غزلی از فاضل نظری
این رقص ، موجِ زلفِ خروشندۀ تو نیست
این سیبِ سرخِ ساختگی ، خندۀ تو نیست
ای حُسنت از تکلّفِ آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی است که زیبندۀ تو نیست
در فکر دلبری ز منِ بینوا مباش!
صیدی چنین حقیر ، برازندۀ تو نیست
شب های مِه گرفتۀ مردابِ بخت من
ای ماه! جای رقصِ درخشندۀ تو نیست
گمراهی مرا به حساب تو می نهند
این کسرِ شأنِ چشمِ فریبندۀ تو نیست
ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت
جز حسرتِ گذشته در آیندۀ تو نیست