Print This Post Print This Post
تازه‌ها


در پاسخ به مهشید امیرشاهی،علی میرفطروس

 *جوابیّۀ مهشید امیرشاهی به مقالۀ دوستانۀ من، نمونۀ تازه ای از آسیب شناسی گفتار و کرداری است که دکتر غلامحسین ساعدی-به درستی- آنرا:«سرطان آوارگی»نامیده است و«اینچنین است که همه در غربت، گوری خیالی برای همدیگر می کَنند».

 *من با سری افراخته،شوکرانِ خانم امیرشاهی و «روشتفکران عوام» یا «عوامان روشنفکر» را- به جان- می نوشم !

«..و سُنّت جاهلان است که چون به دليل از خصم فرومانند سلسلۀ خصومت بجنبانند».

(گلستان سعدی – باب هفتم : در تاثیر تربیت) 

جوابیّۀ خانم مهشید امیرشاهی به مقالۀ دوستانۀ من، نمونۀ تازه ای از آسیب شناسیِ گفتار و کرداری است که دکتر غلامحسین ساعدی-به درستی- آنرا:«سرطان آوارگی»نامیده است و «اینچنین است که همه در غربت، گوری خیالی برای همدیگر می کَنند».یکی از جلوه های این«سرطان آوارگی»،فراموشی و زبان تند و بی آزرم نسبت به دگراندیشان است،هم از این رو است که جوابیّۀ خانم امیرشاهی،سرشار از عصَبّیت های کلامی،ناآگاهی های تاریخی ونمونۀ درخشانی از درماندگی و فقرفرهنگی برای یک بحث مدنی و دوستانه است که یادآور ِسخن سعدی شیراز در آغاز این مقال است.بنابراین،وقتی او- با تفرعنی رقّت انگیز- می گوید:«ازآنجا که باقی ماندۀ عمر،کوتاه تر از آن است که به یاوه صرف شود، صادرات قلمی او[میرفطروس] را نمی خوانم»،نشانۀ این است که او-متأسفانه-از متانتِ یک گفتگوی مدنی،خلّاق و سازنده  غافل است،و این،از مهشید امیرشاهی(که بیش از50سال از زندگی خود را در اروپا گذرانده و با شیوه های گفتگوهای متمدّنانه و سازنده باید آشنا باشد)،واقعاً اسفبار است!

 پرداختن به همۀ جوانب این«جوابیّه»،فرصتِ دراز دامنی طلب می کند و لذا – به اختصار – نکات زیر را یادآور می شوم:

۱-نیک می دانم که خانم امیرشاهی نه از تبارِ«امیر»است و نه نسَب به خاندانِ«شاهی» می برَد،بنابراین:سخن وی که گویا روزی این«حقیر و فقیر»را به«صله»ای نواخته است،اگر نشانه ای از فراموشی نباشد،بی تردید،علامت عدم حُسن نیّتِ اوست چرا که در آن روزها خانم امیرشاهی،خود، با کمک مالی زنده یاد دکتر شاپور بختیار زندگی می کرد و ضمن ترجمۀ فارسی کتاب«یکرنگی»ی بختیار،نشریه ای بنام«نامۀ پارسی»را در پاریس منتشر می کرد.روزی که خانم امیرشاهی و آقای«معلّم»(یکی ازیاران نزدیک دکتربختیار و از قهرمانان کتاب«درسفرِ»امیرشاهی)به من گفتند که:چه نشستی دلِ غافل!؟در این نکبت و نداریِ تبعید چرا سری به درگاهِ«خان»[بختیار] نمی زنی که دوستان همه جمع اند و بقول سعدی:«باران رحمتِ بی حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بی دریغش همه جا کشیده…»،نمی دانم چرا هیچگاه حاضرنشدم که به درگاهِ«خان»بروم و از«خوانِ نعمتِ بی دریغش»برخوردار شوم، شاید به این خاطر که مثل خلیل ملکی اعتقاد داشتم:

