ایران باستان،شاهنامه و هویّت ایرانی(1)،استادمرتضی ثاقب فر
حمید احمدی: پس از کار در زمینه تاریخ و مسئله هویت ملی ایرانی و بهویژه کتاب مهم «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» ناگهان این مسئله را رها کردید و به ترجمه کارهایی پیرامون تاریخ ایران باستان روی آوردید. علت این کار چیست، آیا در مورد کافی بودن کتابهای تاریخی احساس کمبود میکردید؟
ثاقبفر: مشکل اساسی برای من در این زمینه دغدغه تأمین معیشت بوده است. هر کار پژوهشی در عرصه تاریخ و فرهنگ ایران اگر بخواهد جدی و علمی باشد و حرف تازهای داشته باشد و از تکرار یافتههای دیگران و پرگویی بیمورد بپرهیزد در کنار بسیاری عوامل مؤثر دیگر که جای گفتنش این جا نیست باید برایش وقت کافی گذاشته شود و تمام اطلاعات و کتابها و اسناد در دسترس مورد مطالعه قرار گیرد و از آنها برگههایی تهیه شود و غیره تا سپس کار نوشتنی آغاز گردد. برای من این کار حداقل یک سال وقت میگیرد و بنابراین مستلزم داشتن درآمد و پساندازی برای تأمین معیشت است. من چگونه میتوانم یک سال درآمد نداشته باشم و کتاب بنویسم، حال آنکه با ترجمه، زندگی من کمابیش تأمین میشود. اما اینکه چرا برای ترجمه به کتابهای ایران باستان و نظایر آن روی آوردهام روشن است چون وقتی دیدم ناچارم برای تأمین زندگیم ترجمه کنم پس چه بهتر که در زمینهء مورد علاقهء خود و در عین حال مورد نیاز جامعه و جوانان از نظر آشنایی با تاریخ و هویت و فرهنگ ایرانی کار کنم و از این راه خدمتی هم کرده باشم.
به نظر شما تاریخ ایران باستان و اسطورههای آن تا چه حد در شکلگیری هویت ایرانی نقش داشتهاند؟
حداکثر نقش ممکن را داشتهاند. پیشینهء هر قوم به منزلهء شناسنامهء فرهنگی اوست. شناخت درست هویت خویشتن لازمهء بقا و تکامل هر قوم و ملت است. کارکرد این نیاز اجتماعی چنان شدید و حیاتی است که ملتهای جدید و نوپا که در طول تاریخ گذشته موفق به وحدت و تشکیل دولت نشده و بنابراین به راستی، تاریخ و خودآگاهی تاریخی ندارند امروز میکوشند تا تاریخی برای خود بتراشند و حتی جعل کنند.
درست است که برای ما ایرانیان امروزی تاریخ دقیق ایران باستان به صورتی علمی تا اوایل قرن بیستم فقط در مورد ساسانیان روشن بود و هخامنشیان و اشکانیان را به درستی نمیشناختیم اما با داشتن شاهنامهء فردوسی از عمیقترین و شدیدترین خودآگاهی ملی بهرهمند بودیم و میدانید که قبل از تدوین شاهنامه نیز پس از اسلام شاهنامههای نثر و از جمله شاهنامهء ابومنصوری و پیش از اسلام «خداینامکها» این وظیفه را انجام میدادند. کنت دوگوبینو که میدانید از نظریهپردازان بزرگ نژادپرستی بود و اختلاط نژادها (از جمله ایرانیان) را تحقیر میکرد و چنان مقام والایی در نزد نژادپرستان داشت که کتاب «رسالهای دربارهء نابرابری نژادها» او همیشه کنار دست هیتلر قرار داشت، چنین کسی وقتی به عنوان سفیر فرانسه در زمان ناصرالدین شاه به ایران میآید و سپس «سه سال در ایران» را مینویسد در آنجا اظهار تعجب میکند که چگونه این همه آگاهی تاریخی و علاقه به تاریخ در ایران زیاد است به طوری که هر شب در قهوهخانهها در هر روستایی مردم جمع میشوند و به «کنفرانس تاریخی» میپردازند که منظور او همان نقالیهای شاهنامهء فردوسی است که ما خودمان متأسفانه برایش اهمیت چندانی قائل نیستیم. گوبینو سپس میافزاید که امروز در روستاهای فرانسه بسیاری از مردم حتی ناپلئون را نمیشناسند اما ایرانیان از رویدادهای چندهزار سال پیش خود آگاهند.
به هر حال در اواخر قرن نوزدهم و سراسر قرن بیستم، با رمزگشایی خطوط میخی سنگنوشتههای موجود در ایران توسط خاورشناسان و پژوهندگان غربی از یک سو و ترجمهء آثار مورخان یونان باستان (هرودوت، گزنفون، پولوتارک و دیگران) و سپس مورخان امروز اروپایی به زبان فارسی، این آگاهی تاریخی شکل دقیقتر و علمیتری به خود گرفت و این فرایند همچنان ادامه دارد.
تداوم این عناصر را در ایران بعد از اسلام در هویت ایرانی چگونه میبینید؟
این عناصر در ایران بعد از اسلام به برجستهترین و بارزترین نحوی استمرار یافتند و مهمترین نقش را در شکلگیری ناسیونالیسم ایرانی و پیدایش جنبشهای استقلالطلبانه به صورت نظامی از یک سو و به صورت فرهنگی از سوی دیگر ایفا کردند. مهمترین میوهء آن پیدایش دوران زرین فرهنگ ایرانی در سدههای سوم تا پنجم هجری است که چه در زمینهء دینی (جنبشهای شیعی، اسماعیلی، پیدایش بزرگترین فقیهان علمای علم کلام، محدثان و مفسران اسلامی) و چه در زمینه علمی و ادبی (بزرگترین اخترشناسان، ریاضیدانان، فیلسوفان، شیمیدانان، پزشکان، مورخان، جغرافیدانان و شاعران و عرفای جهان اسلام) به اوج شکوفایی خود رسید که نسبت به زمان خود در جهان بیهمتا بود، به دوران شکوفایی فرهنگی یونان در قبل از میلاد برتری داشت، و از دورهء نوزایی (رنسانس) بعدی اروپا کمتر نبود.
در کنار جنبشهای نظامی-سیاسی در سه سدهء نخست هجری که سرانجام به تشکیل دولتهای مستقل ایرانی میانجامد، ایرانی نه تنها یگانگی سیاسی بلکه وحدت اعتقادی، دینی و هویت ملی خود را در خطر میبیند، و به همین خاطر به نهضتهای فرهنگی روی میآورد. بارزترین نهضت سیاسی-فرهنگی این دوره پیدایش جنبش «شعوبی» یا به زبان فارسی «میهنپرستی» است و چنانکه میبینید آشکارا معادل همین واژه «ناسیونالیسم» امروزی است. بهترین اثر تحقیقی که دربارهء جنبش شعوبی در ایران منتشر شده و به تحلیل آن میپردازد کتاب ارزشمند استاد جلال همایی به نام «شعوبیه» است که من به همهء ایرانیها توصیه میکنم که آن را بخوانند. به نظر شادروان همایی جنبش شعوبیه بزرگترین نهضت ایرانیها بود که سرانجام دولت و سیادت عرب را به کلی منقرض و ریشهکن ساخت. تاریخ آغاز این نهضت به اوایل سدهء دوم هجری یعنی زمان حکومت امویان میرسد. و دنبالهء آن تا سدهء پنجم تا حتی پس از آن ادامه مییابد. این مسلک، جنبشی در عالم اسلام ایجاد کرد و تمام شئون اجتماعی و سیاسی و فکری و ادبی را در بر گرفت و تغییر دارد. اما در واقع یکی از بزرگترین محرکهای این جنبش، نژادپرستی خود اعراب بود که باعث بروز چنان واکنشی در ایران شد. اعراب در نتیجه سیادتی که به برکت اسلام نصیب ایشان شده بود بیاندازه مغرور شده و ادعا میکردند که ذاتاً از همهء ملل جهان برترند و جز خود برای هیچ قوم دیگری ارزش و اعتبار قائل نبودند. به ویژه در عصر بنیامیه موالی (یعنی ایرانیان) را خوار و حقیر میشمردند و دانشمندترین مردم اگر از طبقهء موالی بود در نظر اعراب از چارپایان نیز پستتر به شمار میرفت. به این ترتیب ایرانیان که با برداشت و قرائت دقیق خود اسلام را پذیرفته و بزرگترین فقها، مفسران قرآن، محدثان و فیلسوفان اسلامی را پرورش داده بودند، حکومت اعراب را نه تنها دشمن روح ملی خود بلکه به خصوص به خلاف اسلام میدیدند و از این رو کسی دیگر تاب تحمل بلای حکومت عربی را نداشت و جنبش شعوبیه آغاز گشت.
