Print This Post Print This Post
تازه‌ها


درمحضرِمحجوب،علی میرفطروس

با استادمحمدجعفرمحجوب

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها    

***

25اردیبهشت1371/15می1992

دیروزبا استادمحمدجعفرمحجوب دیدارکردم.چندسال پیش برای تکمیل کتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه استراسبورگ(فرانسه)دکترمحجوب به دنبال مجلداتی ازلغتنامهء دهخدا بود و من توانسته بودم که این مجلّدات و چندکتاب دیگررا دراختیارش بگذارم.حالا گویاباشنیدن فروش بخشی ازکتابخانه ام به آقای اسماعیل پوروالی،سردبیرمجلهء «روزگارِنو»(به همّت دوست نازنینم مرتضی نگاهی) می خواست بداندکه ریز وُ درشت این کتاب ها چه بود؟،بقول صائب:

ازبس کتاب در ره میخانه داده ایم

امروز خِشت میکده هاازکتاب مااست

استادمحمّدجعفرمحجوب                                                        

وقتی دانشجوی شبانهء دانشگاه تهران بودم،استادمحجوب را  در دانشکدهء ادبیّات  می دیدم و گاه درکلاس های سبک شناسی وی شرکت می کردم و ازغنای اندیشه و حافظهء حیرت انگیزش  لذّت می بردم.محجوب-به راستی-«دائرة‌ المعارف سیّارِشعر و ادب پارسی»است و…حالا -بعدازسال ها-موضوعِ فروش کتاب های کتابخانه ام و همسایگیِ دیوار به دیوارِ ما باخانوادهء شهریار(فرزنداستادمحجوب)بهانه و فرصتی بودتا درکافهء معروف«سارا برنارد»( Sarah Bernhardt)ازمحضرش استفاده کنم.

 

فروتنی استاد یادآورِعیّاران است که دکترمحجوب سالیان دراز- درپرتو فرهنگ عامه و تحقیقات گسترده دربارهء فتوّت یا آئین جوانمردان – باآنها زیسته است و ازاین نظر به شاهرخ مسکوب شباهت دارد.

مثل سال های دانشکده،سخنش گرم وُ دلنشین است.باتوجه به رسالهٔ دکترای محجوب دربارهء«سبک خراسانی در شعر فارسی»،می پرسم:

-فکرمی کنم که «سبک خراسانی» درتداوم خود به «سبک عراقی» می رسد و یکی ازنمایندگان برجستهء آن،سعدی شیرازباشد.به نظرمی رسد که سعدی زمینی ترین شاعردرتاریخ ادبیّات ایران باشد،منظورم اینست که عشقِ سعدی(برخلاف حافظ)عمیقاً زمینی،انسانی و غیرعرفانی است.

استادمحجوب:بله!بنده غزلیّات سعدی را«صدرنشینِ غزل عاشقانه»نامیده ام.نکتهء مهم دربارهء سبک خراسانی،فضای شاد وُ خوشباشی وُ پُرگل وُ باغ وُ بزم است که بیشتر خودرا درقصیده های مطنطنِ فرّخی سیستانی،انوری،خاقانی و عسجدی نشان می دهد،درحالیکه سبک عراقی بیانگرسوخت و سازهای عاطفی انسان است و ازاین نظر،غزل جلوه گاه سخن شاعر می شود.بعدها«مکتب وقوع»وخصوصاً شعرهای وحشی بافقی این سوخت و سازهای فردی و عاشقانه را بازبانی بسیارساده و عاری ازصنایع شعری تداوم داد.

می گویم:

-درسال های1348-1349دردانشکدهء ادبیّات تبریزازدکتررشیدعیوَضی(استادادبیّات فارسی)شعری ازسعدی شنیده بودم که برخی ازابیاتش جزوِ«امثال سایره»در زبان فارسی است،ماننداین شعرسعدی که بعدازگذشت اینهمه سال،هنوزبخاطرم مانده:

سَل المَصانِعَ رکباً تهیمُ فی الفلواتِ(1)

توقدرآب چه دانی که درکنارفراتی

شبم به روی تو روز است وُ دیده ام به تو روشن

وَ اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشـیّــتی و غـداتی (2)

استادمحجوب:اصلاً یکی ازنشانه های سبک عراقی  همین حضور ابیات و امثالِ عربی است.این«عربیُت»درقصاید سبک خراسانی خیلی کم است.اینگونه اشعار،ملمّع نامیده می شوند،یعنی،شعری که مصراعی ازآن،فارسی و مصراع دیگرش،عربی است و دراین باره ،سعدی واقعاً سنگ تمام گذاشته هرچندکه ملمّعات حافظ هم درخشان است مانند این بیت معروف:

الا یا ایّها السّاقی اَدِر کأساً و ناوِل ها (3)

که عشق آسان نمود اول،ولی افتاد مشکل‌ها

می گویم:گویا«سودى»درشرح حافظ مدّعی است که این مصراعِ عربی از«یزیدبن معاویه»است و حافظ ازاو«استقبال» کرده!

دکترمحجوب با تأکید می گوید:

-نه!نه!این یک اشتباه است وظاهراً ناشی ازانگیزه های سیاسی تُرک های سُنّی مذهب بوده.یزیدبن معاویه-البته- دارای طبع شعربوده و اتفاقاٌ شعرهای نابی هم داشته ولی با تحقیقات دقیق علامّه قزوینی،درهیچیک از دواوین موجود،سخنی ازاین مصراعِ یزید نیست.ظاهراً اختلاف صفوی های شیعه مذهب باعثمانی های سُنّی مذهب،باعث شده تامحقّقان تُرک بااین«استناد»،حافظ رادرنظرایرانیان،کوچک کنند…

سعی کردم که از«مجلس یزید»خارج شویم و به کربلای دیگری برویم.باتوجه به عضویّت شاهرخ مسکوب،جلیل دوستخواه،مهردادبهار و دکترمحجوب درحزب توده،ازفعالیّت های او درحزب توده می پُرسم.

استادمحجوب باطنزی خاص می گوید:

-دورانِ خریّتِ مابودآقاجان! ماکه آنهمه به استقلال و آزادی ایران علاقه داشتیم،می خواستیم که این استقلال و آزادی را ازدولت شوروی طلب کنیم:

سال ها  دل طلبِ جامِ جم ازما می کرد

آنچه خودداشت زبیگانه تمنّامی کرد

نزدیک بودکه مانند«خاقان مغفور»(فتحعلیشاه قاجار)علاوه بر17شهرقفقاز،70شهرِدیگرایران را به روس ها ببخشیم!این،عینِ خریّت ما بود…خدابیامرزد خلیل ملکی را که چه خونِ دلها خورد و چقدردچار«ترورشخصیّت»شد!

می پُرسم:فکرمی کنیدعلل یاعوامل ترورِشخصیّت خلیل ملکی چه بود؟

استادمحجوب:خلیل ملکی سال ها از زمانهء خود جلوتربود و«دورنما»ئی را می دیدکه دیگران از دیدنِ آن عاجزبودند،خصوصاً دربارهء استالینیسم و سوسیالیسمِ اتحادجماهیرشوروی.او روشنفکرمیهن پرست،شریف و صریح اللهجه ای بودو عقایدش را بدون«ملاحظه»ابرازمی کرد.درجامعه ای که «ملاحظه کاری» جزوِ«ملزومات» بود،طبیعی بودکه مواضع ملکی علیه شوروی ها،رهبران حزب توده و حتّی علیه جبههء ملّی  می توانست اورا موردِ نفرتِ این و آن  قراردهد.درواقع،زندگی و عقایدملکی مصداق این شعرحافظ بود:

زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس

درفکرخلیل ملکی بودم که می پرسم:

-کدام شخصیّت درحزب توده برای تان برجسته و دوست داشتنی بود؟

  به فنجان قهوه اش نگاه می کند،گوئی که درآن،«عکس رُخِ یار دیده است»:

-مرتضی کیوان!مرتضی کیوان!اوچکیدهء فرهنگ و رفاقت بود(رفاقت درمعنای لوطیانهء کلمه)…کیوان ادبیّات رامقوله ای انسانی می دانست نه طبقاتی.همین اعتقادباعث شده بودتا اوباطیف مختلفی ازنویسندگان و شاعران رفت و آمدداشته باشد؛ازچپ تا راست و میانه!(هرچندکه گاه از«آثارارتجاعیِ»برخی ها هم یادمی کرد).به توصیهء کیوان بودکه من کتاب«پاشنهء آهنین»(جک لندن) و بعد«مروارید»(جان اشتاین‌بک)را ترجمه کردم که بامقدمهء مرتضی کیوان  منتشرشده بود.

می پرسم: نظرکیوان  نسبت به ملّی شدن صنعت نفت و دکترمصدّق چه بود؟

محجوب تمایل چندانی به این بحث ندارد،بااینحال به اصرارمن می گوید:

-متأسفانه مانندبیشترِاعضای حزب توده،کیوان نظرمساعدی  نسبت به مصدّق نداشت و دولت مصدّق را«بورژوائی»،«مرتجع»و«وابسته به امپریالیسم»می نامید.شایدیکی ازدلایل این اعتقادات،فشارهای مالیِ شدیدی بودکه بخاطرسیاست های نفتی مصدّق به کارگران،معلمان و طبقات محروم جامعه وارد می شد و کیوان-باآن روح بزرگ و حسّاسش- نمی توانست شاهد و ناظرِ آن محرومیّت ها باشد…اصلاً کیوان اهل سیاست نبود.او«رندِعالم سوز»ی بودکه بقول حافظ:«بامصلحت بینی»میانه ای نداشت و همین رندی یا پاکباختگی- سرانجام-سرنوشت خونینش را  رقم زد…مرتضی کیوان کمتر می نوشت ولی بیشترمی خواند و می اندیشید…او یک راهنما و راهسازبود و شایدبهمین جهت به استخدام وزارت راه درآمد و نشریهء«راه نو»را منتشرکرده بود!

   ازچپ به راست:

مرتضی کیوان،احمدشاملو،نیمایوشیج،سیاوش کسرائی وهوشنگ ابتهاج

استاد بااشارهء تلویحی به احمدشاملو می گوید:

-بیشترِاین شاعران و نویسندگانی که امروزه محبوب شماهاهستند،درواقع، دست پروردهء مرتضی کیوان هستند…کیوان بضاعت مالی خوبی نداشت ولی چشم وُ دلش از زرق وُ برق های این زندگیِ مبتذل  سیربود.درطول زندگیِ پُرفراز وُ نشیب،من کمترانسانی را به نجابت و شرافت او دیده ام:کم حرف،فروتن،عمیق و بی ادعا.امیدوارم که به قول بیهقی«قلم را لَختی بر وی بگریانم»و مطلب دقیقی دربارهء کیوان بنویسم و به او ادای دین کنم…

____________________

1- سَل المصَانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلواتِ= دربارهء چشمه‌ها از سواران[تشنه] که در بیابان‌ها سرگردانند، بپرس!

2- وَ اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشـیّــتی و غـداتی = اگر از پیشم بَروَی شب و روزم یکسان می‌شود.

3- الا یا ایّها الساقی اَدِر کأساً و ناوِل ها =هان ای ساقی! جامی به گردش درآر وُ به من ده!

 

                                       

 

فرستادن این مطلب برای دیگران