حبیبِ کاوش و فیلمِ حلّاج
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
۲۷ اسفند ۱۳۹۷/ ۱۸مارس ۲۰۱۹
-«یادِ بعضی نفرات
روشنم می دارد» (نیما).
خبر آمد که حبیب کاوش ،کارگردان سینمای ایران درگذشته است. با حبیبِ کاوش پس از انتشار کتاب حلّاج آشنا شده بودم ، هنرمندی فروتن، مهربان و صمیمی که معتقد به نوعی «سینمای متفاوت» بود . فیلم های فصل خون(در بارۀ شورش صیّادانِ بندر انزلی درآغاز انقلاب اسلامی)،پرواز در قفس،دادشاه، آتشِ پنهان ،امید و …«محفل ایکس» نمونه ای از آن «سینمای متفاوت» بود.
حلاّج که منتشر شد(اردیبهشت1357) حبیب کاوش با شیفتگی فراوان خواست تا فیلمی بر اساسِ کتابِ حلّاج بسازد. او با احمد شاملو دوستی داشت و لذا شاملو پذیرفت تا سناریوی این فیلم را بنویسد.به همّت دوست شاعرم، غلام حسین نصیری پور-کتاب ها و منابعِ کار را در اختیارِ شاملو گذاشتیم .
نخستین جلسات با حضور شاملو ،حبیب کاوش، من و فرهاد غبرائی لنگرودی که در فرانسه و ایتالیا سینما خوانده بود برگزار شد.در این میان فیلمی به نامِ «نسیمی » ساختۀ یکی از سینماگران آذربایجان شوروی را دیدیم تا درکِ روشنی از طول وُ عرضِ کار داشته باشیم. عمادالدین نسیمی -شاعرقرن 14میلادی- عقاید و سرنوشتِ خونینی همانند حلّاج داشت. پس از تماشای فیلم ، شاملو – با طنز همیشگی اش- گفت:
-«کربلا است! خصوصاً ساختۀ برادران اتحادِ جماهیرِ شوروی!!».
حبیب کاوش آنقدر عجله داشت که محلِ فیلمبرداری را هم در اطراف روستای حاجی آباد(کرمان یا زاهدان)انتخاب کرده بود و می گفت:
-«اگر اجازه ندهند نسخۀ نیگاتیوِ فیلم را به خارج می فرستیم و…».
یکی از ویژگی های حبیب کاوش استفاده از چهره های برجستۀ سینما و تئآتر بود (مانند علی نصیریان و جمشید مشایخی). من برای نقش حلّاج ، هنرمند پُرشورِ تئاتر سعید سلطانپور را در نظر داشتم امّا به علّت گرفتاری های سعید در یک سازمان سیاسی، این انتخاب میسّر نشد.سعید سلطانپور چندی بعد در مراسمِ عروسی اش دستگیر و در سال60 اعدام شد؛مراسمی که من آنرا عروسیِ خون نامیده ام.
انتشارِ«آخرین شعر» و نقدهای آیت الله مرتضی مطهری و آیت الله سیدمحمود میردامادی علیه کتاب حلّاج و سرعتِ حوادثِ نامنتظر و نیز حضورِ «داس ها و هراس ها» و سپس إختفای من- عملاً –تهیّۀ فیلمِ حلّاج را غیرممکن ساخت و شاملو -که هُشدار داده بود:« برنامۀ طلوعِ خورشید لغو شده است »- اینک شعر معروفش را زمزمه می کرد:
– باری
قلعه بانان
این حُجّت با ما تمام کرده اند
که اگر می خواهید در این دیار اقامت گزینید
می باید با ابلیس
قراری ببندید.
حبیب کاوش در همۀ سال های « پرواز در قفس » به اخلاق و شرافتِ حرفه ایِ خود وفادار ماند و هیچگاه «سُفره نشینِ سینمای ولایتِ فقیه» نشد و همین وفاداری باعث شده بود تا او – هماره – با مسئولانِ سینمائیِ «وزارت ارشاد» درگیر باشد.
در تلفن هائی که پس از خروج از کشور با او داشتم می گفت:
-یک عدّه کور را آورده اند تا فیلم های ما را ببینند و سانسور کنند!!
و من به او گفته بودم که این «کورها» را غلامحسین ساعدی در نمایشنامۀ درخشانِ «اتلّلو در سرزمین عجایب»به خوبی تصویر کرده است!
حبیب کاوش در برنامۀ هنر «هفت»تلویزیون هم از سانسورهای خودسرانۀ مسئولانِ«حوزه» انتقاد کرد و گفته بود:
-«کار حوزۀ هنری سخیف است».
آخرین فیلم کاوش«بادهای پولآور» نام داشت که هرگز اجازۀ ساخت نیافت؛ فیلمی که از تاراجِ ثروت های ایران توسط «برادرانِ قاچاقچی» و «آقازاده ها» حکایت می کرد.
حبیب کاوش از آنچه که بر جامعه و سینمای ایران می رفت بسیار رنج می بُرد. با آن رنج وُ شکنج ها بود که او بر اثرِ بیماری سرطان در شامگاهِ 24 اسفند چشم از جهان فرو بست…
در فراسوی سال های دوری و دلتنگی ،چهرۀ شاد، نجیب و پُرتوانِ حبیب را می بینم که با تکان دادنِ دستی می گوید:
-«اگر به فیلم حلّاج اجازه ندهند نیگاتیوِ فیلم را به خارج می فرستیم و…».