«شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود»! ،علی میرفطروس
به بهانۀ فیلم «کیمیا و خاک»،ساختۀ ارسلان براهنی
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
«اگر قرار است که تمدّن بشری زنده بماند ما باید عادتِ دفاع از «مردان بزرگ» را ترک کنیم چرا که بسیاری از این «مردان بزرگ» با حمله به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شده اند. این دسته از روشنفکران که با اندیشه های خویش، عملاً در خدمت خودکامگان قرار داشته و راهگشای حکومت های جبّار بوده اند، «پیامبران دروغین» هستند که آلودگی كلام شان خطرناک تر از آلودگی هوا است» (کارل پوپر).
این سخنِ کارل پوپر چه نسبتی با نقش روشنفکران ایران در انقلاب اسلامی و قدرت گیری آیت الله خمینی دارد؟. به عبارت دیگر ، چرا ما از جایگاه برجستۀ روشنفکرانِ انقلاب مشروطه به حضیضِ یک انقلاب مشروعه سقوط کردیم و – اساساً – چگونه می توان از تکرار و بازتولید اشتباهات گذشته پرهیز کرد؟. در این باره – سال ها پیش – در کتاب کوچکی اشاره کرده ام:
بدون یك تحلیل انتقادى از گذشتۀ سیاسى خود، نمى توان آنرا كاملاً پشت سر گذاشت و از تكرار اشتباهات خوددارى كرد . بنابراین با شهامت و بى پروا باید به چهرۀ حقیقتِ تلخ نگریست و با فروتنى و تواضع از آن آموخت.آیندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط كه امروز،ما ـ اكنونیان ـ رو در رو با تاریخ، گذشته و حال را از چنگ تفسیرهاى انحصارى یا ایدئولوژیك آزاد كنیم.
فیلم«کیمیا و خاک» ساختۀ ارسلان براهنی با استفادۀ هوشیارانه از متن سیاه و سفید، تکرار صحنه های گورستان ، موسیقی درخشانِ واگنر و شعر خوانی های تأثیرگذارِ دکتر براهنی گوئی که در طلبِ «ترحّم»برای روشنفکری است که در حسّاس ترین لحظاتِ تاریخ معاصر ایران با ابلیس بیعت کرده بود و در این سالها سخنی در نکوهشِ این«بیعتِ پلید» نگفته است.
برخلاف دکتر شفیعی کدکنی و دکتر رضا براهنی -که پس از مرگ احمد شاملو و اسماعیل خوئی چوب بر جنازۀ ایشان زده اند- نگارنده این مقاله را در زمان حیات دکتر براهنی(که عُمرش بلند باد!) منتشر می کند تا اگر پاسخی از سوی وی باشد ، با انتشار آن بتوان به روشن شدنِ حقیقت و غنای حافظۀ تاریخیِ جامعه کمک کرد.یاد آور می شوم که تمام جملات و عباراتِ دکتر براهنی در این یادداشت از متن مقالات و سخنرانی های وی نقل شده اند.
انقلاب اسلامی رویداد پیچیده و پُرابهامی است که نگارنده در چند مقاله به آن پرداخته است.پس از گذشت سال ها اینک بهتر و روشن تر می توان به علل و عوامل وقوع آن رویدادِ سرنوشت ساز پی بُرد.در اینجا با توجه به نقش دکتر رضا براهنی در این رویداد می کوشم تا برای سخنِ کارل پوپر مصداق روشنی بیابم:
دکتر براهنی -بی تردید- یکی از نویسندگان تأثیر گذار در عرصۀ نقد ادبی است و اغراق آمیز نیست اگر بگویم که نسل من از طریق کتاب ها و مقالات وی با ساختار شعر و نظراتِ نوین نقد ادبی آشنا شده است(با توجه به سهم دکتر اسماعیل نوری علا در کتاب «صُوَر و اسباب در شعر امروز ایران») . با اینهمه ، اندیشه ها و عملکردهای سیاسی دکتر براهنی چنان بود که از «فاضلآب های انقلاب اسلامی» سر در آورد!.
