Print This Post Print This Post
مقاله‌ها و مصاحبه‌ها


دکتر محمّد عاصمی:مردی که تمام بود! علی ميرفطروس

*عاصمی، مجلۀ «کاوه» را تداوم راهِ سيد حسن تقی زاده و محمد علی جمالزاده در «کاوۀ برلين» می دانست و کوشش داشت تا «کاوه»، آينۀ تمام نمای تاريخ و فرهنگ و ادب ايران باشد.

از سقوط رضاشاه (۱۳۲۰) تا ۲۸ مرداد ۳۲، فضای فرهنگی- ادبی ايران بطور شگفت انگيزی در انحصار يا انقياد آموزش های «رئاليسم سوسياليستیِ» حزب توده بود که طی آن « استالين، دوست و آموزگار هنرمندان» بشمار می رفت. در چنان فضائی، بخش بزرگی از شاعران و نويسندگان ايران در تدارک «آخرين نبرد» (اسماعيل شاهرودی)، ساده دلانه، معتقد بودند:

«در نهفتِ پردهء شب 
دختر خورشيد
نرم می بافد
دامنِ رقاصهء صبح طلائی را» (۱).
با رويداد ۲۸ مرداد ۳۲ و درهم شکستن شبکه های سياسی – نظامی حزب توده، انبوهی از شاعران و نويسندگان توده ای به «مرداب های الکل» پيوستند و در «زمستانِ» يک نهيليسم سياسی- فلسفی، به سان اخوان ثالث، «کتيبه» نويسِ شک ها و شکست ها و پوچی ها گرديدند. 
بخش کوچکی از شاعران و نويسندگان توده ای- امّا- پس از گذراندن «تجربه های همه تلخ» کوشيدند تا بقول «شرنگ»: «اجاق شعلهء خورشيد» را روشن نگه دارند: محمّد عاصمی (شرنگ)، محمود پايندهء لنگرودی، نصرت الله نوحيان (نوح)، محمد کلانتری (پيروز) و … در شمار اين شاعران و نويسندگان بودند. هفته نامهء « اميد ايران» – به مديریّت علی اکبر صفی پور- سنگر و سايه بان اين دسته از شاعران و نويسندگان در بعد از ۲۸ مرداد بود که به سردبيری محمّد عاصمی، اعتبار و اقبال فراوانی يافت و من – در کتابفروشی پدرم و دربيان او- هر هفته، « اميد ايران» را با گزارش منظوم همولايتی فرهيخته ام – محمود پايندۀ لنگرودی – دنبال می کردم که به شيوۀ «چلنگر» (محمد علی افراشته) از مسائل سياسی- اجتماعیِ روز، دادِ سخن می داد:
همه هفته برای خلق بيدار
کند «اميد ايران» بحث اخبار
عاصمی،خود دربارۀ اين دوره از فعالیّت های مطبوعاتی اش معتقد بود:

-«راستی و شرف و آزادگی، مايه و سرمايۀ کار و پندار و کردار ما بود».
                                               ***
در سال های دبيرستان بود که با چهرۀ هنری محمّد عاصمی بيشتر آشنا شدم؛ شبی که به همّت داوود جوادی (دبيرادبيات و دانش آموختۀ دانشکدۀ هنرهای دراماتيک) شعرِ « اشک هنرپيشه»ی محمّد عاصمی با دکلمۀ زيباترين دخترِ شهرما – سيما ملماسی- سالن دبيرستان عفّت لنگرود را به لرزه در آورده بود:
– «می پذيرم!
می پذيرم اينهمه احساس را
با تمام قلب
امّا کودک من مُرد».
تناقض تراژيک و دردناکی بود: از يکطرف، تماشاچيان- با احساسات پرشور خويش- خبرِ«مرگ کودک» را جلوه ای از بازی های دلقکانۀ هنرپيشه می پنداشتند، و از طرف ديگر، اندوه و اشک هنرپيشه ای که در غريو شادی ها و احساسات صميمانۀ حاضران، ناديده می ماند و پَرپَر می شد. 
در کتابفروشی پدر بود که « سيما جانِ» محمّد عاصمی را يافتم: شعله ای بر جانِ جوان و پرشورِ من تا مرزهای عاطفه و عشق و عصيان … کتابی کوچک و کم حجم، با نثری شورانگيز و آرمان های بزرگ و انسانی:
– « سيما جان!
حق با تُست. من هميشه تنهايم، امّا تنهائی های من، تنها نيستند. در دنيای تنهائی خود، شور و غوغائی دارم.
اين سکوت و خاموشی، طوفان می زايد. در ابرهای سياه، رعد می غُرّد و برق، می خندد. من هم مدت هاست که ابرآلودم، امّا تو خوب می دانی که اين آسمان خواهد باريد و پس از باريدن، گل های سرخ عشق و اميد خواهد روياند.
سيما جان!
بخند! بخنديم! زيرا شبِ تاريک را بايد درخشان ساخت و تنهائی ها را بايد به غوغائی شورانگيز بدل کرد…».
در تب وُ تاب های آن جانِ جوان و پرشور بود که در بهار ۱۳۴۹، اولين شمارهء نشريۀ دانشجوئی «سهند» را در تبريز منتشر کردم که بقولی: «چون بُمبی درمحافل روشنفکری ايران، منتشر شد» (۲).
ارسال نسخه ای از «سهند» برای عاصمی (در جمهوری فدرال آلمان) و پاسخ گرم او، آغاز دوستی های ديرپا گرديد و شگفتا که او – در اين اواخر و با توجه به بيماری اش- پس از چهل سال، همان نسخۀ سهند را «برای مصون ماندن از تطاول زمان» برای من فرستاد،با ذکرِ اين بيت پُرمعنا:
مـا نمانيم و عـکسِ مـا مانَد
گردش روزگار برعکس است!
                                        ***
با انقلاب اسلامی و در گريزهای ناگزير از چنگ گزمه ها و گزندها، وقتی مجبور به جلای وطن شدم، در سال ۱۹۸۴ محمّد عاصمی را در پاريس ديدم که بخاطر گرفتاری های کاری، بين مونيخ و پاريس در رفت و آمد بود. در آن زمان، من و همسر و دختر کوچکم در اطاقکی چندمتری زندگی می کرديم و بی هيچ «پشتوانه» ای، در جستجوی آپارتمان مناسبی بوديم. ديدار عاصمی فرصتی بود تاشايد او «گره از کارِ فروبستۀ ما بگشايد!» و … اينچنين بود که – به کمکِ دوست عزیزم مرتضی  نگاهی– محمّد عاصمی با نجابتی استثنائی، آپارتمان تميز و دو اطاقه اش را – با تمام وسايل و لوازم- در اختيار ما گذاشت و …   

در گرمای مرداد ماه ۱۹۸۴، آن« شور و شراره های ۲۸ مردادی»، ديگر در عاصمی آشکار نبود.او با مهاجرت به آلمان (۱۹۶۲) و انتشار مجلۀ «کاوه»، سنگ اش را با حزب توده واکرده و با شجاعتی کاوه وار، در برابر حزب، قد برافراشته بود و همين امر، باعث شد تا شديدترين و زهرآميزترين تبليغاتِ حزب توده، نصيب عاصمی گردد، با اينحال، بخاطر اخلاق و سلوک انسانی عاصمی، بزودی بسياری از برجستگان حزب توده (مانند احسان طبری، عبدالحسين نوشين، بزرگ علوی و ديگران) مجلۀ «کاوه» را جايگاه شايسته ای برای چاپ و انتشار آثار فرهنگی خود يافتند. 
عاصمی، مجلۀ «کاوه» را تداوم راه و کار سيد حسن تقی زاده و محمد علی جمالزاده در «کاوۀ برلين» می دانست و کوشش داشت تا «کاوه»، آينۀ تمام نمای تاريخ و فرهنگ و ادب ايران باشد، از اين رو، خيلی زود مورد توجّۀ نويسندگانی مانند جمالزاده، پرويز ناتل خانلری، بزرگ علوی،فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، احمد شاملو، اخوان ثالث، علی دشتی، محمود تفضّلی، علينقی منزوی،سياوش کسرايی،هوشنگ ابتهاج، سعيدی سيرجانی وديگران قرار گرفت. بخش آلمانی مجلۀ «کاوه» در شناساندن شعر و فرهنگ و ادبيات ايران در آلمان و اطريش، نقش فراوان داشت. به عبارت ديگر: در غوغای «کنفدراسیون محصّلین و دانشچویان ایرانی در خارج از کشور»،همّت ۴۶ سالۀ عاصمی در انتشار «کاوه»، تشکيل کلاس های زبان فارسی در مونيخ و ايراد سخنرانی های بی شمار دربارۀ تاريخ و ادبيات و فرهنگ ايران، نشانۀ عشق ديرپا و لايزال عاصمی به ايران بود. او در صدمين شمارۀ مجلۀ«کاوه» در اشاره ای شاعرانه به «باخت»اش در انتشار کاوه،با استناد به سخن مولوی نوشت:
«خُنَک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بـه نماند هيچش، الاّ هـوس قمــارِ ديگر 
آيا کاوهء آهنگر، قيام خود را در دوران های دور، جز با «قمارِ معنا» آغازيد؟ … حلاّج ها و در دوران خودمان، سيد احمد کسروی ها، سعيدی سيرجانی ها، قماربازانِ معنا نبوده اند که جان خود را باخته اند؟ … و آيا در اين سده – کارِ کاوۀ برلين، که از راهِ «کلمه» و بسيار محدود آغاز شد، محصول همّت قماربازانی چون سيد حسن تقی زاده و سيد محمد علی جمالزاده در«قمارِ معنا» نبود؟ … و آيا اقبال من بلند نبود که «قمار»ی اينچنين نصيب من شد تا شرفِ باختی پرافتخار را برعهده بگيرم و شمارۀ ۱۰۰ را بر پيشانی اين بازی مرگ و زندگی بنشانم؟ …» .

***

محمّد عاصمی با قمر الملوک وزیری                                                                           

حافظۀ قوی و سرشارِ عاصمی در يادآوری از شاعران، نويسندگان و  هنرمندان برجستۀ معاصر- براستی- گنجینۀ روزگار ما بود. در سفرهای مشترک مان به بلژيک، مادريد و … – که به همّتِ منوچهر و رامین فرهنگی ميسّر شد – از او خواسته بودم تا خاطراتش را بنويسد، امّا او اين کار را به سفرِ من به مونيخ و ضبط آن خاطرات در گفتگوئی حضوری،مشروط کرده بود. دريغا که:« ناگه شنوی خبر، که آن جام شکست».
                                   ***
دکتر محمّد عاصمی، شاعر، نويسنده، سخنور، هنرمند تئاتر، مترجم و روزنامه نگارِ اديب و فرهنگمردِ فروتنی بود که ايراندوستی، حُسن سلوک، سلامت نفس، شوخ طبعی و وفاداری به آزادگی و آرمان های شريف انسانی را با هم داشت. بنابراين: چنين مردی بقول ابوالفضل بيهقی: 
– « با چندين خصال ستوده، مردی، تمام بود»(۳).

پاريس،۱۶دسامبر۲۰۰۹

__________________

زيرنويس ها:
۱-شعر شبگير، از: هـ – الف. سايه 
۲-تاريخ تحليلی شعر نو، محمّد شمس لنگرودی، ج ۴، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۱، ص۲۱ 
۳-تاريخ بيهقی، به تصحيح علی اکبر فياض، چاپ دوّم، دانشگاه مشهد، ۱۳۵۶، ص ۴۷۹

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران