Print This Post Print This Post
مقاله‌ها و مصاحبه‌ها


آوازه گری های یک «منتقد»!،علی میرفطروس

* هنوز هستند افرادی که در کوچه های خلوت ایدئولوژی های فریبا، «آوازه گری» می کنند تا -مانند «کَپََک»در پوسیدگی- به «حیات» خود ادامه دهند.

*اینگونه «نقدهای زنجیره ای» یادآورِ «قتل های زنجیره ای» است. احمد شاملو اینگونه افراد را «شُغالانِ گَر»نامیده که به«ماهِ بلند» دشنام می دهند.

شما را به دیده درون شرم نیست

ز راهِ خِرَد   مهر و آزرم نیست

                             فردوسی   

فروپاشی «اردوگاه سوسیالیستی واقعاً موجود» و تحولات سیاسی سال های اخیر، باعث تحولات چشم گیری در نظرگاه های روشنفکران ایران شده است. مهم ترین این تحولات، بی اعتبار شدن ایدئولوژی ها (چه دینی و چه لنینی)در تفسیر حوادث سیاسی و تاریخی است زیرا که ایدئولوژی ها بخاطر ذات ایمانی و یقینی خود، همواره به مطلق گرائی و «سیاه و سپید دیدن پدیده ها و رویدادها» دچار بوده اند.با همۀ این تحولات،متأسفانه هنوز هستند افرادی که در کوچه های خلوت ایدئولوژی های فریبا، «آوازه گری» می کنند تا -مانند «کپَک»در پوسیدگی- به «حیات» خود ادامه دهند.از آنجائیکه اینگونه «نقد»ها از یک بنیاد ایدئولوژیک مایه می گیرند،در زبان، کلمات و «استدلال»به نقدهای بینادگرایان اسلامی در ایران شباهت دارند، بهمین جهت است که مورد عنایتِ روزنامه های جمهوری اسلامی (خصوصاً کیهان حسین شریعتمداری) قرار دارند،یکی از آخرین نمونه های اینگونه «نقد» ها، مطلبی است از فردی بنام احمد افرادی که دوستان ارجمندی به آن پاسخ داده اند،از جمله دکتر رامون.

این آقای احمد افرادی، هم «خوشمزه» و  هم آدمِ «رقّت انگیز»ی است.خوشمزه است، وقتی که از «در»رانده می شود،از«پنجره» وارد می گردد. رقّت انگیز است به این معنا که پس از ناکامی های سیاسی در حمایت از «انقلاب شکوهمند اسلامی» و «خط ضد امپریالیستی امام خمینی» ،اینک – در آستانۀ پیری – تلاش می کند تا خود را – بهر حال – «مطرح» کند.او نمی داند (و نمی خواهد بداند) که برای مطرح بودن و معروف شدن، باید خواند و خواند و خواند و یا با کسانی که جان و جوانی خود را بر سر تاریخ و فرهنگ این آب و خاک گذاشته اند، باید با ادب،اخلاق،اعتدال و خصوصاً به انصاف سخن گفت،به همین جهت، برای معروف شدن، (مانند برادرِ حاتم طائی) نزدیک ترین راه،یعنی «چاهِ زمزم» را انتخاب کرده است و لذا «نقد» ی را که سال ها پیش-بارها- چاپ کرده و پاسخ آنرا نیز دریافت نموده،چونان یک «مانیفست ادبی»!! هنوز تجدید چاپ و منتشر می کند.بنظر می رسد که برای وی بدنامی از گمنامی بهتر است!! او -با خصلتی ضد شاهی- مذبوحانه و با جملات ناقص و سر وُ دُم بریده ،الحق که شریعتمداری کیهان تهران را روسفید کرده است! احمد شاملو اینگونه افراد را «شُغالانِ گَر»نامیده که به«ماهِ بلند» دشنام می دهند.بهمین جهت،برای من که در همۀ این سال های دشوار در  سایۀ داس ها و هراس ها زبسته ام،اینگونه «نقدهای زنجیره ای» یادآورِ قتل های زنجیره ای است!

