دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی
«ایرانشهر» مقولهای در تاریخنویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. «ایرانشهر» به عنوان مقولهای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.
آنچه در زیر میآید نخستین صفحات رسالهای مستقل دربارۀ مفهوم ایرانشهر است که در ماههای گذشته نوشتن آن را آغاز کرده بودم اما به دلایلی که نیازی به گفتن آن نیست به انجام رساندن آن تاکنون ممکن نشده است.
سید جواد طباطبایی
***
موردِ ایران بسیار پیچیده است، زیرا اهمیت ایران در فرهنگ اسلامی، و بویژه هنر اسلامی، چنان است که کمابیش به نوعی به فرضیهای نیاز داریم تا بدانیم در نخستین سدههای فرمانروایی مسلمانان چه گذشته است. (۱)
از زمانی که نویسندۀ این سطور، در فصلی از کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، نخستین طرح از اندیشۀ ایرانشهری را عرضه کرد نزدیک به چهار دهه گذشته است. آن شهود اولیه به امکان دفاع علمی از اندیشهای که در ایرانِ بزرگِ فرهنگی تدوین شده و از ویژگیهای «ایرانشهر» است که از برآمدن ساسان تا زمان ما ادامه پیدا کرده است مربوط میشد. شرحی از آن شهود اولیه در مقالهای با عنوان «خواجه نظامالملک طوسی و اندیشۀ سیاسی ایرانشهری» آمده بود و منظور این بود که میتوان سیاستنامۀ خواجه را در ادامۀ خداینامهها و سِیرَالمُلوکهای بازمانده از دورۀ ساسانی مورد بررسی قرار داد و تفسیر کرد. (۲)
در آن مقاله، من این انتقال اندیشۀ سیاسی باستانی به دورۀ اسلامی را «ایرانشهری» خوانده بودم. به نظر نمیرسد که این بحث در زمان انتشار آن کتاب، و در تجدید چاپهای مُکرَّر، نظر کسی یا کسانی را جلب کرده باشد و در مدت نزدیک به سه دهه نیز ایراد و اشکالی به آن وارد نشد. نیازی به گفتن نیست که من آن بحث را دنبال کردم و با بررسی متنهای بیشتری توانستم آن شهود اولیه را بیش از پیش به دلایل علمی مُستند کنم. در نوشتههای دیگری، که به تدریج از آن پس منتشر کردم، دقتهای دیگری را بر آن شهود نخستین افزودم و میتوانم گفت که آن بحث مقدماتی، امروز، گستردهتر و، تا اندازهای که در توان نگارندۀ این سطور بوده، بسیار دقیقتر شده است. این رسالۀ کوتاه طرحی از آن بحث در افق تاریخنویسی ایران و به مثابۀ تحریری در محل نزاع در تاریخ ایران است. پیشتر باید بگویم که خاستگاه این ضرورت تجدید تحریر نوعی آسیبشناسی است که این بحث در میان عامّه پیدا کرد و از آن پس نیز دامنۀ آن به رسانههایی که گفته میشود در فضای مجازی قرار دارند کشید. با ژرفایی که در دو دهۀ اخیر بحران در قلمرو اندیشیدن ایرانی پیدا کرد بحث دربارۀ «ایرانشهری» (کذا! استعمال صفت به جای اسم!) مدّعیان و مخالفانی جدّی پیدا کرد که به یکسان نمیدانستند – و نمیدانند – چه میگویند. (۳)
آنچه در این رساله خواهد آمد، به اجمال، این است که «ایرانشهر» مقولهای در تاریخنویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. هر بحثی در این باره نیز تنها میتواند علمی و با تکیه بر مستندات تاریخی باشد. هر تاریخنویسی مبتنی بر نظامی از مفاهیم و مقولات است و تاریخنویس جدید نمیتواند تنها به آوردن توصیف رخدادها و شرح احوال شاهان بسنده کند. به این اعتبار، تاریخ ایدئولوژیِ پیکارِ سیاسی و در خدمت پیکار سیاسی نیست که هر فعّال سیاسی آن را برای مقاصد و اهداف خود به کار گیرد. تاریخ زمانی معنایی پیدا میکند که رخدادها در تحت نظامی از مفاهیم و مقولات فهمیده و توضیح داده شود و حاصل چنین بحث علمی نیز دانشی است که پرتوی بر فهم گذشته میافکند و ابزارهایی برای فهم زمان حال به دست میدهد.
یکی از مقولاتی که میتواند در نوشتن تاریخ جدید ایران به کار آید مقولۀ «ایرانشهر»، به عنوان موضوع تاریخ ایران، است و هدف من از وارد کردن این مقوله نیز جز این نبوده است. نخستین نقش این مقوله آن است که ایران، به عنوان «ایرانشهر»، وجه تمایزی میان این کشور و کشورهای دیگر وارد میکند و این امکان را به تاریخنویس میدهد که بتواند ویژگیهای آن را در تمایز با آن کشورها توصیف کند. هدف من از وارد کردن این مقوله در بررسی اندیشۀ سیاسی خواجه نظامالملک و تفسیر سیاستنامۀ او این بود که پرتوی بر تمایزی که میان نظام گفتاری این رساله -و به عنوان مثال «شریعتنامههایی» مانند احکام السلطانیۀ ابوالحسن مارودی بغدادی دارد -بیفکنم.
نویسندگانی مانند اروین رُزنتال و لمتُن، که پیشتر این رسالهها را بررسی کرده بودند، متوجۀ این تمایز در نظام گفتار نشده بودند: اینان، مانند اسلام و ایرانشناسان بسیار دیگر، گمان میکردند که همۀ آنچه در دورۀ اسلامی تولید شده باید به ضرورت «اسلامی» باشد و تخلّف از این قاعدۀ کلّی ممکن نیست. وانگهی، آنان این توهّم را نیز داشتند که آنچه از یک مسلمان صادر میشود در معنای دقیق اسلامی است. در جاهای دیگری توضیح دادهام که هیچ تردیدی در اعتقاد استوار خواجه به اسلام نداریم، اما در عین حال میدانیم او، در سیاست، اعتقادی به نظریۀ رسمی خلافت نداشت و، به تعبیر من، در اندیشۀ سیاسی «ایرانشهری» بود. به این معنا که رسالۀ او در ادامۀ سیاستنامهها و خداینامههای باستانی ایران تدوین شده است.
بسیاری، که تصور درستی از وضع پرتعارض ایران در جهان اسلام ندارند، و بدیهیات عامیانه را ملاک عمل میدانند، تعارضی میان اعتقاد اسلامی خواجه و اندیشۀ سیاسی او میبینند، در حالیکه حتیٰ اگر انتخاب عنوان کتاب را در نظر داشته باشیم نمیتوانیم رسالۀ سِیَرالملوک خواجه را از سنخ «احکامالسلطانیةها» بدانیم. رسالۀ خواجه، دهههایی پس از دو رسالۀ ابوالحسن ماوردی و ابن فَرّا با عنوان «احکامالسلطانیه»، نوشته شده و بدیهی است که خواجه آن رسالهها را میشناخت و به عنوان وزیر سلجوقیان نیز در عمل با دستگاه خلافت سر و کار داشت، اما به عنوان یکی بازماندگان خاندانهای «دهقان» ایرانی تصور روشنی از سیر تاریخ ایران در چهار سدۀ پیش از آن داشت و میدانست یکی از علل و اسباب استقلال ایران این بوده که هرگز در خلافت ادغام نشد. از اینرو، خواجه، حتیٰ اگر به عنوان مسلمان اعتقادی به خلافت میداشت، نمیتوانست نظریهپرداز خلافت باشد. در دهههای پایانی سدۀ پنجم تردیدی نبود که ایران راه خود را از دستگاه خلافت جدا کرده و راه متفاوتی را هموار کرده است. جنبشهای دهههای نخستین سدههای دورۀ اسلامی چنان گسستی میان ایران و دستگاه خلافت ایجاد کرده بود که بازگشت ایران به میدان جاذبۀ خلافت غیرممکن مینمود. خواجه به عنوان کارگزار بلندپایۀ ایران بزرگ، حتیٰ آنجا که در سیاستنامه همین جنبشها را ذیل نام عامِّ «خوارج» میآورد «که به هر عصری بودهاند»، اما با این همه میداند که خود او میراثدار همان جنبشها در عصر چیرگی ترکان بر ایران است. این مطالب را در رسالۀ مستقلی دربارۀ خواجه به تفصیل توضیح دادهام، اما آنچه میخواهم اینجا بیفزایم این است که خواجه، با رعایت الزامات زمان، در رسالۀ سیاستنامه، منسجمترین نظام اندیشۀ سیاسی ایرانشهری را عرضه کرد و این امکان را نیز به ما داد که بتوانیم «ایرانشهر» را به عنوان مقولهای در تاریخنویسی ایران به کار گیریم.
