غزلی از نادر گُلشاهی لنگرودی
كجا روم كه تو باشی و انتظار نباشد
قرار باشد و اين حال بی قرار نباشد
گذارِ ديده نيفتاد تا كنون به دياری
كه پای حضرت غم را در آن گذار نباشد
كنار ، عرصۀ من نيست جای عرصه خزر را
كه بحرِ خفته در اين گوشه را كنار نباشد
فرار از همه دامی ميسّر است و ليكن
امان ز دامِ تو نادر ! ره فرار نباشد