Print This Post Print This Post
تازه‌ها


ما در کجای تغییر ایستاده‌ایم؟،فرشاد قربان‌پور

حکومت، پانزده دقیقۀ بعد کجاست؟ آیا پاسخی قطعی برای آن وجود دارد؟ بدون شک پاسخ نه است.

هانا آرنت در نوشتارهای خود پیرامون نظام‌های دیکتاتوری به سه پرده از حیات این نظام‌ها اشاره کرده و زندگی آنها را در سه فاز تقسیم می‌کند.

به گمان او این سه فاز عبارتند از:

۱-فاز اول: اکثریت مردم سرمست از ایدئولوژی به دنبال رهبران خود راه می‌افتند، انگار بهشت گمشدۀ خود را یافته‌اند، ایدئولوژی را دربست می‌پذیرند و خواهان کوچک‌ترین تغییری در آن نیستند.

۲-فاز دوم: واقعیات چهرۀ خود را نشان داده و هیچ کدام از وعده‌های رهبران تحقق نیافته است و مردم از نظام  دلزده و مایوس می‌شوند، در این فاز گروهی به فکر اصلاحات می‌افتند ولی به دلایل متعدد از جمله این که اصول ایدئولوژی را نمی‌توان تغییر داد، اصلاحات سرانجام راه به جایی نمی‌برد.

 ۳-فاز سوم: فازِ نهایی نظام‌های دیکتاتوری است که در این فاز متولیّانِ تمامیت‌خواه سعی می‌کنند از خشونت عریان استفاده کنند. از بین همفکران سابق، هر کس با آن‌ها کوچک‌ترین زاویۀ دیدی داشته باشد را از دایره خودی‌ها می‌رانند، تصفیه‌های گسترده شروع می‌شود و دایره خودی‌ها کوچک و کوچک‌تر و ناکارآمدی‌ها عمیق‌تر و تعداد مخالفین بیشتر و بیشتر می‌شود و نهایتاً سیل اعتراضات می‌آید و همه چیز را با خود می‌برد.

 ما در کجا هستیم؟

اکنون پرسشی که مطرح می‌شود این است که بسنجیم ما  در کجای این مراحل قرار داریم؟. این پرسش و ارزیابی، از آن رو اهمیت دارد که نسبت‌ جامعه را با تحول و به سخن دیگر، فاصلۀ جامعه را با تغییر نشان خواهد داد. اینکه در ابتدای مسیر هستیم و یا در انتهای آن و یا شاید هم در میانۀ راه.

 فاز اول

مساله این است که ما از دورۀ زمانیِ انقلاب گذشته‌ایم. فاز اول را می‌توان در فیلم‌هایی دید که از دهه ۶۰ به یادگار مانده و در آن  آیت‌الله خمینی برای سیل هواداران انقلابی که بخش عظیمی از ایرانیان را دربر می‌گرفت سخن می‌گفت. با هر سخنرانی او  سیل جمعیت روانه هدف می‌شد. جریان حزب‌الهی و به دنبالش خط امام شکل گرفته و همه  سرمست از قدرت به دنبال کوبیدن مشت‌ها بر دهان آمریکا و استکبار بودند. دوره‌ای بود که می‌گفتند هرچه امام گفت، شدنی است.این فاز تا پایان حیات آیت‌الله خمینی ادامه داشت.

 فاز دوم

آرنت نمی‌گوید در صورت فقدان رهبر اولیه، جریان چگونه پیش خواهد رفت. اما آنچه روی داد این بود که با فقدان رهبر نخست، مسیر با رهبر دوم ادامه یافت. شاید در تقسیم‌بندی آرنتیِ مساله، سال ۱۳۶۸ را بتوان پایان فاز اول دانست. جنگ تمام شده بود و همه منتظر بودند تا آرمان‌ها به ظهور برسند. هنوز عده‌ای در آرزوی جامعۀ بی طبقه توحیدی بودند. برخی نیز شعارهایی همچون تبدیل ایران به ژاپنِ اسلامی را سر می‌دادند. اما رفته رفته واقعیت‌ها خودش را نشان داد.

واقعیت چه بود؟ اینکه نمی‌شود هم ایدئولوژیک بود و هم توسعه یافت. پس در این میان چه باید کرد؟ بین تغییر بنیادهای فکری و یا تغییر هدف، ما دومی را انتخاب کرده و توسعه را فدای ایدئولوژی کردیم. پس بدرود ژاپن اسلامی!

 برای این آرزو بیش از یک دهه وقت صرف شد. این دهه، دهۀ اصلاحات بدون نام بردن از آن بود. دوره‌ای بود که واقعیت در حال نشان دادن چهرۀ تلخش بود. اینکه ما عقب‌افتاده و توسعه نیافته‌ایم. در این زمان، اتفاق مهمی هم در دنیا رخ داد. اقتصاد به جای ایدئولوژی در صدر نشست. انقلاب‌ها و رویکردهای انقلابی در سطح جهان  دیگر ارزشش را از دست می‌داد.

 فاز سوم

اما در ایران اصلاحات اقتصادی هاشمی به اصلاحات سیاسی خاتمی پیوند خورد. رویکرد سیاسی اصلاحات با برآمدن دولت خاتمی بود و این را شاید بتوان در آن تقسیم‌بندی آرنتی آغاز فاز دوم دانست. این دوره، دورۀ راندن خودی‌ها و انقلابیون نخست از خیمۀ انقلاب نیز بود که در فاز سوم تحلیل هانا آرنت آمده است. هر چند که در یک تحلیل می‌توان راندن خودی‌ها را حتی پیش‌تر از این به زمان مغضوب شدن آیت‌الله منتظری، آیت‌الله آذری قمی و حتی آیت‌الله شریعتمداری به عقب برد.

در واقع راندن خودی‌ها همیشه و همه جا همزاد انقلاب‌ها است و از فردای پیروزی آغاز می‌شود.

اما ابتدای دهه ۸۰، بن بست اصلاحات خاتمی بود. هرچند که همین اصلاحات شکست خورده را نیز تا پایان دورۀ خاتمی کشاندند. با این حال اگر بخواهیم تاریخ دقیقی تعیین کنیم شاید بتوان توقیف سلام را مبنایی نزدیک‌تر به حساب آورد. در پی این روی‌داد ابتدا چهره‌هایی مانند آیت‌الله موسوی خوئینی‌ها و عبدالله نوری مغضوب شدند و سپس کار به دیگرانی همچون محمد خاتمی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی و… کشیده شد.

 خشونت

هر چند پیش‌تر، اتفاق‌هایی مانند اعتراضات قزوین، مشهد و اسلام‌شهر، قتل‌های زنجیره‌ای و… حکومت را وارد فازِ خشونت کرده بود، اما می‌توان مبنای خشونت علیه آزادیخواهی و دموکراسی‌طلبی و قانون‌گرایی را در تیر ۷۸ تعیین کرد. پس از این بود که تمام اعتراض‌ها با خشونت و قدرت پاسخ داده شد، این روند در آبان ۹۸ به حدی خارج از تصور رسید. خشونتی که مشاهده شد را در تحلیل آرنتی مساله می‌توان جای داد که هانا آرنت در فاز سوم از آن حرف می‌زند.

 اما یک مساله! هانا آرنت دربارۀ مدت زمان هر فاز  صحبتی به میان نمی‌آورد. برای نمونه اگر فاز نخست،در جمهوری اسلامی از سال ۵۷ تا سال ۶۸ طول کشیده باشد و فاز دوم را در پایان جنگ و برآمدنِ دولت هاشمی جست‌وجو کنیم، مشاهده می‌کنیم که این دو فاز از نظر زمانی با هم برابر نیستند که البته طبیعی است. اما پرسش اینجاست که نقطۀ صفر فاز سوم را باید در کجا بگذاریم؟ در تیر۷۸؟ در خرداد ۸۸؟ در دیماه ۹۶ یا آبان ۹۸ و یا شاید هنوز فاز سوم شروع نشده باشد.

 نقطۀ آغازین

به گمان من این نقطۀ آغازین فاز سوم را می‌توان خرداد ۸۸ دانست. بنابراین فاز نخست ۱۱ سال و فاز دوم ۲۰ سال طول کشید. هیچ دانشی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان مدت زمان فاز سوم را ارزیابی کرد. شاید فاز سوم بیشتر از دو فاز دیگر طول بکشد و یا شاید هم نه. اما به نظر می‌رسد هنوز مسیری طولانی را طی نکرده‌ایم.

 اکنون در کجا هستیم؟

آرنت در تقسیم‌بندی خود، دوره‌ای را تحلیل می‌کند که حتی عملکرد دون‌پایه‌ترین کارگزاران حکومتی نه تنها به پای حکومت نوشته می‌شود، بلکه شخص اول نیز از آن عملکرد دفاع می‌کند. به گمان هانا آرنت در این دوره: « ‍رهبرِ توتالیتر نمی‌تواند انتقاد از زیردستانش را تحمل کند، زیرا آن‌ها پیوسته به نام او عمل می‌کنند. اگر او بخواهد خطاهایش را تصحیح کند، باید آن‌هایی را که به خطاهای او عمل کرده‌اند از میان بردارد. اگر او بخواهد مسئولیت اشتباهاتش را به دوش دیگران اندازد، باید آن‌ها را بکُشد». به نظر او در این دوره نباید ارکان مختلف حکومت را مستقل از راس حکومت مورد نقد قرار داد. چرا؟ که در این دوره شخص اول «تنهاکسی‌ست که… در صورت قرار گرفتن در تنگنا، نمی‌تواند بگوید که چرا از من می‌پرسی، از رهبر بپرس». (توتالیتاریسم)

 به گمان من، امروز جامعه در این مرحله است. امروز هر کسی هر کاری که می‌کند، آن کار را به نظام و شخص اول کشور گره می‌زند. کارهایی انجام می‌شود که شخص اول می‌خواهد و کارهایی انجام نمی‌شود چون شخص اول نمی‌خواهد…

-زمانی برجام خوب بود، اما اکنون دیگر نه

-زمانی مذاکره و نرمش خوب بود اما اکنون دیگر نه

-دولت آینده باید جوان و انقلابی باشد

-واکسن خارجی خوب نیست

و…

در این مسیر هر کس مخالف است بهتر است از قطار پیاده شود. چرا که حاکمیت  آرایش دفعِ به خود گرفته نه جذب.

هانا آرنت در وضع بشر می‌نویسد: «توتالیتاریسم فردیت انسان‌ها را خرد می‌کند و شخصیت انسان‌ها را به هیچ تقلیل می‌دهد تا جایی که دیگر هیچ کس مگر شخص اول دیده و شنیده نشود بنابراین با وجود اینکه توده‌های میلیونی نمایش داده می‌شوند و در همه جا هستند اما در واقع هیچ‌کس در هیچ جا حضور ندارد و در نهایت همه در بدبختی و فلاکت با هم شریک و برابرند ولی در عمق ماجرا هیچ جهان مشترکی در جامعۀ دیکتاتور زده وجود ندارد زیرا فردیت انسان‌ها به کناری زده شده است». جامعه امروز در چنین شرایطی قرار دارد. اما آنچه این شرایط را قابل تحمل می‌کند، یک نوع دوگانگی کوچک و ریز در بدنه و ساختارهای حکومتی است. بین دولت و حاکمیت، بین مجلس و دولت، بین حزب‌الهی‌ها و حاکمیت و بین مردم با حزب‌الهی‌ها و… و اینجاست که ما نفس می‌کشیم.

اینجاست که به قول هانا آرنت« در نظام هاي ديكتاتوري همه چيز خوب به نظر ميرسد حتي ١٥ دقيقه قبل از فروپاشي». و حکومت باید از آن زمان‌هایی هراس داشته باشد که در آن زمان‌ها برخی از کارگزاران حکومتی« شخصاً تصمیم می‌گیرند، در چنین هنگامه‌هایی اخلاقی عمل کنند».

در واقع آنچه که کارل یاسپرز در مقاله‌‌ی “گناه سیاسی” مطرح می‌کند مبنی بر اینکه:« همه اعضای جامعه مسئول شیوۀ حکومت جامعه‌اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در «گناه سیاسی» حکومت شریک و مقصر است». سبب می‌شود، روزی همه بیدار شوند و دیگر دست از تبعیت بردارند و آن‌وقت است که حرکت بزرگ رخ خواهد داد با این ایده که« هدف نهایی هر انقلاب، آزادی است»هرچند که در عمل چنین نیست.

فرشاد قربان‌پور- روزنامه‌نگار

منابع :

کتاب‌های هانا آرنت : توتالیتاریسم، انقلاب، خشونت و اندیشه‌هایی دربارهٔ سیاست و انقلاب، وضع بشر

فرستادن این مطلب برای دیگران