Print This Post Print This Post
داخلی (کتابها)


فصل اوّل کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران

ملاحظاتی در تاریخ ایران

نکاتی در بارۀ علل تاريخی عقب ماندگی های جامعۀ ايران / نقش هجوم های قبايل بيابانگرد و عشاير چادر نشين در فروپاشی مناسبات اقتصادی-اجتماعی و ايجاد گسست های تاريخی-فرهنگی / حمله اسکندر، حمله اعراب، حمله مغول ها و … / کتابخانه های بزرگ شهرها و سياست کتابسوزان اقوام مهاجم / جمعيت و کتابخانه های بزرگ شهرهای ايران در مقايسه با جمعيت و کتابخانه های بزرگ شهرهای اروپا در قرون وسطی / حوادث طبيعی: قحطی ها، خشکسالی ها، زمين لرزه ها و … / جنگ های سرداران و شاهزادگان محلی / زد و خوردها و کشمکش های مذهبی / نتيجه و پايان سخن.

***

نگاهی به تاريخ اجتماعی ايران اين نکته را روشن می کند که تاريخ ايران -در مجموع- تاريخ هجوم های ويرانگر قبايل بيابانگرد و عشاير چادرنشين، تاريخ فروپاشی مناسبات اقتصادی- اجتماعی حاکم و بازتوليد مناسبات قبلی، تاريخ سرکوب های خشن نهضت ها و شورش های مردمی، سلطهء استبداد سياسی و اختناق فرهنگی، و تاريخ پسرفت های اجتماعی، گسست های فرهنگی و رکودها و وقفه های بلند تاريخی است.
گروهی از شرق شناسان، جوامعی مانند ايران را فاقد “وضعيت تاريخی” می دانند و معتقدند که جامعهء ايران نيز(مانند ساير جوامع شرقی) تنها دارای “وضعيّت طبيعی” است. به عقيده آنان، تنها جوامع اروپائی(غربی) دارای “وضعيّت تاريخی” می باشند.
منظور آنان از “وضعيت طبيعی” حرکت گياهی و دايره وار جوامع شرقی و مقصود از “وضعيت تاريخی” پويائی، تحول و تکامل اقتصادی-اجتماعی جوامع غربی است.
در يک نگاه سطحی به تاريخ اجتماعی ايران اين نظر -ظاهرآ- درست می نمايد، زيرا که تاريخ ايران -در کليّت ظاهری خود- تاريخ تداوم و تکرار مناسبات اقتصادی- اجتماعیِ واحدی است. تاريخی که بنظر می رسد در آن، جامعه وجود دارد اما زندگی اجتماعی، پويائی و تکامل اجتماعی وجود ندارد. تاريخی که ظاهرآ در يک “دور باطل” نهادهای اقتصادی و ساختارهای اجتماعی پيشين را تجديد و تکرار کرده است.
بررسی و نقد نظريه های موجود در بارهء علل اين به اصطلاح “وضعيت طبيعی” و چرائی بازتوليد و تکرار مناسبات اقتصادی- اجتماعی در ايران، موضوع “ملاحظات” ما نيست. هدف ما  در اين بخش- ارائه گزارشی کوتاه از هجوم های متعدد قبايل و عشاير چادر نشين به ايران و نتايج سهمگين اين هجوم ها در ويران سازی شهرها، فروپاشی مناسبات اقتصادی- اجتماعی و ايجاد گسست های تاريخی- فرهنگی در دوره های مختلف تاريخ ايران است. در اين راستا به نقش حوادث طبيعی(قحطی ها، خشکسالی ها، زمين لرزه ها…) و نيز به تأثير جنگ های داخلی اميران و شاهزادگان محلی و کشمکش فرقه های مذهبی در غارت و ويرانی شهرهای مهم ايران اشاراتی خواهيم کرد. بنظر ما اين موارد، نکات بسيار مهمی هستند که در بررسی علل تاريخی عقب ماندگی جامعهء ايران توجه چندانی به آن ها نشده است.

1- هجوم اقوام و قبايل چادرنشين

ايران به خاطر موقعيت جغرافيائی و شرايط اقتصادی- سياسی خود، بعنوان چهار راه جهانی، از يکطرف کانون تلاقی فرهنگ ها و تمدن های گوناگون بوده و از طرف ديگر، همواره عرصه هجوم های قبايل و اقوام مختلف بوده است. اين حملات و هجوم ها -هر بار- با ويران کردن شبکه های آبياری و تأسيسات کشاورزی، فروپاشی مناسبات اقتصادی- اجتماعی، قتل عام های گسترده و خرابی شهرها و روستاها، حيات طبيعی و تکامل تاريخی جامعه ايران را با وقفه ها و رکودهای طولانی روبرو ساخته اند. در حقيقت، علت عقب ماندگی های تاريخی و اجتماعی-فرهنگی ايران را می توان با اينگونه حملات مرگبار و هجوم های ويرانگر توضيح داد:
حملهء آشوربانيپال به ايران(646 ق. م)، حملهء اسکندر(334 ق. م)، حملهء اعراب(637 م)، حملهء ترکان غزنوی(999 م)، حملهء ترکان سلجوقی(1030 م)، حملهء ترکان قراختائی (1141 م)، حمله ترکمانان غُزّ(1156 م)، حملهء مغولها(1120 م)، حملهء تيمور(1381 م)، حملهء افغانها(1720 م) و دهها تهاجم خارجی ديگر و نيز جنگها و کشمکشهای اميران و شاهزادگان داخلی و دست بدست گشتن حکومتهای محلی – که با تاراج و کشتار و ويرانيهای فراوان همراه بودند – هر يک، سالها و قرنها جامعهء ايران را از رشد طبيعی، تحول اجتماعی و تکامل تاريخی بازداشتند. اين حملات وُ هجوم ها تأثيرات مخرب خود را بر شعور اجتماعی مردم ما باقی گذاشتند و باعث قطع رابطهء جامعه با بُعد تاريخی خويش گرديدند. به عبارت ديگر: اين حملات و هجوم ها -هر يک- شمشيری بودند که هر بار جامعهء ايران را از ريشه و گذشتهء خويش قطع کردند بطوريکه ما مجبور شديم -هر بار  از صفر آغاز کنيم: بدون هويّت تاريخی، بی هيچ خاطره ای از گذشته، بی هيچ دورنمائی از آينده و … اين چنين است که ما اينک ميراث خوار تاريخ و فرهنگی هستيم که نيمی از آن معدوم، و نيمی ديگر مخدوش و مجعول گشته است.
مثلآ در باره حمله مغول به ايران کافی است بدانيم که در نيشابور، دهها هزار تن و بقولی يک ميليون و هفتصد و چهل و هشت هزار نفر بقل رسيدند.[1] مغول ها پس از سه روز قتل عام در نيشابور، هر کس را که زنده مانده بود کشتند و حکم شد تا آن شهر را چنان ويران کنند که بتوان در آن زراعت کرد بطوريکه “اثری از عمارات آن شهر باقی نماند”.[2]
در مرو نيز قريب يک ميليون و سيصد هزار نفر کشته شدند و بقول جوينی: بهريک از سربازان مغول سيصد الی چهارصد مَروی برای کشتن رسيد و “چنان کشتار کردند که گودال ها از کشتگان انباشته شد و کوهها؛ پُشته و صحرا از خون عزيزان آغشته گشت… سيزده شبانه روز شمار کشتگان می کردند”.[3]
در سمرقند، مغول ها ضمن قتل عام مردم، سی هزار مرد را به عنوان پيشه وری جدا نموده و آنان را بين سرداران و سربازان تقسيم کردند و سی هزار تن ديگر را بعنوان “حَشَر” برگزيدند.[4]
در بخارا نيز تمامت شهر بمدت چند روز در آتش سوخت بطوريکه يکی از مردان بخارا -که از واقعه گريخته و به خراسان آمده بود- وضعيت بخارا را چنين تعريف می کرد: “آمدند وُ کندند وُ سوختند وُ کشتند وُ بردند“.[5]
جُرجانيه(پايتخت خوارزم) نيز در حملهء مغول بکلی ويران شد. اين شهر -که از آبادانی، کثرت جمعيت، رشد پيشه وری، حرفه و صناعت و داشتن کتابخانه ها و مدارس بزرگ از شهرهای بی نظير و معروف آن عصر بود- پس از هفت ماه مقاومت و دفاع دليرانهء مردم، سرانجام بدست مغول ها افتاد بطوريکه: “لشکر مغول به قوارير(شيشه ها)ی نفت، دور محلات می سوختند … و تمام خلق را کشتند … و آنچه ارباب حرفه و صناعت – زيادت از صد هزار نفر – را جدا کردند و آنچه کودکان و زنان جوان بود، برده ساختند و به اسيری بردند”. در خُجند نيز “محترفه و صُناع را معيّن کردند و جوانان را از ميان ديگران به حَشَر[بطور جمعی] بيرون آوردند“.[6] مغول ها، سدهای اطراف شهر جرجانيه را شکستند و شهر را به آب بستند بطوريکه رود جيحون از مسير عادی خود منحرف شد و تا سيصد سال بدريای خزر می ريخت.[7]
در هرات حدود ششصد هزار تن کشته شدند و اين شهر – که از آبادترين و پرجمعيت ترين شهرهای ايران در آن عصر بود – بکلی ويران گرديد.[8]
شهرهای ديگر ايران -بجز چند شهر- همگی بطور کلی با خاک يکسان شدند و مردم آنها قتل عام گرديدند.[9]
آنچه که در نقل قولهای فوق، اهميت بسيار دارد اينست:
در زمانی که بزرگترين شهرهای اروپا(در قرن 13 ميلادی) دارای بيست تا سی هزار تن جمعيت بودند، شهرهائی مانند بخارا، نيشابور و مرو و هرات -هر يک? ششصد هزار تا يک ميليون نفر جمعيت داشتند. اين ارقام اگر چه اغراق آميز بنظر می رسند، اما بهر حال بيانگر کثرت جمعيت در شهرهای مذکور می باشند.
– همچنين: برده کردن بيش از صد هزار ارباب حرفه و صناعت، خود نشانهء تکامل مناسبات اقتصادی، رونق شهرها و پيدايش پيشه وری و حرفه و صنعت -يعنی نطفه های بورژوازی- در آن عصر می باشد.

در زمينهء فرهنگی نيز عواقب حملهء مغول ها، بسيار سخت و سهمگين بود آنچنانکه – بار ديگر- فلسفه و علوم طبيعی(که شناخت واقعی طبيعت و انسان را هموار می کرد) رو به انحطاط نهاد و صوفيگری و مذهب و مقوله های غير عقلی- بار ديگر- رشد و پرورش يافت بطوريکه جوينی در بارهء وضع علم و فلسفه در اين روزگار می نويسد:
“مدارس درس؛ مندرس و عالِم علم؛ مُنطمس(نابود شده) و طبقهء طلبه در دست لگدکوب حوادث، متواری ماندند. هنر اکنون همه در خاک طلب بايد کرد … اکنون بسيط زمين -عمومآ- و بلاد خراسان -خصوصآ- خالی شد. کذب و تزوير را، وعظ و تذکير دانند … هر خَسی؛ کسی، هر نادری؛ قادری، هر آزادی؛ بی زادی و هر رادی؛ مردودی … و هر دستاربندی؛ بزرگوار دانشمندی …”.[10]

حملۀ اعراب به ايران( 16 ه = 637 م) چه از نظر سياسی و چه از نظر اجتماعی، مهم تر، موثرتر و مرگبارتر از حمله مغول ها بود زيرا مغول ها بخاطر فقدان يک مذهب مشخص و عدم اعتقاد به هيچيک از اديان و آئين های معتبر -در مجموع- از تعصّب مذهبی و رجحان ملّتی بر ملّتی ديگر بدور بودند.[11] به عبارت ديگر: حمله مغول ها -اساسآ- متوجه تصرّف قدرت و تغيير شکل سياسی حکومت در ايران بوده، امّا اعراب از يکطرف کوشيدند تا با اشغال نظامی ايران، استقلال و شکل سياسی حکومت ايران را نابود کنند(سرنگونی امپراتوری ساسانی) و از طرف ديگر تلاش کردند تا با قرآن و اسلام، ملّت ايران را در امّت اسلام و دين و فرهنگ و زبان و خط ايرانی را در دين و فرهنگ و زبان و خط عربی حل یا مُضمحل کنند. از اين رو: نتايج مخرّب حمله اعراب به ايران از نظر تاريخی عميق تر و از نظر جغرافيائی گسترده تر از حمله مغول بوده است.

