جنبش رفراندوم،«ارکستر بزرگ ملّی» است!
مصاحبه با نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳
بخش دوّم
٭ ما جماعتی بوديم که همواره از «آفتاب» سخن میگفتيم در حاليکه عموماً از مواجهه با «آفتاب حقيقت» يا«حقيقت آفتاب» هراسان بوديم.
٭ جنبش ملّی رفراندوم، بايد به انتخاب يک «سخنگوی رسمی» برای حضور در محافل بينالمللی اقدام کند. سخنگوئی موجّه، معروف و مناسب.
٭ در حاليکه سران و ايدئولوگهای رژيم اسلامی، ماهيّت برانداز و سرنگونسازِ «فراخوان رفراندوم» را فهميدهاند، گروهی در خارج از کشور، به دشمنی با آن برخاستهاند. از اين نظر بايد به جمهوری اسلامی برای داشتن چنين «اپوزيسيون هوشيار»ی تبريک گفت!
* * *
نـيمروز: با توجه به آنچه که دربارهء گذشتهء رهبران سياسی و روشنفکران ما گفتهايد و اينکه بعد از يک انقلاب ُپرهزينه هم ما نتوانستهايم به استقرار آزادی و دموکراسی موفق شويم، بههرحال ما تا کی دچار اين “دور باطل” خواهيم بود؟ به عبارت ديگر: علتالعلل اين شکستها و ناکامیها در چيست؟
ميـرفـطروس: ببينيد! ما جماعتی بوديم که همواره از “آفتاب” سخن میگفتيم در حاليکه عموماً از مواجهه با “آفتابِ حقيقت” يا “حقيقتِ آفتاب” هراسان بوديم. برای اينکه وجود “آفتاب“، خواب ذهنی و آسودگیهای ايدئولوژيک روشنفکران ما را آشفته و پريشان میکرد، هم از اينرو بود که وقتی اصلاحات اجتماعی شاه (در سالهای ۴۰-۵۰) روابط و مناسبات قرون وسطائی جامعهء ما را در هم میريخت و افق تازهای در حيات ملی ما بوجود میآورد، عموم رهبران سياسی و روشنفکران ما به نفی يا نديدن اين “افق تازه” پرداختند بطوريکه حتی بزرگترين و ُمدرنترين شاعر روزگار ما (احمد شاملو) نيز «ز حيرت اين صبح نابجای»، خطاب به “خلق” (يعنی روستائيان و کارگران و زنان و مردانی که به حمايت از اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه برخاسته بودند) خروشيد:
-«ای ياوه
ياوه
ياوه خلايق!
مستيد و منگ؟
يا به تظاهر تزوير میکنيد؟!
از شب هنوز مانده دو دانگی
ور تائبيد و پاک و مسلمان
نماز را
از چاووشان نيامده بانگی».
ظاهراً او نيز-همانند ديگر روشنفکران ما- منتظر “چاووش”ی بود تا با “بانگی” گوری برای ملّت ما بکَند که با انقلاب اسلامی همهء ما در آن خـُفتيم!
میخواهم بگويم که آزادی و دموکراسی به زمينههای فرهنگی و بسترهای اجتماعی خاصی نياز دارد. تا اين زمينهها و بسترهای خاص بوجود نيايد و پا نگيرد، هرگونه آزادی يا دموکراسی با کمترين بادها و توفانهای سياسی-اجتماعی فرو خواهد ريخت، بههمين جهت است که در جائی گفتهام: «در يک جامعهء فئودالی، استقرار آزادی و دموکراسی، محال است!»
روشنفکران عصر مشروطيت و خصوصاً روشنفکران عصر رضاشاه به اين زمينهها و بسترسازیها توجه داشتند و بههمين جهت، بجای آرمانگرائی و ايدهآليسم سياسی، به ُممکنات يا به ظرفيّتهای عملی و ضرورتهای عينی جامعهء ايران توجه داشتند. مسئلهء اساسی روشنفکران عصر مشروطيت و دوران رضاشاه گسترش سوادآموزی و کوتاهکردن دست ُملّاها از آموزش و پرورش و نهادهای قضائی کشور، ايجاد نهادهای مدنی، تقويت حس ملی(مـلّـت) بجای احساس مذهبی (امـّت) ، رهاکردن زنان از اسارت قيد و بندهای قرون وسطائی، گسترش مدارس و دانشگاهها و اخذ علم و تکنولوژی مدرن و غيره بود، بههمين جهت در ذهن و زبان روشنفکران و سياستمداران آن دوران، آزادی و دموکراسی جای چندانی نداشت، در واقع، رضاشاه بر بستر چنين شرايطی ظهور کرد حتّی در “غوغای استقرار جمهوری” توسط سردار سپه (رضا شاه) در سال ۱۳۰۲ میبينيم که عموم رهبران سياسی و روشنفکران آن عصر، به مخالفت با استقرار نظام جمهوری در ايران برخاستند و در برابر سردار سپه (رضا شاه) قرار گرفتند و خواهان تداوم نظام سلطنت مشروطه شدند (از اين نظر، رضا شاه نسبت به دوستان جمهوريخواه ما “حق تقدّم” دارد!)
ظاهراً رضا شاه و هم -خصوصاً- محمد رضا شاه به مفاهيمی مانند آزادی و دموکراسی آگاهی داشتند، امّا استقرار آزادی و دموکراسی را به دورانی ديگر يعنی به تحقّق زمينههای فکری و پيدايش بسترهای لازم فرهنگی موکول میکردند، بههمين جهت آنان، آزادی و دموکراسی را با هرج و مرجهای اجتماعی و آشفتگیهای سياسی رايج آن دوران، يکی میدانستند. مثلاً (اگر اشتباه نکنم) در خاطرات مهندس مهدی بازرگان خواندم که بهنگام اعزام اولين گروه دانشجويان به خارج، رضا شاه خطاب به دانشجويان اعزامی از جمله به مهندس مهدی بازرگان میگويد:
«من، می دانم که در ايران، ما چه داريم و چه نداريم. اميدوارم که شماها از اروپا، علم و صنعت و تکنولوژی را به ايران بياوريد»!
مثال ديگر، نمونهء آقای دکتر روحالله عباسی (استاد سابق دانشگاههای پاريس) است. او در خاطراتش مینويسد که در حوالی سال ۱۹۵۰ با بورس ارتش ايران برای تحصيلات دورهء “رادار” به فرانسه اعزام شد، ولی پس از بازگشت به ايران، بعنوان اولين “متخصّص رادار” در کشتی پلنگ، جذب سازمان افسران حزب توده گرديد. با لو رفتن و کشف سازمان افسران حزب توده، او دستگير و زندانی شد و بعد از آزادی از زندان و اخراج از ارتش، در رشتهء زبان و ادبيات فرانسه، وارد دانشگاه تهران گرديد که در پايان، بعنوان شاگرد اول دانشگاه و “بورسيّه” -باز- برای تحصيلات عاليه از طرف دولت ايران روانة فرانسه گرديد. در جشن فارغالتحصيلی دانشگاه، محمد رضا شاه وقتی مدال افتخار را بر سينهء دکتر عباسی نصب میکرد (با آگاهی از پروندهاش در حزب توده) به وی گفت:
«آقای عباسی! من به کمبودها يا نارسائیهای سياسی و مشکلات اجتماعی ايران آگاهم، اميدوارم که اينبار، شما در بازگشت به ايران، بتوانيد به ميهن خودتان خدمت کنيد»!
میخواهم بگويم که با توجه به نهال نورس تجدّد در دوران رضا شاه و خصوصاً محمد رضا شاه و فقدان آن زمينهها و بسترسازیهای لازم فرهنگی، و خصوصاً با توجه به تئوریهای خونفشان انقلابی روشنفکران ما، در انقلاب ۵۷،مادر ِ انقلاب، آبستن آزادی و دموکراسی نبوده و نمیتوانست باشد …
نـيمروز: بالاخره در يک جمعبندی کلی، جدا از نتايج فلاکتبار انقلاب اسلامی، دستاوردهای مثبت اين انقلاب را چطور میتوان ارزيابی کرد؟
ميـرفـطروس: يکی از دستاوردهای مثبت انقلاب اسلامی و حکومت ۲۵ سالهء روحانيّون، اينست که مسائلی از قبيل جدائی دين از دولت (حکومت)، امنيّت اجتماعی و تجدد و توسعهء ملی اينک از “حوزهء خواص” (روشنفکران) به حوزهء عمومی (جامعه) کشيده شده و به يک خواست ملی تبديل شدهاند.
تجربيات هولناک ۲۵ سال اخير نشان داد که “روشنفکران” دينی يا “ملی-مذهبی ها” بهتر است که به “تفسير حداقلی از دين”، بسنده کنند و از سودای کسب قدرت سياسی، پرهيز کنند چرا که نه دين حکومتی، دين است، نه حکومت دينی، حکومت. بنابراين، مفاهيمی مانند “دموکراسی دينی”، “جمهوری دموکراتيک اسلامی”، “اقتصاد اسلامی” و غيره، چاههای جديدی هستند برای سقوط به اشتباهات هولناک آينده… اين ۲۵ سال به “روشنفکران دينی” يا “ملی-مذهبیها”ی ما نشان داد تا سطح بحثهاشان را فراتر ببرند و بجای توسل به قرآن يا “نهجالبلاغه”، مانند دموکرات مسيحیهای اروپائی، به مسائل و مشکلات امروز با تئوریها و تفکرات امروزی پاسخ دهند.
اگر برای نسلهای قبل از انقلاب، “مبارزهء مسلّحانه: هم استراتژی، هم تاکتيک ” بود، برای نسل کنونی، “مبارزهء مدنی: هم استراتژی، هم تاکتيک ” بشمار میرود، بهمين جهت است که عليرغم تمايل و تحريک رژيم به کشاندن جوانان و خصوصاً دانشجويان به يک پيکار مسلحانه (انقلابی)، دانشجويان ما مبارزهء مسالمتآميز و مدنی را ترجيح دادهاند، اينست که در برابر گلوله پاسداران و بسيجیها، گـُل به آنان هديه میکنند… از اين ديدگاه است که “طرح فراخوان ملی برگزاری رفراندوم” را میتوان محصول شعور و تبلور خواستهای مدنی نسل بعد از انقلاب دانست.
نـيمروز: خوب، همين طرح فراخوان رفراندوم که شما خودتان از اولين حاميان اين فراخوان بوديد. حقيقت اينست که با توجه به کارنامهء فرهنگی شما در مخالفت با هرگونه “اسلامشناسی” و اينکه در اين ۲۵ سال اخير، شما زير هيچ فراخوان سياسی را امضاء نکردهايد، امضاء “فراخوان رفراندوم” از طرف شما، باعث بعضی سئوالات و سردرگمیها شده بود که در راديو-تلويزيونهای فارسیزبان هم بازتاب يافت… اصلاً انگيزهء اساسی شما در امضاء و حمايت از اين فراخوان چه بوده؟
ميـرفـطروس: ببينيد! با توجه به پايان يافتن “توهّم اصلاحطلبان دينی” و با توجه به عقيم بودن طرحها و تئوریهای احزاب و سازمانهای سياسی مختلف در اين ۲۵ سال و ضرورت يک اتحاد و همبستگی ملی در مبارزهء مشترک برای استقرار نظام دلخواه مردم، من طرح فراخوان رفراندوم را معقولترين، منطقیترين و ممکنترين راه برای تحولات سياسی در ايران میدانم، اين، طرحی بود که من سالها منتظرش بودم و مضمون آن در کتابها و مقالاتم هم انعکاس يافته است مثلاً در کتاب “ديدگاهها” (در سال ۱۹۹۳) گفته بودم:
«قدرت رژيم (اسلامی) در ضعف و پراکندگی ماست. بنابراين: هرگونه اخلالی در امر همبستگی ملی ما، راهِ رهائی ايران را درازتر خواهد ساخت … برای من، اينک، اعتقاد به آزادی، ميهن دوستی، عدالت اجتماعی، لائيسيته، حاکميت مردم، ترقيخواهی و توسعهء ملی (تجدّد) اصل همبستگی با همه افراد است… جهان تغيير کرده است و ما هم آدمهای سالهای پيش نيستيم، آيا فکر نمیکنيد که بسياری از مخالفان سياسی ديروزمان نيز، امروز تغيير کرده باشند؟…» (ديدگاهها، ص ۲۰ – ۲۱)
و يا در گفتگويی با فصلنامهء “کاوه” (بهار ۱۳۷۵ = مارس ۱۹۹۶) گفته بودم:
«رژيم اسلامی، نه تنها امکانات اقتصادی و مادی جامعهء ما را نابوده کرده، بلکه مهمتر از همه، غرور ملی و روحيهء انسانی مردم ما را به تباهی کشانده است… جامعهء ايران، اينک کشتی شکستهای است که ¾ آن در غرقاب فقر، فساد، فحشاء، بيکاری، گسيختگی اخلاقی، عاطفی و خانوادگی غرق شده است. در عرصهء چنين کشتی شکستهای، جدال بر سرِ “رهبری” يا “ناخدائی” بوسيلهء اين يا آن سازمان و فرد سياسی، يک خودخواهی يا يک اشتباه ُمهلک سياسی است. اسپانيايیها، شيليايیها و ملّتهای ديگر، با هوشياری، بلندنظری و گذشت، بر گذشتهء خونبار تاريخ معاصرشان فائق آمدهاند و حال و آينده را فدای اين گذشتهء ناشاد نکردهاند، با چنان بلندنظری و گذشتی، ما هم میتوانيم بر اين مذلـّت تاريخی-سياسی خود فائق شويم و خودمان را و تاريخمان را از نو بسازيم… ضرورت اساسی در مبارزات کنونی مردم، ايجاد يک اتحاد ملی از همهء نيروهای دموکرات و ملی (چه مشروطهخواه ملی وچه جمهوریخواه ملی) است. ايجاد اين اتحاد ملی بر اساس ُشعار برگزاری انتخابات آزاد زير نظر سازمان ملل، هم به نااميدیها و يأسهای مردم ايران پايان میدهد، هم رژيم را دچار واهمه خواهد ساخت، و هم خصوصاً به مبارزات مردم ما در محافل بينالمللی، مشروعيت و حقانيّت جهانی خواهد داد، و گرنه آلترناتيوهای ضد دموکراتيک -مانند مجاهدين خلق- عرصهء سياست ايران را خالی خواهند يافت، خلاء آلترناتيو سياسی دموکراتيک در انقلاب ۵۷ را بياد داشته باشيم».(گفتگوها، ص ۲۶ – ۲۷ و ۶۷)
بنابراين وقتی “طرح فراخوان ملی برگزاری رفراندوم” -آنهم از طرف مبارزان داخل کشور- بهدستم رسيد، بیدرنگ از آن حمايت و پشتيبانی کردم.
نـيمروز: ولی اين طرح، با انتقادات شديدی روبرو شده که شما حتماً در جريان هستيد…
ميـرفـطروس: بله! جدا از چند مقاله و گفتگوی دلسوزانه و صميمانه (مانند مقالهء دکتر مهدی قاسمی و سخنان فرهنگ فرّهی عزيز)، بيشتر آن ايرادات و انتقادات متأسفانه بازتاب همان “خشم و هياهوی ذهنهای توسعهنيافته” است که در اوّلِ اين گفتگو عرض کردم. خشم و هياهوئی آميخته به جعل، تحريف، بدفهمی، ناسزا و دشنام. در حالی که سران و ايدئولوگهای رژيم اسلامی (از رئيس جمهور و سرداران سپاه تا آقايان سعيد حجاريان، جلائیپور، صادق زيباکلام و ديگران) ماهيّت برانداز و سرنگونساز اين طرح را فهميدهاند و در يک کارزار عظيم تبليغاتی و تخريبی، شديدترين و کينهتوزانهترين دشمنیها را با “فراخوان ملّی رفراندوم”، ابراز کردهاند، گروهی در خارج از کشور به دشمنی با آن برخاستهاند، از اين نظر بايد به جمهوری اسلامی برای داشتن چنين “اپوزيسيون هوشيار“ی، تبريک گفت!!
در واقع “طرح رفراندوم”، خود به رفراندومی برای تعيين جايگاه اپوزيسيون واقعی و مخالفان آن بدل شده است و اين شايد از برکات “فراخوان” بوده است. در اين ۲۵ سال بيشتر سران و رهبران اپوزيسيون جمهوری اسلامی در يک “دور باطل” و با طرح “بحثهای سرگرم کننده”، تمام توان و نيروی مبارزاتی ما را به “گروگان” گرفته بودند، بطوريکه در سيطره و سيادت اين «رهبران سياسی» آنچنان ما مشغول “قصهء اسکندر و دارا” يا گرفتار “کربلای ۲۸ مرداد” و “انقلاب شکوهمند اسلامی” بوديم که تا چشم باز کرديم ديديم ۲۵ سال گذشته است و ما -با وجود حضور چند ميليونی ايرانيان در خارج از کشو- هنوز نتوانستهايم هيچ حضور يا هويتی در مجامع بينالمللی برای طرح خواستهای عادلانه و آزاديخوانهء ملت ما داشته باشيم.
نـيمروز: بعضیها انتقاد کردهاند که «رژيم، حاضر به رفراندوم نخواهد بود» و عدهء ديگری هم میگويند که: «شرائط برای رفراندوم آماده نيست»، بعضیها هم -بهدرستی- از «ابهام در طرح فراخوان خصوصاً دربارهء جدائی دين از دولت» صحبت کردهاند…
ميـرفـطروس: بهنظر من، بخشی از اين مخالفتها از روانشناسی سياسی ما ايرانیها، ناشی میشود. از ياد نبريم که ضرب المثلِ «ديگی که برای من نجوشد، بگذار سرِ سگ…» هنوز در ميان رهبران سياسی و روشنفکران ما «فوايد عملی و تئوريک» دارد! از همين روست که بعضی از دوستان مخالف طرح، گلايه کردهاند که «چرا اوّل به من نگفتهاند؟» يا «چرا با من مشورت نکردهاند؟!»، و غيره… بنابراين بی آنکه خود، طرح بهتری داشته باشند، در يک تنزّهطلبی آشکار به انتظار نشستهاند تا با شکست فراخوان رفراندوم، «پيروزمندانه» فرياد بزنند: «ديديد؟ نگفتيم؟!»
از اين گذشته: بخشی از رهبران سياسی و روشنفکران ما سالهاست که تنها با نفی و انکار “ديگران” خود را تعريف میکنند و از اين راه به اصطلاح “هويت” میيابند، بنابراين، فرهنگ “خودی” و “غيرخودی”، “انقلابی” و “ضد انقلابی”، “جمهوریخواه”، “مشروطهخواه” و “دموکرات” و “ضد دموکرات” تنها مربوط به رژيم اسلامی نيست بلکه بسياری از رهبران سياسی و روشنفکران ما نيز در عمل از رژيم اسلامی چيزی کم ندارند! پرسيدنی است که اين “دموکراتهای جديد الولاده” که تا ديروز برای استالين و خمينی و رجوی سينه میزدند، اينک در هيأت “شورای نگهبان” چگونه به حذف “ديگران” و تعيين “صلاحيّـتِ” اين و آن مینشينند؟!!
امّا بعضی از دوستان -بهدرستی- انتقاد کردهاند که «رژيم، راضی به رفراندوم نخواهد شد»، بسيار خوب، امّا آيا رژيم راضی به سرنگونی خود (که اين دوستان مدعی آن هستند) میشود؟!
بعضی از دوستان هم صادقانه انتقاد کردهاند که «پيششرطها و زمينههای انجام رفراندوم فراهم نيست»، اينهم درست است، امّا بايد به اين دوستان گفت: اين پيششرطها و زمينهها را ما هستيم که بايد فراهم کنيم نه رژيم! ۲۵ سال، عمر يک نسل است، در اين ۲۵ سال چرا ما نتوانستهايم اين «پيششرطها و زمينهها» را فراهم کنيم؟ آيا غير از اين است که در “اسارت گذشته”، آنچنان زيستهايم که حال و آينده را از ياد برده بوديم؟
بعضی از رهبران سازمانهای سياسی ما نگرانند که در رفراندوم آينده مبادا مشروطهخواهان (يا سلطنتطلبان) پيروز شوند، از اين رو، از آغاز با “طرح فراخوان رفراندوم” مخالفت کردهاند. اين امر نه تنها از “عدم اعتماد به نفس” اين دوستان و بیاعتقادیشان به “قواعد بازی دموکراسی” ناشی میشود بلکه -مهمتر از همه- از مسئوليتگريزی آنان در انجام وظايف ملّی برای اتحّاد جهت سرنگونی رژيم اسلامی سرچشمه میگيرد، ايکاش اين “رجُـل سياسی”، اندکی از آقای رضا پهلوی بياموزند که در پاسخ به اين سئوال که: «اگر جمهوريخواهان در رفراندوم آينده پيروز شوند، شما چه میگوئيد؟» گفت: «در صورت پيروزی جمهوریخواهان، من به ۹۰% آرزوهايم خواهم رسيد».
نـيمروز: بههر حال ابهاماتی در طرح رفراندوم وجود دارند که قابل انکار نيستند مثلاً عدم شفافيت دربارهء ضرورت جدائی دين از دولت يا حکومت و غيره…
ميـرفـطروس: کاملاً! امّا همانطور که در مقالهء “ظرافتها و ظرفيتهای يک طرح” اشاره کردهام: طرح فراخوان رفراندوم، قانون اساسی نيست تا همهء موارد و مسائل (از جمله جدائی دين از دولت، حقوق اقوام ايرانی و اقليّتهای مذهبی و غيره) در آن -يکبهيک- آورده شود. “طرح فراخوان ملّی برای برگزاری رفراندوم” همانطور که از نامش نيز بر میآيد، فقط يک طـرح يا شـعار بسيجکننده است؛ ظرفی است که اساسیترين، اصولیترين و عامترين خواستهای مشترک آزاديخواهان ايران را برای يک اتحاد ملّی، در خودش، جمع کرده است.
از طرف ديگر: “فراخوان ملی” با محور قراردادنِ منشور حقوق بشر و ميثاقهای الحاقی آن، نه تنها ايدهء جدائی دين از دولت (حکومت) را در خود دارد، بلکه مادهء ۱۸ منشور، از اين نيز فراتر رفته و «آزادبودن انسان در تغيير دين» -يعنی “ارتداد” را- به رسميّت شناخته است.
از اين گذشته: فراخوان ملی، ضمن طرد مفاهيمی چون “حکومت دموکراتيک اسلامی”، “دموکراسی دينی”، “حقوق بشر اسلامی”، “مردمسالاری دينی” و غيره… علناً اعتقاد خويش را به حقوق بشر و ليبرال دموکراسی، ابراز داشته است.
نـيمروز: بعنوان آخرين سئوال، نگرانی های شما دربارهء «طرح فراخوان ملی رفراندوم» چيست؟ با توجه به موفقيّت نسبی فراخوان در ميان ايرانيان آزاديخواه، مشکلات و موانع و يا راهکارهای آينده چيست؟
ميـرفـطروس: بهنظر من، جنبش ملّی رفراندوم يک “ارکستر بزرگ ملی” است که افراد آن (با آلات و عقايد مختلف) يک سرود را مینوازند: سـرود رهـايـی ايـران را…
با توجه به استقبال عظيم ايرانيان از “طرح فراخوان” و تبديل آن به يک شعار يا گفتمان ملی، با توجه به حسّاسيت شرايط ملی و بينالمللی، و با توجه به اينکه مبتکران و امضاءکنندگان اوليهء “فراخوان” با فروتنی ستايشانگيز «به هيچ عنوان خود را در جايگاه متوليّان اين فراخوان ندانسته» و در واقع ادامهء کار را به آزاديخواهان و مبارزان خارج از کشور، واگذاشتهاند، جنبش رفراندوم ضمن تشکيل کنگرهء ملی (متشکل از حاميان طرح و نمايندگان کميتههای شهرها و کشورهای مختلف)، در يکی-دو ماه آينده (يعنی قبل از انتخابات رياست جمهوری در ايران) بايد به انتخابيک سخنگوی رسمی برای حضور در محافل بينالمللی اقدام کند. يک سخنگوی موجّه، معروف و مناسب… تأخير در اين کار اساسی، باعث رخوت، ُسستی و نااميدی امضاءکنندگان و حاميان “طرح فراخوان…”، و در نتيجه، موجب شکست آن خواهد شد…
بخش نخست