نگاهی تازه به حلّاج(۲)،علی میرفطروس
* بسیاری از سیاستمداران از دخالتِ حلاّج در سیاست و حکومت پشتیبانی میکردند.آن ها حتّی به حلاّج پیشنهاد خلافت کردند و امیدوار بودند که او مقام خلافت را بپذیرد.
* بیش از ۸ سال از آخرین سال های شاعری حلّاج در حبس و زندان گذشت ولی در دیوان موجودِ حلّاج اثری از این «حبسیّات»نیست!
***
اشاره:
بخش نخست پیشگفتارِ تازۀ کتاب حلّاج مورد عنایت بسیاری قرار گرفته است چندانکه دوستانی خواستار پیش خرید نسخه ای از متن کامل حلّاج شده اند تا مانند کتاب دیگر همّت عالی خود را ابراز نمایند. در پاسخ یادآور می شوم که با توجه به انتشارِ غیر مجازِ کتاب هایم در خارج از کشور و با توجه به تحوّلات مهمّی که در پیش است ، متن تازه و کامل حلّاج در میهن محبوب منتشر خواهد شد.
در زیر، بخشهای پایانیِ پیشگفتارِ تازۀ حلّاج از نظر خوانندگان عزیز می گذرد ع.م
حلّاج و کودتا
ضعف دیگر کتاب استاد ماسینیون، آشفتگی در رَوَند تاریخیِ سوانحِ زندگی حلّاج است. مثلاً: او در ذیل سالهای ۲۹۲- ۲۹۵/۹۰۵-۹۰۸ از قول ابن فارِس روایت میکند که حلّاج در بازارهای بغداد نُدبه و زاری میکرد و خواستارِ مرگ خود بود:
-«ای مسلمانان! مرا از دست خدا برهانید!خدا خونم را بر شما حلال کرده است.مرا بکُشید!خونم برشما حلال است.مرا بکُشید تا شما مجاهد باشید و من شهید.»[۱]
این سخنانِ مجنونانه زمانی ابراز می شد که جمعی از وزراء ، درباریان، بازرگانان و فرمانروایانِ شهرها به حلّاج گرویده بودند.[۲] ماسینیون نیز معتقد است که در این زمان حلّاج به عنوان یک«قطب سیاسی» مورد توجۀ افراد لائیک و بازرگانان بود و سیاستمدارانی مانند حمد قُنّائى (كاتب دربار) و سردارانی مانند حسین بن حمدان از دخالت حلاّج در سیاست و حکومت پشتیبانی میکردند.آن ها حتّی به حلاّج پیشنهاد خلافت کردند و امیدوار بودند که او مقام خلافت را بپذیرد.[۳] چنانکه خواهیم گفت حلّاج رسالاتی در بارۀ سیاست نوشته بود و از جمله کتاب السیاسة را به فرماندۀ نظامی خلیفه،حسین بن حمدان اهداء نموده بود.[۴] حمدان در سال ۲۹۶ / ۹۰۹ در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی شرکت داشت که منجر به خلع خلیفه و حکومت ناپایدارِ شاهزادۀ شاعر – عبدالله بن مُعتزّ – شده بود.[۵] به قول ماسینیون:
– « در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی حلّاج مشاورِ نزدیک حسین بن حمدان بود.»[۶]
بنابراین، چگونه ممکن بود که دو – سه سال قبل از کودتا، حلّاج – به عنوان یک «قطب سیاسی»- چنان سخنان جنون آمیزی را در برزن و بازارهای بغداد فریاد کرده باشد؟
بازرگانِ شورشی
در متون صوفیّه کلمۀ «حلّاج» ناظر بر کرامات حلّاج در إشراف و آگاهی وی به «اَسرار درون مخاطبان»است،از این رو، او را «حلّاج الاسرار» یا «حلّاج القلوب» نامیده اند. طبق این روایات: روزى حلّاج گذارش به دکّان پنبه زنى افتاد و با انگشت به پنبه ها اشاره کرد که ناگهان دانه ها به یک سو و پنبه ها به سوی دیگر رفتند… این امر موجب حیرتِ پنبهزن و دیگر مردمان شد.[۷]
