Print This Post Print This Post
تازه‌ها


سیاهکل و انقلاب اسلامی:اشاره ای به زمینه های نظریِ دو  رویداد،علی میرفطروس

*طنزِ تلخِ تاریخ این بود که چند روز بعد از سخنرانی هُشدار دهندۀ شاه مبنی براینکه:«بین ما و قدرت های امپریالیستی  برخوردی روی می دهد»، مبارزۀ مسلّحانه در «سیاهکل» علیه شاه  آغاز شد!

*«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاكتیک»- در واقع – تیرِ خلاصی بود بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران.

* تاریخ اجتماعیِ ایران،تاریخ دردناکِ گسست ها و انقطاع های مرگبار است و انقلاب اسلامی  انقطاعِ تازه ای در رَوَندِ تکامل اجتماعی ایران است.

***

 عاشقان
سرشكسته گذشتند
شرمسارِ آوازهای بی هنگام خویش!

        (احمدشاملو)         

  رویدادِ سیاهکل و انقلاب اسلامیِ بیشتر از زاویۀ«استبدادِ شاه» و «فقدان توسعۀ سیاسی رژیم شاه» نگریسته شده اند.به نظر می رسد که این «استدلال»،بیشتر برای توجیه یا تبرئۀ کسانی است که در این دو  رویدادِ مهم  نقش داشته اند و اینک در برابر پُرسشِ نسل های سوختۀ انقلابِ اسلامی ، خود را مجبور به«پاسخگوئی» می بینند:

-چرا انقلاب؟

-چرا جمهوری اسلامی؟

  به نظر نگارنده،«دیکتاتوری و استبدادِ شاه» یا «فقدان توسعۀ سیاسیِ رژیم» نمی تواند روشنگرِ این دو رویدادِ  مهم و سرنوشت ساز باشد چرا که در همان زمان در کُرۀ جنوبی،سنگاپور و کشورهای دیگر  استبدادِ سیاسی  بسیار بیشتر و شدیدتر از ایران بود،امّا دیدیم که این کشورها بدون انقلابِ قهرآمیز به آزادی و دموکراسی و پیشرفت اجتماعی رسیده اند.از این گذشته، دموکراسی به ملزوماتِ اجتماعیِ – فرهنگیِ مناسب  نیاز داشت (از جمله به رهبران سیاسی فرهیخته و روشنفکرانِ روشن بین و دموکرات).فقدانِ این ملزومات بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت، مشروطه خواهانِ ما به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادیِ دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیانِ«یک کلمه»(قانون)،بی قانونی هاکردند.

  تردیدی نیست که معماران و مهندسانِ جریان سیاهکل  انسان های شریف، شجاع و با حسن نیّتی بودند که برای بهروزی مردم  مبارزه می کردند و اگر بدانیم که بیشتر این افراد  ، دانشگاهی و تحصیلکرده بودند که با استخدام در این یا آن ادارۀ دولتی  می توانستند دارای زندگیِ راحت و آسوده ای باشند، آنگاه به حُسن نیّت آنان  بیشتر آگاه می شویم.چنین نگاهی مبتنی بر دیدگاهی است که من آنرا« نگاه مادرانه به تاریخ»نامیده ام،هر چند که گفته اند: «گاهی جادۀ جهنّم از مسیرِ حُسن نیّت می گذرد».

 در میان معماران جنبش سیاهکل،بیژن جزنی تنها فردی بود که ضمن آگاهی از تاریخ معاصر ایران و علاقه به فرهنگ و هنر ،در«تاریخ سی سالۀ ایران» به اصلاحات اجتماعی شاه  نگاه  مثبتی داشت و نسبت به قدرت گیری روحانیّتِ شیعه به رهبری آیت الله خمینی  هشدار داده بود، ولی با ارجاع اصلاحات شاه «در راستای منافع و نیازهای بورژوازیِ وابسته به امپریالیسم» و نادیده گرفتنِ اولویّت تجدّد و توسعۀ ملّی بر توسعۀ سیاسی،جزنی نتوانست بر گرایشِ رادیکال خویش فائق آید و – عملاً – معمار جنبش مسلّحانه   باقی ماند! 

