نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین
اين نامه چند ماه پس از انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، (اوايل سال ۱۳۲۷) نوشته شده است.
عبدالحسين نوشين که از دوستان نزديک صادق هدايت بود با جمعی ديگر از روشنفکرانِ حزب توده به ديدن خليل ملکی می رفتند و به او اصرار می کردند تا به حزب توده بپيوندد و برای اصلاحِ راه و روش و رهبری آن حزب، آنان را ياری دهد. ملکی به دليلِ رفتارهايی که از برخی رفقايش (که اکنون در دستگاه رهبری حزب توده بودند) در زندان «پنجاه و سه نفر» ديده بود، از اين کار اکراه داشت. امّا بالاخره يک عامل عاطفی در ارتباط با نوشين سبب شد که پيشنهاد او و دوستانش را بپذيرد و در حزب توده به آنان بپيوندد. بقولی[1]: روزی که خليل ملکی برای ديدار نوشين به خانه اش رفته بود، ديد که در آن اطاقک کوچک و محقّر چگونه لُرِتا، همسر نوشين، سعی می کرد تا کودک شيرخوارشان را آرام کند. تأثير عاطفیِ ديدن اين منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشين و ديگران را جهت پيوستن به حزب توده بپذيرد.
در حزب توده، عبدالحسين نوشين از اعضاء مهم و فعّالِ جناحِ اصلاح طلب و از جمله دوستان نزديک و صميمی ملکی بود. نوشين که مانند بعضی ديگر از اصلاح طلبان، انشعاب را صلاح نمی دانست با رضايت ملکی و ديگرِ انشعابيون، درحزب توده ماند، امّا فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب و شخصِ ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا عليرغم ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیّۀشديد و افتراءآميز حزب توده عليه خليل ملکی را امضا کند.
نامۀملکی به نوشين، اندوه و افسردگی يک انديشمند معتقد به اخلاق را دربارۀ عملِ ناروای يک دوست عزيز و هنرمندِ برجسته عيان می کند و در عين حال، صفای باطن، ادب و عاطفۀسرشارِ خليل ملکی را آشکار می سازد:
دوست عزيز آقای نوشين!
چند ساعت پس از نصف شب است که اين سطور را برای شما می نويسم. خيلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات بايک نفر خائن و منحرف برای شما خيلی خوشايند نبايد باشد. گاهی خيال می کنم شما را در روی صحنۀتئاتر زيارت نمايم، ولی نمی توانم خود را راضی کنم. ايراد من [به شما] نه برای اين است که شما امضائی برای تقبيح عملی نموده ايد که مسبّبين حقيقی آن را بيشتر از من می شناسيد! برای اين نيست که من نمی خواهم و نمی توانم حتی در روی صحنۀ[تئاتر] شما را ببينم! بلکه تنفّر من از ديدن شما به اين جهت است که در مقابل اين روشِ بی شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختيار نموديد. شما که جرأت تقبيح علنی من و خامه ای [و] جواهری و غيره را داشتيد، ولی جرأت تقبيح اين روش را که خودتان نزديک تر از من به قبـُح آن هستيد نداريد. اگر من فعلاً نمی توانم اين افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانۀشما را روی صحنۀتئاتر ببينم، دارای اين افتخار هستم که بازی هنرمندانۀشما را در صحنۀسياست تماشا می نمايم. اگر من نمی توانم به اندازۀيک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشويقی به عمل آرم، در عوض يک پيشنهاد مفيد دارم:
پس از «وُلپن»[2] شما نقشی را که امروز در صحنۀسياسی بازی می کنيد در صحنۀتئاتر بازی نمائيد و شخصیّت سياسی خودتان را به مردم مجسّم سازيد؛ بی شک موفقيت بزرگی خواهيد داشت.چون من «قريحۀ» اين نوع نويسندگی را ندارم، ممکن است اين مشکل و حل آن را به عهدۀ آقای [احسان] طبری، يا رفيق طبری، بگذاريم که رفاقت چهارده سالۀخود را با [انور] خامه ای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنــه، يک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمائيد که تا ديروز عليرغم توجّۀتمام دوستان خود و عليرغم عقل و منطق، هنر و قريحۀخود را فدای سياست، يعنی وکيل شدن برای مجلس، نموده بود، ولی امروز – به عکس – تمام عقايد سياسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قريحه و هنر، يعنی فدای نتيجۀحاصل از هنر، يعنی «پول» نموده است، همان پـولـی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنۀ[تئاتر] معرفی نموده ايد، که با آن می توان وجدان اخلاقی ترين مردم را خريد!
با پول می توان شجاعت اخلاقی انسان را خريد، البته تصديق خواهيد فرمود که اين نوع خريداری لازم نيست هميشه مستقيم باشد: غيرمستقيم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتيجه را دارد [3].
اگر يک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀخود، و يا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او – و يا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او – قبيح ترين مردم، شريف ترين افراد را خيانتکار و منحرف و عامل امپرياليسم و همرديف تروتسکی و غيره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشيند که اسم او نيز به عنوان عضو هيئت اجرائیّه در اين اتهامات به عنوان اکثريت تامّ و تمام [هيئت اجرائيه موقّت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگيرد، اسم اين را چه می توان گذارد؟
آری دوست عزيزم … نشان دادن شخصیّت يک همچو فردِ «بی شخصیّتی» در صحنۀامروز بيشتر از هر روز برای جامعۀ ايران مفيد و مؤثر است. من خوب متوجّۀاين بی شخصیّتیِ با شخصیّت ترين افراد جامعۀروشنفکران هستم و لزوم مبارزه با اين بی شخصیّتی را بخوبی درک می نمايم. شما اين مبارزه را از صحنۀ[تئاتر] شروع کنيد، و از خودتان نيز شروع نمائيد.