                           ما نان به نرخِ خونِ جگر خوردیم

                             زیرا که نرخِ روز  ندانستیم

۲– گرایش سیاسی جدید خانم امیر شاهی‌ در دفاع از کسی که  بنابر اسناد موجود، در دوره های مهمی از «مبارزات»خود،علیه دکتر محمد مصدّق،جبهۀ ملّی،حمایت از غائلۀ آذربایجان و «استقلال جزایرعربی»!! (یعنی:جزایر همیشه ایرانیِ خلیج فارس)و حمایت از شورش ارتجاعی 15خرداد آیت الله خمینی» و مخالفت با دکترشاپور بختیار،قلمفرسائی ها کرده و مخالفان نظری خود را -باچوب و چُماق و چاقو-حذف و سرکوب و مجروح و مضروب نموده  و اینک،آقایان موسوی و کرّوبی و رفسنجانی و منادیان «بازگشت به دوران طلائی امام خمینی» را «نمایندگان سکولاریسم در ایران»می داند!!،آیانشانۀ نوعی تغییرفکریِ سیاسیِ امیرشاهی  است؟   

۳سخن من همه،این بود و هست که خانم امیرشاهی از کتابی سخن می گوید و آنرا«نقد»می کند که بقول خودش،بخاطرخستگی و«از آنجا که باقی ماندۀ عمر،کوتاه تر از آن است که به یاوه صرف شود»آنرا نخوانده است!.بنابراین:

      آنان که بی مطالعه  تقریر می کنند

    خوابِ ندیده ای است که تعبیر می کنند

۴-او نه تنهاکتاب من و منتقد«حقیقت نویس»(«حقیقت»ارگان سازمان اتحادیّۀ کمونیست ها»)را نخوانده،بلکه دربارۀ گذشتۀ سیاسی و فرهنگی من و نویسندۀ«حقیقت نویس» نیز دچار فراموشی شده آنجا که  مثلاً در اشاره به من می نویسد:«در بحبوحهُ انقلاب به فدائيان و مجاهدين شعر تقديم می کرد»!!!(جَفّ القلم!).

ایکاش نویسندۀ خوب ما بیاد می آوُرد که ماه ها قبل از انقلاب شکوهمنداسلامیِ رفقا،کتاب های اسلام شناسی،حلاج،و خصوصاً«آخرین شعر»از این«حقیر» منتشرشده بود که هر چندبقول خانم امیرشاهی:«وقتی خواندم،کّلی به سروده و سراينده خنديدم.»!!!امّا کینۀ سوزانِ شریعتمداران تاریک اندیش را نصیب«حقیر»ساخته بود!

«فراموشیِ»خانم امیرشاهی چنان مُزمِن و سنگین است که حتی از یاد برده که انتشار متن فرانسۀ رسالۀ دانشگاهی حقیر – در دانشگاهِ سوربُنِ پاریس – به لطف و همّت او در رادیو بین المللی فرانسه معرفی گردید!

۵-سخن من با نویسندۀ طنّاز(یعنی:طنزپرداز)،بقول شاملو«همه از عشق بود و نه از نفرت»،ولی متاسفم که امیرشاهی عزیز این ادب و ادبیّات دوستانه را بگونۀ دیگری تعبیر و تفسیر کرده است! درحالی که او، خود بهتر می داند که در این ۳۵سالِ«داس ها و یاس هاو هراس ها»، من از هیچ دروغزنی نهراسیده ام!

۶– «شرح حيات حقير»نیز در کارنامۀ روزگار ثبت است هر چند که بقول کلیم کاشانی:

خود نمایی شیوۀ من نیست، چون دیوار باغ-

گل به دامـــــــن دارم امإا خــــــار بر سر می زنم

۷-هر ابجد خوانی با مراجعه به کتاب«آسیب شناسی…»زبان همدلانه و متین مبتنی بر نگاه مادرانه به تاریخِ معاصرایران را خواهد دید که بر اساس آن،هم رضاشاه، هم قوام السلطنه،هم مصدّق و هم محمدرضاشاه در بلندپروازی های مغرورانۀ خود،ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند اگرچه-هریک-چونان عقابی بلندپرواز-در فضا ی تنگ محدودیت های تاریخی،پَرسوختند و پَرپَر زدند.اگرکتاب های این«حقير»-هر یک- به چاپ های متعدّدی رسیده،ناشی از اعتماد و اطمینان خوانندگان آگاه و هوشیاراست.به عبارت دیگر،چنانکه در جای دیگر نوشته ام:من یک پژوهشگر و فرهنگ سازم (نه یک سیاست باز) و در همۀ این سال ها – بقدر توان و بضاعت خود – کوشیده ام تا چشمانی را بیدار یا چشمۀ جانی را سرشار نمایم، اگر استقبال و عنایتی از طرف خوانندگان آثارِ من است، ناشی از همین رنج و شکنج های طاقت سوز است چرا که بقول زنده یاد شاهرخ مسکوب: «هیچِ چیزِ ارزیدنی،آسان بدست نمی آید»…

۸– سخن دیگرِ خانم امیرشاهی مبنی بر«اذعان صریح سازمان جاسوسی امریکا (سیا) به طرّاحی و اجرای نقشۀ کودتا (البته با همراهی همه جانبۀ سازمان های جاسوسی و دولتی انگلستان) به منظور براندازی دولت دکتر محمد مصدق»،قصه ای بیش نیست و اگر ایشان :در« باقی ماندۀ عمر(که)کوتاه تر از آن است که به یاوه صرف شود»،مقالات روشنگرِ«حقیر»را در این باره می خواند و به این افسانه سازی ها و دروغپردازی ها  دل نمی بست:

http://mirfetros.com/fa/?p=6175

http://mirfetros.com/fa/?p=6309

۹-خانم امیرشاهی «ازهردری سخنی» گفت تا از پاسخ دادن به سئوآلات کلیدیِ کتاب «آسیب شناسی …» پرهیزکند،اساسی ترینِ آن سئوآلات چنین بودند:

1-«شکوفائیِ حضور روحانیّت در دوران حکومت مصدّق»(بقول مهندس عزّت الله سحابی) و یا ظهور و رشد«روشنفکران ملّی-مذهبی»در این زمان،چه پیوند و نسبتی با اندیشه های سیاسی دکتر مصدّق داشته است؟

2- با توجه به خلع سلاح كامل نيرو هاى زبدۀ«گارد شاهنشاهى»توسط مصدّق و دستگيرى و بازداشت افسران عاليرتبۀ منسوب به كودتا(در25مرداد32)،آیا-اساساً- مخالفان نظامى مصدّق،نیرو و توان لازم برای انجام کودتا در 28 مرداد را داشتند؟ بابك اميرخسروى،عضو برجستۀ حزب توده ،ضمن احترام عميق به دكتر مصدق،تأكيد مى كند:

هيچ واحد منظم ارتشى در ماجراى روز 28 مرداد 32 شركت نداشت». 

 3-از اين گذشته، نگاهی تازه به رويدادهای شب 25 مرداد 32 و چگونگی بازداشت چند ساعتۀ دكتر فاطمی، مهندس زيرك‌زاده و مهندس حق‌شناس،ما را با پرسش‌های تازه‌ای روبرو می‌سازد.سخن مهندس زيرك‌زاده در بارۀ بازداشت دكتر فاطمی‌ و…،بسيار تأمّل ‌برانگيز است، گویی كه «كودتاچيان» بازداشت‌شدگان رابه «پیک نیک» می‌بُرده‌اند.به روایت مهندس زیرک‌زاده:

-«هیچ گونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی ‌و حق‌شناس که هر دو جوک‌گو [بوده] و قصّه‌های خوشمزه می‌دانستند، می‌گفتند و می‌خندیدیم»!   

4-پس از دستگيری «ارنست پرون» (از عوامل دست اول و جاسوس انگلیس در دربار) در صبح 25 مرداد 32 توسّط سرهنگ اشرفی (فرماندار نظامی مصدّق در ‌تهران) و با توجـّه به سوابق «ارنست پرون» و كشف وسايل جاسوسی در اقامتگاه وی، چرا مصدّق ـ قبل از 28 مرداد ـ «پرون» را آزاد و در عوض، فرماندار نظامی‌ خود (سرهنگ اشرفی) را بازداشت كرد؟  

5– بقول عموم شاهدان و صاحب‌نظران: در28 مرداد32 ، هر پنج واحدِ ارتش، مستقر در پادگان‌های تهران، به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم  نداشتند آنچنانکه بقول سرهنگ غلامرضا نجاتی (هوادار پُرشور دکتر مصدّق): «در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران و درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که کرده بودند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند… در 25 تا 28 مرداد 32  در تهران 5 تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند…».

  6- در اینصورت،با توجه به اصرار برخی ازیاران دکترمصدّق ،خصوصاً دکترفاطمی،مبنی بر ایجاد «ستادمقابله با کودتا»و لزوم توزیع اسلحه در بین نیروهای حزب توده، امتناع حيرت انگيز دكتر مصدّق در مقابله با«كودتاچيان »و خصوصاً دعوت مصدّق از هوادارانش براى ماندن در خانه ها و عدم انجامِ هرگونه تظاهرات ضدسلطنتی در روز 28 مرداد، چرا؟و به چه معنا بود؟

7-با وجود مخالفت شديد سرتيپ رياحی، رئيس ستاد ارتش مصدّق و ديگران، چرا سرتيپ محمّد دفتری (که معروف به همدستی با«كودتاچيان» بود) به دستور و اصرار مصدّق، ضمن حفظ رياست نيروهای مسلّح گمرك،به رياست فرمانداری نظامی  تهران و نیز به رياست شهربانی كلّ كشور منصوب شد؟ و بدین ترتیب،بازوهای سه گانۀ مسلّحِ دولت مصدق،بدستورِ شخصِ دکترمصدّق در اختیار مخالفان او قرارگرفت؟

8- آيا اين اقدامات،نشانۀ«نقش و نقشۀ ديگرِ مصدّق در روز 28 مرداد»نبود؟ 

9-مهندس زیرك‌زاده كه از ساعات اولیـّۀ روز 28 مرداد در خانۀ مصدّق بود، می‌گوید:

«در آن روز، واضح بود كه دكتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد. از همان ساعات اوّل كه خبر آشوب به نخست‌وزیری رسید تمام آنهائی كه در آن روز در خانۀ نخستوزیر (بودند) بارها و بارها، تكتك و یا دستهجمعی از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبیم،[امّا مصدّق] موافقت نكرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. من هنوز قیافۀ خشمناك دكتر فاطمی را در خاطر دارم كه پس از آن كه اصرارش ـ برای باخبر كردن مردم ـ به جائی نرسیده بود از اطاق دكتر مصدّق خارج شده، فریاد زد:

ـ «این پیرمرد آخر همۀ ما را به كشتن میدهد…»

مصدّق با تقاضای او [دكتر فاطمی] برای خبر كردن مردم[از طریق رادیو]مخالفت كرده بود. مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری بدهد… ».

http://mirfetros.com/fa/?p=2105

http://mirfetros.com/fa/?p=5897

 

جُرم من…؟

 بقول سقراط:«جرم من اينست كه در جستجوی حقيقت- و نه در داشتن آن- بی حقيقتی افكار عمومی و روشنفكران و رهبران سياسی ما را نشان داده ام».

 جرم من اينست كه جامعۀ روشنفكری ايران را به نگاه تازه ای در تاريخ معاصر ايران فراخوانده ام.

  جرم من اينست كه بی صداقتی و اشتباه «ريش سفيدان سياسي»، روشنفكران و ملّيونی را برمَلا كرده ام كه هنوز با بادبزنِ خاطرات،غبارِ«عناصر ضد ملّی» را از سر و روی شان می تكانند!

 جرم من اينست كه تأكيد كرده ام: روشنفكر واقعی در پیِ وجاهت ملّی نيست. كارِ او، آزاد كردن حقيقت از زندان مصلحت های سياسی-ايدئولوژيک است، چرا كه وقتی حقيقت آزاد نباشد، آزادی، حقيقت ندارد،

جرم من اينست كه تأكيد كرده ام: هم رضاشاه، هم قوام السلطنه،هم مصدّق و هم محمدرضاشاه در بلندپروازی های مغرورانۀ خود،ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند اگرچه-هریک-چونان عقابی بلند پرواز،در فضای تنگ محدودیّت های تاریخی،پَرسوختند و پَرپَر زدند،

جرم من اينست كه تأكيد كرده ام:ايران اينک بر هر آرمان و عقيده و انتخابی تقدّم دارد.

جرم من اينست كه نيروهای ملی و آزاديخواه را به اتحاد و آشتی و همبستگی ملّی دعوت كرده ام.

جرم من این است که گفته ام:28مرداد32،امروز،مشکل و مسئلۀ ملّت ما نیست،

جرم من اينست كه تأكيد كرده ام:بحث های تاریخی را باید از سطح «منازعات قبیله ای»خارج کرد و آنها را بعنوان «موضوعات تاریخی»،مورد ارزیابی قرارداد،

 جُرم من…

  اگراینهمه،«جُرم»است من- با سَری افراخته-شوکرانِ خانم امیرشاهی و«روشتفکران عوام»یا«عوامان روشنفکر»را به جان  می نوشم!

                                      * * *

مهشیدامیرشاهی در پایان هشدارداده که این«حقیر و فقیر»با انتشار کتاب«آسیب شناسی…»اعتبارگذشته ام را از دست داده ام.در این باره باید بگویم:

   عجب مدار که تنهای روزگار  شدیم

   نمی رویم به راهی که دیگران رفتند

از این گذشته،تاریخ سال های اخیر نشان می دهد آنان که درعرصۀ سیاست باخته اند،درعرصۀ تاریخ پیروزشده اند،نمونه اش زنده یاد دکتر شاپور بختیار است که خانم امیرشاهی،روزگاری دوستدار و هوادارِ وی بوده و بی تردید دشنه ها و دشنام های یاران«جبههء ملّی» به بختیار را به یاد دارد.

                                                             * * *

مهشیدامیرشاهی،بی تردید،نویسندۀ بسیار خوبی است،اما این امر،او را صاحب نظر در بارۀ تاریخ معاصرایران نمی سازد.مقالۀ شتابزده و نامتعارف وی، ناشی از شرایط نانجیبِ غربت است و لذا من آنرا به دل نمی گیرم،با اینحال بار دیگر تکرارمی کنم که ایکاش مهشید امیرشاهی عزیز بقول صادق هدایت(بوف کور،ص 99)،از ستایش«آدم هاى بی حيا،پررو،گدا منش و معلومات فروش»، پرهیزکند.او باید ه یاد داشته باشد که مشّاطه نویسان،دلقکان ِفکاهی نویس،مصدّقی های کاذب و افراد غیرامینی که امروز،رختِ«ملّی گرائی»پوشیده اند،دیروز با گفتنِ«تُف برچهرۀ بختیارمزدور!»گوری برای ملّت ما کَندند که سرانجام، همۀ ما در آن خُفتیم.

چنین مباد!

          علی میرفطروس

   6سپتامبر2013

درهمین باره:

http://mirfetros.com/fa/?p=5001

http://mirfetros.com/fa/?p=5051

فرستادن این مطلب برای دیگران