 از این گذشته،جریان سیاهکل درفضای حنگ سرد متولّد شده بود و متأثّر از جنبش های مشابهی بود که در آن هنگام در کشورهائی مانند آلمان،ایتالیا، فرانسه، ژاپن و…جریان داشت و خصلتِ ضد آمریکائی و ضدامپرالیستی،خصلتِ اساسی شان بود. این گرایشِ ضدامپریالیستی چنان بود که از همان زمان – و قبل از «بن لادن»- حمله به بُرج های تجاریِ نیویورک  آرزوی شاعران معروف و روشنفکرانِ ما بود چنانکه در شعری به نام «نیویورک» گفته شد:

او می‌مکد طراوتِ گل‌ها وُ بوته‌های افریقا را،

 او می‌مکد تمامِ شهدِ گل های آسیا را،

 شهری که مثلِ لانۀ زنبورِ انگبین،

تا آسمان کشیده

 و شهدِ آن: دلار

یک روز،

 در هُرمِ آفتابِ کدامین تموز،

مومِ تو  آب خواهد گردید

          ای روسپی  عجوز ؟

و شگفتا که برج های تجاری نیویورک در ماهِ تموز(۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ / ۲۰ شهریور ۱۳۸۰) «در هُرمِ آفتاب» فرو ریخت!                 

طنزِ تلخِ تاریخ!

  طنزِ تلخِ تاریخ -امّا- این بود که مبارزۀ مسلّحانۀ سیاهکل (در 19بهمن 49) چند روز بعد از سخنرانی هشدار آمیزِ شاه (در 6بهمن 49) آغازِ  شده بود، هشداری مبنی براینکه:«بین ما و قدرت های امپریالیستی  برخوردی روی میدهد ».

  تقارن یا نزدیکیِ زمانیِ این دو حریان می تواند از زاویه های مختلفی  ارزیابی شود،ولی آنچه مُسلم است اینکه در آن زمان هیچیک از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران اهمیّت سخنانِ هشدار آمیزِ شاه را درک نکردند و اهمیّتی به اصلاحات اجتماعی وی ندادند. توضیح این بی تفاوتی -از جمله- در این بود که بعد از رویدادِ 28 مرداد 32 و شکست حزب توده در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی»،چنان شکافی بین روشنفکران ایران و رژیم شاه  پدید آمد که تا انقلابِ اسلامی ادامه داشت.

آل احمد و تدارک انقلاب اسلامی!

کارل پوپر می گوید:

-«اگر بنا باشد تمدّن ما به هستی ادامه دهد بايد عادت به دَم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خويشتن  دورکنیم، مردان بزرگ،خطاهاي بزرگ مرتكب می شوند و مانند بعضی از بزرگترين پيشوايان گذشته،پُشتیبانِ حملۀ هميشگي به آزادی و عقل بوده اند».

به نظرِ پوپر  روشنفکرانِ بسیاری –بااندیشه ها و عملکردهای خود- راهگشای حکومت های جّبار بوده اند.پوپر  این دسته از روشنفکران را«پیغمبران دروغین» می نامد که آلودگی كلام شان بسیار بسیار خطرناک تر از آلودگی هوا است».جلال آل احمد-به عنوان تأثیرگذارترین روشنفکر و نویسندۀ قبل از انقلاب -مصداقِ برحستۀ سخنِ پوپر است.او نه تنها بر فضای دانشحوئی ایران و بر دانشجویانی مانند من  تأثیر داشت بلکه بر شاعران و نویسندگان معروفی مانند ساعدی،براهنی،علی اصغر حاج سید جوادی و… تأثیر داشت و از این راه،در ایجادِ نوعی«افکار عمومی» علیه شاه کوشید، آنچنانکه به قول شاملو:

ما  در  عتابِ تو
        می شکوفیم
در شتابت
ما 
 در کتابِ تو   می شکوفیم

دربارۀ عقاید آل احمد و علی شریعتی در کتاب« ملاحظاتی درتاریخ ایران » سخن گفته ام. آل احمد «عقل ستیزیِ»خود را در لفّافۀ «غرب ستیزی» پنهان می کرد و اصلاحات اجتماعی شاه را خوار و بی مقدار  می شمرد به طوری که آزادی زنان ایران را «آزادی های صوری» می نامید و معتقد بود که «مخالفتِ روحانیّت با کشفِ حجاب نوعی عملِ  روشنفکرانه»بود. باورهای آل احمد در بارۀ آزادی زن ، یادآورِ عقاید آیت الله خمینی و مرتضی مطهری(در کتاب حجاب)است.آل احمد نیز می گفت:

-« درحقیقت چه کرده‌ایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را داده‌ایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظِ سُنّت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده‌ایم؛ به کوچه آورده‌ایم؛ به خودنمایی و بی‌بندوباری واداشته‌ایم که سر وُ رو را صفا بدهد و هر روز  ریختِ یک مُدِ تازه را به خود ببندد و وِل بگردد. آخر ،کاری، وظیفه‌ای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! … ما در کار آزادیِ صوریِ زنان، سال‌های سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرف‌کنندگانِ پودر وُ ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم»(1).

  آل احمد فاقد آگاهی های عمیقِ تاریخی بود و  به قول خودش«تاریخ نویسی نمی کرد بلکه فقط استنباط می کرد [آنهم]خیلی هم به سرعت»…با این «بضاعت»،او در یک«استنباطِ تاریخی» معتقد بود:

-«اهل مداینِ تیسفون  نان وُ خرما به دست در کوچه ها به پیشوازِ اعرابی ایستاده بودند که به غارتِ کاخ شاهی و فرشِ «بهارستان» می رفتند».

با چنین «استنباط»ی، آل احمد می گفت:در برابر جشن ها ی باشکوهِ ولادت امام زمان، «جشن نوروز  دِق می کند»!

بیعت با خمینی!

در شرایطی که مرتضی مطهری و علی شریعتی به«حالتِ نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین» اشاره می کردند ،آل احمد «نان وُ خرما به دست» به پیشوازِ اعرابیِ مهاجمِ دیگری می رفت که آیت الله خمینی نام داشت.او ضمن مخالفت بامبانیِ عُرفی انقلاب مشروطه و دفاع از شیخ فضل الله نوری(به عنوان پرچمی در مبارزه با استعمار)، می گفت:

اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد (روح الله خمینی)خواهد بود».

با این اعتقاد، در سفری به قم(یا نجف) آل احمد با آیت الله خمینی بیعت کرد  و از آن زمان،بسان«فقیرِ گوش به فرمان وُ فرمانبردار»، برای تدارک یک انقلاب  شیعی کوشید و لذا ، خون وُ جهاد وُ شهادت را  لازمۀ این انقلاب دانست:

-« ما ، سواران بر مرکب کلیّت اسلام ،بدل شدیم به حافظان قبور،به ریزه خوارانِ خوانِ مظلومیّت شهدا .درست از آن روز که ما امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستان ها از آب  درآمدیم».

 آل احمد حکومت شاه را«نیمه استعماری و  زیر سلطۀ کمپانی های نفتی» می‌دانست و لذا، با ایحادِ نوعی«جبهۀ امتناع» ،اصلاحات اجتماعیِ شاه را از مشارکتِ رهبرانِ سیاسی و روشنفکرانِ کاردان،محروم ساخت. او معتقد بود:  «حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است » و لذا برای رهائی از این«سُلطه»(رژیم شاه)جهاد و شهادت را توصیه کرد. با ملاقات آل احمد و دکتر علی شریعتی، مفهوم جهاد و شهادت  در سخنرانی ها و نوشته های پُرشورِ شریعتی به آتشی هستی سوز  بَدَل گردید و «شهید،قلب تاریخ»شد…از این زمان،«فقرِ فلسفه» با «فلسفۀ فقر»در هم آمیخت و سرشتِ اخلاقی و سرنوشتِ مبارزاتیِ فدائیان و مجاهدینِ خلق را  رقم زد.

 بر بسترِ این بی بضاعتی فکری  و  بی نوائیِ سیاسی ،بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی«یوسفِ گُمگشته»ی خود را در«کنعان»مبارزات ضدِشاهی دیدند و  با نهیلیسمی ویران ساز  زمزمه می کردند:

نادری پیدا نخواهد شد«امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

   ظهور آیت الله خمینی برای این دسته از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران  می توانست ظهور همان اسکندر باشد!

***

سیاهکل،فقیرترین  فصلِ تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایرانِ معاصر بود چرا که از این دوران،«عقل نقّاد»به«عقلِ نقّال» سقوط نمود و همه به جای اندیشیدن، نقل قول کردند.

 ترکیب مبارزان سیاسی از این دوران نکتۀ بسیار مهمّی را آشکار می کند:

1-در حالیكه 90%  رهبران و فعّالان سیاسیِ از جنبش مشروطیّت تا واقعۀ سیاهکل(بهمن 1349) از نیروهای سیاسی و فرهنگی بودند، حدود 85% رهبران و اعضا گروه های مبارز بعد از سیاهکل ،دانشجویان دانشكده های فنی و پلی تكنیک و صنعتی بودند؛كسانی كه نه تنها به تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران آشنایی یا علاقه ای نداشتند بلكه ضدّیت یا تحقیرِ كتاب و فرهنگ و هنر، جزو مزایا و مُضرّاتِ آنان بود.

2-با وارد شدن این نیروهای «تكنوكرات» به عرصۀ مبارزۀ مسلّحانه، جامعۀ ایران بخشی از سرمایه ها و استعدادهای علمی، صنعتی و فنی خود را در یک نبردِ خونین از دست داد.

 سال ها پیش در گفتگوئی با فصلنامۀ«کاوه»گفته ام :

با واقعۀ سیاهكل ، دوران جدیدی در تاریخ روشنفكری ایران بوجود آمد كه نه غنای فرهنگیِ روشنفكران عصر مشروطیت را داشت و نه مجهز به آگاهی های ماركسیستی ـ كمونیستی حزب توده بود.«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاكتیک»- در واقع – تیرِ خلاصی بود بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران. انهدام گرائی،شهادت طلبی،فقرپرستی، تحقیر كتاب و فرهنگ و هنر، مطلق كردن استبداد سیاسی رژیم و نفی امكان هرگونه مبارزۀ صنفی و دموكراتیک، بن بست سیاسی ایران را عمیق تر ساخت. از این زمان، سلاحِ فرهنگ به چاهِ وَیلِ فرهنگِ سلاح سقوط كرد و فولكلور مذهبیِ خون و شهادت، جایگزین خِرَد سیاسی شد…تأکید بر عدالت خواهی و فلسفۀ شهادت باعث همدلی روشنفكران ماركسیست و شیعی(مجاهدین و هواداران شریعتی) گردید، شعارِ «فدائی ـ مجاهد پیوندتان مبارک!» در واقع، بیانگر وحدت سیاسی ـ استراتژیک روشنفكران ماركسیست و مذهبی بود؛ استراتژیِ واحدی كه در آن  از آزادی ، دموكراسی و حقوق بشر سخنی نبود و جنبه های مثبت فرهنگ و تمدن غرب نیز ـ یكجا ـ نفی و انكار می گردید.در این دوران، مترقی بودنِ افراد و گروه ها،ابتداء از زاویۀ مخالفت با شاه و امپریالیسم ارزیابی می شد بی آنكه به ماهیّت ارتجاعی افكار و عقایدِ آنان  توجۀ اساسی گردد. اینكه «اكثریتِ»بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران بهنگام انقلاب(یعنی سازمان چریكهای فدائی خلق به رهبری فرّخِ نگهدار) با اولین «كیشِ» تئوریکِ حزب توده، «مات» گردید و رهبران آن به دامان نورالدین كیانوری افتادند و بعد ، هر دوی این سازمان ماركسیستی، مجذوب توهّماتِ ضد امپریالیستی امام خمینی شدند، نتیجه همین همدلی و وحدت سیاسی ـ استراتژیک بوده است.

دموکراسی،شاه و مخالفان!

 در مقاله ای نشان داده ام که در آن زمان  آزادی و دموکراسی در باورهای سیاسیِ عموم رهبران و روشنفکرانِ ایران  جائی نداشت و یا «مقوله ای بورژوائی و متعفّن» تلقّی می شد.

 انقلاب اسلامی  نمونۀ برجسته ای از یک جنبش پوپولیستی بود که در آن، رهبران سیاسی و روشنفکران- در کنارِ توده های «ماه زده»فریاد می زدند:

-دموکراتیک و ملّی،هر دو فریبِ خلق است!

 بنابراین:انقلاب اسلامی ،نمونه ای از زوال عقل و اندیشۀ سیاسیِ در یک جنبش پوپولیستی بود که نمونه های آنرا به دست داده ام.

حقیقت این است که شاه به چنان اقدامات مهمّی دست زده بوده که رهبرانِ سیاسی و روشنفکرانِ ایدئولوژی زدۀ ما از فهم و درک آن  عاجز بودند؛اقداماتی که اینک حتّی دشمنان سرسخت شاه  نیز به آن اذعان دارند چنانکه مهندس عزّت ‌الله سحابی از رهبران«ملّی-مذهبی»ها تأکید می کند:

برنامه‌های شاه به نفع ایران بود و ما متوجّه نمی ‌شدیم.

 در«چند مقاله» به علل انقلاب اسلامی و ظهور آیت الله خمینی  پرداخته ام  و

اینک با اشاره به دو نکته،یادآور می شوم که تاریخ اجتماعیِ ایران،تاریخ دردناکِ گسست ها و انقطاع های مرگبار است…انقلاب اسلامی  انقطاعِ تازه ای در رَوَندِ تکامل اجتماعی ایران. 

***

  طبق اسناد سازمان برنامه و بودجه( تهران، 1355): شاه می خواست که تا سال 1370 ایران از استانداردهای رفاه اجتماعی،بهداشت ،سطح زندگی و پیشرفتِ کشورهای اروپائی برخوردارشود و تا سال1380  ایران ازنظر صنعتی و رفاه اجتماعی  به سطحِ فرانسه،انگلیس و ایتالیا برسد.ازاین رو، توسعۀ زیر- ساخت های صنعتی و طرح های عظیم اقتصادی و اجتماعی دربرنامه های شاه بود، مانند تاسیس کارخانۀ ذوب آهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز،ماشین سازی اراک و گسترش تولیدات بخش خصوصی(مانند کارخانه های ایران ناسیونال،ارج، آزمایش و…).

درهمین دوران( فروردین ماه 57 ) روزنامه های ایران گزارش دادند که با تلاش های شاه  پول ملّی ایران(ریال) درکنارِ دلار و دیگر پول های معتبر جهانی، بعنوان ارزِ بین المللی  شناخته شد. ازاین گذشته، خریدِ سهام 135 کمپانی و کارخانۀ اروپائی وامریکائی  و همچنین صدور تولیدات صنعتی ایران – از جمله اتوبوس و اتومبیل – به مصر،کویت،ابوظبی،رومانی و کشورهای همسایه ، نظام اقتصادی و مالیِ تازه ای در دنیا به وجودآورده بود که خوشایند دولت های غربی نبود. 

پاسخ به تاریخ!
 مواضعِ تُندِ شاه
 علیه کمپانی های نفتی و «چشم آبی ها»،خط قرمزی بود که عبورِ از آن  کاسۀ صبر خدایانِ نفتی را لبریز ساخت. شاه -بعدها -دربارۀ مواضع خود علیه کمپانی های نفتی  نوشت:

-« شاید اکنون همه دریابند که چرا انقلاب در سال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد…مبارزۀ من با زمان بود که شاید اکنون همه متوجۀ مفهوم و هدف آن بشوند و دریابند که چرا انقلاب درسال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقف کرد… باید صمیمانه اعتراف کنم که خواستم ملّت کهنسال ایران را با شتابی که شاید بیش از توانش بود،به سوی استقلال،همزیستی،فرهنگ،رفاه یعنی آنچه که تمدن بزرگ می خواندم،پیش ببرم.شایداشتباه اصلی من همین شتاب بود.می خواستم پیش از پایانِ ذخایر نفتی کشور،کارِ سازندگیِ ایران را به سرمنزل مقصودبرسانم، البته دراین رهگذر مخالفان بسیارداشتم که کوشیدند مرا از پای درآورند،درشمارِ این[دشمنان]باید بیش ازهمه از دار  وُ دستۀ شرکت های بزرگ نفتی نام برد…بیش از پیش  معتقدم که آمریکا – حقیقتاً – نقش بسیار بزرگی در سقوط من  ایفاء کرده است…بهمین جهت بود که برای عبرت دیگران ، ایران را به عنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانیِ آن برخاستند...(پاسخ به تاریخ،صص209-210، 265 و   280).

________________

1-تمام حرف های آل احمد از کتاب غربزدگی ،نشرستیغ،تهران، 1358؛کارنامۀ سه ساله،انتشارات زمان،تهران،1355 ؛در خدمت و خیانت روشنفکران ، انتشارات خوارزمی،تهران،1347نقل شده است.

https://mirfetros.com

[email protected]

فرستادن این مطلب برای دیگران