در واقع، این دفتر جستاری در تعمیم مفهوم ایرانشهر، به عنوان مقولهای در تاریخنویسی، برای ایضاح مفهوم ایرانِ بزرگِ فرهنگی و خلاصهای از پژوهشهایی است که نگارندۀ این سطور از چهار دهه پیش به انجام رسانده است. آنچه در این دفتر عرضه میشود تکرار آن سخنان نیست، بلکه کوششی برای عرضه کردن مقولهای در تاریخنویسی ایران است که بدون آن فهم تحول تاریخی ایران ممکن نخواهد شد. چنانکه خواهد آمد، از سدهای پیش که تاریخنویسی جدید ایرانیِ ایران آغاز شده پیشرفت چندانی نکرده است و هنوز نتوانستهایم مقولهها و مفاهیم آن را به گونهای تدوین کنیم که با موادّ تاریخ ایران سازگار باشد و آن مواد را توضیح دهد.
ایرانشهر نامی است که ساسانیان گسترۀ قلمرو فرمانروایی خود را به آن نام میخواندند؛ در نخستین سدههای دورۀ اسلامی نیز این نام شناخته شده بود و در نوشتههای تاریخی به تکرار آمده است. در صفحههای آغازین این دفتر اشارهای به پدیدار شدن این نام در دورۀ باستان و تحول آن خواهد آمد. این نخستین صفحهها بحثی دربارۀ دادههای تاریخی است، اما مهمترین بخش این رساله کوشش میکند آن دادهها را همچون مقولهای در تبیین وضع متفاوت ایران در تاریخ در نظام مفاهیم تاریخنویسی وارد کند. آنچه بالاتر، در آغاز همین بخش از تاریخنویس «هنر اسلامی»، اُلِگ گرابار، آوردم، مبنی بر اینکه توضیح ویژگی هنر ایران به فرضیهای نیاز دارد، میتوان به همۀ نمودهای تاریخ و تاریخ فرهنگی ایران تعمیم داد.
نخستین تاریخهای جدیدِ ایرانِ قدیم را تاریخنویسان اروپایی نوشتهاند. میدانیم که نخست ایرانشناسان بودند که توانستند برخی از زبانهای باستانی ایران را بخوانند و از زبانهای سنگنوشتههای دوران باستان رمزگشایی کنند. پژوهشهای باستانشناسان نیز منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران فراهم آورد که تا آن زمان برای خود ایرانیان ناشناخته مانده بود. بدین سان، منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران به دست آمد و دریافت ما از تاریخ ایران دگرگون شد. اِشکال عمدهای که پیوسته تاریخنویسی ایرانشناسان داشته همان است که اُسوالد اشپنگلر در زوال غرب به آن اشاره کرده: «ایران به امان لغتشناسان رها شده است!» (۴)
اگرچه این گفته به سدهای پیش برمیگردد، و از یک سدۀ پیش ایرانشناسی و تاریخنویسی ایران دگرگونیهای بسیاری به خود دیده، اما، با توجه به اینکه تدوین تاریخ ایران مشکلی است که نیاز به ایضاح معنای خودِ ایران دارد، باید گفت که هنوز همۀ مقدمات تدوین تاریخ جامع فراهم نیامده است. پائینتر نیز خواهم گفت که این تاریخ به مفاهیم و مقولاتی نیاز دارد که نوشتههای تاریخی ایرانشناسان و ایرانیان به یکسان فاقد آنهاست. آنچه از باب نظریه در تاریخهای ایرانی وجود دارد کاربرد ایدئولوژیهای سیاسی جدید است که مهمترین آنها مارکسیسم و برخی دیگر از ایدئولوژیهای حزبهای سیاسی جدید است که در بسیاری از موارد از انتشارات دانشگاههای اروپایی و امریکایی هم سر درمیآورد و پائینتر به یکی از آنها اشارهای خواهم آورد. ایراد مهم اینگونه تاریخنویسیها این است که مفاهیم و مقولاتی که در آنها به کار رفته به محک موادّ تاریخ ایران زده نشده است. تردیدی نیست که چنین تاریخهایی بیشتر از آنکه چیزی از تاریخ ایران را روشن کند همچون بیانیههایی برای حزبهایی مانند توده و انواع گروهکهای تروریستی مانند فدائیان را فراهم میآورد و هیچ ارزش تاریخی ندارد.
