در آئینۀ بکتاش آبتین،عزیز قاسمزاده
بکتاش آبتین نویسندۀ نامدار و آرمانگرای ایرانی از میان ما پر کشید. زندگی کوتاه اما پربار او حکایت غمبار و اندوهناک سرنوشت قبیله غمزده فرهنگ و هنر این سرزمین است. حکایت تژاژیک سعید سلطانپور تا سعیدی سیرجانی و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده است.
بکتاش آبتین یک معلم راستین بود.او که در زندان هم معلمانه هر هفته با تماس با فرزندان معلم زندانی، اسماعیل عبدی به سنتور نوازی امیر حسین گوش میکرد و او را به ادامۀ طریقت هنریِ درست تشویق میکرد.
بکتاش آبتین خود در فرازی از صحبتهایش گفته است: سرزمین ما به اندازه کافی شاعر و نویسنده و فیلمساز و هنرمند خوب دارد اما آنچه کم دارد این است که «یک سری آدم بایستند و مبارزه کنند و حقشان را بخواهند و پایداری کنند. فضیلت مبارزه،پایداری و ایستادگی، حلقه مفقوده کشورم هست»
بکتاش اما در ادامه سخنی مؤمنانه از قمار جان خویش بر سر آرمان عدالت و آزادی بر زبان میراند. سخنی که امروز در غیابش، عظمت روحی او را بر فلک الافلاک مینشاند و وجدان همهی تماشاگران نشسته را سخت میآزارد که تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
بکتاش آبتین میگوید: «دوست میدارم که در همین جوانی با اقتدار تمام جان شیرینم را در راه این فضیلت فدا کنم. امروز اما گرد ادبیات ایران بکتاش آبتین به آرزوی خود رسیده است. (….) او را که سخت بیمار بود، به مرخصی نفرستادند آنگاه هم که دیر هنگام به بیمارستان منتقلش کردند، دست و پاهای او را به غل و زنجیر بستند تا جهانیان بدانند ما با مفاخر سرزمین خود چه میکنیم گوهرهای فرهنگ و هنر سرزمین ما غریب اما سرافرازانه در این کوی بلا زده افتادهاند.
در «شناسنامه خلوت» خویش حسرت همارگی فقدانش، گریبان ما را تا همیشه چاک چاک میکند و مژههای انفعال و بی تفاوتی، چشمهای ما را بخیه خواهند کرد.* باشد که مرگ او خفتگان را بیدار کند. مرگ نویسنده مرگ جامعه است. حکومتی که همه هراسش از نویسندگان، معلمان و فرهیختگان خویش است و آنها را به بند و اسارت میکشد، نیاز به دشمن بیرونی ندارد.
ضمن تأثر شدید از فقدان نویسنده آرمان گرای ایران بکتاش آبتین و تسلیت به خانواده معزّز ایشان و اهالی فرهنگ و هنر به ویژه اعضای کانون نویسندگان ایران، امید باید ورزید که قربان شدن و بر فراز شدن این جانهای پاک از عالم خاک، آینده ایران را به فرزانگی پیوند زند.
باشد در روزگارانی نزدیک، نویسندگان و فرهیختگان و هنرمندان، بر صدر نشینند و قدر بینند تا جان جهانی را روشنایی بخشند.
*شناسنامه خلوت و مژه ها چشمهایم را بخیه کرده اند نام دو اثر زنده یاد بکتاش آبتین است.