نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس
بیداری ها و بیقراری ها(13)
*هجوم بی پروای پوپر به سُنّت های فکری و روشنفکری می تواند به سانِ آذرخشی،سپهر تاریک فکری و فرهنگی ما را روشن کند و ما را به بازاندیشیِ«مُسلّمات فکری و تاریخی»رهنمون سازد.
*به نظر پوپر : روشنفکران و متفکران بسیاری با اندیشه ها و عملکردهای خود راهگشای حکومت های جّبار بوده اند. پوپر این دسته از متفکران و روشنفکران را«پیغمبران دروغین»می نامد.
جامعۀ باز و دشمنان آن
19دی ماه1385=9ژانویهء2007
بلأخره امروز توانستم کتاب سنگین و پُرحجمِ«جامعۀ باز و دشمنان آن»اثر درخشان کارل پوپر را تمام کنم.کتابی که می تواند راهگشای نظریِ بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ما باشد.چندی پیش نیز کتاب مهم دیگری از پوپر با نام«اسطورهء چارچوب»(در دفاع از علم و عقلانیّت)به ترجمۀ علی پایا در ایران منتشر شده است.
پوپر در جوانی مارکسیست بود ولی وقایع انقلاب روسیه (خصوصاٌ در زمان استالین) و نیز،ظهور فاشیسم درآلمان و اشغال اتریش،باعث بازاندیشی در مبانی ایدئولوژیک وی شد.پوپر در توضیح گرایش اولّیه اش به مارکسیسم می گوید:
-«کسی که در جوانی مارکسیست نبوده باشد،قلب ندارد،و کسی که درپیری مارکسیست باشد،عقل ندارد!».
دربارۀ ظهور دولتِ فاشیستیِ«انگلبرت دولفوس» در اتریش(1933) و سپس اشغال این کشور توسط هیتلر (1938)، پوپر بیاد می آورَد که درسال1933 یک عضو حزب ناسیونال-سوسیالیست به وی گفته بود:
-«ببینم!می خواهی بحث کنی؟من بحث نمی کنم،من شلیک می کنم!».
در چنان شرایط دشواری،پوپر ناگزیر به انگلستان مهاجرت کرد و در فضائی آزاد و دموکراتیک،به بازاندیشی عقایدش و نقد فلسفه های رایج پرداخت.انتشار کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»در سال1949 محصول این بازاندیشی ها است.در این کتاب،پوپر،نمایندگان برجستۀ جریان های معروف فلسفی (مانند افلاطون،ارسطو،هگل و خصوصاًمارکس) را مورد انتقادات شدید قرارداده زیرا به نظر پوپر:نه «مدینۀ فاضله»(افلاطون)و نه «دیکتاتوری پرولتاریا»(مارکس)،هیچیک به استقرار آزادی و دموکراسی منجر نخواهد شد بلکه این،دموکراسی لیبرال است که -باهمۀ ضعف های خود-انسان ها را به آزادی و شکوفائی خواهد رساند.
انتقادات پوپر به فلسفۀ سیاسی افلاطون،ارسطو، هگل و ماركس ازاین رو است که وی آنان را عوامل ايجاد «جامعۀبسته» می داند.منظور پوپر از «جامعهء بسته»(closed society )،جوامع قبیله ای،ثابت و بی انعطاف است که در آن،قوانین اجتماعی و آیندهء بشری در یک تقدیر تاریخی- پیشاپیش-کشف و تثبیت شده اند.این«کشف» و «پیشگوئی»،در مُسلّمات دینی،باورهای سیاسی-ایدئولوژیک،جبر و ضرورت تاریخی،و…انعکاس یافته و به عنوان«تابو»قابل نقد و بررسی نیستند.در حالیکه در«جامعۀ باز»(open society)،انسان براساس ارادۀ فردی،عقلانیّت و آزادی و دموکراسی می تواند به رفاه،پیشرفت و خوشبختی نائل آید.پوپر تأکید می کند:
-«آینده،وابسته به خودِ ما است و ما به هیچگونه ضرورت تاریخی قائم نیستیم»(ص20).
پوپر در میان فلاسفه،به سقراط احترام و علاقهء بسیار نشان می دهد چرا که از نظر او:
-«سقراط یکی ازسلسله جنبانان اصلی جامعۀ باز بود…سقراط نشان داد که مرد ممکن است مرگ را برگزیند نه در راه تقدیر و نام بلند و چیزهای پرطمطراق دیگری ازاین دست بلکه در دفاع از آزادی اندیشۀ نقّاد…»(صص406و410).
