Print This Post Print This Post
تازه‌ها


نیم نگاهی به شاهِ دکترعبّاس میلانی(بخش۳)،علی میرفطروس

* سال های 1340- 1350 درخشان ترین دورۀ حیاتِ اجتماعی،صنعتی،هنری و فرهنگی ایران بود.به نظرِ من،ایران درزمان محمّد رضا شاه یکی از سکولارترین کشورهای خاورمیانه بود.

* در ردِّ نظرِدکترمیلانی مبنی بر«اسلامی شدنِ جامعۀ ایران در زمانِ شاه»-می توان پرسید:این چه«جامعۀ اسلامی» بوده که90% نویسندگان،شاعران و روشنفکرانِ آن چپ یا سکولاربودند؟

* نقشِ یارانِ فلسطینی یا ایرانیِ دکترمصطفی چمران درکُشتارِ«میدانِ ژاله»(جمعۀ سیاه) چه بود؟

***

بخش نخستِ مقاله 

بخش دوم مقاله 

بسیاری از رویدادهای مربوط به وقوعِ  انقلاب اسلامی هنوز در هاله ای از ابهام  قرار دارند و اگر بدانیم  که برخی دست اندرکاران- مانند آقای اکبرگنجی– از«دروغ های آگاهانه» برای انجامِ انقلاب سخن گفته اند، بازاندیشی به آن رویدادها  ضروری می نماید.

سخنان اکبرگنجی یادآورِ کردار و گفتارِ جلال آل احمد است که در مبارزه با شاه «به خون می زد» و از اِبرازِ هیچ دروغِ بزرگی   پروا  نداشت،چنانکه در مرگِ جهان پهلوان تختی،صمدبهرنگی و… دیدیم. اشارۀ کوتاه به این مسائل مهم  می توانست از کمبودهای کتاب دکترمیلانی بکاهد چرا که «نگاهی به شاه» بی نگاه به دشمنانِ بی فضیلتِ وی  کامل نخواهد بود(از اهمیّت فضیلت درعرصۀ سیاست ایران با نگاه به زندگی و منشِ محمدعلی فروغی یاد کرده ام).

 

جلال آل احمد و«بیعت» با آیت الله خمینی

سردبیری نشریۀ دانشجوئی« سهند »(بهار1349) باعث آشنائی من  با سیمین دانشور (همسرِ آل احمد) شده بود.

 

آل احمد به همّت فردِ نیکوکار و فرهنگدوستی به نام مهندس ابوالقاسم (میرزا) توکلی در ویلائی در «اسالم»(گیلان)زندگی می کرد،شاید به این خاطر آل احمد کتابِ«در خدمت و خیانت روشنفکران»را «به مهین و میرزا توکلی» تقدیم نموده بود.

آل احمد درشهریور1348 فوت کرد و با وجود شایعۀ برادرش(شمس) مبنی بر«شهید شدن جلال توسط ساواک»،سیمین دانشور می گفت که جلال بخاطرِ کشیدنِ زیادِ سیگارِ«اُشنو»و افراط  در نوشیدنِ«وُدکای قزوینکا» سکته کرده است.

پس ازمخالفت آیت الله خمینی با اصلاحات ارضی و اجتماعیِ شاه( در15خرداد42)،رابطۀ آل احمد با خمینی بیشتر شد و جالب اینکه ساواک ازاین ارتباط  با خبر بود.آل احمد درسفری به نجف(یا قم؟) با خمینی ملاقات کرد.درخانۀ خمینی، تشتی پُر آب  آوردند و آل احمد دستش را درآن گذاشت و از همسرش نیز خواست تا او هم  دستش را در تشتِ آب بگذارد…سیمین دانشور- با تعجّب  وُ «اِکراه»- دست اش را در آب گذاشت.

وقتی از خانۀ خمینی بیرون آمدند،سیمین از آل احمد پرسید:این چکاری بود که مرا وادار به انجامِ آن کردی!؟

 آل احمد گفت:

-اگر قرار باشد که در ایران  تغییراتی انجام شود با دست این سیّد خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم و…

روایتِ این«بیعت» درسخنِ مهندس ابوالقاسم (میرزا) توکّلی و نیز در فیلم مستندِ« سیمین،ساکن جزیرۀ سرگردانی»(ساختۀ حسن صلح جو) آمده است.عبدالکریم سروش نیز ضمن اشاره به این ملاقات دربارۀ فلسفۀ اینگونه«بیعت» می گوید:

-«نقل است وقتی که زنان می‌خواستند با پیامبر بیعت کنند، به این شکل عمل می‌کردند و چون نمی‌توانستند مانند مردان دست بدهند،دست‌ها را در ظرف آبی می‌گذاشتند که دست‌های پیامبرهم در آن ظرف بود.[پس ازاین ملاقات] آل احمد-حقیقتاً- خود را متعهّد به تاییدِ حرکت آقای خمینی  می‌دانست».