به اجمال، میتوان گفت که تاریخ ایران نیاز به مفاهیم و مقولاتی دارد که از درون موادّ تاریخ ایران گرفته شده باشد، زیرا این تاریخ ویژگیهایی دارد که حتیٰ اگر بتوان در جاهای دیگری برخی از همان ویژگیها را پیدا کرد، اما در تاریخ ایران توضیح دیگری دارد. یکی از این ویژگیهای تاریخ ایران تداوم تاریخی این کشور است که محمد بن جریر طبری در آغاز دورۀ اسلامی به آن اشاره کرده است. توصیف این تداوم تاریخی، چنانکه به عنوان مثال در تاریخ طبری آمده، و نیز وجوه دیگری از آن، که در نوشتههای تاریخی و ادبی جدیدتر آمده، در صورت ظاهر، آن امری نیست که بتواند پرتوی بر یکی از مهمترین ویژگیهای تاریخ ایران بیفکند. تبیین این ویژگی نیاز به مقولهای دارد که بتواند تاریخ ایران را از درون توضیح دهد. یکی از این مقولههای مهمِ تاریخِ ایران «ایرانشهر»، به عنوان مقولهای برای تبیین پیوند دورههای پیش از شاهنشاهی ساسانی، ساسانی و دورۀ اسلامی، است.
این دفتر به ایضاح معنای همین یک مقوله اختصاص یافته است و کوشش میکند نشان دهد که وارد کردن مفاهیم و مقولات چگونه میتواند پرتوی بر تبیین تاریخی یک کشور بیفکند. از اینرو، «ایرانشهر»، به گونهای که در این دفتر به کار رفته، صِرفِ مقولهای تاریخی نیست که، بر پایۀ نام کهن ایران در فارسی باستان و اوستا، نخست، در زبان پهلوی ساسانی به کار رفت و این کاربرد تا نخستین سدههای دورۀ اسلامی نیز ادامه پیدا کرد. در این دفتر، «ایرانشهر» به عنوان مقولهای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.
تاریخ ایران، از دوران باستان تا پیروزی جنبش مشروطهخواهی، تاریخی پیوسته بوده و تاریخنویس ایران، تاریخنویس هر دورهای که بوده باشد، نمیتواند تصویری کلّی از آن نداشته باشد. بدیهی است که تاریخنویسی باید پژوهشهای خود را به دورهای از تاریخ محدود کند، اما همان تاریخنویس نمیتواند تصوری از پیوندهایی که میان دورههای تاریخی ایران وجود دارد نداشته باشد. این حکم بویژه دربارۀ دو گروه تاریخنویسان دوران باستان و دورۀ معاصر ایران مصداق پیدا میکند. پیوستگی در تاریخ طولانی – یعنی تاریخ آنچه تاریخنویسان معاصر فرانسوی longue durée نامیدهاند (۵) – هر تاریخنویس ایران را مجبور میکند که نظری به این پیوندهای میان دورههای تاریخی ایران داشته باشد.
هیچ دورهای، اگر بتوان گفت، ابتدا به ساکن آغاز نمیشود و تاریخنویس نمیتواند تاریخ یک دوره را بدون لحاظ دورۀ پیش از آن تدوین کند. پائینتر، به مورد تاریخنویسی یرواند آبراهامیان اشارهای خواهم کرد که مبدأ آن تأسیس حزب تودۀ ایران است. وارد کردن این بُرشِ در موادّ تاریخ ایران، و قطع پیوندهای دورهای از تاریخ با پیش و پس از آن، در مورد این تاریخنویس، چنانکه خواهد آمد، موجب شده است که مقولات و مفاهیم ایدئولوژیکی چپ مبتذل را به طور غیرانتقادی به کار گیرد و، لاجرم، توضیحی نادرست از موادّ تاریخِ ایران عرضه کند. از سدهای پیش، گزینش غیرانتقادی مفاهیم و مقولات یکی از آفتهای تاریخنویسی جهان ایرانی بوده است. این آفت به این امر در تاریخنویسی ایران مربوط میشود که تاریخنویس، به جای اینکه کوشش کند مفاهیم و مقولات تاریخ دورهای را که مینویسد بر پایۀ موادّ آن تدوین کند، و تحول تاریخی را توضیح دهد، ایدئولوژی خود را اصل قرار میدهد و آن قالب را بر مواد تاریخی تحمیل میکند. برای آبراهامیان خاستگاه تاریخ جدید ایران تأسیس حزب توده است، و بدیهی است که با تکیه بر این اصلِ موضوع او نمیتواند تاریخی بنویسد که، به قول میرزا آقاخان کرمانی، «امور نَفْسالامری» را توضیح دهد. (۶)
مورد دیگر از این نوع تاریخنویسی جعل مفاهیم و تحمیل آن به تاریخ برای موجّه نشان دادن یک ایدئولوژی خاصّ است که ضرورتی ندارد اینجا به تفصیل دربارۀ آن سخن بگویم. (۷)
مفاهیم و مقولات ویژۀ هر ناحیهای در تاریخ جهانی باید به محکِ موادّ کشورهای خاصّ زده شده باشد وگرنه ارزش علمی نخواهد داشت. اینکه در این دفتر دربارۀ ایرانشهر، به عنوان وجهی از تحول تاریخی ایران، بحث کردهام، که برخی از ویژگیهای آن میتواند تحت این مقوله توضیح داده شود، به سازگاری این مقوله با وجوهی از تحول تاریخی مربوط میشود. خواهم گفت که یکی از مهمترین وجوه تمایزِ ایران تداومِ تاریخی آن بود. این تداوم تاریخی را میتوان در ذیل مفهوم ایرانشهر توضیح داد که ساسانیان گسترۀ جغرافیایی فرمانروایی خود را به آن نام میخواندند، اما همین نام در طول زمان باقی ماند و به نام دیگری برای همان تداوم تاریخی تبدیل شد. در این دفتر، کوشش کردهام مفهوم ایرانشهر را از مکان گسترۀ ایران بزرگ فرهنگی به زمان تداوم تاریخی آن منتقل کنم و توضیح دهم که چرا مفاهیم و مقولات تاریخنویسی ایران را باید در ذیل همین مفهوم بنیادین جای داد.
یادداشتها
۱- Oleg Grabar, The formation of Islamic art, New Haven/London, Yale University Press ۱۹۷۶، p. ۳۷.
۲- مشخصات چاپ نخست چنین است: درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی ۱۳۶۷. این کتاب در همان ویراست نخست و دوم – با تغییرات عمده و افزودن فصلهایی – نزدیک به پانزده بار منتشر شد. نسخۀ دوم، بازنویسی کامل ویراست دوم، همان است انتشارات مینوی خرد منتشر کرده است.
۳- از میان مخالفانِ بسیارِ اهل علمِ «ایرانشهری» میتوانم به داوود فیرحی اشاره کنم که در چند سخنرانی و مصاحبه تا جایی پیش رفت که حتیٰ «مرگ ایرانشهری» را نیز اعلام کرد. در یکی از این سخنرانیها نگارندۀ این سطور نیز حضور داشت و من همانجا توضیح دادم که او به درستی نمیداند دربارۀ چه چیزی سخن میگوید و همۀ ارجاعات سخنان او نیز نادرست و سخت مغلوط است. من در یکی از فصلهای ملاحظات دربارۀ دانشگاه توضیح دادهام که همۀ استدلالهای فیرحی نادرستاند و از دقت علمی بهرهای ندارند. برای اینکه نظر خودم را دربارۀ مباحث بسیار و متنوع فیرحی به اجمال بگویم این نکته را نیز میافزایم که فیرحی، در علم، سخت خیالپرداز بود و هیچ چیزی نیز درست یاد نگرفته بود و نباید سخنان او چندان جدّی گرفت.
۴- Oswald Spengler, Der Untergang des Abendlandes, München, C. H. Bech’sche Verlag ۱۹۲۷، II, S. ۲۲۹.
۵- ترجمۀ دقیقتر جملۀ اشپنگلر چنین است: «ایرانیت (Persertum) به دست زبانشناسی ایرانی افتاده است.»