امپراطوری ساسانی در پرتو موقعيت جغرافيائی خويش، پل ارتباطی و بازرگانی بين چين، هند، روم شرقی(بيزانس) و ديگر کشورهای حوزهء مديترانه بود. داد و ستد تجاری با چين از طريق “جادۀ ابريشم” و مناسبات بازرگانی با بابل و روم شرقی، باعث شکوفائی اقتصاد و رشد و رونق شهرها شده بود بطوريکه هرتسفلد(محقق آلمانی) نام بيش از صد شهر ساسانی را ثبت و فهرست کرده و در اين باب اطلاعات وسيعی بدست داده است. از اين رقم، تعداد 82 شهر در غرب ايران(در مسير حملهء اعراب) قرار داشت.[12]
توليد و تجارت منسوجات پشمی و ابريشمی و رونق صنعت شيشه سازی و قالی بافی، موجب رشد کارگاهها، و بروز جنگ های خارجی، باعث رشد صنايع يَدی و افزايش صاحبان حرفه و فن(دست ورزان) شده بود. ايجاد کارگاههای نسّاجی و کفش سازی(کفشگری)، اسلحه سازی(نيزه و شمشير سازی) و حرفه های مربوط به امور اسب(زين نعل و غيره) سهم مهمی در اقتصاد کشور داشت و گروه زيادی از مردم ولايات به اين پيشه ها اشتغال داشتند. بر اساس منابع موجود، محققان نشان داده اند که “پيشه وران ايرانی در اين عصر، تشکيلات مخفی و جشن های صنفیِ مخصوص داشتند“.[13]
روابط تجاری با کشورهای خارجی و آرامش و امنيت راههای تجاری، باعث رونق تجارت و بازرگانی گرديده بود. در معاملات تجاری، مسکوکات طلا و نقره و مس جريان داشت و بقول گيرشمن: “مبادلهء چک و برات، نقش مهمی در مبادلات پولی داشت”.[14]
در عرصهء فلسفه و علوم نيز ايران -قبل از حملهء اعراب- از مراکز مهم فرهنگ و تمدّن جهانی بشمار می رفت. در اين دوره، دانش طبّ، رياضيات، نجوم، فلسفه و هنر موسيقی رواج داشت.[15] بسته شدن مدرسهء آتن و مهاجرت عده ای از فلاسفهء يونان به ايران و به ويژه ترجمهء آثار فلاسفه و دانشمندان يونانی به پهلوی، باعث غنای فرهنگی و علمی جامعه شده بود. دانشگاه جندی شاپور(نزديک دزفول?شوشتر) يکی از مراکز علمی آن زمان بود که بخاطر تجمع معروفترين و بزرگترين فلاسفه، اطبّا و دانشمندان ايرانی و خارجی، دارای اهميّت علمی بسيار بود.[16] در اين دوران، قبايل عرب از فرهنگ نازلی برخوردار بودند و به خط و کتابت و علم و دانش آشنائی نداشتند. شرايط سخت اقتصادی و علاقهء اعراب به زندگیِ قبيله ای فرصتی برای تفکر و رشد و پرورش انديشه ها باقی نمی گذاشت. بعد از اسلام نيز نوعی ممنوعيت و تعصّب مذهبی باعث شد تا اعرابِ مسلمان، هيچ چيز -جز قرآن- را لايق خواندن ندانند. اعتقاد به اينکه: “قرآن، ناسخ همهء کتب، و اسلام، ناسخ همهء اديان و انديشه هاست”(اِنِ الاسلام يَهدُم ماکان قَبلُه) و “هيچ دانشی نيست که در قرآن نباشد”(لا رُطَبّ و لايابس اِلاّ فی کتابِ مبين) باعث شد تا اعراب مسلمان به آثار علمی و ذخاير فرهنگی ساير ملّت ها، به ديدهء حقارت و دشمنی بنگرند. با چنين خصلت قبيله ای و احساس و انديشه ای بود که اعراب مسلمان، پس از حمله و اشغال کشورهای متمدن(مانند ايران و مصر) بی درنگ به نابود کردن ذخاير علمی و فرهنگی ملل مغلوب پرداختند آنچنانکه در حمله به مصر، کتابخانه ها را به آتش کشيدند و محصول تمدّن و فرهنگ چند هزار سالهء اين ملّت باستانی را به “تون”(آتشدان) حمام ها افکندند بطوری که مدت شش ماه حمام های مصر از سوختن اين کتابها گرم می شد.[17]
در حمله به ايران نيز اعراب مسلمان از همين “سياست آتش” استفاده کردند بطوريکه کتابخانه های ری و جُندی شاپور را به آتش کشيدند زيرا عُمَر نيز معتقد بود که: “با وجود قرآن، مسلمين را به هيچ کتاب ديگری احتياج نيست”.[18]
با چنان خصلت قبيله ای و تعصب اسلامی بود که مثلآ قُتيبه بن مُسلم(سردار عرب) برای مسلمان سازی مردم خراسان و خوارزم، ضمن قتل عام مردم و ويرانی شهرهای اين مناطق(بسال 90 ه = 709 م) مورّخين، متفکّرين و دانشمندان اين نواحی را “بکلّی فانی و معدوم الاثر کرد” و بسياری را به شهرهای دوردست تبعيد کرد و آثار و رسالات آنان را بسوخت آنچنانکه:

-“اخبار و اوضاع ايشان(مردم خراسان و خوارزم) مخفی و مستور ماند … و اهل خوارزم، اُمّی(بيسواد) ماندند و در اموری که مورد نياز آنان بود تنها به محفوظات خود استناد کردند”.[19]
نابود کردن کُتب علمی و فلسفی و ويران ساختن آثار هنری و بناهای تاريخی، سياست عملی همهء مهاجمين(از اسکندر تا اعراب، از ترکان غزنوی تا سلجوقيان و مغول ها و تيموريان) بود و چنانکه خواهيم ديد، در نظر اقوام و قبايل مهاجم، ويران کردن شهرها و شبکه های آبياری و آتش زدن کتابخانه ها نوعی “فتح” بشمار می رفت. بهمين جهت اگر ما مثلآ از دوران اشکانيان و هخامنشيان آثار چندانی در دست نداريم عجيب نيست، گويا برای مصون ماندن از همين حملات و هجوم ها بود که پادشاهان هخامنشی(مثل داريوش و شاپور) فرمان های خويش را بر فراز کوهها و بر سنگ های بيستون حک می کردند و شگفتا که اگر از اين دروان اطلاعات ناچيزی داريم، هم از بقايای همين سنگنبشته ها است.
آشوربانيپال در حمله به شوش(646 ق.م) ضمن ويران کردن اين شهر پيشرفته و آباد، تمام آثار گرانبهائی را که نشاندهندهء درجهء تمدّن و هنر ايلامی بود با خود به نينوا برد و شهر را ويران کرد بطوريکه می گفت:

-“آوای انسان و صدای سُم چهارپايان بزرگ و کوچک و فريادهای شادی بدست من از شوش رخت بربست“.[20]
اسکندر نيز در حمله به ايران، به ويرانی و نابود سازی مظاهر تمدّن و فرهنگ پارسی پرداخت و به انتقام ويرانی آتن، شهر پرسپوليس(تخت جمشيد) را به آتش کشيد و مردم شهرها را قتل عام کرد بطوريکه در سُغد، صد و بيست هزار نفر را از دم تيغ گذراند.[21] او که پادشاهی فرهنگ دوست و دانش پرور بود در بارهء کتب موجود در کتابخانه های ايران، ابتدا فرمان داد تا کتب علمی و فلسفی را ترجمه نمايند و سپس دستور داد تا اين کتابخانه ها را آتش زدند. گرديزی(مورّخ قرن 5 هجری / 11 ميلادی) در بارهء يکی از اين کتابخانه ها می نويسد:

-“... دژنوشت که در آن کتاب بسيار بود -از علم دين زرتشتی و فلسفه و حساب و هندسه و نجوم و هر علمی- اسکندر فرمود تا آن همه را ترجمه کردند و به روم فرستاد و فرمود به مقدونيا بنهادند و آن دژنبشت را بسوختند با هر چه کتاب بود اندر وی. و اندر ميانِ عَجم(ايرانيان) کتاب نماند مگر اندک مايه که اندر دست مجهولان مانده بود اندر زاويه های ولايت“.[22]
آثار و اسناد تاريخی(کتابها، سنگنبشته ها، سندها و اوراق ارضی) همانند شهرهای ايران، در هجوم های قبايل و اقوام بيگانه و در کشمکش های شاهزادگان و اميران محلّی دچار سرنوشتی شوم و غم انگيز گرديدند، مثلآ: از آنجائيکه سيستان از داستانی و باستانی تا امروز گرفتار کشمکش های مرزی و مورد حمله های اقوام تورانی، مغولی، تيموری، ترکمن، ازبک، غُزّ و افغان بوده، تقريبآ تمام نوشته ها، اسناد و آثار تاريخی اين سرزمين از ميان رفته است و آنچه مانده فقط دو کتاب است: يکی “تاريخ سيستان”(موءلف ناشناس) که در حدود سال 700 هجری(1300 م) تأليف شده و ديگری کتاب “احياء الملوک”(تأليف ملک شاه حسين در سال 1027 ه / 1617 م). اسناد و مدارکی که تا اين اواخر يعنی دوران ملک بهرام خان(1790 ? 1840 م) از بازماندگان سلاطين کيانی در دست بود(شامل کتب، رسايل، شجره نامه های خاندان های محلّی، فرمان ها، تقسيم نامه ها، دفترها و نوشته هائی نظير آن) پس از فوت ملک بهرام خان، بدست پسرش(ملک جلال الدين) افتاد. کامران شاه اين اسناد را به غارت برد و ملک جلال الدّين را از اين حق موروثی محروم کرد. آنچه از زير دست و پای کامران شاه بيرون مانده بود، دوباره بدست ملک جلال الدين و برادرش حمزه خان افتاد. پاره ای از اين اسناد باقی مانده را، عده ای -پنهان- از اين دو برادر به يغما بردند و بقيهء اوراق و اسناد را اين دو برادر به پولی ناچيز فروختند. در سال 1283 هجری(1864 م) مظفرالدوله(حاکم سيستان) به سران و بزرگان خاندان های قديمی سيستان دستور داد تا جميع اسناد، مدارک و نوشته های مختلف را برای احراز مالکيّت و اثبات حقوق قديم خود، نزد او ببرند. ريش سفيدان، کدخدايان، ميران، پاداران(توانگران)، اربابان، کلانتران و سران طايفه در ارائه اسناد و تسليم مدارک خويش پيشدستی کردند و زمانی نگذشت که دسته ها و بسته ها و طومارهای متعدّدی از اين گونه اسناد بدست مظفرالدوله افتاد. اين حاکم نادان دستور داد تا جميع نوشته های گرد آمده(ک ساختنده هر يک صدها بار از بيم دستبرد اقوام مهاجم به خاک سپرده شده بود و باز از خاک بر آورده بودند) را پاره کردند و نابود.

سرنوشت سنگنبشته ها(سنگ های قبور، سنگ های مساجد و مدارس و بناهای عمومی که تاريخ بنا يا املاک موقوفه را بر آنها حک و نَقر کرده بودند) همانند سرنوشت اسناد و مدارکی است که بر کاغذ نوشته شده بود و سران خاندان کيانی که می دانستند اين سنگ ها نمودار اعمال خير گذشتگان ايشان است، آنها را در دهکدهء “کَشان” گرد آورده و به نگهداری و حفاظت آنها پرداختند. در سال 1321 هجری(1903 م) بر اثر تحريک و اغوای چند تن از مأموران دولتی، حاکم سيستان دستور داد تا همهء اين سنگ ها را از اطراف و اکناف سيستان گرد آوردند. پس از جمع آوری سنگها در يک محل، بدستور حاکم وقت، تمام سنگ ها را با پُتک خُرد کردند و از ميان بردند.[23]
بعضی از حکّام ايرانی خلافت عباسی نيز در حفظ و گسترش فرهنگ ايرانی بی علاقه بودند. هندوشاه سمرقندی در ذکر حکومت عبدالله بن طاهر( 213 – 230 ه / 828 – 844 م) می نويسد: “عبدالله بن طاهر به روزگار خلفای عباسی، امير خراسان بود. روزی در نيشابور( به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پيش او بنهاد. (امير) پرسيد: اين چه کتاب است؟ (مرد) گفت: اين قصه وامق و عذرا است و خوب حکايتی است که حکما بنام شاه انوشيروان جمع کرده اند. امير فرمود:

ما مردم، قرآن خوانيم و به غير از قرآن و حديث پيغمبر چيزی نمی خوانيم و ما را از اين نوع کتاب، در کار نيست. اين کتاب، تأليف مُغان(زرتشتی ها) است و پيش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانيف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند».[24]
در ميان حکومت های ايرانی، می توان از صفّاريان، سامانيان و آل بويه ياد کرد که در ترويج علم و انديشه و بزرگداشت فلاسفه و دانشمندان و حمايت از زبان و ادب فارسی کوشا بودند. در عصر سامانيان(819 – 999 م) بخارا يکی از مراکز مهم علم و فلسفه بود. کتابخانهء سلطنتی اين شهر، دارای ذخائر عظيمی از کتب نفيس و ارزشمند بود که شهرتی بسيار داشت. بقول ابن سينا: “اين کتابخانهء عظيم، دارای بخش های جداگانهء فلسفه، شعر، حقوق و غيره بود و در آن کتابهائی بود که من هيچگاه نديده بودم. اين کتب دارای فهرستی مخصوص بود.” ابن سينا، خود از اين کتابها استفادهء بسيار کرد. اين کتابخانه عظيم کمی پس از ديدار ابن سينا به آتش کشيده شد. کتابخانهء صاحب بن عبّاد(وزير نوح سامانی) در ری نيز حدود صد هزار جلد کتاب در فلسفه و منطق داشت بطوریکه فهرست آن، ده جلد بود. بخش اعظم اين کتابخانه در سال 1053 ميلادی به آتش کشيده شد.[25] ثعالبی نيز در بارهء بخارا و وصف آن از جهت اجتماع دانشمندان و رواج علم، مطالب بسياری دارد.[26] اما پيروزی ترکان غزنوی و انقراض سامانيان(390 ه – 999 م) بار ديگر کتابخانه های عظيم بخارا را دستخوش آتش و چپاول نمود و فلاسفه و دانشمندان آن شهر را دچار پريشانی و آوارگی ساخت.
سلطان محمود غزنوی که بخاطر تعصب شديد مذهبی بقول بيهقی: “بهر عباسيان، انگشت در کرده بود و در همهء جهان، قرمطی می جُست و بر دار می کشيد … و صد هزار کس از بَد دينان را از جهان برداشته بود“[27]، پس از شکست مجدالدولهء ديلمی و تصرّف ری (420 ه = 1029 م) ضمن قتل عام مردم و خرابی شهر، پنجاه خروار( = 15000 کيلو) از کتاب های فلسفه و نجوم و رسالات معتزله را آتش زد.[28] سلطان محمود در سرکوب ملحدين و فلاسفه آنچنان کوشا بود که ضمن قتل عام قرامطهء ايران، در آخرين روزهای عمر خود آرزوی فتح مغرب و شام را داشت تا در آن نواحی نيز “… مُبتدعان، فلاسفه و زنادقه و ملاحده و قرامطه که عَلَم کفر و ضلالت برافراشته بودند” را سرکوب نمايد.[29] عُتبی تأکيد می کند که سلطان محمود:

-“منکران توحيد باری تعالی را به برهان قاطع شمشير، مُسخّر گردانيد و بومِ اعتقاد ايشان را در دامِ اسلام افکند”.[30]
در سال 444 ه (= 1048 م) کتابخانهء معروف شمس الدين ابوالمظفر گيلکی در شهر طبس توسط اشرار و مهاجمان غارت گرديد و در آتش سوخت. کتابخانهء شهر شاپور(فارس) نيز در حملهء سال 1059 م توسط مسلمانان متعصب غارت شد بطوريکه ده هزار و چهارصد جلد کتاب خطی در آتش سوخت.[31]
در حملات متعدّد ترکان غُزّ به نيشابور، مَرو و سرخس( بسال 431 ه = 1029 م و 549 ه = 1169 م) ضمن قتل عام مردم و ويرانی شهرهای مذکور، هفت کتابخانه بزرگ نيشابور در آتش سوخت يا غارت گرديد و کتاب های بسيار “مجموع به نرخ کاغذ و مقوا بفروختند“.[32]
در حملهء علاالدين جهانسوز غوری به غزنه(556 ه = 1161 م) مدّت هفت شبانه روز شهر غزنه در آتش سوخت و بی شک کتاب های بسياری در اين قتل و غارت گسترده از ميان رفت از جمله بنظر می رسد که بخش عمدهء 30 جلد کتاب “تاريخ بيهقی” در اين حمله نابود شده باشد.
محمّد بن علی راوندی در بيان غارت غلامان تُرک اتابک محمد بن ايلدگز(568 – 581 ه = 1172 – 1185 م) در فارس و عراق عجم و آذربايجان گواهی می دهد:

-“همچنين ديدم که مصاحف و کتب وقفی- که از دارالکتب ها غارت کرده بودند – در همدان به نقاشان می فرستادند و ذکر وقف، محو می کردند و نام و القاب آن ظالمان بر آن نقش می ساختند و به يکديگر تحفه می ساختند“.[33]
ياقوت حَمَوی -که چند ماه قبل از قتل عام مردم و ويرانی شهر مرو توسط مغول ها(1220 م) از اين شهر ديدن کرده- يادآور می شود:

-“در اين شهر ده خزانه از کتب نفيس وجود داشت. مثلآ تنها در کتابخانه خزانه عزيزيّه حدود دوازده هزار جلد کتاب بود … مراجعه و استفاده از کتابخانه ها بسيار آسان بود بطوريکه من – همواره – دويست جلد کتاب به امانت در خانه خويش داشتم“.[34]

نَسَوی نيز از کتابخانه های عظيم جُرجانيّه -به هنگام حمله مغول- ياد می کند.[35]
مسلمآ اشتباه است اگر همهء کتب موجود در کتابخانه های اين دوران را “کتب اسلامی” بدانيم. ما از نوع کتب بعضی کتابخانه های اين دوران اطلاعات دقيق تری داريم، مثلآ ياقوت حَمَوی در بارهء کتابخانهء خزانه الحکمهء علی بن يحيی مُنجّم به موضوعی اشاره می کند که در شناخت نوع کتب موجود در آن، اهميت فراوان دارد. بنا بر نوشتهء ياقوت:

-“ابو مشعر مُنجّم بلخی از خراسان به قصد حج بيرون آمد. در آن زمان چيز زيادی از نجوم نمی دانست. وصف کتابخانهء خزانه الحِکمه را شنيد. به آنجا رفت و کتاب ها را بديد و مبهوت شد و از حج صرف نظر کرد و در آنجا اقامت گزيد و به تحقيق و بررسی در علم نجوم پرداخت بطوريکه در عقايد دينی او خلل راه يافت، يکباره از حج و اسلام و همهء اديان دل بريد و ملحد شد“.[36]

اين کتابخانه و کتابخانهء بيت الحکمه(خانهء فلسفه) در حملهء هلاکو خان به بغداد(565 ه = 1169 م) نابود شد بطوريکه بدستور هلاکو خان مغول، کتاب های علمی و فلسفی را در دجله ريختند و آنچه کتب قطور بود -بجای آجر- در ساختن آخور اسبان بکار بردند و جعبه های کتاب را هم کاهدان کردند.[37]
شهر بخارا که در حملهء مغول ها “بمدت چند روز در آتش سوخت” پس از چندين سال -بار ديگر- آباد و معمور شد بطوريکه جوينی يادآور می شود که در حوالی سال 640 هجری(1242 م) از نظر جمعيت و “رونق علم، هيچ شهری در مقابله و موازات آن نمی افتاد … و در هر يک از دو مدرسهء خانی و مسعوديّه هر روز هزار طالب علم به استفادت اشتغال داشتند”.[38] با اينحال در سال 671 ه (1272 م) شهر بخارا -بار ديگر- مورد هجوم و ويرانی قرار گرفت بطوريکه شيخ فضل الله همدانی (وزير ايلخانيان) تأکيد می کند:

-“… و مدرسهء مسعود بيگ(مسعوديّه) را -که معظم ترين و معمورترين مدارس آنجا بود- آتش زدند و با نفايس کتب سوختند و يک هفته به قتل و غارت اشتغال نمودند … چنان شهری معظم و ولايت آن بکلّی خراب شد و مدّت هفت سال در آن حوالی هيچ جانور نبود“.[39]
خواجه رشيد الدين فضل الله در وصيّت نامهء خود از دو کتابخانهء بزرگ ياد می کند که دارای شصت هزار جلد کتاب “در انواع علوم و تواريخ و حکايات” بود.[40] اين دو کتابخانهء عظيم پس از قتل فجيع خواجه رشيد الدين(718 ه = 1318 م) دستخوش غارت و چپاول شد و بخش مهمی از کتاب ها سوخت. کتابخانهء “رَبع رشيدی” در تبريز از آنجمله بود. اين کتابخانه در زمان وزارت خواجه غياث الدين محمّد(پسر اديب و دانشمند رشيدالدين فضل الله) آباد شد امّا با قتل غياث الدّين محمّد(736 ه = 1335 م) نيز بار ديگر “رَبع رشيدی” بوسيلهء اراذل و اوباش غارت گرديد و بسياری از کتب نفيس آن به تاراج رفت. در سال 760 ه(1358 م) امير محمد مبارزالدين(حاکم فارس) “به بازوی تقويت دين” در حوالی فارس، کرمان، يزد و صفاهان “حدود سه چهار هزار جلد کتاب فلسفه را به آب شست”.[41] شاه شجاع -پسر امير مبارزالدّين- نيز بسياری از کتب ضالّه و ممنوعه (مُحرّمه الانتفاع) را از ميان برد.[43]
در سال 984 ه(1576 م) کتابخانه سلطان ابراهيم ميرزا صفوی پس از کشته شدن او بدست برادرش(اسماعيل ميرزا يا شاه اسماعيل ثانی) به آتش کشيده شد و همه کتابها، رُقعات و اسناد نفيس آن سوخت.[43] چند سال بعد(سال 990 ه – 1582 م) در حمله شاه عباس صفوی به سبزوار و بيرون کردن اشرار و مخالفان داخلی از آن شهر، سربازان و قَلَقچيان(خدمه لشگر) شهر سبزوار را غارت کردند بطوريکه: “مجملآ در همان شب، خاک سبزوار را غربال کرده، هيچ چيزی (باقی) نگذاشتند“. بازارها را آتش زدند “و چند دکّان صحّافی را -که در آن مصاحف بسياری بود- سوختند”.[44]
قاضی احمد قمی در ذکر وقايع سال 994 ه(1585 م) ياد آور می شو که:

-عثمان پاشا(سردار عثمانی) در حمله به شهر تبريز “قيصريه(بازار بزرگ شهر) را که از غايت شهرت، محتاج به وصف نيست، آتش زده، تمامی کتاب ها را – که به خطوط استادان تحرير يافته بود- نابود ساخت…”.[45]

قاضی احمد قمی که خود شاهد بسياری از هجوم ها و غارت های عصر صفويه بود در ذکر حوادث سال 998 ه (1589 م) نيز می نويسد:

-“اُزبک های مهاجم پس از حمله و تصرّف شهر مشهد، چندين هزار مصحف را در آب انداختند و از جمله اکثر آنها را به باغ شاهی برده، آن حوض را انباشتند“[46]
در سال 1339 ه(1920 م) کتابخانهء بزرگ شهر طبس -که بيش از 800 سال سابقهء تاريخی داشت- در حملهء سپاهيان نايب حسين کاشی به اين شهر در آتش سوخت. در اين کتابخانهء قديمی حدود هشت هزار جلد کتاب نفيس خطی، ضبط و نگهداری می شد.[47]
ما -در صفحات قبل- به تعداد جمعيت بزرگترين شهرهای اروپا در مقايسه با جمعيت شهرهائی مانند مرو و بخارا اشاره کرده ايم، در اينجا نيز يادآور می شويم: در حاليکه کتابخانهء کليسای جامع شهر کنستانز(در آلمان) در قرن نهم ميلادی، فقط سيصد و پنجاه و شش کتاب و کتابخانهء دير بنديکتی(در آلمان) بسال 1032 ميلادی کمی بيش از صد جلد کتاب و کتابخانهء کليسای جامع شهر بامبرگ(در آلمان) بسال 1130 ميلادی نود و شش جلد کتاب داشت[48]، اسناد و ارقام ارائه شده در بارهء تعداد کتب کتابخانه های ايران در قرون وسطی و کيفيت آنها، از غنای فرهنگی جامعهء ايران آن زمان حکايت می کند.[49]
در مورد فرهنگ و دانش توده های مردم(عوام) نيز اطلاعات جالبی در دست است. مثلآ مَقدِسی بهنگام ديدار از بخارا در اوايل قرن چهارم هجری(دهم ميلادی) ضمن توصيف آبادی، کثرت جمعيت و بازارها و برزن های بزرگ و مجالس پُر جماعت شهر تأکيد می کند: “اگر کسی در اين شهر زندگی کند به او خوش خواهد گذشت و عوام شهر بخارا را عالِم و دانشمند خواهد يافت“.[50]
ابن حوقل نيز گزارش جالبی در همين دوران(331 ه = 942 م) از برخورد با مردم خوزستان دارد و يادآور می شود:

-“عوام و پيشه وران آنجا مانند خواص و دانشمندان با علم کلام آشنائی دارند و در باره آن گفتگو می کنند چنان که حمّالی را ديدم که باری سنگين بر دوشش بود و با حمّالی ديگر -که او نيز بار برداشته بود- راه می رفتند و در همان حال در تأويل حقايق کلام گفتگو می کردند و بدون آنکه به حالتی که دارند متوجه باشند”.[51]
شهر هرات نيز که از پر جمعيت ترين و آبادترين شهرهای ايران در قرون وسطی بود، طی حملات اعراب، مغول ها و ديگر قبايل مهاجم -بارها- ويران گرديد. حمدالله مستوفی که در حوالی سال 730 ه (1329 م) از هرات ديدن کرده، گواهی ميدهد که: “در شهر هرات 12 هزار دکان، شش هزار حمام و کاروانسرا و طاحونه(آسياب) و 359 مدرسه و خانقاه و آتشکده و 444 هزار خانه موجود بود”.[52] اين شهر در حملۀ تيمور(785 ه – 1383 م) بار ديگر ويران شد و مردم آن قتل عام گرديدند.[53]
اصفهان نيز بر اثر حملات قبايل مهاجم -بارها- آسيب ديد. اين شهر از نظر رونق پيشه وری و صنعت در قرون وسطی اهميّت فراوانی داشت بطوريکه ناصر خسرو در قرن پنجم هجری(يازدهم ميلادی) ضمن اشاره به کاروانسراهای متعدّد، آبادانی و رونق تجارت و پيشه وری در اصفهان، تأکيد می کند که: “من در همه زمين پارسی گويان، شهری نيکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم“.[54] ابن بطوطه نيز در قرن هشتم هجری(چهاردهم ميلادی) ضمن وصف جمعيت و آبادانی و رونق اقتصادی اصفهان، از پيدايش و رشد اصناف و دستجات پيشه وری در اين شهر ياد می کند.[55]
در همين زمان، تيمور پس از حمله و تصرّف اصفهان(سال 789 ه = 1387م) ماليات سنگينی را بر پيشه وران و صنعتگران اين شهر بست و مبلغ هنگفتی بعنوان “مال امانتی” از مردم مطالبه کرد. مأموران مالياتی تيمور با چنان خشونتی به اخذ ماليات پرداختند که باعث شورش مردم اصفهان گرديد بطوريکه بسياری از سپاهيان تيموری به قتل رسيدند و تيمور برای انتقام و سرکوب شورش مردم، دستور داد تا هزاران تن را کشتند و هفتاد هزار تن را سر بُريدند و از سرها منارها ساختند و “همه را بر طشت خون نشاندند …”[56]
در حمله محمود و اشرف افغان به اصفهان(1135 ه = 1722 م) نيز بنا به فتوای مُلاّ زعفران(روحانی سنّی که محمود و اشرف افغان را تحت نفوذ مذهبی خود داشت) مهاجمين، اوراق و اسناد و مدارک مربوط به دوران صفوی را بعنوان اسناد و مدارک “کافران رافضی” (شيعيان) به زاينده رود ريختند[57]، و بی ترديد بسياری از کتب و رسالات فلسفی نيز در اين پاکسازی ها از ميان رفت.
چند سال بعد(1163 ه = 1750 م) سربازان و سپاهيان زند نيز -که از عشاير لرستان بودند- وقتی داخل شهر اصفهان شدند: “دست به تاراج گشودند و سامان 240 ساله خلق اصفهان را برهم زدند“.[58]
شهر تبريز نيز از بزرگترين و آبادترين شهرهای بازرگانی و پيشه وری ايران بود بطوريکه اُدُوريک دوپُردنن که در حوالی سال 720 ه= 1320م از تبريز ديدن کرده، می گويد: “تبريز از جهت اجناس و کالاها، بهترين شهر عالم است. اين شهر برای ايلخانيانِ ايران از تمام مملکت فرانسه جهت پادشاه آن، بيشتر اهميت دارد“.[59] اما اين شهر پر جمعيت و آباد در حملهء عثمان پاشا(سردار عثمانی) به تبريز(بسال 994 ه = 1585 م) چنان ويران شد که: “… شهر تبريز که رشک بلاد عالم بود به مرتبه ای خراب شده بود که هيچ اثر آبادان در آنجا نبود. بازارها را آتش زده بودند و درخت ها را بريده بودند …”.[60]
مناطق شمالی ايران(گيلان و طبرستان) نيز از هجوم های قبايل و کشمکش های اميران داخلی آسيب فراوان ديد. مثلآ: يزيد مُهَلّب(سردار اُموی) در حمله به گرگان و سرکوب شورش توده ها(98 ه = 716 م) چهل هزار تن از مردم گرگان را کشت”.[61] يزيدبن مُهَلّب در اين حمله، گرگان را چنان ويران کرد که در نامه ای به خليفه اُموی نوشت: “چندان عنائم برداشتم که قطار شتر تا به شام رسد“.[62]
در زمان حکومت عباسيان نيز نواحی طبرستان دستخوش هجوم ها، غارت ها و قتل عام های متعدّد بود بطوريکه بدنبال قيام گستردهء مردم اين نواحی عليه اعراب و عاملان خليفه(بسال 142 ه = 759 م) “بيک روز، طبرستان از اصحاب خليفه خالی شد“. شورش ديگری در چالوس و رويان روی داد و عبدالله بن حازم( مأمور خليفه) به بهانهء “دادرسی” و رسيدگی به شکايات مردم، دستور داد تا آنان را در مکان های متعدّدی جمع کردند و سپس مردم را -يک يک- به حضور طلبيد و مخفيانه گردن زدند بطوريکه در پايان آنروز “از جملهء آن قوم (شورشيان) هيچ نمانده بود … و ديه (چالوس) را چنان خراب کردند که تا سال ها آباد نشد … و املاک مردم به زور می بردند“.[63]
هارون بزودی عبدالله بن حازم را احضار کرد و برای دلجوئی و کسب اعتماد مردم طبرستان، يحيی بن خالد برمکی و برادرش(موسی) را به حکومت طبرستان منصوب کرد. اما آنان نيز در طبرستان: “مِلک های ارباب به قهر می خريدند و تغلّب(چيرگی) ها کردند … و از خوف فضل و جعفر برمکی(وزرای هارون) کسی را زَهرهء آن نبود که ظلم ايشان به هارون عرضه دارد“.[64]
در قرن سوّم هجری(نهم ميلادی) که نخستين حکومت های مستقل در ايران تأسيس شد، طبرستان نيز به خاندان طاهری سپرده شد و سليمان بن عبدالله بن طاهر -به عنوان حاکم طبرستان- به اين ناحيه اعزام گرديد(237 ه = 851 م). سليمان بن عبدالله مردی بنام محمد بن اوس را به حکومت آمل و رويان و چالوس برگماشت. مأموران حکومتی در اين نواحی “هر سال سه خراج سَتُدندی: يکی برای محمّد بن اوس و يکی برای پسر او و ديگری برای مجوسی که وزير ايشان بودی“. ظلم و ستم مأموران و پريشانی و درماندگی روستائيان به آنجا رسيد که مردم، جمله املاک خويش فروختند و خانه ها، وا گذاشتند و به ولايت ديگر کوچ کردند.[65]
در اين زمان تعدادی از بازماندگان خاندان علی پس از فرار از چنگ حکومت های اموی و عباسی به نواحی گيلان و طبرستان پناهنده شده و با کمک روستائيان اين منطقه به بازسازی و ترميم زندگی خويش پرداخته بودند. سوابق تاريخی- مذهبی، خاطرهء شهدای کربلا، مرثيه ها و ظلم و ستم هائی که همواره نسبت به خاندان علی حکايت می شد، زمينهء مناسبی بود تا روستائيان و ستمديدگان اين منطقه نسبت به خاندان علی، همدلی، همراهی و گرايش معنوی داشته باشند. در چنان شرايطی، مردم چالوس و آمل -با ياری روستائيان مجاور- متّفق شدند و بسال 250 هجری(864 م) نزد حسن بن زيد(از بازماندگان خاندان علی) رفته و از وی درخواست کردند تا حکومت طبرستان و مازندران را بپذيرد “تا برکات او، اين ظلم، خدای از روستائيان بردارد“. بدين ترتيب: حسن بن زيد با لقب “داعی کبير” حاکم طبرستان شد و سلسلهء سادات علوی طبرستان را تأسيس کرد.
حسن بن زيد، مردی “حجيم و بزرگ شکم و سنگين و کثيراللَحم”(گوشت آلود) و در اجرای نماز و آئين های شيعه بسيار سخت گير بود. او به محض تحکيم قدرت خود، با روستائيان به خشونت رفتار کرد و بقولی: “جمله غلّه ولايت بسوخت”. حکومت حسن بن زيد آنچنان با وحشت و خشونت همراه بود که: “دل های مردم چنان هراسان شد که جز طاعت و رضای او فکرتی نماند“. او برای آنکه پايه های قدرت خود را مستحکم کند و از بروز شورش های مردم بومی جلوگيری نمايد، افراد خاندان خود را از نواحی عربستان به طبرستان آورد بطوريکه در سال 253 ه(866 م) :

به عدد اوراقِ اشجار(برگ های درختان)، سادات علوّيه و بنو هاشم از حجاز و اطراف شام و عراق به خدمت او رسيدند، در حق همه، مَبَرّت و مَکرَمت فرمود و چنان شد که هر وقت (حسن بن زيد) پای در رکاب آوردی سيصد نفر علویِ شمشير کشيده گرداگردِ او کِلّه بستندی».[66]
جانشين حسن بن زيد(محمّد بن زيد يا داعی صغير) نيز آنچنان با ظلم و خشونت حکومت کرد که در زمان او نيز مردم طبرستان “نَفَس بر نتوانستند کشيد”.[67]
نا اميدی مردم در استقرار عدل بوسيلهء سادات علوی و ظلم و ستم مأموران و حاميان اين خاندان در طبرستان باعث شد تا مردم اين منطقه برای رهائی خويش – بار ديگر- چاره انديشی کنند. بهمين جهت در سال 260 ه(871 م) يعقوب ليث صفاری را بسوی طبرستان دعوت کردند. محمد بن زيد به محض آگاهی از حرکت يعقوب به طبرستان، ابتدا سيزده ميليون درهم بقايای خراج را از مردم وصول کرد و سپس به جنگل ها و کوههای اطراف متواری شد و در اين فرار، او و يارانش “بيشتر پُل ها را شکسته و راهها را خراب کردند”.
امّا آغاز حکومت يعقوب نيز پايان رنجها و مصيبت های مردم طبرستان نبود زيرا يعقوب نيز ” … از قتل و غارت و خرابی شهر و ولايت، دقيقه ای نامرعی نگذاشت“[68] بطوريکه: “نيک و بد نگذاشت که بکُشت، و خانه ها را از بُن برکَند، و به شکنجه و عقوبت، خراج دو سال – به يک بار- از مردم بَسَتد تا ولايت چنان شد که از طعام و لباس هيچ با خلق نماند“.[69]
رافع بن هرته(حاکم خليفهء عباسی در خراسان) نيز که ظاهرآ برای رفع ستم از مردم بسوی طبرستان شتافته بود( 273 ه = 884 م) پس از ورود به طبرستان: “هزار هزار (يک ميليون) درهم خراج به آمل قسمت فرمود و به شکنجه و عقوبت حاصل کردند و غلّه بسوزانيد و درخت ها ببريد و سنگ آسيا بشکست“.[70]
افضل الدّين کرمانی و محمد بن ابراهيم -در بارهء حملهء غُز ّ ها(بسال 585 ه = 1189 م) و احمد علی خان وزيری در بارهء حملهء آقا محمّد خان قاجار به کرمان( 1209 ه = 1794 م) و حاج ميرزا حسن فسائی و نيز ويلم فلور و لاکهارت در بارهء حمله افغان ها به اصفهان و شيراز و کرمان( 1133 و 1135 ه = 1720 و 1722 م) و قحطی و گرسنگی حاصل از اين هجوم ها، اوضاع اين سه شهر را شبيه گزارش عُتبی( در بارهء حملهء غُز ها به کرمان) روايت می کنند:

-“مردم از فرط گرسنگی و قحطی، هسته های خرما را آرد کرده، می خوردند و پس از اتمام هسته ها، گرسنگان، نطع ها( سفره های چرمين) کهنه و دَلو های دريده را می سوختند و می خوردند. هر روز چند کودک در شهر گم می شدند که گرسنگان ايشان را به مذبح هلاک می بردند … و از تراکم مردگان در محلات، زندگان را مجالِ گذر نماند و کس را پروای مرده و تجهيز و تکفين نبود … صد هزار آدمی در پنجه و چنگال نِکال(شکنجه ) ی ايشان(غُز ّ ها) افتادند و در زير طشت آتش گرفتار شدند … (غُز ّ ها) هر کجا ناحيتی معمور بود يا خطهء مسکون ديدند آثار آن، مطموس (نابود) و مدروس گردانيدند … تا کار به جائی رسيد که کرمان – که از فرط راحت و کثرت نعمت با سُغد و سمرقند لافِ زيادی ميزد – امروز در خرابی، ديار لوط و زمين سبا را سه ضربه نهاد“.[71]
يکی از مأموران دولتی که در سال 596 ه(1199 م) از منطقهء کرمان ديدار کرده بود، می نويسد: “شهرهای جيرفت و زرند و سيرجان که هر يک دارای دويست هزار و صد هزار و پنجاه هزار آدمی بوده، اکنون در بعضی ديّاری (کسی) نبود و در بعضی کم از صد تن و کم از پنجاه تن بود”.[72]
افضل الدين کرمانی و محمد بن ابراهيم در بارهء نتايج شوم حملهء تُرکان غُز ّ به کرمان يادآور می شوند:
-“آتش محنت و دودِ وحشت در (کرمان) افتاد. از هر محله، نوحه ای و از هر خانه ای، ناله ای و از هر گوشه ای، فرياد بی توشه ای. نفَس ِ مملکت کرمان- که از ضعف و بی طاقتی به سينه رسيده بود- به لب رسيد و مسالک (جاده ها)ی قوافل به سبب اضطراب، بسته شد و امداد – که از اقطار متواصل بود – منقطع گرديد و مخايل (نشانه ها)ی قحط روی نمود … مشتی رعيّتِ بيچاره که از بی درمانی و ناامنی راه در مضايق اضطرار مانده بودند، در تاريکی شب، مشت می زدند و به تحمّل و احتيال(چاره انديشی) به انتظار فَرَج، روزی به شب می بردند“.[73]
چنانچه گفتيم: در بسياری از حملات و هجوم ها، ويران کردن شهرها و خراب کردن سدها و بندها در نظر مهاجمين نوعی “فتح” بشمار می رفت. مثلآ در حملهء شاهرخ تيموری به سيستان(695 ه = 1294م) وقتی لشکريان شاهرخ از محاصره و فتح سيستان خسته و مأيوس شدند، ميرساقی(مشاور سلطان شاهرخ که جمعی از اقوام او توسط سيستانيان کشته شده بودند) به سلطان شاهرخ گفت: “… قِسمی از فتح استکه کُلِ مملکت را خراب سازيم و بندها را از هيرمند برداريم…” جمعی از سران لشکر نيز نظر ميرساقی را نيکو دانستند و لذا، اردوی سلطان شاهرخ را بر سرِ بندِ هاونگ آوردند. هاونگ سدّی بود بطول چهل و به عرض هشت فرسخ که آبادی و رونق منطقهء سيستان از وجود آن بود بطوريکه محلات و شهرهای دور(تا فاصلهء دوازده فرسخ) از آب اين سد و ساير سدها(مثل بندِ حمزه بلواخان، بند يکاب) استفاده می کردند. سپاهيان شاهرخ اين سد بزرگ و ساير بندها و سدها را خراب کردند و بقولی “تيشه به ريشهء مردم زدند و سدهای چندهزار ساله را شکستند“[74]

2- حوادث طبيعی: قحطی ها، خشکسالی ها، زمين لرزه ها و …

گفتيم که بسياری از شهرهای مهم ايران که در مسير حملات اقوام و قبايل مهاجم قرار داشتند -بارها- ويران گرديدند بطوريکه -مثلآ- کُرزُن و لاکهارت در مورد نيشابور تأکيد می کنند که: “هيچ شهری در جهان به اندازهء نيشابور، ويران و بازسازی نشده است“.[75]
شهرها و ولاياتی که از حملات مهاجمان، دور و در “امان” ماندند(مانند فارس) امروزه دارای آثار تاريخی فراوان است. اينکه سعدی ميگويد: “اقليم فارس را غم از آسيب دهر نيست” در واقع اشاره به عدم هجوم های قبايل بيابانگرد به اين منطقه می باشد وگرنه فارس نيز مانند بسياری از ولايات ايران، بارها در اثر حوادث طبيعی(مانند: وبا، قحطی، خشکسالی، زمين لرزه و …) دچار آسيب های بسيار شد مثلآ: در سال 699 ه(1299م) بر اثر وبا و قحط و غلای گسترده در فارس، بسياری از گرسنگی مُردند بطوريکه بقول وصّاف: “… در دارالمُلک(شيراز) و ساير ولايات فارس، بيش از صدهزار تن از گرسنگی هلاک شدند… و سی و سه موضع از بهترين مواضع خراجی، از سکنه خالی شد و هيچ آدمی و چارچای در آن حدود نماند”.[76]
ناصر خسرو يادآور می شود که در زمين لرزهء شهر تبريز(در سال 434ه/ 1032م) قريب 40 هزار تن هلاک شدند.[77] در سال های 671 و 1194ه(1272 و 1778م) نيز زمين لرزه های ديگری شهر تبريز را بسختی لرزاند و باعث کشتار و ويرانی های فراوان گرديد.[78]
نيشابور -مرکز خراسان – که در اواخر قرن چهارم هجری(دهم ميلادی) ميعادگاه بازرگانان نواحی مختلف و مرکز توزيع کالا به فارس و سَند و کرمان بود و ساکنان آن ثروتمندترين مردم خراسان بشمار می رفتند، بر اثر قحطی و خشکسالی سال 401ه( 1010م)دچار آسيب های شديد گرديد بطوريکه بقول عُتبی: تنها در نيشابور صدهزار تن از قحطی و خشکسالی هلاک شدند.[79] قحطی مهيب سال 1872 ميلادی نيز چنان لطمه ای به جمعيت خراسان وارد کرد که بقول کُرزُن “هيچ وقت جبران پذير نخواهد بود”.[80]

3- جنگ های سرداران و شاهزادگان محلی

در کنار حملات و هجوم های قبايل نيمه وحشی و عشاير چادرنشين و بروز حوادث طبيعی، بايد از جنگ های داخلی شاهزادگان و اميران محلی و دست بدست گشتن حکومت ها نيز ياد کرد که هر يک در ويرانی شهرها و فروپاشی اقتصاد، فرهنگ و امنيّت ولايات نقشی اساسی داشتند مثلآ: محمد بن علی راوندی در ذکر حوادث عصر سلطان سنجر سلجوقی(535ه =1140م) می نويسد: “چون جمله خراسان، سنجر را مُسلّم شد، اُمرای دولت و حَشَم او در مُهلتِ ايّامِ دولت و قسمتِ اسبابِ نعمت، باغی شدند و چون دستی بالای دست خود نديدند، دستِ تطاول از آستين بيرون کشيدند و به رعايا، ستم آغاز نهادند … بی رسمی ها در ماوراءالنهر آغاز کردند … ولايات خراسان از وطائت(ظلم و فشار) لشکر خراسان و ناهمواری های حَشَم و اتباع ايشان بستوه آمدند…“[81]
با مرگ تيمور(808ه = 1405م) و سلطنت شاهرخ، هرج و مرج و اختلافات درونی حکومت تيموری آشکار گرديد بطوريکه احمدبن حسين می نويسد: “اُمرا و شاهزادگان به هم برآمدند و هر يک آنچه توانستند از گنج و لشگر برداشتند و متوجهء ولايتی و سرحدی گشتند و آنجا را در تصرف آوردند… و بنياد ظلم و تعدّی نهادند و قتل عام شد و طمع در مالِ تاجران و رعايا و زارعان کردند … خرابی در ولايت ها راه يافت و مردم پراکنده گشتند … در تمام بلاد ايران، قحط و وبا واقع شد“.[82]
يار احمد خوزانی – يکی از سرداران شاه اسماعيل صفوی در حمله به نواحی ماوراءالنهر – در شهر نَسَف يا نخشب(نزديک بخارا) به کشتار همهء موجودات زنده – چه انسان و چه حيوان- فرمان داد. پس از اجرای اين دستور هولناک، او در پاسخ به اعتراض تنی از يارانش گفت:

-“حال، اندک د_تسلّی شد، عوضِ قتل عام چنگيز و تيمور را کردم“.[83]

4- زد و خوردها و کشمکش های مذهبی

زد و خوردها و کشمکش های فرقه های مذهبی نيز در ويرانی و قتل و غارت شهرهای مهم ايران نقش مهمی داشت مثلآ پس از حمله غُزّها به نيشابور و قتل عام مردم و کشتار دانشمندان اين شهر(بسال 548 ه- 1153 م) به تصريح راوندی:

-“چون غُزّان برفتند، مردمِ شهر را بسببِ اختلاف مذاهب، حقايدِ قديم بود. هر شب فرقتی از محلّتی حشر می کردند و آتش در محلّت مخالفان می زدند تا خرابه ها – که غُزّان مانده بود- اَطلال شد و قحط و وبا بديشان(مردم نيشابور) پيوست تا هر که از تيغ و شکنجه جسته بود، به نياز بمُرد“.[84]

بی شک اين اختلافات مذهبی، همبستگی و تعاون ملی را دچار تفرقه می ساخت و زمينه را برای هجوم و تسلط اقوام و قبايل بيگانه مهيا می کرد. ياقوت حموی که قبل از حمله مغول از ری ديدار کرد(بسال 617 ه- 1220م) می نويسد که بر اثر زد و خوردهای مذهبی بين شيعيان و اهل سنت و سپس ميان حنفی ها و شافعی ها، شهر ری چنان ويران شد که بهنگام حمله مغول، نيروهای دفاعی آن بسيار کم و ضعيف بودند.[85]
وصّاف، نتيجهء روحی و معنوی اين ظلم و ستم ها، پريشانی ها و ويرانی ها را چنين توصيف می کند:
-“در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر کاشانه ای، غم خانه ای و در جگری از سوزش مصيبت، تيغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله و دريغی“.[86]
چنين شرايطی، زمينه مناسبی برای رشد مذهب و بروز تمايلات صوفيانه بوده است. مردمی که امنيّت اجتماعی و تکيه گاه زمينی خود را از دست داده بودند، در چنين شرايطی دست توکّل بسوی آسمان برده و از نيروهای غيبی استمداد و استعانت جستند. آنان در دين و باورهای صوفيانه آرامش می يافتند -آرامشی که آنرا در هستی ِ تاراج شده خود نتوانسته بودند بدست آورند – و شگفت نيست که بيدادگرای و دين در طول تاريخ – همواره – همگام و همراه يکديگر پيش رفته اند.

نتيجه و پايان سخن

از مجموع آنچه که گفته ايم می توان ملاحظات و نتايج زير را يادآور شد:
– ايران بخاطر شرايط سياسی-جغرافيائی خويش، بعنوان يک چهارراه جهانی، از يکطرف کانون تلاقی تمدن ها و فرهنگ های مختلف بوده و از طرف ديگر: همواره مورد هجوم اقوام و قبايل مختلف بوده است.
– حدود 900 سال از تاريخ ايران بعد از اسلام تا دورهء قاجار(يعنی تا آغاز قرن بيستم ميلادی) در واقع، تاريخ تکرار حمله و سلطهء حکومت های قبيله ای در ايران و تداوم ساختار فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی ناشی از آن بوده است.
– اين حملات و هجوم ها -هر بار- با غارت ها و قتل عام های گسترده و با ويران کردن سدها و شبکه های آبياری، نابودی نيروهای توليدی و فروپاشی مناسبات اقتصادی -اجتماعی، باعث وقفه ها و گسست های متعدد در تکامل تاريخی جامعهء ايران گرديد.
– اين حملات و هجوم ها در تسلسل تاريخی خود، باعث دلسردی و عدم علاقهء روستائيان و پيشه وران به تعمير و ترميم شبکه های آبياری و کشاورزی و احياء امور مربوط به حرفه و فن(صنعت) گرديد.
– سلطهء سلاطين و اميران وقت در امور آبياری و پيشه وری، جدا نشدن صنعت و مناسبات شهری از اقتصاد روستائی و پديد نيامدن شهرهای خودمختار و مستقل(آنچنانکه در تحولات اجتماعی غرب شاهد آن بوديم) از جمله نتايج اين حملات و گسست های تاريخی بوده اند.
– حملات ايلات و قبايل، و نيز ويرانی ها و پريشانی های ناشی از خشکسالی ها، قحطی ها و زمين لرزه ها، همچنين جنگ های سرداران و شاهزادگان محلی و زدوخوردهای فرقه های مذهبی تأثيرات مخرّب خود را بر شعور اجتماعی جامعهء ايران باقی گذاشته و باعث تضعيف همبستگی های ملی و قطع رابطهء جامعه با بُعد تاريخی خويش گرديدند. هر حمله ای با ويرانی ِ مدارس بزرگ علمی، آتش زدن کتابخانه ها و با آوارگی و فلاکت فلاسفه و دانشمندان همراه بود. بعبارت ديگر: اين حملات و هجوم ها – هر يک – شمشيری بودند که – هر بار – جامعهء ايران را از ريشه و گذشتهء خويش قطع کردند بطوريکه ما مجبور شديم – هر بار – از صفر آغاز کنيم؛ بدون آگاهی تاريخی، بی هيچ خاطره ای از گذشته، بی هيچ دورنمائی از آينده و . . .

***

افزوده ها و يادداشت ها:
1- “روضات الجنّات فی اوصاف مدينة هَرات”، اسفزاری، ج 1، ص 266؛ “تاريخ مغول”، عباس اقبال آشتيانی، ص 57؛ “تاريخ نامهء هرات”، سيف بن محمّد هروی، صص 58- 63.
2- نگاه کنيد به: “تاريخ جهانگشا”، جوينی، ج 1، ص 140؛ “طبقات ناصری”، قاضی منهاج السراج، ج 2، ص 121؛ “روضات الجنات”، ج 1، صص 255- 257 و 263- 264.
3- “تاريخ جهانگشا”، ج 1، صص 126- 127 و 128؛ “تاريخ نامهء هرات”، صص 56- 57.
4- “جامع التّواريخ”، رشيد الدّين فضل الله، ج 1، صص 363- 364. “حَشَر” به افرادی می گفتند که مغول ها از ميان جوانان شهرها اسير می کردند و آنان را در حملات خود به شهرها در جلو می راندند و در واقع “بلاگردان” يا “سپر بلا”ی خود می کردند.
5- “تاريخ جهانگشا”، ج 1، صص 70 و 82- 83 مقايسه کنيد با “جامع التّواريخ”، ج 1، صص 361- 362. در بارهء سمرقند و بخارا نگاه کنيد به مقالهء “نظری به دو شهر تاريخی سمرقند و بخارا”، ابوالفضل آزموده، در: هنر و مردم، شمارهء 110، 1350، صص 59- 63.
6- “تاريخ جهانگشا”، ج 1، صص 100- 101: “روضة الصّفا”، ميرخواند، ج 5، ص 105 مقايسه کنيد با: “جامع التواريخ”، ج 1، ص 373. بنا به گزارش نظام الدّين شامی، 160 سال بعد در حملهء تيمور نيز: پايتخت خوارزم آنچنان ويران شد که “در سراسر آن ديواری که در سايهء آن کسی بياسايد نماند و بر ساحتِ ويران آن، جو کاشتند”: “ظفرنامه”، صص 16، 66- 72 و 107- 108. در بارهء خوارزم قديم، نگاه کنيد به مقاله های س.پ. تولستو در: يغما، سال هشتم، 1334، صص 537- 541؛ آريانا، چاپ کابل، سال چهارم، 1325، صص 1238- 1247.
7- “جامع التّواريخ”، ج 1، ص 372؛ سرزمين های خلافت شرقی، لسترنج، صص 476- 477.
8- “روضات الجنّات” … ج 2، ص 94؛ “تاريخ نامهء هرات”، ص 80.
9- از جمله نگاه کنيد به: “جامع التّواريخ”، ج 1، صص 368 و 375- 377 و 380 و 381- 383.
10- “تاريخ جهانگشا”، ج 1، صص 3- 5، مقايسه کنيد با گزارش معين الدّين اسفزاری در حملهء تيمور به نواحی خراسان: “روضات الجنات”، ج 2، ص 45. برای آگاهی از عواقب شوم جمله مغول به ايران، نگاه کنيد به: “تاريخ ادبيات ايران”، ذبيح الله صفا، ج 3، صص 77- 86؛ “کشاورزی و مناسبات ارضی در عهد مغول”، پتروشفسکی، ج 1، صص 46- 63 و 67- 74؛ “مالک و زارع در ايران”، لمبتون، صص 201؛ “تاريخ غزنويان”، باسورث، صص 263- 264؛ “تاريخ فتوحات مغول”، ساندرز، صص 61 و 68 و 126-127؛ “ديدگاه ها”، علی ميرفطروس، صص 65- 78.
11- نگاه کنيد به: “تاريخ جهانگشا”، ج 1، ص 18؛ همچنين نگاه کنيد به مقالهء جرج ورناوسکی در: نشريهء دانشکده ادبيات دانشگاه تبريز، شماره 2، سال 11، 1338، صص 151- 159؛ “مسائل عصر ايلخانيان”، منوچهر مرتضوی، صص 259- 268.
12- “تاريخ غزنويان”، ک. ادموند باسورث، ج 1، ص 147. پيگولوسکايا نيز اطلاعات ارزشمندی در بارهء شهرهای دورهء ساسانی بدست می دهد. نگاه کنيد به:

Pigulevskaja, N: Les villes de l’Etat iranien aux epoques Parthe et Sassanide, Paris, 1963.

13- “تاريخ ايران”، پيگولوسکايا، پطروشفسکی و … ص 181.
14- “ايران از آغاز تا اسلام”، صص 343- 344.
15- در بارهء وضع علم، فلسفه و رياضيات در اين عصر نگاه کنيد به: “تاريخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی”، ذبيح الله صفا، ج 1؛ “انتقال علوم يونانی به عالم اسلامی”، د. اوليری؛ “فرهنگ ايرانی پيش از اسلام”، محمّد محمّدی، صص 203- 253؛ “معارف اسلامی”، شمارهء 13، 1350، صص 67- 71؛ “سخن علمی”، شمارهء 7، 1347، مقالهء کرلو نلينو، صص 315- 318.
16- در بارهء جندی شاپور نگاه کنيد به: “فرهنگ ايرانی پيش از اسلام”، صص 229- 253.
17- ياقوت حَمَوی -سيّاح عرب- تعداد حمام های مصر در اين زمان را 4000 ذکر کرده است که می توان از اين رقم به کثرت کتاب های سوخته شده پی برد: “معجم البُلدان”، ج 5، ص 243.
18- نگاه کنيد به: “تاريخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی”، ذبيح الله صفا، ج 1، صص 33- 34؛ “تاريخ تمدّن اسلام”، جرجی زيدان، ج 3، صص 434- 436؛ “فرهنگ ايرانی پيش از اسلام”، محّمد محّمدی، صص 39- 64؛ “حلاّج”، علی ميرفطروس، چاپ سيزدهم، صص 87- 89.
19- “آثار الباقيه”، ابوريحان بيرونی، ص 48. مقايسه کنيد با روايت ابن خلدون در حملهء مغول به خراسان: “مقدمه”، ج 2. در مورد قتل عام های قُتيبه بن مُسلم در خراسان و خوارزم، ويرانی شهرها و فروپاشی مناسبات اقتصادی-اجتماعی اين مناطق در فصل آينده سخن خواهيم گفت.
20- “تاريخ و تمدّن ايلام”، يوسف مجيدزاده، ص 103، برای آگاهی از تمدّن ايلام نگاه کنيد به: فصل های سوّم و چهارم همان کتاب؛ “تاريخ تمدّن”، ويل دورانت، ج 1، صص 175- 177؛ “ايران از آغاز تا اسلام”، گيرشمن، صص 54- 60؛ سخنرانی های نخستين گنگرهء تاريخ و فرهنگ ايران، مقالهء شيرين بيانی، صص 40- 51.
21- “ايران باستان”، صص 194 و 1233؛ “تاريخ گرديزی”، ص 59.
22- “تاريخ گرديزی”، صص 58- 59. نظامی گنجوی نيز در ذکر “ويران کردن آتشکده های عجم توسط اسکندر” به آتش زدن کتاب های پارسی اشاره کرده است. نگاه کنيد به: “کليّات خمسهء نظامی”، شرفنامه، انتشارات اميرکبير، 1351، صص 970- 971. انتقال کتاب ها و نُسخ خطی کتابخانه های ايران به کشورهای مهاجم در ساير حملات بيگانگان نيز جريان داشته، مثلآ: در جريان لشکر کشی به حدود شمالی ايران، پطر کبير به کتاب ها و نُسخ خطّی فراوان دست يافت و آنها را به سن پطرزبورگ منتقل ساخت. همچنين اوزپ سنکوسکی(استاد زبان عربی و ترکی دانشگاه سن پطرزبورگ) در سال 1828 پس از ورود به اردبيل -که هنوز در اشغال نظاميان روسی بود- مقامات ذيربط را متقاعد کرد تا مجموعهء نسخ خطّی موجود در کتابخانهء اين شهر را به سن پطرزبورگ منتقل کنند. نگاه کنيد به مقالهء “ايرانشناسی در شوروی” نوشته موريل اتکين در: نشر دانش، شمارهء 4، خرداد-تير 1368، صص 13- 14.
23- “احياء الملوک”، مقدمهء منوچهر ستوده، صص 16- 17.
24- “تذکرة الشعرا”، ص 26.
25- “تاريخ يمينی”، عُتبی، ص 178؛ “معجم الادبا”، ج 2، ص 315؛ همچنين نگاه کنيد به:

A. Mazaheri: La vie quotidienne des musulmans au moyen-age, p 149.

26- “تاريخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی”، ص 154؛ همچنين نگاه کنيد به: “بخارا؛ دستاورد قرون وسطی”، ريچارد فرای، ص 151-152.
27- “تاريخ بيهقی”، ص 227.
28- مُجمل التّواريخ و القصص، ص 404؛ “کامل”، ابن اثير، ج 19، حوادث سال 420ه.
29- “تاريخ بيهقی”، صص 386- 473.
30- “تاريخ يمينی”، ص 332.

31- La vie quotidienne des Musulmans, p 149.

32- “راحه الصدور”، صص 177- 181؛ “کامل”، ابن اثير، حوادث سال های 548 و 549 و 556 هجری؛ “روضات الجنّات”، ج 1، صص 244- 245؛ “تاريخ نيشابور”، موءيد ثابتی، صص 161- 181 و 221- 222 و 230 و 250. انوری در باره بی رحمی ها و غارتگری های ترکان غُزّ در نواحی خراسان، قصيده جانگدازی دارد که با اين دو بيت آغاز می شود:
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر ………… نامهء اهل خراسان به برِ خاقان بَر
نامه ای مطلع آن: رنج تن و آفت جان……… نامه ای مقطع آن: درد دل و خون جگر
در اين باره نگاه کنيد به مقالهء تحليلی “بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر…”، علی ميرفطروس، در: ايرانشناسی، شمارهء 1، سال 12، آمريکا، 1379، صص 118- 131.
33- “راحه الصدور”، صص 377 و 392.
34- “معجم البلدان”، ج 5، ص 114.
35- “سيرت جلال الدّين مِنکبرنی”، ص 48.
36- “معجم الادبا”، ج 5، ص 467؛ همچنين نگاه کنيد به: “نشوارالمحاضرة”، قاضی محسن تنوخی، ج 2، صص 324- 328.
37- “تاريخ تمدّن اسلام”، جرجی زيدان، ج 3، ص 438؛ مقايسه کنيد با: “جامع التّواريخ”، ج 1، ص 361 در حملهء مغول به بخارا و نابود کردن کتابخانه های اين شهر. هلاکوخان در حمله به قلعهء الموت و فتح آن(در سال 1256م) نيز دستور داد تا کتابخانهء سيّدنا(متعلق به حسن صباح) را سوزاندند و نابود کردند.
38- “تاريخ جهانگشا”، ج 1، صص 84-85.
39- “جامع التّواريخ”، ج 2، ص 767. در بارهء رونق علم و فلسفه در بخارا، نگاه کنيد به: “بخارا؛ دستاورد قرون وسطی”، ريچارد فرای، خصوصآ صفحات 79- 122 و 146- 156.
40- مکاتبات رشيدی، مکتوب 36.
41- “راهنمای کتاب”، ج 8، 1344، ص 72، مقالهء “کتابشويان”، محمّدتقی دانش پژوه.
42- “تاريخ آل مظفر”، محمّد کتبی، ص 49.
43- نگاه کنيد به: “عالم آرای عباسی”، اسکندربيک ترکمان، ج 1، ص 209؛ “خلاصه التّواريخ”، قاضی احمد قمی، ج 2، ص 1012.
44- “خلاصه التّواريخ”، ج 2، ص 754.
45- “خلاصه التّواريخ”، ج 2، ص 874.
46- “خلاصه التّواريخ”، ج 2، صص 798 و 1075- 1076.
47- برای گزارش ارزشمندی از کتابخانه های ايران در قبل و بعد از اسلام نگاه کنيد به: “کتاب و کتابخانه های شاهنشاهی ايران”، رکن الدّين همايونفرّخ، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، تهران، 1345، همچنين مقالات همين نويسنده در: مجلهء هنر و مردم، شماره های 43- 54، 1345 و شماره های 55- 75، 1346؛ نشريه تلاش، شمارهء 1، 1345، ص 77- 84؛ همچنين نگاه کنيد به: “نقش ايران در فرهنگ اسلامی”، علی سامی، ص 252- 275 و La vie quotidienne des Musulmans, pp. 146- 151.
48- “تمدن اسلامی در قرن چهارم”، آدم متز، ج 2، ص 202.
49- در بارهء پيشرفت علوم و خصوصآ رياضيات(حساب، هندسه، جبر، مثلثات و نظريهء مقدماتی اعداد) در اين دوران نگاه کنيد به: “زندگينامهء رياضيدانان دورهء اسلامی از سدهء سوّم تا سدهء يازدهم هجری”، ابوالقاسم قربانی؛ “تاريخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی”، ذبيح الله صفا، ج 1؛ “پارسی نامه”، ابوالقاسم قربانی؛ “تاريخ ايران”(کمبريج)، ج 4، صص 330- 364.
50- “احسن التقاسيم فی معرفه الاقاليم”، ص 280، چاپ ليدن، ترجمهء فارسی، ج 2، ص 406.
51- “صورة الارض”، صص 26- 27.
52- “نزهة القلوب”، صص 151- 152؛ همچنين نگاه کنيد به: “سفرنامه”، ابن بطوطه، ص 389؛ “معجم البُلدان”، ياقوت حَمَوی، ج 5، ص 396.
53- نگاه کنيد به: “روضات الجنّات”، ج 2، صص 4 و 44-45 و 49- 55 و 94؛ “ظفرنامه”، نظام الدّين شامی، صص 83- 84. در مورد حملهء مغول به هرات نگاه کنيد به: صفحهء 19 کتاب حاضر.
54- “سفرنامه”، صص 166- 167.
55- “سفرنامه”، ص 212.
56- “ظفرنامه”، شرف الدّين علی يزدی، ج 1، ص 314؛ “منتخب التّواريخ”، معين الدّين نطنزی، ص 336؛ “تاريخ آل مظفّر”، کتبی، ص 114؛ “روضة الصّفا”، ميرخواند، ج 6، ص 157.
57- “سياست و اقتصاد عصر صفوی”، باستانی پاريزی، ص 358.
58- نگاه کنيد به: “مُجمل التّواريخ”، ابوالحسن گلستانه، صص 390 و 458؛ مقايسه کنيد با: “رستم التّواريخ”، رستم الحکما، صص 248- 255.
59- “تاريخ مغول”، عباس اقبال آشتيانی، ص 571؛ مقايسه کنيد با: “سفرنامه”، ابن بطوطه، ج 1، ص 253.
60- “خلاصة التّواريخ”، ج 2، ص 797؛ مقايسه کنيد با سخن قطران تبريزی در بارهء حملهء غُزّها به شهرهای آذربايجان: “شهرياران گمنام”، احمد کسروی، صص 191- 192 و 195- 199.
61- “تاريخ طبرستان”، ابن اسفنديار، ج 1، ص 164.
62- “تاريخ طبرستان”، ج 1، ص 165.
63- نگاه کنيد به: “تاريخ طبرستان”، ص 183؛ تاريخ رويان، اولياء الله آملی، ص 69.
64- “تاريخ طبرستان”، ص 190؛ همچنين نگاه کنيد به: “مختصرالبُلدان”، ابن الفقيه، ص 32؛ “فتوح البُلدان”، بلاذری، ص 158.
65- “تاريخ طبرستان، رويان و مازندران”، ظهيرالدّين مرعشی، ص 67؛ “تاريخ طبری”، ج 14، ص 6135.
66- “تاريخ طبرستان”، صص 239- 240؛ “تاريخ طبرستان، رويان و مازندران”، مرعشی، ص 135.
67- “تاريخ طبرستان”، ص 253.
68- “حبيب السير”، خواندمير، ج 2، صص 337 و 408.
69- “تاريخ طبرستان”، صص 245- 247؛ “تاريخ طبرستان، رويان و مازندران”، ص 136.
70- “تاريخ طبرستان”، ص 254؛ “تاريخ طبرستان، رويان و مازندران”، ص 139. مقايسه کنيد با “تاريخ بيهقی”، صص 588 و 591- 601، در قتل و غارت مردم آمل و ساری توسط سپاهيان سلطان مسعود غزنوی.
71- “بدايع الزّمان”(تاريخ افضل)، صص 89 و 91- 93؛ “سلجوقيان و غز در کرمان”، ص 131؛ “تاريخ کرمان”، ص 362 مقايسه کنيد با: “فارسنامهء ناصری”، گفتار اوّل، ص 161؛ “انقراض سلسلهء صفويه”، لاکهارت، صص 131 و 188- 189 و 194؛ “برافتادن صفويان برآمدن محمود افغان”، صص 78 و 205- 211؛ همچنين نگاه کنيد به: “تاريخ جديد يزد”، ص 90، دربارهء محاصرهء شهر يزد بوسيلهء تيمور و قحطی و مرگ و مير مردم، “روضات الجنّات”، ج 2، ص 53 در مورد قحطی شهر هرات؛ “خلاصه التّواريخ”، قاضی احمد قمی، ج 2، صص 897- 898، در حمله و غارت مشهد توسط ازبک ها و قحط و غلا در شهر؛ “جامع جعفری”، ص 473 در تخريب خانه ها و آبادی های شهر کرمان بدستور آقا محمّدخان قاجار. ويلم فلور نيز گزارش های ارزنده ای از غارت و تاراج شهرهای تجارتی کرمان، لار در زمان صفويان و حملهء افغان ها و قحط و غلای آن دوران بدست می دهد. نگاه کنيد به: “برافتادن صفويان برآمدن محمود افغان”(روايت شاهدان هلندی)، صص 29- 35، 44- 45، 60- 63، 78، 82، 205- 211، 278- 285 و 305.
72- “جامع التّواريخ حسنی”، نسخهء خطی کتابخانهء ملّی، نقل از: “آسيای هفت سنگ”، باستانی پاريزی، ص 181.
73- “سلجوقيان و غُز در کرمان”، صص 129 و 134 و 143- 144، “بدايع الزّمان”، ص 89. در مورد حملات ديگر و قتل عام مردم، ويرانی شهرها و فروپاشی مناسبات اقتصادی-اجتماعی منطقهء کرمان، نگاه کنيد به: “سلجوقيان و غُزّ در کرمان”، صص 59، 62، 77- 78، 100- 104، 118، 121، 129، 131، 143- 144، 177، 201، 203 و 207؛ “تاريخ آل مظفر”، صص 87 و 89. در مورد آبادانی و رونق اقتصادی منطقهء کرمان در قرون وسطی نگاه کنيد به: “مختصرالبلدان”، ابن فقيه، ص 20؛ “صورة الارض”، ابن حوقل، ص 77؛ “حدود العالم”، ياقوت حَمَوی، ص 126؛ “سرزمين های خلافت شرقی”، لسترنج، صص 321- 339؛ “سلجوقيان و غُزّ در کرمان”، صص 62 و 100 و 103.
74- نگاه کنيد به: “احياء الملوک”، صص 18 و 113- 114؛ “مطلع السعدين”، عبدالرزّاق سمرقندی، ج 2، صص 75 و 652؛ در مورد آبادانی و رونق اقتصادی سيستان در قرون وسطی نگاه کنيد به: “احياء الملوک”، صص 12 و 14 و 86 و 441؛ “صورة الارض”، ابن حوقل، صص 152- 153 و 155 و 160- 161؛ “مختصرالبُلدان”، ابن فقيه، ص 22. در مورد حملات ديگر، قتل عام های مردم، ويرانی شهرها و فروپاشی شبکه های آبياری و کشاورزی در منطقهء سيستان نگاه کنيد به: “احياء الملوک”، صص 83 و 98 و 100 و 104؛ “ظفرنامه”، نظام الدّين شامی، ص 92.
در اينجا، بی آنکه بخواهيم به قرينه سازی های ظاهری دچار گرديم، يادآور می شويم که حملهء عراق به ايران(1359) و تداوم 8 سال جنگ خونين و بيهوده، و نتايج سهمگين اين جنگ در ويرانی شبکه های اقتصادی و صنعتی ايران، نابودی بناهای تاريخی و تلفات عظيم انسانی(خصوصآ نيروهای توليدی و جوان جامعه) می تواند يک مصداق عينی در تکميل نظرات ما باشد. “انستيتو بين المللی تحقيقات در بارهء صلح”(سيپری) در استکهلم، خسارت جنگ 8 سالهء ايران و عراق را بيش از درآمد نفتی اين دو کشور در يک قرن اخير دانسته است. منابع ديگر، خسارت جنگی ايران را 74 تا 91 بيليون دلار ذکر کرده اند.
روزنامه کيهان(14 ارديبهشت 68) ضمن چاپ ليستی از آثار تاريخی و فرهنگی آسيب ديده در جريان جنگ ايران و عراق به نقل از رئيس “سازمان ميراث فرهنگی کشور” نوشت: “استقرار تأسيسات نظامی و پايگاههای هوايی در جوارِ شهرهای باستانی و اقدام به سنگرکنی در محوطه های باستانی، نمونه هايی از بی توجهی به سياست عدم استقرار مواضع نظامی در جوار آثار باستانی است. يکی از دلايل تخريب آثار تاريخی ايران در طول جنگ تحميلی همين امر بوده است”. وی به عنوان نمونه به معبد چُغا زنبيل -يکی از 3 آثار فرهنگی ثبت شده در ميراث فرهنگی جهانی در خوزستان- اشاره کرده که “سپاه پاسداران در محوطهء آن، پايگاه نظامی احداث نموده و به همين جهت امکان سرکشی و جبران خسارت وارده وجود نداشته است”.
بر اساس گزارش روزنامهء جمهوری اسلامی(14 ارديبهشت 74): 80% آثار تاريخی شهر تازه کشف شده در اطراف “بُرازجان” به دليل حفاری های غير مجاز توسط افراد سودجو، رو به نابودی است. اين شهر تاريخی که متعلق به دورهء ساسانيان است دارای يک آتشگاه، يک معبد ميترائی(مهر پرستی)، دژ دفاعی و آثار ديگر می باشد.
75- “ايران و قضيه ايران”، کُرزُن، ج 1، ص 247؛ “مقاله نيشابور”، لورنس لاکهارت، مجلهء دانشکدهء ادبيات مشهد، سال سوّم، شمارهء 4، ص 338. در مورد اهميّت علمی و فرهنگی شهر نيشابور در قرون وسطی نگاه کنيد به مقالهء لاکهارت در مجلهء فوق الذکر، صص 337- 350؛ “نيشابور مرکز خراسان، قديم ترين پايگاه علوم اسلامی”، عبدالحميد مولوی، نشريهء دانشکدهء معقول و منقول مشهد، شمارهء 1، 1347، صص 182- 226؛ “نيشابور به روايت تاريخ”، عباس شريفی نارانی، نشريهء ميراث فرهنگی، شمارهء 3- 4، صص 75- 80.
76- “تحرير تاريخ وصّاف”، ص 128، همچنين نگاه کنيد به: صص 215- 216 و 362.
77- سفرنامه، ص 9.
78- “جامع التّواريخ”، ج 2، ص 767؛ در بارهء زمين لرزه های شهر تبريز نگاه کنيد به مقالهء عزيز دولت آبادی در: نشريهء دانشکدهء ادبيات تبريز، شمارهء 2، سال 16، 1343، صص 137- 162؛ “زمين لرزه های تبريز”، يحيی ذکاء، تهران، 1359. برای آگاهی از زمين لرزه های شهرهای مهم ايران نگاه کنيد به کتاب ارزشمند: “تاريخ زمين لرزه های ايران”، تأليف ن.ن. آميرسيز و ج.پ. مِلويل.
79- “تاريخ يمينی”، صص 276- 278.
80- “ايران و قضيه ايران”، ج 1، ص 248.
81- “راحه الصدور”، صص 171- 172. راوندی در ذکر ظلم و ستم های ترکان غُزّ در خراسان نيز يادآور می شود که: غُزان در خراسان بی رسمی ها کردند و بی رحمی های نمودند که “اگر بشرح آيد ده کتاب چنين باشد”، “راحه صدور”، صص 377 و 393- 394.
82- “تاريخ جديد يزد”، صص 249- 250. برای آگاهی از جنگ های داخلی، حمله ها، کشتار مردم و خصوصآ غارت تجّار خارجی و داخلی و فروپاشی اقتصاد شهرها و روستاهای فارس، خوزستان، بيهق، لار، کرمان و … از جمله نگاه کنيد به: “روضات الجنّات”، معين الدّين اسفزاری، ج 2، صص 190- 191 و 198؛ “حبيب السّير”، خواندمير، ج 4، 439؛ “تاريخ آل مظفر”، صص 43 و 108- 109؛ “راحه الصدور”، ص 377 و 381 و 392؛ “سلجوقيان و غز در کرمان”، صص 58- 60؛ “تاريخ بيهق”، ابوالحسن بيهقی، صص 267 و 268 و 269 و 271؛ “تاريخ وصّاف”، ص 361؛ “ظفرنامه”، شرف الدّين علی يزدی، ج 1، صص 263 و 427 و 541 و 559- 562؛ “تاريخ احوال حزين”، صص 103- 108؛ “برافتادن صفويان برآمدن محمود افغان”(روايت شاهدان هلندی)، ويلم فلور، صص 28، 29، 35، 44، 45، 63، 78، 82، 205- 211 و …
83- نگاه کنيد به: “تاريخ عالم آرای صفوی”، مولف ناشناس، بکوشش يدالله شکری، ص 372. برای نمونه های ديگری از کشمکش سرداران و اميران داخلی و ويرانی شهرها در اين دوره نگاه کنيد به صفحات 96، 220، 225 و …، “تاريخ عالم آرای صفوی”.
84- “راحه الصدور”، ص 182، همچنين نگاه کنيد به: “کامل”، ابن اثير، ج 17، صص 228- 229، حوادث سال 448 و ج21، ص175، حوادث سال 554ه.
85- نگاه کنيد به: “معجم البُلدان”، ج2، ص 893، مقايسه کنيد با روايت خواندمير و مستوفی در: “حبيب السّير”، ج3، ص2؛ “نزهة القلوب”، ص57، همچنين نگاه کنيد به “زندگانی من”، احمد کسروی، ص13؛ “ويژگی های تاريخی شهرنشينی در ايران دورهء اسلامی”، احمد اشرف، در: نامهء علوم اجتماعی، سال اوّل، شمارهء 4، 1353، صص 30- 32.
86- “تاريخ وصّاف”، ص361، مقايسه کنيد با گزارش محمّدبن ابراهيم در: “سلجوقيان و غُزّ در کرمان”، صص 129 و 134 و 144 و گزارش سيف بن محمّد هرَوی در: “تاريخ نامهء هرات”، صص 82- 83 و گزارش افضل الدّين کرمانی، در: “بدايع الزمان”، ص 89.

فرستادن این مطلب برای دیگران