اگر من جرأت صراحت لهجۀگستاخانه را پيدا کرده ام، البته تعجب نخواهيد نمود. شما که لااقل در روی صحنه [تئاتر، نقش] «حادثه جو» را بازی نموده ايد، متوجه هستيد که من امروز با حادثه ای روبرو شده ام که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانه ای را توجيه می نمايد. شما خوب متوجه هستيد در اين پيس [نمايشنامۀ] سياسی که امروز در نهضت توده ای ايران به قلم آقای طبری نوشته می شود، و به کارگردانی ايشان و شرکت دکتر يزدی ها و دکتر کشاورزها و قاسمی ها و عمّه مظفر فيروزها و شوهر او [4] ، و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می شود، نقش خيانتکار به من و خامه ای و جواهری و ساير افراد شرافتمند تحميل شده است.
خوب متوجه هستيد که در اين بازی تراژيک و کميک، نقش لنين و استالين و غيره را دکتر يزدی و دکتر کشاورز و عمّه فيروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خيانتکاران را خامه ای و جواهری بازی می نمايند!
دوست عزيزم آقای نوشين! گويا فراموش نموده ايد اين انحرافات خيانتکارانه که به من نسبت داده می شود تاريخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه بايد کرد؟» [اثر اپريم اسحق، ارديبهشت ۱۳۲۵] نمی باشد. خيلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده ايد – و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصديق خواهيد نمود – که طبری و قاسمی و کيانوری و شما بوديد که اين فکر امروزی را که من تعقيب می نمايم، در من تزريق نموديد. گويا فراموش نکرده باشيد که من پس از شناختن افراد «اپورتونيست» در گوشۀخانۀخود منزوی شده بودم [5] . وقتی شما از طبری تعريف و تمجيد [کرديد] و مرا به تبعيت از فکر خودتان تشويق نموديد، من ضعف ها و خودخواهی های او را که در زندان ديده بودم برای شما تعريف کردم. شما خوب می دانيد که فکر امروزی من عيناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کيانوری آن روز تعقيب می نموديم، و گويا تنها من و خامه ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شريف و عالی وفادار مانده ايم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مريم [کيانوری] درست در عکس آن جهت حرکت می نمايند، و شما هم نقش «لش» [يعنی: رُل نعش] را بازی می نمائيد.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خيلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننموده ايد که علاوه بر اشخاص نامبرده، يک شخص ساکت و آرام نيز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نيست ولی متفکر و قضاوت کنندۀخوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستيم. آری … اگر خاطرات آن روز را فراموش کرده ايد، و اگر جرأت داريد، خواهش می کنم اين سطور را برای صادق هدايت بخوانيد. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود[6]
من پس از نوشتن اين مراسله، حس می کنم که تمام نفرت من از شما تبديل به محبّت و صميمیّت هميشگی گرديده و حس می کنم که در يکی از شب های هفته می توانم شما را در روی صحنۀ[تئاتر] ببينم و مانند گذشته، سعی می کنم در صف اول نشسته و از نزديک به روی شما تماشا نمايم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زيرا با نوشتن اين سطور، ديگر هيچ اثری از نفرت و تحقير در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام هميشگی خود را نسبت به شما بازيافته ام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکليف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارۀشما به خودِ شما بنويسم تا بتوانم استراحت نمايم.
دوست صميمی شما
[1] – نامه های خليل ملکی، مقدمۀ امير پيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان، ص ۲۰.
[2] – Volpone، قهرمان نمايشنامه ای به همين نام از نويسندهء انگليسی، بن جانسون (B Johnson) با خصلتی روباه گونه و فريبکار.
[3] – گويا در آن زمان، حزب توده به نوشين و همسر هنرمندش لورتا وعده داده بود تا اين دو را برای شرکت در مراسمی به چکسلواکی بفرستد. از اين گذشته، تبليغات حزب توده در رونق کار تئاتر سعدی (وابسته به نوشين) بسيار مفيد و مؤثّر بود.
[4] اشاره به مريم فيروز و همسرش (نورالدين کيانوری) است.
[5] – اشاره به اينکه خليل ملکی در زندان با بسياری از ضعف ها و فرصت طلبی های رهبران حزب توده آشنا شده بود و لذا پس از آزادی، از آنان کناره گرفته و منزوی شده بود.
[6] – صادق هدايت هرگز به عضويت حزب توده در نيامد، اما در چند سال اول تشکيل آن حزب، به جناح اصلاح طلب آن متمايل بود، و به همين دليل بسياری از جلسات اين جناح در اطاقی که او در خانهء پدری اش داشت، در حضور خود او (به عنوان ناظر) تشکيل می شد، به اين دليل است که ملکی او را به شهادت می گيرد.
به نقل از:نامه های خیلی ملکی،بکوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،نشر مرکز،تهران،1381