پوپر با اندیشه ای دلیر و گستاخ،ما را به ویران کردن«بت های بازاری»(به تعبیرفرانسیس بیکن)فرا می خوانَد.به اعتقاد او:«هدف اصلی انسان،نه مالکیّت حقیقت،بلکه جستجوی مستمر آن است»،نتیجۀ منطقی چنین اعتقادی این ست که بسیاری از«حقایق ثابت،مُسلّم و بدیهی»قابل ابطال اند و«حقایق تاریخی»نیز،نِسبی،اعتباری و متغیّر و در نتیجه،قابل ابطال هستند.براین اساس:برای ساختن دنیائی تازه و بهتر،بایدساختارِ باورهای سُنّتی(دینی،حزبی،ایدئولوژیک و تاریخی) را ویران کرد.درواقع،«اوراق کردن»( Deconstruction)و ویران نمودن ساختار«تابوها و باورهای بدیهی و مُسلّم»،ازشاخصه های اصلی اندیشه های پوپراست.او تأکید می کند:
-«اگر بنا باشد تمدّن ما به هستی ادامه دهد بايد عادت به دَم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خويشتن دور كنيم،مردان بزرگ،خطاهاي بزرگ مرتكب می شوند و مانند بعضی از بزرگترين پيشوايان گذشته،پُشتیبانِ حملۀ هميشگي به آزادی و عقل بوده اند»(ص11).
به نظر پوپر روشنفکران و متفکران بسیاری -بااندیشه ها و عملکردهای خود- راهگشای حکومت های جّبار بوده اند.پوپر این دسته از متفکران و روشنفکران را«پیغمبران دروغین»می نامد.
پوپر،استقرارجامعۀ مدنی،آزادی و دموکراسی را مسئله ای تدریجی و «گام به گام» می داند.او این امر را «مهندسی اجتماعی تدریجی»می نامد(صص17و354-364).در واقع،«مهندسی اجتماعی تدریجی»،یکی از پایه های اساسی اندیشه های پوپراست.او-اساساً-اصلاح طلب و مخالف کشاندن مردم به سوی انقلاب های وهم آمیز است،با اینحال،پوپر فقط در یک مورد،انقلاب،شورش یا جنگ علیه حکومت ها را تجویزمی کند:وقتی که هیچ امکانی برای اصلاحِ مسالمت آمیزِ حکومت ها وجودنداشته باشد.
دونکته!
اما اگر دموکراسی مقوله ای تاریخی و محصول دورۀ مشخّصی از تکامل اجتماعی یا«مهندسی اجتماعی تدریحیِ انسان ها» است،آنگاه این پرسش یا ایراد مطرح می شود که چگونه می توان از نظرات فلاسفۀ گذشته(مانند افلاطون،ارسطو و هگل)دموکراسی و «جامعهء باز»را استخراج کرد؟
از طرف دیگر،پوپر تأکید می کندکه«همّت در این کتاب بر کمک به فهم ما از توتالیتاریسم و اهمیّت و معنای پیکارهمیشگی باآن مقصور است»(ص18)،امّا،بطور سئوآل انگیزی او از کنار یکی ازنمونه های بارزِ توتالیتاریسم(استالینیسم)می گذرد.با توجه به اینکه پوپر دوران استالین و فجایع سال های 1935-1940 را زیسته بود،و با توجه به تجدیدچاپ کتاب در سال های بعد،این«چشم پوشی»را چگونه می توان توجیه کرد؟،این بی توجهی شاید بخاطرِ هراسِ پوپر ازطرد و تکفیر روشنفکران استالینیست (مانند«ژان پُل سارتر») بود که درآن دوران فضای عمومی روشنفکریِ اروپا را در انحصار خود داشتند و روشنفکران و نویسندگان مخالف(مانندآرتور کویستلر،مانس اسپربر،آندره ژید، و…)را آماج اتّهامات کثیف و حملات بی شرمانه قرارداده بودند،اتهامات کثیف و بی شرمانه ای که شاید از عوامل خودکُشی نویسندۀ برجسته،آرتورکویستلر (Arthur Koestler) و همسرش بود!
درجامعۀ ما نیز روشنفکران برجسته ای(مانندخلیل ملکی،محمدعلی فروغی و دیگران)قربانی اتّهامات و حملات بی شرمانۀ برخی سرکوبگرانِ اندیشه بوده اند،بنابراین،کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»برای ما-ایرانیان-دارای اهمیّتی مضاعف است.هجوم بی پروای پوپر به سُنّت های فکری و روشنفکری می تواند به سان آذرخشی،سپهرِ تاریک فکری و فرهنگی ما را روشن کند و ما را به بازاندیشیِ«مُسلّمات فکری و تاریخی» رهنمون سازد.چاپ دوم این کتاب- در تیراژ 4000 نسخه-شاید نشانۀ این آذرخش باشد.کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن» باترجمۀ درخشان عزت الله فولادوند،در 1337صفحه،از سوی انتشارات خوارزمی منتشرشده.دو ترجمۀ خوب دیگر از این کتاب به همّت علی اصغر مهاجر و امیرجلال الدین اعلم از سوی شرکت سهامی انتشار و نشرنیلوفر انتشار یافته است.