Print This Post Print This Post
تازه‌ها


« یک کلمه » با مُدّعی!، علی میرفطروس

(محمّد امینی و ادعاهایش)

* وظیفۀ روشنفکران واقعی ، برخوردِ متین و متمدّنانه با «اندیشه های دلیر» یا «دلیریِ اندیشه» است.انجام این وظیفه است که صفِ روشنفکرانِ واقعی را از صفِ چُماقداران و سرکوبگرانِ اندیشه   متمایز  می کند.

* امینی ادعاهائی به من نسبت داده که اساساً در کتاب من نیست!

* کسی که در بارۀ زندگی سیاسی خود  دروغ می گوید،چگونه می تواند روایتگرِ صدیق و امینی در بارۀ تاریخ معاصر ایران باشد؟

***

از همه محروم تر  خُفّاش بود

کو  عدویِ آفتابِ  فاش بود

(مثنوی مولوی،دفترسوم)

تاریخِ دگراندیشی در ایران« یکی داستان ست پُرآب چشم ».بیش از چهل سال پیش ( اردیبهشت 1357) در کتابِ کوچکِ حلّاج  به نمونه هائی ازسرکوبِ دگراندیشان در نخستین سده های بعد از اسلام  اشاره کرده ام. در مقالات« نگاهی به یک عارضۀ تاریخی » و « ما و نفرین ‌شدگان تاریخ » نیز به دشمنی وُ دشنامِ مخالفان در مقابله با دگراندیشان پرداخته ام  و ازجمله گفته ام که  در کشورهای توسعه  نیافته، ما تنها با « تودۀ عوام » روبرو نیستیم  بلکه – بدتر از آن- با انبوهی از  « روشنفکرانِ عوام » یا «عوامان روشنفکر» مواجه ایم ؛ افرادی که درهیأتِ «موسی چومبه» می کوشند تا «لومومبا»های میهن را با اسیدِ قلم های شان  محو وُ نابود کنند.

درچنان جوامعی هیچكس به هیچکس «پاسخگو» نیست ؛ نه دولت وُ دولتیان ، و نه روشنفكران وُ مدّعیان. بر این اساس ،  شكست ها وُ اشتباهاتِ خانمانسوزِ رهبران سیاسی  و روشنفكران ، جائی  مندرج  نیست ، كارنامه ای نیست تا ارائه  وُ ارزیابی گردد، لذا ، از « رهبَری » تا « رهبُری » راهی نیست و  هم از این روست که چماقداران وُ سرکوبگرانِ اندیشه ، یک شَبَه ، به « مدّعیانِ اندیشه » بدَل می شوند و چنگِ بر چهرۀ حقیقت و تیغ بر دیدگانِ دانائی می کشند …و در این میانه  كسی نیست كه بپرسد:

« آقایان! لطفاً كارنامه های تان!».

با فروپاشی استالینیسم و فرو ریختنِ دیوارهای ایدئولوژیک ، « نسبیّت گرائی در تاریخ » اهمیّت بیشتری یافته است، با اینهمه ، هنوز می توان نمونه هائی از « تاریخِ ایدئولوژیک » را  در میان برخی افراد  یافت ، مقالۀ آقای محمد امینی آخرین تجلّی این مدّعا است.

مقالۀ « نیم نگاهی به شاهِ دکترعبّاس میلانی » هرچند که با استقبالِ خوانندگان فرهیخته روبرو شده ، ولی نقلِ روایت دکتر امیراصلان افشار(سفیرسابق ایران در آمریکا) در بارۀ  رویدادِ خونینِ محوطۀ  کاخ  سفید به هنگام سفرِ شاه به آمریکا باعث شده تا آقای محمّد امینی-سراسیمه -«نقد»ی برآن بنویسد ؛ « نقد »ی که دلیل های علیل ، استدلال های لال و ادبیّات بی ادب  از مشخّصات آن است.

در گذشته  نیز آقای امینی با گاف های گزاف به نقدِ کتابِ « آسیب شناسی یک شکست » پرداخته  است که  برخی منتقدان- به درستی – آنرا « دائرۀ المعارفِ دشنام  و جعل و تحریف» نامیده اند.بی شرمی های آقای امینی در آنجا برجسته تر می شود که ادعاهائی به من نسبت داده که -اساساً- در کتاب من نیست.ظاهراً روحِ «رفیق کیانوری» – با حضور یا بی حضورِ حزب توده-هنوز در آقای امینی  زنده است! مقالۀ اخیرِ وی نیز یادآورِ اخلاق و شیوۀ  نقدِ استالینیست هائی است که  در مقالۀ « دست نوشته ها  نمی سوزند  » از آن  یاد کرده ام.

وظیفۀ روشنفکران واقعی ، برخوردِ متین و متمدّنانه با اندیشه های دلیر یا دلیری اندیشه  است . انجام این وظیفه است که صفِ روشنفکران واقعی را از صفِ چُماقداران و سرکوبگرانِ اندیشه  متمایز  می کند.

آقای محمّد امینی با سوء استفاده از بیماریِ مُهلک و سکوت آقای حسین مُهری*(مُجریِ معروف تلویزیونی) ضمن مرورِ «برگی از تاریخ»،ظاهراً مُدّعیِ «پاسداری از  راستی و رسوا سازیِ پَلشتی» است !!، در حالیکه وقایع مهمِ تاریخی را  با اینگونه  ظاهرسازی ها نمی توان فراموش کرد،لذا  شایسته است که « برای ثبتِ در تاریخ » وی به پُرسش های مربوط به سابقۀ سیاسی خود  پاسخی دقیق و روشن دهد.این پاسخ  می تواند « برگی از تاریخ » بشمار آید و به غنای حافظۀ تاریخی جامعه  کمک کند چراکه به قول پروین اعتصامی :

 حدیثِ نیک وُ بدِ ما  نوشته خواهد شد

زمانه را قلم  وُ دفتری وُ دیوانی است

خوشبختانه آرای مخالفین مقالۀ آقای امینی   مرا از پاسخِ  به  وی  بی نیاز می سازد. این امر نشان  می دهد که آگاهیِ تازه ای در ذهنیّتِ فرهنگی و تاریخیِ جامعۀ ما  به وجود آمده  است. با اینحال اشاره ای کوتاه به بخش اوّل مقالۀ وی نشان خواهد داد که آقای امینی – بارِ دیگر- با «کج» گذاشتنِ اولّین خِشت ادعاهایش « تا به آخر رفته است دیوار کج »:

۱-امینی مدّعی است که « میرفطروس در این تاریخ سازیِ بی مسئولیّت از جمله این سخنِ آقای خامنه ‌ای را تکرار می‌کند »… دانسته نیست که « تاریخ سازیِ بی مسئولیّت » چگونه است؟  و آیا  « تاریخ سازی با مسئولیّت » هم وجود دارد !!؟ ، بااینهمه، خواننده با نگاه به نوشته هایم  ملاحظه خواهد کرد که این «سند» ساخته وُ پرداختۀ آقای امینی است و من هیچگاه سخنی را به نقل از آقای خامنه ای تکرار نکرده ام.

۲- آقای امینی مدّعی است:« محمد رضا شاه  به اندرزِ پیرامونیانش برانگیخته شد تا یک رهبریِ نیرومندِ دینی … برپا کند. دعوت از قمی  نخستین تلاش ناکام او بود».

امینی از« پیرامونیان شاه » نامی نمی برَد، امّا اگر بدانیم که درآن زمان شاخص ترین« پیرامونیانِ  شاه » ، شخصیّت های برجسته ای مانند محمدعلی فروغی ، ساعد مراغه ای ، علی اصغر حکمت ،حسین علا، نصرالله انتظام ، سیدحسن تقی زاده  و  علی سهیلی بودند ، آنگاه  بی پایگی ادعای امینی آشکار می شود. این «پیرامونیانِ شاه» – به عنوانِ نمایندگانِ برجستۀ تجدّدگرائیِ دوران رضاشاه – با قدرت گیری و دخالت روحانیون در سیاست  و فرهنگ  مخالف بودند.

