«ایران باید صدا داشته باشد!»،علی میرفطروس
بازخوانی یک یادداشت
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
-«ایران باید صدا داشته باشد…ایران افکار عامه ندارد.اگر افکار عامه میداشت به این روز نمیافتاد و همۀ مقاصد حاصل میشد. اصلاحِ حالِ ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است … افسوس، بس که گفتم زبان من فرسود».
سخن محمدعلی فروغی در کنفرانس صلح پاریس(1919) پس از گذشتِ 100سال گوئی امروز نیز سرشت و سرنوشت ایران را تشکیل می دهد.
در بارۀ«خیزشِ مردم و نیازهای آن »در مقاله ای سخن گفته ام.سال ها پیش به شاهزاده رضا پهلوی گفتم:
– وظیفۀ شما تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. روشن است که در عُرف حقوق بین الملل هیچ دولتی در آغاز شما را به رسمیّت نخواهد شناخت،امّا اگر«ویترین سیاسیِ»شما از شخصیّت های محبوب،موجّه و ملّی تشکیل شود،آنگاه در محافل بین المللی صدای شما شنیده خواهد شد…
***
دریغا که در این قافلۀ غافل، نَه تنی هوشیار است و نَه چشمی بیدار تا صدائی بقول محمدعلی فروغی«صدای ایران» باشد.خیلی ها- لمیده بر بسترِ ایدئولوژی ها و مصالح سیاسی خود – مجنون وار برای«لیلای وطن»،قصّه ها و مرثیه ها می گویند بی آنکه گامی کارساز برای نجات وطن بردارند:
جمله مجنونند وُ لیلای وطن در دستِ غیر
هی لمیده،صحبت از لیلی و مجنون می کنند
بهرحال، این روزها شعرِ ملک الشعرای بهار بدجوری روح وُ روانِ مرا تسخیر کرده است:
ای خطۀ ایرانِ مهین! ای وطن من!
ای گشته به مهرِ تو عجین جان وُ تن من
دردا وُ دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافتۀ خویش نداری کفنِ من
بسیار سخن گفتم در تعزیتِ تو
آوخ که نگریانَد کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخن های مرا خلق
کز خونِ من آغشته شود پیرهن من
دور از تو گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنم نیست
ای باغِ گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنِ من
امروز همی گویم با محنتِ بسیار:
–دردا وُ دریغا! وطن من ، وطن من
مطلبِ مرتبط:
بیداری ها وبیقراری ها(3)،علی میرفطروس