Print This Post Print This Post
داخلی (کتابها)


ملاحظاتی درتاریخ ایران،فصل دوم

چاپ اول: ١٩٨٨،آلمان

چاپ چهارم: ٢٠٠١ ،فرانسه/کانادا

 

 

اسلام؛ يک دين سامى / خصوصيات تند قوم سامى و انعكاس آن در زبان و هنر اعراب / تفاوت پيغمبران سامى و پيغمبران هند و ايرانى / قهر و خشونت و نقش آن در اقتدار اسلام / مرگ حضرت محمد و ارتداد قبايل عربستان / حملۀ اعراب به ايران / نظراتی‌‌ در باره چگونگى استقرار اسلام در ايران / مقاومت‌‌ها و پايدارى‌‌ها / نقش قهر و خشونت و پرداخت جزيه در مسلمان‌‌ شدن ايرانيان / نتيجه و پايان سخن.

* * *

جغرافیای خشک و صحاری سوزان و خشنِ عربستان بی تردید بر حیات روحی و معنوی مردم آن  تأثیر داشته است. اسلام  بر بستر این جغرافیای خشن و طاقت سوز ظهور کرد و لذا ، حامل بسياری از خصوصيات این قوم است ؛قومی که –عموماً- تُـند، زود خشم، حَسّاس و تيز است. تفاوت ميان هندی و عرب اين حقيقت را آشکار می‌نمايد:هندی -که برجسته‌ترين خصايل قوم آريائی را دارد- با همۀ حسّاسيّت ها و دقت‌ها و ريزه‌کاری‌هائی که در انديشه و خيالش هست (و اين در مذهب، فلسفه، هنر و موسيقی‌اش هويداست) اساساً انسانی آرام و صبور است. يک آرامش پهناور و صبوریِ سنگين در او هست که بسيار چشم‌گير می‌باشد. برعکس، عرب، انسانی‌ست متلاطم، مهاجم، تند، آشفته و ناآرام: شاديش؛ تند، خشمش؛ تند، غمش؛ تند، عشقش؛ تند، کينه‌اش؛ تند، قضاوتش؛ تند، جنگش؛ تند و… موسيقی و رقص عربی نيز از اين خصوصيت او حکايت می‌کند، در اين مورد مشهورترين و جهانی‌ترين ترانۀ عرب (يا مصطفی، يا مصطفی…) را می‌توان بياد آورد.

تجلّی همين تفاوت روحی و معنوی را می‌توان در ادبيات آريائی و عرب نيز مشاهده کرد، مثلآ: ليلی و شيرين:ليلی پروردۀ جامعه‌ای است که عاشق شدن و دلباختن را آغاز انحراف و فحشا می‌داند. در محيطی اينچنين دشوار، يک لبخندِ محبّت‌آميز دختر، «گناه کبيره» و يا داغ ننگی بر جبين حيثّيت افراد خانواده و قبيله می‌تواند باشد. اما در ديار شيرين، منعی برای معاشرت و مصاحبت زن و مرد نيست. پسران و دختران با هم می‌نشينند و با هم به گردش و شکار می‌روند و با هم در جشن‌ها و ميهمانی‌ها شرکت می‌کنند. قّيم و سرپرست شيرين، زنی است از جنس خودش، آشنا با عوالم دلدادگی و حالات عاطفی دختران جوان. اما وضع ليلی چنين نيست. او محکوم محيط حرمسرائی تازيان است و جرايمش بسيار: يکی آنکه زن بدنيا آمده و چون زن است از هر اختيار و انتخابی محروم است. گناه ديگرش زيبائی و زندگی در محيطی است که به‌جای تربيت مردان به محکوميت زنان متوسل می‌شوند و برای آنکه کار عاشقی به رسوائی نکشد، ليلی را از درس و مدرسه محروم می‌کنند تا چشم مرد به جمالش نيفتد. در ديار ليلی، حکومت مطلق با خشونت است و مردانگی به قبضه شمشير بسته است، حتی به مراسم لطيفی چون خواستگاری هم با طبل و جنگ و تيرِ خدنگ می‌روند. اما در فضای داستان شيرين ارزش‌ها بکلی متفاوت است. در ديار ليلی اثری از مدارا و مردمی نيست، همه، خشونت و عُقده ‌گشائی است. در سرزمين شيرين -امّا- مدارا است و مردمی و ملاطفت و گذشت.

در مورد اسم‌ها نيز همين خصوصيت به چشم می‌خورد: اسم‌های آريائی در تلفظ، آرام، سنگين، خاطر جمع و بادوام هستند مانند: جمشيد، داريوش، سيروس، مهرداد، اشکانيان، هخامنشيان و… امّا اسم‌های سامی را بايد زود تلفظ و زود تمام کرد. راحت و آرام و بادوام و طمأنينـه نمی‌توان آنها را تلفظ کرد. به مقايسه و معادل کلمات زير توجه کنيد:

عربی: فارسی:
قَلَم خامه
وَرَق برگ
قَمَر ماه
اَسَد شير
بَقَرَه گاو
يَد دست
عُنُق گردن
نَسَب تبار
شَجَر درخت
عَمَل کردار
فوق فراز
طَرَف سوی، سمت
قَسَم سوگند
طَيَران پرواز
غَنَم گوسفند

 به‌طور کلی عرب، مطلق‌انديش و مطلق‌بين است و آريائی، نسبی‌انديش. عرب يک بُعدی است و آريائی چند بُعدی. به‌قول نيکل‌سون(Nickolson):
«عرب درخت را می بيند و نه جنگل را، اما آريائی، هم جنگل را می بيند و هم درخت را.»

داستان پيغمبران آريائی داستان انديشيدن، گوشه‌گيری، عشق‌ورزيدن پنهان و رياضت آرام و خاموش است، نمونه‌اش: بودا و زرتشت. داستان پيغمبران عرب -امّا- داستان خون و جهاد و قيام و کشتار و درهم کوبيدن است، نمونه‌اش؛  محمد.[1]
بنابراين: اسلام به‌خاطر سرشت سامی خود -اساسآ- دينی خشن، تند و مهاجم است. اينکه در قرآن آن‌همه به جهاد و قتال تأکيد شده برای اينست که اسلام، خير را -اساسآ- در شمشير می‌بيند و در نگاهش قدرت و شوکت، تنها در سايهء شمشير بدست می‌آيد: الخَير کُلَة فی السيف و تحت ظل السيف و لا تقيم الناس إلا بالسيف.
حضرت محمد معتقد بود: “من با شمشير فرستاده شده‌ام و آنچه نيکوست در شمشير و با شمشير است… من فرستاده شده‌ام تا درو کنم نه بکارم.”[2] و يا: “بهشت، زير سايهء شمشيرها است. شمشيرها، کليد بهشت اند.”[3]
چنين عقيده‌ای بيانگر اهميت قهر و خشونت و نقش شمشير در استقرار و قوام اسلام است. عايشه(زن پيغمبر) نيز تأکيد می‌کند: “چشم پيغمبر بر هيچکس نمی‌گريست، وقتی غمش سخت می‌شد، ريش خود را می‌گرفت.”[4]
تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمی‌توان فهميد مگر آنکه ابتدا خصلت خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم. اينکه بعضی از محققين برجستهء تاريخ اسلام (مانند ماکسيم رودنسون) حضرت محمد را يک “پيغمبر مسلح” ناميده‌اند ناظر بر اين واقعيت تاريخی است.[5]
دکتر علی شريعتی نيز تأکيد می کند: “محمد پيغمبری بود که شعارها و پيامها را می‌رساند و برای تحقق اين پيغام‌ها… شمشير می‌کشيد و به همه اعلام می‌کرد: يا تسليم اين راه (اسلام) شويد يا از سر راه من کنار برويد… و هر کس نرفت به رويش شمشير می‌کشم.”[6]
چگونگی استقرار اسلام و شرح جنگ‌ها و قتلِ عام‌های فجيع و گسترده برای مسلمان‌سازی قبايل عربستان، شرح بسيار مفُصلی است که صفحات فراوانی را طلب می‌کند و در حوزه “ملاحظات” ما نيست.[7] با اينحال، سخن کوتاه حضرت محمد به فرستادگان قبيله بنی حارث و نيز کلام حباب بن مُـنذَر (يکی از اصحاب و ياران نزديک پيغمبر) می‌تواند نمونه‌ای برای شناخت چگونگی استقرار اسلام در شبه جزيره عربستان و نواحی ديگر باشد:
در سال دهم هجری (630م) پيغمبر، خالدبن وليد را برای مسلمان‌سازی قبيلهء بنی حارث به‌سوی اين طايفه فرستاد و تآکيد کرد که در صورت عدم پذيرش اسلام، با آنان جنگ نمايد. خالد (که در قتل عام طوايف عربستان شهرت بسيار داشت) در ملاقات با سران بنی‌حارث يادآور شد: “اسلام بياوريد تا به سلامت مانيد!”. سران بنی‌حارث نيز از ترس قتل عام مردم، به اسلام گرويدند و همراه خالد نزد حضرت محمّد رفتند. پيغمبر در ملاقات با سران قبيلهء بنی‌حارث تأکيد کرد: “اگر خالد ننوشته بود که اسلام آورده‌ايد، سرهای‌تان را زير پای‌تان می‌انداختم.“[8]
حباب‌بن مُـنذر در چگونگی مسلمان‌شدنِ قبايل عربستان، خطاب به ياران و سرداران پيغمبر گفت: “در سايهء شمشير شما، کسان (قبايل عربستان) به اسلام گرويده‌اند.”[9]
حضرت محمد ضمن استفاده از شيوه نفاق و دامن‌زدن به کشمکش‌های قبايل عربی، در استقرار اسلام، خصوصآ از شمشير و خشونت کسانی چون خالدبن وليد، استفاده کرد. خالد از پهلوانان معروف قريش بود که قبل از فتح مکه، اسلام پذيرفت و حضرت محمد از مسلمان‌شدن او شادمان گرديد آنچنان‌که او را به رياست سواران منصوب کرد. خالدبن وليد يکی از خشن‌ترين و خونخوارترين سرداران صدر اسلام بود که در استقرار اسلام، جنگ‌های بسيار کرد بطوريکه پيغمبر او را “سيف الله” (شمشير خدا) ناميد. اين “شمشير خدا” در مسلمان‌سازی قبايل عربستان و در سرکوب “اهل ردّه” (توده‌های عربی که بلافاصله پس از مرگ پيغمبر از اسلام برگشته و مرتد شده بودند) نقش فراوان داشت. او در ادامه سرکوب‌ها و قتل‌عام‌های گسترده، بسياری را از فراز خانه‌ها و بلندی کوه‌ها به زير انداخت و کشت و برخی را نيز در آتش سوزانيد و آنچنان ترس و وحشتی در ميان قبائل عرب برقرار ساخت که “همگی به قبول اسلام گردن نهادند”.[10]
اِعمال قهر و خشونت در مسلمان‌سازی قبايل عربستان، اگر چه کارساز بود، اما مرگ حضرت محمّد (سال 11ه=631م) و درگيری‌ها و کشمکش‌های موجود برای جانشينی او، به قبايل عربستان فرصت داد تا اعتراض و انزجار خويش را از اسلام ابراز نمايند. به‌قول عروة‌بن زُبير: “وقتی پيغمبر درگذشت، هر يک از قبايل -همگی يا بعضی‌شان- از دين بگشتند… و بيشتر مردم در هر جا چنين بودند”.[11]
مجالدين سعد گويد: “کفر سر برداشت و آشوب شد و هر يک از قبايل، همگی يا بعضی‌شان از دين بگشتند”.[12]
مردم غطفان، بحرين، حطم، عمان، يمن، مهره، عک، اشعريان حضرالموت، بنی سليم و … از اسلام برگشتند و “بيشتر مردم، در همه جا چنين بودند”.[13] قبايل و طوايفی که از اسلام برگشته و مرتد شده بودند، در ولايات مختلف «عامل رسول(حضرت محمد) را بکشتند و زنان خويش را بفرمودند تا دست ها رنگ کردند از شادی وفات رسول، و دف ها زدند».[14] جنگ های خونين “رده” (برگشتن از دين) که در سراسر دوران حکومت ابوبکر، عمر، عثمان و علی ادامه داشت، برای سرکوب شورش های ارتدادی و بخاطر مسلمان سازی دوبارهء قبايل عرب بود، بطوريکه ابوبکر و جانشينانش فرمان دادند تا «هر که را که از دين برگشته باشد، با شمشير گردن زنند و به آتش بسوزانند و زن و بچه اش را اسير کنند و از هيچکس جز اسلام نپذيرند».[15]
ابوبکر در سرکوب قبايل مرتد بيش از هر چيز از شمشير سردارانی چون خالدبن وليد (شمشير خدا) استفاده کرد. خالد در قبايل و ولايات عربستان، عاملين قتل نمايندگان پيغمبر را کـُشت و اجسادشان را به آتش کشيد: «… و آنان که دست رنگ کرده بودند (از شادی وفات پيغمبر) همه را بکشت و به آتش بسوخت و بفرمود تا سرهای شان، گرد کنند و پايهء ديگ کنند و آتش در تن های ايشان زد و همه را بسوخت… همه بيچاره شدند و رسول به نزد ابوبکر فرستادند و گفتند: ما بازگشتيم از آنچه می گفتيم، پس از اين نماز کنيم و زکوة دهيم و همه آن کنيم که تو فرمائی، اين مرد (خالدبن وليد) را باز خوان».[16]

حضرت محمد –از دير باز– سودای فتح سرزمين های ايران و روم شرقی (بيزانس) را در سر داشت و بر اين اساس به اصحاب و ياران خويش –همواره– تصرّف قصرهای حيره (دولت عرب وابسته به ايران) و کاخ های مدائن (پايتخت ساسانی) را وعده می داد.[17] اما ادامه مسلمان سازی قبايل عربستان، جنگهای متعدد داخلی و سرانجام، مرگ ناگهانی پيغمبر، فرصت آنرا نداد تا حضرت محمد به تصرف و تسلط ايران نائل آيد. در زمان ابوبکر و خصوصآ عمر، پس از سرکوب شورش های ارتدادی قبايل و در نتيجه، وجود آرامش نسبی در حوزهء شبه جزيره عربستان و نيز بروز قحطی ها و خشکسالی های متعدد و فقر عمومی اعراب باعث شد تا جانشينان محمد، برای فتح سرزمين های حاصلخيز و دست يابی به منابع اقتصادی و توسعهء قلمرو اسلامی، جنگ های گسترده ای را تدارک ببينند.[18]
گروهی از محققان به اين گمان که: «فرهنگ ايرانی از بنياد و ناگزير در تحولاتش دينی بوده» نفوذ و گسترش اسلام در ايران را امری طبيعی و ناگزير دانسته اند.[19] بسياری ديگر معتقدند که: «وجود فساد و تبعيض های طبقاتی در جامعه و نفرت مردم از رژيم ساسانی و روحانيون زرتشتی، باعث شد تا ايرانيان، اسلام را با آغوش باز بپذيرند… بطوريکه ايرانی بعد از برخورد با اسلام اوليه احساس کرد که دين اسلام همان گمشده ای است که به دنبالش می گشته است… برای همين، مذهب خودش را ول کرد، مليّت خودش را ول کرد، سنت های خودش را ول کرد و بطرف اسلام رفت…»[20]
اين نظرات مختلف، دارای دو وجه مشترک‌اند: اوّل اينکه همهء آنها به نقشِ قهر و سرکوب در تصرف ايران و مسلمان‌سازی مردم، اعتنائی ندارند. دوّم اينکه اين نظرات به مقاومت‌های متعدّد و مبارزات طولانی ايرانيان عليه تسلط اعراب و اسلام توجهی نمی‌کنند بطوريکه مثلآ دکتر شريعتی آنچنان اغراق می‌کند که معتقد است: «کجا ايرانی از همان اول در برابر اسلام قرار گرفت و نخواسته اسلام را بپذيرد؟ کجا چنين چيزی است؟ يک‌جا، يک نمونه نيست».[21]
واقعيت اينست که اسلام در مناطق و کشورهای اشغال‌شده (خصوصآ در ايران) اساسآ از طريق اِعمال قهر و خشونت، قتل عام‌های گسترده، ايجاد ترس و وحشت و از طريق انواع فشارهای اجتماعی و خصوصآ اقتصادی (مثل خراج و جزيه) مستقر گرديد. قرآن تأکيد می‌کند: “هر کس غير از اسلام از دين ديگری پيروی کند از وی پذيرفته نيست».[22] يا: «با کسانی که به خدا ايمان ندارند و يا کسانی که پيرو دين خويش‌اند -حتی با آنان که کتاب داشته‌اند– پيکار کنيد تا اسلام را بپذيرند و يا با حقارت و ذلّت جزيه (ماليات سرانه) بپردازند».[23]
نمايندگان عرب نيز هنگام ملاقات با يزدگرد سوّم به او يادآور شدند: «پيغمبر، ما را وصيت کرد که در جهان بگرديد، هرکس اين دين (اسلام) قبول کند –نعم کرامه– و اگر قبول نکند با او حَرب کنيد تا دين ما بپذيرد يا جزيت بدهد».[24]
يکی از سرداران عرب در فتح مدائن (پايتخت ساسانی) می‌گويد: « پس از فتح شهر، ما ايرانيان را دعوت کرديم و گفتيم: “سه چيز است، هر يک را می‌خواهيد انتخاب کنيد”. ايرانيان گفتند: “چيست؟” گفتيم: “يکی اسلام و اگر نمی‌خواهيد، جزيه بدهيد و اگر نمی‌خواهيد جنگ می‌کنيم…” ايرانيان گفتند: “به اوّلی (اسلام) و آخری (جنگ) حاجتی نداريم، ميانی (پرداخت جزيه) را می‌پذيريم”.[25]
مسلمآ بعضی قبايل مناطق عرب‌نشين امپراطوری ساسانی –در مجاورت قلمرو اسلامی– پس از حملهء اعراب مسلمان، اسلام را پذيرفتند (چيزی که محققان اسلامی –به‌تکرار– آنرا “استقبال ايرانيان از اعراب و اسلام” قلمداد کرده اند). با اينحال، بايد دانست که بيشتر نواحی عرب‌نشين ايران (مانند حيره، انبار، فرات، نواحی سواد و…) پس از جنگ با اعراب مسلمان، از پذيرفتن اسلام خودداری کردند و تنها به پرداخت جزيه گردن گذاشتند. اين امر آنچنان عجيب بود که خشم سرداران و فاتحان عرب را برانگيخته بود.[26]
فساد و اختلافات درونی دربار ساسانی، بروز جنگ‌های طولانی با دولت روم شرقی (بيزانس) و خالی شدن خزانه دولت و تشديد فشار و تحمــيل ماليات‌های سنگين بر توده‌ها و نيز قحط و غلا و شيوع وبا، بی‌توجهی روحانيون و موبدان زرتشتی، اختلاف بين لشکريان خراسان و عراق عجم، خودسری آخرين شاهان ساسانی در بدبينی و تحقير نسبت به سرداران لايق و فداکار (مانند بهرام چوبينه، خـُرخسرو، مردانشاه و…)، کشته شدن خسرو پرويز و آشفتگی های سياسی– نظامی متعاقب آن و خصوصآ همکاری بعضی افراد عادی و خيانت بعضی سرداران سپاه ساسانی (مانند سياه ديلمی و شيرويه) – بی‌شک- عوامل مساعدی در حمله اعراب به ايران و شکست سپاهيان ساسانی بوده‌اند. اين امر، حتی از اسناد و پيش‌بينی‌های بعضی از سرداران ساسانی نيز پيداست. مثلآ رستم فرخزاد (سردار معروف ايرانی) در نامه‌ای به برادرش، شکست سپاهيان ايران از اعراب را پيش‌بينی کرده بود.[27]
همه اين عوامل –اما- باعث “پيشواز ايرانيان از اعراب و استقبال مردم از اسلام” نگرديد، بلکه تقريباً در همهء شهرها و ولايات ايران، اعراب مسلمان با مقاوت‌های سخت مردم روبرو شدند.[28]
در اکثر شهرها، پايداری و مقاومت ايرانيان بيرحمانه سرکوب گرديد، مثلاً در سقوط مدائن و خصوصاً مقاومت مردم در جنگ جلولا (16ه = 636م) اعراب مسلمان، خشونت بسياری از خود نشان دادند آنچنانکه مورخين از آن بنام “واقعهء هولناک جلولا” ياد کرده‌اند. در اين جنگ، صدهزار تن از ايرانيان کشته شدند و تعداد فراوانی از زنان و کودکان ايرانی به اسارت رفتند و بسيار کُشته، دشت را پوشانيده بود که نمودار جلال جنگ بود.[29]
در حمله به دهکدهء اليس (هم‌مرز قلمرو اسلامی) جاپان –سالار دهکدهء اليس- راه را بر خالدبن وليد بست. جنگی سخت بين سپاهيان عرب و ايران در کنار رودی که به‌سبب همين جنگ بعدها به “رود خون” معروف گرديد در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانهء ايرانيان، خالد نذر کرد که اگر بر ايرانيان پيروز گردد «چندان از آنها بکشم که خون‌هاشان را در رودشان روان کنم» و چون پارسيان مغلوب شدند، به‌دستور خالد «گروه گروه از آنهائی را که به اسارت گرفته بودند، می‌آوردند و در رود گردن می‌زدند.»
مغيره گويد که: «بر رود، آسياب ها بود و سه روز پياپی با آب خون‌آلود، قوت سپاه را که هيجده‌هزار کس يا بيشتر بودند، آرد کردند… کشتگان دشمن (پارسيان) در اليس هفتاد هزار تن بود.[30]
در جنگ نهاوند (22ه – 642م) نيز ايرانيان مقاومت بسيار و اعراب، خشونت بسيار از خود نشان دادند بطوريکه عروة بن زيد (شاعر عرب) از جنگ نهاوند نيز به‌عنوان “پيکار هولناک” نام می‌برد.[31] مقدسی در باره جنگ نهاوند و مقاومت ايرانيان می‌نويسد: “… و دسته‌های ايرانی که گویند چهارصدهزار نفر بودند… در آنجا بودند و به شکيبائی و پايداری سوگند ياد کرده بودند… و اعراب از ايشان (ايرانيان) چندان کشتند که خدا داند … و از اموال و غنيمت‌ها، چندان نصیب اعراب مسلمان گرديد که در هيچ کتابی اندازه آن ذکر نشده است.[32]

حملهء اعراب به ایران
در شوشتر (تستر)، مردم وقتی که از تهاجم قريب‌لوقوع اعراب باخبر شدند، خارهای سه پهلوی آهنين بسيار ساختند و در صحرا پاشيدند. چون قشون اسلام -خالی‌الذهن- به آن حوالی رسيدند، خارها به دست و پای ايشان بنشست، متحير گرديدند و مدتی در آنجا توقف کردند… پس از تصرف شوشتر، لشکر اسلام در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذيرفتن اسلام خودداری کرده بودند، گـــردن زدنـد.[33]
در فتح استخر (28ه = 648م) مردم شهر، قتل عام شدند و به‌قول طبری: اعراب مسلمان “کشتاری بزرگ کردند”. با اينحال مردم از پذيرفتن اسلام خودداری کردند بلکه با حقظ آئين خود، به پرداخت جزيه (ماليات سرانه) گردن نهادند.[34]
رامهرمز نيز پس از جنگی سخت به تصرّف سپاهيان اسلام درآمد و فاتحان عرب، بسياری از مردم شهر را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هـنگفـتی بـه‌چـنـگ آوردند.[35]
در حمله به سيستان، مردم، مقاومت بسيار و اعراب مسلمان، خشونت بسيار کردند به‌طوريکه ربيع‌بن زياد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان، دستور داد: “تا صدری بساختند از آن کشتگان (يعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند)… و هم از آن کشتگان، تکيه‌گاهها ساختند و ربيع‌بن زياد بر شد و بر آن نشست“(بدين ترتيب) “اسلام در سيستان متمکن شد و قرار شد که هر سال از سيستان هزارهزار (يک ميليون) درهم به اميرالمؤمنين دهند با هزار وصيف (غلام بچه) و …”[36]
در حملهء اعراب به ری (نزديک تهران کنونی) مردم اين شهر پايداری و مقاومت بسيار کــردند به‌طوريکه مـُغيره (سردار عرب) در اين جنگ چشمش را از دست داد. به‌قول طبری: “مردم جنگــيدند و پايمردی کردند… و چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نی شماره کردند و غـنيمتی که خـدا از ری نصيب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود…”[37] به‌قول ابن فقيه: “در اخبار آل محمد آمده است که ری نفرين شده است زيرا اهل ری از پذيرش حق (دين اســلام) سر باز زنند”.[38]
در حملهء اعراب به آذربايجان، خراسان و همدان نيز، مردم به سختی جنگيدند و در برابر اعــــــراب مسلمان مقاومت کردند آنچنانکه بقول طبری: “جنگ و مقاومت مردم همدان در عظمت، همانند جنگ نهاونـد بود … و از پارسيان چندان کشته شد که بشمار نبـود”.[39]
در حمله به شاپور نيز، مردم پايداری و مقاومت بسيار کردند بطوريکه عـُبيدا (سردار عرب) به‌سخـتی مجروح شد آنچنان که به هنگام مرگ، وصيت کرد تا به خونخواهی او، مردم شاپور را قتل عـام کــننـد، سپاهيان عرب نيز ” چنان کردند و بسياری از مردم شهر را بکــشتنـد”.[40]
در حمله به سرخس، اعراب مسلمان ” همهء مردم -مگر100 تن- را کشتند”.[41]
در حمله به نيشابور، مردم امان خواستند که موافقت شد، اما مسلمانان چون از اهل شهر کينه داشتند بـه قتل و غارت مردم پرداختند به‌طوريکه “آن روز از وقت صبح تا نماز شام می‌کشتند و غارت می‌کردند”.[42]
مردم کرمان نيز -سال‌ها- در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان حاکم کرمان با پرداخت دو ميليون درهم و دوهزار غلام و کنيز -به‌عنوان خراج سالانه- با اعراب مهاجم صلح کردند.[43]
مردم قومس (دامغان) نيز با پرداخت پانصدهزار درهم از اعراب مسلمان خواستند “تا کسی را نکشند و به اسيری نبرند و آتشکــده‌ای ويــران نکـننـد”.[44]
مردم اصفهان نيز پس از جنگی سخت، صلح کردند و پذيــرفـتنــد که با حـفـظ آئيـن خـود، جـزيــه بپردازند.[45]
ناحيهء قـُم نيز با جنگ فتح گرديد (23ه=643م) و به‌قول طبری: “عبدالله‌بن عتبان (سردار عرب) در قم هر چهارپائی را که يافت -از شتر و گوسفند- که عدد آن خدا می‌دانست، همه را جمع کرد و آنرا غنيمت کرد”.[46]
در حملهء اعراب به گرگان (30ه=650م) مردم با سپاهيان اسلام به‌ سختی جنگيدند به‌طوريکه سردار عرب (سعيدبن عاص) از وحشت، نماز خـُوف خواند.[47] پس از مدت‌ها پايداری و مقاومت، سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعيدبن عاص به آنان “امان” داد و سوگند خورد که “يک تن از مردم شهر را نخواهد کـُشت…” مردم گرگان، تسليم شدند اما سعيدبن عاص همهء مردم را به قتل رساند -به‌جز يک تن- و در توجيه نقض عهد خويش گفت: “من قسم خورده بودم که يک تن از مردم را نکشم!”… تعداد سپاهيان عرب در حمله به گرگان هشتادهزار تن بود.[48]
وقتی اسيران جنگ نهاوند را به مدينه آوردند، يکی از اسيران به نام ابولؤلؤ (فيروز ايرانی) هر اسير کوچک يا بزرگی را که می‌ديد، بر سرش دست نوازش می‌کشيد و می‌گريست و می‌گفت: “عـُمر، جگرم را بخورد“.[49] همين فيروز ايرانی بعدها با کشتن عـُمر (عامل و آمر حمله به ايـــران) سرانجام انتقام گرفت. جشن “عـُمرسوزان” در بسياری شهرها و ولايات ايران -امروز- شايد يادآور کينهء ايرانيان نسبت به عـُمر و حملهء اعـراب باشـد.[50]
تقريباً در همهء شهرها و نواحی ايران، مقاومت‌های درازمدت يا کوتاه مدتی در برابر سپاهيان اسلام بوقوع پيوست و اعراب مسلمان -آنچنان که بعضی‌ها تصّور می‌کنند- به آسانی موفق به فتح ايران نشدند.

اشغال نظامی ايران توسط اعراب، به‌معنای فتح روحی ايرانيان و بمنزلهء پايان مقاومت‌ها و مخالفت‌های آنان عليه دين و دولت اسلامی نبود بلکه در طول سال‌های سلطهء اعراب، ايرانيان همچنان عليه حاکميت اعـراب و اسـلام مبارزه می‌کردند:
پس از فتح استخر (در سال 28ه=648م) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند… اعراب مسلمان مجبور شدند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند. مقاومت و پايداری مردم شهر آنچنان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عاص) را سخت هراسان و خشمگين ساخت بطوريکه: “سوگند خورد که چندان بکـُشد از مردم استخر که خون براند… پس به استخر آمد و (آنجا را) به جنگ بَستـُد… و خون همگان مباح گردانيد و چندانکه کشتند؛ خون نمی‌رفت، تا آب گرم به خون ريختند، پس برفت… و عدهء کشتگان که نام بردار بودند چهل‌هزار کشته بود بيرون از مجهولان…”[51]
پس از فتح ری نيز مردم آنجا -بارها- عليه واليان عرب شورش کردند بطوريکه عُمر و عثمان مجبور شدند به ری لشکر کشی کرده و شورش مردم را سرکوب نمايند.[52]
مردم آذربايجان نيز در زمان عُـمَر شورش کردند و با سپاهيان عرب بسختی جنگيدند. در زمان عُثمان نيز شورش‌های متعددی در آذربايجان روی داد بطوريکه: “وليدبن عـقـبه به جنگ ايشان رفت و غنيمت و اسيران فراوان بدست آورد”.[53]
مردم خراسان نيز -بارها- طغيان کردند و “رَدّت آوردند” بطوريکه عثمان فرمان داد آنان را سرکوب کنند.[54]
مردم فارس نيز بسال 28 هجری (648م) -بار ديگر- شورش کردند و عبيدالله‌بن معمر (حاکم عرب) را کشتند… مردم دارابگرد نيز طغيان کردند.[55]
مردم گيلان و طبرستان و ديلمستان حدود 250 سال در برابر سپاهيان اسلام پايداری کردند. در زمان عثمان، برای فتح طبرستان تلاش بسيار گرديد و سعيدبن عاص بدستور عثمان بسوی طبرستان روانه شد… در اين هجوم، امام حسن و امام حسين (فرزندان حضرت علی) نيز با سعيد بن عاص همراه بودند، اما اعراب هيچگاه نتوانستند حاکميت خود را بر نواحی گيلان و طبرستان برقرار نمايند، بطوريکه اعراب اين نواحی را “ثَغَر” می‌خواندند و “ثَغَر” در نزد مسلمانان عرب، مرزی بود که شهرهای آنان را از ولايات “اهل کُفر” جدا می‌ساخت. در ضرب‌المثل‌های عرب نيز از مردم گيل و ديلم بعنوان “دشمنان اسلام” ياد شده است.[56]
مردم گرگان در زمان عثمان بار ديگر شورش کردند و از دادن خراج و جزيه خودداری کردند.[57] در زمان سليمان‌بن عبدالملک اموی نيز مردم گرگان شورش کردند و عامل خليفه را کشتند و چنانکه گفته‌ايم: يزيد بن مُهلَب (سردار عرب) در سال 98 هجری (716م) با لشکری فراوان بسوی گرگان شتافت و به‌قول مورخين: “40 هزار تن از مردم گرگان را به‌قتل رساند. مقاومت گرگانيان چنان بود که سردار عرب سوگند خورد تا با خون گرگانيان آسياب بگرداند… پس به گرگان آمد و 40 هزار تن از مردم گرگان را گردن زد، و چون خون، روان نمی‌شد (برای آنکه سردار عرب را از کفاره سوگند نجات دهند) آب در جوی نهادند و خون با آن به آسياب بردند و گندم، آرد کردند و يزيدبن مهلب از آن، نان بخورد تا سوگند خويش وفا کرده باشد… پس شش هزار کودک و زن و مرد جوان را اسير کرد و همه را به بردگی فروختند… و فرمود تا در مسافت دو فرسخ (12 کيلومتر) دارها زدند و پيکر کشتگان را بر دو جانب طريق (جاده) بياويختند.[58] سال‌ها بعد (130ه=747م) قحطبه‌بن شبيب (عامل خليفهء عباسی) نيز قريب 30 هزار تن از مردم گرگان را کشت.[59]
مردم سيستان نيز -بارها- قيام کردند و حکام عرب آنجا را از شهر بيرون کردند.[60]
در مدت کوتاه خلافت حضرت علی نيز، شورش‌های متعددی در ايران روی داد. در اين زمان، مردم استخر -بار ديگر- قيام کردند و حضرت علی، زيادبن ابيه را به سرکوبی آنان فرستاد.[61] مردم فارس و کرمان نيز شورش کردند و حکام و نمايندگان علی را از شهر بيرون راندند و از دادن خراج و جزيه خودداری کردند و به‌قول طبری: “علی، زياد را با جمعی بسيار بسوی فارس فرستاد که مردم فارس را سرکوب کرد و خراج دادند”.[62]
مردم ری نيز در زمان علی -بار ديگر- طغيان کردند و از پرداخت خراج و جزيه خودداری کردند بطوريکه: “در خراج آن ديار، کسری پديد آمد”. حضرت علی، ابوموسی را با لشکری فراوان به‌سوی ری فرستاد. به‌قول بلاذری: “پيش از اين نيز ابوموسی بدستور علی بجنگ با مردم ری شتافته بود و امور آنجا را بحال نخستين باز آورده بود”.[63]
مردم خراسان نيز در زمان علی بار ديگر سر به شورش برداشتند و “کافر شدند و مقاومت کردند”. حضرت علی، جعده بن هُـبيره را به‌سوی خراسان فرستاد و او، مردم نيشابور را -مدّت‌ها- محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. مردم مرو نيز -بار ديگر- طغيان نموده و سپس با وی صلح کردند.[64]
مردم استخر نيز در زمان حضرت علی -بار ديگر- سر به شورش برداشتند و اين بار عبدالله‌بن عباس شورش مردم استخر را سرکوب کرد “و خلايقی بی‌اندازه بکشت”.[65]

* * *

به‌طوريکه اشاره کرده‌ايم: پايداری‌های ايرانيان در برابر اعراب و سلطهء اسلام به دوران خلافت ابوبکر، عُمَر و علی، محدود نبوده بلکه اين مقاومت‌ها در سراسر دوران حکومت‌های اموی و عباسی نيز ادامه داشت:
در زمان مُعاويه نيز خراسانيان “خروج کردند و بر اميران و عاملان خليفه تاختند و آنان را از شهرهای خويش بيرون کردند و با سپاهيان خليفه به جنگ پرداختند”.[66] نَرشَخی در بارهء شورش مردم بخارا يادآور می‌شود که: “معاويه، عـُبيدالله‌بن زياد را برای سرکوبی مردم به‌سوی بخارا فرستاد و عُبيدالله پس از نبردی سخت آنجا را -بار ديگر- تصرف کرد. عُبيدالله فرمود تا درختان می‌کندند و ديه‌ها را خراب می‌کردند و شهر (بخارا) را نيز خطر بود، خاتون (حاکم بخارا) کس فرستاد و امان خواست، صلح افتاد به هزار هزار (يک ميليون) درهم با چهارهزار برده”.[67]
اما، بزودی مردم بخارا -بار ديگر- از پيمان صلح خود، سر باز زدند. سعيد بن عثمان (عامل معاويه) در سال 56 هجری (675م) به‌سوی بخارا شتافت و “در آنجا کشتاری عظيم کرد” تا توانست بار ديگر شهر را تصرف کند.[68] سعيد بن عثمان با سی‌هزار برده و مال بسيار از بخارا بازگشت.[69] گروهی از بزرگ‌زادگان بخارا نيز به‌عنوان “گروگان” در شمار اين اسيران بودند که مورد شکنجه، توهين و تحقير فاتحان عرب بودند به‌طوريکه: «ايشان (اسيران بخارائی) بغايت تنگدل شدند و گفتند: اين مرد (سعيد بن عثمان) را چه خواری ماند که با ما نکرد؟… چون در استخفاف (خواری) خواهيم هلاک شدن -باری- بفائده هلاک شويم… (پس) به سرای سعيد اندر آمدند، درها را بستند و سعيد (سردار عرب) را بکشتند و خويشتن را به کشتن دادند».[70]
در زمان يزيدبن معاويه نيز مردم بخارا شورش کردند و يزيد، مـُسلم‌بن زياد را مأمور سرکوب آنان ساخت، سپاهيان يزيد پس از جنگی سخت با مردم بخارا توانستند آنجا را -بار ديگر- تصرف کنند.[71]
در سال 90 هجری (709م) مردم بخارا -بارديگر- کافر شدند و اين‌بار قُتيبه‌بن مـُسلم به سوی بخارا شتافت. مردم بخارا در جنگی سخت ابتدا بر سپاهيان عرب پيروز شدند و مسلمانان را در هم شکستند به‌طوری که “وارد اردوگاه قُتيبه شدند و از آن گذشتند”. اما -سرانجام- قـُتيبه مردم بخارا را هزيمت داد و بار ديگر بر شهر تسلط يافت.[72]
قُتيبه در ادامهء فتوحات خويش، با مردم طالقان (نزديک بلخ) نيز به‌خاطر نقض پيمان جنگيد و “بسياری از مردم آنجا را بِکُشت و اجساد کشتگان را در دو صفِ چارفرسنگی (24 کيلومتری) بر دو سوی جاده بياويخت”.[73]
مردم فارياب نيز بار ديگر پيمان شکستند و “ردّت آوردند” و عليه حاکمان عرب شوريدند، بطوريکه قُتيبه در ادامهء حملات خود به نواحی بخارا -بار ديگر- به سوی فارياب شتافت و مردم آنجا را قتل عام کرد و شهر را در آتش سوخت بطوريکه از آن پس، شهر فارياب را “سوخته” ناميدند.[74]
در حمله به کـَش و نـَسَف (واقع در افغانستان امروز) حَجّاج‌بن يوسف ثقفی به قُـتيبه دستور داد: “… کـَش را بکوب و نـَسَف را ويران ساز”.[75]
در حمله و تصرف جام گرد (يکی از ولايات خوارزم) سپاهيان عرب، چهارهزار اسير گرفتند که آنان را نزد قُتيبه آوردند و او همگی را بکشت. طبری می‌نويسد: “وقتی اسيران را بياورند، قُتيبه بگفت تا تخت وی را بيرون آوردند و ميانِ کسان جای گرفت و بگفت تا هزار کس از اسيران را پيش روی او بکشند و هزار کس را طرف راست وی، هزار کس را طرف چپ ِ وی و هزار کس را پشت سر وی. مُهَلّب می‌گويد: “در آن روز، شمشير سران قوم را گرفتند و با آن گردن می‌زدند، بعضی شمشير ها بود که نمی بـُريد و زخم می زد [لذا] شمشير مرا گرفتند و به هر چه زدند، جدا کرد و بعضی کسان از خاندان قـُتيبه بر من حسد آوردند و به کسی که با شمشير می‌زد اشاره شد که آنرا کج کن، کمی آنرا کج کرد که به دندان مقتول خورد و آنرا شکافت”.[76]
اهالی سُغد نيز -بار ديگر- پيمان شکستند و نقض عهد کردند و قُتيبه -بار ديگر- به آن شهر لشگر کشيد. مردم سُغد پس از پايداری بسيار، سرانجام مغلوب شدند و صلح شد که هر سال يک‌ميليون‌ودويست هزار درهم به اعراب بدهند. همچنين قرار شد که آن سال 30 هزار بردهء جوان بدهند و شهر را خالی کنند “تا مرد جنگی در آن نباشد و در آنجا مسجد بسازند تا قـُـتيبه در آن نماز کند”.[77] به‌قولی: ” قـُـتيبه از خوارزم يکصد هزار اسير به دست آورد”.[78]
در حملهً قـُتيبه به بيکـَند (نزديک بخارا) مردم شهر، مقاومت درخشانی کردند بطوريکه: “مدت پنجاه روز مسلمانان بيچاره شدند و رنج ديدند”. پس از دو ماه محاصره، سرانجام مردم شهر تقاضای صلح کردند. اما پس از پيمان صلح، حاکم عرب آنجا (ورقا بن نصر باهلی) سالار نگهبان قـُتيبه در خراسان را کشتند و لذا قـُتيبه دستور داد تا بيکـَند را غارت کنند… و “خون و مال مردم بيکـَند را مباح گردانيد”. و… هر که در بيکـَند اهل حرب بود همه را بکشت و هر که باقی ماند، برده ساخت چنانکه اندر بيکـَند کس نماند و بيکـَند خراب شد…” به‌قول نرَشـَخی: “در اين زمان(88ه=707م) بيکـَند را زيادت از هزار رُباط (کاروانسرا) بوده است به عــدد ديهای بخارا”.[79]
نـرَشـَخی در ذکر حمله‌های قـُـتيبه به بخارا يادآور می‌شود: “هر بار اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب باز گشتندی، رَدّت (برگشتن از دين) آوردندی و قـُتيبه‌بن مسلم سه بار ايشان را مسلمان کرده بود. باز ردّت آورده کافر شده بودند. اين بار چهارم قـُتيبه حرب کرده، شهر بگرفت و از بعد رنج بسيار، اسلام آشکار کرد و مسلمانی اندر دل ايشان (مردم بخارا) بنشاند، بهر طريقی، کار بر ايشان سخت کرد و هر که در احکام شريعت تقصيری کردی، عقوبت می‌کرد……”.[80]
دوران حمله و تسلط قـُتيبه بر نواحی خوارزم، بخارا، مرو، سمرقند و ديگر شهرهای خراسان و ماوراء النهر يکی از سياه‌ترين و خونبارترين دوران تاريخ ايران است. حملات و قتل و غارت‌های قـُتيبه در اين نواحی، جمعيت، آبادانی و رونق شهرها را نابود ساخت و باعث فروپاشی مناسبات اقتصادی-اجتماعی و زوال فرهنگی گرديد. يکی از شعرای اين دوران می‌گويد: “قـُـتيبه به هر شهری جای گيرد يا سوی آن رَوَد، سوارانش در آنجا گودالی بر جای نهند”.[81]
در تأسف و تحسّر از ويرانی سمرقند يکی از شاعران سمرقندی در قرن سوم هجری (نـُهم ميلادی) می‌گويد:

سمرقندِ کند مند!

بدینت کی افکند

از چاچ تو  بهی

همیشه تو  خَهی

سمرقند آبادان! کی ترا بدين حال و روز افکنده است؟ تو از چـاچ [82] بهتری، هميشه تو خوبی.[83]
حکومت‌های اسلامی برای درهم شکستن مقاومت مردم شهرها و جلوگيری از بروز شورش‌ها، کوشيدند تا به‌عنوان “چشم و گوش خليفه” بر زندگی مردم نظارت نمايند. بر اين اساس، اعراب فاتح در صلحنامه -از جمله- قيد می‌کردند که “مردم مغلوب، بايستی اعراب مسلمان را در خانه‌های خويش جای دهند و دارائی خويش را با آنان قسمت کنند”.[84]
در زمان معاويه (41-61ه) 50 هزار سپاهی عرب به‌همراه خانواده‌های‌شان در نيشابور و بلخ و مرو و دهات طخارستان و ديگر نواحی خراسان اسکان داده شدند.[85]
به‌قول نـَرشخی: ” قـُتيبه فرمود تا (مردم بخارا) يک‌نيمه از خانه‌های خويش به عرب دادند تا عرب با ايشان باشند و از احوال ايشان با خبر باشند تا بضرورت، مسلمان باشند. بدين طريق، مسلمانی آشکار کرد و احکام شريعت به ايشان لازم گردانيد و مسجدها بنا کرد و آثار کُفر و رسم گبری برداشت و جـّد عظيم کرد”.[86]
بلاذری نيز تاًکيد می‌کند که: قـُتيبه گروهی از اعراب را “به حيله و ستم در بخارا جای داد”.[87]
در حملهء مـُسلم‌بن زياد به بخارا (در زمان يزيدبن معاويه) نيز قرار شد: “… از خانه‌ها و ضياع (زمين‌ها) يک نيمه به مسلمانان دهند و علف ستوران عرب و هيزم، و آنچه خرج گردد (هم دهند)”.[88]
به‌نظر می‌رسد که اختلاط ايرانيان با اعراب از همين زمان آغاز شده باشد بطوريکه در يکی دو قرن بعد، بخش‌هايی از شهرها و روستاهای مهم ايران بوسيلهء قبايل مهاجر عرب اشغال شده بود. يعقوبی به‌سال 278 هجری (889م) در بارهء شهرهای سيروان، صيمره (در پشتکوه لرستان)، حـُلوان (نزديک قصر شيرين)، دينور، کرج، نهاوند، نيشابور، مرو، بخارا، طوس، قزوين و آذربايجان يادآور می‌شود که: “اهالی آنجا، مردمی بهم آميخته از عرب و عجم‌اند”.[89] يعقوبی در بارهء شهر قـُم می‌نويسد که: “بيشتر مردمش از قبيلهء مـَذحج و از اشعريان‌اند”.[90] دربارهء اصفهان می‌گويد: “بيشتر اهالی آن، عجم و از اشراف دهگان‌اند، و در آن، قومی عرب است که از کوفه و بصره، از ثـقـيـف و بنی‌تميم و بنی‌ضبـّـه و خزاعـه و بنی‌حنيفه و بنی‌عبدالقيس و … بدانجا منتقل گشته‌اند.[91]
انتقـال قبايل عرب به ايران و مجاورت آنان با ايرانيان -غالباً- با تعرّض و تصّرف املاک دهقانان ايران همراه بود بطوريکه بلاذری و ابن فقيه تأکيد می‌کنند: “چون تازيان در آذربايجان فرود آمدند، عشيره‌های عرب از کوفه و بصره و شام به آنجا روی آوردند، هر قـوم (عرب) بر هرچه که توانست، مسلّط گرديد…”.[92]
در قـُم، اعراب مسلمان -در يک روز- 70 تن از سران مجوس (زرتشتی) را سر بريدند تا مردم به مجاورت آنان راضی شدند.[93]
همين مؤلف در شرح چگونگی نفوذ و قدرت‌يابی دو تن از اعراب مهاجر (بنام اَخوَص و عـبدالله) و مصادرهء املاک مردم، می‌نويسد: «عرب، دست برآوردند و سدها که در ميان رودخانه‌ها نهاده بودند -مجموع- خراب کردند… و کشتزارهای انار و تيمره بکلی خشک گشتند و خراب شدند و همهء اوقات عرب با ايشان (مردم قـُم) کارزار می‌نمودند و مردم ايشان را به اسيری می‌گرفتند و بديشان مضرت و زيان می‌رسانيدند و سدها و رودخانهء ايشان می‌شکافتند و خراب می‌کردند… و ايشان (مردم قـُم) در دفـع عرب، هيچ چاره و حيلت نداشتند و مقاومت نمی‌توانستند کرد پس بناچار به حکم عرب فرود آمدند و گفتند که ما مطيع و منقاديم و طلب رضای شما می‌کنيم و متابعت سيرت شما می‌نمائيم… و هرگاه عرب بانگ نماز گفتی، دهقانان آن ناحيت او را دشنام دادندی…»[94]
ستم عرب‌های مهاجر در قـُم به جائی رسيد که مردم آن منطقه مجبور شدند زمين‌ها و اراضی خويش را به اعراب مسلمان بفروشند و خود، از شهر مهاجرت نمايند.[95]
انتقال قبايل عرب به ايران و ضرورت حفاظت شهرهای مفتوحه و نيز لزوم جلوگيری از شورش مردم و سرکوب مقاومت آنان باعث شد تا خلفای عرب �به‌تدريج- در هر يک از شهرهای مهم ايران پادگان‌هائی ايجاد کنند و سپاهيان فراوانی از طوايف و قبايل عرب را در آن‌ها مستقر سازند بطوريکه چندی بعد، تنها در خراسان 47 هزار تن و در طبرستان بيش از 30هزار تن جنگاور عرب حضور داشتند.[96]

در کنار تحميل انواع فشارهای اجتماعی و اقتصادی، محدوديت‌های مذهبی و ويران کردن آتشکده‌های زرتشتی و کليساها و ساختن مسجد به جای آن‌ها نيز رواج کامل داشت. به گفتهء ابن اخُوهّ: «اهـل ذمّه متعهد شدند که در شهرهای خود کليسا و ديـر نسازند و کليساهای ويران را مرمّت و آباد نکنند، آنها همچنين موظف شدند تا اسب سوار نشوند و شمشير حمل نکنند و سلاح برنگيرند».[97]
قـاضی احمد غفاری از خراب کردن آتشکده‌های زرتشتی حتی در قرن سوم هجری (نهم ميلادی) ياد می‌کند.[98] با اينهمه، سياحّان اسلامی از وجود آتشکده‌های بسيار در قرن سوم و چهارم هجری خبر می‌دهند، مثلاً: يعقوبی از آتشکده‌های زرتشتی در نواحی قـزوين ياد می‌کند.[99]
ابن حوقـل و اصطخری -سه قرن پس از حمله اعراب به ايران- در ذکر آتشکده‌های فـارس تأکيد می‌کنند: “در فارس آتشکده‌های بسيار وجود دارد… شهری و ناحيه‌ای و روستائی نيست مگر آنکه آتشکده‌ای فراوان دارد”.[100]
اعــراب فـاتـح، ايرانيان را “عـجـم” (يـعـنـی گنگ و بی زبان) و يا “مـوالی” (بندگان آزاد کرده) می‌دانستند و آن‌ها را به پَست‌ترين کارهـا مجبور می‌کردند. در هر موردی به ايرانيان اهانت و آزار می‌نمودند بطوريکه در کوچه و خيابان، هرگاه عربی -با بار- با ايرانی نامسلمانی برخورد می‌کرد، ايرانی مجبور بود تا بار اعرابی را -بی اجر و مُزد- تا منزل وی حمل کند و اگر شخص عرب، پياده بود و او سواره، مجبور بود عرب مسلمان را بر اسب خـود سوار کند و به مقصد برساند. اگر غير مسلمانی، مسلمانی را دشنام می‌داد، شکنجه می‌شد و چنانچه او را می‌زد، به‌قـتل می‌رسيد.[101]
مأموران مالياتی و مسئولين جمع‌آوری خراج (ماليات ارضی) و جـزيه (ماليات سرانه)، مردم غيرمسلمان را تحت فشار و شکنجه قرار می‌دادند. “اهل ذمّـه” (مسيحی‌ها و يهودی‌ها) نيز که با قبول پرداخت جـزيه، ظاهراً تحت حمايت حکومت اسلامی درآمده بودند، مانند زرتشتی‌ها، با آزارها و شکنجه‌ها و تحقيرهای فـراوان روبرو بودند. حضرت علی در نامه‌ای به عامل خود تأکيد می‌کند: “در مورد يهوديان و نصاری (مسيحی‌ها): خراج را بر ايشان سخت بگير و با کسانی که آنسوی ايشانند نبرد کن”.[102]
ابن اخُوه (که خود کارگزار حکومت و مسئول و محتسب خراج بود) در مورد چگونگی وصول جزيه از “اهل ذمّه” يادآور می‌شود: “چون محتسب برای اخذ جزيه نزد ذمّی آيد، او را پيش خود بايستاند و به او پس گردنی زند و گويد: جـزيه را بپرداز، ای کافر!”.[103]
علاوه بر خراج و جزيه، هر سال – به‌هنگام نوروز و جشن مهرگان – مالياتی بنام “عـيدی” نيز از مردم اخذ می کردند بطوريکه در زمان معاويه اين “عيدی” به 10 ميليون درهم می‌رسيد.[104] همچنين در روستاها، محصول باغ‌ها را به بهائی ارزان‌تر از معمول، تخمين می‌زدند و مطابق ارزیابی ظالمانهء خود از روستائيان ماليات می‌گرفتند.[105]
اينگونه غارت‌ها و چپاول‌ها از يکطرف باعث فـقـر و فلاکت مردم و موجب عدم علاقهء آنان به حفظ و احياء شبکه‌های آبياری و کشاورزی و گسترش پيشه‌وری می‌شد و از طرف ديگر با دخالت حکومت در امور آبياری و کشاورزی، ثروت سرشاری نصيب حاکمان عرب می‌گرديد بطوريکه خالـدبن عبدالله قسری(حاکم خـراسان از سال 105 – 120 هـجـری = 723 – 737 ميلادی) ضمن وصول بيست‌ميليون درهم حقوق سالانهء خود، مبلغ صد ميليون درهـم ديگر نيز از طريق غارت مردم به‌دست می‌آورد. درآمد فرزند او نيز 10 ميليون دينار بود.[106]
عبدالرحمن‌بن زياد (عامل معاويه در خراسان) پس از عزل خود می‌گفت: «به اندازه‌ای مال با خود (از خراسان) آورده‌ام که صد سال مرا بقرار روزی هـزار درهـم بس است».[107]
اخـذ ماليات‌ها –همواره- با شکـنجه و کـشتار مردم همراه بود بطوريکه مثلاً: اسَد و اشرَس‌بن عبدالله (برادران خالد قسری) در اخذ ماليات‌های گوناگون از مردم خراسان: «تعصب‌ها کردند با محرومان، جماعتی را تازيانه زدند و دست‌های مردم را نعل کردند و به رعايا از ستم‌ها و بيدادگری‌های فراوان، هيچ فرو نگذاشتند».[108] و يا مردم اصفهان به‌مدّت سه سال از پرداخت خراج خودداری کردند. حَجّاج (حاکم کوفه) عربی را مأمور وصول خراج اصفهان کرد. عرب مذکور به اصفهان رفت و چند تن از آبرومندان شهر را ضمانت گرفت و برای خراج شهر، دو ماه به آنان فرصت داد. پس از دو ماه چون خراج را نپرداختند، حاکم عرب، ضمان‌ها را احضار و مطالبهء خراج کرد. ماه رمضان بود. آنها گفتند: «آفتی به ما رسيده است وگرنه پيمان خويش را نقض نکرده‌ايم». اعرابی که چنين ديد، قسم خورد افطار نمی‌کند تا خراج را دريافت کند والاّ آنان را گردن زند. يکی از ضامنان را پيش آورد و گردن وی را زد و روی آن نوشت: “فلان پسر فلان قرض خود را ادا کرده”. و سر را در کيسه‌ای نهاد و مُهر کرد. سپس دوّمی را پيش آورد و با او نيز چنين کرد. چون مردم ديدند که حاکم، سرها را بريده و به‌جای پول در کيسه می‌نهد، گفتند: «ای امير! درنگ کن تا پول را حاضر کنيم». حاکم نيز درنگ کرد و مردم شهر، خراج را -به سرعت- تهيه کرده و پرداختند.[109]
وجود انواع فشارهای مالی، تبعيض‌های نژادی و تحقيرهای اجتماعی و مذهبی، جان توده‌های ايرانی را بر لب آورد و آنان را برای رهائی از آن شرايط دشـوار –به‌تدريج – به تسليم و پذيرش اسلام کشانيد. اشپولر (محقق آلمانی) به‌درستی می‌نويسد: «انگيزه و اسباب عمده در گرايش ايرانيان به اسلام از جنبه‌های اقتصادی و از ميل به فرار از ماليات‌های سنگين و رهائی از فشارهای گوناگونی که در مجموع سخت و دشوار بود، ناشی می‌شده است».[110]
حمد امين (محقق معروف عرب) نيز تأکيد می‌کند که: «فرار مردم از پرداخت جزيه و قبول اسلام به اندازه‌ای بود که بعضی از اميران و سرداران عرب دچار حيرت شده بودند».[111]
نخستين گروه‌هايی که به اسلام گـرويدند، اشراف و اعيان ايرانی بودند. آنان برای حفظ مالکيت و منافع اقتصادی خود، به اسلام گرويدند، بطوريکه خالدبن وليد در نامه‌ای به اشراف ايرانی نوشت: «به دين ما درآئيد تا شما را با سرزمين‌تان واگذاريم و سوی اقوام ديگر رويم”.[112]
به‌قول بلاذری: «گروهی از بزرگان اصفهان در جفرباد و نيز در قلعه ای بنام ماربين، دژ و بارو داشتند. چون جَی (مرکز اصفهان) فتح شد، سر اطاعت فرود آورده و خراجگزار گرديدند و نيز از پرداخت جَزيه سر باز زدند (يا پرداخت جَزيه را به‌سود خود نديدند) و اسلام آوردند».[113] ابن فقيه همدانی نيز يادآور می‌شود: «قزوينيان از پرداخت جزيه سر باز زدند و اظـهار اسلام کردند».[114] به جراّح (حاکم خراسان در سال 100هجری/ 718ميلادی) گفتند: «مردم به اسـلام روی آورده‌اند و اين به سبب نفرت از جزيه‌دادن است».[115] اشَرسَ (حاکم خراسان در سال 110 هجری) به يکی از عاملان خود نوشت: «شنيده‌ام که مردم سُغد و امثال آنها از روی دلبستگی اسلام نياورده‌اند بلکه برای فرار از جزيه به مسلمانی روی آورده‌اند».[116] ابوالصيدا (حاکم عرب در خراسان به سال 110 هجری) نيز مردم سمرقند و اطراف آنرا به اسلام خواند به شرط آنکه جزيه از آنها برداشته شود، “و کسان با شتاب بــه مسـلمانی روی آوردند”.[117]
گرايش مردم به اسلام –به‌شرط ندادن جزيه– آنچنان بود که باعث بحران مالی حکومت‌های اسلامی شد بطوريکه چندی بعد عليرغم مسلمان‌ شدن مردم، اعراب مسلمان کوشيدند تا -بار ديگر- اخذ جزيه را بر قرار نمايند.[118] اين امر باعث نارضايی و طغيان توده‌ها گرديد بطوريکه مثلاً: “مردم سُغد و بخارا -بار ديگر– کافر شدند و مردم نواحی ماوراءالنهر به جنبش آوردند.[119]

نتيجه و پايان سخن

– حملهء اعراب به ايران، چه از نظر سياسی و چه از نظـر اجتماعی، مهم‌تر و مؤثرتراز حـمـلات اقـوام ديگـر (نظير اسکندر، مغول‌ها، غـُـّزها و…) بود، چرا که بر خلاف ديگر اقوام مـهاجم، اعـراب، با شمشير و قرآن از يک‌طرف کوشيدند تا با اشغال نظامی ايران، استقلال و شکل حکومت سياسی ايران را نابود کنند (سرنگونی امپراطوری ساسانی) و از طرف ديگر تلاش کردند تا با قرآن و اسلام، ملّت ايران را در امّت اسلام و دين و فرهـنگ و زبان و خط ايرانی را در دين و فرهنگ و زبان و خط عربی “حـل” کنند.
– اســـلام، اساساً از طريق توسل به قـهـر و خـشونت و کـشتارهای گـسترده و با تحميل انواع فـشارهای طاقـت‌فــرسای اقـتـصادی-اجـتـماعی و مـذهـبـی، وارد ايــــران شد.
– توده‌های ايـرانی پس از مبارزه‌ها و مـقـاومت‌های بسيار در برابر اعـراب و اســـلام -سرانجـام- در تسلسل هـمـهء آن حـمـلات و هـجوم‌ها، ستـم‌ها و سرکوب‌ها، ويرانی‌ها و پريشانی‌ها، به تدريج از “خود” بی‌خود شدند، خاطرهء مـزدک‌ها و بابک‌ها را از دست دادند و چـهـرهء حضرت علی و امام حسين را به خاطر کـشيدند و آنان را به‌عـنـوان تجسم مظـلـوميت‌ها و محـرومـيـت‌های خـويش، با خـود “خـودی” سـاخـتـنـد. توده‌های ايرانی با گـرايش بــه خاندان علی و با يادآوری خـاطـرهء شـــهـدای کــــربلا، مظلـومـيـت‌ها و محـرومـيـت‌های خـويش را فــرامـوش می‌کــردنــد و “آرامـــش” می‌يافــتـنـد، آرامشی که آنــرا در هـسـتـی تـاراج شـــدهء خــود نـتـوانـسـتـه بــودنـد بــه‌دسـت آورند.
– يکی ديگـر از نتايج اين حملات و تداوم حکـومت‌های مـطـلـقـهء قـبـيله‌ای در ايران، اين بـود کـه نهاد ديـن و دولت در شخصيت خلفا و سلاطين متمرکـز شد. حکومت تک‌قدرتی و سلطهء سلاطين پدر سالار قبيله‌ای -به‌عـنوان نمايـنده و خـلـيـفـهء خـدا در زمين- باعـث تـنـزّل اقشار و طبقـات اجـتـمـاعـی بــه “رعـيّـت” و “بــنـده” و مــوجـب رواج روحـيـهء اطاعـت، بنـده‌پـروری و مـريدی در ايــــــران شـد.
– انتقال و اسـکان قبايل عـرب در ايـران، ترکيب جمعيت و بافت شـهرها و مناسبات شهرنشينی را دگرگون ساخت و باعث رواج روابط و روحيات قبيله‌ای در ايران شد. حمـلات و هجوم‌های قـبايل بعدی (ترکان غـزنوی، سلجوقی، مـغـول‌ها، …و قاجارها) روند فـروپاشی و عـقب‌ماندگی جامعهء ايـران را شديدتر کرد.

* * *

افزوده‌ها و يادداشت‌ها:
1- نگاه کنيد به: بازشناسی هويت ايرانی-اسلامی، علی شريعتی، صص 265-277، م.آ 27، سيمای دو زن (بر اساس شيرين و نظامی گنجوی)، علی اکبر سعيدی سيرجانی، صص7-34، مقاله نادر نادرپور در تفاوت عرفان ايرانی با اديان سامی (يهوديت، مسيحيت و اسلام) و تفاوت اديان سامی با اديان آسيائی (برهمائی، بودائی، و زرتشتی): نشريه مهرگان، شماره 3، پائيز 72، صص 42- و 43-45. همچنين نگاه کنيد به مقالات پانيکار و همايون کبير، در: اساس فرهنگ هند، صص 8 و 15- 20، نه شرقی، نه غربی، انسانی، عبدالحسين زرين کوب، ص 7.
2- نگاه کنيد به: البيان والبيين، جاحظ، ج1، ص159؛ تأويل مختلف الحديث، ابن قـُتيبه، ج4، ص149؛ تفسير طبری، سورهء الحجر، آيهء 14 و سورهء البروج، آيهء 32؛ سيمای محمد، علی شريعتی، ص80.
3 – نگاه کنيد به: “نهج الفصاحه”، سخنان حضرت محمد، ص115، حديث 576 و ص 280، حديث 1787.
4 – تاريخ طبری، ج3، ص 1092. مقايسه کنيد با: سيمای محمد، دکتر علی شريعتی، ص 55.

5- Mahomet, Editions du Seuil, Chapitre V, Paris: 1961, PP, 179-2485

6 – امت و امامت، صص 618 – 619 ، م. آ 26.
7 – برای آگاهی از اين جنگ ها و قتل عام ها نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج 3 و 4؛ مغازی يا تاريخ جنگ های پيامبر، محمدبن عمر واقدی، ج 1 و 2 و 3؛ سيرت رسول الله (سيره النبی)، ابن هشام، ج 2.
8 – تاريخ طبری، ج 4، صص 1256 – 1258.
9 – تاريخ طبری، ج 4، ص 1246.
10 – نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج 4، صص 1406 – 1411 و 1419 و مقايسه کنيد با روايت طبری در قتل عام ايرانيان توسط خالد: تاريخ طبری، ج 4، صص 1493 – 1494؛ از پرويز تا چنگيز، سيد حسن تقی زاده، ص 182. اسلام شناسی (پرتوی در مطالعات اسلامی)، علی ميرفطروس، صص 42 و 43 و 44.
11 – تاريخ طبری، ج 4 ، ص 1369.
12 – همان مأخذ.
13 – تاريخ طبری، ج 4، صص 1354 – 1464؛ کامل، ابن اثير، ج 2، صص 37 – 98؛ التنبيه و الاشراف، مسعودی، ص 261؛ روضه الصفا، ج 2 ، صص 603 – 614.
14 – قصص الانبيا، نيشابوری، ص 455.
15 – تاريخ طبری، ج 4، صص 1379 – 1380 و 1394 و 1407 و 1410 ؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص 15. مقايسه کنيد با فرمان حضرت علی در: تاريخ طبری، ج 6، صص 2420 و 2665 و نيز مقايسه کنيد با سخن حضرت محمد در: آئين شهرداری (معالم القربه)، ابن اََخـُوَه، ص 35.
16 – قصص الانبياء، صص 455–456؛ مقايسه کنيد با: تاريخ طبری، ج 4، صص 1409 – 1410؛ الفتوح، صص 15–18 و 37–45.
17 – نگاه کنيد به: قرآن، سورهء فتح، آيهً 19–20؛ تفسير طبری، ج 7، ص 123؛ تاريخ طبری، ج 3، صص 1070–1071 و 1073؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 1، ص 664؛ مختصرالبلدان، ابن فقيه، صص 9–188؛ تجارب السلف، هندو شاه نخجوانی، ص 26.
18 – در باره قحطی و فقر عمومی اعراب و ضرورت دستيابی به سرزمين های ثروتمند، نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج 3، ص 1130؛ و نيز نگاه کنيد به خطابهً عمر در تشويق اعراب مسلمان به مهاجرت و حمله و دست اندازی به مناطق حاصلخيز همسايه: تاريخ طبری، ج 4، صص 1587–1589 و 1655 و نيز ج 5، صص 1759 و 1936، مقايسه کنيد با: الفتوح، ابن اعثم کوفی؛ ص 94 و صص 102–103 (پاسخ فرستاده عرب به يزدگرد ساسانی؛ حبيب السير،ج1، صص 302 و 401.
19– از جمله نگاه کنيد به مقالهء: “امتناع تفکّر در فرهنگ دينی”، آرامش دوستدار(بابک بامدادان) در: الفبا، شماره 1 تا 14؛ زمان نو، شمارهء 10 و 11، مقالات همين نويسنده.
20 – علی، حيات بارورش پس از مرگ، علی شريعتی، صص 417–418 و 434–435، م.آ 26؛ بازشناسی هويت … صص 12و13و52، م.آ27؛ مقايسه کنید با: اسلام و مالکيت، سيد محمود طالقانی، ص160؛ غرب زدگی، جلال آل احمد، صص47 و 48 و 49؛ خدمات متقابل ايران و اسلام، مرتضی مطهری، صص82 و 112.
21 – علی حيات بارورش پس از مرگ، ص425، م.آ26، مقايسه کنيد با نظر سيد محمود طالقانی: اسلام و مالکيت، ص160.
22– سورهء آل عـُمران، آيهء 32 و85 و 132.
23 – سوره تـوبـه، آيه 29. همچنين نگاه کنيد به: سوره بقره، آيه 193 و 216 ؛ سوره تحريم، آيه 9، سوره توبه، آيه 5 و 23 و 36 و 120 و 129؛ سوره مائده، آيـه 27، 33، 40؛ سوره نساء، آيه 76 و 91؛ سوره احزاب، آيه 25؛ سوره انفال، آيه 39؛ سوره محمد، آيه 4.
24– ترجمه تاريخ طبری، بلعمی، ص295. مقايسه کنيد با: الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص51.
25– تاريخ طبری، ج5، صص 1812–1813. همچنين نگاه کنيد به: صفحات 1806 و 1807 و 1823 و 1837 و 1841؛ ج4 ، صص1479–1480 و 1481 و 1489 و 1504 و 1505 و…
26– نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج4، صص 1480 و 1482 و 1497 و 1498 و 1501 و 1508 و 1512 و 1513 و…
27-

از اين پس شکست آيد از تازيان ستاره نگردد مگر بر زيان
شود بندهء بی هنر شهريار نژاد و بزرگی نيايد به کار
چو اين خانه از پادشاهی تهی است نه هنگام پيروزی و فرّهی است
چو آگاه گشتم از اين راز چرخ که ما را از او نيست جز رنج، برخ(بهره)
به ايرانيان زار و گريان شـدم ز ساسانيان نيز بريان شـدم

خلاصه شاهنامه فردوسی، ص 824، مقايسه کنيد با سخن سياه ديلمی (يکی ديگر از سرداران معروف ساسانی) به فرماندهان سپاه اصفهان: تاريخ طبری، ج 5، صص 1904–1905.
28– دينوری حتی تاًکيد می کند که پس از شکست ايرانيان در جنگ جلولا و فرار يزدگرد به قـُم، «مردم در همه جا به هيجان آمدند و از هر سو برای اجابت ندای کمک و استعانت يزدگرد، حرکت کردند و مردم از قومس (دامغان)، طبرستان و گرگان و دماوند و ری و اصفهان و همدان و ماهان بسوی يزدگرد روی آوردند و گروهی از جنگجويان بر او گرد آمدند»، اخبار الطوال، ص 146.
29– تاريخ طبری، ج 5، ص 1829؛ کامل، ابن اثير، ج 2، ص 340؛ فتوح البلدان، بلاذری، صص 65 – 66؛ اخبار الطوال، دينوری، ص 141.
30– تاريخ طبری، ج 4، صص 1491–1494. مقايسه کنيد با عمل يزيد بن مهلب و عبدالله بن عاص در سرکوب مردم گرگان و استخر، صص 76 و 78 کتاب حاضر.
31– اخبار الطوال، صص 151–15.
32– آفرينش و تاريخ، ج 5، ص 192.
33– الفتوح، ص 223؛ تذکرة شوشتر، سيد عبدالله شوشتری، ص 16.
34– تاريخ طبری، ج 5، ص 2009.
35– الفتوح، ص 215.
36– تاريخ سيستان، صص 80–82؛ کامل، ابن اثير، ج 3، ص 217.
37- تاريخ طبری، ج 5، ص 1975.
38– مختصر البّلدان، ص 111.
39- تاريخ طبری، ج 5، ص 1973. همچنين نگاه کنيد به: فتوح البلدان، صص 286–291 و 292 و 295-297 و 299 و 303–304 و 307–309.
40– تاريخ طبری، ج 5، ص 2011. همچنين نگاه کنيد به: فارسنامه، ابن بلخی، ص 116.
41– کامل، ابن اثير، ج 3، ص 208.
42– الفتوح، ص 282.
43– البُلدان، يعقوبی، ص 62؛ تاريخ طبری، ص 2014.
44– فتوح البلدان، صص 148 و 265-267.
45– تاريخ طبری، ج 5، صص 1963–1965.
46– ترجمهء تاريخ طبری، بلعمی، ص 353، همچنين نگاه کنيد به: تاريخ قم، حسن بن محمد قمی، ص 25.
47– تاريخ طبری، ج 5، ص 2116.
48– تاريخ طبری، ج 5، صص 2116–2118؛ کامل، ابن اثير، ج 3، صص 178–179.
49– تاريخ طبری، ج 5، ص 1958؛ دو قرت سکوت، ص 77.
50– اسلامشناسی، صص 86–88.
51– فارسنامه، ابن بلخی، ص 116 و نيز نگاه کنيد به: کامل، ابن اثير، ج 3، صص 163–164؛ تاريخ طبری، ج5، ص 2009.
52– فتوح البلدان، ص 149؛ کامل، ابن اثير، ج3، صص 30 و 33–34.
53– فتوح البلدان، صص 165 و 166 و 326.
54– مـُجمل التواريخ و القصص، ص 283؛ تاريخ طبری، ج5، ص 2003.
57– تاريخ طبری، ج 5، ص2118.
56– نگاه کنيد به: مختصر البُلدان، ابن فقيه، ص 152؛ فتوح البلدان، ص 183؛ تاريخ طبری، ج5، ص 2116؛ اسلامشناسی، علی ميرفطروس، صص 92–94.
57– تاريخ طبری، ج 3، ص 163.
58– تاريخ گرديزی، ص 251؛ همچنين نگاه کنيد به: تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ج 1، ص 164؛ فتوح البلدان، صص 184–189؛ تاريخ طبری، ج9، ص 3940؛ زين الاخبار، گرديزی، ص 112؛ روضة الصفا ، ج3، ص 311؛ حبيب السير، ج2، ص 169.
59– تاريخ طبری، ج 10، ص 4577.
60– نگاه کنيد به: فتوح البلدان، ص 272؛ مـُجمل التواريخ و القصص، ص 283.
61– تاريخ طبری، ج7، ص 2722. درباره اين سردار معروف اسلام نگاه کنيد به: مـُروج الذهب، ج2، ص 29؛ آفرينش و تاريخ، ج6، ص 4؛ انقلاب های اسلامی، خربوطلی، ص 59.
62– تاريخ طبری، ج6، ص 2657.
63– فتوح البلدان، ص 150.
64– تاريخ طبری، ج6، ص 2582؛ فتوح البلدان، ص 292.
65– فارسنامه، ابن بلخی، ص 117. با اين همه، محققان شيعه(خصوصاً دکتر شريعتی)، در توضيح مسلمان شدن و شيعه‌گرائی ايرانيان معتقدند: «علی، برای توده مردم ايران، هم مرجعی بود که اسلام محمد را با اطمينان مطلق از او فرا می گرفتند و هم امامی بود که بروی آنان شمشير نزده بود و هم امامی که سرشان را به بند حکومت جبّارانه نکشيده بود و هم مجسمهً آن حق خواهی و عدالت طلبی بود که از قرن ها پيش در تلاش و آرزوی آن بودند… برای همين، (ايرانيان) مذهب خويش را ول کردند، مليت خويش را ول کردند، سُنت‌های خويش را ول کردند و بطرف اسلام رفتند…» بازشناسی هويت ايرانی–اسلامی، ص 194؛ علی و حيات بارورش پس از مرگ، صص 434–435 و 442، م.آ 26.
66– تاريخ طبری، ج7، صص 3172 و 3173.
67– تاريخ بخارا، صص 52–53.
68– تاريخ يعقوبی، ج2، ص 172.
69– تاريخ بخارا، ص 56.
70– تاريخ بخارا، صص 54-57، مقايسه کنيد با فتوح البُلدان، بلاذری، ص 298.
71– تاريخ يعقوبی، ج2، ص 192.
72– تاريخ طبری، ج9، ص 3825. مقايسه کنيد با عمل يزيدبن مـُهلَب در حمله به گرگان، ص 72 کتاب حاضر.
73– تاريخ طبری، ج9، ص 3828. مقايسه کنيد با عمل خالدبن وليد و يزيدبن مهلــّب در حمله و سرکوب مردم اليس و گرگان در صفحات 71– 72 کتاب حاضر.
74– تاريخ طبری، ج9، ص 3845.
75– تاريخ طبری، ج9، ص 3845.
76– تاريخ طبری، ج9، ص 3854.
77– نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج9، صص 3856–3859.
78– تاريخ طبری، ج9، ص 3854.
79– تاريخ بخارا، صص 25 و 61–62.
80– تاريخ بخارا، ص 66.
81– تاريخ طبری، ج9، ص 3865.
82– چاچ يکی از آبادترين شهرهای ماوراء النهر در قرون وسطی بوده است. تاشکند کهنه –امروزه– باقيمانده آن شهر است. در باره چاچ نگاه کنيد به: صورة الارض، صص 233–235.
83– شاعران هم عصر رودکی، احمد اداره چی گيلانی، ص 21؛ مسالک الممالک، ابن خرداد به، صص 22–23؛ دو قرن سکوت، عبدالحسين زرين کوب، ص 121.
84– نگاه کنيد به: فتوح البلدان، بلاذری، صص 101 و 167 – 168 و 288؛ تاريخ الرسل والملوک، طبری، صص 414 و 422 و 427.
85– کامل، ج7، ص 86؛ فتوح البلدان، صص 294 و 309. همچنين نگاه کنيد به: شهرياران گمنام، احمد کسروی، ص 143؛ نظری به تاريخ آذربايجان، محمد جواد مشکور، ص 135.
86– تاريخ بخارا، ص 66.
87– فتوح البلدان، ص 309.
88– تاريخ بخارا، ص 69. مقايسه کنيد با: فتوح البـُلدان، ص 288 و 294 در فتح مـرو.
89– البـُلدان، صص 44 و 45 و 46 و 47 و 48 و 50–51 و 53 و 54 و 55.
90– البلدان، صص 49.
91– الـبـُـلدان، ص 50.
92– فتوح الـبُـلدان، ص 288؛ مختصر البلدان، ص 126.
93– نگاه کنيد به: تاريخ قـُم، حسن بن محمد قمی، صص 254 – 256.
94– تاريخ قـُـم، صص 48 و 262 و 263.
95– نگاه کنيد به: تاريخ قم، صص 261– 262. بروايت قــُمی در اين زمان (99ه=717م) قم دارای 900 ده و 51 آسياب بود. اين رقم نشانهء آبادی و رونق مناسبات ارضی در اين ناحيهً خشک و کم آب می تواند باشد. قمی همچنين يادآور می شود که “از ناحيهً هريسان قم -هر سال- چهارهزار جريب اناردانه به مطبخ کسری(انوشيروان) می برده اند. تاريخ قـم، صص 84 و 262.
96– نگاه کنيد به تاريخ طبری، ج9، ص 3900؛ تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ص 179.
97– آئين شهرداری (مـَعالم القـُربه فی احَکام الحسبه)، صص 37 و 38 و 39.
98– تاريخ نگارستان، ص 92.
99– البلدان، ص 43.
100– صورة الارض، ص 43؛ مسالک الممالک، اصطخری، ص 106. همچنين نگاه کنيد به: حدود العالم، ياقوت حموی، صص 130 و 131.
101– تاريخ طبری، ج5، صص 1959 و 1960 و 1965 و 1976 و 1977و 1978و 1981 و 1983 و 1984.
102– تاريخ يعقوبی، ج2، ص 117.
103– آئين شهرداری(معالم القـُربه)، ص 41. مقايسه کنيد با سخن مغيره بن شـُعبه در: الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص104.
104– نگاه کنيد به: تاريخ يعقوبی، ج2، صص 145 و 280.
105– نگاه کنيد به: مالک و زارع در ايران، لـمبتون، ص112؛ تاريخ تمدن اسلام، جرجی زيدان، ج2، ص 232.
106– حـُجة الحقّ، ابوعلی سينا، سيد صادق گوهـرين، ص66؛ البدايه، ابن کثير شامی، ج9، ص 171.
107– تاريخ يعقوبی، ج2، ص 171.
108– نگاه کنيد به: زين الاخبار، گرديزی، صص 112 – 115. مقايسه کنيد با: تاريخ طبری، صص4166-4167.
109– نگاه کنيد به: مـُروج الذهـّب، ج2، صص 173–174.
110– جهان اسلام، ص 80.
111– پرتو اسلام، ج1، ص 124.
112– تاريخ طبری، ج4، ص1507.
113– فتوح البلدان، صص 66 و 139.
114– مختصر البلدان، ص 122.
115– تاريخ طبری، ج9، ص 3960.
116- تاريخ طبری، ج9، ص 4093-4094.
117– تاريخ طبری، ج9، ص 4093. مقايسه کنيد با: فتوح البلدان، بلاذری، ص 66.
118- نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج9، صص 2960 و 4094.
119- نگاه کنيد به: تاريخ طبری ، ج9، صص 4095 تا 4108.

فرستادن این مطلب برای دیگران