۶- این اصطلاح را تاریخنویس فرانسوی، فردینان برودل، در دو اثر زیر به کار برده است:
Fernand Braudel, La Méditerranée et le monde méditerranéen à l’époque de Philippe II, Paris, Flammarion ۱۹۴۹، passim. Fernand Braudel, «Histoire et sciences sociales: la longue durée»، Annales E. S. C. ، Paris, oct. -déc. ۱۹۵۸، ۷۲۵-۵۳.
۷- مورد جالب توجه پژوهشهای تاریخنویسان شوروی دربارۀ دو دورۀ تاریخی ایران، دوران باستان و دورۀ اسلامی، است. بیشتر تاریخنویسانی که دربارۀ دورۀ هخامنشی و ساسانی تحقیق کردهاند نوشتههای تاریخی مهمی عرضه کردهاند. برعکس، کمابیش همۀ پژوهشگرانی که دربارۀ دورۀ اسلامی، بویژه تاریخ معاصر، تحقیق کردهاند مارکسیستهای حزبی بودهاند. اینگونه تحقیقات به مقیاسی که به تاریخ معاصر نزدیکتر میشوند صبغهای مارکسیستیتر – یعنی حزبیتر – و بیشتر رنگ بیانیهای حزبی به خود میگیرند.
مورد جالب توجۀ این جعلِ مفهوم تاریخنویسیِ طیفهایی از جریانی سیاسی در ایران است که با اسم بیمسمای ملّی– مذهبی خوانده میشوند. عنوان و عنوان فرعی انگلیسی کتاب هما کاتوزیان دربارۀ «اقتصاد سیاسی ایران جدید» چنین است:
The political economy of modern Iran: despotism and pseudo-modernism, ۱۹۲۶-۱۹۷۹.
همین عنوانها در ترجمۀ فارسی چنین برگردانده شده است: اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسلۀ پهلوی. چنین مینماید که مترجمان فارسی متوجه شده بودند که تعارضی میان عنوان و عنوان فرعی انگلیسی وجود دارد، زیرا اگر برابر عنوان اصلی «ایران مدرن» شده است، نمیتوان در عنوان فرعی از «شِبهمدرنیسم» سخن گفت. وانگهی، مدرنیسم مقولهای در تاریخ هنر است و اگر نویسنده میخواست بگوید که دورۀ پهلوی عصر تجدد نبود – که گویا قرار بود با مصدق – خلیل ملکی بیاید، اما «استبداد» مانع آن شده است – میبایست از شبهتجدد سخن بگوید که معلوم نیست معنای آن چیست؟ اینجاست که دُمِ خروسِ «مذهبیِ» «ملّییون» بیرون میزند. تاریخنویس ملّی – مذهبی، به عنوان یک مذهبی تمامعیار، گمان میکند که مفاهیم و مقولههای تاریخی مانند مُثُلِ افلاطونی دستخوش صیرورت نمیشوند. مدرنیته مثالی در عالم معقولات است که در کشورهایی نزول پیدا میکند، اما «استبداد» در ایران مانع از آن شده که مثال حقیقی نزول پیدا کند و تنها «شِبه» – یعنی صورت محسوس – آن فرود آمده است. حتیٰ در اروپا که گهوارۀ تجدد بوده، برخی از مهمترین کشورها، مانند آلمان، در مقایسه با انگلستان و فرانسه، اگر بتوان گفت، تجدد آمرانهای داشته است. تاریخنویسان آلمانی این وضع متمایز کشور خود را تحلیل کرده و علل و اسباب تحقّق آن را توضیح دادهاند، اما از شبهمدرنیسم سخن نگفتهاند، زیرا میدانستند که تجدد روند تاریخی طولانی است و در طول تاریخ تحقّق پیدا میکند. مهمترین نشانههای دوران جدید وجود دستگاه مالی متمرکز، قشون حرفهای، دادگستری با نظام قانونهای مُدّون و نظام آموزش و پرورش ملّی است و همۀ اینها در عصر پهلوی اول تحقّق پیدا کرده بود. وانگهی، کاربرد غیرانتقادی اصطلاح despotism یا خودکامگی، در مورد بنیادگذار دادگستری، که در زمان او نخستین نظام حقوقی جدید ایران نیز تدوین شد، خالی از تعارض نیست، زیرا ویژگی خودکامگی فقدان یا تعطیل نظام حقوقی است. میتوان ایرادهای بسیاری بر رضاشاه گرفت، و همۀ اقدامات و اصلاحات او گرفت، اما به این اعتبار او در معنای دقیق کلمه خودکامه نبود.