درکتاب« ملاحظاتی درتاریخ ایران »(1988) نوشته ام:

جلال آل احمد- که در یک خانوادۀ معروف مذهبی و آخوند پرورش یافته بود- سرخورده از اسلام سنّتی و متحجّر،در دروان رونقِ بازار حزب توده (سال های 1320) به این حزب پیوست و به خاطرالتقاط مارکسیستی-اسلامیِ حاکم بر رهبری حزب،در کمترین مدت تا مدیریّت نشریۀ مردم و ارگان تئوریک حزب توده، ارتقا یافت.

با انشعاب از حزب توده (1326) و پیوستن به «نیروی سوم»(خلیل ملکی) و خصوصاً پس از رویداد 28 مرداد 32( که کمترین تعقیب و خطری برای او بدنبال نداشت) آل احمد در یک ریاضت صوفیانه،راهی بسوی «سرچشمه» و«بازگشت به خویش» جُست.کتاب های «غرب زدگی» و « در خدمت و خیانت روشنفکران»محصول این دوران است…دفاع از بزرگترین و معروف ترین مرتجع انقلاب مشروطیت (شیخ فضل الله نوری) وشخصِ خمینی-به عنوان دو نمونه از بزرگترین روشنفکران تاریخِ معاصر ایران -همه و همه – جوهرِ اندیشه های سیاسی-اجتماعی این دورۀ آل احمد است.او درآخرین مرحله با سفر به خانۀ خدا (کعبه) سرانجام چونان «خسی» به «میقاتِ»اندیشه های اسلامی پیوست و مستقیم و غیرمستقیم  نظریه پرداز حاکمیّت اسلامی گردید.

باچنان تغییر وُ تحوّلی،آل حمد در نامه ای به خمینی خود را«فقیرِگوش به زنگ وُ به فرمان وُ فرمانبردار» نامید و دربارۀ اصلاحات ارضی و اجتماعی حکومتِ شاه معتقد شد:

-«حکومتی که زیر پوشش ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است».(کارنامۀ سه ساله ،تهران،1353، ص98).

با توجه به حضور و حاکمیّتِ آل احمد برفضای روشنفکری ایران، چنان ارزیابی و نگاهی به شاه  تأثیرات ویرانگری بر روشنفکران – و ما دانشجویان – داشت.درچنان فضائی از افسانه وُ افسون، تمام هوش وُ استعداد رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ایران درجهت ترویجِ دروغ هایی بکار رفت که نتیجۀ سیاسی آن، گوری برای ملّت ما کَند که همۀ ما  درآن خُفتیم…براى رهائى از دروغ بزرگى كه ما را در برگرفته، شجاعتِ اخلاقىِ فراوانى لازم است.

 

کُشتارِ میدان ژاله و طرح یک پُرسش!

ایدئولوژی های تمامیّت خواه (فاشیسم،استالینیسم و بنیادگرائی اسلامی)درسودای تسخیرقدرت سیاسی به هرشیوۀ ممکن اقدام می کنند.این ایدئولوژی ها«ارزش»ها و«اخلاقیّات»خود را دارند که باحقوق بشر و آزادی های اساسی انسان  بیگانه است.در فلسفۀ سیاسیِ استالین،هیتلر،موسولینی و آیت الله  خمینی،آنچه به هدف اصلیِ نظام خدمت می‌کرد،«اخلاقی»، و آنچه که درتحقّقِ این هدف  مانع ایجاد می نمود،«غیراخلاقی»بود و لذا،مفهومِ«هدف، وسیله را توجیه می کند»درنزد آنان کاربُردِ عملی و فواید تئوریک داشت آنچنانکه به قول آیت الله خمینی:

-«اگرامام یا ولی فقیه «فرمان داد که فلان محل را بگیرید،فلان خانه را آتش بزنید،فلان طایفه را که مضرّ به اسلام  و مسلمین و ملت ها هستند،از میان ببرید،برهمه لازم است که از او اطاعت کنند».(ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص 75 و 78.همچنین نگاه کنید به سخنرانی او چاپ شده در روزنامۀ اطلاعات، 17 دی ماه 66).

آتش زدن سینما رکس آبادان (28مرداد57)،کُشتارخونین میدان ژاله(17شهریور57)،قتل عام مردم روستای«قارنا»درکردستان(۱۱ شهریور ۱۳۵۸)،قتل عام هزاران زندانی سیاسی (تابستان ۶۷)، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه در سفر ارمنستان(مرداد ۱۳۷۵)، قتل‌های زنجیره‌ایِ رهبران سیاسی،نویسندگان و روشنفکران ایران(پاییز ۱۳۷۷)،سرکوب خونین معترضان درسال های1388، 1396و…کشتارِ هولناکِ مردم درخیزشِ آبان ماه98 مصداق های عینیِ چنان  ایدئولوژی و اندیشه ای است.رویداد11سپتامبر2001 نیز مصداق بین المللی این باورِ دینی است. (برای نمونه هائی از پیشینۀ تاریخی این موضوع  درتاریخ اسلام نگاه کنیدبه:ملاحظاتی درتاریخ ایران،۱۹۸۸، بخش دوم ).  

نهضت آزادی ایران به رهبری مهندس مهدی بازرگان به سال 1340 و درپیوند با «جبهۀ ملّی دوم»  تشکیل شده بود.در دی ماه 1342 گروهی ازهواداران«نهضت آزادی»با نام «سازمان مخصوصِ اتحاد وعمل»(سماع) برای مبارزات مسلّحانه علیه رژیم شاه و آموختنِ عملیّات چریکی، عازم پایگاه های فلسطینی درلبنان و مصر وعراق شدند،ازجمله،دکتر مصطفی چمران،دکترابراهیم یزدی،صادق  قطب زاده ،علی شریعتی، ابوالفضل بازرگان،دکترمحمد توسّلی ،پرویز امین و رضا رئیسی.اکثرِ این افراد با استفاده از بورس دولت شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا وُ آمریکا  رفته بودند.

دکترمصطفی چمران ازشاگردان برجستۀ مهندس مهدی بازرگان در دانشکدۀ فنی تهران بود که در سال 1337 به عنوان شاگردِممتاز با بورس دولتی به امريكا اعزام شد و دریکی از معتبرترين دانشگاه های امريكا -بركلی-به اخذ دكترای الكترونيك و فيزيك پلاسما موفق شده بود. به روایت مصطفی چمراناو در سال 1342( 1963) به همراه قطب زاده ، ابراهیم یزدی و عده‌ای دیگر عازم مصر شدند و دو سال  تعلیمات جنگ های چریکی و سازمان‌دهی مخفی دید و سپس با برخی دیگرازاعضای«نهضت آزادی» به فلسطین رفت.چمران درپایگاه های فلسطینی دارای چنان موقعیـّت ممتازی شد که«مؤسّس ستاد جنگ‌های نامنظم»گردید و شیخ محمد نصرالله ،از رهبران کنونی حزب الله لبنان) در سن ۱۸ سالگی حکم فرماندهی منطقۀ «نبطیّه» را از دکتر چمران دریافت کرد.

چمران با رهبران فلسطینی -و در رأس آنها،با یاسر عرفات- همکاری نزدیک داشت به‌طوری‌که یاسر عرفات و دیگررهبران فلسطینی از او کسب نظر و مشورت می‌کردند.ازافرادِ مهمّی که در ناحیۀ «طیّبه»(مرزلبنان-اسرائیل)توسط دکترچمران آموزش نظامی دید،سید احمد خمینی بود که به گفتۀ آیت الله لاهوتی :درسال54 سید احمد خمینی درانفجارِ یگانه سینمای شهرقم  دست داشت.

به روایت دکترمحمّدتوسّلی (دبیرکُل کنونی نهضت آزادی):درپایگاه های نظامی،«برخی ازآموزش‌ها را خودِ دکتر چمران به ما می‌داد.فقط بخشی از آموزش‌های تخصّصی که مربوط به مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد می‌گرفت را برخی کارشناسان و سرهنگ‌های خبرۀ مصری  آموزش می‌دادند».سازمان«سماع»ازکمک های مالی، نظامی و رادیوئیِ دولتِ مصر  برخوردار بود (ابراهیم یزدی،شصت سال صبوری و شکوری،ج2، صص299–306).

به روایت عبدالعلی بازرگان ،برادرزاده مهندس بازرگان و کادرِ ورزیده و فعّالِ این گروهِ چریکی :

-« ازجمله آموزش‌هایی که به ما می‌دادند نحوه استفاده از مواد منفجره و تله‌های انفجاری و مانند آن بود.در یک مورد، پُلی را در یک روستا به ما نشان دادند و گفتند که نقشۀ این پُل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجا‌ها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود».

ازفعالیّت های این گروهِ چریکی در آستانۀ انقلاب اسلامی – و خصوصاً در17شهریور57 – اطلاعی  در دست نیست،به قول محمدتوسلی:«ازمیان افراد فوق،رضا رئیسی به ایران برگشت تا اطلاعات را به ایران منتقل کند».اینکه آن«اطلاعات» چه بود؟ خبری نداریم،امّا می دانیم که دکترمحمدتوسلی دراردیبهشت 57  ازتهران به  لبنان رفت و درجنوب این کشور با دکتر چمران دیدار کرده است. سفرِ توسّلی به لبنان- دقیقاً – زمانی بود که روزنامۀ کیهان درشمارۀ ۷ اردیبهشت ۱۳۵۷ خبر داد:مقدارزیادی اسلحه بطورقاچاق وارد ایران شد ».

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همین روزنامه در تاریخ 1خرداد57 نوشت:«سلاح های قاچاق از چند کشور وارد ایران شده است».


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در بحبوحۀ رویدادهای ۵۷،دکترچمران در نظر داشت که500 رزمنده از سازمان «اَمَل» را تجهیز کرده وخود را به ایران برساند.دولت سوریه نیز پذیرفته بود که برای انتفال چریک های چمران  امکانات نظامی وهواپیما در اختیارِ وی بگذارد تا در هر جا که می‌خواهد رزمندگانش را پیاده کند. (نگاه کنید به کتاب لبنان،مصطفی چمران‏،بنیاد شهید چمران، تهران،1376،ص298).

 

باتوجه به پیوند فلسطینی ها با دکترچمران،به روایت دکترابراهیم یزدی:برخی گروه های فلسطینی خود را در انقلاب ایران،سهیم  وُ شریک می دانستند(یزدی، ج2،ص317) و لذا، طبیعی بود که اوّلین مهمان خارجی پس از انقلاب اسلامی، یاسرعرفات  بوده باشد!

دکترابراهیم یزدی دربارۀ تشدید اقداماتش بعد از کُشتارِ میدان ژاله می نویسد:
-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان ودانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرف «سازمان جوانان مسلمان»در برابر کاخ سفید برگزار شد. …چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگراز برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند.عکس ها،همان طور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر وُ صورت وُ سینۀ مقتولین نشان می داد.  جای گلوله ها به وضوح نشان میداد که تیراندازی به قصد کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها درمحافل بین المللی سر وُ صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد. تظاهرات واشنگتن، مصاحبه های تلویزیونی ومطبوعات نیز بسیار موثر واقع شد».( یزدی،ج3،ص28(.
پس از کشتارِ میدان ژاله، دکتریزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را ازعراق  خارج و درپاریس مستقرکند.

بنابراین، پُرسش این است که  نقشِ احتمالیِ یارانِ فلسطینی یا ایرانیِ دکتر چمران درکُشتارِ میدانِ ژاله چه بود؟.

دکترامیراصلان افشار(رئیس کل تشریفات شاه)درگفتگو با نگارنده،می گوید:

-«یكی از دوستان می‌گفت كه در میدان ژاله دیده بود كه زیر صندوق‌های انگورِمیوه ‌فروشی ها، اسلحه پنهان كرده بودند تا به موقع آن‌ها را بین افراد خودشان پخش كنند…یکی ازانقلابیّون اشاره می کندکه فردی ازبستگان نزدیکش در17شهریور57 مأموریـّت داشت تا از مسجدِ بازارتهران  یك كامیونت كفش‌های لنگه به لنگه، زنانه و مردانه و بچگانه را در فلان گوشۀ میدان ژاله خالی كند. بقول این فرد:«…بعداً همه در تلویزیون‌ها دیدند.این انبوهِ كفش‌های لنگه به لنگه، نشانۀ هزاران زن و مرد و كودكی بود كه در تظاهرات میدان ژاله توسّط ارتش شاه كشته شده بودند!!…روزبعد که به كاخ رفتم با سپهبد بدره‌ای صحبت كردم كه گفت:ما كسی را نكشتیم وازطرف ما هم كسی كشته نشده چون افرادی را كه به محل می‌فرستیم، به اندازۀ معیـّنی به آن‌ها  فشنگ می‌دهیم  و بعداً فشنگ‌ها را از آنها پس می‌گیریم تا معلوم شود این‌ها  تیر دركرده‌اند یا نه.ما چیزی را پیدا نكردیم كه بگوییم حقیقتاً ارتش در این كار دخالت داشته.این، كارِخودشان است، به همۀ راه‌ها متوسّل می‌شوند بخاطر اینكه ارتشِ ما را بدنام كنند».

صبح شنبه در بارۀ آن حادثه با اعلیحضرت صحبت كردم.گفتند:« بله همۀ این اتّفاقات را درست می‌كنند و تقصیر را به گردن ارتش و ما  می‌اندازند»…مخالفان ما  فضیلتِ اخلاقی نداشتند و برای رسیدن به قدرت به هردروغی متوسل می شدند…».(خاطرات امیراصلان افشار،ص468-470).

ازاین هنگام  نوعی آشفتگی و«سردرگمی» در شاه  پدید آمد.دکترافشار دربارۀ روحیّه وُ روان شاه می گوید:

-« اعلیحضرت به این جریانات ِمهندسی شده ( Téléguidé ) می گفتند،یعنی جریاناتی که ازجائی هدایت وُ رهبری می شدند…مخالفان ما فضیلت اخلاقی نداشتند و برای رسیدن به قدرت به هر دروغی متوسل می شدند…[آتش زدن سینما رکس آبادان]خیلی خیلی درروح اعلیحضرت اثر گذاشت. همه مبهوت بودند که چه سازمانی ممکن است این جنایت هولناک را کرده باشد.درآن شرایط ، روزی  اعلیحضرت دردفتر کارشان قدم می زدند و هی تکرارمی کردند:«ارتجاع سیاه! ارتجاع سیاه!». (افشار،صص471-472). 

         

شاه،کاندیدای جایزۀ صلحِ نوبل

دکترمیلانی باکنجکاویِ تحسین انگیزی به بسیاری از زوایای زندگیِ محمدرضا شاه پرداخته است، ولی از اشارۀ به این موضوع  پرهیزکرده که شاه درسال1964=1343 ازطرف کمیتۀ بین المللیِ نوبل  کاندیدای دریافت جایزۀ صلح نوبل شده بود.این امر بخاطر انجامِ اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه  و ازجمله، پیکار با بیسوادی و اعطای حقوقِ برابر به زنان ایران و نیز به خاطرکوشش های شاه برای ایجادِ صلح درمنطقۀ خاورمیانه  صورت گرفته بود.

کمیتۀ بین المللی صلح نوبل،پس ازبررسی های فراوان،نامِ محمّدرضا شاه را درکنارنام«مارتین لوترکینگ»درفهرست نهائی خود قرارداد.طبق مقرّرات کمیتۀ صلحِ نوبل، این کمیته پس ازگذشت 50سال مُجاز به انتشاراسامی نامزدهای نهائی دریافت جایزۀ صلح نوبل است. اینک در«گزارش کمیتۀ جایزۀ  صلح نوبل» یادآوری شده  که در اصل، 43 نفر برای آن سال نامزد شده بودند که پس ازبررسی های اولیّه، 13نفربه لیست نهائی راه یافتند و ازمیان این 13نفر ،سرانجام،«مارتین لوترکینگ» موفق به کسب جایزۀ صلح نوبلِ سال1964شد.در لیست نهائی کمیتۀ جایزۀ صلح نوبل  نام محمدرضاشاه پهلوی بعدازنامِ«مارتین لوترکینگ»قراردارد!

 

ایرانِ سکولار و انقلاب اسلامی؟!

چنانکه گفته ام: یکی ازضعف های اساسی کتاب دکترمیلانی تأکیدِ اغراق آمیز او به«اسلامگرائی و سیاست های مذهبی شاه»است.این ارزیابی شاید ناشی از این بوده که میلانی از سن 15سالگی در آمریکا بوده و این امر باعث بی خبریِ وی ازفضای فرهنگی-اجتماعیِ ایران در سال های 1340-1350 بوده است.

درسال های 1348- 1349 من- به عنوان دانشجوی دانشگاه تبریز و سردبیر نشریۀ سهند – با بسیاری از نویسندگان،شاعران و روشنفکران برجستۀ آن عصر آشنا بوده و از نزدیک  تحوّلات اجتماعی،هنری و فرهنگی آن دوران را دیده ام و با آن تجربه گفته ام :

سال های 1340- 1350درخشان ترین دورۀ حیات اجتماعی،صنعتی و فرهنگی ایران بود.به نظرِ من،ایران درزمان محمّد رضا شاه یکی از سکولارترین کشورهای خاورمیانه بود وشاه اگرچه فردی «دین دار»بود،امّا سیاست های فرهنگی واجتماعیِ وی«دین مدار»نبود.فضای فرهنگی-هنریِ آن دوران  سپهرعمومیِ جامعۀ ایران را نشان می دهد.مثلاً درکانون نویسندگان ایران تنها یک معمّم- به نام شیخ مصطفی رهنما حضورداشت که او هم  اهل سینما وُهنربود و در روزنامه های کیهان و اطلاعات  نقد فیلم وُ کتاب می نوشت!

بنابراین،در ردِّ نظرِدکترمیلانی و پژوهشگران دیگر-مبنی بر«اسلامی شدنِ جامعۀ ایران درزمانِ شاه»-می توان پرسید:

این چه«جامعۀ اسلامی» بوده که90% نویسندگان،شاعران و روشنفکرانِ آن،چپ یا سکولاربودند؟

درکتاب ملاحظاتی درتاریخ ایران (1988) ضمن ارائۀ نظراتِ علی شریعتی و مرتضی مطهری در بارۀ«حالت نیم مُرده ونیم زندۀ دین» درزمان شاه،این سخنِ حُجّت الاسلام محمّد خاتمی را حُجّت مدّعای خویش قرارداده ام:

-«دانشـگاه های ما،مرعوب هیاهوی تبلیغیِ الحاد بودند و بچه های مسـلمان در دانشـگاه های ایران قاچاقی زندگی می کردند».

روحانی نواندیش،سیّدمصطفی محقّقِ داماد نیز درهمین باره تأکید می کند:

نمی دانید که گرایش چپی  چطور توسعه پیدا کرده بود!.عالمان بزرگ،عمّامه های کبیره و ریش های مَهیب،همه چپ شده بودند»(نگاه کنیدبه:نشریۀ مهرنامه،شمارۀ52،تیرماه1396،صص242-244).

دکترمیلانی دربارۀ جایگاه روحانیون در زمان شاه معتقد است:

-«تنها نیروئی که ازتشکیلات سرتاسری و وسیع و پُرتجربه ای برخورداربود،مذهبیّون بودند وچنین شد که شخصیّتی چون ایت الله خمینی به نماد و رهبرجنبش دموکراتیک مردم ایران بدَل شد»(ص 547).

درحالیکه دکترابراهیم یزدی- ازمعماران اصلیِ انقلاب اسلامی- ضمن تأکید بر اینکه «نقطۀ قوّت ما  در بی سازمانی ما بود»،دربارۀ موقعیّت روحانیون درزمان شاه تأکید کرده:

-«اکثریت قریب به اتفاقِ روحانیان ایران،باوضعیّت ومقتضّیات سیاسی،اجتماعی وگرایشات ذهنیِ مردم  بیگانه بوده اند.این بی اطلاعی نقطۀ ضعفی در جنبش روحانیان بود»(یزدی ، ج3، ص15).

درواقع، اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه  جغرافیای فرهنگی ایران را تغییرداده و چنان فضائی به وجودآورده بود که عموم مردم-ازجمله روستائیان- چشم وُ دلی به تبلیغات روحانیون نداشتند.درچنان شرایطِ عُزلت وُ انزوا  بود که آیت الله خمینی خواستار بازگشت به ایران شد« تا  آخرین روزهای زندگی اش را در قم  بگذراند». 

   بخش چهارم      

نیم نگاهی به شاهِ میلانی دریوتیوب

    قسمتِ ۱ ، ۲ ، ۳  ،۴  ،   ۵ 

فرستادن این مطلب برای دیگران