مقدّمه ای بر شعرِ چنگنوازِ سیستانی:اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است،علی میرفطروس
* نوروز – هماره – به سانِ یک«پُل» همۀ اقوام ایرانی را به هم «پیوند» داده است.
***
با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است
هجوم های پی در پیِ قبایلِ بیابانگرد به ایران و نتایجِ شوم شان در ویرانیِ شهرها و فروپاشی مناسبات شهرنشینی ،«یکی داستان است پُر آب چشم» که گزارشی از آن را در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» (۱۹۸۸) ارائه کرده ام. هر یک از اين حملات – در واقع – شمشيری بود که جامعۀ ايران را از ريشه و گذشتۀ تاریخیِ خويش قطع کرد بطوريکه ما مجبور شديم – هر بار- از صفر آغاز کنیم، هم ازاین روست که گفته ام:
– تاریخ ایران، تاریخ دردناکِ گُسست ها و انقطاع های متعدّد است!
در تکرارِ حملات و هجوم های ویرانگر، ایرانیان تنها در زبان فارسی و جشن ها و آئین های ملّی(خصوصاً نوروز) توانستند نوعی تداومِ تاریخی را سامان دهند.به عبارت دیگر:نوروز – هماره -به سانِ یک«پُل» همۀ اقوام ایرانی را به هم «پیوند» داده است.
«اندکی شادی باید…»برگی از «یادداشت های روزانه ام» بود که حدود ۳۵ سال پیش در نشریۀ «کاوه» (چاپ مونیخ، به سردبیری دکتر محمّدعاصمی) و ماهنامۀ «مهاجر»(چاپ دانمارک) و سپس در کتابِ «ديدگاه ها»منتشر شده و از همان زمان ، این شعرِ کوتاه برای بسیاری – در سراسرِ جهان – طلایۀ نوروز گردیده است بی آنکه به فضای عمومیِ سرایشِ شعر اشاره ای کرده باشند.
پس از گذشتِ حدود ۳۵ سال از نخستین انتشارِ «اندکی شادی باید…»،اینک شرحِ زیر برای درکِ شرارتِ تازیان و صدای پُرشَرَرِ چنگنوازِ سیستانی می تواند مفید باشد: دیروزی که بی شباهت به امروز نیست!
در یادداشتی نوشته ام :
سیستان از قدیم ترین ایّام پایگاه تمدّن و فرهنگ ایران بود چنانکه سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنشِ شاعران عرَب زبان و اینکه:« شعری که من اندر نیابم ، چرا می باید گفت!» رخصتی شد برای سرودنِ شعر به زبان فارسی.
جانشینان یعقوب نیز در ترویج زبان و ادب فارسی کوشیدند بطوری که دوران حکومت ابو جعفر صفّاری(در اواسط قرن دهم میلادی) دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران دوران وی را«طلیعۀ رنسانسِ ایرانی-اسلامی»نامیده اند.
در حملۀ تازیان به ایران ،سیستانیان مقاومتِ بسیار و تازیان خشونتِ بسیار نمودند چندانکه ربيع بن زياد (سردار عرب) برای إرعاب مردم و کاستن از شورِ مقاومتِ آنان دستور داد:
-« صَدری(بُلندائی) بساختند از آن کُشتگان [يعنی اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند]… و هم از آن کُشتگان، تکيهگاه ها بساختند و رَبيع بن زياد بر شُد و بر آن بنشست…[بدین ترتیب] اسلام در سیستان متمکّن شد و قرار شد که هر سال از سيستان هزار هزار (يک ميليون) درهم به اميرالمؤمنين دهند با هزار وَصيف (کنیزک و غلام)»…ولی سیستانیان -باز-«ردّت آوردند» و حاکمانِ عرب را از شهر بیرون کردند.(۱).
در آن شرایط سوخته و سوگوار بود که وقتی سپاهيان «قُتيبه» نیز سيستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگنواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون وُ آتش بود-از کشتارها و جناياتِ «قُتيبه» قصّهها میگفت و اشکِ خونين از ديدگانِ آنانی که بازمانده بودند،جاری میساخت و خود نيز،خون میگريست…و آنگاه، بر چنگ مینواخت و میخواند:
-«با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است».
__________
۱- ملاحظاتی در تاریخ ایران،علی میرفطروس،نشر فرهنگ،کانادا،۱۹۸۸= ۱۳۶۶،صص۴۸ ،۷۴ و۸۰.