شاهِ«مُرغدِل»؟ یا «پرومته در زنجیر»؟،علی میرفطروس
…به شیوۀ دکتر عبّاس میلانی اگر مقایسۀ شخصیّت های تاریخی کاری درست و روا باشد ، آیا شخصیّتِ شاه را نمی توان با «پرومته در زنجیر» مقایسه کرد؟
نمایشنامۀ «پرومته در زنجیر»،اثر جاویدانِ آشیل،نخستین بار توسط زنده یاد شاهرخ مسکوب به فارسیِ فاخر ترجمه و منتشر شد(انتشارات اندیشه، تهران، سال۱۳۴۲).
پرومته ازخدایان یونان بود که در برابرِ خدای خدایان-زئوس-سرکشی کرد و آتش (نمادِ روشنائی وُ دانایی)را از چنگِ وی ربود و نثارِانسان نمود.عصیان وُ استقلال طلبیِ پرومته موجب خشمِ زئوس وخدایان دیگر شد و لذا،به همین «جُرم»، پرومته را در عقوبتی جانکاه -برفرازِ کوهستانی بلند- به زنجیر کشیدند و…
از نظرِ«معنا شناسی» یا «نشانه شناسی» تراژدیِ پرومته چه ارتباطی با سرشت وُ سرنوشت شاه دارد؟ و چگونه می توان آنرا تأویل کرد؟.این معناها یا نشانه ها را می توان در مواردِ زیر یافت:
۱-زئوس،خدای خدایان=غولِ کمپانی های بزرگ نفتی
۲-پرومته=محمدرضاشاه
۳-آتش=نفت
۴-عاقبت اندیشی
۵-عقوبت وعذاب
۶- تنهائی ولبخند
پرومته، با ربودنِ آتش ازخدائی خودخواه وُ خودسر(زئوس) و نثارِ آن به انسان ها خواست تا در پرتوِ آتش(روشنائی وُ دانش)، آدمیان رازِ وجودِ خویش بشناسند و از فصلها وُ نسل ها،از شكوفهها وُ شادی ها،ازجوانه ها وُ جوانی ها و…ازهنرها وُ اندیشه ها نگهبانی کنند.پرومته با نثارِ آتشِ آگاهی، به آزادیِ انسان یاری کرد،چرا که آگاهی سرآغازِ آزادی و رهائی است.از اینجا است که انسانِ خود آگاه، خود،خدائی است که به جنگِ خدایانِ دیگر می شتابد.سرانجامِ این مبارزه اگرچه ممکن است شکست باشد،امّا جوهرِ مبارزه به انسان هستی و هویّتی دیگر می دهد.(حلّاج ، علی میرفطروس، تهران، 1357، ص135).
محمد رضا شاه نیز«آتش»(نفت)را از چنگِ خدایان نفتی گرفت و با افزایشِ هرچه بیشترِ قیمت آن کوشید تا به غارتِ غول های نفتی پایان دهد و آتشِ آگاهی وُعزّت وُ افتخار را نصیب ایرانیان کند: شاه با توسعۀ صنعتی و گسترشِ تجدّدِ ملّی، با تأسیس مدارس وُ دانشگاه های مختلف، تحصیلِ رایگان(تا پایان دورۀ دانشگاه)، با تشکیلِ سپاهِ دانش، سپاهِ بهداشت و سپاهِ ترویج آبادانی وُ مسکن یا با تأسیسِ کانون پرورشِ فکری کودکان و نوجوانان دریچه های نوینی به روی ایرانیان گشود و با اعطای حق رأی به زنان، آنان را از اسارتِ تاریکخانه های قرون وسطا آزاد کرد. با سهیم کردن کارگران در سودِ کارخانه ها و با طرحِ بهداشت، درمان و دارویِ رایگان و ملّی کردنِ جنگل ها و مراتع و حفظ وُ گسترش فضاهای سبز وُ سالم، هوای تازه ای درکالبدِ فرتوت جامعۀ ایران دمیده بود.
پرومته از خشمِ خدای خدایان-زئوس-با خبر بود و عاقبتِ هولناكِ خویش را میشناخت:
–«پرومته: … و نصیب من صخرهای باشد تنها وُ دور».
پرومته می دانست که «سزای در پیِ یاری بودن و و دل به دریا زدن»،«آزارِ بسیار وُ ساده لوحیِ تُهی مغزان»است.(مسکوب،صص20 و25).
شاه نیز عاقبت اندیش بود و دربهمن ماهِ 1349هشدار داده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».
چنانکه گفتم ، زئوس برای مجازاتِ پرومته فرمان داد که وی را برفرازِ پرتگاهی بلند به زنجیرکَشند و او را به زخم وُ زَجر وُ ذلّت بکُشند وعُقابی قوی-هر روز-چنگ بر جگرگاهش زَند و…
شاه نیز در بیمارستان های آمریکا،پاناما،مکزیک و مصر گرفتارِ انواعِ جرّاحی های جانکاه بود- با جرّاحانی که گاه در«حُسن نیّت»شان شک بود.گوئی که «به کُشتنِ چراغ آمده بودند» و چنگ بر جگر وُ جانِ شاه می کشیدند.
شاهرخ مسکوب در بارۀ تنهاییِ پرومته می نویسد:
-«گناه پرومته آن است كه موهبتِ ایزدان(یعنی آتش) را ربود و نثار انسان كرد. مكافات این سركشی، شكنجهای جاودانی است و رنجی دَمادَم هولناك.امّا سخت تر از دندانهای پولادینِ زنجیر، تنهایی است.برای کسی که بخاطرعشق به انسان از آسمانِ بلند به زمینِ پَست فرو افتاد، چه رنجی دل آزارتر از آنکه درکرانۀ جهانِ دور از انسانی که محبوب اوست، زمینگیر شود و هرگز آوای آدمیزادی را نشنود!…چه انسان و چه جهانِ سنگدلی است که با چنین مصیبت دیده ای- که در غمِ اوست- همدلی و همزبانی نکند!.»(پرومته درزنجیر،در اسارت و رهایی انسان،ص74).
شاه نیز در آوارگی وُ تبعید، صدائی ازحمایت وُ همدلی نشنید.«انبوهِ ازدحامِ گیجِ خیابان ها» او را مات وُ مبهوت کرده بود و اینهمه،بر اندوه وُ درد وُ دریغِ شاه می افزود و…زنی – ساکت وُ صبور -«در آستانۀ فصلی سرد»- شعرِ فروغ را به یاد می آورد:
-«مردابهای الکل
انبوه بیتحرّک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
دیگرکسی به عشق نیاندیشید
دیگرکسی به فتح نیاندیشید
و هیچکس
دیگربه هیچ چیز نیاندیشید
و برفرازِ سرِ دلقکانِ پست
یک هالۀ مقدس نورانی
مانند چترِ مشتعلی می سوخت».
شاه -همانند «پرومته درزنجیر»- می دانست به کدامین «گناه» سوخته است. او می دانست که اگر چه درعرصۀ سیاست به دشمنانِ بی فضیلتِ خود،باخته،امّا مطمئن بود که درعرصۀ تاریخ پیروز خواهد شد. لبخندهای شاه در گفتگو با خبرنگاران خارجی در دورانِ دشوارِ آوارگی و خصوصاً آخرین مصاحبۀ شاه با دیوید فراست،( ژانویۀ ۱۹۸۰،پاناما ) نشانۀ اطمینان او به این پیروزی تاریخی بود.