دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن؛از تبار جناح راست سوسیال دموکراسی،فریدون مجلسی
انعکاس دیدگاههای سیاسی و اجتماعی در آثار اسلامی ندوشن
ولادت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن تقریبا در آغاز قرن 14 هجری شمسی، در دوران نخست وزیری رضاخان سردار سپه، در دیدگاههای سیاسی و اجتماعی آینده او بسیار مؤثر است. او در زمانی که مشکلات تحصیل دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر میگذارد، در سال 1329 لیسانس حقوق دانشکده حقوق دانشگاه دانشگاه تهران دریافت می کند و به خدمت قضایی در وزارت دادگستری در میآید. پس از مدتی منتظر خدمت میشود و سپس همزمان با جنبش ملی فراگیر ملت ایران در نهضت ملی کردن صنعت نفت به فرانسه میرود. پس از پایان دوره دکترای حقوق در فرانسه و یک سال توقف در انگلستان در سال 1334 به ایران و به خدمت قضایی بازمیگردد. اما آن کار را دوست نداشت و تمرد میکرد عاشق معلمی بود! آشنایی من با او به زمانی باز میگردد که در سالهای7- 1346 در خدمت افسری وظیفه توانسته بوم برای طی یک دوره فوق لیسانس به دانشگاه ملی بروم. در آنجا دکتر اسلامی ندوشن، قاضی متمرد، که حکم مأموریت در یکی از استانها را نپذیرفته بود استاد من بود، و در همان زمان پروندة تمرد او در دادگاه انتظامی قضات مطرح بود، که پدرم رئیس آن بود. صدور حکم میتوانست منجر با انفصال دکتر اسلامی ندوشن از خدمت شود! جالب اینکه پدرم نیز در کلاس دیگر در همان دوره استاد حقوق جزا بود! البته به احترام دانش و زبان دانی دکتر اسلامی ندوشن که در میان قضات کمتر بود، پرونده را معلق نگه داشته بودند، تا سرانجام سال بعد به دعوت پروفسور رضا قرار شد دکتر اسلامی ندوشن به دانشگاه تهران منتقل شود، و دادگاه انتظامی نیز با موافقت با انتقال دعوا را «سالبه به انتفاع موضوع» دانست و مختومه شد. اشاره، با تاکید بر این تاریخها در بررسی تأثیرانی که بر احوال و آثار او داشته مهم است. به دلیل مشکلات تحصیل در ندوشن و یزد و اتمام دبیرستان پس از انتقال به تهران، تحصیلات دانشگاهی را دو سه سالی دیرتر از هم سالهای خود آغاز کرد. گرچه در همان جوانی در عالم شعر شهرتی داشت. تحصیلات دانشگاهی در دهه 1320 تقریبا برابر بود با جلب جوانان با استعداد و عدالت خواه به حزب توده، اما اسلامی ندوشن پس از ماجرای فرقه دموکرات در آذربایجان وارد دانشگاه شده بود، یعنی زمانی که تب جاذبه حزب توده برای دانشجویان تا حدی عرق کرده و حرکت معکوس یعنی گسست از حزب توده نیز در افرادی از نسلی که زودتر به این حزب پیوسته بودند آغاز شده بود. با این حال شور و شوق اجتماعی در میان جوانانی که آموزشهایی در حوزههای حزبی دیده بودند و خودشان را آگاهان بر مبانی ایدئولوژیک میدانستند، اسلامی ندوشن را که با پختگی بیشتر چنان گرایشی نیز کسب نکرده بود، همراه با همدوره ایهای دانشکده، عصرها به کافه نادری میکشاند. در کافه نادری گذشته از صادق هدایت که شهرت و جذابیتی داشت و دوستانش (بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد)، فرصت آشنایی با روشنفکران جوانتر کتابخوان و کتاب شناس نیز فراهم شد، که بیشتر آنها گرایشهای چپ داشتند.
پس از اشغال ایران در شهریور 1320 و تبعید رضاشاه، که موج عقده گشایی نسبت به دیکتاتوری رضا شاه فرا رسیده بود، با توجه با گزارش تحقیقی آقای علی ملیحی به تاریخ 25 فروردین 1399، هدایت نیز همچون بسیاری دیگر، هریک به دلیلی، به آن موج پیوست و گرچه در نشریات حزب توده نیز مقالاتی مینوشت، با آنها همراه نبود، و حتی وقتی زمان انشعاب معترضین داخلی حزب توده فرا رسید جلساتشان را در خانة هدایت برگذار میکردند. اینها برای اسلامی ندوشن که با وجود گرایشهای اجتماعی [سوسیال] هرگز به حزب توده اعتماد نداشت، جالب بود. او نیز مانند بسیاری از جوانان دانشگاهی پرشور برای آشنایی با نسل قدیمیتر و سرشناسترِ هدایت و دوستانش، راه کافه نادری را برگزید. در این مسیر نه فقط با هدایت و دوستانش آشنا شد بلکه آشنایی به جوان فرهیختهای مانند مرتضی کیوان با وجود اختلاف دیدگاه برایش بسیار ارزنده بود. اما با وجود آنکه منتقد اوضاع اجتماعی بود هرگز جذب حزب توده و آن گونه افکار و تعصبات نشد. مرتضی کیوان کانون جذب فرهنگی کسانی چون هوشنگ ابتهاج و نجف دریابندری و حلقه چپ، و واسطه آشنایی اسلامی ندوشن با آنان نیز بود. بعد از کشف سازمان افسری خزب توده، مرتضی کیوان نیز در موج اعدام آنان گرفتار و قربانی جوانمردی خود شد که به یکی یا برخی از آن افسران در خانه خود پناه داده بود؛ و تنها غیرنظامی خارج از 34 نفری بود که اعدام شد و اسلامی ندوشن همیشه از قربانی شدن او افسوس میخورد.