در آغازِ فیلمِ«کیمیا و خاک» دکتر براهنی حسِ خود را برای تبدیل شدن به صادق هدایت ابراز می کند در حالیکه « کاروان اسلامِ » صادق هدایت با کاروانی که براهنی با آن همراه شده بود، فرسنگ ها از هم فاصله داشت. دکتر براهنی در کاروانِ انقلاب اسلامی بیش از همه متأثر از اندیشه های جلال آل احمد بود که پس از شورش 15 خرداد 42،ضمن بیعتِ اسلامی با خمینی به همسرش-سیمین دانشور- گفته بود:
-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».
بر این اساس، در موجِ تجدّد گرائی و تحوّلات عظیم اجتماعیِ زمان شاه آل احمد معتقد بود:
-«حکومتی که زیر پوشش ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است».
این«ارزیابی شتابزده» از اصلاحات شاه تأثیرات ویرانگری بر روشنفکران- و ما دانشجویان- داشت.در چنان فضائی از افسانه وُ افسون، تمام هوش وُ استعداد روشنفکرانی مانند آل احمد در جهت ترویجِ دروغ هایی بکار رفت که نتیجۀ آن ، گوری برای ملّت ما کَند که همۀ ما در آن خُفتیم.
در آغاز فیلم دکتر براهنی اشاره می کند که «در تبریز و در خانواده ای فقیر به دنیا آمده،در خانواده ای که هیچکس سواد نداشت». این سخن، حاوی نکتۀ بسیار مهمّی است و آن اینکه با همۀ کمبودهای حکومت شاه ، ساختارِ رژیم چنان باز بود که براهنی و برادرش(دکتر تقی براهنی) توانستند«از خانواده ای فقیر و بی سواد» به بالاترین درجاتِ تحصیلی و دانشگاهی نائل آیند!
در سال 1353 – در اوج تحوّلات فرهنگی،هنری و اجتماعی در ایران – دکتر براهنی به آمریکا رفت و عُمرِ خود را وقفِ مبارزاتی ساخت که سرنگونی رژیم شاه آرمان اصلی آن بود.از این هنگام، نثرِ فاخر و فارسی درخشانِ براهنی در کتاب های«طلا در مس» و « تاریخ مذکّر»،به بیانیّه های حقیر و فقیر سیاسی سقوط کرد و همین امر،باعث شد تا استعدادهای متراکم و شگفت انگیزِ وی در عرصه های مختلف ادبی دچار ضعف و زوال شود.دکتر براهنی که در حسرتِ «نوشتن به زبان مادری»(ترکی) رضا شاه و محمد رضا شاه را مورد دشنام قرار می داد،در شرایط مطلوب آمریکا حتّی نتوانست جزوه ای به «زبان مادری» (ترکی) بنویسد.(اینک می توان خوشحال بود که وی با سرودنِ شعرِ «ایرانِ خانمِ زیبا » سرانجام بر گرایش های پان تورکیستیِ خود فائق آمده است).
براهنی در نیویورک «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (Caifi)» را ایجاد کرد که در واقع، بخشی از حزب تروتسکیستِ« کارگران سوسیالیست» به رهبری بابک زهرائی بود و روشنفکرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان را در کنار خود داشت. این کمیته با جلب شخصیّت های برجسته توانست کازار تبلیغاتی گسترده ای علیه شاه -به عنوانِ« خودکامهترین فرد روی زمین» – آغاز کند.
با چنان درکی از شخصیّت شاه ، دکتر براهنی در شامگاه 5 شنبه 26 فوریۀ 1976=7 اسفند 1354 در سخنرانیِ دانشگاه کلمبیا(نیویورک) به دروغ ادعا کرد که «رژیم شاه 270 هزار زندانی سیاسی دارد که زیر شکنجه های هولناکِ مأموران ساواک،ناخنهای شان را بیرون میکشند. جلوی شوهرها یا پدرها، به زنان تجاوز میکنند و به کودکان سیلی میزنند.».همچنین براهنی گویا مدّعی شد که«ساواک مرا به پنکۀ سقفی بسته بود و در همان حال، مأموری به من تجاوز می کرد».
در آن سخنرانیِ ، رمزی کلارک – دادستان کُلِّ آمریکا – از براهنی نپرسید که چگونه ممکن بود نویسنده ای با 70- 80 کیلو وزن را به پنکۀ سقفی آویزان کرد و در همان حال (چرخیدن پنکۀ سقفی) به وی تجاوز نمود!!؟.
در سخنرانی دانشگاه کلمبیا رمزی کلارک ضمن تأئید سخنان عجیب و غریب براهنی،به ضرورت حمایت از حقوق بشر در ایران تأکید کرد. رمزی کلارک که بعدها وکیل مدافع دیکتاتورهائی مانند اسلوبودان میلوشویچ، رئیسجمهور سابق صربستان، چارلز تیلور، سیاستمدار سابق لیبریایی، لیندن لاروش، سیاستمدار سابق آمریکایی و صدام حسین دیکتاتور سابق عراق شد،در آن هنگام چنان به «نقض حقوق بشر در ایران» حسّاس شده بود که پس از سخنرانیِ براهنی گفت:
-«ما به دموکراسی و آزادی قسم میخوریم، اما از استبداد در خارج پشتیبانی میکنیم. همۀ آن شکوه و طمطراق و ثروت و نفت نباید برای ما معنایی بیش از کرامت انسانی داشته باشد. باید سیاستگذاری بر اساس حقوق بشر را پی بگیریم.»
رمزی کلارک هوادار دو آتشۀ اسلامگرایی در خاورمیانه بود و لذا خیلی زود «یوسف گمگشته»اش را در سیمای آیت الله خمینی دید و به مهمترین هوادارِ خمینی در عرصۀ سیاسی آمریکا بدل شد.او در ۲۳ ژانویۀ ۱۹۷۹ از طرف دولت کارتر با خمینی در پاریس ملاقات کرد تا حمایت کامل دولت آمریکا را به آیت الله، دکتر ابراهیم یزدی و دیگران ابراز کند.
دکتر رضا براهنی در آمریکا با دکتر ابراهیم یزدی(مسئول سازمان دانشجویان مسلمان در آمریکا) نیز رابطه داشت چندانکه نامۀ براهنی به آیت الله خمینی توسط «دوست ارجمند آقای دکتر یزدی»به دست خمینی رسیده بود.
بنابراین،می توان پرسید:نویسنده ای که تا دیروز مدرن ترین نظریّه های ادبی را ارائه می داد و نشست هایش با روشنفکران برجسته ای مانند ژاک دریدا ، آرتور میلر،میشل فوکو،نوآم چامسکی و دیگران زینت بخش مطبوعات بود،چگونه در حسّاس ترین و خطیر ترین لحظات تاریخ معاصر ایران از شخصیّتی حمایت کرد که مخالفتش را با آزادی،دموکراسی و حقوق زنان -قبلاً- بیان کرده بود؟ سئوآلی که فیلم«کیمیا و خاک» می توانست در جستجوی پاسخِ آن باشد.
دکتر براهنی با سخنرانی های پرشور سیاسی در شهرهای مختلف آمریکا و نوشتن مقالات تُند در نشریّات معتبر توانست بسیاری از روشنفکران سرشناس را علیه شاه بسیج کند. وی در سال 1977کتاب «تاجدارانِ آدمخوار» را در آمریکا منتشر کرد که چیزی نبود جز نوشته هائی ژورنالیستی در بارۀ «شکنجه، فقر ، فساد و فحشا در ایران».این کتاب مورد توجۀ روشنفکران آمریکا قرار گرفت و به صورت سلاحی در دستِ روشنفکر برجسته،«نوآم چامسکی» در مبارزه علیه شاه در آمد.براهنی در این باره می گوید:
-«… فقط کتاب «چاه به چاه» نبود که علیه حکومت جبّار شاه نوشتم بلکه مقالهای علیه این حکومت ابله در نیویورک تایمز منتشر کردم …من پنج شش مقاله علیه او نوشته بودم و توضیح داده بودم بر سر ملّت ما چه آورده بود و نوام چامسکی با خواندن مقالات من دنبالۀ کار را گرفت و بسیار تاثیرگذار ظاهر شد. من در نیویورکتایمز و واشنگتن پست مقاله مینوشتم و پدرِ این حکومتِ منفور را به نوبۀ خودم درمیآوردم…».
بر زمینۀ این تبلیغات گسترده،سفر شاه و فرح پهلوی به آمریکا در 23 آبان ماه 1356= 14نوامبر1977می توانست نقطۀ اوج این مخالفت ها و توطئه ها باشد. در این روز ،محوطۀ کاخ سفید شاهد ماجرای خونینی بود که در تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل بی سابقه بود.به روایتِ دکتر امیر اصلان افشار (سفیرِ سابق ایران در آمریکا و شاهد و ناظرِ ماجرا):
-«مهاحمانِ سازمان مائوئیستیِ« احیا» به رهبری فردی به نام محمّد امینی به صفوف هواداران شاه حمله کرده و عده ای را با چوب و چماق و چاقو مجروح و مضروب کردند .شلیک گازِ اشک آور در محوطۀ کاخ سفید و اشک های شاه چنان بود که صفحات روزنامه ها و تلویزیون ها را پُرکرده بود».
این رویدادِ بی سابقه نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را آشکار ساخت . سنای آمریکا در نوامبر سال 1977ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
پس از این رویداد، دکتر براهنی در نامه ای به آیت الله خمینی مراتبِ ارادت و بندگی اش را به آیت الله ابراز کرد و در مقالات متعدّدی از جمله نوشت:
-«با بازگشت آیت الله خمینی به ایران فقر و خفقان از میان میرود ».
در همین دوران براهنی کوشش های دکتر غلامحسین صدیقی برای نجات ایران را «معرکه گیری در سرِ پیری» نامید و دکتر شاهپور بختیار را نیز « غیر مشروع ترین نخست وزیر تاریخ »خواند.
***
به خاطر دارم که در شرایط « داس ها و هراس ها » و در اوج آتش زدنِ کتاب ها و کتابفروشی ها در سال 1358، برخی دوستان لیستی از کتابفروشی هائی که در شهرستان ها به آتش کشیده شده بودند را به دکتر براهنی – به عنوان عضوِ مؤثّر کانون نویسندگان ایران – ارائه کرده بودند.پاسخ براهنی – امّا – بسیار حیرت انگیز بود:
-این کتابفروشی ها را بازماندگان ساواک و مزدوران رژیم شاه به آتش می کشند!».
آخرین بار،دکتر براهنی را در پاریس- در کافه ای کنار دانشگاه سوربُن- دیدم. هنوز قِبراق و سالم و سرشار می نمود.پرسید:چه می کنی؟
گفتم: هنوز کاردهای آشپزخانه را پنهان می کنم!
کنایه ام را فهمید.گفت:با «ژاک دریدا» قرار ملاقات دارم …نمی دانم چرا کلمۀ «دریدا» مرا به یادِ دریده و جلال آل احمد انداخته بود که در برخورد با امیرعبّاسِ هویدا کوشیده بود تا «کشیده»ای زیرِ گوشِ روشنفکر ترین نخست وزیر ایران بخواباند!،ملاقاتی که دکتر براهنی نیز در آن حضور داشت و بعدها نطفۀ ایجاد کانون نویسندگان ایران شده بود.
***
کارل پوبر وظیفۀ روشنفکر را « بیان حقیقت » و «تخفیف بدبختی های مردم»میداند.حال پرسش اینست که روشنفکری مانند دکتر رضا براهنی در حوادث منجر به انقلاب اسلامی تا چه حد به این وظیفه عمل کرده و از «خاک» به «کیمیا» تبدیل شده است؟
سال ها پیش در گفتگو با مجلّۀ کاوه گفته بودم:
– واقعیت اینست كه در یكی از فرصت های خوب تاریخ معاصر ایران،ما «مات» شده ایم . این را همه می دانند اما از ابراز و اظهار آن شرمنده و ناتوان اند . به قول تولستوی:«ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم كه همه می دانند ولی هر كسی را شهامت گفتن آن نیست».
در مستندِ«کیمیا و خاک»،کارگردان اگر چه نخواست یا نتوانست به آخرین فصلِ زندگی دکتر براهنی و نقش وی در انقلاب اسلامی بپردازد،ولی در شعرِی با صدای شاعر به رنج های«شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود»اشاره کرده است:
-شیداییِ خجسته که از من ربوده شد
با مکرهای شعبده بازِ سپیدهای که دروغین بود
پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راهِ زبان نبوّتش
من آن جهنمم که شما رنجهایش را در خوابهایتان تکرار میکنید
خورشید، هیمهای است مدوّر که در من است
یک سوزشِ مکّررِ پنهانی همواره با من است
و چشمهای من، خاکستریست که از عمقهای آن
ققنوسهای رنجِ جهان میزایند.
تنهایم
تاریكی جهان حقِ من است
حقِ من است تاریكی جهان
از آن زمان که
شیدایی خجسته ام از من ربوده شد.
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند–
مغروقِ آب های هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد…