تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها و کامیابی ها(بخش دوم)،علی میرفطروس
*به خاطرِ مخالفت شدید روحانیّون ، کشف حجاب در زمان رضاشاه با موانع و مشکلات فراوانی همراه بود.
*تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از «اُمّت » به «ملّت » تبدیل کند.
*سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به «کمال اتاتُرک» احترام می گذاشتند و در دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را « کمالیست های واقعی » می دانستند، ولی سازمان های مارکسیستی و چریکی در ایران ، رضاشاه را «فاشیست» ، « قدّاره بند»، «یاغی» و «از رذل ترین عناصر» می نامیدند!
***
یکی ازضعف ها و کمبودهای ما در عرصۀ مطالعات تاریخی اینست که هنوز نتوانسته ایم رویدادهای تقویمی را به تاریخ تبدیل کنیم شاید به این خاطر که قهرمانان و ضدقهرمانان هنوز زنده اند. خصلتِ « ایلی-عشیره ایِ »سازمان های سیاسی و رسوباتِ ایدئولوژیک نیز رسیدن به تفاهم ملّی دربارۀ این یا آن رویدادِ مهم تاریخی را دشوار کرده اند.چنانکه گفته ام: استفاده از ايدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجيه اين يا آن رويداد تاريخى براى صاحبان آن ايدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد،اما ترديدى نيست كه«تاريخ ايدئولوژيك» يا «ايدئولوژيك كردنِ تاريخ»هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى ملّى و نيز در جهت شفافيّتِ حقيقت تاريخى نبوده است.
…اجازه دهید که به«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» طور دیگری نگاه کنیم: فرض کنید اصلاً« سردار سپه» یا رضاشاهی نبود، آیا فکرمی کنید که مثلاً منتسکیو (با کتاب معروف روح القوانین اش) اگر در ایران حکومت می کرد،آیا بهتر از رضاشاه یا محمدرضا شاه عمل می کرد؟ فکرنمی کنم، چرا؟ برای اینکه ساختار اجتماعی ایران ظرفیّت پذیرش منتسکیو را نداشت و او هم – دیر یا زود – به «اقتدارگرائی»و«تجدّدِ آمرانه» متوسّل می شد.بخاطر همین کمبودها و ضعف های ساختاری بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت ، مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیان «حکومت قانون»، بی قانونی ها کردند و…
رضاشاه و آخوندها
گفتیم که یکی از دشمنان سرسخت رضاشاه ،آخوندها و روحانیّون شیعه بودند که با حکومت رضا شاه، مقام و موقعیّت اجتماعی شان – بشدّت- تضعیف شده بود.آیت الله خمینی- که شاهد و ناظرِ«تجدّد آمرانۀ رضاشاه» بود – درکتاب صحیفۀ نور می گوید:
–« در اين عصری که من درک کردم و گمان دارم هيچ يک از آقايان درک نکرده ايد ،روحانیّت را با تمام قوا کوبیدند، به گونه ای که این حوزۀ علمیّه که آن وقت هزار و چند صد تا محصّل داشت، رسید به چهارصد نفر، آن هم چهار صد نفری توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمامِ منابر را در سرتا سرِ ایران [تعطیل کردند] تمام خُطبا را در سرتا سر ایران زبان شان را بستند».
و یا:
-«چقدرعلما را اسيرکرده… و چقدر علما را هتک حرمت کردند و چقدرعمّامه ها را از سرِ اهلِ علم برداشتند… و خدا می داند در زمان [ رضاشاه] چه کشيديم…[رضاشاه] با سرنيزه و قُلدریِ تمام ، مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
رضاشاه و دولت انگلیس
دربارۀ دشمنی دولت فخیمۀ انگلیس با رضاشاه ،قبلاً اشاره ای کرده ایم،امّا کینه و دشمنیِ«ریدر بولارد»(وزیر مختار انگلیس در ایران)نسبت به رضاشاه-در واقع-سرنوشت رضاشاه را رقم زد. «بولارد» از آخرین رجال انگلیسی درعصراستعماربود که مانند«لُرد کُرزن» (وزیر امور خارجۀ مقتدر انگلیس)ایران را«مِلک طِلقِ انگلستان»می دانست و در همۀ امورِ اساسی ایران مداخله می کرد، موضوعی که بتدریج باعث رشد و طغیان احساسات ضد انگلیسی در جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت شد.«بولارد»در خاطرات و گزارش های محرمانه اش می نویسد:
-« برخلاف افسانه های رایج، انگلیسی ها هیچ نقشی در روی کارآوردنِ رضاشاه نداشتند».
در بارۀ سرنگون کردنِ رضاشاه، «بولارد»اعتراف می کند:
-« با پخش خبرهای نادرست از طریق رادیو دهلی و رادیو لندن ، به تخریب شخصیّت رضا شاه کوشیدیم؛ خبرهائی که روال حکومت رضاشاه را مُختل میکرد»(1).
تردیدی نبود که رضاشاه – اینجا یا آنجا- برخی ازبهترین اراضی واملاک زمینداران بزرگ را بنام خود کرده و یا رؤسای عشایر، کمونیست ها و روحانیّون را سرکوب نموده بود، امّا بازتاب اغراق آمیزاین اقدامات توسط رادیو«بی بی سی»یا«رادیو دهلی» باعثِ «مختل شدن روال حکومت رضا شاه »شد.مثلاً:در نخستین روزهای اشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، این رادیوها اعلام کردند که در ایران مواد خوراکی وجود ندارد، چون رضاشاه آنها را به آلمان ها فروخته است!!
و یا: گزارش های مغرضانۀ«میس لمبتون»(ایران شناس معروف و مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتیِ سفارت انگلیس درایران) دربارۀ «ثروت افسانه ای رضاشاه» و خصوصاً«سرقت جواهراتِ سلطنتی و خارج کردن آنها توسط رضا شاه از ایران»، گزارش هائی که نادرست بودن آن ها توسط وزیرِ دارائی وقت(عباسقلی گلشائیان) و هیات مستقلی ازنمایندگان مجلس مورد تائید قرارگرفته بود، با اینهمه ،پخشِ این دروغپردازی ها تأثیرات عمیقی در جامعۀ ایران گذاشت که هنوز نیز در ذهن وُ زبان بسیاری جاری است.
یکی از جلوه های«مختل کردن روال حکومت رضاشاه» توسط انگلیسی ها تشدید حسِّ سوء ظنِ رضا شاه به نزدیک ترین دوستان و یاران خود بود،مانندعلیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقیزاده، محمدعلی فروغی (2).در چنان شرایطی وقتی در سوم شهریور1320 ارتش های روس و انگلیس ایران را إشغال کردند تنها، دولتمردِ برجسته محمدعلی فروغی بود که با وجود بیماری و ضعف شدیدِ جسمی توانست کشتی توفان زدۀ ایران را از «گردابِ فنا» نجات دهد(3).
تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از«اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند. تجربۀ کشورهائی مانند ترکیه، مصر، تونس و…نشان می دهد که جریان«ملّت سازی» یا «دولت-ملّت» Nation-State)) در این کشورها با نوعی «استبداد منوّره» همراه بود.استاد محمود حسابی( پدرِ علم فیزیک درایران) دربارۀ چگونگی تاسیس دانشگاه تهران نمونه ای از«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» را بیان می کند:
– رفتیم حضورِ رضاشاه…وقتی صحبت هایم در بارۀ لزوم تاسیس دانشگاه تهران و فوایدش تمام شد،رضاشاه پرسید:
– برای تحقّق این کارها چقدرزمان لازمه؟
گفتم: 3 تا 5 سال.
