Print This Post Print This Post
تازه‌ها


با افغانستانِ اندوه!،علی میرفطروس

 

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

سقوط ناگهانی افغانستان به دست طالبان و انفعال حیرت انگیزِ ارتش 300 هزارنفری این کشور، یادآورِ تسلیم ارتش نیرومند ایران بهنگام قدرت گیری آیت الله خمینی است، و عجیب تر اینکه سقوط محمد رضا شاه نیز در دولت دموکرات های آمریکا و در کنفرانس «دوحه» (قطر) رقم زده شده بود.[1]

  افغانستان در بیست سالۀ اخیر دوره ای از  رشدِ نهادهای مدنی، رونق فرهنگی و شکوفائی هنری را تجربه کرده بود. بازگشت هزاران افغان مقیم ایران و اشتغال آنان در رسانه های نوشتاری و دیداری این کشور  به گسترش زبان فارسی  کمک فراوان کرده بود. فروش نشریات فارسی و کتاب های چاپ ایران و حضور فیلمسازان و دیگر هنرمندان ایرانی در افغانستان   به این همدلی ها  و همزبانی ها افزوده بود.این دوره را می توان «بهارِ 20 سالۀ افغانستان» نامید.

افغانستان ، تاجیکستان،ایران و بخشی از ازبکستان به عنوان چهار حلقۀ مهمِ«بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی» همواره از اهمیّت فراوان برخوردار بوده اند،سخن زیبای نجیبِ بارور، شاعر افغانستانی، گویای همین پیوند تاریخی و فرهنگی است:

زادگاهِ رستم و شاهان ساسانی یکی‌ست
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی‌ست

ارزش خاک بخارا وُ سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر وُ لعل بدخشانی یکی‌ست

ما اگرچون شاخه‌ها دوریم ازهم  عیب نیست
ریشۀ کولابی وُ بلخی وُ تهرانی یکی‌ست

از درفش کاویان  آواز دیگر می‌رسد:
بازوان کاوه وُ شمشیر سامانی یکی‌ست…

مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک می‌دانی یکی‌ست

«تاجکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه می‌خوانی، یکی‌ست!

دریغا که جمهوری اسلامی این «بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی»را به عرصۀ«صدور انقلاب اسلامی»تبدیل کرده و  در هجوم طالبان نیز مرزهای ایران را به روی افغانیانی که در واقع، هموطنان فرهنگی ما هستند  بسته است!

***

 با سُلطۀ طلبان، افغانستانِ افغان(گریان) بار دیگر واردِ «تونلِ وحشت» می شود،هر چند که طالبان در برابرِ نسل نوین و آگاهِ افغانستان با مقاومت ها و چالش های فراوانی روبرو خواهند شد.با خود می گویم:

– کاش شیرهای«پنجشیر» بخروشند! کاش گُرگ های قندهار  بهراسند!

به یاد شعرِ اندوهبار خاقانیِ شروانی شاعر قرن دوازدهم میلادی می افتم که در اشاره به حملۀ قبایلِ «غُز» به خراسان بزرگ (که افغانستان امروز نیز بخشی از آن بود) با حسرت و آه  سروده بود:

آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد

و آن نیلِ مَکرمت که شنیدی سراب شد

آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود-

اکنون به پای پیلِ حوادث خراب شد

صبح، آهِ آتشين ز جگر بر کشيد و گفت:

دردا کــه کـارهای خراسان بر آب شـد

خاقانی از شکل و شمایلِ «غُز»ها به صورتی یاد می کند که نشانۀ خصلت بیابانی و نیمه وحشی آنان است ؛نشانه هائی که بی شباهت به شکل و شمایلِ طالبان امروز نیست:« ﺟﻮقِ ﻟﺌﻴﻢ» (گروهِ پَست)،«گوژ پُشت»،« کژ سیرت»،« پنج پایِ آبی» (ﺧﺮﭼﻨﮓ) و«چارپا»(خر):

  جوقی لئیم، یک دو سه کژ سیر و گوژ سار

چون پنج پای آبی و چون چار پای خاک

خاقانی در  همین قصیده از حملۀ غُزها به عنوان«بادِ صَرصَر»(باد سخت و شدید) و از خراسان به عنوان «جزیرۀ وحشت»یاد می کند که می باید از آن گریخت:

خواهی که جان به شطِّ سلامت برون بری

بگریز از این جزیرهٔ وحشت فزای خاک[2]

اینکه خاقانی شروانی از آن سوی آذربایجان نسبت به سرنوشت خراسانِ بزرگ  نگران و گریان است نشانۀ وجود نوعی همبستگی ملّی است که در درازای تاریخ  اقوام مختلف ایران را  بهم پیوند داده است،هچنانکه حافظِ شیراز نیز در یاد آوری از ارس و آذربایجان  می گفت:

ای صبا گر بگذری بر ساحلِ رودِ ارس

بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کن نفس

منزلِ سلمی[معشوقِ حافظ] که بادش هر دَم از ما صد سلام

پُر صدای ساربانان بینی و بانگِ جرس

محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

کز فراقت سوختم ای مهربان، فریاد رس!

صرف نظر از اشتباهات و خام اندیشی های«جو بایدن»و کارشناسان سیاسی-نظامی وی در خروج شتابزده از افغانستان و گذشته از جدال ها و بی تدبیری های رهبران سیاسی آن کشور، سلطۀ دو بارۀ طالبان را باید در ساختارِ قبیله ایِ افغانستان جستجو کرد. این امر- بار دیگر- ضرورت«توسعۀ ملّی» و تقدّم آن بر دموکراسی را  یادآور می شود.از این دیدگاه، سیاست رضا شاه در سرکوب «خان»های قبایل و عشایر و کوچاندنِ آنان به شهرها و انجام نوعی« تجدّد آمرانه »برای ساختنِ«ایران نوین» پذیرفتنی می نماید. به اعتقاد من،اگر«ارزش ها» و اعتقاداتِ طالبانیِ جمهوری اسلامی- پس از 42 سال سرکوب خونین و تبلیغات گسترده – نتوانسته بر روانِ جامعۀ ایران(خصوصاً زنان و جوانان) چیره گردد،به یُمن توسعۀ ملّیِ دوران رضاشاه و محمدرضاشاه  بوده است.

***

در جاده های غربتِ تبعید – بار دیگر – صدای اندوهبارِ محمد کاظم کاظمی را می شنَوم که در کنارِ ده ها شاعر،نویسنده و هنرمندِ رعنای افغانستانی زمزمه می کند: 

غروب در نَفَسِ گرمِ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

https://mirfetros.com

[email protected]

____________________________

پانویس ها:

[1] برای بحثی در بارۀ علل و عوامل انقلاب ایران (که من آنرا«کودتای انقلابی» نامیده ام)،نگاه کنید به مقالات نگارنده در:« چند مقاله در بارۀ انقلاب اسلامی ».

[2] برای شعر خاقانی و دربارۀ غُزها و نتایج شومِ حملات شان در فروپاشی مناسبات شهری در ایران  نگاه کنید به:

علی میرفطروس،تاریخ در ادبیّات، نشرفرهنگ،کانادا،2006،صص19-28؛همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=286

 

فرستادن این مطلب برای دیگران