۳- دربارۀ «دعوت شاه از آیت الله قمی » ، من با استناد به منابع معتبر جزئیات سفر آیت الله قُمی به ایران  را ارائه کرده ام . طبق این گزارش، وزارت امورخارجۀ دولتِ علی سُهیلی به محضِ آگاهی ازتصمیمِ  قمی دستور داده بود تا کنسولگری ایران در کربلا « از دادنِ روادید به آیت الله قمی  و همراهان خودداری کند ».این امر نشان می دهد که ادعای « دعوت شاه از آیت الله قُمی»  بی اساس است زیرا اگر چنین دعوتی از طرف شاه بود، دولتِ وقت موظّف به دادنِ روادید به آیت الله قُمی و همراهانش می شد. بی اعتنائی های شاه به نامه و تقاضاهای قُمی نیز «دعوتِ شاه» را موردِ تردید قرار می دهد!.

۴- آقای امینی دربارۀ « دعوت شاه از آیت الله قُمی»  به مقالۀ زنده یاد داریوش همایون (در سایت بی بی سی) استناد کرده تا با نقل قول از « مردی که به شاه وفادار بود… و همسرش یگانه دختر رهبر ایرانی کودتای بیست و هشت مرداد بود» ، به ادعای بی پایه اش «اعتبار» بخشد. امینی  در این باره نیز فردِ امینی نبوده زیرا که داریوش همایون در همان مقاله  تصریح کرده  که آن سخن را « بنا به پژوهشِ عبّاس میلانی » نقل کرده است!.

۵- آقای امینی شاه را – از آغاز سلطنت اش- «ضدّ مشروطه » و « مستبد » نامیده  و لذا، در توجیه مخالفت علی سهیلی( نخست وزیر وقت ) با بازگشت قُمی به ایران ، معتقد است که « چه بسا وی از کوشش شاه برای نزدیک شدن به روحانیان…آگاهی نمی‌داشته »! ، امّا – بعد – دریک تناقض گوئیِ آشکار  می نویسد:

-« در آن دوران، هنوز پایبندی‌های تازه یافته‌ای[ازطرفِ شاه] به قانون اساسی در میان بوده».

همین سخن آقای امینی مبنی بر« پای بندی های شاه به قانون اساسی » و در نتیجه، رعایت تفکیک قوا  و  عدم دخالت شاهِ مشروطه در امور ، نشانۀ اینست که  نخست  وزیرِ وقت می توانست  از دعوت  شاه با خبر باشد و چون – اساساً – چنین «دعوتِ شاهانه » ای درمیان نبود ، لذا، نخست وزیرِ به کنسولگری ایران در کربلا دستور داد تا « از دادنِ روادیدِ به آیت الله قمی و همراهان  خودداری کند ».

۶- برخلاف نظر امینی ، روایت دکترمیلانی نیز مؤیّد این است که قُمی – قبل از دیدار با استاندار خراسان – نامه ای به شاه نوشته بود.به روایت میلانی: « چند روزبعد از بازگشت به مشهد ، آیت الله قمی نامه ای به استاندارِ خراسان نوشت و خواستار اقدام فوری درزمینۀ مسائلی شد که [قبلاً] با شاه درمیان گذاشته بود». (نگاهی به شاه، میلانی ، ص115).

از این گذشته، متن تلگراف قمی به نخست وزیر(علی سهیلی) ارسالِ چنین نامه یا تفاضائی را تأئید می کند:

جناب آقای نخست وزیر

به تاریخ14/5/1322 =5 اوت 1943

مُهمّاتی که از اعلیحضرت همایونی توسط جناب استاندار…تقاضاشده تا به حال جوابی نرسیده».

پاسخ علی سهیلی،نخست وزیر به قمی(به تاریخ12/6/1322) نیز وجودِ  تقاضای مکتوب قمی را تأئید می کند:

حضرت آقای آیت الله قمی

درجواب تلگرافی که ازمشهدمقدّس…مخابره فرموده بودید».

۷- فرصت سوزی و تعلّلِ نخست وزیروقت درانجام تقاضاهای « یکی از نام آورترین آخوندهای شیعی آن زمان » (آیت الله قُمی) ، نمونه ای از« هنرِ سیاست ورزی » درآن دوران آشوب  وُ آشفتگی بود ؛ سیاستمدارانی که به قولی حفظ آب وُ خاک را- به هرقیمت – واجب  می دانستند  حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند.نسلِ ایران دوست ها ،نسل مردان با تحمّل  وُ پُرحوصله، نسلِ مؤمنین به قانون، نسلِ باورکنندگان عدالت وُ خیر . نسلی که تکرار آن  شاید میسّر نباشد».

علی سهیلی  یکی ازهمین سیاستمداران بود. او در چهاردورۀ نخست وزیری فروغی، وزیر خارجۀ کابینۀ  وی بود و دراین مقام – درسال های اشغال ایران توسط ارتش های بیگانه – خدمات ارزنده ای درحفظِ یکپارچگی و استیفای منافع ملّی ایران انجام داد . دلبستگیِ محمدعلی فروغی به سهیلی چنان بود که وقتی  فروغی در سال ۱۳۲۱ استعفاء داد، به توصیّۀ فروغی ، نمایندگان مجلس شورای ملّی با اکثریّت آراء ، به نخست وزیری سهیلی رأی دادند.

علی سهیلی- به عنوان شاگرد و فرزندِ معنوی محمدعلی فروغی– متأثّر ازتجدّدگرائی فروغی  و مخالف قدرت گیری روحانیون درعرصۀ سیاست و فرهنگ بود.

هرچند که غائلۀ ورود آیت الله قمی به ایران چند ماه پس از در گذشت فروغی (5 آذر ماه 1321) روی داد ولی تجربه های سیاسی وی می توانست چراغِ راهنمای سهیلی در مقابله با مشکلات باشد. براین اساس بود که نوشته ام : «توصیۀ سیاستمداران برجسته ای مانند محمّدعلی فروغی …موجبِ دلگرمیِ علی سُهیلی برای تعلّل در اجرای تقاضاهای آیت الله قُمی بود».

۸-آقای امینی  توقف چند ساعتۀ شاه در قم – در مسیر رفتن به اصفهان(درسال 1322)و دیدارِ وی « با مسئولان اداری، محلّی و نیز گروهی از کشاورزان و استماعِ مشکلات موجود در رابطه با کم‌ آبی رودخانۀ قم » و بعد، دیدار شاهِ جوان با گروهی از روحانیون آن منطقه  و تقاضای روحانیونِ قم  مبنی بر« تدریس شرعیات و تزریق دیانت در اطفال و جوانان…» را نمونه ای از« اسلام پناهی شاه » قلمداد کرده است!.آقای امینی فراموش کرده که در آن دورانِ دشوار، دیدارِ شاه  و خصوصاً دکترمصدّق با روحانیون  امری رایج  بود. این موضوع  در چهارچوبِ ساختار فرهنگی – اجتماعیِ آن عصر  قابل درک است. کسانی که محدودیّت های آن دوران را فراموش کرده و از دوران رضا شاه و محمّد رضا شاه یا مصدّق « دموکراسی  و حکومت مشروطه ازنوع انگلیس » را طلب می کنند ، در واقع ، آرمان ها  و توقّعاتِ خود را  بر شخصیّت ها و رویدادهای تاریخی  سوار می کنند. من این شیوه را تبلورِ «تاریخ جایگُرین»( Alternate history )  نامیده ام.