 متن زیر، در پاسخ به بازنشرِ افاضات فرد مذکور  در نشریۀ چپگرای آرش(چاپ پاریس) نوشته شده ولی مسئول یا مسئولان نشریه از انتشار آن پرهیز کرده اند با این توجیه حیرت انگیز:«…همین جا موضوع را خاتمه یافته تلقّی کرده و از چاپ پاسخ احتمالی در هر شکل و با هر نگاه  معذوریم»!!!... به این وسیله مسئولان مجلّۀ آرش بی اعتقادی خود را به آزادی و «گردشِ آزاد اطلاعات» نشان داده اند.  ع.م

**

  از انتشار مقالۀ پرتحریف و تهمت و تکراری آقای افرادی در آرش(شمارۀ ۸۱-۸۲،مهرماه ۱۳۸۱)،بسیار سپاسگزارم. همانطور که «منتقد» نیز اشاره کرده: این نقد – قبلاً- برای نشریات نیمروز، کاوه و تلاش ارسال شده بود، امّا بخاطر لحن پردشنام و تحریف های آشکارش که یادآور نقدهای کیهان تهران بود، سردبیران نشریات مذکور از چاپ آن خودداری کرده بودند. بنابراین، انتشار آن نقد کهنه و تکراری در آرش می تواند ناشی از مرزها یا تعلّقات ایدئولوزیک باشد. 

  نقد و بررسی تاریخ معاصر ایران  امری است حیاتی که هم دقّت و همّت بسیار طلب می کند و هم، شهامت فراوان. امّا «تاریخ ایدئولوژیک» یا «ایدئولوژیک کردن تاریخ» – هیچگاه – در خدمت آگاهی و بیداری ملّی ما و در جهت شفافیت حقیقت تاریخی نبوده است.به عقیدۀ من اگر ملّت ما – با تجربهء دو انقلاب بزرگ و چند رویداد مهم سیاسی در یک قرن – هنوز در الفبای مطالبات جنبش مشروطیت است،از جمله به این خاطر است که روشنفکران و رهبران سیاسی ما با درک ایلی و ایدئولوژیک،تاریخ و شخصیت های تاریخی را به سنگر «مصالح حزبی» و «منافع ایدئولوژیکِ» خویش بَـدَل کرده و با خاک پاشاندن در چشم مردم، عامل اشتباهات هولناک گردیده اند،آخرین دستاوردِ اشتباهات این روشنفکران(از جمله گردانندگان آرش) «امام خمینی» و «انقلاب شکوهمند اسلامی» است!

بقول کارل پوپر: هدف اصلی روشنفکر،نه مالکیت حقیقت بلکه جستجوی مستمّـرِ آن در یک رَوَند پایان ناپذیر است. این سخنِ پوپر (که برخاسته از عقاید سقراط است) به ما می آموزد که در بررسی های تاریخی،عقل و شک را، بعنوان دو بالِ پروازِ حقیقت و آزادی، چراغِ راه و اندیشه ی خویش سازیم.

«نقد» آقای افرادی – متأسفانه – به «کیفرخواست دادگاه های اسلامی» شباهت دارد که در آن، با شیوه ای «گُزینشی» و وصله – پینه کردنِ جملاتی ناقص و پراکنده، سعی شده تا این «دشمن خطرناک» را محکوم نماید.آقای افرادی با این شیوه ها و شگردها نشان داده که  مصداقِ مُجسّم این سخن فردوسی توسی است:

ناراستی  از نادانی گردن افراخته تر است»،

در بارۀ رضاشاه

در گفتگوئی با نشریهء تلاش (شمارة 11، 1381) دربارۀ جعلیّات آقای افرادی چنین آمده است:

 تلاش: گفتگوهاي شما در بارة تاريخ ايران ـ خصوصاً تاريخ معاصر ايران ـ از يكطرف با استقبال فراوان روبرو شده و از طرف ديگر، هر از گاهي ـ و از جمله بدنبال انتشار مصاحبه هاي شما در شماره هاي اخير «تلاش» ـ باعث انتشار موج نقدهائي عليه نظرات تان شده است خصوصاً بخاطر داوري مثبت شما از دوران رضاشاه و محمد رضاشاه بعنوان «درخشان ترين دوران تاريخ معاصر ايران». آيا آنگونه كه «دوستان نقّاد» برداشت كرده اند، اين دفاع در همۀ زمينه هاست؟ آيا اصولاً تأكيد بر روي ضعف ها يا قوّت هاي شخصيت های تاريخي به منزلة تخطئه يا دفاع همه جانبه از آنهاست؟

ميرفطروس: من فكر مي كنم كه «موج نقد»هائی كه به آن اشاره كرده ايد. اصلاً «موج» نيستند بلكه «گرداب»اند كه سالهاست افرادی را در خودش غرقه كرده است،بهمين جهت من از چاپ و انتشار آنگونه «نقد»ها تشكر و سپاسگزاري كرده ام…

 سانسور، سركوب، پرونده سازي و متهم كردن دگرانديشان، اصولاً مهم ترين سلاح افرادِ نابردبار در مواجهه با اسناد و استدلال است. كارل پوپر بياد مي آورد كه يك عضوِ جوان حزب ناسيونال سوسياليست آلمان به وی گفته بود:

-«ببينم! می خواهی بحث كنی؟! من بحث نمی كنم. من، شليك می كنم!» 

 بنابراين در بارۀ شليك آن «نقد»ها، دروغ ها و دشنام ها چه می توان گفت؟ آنچه كه در بارۀ رضا شاه و محمد رضا شاه گفته ام حاصل مطالعات من است بی آنكه در قطعيّت يا قبولش از طرف ديگران، اصراری داشته باشم زيرا كه معتقدم داوریِ قطعی و نهائی در بارهء اين دوران هنوز زود است زيرا كه بسيارِ از «قهرمانان» و «ضد قهرمانان» هنوز زنده اند، اماپرسيدني است: افرادی كه تمام «كارنامه»ی فكری شان چيزی جز افزودن چند فحش و دشنام تازه به «فرهنگ سياسی» اين آب و خاك نيست و يا كسانی كه ديروز حتّی خشتی برای مهندسی اجتماعی يا نوسازی جامعهء ما نگذاشته اند و در عملكردهای سياسی ـ مطبوعاتی خود نيز  صدیق و آزاده و دموكرات نبوده اند، امروز چگونه می توانند طلبكارِ «رضاشاه يا محمد رضاشاه ديكتاتور» باشند؟

  آقای افرادی  مرا مورد انتقاد قرار داده كه گفته ام:

«رضاشاه، بيش و پيش از آنكه از طريق سرنيزۀ سربازانش به حكومت و قدرت برسد، از طريق حمايت های ملی و مردمی و خصوصاً با پشتيباني عموم رهبران و روشنفكران ترقيخواه آن عصر مانند سيد احمد كسروي، عارف قزويني، محمد علی فروغی، سليمان ميرزا اسكندری (رهبر حزب سوسياليست) تقی زاده، علی اكبر سياسی، محمود افشار، ابراهيم پورداود… و محمد تقی بهار بقدرت رسيد».

 افرادی اين سخن را «ادعاي حيرت آور» ناميده و با استناد به گفته های محمد تقی بهار (كه ربطی به دوران مورد بحثِ ما ندارد بلكه مربوط به «دورۀ دوم» حيات سياسیِ رضاشاه است) كوشيده تا اين «ادعاي حيرت آور» را نفی و انكار نمايد در حاليكه نگاهي كوتاه به مقدمه و صفحات مختلف كتاب بهار، نادرستی های كلام منتقد را برملا می كند.

  محمد تقی بهار با تأكيد بر شرايط آشفتۀ سياسی و اوضاع فلاكت بار اقتصادی و خصوصاً فقدان امنيّت اجتماعی آنروز ايران و با يادآوری و انتقاد از تنزّه طلبی های «رجال وجيه الملّه» می نويسد:

  «من از آن واقعۀ هرج و مرج مملكت (بعد از جنگ جهاني اول)… كه هر دو ماه، دولتی به روي كار می آمد و می افتاد و حزب بازي و فحاشی و تهمت و ناسزاگوئی مخالفانِ مطلق هر چيز و هر كس، رواج كاملی يافته بود و نتيجه اش، ضعف حكومت مركزی و قوّت يافتن راهزنان و ياغيان در اقصاي كشور و هزاران مفاسد ديگر بود… از آن اوقات حس كردم و (در اين حس خود) تنها نبودم كه مملكت با اين وضع علي التحقيق رو به ويراني خواهد رفت… معتقد شدم و در جريدۀ «نوبهار» مكرّر نوشتم كه بايد يك حكومت مقتدر به روي كار آيد… بايد حكومت مشت و عدالت را كه متكي به قانون و فضيلت باشد رواج داد… ديكتاتور يا يك حكومت قوي يا هر چه… در اين فكر من تنها نبودم. اين فكرِ طبقۀ بافكر و آشنا به وضعيّات آن روز بود. همه، اين را مي خواستند تا آنكه رضاخان پهلوي پيدا شد و من به مردِ تازه رسيده و شجاع و پرطاقت، اعتقادی شديد پيدا كردم…» (1).

 در مورد حمايت احزاب ترقيخواهی چون حزب سوسياليست از سردار سپه (رضاشاه بعدي)  یادآور می شوم كه طی جلسه اي با حضور سردار سپه، سيد محمد صادق طباطبائی، سليمان ميرزا اسكندري (رهبر حزب سوسياليست)، خدايارخان، ميرزا كريم خان رشتي، امان الله اردلان و گروهي ديگر از چپ گرايان، قراردادي مشتمل بر 12 ماده به امضاء شش نفر اعضاي حاضر در جلسه رسيد. به موجب اين «عهدنامه»، سوسياليست ها موظف شدند موجبات رئيس الوزرائي «سردار سپه» (رضاشاه) را فراهم سازند (2).

  در برابر اين حمايت سوسياليست ها بود كه «سردار سپه» پس از رسيدن به رئيس الوزرائي، مسئوليت وزارت معارف را به سليمان ميرزا اسكندري بخشيد و به هريك از اعضاء آن جلسه شش نفره، پست ها و مسئوليت هاي مهمی داد.

  اساساً يكی از بدبختی های جامعه سياسی و روشنفكری ما اين بوده و هست كه  افرادی در اسارت «ايدئولوژی هاي خطاناپذير»! كوشش كرده اند كه به شيوه ای گزينشي، جملات و رواياتي را «انتخاب» كنند تا با قد و قوارهء ذهنيّت شان سازگار باشند. در اشاره به چنين سبك و سياقی است كه هگل ـ در توصيف طنزآميز چنين افرادي گفته است:

-«رويدادهای تاريخی با ذهنيّت من، خوانائی ندارند! پس، بدا بحال رويدادها!».

 افرادی با بکارگیری «ابر و باد و مِه و خورشید و فلک» می کوشد انتقاداتش را «پیش» برَد. چنين شیوه ای نشان مي دهد كه روح پرونده ساز و دروغپردازِ حزب توده ـ با حضور يا بی حضور كيانوری ـ هنوز در ذهن و ضميرِ وی حاکم است!

عرصۀ تاريخ و فرهنگ و انديشه، عرصۀ ادب، انصاف و آگاهي است و لذا افرادی كه بعد از شكست هاي سياسی ـ ايدئولوژيك، تازه به اين عرصۀ حسّاس قدم مي گذارند، لازم است كه كمی آزاده و فروتن باشند…

 

زیرنویس ها:

1ـ تاريخ مختصر احزاب سياسي، محمد تقي بهار، ج1، تهران، 1357، صص ي و 100.

2ـ براي آگاهی از متن اين «عهدنامه» نگاه كنيد به نشريۀ گنجينه، شمارۀ 1، تهران، پائيز 67، صص76-81. همچنين نگاه كنيد به روايت سليمان بهبودی (پيشكار یا منشی مخصوص سردار سپه): نخست وزيران ايران  از مشيرالدوله تا بختيار، باقر عاملی، تهران، 1370، ص344.

درهمین باره:

برای بالابردن سطح گفتمان بکوشیم،رامون

در بارهء«آسيب رسانی به حافظهء تاريخی»،حسن اعتمادی

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران