نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش چهارم)،علی میرفطروس
*شادی و شرابخواری در باورهای خُرّمدینان جنبۀ اعتقادی و آئینی داشته چندانکه به قول مورّخان: «خُرّمدینان هیچ چیز را بمانند شراب متبرّک نمی دانند».
* بابک خُرّمدین و زبان فارسی.
***
آنکس که زندگی و برازندگی میآموزد؛
بندگی نمیآموزد.
(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)
زادگاه ، زندگی و زمانۀ بابک
عقایدِ بدعت آمیز و غیر اسلامیِ خُرّمدینان در نظرِ مؤلّفان اسلامی نوعی «إباحه»،«کفر» و «الحاد» بشمار می رفت و لذا، در توفان تهمت های مخالفان شناخت شخصیّت بابک خُرّمدین بسیار دشوار است ولی با کنار هم گذاشتنِ «پازل های پراکنده» و با کوشش در شناخت قطعات گُمشده و پیگیریِ مسیر حرکت پدر بابک از مدائن (تیسفون) به آذربایجان می توان تصویری از زمانه و زندگی وی ترسیم کرد:
برخی مورّخان از وجود«کتاب خُرّمیّه»(مؤلّف ناشناس) و «اخبار بابک» اثر واقد بن عمرو تمیمی نام برده اند[1] امّا این دو کتاب در حوادث روزگار از بین رفته اند. ابوالقاسم بلخی (در گذشته به سال ۳۱۹ / ۹۳۱)شاید نخستین کسی بود که در کتاب «عیون المسائل و الجوابات» اخبار و آیین های خُرّمدینان را گرد آورده بود[2].این کتاب گویا نخستین اثر جامع در بارۀ آرا و عقاید فرقه های مختلف بشمار می رفت. ابوالقاسم بلخی با ابوزید بلخی و زکریای رازی(هر دو متهم به الحاد) روابط دوستانه داشت و همین آزاد اندیشی باعث می شد تا گزارش وی دربارۀ خُرّمدینان از اعتدال و انصاف برخوردار باشد.دریغا که این کتاب نیز مفقود یا نابود شده است.[3]
ابوالحسن مسعودی با استفاده از کتاب ابوالقاسم بلخی در «المقالات فی اصول الدیانات»از باورهای خُرّمدینان یاد کرده [4].متأسفانه این کتاب مهم نیز در حوادث روزگار از بین رفته و آنچه از آن باقی مانده، گزارش کوتاهی است که در «مُروج الذّهب» و «التّنبیه و الإشراف» آمده است.
چند سال بعد(در سال ۳۷۷ / ۹۸۷)ابن ندیم با استفاده از برخی روایات مَقدِسی و کتاب گمشدۀ واقد از خُرّمدینان، بابک خُرّمدین و زادگاهش یاد کرده است.
از مدائن تا مِیْمَنْد
پدر بابک روغن فروش دورهگردی از مردم مدائن (تیسفون) بود[5]. مدائن(جمع مدینه=شهرها) از هفت شهر تشکیل می شد که مهم ترین آن تیسفون (پایتخت دولت ساسانی)بود. در زمان نخستین خلیفۀ عبّاسی در چهل کیلو متری تیسفون شهر بغداد ساخته شد.با رونق بغداد و خصوصاً بصره که زبان فارسی در آن رواج داشت [6]، به تدریج مدائن به شهرکی بی رونق تبدیل شد که تجلّیِ آن-سال ها بعد- در شعر درخشان «ایوان مدائن » (خاقانی) بازتاب یافته است[7].از این گذشته، شاید فشارهای عقیدتی بر خُرّمدینان از سوی مخالفان اسلامی آنان نیز باعث شده بود تا پدرِ بابک از مدائن به آذربایجان مهاجرت کند.
در آذربایجان پدر بابک در روستای بلال آبادِ میمد (میمند)ساکن شد. مؤلّفِ کتاب حدود العالم(تألیف سال ۳۷۲ / ۹۸۲) یادآور می شود که در آن دوران به اهر، میمد گفته می شد « ناحیتی شُهره و آبادان و بسیار نعمت و مردم. اهر قصبۀ میمد است و پادشاهیی پسر«رَوّاد[اَزْدی]» است.[8]در منابع تاریخی نام میمند به صورت «میمذ» یا «میمد» آمده است.توضیح اینکه در زبان فارسی سده های سوم -چهارم/ نهم-دهم حرف «د» در برخی کلمات تبدیل به «ذ» می شده،مانند این شعر معروف ابو حفض سُغدی:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوَذا
او ندارد یار، بی یار چگونه بوَذا
این تغییر و تبدیل در کلماتی مانند نبید=نبیذ(شراب) ، مِیْ بَذ=مِیْ بَد(شراب- دار،از مناصب دربار ساسانی) یا «می+مذ=میمند»(صاحبِ شراب)،اسفندمذ نیز مشاهده می شود.نام«میمند» شاید ناشی از تقدّس مِی در نزدِ خُرّمدینان بود. در بخش آئین ها و عقایدِ خُرّمدینان خواهیم گفت که شادی و شراب در باورهای میترائیِ خُرّمدینان جنبۀ آئینی و اعتقادی داشته چندانکه مَقدِسی -که از خُرّمدینان دیدار کرده بود-می نویسد:
-«خُرّمدینان هیچ چیز را بمانند شراب متبرّک نمی دانند.»[9]
سُنّت شرابخواریِ خُرّمدینان،حتّی در میانۀ جنگ ها نیز جریان داشت چندانکه مورّخان از شرابخواری بابک در هنگامۀ جنگ با سپاهیان عبّاسی یاد کرده اند.[10]
روایت حدودالعالم نشان می دهد که در آن عصر میمد(میمند) شهر مهمی بوده چندانکه اَهَر جزو آن بود.منطقۀ کلیبر،روستای بلال آباد (زادگاه بابک)،قلعۀ «بذّ» (قلمرو جاویدان بن شهرک، پیشوای خُرّمدینان)،سلسله کوه های«هشتاد سر» و منطقۀ «ارشق» (از میدانگاه های جنگ بابک) در شمال میمند قرار داشتند.
گفتنی است که روستای دیگری به نامِ میمند و شهر بابک در منطقۀ کرمان وجود دارد.جدا از ترکیب جمعیّت، زندگی دامداری و زبان رایج مردم ،معماری های صخره ای و حیرت انگیز میمند یادآورِ مهرابه های میترائی(مِهری) است. با توجه به اینکه مهرپرستی(میترائیسم) پیوند اساسی با کوه دارد،پرسش اینست که آیا معماری های صخره ای میمند و سپس نام شهر بابک رابطه ای با خُرّمدینان و بابک خُرّمدین دارد؟
پدرِ بابک:مَرداس؟ یا مَردِ اسب؟
عبدالکریم سمعانی(درگذشت به سال ۵۶۲ /۱۱۶۶) تنها مؤلّفی است که به نامِ مرداس – پدر بابک – اشاره کرده است.[11]
برخی پژوهشگران مرداس را به معنی «آدمخوار»دانسته و آنرا لقب ضحّاک نامیده اند[12]. چنین سخنی چندان موجّه نیست چرا که با نگاهی به مجلدات مختلفِ«الاَنساب»(سمعانی) یا «اَعلام»(زِرِکلی)متوجه می شویم که نام مرداس حدود ۳۷ بار برای اشخاص مختلف تکرار شده است.از این گذشته،این تلقّی از نام مرداس در مورد بابک شاید متأثّر از سخن دشمنان وی، از جمله ابو تَمّام باشد.ابو تَمّام شاعر بزرگ دربار عبّاسی در قصاید خود به جنگ های بابک با سپاهیان عبّاسی پرداخته و در آنها به مکانها و میدان گاه های جنگ مانند ارشق، میمذ (میمند)، دروذ (درّه رود)، بذّ، موقان (دشت مغان) و اشاره کرده است و در ستایش معتصم عباسی و سرداران بزرگ او (مانند سعید ثغری، ابوسعید محمد طائی) در جنگ با بابک سخن گفته است[13].ابو تمّام در ستایش از افشین،او را فریدون و بابک را «ضحّاک» نامیده است.[14]
با توجه به اهمیّت اسب در دورۀ ساسانی به نظر نگارنده، مَرداس می تواند تغییر یافتۀ «مَرداسب»(مردِ اسب یا دوستدارِ اسب) باشد.معادل «مردِ اسب» را در این نام ها می توان دید:گشتاسب ،گرشاسب ،لهراسب،شهراسب(سلطه بر اسب و توانـايی در سواركاری)،بیوَر اسب(یعنی دارندۀ ده هزار اسب)، آذرگُشسب یا آذرگُشنسب(به معنی «آتش اسبِ نر» :تمثیلی از پویائی، اوجِ تندی و تیزكاری اسب).در فرهنگ ایران باستان – و در شاهنامۀ فردوسی – اسب به مفهوم آزادی، پایداری، پیروزی،سرعت،سرسختی و غرور است.[15]
از مدائن تا آذربایجان شهرهائی مانند نهاوند،کرمانشاه و همدان قرار داشتند و مَرداس می توانست در یکی از این شهرها اقامت کند ولی پدر بابک از مدائن به سوی آذربایجان رفت. در این باره شاید انگیزه های عقیدتی مَرداس (مرداسب) تأثیر داشت زیرا آذربایجان در آن زمان از مراکز مهم زرتشتی و خُرّمدینی بود. از این گذشته، شاید آوازۀ جاویدان بن شهرک(پیشوای خُرّمدینان آذربایجان) به گوش مَرداس رسیده بود که چند سال پیش از قیام بابک عامل شورشی در بغداد شده بود.این شورش در سال ۱۹۸/ ۸۱۴ به دست حسن بن سهل سرکوب گردید[16]،موضوعی که بعدها شاید باعثِ پیوستن مَرداس به گروهِ جاویدان بن شهرک در ناحیّۀ «بذّ» گردید.[17]
تعریب و تحریف!
هر چند که در بخش نخست در بارۀ «عَرَب گردانی»یا «تعریبِ» نام ها و مفاهیم فارسی سخن گفته ایم،امّا اهمیّت بحث در اینجا اشارۀ دیگر به این موضوع مهم را ضروری می سازد:
تعریب – در واقع – نوعی سلب هویّت یا جعل شناسنامه برای افراد،واژگان و مفاهیم فارسی بوده که به قول استاد محمدی ملایری«آثار زیانباری در پوشیده نگهداشتنِ تاریخ و فرهنگ ایران داشته است…یکی از گونه های تعریب، تعریب اشخاص است.بدین ترتیب که به جای نام اصلی آن ها نامی عربی بر آن ها نهند و با نادیده گرفتنِ اصل و تبارشان،آن ها را به فرد یا قبیله ای عربی منسوب سازند و آن را به جای اصل و تبار واقعی آن ها به کار برند»[18].این«عرب گردانی» تا آنجا پیش رفت که حتّی نام های ارامنه را نیز شامل شده است،از جمله نام معاویّه برای پسر سهل بن سنباطِ ارمنی در ماجرای دستگیری بابک خُرّمدین. اینگونه نام های عربی شاید «مجوّز»ی برای رفت و آمد یا زندگی افراد غیر مسلمان در یک«جامعۀ اسلامی»بود،با اینهمه،از میان مورّخان تنها ابوالحسن مسعودی نام بابک را «حسن»ذکر کرده است[19] و بر این اساس برخی گمان بُرده اند که«بابک پس از رسیدن به رهبری خُرّمدینان در «بذ» این نام را به عنوان«پاپک»(پدر) برای خود انتخاب کرده است» در حالیکه بابک نامی رایج در پیش و پس از اسلام بوده است.[20] گذشته از اردشیر بابكان -مؤسّس سلسلۀ ساسانی- برخی سران و سرداران ساسانی نیز بابک نامیده می شدند از جمله،بابک پسر نهروان دبیر خردمند و باکفایت انوشیروان که مبتکرِ «سان» یا«رژه» در ارتش ساسانی بود[21].دینوری در سخن گفتن از بابک پسر نهراوان از اهمیّت اسب و اسب سواری در دوران ساسانیان یاد می کند چندانکه «مُؤّدب الاساوره» (مُربّی سوارکاران) خود،از طبقات بزرگان به شمار می رفته است.[22]
از این گذشته، بابک در منطقۀ خُرّمدینان به دنیا آمده بود که برخی نام ها و آئین های عصر ساسانی در آن زنده بود و لذا،نامگذاری بابک توسط پدرش شاید نشانۀ دلبستگی وی به نام های عصر ساسانی بود.
رسوائی یک عشق!
در شهرهای کوچک
عاشق شدن
رسوائیِ بزرگ دو قلب است[23]
در فاصلۀ دو سده پس از فتح آذربایجان توسط اعراب و اسکان قبایل مهاجر عرب در این منطقه و در آستانۀ ورود پدر بابک به آذربایجان ،بافتِ جمعیّتی و فرهنگی این منطقه تغییر یافته بود.ماجرای عشق و عشرتِ مرداس با همسرِ آینده اش (مادر بابک)نمونه ای از این تغییرات اجتماعی-فرهنگی بود. به روایت ابن ندیم:
-« پدر بابک[مرداس] به زنی شیفته گشت و با او دیری به ناشایست گذراند. روزی آن دو در بیشه ای دور به شرابخواری و عشرت مشغول بودند. زنانی که برای آب بردن بیرون شده بودند، آهنگی نبطی شنیدند، به سوی صدا رفتند و آن دو را در آن حال عیش و نوش بیافتند و برآنان هجوم بردند. [مَرداس] از معرکه گریخت ولی مهاجمان گیسوان زن را گرفته، کِشان کِشان به دِه بردند و در میان مردم رسوایش کردند.[مرداس] سپس به پیش پدرِ دختر رفت و از او خواستگاری کرد …و بابک از این زن زاده شد.»[24]
در برخی منابع نام این زن «برومند»،«برومید»،«ماهرو» و«خورشید» ذکر شده است ولی عموم منابع کینۀ شدیدی نسبت به وی ابراز کرده و او را «بدکاره»، «لوچ»و «کریه المنظر» توصیف نموده اند. همین منابع-امّا -گواهی می دهند که در فقدان پدر (مرداس) این زن، بابک را با فقر و فاقّه بزرگ کرده است.مادر بابک در حملۀ سپاهیان عبّاسی به قلعۀ «بذّ» اسیر شد.[25]
بابک و رهبر خُرّمدینان
چگونگیِ آشنائی بابک با جاویدان بن شهرک رهبر خُرّمدینانِ آذربایجان موضوع روایت های متعدّدی است.جاویدان -مالک منطقۀ «بذّ» -مردی محتشم و متمکّن بود که در این منطقۀ کوهستانی به دامداری و تجارت گوسفند مشغول بود و به بازارهای اردبیل ، زنجان و مرند رفت و آمد داشت. در سفری پس از فروش دو هزار گوسفند،از زنجان به منطقۀ «بذّ» باز می گشت که گرفتار برف و کولاک شدیدی شد و ناچار گردید تا در روستای بلال آبادِ میمند فرود آید.کدخدای دِه -که مردی عرب بود- برای تحقیر جاویدانِ خُرّمی وی را به کُلبۀ مادر بابک برد. جاویدان در این کُلبۀ فقیر و حقیر بابک نوجوان را بدید و او را برای خرید طعام و شراب و تهیّۀ عُلوفۀ اسبان فرستاد[26].بابک در این کار به چابکی و کاردانی عمل کرد آنچنانکه موجب رضایت و خوشنودی جاویدان شد و لذا،از مادر بابک خواست تا در قبال دریافت مبلغی ماهانه بابک را به وی بسپارد. مادر بابک پذیرفت و به جاویدان گفت:
-تو خیرخواه به نظر می آئی و آثار گشادگی[سخاوت] در تو نمایان است،و دلم به تو آرامش و امید یافت».[27]
در منطقۀ«بذّ» فرد دیگری به نام ابوعمران مدّعی ریاست و رهبری خُرّمدینان بود که گویا با خلافت عباسی مناسبات دوستانه ای داشت.به نظر می رسد که پدر بابک (مرداس) به گروه جاویدان پیوسته بود و چندی بعد به دست افرادِ ابو عمران مجروح شده و سپس درگذشته بود.از این هنگام،جاویدان، سرپرستی بابک را برعهده گرفت. ارتقای آسانِ بابک به رهبری خُرّمدینانِ آذربایجان پس از مرگ جاویدان در همین راستا قابل درک است.
گُسست در روایات
پس از این دیدار به علّت گسست یا فقدان پیوستگی در روایات معلوم نیست که همکاری بابکِ نوجوان و جاویدان بن شهرک چگونه بوده و یا تا کی ادامه داشته است؟ زیرا طبق همین منابع ،بابک- قبل از ۱۸سالگی-مدتی در تبریز و سَراة [سراب] در خدمت شِبل بن مُثَنّیٰ اَزْدی و مدّت دو سال نیز در تبریز نزد محمد بن رَوّاد اَزْدی بود.[28]خاندان اَزْدی از قبایلی بود که در سال ۱۴۱/ ۷۵۸ به ریاست رَوّاد بن مثنّى اَزْدی به آذربایجان مهاجرت کرده و مناطق بین تبریز تا بَذّ (مرکز خُرّمدینان) را در اختیار گرفته بودند[29].آنان -سپس- با تشکیل سلسلۀ رَوّادیان آذربایجان باعث تحوّلاتی در تاریخ این منطقه گردیدند[30] نسل های آیندۀ رَوّادیان ضمن آمیختگی با مردم آذربایجان بتدریج جذب فرهنگ، زبان و سنّت های ایرانی شدند چندانکه قطران تبریزی در مدح امیران این سلسله،آنان را با شاهان اسطوره ای ایران، مانند هوشنگ،فریدون، كاوه،و انوشیروان تشبیه کرده است؛ امیرانی که با بزرگداشت نوروز و مهرگان و بکارگیری«شاهنشاه» و «یادگار ملوك گذشته » بازتاب تـداوم سـنّت سیاسـی ساسانیان بودند.[31]
به نظر استاد ذبیح الله صفا: «رَوّادیان به سبب وجود بعضى از شاعران در دستگاه آنان در تاریخ ادبیات ایران شهرت دارند»[32]. یکی از افراد این خاندان -به نام محمد بن بُعَیث- به فارسی شعر می گفت و در زمان فرمانروائی خود باعث رونق و آبادی شهرهای مرند و تبریز شده بود.
با ضعف قدرت مرکزی خلافت و اختلافات داخلی مأمون و امین عبّاسی بر سرِ جانشینی و در آستانۀ ظهور بابک خُرّمدین، سران خاندان اَزْدی نیز چندین بار علیه خلافت عبّاسیان سر به شورش برداشتند.یکی از این شورشیان محمد بن بعیثِ شاعر بود که با بابک علیه خلافت عبّاسیان همدست شده بود و « از بابک پیروی می کرد»[33] ولی با تمرکز سپاهیان خلیفۀ عبّاسی در آذربایجان برای سرکوب خُرّمدینان،او از بابک بیزاری جُست و در خدمت سپاهیان عبّاسی قرار گرفت.با اینهمه،روحِ عصیانگر این «مردِ شعر و شمشیر» باعث شد تا پس از قتل بابک نیز -بارها- شورش کند،زندانی شود ،از زندان خلیفه بگریزد و در آذربایجان موجب شورش های تازه ای گردد.او سرانجام اسیر شد و در سال 235/850 با شکنجه های هولناک در زندانِ متوکّل عباسی جان سپرد.[34]
سیما و سیرتِ بابک
بابک:کارِ وانشا رودبارکی
بابک در هیجده سالگی به بلال آباد بازگشت و نزد مادرش بماند[35].با توجه به این هیجده سالگی و تاریخ شروع مبارزات بابک به عنوان رهبر خُرّمدینان (۲۰۱/ ۸۱۶-۸۱۷) و با توجّه تاریخ قتل وی (۲۲۳/ ۸۳۸)، میتوان تصوّر کرد که بابک در حوالی سال۱۸۱ / ۷۹۸ متولد شده و بهنگام مرگ حدود ۴۰ سال داشت.
بیانالادیان ابوالمعالی(تألیف سال ۴۸۵ / ۱۰۹۲) با تکرار برخی روایات مَقدِسی و ابن ندیم ،شرح بلندی از «قصۀ بابک خرّمدین» به دست داده است. در این کتاب برای نخستین بار با سیرت و سیمای بابک آشنا میشویم که«بسیار ملیح بود و نیکو رو و خوش آواز.»[36]
بابک خُرّمدین و زبان فارسی
با آنچه که دربارۀ خاندان روّادیانِ آذربایجان گفته ایم پرسش اینست که بابک به چه زبانی صحبت می کرد؟ فارسی ؟ ترکی؟ و یا به آذری(یکی از شاخه های پارسی باستان)؟ در این باره سندی در دست نیست امّا اسناد ادبی و قراین تاریخی نشان می دهند که زبان فارسی در آن منطقه رواج داشته است.بابک سال های جوانی خود را با کار برای «خاندان اَزْدی» گذرانده بود و با افراد این خاندان بسیار نزدیک بود.احمد کسروی در بارۀ «محمد بن بُعَيْث اَزْدی»(حاکمِ شهر مرند و همراه و حامی بابک خُرّمدین) می نویسد:
– محمد پسر بُعَيْث «مردی با فرهنگ و دلیر و شاعر بود و به نوشتۀ طبری شعرها به زبان پارسی و آذری داشته و میان آذربایگان معروف بوده که اگر تا امروز می ماند از کهنه ترین شعرهای پارسی بشمار بود و ارزش شایانی در بازار ادبیّات داشت…طبری از قول کسی که نام او در نسخه ها افتاده می آورَد:در مراغه گروهی از پیرمردانِ آنجا شعرهائی به پارسی از [محمد]پسر بُعَيْث برایم خوانده اند.».[37]
کتاب درخشان«نُزهة المجالس»تألیف جمال خلیل شروانی روایت کسروی را تأئید می کند.این کتاب حدود۸۰۰ سال پیش در شروانِ آذربایجان تألیف شده و شامل ۴۰۰۰ رباعی از ۳۰۰ شاعرِ کهنِ از یاد رفتۀ شمالِ غرب ایران از دو سوی ارس است و نشان می دهد که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در آن سامان سابقه ای کهن و دیرینه داشته است.[38]بنابراین،اگر بپذیریم که زبان ترکی پس از هجوم ترکان غُز به آذربایجان (اوایل سدۀ ۵/۱۱)در آن منطقه رواج یافت[39] می توان گفت که بابک خرّمدین به زبان فارسی یا به آذری(یکی از شاخه های زبان فارسی کهن) سخن می گفت[40].روایت محمد عوفی -در ذکر آخرین کلمات بابک بهنگام مرگ- مصداقی بر این مدعا است که در آخرین بخشِ این مقال به آن اشاره خواهیم کرد. ادامه دارد
https://mirfetros.com
[email protected]
[1] – مَقدِسی، پیشین، مجلدات ۱-۳، ص۶؛ ابن ندیم، الفهرست، تحقیق إبراهیم رمضان، دار المعرفة، بیروت، ۱۴۱۷ / ۱۹۹۷، ص۴۱۶
[2] -ابن ندیم،همان، ص۴۱۶
[3] – در بارۀ ابوالقاسم بلخی نگاه کنید به مقالۀ استاد عبّاس زریاب خوئی: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۶، زیر نظر کاظم بجنوردی، تهران، ۱۳۷۳، صص۱۵۱- ۱۵۶
[4] – مُروج الذّهب و معادن الجوهر، ج۳، به تصحیح کمال احمد مرعی، مکتبة العصریّه، بیروت، ۱۴۲۵/ ۲۰۰۵، صص۴۶-۴۹؛ ترجمۀ فارسی، ابوالقاسم پاینده، ج ۲، ص ۲۹۷؛
[5] – ابن ندیم، صص۴۱۶-۴۱۸
[6] – نگاه کنید به بحث استاد محمدّی ملایری، پیشین، ج۱، صص۲۳-۲۵؛ ج۲، صص ۴۳۷-۴۵۱
[7] – نگاه کنید به مقالۀ استاد غلامحسین یوسفی در تحلیل همین قصیدۀ خاقانی، چشمۀ روشن، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۶۹، صص۱۵۶-۱۶۸
[8] – حدود العالم مِن المشرق الی المغرب، مؤلّف ناشناس، به کوشش منوچهر ستوده، کتابخانۀ طهوری، تهران، ۱۳۶۲، ص۱۶۰؛ یاقوت حموی، مُعجم البُلدان، ج۱، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۷/۱۹۷۷، ص۲۸۳
[9] – مقدسی، پیشین، مجلدات۴-۶، ص۵۷۶
[10] – نگاه کنید به طبری، ج۱۳، ص۵۸۰۹؛ ابن اثیر، ج ۶، ص۱۴
[11] – الانساب، السمعانی، عبدالکریم بن محمد، اعتنی بنشره د. س مرجیلوث، لیدن: بریل (موسسه اوقاف گیپ)، ۱۹۱۲، ذیل «البابکی».
[12] – نگاه کنید به زرّین کوب، پیشین، ص۲۳۷؛ صفا، ذبیح الله، حماسه سرایی در ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، تهران، ۱۳۵۲، ص۴۵۸؛ یوسفی، غلامحسین، یادداشتهائی در زمینۀ فرهنگ و تاریخ، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۷۱، ص۱۴۱؛ امیدسالار، محمود، «ضحّاک پسرِ مرداس یا ضحّاک آدمخوار؟» ایران نامه، شمارۀ ۲، زمستان ۱۳۶۲، صص۳۲۹ -۳۳۹
[13] – دیوان ابو تمّام، به شرح الخطیب التبریزی، تحقیق محمد عبده عزّام، دار المعارف مصر، ۱۹۷۶، ج ۱، ص ۲۱۸، ۳۳۳، ۳۳۵؛ ج ۲، ص ۱۸، ۲۰، ۲۶، ۳۴، ۳۶-۳۷، ۴۰-۳۹، ۱۳۸، ۳۳۲، ۳۶۷، ۳۷۴؛ ج ۳، ص ۱۳۵، ۱۳۷، ۱۴۱، ۲۳۶، ۲۳۷، ۲۳۲-۲۶۶، ۳۱۶-۳۱۹؛ ج ۴، ص ۶۴۹-۶۵۶
[14] – همان، ج ۳، صص، ۳۱۶-۳۳۲
[15] – برای «تحلیل تمثیلهای نمادین اسب در شاهنامۀ فردوسی» نگاه کنید به مقالۀ حسن تاجیک محمدیه، عطامحمد رادمنش و مهرداد چترایی، فصلنامۀ تحقیقات تمثیلی در زبان و ادب فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر، بهار ۱۳۹۸، صص ۸ – ۲۷
[16] –
Chronique de Michel le-syrien tome 3, ed.et tr.par J.B.Chabot, Paris, 1905, pp.50-53
همچنین نگاه کنید به سخنرانی پروفسور مارکورات دربارۀ آذربایجان، ایرانشهر، شمارۀ ۷، برلین، ۱۳۰۵، ص ۴۰۳
[17] – و شگفتا که به هنگام استقبال باشکوه از افشین پس از دستگیری بابک ،حسن بن سهل شوقی نداشت و با وجود فرمان خلیفه از پیاده شدن[از اسب] اکراه داشت و به قول بیهقی: «میرفت و پاهایش درهم میآمیخت و…». تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیّاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ دوم، ۱۳۵۶، صص۱۶۸-۱۶۹؛ یوسفی، پیشین، ص۱۴۰
[18] – محمدی ملایری، پیشین، ج ۱، صص۱۶-۲۷؛ ج۲، صص۱۵-۳۵
[19] – مسعودی، پیشین، ج۲، ص۴۷۱
[20] -نگاه کنید به مجلّدات مختلف الانسابِ سمعانی و اَعلامِ زِرِکلی و… علّامه علی اکبر دهخدا در ذیل «بابک» نمونه هائی از این نام را در شاهنامۀ فردوسی ارائه کرده است.
[21] – دینوری، پیشین، صص۱۰۱-۱۰۲؛ محمدی ملایری، پیشین، ج ۴، ص۲۷۰
[22] – محمدّی ملایری،همان، ص ۲۷۰
[23] -از شاعر برجستۀ گیلانی، بهمن صالحی
[24] – ابن ندیم،پیشین، ص۴۱۶
[25] – طبری، پیشین، ج۱۳، ص۵۸۴۷
[26] -ابن ندیم،پیشین، ص۴۱۶
[27] – صدیقی،پیشین، ص۲۸۹
[28] -ابن ندیم،پیشین، ص۴۱۷
[29] – یعقوبى، ج ۲، ص ۳۶۱
[30] – در بارۀ روادیان آذربایجان نگاه کنید به مقالۀ درخشان احمد کسروی: شهریاران گمنام، پیشین، خصوصاًصص۱۱-۵۷؛ جاف، حسن، روادیان (فرمانروایان آذربایجان)، مجلۀ بررسیهای تاریخی، شمارۀ ۷۰، تهران، ۱۳۵۶، صص۱-۲۰. فهیمی، مهین ،دانشنامه جهان اسلام ،ج ۲۰، تهران، ۱۳۹۴، صص ۳۷۵ – ۳۷۷.از دوست فرزانهام دکتر بهرام شاهی که چاپ نخست کتاب کسروی (۱۳۰۷) را در اختیارم گذاشته، صمیمانه سپاسگزارم.
[31] – نگاه کنید به مقالۀ اسماعیل شمس، «بررسی مقایسهای تاریخنگاری رَوّادیان آذربایجان در دیوان قطران تبریزی»، دو فصلنامۀ علمی تاریخنگری و تاریخنگاری، پاییز و زمستان ۱۳۹۹، صص۱۵۴-۱۳۳، خصوصاً صفحات ۱۴۷-۱۴۸؛ آیدنلو، سجّاد، «نخستین سند ادبی ارتباط آذربایجان و شاهنامه»، فصلنامۀ ایرانشناسی، شمارۀ ۱، مریلند آمریکا، بهار ۱۳۸۴، ص ۹۵-۷۶
[32] – صفا، تاریخ ادبیّات ایران، ج ۲، چاپ ششم، انتشارات فردوسی، تهران، ۱۳۶۳، ص۴۴
[33] – تاریخ یعقوبی، پیشین، ج۲، ص ۴۹۸؛ تاریخ طبری، پیشن، ج۱۳، ص۵۸۰۵؛ ابن الجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمَم، ج۱۱، المحقّق محمد عبد القادر عطا، مصطفى عبد القادر عطا، دار الکتب العلمیة، بیروت۱۴۱۲ / ۱۹۹۲، ص ۵۳
[34] – نگاه کنید به تاریخ طبری، ج۱۴، صص۶۰۰۹-۶۰۱۸؛ ابن اثیر، پیشین، ج۶، تحقیق عمر عبد السلام تدمری، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۷ / ۱۹۹۷، صص ۱۱۷-۱۱۸
[35] -ابن ندیم،پیشین، ص۴۱۷
[36] – بیان الادیان، باب پنجم با تصحیح و مقدمه محمدتقی دانشپژوه، مجلۀ فرهنگ ایرانزمین، ج ۱۰، سال ۱۳۴۱، صص ۲۹۹-۳۰۱
[37] – کسروی، احمد، پیشین،صص۲۸-۲۹؛ ابن اثیر، پیشین، ج ۶، صص۱۱۷ -۱۱۸
[38] -نگاه کنید به مقدّمۀ درخشان استاد محمد امین ریاحی بر کتاب نُزهة المجالس،جمال خلیل شروانی، چاپ دوم، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۷۵، صص۱۵-۶۸
[39] – در بارۀ حملۀ غُزّها به آذربایجان نگاه کنید به کسروی، پیشین، صص۶۱-۸۳. همچنین نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در کتاب «تاریخ در ادبیّات»، چاپ دوم، نشر فرهنگ، کانادا، ۲۰۰۸، صص۱۳-۳۸:
https://mirfetros.com/fa/?p=286
در بارۀ«زبان فارسی و حکومتهای تُرکان» نگاه کنید به مقالۀ درخشان استاد جلال متینی:
https://mirfetros.com/fa/?p=3974
[40] – در بارۀ زبان آذری باستان نگاه کنید به:کسروی، احمد، آذری یا زبان باستان آذربایجان، انتشارات هَزار، کرمان، ۱۳۰۴؛ کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذُکا، شرکت کتابهای جیبی،تهران،۱۳۵۲،صص۳۱۷-۳۲۵؛دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، ج۱، ذیل آذری، تهران، ۱۳۸۳، صص ۲۵۹ -۲۶۲