۹- امینی انتقاد کرده که چرا  من به مقالۀ « دوتن از پژوهش گران جوان » استناد کرده ام. دراین باره باید بگویم که احترام و علاقۀ من به « محقّقان جوان »، متأثّر از اخلاق و منشِ استادم ، دکتر عبّاسِ زریابِ خوئی است.از این گذشته، این « دو پژوهشگرِ جوان » در بابِ تاریخ معاصرایران – و از جمله «تاریخ نویسیِ آقای امینی»- نقد های مستند و مفیدی نوشته اند که خواندنی است .  

 

شاه : بساطِ آخوندها  رو به اضمحلال است!

۱۰- من با نشان دادنِ فضای فرهنگی و عموماً سکولارِ جامعۀ ایران در سال های 1340-1350 ، بر اساس یادداشت های عَلم ، نظرات شاه  نسبت به روحانیون شیعه را ارائه کرده ام . اهمیّت آن نظرات دراین است که یک سال قبل از انقلاب اسلامی  ابراز شده اند. شاه ضمن بی اعتنائی به خواستِ مراجعِ مهم مذهبی در آن زمان معتقد بود: « بساطِ آخوندها  رو به اضمحلال است ».

بنابراین، کسی که این باورهای روشن را نادیده  می گیرد و با استناد به سخنان شاهِ جوان درسال های1321- 1322 می کوشد تا  از محمد رضا شاه  یک « شاه سلطان حسین صفوی» معروف به  « ملّا حسین » بسازد، بی تردید  فردِ امینی نیست. تجربۀ انقلاب مشروطیّت و 40 سال حاکمیّت جمهوری اسلامی   محدودیّت ها و ممکناتِ سیاستمدارانِ ترقیخواه ایران در مواجه با ارتجاعِ سیاه را برجسته می کند. محمدعلی فروغی در اشاره به « مخاطرات تدوین قوانین مدنی ایران » و مخالفتِ روحانیّونِ مرتجع  می گفت:            

-«…تصوّر نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه‌ها تصادف کردیم… مِن‌ جمله این که مقدّسین[یعنی روحانیون]چماقِ شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در اِبطال و مخالفت آنها با شرع شریف  حرف‌ها زدند و رساله‌ها نوشتند…».

***

در پیشگفتارِ چاپ پنجمِ کتابِ« آسیب شناسیِ یک شکست » نوشته ام : پژوهش های تاریخی در گذرِ روزگاران  تکامل می یابند و مانند هر پدیدۀ اجتماعی، دستخوش تحـّول می شوند. در روندِ این تحوّل و تکمیل است که گفته اند:« هر تاریخی، تاریخ معاصر است ». بر این اساس ، برخی کسانی که  تا دیروز« قهرمانان ملّی » و « اسطورۀ شرافت و شهامت » قلمداد می شدند، امروز به صفتِ دیگری  نامیده می شوند. نمونه ای از این تغییرِ صفت و ارزیابی، سرنوشتِ  خسرو روزبه ( قهرمانِ محبوبِ  حزب توده) است که با انتشار اسناد و مدارك مستند، ثابت  شده که وی قاتل روزنامه نگار معروف، محمّد مسعود و کسان دیگر بوده است؛ حقیقتی که باعث شد تا احمد شاملو، نامِ خسرو روزبه را از پیشانی شعرِ معروف «خطابۀ تدفین» حذف کند!(1).

سرنوشت جلال آل احمد  و احسان طبری – به عنوان معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکران قبل از انقلاب – جلوۀ دیگری ازاین مدّعا است و باید آقای امینی را در « پیشگاهِ تاریخ » فروتن  کند چرا که به قول حافظ :

روزی که  پیشگاهِ حقیقت  شود پدید

شرمنده  رهروی که عمل بر مَجاز کرد

چنانکه گفته ام : ملّتِ ما از دروغ های آگاهانۀ  آل احمدها  آسیب های فراوان دیده است. بسیاری از رهبران سیاسی  و روشنفکرانِ ما  تمام هوش وُ استعداد شان را در جهتِ ترویجِ دروغ هایی بکار بردند که نتیجۀ سیاسی آن، گوری برای ملّت ما کَند که همۀ ما  درآن خُفتیم ، هم ازاین روست که آنان را « معمارانِ تباهیِ امروز »نامیده اند… براى رهائى از دروغ بزرگى كه ما را در برگرفته، شجاعتِ اخلاقىِ فراوانى لازم است. ما حق داریم که از این یا آن اشتباهِ رضا شاه و محمد رضا شاه انتقاد کنیم، امّا حق نداریم که – باردیگر- به حافظۀ تاریخیِ نسل های حال وُ آینده   دروغ  بگوئیم. این امر در خدمتِ حقیقت – و خصوصاً حقیقتِ تاریخی – نبوده و نخواهد بود. به قول تولستوی: « ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه می دانند ، ولی هر  کسی را شهامتِ گفتنِ آن نیست!»… سخنان دکتر هما ناطق و دکترعبّاس میلانی – در انتقاد از گذشتۀ سیاسی خود- نمونه ای از این شجاعت و شهامتِ اخلاقی است.

اشارۀ من به « رویدادِ خونین محوطۀ کاخ سفید » بهنگام سفر شاه به آمریکا ( در14نوامبر 1977 =23 آبان 1356) مبتنی بر روایتِ دکتر امیر اصلان افشار (سفیرِ سابق ایران درآمریکا و شاهد وُ ناظرِ ماجرا ) بود . اهمیّت سیاسی و تاریخیِ آن رویدادِ خونین  به این خاطر است که  نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه  را نشان  می داد به طوری که سنای آمریکا در نوامبر سال 1977ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ  این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان  جلوگیری نکرد تا  شاه را در افکارِ عمومی   ضعیف و متزلزل  جلوه دهد.

دو موضوع مُهم و ملّی!

رویدادِ محوطۀ کاخ سفید نمونۀ دیگری از تلاش های مخالفان شاه در خارج ازکشور بود که  ضمن برخورداری از حمایت های مالی دولت های مصر، الجزایر، عراق ، لیبی  و…در سودای ترورِ شاه بودند به طوریکه به کوشش کامبیز روستا ( عضو برجستۀ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج  از کشور ) قرار بود که در طرحی بنام « برف های خونین » شاه  را بهنگام سفرزمستانی اش به سوئیس ترورکنند(2) . نشریات برخی از این سازمان ها به دو زبان عربی و فارسی منتشر می شدند و – عموماً – اعلامیّه های آیت الله خمینی را چاپ و منتشر می کردند.ملاقات هیأت دبیران کنفدراسیونِ دانشجویان ایرانی درخارج با آیت الله خمینی در نجف ( شهریور1348) و پیام های این سازمان مهمِ دانشجوئی خطاب به خمینی و حمایت از شورش15خرداد 42  نشانۀ  وحدت سیاسی- ایدئولوژیک با آیت الله خمینی درمبارزه با امپریالیسم ( آمریکا ) و رژیم شاه  بود . شعار برخی ازاین گروه ها – از جمله « سازمان احیاء » به رهبری فردی بنام محمّدامینی – دربارۀ « خلیج عربی »( بجای خلیج فارس ) و « کوتاه باد حاکمیّت استعماری و فاشیستی رژیم شاه بر جزایر عربی! »( یعنی جزایرخلیج فارس) ، بیانگرِ وابستگی های نظریِ این گروه ها به دولت های بیگانه  بود. یکی از مخالفان برجستۀ شاه در همین دوران می نویسد:

-«درکل حدود هشتصدهزاردلار[ازدولت قذّافی] کمک مالی گرفتیم»(3).

شاه دراین باره  می نویسد :

– « برای انحراف و مشوب کردن اذهان جوانان و دانشجویانِ ما، نزدیک به 250میلیون دلار از طرف دولت لیبی تأمین شده بود! »(4).

امروزه به همّت حمید شوکت و  پژوهشگران دیگر  بسیاری از اسناد و نشریّات مربوط به آن دورانِ حسّاس و سرنوشت ساز  در اختیار است و می تواند « آئینۀ عبرت »ی  برای « مخالفانِ همیشه طلبکارِ  شاه » باشد . با تکیه براین اسناد و با توجّه به وابستگیِ سازمان ها و گروه های مخالفِ شاه به دولت های بیگانه (5) و ضمن اشاره به روایتِ دکتر احمد شایگان ( فرزندِ دکتر علی شایگانِ جبهۀ ملّی ) و دکتر امیر اصلان افشار ( سفیر سابق ایران در آمریکا ) ، پرسش اینست:

1- آقای امینی به عنوان یکی از مخالفانِ سرسخت  و سرشناس شاه  بهنگام سفرِ شاه به آمریکا  چه نقشی در حادثۀ خونینِ محوطۀ کاخ سفید داشت ؟

2- آقای امینی -به عنوان رهبر «سازمان کمونیستیِ احیاء » چه نقشی  در رویدادِ خونینِ محوطۀ کاخ سفید -به هنگام سفر شاه به آمریکا-داشت؟ 

3-آیا « م .الف . جاوید » نام مستعارِ آقای محمد امینی  نویسندۀ  کتابِ تجزیه طلبانه و ضدِّ مصدّقیِ « دموکراسی ناقص » بود ؟ اگر نه!، وی چه نقش یا مسئولیّتی در انتشارِ آن کتابِ ضدِ ایرانی داشت؟

___________

زیرنویس ها:

*آقای حسین مُهری -بعدها- از این «سکوتِ ناشی از بیماریِ مُهلک و سوء استفادۀ آقای امینی» از من عذر خواسته است.

1-نگاه کنید به: احمد شاملو، مجموعۀ اشعار، انتشارات بامداد ، آلمان، 1989 ، ص1156. برای اعترافات خسرو روزبه و دیگر اعضای حزب توده در قتل مخالفان نگاه کنید به : زیبائی ، علی، کمونیسم در ایران ، نشر کیهان،1343 ، تهران ، صص 427- 555 ).

2-نگاه کنید به :ماسالی ، حسن، نگرشی به گذشته و آینده ، ج1، آلمان ، تابستان 1393، ص402-403 ؛ نگاهی ازدرون به جنبش چپ ایران ، گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی ، بکوشش حمید شوکت ، ج2، آلمان ، اردیبهشت1366، صص373- 391.
3-نگاه کنیدبه : ماسالی ، ص393.

4–  پاسخ به تاریخ ، ص214.گفتنی است که سخنِ من در رابطه با « وابستگی برخی گروه های ایرانی به دولت های بیگانه »، ناظر بر رهبران فداکار یا اعضای شریفِ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی نیست ، بلکه ناظر بر افراد و گروه هائی است که چه بسا با کنفدراسیونِ دانشجویان، پیوندی سازمانی نداشتند.

5-در بارۀ گروه های مستقر در مصر، عراق ، لیبی ، الجزایر، لبنان ، یمن جنوبی ، فلسطین ، چین ، کوبا و…نگاه کنید به خاطرات امیرپیشداد ، خسرو شاکری ، عبّاس معماریان ، حسین حریری و هوشنگ شهابی : اندیشۀ پویا، شمارۀ 22، آذر1393، صص73-89 ؛ ماسالی ، ج1؛ خانبابا تهرانی ، ج1و2. برای آگاهی از برخی نشریات و مواضع سازمان های سیاسی درخارج از کشور، نگاه کنید به : شوکت ، حمید ، کنفدراسیون جهانی محصّلین و دانشجویان ایران (اتحادیۀ ملّی) ، چاپ دوم ، نشرگردون ، آلمان،1377.

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران