نگاهی به:«طفل صد ساله ای به نام شعرنو»(۱)علی میرفطروس
درجدال باشاعران
مدتی است که کتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو»به لطف و عنایت دکتر صدرالدین الهی به دستم رسیده و من با آنکه چندبار آن را مرور کرده ام،امّا بخاطر تنوّع و گستردگی موضوعات کتاب،جمعبندی آن در یک مقاله بسیار مشکل است،با اینهمه،بقول مولوی:
آب دریا را اگرنتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
«طفل صدساله …»حاصل گفتگو یا مصاحبۀ مکتوبِ دکترالهی با نادر نادرپور است که بخاطر شیوۀ انجام آن از طریق فاکس،دکترالهی-به طنز- آنرا«مفاسکه»نامیده است!.این گفتگو از خرداد 1371 تا آبان ماه 1372 در نشریۀ«روزگارنو»(در پاریس،به سردبیری زنده یاداسماعیل پوروالی)منتشرشده بود و اینک با ویرایش یکی ازدوستان نزدیک نادرپور(دکترمحمدحسین مصطفوی)و به همّت بزرگمهر لقمان،در 433 صفحه ازسوی« نشرتاک»در لوس آنجلس انتشار یافته است.
در بارۀ پیدایش و تحول شعرنو نظرات گوناگونی ابراز شده:از کتاب ارجمندِ یحیی آرین پور-از صبا تا نیما-تا کتاب«ادوارِ شعر فارسی،از مشروطیّت تا سقوط سلطنت(شفیعی کدکنی) و «تاریخ تحلیلی شعر نو»(شمس لنگرودی).روایت نادرنادرپور در کتاب«طفل صدساله…»از آخرینِ این روایت ها است،با توجه به حضور دیرپای نادرنادرپور در عرصۀ شعر نو،کتاب«طفل صدساله…»را می توان نوعی«دائره المعارف شعر معاصر»نامیدکه یادآور کتاب«اَلمُعجم فی مَعاییرِ اشعارِ العَجَمِ» شمس قیس رازی( درقرن 7هجری/13میلادی) است.
کار نیما یوشیج-درواقع- تبلور تکامل یافته و تئوریک تلاش های کسانی مانند تقی رفعت،شمس کسمائی،عشقی و دیگران بود که سال ها قبل از نیما به ضرورت تجدّد ادبی و شعری در ایران تأکیدمی کردند.در عین حال،با همۀ اختلافات شعری و هنری، وجود نوعی تعامل،مرزهای مصنوعی بینِ«نوپردازان» و «شاعران کلاسیک»را نفی می کرد،از این رو،چه بسا شاعرانی بین این دو نحلۀ شعری در ارتباط و رفت و آمد بودند.
نادر نادرپور در عرصۀ شاعری و سیاست، روش و منشِ خود را داشت و از موج ها و هیاهوهای سال های 40-50 تقریباً برکنار بود و لذا در انقلاب اسلامی سال57 از«ماه زدگیِ»بسیاری ازشاعران و روشنفکران درحمایت ازآیت الله خمینی دور و برکنار ماند.«صبح دروغین»و-خصوصاً-شعر«شبی باخویش»(به تاریخِ22بهمن1357)نشانۀ این هوشیاری و آینده نگری سیاسیِ نادرپور بود.
دکتر الهی در این گفتگوی یکساله و نیمه-البته-«باتمام نظرات نادرپور موافق نبود[بلکه این گفتگو] گاه به تندی و تلخی کشیده شد»(ص11)لذا،تداوم مصاحبه حُکم می کرد تا وی با نوعی«سلوک»و«مدارا»،بتواند عقاید نادرپور را اخذ و استخراج کند.نادرپور درکتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو»تقریباً به همۀ شاعران معاصر پرداخته است: از نیما یوشیج،ناتل خانلری،اسماعیل شاهرودی(آینده)،گلچین گیلانی،منوچهر شیبانی،احمد شاملو،مهدی اخوان ثالث،سیاوش کسرائی،هوشنگ ابتهاج، فروغ فرخزاد،سپهری،م.آزاد،اسماعیل خوئی تا یدالله رؤیائی،هوشنگ ایرانی، محمودکیانوش،شفیعی کدکنی،اسماعیل نوری علا،محمد علی سپانلو،رضا براهنی،یدالله مفتون امینی، حمید مصدّق،احمدرضااحمدی،سیروس مشفقی،منوچهرنیستانی،کیومرث منشی زاده،فرخ تمیمی،جعفر کوش آبادی،عمران صلاحی،محمد مختاری،سیدعلی صالحی،هوشنگ چالنگی،بیژن الهی،فیروزۀ میزانی،میرزا آقاعسگری(مانی) و…
آگاهی و اِشرافِ دکترالهی از شعر معاصر و در نتیجه،پرسش های بجا و بحث انگیزِ وی،باعث تنوّع بحث ها شده است.نادرپور بازبانی صریح- و گاه- تلخ و تند-به ضعف ها و ظرفیّت های بسیاری ازشاعران معروف معاصر پرداخته و تکوین و تطوّر شعر نو را بررسی کرده است.
بخش های اساسی کتاب عبارتند از:
-ازعرب تا غرب
-از قدما تا نیما
-از نیما تا ما
-نگاهی از دو سو
-نظم گرایان
-در مکتب نیما
-مکتب نیما و شعر زنانه
-در مکتب سخن
-شعر منثور(یا آزاد)
نادرنادرپور را می توان«معمارِ کلمات و تصاویرِ زیبا»در شعر معاصر نامید.وی از سلسله جنبانان«مکتب سخن»بود.این مکتب تحت تأثیر اشعار و عقاید شعری استاد پرویز ناتل خانلری پاگرفته بود و بخاطر چاپ و نشر آن عقاید و اشعار در مجلۀ ادبی«سخن»به «مکتب سخن» معروف شده بود.شاعرانی مانند دکتر مجدالدین میرفخرائی (گلچین گیلانی)، فریدون تولّلی، محمدعلی اسلامی(ندوشن)، هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)،شفیعی کدکنی، فریدون مشیری و… در«مکتب سخن»رشد و پرورش یافتند.استاد ناتل خانلری مانند نیما یوشیج با شعر فرانسه آشنا بود ولی آنچه که باعث تفاوت«مکتب سخن» و «مکتب نیما» شد،تلقّی نیما از وزن و قافیه بود.شاعران«مکتب سخن»،ازجمله نادرپور(صص300و301و302)؛وزن و قافیه را از شاخصه های اصلی شعر نو می دانستند و شیوۀ خود را«شیوۀ کلاسیک نو»می نامیدند(صص45-46)در حالیکه شاعران نیمائی چندان تعهدی به این دو موضوع نداشتند،هرچند کوشیدند تا نوعی«هارمونی» یا«آهنگ درونی کلمات» را به جای اوزان سُنّتی بنشانند.
به روایت نادرپور پیشنهادهای نیما در موارد سه گانۀ زیر خلاصه می شد:
۱-شکستن تساوی طولی مصراع ها و بکاربردن عبارات دراز و کوتاه؛
۲-گماردن قافیه به عنون زنگ تداعی(یا وسیلۀ یادآوری)در جاهائی که مفاهیم یک شعر،علیرغم فاصلۀ مصراع ها،از زیر سطور به یکدیگر ارتباط می یابند؛
۳-درهم آمیختن بحور متجانس برای پدیدآوردنِ شعری که موزون باشد ولی یکنواخت نباشد.(صص30-31).
نادرپور با آنکه اساس پیشنهادات نیما را می پذیرفت و اصطلاحاتی نظیر«عروض نیمائی»و«اوزان نیمائی»را درست می دانست،ولی معتقد بود:«اگر نیما را در زندگی شخصی و عالم فرضّیه پردازی-حقًّاً-بزرگ بشماریم،ولی در قلمروی شعری به همان اندازه[بزرگ] نمی توانیم شمرد…اصولاً می توان گفت که شعر نیما،عاری از غنای غنائی یا تغزّل دلپذیری است که برخی از آثار بزرگان شعر فارسی را در دل ها و خاطره ها جاودان کرده،و از همه مهم تر[شعرنیما]، فاقد خاصیّتی است که حافظ،نامِ«آن»بر او نهاده و لازمۀ هرگونه حُسنش دانسته و طبعاً منظور[حافظ] از«هرگونه حُسن»،هر پدیده ای بوده است که،بالقوّه،کششی افسون کننده داشته باشد و شعرخوب نیز،اعم از عاشقانه و غیر عاشقانه،دارای چنین جاذبه ای تواند بود،فقدان این خاصیّت در شعرنیما مانعِ آن شده است که تمام یا پاره هائی از سخنان او در خاطر کسی بماند…»(صص33-34).
آنچه که به عقاید نادرپور-و دیگرشاعران«مکتب سخن»-حقّانیّت می داد،زبان ناهموار یا نارسای نیما بود،امّا آنان فراموش می کردندکه نیما-باآگاهی و شجاعت بسیار-دیوارِ فرتوتِ شعریِ قرون و اعصار را فرو ریخته بود و مکتبش-به سان طفلی نوپا-می توانست دارای«زبانی نارسا»باشدکه آیندگان در بلوغ و بلاغتِ آن خواهند کوشید،ظهور شاعرانی ماننداحمدشاملو،نادرپور،اخوان ثالث،نصرت رحمانی،فروغ،سپهری و…تبلور این امید و آینده نگری در تعالی زبان نیمائی بود.به عبارت دیگر:نظرنادرپور در بارۀ«فقدان غنای عاشقانه و غنائی در شعر نیما» درست می نمایدامّا مقایسۀ سخن حافظ و تسرّی آن به شعر نیما،نوعی«قیاس مع الفارق»است زیرا غزل حافظ،محصول دوران اوج و شکوفائی غزل فارسی بود نه دوران ابتدائی و آغازین آن و لذا شعر نیما(به عنوان آغازگر شعر نو)را باید با آغاز پیدایش شعر و غزل فارسی مقایسه کرد،دورانی که شعرفارسی-به سان کودکیِ نوپا-زمزمه می کرد:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوَدا
او ندارد یار،بی یار چگونه بوَدا
شعرچیست؟
نادرپوردرنقدشعرهای شاعری معروف می گوید:«شعر،نظیرهرهنردیگر،پیچیده بیان کردن ِحس و فکرساده نیست،بلکه برعکس آن،یعنی ساده بیان کردن حس و فکرپیچیده است و ثانیاً،توانائی شاعررادرشیوه های بی بند و بارِبیان نمی توان دید،بلکه درقالب استوار و زیبای زبان می توان یافت، و شعربلند آن است که احساسی قوی و اندیشه ای بزرگ رادرقالب بیانی ساده ودرعین حال،استوار و استادانه،چنان عرضه کندکه شاعرعادی سرودنش را آسان پندارد اماهنگامی که به این کار دست یازد دشوار و حتی محالش بیند،معنی سهل و ممتنع همین است و مفهوم آفرینش هنری نیزجزاین نیست.کسی که درکارشعر(یاهرهنردیگر)آسان گیر و راحت طلب باشد و به نام نوآوری دروطهء بی نظمی و بی بند و باری فروغلتد،هرگزبه مقام والای هنرمندی راه نخواهدبردزیرا هیچ اثرهنری بدون نظم و مهارت آفریده نخواهدشد»(صص340-341).
درهمین باره،نادرپور درنقل قولی از اسماعیل خوئی-خطاب به شاعرانی که روی گردانی ازشعرکلاسیک ایران را سنگری برای پنهان کردن ضعف های خویش ساخته اند-می گوید:
-«…شما،نه ازدانائی،بلکه ازناتوانی است که ازشعرکهن روی گردان و گریزانید،می گوئید نه؟بسیارخوب،این گوی و این میدان،تنها یک غزل هفت یاحتی چند بیتی بگوئیدیایک قصیدهء سیزده بیتی که تنها سه تن استادانِ شناخته شدهء ادبیّات و شعر فارسی،به آن ازبیست،نمره ای بالاتراز هفت بدهند»(ص340).
به نظرنگارنده،سخن خوئی و نادرپور مبنی بر ضرورت آشنائی شاعران امروز و تجربهء شعرکلاسیک(سرودن غزل یا قصیده)به عنوان معیاری برای ارزیابی دانش شعری شاعران نوپرداز-درست می نماید،ولی نادرپورهرچندبه برخی«ضابطه» های شعر اشاره کرده(صص33-302) امّا تعریفی ازشعر یاجوهرشعری به دست نداده و لذا درسخنانش تفکیک شعرازغیرشعر(چه منظوم و چه منثور)مشکل می نماید.ضرورتِ داشتنِ تعریفی ازشعر آنست که به نظرم حدود 80 % آثاری که در سال های قبل و بعداز«انقلاب» تولید و منتشرشده اند،شعرنیستند!.(اعتقادی که باعث رنجش برخی ازدوستان شاعرم شده است!).بی توجهی برخی مسئولان صفحات ادبی نشریات و نامجوئی شاعران و کسب شهرت های ناپایدارِ روزنامه ای (و اینترنتی)،درتشدیداین«تولیدات شعری»مؤثربوده اند،آنچنانکه فکرمی کنم که ما-درعرصهء شعر -دچار«اضافه تولید»هستیم!.ازاین گذشته،من که حدود40 سال باشعر و درهوای شعر زیسته ام،شاعران معروفی را می شناسم که دارای 10-15 دفترشعرهستند ولی–حتّی چند سطر-ازشعرهای شان را بخاطرندارم درحالیکه شعرهای شاعره ای به نام «صفورا نیّری»-پس ازگذشت40 سال-هنوزدر ذهن و ضمیرم جاری است:
-«ماگذشتیم و ندانستیم
ماگذشتیم وندانستیم
ریشه ریشه سوختیم
-اما-
جرعه جرعه، دوستی کردیم».
این امر،باید شاعران و متشاعرانِ ما را هوشیارکندتا فریب «شهرت های ناپاپدارِ روزنامه ای»رانخورند.
بهرحال،کامل ترین تعریفی که نگارنده دربارهء شعرخوانده ازاستادشفیعی کدکنی است. به نظراو:«شعر،گره خوردگی عاطفه و تخّیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است».بنابراین،مؤلّفه های ذاتی شعرعبارتنداز:
عاطفه
تخیل(ایماژ)
زبان
آهنگ
شکل
اگراین مؤلفه ها باهم«گره»بخورند،آنگاه باعث تولدشعری متعالی می شوند.شفیعی کدکنی درکتاب پُرارج«ادوارشعرفارسی»(صص86-101) هریک ازاین مؤلّفه ها را-مفصلاً- شرح داده اند.
نادرپور بخاطرذات و جوهرکلاسیک عقایدش-سرانجام-ازمکتب نیما دل بُرید و به شیوهء «کلاسیک های نو»(شاعران مکتب سخن)پیوست و مدت ها سردبیر مجلهء«سخن»بود.وی دربارهء استادناتل خانلری-به درستی- می گوید:
-«داوری نهائی من دربارهء او این است که اگرشاعری بی همتا یاحتّی قدرِاول نباشد،بی گمان دومین شخصیت تاریخی وتئوریک شعرجدیدفارسی به شمارمی آید…اگرروزی عیارِ اغراض سیاسی ازگراگردِ نام خانلری فرونشیند،اورا به پاس مجموعهء آثاروبه حکم قابلیّتی که درنوسازی تمام شئون فرهنگی وادبی معاصرنشان داده است،درکنارایرج ودهخدا وهدایت ونیما خواهیم یافت(صص47-48).
« تاریخ! ما را بهیاد داشته باش! »
نادرپوردرکتاب«طفل صدساله…» به بسیاری از شاعران معاصر پرداخته ،ولی ازاشاره به علی باباچاهی،کاظم سادات اشکوری وخصوصاً هوشنگ بادیه نشین. غفلت کرده است درحالیکه بادیه نشین یکی ازنجیب ترین،شریف ترین و بااستعدادترین شاعران نوپرداز و از نخستین شاگردان نیمابود:
هوشنگ بادیه نشین
درسال های 48-49 وقتی برای سامان دادن به کارِ فصلنامهء دانشجوئیِ«سهند» ازتبریزبه تهران رفتم،توفیق داشتم تا به همراهِ دوستان عزیزم،پشوتن آل بویه و مهدی اخوان لنگرودی دو بارهوشنگ بادیه نشین را در«کافه فیروز»ببینم،شاعری که در حاشیه نشینی،سکوت و خاموشیِ خویش،غوغاهاداشت و مصداق عینی این شعرِدرخشانِ حسین منزوی بود:
در خود خروشها دارم،چون چاه، اگر چه خاموشم
میجوشم از درون هر چند با هيچکس نمیجوشم
بادیه نشین اهل بندرپهلوی بودکه باچشمانی آبی،موهائی بور و چهره ای سفید،بسیاراروپائی می نمود.فقیر بود،امّا گدانبود،نه درکسب نان و نه درکسب شهرت و نام.شاعرِآوانگاردی که نخستین دفترشعرش را درسن 20سالگی منتشرکرده بود و زندگی کولی وارش یادآورِ زندگی هدایت،نصرت رحمانی،آرتور رامبوو بودلر بود.درهمان دو دیدار، سخنان بادیه نشین دربارهء شاعران بزرگ جهان نشانهء آگاهی او ازشعر و ادبیّات اروپا و خصوصاًحاکی ازشیفتگی خاص وی به «خیمنس»-شاعربزرگ اسپانیائی- بود.
بادیه نشین ازنخستین شاگردان نیما و شایدنزدیک ترینِ آنان به نیمابودکه درفرم،موسیقی و نحوِ زبان شعری، نوآوربود و براشعارشاعران متعددی -ازجمله یدالله رؤیائی،شاملو،منوچهرآتشی و خصوصاً سهراب سپهری- تاثیرداشته است.برخی اشعاراو-ماننداشعارنیما-سرشار از پدیده ها و عناصرطبیعی بود(مانندجنگل،دریا،ساحل،درخت،رود،کوهستان)بود.
بادیه نشین،درزمان حیاتش دو دفتر شعر بانام های« یک قطره خون» (1334)«چهرهٔ طبیعت» (1335) منتشرکرده بود.درسال های اخیر شاعر و پژوهشگرصاحب نام،کاظم سادات اشکوری -درکتاب«آتش تلخ»(به کوشش احمدرضااحمدی)و یدالله رؤیائی –دوست نزدیک بادیه نشین- درکتاب«ای تاریخ مارا به یادداشته باش!»،ازشخصیّت،زندگی و شعرهای وی سخن گفته اند.
در یخبندان زمستان 1358 تهران-نزدیک«کافه فیروز»-پیکرِشاعری که آنهمه ازدرخت سخن می گفت -یخ زده-درآغوش درختی یافته شد.
***
نادرپور مدت کوتاهی عضوحزب توده بود ولی با انشعاب شجاعانه و پُرجنجال خلیل ملکی ازآن حزب درسال1326، نادرپور(مانندابراهیم گلستان،فریدون توللی،رسول پرویزی،بهمن محصّص و…) ازهمراهان خلیل ملکی گردید.درغوغای تبلیغات زهرآگین حزب توده علیه انشعاب گران،خلیل ملکی،هماره این شعرزیبای نادرنادرپوررا زمزمه می کرد:
ما نان به نرخ خون جگرخوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعر و ادبیّات زوال!
نادرپوردرسراسرگفتگوبادکترالهی از رویداد 28مرداد32 وسقوط دولت دکترمصدّق به عنوان«واقعهء 28مرداد» یادمی کند(ص77-89)گوئی که اونیز-مانندخلیل ملکی و دیگران- ماجرای 28مرداد32 را«کودتا»نمی دانست. نادرپورتأثیر«واقعهء 28مرداد»بر شعرنو را«ظهور دو قطب دوگانهء«تن» و «تخدیر» می داند که سپس به قطب یگانهء«تعهد دروغین» سوق داده شد و اگرآن دونوع نخستین،نمونه های درخشانی به گنجینهء سخن فارسی افزود،ازنوع واپسین[شعرمتعهد] هیچ حاصلی به دست نیاورد» (89-90).
سخن نادرپور کاملاً درست می نماید چراکه تأثیرات سیاسی- ایدئولوژیک حزب توده دربعداز28مرداد،شعر،ادبیات و هنری پدیدآوردکه متأثّرازهنر و ادبیات روسی یا«ژدانفی»بود.درمتن و بطن این نوع شعر و ادبیّات، مسئلهء«تعهد» وجودداشت که ازجمله رهبران اصلی آن،جلال آل احمدبودکه به قول نادرپور:«اکثرنویسندگان و شاعران راتحت تاثیرقرارداد و کمترکسی راسراغ می توان کردکه ازآن مهلکه به سلامت رَسته باشد»(صص89،100-102).
من که دردوران دانشجوئی،مانندعموم شاعران آن عصر -تحت تأثیر«شعر و ادبیّات متعهد»بوده ام -بعدها-درمقالات و گفتگوهائی،شعرو ادبیّات آن دوره را«شعر و ادبیّات زوال»نامیده ام،شعرو ادبیّاتی که بانوعی نهیلیسم ویرانگر،ضمن چشم بستن برتحوّلات عمیق اجتماعی و فرهنگی-هنری،به دنبال «مدینهء فاضلهء دینی یا لنینی»بود!.درواقع،بعداز28مرداد بقول فروغ:
-«مرداب های الکل
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
دیگرکسی به عشق نیاندیشید
وهیچکس دیگر به هیچ چیزنیاندیشید».
براین اساس:زمانی که جامعهء ایران تجدّداجتماعی و توسعهء ملیِ چشمگیری را تجربه می کرد،آنگونه شعر و ادبیّات میخ هائی بودندبرتابوت نوزادِ نیمه جان تجدّد درایران.«انقلاب اسلامی»-درواقع-بربسترِآن«نیاندیشیدن»یا«امتناع تفکر»و بینوائی فکریِ غالبِ شاعران و روشنفکران ایران تکوین یافت.
مطالب مرتبط :