زندگینامه:محمدرضا شفیعی کدکنی (۱۳۱۸-)

جولای 17th, 2019

 دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ در کدکن از روستاهای قدیمی بین نیشابور و تربت حیدریه به دنیا آمد.

شفیعی کدکنی

او تحصیلات ابتدایی و دوره متوسطه را در مشهد گذراند و از آن پس وارد دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد شد و به تحصیل پرداخت و لیسانس خود را در این رشته دریافت کرد.

دکتر شفیعی، همزمان با تحصیلات متوسطه و دانشگاهی در حوزه علمیه مشهد به تحصیل علوم ادبی و عربی پرداخت و ادبیات عرب را  نزد اساتید معظم این حوزه فراگرفت.

او در زمانی که در مشهد به تحصیل اشتغال داشت از اعضای موثر و فعال انجمنهای ادبی به شمار می رفت و از همان آغاز نوجوانی آثارش در مطبوعات خراسان با نام مستعار ش م سرشک به چاپ می رسید.

در سالهای بعد از 1332 با همکاری تنی چند از جوانان شاعر و اهل ادب انجمن ادبی تشکیل دادند که بیشتر طرفداران شعرنو و ادبیات داستانی و ترجمه ادبیات فرنگی بودند که دکتر علی شریعتی نیز از جمله اعضای آن انجمن بودند.

شفیعی پس از عزیمت به تهران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دوره فوق لیسانس خود را گذراند و سپس دوره دکترای زبان و ادبیات عرب را نیز پشت سر گذاشت.

او مدتی در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا به کار اشتغال ورزید و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد ادبی به کار مشغول شد.

دکتر شفیعی همچنین مدتی را بنا به دعوت دانشگاههای آکسفورد انگلستان و پرینستون آمریکا و ژاپن به عنوان استاد به تدریس و تحقیق اشتغال داشت.

دکتر شفیعی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران و از محققین بزرگ به شمار می‌رود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیشرو می‌شناسند.

از ویژگی‌های شخصیتی دکتر شفیعی این است که وی در محافل ادبی به ندرت ظاهر می‌شود و بیشتر در انزوای اهل ادب به سر می‌برد.

وی در ‌جوانی ‌به ‌شعر و شاعری ‌پرداخت و ‌نام مستعار ‌(م‌. سرشک‌) را برگزید و طی ‌آشنایی ‌با ‌نیما یوشیج سبک‌ شعر نو را انتخاب ‌کرد.

م. سرشک شاعری را با غزل آغاز کرد و در سال ۱۳۴۴ با انتشار کتاب «زمزمه‌ها» و بعدها در مجموعه‌های دیگر توانایی خود را در سرودن غزل و قالب‌های دیگر به خوبی نشان داد.

زمزمه‌ها در حال و هوای سبک هندی سروده شده و تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی را می‌رساند. ‌دفتر شعر «در کوچه ‌باغ‌های ‌نیشابور» که در سال‌۱۳۵۰ منتشر شد، وی را به ‌اوج‌ شهرت ‌رساند.

سروده‌ (هزاره ‌دوم‌ آهوی‌ کوهی) یکی ‌از ناب‌ترین ‌اشعار م‌. سرشک ‌است ‌که ‌در زمره‌ ماندگارترین ‌اشعار معاصر فارسی‌قلمداد شده ‌است‌.

در اشعار دکتر شفیعی‌کد کنی‌چند ویژگی ‌به‌ چشم‌ می‌خورد: شاعر به‌ سنت‌های ‌ادبی‌ ایران ‌و اسلام‌ دلبستگی ‌دارد و این‌ رایحه ‌فرهیختگی ‌را در اشعار خود به ‌بهترین‌ نحو منعکس‌کرده‌ است.

دیگر اینکه ‌طبیعت ‌و محیط طبیعی ‌استان‌ خراسان ‌را در اشعار خود آشکار کرده‌ و خواننده ‌را با آمیزه‌ای ‌از خاطرات ‌تاریخی ‌خود و طبیعت‌ عبوس‌ خراسان‌ آشنا می‌سازد. اشعار دکتر کدکنی ‌غالبا رنگ ‌اجتماعی ‌دارد و اوضاع‌ جامعه‌ ایران ‌در دهه‌های‌ چهل ‌و پنجاه ‌شمسی ‌در شعر او به ‌صورت‌تصاویر، رمزها و کنایه‌ها جلوه‌گراست.

او در عرصۀ تالیف و تصحیح و ترجمه و نقد و تحقیق، بی هیچ تردیدی، چهره‌ای ممتاز در ادبیات ایران است.

کتاب‌های «صور خیال در شعر فارسی»، «موسیقی شعر»، «اسرار التوحید» و ده‌ها کتاب و مقاله دیگر وی امروزه، در زمره آثار مرجع به شمار می‌روند.

شعری از دکتر شفیعی کدکنی:

شعر سفر به خیر؛ از مجموعه در کوچه باغ‌های نیشابور:

«به کجا چنین شتابان؟» / گون از نسیم پرسید 
«دل من گرفته زاین جا / هوس سفر نداری / زغبار این بیابان؟»
«همه آرزویم اما / چه کنم که بسته پایم»
«به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم»
«سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را / 
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، / به شکوفه ها، به باران،/ 
برسان سلام ما را».

استاد شفیعی کدکنی به شهر نیشابور تعلق خاطر خاصی دارد. او در «مرثیه های سرو کاشمر» در شعری به نام « در جست و جوی نشابور»، احساسات خود را چنین بیان می‌کند:

در نشابورم و جویای نشابور هنوز 
وه ! 
چه ها فاصله ! 
اینجاست 
درین نقطه که من 
در دل شهرم و هر لحظه شوم دورهنوز 
در نشابورم و جویای نشابور هنوز 
پرسم از خویش و 
ـ نه با خویش ـ 
درین لحظه : کجاست 
جای آن جام ، که در ظلمت اعصار و قرون 
پرتو باده اش از دور دهد نور هنوز ؟
در نشابورم و جویای نشابورهنوز 
هزاره دوم آهوی کوهی ـ 43ـ 42
روحم ابری و 
افق سرخ و 
درختان صرعی
لیک آن دور 
یکی پیر در افسانه و سحر 
زآستین کرده برون طرفه ، یکی طنبوری 
می زند راه حزینی ، همه درمویه چنانک 
هفت دریای جهان 
با همه طوفان هایش 
می زند غوطه در آن کاسه ً طنبور هنوز 

در نشابورم و جویای نشابور هنوز 
هزاره دوم آهوی کوهی ـ 44ـ 43

آثار دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی:

  • زمزمه‌ها، شب خوانی، از زبان برگ، در کوچه باغ‌های نشابور، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، بوی جوی مولیان، صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، ادوار شعر فارسی، شعر معاصر عرب، گزیده غزلیات شمس، حزین لاهیجی زندگی و زیباترین غزلهای او، شاعر آینه ها، بیدل و سبک هندی، اسرار التوحید از محمد بن منور، حالات و سخنان ابو سعید، ابو روح میهنی، مختار نامه، مجموعه رباعیات عطار، مرموزات اسدی در مرموزات داودی نجم الدین رازی، ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا از نیکلسون ،مختار نامه، الهی نامه، مصیبت نامه، اسرار نامه و منطق الطیراز شیخ عطار، نقد و تحلیل شیخ محمود شبستری، خواجه عبدالله انصاری، ابوالحسن خرقانی، قلندریُه در تاریخ و..

«تذکرِةالاولیاء»عطار نیشابوری به تصحیح استاد شفیعی کدکنی منتشرشد

جولای 17th, 2019

‌فروش ۴۰۰ میلیونیِ تذکرةالاولیاء 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اوایل سال ۹۸ بود که خبر انتشار «تذکرة الاولیاء» عطار نیشابوری با مقدمه،تصحیح و توضیحات استاددکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در رسانه‌ها منتشر شد،خبری که دست به دست در فضای مجازی چرخید و خیلی‌ها لحظه‌شماری می‌کردند تا نمایشگاه برسد و بتوانند این کتاب را خریداری کنند.

 

‌فروش ۴۰۰ میلیونیِ تذکرةالاولیاء 

بر اساس اعلام مسئولان انتشارات سخن، علاقه‌مندان در سی‌ودومین دوره نمایشگاه کتاب تهران، حدود ۱۵۰۰ دوره از این کتاب را خریداری کرده‌اند که با توجه به قیمت ۳۰۰ هزار تومانی این کتاب (البته در نمایشگاه با قیمت ۲۵۵ هزار تومانی عرضه شد) می‌توان با یک ضرب و تقسیم ساده به فروش ۳۸۳ میلیون تومانی رسید. این یعنی چیزی حدود نیم درصد از تراکنش‌هایی که در این دوره از نمایشگاه انجام شده است.
از استقبال خوب مخاطبان در نمایشگاه کتاب تهران که فاصله بگیریم، گویا هنوز چاپ جدید این کتاب به دلیل مشکلات کاغذ وارد پخش و کتابفروشی‌ها نشده است؛ با این حال قرار است که چاپ جدید نیز با همان قیمت ۳۰۰ هزار تومان اما در شمارگان ۳۳۰۰ نسخه از سوی انتشارات سخن راهی بازار نشر شود.
در بخشی از متن سپاس‌نامه دکتر شفیعی‌کدکنی در کتاب «تذکره‌الاولیاء» آمده است:
«نمی‌خواهم بگویم در مورد تذکره‌الاولیا شق‌القمر کرده‌ام ولی حدود پنجاه سال، یکی از دغدغه‌های عمرم گردآوری نسخه‌های کهن و اصیل تذکره، حدود چهل نسخه، بوده است و سال‌ها و سال‌ها آن را در دانشگاه تهران تدریس کرده‌ام و حدود سی سال سرگرم تصحیح و آماده‌سازی آن بوده‌ام و کوشیده‌ام تمام منابع موجود و محتمل فارسی و عربی خطی و چاپی را درباره این اثر، از سراسر جهان، به دست آورم و در تمام «مولکول‌های معنی‌دار» آن تامل کنم و هرگاه اندک تردیدی روی نمود تمام منابع گفتار عطار و سرچشمه‌های آن را در آثار بیشمار پیشینیان او مورد جستجو قرار دهم. »

پیش از این کتاب، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی از «الهی‌نامه»، «مصیبت‌نامه»، «مختارنامه» و «اسرارنامه» عطار نیشابوری، «این کیمیای هستی؛ درباره حافظ»، «شعر معاصر عرب ما»، «رستاخیر کلمات»، «زبان شعر در نثر صوفیه: در آمدی به سبک‌شناسی نگاه عرفانی»، «درویش ستیهنده از میراث شیخ جام» و «در هرگز و همیشه انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری» از سوی انتشارات سخن منتشر شده بود. 

 خبرگزاری ایبنا 

 

 

غزلی از: محمد علی بهمنی

جولای 1st, 2019

    

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو 
باشد که خستگی بشود شرمسار تو 

در دفتر همیشه ی من ثبت می شود 
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو 

تا دستِ هیچ کس نرسد تا ابد به من 
می خواستم که گم بشوم در حصار تو 

احساس می کنم که جدایم نموده اند 
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو 

آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام 
خالی تر از همیشه و در انتظار تو 

این سوت آخر است و غریبانه می رود 
تنهاترین مسافر تو از دیار تو 

هر چند مثل آینه هر لحظه فاشِ تو 
هشدار می دهد به خزانم بهار تو 

اما در این زمانه ی عسرت مِسِ مرا 
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو 

میراث،شعری از:جهانگیر صداقت فر

جولای 1st, 2019

 

بی‌ سرپناه

جاده‌هایِ توفان را درنوردیدیم

و از صعبِ تُند‌شیبِ آزمون،

سرخورده،

یا سر بر‌افراشته

                                                      گذشتیم.

 

در حدِ توان،

سکوتِ صخره‌هایِ سنّت را

با غریوِ تندرِ عصیان درهم شکستیم،

و توفنده، بر قُله‌هایِ خطر،

با بازوانِ تعهد و پنجه‌ی تدبیر 

غبار از رخِ خورشید برستردیم.

 

در تنگِ فرصتی که مقدّر بود،

تا مرزِ بضاعتِ خویش

فصولِ فریب را از حماسه‌ی تاریخ باستان برشمردیم،

و شیادانِ شب‌نهاد قرون را 

بیضه در کلاهِ شعبده برشکستیم.

**

پیرانه سر

          اکنون

      –سهمی نَدرَویده- 

                   از این کشتزارِ انتظار

                                            می‌‌گذریم

و داس و خرمنکوب

به دستانِ بی‌ پینه‌ی شما 

                      وا می‌‌نهیم.

                             ***               

تیبوران- ۱ فوریه ۲۰۱۴

 

 

بیداری ها و بیقراری ها(29)،علی میرفطروس

ژوئن 28th, 2019

اشاره: 

متن زیر بخشی ازیادداشت های نگارنده است که درکتابِ«بیداری‌ها وبیقراری ها»منتشرخواهدشد.«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی»که  می خواست نوعی«یادداشت های روزانه»باشد،دریغا که-گاه-از «خواستن» تا«توانستن»، فاصله  بسیاراست.

درسال های مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده ها و دیدگاه های نگارنده است.رونوشتِ موجود برخی از آن ها می تواند به غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه و گذرائی است برپاره ای مسائل فرهنگی، تاریخی و سیاسی:دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و آرام و رام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست. شایدسخنِ «تبعیدیِ یُمگان»(ناصرخسرو قبادیانی) -بعدازهزارسال- هنوزنیز سرشت و  وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِ زمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

                        حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

                        محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

سرِ کلاس با کیارستمی

15اردیبهشت1398/ 5می2019

  این روزها«سرِکلاس با کیارستمی»را خوانده ام،چاپ دوم کتاب درسال 1395 توسط نشرنظر وبا ترجمۀ خوب سهراب مهدوی منتشرشده است.کتاب شامل بحث ها،نظریّه ها وتجربه های سینمائیِ کیارستمی در«کارگاه»های متعدّدی است که به همّت اودرشهرها و کشورهای مختلف برگزارشده بود.«سرِکلاس با کیارستمی» باعکس های متنّوع و در 218صفحه توسطِ«پال کرونین»-سینماگرِآمریکائی-تدوین وتنظیم شده که خود،سال ها باحضوردر کلاس های کیارستمی این بحث ها را دنبال کرده است.

«سرِکلاس با کیارستمی»تأمّلاتی است دربارۀ فلسفۀ هستی،ادبیّات، شعر،عشق،عرفان، عکّاسی،فیلمبرداری وسینما.«مایک لی»-نویسنده وکارگردانِ معروف انگلیسی-این کتاب را«خشتِ بنای ادبّیات سینمائی»دانسته است(ص13).

«پال کرونین»درمقدمۀ کتاب یادآورشده که:«این کتاب،یک مصاحبۀ درازدامن یا یک دستورالعمل متداول برای فیلمسازی نیست.یک کتاب پژوهشی درموردسینمای ایران یا نگاهی دیگربه فیلم های عبّاس کیارستمی هم نیست،بلکه چکیده ای است ازروشِ کارگردان وتلاشی برای درک اساسی تجربه های غالباً رازآلود.این کتاب درحقیقت برداشت ها وگزیده های به دقّت غربال شدۀ نگارنده است از«روش شناسیِ» کیا رستمی»(ص18)…به نظرمی رسدکه نویسنده درکارِخود  بسیارکامیاب بوده است.

  سینمای کیارستمی،سینمای«ایهام»است نه«ابهام»؛سینمائی که به سان منشوری،راهِ تفسیرهای مختلف ازیک فیلم را ممکن می کند.ازاین رو،اوهنرسینمارا به شعر ونقّاشی وموسیقی نزدیک می داند و می پُرسد:

-« آیا کسی هست که شعری را به خاطراینکه نمی تواند آن را درک کند موردسرزنش قراردهد؟درک شعراصلاًیعنی چه؟آیامایک قطعه موسیقی را می توانیم درک کنیم؟آیا نقّاشی آبستره را درک می کنیم؟هریک ازما  درکی ازچیزها دارد.من شعررا می بینم، لزوماً آن را نمی خوانم…کلیدی نیست که بتوانم به تماشاگر بدهم تابتواندازفیلم رمز-  گشائی کند.حتّی اگرچنین کلیدی وجودداشت، آن را پیشِ خودم نگه می داشتم. خلقِ حسِ حیرت -حتی سردرگمی- چیزی است که هنرمند بایدبرای آن تلاش کند.اگرکتابِ رُمانی آخرین برگ را  کم داشته باشد،بایدحدس بزنیم که چه برسرِ قهرمان آمده است و چه  تصمیم هائی گرفته است.انگار نویسنده می خواسته به خوانندگان اجازه دهد داستان را تمام کنند»(صص46،61 و190).

کیارستمی دربارۀ«ضرورتِ شهامت» و«خطرکردن»برای بیانِ «نوعی دیگراز سینما واندیشه» می گوید:

-«هرگاه همۀ بینندگان را راضی کردید،به مبتکرانه بودنِ اثرتان شک کنید…هربارکه تماشاگری به دست می آورم،تماشاگردیگری را ازدست می دهم، تعدادبینندگان فیلم هایم همیشه اندک خواهدماند…مهم ترین چیز این است که شهامتِ خطرکردن را درخودبیابید، حتّی بادرنظرگرفتنِ اینکه ممکن است فقط شش نفرفیلم شمارا ببینند…دوستی به من گفت:درحالی که دیگران مشغول زراعتِ هکتارها زمین اند،تو داری دربشقاب،سبزه سبز می- کنی.گفتم:نظریه هایم بادرآمدم متناسب است»(صص46و67).

کیارستمی سینمای خودرا نه«بومی»بلکه انسانی می داندکه می تواندبازتابِ«دردِ مشترک»همۀ انسان ها باشد،این به آن معنانیست که سینمای کیارستمی ایرانی نیست.او می گوید:«من ایرانی ام.تمام عمرم را درایران گذرانده ام.برخی ازفیلمسازان مایل اند دُورِدنیا درجستجوی دانش بگردند،امّاتمام دانش دنیارا همین جا[ایران] بایدیافت…سهراب سپهری می گوید:«هرکجاهستم،باشم،آسمان مال من است»(ص68).

سخن کیارستمی دربارۀ عشق  بویِ سوز وسازهای عارفان بزرگ را دارد:

-«دلدادگی باخودش ناملایماتی همراه دارد…می گویندوقتی که زن ومردی به هم گرایش دارند و دست یکدیگررا گرفته اند،مثل دست دادنِ دو کُشتی گیر است قبل از ورود به تشک.خودت را باید برای مواجهۀ عنقریب آماده کنی،وسپس خودرا به ماجراهای عشق  می سپاری.من نه خودرا ازعشق مأیوس می بینم ونه امیدم را به آن ازدست داده ام.پیری به من نشان داده که چگونه نسبت به چیزها واقع بین باشم.همینطورکه سن بالا می رود، محتاط تر می شویم.وقتی جوان تربودم،داستان  چیزِدیگری بود.می گویند:جگرِعشق نداری سفرعشق مرو/که در این راه  بسی خون جگر بایدخورد»(ص178).

کیارستمی-اساساً-هنرمندی مُنزوی و دورازجنجال های رایج بود.نوعی«اعتماد به نفس» و«اطمینان به آینده»اورا ازشهرت های ناپایدارِروزنامه ای و رسانه ای باز می داشت.درسراسرِکتابِ حاضرنیز این«اعتمادبه نفس»و«اطمینان به آینده» نمایان است.درواقع، درهمۀ این سال ها،عباس کیارستمی به سانِ سالِکی تنها به راهِ خویش رفت و اعتنائی به«نقد»هاو«تقدیر»ها نداشت.اودراین باره می گوید:

-«چندکتاب درموردکارهای من به چاپ رسیده است،امّاهیچیک را نخوانده ام.نقدها را هم نمی خوانم.اذیّتم نمی کندوقتی کسی می گویدکه کارهای مرا درک  نکرده است.به اندازۀ کافی کسانی هستندکه به فیلم هایم اظهارعلاقه کنند و به این واسطه می فهمم که کاملاً غیرقابل فهم هم نیستند…وقتی عدّه ای می شنوندکه«نخل طلا»را درفستیوال کن بردم و می بینندکه فیلم هایم درسینما ها به نمایش در نمی آیند و برخی منتقدان به کارهای من اظهارعلاقه کرده اند،پیش خودشان می اندیشیدندکه بایدکارهای من خیلی غامض باشد…خیلی وقت است می دانم که برای جهانِ فستیوال های فیلم  ساخته نشده ام.این نوع زندگی با من سازگارنیست.درمرکزتوجه بودن وادعاداشتن-حتّی درموردِ کارهای خودم- برایم آزاردهنده است…برخی ازمرکزتوجه بودن  نیرو می گیرند،من یکی،از آنها نیستم»(صص135-136 و 215).

این فروتنی-شاید-ازاعتقادِکیارستمی به این سخن درخشانِ«بودا» سرچشمه می گرفت:

انسانِ فرزانه هیچگاه نمی درخشد و جلوه گری نمی کند.درسایه راه رفتن باعث می شودکه عابران چشمان را بازترکنند…قابلیّتِ سخن نگفتن و سکوت کردن،بسیار به کار می آید»(صص127و 129).

باجمشیدچالنگی وشاعران جنوب

11آذر1396/2دسامبر2017

فکرمی کنم که شاعران جنوبی دارای جان وجَنَمی هستندکه بسیاردلپذیر است،نوعی دوستی های بی پیرایه و وفاداری های پایدار.باچنین اعتقادی،وقتی جمشیدچالنگی خواست تا قراری بگذاریم  و دیداری داشته باشیم،مشتاقانه پذیرفتم بااین تأکیدکه:«من دراینجا ازهمه بُریده ام و تقریباًبا کسی رابطه ندارم ولذا بهتراست همدیگررا تنها ببینیم»،یعنی همان حدیثِ نیما:

در  فروبندکه بامن دیگر

رغبتی نیست به دیدارکسی

فکرِاین خانه چه وقت آبادان

بود بازیچۀ دستِ هوسی

بدین ترتیب،قرارشدتا نیم ساعتی کافه ای بخوریم وگپی بزنیم،بدون میکروفون ودوربین وصدا وسیما!.

   ازهمان ابتداء- مانند دو سرِ سیم برق-همدیگررا گرفتیم.جمشیدچالنگی راازسال های 1350 می شناسم بامقالاتی که درمجلات فردوسی(عبّاس پهلوان)،«حوشه»(احمدشاملو) منتشرمی کرد،برادربزرگش-هوشنگ چالنگی- درآن زمان  شاعری آوانگاردبودکه با احمدرضا احمدی، بیژن الهی ودیگران ازشاعران معروف«موج نو»به شمارمی رفت؛ فروتن وفرهیخته.

درآن زمان،شهرهای جنوب ایران(خصوصاً مسجدسلیمان وبوشهر)ازقطب های اصلی شعروادبیات ایران بود و درقلب این قطب، منوچهرآتشی  بودکه بسان معلمی دلسوز وصمیمی، شاعران و نویسندگان جوان جنوب را زیرِپروبال خودگرفته بود.باهمّت و حمایت منوچهرآتشی بودکه شاعرانی مانندعلی باباچاهی،سیدعلی صالحی،بتول عزیز پور،غلامحسین سالمی،هرمزعلیپور،منوچهربهروزیان،ابوالقاسم ایرانی و…توانستند صفحات نشریات ادبی پایتخت را فتح کنند،بنابراین سخن محمدعلی بهمنی دربارۀ جایگاه منوچهرآتشی بسیار درست است:  
تو آتشی و تمامِ من از تو شعله‌ور است

نه من،که روشنیِ نسلم از شماست هنوز

مارسل پروست دررُمان درخشان«درجستجوی زمان گُمشده»می گوید:«بهشت واقعی همان گذشتۀ زیبائی است که ازدست داده ایم»…صحبت باجمشیدچالنگی بیشترحدیثِ «گذشتۀ زیبا»ئی بودکه دیگرنیست.دورانی که درخشان ترین دورۀ فرهنگی وهنری ایران بود:ازکافه فیروزوکافه نادری  یادکردیم که مرکزتجمّع روشنفکران و شاعران و نویسندگان بود.از«ماناواز»و«موسیوپاپان»که درلباس های تمییزومرتّب،چای وشیرینی  های تازه وارزان،«سِرو»می کردند،و ازشاعران و نویسندگانی که با مهربانی،بالِ پروازِ یکدیگربودندو برخلاف امروز،به قول اسماعیل خوئی:«گُربه های تفکّر،چندین فراوان نبودند».

چالنگی بااشاره به اهدای فروشِ چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»به زلزله زدگان کرمانشاه،پرسید:«این علاقۀ شما نسبت به کُردها و کرمانشاهی ها ازکجااست؟..».

گفتم:وقتی کتاب حلّاج منتشرشد،چاپ های متعدّدِ آن درماه های اولیّه ،هم برای من و هم برای ناشرکتاب  بسیارعجیب بود.درآن زمان درکرمانشاه کتابفروشی معروفی بودبه نام «نیما» که بیشترین سفارش کتاب حلّاج ازهمان کتابفروشی می آمد.درگرمای تابستان58 ناشرکتاب به من گفت:  

   -«چندروزی است که عده ای ازکُردها به انتشاراتی می آیند و می خواهند شما را ببینند»…

 با توجه به وجودِ داس ها و هراس ها  من درآن روزها چندان آفتابی نمی شدم ولی با اطمینان واصرار دوست ناشرم،درغروبی دلگیر به طرف انتشاراتی رفتم و از دور دیدم که گروهی کُرد -با قامت های حماسی و لباس های محلّی-بیرونِ انتشاراتی  منتظراند. آسوده و آرام به طرف شان رفتم و خودم را معرفی کردم … و ناگهان در میانِ دست ها و قامت های حماسی شان  گُم شدم!…

گفتند:ماازکُردهای «کِرند»(کرمانشاه) هستیم و آمده ایم تاازشمابخاطرنوشتن کتاب حلّاج  سپاسگزاری کنیم.ما«حَلَجی»(حلّاجی) هستیم که در کرمانشاه و دیگرنواحی کُردنشین زندگی می کنیم.درآئین های عقیدتی ما حلّاج بسیارمقدّس است و ما به او اعتقاد و ارادت خاصی داریم و…».

روزی که ازکوه و دشت های کردستان ایران به خارج ازکشور می آمدم،«کاک رشید»-یکی ازهمان «حَلَجی»ها-درحالیکه تفنگِ«برنو»اش را برشانه حمل می کرد-باچشمانی ازعسل وُ آفتاب -به من گفت:

– شمادارید می روید،امّا مارا ازیادنبرید!

***

وقتی از«کافۀ شیشه ای»خیابان شانزه لیزه بیرون آمدیم، بیش از2ساعت از دیدار و گفتگوی ما گذشته بود!.با نوعی سرمستی دربارانِ ریزِ اواخرپائیز زمزمه کردم:

این هم ازعمر شبی بودکه حالی کردیم…

 

 

حمایت بیش از ۵۰۰ نفر در خارج از کشور از «بیانیه تکمیلیِ» ۱۴ نفر از کنشگران سیاسی و مدنی داخل کشور

ژوئن 23rd, 2019

na.jpg

ما امضاء کنندگان زیر ضمن تقدیر از تهیه کنندگان “بیانیه تکمیلیِ” ۱۴ نفر از کنشگران سیاسی و مدنی در داخل کشور، حمایت خویش را ازآن اعلام می کنیم. 
بیانیه با تاکید بر “مخالفت با کُلیّت حکومت اسلامی و همۀ نهادها و قوای آن“، طرح شفاف و صریحِ “گذار و عبور کامل از آن” را اعلام می کند. 
در این بیانیه “جمهوری اسلامی نظامی برآمده از قوانین استبدادی اعلام شده و با نشانه رفتنِ دقیق به مبانیِ مفاسد این نظام که همانا “قانون اساسی” و جایگاه ولی فقیه و “رهبری“ست، خواستار مطالبات برحق بخش وسیعی از مردم ایران شده است. 
در این بیانیه تاکید شده است که هیچ راهی برای بازسازی و نوسازی این رژیم وجود ندارد.”، “گذار و عبور کامل” و مسالمت آمیز از این رژیم، و سرانجام جایگزینی “حکومتی دموکراتیک و سکولار که اعلامیه جهانی حقوق بشر سر لوحۀ مجلس آینده اش برای تدوین و تبیین یک قانون اساسی مدرن باشد”، خواست تدوین کنندگان این بیانیه است. 
ما امضا کنندگان، حمایت ازخواست های مطرح شده دراین بیانیه را از وظایف و مسئولیت های ملی و سیاسی و اجتماعی خود می دانیم: 

محمد اقتداری، شهرام آذر، حسن اعتمادی، جلال ایجادی، منصوراسانلو، افشین افشین جم، رضا اکرمی، نسرین الماسی، نیره انصاری، دیوید اعتباری، ناصرامینی، شیرین اسفندارمذ، وحید آبان، فرید اشکان، علی اکبرامید مهر، مریم اعتمادی، شاهین اروند، جلیل آزادیخواه، کمال آذری، رضا رازی، مریم اهری، ابراهیم احراری، هواس اسدی، مهدی امینی، جمشید اسدی، عبدالرضا آذرپاد، مهین ارجمند، شهناز احمدی، امیرامیرجانی، هوشنگ امیراحمدی، اسماعیل جوراب باف، آرش اعلم، اقبال اقبالی، روناک ایازی، ابوالفضل اردوخانی، آرش رازی، داود احمد لو، رضا اسماعیلی، حسین باقرزاده، بهرام بهرامیان، شهریاربخشی، وحید بدیعی، فرزین بستجانی، محمد بهبودی، خسرو بیت الهی، حبیب بهره من، محمود بدری، بابک بازرگان، فرامرزبهار، مهوش بختیاری، فریدون بابائی، ناصرپاک نژاد، سعید پورعبدالله، ناصرپل، هایده توکلی، محمود جعفری، اصغر جیلو، سهراب چمن آرا، بهرام چوبینه، مهدی حاذق اعظم، مینو حقیقی، محمد رضا حیدری، جلیل حسینی، کی پرویزحدادی زاده، حسین حقیقی، ناهید حسینی، کورش حقیقی، حسن خیاط باشی، بهداد جاودان، جواد خادم، مرادخورشیدی، اسفندیارخلف، امیردها، مهدی دربهانی، شهره درودی، مریم دژآلود، مهدی ذوالفقاری، فاطمه رضائی، حمید رضا رحیمی، ملیحه حیاتی، محمد رجبی، علیرضا راجی، هوتن رضائی، مهدی رضائی تازیک، جهانشاه رشیدیان، فتحیه زرکش، حسن زرهی، فاطمه زین العابدینی، مهدی زمانی، شهبد سردار امیری، پریسا ساعد، ماشاء الله سلیمی، بهروزستوده، اکبر سیف، ف.‌م. سخن،بهرام شاهی، میثم آقا سید حسینی، فرح صنیعی فر، مهرداد سید عسگری، آزاده شفیعی، مختار شلاوند، مریم شجاعی، پروانه شکرائی، بهزاد صمیمی، اصغر صدری، رویا طاهریان، حسین علوی، هژیرعطاری، رضا علوی، سیاوش عبقری، مریم عزیزی، مهران عباسیان، میترا عالی ابوذر، نازی عزیزی، شهلاعبقری، حمید غضنفری، منصورفرهنگ، رضا فرد، فریبرزفرشیم، محمد فارسی، پوران فکور، کوروش فرزین، بهروزقربانی، فریبا قاسمی، فواد پاشائی، مازیار فرزان، عارفه فرهادی، حمید فروغ، فرزاد فراهانی، دانش فروغی، مینو فروغ، رحیم قلعه دار، رضا قریشی، بهروزقاسمی، ناصرکاخساز، کریم قصیم، حسن کیانزاد، منیر کاظمی، اکبر کریمیان، رضا کریمی، اصغرکیانی، فرزام کرباسی، حمید کوثری، عباس کرباس فروشان، رسول کناره فرد، ایرج کیانی، علی گوشه، رخسان گنجی، رضا گوهرزاد، سحرلقمانی، جهانگیرلقائی، ناصرمستشار، امیرهوشمند ممتاز، الهه مشعوف، اکبرمعارفی، بهرام معزی، سیروس ملکوتی، بیژن مهر، علی میرفطروس، مازیارمحجوب، داریوش مجلسی، حسن ماسالی، پروین محسنی، محمد محمدعلی، انوشه مشعوف، انور میرستاری، اسفندیارمنفرد زاده، احمد مشعوف، شکوه میرزادگی، بهرام مشیری، علی نیری، مسعود نقره کار، احمد نورمحمدی، ثریا ندیم پور، پرتو نوری علا، محسن نژاد، هانری نهرینی، عطا هودشتیان، شهرام همایون، اکبر وکیلی، شیده ورزگر، عبدالحمید وحیدی، خشایاروکیلی، حسام وثوقی، اسماعیل وفا یغمایی.

نازنین افشین جم، بیژن افتخاری، مسعود امینی، نیکروزاعظمی، شجاع الدین اعتمادی، تقی اخلاقی، عباس اقوامی، ستاره اقبال زاده، سیروس امجدی، یحیی امیدی، افشین افشار، شایان آریا، بهمن امیرحسینی، خسرو امامی، علی آسی، ایرج ایرانی، محمدرضا آذرپاد، ایرج اورجی، کاووس ادیب، غلامعلی امیرابراهیمی، بهرام امامی، احسان پیروانی، محمد الهی، بهرام اعتماد، آنی آرزومانیان، سعیده انصاری، پوران احمدی خطیر، هوشنگ اسدی (هواس)، سیاوش اسدپور، ناصرابهت، هلمند اربابی، خسرو آقا خانی، افشین پیروی، پرستو امیری، داریوش احمدی، ازیزدادیار، رضا آباب، میترا اسکینی، سعید امیدی، عباس ایلالی، یوسف اکبردوست، بهرام بهرامی، بهروزبیات، محمد برزنجه، خسرو بندری، کاوه بهروزی نیا، کیان برزگر، مختاربرازش، شهره بهادران، تیمور بزرگی، فرهاد بلی وند، حمید گُل بابائی، فرنگیس بایقار، خسرو بختیاری، فرامرزپورطاهری، نازنین پارسی، پریناز پرتو، مرضیه پولادمند، فریدون پارسی، سعید پویه، مهدی پوریان، شمیم پارسی، فرزین پورنصری نژاد، رضا پیرزاده، کیانوش توکلی، محمد تقدیری، مهدی ترابی پور، فرامرز تقی زاده، حمیده تاج زاده، محمد تنگستانی، زینا تهرانی، محمد ترابی، کامران تفوق، عباس جوادیان، افسانه جابچی، محمد جلالی، سعید چوبک، علی حیدری، الهه حسن زاده، بینا حجازی، عبدالرضا حکمی، حنیف حیدرنژاد، محمد حیدری، فرید خاوری، محسن خرازی، امیر خدیر، مرتضی خانی، دریا خدیر، خسرو دولتشاهی، سینا دبستانی، مسعود دیوانی فرد، سعید دارائی، میترا درویشیان، شقایق دالوند، رضا دهقان، شراره دولت آبادی، مجید دهبان، زرتشت دانشور، فرح روز رنجبر، بهرنگ رهبری، کاوه رئیسی، بهرام راستا، مهدی رضوی، محمد راه رخشان، آرش رئیسی، عباس دالوند، نادر زاهدی، ماندانا زند کریمی، بارود سلیمانی، سیامند زندی، اردلان سرفراز، مهدی سازش، غلامحسین سجادی، حمید شیرازی، علی شمس، حمید شیشه گری، ساناز شایسته، کریم شامبیاتی، یحیی شیخ الاسلامی، فیاض شاهزاده صفوی، زهرا شیروانی، فریبا شجاعی، مجید شمس، منصور شریفی، ماریا صبا، ساناز صفا، مینا صادقی، ایرج صفری، امیر صبوری، مهناز صادقی، کیا صالح، مقصود صدیق، نسرین صفری، علی صیاد نصیری، نینا صفری، هرمز صفایی، صادق کیا، فریبرز صارمی، سیما صدر، رضا ضرابی، پرویز ضرغامی، راحله طارانی، مریم طاهری، فرهاد طالشی، علیرضا طالب نژاد، میرزا آقا عسگری (مانی)، شادی علیزاده، بهروزعارف، جنت عطری، ناهید عطالو، سعدی عظیمیان، کوروش عزیزنژاد، محمد عرب کل، فرحنازعظیمی، علیرضا عجمی، فرخناز عمادی، عاطفه عاطفی، رضا علیپور، مریناز فاتح، نهضت فرنودی، شهرام فریدونی، هادی فولادی، فریدون فرحی، آرش فضیلت، علی فکری، سعید فربحش، نادر فرید، لیلا فروزنده، مولود فاطمی، نوشین فلاحی، حمید رضا فومنی، نیلوفر قریشی، هوشنگ قهرمانلو، احد قربانی دهناری، حسین قلی پور، اسماعیل قوامی، بابک قطبی، داود مقصود اوقلی، مژده قوامی، ابوالفضل قلعی، عباس قره گزلو، نرگس کرمانشاهی، قاسم کاهد، نرگس کیانی، نیما کیانی، کیوان کابلی، آذردخت کاویان، هادی کوچک منش، امیر کیانی، اکبر کشوری، علی کریم زاده، مریم کمالی، فاطمه کریمی، امیرکسروی، کوروش گلنام، مریم گل محمدی، نازیلا گلستان، منوچهرگلشن، بهنوش گودرزی، رضا گوران، سپهرداد گرگین، مهوش گودرزی، احمد گل بابائی، کتی لوایی، حسین لاجوردی، تقی مختار، احمد مظاهری، مسعود موسوی بزاز، مهدی مفخمی، حمید مهدیانی، شهریارمشکلاتی، احمد مقیمی، سیروس مرسل پور، سیروس محسن وند، جهان بخش مرادی، ندا مولوی، انیس معین، علیرضا میبدی، نگارمرادی، نیما مشعوف، مرجان مرادی، ناصرمجاور، لیلی مشعوف، پرویز مختاری، مهرداد محمودی، زرین محی الدین، اکبرمحبتی زاده، مالک مرتضایی، امیر حسین مهدی ایلایی، یلدا مشعوف، کوروش منصوریان، سیامک نادری، مریم موسوی، علی موج بافان، کمال مرکزی، مهرداد محمودی، معصومه مطلق، نوشین مشکاتی، حسن معاون، معصومه مطلق، عباس منصوریان، محمد نیک مرام (آریا)، سهراب نبوی، مریم نوری، اصغرنصرتی، سحرنعیمی، امیرعلی ناصح، مهرنوش نظری نیا، ناهید نعیمی، علی نیکجو، پری سیما نلسون، مهدی” کیارش” هوشمند، مسعود همتیان، تقی هاشمی، دنیا همتی، مهنازهمدانیان، احمد وحدانی، علی اصغر یوزمند، منصور یوسفی، ولی یوسفی

جمع آوری امضاهای حمایتی ادامه  دارد.

نام هنرمندان بر خیابان‌ها،بودن یا نبودن؟،فریدون مجلسی

ژوئن 14th, 2019

در همۀدنیا رسم است که از بزرگان خود تجلیل می‌کنند. بزرگان کسانی هستند که برای مردم مهم هستند، به آنها افتخار می‌کنند، آنان را در شمار ثروت ملی خود می‌دانند و می‌کوشند که فراموش نشوند.به شهرهای بزرگ کشورهای صاحب نام که بروید خیابان‌ها و میدان‌های بسیاری را به نام همین افتخارات می‌بینید، تا به نسل‌های بعدی خود و شاید به بیگانگانی که می‌آیند یاد آور شوند که به این نام‌ها می‌بالند. زمانی که تهران را از صورت باغ- روستای گسترده به صورت شهر در می‌آوردند، به این خوبی به این نکته توجه کردند. آنقدر نام‌های بزرگ و افتخار آمیز تاریخی و ملی داشتیم که در آن دوران کم نیاوردند، و بسیار مؤثر بود. بیش از شصت سال پیش که دبستان را به پایان رسانده بودم، بسیاری از این بزرگان را از نام همین خیابان‌ها شناخته بودم. «خیابان» نام عجیب و تازه‌ای بود که با اندکی سوء تفاهم بر گذرهای بزرگ نهاده بودند.ظاهرا وقتی قصبه خیابان نزدیک تبریز در اثر زلزله ویران شد، برای بازسازی دستور دادند گذرها را به صورت شطرنجی یا نیویورکی بسازند که آن زمان‌ها بدیع بود، و وقتی قرار شد نقشه جدید گذرهای بزرگ تهران را نیز به همان شیوه خیابان یعنی جدولی شکل  بیاراینَد، گمان کردند این گونه گذرهای وسیع که مرسوم نبود خیابان نام دارد. باری، دلیل هرچه بود، خیابان وارد تهران و ماندگار شد و به شهرهای دیگر و حتی به پاکستان صادر شد که بلوارهای شان را خیابان می‌نامند.شاید با شعر اقبال که می‌گوید: چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما/ ای جوانان عجم جان من و جان شما…خیابان وارد شعر شد و جالب اینکه پیش از آن، این نام -به معنی گذر و کوی دیده- نمی‌شود.به عبارت دیگر فردوسی و سعدی و حافظ و خیام خانه‌های شان در کنار هیچ خیابانی نبود! اما چه کار خوبی کردند که نام آنان را همچون آموزش دائمی و احترامی پیوسته بر بهترین خیابان‌های تهران گذاشتند.

نگاهی به نقشۀ نخستین دورۀ توسعۀ حساب شدۀ تهران بیاندازید: بیشتر خیابان‌های اصلی به نام‌های حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و خیام و ناصر خسرو، منوچهری، نظامی، ابن سینا، رازی، ابوریحان، صائب تبریزی، وصال شیرازی، پروین اعتصامی، نام گذاری شدند و جالب اینکه اقبال لاهوری پاکستانی پیشقدم آوردن نام خیابان در شعر فارسی نیز بی نصیب نمانده است. مدارس نوبنیاد جدید را نیز به همین اسامی نامیدند که برای مدرسه امری بسیار طبیعی‌تر‌است.

بعد از اینکه تصمیم گرفته شد میدان‌ها و خیابان‌هایی نیز به نام‌های معاصرتر نامیده شود و بحث‌هایی که درگرفت، اکنون صجبت از آن است که با یاد بانیان سرود از دل برآمده و زیبای « ای ایران» که همچون «نوروز» از نادر پدیده‌های مورد احترام جمعی ایرانیان از هر دسته و گروه ستیزندن و ناستیزنده است، خیابان‌هایی را به نام آنان بیارایند. شعری که سراینده اش حسین گل گلاب استاد بزرگوار دانشگاه تهران، آهنگ سازش روح الله خالقی موسیقیدان و آهنگساز نامدار، و خواننده اش بنان بی نیاز از توصیف بوده اند. چه تصمیم خوبی، ای کاش برای این کار نام‌های جا افتاده‌ای را تغییر ندهند. چه خوب بود خیابان‌های دارای این اسامی به میدانی به نام ایران منتهی می‌شد. اگر چهار خیابان باشد نیز مانعی ندارد، می‌توان آن را به نام حسین سرشار خواننده نامدار دیگر «ای ایران» نامید. آنان همگی از این جهان رخت بر بسته اند و هنوز از شنیدن سرود زیبایش جان می‌گیریم و نباید برخی ملاحظات مانع از این کار و  موجب آزردگی مردم شود. از قول خالقی مطلبی به این مضمون خوانده بودم که روزی به دیدار استاد گل گلاب می‌رفت،پکر و ناراحت بود.استاد دلیل را می‌پرسد، و او که در آن دوران جنگ شاهد اهانت سربازی بیگانه به افسری ایرانی بود، آن صحنه را با بغض بیان می‌کند، استاد را به شور می‌آورد و شعر با احساسش را می‌سراید و خالقی آهنگش را می‌سازد، و دوست سوم آن را می‌خواند و به ملت ایران تقدیم می‌کنند.  جا دارد ما نیز نامشان را گرامی بداریم.

به نقل از:روزنامه اعتماد، پنجشنبه 24 خرداد 1398.

 

مفهوم ایران،وطن،زبان فارسی وهویّت ملّی،علی میرفطروس PDF

می 22nd, 2019

https://mirfetros.com/fa/wp-content/uploads/2019/05/مفهوم-ایران،…نهائی.pdf

مفهوم ایران،وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی،علی میرفطروس

می 22nd, 2019

* پژوهشگران ایرانی و اروپائی بی‌پایگیِ نظریۀ«اصلِ غربیِ هویّتِ ایرانی و سرچشمۀ آن از دیدگاه‌های ناسیونالیستی غرب»را نشان داده اند.

*«گراردو نـیولی»-ایرانشناس ممتاز ایتالیائی -در اثرِ درخشانِ «ایدۀ ایران»،تطوّرِ مفهوم ایران در طول تاریخ را نشان داده و معتقداست که تصّورِ مفهوم ایران پایۀ یک فـرهنگ مـلّی و اساسِ‌ شکل‌گیریِ ایران به‌عنوان یک ملّت شد.

* ملّت،حاصل نوعی«خودآگاهی» است و این«خودآگاهی»بربسترِ تاریخ  تبلور می یابد.

***

متن PDF

اشاره:

پیدایشِ مفهوم ایران،زبان فارسی،ملّیّت،وطن،ناسیونالیسم،رنسانس و تجدّد (مدرنیته) درمناظراتِ روشنفکران ایران بامناقشه ها و سوء تفاهم های فراوان همراه بوده و تعلّقاتِ سیاسی-ایدئولوژیک نیز به این مناقشه ها و سوء تفاهم ها افزوده است.

رواجِ«انترناسیونالیسم کمونیستی»و سیطرۀ فکری و تبلیغاتی حزب توده(با داشتنِ حدود۱۰۰نشریه و روزنامه) فرهنگ سیاسی ایران را چنان دچارِ گُمگشتگی و سرگشتی کرد که شخصیّت های برجسته ای مانند محمد علی فروغی،سیدحسن تقی زاده،احمدکسروی،سعید نفیسی،ذبیح بهروز،ملک الشعرای بهار و دیگران از صحنۀ فرهنگ ملّی حذف یا طرد گردیدند چندانکه سخن گفتن از  این مفاهیم به«کُفری آشکار»بَدَل شد و براین اساس،حکومت رضاشاه نیز به مثابۀ «رژیمی فاشیستی»موردِ تحقیر و تکفیرِ روشنفکران چپ قرار گرفت.

 مفاهیم ایران،ملّیّت،وطن،ناسیونالیسم،رنسانس و تجدّد (مدرنیته) جزوِ دغدغه های فکری من نیز بوده است(1).مقالۀ حاضر  ضمن تأمّلی بر مفاهیم فوق می کوشد تا پاسخی کوتاه  به برخی پرسش های زیر باشد:

-آیا مفهوم ایران،ملّیّت،وطن پرستی ،رنسانس و تجدّدگرائی ساخته و پرداختۀ دوران اخیر هستند و هیچ سُنّت و سابقه ای درتاریخ ایران ندارند؟

-آیا مفهوم ایران و ناسیونالیسم ایرانی«از جعلیّاتِ دوران هیتلری است»؟

-آیا می توان گفت که فرهنگِ یونان (اروپا) فیلسوف پرور،و فرهنگ ایران،فقیه پرور است؟

-آیا تاریخِ اندیشه درایران،تاریخِ«امتناع تفکّر»بوده؟

-آیا گسترس زبان فارسی و رسمیّت یافتنِ آن- به عنوان زبانِ مشترکِ همۀ اقوام ایرانی-حاصلِ«تحمیل و دیکتاتوری رضاشاه»بوده؟

-آیا مؤلّفه های رنسانس و تجّدد در اروپا(مانندرونقِ تجارت،فردگرائی،عُرفی گرائی،پیدایشِ حسِّ ملّی و…) در تاریخ و فرهنگ ایران سابقه ای ندارند؟

-و سرانجام:انقطاع های تاریخی(حملات و هجوم های ویرانگر قبایل نیمه وحشی)چه اثری در«امتناعِ تفکّر»در ایران داشته است؟

 این مقاله را به خاطرۀ دوستان عزیزم،مرتضی ثاقب فر و داریوش کارگر تقدیم می کنم که در شناخت تاریخ و فرهنگِ ایران-به جان-کوشیدند.     ع.م

**

چنگیز!

 رُخصتی!

        رُخصتی!

از کوچه های عاشقِ نيشابور

آرام وُ رام  گذر کن!

اين کوچه های ملّت مغلوبی است

کز لاله های پریش،پریشان ترست

وز هق هقِ هميشۀ گريه اش

ديوار باستانیِ«نُدبه» می لرزد

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ تاتار

                                  تفسیر می کند(2).

 

طرح مسئله:

ويژگی های تاريخ ايران ازسوى دو گرايش دچارِ بى توجّهى و تحريف بوده اند:از يكطرف محقّقانِ ماركسيست، تكامل جامعۀ ايران را نيز در قالب كليشه ای و دارای همان چهارچوب جهانشمول پنجگانه(كمون اوليّه،برده داری، فئوداليسم، سرمايه داری و…) ارزيابی كرده و براساس اين متدلوژیِ اشتباه، از درك ويژگی های تاريخ تكامل اجتماعی ايران غافل مانده اند(3). از طرف ديگر:محققان غربی با اعتقاد به اروپا محوری ( Euro-centrisme) و تصـّورِ وجودِ يك ذاتِ فرهنگیِ اروپائی، تحول همۀ جوامع ـ از جمله ايران ـ را براساس تحولات تاريخیِ جوامع اروپائی بررسی كرده اند.در اين ديدگاه،مقولاتی مانند رنسانس، ملّت،وطن دوستی ،هويّت ملّی وتجدّد از اروپا برخاسته و هيچ سُنّت و سابقه ای در تاريخ ایران نداشته است!

كليشه سازی يا قالب بندی ماركسيستی ـ اروپائی از پيدايش هویّت ملّی،رنسانس و ملت Nation يا احاله و انحصار آن ها به تاريخ اروپا،با واقعيت های تاريخ ايران مطابق نيست.چرا؟

 

رنسانسِ ایران و قرون وسطای اروپا!

یکی از سوء تفاهم های رایج،استخراج مفاهیمی مانند قرون وسطی و رنسانس از درون تاریخِ اروپا و تعمیم آن به تاریخ ایران است.این سوء تفاهم سرچشمۀ سوء تفاهم ها و اشتباهات دیگری است،ازجمله دربارۀ ملّیّت،زبان، وطن،ناسیونالیسم و تجدّد.

در بارۀ آغازِ رنسانس اروپا دو سُنّتِ رایج حاکم است:یکی از آغازجنگ های ایتالیا(درسال1494 میلادی) تا پایان جنگ های داخلی فرانسه (در سال1598) و دیگری،فتح قسطنطنیّه بدست سلطان محمدِ دوم معروف به«فاتح»(در سال ١453ميلادی).بنابراین،دورانِ پیش از این،دوران قرون وسطی به شمار می رود كه طی آن،علم و دانش و فلسفه و فرهنگ«دربان کلیسا»بود و همه چیز از آموزش های كليسا سرچشمه می گرفت.

از عناصر اصلیِ تجدّد و رنسانس در اروپای سدۀ شانزدهم و هفدهم میلادی،رشدشهرها و رونق تجارت و بازرگانی بود.در همین دوران-خصوصاً درزمان شاه عبّاس صفوی-ایران نیز شاهد شکوفائی شهرها و رونق تجارت و بازرگانی بود بطوری که بيش از 300 کشتی از کشورهای مختلف در لنگرگاه بندر هرمز بودند و هميشه 400 تاجر در آن شهر اقامت داشتند(4).شاردن كه حدود ده سال(در سال های 1666 تا 1677 میلادی) از اصفهان دیدن کرده،می نویسد:اصفهان 1802  کاروانسرا  و بین 600 هزار تا 1 میلیون و 100 هزارنفرجمعیّت داشت (5).گفتنی است که بزرگ ترين شهرهای اروپا در قرن سیزدۀ میلادی حدود ٢٠ تا ٣٠ هزار نفر جمعیّت داشتند در حاليكه در همان دوران، شهرهائی مانند بخارا و نيشابور و مرو دارای صدها هزار نفرجمعيّت بودند(6).

شکوفائی شهرها و رونق بازرگانی بر ذهن و زبان و فرهنگ جامعه تأثیر داشت و این امر را می توان از تعداد کتابخانه های ایران و اروپا استخراج کرد،مثلاً:بزرگترين كتابخانۀ كليسای جامعِ شهرِ «کنستانز»(در آلمان)در قرن نهم میلادی فقط 356 کتاب داشت و کتابخانۀ دَیرِ«بندیکتی»(Benedicti)در فرانسه در اوایل سدۀ یازدۀ میلادی  دارای کمی بیش از100 جلدکتاب بود.کتابخانۀ کلیسای جامعِ شهرِ «بامبرگ» (در آلمان) نیز-در اوایل سدۀ یازدهم میلادی-  فقط ٩٦ جلد كتاب داشت(7)،در حالیکه كتابخانه های بزرگ شهرهای بخارا، مرو و نيشابور در همان دوره ها دارای هزاران جلد كتاب در  علم وُ فلسفه وُ تاريخ وُ نجوم بودند(8).تأثیر فرهنگ ایران بر محافل علمی و فلسفیِ اروپا آنچنان بود که قرن شانزدۀ میلادی در اروپا به«قرن ابن سینا»و «عصررازی»معروف شد.در همین باره از تأثیرات علمیِ ریاضیدانان و ستاره شناسانی مانند محمد خوارزمی، کوشیارِ گیلانی  و…نیزباید یاد کرد(9).

 فردگرائی،روحیّۀ تسامح ،بی قیدی مذهبی،انسان گرائی (Humanisme) و نوعی ادبيات عُرفی (غیرشرعی) ازمشخّصه های دیگرِ رنسانس در اروپابود،امّا،ما همین عناصر و مشخّصه هارا –چندسدۀ پیش از اروپا-در عقایدِشاعران و مباحثات علمی و فلسفیِ متفکران ایرانی مشاهده می کنیم.شاید بتوان گفت که کمّ و کَیف مباحثات فکری و مناظرات فلسفی در آن سده ها قابل مقایسه با مباحثات فکری و فلسفی در اروپای آن دوره ها  نیست(10).براین اساس است که برخی صاحب نظران،سده های چهارم و پنجم هجری/ دهم و یازدهم میلادی را«عصرِ رنسانس ایرانی»یا«رنسانس اسلامی»نامیده اند(11).

بااینهمه،پرسش این است که با چنان شکوفائیِ شهرنشینی و ترقی علمی و اجتماعی چرا ایران ازقافلۀ ترقی و تکامل  بازماند؟ دراین باره به علل و عوامل متعدّدی اشاره کرده ام(12)،در اینجا می توان گفت که براثرِ هجوم های قبایل مختلف،ایران- به عنوان«چهارراهِ حوادث»-اگر دچار انقطاع های متعدّد نمی شد،چه بسا که در مقایسه با اروپا سرشت و سرنوشت دیگری می داشت.هریک از حملات و هجوم ها -در واقع-شمشیری بودندکه جامعۀ ایران را از ریشه یا گذشتۀ خود قطع کردند و لذا- برخلاف اروپا،ما -هربار- مجبورشدیم ازصفر آغازکنیم.وقایع سهمگین 40 سال اخیر،نمونۀ تازه ای از این انقطاع است.

 

مفهوم«ایران» و«وطن» درتاریخ

 تضاد و تفاوتِ قرون وسطا و عصرِ رنسانسِ اروپا با تحوّلات علمی و اجتماعی ایران درسده های نهم و دهم میلادی، تضاد و تفاوتِ دیگری را آشکار می کند و آن،خاستگاهِ تاریخیِ مفهوم«ملّت» است.تاریخ تکوین و تطوّرِ مفهوم«ملّت»در اروپا نشان می دهدکه پیدایشِ ملـّت در این کشورها مقوله ای يكدست و هماهنگ نبوده بلکه بسیاری ازکشورهای اروپائی(مانند فرانسه،هلند و انگليس)از طريق ها و تجربه های متفاوت به مفهوم«ملّت»دست يافته اند(13).مهم تر اینکه:در اروپــا پیــدايش«دولت های  مـلّی»،عاملِ ظهور«ملیّت» و قوام«آگاهی ملّی» گــرديد،امّا در ایـران،برعکس، اين مفاهيم از ديرباز در فرهنگ،تاريخ و ادبيات ما وجود داشته است.به سخنِ دیگر،در ایران-برخلاف اروپا-«حسِ ملّی» و«آگاهی تاریخی»مقدّم برپیدایش ملّت بوده است.پژوهشگران ایرانی و اروپائی بی‌پایگی نظریّۀ «اصلِ غربیِ هویّتِ ایرانی و سرچشمۀ آن از دیدگاه‌های ناسیونالیستی قرن نوزدهم»رانشان داده اند(14).

ملّت،حاصل نوعی«خودآگاهی» است و این«خودآگاهی»بربستر تاریخ  تبلور می یابد.سُنت و سابقۀ تاريخ نويسی در ايران(از تاريخ طبری تا تاريخ بيهقی و شاهنامۀ فردوسی) تبلورِ وجود این«خود آگاهی» و«حس ملی»در ايران است.اينگونه «خودآگاهی تاريخی» و«حس ملّی» و در نتيجه:اينگونه تاريخ ها و تاريخ نويسی ها در اروپای قرون وسطی سابقه نداشته است، لذا تاريخ های اين دورۀ اروپا ـ اساساً ـ وقایع نویسی یا تذكرۀ پادشاهان هستند نه تاريخ.اين«حسِّ ملّی»و«خودآگاهیِ تاریخی»در ایران-البتّه- بامفاهیم مدرن و امروزی آن ها در اروپا یکی نیست،امّا ندیدن یا انکارِ آنها در تاریخ و فرهنگ ایران كاری اشتباه و زیانبار است.به سخنِ دیگر،مردمِ ما ـ از دير باز ـ بسياری از عناصر تشكيل دهندۀ ملّت را می شناخته اند:تصوّرِ سرزمين مشترك،زبان مشترك، آئين ها و جشن های مشترك، و خصوصاً تصوّرِ ايران زمين و وجود نوعی هشياری و تعلّق تاريخی در سراسر تاريخ و فرهنگ و ادبيات حماسی ما بخوبی نمايان است.به قول فريدون آدمیّت:اين عناصر،چیزهائی نیستند كه از خارج وارد ايران شده باشند.اين عناصر، زاده و پروردۀ تاريخ و فرهنگ كهنسال ماهستند و در سَير تاريخ ايران و پيدايش جنبش های اجتماعی ـ سياسی و مذهبی، تجليـّات اساسی داشته اند(15).

ويكاندر(Wikander) ايرانشناس برجستۀ سوئدی ـ معتقد است كه آگاهی ملّی در ايران از زمان اشكانيان آغاز گرديده و از همين زمان، درفش كاويانی، درفش ملّی، و نام ايران، نام رسمی اين سرزمين شده است(16).

گراردو نـیولی(Gherardo Gnoli)- استاد برجسته تاریخ، دین و زبان‌های باستانی ایران -در اثرِ درخشانِ«ایدۀ ایران»،تطوّر مفهوم ایران در طول تاریخ را نشان داده است.وی تأکیدمی کند که:تصوّرِ مفهوم ایران پایۀ یک فـرهنگ مـلّی و اساس‌ شکل‌گیریِ ایران به‌ عنوان یک ملّت شد.به نظرنیولی: هویت ایرانی ریشه‌ای تاریخی دارد و ایدۀ ایران به منزلۀ منظومه‌ای هویتّی به دوران اوستایی، کیانی و هخامنشیان بازمی‌گردد که در آغاز بیشتر جنبۀ قومی و نژادی داشته و بعدها در دورۀ ساسانیان قوام یافته و جنبه‌های سیاسی ـ سرزمینی پیدا کرده است(17).

صاحب نظران دیگر اعتقاد نیولی را غنا و قوام بیشتری داده و معتقدندکه اين«خودآگاهی ملی»را در اوستا و سنگنوشته های عصر هخامنشی و متون پهلوی نيز می توان ديد(18).شاپور شهبازی با بهره‌گیری از منابع کهن ایرانی و غیرایرانی نشان داده است که از دورۀ‌ اوستایی و حتّی کیانی(پیشااوستایی)به بعد-ازجمله در دورۀ هخامنشیان و اشکانیان(پارت‌ها)، ایدۀ‌‌ ایران مفهومی سیاسی داشته و برای ایرانیانِ آن دوره‌ها بازتاب ملّیت و هویّت ملّی بوده است(19).

باتوجه به عمق و گسترۀ زمانیِ«هویّت تاریخی»،احمداشرف در پژوهش درخشانش،ضمن ردِ نظریّه ای که هویّت ایرانی را امری غربی و برساختۀ دیدگاه‌های ناسیونالیستی قرن نوزدهم می داند،معتقد است که «بینِ هویّت ملّی و هویّت تاریخی ایرانی شکافی است چرا که هویّت تاریخی ایرانی در دوران های مختلف تاریخی – از ساسانیان گرفته تا ایلخانیان،صفویّه و قاجار-وجود داشته و سهمی غیرقابل انکار در برساختِ تفکراتِ ملی گرایانۀ قرن نوزدهمی داشته است…».اشرف نتیجه می گیرد:«ایران برخلاف بسیاری از کشورهای نو-پدیدِ خاورمیانه و سایر نقاط جهان،در گذار از دوران سیاسی- سُنتی به دورۀ سیاسی مدرن، یعنی دورۀ شکل‌گیری اندیشه ناسیونالیسم و هویّت ملی،با چالش عُمده‌ای روبرو نشد.اندیشمندان و نخبگان سیاسی ایران نیز با تکیه بر روایت‌های تکامل‌یافتۀ هویّت تاریخی، فرهنگی و سیاسیِ قرون گذشته،گفتمان هویّت ملّیِ مدرن و ناسیونالیسم ایرانی را بر مبنای سنّت‌های هویتیِ پیشامدرنِ خود استوار ساختند»(20).

«هویّت»را می توان به«شخصیّتِ وجودی»یا«شخصیّتِ تاریخی»تعبیر کرد.به این معنا که در طول تاریخ ایران،هرگاه که دشمنان خارجی به هویت ملّی یا شخصیّتِ وجودی و تاریخی مان حمله کردند ملّتِ ما در حصارِ زبان و فرهنگ و آئین های ملّی سنگرگرفت و کوشید تا در سقفِ این سنگر وُ سایبان به حیات تاریخی خود ادامه دهد(21).تداوم این«خودآگاهیِ تاریخی»،«وطن دوستی»و«ایرانیّت»در اوجِ تُرکتازی ها و تعصّبات دینی سلاطین غزنوی وسلجوقی(سدۀ دهم تاشانزدهم میلادی)و نیز پس از احملۀ مغول ها-و خصوصاً در دوران ایلخانیان ،تیموریان و صفویان (هشتم -نهم و شانردهم میلادی) فصل درخشانی از حیاتِ ملّی و فرهنگیِ مردم ایران است.براین اساس است که در شاهنامۀ فردوسی  ٧٢٠ بار نامِ «ايران» و٣۵۰بار«ايرانی» و«ايرانيان» آمده است(22) شگفت انگیز اینکه این«ایرانیّت» و«خودآگاهی تاریخی» حتّی در تاریخ های محلّی  نیز بازتاب داشت،از جمله در فارسنامه،تاریخ سیستان،احیاء الملوک، تاریخ بخارا،تاریخ طبرستان و….

 

ایران دوستی و سیاستِ دینیِ صفویان!

   ادبیّات یک ملّت را«بازتابِ روح و روانِ آن ملّت» دانسته اند.بنابراین برای درک روحیّات یک ملّت،شعر و ادبیّات،آینه ای است که ذهن و ضمیرِ آن ملّت را نشان می دهد.این موضوع برای  شناختِ تاریخ ایران بسیار اساسی است چرا که -به علل تاریخی-اخلاق ،فلسفه و اندیشۀ ایرانی،بیشتر در شعر تبلور یافته است،هم از این رو است که در کتاب« تاریخ درادبیّات »گفته ام:«در درونِ شعرِپارسی، تاریخِ  اجتماعیِ ایران  نَفَس می کشد».براین اساس،پُرسش این است که مفهوم ایران،ملّیّت،وطن و تجدّد در فرهنگ و ادبیّات دورۀ صفوی چه بازتابی داشته است؟.

برخی سلاطین صفوی-خصوصاً شاه عبّاس بزرگ-هرچند که موجب وحدت و یکپارچگی ایران و رشد و رونق شهرها شدند،امّا در دوره هائی با شیعه سازی،استقرارِ یک ایدئولوژی دینی، دعوت ازعلمای شیعیِ جَبَل عامل(لبنان)وسُلطۀ شرع و شریعتمداران(23)باعث مهاجرتِ بسیاری از شاعران،نویسندگان و هنرمندان از ایران شدند آنچنانکه گسترۀ این مهاجرت فرهنگی را«کاروان هند»نامیده اند(24).با این سیاست های سختگیرانۀ مذهبی،جامعۀ ایران می بایست از«خویش»بیگانه شود و مفاهیمِ ایران، وطن، ایراندوستی و هویّت ملّی در این دوره جلوه و جایگاهی نداشته باشد،در حالیکه ملاحظه می کنیم دراین دورانِ دشوار نیز مفاهیمِ ایران،وطن دوستی و ایران پرستی در شعر و ادبیّات تبلورِ چشمگیری داشته است بطوری که میرجملۀ شهرستانی با وجودِ مقام و منزلتِ ممتازش در دستگاه سلاطین هند:

-«بنا بر تعصّب،هرگاه حرفی در بابِ ایران در مجلس می گذشت جواب های درشت می گفت.مشهور است که وقتی پادشاه هند می فرمود:هر گاه ایران را بگیرم، اصفهان را به اقطاعِ تو می دهم، میرجملۀ شهرستانی درجواب گفته بود که: مگر ما را قزلباش به عنوان اسیری به ایران بَرَد»(25).

اشعار شاعران دورۀ صفوی،تجلّیِ درخشانی از مفهومِ ایران زمین، وطن و احساساتِ ایراندوستانه است که گاه رنگی از«ناسیونالیسم»دارد،ازجمله حزین لاهیجی در«ستایشِ ایران» ضمن اشاره به مفهوم ایران زمین،گوئی معنای امروزیِ کشور(به عنوان یک واحدِ سیاسی، جغرافیائی،زبانی و فرهنگی)را ابراز می کند:

بهشتِ بَرین است ایران زمین

بسیط اش سلیمان وَشان را نگین

بهشتِ برین باد  جان را وطن

مبادا نگین درکَفِ اهرمن!

کسی کو به بینش بوَد دیده ور

جهان را صدف داند،ایران گُهر(26)

فضای ذهنی و زبانی این شعر حزین یادآورِقصیدۀ غرّایِ«بیادِ وطنِ»ملک الشعرای بهار است که از نخستین نمایندگان ناسیونالیسم ایرانی در دورانِ معاصر می باشد(27).

اعتقاد حزین لاهیجی در بارۀ ایران به عنوانِ«دلِ زمین»و«گوهرِ صدفِ هستی» در اشعارِشعرای سده های قبل  نیز دیده می شود چندانکه نظامی گنجوی در قرن دوازدۀ میلادی می گوید:

همه عالم تن است وُ ايران، دل

نيست گوينده زين قياس  خجِل

چون كه ايران دلِ زميـن باشد

دل ز تن به بُوَد، يقيــن باشد(28).

در دورۀ صفوی،یکی ازجلوه های درخشانِ مفهوم ایران و وطن دوستی در اشعارِ صائب تبریزی است:

شکستگی نرسد خامۀ تو را «صائب»!

که سرخ کرد ز گفتار، رویِ ایران را

٭

جانِ غربت زده را زود به پابوس وطن
می رسانَد نَفَسِ برق سواری که مراست
                  ٭
گردِ غم  فرش است دائم در غم آباد وطن
در غريبی نيست مکروهی بجز ياد وطن
                   ٭
ای بسا نعمت که يادش به ز ادارکش بوَد
از وطن می ساختم ای کاش با ياد وطن
مرهمش خاکستر شام غريبان ست و بس

هر که را بر دل بـُوَد زخمی ز بيداد وطن
گر غبار دل نمی گرديد سدّ راهِ اشک
می رسانيدم به آب از گريه بنياد وطن
اين زمان «صائب» دل از ياد غريبی خوش کنم
من که دل خوش کردمی  پيوسته از ياد وطن
               ٭
از گريه، خاک دام چمن می کنيم ما
در غربتيم وُ سَير وطن می کنيم ما
                 ٭
قفس کم نيست از گُلزار، اگر باشد فراموشی
مرا دلگير از غربت، همين ياد وطن دارد 
                 ٭
بسر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد از اين فصل شکر خندۀ صبح وطن است
                ٭
مرغی به آشيانۀ خود خار اگر َبرَد
صد نالۀ غريب ز شوق وطن کشم
              ٭
«صائب» از هند مجو عزّت اصفاهان را
فيضِ صبحِ وطن از شامِ غريبان مطلب!
             ٭
در غريبی دلم از ياد وطن خالی نيست
غنچه هر جا بـُود از فکر چمن خالی نيست(29).

این مفاهیم  تنها به شاعران و شخصیّت های«منوّرالفکر»منحصر و محدود نبود بلکه در میانِ اقشارِ عادی مردم نیز رواج داشت.سنّتِ نقالی و شاهنامه خوانی در قهوه خانه های عصر صفوی تبلورِ احسـاسِ تعلّـق به زبان فارسی و نمادِ وفـاداری بـه خاطره هــای ملّی،آئین ها،اســطوره ها و قهرمانانی است که در مجموع  هویّت تاریخـی ایرانیان را متمایز می کنند.حدود دو سدۀ بعد نیزسیّاح و سیاستمدارِفرانسوی،گوبینو در سفرخود به ایران(درسال های1855-1858 میلادی)ضمن تأکید بر وجودِ «حس ملّی» و«آگاهی تاریخی»در میان ایرانیان،یادآورشد که:«حتّی مردمان طبقاتِ فرودستِ جامعه نیز در گفتگوهای شان این«حس ملّی»و«آگاهی تاریخی»را ابراز می کنند»(30).

 

زبان فارسی،شالوده وشیرازۀ یک ملّت!

در کشورهای آلمان و انگلیس با فرمان و اراده و اجبار سياسی پادشاهان، لهجه ای از لهجه های متعدّد، زبان ملّیِ آلمان و انگليس گرديد،همچنانکه در فرانسه نیز به دستور فرانسوای اول(در سال ١5٣٩)لهجۀ محلی«ايل دو فرانس» (پاريس و حومه) به زبان ملّی و رسمی همۀ فرانسويان تبديل شد.

رسمیّتِ زبان فارسی-به عنوان زبان مشترک همۀ اقوام ایرانی-یکی دیگر از منازعاتِ روشنفکران ایران است.در نظرِ برخی،«رسمیّت زبان فارسی به دستِ رضاشاه به اقوام دیگر تحمیل شده است». این نظر،سابقۀ کهنسالِ زبان فارسی و نقش آن در تکوینِ شناسنامۀ ملّی ایرانیان را از یاد می برَد و مسئلۀ زبان را تا حد یک«مناقشۀ سیاسی-ایدئولوژیک»تقلیل می دهد.

در دوران معاصر،سیاست استالین جهتِ«ملّت سازی برای خلق های منطقه» موجب رویدادهای ناگواری در ایران شده است. در همین راستا میرجعفر باقراف-دبیرکل حزب کمونیست آذربایجانِ شوروی-ضمن سفری به ایران گزارش داده بود که ذخایر نفنی آذربایجان و گیلان و مازندران و گرگان و شمال خراسان کمتر از ذخایر جنوب ایران نیست.لذا،حزب کمونیست آذربایجان شوروی موظف شد تا همۀ اقدامات لازم را «برای ایجاد جنبش های جدایی‌طلبی در آذربایجان،کردستان و دیگر استان‌های شمالی ایران اتخاد کند»(31).

از آن زمان، فضای سیاسی ایران دچار سوء ظن و بدگمانی شد و ضمن مسکوت ماندنِ اجرای اصلِ «انجمن های ایالتی و ولایتی»مندرج در متمّم قانون اساسی مشروطیّت(خرداد ۱۲۸۶) دکترمحمّد مصدّق نیز در تیر ماه 1329طرح محدود و مناسبِ نخست وزیر وقت(سپهبد رزم آرا)- مبنی برمشارکت مردم شهرستان ها در تصمیم گیری های محلّی شان- را نوعی«طرح تجزیۀ ایران» نامید(32).

 

روشنفکران آذری و زبان فارسی 

نگاهی به  خدماتِ روشنفکران برجستۀ آذری به زبان و ادبیّات فارسی(مانند حسن رشدیّه، طالبوف تبریزی، زین العادین مراغه ای، محمد قلی زاده،فتحعلی آخوندزاده، تقی رفعت،احمدکسروی،کاظم زادۀ ایرانشهر،ایرج میرزا ،سیدحسن تقی زاده ، محمد نخجوانی، محمد علی تربیت،رضازادۀ شفق، یحیی ذُکاء،استاد محمدحسین شهریار،دکترتقی ارانی،خلیل ملکی و دیگران)نشان می دهد که رسمیّت و گسترش زبان فارسی از دیرباز،خواستِ عموم روشنفکرانِ آذری بوده آنچنان که دکترتقی ارانی تأکید می کرد:

-« باید افراد خیر اندیش ایرانی  فداکاری نموده، برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند، مخصوصاً وزارت معارف باید عده زیادی معلم فارسی زبان بدان نواحی فرستاده، کتب و رساله ها و روزنامجات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خودِ جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده متعهد شوند تا می توانند زبان ترکی تکلّم نکرده ،بوسیلۀ تبلیغات عواقبِ وخیم آنرا در مغز هر ایرانی جایگیر کنند.به عقیدۀ من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران برای وزارت معارف ممکن نباشد،در آذربایجان به هر وسیله ای که باشد باید اجرا شود، زیرا این امر نه فقط برای توسعۀ معارف ایران، بلکه از نقطه نظر سیاسی هم یکی از واجب ترین اقدامات است»(33).

 

نگاهی به تاریخ

سیّاحانِ معتبری ـ مانند ابن حوقل و مسعودی ـ در قرن ٤ هجری/١٠ ميلادی ضمن سفر به نواحی مختلف ايران،از اقوام مختلف ايرانی ياد كرده كه در نواحی ارّان، آذربايجان،دربند،قفقاز،جبال(نواحی بین بغداد، فارس، کرمان، خراسان، آذربایجان، خوزستان، طبرستان)، سيستان و ارمنستان و ديگر مناطق شرق و غرب و جنوب ايران زندگی می كنند و همه به زبان پارسی سخن می گویند (34).

نگاهی به تاريخ بيهقی (دراوج استيلای تُركان غزنوی و سلجوقی) نشان می دهد كه سران و سردارانِ دربار غزنویان و سلجوقیان، تُرك بوده اند،امّا نه تنها سران و سپه سالاران،پیشکار یا رئیس دفترِ فارسی زبان دارند بلكه مراسم شاهانۀ نوروز، مهرگان و جشن سده برجاست و بزرگان لشكری و كشوری ـ به يكسان ـ در آن شركت می كنند.مهم تر از همۀ اين ها، رسميت زبان پارسی است بطوريكه وقتی رسول خليفۀ بغداد نامۀ وی را به سلطان غزنوی می دهد، نخست متن عربی نامه و سپس ترجمۀ فارسی (و نه تركی)بوسيلۀ بونصر مُشكان خوانده می شود.سنَد و نوشته در ميان ترك و فارس ـ حتی در ميان خودِ تركان ـ به پارسی است(35).

گفتنی است که فرزندان و نوادگان مغول و تیمور-با نام«بابریان»یا«گورکانیان هند»و«ایلخانیان»-بخاطر تعلیم و تربیت شان در فضای زبان و فرهنگ ایرانی،بعدها،باعث شکوفائیِ حیرت انگیزِ هنر و  موجب اعتلای زبان و ادبیّات فارسی در شبه قارۀ هند گردیدند(36).

رسميـّت زبان فارسی و موقعيـّت ممتاز آن تا قرن ها حتّی در دربارِ تركانِ عثمانی ادامه داشت بطوريكه در دوران سلاطين تُركِ عثمانی نامه ها و مكاتبات نيز به پارسی بود (نه عربی و نه به تركی!).جالب است كه سلطان عثمانی روزی كه دولت بيزانس را شكست داد و بعنوان«سلطان محمدفاتح» وارد شهر شد،بقول مورّخينِ عثمانی:هنگام بازديد از كاخ متروك و خاموش امپراطوری بيزانس، نه به آيه ای از قرآن استشهاد نمود، نه شعری به عربی خواند و نه ـ حتـّی ـ كلمه ای به تُركی بر زبان راند بلكه اين شعر فارسی را خواند:

بومِ نوبت می زند بر طارَم افراسياب

پرده داری می كند درقصرِ قيصر،عنكبوت(37).

مدارکِ موجود، مقام و منزلت زبان پارسی در دوران تركان عثمانی را نشان می دهند.در اين دوران در مكتب خانه های قلمروِ عثمانی زبان پارسی بعنوان زبان اولِ تدريس می شد و سلاطين تُركِ عثمانی ضمن سرودن اشعار پارسی،از داشتن شاعران پارسی گوی در دربار خود مباهات می کردند(38).

نقل رباعيات حدود ١٠٠ شاعر پارسی گوی آذری و ارانی در كتاب نزهت المجالس -تأليف قرن ٧ هجری/١٣ ميلادی نشان می دهد كه نواحی آذربايجان و ارّان(كه بعدها با دسيسۀ دولت شوروی «جمهورى آذربايجان» ناميده شد!) -از ديربازـ پايگاه فرهنگ ايران بوده اند(39).

در تمامت اين دوره ها،هر قدر كه عَرَب زدگیِ شریعتمداران باعث تضعيف زبان پارسی و موجب تفرقه، پراكندگی و« فصل» ايرانيان بود،زبان پارسی، تاريخ و آئين های مشترک ـ اما ـ باعث همدلی، همبستگی و« وصل»اقوام مختلف بود.در چنان همدلی و همزبانی بود كه حافظ شيرازی ضمن اشاره به« ترکان پارسى گو»،عاشقانه از نواحی آذربايجان و ارّان ياد می كند:

ای صبا گر بگذری بر ساحلِ رودِ ارس

بوسه زن بر خاك آن وادی و مُشكين كن نَفَس

با آن همزبانی ها بود كه خاقانی شروانی در قصيدۀ«ايوان مدائن» از حملۀ تازیان به ايران با حسرت و  اندوه  ياد می كند و يا پس از شنيدن خبرِ هجومِ هولناکِ تركانِ غُز به خراسان(40)در قصيدۀ سوزناکی از آن سوی آذربایجان،اندوه و عاطفۀ خويش را از اين هجوم ويران ساز ابراز می کند(41).

 

اقوام ایرانی:نقش ونگارهای قالی ایرانی

هرچند که در 40 سال اخیر همۀ اقوام ایرانی دچار تبعیض ها و سرکوب های فراوانی شده و وحدتِ ملّی ما دچار آسیب های بسیاری گردیده است،امّا بخاطر ترکیب و درهم آمیزیِ قومی درایران(بر خلاف ترکیه و سوریه)كُردها،آذری ها،گيلك ها،فارس ها،لرها ،بلوچ ها،ترکمن ها،عرب ها و همانندنقش های متنوّعِ  قالی ایرانی-چنان بهم «گره» خورده اند كه  تفکیک یا جدائی شان غیرممکن است.زیبائیِ این قالیِ متکثّر و پُر نقش در وحدت و یکپارچگی آن است.مردمی که در اوجِ کُشتارهای قومی و مذهبی در اروپای قرون وسطا و رنسانس،این سخنِ صلح آمیزِ عمادخراسانی مضمون اصلیِ اخلاق وادبیّات شان بوده است:

پیشِ ما سوختگان  مسجد ومیخانه یکی ست

حَرَم ودَیر یکی، سُبحه و پیمانه یکی ست

اینهمه جنگ و جدَل حاصل کوته‌نظری ست

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه  یکی ست(42).

  [email protected] 

______________

زیرنویس ها:

1-برای آگاهی ازاین دغدغه ها نگاه کنیدبه:دیدگاه ها،1993؛گفتگوباروزنامۀ کیهان،شمارۀ 478 ، 21اکتبر1993؛فصلنامۀ کاوه،شمارۀ 94،مونیخ،تابستان 2001؛مجلّۀ تلاش،شماره های 4و5، هامبورگ المان،1380 /2002؛شمارۀ 11، 1381/2003؛ تاریخ درادبیّات،2006.

2-بخشی ازشعر«ایران»که باصدای نگارنده منتشرشده است:

https://mirfetros.com/images/at1.jpg

https://mirfetros.com/fa/?p=21093

3 ـ نقد درخشانی از اين متدلوژی را می توان در رسالۀ دكتر محمدعلی خنجی يافت: رساله ای در بررسی «تاريخ ماد» و منشأ نظريۀ دياكونف، تهران، ١٣٥٨؛ سلسله مقالات در باره ء شيوۀ توليد آسيائی، روزنامۀ اطلاعات سياسی – اقتصادی، سال ٩ و ١٠، ١٣٧٤ ـ ١٣٧٥.

4- احياءالملوک،ملکشاه حسین سیستانی،به کوشش منوچهرستوده؛تهران،1344، ص220.

5-Chardin, Jean: Journal du   Voyages du chevalier  Chardin en Perse et autres lieux de l’Orien, Vol 8,Paris,1811, PP 39, 114

متن فارسی،سیاحتنامۀ شاردن،ترجمۀ محمدعبّاسی،ج6،تهران،1338،ص121

برای بحثی در بارۀ تجارت و بازرگانی در عصر صفوی نگاه کنیدبه:باستانی پاریزی،سياست و اقتصاد عصر صفوی،تهران،1357، صص 95-222؛همچنین نگاه کنید به بحثِ ویلم فلور:صنعتی شدن ایران،ترجمۀ ابوالقاسم سرّی، تهران،1371، خصوصاً صفحات 85-117همچنين نگاه کنيد به مقالۀ درخشان کلاين در مجموعه مقالاتِ زير:

Klein, Rudiger: ” Caravan Trade in Safavid iran”: Etudes Safavides, Ed. Jean Calmard, Paris-Tehran,1993, PP 305-318.

6 -نگاه کنیدبه:اسفزاری،معین الدین، روضات الجنّات فی اوصاف مدینه هرات،ج1،دانشگاه تهران، 1338، ص266؛جوینی،عطاملک،تاریخ جهانگشا، به تصحیح محمدقزوینی،ج1،تهران،بی تا،صص 126-128و 140.برای بحثی درخشان دربارۀ شهرهای ایران پیش ازحملۀ تازیان و ورود اسلام نگاه کنیدبه:پیگولوسکایا،شهرهای ایران در روزگارپارتیان وساسانیان،ترجمۀ عنایت الله رضا،تهران، 1367.

7- متز،آدم، تمدن اسلامی در سدۀ چهارم هجری، ج ٢، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگُزلو، تهران، ١٣٦٢، ص ٢٠٢.

8- برای آگاهی از كتابخانه های اين دوران نگاه كنيد به:میرفطروس، ملاحظاتی در تاريخ ايران، صص ٣١ ـ ٣٩ و منابع مندرج در همان كتاب.

9- برای گزارشی از رواج علم ودانش(خصوصاً رياضيات و نجوم) نگاه كنيد به:قربانی،ابوالقاسم: زندگينامۀ رياضيدانان دورۀاسلامی، تهران، ١٣٦٥؛ قربانی،ابوالقاسم، پارسی نامه، تهران، ١٣٦٣؛ مجلۀ تاریخ علم(نشریۀ علمی-پژوهشیِ پژوهشکدۀ تاریخ علم)،دانشگاه تهران،سال های 1395-1382؛ گرایش های علمی و فرهنگی در ایران) از هخامنشیان تا پایان صفویه)،استفان پانوسی،تهران، 1383 ؛ سارتون،جورج ،مقدمه ای برتاریخ علم،ترجمۀ غلامحسین صدری افشار،تهران،1353؛ فرشاد،مهدی:تاریخ علم در ایران(در2جلد)،تهران،1365-1366؛ صفا،ذبيح الله :تاريخ ادبيات در ايران،ج ١، چاپ ششم، تهران، ١٣٦٣، صص ٣٣٣ ـ ٣٥١؛ تاريخ ايران كمبريج، ج ٤، تهران، ١٣٦٣، صص ٣٣٠ ـ ٣٦٤؛  تاريخ نجوم اسلامی، نلّينو، ترجمۀ احمد آرام، تهران، ١٣٦٥؛ فصلنامۀ تحقيقات اسلامی(ويژۀ تاريخ علم)، سال ٨، شمارۀ دوم، تهران، ١٣٧٢؛ همچنين نگاه كنيد به:

La science dans le monde iranien à l’époque islamique, Editors:  Vesel Z., Beikbaghban H., Thierry de Crussol des Epesse B,1998, Science; Techniques et Instruments dans Le Monde Iranien (Xe-XIXe Siecle):

Sous la direction de N Pourjavady), Z Vesel , Actes du Colloque tenu à

L’université de Téhéran (7-9 Juin 1998) Broché , 2004; CARRA DE VAUX: Les penseurs de l’Islam, Nouvelle édition, Paris, 1984;

10- برای نمونه نگاه کنیدبه: بدوی،عبدالرحمن،مِن تاریخ الحاد فی الاسلام،مصر،1945؛دو کتابِ درخشان ،جوئل.ل، کرمر:فلسفه در عصر رنسانس اسلامی(ابوسلیمان سجستانی و مجلس او)،ترجمۀ محمدسعید حنائی کاشانی،تهران،1379؛احیای فرهنگی در عهدآل بویه، ترجمۀ محمدسعیدحنائی کاشانی،تهران،1375؛میرفطروس،حلّاج(بخش زنادقه ومتفکران مادی)،تهران، 1357.همچنین نگاه کنیدبه مقالۀ درخشانِ تورج تابان:«زنادقه در سده های نخستین اسلامی»:

https://mirfetros.com/fa/?p=26240

11- نگاه کنیدبه:فرای،ریچارد،عصرزرين فرهنگ ايران،ترجمۀ مسعود رجب ‌نيا تهران،1363؛ فرای،ریچارد،بخارا؛دستآوردِ قرون وسطی،ترجمۀ محمود محمودی،تهران،1385؛کرمر،پیشین ،صفحات مختلف؛رنسانس ایرانی در اوایل عهدِایلخانیان، لِین،جورج،ترجمۀ ابوالفضل رضوی، تهران،1389؛اذکائی،پرویز،حکیم رازی،تهران،1382.دربارۀ رنسانس اروپانگاه کنیدبه:

Croix, Alain/Quéniart, Jean: de la Renaissance à L’aube des Lumiéres, Seuil, Paris, 1997; Soutet, Olivier: La Littérature française du Moyen Age et de la Renaissance, 2 Vols, Paris, 1948; E. Garin (s. dir.), L’Homme de la Renaissance, Seuil, coll. « Points Histoire », 2002

12-نگاه کنیدبه میرفطروس،ملاحظاتی…،صص16-56

13- برای آگاهی از تطـّور مفهومِ«ملّت»در اروپا نگاه كنيد به:

Fougeyrollas, Pierre: La Nation, Essor et déclin des sociétés modernes, Paris, 1987.

14- برای بحثی در بارۀ ناسیونالیسم،ملّیت و عناصر اصلی هویّت نگاه کنید به:

اسمیت،آنتونی: ناسیونالیسم ،نظریه،ایدئولوژی،تاریخ ،ترجمه منصور انصاری،تهران،1383؛ اسمیت،آنتونی:ناسیونالیسم و مدرنیسم(بررسی انتقادی نظریّه های متاخر ملّت و ملّی گرایی)،ترجمۀ کاظم فیروزمند،تهران:1391

برای بحثی درخشان دربارۀ هویّت ایرانی نگاه کنید به مقالات احمداشرف:

http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-i-perspectives  

http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-iii-medieval-islamic-period  

http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-iv-19th-20th-centuries  

همچنین نگاه کنیدبه:اشرف،احمد:هویّت ایرانی(ازدوران باستان تا دوران پهلوی)و دو مقاله از گراردو نیولی و شاپور شهبازی، ترجمه و تدوین حمید احمدی،تهران،1395،طباطبائی،سیدجواد: دیباچه ای برنظریۀ انحطاط ایران،تهران،1380؛ احمدی،حمید: هویّت ملی ایرانی در گسترۀ تاریخ: فصلنامۀ مطالعات ملی، سال چهارم، شماره اول، تهران، 1382، صص9-45؛احمدی،حمید:بنیادهای هویّت ملّی ایرانی،تهران،1388؛مجلسی،فریدون:نام ایران و پیشینه فارسی دری:

 https://cgie.org.ir/fa/news/6484    

15- میرفطروس، دیدگاه ها،ص 28 .

16- – S. Wikander: Der arische Mannerband, Lund, ١938, S. 102F. به نقل از مقالۀ دكتر جلال خالقی مطلق در: ايرانشناسی، شمارۀ ١، سال ١، آمريكا، ١٣٦٨، ص ٨٣.

17-نگاه کنیدبه:

Gherardo Gnoli:The Idea of Iran. An essay on its origin , Roma : Istituto italiano per Medio ed Estremo Oriente, 1989.

همچنین نگاه کنیدبه:هویّت ایرانی،پیشین،صص47-56.

18-نگاه كنيد به مقالات جلال خالقی مطلق و جلال متينی در: ايرانشناسی، شمارۀ ٢، تابستان ١٣٧١، صص ٢٣6 ـ ٢4٣ و ٢55 ـ ٢65؛ شمارۀ ٤، زمستان ١٣٧١، صص ٦٩٢ ـ ٧٠6.       

19-هویّت ایرانی،پیشین،صص57-80

20-اشرف،پیشین،  صص81-234

21- دیدگاه ها،ص32.چگونگیِ تداومِ آئین ها و عقاید ایرانیان بعد از حملۀ تازیان را در بخشی ازمقدّمۀ ویرایشِ تازۀ کتابِ حلّاج  به دست داده ام.نگاه کنیدبه:

https://mirfetros.com/fa/?p=22532

برای آگاهی از نام ایران در نخستین اشعارفارسی نگاه کنیدبه مقالۀ ضیاء الدین سجّادی:ناموارۀ دکتر محمود افشار،ج2،تهران،1365،صص748-759 برای«نام ایران و پیشینۀ فارسی دری»نگاه کنیدبه مجلسی،فریدون،دائرة المعارف اسلامی:

 https://cgie.org.ir/fa/news/6484

دربارۀ ایراندوستی در سده های سوم و چهارم هجری / نهم و دهم ميلادی نگاه كنيد به مقالۀ علينقی منزوی در:هفتاد مقاله(يادنامۀ دكتر غلامحسين صديقى)، ج ٢، تهران، ١٣٧١، صص ٧٢٧ ـ ٧٦٠.برای آگاهی از«تلقّی قُدما از وطن»نگاه کنیدبه مقالۀ محمدرضا شفیعی کدکنی،فصلنامۀ الفباء،ج1تهران،1352، صص1-26.

22-برای تداوم مفهومِ ایران وایرانیّت دردورۀ ایلخانی وتیموری نگاه کنیدبه:

https://mirfetros.com/fa/?p=26213

23-در بارۀ شیعه سازی صفویان نگاه کنیدبه: عالم آرای صفوی،به کوشش یدالله شکری،تهران، 1363، صص 53-54، 64-65، 98-99، 346-347 و 371-372؛ خواند مير، روضة الصفا، ج 4، تهران،1339، صص 467-468، 478 و 527-528؛ روملو،حسن بیگ،احسن التواریخ، ج11و12،به اهتمام و تعلیقات عبدالحسین نوائی،تهران،1349 و1357،صص 45، 61، 77، 92 و 98؛ ملکشاه حسين سیستانی،پیشین، صص 198 – 100. بقول استاد نصرالله فلسفی: شاه اسماعيل در جنگ ها و قتل عام هائی که برای ترويج و تثبيت مذهب شيعه کرد، نزديک به 250،000 نفر را کشت: زندگانی شاه عباس، ج 2، ص125؛ میرفطروس،تاریخ در ادبیّات،صص81-82.همچنین نگاه کنیدبه دو مقالۀ ژان کالمار درمجموعۀ مقالات زیر:

Calmar,Jean: Etudes Safavides, pp109-151;139-151.

24-نگاه کنید به کتاب درخشانِ کاروان هند،احمدگلچین معانی،(در2جلد)،مشهد، 1369.این کتاب گنجینۀ عظیمی در شناخت تمایلات ایراندوستانه در عصرصفوی است.برای اهمیّت تاریخی این کتاب نگاه کنیدبه مقالۀ نجیب مایل هروی:سایه درسایه(دفتر مقاله ها و رساله ها) ،تهران،1378،صص410-434

25- تذکرۀ نصرابادی،به کوشش احمدمدقّن یزدی،دانشگاه یزد،1378،ص82

26- دیوان حزین لاهیجی،به کوشش بیژن ترقی، چاپ دوم، تهران ١٣۶٢، ص۵٨0 ـ581.مقایسه کنیدبا.شفیعی کدکنی،محمدرضا،شاعری در هجوم منتقدان(نقدادبی در سبک هندی؛ پیرامونِ شعرِحزین لاهیجی)، تهران، 1374،صص493-494

27- برای شعرملک الشعرای بهارنگاه کنیدبه:

https://mirfetros.com/fa/?p=21379

28-هفت پیکر،حکیم نظامی گنجه‌ای،به کوشش سعیدحمیدیان ،تهران،1395،ص23

29- برای نشانه های تجدّدگرائی در ذهن و زبان شاعران عصر صفوی نگاه کنیدبه بحث نگارنده:

« انديشه های صائب در شعرهای صائب »،تاریخ در ادبیّات،صص73-157.برای نمونه هائی از جایگاه مفهوم «وطن»در شعرهای کلیم کاشانی نگاه کنیدبه:میرفطروس،دیدگاه ها،ص30.برای آگاهی از حسِّ ملّی،مفهوم وطن و ایران در اشعارشاعران دیگرِ این دوران نگاه کنیدبه:گلچین معانی،پیشین، صفحات مختلف. برای بحثی در بارۀ هویّت ملّی درعصرصفوی نگاه کنیدبه:اشرف، پیشین،صص 143-179.برای یک مجموعۀ تحقیقات متنوّع دربارۀ دورۀ صفوی نگاه کنیدبه:

Calmar, Jean :(Ed) Études safavides,Paris-Tehran,1993

30-Gobineau, A: Trois ans en Asie, Paris, 198F0, P206 

31- نگاه کنیدبه حسنلی،جمیل، فراز و فرودِ فرقۀ دموکرات آذربایجان به روایت اسناد محرمانۀ آرشیو‌های شوروی، ترجمۀ منصورهمامی،تهران،1386،صص34-35و 50-54 ؛ برای آگاهی از ماجرای نفت شمال توسط شوروی ها نگاه کنیدبه ساعدمراغه ای،خاطرات سیاسی،به کوشش باقرعاقلی،تهران،1373،صص 180-189.برای مواضع حزب توده در این باره نگاه کنیدبه مقالۀ احسان طبری،«مسئلۀ نفت»،نشریۀ مردم برای روشنفکران،شمارۀ 12،19آبان 1323

32-صفائی،ابراهیم،اشتباه بزرگ:ملّی شدن صنعت نفت،تهران،1371، ص108

33- ارانی،تقی:«آذربایجان یک مسئلۀ حیاتی ومماتی برای ایران»،نشریۀ فرنگستان،شمارۀ 5، برلین،1924(1303) ، صص 247-254.همچنین نگاه کنیدبه مقالۀ«در بارۀ زبان فارسی و آذربایجان»،تقی ارانی:مجلۀ ایرانشهر، برلین،شمارۀ5-6،1303خورشیدی،صص355-365.به نقل از:زبان فارسی درآذربایجان ازنوشته های دانشمندان و زبان شناسان، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1368 ،ج1 ،صص117-133.

34- نگاه كنيد به: صورة الارض، ابن حوقل، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، ١٣45، ص ٩6‍؛ التنبيه و الاشراف،مسعودی، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده، تهران، ص ٧٨.

35- مسکوب،شاهرخ،هويت ايرانی و زبان فارسی،تهران،1373، ص 45.

36- در بارۀ هنر و فرهنگ درعصر تيموری نگاه کنيد به:میرفطروس،تاریخ درادبیّات،صص75-79 و منابع مندرج دراین صفحات.

37-  نوائی،عبدالحسين:ايران و جهان از مغول تا قاجار،تهران، ١٣٦٤، ص 558

38- نگاه كنيد به زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، تهران، ١٣٦٩؛ شعر و ادب در آسيای صغير، تهران، ١٣٥٠ ؛ نوائی،پیشین ،صص550-561؛زبان فارسی و حکومتهای ترکان،متینی، جلال:

https://mirfetros.com/fa/?p=3974

فرهنگ نام آوران ادبی ايران درتركيه – شعرای ايرانی:

https://www.academia.edu/2928179/

39- نزهة المجالس، جمال خليل شروانی، تهران، ١٣٦٦، خصوصاً مقدمۀ ارزشمند دكتر محمد امين رياحی، صص ١١ ـ 50.برای آگاهی از «سبک آذربایجان»درشعرِپارسی و شاعران و ادبای آذربایجان در سده های 8-/10 هجری 14-16میلادی نگاه کنیدبه:

https://www.academia.edu/12477111

http://www.mirasmaktoob.ir/fa/system/files/miras_news_docs/boroshor.pdf

40- نگاه كنيد به مقالۀ نگارنده در بارۀ هجوم تركان غُز به خراسان: ايرانشناسی، شمارۀ١، بهار ١٣٧٩، مريلند آمريكا، صص ١١٨ ـ ١٣١؛فصلنامۀ كاوه، شمارۀ ٩1، آلمان،پائیز ١٣79.

41-برای خلاصه ای ازاین دو قصیدۀ غرّا نگاه کنیدبه:میرفطروس،تاریخ درادبیّات،ص26.

42-ورقی چند از دیوان عمادخراسانی،نشرمعرفت،تهران،بی تا،ص40

 

اعتراض صدها نویسنده به حکم زندان سه عضو کانون نویسندگان

می 19th, 2019

حدود ۹۰۰ اهل قلم ایران در نامه سرگشاده‌ای خواستار لغو احکام سنگین قضائی علیه سه عضو کانون نویسندگان شدند. این سه عضو کانون به اتهام‌هایی نظیر “تبلیغ علیه نظام” هر یک به شش سال زندان محکوم شده‌اند.

    

سه عضو کانون نویسندگان که هر یک به شش سال زندان محکوم شده‌اند، از راست: کیوان باژن، بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی

سه عضو کانون نویسندگان که هر یک به شش سال زندان محکوم شده‌اند، از راست: کیوان باژن، بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی

جمع بزرگی از نویسندگان، شاعران، منتقدان و روزنامه‌نگاران ایرانی در نامه‌ای خطاب به مسئولان دستگاه‌های اجرایی و قضائی “اعتراض صریح” خود را به “رویه‌های نامنصفانه دستگاه قضایی و برخوردهای امنیّتی با اهل قلم و نویسندگان” ابراز کرده و خواهان لغو احکام “ناروا و ازادی‌کش” علیه سه عضو کانون نویسندگان ایران شدند.

خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران روز یک‌شنبه ۲۹ اردیبهشت (۱۹ مه) متن این نامه را که به امضای ۸۹۴ نفر رسیده منتشر کرد.

در ابتدای این نامه آمده است: «آزادی اندیشه، بیان و حق برگزاری اجتماعات مدنی مسالمت‌آمیز، یکی از حقوق اساسی هر ملت آزاد و زنده‌ای است. مردم ایران با جان فشانی در انقلاب مشروطه و جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق و سایر حرکت‌های مترقی و آزادی خواهانه معاصر، مکررا بر مطالبه این حقوق اساسی و اولیه صحه گذارده‌اند. یکی از مطالبات اصلی و جدی انقلاب بهمن ماه ۵۷ نیز، مساله نفی سانسور و برقراری فضای آزاد مطبوعاتی، فکری و فرهنگی بوده است.»

امضاءکنندگان نامه پیگیری و مطالبه حقوق از دست رفته نویسندگان، شاعران و روشنفکران مستقل ایران را که “جز بر اَذهان مردم بر هیچ نقطه دیگری اِتکا ندارند”، وظیفه انسانی و صنفی خود عنوان کرده‌اند.

سه عضو کنونی و پیشین هیئت دبیران کانون نویسندگان (بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان مهابادی) ۲۵ اردیبهشت ۹۸ به اتهام “تبلیغ علیه نظام” و “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور” محاکمه و هر یک به شش سال زندان محکوم شدند.

امضاءکنندگان نامه اعتراضی احکام صادر شده علیه این سه عضو کانون را “لطمه‌ای گران به حقوق اساسی فرد فرد ملت ایران” خوانده و نوشته‌اند: «نظر به حساسیت حقیقی مساله آزادی بیان و قلم، […] از همه مراجع قضایی و اجرایی کشور، رفع اتهام بی‌قید و شرط این سه نویسنده که در حقیقت تنها به جرم ابراز عقیده و بیان نظرات خود محاکمه شده‌اند را قویا و به قید فوریت خواستاریم.»

بی‌اعتنایی به اصل آزادی بیان

در خاتمه این نامه نسبت به “رفع تبعیض از اهالی قلم و برقراری کامل اَصل آزادی بیان در ایران” ابراز امیدواری شده است. کانون نویسندگان در روزی که حکم دادگاه علیه سه نویسنده یاد شده صادر شد با انتشار بیانیه‌ای این اقدام را به شدت محکوم کرد.

در بیانیه کانون تاکید شده: «در حقیقت آنچه در پرونده و دادگاه سه عضو کانون مبنای اتهام و صدور حکم قرار گرفته است چیزی جز گام نهادن در راه آزادی بیان و مخالفت با سانسور نیست و درست به همین سبب آنها محاکمه و محکوم به تحمل حبس شده‌اند.»

کانون نویسندگان می‌گوید حکم دستگاه قضائی فقط مربوط به این سه نویسنده نیست بلکه حکم محکومیت همه کسانی است که می‌خواهند از حق آزادی بیان برخوردار باشند.

نهاد صنفی نویسندگان ایران در بخشی از بیانیه خود با بیان این که این گونه محاکمه‌ها و حکم‌ها در چند دهه اخیر و “برای پراکندن رعب و وحشت و سرکوب آزادی بیان به وفور در جریان بوده” خواستار پایان دادن به این رویه شده‌اند.

اعتراض کانون نویسندگان ایران به حُکم سنگینِ محکومیّتِ سه عضو کانون

می 16th, 2019

خبرگزاری هرانا – بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن، سه عضو کانون نویسندگان ایران به اتهامات “تبلیغ علیه نظام” و “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور” مجموعا به ۱۸ سال حبس تعزیری محکوم شدند. جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات این شهروندان پیشتر در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران برگزار شده بود. این شهروندان در تاریخ ۲ بهمن ماه سال گذشته پس از احضار و حضور در دادگاه بازداشت و پس از چند روز با تودیع قرار وثیقه از زندان اوین آزاد شده بودند.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت‌ماه ۹۸، حکم حبس ۱۸ سال حبس تعزیری علیه سه عضو کانون نویسندگان ایران به وکلای آنان ابلاغ شد.

بر اساس حکم صادره توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران، به ریاست قاضی مقیسه، بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن هرکدام از اتهام “تبلیغ علیه نظام” به یک سال حبس تعزیری و از بابت اتهام “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور” به تحمل پنج سال حبس تعزیری محکوم شدند.
این حکم روز گذشته به ناصر زرافشان و راضیه زیدی وکلای سه عضو کانون نویسندگان ایران ابلاغ شد.

کانون نویسندگان ایران نیز روز جاری با انتشار بیانیه ای حکم صادره علیه این سه عضو کانون را محکوم کرد. در بخشی از این بیانیه آمده است: “به سه نویسنده مجموعا ۱۸ سال حکم زندان داده‌اند که چرا عضو کانون نویسندگان ایران شده‌اید؛ چرا نشریه‌ی داخلی یک تشکل فرهنگی را منتشر کرده‌اید؛ چرا اسناد و مدارک فعالیت‌های پنجاه ساله‌ی کانون را در کتابی گرد آورده‌اید؛ چرا بر مزار احمد شاملو و محمد مختاری و جعفر پوینده رفته‌اید؛ چرا پای بیانیه‌های دفاع از آزادی بیان نویسندگان و هنرمندان و مخالفت با اعدام و سانسور امضا گذاشته‌اید! این کدام “امنیت کشور” است که انتشار نشریه و بیانیه‌ی اعتراضی اقدام علیه آن محسوب می‌‍‌شود؟ امنیت چه کسانی با عضویت در کانون و رفتن بر مزار شاعران و نویسندگان به خطر می‌افتد؟ هر دادگاهی که حتی با اندکی عدالت و استقلال همراه باشد و ذره‌ای حق انسان در آن رعایت شود نیز این نوع “مستندات” را نه ادله‌ی جرم بلکه بهانه‌ی پرونده‌سازی تلقی می‌کند”.
جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن، دو تن از اعضای کانون نویسندگان ایران در تاریخ ۷ و ۸ اردیبهشت ماه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد.

بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن در مردادماه سال گذشته از بابت همین پرونده در شعبه ۷ دادسرای اوین با عنوان “تبلیغ علیه نظام” و در تاریخ ۱۲ آبان‌ ماه در پی احضار مجدد به این شعبه با عناوین دیگر “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” و “تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا” تفهیم اتهام شدند.

در تاریخ ۲ بهمن‌ماه ۹۷، کیوان باژن، رضا خندان مهابادی و بکتاش آبتین برای رسیدگی به پرونده‌شان در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران حاضر شده و به دلیل افزایش قرار صادره از کفالت به وثیقه یک میلیارد تومانی و عدم توانایی در تامین آن بازداشت و به زندان اوین منتقل شده بودند. طی این جلسه قاضی مقیسه با درخواست آنها جهت حضور وکیل مورد نظرشان مخالفت کرده بود.

رضا خندان مهابادی در تاریخ ۶ بهمن‌ماه، بکتاش آبتین در تاریخ ۸ بهمن ماه و کیوان باژن در تاریخ ۱۰ بهمن ماه هر یک با تودیع قرار وثیقه یک میلیارد تومانی و تا پایان مراحل دادرسی از زندان اوین آزاد شدند.

لازم به یادآوری است در اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۴ پنج مأمور وزارت اطلاعات با حکم شعبه ۱۲ بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه به خانه بکتاش آبتین رفتند و ضمن تفتیش منزل او بیش از دو هزار قلم فیلم، عکس‌های خانوادگی، موبایل، لپ‌تاپ و اسناد کانون نویسندگان ایران را ضبط کردند و پس از آن ایشان طی بیش از ۱۷ جلسه در خصوص فعالیت‌های هنری، ادبی و سینمایی خود بازجویی شدند. دلیل احضار و بازجویی ایشان “انتشار نشریه غیرقانونی” و “تبلیغ علیه نظام” عنوان شده بود.

یک هفته بعد از احضار بکتاش آبتین، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن نیز به ترتیب احضار شده و مورد بازجویی قرار گرفتند. دلیل احضار و بازجویی ایشان، تبلیغ علیه نظام عنوان شده بود.

کانون نویسندگان ایران یک نهاد غیردولتی متشکل از نویسندگان، مترجمان، ویراستاران و بخشی از انجمن جهانی قلم است، این کانون در سال ۱۳۴۷ رسما با هدف تشکل یابی صنفی نویسندگان و مبارزه با سانسور اعلام موجودیت کرد، کانون نویسندگان و اعضای آن از ابتدای تشکیل و به ویژه طی دهه های ۶۰ و ۷۰ با درجات مختلف سرکوب، از سانسور و تعقیب قضایی گرفته تا قتل روبرو بوده‌اند. محمدجعفر پوینده و محمد مختاری از از جمله اعضای کانون نویسندگان بوده‌اند که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای توسط وزارت اطلاعات به قتل رسیدند.

 

 

خِرَدنامهء فردوسی؛شناسنامه و سندِ هویّت ایران

می 15th, 2019

25 اردیبهشت روز گرامیداشت یادِ فردوسی

زبان فارسی و خردنامه فردوسی در طول سده های متوالی پیوند طولانی و ناگسستنی با یکدیگر داشته اند، به طوری که می توان عنوان احیاگر زبان فارسی را به «فردوسی» نسبت داد و اثر گرانقدر او را شناسنامه و سند هویت ایران عنوان کرد.

حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر و حماسه سرای سده چهارم هجری در کنار حافظ، سعدی، مولوی و خیام از بزرگترین و موثرترین چهره های ادبیات کلاسیک ایران به شمار می رود. فردوسی بیش از هر چیز به خدمات و تلاش هایی که برای حفظ و پاسداشت زبان فارسی انجام داده است، در میان عام و خاص شهرت داشت، به همین جهت 25اردیبهشت‌ بزرگداشت فردوسی به عنوان روز پاسداشت زبان فارسی نیز نامگذاری شده است.

ابوالقاسم حسن منصور مشهور به ابوالقاسم فردوسی در 319 خورشیدی در روستای «پاژ» در شهرستان توس خراسان دیده به جهان گشود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و هم‌زمان با جنبش استقلال‌خواهی و هویت‌طلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهنامه معروف ترین اثر این شاعر دربرگیرنده نزدیک به 50 هزار بیت و یکی از بزرگترین و برجسته‌ترین سروده‌های حماسی جهان است که سرایش آن دستاورد دست ‌کم 30 سال کار پیوسته این سخن‌سرای نامدار ایرانی عنوان شده است.‏ شاهنامه فردوسی، سه بخش اساطیری(از عهد کیومرث تا پادشاهی فریدون)، پهلوانی(از قیام کاوه آهنگر تا مرگ رستم و فرمانروایی بهمن پسر اسفندیار) و تاریخی(از پادشاهی بهمن تا پادشاهی یزدگرد) دارد که هر کدام از داستان های این کتاب ارزشمند با داشتن یک هسته مرکزی برپایه حکمت و خردورزی عنوان شده و به بیان حکایت پهلوانی ها، عواطف و احساس های مختلف مردم یک روزگار و نمادهایی از میهن دوستی، فداکاری و جنگ و ستیز پرداخته است.

تاثیرگذاری شاهنامه فردوسی بر ادبیات ایران و جهان امری انکارناپذیر محسوب می شود، از الهام و تاثیرپذیری عطار نیشابوری در کتاب به یاد ماندنی و ماندگار تذکره الاولیا تا ناصرخسرو، سنایی غزنوی، انوری، خاقانی، مولوی، سعدی، اوحدی مراغه‌ای، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردند. در ادبیات جهان نیز شاهد الهام و ادای دین بزرگان ادبیات و شعر به حکیم ابوالقاسم فردوسی هستیم چنانکه یوهان ولفگانگ گوته (شاعر و نویسنده آلمانی) و ویکتور هوگو (شاعر و نویسنده بزرگ فرانسه) در کتاب های «دیوان شرقی از مؤلف غربی» و «شرقیات» از فردوسی نامبرده و نسبت به او ادای احترام کردند.

فردوسی با سرایش شاهنامه، پایه‌های زبان فارسی را چنان استوار ساخت که بعد از آن، فراموش‌شدن و از میان رفتنش محال بود. زبانی که ما امروز بدان سخن می‌گوییم، با اینکه واژگان غیرفارسی زیادی در آن وجود دارد، هنوز فارسی است. زبانی که بنیاد و اساسش را فردوسی و شاهنامه برای ما حفظ کرده اند. این زبان، چنان زنده و در واژه‌سازی توانمند است که امروز نیز می‌تواند به‌گونه‌ای گسترده از واژگان بیگانه بی‌نیاز باشد.

بنابراین با عنایت به گفته های پیشین نامگذاری روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی به عنوان روز زبان فارسی و پاسداشت آن، بهترین و شایسته ترین اتفاق و تصمیمی بوده که در جهت ارتقای ادب و فرهنگ پارسی گرفته شده است. ایرنا به بهانه روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی با «راضیه موسوی» زبان شناس و پژوهشگر فرهنگ و زبان های باستانی ایران گفت و گو کرده است. متن این گفت وگو را در ادامه می خوانیم:

– دلیل شهرت و ماندگاری شاهنامه به عنوان یکی از بزرگترین نوشته های ادبیات کهن فارسی چیست؟
* واژهء مادر هیچ گاه فراموش شدنی نیست مثل زبان مادری و مام وطن. آن چیز که با اصل و ریشه ما پیوند دارد، شاید زمانی کمرنگ شود اما هرگز ناپدید نمی شود و پس از مدتی با جلوه بیشتری ظهور می یابد. فردوسی از چیزی حرف می زند که چیستی و هستی ماست، یعنی عشق به مام وطن و زبان مادری. عشقی که هرگز از میان نمی رود. این عشق مشترک به ایران و زبان پارسی سبب جاودانگی فردوسی شده است.

از طرف دیگر شاهنامه تنها یک اثر حماسی نیست که از سر احساسات میهن پرستانه سروده شده باشد، بلکه همچون دایره المعارف بزرگی به شمار می رود که دربردارنده اطلاعات مهمی در زمینه های مختلف از تاریخ، اسطوره و فرهنگ گرفته تا فنون جنگاوری، رموز پهلوانی و علوم و هنرهای گوناگون است. برای جاودان شدن یک اثر و یک شاعر، این ها دلایل خوبی هستند. شاهنامه کتابی است که سینه به سینه نقل و در به روزترین کتابخانه ها و محافل علمی بررسی و تحلیل می شود.

– دربارهء سبک و ویژگی آثار فردوسی توضیح دهید؟
* دربارهء اندیشه، جهان بینی و محتوای اثر سترگ شاهنامه در پرسش های پیشین سخن گفتیم اما درباره سبک و ویژگی های ظاهری شاهنامه باید گفت که این اثر پیرو سبک خراسانی و در قالب مثنوی سروده شده و به بیان داستان و حماسه سرایی پرداخته است و باید دانست فارسی نویسی و پرهیز از به کارگیری واژگان عربی از ویژگی های سبک خراسانی و فردوسی بسیار کوشیده است که کمترین استفاده را از واژگان عربی انجام دهد. همچنین شاهنامه دربردارنده آرایه های ادبی گوناگون از جمله جان بخشی به اشیاء، اغراق، ترکیب ها و عبارت‌هایی کنایی، جناسی، تشبیه، واج آرایی، لف و نشر، ایهام و پارادوکس است که خواندن این کتاب را لذت بخش تر می کند. اگر این ویژگی های سرشار ادبی را در کنار اندیشه های خردورزانه و انسان دوستانه فردوسی بگذاریم، به طور قطع می بینیم که ما با یک شاهکار ادبی یا بهتر بگوییم بهترین شاهکار حماسی جهان روبرو هستیم.

– درباره تاثیرات فرهنگی و ادبی فردوسی بر ادبیات کلاسیک و فرهنگ معاصر ایران چه ارزیابی دارید؟
* فردوسی زمانی شروع به سرایش شاهنامه کرد که به دلیل هجوم اعراب، زبان فارسی از رونق افتاده بود. اگر وی از چنین کار ارزشمند و سترگی دست می کشید، دیگر معلوم نبود که آیا اکنون ما به زبان شیرین فارسی سخن می گفتیم. زمانی که واژگان فارسی به سرعت جای خود را به واژگان عربی می دادند، فردوسی با بینشی خردمندانه به ثبت کلمات اصیل و البته مهجور پارسی پرداخت و مانع نابودی آنها شد. واژگانی که پیش از آن در متون پهلوی و اوستایی بازمانده بود اما تنها موبدان می توانستند آنها را بخوانند. وی همچنین به ثبت تاریخ، اسطوره ها، افسانه ها و فرهنگ های اصیل ایرانی پرداخت و پلی میان ایران باستان و ایران پس از اسلام بنا کرد و باعث شد، گذشته خویش را فراموش نکنیم.

پس از شاهنامه فردوسی، حماسه سرایی در میان ایرانیان رونق بیشتری یافت و حماسه های ارزشمند تحت تأثیر این اثر سروده شد. مانند گرشاسپ نامه اسدی، بهمن نامه وکوش نامه ایران شاه، برزونامه عطایی رازی و… که نام بردن از همه آنها در مجال این گفت وگو نیست. وقتی شاعرانی همچون سنایی، قاآنی، سعدی، حافظ و… در آثارشان برای بیان مفاهیم خود از قهرمان‌ها یا داستان های شاهنامه بهره می گیرند، بی شک شاهنامه منبع شناخت و الهام آنهاست.

– مهمترین اقداماتی را که می بایست جهت پاسداشت زبان فارسی انجام شود، چه می دانید؟
**موسوی: زبان فارسی روزهای سختی را پشت سر نهاده است. بنابر برخی روایات تاریخی در سه دوره زمانی، نوشته های مکتوب زبان فارسی سوزانده شدند و از میان رفتند. نخست در حمله اسکندر رومی به ایران؛ بنابر گفته ابن ندیم در «الفهرست»، تعداد زیادی الواح گلی، چوبی و سنگی که در کاخ آپادانا نگهداری می شد به فرمان اسکندر سوزانده یا به اسکندریه فرستاده شد، همچنین به روایتی 20 هزار چرم گاوی که اوستا بر آن نوشته شده بود، سوزانده شد که در کتابخانه استخر نگهداری می شدند. دوره دوم به مقطع زمانی حمله اعراب به ایران مربوط می شود. آنگونه که در کتاب مقدمه ابن خلدون آمده است، کتابخانه چندی شاپور به دست فاتحین سوزانده و در خوارزم نیز کتاب های مغان نابود شد و مقطع سوم حمله مغولان به ایران بود که آنان نیز کتاب ها را سوزاندند و از نسخه های گرانبها به عنوان سوخت استفاده کردند اما با وجود اینکه زبان فارسی حتی در مقاطعی از رونق افتاد، باز هم به حیات خود ادامه داد. این امر ظرفیت بزرگ زبان پارسی را برای ماندگاری نشان می دهد.

امروزه با بیان مفهوم دهکده جهانی، فرهنگ ها و زبان ها به طرف یکی شدن پیش می روند و همچنین از دیدگاه زبان شناسی، زبان به مرور به سمت ساده شدن حرکت می کند که در این مسیر ممکن است تغییراتی در شکل اصلی زبان ایجاد شود که همگی امری ناگزیر هستند اما در این میان با افزایش حجم تولید فناوری های جدید و ورود نام های بیگانه و خارجی به زبان فارسی چه باید کرد. خوشبختانه ما از طریق متون کهنی که همه به زبان های ایرانی باستان و میانه هستند، امکان دسترسی به گنجینه های ارزشمند واژگان اصیل پارسی را داریم. واژگانی که متخصصان زبان های باستانی و گویش های ایرانی با آنها زندگی می کنند. واژگانی که می توانند جایگزین های شایسته ای باشند برای واژگان بیگانه ای که ناآگاهانه به کار می بریم. از طرف دیگر زبان پارسی، زبانی پیوندی است یعنی از طریق چسباندن پیشوندها و پسوندها به ریشه و ماده می توان واژگان بسیاری تولید کرد و این مانع عقیم ماندن این زبان در تولید واژگان جدید می شود.

در میان متون کهن بازمانده به زبان های باستانی ایران (اوستایی و پهلوی)، به متن های فلسفی، پزشکی، دینی، اخلاقی، کلامی، حماسی، مناظرات، شعر، داستان و… بر می خوریم که نشان از توانایی علمی زبان فارسی دارد. پس می توان استنباط کرد که این زبان از قابلیت های بسیاری برخوردار و بی جهت نیست که از هزاره ها تا کنون جاودان مانده است. باید از متخصصان رشته های مرتبط هم چون فرهنگ و زبان های باستانی ایران، ادبیات فارسی، زبان شناسی، گویش شناسان، فرهنگ نویسان و نویسندگان کمک گرفت و در حرکتی میهنی برای پاسداشت زبان فارسی کوشید. همچنین در اقدامی فراملی ضروری به نظر می رسد که کشورهای وارث تمدن ایرانی و فارسی زبان ها، همدل و همراه برای پاسداشت این زبان تلاش کنند.

– بهترین راهکار برای آشنایی و پیوند نسل جوان با اندیشه و فرهنگ کهن فارسی به ویژه حکیم ابوالقاسم فردوسی چیست؟
* مخاطب امروز دیگر حاضر نیست تا نیمه های شب، زیر نور شمع کتاب بخواند یا برای یافتن کتاب شرق تا غرب را بپیماید. همه به دنبال ساده ترین و راحت ترین راه برای آموختن هستند. از نسل جدیدی که در بستر فناوری های پیشرفته، رسانه های گوناگون و شبکه های اجتماعی رشد کرده است، نمی توان توقع داشت که با همان مشقت و پشتکار پیشینیان، تمام متون کهن را بخواند.

در وهله نخست، بهتر آن است که داستان های شاهنامه را از طریق ساخت پویانمایی ها و فیلم های کوتاه و بلند به نسل جدید عرضه داشت. به وسیله کتاب های داستان، و شعر کودکانه و تصاویر رنگارنگ باید کودکان را با شخصیت های شاهنامه و مفاهیم آن آشنا کرد. با ساخت کلیپ های موزیکال که کودکان آن را دوست دارند بایستی در آنها شوق ایجاد کرد. باید در مدارس از دانش آموزان خواست که داستان های شاهنامه را به صورت تئاتر بازی کنند. اینها سبب می شود نسل جدید، شاهنامه و فردوسی را بشناسند و در سنین بالاتر تصمیم بگیرند این کتاب ارزشمند را بارها و بارها بخوانند.

خوشبختانه در سال های اخیر شاهد افزایش نقالی در میان نسل جدید کودکانمان هستیم که بسیار باعث خرسندی اهالی فرهنگ و ادب نیز شده است. امروزه بزرگترین ابزار، هنر است و در صدر آن، سینما، شعر و موسیقی قرار دارد و نسل جوان گرایش و تأثیر بسیاری از آنها می پذیرد. پس نباید تأثیر این مهم را نادیده گرفت. ساخت اُپرای ارزشمند «رستم و سهراب» به وسیله «لوریس چکناواریان» و پویانمایی «آخرین داستان» از طرف «اشکان رهگذر» برداشتی آزاد از داستان ضحاک و برنده سیمرغ بلورین بهترین انیمیشن جشنواره فیلم فجر و نیز فعالیت های ارزشمند باشگاه شاهنامه پژوهان به بنیانگذاری «کوروش جوادی» نمونه های شایسته این حرکت خوب به شمار می روند.

– دلیل نامگذاری بزرگداشت فردوسی به روز پاسداشت زبان فارسی چیست؟
* در میان شاعران ایران، هر فردی رسالتی را برای خود برگزید. سعدی بار عاشقانه ها و خیام بار فلسفه را به دوش کشیدند. مولانا در وادی عشق و عرفان حیران و حافظ شهره به رندی و عالم سوزی شد اما در این میان بی شک، حکیم ابوالقاسم فردوسی تنها شاعری بود که تمام زندگی خود را وقف احیای زبان فارسی، ثبت تاریخ، فرهنگ و اسطوره های ایرانی کرد، پس چه فردب شایسته تر از او می یابید.

چنان که در شاهنامه می گوید:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نباید گزند
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
جهان کرده ام از سخن چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت
نمیرم ازین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام

منبع:بهارنیوز

معرفی کتابِ هویّت ایرانیِِِ احمداشرف و…(نیّرهء خداداد شهری)*

می 7th, 2019

 

هویّت ایرانی: از دوران باستان تا پایان پهلوی؛
احمد اشرف و دو مقاله از گراردو نیولی و شاپور شهبازی
گردآورنده و مترجم: حمید احمدی
تهران: نشر نی، 1395، 264 صفحه

 

نتیجه تصویری برای گراردو نیولی،هویّت ایرانی

مقدمه
هویّت ملّی و قومی مانند دیگر پدیدارهای اجتماعی مقوله‌ای تاریخی است که در سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی که پدیدار می‌شود رشد می‌کند،دگرگون می‌شود و معانی گوناگون و متفاوت پیدا می‌کند.

هویّت قومی و ملّی امری طبیعی و ثابت نیست که پایه‌های مشخص و تغییرناپذیر داشته باشد، بلکه پدیداری است که گذشته از عناصر عینی و آفاقی، ریشه در تجربه‌های مشترک و خاطرات و تصورات جمعی مردم دارد. در دوره تاریخی معینی ابداع می‌شود، خاطرات تاریخی در ارتباط با آن شکل می‌گیرد یا خاطرات فراموش‌شده در خصوص آن احیا می‌شود، قباله تاریخی برایش ثبت می‌شود و در سالگردها و سالروزها به حیاتش ادامه می‌دهد.

هویّت قومی که از دوران پیش از تاریخ همچنان تداوم داشته است، ریشه در احساس تعلق به طایفه و تیره و قبیله و قوم و ایل دارد. افراد یک قوم یا طایفه که نیا و آداب و رسوم و کلانتران و کدخدایان مشترک دارند، در سرزمین معین زندگی می‌کنند. هم‌زبان‌اند. با یکدیگر در زمینه‌های اقتصادی همیاری دارند. برای دفاع از منافع جمعی قوم و قبیله می‌جنگند و معمولاً با نام معین و هویت جمعی مشخص از اقوام و طوایف دیگر متمایز می‌شوند. در واقع این احساس بسیار قدیمی قومیت و ایلیت را می‌توان از عناصر تاریخی هویت ملّی در عصر جدید دانست.

اما هویت ملّی در حالی که با هویت قومی بستگی‌هایی دارد، از پدیدارهای تاریخی عصر جدید است که در جریان پیدایش دولت‌های ملّی در دو قرن گذشته در سراسر جهان شکل گرفته است.

این احساس دوگانگی میان «ما و دیگران» اگر در حد اعتدال و معقول باشد، می‌تواند همچون نیرویی برای همیاری و اعتلای فرهنگی ظاهر شود و اگر به قلمرو تعصبات و دشمنی‌ها و کینه‌توزی‌های ملّی و قومی و نژادی درآید یا به بهانه چالش با تعصبات ملّی و قومی، به نفی و انکار و تمسخر میراث فرهنگی خویش بنشیند، نیرویی ویرانگر خواهد شد؛ زاینده دشمنی و ستیزه‌جویی.[1]

در کتاب حاضر، پس از بررسی فشرده دیدگاه‌های مربوط به هویت قومی و ملّی که بازسازی هویت ایرانی را در دوران ما شکل داده و به تصویر کشیده‌اند، تحول تاریخی هویت ایرانی در چند دوره متمایز تاریخی بررسی و تحلیل می‌شود.

درباره نویسندگان اثر
کتاب حاضر حاصل ترجمه چند مقاله از صاحب‌نظران به همراه اضافاتی از گردآورنده و مترجم است. در ادامه به معرفی مختصر پژوهشگران این اثر می‌پردازیم.

حمید احمدی در دوره دکتری در دانشگاه کارلتون کانادا (1369-1374ش) موضوع پایان‌نامه خود را به هویت ملّی و واکاوی مسئله اقوام ایرانی و علل سیاسی‌شدن آن در ایران اختصاص می‌دهد. وی هم‌اکنون دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است. دکتر احمدی گردآورنده و مترجم این اثر است.

یکی از نخستین پژوهشگران باسابقه علوم اجتماعی ایران که توجه خود را به این مهم معطوف کرد، احمد اشرف است. جایگاه او در پژوهش‌های اجتماعی ایران بسیار شاخص و شناخته‌شده است. آنچه احمد اشرف را در وهله نخست در جامعه پژوهشگران ایران متمایز کرد، پژوهش شناخته‌شده او درباره موانع تاریخی رشد سرمایه‌داری در ایران بود. وی در پژوهش‌های بعدی خود درباره طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران و جایگاه تئوری توطئه در ایران معاصر، با اتکا به همین دید تاریخی‌نگر، مسائل ایران را تحلیل کرده است. احمد اشرف که از پژوهشگران و سرویراستاران ارشددانشنامه ایرانیکا در دانشگاه کلمبیاست، به موضوع هویت ایرانی در قالب یکی از مدخل‌های آن دانشنامه پرداخته است.[2]

گراردو نیولی از مهم‌ترین پژوهشگران خارجی عرصه ایران‌شناسی سیاسی به شمار می‌آید و تنها کسی است که برجسته‌ترین اثر ایران‌شناسی سیاسی را درباره‌ ریشه‌یابی نام ایران و به تبع آن هویّت ایرانی در ایران باستان عرضه کرده است، به قول مترجم، آشنایی ایرانیان با کار او بسیار ضروری می‌نمود. در واقع فصل مربوط به هویت ایرانی در دوران باستان نشان‌دهنده آن است که برخلاف دیدگاه‌های مدرن و پست‌مدرن که برآمدن هویت ایرانی را به دوران پهلوی یا اندکی پیش از آن مربوط می‌دانند، هویت ایرانی ریشه‌ای تاریخی دارد و همان‌طور که نیولی با مراجعه به متون کهن دینی، تاریخی و سیاسی ایران باستان نشان داده است، ایده ایران به منزله منظومه‌ای هویتی به دوران اوستایی، کیانی و هخامنشیان بازمی‌گردد که در آغاز بیشتر جنبه قومی و نژادی داشته و بعدها در دوره ساسانیان تکامل پیدا کرده و جنبه‌های سیاسی ـ سرزمینی و تا حدی دینی نیز پیدا کرده است.[3]

شاپور شهبازی استاد مطالعات ایران در دانشگاه اورگون شرقی بود و یکی از برجسته‌ترین ایران‌شناسان ایرانی معاصر به شمار می‌رفت و بیشتر نوشته‌های خود را در خارج از ایران و به زبان‌های انگلیسی و سایر زبان‌های اروپایی منتشر کرده است. شهبازی در بخشی از کتابی درباره امپراتوری ایران که در سال 2005م از سوی انتشارات آی.بی. توریس در انگلستان و آمریکا منتشر شده به ایده ایران پرداخته است. در این نوشته او بحث نیولی درباره ایده‌ ایران را گسترش داده و این نظریه نیولی را که ایده ایران در دوره هخامنشی و اشکانی همانند دوره ساسانی سیاسی نبوده است نقد کرده و با بهره‌گیری از منابع کهن ایرانی و غیرایرانی و تفسیر آن متون نشان داده است که ایده‌ ایران از دوره‌ اوستایی و حتی کیانی (پیشااوستایی) به بعد از جمله در دوره‌ هخامنشیان و اشکانیان (پارت‌ها)، مفهومی سیاسی داشته و برای ایرانیان آن دوره‌ها بازتاب ملّیت و هویت ملّی بوده است.[4]

معرفی اثر
کتاب حاضر با توجه به برگردان نوشته شهبازی و افزوده‌های اشرف، بسیار گسترده‌تر از نسخه انگلیسی مقاله اشرف در دانشنامه ایرانیکاست. متن نهایی در هشت فصل سازماندهی‌شده که دربرگیرنده بحث نظری درباره روایت‌های موجود از هویت ایرانی، هویت ایرانی در دوره باستان (برگردان مقاله گراردو نیولی و شاپور شهبازی)، هویت ایرانی در قرون اولیه اسلامی، هویت ایرانی در دوره فرمانروایی ترکان، هویت ایرانی در عصر صفوی، هویت ایرانی در دوره، مدرن یعنی دوران قاجار و مشروطیت و سرانجام هویت ایرانی در دوره پهلوی است.[5]

در فصل نخست مفاهیم و نظریه‌های هویت ایرانی در سه روایت بازنگری شده است.

هویت ایرانی مانند هر پدیده‌ اجتماعی دیگر به روایت‌های گوناگون به تصویر آمده است. در این میان سه روایت عمده در پاسخ به این سؤال که «منشأ پیدایش ملت‌ها چیست و به چه دورانی بازمی‌گردد؟» تدوین شده است که به تربیت زمانی عبارتند از: روایت «ملت‌گرا»، روایت «مدرن و پست‌مدرن» و روایت «تاریخی‌نگر». روایت نخست که آن را «ناسیونالیسم رومانتیک» نیز می‌خوانند، ملت را پدیدار طبیعی تاریخ بشر می‌انگارد که منشأ آن را باید در دوران پیش از تاریخ جست. در تقابل با این دیدگاه که از مقوله‌ ناسیونالیسم افراطی است، روایت «مدرن و پست‌مدرن» در نیمه‌ قرن بیستم تدوین شد و رواج گرفت. این دیدگاه ملت را پدیداری جدید می‌داند که ساخته و پرداخته‌ دولت‌های ملی در عصر جدید است و عمر آن از قرن هجدهم پیش‌تر نمی‌رود. افزون بر این بین هویت ملّی که ویژه‌ دنیای مدرن است و هویت‌های پیش از آن گسستی تاریخی وجود دارد.

روایت سوم یا دیدگاه «تاریخی‌نگر» در اینکه هویت ملّی زاده‌ دنیای جدید است با دیدگاه «مدرن و پست‌مدرن» هم‌آواز است، اما گسست بنیادین هویت ملّی همه‌ ملل، به‌ویژه ایران را با هویت گذشته‌ آنان به استناد شواهد تاریخیِ بسیار نمی‌پذیرد. تمایز میان «هویت تاریخی ایران» و «هویت ملّی ایرانی» است؛ بدین معنی که «هویت تاریخی ایرانی» بر اساس شواهد بسیار که در این کتاب آمده است، از دوران ساسانی تنظیم و تدوین شده و به صور گوناگون تا قرن نوزدهم میلادی به دفعات بازسازی شده و در دو قرن اخیر به «هویت ملّی ایرانی» تحول یافته و به صورتی جدید ساخته و پرداخته شده است.[6]

پس از بررسی این سه روایت نویسنده بر آن است که تداوم هویت ملّی ایرانی حاصل ترکیبی کارکردی یا فونکسیونی در میراث تاریخی پادشاهی، زبان و ادبیات فارسی و مذاهب ایرانی، یعنی دین زرتشتی در دوران پیش از اسلام و تشیع در دوران اسلامی است. دیدگاه احمدی درباره‌ نقش مذاهب ایرانی به‌مثابه ستون‌های پایدار هویت ایرانی ممکن است تحت تأثیر اندیشه‌های هانری کربن و سیدحسین نصر باشد که با تفسیر فلسفه‌ اسلامی، آن هم عمدتاً در راستای عقاید عرفانی تشیع اعتقاد داشتند که تشیع ریشه‌ بسیار عمیقی در مذاهب ایران باستان دارد.

مراحل عمده‌ بازسازی و تحول هویت ایرانی از دوران ساسانی تا عصر حاضر را می‌توان در هفت دوره‌ زیر مشخص کرد:

  1. مرحله بنیادین بازسازی هویت ایرانی به منزله‌ نوعی هویت «ملّی پیشامدرن» در عصر ساسانی که از گونه‌ای حس ناسیونالیسم قومی باستانی برخوردار بود و از نوع هویت‌های پیش از عصر جدید است.
  2. مرحله‌ سکون و رکود هویت ایرانی در قرن نخستین اسلامی.
  3. مرحله‌ تجدید حیات و بازسازی هویت فرهنگی ایران در عهد حکومت‌های محلی ایرانی در قرن‌های سوم تا پنجم هجری.
  4. مرحله‌ پیچیده‌ عصر سلاجقه با گسترش زبان فارسی به منزله‌ زبان دیوانی از یک سو و اندیشه‌ امپراتوری فراگیر اسلامی در برابر احساسات قومی «ملّیت‌ها» از سوی دیگر.
  5. مرحله‌ بازسازی و احیای هویت ایرانی در عهد مغول و تیموریان.
  6. مرحله‌ بازسازی و احیای هویت ایرانی ـ شیعی در عصر صفوی.
  7. مرحله‌ بازسازی «هویت ملّی ایرانی» در معنای امروزی آن در دو قرن اخیر.

این مراحل در فصل‌های بعدی کتاب بررسی می‌شود.[7]

سخن پایانی
عوامل سه‌گانهٔ زیر باعث شدند که موضوع هویت و ملّیت در ایران در دو دهه اخیر از اهمیت چشم‌گیری برخوردار شود.[8]

  1. دگرگونی‌های نظری و چالش‌های نظری برآمده از گفتمان جهانی‌شدن
  2. دگرگونی‌های ژئوپلیتیک جدید منطقه‌ای پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی و سرانجام
  3. غلبه‌ گفتمان فراملی اسلام‌گرا در سیاست‌های ایران

در ایران اواخر قرن بیستم نیز همانند بسیاری از جوامع دیگر، وابستگی‌های قومی ـ زبانی و علایق استانی و ایلی غالباً با هویت ملّی رقابت می‌کنند. با این‌همه با وجود این هویت‌های چندگانه، بیداری فرهنگی دارای ریشه‌های عمیق و بیداری تاریخی نسبت به تداوم تاریخ طولانی و متمایز کشور، همچون نیرویی انسجام‌بخش و قدرتمند بر جریان‌های گوناگون تفرقه‌انداز غلبه کرده است. یافته‌های یک بررسی ملّی که در مراکز 28 استان ایران در سال 1380ش (2001م) صورت گرفت، نشان می‌دهد که مردم روابط، علایق و وابستگی‌های بسیار نیرومندی به هویت «ایرانی» خود دارند. در پاسخ به این پرسش که «تا چه اندازه از ایرانی‌بودن خود احساس غرور می‌کنید؟» 68% از پاسخ‌دهندگان اشاره کرده‌اند که برای هویت ایرانی خود ارزش زیادی قائل‌اند.

هدف اصلی در این کتاب بررسی سیر تحول اندیشه یا ایده‌ ایران همچون عنصری هویتی، تاریخی، فرهنگی، دینی و سیاسی است و اینکه این ایده که خود را در لابه‌لای متون گوناگون دینی عصر باستان تا متون تاریخی، ادبی و گاه دینی دوران پس از اسلام به نمایش گذارده، چگونه در فراز و نشیب تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران و مردمان ایرانی تداوم یافته و در دوران مدرن و معاصر، بنیان ظهور هویت ملّی ایرانی را استوار ساخته است. این تجلی هویت تاریخی، فرهنگی و سیاسی ایرانی همان‌طور که در فصول مربوط به دوران پس از اسلام اشاره شد، بیش از هر چیز خود را در آثار ادبی، شعر و نثر شاعران و نویسندگان پارسی‌گوی و در کتاب‌های تاریخی مربوط به سیر تحول تاریخی ایران نمودار ساخته است.

بر این اساس هویت ایرانی همچون یک پدیده تاریخی و سیاسی، نه محصول دوران مدرن، آن طور که روایت مدرن و پست‌مدرن می‌گوید، بلکه محصول قرن‌های متمادی پیش و پس از اسلام بوده است. گر چه ما بر آن نیستیم که هویت ایرانی مطرح در دوران مورد اشاره گذشته را هویت ملّی به مفهوم مدرن آن بنامیم، در عین حال تأکید بر آن است که سرزمین ایران و مردمان آن برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر دارای یک آگاهی تاریخی، فرهنگی و سرزمینی از ایران بوده‌اند که از قرون پیش از اسلام به دوران اسلامی انتقال یافته و به‌ویژه در دوران سلطه‌ی سلسله‌های غیرایرانی رشد و بالندگی یافته و با درهم‌آمیختن با باورهای دینی اسلام و تشیع به دوره مدرن منتقل شده است.[9]

امید است که انتشار این کتاب در بحث هویت ایرانی و ریشه‌های تاریخی آن و در ادبیات مربوط به هویت و ملّیت در ایران سهمی داشته و برای ایرانیان، به‌ویژه نسل جوان ایرانی، در دنیای پیچیده و پررازورمز جهانی‌شدن و گسترش شبکه‌های ارتباطی جهانی آگاهی‌بخش باشد.

 

منبع:مجله آینه پژوهش، شماره 160

—————

*کارشناس ارشد مطالعات آرشیوی.

1- هویت ایرانی، ص 21-22.

2- همان، ص 13-14.

3- همان، ص 17-18.

4- همان، ص 18.

5- همان، ص 19.

6- همان، ص 25-26.

7- همان، ص 44-46.

8- همان، ص 10-11.

9-همان، ص 221-223.

اعتراض انجمن جهانیِ قلم به محاکمهء سه عضو کانون نویسندگان ایران

می 5th, 2019

 

انجمن جهانی قلم طی بیانیه ای نسبت به محاکمه بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران ابراز نگرانی کرد. در این بیانیه اشاره شده است که محاکمه این نویسندگان با انگیزه های سیاسی صورت گرفته و نقض آشکار حق آزادی بیان آنها است. این سه عضو کانون نویسندگان طی هفته گذشته از بابت اتهامات «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» در دادگاه انقلاب تهران محاکمه شده بودند.
متن کامل این بیانیه را در زیر می خوانید:

بیانیه ی انجمن جهانی قلم
در اعتراض به محاکمه ی اعضای کانون نویسندگان ایران

انجمن جهانی قلم (پن) نگرانی عمیق خود را درباره ی محاکمه ی نویسندگان ایرانی، بکتاش آبتین، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن اعلام می کند. این محاکمه در شعبه ی ۲٨ «دادگاه انقلاب» در دو روز پیاپی برگزار شد، دادگاه آقای آبتین در ۲۷ آوریل و آقایان خندان (مهابادی) و باژن در ۲٨ آوریل ۲۰۱۹. اتهام های هر سه نویسنده عبارت اند از «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی». بر اساس یک گزارش اینترنتی، انگیزه ی نهفته در پس این اتهام ها سیاسی است، و این نویسندگان به سبب دیدگاه ها وآثار انتقادی شان درباره ی سانسور هنر و ادبیات در ایران و نیز عضویت شان در «کانون نویسندگان ایران» – سازمانی که از نظر حکومت ایران غیرقانونی است – محاکمه می شوند. با توجه به این اتهام ها، دادگاه بدوی ممکن است این نویسندگان را به احکام سنگین زندان محکوم کند؛ هرچند، در صورت صدور این احکام احتمالی، نویسندگان ۲۰ روز فرصت خواهند داشت که درخواست تجدید نظر کنند.
ربکا شارکی، مدیر کارزارها و ارتباط های انجمن جهانی قلم در این باره چنین گفت: «ما با همکاران ایرانی خود، که به سبب نوشته ها و فعالیت مسالمت آمیزشان در معرض اتهام قرار گرفته اند، اعلام همبستگی می کنیم و از مقامات دولت ایران می خواهیم تمام اتهام های وارد شده به این نویسندگان را لغو کنند و به حق آنان برای آزادی بیان احترام گذارند.»
نخستین جلسه ی این دادگاه در روز ۲۲ ژانویه ی ۲۰۱۹ برگزار شد. در این جلسه، پس از قرائت کیفرخواست از سوی نماینده ی دادستان، نویسندگان برای دفاع از خویش خواهان حضور وکلای مدافع خود در دادگاه شدند، قاضی دادگاه با این درخواست مخالفت کرد و نویسندگان نیز در اعتراض به محرومیت خود از حق برخورداری از وکیل مدافع از دفاع خودداری کردند. در واکنش به این اعتراض، قاضی دادگاه، آزادی موقت متهمان را به پرداخت قرار وثیقه به مبلغ یک میلیارد تومان (معادل تقریباً ۲۴۰ هزار دلار) برای هر یک از نویسندگان مشروط کرد. از آنجا که نویسندگان قادر به پرداخت این قرار سنگین نبودند، روانه ی زندان اوین در تهران شدند و تنها پس از پرداخت قرار، در روزهای ۲۷ و ۲٨ ژانویه به طور موقت و تا زمان صدور رأی دادگاه، از زندان آزاد شدند.
انجمن جهانی قلم بر این باور است که اتهام هایی که به این سه نویسنده وارد شده نقض آشکار حق آزادی بیان است و از مقامات دولت ایران می خواهد، ضمن تضمین احترام کامل به حقوق این نویسندگان از جمله حق دفاع و مشاوره با وکیل برگزیده ی خویش، آنان را بی درنگ آزاد کنند.
رضا خندان (مهابادی) ، بکتاش آبتین   و کیوان باژن   اعضای کانون نویسندگان ایران‌ هستند. آنان آثار بسیاری حول ایران و ادبیات ایران نوشته‌اند.
انجمن جهانی قلم در مورد شمار زیاد نویسندگان و فعالانی که در ایران تنها به دلیل استفاده از حق آزادی بیان بازداشت یا زندانی می شوند، هشدار می دهد. مجمع نمایندگان این انجمن، در هشتاد و چهارمین کنگره ی خود در سپتامبر ۲۰۱٨، قطع نامه ای درباره ی ایران صادر کرد و در آن نگرانی خود را از تداوم نقض حقوق بین المللی بشر از سوی جمهوری اسلامی ایران، عمدتاً از طریق محدود کردن حقوق مربوط به آزادی بیان، تشکل و تجمع مسالمت آمیز، اعلام کرد.

انجمن جهانی قلم
سوم ماه مه ۲۰۱۹

نگاهی به یک عارضۀ تاریخی!، علی میرفطروس

آوریل 26th, 2019

*جامعۀ ایران در طول تاریخ-غالباً-جامعه ای نابسامان وُ نامتعارف بوده و طبیعی است که در شرایط نامتعارف همه چیز(از جمله اخلاقِ اجتماعی)می تواند«نامتعارف»گردد.

*پس از شکست جنبش مشروطیّت نوعی ادبیّات در عرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج  یافت که می توان آنرا«ادبیّات دشنام»نامید.

***

اشاره:

مقالۀ حاضر زمانی منتشر می شود که یکی ازشریف ترین و برجسته ترین روشنفکران ایران-دکترسیدجواد طباطبائی-در مهاجرتی ناخواسته،بیمار وُ بستری است؛کسی که در همۀ این سال های خاموشی و فراموشی باطرح مسائل تازه در بارۀ تاریخ ایران،بحث های فراوانی را باعث شده است چندان که به قول نویسندۀ «دریغا فیلسوف ایران»:«پاره‌ای اصولگرایان او را به عنوان «متفکر زوال» دشنام می‌دهند و اصلاح‌طلبان او را به سبب «نقد روشنفکری دینی»، مُغرض می‌دانند، و لائیک‌ها او را به سبب «دفاع از سُنّت»،مرتجع می‌دانند و نومارکسیست‌ها او را به سبب دفاع از لیبرالیسم، منحرف می‌پندارند و تجزیه‌طلبان به سبب احیای ایرانشهر،او را فاشیست می‌خوانند».

بنابراین،سرشت وُ سرنوشتِ نظریِ طباطبائی با بحث حاضر،اشتراک موضوعی و مضمونی دارد و لذا این مقاله را به دکترجواد طباطبائی پیشکش می کنم.این مقاله را-همچنین-به دوست فرزانه ام،دکترمینا راد تقدیم می کنم که تجسّمِ ایثار،آزادگی و ایراندوستی است.متن حاضر-در عین حال-تکمله ای است بر مقالاتِ «صادق هدایت و دکتر مظفّر بقائی» و « ما و «نفرین شدگان تاریخ ».        ع.م

***

یکی پرسید از آن شوریده ایّام

که تو چه دوست داری؟ گفت:دشنام

که هر چیزی که دیگر می‌دهندَم-

بجز دشنام، منّت می‌نهندم(1).

سخنِ عطار نیشابوری در بارۀ دشنام-پس از گذشت حدود 800سال- هنوز نیز در گفتار و کردارِ سیاسی- اجتماعیِ ما کاربُردِ عملی دارد.رواج این پدیدۀ شوم  در ایرانِ کنونی باعث بحث های فراوانی شده است.

در مقالۀ فیلم«بُهتان»:حدیثِ ایدئولوژی،سُلطه گرائی و سرکوب، به سابقۀ بهتان در فتواهای دینی و احکام لنینی اشاره کرده ام،ولی  با توجه به اینکه فرهنگ وُ عرفان وُ ادبیّات ایران یکی از برجسته ترین نمونه های رواداری (tolerance)و تساهل در جهان است و شعرِ حافظ مبنی بر«با دوستان مروّت با دشمنان مُدارا» بهترین تجلّی آن می باشد،پرسش اینست که رواج دشنامگوئی را چگونه می توان توضیح داد؟ آیا این امر،یک«خصلتِ ملّی» است؟ یا یک«عارضۀ تاریخی»؟

به عبارت دیگر:

-در بدترین بُن بَست ها و بحران های تاریخی-اجتماعی چرا ما به جای همدلی و همنوائی، «خودزنی»می کنیم؟

-چرا«انتقاد»را تا حد«انتقام»یا«اختلاف نظر»را تا حدّ«دشمنی»بالا می بریم و از«فضیلت»به «رذیلت»سقوط  می کنیم؟

-بااین حدّ از«مدنیّت»و«اخلاق» ما به کدامین فرهنگ وُ اندیشه  کمک می کنیم؟

ثباتِ اجتماعی و تداوم تاریخ  

سامان و ثباتِ اجتماعی-اساساً-زمینه سازِ نظم،قانون،تولیدِ ثروتِ اجتماعی و تداومِ تاریخی است در حالیکه ایران در بخشِ عمده ای از تاریخ خود گرفتارِ بی ثباتی ها و نابسامانی های ویرانگربوده چندان که حدود950 سال ازتاریخ ایرانِ بعد از اسلام در هجوم ها و حملاتِ قبایل نیمه وحشی گذشته است(2) هر یک ازاین حملات نه تنها سامان اجتماعی را ویران کرد بلکه موجب رواج قبیله گرائی،عصبیّت و فروپاشی های عاطفی و اخلاقی گردید.برای نمونه:شهرکرمان یکی ازشهرهای آباد و پُرجمعیّت ایران به شمار می رفت که«در عمومِ عدل و شمولِ امن و دوامِ خِصب (فراوانی و رفاه)و فرطِ راحت و کثرتِ نعمت، با سُـغد و سمرقند و… لاف زیادی می زد»(3) ولی در کشاکش ها و کشمکش های قبایل مهاجم این شهرآباد و پُرجمعیّت -بارها- ویران شد و دانشمندان و شاعرانِ آن-ازجمله اوحدالدین کرمانی- متواری گردیدند (4).مورّخین محلّی کرمان می نویسند:  

-«آتشِ محنت و دودِ وحشت درکرمان افتاد.از هر محلّه،نوحه ای و از هر خانه ای،ناله ای و از هر گوشه ای، فرياد بی توشه ای.نَفَسِ مملکت کرمان به لب رسيد و مسالک (جاده ها)ی قوافل به سببِ اضطراب،بسته شد و اِمداد منقطع گرديد و مخايل(نشانه ها)ی قحط  روی نمود…»(5).

عبدالله شیرازی(معروف به وصّاف) نیز در بارۀ حال وُ روزِ مردم بعد از حملۀ مغول ها روایت مشابهی دارد:
در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر کاشانه ای،غم خانه ای و در هر جگری از سوزش مصيبت،تيغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله وُ دريغی»(6).

بنابراین،آنهمه سوز وُ گداز وُ حرمان وُ هجران در موسیقی و خصوصاً درغزل پارسی،بازتاب شرایطِ سیاه وُ سوخته وُ سوگوارِ اجتماعی است.یکی ازنتایج این بی ثباتی ها و نابسامانی ها،تضعیف همبستگی،انحطاط اخلاقی و زوال مسئولیّت اجتماعی بود.ضرب المثَلِ معروفِ«دیگی که برای من نجوشد،بگذار سرِ سگ در آن بجوشد»تبلوری از این منفعت طلبیِ فردی و فقدان مسئولیّت اجتماعی بود.بی ثباتی های اجتماعی و نداشتنِ آیندۀ روشن  باعث شدتامردم برای گذراندنِ شرایطِ دشوار به«احتیال»(حیله و نیرنگ)متوسل شوند.محمدبن ابراهیم خصیبی در اشاره به حملۀ تُرکانِ غُزّ به کرمان تأکید می کند:

-«مشتی رعيّتِ بيچاره در تاريکی شب،مشت می زدند و به تحمّل و احتیال به انتظارِ فَرَج،روزی به شب می بردند»(7).

احتیال-بعدها- به دوگانگی اخلاق عمومی (تقیّه)مشروعیّت مذهبی بخشید.

 

روان وُ زبان های پُرجفا!

از نظر تاریخی،با فروپاشیِ سلسلۀ ایران گرای سامانیان در قرن 4هجری/10میلادی،«تبه گشت آن رنج های دراز»و بافت وُ ساختِ جامعۀ ایران دچار دگرگونی های عمیقی گردید آنچنانکه پیش بینی های سردارِ بزرگ ساسانی،رستم فرّخزاد-در اشاره به عواقبِ شوم حملهء تازیان(قرن هفتم میلادی)-تحقّق یافت:

از ایران وُ از ترک وُ از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان، نه تُرک وُ نه تازی بُوَد

سخن ها به کردار بازی بود

به گيتی کسی را نمانَد وفا

روان وُ زبان ها شود پُر جفا(8).

در عرصۀ اندیشه،«روان وُ زبان های پُر جفا» باعث دشمنی وُ دشنام علیه«دگراندیشان»گردید. بنابراین، دشنامگوئی را می توان یک عارضۀ تاریخی نامید که در بن بَست ها وُ بحران های نامتعارف  رُخ می نماید چرا که در شرایط نامتعارف،چه بسا ارزش ها و اخلاقیّات نیز نامتعارف  گردند،مثلاً:باهجوم و تُرکتازی قبایل سلجوقی و سُلطۀ شرع و شریعتمداران،درسال 452هجری/ 1060 میلادی گروهی اُوباشِ متعصّب و «چندين هـزار مستِ بــرآشفتـه»با کارد وُ دشنه وُ تير وُ کمان به خانۀ ناصرخسرو  قبادیانی شبيخون زده و «قصد جان او کردند»آنچنان که:

      ايـن،دشنــه بـرکشيده هـمی تـازد  

     و آن،با کمان وُ تير بــرو خُفته

     ايـنم کــند به خُطبــه درون نفريـــن

     وآنم،به نامه فريه(9)کند سُفته)10)

   مـن خيــره مــانده  زيرا با مستان      

    هر دو يـکی است گـفته وُ ناگفته 

ناصرخسرو پس ازحملۀ مخالفان  به کوه های«یُمگان»گریخت و تا پایان عُمر در این کوه های بسیار سرد بسربُرد آنچنانکه در بیان حال وُ روزش سرود:

گشته چون برگِ خزانی ز غمِ غربت

آن رُخِ روشنِ چـون لالهء  نُعمـانـی

بی گناهی شده همواره بر او دشمن

تُرک وُ تازیّ وُ عراقیّ وُ خراسانی(11).

چندی بعد،سوزنی سمرقندی مخالفانش را آماجِ شدیدترین دشنام های رکیک ساخت(12)و سپس ظهیرالدین فاریابی به يکی از پيروان عقل گرای فرقۀ مُعتزله چنین دشنام داد:

ترا به تيغِ هجا پـاره پـاره خواهم کـرد

کـه کشتنِ تـو مـرا شد فريضۀ کُـلّی

خدايگان وزيران مرا چه خواهد کرد

ز بهرِ خونِ يکی زن بمُـزدِ مُعتزلی (13).

حملۀ مغول ها(قرن 7هجری/13میلادی) زوالِ اخلاقی و انحطاط اجتماعی ایران را عمیق تر ساخت آنچنانکه عطاملک جوینی،مورّخ عصر مغول،تأکیدمی کند:

«هر خسی، کسی و هر خسیسی، رئیسی و هر دستاربندی؛بزرگوار دانشمندی…در چنین زمانی که قحطسالِ مروّت وُ فتوّت باشد و روزِ بازارِ ضلالت وُ جهالت…هر آزادی،بی زادی و هر  رادی، مردودی»(14).

در تداومِ چنان«قحطسالِ مروّت وُ فتوّت»،حافظ شِکوه کرد:

شهرِ یاران بود وُ خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد وُ یاران را چه شد(15).

نتیجۀ چنان شرایطی،وجودِ افرادی فقیرفرهنگ و فاقدِ دلیری اندیشه بود و حاصلش،این سخنِ مولوی:

احمقان سروَر شُدَستند وُ زبیم

عاقلان سرها کشیده  در گلیم (16).

مولّفِ«رستم التواریخ»در بارۀ یکی از این«احمقان»در عصرسلطان حسین صفوی(11هجری/ 17میلادی) روایتی داردکه یادآورِ روزگار کنونیِ ما است:

-«[سیّدالله خان،حاکم اصفهان] ازمرتبۀ علّافی[هرزه گردی و بیکاری] به انبارداری و از انبارداری به کدخدائی و از کدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هرچه دلش می خواست از قوّه به فعل درمی آوُرد…و سررشتۀ حساب را از دستِ اهل ایران  گُم نمود و احتساب را از ایران برانداخت»(17).

با حضور وُ حاکمیّت این«عَلّافان»بودکه صائب تبریزی ضمن حسرت از اینکه«عقل وُ حکمت به جُوئی  نستانند/دُور،دُورِ شکم وُ دستار است»،تأکید کرد:

روشندلی نماند در این باغ وُ بوستان

با خود مگر چو آبِ روان  گفتگو کنم(18).

 

ایران،از فحش  ویران است!  

جنبش مشروطیّت به خاطر ضعف ساختارهای جامعۀ ایران نتوانست(و نمی توانست)به بسیاری ازشعارها و خواست های روشنفکران آن زمان  جامۀ عمل بپوشاند و لذا،بسیاری از ضعف های جامعۀ سُنّتی ایران به آینده منتقل شد.در واقع،آزادی،دموکراسی و استقرارجامعۀ مدنی مستلزم ساختارها و نهادهای مدرن بود که جنبش مشروطیّت فاقدِ آن بود.

بحران ها و بُن بست های سیاسی- اجتماعی پس ازشکست مشروطیّت،جنگ جهانی اوّل و وقوع قحط و غلای هولناکِ سال های 1917-1918 که باعثِ مرگِ بخش مهمّی از جمعیّت ایران شد(19)همه و همه باعث تداوم نابسامانی ها و عصبیّت های اجتماعی گردید.ازاین زمان،نوعی ادبیّات درعرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج  یافت که می توان آنرا«ادبیّات دُشنام» نامید.وحید دستگردی، ادیب و روزنامه نگارِ آن عصر درمقالۀ مفصّلی بانامِ «ایران،از فحش  ویران است!»به رواج این پدیدۀ شوم  پرداخت و ازجمله نوشت:

«جریدۀ سیاسی با حربۀ فحش در میدان پُلیتیکِ عالم  عَرضِ وجود می نماید.ادیبِ متجدّد  اوضاع داخله را با فحش رد می کند و حملات خارجه را با فحش  جلوگیری می نماید.منتقد به نگارنده و خواننده به هر دو  فحش می دهد.مطبعه،فحش طبع می نماید. پُستخانه،فحش نشر می کند و اگر ماشین حرف-ریز به ایران بیاید،برای رفع احتیاجات مملکت  جز خروار خروار حروفِ کلماتِ فحش چیزی از آن  بیرون نخواهد آمد…فُحش پرورده را  غمِ کیش وُ وطن نیست…هان ای کسانی که دردِ وطن دارید،برخیزید و بر ضدِّ فحش وُ دشنام قیام کنید» (20).

در همان سال(1301) ملک الشعرای بهار در بارۀ هتّاکی های رایج در مطبوعات نوشت:

به تحریک بیگانگان،هرج ومرجِ قلمی و اجتماعی و هتّاکی ها در مطبوعات و آزارِ وطن خواهان بُروز کرده بود»(21).

عارف قزوینی نیز در همین دوران شِکوه کرد:

« من هيچوقت يك آدم ملاحظه كار يا محافظه كار نبوده و نيستم و بی پروايی  كارِ مرا به اينجا كشانده استاگر آن قسمت‌هایی که در مجلات و جراید نسبت به خودم خوانده‌ام یادداشت کرده بودم،‌ خودِ آنها یک کتاب کوچکی می‌شد»(22).

 

عفّت قلم!

در مطبوعات دوران ملّی شدن صنعت نفت نیز دشنامگوئی و افتراء به مخالفان ادامه داشت و سلطۀ احزاب و ایدئولوژی های سیاسی-خصوصاً حزب توده- به عصَبیّت،دشنامگوئی و پرونده سازی علیه مخالفان  توان تازه ای داد بطوری که رحیم زهتاب فرد(مدیر روزنامۀ«ارادۀ آذربایجان»)از«عفت قلم»در آن عصر چنین یاد می کند:

«بعد از شهریور1320روزنامه ها یکی پس از دیگری راه افتادند،البتّه و صد البتّه، خط همه، آزادی بود؛ بیچاره آزادی! قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛ هر کس قادر به انتشار روزنامه ای در چهار صفحه، دو صفحه، حتی به صورت اعلامیه به اندازۀ یک کفِ دست می بود، خود را مجاز دانست به حیثیت و شرف و ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّت های سرشناس تر انتخاب می کرد، از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد تا جایی که محمد مسعود براي سرِ قوام السلطنه یک میلیون جایزه گذاشت! و روزنامۀ دیگری سلسله مقالاتی با سند! و مدرك! و عکس! دربارۀ آلودگی به فحشا خانواده های مهم مملکتی با ذکر اسمِ طرفین منتشر ساخت. بلبشوی عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت. روزنامه ای به نام «ادیب» با یک خورجین فحش در سرمقالۀ خود نوشت:متأسفانه،عفّت قلم اجازه نمی دهد که به این مادر… و زن… بگویم که…»(23).

پس از مدّتی،خلیل ملکی در کار زارِ تبلیغاتیِ بی شرمانۀ حزب توده علیه خود نوشت:

«زجر وُ شکنجــۀ روحی که همرزمانِ سابقِ من [توده ای ها] بر من تحميل کرده اند،خيلی کُشنده تر از شکنجـه های جسمانی ست که به من داده اند و يا می توانند بدهند…من شخصاً – همواره – عادت کرده ام که از بروتوس ها از پشت خنجر بخورم»(24).

 دکتر مظفر بقائی نیز درهمین دوران  از توهین و تکفیر خود توسط احزاب و نیروهای مخالف یاد کرد(25).

چنان شرایطی باعث شد تا صادق هدایت نیز از دنیای«رجّاله ها،آدم هاى بی حيا،پُررو  و گدا منش» بگریزد و با سایه اش صحبت کند(26).

دکتر شاهپور بختیار نیز در یکی از بدترین و بحرانی ترین دوره های تاریخ معاصر ایران،موردِ شدیدترین دشنام ها و دشمنی های یارانِ نزدیکش درجبهۀ ملّی قرار گرفت و توفانی از«تُف» نثارِ او گردید(27).چندی بعد،دکترغلامحسین ساعدی در نامه ای از پاریس تأکیدکرد:

چندين خروار به من توهين شده است»(28).

احمدشاملو نیز در بارۀ مخالفانش و «انگیزه های عداوتِ شان» گفته بود:

دیدم آنان را  بی شماران

و انگیزه‌ های عداوتِ شان چندان ابلهانه بود

که مُردگانِ عرصۀ جنگ را

                            از خنده

                                    بی‌تاب می‌کرد؛

و رسم وُ راهِ کینه‌ جویی‌شان چندان دور از مردی وُ مردمی بود-

که لعنتِ ابلیس را

             بر می‌انگیخت(29).

از آخرین نمونۀ اینگونه عداوت ها  می توان به هیاهوهای حیرت انگیز افرادی در بارۀ کتابِ«آسیب شناسی یک شکست»اشاره کرد (30).بنابراین،به نظر می رسدکه نقدنویسی، برخورد با دگراندیشان و سلوک سیاسی درجامعۀ ما هنوز از مُردابِ دشمنی ها و دشنام ها  می گذرد.رواج این پدیدۀ شوم در ایران باعث بحث های فراوانی شده است چنانکه ماهنامۀ فرهنگی- اجتماعیِ«آزما»،ویژه نامه ای در بارۀ دشنامگوئی منتشرکرده و ضمن گفت و گوبا جوادمجابی،حورا یاوری و در مقالات هوشنگ اعلم و احمد پوری،این پدیدۀ شوم را تیترهای زیر مورد نقد وُ بررسی قرارداده است:

بددهنی؛ تحفۀ لومپنیسم روشنفکران،

لومپنيسم و خشونت كلامی در ادبيات،

هتّاكی،ابزارِ خودنمايیِ بی استعدادها،

فحش می دهيم، پس هستيم!(31).

***

دشنامگوئی و دشمنی با دگراندیشان  راهِ نقد و دلیریِ اندیشه را مسدود می کند درحالیکه بازاندیشیِ تاریخ و نقدِ گذشته،فولادِ حقیقت را جلوه وُ جلای بیشتری می دهد.این پدیدۀ شوم  نشانۀ ذهن های توسعه نیافته و بیانگرِ ضعفِ استدلال و عدم اعتمادِ به نفس است.اینگونه خودکامگی ها در عرصۀ اندیشه و فرهنگ  باعثِ انسدادِ«جامعۀ باز»(به تعبیر پوپر) و راهگشای استبداد و خودکامگی های سیاسی خواهد بود.

https://mirfetros.com/fa/

_____________

پانویس ها:

1-اسرارنامه،فریدالدین عطار نیشابوری،به تصحیح سید صادق گوهرین،انتشارات خاشع،تهران، ۱۳۸۴،ص۱۳۶.

2-برای گزارشی از این حملات و هجوم ها نگاه کنیدبه:میرفطروس،علی،ملاحظاتی در تاریخ ایران(علل عقب ماندگی های جامعۀ ایران)،چاپ نخست1988،چاپ چهارم،انتشارات فرهنگ، کانادا،2001

3-برای آگاهی از رونق اقتصادی و بازرگانی کرمان در این دوران نگاه کنیدبه مقدمۀ دکتر باستانی پاریزی:سلجوقيان و غُز در کرمان، خبیصی ،محمدبن ابراهیم ،انتشارات طهوری،تهران،1343، صص 12-22؛مقالۀ الهام محمدی و جمشید روستا،فصلنامۀ پژوهش های تاریخی دانشگاه اصفهان،شمارهء 3،پائیز1393،صص119-136

4-برای آگاهی از بحران های سیاسی- اجتماعی کرمان در سال های 433-583 هجری/1041-1187میلادی و تأثیر آن در مهاجرت شاعران و دانشمندان این منطقه نگاه کنیدبه مقالۀ محرم مصطفوی،دو فصلنامۀ علمی-پژوهشیِ تاریخ ایران بعد از اسلام،شمارهء 10،تهران،1394،صص 145-169

5- خبیصی ،صص 129 و 134 و 143- 144؛بدايع الزّمان(تاریخ افضل)،افضل الدین کرمانی،به کوشش مهدی بیاتی،انتشارات دانشگاه تهران،1326،ص 89.برای آگاهی ازحال و روزِ مردم شهرهای آباد و پُرجمعیّتی مانند نیشابور،مرو،بلخ، بخارا،میهنه(نسا)بعد از حملاتِ غُزها نگاه کنيد به:اسرارالتوحيد، محمد بن منوّر،با مقدّمه ،تصحیحات و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی،ج1، انتشارات آگاه، تهران،1366، صص 4، 5، 349 و 380؛ راحـة الصدور، محمدبن علی راوندی، به اهتمام محمد اقبال آشتیانی،انتشارات علمی،تهران،صص 377 و 393-394؛ تاريخ الوزراء،ابوالرجاء قمی،به کوشش محمدتقی دانش پژوه،نشرموسسهء مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران،1363، صص 233-235

6- تاريخ وصّاف ،انتشارات ابن سینا،تهران،1338، ص361

7- سلجوقيان و غُز در کرمان، صص 129 و 134 و 143- 144

8-این شعر شگفتِ فردوسی در نسخه های مختلفِ شاهنامه به صورت های مختلف نقل شده که گاه باذهن وُ زبان استادِ توس  تفاوت دارد.نگارنده امیدوار است که درمقاله ای با نام«مقدّمه ای بر نامۀ رستم فرّخزاد» ضمن مقایسۀ نسخه های مختلفِ شاهنامه، بتواند روایتی مُنقّح و تقریباً درست از این شعرِ حیرت انگیز بدست دهد.در اینجا نسخۀ مورد استفادۀ ما چنین است:شاهنامۀ فردوسی،به اهتمام محمد دبیرسیاقی،ج5،انتشارات علمی،تهران، 1370، ص20516.

9-فريه،بر وزنِ شبيه:لعنت و نفرين

10- سُفته:حواله،تحفه،

11-در این باره نگاه کنید به: تاریخ در ادبیّات، علی میرفطروس،چاپ دوم،نشر فرهنگ،کانادا، 2008،صص39-72

https://mirfetros.com/fa/?p=290

12-دیوان سوزنی سمرقندی،به تصحیح ناصرالدین شاه حسینی،تهران، 1338،صص۷، ۱۹، ۳۴، ۳۶، ۴۳ به نقل ازمقالۀ محمود امید سالار،مجله ايران شناسی، شمارۀ 54،آمریکا،تابستان ١٣٨١،صص341-350

13-صفا،ذبیح الله،تاریخ ادبیّآت در ایران،ج 2،چاپ ششم،انتشارات فردوسی (باهمکاری نشر ادیب)،تهران،1363، صص 160-161.

14-تاریخ جهانگشا،ج1(ازروی نسخۀ لیدن)،انتشارات بامداد،تهران،بی تاریخ،صص3-5.

15-دیوان حافظ،به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی،انتشارات جاویدان،تهران، 1361،ص248

16-مثنوی مولوی،به خط سیدحسن میرخانی،انتشارات جاویدان،تهران،1371؟،ص360

17- محمد هاشم آصف،رستم التواریخ،به اهتمام محمدمشیری،انتشارات امیرکبیر،تهران، 1352، ص210

18-نگاه کنیدبه بحث نگارنده:«اندیشه های صائب در شعرهای صائب»،تاریخ در ادبیّات، صص104-157؛همچنین نگاه کنید به:

http://mirfetros.com/fa/?p=17770

19-برای اگاهی از این قحط و غلای هولناک نگاه کنیدبه مقالۀ احمد كتابی«درآمدی بر بررسی علل اجتماعی قحطی ها در ايران»،مجلۀ جامعه پژوهی فرهنگی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، بهار و تابستان 1390 ،صص 169 -190؛مجد،محمد قُلی،قحطی بزرگ(1296-1298/1917- 1919)،موسسۀ مطالعات و پژوهش های سیاسی،تهران،1387.

شرایط هولناک اجتماعی و مرگ وُ میر مردم تهران در قحطی سال 1917-1918  شباهت شگفتی با قحطسالی های متعدّدِ دیگردارد،ازجمله ابوحامد کرمانی در بارۀ قحط و غلای کرمان پس از هجوم قبایل غُز(درقرن 11میلادی)روایت می کند:« در کرمان قحطیِ مفرط  ظاهر شد و سفرۀ وجود، از مطعومات چنان خالی که دانه در هیچ خانه نماند. قوت هستی و طعام خوش،چند گاهی [هسته] ی خرما بود که آن را آرد می‌کردند و می‌خوردند و می‌مُردند.چون [هسته] نیز به آخر رسید؛ گرسنگان، نطع‌های کهنه و دلوهای پوسیده و دبّه‌های دریده، می‌سوختند و می‌خوردند و هر روز چند کودک در شهر گم می‌شدند که گرسنگان، ایشان را به مذبحِ هلاک می‌بردند و چند کس فرزند خویش طعمه ساخت و بخورد. در همه شهر و حومه، یک گربه نماند و….»،ابوحامد کرمانی،ص91،مقایسه کنید با مشاهدات عینی جعفرشهری در قحط و غلای تهران (سال های 1917-۱۹۱۸میلادی):تهران قدیم،انتشارات معين، ج 1، تهران، 1370، ص 148؛ روزنامۀ شهروند، ۳۱ خرداد 1396

20-مجلۀ ارمغان ،سال نهم،شمارۀ 6، صص225-226 و شمارۀ 7-8،سال ۱۳۰۱، صص273-284

21- نگاه کنیدبه مقدمّۀ قصیدۀ«دماوندیّه»،دیوان اشعارمحمدتقی بهار،ج1،انتشارات توس،تهران، 1380،ص353

22- عارفنامۀ هزار(نامه های عارف قزوینی)،به كوشش محمدرضا هزارشیرازی،بی جا، 1314، ص205 ؛نامه های عارف قزوینی به کوشش مهدی به خیال با مقدمه دکتر محمد علی اسلامی ندوشن،نشرهرمس،تهران،1396،ص53

23- خاطرات در خاطرات،نشرويستار،تهران،1373،صص50-51

24- نامه های خلیل ملکی،بامقدمۀ امیرپیشداد و محمدعلی کاتوزیان،نشر مرکز،تهران، 1381،صص 126و ۵۰۸-۵۰۹

25-در این باره نگاه کنید به:

http://mirfetros.com/fa/?p=11958    

26نگاه کنیدبه:بوف کور،انتشارات امیرکبیر،تهران،1331،صص10،9 ،92،55،و99. برای آگاهی از دوستی صادق هدایت با دکتر مظفّر بقائی نگاه کنید به:

 http://mirfetros.com/fa/?p=11666

27-در این باره نگاه کنیدبه:«رهبرانِ جبهۀ ملّی و دکترشاهپوربختیار»:

http://mirfetros.com/fa/?p=19957

28- نشریــۀ کلک،شمارۀ ۴۵- ۴۶، آذر- دی ۱۳۷۲، ص ۳۸۶ .برای روایت دیگری از توهین و ترورِشخصیّتِ نویسندگان و شاعران،نگاه کنیدبه مقالۀ نگارنده در بارۀ زنده یاد دکتر غفّار حسینی:

http://mirfetros.com/fa/?p=7370

29- مجموعۀ اشعار احمد شاملو،ج2،انتشارات کانون فرهنگی بامداد،آلمان،1990، صص675-676

30-برای پاسخی به این موارد نگاه کنیدبه:

https://mirfetros.com/fa/?p=5001

https://mirfetros.com/fa/?p=5051

31-نگاه کنیدبه:ماهنامۀ فرهنگی-اجتماعی آزما،تهران، شمارۀ 131،مرداد 1397

غزلی ازمحمدعلی بهمنی

آوریل 25th, 2019

 

 

گاهی چنان بَدَم كه مبادا ببينيَم
حتّی اگر به ديدهء رويا ببينيَم

من صورتم به صورت شعرم شبيه نيست 
بر اين گمان مباش كه زيبا ببينيم

شاعر شنيدني است،ولی ميل ،‌ميل توست 
آماده ای كه بشنوی ام ،‌يا ببينيم

اين واژه ها صراحت تنهايیِ من اند 
با اينهمه، مخواه كه تنها ببينيم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات، شبی 
بی خويش – در سماع غزل ها ببينيم
*
-يك قطره ام – و گاه چنان موج مي زنم 
در خود ،‌كه ناگزير ي ، دريا ببينيم-
*
شبهای شعر خوانیِ من بی فروغ نيست 
اما تو با چراغ بيا تا ببينيم 

 

 

نمایشگاه های کتاب «تهران بدون سانسور»

آوریل 25th, 2019

چهارمین دوره نمایشگاه کتاب تهران بدون سانسور از 27 آوریل تا 20 می در شهرهای اروپایی، کانادا و آمریکا، با حضور نویسندگان، مترجمان، ناشران و دست اندرکاران چرخه تولید کتاب برگزار می‌گردد.

 این نمایشگاه‌ها با هدف دفاع از آزادی اندیشه و بیان و در مقابله با سانسور دولتی کتاب در ایران سازمان داده شده‌اند.

شرکت دوستداران کتاب در نمایشگاه‌‌ها فرصتی است برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان، گفتگوی رو در رو با پژوهشگران، نویسندگان و مترجمان و دیدار از کتاب‌های منتشر شده توسط ناشران مستقل خارج کشور.

 لندن / بریتانیا

شنبه ۲۷ آوریل از ساعت ۱۲ تا ۲۰‏

Lift Youth Hub (Islington)‎

‎45 White Lion Street | London | N1 9PW‎

First floor

Blue Hall

پاریس / فرانسه

یکشنبه ۲۸ آوریل پاریس از ساعت ۱۲ تا ۲۰‏

‎6, rue Esclangon‎

‎75018 Paris‎

Métro : Porte de Clignancourt

Bus : Ligne 20 ou 65, arrêt Chemin Vert

کلن / آلمان

چهارشنبه اول ماه مه از ساعت ۱۵ تا ۲۰‏

پنجشنبه ۲ ماه مه از ساعت ۱۱ تا ۱۹‏

Foroughbook

Jahnstrasse 24, 50676 Köln

اشتوتگارت / آلمان

جمعه ۳ ماه مه از ساعت ۱۴ تا ۱۹:۳۰‏

Ökumenisches Zentrum (ÖZ)‎

Stuttgart-Vaihingen

Allmandring 6, 70569 Stuttgart

مونیخ/ آلمان

شنبه 4 ماه مه از ساعت 14 تا 21

AWO

Goethestr. 53, 80336 München

 (3. Etage)

تورونتو/ کانادا

شنبه ۴ ماه مه از ساعت ۱۲ تا ۲۰‏

‎7181 yonge st. thornhill, on .  L3T 0C9‎

وین/ اتریش

یکشنبه ۵ ماه مه از ساعت‎ ‎‏ ۱۴ تا ۲۱‏

Afro – Asiatisches Institut

Türkenstraße 3, 1090 wien

برلین / آلمان

پنجشنبه ۹ ماه مه از ساعت ۱۱ تا ۱۹‏

Haus der Kunst &Literatur Hedayat

Kant Str. 76, 10627 Berlin‎

لوبک/ آلمان

جمعه ۱۰ ماه مه از ساعت ۱۵ تا ۲۰‏

Volkshochschule Lübeck (VHS)‎

کپنهاگ/ دانمارک

شنبه ۱۱ ماه مه از ساعت ۱۲ تا ۱۹‏

Valhalsgade 4, 2200 København, N

استکهلم/ سوئد

شنبه 11 و 12 ماه مه از ساعت 11 تا 18 در دو محل

Kitab i Arzan

Helsingforsgatan 15

16478  Kista/ Stokholm

و

Ferdosi

Karlavägen 4, 11424 Stokholm

هامبورگ/ آلمان

یکشنبه ۱۲ ماه مه از ساعت ۱۰ تا ۲۱‏

Rothenbaumchaussee 34,20148‎

آمستردام/ هلند

جمعه ۱۷ ماه مه از ساعت ۱۱ تا ۱۷ ‏

De Meevaart

مجاور ایستگاه قطار ماودرپورت

Balistraat 48A , 1094 JN , Amsterdam‎

رتردام/ هلند

شنبه ۱۸ ماه مه از ساعت ۱۱ تا ۱۸ ‏

De Heuvel

Grotekerkplein 5 , 3011 GC , Rotterdam

لاهه/ هلند

یکشنبه ۱۹ ماه مه از ساعت ۱۲ تا ۱۸‏

Het Klokhuis

Celebsstraat 4 , 2585 TJ , The Hague ‎

لس آنجلس/ آمریکا

یکشنبه ۱۹ ماه مه ساعت ۱۲ تا ۱۸‏

سالن اجتماعات مرکز فرهنگی فلیم اینترنشنال

‎11330 Santa Monica Blvd 2nd Floor‎

Los Angeles CA 90025‎

بروکسل/ بلژیک

دوشنبه ۲۰ ماه مه از ساعت ۱۰ تا ۲۰‏

Square du Bastion 9, 1050 Ixelles

ایستگاه مترو : ‏‎ Porte de Namur

 

برنامه‌های نمایشگاه‌های هر شهر را در سایت زیر می‌توانید ببینید:‏

http://www.uncensoredbook.com

 

 

 

 

 

عبور از کهنه‌پرستی،نگاهی به ۱۹ سال فعالیتِ«آینده»

آوریل 19th, 2019

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دکتر پرویز ناتل‌خانلری که از مفاخر ایران بود، عقیده داشت: «در راه پیشرفتِ فرهنگ، باید کوشید و نخستین قدم آن، ترک کهنه‌پرستی است.» این جمله، اگر شالوده‌ی فکری او در مجله‌ی سخن باشد، مانیفست مجله‌ی «آینده» نیز بود. آینده ماهنامه‌ای بود که در سال ۱۳۰۴ چشم به جهان گشود. مدیر آن دکتر محمود افشار بود و چهار سال آن را منتشر کرد و سپس فرزند خلفش ایرج افشار ۱۵ سال دیگر نیز آن را نشر داد. آینده جمعاً ۱۹ سال منتشر شد. اگرچه شماره‌ی اول آن در سال ۱۳۰۴ و آخرین شماره‌اش در سال ۱۳۷۲ منتشر شد. سال‌های زیادی بین نشر آن وقفه افتاد، اما در همه‌ی آن سال‌ها و دوره‌هایی که منتشر شد، از «وطن‌پرستی» عدول نکرد و فرهنگ را ریشه این وطن‌پرستی می‌دانست. با این حال دوره‌ی چهار ساله‌ای که دکتر محمود افشار آینده را منتشر کرد از جهاتی حائز اهمیت است.

نشریهء عصر رضاشاه

مجله‌ی آینده از نشریات متنفذ سال‌های نخست عصر رضاشاه بود که طرح «نوسازی اقتدارگرا» را به مثابه‌ی پیش‌زمینه‌ی اصلی تحقق «تجدد» در ایران معرفی کرد. شاخصه‌های پیشنهاد شده آنها برای نوسازی ایران عبارت بودند از: ایجاد وحدت ملی در پرتو دولت مقتدر مرکزی، اصلاحات اداری، نوسازی اجتماعی ـ اقتصادی، لزوم تحول فرهنگی و به‌کارگیری تعلیم و تربیت جدید.

آینده از جمله نشریاتی بود که افکار و آرای حزب تجدد را نشر می‌داد.

حزب تجدد ازجمله چهار حزبی بود که مدافع رضاخان بود. آنها با کمک رضاخان اکثریت را در مجلس ملی پنجم کسب کردند. این حزب از «اصلاح‌طلبان جوان تحصیلکرده غرب» تشکیل شده بود که سابقا حامی دموکرات‌ها بودند اما به چند دلیل از برچسب دموکرات اجتناب می‌ورزیدند.

علی‌اکبر داور درس‌خوانده‌ی ژنو و صاحب روزنامه‌ی مرد آزاد، تیمورتاش درس‌خوانده‌ی سن‌پترزبورگ، سیدمحمد تدین معلم و مبارز انقلاب مشروطه، سیدحسن تقی‌زاده و مستوفی‌الممالک ازجمله اعضای این حزب بودند. دکتر محمود افشار نیز بسیار به این افراد نزدیک بود. خصوصاً به علی‌اکبر داور. برنامه حزب تجدد بر چند محور استوار بود: صنعتی‌کردن کشور، پایان دادن به امتیازات اقتصادی، ایجاد ارتش منضبط، بوروکراسی کارآمد، جایگزین کردن سرمایه‌ی داخلی به جای سرمایه‌ی خارجی، تقویت کشاورزی، تاکید بر نظام مالیات بر درآمد، ترویج زبان فارسی به جای زبان‌های محلی و نیز افزایش تسهیلات آموزش همگانی برای همگان ازجمله زنان.

در آن زمان، حزب تجدد، یک حزب مترقی به شمار می‌رفت و سه نشریه بانفوذ، اندیشه‌های آنها را بسط می‌داد. نشریه‌ی ایرانشهر که حسین کاظم‌زاده دیپلمات سابق سفارت ایران در لندن، در برلین منتشر می‌کرد، نشریه‌ی فرهنگستان که مشفق کاظمی در آسمان منتشر می‌کرد و «آینده» که در تهران به وسیله محمود افشار منتشر می‌شد.

دکتر محمود افشار فارغ‌التحصیل رشته‌ی علوم سیاسی و از کارمندان دادگستری بود. او در سال ۱۲۶۷ در یزد متولد شد. پدرش حاج محمدصادق افشار یزدی از بازرگانان روشنفکر یزد بود. محمود افشار تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در ایران و هند به اتمام رساند. در سال ۱۲۹۰ برای ادامه تحصیلات به سوئیس رفت و پس از بازگشت به ایران درخواست انتشار مجله‌ی آینده را به وزارت معارف ارائه داد. با موافقت این وزارتخانه، نخستین شماره‌ی ماه‌نامه‌ی آینده در تیرماه ۱۳۰۴ انتشار یافت.

آینده اگرچه از ۱۳۰۴ تا ۱۳۷۲ منتشر شد، اما انتشار مرتب و منظمی نداشت. کما این‌که چندین‌بار، به صورت طولانی تعطیل شد.

این نشریه حامی رضاخان بود و پس از به قدرت رسیدن او نیز، توسعه‌ی کشور را تئوریزه می‌کرد و اما به هر دلیل انتشارش در زمان پادشاهی رضاخان دوام نیاورد. آینده توسط محمود افشار جمعاً چهار سال بین سال‌های ۱۳۰۴ تا ۳۸ منتشر شد. اول بار ۲ سال پیاپی منتشر شد، بعد از آن ۱۷ سال انتشارش متوقف گردید. سال سوم از مهر ۲۳ تا اسفند ۲۴ صورت گرفت و دوباره ۱۴ سال از انتشار باز ماند تا این‌که در ابتدای مهر ۳۸ انتشار سال چهارم آغاز شد ولی فقط شش شماره بیشتر منتشر نشد. از آن پس محمود افشار از مدیریت آینده کناره‌گیری کرد و کار را به دست پسرش ایرج افشار سپرد. ایرج افشار نیز راه پدر را رفت. بر فرهنگ تمرکز کرد، از خط و زبان فارسی حمایت کرد و ایرانشناسی و وطن‌پرستی را تقویت نمود. با این حال آینده در دوره‌ی او از سیاست و سیاست‌ورزی دوری جست. این برخلاف رویه‌ی پدر بود. آینده در ابتدا به عنوان بازوی فکری یک حزب مترقی شکل گرفته بود و ضمن حمایت سیاست‌های دربار از توسعه و گسترش آن حمایت می‌کرد. ایرج افشار اما به کل از سیاست دوری جست. او از سال ۳۹ تا ۷۲ مدیر این مجله بود. اگرچه فقط ۱۵ سال آن را منتشر کرد.

نوسازی اقتدارگرایی

آینده، نشریه‌ی روشنفکران راست بود. وطن‌پرستانی که اندیشه‌ی نوسازی اقتدارگرا را دنبال می‌کردند. سیدحسن تقی‌زاده، علی رشتی، رشید یاسمی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر، سعید نفیسی، علی‌اکبر سیاسی، احمد کسروی، محمدعلی فروغی، محمد مصدق، یحیی دولت‌آبادی، علی‌اکبر داور ازجمله نویسندگان اولیه‌ی این مجله بودند.

آینده چندین محور را توأمان پیگیری می‌کرد: ملی‌گرایی و ضرورت وحدت ملی، ضرورت تشکیل دولت مقتدر، نوسازی ارتش و نظام وظیفه‌ی اجباری، لزوم تعلیم و تربیت جدید، اصلاح خط و الفبای فارسی، حل بحران اقتصادی، ضرورت نوسازی اجتماعی، اصلاح قانون انتخابات، و نوسازی تشکیلات اداری.

به‌دنبال وحدت ملی ایران

در اولین شماره‌ی آن، دکتر محمود افشار به مسأله‌ی ملیت و وحدت ملی ایرانیان پرداخت و آن را از مباحث مهم و اصلی «آینده» خواند. سرمقاله‌ی آینده به نام «آغازنامه» بود. او در «آغازنامه» ذیل عنوان «مطلوب ما: وحدت ملی ایران» با طرح این سوال که مقصود ما از وحدت ملی ایران چیست توضیح داد: «مقصود ما از وحدت ملی ایران، وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوک‌الطوایفی کاملاً از میان برود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته باشند. هر یک به لباس ملبس و به زبانی متملک نباشد… به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می‌باشد.»

زبان فارسی، زبان وحدت

تأکید افشار بر عمومیت دادن زبان فارسی بر زبان‌های محلی، یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های نشریه‌ی آینده بود که تا پایان انتشار حفظ شد. این نشریه بر این باور بود که تنها در صورت وحدت زبان است که تمام افراد کشور به تمام معنی «ایرانی» خواهند شد. راهکار آنها این بود: «وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و جهانی» فراهم شود و برای اجرای آن نیز «باید مدارس ابتدایی برای آموزش زبان فارسی و تاریخ ایران تأسیس شود. همچنین راه‌آهن ساخته شود تا روابط سریع و ارزان میان نقاط مختلف مملکت برقرار شود و مردم شمال و جنوب، مشرق و مغرب بیشتر به هم آمیخته شوند. باید هزارها کتاب و رساله دل‌نشین کم‌بها به زبان فارسی در تمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نمود. همچنین اسامی جغرافیایی غیرفارسی را باید تبدیل کرد و با توجه به بسیاری مسائل دیگر به وحدت ملی دست یابیم.»

بازگشت به گذشته باشکوه

آینده، توجه به تاریخ مشترک را نیز در وحدت ملی ایرانیان مهم می‌دانست. معتقد بود که گذشته‌ی ایران بسیار شایسته‌ی تقدیر و باعث سربلندی ایران در جهان است. پس برای حفظ این گذشته‌ی باشکوه، راهکارهایی را عنوان می‌کند. ازجمله تأکید داشت که باید پاسدار میراث فرهنگی و ملی بود و از آنها در قبال تخریب زمان و دستبرد حوادث، محافظت کرد. این نشریه از این‌که بسیاری از آثار ایران باستان ازجمله تخت جمشید، نقش رستم، مادر سلیمان و بسیاری دیگر در معرض نابودی قرار گرفته‌اند اظهار تأسف کرده و در مقاله‌ای خواستار آن ‌شد که انجمن آثار ملی نه فقط به این مسأله توجه کند بلکه با گماشتن افرادی چون محافظ، از این بناها نگهبانی کند.

آینده در سال دوم، چند خط را برای از بین رفتن وحدت ملی گوشزد می‌کند. دکتر محمود افشار در شماره‌ی ۱۱ این نشریه در این خصوص می‌نویسد: «خطرهای مذکور به قرار ذیل است: ۱. خطر سفید و مقصود از آن، خطر سیاسی است که شمالاً از طرف دولت روسیه متوجه ایران است. اگر به واسطه انقلاب سرخ دولت «سفید» روسیه منقرض شده، حکومت سرخ نیز به لحاظی که ذیلاً شرح می‌دهیم در سیاست خارجی جانشین آن شده یا خواهد گردید. ۲. خطر آبی و آن خطری است که جنوباً از طرف دولت انگلیسی متوجه ایران است. ۳. خطر زرد و آن خطری است که از طرف عثمانی و ترک و تاتارهای شمال غربی وحدت ملی ایران را تهدید می‌کند. ۴. خطر سبز و آن خطری است که از طرف همسایه‌های سامی یعنی عرب‌های جنوب غربی ساکنین عراق عرب باز وحدت ملی ما را تهدید می‌نمایند. ۵. خطر سیاه و آن خطر جهل و استبداد است که در داخل مملکت قرن‌هاست ما را خانه خراب کرده و فقط با آزادی افکار و ترویج معارف می‌توان از آن جلوگیری کرد. خطر سفید و آبی بیشتر استقلال سیاسی ایران را تهدید می‌کند، درصورتی‌که خطر سبز و زرد عمدتاً از لحاظ وحدت ملی و نژادی ایران تهدیدآمیز است. ولی خطر سیاه که خانگی و داخلی است از تمام جهات خوفناک می‌باشد.»

ارتش قوی، کشور قوی

آینده در مقاله‌ای تحت عنوان «سپاه و سیاست» که نامه‌ای سرگشاده به نخست‌وزیر است، دو رکن مهم در مملکت‌داری را حکومت دانا و ارتش قوی می‌داند. از آسمان، انگلیسی و مخصوصاً روسیه و سیاست‌های پتر کبیر مثال می‌آورد و داریوش و شاه‌عباس را از مردان بزرگی می‌داند که شمشیر و قلم را با هم داشتند. این نامه در شماره‌ی دوم منتشر شده است و تأکید می‌شود که برای گسترش ارتش و قوی شدن آن، قانون نظام اجباری لازم و ضروری است و حکومت باید متمرکز و مرکزی باشد. در غیر این صورت نه ارتش حرفه‌ای می‌شود و نه امنیت شهروندان حفظ می‌شود. با این حال آینده تأکید می‌کند که حکومت مقتدر به تنهایی کافی نیست. حکومت باید دانا باشد. آنها نخست‌وزیر را «دانا» می‌خوانند که توانسته امنیت را با توجه به سپاه منظم برقرار کند، اما تأکید می‌کنند که راه‌های دیگر رسیدن به نوسازی یکی توجه به اقتصاد عمومی و دیگری سواد است.

تعلیم و تربیت، راه توسعه

توجه به آموزش و سواد همگانی از جمله مباحثی بود که آینده بارها درباره‌ی آن مطلب نوشت. سیدحسن تقی‌زاده، ابوالحسن فروغی و دیگرانی که نامداران عصر خود بودند و از مقامات و مشاهیر وقت بودند، در آینده باب توجه به سواد و آموزش ابتدایی و عالی را متذکر می‌شدند. در این مجله سلسله مقالاتی تحت عنوان «تعلیم ابتدائی یا عالی» ‌منتشر شد که هر بار یکی از روشنفکران عصر مطلبی پیرامون آن می‌نوشت. تقی‌زاده از موافقان گسترش دادن آموزش ابتدایی در سطح کشور بود. وی عقیده داشت که بالا رفتن سطح سواد در توده بسیار و مهم‌تر از داشتن جامعه‌ای است که در آن تعداد اندکی تحصیلات عالیه دارند. به عقیده‌ی تقی‌زاده سد محکم در برابر هر نوع نوسازی، وجود ملت بی‌‌سواد است و نوسازی جامعه تنها در صورتی ممکن است که عموم مردم برای اصلاحات آمادگی داشته باشند و خواهان اصلاحات باشند. به همین دلیل تأکید می‌کرد که تعلیم عمومی باید اجباری باشد و بالا بردن سطح آگاهی توده به تنهایی به یک طبقه محدود نشود.

تقی‌زاده مجدداً در شماره‌ی ششم آینده نوشت که سواد عمومی باعث بالا رفتن سطح زندگی انسان می‌شود و اولین نتیجه‌ی باسوادی عمومی، حس وطن‌پرستی است. به اعتقاد او حس وطن‌پرستی کلید ترقی و نوسازی است. او سواد عمومی را دلیل افزایش درک عمومی دانسته و درک عمومی را یکی از علل ترقی و آزادی می‌خواند.

تقی‌زاده در شماره‌ی هفتم نیز نوشت اگر آموزش ابتدایی اجباری شود افراد دانا به وجود می‌آیند و در این صورت است که اگر جامعه درجات ترقی را طی کند، می‌تواند آن را حفظ کند.

نوسازی کشور با اصلاح الفبا

آینده نه فقط به گسترش زبان فارسی، بلکه به خط و اصلاح الفبای فارسی نیز اهمیت می‌داد. سلسله مقالاتی ذیل عنوان «لزوم اصلاح خط فارسی» در این نشریه به چاپ رسید که از یک‌سو به تاریخچه خط و چگونگی اختراع می‌پرداخت و از دیگرسو نقاط ضعف الفبای فارسی را منتشر می‌کرد. رشید یاسمی در شعری به نام «شکایت از خط فارسی» اشکالات این خط را به زبان شعر نوشت. او بر این باور بود که حتی اگر کتاب‌های بسیاری در ایران تحریر و منتشر شود، باز ما پیشرفت نمی‌کنیم زیرا اشکالات خط فارسی بسیار وسیع است.

در شماره‌ی چهارم این مجله نیز در مقاله‌ای نوشته شد خط فارسی «خیلی معیوب و ناقص و محتاج به اصلاح است «چراکه» اولاً اشکال مختلفه حروف که جداگانه یا در ابتدا یا وسط یا آخر کلمه نوشته می‌شود، ثانیاً کثرت نقطه‌ها، ثالثاً تشابه حروف، رابعاً داخل نبودن اعراب در کلمات، خامساً اتصال بعضی حروف به همدیگر و عدم اتصال برخی از آنها» نگارش و یادگیری را خصوصاً برای کودکان ایرانی سخت می‌کند. نویسنده یادداشت معتقد بود که یکی از علل گرانی کتاب و جراید فارسی، خط فارسی است. زیرا باعث افزایش هزینه چاپ می‌شود. به همین دلیل نیز از مهم‌ترین راه‌های نوسازی نظام تعلیم و تربیت کشور، اصلاح الفباست.

توجه به توسعه

توسعه از جمله دیگر مباحث و افکاری بود که آینده در ابتدای امر آن را در حوزه‌ی اقتصاد بسیار جدی گرفت و مطالبی را نیز پیرامون آن منتشر کرد. درواقع افرادی که حلقه آینده را تشکیل می‌دادند، توسعه و نوسازی ایران را در چند حوزه حایز اهمیت می‌دانستند. اگر افرادی چون تقی‌زاده به تعلیم و آموزش ابتدایی توجه بیشتری داشتند، افراد فاضلی چون علی اکبر داور نیز به نوسازی اقتصادی می‌پرداختند و در برخی از مقالات خود وضعیت اقتصادی کشور را بررسی می‌کردند و نسخه‌هایی برای عبور از بحران می‌نوشتند.

داور که سابقه وزارت فلاحت یا وزارت کشاورزی امروزی را در کارنامه خود داشت، در مقاله‌ای ذیل عنوان بحران تاکید کرد که اساس بحران ما اقتصادی است. او این مطلب را در شماره ۱۳ نوشت و افزود: چه باید کرد؟ فکر نان. اساس خرابی کارهای ما بی‌چیزی است. ملت فقیر به حکم طبیعت محکوم به تمام نکبت‌ها است. شما خیال کردید اصول حکومت ملی را با چند بند و اصل و ماده به حلق مردم مفلوک فرو می‌شود کرد؟ او خطاب به مردم می‌نویسد: اگر واقعا میل دارید اوضاع عمومی اصلاح بشود، زندگانی اقتصادی را تازه و نو کنید. کار نداشته باشید من شبی چند مرتبه از عشق آزادی ضعف می‌کنم. نگاه کنید برای اصلاح زندگی مادی شما چه نقشه و فکر عملی دارم. خلاصه دنبال نان بروید آزادی خودش عقب شما می‌آید. او تاکید دارد که باید کشاورزی را توسعه داد زیرا هر وقت موفق شدیم بیش از احتیاج و مصرفمان تولید ثروت کنیم، دست از گریبان ما خواهد کشید.

از همین منظر آینده به توسعه کشاورزی در ایران بسیار توجه داشت. چند مطلب دیگری در این باب منتشر کرد و یادآور شد که رفع بحران اقتصادی ایران منوط به ترقی فلاحت است. (شماره دوم) و علت نابسامانی اجتماعی در کشور نیز رکود اقتصاد در کشاورزی است (شماره هشتم) و باید برای عبور از این وضعیت تولید را افزایش داد و محصولات را صادر کرد (شماره اول) از جمله می‌توان به صادرات ابریشم اندیشید و برای رسیدن صادرات ابریشم باید به درخت توت و پرورش آن و افزایش و توسعه این محصول استراتژیک توجه بیشتری کرد. زیرا برگ‌های درخت توت خوراک اصلی کرم ابریشم است و از چوب این درخت می‌توان در صنعت نجاری بهره گرفت. (شماره دهم)

علی اکبر داور نیز در مقاله بحران به اهمیت توسعه کشاورزی پرداخت و از ضرورت صنعتی شدن آن سخن گفت. او می‌نویسد: با توجه به پهناور بودن ایران، رونق کشاورزی و آباد کردن زمین‌های بایر منوط به سعی و تلاش کشاورزان است. اما باور دارد که با توجه به جمعیت کم ایران، تمام زمین وسیع کشور را اساسا آباد کرد ولو آن جمیع مردم هم اوقاتشان را به کار آبادی زمین می‌زدند… کمی آدم، بدی سبک کار، کمی سرمایه، همه دست به دست هم داده نمی‌گذارند املاک ما آباد و محصولات فلاحتی‌ها فراوان شود. او درعین حال یادآوری می‌کند برخی از محصولات کشاورزی به سلامت جامعه ضرر می‌زند. از جمله برنج و باید کشت این محصولات حذف شود (شماره دهم)

مطبوعات آزاد و نوسازی اجتماعی

از نظر ماهنامه آینده، نوسازی اجتماعی و سیاسی لازم و ملزوم یکدیگرند. این نشریه نداشتن سواد عمومی و پایین بودن آگاهی مردم را دلیل خوبی برای توجیه وضعیت سیاسی ایران می‌داند و عقیده دارد برای نوسازی سیاسی در ایران، افراد مانند کشورهای اروپایی باید تدریجا به شعور سیاسی برسند؛ درحالی‌که بسیاری از مسائل دموکراسی در ایران تقلیدی بوده و با درک ملت پیش نرفته است. (آینده، س ۱، ش ۴، آبان ۱۳۰۴ ه.ش)

آینده داشتن یک خط مشی مشخص، صداقت و درستی (آینده، س۱، ش۵، آذر ۱۳۰۴ ه.ش) و انتشار جراید و مجلات جدید را از راه‌های نوسازی اجتماعی می‌داند و بر آن تاکید می‌ورزد. مجله آینده البته آزادی مطبوعات را نیز از شروط اساسی نوسازی اجتماعی می‌داند. (آینده، س۱، ش۱، تیر ۱۳۰۴ ه.ش) آینده نقش دولت در نوسازی اجتماعی را اساسی عنوان می‌کند و برای اثبات سخنان خود به روسیه اشاره می‌کند. وی بر این باور است که در نوسازی اجتماعی باید بسیار محتاط بود. یعنی «از یک سو باید آداب و عادات خوب باستانی خود را نگاه داریم و از دیگر سو قسمت خوب تمدن غرب را قبول نماییم. درنتیجه ما عقیده داریم که دولت باید از این بی‌نقشی حاضر بیرون آمده سیاست اجتماعی معتدلی را تعقیب نماید.» (شماره اول)

این مجله نوسازی اجتماعی را منوط به حذف برخی از رفتارهای جامعه که صحیح نیست ولی هنجار است، می‌داند. ازجمله سلسله مقالاتی در مذمت دروغ که به «دروغ مصحلت‌آمیز» معروف است به قلم علی دشتی، درگاهی و نثری و دیگران منتشر کرد.

تقی‌زاده نیز در مقاله‌ای بر لزوم نوسازی اجتماعی تاکید می‌کند و عقیده دارد کنار گذاشتن تعصبات و عقاید پوچ، سد محکمی در برابر نوسازی می‌شود و راه فکر و شعور را می‌بندد. وی بر این باور است که برای رسیدن به یک کشور نوین باید عقاید کهنه را کنار گذاشت و از آن به عنوان «نهضت ملی» نام برد (شماره اول).

توجه به فرهنگ و تاریخ

اما آینده در دوره‌ای که ایرج افشار عهده‌دار انتشار آن شد، بر فرهنگ و تاریخ بیش از دوره‌ی اول متمرکز شد. اگر پدر علاقه به سیاست داشت و از راه آینده مسائلی را در حوزه‌ی سیاست و اقتصاد به دربار پهلوی و وزیران دولت گوشزد می‌کرد، ایرج افشار از سیاست عبور کرد و بر سنگ فرهنگ نشست.

آینده اگرچه در دوره‌ای که دکتر محمود افشار منتشر کرد، نشریه منتفذی بود و بر دربار و وزیران رضاشاه اثرگذار بود اما به واسطه نزول قدرت رضاشاه، تاثیرگذاری این نشریه نیز رو به افول رفت.

حتی در مقاطعی نشریه تعطیل شد. با تبعید رضاشاه و قدرت گرفتن محمدرضا پهلوی اصلاح‌طلبانی که در حلقه آینده گرد هم آمده بودند، تصور می‌کردند که می‌توانند شروع دوباره‌ای داشته باشند. چه آن که عرق ملی‌گرایی نیز افزایش یافته بود و هر یک از مشاهیری که نویسنده آینده بودند، صاحب جایگاه ویژه‌ای در حوزه فرهنگ و اندیشه و سیاست شده بودند. توجه عموم به دکتر محمد مصدق و دولت بود. چه آن که مصدق نیز ازجمله نویسندگان سال‌های اولیه آینده بود. اما آینده نمی‌توانست بین دربار و قدرت و محمد مصدق و دولت سوی یکی را بگیرد. اختلافات دربار با مصدق بیشتر شد، آینده نیز آسیب دید به گونه‌ای که دوباره از انتشار بازماند. سال‌های کودتا که از راه رسید، آینده منتشر نمی‌شد.پنج سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ آینده دوباره انتشارش را از سر گرفت. اما بی‌توجه به سیاست و متمرکز بر فرهنگ.

با این حال سخت بود. محمود افشار از مدیریت آینده کناره‌گیری کرد و آن را به ایرج افشار سپرد. او از سال ۳۹ انتشار آینده را آغاز کرد در ساختمانی از موقوفات پدر. بی‌توجه به سیاست و پرتوجه به فرهنگ و تاریخ.

اگرچه انتشار آن متوالی نبود؛ سالی منتشر می‌شد و سالی دیگر منتشر نمی‌شد. ایرج افشار بیش از آنکه مدیر آینده شود، دستیار احسان یارشاطر در مجله‌ی «راهنمای کتاب» بود. راهنمای کتاب به صورت پیوسته از سال ۳۷ تا ۵۷ منتشر شد. بعد از انقلاب انتشار آن ادامه نیافت. با تعطیل شدن این نشریه دکتر محمود افشار درصدد بود که مجله فرهنگ ایران زمین را جانشین راهنمای کتاب کند: پدرم که از نیتم خبر یافته بود، به من گفت امتیاز مجله آینده را به شما واگذار می‌کنم و یکی از ساختمان‌های موقوفه را به دفتر مجله اختصاص می‌دهم. پذیرفتم. ایشان نامه‌ای به وزارت ارشاد نوشت که امتیاز را به نام کنند. این را من در خلال شماره اول آینده منتشر کردم. زیرا مقداری از مطالب چیده شده برای راهنمای کتاب مناسب آینده بود. ازجمله ساقی‌نامه دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی بود.»

انقلاب اسلامی و آینده

اما ادارة مطبوعات در صدور امتیازنامه بازی درآورد و گفتند چون ایرج افشار از عوامل تحکیم رژیم از میان‌رفته است و از اعضای فراماسونری بوده صلاحیت داشتن امتیاز مجله ندارد. جز این در همین شماره مجله ساقی‌نامة رعدی را چاپ کرده که انتقاد صریح از رفتارهای فرهنگی انقلاب است، ایرج افشار اعتراض کرد جوابی ندادند. ناچار به محمدحسین مدرسی طباطبایی که از مدرسان حوزه‌ی علمیه‌ی قم بود ولی در ان اوقات به تحصیل در دانشگاه آکسفورد اشتغال داشت و اتفاقاً در تهران بود متوسل شد.

نهایتاً نیز وزارت ارشاد، سه اعتراض را به او یادآور شدند: «من گفتم به چه دلیل اداره چنین ادعایی دارد و تهمت وارد می‌کند. دلایل تحکیم رژیم چیست؟ گفت نوشته‌اند رئیس کتابخانه بوده‌ای، استاد بوده‌ای و با شاه و ملکه ملاقات داشته‌ای. گفتم بوده‌ام، ولی در هیچ‌یک از این منصب‌ها عملی نکرده‌ام که دلالت بر تحکیم داشته باشد. اگر شاه و ملکه را دیده‌ام در مراسم افتتاح کتابخانه‌ی مرکزی و نمایشگاه‌های کتاب و اسناد بوده است که این کتابخانه تشکیل می‌داد. آنچه کرده‌ام برای نشر معارف و گسترش امور کتاب در مملکت بوده است، نه تحکیم رژیم. گفت گزارش داده‌اند فراماسون هستید. گفتم به چه دلیل؟ در کتاب رائین که نام من نیست. استناد مدعیان به چیست؟ باید براساس مدرکی چنین سخنی بگویید.»

ایرج افشار تأکید کرده بود که اگر این وزارتخانه دلیلی و سندی دارد ارائه کند تا وی از تقاضای خود اعلام انصراف کند. نهایتاً امتیاز صادر شد. این دوره از آینده بلاوقفه تا پایان سال ۱۳۷۲ انتشار یافت، یعنی به مدت پانزده سال. هشت سال آن دورة جنگ بود و ایام سخت برای تهیة کاغذ و فیلم و زینک و سختی‌های دیگری که بر مطبوعات عارض می‌شد و نوع مجله‌ی آینده به دشواری می‌توانست سهمیه‌ی کاغذ و فیلم و زینک بگیرد.

در سال ۶۴ قانونی جدید بر مطبوعات وضع شد. در آن آمده بود که نسبت به امتیازهای گذشته تجدیدنظر و به اصطلاح همان قانون آن امتیازها تنفیذ بشوند. پس آینده هم می‌بایست از معبر تنفیذ گذر کند: «تقاضا نوشتم و فرستادم. پس از چندی برای ادای توضیحات احضارم کردند. رفتم. رئیس اداره‌ی مطبوعات خودش سوال و جواب می‌کرد. گاه به یادداشتی می‌نگریست که دستش بود.

ابتدا گفت سوابق شما در رژیم گذشته حکایت از وابستگی‌های شما به آن دستگاه دارد و عکس شما با فرح در پرونده‌ی شماست (طوری گفت که معلوم شد فردی ناخشنود از مجله برای آنها فرستاده بود.) گفتم موقع درخواست امتیاز در ۱۳۵۷ هم‌چنین سخنانی عنوان شده بود و من جواب داده‌ام، حتماً در پرونده مضبوط است و به تکرار نیازی نیست. پس از آن پرسید به چه مناسبت نام مجله‌ی شما آینده است؟ در این مجله مطالبی دیده نشده که با آینده مرتبط باشد. گفتم اگر مجله‌ای نامش ستاره باشد آیا الزاماً باید به موضوع نجوم و احکام بپردازد؟ نامگذاری یک نشریه از دیگری برای تمایز میان آنهاست. پرسید شما که امتیاز مجله‌ی تاریخی دارید چرا تاکنون از تاریخ انقلاب و جنگ در مجله‌ی خود مطلبی چاپ نکرده‌اید؟ هیچ گویای آن نیست که در این روزگار چاپ می‌شود. گفتم تاریخ علمی است که طبق عرف و سنت و براساس تعریف واقعی آن مربوط می‌شود به حوادثی که حداقل سی چهل سالی یعنی یک نسل از آن گذشته باشد تا حبّ و بغض در آن اعمال نشود. به همین ملاحظه است که در غالب ممالک اسناد رسمی خود را پس از سی سال آزاد می‌کنند و در اختیار مورخ قرار می‌گیرد. تصور من این است که اگر مجله‌ی آینده وارد این مقولات بشود اداره‌ی شما می‌بایست آن را بر حذر دارد؛ از بابت اینکه از مصرحات اجازه‌نامه‌ی خود عدول کرده است. پرسید چرا شما از افراد ضد انقلاب نوشته چاپ می‌کنید؟ گفتم دوائر دولتی‌اند که چنین افرادی را می‌شناسند. به علاوه نوشته‌های مندرج در مجله همه در مباحث ادبی و تاریخی است. کلمه‌ای در آنها نیست که گویای ضدانقلابی بودن نویسندگان آنها باشد. نشان بدهید. جوابی نداشت. پس از دو سه هفته‌ای امتیازنامه‌ی جدید صادر شد.»

مجله در سال‌های پس از انقلاب به سختی منتشر می‌شد، اما به هر صورت اگرچه با تأخیر، ولی منتشر می‌شد.

پایان آینده

اواخر سال ۷۰ و انتهای سال هفدهم ایرج افشار اعلام کرد که به علت بیماری چشم ناچار است یا از صفحات آینده بکاهد یا آن‌که از چاپ کردن این مجله دست بکشد. این جمله بازتاب‌های بسیاری داشت. بسیاری خواستار آن شدند که افشار راه و کار خود را ادامه دهد و آینده تعطیل نشود. در اولین شماره‌ی سال هیجدهم او توضیح داد: «مهربانی‌ها و دلسوزی‌ها در حقیقت برای من حکم شماتت داشت. از این روی که چرا آن عهدی که با زبان فارسی داشته‌ام گسسته‌ام و در روزگاری که درهای قلمرو تاریخی زبان فارسی باز و چشم هواخواهان فرهنگ ایرانی به افقهای تازه گشوده شده است آینده خاموشی را پیش می‌گیرد. هر‌یک از سخنان مهرآمیز یا عتاب‌انگیز دوستان نهیبی بود که تازیانه‌وار بر من زده شد و به حق در گوش جانم می‌شنفتم که چشم اگر هست برای نگاهبانی از فرهنگ ایران و پایداری زبان فارسی است… آینده هیچ‌گاه برای خوشآمد این و آن چاپ نمی‌شود. چاپ اسناد و نوشته‌های بازمانده از رجال پیشین و عکس آنان در مجله ناشی از هوی و هوس و علاقه‌مندی به این و آن و به هیچ روی در پی دفاع از یکی و تقبیح دیگری هم نیست. سند و نوشته قدیم برای رسیدگی و پژوهش و سنجش علمی است که تاریخ‌نگاری و تحقیق در احوال گذشته بی‌ آنها امکان‌پذیر نیست.»

آینده یکسال دیگر نیز به همین منوال منتشر شد و سال نوزدهم، آخرین سال انتشار آن بود. از سال ۷۲ به بعد دیگر آینده منتشر نشد. اما سبکی را بیان گذاشت که برخی از نشریات همچون کلک و بخارا و نگاه نو آن را پی گرفتند.

ایرج افشار پس از توقف انتشار آینده، همچنان به کار پژوهش و تحقیقات خود پرداخت و نهایتاً نیز در ۱۸ اسفند ۸۹ پس از یک دوره بیماری، درگذشت. نامش جاودان باد.

کمال الملک شدن نقاش باشی

از آن‌جایی که ایرج افشار بر فرهنگ و تاریخ ایران زمین متمرکز شده بود، آینده را به شش بخش تقسیم کرد: تحقیقات ایرانی، باب کتاب، اسناد و مدارک، یادداشت و نکته، یادبود نویسندگان و معرفی کتاب.
در خرداد و تیر ۶۲ که سال نهم انتشار آینده بود، مقاله‌ای از محمدعلی فروغی درباره کمال‌الملک منتشر کرد. بهانه انتشار، صدوچهلمین سال‌روز متولد کمال‌الملک بود. فروغی با قلمی شیرین از ارتباط خود با مرحوم کمال‌الملک سخن گفته بود. در قسمتی از این مقاله طولانی آمده است: در سال ۱۳۰۷ قمری، یک روز صبح خبر آوردند که میرزا ابوتراب خان (برادر کمال‌الملک) تریاک خورده و خود را کشته است. سببش را اگر معلوم بود من ندانستم. اینقدر فهمیدم که از روزگار و زندگانی و از خویشاوندان ناراضی بود. چنان‌که خود کمال‌الملک همین حال را داشت. اما کمال‌الملک چون نقاشباشی و پیشخدمت شاه بود باز بالنسبه حالش بهتر بود و مخصوصاً به او کمتر می‌توانستند آزار کنند و محتمل هم هست که انتحار میرزا ابوتراب خان از پریشانی و تنگدستی بوده است… کسانی که با کمال‌الملک نشست و برخاست کرده، دیده‌اند که چه اندازه خوش‌معاشرت و خوش‌صحبت بود و چه مضامین شیرین می‌گفت و چه تشبیه‌های دل‌نشین می‌نمود. قصه‌های بامزه که یا می‌ساخت یا واقع بود و به نحو دلپسند حکایت می‌کرد و همه متضمن نکته‌سنجی در احوال مردم و حکم تئاترهای اروپایی داشت. حتی تقلید اشخاص درمی‌آورد. موسیقی هم می‌دانست و غالباً به آواز مترنم می‌شد و گاهی در آواز تقلید از حاجی حکیم آوازه‌خوان ناصرالدین‌شاه می‌کرد که به شیوه مخصوصی بود و در ضمن خواندن، حرکات و اشاراتی داشته است.

مختصر مصاحبت او بسیار بهجت‌زا بود. حتی سال‌های آخر عمرش تا چه رسد به زمان جوانی که دل و دماغ داشت… پدرم در ضمن تربیت من میل داشت از نقاشی هم بی‌بهره نباشم. پس کمال‌الملک قبول کرد پیش او مشق کنم و چند فقره سرمشق مداری برای من ساخت که هنوز دارم. پس از آن قدری پیش رفتم یک صفحه نقاشی آب و رنگ که صورت باغبانی را ساخته بود و بسیار چیز نفیسی بود به من بخشید و بعدها وقتی که مدرسه نقاشی دایر شده بود آن را از من گرفت که وادارد شاگردها از روی آن مشق کنند و پس بدهد. در مدرسه آن صفحه را دزدیدند و کمال‌‌الملک از این بابت از من اظهار خجلت کرد… شبی نقاشباشی به منزل ما آمد و به پدرم گفت زمینه آماده شده است که من از شاه لقب بگیرم. خواهش دارم لقب خوبی برای من فکر کنید. پدرم، کمال‌الملک را پیشنهاد کرد و نقاشباشی این لقب را بسیار پسندید و مسرور شد.»

…..

اکبر منتجبی / روزنامه سازندگی

 

 

دریغا فیلسوف ایران:سیدجوادطباطبائی

آوریل 16th, 2019

دریغا «فیلسوف ایران» که در دهه‌ی اخیر هر چه نوشته برای این میهن بوده است؛ باید در ینگه دنیا در صف بیمارستان‌ها باشد و در میهن خویش بدون یک دفترچه‌ی بیمه از درمان محروم باشد و دوست و دشمن از اصلاح‌طلب و اصول‌گرا و انحلال‌طلب و تجزیه‌طلب همگی او را به سبب زبان سرخ و بی‌مجامله‌اش، انکار کنند و به سبب آنکه تنها روشنفکر معاصر ایران است که موضوع کارش “ایران” است، فاشیست بخوانندش.

من هرگز افتخار شاگردی مستقیم دکتر سید جواد طباطبایی را نداشته‌ام اما از او بیش از همه‌ی استادانم آموخته‌ام؛ استادنا فراتر از یک نسل دانش‌آموختگان علوم سیاسی بر گردن «علم سیاست جدید» به خصوص در فهم ماکیاولی در ایران حق دارد. به جز آن، در دهه‌ی اخیر دکتر طباطبایی خلاف عادت روشنفکران مستفرنگ ما، نسل جدید را متوجه تجربه مشروطه و مفهوم فلسفی ایرانشهر ساخته تا جایی که بی‌تردید می‌توان او را «احیاگر ایرانشهر» و «نظریه‌پرداز نومشروطه‌خواهی» خواند.

حال این متفکر و نویسنده‌ء ستیهنده ماه‌هاست در بیرون از خانهء خویش اسیر بیمارستان‌های غریبه است تا جایی که توان تمرکز بر روی دو پروژه بزرگ و ناتمام تاریخ اندیشه سیاسی ایران و تاریخ اندیشه سیاسی جهان را از دست داده است. پاره‌ای اصولگرایان او را به عنوان «متفکر زوال» دشنام می‌دهند و اصلاح‌طلبان او را به سبب «نقد روشنفکری دینی»، مغرض می‌دانند، و لاییک‌ها او را به سبب «دفاع از سنت»، مرتجع می‌دانند و نومارکسیست‌ها او را به سبب دفاع از لیبرالیسم، منحرف می‌پندارند و تجزیه‌طلبان به سبب احیای ایرانشهر، او را فاشیست می‌خوانند.

فیلسوف ما – خود خواسته – تنهاست. نه فرقه‌ای دارد و نه حلقه‌ای تا جایی که پس از سال‌ها که از اخراجش از دانشگاه می‌گذرد و دهها شاگردش به قدرت رسیده‌اند، هیچ‌کس پیگیر پرونده شغلی‌اش نیست تا به زخم درمانش بزند و دست کم در ایران درمان شود. که اگر این درمان در میهن میسر بود و استادنا می‌توانست در آرامش هر دو پروژه‌ی پژوهشی خود را پیش می‌برد جوابی فراسوی این جریان‌ها برای حل معضله‌ی فلسفی ایران به دست می‌آمد که تحول او از زوال ایران تا احیای ایرانشهر را توضیح می‌داد و هرگز این قضاوت‌های ناروا صورت نمی‌گرفت. برای سلامتی استاد اگر کاری نمی‌کنیم، حداقل دعا کنیم.

محمدقوچانی

 

 

تقاضای دانشورانِ زبان فارسی از حکومت تاجیکستان‏

آوریل 12th, 2019

با درود

به رئیس‌جمهورِ تاجیکستان جنابِ امامعلی رحمان،

به رئیسِ مجلسِ ملیِ مجلسِ عالیِ جمهوریِ تاجیکستان جنابِ محمدسعید عبیدالله‌اف،

به رئیسِ مجلسِ نمایندگانِ مجلسِ عالیِ جمهوریِ تاجیکستان جنابِ شکورجان ظهورف،

به نمایندگانِ مجلسِ عالیِ جمهوریِ تاجیکستان.

می‌دانیم که سده‌ی بیستم سده‌‌ای بسیار تلخ و دردناک برای زبانِ پارسی در آسیای میانه یا فرارودان بود. در این سده، زبانِ پارسی در تاجیکستان ضربه‌هایی بسیار سخت خورد، آسیبهایی بسیار دید، و سست و ناتوان گردید. اکنون، در زمانِ فرخنده‌ی استقلال، امید است که آنچه زبانِ ما در سده‌ی بیستم از کف داد در سده‌ی بیست‌ویکم دوباره به دست آورد، و شما بزرگواران در جایگاهِ رهبری و نمایندگیِ سرزمینِ نیاکانِ خردمندمان بر این کارِ بزرگ توانایید. زین‌رو، سازمانِ مردم‌نهادِ پارسی‌انجمن برای گرهگشایی در زمینه‌های زیر دستِ یاری به سوی شما دراز می‌کند:

۱. می‌دانیم که تا سالِ ۱۹۲۵ زبانِ مردمانِ فرارودان را «پارسی» می‌نامیدند، و از رودکی تا عینی ادبیّاتی را که در این سرزمین پدید آمد ادبیّاتِ پارسی می‌گفتند. زین‌رو، از عالیجنابان درخواست می‌کنیم برای پاسداشتِ یکپارچگیِ ملیِ تاجیکستان، رشدِ خودشناسیِ ملی و سربلندیِ تاجیکان، پاسداشتِ میراثِ معنویِ تاجیکستان، تداومِ زبان و گسترش و بالش و شکوفاییِ آن و شراکت در همه‌ی افتخارهای فرهنگیِ پارسی‌گویانِ جهان، نامِ درست و راستینِ زبانِ تاجیکان که «پارسی» است به رسمیت شناخته شود.

۲. از نخستین سالهای برپاییِ حکومتِ شوروی، نظریّه‌پردازانِ حزبِ کمونیستِ روسیّه، برای مرزبندی و کشورسازی در سرزمینهایی که روسیّه‌ی تزاری به چنگ آورده بود و برای بریدن پیوند مردمانِ آن سرزمینها از خاستگاههای تاریخی، جغرافیایی و فرهنگیِ خودشان خطِّ کهنِ پارسی را به خطِّ بیگانه‌ی سیریلیک (روسی) دگر کردند تا همه‌ی گنجینه‌ی فرهنگ و ادبِ نیاکان از دسترسِ نسلهای تازه دور بماند و یک گسستِ بزرگِ تاریخی و فرهنگی پدید آید و حافظه‌ی تاریخیِ مردمان پاک شود، که برآیندِ آن را می‌بینیم، اکنون مهم‌ترین دشواریِ تاجیکان برای پیوند با همزبانانِ خود، و نیز بهره‌گیری از میراثِ گرانسنگِ نیاکانیِ خویش، ندانستنِ دبیره‌ یا خطِّ پارسی است. تا زمانی که دبیره‌ی نیاکانی به تاجیکستان بازنگردد این کشور نخواهد توانست پیوندِ خود را با هم‌زبانانِ خویش در سراسرِ جهان استوار کند و از دستاوردهای کلانِ فنی، دانشی و فرهنگیِ هم‌زبانان بهره‌ گیرد و به این گنجینه‌ی بزرگ در راهِ پیشرفتِ خود دست یابد. بر همین پایه، از عالیجنابان درخواست می‌شود تا برنامه‌ای زمانمند برای بازگرداندنِ خطِّ نیاکانی به تاجیکستان پی‌ریزی کنند.

۳. زبانِ پارسی میراثِ مشترکِ یک حوزه‌ی تمدّنیِ کهن است که نقشی بزرگ در فرهنگِ جهان داشته است. هر یک از باشندگانِ این حوزه‌ی تمدّنی به یک اندازه‌ صاحبِ این میراثِ زبانی‌اند و به یک اندازه نیز دربرابرِ آن مسئول‌اند. زین‌رو، واژه‌های این زبان را به افغانستانی و ایرانی و تاجیکی و … دسته‌بندی کردن سببِ سستیِ زبانِ مشترکِ پارسی‌زبانان خواهد شد.  واژه‌های این زبان از هر سرزمینی که آمده باشند ازآنِ همه‌ی پارسی‌زبانان است، نه کشوری ویژه. در همین راستا، از عالیجنابان درخواست می‌شود تا با گذاردنِ قانون، جلوی سیاستِ جدایی‌افکنانه دشمنانِ زبانِ پارسی را بگیرند، و همچنین زمینه‌های قانونی برای پالایشِ زبانِ پارسی در تاجیکستان از واژه‌های بیگانه را فراهم آورند.

۴. کنون در تاجیکستان گویشی معیار که سنجه‌ی سخن‌گفتنِ همگان باشد استوار نشده و گویشِ محلی هر کس گویشِ معیار او است. همچنین، در سخنِ گویندگان و نوشته‌های رسانه‌ها و نویسندگان نادرستیهای بسیار دیده می‌شود؛ چراکه پارسی در تاجیکستان زیر  تأثیرِ شدیدِ روسی قرارگرفته و این آشفتگیها برآمده از آن است. زین‌رو، از عالیجنابان درخواست می‌شود تا زمینه‌های بایسته را برای نوشتن یک دستورزبانِ معیار برای پارسی در تاجیکستان در برنامه‌های خود بگنجانند، و نیز سازوکارهای قانونی برای جلوگیری از آشفتگیِ بیشترِ زبان در نظر گیرند.

۵. مهم‌ترین بنیادِ استقلالِ هر ملتی استقلالِ فرهنگیِ آن ملت است، و زبان ستونِ بنیادینِ استقلالِ فرهنگی است. هر چند تاجیکستان از سالِ ۱۹۹۱ استقلالِ سیاسی خود را بازیافته، ولی هنوز زبانِ روسی جای خود را به زبانِ ملیِ تاجیکستان نداده است. تا زمانی که زبانِ پارسی یکسره جایگزینِ زبانِ روسی نشود دستیابی به استقلالِ فرهنگی و ملی شدنی نیست. زین‌رو، از شما عالیجنابان درخواست می‌شود ابزارهایی قانونی برای جایگزینیِ کاملِ زبانِ پارسیِ تاجیکی به جای زبانِ روسی در راستای پیشبردِ استقلالِ فرهنگی و ملیِ تاجیکستان فراهم آورده شود.

چشمداشت ما از بزرگواران در تاجیکستان این‌ است که تاریخ و فرهنگ و زبانِ مشترکمان را درگیرِ گرایشها و رویکردهای گذرای سیاسی نکنند. از شما خواهشمندیم که بدین نامه ژرف  بیندیشید، و چنان استوار و توانا در پاسداری از زبانِ پارسی به‌پا‌خیزید که بار دیگر یادآورِ خیزش نیاکانِ سربلندمان در بنیادِ فرمانرواییِ سامانیان بر تاجِ ایرانشهر باشید.

در پایان، آمادگی این نهادِ مردمی و گروهِ دانشوران این انجمن را برای هرگونه همکاری و پشتیبانی به آگاهی می‌رسانیم.

با سپاس

سازمانِ مردم‌نهادِ پارسی‌انجمن

گروهِ دانشوران از سراسرِ حوزه‌ی فرهنگیِ زبانِ پارسی

گفتگوبافرزانهء ادب؛دکترمحمدپاکروان،سیفی شرقی

آوریل 12th, 2019

 

گفتگوبافرزانۀ ادب؛دکترمحمدپاکروان،سیفی شرقی

 

خانهء تاریخی احمد شاملو در معرض تخریب

آوریل 10th, 2019

خانه تاریخی احمد شاملو واقع در خیابان ویلا در تهران در معرض تخریب قرار دارد. از پنجره‌های از جا درآمده این خانه سه طبقه چند ماهی است صدای پتک می‌آید. این در حالی است که اداره میراث فرهنگی تهران به شهرداری نامه نوشته و اعلام کرده است که به دلیل ارزش معماری این بنا، درآوردن پنجره هایش غیرقانونی و تخریب اش ممنوع است.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از روزنامه شهروند، خانه احمد شاملو در کوچه خسرو که زمانی میعادگاه وی با آیدا سرکیسیان بود در معرض تخریب یا نوسازی قرار دارد. مهدی معمارزاده، کارشناس معماری اداره میراث فرهنگی در این باره می‌گوید: “جدا از این‌که شاملو در این خانه زندگی می‌کرده، معماری این ساختمان ارزشمند است و اجازه تخریب آن را نخواهیم داد”. بر اساس گفته‌های او خانه اجاره‌ای شاملو، پهلوی است و ساخت آن برمی‌گردد به دهه ٣٠.

یادگارهای شخصیت‌های فرهنگی بسیاری در گوشه‌گوشه شهر فراموش شده است؛ مثل خانه نیما یوشیج در دزاشیب که مخروبه شده، مثل خانه فروغ فرخزاد در کوچه اعرابی که تخریب شد و دوستداران میراث فرهنگی ماه‌ها تلاش کردند تا دست‌کم جلوی تخریب خانه پدری‌اش را بگیرند. حالا هم پنجره‌های خانه پهلوی کوچه خسرو را از چارچوب درآورده‌اند؛ خانه‌ای با «دو خشت از اشک و دو خشت از خنده».

بر اساس گزارش شهروند، شاملو پس از ترک خانه‌ خیابان خردمند جنوبی، مدتی در این خانه زندگی می‌کرد و درست همین خانه نزدیک یک‌سال میعادگاه او و آیدا بود. همسایه‌ها کمتر می‌دانند اما آیدا سرکیسیان (همسر شاملو) در یکی از مصاحبه‌هایش داستانی از دیوارهای این خانه روایت کرده است: «شب پیش شاملو در خانه‌ مادرش بودم. تابستان بود و در غروبش باران عجیبی هم بارید. فردا که به خانه‌ آنها رفتم، او نبود. نشستم روی تختش که کنار دیوار بود و پشت به دیوار. ناگهان برگشتم دیدم با مداد روی دیوار شعری نوشته شده با اسم آیدا در آینه که تاریخ و امضا هم دارد. متحیر شده بودم و حال عجیبی داشتم. ناگهان وارد شد. نگاهش کردم! گفت بخوان. شعر که می‌نوشت من باید با صدای بلند می‌خواندم. خیلی عادی گفت دیشب بیدار شدم، خواستم بنویسم دیدم کاغذ نیست. روی دیوار نوشتم. آن شعر بدون هیچ تغییری در کتاب چاپ شد.» (گفت‌وگو با روزنامه شرق)

مهدی معمارزاده، کارشناس معماری اداره میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری تهران خانه شاملو را می‌شناسد: «همانی که نبش جنوبی کوچه خسرو است؛ خانه‌ای سه‌طبقه آجری که پنجره‌هایش را هم برداشته‌اند تا خرابش کنند.» به گفته او از چند روز پیش معاونت میراث فرهنگی بنا بوده نامه‌ای به شهرداری بفرستد تا جلوی تخریب این خانه را بگیرد.
معمارزاده می‌گوید: «جدا از این‌که شاملو در این خانه زندگی می‌کرده، معماری این ساختمان ارزشمند است و اجازه تخریب آن را نخواهیم داد. از طرف دیگر هنوز مستنداتی هم مبنی بر این‌که این‌جا خانه شاملو بوده است، نداریم و به دنبال جمع‌آوری این مستندات هستیم. اما حتی برداشتن پنجره‌های این خانه هم کاری غیرقانونی بوده. ما برای جلوگیری از تخریب این خانه به شهرداری تهران نامه خواهیم زد».

این‌طور که کارشناس اداره میراث فرهنگی تهران می‌گوید، خانه اجاره‌ای شاملو، پهلوی است و ساخت آن برمی‌گردد به دهه ٣٠. او اشاره می‌کند به مراسم سالگرد شاملو در امامزاده طاهر کرج که چند باری از برگزاری‌اش ممانعت شده و یاد می‌کند از این‌که تا سال‌ها پیش سخت بود از خانه فروغ فرخزاد هم حرف بزنیم.
یکی از مستندات حضور شاملو در خانه خیابان خسرو، روایت‌های آیداست. او‌ سال ٨٧ در گفت‌وگویی با روزنامه اعتماد دراین‌باره صحبت کرده بود.

“«کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود/ انسان با نخستین درد/ – در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد-/ من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.» عاشقانه‌ای به نام «آیدا در آینه». نخستین باری که شاملو این شعر را برایتان خواند به یاد می‌آورید؟

امکان دارد به یاد نداشته باشم؟ «آیدا در آینه» را که نوشت، در خانه خیابان ویلا با مادر و خواهرهایش زندگی می‌کرد. یک روز ١١ صبح رفتم خانه‌شان، خودش خانه نبود. رفتم به اتاقش. تختش گوشه اتاق بود و کنار آن میزی گذاشته بود. روی تخت نشستم و آیدا در آینه را روی دیوار دیدم، با خطی زیبا، با مداد و بدون قلم‌خوردگی، مرتب روی گچ دیوار سپید نوشته شده بود. حیران شده بودم. ناگهان آمد تو، دید دارم شعرش را می‌خوانم.

واکنش شاملو در آن لحظه چه بود؟ (آیدا با حرارت به این سوال پاسخ می‌دهد.)

گفت:دیشب یکهو بیدار شدم و خواستم شعر بنویسم، کاغذ دم‌دستم نبود روی دیوار نوشتم.

بعد از آن روز هیچ وقت به آن خانه رفته‌اید؟ آیا آن شعر هنوز هم روی دیوار است؟

بعد از آن‌که ازدواج کردیم و مادرشان هم از آن‌جا رفتند، دیگر توی آن خانه نرفته‌ام. فقط از جلوی‌اش رد شده‌ام. از سرنوشت آن دیوار هم خبری ندارم. اما افسوس می‌خورم که چرا آن تکه از گچ دیوار را برنداشتم. می‌شد دیوار را با کاهگلش کند و جایش را به سادگی پر کرد. اتفاق عجیبی بود که هنوز ذهنم را درگیر می‌کند. کل ماجرای «آیدا در آینه» غریب بود. اول از من خواست بخوانم، اما خودش با آن صدای بی‌نظیرش برایم خواند؛ لبانت به ظرافت شعر… چاپ که شد یک کلمه هم از شعر عوض نشد. بعد، از من می‌پرسند شاملو را چگونه دوست داشتی”.

خانه را برای مزایده گذاشته بودند.
در ادامه این گزارش آمده است: صبح روز گذشته یکی از کاربران توییتر، عکسی از خانه شاملو در خیابان ویلا منتشر کرد و نوشت: «این خانه اجاره‌ای احمد شاملو در خیابان ویلا ابتدای کوچه خسرو است که همین‌طور سال‌ها متروک و بلااستفاده افتاده است. گویا از املاک یک وزارتخانه است. خانه طبقه دوم که در اوج عاشقی یک روز آیدا به آن سر می‌زند و می‌بیند که شاملو بدون کاغذ «آیدا در آینه» را بر دیوار آن نوشته است.» بعد از این توییت، یکی از کاربران از تملک وزارت نیرو بر این بنا نوشت: «این ساختمان متعلق به شرکت توسعه منابع آب و نیرو از شرکت‌های زیرمجموعه وزارت نیرو بود. دقیقا خاطرم نیست از کی به این شکل متروکه شده، ولی تا حدود‌ سال ٨۴ ساختمان واحد کارگزینی شرکت آب و نیرو بود.» یکی دیگر از این‌که چند ماه پیش این خانه را به مزایده گذاشته بودند، نوشت و دیگری از این‌که «عده‌ای معتاد و آدم عجیب‌وغریب» در آن زندگی می‌کنند و «از بهمن ماه ٩٧ هرازگاهی صدای پتک از آن شنیده می‌شود».

دوستداران شاعر، چند سالی است که برنامه گردشگری می چینند و رد پای شاعر را در تهران دنبال می کنند. «شاملو گردی» آنها از خیابان صفی علیشاه آغاز می شود؛ محله ای که بامداد در آن متولد شد و دفتر مجله خوشه (به سردبیری شاملو) هم آنجا بود در دهه ۴٠. البته بی آنکه اثری از خانه شماره ۱۳۴ (زادگاه الف.بامداد)، کتابفروشی صفی‌علیشاه و دفتر مجله خوشه باقی مانده باشد. مسیر تور فرهنگی احمد شاملو می رود تا خیابان آ شیخ هادی، کوچه وزیری (سخنور)، خانه سابق عین.پاشایایی، دوست نزدیک شاملو که در سال ۵٧ وقتی شاملو و آیدا از لندن بازمی گردند چند ماهی مهمان او می شوند تا خانه ای اجاره کنند. شاملو گردی به کافه نادری می‌رسد. جایی که به سیاق روشنفکران دیگر پیش از انقلاب، پاتوق بامداد هم بوده. مقصد بعدی دوست داران شاعر خانه‌ای است در خیابان خردمند جنوبی که نخستین دیدار بامداد و آیدا در بهار سال ١٣۴١ همانجا اتفاق می افتد. راه آنها تا دو خانه در خیابان خردمند ادامه پیدا می‌کند؛ یکی با نمای آجری که خانه آیدا بوده و دیگری در همسایگی اش، خانه ای با نمای سنگ سفید که شاملو در آن می زیسته است. هر دو خانه هنوز پابرجا هستند. این خانه از بنای پهلوی کوچه خسرو هم دور نیست. از میان یادگارهای بازمانده از شاملو، تنها یکی در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است. خانه دهکده فردیس از سال ۶٨ محل زندگی شاملو و همسرش بود؛ مکانی که بسیاری از آثار ماندگار این هنرمند در آن خلق شده است. این خانه به عنوان موزه و با نام «‌بنیاد الف بامداد» فعالیت می‌کند اما بازدید از آن نیازمند هماهنگی قبلی است.

احمد شاملو، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، مترجم پرآوازه ایرانی است که در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد و روز دوم مرداد ۱۳۷۹ پس از مدت‌ها بیماری در گذشت.

 

نمایشگاه نقّاشی رایکا تقی زاده درپاریس

آوریل 8th, 2019

ما و «نفرین شدگان تاریخ»،علی میرفطروس

آوریل 4th, 2019

*با شکستِ احزاب و ایدئولوژی های فریبا،سخن گفتن از محمدعلی فروغی،سیدحسن تقی زاده،دکتر مظفّر بقائی، حسین مکّی،خلیل ملکی و دیگر«نفرین شدگان تاریخ معاصر» یک ضرورت تاریخی و اخلاقی است.

*افرادی – درهیأتِ«موسی چومبه» – کوشیده اند تا «لومومباهای میهن»را با اسیدِ قلم هاشان  محو وُ نابود کنند.

* در کشورهای توسعه نیافته،ما تنها با«تودهء عوام»روبرو  نیستیم بلکه-بدتر از آن-باانبوهی از«روشنفکرانِ عوام»یا«عوامان روشنفکر»مواجه ایم.

*«روشنفکران عوام» با ایجادِ سنگرهای مصنوعی و مخفی شدن درپُشت برخی رویدادها و شخصیّت ها (مانند28مرداد32 و دکترمصدّق)می کوشند تا اشتباهاتِ ایران سوزشان را پنهان کنند.

***

وقتی تو

روی چوبۀ دارت

 خموش وُ مات بودی

ما:انبوهِ کرکسان تماشا-

باشحنه های مأمور

-مأمورهای معذور-

همسان وُ همسکوت

                   ماندیم.

(ازشعر«حلّاج»،شفیعی کدکنی)

***

تاریخِ دگراندیشی در ایران «یکی داستان ست پُرآب چشم».حدود ۴۰سال پیش (اردیبهشت ۱۳۵۷)درکتابِ کوچکِ حلّاج به نمونه هائی ازسرکوبِ«زنادقه»یا دگراندیشان درنخستین سده های اسلامی اشاره کرده ام.درمقالۀ«نگاهی به یک عارضۀ تاریخی»نیز به رواجِ تکفیر وُ دشمنی وُ دشنام درمقابله با دگراندیشان  پرداخته ام.

در کشورهای توسعه نیافته،ما تنها با «تودهء عوام»روبرو نیستیم بلکه-بدتر از آن-با انبوهی از «روشنفکرانِ عوام»یا«عوامان روشنفکر»مواجه ایم.«تودۀ عوام»را می توان ازخوابِ جزمیّت و جهالت بیدارکرد ولی«روشنفکرِعوام» را نه!،زیرا که «روشنفکرِعوام»خود را به خواب زده است؛هم ازاین روست که «روشنفکرِعوام» ۵۰ سال سازندگی و برازندگیِ ایران نوین در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه را تاحدِّ:«دستِ انگلیسی ها»،«کودتای28 مرداد32»و«رضاشاه قُلدُر»تقلیل می دهد!(۱).دراین«خوابزدگی»است که«روشنفکرعوام» با نهیلیسمی ویران ساز  زمزمه می کند:

نادری پیدا نخواهدشد«امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

و وقتی اسکندری پیدا می شود و هستیِ تاریخیِ یک ملّت بزرگ را به سیلابِ قتل وُ غارت وُ غنیمت می بَرد،«روشنفکرعوام» ظهورِ اسکندر را هم حاصلِ «دیکتاتوری» و «اسلام پناهیِ شاه»! قلمداد می کند.بنابراین،«روشنفکرعوام» موجودی است«همیشه طلبکار».

«روشنفکرعوام»با حضورِ«همیشه در صحنه» می کوشد تا جامعه نتواند«تقویم»رابه«تاریخ»تبدیل کند و در بارۀ برخی رویدادها و شخصیّت های مهمِ تاریخ معاصر به تفاهم برسد.«روشنفکرعوام»با ایجادِ سنگرهای مصنوعی و مخفی شدن در پُشت برخی رویدادها و شخصیّت ها(مانند28مرداد32 و دکتر مصدّق)-در واقع-اشتباهاتِ ایران سوزش را پنهان می کند.به قول شاعر:

خرقه پوشیِ وی  ازغایتِ دینداری نیست

جامه ای برسرِ صدعیبِ نهان پوشیده است

تداومِ این«سنگرهای مصنوعی»باعث شده تا رشد و قوامِ جامعۀ مدنی درایران دچارِ آسیب های فراوان گردد چراکه داشتنِ جامعۀ مدنی،مستلزمِ داشتنِ یک تاریخِ ملّی و مشترک است.

فرزانه ای در تعریفِ«جهان سوم» گفته است:«جهانِ سوم جائی است که اگر بخواهید کشورتان را آزاد و آباد کنید،خانه تان را خراب می کنند».درچنین جغرافیائی افرادی -درهیأتِ«موسی چومبه»- کوشیده اند تا«لومومباهای میهن»را با اسیدِ قلم هاشان  محو و نابودکنند،سرنوشت محمد علی فروغی،سیدحسن تقی زاده،احمد کسروی،محمد ساعدمراغه ای،حسین مکّی،دکتر مظفّر بقائی،خلیل ملکی،دکترشاهپور بختیار و...از آن جمله است.

سال ها پیش نوشته  بودم که برخلاف جامعۀ مدنی،در«جامعۀ توده وار»(Société de Masse)هيچكس به هیچکس«پاسخگو»نيست؛نه دولت و دولتيان،و نه روشنفكران و مدّعيان.بر اين اساس است كه شكست ها و اشتباهات خانمانسوزِ رهبران سیاسی و روشنفكران،جائی مندرج يا متمركز نيستند،كارنامه ای نيست تا ارائه و ارزيابی گردد،لذا آگاهی های سياسی ـ اجتماعیِ جامعه،پراکنده وُ سيّال يا غيرمتمركز است.از این رو، برخلاف جامعۀ مدنى،«جامعۀ توده وار» فاقد حافظۀ تاريخى است.

چنين است كه درجامعۀ ما سرکوبگرانِ اندیشه،ناگهان،به «مدّعیانِ اندیشه»بدَل می شوند.متحجّرانِ دیروز،«معماران و حجّارانِ تفکّرِامروز» وانمود می گردند.شكنجه گران دیروز به نمايندگان شعورجامعه  قلمداد می شوند.مباشرانِ«انقلاب فرهنگى»به مُبشّرانِ«عقل نقدى»بدَل می شوند و…در اين ميانه  كسی نيست كه بپرسد:«آقایان! لطفاً كارنامه های تان!»(۲). 

***

 مقالهء «صادق هدایت و دکترمظفّربقائی»،مورد عنایت بسیاری- ازجمله برخی سران و سرورانِ قدیمیِ جبهۀ ملّی-قرارگرفته است.این عنایت  نشانۀ فرخنده ای از آگاهی،انصاف و اعتدال در نگاه به شخصیّت های تاریخ معاصر ایران است.

دکترمظفّربقائی و حسین مکّی

به راستی! چگونه می توان جایگاهِ«سربازِ فداکارِوطن»(حسین مکّی) را با گردش قلمی به«سربازِ خطاکارِوطن»تقلیل داد؟،کسی که نقش اش درملّی کردن صنعت نفت  بسیار چشمگیر و اساسی بود و روزگاری«چشم وُ چراغ مصدّق»به شمار می رفت آنچنانکه از او به عنوان «جانشین حاضر و ناظر مصدّق»یادمی شد.با چنان جایگاهی بود که در شهریور ۱۳۳۱ به بهنگام بازگشت مکّی از سفر آمریکا (به دعوت بانک جهانی)،شهرتهران به مدّت دو روز تعطیل شده بود!

مکّی -بهنگام استیضای دولت ساعدمراغه ای- باسخنرانی چهارروزه اش درمجلس- باعث پایان یافتنِ دورهء قانونی مجلس و درنتیجه موجبِ عدم تصویب قرارداد«گِس-گُلشائیان»شد؛سخنرانی چهار روزه ای که درتاریخ پارلمان های جهان   بی سابقه بود.

حسین مکّی در قلب ملّت

مکّی-همچنین-اوّلین شخصیّت جبهۀ ملّی بودکه ضمن گردآوریِ نطق های دکترمصدّق و نوشتن چند اثرادبی و تاریخی،کتاب هشت جلدی«تاریخ بیست سالۀ ایران»را تدوین و تألیف کرده بود.

بااین کارنامه،پرسیدنی است که درغوغای ملّی شدن صنعت نفت ملاکِ«منافع ملّی» و«مصالح شخصی» چه بود؟این کدام«منفعت شخصی»بودکه پس ازسقوط دولت مصدّق برای دکترمظفّربقائی، حسین مکّی وخلیل ملکی  چیزی جز زندان وُتبعید وُ اِسارت وعُسرت نداشت؟

و یا:چگونه می توان از مقامِ ممتازِ دکتر مظفّر بقائی در جنبشِ ملّی کردن صنعت نفت  چیزی نگفت و شخصیّت وی را تاحدِّ «چاقوکش»و«قاتل»تنزّل داد؟

درغوغای«انقلاب اسلامی»که بینائی و دانائی را از بسیاری روشنفکران و رهبران سیاسی ربوده بود(۳)،دکترمظفّربقائی ضمن مخالفت باقانون اساسیِ جمهوری اسلامی،نسبت به استقرارِیک«دیکتاتوری فجیع» هشدارداده بود(۴).

«ایمیل زولا» دردفاع از«آلفرد دریفوس» -افسرِ یهودیِ بی گناهی که به اتّهام  خیانت به میهن و جاسوسی برای آلمان  محاکمه وُ محکوم شده بود-درنامهء معروفِ «من متهم می کنم!»خطاب به رئیس جمهورفرانسه (ژانویهء 1898)سخنانی داردکه بسیار درنگ انگیزاست.«زولا» پرونده سازی علیه«دریفوس» را «ناشی ازجنون وُ بلاهت وُ تخیّلاتِ دیوانه وار و اَعمال پلیسیِ پَست وسُنّت های تفتیش عقاید وجبّاریّت ولذّت بردنِ چندستاره به دوش…به بهانۀ وهن آورِصلاحِ دولت»نامیده بود.این نامه  کینۀ ملّی گرایان عوامفریب راعلیه «زولا» برانگیخت بطوری که بسیاری ازخانواده های فرانسوی ظرفِ«ادرار» شان را«زولا»می نامیدند! پس ازمحکومیّت«زولا»توسط دادگستری فرانسه،دولت نیز نشانِ معروفِ «لژیون د نور»راازاو پس گرفت.

رازی در پیدایش صهیونیسم: ماجرای دریفوس

 بااینهمه،نامۀ «زولا» سکوتِ جامعۀ روشنفکری فرانسه و بی تفاوتیِ«انبوهِ کرکسانِ تماشا»را  درهم شکست زیرا-بلافاصله-بیانیّه‌ای با امضای حدود ۳۰۰ نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان فرانسه درحمایت از نامهء وی منتشرشدکه سرانجام  باعثِ برائتِ«دریفوس» و حقّانیّت«زولا» گردید.ماجرای«امیل زولا»نشان دادکه روشنفکرانِ تنها نبایدمرعوبِ هیاهوهای«وزَغ های رسانه ای»و«روشنفکران عوام»یا«عوامان روشنفکر»شوندچراکه حقّانیّت تاریخی– به سانِ آبی زلال-از میان سنگواره های سیاسی می گذرد و سرانجام بر تارَکِ تاریخ می نشیند؛تجلیل از رضاشاه دراعتراضات اخیرمردم ایران  آخرین تجلّیِ این حقّانیّت تاریخی است.

دکترمظفّربقائی که-مانندحسین مکّی-محاکمهء دکتر مصدّق در دادگاه نظامی را تقبیح کرده بود،خود،در دادگاه نظامی(به سال1340)سخنانی گفت که یادآورِ ماجرای«دریفوس» است:

«ازآن روز [کشف«اسنادخانۀ سِدان»،نمایندهء شرکت نفتِ ایران وانگلیس درتهران] ما خائن شدیم،ما رجّاله شدیم،ما چاقوکش شدیم،ازنهضت ملّی منحرف شدیم،ما قاتل شدیم،پروندۀ قتل و پروندۀجنایت برایم ساختندولی پروندۀ دزدی نتوانستندبسازند…ماه هاوهفته ها رادیودولتی وجرایدِ مُنتسب به دولت های مختلف،این متهم[مظفربقائی]را زمانی قاتل ومنافق ومرفقی،گاهی عامل امپریالیسم انگلیس وآمریکا،روزگاری مزدورسیاست[دولتِ] شمالی وچندی،نوکرِ دربار و ماجراجو وجاه طلب نامیده اند… ما  دراین چندسال اخیر،هیچ نوع وسیلۀ ابرازعقیده وبیان حقایق دراختیار  نداشته ایم.رادیوهای دولتی ازاواسط سال31تا تقریبا ًزمان حاضر،همیشه،کم وُبیش،برای تبلیغ بر  ضد من وُدوستانم بکاررفته است.قلم های مارا شکستند و روزنامه های مارا  توقیف کردند.در حالیکه ماهیچ  نوع وسیلۀ دفاعی نداشتیم،همه گونه وسیلۀ حمله به ما  در دستِ مخالفین بود…»(۵).  

بااین مقدّمات بایدپرسیدکه درمواجهه با شخصیّت هائی مانند محمدعلی فروغی،سیدحسن تقی زاده،حسین مکّی،دکترمظفّربقائی،خلیل ملکی و دیگران  موضعِ ما-«انبوهِ کرکسان تماشا»-چیست؟

 به نظرنگارنده،با شکستِ احزاب و ایدئولوژی های فریبا،اینک سخن گفتن از«نفرین شدگان تاریخ معاصر»نه تنها یک ضرورت تاریخی بلکه یک وظیفهء اخلاقی است.ضرورت و وظیفه ای که ما را از«انبوهِ کرکسانِ تماشا» ممتاز وُ متمایز می سازد.

درپیشگفتارِچاپ پنجم کتابِ«آسیب شناسی یک شکست»،از«نگاه مادرانه» به شخصیّت های مهمّ تاریخ معاصرایران یادکرده ام بااین باور که هم رضاشاه ،محمدعلی فروغی وسیدحسن تقی زاده، و هم قوام السلطنه ،دکترمصدّق و محمدرضاشاه  فرزندان مامِ میهن بودند و ایران را آزاد وُ آباد وُ سربلند می خواستندهرچندکه درقفسِ تنگِ شرایط-هریک- دارای ضعف ها و اشتباهاتی بودند.

بافروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک و توسعهء شبکه های اجتماعی و اطلاع رسانی،دیگر نمی توان صدای کسی را به اتهام «دگراندیشی» یا «تجدیدنظرطلبی» درحصر وُ حصارِتعصّباتِ مسلکی   محبوس ساخت. دریغا که چند نسل ازروشنفکران ایران در سیطرهء روایت های حزبی-ایدئولوژیک ازشناختِ واقعیِ بسیاری از چهره های مهم و تأثیرگذارِ تاریخ معاصر بازمانده اند.شعردرخشانِ حسین مُنزوی خطاب به«نفرین شدگانِ تاریخ»است:

 [یارا!] تو را زین خیلِ بی دردان،کسی نشناخت

تو مشکلی وُ هرگزت آسان، کسی نشناخت

کُنجِ خرابت را بسی تَسخَر زدند امّا

گنجِ تو را،ای خانهء ویران کسی نشناخت

جسم تو را تشریح کردند از برای هم

امّا تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت

آری تو را، ای گریهء پوشیده در خنده!

وآرامشِ آبستن طوفان! کسی نشناخت

وز دوستدارانِ بزرگِ کُفر وُ دینت نیز

ای خود تو هم یزدان وُ هم شیطان! کسی نشناخت

گفتند:این دون است وُ آن والا، تورا، امّا

ای لحظهء دیدارِ جسم وُ جان! کسی نشناخت

روزی که می خواندی:مخور می،محتسب تیز است!

لحن نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت

وقتی که می کَندند از تن پوستت را نیز

گویا تو را زآن پوستین پوشان، کسی نشناخت

هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت

امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت.

دکترصدرالدین الهی-روزنامه نگاربرجسته و پیشکسوت- که دوران پُرآشوب وُ آشفتگیِ سال های ملّی شدن صنعت نفت را دیده و بابسیاری از رجال سیاسیِ آن دوران(ازجمله با سیّدضیا طباطبائی و محمدساعدمراغه ای) آشنابوده،درتوصیف شخصیّت آنان می گوید:

سیاستمدارانی که حفظ آب ُو خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلهء خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها،نسل مردانِ باتحمّل و پُرحوصله،نسلِ مؤمنین به قانون،نسل باورکنندگان عدالت وُ خیر،نسلی که تکرارآن شایدمیسّرنباشد»(۶).

چنین نگاهی به رجال تاریخ معاصرایران باید مارا فروتن کندتا منصفانه به آنان بنگریم و در ورایِ قهروُغبارهای غالب،به حقیقتِ روشن دست بیازیم چراکه به قول فرزانه ای:«زندگی کوتاه است ولی حقیقت  دورتر می رود و بیشترعُمر می کند».

_________________

پانویس ها:

۱-دربارهء رضاشاه و تفاوتِ امکانات و موقعیّت تاریخی اش نسبت به آتاتُرک و علل تکفیر او ازسوی مخالفان و تجلیل آتاتُرک درترکیه نگاه کنیدبه«تجدّدِ آمرانهء دوران رضاشاه؛کمبودها وکامیابی ها»:

https://mirfetros.com/fa/?p=21385

۲-نگاه کنیدبه مقالهء«برخی منظره ها ومناظره های فکری درایرانِ امروز»:

https://mirfetros.com/fa/?p=23677

۳- نگاه کنیدبه:

https://mirfetros.com/fa/?p=16924

۴-نگاه کنیدبه پایان مقالهء«صادق هدایت ودکترمظفّربقائی»:

https://mirfetros.com/fa/?p=25547

۵- بقائی،مظفر،چه کسی منحرف شد؟…(متن کامل دفاعیّات دکتربقائی در دادگاه نظامی)،چاپ نقش جهان،تهران،1341،صص130 ،140 ،284و299-301 

۶- الهی،صدرالدین،سیدضیا(مردِاوّل یامردِ دوم کودتا)،شرکت کتاب،آمریکا،1390/2011،ص384

مقالهء مرتبط:

خلیل ملکی وتراژدیِ روشنفکران تنها!،علی میرفطروس

 

  

 

 

ریچارد فرای؛ایرانشناسی که خود را ایرانی می‌پنداشت،بهمن زبَردست

آوریل 4th, 2019
ریچارد فرای، ایرانشناس آمریکایی بود، که به دلیل سال‌ها زندگی و فعالیت در ایران، خود را يك ايرانی می‌پنداشت و علاقه‌اش به مردم، زبان، فرهنگ و تاريخ ايران به حدی بود که وصیت می‌کند جسدش را در ایران و شهر اصفهان به خاک بسپارند. به مناسبت پنجمین سالگرد درگذشت او در هفتم فروردین‌ماه، بهمن زبردست، مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای»یادداشتی نوشته است.
ریچارد فرای؛ ایرانشناسی که خود را یک ایرانی می‌پنداشت
ریچارد نلسون فرای، زبان‌شناس و ایران‌شناس نامی، زاده‌ی دهم ژانویه‌ی 1920 در بیرمنگام آلاباما، با خواندن کتابهای هارولد لمب، دلبسته‌ی خاورزمین و در پی آن ایران شد. این دلبستگی تا بدانجا رسید که علی اکبر دهخدا بر او نام ایراندوست را گذاشت و او خود با این استدلال که بسیاری از ایرانیان، تنها به دلیل تولد در ایران، ایرانی شده‌اند، اما او آگاهانه به ایران دلبسته شده و زندگی حرفه ای‌اش هم بر همین بنیاد شکل گرفته، خود را ایرانی‌تر از این گونه ایرانیان می‌دانست. دلبستگی‌های فرای، گستره‌ای بیش از ایران و زبان فارسی را شامل می شد. او که با زبانهای روسی، ترکی و عربی، و همچنین فرهنگ اقوامی که به این زبانها سخن می‌گفتند نیز آشنا بود، حتی زمانی به سفارش فیلیپ حتی، استاد مارونی‌اش، آیاتی از قران را هم حفظ کرد که به گفته‌ی خودش بعدها در خاورزمین بسیار به دردش خورد. او احتمالاً تنها شخصی بود که در سه کشور حوزه‌ی فرهنگی زبان فارسی، یعنی ایران، افغانستان و تاجیکستان سالها زندگی و دروسی مختلفی را از دبیرستان تا دانشگاه تدریس کرد. 

پدرِ فرای،هفده سال پیش از تولد پسر، در سال 1903، از سوئد به امریکا مهاجرت کرد و در سال 1910 شهروند این کشور شد، اما او که با لیلی هاگلمن از موتالای سوئد ازدواج کرده بود، چنان از همشهریان و بستگانش دل کنده بود که هرگز در خانه به زبان سوئدی سخن نمی‌گفت و تمایلی نداشت که از خاطرات زادگاهش سخنی به میان آورد. پدر فرای در طول زندگی مشاغل مختلفی از حسابدار تا مدیر سینما را پیشه‌ی خود کرد، و از همین روی، هرازچندی همراه خانواده‌اش ناچار به جابجایی و اقامت در جایی تازه می‌شد. جابجایی‌هایی که قرار بود آغاز یک سلسله جابجایی‌ها و سفرهای پسرش ریچارد به نقاط دوردست دنیا شود.

فرای در سن پنج سال و نیمی وارد دبستان شد و چند سالی را هم به صورت جهشی خواند، چنانکه به دلیل تفاوت سن با هم‌کلاسان، همواره خود را جدا از آنان احساس می کرد. در سالهای جوانی، دست تصادف و جنگ جهانی اول او را به کشورهای خاورزمین برد و تا پایان عمر ارتباطش را با این گوشه از گیتی نگسست.

او در تابستان ۱۹۳۸، وارد مدرسه‌ی تابستانی دانشگاه پرینستون شد و عربی را تحت نظر فیلیپ حتی، و تركی را به راهنمایی والتر رایت آموخت. او تحصیلات خود را در مقطع كارشناسی رشته‌ی تاریخ  دانشگاه ایلینویز در نوزده سالگی به پایان رساند و در ادامه، مدرك كارشناسی ارشد خود را در سال ۱۹۴۱ میلادی (۱۳۲۰ خورشیدی) در رشته‌ی تاریخ (شاخه ی مطالعه زبان‌های سامی) از دانشگاه هاروارد دریافت کرد و وارد گروه تاریخ آن دانشگاه شد.

در سال ۱۹۴۶ با  ترجمه‌ی کتاب تاریخ بخارا، بورسیه‌ی دانشگاه هاروارد شد و در دانشکده مطالعات مشرق‌زمین و آفریقا در لندن به تحصیل زبان سغدی و پهلوی پرداخت. پس از بازگشت به هاروارد شروع به تدریس انسان‌شناسی و تاریخ و مذاهب خاورمیانه کرد و همزمان زبان ارمنی را آموخت، و بعدها به سبب تلاش برای ایجاد کرسی تدریس زبان ارمنی و ارمنی‌شناسی در دانشگاه هاروارد، لقب ارمنی افتخاری را دریافت کرد.
فرای به عنوان محقق در تاریخ و زبان پیش از اسلام ایران، یكی از اولین مقالات پژوهشی‌اش را به نام ابومسلم در شورش عباسی ارائه کرد. او در سال۱۹۴۸/ ۱۳۲۷ سفری به ایران کرد، و در برگشت به امریکا، با ایجاد كرسی رشته‌ی ایران‌شناسی در دانشگاه كلمبیا و به‌عنوان اولین استاد این رشته منصوب شد، ولی بعد از مراجعت به دانشگاه هاروارد، احسان یارشاطر را جایگزین خود کرد. در دانشگاه هاروارد، صدرالدین آقاخان دانشجوی فرای در رشته‌ی تاریخ ایران بود. فرای نامه‌ای به پدر او که رهبر اسماعیلیه بود، نوشت و آقاخان در پاسخ موافقت کرد هزینه‌ی تاسیس کرسی تدریس ایران شناسی در هاروارد را بپردازد. همچنین یکی از برجسته‌ترین کارهای فرای در هاروارد تأسیس مرکز مطالعات خاورمیانه بود. این ایرانشناس پُرکار درباره‌ی دوره‌های گوناگون تاریخ ایران، از جمله تاریخ هخامنشیان، پارتیان، ساسانیان، سامانیان و تیموریان کتابها و مقالاتی نوشته، و همچنین درباره‌ی ادیان ایرانیِ میترایی، زروانی، زردشتی، مانوی و مزدکی پژوهش کرده و نقدهایی نوشته است. او در پژوهش‌های خود به انواع منابع تاریخی ایران، از سنگ نوشته‌ها و سکه‌ها گرفته تا متون اوستایی و پهلوی، توجه داشته است.

از میان کتاب‌های بسیاری که فرای درباره تمدن ایران و ایرانیان نوشته‌ است می‌توان به کتابهای زیر اشاره کرد:
۱. ترجمه‌ی تاریخ بخارا
۲. میراث باستانی ایران
۳. عصر زرین فرهنگ ایران
۴. تاریخ باستانی ایران
۵. ویراستاری جلد چهارم از کتاب تاریخ ایران کمبریج (از یورش اعراب تا زمان سلجوقیان)
۶. سفری دور و دراز در ایران بزرگ
 
فرای پس از جدایی از همسر نخست اش که امریکایی بود با همسری ایرانی-آشوری به نام «عدن نبی» از اهالی ارومیه ازدواج کرد. وی در ۹۱ سالگی و در مرداد ۱۳۸۹ (ژوئیه ۲۰۱۰) از سوی رییس جمهور وقت ایران قول خانه‌ای تاریخی در اصفهان برای زندگی در ایران تا پایان عمرش را دریافت کرد، اما در عمل وعده تحقق نیافت.
 
ريچارد فرای در مراسمی كه به منظور اهدای منزل مسكونی به وی از طرف استانداری اصفهان برگزار شده بود گفت: «برای من مايه‌ی افتخار است كه امروز در ميان شما حاضر شده، در شهر زيبا و تاريخی شهر اصفهان حضور يافتم. بايد به امريكايی‌ها بگويم كه ايرانيان عرب نيستند و اكنون هر كسی به خوبی می‌داند كه ايران فرهنگ و تمدن دارد و خيلی مهم است كه در كشور امريكا بفهمند كه مردم ايران يك شهر و فرهنگ قديمی و تاريخی همچون شهر اصفهان را دارند. ‌اكنون كه خويش را در جمع شما می‌بينيم بسيار خوشحال هستم و همه بايد بدانند كه ايرانيان موسيقی، هنرهای زيبا و ويژه‌ای برای خود دارند.»
وی با بيان اينكه سال‌هاست كه خود را يك ايرانی می‌پنداشته و از سال‌ها پيش به مردم، زبان، فرهنگ و تاريخ ايران علاقه داشته، گفت: «برای اينكه اين نكته و علاقه خويش را به ايران ثابت كنم، به فكرم رسيد كه درخواست كنم پس از مرگ، جسدم را در كنار زاينده‌رود و در شهر زيبای اصفهان به خاك بسپارند.»

ریچارد نلسون فِرای روز پنجشنبه ۲۷ مارس ۲۰۱۴  برابر با هفتم فروردین ۱۳۹۳، در سن ۹۴ سالگی در شهر بوستون درگذشت.
فرای بخاطر زحمات و پژوهش‌های شرق‌شناسی و ایران شناسی از مراکز مختلف جوایز متعددی دریافت نموده و در ایران نیز در چند مناسبت مورد تقدیر قرار گرفته است. وی در سال۱۳۸۳، سیزدهمین جایزه‌ی ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار یزدی، را دریافت کرد و در نوزدهمین جشنواره خوارزمی در سال ۱۳۸۴ از وی به عنوان میهمان افتخاری جشنواره و به پاس تلاش‌های وی در شناساندن هر چه بیشتر قلمرو فرهنگی و تاریخی ایران و ایرانیان تقدیر شد.

منبع:خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)

نامهء نسرین ستوده از زندان و شهروندیِ افتخاریِ پاریس

آوریل 1st, 2019

در مصوبه شورای شهر پاریس که عصر دوشنبه در وبسایت این شورا منتشر شد، از قول پاتریک کلوگمن، مسئول روابط بین‌الملل در شهرداری پاریس، آمده است: نسرین ستوده برای دفاع از آزادی‌های بنیادین و حقوق زنان با دشواری‌هایی دست‌وپنجه نرم می‌کند که سرمشقی برای همه ماست. شورای شهر پاریس، به نشانه حمایت و قدردانی از شجاعت او، به خانم ستوده شهروندی افتخاری پاریس را اعطا می‌کند و خواستار آزادی فوری او می‌شود.

این درحالی است که چندروزپیش نسرین ستوده، وکیل دادگستری و مدافع حقوق بشر زندانی در نامه ای سرگشاده جزئیات حکم سنگین اخیر علیه خود و نقض حقوق متهمان در دادگاه‌های انقلاب را توضیح داد.

ستوده در این نامه با اشاره به صدور حکم اخیر دادگاه که او را بر اساس۷ عنوان اتهامی به بیش از ۳۳ سال زندان محکوم کرده، نوشته: ۱۲ سال زندان از این حکم به اتهام «تشویق به فساد و فحشا» و به دلیل وکالت او در پرونده‌های مربوط به «دختران خیابان انقلاب» است.

او با اشاره به حکم پنج سال زندان خود که سال ۹۵ به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور و به استناد تحصن در مقابل کانون وکلای دادگستری» صادر شده بود، نوشت که در مجموع به ۳۸ سال و نیم زندان محکوم شده است.

این وکیل آزادیخواه  به جزئیات بیشتری از نحوهء صدور این حکم توسط قاضی مقیسه اشاره کرده و نوشت:«برخلاف‌ شأن قضاوت در خصوص دختران خیابان انقلاب واژه‌ زشت به کار برده است که در جای خود قابل تعقیب کیفری است … دادگاه بدون حضور متهم و وکیل تشکیل شده است و صریحا از حضور وکیل در مرحله‌ دادسرا جلوگیری به عمل آمد.»

نسرین  ستوده یادآور شده که در این پرونده مانند بسیاری از پرونده‌های دیگر،اصول دادرسی عادلانه نادیده گرفته شده است «البته که مایل نیستم در هیچ شکلی در این بازی ناعادلانه شرکت کنم. اجازه دهید قضات دادگاه انقلاب تک نفره بازی کنند، اما آنچه مهم است آن است که اکثریت قریب به اتفاق پرونده‌های دادگاه انقلاب با نقض اصول دادرسی عادلانه صادر شده‌اند. این روند چندان گسترده و سیستماتیک است که بسیاری از حقوق اوّلیهء محکومان نادیده گرفته می‌شوند. جمع کثیری از فعالان سیاسی و مدنی و معتقدان به عقیده و مذهبی دیگر همگی با مخاطرات ناشی از دادرسی ناعادلانه مواجه‌اند. دادرسی‌ که از حضور وکیل در پرونده جلوگیری به عمل می‌آید و دادگاه برای صدور حکم، دلیل و مدرکی از نهادهای امنیتی مطالبه نمی‌کند و به متهم وقت کافی برای دفاع داده نمی‌شود.»

نامه نسرین ستوده در حالی منتشر شد که در روزهای اخیر صدور حکم سنگین علیه او اعتراض‌های بین‌المللی را در پی داشت.ازجمله،کانون وکلای فرانسه عکس بزرگی از نسرین ستوده را بر روی ساختمان خود در پاریس قرار داد.

کریستیان فرال شول، رئیس کانون وکلای فرانسه،در گفتگوی اختصاصی با صدای آمریکا درباره این اقدام گفت که همه وکلای فرانسوی در کنار نسرین ستوده می ایستند. این وکیل ایرانی به غیرقابل‌قبول‌ترین مجازاتها در قرن ۲۱ محکوم شده، آن‌هم فقط به این دلیل که وکیل است.

پیشتر، وزارت خارجه آمریکا صدور حکم اخیر زندان علیه نسرین ستوده، وکیل دادگستری زندانی در ایران را به شدت محکوم کرد.

همچنین،«ژان ایو لودریان» وزیر خارجه فرانسه درباره محکومیت ستوده،به جمهوری اسلامی هشدار داد که تلاش‌ها برای حفظ برجام به معنای آن نیست که از نقض حقوق بشر در ایران چشمپوشی خواهد شد.

در همین رابطه، سردبیری روزنامه نیویورک تایمز سرمقاله این روزنامه را به موضوع صدور حکم زندان و شلاق برای نسرین ستوده، وکیل و فعال حقوق بشر در ایران اختصاص داد.

 

نوروز نامِ محبوبِ ترکمن‌ها!

مارس 27th, 2019
*پس از استقلال ترکمنستان،«نوروزنامه خیام» را به زبان ترکمنی ترجمه شد.
*اهمیّت بعضی اعیاد و روزها در بین مردم ترکمنستان آنقدر زیاد است که اگر ترکمن‌ها صاحب فرزند پسر شوند، وی را نوروز می‌نامند و به همین دلیل امروز افراد زیادی در ترکمنستان نامشان نوروز است.
نوروز نام محبوب ترکمن‌هاست

در ترکمنستان طبق رسم قدیم و جدید، دو بار در سال جشن سال نو گرفته می‌شود. یکی از این جشن‌ها با استناد به تقویم میلادی است و دیگری عید نوروز به نشانه احیای دوباره آداب و رسوم دیرینه مردم ترکمنستان.
 
عید نوروز در ترکمنستان جشن کشاورزانی است که آذوقه مردم را تامین می‌کنند و به همین دلیل کشاورزان دامنه‌های کوه «کپت داغ» و کناره‌های «آمودریا» با عظمت خاصی نوروز را جشن می‌گیرند.
 
در کشور ترکمنستان نوروز نشانه احیای دوباره آداب و رسوم دیرینه مردم ترکمنستان است. ترکمنستانی‌ها عقیده دارند هنگامی که جمشید، چهارمین پادشاه پیشدادیان، بر تخت سلطنت نشست، آن را نوروز نامید و به افتخار ایشان چند روز متوالی جشن گرفت.

برخی از رسوم نوروز که خاص ترکمن‌هاست، به این جشن رنگ و بوی ملی می‌دهد؛ مانند پختن غذهای نوروزکجه، نوروز بامه، تهیه سمنی (سمنو) و اجرای بازی‌های مختلف توسط جوانان ترکمن از سال‌های دیرین مرسوم بوده و حال و هوای دیگری به این جشن می‌دهد. (سولقانی: 246)
 
روزگاری مردم ترکمنستان نیز همانند همه مردم ساکن در این منطقه وسیع، همزمان با جوانه زدن درختان، شکفتن گل‌ها، روییدن چمن‌ها و نغمه‌سرایی بلبلان به جشن و شادی می‌پرداختند. غذای خوب می‌پختند، لباس نو می‌دوختند، شیرینی فراهم می‌کردند، به دیدار هم می‌شتافتند، به زیارتگاه می‌رفتند، به ورزش و کشتی مشغول می‌شدند و مجلس جشن و طرب برپا می‌کردند. دلشان با تازگی و طراوت طبیعت تازگی می‌یافت، فرصت می‌یافتند که چند روزی دست از کار بکشند و به مبارکی پایان یافتن دوران سرما و خشکی و رسیدن هوای روح‌بخش بهاری، به جشن و شادمانی بپردازند؛ اما مدتی بود که مردم ترکمنستان تحت سلطه حکومت شوروی از آداب و رسوم خود دور نگه داشته شده بودند و در دوران شوروی حکومت وقت کمونیس تجلیل رسمی از نوروز را در این کشور ممنوع کرده بود، اگر چه این سیاست نتوانسته بود خاطرات نوروزی را از صحنه زندگی بزداید.

مردم ساکن در آن دیار، همچنان نوروز را گرامی می‌داشتند و مراسم آن را بر پا می‌‎کردند. به دنبال فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری ترکمنستان، جشن نوروز در این کشور احیا شد. (غلامحسین‌زاده: 169)
 
پس از استقلال ترکمنستان، نویسندگان این کشور کتاب نوروزنامه خیام را به زبان ترکمنی ترجمه کردند و در این راستا مقاله‌های بسیاری نیز درباره نوروز در جراید ترکمنستان چاپ شده است. (نوحه خوان: 143)
 
پس از استقلال کشور ترکمنستان، رئیس‌جمهور این کشور به منظور احیای رسم دیرین کشور که از نسل‌های پیش وجود داشت، سال نو را نوروز اعلام کرد و هر سال در بیست و یک مارس، این روز جشن گرفته می‌شود. عید نوروز به عنوان جشنی ملی به رسمیت شناخته شد و اکنون همه مردم از هفت تا هفتاد ساله از چگونگی مراسم این جشن مطلع هستند.

در میان ترکمن‌ها مثلی رایج است که می‌گویند: «نوروز فرا رسیدن سال نو را نوید می‌دهد.» کاربرد این مثل در میان عامه مردم مبین اهمیت این عید ملی برای ترکمن‌هاست.  اهمیت بعضی اعیاد و روزها در بین مردم ترکمنستان آنقدر زیاد است که اگر ترکمن‌ها صاحب فرزند پسر شوند، وی را نوروز می‌نامند و به همین دلیل امروز افراد زیادی در ترکمنستان نامشان نوروز است. (بقایی: 22)
 
از سال 1382 شمسی، نوروز در ترکمنستان رنگ دیگری یافته است. رئیس‌جمهور سابق ترکمنستان، صفر مراد نیازف به شدت پایبند آداب نوروز بود و به احیای آن اعتقاد داشت. او تعطیلات نوروز را به سه روز افزایش داد. تا پیش از این تعطیلات سه روزه در ترکمنستان تنها منحصر به عید قربان بود. نیازف حتی اعلام کرد روز زن که پیشتر در هشتم مارس جشن گرفته می‌شد، در روز اول نوروز جشن گرفته شود. (سازمند: 78)
 
زیبایی و ظرافت دوشیزگان و زنان ترکمن که لباس‌های رنگارنگ پوشیده‌اند، با زیبایی فصل بهار درآمیخته است و آنها زیور همه جشن‌ها، اعیاد و مراسم ترکمن‌ها شده‌اند. اجداد و نیاکان ترکمن‌ها، مادران، خواهران و همسران خود را تاج سر خود نموده و آنها را به درجه تقدس می‌رسانند. (غلامحسین‌زاده: 170)
 
آئین‌های پیش از نوروز
سمنوپزان یکی از آئین‌هایی است که پیش از رسیدن نوروز در ترکمنستان اجرا می‌شود. تهیه سمنو در این کشور نیز دارای روش خاصی است. به این طریق که خوشه گندم را خرد کرده و روی آن آب و آرد می‌ریزند، دیگ را می‌جوشانند و از شب تا صبح دیگ را باز نمی‌کنند. چنین می‌پندارند که صبح زود هر کس قبل از همه در دیگ را باز کند، جای انگشت حضرت زهرا (س) را خواهد دید. (نوحه خوان: 144)
مردم منطقه قاری قلا (یکی از بخش‌های شهر سردار) اعتقاد خاصی نسبت به زیارتگاه آن منطقه دارند و تقدس این زیارتگاه را به نوروز مرتبط می‌سازند. اینان معتقدند در گذشته‌های دور، دختری به نام بی‌بی جان که یکی از حاکمان عاشق وی بوده است، در روز نوروز در محل زیارتگاه مشغول تهیه سمنو بوده است که و حاکم قصد می‌کند به زور به او دست یابد، بی‌بی‌جان به درگاه خداوند دست نیاز بلند می‌کند و گریه‌کنان از او می‌خواهد که وی را از دست حاکم نجات دهد، در آن هنگام در وسط زمینی که بین بی‌بی‌جان و حاکم قرار داشته، شکاف عمیقی ایجاد و دیگ سمنو وارونه می‌شود و می‌ریزد. به همین دلیل این را «بولاماکلی اولیا» نامیده‌اند.

در زبان ترکمنی هر غذایی را که با ترکیب‌های مختلف درست شده باشد و صورت مایع داشته باشد بولاماک می‌نامند. سمنو هم چنین حالتی دارد. مردم منطقه قاری قلا در ایام نوروز به زیارتگاه بولاماکلی اولیا می‌روند و با قربانی کردن گوسفند و پختن غذا صدقه می‌دهند و از خداوند طلب باران و فراوانی نعمت می‌کنند. (غلامحسین‌زاده: 174)
 
منابع:
بقایی ماکان، محمد: گردونه نوروز در گذر زمان. ماهنامه چشم انداز ارتباط فرهنگی. فروردین 1385
سازمند، بهاره. نوروز در کشورهای حوزه تمدنی ایران. ناشر: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات. 1393
سولقانی، قربانعلی. نوروز در ایران و سرزمین‌های دیگر. منتشر شده در مجموعه مقالات اولین همایش نوروز. ناشر: پژوهشکده مردم‌شناسی سازمان میراث فرهنگی. 1379
غلامحسین‌زاده، غلامحسین. سنت نوروز: نوروز در ترکمنستان. نشریه مطالعات آسیای مرکز و قفقاز. شماره 44. 1383
نوحه‌خوان، محمدحسین: از عید نوروز چه می‌دانید. ناشر: مدین. 1384

منبع:خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)

حبیبِ کاوش و فیلمِ حلّاج

مارس 20th, 2019

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

۲۷ اسفند ۱۳۹۷/ ۱۸مارس ۲۰۱۹

-«یادِ بعضی نفرات  

 روشنم می دارد» (نیما).

 خبر آمد که حبیب کاوش ،کارگردان سینمای ایران  درگذشته است. با حبیبِ کاوش پس از انتشار کتاب حلّاج آشنا شده بودم ، هنرمندی فروتن، مهربان  و صمیمی که معتقد به نوعی «سینمای متفاوت» بود . فیلم های فصل خون(در بارۀ شورش صیّادانِ بندر انزلی درآغاز انقلاب اسلامی)،پرواز در قفس،دادشاه، آتشِ پنهان ،امید و …«محفل ایکس» نمونه ای از آن «سینمای متفاوت» بود.

حلاّج که منتشر شد(اردیبهشت1357) حبیب کاوش با شیفتگی فراوان خواست تا فیلمی بر اساسِ کتابِ حلّاج بسازد. او با احمد شاملو  دوستی داشت و لذا شاملو پذیرفت تا سناریوی این فیلم را بنویسد.به همّت دوست شاعرم، غلام حسین نصیری پور-کتاب ها و منابعِ کار را در اختیارِ شاملو گذاشتیم .

نخستین جلسات با حضور شاملو ،حبیب کاوش، من و فرهاد غبرائی لنگرودی  که در فرانسه و ایتالیا سینما خوانده بود  برگزار شد.در این میان فیلمی به نامِ «نسیمی » ساختۀ یکی از سینماگران آذربایجان شوروی را دیدیم تا درکِ روشنی از طول وُ عرضِ کار داشته باشیم. عمادالدین نسیمی -شاعرقرن 14میلادی- عقاید و سرنوشتِ خونینی همانند حلّاج داشت. پس از تماشای فیلم ، شاملو – با طنز همیشگی اش- گفت:

-«کربلا است! خصوصاً ساختۀ برادران اتحادِ جماهیرِ شوروی!!».

 

حبیب کاوش آنقدر عجله داشت که محلِ فیلمبرداری را هم در اطراف روستای  حاجی آباد(کرمان یا زاهدان)انتخاب کرده بود و می گفت:

-«اگر اجازه ندهند نسخۀ نیگاتیوِ فیلم را به خارج می فرستیم و…».

یکی از ویژگی های حبیب کاوش استفاده از چهره های برجستۀ سینما و تئآتر بود (مانند علی نصیریان و جمشید مشایخی). من برای نقش حلّاج ، هنرمند پُرشورِ تئاتر سعید سلطانپور را در نظر داشتم امّا به علّت گرفتاری های سعید در یک سازمان سیاسی، این انتخاب میسّر نشد.سعید سلطانپور چندی بعد در مراسمِ عروسی اش  دستگیر و در سال60 اعدام شد؛مراسمی که من آنرا عروسیِ خون نامیده ام.

انتشارِ«آخرین شعر» و نقدهای آیت الله مرتضی مطهری و آیت الله سیدمحمود میردامادی علیه کتاب حلّاج و سرعتِ حوادثِ نامنتظر  و  نیز حضورِ «داس ها و هراس ها» و سپس إختفای من- عملاً –تهیّۀ فیلمِ حلّاج را غیرممکن ساخت و شاملو -که هُشدار داده بود:« برنامۀ طلوعِ خورشید  لغو شده است »- اینک شعر معروفش را  زمزمه می کرد:
 – باری
قلعه بانان
این حُجّت با ما تمام کرده اند
که اگر می خواهید در این دیار   اقامت گزینید
می باید با ابلیس
قراری ببندید.

حبیب کاوش در همۀ سال های « پرواز در قفس » به اخلاق و شرافتِ حرفه ایِ خود  وفادار ماند و هیچگاه «سُفره نشینِ سینمای ولایتِ فقیه» نشد و همین وفاداری باعث شده بود تا او – هماره – با مسئولانِ سینمائیِ «وزارت ارشاد» درگیر باشد.

در تلفن هائی که پس از خروج از کشور با او داشتم  می گفت:

-یک عدّه کور را آورده اند تا فیلم های ما را ببینند و سانسور کنند!!

و من به او گفته بودم که این «کورها» را غلامحسین ساعدی در نمایشنامۀ درخشانِ «اتلّلو در سرزمین عجایب»به خوبی  تصویر کرده است!

  حبیب کاوش در برنامۀ  هنر «هفت»تلویزیون هم از سانسورهای خودسرانۀ مسئولانِ«حوزه» انتقاد کرد و گفته بود:

-«کار حوزۀ هنری  سخیف است».

 آخرین فیلم کاوش«بادهای پول‌آور» نام داشت که هرگز اجازۀ ساخت نیافت؛ فیلمی که از تاراجِ ثروت های ایران توسط «برادرانِ قاچاقچی» و «آقازاده ها» حکایت می کرد.

حبیب کاوش از آنچه که بر جامعه و سینمای ایران می رفت  بسیار رنج می بُرد. با آن رنج وُ شکنج ها بود که او بر اثرِ بیماری سرطان در شامگاهِ 24 اسفند  چشم از جهان  فرو بست…

  در فراسوی سال های دوری و دلتنگی ،چهرۀ شاد، نجیب و پُرتوانِ حبیب را  می بینم که با تکان دادنِ دستی می گوید:

-«اگر به فیلم حلّاج اجازه ندهند نیگاتیوِ فیلم را به خارج می فرستیم و…».

 

 

دعوت به رقص و شادمانی در چهارشنبه سوری

مارس 16th, 2019

بیانیهء کانون حقوقدانان ایران در حمایت از حرکت مردمیِ

«زندگی می خواهیم»

کانون حقوقدانان ایران، به این وسیله حمایت کامل و صریح خود را از حرکت “زندگی می خواهیم” اعلام می دارد و در مراسم پیش رو که در سراسر کشور در راستای گرامیداشت شادی هم میهنان، در برابراندوه تحمیل شده توسط استبداد مذهبی در کشورمان ایران برگزار می شود، شرکت خواهد کرد.

ما در این “رقص آزادی” که قرار است همین چهارشنبه سوری و نوروز راس ساعت هفت در هر کوی و خیابان، هر شهر و روستا، زن و مرد، پیر و جوان، دست در دست یکدیگر با رقص و شادی برگزار شود شرکت می کنیم و با احترام از همگان دعوت می کنیم تا در این مراسم حضور یابند.

بیائید پایان دوران سیاه حکومت مرثیه خوانی و عزاداری را آغاز کنیم. این حرکت بدون شک به شکستن فضای افسردگی مردم کمک خواهد کرد. هر حمایتی از سوی ما مردم بسیار مهم است. امیدواریم که همراهان آزادی خواه ما در خارج از کشور نهایت تلاش خویش را به کار گیرند تا این گام موثر برای شروع فروپاشی دوره اندوه ناشی از وحشت و تیره بختی را به پیش چشم جهانیان آورند. مردم ایران در ناامیدی مفرط به سر می برند و لازم است متقاعد شوند که این بار جهان آنان را نظاره می کند و آنها را در حالی که در خیابان ها در محاصره سگان وحشی قرار دارند و تکه پاره می شوند، همچون آنچه که یک دهه پیش اتفاق افتاد، تنها نخواهد گذاشت.

به امید آزادی در همین نزدیکی،

زندگی می خواهیم!

کانون حقوقدانان ایران

بیست و چهارم اسفندماه 1397

یادواره‌ء رگبار،و رنگین کمانِ بهار،جهانگیرصداقت فر

مارس 15th, 2019

آبستنِ صفاست

              ابر،

از غُرُنبشِ تندر پیداست

                       که پا به زاست

                                     ابر.

***

هوا، ولی‌

        خوش است و ز عطرِ سحر سرشار،

و قلبِ باغ

        تپنده ز شوقِ شکوفایی ست،

و حسِّ فصل

          سرمستِ زیبایی ست.

 

کم کم

     ز پشتِ کاکلِ البرز،

سفیرِ فصل

          فرارسیدنِ نوروز را نوید می‌‌دهد

و هوایِ خانه دوباره بویِ عید می‌‌دهد.

***

یکی‌ به فرا سر نگاه کن!

زودا 

    که شمشیرِ آذرخش

                  شکاف می‌‌زند 

                               پهلویِ ابرِ باردار را،

و رگبارِ نعمت

سیل آسا به سویِ خاک خواهد تاخت،

و خاتونِ خورشید

              حجابِ سحاب

                           ز رُخ برخواهد انداخت،

و قاصدِ سرخ پوش 

با بافه‌هایِ پونه و آویشن

به خوش آمد می‌‌آید عروسِ نوبهار را.

***

هلا

   عزیزِ هموطنم

                پاره پاره‌هایِ تنم:

اینک، 

    به یٔمنِ مقدمِ نوروز،

نثارِ صحاریِ عطشان

                  خوشه خوشه 

                             همه رگبار و باران باد؛

تیراژه‌یی به وسعتِ اوجِ امید

                       شاباشِ بهارِ ایران باد.

** 

تیبوران- ۱۰ مارچ ۲۰۱۱

واکنش‌های جهانی به حکم ظالمانهء نسرین ستوده

مارس 12th, 2019

چندین سازمان بین‌المللی حقوق بشری به حکم ۳۸ زندان و ۱۴۸ ضربه شلاق علیه نسرین ستوده اعتراض کرده‌اند. از نظر عفو بین‌الملل، دیده‌بان حقوق بشر و کمپین حقوق بشر در ایران چنین حکمی علیه این فعال مدنی به سخره گرفتن عدالت است.

یک مسئول دیده‌بان حقوق بشر در این باره گفت: به نظر می‌رسد که مقام‌ات رژیم ایران تصمیم گرفته‌اند با محکوم کردن یکی از سرشناس‌ترین و مطرح‌ترین مدافعان حقوق زن به یک مجازات هولناک غیرقابل تصور به استتقبال روز جهانی زن بروند. پاسخ آنها به باور عمومی درباره بی‌کفایتی، فساد و خودکامگی، خاموش کردن صدای مدافعان حقوق بشر برای دفاع از شهروندان عادی است

یک سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز در توییتر نوشت: همزمان با بزرگداشت روز زن در دیگر نقاط جهان، رژیم ایران نسرین ستوده، مدافع سرشناس حقوق بشر و فعال حقوق زنان را به ۳۸ سال زندان و ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم می‌کند. آیا این است فصل جدید اجرای عدالت که خامنه‌ای با افتخار موعظه می‌کند؟

گزارش روز گذشته: طبق حکمی که در زندان به نسرین ستوده ابلاغ شده، وی به ۳۳ سال زندان دیگر و ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم شده است. او در پرونده دیگری به ۵ سال زندان محکوم شده بود و اکنون مجموع محکومیت‌های وی به ۳۸ سال زندان رسید.

سازمان حقوق بشر ایران تشدید سرکوب مدافعان حقوق بشر که محکومیت ناعادلانه نسرین ستوده مصداق بارز آن است را به شدت محکوم کرده و خواستار واکنش فوری از سوی جامعه بین‌المللی شد.

محمود امیری مقدم، سخنگوی این سازمان گفت: «ما به‌طور مشخص از اتحادیه اروپا می‌خواهیم که در این خصوص اقدام کند. وضعیت کلی مدافعان حقوق بشر و به‌طور خاص نسرین ستوده باید پیش از ادامه هرگونه مذاکره و گفتگوی دیگری بین حکومت ایران و اتحادیه اروپا در دستور کار قرار بگیرد و حل شود».

بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، نسرین ستوده، فعال حقوق بشر زندانی در طی حکمی که روز شنبه ۱۸ اسفند ماه، در زندان به وی ابلاغ شده، به ۳۳ سال زندان و ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم شده است. این حکم از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه صادر شده است. با توجه به تعداد زیاد موارد اتهامی که به این وکیل زندانی وارد شده،‌ مشخص نیست که وی چه میزان از این محکومیت را باید پشت سر بگذارد.

در این پرونده نسرین ستوده با ۷ مورد اتهامی روبرو شده بود و جلسه رسیدگی به این اتهامات روز ۹ دی ماه بصورت غیابی در دادگاه انقلاب برگزار شد.

هفت مورد اتهامی این مدافع حقوق بشر عبارت بودند از: «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی»، «فعالیت تبلیغی علیه نظام»، «عضویت موثر در گروهک غیرقانونی و ضد امنیتی کانون مدافعان حقوق بشر لگام و شورای ملی صلح»، «تشویق مردم به فساد و فحشا و فراهم آوردن موجبات آن»، «ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی»، «اخلال در نظم و آسایش عمومی»، «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی».

لگام یا «لغو گام بگام مجازات اعدام»، که عضویت در آن به عنوان مصادیق اتهام «عضویت در گروه‌های غیرقانونی» برای این فعال حقوق بشر درنظر گرفته شده، گروهی است که برای حذف مجازات اعدام به صورت مسالمت آمیز تلاش می‌کند.

این درحالی است که محمد مقیسه، قاضی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران، امروز دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، در حاشیه مراسم تودیع و معارفه رئیس قوه قضاییه در جمع خبرنگاران از محکومیت نسرین ستوده به اتهام «اجتماع علیه امنیت ملی» به ۵ سال حبس تعزیری و به اتهام «توهین به رهبری» به دو سال حبس تعزیری خبر داده است.

رضا خندان، همسر نسرین ستوده در خصوص مصاحبه محمد مقیسه گفت: «شاید پرونده سومی در کار هست که ما خبر نداریم. حتی اتهاماتی که آنجا آمده گفته ۵ یا ۷ سال، آن اتهامات در هیچ کدام از پرونده‌های خانم من نیست. یعنی ۷ اتهامی که پرونده جدید دارد و ۲ اتهامی که در پرونده قبلی، اصلا توهین به رهبری ندارد. شاید پرونده سومی هم درست کرده باشند».

گفتنی است، هنوز بطور دقیق مشخص نیست که ۱۴۸ ضربه شلاق برای کدام موارد اتهامی صادر شده است.

نسرین ستوده ۲٣ خرداد ماه سال جاری برای چندمین بار بازداشت شد. وی در حکمی که به‌صورت غیابی صادر شده، به اتهام «اختفای جاسوسی»، به ۵ سال زندان محکوم شده است. گفتنی است که حتی به فرض وقوع جرم نیز مجازات این عنوان اتهامی شش ماه تا سه سال زندان می‌بود.

همچنین پس از اینکه اقدام‌ها برای اعتراض به حکم پنج سال زندان خانم ستوده بی‌نتیجه ماند، شعبه ۲ بازپرسی او را فراخواند و اتهامی را تفهیم کرد مبنی بر اینکه بازپرس کاشان از وی شکایت کرده است. این موضوع به زمانی برمی‌گردد که خانم ستوده برای دفاع از یکی از موکلان خود به نام شاپرک شجری‌زاده که از دختران خیابان انقلاب بود، به کاشان رفته بود.

مطالب مرتبط:

دعوتِ رئیس جمهورفرانسه از نسرین ستوده

نامهء نسرین ستوده از زندان اوین به پسرش  نیما

 

 

بزرگترین افسانه‌پردازی تاریخ معاصر ایران،امیر طاهری 

مارس 11th, 2019
*این ادعا که «سازمان سیا در دموکراسی که در ایران حاکم بود، دخالت کرده است» حقیقت ندارد. ایران دارای دموکراسی نبود ولی یک پادشاهی مشروطه داشت که در آن شاه دارای حق انتصاب و عزل نخست وزیر بود. شاه بارها نخست‌وزیران مختلف را برکنار و عزل کرد و هیچکدام «کودتا» قلمداد نشد!
*به نظر می‌رسد‌‌ نویسنده‌ی این کتاب، هیچ چیز دربارهء صدها کتاب و هزاران مقاله‌ای که دربارهء رویدادهای ایران نوشته شده نمی‌داند. او فرض را بر این گذاشته که ایرانیان نمی‌توانند هیچ روایت معتبری از تاریخ خود ارائه کنند.

***

هنگام نوشتن از جوامع غیرغربی در قرن گذشته یا پیشتر از آن، بسیاری از مورخان و مترجمان کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی یکی از دو نگرش را اتخاذ می‌کنند.

نگرش نخست را می‌توان زیر عنوان «امپریالیسم متکبّر» توصیف کرد. در این نگرش گفته می‌شود هر چیز خوبی که در جوامع غیرغربی رخ می‌دهد ناشی ازعملکرد سخاوتمندانه قدرت‌های غربی  است که مأموریتش عمران و صدور تمدن به جوامع عقب‌افتاده است. مردم چنین جوامعی به عنوان بومیان معرفی می‌شوند که خودشان‌ نمی‌‌توانند شرایط بهتری را برای خودشان مهیا کنند.

نگرش دوم را می‌توان «امپریالیسمِ گناهکار» خواند که در آن هر رخداد بدی که برای «بومیان» اتفاق می‌افتد، خطایی است که از سوی استعمارگران و یا قدرت‌های امپریالیستی حادث شده. در این دیدگاه، بومیان هرگز به خودشان آسیبی‌ نمی‌‌رسانند و هر چه هست از طرف استعمار است.

  • میهن‌پرست ایران؛ محمد مصدق و کودتای تراژیک انگلیسی- آمریکایی
  • کریستوفر دی بلیگ Christopher De Bellaigue
  • انتشارات هارپر؛ نیویورک و لندن

 

برای دهه‌ها بحث در مورد ایران در ایالات متحده و اروپای غربی منجر به چیره شدن اندیشه «امپریالیسم گناهکار» شد. در قلب این اندیشه، افسانه‌‌ای وجود دارد که یک اشرافزاده‌ی پیر نقش مرکزی را در آن بر عهده‌ دارد. افسانه از این قرار است که در اوت ۱۹۵۳ (مرداد ۳۲) سازمان سیا یک کودتا را برنامه‌ریزی و هدایت کرد که منجر به سرنگونی دموکراسی و دولت منتخب ایران شد و این عمل آمریکا راه را برای به قدرت گرفتن آخوند‌‌ها در ۲۶ سال بعد هموار کرد. قهرمان این افسانه نیز دکتر محمد مصدق است که برای بار دوم در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۲) توسط محمدرضاشاه پهلوی به نخست وزیری منصوب شده بود.

این افسانه تقریبا یک دهه پس از رخدادهایی که در آن اعتبار سازمان سیا در «خلیج خوک‌‌ها» [حمله‌ی شکست خورده به کوبا] خدشه‌دار گشت متولد شد. زمانی که سازمان سیا به شدت دنبال ایجاد یک اتفاق موفقیت‌آمیز بود.

ولی سازمان اطلاعاتی بریتانیا به آمریکایی‌‌ها اجازه نداد تا همه دستاورد‌‌ها را به تنهایی از آن خود کند. کریستوفر دی بلیگ نویسنده‌ی کتاب «میهن‌پرست ایران»‌‌ تلاش کرده هر دو- هم طرف آمریکایی و هم طرف انگلیسی- را راضی نگه دارد. از همین رو، نسخه آمریکایی کتاب تیتر دومی تحت عنوان «کودتای تراژیک انگلیسی- آمریکایی» دارد اما تیتر دوم نسخه انگلیسی مختصرتر است: «یک کودتای تمام‌انگلیسی»!

بر پایه افسانه‌‌ای که توسط نویسنده‌ی این کتاب تکرار شده، مهره اصلی کودتا «کرمیت روزولت» است که اگر‌‌ دی‌ بلیگ به نقش وی واقعا باور داشته باشد، نابغه‌‌ای است در حد هنر‌های شعبده‌بازی. چرا که او در تاریخ ۱۹ ژوییه به تهران می‌رسد و در فاصله فقط یک ماه مصدق را سرنگون می‌کند و بعد راهی لندن می‌شود تا با چرچیل ناهار بخورد! برای کمک به کرمیت روزولت در این حادثه‌ی ماجراجویانه، سیا امکاناتی در اختیار داشت از جمله کنت لاو گزارشگر نیویورک تایمز و یکخبرنگار آزاد ایرانی‌تبار از یونایتدپرس.

 

 

 

 

 

 

 

      امیر طاهری                             

در سال ۱۹۷۷ (۱۳۵۶)  به واسطه‌ی دوستم احمد تهرانی سفیر ایران در آفریقای جنوبی باکرمیت روزولت در تهران دیدار کردم. این آمریکایی به ایران آمده بود تا یک بیوگرافی از شاه بنویسد که قرار بود از آن روایتی مصور نیز برای دانش‌آموزان مدارس تهیه شود. وی بعدا نظرش را تغییر داد و با استفاده از فرصت کتابی نوشت که در آن خودش را قهرمان اصلی این ماجراجویی معرفی کرد و کریستوفر دی بلیگ هم در کتاب خود همان را تکرار می‌کند.

تصویری که ‌‌دی بلیگ از ایرانیان مخالف مصدق  ترسیم می‌کندکاملا هراسناک است. وی طرفداران مصدق را «مردم» یا «توده‌های خلق» خطاب می‌کند و همزمان مخالفان او را «زاغه‌نشین‌هایی» قلمداد می‌کند که «در برابر کابینه وزیری ایستاده‌اند که از فرانسه دکترایش را گرفته است.»

دی بلیگ نمی‌‌تواند تصور کندحداقل برخی از ایرانیان عادی مصدق را دوست ندارند.او می‌گوید فقط کودن‌‌ها و مباشران و مزدوران هستند که علیه «دکتر» هستند!

زمانی که ساختمان‌‌ها و مغازه‌‌ها توسط طرفداران مصدق به آتش کشیده می‌شوند، از آن فقط به عنوان «نشان دادن خشم خلق» نام برده می‌شود اما وقتی مخالفان مصدق علیه او راهپیمایی می‌کنند‌‌ دی بلیگ آنان را «اغتشاشگر» خطاب می‌کند.

وقتی دکتر مظفر بقایی کرمانی از مصدق پشتیبانی می‌کرد از سوی دی بلیگ به عنوان «یک جوان ناسیونالیست» معرفی می‌شود اما وقتی همین بقایی علیه مصدق تغییر جهت می‌دهد، به او صفات دیگری اطلاق می‌کند: «اراذل و اوباش- فتنه‌گر»! حال آنکه بقایی دکترای  فلسفه اخلاق از دانشگاه تهران داشت. او عضو پارلمان بود و رهبر حزب زحمتکشان و در کل یک روشنفکر بسیار محترم به شمار می‌رفت.

با کمی تلطیف باید عرض کنم که افسانه مصدق و روح ضدآمریکایی او مانند پنیر سوئیسی پر از سوراخ و حفره است که‌‌ کریستوفر دی بلیگ هم نمی‌‌تواند همه آنها را نادیده بگیرد.

اجازه بدهید به این ادعا که «سازمان سیا در دموکراسی که در ایران حاکم بود، دخالت کرده است» بپردازیم. حقیقت این است که ایران دارای دموکراسی نبود ولی یک پادشاهی مشروطه داشت که در آن شاه دارای حق انتصاب و عزل نخست وزیر بود. تا سال ۱۹۵۳ میلادی (۱۳۳۲ خورشیدی) شاه که از سال ۱۹۴۱ (۱۳۲۰ خورشیدی) به پادشاهی رسیده بود حدود ۱۰ نخست وزیر را عزل و نصب کرده بود از جمله مصدق که دو بار توسط شاه به نخست‌وزیری منصوب شد که بار اول خودش استعفا داد و بار دوم عزل شد.

همچنین بین سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ خورشیدی که شاه به تبعید رفت، وی ۱۲ نخست‌وزیر دیگر را عزل و نصب کرد اما هیچیک از این تغییرات و عزل و نصب‌‌ها به عنوان کودتا قلمداد نشد بلکه کاملا هم قانونی بود. هیچکدام از جابجایی‌های نخست‌وزیران کودتا حساب نمی‌شود چون کاملا قانونی بوده‌اند و این عزل و نصب‌ها در ماهیت و شکل ایران به‌ عنوان یک دولت ملّی تغییر نمی‌داد.

جالب است بدانیم مصدق خودش هرگز حق شاه در عزل نخست‌وزیر را به چالش نکشید. همانطور که‌‌ دی بلیگ نشان می‌دهد مصدق در طول دادگاهِ خود ابتدا ادعا کرد که نسبت به صحت فرمان شاه مبنی بر عزل او شک داشته است. خود مصدق هرگز و در هیچ کجا ادعایی نکرده است که آمریکایی‌‌ها نقشی در پایان دادن به دوران نخست وزیری‌ وی داشته‌اند.

دی بلیگ برای نشان دادن مصدق به عنوان «یکی از نخستین لیبرال‌های خاورمیانه، مردی که پایه‌گذار نوعی آزادی‌ بود که نمونه‌اش فقط در اروپا و آمریکا وجود داشت» تلاش فراوانی به خرج داده است.

مشکل اینجاست که در روند ترقی حرفه‌ای مصدق به عنوان سیاستمدار که بیش از نیم قرن را در بر می‌گیرد، از حاکم ایالتی و وزارت کابینه تا در نهایت نخست‌وزیری، هیچ استنادی برای به تصویر کشیدن او حتی به عنوان یک لیبرال دست چندم یا آنچه بطور کلی تداعی‌کننده‌ی این اصطلاح (لیبرال) باشد در دست نیست.

در اینجا دی بلیگ از مصدق درباره یک رهبر ایده‌آل نقل می‌کند که «کسی است که هر حرفش مورد قبول مردم است و از آن پیروی می‌کنند.» وی می‌افزاید: «درک او از دموکراسی می‌تواند همیشه در رابطه با تصورات سنتی رهبری اسلامی باشد که بر اساس آن جامعه مردی با خصوصیات برجسته را انتخاب کرده و هر جا که آنها را هدایت کند از او دنباله‌روی می‌کند.» این تعریف درباره «رهبر ایده‌آل» کلمه به کلمه می‌تواند درباره مرحوم آیت‌الله خمینی باشد که اگر به او دمکرات می‌گفتند آن را اهانت به خود حساب می‌کرد.

مصدق در دوران نخست وزیری‌، شخصیت خود را به عنوان یک اقتدارگرای کامل نشان داد. صرف نظر از اصل مسئولیت جمعی موجود در مشروطه هیچگاه در یک جلسه کامل هیئت وزیران تا پایان نماند. او مجلس سنا را تعطیل و مجلس شورای ملی را منحل کرد. او یک انتخابات را پیش از آنکه همه کرسی‌های مجلس مشخص شود نادیده گرفت و اعلام کرد که خودش حکم خواهد کرد. او شورای ملی پول را منحل کرد و دادگاه عالی را برچید. در اواخر این چنین دوران نخست‌وزیری بود که همه دوستان و متحدانش از او بریدند. برخی از قدیمی‌های پارلمان مانند ابوالحسن حائری‌زاده به دبیرکل سازمان ملل متحد نامه نوشت تا با دخالت خود به دیکتاتوری مصدق پایان دهد.

در اکثر دوران نخست وزیری او تهران، تحت مقررات منع رفت و آمد و خاموشی در شب (حکومت نظامی) سپری شد و همزمان صد‌‌ها تن از مخالفان او زندانی شده بودند.

با چنین اوصافی آیا مصدق آنگونه که کریستوفر دی بلیگ ادعا می‌کند واقعا «مرد ملت» بود؟

نویسنده کتاب در اینجا نیز تصویر دیگری از مصدق ارائه می‌دهد. شاهزاده مصدق، زمیندار بزرگ و نوه‌ی یکی از پادشاهان قاجار جزو آن هزار فامیلی بود که صاحب ایران بودند و بر آن حکومت می‌کردند. او و همه فرزندانش توانسته بودند تحصیلات عالی گران در سوییس و فرانسه داشته باشند. فرزندانش خدمتکار فرانسوی داشتند و وقتی بیمار می‌شدند برای درمان به پاریس یا ژنو فرستاده می‌شدند. دی بلیگ حتی اشاره می‌کند که مصدق، اگرچه غیرقابل باور به نظر رسد، اما احتمالا یک معشوقه فرانسوی داشته است. یک بار که مصدق در داخل کشور تبعید شده بود کلی خدم و حشم با خود برد از جمله آشپز مخصوص وی. دین اچسون از مصدق به عنوان یک «فئودال ایرانی ثروتمند و مرتجع» نام می‌برد که «محرک وی نفرت متعصبانه‌اش علیه انگلیسی‌ها بود.»

البته درباره تنفر وی علیه انگلیسی‌ها جای تردید است. دایی وی، فرمانفرما شازده‌ی قاجار، تقریبا چهار دهه یکی از متحدین مهم بریتانیای کبیر در ایران بود. مصدق در خاطراتش می‌نویسد که او در نخستین منصب خود به عنوان والی فارس با کنسول انگلیس «دست در دست مانند برادر کار می‌کردند.»

به عنوان میهن‌پرست نیز مصدّق یک الگوی قانع‌کننده نیست.

بر اساس خاطرات خود مصدق، وی در پایان تحصیلات حقوق در سوییس تصمیم گرفت در آنجا بماند و تبعه سوییس شود. او عقیده‌اش را زمانی تغییر داد که به او گفتند برای دریافت تابعیت سوییس باید ده سال صبر کند. در همان زمان فرمانفرما دایی مصدق در ایران یک «پست خوب» برای وی تضمین کرد که او را به بازگشت ترغیب نمود.

این ادعا که مصدق یک لیبرال سکولار بود نیز به استناد برخی از بیانیه‌های خودش رد می‌شود. دی بلیگ از او نقل می‌کند، هر کسی که اسلام را فراموش کرده است «جایگاه و شرافتی ندارد و باید کشته شود.» روابط نزدیک او با اسلامگرایان از جمله فداییان اسلام که نخست وزیر پیش از وی حاجعلی رزم‌آرا را به قتل رساندند، دلیل نگرانی بسیاری از طرفداران مصدق بود.

همچنین این ادعای کریستوفر دی بلیگ که مصدق از توطئه‌ی قتل رزم‌آرا خبر داشت نیز فقط بر شایعه و سخنان تند مصدق استوار است که وی گفت: «من تو را همینجا می‌کشم! من خون به پا می‌کنم!»

این ادعای مصدق در خاطراتش نیز که در خواب «یک موجود آسمانی» را که احتمالا «امام غایب» بوده دیده که از او دعوت می‌کرد تا «زنجیرهای ایران را پاره کند» نیز نکته‌ی روشن و  قابل تأملی درباره‌ی طرز فکر وی به دست می‌دهد.

نویسنده‌ی کتاب «میهن‌پرست ایران» همچنین درباره روابط مرموز مصدق با یک خانم پاریسی می‌نویسد و اشاره‌هایی ناروشن می‌کند که شاید مصدق در این فکر بوده که در فرانسه بماند تا در کنار وی باشد.

نام مصدق با جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران در سال ۱۳۳۰ گره خورده است. اما او حتی عضو آن پارلمانی نبود که صنعت نفت را ملی کرد. طرح مربوطه توسط پنج عضو پارلمان نوشته شده بود که بعدا همه آنان پشت مصدق قرار گرفتند تا نخست وزیر شود و دو سال بعد هم از او جدا شدند.

شاه بود که او را برای اجرای ملی شدن قانون صنعت نفت منصوب کرد اما مصدق در این راه شکست خورد و همه را علیه ایران شوراند.

کریستوفر دی بلیگ تلاش کرد تا ماجرای دراماتیک سال ۱۹۵۱تا ۱۹۵۳ در ایران را به عنوان برخورد ملی‌گرایی ایرانی با استعمار انگلیس نشان دهد. اما تحمل این ادعا بسیار سخت است چرا که ایران هرگز مستعمره انگلیس نبوده است. شرکت نفت انگلیس و ایران در ۵ ناحیه دورافتاده یکی از استان‌های کشور حضور داشت که مجموعا حتی نیم درصد از خاک پهناور ایران را شامل‌ نمی‌‌شد. در اوج فعالیت این شرکت در مجموع ۱۱۸ کارمند خارجی حضور داشتند که بسیاری از آنان هندو‌های سیک و مسلمان و به عنوان نگهبان یا خدمتکار بودند. با این حساب اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان حتی یک انگلیسی هم در طول زندگی‌شان ندیده بودند.

با این حال‌‌ دی بلیگ ایرانیان را به عنوان «بومیان» یا «شرقی‌ها» در برابر «جهان سپیدپوست» قرار می‌دهد (البته که ایرانیان خود را سیاهپوست‌ و یا حتی افراد محترم شرقی نمی‌دانند! آنها خود را آریایی و از این نظر از انگلیسی‌‌ها برتر می‌شمارند).

دی بلیگ اصلا نمی‌تواند قبول کند که ایرانیان مخالف مصدق ممکن بود که از خودشان دیدگاه و استراتژی داشته باشند. او می‌نویسد: «نمایندگان مخالف پارلمان توسط سیا تحریک شده بودند تا اعتبار رفراندومی را که مصدق به دور از روند قانونی برگزار کرده بود زیر سوال ببرند.»

او می‌گوید وقتی که «دکتر منطقی حرف می‌زد» مخالفانش داد و فریاد می‌کردند. وی تظاهرات خیابانی طرفداران مصدق را «نمایش خشم خلق» می‌نامد اما تظاهرات‌‌ مخالفان مصدق را با برچسب «آشوبگران و اغتشاشگران» تخطئه می‌کند.

دی بلیگ در کتابش بارها‌‌ از عزل مصدق به عنوان یک کودتای نظامی یاد کرده در حالی که فراموش کرده که هرگز هیچ واحد نظامی در تظاهرات‌های خیابانی مشارکت نداشت تا «دکتر» را مجبور کند که مخفی شود.

در آن زمان مصدق وزیر دفاع بود و خود را فرمانده کل نیرو‌های مسلح نیز اعلام کرده بود. یکی از بستگانش تیمسار تقی ریاحی رئیس ستاد ارتش بود و یکی دیگر از بستگانش محمد دفتری رئیس پلیس بود. نیرو‌های سراسر کشور و تجهیزات آنان تحت کنترل انحصاری خود مصدق قرار داشت. فردی که از طرف شاه برای جانشینی مصدق به عنوان نخست وزیر انتخاب شده بود فضل‌الله زاهدی فرمانده بازنشسته‌ای بود که پس از آنکه مصدق برای سر وی جایزه تعیین کرد، مخفی شده بود. زاهدی زمانی ظاهر شد که مصدق مخفی شده و مقاومت  علیه وی به موفقیت رسیده بود.

دی بلیگ از این رویدادها به عنوان «نقشه برای بازگرداندن شاه» یاد کرده است. اما شاه نه کنار رفته بود و نه خلع شده بود که نیاز باشد او را دوباره به قدرت برگرداند. خود مصدق سرسختانه از اینکه پایان سلطنت را اعلام و خود را به عنوان رئیس یک نظام جمهوری احتمالی بنامد، امتناع کرده بود.

شاهزاده پیر قاجار، رویکردی غیرجدی و شوخ‌ به همه چیز داشت. اولویت نخست او گویی سرگرم کردن خود بود. او صاحب‌نظران خارجی را  در حالی که در بستر دراز کشیده بود و تظاهر می‌کرد حالش خوب نیست، به حضور می‌پذیرفت. به نوشته‌ی دی‌ بلیگ، مصدق در جریان محاکمه‌اش تیمسار آزموده دادستان ارتش را به کشتی گرفتن دعوت می‌کرد و می‌گفت «اگر من نبردم سرم را می‌زنم!»

یکی از ترفندهای مصدق تظاهر به اعتصاب غذا بود چون مخفیانه غذا می‌خورد. این قضیه در یک مورد موجب خشم همسرش شد؛ همسر مصدق بالش او را بلند کرد تا خوراکی‌های مخفی شده زیر آن را به گزارشگری به نام محمود کشاورزیان که برای مصاحبه آمده بود نشان بدهد.

اما چرا به ادعای دی بلیگ آمریکایی‌هایی که به مدت ۳ سال از مصدق پشتیبانی کرده بودند ناگهان تصمیم گرفتند او را از قدرت خلع کنند؟

دی بلیگ چنین پاسخ می‌دهد: «در آمریکا قوانین بازی سیاست در دورانی که سناتور جو مک‌کارتی کمونیست‌های مشکوک را مورد پیگرد قرار می‌داد زیر پا گذاشته می‌شد و فرصت مناسبی بود تا برای دفاع از ارزش‌های آمریکایی یک زور بازو در خارج نشان داده شود.»

دی بلیگ عدم شناخت خود را درباره سیاست‌های آمریکا در دهه پنجاه میلادی هنگامی به نمایش می‌گذارد که ژنرال آیزنهاور را جنگجویی توصیف می‌کند که دستکش‌های جنگ سرد را در آورده است.

او مدعی می‌شود که برادران دالس، جان فوستر وزیر امور خارجه و آلن رئیس سازمان سیا «یک زوج جاسوس جنگی» بودند که می‌خواستند نام مصدق را به عنوان بازیچه‌ی حزب توده که طرفدار شوروی بود تخریب کنند. اذغان می‌کنید که چنین انگیزه‌ای بسیار سخیف است.

داستان و مدیحه‌سرایی کریستوفر دی بلیگ درباره مصدق بیش از هر چیز به دلیل عدم تحقیق و بررسی فکت‌ها، پر از اشتباه است. نام‌های بسیاری را غلط استفاده می‌کند از آن لمبتون افسر اطلاعاتی انگلیس در تهران تا مجتبی میرلوحی رهبر فداییان اسلام با  نام مستعار نواب صفوی.

متاسفانه به نظر می‌رسد‌‌ دی بلیگ هیچ چیز درباره صدها کتاب و هزاران مقاله‌ای که درباره رویدادهای ایران نوشته شده نمی‌داند. او فرض را بر این گذاشته که ایرانیان نمی‌توانند هیچ روایت معتبری از تاریخ خود ارائه کنند. دی بلیگ می‌گوید هر زمان که «دکتر» اعتصاب غذا می‌کرده «اشتهایش همیشه بر او چیره می‌شده.»

قضیّۀ مصدق بیش از نیم قرن به درازا کشید. تاریخ ممکن است او را به عنوان کودکی نازپرورده بنگرد که هرگز بزرگ نشد. برند پوپولیسم منفی‌ وی ممکن است دهه‌‌ها قبل اغواگر بوده باشد. اکنون اما دست‌کم عجیب و غریب به نظر می‌رسد. افسانه‌ی «کودتای آمریکایی‌‌ها علیه مصدق» چنان در برخی محافل آکادمیک و سیاسی تثبیت شده که هر نقدی بر آن توهین به مقدسات پنداشته می‌شود. یک مبلّغ قدیمی این افسانه، پروفسور اروند ابراهامیان، از چهره‌های معتبر ایرانی- آمریکایی است که به تازگی از این واقعیت گله کرده است که «پس از ۴۰ سال از زندگی‌‌‌»اش که تلاش کرده نام شاه و پدرش را تخریب کند، شاهد آن شده است که مردم در خیابان‌های ایران به ارواح آنها درود می‌فرستند و می‌خواهند که به کشور برگردند!

شاید برکناری مصدق از نخست‌وزیری توسط شاه، آنچه که «کودتای مرداد» خوانده می‌شود و نزد ایرانیان به «۲۸ مرداد» معروف است، یک اقدام اشتباه بود. اما رویدادهایی که به این اقدام منجر شدند، نشانگر انجام یک کودتا نیستند. نگاهی به هر دیکشنری که می‌خواهید بیاندازید! حداکثر حذف یک جناح در اداره‌ی کشور توسط جناح دیگر را شاید بتوان کودتا نامید. ممکن است مصدق حتی بهترین چیزی باشد که بشریت به چشم دیده است! ولی واقعیت این است که او هر کسی را علیه خود برانگیخت و قادر نشد یک استراتژی برای هدایت ایران از بحران ارائه دهد.

می‌توان شاه را که مصدق را خوب می‌شناخت سرزنش کرد که چرا او را به نخست‌وزیری منصوب کرد. شاه می‌دانست که «دکتر» پیر اگرچه رهبر کاریزماتیک اپوزیسیون به شمار می‌رفت ولی یک رئیس دولت ناتوان بود. این «دکتر» پیر که یک شاهزاده‌ی قلبا خودشیفته بود، خیلی ساده، برای بوروکراسی و کارهای دولتی و روزنامه خواندن و شرکت در جلسات و مذاکره و حل مسائل و غیره وقت نداشت.

کریستوفر دی بلیگ می‌نویسد: «بدون سقوط مصدق تاریخ ایران خوشبخت‌تر می‌بود.» ممکن است اینطور باشد. اما برخی ممکن است بگویند این تاریخ بدون اشتباهات مصدق خوشبخت‌تر می‌شد.

منبع:کیهان لندن

تلاشی شایسته برای ترویج زبان پارسی

مارس 10th, 2019

مازیار قویدل چهرهء پرتلاش فرهنگی، با ارائه کتاب های آموزشِ زبان پارسی،همچنان به تلاش های فرهنگی خود  برای رواج زبان پارسی میان نسل جوان  ادامه  می دهد.

مازیار قویدل از دلِ شاهنامهء استادتوس زیباترین داستانها را برای کودکان تهیه کرده و آنها را در کتاب های زیبا  با دلنشین ترین تصاویر آمیخته است.نقاشی ها به همت هنرمندان و عاشقان ایران، بانو دانا علی نژاد،مهران یوسفی، دارا علی نژاد میسر شده است.برای تألیف این مجموعه کتاب هاو پژوهش های تاریخی، آئینی، به ویژه آئین زرتشت 12 سال صرف شده و در هر کتاب، قهرمانان تاریخی معرفی می شوند،ازجمله:نوروز،جشن های باستانی،جشن سده،مهرگان ودیگر روزهای تاریخی.این تلاش های فرهنگی حتی به تاجیکستان هم رسیده و  بزودی صدها دانش آموز در دوشنبه و سمرقند و بخارا، به یادگیری زبان فارسی مشغول می شوند.
آموزش کودکان و نوجوانان از طریق داستان های شاهنامه اقدام فرهنگی مهمّی است که به قول قویدل:«جوانان و نوجوانان را با زیر و بم های زبان و تاریخ سرزمین مادری شان  آشنا می کند.کتاب های اول و دوم کاملا آهنگین است، همین به بچه ها کمک می کند راحت تر بیاموزند، تصاویر رنگی کمک می کند که روحیه شان شاد باشد. واژه هایی را که بکار می گیریم، بچه ها را با زبان پارسی آشنا می کند. در این کتابها، بخشی را برای رنگ آمیزی به خود بچه ها سپردیم تا آنها با گزینش رنگها درون و روحیه شان را نشان دهند.کتاب ها به زبان فارسی، انگلیسی، سوئدی، بلوچی نیز ارائه شده است».

تماس:

[email protected]
[email protected]

   درهمین باره:

کاری ارجمند:شاهنامهء فردوسی برای کودکان ونوجوانان

آموزش زبان فارسی،نگارش مازیارقویدل

 

دعوتِ رئیس جمهورفرانسه از نسرین ستوده

مارس 10th, 2019

چهارشنبه ۱۶ اسفند وکیل سفارت فرانسه در تهران، نامه دعوت امانوئل مکرون رییس جمهور فرانسه مبنی بر عضویت نسرین ستوده در کمیته مشورتی برابری جنسیتی گروه جی ٧، برای بهبود وضعیت زنان را به رضا خندان همسر این وکیل مدافع حقوق بشر تحویل داد.

رضا خندان با اعلام این مطلب به کمپین حقوق بشر درایران گفت: «به او گفته شد که رونوشت این ابلاغیه به وزارت خارجه ی ایران و کانون وکلای تهران نیز ارسال شده است. در این نامه که با امضای رییس جمهور فرانسه نوشته شده است از او درخواست عضویت در کمیته برابری جنسیتی گروه جی ٧ به عمل آمده است.»

فرانسه در سال ۲۰۱۹ ریاست جی-۷ را به عهده دارد.

اعضای این هیات ۳۵ نفره شامل سه برنده‌ی جایزه نوبل است. کارآفرین زن تونسی ویداد بوچاموی، پزشک زنان اهل کنگو دنیس موکوج و فعال حقوق بشر یزیدی نادیا مراد.اما واتسون، هنرپیشه معروف و سفیر اقدامات خیرخواهانه سازمان ملل در امور زنان نیز از جمله اعضای این هیات هستند.

ماه گذشته رئیس جمهور فرانسه امانوئل مکرون از ۳۵ زن فعال حقوق بشر دعوت کرده بود تا با گروه جی-هفت در زمینه زنان مشورت کنند. هنگامی که آغاز سال ۲۰۱۹ فرانسه مدیریت جی-هفت را بر عهده گرفت، مکرون اعلام کرد که برابری جنسیتی از اهداف اصلی در مدیریت وی خواهد بود.

در نامه رییس جمهوری فرانسه که برای نسرین ستوده ارسال شده، آمده است: «یکی از ابتکارعمل‌های مدیریت فرانسه تحت عنوان«همکاری برای برابری جنسیتی» قصد بر ایجاد گروهی متحد از دولت‌هایی دارد که به تصویب قوانین در جهت ترویج حقوق زنان تعهد دارند. «هیات مشورتی برابری جنسیتی» نقش بزرگی در این ابتکار عمل دارد. این هیات تحت مدیریت کانادا در جی-هفت در سال ۲۰۱۸ تشکیل شد و من نیز قصد ابقا کردن آن را دارم. در همین راستا، با افتخار شما را دعوت به عضویت آن می‌کنم.  این هیات که اکثرا از اعضای جامعه مدنی تشکیل شده، به مدیریت فرانسه در جی-هفت کمک خواهد کرد تا بهترین قوانین را برای زنان جهان به خصوص در سه موضوع مذکور شناسایی کند.»

در ادامه این نامه در شرح فعالیت‌های این هیات آمده است:‌ «این قوانین در یک «بسته‌ی قانونگذاری» جمع آوری خواهند شد تا به کشورهای عضو جی-هفت فرستاده شوند، و همچنین در صورت امکان به کشورهایی که داوطلبانه اشتیاق به همکاری دارند. باشد که این کشورها با دیدگاهی متمرکز حداقل یک قانون از این بسته را به قوانین کشور خود اضافه کنند و در نتیجه به پیشرفتی همصدا به نفع زنان دست یابند.»

آقای مکرون در پایان این نامه نوشته است: «بسیار خوشحالم که در جهت پیشرفت برابری حقیقی زنان و مردان سراسر جهان، شما را به این هیات دعوت کنم.»

نسرین ستوده هم اکنون با هفت اتهام، به دلیل فعالیت‌های مسالمت‌آمیز و دفاع از فعالان مدنی و سیاسی در زندان به سر می برد و در انتظار حکم دادگاه است.

مطلب مرتبط:

واکنش‌های جهانی به حکم ظالمانهء نسرین ستوده

نامهء نسرین ستوده از زندان اوین به پسرش  نیما

 

 

رونمایی «آشوری وجدان انتقادی عصر ما» در پاریس

مارس 4th, 2019

مقدمه فارسی
آشوری وجدان انتقادی عصر ما
پاریس، لرمتان، 2019

 

امسال داریوش آشوری هشتاد ساله شد. نشریه نگاه نو در ایران (سال بیست و هفتم،شماره 117، بهار 1397) به بررسی کارنامه فکری او پرداخت. مانیز به سهم خود کوشیده ایم، تا در شکل دیگری، قدردان یکی از فرهنگ آفرینان جامعه ایران باشیم که با کمترین امکانات بیشترین خدمت را در مدرن کردن زبان فارسی، بازاندیشی در باب آن، آشنا کردن ایرانیان با بخشی از میراث فلسفی و فکری غرب و تفسیر تازه ای از میراث شاعرانه ما  کرده است. هدف ما در این کتاب آشنا کردن فرانسه زبانان و محیط های پژوهشی فرانسه زبان با یکی از چهره های برجسته روشنفکری ایران و از مترجمان بنام آن است. ما این پروژه را با امکانات محدود و در حد توانمان به پیش بردیم و به هیچ وجه مدعی نوآوری و اصالت برای این کار کوچک خود نیستیم بلکه امید داریم که این قدم نخست را دیگران، با توجه به علقه فکری و شخصی خود، ادامه دهند تا، در کنار ترجمه های بی شماری که از آثار غربیان در فضای فکری ایران پراکنده شده است، زمینه و امکان شناختن و شناساندن متفکران و اندیشمندان ایران در فضای فکری غرب نیز فراهم شود.

عنوان کتاب ما”آشوری وجدان انتقادی عصر ما: کارنامه فکری روشنفکر دگر اندیش (دگر کیش، دگر باور)” است. منظور از دگراندیش تعلق نداشتن او به دو راست کیشی روزگار خود است که در چهره مارکسیسم و اسلام تجلی یافته است. او در زمانه ای که از یکسو، ایدئولوژی های مارکسیستی و مذهبی عقل و هوش روشنفکران را ربوده و آرمان انقلاب کارگری و جامعه بی طبقه کمونیستی و توحیدی گفتمان غالب فضای روشنفکری ایران بود، و از سوی دیگر، گفتمان غرب زدگی در روایت فردیدی و یا آل احمدی جایی برای اندیشه انتقادی و هشیاری تاریخی باقی نگذاشته بود، بر این دو روایت رسمی و چیره زمانه خود شورید و “ساکن کوی رندان” شد. او که در جوانی چند صباحی را در مکتب مارکسیسم و در حزب توده گذرانده بود مدت کوتاهی همراه و همیار خلیل ملکی و نیروی سوم شد اما  کم کم دریافت که سیاست و کنشگری سیاسی پاسخ گوی عطش پایان ناپذیر او برای فهم جهان نیست و با کناره گیری از سیاست زندگی خود را وقف تالیف، ترجمه و جستار نویسی کرد.

قرار دادن آشوری در میان جریان های فکری و فلسفی دوران ما کار ساده ای نیست اما می توان سرچشمه های فکری او را در محور های زیر نشان داد:

نخست مارکسیسم و روایت های گوناگون آن که در فضای فکری ایران پیش از انقلاب حضور چشمگیر داشتند. آشوری چندی دلبسته اندیشه های مارکسیستی شد اما حوادث روزگار او، و رویدادهایی که منجر به سرکوب انفلاب مجارستان شد، سسبب رویگردانی او از فعالیت سیاسی شد.

دوم فلسفه مدرن و گرایشهای غالب و مخصوصا روایت نیچه ای آن. ترجمه کارهای نیچه او را وارد فضای فکری فیلسوف بزرگ قرن نوزده کرد و پس از آشنایی با اندیشه های این فیلسوف، آشوری کوشید تا جانمایه تاملات فلسفی و مخصوصا نقد های ویرانگر او را بر بسیاری از بنیادهای فکری و اخلاقی غرب زندگی کند.

سرانجام باید از سنت شاعرانه و عرفان ایرانی- اسلامی نام برد که مُهر خود را بر افکار و اندیشه های او زده است. کوشش او در بیست سال گذشته جهت ارائه تفسیر تازه ای از حافظ و فهم دیوان او در پرتو دانش هرمنوتیک و دو متن مهم عرفان ایرانی-اسلامی نشانگر تلاش برای تفسیر تازه از این دیوان و قرار دادن آن در افق فکری امروز ماست.

این کتاب دو هدف را دنبال می کند:

نخست در دسترس قراردادن زندگی نامه فکری یکی از اندیشه ورزان ایران معاصر برای فرانسه زبانان و حلقه های پژوهشی غرب. کوشش ما فهم نوشته های او در سیاق تاریخی ایران معاصر و تلاش جهت نشان دادن اصالت و نوآوری های او است. هدف ما ارج گذاری، قدردانی و پاسداشت کوشش های او در پیراستن زبان فارسی، پیشنهاد برای واژگان غربی و به سامان رساندن “واژگان علوم انسانی” است. در زمانه ای که چنین کارهایی بدون کمک و همیاری نهادهای دولتی ناممکن است آشوری تک و تنها و با اندک امکانات این کار را به سر منزل مقصود رسانده است. بر معاصران و آیندگان است تا از سر انصاف در کار او داوری کنند و سره را از ناسره جدا کنند اما فراموش کردن تلاش های او و نقش مهمی که در رشد زبان فارسی و به نویسی آن تا کنون انجام داده است گرهی از کار فروبسته ما نخواهد گشود. در این بخش کوشش ما آشنا کردن خواننده با جنبه های از افکار و اندیشه های اوست و نقش او را در ورود تفکر انتقادی، مدرن گری زبان فارسی  و ترجمه آثار فلسفی برجسته کرده ایم.

هدف دوم ما آشنا کردن خوانندگان فرانسوی زبان با برخی از تاملات فلسفی و فکری اوست. از آنجا که آشوری چهره شناخته شده ای در فضای فکری جامعه فرانسه نیست و جز معدود پژوهشگران حلقه های ایرانشناسی از کارهای او کسی مطلع نیست، ما به ترجمه برخی از مقالات او پرداختیم که، به باور ما، نمایانگر دغدغه های فکری و تلاش او  برای خروج از بحران فکری است که جامعه ایران با آن درگیر است. می توان به انتخاب ما ایراد گرفت و در آن چون و چرا کرد به هرحال ما را از انتخاب گریزی نبود و امیدوارم که این مقالات گوشه ای از درگیری های فکری او را نمایان کند و شوقی در خواننده علاقمند  برانگیزد.

او وجدان بیدار و هشیار نسلی از روشنفکران ایرانی است که دل در گرو تجدد، پیشرفت، آبادانی و تحول جامعه ایران داشتند اما انقلاب اسلامی و استقرار نظامی خدا سالار (یزدان سالار) آنان را از رویای تجدد خواهانه و پیشرفت گرایانه شان بیدار کرد. آشوری تجربه انقلابی را که در مقابل چشمانش می گذشت و حوادث تلخ و شیرینی را که شاهد آن بود، به موضوع تاملات فلسفی و باریک اندیشی های فکری تبدیل کرد و در این مسیر کوشید تا تراژدی روشنفکری کشورش را بر مبانی نوعی پدیدار شناسی روح و روان ایرانی بنا کند.

او مرد دو جهان و نقطه تلاقی دو فضای شرق و غرب است. اگر ما شرقیان، یعنی مردم نگون بخت جهان سومی، می توانیم از نوشته های او برای  خروج از وضعیت غم انگیز دورانمان الهام بگیریم خوانندگان غربی نیز می توانند با تامل در کارنامه فکری او مواجهه با انسانی شوند که در حد توان کوشیده است تا هم از وضعیت جهان سومی خود رها شود و هم بر کین توزی، که در روح و روان روشنفکران رخنه کرده است، چیره گردد.

آشوری از معدود روشنفکران غیر دینی است که وارد گفتگوی انتقادی و سازنده با همتایان دینی خود شد. او هر چند همدل راه  حل های پیشنهادی نواندیشان دینی نیست اما بر نقش سازنده و مهم آنان در گذار جامعه ایران از دینداری های تقلیدی به دینداری تحقیقی و از دریافت های بنیادگرایانه به برداشتهای مداراجویانه واقف است

او زندگی خود را وقف ترجمه، تالیف و تفسیر جهان پرآشوب ما کرده است. ترجمه برای او نوعی الگوی فهم و تفسیر جهانی است که در آن زندگی می کنیم. به قول ریکور ترجمه تنها مجبور کردن ما به یافتن یک واژه نیست بلکه ما را وادار می کند تا معنی راستین متن را در افق زبانی کاملا تازه ای قبول کنیم. ترجمه راستین همیشه نوعی از فهم است که ما قادر به تبیین آن هستیم.

منبع: سایت راهک راهنمای کتاب

 

مرزبانی از قلمروهای ایران فرهنگی،فریدون مجلسی

مارس 4th, 2019

آشنایی من با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن به سال ۱۳۴۶ بر می‌گردد؛ بیش از نیم قرن پیش و زمانی که در دوره فوق لیسانس، استاد حقوق اساسی تطبیقیِ من بود. دیگران او را بیشتر از دیدگاه‌های اجتماعی، ادبی، فرهنگی و تاریخی می‌شناسند در حالی که در تحصیلاتش در رشته حقوق بوده و کارش را  به عنوان قاضی آغاز کرده است. او در آثارش کمتر به آن دوره فعالیت قضایی خود اشاره کرده است؛ گویی از بد حادثه به رشته حقوق قدم گذاشته بود؛ اما شجاعانه به ندای قلب خود پاسخ داد و در جایگاه یک روشنفکر مستقل، پژوهش و تحلیل ادبی و تاریخی و اجتماعی را در زندگی دلخواه برگزید و چنین تأثیرگذار شد.

معدود است شمار کسانی که در دوران زندگی بر جامعه و پیرامون خود رَد و اثری سازنده  و قابل درک برجای می‌گذارند و در راه کیفیت ‌بخشیدن بر زندگی انسان‌ها می‌کوشند تا به آن، معنا و محتوا و تعالی بخشند. به عبارت دیگر زندگی آنان پرورنده و مسئولانه است، بی‌آنکه کسی چنان مسئولیتی را به آنان واگذار کرده باشد. اینان تماشاگر جهان و طبیعت و ساکنانش نیستند، جهان را، انسان‌ها را، و طبیعت را می‌بینند و به آن می‌اندیشند. می‌خواهند ایرادها و زشتی‌هایش کمتر و خوبی‌ها و زیبایی‌ها و ارزشمندی‌هایش بیشتر باشد. چنین بینش و دخالتی می‌تواند صرفاً جنبه هنری داشته باشد، از نقاشی و مجسمه‌سازی تا شعر و موسیقی و نمایش، که خوشایند مردمان باشد. خوشایند بودن ارزش مهمی در معنا بخشیدن به زندگی است. می‌تواند درباره اداره بهتر جامعه و تعالی بخشیدن به عدالت و امنیت اجتماعی باشد، چنان که دل‌مشغولی نامدارانی از عهد افلاطون و ارسطو و پیش از آنان گرفته تا متفکران آشنا در سده‌های جدید بوده است؛ که اگر نشانی از آزادی و اثری از دورشدن از تبعیضات ازلی و ناگریزِ قانون جنگل در جوامع بشری پدید آمده حاصل اندیشه و عمل همان معدود کسان بوده است.

در تاریخ کشور ما سهم بزرگی از این تأثیرگذاری بر عهده ادیبان و شاعرانِ اندیشمند بوده است که گاه به گونه‌ای معجزه‌آسا از ترکیب آموخته‌هایشان از آثار و اندیشه‌های پیشینیان، با نبوغ ذاتی خود آثاری حیرت‌انگیز برجای نهاده‌اند که چه با تأثیرگذاری آموزنده اجتماعی و چه با لطافت هنری و عرفانی خود ارزش‌آفرینی کرده‌اند. عمومیت یافتن آموزه‌های آنان مخزنی از یادمانده‌های مشترک ملت‌ساز در میان وارثان فرهنگ ایرانی پدید آورده و مرزهای سیاسی را درنوردیده است. با تولید «خاطراتی مشترک» که ملتی فرامرزی از رودکی و فردوسی و نظامی و خیام و مولانا و سعدی و عبید و خواجو و حافظ، یا بیرونی و فارابی و خوارزمی و خیام و ابن سینا، تا شاگردان و رهروانشان در زمان‌های بعدی پدید آورده است. ملتی برجای مانده با میراث چنان فرزندانی که با وجود نشیب‌های تاریخی باز هم وارثانی داشته است که آن کوله‌بار و آن امانت یادمانده‌های فرهنگی تاریخی را بر دوش کشند و به فرزندان و نسل‌های آینده بسپارند، به امید آنکه با گشایش‌ها و فرازهای تاریخی باز چون مرغ آتش از میان خاکسترها بال بگشاید و فراگیر شود. دوران‌های فراز چون عهد سامانی و وارثانش، و دوران‌های نشیب چون عهد مغولان و جانشینانش. دوران‌های افول حاصل از بی‌لیاقتی متأخران صفوی که از میان همان خاکستر اثری بدیع و پیشتاز چون جنبش مشروطه و زایشی ادبی و اجتماعی را دوباره پدید آورد. این‌گونه تحولات حاصل تراوشات عالمانه و اندیشمندانه کسانی است که در دوران معاصر نیز توانسته‌اند اثرگذار و راهگشا باشند و آن امانت فرهنگیِ یادمانده‌های تاریخی را بر دوش کشند و گسترش دهند و به ما بسپارند. محمدعلی اسلامی ندوشن در شمار این مردان است.

او نسبت به جهان و جامعه و پیرامون خود بینشی ژرف، متفاوت و تحلیل‌گرانه دارد. برای چنین بینشی تجربه و سواد ابزار است و لازم، اما کافی نیست. جوهره و قریحه‌ای ذاتی و هنرمندانه می‌خواهد که نزد همه یافت نمی‌شود. تولید و تعالی فرهنگی حاصل کوشش‌های این‌گونه انسان‌هاست، که آنچه بنا می‌کنند، برخلاف آبادی بناهای مادی تمدن، «ز باران و از تابش آفتاب»، نیابد گزند و نگردد خراب!

روزی از ایشان پرسیدم چگونه است که درباره بیت بیتِ اشعار حافظ و سطرسطرِ حماسه‌های فردوسی این همه می‌گویید و می‌نویسند، اما درباره سعدی، جز تطبیق و تصحیح، از آن گونه نقد و تفسیرها نمی‌بینیم. ایشان به درستی گفت که در پس هر نماد و اسطوره‌ای ابهامی یا حکمتی نهفته است و هر عبارت عرفانی و رازگونه مستلزم موشکافی و تفسیر و تعبیری است، اما سخن موجز و معیار سعدی به عنوان ادیب و جامعه‌شناس، در مقام استادی که با صریح‌ترین و زیباترین زبان، درس ادب و اخلاق و زندگی حتی به شاهان و امیران می‌دهد، نیازی به تفسیر ندارد. روشن‌تر و روان‌تر از آن چیست؟ و به‌راستی چنین است، و تفسیر کار سعدی، «آب در غربال» بیختن است. در آن حال با خود فکر کردم که او خود نیز چنین است. او نیز معلمی است در مکتب همان استاد، و قلمش از جنس بیانش، و بیانش از جنس هستی‌اش، و به همان روانی، روشنی، درستی، و بی‌نیاز از هر تفسیر و تعبیری است.

روزی یکی از دوستان روزنامه‌نگار که در تدارک برنامه‌ای درباره آثار دکتر اسلامی ندوشن بود به من گفت که دکتر اسلامی ندوشن درباره فردوسی و مولانا و حافظ بسیار کوشیده و نوشته و تفسیر کرده است؛ و پرسید اگر بخواهیم شخصیت او را با یکی از شاعران نامدار مقایسه کنیم به نظر شما به کدام شاعر نزدیک‌تر است؟ گفتم سعدی! روز اجرای برنامه که فیلم آن پرسش و پاسخ‌ها را به نمایش گذاشتند، معلوم شد همین را از چند نفر از استادان فرهنگ و ادب نیز پرسیده بودند، دیدیم که دیگران نیز بدون آگاهی از نظر یکدیگر جملگی بر این شباهت شخصیتی رأی داده بودند. به نظر من یک دلیل آن برتری سعدی در صفت معلمی است و دیگری جهاندیدگی و دیدگاه‌های واقع‌بینانه و موشکافانه‌ی جامعه‌شناختی او و دیگر سادگی و شیرینی بیان است که دکتر ندوشن، به نظر ما، در این صفات شباهت بیشتری به سعدی داشته‌اند.

دکتر اسلامی ندوشن گذشته از احاطه به ادب و شعر فارسی و تحلیل و معرفی گزیده‌های آن، از هر سفر ساده گزارشی به ارمغان می‌آورد که خوانندگانش بیش از تماشاگرانِ عادی همان گونه سفرها از آن بهره می‌گیرند، اما محور اصلی در اغلب این آثار، عشقی آگاهانه، با شناختی ژرف از ادب و تاریخ ایران زمین است. بر هر نقیصه و ایراد آن دل می‌سوزاند که چرا چنین است، و هشدار می‌دهد که چگونه باید می‌بود و چگونه باید باشد. هر جا اثری و نمادی از فرهنگ ایران و ایرانی می‌بیند به وجد می‌آید و از زوال آن اندوهگین می‌شود. ایران در دیدگاه او فراتر از مفهوم صرفاً جغرافیای سیاسی امروزی آن است. او ایران فرهنگی را در نظر دارد که مرز نمی‌شناسد. این سخن یا تعریف کوتاه و فراموش‌نشدنی از اوست که: «گستره ایران فرهنگی تا آنجایی است که نوروز را پاس می‌دارند»؛ اما هیچ چیز او را به‌اندازه زوالی که با شتابی صنعتی و همراه با جابه‌جایی‌های جمعیتی و هویتی این فرهنگ را تهدید می‌کند رنج نمی‌دهد، که گویی فرصت فراگیری تربیت و ادب متعارف را، که ریشه در تاریخی کهن دارد، حتی در روابط اجتماعی، در غوغای سیاست و دود و ترافیک و کژراهه‌های اقتصادی و اجتماعی از این نسل دریغ داشته است، و نگرانِ آنانی است که خود «بر سر شاخ و بن می‌برند.»

بحث تفصیلی پیرامون جنبه‌هایی از شخصیت چندوجهی دکتر اسلامی ندوشن، در ادبیات، تاریخ، فرهنگ و شناخت عمیق و تحلیلی محتوای آثار اجتماعی و جامعه شناختی او در شأن کارشناسان این رشته‌ها است. اما با شناختی که در این پنجاه سال آشنایی با او داشته‌ام، ترجیح می‌دهم درباره نکاتی از جنبه‌های شکلی آثار او بگویم: ساده‌نویسی از آن کارهای سهل و ممتنع است. اندکی ضعف و ناشی‌گری نوشته را پیش‌پا افتاده و سبک می‌کند. ساده‌نویسی دکتر اسلامی ندوشن به روانی آب است و اصالت دارد، یعنی تقلید از هیچ کس نیست. راز آن به نظر من که مکرر در محضرشان بوده‌ام، در این است که نمی‌نویسد بلکه می‌گوید! این روانی و درستی و پختگی گفتاری اوست که عیناً به نوشته تبدیل می‌شود. برای زیباسازی جملات تلاشی اضافی برای آراستن و پیراستن آن نمی‌کند. همان را که می‌گوید، می‌نویسد و همین اصالت است که آن را بر دل می‌نشاند. سبکی ویژه که آن را چندان قابل تقلید نمی‌دانم، زیرا قریحه و استعداد ذاتی قابل تقلید، و کار تقلیدی اصیل نیست. از آن می‌توان آموخت و لذت برد. و پیام آن برای کسانی که بخواهند زیبا و ساده و روان بنویسند این است که باید بسیار بخوانید، بسیار بدانید، جوهرش را داشته باشید، آنگاه چنان که تراویده از اندیشهء اصیل و ویژهء خودتان است، بنویسید. بنگرید به کتاب روزها!

منبع:نگاه نو، فصلنامه اجتماعی، فرهنگی، هنری، ادبی/ زمستان 1397

ملّى كردن يا مصادره؟ مسئله اين است؟،دکترفریدون مجلسی

فوریه 28th, 2019

 

روايتی از استعفای حسين نواب، وزير امور خارجهء دولت محمّد مصدّق

نفراوّل ازسمت چپ:حسین نواب سفیرکبیرایران در دادگاه لاهه

دفاع از مذاكره تا حد استعفا 

مهرشاد ايماني: اين روزها كه بحث استعفاها داغ است، بد نيست يادي كنيم از استعفاي مردي كه در رداي سفير ايران در هلند و سپس وزير امور خارجه براي ملي‌شدن صنعت نفت هرآنچه داشت در اختيار ايران گذاشت، اما در تاريخ كمتر از او ياد مي‌كنند. از حسين نواب سخن مي‌گوييم؛ فردي كه ملي‌شدن صنعت نفت را با قطع روابط ديپلماتيك و يك‌سويه‌نگري همراه نمي‌دانست. نواب پيش از وزارت امور خارجه سفير ايران در هلند بود و توانست نقش مؤثري در رد شكايت انگليس در دادگاه لاهه ايفا كند. هنگامي كه انگلستان در چهارم بهمن ۱۳۳۰ شکایت خود مبنی‌بر مغایرت ملی‌شدن نفت با قوانین بین‌المللی و تقاضای محکومیت ایران، به‌خاطر اجرای خلع‌ید را به دیوان دادگستری لاهه تسلیم کرد، دكتر مصدق به نواب دستور داد تا مهلت یک‌ماهه‌ای از دادگاه درخواست کند كه در نهايت با حضور مصدق در لاهه، اين نهاد بين‌المللي اعلام كرد كه براي رسيدگي به شكايت انگلستان صلاحيت ندارد و ايران در آن مقطع به پيروزي شاياني دست يافت. مصدق هنگامي كه چنين قابليت‌هايي را در نواب مشاهده كرد، او را در كابينه دوم خود به‌عنوان وزير امور خارجه گمارد، اما ديري نپاييد كه به‌دليل اتخاذ تصميم‌هايي متفاوت از سوی افرادي مانند آيت‌الله كاشاني مجبور به استعفا شد. آیت‌الله كاشاني كه از مواضع نواب درباره قطع‌نكردن روابط سياسي ايران و انگلستان در نامه‌اي خطاب به دكتر مصدق از انتصاب او گلايه كرد و گفت كه اگر مصدق حاضر به تجدیدنظر در این باب نشود، به‌عنوان اعتراض از شهر خارج خواهد شد. مرحوم حسيبي در آن برهه نوشت: «من به آیت‌الله تذکر دادم که [نواب] مرد باشرف و علاقه‌مندی است و در نفت رُل مهمی بازی کرده است و بایستی از او دلجویی شود». پس از استعفاي نواب نه‌تنها از او دلجويي نشد كه هيچ‌گاه ديگر او را در بازي‌هاي سياسي دخالت ندادند. شايد مخالفان نواب در برهه‌اي كه احساسات ملي‌گرايانه و البته پراحساس در اوج و خروش بود، او را متهم مي‌كردند كه با دفاع از نظريه ارتباط با انگلستان منافع ملي را به خطر مي‌اندازد، اما نواب منافع ملي را در حفظ و بقاي مذاكرات مي‌ديد و مي‌دانست كه با قطع روابط سياسي اين امكان وجود دارد كه كشور درگير مناقشات سنگيني شود؛ در حقيقت او گرچه يكي از همراهان دكتر مصدق محسوب مي‌شد و ذره‌اي از منافع مردم و كشور ايران غافل نماند، اما حتي در قبال دكتر مصدق نيز از موضعش كوتاه نيامد و شخصيت سياسي خود را مستقل نگاه داشت.

‌مخالفت نواب با مصدق و كاشاني در باره قطع رابطه با انگلیس

فريدون مجلسي، تحليلگر روابط بين‌الملل، باور دارد كه حسين نواب براي استقرار اصل مذاكره مجبور به استعفا شد. او در بازخواني دوران وزارت نواب به «شرق» گفت: «آشنايي دكتر مصدق با حسين نواب قدمت زيادي نداشت. مصدق هنگامي كه موضوع دادگاه لاهه مطرح شد، در هلند با نواب كه سفير وقت ايران محسوب مي‌شد، آشنا شد و به تسلط، دانش و وطن‌پرستي‌اش پي برد. مصدق كه خود دل در گرو وطن داشت متوجه شخصيت میهن‌دوست نواب شد؛ ازاين‌رو پس از واقعه 30 تير و تشكيل مجدد دولتش او را به وزارت امور خارجه برگزيد. 

نواب در دوره وزارت خود با دو چالش مواجه شد؛ نخست آنكه او باور داشت قطع روابط سياسي با انگلستان به صلاح ايران نيست و با اين موضوع مخالفت مي‌كرد و دوم مخالفت او با تمديد لايحه قانون‌گذاري توسط نخست‌وزير بود. در موضوع نخست استدلال مي‌كرد كه اگر ايران با انگلستان قطع رابطه كند، در بهره‌برداري از نفت دچار مشكل خواهد شد، اما آيت‌الله كاشاني كه روزگاري در فلسطين در اسارت انگليسي‌ها قرار داشت، به‌شدت با ارتباط ايران و انگلستان مخالفت مي‌كرد و به‌شدت اصرار داشت كه تحت هر شرايطي رابطه قطع شود. دكتر مصدق مانند آيت‌الله كاشاني تندوتيز نبود، اما به دليل آنكه قطع روابط ايران و انگلستان با كليت افكارش موافق بود و از سوي ديگر مي‌دانست مردم نيز از اين اتفاق خشنود خواهند شد، با كاشاني همراهي مي‌كرد. فاطمي كه در آن مقطع سمت معاونت نخست‌وزيري را برعهده داشت نيز با روحيه به‌شدت احساس‌گرايانه و افراطي خود بر اين موضوع دامن مي‌زد. نواب در مقابل مي‌گفت كه گرچه نفت را ملي كرده‌ايم، اما هنوز غرامت نپرداخته‌ايم و بايد با مذاكره موضوعات را حل كنيم. او باور داشت كه ايران احتياج به فروش نفت دارد و با حركات تند سياسي ممكن است ديگر نتواند نفت خود را بفروشد؛ كمااينكه بعدها محموله‌هاي نفتي كه ايران مي‌خواست به فروش برساند، خريداري نشد. ملي‌شدن صنعت نفت براي نخستين‌بار در سال23 مطرح شد، اما در آن مقطع مصدق با آن طرح مخالفت كرد، زيرا به درستي مي‌گفت كه ايران توان پرداخت غرامت را ندارد. نواب نيز به شكل ديگري همين موضوع را مي‌گفت با اين تفاوت كه تمايل داشت بحث غرامت با مذاكره حل شود، نه‌آنكه ايران درگير يك مناقشه بزرگ بين‌المللي شود».

مجلسي ادامه داد: «مسئله دومي كه نواب با آن مشكل داشت، بحث تمديد اختيارات قانون‌گذاري بود. مصدق براي يك‌بار توانسته بود اختيار قانون‌گذاري را از مجلس براي خود اخذ كند. نواب با تمديد آن مخالف بود، زيرا مي‌گفت كه اين موضوع گرچه به تصويب مجلس رسيده است و در ظاهر قانوني به نظر مي‌رسد، اما از اساس غيرحقوقي و مغاير با اصل تفكيك قواست. اين دو مسئله، به‌خصوص موضوع دوم باعث شد كه با فشارهاي بسيار مجبور به استعفا شود.

‌معيار دوگانه انگلستان

داوود هرميداس‌باوند، استاد روابط بين‌الملل و از اعضاي جبهه ملي ايران، درباره قطع روابط ايران و انگلستان در مقطع دولت دوم دكتر مصدق به «شرق» گفت: «ما با يك نهضت سراسري مواجه بوديم كه قائل به اصول 9گانه ملي‌شدن صنعت نفت بود. درواقع ملي‌شدن نفت به يك ايدئولوژي تبديل شده بود و هيچ‌كس تمايل نداشت در آن كوچك‌ترين خللي وارد شود. انگلستان ملي‌شدن صنعت نفت را به رسميت نمي‌شناخت و مي‌گفت كه اين كار غيرقانوني است و اگر خارج از اراده‌اش به فروش برسد، كالاي قاچاق محسوب مي‌شود؛ كمااينكه وقتي يك كشتي ژاپني بار نفت ايران را حمل كرد، انگلستان به اقامه دعوا پرداخت. اينكه برخي مي‌گويند موضوع دفاع از ادامه ارتباط ايران و انگلستان به حل‌وفصل موضوع غرامت بازمي‌گردد، سخن درستي نيست، زيرا ايران مقرر كرده بود كه پنج درصد از درآمد براي غرامت كنار گذاشته شود، اما ايران مسائل ديگري داشت كه در ابتدا بايد آنها حل مي‌شد تا به بحث غرامت مي‌رسیديم. چرا هيچ‌كس نمي‌گويد كه آيا انگلستان قدمي براي حل دغدغه‌هاي ايران برداشت يا خير؟ بنابراين مطلق‌گويي درباره ادامه ارتباط ايران و انگلستان صحيح به‌ نظر نمي‌رسد. دولت كارگري انگلستان تمام بانك‌هاي خود را ملي اعلام كرده بود، اما درباره ايران معياري دوگانه داشت».

آنچه از پس بازخواني روند وزارت نواب مي‌توان گفت اين است كه او گرچه مدت‌زمان اندكي را به وزارت پرداخت، اما نقش او جاودان خواهد بود و شايد يكي از علل غفلت تاريخي درباره بازخواني زندگي سياسي او اين باشد كه رويكردش به مذاق هر دو جناح حاكم در آن زمان خوش نمي‌آمد و شايد بتوان گفت كه او در تنهايي استعفا داد تا تاريخ نيز او را تنها بگذارد.

منبع:روزنامه شرق/ پنجشنبه ٩ اسفند ١٣٩٧

 

 

اعتراض خانه موسیقی به دست‌درازی «آستان قدس» به سرود «ای ایران»

فوریه 27th, 2019

آستان قدس رضوی بر اساس موسیقی متن سرود «ای ایران» نماهنگی منتشر کرده با این مضمون که پرچم سه رنگ ایران با قصد ظهور امام زمان، «این آخرین یادگار علی» از «خمین» علم شده با این هدف که ایرانیان در «رکاب ولی» بایستند. خانه موسیقی با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرده که سرود «ای ایران» به ثبت ملی رسیده و جزو میراث معنوی ایران است و نمی‌توان آن را تحریف کرد. گلنوش خالقی، دختر روح‌الله خالقی، سازنده سرود «ای ایران» نیز با انتشار بیانیه‌ای از ایرانیان خواسته است به اقدام «آستان قدس» در تحریف سرود «ای ایران» اعتراض کنند.

خانه موسیقی ایران (عکس: آرشیو)

سرود «ای ایران» برای نخستین بار ۲۷ مهر ۱۳۲۳ در تالار دبستان نظامی (دانشکده افسری فعلی) و در حضور جمعی از چهره‌های موسیقی ملی ایران اجرا شد. شعر این سرود را حسین گل گلاب، استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ویژگی‌های آن، این است که سراینده‌اش در ادامه سیاست‌های ناسیونالیستی دوران پهلوی، از به کارگیری واژه‌های عربی خودداری کرده. آهنگ این سرود که در آواز دشتی خلق شده، از ساخته‌های ماندگار روح‌الله خالقی است. ملودی اصلی و پایه‌ای کار، از برخی نغمه‌های موسیقی بختیاری که از فضایی حماسی برخوردار است، گرفته شده. آستان قدس رضوی به تازگی بر اساس موسیقی این سرود، ترانه تحریف شده‌ای را در ستایش از خمینی، امام زمان و ولی فقیه اجرا کرده است.

«ای ایران» تقلبی، کار آستان قدس رضوی:

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) دوشنبه ۶ اسفند خانه موسیقی با انتشار بیانیه‌ای در اعتراض به تحریف اثر ماندگار روح‌الله خالقی که سرود غیررسمی ملی ایران به شمار می‌آید نوشته است:

«سرود زیبا و ملی “ای ایران” که به ثبت ملی رسیده جزو میراث معنوی ایران شناخته شده و همچون دیگر آثار ملی ارزشمند و غیر قابل تغییر است و به هیچ عنوان نمی‌توان در آن دخل و تصرفی ایجاد کرد و سازمان میراث فرهنگی کشور به عنوان متولی اصلی آثار ملی در کشور باید نسبت به این حرکت زشت واکنش مقتضی نشان دهد.»

خانه موسیقی در ادامه این بیانیه یادآوری کرده که جعل و تحریف این اثر به عنوان یک اثر هنری می‌بایست تحت پیگرد قانونی قرار گیرد:

«سرود ملی “ای ایران” مورد وثوق قاطبه مردم ایران بوده و میلیون‌ها نفر از ایرانیان در سراسر گیتی با آن خاطره دارند و نسبت به آن عشق می‌ورزند و لذا تحریف و جایگزینی هر کلام دیگری بر روی آن آهنگ به نوعی جعل و تحریف یک ترانه ملی و خاطره‌انگیز است و نه تنها احساسات میلیون‌ها ایرانی را جریحه‌دار خواهد کرد بلکه پیگرد قانونی خواهد داشت.»

گلنوش خالقی، دختر روح‌الله خالقی نیز با انتشار بیانیه‌ای از همه ایرانیان خواسته است به اقدام آستان قدس رضوی در تحریف اثر ماندگار پدرش اعتراض کنند.

پیش از انقلاب خوانندگان شناخته‌شده‌ای مانند غلامحسین بنان و اسفندیار قره‌باغی سرود «ای ایران» را به‌صورت تک‌خوانی هم اجرا کرده بودند. در سال‌های نخست پس از انقلاب بهمن ۵۷، این سرود برای مدت کوتاهی به‌عنوان «سرود ملی» از رادیو و تلویزیون ایران پخش می‌شد، اما با تسلط گرایش‌های ضد ملی‌گرایی، این سرود هم چند سالی از رسانه‌های داخلی حذف شد تا سال‌های دهه ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ که به مناسبت‌های مختلف تاریخی آن را شنیدیم.

سرود «ای ایران» با صدای بنان

منبع:رادیو زمانه

صادق هدایت و دکترمظفّربقائی،علی میرفطروس

فوریه 21st, 2019

اشاره:

زندگی و عقایدصادق هدایت هنوز درتار وُ پودِ راز وُ رمزهای فراوانی مفقود یا مغفول است چنانکه گفته می شودکه او هیچ عنایتی به مسائل سیاسی-اجتماعی زمانش نداشته است!.این نظر-امّا-بابرخی ازنامه ها و نوشته های هدایت  سازگارنیست.ازاین گذشته،بسیاری ازنامه های هدایت  دلبستگیِ عمیق وی به دکترمظفّربقائی را آشکار می کنند که می توانند نمایندهء بُعدِ تازه و ناشناخته ای از اندیشه ها و فعّالیّت های هدایت باشند. 

نویسندۀ شریف و صدیق،علی اکبرسعیدی سیرجانی، با«سی و چندسال آشنائی نزدیک و معاشرت مداوم بادکتربقائی»،ضمن اشاره به فضیلت اخلاقیِ بقائی می گوید:«بقائی باهمۀ وجودش ازشکنجه گران نفرت داشت تاآنجاکه موضوع درس اخلاقش[دردانشگاه] را هم منحصربه تاریخچۀ شکنجه کرده بود»[i].                     سعیدی سیرجانی درمقدمۀ«افسانه ها»نیزکه آنرا«به توصیۀ استاداخلاق خویش،دکترمظفربقائی کرمانی»سروده بود،باردیگرضمن ستایش ازدکتربقائی تأکید می کند:«باآشنایی چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبت ِ دست ِکم هفته ای یک بار،به من این حق را می دهد که او[دکترمظفربقائی] را از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم»[ii].

بااینحال،دشمنیِ آشتی ناپذیرِ دکتربقائی با حزب توده،چنان سرنوشتی برای وی رقم زد که سرانجام-مانندخلیل ملکی- در«حمّام فینِ حزب توده!»رَگ زده شد.

بااین مقدّمه و باتوجه به وسواسِ حیرت انگیزِصادق هدایت در معاشرت باافراد،پرسش اینست که دوستی هدایت با دکترمظفّربقائی برای چه؟یاچگونه بود؟.

مقالهء زیر می کوشدتاازخلال نامه های هدایت به این پرسش پاسخ دهد.این مقاله از چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»استخراج شده است.

                 ***

…درآن زمان،کافه فردوس( درخیابان استانبول)یکی از«پاتوق»های  صادق هدایت بودکه بقائی نیز-گاه- درآن ها حضور می یافت[iii].رواج کافه نشینی و بازتاب زندگی شهری درادبیّات داستانی آن دوران،نشانۀ رونق شهرنشینی،تجدّد و نمایندۀپیدایش طبقۀ نوینی درجامعه بود و بی تردید،هدایت یکی ازنمایندگان و پیشگامان این نوع ادبیّات بودهمچنانکه درعصرصفوی نیزقهوه خانه ها محل تجمّع شاعران و پیشه وران آن عصربود[iv]. دکترمظفربقائی دراین باره می گوید:

-«با مرحوم صادق هدايت ما تقريباً در حدود سال 22 آشنا شديم، به وسيله يكی از دوستانم مرحوم علی اصغر سروش كه مترجم بود…برنامه مرحوم هدايت هم اين بود كه بعداز ظهر‌ها می آمد كافه فردوس می نشست، آنجا،دوستانش می آمدند دُورش و بعد، از آنجا راه می افتاد.اگر برنامه‌ای داشت كه خداحافظی می كرد و می رفت،وإلّا به قدم زدن توی خيابان‌ها و سركشی به مشروب فروشی ها و اينها… من هم هر وقت كه فرصتی داشتم می‌رفتم در اين برنامه‌ها شركت می‌كردم…» [v].

ازکم وکیف دوستی هدایت بابقائی اطلاع چندانی در  دست نیست،امّاباتوجه به وسواس شدیدهدایت در دوستی ها و پرهیز او از«رجّاله ها»به نظرمی رسدکه  صداقت،صمیمیّت و صراحتِ دکتربقائی  باعث دلبستگی و دوستی هدایت با وی بود.

«رجّاله ها»درنظرهدایت،«آدم های بی حیا،پُررو،گدامنش و معلومات فروش»[vi] بودند؛افرادِ غیرامینی که با وقاحت و مغالطه  در رسانه های وطنی«اِبرازِ فضل»می کردندو هدایت ازآنان بعنوان«فضله های فرهنگی»یادمی کرد.هدایت بانجابتی استثنائی و در انزوائی آگاهانه  از این جماعت  بیزار بود.ازاین گذشته،ایراندوستی،اعتقادبه تمامیّت ارضی ایران و مخالفت هدایت و بقائی باحزب توده و«فرقۀ دموکرات پیشه وری» دلایل دیگرِدوستیِ هدایت بابقائی بود[vii].گفتنی است که پس ازغائلۀ آذربایجان واعتراض و انزوای هدایت از«رفقا»،احسان طبری بانوشتن مقاله ای بنام«روشنفکر مأیوس»،موجب خشم هدایت گردیده بود[viii].

درسال1324بقائی درکنارتدریس دردانشگاه تهران،مدتی نیزدرآموزشگاه ایرانشناسی به کارمشغول شد.دراین آموزشگاه،زبان های باستانی،تاریخ و زبان ایران باستان،فرهنگ ایران باستان،باستانشناسی و زبانشناسی تدریس می شد و از جمله استادانِ آن،استادابراهیم پورداوود،دکترماهیارنوائی،دکترمحمدجوادمشکور ودکترمحمدمعین بودند.صادق هدایت نیزدرآن دوران به فرهنگ ایران باستان عشق می ورزید و به آموختن زبان و ترجمۀ برخی متون پهلوی  پرداخت[ix].بنابراین،علاقه به فرهنگ ایران باستان حلقۀ مشترکِ دیگری بودکه هدایت و بقائی را بهم  وصل می کرد.ازاین گذشته،وجودنوعی ناسیونالیسم ستیزنده و مهاجم درهدایت و بقائی نیز بر دوستی و رابطۀ آن دو  تأثیرداشت بااین تأکید که ناسیونالیسم مهاجم بقائی بیشتر،سیاسی و متوجۀ انگلیسی ها بودولی ناسیونالیسم هدایت-اساساً-فرهنگی بود و رنگی ضداسلامی و ضدعربی داشت.

 

صادق هدایت و دکترمظفّر بقائی

باچنان مشترکات اخلاقی،فکری و فرهنگی،اغراق آمیزنیست اگربگوئیم که صادق هدایت ازشیفتگان دکتربقائی بودبطوریکه برای شنیدن سخنرانی های آتشینش درمجلس:«هدایت برای حضوردرلُژ تماشاچیان ازاو[بقائی] بلیط می گرفت.یکی-دوبار هم که بقائی درمجلس بست نشسته بود،به دیدار اورفت وبرایش شیرینی وُ گُل بُرد»[x].

بقائی درنامۀ سرگشادۀ3اردیبهشت 1332به دکترمصدّق بایادآوری گفتگوی خصوصی شان درشهرِلاهه(هلند)می نویسد:

-«آن روز صحبتِ ماازنویسندگان و ادبای معاصربودو سخن- قهراً-به مرحوم صادق هدایت کشید…راجع به نبوغ ادبی و آثاراو توضیحاتی دادم و درآن زمینه خوب بخاطردارم که به جنابعالی عرض کردم درطول مبارزاتی که کرده ام،پاداش های بزرگی گرفته ام و دراثرتوجۀ مردم  به افتخارات زیادی نائل شده ام،ولی ازنظرشخصی و احساس خصوصی،بزرگ ترین افتخاری که نصیب من شد،این بودکه درهنگام استیضاح من ازدولت ساعد،مرحوم صادق هدایت،سه دفعه برای شنیدن استیضاح من درجلسهء مجلس حاضرشد.معنای این جمله را کسانی درک می کنند که افتخارشناسائی مرحوم هدایت را داشتند»[xi].

  بقائی در بارۀ این دوستی ها می گوید:

 -«صبح‌های جمعه یك عده از دوستانم می‌آمدند منزل ما،یك عده همراه مرحوم صادق هدایت. با او خیلی دوست شده بودیم…» [xii].

 دکترناتل خانلری دریادآوری آخرین شب اقامت خویش درتهران به سوی پاریس(1326)تأکیدمی کند:

 -«حتّی شب خداحافظی ِ من،هدایت درمهمانی منزل دکتربقائی حضورداشت…هدایت بادکتربقائی  دوستی می کرددرحالیکه جناح وجبهۀ بقائی بادوستان سابق او تفاوت زیادداشت»[xiii].

 جهانگیرتفضّلی،روزنامه نگارمعروف نیزکه بقول خودش:«باهمۀ آشنائی و دوستیِ12ساله باصادق[هدایت]درصفِ چندنفردوستان نزدیک اونبود» درذکر«دوستان خیلی نزدیک»و«معاشرینی که بیش ازهمه باصادق[هدایت]الفت داشتند»،ازدکتربقائی نیزیادمی کند[xiv].

سال های 1327-1329سال های پُرخروشِ سیاسی و طلیعۀ ملّی کردن صنعت نفت بود و دکتربقائی درآن سال ها ازچهره های بسیارمحبوب سیاسی برای طرح خواست های ملّی بشمارمی رفت.مسئلۀ نفت،ترورشاه در15بهمن 1327 ،گسترش نفوذ و فعالیّت های حزب توده و تدارک مجلس مؤسسان برای تغییرقانون اساسی مشروطیّت ازجمله رویدادهای مهم سیاسی آن دوران بود.بقائی ضمن استیضاح دولت ساعدمراغه ای درسال1328 و مخالفت باقراردادنفتی«گِس-گلشائیان»،درنامۀ سرگشاده ای از شاه نسبت به تغییرقانون اساسی- شدیداً-انتقاد کرده وبه او هشدارداده بودتا«نسبت به اطرافیان متملّق و مُغرضِ چاپلوسی که پدرش رااحاطه کرده و میان او و مردم  فاصله انداخته بودند،واکنون همان اشخاصِ بداندیش  دُورِ او را احاطه کرده اند،هوشیارباشد».[xv].به روایت ساعدمراغه ای:استیضاحی که باسخنرانی های آتشین بقائی،حائری زاده، و مکّی علیه قرارداد«گِس-گلشائیان» تنظیم شده بودقریب 20روز درمجلس  موردبحث و گفتگو و مجادله قرارگرفت[xvi].

باسخنرانی های دکتربقائی،حائری زاده و خصوصاً حسین مکّی،عُمرمجلس پانزدهم به سرآمد و لایحۀ پیشنهادی«گِس-گلشائیان»،نتوانست ازتصویب مجلس بگذرد [xvii].

م.فرزانه-یکی ازدوستان نزدیک هدایت-می گوید:

 -«هدایت درتدوین لایحۀ استیضاح بابقائی همکاری هائی داشته است» [xviii].

فرزانه -همچنین-ازقول سیروس ذکاء تأکیدمی کندکه پس ازسوء قصدبه محمدرضاشاه در15بهمن 1327،سخنرانی دکتربقائی درمجلس را صادق هدایت نوشته است[xix].

چنان «همکاری هائی»نشان می دهندکه- برخلاف باورهای رایج-هدایت درآن زمان نسبت به مسائل سیاسی جامعه حسّاس بود و به قدرِتوان خود برای تغییر و بهبودشرایط سیاسی  تلاش می کرد.هدایت دراشاره به همین موضوع ملّی درنامۀ 27فروردین 1328به دوست نزدیک خود،شهیدنورائی می نویسد: 

-«یک هفته است که استیضاح دکتربقائی شروع شده است و لیکن هنوز تمام نشده.[بقائی]خیلی سخت دولت[ساعد]رابه بادانتقادگرفته.خدا آخر وُ عاقبتش را به خیربگذراند!.مطالب قابل توجّهی موردبحث قرارگرفته»[xx].

درادامۀ استیضاح دولت ساعدتوسط بقائی،هدایت درنامۀ11اردیبهشت1328 یادآوری می کند:

 -«استیضاح دکتربقائی  ناتمام ماند و بعدهم به عنوان اعتراض حتّی ازمادۀ 109 نتوانست استفاده کند»[xxi].

به نظرمی رسدکه درماجرای کشف «اسنادخانۀ سِدان»نیزنقش صادق هدایت  بی تأثیرنبوده چراکه امیرحسین پاکروان-کارمندشرکت نفت ایران وانگلیس وعامل کشف آن اسناد-ازدوستان نزدیک هدایت بوده است.پاکروان پس ازمشورت باصادق هدایت و درحضورِوی،موضوع اسنادخانۀ سدان را بامظفربقائی مطرح کرده بود[xxii].

هدایت درنامۀ 7آبان 1328 می نویسد:

-«چندروزاست که گوش مان ازسر وُ صدای انتخابات   فارغ شده.حالا مشغول خواندن آراءهستند.دکتربقائی فعالیّت شدیدی نشان می دهد و تاحالا که مقدارکمی آراء خوانده شده،دومین وکیل تهران است.تابعدچه بشود!» [xxiii].

 هدایت دربسیاری ازنامه هایش به شهیدنورائی از رابطهء نزدیکش با دکتربقائی یادکرده،ازجمله،دراواخرسال1326:

 -«چندروزپیش  دکتربقائی را دیدم وشب را باهم گذراندیم»[xxiv].

 درنامۀ 1خرداد1327می نویسد:

دیشب بادکتربقائی بودم،گفت کاغذی ازشماداشته است.خانلری راهم گاه گُداری می بینم»[xxv].

 درنامۀ 20خرداد1327:

 -«…امّامطلبی که ممکن است به دردتان بخورداینکه دکتربقائی گفت درمجلس مشغول گذراندن قانونی است که ازاین به بعد،کتاب ها ازحق گمرکی  معاف بشود»[xxvi].

درنامۀ 14مرداد1327خطاب به شهیدنورائی می نویسد:

-«دیشب که کاغذهارسید،دکتربقائی هم اینجابود.خیلی عرض سلام رسانید.بعدهم رفتیم شمیران  هواخوری کردیم»[xxvii].

درنامۀ 13شهریور1327:

-«امروزبه سراغ بقائی می روم…» [xxviii].

درنامۀ 8آذر27به شهیدنورائی:

 -«دیشب خانلری درخانۀ دکتربقائی خداحافظی کرد و قراراست امروزصبح باهواپیمای سوئدی [به پاریس]حرکت کند»[xxix].

 درنامۀ 29دی 1327:

  -«دکتربقائی قصدمسافرت اصفهان را داشت،دیشب تصمیم گرفت که مراهم باخودش بَبَرَدوشبانه به خانۀ اورفتیم.صبحِ خیلی زودبه فرودگاه نزول اجلال کردیم و باتمام زد وُ بندهائی که کرد،بلآخره موفق به گرفتن بلیط رسمی نشد.مقداری سبیل چرب کرد و به زورچندوکیل وُ وزیر،پول بلیط راپرداخت،امّاچیزی که مُضحک شد،من ازپلّۀ هواپیماهم  بالا رفتم و بانهایت خجالت،ماراازهواپیما پائین آوردندوهمین.» [xxx].

دکتراحمدفردیدنیزدرنامه ای ازپاریس خطاب به دکتربقائی ضمن اعلام خبرخودکشی هدایت  یادآورمی شود:

هدایت نسبت به جنابعالی اعتقادخاصی داشت و میان ما،مکرّرذکرخیرِ سرکارمی شد…آنچه راکه مخصوصاًدرشخص سرکارمی ستود،یک نحو-به تعبیرخودش-حالت میستیک[عرفانی]شمابود… » [xxxi].

علاقۀ دکتربقائی به فرهنگ و ادبیّات پس از28مرداد32 ،تبعید و انزوای سیاسی وی نیزادامه داشت بطوریکه تشکیل جلسات فرهنگی و دعوت از شاعران،نویسندگان وهنرمندان معروف- مانندسعیدنفیسی،شجاع الدین شفا،محمدحسین شهریار،نادرنادرپور،سیمین بهبهانی،فروغ فرّخزادو مرضیّه- ازفعالیّت های دکتربقائی بود،جلساتی که –گاه- تاساعت 3بامداد ادامه می یافت[xxxii].باوجودعدم علاقه و ارادت  دکتربقائی به احمدفردید،اونیزدراین جلسات شرکت می کرد.[xxxiii].

یکی ازجنبه های مشترک شخصیّت بقائی وهدایت، طنزگوئیِ آمیخته به هجو وُ هزل بودکه به کلام آن دو  جلوه ای خاص می بخشید[xxxvi]،مثلاً،پس ازمخالفت بقائی و برخی احزاب  نسبت به حضورِ هوادارانِ حزب توده درمراسم بزرگداشت شهدای 30تیر و سپس برگزاری آن مراسم درمیدان فوزیه،بقائی درطنزی گزنده بنام«استدلال منطقی» دراین باره نوشت:

 -«…شایدمیدان فوزیه  گورستان پیشه وری است»!![xxxv].

و یاوقتی روزنامۀ شاهد توقیف شد و به جای آن،روزنامۀ عطّار منتشرگردید،بقائی درزیرکلیشۀ آن نوشت:

این روزنامه ارگان خریداران قند وُ شکر به قیمت بازارسیاه است[xxxvi].

جنبۀ طنزآمیزهدایت-امّا-درکتاب«البعثة الاسلامیّه إلی البلادالفرنجیّه»به اوج می رسد.هدایت- که کتاب«توپ مروارید»را ابتداء بانام مستعار«هادی صداقت» منتشرکرده بود- درپُشت عکسی به دکتربقائی،باطنزی شیرین چنین نوشته بود:

-الاستاذ هادی صداقت فی خیابان فردوسی

1329هجَرَی شَمَسَی

صادق هدایت در قصّه هایش -خصوصاًدر«حاجی آقا»و«کاروان اسلام (البعثة الاسلامیّة الی البلاد الافرنجیّة)» با هشیاری کم نظیری  نقاب ازچهرهء«زاهدان ریائی» برداشت و سال ها پیش از«انقلاب اسلامی» به عواقب شومِ استیلای سیاسی  آنان هشدارداده بود.دکترمظفربقائی نیزدرآغازقدرت گیری  آیت الله خمینی و درشرایط بسیاردشوارِ سیاسی –برخلافِ عموم رهبران جبههء ملّی و حزب توده– در دوسخنرانی( درآذر-دی ماه 1358) درمحل حزب زحمتکشان ملّت ایران ازجمله گفت:  

قسمتی ازحرف هائی که خواهم گفت درجوّ فعلیِ مملکت،کُفراست… ما25سال بار ِاین بهتان[ازپُشت خنجرزدن به نهضت ملّی]را بردوش خودکشیدیم،حالاهم به محض اینکه دهن بازکنیم،دوباره آن بهتان بصورت وحشتناک تری تجدیدمی شود… من بارأی دادن به این قانون اساسی  مخالف هستم…من باروح این قانون اساسی مخالف هستم،هرچنداسمش را جمهوری اسلامی گذاشته اندولی اسمی بی مسمّاست…اسم جمهوری اسلامی باواقعیّتی که ساخته وپرداخته اند هیچ مطابقت ندارد.دراین قانون[اساسی]بسیارچیزهای مبتذل هست… یکی ازاین ها،شورای نگهبان است…نتیجه این می شودکه مجلس بدون وجودشورای نگهبان،هیچ ارزش واثرقانونی ندارد…این قانون اساسی جمهوری اسلامی نیست بلکه قانون اساسی تئوکراسی است…امّامن به این قانون[اساسی]اعتقادندارم وبه چیزی که اعتقادندارم،رأی نمی دهم…این حکومت اوّل کاری که می کنددرقانون اساسی،شیروخورشیدرا دور می اندازد.لااله الّا الله عبارت محترمی است،عبارتِ مقدّسی است ولی من هیچوقت روی پرچم ایران آنرا به شیروخورشید ترجیح نمی دهم ونخواهم داد...دربارۀ این موضوع[رفراندوم جمهوری اسلامی]برای اولین مرتبه درجلسۀ ماهیانۀ حزب[زحمتکشان]مخالفت خودم را بیان کردم واجازه ندادم که حزب ما آنراتأئیدکند… برای من مخالفت بااین قانون اساسی،موضوع اعتقاداست وبه این جهت،بهر صورت[باآن]،مخالف هستمدارم می بینم که چهاراسبه به طرف یک دیکتاتوری فجیعی داریدمی روید… »(37).

 

_________________________

پانویس ها:

[i]ـ فصلنامۀ ره آورد،شمارۀ31،آمریکا،پائیز1371،صص295-300.

[ii] ـ سعیدی سیرجانی،علی اکبر،افسانه ها، انتشارات مزدا،آمریکا،1992،ص12

[iii] ـ دربارۀ پاتوق های صادق هدایت(ازشهریور1320-1329)نگاه کنیدبه مقالۀ یکی ازدوستان هدایت:دانائی برومند،مریم[به کوشش]،صادق هدایت دربوتۀ نقدونظر،نشربوم،تهران،1377،صص159-173

[iv]ـ برای آگاهی ازنقش قهوه خانه ها درعصرصفوی وحضورشاعران و پیشه وران در آن ها ،نگاه کنیدبه:میرفطروس،علی،تاریخ درادبیّات،چاپ دوم،نشرفرهنگ،کانادا،2008،صص98-157

[v] ـ بقائی،خاطرات،نشرعلم،تهران،1382،ص174

[vi] ـ بوف کور،چاپ چهارم،انتشارات امیرکبیر،تهران،1331،صص10،9 ،92،55،و99

[vii] ـ هدایت درنامۀ 2سپتامبر1947/11شهریور1325به شهیدنورائی ازنامۀ مفصّل خود«راجع به توده ای ها»و«کثافت کاری دموکرات ها»که «خیانت توده ای هاراتحت الشعاع گذاشته»یادمی کند.درنامۀ 27بهمن ماه1325(1947)درنامه به فریدون تولّلی نیزهدایت خشم خودازغائلۀ آذربایجان راچنین ابرازمی کند:

-«مطالب بسیارمفصل وعجیب است،ولی خیانت دو-سه جانبه بود و حالا توده ای ها خودشان راگُه مالی می کنندبرای اینکه اصل مطلب را بپوشند».نگاه کنیدبه:نامه های صادق هدایت،،گردآورنده محمدبهارلو،نشراوجا،تهران،1374،صص235و367

[viii] ـ نگاه کنیدبه:فرزانه،م، فرزانه،صادق هدایت درتارعنکبوت،نشرفروغ، آلمان،2004 ،صص106-107؛فرزانه،آشنائی باصادق هدایت،ج1،پاریس،1988،ص62-63

[ix] -ازجمله:ترجمۀ«گجسته ابالیش»،کارنامۀ اردشیربابکان،«یادگارجاماسب»«گزارش گمان شکن».این ترجمه هاموردتوجۀ استادابراهیم پورداوود قرارگرفته بودند.نگاه کنیدبه:مجلّۀ سخن،شمارۀ 6،خردادماه1324،ص419

[x] ـ کاتوزیان،محمدعلی همایون،صادق هدایت ازافسانه تاواقعیّت،ترجمۀ فیروزۀ مهاجر،چاپ دوم،1376،ص220   ؛خاطرات خلیل ملکی،مقدمۀ کاتوزیان،ص84

[xi] ـ نگاه کنیدبه:روزنامۀ شاهد،5اردیبهشت 1332

بقائی درنامۀ 5آوریل1984 به احمداحرار ازنامۀ صادق هدایت و وشعرستایش آمیزپژمان بختیاری خطاب به وی یادکرده وتأکیدنموده که «این نامه وشعر  باعث افتخارمن است».باسپاس فراوان ازدوست بزرگوارم احمداحرارکه این نامه را دراختیارم گذاشته اند.

[xii] ـ بقائی،پیشین،ص60

[xiii] -الهی،صدرالدین،نقدبی غش(مجموعه گفتگوهای دکترپرویزناتل خانلری باصدرالدین الهی،کالیفرنیا(آمریکا)،زمستان1385/2007،ص96

[xiv] ـ نامه های صادق هدایت،پیشین،ص367

[xv]ـ نگاه کنیدبه:مشروح مذاکرات مجلس،23فروردین تا17اردیبهشت1328،مکّی،استیضاح،انتشارات امیرکبیر،تهران،1357

[xvi] ـ خاطرات سیاسی ساعدمراغه ای،بکوشش باقرعاقلی،نشرنامک،تهران،1373،صص24-25

[xvii] ـ دراین باره نگاه کنیدبه:میرفطروس،پیشین،صص83-85

[xviii]ـ هدایت؛هشتاد ودونامه به حسن شهیدنورائی،بامقدمه وتوضیحات ناصرپاکدامن،نشرچشم انداز،پاریس،1379،ص239

[xix] ـ فرزانه،آشنائی باصادق هدایت،پیشین،ص199

[xx] ـ هشتاد و دونامه،پیشین ،ص171

[xxi] ـ همان،ص172

[xxii] ـ نگاه کنیدبه:آبادیان،ص120

[xxiii] ـ هشتاد و دونامه،پیشین ،ص186

[xxiv] ـ همان،ص213

[xxv]– همان،ص137

[xxvi]– همان،ص133

[xxvii]– همان،ص144

[xxviii] ـ همان،ص151

[xxix] ـ همان،ص160

[xxx]ـ همان،ص164،همچنین نگاه کنیدبه نامه های مندرج درصفحات147،149،151و156

[xxxi]ـ دستخط احمدفردید به تاریخ29/2/1330 :آبادیان،پیشین،ص371

[xxxii] ـ ظاهراً اینگونه جلسات ادبی  متأثّرازفعالیّت های پدربقائی-میرزاشهاب الدین- بود.درآن جلسات نیز شخصیّت های  برجستۀ ادبی وفرهنگی -مانندسعیدنفیسی،سیدحسن تقی زاده ودکترمحمودافشار-شرکت می کردند.نگاه کنیدبه:آبادیان،پیشین،ص57

[xxxiii] ـ دراین زمان،بقائی- به طنز-احمدفردیدرا«دکترهایدگر»می نامید نگاه کنیدبه نامۀ 10شهریور1336بقائی به دوستش،علی زُهری:آبادیان،پیشین،صص216-217.هدایت نیزبه احمدفردیدنظرمساعدومثبتی نداشت .نگاه کنیدبه نامه 2دسامبر1947/11شهریور1325خطاب به شهیدنورائی: نامه های صادق هدایت،پیشین،ص386

[xxxiv] ـ گفتگوی نگارنده باروزنامه نگارپیشکسوت،دکترصدرالدین الهی.همچنین نگاه کنیدبه:فرزانه،آشنائی…،پیشین،171

[xxxv] ـ روزنامۀ شاهد،شمارۀ746

[xxxvi] ـ دربارۀ طنزوطنزنویسی صادق هدایت نگاه کنیدبه:کاتوزیان،همایون،«طنزوطنزینه درآثارصادق هدایت»،مجلۀ ایران شناسی،بهار1375،صص80-91و تابستان1376،آمریکا،صص259-271؛کاتوزیان،هدایت ازافسانه…،ص249-260

[xxxvii] ـگفتگوی نگارنده باروزنامه نگارپیشکسوت دکترصدرالدین الهی.همچنین نگاه کنیدبه:فرزانه،آشنائی…، پیشین،ص171

37-آنکه گفت:نه!(وصیّت نامۀ سیاسی دکترمظفّربقائی)،آمریکا،1984،صص31، 41- 47 .چاپ های متعدّدی ازاین کتاب درایران وخارج ازکشورچاپ ومنتشرشده است که گاه آغشته به تغییر و تحریف است.نسخۀ مورداستفادۀ نگارنده،کتابی است که دکترمظفربقائی-شخصاً- آنرا برای دوست بزرگوارم، دکترمحمدحسن سالمی امضاء و اهداء کرده است.

 

 

دو شاعرِافغانی و ایرانی:از همزبانی تا همدلی!

فوریه 21st, 2019

اشاره:

غروب در نفسِ گرمِ جاده خواهم رفت 
     پياده آمده بودم ،پياده خواهم رفت 

مثنوی«بازگشت»سرودهء محمد کاظم کاظمی،شاعربرجستهء افغانی ،تب و تاب های شاعر در برودتِ مهاجرتی ناخواسته و سپس ضرورتِ«بازگشت»به سرزمین مادری اش را بیان می کند.این شعر بازتاب فراوانی در میان شاعران ایرانی و افغانی داشته است،پاسخ محمد علی بهمنی-غزلسرای نامی ایران -ازآن جمله است.

پاسخ بهمنی به کاظمی تبلورِ همزبانی ها و همدلی هائی  است که هماره میان شعر و شاعران ایران و افغانستان  وجودداشته است. 

 

نتیجه تصویری برای محمد کاظم کاظمی

مثنوی بازگشت،محمد کاظم کاظمی

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت 
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد 
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد 
و در حوالی شبهای عيد همسايه 
صدای گريه نخواهی شنيد همسايه 
همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت 
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گرديده 
منم که هر که مرا ديده در گذر ديده 
منم که نانی اگر داشتم از آجر بود 
و سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود 
به هر چه آينه تصويری از شکست من است 
به سنگ سنگ بناها نشان دست من است 
اگر به لطف و اگر قهر می شناسندم 
تمام مردم اين شهر می شناسندم 
من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد 
نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد 
و سفره ام که تهی بود بسته خواهد شد 
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت 
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 

چگونه باز نگردم که سنگرم آنجاست 
چگونه آه… مزار برادرم آنجاست 
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب 
و تيغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست 
اقامه بود و اذان بود آنچه اينجا بود 
قيام بستن وُ الله وُ اکبرم آنجاست 
شکسته بالی ام اينجا شکسته طاقت نيست 
کرانه ای که در آن خوب می پرم آنجاست 
مگير خُرده که يک پا و يک عصا دارم 
مگير خُرده که آن پای ديگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما 
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما 
من از سکوت شب سردتان خبر دارم 
شهيد داده ام از دردتان خبر دارم 
تو هم به سان من از يک ستاره سر ديدی 
پدر نديدی وُ خاکستر پدر ديدی 
تويی که کوچه غربت سپرده ای با من 
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من 
تو زخم ديدی اگر تازيانه من خوردم 
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرعِ ما دانه های جو هم داشت 
و چند بُتّهء مستوجب درو هم داشت 
اگر چه تلخ شد آرامش هميشهء تان 
اگر چه کودک من سنگ زد به شيشه تان 
اگر چه متهمِ جُرم مُستند بودم 
اگر چه لايق سنگينی لحد بودم 
دمِ سفر مپسنديد نا اميد مرا 
ولو دروغ، عزيزان بهل کنيد مرا!

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت 
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 

به اين امام قسم چيز ديگری نبَرم 
به جز غبار حرَم چيز ديگری نبرم 
خدا زياد کند اجر دين و دنياتان 
و مستجاب شود باقی دعاهاتان 
هميشه قُلّک فرزندهاي تان پُر باد 
و نانِ دشمن تان هر که هست آجر باد! 
 

پاسخ محمدعلی بهمنی‌

به عمرِ مثنوی‌ات با تو زيستم‌، شاعر 
و سخت بدرقه‌ات را گريستم‌، شاعر
اگر چه در همه‌جا آسمان همين‌رنگ است‌- 
قبول می‌کنم‌، اينجا دل شما تنگ است‌ 
درنگ کن که دلم با تو همسفر شده‌است‌ 
سفر؟ نه‌، آه‌…دلم با تو دربه‌در شده‌است‌ 
تو ساده گفتی وُ من نيز ساده می‌گويم‌ 
پياده‌ام، و رفيقی پياده می‌جويم‌ 

طلسم غربت شاعر شکستنی است مگر؟ 
عزيز من‌! مگر اين سفره بستنی است دگر؟ 
تو وُ گرسنگی‌ات جاودانه‌ايد، عزيز! 
هميشه راوی اين تازيانه‌ايد، عزيز! 
صدای گریهء تو زير سقفِ من باقی است‌ 
فقط برای من وُ تو گريستن باقی است‌

چه فرق می‌کند اين بار در حوالی عيد 
تو خنده‌کردی وُ همسايه‌ای دگر گرييد 
چه کودکان که به تاراج رفت قُلّک شان‌ 
چه جامه‌ها که دريدند از عروسک شان‌ 
دوباره باغ‌ِ من وُ اين شکوفه‌های يتيم‌ 
و سفره‌ای که کريمانه می‌شود تقسيم‌

چگونه می‌شود ای همزبان‌! زبان را کُشت‌ 
سکوت کرد وُ به لب بُغض بی‌امان را کُشت‌ 
چگونه می‌شود آيا گلايه نيز نکرد 
که ميهمان به سرِ سفره ميزبان را کُشت‌ 
ميان گندم وُ جو فرق آنچنانی نيست‌ 
کسی به مزرعِ ما اعتبارِ نان را کُشت‌ 
هر آنچه ميوه در اين باغ‌، رايگان شما 
ولی عزيز من‌! اين فصل‌، باغبان را کُشت‌

ببخش‌، با همهء درد وُ داغ‌، می‌دانم‌ 
نمی‌توان به يکی ابر، آسمان را کُشت

هماناطق و انقلاب اسلامی

فوریه 20th, 2019

انتشارِکتابِ«سقوط بهشت»،سخنرانی و گفتگو بادکتررضاتقی زاده،مترجم

فوریه 12th, 2019

آمدنِ خمینی«برنامه‌ریزی»بود:عباس امیرانتظام

فوریه 12th, 2019

آمدن خمینی «برنامه‌ریزی» بود: ناگفته‌های انقلاب و دولت موقت از زبان عباس امیرانتظام / مصاحبه‌ای منتشرنشده

عباس امیرانتظام، معاون نخست‌وزیر و سخن‌گوی دولت موقت پس از انقلاب بهمن ۵۷ در ایران که سال‌ها به اتهام جاسوسی در زندان بود، روز ۲۱ تیر ۱۳۹۷ درگذشت. آقای امیرانتظام در زمان حیات خود با فیروزه رمضان‌زاده، روزنامه‌نگار همکار ‘مجله حقوق ما’ و ‘سازمان حقوق بشر ایران’ گفت‌وگویی انجام داده بود که به دلیل شرایط ایران و ممنوع‌المصاحبه بودن، درخواست کرد تا در زمان حیاتش منتشر نشود.

او گفت که به نظرش هدف انقلابیونی که از خارج آمده بودند، اعتلای ارزش‌هایی نبود که از آن دم می‌زدند، بلکه «آمدند تا اوضاع را به صورتی در بیاورند که امروز ملاحظه می‌کنید.» امیر انتظام گفت در حالی که مردم فکر می‌کردند آیت‌الله خمینی، پیامبر جدیدی است که از آسمان به زمین آمده، لیکن او بر این باور بود که همه‌چیز «برنامه‌ریزی» شده است.

او درباره برخی اعضای دولت موقت گفت: «ریش گذاشته‌اند و شلوارهای اتو نکرده، کفش‌های واکس نزده و لباس‌های اتو نکرده می‌پوشیدند و اسمشان هم وزیر بود، تا دو ماه قبل کراوات و ادکلن استفاده می‌کردند اما یک باره خود را عوض کردند آمدند شدند آنچه را که باید می‌شدند و بلایایی بر سر مردم ایران وارد کردند که نباید می‌کردند و امروز همه پشیمان شدند.»

امیرانتظام درباره اقدامات ابراهیم یزدی در همراهی با آقای خمینی و آوردن او به ایران، اظهار بی‌اطلاعی کرد و در جمله‌ای کوتاه، گفت: «حتما رسالتی و وظیفه‌ای داشته‌اند که یک مرتبه به پاریس می‌روند.»

متن کامل گفت‌وگو را که ماه ژوئیه سال ۲۰۱۵ انجام شده، در ذیل می‌خوانید.

 

آقای امیرانتطام! روزی که با همکاران‌تان دولت موقت را در دست گرفتید، کشور در چه شرایطی قرار داشت؟ اگر ممکن است، تصویری از شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن زمان برای ما ترسیم کنید.

 

تصویری بسیار مبهم بود. من از دیدگاه خودم صحبت می‌کنم، چون آقایان با اعتقادات عمیقی که نسبت به تربیت اسلامی داشتند [و] اعتقادات خاص خودشان را داشتند، اما من با وجود اینکه مسلمان اثنی عشری هستم و شیعه، ولی با شک و تردید و ابهامات خاص خودم آن جریانات را در نظر می‌گرفتم.

به همین دلیل بسیار وضع آشفته بود و دولت، دولتی نپخته [بود] با عدم آمادگی نسبت به وقایع آن زمان و من بی‌اغراق می‌توانم بگویم تنها شخصی بودم که آمدن آن آقایان از خارج به داخل ایران برایم وضع خاصی داشت. من آن طور که همه نگاه می‌کردند نسبت به حوادث آن زمان نگاه نمی‌کردم.

من فکر می‌کردم که این آقایان با یک برنامه خاص برای تغییرات خاص و زیر ورو کردن احوال کشور به سر کار آمده بودند. شاید به این دلیل بود که فردی با تربیت مذهبی نبودم مسلمان و شیعه اثنی عشری بودم ولی با دیدگاه خودم نسبت به حوادث آن زمان نگاه می‌کردم و باور نداشتم. به همین دلیل وقتی با شرایط آن زمان به اوضاع نگاه می‌کردم باور ۹۹ درصد مردم را نداشتم و امروز بعد از گذشت نزدیک به ۴۰ سال ثابت شد که باور من درست بوده و آن آقایان نیامدند برای بالا بردن ارزشی که به آن معتقد بودند، آمدند اوضاع را به صورتی دربیاورند که امروز ملاحظه می‌کنید.

 

از نظر اقتصادی، اداری و سیاست خارجی ایران در آن زمان دارای چه مشکلاتی بود، وزارتخانه‌ها وقتی دولت را تحویل گرفتید در چه شرایطی قرار داشتند؟

 

در آن زمان ما از نظر اقتصادی اجتماعی، سیاسی و نیز تولید نفت حالت بسیار مبهمی داشتیم. جوّ آنچنان سنگین بود که هیچ کس جرات نمی‌کرد نظریات خود را برای کس دیگری بیان کند.شاید تنها کسی بودم که مخالف ۹۹ درصد جریان حوادث بودم، برخلاف دیگران که فرض می‌کردند از آسمان پیامبری به زمین آمده، من فکر می‌کردم آنچنان که الان مردم فکر می‌کنند، [نیست]. آن زمان مردم فکر می‌کردند که پیامبر جدیدی از آسمان به زمین آمده و این پیامبر جدید راه جدیدی برای زندگی و آینده مردم ایران تعیین خواهد کرد. در حالی که من باورم این بود که همه چیز برنامه‌ریزی شده و هم رسول و هم مردم که پذیرای این رسول بودند سراپا درخود گم شده بودند؛ چه افراد دانشگاهی و چه بی‌سواد کنار و چه آن‌ها که تصاویر پیامبر جدید را در ماه می‌دیدند. واقعا این طور نبود و مردم به راه راست هدایت نشدند.

 

دادگاه انقلاب در زمانی که دولت را تحویل گرفتید در چه شرایطی قرار داشت؟

 

بسیار بد، یعنی بد‌تر از این شاید در تاریخ انقلاب‌ها و جنبش‌ها وجود نداشت. مردم فکر می‌کردند رییس دادگاه و نماینده آن، نمایندهء خدا هستند. می‌گفتند گردن بزنید، زن‌ها را بگیرید، دختران را بگیرید، اقتصاد مملکت را زیر رو رو کنید، نفت را ندهید. تمام وضعی را که حاکم کردند وضعی بود که غیر قابل تصور و باور بود. من حتی جرات نمی‌کردم به نخست وزیر وقت که نزدیک‌ترین فرد به من بود بگویم آقا این طور که شما فکر می‌کنید نیست، چون جو ناسالم و بدی بود.

 

آقای خمینی در جایی دولت بازرگان را دولت شرعی و اسلامی اعلام کرد اما چرا بقای این دولت آن‌قدر کوتاه بود؟

 

من شخصا نشنیدم ولی عملاً ثابت کردند که عکس قضیه را باور دارند. یعنی اگر امکانش نبود سر همه ما را لب جوی گذاشته بودند. همه ما که البته نه، چون یک عده بودند که دست‌بسته اسیر آن‌ها بودند و با قلب و وجودشان هر چه ایشان می‌گفتند می‌پذیرفتند. بنابراین فرق است بین آنچه من به شما گفتم و این آقایان به عنوان استاد دانشگاه و تحصیل کرده مذهبی تا عمق در مذهب ذوب شده و فرو رفته گفته بودند.

 

علت استعفای دولت بازرگان به خاطر اعدام‌های روزهای نخست بود؟

 

یک نخست وزیر وقتی تصمیمی می‌گیرد تصمیم را با مسوولیت خود اجرا می‌کند وقتی اقای بازرگان به دیدار اقای برژنسکی، نماینده دولت امریکا برای مذاکرات الجزایر رفتند اقای خلخالی ایشان را زیر سوال بردند که چرا برای رفتن به این اجلاس از امام اجازه نگرفتی و ایشان هم به صراحت جواب دادند که «نخست وزیری که برای صحبت با یک دیپلمات و دیدار با او به گرفتن اجازه از رهبر احتیاج داشته باشد جایش لای جرز دیوار است» بعد از آن ایشان استعفای خود را تحویل دادند.

 

شما وقتی سخنگوی دولت بودید در بخش فکاهی و طنز مطبوعات از شما به عنوان کسی یاد می‌کردند که در پاسخ به سوالات خبرنگاران همیشه می‌گفتید چیزی نمی‌دانم یا کسی چیزی به من نگفته است.

 

بله! کاملا صحیح است. برای اینکه آن زمان جو طوری بود که من اگر این طور می‌فهمیدم که باید مطالب را بگویم مطالب به صورت مسخره‌ای تظاهر پیدا می‌کرد. چون کسانی که در مقابل دوربین نشسته‌اند ریش گذاشتند و شلوارهای اتو نکرده، کفش‌های واکس نزده و لباس‌های اتو نکرده می‌پوشیدند و اسمشان هم وزیر بود، تا دو ماه قبل کراوات و ادکلن استفاده می‌کردند اما یک باره خود را عوض کردند آمدند شدند آنچه را که باید می‌شدند و بلایایی بر سر مردم ایران وارد کردند که نباید می‌کردند و امروز همه پشیمان شدند. چه آن‌ها که مردند قبل از مردن از مردم ایران عذر خواهی کردند و چه آن‌ها که زنده‌اند از کار خود پشیمان شده‌اند.

من واقعیت را دیده بودم. فهمیده بودم آنچه بر سر ملت ایران می‌آید یک ضایعه جبران ناپذیری ست و هیچ‌کس نمی‌فهمد، همه چشم‌ها و گوش‌ها بسته بود.

 

شما اولین کسی بودید که لایحه انحلال مجلس خبرگان را صادر کردید.

 

بله! من اولین کسی بودم که لایحه انحلال مجلس خبرگان را دادم. برای اینکه این‌ها آمدند یک باره قانون اساسی را زیرپا گذاشتند و خبرگان به جنگ قانون اساسی آمد. آمدند قانون نوشته‌شده دولت را تغییر دهند آن‌ها فقط مذهب را می‌شناختند نه قانون. به همین دلیل مجلس خبرگان را عوض کردم. آمدم اعتراض کردم. هیات دولت ایران به اتفاق آرا نظریات من را قبول کرد که این قانون نباید از طریق مجلس خبرگان عوض شود و بایستی ازطریق مجلس موسسان عوض می‌شد.

 

شما در خاطرات خود نوشته‌اید که بخش اداره ۸ ساواک (اطلاعات خارجی) تامین جانی شده بودند. در مجموع بخش اداره هشتم ساواک تامین جانی گرفتند و جزو اعدامی‌ها نبودند؟

 

زمانی که من سرپرست نخست وزیری هم بودم به من اطلاع دادند که عده زیادی از کارمندان اداره هشتم ساواک ریختند آنجا. من از آن‌ها خواهش کردم که بیایند آمفی تئا‌تر، خانم‌ها و اقایان اداره هشت اطلاعات گفتند محل تزریق زندگی ما از این اداره بود چون این اداره را بستند ما بیکار شدیم و مصیبت‌های بزرگی سر ما آمد. من بلافاصله به اطلاع اقای نخست‌وزیر رساندم. اقای نخست‌وزیر ترتیب این کار را دادند که افراد کارمند اداره هشتم ساواک بیایند و کارهای خودشان را انجام دهند. از جمله تیمسار سپهبد مقدم که نمی‌دانم دقیقا ریاست این اداره را داشتند یا نداشتند، آمدند یک سری مدارک محرمانه خود را به من دادند و من آن‌ها را به اطلاع آقای نخست‌وزیر رساندم. حالا چه اتفاقی بین مذاکرات خصوصی آقای نخست‌وزیر و اداره هشتم ساواک اتفاق افتاد، من هیچ اطلاعی ندارم.

 

در رابطه با موضوع بازداشت محمدرضا سعادتی، از اعضای مجاهدین خلق، و ملاقات وی با کاردار سفارت شوروی چه توضیحی دارید؟

 

روز دوم و سومی که من در نخست‌وزیری به عنوان اداره کننده نخست‌وزیری بودم، به من تلفن شد که شخصی به نام عبدالعلی که نام پسر بازرگان است، با یک افسر روسی در میدان ۲۵ شهریور می‌خواهد در ساعت ۵ بعد از ظهر تماس بگیرد، اسم آن فرد روس را هم نگفتند.

من به آقای بازرگان گفتم. ایشان نگران شد از اسم عبدالعلی؛ و به من گفت مساله را تعقیب کن و دستور بده توقیفش کنند. شنیدم که شعبان جعفری یا‌‌ همان شعبان بی‌مخ‌‌ همان جاهل معروف دوران انقلاب مامور دستگیری شد. دستور نخست وزیر را پیاده کردم. رفتند آن آقا را همراه فرد دیگری به نام سعادتی به‌اضافه دستگاه دوربینی که قرار بود به ایشان بدهد، توقیف کردند و آوردند به من نشان ندادند و گفتند ما آن فرد را گرفتیم. من به اطلاع نخست‌وزیر رساندم. بعد اقای سعادتی را در محلی بردند تا بعد آن اتفاقات که شاهدش بودید اتفاق افتاد.

 

آیا بالاخره سعادتی با کاردار سفارت شوروی ملاقات کرد؟

 

نمی‌دانم! ولی می‌دانم با فردی روس ملاقات کرد و ابزار و وسایلی در اختیارش گذاشته بود. آن ابزار چه بود؟ چرا دراختیارش گذاشته شده بود؟ و طبق چه قراری این وضع به وجود آمده بود؟ هیچ چیز نمی‌دانم.

 

در شهریور ۱۳۵۷ چند ماه قبل از ورود امام خمینی به ایران، روزنامه‌های سراسری برای نخستین بار عکس خمینی را منتشر می‌کنند، ابراهیم یزدی برای دیدن خمینی به فرانسه رفت، در مورد این مسایل چه نظری دارید؟

 

یک برنامه‌ای از قبل ریخته شده بود و ملت ساده‌دل و خدا پرست ایران با توجه به شکل لباسی که رهبر این حرکت پوشیده بود و پیشانی همه مردم ایران را به خاک رسانده بود و همه زمین را سجده می‌کردند که خدا این فرد را بعد از پیغمبر اسلام به زمین رسانده و عکسش را در کره ماه گذاشته است.

من در مورد اقدامات اقای دکتر ابراهیم یزدی هیچ آگاهی ندارم. حتماً رسالتی و وظیفه‌ای داشته‌اند که یک مرتبه به پاریس می‌روند. این رشته‌کار سال ۵۷ ایران پیچیده‌ترین عملی ست که در جهان سیاست واقع شده است. بنابراین به این سادگی‌ها نمی‌توان در این مورد قضاوت کرد.

 

از شورای انقلاب بگویید! قبل از تاسیس آیا برنامه‌ریزی وجود داشت که چه کار باید بکنند؟ مشکلات کجا بود؟

 

توجه داشته باشید که من هیچ وقت عضو هیات اجرایی شورای انقلاب نبودم و به همین دلیل هیچ چیز از مذاکرات آقایان در درون شورا نمی‌دانم. فقط می‌دانم که آقای موسوی اردبیلی از طرف شورای انقلاب خواستند که من با شورای انقلاب تماس بگیرم و از طریق شورای انقلاب از آقای سالیوان و اقای استمپل درباره موضوعی که من در جریانش نبودم و فقط واسطه تماس گرفتن بودم، خبر بگیرم. بنابراین آقای بازرگان و سالیوان که سفیر امریکا در ایران بودند، خودشان با هم در تماس بودند.

 

به نقل از:منبع: سازمان حقوق بشر ایران

کیمیایِ شعور،جهانگیرصداقت فر

فوریه 11th, 2019
هماره، 
       ما 
         تنها به «فروپاشی» اندیشه کردیم؛
گویا که 
«ساختن»
            خود دشخواریِ همّت بود.
و دریغا 
       که تا هنوز در نیافتیم
ابزارِ تدبیر
نه خمپاره‌ی تخریب بود وُ
                         نه خنجرِ خون ریزِ انتقام؛
و تبرزینِ تمکین نیز
دستاویزی به آهنگِ گریز-
                       از بارِ تعهّد می‌‌نمود.
رهکارِ واقعه، امّا
جُستنِ اکسیری ست 
که ویرانگرِ جهل را 
                   تا شعورِ تحوّل به کمال آرَد.
***
یقین کن
      که ز آه واره‌ی هیهات هم،
هرگز
    ابری بر نمی خیزد از آن دست
که بر صحاریِ عطشان   
                      بارانِ رحمت ببارَد!
                          ***                    
تیبوران- ۱۰ فوریه ۲۰۱۹

شبِ محمودِ خوشنام

فوریه 10th, 2019

 

به پاس زحمات بی دریغ محمود خوشنام در خدمت به موسیقی معاصر ایران، بنیاد ژاله اصفهانی و انجمن سخن لندن، با همکاری انستبتو خاورمیانه لندن، “شب محمود خوشنام” برگذار می کنند. این برنامه روز شنبه ۲۳ فوریه ۲۰۱۹ از ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر در سالن برونئی گالری اجرا خواهد شد.
در این برنامه آقایان ایرج جنتی عطائی و فرنوش بهزاد و خانم سپیده رئیس سادات سخنرانی کرده و همچنین خانم سپیده رئیس سادات با سه تار و صدای دلنشین، آقای مجید کاظمی با نواختن گیتار وخواندن آهنگهای پاپ و آقای پیمان حیدریان با نواختن آهنگهای خاطره انگیز با سنتور، هنر نمائی خواهند کرد. 
پیام هایی نیز از بزرگان شعر و موسیقی پخش خواهد شد.
برای خرید بلیط می توانید مستقیما به لینک زیر مراجعه کنید.
https://www.eventbrite.co.uk/
شما هم چنین می توانید برای انجمن سخن لندن و یا بنیاد ژاله اصفهانی ایمیل بفرستید و تقاضای رزرو بلیط کنید و بهای آن را هنگام ورود به سالن بپردازید. 
ایمیل انجمن سخن لندن: [email protected] 
ایمیل بنیاد ژاله اصفهانی : [email protected]
ورودیه: ۱۰£
دانشجویان:۵£
آدرس:

Brunei Gallery
SOAS
Russell Square
London, WC1H 0XG

 

«ما»،جنبش مشروطیّت و انقلاب اسلامی،علی میرفطروس

فوریه 10th, 2019

 

*وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار(یعنی انقلاب مشروطیّت و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) و تضعیف پایگاه مذهب و روحانیّت در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه، تلقّیِ رویداد 57  به عنوانِ«انقلاب اسلامی» را دچار تردید می کند.مرتضی مطهّری و دکترعلی شریعتی در دهۀ 1350 از«حالت نیمه مرده و نیمه زندۀ اسلام و وضعیّت خطرناک آن»سخن می گفتند.

* ادعای دکتر عبّاس میلانی مبنی بر وجودِ«تعداد 75 هزار مسجد و حوزه در زمان شاه»بسیار اغراق آمیز است.طبق منابع رسمی جمهوری اسلامی:«ایران در سال57  نزدیک به 27 هزارمسجد داشته است».

* چند سال قبل از ظهورآیت الله خمینی،هنری کیسینجردر شورای امنیّت آمریکا گفت:«در اینجا[آمریکا] برخی بر این عقیده اند که یا باید شاه دست از سیاست های نفتی خود بردارد و یا ما باید او را عوض کنیم».

***

مسئلهء عقب ماندگیِ جامعهء ایران  هماره مورد توجهء متفکران عصر مشروطه بوده و هر یک کوشیدند تا برای این مسئلهء تاریخی راهی بیابند.اگربپذیریم که روشنفکران هرجامعه بازتاب وُ بالیدهء زمانِ خویش اند،آنگاه لازم است که در بررسی آرا و عقایداین متفکران به مُمکنات و محدودیت های تاریخی آنان توجه کنیم.بنابراین،نادرست است که از روشنفکران عصر مشروطیّت آزادی و دموکراسی به معنای امروزی را توقّع داشته باشیم چرا که بخاطر ساختاراجتماعی و بافتار فرهنگی آن زمان تولید و تولّد مفاهیم فلسفهء سیاسی غرب در ایران-خصوصاً آزادی و دموکراسی -اساساً-محال و غیرممکن بود.

دکترماشالله آجودانی در تحقیقات خود کوشیده تا به این موضوعات مهم بپردازد، کتاب«مشروطهء ایرانی»، تلاشی در این باره بود.گفتگوی اخیرِ وی با آقای علی لیمونادی تجلّی تازه ای از چهارچوب نظری آجودانی است.این گفتگو در سایت گویا نیز بازتاب یافته و با ابراز نظرهای موافقان و مخالفان  روبرو شده است.مقالهء حاضر ضمن اشاراتی به جنبش مشروطیّت ،می کوشد که به برخی ضعف ها و ظرافت های این«چهارچوب نظری» نگاهی گذرا داشته باشد تا برای بحث «انقلاب اسلامی»،مقدّمه ای به شمار آید.این مقاله -درعین حال-ادای دینی است به دکتر فریدون آدمیّت و دکتر هما ناطق که از سوی دکترآجودانی مورد«بی مهری»قرار گرفته اند.

 

ملکم خانِ ارمنی،نظریه پردازِ«ولایت فقیه»!

آجودانی در انتقاد از عقاید میرزا ملکم خان و تجدیدچاپ روزنامهء قانون توسط دکتر هما ناطق در سال ۱۳۵۵،می گوید:«به جرأت می توان گفت که فریدون آدمیّت و هما ناطق روزنامهء قانون را نخوانده بودندو همینجوری این روزنامه را چاپ کرده بودند».

با توجه به وسواس،دقّت و امانتِ  علمیِ آدمیّت(که در زیر به آن اشاره می شود)،بنظرمی رسد که ادعای دکتر آجودانی نوعی«نیّت خوانی»باشد،آنهم در شرایطی که هم فریدون آدمیّت و هم  هماناطق،رخ در نقاب خاک کشیده و امکانی برای دفاع از خود ندارند!

فریدون آدمیّت- و بعد،هما ناطق-پژوهشگرانی بودندکه در شبانه های خاموشی و فراموشی،چراغِ مشروطه شناسی را  فروزان ساخته بودند.بی اغراق-از قول فرزانه ای-می توان گفت که آدمیّت «صدراعظمِ مملکت تاریخ»بود.

درجائی گفته ام:«گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است،یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است،مانند:محمّد علی فروغی(ذُکاالمُلک)،فریدون آدمیّت و…».

کمتر پژوهشگری را می توان شناخت که مانندفریدون آدمیّت  پُرکار،پُربار،بی ادّعا،صبور و مُنزوی به تحقیقاتِ سترگ مشغول بوده باشد،از این نظر نیز او از تبارِ محمدعلی فروغی(ذُکاالمُلک) بود.به همّت فریدون آدمیّت بود که تفکرعقلی در بررسی تاریخ  واردِ ذهن وُ زبان پژوهشگران ایران شد.آدمیّت درمقدّمهء چاپ سوم کتاب درخشانِ«امیرکبیر و ایران»(1348)در بارهء روش تحقیقاتی خود نوشت:

-«روشِ من تحلیلی و انتقادی است.در واقعه یابی نهایت تقیّد را دارم که هرقضیّهء تاریخی را تا اندازه ای که مقدور بوده است،همه جانبه عرضه بدارم.حقیقتی را پوشیده نداشتم از آنکه کتمان حقیقتِ تاریخ،عین تحریف تاریخ است و موّرخی که حقیقتی را دانسته باشد و نگوید یا ناتمام بگوید،راست گفتارنیست.مسئولیّت او چندان کمتر از آن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد».

با گذشت 72سال از نخستین چاپ و انتشار«امیرکبیر و ایران»(1325)می توان-و باید-برکمبودها و کاستی های آن و دیگر آثار فریدون آدمیّت نگریست و در ارتقای مطالعات مشروطه شناسی کوشید،از جمله در بارهء«میرزاملکم خان»که موردنزاع یا انتقاد دکتر آجودانی است.

دکتر آجودانی معتقداست که«بخشی از بدفهمی‌هایی که در تاریخ معاصر ایجاد شد، مستقیما‌ً به کارنامهء عملِ فریدون آدمیت و خانم ناطق برمی‌گردد».در این باره،آجودانی-خصوصاً-به موردِ«میرزا ملکم خان»اشاره می کند و او را«نظریّه پردازِ ولایت فقیه»می داند، درحالیکه پژوهشگران دیگر ملکم خان را«نظريه پردازِ نوسازی در صدر مشروطه»دانسته اند.دکترمحمّدمصدّق -که گویا محضرِ میرزا ملکم خان را درک کرده بود -معتقد بود:«اگر ناصرالدین‌شاه آدم عاقلی بود می‌بایستی تمام اختیاراتش را به مَلکم واگذار کند».

دکتر هما ناطق نیز که ابتداء«با دفاع سرسختانۀ از ملکم موافق نبود»،بعدها در مقالهء«استادم، فریدون آدمیّت»در بارهء میرزاملکم خان نوشت:

-«من با ناپختگی- يک سره- همهء گفتار و کردار او[ملکم] را طرد می کردم.جملهء خدماتش را ناديده می گرفتم، امروز برآنم که ملکم خان با رَويّهء سياسی اش، نه تنها انديشهء قانون خواهی را در ايران پيش بُرد بلکه به سال هايی که ترکيه در کار کشتار عيسويان بود،با روشنگری ها و پادرميانی هايش از سرايتِ ارمنی آزاری در ايران جلوگيری نمود».