نخستین پیشوای سیاسی شعوبیه ابومسلم خراسانی بود که حکومت بنیامیه را برانداخت و عباسیان را به خلافت رسانید، نخستین پیشوای فکری و فرهنگی این جنبش دو شاعر بزرگ تازیگوی، بشار ابن برد طخارستان و اسماعیل ابن یسار بودند. متوکل اصفهانی یکی دیگر از بزرگان شعوبی و از ندیمانمتوکل خلیفهء عباسی در سدهء سوم، در شعری معروف با مطلع: «انا ابن الاکارم من نسل عجم» میگوید: «من زادهء بزرگان از دودمان عجم و وارث تخت و تاج عجم. من زنده کنندهء آنانم که عزتشان از دست رفته و روزگار کهن آثارشان را محو کرده است. من آشکارا کینهخواه آنان هستم. اگر همه کس از حق آنان بگذرد من نخواهم گذشت. درفش کاویانی با من است که بدان بر همهء عالم سروری توانم کرد…».
با این حال نهضت ملیگرایی یا شعوبیهء ایرانی نه تنها واکنشی است بر ضد ستمهای اعراب و تحقیرهای ایشان بلکه همچنین کوششی است برای شناخت و حفظ هویت ملی و میراث فرهنگی خویش که اوج این کوشش در زمینه حفظ زبان فارسی و تاریخ ایران در شاهنامهء فردوسی تجلی میکند.
نقش شاهنامه را در ایجاد هویّت ملی در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟
…تألیف شاهنامهء فردوسی اوج تلاش فرهنگی نهضت ملیگرایی برای حفظ زبان فارسی و تاریخ ایران «یعنی دو عامل اصلی و بنیادی هویت ملی» است. از عوامل مهم دیگر در ایجاد هویت ملی اعتقادات دینی و مجموعه اسطوره و اندیشههای فلسفی است که فردوسی در انعکاس همهء اینها نیز کاملاً موفق بوده است. در زمینهء دینی آنچه از دین باستانی با عقاید جدیدی شیعی-عرفانی اکثر مردم ایران در سدهء چهارم و به ویژه شخص فردوسی سازگار بوده، بیان شده و مورد ستایش قرار گرفته است. عملاً سراسر زندگی خود فردوسی و سراسر بخش پهلوانی و اسطورهء شاهنامه مبتنی بر عقیدهء اوستایی نبرد جاودانه میان نیکی و بدی است ولی در عرصهء نظری و جاهایی که خود فردوسی به داوری میپردازد نفوذ اندیشههای عرفانی آشکارا به چشم میخورد. در زمینهء انعکاس اسطورههای کهن ایرانی نیز شاهنامه مجموعهء کاملی به شمار میرود. همانگونه که در نقل اندیشههای فلسفی ایرانیان (به صورت پندها و گفتارهای حکیمانه و به ویژه اندرزنامههای کسانی نظیر بزرگمهر حکیم) شاهنامه یگانه منبعی است که این آثار را به میان تودههای مردم ایران برده است.
آیا به نظر شما فردوسی در تدوین شاهنامه هدفی آگاهانه و سیاسی برای احیای هویت ملی ایرانی داشته است یا چنانکه بعضیها عقیده دارند بعدها ایرانیان چنین استفادهای از شاهنامهء او کردند؟
گمان میکنم پاسخ این پرسش در گفتههای قبلیام نهفته باشد. چگونه ممکن است در قرن پر تب و تاب چهارم هجری، یعنی پس از آن که همه جنبشهای سیاسی-نظامی بر ضد چیرگی اعراب و سپس دست یافتن ایرانیان به استقلال و آن همه ترجمه خداینامکهای (یا شاهنامههای) دورهء ساسانی از پهلوی به فارسی و تألیف چندین شاهنامه به نثر و نیز بالندگی نهضت فرهنگی شعوبی در ایران که فردوسی نیز عضو آن بود، بتوان پنداشت که فردوسی هدف آگاهانهء سیاسی-فرهنگی نداشته است؟ این نکته را نه تنها هر ایرانی عادی با خواندن شاهنامه در مییابد، بلکه خود فردوسی در جای جای شاهنامه به هدفهای خود اشاره کرده است. مثلاً وقتی خود در توصیف شاهنامه میگوید:
بدین نامه شهریاران پیش
بزرگان و جنگی سواران پیش
همه رزم و بزم است و رأی و سخن
گذشته بسی روزگار کهن
همان دانش و دین پرهیز و رای
همان رهنمونی به دیگر سرای
کهن گشته این داستانها، ز من
همی نو شود بر سر انجمن
در واقع شاعر به اهمیّت کتاب خود در آگاه کردن مردم ایران به تاریخ خویش، جنگاوری نیاکان خویش و دانش و دین باستانی خویش اشاره میکند. جای دیگر در مورد اهمیت نقش شاهنامه در زنده کردن تاریخ باستانی ایران، آشکارتر میگوید:
که میدانیم «انجمن» در واژهنامهء فردوسی به معنای «جامعه» است.فردوسی از وضع آن زمان ناراضی است و میخواهد باغ جامعهء ایران را «بیخو» یعنی بیعلف هرز کند و به یاد ایرانیان بیاورد که برخلاف امروز در گذشته جامعهای «آباد» و «پروار» داشتهاند.
زمان خواهم از کردگار جهان
که چندی بماند دلم شادمان
که این داستانها و چندین سخن
گذشته برو سال و گشته کهن
بپیوندم و باغ بیخو کنم
سخنهای شاهنشهان نو کنم
بدانگه که اندر جهان داد بود
کزیشان جهان یکسر آباد بود
زمان خواهم از کردگار جهان
که چندی بماند دلم شادمان
که این داستانها و چندین سخن
گذشته برو سال و گشته کهن
بپیوندم و باغ بیخو کنم
سخنهای شاهنشهان نو کنم
بدانگه که اندر جهان داد بود
کزیشان جهان یکسر آباد بود
فردوسی نه تنها از نقش بزرگ خود در زنده کردن زبان پارسی آگاه است:
بسی رنج بردم در سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
بلکه میداند که تاریخ و فرهنگ ایران را نیز زنده کرده است:
به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم
کهن گشته این نامهء باستان
ز گفتار و کردار آن راستان
ز گفتار بیدار مرد کهن
همی نو کنم نامهای زین سخن
کجا یادگار است زین سرکشان
همی نو کنم نامهای زین نشان
به گفتار من زنده گشتند باز
بمردند از روزگار دراز
و در عین حال به استواری فرهنگی و هنری کار خود نیز آگاهی دارد:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
حتی والامنشانه به ارزش هنری کار خود نیز میبالد:
هرآنکسکه دارد هوش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
بدین داستان ار ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی
بنابراین چگونه میتوان پنداشت که هدف و آگاهی سیاسی و فرهنگی نداشته است؟ اما در مورد اینکه بعضیها عقیده دیگری دارند، من چون فرد دموکراتی هستم معتقدم که هر کسی آزاد است هر عقیدهای داشته باشد به شرط آنکه آن را با حداقلی از مستندات علمی مجهز کند، در غیر آن صورت مورد ریشخند مردم واقع میشود و خود را بیاعتبار میسازد.
ادامه دارد