«زبان پریشی» در شعر مهاجرت،على میرفطروس
نگاهی به سه مجموعه شعرِرضا مقصدی*
مهاجرت معمولاً با نوعی«زبانپریشی»همراه است؛خاصّه اگر این مهاجرت، طولانی و درازمدت باشد.شاعری که از جغرافیای فرهنگی خویش دور و در سرزمین بیگانه با مسائل مختلف روحی،فرهنگی و اجتماعی درگیر است،چهبسا که از زبان زنده و پویای ملّی خویش مهجور بماند و این مهجوری در اشعار وی نیز حضور یابد.
روشن است که شاعر ابتدا با واژگان و سپس «نحوِ زبان» به معماری اندیشه و خیالش میپردازد.نحوهء برخورد شاعرباواژگان و چگونگی استفادهی او از«نحوِ زبان»،ساختمان هنری شعرش را تحکیم یا تضعیف میکند.
از طرف دیگر،هر واژه، شناسنامهء ذهن و ضمیر شاعر است و اندامهای فکری یا ذهنی او را شکل میدهد،به همین جهت،هر واژه در شعر- همانند هر مُهره در عرصهی شطرنج- منطقِ خاص یا «شأن نزول» خود را دارد،مثلاً در بیتِ «به روزِ واقعه تابوت ما ز سرو کنید/ که مردهایم به داغِ بلند بالایی»،حافظ، واژهء«واقعه» را -با آگاهی- به جای مثلاً حادثه، ضایعه،فاجعه و … به کار بردهاست؛ زیرا گذشته از ابعاد ایهامی و چندمعنایی این واژه، «واقعه» به معنای مرگ و موت است.از این گذشته،واژهء«سرو» تداعیکنندهء «بلندبالایی» است.همچنین تکرار صدای«ب»درحروف و کلمات این بیت به شعر جلال و جلوهء مضاعفی میدهد. میخواهم بگویم شاعری که در به کارگیری واژهها و نحو زبان بىتوجهى کند، در حقیقت شعرش را با مخاطرههای ویرانساز دچار میسازد.
با اینهمه، واژه و نحو زبان، تنها بخشی از هستی یک شعر اصیل را میسازند و آنچه که شعر را از نظمهای رایج، جدا میکند،همانا عنصر اندیشه و خیال و تصویرسازی Imagination شاعر و نحوهء برخورد او با طبیعت و اشیااست. به قولى،هر شعر خوب به نوبهء خود یک «حادثهی تصویری» است و هر تصویر خوب در هر شعر خوب،ذاتاً و فینفسه جنبهء سورئالیستی دارد؛«چراغ صاعقهء آن سحاب»(در شعر حافظ) و تشبیه «مه و خورشید» به «دو کفهء سیمین ترازو» (در شعر منوچهری) از واقعیتهای طبیعی نیستند، بلکه واقعیتهایی هستند برتر از واقعیتهای طبیعی،به دلیل اینکه انسان به دلایل ذهنی و در نتیجهء نوعی تصادف،تداعی و تبانی ذهنی،چراغ را بر صاعقهء سحاب و کفهء ترازو را بر مَه و خورشید،سوار کردهاست و از طریق تخیلِ تلفیقکنندهء خود،در حاکمیّت،ترتیب،توالی،انتظام و انضباط جهان، دست برده و چیزی برتر و بالاتر از واقعیت- یعنی چیزی «سورئال»- ساختهاست۱.
با این مقدّمات،سه مجموعه شعردوست دیرینم رضا مقصدی را ورق میزنیم. این نقد اساساً از منظر زبانشناختى به شعر مهاجرت مىپردازد و لذا،در سوداى ارائهء یک بحث نظری دربارهء شعر و شاعرى نیست.