مستقل بودن اسلامی ندوشن به این معنی نیست که دیدگاههایش تحت تأثیر آنان قرار نگرفته باشد. جَوٌ و شرایط آن روزگار گرایش به چپ را تجویز میکرد. اما در این طیف نیز به دوست بسیار ارجمندش مصطفی رحیمی نزدیکتر از دیگران بود. اگر مصطفی رحیمی را در جناح چپ سوسیال دموکراسی، و ملایم تر از خلیل ملکی سوسیالیست بدانیم، دکتر اسلامی ندوشن در جناح راست سوسیال دموکراسی و نزدیک به مرکز طیف قرار داشت. اما شناخت و تحلیل سیاسی و اقتصادی او هرگز به پای شناخت ادبی و فرهنگی و تاریخی او چه در بعد داخلی و هویت ایرانی و چه در بعد تطبیقی و تلفیقی در مقایسه با مدرنیته غرب نمیرسید. به همین دلیل باید برای آثار ماندگار فرهنگی و ادبی و اجتماعی او اعتبار بیشتری قائل بود. آثار و نظرات سیاسی که تحت تأثیر احساسات یا تبلیغات داخلی و خارجی، یا ابهام در اطلاعات و شناخت دقیق شکل میگیرد گرچه حتی در نوشتههای اجتماعی راه مییابد، اما ماندگار نیست و اعتبار آن باید در انطباق با شرایط آن زمان و الزامات آن ارزیابی شود.
اما دوری او از جناح چپ موجب شد که چندان مورد لطف بسیاری از نویسندگان و جامعه ادبی چپ اندیش که وارد شدن به این مقولات را حق انحصاری و تثبیت شده خود میانگاشتند نباشد، و او نیز چندان اهمیتی به آن نمیداد. نثرش مخصوص به خودش بود. در باره اصالت نوشته معتقد بود که باید منطبق با بیان نویسنده باشد. بیان خودش ساده و سلیس بود و شباهت بیان نوشتاری و گفتاری در آثار خودش آشکار بود. در بارة نثر جلال آل احمد که طرفداران زیادی هم داشت و دارد، معتقد بود نوعی تقید به بی قیدی در آن وجود دارد و آن را «نثری همراه با سکسکه» مینامید؛ که شاید مبالغه باشد. شاید به این دلیل که نثر آل احمد با قواعد متعارف دستوری تطبیق نمیکرد و برای خودش آزادی عمل بیشتری قائل بود. در مورد شعر با اینکه از اشعار جوانی اش استقبال هم شده بود، آن را بکلی کنار گذاشته بود زیرا معتقد بود که پیشینیان آثار برتری از توان او برجای گذاشتهاند، و نمیخواهد بازیگر درجة دوم باشد. اما برای سرگرمی گاهی رباعیاتی میسرود که مجموعهای از آن را منتشر کرد. شعر فریدون مشیری و خود او را دوست میداشت و من توسط او با مشیری آشنا و از دلنشینی سخنان او بهره مند شدم.
زمانی دربارة کتاب «بامداد خمار» که استقبال گستردهای از آن شد، و پس از اظهار نظر نجف دریابندری در تمجید از آن کتاب، برخی نویسندگان چپگرا بر آن تاختند و آن را کتابی «عامه پسند» و ضد پرولتاریایی نامیدند، و هنگامی که پس از آن فتوا نویسندگان جوانتری که اظهار نظرشان موکول به آگاهی از آن گونه نظرات بود نیز بر آن تاختند، روزی موضوع را با دکتر اسلامی ندوشن مطرح کردم، و ایشان که کتاب را خوانده و بسیار پسندیده بود، گفت، «به نظر من، گویی شرح حال ماست. وضعیت اجتماعی خودمان بدان میماند که اجتماع ما نیز همان عروس بازندة دلباخته شاگرد نجار با اختلاف سطح فرهنگی ترمیم ناپذیر باشد!»
منبع:ماهنامۀ تجربه/ 1سفند 1400