مشروطه،یک انقلاب بورژوا-دموکراتیک؟

آجودانی معتقداست که شکست مجلس و مجلسیان در تدوین یک قانون اساسیِ عرفی و در نتیجه، نظارت 5تن از علما یا مجتهدین باعث شد تا ما با«رو دربایستی و کج دار وُ مریز»با این مسائل برخوردکنیم.«این امر نشان داد که سنگ بنای قانون خواهی و دموکراسی(در معنای محدودش)کج گذاشته شده بود،با تعارف و رودربایستی…».

در اینجا ما با پُرسشی کلیدی در روش شناسی یا متدُلوژیِ بحث روبرو هستیم:

می دانیم که جامعهء ایران در انقلاب مشروطیّت جامعه ای بود که 90% مردم آن  بیسواد بودند و ساختاراقتصادی-اجتماعیِ آن -عمیقاً-روستائی و عشیره ای بود و لذا انقلاب مشروطیّت -اساساً- نمی توانست حامل آزادی و دموکراسی باشد. بنابراین:سئوآل اینست که دکتر آجودانی در تدوین قانون اساسی مشروطیّت،چرا خواهان«دموکراسی»است؟کدام ساختارسیاسی یا بافتارفرهنگی-اجتماعی ایران در آن زمان عامل یا حامل دموکراسی بود؟ آیا-مانند باقر مؤمنی و دیگران- دکترآجودانی نیز معتقداست که انقلاب مشروطیّت یک«انقلاب بورژوا-دموکراتیک»بوده؟و براین اساس،آزادی و دموکراسی به سبک اروپائی را از آن استخراج  می کند؟

همین«دموکراسی خواهی»در فرازِ دیگری از گفتگو نیز تکرار می شود.به نظرآجودانی:«رضاشاه قوهء قضائیّه و آموزش و پرورش را از چنگ روحانیون بدرآورد و کوشید تا با چنگ و دندان جامعه را به پیش ببرد و متحوّل کند امّابه زور،نه به شیوهء دموکراتیک،در واقع، مشکل اساسی،همین جابود.این کارها با زور و قلدری انجام گرفت و از پائین به مشارکت مردم توجّهی نکردند»… پرسش اینست که منظور از«شیوهء دموکراتیک»چیست؟ در جامعه ای که هیچ بُنیه و بُنیانی از مشارکت مردمی و دموکراسی نداشت،آیا رضاشاه می توانست اصلاحات اجتماعیِ خود را به«شیوهء دموکراتیک» به پیش بَرَد؟

باور به «وجود دمکراسی در انقلاب مشروطیّت» در نظرات دکترهمایون کاتوزیان نیز به چشم می خورَد . وی-به درستی- نسخه برداری از مفاهیم جوامع غربی و تحمیل آن بر تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران را نادرست می داند،با اینحال معتقداست:«رضاشاه  دموکراسی و مشروطه را بر انداخت»!.

سئوآل این است که قبل از رضاشاه اگر دموکراسی و مشروطه ای وجود داشت، پس چرا عموم رهبران سیاسی و روشنفکران برجستهء آن عصر،در جستجوی«مردی مقتدر»، «مشتی آهنین»و یک«دیکتاتورِترقیخواه»(رضاشاه)بودند؟

 

روشنفکران ایران ومسئلهء دموکراسی!

مسئلهء آزادی و دموکراسی حتّی بعد از مشروطه و رضاشاه نیز در میان روشنفکران و رهبران سیاسیِ ایران جائی نداشت بطوری که معروف ترین روشنفکر و تأثیرگذارترین نویسندهء زمان-جلال آل احمد-در بارهء استقرار آزادی و دموکراسی معتقد بود:

 ما نمی توانيم از دموکراسی غربی سرمشق بگيريم… احزاب و سازمان های سياسی در کشورهای غربی، منبرهائی هستند برای تظاهرات ماليخولياآميزِ آدم های نامتعادل و بيمارگونه… لذا تظاهر به دموکراسی غربی، يکی از نشانه های بيماری غرب زدگی است».

علی شریعتی دموکراسی غربی را دموکراسی غیر واقعی خواند و درتوهینی کنایه آمیز،دموکراسی غربی را«دموکراسی رأس ها و نه دموکراسی رأی ها»می نامید.به نظرشریعتی:

-«دموکراسی نظام ضعیفی است و حتّی خطرناک و ضد انقلابی… انحطاطی که در کشورهای لیبرالیسم و دموکراسی غربی پیش می آید نشانه ضعف این نظام در هدایت جامعه است».

شریعتی تأکید می کند:

-«اصل دموکراسی،مخالف اصل تحول انقلابی و پیشرفت است…رهبریِ انقلاب با دموکراسی سازگار نیست…آزادی،دموکراسی و لیبرالیسم غربی چونان حجاب عصمت به چهرهء فاحشه است».

حقوقدان و مدافعِ معروف حقوق بشر،دکتر ناصر زرافشان نیز در هنگامهء رویدادهای 57 معتقد بود:

حقوق بشر و دموکراسیِ غربی، فریب است. نمی‌توان در شعارِحقوق بشر غرب  صداقتی سراغ کرد.خطابه‌های پرطمطراق مُبلّغین حقوق بشر وقتی از آزادی‌های دموکراتیک و حق بیان عقاید و نظرات فرد صحبت می‌کنند، طنین ریاکارانه‌ای پیدا می‌کند».

دکترعلی اصغرحاج سیدجوادی،نویسنده و رئیس «کمیتهء ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» نیز،چهار روز پس از پیروزی انقلاب در مقاله ای بنام«اگر شکوفهء سیب به میوه رسد»،ضمن اشارهء شاعرانه به آیت الله خمینی-در زیرِ«درخت سیب»-رعایت حقوق بشر نسبت به«عوامل ضدانقلاب» و محاکمهء آنان را-اساساً- نالازم و غیرضروری  می دانست.

با چنان درکی از آزادی،دموکراسی و حقوق بشر بود که در غوغای«انقلاب اسلامی»،کانون وکلای ایران از پذیرفتنِ وکالت و دفاع از یکی از برجسته ترین و شریف ترین حقوقدانان ایران-دکتر پرویز اوصیا- به اتهام «همکاری با رژیم طاغوت» پرهیز کرده بود!

 

ازقوانین شرعی به قوانین عُرفی

دموکراسی های غربی در یک رَوَندِ تاریخی و درازمدّت و بر بستر توسعهء اجتماعی-اقتصادی و رشد نهادهای مدنی ظهور کردندکه مفهوم«شهروند»از مظاهرِ آن بود.در انقلاب مشروطیّت-امّا-مفهوم«شهروند» شناخته نبود و به همین جهت در اصلِ هشتم متمّم قانون اساسی مشروطیّت،بجای«شهروند»ازمردم ایران به عنوان«اهالی مملکتِ ایران»یاد شده بود که«در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهد بود».

بنظر آجودانی:منظور قانون اساسی از«قانون دولتی»اینست که مردم در برابر«قانون شرعی»یا«ملّتی»متساوی الحقوق نیستند».

تدوین کنندگان قانون اساسی مشروطیّت با هوشیاری و درایت بر«متساوی الحقوق بودنِ اهالی ایران در برابرِ«قانون دولتی»تآکید کردند تا«قوانین شرعی»را(که آجودانی آنرا«قانون ملّتی یا شریعتی»می نامد!)در حاشیه قراردهند یا انرا به سکوت برگزارکنند.به عبارت دیگر،در اینجا برای اولین بار،«دولت»به عنوان متصدّی و متولّی اجرای قوانین شناخته می شود نه شرع و محاکم شرعی.همین تعبیر وُ تفسیر از قانون اساسیِ مشروطیّت بود که در زمان پهلوی ها زمینهء وضع و اجرای قوانین مدنی گردید.

آجودانی -به درستی-از«قدرت هیولائی روحانیّت در آن دوره»یاد می کند،امّا این نکتهء مهم را کمرنگ می نماید که قانون اساسی مشروطیّت از درون همین «قدرت هیولائی»زاده شد ولذا، محدودیّت ها و«رو در بایستی»های خود را داشت.محمدعلی فروغی در بارهء مخاطرات و مشکلات تدوین قوانین غیرشرعی در آن زمان و ایجاد دادگستری مدرن  می گفت:

-«…تصوّر نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه‌ها تصادف کردیم… مِن‌جمله این که مقدّسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در اِبطال و مخالفت آنها با شرعِ شریف حرف‌ها زدند و رساله‌ها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رساله‌ها، اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا با بسم الله الرحمن الرحیم[آغاز] بشود… خلاصه با مرارت و خونِ دل فوق العاده و با رعایت بسیار ، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیهء ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمییز و متفرّعات آنها گردید و دوم قانونی که گذشت،قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمتِ گذراندنش را از کمیسیون کشیده بود».

 

انقلاب اسلامی و ضعفِ نیروهای مذهبی!

در یک مقایسهء تطبیقی می توان گفت که در اساسی ترین مسائل مربوط به عقب ماندگی های جامعهء ایران،روشنفکرانِ عصرِ مشروطیّت از روشنفکران انقلاب اسلامی جلوتر بودند،هم از این روست که فقیه ضد مشروطه و برجسته ای مانندشیخ فضل الله نوری،بدست مشروطه طلبان بدار آویخته شد،ولی چهرهء خَلفِ همین شیخ فضل الله(یعنی آیت الله خمینی)در رویدادهای سال 57 توسط بسیاری از رهبران سیاسی،شاعران و روشنفکران ایران در«ماه»دیده شد!.بیانیه ها و اعلامیّه های سیاسی این دوران-در واقعسقوط  اندیشۀ سیاسی درمردابِ خرافه پرستی و جهالت بود.توجیه این سقوط و جهالت با«انسدادِسیاسی»یا«دیکتاتوری شاه»نوعی فرافکنی و فرار از پذیرفتنِ مسئولیّت های رهبران سیاسی و روشنفکران است چراکه دربسیاری ازکشورها (مانند شیلی،اسپانیا،آرژانتین،کُرهء جنوبی و…)با وجود دیکتاتوری و انسدادِسیاسیِ شدیدتر،انقلابی صورت نگرفته بود!

برخی پژوهشگران در توجیه وقوع انقلاب اسلامی،از«اسلام  پناهی محمدرضاشاه»و علاقۀ جوانان به باورهای اسلامی یاد می کنند،چنانکه عباس عبدی(اصلاح طلب معروف)به گسترش مساجد و «رشد باورهای مذهبی»و«استقبال جوانان از فرهنگ اسلامی در سال های دههء 1350»اشاره می کند.

دکترعبّاس میلانی نیز معتقداست که«درسال1977(1356)چیزی نزدیک به 75 هزارمسجد و حوزه در ایران مشغولِ کاربود».به نظرمیلانی:«یکی ازمهم ترین نمادهای این تغییر و دگرگونی [درگسترش مساجد]،تصمیم محمد رضاشاه درتاسیس مسجدی در دانشگاهِ تهران بود.».

اینکه دکترمیلانی خواستِ«انجمن معارف اسلامی دانشجویان»در سال1327 برای تاسیس مسجدی در دانشگاهِ تهران و افتتاح آن-با18سال تأخیر(در سال 1345) را به حساب و خواستِ شاه  واریز کرده و یا -بدتر از آن-این«نمونه»رابه کُلِ سیاست های سکولارِ شاه درعرصه های اجتماعی، فرهنگی،هنری و آموزشی تعمیم داده، بسیار حیرت انگیز است.از این گذشته،سخنان و ارقام میلانی در بارهء تعداد مساجد در زمان شاه،اساساً نادرست و با واقعیّت  فاصلهء بسیار دارند،چرا که به قول حجت ‌الاسلام مجتبی صداقت( معاون فرهنگی و اجتماعی مرکز رسیدگی به امور مساجد در جمهوری اسلامی):«ایران در سال 1357 نزدیک به 27 هزار مسجد داشته است».

رقمِ«نزدیک به 27هزارمسجد»وقتی درست تر می نماید که بدانیم  میلانی- در تناقضی آشکار-مجموعۀ روحانیون، طلبه ها، امامان جماعت، وعاظ و معمّمینِ کل کشور تا سال 1355 را رقمی در حدود 23500 نفر می داند!،رقمی که با تعداد مساجدِ دکتر میلانی( 75 هزارمسجد)نمی خواند.از طرف دیگر،در دههء 1350 ایدئولوگ های برجستهء اسلام سیاسی-مانند مطهری و شریعتی-از«حالتِ نیمه مرده و نیمه زندهء اسلام و وضعیّت خطرناک آن»سخن می گفتند.

بعد از اصلاحات ارضی-اجتماعی شاه  ساختار دهات و روستاهای ایران چنان تغییر یافته بود که عموم روستائیان ایران عنایتی به سخنان روحانیون نداشتند و بهمین جهت،این طبقهء اجتماعی[دهقانان] در«انقلاب اسلامی»شرکت نداشت،گوئی که برای روستائیان ایران،آیت الله خمینی،تداعیِ بازگشتِ اربابان به دهات و روستاها بود.جالب اینکه، روحانیون نیز از تغییرات ذهنی و اجتماعیِ روستاها  بی خبر بودند.دکتر ابراهیم یزدی ضمن ارائهء آماری، دربارهء موقعیّتِ روحانیون در شهرها و روستاهای ایران،تأکید می کند:
« اکثریت قریب به اتفاق روحانیان ایران، با وضعیّت و مقتضیّات سیاسی، اجتماعی و گرایشات ذهنی مردم بیگانه بوده اند.این بی اطلاعی نقطهء ضعفی در جنبش روحانیان بود».
در عرصهء نیروهای دانشجوئی و روشنفکری،حجت الاسـلام سـید محمّد خاتمی(رئیس جمهوراسبق) تأکید می کند:
« دانشـگاه های ما، مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسـلمان در دانشـگاه های ایران قاچاقی زندگی می کردند.».

مجتهد نواندیش،سیدمصطفی محقّق داماد نیز ضمن ابراز شگفتی از توسعهء گرایش های غیراسلامی در ایران تأکید می کند:

-«عالمان بزرگ،عمّامه های کبیره و ریش های مَهیب،همه چپ شده بودند».

این شواهد نشان می دهند که بر خلاف نظر عباس عبدی و دکترعبّاس میلانی،مذهب و اسلام-به عنوان یک آرمان حکومتی- نه تنها پایگاهی در ذهن و ضمیر ایرانیان نداشت،بلکه عموم علمای برجسته(مانندآیت الله بروجردی و آیت الله شریعتمداری)نیز از موافقان شاه بودند.

 

نویسندگان و هنرمندان،تبلورِ«روحِ یک جامعه»!

از طرف دیگر،گفته اندکه«نویسندگان و هنرمندان،روحِ جامعه هستند».با این تعریف،در نگاهی به ترکیبِ شاعران، نویسندگان،سینماگران و دیگرِ هنرمندان ایران در سال های 1350،به روشنی در می یابیم که 95%شاعران،  نویسندگان،سینماگران و دیگر هنرمندان ایران در آن دوران، سکولار،لائیک،چپ و غیر اسلامی بودند.«غفلت ساواک» (بزعم دکتر میلانی)در تعقیب و شناسائیِ محافل مذهبی ناشی از این بود که از نظرِ مسئولانِ ساواک این محافل کوچک- اصلاً- خطری برای رژیم شاه بشمار نمی آمدند.اینکه نخستین اعتراضات علنی علیه شاه از طرف نیروهای سکولار(ده شبِ شعر کانون نویسندگان و شعرخوانی سعیدسلطان پور در دانشگاهِ آریامهر) برگزار شد،تأئیدکنندهء نظرات بالا است.بنابراین،تلقّی رویدادهای سال 57 به عنوان «انقلاب اسلامی»-عمیقاً-چالش برانگیز و تردیدآمیز است،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار(عُرفی و غیراسلامیِ)یعنی انقلاب مشروطیّت(1906) وجنبش ملّی شدن صنعت نفت(1329)نیز این تردید و چالش را تقویت می نماید،ضمن اینکه در سال های 1354-1355 آیت الله خمینی نه تنها سودای رهبری و رسیدن به قدرت سیاسی نداشت بلکه بخاطر پیری و کهولتِ سن،خواستارِ بازگشت آبرومندانه به قُم بود.

 

روشنفکران،امتناعِ تفکر و سرنگونی شاه!

آن «روحِ جامعه»-و ترکیبِ عُمدتاً سکولارِ جامعهء ایران-با ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی متنا قض می نماید.این تناقض را چگونه می توان توضیح داد؟

واقعیّت اینست که بعد از 28 مرداد 32 و سقوط دولت مصدّق،تحت تأثیر تبلیغات حزب توده،فاصلهء بین ملّت و دولت(رژیم) چندان شد که سرنگونی شاه  ذهنیّت بخشی از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران را اِشغال کرد.این دسته، ضمن چشم بستن بر اصلاحات عظیمِ اجتماعی،آموزشی،صنعتی و اقتصادیِ شاه،در یک«امتناع تفکّر»معتقد شدند«تاشاه کفن نشود/این وطن،وطن نشود».سردستهء این گروه از روشنفکران،جلال آل احمد بود که پس ازبُریدن از حزب توده، چونانِ«خسی در میقات»به شخصیّت آیت الله خمینی  دل بست آنچنانکه در سفر به مکّه(به سال1343) طی نامه ای به وی نوشت:

-«… طرح دیگری در دست داشتم  در بارهء نقش روشنفکران میان روحانیّت و سلطنت  و توضیح این که چرا این حضرات[روشنفکران] همیشه در آخرین دقایق، طرفِ سلطنت را گرفته اند و نمی بایست… همچنان که آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر، گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید… مکّه – روز شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۴۳ / ۸ ذی حج 1383    والسلام – جلال آل احمد ».     

باتوجه به زخمِ دیرپای حزب توده و نیروهای جبههء ملّی در رویدادِ 28 مرداد 32، روشنفکران غیرتوده ای -به رهبری آل احمد –نیز معتقد شدند که«تنها راهِ رهائی ملّی،سرنگونی شاه است».آنان -بی آنکه بدانند در پُشت دروازه های تهران منتظر کدام «سلطان عادل» هستند-در نهیلیسمی ویرانساز ضمن مخالفت باتوسعهء ملّی و تجدّد اجتماعی زمان شاه،گوری برای ملّتِ ما کَندند که همهء ما  در آن خُفتیم:

نادری پیدا نخواهدشد«امید»

کاشکی اسکندری پیداشود

 

دولتمردانِ آمریکا و سودای سرنگونی شاه!

چنان اعتقادی،مخرجِ مشترکِ مبارزات نیروهای سکولار با روحانیّون شیعه شد که از اصلاحات اجتماعی رضاشاه و محمدرضاشاه آسیبِ فراوان دیده بودند.با اینحال،در ماه های مرداد و شهریور 1357 ارزیابی مسئولان سازمان سیا و سازمان دفاعی آمریکا در بارهء رویدادهای ایران چنین بود:

ایران در موقعیّتِ انقلاب و یا حتّی ما قبلِ انقلاب  قرار ندارد».

بنابراین،می توان گفت آنچه که رژیم شاه را سرنگون کرد-اساساً-تلاش کمپانی های نفتی بود که از بلندپروازی های شاه و پافشاری وی در افزایش هر چه بیشتر قیمت نفت  هراسان بودند.من در مقالاتی به این مسئلهء کلیدی پرداخته ام و تأکیدکرده ام که تحولات سیاسی در ایرانِ معاصر (از سقوط رضاشاه،تا تضعیف و سقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمدرضاشاه)را نمی توان فهمید مگر اینکه -ابتداء- نقشِ استراتژیک نفت و کمپانی های نفتی درعرصهء سیاست ایران  فهم وُ درک گردد.در همین راستا،چند سال قبل از ظهورآیت الله خمینی،هنری کیسینجر(به سال 1974/1353) در شورای امنیّت آمریکا  گفت:

-«…دراینجا[آمریکا]برخی بر این عقیده اند که یا باید شاه دست ازسیاست های نفتی خود بردارد و یا ماباید او را عوض کنیم».

پافشاری شاه در افزایش هر چه بیشترقیمت نفت و روی کارآمدنِ دموکرات ها در آمریکا به رهبری جیمی کارتر،فرصتی شد تا سقوطِ«شاهِ جمهوریخواه و دوست صمیمی ریچاردنیکسون»در دستورِ روزِ کمپانی های نفتی قرارگیرد.

اینک که 40 سال از«انقلاب اسلامی»می گذرد،می توان به آخرین سخنان شاه  توجهء بیشتری کرد.او در«پاسخ به تاریخ»ضمن اینکه تاریخ امپراطوری عظیم نفتی را«تاریخ غیرانسانی»می نامد،تأکیدمی کند:

مبارزهء من،بازمان بود که شاید اکنون همه متوجهء مفهوم و هدف آن  بشوند و دریابند که چرا انقلاب در سال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد…می خواستم پیش از پایان ذخایر نفتیِ کشور،کارِ سازندگی ایران را به سرمنزل مقصود برسانم.البتّه در این رهگذر مخالفانِ بسیارداشتم که کوشیدند مرا از پای درآورند،در شمارِ این مخالفان باید بیش از همه از دار و دستهء شرکت های بزرگ نفتی نام برد به محض اینکه ایران حاکمیّت مطلقِ ثروت های زمینی خود را بدست آورد،بعضی از وسایل ارتباط جمعیِ دنیا مبارزه ای وسیع علیه کشور ما آغازکردند و مرا پادشاهی مُستبدخواندند… بیش از پیش،معتقدم که آمریکا،حقیقتاً،نقش بسیار بزرگی در سقوط من ایفاء کرده است».

***

تاریخ معاصر ایران،حکایتِ پایان ناپذیری است که گذشتگان در بارهء آن  نوشته اند و آیندگان نیز از آن خواهند نوشت.در سال های اخیر،خوشبختانه،پژوهش های تاریخی از اعتدال و انصاف بیشتری برخوردار شده اند،با اینحال،در بارهء این شخصیّت سیاسی یا آن رویداد تاریخی هنوز نقد وُ نظرها فراوان است و لذا،برعهدهء پژوهشگران ما است که بابلندنظری،نسبیّت گرائی و شجاعت اخلاقی به شفّافیّت و غنای حافظهء تاریخی جامعه  یاری کنند.

چنین باد!

درهمین باره:

مقالاتی دربارهء«انقلاب اسلامی»،علی میرفطروس

نهمين همايش:پژوهش در فرهنگ باستان،ديروز تا امروز

ژانویه 31st, 2019

 

نهمین همایش “پژوهش در فرهنگ باستان،از ديروز تا امروز” در سال ٢٠١٩ در كشور تاجيكستان،شهر دوشنبه برگزار ميشود.   

اين همايش برنامه هاى زير را در بر خواهد گرفت:

١- برنامه هاى پژوهشى در باره:

  • باز سازى فرهنگ آريايى در دورهء سامانيان 
  • جشن سده و دورنماى آن 
  • جشن مهرگان 
  • بازتاب فرهنگ باستان و گسترش آن. 

٢- برنامه هاى اجتماعى 

  • ميزگرد دربارهء انجمن تاجيكان و فارسى گويان جهان «پيوند». 
  • بازگشايى كتابخانهء«هما ناطق» در اكادمى علوم در تاجيكستان. 
  • بازگشائى خانهء فرهنگ و اهداى جايزهء«منوچر فرهنگى»
  • شب بخارا در تاجيكستان 
  • برنامه هاى هنرى(نمايشنامه، كنسرت موسيقى در راستاى موسيقى باستان)   

٣– گردش هاى فرهنگى: 

  • بازديد از آرامگاه رودكى 
  • بازديد از مغ تپه در شهر استروشن و برنامه هاى فرهنگى توسط فرهنگسراى آريايى به نام دكتر آبتين ساسانفر و مهر افزون فيروزگر.. 
  • بازديدازمكانهاى باستانى در تاجيكستان(تخت سنگين،اجنه تپه-تنديس بودا،لبوك،مجتمع حصار). 
  • گردش در سمرقند و بخارا. 

از علاقمندان خواهش ميكنيم براى درخواست و شركت در اين برنامه با انجمن رودكى در پاريس تماس گيرند. 

[email protected]

ازپژوهشگران خواهش ميشودكه جستارهاى خودرا دربارهء«برنامه هاى پژوهشى»تا ١٥ ماه مارس ٢٠١٩ به دفتر انجمن رودكى بسپارند. 

[email protected]

 

زمان همايش ماه اكتبر ٢٠١٩

جايگاه همايش،آكادمى علوم تاجيكستان. 

شهر دوشنبه – تاجيكستان. 

اين برنامه به همراه همايشى جهانى در بارهء كورش،شاهنشاه هخامنشى(كورش بزرگ)كه توسط آكادمى علم ها در تاجيكستان برگزار ميشود  همراه خواهد بود. 

از علاقمندان خواهش ميشود كه جستار هاى خود در بارهء :

  • ساختار دولتدارى در دوره هخامنشيان
  • كورش بزرگ و دادگسترى در جهان.

را نيز به نشانى انجمن رودكى روانه نمايند. 

[email protected]

پژوهشها در اين باره نيز بايد تا پانزده ماه مارس ٢٠١٩ به نشانى انجمن رودكى فرستاده شود. 

هزينهء سفر براى اين همايش به عهده شركت كنندگان خواهد بود.ميزبانانِ همايش جاى زيستن را بگونهء خانه هاى تك نفرى تا چند نفرى و همچنين هتل با بهاى مناسب براى شركت كنندگان پيشنهاد خواهند نمود. 

ويژگيها براى فراهم نمودن جستارها: 

  • جستار ها به هر زبانى  تا ١٠ رويه (تا پنج هزار واژه)،با فشرده اى به زبان انگليسى و فارسى(٣٠٠-٤٠٠ واژه). 
  • فرتورها بايد در جستار ها گنجانده شده و جداگانه نيز بگونه jpgو يا Tif به همراه ارائه گرد. 
  • پا نويس ها و داده زادها ( رفرانس) با شماره در متن جستار  آورده شود. 
  • از نوشته هاى تكرارى و فرتورهاى منتشر شده در رسانه هاى گروهى خوددارى گردد. 

جستار هايى كه از اين ويژگيها دور باشند توسط گروه علمى همايش پذيرفته نخواهند شد. 

جستارها در رشته هاى گوناگون, در كتابهاى جداگانه به چاپ خواهند رسيد و بگونه i-book نيز در دسترس قرا خواهند گرفت. 

از هنرمندان خواهش ميشود كه طرحى براى نشان اين همايش پيشنهاد كنند تا در پوسترى كه به همين مناسبت خواهد آمد ، كنجانده شود. 

از ميان پيشنهاد ها ، يكى برگزيده خواهد شد. 

اين طرح بايد 

– نو

– گوياى برنامه 

– و همراه رنگهاى استفاده شده در مينياتورهاى ايرانى و يا آثار هنرى كهن باشد. 

– يادآورى ميشود كه اين همايش ويژهء كشورها در گسترهء فرهنگ ايرانى مى باشد.

 

هشتمین شمارۀ فصلنامهء فرهنگی آرمان منتشر شد

ژانویه 28th, 2019

         

هشتمین شمارۀ فصلنامه پژوهش های فرهنگی آرمان منتشر شد.  این نشریه در لس آنجلس توسط بنیاد فرهنگی آرمان، بهبنیادگذاری ساموئل دیّان، مدیر مسئول، مهدی سیاح زاده و دبیری فصلنامه و تارنما توسط شیریندخت دقیقیان در تیراژی محدود منتشر شده است.

آرمان هدف خود را شناخت و اعتلای فرهنگ، اندیشه و هنر ایران زمین با رویکردی امروزین، زنده، چندفرهنگی و با احترام به دیگربودگی که با نسل های گوناگون، گروه های جوانتر ایرانیان و همۀ فارسی زبانان ارتباط بگیرد، می داند.

در این شماره پس از نگاهی به خدمات زنده یاد پروفسور احسان یارشاطر توسط ساموئل دیان و حورا یاوری، تازه های فرهنگ از جمله مراسم رونمایی کتاب پیمانه و دانه اثر مهدی سیاح زاده در دانشگاه تهران، و نمایشگاه های نقاشی شایان افشار، بازتاب یافته اند.  گل و گیاه در شعر سهراب سپهری عنوان تحقیقی از بهرام گرامی، از مشاوران ایرانیکا می باشد که برای نخستین بار منتشر شده است.

همچنین، پرونده ای شامل سه مقاله در نقد و بررسی موسیقی ایران، از جمله مقایسۀ تطبیقی رشد موسیقی در اروپا و ایران در دوران مدرن به قلم بهراد توکلی، مرتضی حسینی دهکردی و سیروس اژدری ارایه می شود.

بخش “تازه های باهمستان” جهت معرفی سازمان ها و فعالیت های مردم نهاد ایرانیان در خارج از کشور که مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته، این بار به معرفی “فصلنامه میراث ایران” و مصاحبه با سردبیر و دبیر آن شاهرخ احکامی و اردشیر لطفعلیان و نیز معرفی کارگاه داستان نویسی “کولی ها به سرپرستی منیرو روانی پور” به قلم سودابه رکنی اختصاص دارد. دو داستان کوتاه از نویسندگان جوان و حرفه ای این کارگاه، مریم رییس دانا و هما جاسبی تقدیم خوانندگان می شود.

در بخش تاریخ، گزارشی پیرامون هدی لامار، هنرپیشه زیبایی که فن آوری ارتباطات کنونی را پایه گذاشت، به برگردان بانو مهر را می خوانیم که خبرهای آن اخیرا در رسانه های جهان آمده بود.

روشنفکر به روایت سخن و کنش امیل زولا در دفاع از آلفرد دریفوس، پژوهشی از شیریندخت دقیقیان است که نگاهی دارد به مبارزۀ نویسندۀ فرانسوی، امیل زولا با آنتی سمیتیزم در فرانسه و مفهوم روشنفکر که پس از آن رویداد تاریخی زبانزد شد.

در “فرهنگ مختصر مبانی مثنوی” به قلم مهدی سیاح زاده، بخش اول حرف “ح” به خوانندگانی که می خواهند در معنای واژه ها در مثنوی مولوی کاوش کنند، تقدیم شده است.        

در بخش یادبودها یاد می کنیم از عمران راتب، منتقد ادبی جوان افغان که به فارسی شیوا مقالات نقد ادبی و فلسفی در رسانه های مدرن و سکولار افغانستان می نوشت. در این زمینه، نوشتاری با عنوان “عمران، زاده ی بام بلند بامیان” نوشته مهین میلانی، نمونه ای از متون فلسفی این جوان رخت بربسته و نیز نقد آن زنده یاد از رمان «تهران کوه کمرشکن» نوشتۀ مهین میلانی را می خوانیم.

در بخش معرفی و بررسی کتاب ، کولی کنار آتش اثر منیرو روانی پور؛ شاهنشاهی ساسانی اثر تورج دریایی؛ و فرهنگ سبک شناسی، نوشتۀ روسیو مونتورو، نینا نورگارد، بئاتریکس بوسه و ترجمۀ احمد رضایی جمکرانی،مسعود فرهمندفر(چاپ تهران نشر مروارید) معرفی شده اند.

شعرهایی تازه از نادر مجد؛ سید علی صالحی؛ بیتا امیری؛ علیرضا آبیز؛ شیدا محمدی؛ جهانگیر صداقت فر؛ و پرتو نوری علا آرایندۀ بخش شعر هستند.   

برای خواندن و دانلود آزاد آرمان ۸ و شماره های پیشین:

http://armanfoundation.com/publications/

 عضویت در فیسبوک:

www.facebook.com/Arman-Cultural-Foundation

تماس برای آبونمان آرمان

 818–385—1722

جشن ملّی سده،جشن آتش و همبستگی

ژانویه 27th, 2019

در آستانه ی جشن ملی سده هستیم؛ یکی از بزرگترین جشن های آتش که از دیرباز برای ايرانيان به یادگار مانده است. اين جشن، علاوه بر ستایش آتش و نور – که همواره در گوهر فرهنگ ایرانی ما وجود داشته، جشنی آئينی برای گستراندن همبستگی و همکاری اجتماعی بوده است. هر ساله، در روز دهم بهمن ماه، مردمان ايرانی، با هر مذهب و مرام و جنسیتی، پیر و جوان، در نقاطی از شهرها و روستاها با همکاری یکدیگر به تدارک این جشن مشغول شده و بر بلندی ها، یا در محوطه های باز، آتشی بزرگ می افروختند و ساعت ها به جشن و پایکوبی می پرداختند. 

متاسفانه، با وقوع انقلاب اسلامی، جشن های ملی ما یا ممنوع شده و یا مورد بی توجهی قرار گرفتند. و در اين راستا جمهوری اسلامی برگزاری جشن سده را ممنوع اعلام کرده است، بطوری که در چهار سال گذشته فقط هموطنان زرتشتی اجازه داشته اند به شکلی بسیار محدود آن را برگزار کنند.

با این حال، مردمانی که در گوهر فرهنگ شان همبستگی، مهربانی، و شادمانی نهادينه است، چه درایران و چه در کشورهای دیگر جهان، هر ساله جشن سده را پاس می دارند.

بنیاد میراث پاسارگاد، ضمن شادباش به باورمندان فرهنگ ایران، از همگان می خواهد تا آئين ملی سده را، همچون سال های گذشته، در هر کجایی  که هستند و با هر اندازه امکانی که دارند، برگزار کرده و آن را در حافظه ی فرزندان خود به ثبت برسانند؛ درست همانگونه که مادران و پدران ما قرن هاست که نگذاشته اند فشار تعصب های مذهبی جشن های گرانقدر فرهنگ ما را از حافظه ی ملی ما پاک کند.

با مهر و خرمی

 بنیاد میراث پاسارگاد

www.savepasargad.com

سخنرانی و گفتگو بامزدک بامدادان درکتابخانهء مطالعات ایرانی لندن

ژانویه 27th, 2019

جشن سده درمرکزِ زرتشتیان کالیفرنیا

ژانویه 26th, 2019
جشن سده
درمرکزِ زرتشتیان کالیفرنیا
به من ارزانی دار ای آتش،ای پرتو اهورامزدا
آسایش آسان،پناه آسان
آسایش فراوان،فرزانگی
افزونی،شیوایی زبان و هوشیاری روان
و پس از آن دلیری مردانه،استواری،هوشیاری و بیداری
فرزند برومند و کاردان،کشوردار و انجمن آرا
بالنده نیک کردار،آزادی بخش و جوانمرد
که خانه را،ده مرا،شهر مرا کشور را آباد سازند
که انجمن برادری کشورها و همبستگی جهان را فروغ بخشند
نیاکان ما به چهار آخشیج آتش،آب،خاک،هوا بسیار ارج می نهادند
در استوره های ایرانی آمده که روزی هوشنگ شاه پادشاهی از دودمان
پیشدادیان با گروهی از درباریان به شکار رفته بود در میان راه ماری سیاه که در آن پیرامون می خزید به پای اسب او نزدیک می شود هوشنگ شاه سنگی برداشته به سوی مار سیاه پرتاب می کند.سنگ به مار سیاه نمی خورد.از برخورد این دو سنگ اخگری پدید می آید که آن اخگر به بوته های خشک شاخ و برگ درختان که در آنجا پراکنده بودند گرفته و آتشی روشن می شود.هوشنگ شاه این پدیده را ارمغانی از سوی پروردگار می داند و آنرا ارج می نهد و آز آن پس هر ساله جشن آتش بر پا می کرد
***
جشن سده روز شنبه ۲۶ ژانویه از ۶ پسین  همراه با آتش افروزی و برنامه‌های شاد در مرکز زرتشتیان کالیفرنیا برگزار خواهد شد.
California Zoroastrian Center
8952 Hazard Ave

WestminsterCA 92683

Tel:714 893 4737

حضورِ «وانشا رودبارکی» در «پروژهء داو»

ژانویه 25th, 2019

بزرگداشتِ رضا دانشور،خسروِ خوبانِ قصه نویسی

ژانویه 23rd, 2019

تکاورانِ کسوف،شعری از:جهانگیرصداقت فر 

ژانویه 23rd, 2019

 

 در کوچه‌های شب زده پروایِ ظلمتی ست

که عنقریب

        فراخایِ شهر را فرا خواهد گرفت.

 

رهروانِ سرخورده به تمهید

فتیله‌های بی‌ رمق را 

                   به شراره‌ی آه

                               بر می‌‌افروزند،

غافل که کورسویِ فانوسکانِ پِت پِتی

هماوردِ سلطه‌ی سیاهی نیست.

          ***                

شمشیرِ همّتی به تیزیِ آذرخش می‌‌باید،

و شیونِ عصیانی به تندیِ تندر

تا ابرِ تیره را شِکم اندر شِکم بشکافد

                          در این کسوفیِ دیجور

و روزنی بگشاید به سراپرده‌یِ نور.

                              ***    

      جهانگیر صداقت فر             

لوس آنجلس- ۲۴ دسامبر ۲۰۱۸

نامزدهای ۲ گروه جشنوارهء نقد کتاب معرفی شدند

ژانویه 23rd, 2019

به گزارش خبرگزاری موج، در رشته شعر معاصر از میان 37 مقاله ارزیابی شده در مرحلة نخست داوری، شش مقاله «سبک ­شناسی لایه­ ای مجموعه اشعار قیصر امین ­پور ، هوشنگ محمدی­ افشار و کبری شایان مهر، ادبیات پایداری، ش16، بهار و تابستان 1396»، «صافی تبریز و وطنیه هایش، کامیار عابدی، جهان کتاب، ش337و 338، خرداد و تیر 1396»، «نقد بوم­گرایانه دفتر شعر از زبان برگ سروده محمدرضا شفیعی کدکنی، فرهاد بشیریان و اکبر شایان سرشت، شعرپژوهی، ش3، پاییز 1396»، «نقد و بررسی بانگ نی، سعید رضوانی، نامة فرهنگستان، ش16، 1396»، «و گاهی تنهایی، عنایت مهمی، نقد و بررسی کتاب تهران، ش55، تابستان1396» و «های آزادی ای دروغ بزرگ، مهدی فیروزیان، جهان کتاب، ش339و 340، مرداد و شهریور 1396»  به عنوان نامزدهای این دوره از جشنواره نقد کتاب شناخته شدند.

در گروه تاریخ و جغرافیا از میان 121 مقاله ارزیابی شده در مرحلة نخست داوری، مقاله های «آیا علوم طبیعی در تمدن­ اسلامی برگرفته از اسلام بود؟، امیرمحمد گمینی، نقد کتاب کلام، فلسفه و عرفان، ش15و16، پاییز و زمستان 1396»، «بررسی و نقد ترجمه کتاب روش‌های میدانی در باستان‌شناسی، کوروش روستایی، پژوهشنامة انتقادی متون، ش4، مهر و آبان 1396»، «بررسی و نقد کتاب شهرهای ساسانی از منظر تاریخ و باستان‌شناسی، میثم لباف خانیکی، پژوهشنامة انتقادی متون، ش4، مهر و آبان 1396»، «جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب: نگاهی به کتاب سیاق، تاریخ، آموزش، دیوان سالاری و ریاضی حسابداری، مریم صدیقی، آینة پژوهش، ش164، خرداد و تیر1396» و «گمگشته در زمان، کاوه بیات، جهان کتاب، ش 345 و346، بهمن و اسفند 1396»، «کتیبه های میخی اورارتویی، سهیل دلشاد، نقدکتاب تاریخ، ش16، زمستان  1396»  در فهرست نامزدهای این دوره از جشنواره نقد کتاب قرار گرفتند.

همچنین، مقاله های «نخستین «تاریخ ماد» نقد و بررسی کتاب مادها، سعدی سعیدیان، پژوهشنامة انتقادی متون، ش4، مهر و آبان 1396»، «نقدی بر کتاب «باستان‌شناسی میدانی (اصول سیستماتیک در کاوش‌ها)»، محمد قمری فتیده، پژوهشنامة انتقادی متون، ش4، مهر و آبان 1396»، «نقدی بر کتاب نگاهی به تاریخ تفکر امامیه از آغاز تا ظهور صفویه، غلامحسن محرمی، تاریخ اسلام در آینة پژوهش، ش42، بهار و تابستان 1396»، «نقدی بر مرجع شناسی تاریخ سلجوقیان، محسن رحمتی، نقد کتاب تاریخ، ش13و14، بهار و تابستان 1396»، «نقدی تاریخی بر کتاب خواجه نظام­الملک اثر سیّد جواد طباطبایی، محمد حسین بیگی و فرهاد صبوری­فر، تاریخ نو، ش19، تابستان 1396»، «هَفَوات و سَرقات: پژوهش نامه یا پژوهش نما؟ نگاهی انتقادی به کتاب نگاهی به تاریخ تفکر امامیه از آغاز تا ظهور صفویه، حمید عطایی نظری، آینة پژوهش، ش165، مرداد و شهریور 1396» و نقدکتاب دکتریرواندآبراهامیان بانامِ«یرواند بین دو انقلاب، بهمن زبردست، نگاه نو، ش115، تابستان 1396» در گروه تاریخ و جغرافیا به مرحله دوم داوری راه پیدا کردند.

 

عرضهء کتاب در تاکسی‌های تهران

ژانویه 23rd, 2019

مهدی ‌محمود‌اقدم؛ معاون فرهنگی، آموزشی سازمان تاکسیرانی شهر تهران در گفت‌و‌گو ئی درباره اجرای طرح فرهنگی با محوریت کتاب از سوی سازمان تاکسیرانی شهر تهران بیان کرد:

-تاکسی به‌مثابه «خانهء فرهنگِ سیّار» است با توجه به این رویکرد، طرح «فانوس راه» که به عرضهء کتاب در تاکسی‌ها، اختصاص دارد و هم‌زمان با بیست‌و‌ششمین دوره هفته کتاب، کلید خورد. البته پیش از این طرح در قالب محدود برگزاری شده بود اما به دلایلی متوقف شد.  
وی افزود: طرح «فانوس راه» با همکاری بخش خصوصی، احیاء شد. تبلیغات و چگونگی تولید و عرضه کتاب در تاکسی‌های شهر تهران با مشارکت این بخش برنامه‌ریزی شده است. بسته فرهنگی «فانوس راه» در بازار نشر وجود ندارد و ویژه این طرح است.
معاون فرهنگی آموزشی سازمان تاکسیرانی شهر تهران در تشریح جزئیات این طرح گفت: در طرح «فانوس راه» بسته فرهنگی شامل چهار عنوان کتاب در تاکسی قرار داده شده است. کتاب‌ها به زبان انگلیسی و فارسی، تولید شده و مسافران در‌صورت تمایل می‌توانند کتاب را خریداری کنند.
اقدم با بیان اینکه هماهنگی‌های لازم از سوی موسسه «کتاب هفت» با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای اجرای طرح «فانوس هفت» انجام شده، درباره سهم ناشر و راننده تاکسی از فروش کتاب بیان کرد: بسته فرهنگی «فانوس راه» 15 هزار تومان قیمت‌‌گذاری شده است. سهم ناشر 60 و سهم راننده 40 درصد از فروش کتاب است. 
معاون فرهنگی آموزشی سازمان تاکسیرانی شهر تهران درباره فاز دوم طرح فرهنگی عرضه  کتاب در تاکسی‌ها بیان کرد: در دومین فاز این طرح مقرر شده تا کتاب‌های پُرفروش بازار نشر، از سوی نهاد‌هایی مانند موسسه خانه کتاب و منابع موثق دیگر شناسایی و در قالب‌های مختلف از‌جمله بروشور در اختیار مسافران قرار بگیرد.
اقدم با بیان این مطلب که در فاز دوم، علاوه بر کتاب‌های فیزیکی به کتاب‌های صوتی و همچنین گروه‌های سنی کودک و نوجوان نیز توجه خواهد شد، ادامه داد: طرح «فانوس راه» به بازار کتاب‌فروشی‌ها لطمه نمی‌زند؛ به‌عبارت دیگر با اجرای این طرح در کنار فعالان نشر به‌ویژه کتاب‌‌فروشی‌ها هستیم و هدفمان کمک به خانواده نشر و تاکید بر اهمیت کتاب و کتابخوانی است.
وی میزان استقبال از طرح «فانوس راه» را قابل توجه ارزیابی کرد و گفت: فار نخست این طرح در پایانه‌های ارم، رسالت، شهید نظری و صادیقه شروع شده است و توسعه پیدا خواهد کرد.

به نقل از:خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا)

اعتراض به بازداشت سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران

ژانویه 23rd, 2019
 
“آزادی اندیشه و بیان و نشر در همه‌ی عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی بی هیچ حصر و استثنا حقِ همگان است. این حق در انحصار هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچ کس را نمی توان از آن محروم کرد.”
اصل اول منشور کانون نویسندگان ایران

در پی حضور رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن اعضای هیئت دبیران و بکتاش آبتین بازرس کانون نویسندگان ایران در شعبه‌ی ۲۸ “دادگاه انقلاب اسلامی”، با توجه به اینکه دادگاه وکلای معرفی شده – ناصر زرافشان و راضیه زیدی – را نپذیرفته بود، اعضای کانون مهلت تعیین وکیل و برخورداری از حق دفاع از خود را درخواست کردند، اما رئیس دادگاه – قاضی مقیسه – با طرح این نکته که “متهمان” خود می‌توانند از خودشان دفاع کنند در واقع حق اعضای کانون برای برخورداری از وکیل را نقض کرد و پس از آن قرار تأمین را از کفالت صد میلیون تومانی برای هر یک، به وثیقه‌ی یک میلیارد تومانی برای هر کدام از آنان تبدیل کرد. اعضای کانون به دلیل عدم امکان تأمین قرار، بازداشت و به زندان اوین منتقل شدند. لازم به ذکر است که پرونده‌ی فوق تا کنون دو بار مورد تفهیم اتهام قرار گرفته و هر بار قرار تأمین آن تشدید شده بود. بار نخست، اعضای کانون به “تبلیغ علیه نظام” متهم شدند و بار دوم که پرونده از “دادسرا” به “دادگاه” رفته و بازگردانده شده بود، دو اتهام سنگین‌تر یعنی “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” و “تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا” به اتهام فوق افزوده شد و اعضای کانون با قرار کفالت صد میلیون تومانی به طور موقت آزاد شدند. جلسه‌ی مورخ دوم بهمن ۱۳۹۷ بر اساس این سه اتهام تشکیل شد که چنان که گفته شد به تشدید قرار برای هر یک از اعضای کانون انجامید، و این در حالی است که فلسفه‌ی قرار تأمین این است که حضور متهم را در دادگاه تضمین کند و در مواردی که متهم در دادگاه حضور پیدا می‌کند هیچ توجیهی برای تشدید قرار وجود ندارد.براساس نظر کارشناسی حقوقدانان، اولاً تشدید قرار معمولاً جزءِ اختیارات “دادسرا”ست و قاضی شعبه‌ی ۲۸ “دادگاه” می‌بایست پرونده را با درخواست تشدید قرار به “دادسرا” می‌فرستاد نه اینکه خود رأساً قرار را تشدید کند. ثانیاً قاضی دادگاه مجاز نیست با درخواست برخورداری متهم از وکیل برای دفاع از خود مخالفت کند. همین دو مورد به معنی نقض آشکار حقوق مسلم متهم است و نشان می‌دهد که قاضی اصل بی طرفی را آشکارا زیر پا گذاشته است، که خود برای اثبات این نکته‌ی مهم کفایت می‌کند که شعبه‌ی فوق فاقد صلاحیت رسیدگی به پرونده‌ی مورد بحث است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کانون نویسندگان ایران ضمن اعتراض به بازداشت بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان (مهابادی)، که حتی با آیین دادرسی و موازین قضایی جمهوری اسلامی مغایر است، خواهان آزادی بی درنگ و بی قید و شرط اعضای بازداشت شده‌ی کانون است. دفاع از آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا حق مسلم تمام شهروندان از جمله اعضای کانون نویسندگان ایران است. از این رو، هیچ کس را نمی‌توان به سبب استفاده از این حق به دادگاه کشاند و محاکمه کرد، چه رسد به آنکه، چنان که آمد، حقوق مسلم او را در “دادگاه”هایی از نوع “دیوان بلخ” پایمال کرد.


کانون نویسندگان ایران

سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۷

من و امام موسی صدر،هوشنگ معین زاده

ژانویه 19th, 2019

بخش نخست

چه کسانی، به چه منظوری و چگونه موسی صدر را به لبنان فرستادند!

مقدّمه

در یک نگاه کنجکاوانه به داستان اعزام موسی صدر به لبنان و تأمل و تعمّقی در دخالت علنی و پنهانی دست‌هایی در این جابه جائی، مسائل زیادی را برایمان روشن می‌کند. این که چرا و چگونه یک روحانی غریبه، به زبانی بیگانه، از جانب ملت لبنان، به ویژه شیعیان این کشور پذیرفته می‌شود، بی آن که کوچک­ترین اطلاعی از واقعیت امر داشته باشند و یا کمترین واکنشی به حضور او نشان بدهند. با اندک توجهی به این جابه جائی، هر انسانی را به این پرسش می‌اندازد که: «چطور یک ملتی مانند ملت لبنان که از لحاظ درک و فهم سیاسی و فرهنگی جزو ملت‌های نسبتاً پیشرفته خاور میانه محسوب می‌شوند، به آن راحتی موسی صدر را پذیرا شدند و مقام و منزلتی به او دادند که در نوع خود بی­سابقه بوده است!؟»

در این جا، ما واقعیت این جابه جائی را  به گونه­ ای که رخ داده، شرح می‌دهیم، تا روزنه­ ای باز کنیم و از آن روزنه بتوانیم جابه­ جائی‌های دیگری که در کشورهای مسلمان، به ویژه میهن خود ما انجام گرفته است، برسیم و از دلایل جابه ­جائی‌ آن­ها  آگاه شویم.

نتیجه تصویری برای امام موسی صدرا

نا گفته پیداست که خاطره نویسی، قصه نویسی نیست، بلکه بازگو کردن جریاناتی است که دست اندرکاران سیاسی، فرهنگی، نظامی، اطلاعاتی و غیرۀ یک کشور که در زمان خود، شاهد و ناظر آن بودند و یا خود نیز نقش و سهمی در آن داشتند. و بزرگ­ترین اثر مثبت این گونه خاطره­نویسی نیز این است که آیندگان از حوادث گذشتۀ سرزمین خود آگاه می‌شوند و از علل و أسباب فعل و انفعالات و نقل و انتقالات انجام شده در کشورشان مطلع می‌گردند. و این گونه است که ملت‌های آگاه در رو یاروئی با مسائل مشابه  از  اشتباه پرهیز می‌کنند و به گمراهی کشیده نمی‌شوند.

اگر داستان واقعی و علل و اسبابی که موجب اعزام موسی صدر به لبنان شد، برملا  و ترتیباتی که برای این جابه­جائی داده شده بود، به درستی مطرح می­گردید، چه بسا در سال ۱۳۵۷ مردم خوش باور و ساده اندیش ایران به آن سادگی فریب بت سازی از یک آخوند قشری عقب ماندۀ هندی تبار را نمی‌ٔخوردند و او را که دیگران با فریب و نیرنگ می‌خواستند به رهبری و زعامت کشور و ملت ایران برسانند، به آن راحتی نمی‌پذیرفتند.

این بخش از داستان من و موسی صدر را با  این هدف بخوانیم و به این «این همانی»، انتخاب، اعزام و پذیراندن موسی صدر به مردم لبنان، انتخاب، اعزام و پذیراندن خمینی به مردم ایران، بیندیشیم!! اندکی هم با  تعمق به شرکت کشورهای خارجی و عوامل موثر داخلی آن­ها و اهدافی که دنبال می‌کردند، فکر کنیم. شاید حرفی برای گفتن به فرزندانمان و به نسل‌های آینده کشورمان داشته باشیم!!

چه کسانی، به چه منظوری و چگونه موسی  صدر را به  لبنان  فرستادند !

پس از مراجعت از ماموریت­ام در کشور ترکیه به عنوان سرپرست دانش آموزان نیروی دریایی ایران، در اواخر سال۱۹۷۰ به دعوت سازمان اطلاعات و امنیت کشور مأمور خدمت در این سازمان شدم. پس از طی یک دورۀ آموزشی، برایِ ماموریتی ویژه‌، به کشور اردن هاشمی اعزام گشتم. بعد از گذشت چند ماه از این مأموریت و پایان گرفتن غائلۀ فلسطینی‌های درگیر با ملک حسین پادشاه اردن، در سپتامبر معروف به سیاه «ایلول الاسود»، (سپتامبر۱۹۷۰ تا جولای ۱۹۷۱) و تار و مار شدن چریک‌های فلسطینی و فرارشان به لبنان، ماموریت من هم در آن کشور به پایان رسید و برای پیگیری و ادامۀ ماموریت، به لبنان اعزام شدم.

اعزام من به کشور اردن هاشمی، بر مبنای درخواست آقای منصور قدر سفیر ایران در این کشور، برای انجام یک ماموریت ویژه صورت گرفته بود. و من برای اولین بار ایشان را در این ماموریت ملاقات کردم. بازگشت من به ایران و رفتنم به لبنان نیز به گونه­ای با مشورت ایشان انجام گرفته بود که به آن خواهم پرداخت.

بازگشت من از اردن هاشمی به ایران و آماده شدنم برای رفتن به لبنان، مصادف شد با آمدن موسی صدر، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان به ایران و ملاقات او با پادشاه فقید که با  پا درمیانی سفیر وقت ایران در لبنان، زنده یاد رکن­الدین آشتیانی انجام شده بود.

در دیداری که برای عزیمت به لبنان، با تیمسار سپهبد ناصر مقدم، رئیس اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور آن زمان داشتم، به من گفت: « همزمان با مأموریت ویژه­ای که داری، رابط مستقیم من (سازمان) با آقای موسی صدر نیز خواهی بود. بهتر است پیش از برگشت ایشان به لبنان، در ایران او را ببینی و با وی آشنا  شوی».

چند روز بعد، در پی تماس با رابطی که تیمسار مقدم به من معرفی کرده بود،  در منزل آقای رضا صدر، برادر بزرگ موسی صدر که پیشنماز مسجد امام حسین در میدان فوزیه بود، با آقا موسی صدر دیدار و گفت­وگو کردم.

دیدارم با موسی صدر و برادرش، بسیار گرم و صمیمانه بود، پس از آن نیز همیشه همان طور باقی ماند. آن روز، پس از آشنائی و گفت­وگوهای متفرقه، از تاریخ عزیمت او از تهران آگاه شدم. در روز پرواز او از تهران نیز با تشریفات بسیار خوب در پاویون دولت از ایشان پذیرایی  و وی را بدرقه کردم، با این وعده که در بیروت دیدارمان را تجدید کنیم.

در لبنان، رشتۀ ارتباط من با موسی صدر به خوبی پیش می­رفت تا  این‌ که به دستور مرکز، از تماس با ایشان منع شدم. این قطع ارتباط بنا به درخواست منصور قدر سفیر ایران در بیروت انجام گرفت که داستان مفصلی دارد. در این جا فقط به این نکته اشاره و بسنده می­کنم که در اثر یک  بی­ سیاستی بزرگ، زنده یاد رکن الدین آشتیانی سفیر ایران در لبنان، معزول شد. به جای این دیپلمات آگاه و ورزیده و دوراندیش، سرلشکر منصور قدر، افسر سازمان اطلاعات و امنیت کشور که سفیر ایران در اردن هاشمی بود، به سمت سفیر ایران در لبنان منصوب شد  و به این کشور اعزام گردید.

با آمدن منصور قدر به لبنان خصومت دیرینۀ او با موسی صدر که مربوط به گذشتۀ  آن دو  بود، از نو بروز کرد و به اوج خود رسید. مضافاً این ‌که موسی صدر پس از دیدار با پادشاه فقید ایران در ژانویه ۱۹۷۲ که حمایت او را برای کمک به شیعیان لبنان جلب کرده بود، مورد تأئید منصور قدر نبود. در حقیقت نظر منصور قدر این بود که کمک دست و دلبازانۀ پادشاه ایران به شیعیان لبنان، از طریق سفارت ایران هزینه شود و ریش و قیچی این کمک‌ها، دست خود او باشد، نه موسی صدر.

منصور قدر برای رسیدن به این خواستة خود، سعی می‌کرد که موسی صدر را دشمن ایران و شاه قلمداد کند. و در این راه اقدامات زیادی انجام داد که یکی از آن­ها، درخواست از مرکز برای قطع ارتباط من با موسی صدر بود که به عنوان رابط مستقیم سازمان اطلاعات و امنیت کشور و سپهبد ناصر مقدم،  با موسی صدر بودم.

داستان من و موسی صدر و منصور قدر، بسیار دراز است، که به بخش دیگر این مبحث مربوط می­شود و در این جا فقط به شرح ماجرای اعزام موسی صدر به لبنان می پردازم.

***

و اما، واقعیت ماجرا!

رفتن موسی صدر به لبنان، موفقیتی که در این کشور به دست آورد و پایان کارش در لیبی، توسط جامعۀ روحانیت ایران به تفصیل نوشته شده است. در شرح حال او که بی­شک یکی از آخوندهای نامدار قرن بیستم مذهب شیعۀ دوازده امامی محسوب می­شود، این گونه آمده است که رفتن او به لبنان و موفقیت­اش در این کشور، یک امر طبیعی و یک داد و ستد آخوندی در مذهب شیعه بوده. در حالی که چنین نبود و لازم است، پس از سالیان دراز پرده پوشی، ماجرای رفتن او به لبنان نیز روشن گردد  تا  این بخش از تاریخ مذهب شیعه نیز که به خواستِ ملایان و ایادیشان تحریف شده،  آشکار شود. چرا که اگر واقعیت این نقل  و انتقال به درستی شرح داده شود، با روش شدن آن، به راحتی می‌توان حوادث مشابه را نیز تا حدودی روشن کرد.

در آغاز، نگاهی می‌اندازیم به روایتی که آخوندهای مذهب شیعه در بارۀ موسی صدر و رفتنش به لبنان نقل می‌کنند، اینان نوشته اند:

«موسی صدر بنا به وصیت سید عبدالحسین شرف­الدین، روحانی بزرگ شیعیان لبنان و به توصیۀ آیت­الله سید حسین طباطبائی بروجردی مرجع اعلای شیعیان آن زمان، سید محسن طباطبائی حکیم، مرجع بعدی شیعیان و شیخ مرتضی آل یاسین برای ادارۀ امور شیعیان لبنان به این کشور اعزام شده است». یعنی یک روحانی ایرانی، به صورت طبیعی و به توصیه روحانیون طراز اول مذهب شیعه از شهر قم به لبنان رفته و رهبری شیعیان این کشور را به دست گرفته است!

اولاً: در این جا لازم است یک نکته را یادآور شویم و آن این که همۀ آن­هائی که با آخوند جماعت و خصلت‌های این طایفه آشنائی دارند، می‌دانند که آخوندها، محال است، مسجد و منبر خود را فی­سبیل­الله به کسی واگذار کنند. به خصوص وقتی که خود فرزند معمم دارند، مسجد و منبرشان را برای فرزندانشان به ارث می‌گذارند. از این ­رو، باید از راویان محترم روایت وصیت مرحوم شرف­الدین پرسید:

 « سید عبدالحسین شرف­الدین با داشتن فرزند معممی به نام سید عبدالله شرف­الدین که در زمان پدر در قم مشغول تلمذ از محضر بزرگان این شهر بوده، چرا و به چه دلیلی ارث و   میراث­ اش را به یک آخوند دیگر، آن هم یک آخوند ایرانی داده است!؟».

به خصوص این که موسی صدر همسن و سال عبدالله شرف­الدین بود. (موسی صدر متولد ۱۳۰۷ در قم و سید عبدالله شرف­الدین ۱۳۰۵ در صور لبنان).

لبنان، کشوری است که در آن پیروان ادیان و مذاهب مختلف در صلح و آشتی با هم زندگی می‌کنند. این کشور پس از جنگ جهانی اول و سرنگونی امپراطوری عثمانی تأسیس گردیده است. اگر چه پیروان مذهب شیعه در لبنان نسبت به سایر مذاهب در اکثریت قرار دارند، با این حال، در تقسیم بندی مشارکت مذاهب مختلف در حکومت، رئیس مجلس لبنان به مسلمانان شیعه اختصاص داده شده. در همین حال، ریاستِ جمهوری این کشور به مسیحیان (مارونی) و نخست وزیری هم به مسلمانان اهل سنت رسیده است. بقیه مذاهب نیز هر یک در ادارۀ امور کشور دارای امتیازاتی هستند.

اخذ تابعیت لبنان هم بسیار دشوار است و تابعیت لبنان به هر کسی به راحتی داده نمی­شود، مگر تحت شرایط خاص. یکی از این شرایط خاص، مربوط می‌شود به پایان ریاست جمهور این کشور که هر رئیس جمهوری در پایان دوران ریاستش، اجازه دارد به تعدادی از متقاضیان مورد نظر خود، تابعیت لبنان را بدهد.

در لبنان، به خاطر تقسیم­بندی مشاغل دولتی بین مذاهب مختلف، هر یک از مذاهب دارای تشکیلات خاصی هستند که مسئول ادارۀ امور پیروانشان می­باشند. از این­ رو، علاوه بر سیاستمداران مذاهب مختلف، روحانیت این مذاهب نیز دارای تشکیلاتی هستند. در این میان مشکلی که شیعیان لبنان داشتند، نداشتن تشکیلاتی بود که از نظر«مذهبی» بتوانند پیروان خود را زیر یک چتر نگهدارند و مانند رهبران سایر مذاهب امتیازاتی برای پیروان مذهب خود کسب کنند.

می‌دانیم که پیروان مذهب شیعه بنا به تشخیص خود، هر یک مقلد مجتهدی از مجموع مجتهدان موجود هستند. تا به امروز هم در هیچ یک از جوامع شیعه مذهب، یک مجتهد جامع الشرایط ظهور نکرده که همۀ شیعیان تابع و مقلد او باشند. تا آن­جایی که حتی با پیدا شدن مراجع بلند پایه­ای مانند سید ابوالحسن اصفهانی و سید حسین بروجردی که بیشترین پیروان را داشتند، به عنوان مرجع یگانه محسوب نمی‌شدند و در هر گوشه و کنار دنیای اسلام، شیعیان دارای ده‌ها و صدها مرجع بودند که هر یک پیروان خود را داشتند.

**

در سال ۱۳۷۷ هجری قمری سید عبدالحسین شرف­الدین مرجع اعلای شیعیان لبنان که مورد احترام شیعیان این کشور بود، درگذشت و جامعۀ شیعیان این کشور بدون سرپرست شد.

این حادثه درست در زمانی اتفاق افتاد که عبدالناصر رئیس جمهور کشور مصر با دیدگاه‌های خاص خود، به دنبال رهبری جهان عرب بود. از این­ رو شیعیان این کشور که از بابت رهبر مذهبی، بی­سرپرست شده بودند، طعمه خوبی برای عبدالناصر شدند که آن­ها را در کشمکش‌های سیاسی به دنبال خود بکشاند.

روایتی که در این­ جا نقل می‌شود، روایتی است از یک راوی مطلع، موثق، بی­نظر و برمبنای واقعیت‌های عینی. قصد و غرض راوی هم تنها آگاهی دادن به شخص« من» بوده، نه چیز دیگر. بی آن‌ که بخواهد یا بداند که این موضوع روز و روزگاری مطرح و منتشر خواهد شد.

من این روایت را به کوتاهی بازگو می‌کنم و در تأئید درستی آن، اطلاعات دیگری را که به گوش خود از منابع مختلف شنیده و قرائنی که در تأیید آن به مرور زمان، به دست آورده­ام را نیز اضافه خواهم کرد و داوری آن را  بر عهدۀ پژوهشگران این بخش از تاریخ، می‌گذارم. با این امید که این جستجوگران عزیز، بتوانند با دیدی دقیق ­تر و نگاهی عمیق­تر این گونه نقل و انتقالات را در گسترۀ پراکندگی پیروان مذهب شیعه بررسی و تجزیه و تحلیل کنند. ضمن این که  از سرگذشت این روحانی بسیار پر تلاش و جویای نام نیز که چند صباحی در عالم اسلام نقش آفرینی کرده، آگاه شوند. آن‌هائی هم که ریزبین­ترند، می‌توانند با آگاهی از این ماجرا واین همانی‌ها، پی به نقل و انتقال‌های دیگر ببرند و ببینند که سلطه­گران چگونه از ناآگاهی مردمان ساده دل مسلمان بهره می‌گیرند و هر روز با ترفندهای نوئی، یکی را برای آنان علم می­کنند.

راوی، زنده یاد نوذر رزم آرا، فرزند سپهبد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر مقتول است. او یکی از کارمندان ارشد و با تجربۀ سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. چندین سال هم در سمت رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در عربستان و مصر خدمت کرده و اطلاعات زیاد و جالبی در بارۀ عملیات سازمان اطلاعات و امنیت ایران در کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای مسلمان داشت.

زمانی که من در لبنان خدمت می کردم، او هم در مصر انجام وظیفه می­نمود. و با آشناِیی به سوابق آقای منصور قدر و آقای موسی صدر و اختلاف این دو با هم، در یکی از سفرهای خود به قاهره که توقف کوتاهی در بیروت داشت، برنامۀ سازمان اطلاعات و امنیت کشور را در اعزام موسی صدر به بیروت برای من تعریف کرد. گفتنی است که او به مناسبت خدمت در ادارۀ دوم و هفتم سازمان اطلاعات و امنیت کشور که مربوط به جمعآوری و بررسی اطلاعات خارج از کشور، به ویژه در مسائل مربوط به کشورهای عرب بود، با بسیاری از پرونده‌های شخصیت‌های سیاسی، نظامی، دینی و فرهنگی این کشورها آشنائی داشت. از این ­رو سخنان او در بارۀ شخصیت‌های این کشورها، مستند و معتبر شمرده می‌شود. ضمن این‌ که او در یک خانوادۀ ارتشی متولد و بزرگ شده بود و با بسیاری از ارتشیان نیز آشنائی داشت، از جمله با سپهبد تیمور بختیار و ارتشبد نصیری که هر دو سالیان دراز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند.

روایت نوذر رزم آرا:

…عبدالناصر پس از به قدرت رسیدن،جنبشی به عنوان ناسیونالیسم عربی به راه انداخت که با این جنبش،از یک سو رهبران سنّتی کشورهای اسلامی را به چالش گرفت و از سوی دیگر منافع و مصالح بعضی از کشورهای غربی و دوستان شان را به مخاطره افکند.از این­ رو،این کشورها مشترکاً به رویاروئی با  او  برخاستند. سه کشور عمده­ای که بیش از هر کشوری خطر عبدالناصر را با منافع خود در تضاد می‌دیدند،انگلیس و فرانسه و اسرائیل بودند، همان‌هائئ که به دلیل ملی کردن کانال سوئز توسط عبدالناصر در سال ۱۹۵۶ به مصر حملۀ نظامی کرده بودند، و ….

این سه کشور،با کشورهائی که رهبرانشان مورد انتقاد عبدالناصر بودند،مانند لبنان و ایران و عربستان و غیره به گفتگو و رأیزنی نشستند و در رویاروئی با سیاست عبدالناصر در منطقه، مشترکاً اقداماتی انجام دادندکه یکی از آن­ها، ممانعت از افتادن شیعیان لبنان به دام عبدالناصر بود.به همین منظور نیز تصمیم گرفتند که سید عبدالله شرف­ الدین پسر معمم مرحوم سید عبدالحسین شرف­ الدین را که در حوزۀ علمیه قم مشغول تحصیل بود، به لبنان بازگردانند و جایگاه خالی پدر را که مرجع شیعیان لبنان بود، با پسر پر کنند. با این هدف که او بتواند سرپرستی مذهبی و معنوی شیعیان لبنان را برعهده بگیرد و از گرایش و پیوستن آنان به عبدالناصر مانع شود.

 در آن زمان،ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور ما با سپهبد تیمور بختیار بود که مسائل مربوط به امور کشورهای عربی،منجمله لبنان و عراق و سوریه و عربستان و مصر و غیره با نظر او اداره می‌شد.از این ­رو، بازگرداندن سید عبدالله شرف الدین به لبنان بر عهدۀ  او گذاشته شد.سپهبد تیمور بختیار دستور احضار سید عبدالله شرف­ الدین را به رِئیس ساواک قم می­دهد که او را همراه با ماموری به تهران و به دفتر او بفرستد.

ابلاغ احضار سید عبدالله شرف­ الدین توسط سپهبد بختیار،این آخوند غریبه در قم را به شدت نگران می‌کند و با ترس و وحشت به آقا رضا صدر برادر بزرگ آقای موسی صدر متوسل می‌شود.آقا رضا صدر هم با دلداری به شرف­الدین، او را راهی تهران و دیدار با سپهبد بختیار می‌کند،با این قرار که پس از ملاقات، ماجرای دیدارش را برای او تعریف کند تا راه حلی برایش پیدا کند.

سید عبدالله شرف­ الدین، در مَعیّت مامور ساواک قم به تهران و به دفتر سپهبد بختیار می‌رود.بنا به گفتۀ شرف الدین،در این ملاقات،سپهبد بختیار با او بسیار محترمانه برخورد و گفت ­وگو می‌کندو نظر او را در باره بازگشت ­اش به لبنان و عهده دار شدن مسند و مسجد و منبر پدر خود جویا می‌شود و این که شیعیان لبنان با درگذشت پدر او، نباید برای مدت زیاد بی­سرپرست بمانند و به دام این شیخ و آن شیخ بیفتند  و یا به دامان عبدالناصر که دین و ایمان درست حسابی ندارد،پناه ببرند.در نهایت از او می‌خواهد که هر چه زودتر به لبنان برود و عهده ­دار سرپرستی شیعیان لبنان بشود. ضمن این که این وعده را هم به او می‌دهد که روی کمک مادی و معنوی ایران می‌تواند حساب کند. در این مورد هم یکی از کارمندان عالیرتبۀ سفارت ایران در لبنان را مسئول ارتباط با او می‌کند که هر کاری داشته باشد، برایش انجام دهد. و از او می‌خواهد هر وقت آمادۀ حرکت شد به ساواک قم اطلاع دهد تا ترتیبات سفرش را فراهم کنند.

سیدعبدالله شرف الدین پس از این دیدار،مستقیماً به دیدار آقا رضا صدر می‌رود و ماجرا را برای او شرح می‌دهد و از او چاره جویی می‌کند.

آقارضا صدر پس از شنیدن ماجرا و ترس و نگرانی این سید از همه جا بی­خبر،از او می‌خواهدکه موضوع را با هیچ­ کس مطرح نکند تا او به دنبال یک راه حل بگردد.او که با شنیدن گفت­وگوی تیمسار بختیار با سید عبدالله شرف ­الدین و آگاهی از برنامه­ ای که سازمان اطلاعات و امنیت ایران برای شیعیان لبنان در نظر گرفته بود،با تیزبینی خود، اهمیت قضیه را درک و در صدد بر می‌آید که از این حادثه به نفع خود و خانواده ­اش استفاده کند.

آقا رضا صدر،ضمن مشورت و هماهنگی با برادر خود موسی صدر و آماده کردن او برای شرکت در این برنامه که به نظر او بسیاری از کشورها درگیر آن خواهند بود،به واسطۀ آشنایانش از سپهبد بختیار تقاضای وقت ملاقات می‌کند و به دیدار او می­رود.

در این دیدار،آقا رضا صدر، سید عبدالله شرف­ الدین را با توجه به آشنائی نزدیک و نسبت فامیلی که با او دارد،به سپهبد بختیار معرفی می‌کند و می‌گوید که فرستادن این سید بی­ دست و پا و فاقد تحصیلات و معلومات کافی،برای برنامه­ ای که در لبنان دارید،بی ­ثمر و بدون نتیجه خواهد بود.

در این مورد خود بختیار هم در ملاقاتی که با سید عبدالله شرف­ الدین داشت،کمابیش همین استنباط را کرده بود.اما این تصمیم­گیری را سپهبد بختیار به تنهائی اتخاذ نکرده بود، بلکه تصمیمی بود که سه کشور لبنان و عربستان و ایران متفقاً و با نظر کشورهای دوست خود، انگلیس و فرانسه و اسرائیل گرفته بودند،بی­ آن که از خصوصیات شخصی که انتخاب کرده بودند،اطلاع درستی داشته باشند.البته دلیل عمدۀ این انتخاب نیز معمّم و فرزند سید عبدالحسین شرف ­الدین بودن،او بود.

آقا رضا صدر در مقابل وضع موجود و اینکه سید عبدالله تنها فرد حائز شرایط لازم برای عهده دار شدن جایگاه پدرش در لبنان است،می‌گوید: نه! می‌توان شخص دیگری را که دارای صلاحیت و درایت و تحصیلات کافی باشد به این ماموریت گسیل داشت. و او، برادر خود موسی صدر را به سپهبد بختیار معرفی می‌کند.

تیمسار بختیار در مقابل نظر او می‌گوید:موسی صدر ایرانی است،علاوه بر این که شیعیان لبنان او را نخواهند پذیرفت،دولت لبنان هم نمی‌تواند به او تابعیت لبنان را بدهد.

آقارضا صدر در پاسخ می‌گوید: اجداد ما لبنانی و از عالمان جبل عامل لبنان بودند که در زمان صفویه به درخواست پادشاهان این سلسله به ایران آمده­ اند. شجرنامۀ ما به راحتی لبنانی­ الاصل بودن ما را گواهی می‌دهد و به سادگی می‌شود تابعیت پدران خود را اخذ کنیم.ضمن این که جمع آوری شیعیان لبنان و برحذر داشتن آن­ها از گرایش به ناصریسم،یک کار پر زحمتی است که از همه کس، به خصوص اشخاصی مانند سید عبدالله شرف­ الدین ساخته نیست.برادر من،موسی صدر می‌تواند این کار را به نحو احسن انجام دهد.

گفت­ وگوی آقا رضا صدر با سپهبد بختیار به علت جالب بودن موضوع،بسیار طولانی شد و در نهایت قرار بر آن شد که آقا موسی صدر به دیدار سپهبد بختیار برود تا ایشان حضوراً با او آشنا گردد و قابلیت او را ببیند و تصمیم بگیرد.

چند روز بعد آقا موسی صدر به دیدار سپهبد بختیار می‌رود و با او به گفت­ وگو می‌نشیند.در پایان آن دیدار که سپهبد بختیار تحت تأثیر شخصیت آقا موسی صدر قرار گرفته بود، به او می‌گوید: بروید و وسائل سفر خود به لبنان فراهم کنید تا پس از آماده شدن ترتیبات لازم،به لبنان حرکت نمائید و…

اینگونه بود که موسی صدر بنا به توصیهء برادرش آقا رضا صدر و پذیرفته شدنش از جانب رئیس سازمان اطلاعات و امنیّت ایران،سپهبد تیمور بختیار و پیشنهاد او به کشورهای ذینفع جایگزین سید عبدالله شرف­ الدین و به لبنان اعزام می‌ شود تا با عهده دار شدنِ جایگاه سیدعبدالحسین شرف­ الدین در لبنان،امور شیعیان این کشور را اداره کرده،از پیوستن آن­ها به حرکت ناسیونالیستی عربی عبدالناصر جلوگیری کند.به عبارت دیگر،عزیمت موسی صدر هیچ ارتباطی با وصیتنامه سید عبدالحسین شرف­ الدین نداشت و ربطی هم به توصیه و پیشنهاد روحانیونی مانند آقای سید حسین بروجردی، سیدمحسن حکیم، مرتضی آل یاسین و غیره نداشت.تیزبینی آقا رضا صدر، برادر آقا موسی صدر،سبب اصلی اعزام او به لبنان بود.

آقای موسی صدر پس از حضور در لبنان،با ترتیباتی که از پیش برایش فراهم شده بود،مستقیماً به جنوب لبنان و شهر صور می‌رود و امامت مسجد سیدعبدالحسین شرف­ الدین را برعهده می‌گیرد.همان­ طور که اشاره شد، در انجام این برنامه،بعضی از کشورهای غربی دست اندر کار بودند و توسط عوامل خود در لبنان به موفقیت این پروژه کمک کردند.نام و نشان تجار بزرگ و سیاستمداران نامدار لبنانی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم،دانسته یا نادانسته در موفقیت این برنامه، یار و یاور آقای موسی صدر بودند،نیز در تاریخ آشکار و پنهان لبنان وجود  دارد.

موسی صدر با اقامت در شهر صور و عهده دار شدنِ مسجد و منبر مرحوم سید عبدالحسین شرف ­الدین،با رفتار سنجیده و اخلاق خوب و کمک دست‌های پنهان عواملی که در خدمت او بودند، آرام آرام،توانست جایگاهش را به عنوان یک روحانی متشخص و معتبر در میان شیعیان لبنان باز کند و با تأسیس «مجلس اعلای شیعیان لبنان» و انتخاب شدنش به عنوان رئیس این مجلس نیز به گردآوری شیعیان بر محور مجلس اعلای شیعیان قدم بردارد.

با درگذشت عبدالناصر نیزداستان گرایش شیعیان لبنان به او منتفی و میدان فراخی برای یکه تازی‌های جاه طلبانه موسی صدر فراهم شد که بر اثرِ همین  یکه تازی‌ها جان خود را نیز از دست داد.

گفتنی است که موسی صدر در تمام مدتی که در لبنان بود با ایران رابطۀ خوبی داشتتا این که درسال ۱۳۴۷،سپهبد بختیار هنگام ورود به لبنان، در فرودگاه بیروت،به جرم داشتن اسلحه بازداشت و زندانی می­شود.

زندانی شدن سپهبد بختیار در لبنان،دوستداران ایران را در این کشور به تلاش می‌اندازد که از مقامات لبنانی بخواهند که او را به ایران تحویل دهند.متقابلاً عده­ای از سیاستمداران لبنانی هم به دلایل خاصی به کمک بختیار بر می‌خیزند و از دولت خود می‌خواهند که از تحویل او به ایران خوداری شود.در گیر ودار این کشمکش‌ها میان هواداران تحویل سپهبد بختیار به ایران و مخالفین این امر،یکی از کسانی که در زندان به دیدار سپهبددر بند می رود، موسی صدر است که در آن زمان صاحب اسم و رسمی شده بود و دیدارش هم با سپهبد در بند،پر آوازه شد.

در بارۀ رفتن موسی صدر به دیدن سپهبد بختیار در زندان لبنان،با توجه به شرح داستانی که در مورد اعزام او به لبنان داده شد، به سادگی می توان به این نتیجه رسید که این ملاقات یکی از علائم درستی روایت نوذر رزم آرا است.چرا که لزوم و ضرورتی نداشت،امام موسی صدر رهبر مذهبی شیعیان لبنان پا به این کشمکش پر ماجرا بگذارد و به دیدار مردی برود که علیه پادشاه کشور خود قیام کرده بود.

بدون شک موسی صدر هم می‌دانست که دیدار او با سپهبد بختیار،خشم پادشاه ایران را برخواهد انگیخت،چنانکه برانگیخت. و در این ماجرا که بسیاری چه در ایران و چه در خارج از ایران به دنبال بهره برداری بودند،منصور قدر هم به عنوان یک افسر اطلاعات به دلایل خاص خود،آتش بیار معرکه دیدار موسی صدر با سپهبد بختیار می شود.

حمایت موسی صدر و بسیاری دیگر سبب گردید که دولت لبنان از تحویل سپهبد بختیار به ایران خودداری کندو در نتیجه، از آن تاریخ به بعد، رابطۀ موسی صدر با ایران تیره و به گونه ­ای بریده شد. همچنان که رابطۀ دیپلماسی ایران با لبنان نیز به خاطر این حادثه برای مدتی قطع گردید.

تا این که در سال ۱۳۵۰ روابط ایران و لبنان از نو برقرار می­شود و رکن الدین آشتیانی یکی از دیپلمات‌های بلندپایه وزارت خارجه ایران،به عنوان سفیر ایران در لبنان منصوب و به این کشور اعزام می‌گردد.حضور آشتیانی به عنوان سفیر ایران در لبنان که خود از یک خانوادۀ سرشناس روحانی بود،از یک سو و حضور نفر دوم سفارت،آقای محمود لواسانی که او نیز از یک خانوادۀ معروف روحانی و خواهر وی نیز همسر شیخ محمود فرحات معاون مجلس اعلای شیعیان لبنان بود، موقعیتی فراهم کرد که موسی صدر در صدد بر آید که رابطۀ خود را با ایران بهبود ببخشد.

واقعیت این است که موسی صدر برای رسیدن به اهداف بلند پروازانۀ خود به حمایت معنوی و مادی شاه ایران به عنوان تنها رهبر یک کشور شیعه مذهب جهان نیاز داشت.از این ­رو،رفتن او به دیدار سپهبد بختیار، دشمن شاه، می باید دلیل خاصی داشته باشد و این دلیل هم به نظر می­رسد،همانا موضوع انتخاب و اعزام او توسط سپهبد بختیار به لبنان بود.و ترس از این که مبادا سپهبد دربند، این اسرار پنهان را فاش کند و لطمه­ای بزرگ به موقعیت او بزند.

دلیل دیگری هم که خود من برای اعزام موسی صدر توسط تیمسار بختیار به لبنان دارم،سخنان غیر مستقیم حاج آقا رضا صدر،برادر ارشد موسی صدر است.کسی که اولین دیدار و آشنائی من با موسی صدر،در منزل او انجام گرفت و در طول مدت ماموریتم در لبنان و در سفرهایم به تهران و سفرهای آقا رضا صدر به لبنان،مرتب همدیگر را می‌دیدیم و دوستی صمیمانه­ ای میان ما برقرار بود.

من شخصاً چندین بار از زبان ایشان به مناسبت‌های مختلف شنیدم که می­گفت:«آقا موسی هر چه دارد از من دارد».او نه به صراحت و نه به روشنی، بلکه در لفافه آمدن برادرش به لبنان را مرهون دوراندیشی خود عنوان می‌کردو این ‌که «اگر او نبود و نمی‌خواست موسی صدر امروز در لبنان نبود».

به نظر من، اشتباه او این بود که فکر می کرد من باید از این قضیه آگاه باشم. در صورتی که این گونه نبود و نمی‌دانست در سازمان‌های اطلاعاتی، همۀ کارمندان سازمان، به همۀ اسناد و مدارک و عملیات سری سازمان دسترسی ندارند.هر کسی در حد مقام و موقعیت و ماموریتی که دارد، می‌تواند به اطلاعات مربوطه دسترسی داشته باشد.این‌ که، من به دلیلی که ذکر کردم، توسط،نوذر رزم آرا،بر خلاف مقررات،از این امر آگاه شده بودم،امر دیگری است.

این نکته را هم بایدیادآور شوم که اعزام من به لبنان از طرف اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور بوده که به امنیت داخلی مربوط می­ شد،لذا من از پرونده‌های اطلاعات خارجی بی­خبر بودم. وقتی هم من به ریاست نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در لبنان منصوب شدم،در این کشور بودم، لذا اطلاعات چندانی در باره پرونده‌های اداره دوم نداشتم.

**

پس از حضور آقای منصور قدر در سفارت لبنان،اختلاف من و ایشان شروع شدو دلیل عمدۀ آن هم اختلافِ نظرمان در مورد موسی صدربود.او موسی صدر را از مخالفین ایران و شاه قلمداد می‌کرد و من بی­آن­ که در این مورد،مخالفتی با او بکنم،معتقد بودم و می ­گفتم که با این اوصاف هم،ما می‌توانیم از بودن موسی صدر در لبنان و در رأس مجلس اعلی شیعیان به نفع مملکت مان استفاده کنیم.به قطع یقین آقای قدر هم در باطن با نظر من موافق بود، ولی به دلایلی که هیچ ربطی به منافع و مصالح کشورمان، نداشتُ، با موسی صدر مخالف بود.

در این مورد خاص،خود من با هماهنگی با یکی از تجار بسیار معروف و خوشنام لبنانی ایرانی تبار که از دوستان آقا موسی صدر هم بود، چندین بار ترتیب دیدار و گفت­ و گو میان آن دو ( منصور قدر و موسی صدر)را چه در خانه دوست تاجرم و چه در منزل خود فراهم کردم که متاسفانه این اقدامات نیز بی­نتیجه بود. یعنی، درست در زمانی که موسی صدر در عالی­ترین موقعیت خود و مورد احترام بسیاری از رهبران کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای سنی مذهب بود، منصور قدر عزم خود را جزم کرده بود که او را از ایران دور کند، و این کار را کرد. آن هم درست پس از آن که موسی صدر به دیدار پادشاه ایران رفته و مورد مرحمت او قرار گرفته بود.

در عالم سیاست و در ارتباط با مسائل سیاسی،همۀ کشورها و همۀ سازمان های اطلاعاتی به دنبال آن هستندکه نظر شخصیت‌هائی نظیر موسی صدر را جلب کنند.اما قدر سفیر شاهنشاه ایران که خود یکی از افسران اطلاعاتی بود،به عمد و در حقیقت با کینه توزی و به خاطر منافع شخصی،چنین موقعیت ممتازی را از دست کشور ما خارج ساخت.

من نه سابقه طولانی آقای قدر را درسازمان اطلاعاتی داشتم و نه در سیاست و دیپلماسی به قدمت سال‌هایی که او در لبنان و سوریه و اردن خدمت کرده بود،خدمت کرده بودم. ولی این دیدگاه را داشتم که مصلحت و منفعت کشورمان ایجاب می‌کردکه از موقعیت موسی صدر کمال بهره را ببریم.ضمن این که خود آقای صدر نیز صمیمانه علاقمند بودکه ما را در مسائل مربوط به منافع کشورمان یاری برساند.

امادر زمینه­ء دورکردنِ موسی صدر از ایران،منصور قدر کوتاه نمی ­آمد.آخرین تیری که او در این راستا به جانب موسی صدر پرتاب کرد،داستان یکی از مصاحبه‌های موسی صدر با سلیم لوزی سر دبیر مجلۀ معروف«الحوادث»لبنان است که در این مصاحبه موسی صدر مطلبی عنوان کرده بود که به تعبیر آقای قدر و مترجمین او،خلیج فارس را خلیج عربی عنوان کرده بود.

منصور قدر درترجمه گفتار موسی صدر،به جای «دولت‌های عربی خلیج»،که ترجمۀ «الدول الخلیج العربیۀ »است،دولت‌های خلیج عربی، ترجمه کرده بود.درعبارت«الدول الخلیج العربیۀ»،کلمه “العربیۀ” صفت “الدول” که کلمه‌ای مونث است،می‌باشد،نه صفت برای کلمهء”الخلیج”؛ وی این عمل را به این خاطر انجام می‌داد تانزد پادشاه ایران، موسی صدر به عنوان شخصی شمرده شود که به جای استفاده از نام«خلیج فارس» از واژه«خلیج عربی» استفاده نموده است.این بحث در آن زمان بین کشورهای حاشیه خلیج فارس و ایران بسیار بالاگرفته بود و دولت ایران، به این ماجرا بسیار حساس بود. 

در این مورد خاص،موسی صدردر دفتر خود با کمال صمیمیت و صداقت مطلب را برای من خواند و ترجمه کرد و گفت من صحبت خلیج عربی نکرده ­ام و از من خواست که به تهران بگویم،متن را به یک نفر عربی­ دان مجرّب بسپارند که ترجمه کند که متاسفانه چون مسألۀ خلیج عربی به پادشاه گزارش شده بود،هیچ کس جرأت نکرد که دروغ بودن حرف آقای منصور قدر را به پادشاه بگوید.به این ترتیب همۀ رشته‌های ارتباط آقای صدر با ایران بریده شد و کمکی هم که قرار بود پادشاه ایران برای ساختن بیمارستان شیعیان بکند، عملی نشد.

آقای منصور قدر،مدت‌ها با من در بحث و گفت ­و گو بودکه نظرم را نسبت به موسی صدر عوض کنم و چون به نتیجه نرسید،در سفری به تهران،از سازمان خواست که از من بخواهند که ارتباط خود را با موسی صدر قطع کنم.یعنی من که به عنوان رابط ساواک با موسی صدر تعیین شده بودم،دیگر با او تماس نگیرم.در تماسی که با دوستانم در تهران داشتم،گفتندکه آقای قدر به ارتشبد نصیری گفته بود:«معین زاده تحت تأثیر موسی صدر قرار گرفته و مصلحت نیست که دیگر با او در تماس باشد».

گفتنی است که من بادرجه سروانی به ریاست نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در لبنان منصوب شده بودم ودرجه سرگردی ­ام را نیز در لبنان گرفتم.پیش از من از افسرانی که در این پست خدمت کرده بودند،همگی از بزرگان سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند که می ­توان به نام‌های سرهنگ مجتبی پاشائی نخستین مسئول خاورمیانۀ ساواک،سرلشکر عباس شقاقی و سرلشکر منصور قدر اشاره کرد.من،پس از بالا گرفتن اختلافاتم با قدر،به درخواست شخصی از این پست و مقام مهم نسبت به سن و سال و درجه­ ام،دست کشیدم و شخصاًتقاضای بازگشت به ایران را کردم.پس از بازگشت به ایران هم بنا به تقاضای شخصی به ماموریت خود در سازمان اطلاعات و امنیّت کشور پایان دادم و به نیروی دریائی بازگشتم و….

هوشنگ معین زاده

پاریس مرداد ماه ۱۳۹۷

       به نقل از ره آورد شماره ۱۲۴-۱۲۵

سقوط ۷۹

ژانویه 17th, 2019

آن روز خواهد رسید،می دانم!،شکوه میرزادگی

ژانویه 11th, 2019

نتیجه تصویری برای شکوه میرزادگی

سال هاست که به دلیل کارهایم در ارتباط با میراث فرهنگی، مرتب از چپاول آثار هنری قبل از انقلاب با خبر می شوم و رنج می برم: همان هزاران اثر هنری که پس از انقلاب از کاخ ها و موزه ها و خانه های مردم بیرون کشیدند وسال هاست که به دلیل کارهایم در ارتباط با میراث فرهنگی، مرتب از چپاول آثار هنری قبل از انقلاب با خبر می شوم و رنج می برم: همان هزاران اثر هنری که پس از انقلاب از کاخ ها و موزه ها و خانه های مردم بیرون به عنوان «اموال طاغوت» مصادره و در انباری عظیم به نام «بنیاد مستصعفان» ریختند تا «مستکبران» جمهوری اسلامی بتوانند آن ها را از ایران خارج کنند و بفروشند. اکنون بسیاری از این آثار در موزه های شخصی اروپایی ها و آمریکایی ها و یا موزه های عمومی کشورهای حاشیه خلیج فارس به سر می برند؛ آثاری که اندکی شان صاحب خصوصی داشتند و بیشترشان جزو اموال ملی بودند. برخی از این آثار، که در موزه ی هنرهای معاصر نگهداری می شدند، اثر هنرمندان بزرگ ایران و جهان بودند که زیر نظر شهبانو فرح خریداری شده بودند و ایشان چند بار به طور علنی خطاب به مسئولین در ایران گفته اند که: «این آثار متعلق به مردم و جزو اموال ملی ست». اما این گواهی هم نتوانسته کاری انجام دهد و  آن ها هنوز و همچنان از این اموال به عنوان «اموال طاغوت» نام می برند و هنوز هیچ کس خبری درست از وضعیت آن ها ندارد.

در این سال ها من هم، مثل بسیاری از علاقمندان به آثار هنری، فکر می کردم آخر چه بر سر این نقاشی ها و مجسمه ها آمده است؛ کجا هستند، به که و در کجا فروخته شده اند؛ و آیا روزی خواهد رسید که مردمان ایران بتوانند دوباره آن ها را در موزه های ملی شان تماشا کنند؟ و در اين هفته ناگهان دریچه ای روشن مقابلم باز شد که به من می گفت: «بله، آن روز خواهد آمد».

دو روز پيش دولت آلمان اعلام کرد که یک اثر زیبای هنری، کار «توماس کوتور»، را که نازی های هیتلری از «ژرژ مندل» سیاستمدار فرانسوی ـ یهودی گرفته بودند، به بازماندگان او بازگرداندند.

این رسیدن حق به حق دار، پس از ماجرای تکان دهنده ای است که در نوامبر 2013 اتفاق افتاده؛ وقتی که حدود 1500 اثر هنری کشف شد که توسط نازی ها مصادره شده بود؛ آثاری از هنرمندان بزرگ، از جمله پیکاسو، ماتیس، شاگال،. از آن تاریخ تلاش های زیادی برای یافتن صاحبان اصلی و قانونی این آثار انجام شده و دور نیست که به زودی این آثار یا در موزه ها جای خواهند گرفت و یا به دست صاحبان قانونی شان خواهند رسید.

 خبر خوبی بود. همین خبر کوچک می تواند نه تنها به من، که به همه ی عاشقان میراث فرهنگی ایران این امید را بدهد که، چه ما باشیم و چه نباشیم، روزی این اموال ملی به موزه های ما بازخواهند گشت. بله.. آن روز خواهد رسید. می دانم!

11 ژانویه 2019

سخنرانی و گفتگو با مزدک بامدادان(محسن بنائی)

ژانویه 7th, 2019

حال ابریِ خانهء «نیما»،عاطفه نژادسالاری

ژانویه 6th, 2019

شاید آن زمان که نیما گفت «خانه‌ام ابریست، یکسره روی زمین ابریست با آن» نمی‌دانست روزی همین شعر وصف حال خانه‌ای شود که بخشی از زندگی‌اش را در پایتخت در آن سپری کرده بود.

 

شاید آن زمان که نیما گفت «خانه‌ام ابریست، یکسره روی زمین ابریست با آن» نمی‌دانست روزی همین شعر وصف حال خانه‌ای شود که بخشی از زندگی‌اش را در پایتخت در آن سپری کرده بود.

به گزارش ایرنا خانه نیما در محله تجریش، دزاشیب، خیابان رمضانی، کوچه رهبری قرار دارد و در دوره پهلوی دوم محل زندگی این شاعر معاصر بوده است.

این خانه از آنجا که محل زیست نیمایوشیج بوده سال ۱۳۸۰ توسط سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری با شماره ۴۶۰۳ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید اما پارسال و پس از ۱۶ سال از ثبت ملی خارج شد.

مسئولان، علت خروج این خانه از فهرست آثار ثبت ملی را ایراد حقوقی مبنی بر نبودن نام نیما در سند مالکیت بنا عنوان می کنند.

خانه نیما ۶۸۸ مترمربع عرصه و ۱۸۰ مترمربع زیربنا دارد؛ به گفته متولیان میراث فرهنگی این بنا خودش دارای ارزش معماری چندانی نیست اما از آنجا که محل زندگی شاعر معاصر، نیمایوشیج بوده و نیز در نزدیکی خانه – موزه سیمین و جلال (سیمین دانشور و همسرش جلال آل احمد) قرار دارد، تلاش ها برای حفاظت از آن در دستور کار قرار گرفته است.

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج (زادهٔ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸) شاعر معاصر ایرانی و به عنوان بنیانگذار شعر نوین و ملقب به پدر شعر نو فارسی شناخته می شود.

*سرگذشت نیما در خانه محله دزاشیب
براساس مستندات موجود، نیما سال ۱۳۲۷ خورشیدی در محله دزاشیب ساکن شد؛ برخی منابع اعلام کرده اند که نیما این خانه را درحالی که نیمه تمام بوده خریده، آن را تکمیل کرده و سپس در آنجا ساکن شده است.

همچنین گفته شده نیما سال ۱۳۴۵ این خانه را به فرد دیگری فروخته و به همین علت نام نیما در سند مالکیت آن مشاهده نمی شود اما ازآنجا که این خانه در همسایگی خانه – موزه سیمین و جلال قرار دارد، سیمین دانشور طی سال های اخیر با تلاش های خود مانع تخریب و نوسازی آن شد.
خانه – موزه سیمین و جلال هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۷ همزمان با سالروز تولد سیمین در محله دزاشیب افتتاح شد.

* پویش مردمی برای حفاظت از خانه
پس از خروج خانه نیما از فهرست آثار ثبت ملی میراث فرهنگی و از آنجا که حرف و حدیث ها از تلاش مالکان برای تخریب این ملک بالا گرفت، افکارعمومی نیز در این زمینه واکنش هایی نشان داد.

غیر از موضع گیری برخی کارشناسان و متولیان فرهنگی طی ماههای اخیر مبنی بر ضرورت صیانت از این خانه خریداری آن توسط نهادهای متولی مثل شهرداری، شاهد برخی حرکت های مردمی نیز در این زمینه بوده‌ایم.

از آن جمله راه افتادن پویشی مردمی «نجات خانه نیمایوشیج» بود که چندروز پیش همزمان با سالگرد درگذشت این شاعر مقابل خانه او تشکیل شد.

تعدادی از شهروندان عصر ۱۳ دیماه جاری همزمان با پنجاه و نهمین سالروز خاموشی نیمایوشیج در هوایی برفی مقابل خانه نیما در دزاشیب حاضر شدند و با روشن کردن شمع و نوشتن جملات برخی مسئولان روی دیوارهای خانه، رسیدگی متولیان به وضعیت این خانه را خواستار شدند.

*مالکان خانه به دنبال قیمت
از زمانی که خانه نیما از فهرست آثار ثبت ملی خارج شد، حرف و حدیث ها هم بالا گرفت و موافقان صیانت از این خانه به تکاپو افتادند تا از همه ظرفیت های موجود بویژه مدیریت شهری برای حفاظت از این بنا به کار گرفته شود.
در این میان اما به نظر می رسد که مالکان بویژه پس از خروج ملک از آثار ثبت ملی اصرار دارند که آن را به قیمت مناسب (به زعم خودشان بالاتر) بفروشند یا مجوز تخریب و نوسازی بگیرند و این درحالی است که شهرداری اعلام کرده به دنبال خرید این ملک و تبدیل آن به موزه یا مکانی فرهنگی است.

* شهرداری: مالکان خانه مذاکره نمی کنند
سرپرست شهرداری منطقه یک تهران در این زمینه می گوید: به دلیل آنکه میراث فرهنگی برای خانه نیما طرح فرهنگی تعیین و این موضوع موجب اعتراض مالکان فعلی شده است، این افراد اعلام کرده اند فعلا امکان مذاکره ندارند.

اسماعیل بدریان در گفت و گو با خبرنگار ایرنا اظهارداشت: روز افتتاح خانه- موزه سیمین و جلال، احمد مسجد جامعی عضو شورای اسلامی شهر تهران بر تعیین تکلیف خانه نیما تأکید کرد که بلافاصله موضوع در دستور کار و پیگیری شهرداری قرار گرفت.

وی با اشاره به اینکه میراث فرهنگی برای این خانه طرح فرهنگی گذاشته و زمانی که یک ملک طرح فرهنگی داشته باشد قیمت آن پایین می آید خاطرنشان کرد: مالکان از این موضوع شکایت کردند و خواستار برداشتن طرح فرهنگی هستند.

سرپرست شهرداری منطقه یک تصریح کرد: مالکان فعلی نیز با یکدیگر اختلافات جدی دارند و اعلام کرده اند اکنون امکان مذاکره درخصوص خانه را ندارند.

وی افزود: مالکان این ملک می خواهند پس از شکستن رای،( افزایش قیمت خانه) وارد مذاکره در این باره شوند.

بدریان درباره قیمت این ملک نیز گفت: با توجه به اینکه تعیین قیمت کارشناسی برای املاک تا ۶ ماه اعتبار دارد و شهرداری باید برای آن هزینه کند بنابراین هر زمان که بخواهیم با مالکان وارد مذاکره شویم قیمت کارشناسی ملک را تعیین خواهیم کرد.

* تلاش برای ثبت مجدد خانه 
مدیر بافت و بناهای تاریخی شهرداری تهران اما ضمن تشریح آخرین وضعیت حقوقی این خانه تاکید دارد که به طور جدی به دنبال ثبت ملی این خانه هستیم.

ابوالفتح شادمهری در گفت وگو با خبرنگار ایرنا تصریح کرد: صبح دیروز(شنبه ۱۵ دیماه) با معاون سازمان میراث فرهنگی صحبت کردم تا ایرادهای حقوقی که به خانه نیما گرفته شده را بررسی و رفع کنند تا در صورت امکان به ثبت بازگردد.

وی اظهارداشت: دیوان عدالت اداری سال ۹۶ ایراد حقوقی نسبت به سند مالکیت خانه داشت که براساس آن این خانه از ثبت خارج شد.

شادمهری ایراد حقوقی دیوان را نبودن نام نیما در سند مالکیت ذکر و خاطرنشان کرد: این بنا مالکان خصوصی دارد که به دنبال نوسازی بنا هستند و در همین زمینه نامه ای به شهرداری منطقه یک نوشته شده که با توجه به سابقه ارزشمند مالک، از انجام هرگونه عملیات ساختمانی در آن جلوگیری شود.

مدیربافت و بناهای تاریخی شهرداری تهران با تأکید بر اینکه مدیریت شهری پایتخت به دنبال حفظ این بنا است اظهارداشت: به طور جدی در حال تملک بنا و تغییر کاربری آن هستیم.

وی اضافه کرد: تلاش می کنیم در تعیین کاربری به گونه ای عمل کنیم که در شان خانه نیما باشد و به ارتقای شناختی که از نیما و آثارش داریم منجر شود.

شادمهری یادآور شد: برای مثال ایجاد موزه بنا می تواند یکی از کاربری هایی باشد که برای این خانه تعریف شود.

به گزارش ایرنا باتوجه به تلاش هایی که مدیران شهرداری می گویند به جریان انداخته اند تا بتوانند ملک را تبدیل به موزه یا مکانی فرهنگی خریداری کنند، باید منتظر نتیجه تعامل مدیران شهری با مالکان بنا ماند و دید که آیا خانه-موزه دیگری در جوار خانه -موزه سیمین و جلال در شمال پایتخت راه اندازی می شود که بتواند به کانون حضور و بهره برداری علاقه مندان به حوزه میراث فرهنگی و شعر و ادب تبدیل شود یا خیر؟

به نقل از:ایرنا

 

رهبران جبهۀ ملّی و دکترشاهپوربختیار

ژانویه 5th, 2019

اشاره:

انقلاب 57 و مواضع روشنفکران و رهبران سیاسی ایران تاریک ترین لحظه یا لحظات تاریخ معاصر ایران است.این مواضع  نشان دادکه رهبران سیاسی آن روزِ ایران تاچه  اندازه از آینده نگری دور و بیگانه بودند؛آینده نگری ای که وجه مشخّصۀ رهبری و روشنفکری به شمار  می رود.این مواضع  به ما می آموزدکه نباید فریفتهء«تودۀ عوام»یا«عوام توده ای» بود و حقّانیّت تاریخی رهبران و روشنفکران واقعی  دیر یا زود  آشکارخواهدشد…دریغا که پیروزیِ نظری دکترشاهپوربختیار پس ازمرگش بود و…

تنها با فروتنی و نقدِ عملکردِ روشنفکران و رهبران سیاسیِ دیروز؛معمارانِ تباهیِ امروز می توان  ایرانی آزاد ، آباد و سکولار را بنا کرد.

***

17و18 دی ماه1357

جبهۀ ملی:

تُف بر چهرۀ خودفروختۀ بختیار

خبرنامۀ جبهۀملی ایران در شماره های ۵۹ و 60 (17و18دی ماه)،مقالات اساسی خود را به حملاتِ سنگین به یار سابقِ خود[دکترشاپوربختیار] اختصاص داد و با شعارهایی چون«ننگ بر سازشکارِ خودفروخته»،«ملت ایران خواهان تغییرات بنیادی است،نه جابجایی مهره ها»،درمقالاتی ‌زیر عنوان «دکتر بختیار،از آن طرف راه نیست» و «خیانت منطق نمی پذیرد»،عملِ بختیار را به صحنهء جنگ جمل و رو در رو قرار گرفتن طلحه و زُبیر با امیر المومنین علی تشبیه کرده و نوشت:

«آقای دکتر بختیار،موضع سیاسی شما جایی است شبیه و نظیر شریف امامی و ازهاری و هویدا و دیگران و اجرای تشریفات صدارت شما همان است که در بارهء سایر نخست وزیران تحقّق یافته است…توفیق دکتر بختیار،امری محال و ممتنع است.»

در مقالهء جبهۀ ملی نوشته شد:

«هر کس از راه پاک و روشن نهضت منحرف شود، به ملت خیانت کرده است و خیانت استدلال نمی‌پذیرد. سازشکاران همیشه برای سازش خود بهانه‌هایی دارند، بهانه‌هایی که عاشقان استقلال و آزادی بر آن‌ها تف می‌اندازند (و نیز)بر چهره سازشکارانِ بهانه‌تراش…. دیوارهای خیابان‌های وطن، پوشیده از قضاوت است. قضاوت خونخواهان و مرثیه‌سازان،قضاوت بازماندگان شهیدان و رای‌دهندگان راستین…

بختیارها باید به خیابان‌های شهر بیایند تا طعم تلخِ نفرت را بچشند… این انقلاب بزرگ ملت ایران چیزی نیست که به بازی گرفته شود…این انقلاب فقط و فقط سرنگونی نظام سلطنت استبدادی را می‌خواهد و این دقیقاً همان چیزی است که رهبر پایدار و ثابت قدم ملت آیت‌الله العظمی خمینی بارها گفته است،آشکارا گفته است،سازشکار نمی‌خواهد،مقام طلبِ بزدلِ ریاکار نمی‌خواهد.این انقلاب تنها انهدام کامل نظام استبدادی زیر سلطه را می‌طلبد و بس».

 

 

پنج‌شنبه پنجم بهمن ۱۳۵۷

سنجابی  تظاهرات طرفداران بختیار را محکوم کردند

دکتر کریم سنجابی امروز با صدور بیانیه‌ای با ضدمردمی خواندن تظاهرات طرفداران قانون اساسی آن را محکوم کرد. در این بیانیه آمده است:

«بار دیگر استبدادیان به راه افتاده‌اند تا با همان شیوه‌های قدیمی برگزاری تظاهرات رستاخیزی و اجبار و ارعاب و فریب مردم این‌بار تظاهراتی به نام دفاع از قانون اساسی ایران به راه اندازند. عناصر و محافلی که در ۲۵ سال گذشته با تجاوزات مستمر خود قانون اساسی ایران را پایمال کرده‌اند، اکنون به عنوان آخرین عمل خود به منظور بی‌اعتبار کردن میراث بزرگ انقلابیون مشروطه می‌خواهند از آن به عنوان وسیله‌ای برای دفاع از دستگاه استبداد غیر‌قانونی و غیر‌مشروع استفاده کنند. عصاره قانون اساسی ایران اصل حاکمیت ملی و سپردن سرنوشت مردم به خودشان می‌باشد…».

کریم سنجابی در این پیام از ایرانیان خواست که بیش از هر زمان نسبت به سرنوشت کشور از خود مسئولیت نشان داده و در تظاهرات ضد مردمی به هر عنوان و شعار که سازمان داده شوند شرکت نکنند.

وی بیانیه خود را این‌گونه به پایان رساند: «در حد امکان از رفتن به مسیرهای این نوع تظاهرات و یا حضور در آن‌ها احتراز جویید. امیدوارم که با ابراز هوشیاری و دقت انقلابی از جانب همه مردم، آخرین پایگاه‌های استبداد و استعمار در این مملکت مضمحل گردد و شرایط مساعد برای ابراز اراده ملت، عاری از هر نوع ابهام و اعمال فشار و زور فراهم گردد تا آرمان‌های پاک پیشگامان انقلاب مشروطه و رهبر نهضت ملی ایران دکتر محمد مصدق به خود جامه عمل بپوشد.».
آیت‌الله طالقانی نیز با صدور اطلاعیه‌ای با ضد اسلامی و خلاف شرع خواندن این تظاهرات از مردم خواست که به تماشای این تظاهرات نروند. آیت‌الله طالقانی در اعلامیه خود گفت:

«شرکت افراد و خانواده‌های ارتشی در تظاهرات ضد اسلامی و مردمی که رژیم این روزها در گوشه و کنار شهر به راه انداخته، دور از موازین انسانی و خلاف شرع انور است

 سه شنبه نوزدهم دی ماه ١٣٥٧

دکتر سنجابی:

حکومت ایران باید اسلامی باشد

 

دکتر سنجابی در مصاحبه‌ای که امروز در جراید تهران چاپ شد، جریان دیدار خود با آیت‌الله خمینی را توضیح داد. دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهه ملی ایران گفت:

«من ابتدا به عنوان یک مسلمان و یک ایرانی حضور حضرت آیت‌الله خمینی که امروز تمام حرکات ایران زیر نظر ایشان قرار دارد، رسیدم و گفتم همان‌طور که هر فرد مسلمان روزی چند بار خدا را به شهادت می‌گیرد.

من خدا را به شهادت می‌گیرم که با هیچ سیاست خارجی به‌طور مستقیم یا غیر‌مستقیم ارتباط ندارم و در هیچ جمعیت سری یا غیر‌سری ارتباط ندارم و با مقامات دولتی و با دربار ایران گفت و گو و مذاکره نکردم. برای این به این‌جا آمده‌ام تا آن‌چه را تشخیص می‌دهم بیان کنم و موضع جبهه ملی را برای شما تشریح کنم.»

من این طرح سه ماده را به خط خودم نوشتم و خدمت‌شان فرستادم. ایشان به خط خودشان، واژه استقلال را به آن اضافه کردند. آن‌وقت امضا کردم و فردای آن روز فرستادم خدمتشان و گفتم این نوشته به عنوان سند خدمت شما بماند تا دستور‌العمل ما باشد.

گفتند این سه ماده را اعلام کنید. من به حیاط بیرونی آمدم و در یک جمع صد نفری که آنجا حضور داشتند برای اولین بار این متن قرائت شد و با صدای تکبیر حضار بدرقه شد. ما در این اعلامیه گفتیم:

1- سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قانون اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

2- جنبش ملی اسلامی ایران نمی‌تواند با وجود بقاء نظام سلطنتی غیر‌قانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید.

3- نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد.

سنجابی در بخش دیگری از سخنان خود در‌باره دولت بختیار گفت: «در مقابل این حرکت انقلابی پادشاه مستبد و حامیان بین‌المللی او اکنون دست به توطئه تازه‌ای زده و تصور نموده‌اند با استفاده از محکوم‌ترین وسایل تبلیغاتی و از طریق عناصر سازشکار با تغییر کابینه و ظاهرسازی‌های دیگر می توانند جنبش مردم میهن ما را منحرف سازند».

وی افزود: «ادامه نظام سلطنت استبدادی و غیر‌قانونی به هیچ‌وجه مورد قبول مردم ایران نیست و مادام که این وضعیت ادامه پیدا کند، هیچ راه‌حلی برای خروج از بحران کنونی کشور متصور نمی‌باشد».

از سنجابی سوال شد اگر بعد از خروج شاه، دولت حاضر دست به همه‌پرسی یا انتخابات آزاد بزند، مورد موافقت شما خواهد بود یا نه؟ سنجابی گفت: «به هیچ وجه این دولت را برای انجام چنین انتخاباتی صالح نمی‌بینم».

‌وی در جای دیگری از سخنان خود گفت: «فرم ظاهری حکومت،مورد نظر نیست، آن‌چه مهم است، محتوای یک حکومت ملی است. چه بسا جمهوری‌ها هست که از سلطنت استبدادی مستبدتر است و چه بسا سلطنت‌هایی که بهتر از جمهوری است. بنا‌بر‌این آن‌چه را که طالبش هستیم، حاکمیت ملی و یک حکومت مردمی واقعی است».

در همین روز بخش‌هایی ازمصاحبه دکتر سنجابی با تلویزیون فرانسه نیز در جراید کشور درج شد. رهبر جبهه ملی در این مصاحبه گفته است:

پیوند بین جبهۀ ملی و روحانیون مخالف رژیم راه حل مناسبی برای ملت ایران است و هیچگونه خطری در بر ندارد.» وی افزود: «نود و هشت درسد ملت ایران مسلمانند و الزاماً حکومت آن نیز باید اسلامی باشد و خیال می کنم در این مورد بین آنچه که من می گویم و آنچه که امام خمینی اظهار می دارند اختلاف زیادی وجود نداشته باشد.».

 

چهار‌شنبه چهارم بهمن ۱۳۵۷

بشارت‌نامۀ جبهۀ ملی به مناسبت ورود آیت الله خمینی به کشور

روابط عمومی جبهۀ ملی به مناسبت ورود آیت‌الله خمینی بشارت‌نامه‌ای انتشار داد و در آن ضمن ستایش از عزم راسخ و اراده ایشان خطاب به ملت ایران نوشت: «حق است که اینک صدای هلهله ملتی را به گوش جهانی برسانیم و این بزرگ را چنان که شایسته و بایسته است گرامی بداریم.خمینی که بخاطر ذات رهایی انسان می‌جنگد و بخاطر بازآفرینی معرفت و معنویت بشر به میدان آمده، سپاس نمی‌خواهد، تقدیر و تشویق نمی‌طلبد، ما تنها بخاطر رضای دل خویش عزیزش می‌داریم و بخاطر رضایت تاریخ.حفاظت و حراست جان خمینی به همت سربازان وطن به معنی تجدید میثاق مقدس میان سپاه میهن است و همه خانواده ایشان، میثاق اجزای ملتی که به ضرب شلاق استعمار و استبداد اسیر پراکندگی شده بودند.»  

                      دولت بازرگان

 

روابط عمومی جبهه ملی در پایان این بشارت نامه چنین خواسته است: «با نظمی که اعجاب و تحسین همگان را برانگیزد و نشانی از فرهنگ متعالی ما باشد از ایشان استقبال می‌کنیم.»

مطلب مرتبط :

روشنفکران و رهبران سیاسیِ دیروز؛معمارانِ تباهیِ امروز

 

 

 

 

سلاطین نفت

ژانویه 4th, 2019

فیلم«بُهتان»:حدیثِ ایدئولوژی،سُلطه گرائی و سرکوب،علی میرفطروس

دسامبر 28th, 2018

به بهانۀ نمایشِ مستندِ«بهتان برای حفظ نظام».

* جدا از فتواهای دینی،در شرایط سقوط معیارهای اخلاقی بسیاری از روشنفکرانِ غیردینی نیز برای«بی اعتبار کردنِ حریف»،از سلاحِ بُهتان وُ افتراء استفاده می کنند.

****

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها  

-«قلعه‌بانان

این حُجّت با ما تمام کرده‌اند

که اگر می‌خواهیم در این سرزمین اقامت گزینیم

می‌باید با ابلیس قراری ببندیم.».

                                احمدشاملو

بُهتان به مخالفان یا اهل«بدعت» از موضوعات مشترک در نظرات بیشترِ فقهای اسلام سیاسی و ایدئولوگ های نظام های فاشیستی و استالینیستی است.۳۰سال پیش،ضمن یک مقایسۀ تطبیقی به این وجوه مشترک پرداخته ام.(۱).

درسال ۱۹۷۰،فیلم«اعتراف» ساختۀ کارگردان بزرگ فرانسوی،گوستا گاوراس(با بازی درخشان«ایو مونتان»و«سیمون سینیوره»)جایگاه اعتراف های اجباری و دادگاه های فرمایشی در رژیم های استالینی را در برابرِ چشم جهانیان به نمایش گذاشت.

در ۴۰ سال اخیر برای رژیم جمهوری اسلامی نیز،شکنجه،اعتراف و دادگاه های فرمایشی ابزاری برای نشان دادنِ«اقتدار» بوده است.

فیلم مستندِ«بُهتان برای حفظ نظام»ساختۀ حسین باستانی،به موضوع بُهتان و بدنام کردنِ مخالفان جمهوری اسلامی پرداخته و در این کار،از مستندات فقهی(مکاتبه بامراجع تقلید) و مصاحبه با افرادی چند بهره برده است،هرچند که حضور افراد و شخصیإت های دیگر-از افق های فکری دیگر-در مصاحبه ها می توانست به غنای فیلم بیفزاید.

حسین باستانی با زمینه قراردادن خبری ساختگی برای بی آبروکردنِ یکی از مخالفان رژیم در سایت خبری«ایرانیان کانادا»(که توسط جمهوری اسلامی «شبیه سازی» و جعل شده) و انعکاس آن خبرِ ساختگی در حد اقل ۱۰شبکۀ رسانه ای،فیلمِ«بُهتان»را آغاز می کند و با استناد به سخنرانی ها و فتواهای آیت الله خمینی و دیگر مراجع شیعه،جایگاه و اهمیّتِ«بُهتان»و«بی آبرو کردن مخالفان»در نظام اسلامی را بازگو می کند.تلاشِ حسین باستانی قابل ستایش است با اینهمه،در گفتگو با محسن کدیور ،عبدالکریم سروش  و یوسفی اشکوری چنین وانمود می شود که نظراتِ«روشنفکران دینی»فاقد و ناقدِ سُلطه گرائی و سرکوبِ دگراندیشان است در حالیکه جوهرِ نظریِ عملکردهای آیت الله خمینی را در عقایدِ برخی پیشگامانِ«روشنفکران دینی» نیز می توان دید،ازجمله، دکترعلی شریعتی می گفت:

-« امام در کنار قدرت اجرائی نیست. هم پیمان و هم پیوند با دولت نیست، نوعی همسازی با سیاست حاکم ندارد. او خود ،مسئولیت مستقیم سیاست جامعه را داراست و رهبری مستقیم اقتصاد،ارتش،فرهنگ، سیاست خارجی و ادارۀ امور داخلی جامعه با اوست یعنی امام، هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت و …  مسئوليت امام(رهبر)، ايجاد يک انقلاب شيعی است… مسئوليت گستاخ بـودن در برابر مصلحت‌ها، در برابر عوام (مردم) و پسندِ عوام و بر ذوق و ذائـقه و انتخابِ عوام شلاق زدن…امام، مسئول است که مردم را بر اساس مکتب (اسلام) تغيير و پرورش دهد حتی عليرغم شمارۀ آراء … رهبری بايد بطور مستمر، به شيوهء انقلابی –نه دموکراتيک– ادامه يابد … او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموکراسی نمی‌سپارد».

شریعتی دربارۀ آزادی و دموکراسی های غربی معتقد بود:

-«آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی، چونان حجابِ عصمت بر چهرۀ فاحشه است».

در فیلم«بهتان»سخنان صریحِ مدیر مسئول سایتِ«صلح نیوز»(یکی ازناشران اتهام و بُهتان علیه مخالفان حکومت) بازتاب اعتقادِ وی به نظرات آیت الله خمینی است.مدیرمسئول سایتِ«صلح نیوز»می گوید: 

سیاست این است که ما باید ضدانقلاب را بی حیثیت کنیم… من در برابر ضدانقلاب و معاندان هیچ خط قرمزی ندارم. این را در رسانه‌ام تعریف کردم، حال، خبرسازی باشد یا هر چیز دیگریما مملکت را که نمی‌توانیم به این‌گونه اداره کنیم که برای هر چیزی سند رو کنیم. اینطوری سنگ روی سنگ بند نمی‌شود…ما در صلح نیوز خط قرمزی در برخورد با ضدانقلاب نداریم…».

روزنامه نگار شجاعی تهدیداتِ دوتن از عاملان اینگونه رسانه ها راچنین بازگو می کند:

–آن دو با تهدید به این کهما بلَدیم چطور پودرَت کنیم و بلَدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم»، از خودرویِ من پیاده شدند و رفتند…(2).

این امرنشان می دهد که درنظرِمسئولانِ رسانه های حکومتی هیچ چیزِ اخلاقی وجودندارد و دستگاه اخلاقی شان دریک جمله خلاصه می شود:

-«آنچه به هدف اصلی نظام  خدمت می کند،اخلاقی،و آنچه که درتحقّقِ این هدف  مانع ایجادمی کند،غیراخلاقی است».

درنظرِ این ایدئولوگ ها معیارِ ارزش ها(ازجمله آزادی،اخلاق و انسانیّت)مبتنی برتفسیرها یا تصمیم های فردیِ«رهبر»(پیشوا)است که ازطریق یک ایدئولوژیِ تمامیّت خواه،با تفتیش عقاید،تکفیرمذهبی،قهر و خشونت،ارعاب و ترورِمخالفان  تبلیغ می شود.

 

سلطۀ ایدئولوژی-به عنوان یک حقیقت برتر- به این معنانیست که  محتوای ایدئولوژی،«نصّ»یا مقوله ای مشخّص،ثابت و پایدار است بلکه-برعکس- درمواقع ضروری و به بهانهء«مصالح عالیۀ نظام»،ایدئولوژی می تواندبه ضدیا«نقیض»خود تفسیرشود،تأکیدبرخی مراجع مهم شیعی به ضرورت بهتان و لزوم دروغگوئی،هتک حُرمتِ مخالفان،جاسوسی و…نمونه ای از این مدّعا است. کارنامۀ 40سالهء حکومت اسلامی ایران،بیانگراین تراژدی هولناک است.

نمونه هائی ازاین«تفسیربه رأی»را در عقاید دیگر رهبرانِ نظام های توتالیتر می توان ملاحظه کرد،هیتلر در کتاب«نبردمن»نوشته است:

-«برای بسیاری از پیروان،جوهرجنبش ما،درنصِّ برنامه ها و اساسنامۀ مانیست بلکه درمعناهائی است که که ما می توانیم به آنها بدهیم».

تئوریسین های ادبی استالین نیز در بارۀ آثارِ پاسترناک و بولگاکف می گفتند:

-«مهم نیست که پاسترناک و بولگاکف چه می گویند،مهم اینست که این آثار تا چه اندازه به تحقّقِ هدف های«آموزگارکبیر»(استالین)خدمت می کنند».  

یکی ازویژگی های رژیم های توتالیتر ایحادِ رُعب وُ وحشت و مخالفت با روشنفکرانِ دگراندیش است.این دو مسئله با سرکوب  زنان نیز پیونددارد.

باسرکوبِ زنان، نویسندگان و روشنفکرانِ دگراندیش،تلاش می شود تا نوعی«جامعه بی طبقۀ توحیدی»و همسانی یا«توحیدعقیدتی» ایجادکنند،لنین روشنفکرانِ مستقل و دگراندیش را«غایط(مدفوعِ)ملّت»می دانست و به تَبَعِ او،استالین نیز به سرکوب و ترورِ آنان پرداخت.قتل عام هزاران زندانی سیاسی درتابستان 67، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه درسفر ارمنستان( در ۱۶ مرداد ۱۳۷۵ )،قتل های زنجیره ای نویسندگان و روشنفکران ایران درسال1377 و… نشانۀ دیگری از وجوه مشترکِ «سرکوب دینی»و«سرکوب لنینی»بود.

کتاب«دست نوشته ها نمی سوزند»،اثرِ میخائیل بولگاکف(نویسندۀ بزرگ روسی در دوران استالین)روایت دیگری ازسُلطۀ ایدئولوژیک و سرکوب است.دربارۀ کتاب میخائیل بولگاکف درجائی-مفصّلاً  –سخن گفته ام. در یادداشت های«بیداری ها وبیقراری ها»(به تاریخ 30خردادماه1395 / 20دسامبر 2016)نیزنوشته ام:این کتاب نشان دهندۀ سوخت وُ سازهای روحیِ بولگاکف در هیاهوهای منتقدانِ گُستاخ است.همسرِ بولگاکف دربارۀ شرایط روحیِ وی درمواجهه با«وَزَغ های ادبی»و «سوسماران رسانه ای» می نویسد:

-«بولگاکف درتمام این سال ها-به بهای نابودکردنِ تدریجیِ خویش،مشغول دفاع ازخود بود».(ص391).

درآن شرایط دشوار بولگاکف نوشت:

-«همۀ کارهایم نقدهای نامطلوب و سُخره آمیزی دریافت کرده اند،و نام من نه فقط درمطبوعات ادواری که حتّی درکتاب های دائره المعارف کبیرشوروی و دائره المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است…روز به روز نقدهای مطبوعات  بی رحمانه ترشده بطوری که الآن -خیلی ساده-این نقدهامبدّل شده اندبه فحش وُ ناسزاهای عنان گسیخته …من هیچ توانی برای دفاع ازخودم ندارم…»(ص156).

جدا  از فتواهای دینی،در بحران های اجتماعی و در شرایط سقوط معیارهای اخلاقی(مانندجامعۀ کنونی ایران)بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ غیردینی نیز برای«بی اعتبار کردنِ حریف»،ازسلاح بُهتان وُ افتراء  استفاده  می کنند .در مقالۀ«نگاهی به یک عارضۀ تاریخی»به زمینه های تاریخی-اجتماعیِ پیدایشِ این پدیدۀ شوم اشاره کرده و ازجمله گفته ام:باشکست جنبش مشروطیّت و استیلای بحران سیاسی،بدبینی و ناامیدی درجامعه ،نوعی ادبیّات درعرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج  یافت که می توان آنرا«ادبیّات دشنام»نامید.وحیددستگردی، ادیب و روزنامه نگارِ آن دوران در مقالۀ مفصّلی بانام«ایران،از فحش  ویران استبه انتقاد از این پدیدۀ شوم پرداخته است.تازه ترین نمونۀ این پدیده برخوردِ برخی از منتقدان کتابِ«آسیب شناسی یک شکست»است که طی آن،نگارنده را به«سوداگری»،«مشّاطه گری»متهم کرده اند(3)؛ هیاهوهای نفرت انگیزی که یادآورِمقالات کیهانِ شریعتمداری یا تلاشِ سازندگان برنامۀ «هویّت»بود.

سقوط استالینیسم  و شکست اسلام سیاسی نشان داد که با وجودِ بُهتان ها و هیاهوهای «سوسمارانِ رسانه ای»،«قدرتِ حقیقت» از «حقیقتِ قدرت»(استالینیسم،فاشیسم و اسلامیسم) نیرومندتراست!

_____________________

 پانویس ها:

1-نگاه کنیدبه کتاب ملاحظاتی درتاریخ ایران،علی میرفطروس،چاپ چهارم،صص97-155؛همچنین نگاه کنیدبه:

http://mirfetros.com/fa/?p=24710

2-این تهدیدات یادآورِ تبلیغاتِ حیرت انگیز علیه نگارنده مبنی بر«حمایت ازحملۀ نظامیِ آمریکا و اسرائیل به ایران»است!!.اتهامِ  بی شرمانه و ناجوانمردانه ای که حتّی در رسانه های برخی«اپوزیسیون»در خارج از کشور نیز منتشر شده بود!.در یادداشتی به نمونه ای ازاین  بُهتان ها اشاره کرده ام.

3- فردِ حسود و فرومایه ای در مشّاطه گری های خود تا بدانجا  پیش رفت که مدّعی شد:«کتابِ حلّاج را فرد دیگری در زندان شاه در کرمان نوشته است»بی آنکه بتواند به این پرسش ساده پاسخ دهد که آیا  زندان شاه ( آنهم در شهرِ دورافتاده ای مانند کرمان)مگر کتابخانۀ عظیم دانشگاه تهران بود تا زندانی سیاسی معروفی مانند ضیاظریفی بنشیند و با زیر وُ رو کردنِ صدها کتاب و مقاله،حلّاج را بنویسد!؟

 

 

 

 

غزلی از:محمدعلی بهمنی

دسامبر 27th, 2018

 

دريغ می كنی از من – نگاه را حتّی
و نيز زمزمهء گاه گاه را  حتّی

من وُ تو ره به ثوابی نمی بريم از هم
چرا مضايقه داری گناه را حتّی ؟

تو اشتباه بزرگ منی ،‌ ببخشايم
بديده می كشم اين اشتباه را حتّی

بمن كه سبز پرستم چه گفت چشمانت ؟
كه دوست دارم – بخت سياه را حتّی

بديدنِ تو چنان خيره ام كه نشناسم
تفاوت است اگر راه وُ چاه را حتّی
*
اگر چه تشنهء بوسيدن توام – ای چشم !
بخواه ،‌می كشم اين بوسه خواه را حتّی

بيا تلألو شعرم بر آب ها ، امشب-
تراش می دهد الماسِ ماه را حتّی

 

 

آئین های درگذشت اشو زرتشت

دسامبر 27th, 2018

صبح روز یکشنبه (پنجم دی ماه) انجمن زرتشتیان تهران، آیین درگذشت اشوزرتشت را در تالار ایرج و آرامگاه قصر فیروه برگزار  کرد.آیین آفرینگان خوانی با اوستاخوانی موبدان در تالار ایرج برپا شد و در ادامه در آرامگاه قصر فیروزه تهران ادامه یافت. 

 زرتشتیان یزد،شیراز،کرج،اصفهان،تفت،خرمشاه،قاسم آباد و…نیز به همین مناسبت  مراسمی برگزارکردند.

درشهرهای آمریکا،ازجمله درمریلند و کالفرنیا نیز مراسمی برگزارشد.درزیر،عکس هائی ازمراسم آئین درگذشت زرتشت درتهران را ملاحظه می کنید:

 

جنبشِ چانه ها!،علی میرفطروس

دسامبر 27th, 2018

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها

 

11بهمن ۱۳۸۷/30 ژانویهء 2009

...سالگرد«انقلاب بهمن» فرا می رسد و بهمنِ اندوهی که بر دل وُ جان می نشیند.در این میان-امّا-برخی تلویزیون های وطنی به نمایشگاهی برای«جنبش چانه ها» و مغالطه های«روشنفکرانِ همیشه طلبکار»تبدیل شده است.

 

روشن است  در آنچه که بر سرِ ملّت و میهن ما آمده همگان(چه چپ و چه راست،چه ملّی و چه مذهبی)شریک وُ سهیم هستند،ولی این آوارِسهمگین،«معمارانِ تباهیِ امروز»و روشنفکرانِ«عالی جاه»را باید فروتن کند تا ضمن خودداری از«مغالطه»و«فرافکنی»،از ایجادِ چاه های آینده پرهیز نمایند…

***

18بهمن 1388/ 7 فوریه 2010

این روزها دوستانی در تدارک ایجاد سازمانی هستند که امروز دکتر«ن»،بیانیه اش را برایم  آوُرد تا نظر مرا بپرسد:

«بیانیۀ جنبش براندازیِ ملّت ایران».

بانگاهی به سرتیترِ بیانیه،پرسیدم:دکتر! آیا شما خودتان این متن را خوانده اید؟

گفت:بله!بارها خوانده ام!

گفتم:فکرنمی کنید که دارید از آرمانِ رهائی ایران دور می شوید!؟؟

گفت:نه!چطور مگر!؟

گفتم:سرتیترِ بیانیه را بخوانید:«بیانیۀ جنبش براندازیِ ملّت ایران».

خواند وُ گفت:خوب!چه اشکالی دارد؟!

گفتم:شما دارید ملّت ایران را براندازی می کنید!

با مکثی گفت:آره! فهمیدم که منظورت چیست؟،امّا منظورمان…

شعر شاملو بیانگرِ حسّ وُ حالم بود:

-چانه ها

دَمی از جنبش باز نمی مانَد

بی آنکه از تمامی صداها

یک صدا آشنای تو باشد…

 

درباره‌ء «سهمِ من از او»،رمان جوادجواهری،سرور کسمائی

دسامبر 27th, 2018

سرور کسمایی – «سهم من از او» رمانی است به قلم جواد جواهری که به تازگی توسط انتشارات گالیمار به بازار آمده است.

رمان به زبان فرانسه نوشته شده اما موضوع آن مربوط به مقطع وقوع انقلاب ایران است. داستان یکی دو سالی پیش از انقلاب در شهرکی ساحلی در کنار دریای مازندران آغاز می‌شود. با شروع تعطیلات تابستانی، گروهی نوجوان محلی گرد هم می‌آیند که در طول رمان با سرنوشت‌ آنان آشنا می‌شویم. در دل این محفل دوستانه، مثلثی احساسی شکل می‌گیرد که گرانیگاه آن دختری است به نام نیلوفر که بنا به موقعیت طبقاتی‌اش با دنیای این نوجوانان  فاصله بسیاری دارد. همین فاصله بستری است مساعد برای اینکه دختر تجسم آمال و آرزوهای ناشناخته آنان بشود. راوی خود پسرکی سیزده ساله است که از همان موومان Mouvement اول رمان، به دنبال نقطه‌ای دوردست، تنها در دریا شنا می‌کند و رفته‌رفته از ساحل دور می‌شود و خواننده را به دنبال خود به اعماق ناشناخته و مواج می‌کشاند. گونه‌ای غسل تعمید خواننده پیش از ورود به اصل داستان. توصیف فوق‌العاده زیبای صحنه شنا در گستره‌ی آبی میان آسمان و زمین و خارج شدن ساحل از حوزه دید راوی، شیرجه رفتن در ژرفای ناشناخته‌ها‌ و تعقیب نقطه‌ای دوردست و مجهول، استعاره‌ای است هنرمندانه از آنچه در صفحات بعدی رمان اتفاق می‌افتد.

«قلمرو بدی بسیار گسترده‌تر از قلمرو نیکی است، بسیار ژرف‌تر. بدی نیرنگ‌های بیشتری در سر دارد، ورق‌های بیشتری در آستین… آنچه تو کردی، در مقایسه با آنچه من مرتکب شدم، هیچ است.»

خطاب راوی به هم‌بندی است که او خود نیز از کرده خویشپشیمان است و احساس گناه رهایش نمی‌کند. هر چند در آغاز رمان راوی سیزده سال بیشتر ندارد، اما داستان را از پس سالیان به  روایت می‌کشد. او به گذشته خود و دوستانش می‌نگرد و بارها و بارها، لابلای خطوط، اعتراف می‌کند که پلید، خائن و دروغگو بوده است.  این نگاه، با توجه به فجایعی که روی داده و راوی خود در آن تا حدی نقش داشته است، صریح، سرد، موشکافانه و جسور است.

«در حلقه دور آتش، تک‌تک ما می‌بایست از بین می‌رفتیم. هر کدام به گونه‌ای. نسل ما می‌بایست تماما نابود می‌شد. اگر قرار می‌بود دوباره روزی گردهمآیی‌ دوستانه‌ای داشته باشیم، این کار فقط در گورستان  امکان‌پذیر بود. شکافی می‌رفت تا زیر پای ‌ما دهان باز کند و به تابستان‌مان خاتمه بدهد… تابستانی دیگر در کار نبود.»

در شرح روند تباهی محفل نوجوانان از همه جا بی‌خبر گرد آتش، انگشت اتهام راوی پیش از همه به سوی خودش نشانه می‌رود. این اوست که با دروغ‌های سنجیده ، تزویر و در نهایت خیانت، دو تن از دوستانش را بی‌محابا به بازی گرفته و در جهت آمال و اهداف خود به پرتگاه ‌کشانده است. او که با آغاز انقلاب به فعال سیاسی تبدیل می‌شود، نه به دنبال آرزوهای بزرگ برای آینده کشور و مردمش، بلکه به دنبال پستی‌ها و اهداف شخصی خود است.

«انقلابی که افرادی مثل مرا در صدر داشته باشد، نمی‌تواند چیزی بهتر از جانورهایی که خلق کرد، خلق کند.»

فرم اعتراف‌گونه روایت علاوه بر اینکه چارچوب و لحن مناسب را در اختیار راوی می‌گذارد تا به فاش کردن نقش خود  بپردازد، به نویسنده هم این امکان را می‌دهد که با استفاده از تکنیک رفت و بازگشت زمانی، یعنی از پس از وقوع فاجعه به پیش از آن، اطلاعات را خرده خرده بر خواننده برملا کند. این تکنیک آمیخته به تعلیق و اشارات سربسته، کشش جالبی در خواننده برای دانستن و حتی گمانه‌زنی ایجاد می‌کند.

«ورق در خاطره دریای خزر دیگر برگشته بود. پایان ما آغاز شده بود. ما اما ناتوان از دیدن آن پایان غم‌‌انگیز، از بس که درگیر نابود ساختن دنیای خود بودیم.»

کاربرد اول شخص مفرد شگردی است هوشمندانه از سوی نویسنده تا خواننده را هم شریک جرم راوی ساخته، بار این پلیدی را بر دوش او هم بگذارد و به سیاق صفحات آغازین رمان، او را با خود به ژرفنای پیچیدگی‌ روح انسان بکشاند. اعتراف به یهودا بودن، نداشتن هیچ‌گونه ارزش اخلاقی یا احساس گناه نسبت به رفقای خود، از راوی شخصیتی شبه استاوروگینی می‌سازد، با این تفاوت که راوی «انقلابی» ما از ابتدا نه آرمانی داشته نه اعتقادی و حتی وقتی به عضویت رهبری یکی از گروه‌های سیاسی نائل می‌شود، به پوشالی بودن شخصیت خود اذعان دارد.

«برای ساختن و پرداختن یک ایدئولوژی، یک مذهب، یک انقلاب، نباید از دروغ‌هایی که باید در چنته داشته باشد، غافل ماند. هرچه بیشتر در تشکیلات صعود می‌کنی، ‌بیشتر تابوی دروغ شکسته می‌شود، بیشتر مفهوم و محتوا‌یش دگرگون می‌شود. آن بالا، بحث دیگر بر سر راست و دروغ بودن حقایق نیست. حقیقت‌ و دروغ را باید ساخت. من یقین دارم که حتی ‌آیت‌الله‌های عظما، کاردینال‌ها، حتی خود پاپ، وقتی به اینجا می‌رسند، اعتقادشان را به خدا از دست می‌دهند. همین‌طور کله‌گنده‌های به اصطلاح سوسیالیست یا کمونیست دیگر به اسطوره جامعه برابری‌‌خواه باور ندارند. همه این چیزها را من خیلی زود دریافتم. شاید خیلی زودتر از دیگران. بی‌گمان بسیار زودتر از تو. به همین خاطر تو بر خلاف من، توانستی باورهایت را حفظ کنی و در گناه غوطه‌ور نشوی. وقتی تو برای آرمان‌هایت مبارزه می‌کردی، آرمان‌هایی که فکر می‌کردی اجتناب‌ناپذیر، حیاتی و برحق‌اند، امثال من مشغول تولید آنها بودیم. من، در حد توان خودم، آرمان‌هایی از این دست بسیار تولید کردم. ابتدا  آرمان‌های خودم راساختم، سپس آرمان‌هایی را که به کارم می ‌آمدند. نمی‌گویم آرمان واقعی وجود ندارد، نمی‌گویم میل راستین به نیکی کردن وجود ندارد، فقط می‌گویم هر چه بالاتر می‌روی، این میل کم‌تر یافت می‌شود. این را خوب می‌دانم چون خودم در اوج بودم.»

جواد جواهری: نمی‌گویم آرمان واقعی وجود ندارد، نمی‌گویم میل راستین به نیکی کردن وجود ندارد، فقط می‌گویم هر چه بالاتر می‌روی، این میل کم‌تر یافت می‌شود. این را خوب می‌دانم چون خودم در اوج بودم.

آنچه بی ‌گمان در سنت ادبی ما می‌توان یک نو‌آوری محسوب کرد، همین لحن صریح راوی نسبت به کرده خود است. او پیش از همه به بررسی نقش خود در شکست و تباهی می‌پردازد، پیش از آنکه گناه را به گردن دیگران بیاندازد. این نگاهی است کم‌تر معمول در فرهنگ ما، نگاهی کم‌تر معمول در ادبیات داستانی ما یا در میان شخصیت‌های رمان‌های‌ ما. گویی زمان بلوغ و مسئولیت‌پذیری نسلی که از نزدیک دست بر آتش انقلاب ایران داشته، سرانجام فرا رسیده و در این رمان بازتاب هنری یافته است.

اشاره‌ای هم به زبان ساده و در عین حال زیبا و پخته جواد جواهری در رمان بکنیم که با سنت معمول رمان‌های فرانسوی این روزگار که برگرفته از زبان روزنامه‌ای و اینترنتی و فاقد سبک هستند، فاصله دارد.  توصیف‌های بجا و دقیق همه جا در خدمت جان دادن به شخصیت‌ها و موقعیت‌هاست، نه به دنبال توصیف برای توصیف یا قلم‌فرسایی و به رخ کشیدن توان ادبی نویسنده. زبان دقیق، ساده و در عین حال غنی «سهم من از او»، گاه یاد‌آور شیوه نگارش پاسکال کیگنار Pascal Quignard و ماتیاس انار Mathias Enard، دو نویسنده برجسته فرانسوی است و این برای نویسنده ایرانی‌تباری که پس از سن بیست سالگی این زبان را آموخته است، البته دو چندان ارزشمند.

انتشار «سهم من از او» توسط انتشارات گالیمار رویداد فرخنده‌ای است برای ادبیات ایرانی به زبان فرانسه و شاهدی بر این واقعیت پذیرفته شده که با وجود سر باز زدن از انتشار «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست، «اولیس» جیمز جویس و « سفر به انتهای شب» لوئی فردینان سلین در نیمه اول قرن بیستم، گالیمار در زمینه انتخاب اثر کمتر اشتباه کرده و از  این رو یکی از معتبرترین انتشاراتی‌های فرانسه است. این انتشارات بی‌گمان امکان ترجمه این رمان را به زبان‌های بزرگ دنیا فراهم خواهد آورد. امید است اما که جواد جواهری که خود به فارسی هم به خوبی قلم می‌زند و پیش از این، دو مجموعه داستان کوتاه «رخ» و «کوچه های موازی» را از  او به این زبان خوانده‌ایم، آستین بالا بزند و رمان‌اش را به زبان مادری‌ هم منتشر کند تا خواننده فارسی‌زبان نیز سهم خود را از او ببرد.

*سرور کسمایی، نویسنده، مترجم، ناشر ایرانی مقیم فرانسه است. جملاتی که از متن رمان در این کتابگزاری آمده است، ترجمه‌ی سرور کسمایی است.

به نقل از:کیهان لندن

سفر در یلدایِ حیات،جهانگیر صداقت فر

دسامبر 22nd, 2018


این پاره ابرِ مهاجر، 
کز‌ پشتِ پرده‌ی یلدا شبِ دیجور می‌‌گذرد – 
بهین مصداقِ سرگذشتِ نسلِ من با اوست : 
هیچ 
    مجالِ آرامش ‌اش مقدّر نیست : 
سرگشته 
       در ظلمتِ دراز 
هم راه با شتابِ با د می‌‌شود 
و در آبستنگاهِ وسعتِ تاریک، 
ناف بند بر گسسته از رسالتِ نارسِ خویش، 
گهی 
    سخت می‌‌غریود از سیاهیِ بخت 
و رگبار وار 
            می‌‌گرید 
                     گاه 
                         از سرِ درد ؛ 
و برنیاسوده در درنگِ دمی 
محو می‌‌شود 
             ناگهان 
                   به قلبِ قیریِ سرد … 

آه، 
گذر از شبانه‌ی یلدا دراز بود 
و سفر – 
      خود هر آینه تلخ بود و 
                            بس کوتاه . 

جهانگیر صداقت فر 
تیبوران – ۲۱ دسامبر ۲۰۱۴ ؛ شبِ یلدا 

مراقب باشید شکسپیر کلاه تان را برنداشته باشد!

دسامبر 18th, 2018
متیو لوئیس
ترجمه: عماد پورشهریاری

اهالی تاریخ وقتی به قرن پانزدهم میلادی می‌رسند، ناخودآگاه به آثار شکسپیر رجوع می‌کنند. تصویری که شکسپیر از پادشاهان، ملکه‌ها و اتفاقات آن زمان ترسیم می‌کند چنان قدرتمند است که نمی‌توان بدون در نظر گرفتن توصیفات جناب شکسپیر آنها را در ذهن مجسم کرد. بعد از گذشت صدها سال از تحریر این آثار به‌نظر می‌رسد شکسپیر، مانند هر نویسنده دیگری، کمی یا حتی بیشتر در تاریخ‌نگاری‌های خود دست برده و نوشته‌هایش را به‌دلیلی خاص برای هم‌عصران خودش تغییر داده است. «ریچارد سوم»، به‌عنوان شاهکار نویسنده و نمایشنامه‌ای تمام‌نشدنی از این تغییرات مصون نیست. «متیو لوئیس» نویسنده و منتقد انگلیسی به‌طور ویژه روی آثار شکسپیر و وقایع تاریخی مرتبط با نمایشنامه‌ها و کتاب‌های این نویسنده فعالیت می‌کند. لوئیس در این مطلب اشاره می‌کند که شکسپیر به طور عامدانه و البته فاحش تغییراتی در روند تاریخی رخدادها اعمال می‌کند، به نظر لوئیس اعمال چنین تغییراتی از سوی شکسپیر برگرفته از شرایط دینی، اجتماعی و سیاسی او و جامعه پیرامونش بوده، علاوه بر این تغییراتی که شاید در 400 سال پیش و روی صحنه نمایش برای مخاطب واضح و مشخص بود، ممکن است مخاطب کنونی شکسپیر را به غلط بیندازد و تفسیر و تعبیر آن به مسیر نادرستی وارد شود. شناخت اشتباهات تاریخی و دلیل اعمال این موارد در «ریچارد سوم» و البته سایر نمایشنامه‌های تاریخی ویلیام شکسپیر، تفسیری نو از شخصیت‌ها و موقعیت‌ها ایجاد می‌کند، اشتباهاتی که در بزرگی این آثار تغییری ایجاد نخواهند کرد؛ شاید ریچارد برای ما دیگر بزدلی به‌دنبال فرار از معرکه جنگ نباشد و به جای آن یک شجاع‌دلِ زیرک جایگزینش شود.«جنگ رزها»، «نجات شاهزادگان در برج»، «هنری سوم» و «ریچارد، دوک یورک» از مجموعه کتاب‌های تاریخی متیو لوئیس است، علاوه بر این رمان تاریخی «وفاداری» نیز از او منتشر شده است.تراژدی ریچارد سومِ ویلیام شکسپیر یک شاهکار است، ترسیم شیطان به‌گونه‌ای است که به ما جرأت دوست داشتن او را می‌دهد و این سؤال را مطرح می‌کند که چرا به لطیفه‌های او می‌خندیم و مجذوب چنین مردی می‌شویم.
به نظر می‌رسد نمایشنامه در حدود سال 1593 نوشته شده باشد و درونمایه‌های سیاسی آن معنای گسترده‌تری را متبادر می‌کند. سن ملکه الیزابت یکم در حال افزایش است و به‌طور روشن قرار نبوده وارثی داشته باشد. زیر سؤال بردن توارث و جانشینی مانند علفی در حال رشد بود و حداقل در میان عموم چندان موضوع مهمی تلقی نمی‌شد. با این حال هویت پادشاه یا ملکه آینده اهمیت زیادی برای تمام کشور داشت. تنش‌های مذهبی به بالاترین میزان رسیده بود و درگیری‌های میان ادوارد ششمِ پروتستان و ماری یکمِ کاتولیک و الیزابت اول کاتولیک و 60 سال پس از اصلاحات هنری هشتم همچنان عامل ایجاد آشفتگی‌هایی بود.
برخی معتقدند شکسپیر در طول عمر خود یک کاتولیک متعصب بود اما ایمان و کارهای خود را به خاطر حامیانی چون کنتِ اسکس و ساوتهمپتون مخفی می‌کرد. در مقابل افرادی که مشتاق بازگشت آیین کاتولیک بودند خانواده قدرتمند سیسیل قرار داشتند؛ ویلیام سیسیل، بارون اول برگلی از حامیان وفادار الیزابت و در طول سلطنت او مشاورش بود. در اوایل دهه 1590 با غلبه آرام آرامِ پیری بر او، راه بر جانشینی پسرش در همان مقام هموار شد. خانواده سیسیل ترجیح می‌دادند جانشین سلطنت یک پروتستان از سمت جیمز ششمِ اسکاتلند باشد. این‌ها بر خلاف پیش‌زمینه‌ای است که شکسپیر نمایشنامه خود را نوشته و احتمالاً شریر واقعی او یکی از نقش‌های معاصر بوده است.
تراژدی ریچارد سوم مملو از اشتباهات تاریخی و جغرافیایی قابل‌اثبات است. در نسخه اولیه موقعیت نورثهمپتون و استونی استراتفورد تغییر پیدا کرده تا ریچارد بتواند به کمین میهمانی ادوارد پنجم (یکی از شاهزاده‌های برج) بنشیند. در اوایل نمایشنامه ریچارد به مخاطبان می‌گوید که من با جوان‌ترین دختر وارویک ازدواج خواهم کرد حتی اگر مجبور باشم شوهر و پدرش را بکشم. دو نبرد بارنت (آوریل 1471) و تویکس‌بری (مه 1471) با قاطعیت نشان می‌دهد وارویک و ادوارد وست‌مینستر توسط ریچارد کشته نشده‌اند.
انتهای نمایشنامه نیز به اشتباه تفسیر شده است. جملات مشهور «یک اسب!، یک اسب! تمام پادشاهی‌ام برای یک اسب!» اغلب به اشتباه به تقاضای بزدلانه‌ای برای فرار از معرکه تفسیر شده است. اگر دوباره به متن بازگردیم، در حقیقت ریچارد به دنبال اسب تازه نفسی است تا به میدان نبرد بازگردد و ریچموند (هنری تودور) را بیابند.
شوق ریچاردِ شکسپیر برای برنامه‌ریزی حیله‌گرانه قتل برادرش، کلارنس، توسط برادر دیگرش ادوارد ششم در حالی است که در حقیقت اعدام کلارنس توسط ادوارد به نظر معاصرین آن زمان چنان شکافی میان آن‌ها ایجاد کرده که ریچارد را از دادگاه ادوارد دور می‌کند. این گمراهی پیش‌تر هم در چرخه تاریخی نمایشنامه‌های شکسپیر دیده شده بود. در هنری پنجم، قسمت دوم، ریچارد دوک سامرست را در نبرد سنت آلبنز در سال 1455 می‌کشد در حالی که او در آن زمان تنها دو سال و نیم سن داشت.
افشاگری‌های آغاز نمایشنامه درباره ترس ادوارد پادشاه از پیشگویی این‌که «ج» پسرش را از ارث محروم می‌کند هم احتمالاً یکی دیگر ازنشانه‌های گمراهی یا راهنمایی‌های نادرست است. ادوارد و برادر ریچارد، جورج، یا همان دوک کلارنس به ریچارد می‌گوید: «ایشان گوش به پیشگویی‌ها و خواب‌ها دارد و از جدول الفبا حرف «ج» را برگرفته و می‌گوید ساحری به ایشان گفته که زاده‌اش به دست ج نامی از میراث خود بی‌نصیب خواهد ماند و از آنجا که نام من، جورج با ج آغاز می‌شود پس خود پنداشته‌ام که من آن مَردم.» [ترجمه عبدالله کوثری، نشر نی»]
علاوه بر این به نظر می‌رسد که جورج بدون در نظرگرفتن عنوانش، دوک گلاستر که او را با همان ج نمایش می‌دهد به عنوان تهدید فرض شده است. پیش از رسیدن کلارنس، ریچارد به ظاهر از این پیشگویی آگاه است و مشخص است جورج هدف ترس ادوارد قرار خواهد گرفت. این موضوع نشان می‌دهد ریچارد حقه‌ای در آستین دارد و در سراسر نمایشنامه پرده نازکی بر واضحات کشیده شده است. شریر حقیقی با نشانه‌های نادیده گرفته شده یا به اشتباه تفسیر شده به عقب رانده شده است.
زبان تگ‌گویی آغازین نمایشنامه با توجه به زمان نگارش آن بسیار جالب است. در پاییز 1592 نمایشنامه «آخرین وصیت تابستان» نوشته توماس ناشه اولین نمایشنامه‌ای بود که در کرویدون اجرا شد. روح ویل سامر راوی لطیفه‌های دادگاه معروف هنری هشتم است و داستان فصل‌ها و هواداران آن‌ها را بازگو می‌کند. تابستان پادشاه است، اما ارثی ندارد و با سوگواری می‌گوید «برای نشستن بر تاج پادشاهی خود مشکلاتی دارم، حزن و اندوهم خواهد مُرد، مرگ فریادهای مرا نباید بشنود». تابستان، پاییز را به عنوان وارث خود انتخاب می‌کند اما زمستان پس از پاییز جانشینش می‌شود و فرمان تابستان ادامه پیدا نمی‌کند. وقتی ریچارد به ما می‌گوید «اکنون زمان ناخشنودی ماست، با خورشید یورک تابستان مجللی ایجاد شده است» شاید، و نه صرفاً، اشاره‌ای زیرکانه به شکوه و جلال خورشید ادوارد پنجم باشد.
الیزابت یکم، مادرِ مادربزرگ ادوارد پنجم، می‌تواند همان «خورشید یورک» باشد، شاید این موضوع کاربرد «خورشید» (sun) را نسبت به «پسر» (son) توضیح دهد. با استفاده از کنایه‌های ناشه، الیزابت به خاطر نبود میراثی از خود، تابستان را ایجاد می‌کند که به زمستان، شریر حقیقی، در دوره پاییز سلطنت خود اجازه خودنمایی می‌دهد. اولین کلمه نمایشنامه، «اکنون» احتمالاً نشانه‌ای است که شکسپیر انتظار داشته مخاطبانش از روی آن متوجه این ارتباط شوند.
ریچارد به خاطر جایگاه ویژه‌اش به عنوان شخصیتی که می‌توانست مورد سوءاستفاده قرار بگیرد و در عین حال داستانی اخلاقی و سیاسی ایجاد کند، قادر بود ایفاگر این نقش برای شکسپیر باشد. خانواده یورکی ادوارد ششم از اجداد مستقیم الیزابت یکم بودند و حمله به آن‌ها می‌توانست اقدامی بسیار بد باشد. ریچارد در این محدوده قرار نداشت. با توجه به آموزه‌های ریچارد در سنت آلبانز توسط پدر، ارتباطی میان رفتارها و گناهان پدر و پسر یافت می‌شود و پسر سرانجام عامل سقوط مصیبت‌بار خاندانش می‌شود. در اینجا، شکسپیر به گروه پدر و پسر یا همان خانواده سیسیل‌ها بازمی‌گردد که اکنون انگلستان را از درون یک فاجعه رهبری می‌کنند.
به نظرم شکسپیر تلاش می‌کرده در نمایشنامه ریچارد سوم مخاطبش، شخصیت رابرت سیسیل، پسر ویلیام را بشناسد و به احتمال بسیار زیاد تماشاگران هم در دهه 1950 چنین برداشتی از نمایش داشته‌اند. در کتاب تاریخ هلند نوشته موتلی (منتشر شده در 1988) ظاهر رابرت را در 1588 به عنوان «یک مرد جوان قد کوتاه، حقیر، خمیده و گوژپشت» تصویر می‌کند که بعدتر به «دو رویی فراوان» او اشاره می‌کند که «بخشی از شخصیت او» را تشکیل می‌دهد. رابرت سیسیل گوژی داشته و شکسپیر در مکالمه‌ای جسورانه به گوژپشتی اشاره دارد که به دو رویی شهرت دارد. فکر می‌کنم پس از ورود ریچارد روی صحنه نخستین تماشاگران شکسپیر به یکدیگر اشاره‌ای می‌کردند و صریحاً در گوش هم می‌گفتند که این همان رابرت سیسیل است.
هشدارهای نمایشنامه مشخص است، ریچارد نظم طبیعی را بر هم می‌زند و وارث بر حق را به نفع خود جابه‌جا می‌کند. حامیان کاتولیک شکسپیر احتمالاً سیسیل را همان‌طوری دیده‌اند که او یک توارث پروتستان را برنامه‌ریزی کرده است. الیزابت، رابرت سیسیل را «شیطان کوچک» خود معرفی می‌کند و علاقه زیادی به او نشان می‌دهد. ریچارد به ما می‌گوید که او «مصمم است تا شریر را به اثبات برساند» و شکسپیر به مخاطبانش هشدار می‌دهد که رابرت سیسیل از حجاب دلپذیر مشابه‌ای برای پنهان کردن نیات خطرناکش استفاده کرده است.
رابرت سیسیل توارث پروتستانی خود را داشت. ویلیام شکسپیر به شخصیتی افسانه‌ای تبدیل شد و ریچارد سوم به عنوان یک شریر وارد جامعه شده است. شاید این‌ها تصادفی بوده اما زمان آن رسیده است که به جای توجه به این افسانه با دقت بیشتری به این مرد نگاه کنیم.
منبع: هیستوری اکسترا

به نقل از:نشریۀ ایران،شمارۀ 6703 ،7 بهمن ۱۳۹۶

معرفی کتابِ«انقلاب و کیک توت فرنگی» و گفتگو با جمشید فاروقی

دسامبر 9th, 2018

شروع کار سایت خانوادگی شجاع الدین شفا

دسامبر 8th, 2018

 

www.shojaeddinshafa.com

شجاع الدین شفا، حامی و مبارز آشتی ناپذیر فرهنگ ایران در زمان رفتن همیشگی‌اش توصیه و سفارش کرد که نوشته‌های روشنگرش را هرچه بیشتر و بیشتر در اختیار جوانان میهنمان بگذاریم تا هرچه بیشتر و بیشتر آگاه شوند، و بدانند که از کجا و چرا این سیلی نکبت بار چهل ساله را خورده ا‌ند، و دیگر هرگز تن به آن ندهند جمله معروف اوست، که در روی سنگ آرامگاهش هم نوشته شده:

«برای آزادی و سربلندی ایران و ایرانی تنها یک راه هست،

روشنگری، روشنگری، و باز هم روشنگری،

جوانان ما را روشن کنید، خود آنها بقیه کار را انجام خواهند داد».

برای برآورد این خواسته مرد بزرگ فرهنگ ایران، همسر و همکار وفادار او، بانو کلودین شفا، وخود من، با همکاری کامل یکی از یاران و مریدان او، ترتیب داده ایم که سامانه‌ای به نام و برای شجاع الدین شفا بر پا شود که این هفته که مصادف با سالروز تولد ایشان است کار خود را شروع خواهد کرد، تا به تدریج تمامی نوشته‌ها و گفته‌های او را، بطور رایگان، در اختیارهمگان قرار دهد از همه ایران دوستان و یاوران فرهنگ آن، صمیمانه در خواست می‌کنیم که، چه به طور شخصی و چه به صورت سازمان‌های روابط جمعی و یا هر تشکیلاتی، به هر شکل و ترتیبی که لازم بدانند، در پخش این آگاهی نامه کوتاهی نکنند و ما را یاری دهند. لازم به گفتن و تاکید است است که اعتقادات و باور‌های این دوستان و سازمان‌ها هیچ گونه اهمیتی ندارد. نوشته‌های روشنگرانه شجاع الدین شفا هیچ گاه رنگ سیاسی نداشته و متعلق به همه و جزئی از دارایی هر ایرانی است که دلش برای میهنش میتپد. لبه تیز حمله آن همیشه و فقط در یک جهت و بسوی یک هدف بوده:

ایران عزیز ما امروز چشم به راه “تولدی دیگر” است 

دست به دست هم دهیم و یاری‌اش کنیم.

با نهایت سپاس از همکاری همگی در این راه.

داریوش شفا 

ببین اهرمن با دیارم چه کردی…، مسعود سپند

دسامبر 1st, 2018

 

مسعود سپند                                                      

ببین اهرمن  با دیارم   چه     کردی

دیاری که من دوست دارم چه کردی

نتیجه تصویری برای سیلزدگان

من از مهرِ آن خاک سرشار بودم

به این عشقِ دیوانه وارم چه کردی

به مردمدلی   در جهان شُهره بودم

به نا مردمی شرمسارم چه کردی

همه دستِ افتادگان می گرفتم

به افتادگی خوار و زارم چه کردی

تمام جهان بود وُ من بودم وُ عشق

جهانی پر از کینه بارم چه کردی

به هر کشوری معتبر بودم امّا

تو با ان همه اعتبارم چه کردی

به هر حیله ای هستیم را ربودی

نگه کن!به دار وُ ندارم چه کردی

زلب تشنهء کربلا روضه خواندی

به لب تشنگانِ دیارم چه کردی

 به اسپهبدانی   سر افراز بودم

به تاریخ پر افتخارم چه کردی

گلو گاهِ ازادگان را بریدی

تو بدبخت با بختیارم چه کردی

زن وُ مرد را سویِ پستی کشیدی

به جرم زنا سنگسارم  چه کردی

حقوق بشر را چه پامال کردی

تو با کورش کامکارم چه کردی

تو ای   دشمنِ اولِ سر زمینم

به این آخرین یادگارم چه کردی

غزلِ مست!،اوحدی مراغه ای

دسامبر 1st, 2018

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها  

 

دل مست وُ دیده مست وُ تنِ بـی‌قرار  مست

10فروردین ماه1396=30مارس2017
  غزلِ«اوحدی مراغه ای»یکی ازشگفت ترین و شورانگیزترین شعرهای زبان فارسی است.این غزلِ به غایت زیبا علاوه بر اینکه نشان دهندۀ اوجِ رونق و رواجِ زبان فارسی در آذربایجانِ قرن 8 هجری/14 میلادی است،یادآورِ شادخواری ها و شور و سرمستی های عصرساسانی می باشد که از جمله در عرفان ایرانی انعکاس یافته است.در ویرایشِ یا تدوینِ تازۀ کتاب«حلاج»،ما به این جنبۀ مهم پرداخته و چگونگیِ تداومِ آئین ها و اندیشه های عصرساسانی در بعد از اسلام را نشان داده ایم.
        
دل مست وُ دیده مست وُ تن بـی‌قرار  مست
جا
نِ زبون چـه چاره کند با سه چـار مست؟

تلخ است کــــام مــــا ز ستیز تــــو، ای فلک!
ما را شبـــی بر آن لبِ شیرین، گُمــار!  مست

ای بـــــاد صبـــــــح ، رازِ دلِ لاله عـَــــرضه دار
روزی کــه باشد آن بتِ ســوسن عذار  مست

از درد هجــــــر وُ رنج خُمــــارش خبـــــر دهم
گـــر دَر شَـــوَم شبی به شبستانِ یار، مست

ســــر در ســــرش کنم به وفا ، گر به خلوتی
در چنگــــم اوفتـــــد ســـــرِ زلفِ نگار ،مست

لب بـــرنگیـــــــرم از لب یـــــارِ کنـــــاره گیـــر
گــــر گیــــرمش به کــامِ دل اندر کنار ،مست

مــــا را تـــو پنج بــــار به مسجـــد  
چه می برَی؟
اکنـــون که می‌شویم به روزی سه بار مست

از مــــا مـــدار چشـــمِ سـلامت ، که در جهان
جــــز بهـــر کـــــارِ عشــق نیاید به کار،مست

ای «اوحدی»،گـــرت هوس جنگ وُ فتنه نیست
ما را به کــــوی لاله‌ رُخـان  در مَیار مست !

غزل معاصر،امید صبّاغ نو

نوامبر 30th, 2018

نشستیم وُ قسم خوردیم رو در رو به جانِ هم

اگــرچــه زهــر می ریزیــم تــــوی استکانِ هم

همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم

ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم

هــوای شــامِ آخــــر دارم وُ بدجـور دلتنگم

که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم

قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را

چــه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم

چـه قانــونِ عجیبـــی دارد این جنگِ اساطیری

که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم

برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار

کــه گاهـی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم

سگِ ولگرد هـــم گاهــی -بلانسبت- شَرَف دارد

به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم

گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را

چنـــان ارواح ،در حالِ عبوریم از میانِ هم

 

 

علیرضا رضایی،طنزِِزندگی درغربت را ترک کرد!

نوامبر 29th, 2018

علیرضا رضایی، طنزپرداز تبعیدیِ مقیم فرانسه به دلیل تألّمات روحی و ایست قلبی درشهرلیل فرانسه چشم ازجهان فروبست. 

علیرضا رضایی متولد شیراز و تحصیل کرده رشته مهندسی عمران بود. پس از شرکت در اعتراضات ۸۸ ایران را ابتدا به مقصد  کردستان عراق ترک کرد و پس ازمدتی به فرانسه مهاجرت کرد. او به‌خاطر نوشته‌هایش در وبلاگ شخصی و ستونی ثابت در سایت خودنویس شناخته شده بود که پس از خروج او از ایران نیز ادامه پیدا کردند. اخیراً نیز بسیاری از مخاطبانش ویدیوهای طنز موسوم به «شفاف‌سازی» را در کانال یوتیوب او دنبال می‌کردند. در فرانسه با رسانه‌های متعدد در خارج از ایران همکاری داشت و مدتی به عنوان نویسنده برنامه «پارازیت» و «پولتیک» با کامبیز حسینی همکاری می‌کرد.

علیرضا رضایی دریکی ازآخرین توئیت های خودنوشته بود:

-من که مُردم جسذمو از همون درِ پشتی فرودگاه ببرید بندازید تو بیابون خدا جک و جونورا تغذیه کنن خوشحال بشن.
فقط منو ببرید 

خانوادهء علیرضا رضایی با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرده که پیکر علیرضا، روز جمعه ۳۰ نوامبر در محل زندگی‌اش، شهر لیل فرانسه تشییع و به خاک سپرده خواهد شد و مادرش میزبان دوستان و نزدیکان او خواهد بود:

«بگذار/ آفتاب من؟ پیرهنم باشد

و آسمان من/ آن کهنه کرباسِ بی رنگ.

بگذار

بر زمین خود بایستم

بر خاکی از براده الماس و رعشه درد.

بگذار سرزمینم را/ زیر پای خود احساس کنم

و صدای رویش خود را بشنوم

 

 

گیلان،شعری از علیرضا میبُدی

نوامبر 27th, 2018
***                                
قصهء گیلان را  
                     در کتابی   خواندم 
                              که حروفش  گاهی                                                                                                             همه از ابر وُ  مه وُ باران بود.
  قصه در گارگهء عشق  
                        صحافی شده بود.                                                   
 عشق در گویش گیلک بعنی: 
         تو مرا سبز  اگر  می خواهی 
            منشین  منتظر ابر  
                         خودت  باران باش! 
 

نشریۀ سهند،بهار ۱۳۴۹، دانشگاه تبریز

نوامبر 27th, 2018

شمارهء جدید مجلهء جهان کتاب

نوامبر 25th, 2018

 

 

شماره جدید مجله جهان کتاب پس از چندماه تاخیر به دلیل گرانی و کمبود کاغذ، با میزگرد بررسی شعر ایران در دهه‌های ۶۰ تا ۹۰ منتشر شده و روی پیشخوان آمد.

 شماره جدید مجله ادبی جهان کتاب ویژه شهریور تا آبان ۹۷ به تازگی منتشر شده و روی پیشخوان مطبوعات آمده است. شماره جدید این مجله دربرگیرنده شماره‌های ۳۵۲ تا ۳۵۴ این نشریه است که انتشار چند شماره‌اش به دلیل گرانی و کمبود کاغذ تا این ماه به تاخیر افتاده بود.

این شماره هم مانند دیگر شماره‌های این مجله با مطلبی از مجموعه «نامه‌هایی از پراگ» به قلم پرویز دوایی شروع شده که «بر بال بادها» نام دارد. این نوشته، خاطراتی از دوران کودکی دوایی را در بر می‌گیرد. پس از این، داستان «میریام» به قلم ایوان کلیما، با ترجمه چکی به فارسی رضا میرچی چاپ شده که داستانی از رؤیاها و آرزوهای نوجوانانه و دل باختن به دیگری است که حتی در جهنم آوشویتس هم از بین نمی‌رود.

مطلب بعدی مقاله‌ای از احمد اخوت است که با عنوان «چاق و لاغر» چاپ شده و درباره کتاب‌های پرحجم و کم‌حجمی است که مورد بررسی یک منتقد قرار گرفته‌اند. در یادداشت بعدی این شماره جهان کتاب، کتاب «جا ماندیم» نوشته بهناز علی‌پور گسکری به قلم زری نعیمی مورد بررسی قرار گرفته است. «تهران، تبریز، پرلاشز» هم عنوان مطلب بعدی است که مجموعه‌داستان «تونل» اثر فرهاد کشوری را نقد می‌کند و به قلم امین فقیری نوشته شده است.

کتاب «دستیار» نوشته روبرت والزر که توسط علی‌اصغر حداد ترجمه شده، در مطلب بعدی با عنوان «غروب ستاره شامگاهی» به قلم حمید نامجو مورد بررسی قرار گرفته و کتاب «آن‌چنان که بودیم» نوشته لیلی گلستان هم بهانه نوشتن مطلب بعدی به قلم فرخ امیرفریار بوده است. مهدی فیروزان هم در مقاله «گردآوری درازدامن پُرکاستی» دومین جلد از کتاب «چهره‌های موسیقی ایران معاصر» اثر هوشنگ اتحاد را بررسی کرده است. ۲ عنوان از مجموعه مصاحبه‌های تاریخ شفاهی (کتابخانه ملی) که درباره نوش‌آفرین انصاری و ثریا قزل ایاغ هستند، موضوع مطلب بعدی با نام «سلوک کتابداری» به قلم یاشار هدایی هستند.

نقد مریم مشرف بر کتاب «زیباشناسی» ژان بارتلمی که احمد سمیعی آن را ترجمه کرده؛ بررسی نخستین شماره فصلنامه «ترکمن» به قلم مصطفی نوری و همچنین معرفی کتاب «دانشنامه مختصر اقتصاد» با وایرایش دیوید هندرسون و ترجمه مشترک محمد صادق‌الحسینی و محسن رنجبر دیگر مطالبی هستند که در ادامه صفحات این مجله چاپ شده‌اند. بررسی کتاب «خرد کشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر» و کتاب «تاریخ مختصر جمهوری وایمار» در کنار گزارش میزگرد ۵ نفر از شاعران معاصر درباره شعر ایران در دهه‌های ۶۰ تا ۹۰ هم در ادامه چاپ شده‌اند. این میزگرد با حضور اسدالله شعبانی،  علی عبداللهی، مریم جعفری آذرمانی، آیدا عمیدی، و حسن همایون برگزار شده و گزارش آن با عنوان «از زبان شاعران» چاپ شده است.

در بخش بعدی مطالب «جهان کتاب» با این مقالات و نوشته‌ها روبرو هستیم: ترجمه شعر «مرگ سیلویا» از آن سِکستِن،  شاعر آمریکایی با ترجمه و شرح سهیلا صارمی، «هوشنگ آزادی‌ور به مثابه شاعر»، مقاله‌ای از فرید قاسملو در بزرگداشت جیان روبرتو اسکارچیا  ایران‌شناس ایتالیایی، برخی سوابق و لواحق وزن عروضی شعر «افسانه» نیما یوشیج به قلم کامیار عابدی با عنوان «فاعلن فاعلن فاعلن فع»،‌ گفت‌وگوی عظیم طهماسبی با فخری صالح نویسنده و منتقد فلسطینی که با عنوان «کاوش در شرق‌شناسی نوین و نومحافظه‌کاری» و ترجمه علی‌اکبر ملایی چاپ شده، و بررسی معضل چاپ ترجمه‌های پرغلط با عنوان «بی‌معنایی معنا» که به قلم محمد امجدی نوشته شده است.

«کذّاب کبیر» نوشته آدام گاپنیک با ترجمه گلی امامی و هدف نقد یک زندگی‌نامه جدید از رومن گاری مطلب بعدی است که پس از آن، «وارثان گوگل» با محوریت معرفی ۱۱ چهره جدید رمان روسیه و ترجمه یاسمن منو چاپ شده است. «دوران رونق کتاب‌های عامه‌پسند» نوشته لوئیس منند با محوریت تاریخ کتاب‌های جیبی در امریکا و انگلستان و ترجمه سعید پزشک و «چه شد که صفحه سفید ماند؟» درباره آثاری که هیچ‌گاه نوشته نشده یا منتشر نشدند؛ چاپ شده‌اند. این مطلب به قلم کریستوفر رُز و ترجمه پرتو شریعتمداری نوشته شده و اولین قسمت از سری مقالات «ناکامی ادبیات» است که قرار است در این مجله چاپ شوند.

«استانداردهای حرفه‌ای ویرایش» (انجمن ویراستاران کانادا، ۲۰۱۶)  با ترجمه فاطمه ترابی و نقد برخی کتاب‌های جدید بازار نشر در «هزار و یک داستان» از دیگر مطالبی هستند که در صفحات پایانی این مجله چاپ شده‌اند؛ «بی نازنین» اثر کیوان ارزاقی، «پشت حصار» نوشته محبوبه بهزادفرشید، «پنجره‌ای مشرف به میدان» نوشته هوده وکیلی و «خُرده‌روایت‌های بی‌زن و شوهری» اثر  مهسا ملک مرزبان.

معرفی کوتاه ۱۷ کتاب، «تازه‌های بازار کتاب»، «نامه» (یادی از احسان یارشاطر) و صفحه «درگذشتگان»، مطالب پایانی جهان‌کتاب هستند.

این مجله با ۱۱۰ صفحه و قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر و عرضه شده است.

 

کتابخوانی و گفتگوبا محسن نامجو

نوامبر 24th, 2018

 

 

 

 

شعرِپاییز،ارسلان

نوامبر 23rd, 2018

پائیز

سوگِ جوانمرگیِ برگی است

که زادروزش را

هرگز

در یاد نخواهد داشت

—————

خزان

نه پایانِ زمان است و

نه خوابِ بی‌برگشتِ زمین

تنها اندوهِ فروتنانه‌ی برگی است

که در خاک

پوک می‌شود

—————

باران

ریزشِ چرکمردگیِ شهر است

بر برگ‌هایِ زردی که

که با هر هوسِ باد

سرگردانند

—————

خزان

شرمساریِ شاخه‌ها است

از عریانیِ خویش

به ناگاهی که

 تن پوششان را

آشوب باد

ربوده است

—————-

پائیز

فصلنامه‌ای است

از برگ‌هایِ غمگینی که

در پیرانه سر

رخساره را رنگین می‌سازند

—————

ارسلان- تهران

                                                                                               97/08/29

 

درمحضرِمحجوب،علی میرفطروس

نوامبر 23rd, 2018

با استادمحمدجعفرمحجوب

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها    

***

25اردیبهشت1371/15می1992

دیروزبا استادمحمدجعفرمحجوب دیدارکردم.چندسال پیش برای تکمیل کتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه استراسبورگ(فرانسه)دکترمحجوب به دنبال مجلداتی ازلغتنامهء دهخدا بود و من توانسته بودم که این مجلّدات و چندکتاب دیگررا دراختیارش بگذارم.حالا گویاباشنیدن فروش بخشی ازکتابخانه ام به آقای اسماعیل پوروالی،سردبیرمجلهء «روزگارِنو»(به همّت دوست نازنینم مرتضی نگاهی) می خواست بداندکه ریز وُ درشت این کتاب ها چه بود؟،بقول صائب:

ازبس کتاب در ره میخانه داده ایم

امروز خِشت میکده هاازکتاب مااست

استادمحمّدجعفرمحجوب                                                        

وقتی دانشجوی شبانهء دانشگاه تهران بودم،استادمحجوب را  در دانشکدهء ادبیّات  می دیدم و گاه درکلاس های سبک شناسی وی شرکت می کردم و ازغنای اندیشه و حافظهء حیرت انگیزش  لذّت می بردم.محجوب-به راستی-«دائرة‌ المعارف سیّارِشعر و ادب پارسی»است و…حالا -بعدازسال ها-موضوعِ فروش کتاب های کتابخانه ام و همسایگیِ دیوار به دیوارِ ما باخانوادهء شهریار(فرزنداستادمحجوب)بهانه و فرصتی بودتا درکافهء معروف«سارا برنارد»( Sarah Bernhardt)ازمحضرش استفاده کنم.

 

فروتنی استاد یادآورِعیّاران است که دکترمحجوب سالیان دراز- درپرتو فرهنگ عامه و تحقیقات گسترده دربارهء فتوّت یا آئین جوانمردان – باآنها زیسته است و ازاین نظر به شاهرخ مسکوب شباهت دارد.

مثل سال های دانشکده،سخنش گرم وُ دلنشین است.باتوجه به رسالهٔ دکترای محجوب دربارهء«سبک خراسانی در شعر فارسی»،می پرسم:

-فکرمی کنم که «سبک خراسانی» درتداوم خود به «سبک عراقی» می رسد و یکی ازنمایندگان برجستهء آن،سعدی شیرازباشد.به نظرمی رسد که سعدی زمینی ترین شاعردرتاریخ ادبیّات ایران باشد،منظورم اینست که عشقِ سعدی(برخلاف حافظ)عمیقاً زمینی،انسانی و غیرعرفانی است.

استادمحجوب:بله!بنده غزلیّات سعدی را«صدرنشینِ غزل عاشقانه»نامیده ام.نکتهء مهم دربارهء سبک خراسانی،فضای شاد وُ خوشباشی وُ پُرگل وُ باغ وُ بزم است که بیشتر خودرا درقصیده های مطنطنِ فرّخی سیستانی،انوری،خاقانی و عسجدی نشان می دهد،درحالیکه سبک عراقی بیانگرسوخت و سازهای عاطفی انسان است و ازاین نظر،غزل جلوه گاه سخن شاعر می شود.بعدها«مکتب وقوع»وخصوصاً شعرهای وحشی بافقی این سوخت و سازهای فردی و عاشقانه را بازبانی بسیارساده و عاری ازصنایع شعری تداوم داد.

می گویم:

-درسال های1348-1349دردانشکدهء ادبیّات تبریزازدکتررشیدعیوَضی(استادادبیّات فارسی)شعری ازسعدی شنیده بودم که برخی ازابیاتش جزوِ«امثال سایره»در زبان فارسی است،ماننداین شعرسعدی که بعدازگذشت اینهمه سال،هنوزبخاطرم مانده:

سَل المَصانِعَ رکباً تهیمُ فی الفلواتِ(1)

توقدرآب چه دانی که درکنارفراتی

شبم به روی تو روز است وُ دیده ام به تو روشن

وَ اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشـیّــتی و غـداتی (2)

استادمحجوب:اصلاً یکی ازنشانه های سبک عراقی  همین حضور ابیات و امثالِ عربی است.این«عربیُت»درقصاید سبک خراسانی خیلی کم است.اینگونه اشعار،ملمّع نامیده می شوند،یعنی،شعری که مصراعی ازآن،فارسی و مصراع دیگرش،عربی است و دراین باره ،سعدی واقعاً سنگ تمام گذاشته هرچندکه ملمّعات حافظ هم درخشان است مانند این بیت معروف:

الا یا ایّها السّاقی اَدِر کأساً و ناوِل ها (3)

که عشق آسان نمود اول،ولی افتاد مشکل‌ها

می گویم:گویا«سودى»درشرح حافظ مدّعی است که این مصراعِ عربی از«یزیدبن معاویه»است و حافظ ازاو«استقبال» کرده!

دکترمحجوب با تأکید می گوید:

-نه!نه!این یک اشتباه است وظاهراً ناشی ازانگیزه های سیاسی تُرک های سُنّی مذهب بوده.یزیدبن معاویه-البته- دارای طبع شعربوده و اتفاقاٌ شعرهای نابی هم داشته ولی با تحقیقات دقیق علامّه قزوینی،درهیچیک از دواوین موجود،سخنی ازاین مصراعِ یزید نیست.ظاهراً اختلاف صفوی های شیعه مذهب باعثمانی های سُنّی مذهب،باعث شده تامحقّقان تُرک بااین«استناد»،حافظ رادرنظرایرانیان،کوچک کنند…

سعی کردم که از«مجلس یزید»خارج شویم و به کربلای دیگری برویم.باتوجه به عضویّت شاهرخ مسکوب،جلیل دوستخواه،مهردادبهار و دکترمحجوب درحزب توده،ازفعالیّت های او درحزب توده می پُرسم.

استادمحجوب باطنزی خاص می گوید:

-دورانِ خریّتِ مابودآقاجان! ماکه آنهمه به استقلال و آزادی ایران علاقه داشتیم،می خواستیم که این استقلال و آزادی را ازدولت شوروی طلب کنیم:

سال ها  دل طلبِ جامِ جم ازما می کرد

آنچه خودداشت زبیگانه تمنّامی کرد

نزدیک بودکه مانند«خاقان مغفور»(فتحعلیشاه قاجار)علاوه بر17شهرقفقاز،70شهرِدیگرایران را به روس ها ببخشیم!این،عینِ خریّت ما بود…خدابیامرزد خلیل ملکی را که چه خونِ دلها خورد و چقدردچار«ترورشخصیّت»شد!

می پُرسم:فکرمی کنیدعلل یاعوامل ترورِشخصیّت خلیل ملکی چه بود؟

استادمحجوب:خلیل ملکی سال ها از زمانهء خود جلوتربود و«دورنما»ئی را می دیدکه دیگران از دیدنِ آن عاجزبودند،خصوصاً دربارهء استالینیسم و سوسیالیسمِ اتحادجماهیرشوروی.او روشنفکرمیهن پرست،شریف و صریح اللهجه ای بودو عقایدش را بدون«ملاحظه»ابرازمی کرد.درجامعه ای که «ملاحظه کاری» جزوِ«ملزومات» بود،طبیعی بودکه مواضع ملکی علیه شوروی ها،رهبران حزب توده و حتّی علیه جبههء ملّی  می توانست اورا موردِ نفرتِ این و آن  قراردهد.درواقع،زندگی و عقایدملکی مصداق این شعرحافظ بود:

زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس

درفکرخلیل ملکی بودم که می پرسم:

-کدام شخصیّت درحزب توده برای تان برجسته و دوست داشتنی بود؟

  به فنجان قهوه اش نگاه می کند،گوئی که درآن،«عکس رُخِ یار دیده است»:

-مرتضی کیوان!مرتضی کیوان!اوچکیدهء فرهنگ و رفاقت بود(رفاقت درمعنای لوطیانهء کلمه)…کیوان ادبیّات رامقوله ای انسانی می دانست نه طبقاتی.همین اعتقادباعث شده بودتا اوباطیف مختلفی ازنویسندگان و شاعران رفت و آمدداشته باشد؛ازچپ تا راست و میانه!(هرچندکه گاه از«آثارارتجاعیِ»برخی ها هم یادمی کرد).به توصیهء کیوان بودکه من کتاب«پاشنهء آهنین»(جک لندن) و بعد«مروارید»(جان اشتاین‌بک)را ترجمه کردم که بامقدمهء مرتضی کیوان  منتشرشده بود.

می پرسم: نظرکیوان  نسبت به ملّی شدن صنعت نفت و دکترمصدّق چه بود؟

محجوب تمایل چندانی به این بحث ندارد،بااینحال به اصرارمن می گوید:

-متأسفانه مانندبیشترِاعضای حزب توده،کیوان نظرمساعدی  نسبت به مصدّق نداشت و دولت مصدّق را«بورژوائی»،«مرتجع»و«وابسته به امپریالیسم»می نامید.شایدیکی ازدلایل این اعتقادات،فشارهای مالیِ شدیدی بودکه بخاطرسیاست های نفتی مصدّق به کارگران،معلمان و طبقات محروم جامعه وارد می شد و کیوان-باآن روح بزرگ و حسّاسش- نمی توانست شاهد و ناظرِ آن محرومیّت ها باشد…اصلاً کیوان اهل سیاست نبود.او«رندِعالم سوز»ی بودکه بقول حافظ:«بامصلحت بینی»میانه ای نداشت و همین رندی یا پاکباختگی- سرانجام-سرنوشت خونینش را  رقم زد…مرتضی کیوان کمتر می نوشت ولی بیشترمی خواند و می اندیشید…او یک راهنما و راهسازبود و شایدبهمین جهت به استخدام وزارت راه درآمد و نشریهء«راه نو»را منتشرکرده بود!

   ازچپ به راست:

مرتضی کیوان،احمدشاملو،نیمایوشیج،سیاوش کسرائی وهوشنگ ابتهاج

استاد بااشارهء تلویحی به احمدشاملو می گوید:

-بیشترِاین شاعران و نویسندگانی که امروزه محبوب شماهاهستند،درواقع، دست پروردهء مرتضی کیوان هستند…کیوان بضاعت مالی خوبی نداشت ولی چشم وُ دلش از زرق وُ برق های این زندگیِ مبتذل  سیربود.درطول زندگیِ پُرفراز وُ نشیب،من کمترانسانی را به نجابت و شرافت او دیده ام:کم حرف،فروتن،عمیق و بی ادعا.امیدوارم که به قول بیهقی«قلم را لَختی بر وی بگریانم»و مطلب دقیقی دربارهء کیوان بنویسم و به او ادای دین کنم…

____________________

1- سَل المصَانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلواتِ= دربارهء چشمه‌ها از سواران[تشنه] که در بیابان‌ها سرگردانند، بپرس!

2- وَ اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشـیّــتی و غـداتی = اگر از پیشم بَروَی شب و روزم یکسان می‌شود.

3- الا یا ایّها الساقی اَدِر کأساً و ناوِل ها =هان ای ساقی! جامی به گردش درآر وُ به من ده!

 

                                       

 

سخنرانی مازیارقویدل در بارهء شاهنامه،لُس آنجلس

نوامبر 19th, 2018

 سخنی دربارهء فرمان های آزادیبخش در شاهنامه و تاریخ ايران،

به همراه نمونه هايی از آشتی جويی در شاهنامه

 

زمان سخنرانی: 5 دسامبر 2018
ساعت: 11و30دقیقه
مکان: روتاری کلوپ، لس آنجلس

شمارهء تازهء مجلهء بخارا،منتشرشد

نوامبر 17th, 2018

سال بیست‌ودوم، مهر ـ آبان 1397، شمارۀ 127

        پدیدآور: جمعی از نویسندگان به سردبیری علی دهباشی

تاریخ چاپ: ۱۳۹۷مکان چاپ: تهرانتیراژ: –شابک: –تعداد صفحات: ۴۸۶

شمارۀ یکصدوبیست‌وهفتم از مجلۀ فرهنگی هنری بخارا با دو شعر منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج و یادنامۀ دکتر غلامحسین صدیقی منتشر شده است.

در ابتدای این شماره دو شعر منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (هـ.ا. سایه) با عناوین تندیس (با یاد قدیمی‌ترین دوست شاعر به نام محمدهادی نخست هدایتی) و در رثای دوست آورده شده است.

در بخش نقد ادبی دو واژۀ «آستین گل» و «باد شرطه» در متون ادب فارسی بررسی شده است که برگرفته از یادداشت‌های استاد دکتر شفیعی بر تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری است.

نوشتار دکتر محمدعلی موحد در این شماره، در واقع متن سخنرانی ایشان در مراسم رونمایی از تصحیح جدید مثنوی در دانشگاه انقره کشور ترکیه است.

در بخش تاریخ ادبیات فارسی، ابتدا سخنی کوتاه در باب پروین اعتصامی آورده شده و سپس به اجمال به مقدمات مربوط به شکل‌گیری شعر نو و دوران پس از شهریور 1320 پرداخته شده است.

دکتر بهاءالدین خرمشاهی در قلم‌رنجۀ این شماره، با نگاهی به آشنایی خودشان با دکتر حسین کمالی، کتاب «خداشناسی مردمان تهران: از دوران قاجار تا جمهوری اسلامی» او را بررسی کرده است. این کتاب در هفت فصل و یک پیش‌گفتار به این ترتیب سامان یافته است: ای خدا، ای فلک، ای طبیعت؛ موافقان و مخالفان نیابت الهی؛ و خدایی که در این نزدیکی است؛ حکم الهی و قانون آدمی؛ فلسفه در مدرسه؛ بازگشت تصوف؛ و گونه‌های شکاکیت.

یادنامۀ این شماره به دکتر غلامحسین صدیقی (1284 ـ 1370) با نوشتارهایی از داریوش آشوری، ایرج افشار، سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، نصرالله پورجوادی و …. اختصاص یافته است. زنده‌یاد غلامحسین صدیقی در دوازدهم آذرماه 1284 در شهر تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و قسمتی از تحصیلات متوسطه را در مدرسۀ اقدسیه گذراند. سپس در مدرسۀ آلیانس فرانسۀ تهران به تحصیل زبان فرانسه پرداخت و به اخذ دیپلم نائل گشت. بعد به مدرسۀ دارالفنون رفت و دروس متوسطۀ سال‌های چهارم و پنجم را در شعبۀ علمی تحصیل کرد و در سال 1308 در جمع محصلین دورۀ دوم که وزارت فرهنگ برای تکمیل تحصیل به اروپا فرستاد به فرانسه رفت. در سال 1316 به درجۀ دکتر از دانشگاه پاریس توفیق یافت و در اول سال 1317 به تهران بازگشت. او صاحب مشاغل متعدد و تألیفات بسیاری است که از جمله تألیفات او می‌توان به این موارد اشاره کرد: جنبش‌های دینی ایران در قرم دوم و سوم هجری، رساله راجع به زندگانی و تألیفات و مقام علمی ابوریحان بیرونی، گزارش سفر هند، تصحیح و چاپ معراج‌نامه منسوب به ابن سینا، تصحیح و چاپ ظفرنامه منسوب به ابن سینا، تصحیح و چاپ خردنامه و ….. .

گزارش این شماره نیز اختصاص دارد به شب «محسن میرزایی» با سخنرانی ناصر تکمیل‌همایون، علی‌اکبر فرهنگی، کامران کاتوزیان و …. . این مراسم به مناسبت هشتادوپنجمین زادروز استاد میرزایی برگزار شد. او موفق شده در عمر گرانبار خود کارهای ارزشمند و برگ‌های زرینی در کارنامۀ درخشانش داشته باشد. کارهایش چه در عرصۀ تدریس و چه در بخش تألیفات تاریخی به‌ویژه تاریخ دورۀ قاجار حائز اهمیت است. در بخش مطبوعات هم می‌توان به تجربیات مطبوعاتی او در بیش از چند دهه، از سردبیری و کارهای گوناگونی که می‌توان تصور کرد، اشاره داشت. در بخش فن و ادبیات تبلیغات، نه‌تنها صاحب نظر هستند، بلکه به استادی نظریاتشان را مطرح کرده‌اند و مورد توجه کسانی بوده‌اند که قصد یادگیری و ارائۀ کار در بخش تبلیغات داشته‌اند. از آثار ایشان: 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان، خاطرات غلامعلی خان عزیزالسلطان ملیجک، تاریخچۀ بریگاد و دیویزیون قزاق و …. .

زبان‌شناسی، آویزه‌ها، در حواشی کتاب در ایران، در حاشیۀ ایران‌شناسی، نشر و تمدن، از چشمۀ خورشید، به ترنم و ترانه، کتاب‌ها و نشریاتی از تاجیکستان و …. دیگر مطالب و نوشتارهای این شماره را شکل می‌دهند.

فهرست مطالب این شماره:

دو شعر منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه:

تندیس

در رثای دوست

نقد ادبی: «آستین» و «شروطی»/ محمدرضا شفیعی کدکنی

زبان‌شناسی: زبان، ثمرۀ تکامل بشر (بخش دوم)/ محمدرضا باطنی

مثنوی‌پژوهی: قله قاف عرفان و شاعرانگی/ محمدعلی موحد

تاریخ ادبیات فارسی: تغییر جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات (۷)/ مسعود جعفری جزی

نشر و تمدن (۱۱)/ عبدالحسین آذرنگ

قلم‌رنجه (۴۴)/ بهاءالدین خرمشاهی

در حواشی کتاب در ایران (۱۵)/ محمود آموزگار

آویزه‌ها (۴۵)/ میلاد عظیمی

در حاشیه ایرانشناسی (۸)/ محمد افشین‌وفایی

یادنامه دکتر غلامحسین صدیقی:

سرگذشت و زندگی‌نامه دکتر غلامحسین صدیقی

قراضه طبیعیات در زندگی زرهی/ سیدابوالقاسم انجوی شیرازی

صدیقی؛ مرد اخلاق، مرد علم، مرد سیاست/ داریوش آشوری

غلامحسین صدیقی، بنیان‌گذار جامعه‌شناسی در ایران/ احمد اشرف

یادی از دکتر غلامحسین صدیقی/ ایرج افشار

جنبش‌های ایرانی در قرن دوم/ نصرالله پورجوادی

خطابه دکتر صدیقی به مناسبت دریافت مقام استادی ممتاز در دانشگاه تهران

نامه‌ای منتشرنشده از دکتر غلامحسین صدیقی

چگونگی دیدار شاه و دکتر غلامحسین صدیقی/ یحیی مهدوی

گفتگو با دکتر غلامحسین صدیقی/ غلامرضا نجاتی

خسن و خسین، هر سه دختران معاویه/ غلامحسین صدیقی

دکتر صدیقی در کنفرانس ملت‌های آسیایی در دهلی/ پرویز ورجاوند

متن نطق دکتر صدیقی در جلسه افتتاحی کنفرانس ملل آسیایی

دکتر صدیقی و سازمان یونسکو

درباره‌ انحلال مجلس و رفراندوم/ غلامحسین صدیقی

شرح دو روز غمبار/ غلامحسین صدیقی

دکتر غلامحسین صدیقی، استادی دانشمند و وزیری توانمند/ بهروز برومند

دکتر صدیقی در زندان شاه و دادگاه دکتر مصدق

چرا و چگونه نهضت ملی ایران ناکام ماند و از پای درآمد

سخنرانی در میتینگ جبهه ملی در میدان جلالیه/ عبدالحسین آذرنگ

حکیم زندانی/ علی‌اکبر سعیدی سیرجانی

عوامل پیدایش ناهنجاری‌ها و بیماری‌های شهر ما/ غلامحسین صدیقی

فقید کرم و وفا (سخنرانی در مراسم حاج محمدحسن شمشیری)/ غلامحسین صدیقی

آزادمردِ ما (سخنرانی در سالروز مرگ غلامرضا تختی) / غلامحسین صدیقی

گریه تاریخ/ مظاهر مصفا

سایه‌سار (۵)/ سایه اقتصادی‌نیا

گفتگو: گفت‌وگو با دکتر عبدالحسین وهاب‌زاده/ الهام طوفان

گزارش شب محسن میرزایی/ پریسا احدیان

احساس شاگردی به ایشان داشتم و هنوز دارم/ ناصر تکمیل‌همایون

زندگی بی‌جست‌وجو افسردگی است/ ناصرالدین پروین

صاف و صادق است/ کامران کاتوزیان

تاریخ خاندان موسوی میرزایی/ دکتر محمدرضا بهزادی

حقیقت را نوشتم/ محسن میرزایی

از چشمۀ خورشید (۴۸)/ هاشم رجب‌زاده

خاطرات:

متصل به ملکوت خویش/ علی خواجه‌دهی

عزت‌الله انتظامی،‌ یک دانشجو و دو پایان‌نامه/ پرویز ممنون

به ترنم و ترانه (۷)/ مهدی فیروزیان

تاریخ معاصر: ماندگاری مزار سیدمحمدعلی جمالزاده در ژنو/ مسعود حسینی‌پور

کتاب‌ها و نشریاتی از تاجیکستان (۲۴)/ مسعود عرفانیان

کاریز (۴)/ مجید سلیمانی

یادداشت‌های یک کتابدار (۲۰)/ یزدان منصوریان

معرفی کتاب:

عمرخیام بزرگ، پذیرش جهانی رباعیات/ مصطفی حسینی

در نانوشتن تاریخ و فراموشی آن مقصریم/ مسعود عالی محمودی

معرفی فرهنگ سوئدی ـ فارسی/ زهرا سعیدی

شرایط اضطراری؛ سفر به جهانی ناآرام/ پریسا فرد

یاد و یادبود: درگذشت عمران راتب، منتقد ادبی در افغانستان/ یامان حکمت تقی آبادی

بهمن امینی،بُنیانگذار«نشرِخاوران»(پاریس)درگذشت!

نوامبر 17th, 2018

بهمن (تقی) امینی، مدیر انتشارات خاوران، یکی از ناشران باسابقه ادبیات تبعید در اثر پیامدهای بیماری سرطان جمعه ۲۵ آبان در ۶۷ سالگی در بیمارستانی در شهر لیون درگذشت. بهمن امینی از نخستین ناشران ادبیات تبعید بود. انتشارات خاوران هم در کنار نشر باران در سوئد از مهم‌ترین ناشران کتاب فارسی در خارج از ایران به شمار می‌رفت. برخی از آثار شاهرخ مسکوب، رضا دانشور، شهلا شفیق، رضا قاسمی و علی عرفان را انتشارات خاوران برای نخستین بار منتشر کرد. بهمن امینی چاپخانه‌‌ای در محله ونسن پاریس داشت. از کار چاپ، هزینه نشر کتاب‌های ادبیات تبعید را تأمین می‌کرد و در کنار این فعالیت‌ها، جلسات «دیدار با اهل قلم» را برگزار می‌کرد. او عضو «کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی» در پاریس هم بود. بعد از مدتی او کار چاپ را رها کرد و یک کتابفروشی دو زبانه در نزدیکی میدان ناسیون پاریس تأسیس کرد. بهمن امینی بعد از ابتلا به بیماری سرطان، آخرین ماه‌های زندگی‌اش را در کنار خانواده‌اش در روستایی به نام دی‌یونه در جنوب شرقی فرانسه گذراند.

منبع:رادیو زمانه

اتهام‌تراشی و پرونده‌سازی برای اعضای کانون نویسندگان ایران

نوامبر 9th, 2018

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در مرداد سال جاری دو تن از دبیران کانون نویسندگان ایران، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن، و نیز بکتاش آبتین، یکی از بازرسان کانون، به بازپرسی دادسرای امنیت واقع در زندان اوین احضار و “تفهیم اتهام” شدند. این احضار مربوط به پرونده‌ای بود که وزارت اطلاعات در اردیبهشت ۱٣۹۴ برای این سه عضو کانون گشوده بود. در روزهای اخیر آنها باز به همان شعبه بازپرسی احضار شدند تا یک بار دیگر “تفهیم اتهام” شوند. گویا اتهام “تبلیغ علیه نظام” که بار اول به متهمان “تفهیم” شده بود نهاد اطلاعاتی را، که شاکی پرونده است، راضی نکرده و پرونده به شعبه بازپرسی بازپس فرستاده شده تا دو اتهام دیگر به اتهام پیشین افزوده شود: “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” و “تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا”. سنگین ترکردن بار اتهام در این گونه پرونده ها، چنانچه به توصیه و با اعمال نفوذ شاکی پرونده صورت گرفته باشد، حاکی از آن است که دراین پرونده سازی آشکار سرنوشت «متهمان» را نهادهای اطلاعاتی و امنیتی تعیین می­کنند و از دستگاه قضایی­ یی که بدین سان به خواست شاکی گردن می­گذارد امید هیچ دادرسی عادلانه و بی­طرفانه­ ای نباید داشت.

اما ساختگی­ بودن اتهام­ های یادشده در مورد اعضای کانون روشن­تر از آن است که به توضیح چندانی نیاز داشته باشد. اتهام “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” مستلزم آن است که متهمان در خفا بر ضد شخص یا نهادی دولتی تبانی کرده باشند؛ حال آن که کانون نویسندگان ایران تشکلی است علنی که در سراسر عمر پنجاه ساله­ ی خود هرگز دیدگاه­ ها و فعالیت­های خود را از چشم هیچ شخص یا نهادی پنهان نکرده و نمی­کند. وانگهی، اگر منظور از «امنیت ملی» امنیت «ملت» و در واقع مردم باشد، چیزی مضحک­­تر از این نیست که اعضای تشکلی چون کانون نویسندگان ایران بر ضد چنین امنیتی «اقدام» کنند. مصداق برهم­ زدن چنین امنیتی را باید نه در میان اعضای کانون بلکه بین کسانی جست که مردمی را سرکوب می­کنند که به مسالمت آمیزترین شیوه­ ها به خیابان می­آیند تا خواست­ های برحق خود را بیان کنند. در مورد اتهام «تبلیغ علیه نظام» نیز باید گفت انتقاد و مخالفت با این یا آن نهاد دولتی به دلیل سلب آزادی بیان و اِعمال سانسور نه مصداق «تبلیغ» است و نه به معنی ضدیت با کل «نظام». اما اگر این دو اتهام از نوع اتهام‌های رایجی است که به وفور بر پرونده‌ی فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی الصاق می‌شود، “تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا” اتهام جدید و بی­ پایه و اساسی است که ظاهراً (می گوییم ظاهراً زیرا درباره­ ی این اتهام، همچون دو اتهام دیگر، مطلقاً هیچ توضیحی به «متهمان» داده نشده است) پس از اعتراض‌های اخیر بسیاری از زنان به حجاب اجباری، در دستگاه اتهام‌تراشی و پرونده‌سازی سیستم دادرسی برای منتقدان و معترضان ساخته و پرداخته شده است. در این مورد نیز کانون نویسندگان ایران چیزی جز حق آزادی پوشش و مخالفت با حجاب اجباری را مطرح نکرده است و هیچ­یک از این­ها مصداق این اتهام نیست، مگر آن که خواست رفع تبعیض جنسیتی و برابری زنان با مردان را «فساد و فحشا» تلقی کنیم. برای این اتهام شرم­ آور نیز کسانی را باید به دادگاه کشاند که حقوق زن را نیمی از حقوق مرد می­دانند؛ کسانی را باید محاکمه کرد که سن فحشا و اعتیاد را به دوازده سالگی رسانده‌اند و گروه گروه زنان جوان را به بردگی جنسی کشانده و در بازارهای سکس داخل و خارج به تاراج گذاشته‌اند؛ کسانی که هزاران کودک دختر و پسر را از تحصیل و زندگی امن و شاد بازداشته و در کارگاه‌ها و خیابان‌ها جسم و جانشان را تباه و فسادهای گوناگون را به آنها تحمیل می‌کنند و… آری، اینان را باید به پای میز محاکمه کشاند نه نویسندگان آزادی­خواهی را که خواهان حق انتخاب آزادانه برای زنان­ اند و به آنان به چشم موجودی انسانی و برابر با مرد می‌نگرند.

بدین­سان، صدور چنین اتهام­ هایی در مورد سه تن از اعضای فعال کانون نویسندگان ایران ظلمی است آشکار و مبتنی بر دروغ و پاپوش دوزی که هیچ­گونه وجاهت حقوقی و قانونی ندارد. کانون نویسندگان ایران این اتهام تراشی و پرونده‌سازی‌ را محکوم می‌کند و خواهان رفع کامل اتهام از رضا خندان (مهابادی)، کیوان باژن و بکتاش آبتین، و مختومه­ کردن پرونده‌ی آنها و همه پرونده‌های مشابه است.

کانون نویسندگان ایران
۱۷ آبان ۱٣۹۷

غزلی ازمحمدعلی بهمنی

نوامبر 7th, 2018

همیشه منظر دریا وُ کوه ،روح افزاست

و منظر تو،تلاقّیِ کوه با دریاست

نفَس ز عمق تو وُ قُلّهء تو می گیرم

به هرکجا که تو باشی،هوای من آنجاست

دقایقی است تو را با من وُ مرا با تو

نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست

من وُ تو آینهء روبروی هم شده ایم

چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست

خوشا به سینهء تو سرنهادن وُ خواندن

که همدلی چو من،آنجا گرفته وُ تنهاست

بدون واسطه همواره دیدمت، آری:

درون آینهء روح، جسم ناپیداست

همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد

نصیب ما هم از این پس لهیبِ تهمت هاست

بیا ولی که بخوانیم بی هراس،از هم

که همسراییِ مرغان عشق بی پرواست

جلوگیری از بزرگداشت علی اشرف درویشیان!

اکتبر 26th, 2018

کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه ای جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت علی اشرف درویشیان را محکوم کرده است. در بیانیه ی کانون نویسندگان ایران آمده است:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در پی اعلام خانواده ی علی اشرف درویشیان مبنی بر برگزاری مراسم سالگرد درگذشت این نویسنده ی سرشناس و عضو برجسته ی کانون نویسندگان ایران در روز جمعه چهارم آبان ۱٣۹۷، مقامات امنیتی طی تماسی با خانواده ی زنده یاد درویشیان آنان را از برگزاری این مراسم بازداشتند، و بدین سان با پایمال کردن ابتدایی ترین حقوق انسان ها، هراس خود را از حضور مردم حتی در مراسم سالگرد معمولی و رایج برای یک نویسنده ی مردمی به نمایش گذاشتند.
این اجحاف آشکار البته پاسخی مفصل و درخور را می طلبد، اما در حد یک واکنش فوری نیز نباید آن را بی پاسخ گذاشت. کانون نویسندگان ایران برپایی مراسم سالگرد درویشیان را حق مسلم خانواده ی او می داند و محروم ساختن خانواده ی او، مردم، دوستان، یاران به ویژه اهالی ادبیات و فرهنگ پیشرو را از برگزارکردن مراسم بزرگداشت برای این نویسنده ی نامدار محکوم می کند.

لغو مراسم بزرگداشت علی اشرف درویشیان

روز گذشته ماموران وزارت اطلاعات در تماس تلفنی با شهناز دارابیان همسر علی‌اشرف درویشیان به او اعلام کردند باید مراسم اعلام شده به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت درویشیان را لغو کند. روز پیش از آن همسر و فرزندان علی اشرف درویشیان با انتشار اطلاعیه از برگزاری مراسم سالگرد درویشیان در بهشت سکینه کرج خبر داده بودند. به گفته‌ی مطلعان بهانه‌ی وزارت اطلاعات برای برهم زدن مراسم “سوء استفاده‌ی ضد انقلاب از مراسم” بوده است. این وزارت تاکید داشته که “به هیچ وجه نباید مراسم برگزار شود. فقط خانواده و فامیل نزدیک می توانند ساعت ده – یازده صبح جمعه بر سر مزار رفته و فاتحه بخوانند”. در پی این ممانعت تهدیدآمیز خانواده‌ی درویشیان اطلاعیه‌‌ منتشر کرد و خبر داد که به “اجبار” مراسم لغو شده است.
در ابتدای آذر ماه سال گذشته نیز یک نهاد امنیتی مراسم بزرگداشت علی‌اشرف درویشیان را در حالی که چند ساعت به اجرای آن مانده بود ممنوع کرد. این مراسم را کانون نویسنگان ایران برنامه‌ریزی کرده بود. ماموران در تماس با مدیر سالن گفته بودند که نباید سالن را در اختیار کانون قرار دهد.
خاکسپاری پیکر علی‌اشرف درویشیان اما با حضور انبوه جمعیت انجام گرفت. روز دوشنبه هشتم آبان ۱٣۹۶ هزاران نفر در گورستان بهشت سکینه کرج به بدرقه‌ی نویسنده محبوبشان رفتند، عکس‌ها و پوسترهای او را بر سر دست گرفتند و با خواندن شعر و سرود دست جمعی با او وداع کردند. ماموران امنیتی البته بسیار بودند اما هیچ مداخله‌ی آشکاری نکردند.

مراسم اولین سالگرد درگذشت علی‌اشرف درویشیان قرار بود بعد از ظهر جمعه چهارم آبان بر سر مزارش در بهشت سکینه کرج قطعه هفت برگزار شود.

روز گذشته کانون نویسندگان ایران در بیانیه ای که به مناسبت اولین سالگرد درویشیان منتشر کرد نوشت: انسان‌ها پس از مرگ با آنچه از خود به جا گذاشته‌اند در یادها می‌مانند و از این راه به حیات معنوی و اثرگذاری خویش ادامه می‌دهند. از درگذشت علی‌اشرف درویشیان نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی محبوب و سرشناس و عضو برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران یک سال می‌گذرد. چهارم آبان ۱٣۹۶ پس از تحمل ده سال بیماری و عوارض جانکاه سکته‌ی مغزی، سرانجام قلبی که برای فرودستان جامعه می‌تپید از حرکت بازماند؛ اما علی‌اشرف درویشیان به پایان نرسید؛ زیرا او همراه میراث ادبی و اجتماعی‌اش حی و حاضر در یادها خواهد ماند: با ده‌ها اثر داستانی و پژوهشی که هستی‌‌‌اشان بر واگویی صدای هیچ‌بودگان بنا نهاده شده است.

بیش از500 هزار جلد«کتابِ ضالّه»جمع‌آوری شد!

اکتبر 25th, 2018

 

 

به دنبال استقبال مردم ازکتاب های تاریخی و تحقیقی و رونق فروشِ «کتاب های ضاله»درایران، پلیس تهران از کشف و ضبط کتاب‌های آنچه او “غیرمجاز” نامید خبر داد و گفت که ۱۵ نفر در این خصوص به اتهام تکثیر این کتاب‌ها بازداشت شده‌اند. وی گفت “برخورد با ناشران کتب ضاله و غیر مجاز از اقدامات ما بود و در همین راستا در عملیاتی که در نقاط مختلف پایتخت به مرحله اجرا در آمد بیش از ۳۳۳ هزار جلد کتب غیر مجاز و ضاله کشف و ضبط شد”. 

روز سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، رئیس پلیس پایتخت از اجرای عملیاتی خبر داد و گفت: “برخورد با ناشران کتب ضاله و غیر مجاز از اقدامات ما در اجرای یک طرح بود و در همین راستا در عملیاتی که در نقاط مختلف پایتخت به مرحله اجرا در آمد بیش از ۳۳۳ هزار جلد کتب غیر مجاز و ضاله کشف و ضبط شد”. 

وی با بیان اینکه این کتاب‌ها در ۱۶ انبار قرار داشتند، ‌گفت: این کتاب‌ها به حدود ۹۰۰ دست‌فروش در سراسر کشور توزیع می‌شد که با اقدامات انجام شده از سوی پلیس جلوی آن گرفته شد. 

رحیمی از دستگیری ۱۵ نفر در این زمینه خبر داد و مدعی شد: این افراد کتب غیر مجاز و دارای محتویات نامناسب را تکثیر کرده که پلیس در راستای حمایت از ناشران و صنوف و با هماهنگی صنف مربوطه با آنان برخورد کرد. 

پیش‌تر نیز در خردادماه سال جاری پلیس تهران گزارش داد که ۱۰ وانت کتاب را که “به شکل غیر قانونی منتشر و تکثیر شده بودند” توقیف و در همین رابطه ۳ نفر را بازداشت کرد. با این حال این نهاد انتظامی اقدام خود را در پاسخ به “اعتراضات امت حزب‌الله” دانست و تاکید کرده بود “در این بازرسی حدود ۲۰ هزار جلد کتاب غیرمجاز که بعضاً کتبی خاص سیاسی علیه حاکمیت بودند کشف و ضبط شد”.

درخبری دیگر،رئیس اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران  از کشف و توقیف حدود ۴۰۰ هزار جلد کتاب طی یک عملیات ضربتی با همکاری پلیس امنیت در روز گذشته (شنبه ۲۸ مهرماه) در پایتخت خبر داد. این کتاب‌های قاچاق، این بار در محدوده خیابان جمال‌زاده در تهران، کشف شده‌اند و در این رابطه هم دو نفر بازداشت شده‌اند.

 

به استقبال روز کوروش بزرگ برویم!

اکتبر 25th, 2018

 

 

 

به استقبال روز کوروش بزرگ برویم

شمارهء 7 فصلنامه پژوهش های فرهنگی آرمان منتشرشد

اکتبر 17th, 2018

http://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2018/10/Arman7.pdf

شعری از جهانگیرصداقت فر

اکتبر 11th, 2018

 

 

اسمی به تخلّص نجُستم.

هم از آغاز 

          خود را به نامِ خویش خواندم

زیرا که سرودم همه از درد بود،

و درد

 خود من بودم.

 

من،-

این یهود زاده‌ی محله‌ی محصور،

در تنگِ برزنی از سرزمینی فراخ،

که ز دیربازِ هزاره‌های دور،

پدرانم،

-زانویِ منّت بر زمین-

بر جبین‌اش بوسه‌ی سپاس بر نهاده بودند.

 

دیری پایید، باری

              تا منِ ستوهیده ز حبسگاهِ محله،*

پاورچین و محتاط

               گامِ عزم

                     ز دربازه‌ی کوتاه برون زدم

و بیگانه وار

           پا به گلگشتِ آرزو نهادم

تا برکنم شاید این انگِ غریبه گی را

                              از جدارِ جبّه‌ی فرسوده،

و تا اقبالِ “همگون” بودن را

                             در ازدحامِ شهر

                                           بیازمایم.

 

تلاش اما،

          دریغ-

              بس عبث افتاد،

و سفر در گذاره‌یی خار فرش

                          بی‌ حاصل ماند،

زیرا که دستانِ یازیده‌ام را 

                         دستی‌ به صمیمیت نفشارید،

و عابرانِ کوچه‌ی آشتی

همگان

      به تدبیری مشکوک

                       از من کناره گرفتند.

 

آنک

    نومیدانه

           بر افکندم کولبارِ اشتیاق را 

                                    ز دوشِ تاول پوش،

و دریافتم

       که آرزو‌یی که محال نمی نمود، 

                                     بود!

***

نه-

   نامی‌ به تخلّص نجُستم،

که کُنیَت‌م را

دستِ تقدیر 

         به یقین

                خال کوبیده به پیشانی از آغاز!

                                    ****             

*محله Gehtto=

محله‌یی یهودی نشین در ناحیه‌ی عودلاجان تهران است.

تیبوران- ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۸

 

یادِ بعضی نفرات…،علی میرفطروس

اکتبر 11th, 2018

 ازدفتر«بیداری ها و بیقراری ها»

***

بانسرین ستوده

1مهرماه1397/23سپتامبر2018

نامهء نسرین ستوده به پسرخُردسالش چشم هایم را «آب»ی کرده است؛کسی که درهمهء این سال های سیاه، صبور و سرفراز بر این ظلمتِ ظالم  شوریده است همانند همشهری دیگرم  محمودبهشتی لنگرودی  .

دراین نامه،نسرین ستوده از«طوفان بی‌عدالتی» و از«بی‌شهامتی‌ایی که جامعه‌ء وکالت ایران را از کار انداخته است»یادکرده …

باخواندن این جمله به یاد خانم شیرین عبادی افتادم که بعنوان«برندهء جایزهء صلح نوبل»،می توانست درخارج ازکشور کارها بکندکه نکرد و سال ها بهترین تریبون های بین المللی را صرف تبلیغ«سازگاری اسلام بادموکراسی» نموده است.در یادداشت های دیگرم- ضمن مقایسهء مبارزات هنرمندیونانی،«ملینامرکوری»درمقابله بادیکتاتوری سرهنگان یونان- به کم کاری های وضرورت هایِ عملیِ خانم عبادی  اشاره کرده ام .

«غزل شبانه»ام را به یاد وُ نام نسرین ستوده  پیشکش می کنم:

عطش عطش همه زخمم؛ هزار اخگر بود

تپش تپش همه قلبم؛ طنين تُندر بود

در آن سراچهء ساكت در آن حصار سكوت

سرودِ سركش ياران؛ سرودِ سنگر بود

هلا شقايق عاشق! هلا ستارهء خون!

دريغ وُ درد من از داغ هاى «آذر» بود

چه سروهاى سَتُرگى كه اُفتاد به خاك!

چه قصه هاى بلندى ز سروِ ديگر بود

«به شب نشينى زندانيان مخور حسرت»

كه نقل مجلس ما: خار وُ خون وُ خنجر بود

شكوه وُ شور تو اى عشق! عشق آتشناك!

چراغ ظلمتِ شب هاى «قصرِ»قیصر بود

 

***

یادِبعضی نفرات،روشنم می دارد!

25 آبان 1373=16نوامبر1994

پس ازمدت ها بی خبری،امروز نامهء«ن»رسید و خوشحالم کرد.بی اختیار این شعرنیما را زمزمه کردم:«یادِ بعضی نفرات،روشنم می دارد!»…

هنوزیادِ چهرهء زیبا و شخصیّتِ متین و صمیمی اش مرا سبز و سرشار می کند.او نخستین روزنامه نگاری بودکه پس ازانتشارکتاب«حلاج»(اردیبهشت1357)به سراغم آمده بود تا بامن گفتگوئی برای یکی ازمجلّات معروف انجام دهد،ولی من-باتوجه به حس و احساسم ازسلطهء« تازی ها ونازی ها»،ازپذیرفتن پیشنهادش پرهیزکرده بودم.

نامه اش سرشار از شِکوه و شکایت است،آنهم از سوی روزنامه نگارشجاعی که درتمام این سال ها به شرافت قلم و آرمان های انسانی  وفادار مانده است.نامه اش درعین حال حکایتی است ازشرایط دشوار نویسندگان و شاعران ما  درسلطهء تازی ها و نازی ها:

-«…پس ازبازگشت-به علل عدیده-که بخش عُمده اش رانگفته می دانید-اعصابم به شدّت کش آمد.اکنون بیش ازسه ماه است که به تجویزپزشک با دُوزِ بالا  دارو  می خورم و نزدیک به یک و ماه نیم درخانه استراحت کردم…لابد می دانید که تعدادی ازنویسندگان،نامه ای باعنوان«ما نویسنده ایم»منتشرکرده اند.روزنامهء کیهان،دیشب فحاشی را آغازکرده.درمطلب امروزش-مثلاً -سوابق شاملو و دیگران را «رو» کرده بود،مطلبش ادامه دار است!

امّا درد،این نیست.درد درجائی عمیق تر و نزدیک تر وجوددارد؛دردِ جامعهء روشنفکری موجود را نمی توان باصدای بلند  اعلام کرد،چون همانندِ تُفِ سربالا خواهدبود،امّا انکارش جنایت است…ما زیرِ بلیط کسی نیستیم،حداقل آن تعدادی که من می شناسم.نمی دانم!.اگرطرفداران دموکراسی به شیوه های غیردموکراتیک عمل کنند،چه بایدگفت.واقعاً نمی دانم!امّامی دانم که تا دموکراسی  راهِ درازی داریم.بعضی شاعران امضای شان را پس گرفتند از جمله…در دانشگاه امام صادق یکی از دانشجویان،کاغذی به دکتر[چنگیز]پهلوان داده که در آن نوشته شده بود:«امضاء کنندگان[متنِ«ما نویسنده ایم»]در روزِ معیّنی درمسجدامام حسین جمع شوند تا به سئوآل دانشجویان پاسخ دهند،واِلّا«حزب الله»با آنان برخورد خواهد کرد»…

————–

بیرون مان،دیگران راکُشته،درون مان،خودمان را…لطفاً تاحدامکان هوای نویسندگان را داشته باشید».  ن

***

مقوله ها و مقاله های الهی

4تیرماه1397/25ژوئن2018

 

دکترصدرالدین الهی،ازاستادان و پیشگامان روزنامه نگاری نوین درایران،بخشی ازنوشته های خودرا درهیأت کتاب ارزشمندی بنام مقوله ها و مقاله ها منتشرکرده است.این کتاب دارای 8مقاله پژوهشی است که برای رهروان روزنامه نگاری و علاقمندان به ادبیّات ایران بسیارآموزنده است.دکترالهی درپیشگفتارکتاب یادآورشده:

-«40سال مهاجرت اختیاری به من این فرصت را داد که درکنار کارهای همیشگی زندگی ام ،اندکی هم به موضوعاتی که در حد تخصّص حرفه ای و دانشگاهی ام بود بپردازم.درکناراین فرصت،بحت آشنائی وهمکاری بااستادِکوشنده و صمیمی فرهنگ و ادب ایران،دکترجلال متینی نیزنصیبم گردید و ایشان که ابتداء فصلنامهء ایران نامه و سپس ایران شناسی را پایه ریزی ومدیریّت می کرد،مرا به همکاری بااین دو نشریه تشویق نمود.به این ترتیب،من مقالاتی درحدتخصص یادشده،ابتداءبرای ایران نامه و سپس ایران شناسی نوشتم(ص5).

مقالات این کتاب عبارتنداز:

نگاهی دیگربه سنّتی کهن:زورخانه

واژگان ورزش نوین در زبان فارسی

ازدربارتابازار:تک نگاری یک تذکره

تک نگاری یک کتاب:منتخبات آثارمحمدضیاء هشترودی

پس ازخواندنِ کتاب«شاه و من» و روزنامهء خاطرات اعتمادالسطنه

درآمدی برمقولهء پاورقی نویسی درایران

تک نگاری یک روزنامه:دانش،اولین روزنامه فارسی زبان برای زنان ایرانی

تک نگاری یک مجلهء روزانه:افسانه،مجله ای یگانه

درهمهء این مقالات گوشه های ناشناخته ای از روزنامه نگاری،سیاست و فرهنگ ایران نموده می شوند.به عبارت دیگر،هریک ازاین مقالات دریچه ای است به تاریخ،فرهنگ و روزنامه نگاری درایران.مثلاً:دربررسی تذکرهء نصرآبادی ،دکترالهی چگونگی تطوّرشعردرعصر صفویّه را بررسی کرده است.عصرصفوی(خصوصاً زمان شاه عبّاس بزرگ)همزمان با رونق شهر و شهرنشینی و رواج نوعی تجدّداجتماعی درایران بوده و لذا شعرفارسی نیز ازاین تجدّداجتماعی درحوزهء ذهن وزبان نمی توانست برکنارباشد.تغییرپایگاه شعرفارسی از«دربار»به«بازار»و رونق قهوه خانه ها(بعنوان پایگاه شاعران)تبلوراین تجدّداجتماعی بود،گفتنی است که درتاریخ اروپانیز پیدایش«قهوه خانه»ازمظاهرِشهرنشینی و ظهورتجدّد گرائی به شمارمی رفت.این مقاله درعین حال پاسخ به برخی ایرانشناسان غربی (مانندجروم کلینتون،استادبخش مطالعات خاورمیانهءدانشگاه پرینستون) است که تذکره های ادبی ایران را فاقدارزش ادبی و اجتماعی می دانند.

یکی ازمقالات ارزشمند،«درآمدی برمقولهء پاورقی نویسی درایران» است.الهی در اوج دوران طلائیِ پاورقی نویسی درایران بانام های سپیده،تاک،ارغنون و… پاورقی های متعدّدی نوشته که مشتاقان وطرفداران فراوانی داشتند.او ضمن اشاره به سابقهء پاورقی نویسی دراروپا و تأثیرات آن بر روزنامه نویسی ایران،به اهمیّت پاورقی نویسی در رواج روزنامه خوانی درمیان اقشارمختلف جامعهء ایران پرداخته است.

بطوری که گفتم،هریک ازمقالات این کتاب  دریچه ای است به تاریخ،فرهنگ وروزنامه نگاری درایران که برای رهروان وعلاقمندان  می تواندچشم اندازتازه ای باشد.خط نگاری روی جلدکتاب کارِاستادمحمود زنده رودی است. مقوله ها و مقاله ها در228صفحه ازسوی نشرتاک درلوس آنجلس  انتشاریافته است.

ازدکترالهی قبلاً کتاب های باسعدی در بازارچهٔ زندگی،دوری‌ها و دلگیری‌ها، سید ضیا:مرد اول یا مردِ دوم کودتا ، نقد بی‌غش  و طفل صدساله ای به نام شعرنو  منتشرشده است.

 

 

استادمحمد دبیرسیاقی؛واپسین یارِ دهخدا هم رفت 

اکتبر 10th, 2018

انسان‌هایی هستند که در سراسرِ زندگیِ خویش در پیِ آموختن‌اند، و این ویژگیِ آنان شایسته‌ی هرگونه‌ ستایشی است. این آدمها از آنچه آموخته‌اند خرسند نیستند و در این میانه، خویش را نیز برتر از دیگران برنمی‌شمرند و هماره در پیِ بازآموختن‌اند، و سپس آنچه را که آموخته‌اند با گشاده‌دستی و فروتنی فرادست دیگران می‌گذارند، و چونان درختی پربار پیشِ خواهندگان سر فرود می‌آورند تا دیگران نیز از بار و برشان بهره‌مند گردند. «محمد دبیرسیاقی» که پس از عمری کوشش در راهِ آموختن و آموزاندن، ۱۶ مهرماه، درگذشت از این دست کسان بود.

دبیرسیاقی پژوهنده‌ و نویسنده‌ای باریک‌نگر، ویراستاری تیزبین و استادی دلسوز در زبان و ادبِ پارسی بود.

او به سالِ ۱۲۹۸ در قزوین زاده شد؛ تا دانشگاه را در این شهر خواند و پس از آن به تهران آمد و در رشته‌ی زبان و ادبیاتِ پارسیِ دانشگاهِ تهران با بهره‌مندی از دانشِ استادانی همچون ابراهیم پورداود، ملک‌الشعرای بهار، بدیع‌الزمان فروزانفر، علی‌اصغر حکمت، علی‌اکبر سیاسی، محمد مقدم و بسیارانی دیگر دکتر در زبان و ادبِ پارسی شد.

دبیرسیاقی در دو بخشِ اداری و آموزشی به ایران خدمت کرد: در کارنامه‌ی او ۳۴ سال خدمتِ صادقانه‌ی دولتی در بخشِ مالیاتهای وزارتِ دارایی و نیز ۴۵ سال آموزشِ زبان و ادبِ پارسی در آموزشگاهِ عالیِ حسابداریِ وزارتِ دارایی، مدرسه‌ی عالیِ ادبیات و زبانِ خارجه، پژوهشکده‌ی فرهنگِ ایران، دانشکده‌ی علومِ ارتباطات، دانشگاهِ ملی، که سپس‌تر بهشتی نام گرفت، دانشگاهِ قزوین و نیز در دانشگاههای پکنِ چین و عین‌الشمسِ مصر دیده می‌شود، و نیز سخنرانیهایی گوناگون درباره‌ی تاریخ و فرهنگِ ایران در دانشگاههای تهران، قزوین، دهلیِ هند، کلنِ آلمان و نیویورک در امریکا ایراد کرده است.

دبیرسیاقی بیش از ۷۰ سال از زندگیِ خویش را صرفِ ویرایش و چاپِ نزدیک به ۹۰ اثر در زمینه‌های گوناگونِ ادب، دستورِ زبان، واژه‌نامه، تاریخ، دانش، گیتی‌شناسی، سفرنامه و … کرد که بیشتر آنها آثاری مرجع در زبانِ پارسی‌ به شمار می‌روند که تا پیش از ایشان ویرایش و چاپ نشده بودند.

دیوانهای شاعرانِ ایران که ایشان ویراسته‌اند ـ همچون دیوانِ دقیقی، دیوانِ منوچهری، دیوانِ فرخی، دیوانِ عنصری، دیوانِ لامعی گرگانی و شاه داعیِ شیرازی و نیز زراتشت‌نامه، گنجِ بازیافته و شاهنامه‌ی فردوسی ـ و همچنین فرهنگها و واژه‌نامه‌های کهنِ پارسی ـ همچون فرهنگهای آنندراج، مجمع‌الفرس سُروریِ کاشانی، غیاث‌اللغات، مخلص‌اللغات و لغتِ فُرس اسدی توسی ـ نمونه‌ای از ویراستاریِ درست، باریک‌نگرانه و تیزبینانه و الگویی برای ویراستارانِ ادبیِ آینده‌اند.

دبیرسیاقی با فرهنگِ دهخدا ۶۲ سال همکاری داشت که از این میان ۹ سالش در همکاری با خودِ علی‌اکبر دهخدا سپری شد، ۱۱ سالش نیز در همکاری با محمد معین و ۴۲ سالِ دیگرش نیز با جعفر شهیدی که سپس‌تر جانشینِ دهخدا و معین شد. می‌گویند که ایشان بامداد به وزارت داریی می‌رفت و پسین، بی‌آنکه ناهاری خورده باشد، رهسپارِ لغت‌نامه می‌شد و تا شب به کار واژه می‌پرداخت و چنین، اگر یاریِ دانشمندانی همچون او نبود بی‌گمان کارِ فرهنگِ دهخدا سرانجامی نمی‌گرفت و در میانه‌ی راه یا با مرگِ دهخدا بازمی‌ماند، و این برماندِ گرانبها برای پارسی‌زبانان برجای نمی‌ماند. گفتنی است که دبیرسیاقی افزون بر فرهنگِ دهخدا با دانشنامه‌هایی دیگر همچون دانشنامه‌ی ایرانیکای یارشاطر در امریکا و دانشنامه‌ی ایران و اسلام نیز همکاری داشت و برخی از درایه‌ها یا مداخل این دانشنامه‌ها را نوشت.

وی همچنین ۲۳ سال، از ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۸ که استاد پورداود درگذشت، دبیرِ انجمنِ ایرانشناسی بود و ۳۳ سال نیز، از ۱۳۵۶ تا ۱۳۸۹، هموندِ هیئتِ علمیِ انجمنِ آثار و مفاخرِ فرهنگیِ ایران. افزون بر اینها، چهارشنبه‌ی هر هفته از ساعتِ ۱۹ تا ۲۲ نشستهایی هفتگی با حضورِ استادانِ دانشگاهها، ادیبان و روزنامه‌نگاران برپا کرد که تا سالِ ۱۳۹۰ که بیماری خانه‌نشینش کرد، دنبال شد. در این نشستها برخی از شاهکارهای ادبِ پارسی همچون شاهنامه، ویس و رامین، بوستانِ سعدی و تاریخِ بیهقی در درازای چندین سال خوانده و بررسی شدند.

استاد دبیرسیاقی دربرابرِ خانه‌شان در قزوین، اسفندماه ۱۳۹۴

کنون،با درگذشتِ دبیرسیاقی،فرهنگِ ایران باری دیگر در سوگِ یکی از خدمتگزارانِ راستین خویش نشست.روشن است که مردمان در این جهان سرنوشتی جز آمدن و رفتن ندارند، لیک جای شوربختی آنجا است که با رفتنِ دانشمندی همچون او، پژوهندگانی دیگر نیستند که جایِ خالی‌اش را پر کنند. چنین، از نسلِ دبیرسیاقیها ـ آنان که عمری به ایران و زبانِ آن خدمت کردند ـ یک‌یک رفتند، بی آنکه جانشینی داشته باشند. کنون واپسین بازمانده‌ی آن نسل، محمد دبیرسیاقی، نیز این جهان را در حالی بدرود گفت که سخت دلنگرانِ ایران و آینده‌ی فرهنگیِ آن بود.

به نقل از:پارسی انجمن

ژیلا مساعد،شاعر و نویسنده‌ ایرانی-سوئدی عضوِکمیتهء داوران نوبل ادبیات

اکتبر 10th, 2018

نتیجه تصویری برای ژیلا مساعد

ژیلا مساعد، شاعر و نویسنده‌ ایرانی-سوئدی به عضویّت کمیتهء داوران نوبل ادبیات انتخاب شد.

مساعدکه 32سال پیش به  سوئد مهاجرت کرده باانتشارآثاری به زبان سوئدی توانسته نظرمحافل ادبی سوئد را جلب نماید،هرچندکه به قول او،«آثارِوی درکشورش جایگاهِ درخوری نیافته است».

«دراین زمانهء عُسرت»انتخاب ژیلامساعد به کمیتهء داوران نوبل ادبیّات برای همهء ایرانیان  می تواند خبری بسیار خوب و خوش به شمارآید.

ازجمله آثارمساعد می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:

غزالان چالاک خاطره ۱۹۸۶

یله بر کجاوه اندوه ۱۹۸۸

پنهان کنندگان آتش ۱۹۸۹

ماه و آن گاو ازلی (به زبان سوئدی) ۱۹۹۷

سرخ جامه ای که منم (به زبان سوئدی) ۲۰۰۰

هفت اقیانوس وحشی (به زبان سوئدی) ۲۰۰۰

اقلیم هشتم (به زبان سوئدی) ۲۰۰۳

زیر رودخانه بالشی هست (به زبان سوئدی) ۲۰۰۵

هر شب پاهای زمین را می‌بوسم (به زبان سوئدی) ۲۰۰۹

صدایی که تنها من می‌توانم ۲۰۱۲

آهو را من می‌زایم ۲۰۱۵ 

بعضی از کتابهای مساعد به زبانهای اسپانیایی، استونیایی و انگلیسی نیز ترجمه شده‌است.

ژیلا مساعد دربارهء نقش خویش درکمیتهء نوبل ادبیّات می گوید:

« نقش من معرفی ادبیات پربار زبان فارسی و شعر فارسی است. من فکر می‌کنم ما صاحب زیباترین اشعار جهان هستیم. همان طور که غربی‌ها جنبه‌های اساطیری ایران را به جد نگرفتند، با شعر هم همین کار را کردند. برای همین فکر می‌کنم بتوانم شعر فارسی را آنجا معرفی کنم. فرصت بسیار نادری به من داده شده و می‌توانم به بهترین وجه از آن استفاده کنم. من فکر می‌کنم هم ادبیات مدرن ایران و هم شعرای کلاسیک ما باید معرفی شوند… امیدوارم که این طور باشد ولی من باید بگویم که ما به عنوان هنرمند در مقابل حقیقت مسئولیم. بیشتر امید من این است که بتوانم خیلی از نقطه‌های تاریک تاریخ ادبی کشورم را آنجا روشن کنم. محققّان غربی به نظرم همیشه از صاحبان قدرت اطلاعات گرفته‌اند و حقیقت را آن طور که بوده نشان نداده‌اند، چه از لحاظ تاریخی، چه از لحاظ اساطیری و چه از لحاظ ادبیات کلاسیک ایران».

فیلم«شیواتیر»،هیلا صدیقی درپاریس

اکتبر 8th, 2018

 

نامهء نسرین ستوده از زندان اوین به پسرش  نیما

سپتامبر 26th, 2018

 نیمای من! چگونه می‌توانستم شاهد اعدام نوجوانان وطن‌ام باشم و سکوت کنم؟ چگونه می‌توانستم چشم بر کودک آزاری‌ها ببندم تا شب‌ها را با خیالی آسوده در کنارت بگذرانم؟ تا روز اول مهر کیف مدرسه ات را بر پشت‌ات بگذارم و به اتفاق بابا تو را تا مدرسه بدرقه کنم؟ پسرم، من نمی‌توانستم.

 

نیمای عزیزم سلام

نمی‌دانم باید نامه را از کجا شروع کنم؟ آیا می‌توانم شروع سال تحصیلی‌ات را بدون وجود من و حتی پدرت نادیده بگیرم و بگویم نیما جان امسال هم یک سالی است برای خودش مثل سالهای قبل. لطفا سر وقت مدرسه‌ات را برو مشق‌هایت را بنویس درس‌ات را بخوان و پسر خوبی باش تا ما برگردیم.

متنفّرم که به عنوان یک مادر چنین حرف‌های بی‌سر و تهی به تو بزنم که همواره در مدت عمر کوتاهت در تلاطم زندان و ملاقات و قطع ملاقات و ترس از بیداد زیستی.یا نمی‌توانم به عنوان یک مادر از تو بخواهم وجودم را نادیده بگیری و با خود فکر کنی اصلاً مادر نداری تا به این ترتیب با خیالی راحت به کار و مبارزه‌ام! بپردازم. دور باد از من که با تو چنین بیرحمانه رفتار کنم.

اما نیمای من!
چگونه می‌توانستم شاهد اعدام نوجوانان وطن‌ام باشم و سکوت کنم؟ چگونه می‌توانستم چشم بر کودک آزاری‌ها ببندم تا شب‌ها را با خیالی آسوده در کنارت بگذرانم؟ تا روز اول مهر کیف مدرسه ات را بر پشت‌ات بگذارم و به اتفاق بابا تو را تا مدرسه بدرقه کنم؟ پسرم، من نمی‌توانستم… همین.

گناهم همین بود و حرفه‌ام که به نفرین ابدی در ایران دچار شده است مرا و این بار پدرت را نیز در این طوفان بی‌عدالتی و بی‌شهامتی‌ایی که جامعه‌ی وکالت ایران را از کار انداخته است در خود فرو می‌برد و من در این روزها بیش از پیش به تو می‌اندیشم و به تنهایی تو و مهراوه عزیزم که با همه‌ی افتخاری که همواره برای مان ارمغان آورده است حالا باید نقش پدر و مادر را توأمان برایت بازی کند و از تو به شایستگی مراقبت کند.

اشک‌های عاشقانه‌ام را نثارت می‌کنم تا گوشه‌ای از ظلم و بیداد زمانه را برایت قابل تحمل سازد.

تهران – اوین
مامان نسرین
هزاران بار می‌بوسمت که رویت را مدتهاست ندیده‌ام

بزرگ،از تبارِ فروغی،علی میرفطروس

سپتامبر 21st, 2018
از دفتر« بیداری ها و بیقراری ها »
 18 شهریورماه1396/ 9سپتامبر2017

گاهی نامِ افراد  تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا  همخوان وُ همآهنگ است،مانند:محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک) ، فریدون آدمیّت ، فروغ فرّخزاد ، منوچهر فرهنگی ، داریوش همایون ، مرتضی ثاقب فر ، منوچهر پیروز، سعید نفیسی، احسان یارشاطر…و بزرگِ نادرزاد.

منوچهر پیروز

نادرزاد را چند باری در مغازۀ منوچهر پیروز دیده بودم.پیروز با وجودِ گرایش به حزب توده،پس از 28 مرداد 32 خیلی زود واردِ خدمات دولتی شده بود و به عنوان شهردار تهران و سپس در مقام استاندار فارس و جزایر خلیج فارس- خدمات ارزنده ای انجام داده بود.او در مقام شهردار تهران در تأسیس تئآترشهر و سپس در مقام استاندار فارس از کسانی بود که در برگزاری جشن هنر شیراز تلاش فراوان داشت و در همۀ این تلاش ها،«پیروز»بود.

در هیاهوهای سال 57  منوچهر پیروز از زندانِ انقلاب گریخت و به فرانسه آمد و پس از سرخوردگی از سازمان های سیاسی،در منطقۀ 15پاریس مغازه ای باز کرد برای عرضۀ کالاهای ایرانی و ارائۀ نشریات و کتاب های فارسی.مردی محجوب،موقّر و اهل قلم که خاطراتش(خصوصاً از دوران مأموریّت اش در بنادر و جزایر خلیج فارس)بسیار ارزشمند بود.
تازه فهمیده ام که او نویسندۀ جزوۀ «این نیز بگذرد» با نام مستعار«علی نقی ارجانی»است که شرح دستگیری و فرار وی از زندانِ جمهوری اسلامی در آغاز انقلاب است؛با نثری روان و آمیخته به ظرائف ادبی است…
با نوعی مناعتِ طبع  از گرفتنِ پول اجناس  اِکراه داشت و مشتری مجبور می شد تا پول را روی پیشخوانِ مغازه بگذارد.پستوی مغازه اش-امّا- مکان دِنجی بود برای دوستانی مانند شاهرخ مسکوب،ایرج پزشکزاد،فرّخ غفّاری و…بزرگ نادرزاد. 
***
بزرگ نادرزاد
در اوجِ بگیر و ببندهای«انقلاب اسلامی»(سال های 1360-1362)،من مشغول تحقیق دربارهء جنبش خُرّمدینان(بابک خرّمدین)بودم.چندسال پیش از این(1354) در شعر«حماسۀ بابک»از این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران یاد کرده بودم و حال می خواستم پیوندِ عقیدتیِ خُرّمدینان را با آئین ها و باوری های میترائی نشان دهم، بنابراین،کتاب«آئین میترا»اثر«مارتین وِرمازِرن»با ترجمۀ درخشان بزرگ نادرزاد ازجمله منابعِ مهم پژوهشِ من بود.
از همان ابتدای دیدار،فروتنی و تواضعِ نادرزاد برایم دلپذیر بود و فهمیدم که«بزرگی،نشانِ کوچکِ اوست».
بزرگ نادرزاد-به درستی-«از تبارِ فروغی»بود:میهن پرست،فرهیخته و فرهنگساز.او -مانند فروغی- از بهترین مترجمانِ فرهنگ و فلسفۀ سیاسیِ غرب در ایران بود،از جمله ترجمه های او  می توان از کتاب های زیر نام بُرد:
1-آیین میترا:وِرمازِرن
2-حکمت یونان:شارل ورنر
3-رساله ای درباب انسان:ارنست کاسیرر
4-توکویل : ژاک گنن –هوتر
5-تأمّلی درمبانی دموکراسی:الن دُ بنوا
6-دموکراسی در امریکا :الکسی دُ توکویل
۷-قدرت سیاسی:لاپیر
۸-در باب دمکراسی و تربیت و اخلاق سیاست(مجموعه مقالات)
بزرگ نادرزاد -مانند شاهرخ مِسکوب-با مناعت و قناعتِ طبع،کمتر در رسانه ها و روزنامه ها«حضور»می یافت و با اشاره به برخی هیاهوها می گفت:
-به هر انتقادی نباید پاسخ داد،امّا،در  همه حال،باید ادبِ کلام و انصاف در قضاوت را از دست ندهیم.این هیاهوها- مِثلِ حُباب های سطح دریا- بی دوام و ناپایدار هستند،نمونۀ محمدعلی فروغی و صادق هدایت و فروغ فرّخزاد(باآنهمه انتقادات و دشنام علیه آنان)نشان می دهد که آنکه می مانَد خواهد ماند و آنکه رفتنی است خواهد رفت.متأسفانه برخی ها دچارخودشیفتگیِ بیمارگونه (نارسیسیم)هستند و…
به یاد سخن داریوش همایون افتادم که می گفت:
متمّدن کردن بحث،درآمدی برمتمدّن کردن جامعه است».

خاطرات ریچار فرای،ترجمهء بهمن زبردست

سپتامبر 11th, 2018
ریچارد نلسون فرای، زبانشناس و ایرانشناس آمریکایی است که بیش از ۷۰ سال از زندگی‌اش را صرف مطالعه و پژوهش درباره تاریخ و فرهنگ فلات ایران کرد. او یکی از مهم‌ترین ایرانشناسان و شرق‌شناسانی چون آرتور کریستین‌سن و آرتور پوپ، رومن گیرشمن و پروفسور آلبرت امستد بود که شرق‌شناسی را در دانشگاه‌های جهان بنیان گذاشتند و تألیفات بسیاری درباره فرهنگ و هنر و تاریخ ایران داشتند.
تلاش‌های ریچارد نلسون فرای منجر به ایجاد کرسی تدریس مطالعات ایرانی در دانشگاه کلمبیا شد و به عنوان اولین استاد کرسی مطالعات ایرانی منصوب شد. همچنین یکی دیگر از کارهای فرای، تأسیس مرکز مطالعات خاورمیانه در دانشگاه هاروارد بود. او یکی از بنیانگذاران مرکز مطالعات خاورمیانه در تهران بود و نخستین مدرسه تابستانی مطالعات ایرانی را در دانشگاه شیراز سازمان داد.

بهمن زبردست، مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» در گفت‌وگو با ایبنا درباه این کتاب گفت: این خاطرات شامل کلیتی از زندگی ریچارد فرای و خاطرات او مربوط به ایران است. کتاب شامل دو مصاحبه است که دو طرح تاریخ شفاهی، یکی کار شهلا حائری و دیگری کار سیدولی‌رضا نصر(پسر سید حسین نصر) بوده و نسخه‌های انگلیسی آن در اینترنت موجود است. این دو در سال‌های مختلف با ریچارد فرای صحبت کرده‌ و خاطرات او درباره ایران را جمع‌آوری کردند. همان‌طور که می‌دانید ریچارد فرای سال‌ها در روسیه، تاجیکستان و دیگر کشورها هم بوده است و خاطرات او گسترده است ولی در این دو مصاحبه فقط از خاطراتی که درباره ایران بوده، سوال شده است.

زبردست درباره قسمت‌های جذاب این خاطرات بیان کرد: برای من به عنوان یک ایرانی همه این خاطرات جذاب بود. مثلا اینکه ریچارد فرای 5 روز قبل از 28 مرداد به دیدار دکتر مصدق می‌رود. صحبت‌ها و سوالات زیادی در این باره هست، مثلا نامه‌ای که مصدق به آیزنهاور داده و آیزنهاور به آن جواب داده، چه بوده که در اینجا برای ریچارد فرای تعریف می‌کند و می‌گوید: «من به آیزنهاور نوشته‌ام که از نظر پولی نمی‌توانم مملکت را اداره کنم و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، کمونیست‌ها دولت را می‌گیرند.»، این خاطره و این موضوع خیلی برای من جالب بود؛ یا مثلا چیزهایی که درباره تاریخ ایران و اینکه رابطه دین و دولت قبل و بعد از مغول در ایران چطور بوده، صحبت می‌کند. یک جمله جالبی هم که دارد این است که می‌گوید من سال‌ها درباره ایران تحقیق کردم ولی تا زمانی که به ایران رفتم و مسئولیت پذیرفتم، یعنی مدیر موسسه ایرانشناسی در شیراز شدم، درک درستی از جامعه ایران و اینکه دیوانسالاری ایران چگونه کار می‌کند، نداشتم و این شرایط به اندازه سال‌ها درس تاریخ خواندن به من درس و تجربه آموخت.
 
نظر فرای به ایرانی‌ها نزدیک‌تر است تا به آمریکایی‌ها
این مترجم درباره دید و نظر فرای نسبت به ایران گفت: فرای در مجموع نظر مثبتی نسبت به ایران داشته است. مرحوم دهخدا به او لقب ایراندوست داده بود و فرای هم در تمام مواردی که به فارسی امضا می‌کرد، نام خود را ریچارد فرای ایراندوست می‌نوشت. علاقه او به ایران به حدی زیاد بود که با وجود اینکه خودش امریکایی است، نظرش این بود که آمریکا درک درستی از ایران ندارد و برخورد مناسبی با ایران نکرده است. در کل می‌توان گفت که نظر او به ایرانی‌ها نزدیک‌تر است تا به آمریکایی‌ها.
زبردست درباره اندیشمندان ایرانی که فرای با آن‌ها در ارتباط و دوستی بوده، عنوان کرد: فرای در خاطرات خود از مرحوم دهخدا که با او خیلی دوست بوده، بسیار تعریف کرده است؛ یا از کسانی مانند شاهپور شهبازی که او را برای کار کردن در ایران دعوت کرده و تعداد دیگری از بزرگان ادبی ایران در خاطرات خود یاد کرده است. البته از برخی هم انتقاد کرده، مثلاً در مورد باستانی‌پاریزی می‌گوید، درست است که باستانی اطلاعات جالبی داشت، ولی نمی‌توانست تاریخ را به روش جدید تدریس کند و سر کلاس فقط قصه تعریف می‌کرد.
 
مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» درباره حیطه کاری فرای در ایران گفت: فرای بیشتر زبانشناس و ایرانشناس است و حیطه تخصص او بیشتر ایران باستان بود، ولی با فرهنگ ایران هم آشنا بوده است. مثلاً یک خانقاه خاکساریه در شیراز بوده، که فرای به آنجا می‌رود و در آنجا درویش می‌شود. البته پیر این فرقه در تهران به دلیل اینکه دین فرای مسیحی بوده، دستور می‌دهد که او را نپذیرند، اما پیروان این فرقه در شیراز او را می‌پذیرند. فرای رابطه گسترده‌ای با ایرانی‌ها داشته و به دیدار بسیاری از علما هم رفته، مثلا آیت‌الله بروجردی از کسانی است که فرای با او دیدار داشته است.
 
تاسف فرای از صدمه ایرانشناسی در غرب
زبردست درباره خواسته یا خواسته‌های فرای که در خاطرات او ذکر شده ولی به آن نرسیده، بیان کرد: فرای در بخشی از خاطرات خود می‌گوید خیلی حیف شد که کار موسسه ایرانشناسی که برای ایران تاسیس کردیم و خیلی از خارجی ها را به آن دعوت کردیم، ادامه پیدا نکرد. یا مثلاً خیلی تاسف می‌خورد که با به هم خوردن رابطه ایران با کشورهای غربی، ایرانشناسی هم در غرب صدمه دید و کسی هم روی این مسئله کار و هزینه‌ای نکرد؛ برعکس عرب‌ها که خیلی هزینه می‌کنند.
 
وی همچنین به وصیت فرای برای دفن او در ایران اشاره کرد و افزود: این دو مصاحبه که در قالب کتاب «خاطرات ریچارد فرای» چاپ شده، سال‌ها قبل از مرگ او انجام شده است؛ اما در همین مصاحبه‌ها هم اشاره می‌کند و با تأثر می‌گوید که من وصیت کرده‌ام در ایران دفن شوم. البته دولت‌ هم به او قول این کار را داده بود، اما  با اعتراض برخی که او را جاسوس CIA می‌دانستند، این کار انجام نشد. همسر ریچارد فرای هم ایرانی است، یعنی بار دومی که ازدواج می کند، همسر ایرانی برمی‌گزیند.


ریچارد فرای و رومن گیرشمن در محوطه باستانی شوش- سال 1345
زبردست به بحث‌هایی که فرای درباره ایران داشته هم اشاره کرد و گفت: فرای در خاطرات خود، درباره خیلی چیزها در ایران نظر داده و مطالبی دارد که شرق‌شناسان دیگر به آن توجهی ندارند. مثلاً درباره تفاوت آجر نایین با آجر شهر دیگری مثل شیراز می‌گوید که آجر نایین به دلیل نمک کمتر، دیرتر خراب می‌شود. یا اینکه می‌گوید، کارگر اصفهانی پرکار و کارگر شیرازی تنبل‌تر است. فرهنگ ایران بسیار برای او جالب است و با نگاهی دقیق به آن پرداخته است. مثلاً در خاطرات خود از تفاوت یک فرد شمال شهری با جنوب شهری در تهران تفاوت شهرستان‌ها و تهران و … مطالبی را بیان کرده است که شاید هیچ کس دیگری با این دقت و ظرافت به آن نپرداخته باشد. چیز جالبی هم که به آن اشاره کرده این است که می‌گوید، من خودم را ایرانی‌تر می‌دانم تا کسانی که در ایران به دنیا آمده‌اند؛ چرا که کسی که در ایران به دنیا آمده، از اول این زبان و ملیت را داشته، ولی من برای رسیدن به آن زحمت کشیده‌ام؛ پس من از بعضی ایرانی‌ها، ایرانی‌تر هستم.
 
وی در ادامه اظهار کرد: دو مصاحبه‌ای که در این کتاب ترجمه شده‌اند، با هم همپوشانی دارند، اما خیلی جالب است که در آن مصاحبه‌ای که پسر آقای نصر با وی انجام داده، خیلی از پدر او بد نمی‌گوید، ولی در مصاحبه‌ای که خانم حائری دارد، این طور نیست. در کل این دو مصاحبه با هم بسیار تفاوت دارند. مثلاً در آن مصاحبه‌ای که زمانش دیرتر است، فرای برخی مسائل را فراموش کرده است. بنابراین با اینکه هر دو مصاحبه در مواردی هم‌پوشانی دارند، اما من لازم دیدم که هر دو آن‌ها ترجمه شود.
 
ترجمه «خاطرات ریچار فرای» برای قدردانی از زحمات یک ایراندوست
زبردست در دلیل خود برای ترجمه کتاب «خاطرات ریچارد فرای» عنوان کرد: من به فرای خیلی علاقه داشتم و کتاب‌های او را خوانده بودم. کتاب خاطرات ریچارد فرای، شماره دوم طرح تاریخ شفاهی در انتشارات شرکت سهامی انتشار است و شماره اول آن خاطرات دکتر قریب است؛ بنابراین برای ترجمه این کتاب، با ناشر هم صحبت کردم و با هم به این نتیجه رسیدیم، ولی خوشحالم که این انتخاب را کردم. البته به عنوان یک ایرانی، یک مقدار هم از برخوردی که با فرای در زمان دفن او شد و آن احترامی که باید به او گذاشته نشد، احساس عذاب وجدان می‌کردم؛ بنابراین فکر کردم شاید ترجمه این اثر جبرانی باشد در قدردانی از زحمات این ایراندوست و ایرانشناس غربی.

به نقل از:خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا).