آزادگی، جوهر اخلاق شاهرخ مسکوب، فرنگیس حبیبی
در زمانه ای که اخلاق در بسیاری از عرصه های زندگی اجتماعی و سیاسی دچار گسل های عمیقی شده است، جستجوی مظاهر و معنای اخلاق در زندگی و آثار اندیشمندی چون شاهرخ مسکوب می تواند گردشی نیرو زا و نویدبخش باشد.
در واقع، اخلاق یک رکن مهم هویت شاهرخ مسکوب و در معنای والاتر، در جهان بینی او، یک مقصد بود. این عنصر هویتی چه در زندگی روزمره در روابطش با نزدیکان و دوستان و چه در زندگی اجتماعی، سیاسی و فکریش به صورت تعهدی عمیق جلوه گر می شد که گویی طبیعت ثانوی او شده بود.
در قضاوت ها، تصمیم ها، پیوند ها و گسست های کوچک و بزرگ زندگی اش، تا آنجا که از خلال آثار و گفته هایش می توان سنجید، آمیزه ای از اخلاق پهلوانی، اخلاق اندیشیده و تعهد به خود، به انسان و به جهان دیده می شود و در هر دوره از زندگی مسکوب یکی از وجوه این آمیزۀ اخلاقی عیان تر از دیگر وجوه است.
نمودی از این اخلاق را در کتاب “سفر در خواب”(۱) می بینیم. آنجا که نهال دوستیِ ناب مسکوب با آقامهدی با تجلی اختلاف نظر در بارۀ معنای “شرف” به دو نیم می شود.
آقا مهدی قصد دارد برای “دفاع از برادر دینی اش” که با یک دختر لهستانی سر و سری دارد، به جنگ چند جوان ارمنیِ جلفا برود که آن ها هم به دختر نظر دارند. مسکوب می خواهد او را از این کار منصرف سازد و می گوید:
_”اگر برادر دینی توست چرا رابطۀ نامشروع دارد، چرا زنا می کند؟”
و آقا مهدی نگاهی به او می کند و می گوید:
ــ” آقای مسکوب شما فهم و سوادت از من بیشتره اما شرف نداری.”
شاهرخ مسکوب در آن زمان جوانی شانزده ساله است ولی از آن نوع اخلاق که شرف را در محدودۀ یک دین، یک محله یا یک قبیله معنا می کند بیزار است. اخلاق مسکوب یک بام و دو هوا نمیشناسد. دوستی با آقا مهدی فدای این اخلاق می شود که در آن زمان بی شک مسکوب نام اخلاق را بر آن نمی گذاشته است.
ده دوازده سال بعد، یک سال پس از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ و متلاشی شدن سازمان افسری حزب توده، شاهرخ مسکوب که به مدت ده سال فعال تشکیلاتی ردۀ بالای این حزب بوده است در حالیکه سخت در درستی خط مشی حزب تردید دارد همچنان به تکاپوی تشکیلاتی خود ادامه می دهد. حال آنکه می داند خود در خطر است و حزب تاب مقاومت در برابر سرکوب را نخواهد داشت.
او در گفتگویش با علی بنوعزیزی می گوید: “من فقط از روی لوطی گری و انسانیت و این چیز ها در حزب ماندم. تمام کوششم این بود که شاید چند نفری را بخصوص در شهرستان ها بتوانم نجات دهم. همینطور که حزب لو می رفت من دائم این طرف و آن طرف سفر می کردم و هی وصله پینه می کردم. یک جوری که آدم ها بتوانند خودشان را جمع کنند و کمتر گرفتار شوند.”(۲)
در این گفته آن احساس مسئولیتی را مشاهده می کنیم که برخاسته از اخلاق مسکوب است. با این حال باید در نظر داشت که مسکوب چارچوب های اخلاقی متعارف و ارزش های اخلاقی رسمی را نمی پذیرفت و ضد ظواهر اخلاقی بود. با این وجود می گوید تا زمانی که در حزب توده فعالیت می کرد و به عنوان یک کادر این حزب شناخته می شد ” از همۀ کارهایی که احتمال داشت به حزب لطمه بزند و برای حزب بدآیند باشد” خودداری می کرده است.
این تعهد به حزب در مسکوبی که هنوز سی سال هم نداشت بعدها، هنگامیکه “ادبیات بزرگ” و ژرف نگری در آن دغدغه و محور تلاش های فکری و نوشتاری اش شد، شعاع خود را به پهنۀ والاتر و وسیعتری گسترش داد. می گوید: “کوچکترین نویسنده هم می تواند از نظر اخلاقی همت بزرگ داشته باشد، آدم بلند نظری باشد. آدمی که دست به قلم میبرد باید در قبال جهان، در قبال هستی و در قبال خودش متعهد باشد.” این یعنی نمی توان آدمی متعهد بود و از سر تفنن، خودنمایی و خرید شخصیت کاذب دست به قلم برد. این تعهد که در نزد مسکوب رنگی از حماسه و عرفان دارد در عین حال مفهومی مدرن است.
نگاه سنجیده و نقد کنندۀ او به وقایع تاریخی، به ادبیات و هنر و به ویژه به خودش از همین تعهد سر چشمه می گیرد و دلبستگی خاص وی را به عدالت و حقیقت نشان می دهد. دادجویی و حقیقت طلبی دو بال گستردۀ اخلاق مسکوب است. اخلاقی که اندیشمند و هنر شناسی چون یوسف اسحق پور را وامیدارد بگوید: “بین تمام کسانی که می شناسم، از ایرانی و غیر ایرانی، برای شاهرخ مسکوب بیش از همه احترام قائل بوده و هستم، قبل از هر چیز این احترام برای آن چیزی بود که خود شاهرخ اسم آنرا اخلاق می گذاشت.”(۳)
به پیروی از این اخلاق بود که شاهرخ مسکوب به کسی نان قرض نمی داد، با خودش و دیگران رودربایستی نداشت، عوام را نمی فریفت، حق کسی را پایمال نمی کرد، از پیشداوری های رایج زمانه تأثیر نمی پذیرفت و با وسواس نگران آن بود که مبادا با خود یا با مردم ریا کرده باشد.
نمود مشخص این اخلاق را می توانیم در مقدمۀ “روزها در راه” ببینیم. این کتاب مجموعه ای از یادداشت های روزانۀ مسکوب است از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۷. این یادداشت ها به قصد انتشار نوشته نشده اند و حدیث نفسی در خلوت نویسنده اند. هنگامی که او تصمیم می گیرد آن ها را منتشر کند “هیچ مطلبی را بنابر مصلحت دستکاری” نمی کند و هرچند بخش هایی از تحلیل های گذشته اش را در زمان انتشار مردود می شمارد، از سر درستکاری آن ها را به همان شکل باقی می گذارد. اظهار نظرهایش را دربارۀ افرادی که مرده اند از کتاب حذف می کند. چرا که دیگر نیستند که پاسخ بگویند یا احیاناً خطای نویسنده را بگیرند.
با اینحال مسکوب به کلی مصلحت ستیز نیست. او ترس را می شناسد ولی آن را پنهان نمی کند. می نویسد: “نزدیک به یک چهارم یادداشت ها را بیرون کشیدم تا بماند برای زمانی دیرتر و دورتر به چند دلیل، اول از ترس آزار دشمنان که دشمن هرکسی جز خودند. پس بسیاری ازاظهار نظر هاو اشاره ها به سیاست و سیاست بازان در ایران کنار گذاشته شد.”(۴)
اینها جلوه هایی از رفتارهای مبتنی بر اخلاق شاهرخ مسکوب بود. اما تعریف او از اخلاق که نسبی گرایی و تقیه را بر نمی تابد در کتاب “مرتضی کیوان” چنین آمده است: “منظورم از اخلاق… آن راه و روش خصوصی ویژه است که شخص برای تحقق آرمان هایش در قبال خود و دیگری بر می گزیند و بکار می برد. این اخلاق به زندگی و مرگ انسان، تنها موجود اخلاقی جهان، معنا می بخشد و به گفتۀ استاد توس گاه او را به پایگاهی می رساند” به هر باره برتر از فلک.”(۵)
در واقع شاهرخ مسکوب در پی تحقق اخلاقی چنین متعالی است. در این راه فردوسی آموزگار بزرگ اوست. اخلاق فردوسی اخلاقی انسانی و مبتنی بر خردی متعالی است. نیک و بد در نزد فردوسی مرز، کیش، ملیت و نژاد نمی شناسد. اگر کشتار و خونریزی بد است، فردوسی آن را مردود می شمرد، چه در توران به دست رستم صورت گیرد و چه در ایران به دست افراسیاب، چه به خونخواهی مظلومی چون سیاوش و چه از سر آز و غرور.
یکی دیگر از آموزه های فردوسی که مسکوب آن را به جان دریافته و در نگاهش به مناسبات اجتماعی و سیاسی به کار بسته اینست که نبرد همیشه میان نیک و بد نیست، گاه بین خوب و خوب و نیز گاه میان بد و بد هم در می گیرد. برای داوری دادجویانه باید به معیارهایی فراتر از طبقه بندی های رایج میان خوب و بد مجهز بود.
کشف و درک جوهر “نام” در نزد فردوسی، مسکوب را که عمیقاً درگیر معمای مرگ و زمان است سبکبال می کند و او را به فضای آزادگی رهنمون می سازد. می نویسد:” پس آزادگی ما، در این دوکرانۀ زمان[ آمدن و رفتن]، در این کوتاهِ غمناکِ دلپذیر، در کجاست؟ چه چیز مرگ را تباه می کند، شدت و سختی ناگوار و دردناک آن را هیچ و پوچ می کند؟ “نام”! چیزی بی نام و نشان، مبهم، کلی و همگانی، ارزشی که مثل هوا فضای روح را فرا گرفته و “اخلاق” در آن نفس می کشد، به آن زنده است و از برکت وجود آن رفتار میکند.”(۶)
اخلاق در نام تنفس می کند و نام به یاری سخن نامیده و زنده نگاه داشته می شود. همان سخنی که فردوسی با آن کاخی بلند ساخت و از باد و طوفان گزندی ندید. و این نام سخن زاد است که شاهرخ مسکوب عمری آن را با کارش می پروراند. ارزش این نام با معناهای دیگری که این واژه در نزد دیگر بزرگان ادب فارسی به کار رفته است متفاوت است. این تفاوت را مسکوب چنین تعریف می کند: “می توان “نام” فردوسی را با همین مفهوم در نزد سعدی سنجید و دید چه تفاوت بزرگی نه تنها اخلاقی بلکه در جهان بینی آن دو وجود دارد، نام نیکو گر بماند زآدمی به کزو ماند سرای زرنگار. “نام نیکو ” مفهومی نسبی است نه مطلق آنچنان که در فردوسی هست، و سنجیده می شود با سرای زرنگار(مال دنیا، ثروت) مال و نام در دو کفۀ ترازو قرار می گیرند. نه نام و جان. در سعدی نام نیکو مفهومی اخلاقی و نسبی است نه متعالی و مطلق”(۷)و مسکوب نام و جان را هم ارز می داند و از همین روست که جانش را در قلمش می گذارد و این کار را تعهد می نامد.
مسکوب به دوستانش نیز متعهد است. نمونۀ بارز این تعهد و وفا در دوستی را در مناسباتش با مرتضی کیوان می بینیم که دوست حزبی او بوده است و اولین غیرنظامی که با گروه اول افسران توده ای در سال ۱۳۳۳ اعدام شد، کمی پیش از دستگیری مسکوب. هم اوست آن حضور غائب که به برکت دوستی و صفایش مسکوب همۀ شکنجه های بازجویان را تحمل می کند. او می گوید: چیزی که مرا نگه می داشت، شاید این مربوط به خصوصیات روانی منست، یک امر عاطفی بود. دو تا آدم بودند که همیشه حاضر و ناظر بودند آنجا. یعنی وجودشان حس می شد. یکی زنده، یکی مرده. مرده مرتضی کیوان بود….من همه اش فکر می کردم مثل اینکه آنجاست. ایستاده و دارد مرا نگاه می کند.(۷)
و در سوگ مرتضی کیوان، این کشتۀ عقیدتی، می نویسد:”در این ماجرا بر همه ستم رفت. حتی ستمکاران نیز در این کشتار بر خود ستم کردند زیرا آنکه انسانی را میکشد، انسانیت را در خود می کشد. تجاوز به جان دیگری تجاوز به روح خود هم هست. به همین منوال مرگ کشتگان و “پیروزی” کشندگان تبلور ناکامی آرمان های اجتماعی و نشان ناتوانی ماست در تحقق بخشیدن به آنها.”(۸)
کتاب مرتضی کیوان را که مجموعه ایست از نامه ها و خاطرات چند تن از همراهان او، مسکوب در سال ۲۰۰۳، دو سال پیش از مرگش گردآوری و منتشر کرد. وقتی کتاب منتشر شد دوستانش خشنودی حاصل از ادای دینی دیرین را در نگاه و لبخند او مشاهده کردند.
اکنون هفت سال از خاموشی شاهرخ مسکوب می گذرد. جز این چه می توان آرزو کرد که نامش، که ساختۀ اخلاق، دانش، خرد و سختکوشی اوست زنده بماند و گوش ما به سخنش شنوا.
پانوشت ها:
۱- شاهرخ مسکوب،”سفر در خواب”، انتشارات خاوران، پاریس ۱۳۷۷، ص۳۵
۲- علی بنو عزیزی در گفتگو با شاهرخ مسکوب،”دربارۀ سیاست و فرهنگ”، ص ۷۸ و ۷۹
۳- یوسف اسحق پور، بهروز شیدا، “سرگذشت فکری و آثار شاهرخ مسکوب”، انتشارات خاوران، ص ۱۱
۴- شاهرخ مسکوب، “روزها در راه” ، پاریس ۱۳۷۹، انتشارات خاوران، جلد اول، ص ۱۲
۵- “کتاب مرتضی کیوان”، به کوشش شاهرخ مسکوب، تهران، انتشارات نادر، ص۳۰
۶- شاهرخ مسکوب، “روزها در راه” ، پاریس ۱۳۷۹، انتشارات خاوران، جلد دوم، ص۵۳۹
۷- همانجا ص ۵۴۳
۸- علی بنو عزیزی در گفتگو با شاهرخ مسکوب، “دربارۀ سیاست و فرهنگ”، ص ۸۸ و ۸۹
۹- “کتاب مرتضی کیوان”، به کوشش شاهرخ مسکوب، تهران، انتشارات نادر، ص ۵۴
نقل از:سایت بی بی سی
دربارهء شاهرخ مسکوب:
http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxxii/shahrokh-moskoob
بخاطرهء شاهرخ مسکوب: