مهاجرين،شعری از:مانی
اندوهگنانه، ترك میگويند زاد وُ بومِ خویش را
– مهاجرين.
نه از آنگونه كه کُشته ای زندگی را
بل از آن دست كه خورشيد ترك میگويد نيمرخ ِجهان را.
« براى آن كه طلوع میكند
هر جاى جهان
بامدادى است!»
رَج به رَج بازخواهند آمد امّا
شادمانه، به زادگاهِ خويش
با فروزه ای فرازنده بر شانه وُ
رخشان ستاره ای بر پيراهن.
بازخواهند آمد
به نيمروزِ شادكامیِ كردستان
به شامگاهِ هوشرُباى تركمن صحرا
به سپيده دمانى كز كوهستانهاى تو برخواهد خاست
– بلوچستان غمگین!
« براى آنكه دوست میدارد
هر جاى جهان
نیایشگاهی است!»
اندوهگنانه میگذرند
از بندرگاهها وُ كوهستانهاى مرزى
با پيرهنانِ تاریک وُ آوازهاى غمگين.
چه گذرگاهی دشوار وُ تلخ
كه از آن میبايدشان گذشت،
چه چشماندازی كه میبايدشان به ديده گرفت
آكنده از فرازها وُ فرودها
درودها وُ بدرودها
شَروهها وُ سرودها.
« براى آنكه راه میپويد
هر كجاى جهان
جادهئى است!».
هزار بار براى زندگى، مردن
و هزار بار براى مرگ، زيستن
ازينگونه در مینوَردند سرنوشت خويش را
در سايهها وُ روشنائىها.
میكوچند، از سرزمینی به سرزمینی ديگر
در دستى آفتاب وُ
در دستى جان.
«براى آنكه میجنگد
هر جاى جهان
سنگرى است!»
نه زندگى تنهاست، نه آزادى، نه پرندگانِ کوچیده.
زودا كه ناتمامان را خورشِ نیستی خورانند
و در پهنهی رُبايش آتش درافكنند.
زودا كه بازپس آيند به زادبومِ خويش.
نه همچون سرشكستگانِ زانوزده
با پرچمهاى نگونسر وُ سیماهای شرمگین
بل از آن دست كه خورشيد بازمیآيد به فرمانروِ تاریکی
تا بیفشاند رخشههای روشنِ جاودانش را.
« براى آن که میكارَد
هر كجاى جهان
كِشتگاهى است!»
سال 1364