وطن،عنایت سمیعی
چه خانۀ اجاره ای وطنم بود!
وقت هوای میخوش در بهارخواب
بساط مختصری
مجال تُرد گفتگو فراهم می کرد
و بحث های خودجوش
به گرمای شیمیائی بطری می افزود
صدای زخمی شبگرد کوچه
دردِ دلی در خود نهفته داشت
و همصدائی غم بُغض بی صدائی بود
نه خانه خانۀ تیمی نبود
قرار عاشقانه فرقی نداشت
با قرار سیاسی
کسی نمی دانست آینده از گذشته
سالخورده تر است.
چه خانۀ اجاره ای وطنم بود
حالا وطن تنی است
با پاره های متلاشی
پخش و پلا در ارض ناکجای موعود
برباد،زیر خاک
روی هوا.
چه خانۀ اجاره ای وطنم بود!
وقت هوای میخوش در بهارخواب
بساط مختصری
مجال تُرد گفتگو فراهم می کرد
و بحث های خودجوش
به گرمای شیمیائی بطری می افزود
صدای زخمی شبگرد کوچه
دردِ دلی در خود نهفته داشت
و همصدائی غم بُغض بی صدائی بود
نه خانه خانۀ تیمی نبود
قرار عاشقانه فرقی نداشت
با قرار سیاسی
کسی نمی دانست آینده از گذشته
سالخورده تر است.
چه خانۀ اجاره ای وطنم بود
حالا وطن تنی است
با پاره های متلاشی
پخش و پلا در ارض ناکجای موعود
برباد،زیر خاک
روی هوا.