مقصدی شاعری است که سالهاست در آلمان اقامت دارد و به نظر میرسد که این «هجرت» او را به نوعی «مهجوری» در زبان دچار کردهاست.من- همواره- به شعر مقصدی با علاقه و با نوعی مسئولیت دوستانه نگریسته و بارها نیز به شعرها- و خصوصاً به رباعیات زیباى وی- اشارات مثبتی داشتهام۲ و اگر بدانیم که نخستین شعرهاى مقصدى توسط من درنشریۀ دانشجویى«سهند» (تبریز،بهار ۱۳۴۹)منتشر شده،آنگاه، حساسیّت و مسئولیت این قلم در نقد شعرهاى وى براى خوانندهء این نوشتار روشنتر مىشود.مضمون نقد و نظرهای مقالهء حاضر – قبلاً- با دوست شاعرم طرح شده،اما بیتوجهیهای وى و بهویژه چاپ و انتشار مجدّد همان ضعفها و انتقادها، بیانگر این است که شاعر توجّهی به غنای شعری خویش ندارد و منتظر طرح دقیقتر یا قانعکنندهترِ آن نقد وُ نظرهاست. مقالهء حاضر،کوششی است در برآوردنِ این انتظار شاعر که امیدوارم برای شاعران جوان ما نيز مفید فایده باشد.
شعرهای نَفَس نازک نیلوفر (انتشارات روایت، تهران: ۱۳۷۶)، در واقع «شعرک»هایی هستند که عموماً در سه چهار سطر کوتاه سروده شدهاند.«شعرک» (یا شعر کوتاه) البته برای علاقهمندان شعر نو آشناست که معروفترین آنها «هایکو»های ژاپنی است۳،اما هر قدر که «هایکو»ها با کمترین کلمات، از حجمها و فضاسازیهای تصویری سرشاراند، شعرکهای مقصدی، فاقد حجم، فضاو تصویر و علاوه بر آن دارای واژههای اضافی (یا ولخرجیهای واژگانی) و عدم شفافیت در کلام هستند.
«زبانپریشی» – هم در واژهها و هم در تصاویر و اندیشه- وجه مشخصهء نفس نازک نیلوفر است و این، واقعیتی است که شاعر،خود نیز بر آن تأکید میکند:
«زبانِ منطق من
لال است»
(ص ۱۳۱)
یک شعر، نوعی تفاهم معنوی میان شاعر و مخاطب اوست. نوعی بیان اندیشه است از درون شبکهء تصویرها، کنایات، روایات،تشبیهات و استعارات.خوانندهء شعر نیز – البته- با شاعری که به زبان او مینویسد دارای رشتهها و مشترکات فرهنگی،تاریخی و اجتماعی است و این دومی،بستری است که شاعر اثر خود را بر آن جاری میسازد و میداند که با مخاطب خویش- پیشاپیش- بر سر آن تفاهم دارد. شیوهء ارائهی هر اثر شعری باید چنان باشد که ضمن برخورداری از ارزشهای زبانی،ساختاری، هنری و شکلی، بتواند بیشترین رابطه را با جامعه برقرار کند.بنابراین آنچه مهم است، دستیابی خوانندهء شعر به اندیشه و زیباییهای نهفته در یک شعر است و نه حل معماهای کلامی و استعارات بهغایت عجیب و غریب۴.
مقصدی،ظاهراً در یک انفجار درونی، آنچه را که از ذهن و زبانش گذشته،بیرون ریختهاست بیآنکه به روابط هنری کلام یا به منطق درونی کلماتش توجهی داشته باشد به عنوان مثال:
«شاداب کن مرا
بگشا!
آغوش را به جانب این آب»
(ص ۱۶)
میدانیم که « آب» – خود- مظهر شادابی و طراوت است؛ بنابراین مخاطبِ شاعر برای «شادابکردن» او باید به جانبِ «کویر» (شاعر) آغوش بگشاید نه به جانب آب!
یا:
« ای التهاب آبی!
ساعات اضطراب درخشنده!
امشب، مضمون یک رباعی نابی!»
(ص ۱۲۸)
گذشته از اینکه واژهء «ساعات» (جمع ساعت) غیرشعری است و به جای «لحظات» آمدهاست، در سطر دوم نیز شاعر، صفت «درخشنده» را به جای «درخشان» به کار بردهاست. همچنین است ترکیب «صیّاد لحظههای درخشنده» (در ص ۲۴) که در واقع برگرفتهای است از «صیّاد لحظههای تاریخی» (استادشفیعی کدکنی در اشاره به استاد باستانى پاریزى).با اینحال، پرسیدنی است که «اضطراب درخشنده» چه نوع اضطرابی است؟ و با «التهاب آبی» (که به خاطر صفت«آبی»، منطقاً باید آرامشبخش باشد)چه پیوندی دارد؟
و یا در شعر:
«دوباره میآیم
و در ستارۀ شبهای یاس
میخوانم
دوباره
با گیلاس.»
(ص ۱۱۰)
روشن است که تکرار «دوباره»ها در شعری چنین کوتاه، زاید و به دور از زیبایی و هنرِ شاعرانه است. این «دوبارههای مزاحم» – بدون هیچ ضرورتی- در بسیاری از شعرکهای شاعر تکرار شدهاند. همچنین است تکرار «باز»ها در شعرک صفحۀ ۸۲ و صفحات دیگر.
همچنین در شعرِ دو سطری:
«مرا به خاطره مسپار!
کسی به خاطرهام سنگ میزند»
(ص ۵۵)
گذشته از اینکه فعل «به خاطرهسپردن» غلط و «به خاطرسپردن» درست است،معلوم نیست که شاعر با تکرار دو «خاطره» چه میخواهد بگوید؟
یا:
«با تو، در قاره یی که با تو نَفَس می زد
من، همنشین شدم
ای گمشده به قارۀ اندوهم
بازت نمی نهم»
(ص ۱۴۴)
ضمن اینکه دو سطر آخر، یادآور شعر معروف احمد شاملو (آه ای یقین یافته / بازت نمینهم) است و تکرار «با تو» (در سطر اول) نازیبا و آوردن ضمیرِ«من»(در سطر دوم) نیز اضافه و تنها برای پرکردن وزن آمدهاست، باز معلوم نیست شاعر چه میخواهدبگوید؟از این گذشته،سطر«ای گمشده به قارۀ اندوهم» غلط و «ای گمشده در قارۀ …» درست است.ظاهراً منظور از«قاره»،جغرافیای اندوه شاعر است،اما مفهوم«گمشده» و «بازت نمینهم» دارای یک تناقض درونی است زیرا انسان گمشده در دسترس نیست و بنابراین«بازت نمینهم» بیمعنا و نادرست است بلکه «بازت نمینهم» اساساً در برابر یک مفهوم مجسّم و قابل دسترس(مثلاً به قول شاملو: یقینِ یافته) معنا مییابد.
یا:
« گم گشته ام
در جستجوی تو
با آب هم رابطه دارم»
(ص ۱۴۵)
سطر سوم برگرفته از«با آبها رابطه دارمِ» فروغ فرخزاد است، ضمن اینکه کلیّتِ این شعرِ سه سطری نیز هیچ اندیشهء بدیعی را بیان نمیکند و معلوم نیست که سطرِ «با آب هم رابطه دارم» چه رابطه و پیوندی با دو سطر قبل دارد.
در شعرِ دو سطری:
«بهار گمشده در مه!
گلی به سفرۀ تاریکِ من شناور کن!»
(ص ۷۰)
دانسته نیست بهاری که – خود – در مه (یا تاریکی) گمشده،چگونه میتواند گُلی به «سفرۀ تاریکِ» شاعر هدیه کند؟ از این گذشته، فعل «شناور کن» هیچ پیوند منطقی یا درونی با اجزای دیگر شعر (بهارِ گمشده، مه و سفرۀ تاریک) ندارد.
و یا در شعرِ:
«بگذار بر شاخه ات دوباره بخوانم
آوازِ یک پرندۀ پژمرده
در حفره های حنجره ام مانده است»
(ص ۱۸۷)
پرسیدنی است که «یک پرندۀ پژمرده» چگونه میتواند آواز بخواند؟ ثانیاً «حُفرههای حنجره» نه تنها ترکیبی زشت و غیرشاعرانه است بلکه از نظر فیزیولوژی نیز«حنجره»، فاقد «حُفره»های متعدد است!
واژهء دلخواه شاعر، واژهء «یک» است که عموماً- و بهنادرستی- به جای «یِ» وحدت یا نَکَره به کار رفته و در بسیاری از شعرها تکرار شدهاست:
پرواز یک پرندۀ عطرآگین (ص ۱۸۶) آواز یک پرندۀ پژمرده (ص ۱۸۷) دستی برای یک گل خوشبو، دراز کن (ص ۶۷) نور یخ زدۀ یک شمع!! (ص ۱۷۳) دهان تیرۀ یک غار (ص ۲۶) دنبال یک دلم (ص ۱۳۰) به زیر سایۀ یک آه (ص ۱۰۶) قامت یک آه (ص ۷۸) عُمرِ نازکِ یک گل (ص ۱۲۰) نام ترا، بر بال یک نسیم نوشتم (ص ۲۱) و … روشن است که در دستور زبان پارسی- مثلاً – ترکیب «یک نسیم» غلطِ مُسلّم است همچنانکه نمیتوان گفت: یک باد،یک باران، یک آب، یک برف و …
تکرار نابجای این «یک»ها و استفادهء غلط از «یِ» وحدت یا نکره،گاهی تصویری زشت و هولناک از مخاطب شاعر به دست میدهد، برای نمونه:
«تو نیستی
ولی تغزّل یک چشم
در شبم جاریست!»
(ص ۴۱)
و یا:
«بیا بریدۀ لبخندی
کنار سفرۀ من بگذار!»
(ص ۴۶)
در موارد بسیاری نیز شاعر، واژهها را در معنا و مفهوم درستشان بکار نمیبرَد و یا در بکار بردن آنها اشتباه میکند. مثلاً: در شعرِ دو سطری زیر،شاعر،مفهوم «چهرهبرداری» را در معنای نادرست -به جای چهرهپردازی– بکاربرده است:
«نقاش نیستم
تا چهره از خیال تو بردارم».
(ص ۱۶۱)
در شعر زیر نیز فعل«تصویر آورم» غلطِ مُسلّم است:
«نقّاش نیستم
تا از خطوط چهرۀ اندوه
تصویر آورم»
(ص ۱۶۸)
در شعرِ:
«شوق تازه!
رخنه بر درخت کن! …»
(ص ۹۴)
مسلّماً «رخنه در …» درست است،حافظ میگوید:
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
و یا:
بیار بادۀ رنگین که یک حکایتِ فاش
بگویم و بکنم رخنه در مسلمانی ۵
در صفحهء ۱۳۹ نیز به جاى «ورق زدم تمام آب جهان را»،«تمام آبهای جهان …» درست است.
در شعرک:
«درون یک مرجان
دلی شکسته بجا مانده است»
(ص ۱۷۴)
شاعر، مفهوم صدف را با مرجان اشتباه کردهاست،زیرا مرجان، مرواریدی است در درون صدف!
و یا در شعرِ:
«بخوان، پرندۀ نور!
سرشت ظلمت
ویرانی ست».
(ص ۱۸۴)
مُسلّماً سطرِ«سرشت ظلمت، خاموشی است» درست است که با توجه به معنای دوگانهء خاموشی (ظلمت و سکوت) پیوند درونیتر و منطقیتری با «ظلمت» و «پرندۀ نور» دارد.
شاعر در مهاجرت،گاه،الفبای دستور زبان فارسی را فراموش میکند، مثلاً در شعر زیر، مقصدی«امواج» (جمع موج) را جمعِ مُکرّر بسته است:
«باد مرا در کفِ هول رها کرده ست
کشتی بی لنگرم
در شب امواجها
(ص ۱۹۸)
تشبیهات بیخون و ترکیبات مستهلک شدۀ عصر حنظلۀ باد غیسی در سراسر کتاب نَفَس نازک نیلوفر به چشم میخورند مانند توفان گریه، صحبت سنبل، دلِ شکسته، گوشههای زخم دل، حاصلِ مشکل، دلِ گلرنگ، نگاه یخشکن(!؟)،پرندۀ خوش فام، پرندۀ عطرآگین، جوشن صبح،در این شکسته چمن(!؟)و …
در آنجا که سعی میشود به شعر ناب نزدیک شود، مقصدی از شاعران معروف وام میگیرد، مثلاً شعر زیبای زیر، یادآور بیت درخشان حافظ است («به روز واقعه، تابوت ما ز سرو کنید»):
«فرصت نکرده ایم
تابوت خویش را
از ساقه های یاس،بسازیم»
(ص ۱۷۵)
یا:
«هر برگ
آهیست
از درخت»
(ص ۱۱۸)
که یادآورِ شعرِ زیبای ریتسوس (شاعر یونانی)در نوارِ «ترانههای میهن تلخ»(با صدای احمد شاملو):
« و آنها که روانۀ تبعیدگاه ها شده اند
هر بار که آهی برآرند
اینجا، برگی بر این سپیدار، می لرزد».
یا:
«هزار بار از خود دورم
هزار بار با تو نزدیک»
(ص ۱۲۷)
که یادآور این شعر اسماعیل خویی است:
«ای مثل شادی از من دور
و مثل غم، با من نزدیک»
یا:
«عُمرِ نازک یک گُل»
(ص ۱۲۰)
که یادآورِ این شعر معروف سپهری است:
«حرفی نازک تر از گُل نزنیم
عمرِ گُل
کوتاه است».
یا شعرکِ:
«مِه
تا گلوی خانۀ من آمد
دیگر مجالِ ماندنِ من نیست».
(ص ۱۶۷)
که یادآور شعر زیبا و شاعرانهء ثنایی مشهدی، شاعر عصر صفوی است:
«بس که از خانه، غم برون ریزم
تنگیِ خانه از برون در است»۶
و یا:
«شب از کرانه فرو ریخت»
(ص ۵۹)
که یادآورِ غزل معروف محمد معلم است:
«شب از کرانه فرود آمد و به آب نشست»
با اینحال گفتنی است که نَفَس نازک نیلوفر از چند شعرک زیبا،خالی نیست مانند شعرک صفحات ۶۱، ۱۰۸و ۱۸۱٫
آنچه دربارهء مجموعهء نَفَس نازک نیلوفر گفتهایم،دربارهء دو مجموعهء دیگرِ مقصدی(با آینه … و کسی میان علف ها….) نیز صادق است7، با این تأکید که در این دو مجموعه، شاعر چه از نظر ذهن و چه از نظر زبان- غالباً – تحت تأثیر فروغ فرخزاد و بهویژه سهراب سپهری است ،مثلاً مضامین و ترکیبهای زیر، یادآور مضامین شعری فروغ و خصوصاً سپهری است:
وهمِ سبز، تلفظ آب، واژگان آب،نور میشنود، عاطفۀ سبزِ میوهها، عطر عاطفۀ سیب، عطرِعلف، کنار صحبت چشمه،صدای صحبت ماه،رنگینکمان نعناع،ساقههای خواب، ساقۀ نور، نورِ آب، مصاحبت با آب، و …
حضور سپهری در شعرهای مقصدی – اما – چشمگیرتر است، به عنوان نمونه:
«پشت یک خاطرۀ آبی
کفش هایم را کندم
وز صمیمیت آرامش موسیقی
بالا رفتم»
(ص ۵۵)
یا:
«در شبی مهتابی
عشق را دیدم
آبی بود»
(ص ۵۴)
و یا:
« علف از عاطفه آبستن بود»
(ص ۵۴)
پارهای مضامین شعریِ نَفَس نازک نیلوفر متأسفانه در کتاب کسی میان علف ها …تکرار شده.در این دفتر نیز واژهء «یک»،اشتباهاً،به جای«یِ» نکره یا وحدت بکار رفتهاست، مثلاً:
«برای شورش طوفان
به جان یک شبنم»
(ص ۲۶)
یا:
«با من سئوال یخزدۀ (!؟) یک گل»
(ص ۵۸)
یا:
«نفسِ نازک یک سنبل»
(ص ۵۳)
یا:
درون آینه
یک چشم و آتش لبخند
و یک شباهت لبریز»
(ص ۷۲)
یا:
«پچپچۀ نورِ یک گیاه»
(ص8)
در برخى شعرها نیز کلمات یا فعلها در جای مناسب خود بکار نرفتهاند،مثلاً:
«به سوگواری آوازت …
دلم به خندۀ هیچ عابری سلام نگفت»
(ص ۳۴)
که «خنده» -اشتباهاً- به جای «لبخند» آمده است.
در کسی میان علف ها … نیز بسیاری از سطرها و جملات، فاقد معنای درست یا روشناند و دانسته نیست که شاعر چه میخواهد بگوید.به عبارت دیگر، کلام شاعر با استعارات عجیب و غریب، دارای نژندیهای معنایی است.
چنانکه گفته ام:رضا مقصدی، شاعر غزلها و قصاید و خصوصاً رباعیات به زیبا و ماندگاری است،او شاعری است دردآشنا که سالها در عرصهء شعر،حضور دارد، دوستى که به جان،شاعر است، و این،«در این زمانهء عُسرت»،فضیلت کمی نیست،بنابراین دریغ است که سرودههایش از نارسايىها و نژندیهای زبانی،رنجور باشند.
مهرماه ۱۳۷۷، پاریس
پانویس ها:
*این مقاله به خواست دوست شاعرم،رضامقصدی،قبلاً با نام مستعار منتشر شده است.
۱- در این باره نگاه کنید به: طلا در مس، رضا براهنی، چاپ سوم، انتشارات زمان، تهران، ۱۳۵۳ش، صص ۵۵-۶۳، ۷۵-۱۱۶ و۲۲۶-۲۲۷؛ صٌوَر خیال در شعر، محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ سوم، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۶۶ ش، صص ۲۲-۱
۲- از جمله نگاه کنید به: دیدگاهها، علی میرفطروس، چاپ دوم، آلمان، ۱۹۹۷، ص ۱۲۲؛ رو در رو با تاریخ، علی میرفطروس، آلمان، ۱۹۹۹، صص ۵۳-۵۲
۳- نگاه کنید به: هایکو (شعر ژاپنی) ترجمهی احمد شاملو و ع. پاشائی، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۶۱ ش.
۴- نگاه کنید به: طلا در مس، صص ۱۲۸-۱۳۵؛ مقالهی «از پیری واژگان جلو گیریم»، مانی، کنکاش، چاپ آمریکا، بهار ۱۳۷۱، صص ۱۶۸-۱۶۶
۵- دیوان حافظ، به تصحیح انجوی شیرازی، انتشارات جاویدان، تهران، ۱۳۶۱ ش، صص ۱۶۹ و ۲۵۲
۶- تذکرهء مخزنالغرایب، احمد علی هاشمی، چاپ لاهور، ۱۹۶۸ م، ص ۳۷۰
۷- کسی میان علف ها، دو فصل منتظر است، آلمان، ۱۳۷۳؛ با آینه دوباره مدارا کن!، آلمان، ۱۳۶۹٫ برای آگاهی از تغییرات یا تصحیحات احتمالی،شعرهای استنادی در این مقاله با چاپ جدیدآنهادر دو کتاب فوق (انتشارات روایت، تهران، ۱۳۷۸) تطبیق داده شده اند.