رضاشاه گفت:
-همین که شما حاضرید کاری انجام دهید تا دستم بسوی خارجی ها دراز نشود،غنیمت است.هرکاری از دستم برآید انجام خواهم داد…
دکترحسابی یادآوری می کند:
– تشکرکردم و خواستم از کاخ سلطنتی خارج شوم که رضاشاه صدایم کرد:
-برای این آرزوهائی که داری چقدر پول لازم داری؟
دکترحسابی می گوید:من یک حساب مختصرکردم و گفتم: اگر هزارتومان مرحمت بفرمائید کافیه؟
سه روز از ملاقات من با رضاشاه نگذشته بود که صدهزارتومان حواله شد برای تاسیس دانشگاه تهران.مبلغ این حواله به قدری برای علی اصغرحکمت(وزیرفرهنگ رضاشاه)عجیب و باور نکردنی بود که حد نداشت چون آن روزها در تهران یک کوچه و خانه هایش را به هزار تومان میخریدند! دکترحسابی ادامه می دهد:
-برای تخصیصِ زمینِ دانشگاه تهران نیز با کالسکه مرا بردند به پارک جلالیّه که محل مشقِ سواره نظام بود.رضاشاه پرسید:
-چقدر از اینجا را می خواهی؟
گفتم:به اندازۀ این میدانِ مشقِ سربازان کافیه!
رضاشاه ، وزیر جنگ را صدا کرد و گفت:
-کُل این پادگان را خالی می کنی، می بری « دوشان تپّه» و همه را می دهی برای تاسیس دانشگاه تهران. زمین های آقای اتحادیّه را هم میخری و به این ضمیمه می کنی….
به قولِ دکترحسابی:
-«این پول و آن زمین، حاصلش شد دانشگاهِ تهران!».
رضاشاه و اتاتُرک: تفاوت ها و شباهت ها!
تفاوت ها:
1-تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتاتُرک در دو بَستر اجتماعیِ متفاوت ظهورکرده بود .اتاتُرک – در واقع- میراث خوارِ اصلاحات اجتماعی دوران امپراتوری عثمانی بود که تا دروازه های شهرِ«وین» (اتریش)ادامه داشت.این گسترۀ سیاسی و جغرافیائی باعث شده بود تا رجال سیاسی عثمانی با فرهنگ و قوانین اروپائی آشنا شوند و اصلاحاتی را در امورِ قضائی و قانونی انجام دهند ، مثلاً:«سلطان سلیمان عثمانی»(دراواسط قرن 16میلادی)- بخاطرتوجه اش به اصلاحات اجتماعی و استقرار قوانین عُرفی و گسترش آموزش و پرورش نوین- به«سلطان سلیمان قانونی» شهرت داشت، «تنظیمات» یا اصلاحاتی که کم و بیش تا فروپاشی امپراتوری عثمانی درجنگ جهانی اوّل و ظهور«اتاترک» ادامه داشت.در حالیکه رضاشاه میراث خوا رِ ایرانِ ویران و آخوندزدۀ دوران قاجارها بود.
2-«اتاتُرک»در شهرِ«سالونیک» پرورش یافته بود؛شهری که کم و بیش با فرهنگِ اروپائی آشنائی داشت،در حالیکه رضاشاه در روستای کوچکی بنام«آلاشتِ»مازندران بدنیا آمده بود که فاقد کمترین امکانات آموزشی و پرورشی بود.
3- «اتاترک» در دانشگاهی تحصیل کرده بود که شیوۀ تعلیم و تربیت آن ابتداء تحت تأثیر تعلیمات مدرسۀ عالیِ نظامیِ«سَن سیر» (Saint-Cyr ) فرانسه و بعد، آلمان قرار داشت.
4-اتاترک باسفر به پاریس و برخی دیگراز شهرهای اروپائیِ با فرهنگ ،زبان و مدنیّت اروپائی آشنا شد، شرایطی که رضاشاه، از آن محروم بود.
5- بَستر اصلاحات اجتماعی اتاتُرک (بخاطرتجربه های دوران امپراتوری عثمانی) مناسب و تقریباً آماده بود. رواج تصوّف و عرفان درآناطولی ترکیه(مانند گروه های بَکتاشیّه، مولویّه و غیره) باعثِ رواج تساهل و مدارای مذهبی در آن کشور شده بود و این امر باعث شده بود تا تجدّدگرائی اتاتُرک با مقاومت کمتری روبرو گردد.
شباهت ها:
1- رضاشاه و اتاتُرک از درونِ نظام سیاسی حاکم (سلسلۀ قاجاریّه و خلافت عثمانی) برخاسته بودند.
2-هر دو از بطن و متنِ آشفتگی های جنگ جهانی اول ظهور کرده بودند.
3-هر دو شخصیّت از طرف پادشاه یا سلطان وقت به مأموریّت های مهمی اعزام شده بودند و با استفاده از این«فرصت» به تحکیمِ محبوبیّت و موقعیتِ سیاسی-نظامی خود برای استقرارِحاکمیّت آینده پرداختند.
4-مانند عموم روشنفکران و ملیگرایان ایرانی- که در شخصیّت رضاخانِ سردارسپه نوعی« مُنجی» و«مُصلح اجتماعی» را مشاهده می کردند، روشنفکران ترک نیز در هیأتِ اتا ترک«رهبری فرهیخته» را می دیدند که می توانست بر إشغال و اغتشاشِ پس از جنگ جهانی اوّل خاتمه دهد.
5-هر دو شخصیّت – در آغاز کار- با نوعی تسامح و «احترام به مقدّسات اسلامی مردم»، کوشیدند تا نیروهای مذهبی و غیر مذهبیِ جامعه را به دُورِ خود جمع کنند.
6- هم درایران و هم در ترکیه تجدّد گرائی ابتداء از طرف كارمندان دولتی و بخشی از شهرنشینانِ باسواد و مرفه مورد استقبال قرار گرفت.
7- تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتا تُرک با مقاومت های سختِ نیروهای متعصّبِ مذهبی روبرو شده بود.درترکیه هم -مانند ایران – ازطرف مردم عادی شکایت هائی در اعتراض به «کشف حجابِ اجباری» و برداشتنِ آمرانۀ چادر از سرِ زنان توسط «آژان»ها و پاسبان ها ابراز شده بود. «جنبش شيخ سعيد» درشرق ترکیه و ماجرای«شیخ بُهلول»( رویدادِ مسجد گوهرشاد درمشهد) تبلورِ اعتراض نیروهای متعصّب مذهبی بود.
8- در برخورد با دولت نوپای بلشویکیِ روسیه، هم رضاشاه و هم اتا تُرک «سیاستِ مماشات و میانه رَوَی» در پیش گرفتند هرچند که اتاتُرک در نامههای خود به لنین و استالین آنان را «رفیق» خطاب میکرد.
این شباهت ها در اقداماتِ رضاشاه و اتاترک برای توسعۀ ملّی و تجدّدِ اجتماعی چشمگیر بود ، از جمله:
۱-جدائی دین ازسیاست و مبارزه با روحانیون؛
2-ایجاد دادگستری نوین و تدوین قوانین مدنی به جای قوانین و محاکم شرعی؛
3-کشف حجاب و تلاش برای آزادی زن و تامین برابری حقوق زنان با مردان؛
4-آموزش وپرورش اجباری برای همگان؛
5-ترویج ملّی گرائی و تلاش برای جایگزین کردن هویّت ملّی به جای هویّت اسلامی؛
6-احداث دانشگاه و دها مدارس حرفه وُ فن و کوتاه کردن دست آخوندها ازآموزش و پرورش جامعه؛
7-تغییر لباس و عمّامه و كلاه و تعویض آنها با لباس ها و کلاه های اروپائی؛
8-سرکوبِ سران ایلات و عشایر و تمرکز آنها در شهرها؛
9- ایجاد شناسنامه و اجبار کردن مردم به داشتن نام خانوادگی؛
10-تشویق و تدریس موسیقی در مدارس و ایجاد نوعی«هوای تازه»در فضای آموزشی ایران و ترکیه.
کشفِ حجاب : رضاشاه و اتاتُرک
ضرورتِ کشف حجاب قبل از جنبش مشروطیّت در عقاید روشنفکران وجود داشت ،به طوری که مثلاً میرزا آقاخان کرمانی «حجابِ بی مروّت زنان»را« بذرِ مزروعِ تازیان» می دانست.
با جنبش مشروطیّت زنانی مانند«بدری تُندَری»(فانی) و «عالمتاج قائم مقامی» (ژاله) به آزادی زنِ از قید وُ بندهای قرون وسطائی پرداختند. این خواست منجر به ایجاد«مجمعِ کشف حجاب» شده بود که به طور مخفیانه توسط میرزا ابوالقاسم خان مراغه ای و همسرش،شهنازِ رشدیّه(دخترمیرزا حسن خان رشدیّه تبریزی) تشکیل می شد…همزمان با ظهور رضاخان سردار سپه (درسال های 1298-1299) نشریاتی مانند«زبان زنان» ، «عالم نسوان» ،«نامۀ بانوان » و«جهان زنان» و شعرهای ملک الشعرای بهار،عارف قزوینی،عشقی ،ابوالقاسم لاهوتی ،ایرج میرزا و پروین اعتصامی کشف حجاب و ضرورت آزادی زن را در سپهر سیاسی-فرهنگی ایران بازتاب دادند ولی به خاطر ساختار مذهبی جامعه و مخالفت شدید روحانیّون،انجامِ این امر با موانع و مشکلات فراوانی همراه شد، گوئی همه منتظر دستی بودند تا به قول ایرج میرزا دراین باره«فتح باب» کند:
نقاب بر رخ زن سدِّ بابِ معرفت است
کجاست دستِ حقیقت که فتح باب کند
درخیابان های تهران، زنان و مردان- جدا ازهم – در دو طرفِ پیاده رو حرکت می کردند( چیزی شبیه به زنانه-مردانه کردن اتوبوس ها درتهران و یا عدم اجازۀ زنان برای حضور در ورزشگاه های جمهوری اسلامی).با توجه به این خط کِشی ها و موانع مذهبی،رضاشاه سعی می کرد که برای آماده سازی مردم به بیحجابی از هر راهِ ممکن استفاده کند، ازجمله ، تشویق و آزادگذاشتنِ زرتشتی ها ، ارمنی ها و بهائی ها به بی حجابی بود.
نخستین کنسرتِ بی نقاب وُ حجابِ قمر الملوک وزیری در «گراند هتلِ»خیابان لاله زار (در سال ۱۳۰۳)،«آتش به خرمنِ زاهد زد» ،«دیوار های ممنوعه» را فرو ریخت ، ترس و تردید را از دل وُ جانِ زنان ایران زدود و «مرغِ سحر» بانگِ رسای آزادی شد.
با این زمینه سازی ها، وقتی در 1310 خورشیدی هیأتی از زنان خارجی از سوی «جامعۀ ملل» وارد تهران می شدند،به دستور رضاشاه اعلام شد که:«زنان باید در برداشتن حجاب خود آزاد باشند و اگر فردی یا مُلّایی متعرّض آنان شود، شهربانی باید از زنانِ بیحجاب حمایت کند».
یک سال بعد (در آذرماه 1311) به دستور رضاشاه،تشکیل «کنگرۀ نسوان شرق» و حضور زنانِ بیحجاب از کشورهای مختلف در تهران، فرصت دیگری بود برای عادی سازی بی حجابی درمیان مردم.این کنگره به ریاست«شمس پهلوی»برگزار شده بود و درآن، از بی حجابی به عنوان«مظهری از تمدّن» یاد شده بود.
این آماده سازی ها، روحیۀ امنیّت و اعتمادِ به نفس را در زنان ایران تقویت کرد به طوری که چند سال بعد،حضورِ زنان بی حجاب درخیابان های معروف تهران(مانند لاله زار) چشمگیربود.همۀ این رویدادها،زمینه هائی بودند برای اعلام کشف حجاب در17دی 1314.
رضاشاه در خرداد ماه 1313 به تركيه رفت ولی چند سال پیش از سفربه ترکیه اقداماتی در جهت بهبود حقوق زنان و تلاش هائی برای زمینه سازیِ کشف حجاب انجام داده بود. اسناد و مدارک مربوط به رَوَند کشف حجاب در زمان رضاشاه و بازتاب آن درنشریات خارجی توسطِ وزارت امورخارجۀ ایران (درسال 1355) منتشرشده و بخشی ازاین اسناد در کتابِ«رَوَندِ کشف حجاب» (تالیف حمید بصیرتمنش) چاپ شده اند…دریکی از اسناد می خوانیم که درخردادماه 1304 نشریۀ «بیرمنگام پُست»(چاپ انگلیس)نوشت:
-« دخترانِ رضاشاه بدستورِ پدر چادر از سر برداشته و سوار بر اسب در خیابان های تهران گردش کرده اند».
درتاريخ 6 سپتامبر 1931م / 4 شهريور1310 خورشیدی( 3سال قبل از سفر رضا شاه به ترکیه)روزنامۀ معروف ترکیه بنام«مليّت»(چاپ استانبول) نوشت:
-«رضاشاه نزديک به پانصد تن از زنان ايراني را به دربار دعوت کرد و پس ازنطقی، از آنها خواست تا چادرهای شان را بردارند و آنان نيز با خرسندی، فرمان شاه را پذيرفتند».
این اقدام-چنانکه گفتیم- می توانست متأثّر از پیرامونیان رضاشاه (مانند محمدعلی فروغی ، تیمور تاش و علی اصغر حکمت) و روشنفکرانِ «انجمن ایران جوان» باشد که خواستارِ «اصلاحاتِ اجتماعی به سبک اروپا» بودند.
بنابراین ، اعتقاد به«مُدلِ اتاتُرکی» در تبیین اصلاحات رضاشاه مُنصفانه نیست زیرا وقتی عکس های مربوط به کشف حجاب درخانوادۀ رضاشاه و اتاترک را باهم مقایسه کنیم، می بینیم که اقدامات رضا شاه از شجاعت و جلوۀ بیشتری برخوردار است،ازجمله اینکه همسر و دختران رضاشاه ( برخلافِ همسرِ آتاتُرک) کلاه و پوشاک اروپائی داشتند نه حجابِ اسلامی.
همسر و دختران رضاشاه در اوّلین مراسم 17 دی 1314
اتاتُرک و همسرش،لطیفه
به نظر می رسد که رفعِ حجاب و رعایت برخی دیگر از حقوق زنان در زندگی خصوصیِ اتاتُرک جائی نداشت زیرا، در حالیکه مجلس ملّی ترکیه در 17 فوریۀ 1926 طبق قوانین سوئیس به«طلاق با حق تصمیمگیریِ مرد»پایان میداد و زنان از حقوق مساوی در ارث برخوردار می شدند، اتاتُرک درغیابِ همسرِ بیمارش (فکریّه)- که برای معالجه و مداوا به اروپا روانه شده بود- با دختری به نامِ «لطیفه»ازدواج کرد.«فکریّه» به محض اطلاع از این موضوع به ترکیه بازگشت،اما هرگز اجازۀ دیدار با همسرش را نیافت و سرانجام در اثر بی اعتنائی های اتا تورک با شلیک گلوله به زندگیاش خاتمه داد…همسر دوم اتاتُرک( عکس بالا ) نیز عاقبتِ خوشی نداشت.«لطیفه» ازخانواده ای ثروتمند و تحصیلکردۀ رشتۀ حقوق و سیاست در دانشگاه سوربنِ پاریس بود .او در اکثر سفرها آتاتورک را همراهی می کرد و زمانی از طرفِ اتاترک «فرمانده» و«بانوی قرارگاه» نامیده می شد ولی بخاطر مشاجرات خصوصی و خانوادگی بزودی توسط اتاتُرک طرد شد بی آنکه این «طلاقِ یکطرفه» موجب رضایتِ لطیفه بوده باشد (4).
گفتنی است که سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به کمال اتاتُرک احترام می گذاشتند و حتّی در برابر دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را «کمالیست های واقعی»می دانستند، در حالیکه سازمان های چریکی و مارکسیستی در ایران رضا شاه را «فاشیست» ، « قدّاره بند» ، «یاغی» و از « رذل ترین عناصر » می نامیدند!(5).
چنان نگاهی به رضاشاه و تحدّدگرائی او و تداوم آن در زمان محمد رضاشاه- در واقع- میخ هائی بودند بر تابوتِ نوزادِ نیمه جانِ تجدّد درایران.
رضاشاه نهالِ تجددگرائی را درشوره زارِ بازمانده از دورانِ قاجار کاشته بود. این نهال نورس به مراقبت و مواظبت رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ایران نیاز داشت،امّا بخاطر سلطۀ ایدئولوژی های فریبا(چه دینی و چه لنینی) و حملۀ روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320،این نهالِ نورس، پایمالِ دشمنان ایران شد و با انقلاب اسلامی- بارِ دیگر- جامعۀ ایران دچارِ انقطاع تاریخی شد.(برای آگاهی از نظرات نگارنده در بارۀ انقلاب اسلامی نگاه کنید به:چند مقاله).
تجدّدگرائی دورانِ رضا شاه – با همۀ ضعف ها و کمبودهایش – کامیابی های فراوانی داشت و اگر جمهوری اسلامی- با همۀ تبلیغاتِ شدید و گسترده- هنوز نتوانسته فرهنگ، اخلاقیّات و «ارزش»های خود را -خصوصاً درمیان زنان ایران- تثبیت کند، به یُمنِ تجدّدگرائیِ دوران رضاشاه و محمد رضا شاه است.
به طوری که گفته ام:
آیندگان به تکرارِ دو بارۀ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که ما- اکنونیان- رو در رو با تاریخ، گذشته وُ حال را از چنگِ تفسیرهای انحصاری یا ایدئولوژیک آزاد کنیم. برای داشتنِ فردائی روشن و مشترک، امروز،باید تاریخی ملّی و مشترک داشته باشیم.
_________________________
پانویس ها:
1-سخن وزیر مختار انگلیس درایران یادآورِ موج حیرت انگیزِ تبلیغاتِ رادیوها – تلویزیون های خارجی علیه شاه در آستانۀ انقلاب اسلامی است که موجبِ«مختل شدن روالِ حکومت شاه» و در نتیجه،باعثِ خروج وی از ایران شد.
2-گفتنی است که آتاتُرک نیز نسبت به برخی دوستان و یاران نزدیکش در«حزب جمهوريخواه مترقی» با خشونت وُ خشم رفتار کرده بود.
3- به روایت دکترعیسی صدیق(ادیب،نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران) با توجه به بیماری شدید و ضعفِ جسمی فروغی:«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی پذیرفتن نخست وزیری میتواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:
-«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم مُجسّم شود؟».نگاه کنیدبه:یادگارِ عُمر(خاطراتی ازسرگذشت دکتر عیسی صدیق)، تهران،1353،ص28
4- نگاه کنید به کتاب«اتا تورک»نوشتۀ تُرک شناس معروف آندرو مانگو ، ترجمۀ هوشمند دهقان، نشر پیام امروز، تهران،1395، صص 513- 514 ، 591 و631
5-برای نمونه نگاه کنید به: دموکراسی ناقص ، م.الف.جاوید(محمّد امینی؟)، نشرسازمان اتحادیۀ کمونیست های ایران،1357،صص5-7