بُردی از یادم…،(به یادِ «لُرِتا»،عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی)، علی میرفطروس
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
* ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای به سوی وطن بود.
* تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.
*«لُرتا»:هیچ وقت نمی توانم صادق هدایت را فراموش کنم…حضورش برای ما افتخار آمیز بود. هدایت مثل یک هدیه ، یک جواهر بود».
***
وقتی صدای سوختۀ ««لُرتا» را شنیدم به محمّد عاصمی گفتم:
-این صدا زخمه بر جگر و جان می زنَد! تازه فهمیدم که چرا از«قمر الملوکِ تئآتر ایران» یاد می کردی.
6 بامداد بیدار می شد ،حدود یک ساعت مقابل آینه می ایستاد و خود را «آرایش» می کرد،گوئی برای اجرای نمایشنامه ای آماده می شود.در همان حال،ترانۀ شور انگیزِ دلکش را زمزمه می کرد:
-بُردی از یادم
دادی بربادم
با یادت شادم…
طرح از:سایت کافه لیبرال
نمی دانم! آیا او در آینه با «ایرن» (عاصمی) سخن می گفت؟یا با «لُرتا» (نوشین)؟ و یا با قمرالملوک (وزیری)؟ هرچه بود خاطرات محمّد عاصمی در بارۀ شاعران، نويسندگان و هنرمندان برجستۀ ایران، گنجینه ای بود. نکتۀ تازه در بارۀ ترانۀ «بُردی از یادم»این بود که می گفت:
-«برخلاف آنچه که شایع است آهنگساز این ترانه،استاد مهدی خالدی نیست بلکه فردی به نام مصطفی گرگين زاده است که كارمند راه آهن و از شاگردان غلامحسين مين باشيان بود.. گرگين زاده در سال 1325 وارد راديو شده بود و در كنار نوازندگی به آهنگسازی هم مشغول بود.این را دوستم پرویز خطیبی، شاعرِ «بُردی از یادم» به من گفت…».
چنانکه گفته ام:در سفرهای مشترک مان به بلژيک، مادريد و … که به همّتِ منوچهر و رامین فرهنگی ميسّر شد،از عاصمی خواسته بودم تا خاطراتش را بنويسد، امّا او اين کار را به سفرِ من به مونيخ مشروط کرده بود.دريغا که:
-« ناگه شنوی خبر که آن جام شکست».
عاصمی از شاگردان عبدالحسین نوشین،بنیانگذار تئآتر نوین ایران بود. او ضمن ازدواج با هنرمند پُرآوازۀ سینما و تئآتر، «ایرن»( زازیانس)،در تئآتر سعدی با ایرن، نوشین و همسرش «لُرتا» همکاری داشت.
نشسته،سمت راست،نفراول:ایرن
ایستاده،سمت چپ، نفراول:محمّدعاصمی
عبدالحسین نوشین- اساساً -اهل فرهنگ و هنر بود و نزدیک ترین دوستانش صادق هدایت،مسعود فرزاد، سعید نفیسی، مجتبی مینوی،بزرگ علوی و ناتل خانلری بودند. در جشن «هزارۀ فردوسی»در زمان رضا شاه(مهرماه 1313) با همکاری محمد علی فروغی و مجتبی مینوی نوشین داستان های «رودابه و زال»،«رستم و قباد» و «رستم و تهمينه» را – با بازی درخشانِ لُرِتا- به صحنه برده بود که مورد تشويق فراوان قرار گرفت به طوريکه«مدال مخصوص جشنوارۀ فردوسی»به آن دو اهداء شد.این نمایش در سالن مجلّلِ«گراند هتل» اجرا شده بود؛جائی که چند شب پیش قمرالملوک وزیری نیز به مناسبت «هزارۀ فردوسی» خوانده بود.
همکاری با محمد علی فروغی بعدها نیز ادامه یافت چنانکه فروغی در یادداشت 3 فروردین 1317 می نویسد:
-«شب،نوشین و رفقایش آمدند برای مشق[تمرینِ]«عروسِ بی جهاز» (خاطراتِ فروغی ،ص458).
فروغی با ذکر کلمۀ«رفقا» گویا به گرایش های چپِ نوشین و دوستانش اشاره داشت.
در یادداشت جمعه 5 اسفند 1317 نیز فروغی می نویسد:
-«بعداز ظهر نوشین آمد،پِیَس ترجمه کرده بود». (خاطراتِ فروغی، ص 497).
سال های بعد از شهریور 20،سال های شکوفائی هنر تئآتر بود و با توجه به تازگی سینما در ایران،هنر تئآتر حرف اوّل را می زد.تعدّد تئآتر های تهران در این دوران (مانند تئآتر باربد،فردوسی،نکیسا، کسری ، سعدی و فرهنگ) از یک طرف یادآور ملّی گرائی دوران رضاشاه ؛ و از طرف دیگر،نشانۀ موج نوینی از ترجمۀ آثار نویسندگان بزرگ جهان بود. گفته می شود که محمد رضا شاه نیز برای تماشای نمایشنامۀ«گربه روی شیروانی داغ»اثر تنسی ویلیامز به تئآتر کسری رفته بود (قوکاسیان،ص38).
«لُرتا» به همراه عبدالحسين نوشين در نمايشنامه های مشهوری بازی کرد از جمله:توپاز(مارسل پانيول)،وُلپن(جانسون)،پرندۀ آبی(مترلينگ)،اتللّو (شکسپير)، رُزماری(برکلی)،در اعماق (گورکی)،اوژنی گرانده(بـالـزاک) و…امّا محمد عاصمی -که خود شاهد بسیاری از اجراهای لُرتا بود-استعدادِ شگفت انگیز او را «بازی در نمایشنامه های شکسپیر،خصوصاً نقش«دِزدِمونا»در اتللو»می دانست.
دربارۀ «لُرتا هايراپتيان تبریزی»(نوشين) و نقش عظیم او در تئاتر نوين ايران در کتاب «آسیب شناسی یک شکست»(چاپ چهارم،صص 476-480) اشاره ای کرده ایم و حال،به همّت «زاون قوکاسیان»،منتقد فروتن و فرهیختۀ سینما و تئآتر ایران می توان شناخت دقیق تر و روشن تری از«لُرتا» داشت:بُردی از یادم. این کتاب شامل مطالب زیر است:
درآمد/چشماندازهایی بر زندگی لرتا هایراپتیان/بردی از یادم/دوست دارم هزار بار بنویسم «لرتا»/و دیگر لرتا را ندیدم/لرتا هنرمند خلق شده بود/گفتگو با نصرت کریمی/گفتگو باخانم ایرن زازیانس/فصلی از جاودانگی/ گفتگو با فهیمه راستگار /هوای حضور/ گفتگو با داریوش فرهنگ/لرتا عاشق بازیگری/ گفتگو با صدرالدین زاهد/گفتگو با لرتا/ لاله تقیان/اسفند آفتابی/ گفتگو با آربی اوانسیان /لرتای جهاندیده/ گفتگو با مهدی هاشمی/بانوی برفی/ احمد بیگدلی/روزهای لرتا/ علی خدایی/نقدها/ فهرست نمایشنامهها، فیلمها و سریالهایی که خانم لرتا بازی کردهاند/نمایهها / تصاویر.
پدر «لُرتا» ،ارمنیِ مهاجر و مادرش ایتالیائی بود که به شغل دارو سازی اشتغال داشت. او در سال 1290 خورشیدی/ ۱۹۱۱ میلادی در «زرگندۀ تجریش»چشم به جهان گشود.کودکی«لُرتا»در فضائی از رقص و موسیقی و هنر گذشته بود چندانکه به قول لُرتا:پدرش اولین دستگاه ضبطِ صفحه را به ایران آورده بود و خوانندۀ جوانی بنام مرضیّه در یکی از اتاقهای منزل شان -که به صورت «استودیوی ضبطِ صدا» در آمده بود -با ارکستر می خواند.( قوکاسیان،ص30).
در آن زمان حزب توده برای بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ایران نوعی «سرپناه» بود بی آنکه از نظر ایدئولوژیک اعتقادی به آن داشته باشند.به عبارت دیگر، تعدّد نشریات حزب توده و اجرای جشنواره های فرهنگی برای خیلی ها «جذّاب» بود.حضور استاد سعید نفیسی،صادق هدایت، ملک الشعرای بهار و نیما یوشیج در محافل حزب توده هم در همین راستا بود و گرنه،هیچیک از این شخصیّت های برجسته پیوندی با حزب نداشتند هر چند که حزب توده از اعتبارِ شان برای رونق بازارِ خویش سود می بُرد .
در بارۀ عضویت نوشین در حزب توده شاید بتوان گفت که نوشین به عنوان انسانی عدالتخواه -اساساً- با قلب اش به حزب توده پیوسته بود نه با عقل اش. این امر را در چگونگیِ پیوستنِ خلیل ملکی به حزب توده نیز می توان مشاهده کرد. ملکی که در ماجرای« 53 نفر» خیانت و خباثت بسیاری از رفقا را از نزدیک دیده بود،با نوشین رابطه ای عاطفی و بسیار صمیمانه داشت و با وجود اصرارهای نوشین ، از پیوستن به حزب توده پرهیز می کرد،ولی بلآخره یک عامل عاطفی باعث شد تا ملکی به حزب توده بپیوندد.به روایت دکتر کاتوزیان:
-«یک روز قرار ملاقات شان در خانۀ نوشین گذاشته شده بود.ملکی زودتر از دیگران به آنجا رسیده و دیده بود که در آن مسکنِ کوچک و محقّر چگونه لُرتا-همسر نوشین-سعی می کرد که کودک شیرخواره شان را آرام کند.تأثیر عاطفیِ دیدن این منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشین و دیگران را به پیوستن به حزب توده بپذیرد».( نامه های خلیل ملکی،به کوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،ص20).
عاصمی در بارۀ تفاوت شخصیّت سیاسی و منشِ اخلاقی نوشین و نورالدین کیانوری می گفت:
-«جنسِ نوشین-اساساً-جنسِ دیگری بود و با آدمی مانند کیانوری -اصلاً-قابل مقایسه نبود.من در حزب،هیچوقت دلی برای دیدارِ کیانوری نداشتم.برای اینکه نگوئی ازخودم می گویم،یادآور می شوم که دکتر قاسم غنی نیز در یادداشت ها یش ضمن اشاره به «تارتوف» (قهرمان داستان مولیر) از نورالدین کیانوری چنین یاد می کند:«تارتوفِ طمّاعِ شهوترانِ مقام دوستِ پَست با تمایلات جنایت آمیز و خبیث…».
بعد از ترور محمّدرضا شاه در دانشگاه تهران(15 بهمن 1327) و نقش احتمالی نورالدین کیانوری(مسئول کمیتۀ ترور حزب توده) ،بسیاری از رهبران و اعضای حزب توده دستگیر و زندانی شدند.نوشین نیز به اتّهام«عضویّت در حزب توده» دستگیر و به حبسی سنگین محکوم شده بود. صادق هدایت در آن زمان از دوستان نوشین و از ستایشگران «لُرتا»(همسر نوشین)بود. با توجه به اینکه سپهبد رزم آرا، رئیس ستاد ارتش ،شوهر خواهر هدایت بود،«لُرتا» از هدایت خواست تا با رفتن به نزدِ رزم آرا موجبات آزادی همسرش را فراهم کند.هدایت هیچ میانه ای با رزم آرا نداشت و از هیچ احدی چیزی درخواست نمی کرد و همین امر،غرور و متانتِ طبعِ هدایت را دو چندان می کرد. با اینهمه،هدایت بخاطر«لُرتا»به خانۀ رزم آرا رفت و با نوعی«تَشَر»،ضمن اعتراض به دستگیری نوشین، خواستار آزادی او شد.
بکوشش رزم آرا حبس سنگین نوشین به سه سال تخفیف یافت و با احتساب مدّت بازداشتی، او بزودی آزاد می شد ولی در فرار رهبران حزب توده از زندان قصر (۲۵ آذر ۱۳۲۹) نوشین نیز -خواسته یا ناخواسته- با آنان از زندان گریخت و به شوروی رفت.درکِ چرائیِ این «فرار بزرگ» بسیار دشوار است ولی طبق نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین می توان گفت که حزب توده به تئآتر سعدی و نمایشنامه های نوشین کمک مالی،تبلیغاتی و تدارکاتی می کرد و از این رو، شاید نوشین خود را «مدیونِ حزب» می دانست.از این گذشته، گویا رهبران حزب توده به نوشین گفته بودند که با رفتن به شوروی او می تواند در «مدرسۀ عالی تئآتر مسکو» تحصیل کند.
در اوّلین ماه های فرار به شوروی ،ذهنیّت نوشین از«بهشتِ کشورِ شوراها» فرو ریخت و او را تا مرز جنون کشاند.به روایت عاصمی:
-«چند باری که نوشین را در آلمان شرقی(لایپزیک)و مسکو دیدم نوعی حسرت، سرگشتگی و افسردگی عمیق در او آشکار بود.فروپاشیِ کعبۀ آرمان هایش باعث شده بود تا نوشین به زبان روسی علاقه ای نداشته باشد،از این رو ،او نتوانست (یا نخواست)در عرصۀ تئآتر شوروی حضور یابد.از این گذشته،درحالیکه رهبران حزب توده در مسکو و لایپزیک دارای زندگیِ راحتی بودند، زندگی نوشین بسیار ساده و حتّی فقیرانه بود».
در آن شرایط دشوار،ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای بسوی وطن بود.کارِ درخشان او در تدوین«واژه نامک شاهنامۀ فردوسی» و همکاری او در تصحیح «شاهنامۀ چاپ مسکو» نمایندۀ عشق بی پایانِ نوشین به فرهنگ ایران بود.عبدالحسین نوشین در سال 1350«واژه نامک شاهنامه» را برای دکتر ناتل خانلری فرستاد و شگفتا که همزمان با مرگ نوشین این کتاب به همّت دکتر خانلری در سلسله انتشارات «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شده بود!
با وجود تلاش های دکتر خانلری برای بازگشت نوشین به ایران،نوعی «هراسِ سیاسی» او را از این کار بازداشت.اختلافات نوشین با رهبران حزب توده در مسکو و لایپزیک، طرح قتل او توسط کیانوری، اقدام دولت شوروی در استرداد ستوان حسین قبادی(عامل فرارِ رهبران حزب توده از زندان قصر) و اعدام وی درایران ،بیماری سرطان را در نوشین دامن زد و بر تردید های وی برای بازگشت به ایران افزود.به قول«لُرتا»:نوشين در بیمارستانی در مسکو «دق کرد»(1350).
«لُرتا» به یاد می آورَد:
-«مشغول بازی در نمایشنامهای بودم .[نوشین]برای من عکسی از خودش فرستاده بود. عکس و خبرِ مرگ با هم به دستم رسید که نتوانستم تئاتر را اجرا کنم».( قوکاسیان ،ص47).
صادق هدایت و «لُرِتا»
صادق هدایت، مجتبی مینوی،سعیدنفیسی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی از ستایشگران لرتا بودند،امّا در میان این دوستان،«لُرتا» عواطف و احترام خاصی نسبت به هدایت داشت؛ عواطف و احساساتی که حتّی درسال های مهاجرت نیز در «لُرتا»ادامه داشت آنچنانکه وی در کوچه ها و کافه های وین نیز در جستجوی هدایت بود.در همین راستا،«لُرتا» در بارۀ هدایت می گوید:
-«هیچ وقت نمی توانم او را فراموش کنم،مثل شبی که با او خدا حافظی کردم. مثل شب هائی که او درِ خروجی تئآتر را باز می کرد،می ایستاد تا اول من از در بیرون بیایم …حضورش برای ما توی تئآتر افتخارآمیز بود.اصلاً وقتی بود،تئآتر و اجراهای ما ارج و قُرب خاصی پیدا می کرد،یک هدیه بود. هدایت مثل یک جواهر بود» (قوکاسیان ،صص43- 44 و 49).
از راست بــه چپ: هـدايت، حسن خاشـع، نـوشیـن و «لُرتا»
مشترکات اخلاقیِ «لُرتا» و قمر
عاصمی در بارۀ مشترکات اخلاقیِ لُرتا و قمر می گفت:
-« با توجه به محدودیّت های مذهبی آن زمان، هم قمر و هم «لُرتا» با حضورِ بی حجاب در صحنه های تئآتر و موسیقی به تقویت اعتماد به نفس زنان ایران و گسترشِ کشف حجاب و آزادی زنان ایران کوشیدند.با وجود غنای هنری،هم قمر و هم«لرتا»در تنگدستی زيستند ولی نوعی«آراستگی» و «عزّت نفس» باعث می شد تا این تنگدستی «فاش»نگردد.با اینهمه،عدالتخواهی و نوعدوستی موجب می شد که هم قمر و هم «لُرتا»به کمکِ مُستمندان بشتابند…».
«لُرتا» به زبان های ارمنی، روسی و فرانسه تسلّط داشت و با زبان آلمانی نيز آشنا بود…زندگی محقّرانۀ نوشین در مسکو و خصوصاً درگیری ها و رقابت های رهبران حزب توده در مهاجرت باعث شد تا «لُرتا » با پسر کوچکش (کاوه) از شوروی به ایران بازگردد در حالیکه «لُرتا»از کودکی زبان روسی را در مدرسۀ روس ها در تهران آموخته بود و می توانست در تئآترهای مسکو بدرخشد. «لُرتای ارمنی» حتّی از اقامتِ دائمی در کشور ارمنستان نیز خودداری کرده بود! در گفتگو با زاون قوکاسیان با فروتنی فراوان می گوید:
-«من اَجرَم را گرفته ام.من ایرانی ام،هر دِینی که داشته باشم و از هر قومی که باشم»(قوکاسیان،ص44)
بازگشت«لُرتا»به ايران(۱۳۴۳)،با تحوّلات بزرگی – از جمله در تئآتر و سینما – همراه بود.«موج نو»، فضای تازه و هنرمندان نوینی را طلب می کرد و «لُرتای خستگی ناپذیر»-پس از آنهمه رنج وُ شکنج ها- کوشید تا با این نسل نو همراه و همکار شود. به همّتِ آربی اَوانسیان کارگردان اوانگارد و مهدی هاشمی هنرمند برجستۀ تئآتر ،«لُرتا» بار دیگر در عرصۀ تئآتر درخشید.آخرین بازی«لُرتا» در نمایشنامۀ«خلوت خُفتگان» اثرِ«پیتر گیل»بود که به کارگردانی آربی آوانسیان و همراهی سوسن تسلیمی در سال 1356 به روی صحنه رفت.
***
ظهور انقلاب اسلامی غروبِ هنرِ رقص،تئآتر،باله و موسیقی در ایران بود و لذا، «لُرتا»-در تبعیدی خودخواسته-به اتريش مهاجرت کرد تا آخرین سال های زندگی را در کنارِ تنها يادگارِ نوشين(کاوه) بگذراند.
در جائی گفته ام:تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.
«لُرتا» -پس از 50 سال تلاش هنری – سرانجام در هشتم فروردين ۱۳۷۷ در گورستانی در شهر ویـن آرام گرفت؛گورستانی -که خود آنرا «خلوتِ خُفتگان» می نامید.
***
گاهی فکر می کنم که چه جان هائی! چه جان های شيفته وُ شيدائی در حريقِ حزب توده سوختند وُ خاکستر شدند: مرتضی کيوان، عبدالحسين نوشين، لُرِتـا، خليل ملکی و بسياران ديگر:
-« کاشفانِ فروتنِ شوکران
جويندگان شادی
در برابرِ تُندَر می ايستند
خانه را روشن می کنند
و می ميرند».
محمّد عاصمی می گفت:
-«قمر الملوک وزیری،قمرِ آواز ایران بود و لُرتا نوشین، قمرِ تئآتر ایران…«لُرتا»-با آن لهجۀ زیبای ارمنی-دارای صدای سوخته ای هم بود».
وقتی صدای سوختۀ «لُرِتا» را شنیدم به عاصمی گفتم:
– این صدا زخمه بر جگر وُ جان می زنَد. تازه فهمیدم که چرا از«لُرِتا» به عنوانِ «قمر الملوکِ تئآتر ایران»یاد می کردی،گوئی که سال ها پیش از انقلاب اسلامی،«لُرتا» -با شعرِ درخشانِ وحشی بافقی-«قصهٔ بیسر وُ سامانیِ ما» را خوانده بود. بیتِ نخست این شعر در نسخه های موجودِ صدای «لُرِتا» حذف شده است. ما متن کامل را -با تصاویری از«لُرتا»-اخیراً منتشر کرده ایم.ببینید و بشنوید:
https://www.youtube.com/watch?v=o0fdIwFbRrE
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غمِ پنهانی من گوش کنید
قصهٔ بیسر وُ سامانی من گوش کنید
گفت وُ گوی من وُ حیرانی من گوش کنید
به نقل از فصلنامۀ پژوهشی آرمان،ویژۀ داوود پیرنیا