Print This Post Print This Post
تازه‌ها


اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است،در بارۀ شعرهای استاد محمدعلی بهمنی

شاعران امروز کدام شعر محمدعلی بهمنی را می‌پسندند؟

محمد علی بهمنی، یکی از بزرگترین غزل‌سرایان معاصر کشورمان  هشتاد ساله شده است، شاعری که آثار با ارزشش را عموم جامعه و نیز شاعران جوان و پیشکسوت زمزمه می‌کنند و با آنها خاطره‌ها دارند.
  فرا رسیدن هشتادمین زادروزِ محمدعلی بهمنی،  بهانه‌ای شده تا نظر جمعی از شاعران پیشکسوت و جوان امروز را دربارۀ زیباترین و خاطره‌انگیزترین شعر وی جویا شویم که در ادامه می‌خوانید:عبدالجبار کاکایی، ضمن تبریک زادروز محمدعلی بهمنی از وی به عنوان یکی از تاثیرگذارترین شاعران معاصر یاد می‌کند.
شعر انتخابی کاکایی:
از خانه بیرون می‌زنم اما كجا امشب
شاید تو می‌خواهی مرا در كوچه‌ها امشب
پشت ستون سایه‌ها روی درخت شب
می‌جویم اما نسیتی در هیچ‌جا امشبمی‌دانم آری نیستی اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟هر شب تو را بی‌جست‌وجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی به دست آرم تو را امشبها … سایه‌ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ای كاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام كوچه‌ها را، یك نفس هم نیست
شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم ، تو كه می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم  بی تو  تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من
آخر چگونه سركنم بی‌ماجرا امشب

رضوان ابوترابی نیز با تاکید بر اینکه تمام اشعار بهمنی ناب و دلنشین است، این غزل را انتخاب می‌کند:
با همـــه بی‌ســــرو سامانــیم
باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویـــران‌شدنی آنی‌ام

آمــده‌ام بلکه نــــگاهم کنـــی
عاشـــق آن لحظه توفانیم

دل خوش گرمای کسی نیستم
آمــــده‌ام تا تو بســـــوزانیم

آمــــده‌ام باعطـــش سال‌ها
تا تو کمی عشــــق بنوشانیم

ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم
تا تو بگـــیری و بمیــــرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌تـــرین حادثه می‌دانیم‌؟

حرف بـــزن ابِر مرا باز کن
دیـــر زمانی ست که بارانی‌ام

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه یک صحبت طولانی‌ام….

ها … به کجا می‌کشیم خوب من؟
ها … نکشانی به پشیمانی‌ام

نغمه مستشارنظامی، از شاعران باتجربه و پژوهشگر ادبی نیز غزل زیر را بیشتر می‌پسندد:
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

ویرانه‌نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست كه می‌خواهدم آزاد

ای باد تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می‌جویی از این زاده اضداد؟

می‌خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یك عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

مگذار كه دندان‌زده غم شود ای دوست
این سیب كه ناچیده به دامان تو افتاد

هرمز علیپور و لیلا کردبچه هم غزل زیر را انتخاب کردند؛ غزلی که موسیقی آن هم برای بسیاری آشناست.  علیپور تاکید دارد که تمام اشعار بهمنی دارای حال و هوای بسیار ویژه‌ و منحصر به فردی هستند:
در این زمانه‌ بی‌های‌و‌هوی لال‌پرست
خوشا به حال کلاغان قیل‌و‌قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه‌لحظه‌ خود را
برای این همه ناباور خیال‌پرست؟

به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌فتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال‌پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال‌پرست

میلاد عرفان‌پور نیز با تاکید بر اینکه انتخاب یک غزل از میان این همه شعر لطیف و دلنشین بهمنی دشوار است به این غزل بهمنی در مدح امام رضا (ع) اشاره می‌کند:
شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به این سو نداشتم

اقرار می‌کنم که من – این های‌و‌هوی گنگ-
ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم

جسمی معطر از نفسی گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم

فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام
حتی برای دیدن خود سو نداشتم

وایا به من که با همه‌ هم زبانی‌ام
در خانواده نیز دعاگو نداشتم

شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش
راهی به این زمانه‌ نه تو نداشتم

نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است
باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟!

می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم

آقا شما که از همه‌کس باخبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم

خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟
دیگر سوال دیگری از او نداشتم

حسن علیشیری، از ترانه‌سرایان و شاعران جوان نیز این غزل را انتخاب می‌کند:
لبت نـه گـوید و پیداست مـی‌گـوید دلت آری
که این‌سان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری

دلت مــــی‌آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

نمی‌رنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحـــــظه‌ای حتــــی مرا این‌گونــه پنداری

تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری

چــــــه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

چه فرقـــی می‌کند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگـــــرچــــه بر صدایش زخم‌‌‌‌ها زد تیـــــــغ تاتاری

صابر قدیمی، نیز با تاکید بر اینکه بهمنی از افتخارات شعر معاصر است، انتخاب یک غزل از مجموعه آثارش را کار سختی دانست و این شعر را نمونه ‌آورد:
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها تنها به جرم اینکه
او سرسپرده می‌خواست من دل‌سپرده بودم

یک عمر می‌شد آری در ذره‌ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می‌شد
گویی به جای خورشید من زخم‌خورده بودم

وقتی غروب می‌شد وقتی غروب می‌شد
کاش آن غروب‌ها را از یاد برده بودم

فیض شریفی نیز غزل زیر را بیشتر پسندیده است:
وقتی حصار غربت من تنگ می‌شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می‌شود

از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود

گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی
گاهی کمیت شاعری‌ام لنگ می‌شود

هر چند می‌شکیبم بر عشق باز هم
گاهی دلم اسیر دل سنگ می‌شود

گر یک نظر به روی شما کرد یار ما
دنیای عشق با تو هماهنگ می‌شود

گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود
یا لحظه به نای غمش چنگ می‌شود

گاهی زمین به تمام فراخی‌اش
در پیش کلبه کوچک ما، تنگ می‌شود

گاهی لطافت سحری‌ام به وقت ذکر
با باده سحری‌اش جنگ می‌شود

گاهی به محتسب برسد عقل و دین من
گاهی ز مستی‌ام همه جان سنگ می‌شود

گاهی فغان نمی‌رسد به هر کسی
گاهی دلم به نای نی‌اش رنگ می‌شود

گر شعر گفتم به هوای رخ عزیز
این شعر هم به هوایش ننگ می‌شود …

علیرضا بدیع، نیز تاکید دارد که این شعر بهمنی بسیار عمیق و دوست‌داشتنی است:
تا گل غربت نرویاند بهار از خاك جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بی‌خزانم

گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشنایی‌هات می‌خواهم بمانم

بی‌گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم

در همین ویرانه خواهم ماند و از خاك سیاهش
شعرهایم را به آبی‌های دنیا می‌رسانم

گر تو مجذوب كجا آباد دنیایی من اما
جذبه‌ای دارم كه دنیا را به اینجا می‌كشانم

نیستی شاعر كه تا معنای حافظ رابدانی
ورنه بیهوده نمی‌خواندی به سوی عاقلانم

عقل یا احساس حق با چیست؟ پیش از رفتن ای خوب
كاش می‌شد این حقیقت را بدانی یا بدانم

امیر ارجینی نیز تاکید دارد که این غزل زیبا را گاه به گاه زمزمه می‌کند:
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی‌ذوق جهانی كه مرا بــــا تو ندید

رشته‌ای جنس همان رشته كه بر گردن توست
چـــــــه سروقت مرا هــــــم به سر وعده كشید

به كف و ماسه كه نایاب‌ترین مرجان‌ها
تپش تبزده نبض مـــــــــرا می‌فهمید

آسمان روشنی‌اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید

ما بــه اندازه هــــم سهـــــم ز دریا بردیم
هیچكس مثل تـــو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعـــم غـــزلــــــم را ز نگاه تو چشید

من كه حتی پی پژواک خودم می‌گردم
آخرین زمــزمه‌ام را همــــه شهر شنید

مهدی فرجی نیز این غزل بهمنی را بهتر شعر وی می‌داند:
در گوشه‌ای از آسمان ابری شبیه سایه‌ من بود
ابری که شاید مثلِ من آماده‌ فریاد کردن بود

من رهسپارِ قله و او راهی درّه، تلاقی‌مان
پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود

خسته نباشی! پاسخ پژواک‌سان از سنگ‌ها آمد
این ابتدای آشنایی‌مان در آن تاریک و روشن بود

بنشین! نشستم- گپ زدیم اما نه از حرفی که با ما بود
او نیز مثلِ من زبانش در بیانِ درد الکن بود

او منتظر تا من بگویم گفتنی‌هایِ مگویم را
من منتظر تا او بگوید- وقت اما وقتِ رفتن بود

گفتم که لب وا می‌کنم با خویشتن گفتم ولی بغضی
با دست‌هایی آشنا در من به کارِ قفل بستن بود

او خود به من خیره اجاقِ نیمه‌جان دیگر
گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حالِ مُردن بود

گفتم: خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سِتروَن بود

تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرورِ من
با چوبدستِ شرمگینی در مسیرِ بازگشتن بود

چون ریگی از قُله به قعرِ دره افتادم هزاران بار
اما: من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود

و در پایان سراغ رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر ادبی رفتیم که وی نیز این غزل را بیشتر می‌پسندد:
دل‌خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا بازرساندی به یقینم کافی ست

قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ ست

گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق، مرا خوب‌ترینم! کافی س

به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،

در همین باره:

غزال های غزلِ محمدعلی بهمنی

فرستادن این مطلب برای دیگران