ماسینیون شغل پدر حلّاج را«پنبه زن»( Cardeur de coton )دانسته و معتقد است که بعدها حسین حلّاج نیز شغل پدرش را دنبال نمود و از آن طریق زندگی می کرد.[۸]
استاد نیکلسون نیز معتقد است که حسین بن منصور حلّاج «صنعتگرِ فقیری بود که زندگانی خود را از راه حلّاجیِ پشم می گذراند.»[۹]
بنظر نگارنده پدر حلّاج تاجری بود که برای تجارت پنبه از بیضای فارس به مناطق پنبه خیزِ خوزستان و عراق سفر می کرد و در یکی از سفرها پسرش حسین را نیز به آن نواحی برد. پدر حلّاج بعدها در محافل عُمدۀ پارچه بافیِ بغداد و شوشتر دارای موقعیّت خوبی شد.[۱۰]
پس از مرگ پدر، حلّاج شغل وی را دنبال نمود و مانند بسیاری از صوفیّه از طریق پیشه وری و تجارت «امرار معاش» می کرد.[۱۱] حضور حلّاج در شهرهای مهم نسّاجیِ خوزستان و عراق (مانند شوش، اهواز، شوشتر و واسط ) و سفرهای او به مراکز مهم پارچه بافیِ (مانند کشمیر، مولتان و تورفانِ چین) تأئید کنندۀ این مدّعا است. این سَیر و سیاحت ها در جهان بینی و تعالی شخصیّت حلّاج نقش داشتند. یکی از مظاهر این جهان بینی و تعالی شخصیّت آشنائی حلّاج با رهبرِ قرمطیان و تعالیم إخوان الصّفا بود[۱۲] سازمان هائی که برای ایجاد دگرگونی های سیاسی معتقد به نفوذ در دستگاه خلافت و جلب و جذب امیران و درباریان بودند چندانکه قرمطیان خراسان بسیاری از درباریان و حتّی امیر نصر سامانی را به آئین قرمطی در آورده بودند.[۱۳] با چنان اعتقادی حلّاج ضمن نفوذ در دستگاه خلافت و جذب فرماندهانی مانند نصر قشوری،بَدْر اعْجَمِی و حسین بن حمدان در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی نقش داشت.برخی نویسندگان تأکید می کنند:
– «حلّاج افکار عمومی را از اطاعتِ خلافت عبّاسی منحرف می کرد.»[۱۴]
به نظر استاد نیکلسون:
-«… این عوامل سیاسی بودند که بر قتل حلّاج صحه گذاشتند.»[۱۵]
کارا د وُوُ می نویسد:
-« قساوت وحشیانهای که در قتل حلاّج بکار رفت نشان میدهد که مرام و مسلکِ وی تا چه حد در جامعۀ آن روز مؤثّر بوده و این مواعظ و عقاید چه خطرات بزرگی متوجۀ اسلام میساخت.»[۱۶]
هربرت میسُن معتقد است:
-«مسألۀ عُمده در عرصۀ سیاسی بغداد که به محاکمه و اعدام حلّاج منجر شد تهدیدی بود که او در عرصۀ سیاسی این شهر برای قانون و نظم عمومی به وجود آورده بود.»[۱۷]
محقّق معروف عراقی کامل مصطفی الشیبی یادآور می شود :
– «عامل سیاسی در قتل حلّاج اهمیّت زیادی داشته است.»[۱۸]
استاد عبدالحسین زرّین کوب می نویسد:
-«حلّاج مخصوصاً چون با قرامطه و بعضی طبقات شیعه هم روابطی داشت سوء ظن وزیر خلیفه را بشدّت تحریک کرد.»[۱۹]
استاد شفیعی کدکنی نیز تأکید می کند:
-«حلّاج مطالبات سیاسیِ آشکاری داشته و شهید راهِ همان مطالبات سیاسی شده است.»[۲۰]
با اینهمه از مضمون «مطالبات سیاسی حلّاج» خبر چندانی نداریم!
حذف یک روایت مهم!
ماسینیون – بارها – به کتاب الفهرست ابن ندیم استناد کرده ولی روایت مُهمِ وی در بارۀ ماهیّت سیاسی فعالیّت های حلّاج را نادیده گرفته است. کتاب الفهرست از معدود منابعی است که در فاصلۀ کمی پس از قتل حلّاج تألیف شده است(حوالی سال ۳۷۷ / ۹۸۷).ابن ندیم – مانند پدرش – در بازار کتابفروشانِ بغداد (سوق الورّاقین) به شغل کتابت اشتغال داشت و لذا،با بسیاری از روشنفکران و نویسندگان بغداد آشنا بود. ابن ندیم در بارۀ خصلت سیاسی شخصیّتِ حلّاج تأکید می کند:
– «حلّاج، نسبت به سلاطین؛ جسور، و در واژگون كردن حكومت ها از ارتكاب هيچ گناه بزرگى، روى گردانى نداشت.»[۲۱]
چند سال بعد عبدالقاهر بغدادی نیز نوشت:
-«حلّاج برخی از نزدیکان خلیفه را فریفته بود تا جائيكه دستگاه خلافت از بيم شورش (فتنه) به دشمنىِ او برخاست و به زندانش افكند.»[۲۲]
در همین رابطه،ماسینیون کلمۀ « مُصطلِم »را «شیفتۀ خدا» (Ravi en Dieu) ترجمه کرده[۲۳] در حالیکه این کلمه دارای معانی متعدّدی است از جمله، «ریشه برانداز» (انقلابی) که با توجه به مبارزات سیاسی حلّاج و شرکت وی در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی با روایت ابن ندیم و بغدادی تناسب دارد.
دو وزیرِ ایراندوست
خراسان و خصوصاً منطقۀ طالقان از پایگاه های اصلی تبلیغات حلّاج بود و لذا
پس از قتل حلّاج پیروانش در طالقان موجب شورش هائی شده بودند و تقاضای های مُکرّرِ حامد بن عبّاسِ (وزیر خلیفۀ عبّاسی و قاتل حلّاج) از دولت سامانی برای «استرداد یاران حلّاج» بی جواب مانده بود.به روایت ابن مسکویه:
-«بیش از ۲۰ نامه نوشتند تا یاران حلّاج را بفرستند.بیشترِ نامه ها بی پاسخ ماند و گفته بودند:خواهیم جُست و فرستاد.»[۲۴]
ماسینیون می نویسد که ابوالفضل بلعمی وزیر دولت سامانی نیز مریدِ حلّاج بود که در سال ۳۰۹ / ۹۲۱ از دستورِ حامد بن عبّاس جهت استرداد پیروان حلّاج در خراسان سرپیچی کرده بود.[۲۵] بنظر می رسد که ماسینیون و به تَبَعِ او ، هربرت میسُن[۲۶] ابو عبدالله جیهانی را با ابوالفضل بلعمی اشتباه کرده است زیرا در این سال ها (۳۰۱-۳۱۰ / ۹۱۴ – ۹۲۲) وزیرِ امیر نصرسامانی جیهانی بود نه بلعمی. ابن فضلان جهانگرد معروف نیز در گزارش سفر خود به بخارا تأکید کرده که در سال ۳۰۹ / ۹۲۱ توسط جیهانی به ملاقات امیر نصر سامانی رفته بود.[۲۷] قرینۀ دیگر اینکه پس از قتل حلّاج و عدم استرداد پیروان حلّاج به خلافت عبّاسی جیهانی به اتّهام زندقه از وزارت عزل و ابوالفضل بلعمی جانشین وی گردید.[۲۸]
گُل؟ یا گِل؟
در روايت ها آمده است که به هنگام قتل حلّاج، گروهى از مزدوران دولتى در لباس هاى شخصى، حلّاج را سنگسار می كردند و بر او دشنام می دادند. شبلى (دوست سابق حلّاج كه به انكار عقايد وی پرداخته بود) نيز براى سنگسارِ حلّاج و تأئيد عمل ديگران و در عين حال براى اينكه حقوق دوستى های گذشته را رعايت كرده باشد، گِلى از زمين برداشت و آنرا به جاى سنگ، به سوى حلّاج پرتاب كرد، اما گِل در نظر ماسينيون به شاخۀ گُل تبديل شده است!.[۲۹] پرسیدنی است که در آن هنگامۀ نفرت و نفرین و سنگسار پرتاب گُل از طرف شبلی چقدر می توانست واقعی باشد؟ در روایتی ماسینیون وضعیّت شبلی را چنین نقل می کند:
– « سپس شبلی در میان گروهی سررسید. شال اش را به گردنش بسته بودند و به سوی حلّاج می کشاندند تا او نیز حلّاج را لعنت(maudit) کند.»[۳۰]
آنچه که وجودِ گِل را بیشتر تقویت می کند اینست که در همین روایت، حلّاج به گلایه می گوید:
-« آنان که نمی دانند[سنگ]نمی باید انداخت،معذورند،از او [شبلی]سَختم می آید که می داند نمی باید[گِل] انداخت.»[۳۱]
بنابراین،اگر گُلی در کار بود- با توجه به خصلت شاعرانۀ حلّاج – چه بسا که موجب خوشنودی و رضایت وی می شد!
مذهبِ شورشیانِ زَنْج
ماسینیون در سخنی تناقض آمیز،حلّاج را یک «سُنّىِ راستین» (orthodoxie) و گاه «فردی شیعه» می نامد که «معتقد به بازگشت مهدی موعود بود.»[۳۲] …«درنگ حلاّج در میان شورشیانِ زنج سبب بدنامی حلاّج به عنوان یک سرکش شد… بدون شک بر اثر معاشرت با این گروه است که حلاّج در نوشته هایش اصطلاحات عجیبی آورده است که نشانۀ شیعه گری افراطی(غُلات)است؛ اصطلاحات عجیبی که اساس اجتماعی شهرت حلّاج به عنوان داعی و مُبلّغِ شیعه بوده است.»[۳۳]
در بخشی از کتاب، ما از قیام بردگان زنج (زنگیان) سخن گفته ایم.در اینجا تأکید می کنیم که برخلاف نظر ماسینیون[۳۴] هربرت میسُن[۳۵] انتساب این شورش عظیم به شیعیان زیدیّه (هوادارِانِ زید بن علی،برادر امام محمد باقر) فاقد اصالت تاریخی است زیرا برای این انتسابِ مهم ابتداء باید وحدت نظری و یکپارچگیِ مذهبی هزاران بردۀ کثیر العقیده را اثبات کرد؛موضوعی که بخاطر تنوّع قومی – قبیله ایِ بردگان آفریقائی در قیام زنج (زنگیان) قابل حصول نیست. تنوّع قومی و زبانی بردگان آفریقائی باعث می شد که آنان سخنان رهبرِ قیام، علی بن محمد برقعی را نفهمند چندانکه مجبور بودند تا سخنانش را برای بردگان ترجمه کنند.[۳۶] بلیایف یادآور می شود:
-« زنگیان سخنان عربی رهبرشان را نمی فهمیدند و او ناچار به یاری مترجم با آنان سخن می گفت،امّا برای آنهمه زبان ها و گویش های گوناگون و فراوانِ بردگان آفریقائی که از «قارۀ سیاه» آورده بودند ،یافتن مترجم یکسره ناممکن بود.در نتیجه چنین می نمود که برای زنگیان،[سخنان] پیشوا و مُبلّغ شیرین زبان شان گُنگ و آنها برای موعظه های وی کَر بودند.»[۳۷]
متأسفانه کتاب تاریخ نهضت زنگیان اثر محمد پسرِ حسن بن سهل (کاتبِ رهبر زنگیان و از خاندان ایرانیِ سهل) به دست ما نرسیده[۳۸] و آنچه که در تاریخ طبری از قول وی روایت شده اعتقادات مذهبیِ شورشیان زنج را روشن نمی کند[۳۹] لذا، قراردادنِ خَیلِ بی شمارِ بردگان ذیلِ «شیعیان زیدیّه» نوعی«سهل انگاری نظری» است.برخی مورّخین ضمن اینکه رهبر زنگیان را به خوارجِ منسوب نموده، از اذیّت و آزار و توهین به زنان و فرزندان خاندان پیغمبر اسلام در سپاهِ زنج یاد کرده اند.[۴۰]
کعبه را ویران کن!
ماسینیون جنبش قرمطیان را نیز «از فرقه های شیعی» دانسته است.[۴۱] در بخش «نهضت قرمطیان» از این جنبش اجتماعی سخن خواهیم گفت، امّا پُرسش اینست که این چه فرقۀ اسلامی یا شیعی بوده که با تعطیل کردنِ حج، حمله به خانۀ کعبه، کَندنِ «حَجرة الاسود » و مصادرۀ اموال و جواهرات درون کعبه، اساس شاکلۀ اسلام را زیر پا نهاده بود؟ نویسندۀ کتاب اعیان الشیعه که از آن به عنوان «دائرة المعارف شیعه» یاد می شود در این باره معتقد است:
-«فرقه های غُلات و قرامطه و امثال اینها را جزء فِرِق شیعه پنداشتن و آنان را با شیعه یکسان دانستن،خود ستمی بزرگ می باشد زیرا فرقۀ شیعه از هرکس که با ضروریات دین اسلام مخالفت کند،تبرّی و بیزاری می جویند و مخصوصاً از قرمطیان تبرّی جسته و آنان را جزء فِرَق مسلمین نمی دانند.» [۴۲]
استاد ماسینیون ضمن اشاره به رابطۀ نزدیک حلّاج با رهبر قرمطیان ابو سعید گناوه ای[۴۳] معتقد است که مقصود حلّاج از«اَهدِمْ الكعبه» استقبال از شهادت بود، يعنى «كعبۀ اصنام بدن را ويران كن و شهید شو!»[۴۴]
گفتنی است که ماسینیون در سراسر کتابش نام ابوسعید گناوه ای را «ابوسعید جنّابی» ذکر کرده است.این موضوع – که در تحقیقات پژوهشگران دیگر نیز تکرار شده – مصداق دیگری از «تعریب»(عربی گردانی) است که نتیجۀ آن – چنانکه گفته ایم – هویّت زدائی از شخصیّت های تاریخ و فرهنگ ایران است.ماسینیون نام یکی از فرماندهان قرمطی – ابن ابی الفوارس – را نیز به صورت «ابن ابی القُوس» ( Ibn Abi l-Qaws) ضبط کرده است.[۴۵] ابن ابی الفوارس در سال ۲۸۹ / ۹۰۱ دستگیر شد و در مواجه با خلیفۀ عبّاسی به درشتی صحبت کرد به طوری که خلیفه فرمان داد تا دندانهایش را بیرون کشیدند، سپس دست ها و پاهایش را بُریدند ، گوشت تنش را از روی استخوانهایش برچیدند، گردنش را زدند و پیکرش را به دار آویختند.[۴۶] به روایت مسعودی: «پس از آن[پیکرِ ابوالفوارس]را به محلّۀ کلیساها بردند و با قرمطیانِ دیگر بیاویختند.»[۴۷]
معارضه با قرآن!
حلّاج از دوران جوانی دارای اندیشه ای دلیر و گستاخ بود و یکی از نخستین اختلافاتش با مشایخ صوفیّه این بود که مدّعی شده بود «با قرآن معارضه می کند و می تواند کتابی بهتر از قرآن بیاورد.»[۴۸] ماسینیون در این باره نیز کوشش کرده تا حلّاج را از اتّهام«کفر گوئی»برهاند.[۴۹] ادعای «معارضه با قرآن» در عقاید شعوبی ها – از جمله ابوالعبّاس ایرانشهری و ابن مقفّع – نیز وجود داشت و شاید حلّاج در این باره تحت تأثیر آنان بود.[۵۰]
در جای دیگر اشاره کرده ایم[۵۱] که با توجّه به ذخائری از باورهای مانوی در باورهای قرمطیان(خصوصاً مفهوم نور) یا ستایشِ آفتاب و خورشید و تقدّس نان و پنیر و شراب (در آئین های خُرّمدینان و حروفیان)،شایسته است که این جنبش ها را در شمار جنبش هائی بدانیم که با شعوبیگری و زندقه در سودای تجدید حیاتِ آئین هایِ ایرانِ پیش از اسلام بودند. گوبینو و پروفسور براون برخی از این جنبش ها را «نمونه ای از تجلّیات روحِ ایرانی» دانسته که «هیچگاه از غُور در اندیشه های کُفر آمیز باکی نداشته است.»[۵۲] التون دانیل نیز در بررسی شورش های ایرانیان پس از حملۀ تازیان معتقد است:
– «همۀ این سرکشی ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می شدند.»[۵۳]
حلّاج و زکریای رازی؟
به نظر ماسینیون:
-«حلّاج رژیم مقتدر عبّاسی را مشروع می دانست و به کاخ خلیفه و مادرِش رفت و آمد می کرد.»[۵۴]
در این باره باید گفت که حلّاج با عِلمِ طبّ و کیمیا (شیمی) آشنا بود[۵۵] و با پزشک معروف و فیلسوفِ عقلگرا زکریای رازی مصاحبت داشت چندانکه رازی در کتاب الحاوی از حلّاج به عنوان «استادِ خود» یاد کرده است.[۵۶] هُجویری و عطار نیز از حلّاج به عنوان «استادِ زکریا رازی» یاد کرده اند.[۵۷] معلوم نیست که این «استادی» مربوط به کدام رشته بوده ولی آیا عقاید نقّادانۀ رازی در بارۀ ادیان و مذاهب نیز موضوع گفتگوهای رازی و حلّاج بوده است؟در هر حال،بنظر می رسد که حلّاج بهنگام اقامت در اهواز با زکریای رازی در بیمارستان معروف جُندی شاپور ملاقات کرده بود.[۵۸] بنابراین،«رفت و آمد حلّاج به دربار خلیفه» می توانست به خاطرِ عِلم و اطلاع وی در طبابت و کیمیاگری (شیمی) بوده باشد چندانکه حلّاج بیماری خلیفه و مادرش را درمان کرده بود.[۵۹]
ادامه دارد
___________________________________
[۱] – La Passion …, Tome 1,P 68
[۲] – مسالک الممالک، اصطخری، به کوشش ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۰، ص۱۳۰؛ صورة الارض، ترجمۀ جعفر شعار، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۵، ص۶۱؛ سِیَر اعلام النّبلاء، ذهبی، ج۱۴، ص۳۴۷
[۳] – قوس زندگی، ص ۳۵؛ La Passion …, Tome 1,PP 487-494
[۴] – الفهرست، صص۲۳۸-۲۳۹، ترجمۀ تجدّد، ۳۵۸
[۵]– تجارب الاُمم، ج ۵، ص ۵۵؛ تاریخ طبری، ج۱۵، صص۶۷۷۴-۶۷۷۵؛ دنبالۀ تاریخ طبری، عریب بن سعد قرطبی، صص ۶۸۰۷- ۶۸۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ابناثیر، ج ۶، ص ۵۶۹
[۶] – La Passion …, Tome 1,P 69
[۷] – چهار متن…، ص۱۲؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۱۱۴؛ تذکرة الاولیاء، ۵۸۶؛ تاریخ الصوفیّه، ابو عبد الرحمن سُلمی، ترجمه و تألیف غزال مهاجری زاده، انتشارات طهوری، تهران، ۱۳۸۹، ص۷۰
[۸] – La Passion…, Tome 1, p326
[۹] – تصوّف اسلامی و رابطۀ انسان و خدا، ترجمه و تعلیقات شفیعی کدکنی، انتشارات توس، تهران، ۱۳۵۸، ص ۵۵
[۱۰] – نگاه کنید به: La Passion…, Tome 1, PP102,185
[۱۱] – برای لبستی از «عارفان پیشه ور» یا «پیشه وران عارف» نگاه کنید به عمادالدین نسیمی شاعر حروفی، علی میرفطروس،انتشارات عصر جدید،سوئد، ۱۹۹۳، ص۸۵
[۱۲] – در بارۀ قرمطیان و إخوان الصفا در صفحات آینده سخن خواهیم گفت.
[۱۳] – سیاست نامه،خواجه نظام المک توسی،ص۲۸۵ِ؛جنبش های اجتماعی در ایران…،رضازادۀ لنگرودی ، صص۳۶۸-۳۶۹
[۱۴] – مجالس المؤمنین، نورالله شوشتری، ج۲، انتشارات اسلامیّه، تهران، ۱۳۷۷، ص ۳۶؛ روضات الجنّات، محمد باقر انصاری، ج۳، به اهتمام اسدالله اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱هجری، ص۱۱۰
[۱۵] -پیدایش و سَیرِ تصوّف،ترجمۀ محمد باقر معین،انتشارات توس،تهران،۱۳۵۷ ،ص ۲۰۹
[۱۶] – Carra de vaux, Gazali, P200
[۱۷] -حلّاج ، ص۸۸
[۱۸] – تشیّع و تصوّف، کامل مصطفی الشیبی،ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو،انتشارات امیرکبیر، تهران،۱۳۵۹، ۶۸
[۱۹] – ارزش میراث صوفیّه،چاپ پنجم،انتشارات امیر کبیر،تهران،۱۳۶۲،ص۶۳ .همچنین نگاه کنید به حستجو در تصوف ایران،چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر ،تهران،۱۳۶۳،ص۱۵۴؛ تشیّع و تصوّف، صص۶۷-۶۸
[۲۰] – دفتر روشنائی…، ص۲۷
[۲۱] -الفهرست ، ص۲۳۶؛ ترجمۀ تجدّد، ص۳۵۵
[۲۲] – الفَرْقُ بین الفِرَق و بیان الفرقة الناجیة ، دار الآفاق الجدیدة، بیروت،الطبعة الثانیة،۱۹۷۷ میلادی، ص ۲۴۸
[۲۳] – 271,320 , La Passion …, Tome 1,PP 141-142
[۲۴] – تجارب الُامَم، ج ۵، ص۱۳۵؛ترجمۀ استاد علینقی منزوی،ج ۵-۶،انتشارات توس،تهران، ۱۳۷۷ ،ص۱۳۷؛دنبالۀ تاریخ طبری،ص۶۸۷۲
[۲۵] – 584 , 558 ,536-537 La Passion …, Tome 1, PP 71
[۲۶] – حلّاج، ص۳۶
[۲۷] – سفرنامۀ ابن فضلان،ترجمۀ ابوالفضل طباطبائی ،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،تهران، ۱۳۴۵، ص۶۲. کتاب ارزشمند سامانیان نیز دوران وزارت جیهانی را از سال ۳۰۱ تا ۳۱۰ /۹۱۴ تا ۹۲۲ ثبت کرده است: سامانیان، جواد هروی، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۲، ص۲۴۸. همچنین نگاه کنید به بخارا دستآورد قرون وسطی، ریچارد فرای، ترجمۀ محمود محمودی، چاپ دوم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۵، ص۸۷؛ تاریخ ایران کمبریج، ج۴، به کوشش ریچارد فرای، ترجمۀ حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳، ص۱۲۴
[۲۸] – دربارۀ جیهانی و بلعمی در بخش زندگی حلّاج سخن خواهیم گفت.
[۲۹] – La Passion…, Tome 1, p. 663 ; قوس زندگی…، صص ۵۸-۵۹ مقایسه کنید با نظر استاد عبدالحسین زرّین کوب، حستجو در تصوف ایران، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر ،تهران، ۱۳۶۳، ص۱۵۱
[۳۰] – La Passion …, Tome 1,P. 660
[۳۱] -تذکرة الاولیاء،ص ۵۹۲
[۳۲] – La Passion…, Tome 1,PP 245-250 ,371-376
[۳۳] – ; Encyclopédie de l’Islam,Tome 3,P102 La Passion…, Tome 1,P 533
[۳۴] – La Passion …, Tome 1,PP 63 ,104-106 , 209-210
[۳۵] – حلّاج، ترجمۀ مجدالدّین کیوانی،نشر مرکز،تهران،۱۳۷۸، ص۲۲
[۳۶] – نگاه کنید به تاریخ طبری، ج۱۴، ص۶۳۱۴
[۳۷] – سه مقاله در بارۀ بردگی، ترجمۀ سیروس ایزدی،انتشارات امیرکبیر،تهران،۲۵۳۶، ص۵۰
[۳۸] – ابن ندیم از کتاب«اخبار صاحب الزنج» یاد کرده است. الفهرست، ص۱۶۰
[۳۹] – نگاه کنید به تاریخ طبری،مجلّدات ۱۴ و ۱۵
[۴۰] – مُروج الذّهب، ج۲، صص۶۰۷-۶۰۸؛مقایسه کنید با شورش بردگان،احمد فرامرزی،چاپخانۀ داورپناه ، تهران، ۱۳۴۷، ص۲۵
[۴۱] – La Passion…, Tome 1,P 235, Tome 3,PP205-209
[۴۲] – اعیان الشیعه، سید محسن امین ،ج ۱،ترجمۀ کمال موسوی،انتشارات اسلامیّه، تهران ، ۱۳۴۵ ،صص۱۳۲ و ۲۷۹
[۴۳] – La Passion …, Tome 1,PP179,245,247,369; Tome 3,PP 205-209
[۴۴] – La Passion…, Tome 1, pp. 586-588,688-689؛ قوس زندگی حلّاج، ص۴۷
[۴۵] – La Passion…, Tome 1,PP 380,381,496,498,646
[۴۶] – تاریخ طبری، ج۱۵، ص۶۷۱۲؛ النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، ابن تغری بردی، ج۳، دارالکتب المصریّه، قاهره، ۱۳۵۱ / ۱۹۳۲، ص۱۲۶
[۴۷] – مروج الذّهب،ج۲،ص۶۶۳
[۴۸] – المنتظم فی تاریخالملوک و الاُمم، ج ۱۳، دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱، ص ۲۰۳؛ رسالۀ قُشیریّه، عبدالکریم بن هوازن قُشیری،ترجمۀ حسن بن احمد عثمانی،به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،۱۳۵۴،ص ۵۸۹ ؛الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی،ص۲۴۷ ؛العِبَر فی خبَر مَن غَبَر ،شمس الدین الذهبی، ج ۱، دار الكتب العلمية ،بيروت ، ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵، ص ۴۵۶؛ شَذرات االذّهب، ابن العماد الحنبلی، ج۴، ص۴۳؛ تذکرة الاولیاء، ص۴۵۲
[۴۹] – ,154-157 La Passion…, Tome 1, pp. 114-115
[۵۰] – در بارۀ عقاید ایرانشهری و ابن مقفّع در بخش ملاحده و زنادقه سخن خواهیم گفت.
[۵۱] – مقالۀ نگارنده در بررسی کتاب «قلندریّه در تاریخ» و «جنبش های اجتماعی در ایرانِ پس از اسلام»:
https://mirfetros.com/fa/?p=35833
[۵۲] – تشیّع و تصوّف، ص۲۱۴
[۵۳] – Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan(under Abbasid rule 747–820), University of Michigan Library , 1979, P126
تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان ،ترجمۀ مسعود رجب نیا، شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۶۷، ص۱۳۶
[۵۴] – La Passion …, Tome 1,P 532
[۵۵] – دنبالۀ تاریخ طبری،ص۶۶۸۶ ؛La Passion …, Tome 1,P237
[۵۶] – La Passion …, Tome 1,PP189,244-245
[۵۷] – کشف المحجوب ، ص۲۲۱؛ تذکرة الاولیا، ص۵۸۴.در حالیکه استاد ماسینیون ارتباط حلّاج با زکریای رازی را «مُسلّم»می داند،استاد مهدی محقّق در کتاب فیلسوف ری (نشر انجمن آثار ملّی،تهران، ۱۳۴۹ ، ص۲۰۹) به استناد روایتی از هُجویری در بارۀ ابن خفیف شیرازی معتقد است که «محمد زکریا پیری بود از محقّقان علمای طریقت در پارس…و مسلّماً این شخص نمی تواند ابوبکر محمد بن زکریای رازی پزشک مشهور بوده باشد.» نگارنده در متون صوفیّۀ این عصر ،از جمله در کتاب سیرت ابن خفیف شیرازی(تألیف ابوالحسن دیلمی) نامی از «محمّد زکریا از محقّقان علمای طریقت در پارس» نیافته و لذا، این تشابۀ اسمی را در راستای«جعل حلّاج دیگر»می داند.
[۵۸] – La Passion …, Tome 1,P189 .در بارۀ مرکز پزشکی جُندی شاپور و اهمیّت آن در پیش و پس از اسلام نگاه کنید به مقالۀ استاد محمّدی ملایری، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام ، انتشارات توس،تهران،چاپ سوم،۱۳۷۴ ،صص۲۲۹-۲۵۳
[۵۹] – تاریخ بغداد،خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۱۳۰