باجمشیدچالنگی و شاعران جنوب

دسامبر 3rd, 2017

 ازدفتر«بیداری ها و بیقراری ها»

11آذر1396/ 2دسامبر2017

فکرمی کنم که شاعران جنوبی دارای جان و جنَمی هستندکه بسیاردلپذیر است،نوعی دوستی های بی پیرایه و وفاداری های پایدار.باچنین اعتقادی،وقتی جمشیدچالنگی خواست تا قراری بگذاریم  و دیداری داشته باشیم،مشتاقانه پذیرفتم بااین تأکیدکه:«من دراینجا ازهمه بُریده ام وتقریباًبا کسی رابطه ندارم ولذا بهتراست همدیگررا تنها ببینیم»،یعنی همان حدیثِ نیما:

در  فروبندکه بامن دیگر

رغبتی نیست به دیدارکسی

فکرِاین خانه چه وقت آبادان

بود بازیچهء دستِ هوسی

بدین ترتیب،قرارشدتا نیم ساعتی کافه ای بخوریم وگپی بزنیم،بدون میکروفون و دوربین و صدا و سیما!.

ازهمان ابتداء- مانند دو سرِ سیم برق-همدیگررا گرفتیم.جمشیدچالنگی راازسال های 1350 می شناسم بامقالاتی که درمجلات فردوسی (عبّاس پهلوان)،«خوشه»(احمدشاملو)منتشرمی کرد،برادربزرگش-هوشنگ چالنگی- درآن زمان  شاعری آوانگاردبودکه با احمدرضا احمدی، بیژن الهی ودیگران ازشاعران معروف«موج نو»به شمارمی رفت،فروتن وفرهیخته.

درآن زمان،شهرهای جنوب ایران(خصوصاً مسجدسلیمان وبوشهر)ازقطب های اصلی شعروادبیات ایران بودودرقلب این قطب، منوچهرآتشی  بودکه بسان معلمی دلسوز وصمیمی، شاعران ونویسندگان جوان جنوب را زیرِپروبال خودگرفته بود.باهمّت وحمایت منوچهرآتشی بودکه شاعرانی مانندعلی باباچاهی،سیدعلی صالحی،بتول عزیزپور،غلامحسین سالمی،هرمزعلیپور،منوچهربهروزیان،ابوالقاسم ایرانی و…توانستندصفحات نشریات ادبی پایتخت را فتح کنند،بنابراین سخن محمدعلی بهمنی دربارهء جایگاه منوچهرآتشی بسیار درست است:
        تو آتشی و تمام من از تو شعله‌ور است

نه من،که روشنیِ نسلم از شماست هنوز

مارسل پروست در رُمان درخشان«درجستجوی زمان گُمشده»می گوید:«بهشت واقعی همان گذشتهء زیبائی است که ازدست داده ایم».صحبت باجمشیدچالنگی بیشترحدیثِ «گذشتهء زیبا»ئی بودکه دیگرنیست.دورانی که درخشان ترین دورهء فرهنگی وهنری ایران بود:ازکافه فیروزوکافه نادری   یادکردیم که مرکزتجمّع روشنفکران و شاعران و نویسندگان بود.از«ماناواز»و«موسیوپاپان» که درلباس های تمیز و مرتّب،چای و شیرینی های تازه و ارزان،«سِرو»می کردند،وازشاعران و نویسندگانی که با مهربانی،بالِ پروازیکدیگربودند و برخلاف امروز،به قول اسماعیل خوئی:«گربه های تفکّر،چندین فراوان نبودند».

چالنگی بااشاره به اهدای فروشِ چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»به زلزله زدگان کرمانشاه ،پرسید:«این علاقهء شما نسبت به کُردها و کرمانشاهی ها ازکجااست؟..».

گفتم:وقتی کتاب حلّاج منتشرشد،چاپ های متعدّدِ آن درماه های اولیّه ،هم برای من وهم برای ناشرکتاب  بسیارعجیب بود.درآن زمان درکرمانشاه کتابفروشی معروفی بودبنام«نیما» که بیشترین سفارش کتاب حلّاج ازهمان کتابفروشی می آمد.درگرمای تابستان 58،ناشرکتاب به من گفت:«چندروزی است که عده ای ازکُردها به انتشاراتی می آیند و می خواهندشمارا ببینند»…

با توجّه به وجودِ«داس ها و هراس ها» من درآن روزها چندان آفتابی نمی شدم ولی بااطمینان و اصرار دوست ناشرم ،درغروبی دلگیر به طرف انتشاراتی رفتم و ازدور دیدم که گروهی کُرد با قامت های حماسی و لباس های محلّی-بیرونِ انتشاراتی  منتظرند.باخاطری آسوده و آرام به طرف شان رفتم و خودم را معرفی کردم …و ناگهان در میان دست ها و قامت های حماسی شان  گُم شدم!…

گفتند:ماازکُردهای«کِرند»(کرمانشاه)هستیم و آمده ایم تاازشما بخاطرنوشتنِ کتاب حلّاج سپاسگزاری کنیم.ما«حَلَجی»(حلّاجی) هستیم که در کرمانشاه و دیگرنواحی کُردنشین زندگی می کنیم.درآئین های عقیدتی مان حلّاج بسیارمقدّس است و ما به اواعتقاد و ارادت خاصی داریم و…».

روزی که ازکوه و دشت های کردستان ایران به خارج ازکشور می آمدم،«کاک رشید»-یکی ازهمان«حَلَجی»ها-درحالیکه تفنگِ«برنو»اش را برشانه حمل می کرد-باچشمانی ازعسل و آفتاب -به من گفت:

– شمادارید می روید،امّا مارا ازیادنبرید!

**

وقتی از«کافهء شیشه ای»خیابان شانزه لیزه بیرون آمدیم، بیش از2ساعت ازدیداروگفتگوی ما گذشته بود!.با نوعی سرمستی دربارانِ ریزِ اواخرپائیز زمزمه کردم:

این هم ازعمر شبی بودکه حالی کردیم…

 

 

دکترمحمّدمصدّق و محمّدعلی فروغی:دو روِش و منِشِ سیاست ورزی درایران معاصر،علی میرفطروس

دسامبر 2nd, 2017

 به مناسبت سالگردِخاموشی محمدعلی فروغی

اشاره:

پنجم آذرماه 1321 محمدعلی فروغی،یکی ازفرهیخته ترین و فرزانه ترین دولتمردان و روشنفکران ایران  چشم ازجهان فروبست.پس ازسال ها سکوتِ توطئه آمیز علیه عملکرد ها و عقاید فروغی،اینک  موج جدیدی  پدیدآمده که به دورازتعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک  به داوریِ عملکردها و افکارِ وی نشسته است.

به نظرنگارنده،جایگاه محمدعلی فروغی درتاریخ و فرهنگ ایران معاصر  چنان بالا و والا است که درآینده،دانشگاه ها و دانشکده ها  به نام فروغی  نامگذاری خواهندشد.او دریکی ازشبانه ترین دوره های تاریخ معاصرایران(درشهریور1320 واِشغال ایران توسط ارتش های متّفقین)،به سان چراع راهنمای پُرفروغی،کشتیِ توفان زدهء ایران را به ساحل امن و عافیت هدایت کرد.

درسالگردِدرگذشت فروغی بازخوانی مقالهء زیر -شاید-ادای دینی به این پیرِفرزانهء سیاست و فرهنگ و ادب ایران باشد.این مقاله درچاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»(باالحاقات واضافات بسیار،درحدودِ750 صفحه)بزودی منتشر می شود.             

ع.م

     ***

هر نسل یا دوره‌ای با فرزانگان و فرهیختگانش اعتبار می یابدو بر این اساس محمدعلی فروغی(ذکاءالمُلک) را می توان بزرگ ترین و اندیشمندترین شخصیّت سیاسی- فرهنگی ایران بعدازجنبش مشروطیّت بشمارآورد[1]،متأسفانه بخاطرملاحظات سیاسی-ایدئولوژیک،شخصیّت و عقایدِوی هنوزنیزدرهاله ای از خاموشی و فراموشی پنهان است.مهم ترینِ این«ملاحظات سیاسی-ایدئولوژیک»عبارتنداز:عضویّت فروغی در«فراماسونری» وسپس،نقش برجستهء وی در اصلاحات اجتماعی دوران رضاشاه و نیزحضوراوبعنوان نخستین نخست وزیر در پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی.[2]

                               lمحمدعلی فروغی

                                       محمّدعلی فروغی

   متأسفانه درفرهنگ سیاسی مابکارگیری برخی مفاهیم سیاسی درفضای زمانی ومکانی نامناسب،موجب آشفتگی های فراوان درارزیابی های تاریخی شده است،ازآن جمله است مفهوم «فراماسون»و«فراماسونری»که درآغاز، یک گرایش اجتماعی برای معماری یامهندسیِ اجتماعی بوده و بهمین جهت ازآغازِجنبش مشروطیّت تازمان رضاشاه،این مفهوم کاربُِردی مثبت ومترقیّانه داشته و بسیاری ازروشنفکران ترقیخواه و رهبران سیاسی آن دوران،وابسته به فراماسونری بوده اند،ازمیرزامَلکم خان،میرزاعباسقلی خان آدمیّت، سید جمال الدین اسدآبادی،مستشارالدوله،شیخ هادی نجم آبادی، سید محمد طباطبایی…تا میرزاحسین خان سپهسالار،میرزا حسن خان مشیرالدوله(پبرنیا)،سیدحسن تقی زاده،محمد علی سیّاح،سید نصرالله تقوی،کمال الملک نقاش،ارباب کیخسرو شاهرخ ، میرزا حسن خان مستوفی الممالک،علی اکبردهخدا،محمدعلی فروغی،دکترمحمدمصدّق و ادیب‌الممالک  فراهانی[3].

   فراماسون‌ها درانقلاب کبیرفرانسه و انقلاب آمریکا نقش بزرگی داشتند و برخی ازجریان های انقلابی(مانندژاکوبن ها)ونیزسیاستمداران ونویسندگان برجسته (مانندجورج واشنگتن،جفرسون،ولتر،منتسکیو وگوته)عضو آن بودند.این جریان در تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران (درانقلاب مشروطه) و کشورهای آمریکای لاتین-به رهبری سیمون  بولیوار- نیزنقش فراوان داشت. کوشش فراماسون ها برای نوسازی و تجدّدِاجتماعی و مخالفت آنان با حاکمیّت مذهب وروحانیّت وتمایل شان به کوتاه کردن دست روحانیون ازعرصهء سیاست – فرهنگ جامعه باعث شدتافراماسونری دربسیاری ازکشورها-ازجمله درایران-موردنفرت وکینهء اصحاب دین و روحانیّت قرارگیرد[4].

   فریدون آدمیّت در بارهء  یکی ازشعبات فراماسونری بنام «مجمع آدمیّت» درزمان مشروطیّت می ‏نویسد:

«مجمع آدمیّت» سه هدف اصلی داشت،

1-به کار بردن مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعهء‏ ملی،

2-کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشهء بشری،

3-دست‏یابی به برابری در حقوق برای‏ همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب‏ به منظور حفظ شأن و منزلت همهء شهروندان. [5]

  محمدعلی فروغی نمایندهء ممتازِاین معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاست ایران معاصر بود.

فروغی ازآغازجوانی،حل مشکلات جامعهء ایران را بطورتاریخی  یادرازمدّت  می دید و بهمین جهت به نوعی«مهندسی اجتماعی تدریجی» معتقدبود[6].بااعتقادبه فرهنگسازی و«مهندسی اجتماعی تدریجی»بودکه فروغی آموزش و پرورش را پایهء اساسی تحوّلات جامعه می دانست،به عبارت دیگر،فروغی ابتداء  شخصیّتی فرهنگساز بود،اوسال هاقبل ازانقلاب مشروطیّت درکنارپدرِ دانشورش(محمّدحسین فروغی)با انتشارروزنامهء«تربیـت»کوشیدسپهر فکری وفرهنگی جامعهء ایران را دگرگون کند.درواقع،روزنامهء «تربیت»آئینهء تمام نمائی است که دغدغه های فکری فروغی جوان راقبل ازانقلاب مشروطیّت نشان می دهد.میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل دراین باره می گفت:

تربیت، اوّل روزنامهء آزادی است که در داخلهء ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده‌خاطر بودند. تربیت به واسطه شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامه‌خوان کرد. دیگر اینکه اهل هوش می‌دانند که تمام مطالب گفتنی را ذکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان می‌گفت که اسباب ایراد نمی‌شد و مع‌ذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامه‌نویسی کشید و آزار و اذیّت‌هایی که از دوست و دشمن دید… به تصوّر ِ کسانی که خارج از کار بودند  درنمی‌آید.» [7]

  فروغیِ جوان چند سال پیش از پیروزی جنبش مشروطیّت ضمن تدریس درمدرسهء علوم سیاسی ،به ترجمهء کتاب های مهمّی مانند «اصول علم ثروت ملل» (یعنی اکونومی پلتیک)،«تاریخ ملل مشرق زمین» و «حقوق اساسی یا آداب مشروطیت دول»پرداخت.رسالهء اخیر،نخستین کتاب اساسی ومهم دربارهء مشروطیّت ومبانی آن بود. [8] 

دربخش«برخی خصلت ها و خُلقیّات دکترمصدّق»گفتیم که او نه نظریـّه‌پرداز سیاسی بود ونه دستی درتاریخ وفرهنگ وادب ایران داشت و از این رو،مجموعهء نوشته‌های وی بسیار اندک اند[9].درحالیکه فروغی با آشنائی به زبان های انگلیسی،فرانسه،روسی وعربی،درک عمیق وگسترده ای ازتاریخ وفرهنگ وفلسفهء ایران و غرب داشت[10]  وازاین نظرشایدبتوان فروغی را با جواهرلعل نهرو مقایسه کرد.[11]

 فروغی در روش و منش سیاسی دارای واقع بینی و اعتدال سیاسی بود و برخلاف مصدّق ازشورواحساسات درعرصهء سیاست پرهیزمی کرد.این عقلانیّت واعتدال درسیاست ،وجه دیگری نیزداشت وآن،پرهیزفروغی از«توده گرائی»(پوپولیسم)بود. باتوجه به تکفیرهای علمای مذهبی وتهدیدهای مخالفان تجدّدوتوسعهء ملّی درآن روزگار؛فروغی از«توده های بی شکل»و«عوام الناس»واهمه داشت وازاین رومعتقدبودکه توده های ناآگاه به علت بی‌سوادی،خرافات و نداشتن آموزش وپرورش صحیح،توان تمییز ِ درست از نادرست را ندارند،لذا اومعتقدبود:

-«در مملکت ما حرف‌های مُهمل، زود مؤثر می‌شود و نتیجه می‌دهد،اما حرف‌های حسابی به خرج هیچ‌کس نمی‌رود»[12]

ویا:

«به عقیده‌ء من،خودِ مردم هم نمی‌دانند چه می‌خواهند؛ زیرا آنچه می‌خواهند واقعاً خیر مملکت نیست.» [13]

  درحالیکه مصدّق باتأکیداغراق آمیزبرشورواحساسات توده ها،حضور هیجانی «قاطبهء ملّت»را ملاك «درستی قوهء تشخیص و تمیز مردم » می دانست ولذامعتقدبودکه«می بایست ازافکارعمومی تبعیّت کند»[14] ازاین رو،درزمان حکومت او«خیابان»به جای«پارلمان»حرف اوّل را می زد.به این جهت،خلیل ملکی،مصدّق را«نه عوام فریب بلکه فریفتهء عوام»می نامید.[15].

 فروغی  ضمن انتقادازتحقیرهاوسیاست های استعماری دولت انگلیس،اعتقادعمیق خود را به توانائی،استعدادو بضاعت تاریخی ایرانیان برای ادارهء امورخویش اعلام می کند و باطنزی گزنده،ازانگلیسی ها می پرسد:

-«ایرانی‌ها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملّی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دول مُعظّمه بلکه اعظم دول بوده، و هر وقت بر حسب پیشامد روزگار لطمه به آنها وارد آمده در اندک مدتی جبران آن را نموده‌اند، [حال] نمی‌توانند مملکت خود را اداره کنند؟»[16]

 باچنین باوری،فروغی باانتقاداز«بهانه گیری»های ملل شرق وخصوصاًایرانیان برای رهائی از عقب ماندگی واسارت تاریخی وفائق آمدن برسرنوشت سیاسی خود[17] ،داشتنِ«دولت-ملّت مدرن»را از اصلی ترین عوامل برای استقلال و ترقّی ایران می دانست.اومعتقدبود:

   -«باید کاری کرد که ملّت ایران،ملّت شود و لیاقت پیدا کند،وإلاّ زیر دست شدن‌اش حتمی است. زیردست ِترک نشود، زیردست ِعرب- که عن‌قریب تربیت شدهء انگلیس خواهد بود- می‌شود و اوضاعی که امروز در ملّت ایران می‌بینیم، جای بسی نگرانی است.» [18] .

 فروغی درنامه یا«رنجنامه»ای دراعتراض به قرارداد 1919 معروف به «قراردادانگلیس-وثوق الدوله» نیزبه همین موضوع تأکیدمی کند:

– «…ایران نه دولت دارد و نه ملّت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دست‌شان ساخته است، مصلحت خودشان را در این ترتیبِ حالیه می‌پندارند، باقی هم که خوابند… اگر ایران ملّتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصوّر نمی‌شد… ملّت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملّت داشته باشد… ایران باید وجود داشته باشد تا بر وجودش اثر مترتّب شود. وجود داشتن، افکار عامّه است. وجودِ افکار عامّه، بسته به این است که جماعتی- ولو قلیل باشند- از روی بی‌غرضی در خیرِ مملکت کار بکنند و متّفق باشند.اما افسوس. بس که گفتم زبان من فرسود…» [19]

 دربارهء دولت انگلیس وشیوهء مبارزه باآن،محمدعلی فروغی همانندجواهرلعل نهرو معتقدبود:

 -«می‌گویند اگر خلافِ میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اِعمال قوّه‌ی قهریّه نکند، اِعمال نفوذ و دسیسه می‌کند. ملّت را منقلب ساخته، اسباب تجزیهء آن را فراهم می‌کند… کسی نمی‌گوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید، فقط مطلب در حدّ تسلیم نسبت به انگلیس[است]که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس بکنیم که بیا قلّاده به گردنِ ما بگذار… اگر با انگلیس مساعدت کنیم، با ما مساعدت می‌کند. خیلی خوب هم مساعدت می‌کند. مقصود از مساعدتِ ما با او چیست؟ آیا تسلیم محض است؟ والله خودِ انگلیس هم به این اندازه که حالا [بر اثر بی‌لیاقتی دولتمردان ایران] پیشرفت دارد، امیدوار و مترتّب نبود…» [20]

 درحالیکه،مصدّق،ضمن مبارزهء شورانگیزوشتابزده بادولت انگلیس،نسبت به جواهر لعل نهروـ كه با اعتدال وعقلانیّت سیاسی باعث استقلال هند از انگلستان شده بود ـ بدبین بود و اعتقاد داشت:

     -«نهرو، دوست انگلستان است و نمی‌توان به او اعتماد كرد»[21].

اعتقادبه فرهنگسازی و «مهندسی اجتماعی تدریجی»و توجه به سوادآموزی عمومی،ایجاددولت-ملّت مدرن،توسعهء ملّی،تجدّداجتماعی و تأسیس نهادهای مدنی مدرن(مانندتأسیس دانشگاه،دادگستری،احداث راه آهن سرتاسری،جدائی دین ازدولت وحضورزنان درعرصه های اجتماعی)درنظرفروغی زمینه ها و پایه های اصلی آزادی واستقلال و ترقی بشمارمی رفت و با این دیدگاه،بسان بسیاری ازروشنفکران برجستهء آن دوران،فروغی نیزازظهوررضاشاه و اصلاحات اجتماعی وی  پشتیبانی کرد.درهمین زمان فروغی باترجمه و تألیف کتاب سه جلدی«سیرحِکمت دراروپا» جامعهءایران را بافلسفهء غرب آشنا ساخت و باپیوستن به«حزب تجدّد»[22]کوشیدتاباملّی گرائی،توجه به تاریخ و فرهنگ ایران باستان و کوشش درنوسازی جامعه،آرمان های روشنفکران عصرمشروطیّت(مانندمیرزاآقاخان کرمانی) را تحقّق بخشد. [23]

                      مصدّق 20 

   دکترمحمّدمصدّق                                                                                 

 مصدّق مدتی به«مجمع آدمیّت»-جناح مَلکَم خان- وابسته بودوازاین رو  چنان به او اعتقادداشت که ضمن مقایسهء مَلکم خان بامیرزاتقی  خان امیرکبیر ومیرزاحسین خان سپهسالار  می گفت:

 -« اگر ناصرالدین‌شاه یک نفر آدم عاقلی بود می‌بایستی تمام اختیارات خودش را به مَلکم واگذار کند».[24]

                               ملکم خان

                                              میرزا ملکم خان

مصدّق باعُمده کردن مبارزهء سیاسی،استقرارآزادی و دموکراسی رادر صدرِمبارزات سیاسی خود قرارداده بودو خطاب به جبههء ملّی  می گفت:

نجات کشورمامنحصراًدرایمان به دموکراسی حقیقی وایجادحکومت واقعی مردم برمردم است…ایجاددموکراسی هم یک راه بیش ندارد وآن،انتخابات آزاداست»[25]

   بااین تقلیل گرائی،مصدّق،ضمن مخالفت با تغییرسلطنت قاجارها و انگلیسی نامیدن حکومت رضاشاه،بااصلاحات اجتماعی وی مخالف بود و دراشاره ای تلویحی به شخصیّت هائی مانند محمدعلی فروغی  می گفت:

اگربرفرض، [ما هم] باهواداران این رژیم[رضاشاه] موافقت کنیم وبگوئیم که دیکتاتوربه مملکت خدمت کرد،درمقابل ِآزادی که ازماسلب کرد چه برای ماکرد؟»[26] 

مصدّق دراین باره محدودیّت های تاریخی وضعف ساختارهای اجتماعی آن دوران را نادیده می گرفت وفراموش می کردکه در غیاب  طبقات نوین اجتماعی وفقدان نهادهای مدرن مدنی ،سخن گفتن ازآزادی ودموکراسی،فریادکردن دربیابان برهوت بود،شایدبه خاطرمین ضعف ها ومحدودیّت هابودکه مصدّق باوجود تأکیدبرآزادی و دموکراسی و ضرورت احزاب سیاسی درکشور[27]خود-هیچگاه –بدنبال ایجادحزب برنیامدو حتّی پس ازرسیدن به حکومت، جبههء ملّی را رهاکرد و كوششی برای ارتقای آن به يك حزب منسجم سیاسی نکرد[28].همچنین،مصدّق ازیادمی بُردکه قبل از رضاشاه،آزادی و استقلالی درایران وجودنداشت تا رضاشاه آنرا«تعطیل»کندو یا ازبین ببرَد.همچنین،درآن زمان حتّی یک رژیم آزاد و دموکراتیک درسراسرکشورهای آسیائی وجودنداشت تاسرمشق رضاشاه باشد،بهمین جهت،رضاشاه،بجای آزادی،به استقلال،توسعهء اجتماعی و تجدّد ملّی درایران توجه کرد.درچنان شرایطی بودکه عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ترقیخواه ایران (مانند عارف قزوینی، ملک الشعراء بهار، محمدعلی فروغی،ابراهیم پورداود،احمد کسروی،علی اکبر داور،فخرالدین شادمان،نفیسی  و دیگران)ظهور«مردی مقتدر»،«مشتی آهنین»و«یک دیکتاتورمُصلح»را آرزو می کردندبه طوری که بقول ملک الشعرای بهار:«همه این را می خواستند»[29].

                                        ملک الشعرای بهار

                                                      ملک الشعرای بهار

تجربه های ناکام حکومت 27ماههء دکترمصدّق نشان دادکه باشوروشعارهای دلنشین نمی توان برمشکلات و مسائل  جامعهء ایران فائق آمد و لذاپس ازچندی،مصدّق نیز-خود- به اقتدارگرائی گرائیدو باکسب «اختیارات فوق العاده»،تصویب«قانون امنیّـت اجتماعی»،استقرارحکومت نظامی و سرانجام،انحلال مجلس شورای ملّی کوشیدتاآرمان ها و اصلاحات اجتماعی خود را به پیش برَد زیرا به این نتیجه رسیده بود:

-«هیچ گونه اصلاحی ممكن نیست، مگر این كه متصدّی [مصدّق] مطلقاً در كار خود، آزاد باشد.»[30]

                                                               ***

  یکی ازتفاوت های اساسی فلسفهء سیاسی فروغی و مصدّق درطرز تلقّی آن دو ازاسلام و جایگاه آن درعرصهء سیاست و اجتماع ایران بود.فروغی ضمن احترام به عقایدمذهبی مردم،به جدائی دین ازسیاست و دولت اعتقاد داشت وازاین نظرمتأثرازمتفکران عصر روشنگری فرانسه،خصوصاً منتسکیوبود.مصدّق -امّا-هرچند كه شخصیـّتی عرفی (سكولار) بودولی باورهای عقیدتی وفلسفهء سیاسی اوبا باورها و فلسفهء سیاسی عصرروشنگری اروپا،تفاوت آشکارداشت[31].اوبانوعی مصلحت اندیشی سیاسی،آزادی و اصلاحات اجتماعی را بامبانی اسلام سازگار می دانست و بهمین جهت،روحانیّون برجسته(مانندآیت الله کاشانی) ودیگرنیروهای اسلامی  ازنخستین یاران و همگامان اوبودند[32].

                               8-مصدق وکاشانی

                                             دکترمصدّق وآیت الله کاشانی

مصدّق در سخنرانی‌ها و پیام‌‌هایش ـ غالباً ـ ایران و اسلام را با هم و در كنار هم بكار می‌بُردومعتقدبود:

-« باید مملكت را همیشه اصلِ اسلامیـّت حفظ كند، خصوصاً حالا كه تجدّدمآبی، اصل است، ما نباید با این اصولی كه در جامعه است، به عنوان تجدّدهای دروغی، مملكت را خراب كنیم… امروز در مملكت ما اصلِ اسلامیت، اقوا است، اصل اسلامیـّت و اصل وطن‌پرستی با هم متباین نیست.» [33]

 باتوجه به عضویت اوّلیهء مصدّق در«مجمع آدمیّت»،این التقاط  فکری شاید متأثرازاندیشه های مَلکم خان بودکه درآستانهء جنبش مشروطیّت برای جلب وجذب نیروهای مذهبی،بر تطابق آزادی و آرای مدرن با اسلام تأکیدمی کرد[34].

  مصدّق به عنوان رهبریک  جنبش ملّی، به تاریخ باستانی ایران و سوابق درخشان و مفاخر تاریخی ملّت ایران عنایت کمی داشت[35]،درحالیکه فروغی درسراسرزندگی سیاسی – فرهنگی خودضمن اشاره به جایگاه بلندتمدّن و فرهنگ ایران،به خصلت صلحجو و مداراگرِ ایرانیان تأکیدمی کرد[36] ،دراین باره نیزعقایدفروغی باباورهای جواهرلعل نهرو  بسیارنزدیک بود[37].محمدعلی فروغی باتأکیدبرزبان ،تاریخ وفرهنگ وملیّت ایرانی ،می کوشیدتا«هویّت ایرانی»راجایگُرین «هویّت اسلامی»سازد،کوشش های او دربرگزاری جشن هزارهء فردوسی،تاسیس فرهنگستان ایران برای جایگُزین کردن لغات بیگانه با واژگان فارسی،تشکیل انجمن آثار ملّی جهت حفظ آثار ملّی و باستانی ایران،ساختمان آرامگاه فردوسی و … تألیف کتاب های  تاریخ ساسانیان، تاریخ ایران قدیم،تاریخ مختصر ایران  نمونه هائی ازایران گرائی عمیق فروغی بود.

 رضاشاه درمخالفت با«فرنگی مآبی»و گرایش افراطی به غرب و«غرب زدگی»می گفت:

  -«نمی‌خواهم ایرانیان را به نسخه‌ء بدِیک اروپایی تبدیل کنم.این کار ضرورتی ندارد،چون سُنّت‌های قدرتمندی پشت سرِ آن‌ها قرار دارند.می‌خواهم از هموطنانم بهترین ایرانیان ممکن را بسازم.هر کشوری قالب‌های خاص خود را دارد که این قالب باید تحوّل یابد و اصلاح شود؛ به طوری که شهروندانی تربیت شوند که نسخه‌ء دیگران نباشند.افرادی با اعتماد به نفس  بار آیند و از ملیّت خود احساس غرور کنند.»[38]

بااینحال،مصدّق ضمن مخالفت با«تجدّدگرائی دروغین»،دربارهء اصلاحات اجتماعی و تجدّدملّیِ دوران رضاشاه می گفت:

-«دیكتاتور[رضاشاه] با پول ما و به ضرر ما راه‌آهن كشید و قضاوت و دادگستری را متزلزل كرد… چون به كمیـّت اهمیـّت می‌داد بر عدّهء مدارس افزود و [چون] به كیفیـّت عقیده نداشت، سطح معلومات تنـّزل كرد. كاروان معرفت به اروپا فرستاد… اگر بتدریج كه دختران از مدارس خارج می‌شدند حجاب رفع می‌شد چه می‌شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بی‌تدبیر چه نفعی برای ما داشت؟ اگر خیابان‌ها اسفالت نمی‌بود چه می‌شد؟ و اگر عمارت‌ها و مهمانخانه‌ها ساخته نشده بود بكجا ضرر می‌رسید؟…»[39]

این عقاید،بعدها برغرب زدگی آل احمد و روشنفكران دینی-مانندعلی شریعتی- تأثیر داشته است.[40].بنابراین،می توان گفت که انقلاب اسلامی سال 57 و شعارهای مشترک نیروهای انقلابی(چه دینی و چه لنینی)محصول نظرات مشترکِ نیروهای ملّی و مذهبی بود.  

                                                     ***

 دکتر مصدّق و محمدعلی فروغی نمایندهء  دو روش و منشِ سیاسی متفاوت برای مدیریّت جامعهءایران بودند.این اختلاف منش و روش،متأسفانه،گاه،بازتاب ناسالمی درعرصهء سیاست  آن زمان داشت بطوریکه مصدّق-درمجلس ششم-بازبانی شدیداً آغشته به آیات واحادیث اسلامی،فروغی رابه«تجاهر در خیانت»وتجدید«عهدنامهء ترکمانچای و برقراری کاپیتولاسیون» و«تصدیق قریب بیست کرور تومان دعاوی دولت انگلیس نسبت به ایران»متهم کرد[41]،اتهام نادرست و بی پایه ای که هم شخصیّت شریف و خوشنام،حسن مستوفی الممالک(نخست وزیروقت) آنرا مردود دانست[42]وهم محمدعلی فروغی درنامهء دردآلودی،مفصلاً به آن پاسخ داده است[43]

 گفتنی است،آن زمان که فروغی به سرپرستی سیاستمدارخوشنام دیگری -بنام مُشاورالممالک- برای اعتراض به قرارداد1919 واستیفای حقوق پایمال شدهء ملّت ایران توسط دولت انگلیس (ازجمله برای ابطال همهء معاهداتی که استقلال وتمامیّت ارضی ایران راپایمال می کردند،دریافت خسارت های ناشی ازجنگ بین دولت های متخاصم وابطال همهءمعاهدات مربوط به کاپیتولاسیون) ،به«کنفرانس صلح پاریس» رفته بود،مصدّق بابی تفاوتی سئوآل انگیزی، درسوئیس به کار ِتجارت مشغول بود:

   -«درآنجا(سوئیس)بودکه قرارداد9اوت1919معروف به قراردادوثوق الدوله بین ایران وانگلیس منعقدگردیدکه بازتصمیم گرفتم درسوئیس اقامت کنم وبکارتجارت پردازم.مقدارقلیلی هم کالاکه درایران کمیاب شده بود،خریده،به ایران فرستادم»[44].

 باتوجه به اینکه قرارداد1919 باعث بروزاعتراضات عظیم ملّی وموجب مخالفت شدیدعموم سیاستمداران و روشنفکران ایران درخارج ازکشورشده بود[45]و مصدّق نیزعلت سفربه سوئیس را«به منظورمبارزه باقرارداد1919درسطح جهانی»عنوان کرده[46] ،دلیل این بی تفاوتی و بی تحرّکی دکتر مصدّق برای سفرازسوئیس به پاریس و عدم ملاقات بافروغی و مشاورالممالک دانسته نیست،امّا می دانیم که یکی ازسه عامل اصلی قرارداد1919 پسردائی متنفّذو معروف دکترمصدّق،فیروز فرمانفرما(فرزندارشدعبدالحسین فرمانفرما)بود[47]

ازاین گذشته،نخستین اقدامات اساسی برای لغوتدریجی کاپیتولاسیون،از وزارت عدلیّهء فروغی(درسال های 1290=1910و 1292 =1913)باتدوین قوانین غیرشرعیِ«اصول محاکمات»انجام شد[48].یک سال بعد(درسال1293=1914)مصدّق نیز ضمن انتشارجزوهء«کاپیطولاسیون و ایران»باکاپیتولاسیون مخالفت کرد.او با ابرازنگرانی ازاینکه«اسلام درخطراست و می بینیم[که]روزبه روزضعیف ترمی شود.اگرماقواعداسلام رامحترم می داشتیم و به حقیقت اسلام عمل می کردیم،حال وروز ِدُوَل اسلامی به این طورنمی شد»[49]کوشیدتابه ضرورت اصلاحاتی درحقوق اسلامی وتطابق آن با «عقل وشرع» تأکیدکند.

 فروغی دربارهء مخاطرات ومشکلاتِ تدوین قوانین عُرفی(غیرشرعی)برای ایجادیک دادگستری مدرن درآن زمان گفت:

«…تصوّر نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه‌ها تصادف کردیم… من‌جمله این که مقدّسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرف‌ها زدند و رساله‌ها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رساله‌ها، اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا با بسم الله الرحمن الرحیم[اشاره] بشود… خلاصه با مرارت و خون دل فوق العاده و با رعایت بسیار ، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیهء ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرعات آنها گردیدید و دوم قانونی که گذشت،قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمت گذراندنش را از کمسیون کشیده بود، اما هنوز رسمیت نیافته بود تا اول سال ۱۳۳۰ قمری یعنی ۲۵ سال پیش نوبت اولی که من وزیر عدلیه شدم آن قانون را به رسمیّت رسانیدم و حکم به اجرای آن دادم.»[50]            

                                                      ***   

 مصدّق و محمدعلی فروغی بعنوان دوشخصیّت سیاسی متفاوت،دارای مشترکات فکری و سیاسی مهمّی نیزبودند:هم فروغی و هم مصدّق خواهان استقلال و حفظ تمامیّت ارضی ایران بودندوازمحدودیت ها وضعف نهادهای مدنی  گلایه داشتند،امّاشایدمهم ترین اقدام سیاسی فروغی و مصدّق،درایت و آینده نگری آنان در دو دورهء بسیارحسّاس و بحرانی ِ تاریخ معاصر ایران بود:

  فروغی با تبعیدرضاشاه ازایران و آشفتگی های سیاسی-اجتماعی گسترده وامکان فروپاشی و تجزیهء ایران ،با اخلاق و فضیلتی استثنائی،پیشنهادِ«سر ریدر بولار» [51] سفیرکبیرِانگلستان، مبنی براعلام جمهوری درایران را ردکرد. [52]

 مصدّق نیزدر28 روزمرداد32باآینده نگری و ایراندوستی،ضمن انفعال و عقب نشینی حیرت انگیز،باعث جلوگیری ازجنگ داخلی و درنتیجه،موجب نجات ایران ازسلطهء حزب توده و اتحادجماهیرشوروی برایران گردید.

                                                      ***

 گفتنی است که قوام السلطنه و دکترمحمّد مصدّق،شخصیّت هائی بوده اند درحوزهء ملّی و منطقه ای،ولی شخصیّت محمدعلی فروغی تاسطح بین المللی ارتقاء می یابد.انتخاب فروغی به ریاست شورای جامعهء ملل(سازمان ملل امروزی)درسال 1308 شمسی،نشانهء بارزِشخصیّتِ ممتاز وی درسطح جهانی بود.فروغی بااین شعرسعدی،پیام فرهنگ ایران را در مجمع عمومی جامعهء ملل خواند:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورَد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار[53]

 


[1]ـ نگاه کنیدبه گفتگوی نگارنده بامسعودلقمان،ایران درگذر ِروزگاران،نشرشورآفرین،چاپ دوم،تهران،1393،صص213-217.

[2]ـ درمورداخیر،سرنوشت سیدحسن تقی زاده وفخرالدین شادمان نیز-بخاطرحمایت وهمکاری آنان باحکومت رضاشاه-به سرنوشت فروغی شباهت دارد.

[3]ـ ادیب‌الممالک  فراهانی درمنظومهء بلندی به نام«آئین فراماسون»،ازآرمان های آن  ستایش کرده وحتّی  انبیاءِ الهی را«نخستین ماسون های عالم» دانسته است.نگاه کنیدبه:دیوان ادیب الممالک فراهانی،به کوشش وحیددستگردی،تهران،1312،صص575-576

[4] ـ نگاه کنیدبه مشروح  مذاکرات مجلس شورای ملی ، 30 مهر 1306 جلسهء 159

[5]-اینکه-بعدها-این جریان ترقیخواه به ابزاری برای تأمین منافع دولت های انگلیس یافرانسه بدَل گردید بحث دیگری است.

[6]ـ آدمیّت،فریدون،فکر آزادی و مقدمهء نهضت مشروطهء ایران،صص 206-217.

[7]ـ اصطلاح«مهندسی اجتماعی تدریجی»ازکارل پوپراست.نگاه کنیدبه:جامعهء باز ودشمنان آن،ترجمهءعزّت الله فولادوند،صص354-375

[8]ـ صوراسرافیل، شمارهء 15،به نقل از طلوعی،محمود،:بازیگران عصر پهلوی، از فروغی تا فردوست، نشر علم،ج1، تهران،1374،ص28

[9]ـ در بارهء این رساله نگاه کنیدبه پیشگفتارارزشمندچنگیزپهلوان دررسالهء«حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیّت دُوَل»، محمدعلی فروغی»:درزمینهء ایران شناسی،تهران،زمستان 1368،صص329-421

[10]ـ مصدّق دارای 7جلدکتاب و7مقالهء حقوقی است .مجموعهء خاطرات،نامه هاوسخنرانی های وی نیز در 7کتاب انتشاریافته است.

[11]ـ ایرج افشاربااستنادبه یادداشت های روزانهء فروغی جوان،ضمن اشاره به «زبان دانی»فروغی، تأکیدمی کند:«خریدن کتاب های اروپائی(فرانسوی وانگلیسی)جزء واجبات زندگیش بود». یادداشت های روزانهء محمدعلی فروغی،به کوشش ایرج افشار،نشرکتابخانه،موزه ومرکزاسنادمجلس شورای اسلامی،تهران،1388،صص9-12

[12]ـ تعدادتألیفات،ترجمه ها ،تصنیفات ،تصحیحات،مقالات وسخنرانی های محمدعلی فروغی  بیش از40 جلد است.گزیدهء نوشته‌هاوسخنرانی های نهرو در 20 جلد منتشرشده . کتاب«نگاهی به تاریخ جهان»نهرو در3 جلدودر1944 صفحه با ترجمهء شیوای محمود تفضّلی به فارسی انتشاریافته است.

[13]ـ یادداشت های روزانهء فروغی،ص176 مقایسه کنیدبانظراودربارهء «شارلاتانی وهوچی ‌گری و انترنگ ‌بازی»ی مردم زمانش:مقالات فروغی،ج2،انتشارات يغما،تهران، 1355،صص64-65

[14]ـ یادداشت های روزانهء فروغی،ص245

[15] -مصدّق،خاطرات وتألّمات ،ص252.

[16]ـ مقالات فروغي،ج2، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس»‌، ص 25.

[17]ـ یادداشت های روزانهء فروغی،صص172-173

[18]ـ مقالات فروغي،ج2،ص 65

[19]ـ  فروغی،پیشین،2 ،ص 21

[20]ـ  فروغی،پیشین،ج2،ص20

[21]ـ زیرك زاده،پیشین، ص343

[22]ـ حزب تجدّد ازگروهی اصلاح طلبان تحصیلکردهء غرب تشکیل شده بود.این حزب خواستار نوسازی ،تجدّدوتوسعهء ملّی،جدائی دین ازسیاست،ایجادارتش منضبط،پایان دادن به امتیازات دولت های خارجی،صنعتی کردن کشور،ایجادنظام  مدرن مالیاتی،گسترش آموزش وپرورش نوین برای همگان ازجمله زنان،ایجادامکانات برای رشدوشکوفائی استعدادها وترویج زبان فارسی به جای زبان های محلّی درسراسرکشوربود:نگاه کنیدبه:بهار،محمدتقی،تاریخ مختصراحزاب سیاسی،ج2،انتشارات امیرکبیر،تهران،1371،صص131-132؛آبراهامیان،پیشین،صص110-111

[23]ـ برای آگاهی ازعقایدمیرزاآقاخان کرمانی دراین باره،نگاه کنیدبه: آدمیت، فریدون،اندیشه­های میرزا آقاخان کرمانی ، انتشارات پیام، تهران،1357،خصوصاًصص206و255-257

[24]ـ باخترامروز،8دی ماه 1328

[25]ـ نطق مصدّق در مجلس چهاردهم، سه‌شنبه 16 اسفند 1322

[26]ـ خاطرات وتألّمات،ص62

[27]ـ نگاه كنيد به:ملكی،احمد،تاريخچهء جبههء ملّي، تهران، 1332،صص21-23؛ ملكی،خلیل، نامه‌ها، ص414

[28]ـ بهار،پیشین،ج1،ص واو،ی وص100؛مقایسه کنیدباسخن احمدکسروی دراین باره:زندگانی من،نشرجار،تهران ،1355،ص186.شاهرخ مسکوب ضمن اینکه رضاشاه را«سرنوشت تاریخی  جامعهءایران»می داند،وی را«خَلَفِ صِدقِ انقلاب مشروطيت»می خواند.ماشالله آجودانی نیزرضاشاه را«قهرمان انقلاب مشروطیّت» می نامد.نگاه کنیدبه:مسکوب،دربارهء سیاست وفرهنگ،گفتگوباعلی بنوعزیزی، نشرخاوران،پاریس، ،1373،ص15؛آجودانی،ایران درگذرروزگاران[مسعودلقمان]ص124

[29]ـ نامهء مصدّق به آیت الله کاشانی بتاریخ 6مرداد1331 ،مكّی، ج5، ص327؛ مكّی، وقایع سی‌ام تیر، ص342

[30]ـ آبراهامیان مصدّق را«فرزندعصرروشنگری» دانسته است.نگاه کنیدبه:

http://tarikhirani.ir/fa/files/33/bodyView/666

[31]ـ نگاه کنیدبه بخش «مصدّق و مذهب»درهمین کتاب.همچنین به: سحابی،عزت الله [زیرنظر]،دولت ملّی ،مصدّق وکودتا، مقالهء«دین وعالمان دینی دراندیشه وکرداردکترمصدّق»،نشرطرح نو،تهران،1381،صص401-417

[32] ـ نطق مصدّق در مجلس شورای ملّی،19شهریور1305و18خرداد1306

[33]ـ نگاه کنیدبه:آجودانی،ماشاالله،مشروطهء ایرانی،نشرفصل کتاب،لندن،1997/1376،صص312-316

[34]ـ برای نمونه نگاه كنید به:باخترامروز،16دی ماه 1331

[35]ـبرای نمونه نگاه کنیدبه مقالهء «ایران را چرا باید دوست داشت؟»:

               http://mirfetros.com/fa/?p=8956

[36]ـ نگاه کنیدبه :نهرو،تاریخ جهان،ج2،ترجمهء محمودتفضّلی،انتشارات امیرکبیر،تهران،1355،صص942-946

[37]ـ سخنرانی رضاشاه خطاب به دانشجویان عازم اروپا در سال 1309=1930:جان فوران،مقاومت شکننده،ترجمهء احمدتدین،موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران،1378،ص 338

[38]ـ نگاه كنید به نطق مصدّق در مجلس چهاردهم، سه‌شنبه 16 اسفند 1322

[39] ـ نگاه كنید به: آل‌احمد، كارنامهء سه ساله، صص 166-167؛ غرب‌زدگی، صص28 و 35-37 و 102-103؛ در خدمت و خیانت روشنفكران، ج2، صص 55-56، 63، 66، 68، 73-74 و 232؛ شریعتی، بازگشت به خویش، ص85، شیعه، صص 35 و 129؛ بازشناسی هویـّت ایرانی ـ اسلامی، صص245-246

[40]ـ نگاه کنیدبه نطق مصدّق در مجلس شورای ملّی، 29شهریور1305، جلسهء 11

[41]ـ نگاه کنیدبه پاسخ مستوفی الممالک،مذاکرات مجلس شورای ملّی، 29شهریور1305، جلسهء 11

[42]ـ این نامه با شمارهء 734 در مخزن خطی کتابخانهء ملی موجود است وبرای اولین باردرمقالهء خانم حوریهء سعیدی منتشرشده است:« محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) در رویارویی با محمّدمصدق(مصدق السلطنه)»،نشریهء گنجینهء اسناد،شمارهء61 ،بهار 1385،صص 48 – 56.

[43]ـ مصدّق،خاطرات وتألمات،ص118.

[44]ـ دربارهء قرارداد1919وتأثیرات آن نگاه کنیدبه کتاب درخشان دکترقاسم غنی:ایران؛برآمدن رضاخان…،ترجمهء حسن کامشاد،انتشارات نیلوفر،چاپ چهارم،تهران،1385،صص39-80

[45]ـ مصدّق، درگفتگوجلیل بزرگمهر،تقریرات محمدمصدّق در زندان ،ص156

[46]ـ گفتنی است که مصدّق در 12سالگی پدرش را ازدست دادوعبدالحسین فرمانفرماقیمومیّت وسرپرستی او را برعهده گرفت.مصدّق مدتی مسئول اموردفتری واداری فرمانفرمابود.

[47]ـاین اقدامات فروغی سرانجام در 20 اردیبهشت 1306منجربه لغوكاپیتولاسیون اروپاییان درایران گردید.

[48]ـ  نگاه کنیدبه:مصدّق ومسائل حقوق و سیاست ،گردآوری ایرج افشار،نشر سخن، تهران،1382صص39 تا 77 خصوصاًصفحات49-55

[49]ـ نگاه کنیدبه سخنرانی محمدعلی فروغی در دانشکدهء حقوق دانشگاه تهران درسال1315: سیاست‌نامه ذکاءالملک،به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون‌پور، نشر کتاب روشن،تهران،1389،ص276

[50] – Bullard,sir Reader

[51]- مقایسه کنیدباموضع محمدساعدمراغه ای دربرابرپیشنهادمولوتوف،وزیرامورخارجهء شوروی، ونیزبرخوردساعدمراغه ای با ریدر بولار: خاطرات دکتر امیراصلان افشار،به کوشش علی میرفطروس،چاپ دوم،نشرفرهنگ،کانادا،2012 ، صص142و148-150

[52]- دربارهء جایگاه علمی ،فرهنگی وسیاسی محمدعلی فروغی نگاه کنیدبه: جهان بیگلو،رامین،« عقلانیّت و مدرنیته در نوشته های محمدعلی فروغی»:ایران نامه،سال بیستم،شمارهء1،آمریکا،زمستان 1380؛جهان بیگلو،رامین،«فروغی وبنیادلیبرالیسم ایرانی»،در:

                                                                                     http://mirfetros.com/fa/? p=1350

حقّدار،علی محمّد،محمدعلی فروغی وساخته های نوین مدنی،تهران،1384؛میلانی،عبّاس،در گفتگوبامسعود لقمان:پیشین،صص151-160.برای آگاهی ازمجموعه مقالات متنوعی دربارهء فروغی نگاه کنیدبه سایت انسان شناسی و فرهنگ،«پروندهء فروغی»:

http://anthropology.ir/node/18023

انتشارچاپ پنجمِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست»،برای کمک به زلزله زدگانِ کرمانشاه

نوامبر 21st, 2017

به دنبال درخواست بسیاری ازدوستان و دوستداران تاریخ و فرهنگِ ایران در داخل کشور،بزودی چاپ پنجمِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست»به صورت«P.D.F»دراختیارآنان قرارمی گیرد.ضرورت این کار بدان خاطراست که گذشته ازنشرِمتعدّدِچاپ های نخست و ناقصِ این کتاب درایران،دربرخی کتابفروشی های خارج ازکشور(خصوصاًدرلوس آنجلس)نیزچاپ نخستِ این کتاب –به طورغیرمُجاز-به فروش می رسد.

چاپ پنجمِ کتابِ«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»- باالحاقات واضافات فراوان-در حدود 800صفحه منتشرمی شود،از دوستان و درخواست کنندگان این کتاب خواهشمندیم که بهاء آن را به حساب- یابه هرطریقی که خودتشخیص می دهند-برای کمک به زلزله زدگانِ استان کرمانشاه  ارسال دارند.

نشانی برای درخواست کتاب

  [email protected]

[email protected]

  

 

 

 

غزال های غزلِ محمدعلی بهمنی

نوامبر 21st, 2017

محمدعلی بهمنی -بی تردید-ازچهره های درخشان غزلِ معاصراست.درواقع،به همّت او -و حسین منزوی- غزل معاصربه اوج شکوفائی،خلّاقیت و نوآوری رسیده است.ما،دربخش تازه ها ازحسین منزوی و جایگاه والایِ وی درغزل معاصرایران سخن گفته ایم،امیدواریم که دربارهء شعرهای محمدعلی بهمنی نیز درآینده سخن بگوئیم.

 

 

همیشه منظر دریا وُ کوه ،روح افزاست

و منظر تو ، تلاقّیِ کوه با دریاست

نفَس ز عمق تو وُ قُلّهء تو می گیرم

به هرکجا که تو باشی،هوای من آنجاست

دقایقی است تو را با من وُ مرا با تو

نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست

من وُ تو آینۀ روبروی هم شده ایم

چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست

خوشا به سینهء تو سرنهادن وُ خواندن

که همدلی چو من،آنجا گرفته وُ تنهاست

بدون واسطه همواره دیدمت، آری:

درون آینۀ روح، جسم ناپیداست

همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد

نصیب ما هم از این پس لهیبِ تهمت هاست

بیا ولی که بخوانیم بی هراس،از هم

که همسراییِ مرغان عشق بی پرواست

***

خلاصه تر بکن ای مرگ داستانم را
که خسته تر نکنم گوشِ دوستانم را

تمامِ طولِ شب از شوق  گریه می کردم
چگونه شرح دهم حال توأمانم را؟

چقدر دوره کُنم خویش را؟برای خدا؛
به روزِ بعد میانداز امتحانم را

برای سوختنِ من جرقه ای کافی ست
به اشتباه مباد آن که دودمانم را

چنان بسوز که دودم به چشمِ کَس نرود
به گریه باز میانداز آسمانم را

خسیس نیستم؛اما،به اهلِ ذوق ببخش
غزل غزل، همه ی یاد وُ  یادمانم را

به شیوه ای که خلاف آمدی در آن باشد
ـ شبیهِ بوسه گرفتن ـبگیر جانم را

تو مرگ نیستی؛آغازِ تازه ها هستی
بیا که با تو بیاغازم؛آن جهانم را

***

سرودمت نه به زیبایی خودت-شاید

که شاعر تو یکی چون خود تو می باید

لبم عطش زده ی بوسه نیست،حرف بزن!

شنیدنت عطشِ روح را  می افزاید

یکی قرینه تنهائی ام ،نفس به نفس

تو را پسندِ غزل های من می آراید

من من!آی…من من!دقائق گنگی است

رسیده ایم به می آید و نمی آید

همیشه عشق،مرا تا غروب ها برده است

که آفتاب از این بیشتر   نمی پاید

 

 

به بهانه سی اُمین سالگرد درگذشت دکتر مظفّر بقایی کرمانی

نوامبر 20th, 2017

 

روز 26 آبان 1366 خبر درگذشت دکتر مظفر بقایی در روزنامه‌ها منتشر شد. او در فرودین ماه سال 1366 در سن 76 سالگی بازداشت شد و به مدت 8 ماه -از هنگام بازداشت تا مرگ -کوچکترین ارتباطی با خانواده‌اش نداشت. دربارهء دلایل بازداشت او،و این‌که چه کسانی این ماجرا را کارگردانی کردند سخنی گفته نشده است.

یکی از دوستان دکتر بقایی، شادروان رحیم صفّاری در نامه‌ای به ایرج افشار نوشت:

«جناب آقای ایرج افشار مدیر محترم مجله آینده

در شماره اخیر «آینده» خبر مرگ دکتر مظفر بقایی کرمانی را بطور مختصر و آمیخته به تعصبّی که چون میکروب در روح و مغز این کشور رسوخ کرده است انتشار داده بودید … و به کنایه گفته بودید که «بقایی به قدرت قوام‌السلطنه مقام و شهرت یافت و از او جدا شده و به دکتر مصدق پیوست و به او هم وفادار نماند…»

از آن جا که بنده نزدیک 50 سال در جریانات سیاسی کشور بوده‌ام و با هرسه تنی که شما از آنان نام بردید رابطه داشته‌ام و نظر به این که از مال دنیا بي‌نیاز و از نظر معلومات و مطالعات از هیچ یک دست کمی هم نداشته‌ام و محتاج هیچ یک نبوده‌ام و برای بازارگرمی و پیشرفت، وجدان خود را هرگز در گروِ وعده‌های شیطان نگذاشته‌ام، ناگزیر از این تذکر دوستانه مي‌باشم زیرا مجله آینده از مجلات بي‌ارزش زمانه نیست و در تاریخ مطبوعات ایران کمتر مجله‌ای توانسته است به حیثیت ادبی و سیاسی آینده برسد و دریغ است که صاحبان خرد و اندیشه تحت تأثیر قضاوت‌های احمقانه یا ظالمانه ابناء زمان قرار گیرند…

مظفر بقایی چندین خصیصه داشت که در جوامع شرقی عیب شناخته می شوند. پایداری و ثبات در عقیده و تقوا و طهارت بینظیر شجاعت و شهامت سیاسی، فداکاری تا پای مرگ در راه عقیده و ایمان به راستی و آزادی. بزرگترین عیب مظفر[بقایی] راستگویی بود که نخواست در یک جامعهء سراسر فساد، دروغ بگوید… بدبختانه جامعه ایرانی فقط به کسانی احترام گذاشته است که با دروغ او را فریب داده‌اند زیرا این جامعه دروغ و ریا را می پسندد…به قول محمد مسعود آیا دروغ، سرود ملی جهانیان نیست؟ …»

شادروان رحیم صفاری که در سال 1373 به دیار باقی شتافت همچنین در یادداشتی با عنوان «یادی از سقراط زمان» درباره دکتر بقایی نوشت:-«روزی که او شعار راستی و آزادی را انتخاب کرد به آن شعار مؤمن بود که نشانی از خِرَد و شرف انسانی داشت. شعاری بود که قرن‌ها در قاره آسیا به گوش کسی نرسیده بود. شعاری بود که دشمنان فراوانی داشت. شعاری بود که فقط انسان‌های پاکدامن و پاکباز دنبال آن مي‌رفتند نه شیادان و هوسبازان و عوامفریبان و فرصت طلبان»!

امروز با گذشت 30 سال از درگذشت دکتر مظفر بقایی، آگاهی از افکار، اندیشه‌ها، روش و منش اخلاقی و سیاسی این چهرهء آزادیخواه تاریخ معاصرایران باید مورد توجه نسل جوان قرار گیرد.

حمید ایراندوست

 

  درهمین باره:

بازخوانیِ پروندهء دکترمظفّربقائی

گزارش یک مرگ،محبوسی بنام«محمدکتیرائی» یا«دکترمظفربقائی»!

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(1)،علی میرفطروس

  دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(2)،علی میرفطروس

نامه و شعر منتشر نشده ای از سعیدی سیرجانی دربارۀ دکتر مظفّر بقائی

دکترمظفر بقائی:مردی ازخطّۀ تراژدی خیز ِکرمان،دکترمحمدعلی نجفی

دکترمظفّربقائی:بچه محل خوش بَر و بالا!،دکترصدرالدین الهی

 

 

 

آبراهامیان سرگردان میان دو انقلاب؛با ایده‌هایی«ناروشن،غیر دقیق ولی واقع‌نما»،بهمن زبردست

نوامبر 17th, 2017

نقدی برکتاب ایران بین دو انقلاب

اشاره:

در هفته های پیش در نقدی بر کتابِ کودتا ،آخرین اثر دکتر یرواند آبراهامیان،دربارهء تاریخنویسیِ وی سخن گفته  و به  اشتباهِات مهم در کتاب«ایران بین دو انقلاب» نیز اشاره کرده ایم.مقالهء زیر،نقد دقیق و کارشناسانه دربارهء این کتاب است.

***

کتاب ایران بین دو انقلاب،‍‍[1] نوشته دکتر يرواند آبراهاميان که با ترجمه‌هاى مختلف و توسط ناشران جداگانه به چاپ‌هاى پیاپی رسیده، اندک اندک با گذشت زمان، به عنوان یکی از منابع پژوهشی پایه‌اى معتبر مورد استفاده گسترده قرار می گیرد. اما درکمال شگفتی، جدای یقین بدون ابراز تردیدی که آبراهامیان به هر آن چه می گوید دارد، تصویر شماتیک و بسیار ساده شده ای که از واقعیات بغرنج تاریخی در نوشته هایش ارائه می کند، و خودداری از ذکر واقعیات مغایر با نظراتش، از جمله در کتاب مورد بحث ما، همچنین اشتباهاتی دارد که زمانی که چاپ نخست آن را خواندم به شک ‌افتادم نکند به دلیل عجله در انتشار به این شکل طبع شده و در چاپ های بعدی اصلاح شود، هرچند چاپ های بعدی هم همین بود. نادرستی‌ها چنان پرشمار بود که به زحمت نسخه انگلیسی کتاب را به دست آوردم ولی چند موردی که دیدم به جز اشتباهات جزیی مترجمان، بقیه عیناً در نسخه انگلیسی هم وجود داشت.

اما این که چرا در نوشتن مطلبی در این خصوص تعلل کردم، گذشته از این که انتظار داشتم شخص ذیصلاح تری به این کار بپردازد، به دلایل دیگری از جمله این هم برمی گشت که اگر لازم بود اشتباهات کتاب‌ گردآوری و بررسی مى‌شد، نقد آن کتابی دست کم هم اندازه با کتاب اصلی مى‌شد. به همین دلیل اینجا هم قصد و مجال این کار را ندارم، اما از آن جا که به دلایل چندی و مهم تر از همه، تنبلی پخته خوارانی که حوصله تعمق در آن چه می خوانند و رجوع به منابع اصلی را ندارند و صرف اشتهار نام کتابی برایشان کافیست، مرتباً گاه با ذکر ماخذ و گاه متاسفانه بدون ذکر آن، به نوشته‌هاى این کتاب ارجاع داده مى‌شود و بیم آن می رود که در آینده، این نیز بر ابهام رویدادهای به خودی خود مبهم تاریخ معاصر ایران بیافزاید، به ناچار و به اختصار به چندین مورد آشکار اشاره مى‌کنم.

 گرچه مواردی که انتخاب شده تنها چند سطر از سرفصل هایی است که انتظار می رفت دکتر آبراهامیان تسلط بیشتری بر آن ها داشته باشد، و گمان می کنم همین تعداد اشتباه برای نشان دادن میزان اعتبار کتاب کافی باشد، با این همه اگر کسی می پندارد که اشکالات تنها منحصر به همین موارد یا همین کتاب ایشان است، می توان به راحتی سرفصل های دیگری از هر یک از کتاب هایشان را برگزید تا یقین پیدا کرد که مشکل کار ریشه ای است.

اگر هم کسی مدعی شود که چنین اشتباهاتی تاثیری در ارزش کتاب ندارد، بهتر است بگوید پس ارزش کتاب دقیقاً بابت چه چیزی است؟ آبراهامیان در نوشته هایش برخلاف پژوهشگران پرارجی مانند محمدعلی (همایون) کاتوزیان و ماشالله آجودانی، هرگز نظریه بدیع و تازه ای ارائه نکرده و جدای از تحلیل ها و نتیجه گیری هایش که می توان مانندش را در نویسندگان هم سو با او هم دید، ارزش اصلی کتابش در داده هایی است که نقل کرده و اگر درست همین داده ها با بی دقتی نقل شده باشند، و دیگر نتوان به آن به عنوان منبعی قابل اعتماد برای ذکر داده هایش اعتماد کرد، کل اعتبار آن از دست می رود.

می توان حتی به عذر عدم تسلط کافی آبراهامیان به زبان فارسی متوسل شد و گفت اگر نویسنده این مقاله هم می خواست به صرف داشتن اطلاعاتی اجمالی، کتابی در باره تاریخ کشور دیگری بنویسد، نتیجه کارش بهتر از این نمی شد. قطعاً سخن درستی است، اما نکته این جاست که من، اصولاً اجازه چنین کاری را به خود نمی دهم.

برای آن که جای اما و اگری نماند، اشکالاتی که در پی خواهند آمد هیچ کدام ارتباطی با نتیجه گیری ها و تحلیل های دکتر آبراهامیان ندارد و گرچه گاه چنان بدیهی هستند که نیازی به ذکر منبع هم ندارند، با این همه برای اطمینان بیشتر خواننده، کوشش شده منابع آن ها هم ذکر شوند.

نخست وزیری مصدق

  • “عبدالعلی لطفی، قاضی ضد روحانی که در بازسازی نظام قضایی به رضاشاه کمک کرده بود.”(ص248)لطفی از قضات قدیمى‌بود که اتفاقاً روحانی‌زاده و تحصیل کردة نجف، دارای جنبة مذهبی و “ملای کلاهی شده (مکلا) و صاحب اطلاعات وسیع در فقه اسلامی بود” [2]و شرکتش در پایه گذاری دادگستری عرفی هم الزاماً به معنی “ضد روحانی بودن”ش نمى‌شود.
  • “زاهدی، ستوان سابق قزاق که با جنگلی‌ها جنگیده و در زمان رضا شاه به درجه سرهنگی رسیده بود.”(ص250) زاهدی در زمان احمد شاه قاجار و پیش از شاهی رضا شاه، به درجات سرهنگی و سرتیپی رسیده بود.[3]
  • “زاهدی و کمیتة مخفی‌اش، با کمک روزولت، افسرانی را که پست‌های حساس داشتند به خدمت گرفتند: سرهنگ نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی؛ سرتیپ گیلانشاه، فرمانده نیروی هوایی؛ سرلشکر تیمور بختیار، عموی ملکه ثریا و فرمانده لشکر زرهی کرمانشاه؛ سرهنگ اردوبادی، رئیس ژاندارمری؛ سروان معتضد، رئیس پلیس مخفی؛ سرگرد قره‌نی، فرمانده لشکر موتوریزهء رشت؛ و مهمتر از همه، مهره‌هاى حساسی از قبیل فرماندهان تانک پادگان تهران مثل سرهنگ غلامرضا اویسی و سرهنگ محمد خواجه نوری.”(ص251) گیلانشاه در آن زمان افسر بازنشسته بود و بعدتر دوباره به خدمت دعوت و فرمانده نیروی هوایی شد. تیمور بختیار عموی ثریا نبود، (البته این اشتباه از مترجمین است که ضمناً ژنرال یا تیمسار را که شامل چند درجه است، سرلشکر ترجمه کرده‌اند) در آن زمان درجه سرهنگی داشت و “فرمانده تیپ کرمانشاه” بود نه لشکر.[4] ژاندارمری سازمانی نظامى‌بود و فرمانده داشت، رییس، عنوانی مختص پلیس یا ادارات غیرنظامى‌است. فرمانده ژاندارمری در آن زمان هم سرتیپ محمود امینی بود و سرهنگ منصور طالب‌زاده اردوبادی با درجه سرهنگی نمى‌توانست فرمانده ژاندارمری باشد. نه معلوم است که سروان معتضد چه کسی است و نه پلیس مخفی که او رییسش بوده کدام واحد و سازمانی است. قرنی( و نه قره‌نی چنان که مترجم ترجمه کرده و نام یک ساز است) سرهنگ و فرمانده تیپ مستقل رشت بود نه سرگرد و فرمانده لشکر موتوریزه.[5] اصولاً رسیدن یک سرگرد به فرماندهی لشکر در ارتش امکان پذیر نبود. مهم تر از همه اویسی در 28 امرداد گویا نه جزو “فرماندهان تانک پادگان تهران” بود و نه معلوم است که “پادگان تهران” کدام یگان نظامى‌بوده. نام سرهنگ علی خواجه نوری هم در کتاب غلامرضا نجاتی تنها به عنوان یکی از نظامیانی که “با کودتاچیان ارتباط داشته اند و یا فرصت طلبانی بوده اند که در ساعت آخر روز 28 مرداد به دشمن پیوسته اند”[6] آمده و دست کم در چند منبعی که دیدم نامش به عنوان یکی از “فرماندهان تانک” و “افسرانی که پست‌های حساس داشتند” و “زاهدی و کمیتهء مخفی اش، با کمک روزولت[…]به خدمت گرفتند.” نیامده.
  • “سرتیپ افشارطوس، پشتیبان اصلی مصدق در بین نظامیان را کشتند و جنازة مثله شده‌اش را چون هشداری به دیگر افسران هوادار مصدق در بیرون شهر تهران رها کردند.”(ص251) افشار طوس به نحو فجیعی کشته شد و جسدش را هم مخفیانه در اراضی تلو دفن کردند، اما نه مثله شد و نه جنازه‌اش”را چون هشداری به دیگر افسران هوادار مصدق در بیرون شهر تهران رها کردند.”[7]
  • “فرمانده ارتش که هوادار مصدق بود، با کسب اطلاع نهانی از طریق شبکة نظامى‌حزب توده، نصیری و گارد شاهنشاهی او را به محض ورود به اقامتگاه نخست‌وزیر محاصره کرد.[…] جبهة ملی برای تعیین سرنوشت سلطنت کمیته‌اى تشکیل داد، […] در بعضی شهرستان‌ها چون رشت و انزلی، حزب توده ساختمان شهرداری را اشغال کرد. صبح روز بعد مصدق پس از مصاحبه ای سرنوشت ساز با سفیر امریکا – که در صورت اعاده نظم و قانون قول کمک داد – به ارتش دستور داد خیابانها را از هرگونه تظاهراتی پاک سازد. […] زاهدی به فرماندهی سی و پنج تانک شرمن ، اقامتگاه نخست وزیر را محاصره و پس از 9 ساعت نبرد، مصدق را بازداشت کرد. سروصدای حادثه را شعبان بی مخ که تظاهرات پر سروصدایی از محله بدنام شهر به سوی بازار راه انداخت و ژاندارمری که حدود هشتصد روستایی را از اصطبلهای سلطنتی ورامین به مرکز تهران سرازیر کرد، تدارک دیدند. […] وزرای اصلی کابینه، ازجمله ابوالقاسم امینی[…]بازداشت شدند. […] چون اعضای مخفی حزب توده در چهار سال بعد کم کم آفتابی شدند، نیروهای امنیتی چهل مقام حزبی را اعدام کردند.” (ص252) نصیری نه بلافاصله، بلکه پس از معطل شدن فراوان بازداشت شد. نقش فرمانده ارتش کذایی که با کسب اطلاع نهانی از طریق شبکة نظامى‌حزب توده نصیری را بازداشت کرده هم در این میان مشخص نیست. سرهنگ ممتاز پس از تماس تلفنی با سرتیپ ریاحی و اطلاع دادن به ایشان در باره مراجعه نصیری به خانه مصدق، با دستور ریاحی، نصیری را بازداشت می کند. جبهه ملی هم معلوم نیست کدام کمیته را برای “تعیین سرنوشت سلطنت” تشکیل داده. هواداران حزب توده و حزب ایران در رشت مجسمه شاه را پایین کشیدند و در انزلی موفق به این کار نشدند، گزارشی از اشغال ساختمان شهرداری در شهرستان ها از جمله این دو شهر توسط توده‌اى‌ها هم در منابع نیامده.[8] سفیر امریکا، بنا به گزارش رسمی که پس از دیدارش تنظیم و به وزارت خارجه ارسال کرد، صرفاً درخواست نمود که محافظت بیشتری از اتباع امریکا به عمل آید یا در صورت عدم تمایل به حضور آنان، اعلام شود تا از کشور خارج شوند، به هیچ وجه هم قول کمک” در صورت اعاده نظم و قانون” را نداد.[9] شمار “سی و پنج تانک شرمن” محاصره‌کننده خانه مصدق هم احتمالاً بیش از واقع، و شمار 27 تانک که آبراهامیان، خود در جای دیگری آن را ذکر کرده[10] و در گزارش کیهان همان زمان هم آمده،[11]درست تر است. زاهدی هم فرماندهی تانک‌هاى محاصره کننده خانه مصدق را به عهده نداشت و مصدق هم نه تنها آن روز و آن جا بازداشت نشد، بلکه فردا عصر و در خانه مادر مهندس معظمى‌خود را تسلیم کرد.[12]شعبان جعفری در روز 28 امرداد زندانی بود و نمی توانست نقش موثری درراه انداختن “سروصدای حادثه” داشته باشد.[13] سازمان دهی مخالفان مصدق به دست طیب و طاهر حاج رضایی، حسین و نقی اسماعیل پور و محمود مسگر و بیوک صابر انجام شد.[14] وزیر دربار گرچه اسماً وزیر بود ولی مانند دیگر وزرا جزو کابینه یا هیأت دولت نبود، چه رسد به این که وزیر اصلی کابینه باشد. ضمن این که ابوالقاسم امینی هم نه وزیر، بلکه کفیل وزارت دربار بود و بازداشتش هم نه به خاطر وزارت در کابینه مصدق، بلکه برای این بود که در بازداشت چند روز قبلش در زمان مصدق نامه ای به او نوشته و در آن به شاه بی احترامی کرده بود. آخر سر این که قاعدتاً منظور از” اعضای مخفی حزب توده”  و “مقام حزبی” کادرهای حزب توده است و نه اعضای سازمان افسران حزب که مقام حزبی نداشتند. بر این اساس مشخص نیست که شمار چهل اعدامى‌مربوط به چه محدوده زمانی و شامل چند سال است .  

حزب توده ایران

“حزب توده بلافاصله پس از تبعید رضاشاه و آزادی زندانیان سیاسی “نه چندان خطرناک” ظهور کرد. بیست و هفت تن از اعضای جوان تر پنجاه و سه نفر مارکسیست مشهور که در سال 1316 زندانی شده بودند، در 7 مهرماه – سیزده روز پس از تبعید رضاشاه – در تهران گرد هم آمدند و تشکیل سازمانی سیاسی با عنوان بلندپروازانه حزب توده ایران را اعلام داشتند. ” (ص253)

  • رضا شاه در 25 شهریور از پادشاهی استعفا داد و در 5 مهر در بندرعباس سوار بر کشتی بندرا عازم تبعید شد،[15] اگر رضاشاه را از همان زمان استعفا تبعید شده فرض نکنیم، تا همین جا، سیزده روز پس از تبعید رضاشاه درست نیست. از این مهم تر تاریخ اعلام تشکیل حزب توده ایران در 7 مهر است که احتمالاً بر اساس نوشته عبدالصمد کامبخش بوده، [16]اما گرچه در منابع اغلب تنها از ماه این رویداد نام برده شده، با اطمینان می توانیم بگوییم که روز هفتم قطعاً درست نیست. نورالدین کیانوری از روز دهم مهر[17] و ضیاالدین الموتی از 15 مهر یاد می کنند،[18] با این همه قابل استناد ترین تاریخ، روز 18 مهر است که فردای این روز، سلیمان میرزا اسکندری به سرهنگ سلیوکف، افسر اطلاعات ارتش سرخ بازگو کرده.[19]
  • مبنای تقسیم بندی زندانیان سیاسی به دو دسته خطرناک و نه چندان خطرناک در عبارت ” آزادی زندانیان سیاسی “نه چندان خطرناک” ” هم مشخص نیست، چرا که اساساً معیار آزادی، بر مبنای میزان خطر زندانیان نبود. چنان که بزرگ علوی می گوید، در روز 28 شهریور پس از آن که قانون عفو عمومی به تصویب مجلس رسید، “سی و چند نفر از پنجاه و سه نفر” از زندان آزاد شدند.[20] در واقع بنا به توضیحات دقیق تر انور خامه ای پس از صدور فرمان عفو، کمیسیون مربطه چنین تشخیص داد که چون جرایم سیاسی در دوره رضاشاه، به استثنای مواردی مانند پرونده پنجاه و سه نفر، در دادگاه های نظامی رسیدگی می شد، کسانی که دردادگاه های نظامی محاکمه شده بودند، محکومان سیاسی و کسانی که در دادگاه های دادگستری محاکمه شده بودند، محکومان عادی هستند، پس در 28 شهریور کل زندانیان سیاسی محکوم دادگاه های نظامی و نیز کسانی که مانند پنجاه و سه نفر در دادگاه های دادگستری محکوم شده بودند، تنها احکام پنج سال و کمتر داشتند با بخشوده شدن یک چهارم محکومیتشان  آزاد شدند.[21]
  • در خصوص جمله “بیست و هفت تن از اعضای جوان تر پنجاه و سه نفر” هم ضمن این که معلوم نیست جوان تر بودن این اعضای پنجاه و سه نفر به چه استنادی مشخص شده، اصولاً این تعداد چنان که ایرج اسکندری برخی نام هایشان را ذکر کرده، شامل افرادی جز اعضای  پنجاه و سه نفر  مانند عباس اسکندری، سید جعفر پیشه وری، عبدالحسین نوشین، رضا روستا، ابوالقاسم موسوی، عبدالقدیر آزاد، اسماعیل و علی امیرخیزی، هم هست.[22]

” بنیانگذاران حزب توده غالباً جوان، ساکن تهران و فارسی زبان بودند؛ حال آن که رهبران کمونیست بازمانده، میانسال، آذربایجانی و آذری زبان بودند. در حالی که بنیانگذاران حزب توده روشنفکران دانشگاه دیده ای بودند که از طریق جنبشهای دست چپی اروپای غربی به مارکسیسم دست یافته بودند، رهبران کمونیست، فعالان و روشنفکران خودآموخته ای بودند که از طریق لنینیسم حزب بلشویک روسیه به همان مقصد رسیده بودند. در حالی که بنیانگذاران حزب توده، این مارکسیست های تحصیلکرده اروپا، سیاست را فقط از چشم انداز طبقاتی می دیدند، رهبران کمونیست، با تجربه کردن کشتارهای قومی و قیامهای محلی خیابانی و میرزا کوچک خان، جامعه را علاوه بر چشم انداز طبقاتی، از منظر قومی نیز می نگریستند. این تفاوتها در سالهای 1320 -1322 آشکار نبود اما در سالهای بعد علنی شد.” (ص255)

  • این هم باز نمونه دیگری از نتیجه گیری های کلی دکتر آبراهامیان است که نیاز به ذکر منبعی هم برایش نمی بینند. گرچه حزب کمونیست ایران اساساً ریشه در میان کارگران آذری زبان آذربایجانی صنعت نفت باکو داشت، اما شماری از رهبران آن ارمنی، تهرانی یا از استان های دیگر ایران بودند و با وجود تصفیه های استالینی، بیشتر هم از بین رفته، یا در ایران نبودند. در واقع عملاً جز سیدجعفر پیشه وری و سلام الله جاوید،[23] کسی از این افراد که در ایران مانده و آن زمان فعالیت سیاسی داشته باشد باقی نمانده نبود که بتوانیم آن را به عنوان یک گروه جداگانه در برابر رهبران حزب توده ایران قرار داده و به نتیجه گیری خاصی برسیم.
  • آبراهامیان در ادامه با همان شیوه ای که در سراسر نوشته هایش در پیش گرفته، ایده ای اساساً ناروشن، غیر دقیق ولی واقع نما را گرفته و با پرورش آن به نتایج نادرستی می رسد. نگاهی به ترکیب کمیته بنیان گذاران حزب توده ایران، یعنی “کمیته ایالتی تهران که تا تشکیل کنگره وظیفه کمیته مرکزی را نیز بعده داشت”[24] به خوبی نشان دهنده این واقعیت است. در واقع از میان این افراد یعنی ” سلیمان محسن اسکندری 2. ایرج اسکندری 3. دکتر رضا رادمنش 4. دکتر مرتضی یزدی 5. دکتر محمد بهرامی 6. نورالدین الموتی 7. عبدالصمد کامبخش 8. رضا روستا 9. اردشس آوانسیان 10. محمود بقراطی 11. دکتر فریدون کشاورز 12. عبدالحسین نوشین 13. علی امیرخیزی 14. محمدعلی شریفی 15. مهدی کیمرام”[25] اگر حتی سیدجعفر پیشه وری را هم که به گفته ایرج اسکندری جزو این ترکیب بود “ولی بعد از اردشیر رنجید و قهر کرد و رفت”[26] را هم به حساب نیاوریم و مرتضی یزدی و فریدون کشاورز را هم که در دوران تحصیل در اروپا گرایش خاصی به مارکسیسم نداشتند و طبعاً “طریق جنبشهای دست چپی اروپای غربی به مارکسیسم” دست نیافته بودند را به صرف تحصیل در اروپا شامل این تعریف نویسنده بدانیم، باز تنها شش نفر از پانزده نفر عضو کمیته، یعنی چهل درصد رهبران حزبی شامل این تعریف می شوند، و این به خودی خود اساس نظریه پردازی بعدی دکتر آبراهامیان را که قصد دارد با آن شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان را، که گرچه زمینه های قومی داشت ولی اساساً جریانی به دقت برنامه ریزی شده توسط حزب کمونیست اتحاد شوروی و نهادهای دولتی و امنیتی آن کشور بود، تحلیل و تبیین کند زیر سوال می برد. بگذریم که ” جنبشهای دست چپی اروپای غربی” در زمان تحصیل اینان، به جز اندکی در ایتالیا و آلمان، به شدت زیر نفوذ نظری و عملی کمینترن و در اصل اتحاد شوروی بودند و اساساً خود از منابع نظری آن الگو برداری می کردند.

سازمان افسران حزب توده ایران

“اگرچه حزب توده سازمان نظامی اش را تا پس از سال 1328 تشکیل نداد، خود افسران هوادار حزب از سال 1323 گروههای غیر رسمی تشکیل داده بودند. این گروهها به چند دلیل به سازمانهای رسمی مبدل نشدند. نخست این که بیست افسر چپ گرا مستقر در شمال خراسان در مرداد 1324 شورش کرده و بدون اجازه حزب کوشیده بودند در بین قبایل ترکمن شورشی برانگیزند”(ص305)

 ارتباط سازمانی افسران با حزب، و سازماندهی و آموزش سیاسی آن ها از طریق مسئولی که حزب برای افسران تعیین کرده بود دست کم از سال 1321 وجود داشت.[27] ضمناً شمار افسران قیام کننده در خراسان هم نوزده نفر به علاوه یک سرجوخه و پنج سرباز وظیفه بود.[28]

“دوم آن که در پی قیام خراسان، دولت چهل و سه افسر چپگرای دیگر را دستگیر کرد ]…[ سوم این که شورش در آذربایجان و کردستان حدود سی افسر را به فرار و پیوستن به شورشیان وا داشت. بیست نفر از آنان اعدام شدند. و سرانجام این که حزب توده، نگران حفظ موقعیت خود، در اواخر سال 1325 به هوادارانش در نیروهای مسلح دستور داد که گروههای غیر رسمی خود را منحل کنند. فقط پس از ممنوعیت قانونی سال 1328 بود که حزب توده سازمان نظامی اش را پدید آورد.”(ص306)

  • تعداد افسران دستگیر شده به مراتب بیشتر بود و از میان آنان حدود شصت نفر به کرمان فرستاده شده، در باشگاه افسران آن جا زندانی شدند که  چهل نفر از این تعداد عضو سازمان نظامیان حزب توده بودند.[29]
  • شمار افسرانی که به شورشیان پیوستند به مراتب بیش از سی تن است، عامل واداشتن آنان در پیوستن به شورشیان آذربایجان هم دست کم در مورد بازماندگان قیام خراسان که در دهکده شاه اولان آذربایجان شوروی ساکن بودند، نه خود این شورش، بلکه هدایت مستقیم اتحاد شوروی بود. تعداد افسران محکوم به اعدام نیز تنها در آذربایجان 22 افسر و نیز یک استوار هوایی و در کردستان 3 افسر و نیز 10 نفر درجه دار ارتشی و نیروی انتظامی بود.[30]
  • چنان که گفتیم در این زمان سازمان افسران منسجمی با هیات اجراییه وجود داشت، نه گروه های غیر رسمی. غیر قانونی شدن حزب هم در سال 1327 بود و نه 1328، ضمناً سازمان افسران اندکی پیش از غیرقانونی شدن حزب در یک ائتلاف سیاسی به آن پیوسته، با نزدیکی هرچه بیشتر در سال های آینده، نهایتاً در 1329 یا 1330 از نظر سازمانی هم به آن ملحق شد.[31]

______________________

پانویس ها:

[1] . همه شماره صفحه های مورد اشاره در نوشته از این نسخه است: یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمة کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیر شانه چی، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم،1380. البته در چند مورد و نه کل استنادات ترجمه فارسی بانسخه انگلیسی هم مطابقت داده شد که مغایرت چندانی به چشم نخورد. لذا با توجه به عدم مشاهده مغایرت مهم، و این که  هدف این نوشته هم پژوهشهای فارسی است که به ترجمه فارسی کتاب آقای آبراهامیان استناد می کنند،  از تطبیق کامل متن اصلی و ترجمه صرف نظر شد. اگر هم احیاناً اشتباهی در ترجمه پیش آمده، گناهش بر گردن مترجمان و نیز ناقدانی که تا کنون به آن اشاره نکرده اند!

[2] . منصوره پیرنیا، کیهان از هیچ تا کهکشان، مریلند، انتشارات مهر ایران، 1388، ص36.

[3] . مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات: اردشیر زاهدی به روایت اسناد ساواک، تهران، انتشارت مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، ص 8.

[4] . غلامرضا نجاتی، مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت، جلد2، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ص 87.

[5] . یحیی آریابخشایش، رشت بین دو کودتا، فصلنامة مطالعات تاریخی، سال اول، شماره‌ی3، تابستان 1383، ص 60.

[6] . غلامرضا نجاتی، پیشین،جلد2، ص 12.

[7] . ن.ک: حسینقلی سررشته، خاطرات من (یادداشتهای دورهء 1334-1310)، تهران، کتیبه، 1367. و محمد ترکمان، توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس رئیس شهربانی حکومت ملی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1363.

[8] . یحیی آریابخشایش، پیشین، صص 80-55.

[9] . احمدعلی رجائی و مهین سروری (رجائی): اسناد سخن می گویند، جلد 2، تهران، انتشارات قلم، 1383، صص 1187-1183.

[10] . یرواند آبراهامیان، ملی شدن نفت، کودتا و دیوار بی اعتمادی، به نقل از محمد جعفر محمدی، راز پیروزی کودتای 28 مرداد، تهران، نشر اختران ، 1385، ص184.

[11] . غلامرضا نجاتی، پیشین، ص 125.

[12] . همان، صص 137-125.

[13] . شعبان جعفر و هما سرشار: خاطرات شعبان جعفری، تهران، نشر ثالث، چاپ دوم، 1381، صص 161-160. به روایت خودش او در روز بیست و هفتم، پس از آن که با اکراه حاضر به دیدن پروین آژدان قزی شده، در جواب درخواست او برای دادن پیامی به بیرون، صرفاً گفته،”والا میخوای بری برو، بچه ها خودشون میدونن چکار کنن!”

[14] . http://nsarchive.gwu.edu/NSAEBB/NSAEBB435/

[15] . فرهاد رستمی، پهلوی ها، جلد 1، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378، ص60.

[16] . عبدالصمد کامبخش، شمه ای در باره تاریخ جنبش کارگری ایران (سوسیال دمکراسی انقلابی، حزب کمونیست ایران، حزب توده ایران)، چاپ ششم ،تهران، انتشارات حزب توده ایران،1360، ص51.

[17] . نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 67.

[18] . ضیاءالدین الموتی، فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، شرکت انتشارات چاپخش، 1370، ص348. منبع دیگری که تاریخ پانزدهم مهر را ذکر کرده این است: حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی (1368 – 1320)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 138، ص93.

[19] . Cosroe Chaqueri, “Did the Soviets play a role in founding the Tudeh Party in Iran?” Cahiers du Monde russe, 40/3, Juillet-septembre 1999, p. 504

[20] . بزرگ علوی، پنجاه و سه نفر، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ جدید ، 1357، ص241.

[21] . انور خامه ای، پنجاه نفر و سه نفر، تهران، انتشارات هفته، بی تا، ص 237.

[22] . ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، صص 117-111.

[23] . ت.ا(تقی) ابراهیموف (شاهین)، پیدایش حزب کمونیست ایران، ترجمه ر.رادنیا، تهران، نشر گونش، 1360، ص193 و ص238.

[24]. علی زیبایی، کمونیزم در ایران، تهران، بی نا، 1343، ص232.

[25] . همان.

[26] . ایرج اسکندری، پیشین، ص 130.

[27] . محمد حسین خسروپناه، سازمان افسران حزب توده ایران 1333-1323، تهران، شیرازه، 1377، صص 23-20.

[28] . همان، ص50.

[29] . همان، ص70.

[30] . همان، صص107-106.

[31] . همان، صص121-117. و علی زیبایی، پیشین، صص632-631.

بیانیهء حدود200 نویسنده و اهل قلم ایران و افغانستان در اعتراض به فارسی‌زداییِ بی.بی.سی

نوامبر 17th, 2017

فرهنگ‌مداران فارسی زبان در نامه‌ای اعتراضی به بی.بی.سی که روز گذشته به این سازمان ارسال شد، از مدیران بی.بی.سی خواستند اعتبار خود را با نقض اصل بیطرفی به خطر نیندازد. بی.بی.سی برای کشوری که مهد زبان فارسی است و بخش مهمی از خراسان بزرگ است و سلسله‌ای زرین از شاعران فارسی‌زبان را از سنایی غزنوی تا مولوی بلخی در خود پرورش داده است، نام «فارسی» را نمی‌پسندد و حذف می‌کند.

هفته پیش نام صفحه‌ی فیسبوک بی‌.بی‌.سی افغانستان به «بی‌بی‌سی دری» تغییر کرد که اعتراضات گسترده‌ی مخاطبان این رسانه را به دنبال داشت. مینه بکتاش مدیر این بخش در بی.بی.سی در بیانیه کوتاهی پاسخ داد که این روند ادامه خواهد یافت و قرار است دری جای فارسی را در این بخش بگیرد.

اکنون حدود200تن از چهر‌ه‌های فرهنگی، ادبی، دانشگاهی و رسانه‌ای ایران و افغانستان و تنی چند از تاجیکان، در نامه‌ای سرگشاده به این اقدام بی‌.بی‌.سی اعتراض کرده‌اند.

از جمله کسانی که این نامه را امضاء کرده‌اند، داریوش آشوری، کامران فانی، محمود دولت‌آبادی، بهاءالدین خرمشاهی، علی دهباشی، حسن انوشه، همایون کاتوزیان، تورج دریایی،مژده دقیقی و محسن مخملباف از ایران، دادفر سپنتا، واصف باختری، رهنورد زریاب، نجیب مایل هروی، کاظم کاظمی، حمیرا نکهت، ابوطالب مظفری از افغانستان و شهزاده سمرقندی (نظروا) و صفر عبدالله از تاجیکان ازبکستان هستند.

امضاکنندگان این نامه با اشاره به اینکه تا چند دههء پیش نام رسمی این زبان در افغانستان فارسی بوده و اقدام به تغییر آن در قانون اساسی ۱۳۴۳ خورشیدی در این کشور با هدف جدایی انداختن میان فارسی‌زبانان منطقه‌ انجام شده، می‌گویند ورود بی‌.بی‌.سی به این جنجال زبانی و سرکوب هویتی، نه تنها نقض بی‌طرفی این سازمان است بلکه به تشدید اختلاف‌ها خواهد انجامید.

متن نامه‌ی سرگشاده و فهرست کامل امضاکنندگان:

نامۀ سرگشادۀ اهل قلم و فرهنگ افغانستان، ایران و تاجیکستان در اعتراض به تغییر نام بی‌بی‌سی افغانستان به بی‌بی‌سی دری

بی‌بی‌سی، در اقدامی پرسش‌برانگیز، نام صفحۀ فیس‌بوک «بی‌بی‌سی افغانستان» را به «بی‌بی‌سی دری» تغییر داده است، و متعاقباً بناست این رویه را در رادیو و وبسایت نیز اجرا کند. ما امضاکنندگان، این اقدام را مغایر با واقعیت‌های علمی، فرهنگی و تاریخی می‌دانیم و به آن معترضیم. لازم می‌دانیم نکات مهم زیر را برای مدیران سرویس جهانی این سازمان برجسته سازیم:

اول. طی قرن حاضر، زبان فارسی در افغانستان به موضوعی بسیار حساسیت‌برانگیز و سیاسی بدل شده است. در حالی که، به گواه اسناد تاریخی، تا پنجاه سال پیش نام رسمی این زبان در افغانستان «فارسی» بوده، گروه‌هایی به منظور جداسازی گویشوران فارسی افغانستان از پیکرۀ فارسی‌زبانان جهان، تلاش کرده‌اند نام رسمی این زبان را به «دری» (که در واقع نام دیگر همین زبان است) تغییر دهند.

    دو دستگیِ جاری میان گویشوران زبان فارسی در افغانستان نتیجۀ مستقیم همین سیاست‌هاست. به باور ما و بسیاری از پژوهشگران این حوزه، اختلاف‌نظرهایی از این دست در جوامع دموکراتیک طبیعی ا‌ست و راه حل آن را باید به مرور زمان و با اتکا بر گفت‌وگو میان گروه‌های اجتماعی یافت. روشن است که مداخلات بیرونی از سوی دولت‌ها، نهادها و رسانه‌ها فقط به تشدید این اختلافات خواهد انجامید و پیامدهایی به‌شدت گسترده‌تر از اصل اختلاف به دنبال خواهد داشت.

    اعتراض‌های گستردۀ مخاطبان بی‌بی‌سی نسبت به تغییر نام «بی‌بی‌سی افغانستان» به «بی‌بی‌سی دری» در چند روز گذشته هم ثابت می‌کند که این تغییر نام نه تنها کمکی به حفظ وجهۀ بی‌بی‌سی و اعتماد مخاطبان آن نمی‌کند، بلکه می‌تواند زمینه‌ساز بروز پیامدهایی جدی‌تر باشد.

دوم. بی‌طرفی و اصول خط ‌مشی سازمانی بی‌بی‌سی که در اصول راهنمای سردبیری آن به تفصیل آمده، به‌روشنی حکم می‌کند که این سازمان باید از اقداماتی که ممکن است زمینه‌ساز بروز اختلاف در میان مخاطبان شود، پرهیز کند. بی‌بی‌سی افغانستان با تغییر نام خود به «بخش دری» اصل بی‌طرفی و توصیه‌های اصول راهنمای خود را زیر پا گذاشته است. با این اقدام، بی‌بی‌سی طرف یکی از دو موضع جنجالی زبانی در افغانستان را گرفته و آشکارا رٲی، دیدگاه و اعتراض دست‌کم نیمی از مخاطبان خود در این کشور را نادیده انگاشته است. مدیران بی‌بی‌سی افغانستان از سال‌ها پیش از حساسیت زبانی در افغانستان آگاه بوده‌اند و بی‌بی‌سی خود بارها حواث تلخ ناشی از این حساسیت‌ها در افغانستان را گزارش داده است. بنابراین‌،‌ اقدام این مدیران در ورود به این جنجال، نقض عامدانه و آشکار اصل بی‌طرفی تلقی می‌شود.

سوم. داوری دربارۀ موقعیت زبان فارسی در افغانستان و بحث پیرامون این که آیا این زبان را «دری» باید خواند یا «فارسی»، مبحثی علمی است و پژوهشگران و صاحبنظران این حوزه نیز، با توجه به حساسیت‌های تاریخی و اجتماعیِ پیرامون این موضوع،‌ نیازی ندیده‌اند که به جز بیان دیدگاه‌های خود، در این زمینه حکمی صادر کنند. بی‌بی‌سی در حالی به داوری و صدور حکم قطعی در این زمینه پرداخته که به عنوان یک سازمان خبری مرجعیت علمی لازم برای حل و فصل این موضوع را ندارد.

چهارم. تفاوت‌های زبان فارسی رایج در ایران و افغانستان را می‌توان با تفاوت‌های میان انگلیسیِ کانادایی، استرالیایی،‌ و آمریکایی قیاس کرد و نیز تفاوت‌هایی که میان گویش‌های مختلف زبان عربی یا اسپانیایی وجود دارد. بنابراین،‌ اگر بی‌بی‌سی نیازی نمی‌بیند که برای هریک از گویش‌های مختلف انگلیسی و عربی و اسپانیایی بخشی جداگانه ایجاد کند،‌ بدیهی‌ است که ایجاد «بی‌بی‌سی دری» می‌تواند از چشم گویشوران زبان فارسی در افغانستان، ایران و تاجیکستان اقدامی تعجب‌برانگیز و حتی مشکوک تلقی شود.

     ما امضاکنندگان  به این نکته واقفیم که شرایط سیاسی و خبری افغانستان ایجاب می‌کند که بی‌بی‌سی همانند پانزده سال گذشته به پخش برنامه‌های خبریِ جداگانه و ویژه برای مخاطبان افغانستانی‌ خود در داخل و بیرون از این کشور ادامه دهد. اقدام بی‌بی‌سی در تشکیل بخشی مستقل برای افغانستان از همان ابتدا با استقبال وسیع مخاطبان آن روبه‌رو شد. اما تلاش مدیران بی‌بی‌سی افغانستان برای جداسازی فارسی‌زبانان افغانستان و تقلیل آن‌ها به جمعیتی منزوی و جداافتاده‌ از پیکرۀ بزرگ فارسی‌زبانان جهان، به شائبۀ انگیزه‌های سیاسی و تفرقه‌افکنانه دامن زده است.

    ما امضاکنندگان باور داریم که سرویس جهانی بی‌بی‌سی باید به صورت فوری و قطعی تلاش‌ها برای تغییر نام بخش افغانستان به «بی‌بی‌سی دری» را متوقف سازد و دربارۀ انگیزه‌های واقعی این اقدامات تحقیق به عمل آورد. افزون برآن، سازمان بی‌بی‌سی نیازمند راهکارهایی برای اطمینان یافتن از این امر است که از منابع و امکانات این سازمان برای پیشبرد اهداف جنجال‌برانگیز سیاسی و قومی در افغانستان یا دیگر کشورها استفاده نخواهد شد.

    اعتراض‌های روزهای اخیر و تداوم آن نشان می‌دهد که گویشوران زبان فارسی، فارغ از همۀ اختلاف‌سلیقه‌های سیاسی و فرهنگی، این اقدام بی‌بی‌سی را تعرض به همبستگی و پیوند دیرپای تاریخی، فرهنگی و زبانی خود تلقی می‌کنند و خواستار توجه جدی به اقدامات مغایر اصول خط مشی این سازمان هستند. بدیهی است نادیده گرفتن واقعیت‌های علمی، تاریخی و فرهنگی وجهۀ کل این سازمان و اعتماد مخاطبان به بی‌طرفی آن را به‌شدت خدشه‌دار خواهد کرد.

امضاکنندگان نامه :

علیرضا آبیز، حسین آتش‌پرور، نقیب آروین، عزیزالله آریانفر، فریدون آژند، داریوش آشوری،مسعود احمدی، پرویز اذکایی، فروزنده اربابی، رضا اغنمی،سایه اقتصادی‌نیا، نوذر الیاس، گلی امامی، نصرالله امامی، علی امیری، وسیم امیری، روح‌الامین امینی، علی انصاری، حسن انوشه، اکبر ایرانی، شهباز ایرج،افشین بابازاده، منیژه باختری، واصف باختری، وسیمه بادغیسی، نجیب بارور، تقی بختیاری، حسینا برگن، صدیق برمک، مهدی بشارت، وحید بکتاش، ثریا بهاء، همایون بهمنش، فرید بیژن، منوچهر بیگدلی خمسه،مانی پارسا، ع. پاشایی، همایون پاییز، لطیف پدرام، اکرم پدرام‌نیا، بهرام پروین‌ گنابادی، عباس پژمان، محمدرضا پورجعفری، یارعلی پورمقدم، احمد پوری، امان پویامک،محمد توکلی طرقی،مهدی جامی، کاوه جبران، محمدرضا جعفری، محمد جعفری‌قنواتی، مصطفی جیحونی،امیر حسن چهلتن،سمیع حامد، محمود حدادی، عاصف حسینی، کبری حسینی، محسن حسینی، عزیز حکیمی، مریوان حلبچه‌ای، سعید  حمیدیان، حسین حیدربیگی،جواد خاوری، عبدالحی خراسانی، بهاءالدین خرمشاهی، خالد خسرو، ابوتراب خسروی، ابوالفضل خطیبی،رنگین دادفر سپنتا، عبدالحسین دانش، تورج دریایی، مژده دقیقی، علی دهباشی، فرزانه دوستی، محمود دولت‌آبادی،علیرضا ذکاوتی قراگزلو، حسن ذوالفقاری،مجیب‌الرحمان رحیمی، عتیق رحیمی، فهیم رسا، م. روان‌شید،مهدی زرقانی، رهنورد زریاب، سیامند زندی،رویا سادات، لی‌لا سازگار، عبدالرضا سالاربهزادی، فرزان سجودی، محمدشریف سعیدی، شهزاده سمرقندی (نظروا)، سنجر سهیل،علی شاپوران، ابراهیم شریعتی، فیض شریفی، رضا شکراللهی، فاطمه شمس، قهرمان شیری،ترانه صادقیان، نوید صدیقی،سید ضیاء قاسمی،سعید طلاجوی، محسن طاهر نوکنده،صفر عبدالله، مجتبی عبدالله‌نژاد، علی عبداللهی، نازی عظیما، الیاس علوی، آزاد عندلیبی،مهدی غبرایی، ناصر غیاثی،نادیه فاضل، کامران فانی، محمود فتوحی، منوچهر فرادیس، محمدتقی فرامرزی، رضا فرخفال، شهاب‌الدین فرخیار، قاسم فرزام، عارف فرمان، حسن فروغ، خالده فروغ، ناهید فرید،حمیرا قادری، محمد قاسم‌زاده، آزیتا قهرمان، فرزانه قوجلو،محمد کاظم کاظمی، پرویز کاوه، نجم کاویانی، صحرا کریمی، فیصل کریمی، احمد کریمی حکاک، فاطمه کشاورز، محمد کشاورز، محمود کویر، جمشید کیانفر،آبتین گلکار، پری‌یوش گنجی، مرتضی گودرزی،خسرو مانی، نجیب مایل هروی، رازی محبی، سهیلا محبی جواهری، محمد محمدعلی، سیدرضا محمدی، محمد حسین محمدی، عباس مخبر، ابوالحسن مختاباد،محسن مخملباف، صاحب‌نظر مرادی، داوود مرادیان، ابوطالب مظفری، شهاب مقربین، ذبیح مهدی، محیی‌الدین مهدی، مجیب مهرداد،حافظ موسوی، سیدعسکر موسوی،گراناز موسوی، محبوبه موسوی، فرشته مولوی، شکوه میرزادگی،علی میرفطروس، علی میرزایی، ناصر میمنگی،پرتو نادری،یما ناشر یکمنش، لطیف ناظمی، رضا نجفی، کیوان نریمانی، مینا نصر، حمیرا نکهت دستگیرزاده، محسن نکومنش فرد، یاسین نگاه، عزیزالله نهفته، مهدی نوریان، خالد نویسا، عبدالحسین نیک‌گهر،سخیداد هاتف، سیامک هروی، محمدعلی همایون کاتوزیان، نسیمه همدرد،رضی هیرمندی،وحید وارسته، حمزه واعظی، حضرت وهریز،حورا یاوری، یعقوب یسنا.

نقدی بر«کودتا»ی دکتریرواند آبراهامیان(بخش ۳)،علی میرفطروس

نوامبر 8th, 2017

بخش نخست

بخش دوم

*آبراهامیان- در اظهارنظری حیرت انگیز- معتقد است که در روز ۲۸مرداد «سرلشکر زاهدی به فرماندهی ۳۵ تانک شرمن، اقامتگاه مصدّق را محاصره کرد و پس از ۹ ساعت نبرد، مصدّق را بازداشت کرد»!

*برخلاف نظر آبراهامیان -مبنی براینکه: «حزب توده، مُسلّح نبود» و «برنامه‌ای برای تصرفِ قدرت سیاسی نداشت» -برنامه‌ها و بیانیه‌های رهبران حزب توده نشان می‌دهند که آنان، حزب توده را «تجلّی ارادۀ ملّت ایران» می‌دانستند و «حزب ما» را مترادفِ «ملّت ما» بشمار می‌آوردند. در پائیز سال ۱۳۳۱ حزب توده با انتشار «برنامه»‌ای، رسماً خواستار برانداختنِ نظام سلطنتی، تغییر قانون اساسی و استقرار «دموکراسی توده‌ای» شده بود.

***

چنانکه گفته ایم:مسئلۀ نفت و پایان دادن به اجحافات دیرپای شركت نفت انگلیس از دیرباز آرزوی بسیاری از سیاستمداران ایران بود،مثلاً رضاشاه در سال 1307/1928 از طریق مصطفی فاتح به «سرجان كدمن» (رئیس شركت نفت انگلیس) پیغام داده بود:

اولیای شرکت نفت باید بداند که دولت و ملّت ایران از امتیازنامۀ دارسی  راضی نیست و باید -هرچه زودتر-امتیاز جدیدی که منافع ایران را به نحوِ اکمل تأمین نماید،تنظیم گردد…ایران دیگر نمی‌تواند بیش از این تحمّل كند كه عواید سرشار نفتِ آن به جیب بیگانگان برود و خود، از آن محروم باشد»(1).

 

در ادامهء این كشاكش‌ها، به سال 1311/1932 رضاشاه در جلسۀ هیأت وزیرانش با عصبانیـّت، متن قرارداد 1901 ویلیام ناكس دارسی را پاره كرد و در میان شعله‌های آتش انداخت(2) ، اقدامی كه با رضایت مصدّق نیز همراه بود(3).

موضع رضاشاه علیه انگلیسی‌ها چنان تند و نامتعارف بود كه در گفتگو با سفیر افغانستان تأكید کرد:

-«حاضرم كار با انگلیس به اسلحه بكشد ولو جانم در خطر باشد.»(4).

ما-درمقاله ای – به دوران حکومت رضاشاه پرداخته ایم و در«حکومت  رضاشاه و دستِ انگلیسی ها»،افسانۀ انگلیسی بودنِ رضاشاه را مورد نقد قرار داده ایم.آبراهامیان در بارۀ رضاشاه-به درستی- می نویسد:

-«رضاشاه قرارداد 1919 انگلیس و ایران را پاره کرد،با اتحادشوروی یک معاهدۀ بیطرفی امضاء کرد،و خروج نظامیان و مشاوران مالی انگلیس را تسهیل کرد،تعداد کنسولگری های خارجی[خصوصاً انگلیسی] را کاهش داد و به همۀ امتیازات فرا سرزمینی قرن نوزدهمی معروف به کاپیتولاسیون پایان داد.شرکت تلگراف و امپریال بانک را که در مالکیّت انگلیسی ها بود،بازخرید و کنترُل آنها را به دست گرفت و ترجیح داد تکنسین هائی از فرانسه،آلمان،ایتالیا،چکسلواکی و سوئیس،یعنی هرجا غیر از انگلیس  استخدام کند…او درسال 1311 پس از مذاکرات طولانی و بی ثمر با شرکت نفت،امتیاز دارسی را لغو کرد»(صص52-53).

با پاره کردن و سوزاندنِ قرارداد دارسی توسط رضاشاه،دولت انگلیس به محاصرۀ دریائی و تهدیدنظامی برای اشغال نواحی نفتی ایران پرداخت به طوری که -سرانجام -رضاشاه «برخلاف میل خود»مجبور به امضای قرارداد 1312/ 1933 شد.رضاشاه در ابرازِ نارضائی از این قراردادِ تحمیلی گفته بود:

-«عجب!این کار که به هیچوجه شدنی نیست.می خواهید که ما سی سال برگذشتگان برای این کار  لعنت کرده ایم،پنجاه سالِ دیگر  موردِ لعن ِ مردم و آیندگان بشویم»(5).

بنابراین،می توان گفت که آنهمه تحوّلات صنعتی،اقتصادی وتوسعۀ ملّی توسط رضاشاه،بدون«ملّی کردن صنعت نفت» یا بدون گرفتن وام های خارجی  انجام شده بود!

به طوری که گفته ایم،کتاب آبراهامیان،گاه از مستندات تاریخی به «نیّت خوانی»کشیده می شود،از جمله وی دربارۀ نتیجۀ مذاکرات هریمن(فرستادهء ویژۀ ترومن، رئیس جمهور آمریکا به تهران)می نویسد:

-«آنچه هریمن و لِوی[مشاورهریمن] آن را«آموزشِ»مصدّق می نامیدند،در نظرمصدّق«تاریک ساختنِ»موضوع و «اغفال کردن»بود.آنان در حالی از این مذاکرات جداشدند که شکایت می کردند مصدّق فقط می تواند به کلیّت ها فکرکند.مصدّق هم در حالی این مذاکرات را رها کرد که به آنها ظنین بود که سعی می کرده اند او را فریب دهند»(ص157).

دانسته نیست که آبراهامیان این «نیّت خوانی»یا«برداشت» را از کدام سند تاریخی استخراج کرده است؟

به نظرنگارنده، تزِ اساسی دکترآبراهامیان مبنی بر اختلاف برسرِ«کنترُل کامل و همه جانبۀ نفت توسط دولت ایران»نمی تواند«عامل قطعی و کاملِ سقوط دولت مصدّق»باشدزیرا-همانطورکه آبراهامیان نیز اشاره کرده(صص171-174) دکترمصدّق در گفتگو با«مک گی»-معاون وزارت امورخارجۀ آمریکا-پذیرفته بود که پالایشگاه آبادان را از حوزۀ ملّی کردن صنعت نفت  معاف کند، موضوعی که  هم باعث شگفتی و هم  موجب شادمانی مقامات آمریکائی شده بود(6).

آمریکا و خطر کمونیسم در ایران!

آبراهامیان در گفتگوباسایت« ایران وایر»می گوید:

-«گفتمان آن زمان،ترس از کمونیسم بود و درنتیجه، هرسیاستی باید با این مفهوم تطبیق داده می شد.آدم هائی مانند«دالِس»و«کرمیت روزولت»اگر می خواستند سرِ مادربزرگ خود را هم زیرِ آب کنند،برای مشروع جلوه دادن آن می گفتند:این کار را بخاطر مبارزه با کمونیسم انجام می دهد…هیچ مدرکی دال برخطرِ کمونیست هابرای ایران، چه از سوی اتحاد شوروی و چه از سوی حزب توده وجود نداشت.در واقع، اسناد جدید نشان می‌دهند که امریکایی‌ها اغلب در عجب بودند که چرا شوروی به ایران علاقه نشان نمی‌دهد…حتی در اوایل سال 1950، می‌بینیم که اعتراف می‌کنندخطری از جانب حزب توده موجود نیست. حزب توده در جایگاه انجام کودتا نبود.برای چنین اقدامی آماده نمی‌شد و حرفی هم از آن نمی‌زد…».

در حالیکه می دانیم از آغاز ملّی شدن صنعت نفت (1329)و تبلیغات و تحرّکات حزب توده،دولت آمریکا مقابله با نفوذکمونیست ها در ایران را جزوِ هدف های استراتژیک خود قرار داده بود.شورای امنیّت ملّی آمریکا در نشست 14 مارس1951   /23 اسفند 1329 در بارۀ ایران تأکید کرده بود:

جلوگیری از سقوط ایران به زیر سلطۀ کمونیسم،کماکان،جزوِ مصالح ملّی آمریکا است،اعم از اینکه این سقوط نتیجۀتجاوز یا از طریق خرابکاریِ داخلی در ایران انجام شود.

-شرایط کنونی ایران و نیز تهدیدات اتحاد جماهیر شوروی ایجاب می کند که آمریکا به منظور تقویت سیاست اساسی خود،به حمایت ایران نیروی تازه ای بخشد تا امنیّت داخلی در ایران افزایش یابد و دولت و مردم ایران برای مقاومت درقبال فشارهای کمونیسم  توانمند شوند.

-دولت  آمریکا برای رسیدن به یک تفاهم منصفانه دربارۀ مسئلۀ نفت،بایدبه دولت انگلیس فشار آورَد.

-دولت آمریکا با همکاری دولت انگلیس باید دست به با طرح ها و تمهیداتی زنَد تا با خرابکاری های احتمالی کمونیست ها در ایران مقابله نماید و در صورتِ به قدرت رسیدنِ کمونیست ها در یک یا چند استانِ ایران،یا تسلط آنها بر دولت مرکزی، از دولت طرفدار غرب درایران حمایت و پشتیبانی بیشتری کند.».

الن دالِس(معاون سازمان سیا) در1951/1330 -ضمن ابرازنگرانی از انکه ممکن است تا 1سال  آینده، غرب،ایران را از دست بدهد- به بدل اسمیت(رئیس سازمان سیا)، نوشت که «زمینۀعملیّات سیا در ایران محدود است و برای مقابله با نفوذشوروی ها ،کارِ چندانی جزجنگ روانی و تبلیغاتی نمی توان کرد».

در 9 اکتبر 1951  /16مهر ماه 1330 نیز در بارۀ «عملیّات در ایران» تأکید شده:

سیا نمی تواند بر بحران سیاسی فوری در ایران تأثیر بگذارد،بحرانی که تنها با استفاده از روش دیپلماتیک حل و فصل می شود. مأموریت اصلی ما مقابله با فعالیت های حزب کمونیست توده بوده.این مأموریت،تنها،معطوف به هشدار به مقامات ایرانی  از خطرات کمونیسم بوده است».

بااینهمه،به نظرمی رسدکه آبراهامیان با کمرنگ جلوه دادن خطر کمونیسم در ایران،در صدد است تا تزِ اصلی کتابش مبنی بر«کودتای آمریکا و انگلیس بخاطر نفت» را برجسته کند،در حالیکه در سراسرِ اسناد منتشر شدۀ وزارت امورخارجۀ آمریکا ،بر خطرِ توسعه طلبی شوروی و اقدامات حزب کمونیست آن کشور -ازطریق حزب توده –و ضرورت مقابله با آن،تأکید شده است.

از این گذشته،بخاطرداریم که از دیرباز، روس ها متمایل به دستیابی به آب های گرم خلیج فارس بودند،تجربۀ«فرقۀ دموکرات آذربایجان»در سال1324 و مرزهای مشترکِ طولانیِ ایران با اتحاد جماهیر شوروی و امکان نفوذ و انجام اقدامات کمونیستی از طریق حزب توده، خطر«استیلای وحشت سرخ بر ایران»را دو چندان می کرد.این نگرانی ها نه از دوران آیزنهاورِ جمهوریخواه بلکه از زمان دموکرات ها موجب نگرانی دولتمردان آمریکاب ود بطوری که درسال 1952 ترومنِ دموکرات در یک تجدید نظر آشکار،«اقدام به جنگ به خاطرایران»را در سرلوحۀ سیاست های خود  قرارداده بود.

 تهدیدها و تلقین‌های شخصِ مصدّق در مذاكره با مقامات آمریكائی و نیز تظاهرات و اقدامات رادیكال حزب توده احتمال تسلّط  این حزب و نگرانی های دولت آمریكا را تقویت می کرد.مصدّق در دیداربا مقامات دولت آمریکا دائماً از«خطر استیلای كمونیسم بر ایران»یاد می کرد بطوری که در دیدار از آمریكا و گفتگو با ترومن و اچسن (وزیر امورخارجهء آمریكا) در 23 اكتبر 1951 ضمن اشاره به اوضاع بسیار بـدِ اقتصادی ایران، تأكید كرد:

نیروهای مسلّح و پلیس ایران مدت 2 ماه است كه هیچگونه حقوقی دریافت نكرده‌اند و خودِ این امر، به تنهائی خطر مهمی‌ بشمار می‌رود. بودجۀ دولت، با كسری حدود چهارصد میلیون تومان روبرو است و فقر و آشوب در سراسر كشور، گسترده است. معلّمین مدارس، حقوق ماهیانه‌ای به مبلغ یكصد تومان ـ كه معادل 25 دلار است ـ دریافت می‌كنند، این مبلغ به دشواری هزینۀ پرداخت اجارۀ یك اطاق را در ماه كفایت می‌كند، در نتیجه:بسیاری از معلّمین، هوادار و متمایل به كمونیسم شده‌اند، و این افكار را در سراسرِ مدارس كشور ترویج می‌دهند

مصدّق در مذاكرات متعـّدد با هندرسون نیز چنین وانمود می‌كرد كه:دولت آمریكا بین دولت او (مصدّق) و استقرار كمونیسم در ایران،باید یكی را انتخاب كند،مثلاً: در تاریخ 13 ژانویهء 1952 (22 دی ماه 1331) مصدّق، ضمن دیدار با هندرسون، درخواست كمك مالی فوری آمریكا برای ترمیم كسر بودجۀ جاری دولت ـ به میزان تقریبی ماهی ده میلیون دلارـ را به سفیر آمریكا تسلیم كرد.مصدّق در این دیدار با لحنی تهدیدآمیز گفت:

ـ «بدون این كمك مالی، به فاصلۀ سی روز،ایران سقوط خواهد كرد و چه بسا حزب توده قدرت را بدست گیرد».مصدّق افزود: «هرگاه او از دریافت كمك آمریكا ـ فوراً ـ اطمینان نیابد، پس از 5 روز، وی ناچار به شوروی متوسـّل خواهد شد

در برابرِ این«اولتیماتوم مصدّق»،هندرسون در گزارش مفصّل خود(15ژانویۀ 1952/ ۲۴ دی ماه ۱۳۳۰) به وزارت امورخارجهء آمریكا نوشت:

«1ـ ما نسبت به مسئله و اوضاع كنونی ایران ـ كه سریعاً در حال فروپاشی است ـ به ویژه دربارۀ سخنان مصدّق كه بدون دریافت كمك مالی خارجی در سی روز آینده، ایران با انقلاب مواجه خواهد شد، توجه و تأمـّل بسیار كرده ایم. ما معتقدیم كه مصدّق اینك دست به بزرگترین قمار خویش زده است كه یا برندۀ همه چیز یا بازندۀ همه چیز می‌گردد.مصدّق می‌گوید این امید را دارد كه اگر بتواند از آمریكا كمك مالی دریافت كند،تبدیل به یك قهرمان ملّی ـ حتّی بزرگ‌تر ـ شود و یك بار دیگر بر انگلیس پیروز گردد…اگر هیچ كمك خارجی دریافت نشود،وی ممكن است در لحظات آخر توسط یك مجلس، مرعوب و یا بر اثر نوعی كودتا ساقط گردد، و یا ممكن است ایران به سوی هرج و مرج و بی‌نظمی‌ برود و امكان دارد كه این بی‌نظمی‌ به پیدایش رژیم‌های مختلفی كه به احتمال قوی تحت كنترل اتحاد شوروی باشند، بیانجامد. مصدّق مشغول پروراندن این فكر در سر است تا در صورت عدم كمك مالی آمریكا یا عدم توافق با انگلیس، روس‌ها را برای كمك به ایران ترغیب نماید…مصدّق تشخیص می‌دهد كه روس‌ها ـ بدون هزینه و صرف هیچ منابعی ـ فرصت و شانس خوبی برای تسلّط بر ایران را دارند».

چند روزِ بعد (در 18ژانویه 1952/ ۲۷ دی ماه ۱۳۳۰) «ایرمن»دستیارِ اجرائیِ رئیس سازمان سیا درنامه ای برای ارائه به رئیس جمهورآمریکا ،نظرهندرسون را تکرار کرد.

خطر استیلای حزب توده:افسانه؟ یا واقعیّت؟

در اکتبر1952/مهرماه1331 سازمان سیا با اشاره به قیام 30تیر و سقوط دولت قوام، یادآور شد که اگرهرج ومرج های اقتصادی در زمان مصدّق ادامه یابد «آنگاه،حزب توده تهدیدی جدّی برای ثبات دولت مصدّق خواهد بود.حزب توده،تنها حزب سازمان یافته ای است که می تواندبا یک کودتا به قدرت برسد».

وزارت امور خارجۀآمریكا پس از ماجرای 9 اسفند 1331،از «افزایش احتمال در دست گرفتن قدرت توسّط كمونیست‌های حزب توده» ابراز نگرانی كرد:

«1 ـ هدف حزب توده حذف شاه است و بدین منظور در حال حاضر با مصدّق همراهی می‌كند تا پس از حدف شاه، تغییر موضع داده و برای حذف مصدّق كوشش نماید و فرصت به دست گرفتن قدرت توسط خود را افزایش دهد.

2 ـ مصدّق برای حذف شاه، ناگزیر به همراهی با حزب توده خواهد بود و بعد خود را در مقابل حزب توده ناتوان خواهد دید.

……………………..

5 ـ در صورتی كه مصدّق قادر به حفظ قدرت خود شود، احتمال حذف شاه از صحنۀ سیاسی ایران زیاد است و این به معنای برهم خوردن ِ فوری روابط ایران و غرب و افزایش احتمال در دست گرفتن قدرت توسّط كمونیست‌ها می‌باشد».

تظاهرات عظیم حزب توده در 30تیر 1332 درتهران-باعث حیرت و حیرانی رهبران جبهۀ ملّی شد.خبرنگارنیورک تایمز-که این گردهمائی را 100هزار نفر تخمین زده بود- هشدارداد:

حزب توده آنقدر طرفدار دارد که دیر یا زود-حتّی بی آنکه نیازی به استفاده از زور باشد-کشور را قبضه کند»(8).

این تظاهرات نشان داد که دغدغه های شخصیّت های ملّی و مقامات آمریکائی بیهوده نبود.به دنبال این نمایش قدرت،سفیرفوق العادۀ اتحاد جماهیر شوروی و متخصّص کودتای چکسلواکی و سرنگونی دکتر«بنِش»،رئیس جمهور چکسلواکی(1948) وارد تهران شده بود.

فصل اصلی کتاب کودتا(صص 199-268) بیشتر بازنویسی گزارش کرمیت روزولت درکتاب ضدکودتا و نیز گزارش دونالد ویلبر(ازعوامل اصلی طرح کودتا)است.در حالیکه عموم پژوهشگران مصدّقی و غیرمصدّقی(مانندسرهنگ غلامرضانجاتی، محمدعلی موحّد،محمدعلی کاتوزیان،فخرالدین عظیمی، بابک امیرخسروی،عباس میلانی و…)کتاب روزولت را «سرشار از خودستائی،ماجراجوئی و لاف وگزاف»دانسته و در استناد به آن احتیاط  کرده اند.دکتر امیر اصلان افشار،عضو«کمیتۀ آیزنهاور»و سفیرایران در آمریکا (1969-1973)که بامقامات دولت آمریکا(از جمله با ریچاردنیکسون) روابط نزدیک داشت،درگفتگو با نگارنده یادآور شده که کرمیت روزولت قبل از انتشار خاطراتش،متن آنرا به اطلاع شاه رسانده بود تا- با توجه به رونق اقتصادی ایران- نان و نوای بیشتری را نصیب خود کند.،امّا شاه به«مستر روزولت»گفته بود:

-«این لاف و گزاف هارا به دیگران بفروش!.ماالآن در اوج استقلال ملّی و شکوفائی اقتصادی  هستیم و دیگربه چشم آبی ها باج نمی دهیم».

اینکه کتاب روزولت –همانند کتاب«سقوط79»-در آستانۀ انقلاب  اسلامی 1979/1357 منتشر شده،قابل تأمّل است.

حزب توده  و تصرّفِ قدرت سیاسی!

دکتر آبراهامیان با تکیه بر گزارش سازمان سیا و سفیرانگلیس در تهران  معتقد است:

«حزب توده مسلّح نبود.اعضای آن را در نیروهای مسلّح به حاشیه رانده بودند.این حزب از انقلاب گفتگو نمی کرد و واقعاً خود را نه برای قیام و نه برای مبارزۀ مسلّحانه آماده نمی کرد.هدف عمده و اصلیِ این حزب،تقویت و نگهداری مصدّق و به وجودآوردن یک جبهۀ واحدبود…حزب توده  طرح هائی برای اقدامات مسلّحانۀ وسیع -ازهیچ نوع-  تهیّه نکرد.این حزب بیشتر یک«لولو»بود تا یک تهدید واقعی».(صص223 ،230 و…).

این اعتقاد-که از پایه های اساسیِ تزِ آبراهامیان است-بی پایه است چرا که گفته ایم:سازمان سیا در سال1949تأسیس شده بود و به عنوان یک سازمان نوپا  درسال های1950-1953 /1330-1332 هنوز امکانی برای ارزیابی قدرت حزب تودۀ ایران نداشت.از این گذشته،با توجه به بسته شدن سفارت انگلیس و تعطیلی تمام کنسولگری های آن کشور در ایران و اخراج کارمندان و عوامل اطلاعاتی انگلیس ازایران (در24مهرماه 1331) دولت انگلیس-عملاً-از دسترسی به اطلاعات دقیق در بارۀ رویدادهای ایران  محروم بود و تشکیلات آهنین و نظم و انضباط درونی حزب توده نیز آگاهی از کم و کیفِ تلاش ها و امکانات آن حزب را برای عوامل انگلیس و آمریکا دشوار می کرد. آبراهامیان نیز در بارۀ تشکیلات آهنین حزب توده-با تکیه برگزارش سازمان سیا(در تیر ماه1332/ژوئیهء 1953)تأئید می کند:

سازمان حزب توده در حفظ اسرار   بسیار کارآمد است…از فعالّت های داخلی حزب-عملاً-اطلاعی در دست نیست.در کشوری که به بی انضباطی شهرت دارد،اطلاعات به دست آمده در خصوص حزب زیرزمینی توده،فراتر از رده های پائین،اندک چیزی را فاش می کند»(9).

با چنان فقدان امکانات و فقراطلاعاتی، تا 6ماه قبل از 28مرداد (3مارس1953/ ۱۲ اسفند ۱۳۳۱) سازمان سیا ،هنوز از«قابلیّت های محدود و ناچیز خود در مقابله با کودتای احتمالی حزب توده» سخن می گفت.هم از این رو بود که ما طرح کودتای«تی.پی.آژاکس»(پاکسازی ایران از حزب توده)را یک«طرح کودکانه» نامیده ایم. ،چراکه به قول طرّاحان کودتا:

-«در آغازمعلوم شد که همه چیز با اِشکال روبرو  شده است».

برخلاف نظر آبراهامیان -مبنی براینکه:«حزب توده،مسلّح نبود »و«برنامه ای برای تصرفِ قدرت سیاسی نداشت»-برنامه ها و بیانیه های رهبران حزب توده نشان می دهند که آنان، حزب توده را «تجلّی ارادهء ملّت ایران» می‌دانستند و «حزب ما» را مترادفِ «ملّت ما» بشمار می‌آوردند به طوری که در نامه ای به دکتر مصدّق، پیروزی در مسئله نفت را به« پیروزی حزب ما،یعنی ملّت ایران»منوط کرده بودند(10).

باچنان اعتقادی، در پائیز سال 1331 حزب توده با انتشار «برنامه»ای، رسماً خواستار برانداختنِ نظام سلطنتی،تغییر قانون اساسی…و استقرار «دموكراسی توده‌ای» شده بود(11).و از همان زمان،این شعار باحروف  درشت در بالای نشریات حزب توده،دیده می شد:

ما شاه نمی خواهیم!برچیده باد این سلطنت!»(12).

این حزب غیرقانونی از طریق اتّحادیه‌ها،انجمن ها، سازمان‌ها،سندیكاهای مختلف و باانتشار حدود 100 روزنامه‌ و نشریـّه با نام های مختلف، دارای توان تجهیز نیروهای عظیمی بود.

دربارۀ نیروی نظامی حزب توده،آبراهامیان معتقد است:

-«طی سالیان متمادی،رکن دو ارتش به کمک «ام.آی.سیکس»به دقت،چپ گرایان را تصفیه و هم از لشکرهای زرهی و هم از پادگان ها تهران،اخراج یا دور کرده بود…کیانوری می پذیرد که حزب توده تقریباً هیچگونه دسترسی به اسلحه و مهمّات نداشت،با اینحال،حزب توده چندنفری را در سمت های بسیار حسّاس داشت»(ص281).

آبراهامیان در فرازی از کتاب  «ایران میان دو اتقلاب» تأکید می کند:

-«نظارت شخصی شاه باعث شده بود که حزب توده نتواند به بخش های حسّاس[ارتش] دست یابد»(ص307).

ما در مقالات مفصّلی از قدرت نظامی و نیروی تشکیلاتی و تدارکاتی حزب توده  سخن گفته ایم .در اینجا تنها اشاره می کنیم که در سال های 1331-1332 فعالیّت های غیرقانونی حزب توده گسترش یافته و آنرا-به مثابۀ بزرگ ترین حزب کمونیست خاورمیانه– به اوج قدرت رسانیده بود بطوریكه در اوایل سال 1332، حزب توده تنها در سازمان ایالتی تهران بالغ بر 20 هزار عضو داشت(13).

نورالدین كیانوری ،دبیر كلّ و مسئول شاخۀ نظامی حزب توده، تأكید می‌كند:

-«عناصر حزب توده در تمام واحدهای عملیـّاتی ارتش و حتّی در گارد شاهنشاهی حضور داشتند و خبرِ تمام توطئه‌ها -در همان لحظۀ تدارك -به ما می رسيد.کُلیّۀ این اطلاعات را سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشّری-دبیران سازمان افسری- مستقیماً به شخصِ من  می رسانیدند».

   بابك امیر خسروی كه از سازمان افسران حزب توده بعنوان «سپاه عظیم و رزم‌دیدۀ توده‌ای‌ها» یاد می‌كند(15)،در گزارش دقیق و مفصّل خود،امکانات و نیروهای نظامی و تدارکاتی حزب توده را نشان داده  و نتیجه گرفته:

حزب توده در همۀ اركان و زوایای ارتش ـ حتی گارد جاویدان شاهی ـ رخنه كرده بود... وقتی سازمان[افسران] كشف شد، حتّی توده‌ای‌ها را به حیرت انداخت…»( 16)

آبراهامیان معتقداست که«حزب توده تقریباً هیچگونه دسترسی به اسلحه و مهمّات نداشت»(ص231-233)،درحالیکه افسران حزب توده در مقام و موقعیّتِ فرماندهی و پُست های حسّاس  می توانستند نقش بسیار مهمی در بسیج و اعزام نیرو داشته باشند.ستوان محمّد علی عموئی- تأكید می‌كند:

-«…ظرفیـّت و توان سازمان نظامی بیش از آن بود كه تنها بر آمار و ارقام افسرانِ صف یا قابلیـّت یك واحد رزمی تكیه شود، و این ناشی از موقعیـّت ویژه‌ای بود كه آن سازمان در قلب ارتش داشت و اعضایش در موقعیـّت‌های حسّاس بودند.آنان كه بر واحدهای رزمی، فرماندهی داشتند می‌توانستند در صفِ مقدّمِ قیام قرار گیرند و با آتشِ سلاح‌های خود، راه پیشرفت تودۀ مردم را هموار كنند»(17)

نفوذ و موقعیـّت افسران حزب توده در دستگاه سلطنتی آنچنان بود كه ضمن عضویّت چهار افسر وابسته به خاندان سلطنتی، سرگرد عبدالصمد خیرخواه ـ از افسران سازمان نظامی حزب توده ـ فرماندۀ گُردانِ گارد جاویدان شاهنشاهی و مأمور حفاظت از كاخ‌های سلطنتی بود!(18)و سروان ماشاالله ورقا ـ عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی ـ مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانواده سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود(19).

 ستوان یكم عبدالله مهاجرانی ازاعضای سازمان افسران با واحد تحت فرماندهی‌اش، محافظ سرلشكر زاهدی بود و خودِ او را اسكورت می‌كرد و اگر دستوری از طرف حزب برای ترورِ سرلشکر زاهدی به وی  می رسید بلافاصله اجرا می‌كرد. (20).

خطر استیلای حزب توده ،تنها ،دغدغۀ دولت آمریکا نبود بلکه بسیاری از یاران مصدّق و رهبران جبهۀ ملّی  نیز برآن تأکید می کردند بطوریکه  خلیل ملكی و دكتر مظفر بقائی حزب توده را به مثابۀ«بزرگ‌ترین خطری كه ایران و نهضت ملّی را تهدید می‌كند» قلمدادمی کردند(21).

 به اعتقاد مهندس زیرك‌زاده،(از رهبران حزب ایرانِ وابسته به جبهۀ ملّی):

«حتّی بدون كمك اتّحادیه‌های كارگری، حزب توده با این عدّه عضو در ایران آن روز، از قدرت قابل ملاحظه‌ای برخوردار بوده است و مرا عقیده بر این بود كه از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده، هر وقت می‌خواست، می‌توانست با یك كودتا، تهران را تصـّرف كند».(22)

سخن زیرک زاده تأئید کنندۀ گزارش وابستۀ نظامی انگلیس در ایران(در سال 1325)است:

-«در واقع،حزب توده می تواند-هر وقت که خواست- زمامِ امور را در دست گیرد»(23).

 

دیدارهندرسون با مصدّق:چرخش بزرگ!

پس از ماجرای شبِ 25 مرداد و دستگیری سرهنگ نصیری به هنگام ابلاغ عزلِ مصدّق و تُندروی های حزب توده و برخی سران جبهۀ ملّی(خصوصاً حسین فاطمی)،هندرسون در روز 26 مرداد  شتابزده از بیروت به تهران بازگشت.او در مسیر فرودگاه تهران تا محل سفارت،شاهد تظاهرات توده ای ها علیه «امپریالیسم آمریکا»بود که شعار می دادند:«یانکی برو  گم شو!».

هندرسون با دریافت گزارش هائی از کنسولگری های آمریکا در شیراز،اصفهان و شهرهای دیگر،خواستار ملاقات فوری با مصدّق شد.وی در27مرداد طی ملاقات یکساعته بامصدّق نسبت به امنیّت جانیِ آمریکائی های مقیم ایران به مصدّق  هشدار داد و تلویحاً-به وی  وانمود کرد که شاه سرلشکر زاهدی را به عنوان دولت قانونی  انتخاب کرده است و بدین ترتیب،مشروعیّت قانونی دولت مصدّق را زیر سئوآل برد.با این ملاقات،مصدّق حمایت سیاسی آمریکانسبت به خود و کمک های مالیِ آن کشور به دولتش را در مخاطره دید.درگزارشِ رسمی هندرسون به وزارت امورخارجۀ آمریکا سخن چندانی از تهدید و هشدار به مصدّق نیست،این امر-شاید-ناشی از عُرف دیپلماتیک بوده که سفیر را از دخالت در امورداخلی کشورها  منع می کرد،ولی در همان زمان،خبرنگار«نیوزویک»از تهران مضمون این ملاقات تند و تهدید آمیز را منتشرکرد(24).سال ها بعد، سردبیران روزنامهء«داد» و«اتحادملّی»نیز مضمون تهدید آمیز آن ملاقات را-به نقل ازعلی پاشا صالح،مترجم هندرسون و مصدّق- انتشار دادند(25).

آبراهامیان می نویسد:

اهمیّت حیاتی این ملاقات را غالباً نادیده گرفته اند.کسانی که مصدّق را فقط می ستایند ترجیح می دهند بر این ملاقات سرپوش بگذارند»(ص247) . آبراهامیان با استناد به یادداشت های خصوصی هندرسون و آخرین گفتگو های او تأکیدمی کند که هندرسون در آخرین ملاقات -شدیداً- مصدّق را تهدیدکرد که اگرتظاهرات و اقدامات  ضدآمریکائی–فوراً- متوقّف نشود،ضمن دستورِ ترکِ آمریکائی ها از ایران،دولت آمریکا از شناسائی دولت مصدّق-به عنوان دولت قانونی-پرهیز و از حمایت مالی و سیاسی دولت وی  خودداری خواهد کرد.به اعتقاد آبراهامیان: با تهدیدهای سفیرآمریکا، «پیرمرد(مصدّق)متزلزل شده بود» و لذا،در حضور هندرسون- به فرماندارنظامی تهران تلفن کرد و دستور رسمیِ ممنوعیّت هرگونه تظاهرات را صادرکرد» (صص248-250)

بدین ترتیب، به روایت نورالدین کیانوری:

نزدیک به 600 نفر از افراد، مسئولین و كادرهای حزب توده دستگیر شدند و این امر، ضربۀ بسیار بزرگی بر ارتباطات حزب توده وارد آورد»(26).

مصدّق-ضمن اشاره ای گذرا به ملاقات هندرسون – می نویسد:

همه می دانند که عصر روز 27مرداد دستورِ اکید دادم هرکس حرف از جمهوری بزند او را تعقیب کنند و نظر این بود که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی درخواست شود هر قدر زودتر به ایران مراجعت فرمایند…»(27).

چرخش اساسی مصدّق- چه حاصل تهدیدات هندرسون باشد،چه ناشی از عزم،  آینده نگری و انفعالِ شخصیِ مصدّق-به نظراتِ ما  در بارۀ« نقش و نقشۀ دکتر مصدّق در روز 28 مرداد »،استواری و حقّانیّت بیشتری می بخشد.

 

نظامیان هوادارِ مصدّق و «کودتا»!؟

رویداد 28 مرداد زمانی روی داد که دکترمصدّق-به عنوان وزیردفاع– تمام نیروهای نظامی و انتظامی را در اختیارداشت.از این گذشته، بسیاری از افسران بلندپایۀ ارتش  و وفاداربه شاه،یا-اجباراً- بازنشسته شده بودند و یاتحت نظر و بازداشت بودند.مغزهای متفکر و بازوهای اجرائی عملیّات«کودتا» نیز پس از رویداد شب 25 مرداد دستگیر و زندانی بودند و گارد جاویدانِ شاهنشاهی(متشکّل از 700 افسرِ زبدۀ نظامی)هم به دستور دولت مصدّق منحل شده  و سرلشکرِ بازنشسته،فضل الله زاهدی نیز،تحت تعقیب دولت مصدّق و متواری مخفی بود.

دکترآبراهامیان با آنکه ازقول نصرالله شیفته – سردبیر دکترفاطمی در روزنامۀ باختر امروز- می نویسد:«خودِ مصدّق  به پادگان ها دستور داده بود که تانک ها از پادگان ها خارج شوند تانظم و قانون را در شهر برقرار کنند»(ص257)، امّا برای اینکه تزِ اصلی کتابش(کودتا) را استوار سازد،می نویسد:

-«هنگامی که حدود 32 تانک -همراه با کامیون های نفربَرِ پُر از سرباز-اجازه یافتند از سربازخانه های خود خارج شوند،نه به طرف دار  و دستۀ آشوبگر بلکه،مستقیماً به طرف هدف های استراتژیکی که[قبلاً] در طرح های اصلی کودتا برای آنها  تعیین شده بود،حرکت کردند»(ص257).

این نظرِ آبراهامیان،فاقدِ پایۀ  واقعی است گوئی که نظامیان هوادار مصدّق(و خصوصاً سازمان افسران نهضت ملّی) آدمک های بی چشم و هوشی بودند که  به دنبال چند گماشتۀ «مستر روزولت»،به راه افتادند درحالیکه  طبق روایت فرماندهان و افسران بلند پایۀ هوادار مصدّق:

«در 28 مرداد 32 عموم تيپ‌های ارتش مستقـّر در پادگان‌های تهران به دكتر مصدّق وفادار بودند»(28).

سرهنگ غلامرضا نجاتی،افسرنیروی هوائیِ دولت مصدّق نیز تأکید می کند:

در نیروی هوائی،بیش از 80 در صد ِافسران و درجه داران ازدولت مصدّق پشتیبانی می کردند.برای اثبات این ادعا،کافی است یادآورشویم که افسرانِ جناح وابسته به دربار[شاه]در نیروی هوائی که اغلب شاغلِ پُست های ستادی و فرماندهی بودند،با همۀ کوششی که در روز 28 مرداد بعمل آوردند،نتوانستند حتّی یک نفرخلبان را برای پرواز و سرکوب کردنِ مردم آماده کنند»(29).

به روایت بابک امیرخسروی،کادر برجستۀ حزب توده :

هيچ واحد منظّم ارتشی در ماجرای 28 مرداد شركت نداشت»(30).

 

دستگیری مصدّق  توسط سرلشکرزاهدی!

دکترآبراهامیان درکتاب معروف«ایران بین دو انقلاب»با اظهار نظرِحیرت انگیزِ دیگری معتقداست که در روزِ28 مرداد:

سرلشکرزاهدی به فرماندهی 35 تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره کردوپس از9ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»(31).

خوشبختانه، این روایت در کتاب کودتا،تعدیل شده و به «تانک های افسران شاهدوست و دارو دسته های اوباش خیابانی به سرکردگی شعبان بی مُخ در حمله به خانۀ مصدّق»تغییر یافته است(صص257-259)،امّا،همانطورکه در کتاب«آسیب شناسی یک شکست»(چاپ چهارم،صص326و331-333)گفته ایم: شعبان جعفری تا حوالی شامگاهِ 28 مرداد در زندان بود و زمانی از زندان آزاد شدکه مدتی از سقوط دولت مصدّق گذشته بود!.

در بارهء «نقش ازاذل و اوباش»آبراهامیان-به درستی- تأکید می کند:تعدادِ3-4 هزار اوباش در روز 28 مرداد«درکشوری که شمارِشرکت کنندگان در گردهمائی های آن به راحتی به بیش از50هزارنفرمی رسید-جمعیّت به حساب نمی آید.نیروی بلواگران در کودتا  نقش اساسی و مهمی نداشت»( ص255).

 طبق اسنادسازمان سیا:سرلشکر زاهدی تا ساعت4 و نیم بعدازظهرِ روز 28 مرداد،متواری و در خانۀ امن،مخفی بود.پس از آگاهی از تصرف ایستگاه رادیو تهران توسط مخالفان، در ساعت 5 و 25 دقیقۀ بعدازظهر  زاهدی از«خانۀ امن»-مستقیماً- به ایستگاه رادیو تهران رفت تا نخستین نطق خود را-به عنوان نخست وزیر جدید-ایراد کند.

از این گذشته،«دستگیری مصدّق توسط زاهدی»نیز نادرست است زیرا مصدّق و یارانش پس ازمدتی اختفاء در باغ ها و خانه های اطراف، در روز 29 مرداد خود را به فرمانداری نظامی تهران معرفی کردند.دکترغلامحسین صدیقی،وزیر کشور دولت مصدّق،در بارۀ نحوۀ برخورد سرلشکر زاهدی با مصدّق می گوید:

-«در فرمانداری نظامی، سرلشكر زاهدی «پیش آمد و به آقای دكتر مصدّق سلام كرد و دست داد و گفت: «من خیلی متأسفم كه شما را در اینجا می‌بینم، حالا بفرمائید در اطاقی كه حاضر شده است، استراحت بفرمائید…» سپس (زاهدی) رو به ما كرد و گفت: «آقایان هم فعلاً بفرمائید یك چائی میل كنید تا بعداً»…»(32).

به گزارش سرهنگ سررشته (هوادار دکتر مصدّق و شاهد ماجرا):

-«سرلشكر زاهدی، نیمی از پله‌ها را طی كرد و در برخورد با ایشان [مصدّق] پس از روبوسی، زیر بغل آقای مصدّق را گرفته و ایشان را با احترام به اطاق پذیرائی هدایت می‌كند»(33).

***

به طوری که گفته ایم:روایت«تک علّتی»در بارۀ سقوط دولت مصدّق،نه تنها کامل ،جامع و گویا نیست بلکه گمراه کننده است. به نظرنگارنده ،در این باره، باید به علل و عوامل داخلی توجۀ اساسی کرد.به عبارت دیگر،،رویداد 28 مرداد ،رویداد پیچیده و چند بُعدی است که درکِ آن مستلزم  فاصله گرفتن از تعصّبات سیاسی و تعلّقات ایدئولوژیک است.درک این رویداد-همچنین-مستلزم پاسخ به سؤآلات متعددّی است که ما  در« پرسش های بی پاسخ در آن سال های استثنائی »به آنهااشاره کرده  ایم.با اینحال،در نقد دیدگاه دکتر آبراهامیان  دربارۀ «نقش سازمان سیا در روز 28 مرداد»،گزارش «دونالد ویلبر»(ازطرّاحان اصلی کودتا)را می توان پذیرفت:

اینکه تا چه اندازه، فعالیت‌های انجام شده در روز 28 مرداد، نتیجۀ تلاش‌های ویژۀ عوامل سازمان سیا بود؟ موضوعی است كه هرگز دانسته نخواهد شد ».

بااینهمه،دانسته نیست که آبراهامیان  در بارۀ وقایع روز 28 مرداد سه گزارش مختلف از سه منبع مختلف ولی بامضمونی مشترک را چگونه تفسیر می کند؟. ویلبر،هندرسون و کابِل(معاون سازمان سیا)در گزارش های جداگانه ای تأکید کرده اند:

-«یک جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی،منجربه تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادارشاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلكه شاهی‌ها و توده ای ها هم از اين موفقيّـّتِ آسان و سريع كه تا حدود زيادی خودجوش صورت گرفته،در شگفت  اند» (34).

آخرین سخن دکترمصدّق به وکیل مورد اعتمادش-سرهنگ جلیل بزرگمهر-در بارۀ رویداد 28 مرداد- نیز می تواند مورد توجۀ دکترآبراهامیان و دیگر پژوهشگران باشد.دکترمصدّق به سرهنگ جلیل بزرگمهر گفته بود:

بهترین حالت،همین بودکه پیش آمد!(35).

 

میراث 28 مرداد

عرصۀ تاریخ،عرصۀ پُرسش است نه جایگاهِ پرستش.متأسفانه در تحقیقات برخی پژوهشگران،نوعی احساس«برائت»یا«پوزشخواهی»از گذشتۀ سیاسی-ایدئولوژیک،آنان را به قدیس سازیِ مصدّق و ابلیس نمائیِ مخالفان وی کشانیده است گوئی که شخصیّت مصدّق معبدی است که در پناه آن می توان از اشتباهات یاگناهان گذشته،«آمرزش» خواست!.این قدّیس سازی و پناه گرفتن شامل نیروهائی نیز می شودکه «کودتای 28 مرداد»را توجیهی برای اشتباهات خویش در حمایت از آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی  می بینند،هم از این روست که پس از گذشت 64 سال و با وجود صدها مقاله و کتاب در بارۀ مصدّق و 28 مرداد،هنوز ما نتوانسته ایم به اِجماعی در بارۀ این رویداد تاریخی  نائل شویم!

دکترآبراهامیان در فصل پایانی کتاب با نقلِ سخنان ابوالحسن بنی صدر[؟!!]،به«50خیانت در 50 سال حکومت جبّارانۀ محمد رضا شاه»اشاره می کند(صص284-285)و سرانجام-در گفتگو با«ایران وایر»-نتیجه می گیرد که ازجمله«میراث»یاتأثیرات سیاسی کودتای 28مرداد و سقوط دولت مصدّق درعرصۀ داخلی و خارجی این بود که«راه بنیادگرایی مذهبی را گشود».

باتوجه به اینکه ایران در زمان محمدرضاشاه (در سال های 1350)یکی از سکولارترین کشورهای خاورمیانه بود،نظردکترآبرامیان در این باره نیازمند تحلیل و تبیین بیشتری است.به نظر ما،همانطورکه نفت،سرنوشت رضاشاه و دکترمحمدمصدّق را رقم زد،سرنوشت محمدرضاشاه را نیز  درهم پیچید،هم ازاین روست که ما انقلاب اسلامی را«کودتای نفتی آمریکا و عربستان سعودی علیه شاه» دانسته ایم.

 

 

مهم ترین «میراث 28مرداد32» این بود که جامعۀ سیاسی و روشنفکری ایران دچار نوعی«امتناع تفکر»شد و «عقل نقّال»جایگزینِ«عقل نقّاد»گردید به طوری که در این دوران،عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران به جای اندیشیدن،«نقل قول»می کردند.به عبارت دیگر:در سال هائی که محمدرضاشاه درگیرِ پیکار واقعی علیه شرکت های نفتی بود،رهبران سیاسی و روشنفکران ایران با نوعی«جبهۀ امتناع»عرصۀ سیاست ایران را خالی گذاشتند و در حسرت و آرزوئی مشکوک و مُخرّب،زمزمه  می کردند:

-نادری پیدا نخواهد شد«امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود  

حدودبیست و یک سال پیش درگفتگوبافصلنامهء کاوه گفته ایم که تحوّلات مهم اجتماعی و صنعتی سال های 40-50  می توانست برساختارسیاسیِ رژیم سلطنتی نیز تأثیر بگذارد،امّا عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران،با چشم بستن برآن تحوّلات،راهِ جریان های عقل گریز و تجدّد ستیز را هموار کردند،موضوعی که در شعر شاعر برجسته،دکتر اسماعیل خوئی-به درستی- بیان شده.فیلسوف و روشنفکر مشهورِ ایرانی-دکترداریوش شایگان نیز-اخیراً- گفته است:

-«ایران در سال‌های دهه‌های چهل و پنجاه داشت جهش می‌کرد.ما از آسیای جنوب شرقیِ آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد، آن‌ها پیش افتادند و موفق‌تر شدند… ما روشنفکران آن دوره پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعۀ خود در جهان نداشتیم.باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!».

 

انقلاب اسلامی و نقش فاجعه بارِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران،باید  همۀ ما را متواضع و فروتن سازد تا به دور از تعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک بتوانیم برای درک دقیق ترِ تاریخ معاصرایران همّت کنیم.

 

پانویس ها:

  1. فاتح،مصطفی، پنجاه سال نفت ایران، ص286،انتشارات چهر،تهران،1335،ص286
  2. هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات،انتشارات زوّار،تهران،1344، ص395.
  3. مصدّق، خاطرات و تألّمات،به کوشش ایرج افشار،انتشارات علمی،تهران،1365،ص292.
  4. هدايت (مخبرالسلطنه)،پیشین، ص396.
  5. فاتح،پیشین، ص302
  6. دراین باره نگاه کنیدبه بحث محمدعلی موّحد،پیشین،ج1،صص346-349
  7. Dulles to Henderson, March 2, 1953, telegram 2266-788.00/3-253

8- New York Times,23 July  1953به نقل ازآبراهامیان

به نقل ازآبراهامیان،پیشین،صص و530290

9-آبراهامیان،پیشین،صص289-290

10- نگاه كنیدبه: روزنامهء مردم،27 خردادماه1329؛مقایسه کنیدباروزنامهء علاج(به جای بسوی آینده)،22/9/1329

11- گذشته،چرا‎غ راه آینده،(پژوهش گروهی جامی)،ویراستارنیک بین ،نشرنیلوفر،تهران،1362،ص633

12- نگاه کنیدبه :روزنامهء به سوی آینده،،13/12/1331.

13- امیرخسروی،ص872،مقایسه كنیدبانظر آبرامیان،ایران بین…،صص289-290

14-كیانوری، خاطرات،مؤسسهء تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه،تهران،1371،ص264

15- امیرخسروی،پیشین،ص 743

16- امیر خسروی،پیشین،صص708-709

17-عموئی،دُردِزمانه،انتشارات آنزان،تهران،1377،ص 73،مقایسه كنیدبه روایت سرگردآذرنور:خسروپناه،محمدحسین،سازمان افسران حزب توده(1323-1333)چاپ دوم،،نشرشیرازه،تهران،1378، صص159-169

18- تركمان، محمّد:«اسنادكودتای 25 مرداد1332»، بخش8،روزنامهء اطّلاعات،4 شهریورماه 1374؛امیرخسروی،ص638

19- ورقا، ناگفته‌هائی پیرامون فروریزی حكومت مصدّق و نقش حزب تودهء ایران،ص249

20- برای آگاهی کامل ازروایت ستوان مهاجرانی نگاه کنیدبه:امیر خسروی،پیشین،صص714-716 و718.برای روایت‌ دیگری ازكم وكیف قدرت حزب توده نگاه كنیدبه: ورقا،ماشاالله،در سایهء بیم وامید(رویدادهائی ازسازمان افسران وابسته به حزب تودهء ایران)،انتشارات بازتاب نگار،تهران،1382، صص65و152

21- ـ نگاه كنید به:علم و زندگی،فروردین-اردیبهشت1332و 3، خردادماه 1332؛ روزنامهء شاهد،1مردادماه1331،و 20 فروردین 1332 وخصوصاًشماره های اردیبهشت تا 23-25 مرداد 1332

22- زیرك زاده، پیشین،ص323

23- آبراهامیان،پیشین،ص274

24-Newsweek,August 31,1953    

25- نگاه کنیدبه: روزنامهء اتحادملّی، 12دی ماه1334؛عمیدی نوری،ابوالحسن،یادداشت های یک روزنامه نگار، به کوشش مختار حدیدی، جلال فرهمند،ج1، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران،تهران ،1381،صص16-17

26- كیانوری،خاطرات، ص268؛ كیانوری، «حزب توده و مصدّق»، نامهء مردم، شمارهء 1 و2، 1359، صص5-6.

27- مصدّق،پیشین، صص195و272-273

28- سررشته،حسینقلی،خاطرات من(یادداشت های دورهء1310-1334)،،ناشرمؤلف،تهران،1367، صص 116-118

29- نجاتی،غلامرضا،جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران،چاپ هفتم،شرکت سهامی انتشار،تهران، 1374،ص 386

30- اميرخسروی، ص628

31- ایران بین دو انقلاب،ص252 

32- نگاه كنید به:یادنامهء دكتر غلامحسین صدیقی،به کوشش پرویزورجاوند،انتشارات چاپخش،تهران،1372،صص139-140؛ نجاتی،پیشین، صص555-556

33- سررشته،پیشین، ص103

34-میرفطروس،علی،دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست،چاپ چهارم،نشرفرهنگ،کانادا،2012،صص347-355و362-365

35-برهان،عبدالله،مصاحبه باسرهنگ جلیل بزرگمهر،کارنامهءحزب توده و رازشکست مصدّق،ج2،نشرنیلوفر،تهران،1378،ص 190

 

 

 

معرفیِ کتاب«چگونه مسلمان شدیم؟»،نوشتهء ا.لنگرودی:ب. بی‌نیاز (داریوش)

نوامبر 8th, 2017

کتابی برای طرح پرسشهای نوین

چگونه مسلمان شدیم؟
(پژوهشی مستند در تاریخ پیدایش و گسترش اسلام)
پدیدآورنده: آ. لنگرودی
طراحی جلد: امین اشکان
صفحه‌آرایی: مریم مرادیان
ناشر: انتشارات فروغ
نوبت چاپ: اول ۱۳۹۶ (۲۰۱۷ میلادی)

در سال ۲۰۰۰ کریستوف لوکزنبرگ که یکی از پایه‌گذاران گروه اناره است کتابِ «خوانش سُریانی- آرامی قرآن»[۱] را منتشر کرد. لوکزنبرگ در این کتاب تلاش کرده که نشان بدهد قرآنِ نخستین یا اصلی که اساساً سوره‌های به اصطلاح مکی را در برمی‌گیرند به زبان سُریانی نگارش شده‌اند و مترجمانِ آن به علت نداشتن تسلط بر زبان سُریانی بخشی از واژه‌ها و به پیرو آن آیه‌ها را نتوانستند به درستی به زبان عربی برگردانند. پس از آن، گروه اناره چندین کتاب با موضوعات گوناگون دربارۀ اسلام منتشر کرد[۲]. این گروه به سرپرستی کارل-هاینتس اولیگ[۳]، خود را ادامه‌دهندۀ روش‌شناسی (متدلوژی) ایگناز گلدزیهر می‌داند و بر آن است که روش‌شناسی تاریخی- انتقادی گلدزیهر را با اتکا به دست‌آوردهای کنونی در باستان‌شناسی، سکه‌شناسی و زبان شناسی در اسلام‌پژوهی ژرف‌تر و باریک‌بینانه‌تر به کار ببندد.

کوتاه می‌توان گفت که گروه اناره یا مکتبِ تاریخی- انتقادی زاربروکن تمامی تاریخ شکل‌گیری اسلام را که ما از طریقِ احادیث و تاریخ‌نگاری اسلامی می‌شناسیم مورد بازنگری قرار داده و به این نتیجه رسیده است که اسلام بدون پیامبری به نام محمد شکل‌ گرفته و قرآن در آغاز توضیحاتی بر انجیل (قدیم و جدید) بوده که بعدها در زمان عباسیان هم زندگینامۀ محمد تکمیل گردید و هم به قرآن سوره‌های فراوانی اضافه شد. 
 
                                          ***
چندی پیش یکی از همکاران گرامی‌ام، آقای لنگرودی، بر اساسِ پژوهش‌های اناره ،کتابی منتشر کرد به نام «چگونه مسلمان شدیم؟» که چکیدۀ نظرات اناره را در آن بازتاب داده است. این کتاب ۲۶۲ صفحه دارد و توسط انتشارات فروغ در کلن منتشر شده است. در ضمن، این نخستین کتاب در این زمینه است که یک ایرانی پیرامون این موضوع به نگارش درآورده است. البته نویسنده تأکید می‌کند که «این نوشته، هرگز ادعای کامل بودن نظریات خود در بارۀ تاریخ اسلام را ندارد. در این زمینه ما هنوز در اول راه هستیم. مقصود اول از نگارش این کتاب، ایجاد کنجکاوی در خواننده برای جستجوی ریشه‌های پدیده‌ای است که هویت امروزی ما را رقم می‌زند.» [ص ۱۲]

نخستین نقطۀ قوت این نوشته، زبان آن است. نویسنده حداکثر تلاش خود را کرده تا آن جا که ممکن است خواننده را با واژه‌های کارشناسانه بمباران نکند و به گونه‌ای کتاب را سامان بدهد که برای خوانندۀ غیرحرفه‌ای یعنی کسی که در رشته‌های اسلام‌شناسی، دین‌شناسی یا قرآن‌پژوهی  و … کارشناس نیست خواندنش دشوار نباشد.

کتاب به شش بخش تقسیم شده است: بخش اول دربارۀ ایران در دوران ساسانیان و طرح این پرسش است که مفاهیم «عرب» و «شبه‌جزیره عربستان» در آن زمان به چیز اطلاق می‌شد. امروزه ما به منطقۀ جغرافیایی که عربستان سعودی در آن قرار دارد شبه‌جزیره عربستان می‌گوییم. آیا در ۲۰۰۰ یا ۱۴۰۰ سال پیش هم وقتی از «شبه جزیره عرب» سخن به میان می‌آمد منظور عربستان سعودی امروزین بوده است؟ نویسنده با دقت نشان می‌دهد که چنین نبوده است بلکه منظور از شبه جزیره عرب آن منطقه‌ای بوده که میان دجله و فرات قرار داشته است. ما این تشخیص را همچنین در پژوهش‌های نینا پیگولوسکایا در سال ۱۹۶۴ در کتابِ «اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم تا ششم میلادی» (ترجمه دکتر عنایت‌الله رضا) نیز مشاهده می‌کنیم.

فصل دوم به «مسیحیت در ایران» می‌پردازد. همواره این باور نادرست در میان ایرانیان رایج بود که ایران در زمان ساسانیان یک کشورِ تماماً زرتشتی بوده است. تصور نادرستی که هنوز هم میان تحصیلکردگان ایرانی متداول است. و این در حالی است که در ایران عصر ساسانیان سه دین بزرگ در ایران در حال رقابت با یکدیگر بودند: دین دولتی یعنی زرتشتی، بودایی [به ویژه در شرق ایران] و مسیحیت [عمدتاً نستوری].

نویسندۀ کتاب، نخست به چگونگی شکل‌گیری جماعت‌های مسیحی در ایران، جغرافیای زندگی آن‌ها و این که چه نوع مسیحیتی را نمایندگی می‌کردند می‌پردازد. مسیحیان ایران عمدتاً عرب بودند که یا به علتِ سرکوب‌های امپراتوری روم از راه سوریه و میانرودان وارد ایران شدند و یا طی جنگهایی که ایرانیان در آنها پیروز شدند به ایران کوچ داده شدند. در این بخش نویسنده وارد جزئیات می‌شود و خواننده می‌تواند به اطلاعات تاریخی گرانبهایی دست یابد.

فصل سوم به «آخرین جنگ‌های ساسانیان و بیزانس» می‌پردازد. در حقیقت این بخش یکی از مهم‌ترین بُرش‌های تاریخی ایران است. زیرا بدون این جنگ ۲۵ سالۀ خسرو پرویز علیه بیزانس که برای ایران دو شکست کمرشکن به دنبال داشت – یکی در سال ۶۲۲ و دیگری در سال ۶۲۸ میلادی – شاید هیچ گاه دین نوینی مانند اسلام شکل نمی‌گرفت. مسیحیان ایران یعنی عرب‌ها در این جنگ از روم پشتیبانی می‌کردند که ما این را در سورۀ «الروم» (سورۀ ۳۰) مشاهده می‌کنیم [ترجمه فارسی از همین کتاب]: روم شکست خورد [زیرا در آغاز بیزانس از ایران شکست می‌‌خورد/بی‌نیاز] / (و آنهم) در نزدیک‌ترین منطقه؛ اما آن‌ها (رومیان) پس از شکست، دوباره پیروز خواهند شد./ این پیروزی خداوند است، چه قبل و چه بعد (دیر یا زود)، و مؤمنین در آن روز به شادی خواهند پرداخت. / خداوند پیروزی را به کسی می‌دهد که اراده کند؛ که او عزیز و رحمان است. [ص ۶۲ و ۶۳]

فصل چهارم به «شکل‌گیری و گسترش حاکمیت اعراب» می‌پردازد. حاکمیت اعراب برخلاف تاریخ‌نگاری اسلامی نه با ابوبکر، عمر، عثمان و علی یعنی شخصیت‌هایی که نمادین‌اند بلکه با یک شخصیت واقعی و تاریخی مانند «ماآویا» که مُعربِ آن «معاویه» است آغاز می‌شود. او در سال ۶۶۱ میلادی به عنوان «امیرالمؤمنین» به قدرت می‌رسد و مکان حکومت خود را به دمشق انتقال می‌دهد. نویسنده به خوبی پرده از این راز و دروغ تاریخی برمی‌دارد که معاویه و جانشین‌اش عبدالملک مروان از یک خانواده یا قبیله به نام «بنی امیه» بودند. معاویه (در واقع ماآویا) در حقیقت یک شخصیت مؤمن مسیحی از منطقۀ میانرودان و عبدالملک مروان از مروانیان (از شهر مرو) بوده که حتا پیش از آن که حاکم تمامی ایران شود حاکم محلی در مرو بود و به نام خودش سکه زده بود. نویسنده با زبانی نسبتاً ساده با اتکا به اسناد نشان می‌دهد که معاویه اصلاً ربطی به عبدالملک مروان نداشته است و آن‌ها اساساً ربطی به خاندانی مانند «بنی امیه» [حتا اگر چنین خاندانِ عربی وجود می‌داشته] نداشته‌اند. آن چه برای خواننده شاید شگفت‌انگیز باشد این است که معاویه و جانشینانش یعنی عبدالملک و فرزندش مسیحی بودند. نویسنده با اتکا به سکه‌ها و کتیبه‌های باقی مانده این نکته را روشن می‌کند.

در فصل پنجم نویسنده به «اسلام، یک مذهب جدید» می‌پردازد. به راستی اگر اسلام در آغاز خود یک دین نوین نبود پس چه بود؟ نویسنده با مدارک و شواهد نشان می‌دهد که اسلام در آغاز خود مسیحیت ایرانی را نمایندگی می‌کرد (نستوریان) ولی آرام آرام توانست بند ناف خود را از اصل خود پاره کند و به عنوان یک دین مستقل عرض اندام نماید. این مرحله در زمان عباسیان تقریباً به پایان قطعی خود رسید. در این بُرش تاریخی بود که تقریباً همۀ احزاب دینی که به شیعیان شهرت داشتند قلع و قمع شدند و شرایط برای یک دین نوین فراهم گردید. نویسندۀ کتاب با اسناد یافت شده نشان می‌دهد که چگونه سرانجام زندگینامۀ محمد (سیرت رسول‌الله) آخرین مراحل ویراستاری خود را در زمان عباسیان طی می‌کند و چگونه عباسیان پذیرفتند که علی نیز در ساختارِ خانوادگی رسول‌الله جایگاه ویژۀ خود را بیابد: تبدیل علیِ ایمانی به علیِ تاریخی.

بخش آخر و ششم کتاب دربارۀ «انشعاب و پیدایش شیعه» است. در این بخش نسبتاً کوتاه، نویسنده به شکل‌گیری «شیعه» و «تسنن» و این که کدامیک از نظر تاریخی بر دیگری مقدم است می‌پردازد. و سرانجام طرح این پرسش‌هاست که شیعه امامیان، یا امامان در خفا، شیعه جعفری و غیبت امامان چیستند؟ نویسنده در رابطه با همین مسئله تأکید می‌کند: همانگونه که دیدیم «اکثریت رهبران و نظریه‌پردازانی که به رشد نظریۀ «امامت» و بخصوص «شیعه دوازده امامی» کمک کردند، ریشه ایرانی داشتند. متعاقباً این فرقه در شهرهای بزرگ ایران (همچون نهاوند، همدان، ری، قزوین، نیشابود، توس، ورامین، کاشان، ساری، استرآباد، سبزوار وغیره) نیز طرفداران بسیاری می‌یافت. شهر قم به عنوان محل تبعید روحانیون شیعه – و در رأس آن‌ها خانوادۀ «اشعری» که از کوفه اخراج شده بود- در راه تبدیل شدن به یک مرکز مهم شیعه بود و …»

به هر رو، خواندن این کتاب را به همۀ کسانی که به موضوعِ اسلام‌شناسی علاقه‌مند هستند توصیه می‌کنم. ما در آغاز یک راه بازنگرانه که سرشار از سنگلاخ و آوارهای تاریخی است قرار داریم. این را، که این «راه» ما را به کجا خواهد برد، هیچ کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند. علم و تکنولوژی با سرعت سرسام‌آوری در حال پیشرفت هستند و هر روزه ابزارهای اندازه‌گیری ما چه در حوزۀ باستان‌شناسی و چه در حوزۀ زبان‌شناسی دقیق‌تر می‌شوند. با این وجود، لازم است که جملات زیر را از نویسنده کتاب یک بار دیگر در این جا بازنویسی کنم:

«در جریان نگارش این کتاب برای من مسجل شد که هر بخش این کتاب می‌تواند برای خود به یک کتاب مفصل تبدیل گردد. اما قصد من در این نوشته، یک مرور «فهرست‌وار» [بر] وقایعی بود که بتواند ما را به حقیقت کمی نزدیکتر کند. این همان کاری است که «کارل پوپر» فیلسوف اتریشی به صورت زیر فرموله کرد: ما نمی‌توانیم واقعیت را ثابت کنیم. ولی ما می‌توانیم جعلیات را ثابت کنیم و از این طریق به واقعیات نزدیک شویم.» [ص ۲۶۰]

پانویس ها:

——————————-
[1]  Luxenberg, Christoph: Die Syro-Aramäische Lesart des Koran. 4. Auflage 2011. Verlag Hans Schiler
[2]  تاکنون گروه اناره هفت جلد کتاب پیرامون آغاز اسلام منتشر کرده است:
1- Der frühe Islam, 666 Seiten,2- Schlaglichter, 2008, 617 Seiten / 3- Vom Koran zum Islam, 721 Seiten / 4- Die Entstehung einer Weltreligion I, 490 Seiten / 5- Die Entstehung einer Weltreligion II, 820 Seiten / 6- Die Entstehung einer Weltreligion III, 931 Seiten / 7- Die Entstehung einer Weltreligion IV, 901 Seiten
[3]  من برای معرفیِ این گروه چند کتاب و مقاله به فارسی برگرداندم که خوانندگان نسبت به آن‌ها واکنش‌های گوناگون نشان دادند. بارها و بارها مستقیم و غیرمستقیم این پرسش یا گله طرح شد که گردانندۀ اصلی این گروه یعنی کارل- هاینتس اولیگ از مسیحیان کاتولیک است که با پیشداوری دینیِ خود به موضوع اسلام می‌پردازد. این که این دسته از خوانندگان این اطلاعات را بر اساس کدامین مدارک یا شواهد به دست آورده‌اند، بر من آشکار نیست. به هر رو، به این دسته از خوانندگان توصیه می‌کنم که کتاب «دین در تاریخ بشری» (Religion in der Geschichte der Menschheit / 2002) بخوانند تا با نظریۀ اولیگ در زمینۀ شکل‌گیری ادیان آشنا شوند.

 

دربارهء بیتی از شاهنامهء فردوسی،مازیارقویدل

نوامبر 7th, 2017

 

نام فرزند زال و رودابه چیست؟: «رُستم»؟ يا «رَستم»؟

 

 

اشاره:

شاهنامه ء استاد سخن، اگرچه از نوشتار و زبانی  زیبا و گويا برخورداراست،امّا رونوشت هايی که تا کنون به دست ما رسيده اند، دارای  پیچیدگی هائی هستند  که خواندن شاهنامه را گاه دشوارمی کنند،ازجمله: نداشتنِ نشانه گذاری ها (“زير” وُ “زَبَر” وُ “پيش”، يا کَسره، فَتحه وُ ضَمّه).دربیت های زیرچند نمونه ازاین دشواری ها آورده می شوند:

 

مرا بر سد/(صد) و بيست شد سالیان  

  برنج و بسختی ببستم ميان

شاهنامه:اندرز دادن منوچهر شاه به نوذر

که برنج و بسختی، باید: به رنج و به سختی نوشته شوند.

 

بزرگـان ايــران بَـرِ تَخـتِ اوی

        نهادنـد يک يک ابر خاک روی

    شاهنامه: بر تخت نشستن نوذر

 که ا بر، باید: اَ وَ بَربايد دور از هم و با زبر بر روی اَ وُ نيز بَ نوشته شود، تا با اَبرِ باران اشتباه نشود.

به شَهرَم يكى مهربان دوست بود   

      تو گفتى كه با من بيك پوست بود

شاهنامه:گفتار اندر بنياد نهادن شاهنامه

بيک، باید: به يک نوشته شود، تا آن را با بِيک يا بيوک، که ترکی است و به کسی کمتر از شاه گفته می شود، اشتباه نشود.

سيامک برای خود و دست ديو     

      تبه گَشت و شد انجمن بی خديو

شاهنامه:رفتن سيامک به جنگِ ديو

 که برای، باید: به رای نوشته شود. تا با برای (برایِ تو/ برایِ من)، اشتباه نشود.

  دبيره يا خطی که ما پارسی زبانان امروز به کار می بریم، دبيره   ای ست که به باور نگارنده، توانايیِ به نوشتار درآوردن آواها یاشنيدنی ها را ندارد،برای نمونه: هنگامی که به بررسی  زبان ها يا گويش های پُشته (فلات) ايران می پردازيم، چه بسیار واژه ها را در گويش وُ گفتار می شنويم که نوشتن آن آواها دشواراست.

 گفتنی است که در دبيره يا خطی که به نامِ “دين دبيره» شناخته می شود، چنين دشواری هايی در ميان نيست. دين دبيره که در دوران ساسانيان فراهم آمد،به نوشته استاد بهار –در سبک شناسی-هنوز هم از بهترين دستورهای زبان در جهان است.دريغا که ما ازآن بهرهء شایسته نگرفته درگسترش آن نکوشيده ايم. کوششی که مردمان يهود در بازشناسی دبیرهء عبریِ مُردهء خویش،به کار بستند و آن را پس از چند هزارسال،زنده وپویا کرده واینک به کار می برند!

   در سرودهء زیر نبودنِ نشانه ها(“زير” وُ “زَبَر” وُ “پيش”، يا کَسره وُ فَتحه . ضَمّه) ، دشواری ساز شده است وُ بسياری می پرسند که پس از “بگفتا“، کدام خوانش بهتر وُ درست ترمی تواند باشد؟: “بِرَستَم”، “به رَستَم”، بِرُستَم/ يا “به رُستَم”؟

به سخنی ديگر،اين سرود را چگونه بهتر است بخوانيم؟:

بِگُفتا به رُستَم غَم آمَد به سَر  

  نَهادَند رُستَمش نامِ پسر

يا:

بِگُفتا بِرُستم غَم آمَد بِسر 

  نَهادَند رُستَمش نامِ پسر

يا:

بگفتا بِرَستم غم آمد بسر 

نَهادَند رُستَمش نامِ پسر

 

   این سخنِ رودابه پس از بيدار شدن از خواب و دیدار نوزادِ درشت اندامش است که بخاطرنداشتن یاننوشتن نشانه هاازسوی  رونوشت برداران، دچاربدخوانی وفهم نادرستِ شاهنامه شده است.

 در اين پيوند چندی پيش، نوشتاری را به دستم رسید که نویسندهء آن مدعی بودکه نام “رُستَم”، بايد “رَستَم” است، نه رُستَم، زيرا تهمينه پس از زادن او، از دردی جانکاه رهايی يافته و استاد سخن نيز، گفته ی رودابه، پس از ديدار فرزندش را چنين سرودين نموده است:

بگفتا برستم غم آمد بسر

  نهادند رستمش نامِ پسر

 

در بارهء اين بیت  چند نکته را بايد يادآور شد:

  1. از آنجا که حرف اضافه “به“، به اسم نمی چسبد، به فعل می چسبد. پس آنانکه، آن را “بِرَستَم” می خوانند، گناهی ندارند. زيرا رونوشت بردار یاکاتب، حرف اضافهء “به” را به “رستم”، چسبانده و خواننده به گمانِ آنکه حرف اضافه، به “فعل”، می چسبد،هدف از واژه برستم را، رَستَن و رها شدن،دانسته است.
  2. چنين خوانشی -(به نظر نگارنده) نمی تواند بيانگرِ اندیشهء استادِ سخن و رودابه باشد، زيرا “رُستَم”، در اين سرود، نام است و حرف اضافهء “به“، نبايد به نام بِچَسبد. برای نمونه ما به جای “به بهرام” يا “به سهراب”، نمی نويسم “ببهرام”، يا “بسهراب”.

   نمونه خوبی از رونوشت برداری اين سرود در نمونهء پژوهشیِ “ژول مُل”، آورده شده که حرف اضافه “به” را، به رُسَتم نچسبانده است.متاسفانه اين نمونه ها نيز دارای نشانه هایِ زير وُ زَبَر وُ پيش نیستند:

بگفتا به رستم غم آمد بسر

نهادند رستمش نام پسر

  1. رودابه هنگامی که از خواب بيدار می شود، در می يابد که دردش از ميان رفته، که خود جای شادیِ دارد، افزون بر آن، فرزندش را به نزدش می آورند و رودابه شادمان از رهايی از درد، هنگامی که چشمش به نوزاد درشت اندام و تنومند خود می افتد، با خنده می گويد با اين پهلوانِ درشت اندام يا تهمتن يا رُستَم، غم وُ درد وُ اندوه به سر آمده و… بر پايهء همین سخنِ رودابه، نام نوزاد را “رُستَم”، يا درشت اندام وُ تنومند بر می گزينند.
  2. چنانکه آمد، رُستَم، به چم(معنیِ) کشيده بال، بُزُرگ اَندام، بُزَرگ تن، دُرُشت اندام، تهمتن وُ نيرومند است ،برای همین، هنگامی که رودابه بيدار وُ هشيار می شود وُ نوزاد درشت اندامش- که فرّ شاهنشهی در چهره دارد- را می بيند، بسيار شادمان می شود:

بخنديد از آن بچه سرو سهی  

بديد اندرو فَرِ شاهَنشَهی

درشت اندامی فرزندی که همانندش را نديده اند، انگيزه نامگذاری نوزاد می شود و رودابه با خنده و شادی، رو به مادر کرده ،می گويد:

بگفتا به رُستَم غم آمد به سر

 نهادند رُستَمش نامِ پسر

  1. در شاهنامه عربی شده ی بُنداری(چاپ افست 1970، تهران)، به روشنی “برُستم” آمده که تنها دشواری آن، چسباندن حرف اضافه، به نام يا اسمِ رُستَم است:

بُنداری: فلمارأًته بتبسمت ضاحکة وقالت برُستم أی قدخصلت. فسمی الصبی “رُستم”.

استاد خالقی مطلق نیز-در زيرنويس سرودِ نامبرده – اين نوشته از بُنداری راآورده اند.

  در پايان، نمونه های اين بیت در شاهنامه های گوناگون و همچنين، چم ( معنی) نام رُستم در چند فرهنگ واژه،در دسترس خوانندگان گذاشته می شود.

اميرکبير 1341:

بگفتا برستم غم آمد بسر 

 نهادند رستمش نامِ پسر

 

اميرکبير 1350، محمد جعفر محجوب:

بگفتا برستم غم آمد بسر 

نهادند رستمش نام پسر

بايسنقری:

برستم بگفتا غم آمد بسر 

ندادند رستمش نام آن پسر

ژول مُل

بگفتا به رستم غم آمد بسر

نهادند رستمش نام پسر

جنيدی:

“برستم” بگفتا: غم آمد بسر 

 نهادند رستمش نام پسر

(4- ريشه يابی نام رستم چنين نيست! رستم در زبان اوستايی رَئو دَستَم! پيکر بزرگ و نيرومند است که برابر آن در زبانِ پهلوی رسُتهم و در زبان فارسی رستم خوانده می شود که گونه ای ديگر از آن تهمتن باشد! و بيگمان رودابه در آن دور که زبان بگونه اوستايی نزديک تر بوده است نام رستم را بدينگونه نادرست گزارش نمی توانست کردن.)

استادخالقی مطلق چاپ ايران، پوشينه 1:

برَستم بگفتا غم آمد به سر 

نهادند رستمش نام پسر

(15- … بُنداری: فلمارأًته بتبسمت ضاحکة وقالت برُستم أی قدخصلت. فسمی الصبی “رُستم”،.

شاهنامه بُنداوی، چاپ افست تهران 1970

فروغی (خلاصه)، 1362چاپ مروی:

برستم بگفتا غم آمد بسر 

نهادند رستمش نام پسر

فلورانس

اين سرود را ندارد.

مسکو، نشر علم 1384:

به رستم بگفتا غم آمد به سر 

نهادند رستمش نام پسر

بر پايهء چاپ مسکو، نشر هرمس، پوشينه نخست1384:

به رستم بگفتا غم آمد به سر 

نهادند رستمش نام پسر

 

چم و معنی نام رُستَم در چند فرهنگ واژه:

 

فرهنگ معين:

رستم، مرد شجاع، دلير، پهلوان

 

فرهنگ عميد،انتشارات راه رشد، چاپ 1389:

رستهم: (رُ/تَ.ه) مرکب از رس”نمو”، و تهم، “قوی، بزرگ” بزرگ تن، تنومند، بلندبالا. و نام بزرگ ترين پهلوان داستانی ايران، رست.

 

فرهنگ عمید انتشارات اميرکبير، تهران 1363:

۱. بزرگ‌تن؛ تنومند؛ بلندبالا؛ خوش‌اندام. در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است
۲. مرد دلیر و شجاع؛ پهلوان:  پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی: ۸۲۹).  

فرهنگ عمید انتشارات اميرکبير:

به ضمِ را و فتح تا و ُ سکونِ ها:

رُستَم، پهلوان داستانی ايران

برهان قاطع

 پوشينه (جلد) 2:

رُستَهم: به ضم اول و سکون ثانی و فتح فوقانی و ها و میم هر دو ساکن، رستم زال را گويند.

رُستی: به ضم اول بر وزن سُستی، راخت و فراغت باشد. خيرگی و دليری و شجاعت و غالب شدن و مستولی گرديدن را نيز گويند. و به معنی محکمی و استواری نيز آمده است.

 

مازيار قويدل

25 اکتبر 2017 و 3 ابان ماه

غزلی ازحسین مُنزوی

نوامبر 7th, 2017

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طولِ خط ،از نقطه ای که پُر شده است 
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدَلِ اسم اعظم اند همه 
از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیمِ بود و نبود 
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن 
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مردِ نیم رَهَم 
از این سفر همه پایانِ آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا 
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات 
جهان پر از تو و من شد پُر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دَم زده ای 
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

غزلی از فاضل نظری

نوامبر 6th, 2017
به خداحافظیِ تلخِ تو سوگند، نشد
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
 

شعری از قیصر امین پور

نوامبر 6th, 2017
حرفهای ما هنوز ناتمام …
تا نگاه میکنی ،وقت رفتن است …
بازهم همان حکایت همیشگی،
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود …
آه…
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود؛
                     دیر می شود …

سیدعلی صالحی:متخصّصین سانسور و«روزگارِ کوچک‌پرور»!

نوامبر 6th, 2017

به گزارش خبرنگار ایلنا، سیدعلی صالحی (شاعر و نظریه‌پرداز شعر حکمت)در یادداشتی با عنوان «ناامید نمی‌شویم» از عدم صدور مجوز آخرین مجموعه شعرش «سرود روح بزرگ» پس از هفت ماه انتقاد کرده است.

متن کامل این یادداشت بدین شرح است:

دایره بررسی کتاب و صدور مجوز چاپ (وزارت ارشاد) به چه حقی کتاب مرا در نوعی فراموشی و در توقیفی هفت‌ماهه زمین‌گیر کرده است؟ «سرود روح بزرگ» -تازه‌ترین دفتر شعر- من ماه‌ها است که از سوی موسسه انتشاراتی نگاه به دایره مربوطه سپرده شده بلکه پروانه عبور از آخرین تنگناها میسر شود. پس کو، کجا، کی و چرا!؟

«سرود روح بزرگ» در این روزگار کوچک‌پرور به سایه رانده شده است. به چه حقی با حیات ما بازی می‌کنید؟ مگر متخصصین سانسور چقدر باید این دفتر را زیر و رو کنند آنهم در دوره مدعیان اعطای آزادی بیان(!)

چه چپ،چه راست کندوکاو کنند،چه از پایین به بالا بخوانند، نکته خاص و معینی از این مجموعه شعر دستگیرتان نخواهد شد چون سراسر این دفتر «نکته» است.

بعد از دهه‌های متوالی؛ اعمال وحشت انتظار برای کسب مجوز برای تک تک آثارم نتوانسته خسته و ناامید و منزوی‌ام کند. این قدرت اهل قلم مستقل است. آنها که در دایره بررسی کتاب آثار امسال مرا رصد می‌کنند احتمالا باید با شعر مدرن فارسی آشنا باشند و چه بسا شاعر … ! این متخصین باید بدانند صدای روح بزرگ، خاموش نمی‌شود.

من مثل همه این دهه‌ها باز هم صبوری می‌کنم، اما صبر هم حدّی دارد اگر طاقت از کف برود، این مجموعه را در شبکه‌های مجازی منتشر و منعکس خواهم کرد. مدّعیان وفورِ پُرفوَران آزادی بیان بدانند نه امید واهی و نه تدبیر محتاط‌شان هیچ دردی را درمان نکرده است.

خلیل ملکی:چهرهء انسانیِ سوسیالیسم ایرانی،گفتگوبادکترهمایون کاتوزیان

نوامبر 4th, 2017

خلیل ملکی یکی ازچهره های برجسته و تأثیرگذار درفرهنگ سیاسی ایران معاصراست.هرچندکه به خاطرتبلیغات دیرپای حزب توده،شخصّیت و جایگاهِ فکری ملکی هنوز ناشناخه است،امّابافروریختن دیوارهای ایدئولوژیک و به همّت دکترهمایون کاتوزیان،اینک ما بهتر و روشن تر می توانیم چهرهء شریف و شجاعِ وی را بشناسیم.ما درکتاب«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»(چاپ چهارم،صص459-483) و نیز درمقالات «خلیل ملکی وتراژدیِ روشنفکرانِ تنها!» و «نقدی برکتابِ کودتا،نوشتهء دکتریرواندآبراهامیان»ازاو یادکرده و ملکی را ازقربانیانِ«حمّامِ فینِ حزب توده» به شمارآورده ایم.

در آستانهء صدمین سالگرد انقلاب اکتبر روسیه، همایون کاتوزیان مورّخ و استاد اقتصاد سیاسی، کتابی را به زبان انگلیسی با عنوان «خلیل ملکی:سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی» به دست ناشر سپرده است.متن زیر،برگزیده ای است ازگفتگوی «رادیوفردا»بادکترکاتوزیان دربارهء همین کتاب.

آقای همایون کاتوزیان، در کنفرانس منچستر که متمرکز بود بر بحثهای درونی سوسیالیسم ایرانی، گفتار شما تحت عنوان «از گناهان خلیل ملکی» با اختلاف نظر در حزب توده بر سر تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان آغاز شد. از اینجا آغاز کنیم که نظر خلیل ملکی درباره تقاضای امتیاز نفت شمال (در دهه ۱۳۲۰) توسط شوروی چه بود؟

همایون کاتوزیان: حزب توده از تقاضای امتیاز طرفداری کرد و نمایندگانش در مجلس رای دادند به خلاف قطعنامه ای که مصدق آورده بود به این معنا که اگر قرار باشد هیچگونه امتیازی به هیچ کشور خارجی داده شود باید از طریق مجلس بگذرد یعنی مجلس تصویب کند و دولت راسا نمی‌تواند این اقدام را بکند. این عملا تقاضای امتیاز نفت شمال توسط شوروی را در محاق گذاشت. در آن شرایط اگر هم دولت موافقت می‌کرد مجلس رای نمی‌داد.

سران حزب توده و نمایندگان حزب توده در مجلس با این قطعنامه مخالفت کردند و هواداری کردند از دادن امتیاز نفت شمال به شوروی. ملکی و جریان اصلاح‌طلب‌ها از این موضوع چندان راضی نبودند. به همین جهت مثلا موردی پیش آمده بود که حزب توده به هواداری از دادن این امتیاز تظاهرات خیابانی راه انداخته بود که بعد ناگهان می‌بینند که سربازهای شوروی که در ایران بودند چون ایران تحت اشغال متحدین بود، آمدند و حفاظت می‌کنند از تظاهرکنندگان حزب توده به نفع امتیاز نفت شمال. این مساله خیلی آنها را ناراحت و عصبانی کرده بود.

شما اگر خاطرات آل احمد را بخوانید تعریف می‌کند که چگونه با کمال افتخار در این تظاهرات شرکت کرده بود به محض اینکه چشمهایش به سربازهای شوروی افتاد پا به فرار گذاشت و بازوبندی را که با افتخار پوشیده بود به قول خودش سوت کرد. ملکی هم با این کارها مخالف بود و دکتر رحیم عابدی که در آن زمان در حزب توده بود و بعدا مثل آل احمد با انشعابیون خارج شد از حزب توده برای من نقل کرد که ملکی داد زد سر ایرج اسکندری که برو به این چکمه سرخ‌ها بگو که اینجوری آبروی ما را نریزند. اما در ملاء عام ملکی و اینها مخالفت کتبی نکردند با امتیاز نفت شمال.

حتی از طرف خود دکتر مصدق پیشنهاد شده بود که یک شرکت نفت شمال تشکیل بدهد و تمام ایرانی باشد و نفت را شوروی بفروشد. البته معنای این در عمل این بود که شوروی پول قرض بدهد به ایران که ایران این شرکت را راه بیاندازد چون ایران خودش این سرمایه را نداشت. ملکی در یادداشتی نوشته بود که این دو با هم فرقی ندارد. امتیاز دادن با گرفتن قرض و نفت فروختن چندان تفاوتی ندارد. به هر حال مساله یک خورده روشن بود. به دلیل اینکه نمی‌خواستند در ملاء عام با حزب شان مخالفت کنند. در نظر داشته باشید که این اتفاق در سال ۱۳۲۲ افتاد. یعنی همان سالهای اول تشکیل حزب توده و ملکی هم نسبتا تازه به حزب توده پیوسته بود. (ملکی در آغار تاسیس حزب توده عضو این حزب نبود).

این مساله در کتاب شما یعنی خاطرات سیاسی خلیل ملکی که در مقدمه‌ بیش از ۲۵۰ صفحه‌ای که نوشتید توضیح داده شده. بعد از کتاب شما خسرو شاکری (تازیخ پژوه) آمد ایراد گرفت و گفت که خلیل ملکی آن موضع مستقل ملی را که بهش نسبت داده می‌شود نگرفت و حتی از نزدیکی با اتحاد جماهیر شوروی دفاع کرده.

شاکری به یک مقاله اشاره می‌کند که من البته هرگز ندیده بودم و به این مقاله اول انور خامه‌ای در خاطراتش اشاره کرده بود ولی شرح نداده بود. شاکری رفته بود گمان می‌کنم از روی دست انور خامه‌ای این را پیدا کرده بود و این ایرادات را گرفته بود. چنانکه من گفتم ملکی اینها حزب توده که بودند با اتحاد شوروی مخالف نبودند. آنها اگر اختلاف داشتند با سران حزب توده در ارتباط با شووری یکی این بود که چرا سران حزب توده سرسپرده سفارت شوروی اند و از آن دستور می‌گیرند. نه اینکه با شوروی مخالف باشند. شوروی آن موقع فوق‌العاده محبوب بود. نه فقط با ایران بلکه در تمام دنیا. بعد از پیروزی شوروی در استالینگراد و نبرد قهرمانانه که آنها کرده بودند تمام دنیا حتی آمریکا و حتی اروپا فوق‌العاده محبوب بود.

بپردازیم یه آن اختلافاتی که در درون حزب توده بود بر سر تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و جایگاه خلیل ملکی در این اختلاف نظر.

ملکی وقتی که فرقه دموکرات تشکیل شده با داشت تشکیل می‌شد حزب توده فرستادش به تبریز برای ریاست سازمان ایالتی حزب توده در آذربایجان. به خاطر اینکه اینها اخبار بدی می‌شنیدند از آن سامان که عده‌ای از مهاجران که بیشتر مهاجران شووری بودند از آذربایجان، آمدند آنجا و مردم علما و غیره را از کمونیسم تر ساندند. یک مقدار فساد سازمانی و غیره.

به این دلایل بود که کمیته مرکزی حزب توده ملکی را فرستاد تبریز. ملکی در تبریز موقعیت سازمان ایالتی را حفظ کرد به عنوان یک سازمان مستقل حزب توده نه جزیی از فرقه دموکرات. آنجا شروع به اصلاحاتی کرد که با مخالفت آدمهایی مثل پیشه وری و محمد بی‌ریا که رییس شورای متحده کارگران در آن سامان بود و غیره مواجه شد. مهاجرانی را که اخلال می‌کردند از حزب بیرون کرد و بعضی عده دیگر را و شروع کرد سعی کند که یک عده آدم صالح که توده‌ای نبودند به طرف حزب به عنوان سمپاتیزان جلب کند و این هیچکدام مورد تایید فرقه دموکرات و بی‌ریا و به طریق اولی نیروهای شوروی که آنجا را تحت اشغال داشتند نبود.

به همین جهت ملکی برگشت به تهران به امید اینکه قیمومت بیشتری بگیرد برود آذربایجان برای اصلاحات حزب توده که خبر رسید که اصلا به قول خودش مملکت آذربایجان تبریز شده و نیروهای شوروی گفتند که حق ندارد به تبریز برگردد. این مقدمات بود. ولی وقتی که فرقه دموکرات قیام کرد و خودمختاری اعلام کرد و پیشه‌وری نخست وزیر آذربایجان شد ملکی و خیلی‌های دیگر در حزب توده با این کارها مخالف بودند و مساله وقتی به نقطه اوجش رسید که فرقه دموکرات اعلام کرد که سازمان ایالتی حزب توده را در خودش منحل می‌کند.

این مورد پذیرش حتی سران حزب توده نبود و ملکی یک قطعنامه‌ای گذرانده بود در کمیته مرکزی که این کار را محکوم می‌کرد و استقلال حزب توده را تایید می‌کرد. همان شب که این قطعنامه گذشته بود که فردا منتشر شود عبدالصمد کامبخش برده بود سفارت شوروی و دستور گرفته بود برای کمیته مرکزی که این کار را نباید بکنند بلکه باید تایید کنند و پشتیبانی کنند از این اقدام فرقه دموکرات و پیشه وری. این بود که اختلافات را شدیدا دامن زد در آن یک سالی که گذشت بین قیام پیشه وری و شکست فرقه دموکرات.

به اصلاحاتی اشاره کردید که قرار بود خلیل ملکی در آذربایجان بکند موقعی که رفته بود آنجا از طرف حزب توده و بعدا که دیگر پایش را بریدند از آن. یکی دو نمونه از این اصلاحات توی کتابتان هست و هم در گفتارتان در منچستر به آن اشاره کردید. عکس‌ها و زبان. با اینکه خود ملکی ترک زبان و تبریزی بود.

بله اصلاحات چند وجه داشت چنانچه گفتم. وجوه عمده ترش همان چیزهایی بود که راجع به تصفیه سازمان حزب توده در آذربایجان، عناصر نامطلوب و مثلا دیده بود آنجا ده تا عکس استالین را گذاشتند. گفته بود اینها را بیاورید پایین و عکس ارانی و ستارخان و خیابانی را بگذارید و با بی‌ریا صحبت کرده و بی‌ریا بالای سر خودش عکس بزرگ استالین را پشت میزش گذاشته بود و ملکی تقریبا به او التماس کرده بود که آقا این عکس را از آنجا بردار خوب نیست. خودش می‌گوید بالاخره برداشت ولی گذاشت توی تاقچه. از این مسایل گوناگون گرفته تا همینکه شما گفتید که خودش می‌گوید توی خاطراتش که با اینکه من معمولا آنجا که بودم با آدمهای ترک زبان ترکی حرف می‌زدم ولیکن در مجالس رسمی حزب توده فارسی صحبت می‌کردم. و این خوشایند آن جریان نبود.

بعد از شکست اصلاح‌طلبان حزب توده در جریان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان خلیل ملکی به فکر انشعاب از حزب توده افتاد،‌ یا در آن زمان هنوز امید داشت که حزب توده اصلاح شود؟

وقتی فرقه دموکرات شکست خورد سران حزب توده هم شکست اخلاقی و سیاسی بدی خورده بودند. به همین جهت حالت سرافکندگی داشتند نسبت به ملکی و جریان اصلاح‌طلب به نحوی که ملکی نقل می‌‌کند وقتی جلسه‌ای تشکیل می‌شد برای گفتگو درباره این مسایل با کمیته مرکزی ما عادت نداشتیم که وقتی کسی وارد می‌شود در جمع همه بلند شوند. نوشته که من که وارد شدم همه بلند شدند ایستادند. کمیته مرکزی استعفا کرد و آن هیات اجرایی موقت به وجود آمد. در آن اوایل یک امیدی بود که کار اصلاح‌طلبان در حزب پیش برود از جمله اصراری که داشتند برای اینکه کنگره حزب تشکیل شود، کمیته مرکزی. یعنی سران نمی‌کردند و مخالف بودند برای اینکه می‌دانستند در کنگره می‌بازند. می‌بازند به اصلاح‌طلبان. از جمله یک کنفرانس تهران تشکیل دادند که دو سوم رای تمام کشور را داشت.

این را اپریم اسحق معروف به دکتر اپریم به من گفت. گفت توی آن کنفرانس تمام قطعنامه‌های ما برنده شد و ما پیروز شدیم. به همین جهت پیش‌بینی می‌شد که اگر کنگره سریع تشکیل شود ما موفق شویم. به همین جهت هم کنگره تشکیل نمی‌دادند. این بود که روابط یواش یواش سخت تر و سخت تر شد تا اینکه منجر به انشعاب دی ماه ۱۳۲۶.

بعد از انشعاب، رئوس سیاست خارجی که خلیل ملکی برای ایران مناسب می‌دانست چه بود؟ تغییری کرده بود یا اینکه همان افکار سابقش بود؟

نه. بعد از انشعاب که شروع کرد به تحلیل و انتقاد نه فقط از حزب توده بلکه شوروی واستالینیسم و بنابراین اگرچه پیش از آن هم حزب توده اعلان نکرده بود که طرفدار پیوستن به بلوک شرق است، منظورم پیش از انشعاب است، این موضوع هنوز مطرح نبود و آنطور بلوک بندی نشده بود، به خاطر اینکه هنوز جنگ سرد شروع نشده بود، اصلا این مساله مطرح نبود پیش از انشعاب. بعد از انشعاب ملکی همان اعتقادی را داشت که بعد منجر شد به زیر نظریه نیروی سوم که فقط موضوعش بی‌طرفی نبود بلکه استقلال از دوبلوک بود برای کشورهایی که بعدها اسمشان شد جهان سوم و نهضت‌های ملی و چپ مستقل آن کشورها برای پیشرفت و توسعه. بنابراین نیروی سوم نظریه سیاسی اجتماعی بود و نه فقط یک شعار.

این را بیشتر خواهیم شکافت. اما قبل از آن من دو سئوال دیگر هم دارم. از چه زمانی مرزبندی افکار خلیل ملکی با لنینیسم و انترناسیونال سوم کامل می‌شود؟

بعد از انشعاب. حالا کی من دیگر روزش را نمی‌دانم. ولی بعد از انشعاب چیزی نگذشت که دوران نهضت ملی ۱۳۲۸ اصلا چیزهایی که ملکی می نویسد یک آدم مارکسیست آن زمان نمی‌خواند. مثلا طرفداری از دموکراسی پارلمانی و تاکید می‌کند بر آزادی انتخابات و آزادی حق رای و اینکه همه افراد مردم باید در سرنوشت شان شریک باشند. اینکه درست است که اجتماع بسیار اهمیت دارد برای اصلاحات جمعی ولی نباید فراموش کرد که اجتماع متشکل از افرادی است که مجموعا اجتماع را تشکیل می‌دهند و بنابراین فرد باید اهمیت داشته باشد و این چیزها مارکسیستی نبود و هنوز هم نیست.

شما نزدیک ۴ دهه پیش تاکید کردید که خلیل ملکی پیش از متفکران و رهبران کشورهای اروپای شرقی که نمی‌خواستند وابسته به شوروی باشند مثل مارشال تیتو رییس جمهوری یوگسلاوی، یا میلوان جیلاس نویسنده کتاب طبقه جدید اهل همین کشور که البته مغضوب تیتو و از دایره یوگسلاوی حذف شد عبارت نیروی سوم را که به آن اشاره کردید سکه زد. و افزودید که ملکی مبتکر نگاه جدیدی به مناسبات خارجی،‌ صف‌آرایی داخلی جامعه ایران بود. توضیح موجزی در این باره می‌دهید؟

برمی‌گردد به نظریه نیروی سوم و تاکید بر به قول خودشان قوای ذخیره این ملت‌ها، وابسته به هیچ قدرتی نباشند،‌ بدون اینکه با قدرتها دشمنی بکنند، روابط دوستانه داشته باشند ولی روی پای خودشان بایستند. تیتو و اینها. تئوری نیروی سوم ملکی دو بخش دارد. خودش بخش بندی کرده. یکی می‌گوید نیروی سوم به معنی اعم و یکی به معنای اخص. نیروی سوم به معنای اعم یعنی آنچه که من الان گفتم، مساله اینکه کشورهایی مثل ایران بدون اتکا به قدرتهای خارجی و با اعتماد به نفس کوشش کنند برای اینکه کشورشان پیشرفت کند و اصلاح شود و غیره. نیروی سوم به معنای اخص منظورش دقیقا همان چیزی بود که شما گفتید کسانی مثل تیتو و جیلاس که در یوگسلاوی بودند ولی جاهای دیگر هم نظایرشان بود ولی جرات نمی‌کردند حرف بزنند، اینها بودند که می‌خواستند رژیم سوسیالیستی خودشان را داشته باشند ولی از شوروی و استالینیسم مستقل باشند. ملکی این را حتی تا اندازه‌ای توسعه می‌دهد به اروپای غربی. و احزاب سوسیالیستی اروپای غربی و خاصه جناح چپ آنها را در چارچوب همین نیروی سوم به معنای اخص تحلیل می‌کند.

اینکه سالهاست که گفتید تئوری پردازی خلیل ملکی در مورد مفهوم نیروی سوم بازمی‌گردد به قبل از حرف‌های تیتو حرف‌های جیلاس و نظایر آنها،‌ می‌توانید یک مقدار بیشتر بشکافید؟

نیروی سوم را ملکی پیش از آنها مطرح نکرده بود و آنها هم مطرح نکردند. نیروی سوم اصطلاح ملکی بود. ولی مبارزه با استالینیسم را ملکی پیشتر از آنها شروع کرد لااقل علنی. آنها لابد حتما به طور مخفی اختلافات داشتند و محرمانه صحبت می‌‌کردند با شوروی تا اینکه بالاخره مساله رو شد و سروصدا شد و شوروی آنها را از کمینفورم اخراج کرد. چنانکه مرحوم دکتر محمد حسین تمدن از جوانان بسیار مهم و برجسته حزب توده بود در آن زمانها و یک مدتی مشاور کمیته مرکزی حزب توده بود، برای من نقل کرد که از قضا ملکی پیش از انشعاب نماینده یا رابط حزب توده بود با سفارت یوگسلاوی در تهران و وقتی انشعاب کردند سفیر یوگسلاوی به او گفت دیگر پایت را اینجا نگذار. این مثال بسیار خوبی است که ملکی پیشتر از آنها این مساله را به طور علنی مطرح کرد.

عکس العمل خلیل ملکی به پاکسازی‌ها و تصفیه‌های استالینی در بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در دوران خروشچف چه بود؟

عکس العملش این بود که استقبال کرد و گفت سالها که ما این حرفها را می‌زدیم حالا آقای خروشچف آمده و حرفهای ما را تایید می‌کند.

از ویژگی‌های سیاست داخلی مورد نظر خلیل ملکی استقبال از گفتگو بود. حتی گفتگویی هم کرده بود با محمدرضا شاه پهلوی، گفتگویی سه ساعته که در سخنرانی‌تان در منچستر به آن اشاره کردید. که هم مورد حمله حزب توده بود و هم مورد حمله بعضی از عناصر گرایش ملی. این تاکیدش آن موقع برروی گفتگو سرچشمه‌اش در کجا بود؟ با توجه به اینکه چنین افکاری در آن موقع رواج نداشت.

ملکی به طور کلی اهل گفتگو و تبادل افکار و نظریات بود. معتقد بود که همه اهل سیاست باید این کار را بکنند. ولیکن مورد ملاقات با شاه این بود که آقای اسدالله علم وزیر دربار دو سه بار رفته بود منزل ملکی و با او صحبت کرده بود. دست آخر گفته بود شاه می‌خواهد با شما ملاقات کند. ملکی هم علی‌الاصول اشکالی در این نمی‌دید که با شاه حرفهایی که می‌نوشت و همه جا می‌گفت بزند. با این وصف با دکتر غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی که از سران برجسته جبهه ملی دوم بودند مشورت کرده بود که آیا به نظر شما این کار درست است یا نه. گفته بودند بله شما بروید. البته این هم با تصویب کمیته مرکزی سازمان بود وگرنه بدون آن راسا که تصمیم نمی‌گرفتند. باری این بود موضوع رفتن ملکی برای گفتگو با شاه که نتیجه‌اش را هم به اختصار در نامه خیلی بلندی که به مصدق یکی دو سال بعد نوشت گزارش داد.

در ۴۷ سالی که از درگذشت خلیل ملکی می‌گذرد نگاه به او در میان فعالان سیاسی و تحصیل کرده‌های ایران از چه نشیب و فرازهایی گذشته؟

نشیب و فراز نمی‌دانم. ولی شما وقتی به کاریر Career ملکی نگاه می‌کنید می‌بینید که به طرز حیرت انگیزی در هر زمان هر بحث و نقد نظری که ارائه کرد درست درآمد. چه نقدش از حزب توده و راه و روش و اشتباهات حزب توده از پیش از فرقه دموکرات تا بعد از آن و بعد سر ملی شدن که حزب توده مخالفت کرد و بعد که حزب توده گفت مصدق جاسوس آمریکا است و بعد بعضی‌ از اشتباهاتی که مصدق کرد مثل رفراندوم مجلس هفدهم که مخالفت ملکی معروف است. از آنجا بگیر و بیا بعدش هم همینطور.

دست آخر هم طوری شد که وقتی همه جبهه ملی دومی‌ها سیاست را کنار گذاشتند و رفتند پی کارشان و وقتی که هنوز مبارزه چریکی و زیرزمینی شروع نشده بود ملکی آنقدر ادامه داد به کوشش خود برای اصلاحات دموکراتیک که گرفتند و محاکمه‌اش کردند و هزار بد و بیراه به او گفتند و تهمت زدند و در محکمه نظامی محاکمه اش کردند و محکومش کردند.

هر کدام از اینها را نگاه کنید می‌بینید مواضعش صحیح بوده. من فکر می‌کنم در منطقه کمتر آدمی مثل او پیدا شده. من نشنیدم.

درگذشت علی اشرف درویشیان و استادخدائی شریف زاده ادیب تاجیکستان

اکتبر 30th, 2017

چندی پیش،علی اشرف درویشیان،نویسندهء نجیبب ونامدار ایران-پس ازیک بیماری طولانی-چشم ازجهان فروبست.

 درویشیان را می توان ازتبارنویسندگانی مانندصمدبهرنگی دانست که زندگی طبقات فرودست جامعه،مضمون بسیاری ازآثاِوی را تشکیل می دهند.اونمونهء برجستهء اخلاق،ادب،فروتنی و فرزانگی درعرصهء ادبیّات ایران بود.

کانون نویسندگان ایران دربارهء درویشیان نوشت:

«او که نزدیک به نیم قرن پژواک صدای بی‌صدایان و تصویرگر سیمای بی‌چهره‌گان بود، در حالی برای همیشه چشم‌های نگرانش را برهم‌ نهاد که رویای زیبا کردن جهان، این جان مایه ی بی بدیل قلم او، همچنان به تحقق نپیوسته است؛ با این همه، شعله‌ی فروزان آرمان ها و آرزوهایش، که خود در پراکندن آن بسیار سهم داشت، تابناک است و بر راه همه ی جویندگان شادی و آزادی نور می‌افشاند. آنچه او کرد و آنچه بر جا نهاد، نشان و میراث نویسنده‌ای است که هیچ‌گاه به تایید ستم و سیاهی برنخاست؛ حاشا که همواره بر آن شورید و زبان اعتراض گشود، هیچ‌گاه و به هیچ بهانه‌ای بر سفره‌ی صاحبان قدرت ننشست؛ زیرا که آن را “خونین” می‌دانست. همین بود که سال‌ها زندان و فشار و آزار نصیبش کردند. سال ها حبس و شکنجه و آزار در زندان های رژیم شاه و سال‌ها تعقیب و احضار و فشار در رژیم کنونی تاوان سرفرازی و حفظ شرافت قلمش بود؛ قلمی که با آفرینش ده‌ها کتاب طی نیم قرن صدها هزار خواننده و محبوبیتی کم‌نظیر داشته است».

علی‌اشرف درویشیان، سوم شهریور سال ۱۳۲۰ در کرمانشاه متولد شد. و در سن ۷۶ سالگی در کرج  دیده ازجهان فروبست.

پیکر علی اشرف درویشیان درهشتم آبان ماه با نوای «مرغ سحر» به خاک سپرده شد.

برخی آثاردرویشیان عبارت است از:

«بیستون»، «آبشوران»، «فصل نان»، «همراه آهنگ‌های بابام»، «گل طلا و کلاش قرمز»، «ابر سیاه هزارچشم»، «روزنامه دیواری مدرسه ما»، «رنگینه»، «کی برمی‌گردی داداش جان»، «آتش در کتابخانه بچه‌ها»، «چون و چرا»، «داستان‌های محبوب من» (با همکاری رضا خندان مهابادی)،«افسانه‌ها و متل‌های کردی»، «سال‌های ابری» (۲ جلد)، «درشتی»، مجموعه ۲۰ جلدی «فرهنگ افسانه‌های مردم ایران» (با همکاری رضا خندان مهابادی)، «واژه‌نامه گویش کرمانشاهی»،  «شب آبستن»، «از این ولایت»، «قصه‌های آن سال‌ها»، «هفت مرد، هفت داستان»،  و «دانه و پیمانه» (با همکاری رضا خندان مهابادی) .

****

استادخدائی شریف زاده،ادیب وسخن شناسِ تاجیکستان،درشهردوشنبه چشم ازجهان فروبست.

شریف زاده ازادیبان برجسته ای بودکه برای رواج زبان پارسی وتثبیت آن- به عنوان  زبان ملّی  مردم تاجیکستان-تلاش های فراوان کرده بود.

شریف زاده از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷ رئیس دانشکدهء زبان و ادبیات دانشگاه ملی تاجیکستان بودودراین مقام برای گسترش زبان وادبیّات فارسی خدمت فراوان کرد. او از اعضای اتحادیه نویسندگان تاجیکستان مدتی نیزمسئول بخش نقد ادبی این اتحادیه بود.

ازشریف زاده کتاب های متعدّدی درزمینهء فرهنگ وتاریخ حوزهء تمدن ایرانی  منتشرشده است .«شاهنامه و شعر زمان فردوسی»، یکی ازبهترین پژوهش ها دربارهء فردوسی است.

ازدیگرآثاراو می توان ازکتاب های زیرنام برُد:

مقام ابن سینا در شعر و ادب تاجیک (۱۹۸۵)، کلام بدیع (۱۹۹۱)، شاعر و شعر (۱۹۹۸)، آزردگان و امیدواران (۲۰۰۱)، صوت عجم (۲۰۰۲)، بلاغت و سخنوری (۲۰۰۲)، نظریه نثر (۲۰۰۴)، اشعار هم عصران رودکی (۲۰۰۷)، سنتهای ادبی (۲۰۰۷)، سخن از ادبیات ملی (۲۰۰۹ و.. سیزده مقاله (۲۰۱۳).

نقدی بر«کودتا»ی دکتر یرواند آبراهامیان(بخش۲)،علی میرفطروس

اکتبر 26th, 2017

بخش نخست

*ارزیابی منابع،ارزش علمی و آکادمیک یک تحقیق را برجسته می کند.دربارهء قیام 30تیر آبراهامیان-اساساً- روایتِ اخیرِ نورالدین کیانوری و پیروانش را تکرارکرده است.پُرسش این است:حزبی که تا آخرین لحظات،مصدّق را«نمایندۀ استعمار»،«عامل امپریالیسم»و«پیرمردِ مکّار»می دانست ،در قیام 30تیر چگونه  می توانست از مصدّق حمایت کند تا به قول آبراهامیان«نقش تعیین کننده»در جنبش مردم داشته باشد؟

*احسان طبری دربارهء هدف از قتل محمد مسعودتوسط«کمیتهء ترور سازمان افسران حزب توده»:« قتل محمدمسعودبرای ایجاد یك شوکِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو[روزبه] اطمینان داشت كه قتل ،صد در صد به حساب دربار  تمام خواهدشد».

***

حزب توده،پُشتیبان دولت دکترمصدّق؟!!

دکترمصدّق برای خاتمه دادن به مسئلهء نفت هرگاه که به مذاکره با دولت های آمریکا و انگلیس مشغول بود،حزب توده -در یک اتحادِ نانوشته با دولت انگلیس -با به راه انداختن انواع و اقسام اعتراضات و تظاهرات خیابانی،عامل آشوب و اختلال و بی ثباتی در جامعه می شد و مصدّق را از پرداختنِ صبورانه و صحیح به مسئلۀ نفت  بازمی داشت.از همین زمان بود که مفهوم«توده نفتی»به فرهنگ سیاسی ایران  وارد شد.بابک امیرخسروی-از کادرها و مسئولان برجستۀ حزب توده در آن زمان – یادآور می شود:

به واحدهای حزبی وسازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند که چوب های پلاکارد و پرچم هارا طوری تهیّه  بکنند که بتوان ازآن ها در موقع مقتضی!بجای چماق  استفاده کرد.بسیاری از شرکت کنندگان درجیب های خود  فلفل و پنجه بوکس و چاقو و سایل مختلف ضرب و جرح  آماده داشتند.اعضای حزب[توده] و به ویژه سازمان جوانان برای انتقام کشی و نشان دادن ضرب شست،مغزشوئی شده بودند»(1).

دکتر انور خامه ای نیز در بارهء«علل واقعی حادثه آفرینی های حزب توده»می گوید :

 -«اغتشاش در کارخانه ها و دبیرستان ها و دانشگاه،اغلب بدین سان پدیدمی آمد که توده ای هابه مصدّق و جبههء ملّی  حمله می کردندو آنها را نوکر انگلیس و آمریکا می خواندندند و در نتیجه؛خشم طرفداران مصدّق را برمی انگیختندو حادثه،آفریده می شد!.به موازات این حوادث،حزب توده از هر فرصتی استفاده می کرد برای اینکه میتینگ و راه پیمائی به راه اندازد.اگرزد و خوردی،کَشت و کُشتاری،خونریزی پیش آمد،که هُوالمطلوب.اگر نیامد که قدرت خود و ضعف حکومت مصدّق را  نشان  داده است،مثلاً در اوایل آبان[1330،به هنگام سفر مصدّق به آمریکا]،«سازمان دانشجویان و دانش آموزان حزب توده»علیه مظالم انگلستان در مصر، راه پیمائی به راه انداخت و با وجود اینکه شهربانی آنرا ممنوع اعلام کرده  و گفته بود از آن  جلوگیری خواهد کرد و مسئولیّت هرحادثه ای متوجهء مسئولان سازمان مزبور است،[حزب توده]از انجام آن  چشم پوشی نکرد و اگرخودداری پلیس و طرفداران جبههء ملّی-به علّت غیبت مصدّق و توصیهء او به حفظ آرامش- نبود،مسلّماً حوادث 23 تیر تجدید می شد،کمااینکه با وجود این خودداری و گذشت هواداران جبههء ملّی و دولت،دانشجویان و دانش آموزان توده ای از تحریک و اخلال دست برنداشتند و کار را بجائی کشاندند که شورای دانشگاه ،یعنی رؤسای دانشکده ها و نمایندگان استادان را مدت 10ساعت در یکی از اطاق ها زندانی کردندکه منجر به تعطیلی دانشگاه شد…[بدنبال] تعطیلی دانشگاه،این بار،«سازمان دانشجویان ودانش آموزان»اعلام کردکه در14آذر[1330]بعنوان اعتراض علیه تضییقات دولت وتعطیلی دانشگاه،میتینگ و راهپیمائی برپاخواهدداشت.باآنکه شهربانی از3روزپیش مکرّر اخطار کرد که ازاین تظاهرات  جلوگیری خواهد نمود و مسئولیّت هراتفاقی که بیافتد برعهدهء تظاهرکنندگان است و با آنکه معلوم بودبعضی عناصر و سازمان ها-چه درداخل جبههء ملّی وچه خارج از آن-خود را آمادهء مقابله باحزب توده وضرب شست نشان دادن به آن می نمایند،با وجود تمام اینها،حزب توده ازراه پیمائی   صرف نظرنکردوحوادث 23تیر(1330)تقریباًتکرارشد.توده ای هاازدانشگاه حرکت کردند و تابهارستان اتفاقی نیافتاد.ابتدای خیابان اکباتان،شعارهائی علیه جبههء ملّی وحزب زحمتکشان[دکتربقائی]دادندوباعده ای ازهواداران این حزب وجبههء ملّی درگیرشدندوچوب وچماق  بکارافتاد.هنگامی که پلیس برای جلوگیری ازمنازعه  مداخله کرد،زد و خورد میان پلیس و توده ای ها آغازگردید،امّا-این بار-پلیس چون قبلاً به او دستور داده شده بود که در صورت موردِ حمله قرارگرفتن از خودش دفاع کند،به تیراندازی پرداخت و در نتیجه 5  نفرکشته و بیش از 200 نفر زخمی شدند(2).

همۀ این حادثه سازی ها وتشنّج آفرینی های حزب توده ضربات مُهلکی بودندکه از یک طرف، دولت های غربی-خصوصاً آمریکارا-نسبت به توانائی مصدّق برای  مدیریت و هدایت کشور بدبین می ساخت، وازطرف دیگر،این حادثه سازی ها و تشنّج آفرینی ها برنگرانی آنان از«خطراستیلای حزب کمونیست توده» می افزود(3).

چنانکه گفته ایم،دکترآبراهامیان در کتاب«کودتا»باآمیزه ای ازگرایش های مارکسیستی،تعلّق خاطری به حزب توده دارد و از آن جمله  معتقداست که حزب توده از آغازِ ملّی شدن صنعت نفت(1329) پُشتیبان دکترمصدّق بود و نیزدرقیام 30 تیر1331،حضوری آشکار و نقشی تعیین کننده داشت.(صص77 به بعدو186-190).در حالیکه اسناد و نشریات حزب توده نشان می دهندکه این حزب از آغازملّی شدن صنعت نفت ،مصدّق را «عامل امپریالیسم» ،«آخرین تیرِ ترکشِ استعمار»و«پیر مردِ شعبده باز و مکّار»می نامید(4).

عکس ها و کاریکاتورهای زیر نیز،نمونه هائی ازمواضع نشریات حزب توده علیه دکترمصدّق در زمان ملّی شدن صنعت نفت است:

 

 

 

 

چلنگر، نشریۀ پُرتیراژِ حزب توده،

دکترمحمدمصدّق را بصورت عنتری در دست دولت های آمریکا وانگلیس می دانست!

 

چلنگر:مصدّق، عروسِ دولت انگلیس

حزب توده که درسال1323 (درزمان ساعدمراغه ای)درمناطق نفتی خوزستان و صنعتی اصفهان،قیام گستردهء کارگران وسپس- به منظور واگذاری نفت شمال به شوروی ها-تظاهرات 35هزارنفری را درمقابل مجلس شورای ملّی سازمان داده بود،در دوران حکومت مصدّق نیز ده‌ها اعتصاب و تظاهرات مهـّم كارگری و شهری در ایران را رهبری یا هدایت کرده بود(5).

به روایت عبدالصمدکامبخش،از رهبران برجستهء حزب توده-در آن هنگام-در فاصلهء 1سال،200اعتصاب کارگری رخ داد که برخی از آنها اقتصادی و سیاسی و برخی صرفاً سیاسی بود(6).

 

حزب توده وقیام 30تیر

گفته ایم که ارزیابی منابع ،ارزش علمی و آکادمیک یک تحقیق را برجسته می کند.در بارۀ قیام 30 تیر نیز آبراهامیان-اساساً- روایتِ اخیرنورالدین کیانوری و یکی از پیروانش را تکرار کرده است(7).وی  ضمن اعتقادبه«حضور تعیین کنندهء حزب توده در قیام 30 تیر»می نویسد:

-«فراخواندن مردم به اعتراضات توده ای[در30تیر] مورد تأئیدو پُشتیبانی حزب توده قرار گرفت.این نخستین باری بود که حزب توده به پُشتیبانی کامل از مصدّق برخاسته بود…بلافاصله پس ازاین قیام،کاشانی ازحزب توده بابت کمک به«حصول پیروزی علیه امپریالیسم بریتانیا»تشکر کرد»(ص 187).

پُرسش این است:حزبی که تا آخرین لحظات،مصدّق را«عامل امپریالیسم»،«نمایندۀ استعمار»،«پیرمردِ مکّار»و…می دانست در قیام 30 تیر 1331 چگونه  می توانست از مصدّق حمایت کند تا به قول آبراهامیان«نقش تعیین کننده»در جنبش مردم داشته باشد؟

قوام السلطنه،«معمارِبزرگ نجات آذربایجان» و قهرمان شطرنج سیاسی که در ماجرای نفت شمال،استالین را«مات» کرده بود-بانخوت و غروری حیرت انگیز در 25 تیر 1331با اعلامیّۀ معروف«کشتیبان را سیاستی دگرآمد»چنان هیجان و احساسِ انزجاری درجامعه  پدید آوردکه منجر به قیام 30 تیر و سقوط دولت چندروزۀ وی گردید.سیل خروشان توده های مردم درخیابان های تهران ودیگرشهرهای مهم باعث شدتا«جمعیّت ملّیِ مبارزه بااستعمار»(وابسته به حزب توده) در29تیرماه  اعلامیّه ای درحمایت از«مبارزات ضداستعماری وضدامپریالیستی توده ها» صادرکند،اعلامیه ای که درآن،نه تنها حمایتی ازمصدّق وجود نداشت،بلکه این اعلامیّه، کیفرخواستی بود سرشار از دشنام و انتقاد علیه دولت مصدّق(8).

آبراهامیان برای«تائید»نظرش مبنی بر«نقش تعیین کنندهء حزب توده در قیام 30تیر»به روایت حسن ارسنجانی و مصطفی فاتح اشاره می کند،با این تأکید که:«هم فاتح وهم ارسنجانی- که هیچ یک ازآن دو را نمی توان باهیچ تعبیر و تفسیری متمایل به حزب توده دانست-نقش تعیین کننده را در کلِ این قیام به حساب حزب توده منظور داشته اند»(ص187).

در این باره بایدگفت که حسن ارسنجانی معاون و مشاورِ ارشدِ قوام السلطنه بود و چه بسا تمایل داشت که قیام 30 تیر و سقوط  قوام السلطنه را زیرسرِ حزب توده بداند تا این نکته را به انگلیسی ها بفروشد که«پُشت سقوط قوام السلطنه،کمونیست های حزب توده و عوامل شوروی قرار دارند».از این گذشته،به روایت ارسنجانی در روزهای منتهی به قیام 30 تیر رهبران حزب توده درحال مذاکره با قوام السلطنه بودند تا شاید بتوانند به کابینۀ وی راه یابند و خاطرات خوشِ حضور وزیرانِ توده ای در کابینۀ قوام در سال 1325را تجدید کنند(9).

مصطفی فاتح (نمایندۀ شرکت نفت انگلیس و ایران)نیز از بُن بست مذاکرات انگلیسی ها و مصدّق راضی نبودو با وجود احساسات مثبت و خیرخواهانه اش نسبت به مصدّق(ص106)،نگران قدرت گیریِ حزب توده بود.او زمانی مؤسس حزب سوسیالیست ایران بودکه باحزب توده نیز همکاری داشت(10).

فاتح سپس به شرکت نفت انگلیس و ایران پیوست و در دوران مأموریتش در شرکت نفت شاهدِ اعتصابات و اعتراضات گستردۀ نیروهای کارگری درمناطق نفتی خوزستان به رهبری حزب توده بود،و لذا باعواطف سوسیالیستیِ گذشته درجریان قیام 30 تیر،ضمن پُررنگ کردنِ حضور حزب توده شاید می خواست به مقامات انگلیسی هشدار دهدکه در صورت ادامۀ بن بست مذاکرات نفت-چه بسا-حزب توده قدرت سیاسی را قبضه کند. آبراهامیان در بارۀ مصطفی فاتح -به درستی- می نویسد:

-«در نظر عامّه،فاتح یک«عاملِ»تیپیک هوادار بریتانیا تصوّرمی شد،امّا در عالم خصوصی و در واقع،او شخصی متفاوت با این تصویر شناخته می شود.وضع ظاهری و علنی افراد می تواند بسیارفریب دهنده باشد»(ص106).

برخلاف نظر دکتر آبراهامیان،طبق اسناد حزب توده،نقش این حزب توده در قیام 30 تیر بسیار ناچیز بوده هرچند که بخشی از کارگران و هواداران حزب ،به ابتكارفردی و با احساسات شخصیِ خود، وارد صحنۀ شده بودند.قطعنامۀ پلنوم چهارم حزب توده(مسکو،تیرماه1337)ضمن انتقاد از عملکردِ رهبری حزب،در این باره تأکید می کند:
… در حادثۀ 30 تیر 1331 روش رهبری  قابل انتقاد است زیرا در حادثۀ 30 تیر، ما، دیرتر از بورژوازی ملی، تازه آن هم پس از آنكه بخشی از تودۀ حزبی به ابتكار خود جنبید، وارد صحنه شدیم»(11).

در بارۀ تشکرکاشانی از حزب توده پس ازقیام 30 دکتر آبراهامیان-باز- به جای استنادبه روزنامه های آن زمان و سخنرانی ها و مکتوبات منتشر شدۀ  کاشانی،به گزارش یک خبرنگار آمریکائی استناد کرده که چه بسا زبان فارسی نمی دانست و یا در فهم ظرافت کلام کاشانی دچار اِشکال بود.دکتر محمد حسن سالمی(یکی از افراد بسیارنزدیک به کاشانی که دراین سخنرانی حضور داشت)در گفتگو با نگارنده گفت:

-« در آن روز هیچ سخنی ازحزب توده نرفت بلکه باحضور ده ها روزنامه نگارِ داخلی و خارجی،کاشانی-به عنوان یک پدرمعنوی– در پاسخ به یک خبرنگار وابسته به حزب توده،به طورکلّی ازهمۀ کسانی که در راهِ پیروزی قیام تلاش کرده اند،سپاسگزاری کرد بدون آنکه نامی از حزب توده برده باشد!.باتوجه تحریف سخنان کاشانی توسط حزب توده،دفتر آیت الله کاشانی مندرجات نشریات حزب توده(درتشکرکاشانی از حزب توده) را قویّاً تکذیب کرد».

ازاین گذشته،نه روزنامۀ کیهان ونه روزنامۀ اطلاعات( به تاریخ30تیرماه1331) -هیچیک-به تشکرکاشانی ازحزب توده  اشاره ای نکرده است.

آبراهامیان ضمن عُمده کردنِ نقش حزب توده- به عنوان «عامل تعیین کنندۀ پیروزی قیام 30 تیر»- می نویسد:

-«این رویدادنشان دهندۀ تغییرِعُمده ای درسیاست حزب توده بود.تا آن زمان،چپ های افراطی بر رهبری این حزب مسلّط بودند و عادتاً مصدّق را یک«نوکر»هوادار آمریکا توصیف می کردند از این نقطه[قیام 30 تیر] به بعد،رهبران عمل گرائی-به ویژه نورالدین کیانوری-درکمیتۀ مرکزی اکثریّت یافتند که عادتاً مصدّق را«یک وطن پرستِ ضدامپریالیست»می دیدند»(صص 89، 187 و190).

نگاهی به بیانیه ها و مقالات حزب توده-امّا- نشان می دهدکه پس از قیام 30تیر و در زمان«رهبران عمل گرائی مانند نورالدین کیانوری نورالدین کیانوری» نیز مقالات و بیانیه های حزب توده در بارۀ ملّی شدن صنعت نفت و شخصِ دکتر مصدّق،سرشار از دشنام و ناسزا بود(12).

از این گذشته،در تاریخچۀ رهبران حزب توده،«به ویژه نورالدین کیانوری»فردی افراطی،فرصت طلب و بدون پرنسیب های سیاسی ارزیابی می شود،او به عنوان مسئول سازمان افسران حزب توده- با همدستیِ خسرو روزبه-عامل یا آمرِ قتل محمد مسعود(سردبیر روزنامۀ «مردامروز»و احمددهقان(سر دبیر مجلۀ تهران مصور) و مسئول سر به نیست کردنِ ده ها «عضوِ مسئله دارِ حزب توده»بود از جمله حسام لنکرانی،پرویزنوائی،داریوش غفّاری،آقابرارفاطری،محسن صالحی (13). احسان طبری در بارۀ هدف از قتل محمدمسعود توسط«کمیتۀ ترورسازمان افسران حزب توده» تأکیدمی کند:

-« قتل محمدمسعود برای ایجاد یك شوك عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو[روزبه] اطمینان داشت كه قتل ،صدر صد به حساب دربار  تمام خواهدشد»(14).

این نکته می تواند در شناخت عواملِ ترورهای دیگر در این دوران،موردتوجۀ پژوهشگران قرارگیرد.

دکترآبراهامیان با اشارۀ دوباره به مظفربقائی و خلیل ملکی (ص158)در گفتگو با سایت«ایران وایر» نیز می گوید:

– «نقش سازمان سیا حتّی شرورتر از آن چیزی است که به نظر می رسد:مثلاً تظاهرات بزرگ سال 1951/1330بهنگام  ورود هریمن(فرستادۀ ویژۀ دولت آمریکا به تهران) را خودشان[سازمان سیا]ازطریق بقائی و حزب زحمتکشان  سازمان دادند…».

آبراهامیان توضیح نمی دهدکه سازمان سیا چرا باید علیه فرستادۀ ویژۀ دولت متبوعش چنان تظاهرات خونینی را سازماندهی کرده باشد؟!.از این گذشته،ورود هریمن به تهران(23تیر1330 /15ژوئیه1951)، برای مذاکره با مصدّق به منظور حلِ اختلافات مربوط به نفت بود که درآن زمان،هم بقائی و هم ملکی  هوادار و خواستار آن بودند.

سخن آبراهامیان مبنی براینکه « آن گردهمائیِ حزب توده ارتباط چندانی به هریمن نداشت»،مغایر با روایت شاهدان عینیِ این ماجرا است.عموم پژوهشگران، و نیز برخی از رهبران سابق(مانند دکتر انور خامه ای)وکادرها و مسئولین حزب توده(مانند بابک امیرخسروی ودیگران)تأکیدکرده اندکه این تظاهرات خونین از طرف حزب توده سازمان داده شده بود زیراکه چند روز پیش از آمدن هریمن،حزب توده در اعلامیه ای با ورود «عامل امپریالیست آمریکا به ایران»مخالفت کرده بود.در این تظاهرات حدود ده هزار تن از هواداران حزب توده در تهران- باشعارهای ضدآمریکائی و ضدامپریالیستی- علیه ورودِ هریمن شركت داشتند كه منجر به كشته شدنِ بیش از 24 نفر و مجروح شدن بیش از 200 نفر گردید.در شمار كشته ‌شدگان،چهار تن از نیروهای انتظامی بودند. (15).

 

دکترمظفّربقائی وقیام 30تیر

در بارۀ نقش دکترمظفربقائی در قیام 30 تیر،عموم پژوهشگران وی را یکی از رهبران اصلی قیام دانسته و به نقش تعیین کنندۀ وی در پیروزی قیام تأکیدکرده اند،دکترکاتوزیان(هوادار صدیق دکتر مصدّق)می نویسد:

-«[روزنامۀ] شاهدِبقائی(ارگان روزانۀ حزب زحمتکشان)به نافذترین وسیلۀ مبارزه بَدَل شده بود.در اول سرمقالۀ 29تیرماه که به قلم و با امضای خودِ بقائی چاپ شده بود،این بیتِ افشاگرانه را آورده بود:

گرچه تیر از کمان همی گذرد

از کماندار بیند اهل خِرَد

این،گستاخانه ترین تیری بود که یکی از رهبران نهضت ملّی به سوی شاه پرتاب کرده بود…اعتصاب عمومی وت ظاهرات مردم[برای بازگشت مصدّق به حکومت]تقریباً خودجوش بود،هر چند حزب زحمتکشان[بقائی]نقش مهمی در سازماندهی و رهبری مردم -پس ازریختن آنها به خیابان ها- بر عهده داشت…کاشانی و بقائی(به ویژه به لحاظ نقش رهبریش در حزب زحمتکشان)سهم بسیار بسزای در تعیین نتیجۀ استعفای مصدّق در تیر 31 برعهده داشتند…بقائی مصرّانه از نمایندگان نهضت ملّی در مجلس خواست که از خواسته شان مبنی برانتصاب مجدّد مصدّق یک قدکم عقب ننشینند و حزبش نیز سازماندهی مردم را در تظاهرات پایانی برعهده گرفت…تنهانمایندۀ نهضت ملّی در مجلس که خواستاراصلاحات ارضیِ جامع یا توزیع عادلانۀ درآمد شد،بقائی بود و لاغیر.»(16).

این تصویر منصفانه از دکتر مظفر بقائی باید ما را به تحریف های 65سالۀحزب توده علیه بقائی هوشیار و بیدارسازد،شخصیّتی که در آن زمان سرسخت ترین دشمنِ حزب توده بود و دراین راه-مانندخلیل ملکی-قربانیِ«حمّام فینِ حزب توده»شد.

بخش سوم

پانویس ها:

1- امیرخسروی،پیشین،ص282

2- خامه ای،انور،ازانشعاب تاکودتا،ج3،انتشارات هفته،تهران،1363،صص356-363  

3- دربارهء توطئه ها وتشنّجات  این دوران  نگاه کنیدبه:ترکمان،محمد،تشنّجات ودرگیری های خیابانی وتوطئه هادر دوران حکومت مصدّق،انتشارات رسا،تهران،1359

4- برای نمونه  نگاه کنیدبه:روزنامهء به سوی آینده،شمارهء21مهرماه1329و آخرین نبرد،17آذرماه  1330

5– برای شرح دقیقی از چند اعتصاب مهم كارگری در این دوران، نگاه كنید به: ارسلان پوریا (عضو برحسته و مسئول تظاهرات حزب توده)، کارنامهء مصدّق وحزب توده،نشرمزدک،ایتالیا،1355،صص271، 402-406، 468-474 و صفحات دیگر

6– نگاه کنید:نظری به جنبش کارگری وکمونیستی درایران،ج1،انتشارات حزب توده،بی جا،1972،ص171

7-نگاه کنیدبه: کیانوری،خاطرات،صص242-247؛جوانشیر،ف.م،تجربهء 28مرداد (نظری به تاریخ ملّی شدن نفت ایران)،نشرحزب توده،تهران،1359،صص196-214

8– برای متن این اعلامیّه نگاه کنیدبه:روزنامهء دژ(به جای به سوی آینده)،29تیرماه 1331

9– نگاه کنیدبه:ارسنجانی،حسن،یادداشت های سیاسی،یادداشت شنبه 28تیر1331،،تهران،1331،ص10 مقایسه کنیدباسخن ارسلان پوریا،پیشین،صص270-273

10– کیانوری،پیشین،صص89-91

11– اسناد و دیدگاه ها، حزب تودهء ایران از آغاز تا انقلاب 57، پلنوم پانزدهم،1360،ص 667.مقایسه کنیدبانظرارسلان پوریا،مسئول اصلی تظاهرات حزب بوده درآن زمان،پیشین،ص265

12– نگاه کنیدبه: آخرین نبرد، ۱۷ آذرماه ۱۳۳۰؛ روزنامهء به سوی آینده،31تیرماه 1331 ؛روزنامهء شهباز،21دی ماه1331

13– نگاه كنید به: اعترافات خسروروزبه و سروژ استپانیان در:زیبائی،علی،کمونیزم درایران،تهران،1343،صص437 ،548-450و 553-554.

14-طبری،احسان،كژراهه(خاطراتی ازتاریخ حزب توده)،نشرامیرکبیر،تهران،1367، ص85وصص31-32

15– موحّد،پیشین، ج1، صص220-221؛ خامه ای،پیشین،صص350-352؛نجاتی،غلامرضا،جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران،چاپ هفتم،شرکت سهامی انتشار،تهران،1373،صص180-181؛ کاتوزیان،محمدعلی،مصدّق ومبارزه برای قدرت،ترجمهء فرزانهء طاهری،نشرمرکز،چاپ دوم،تهران،،ص142-145

16– کاتوزیان،پیشین،1378صص 154  203و207

بایگانی دولت ساسانی چه شد؟،محمود فاضلی بیرجندی

اکتبر 25th, 2017

دژنبشت/ کوه نبشت

«و به اصطخرِ پارس کوهی است، کوه نبشت. گویند کی همه صورت ها و کنده گری ها، از سنگ خارا کرده اند و آثار عجیب اندر آن نموده، و کتاب زند و پازند آنجا نهاده بود.»

فارس نامه ،ابن بلخی،تصحیح دکتر رستگار فسایی،ص 147

دکتر رستگار فسایی در پانوشت همین مطلب آورده اند: کوه نفشت تلفظ دیگر کوه نبشت است و مقصود همان دژنبشت باشد که عبارت از قلعهء نوشته ها و اسناد بود در استخر فارس که اسناد مهم دولتی را در آن نگه داری می کردند.

دژی که جایگاه نگه داری اسناد مهم دولتی بوده در زمان نگارش فارس نامه، آغاز سده ششم، از میان رفته بوده و از آن جز نامی نمانده بوده است. اگر دژنبشت به دوران ساسانی هم محل بهره برداری بوده؛ این یعنی که ایرانیان آن روزگاران با نگه داری اسناد و مدارک آشنا بوده اند و افزون بر اهمیت معنوی نگه داری اسناد، بر فن و دانش این امر هم احاطه داشته اند.
اینک، چرا دژی چندان پر اهمیت را که بایگانی دولتی ساسانیان بوده نمی شناسیم. استادان و پژوهندگان تاریخ باستان ایران از این دژ چه می دانند.
یک قلم از موجودی اسناد دژنبشت، چنان که طبری، ابن بلخی، گردیزی، و حتی عوفی ذکر کرده اند، 12 هزار پوست گاو بوده که کتاب زرتشت [اوستا] بر آن حک شده بود.
در دژنبشت چه می گذشته؟ ادارهء آن مرکز مهم دولتی در دست چه کسان یا صاحبان کدام مناصب بوده؟ و دیگر این که چه کسانی، در چه زمان، و به چه علت آن بایگانی مملکتی، آن حافظه ایران را از میان برده اند؟

به نقل ازفیس بوک محمود فاضلی بیرجندی،مترجم و پژوهشگرتاریخ وفرهنگ ایران

هفت شعر از7 شاعرِ لنگرودی

اکتبر 10th, 2017

اشاره:

 درگفتگوبابرنامه سازِبرجستهء رادیو-تلویزیون،علیرضامیبدی بانامِ چراغی درآن خانه روشن است!گفته شد که کتابفروشی کوچک  و قدیمیِ میرفطروس درشهرستان لنگرود،توانسته بود شاعران و نویسندگان و هنرمندان بسیاری را ازنظرفرهنگی،تغذیه کند…این دسته ازشاعران و نویسندگان محصول شکوفائی ادبی و فرهنگی سال های 40-50 بودند.از میان این افراد،شخصیّت های هنری،شاعران، نویسندگان مترجمان و فعّالان حقوق بشرِبرجسته ای درآمدندکه درسطح ملّی و-گاه-درسطح بین المللی مطرح اند،درشهری که حدود7-8هزارنفرجمعیّت داشت،درمقایسه باشهرهای دیگرِگیلان(مانندرشت و لاهیجان)این تعدادازشاعران،نویسندگان،هنرمندان و مترجمان واقعاً حیرت انگیزبود.جداازشاعران پیشکسوت-مانندشهدی لنگرودی و محمودپایندهء لنگرودی،دبیرانِ ادیب و فرهیخته ای بنام داوود جوادی و پشوتن آل بویه نیز دررشد و پرورش بسیاری ازاین شاعران،نویسندگان و هنرمندان نقش داشتند.

یادِشان زمزمهء نیمه شبِ مستان باد

تانگویندکه ازیاد،فراموشانند

درزیر،7شعراز7شاعرلنگرودی را می خوانید.

 

1

 

وطن!

مهدی اخوان لنگرودی

وطن!

دوستت دارم

ازدیرترهاو دورترها

ازدیروزها

ازجوانی هائی که دیگرنیستند

وحتّی

اکنون

همین حالا…

نمی دانم

چراشب نمی گذارد

برایت روشنائی بیاورم

خانه بیاورم

سفره ای را که ازآنِ من وتوست

بگشایم

وپیراهنی از آب های خزر

برتنت کنم؟

وطن!

2

محمدشمس لنگرودی

عصای موسی

دیر آمدی موسی!

دوران اعجازها گذشته است

عصای ات را به چارلی چاپلین بسپار

تا کمی بخندیم.

3

حسین دُرتاج لنگرودی

زمانه

زمانه نام مرا در مسیرِ بادنوشت

به هرگُلی که رسیدم

           به خویش می لرزید

وهرپرنده که دیدم-

ترانه هاش زآشفتگی حکایت داشت

من ازمنازلِ روشن

هرآنچه تجربه کردم-

                جواب:

                     پنجره بود

زمانه نام مرا درمسیربادنوشت…

 

4

رضامقصدی

غزل چای و چمن

تو از کدام طرف آمدی به خانهء من 
که بوی چای و چمن می دهد ترانهء من 
  
همیشه در همه  جا در جهان و جانِ منی 
که با تو سبزترین ست، این جوانهء من 
  
حضورِ زمزمه ی عاشقانه را نازم 
که عطرِ عاطفه ها دارد عاشقانهء من  
  
صدای توست که بر سینه ی ستاره نوشت: 
من از اهالیِ نورم، همین نشانهء من 
  
برای پنجرهء بازِ من، نسیمی نیست 
بیا نسیمکِ دل ํ نازکِ زمانهء من 
  
اگرچه خاطره هایم به خاک و خون پیوست 
بخوان! به خاطرِ ناشادی ی شبانهء من 
  
درونِ آینه ها طرح تابناکِ  تو بود 
خوشا تمامی ی آئینه های خانهء من 
  
بببین! به خاطرِ تو تا کجای دل، سبزست 
بگو به ابر ببارد به روی شانهء من 
  
من آمدم که بگویم: سلام بر باران 
بیا به سمتِ صداهای شاعرانهء من
  
به واژه – واژه ی رنگینِ شعرِ این پائیز 
غزل بخوان و بیاسای در کرانهء من 
  
بهمن ۱٣٨۵ 
 

5

 

کریم رجب زادهء لنگرودی

غزل مسافر

مسافرم، ز نفس های خسته می خوانم 
غزل به جای نمازِ شکسته می خوانم
مسافرم؛ چه بمانم، چه در سفر باشم 
به جای هر چه به غربت نشسته می خوانم 
مسافرم که درِ گوشِ آب های روان 
پیام خستگیِ دست بسته می خوانم 
و تا رسیدن دل های آشنا با هم 
کنار پنجره ها، ناگسسته می خوانم 
پرندگان مهاجر، به احترامِ شما 
به آن یکی شدنِ دسته دسته می خوانم 

6

جهان را روشن کن!

جعفرشفیعی لنگرودی

 

 

 

 

                  به علی میرفطروس

 زمزمهء ماه

     جانت را پُرکرده است،

آتشِ نیفروخته!

     جهان را روشن کن!

    جهان را روشن کن!

7

ابراهیم شکیبائی لنگرودی

عطرگُل

تاشبیخون نزده برف به باغ

تانپژمُرده ازسیلی باغ

تانشدزرد،نیفتادبه خاک

برویم

   روی برگی بنویسیم:

-گُل اگر می میرد

عطرگل می مانَد!

 

 

سال 1345،انجمن ادبیِ دبیرستان عفت لنگرود

ازراست:محمّدشمس لنگرودی،کریم رجب زادهء لنگرودی،حسین دُرتاج لنگرودی،ابراهیم شکیبائی لنگرودی، رُباب بهشتی لنگرودی،استادمحمدشهدی لنگرودی.

 

دکترداریوش شایگان: «نسل ما گند زد!»

اکتبر 6th, 2017

*نسل کنونی جوانان ایران، شعورشان از نسل ما بسیار بیش‌تر است، زیرا در دنیای دیگری زندگی می‌کنند. مخصوصاً زنان ایرانی بسیار جهش کرده‌اند. باید اعتراف کنم،شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!

داریوش شایگان،متفکر و روشنفکر ایرانی – که در مقطع انقلاب اسلامی از هواداران تغییر نظام پادشاهی بود، در گفتگویی که اخیرا با نشریه «اندیشه پویا» داشت به سختی از خود و همفکران همدوره اش انتقاد کرد. او در بخش هایی از این گفتگو چنین گفت؛
«ایران در سال‌های دهه‌های چهل و پنجاه داشت جهش می‌کرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آن‌ها پیش افتادند و موفق‌تر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمی‌دانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعۀ خود در جهان نداشتیم.»
«می‌توانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیب‌های جامعۀ ما در آن هنگام چپ‌زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد، و قهرمان‌گرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد.»
«ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز می‌کردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد می‌کردند.»
«بسیاری از روشنفکران اروپایی نیز چپ‌زده بودند، منتها در آن‌جا تعادل برقرار بود. رمون آرونی بود در مقابل سارتر ولی این‌جا رمون آرونی نبود، کسی جلوی چپ‌ها نبود. ما با اسطوره‌ها زندگی می‌کنیم و این بسیار بد است و یکی از نتایج چپ‌زدگی است.»
 
«نسل کنونی جوانان ایران، شعورشان از نسل ما بسیار بیش‌تر است، زیرا در دنیای دیگری زندگی می‌کنند. مخصوصاً زنان ایرانی بسیار جهش کرده‌اند. باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!»

«بامِ بلندِ هم‌چراغی»، زیر و بَمِ زندگی شاملو در گفت‌وگو با آیدا

اکتبر 6th, 2017

کتاب«بام بلند هم‌چراغی» گفت‌وگوی آیدا سرکیسیان، همسر احمد شاملو، با سعید پورعظیمی است که به تازگی منتشر شده است.

bam_e_boland.jpg

پورعظیمی به تازگی نیز کتاب یادنامه شاملو را با نام «من بامدادم سرانجام» از سوی همین انتشاراتی منتشر کرده بود که مجموعه‌ای از مقالات است درباره احمد شاملو. کتاب «بام بلند هم‌چراغی» حاصل گفت‌وگویی است مفصل با آیدا که در آن به‌ترتیب به موضوعاتی مانند آشنایی شاملو و آیدا و آغاز زندگی مشترک‌شان، کودکی و نوجوانی شاملو، کارِ مطبوعاتی او، سناریونویسی و فعالیت‌های سینمایی، کتاب‌هایی که می‌خوانده و می‌پسندیده، شعرش، ترک ایران و ادامه مبارزه سیاسی و اجتماعی در خارج از ایران، شب‌های شعرش، کتاب کوچه، ترجمه‌ها، دکلمه‌ها و علاقه‌اش به موسیقی، بیماری و مرگ و بالاخره کاراکتر شخصی او در نظر آیدا پرداخته‌ شده است.

پورعظیمی درباره انتشار این کتاب به ایسنا گفته است: شعر فارسی و ادبیات معاصر ایران وجود شاملو را مدیون آیداست؛ بدون حضور او شاملو در پایان دهه ۳۰ «چنان که دست تطاول به خود گشاده بود» از صحنه ادبیات ایران کنار می‌رفت؛ اما آیدا در کسوتِ یک منجی، شاملو را تا پایان دهه ۷۰ برای شعر فارسی حفظ کرد؛ بنابراین، هیچ‌کس بهتر از او نمی‌تواند درباره زندگی، شخصیت، روحیات و آنچه سرشت شاملو را شکل داده بود اظهارنظر کند. من در مقدمه این کتاب درباره آیدا نوشته‌ام: «شخصیتِ غریبی که دوستدارِ زیستن در سایه است.» آیدا از غریب‌ترین شخصیت‌هایی است که من در طول عمر خودم دیده‌ام: بسیار تیزهوش و نکته‌بین و کم‌حرف است. پس از یکی دو دیدار، با فراست، جزیی‌ترین خصلت‌های اخلاقی و رفتاری مخاطبش را درمی‌یابد و تصور می‌کنید که او سال‌هاست با شما آشناست. همین درک عمیق، او را ۴۰ سال کنار شاملو نگه داشت. دقت و ظرافت او در حفظ میراث شاملو بی‌نظیر است. آیدا حقیقتا مسوولیت‌شناس است. شاملو درباره او گفته است: «آیدا برای خودش مسوولیت می‌تراشد. زندگی در کنارِ شاملو با همه شگفت‌انگیزی‌ها و دل‌پذیری‌هایش دشواری‌های طاقت‌سوزی هم داشته که آیدا پیروزمندانه از پسِ آن برآمده. می‌توان گفت آیدا در برابرِ شاملو همیشه این بیت از مثنوی مولانا را بر زبان داشته: «خوش بسوز این خانه را ‌ای شیرِ مست! / خانه عاشق چنین اولی‌تر است.» این پژوهشگر همزمان با این گفت‌وگو، کتاب دیگری را با نام «من بامدادم سرانجام» (یادنامه احمد شاملو) هم فراهم و تلاش کرده است آنچه در گفت‌وگو با آیدا، مُجمل بیان شده در مقالات یادنامه مفصل بیان شود و این دو کتاب را مکمل هم می‌داند. او پس از پایانِ گفت‌وگو، نسخه نهایی کتاب را برای پنج شش تن از دوستان شاملو از جمله محمد قائد، یدالله رویایی، احمد کریمی‌حکاک، مسعود خیام و عزیزانی دیگر فرستاده است تا کتاب دقیق‌تر و پاکیزه‌تر شود و با یادآوری و تاکید آنان گاه پرسش‌ و پاسخ‌هایی افزوده یا اصلاح شده است. در این کتاب شش نامه منتشر نشده از شاملو به احسان یارشاطر، حسن فیاد، حسین قاضیان، علیرضا اسپهبد و کلارا خانس هم در این بخش ضمیمه شده است به همراه متن سخنرانی شاملو در کنفرانس مشترک دانشگاه پرینستون و انجمن قلم امریکا، گزارش هیات ژوری جایزه واژه آزاد و وصیتنامه شاملو درباره سرپرستی و حق‌التالیف آثارش. همچنین یادداشت‌ها و توضیحات منتشرنشده شاملو بر هفت شعر و یک دفتر شعرش برای نخستین‌بار در این کتاب چاپ شده است. «بام بلند هم‌چراغی» (با آیدا درباره احمد شاملو) در ۵۲۸ صفحه با قیمت ۵۸ هزار تومان از سوی انتشارات هرمس به چاپ رسیده است.

به نقل از:روزنامهء اعتماد

به یادِانسانِ فرهیخته و مترجم برجسته محمدرضابدیعی،سیدخلیل حسینی

سپتامبر 9th, 2017

 

بامحمدرضابدیعی دریکی ازانتشاراتی های مشهد آشناشدم.ازاولین دیدار خاطره ای خوش و دلپذیردارم:خوش پوشی،ادب و صفائی که در وی دیدم همچنان برایم تازه است.بامهربانی و ادبی مثال زدنی بااهل کتاب گفتگومی کردو کتاب های تازه را به آنان معرفی می نمود.آن شورو دقت وحوصله ای که درمعرفی کتاب ازخودنشان می داد،نشانهء روشنی ازشوق وگرایش معنوی فراوان وی به کتاب و فرهنگ بود.

                     ***

بدیعی به سال 1319 درنهاوندمتولدشد.گواهینامهء پایان تحصیلات ابتدائی را درخردادسال1333،تحصیلات متوسطهء ادبی را درتیرماه1339 ولیسانس ادبیّات فارسی را در دانشسرایعای تهران(شهریور1342)دریافت کرد.

زندگی اش یکسره درپیوندباکتاب و آموختن و آموزش گذشت.تعهدخدمت خودرادرزابل گذراند وسپس درخرمشهر،رضائیه،آبادان و تهران به شغل معلمی پرداخت.آخرین محل خدمت او،قبل ازوقوع انقلاب اسلامی،دردبیرستان دخترانهء  مرجانِ تهران بود.ادبیّات فارسی درس می دادکه باجان نجیبِ وی درآمیخته بود.ازهمکاران خوددردبیرستان مرجان(ازجمله ازخانم مهپارهء ممقانی،حمیدمصدّق،ایرج پارسی نژاد،رحیم ذوالنور،محمدحسین صدیق و…)،خاطرات خوشی داشت و باشورو اشتیاق خاصی ازآنها سخن می گفت.ازدوستی اش بادکترشفیعی کدکنی و لطف و توجهی که  همواره به وی ابراز شده بود،باشورو شوق سخن می گفت،گوئی نام این عزیزان آتشی درجانش می افروخت که تمام وجودش را گم می کرد.شوق ناشناخته ای درچهره اش دیده می شد.دستانش را به هم می مالیدچشمانش ازشادی  برق می زد…

***

سال1354 ازآموزش و پرورش مرخصی گرفت و برای ادامهء تحصیل  راهی آکسفورد شدتا به دوست دیرین خود،ایرج پارسی نژاد،بپیوندد.پس از درنگی دوساله  به ایران بازگشت ودوباره به شغل معّلمی پرداخت و همزمان درشرکت علمی فرهنگی،نشرو پژوهش فرزان و…به کارِ ویراستاری پرداخت.

باآغازجنگ تحمیلی و موشک باران تهران،اودرجستجوی آرامش به مشهدکوچ کردودر«گلبهار»ساکن شدتادرسکوت ودورازهیاهوی شهر  روزگاربگذراند.امّا،آسمان جمع مشتاقان را پریشان می خواست.بدیعی بیمارشدو خرچنگ کریه سرطان به جانش چنگ انداخته بود.برایش وقت جرّاحی گرفتم و دربیمارستان قائم بستری شد.جراحی موفقیّت آمیزبود و لذا دوباره به زندگی امیدوارشد.

کارِترجمهء جدیدی را آغازکردو تا یکسال و اندی ازبیماری خبری نبود ولی ناگهان،ضعف وبیماری براوچیره شدو درطول یک ماه  چنان اورا در هم پیچیدکه پزشکان ازمعالجه  قطع  امیدکردند.

کتاب زندگی محمدرضابدیعی درسوم تیرماه 1994 بسته شددرحالیکه اوباترجمه های درخشان و ماندگارش   افق های تازه ای برروی اهل فرهنگ و کتاب  گشوده بود،ازجمله:

-پنجاه متفکرکلیدی درزمینهء تاریخ

-آئین هندو

-آئین بودا

-و….

                      یادش گرامی باد!

 

به نقل ازنشریهء:ترجمه و ادبیّات

 

احضارِ محمود بهشتی لنگرودی،سخنگوی کانون صنفی معلّمان

سپتامبر 8th, 2017

از لحظهء بازداشت اعتصاب غذای خشک خواهم کرد!

محمود بهشتی لنگرودی، سخنگوی سابق  کانون صنفی معلّمان ایران که به دلیل فعالیت‌های صنفی در سه پروندهء جداگانه به ۱۴ سال زندان محکوم شده است، با احضار از سوی دادستانی و اخطار ضبط وثیقه، در آستانه زندانی شدن قرار گرفته است. این عضو ارشد کانون صنفی معلمان که پس از سه بار اعتصاب غذا، در اردیبهشت ۱۳۹۵ به مرخصی درمانی اعزام شده بود، اعلام کرده است با پای خود به زندان نخواهد رفت و در صورت بازداشت شدن نیز از لحظه بازداشت اقدام به اعتصاب غذای خشک خواهد کرد.

محمود بهشتی لنگرودی در نامه‌ای که در کانال تلگرام کانون صنفی معلمان منتشر شد، نوشت که دادستانی تهران روز ششم شهریور در یک تماس تلفنی به او اعلام کرد چنان چه ظرف ده روز خود را به زندان اوین معرفی نکند، ضبط وثیقه‌اش «عملیاتی» خواهد شد.

 

دادستانی تهران از محمود بهشتی خواسته است بدون سر و صدا خود را به زندان معرفی کند ولی این فعال مدنی نوشته است چهارده سال زندان برای فعالیت در یک تشکل قانونی را حکمی ناعادلانه و غیرقانونی می‌داند و به همین دلیل خود را به زندان معرفی نمی‌کند.

بهشتی نوشته است به حکم دادگاه‌های انقلاب که به جای عدل ظلم می‌گسترانند، تن نمی‌دهد: « در موعد مقرر به دادستانی خواهم رفت و قطعا با پای خود به زندان باز نخواهم گشت، چرا که نه حکم را قانونی می دانم و نه حکم دهندگان را دارای شایستگی مقام قضاوت و همان گونه که بارها گفته ام، قطعا به احکام دادگاه‌های غیر قانونی و فرمایشی که به نام انقلاب ، نزدیک به چهل سال است به جای عدل، ظلم می گسترانند، تن نخواهم داد.»

«دادگاه انقلاب» یکی از دادگاه‌های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است که پس از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران تاسیس شد و یکی از فعالیت‌های اصلی آن تعقیب کیفری مخالفان و منتقدان سیاسی و فعالان حقوق بشر در ایران است. اغلب زندانیان سیاسی و عقیدتی در جمهوری اسلامی با احکام دادگاه انقلاب محکوم و زندانی و یا اعدام شده‌اند.

محمود بهشتی لنگرودی در نامه‌اش نوشته در صورت بازداشت شدن از همان لحظه نخست دست به اعتصاب غذای خشک خواهد زد و سران سه قوه را مسئول هر اتفاقی دانست که برای او رخ دهد: «هر بار نیز به دادستانی اخطار دادم که در صورت بازگرداندنم به زندان و از اولین روز بازداشت دست به اعتصاب غذای خشک خواهم زد. ۱۴ سال زندان برای فعالیت صنفی ، مدنی و قانونمند؟! با آرامش و اطمینان ، به راه و هدفی که انتخاب کرده ام ادامه خواهم داد و مسوولان سه قوه را مسوول هر حادثه ای می دانم که از این لحظه به بعد ممکن است برایم اتفاق بیفتد.»

آخرین خبر:

طبق آخرین گزارش ها:محمودبهشتی لنگرودی توسط مأموران جمهوری اسلامی بازداشت و به زندان منتقل گردید،

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بهشتی لنگرودی بهنگام انتقال به زندان ،دستش را به علامت پیروزی  نشان می دهد 

منوچهرآتشی،مینا راد

سپتامبر 8th, 2017

منوچهرآتشی یکی ازنجیب ترین،شریف ترین و تأثیرگذارترین شاعران ایران درسال های 1350تا1370 بود.همّت والای او نسلی ازشاعرانی را پرورش داد که اینک برخی ازآنان،ازچهره های برجستهء شعرمعاصراند.هم به همّت آتشی بودکه جُنگ ادبی جنوب منتشر شدکه یکی ازنشریات معتبرادبی آن سال ها بود.نجابت و فروتنیِ آتشی،از وی شخصیّتی وارسته و صمیمی ساخته بود.فضای شعری آتشی ازاشیاء،عناصر و طبیعت بومیِ جنوب  سرشاراست.

دربارهء شعرهای آتشی دوکتاب- نوشتهء زنده یادان محمّدمختاری و فرّخ تمیمی-  منتشرشده که ابعاد و ارزش های شعری وی را بررسی کرده اند.

 

 

 ازآثار منوچهرآتشی می توان ازکتاب های زیر   یادکرد:

مجموعه‌های شعر:

1-آهنگِ دیگر ۱۳۳۸

2-آوازِ خاک ۱۳۴۶

3-دیدار در فلق ۱۳۴۸

4-بر انتهای آغاز ۱۳۵۰

5-گزینهء اشعار ۱۳۶۵

6-وصفِ گل سوری ۱۳۷۰

7-گندم و گیلاس ۱۳۷۱

8-زیباتر از شکل قدیم جهان ۱۳۷۶

9-چه تلخ است این سیب ۱۳۷۸

9-خلیج و خزر ۱۳۸۰

10-باران برگ ذوق: دفتر غزل‌ها ۱۳۸۰

11-اتفاق آخر ۱۳۸۰

12-حادثه در بامداد ۱۳۸۰

13-ریشه‌های شب ۱۳۸۴

14-غزلِ غزل‌های سورنا ۱۳۸۴

 

ترجمه ها :

فانتامارا، اثر «اینیاتسیو سیلونه»

جزیره دلفین‌های آبی‌رنگ

مهاجران

دلاله

منوچهرآتشی در ۲ مهر ماه سال۱۳۱۰،در«دهرودِ»دشتستان بوشهر  دیده به جهان گشود ودر ۲۹ آبان ۱۳۸۴درتهران چشم ازجهان فروبست.وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهره‌های ماندگار به عنوان چهرهء ماندگار ادبیات معاصرایران معرفی شده بود.

شعرزیر،حدیثِ حسرت ها و حرمان هااست.  

یادش سبز باد! 

 

همیشه
از آن چه نیست سخن می گوییم
از آب در بیابان
              و
در خانه
عشق و نان
این گونه
انگار زندگانی را
زیباتر می یابیم
همیشه
از آن چه نیست بلندتر سخن می گوییم
از مهربانی در مهمانی

از شرف در سودا
از داد در بیداد جا
تا بوده
این گونه بوده قصه ی ما
دنیای یاوه را انگار
این گونه گواراتر توانیم داشت
اکنون بنشین
تا باری از آن چه هست سخن بگوییم
از دروغ بگوییم که حرام است اما-
مانند قارچ از فراز دیوارهامان بر می خیزد
آن گونه
که جای گندم و گل سرخ را

                       تنگ کرده است
همین !   

مطلب مرتبط:

   کوتاه،مثل آه…

«افاضاتِ»هادی خرسندی و فراموشی تاریخی!،علی میرفطروس

سپتامبر 1st, 2017

درحاشیۀ«فستیوال28مرداد!»

 ازدفتر« بیداری ها و بیقراری ها »

 

 

یادآوری:

این مقاله -بارعایت ملاحظات و حذفِ عباراتی-درسایت«اخبارروز»منتشرشده و اینک متن کامل آن  انتشار می یابد!

-«ای درختانِِ عقیمِ ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
      یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
      ای گروهی برگ چرکین، تار چرکین پُود
      هیچ بارانی شما را شُست نتواند»

                              مهدی اخوان ثالث

 

اشارۀ من  به مواضع سیاسی رهبران جبهۀ ملّی و آقای هادی خُرسندی علیه دکترشاهپور بختیار «خوشایندِ»وی نبود و لذا او کوشیده تا با نوعی«پاسخ»!!،دراین باره  فرافکنی کند،پاسخی که فقرِ استدلال و خصوصاً فلاکت اخلاقی  ویژگیِ بارزِ آن است،اینگونه شیوه های عوامفریبانه نشان می دهد که روحِ مرحوم کیانوری و حزب توده هنوز زنده است.ظاهراً  برخی «سوداگرانِ کودتای 28مرداد»درعرصۀ بحث  چنان کم آورده اند که اینک مجبورشده اند تا مشاطه گران و دلقکانِ بازاری را به میدان بفرستند،ولی به قول حافظ:

کجارَوَی به تجارت دراین کسادِ متاع؟

سال ها پیش وقتی آقای خرسندی در«کانون فرهنگی پویا» (درپاریس) با هنرمند برجسته، شریف و شایسته – شاهرخ مُشکین قلم– برخوردی عمیقاً سخیف نمود، من درمیان جمع به وی اعتراض کردم که چنان سخنان سخیفی  در شأن و شخصیّت یک هنرمند و شاعرِ واقعی نیست و…حالا به نظر می رسد که آنگونه سخنان و برخوردهای سخیف به سرشت و شخصیّتِ آقای خرسندی تبدیل شده است.

این چندمین باری است که خرسندی درهیأت یک«مصدّقی جدیدالولاده»!! دربارۀ من«دُرافشانی»می کند و لذا لازم است که من باصراحت و-گاه با تلخی و تُندی- برای اولین بار به «افاضات» وی-به اختصار- پاسخ دهم.درهمین جا بخاطر لحن تند و تلخ این مقال ازخوانندگان عزیز  پوزش می خواهم،به قول شاعر:

درمقامِ گفت، برلب مُهرخاموشی زدن

تیغ را زیرِسپر در جنگ پنهان کردن است

مقالۀ حاضر ازمطایبه و طنز نیز خالی نیست که ناشی ازسرشتِ مخاطب آن است.

خرسندی می نویسد:

 -«بد فکری نیست که یک چیزی اختراع کنیم به اسم تاریخ و یک آدمهای صادق و درستکار بشوند تاریخ نویس،تا نسل های بعدی از آنچه درسرزمینشان و زمینشان گذشته بیخبرنمانند.اختراع بدی نیست،به شرطی که تاریخ نویس ها،مقاطعه کار نباشند».

چنین سخنی از طرف کسی که زندگی سیاسی اش -هماره-در«مقاطعه کاری» و از طریق«لِفت وُ لیسِ کردنِ دستِ دیگران» گذشته –البّته- عجیب است:ازدشنام و افتراء به دکترشاهپوربختیار و سپس،نشستن برسرِ سفرۀ«خانِ بختیار»و ثنا و ستایش وی …تا شرکت در مراسم«مریمِ مهرِ تابان»(مجاهدین خلق) و دستبوسیِ شهبانو فرح پهلوی در مراسم زنده یاد استاد شجاع الدین شفا در پاریس  و بعد، ناسزا و فحّاشی به خاندانِ پهلوی و…بنابراین بقول عطارنیشابوری:

این را به کسی بگوی که تو را نشناسد!

کسی که«در نهایتِ صحتِ عقل و سلامتِ روان»باشد می داندکه همۀ سخن من توجه به شرایط هولناک سیاسی-اجتماعی ایران ست که دراین سال ها توسط «مصدّقی های جدیدالولاده» زیرسایۀ 28مرداد32  خاموش و فراموش مانده است،مانند 28مردادِ سینمارکس آبادان،28مردادِ فتوای آیت الله خمینی درحمله به کردستانِ ایران،28مردادِ قتل عام زندانیان سیاسی درسال 67، 28مردادِ جنبش سبز و…

من به پیروی از شوپنهاور نوشته بودم که حقیقت از سه مرحله می گذرد:

 اول، مورد تمسخرقرارمی گيرد،

دوم، به شدّت با آن مخالفت می شود،

سوم، به عنوان يك امر بديهی،مورد پذيرش قرار می گيرد.

آقای خرسندی «افاضه»کرده:

-«امیدوارم که ایشان(میرفطروس)توجه داشته باشدکه آنچه دراین سال ها در بارۀ 28مرداد نوشته و ادعا کرده است،هرگونه راهِ خروجِ پاسخگویان و مخالفان را ازمرحلۀ اول به مرحلۀ دوم بسته است»….

اینهم نظری است،امّامواضع آقای خرسندی درحمایت ازآیت الله خمینی و«تُف»ی که نثارِ دکترشاهپوربختیار کرده بود باید به وی آموخته باشدکه در«افاضات»خویش کمی فروتن و فَکورباشد.

خرسندی  فراموش کرده که مردمِ بدبخت ایران از«مصدّقی های همیشه طلبکار» و بحث ملال آورِ28مرداد32 خسته شده اند.

امّا،خوشمزه تر،«قیام ملّی»ی هادی خرسندی است که به من نسبت داده است:

-«ایشان[میرفطروس] میکوشد که کودتای آمریکایی ۶۴ سال پیش را قیام ملی وانمود کند…».

چنین تحریف بزرگی را«فردغیرامینی»نیز مرتکب شد و پاسخش را در همان زمان دریافت کرد،لذا بهتر بود که آقای خرسندی متوسّل به اینگونه«ریسمان های پوسیده» نمی شد چرا که من بطورساده،روشن و روان نوشته ام:

-«فراتر از باورهای رایجِ «کودتا»یا«قیام ملّی»دربارۀ 28مرداد،من کوشیده ام تا ماجرای سقوط آسان و حیرت انگیز دولت مصدق را ازجنبۀ روانشناسی و شخصیتیِ قهرمان اصلی آن –دکتر مصدق – مورد بحث و بررسی قرار دهم با این اعتقاد که برخی از رهبران مهم سیاسی در لحظات حسّاس با تصمیم و عزم و ارادۀ فردی خود مسیر حوادث را تغییر داده اند.سقوط آسان و حیرت انگیز دولت مصدق و عزم و اراده و انفعال حیرت انگیزِ وی در۲٨ مرداد نمونۀ درخشانی از این مدعاست». 

فکرنمی کنم که هیچ طفلِ ابجدخوانِ کلاسِ سیاست از این عبارت و  نیز در سراسرِ کتاب «آسیب شناسی…»؛ اعتقادم به«قیام ملّی»را استنتاج کند!

باتوجه به این فراموشی ها،باتوجه به شعرِ جالبِ خرسندی دربارۀ«آلزایمر»و با توجه به اینکه از نشانه های«آلزایمر»،فراموشی است،فرافکنی،توجیه و جابجائی حوادث و شخصیّت ها در ذهنِ بیمار است لذا چه بسا که خرسندی همۀ این موارد را فراموش یا توجیه کند(ازجمله:خیال کند که درمیتینگ سازمان مجاهدین درپاریس،این،«مریمِ مهرِ تابان»بودکه دستِ وی را بوسیده بود!!!،و یا:خیال کندکه بعد ازآنهمه حرف ها و حرکاتِ رکیک نسبت به هنرمندِشریف و برجسته،شاهرخ مُشکین قلم،اینک مُشکین قلم«نامه های عاشقانه»برایش فرستاده است و…).

در میتینگ مجاهدین:رؤیتِ «مریمِ مهرِ تابان»!

خرسندی می گوید:درمیتینگ مجاهدین خلق،برای گرفتنِ«صله»،نه شلوارِ وصله دارم را به «مریمِ مهرِتابان»نشان داده ام و نه پینه های کفشم را»…ظاهراً  فکاهی نویس ما – به شکلِ باباطاهرعریان– و برای یادگیریِ«گفتنِ اذان به سبکِ مرضیّه»در مراسم مجاهدین خلق حضور داشت و با دیدنِ«مریمِ مهرِتابان»چنان«مُکیّف» ، «خُرسند» و  از«حال رفته» بود که به قول حافظ:

سر وُ دستار ندانست  کدام اندازد!

در این فراموشی ها است که خرسندی مقالات،مصاحبه ها و یادداشت های مرا مبنی بر ضرورت برگزاری انتخابات آزاد(زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی)برای عبورِمسالمت آمیز از جمهوری اسلامی را از یاد می بَرَد و«اصغرآقا»را تاحدِّ نشریۀ دروغپرداز و پرونده سازِ کیهانِ شریعتمداری تنزّل  می دهد.

ختمِ مقال! 

بقول دوستی:«هادی خرسندی درصیدکردنِ سوژه های طنزآمیز به نزدیک ترین عزیزانش نیز ابقاء نکرده و لذا حرف هایش را نباید جدّی گرفت».

گفتم:«درست! ولی خُرسندی  باید بداندکه برخی«سوژه»ها آنقدر داغ است که ممکن است دست هایش را بسوزاند…».

استاد احمد بیطار در شعرِ «هاری نامه» به ذکرِ صفات و  سیّئاتِ خُرسندی  پرداخته است که در مقام ادب و احترام  فقط به ذکر یک بیتِ آن  بسنده می کنم:

در مملکتی که سنگ بسته  

سگ ها همگان رها وُ جَسته

…………………….

…………………………

8-15شهریورماه1396،پاریس

 

افسانه ها و افسُرده های 28مرداد!،علی میرفطروس

آگوست 26th, 2017

*اینک نسل یانسل های تازه ای به وجودآمده اندکه هیچ خاطره ای از28مرداد32ندارند.ملّت ایران در 38سال اخیر، 28مردادهای متعدّدی را تجربه کرده است،ازجمله:28مردادِسینمارکس آبادان،28مردادِفتوای آیت الله خمینی درحمله به کردستانِ ایران،28مردادِقتل عام زندانیان سیاسی درسال 67، 28مردادِجنبش سبز و…بنابراین لازم است تاباآزادشدن از«زندان 28مرداد32»،برای آزادی ایران بکوشیم!

***

مقالهء اخیرم ،گذشته ازعنایت و استقبال چشمگیرِعلاقمندان به تاریخ معاصرایران، موجب خشم و افسردگیِ برخی ازدوستداران متعصّب دکترمصدّق گردید.من ازاینکه این مقالهء کوتاه،خوابِ بلندِ64 سالهء آنان را آشفته کرده،بسیارمتأسفم و ازاین رو،خشم و افسردگیِ آقای مهندس حسین وصال برای من قابل درک است،امّاچه کنیم که افسانه ها در مَحَک تاریخ فرو می ریزند!،بااینهمه،انتظارم این بودکه منتقدمحترم پس از 35 سال زندگی درجهان آزاد(درآمریکا)حداقل این نکته را آموخته باشند که درمقابله باعقایددیگران،کمی فروتن،مُنصف و خصوصاًصدیق و مؤدّب باشند،چراکه عرصهء تاریخ و فرهنگ،عرصهء ادب و آگاهی است نه عرصهء بیل و کلنگ.ازاین گذشته،نمونهء دردناکِ زنده یاددکترشاهپوربختیار نشان دادکه قضاوتِ تاریخ  غیراز تکفیرها و توهین های رهبران جبههء ملّی و مشّاطه گران است.این حقیقتِ تلخ بایدچراغِ راهنمای همگان باشدتا درمواجهه باعقایدِدگراندیشان  ازتوهین و تحریف و افتراء پرهیزکنند.

سخن من درآن مقاله چنان روشن و آشکاربودکه نیازی به تفسیر و تکرار آن نیست ولی باتوجه به تحریفات منتقدمحترم ،لازم است تا به برخی انتقادات وی پاسخی کوتاه ارائه کنم:

مقالهء من عنوانِ«پیروزی یک دیدگاه»را برپیشانیِ خوددارد.واژهء«دیدگاه»را مترادفِ«نظر»آوردم تا تفاوت آنرا با«نظریّه»(تئوری)نشان داده باشم بااین امیدکه راهِ بحث هاو نظرهای دیگر  باز بماند و…

من اززاویهء فائق آمدن بریک جراحت تاریخی و به منظورعبورازدُورِباطلِ 64 ساله  به رویداد 28مردادنگریسته ام؛رویدادی که جامعهء روشنفکری ما را«سَتَرون» ساخته و اندیشیدن را درمیان ما نابودکرده است،هم ازاین روست که به اعتقادنگارنده،«انقلاب شکوهمنداسلامی»و«ماه زدگیِ» اکثر روشنفکران و رهبران سیاسی -ازجمله- ناشی ازهمین«نیاندیشیدن»و«سَتَرونیِ اندیشه»بود.

فراتر ازباورهای رایجِ«کودتا»یا«قیام ملّی»دربارهء 28مرداد،من کوشیده ام تا ماجرای سقوط آسان و حیرت انگیز دولت مصدق را ازجنبهء روانشناسی و شخصیتیِ قهرمان اصلی آن –دکتر مصدق – مورد بحث و بررسی قراردهم بااین اعتقاد که برخی از رهبران مهم سیاسی در لحظات حسّاس با تصمیم و عزم و ارادهء فردی خود مسیر حوادث را تغییر داده اند.سقوط آسان و حیرت انگیز دولت مصدق و عزم و اراده و انفعال حیرت انگیزِ وی در۲٨ مرداد نمونهء درخشانی از این مدعاست. 

آقای منتقد معتقداست که ازطرف نگارنده«آنهمه دشنام و لعنت و بدگویی در کتاب (آسیب شناسی …)با بیرحمی و بی شرمی تمام نثار دکتر مصدق شده است»…من که نویسندهء آن کتاب باشم از«آنهمه دشنام و لعنت و بدگوئی نسبت به مصدّق»بی خبرم .چنین سخنان مضحکی تکرارِسخنانِ فردغیرامینی است که درهمان زمان پاسخی شایسته و روشنگر دریافت کرد و لذا من درپاسخ به آقای مهندس وصال،سخنِ حافظِ شیراز را تکرار می کنم:

  چومستعدنظرنیستی  وصال مجوی

که  جام جم نکندسود، گاهِ بی بصری

مستندات مقالهء من متّکی بااسنادو اقوال کسانی ماننددکترغلامحسین مصدّق،مهندس احمدزیرک زاده،دکترسپهرذبیح،سرهنگ نجاتی ،بابک امیرخسروی،انورخامه ای و…است که عموماًمخالف شاه و ازیاران یا دوستداران دکترمحمدمصدّق بوده اند.کسی که این روایات دست اوّل را ندیده بگیردو  لاف و گزاف های«کرمیت روزولت» درکتاب«ضدکودتا»را«وحی مُنزَل»بداند،بایددر دانش تاریخیِ وی شک کرد.کرمیت روزولت دربازنشستگی و احتمالاًدرشرایط دشوارِ بیماری و مالی آغازبه نوشتنِ خاطراتش کردبه این امیدکه بافروش آن بتواندبه نان و نوائی برسد،ازهمین رو،گفته می شودکه قبل ازانتشارخاطراتش،موضوع آنرا به اطلاع شاه رساند،امّاشاه به«مستر روزولت»گفته بود:

-«این لاف و گزاف هارا به دیگران بفروش!.ماالآن در اوج استقلال ملّی و شکوفائی اقتصادی  هستیم ودیگربه چشم آبی ها باج نمی دهیم»!

کتاب روزولت درسال 1979 منتشرشد و ازآغاز،بسیاری ازملیّون و دوستداران دکترمصدّق(مانندسرهنگ غلامرضانجاتی و بابک امیرخسروی)آنرا «سرشارازافسانه و اغراق و لاف و گزاف»نامیدند.

من بااستنادبه خاطرات دکترغلامحسین مصدّق،اشاره کرده ام که در سراسر روزهای ۲۵ تا ۲٨ مرداد مصدق در جستجوی شاه بود به طوریکه ضمن قبول عزل خویش توسط شاه به پسرش گفته بود:
-«می خواهم ببینم حالا که شاه مرا عزل کرده کجا گذاشته رفته؟ چه کار کنم؟ مملکت را به دست چه کسی بسپارم و بروم؟».(1)

آقای منتقد–امّا-دراین باره«نیّت خوانی»یا«غیبگوئی»کرده و معتقداست که:«درآن روز،مصدق از روی تمسخر این سخن را به پسرش گفته است»!!!

 در عصر روز 27 مرداد مصدّق معتقد شده بود:

از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند»(2).

مهندس زیرك‌زاده(که درتمام روز 28 مرداد در خانهء مصدّق بود)دربارهء روحیه و روان مصدّق درروز28مرداد می گوید:

 در آن روز، واضح بود كه دكتر مصدّق مردم را در صحنه نمی‌خواهد…تمام آن‌هائی كه در آن روز در خانهء نخست‌وزیر (بودند) بارها و بارها، تك‌ تك و یا دسته‌ جمعی از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبیم، موافقت نكرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد تابا رادیو مردم را باخبر سازیممصدّق با تقاضای او [دكتر فاطمی] برای خبر كردن مردم[ازطریق رادیو]مخالفت كرده بود.مصدّق نقشهء خودراداشت و نمی خواست درآن،تغییری بدهد»(3).

بابک امیرخسروی – کادر فعال حزب توده – در روز ۲٨مرداد و از مخالفان سر سخت حکومت شاه«به مثابهء یکی از کادرهای باز ماندهء آن ایام»و«برای پاسخ دادن به وجدان و پوزش از ملت ایران» تاکیدکرده که «برای روز ۲٨مرداد کودتایی به قصد سرنگون ساختن دکتر مصدق برنامه ریزی نشده بود و لذا تصور کودتای دوم بمثابهء طرح جانشین برای جبران شکست کودتای ۲۵ مرداد،نه با داده های معتبر می خواند و نه با امکانات و وضع آشفته و ازهم گسیختهء دشمنان نهضت آزادی ملت ایران جور در می آید…تمام شهادت ها ی معتبر،حتّی اسنادسرّی وزارت امورخارجهء آمریکانشان می دهندکه ارتش درمجموع،کوچک ترین مشارکتی در28مردادنداشت… هيچ واحدمنظم ارتشى درماجراى روز28مرداد32،شركت نداشت» (4).

آقای منتقد مدعی است:«برخلاف ادعای آقای میرفطروس،ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی در سراسر دوران حکومت دکتر مصدق مطیع شاه و دربار بودند و در سرِ هر بزنگاه علیه او وارد عمل میشدند».

این ادعا نیزبا روایت شاهدان عینی و دوستان نزدیک مصدّق تناقض آشکار داردبطوری که سرهنگ غلامرضانجاتی(افسرنیروی هوائیِ طرفدارمصدّق)می گوید:

-«در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران و درجه‌داران از دولت مصدّق پشتیبانی می‌کردندافسران جناح وابسته به دربار درنیروی هوائی– که اغلب شاغلِ پست های ستادی و فرماندهی بودندباهمهء کوششی که به عمل آوردند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوبِ مردم، آماده کنند. درمرداد1332 در تهران، تیپ رزمی وجود داشت … و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌های تهران حضور داشتند ولی کودتاچیان با همهء کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند.»(5)

قدرت نظامی حزب توده:افسانه؟ یا واقعیّت؟

منتقدگرامی می نویسد:«میرفطروس در این مقاله، و هم درکتاب «آسیب شناسی…»از حزب توده و قدرتِ نفوذ شگفت آورش بر ارتش چنان هیولائی میسازد که با نیروی شیطانی خود در طول یک روز می توانسته است مملکت را فتح کند! ».

دربارهء قدرت تشکیلاتی و نظامی حزب توده،من درمقالات مفصّلی باارائهء اسنادمتعدّدی سخن گفته ام  ولی دراینجا –باز-به سخن مهندس احمدزیرک زاده(ازیاران نزدیک دکترمصدّق) استنادمی کنم که معتقداست:

-«از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده هر وقت می خواست می توانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند» (6).

طرح کودتای آمریکا و انگلیس نیزمتّکی بر بیم و نگرانی آمریکا ازقدرت گیری حزب توده بود و لذا،این طرح،«ت(توده).پ.(پارتی=حزب)آژاکس»نامیده شده بود.

 

مصدّق:بهترین حالت همین بود که پیش آمد!

منتقدمحترم،سقوط مصدّق را«فاجعه ای [می داند]که کشور و ملت ایران را که در راه آزادی و سر بلندی گام برمیداشت به فلاکت امروزی کشانید»…این سخن نیز  فاقدمبنای درست و واقعی است و بیشتر،نشانهء فقرِاستدلالِ افرادی است که می کوشندتااشتباهِ ایرانسوزِشان را درحمایت از آیت الله خمینی و «انقلاب شکوهمنداسلامی»باپنهان شدن درپُشت نام و عکس دکترمصدّق مخفی کنندزیرا به قول دوستان و دوستداران صدیق مصدّق(ازجمله مهندس احمدزیرک زاده و دکترمحمدعلی موحد):حتّی اگررویداد28مرداد32نیزنمی بود،دولت مصدّق محکوم به شکست و سقوط بود.

براین اساس،سال هابعداز28مرداد32 و با فرونشستنِ غبارکینه ها و کدورت ها،دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش-سرهنگ جلیل بزرگمهر-دربارهء ماجرای 28مرداد گفته بود :

-بهترین حالت همین بودکه پیش آمد!(7).

این سخنِ مصدّق،«نصّ صریح»ی است که هیچ مصدّقیِ ایراندوستی نمی تواندبرروی آن«اجتهاد»کندتابراساس  اجتهادخود،افسانهء 64ساله دربارهء 28مرداد را تکرار نماید.این سخنِ مصدّق باید دوستداران صدیقِ مصدّق را فَکور و فروتن سازدتادرپرتوآن،دربارهء رویدادی که سرشت و سرنوشت تفکرسیاسی مارا رقم زده است،بازاندیشی کنند،نه اینکه هرسال-به سان عزاداران کربلا-در بوق و شیپور«کودتای 28مرداد»بدَمَندو مردم ایران را ازپرداختن به مسائل و مصائب  عینی و امروزی بازدارند.

اینک نسل یانسل های تازه ای به وجودآمده اندکه هیچ خاطره ای از28مرداد32ندارندو بحث هائی ازاین دست،برای شان ملال آور-و حتّی- دل آزار است چراکه آنان در 38سال اخیر، 28مردادهای متعدّدی را تجربه کرده اند،ازجمله:28مردادِ سینمارکس آبادان،28مردادِفتوای آیت الله خمینی درحمله به کردستانِ ایران،28مردادِقتل عام زندانیان سیاسی درسال67، ،28مردادِجنبش سبز و…

بنابراین لازم است که باآزادشدن اززندان 28مرداد32،برای آزادی ایران بکوشیم!

                  چنین باد!

سه‌شنبه  ٣۱ مرداد ۱٣۹۶

 

پانویس ها:

1-مصدّق،غلامحسين،تاريخ شفاهی هاروارد،بکوشش حبيب لاجوردی،ژوئيۀ 1984،ص 12 ،نوار شمارۀ 12.

2-مصدّق،خاطرات وتألّمات، صص272-273

3-زیرک زاده،احمد،پُرسش های بی پاسخ درسال های استثنائی،ص311

4-امیرخسروی، نگاهی ازدرون به نقش حزب تودهء ایران،صص628 و643

5-نجاتی،غلامرضا،جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران،چاپ هفتم،ص386

6-زیرك‌زاده، پیشین،صص322-325

7- برهان،عبدالله(ازاعضای قدیمی جبههء ملّی)،كارنامهء حزب توده و رازِ شكست مصدّق، ج2، ص190.

 

درهمین باره:

https://www.youtube.com/watch?v=abJplDIu0s0

 

رویداد28مرداد32؛و پیروزیِ یک دیدگاه!،علی میرفطروس

آگوست 19th, 2017

 ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها 

درستایشِ بیداری و شجاعتِ اخلاقی

* بعداز 28مرداد32 جامعهء روشنفکری ایران دریک«تعطیلیِ تاریخی»،ازاندیشیدن فروماند،گوئی که تاریخ معاصرایران در 28مرداد،متوقّف شده بود!

* هم رضا شاه، هم محمّد رضاشاه، هم قوام‌السلطنه و هم دکترمصدّق،در بلندپروازی‌های مغرورانــهء خویش، ایران را سربلند و آزاد و آباد می‌خواستند، هر چند كه سرانجام، هر یك ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّت‌ها،ضعف‌ها و اشتباهات، پُر سوختند و «پَر پَر» زدند.

* امروزه نسل یانسل های تازه ای ظهورکرده اندکه دریغ ها و دغدغه های دیگری از«نسل28مرداد» دارند،لذا باتوجه به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر) و خدمت بزرگِ وی دراین روزسرنوشت ساز،لازم است که -پس از64 سال- پروندهء این رویدادتاریخی را«مختومه» کنیم ومانند رهبران سیاسی وروشنفکران شیلی ،گذشته را به پُلی برای ساختنِ آینده ای شاد و شکوفا  مُبدّل سازیم.

***

من نیز-به پیروی از شوپنهاور -معتقدم که حقيقت ازسه مرحله می گذرد:

 اول، مورد تمسخرقرارمی گيرد،

دوم، به شدّت با آن مخالفت می شود،

سوم، به عنوان يك امر بديهی،مورد پذيرش قرار می گيرد.

عنایت خوانندگان عالیمقدار به مقالهء اخیرم درسایت گویا ،و مقایسهء آماریِ آن بامقالهء دیگری درهمین زمینه و درهمین سایت،مصداق روشنی دراین باره است.این مقایسهء ساده نشان می دهدکه تفکر تازه ای درفضای روشنفکری ایران آغازشده و جامعهء ما از روایتِ سُنّتی دربارهء 28مرداد32  فاصله گرفته است.

نیما (به سال 1329)درنامه ای به احمدشاملو تأکیدکرده بود:

«عزیزمن!

…ازقضاوت هیچ کس درخصوص اشعارم  نگران نباشید.حرفِ کسی باری ازروی دوشی برنمی دارد.من همین قدربایدازعنایتی که جوانان نسبت به کارِمن دارند،متشکرباشم…تصوّرکنیدکه من درپُشت سنگرخود جاکرده ام،دراین حال،هروقت تیری به هدف پرتاب می کنم ازکارِخودم بیشترخنده ام می گیرد…به نظرمی آیدکه «آب  درخوابگهء مورچگان ریخته ام».
محتوای نامهء نیما  چنان محکم و استواراست که گوئی نیما آینده را در دست های خودداردو به پیروزی راه و اندیشه اش  مطمئن است.بااین اعتمادِبه نفس و اطمینان به آینده بودکه نیما-دریک پیش بینیِ شگفت انگیزدربارهء آیندهء سیاسیِ  احسان طبری(بزرگترین تئوریسین ادبیِ حزب توده)به وی نوشته بود:
-آنکه منتظر است روزی شما را بیش از خود در نظر مردم  ناستوده ببیند.            نیما

کتاب کوچک«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»نیز-درواقع- سنگی بودکه  خوابِ 60سالهء بسیاری را  آشفته می کرد و بهمین جهت،کینه ها و کدورت های برخی را به دنبال داشت که -متأسفانه-تاحدِّ جعل و تحریف عقایدم«ارتفاع»یافته بود،آنچنانکه منتقدِغیرِامینی دربیان نظرم دربارهء دکترمصدّق نوشته بود:

-کتاب آقای میرفطروس«کوشش در ویران ساختن سیمای  یکی ازپاک ترین سیاستمداران تاریخ ایران است»…میرفطروس «باکینه ای که سرچشمه اش جزسوداگری نتوانستی بود،به ویران کردنِ جایگاه بزرگ مردی نشسته است»…«انگیزهء آشکار او درسراسرکتاب،ویران ساختن همهء ارزش هاو دستاوردهای مصدّق و آن جنبش اجتماعی است که مصدّق نماد ِآن بود»…بنظرمیرفطروس:«مصدّق،فرومایه مردی است که بارفتارهائی پرسش برانگیز،سرنگونی دولت خودرافراهم ساخته است»…ویا:«خواننده پس ازخواندن کتاب آقای میرفطروس درمی یابدکه مصدّق و یارانش ازفرومایه ترین سیاستمداران تاریخ ایران بوده اند».

هرچندکه برخی یاران-خصوصاً علیرضامیبدی عزیز-ازاین رذیلت ها سخن ها گفت،امّاازنظرمن آنگونه واکنش های تند،شتابزده و غرض آلود علیه پژوهشگری که به پیروی از«کارل پوپر»معتقدبه«اوراق کردن»(Deconstruction) یا ویران نمودنِ ساختارِ روایت های سُنّتی تاریخ معاصرایران است،«طبیعی» بودچراکه بعداز28مرداد32 جامعهء روشنفکری ایران- دریک«تعطیلی تاریخی»-از اندیشیدن  فروماند،گوئی که تاریخ معاصرایران در28مرداد،متوقّف شده بود،هم ازاین روست که فروغ فرخزاد درشعری گفته بود:

-«دیگرکسی به عشق نیاندیشید

دیگرکسی به عشق نیاندیشید

وهیچکس

دیگربه هیچ چیز نیاندیشید».

دراین«نیاندشیدن»بودکه به قول دکتراسماعیل خوئی:«ما بوده را نبوده گرفتیم/و ازنبوده-البتّه درقلمروِ پندارخویش-بودی کردیم.لعنت به ما!،ما مرگ را سرودی کردیم».

اینک،خوشحالم که باگذشت فقط چندسال ازانتشارکتاب،ارزیابیِ دقیق تر و روشن تری ازعقایدم دربارهء دکترمصدّق و نقش برجستهء وی درروز28مرداد32 ابراز می شود،و اینهمه،نشان می دهدکه به قول نیما:تیر به هدف خورده است!

عمیقاً اعتقاددارم که هیچ اندیشه ای را نمی توان تا ابد سانسور یا تحریف کرد.تجربهء سال های اخیر و خصوصاًنگاهی به پیروزیِ نظریِ «روشنفکرتنها:خلیل ملکی» دربرابرتبلیغات هولناک حزب توده،نشان می دهدکه بقول نیما:«آنکه غربال به دست دارد،ازعقبِ کاروان می آید»،ازاین رو،نبایدمرعوبِ تبلیغاتِ عوامفریبان یا مسحون و فریفتهء غوغای عوام گردیدزیرا رسالت روشنفکر واقعی مبارزه با کاهلی و کهولت ذهنی جامعه است نه همسازی یا همنوائی باآن.بنابراین،خوشحالم که دربررسی رویداد28مرداد32،«خط سوم»همانند آبی زلال،دلِ سنگ ها و سنگواره های 60 ساله را شکافته و به ذهن و زبان جامعهء ایران  نفوذکرده است،و این، یعنی پیروزی یک دیدگاه و شکست یک اندیشهء دیرپای سیاسی!.دراینجا ما«دیدگاه»را مترادفِ«نظر» آورده ایم تا تفاوت آنرا با«نظریّه»(تئوری)نشان داده باشیم.
چنانکه-بارها-نوشته ام:

…تاریخ معاصرایران همواره دستخوش تنگ نظری های سیاسی وتفسیرهای ایدئولوژیک بوده است.به عبارت دیگر،درمیهن ما،تاریخ همواره چماقِ سیاست بازان درسرکوب مخالفان ودگراندیشان بوده  نه چراغی برای روشنگری وتقویت همبستگی ملّیِ ما… 28مرداد 32 را بعنوان يك «گذشته»، بايد به «تاريخ» تبديل كرد و آن را «موضوع» مطالعات و تحقيقات منصفانه قرار دادوخصوصاً لازم است که به خدمت بزرگ وسرنوشت سازِ دکترمصدّق دراین روزتوجهء اساسی کرد.از ياد نبريم كه ملّت‌هائی مانند اسپانيائی ها، شيليائی ها و آفريقای جنوبی ها، تاريخ معاصرشان بسيار بسيار خونبارتر و ناشادتر از تاريخ معاصر ما بود،امّا آنان ـ با بلندنظری، آگاهی و چشم‌پوشی(نه فراموشی) و با نگاه به آيندهـ كوشيدندتا بر گذشتــهء عـَصَبی و ناشاد خويش فائق آيند و تاريخ‌شان را عامل همبستگی، آشتی و تفاهم ملّی سازند.داشتن شجاعت اخلاقی و نگاهِ فروتنانه به گذشته برای دستيابی به تفاهم ملّی ـ يا تاريخ ملّی ـ می تواند سقفی برای ايجاد جامعهء مدنی بشمار آيد،چرا كه جامعهء مدنی، تبلور يك جامعهء ملّی است و جامعهء ملّی نيز تبلورِ داشتنِ تفاهم ملّی پيرامون برخی ارزش‌ها (از جمله بر روی رویدادها و شخصيّـّت‌هاي مهـّم تاريخی) است.آيندگان به تكرارِ دوبارهء اشتباهات ما نخواهند پرداخت به اين شرط كه امروز، ما ـ اكنونيان ـ گذشته و حال را از چنگ تفسيرهای انحصاری يا ايدئولوژيك آزاد كنيم.برای داشتنِ فردائی روشن و مشترك، امروز، بايد تاريخی ملّی و مشترك داشته باشيم.به نظر نگارنده: هم رضا شاه، هم محمّد رضاشاه، هم قوام‌السلطنه و هم دکترمصدّق، در بلندپروازی‌های مغرورانــهء خویش، ایران را سربلند و آزاد و آباد می‌خواستند، هر چند كه سرانجام، هر یك ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّت‌ها،ضعف‌ها و اشتباهات، پُر سوختند و «پَر پَر» زدند.

امروزه نسل یانسل های تازه ای ظهورکرده اندکه دریغ ها و دغدغه های دیگری از«نسل28مرداد» دارند،لذا باتوجه به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر) و خدمت بزرگِ وی دراین روزسرنوشت ساز،لازم است که -پس از64 سال- پروندهء  این رویدادتاریخی را«مختومه» کنیم و مانند رهبران سیاسی وروشنفکران شیلی ،گذشته را به پُلی برای ساختنِ آینده ای شادو شکوفا  مُبدّل سازیم.

چنین باد!

25مرداد1396/ 16 اوت2017

درهمین باره:

گفتگوی علیرضا میبُدی باعلی میرفطروس

 https://www.youtube.com/watch?v=abJplDIu0s0

دلنوشته های استادسعیدشرقی

آگوست 15th, 2017

گرچه دانم که میسّرنشود روزِوصال

درشب هجر،امیدسَحَری مارا بس

خمینی در نجف

آگوست 12th, 2017

 

خمینی در نجف

 

 

رویداد28مرداد با نگاهی به اسنادتازه،علی میرفطروس

آگوست 1st, 2017

*مجموعهء اسناداخیر،هیچ نکتهء تازه ای دربارهء وقایع روز28 مرداد ندارد.

*پایداری دکترمصدّق دربرابرانگلیسی ها و نوعی همدلیِ محمدرضاشاه باآرمان های وی و خصوصاً اعتقادشاه به برکناری مصدّق ازطریق قانونی(پارلمان) ،دولت انگلیس را چنان کلافه کرده بودکه طبق اسنادمنتشرشدهء اخیر،قراربودکه ازطریق سرتیپ محمود امینی(رئیس ژاندارمری دولت مصدّق وبرادرِ وزیردربار)همزمان،کودتائی  علیه مصدّق و شاه صورت گیرد.

*اینکه ازآغاز ملّی شدن صنعت نفت،دولت انگلیس- و سپس آمریکا -درسودای سرنگونی حکومت مصدّق بودند،چنان روشن است که نیازی به «اسنادتازه» نیست،بلکه پرسش اساسی این است که چرادکترمصدّق باوجود همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در28مرداد32 واردمیدان شود؟

***

اشاره:

انتشار این مقاله درسایت های مختلف موج عظیمی ازواکنش ها را به دنبال داشت.ازاین گذشته،بازنشرِ مقاله درحدودِ50فیس بوک و وبلاگ…و نیز انتشارآن دربرخی سایت ها و بازتاب آن دربرخی رادیو-تلویزیون ها(ازجمله دربرنامهء یارانِ آقای علیرضامیبُدی) حجم عظیم خوانندگانِ این مقالهء تاریخی  را کم سابقه یا بی سابقه نموده است.این عنایت و استقبال  نشان می دهدکه میان ایرانیان تعادلی دربارهء رویداد28مرداد پدیدآمده و جامعهء سیاسی ایران ازروایت هایِ سُنّتیِ گذشته فاصله گرفته است.

امیداست که این«خط سوم»درتبیین رویداد28مرداد و درکِ نقشِ سرنوشت سازِدکترمصدّق،موردِتوجهء پژوهشگران برجسته و نیزمُجریان رادیو-تلویزیون های فارسی زبان(خصوصاً بی بی سی،صدای آمریکا،رادیو فردا و…)قرارگیردتاحقیقت-یعنی همهء حقیقت-رابه بینندگان و شنوندگان خویش  ارائه دهند.

نگارنده با سپاس فراوان از دوستانی که دیدگاه تازهء این مقاله را تأئیدکرده اند،امیدواراست که انتشارآن ضمن روشنگری دربارهء یکی از مهم ترین و مُبهم ترین رویدادهای تاریخ معاصرایران،باعث تفاهمِ  بیشترِتاریخی و  موجب تقویتِ همبستگی برای دستیابی به یک«تاریخ ملّی»گردد.

                            ****

 وقتی رسانه های داخل و خارج،ازانتشار«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای 28مرداد32»یادکردند،پس ازتورّقی کوتاه دراسناد منتشرشده وباتوجه به«حصرِموضوعیِ روزِ28مرداد»،دریادداشتی کوتاه،یادآورشده بودم که در مجموعهء اخیر«سندتازه ای دربارهء وقایعِ روز28مرداد  وجودندارد.»…و اینک-دریغا- که پس از مطالعهء این مجموعهء حدوداً 1000صفحه ای،باخود زمزمه کردم:

  -حیف ازآن عُمرکه درپای تو  من سرکردم 

مجموعهء اسناداخیر-چنانکه ازنام آن برمی آیدروابطِ آمریکا و ایران(ازسال 1952 تا سال1954)را گزارش می کندو دربارهء وقایع روز28 مرداد هیچ نکتهء تازه ای به دست نمی دهد.به عبارت دیگر،این مجموعهء حدوداً1000صفحه ای دربارهء وقایع روزِ 28مرداد دارای فقط 5صفحه گزارش است که آنهم،بطورناقص،بازسازی شدهء اسنادمنتشرشدهء قبلی است.

نکتهء حیرت انگیزدر«اسنادتازه»،حذف و سانسوربخشی ازگزارش اول ژوئن1953 مأموران سیاازنیکوزیا -درپیوندباعملیّات«ت.پ.آژاکس»است –که بصورت صفحهء سپید  منتشرشده است،گزارشی که توسط «ویلبر»(ازطراحان و عوامل اصلی عملیّات«ت.پ.آژاکس»)نوشته و قبلاٌ منتشرشده و ما  نیز  درکتاب خود به بخش های مهم آن استنادکرده ا یم(1).

درادامهء همین حذف ها،گزارش«کرمیت روزولت»(رهبرعملیّات ت.پ.آژاکس)به تاریخ 4سپتامبر1953(1هفته بعداز28مرداد)نیزسانسور و بصورت صفحهء سپید  منتشرشده است.ازاین گذشته،وجود بیش از500 موردحذف و سانسور،از ارزش این مجموعه اسناد کاسته  است.

 

سه سند تازه!

مجموعهء اخیر -البته-خالی از«اسنادتازه»نیست که هرچندمربوط به وقایع روزِ28مردادنیستند،امّا ازاهمیّت بسیاربرخوردارند:

1-افشای طرح  همزمانِ سرنگونی دولت مصدّق و رژیم محمدرضاشاه توسط دولت انگلیس یکی ازنکات تازه در اسناداخیر است.ما در کتاب«آسیب شناسی یک شکست»دربخش «ملّی شدن صنعت نفت»گفتیم:

«…محمّدرضا شاه نیز ـ كه هنوز شهریور 1320 وتبعید خفّت‌بار پدرش توسط انگلیسی‌ها را بخاطر داشت، می‌توانست نسبت به مبارزات مصدّق، همدل و همراه باشد بطوریكه هندرسون (سفیر آمریكا در ایران) در گفتگوی خصوصی خود با شاه (به تاریخ 30 سپتامبر 1951=8 مهرماه 1330) گزارش می‌دهد:

«… شاه تأكید كرد كه احساسات ملّی علیه انگلیس و به حمایت از مصدّق ـ به عنوان یك مدافع شجاع منافع ایران ـ برانگیخته شده است… در مورد نفت، احساسات ملّی ایرانیان علیه انگلستان است. این احساسات را عوامفریبان شعله‌ورتر ساخته‌اند. من هرقدر كه بخواهم قوی و قاطع باشم، نمی‌توانم برخلاف قانون اساسی و بر ضد جریان نیرومندِ احساسات ملّی حركت كنم…».

بقول صاحب نظری:«شاید[شاه]مصدّق را درضمیرناخودآگاه خود،تبلوررأی و ارادهء مردم می پنداشت…و در دوران نهضت ملّی،مصدّق وجدان بیدار و یکی دیگرازخویشتن های شاه بود».

بنابراین،پایداری دکترمصدّق دربرابرانگلیسی ها و نوعی همدلی محمدرضاشاه باآرمان های وی و خصوصاًمخالفت شاه باکودتا و اعتقاد وی به برکناری مصدّق ازطریق قانونی(پارلمان)،مقامات دولت انگلیس را چنان کلافه کرده بودکه طبق اسنادمنتشرشدهء اخیر،سه ماه پیش از 28مرداد32 سفیرانگلیس درآمریکا(Sir Roger Makins) پیشنهادکردکه ازطریق سرتیپ محمود امینی(رئیس ژاندارمری دولت مصدّق وبرادرِ وزیردربار)کودتائی همزمان علیه مصدّق و شاه صورت گیردتابرادرِناتنی شاه(عبدالرضاپهلوی)را به سلطنت برسانند.

2-نکتهء دیگر،افشای نام فردی است که گویاباعث لورفتن نقشهء «کودتای شبِ25مرداد»(بهنگام ابلاغ فرمان شاه مبنی برعزل مصدّق)شده بود.دراسناداخیر،نام این فرد سرهنگ نادری،رئیس ادارهء آگاهی شهربانی تهران  ذکر شده بدون آنکه اطلاعات دیگری دربارهء وی  ارائه گردد.نام سرهنگ نادری، 9روزبعدازسقوط مصدّق(در 28 اوت 1953=6شهریور1332)درنشستی افشاء شد که باحضورکرمیت روزولت،ویلبر و دیگرمقامات سازمان سیا- به منظورارزیابی پروژهء «ت.پ.آژاکس»برگزارشده بود.

نام امیرهوشنگ(قدرت الله)نادری، رئیس ادارهء آگاهی شهربانی تهران درماجرای قتل سرتیپ محمود افشارتوس (رئیس کُل شهربانی دولت مصدّق)در2اردیبهشت 1332مطرح شده بود. به روایت دکترمظفربقائی،سرهنگ نادری عضوحزب توده بوده وبه همین جرم درکرمان به 6ماه حبس محکوم شده بود(2).

نادری ازمؤسّسین«گروه افسران ناسیونالیست»(هواداردکترمصدّق)بود،که به روایت سرهنگ سررشته(هوادارپُرشوردکترمصدّق):«در  روز2اردیبهشت[روزقتل افشارطوس] بادرجۀ سرهنگ دومی،به طرزی مشکوک  ریاست آگاهی شهربانی را به عهده گرفت…درواقع، سرهنگ نادری با حرکاتی مشکوک و مرموز،خودرادر شهربانی جا می کند»(3).

متاسفانه  درمجموعه اسناد منتشرشده، ازماجرای قتل سرتیپ افشارتوس گزارش یاسندی وجودندارد درحالیکه سفارت آمریکادرایران در برخی  ماه ها-گاه- ده ها گزارش و تلگرام  مخابره کرده،سکوت دربارهء ماجرای قتل سرتیپ افشارتوس یاعدم انتشاراسنادتازه مربوط به  وقایع روز28مرداد دریک مجموعهء پُربرگ،حقایق مربوط به این دوماجرای مهم و سرنوشت ساز را همچنان درپردهء ابهام  قرار می دهد(4).

3-سنددیگر،گزارش«کرمیت روزولت»-رهبرعملیّات سازمان سیا درتهران-است.او درگزارش بلندی دربارهء «بررسی شیوهء انتخابات درایران»،دکترمصدّق را به تقلّب و مهندسیِ انتخاباتِ دورهءهفدهم مجلس شورای ملّی متهم کرده است.موضوعی که باقانونخواهی مصدّق  منافات دارد.دکترمحمدعلی موحدنیز-باوجوداخلاص و ارادتش به مصدّق- انتخابات دورهء هفدهم را«ابرِبلا»،«نامبارک»و«بزرگترین اشتباه مصدّق درشیوهء نامعقول اجرای آن »نامیده که«عجزو شکنندگی دکترمصدّق را نشان داد»(5).

                           ***

چنانکه می دانیم،حقیقت-وخصوصاً حقیقت تاریخی- امری نِسبی و اعتباری است که ارزش و اعتبارآن درطول زمان،چه بسامتغیّرو متحوّل می شود،هم ازاین روست که گفته اند:هرتاریخی،تاریخ معاصراست.وجه مشخصّهء یک پژوهشگرکنجکاو یا روشنفکرواقعی،درآمیختن با باورهای عادی یاعامیانه نیست بلکه شک کردن در داده های تاریخی و درآویختن با باورهای رایج سیاسی-تاریخی است.بافاصله گرفتن ازرویدادها و باتکیه براسناد و خصوصاً خاطرات شاهدان عینی و بازسازی پازل های پراکنده،می توان دربازآفرینی دقیق ترِحقایق همّت کرد.

ماجرای سقوط آسان و حیرت انگیزدولت مصدّق،تاکنون-بیشتر- ازمنظرِ«کودتا»یا«قیام ملّی»بررسی شده و جنبه های روانشناسی و شخصیّتی قهرمان اصلی آن(دکترمصدّق)موردِغفلت قرارگرفته است،درحالیکه  می دانیم  برخی از رهبران مهم سیاسی در لحظات حسّاس باتصمیم و عزم و ارادهء فردی خود،مسیرحوادث را  تغییرداده اند.سقوط آسان و حیرت انگیزدولت مصدّق و عزم و اراده و انفعال وی در28مرداد  نمونهء درخشانی ازاین مُدعااست.

 بابک امیرخسروی(کادرفعّال حزب توده درروز28مرداد و ازمخالفان سرسخت رژیم شاه-«به مثابهء یکی ازکادرهای بازماندهء آن ایّام» و«برای پاسخ به  ندای وجدان وپوزش ازملّت ایران»نشان داده که«برای روز28مرداد،طرح کودتائی به قصدسرنگون ساختن حکومت دکترمصدّق،برنامه ریزی نشده بود[ولذا]تصوّر«کودتای دوم به مثابهء طرح جانشین برای جبران شکست کودتای 25 مرداد،نه با داده های معتبر می خوانَد و نه باامکانات و وضع آشفته و ازهم  گسیختهء دشمنان نهضت ملّی ایران جور درمی آید»،سخنی که توسط سرگردفریدون آذرنور،عضوبرجستهء سازمان افسران حزب توده(درگفتگوبانگارنده) نیز تأئیدو تصدیق شده است(6).

باتوجه به اینکه گفته اند:«حقیقت آنست که دشمن نیزبرآن گواهی دهد»،اذعان می کنم که روایت بابک امیرخسروی(به عنوان یکی ازدشمنان محمدرضاشاه و از دوستداران صدیقِ دکترمصدّق)نقطهء حرکت من در نگاه به رویداد28 مردادبود،نگاهی که ضمن پذیرفتن وجودطرح کودتای انگلیس و آمریکا(ت.پ.آژاکس) منجربه ارائهء نظریهء تازه ای بنام«خط سوم»گردید. پُرسش های مطروحه دراین نظریه،نوعی دعوت از پژوهشگران برجسته برای بازاندیشی دربارهء مفهوم«کودتا»در روز 28مرداد بود،پُرسش هائی که پاسخ به آنها می تواند در فائق آمدن بریک جراحت تاریخی جهت رسیدن به آشتی و تفاهم ملّی  مؤثّر باشد.

خوشبختانه درسال های اخیر تحلیل های تاه ای دربارهء رویداد28مرداد  چاپ و منتشرشده که به برخی ازآنها درمقدمهء چاپ پنجم یا اینترنتیِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست» اشاره کرده ایم.درعین حال،خوشحال کننده است که شاهد داوری های تازه و منصفانه ای دربین رهبران جنبش ملّی شدن صنعت نفت هستیم،نمونه ای ازاین انصاف و اعتدال را  می توان درکتاب «پُرسش های بی پاسخ درسال های استثنائی»یافت،کتابی شاملِ خاطرات مهندس احمد زیرک زاده،ازرهبران حزب ایرانِ جبههء ملّی و ازهمراهان نزدیک دکترمصدّق تا آخرین لحظات روز28مرداد.

مهندس زیر زاده، ضمن مروری برتاریخچهء ملّی شدن صنعت نفت،اطلاعات تازه و ارزشمندی دربارهء تغییرِ نقش و نقشهء دکترمصدّق در روز28مرداد،ارائه داده است.اوضمن اشاره به ضعف هاو ظرفیّت های جنبش ملّی شدن صنعت نفت،درنقدو نفی انتساب «خیانت» به یاران اولیّۀ مصدّق(مانندآیت الله کاشانی،حسین مکّی،دکترمظفربقائی،ابوالحسن حائری زاده و دیگران) یادآورمی شود:

-«نسبتِ خائن به وطن بدون ارائۀ سندی محکم به دیگری دادن، ظالمانه وحتّی دورازانسانیّت است…تاآنجاکه من می دانم هیچکدام ازاین آقایان درصددِجمع آوری مال نبوده اندو آنچه ازآنهاباقی مانده،ثروتی نیست که برای آن کسی به وطن خودخیانت کند»(7).

زیرک زاده دربارهء آیت الله کاشانی نیزتأکیدمی کند:

-«آیت الله کاشانی تمام عمرش بانفوذخارجی جنگیده است،حالا که به حرمتِ مقام

روحانیِ خود،عزت ملّی را افزوده است، چه علّتی دارد که ازخارجی دستوربگیرد؟»(8).

اودربارهء ابوالحسن حائری زاده می گوید:

-«حائری زاده آزادیخواه قدیمی،کهنه کارسیاست که همیشه درگیرمبارزات ضدخارجی بوده،قبل ازاینکه رفقایش به میدان بیایند،مردسیاسی مبارزِ شناخته شده بودواگردرتمام این مدّت هیچوقت به مقام مهم ویاثروت قابل ملاحظه ای دست نیافت،لابدفعالیتش به نفع صاحبان قدرت روزکه اغلب نوکرخارجی بودند،نبودواین،خودنشان می دهدکه اونوکرخارجی نبوده است …به چنین مردی نسبت مزدورخارجی و«خائن به وطن»دادن دورازانصاف است»(9).

   

ازراست به چپ:     

عبدالقدیرآزاد،حسین مکی،دکترمصدّق،ابوالحسن حائری زاده ودکترمظفربقائی

 تمایل دولت انگلیس به استمرارِسلطهء خود برمنابع نفتی ایران و نیز،نگرانی های بیمارگونهء مقامات آمریکائی ازقدرت روزافزونِ حزب کمونیست توده و احتمال استیلای شوروی ها برایران،سرانجام موجب نزدیکی دولت های  انگلیس و آمریکا برای اقدام مشترک علیه دولت مصدّق گردید.پروژهء«ت.پ.آژاکس»-که بیانگرِسرکوب حزب تودهء ایران بود-حاصل این تفاهم انگلیس و آمریکابود.

 سقوط دولت دکترمصدّق -درعین حال-محصول یک بحران سیاسی،اقتصادی و اجتماعی چند ساله بودکه به سان امواجی سهمگین-بتدریج-دولت مصدّق را درخودفروبُرد،سخن شخصیّت های دلسوزی -مانندخلیل ملکی- مبنی براینکه«آقای دکترمصدّق!این راهی که شمامی رویدبه جهنّم است!»بیانگرآیندهء سیاسی دولت مصدّق بود.به قول احمدزیرک زاده و دکترمحمدعلی موحد:حتّی اگررویداد28مرداد32نیزنمی بود،دولت مصدّق محکوم به شکست و سقوط بود(10).

سقوط دولت مصدّق-همچنین-محصول توسعه نیافتگی فرهنگ سیاسی جامعهء ایران بود،جامعه ای کوته بین که درآن،منافعِ درازمدّتِ ملّی  قربانیِ عافیت جوئی،وجاهت ملّی و مصالح کوتاه مدّتِ رهبران سیاسی شده بود.مابانگاهی به مقالات،شعارها،اتهام ها و افتراء های مندرج درنشریاتِ ایران درآستانهء 28مرداد32،توسعه نیافتگی و نابالغیِ سیاسی جامعهء آن زمان را نشان داده ایم.

 بااینهمه-چنانکه گفته ایم- رهبران بزرگ در لحظات حسّاس تاریخی،تصمیماتی می گیرندکه درعرف متعارف   عجیب وغریب می نمایندو همین امر،باعث سردرگمی ها و مجادلات گستردهء سیاسی و تاریخی می شودکه موضوع 28مرداد32  نمونهء برجستهء آنست.اینکه ازآغازِملّی شدن صنعت نفت،دولت انگلیس- و سپس آمریکا -درسودای سرنگونی حکومت مصدّق بودند،چنان روشن است که نیازی به «اسنادتازه» نیست،بلکه پرسش اساسی این است که چرادکترمصدّق باوجود همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در28مرداد32 واردمیدان شود؟

به عبارت دیگر،درفاصلهء آن«سه روزبحرانی»(از25تا28مرداد)چه تغییراتی درارادهء سیاسیِ مصدّق پدیدآمده بودکه باانفعال حیرت انگیزش درروز28مرداد،سقوط آسان حکومت وی تسهیل شد،انفعالی که  هم شاهی ها ،هم مصدّقی هاو هم-خصوصاً-مأموران سازمان سیا درتهران را  شگفت زده کرده بود.ما- درکتاب«آسیب شناسی یک شکست»-روَندِاین تغییر و تحولِ سرنوشت ساز را ترسیم کرده ایم و دراینجا -بااضافات وافزوده هائی-یادآور می شویم:

1-درسراسرروزهای 25تا28مرداد،مصدّق در جستجوی شاه بودبه طوری که ضمن قبول عزل خويش توسط شاه،به پسرش،دكتر غلامحسين مصدّق،می گفت:

-«میخواهم ببينم حالا كه[شاه] مرا عزل كرده،كجا گذاشته رفته؟ چكار كنم؟ مملكت را دست چه كسی  بسپارم و بروم؟(11).

2- در عصر روز 27 مرداد مصدّق معتقد شده بود:

از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند»(12).

3-باچنین اعتقادی، ازشامگاه 27مرداد،دستگیری تظاهرکنندگان حزب توده آغازشدبطوری که بقول نورالدین کیانوری: حدود 600 نفر از افراد، مسئولین و كادرهای حزب توده دستگیر شدند و این امر، ضربهء بسیار مهلكی بر ارتباطات حزب توده وارد ساخت(13).

 4-باتوجه به خلع سلاح كامل نيرو هاى زُبدۀ گاردشاهنشاهی و دیگر واحدهای ارتش توسط دولت مصدّق و دستگيرى افسران عاليرتبۀ منسوب به كودتا(در25مرداد32)مخالفان نظامى مصدّق،فاقدنیرو و توان لازم برای انجام کودتا در28مرداد بودند.بقول عموم شاهدان و صاحب‌نظران: در28 مرداد32،هر پنج واحدِ ارتش، مستقر در پادگان‌های تهران، به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم  نداشتند آنچنانکه بقول سرهنگ غلامرضا نجاتی(سرهنگ هوائی و هوادار پُرشور دکتر مصدّق):

«در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران و درجه‌داران از دولت مصدّق پشتیبانی می‌کردند…افسران جناح وابسته به دربار درنیروی هوائی- که اغلب شاغلِ پست های ستادی و فرماندهی بودند-باهمهء کوششی که به عمل آوردند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوبِ مردم، آماده کنند. درمرداد1332  در تهران، 5 تیپ رزمی وجود داشت … و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌های تهران حضور داشتندولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند»(14).

بابك اميرخسروى-کادربرجستۀ حزب توده و شاهدعینی حوادث28مرداد32 درخیابان های تهران -تأكيد مى كند:

-«تمام شهادت های معتبر،حتّی اسنادسرّی وزارت امورخارجهء آمریکانشان می دهندکه ارتش درمجموع،کوچک ترین مشارکتی در28مردادنداشت… هيچ واحدمنظم ارتشى درماجراى روز28مرداد32،شركت نداشت…»(15).

تانک های سرگردان  درخیابان های خالیِ 28مرداد!

بااینهمه،برخی ازپژوهشگران(ماننددکتریرواندآبراهامیان،دکترمازیاربهروز) حضورچندتانک درخیابان ها و بعد،حمله به خانهء دکترمصدّق را نشانهء«کودتای نظامیان»دانسته اند.

توضیح زیر شایدروشنگراین ابهام یاسوء تفاهم باشد:

الف-باتوجه به سیاست مماشات و آشتی جوئی دولت آمریکابامصدّق بعدازرویداد شب25مرداد(به هنگام ابلاغ فرمان عزل مصدّق) و تلگرام «بدل اسمیت»(معاون وزیر خارجهء آمریکا)به کرمیت روزولت مبنی براینکه«عملیّات را رها کن واز ایران خارج شو!»،

ب-باوجودمخالفت مصدّق باپیشنهاد یاران نزدیکش برای فراخواندنِ مردم به خیابان ها و یا استمدادکمکِ مردمی ازطریق رادیو،

 پ– باتوجه به درخواست مصدّق از مردم تهران برای خودداری از هرگونه تظاهرات ضدسلطنتی و دعوت ازآنان برای ماندن درخانه های شان(16)، 

ت-باتوجه به انتصاب حیرت انگیزِ سرتیپ محمددفتری به ریاست کل نیروهای نظامی و انتظامی ازطرف مصدّق(باوجودمخالفت رئیس ستادارتش مصدّق،سرتیپ ریاحی)وحضورِسرتیپ دفتری درمیان نظامیان حاضردرخیابان هاو فراخواندن آنها به اینکه :«همهء ما همقطارو برادر و شاهپرست  هستیم و شاه فرماندهء کلّ قوااست»،باعث انفعالِ نظامیان هوادارمصدّق و موجب سرگردانی و ندانمکاریِ تانک های مستقردرخیابان شده بودند(17)،

ث-درچنان سرگردانی،ندانم کاری و انفعالی بودکه«سرتیپ کیانی»(معاون ریاست کل ستادارتش مصدّق)ستون ضربت-شامل یک گردان پیاده و یک گروهان تانک-را به نیروهای سرتیپ دفتری و افسران مخالف مصدّق  تحویل داد.سرگردانی ،ندانمکاری وانفعال تانک های ارتشی درخیابان های تهران باعث شدتا بزودی برخی ازتانک ها توسط تظاهرکنندگان هوادار شاه  تصرّف شوندو این درشرایطی بودکه سرلشکرزاهدی هنوزدر«خانهء امن»،مخفی و متواری بود!

ج-بابک امیرخسروی و سرگردفریدون آذرنور(درگفتگوبانگارنده) دراین باره تأکیدمی کنند:بخاطرخالی گذاشتن میدان ازسوی توده ای ها و سایرسازمان های وابسته به جبههء ملّی و خطای بزرگ دکترمصدّق در انتصاب سرتیپ محمددفتری به ریاست کُل شهربانی و فرمانداری نظامی تهران، بیشترِ تانک های مستقردرخیابان های تهران،تانک هائی بودندکه فرماندهی برخی از آنها بر عهدهء افسران عضوسازمان نظامی حزب توده(مانندشادروان قربان نژاد یا ستوان ایروانی)بودولی به خاطر نبودِ رهنمودهای حزبی و انفعال حیرت انگیزدکترمصدّق،این تانک ها درخیابان های تهران،حیران و سرگردان بودندو درنهایت به خدمت مخالفان مصدّق  درآمدند(18).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نیروهای زرهیِ تیمور بختیاروحمایت ازمخالفان مصدّق!؟

به روایت سرهنگ نجاتی(سرهنگ هوائی هوادارمصدّق):«درکودتای 28مردادنیز،کودتاچیان امیدی به همکاری واحدهای نظامی پادگان تهران نداشتند،به همین دلیل بودکه به جلب همکاری سرهنگ تیموربختیار،فرماندهء تیپ زرهی کرمانشاه،وسرتیپ محمود دولّو،فرماندهء لشکراصفهان برآمدند»(19).

طبق اسنادسازمان سیانیز،پس ازماجرای شب25مرداد،درخواست پُشتیبانی ازنیروهای زرهیِ اصفهان و کرمانشاه- به فرماندهی سرتیپ محموددولّو و سرهنگ تیموربختیار- دراولویّت یاران سرلشکرزاهدی قرارگرفت.سرتیپ دولّو به فرستادهء زاهدی «بی طرفی»خودرا اظهارنمود،ولی تیمور بختیار بطورشفاهی،حمایت خودراازسرلشکرزاهدی ویارانش  اعلام کرد،به روایت سرگردعبدالعزیزرستمی گوران(عضوبرجستهء سازمان افسران حزب توده و فرماندهء گردان زرهی تیپ کرمانشاه تحت امرِ تیموربختیار)تیموربختیار دراعزام نیروبه تهران و «فتح پایتخت» دچارتعلّل،تردیدو تزلزل بود،به همین جهت،نیروهای زرهی تیموربختیارپس ازسقوط دولت مصدّق در29مرداد32  واردتهران شدندو خودِتیموربختیارنیزدرکرمانشاه  ماند!.به روایت سرگردرستمی گوران:«..تیموربختیاربه فرستادهء [سرلشکر]زاهدی به طورشفاهی قول همکاری می دهد،ولی ازجای خود تکان نمی خورَد»…به نظرامیرخسروی:«خودِاین،دلیل مهمی است که برای روزچهارشنبه 28مرداد،برنامه ای درتهران[برای کودتا]پیش بینی وطراحی نشده بود.به روایت داریوش فروهر ودیگران:[تیموربختیار]همزمان باسرتیپ ریاحی[رئیس ستادارتش مصدّق] نیز ارتباط دائمی داشت وبامراکزقدرت دولت مصدّق سرگرم مغازله بود! (20).  

5-مهندس زیرك‌زاده(که درتمام روز 28 مرداد در خانهء مصدّق بود)دربارهء روحیه و روان مصدّق می گوید:

 در آن روز، واضح بود كه دكتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد…تمام آنهائی كه در آن روز در خانهء نخستوزیر (بودند) بارها و بارها، تك تك و یا دستهجمعی از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبیم، موافقت نكرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیممصدّق با تقاضای او [دكتر فاطمی] برای خبر كردن مردم[ازطریق رادیو]مخالفت كرده بود.مصدّق نقشهء خودراداشت و نمی خواست درآن،تغییری بدهد»(21).

6ـ ما-درمقالهء مستندی-به امکانات حیرت انگیز و قدرت نظامی-تشکیلاتی حزب توده درآستانهء 28مرداد اشاره کرده ایم،با توجـّه به این قدرت نظامی-تشکیلاتی به نظرمی رسدکه درروز28مرداد مصدّق ادامهء نبرد را دیگر به سود خود و به صلاح ملّت ایران نمی‌دانست و بهمین جهت در بامداد 28 مرداد، پیشنهاد دكتر فاطمی مبنی بر: «به ستاد ارتش دستور داده شود تا اسلحه در اختیار توده‌ای‌ها بگذارند» را رد كرد(22).

7-مصدّق همچنین، درخواست رهبران حزب توده برای «توزیع ده هزار قبضه تفنگ و سلاح‌های سبك به منظور دفاع از دولت مصدّق» را رد نمود(23).

8-دکترسپهرذبیح،متخصصّ تاریخ معاصرایران،استاد ممتازکالج«سنت مری»و سردبیرسابق روزنامهء باخترامروز(حسین فاطمی)دراین باره می نویسد:

-«هیأتی (که) از جانب حزب توده با مصدّق تماس گرفت نتوانست موافقت او را برای پخش اسلحه میان توده‎ای‎ها و جبههء ملّی‎‏های تندرو جلب کند.گزارش شده است که مصدّق به نمایندگان حزب توده و تنی چند از یاران وفادار خود گفته بود که ترجیح می‌دهد طرفداران شاه او را زجر کُش کنند، اما خطرِیک جنگ داخلی را نپذیرد.»(24).

9– بابک امیرخسروی تأکیدمی کندکه«حزب تودهء ایران درآستانهء 28مرداد-فقط درتهران لااقل 15هزار وبه روایت کیانوری 25 هزارعضومبارز ورزم دیده داشت که اگربه درستی هدایت می شدند،تنهایک پنجم آنها ازپسِ مزدوران برمی آمدند»(25).

10-دکترانورخامه ای نیز که شاهدو ناظر رویدادهای 28مردادبود-ضمن اشاره به قدرت نظامی و آماده باشِ سازمان افسران حزب توده و توان بسیج سازمان جوانان آن حزب- می گوید:

-«اگرمصدّق می خواست،حزب توده می توانست جلوی کودتارابگیرد»(26).

11-مهندس زیرک زاده ضمن تأکیدبراینکه از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده هر وقت می خواست می توانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند»یادآورمی شود:

-«درروزهای بين 25تا28مرداد32 حزب توده به دکترمصدق اطلاع می دهدکه کودتائی درپيش است و حزب توده حاضراست برای رفع آن به دولت کمک کند..معهذا [مصدق]کمک حزب توده را ردکرد…بخوبی می بینیم که مصدّق با ردکمک حزب توده  چه خدمت بزرگی به ملّت ایران کرده است»(27).

12-باتوجه به ردِ کمک حزب توده توسط مصدّق و ناکامی این حزب برای ایجادِ «ایرانستانِ وابسته به شوروی»،خبرِخودکشی«آناتولی لاورنتیف»،سفیرفوق العادهء دولت شوروی درشامگاه 28مرداد32 معنای سیاسی خاصی می یابد(28).

«لاورنتیف»درتاریخ9مرداد32 واردتهران شدو پس ازتقدیم استوارنامه اش به شاه،در11مردادبادکترمصدّق ملاقات و مذاکره کرد.ازمضمون این مذاکرات خصوصی اطلاع چندانی در دست نیست ولی عکس منتشرشده ازاین ملاقات،مصدّق را بسیارمغموم و افسرده نشان می دهد.«آناتولی لاورنتیف» سازماندهء کودتای کمونیستی علیه«ادوارد بنِش»(Edvard Beneš)رئیس جمهور محبوب چکسلواکی بود.آیا مصدّق  اندیشناکِ تکرارِسرنوشت «بنِش» و چکسلواکی درایران بود؟

 

 

دکتر محمد مصدّق و آناتولی لاورنتیف، سفیر شوروی در تهران.

۲ اوت ۱۹۵۳ =۱۱ مرداد ۱۳۳۲

 

 

13-آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش-سرهنگ جلیل بزرگمهر-شایدحاصل این اندیشه و بیم و هراس بود.مصدّق دربارهء رویداد28مرداد به وکیل مورداعتمادش گفته بود :

-بهترین حالت همین بودکه پیش آمد!(29).

***

درشصت و چهارمین سالگرد رویداد28مرداد مانند روشنفکران شجاع شیلی،با فروتنی و فرزانگی، ضمن پذیرفتن اشتباهات رهبران خویش،بایداین گذشتهء ناشادرا  پُلی برای ساختنِ آینده ای آزاد و دموکراتیک بَدل سازیم.

پانویس ها:

1-نگاه کنیدبه:آسیب شناسی یک شکست،چاپ چهارم ،صص238و 360-383

2-نگاه کنیدبه مصاحبۀ مطبوعاتی دکتربقائی،روزنامۀ شاهد،16اردیبهشت1332

3-سررشته،حسینقلی،خاطرات من،صص21،20، 44 و 98

4-دربارهء قتل سرتیپ افشارتوس و اتهامات بی پایه علیه دکترمظفربقائی نگاه کنیدبه مقالهء نگارنده:

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(1)،علی میرفطروس

  دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(2)،علی میرفطروس

5-نگاه کنیدبه:خواب آشفتهء نفت،ج2،صص894-897

 6-برای گزارش مهم امیرخسروی،نگاه کنیدبه:نگاهی ازدرون به نقش حزب تودهء ایران،صص535-565و 613-649.

7-پُرسش های بی پاسخ درسال های استثنائی،صص289-290

8-همان،ص167

9-همان،ص290

10-نگاه کنیدبه: موحد،پیشین،ج2،صص859-860؛زیرک زاده،پیشین،ص136

11-مصدّق ،غلامحسين،تاريخ شفاهی هاروارد،بکوشش حبيب لاجوردی،ژوئيۀ 1984، ص 12 ،نوار شمارۀ 12.

12-مصدّق،خاطرات وتألّمات، صص272-273

13-كیانوری،خاطرات، ص268؛ كیانوری، «حزب توده و مصدّق»، نامهء مردم، شمارهء 1 و2، 1359، صص5-6.

14-نجاتی،جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران،چاپ هفتم،ص386

15-امیرخسروی،پیشین،صص628 و643

16-نگاه کنیدبه:خاطرات سیاسی خلیل ملکی،به کوشش همایون کاتوزیان،ص105؛سنجابی،کریم، امیدها وناامیدی ها،ص145 

17-نگاه کنیدبه:نجاتی،پیشین،صص446

18-امیرخسروی،پیسین،صص615-616

19-نجاتی،پیشین،ص386

20-امیرخسروی،پیشین،صص543-547 

21-زیرک زاده،پیشین،ص311

22-حسین مكّی، صص411-412

23-نگاه کنیدبه بند7(فاز2)،سندشمارهء 362 وزارت امورخارجهء آمریکادر2سپتامبر1953:

https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1952-54v10/d362

مقایسه كنیدباجوانشیر،تجربهء 28مرداد،ص312؛شایگان، سیـّد علی،خاطرات،صص9-10؛ كیانوری،پیشین، ص276،ورقا،ماشاالله(عضوسازمان افسران حزب توده)،فروریزی حکومت مصدّق ونقش حزب تودهء ایرانص186-187

24-The Mossadegh era: roots of the Iranian revolution. Lake View Press (Original from: University of Michigan),p121

ترجمهء فارسی،محمدرفیعی مهرآبادی،ص179،مقایسه کنیدبا:جوانشیر، ص307

25-امیرخسروی،پیشین،ص552

26-روزنامۀ شهروند، به مناسبت 28 مرداد،شهريورماه 1386.

27-زیرك‌زاده، صص322-325

28-نگاه کنيدبه:خاطرات سياسی عبدالحسين مفتاح(معاون وزارت خارجۀ دولت مصدق)،انتشارات پرنگ،پاریس،1363،صص58-69و71

 29-عبدالله برهان(ازاعضای قدیمی جبههء ملّی)،كارنامهء حزب توده و رازِ شكست مصدّق، ج2، ص190.

 

بیانیه‌ء کانون نویسندگان ایران در باره‌ء جلوگیری از مراسم شاملو

جولای 28th, 2017

دوم مرداد سال جاری هفدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو شاعر نامی و عضو کانون نویسندگان ایران در  پشت دیوار بلند ممنوعیت مراسم و بازداشت تنی چند از حاضران گذشت و برگ دیگری بر دفتر قطور سرکوب و پایمال کردن حقوق اولیه‌ی مردمان این سرزمین افزوده شد. اگر چه در این سال‌ها فضای پلیسی – امنیتی جزء جدایی‌ناپذیر چنین مناسبت‌هایی بود، با این همه گرد آمدن بر مزار شاعر یکسر ممنوع نبود و در فرصت‌هایی، همواره آمیخته‌ به کشمکش با ماموران، مراسم کمابیش اجرا می‌شد؛ اما در دو سال اخیر حلقه‌‌ی محاصره و منع را چنان تنگ کرده‌‌اند که همان روزن خرد نیز بسته شده است.

سال گذشته درهای گورستان را قفل زدند و امسال نیمه‌‌ی یکی از آنها را باز گذاشتند و بیش از هر دوره‌ی دیگر گورستان و اطراف آن را از ماموران انباشتند و جلوی ورود اعضای کانون و دوستداران شاملو را گرفتند. برای دوستداران احمد شاملو (الف. بامداد) حضور بر مزار شاعر بزرگ آزادی در سالگرد درگذشت او، بزرگداشت آزادی و شرف انسانی و تجلیل از شاعری است که هرگز گردن بر یوغ هیچ قدرتی نگذاشت.

بی‌تردید چنین ممنوعیت‌هایی شاملو را از یادها نخواهد برد اما با هر نمایشش  نبود آزادی را فریاد خواهد کرد. این رفتار خصمانه  حتی بی نگاهی به حقوق شهروندی و مدنی، راستاراست وهن آدمی و غارت معنوی انسان است. در تن‌زدن از این دست‌اندازی به حقوق فردی و اجتماعی بود که جمعیت در برابر امر و نهی و تهدیدهای ماموران امنیتی و انتظامی خویشتندارانه بر کار و خواست خود صبوری می‌کرد.

اقدام بعدی ماموران امنیتی هجوم برای بازداشت شماری از شرکت‌کنندگان در مراسم بود؛.بکتاش آبتین عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و بهنام ابراهیم زاده فعال کارگری و امیرحسام کشفی و جوان دیگری در حمله‌‌ی ماموران بازداشت شدند و دور از چشم جمعیت مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتند.

 

کانون نویسندگان ایران این برخوردهای سرکوب‌گرانه و خفقان‌ساز را محکوم می‌کند و برگزاری مراسم و گردهمایی و تجمع و اعتراض را از حقوق اساسی مردم می‌داند.

کانون نویسندگان ایران
۴ مرداد ۱۳۹۶

…امّا تو را،ای عاشق انسان! کسی نشناخت،حسین منزوی

جولای 28th, 2017

شاعر! تو را زین خیل بی دردان، کسی نشناخت

                              تو مشکلی وُ هرگزت آسان، کسی نشناخت

کنج خرابت را بسی تسخُر زدند اما

                             گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را تشریح کردند از برای هم

                              امّا تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت

آری تو را، ای گریهء پوشیده در خنده!

                               وآرامشِ آبستن طوفان! کسی نشناخت

وز دوستدارانِ بزرگ کُفر و دینت نیز

                                ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت

گفتند: این دون است و آن والا، تورا، امّا

                                 ای لحظهء دیدار جسم و جان! کسی نشناخت

با حکم مرگت روی سینه،سال های سال

                                 آن جا، تو را در گوشهء یُمگان، کسی نشناخت

فریاد «نای»ت را و بانگ شِکوَه هایت را،

                                  ای طالع و نام تو ناهمخوان! کسی نشناخت

بی شک تو را در روز قتل عام نیشابور

                                  با آن دریده سینهء عرفان، کسی نشناخت

ای جوهر شعر تو، چون نام تو بُرّنده!

                                  ذات تو را ای جوهر بُرّان! کسی نشناخت

روزی که می خواندی:مخور می،محتسب تیز است!

                                   لحن نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت

وقتی که می کَندند از تن پوستت را نیز

                                   گویا تو را زآن پوستین پوشان، کسی نشناخت

چون راز دل با غار می گفتی تورا، هم نیز،

                                   ای شهریارِ شهر سنگستان، کسی نشناخت

هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت

                                   امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت.

زبان فارسی درپاکستان،استادباستانی پاریزی

جولای 28th, 2017

در پاكستان نام های خيابان‌ها و محلات اغلب فارسی و صورت اصيل كلمات قديم است. 

خيابان های بزرگ دو طرفه را شاهراه می ‌نامند، همان كه ما امروز «اتوبان» می گوييم! 

بنده برای نمونه و محض تفريح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را كه در آنجاها به كار می ‌برند و واقعاً برای ما تازگی دارد در اينجا ذكر می ‌كنم كه ببينيد زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد.

 نخستين چيزی كه در سرِ بعضی كوچه‌ها می ‌بينيد تابلوهای رانندگی است.

در ايران ادارهء راهنمايی و رانندگی بر سر كوچه‌ای كه نبايد از آن اتومبيل بگذرد می‌نويسد:« عبور ممنوع» و اين هر دو كلمه عربی است، اما در پاكستان گمان می‌كنيد تابلو چه باشد؟ 

«راه بند»‌! 

تاكسی كه مرا به قونسلگری ايران دركراچی می‌برُد كمی از قونسلگری گذشت، خواست به عقب برگردد،يكی از پشت سر به او فرمان می داد،در چنين مواقعی ما می‌گوييم: 

عقب، عقب،عقب، خوب!

 امّا آن پاكستانی می‌گفت: واپس، واپس،بس! 

و اين حرفها در خيابانی زده شد كه به«شاهراه ايران» موسوم است.

اين مغازه‌هايی را كه ما قنّادی می‌گوييم( و معلوم نيست چگونه كلمه‌ء قند صيغه‌ء مبالغه و صفتِ شغلی قنّاد برايش پيدا شده و بعد محل آن را قنّادی گفته اند؟) .آری اين دكانها را در آنجا «شيرين‌كده» نامند.

 آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثيه» می خوانيم، در آنجا «سامان» گويند.

سلام البته در هر دو كشور سلام است. اما وقتی كسی به ما لطف می‌كند و چيزی می‌دهد يا محبتی ابراز می‌دارد، ما اگر خودمانی باشيم می‌گوييم: ممنونم، متشكرم، اگر فرنگی مآب باشيم می گوييم «مرسی». اما در آنجا كوچك و بزرگ، همه در چنين موردی می گويند:«مهربانی»!

 آنچه ما شلوار گوييم در آنجا «پاجامه» خوانده می شود. 

 قطار سريع السير را در آنجا«تيز خرام» می‌خوانند! 

جالب ترين اصطلاح را در آنجا من برای مادر زن ديدم، آنها اين موجودی را كه ما مرادف با ديو و غول آورده‌ايم 

«خوش دامن» گفته‌اند. واقعاً چقدر دلپذير و زيباست.

 

از پاريز تا پاريس،محمدابراهيم باستاني پاريزی ، چاپ ششم، ١٣٧٠،ص ١٣٣

فرستنده:س. شرقی

عبّاس اقبال:مُروجِ شیوهء تحقیق علمیِ تاریخ در ایران

جولای 27th, 2017

زنده‌نام اقبال در سال 1276 خورشیدي در شهر آشتیان دیده به جهان گشود. او به همراه خانواده خود در کودکی به تهران کوچ کرد. پس از چند سال تحصیل در مکتبخانه به سبب آشنایی خانوادگی به مدرسه «شرکت گلسـتان» رفت. پس از اتمام دوره سه ساله این مدرسه، اقبال جوان بـا مسـاعدت ابوالحسـن فروغـى، بـه دارالفنون راه یافت. پس از پایان تحصیلات در دارالفنون، به پیشنهاد فروغی در همانجا بـه تدریس پرداخت و به تدریج در دیگر مدارس تهران همانند «دارالمعلمین» که توسط فروغی تأسیس شده بـود، و نیـز مـدارس سیاسـی و نظـام کـار، آموزگـاري را پـی گرفـت و بـه تـدریس فارسـی، تـاریخ و جغرافیـا مشـغول شـد.

شیوه اصلی اقبال، آموختن درس زندگی به شاگردانش 

مجتبی مینوي که در همین سال­‌ها اقبال را دیده بود، درباره شیوه تدریس او می‌نویسد: «در سال 1296 خورشیدي براي نخستین بار او را دیدم. گویا نخستین سال معلمی او بود، از همان سال حس می­‌کردم که این معلم بـا دیگـر معلمـان تفاوتی چشمگیر دارد، چرا که سبک او در تدریس همچون دیگر معلم‌­ها نبود. او در پی تربیت شاگرد بود. اگر چه تـدریس تاریخ و جغرافیا به او واگذار شده بود، شیوه اصلی وی آموختن درس زندگی به شاگردانش بود و اصرار داشت که کتاب­‌هاي شخصی­‌اش را براي مطالعه به دانش‌آموزان قرض بدهد.» اقبال در همان سال­‌هاي آموزگاري به واسطه تصدي معاونت کتابخانه معارف مدرسه دارالفنون به کتاب­‌ها و منابع تاریخ ایران دسترسی پیدا کرد. کار نویسندگی را در سال 1297 خورشیدي با مجله «دانشکده» آغاز کرد. دانشکده مجله‌اي بود که توسـط ملـک‌الشـعراي بهار منتشر می‌شد. همکاري با مجله «فروغ تربیت» نیز که به سرپرستی محمدعلی و ابوالحسن فروغی چاپ و نشـر می‌­شد از دیگر کارهاي علمی او بود که نام اقبال را در پـژوهش‌هـاي ادبـی و تـاریخی بر سر زبان‌ها انداخت.

اقبال همچنین سفرنامه­‌ها و دفتر خاطرات اروپاییانى را که در سده نوزدهم میلادى به ایـران سـفر ­کرده‌­اند به فارسى ترجمه کرد و مقالات بی­‌شماري در مسـائل گونـاگون ادبـى و تـاریخى و اجتمـاعى، در مجلـه یادگـار و مجلات دیگر چاپ کرد.

از عباس اقبال آثار ارزشمند و نفیس بسیاری بر جاى مانده است که از آن میان می‌توان به «تاريخ اكتشافات جغرافيائى و تاريخ علم جغرافيا»؛ «تاريخ ايران از بدو خروج چنگيز تا ظهور امير تيمور»؛ «تاريخ‌ مفصل‌ ايران‌ از استيلاي‌ مغول‌ تا اعلان‌ مشروطيت» «جغرافياى ايران در خارجه»؛ «خاندان نوبختى»؛ «خدمات ايرانيان به تمدن عالم»؛ ترجمه‌‌ها: ‌ «سه‌ سال‌ در دربار ايران» ‌تأليف‌ دكتر فوريه‌ «تاريخ مختصر ايران»؛ تأليف پاول هرن؛ «طبقات سلاطين اسلام»؛ «ماموريت ژنرال گاردان در ايران»؛ «ناپلئون و اسلام»؛ «يادداشت‌هاى ژنرال تره زل»؛ تصحيح متون: «ديوان معزى»؛ «حدائق‌السحر»؛ «بيان اديان»؛ «تجارب السف» اشاره کرد.

تصحيح‌ «معالم‌ العلماء» متن‌ عربي‌ تأليف‌ ابن‌ شهر آشوب، تصحيح‌ «تبصره‌ العوام‌ في‌ معرفه‌ مقامات‌‌الانام»‌ منسوب‌ به‌ سيد مرتضي‌ ابن‌ داعي‌حسين‌ رازي،‌ تصحيح‌ «شاهنامه»‌ فردوسي، تصحيح‌ كليات‌ ديوان‌ عبيد زاكاني، «مطالعاتي‌ درباره‌ بحرين‌ و جزاير و سواحل‌ خليج‌ فارس»‌، تصحيح‌ «مجمل‌ التواريخ» تأليف‌ ميرزا محمد خليل‌ مرعشي‌ صفوي‌، تصحيح‌ «شرح‌ قصيده‌عينيه» ‌(ابن‌ سينا) در احوال‌ نفس‌ ، تصحيح‌ ذيل‌ بر سيرالعباد سنائي‌ از حكيم‌ اوحد الدين‌ طبيب‌ رازي از دیگر آثاری است که اقبال آن‌ها را تصحیح کرده است.
 
حفظ استقلال تاریخ‌نگاری ایران و پایبندی به شیوه علمی 

تسـلط بـه علـوم تـاریخی نظیـر خـوانش سند و تصحیح نسخه خطـی و مسـلط بـودن بـه زبـان­‌هـاي اروپـایی موجـب غنـی‌­تـر شـدن تألیفـات اقبال شـدند. اقبال نیز ضمن حفظ استقلال تاریخ‌نگاري ایران، به شـیوه علمـی تـاریخ‌نگـاران غربـی پایبنـد بود. روش تـاریخ‌­نگـاري او متفـاوت بـا پیشـینیان و معاصرانش بود چراکه  موضوعات فرهنگی، اقتصادي و هنري را به تاریخ راه داده بود. به نوشته اقبال «براي نوشتن تاریخ هر قوم بایـد حـوادث را طبقه­‌بندي کرده و در آداب و عادات تمدن و سیاست و امور اجتماعی و وقایع نظامی و مصالح ایام صلح توجه به جزئیـات و خصوصیات داشت. نوع دیگر از تاریخ‌نگاري، تاریخ‌نگاري علمی است.

این نوع تاریخ‌نگاري که با تأثیر مدنیت و تمدن غربی در ایران همراه بود، موضوع تاریخ را از واقعه‌­یابی و ثبت سرگذشت شهریاران و جنگ­‌ها گذرانـد و بـه تحـولات اجتمـاعی و جریان­‌هاي تاریخی منحرف گردانید.» اقبال بر این باور بود که رویدادهای تاریخی، به ویژه دگرگونی­‌های بزرگ، در «سیر اجتماعی زندگانی ملل آنی و تصادفی نیستند، بلکه هر واقعه تاریخی معلول علل و اسبابی است که از سال‌ها قبل از ظهور چنان واقعه ای زمینه را مساعد می­‌کرده است اما این اسباب و علل از دید کسانی که به نظر سطحی در وقایع و حوادث تاریخی می­‌نگرند […] و هر واقعه و امری را به یکی از علت‌­های ظاهری آن از قبیل ظهور یا رگ یک تن از افراد بشر یا به اراده و هوی و هوس تنی دیگر منسوب می‌­دارند پنهان است.»

اقبال نیز همانند تاریخ‌نگاران روشمند وظیفه تاریخ را پرورش روحیه میهن‌دوستی می­‌دانست و معتقد بود «با آموزش تاریخ باید غرور ملی بار دیگر در هموطنان معاصر ما شعله زند و خرمن سستی و تن‌پروری را در وجود ایشان سوخته آنان را به اقتدا به اجداد با عظمت خود وادارد.» اقبال، فلسفه‌های تاریخ و به‌ویژه فلسفه‌های تاریخ هگل و مارکس را سبب گمراهی تاریخ پژوهان می­‌دانست و می­گفت: «هگل و مارکس چون غرض­شان تاریخ‌نویسی نبوده و تاریخ را فقط برای اثبات منظورهای خود به عنوان شاهد ذکر می‌کرده­‌اند از خط تحقیق علمی منحرف شده و نتوانسته‌­اند در استخراج حقایق تاریخی از نظر قبلی خالی بمانند. کسی می‌تواند بهتر به کشف حقایق تاریخی موفق شود که برای اثبات و تایید اغراض مخصوص در تاریخ پی شاهد و مثال نگردد یا به اصطلاح نظر قبلی نداشته باشد.» این پژوهشگر برجه ایرانی اسناد کتبی اصیل را یگانه منبع راستین برای نگارش تاریخ می‌­دانست.

اقبال؛ مولف کامل‌ترین کتاب تاریخ مغول

کتاب ارزشمند و ماندگار «تاریخ مفصل مغول» کامـل­‌تـرین تالیف در زبـان فارسـى درباره این دوره از تاریخ ایران است. اقبال در بحثی با عنوان «حکمیت تاریخ در باب چنگیز» می‌­گوید در این که چنگیزخان از جمله خونخوارترین و بی­رحم­‌ترین جهانگشایان تاریخ بوده شکی نیست، اما او «یک نفر بیابان­گرد بی‌غرضی بوده است که برای غلبه بر اقوام و قبایلی که همه هم­جنس او محسوب می­‌شده و در خونخواری و بی­رحمی نیز از او سلیم­‌تر نبوده­‌اند وسیله دیگری جز قتل عام و حکم شمشیر نداشته و این طریق‌ه­ای بوده است که آن را جمیع همسایگان او در حق هم اجرا می کرده‌­اند. کشتار بی نظیر سلطان محمد خوارزمشاه از مردم سمرقند در سال 609 ق. و تعرّض لشکریان پدر او به مردم عراق در سال 590ق. و قتل و غارت تفلیس در سال 623ق. به دست پسر او سلطان جلال‌الدین […] از همین قبیل بوده و در شناعت با طرز کشتار و رفتار مغول فرقی نداشته است».

منبع:سایت بساتین

ازآن 28مرداد تا این 28مرداد،علی میرفطروس

جولای 26th, 2017

بیداری ها وبیقراری های 25

                                                  

15تیرماه 1396=6ژوئیه2017

گاه،من ازپرداختن به موضوع28مرداد32 احساس شرم می کنم به این دلیل روشن که این ملّت بدبخت -درسال های اخیر- 28مردادهای زیادی را تجربه کرده است، ازجمله فاجعهء سینمارکس آبادان در28مرداد57 و قتل عام زندانیان سیاسی درمردادو شهریور67 و….
در«یادداشت»ی نوشته بودم که «اسنادتازهء سازمان سیا،هیچ سندتازه ای دربارهء روز 28مردادندارد»…فردِغیرامینی درتلویزیون اندیشه باتحریف و تعریضِ سخنم، مدعی شده که:«نه!این مجموعه،دارای صدها سندتازه است و…».
فکرمی کنم درمواجهه باچنین فردِغیرامینی بودکه مولانا گفته است:
-مُردم اندرحسرتِ فهم درست!
جالب است که  یکی ازمجریان باسابقه درهمین تلویزیون درگفتگوباپژوهشگری معروف از«مجموعهء 1000صفحه ایِ اسنادِسازمان سیا دربارهء کودتای 28 مرداد»سخن گفته است !!…به عبارت دیگر،معنای ادعای  مُجری معروف این است که«مجموعهء اخیر،شامل 1000صفحه سند دربارهء کودتای 28مرداداست»،درحالی که ازآن اسناد1000صفحه ای ،فقط 5صفحه مربوط به روز28 مرداداست که آنهم تازه نیست بلکه ناقص و بازنویسی اسنادمنتشرشدهء قبلی است!
اینگونه جعل ها،توهین به شعورِ هربیننده و شنونده ای  است.نمی دانم که تاکی ماباید دریک«دُورباطل»،این جعلیّات را تکرارکنیم درحالیکه ملّت ما-خصوصاً زنان،جوانان وکارگران ما-درآتشِ 28مردادهای دیگر  می سوزند! 
 

 

عکس ها و برعکس های ۲۸مرداد،علی میرفطروس

جولای 25th, 2017

بیداری ها و بیقراری ها:۲۴

27 تیر ماه 1396=18ژوئیۀ 2017

سربازانِ وفادار به شاه در برابر مجلس شورای ملی

 در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی(نقل از:سایتِ ویکی پدیا).

 

بسیاری ازما «بی چرا زندگانیم» و -اساساً- در بارۀ وقایع روزِ 28 مرداد 32،«ناپُرسا»هستیم و به همین جهت- دریک تجاهل یا تنزّه طلبی سیاسی،بیش از 60 سال است که روایتی ثابت را بازتولید و تکرار می کنیم:

تکرار چند عکس در نشریات،سایت ها و تلویزیون های معروف در رابطه با رویداد 28 مرداد مایۀ مسرّت و خنده است،بی آنکه پرسیده شود: در گرمای 40 درجۀ مردادماه 32،این«سربازان و افسران کودتاچی» چرا لباس ضخیمِ زمستانی پوشیده اند؟

و یا:شعبان جعفری -با گروه «اراذل و اوباش» – چرا در آن تابستانِ داغ،با کُت و شلوارهای زمستانی «درحالِ کودتا»هستند!!؟

 

شعبان جعفری در28مرداد32(نقل از:سایت های «ویکی پدیا»و« اخبارروز»).

کارِ ارائۀ این «اسناد» به جائی رسیده که اخیراً در فیلمی بسیار کوتاه و مستند!!!،عکس هائی از کاشانی،دکتربقائی و دیگر نمایندگان مجلس هفدهم و فیلم حضور سرلشکر زاهدی در باشگاهِ افسران را چنان ناشیانه و متقلّبانه کنارِ هم  مونتاژکرده اند که گوئی این افراد در روز 28 مرداد،مشترکاً از محل اقامتگاهِ ویران شدۀ دکتر مصدّق«بازدید»کرده اند!!درحالیکه پنجره های باز و شکستۀ خانۀ مصدّق،درب های بزرگ مجلس شورای ملّی و پنجره ها و پرده های بستۀ آن، و نیز مشخّصات باشگاه افسران-دفتر نخست وزیری سرلشکر زاهدی-دروغپردازی سازندگان آن را افشاء می کنند!

 

 

 

کوتاه،مثل آه…دوشعراز:معین دهاز

جولای 25th, 2017

1

گریستم
برای ما
که پاییز نیامده
                   ریختیم…
 

  2

بهار
کاش
چیزی بیشتر از رنگِ باغچه ها را
عوض می کرد،
کاش
یک بار هم
ما شکوفه می دادیم،
ما که اینهمه هَرَس شده ایم.
 

منبع:

کوتاه،مثل آه…

(عاشقانه های شعر امروزایران)

  بکوشش مینا راد

بیداری ها و بیقراری ها،علی میرفطروس

جولای 20th, 2017

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی «یادداشت های روزانه» باشد، دریغا که – گاه – از«خواستن» تا «توانستن»،فاصله  بسیار است.

در سالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری از دیده ها و دیدگاه های نگارنده است. رونوشتِ موجود برخی از آنها می تواند به غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه و گذرائی است برپاره ای از مسائل فرهنگی ،تاریخی و سیاسی: دغدغه ها و دریغ هائی در شبانه های غربتِ تبعید که بخاطر خصلت خصوصی خود،گاه،روشن وُ آرام وُ رام؛و گاه،آمیخته به گلایه وُ آزردگی وُ انتقاد است.شاید سخن«تبعیدیِ یُمگان»(ناصرخسرو قبادیانی)– بعد از هزار سال- هنوز نیز سرشت و سرنوشت ما را  رَقَم می زنَد.

این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن وُ زبان است در گذارِ زمان؛«حسبِ حالی» که با تصرّفی در شعر حافظ می توان گفت:

          حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

                                    محرمی کو؟ که فرستم به تو پیغامی چند

 

 

بیداری ها و بیقراری ها(۲۳)،علی میرفطروس

جولای 4th, 2017

بازیِ سیاهِ سازمان سیا و«سیاه بازیِ»سوداگرانِ تاریخ!

26 خرداد ماه 1396=16 ژوئن2017

از همه محروم تر خُفّاش بود
 
 کو عدوی آفتابِ فاش بود
   (مولوی)

این روزها خبرِ انتشار «اسناد تازۀ سازمان سیا دربارۀ کودتای 28مرداد» گوش فلک را کَرکرده.ظاهراً این تیتر در رادیو-تلویزیون های معروف و دیگر رسانه  های وطنی بیشتر برای جلب و جذب مشتری بوده چون خودِ اسناد منتشر شدۀ وزارت امورخارجۀ آمریکا فاقد چنین تیتر و ادعائی است:

Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Iran, 1951–1954

به همین جهت-در نگاهی گذرا،من سند تازه ای دربارۀ وقایع روز 28مرداد ندیده ام.(امیدوارم که به «حصرِموضوعیِ روزِ 28مرداد»توجه شود!).اینکه برای روزها و ماه های دیگر-گاه-ده ها گزارش از طرف سفارت آمریکا درتهران مخابره شده ولی دربارۀ رویداد مهم و سرنوشت سازِ روز 28مرداد فقط 7-8 سند وجوددارد،باید هر پژوهشگرِکنجکاوی را  متحیّر و متفکّرکند.

باری! داشتم برنامۀ فردِ غیرامینی را تماشا می کردم که از«اسنادتازۀ سازمان سیا دربارۀ کودتای 28 مرداد»سخن می گفت.وی ضمن«شگفت انگیز»خواندنِ مندرجات این«اسناد تازه»،معتقد بود که با انتشار این اسناد،«آن بخش هائی که در لابلای اسناد موجود،گُم شده بود[را]درمی یابیم»و سپس-با منّت گذاشتن بربینندۀ برنامه اش- می گفت:«باور کنید که من دو سه شب است که کم خوابیدم و این اسناد را  جستجو و بازیابی می کنم…»وسپس برای اینکه نمونه ای از این«کشفیّات تازه و شگفت انگیز»را  نشان دهد،گفت:

-«من  اینک کُپی سندی را در دست دارم(نمایش سند با مُهرِ وزارت امورخارجۀ آمریکا)این سند گزارشی است از رئیس سازمان سیا،الن دالس،این نامه، خیلی جالب است.این نامه ای است که دالس در 10اسفند1331،یعنی 1 روز بعد از ماجرای 9اسفند1331(ماجرای خروج شاه ازایران) خطاب به آیزنهاور[رئیس جمهورآمریکا]نوشته است…».
متن این به اصطلاح «سندتازه»برایم آشنااست و لذا به «مجموعه اسناد وزارت امورخارجۀ آمریکا»نگاه می کنم و می بینم که «این سندتازه و شگفت انگیز»!!!درمجموعۀ 22ژوئن 2004 منتشرشده است و لذا هیچ تازگی ندارد!
دربارۀ ادعاهای گوینده دربارۀ آیت الله کاشانی،درهمین سند از جمله تأکید شده:
[Kashani has consistently followed a policy of extreme nationalism antagonistic to the US.  [Page 690
-«…کاشانی پیوسته از یک سیاست ملّی گرائی افراطیِ خصمانه نسبت به ایالات متحدۀ آمریکا  پیروی نموده است…».
در اسناد وزارت امورخارجۀ آمریکا دربارۀ موضع کاشانی  بعد از سقوط دولت مصدق نیز اشارات تندی علیه دولت انگلیس وجود دارد،ازجمله در پاسخِ تندِ کاشانی به سرلشکر زاهدی علیه دولت انگلیس می خوانیم:
– او[کاشانی] با پرداخت هیچگونه غرامتی به دولت انگلیس و بابازگشت شرکت نفت ایران انگلیس موافق نیست».

In reply to a question put to him by Mullah KashaniGeneral Zahidi stated that he did not propose to pay any compensation and that he was not in favour of the A.I.O.C. returning to Iran.

 https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1952-54v10/d362
***
همۀ آن «فضل فروشی های ارزان» را فردِ غیرامین گفته تا از پاسخ به پُرسشِ اصلی و اساسی مربوط به روز 28 مرداد خودداری کند:
-چرا دکتر مصدّق باداشتنِ همۀ توان سیاسی و در اختیار داشتنِ همۀ نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در 28 مرداد 32 وارد میدان شود؟
باتوجه به گرفتاری هایم در ویرایش تازهء کتاب حلّاج پس از 40سال،بزودی نظرم را دربارۀ این مجموعۀ 1000صفحه ای خواهم نوشت ولی در«یک کلمه»بگویم که بادیدنِ این برنامۀ تلویزیونی به خودم گفتم:
-سازمان «سیا» سال ها است که با یک بازیِ سیاه،خیلی ها را سرِکار گذاشته است،امّا«سیاه بازیِ»این سوداگران تاریخ،واقعاً مشمئزکننده و تهوّع آور است.ظاهراً حضرت حافظ خطاب به این سوداگران بود که گفته:
به هرزه، طالبِ سیمرغ و کیمیا [باشی].

***

انتخابات ایران وروحانی

27 اردیبهشت1396=17می2017

تنورِ«انتخابات»درایران بسیارداغ است و رقبا -با انبوهی از اتهامات وافتراء ها-یکدیگررا متهم می کنند،هرچندکه دراین میان حسن روحانی کوشیده تااخلاقِ بحث ومناظره های انتخاباتی را رعایت کند.

دوست فرزانه ام ازایران دربارهء شرکت یاعدم شرکت درانتخابات ازمن پرسید.گفتم:من مدّت هاست که بخودم اجازه نمی دهم که دربارهء مسائل مهم داخل ایران،اظهارنظرکنم چون ما(خارج نشینان)«از دور دست بر آتش داریم»،امّا- باتوجه به آرایش نیروهای سیاسی درداخل ایران و خیزبرداشتنِ دوبارهء قاتلین«بهترین فرزندان آفتاب»-فکرمی کنم که بایدبه روحانی رأی داد…

دوستم باتعجّب پرسید:بعدچی؟دوباره همین آش و همین کاسه است!

گفتم:شاید!امّاباتوجه به شرایط بین المللی،بایدمنتظرحوادث مهمی درایران بودو همانطورکه قبلاً نوشتم شایدامسال «سال سرنوشت»باشد.ازاین رو،اصولگرایان سعی دارندتا با یکپارچه کردن تمام نیروها،از وقوع شورش ها و اعتراضات مردمی  جلوگیری کنند،بنابراین،حداقل فایدهء حضور و انتخابِ حسن روحانی اینست که در«روزواقعه»،نیروهای سرکوبگر را دچار پراکندگی و انشقاق خواهدکرد…متاسفانه اپوزیسیون خارج ازکشورفاقد«هنرِاستفاده از ممکنات»است وبهمین جهت نتوانست ازشعارروحانی برای انجام رفراندوم و ارتقای آن درسطح ملّی و بین المللی بهره برداری کند.

دوست فرزانه ام گفت:حق باتواست!من رأی می دهم!

                                                                       ***

دیوارتنهائی

19مهرماه1380=11اکتبر2011

این روزها داشتم جمله ای از «ژان پُل سارتر»  را می خواندم که می گفت:

 

گاهی باید به دُورِ خود 
 دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه 
دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی چه کسی 
برای دیدنت 
دیوار را خراب می کند

 

راز و رمزهای شاهنامه،مازیارقویدل

ژوئن 21st, 2017

 

همانندیِ ستَم ضحّاکيان با آيين و روش تازيان

در نامهء رستم فرّخزاد به برادرش!

 

   نامهء رستم فرخزاد به برادرش، يکی از درخورنگرش ترين راز و رمزهای شاهنامه را در خود پنهان دارد. راز و رمزهايی که استاد سخن کوشید تا هم سخنش را به گوش ها برساند و هم جانش را از گزند نامردمان دور نگهدارد.

   برای پی بردن به چرايی رمزآلود بودن بخش هايی از اين کارِ ستُرگ، بايد از آنچه در آن هنگام بر ايران، ايرانی و فرهنگ و زبان اش می رفت آگاهی داشت تا بتوان به ژرفای آن پی برد.

 می دانيم که اين داستان ها پيش از فردوسی نيز بود و کسانی ديگری در خدای نامه ها بدان ها پرداخته بودند و استاد سخن تنها آنها را سرودين کرد.با اين همه  نبايد فراموش کرد که گزينش داستان ها، رويداد ها و به ويژه، چگونگی پرداخت آنها آمیخته به دیدگاه استاد سخن بوده است. فردوسی از آنجا که می دانست بر زبان راندن و يا نوشتن هر سخنی می توانست به بهای  از دست دادنِ جانش باشد(آنچنانکه بر دقيقی رفت) پس بسیاری از گفته ها را در لايه هايی از رمز و راز پوشاند و به خواننده و شنونده هشدار داد که:

تـو اين را دروغ و فسانـه مـدان

                   به يک سان روش در زمانه مدان

از او هر چه اندر خورَد با خِرَد

                   دگــر در ره رمــز وُ  معنی بـــرَد*

* خالقی: (تو اين را دروغ و فسانه مدان/ به يکسان روشنِ زمانه مدان/ ازو هرچه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد)

        مسکو : (تو این را دروغ و فسانه مدان/ به رنگ فسون و بهانه مدان/ ازو هر چه اندر خورد با خرد/دگر بر ره رمز و معنی برد )

 

   نامه رستم فرخزاد نيز، بر پايه نکته هايی که در خود نهفته داشت و می توانست موجی بزرگ را در برابر فردوسی به پا خيزاند، رمز و رازگونه شد. رازهايی که پيش بينی رستم فرخزاد درباره يورش تازيان و آمدن ضحاکيان را هشدار می دهد و به گونه ای به خواننده می رساند که يادتان باشد رويدادِ ضحاک پليد و ستمکار تا هزار سال به درازا کشيد و چنانچه به خود نياييد اين رويداد نيز چنان خواهد بود. يادمان باشد که در آغاز سرايش شاهنامه استاد سخن، بيش از سه سده و نيم از آمدن تازيان گذشت بود و هنوز تا ده سده ای که ضحاک فرمانروايی داشت، راه درازی در پيش بود(1)

   استاد سخن هنگامی که می خواهد به داستان ضحاک بپردازد، چنان از ندانم کاری هم ميهنان در گزينش ضحاک و ضحاکيان و راندن جمشيد شاه دل شکسته می گردد که آرزوی مرگ می کند:

چنيــن اسـت کيهـــان نـا پـايــــدار

                 تو در وی به جز تخم نيکی مکار

دلـم سيـر شـد زين ســرای سپنـج

                 خـدايا مــرا زود بــرهان ز رنـج

 

اينک و پيش از پرداختن به نامه رستم فرخزاد، شايسته است گوشزد  آغازين استاد سخن(تو اين را دروغ و …)رابه ياد داشت تا توانست آن را در کنار سرودهای چندی که درباره دوران ضحاک گفته است، نهاد و به رمز و راز آن پی برد. استاد دربارهء دوران ضحاکی می سرايد:

چو ضحاک بر تخت شد شهريار (چو ضحاک شد بر جهان شهریار؟*)

                    بر او ساليـان انجمن شد هــزار

سـراسـر زمانـه بــدو بـاز گشـت

                   بـرآمـد بـر اين روزگاری دراز

نهـــان گشـت آييـن فـــرزانگـــان

                   پـراکنــده شـد کــام ديـوانگــان

هنـر خـوار شد جادويی ارجمنــد

                   نهـــان راستـی آشکــــارا گزند

شــده بـر بـدی دسـت ديوان دراز

                   ز نيکی نبودی سخن جز به راز

*. اگر اشتباه نکنم، اين سرود را در شاهنامه ای خواندم  که چاپ اميرکبير و به گمانم ويراستاری زنده یاد محمدعلی فروغی بود.در جستجوی اينترنتی نيز اين سرود، بدون آنکه از سرچشمه اش نامی برده شود، ديده می شود.

استاد سخن درست در هنگامی که می خواهد شاهنامه را به پايان برساند، نخست نامه رستم فرخزاد را گواهِ  بازگشتِ ضحاکيان (از ديدگاه رستم فرخزاد) می آورد، سپس و در نامه به سعدبن وقاص نيز «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»، را می سرايد.

 اينک به بخشی از نامه رستم فرخزاد می پردازيم:

رستم، سرگذشت ساسانيان و ايرانيان در آن دوران ويژه را به يکديگر پيوند داده و يادآور می شود که چه بسا 400 سد سال بگذرد تا مردم به آنچه بر سرشان رفته آگاه شوند!

فراموش نکنيم که اين 400 سال همزمان با به پايان رسيدن شاهنامه است:

به ايــرانيان زار و گـــريان  شـدم

                     ز سـاسـانيـان نيـز بـريـــان شـــدم

دريغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت

                     دريغ آن بزرگـی و آن فر و بخـت

کــز اين پس شکست آيد از تازيان

                     ستـــاره نگــردد مگــــر بـر زيــان

بــديـن ســاليــان چـارسد بگـــذرد

                     کــزين تخمــه گيتــی کسـی نسپــرد

 

نامه رستم را در چهار بخش می توان دسته بندی کرد:

1-گزارش آنچه می گذرد.

2-گفتگوی فرمانگونه با برادر که گويی سخن پيش از مرگ و وصيت نامه ی اوست.

3-پيام و پيشنهاد بردباری به مادر

4-پيش بينی ناخوشايندش در باره ايران و ايرانی و از دست رفتن هرآنچه هنر و نيکی است و جايگزين شدن آن با …

 

در بخش يک و گزارشی، برای برادر می نويسد:

از ايشــان فرستــاده آمــد به مـن

                                سخن رفـت هــر گونه بـــر انجمن

که از قادســی تا لـب جويبـــــار

                                 زميـن را ببخشيـــم بــا شهــريـــار

وزآن پـس کجــا بـرگشـاينـد راه

                                 به شهــری کجـا هسـت بـازار گـاه

بـدان تـا فـــروشيـم و خريم چيـز

                                وزان پـس فزونـی نجوييــــم نيـــز

پذيريـم بــا ســــاو و بـاژ گــران

                                 نجوييـــــم ديهيـــــم کنـــــــد آوران

شهنشاه را نيــز فرمان بــريــم

                                گــر از مــا بخواهد گــروگان بريم

 

در اين گزارش دوگانگی گفتار و کردار تازيان را گوشزد می کند که خود انگيزه نپذيرفتن سخنان آنان   می توانسته باشد:

چنين است گفتـار و کــردار نيست

                     به جــز اختــر کــژه در کار نيست

 

در دنبالهء گزارش از همراهانش نام می برد و هماهنگی همگان در رويارويی با کيشی که آنرا اهريمنی   می خواند، يادآور می شود و در هر روی تنها چاره را جنگ با آنان می داند:

بــدين نيــز جنگـی بـود هر زمان

                     که کشته شــود سـد هـژبــر دمان

بزرگان که با من به جنگ اندرند

                      به گفتـــار ايشـــان همـی ننگـرند

چو گلبوی طبـری و چون ارمنی

                                 به جنگنـد بـا کيـش اهـريمنی

چو ماهوی سوری و اين مهتران

                     که کوپـال دارند و گــرز گــــران

همـی ســرفــــــرازنـد آنـان که اند

                     به ايـــران و مـازندران بر چه اند

اگر مرز و راهست اگر نيک و بد

                     به گــرز و به شمشيـــر بايــد ستد

بکــوشيـم و مــردی به کار آوريم

                     بر ايشان جهان تنـگ و تار آوريم

دريغا که در ميان همين سرداران نام برده، ماهوی، شاه کُش می گردد و ايران ويرانگر!

 

بخش دو دربردارنده ی پيامِ فرمانگونه و سفارش پيش از مرگ يا وصيّت به برادر است:

چـــو نامـه بخوانی تو با مهتــران

                     برانداز و بـر ساز ولشگر بـران

همه گرد کن خواسته هر چه هست

                     پرستنـــده و جــام هـای نشستت

همـــی تــــــاز تـــا آذرآبادگــــــان

                     به جــــای بزرگــان و آزادگــان

هميدون گله هر چه داری ز اسب

                     ببـر سـوی  گنجـور آذرگشسـب

ز زابلستــان گــر ز ايـــران سپــاه

                     هر آنکس که آينـد زنهـار خــواه

سپس بخش سه (پيام به مادر و درخواست از او) را به ميان می کشد:

سخن هرچـه گفتم به مادر بگوی

                                نبينــد همانـا مــــرا نيــــز روی

درودش ده از مـا و بسيــار پنـــد

                                 بدان، تـا نبـاشـد بـه گيتـی نژنـد

ور از مــن بـد آگـاهی آرد کسـی

                                 مباش اندرين کار غمگين بسـی

چنان دان که اندر سـرای سپنج

                                 کسی کــو نهـــد گنج با دسترنج

ز گنج جهــان رنـج پيـــش آورد

                                 از آن رنج او، ديگری بر خورد

چه سودت بسی اينچنين رنج و آز

                     که از بيشتـر کــم نگــــردد نياز

 

در اين بخش است که يادِ «بادِ نوشين ايران زمين»، را پيش از نبردی که به مرگ او می انجامد بر زبان می آورد. و اين همان سخنی است که هنوز هم ما-ايرانيان دورازمیهن – بر زبان می رانیم:

 

که من با سپاهی به سختی درم

                                به رنج و غم و شوربختـــی درم

رهايی نيابـم سـرانجــام از اين

                                خوشـا بـادِ نوشيـن ايــران زمين

 

دنباله سخن به بخش دو و پيام فرمانگونه به برادر باز می گردد که به هوش باشد و برای پايداری ميهن به پاسداری از شهريار بپردازد:

چو گيتی شود تنگ بر شهــريار

                                تـو گنج و تن و جان گرامی مدار

کز آن* تخمه ی نامدار ارجمنـــد

                                نماندست جــــز شهـــريـار بلنــد

نگهدار او را به روز و به شب

                                که تا چـون بود کار من با عرب

ز کوشش مکن ايچ سستی به کار

                                به گيتی جـز او نيست پروردگار**

*. خالقی، مسکو، جنيدی ژول مُل: (کزين تخمه)

**. مسکو- جنيدی: (ز کوشش مکن هيچ سستی به کار / به گيتی جزو نيستمان يادگار)

رستم به ويژه از برادر برای پاسداری از ميهن و به ناچار شهريار جانفشانی درخواست می کند:

تو پدرود باش و بی آزار باش               هميشـه به پيش جهانــدار بـاش

(تو پدرود بـاش و بی آزار باش/ ز بهرِ تـنِ شـه بـه تيمـــار بـاش)

گر او را بد آيد تو سر پيش اوی            به شمشير بسپار و ياوه مگـوی*

*. خالقی، جنيدی: (گر او را بد آيد تو شو پيش اوی/ به شمشير بسپار و يافه مگوی)

*. مسکو، ژول مُل: (گر او را بد آيد تو شو پيش اوی/ به شمشير بسپار پرخاشجوی)

 

در اينجاست که بخش چهار و مهم ترين بخش پيام به ميان کشيده شده و چرايی اين همه درخواست  گوشزد می شود:

چـو با تخـت منبـر برابـر شود

                           همه نام بوبکـر و عمـر شـود

تبـه گــردد اين رنج هـای دراز

                            نشيبـی دراز است پيش فــراز

نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهـر

                                گـز اختر همه تازيان راست بهـر

چــو روز انـدر آيـد بـه روز دراز

                                شودشان سر از خواسته بی نياز

بپوشنـد از ايشـان گـروهی سيـاه

                                           ز ديبــا نهنـــد از بـــر ســـرِ کلاه

نه تخت و نه تاج و نه زرينه کفش

                                 نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش

بــرنجـــد يکـی  ديگـری بر خورد

                                به داد و به بخشش کسی ننگــــرد

 

سپس به دزدی و دروغگویی و پيمان شکنی آنان می پردازد. پيمانی که در ميان ايرانيان جايگاه درخور و ويژه ای دارد و پيمان شکنی -اگرچه با دروغزن- نيز ناروا شناخته شده است:

شب آيد يکی چشــم رخشـــان کند

                     نهفتـه کسـی را خــروشـــان کنـد

شتابان همه روز و شب ديگر است

                     کمــر بر ميان و کله بر سر است

ز پيمان بگردنــد و از راستی

                   گـرامی شود گـژی و کاستـی

 

در دنبالهء اين چرايی ها، آنچه که درباره دوران ضحاکی سروده شده بود را به ياد بياوريم تا دريابيم که رستم به برادر گوشزد می کند که ضحاکيان در راه اند:

چو ضحاک بر تخت شد شهريار

                              بر او ساليـان انجمن شد هــزار

سـراسـر زمانـه بــدو بـاز گشـت

                               بـرآمـد بـر اين روزگاری دراز

نهـــان گشـت آييـن فـــرزانگـــان

                               پـراکنــده شـد کــام ديـوانگــان

هنـر خـوار شد جادويی ارجمنــد

                              نهـــان راستـی آشکــــارا گزند

شــده بـر بـدی دسـت ديوان دراز

                    ز نيکی نبودی سخن جز به راز

پيامی که چه بسا اگر استادِ سخن،  بيم جان نداشت، آن را بسيار روشن بر زبان می آوُرد.

گوشزدِ چرايی نامه به برادر،با پيش بينی های رستم فرخزاد- که هم اکنون نيز گواه گونه ای همانند آن هستيم- چنين پی گرفته می شود:

پيــاده شـود مــــردم رزم جــــوی

                     سـوار آن که لاف آرَد و گفتگوی

کشــاورز جنگــی شود بـی هنـــر

                     نـــژاد و بزرگــی نيـــايــد به بـر

ربايد همی ايـن از آن، آن از ايـن

                                 ز نفــرين نداننـــد بـــاز، آفــرين

نهانـی، بتــــر زاشکــــارا شـــود

                                 دل مردمـان سنـگ خـارا شــود

بـد انديش گردد پــدر، بــر پســـر         

                      پسـر همچنيـن بر پدر چاره گــر

شـــود بنــده ی بی هنــر شهريار

                      نــژاد و بــزرگی نيايـــد بـه کـار

بـه گيتـی نمانــد کســی را وفـــــا         

                     روان و زبان ها شود پـــر جفـا

از ايــران و از تـرک و از تازيان

                      نــژادی پديـد آيـــد انـدر ميـــان

نه دهقـان نه ترک و نه تازی بود

                      سخن هــا بــه کــردار بازی بود

همـه گنج هــا زيــر دامـن نهنــــد

                     بميرند و کوشش به دشمن دهند

رستم برای اينکه برای ايرانيان (اگرچه به نام برادر)، روشن سازد که روزگار چگونه خواهد گشت، نمونه ای می آورد:

چنان فاش گردد غم و رنج و شور

                     که رامش به هنگام بهرام گـور

نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام

                     به کوشش ز هر گونـه ســازند دام*

زيـان کسان از پـی سـود خويش

                                 بجوينـد و دين انـدر آرنـد پيَش

* خالقی، مسکو، :نه جشن و نه رامش، نه بخشش نه کام    

        همـه چـاره ی ورزش و ساز دام

    جنيدی: نه جشن و نه رامش،نه بخشش نه نام    

     هبه کوشش، به هر چيز سازند دام

 

  ژول مُل: نه جشن و نه رامش، نه کوشش نه کام    

     همـه چـاره و تنبل و ساز دام

 

رستم به برادر يادآور می شود که گذشت زمان ،آزادگان را به فراموشی می سپارد و  در راه خونريزی در ستمکاری و خونريزی، دست ضحاکيان را گشاده:

چو بسيار از اين داستان بگذرد

                                کسی سـوی آزادگـان ننگــرد

بريـزند خــون از پــی خواستـه

                                شــود روزگـار بـد آراستــــه

مـــرا کـاشـی ايـن خـرد نيستی

                                گـر آگــاهی روز بـد نيستــی

   رستم فرخزاد پس از هشدار دادنِ بسيار درباره ی تازيان و آيين و روش دروغ پرداز و پيمان شکن شان، همچون فردوسی که در داستان ضحاک آرزوی مرگ کرد (دلم سير شد زين سرای سپنج/ خدايا مرا زود برهان ز رنج)، نامه ای را به پايان می رساند که با بدبياری بسيار امروز نيز با آن روبرو هستيم.

آیا سخن دیروزفردوسی،سرنوشت تلخِ امروزما نیست؟

 

24 خرداد ماه و 14 جون 2017 سوئد

پانویس:

(1)-اين رمز و راز در پی پژوهش های چند دهه ای به دست آمد و در چند سخنرانی و برنامه راديويی و يا تلويزيون (برای نمونه سخنرانی در انجمن فرهنگ ايران در يوتوبوری سوئد در سال 2012، و نيز برنامه های تلويزيونی و راديویی)، به آگاهی دوستاران رسانيده شد.

يادآوری:

 سرودها، از شاهنامه چاپ اميرکبير (1341) به کار برده شده، اگر چه شاهنامه های ديگری چون چاپ مسکو، جنيدی، ژول مُل، 1351 اميرکبير(2500ساله)، اميرکبير 2537 و به ويژه استادجلال خالقی مطلق  در دسترس و پژوهش بوده اند.

ازهمدان تا صلیب،راهِ تو چون بود؟،علی میرفطروس

ژوئن 19th, 2017

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها

 

24مهرماه 1388=16اکتبر2009

دارم «دفاعیاتِ»عین القُضات همدانی را می خوانم.نام اصلی این رساله «شِکوی الغریب عن الاوطان  الی علماء البُلدان»(شِکوهء یک غریبِ ازوطن به علمای شهرها)است.این رساله،آخرین نوشتهء عین القضات همدانی است که -مانندحلّاج-به اتهام دگراندیشی،الحاد و کُفرگوئی،حدود 34 سالگی به قتل رسید(به سال525 هجری/ 1131میلادی).رسالهء«دفاعیات» با ترجمهء روانِ قاسم انصاری درسال1360 ازسوی انتشارات منوچهری درتهران منتشرشده است.

عین القُضات همدانی-مانندحلاج،شیخ شهاب الدین سُهروردی(شیخ اشراق)ابوسعیدابی الخیر،ابوالحسن خَرَقانی،بایزیدبسطامی ودیگران-ازمشعلدارانِ برجستهء«حِکمت خُسروانی»یا«فلسفهء اشراقِ ایران»دربعدازاسلام بودکه عقایدش درلفّافه ای از عرفان و اسلام ابراز می شد؛عقایدی که درنظرِشریعتمدارانِ متعصّب،«کُفرآمیز»به شمارمی رفت.او در عُمرکوتاه ولی پُربارِخود،کتاب ها و رسالات متعدّدی نوشت که مورد اقبال و استقبال فراوان قرارگرفته بود و این امر،کینه و حسادتِ شریعتمداران حاکم را برانگیخت.عین القُضات دراین باره می گوید:

-«بزرگانِ علماء در هرعصری مورد حسد قرارگرفته و به انواع محنت ها  گرفتاربوده اند».(ص74).  

در ورایِ روحِ بلند و تسلیم ناپذیر عین القُضات همدانی،تنهائی و انزوای کسی که درزندان«هم نشین ستارگان است»،بیقراری های وی «به یادِ یار و دیار» ،خاطرهء کوهِ«الوند»و دوران کودکی اش،خواننده را دچار اندوهی عمیق می کند،ازاین نظر،شِکوه های عین القضات یادآورِ شِکوه ها و شکایت های مسعود سعدسلمان و خصوصاً ناصرخسروقبادیانی است:

بـگذر ای بـاد دلـفروز خـراسانی!

بر يکی مانده به يمگان درّه،زندانی

ُبرده اين چرخِ جفا پيشه به بيدادی

از دلش راحت و ز تنش،تن آسـانی

گشته چون برگ خزانی زغمِ غربت

آن ُرخِ روشنِ چـون لالهء  ُنعمـانـی

بی گناهی شده همواره بر او دشمن

ترک و تازیّ و عراقیّ و خراسانی. (1)

شعرِ شفیعی کدکنی دربارهء عین القُضات همدانی،حدیثِ همهء سرفرازانِ دگراندیش و تکفیرشدهء تاریخ است:

ازهمدان تا صلیب،راهِ تو چون بود؟
مَرکبِ معراجِ مرد
               جوشش خون بود
نامهء شِکوا  که زی[به سوی]دیار نوشتی
بر قلم آیا چه می گذشت که هر سطر
                    صاعقهء سبز آسمان جنون بود؟:
-«من نه به خود رفتم آن طریق که عشقم
                         از همدان تا صلیب راهنمون بود».

 

 

 

«اسنادتازهء»!!؟ سازمان سیادربارهء 28 مرداد32،علی میرفطروس

ژوئن 17th, 2017
صوفی نهاد دام و سرِ حُقّه بازکرد
بنیادِ مکر بافلکِ حُقّه بازکرد
بازیِّ چرخ بشکَندَش بیضه درکلاه
آن کس که عرضِ شعبده بااهلِ راز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل برمَجازکرد
                  (حافظ)
خبرِانتشار«اسنادتازهء سازمان سیادربارهء 28مرداد32»موج تازه ای از کنجکاوی را درمیان ایرانیان و خصوصاً پژوهشگران دامن زده است.تنهاپس ازیکی-دو روزپس از انتشاراین اسنادِ 1000صفحه ای،برخی ازدوستانِ پژوهشگر بی آنکه متن کامل اسنادرا خوانده باشند،به ارزیابی آن پرداخته و این اسنادرا«عظیم و حیرت انگیز»دانسته اند،بی آنکه حتّی یک نمونه از این اسناد«عظیم» یا «حیرت انگیز»را ارائه دهند.درحالیکه احتیاط  علمی یا اخلاق آکادمیک حُکم می کندکه باتوجه به حسّاسیّت موضوع،بدون خواندنِ دقیق همهء اسناد از ارزیابی های شتابزده پرهیزکنیم.
عجیب تر ازهمه،ادعاهای فردِ غیرامینی است که پس از سوداگری های ایرانسوزِ سیاسی-ایدئولوژیک،اینک درلباس یک«مصدّقیِ جدیدالولاده» به «سوداگری با تاریخ» نشسته است.او باآنکه -به قول خودش- «هنوز همهء این اسنادرا فرصت نکرده بخواند»،امّاافاضاتی کرده که یادآورِ سخنِ حافظ در آغازهء این مقال است
 دریک نگاه گذرا  به نظرمی رسد که اسناداین مجموعه ازوقایع مهم  روز28مرداد32 نه تنها«تازه»و«کامل»نیست بلکه درمواردبسیارمهمی برخی ازاسنادمنتشرشدهء گذشته نیز دچارحذف و سانسورشده اند!،
ما درهفته های آینده -پس از خواندنِ تمامی اسناداخیر-دربارهء آنها سخن خواهیم گقت،بااین تأکیدکه به نظرما رویداد28مرداد32 را بایددر انفعال حیرت انگیز و دوراندیشیِ ایراندوستانهء دکترمصدّق(دربیم ازسلطهء حزب توده)بررسی کرد. ما ازاین انفعال حیرت انگیز به نام«خط سوم»یادکرده ایم.
پاریس،17ژوئن2017
مطلب مرتبط:
https://vimeo.com/222124503
 

مقدمۀ کتابِ کتابشناسی فردوسی و شاهنامه

می 30th, 2017

کتاب‌شناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال 1385 با ارائه فهرستی از 5867 اثر پژوهشی که توسط زنده یاد استاد ایرج افشار گرد‌آوری شده است.

در این فهرست، آنچه از کتاب، مقاله، گفتار، فصل، سخنرانی، ترجمه، کتاب‌ خطی، سنگی و سربی، دائرة المعارف و غیره به زبان‌های فارسی، عربی و غیر آن‌ دو از آغاز تا سال 1385 موجود بوده جمع‌آوری شده است.

این کتاب نخستین بار توسط «انجمن آثار ملی» و به کوشش ایرج افشار در سال 1347 با عنوان «کتاب‌شناسی فردوسی» و چاپ دوم آن با افزوده‌هایی در سال 1355 و بار دیگر با عنوان «کتاب‌ شناسی فردوسی: فهرست آثار و تحقیقات درباره‌ فردوسی و شاهنامه»، توسط «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» در سال 1382 منتشر شده بود.

کتاب حاضر چند بخش مهم دارد که عبارتند از:

تحقیقات درباره‌ فردوسی و شناخت شاهنامه

ترجمه‌ها و منقولات شاهنامه به ترتیب الفبایی زبان‌ها و تاریخ انتشار

نسخه‌های خطی شاهنامه

چاپ‌های متن شاهنامه و خلاصه‌ها‌ی آن

12  پیوست در مورد موضوعات مختلف از جمله تصاویر عکس‌های برخی از اعلامیه‌های قدیمی، فردوسی‌شناسان خارجی، نسخ خطی و چاپ‌های قدیمی از شاهنامه و نمایه‌های موضوعی به فارسی و لاتین، اعلام به فارسی و لاتین، کاتبان و بانیان و کتاب‌ها و مقالات و فهرست منابع عمده در پایان کتاب آمده است.

برای مطالعه مقدمه این كتاب اینجا كلیك كنید.

منبع: میراث مکتوب 

«سروِ رشید»:یادنامۀ استاد رشید یاسمی

می 30th, 2017

یادنامۀ استاد غلام‌رضا رشید یاسمی (1275-1330) با عنوانِ «سروِ رشید» در بردارندۀ 37 مقاله از محققان و پژوهشگران حوزۀ زبان و ادبیات فارسی است، که به کوشش ابراهیم رحیمی زنگنه و سهیل یاری، از سوی انتشارات دیباچه به زیور طبع آراسته شده است. بخشی از مقالات این یادنامه به قرار ذیل است:

 

«رشید یاسمی»- یحیی آرین‌پور
«چگونه شاعر و نویسنده شدم»-رشید یاسمی
«شعر رشید یاسمی و رستاخیز ادبی ایران»- محمد امین ریاحی
«کلید معانی»- غلام‌حسین یوسفی
«یکی از مآخذ تمثیلات مثنوی»- محمدرضا شفیعی کدکنی
«پیشنهاداتی در باب برخی از ابیات دیوان مسعود سعد»- محمود امیدسالار
”بررسی و تحلیل عناصر بلاغی و زبانی در ابیات طنزآمیزی از غزل‌های اقبال لاهوری»- اسماعیل امینی
«چند یادداشت دربارهٔ شعر و زندگی خاقانی»- محمدرضا تُرکی
«بر کَرانِ گُزارش‌هایِ دریاوَشِ گُلستانِ شیخ سَعدی»- جویا جهانبخش
«جایگاه رشید یاسمی در دوره‌های آغازین تحقیقات ایرانی»- دکتر مهرداد چترایی
«گرایش مذهبی فردوسی: تعصّب یا تساهل»- ابوالفضل خطیبی
«واکاوی سنّت و تجدّد در آثار رشید یاسمی»- سیما داد
«اسکندرنامه‌نگاری در ادب فارسی»- حسن ذوالفقاری
«خطا گرفتن بر نظم سعدی، افصح‌المُتَکَلِّمین»- جمشید سروشیار
«احوال و آثار و مَآثر میرزا رضا کلهر»- محمدعلی سلطانی
«جست‌وجویی در برخی نسخه‌ها و کاتبان شاهنامه»- علی شاپوران
«صنعت‌پردازی در شعر تیموری– قهرمان شیری
«تطبیق برخی از مَثَل‌های کُردی با امثال و حِکَمِ فارسی و عربی»- فرزاد ضیایی
«ناصر خسرو و خانم هانسبرگر»- مجتبی عبدالله‌نژاد
«مورهٔ کِیْوانو»- میرجلال‌الدِّین کزّازی
«عاطفه در ادبیات»- علی محمدی
«شرح ملامحمّد مهدی نراقی بر ابیاتی از دیوان انوَری»- سعید مهدوی‌فر
«مصرع چهارم رباعی»- سیدعلی میرافضلی

غلام‌رضا رشيد ياسمی(1275-1330)، اديب، محقّق، مترجم، مورّخ و از شاعران چيره‌دستِ معاصر است. وی در کرمانشاه به دنيا آمد. تحصيلات مقدّماتی را در کرمانشاه به پايان برد و برای ادامهٔ تحصيلات به تهران روی آورد. او به «تشويق و ياری نظام وفا» به شعر و شاعری پرداخت و پس از پايان تحصيلات، نخست در وزارت فرهنگ و بعد در وزارت دارايی و… اشتغال ورزيد؛ و سپس «جَرگهٔ دانشوری» را تأسيس کرد که بعد به همّت مَلِک الشُّعَرای بهار، مبدّل به”انجمن دانشکده» شد
ياسمی، در اين انجمن، با استادان برجسته‌ای چون بهار و سعيد نفيسی، عباس اقبال همکاری کرد…مقالات و اشعار ياسمی در مجلّاتی چون نوبهار، آينده، ارمغان و فرهنگستان و… منتشر می‌شد. وی به زبان عربی، فرانسه و انگليسی تسلط داشت. همچنين زبان پهلوی را از هِرتسفِلد فرا گرفت؛ و با سرمايهٔ دانشی که اندوخته بود آثار ارزنده‌ای در حوزه‌های تاريخ و ادبيات فارسی پديد آورد.

سروِ رشید در 820 صفحه تدوین یافته است. 

منبع:میراث مکتوب

دلنوشته های استادسعیدشرقی

می 29th, 2017

هویّت ایرانی در تاریخ نگاریِ ایلخانی و صفوی

می 20th, 2017

تاریخ‌نگاری ایلخانی و تیموری پدیدۀ تازۀ کاربرد «ایران» به منزلۀ قلمرو پادشاهان معاصر بود،نه همچون پدیده‌ای تاریخی در دوران پیش از اسلام. بنابراین، کاربرد مفهوم «ایران»،که در دوران سلاجقه از رونق افتاده بود و ایالات آن به صورت «ممالک اسلام» و «ایالات و ولایات اسلام» متجلّی می‌شد، در دورۀ ایلخانان به عنوان «ایالات و ولایات ایران» تحول پذیرفت. این مفهوم تازه از ایران نه تنها به فراوانی در تاریخ‌نگاری ایلخانی و تیموری دیده می‌شود، بلکه در دوران صفوی نیز ادامه پیدا می‌کند. (۱) چنان‌که غیاث‌الدین خواندمیر (۸۸۰- ۹۴۳ق./ ۱۴۷۵- ۱۵۴۶م.) نخستین مورخ برجسته‌ی صفوی، یکی از آخرین مورخان دوره‌ی ایلخانی و تیموری و نوه‌ی میرمحمد خواند (۸۳۷- ۹۰۴ ق./ ۱۴۳۴- ۱۴۹۹م.)، نویسنده‌ی کتاب پرنفوذ تاریخ روضه الصفا بود. خواندمیر در فراهم آوردن تاریخ عمومی خود یعنی حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر، از شیوه‌ی روضه الصفا و آثار تاریخی مشهوری چون نظام‌التواریخ و تاریخ گزیده پیروی کرده بود.
فراوانی کاربرد مفاهیم ایران و ایران‌زمین و واژه‌های مربوط به آن در سه جلد کتاب حبیب‌السیر (تدوین در سال ۹۳۰) چگونگی تحول فراوانی و تکامل استفاده از این واژه‌ها را در دوران اسلامی آشکار می‌کند. کاربرد این واژه‌ها در جلد نخست نسبتاً بالاست و به ۲۸ مورد رویدادهای دوران پیش از اسلام اشاره می‌کند. فراوانی کاربرد واژه‌ها در جلد دوم، که شرح تاریخ اسلامی تا دوره‌ی مغول است، به شدت کاهش می‌یابد و به دوازده مورد می‌رسد، و در جلد سوم در شرح دوران ایلخانی، تیموری و اوایل صفوی به ۶۹ مورد جهش پیدا می‌کند. (۲)
حال باید ببینیم که این اشاره‌های فراوان به چه مضامینی درباره‌ی ایران آن دوران اشاره می‌کنند و این که چه تحولی در این مضامین در دوره‌ی صفوی پدید آمده است. به طور کلی، مضامین تاریخی را می‌توان به سه بخش عمده تقسیم کرد: یکی اشاره به جغرافیای سیاسی ایران همچون کشور ایران، مملکت ایران، ایران‌زمین، پادشاهی ایران یا مُلک ایران، ممالک ایران و مانند آن. دو دیگر اشاره به مقامات ایران همچون فرمانروایان و پادشاهان و سلاطین و امرا و وزرای ایران. سه دیگر، اشاره به مردم ایران همچون ایرانیان، اهالی ایران، مردمان ایران و ساکنان ایران یا عجم و تازیک.
آثار عمده‌ی تاریخ‌نگاری این دوران نیز همچون عهد ایلخانان اشاره‌های فراوان به «ایران» می‌کنند، از جمله عالم‌آرای شاه اسماعیل که در آغاز سلسله‌ی صفوی نویسنده‌ای گمنام آن را تألیف کرده است، ۳۶ بار از «ایران» و مُلک ایران سخن می‌گوید. (۳) بیش از ۶۰ بار به ایران و یک بار هم به ایرانیان اشاره می‌کند. (۴) کتاب احیاءالملوک، تألیف ملک‌شاه حسین سیستانی، که شامل تاریخ سیستان از ادوار باستانی تا سال ۱۲۰۸ قمری است، نزدیک به ۷۰ بار واژه‌های مربوط به ایران را به کار می‌برد، که ۵۵ بار آن به دوران پیش از اسلام و ۱۵ مورد آن به ایران پس از اسلام مربوط می‌شود. در مواردی نیز احساسات ایران‌پرستانه‌ی نویسنده‌ی کتاب غلیان می‌کند و از جمله در ذکر یکی از وقایع تاریخی سخن می‌گوید:
چون سلاطین جوجی‌نژاد توران از سر عهد و پیمان مصالحه و توطن در قهستان گذشته و به سیستان آمدند، از در و دیوار این مضمون بگوشِ هوش مستمعان می‌رسید که:

دلیران ایران مگر مرده‌اند 

که تورانیان سربرآورده‌اند؟ (۵)

در آثار تاریخی دیگر این دوران نیز اشاره به ایران به فراوانی دیده می‌شود. از جمله تاریخ عالم‌آرای عباسی، تألیف اسکندربیک منشی ترکمان بیش از ۱۰۰ بار ایران و ترکیب‌های گوناگون آن را به کار برده است که جملگی به مفهوم سیاسی ایران آن دوران اشاره دارند: بیش از ۶۵ بار به سرزمین ایران و ترکیب‌های گوناگون آن، ۱۵ بار به مقامات ایران اشاره کرده و موارد دیگر را درباره‌ی رفت و آمد به کشورهای همسایه و مردم ایران به کار برده است. خلد برین، در تاریخ دوران صفوی، تألیف محمدیوسف واله اصفهانی نیز بیش از ۴۶ بار به ایران اشاره می‌کند، که ۲۶ بار آن به مفاهیم جغرافیایی و یازده مورد آن به مقامات ایران و سه مورد به ملکه‌ی ایران است و بقیه به رفت و آمد میان ایران و کشورهای همسایه اشاره دارد که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.

جامع مفیدی، تألیف محمدمفید مستوفی بافقی، نیز بیش از ۳۰ بار به ایران و حدود ۱۵۰ بار به عجم اشاره می‌کند، که از میان مواردی که به «ایران» می‌پردازد دوازده بار به مفاهیم سرزمینی و ده بار به مقامات عالیه، از جمله به شاهنشاه و ملکه‌ی ایران اشاره دارد و بقیه‌ی موارد مربوط است به رفت و آمد بین ایران و کشورهای همسایه که بعداً به آن خواهیم پرداخت. (۶) محمدمفید در کتاب مختصر مفید، که «در احوال بلاد ولایت ایران» تألیف کرده بیش از ۳۰ بار به ایران و عجم اشاره کرده است. (۷) وی در فهرست «ولایات ایران» می‌گوید «اصحاب تحریر در زمین ایران پانصد و شصت و پنج شهر و ولایت و دولت و بیست و پنج قلعه و سیصد و سه جزیره و چهار بندر به شمار آورده». او در توضیح جزایر می‌گوید: «آن‌چه از حساب ملک ایران گرفته‌اند و مردم‌نشین و آباد است بیست و سه است». مفید در شرح حدود ایران از نزهه القلوب حمدالله مستوفی پیروی می‌کند.
در این آثار اشاره به مردم ایران کم‌تر دیده می‌شود. با این همه در تاریخ عالم‌آرای عباسی اشاره‌هایی دارد به «ایران و ایرانیان»، «اهل قلم» و «احوال ایرانیان» و در مواردی به «عجم» و «تازیک». یکی از مشخصات هویت ایرانی در عهد صفوی آن است که بعد از دوران رکود اشاره به «ایران» در شعر دوران سلوقی و ایلخانی و تیموری، در دوران صفوی این اشاره‌ها در اشعار شاعران فراوان می‌شود؛ چنان‌که در تذکره‌ها و اشعار شعرا که در تذکره میخانه (۸) آمده است، بیش از ۷۷ بار از «ایران» و ترکیب‌های گوناگون آن یاد شده و در کاروان هند، (۹) که در تذکره‌ی شعرای ایرانی در هند است، بیش از ۲۰۰ بار از «ایران» و سفر شعرای ایرانی به هند یاد شده است. میانگین اشاره‌ی کتاب‌های تاریخی دوره‌ی صفوی به واژه‌ی ایران و مفاهیم مربوط به آن به ۶۲ مورد می‌رسد.

 

روابط ایران و کشورهای همسایه در تاریخ نگاری قرون میانه

اما اهمیت تاریخ‌نگاری این دوران فقط به فراوانی کاربرد مفهوم ایران و ترکیب‌های گوناگون آن، که تازگی هم نداشته است، محدود نمی‌شود، بلکه همچنین اشاره‌های فراوانی شده است به رفت و آمد ایرانیان به کشورهای اسلامی همسایه همچون ماوراءالنهر در شر و روم در غرب، و به خصوص به هند. این رفت و آمدها نه فقط «تصور ایران» را در ذهن مسافران متبلور می‌کرد بلکه سبب شده بود تا گروهی از مسافران هند درد غربت را احساس کنند و حدیث «حب الوطن من الایمان» را، که تا آن دوران فقط به شهر زادگاه‌شان اطلاق می‌کردند، برای نخستین بار به «ایران» تعمیم دهند و مفهوم تازه‌ای بر «تلقی قدما از وطن» بیفزایند.حدیث «حب الوطن من الایمان» را ایرانیان از دیرباز به کار می‌بردند

در کتاب تاریخ عالم‌آرای عباسی ۲۲ بار به رفت و آمد بین ایران و سه کشور همسایه اشاره شده است، از جمله این که «در ایران توقف نتوانست، به جانب هند رفت» یا این که «از کشمیر به ایران آمد» یا «روی به جانب ایران آورده» یا «توقف در ایران را محال دانسته به عتبات عالیات رفت»، یا این که «در کسوت قلندران از ملک ایران بیرون رفته» یا این که «چون خان عالم… به ایران آمد»، یا «آمدن میرمحمد امین از هند به ایران و رفتن او به هند ثانیاً». (۱۰)
در خلد برین نیز شش بار به رفت و آمد بین ایران و کشورهای همسایه اشاره شده است، از جمله این که «در ماوراءالنهر تحصیل کمال نموده به ایران آمد» یا «توقف در ایران محال نموده و طریق سفر به جانب ماوراءالنهر آورد»، یا این که «از ایران به روم رفتم و پس از دو سال رحل اقامت به ایران کشیدم» یا «قدم به مملکت ایران گذاشته و قلعه‌ی ایرون را به حیطه‌ی ضبط و تسخیر درآورد». (۱۱)
کتاب دیگری که از بابت رفت و آمد بین ایران و کشورهای همسایه اهمیت دارد، جامع مفیدی است که دوازده مورد را گزارش کرده است، از جمله «قورانیان از آب عبور نموده بطرف ایران آمدند»، یا «از حیدرآباد عنان عزیمت به جانب ایران انعطاف فرموده»، «به بلاد ایران جزم نمودم»، یا «در بدایت حال سفر هند اختیار نمود چندگاه در آن ملک سیر نموده … به وطن مألوف مراجعت کرده». (۱۲)
تعمیم «حب‌الوطن» به ایران

نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که فراوانی رفت و آمد بین ایران و هند و اقامت طولانی گروه بزرگی از شعرای ایرانی در آن سامان سبب شد تا دلتنگ کشورشان شوند و حدیث «حب‌الوطن من الایمان» را که تا آن زمان به طور عمده مختص زادگاه‌شان و در مواردی متوجه عالم اسلام یا عالم ملکوت بود، به کشورشان ایران اطلاق کنند.
با آن که حدیث «حب الوطن من الایمان» را ایرانیان از دیرباز به کار می‌بردند، چنان که سعدی آن را «حدیثی صحیح» می‌نامد، (۱۳) اما تا دوره‌ی صفوی در مجموعه‌های احادیث رواج نداشته است. شفیعی کدکنی در باب این حدیث می‌گوید:
در متون روایی اهل سنّت به دشواری دیده می‌شود و از شیعه محمدتقی مجلسی در بحارالانوار، و شیخ عباس قمی در سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار آن را نقل کرده‌اند، هیچ بعید نیست که این روایت از برساخته‌های ایرانیان باشد. جاحظ هم … در الحنین من الاوطان … از آن یاد نکرده … (۱۴)
جاحظ، که عشق به وطن را در معنی زادبوم فرد در اقوام مختلف بررسی کرده است، می‌گوید: «ایرانیان بر این باورند که از علائم رشد انسان این است که نفس به زادگاه خویش مشتاق باشد». (۱۵) اما سبب این که این حدیث به احتمال از برساخته‌های ایرانیان باشد آن است که ایرانیان غالباً هویت خود را بر مبنای خاک معین می‌کردند، نه بر مبنای خون که وجه عمده‌ی تعیین هویت برای قبایل عرب بود. چنان که در بحث شعوبیه نیز مشاهده کردیم، غالب مفسران بزرگ اوایل دوره‌ی اسلامی، همچون محمدبن جریر طبری، آیه‌ی شعوب را شامل دو گروه عمده می‌دانند: یکی «قبایل»، که شامل کسانی است که «رابطه‌ی خونی» با هم دارند و به طور عمده شامل قبایل عرب است و دیگر «شعوب» که «رابطه‌ی خاکی» با هم دارند و به طور عمده شامل عجم است، که غالباً بر ایرانیان (اهل فرس) اطلاق می‌شد.
از جمله مشاهیری که درباره‌ی آنان حدیث حب‌الوطن در معنیِ کشور ایران به کار رفته است میرمحمد امین مشهور به میرجمله است که، «ملازمت قطب شاه … اختیار نموده بود و بنا برظهور کاردانی به مرتبه‌ی وزارت که به عرف آن‌جا میرجُمله می‌نامند رسیده و صاحب ثروت و مکنت شده بود … حب وطن و آرزوی آمدن به ایران و خوشی‌‌های اصفهان و ادراک پای‌بوس شاهنشاه زمان در دل رسوخ تمام داشت»، به ایران می‌آید اما دوباره «جلاء وطن اختیار نموده» روانه‌ی دیار هند می‌شود. (۱۶) همان‌طور که ملاحظه می‌‌شود، در این عبارت کشور ایران در کنار شهر اصفهان مشمول حدیث حب‌الوطن می‌شود.
جامع مفیدی نیز چند نمونه از تعمیم مفهوم «وطن» و حدیث «حب الوطن» را به کشور ایران گزارش می‌کند. از جمله میرزا اسحق‌بیگ که «پای در وادی غربت نهاده به بلاد هند توجه نمود … فرمانفرمای آن‌جا او را طلب داشته … و به منصبی لایق مقرر نمود» اما بعد از چند سال «حب وطن از خاطر خطیرش سرزده و با الحاح و مبالغه‌ی بی‌شمار رخصت معاودت به بلاد ایران یافت» (۱۷). یکی از مواردی که در جامع مفیدی آمده، شرح سفر نویسنده‌ی کتاب (محمدمفید) به هند است که می‌گوید:
خیال سفر هند در ضمیر منیرش پیدا شد، و در دربار سلطان عبدالله قطب شاه به غایت انعام و اکرام نوازش یافته به اصناف اشفاق و اعطاف ظاهر گردانیدند و پس از روزی چند به مقتضای حدیث «حب الوطن من الایمان» عنان انصراف به جانب بلاد ایران انعطاف داد. (۱۸)
اما همان‌طور که اشاره کردیم هیچ یک از این نمونه‌ها به پای داستان‌های پرسوزو و گداز شمار زیادی از شاعران ایرانی نمی‌رسند که از عهد شاه طهماسب از بد حادثه به هند پناه برده بودند. سبب عمده‌ی آغاز مهاجرت شعرا در این دوران آن بود که شاه طهماسب نسبت به شعرا بی‌التفات شده بود و آنان را از خود می‌راند، چنان که در تاریخ عالم‌آرای عباسی آمده است:
در اوایل حال حضرت خاقانی جنت مکانی را توجه تمام بحال این طبقه بود … و در اواخر ایام حیات که در امر معروف و نهی منکر مبالغه می‌فرمودند چون این طبقه‌ی علیه را وسیع المشرب شمرده از صلحای زمره‌ی اتقیا نمی‌دانستند، زیاد توجهی بحال ایشان نمی‌فرمودند و راه گذرانیدن قطعه و قصیده نمی‌دادند. مولانا محتشم کاشانی قصیده‌ای غرا در مدح آن حضرت و قصیده‌ای دیگر در مدح مخدره‌ی زمان شهزاده پریخان خانم به نظم آورده از کاشان فرستاده بود به وسیله‌ی شهزاده‌ی مذکور معروض گشت، شاه جنت مکان فرمودند من راضی نیستم که شعرا زبان به مدح و ثنای من آلایند، قصائد در شأن شاه ولایت‌پناه و ائمه‌ی معصومین (علیهم السلام) بگویند. صله‌ی اول از ارواح مقدسه‌ی حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند. (۱۹)
اما گذشته از سیاستِ گریز از وطن که در زمان شاه طهماسب سبب عمده‌ی مهاجرت گروه بزرگی از شعرا به دربار پادشاهان و امرای هند شد، عامل دیگر رفاه مادی در هند و جاذبه‌ی فرمانروایان گورکانی هند بود که دستگاهی گسترده برای شعرای فارسی‌زبان فراهم کرده بودند. این عامل سبب شد تا حدود ۷۵۰ تن از شعرای ایرانی، که تذکره‌های آن‌ها را ادیب اریب احمد گلچین معانی بادقت و امعان نظر در دو مجلد (در ۱۶۵۰ صفحه) گردآورده است، به هند مهاجرت کنند. بسیاری از آنها عطای وطن مألوف را به لقایش بخشیدند و گروهی دیگر به مصداق «حب الوطن من الایمان» با سوزوگداز عاشقانه به بدگویی از هند وستایش ایران، به منزله‌ی وطنشان، پرداختند. نگاهی به احساسات و عواطف این گروه از شاعران را با نقل ابیاتی از قصیده‌ای که میرسنجر کاشانی در عشق به وطن سروده است آغاز می‌کنیم:

شبی خاطرم خست حبّ وطن 

غم غربتم کرد بس ممتحن
نشستم پس زانوی بی‌کسی 

گرستم برین دوری و واپسی
که از خویش و پیوند بگسسته‌ام 

به هند جگرخوار دل بسته‌ام
همه جمع جز من به یک انجمن 

همین من نمی‌گنجم اندر وطن
نبودش وطن وسع گنجاییم 

به غربت ازان کرد هرجاییم
به جز من همه در وطن‌ها خوش‌‌اند 

به جمعیت تیر در ترکش‌اند
بده ساقی ان جام خورشید را 

ز رحمت بیامرز جمشید را
مغنی دمی زین ملالم برآر 

به حالم رسان وز وقالم برآر
تویی بلبل مست این بوستان 

علی‌رغم زاغان هندوستان
به آهنگ ایران نوایی بزن 

نوای وطن آشنایی بزن (۲۰)

عبدالنبی فخرالزمان قزوینی از جمله شاعرانی است که با سوزوگداز آرزوی بازگشت به ایران می‌کنند. وی در جای دیگری چنین می‌سراید:

جهانم به جایی رسانید کار

که گشتم پریشان‌تر از روزگار
گرفتار هندم ز جور فلک 

فتادم درین دام نقش کلک
چه سازم کزین دام بیرون روم 

مگر آن که زین ورطه مجنون روم
جنونم مگر سوی جانان برد 

زهندوستانم به ایران برد
الهی به اعزاز و اکرام تو 

به لطف و به قهر و به انعام تو
که عبدالنبی را به ایران رسان 

به درگاه شاه خراسان رسان

آن‌گاه که رشته‌ی منظم را به این‌جا می‌رساند، خروشی در داعش پدید می‌آید:

که ای آرزومند ایران‌زمین 

ز هجر وطن چند باشی حزین
ترا هست اگر میل گشت وطن 

برو بر در خان لشکرشکن
ز امداد آن خان والامقام 

به ایران روی خوشدل و دوستکام (۲۱)

از شعرایی که به تفصیل شیدایی خود به ایران را تصویر کرده و رفاه هند را همچون سرابی خوانده‌اند، اشراف خراسانی است که در زمان همایون پادشاه به هند رفته و لقب میرمنشی گرفته و در سال ۹۶۸ق. از جلال‌الدین اکبر خطاب «اشرف‌خانی» یافته است. (۲۲) وی احساسات و عواطف خود را به خوبی در ابیات زیر بیان کرده است:

در ایران نیست جز هند آرزو، بی‌روزگاران را 

تمام روز باشد حسرت شب، روزه‌داران را
مرا خود پای رفتن نیست از ایران، مگر اشرف

برَد همچون حنایم جانب هندوستان دستی
اشرف از کشور ایران نکنی دل، که نهال 

چون زجا کنده شد، ار نشو و نما می‌افتند
مفلسی کرد ز زندان وطن آزادم

پایم از پیش به در رفت و به هند افتادم
هر که از ایران به هند آید تصور می‌کند 

این که چون کوکب به شب، در هند زر پاشیده است
گر به صد زحمت من از هندوستان آیم برون 

خود بگو از عهده‌ی ایران چسان آیم برون؟
درین غربت شدم غمگین و غمخواری نمی‌آید 

به سر وقتم ز یاران وطن یاری نمی‌آید
به خاک هند چه سنجی دیار ایران را؟ 

به خاک تیره برابر مکن گلستان را
گشتیم گرمسیری عشق شکرلبان 

ما را دگر ز هند به ایران که می‌برد؟
با ملک هند، نسبت ایران چه می‌کند؟ 

چون اعتبار اصل نباشد سواد را
آن چنان گشته‌ام آزرده ز غربت، که مگر 

چون حنا بسته ز هندم به صفاهان ببرند

تجلی شیرازی یکی دیگر از شعرا و علمای این عصر است که پس از تلمذ در اصفهان، «اراده‌ی هندوستان نموده در آن جا به تعلیم … ولد ابراهیم‌خان مشغول بود، مشارالیه و سایر امرا کمال مهربانی به او داشتند، باز شوق ایران و مؤانست دوستان باعث شده به اصفهان مراجعت کرد». وی در باب حب وطن این دو بیت را سروده است:

به غربت اندر اگر سیم و زر فراوان است 

هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به
اگرچه نرگسدان‌ها ز سیم و زر سازند

برای نرگس هم خاک نرگسستان به (۲۳)

خالصی اصفهانی شاعر دیگری است که «در دکن به دیوانی صوبه‌ی عظیم‌آباد پتنه و خطاب امتیازخان امتیاز یافت و ثروت عظیمی به هم رسانید و عازم ایران شد». وی این ابیات را در عشق به ایران سروده است:

همچو آن موی سیاهی کو سفید آخر شود 

آخر از هندوستان خود را به ایران می‌کشم
مانند نگین، آمدن هند ز ایران 

خوبست اگر نقش نگینی بنشنید
قطره‌ی ابر چو خالص به زمین آمد گفت 

خاک بر فرق کسی کز وطن آید بیرون (۲۴)

شاعر دیگری که عشق به ایران را تصویر کرده روح‌الامین شهرستانی است که نخستین شرح حال او را جهانگیر پادشاه به قلم آورده است. وی که منصب میرجمله یا وزارت یافته بود به وطن خود بازگشت، اما دوباره به هند آمد. وی تعصب خاصی به ایران داشت. نصرآبادی می‌گوید: «بنا بر تعصب هرگاه حرفی در باب ایران در مجلسی می‌گذشت، جواب‌های درشت می‌گفت: مشهور است که وقتی پادشاه [جهانگیر] می‌فرمود که هرگاه ایران را بگیرم، اصفهان را اقطاع تو می‌دهم. او در جواب گفته که مگر ما را قزلباش به عنوان اسیری به ایران برد». (۲۵)
یکی دیگر از شعرای ایرانی در هند سامری تبریزی بود که به تجارت اشتغال داشت و از شعرای دربار اکبری بود. وی که «مدت‌ها در آن بلاد مربع‌نشین مسند عزت بود، اخرالامر هوای دلگشای خطه‌ی ایران بهشت‌نشان به خاطرش رسیده به رخصت عبدالله قطب‌شاه در سنه‎ی [۱۸۰۵] وارد بلده‌ی طیبه‌ی اصفهان گردید». (۲۶)
سلیم تهرانی که از راه شیراز عازم هند شد، درباره‌ی ایران این ابیات را سروده است:

کی ز حُسن سَبز در ایران توان شد کامیاب؟

هرکه را طاووس باید، رنج هندوستان کشد
ز هند هر که سفر می‌کند سلیم بگوی 

سلام ما برساند دیار ایران را
از غریبی دولتی باشد اگر سوی وطن 

بار دیگر همچو عمر رفته بتوان بازگشت
بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم

برنمی‌تابد دماغم سنبل ریحان هند
ز شوق گلشن ایران به هند در قفسم 

اجازتم ده و شبگیر را تماشا کن (۲۷)

قُدسی مشهدی که از شعرای مشهور خراسان بود و به خزانه‌داری آستان قدس رضوی اشتغال داشت، در ۵۰ سالگی با «دودلی» عازم دیار هند می‌شود و احساس خود را چنین بیان می‌کند:

چون نانِ جوی هست درایرانِ قناعت 

عزم سفر هند طمع، مایه‌ی عارست

سپس سفر خود را توجیه می‌کند:

گر نیاساید کسی در سایه‌ی ایران چه عیب؟ 

سایه‌ی گردون نیفتد از بلندی بر زمین
خیز قدسی بیش از این در قید این کشور مباش

مدتی بودی گرفتار وطن، دیگر مباش

آن‌گاه خود را از این گفته سرزنش می‌کند و مهاجرت را به قسمت منسوب می‌دارد:

پیش من خاک وطن خوش‌تر ز خوان غربتست 

لیک با قسمت کسی را نیست یارای جدال

سپس می‌اندیشد که از کجا در هند اوضاعش بهتر شود؟

من که در ایران نمی‌آیم به کار هیچ‌کس

با چه استعداد سوی هند از ایران می‌روم؟

اما دست از امید نمی‌شوید و می‌گوید:

سبزه‌ی نامهربانی جای دیگر تازه نیست

این گیا را خرّمی در خاک ایران است و بس (۲۸)

از شعرای دیگری که در هند به یاد ایران شعر سروده‌اند، کلیم همدانی، ملک‌الشعرای دربار شاه جهان از مشاهیر شعرای قرن یازدهم است. وی دو بار به هند سفر کرد اما پس از چندی «او را یاد وطن دامنگیر شد» تا در سال ۱۰۲۸ ق. به ایران بازگشت. او این ابیات را سروده است:

چمن را غنچه‌ی نشکفته بسیار است، می‌ترسم 

که در گلزار ایران هم نبینم شادمان دل را
اسیر هندم و زین رفتن بی‌جا پشیمانم 

کجا خواهد رساندن پرفشانی مرغ بسمل را
به ایران می‌رود نالان کلیم از شوق همراهان 

به پای دیگران همچون جرس طی کرده منزل را
نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده 

عجب گر زنده‌رود اکنون تواند ز اصفهان رفتن
نه تاراج خزانی بود و نه آسیب خار این‌جا 

بجز آوارگی باعث چه بود از آشیان رفتن (۲۹)

صلایی اسفراینی نیز از شعرایی است که عطای هند را به لقایش می‌بخشد و آرزوی بازگشت به ایران می‌کند:

عطای هند و لقایش به یکدگر هشتم 

خدا نصیب کند سیر کشور ایران

آن‌چه در این بیت اهمیت دارد، گذشته از آرزوی دیدار ایران، استفاده از واژه‌ی «کشور ایران» است که گاه‌گاه در آثار این عصر دیده می‌شود.
مولانا صوفی مازندرانی از شعرای بنام نیمه‌ی اول قرن یازدهم که به دربار اکبرشاه راه یافت، از نوادر قطب‌های صوفی بود که اشتیاق ایران در دل داشت:

جانی دارم به سوی یاران مشتاق 

چونان که بود کشته به باران مشتاق
زان‌گونه که دوزخیست مشتاق بهشت 

در هند نشسته‌ام به ایران مشتاق (۳۰)

از دیگر شعرایی که در هند به درد غربت گرفتار آمده‌اند، مخفی خراسانی است که در دربار جهانگیر پادشاه از مقربان بوده و ابیاتی درباره‌ی وطن و درد غربت دارد:

ای دیده سرشکی که بیاد وطن امشب

خواهم که زنم چاک، گریبان به تن امشب
مخفیا چند به دل حسرت دیدار وطن؟ 

عن قریبست که در خاک فنایت وطن است

مخفی خراسانی در ستایش طالب آملی نیز از ایران یاد می‌کند:

تا طلبکار سخن شد نکته‌سنج معرفت

همچو طالب، طالبی از خاک ایران برنخواست (۳۱)
مسیح کاشانی متخلص به مسیح و معروف به حکیم رکنا «از استادان سخن در زمان خود بوده و پیش از مهاجرت به هند نزد شاه عباس اول کمال تقرب داشته است». (۳۲) حکیم رکنا احساساتش را این‌طور بیان می‌کند:

به ملک هند من آن طوطی شکسته پرم 

که نیست قوت پرواز کشور دگرم
چو من به خاک سیه درنشسته باد، کسی 

که شد ز گلشن ایران به هند راهبرم (۳۳)

اوجی نظری در منقبت حکیم رکنا هنگامی که از هند به زیارت حرمین شریفین رفت و به «ایران دیار» بازگشت می‌گوید:

میان هم‌نفسان خواستم مسیحا را 

هزار شکر که دیدم حکیم رکنا را
سفینه‌ی سخن از ورطه برکنار آمد 

گذر به ساحل ایران فتاد دریا را (۳۴)

از جمله شاعرانی که با سوزوگداز از ایران سخن می‌گوید، نوعی خبوشانی است که در غزلی سوزناک می‌گوید:

اشکم به خاک شویی ایران که می‌برد؟ 

از هند تخم گل به خراسان که می‌برد؟
خون در رگم گره شده، این درآبدار 

از قعر دل به ساحل مژگان که می‌برد؟
در عرش‌سای ناصیه‌ی شوق، سجده را 

بر آستان شاه خراسان که می‌برد؟ (۳۵)

بررسی احساس حب وطن و تعمیم آن به ایران را میان شاعران ایرانی در هند با نگاهی به اشعار صائب تبریزی، از بزرگ‌ترین شعرای عهد صفوی، که در تبریز به دنیا آمده و در اصفهان پرورش یافته (۳۶) و به هند سفر کرده و سرانجام به مصداق «حب الوطن» به ایران و اصفهان برگشته است، به پایان می‌بریم. ولی قلی‌بیگ شاملوی هروی در قصص خاقانی می‌گوید: «به حسب گردش آسمانی در اوایل حال به بلاد هندوستان افتاده به خطاب مستعد خانی … آراسته بود و از آن‌جا در سنه‌ی ۱۰۴۲ به موجب کلام حب‌الوطن من الایمان عازم دیار بهشت‌نشان ایران شده». (۳۷)
احساسات و عواطف صائب نسبت به هند و ایران و اصفهان از ظرافت خاصی برخوردار است و به بیانی سیال در نوسان است. با آن که در شعر صائب اشاره‌های فراوان به هند و اصفهان هست و در مقام مقایسه به طور مکرر از هند بدگویی می‌کند و از اصفهان ستایش، اما در چندین مورد به ایران نیز می‌پردازد. صائب شاید یگانه شاعر این دوران باشد که آگاه‌شدن از عشق به اصفهان و ایران را نتیجه‌ی سفر هند می‌داند:

حکمت این بود در این سیر و سفر صائب را 

که به جان تشنه‌ی دیدار صفاهان گردد
بنگر چه رغبت است به ساحل غریق را 

صائب عیار شوق من و اصفهان مپرس
چو حلقه بر در دل، شوق اصفهان بزند 

سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند
چه نعمتیست که صائب ز هند برگردد 

سراسری دو به بازار اصفهان بزند
چون موج می‌پرد دلم از بهره زنده‌رود 

آبی نمی‌خورد دلم از بر شکال هند
ای خاک سرمه‌خیز به فریاد من برس 

شد سرمه استخوان من از خاکمال هند
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من 

دل بر سواد هند جگرخوار بسته‌ام
ای زمین هند، آیین برومندی ببند 

کز صفاهان دیده‌ای چون زنده‌رو آورده‌ایم
خوش آن روزی که منزل در سواد اصفهان سازم

ز وصف زنده‌رودش خامه را رطب لسان سازم

با این همه، با آن که در بدگویی از هند غالباً اغراق می‌کند و برای نمونه می‌گوید:

زاده‌ی هند جگرخوار چه خواهد بودن؟ 

شب بخت سیه آن به که سترون باشد

صائب از خوبی‌های هند نیز غافل نمی‌ماند و مزایای آن را نسبت به ایران و اصفهان از نظر دور نمی‌دارد. چنان‌که می‌گوید:

پیش ازین هرچند شهرت داشت در ملک عراق

سیر ملک هند، صائب را بلندآوازه کرد
هند را چون نستایم؟ که در این خاک سیاه 

شعله‌ی شهرت من جامه‌ی رعنایی یافت
کدام دل که نشد صید این سیه چشمان؟ 

فغان ز هند و غزالان شیراندامش
پوشیده چشم می‌گذرد از در بهشت 

صائب فتاده است به فکر دیار خویش
با دل پرخون برون ز آن زلف شبگون آمدن 

هست با دست تهی از هند بیرون آمدن
در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟

کنون که نبض‌شناس سخن شفایی نیست
از صفاهان چون برآید، جوهرش ظاهر شود 

هست همچون مغز صائب در صفاهان زیرپوست
صائب پروبالی بگشا موسم هندست 

دل را به تماشای صفاهان نتوان بست

در این میان صائب از ایران نیز غافل نمی‌ماند و انگیزه‌ی سفر هند را آزردگی از وضع ایران می‌داند، اما بلافاصله می‌گوید که به تلافی این ناشکری، گردون او را به فراموشخانه‌ی هند رها می‌کند:

داشتم شکوه ز ایران، به تلافی گردون 

در فرامشکده‌ی هند رها کرد مرا

ظاهراً یکی از گلایه‌های صائب آن است که محیط هند به اندازه‌ی ایران برای درک و حظّ از سبک او آماده نیست و بهتر است که اشعارش را به ایران بفرستد:

چون به هندوستان گوارا نیست صائب طرز تو 

به که بفرستی به ایران نسخه‌ی اشعار را

شکوه‌ی دیگر صائب از هند ظاهراً آن است که چون شاعران ایرانی دربار هند زینت‌المجالس پادشاهان و امیران مغول‌اند و دائماً به منزله‌ی یک ایرانی باید به آنان کرنش کنند، احساس گناه می‌کند:

به زمین سیه هند که رفت از ایران 

که به هر کرنش و تسلیم به سردست نزد؟

به همین دلایل است که صائب ایران را بر هند ترجیح می‌دهد و در مقایسه هند را همچون دنیای غدار و ایران را همچون آخرت تصویر می‌کند:

صائب از سوختگی گر به سرت دودی هست 

مشت خاک سیه هند به ایران ندهی
هند چون دنیای غدّارست و ایران آخرت 

هرکه نفرستد به عقبی مال دنیا غافل است (۳۸)
البته در نتیجه‌گیری از این نمونه‌ها و فراوانی کاربرد «ایران» در ابیات یادشده نباید راه اغراق پیمود، چرا که از میان ۷۵۰ شاعری که جلای وطن کرده و به هند رفته‌اند، تنها در حدود ۲۰ تن از آنان واله و شیدای ایران بوده‎اند و از «عواطف و احساسات وطنی»، دیگران، که از اشعارشان می‌توان بدان دست یافت، نه تنها اثری دیده نمی‌شود، بلکه در مواردی جلای وطن را به مصداق حکمت سعدی که می‌گوید:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح

نتوان مرد به سختی که من این‌جا زادم

بر «حب وطن» رجحان نهاده‌اند. در این جا ذکر این نکته هم بی‌مناسبت نیست که اساساً در فلسفه‌ی اخلاق ایرانی گاهی به مواردی برمی‌خوریم که سخن سعدی را تأیید می‌کنند. از جمله نصیحتی است که قابوس بن وشمگیر زیاری در قابوس‌نامه به دست می‌دهد:
هرگز آرزوی خانه مکن و زاد و بود مطلب؛ هم آن جا که نظام کار خویش بینی مقام کن، زاد و بود آن جای را شناس که ترا نیکویی بود هر چند که گفته‌اند: حکمت «الوطن الام الثانیه». اما تو بدان مشغول مباش، رونق کار خویش بین که نیز گفته‌اند: نیک‌بختان را نیکی خویش آرزو کند و بدبختان را زاد و بود. (۳۹)
اما آن‌چه در گفته‌ی قابوس بن وشمگیر بسیار اهمیت دارد آن است که مفهوم وطن، شاید برای نخستین بار، به عنوان «مادر دوم» به کار می‌رود، که مفهوم مدرن «مادر وطن»، را، بدون آن که به «کشور ایران» اطلاق شود، به ذهن می‌آورد.
از جمله کسانی که به نصایح سعدی و قابوس‌بن وشمگیر عمل کرده‌اند طالب آملی، از شعرای توانای عصر صفوی است، که به هند مهاجرت کرد و با مرارت بسیار به دربار جهانگیر پادشاه راه یافت و از خوان نعمت او لبریز و حلقه به گوش بارگاه او شد و همچون سران دربار و دیوان او گوشواره به گوش کرد. در غزلی در مدح جهانگیر پادشاه می‌گوید:

به شکر آن که شدم بنده‌ی تو، نیست دمی 

که گوش می‌نکند سجده گوشوار مرا

با همین احساس است که طالب آملی در مقایسه‌ی ایران و هند می‌گوید:

هندو نبرد به تحفه کس جانب هند 

بخت سیه خویش به ایران بگذار
طالب از گلشن ایران چو هوایی گردید 

به دو برهم زدن بال به توران افتاد
طالب این نشئه‌ی فیضی که به هندوستان یافت 

شرم بادش که اگر یاد زایران آرد (۴۰)

اما باید توجه داشت که همین اشاره‌ها، خواه در فراغ ایران و عشق به آن و خواه در جهت سرزنش آن باشند، از پیدایش نوعی تلقی تازه از ایران که تا حدی به تصور وطن در عصر جدید شباهت دارد حکایت می‌کنند؛ به این معنی که «عشق به ایران» را بر عشق به زادگاه (شیراز یا اصفهان) افزودند، اما هنوز «فداکاری و شهادت در راه ایران» را دربر نداشته‌اند؛ این‌ها مفاهیمی بودند که برای نخستین بار در عصر جدید پدید آمدند.
بنابراین، در عصر صفوی به سبب رفت و آمد بین ایران و سرزمین‌های همسایه، به خصوص ایالت هند، و مهاجرت گروه کثیری از شعرا و اهل قلم به آن دیار، مفهوم وطن برای نخستین بار از «زاد و بود فرد» به کشور ایران تعمیم پیدا کرد و به منزله‌ی مفهوم چهارم بر مفاهیم سه‌گانه‌ی «تلقی قدما از وطن» افزون شد و راه را برای تحول مفهوم جدید وطن، که در قرن نوزدهم میلادی به ایران راه یافت، و ما آن را مفهوم پنجم از وطن می‌نامیم، فراهم آورد.

پی‌نوشت‌ها

۱٫ برای بررسی تاریخ‌نگاری ایلخانی- تیموری و مقایسه‌ی آن با تاریخ‌نگاری صفوی، بنگرید به:
Soleh A. Quinn, Historical Writing during the Reign of Shah Abbas, Ideology, limitation and legitimacy in Safavid Chronicles (Salt Lake City: University of Utah Press, 2000), pp. 28, 49-50, 52.
۲٫ غیاث‌الدین میرخواند، حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر (تهران: انتشارات خیام، ۱۳۶۲).
۳٫ عالم‌آرای شاه اسماعیل، با مقدمه و تصحیح و تعلیق اصغر منتظر صاحب (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹).
۴٫ عالم‌آرای شاه طهماسب، به کوشش ایرج افشار (تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۰).
۵٫ حسین بن ملک غیاث‌الدین محمدبن شاه محمود سیستانی، احیاء الملوک: شامل تاریخ سیستان از ادوار باستانی تا سال هزار و بیست و هشت هجری قمری، به اهتمام دکتر منوچهر ستوده (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴)، ص ۳۶۳٫
۶٫ محمد مفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار (تهران: کتابفروشی اسدی، ۱۳۴۰).
۷٫ محمد مفید مستوفی بافقی، مختصر مفید در احوال بلاد ولایت ایران، به کوشش سیف‌الدین نجم‌آبادی (ویسبادن: لودویگ رایشرت، ۱۹۸۹م./ ۱۳۶۸ش.).
۸٫ ملاعبدالنبی فخرالزمان قزوین، تذکره میخانه، با تصحیح و تنقیح و تکمیل تراجم به اهتمام احمد گلچین معانی، (تهران: شرکت نسبی اقبال و شرکا، ۱۳۴۰).
۹٫ احمد گلچین معانی، کاروان هند، ۲ جلد (مشهد: آستان قدس رضوی، مؤسسه‌ی چاپ و انتشارات، ۱۳۶۹).
۱۰٫ اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالم‌آرای عباسی، ص ۱۵۵، ۱۸۷، ۲۲۰، ۲۷۲، ۸۸۳، ۹۹۳٫
۱۱٫ محمدیوسف واله اصفهانی قزوینی، خلدبرین: (تاریخ تیموریان و ترکمانان)، به کوشش میرهاشم محدث (تهران: میراث مکتوب، ۱۳۷۹)، ص ۴۲۵، ۴۳۲، ۶۴۰، ۷۰۹٫
۱۲٫ محمد مفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، ج۳، ص ۱۵۵، ۴۰۹، ۴۵۳، ۴۵۴٫
۱۳٫ مصلح‌الدین سعدی شیرازی، کلیات سعدی، بر اساس تصحیح و طبع شادوران محمدعلی فروغی، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی (تهران: انتشارات دوستان، ۱۳۸۳)، ص ۴۹۶٫
۱۴٫ محمدرضا شفیعی کدکنی، «تلقی قدما از وطن»، الفبا، شماره‌ی ۲ دوره‌ی اول (۱۳۵۲)، ص ۱۲٫
۱۵٫ همان، ص ۲۴٫
۱۶٫ اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالم‌آرای عباسی، ص ۸۸۳٫
۱۷٫ محمدمفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، ص ۴۷۵٫
۱۸٫ همان، ص ۸۰۴٫
۱۹٫ اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، (تهران: امیرکبیر، ۱۳۳۴)، ص ۱۷۸٫
۲۰٫ ملاعبدالنبی فخرالزمان قزوینی، تذکره میخانه، ص ۳۳۶-۳۳۷، ۳۴۱٫
۲۱٫ همان، ص ۷۷۸، ۷۸۱٫
۲۲٫ احمد گلچین معانی، کاروان هند، ص ۶۰، ۷۱-۷۲٫
۲۳٫ همان، ص ۲۰۰- ۲۰۱٫
۲۴٫ همان، ص ۳۷۰٫
۲۵٫ همان، ص ۴۷۵٫
۲۶٫ همان، ص ۵۲۸، ۵۳۱٫
۲۷٫ همان، ص ۵۶۶، ۵۷۷، ۵۸۰ و ۵۸۱٫
۲۸٫ همان، ص ۱۱۰۵-۱۱۰۶٫
۲۹٫ همان، ص ۱۱۷۵، ۱۱۸۰٫
۳۰٫ همان، ص ۱۲۴۲٫
۳۱٫ همان، ص ۱۲۶۶- ۱۲۶۷٫
۳۲٫ همان، ص ۱۲۹۳٫
۳۳٫ همان، ص ۱۳۰۱٫
۳۴٫ تذکره میخانه، ص ۵۰۹٫
۳۵٫ همان، ص ۱۴۸۳٫
۳۶٫ بررسی سرگذشت صائب نشان می‌دهد که در واقع مفهوم حب‌الوطن در اصل به محلی دلالت دارد که انسان در آن پرورش یافته، نه این که الزاماً در آن زاده شده باشد. اما از آن جا که در پیش از عصر جدید تقریباً تمام مردم در همان محلی که زاده می‌شدند پرورش نیز می‌یافتند، بنابراین منظور از زادگاه جایی است که فرد در آن به اصطلاح «بزرگ شده باشد».
۳۷٫ به نقل از همان، ص ۷۰۱٫
۳۸٫ همان، ص ۷۱۰- ۷۱۲٫
۳۹٫ قابوس‌نامه، ص ۶۲- ۶۳٫
۴۰٫ احمد گلچین معانی، پیشین، ص ۷۶۰، ۷۸۰٫

به نقل از: کتاب هویّت ایرانی(از دوران باستان تا پایان پهلوی)،احمداشرف و…، ترجمۀ حمید احمدی،نشر نی،چاپ اول،تهران 1395

 

بیداری ها و بیقراری ها(۲۲):علی میرفطروس

می 4th, 2017
اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده ها و دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام و آرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت و سرنوشت مارا  رقم می زنَد.

این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِ زمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

              حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

                                                      محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

بر صخره هاى ساكتِ«ليلا كوه»

16مرداد1371=7 اوت 1992

عجیب به یادِ«لیلاکوه» هستم؛کوهی در کنارِ شهرلنگرود،دربستری ازباغ های چای و همراه با آبشاری زیبا که میعادگاه عاشقان و آزادگان بود.

لیلاکوه

 

 

 

 

 

 

 

آبشار

 

 

 

 

 

«لیلاکوه»برای مردمِ منطقه از نوعی تقدّس برخوردار است،هم ازاین روست که دربارهء آن،شعرها و قصّه های فراوانی نقل می شودکه برخی ازآنها در چکامهء بلندِ«لِیله کو»(لیلاکوه)اثرِشاعربزرگ و مردمیِ سرزمین ما،«محمودپایندهء لنگرودی»به ثبت رسیده است،هم این«محمودپایندهء لنگرودی»بودکه درآرزوی بازگشتِ عشقی پُرشور گفته بود:

روزی که برگردی وُ دیگربرنگردی

روزی که بازآئی وُ جاویدان بمانی

روزی که گُل های لبانت بشکفدباز

تاگرم وُ گیراتر  سرودم را بخوانی

بهرحال،منظومهء به غایت زیبای«لیله کوه»ازنظرشیوائی،استواری و فخامت کلام،همسنگِ«حیدربابا»ی استادشهریار است و درمیان مردم ما ازمحبوبیّت و معروفیّت خاصی برخوردار است.

[…]این روزها که بقول حافظ:«همچو چشمِ صُراحی،زمانه خونریز است»،به یادِشعرِ کوتاهِ «لیلاکوه»می افتم که سال هاپیش در مجموعهء«آوازهای تبعیدی»منتشرشده است و حالا،دلم می خواهدکه آن را درپایانِ احتمالیِ این دفتر-که «زندگی»نامیده می شود-بنویسم: 

بر صخره هاى ساكتِ «ليلا كوه»

روزى اگر شقايق سرخى روئيد

قلب من است

قلب جوان من

اين عاشقِ هميشهء تبعيدى

اين دربدر

         پريشان

                        خونين

بر صخره هاى ساكتِ«ليلا كوه»…

***

ای بسا آرزو که خاک شده 

20اردیبهشت 1372=10می1993

عمیقاً احساسِ تنهائی و تردید می کنم و ازخودم می پرسم:

-«درشرایط نانجیبِ غُربت و تبعید آیا درست است که تو گاهی تا15ساعتِ شبانه روز درکتابخانه های مختلف اینجا به زیر و روکردن کتاب های نمور و کهنه و کهن مشغول باشی؟ آنهم درشرایطی که به قول شاملو:«غمِ نان اگر بگذارد»…هجوم شعرِ«فروغ» برذهن و زبانم مرا عمیقاً منفعل می کند:

-«من کارِخودراکردم

و بارِخود را بُردم

برای من حقوق تقاعد  کافی است

به من چه که باغچه دارد ازتنهائی می سوزد؟».

هرچه هست،گاهی حس می کنم که فرصت زیادی برای انجام کارها وکتاب هایم ندارم و بقول شاعر:

ای بسا آرزو که خاک شده! 

  غزلی از: قیصر امین پور

می 3rd, 2017

 

قیصر2

خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری

شوقِ پرواز مجازی؛ بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را؛ روز و شب تکرارکردن

خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین؛آسمان های اجاری

با نگاهی سرشکسته؛ چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده؛ میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی؛ پارک های این حوالی

پرسه های بی خیالی؛ نیمکت های خُماری

رونوشتِ روزها را؛ روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد بُرد،باری

روی میزِ خالی من؛ صفحه ی باز حوادث

در ستونِ تسلیت ها؛ نامی از ما یادگاری

 

 

ایران باستان،شاهنامه و هویّت ایرانی(2)،استادمرتضی ثاقب فر

می 3rd, 2017

%d8%ab%d8%a7%d9%82%d8%a8

آیا ناسیونالیسم ایرانی و کوشش برای شناخت هویت ملی در دورهء معاصر صرفاً عکس‌المعلی در برابر نفوذ استعمار بوده یا واکنشی در برابر مسائل داخلی یا هر دو؟

هر دو. با آنکه دقیقاً نمی‌دانم منظور شما از «مسائل داخلی» چیست اما روی هم رفته در دورهء معاصر ایدئولوژی‌های ضد ملی‌گرایی در ایران پدید آمده‌اند. اگر انقلاب اسلامی را کنار بگذاریم که خود بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد، اکثر این ایدئولوژی‌ها به هر شکل متأثر از نفوذ استعمار یا نفوذ فرهنگ غرب بوده‌اند. چه غرب‌زدگانی که به جهان وطنی روی آورده و می‌خواستند ایرانی سراپا براساس الگوی غرب بسازند و چه کمونیست‌هایی که ملی‌گرایی را یک پدیدهء بورژوایی دانسته و در آرزوی تحقق حکومت جهانی پرولتاریایی بوده‌اند. هر دوی اینها ناچار ابزار دست سلطه‌جویی بیگانگان شده‌اند. چه دسته نخست که اکثراً مجریان حلقه به گوش سیاست‌های استعماری شدند چه دسته دوم دانسته یا ندانسته به خدمت سیاسی شوروی درآمدند.

در هر حال ناسیونالیسم ایرانی در دورهء معاصر –مانند دوره‌های گذشتهء تاریخ ایران- واکنشی بوده است در برابر هجوم بیگانه و عوامل داخلی آن. همانطور که حماسه‌سرایی و ملی‌گرایی پس از حملهء اسکندر (کتاب یادگار زریران، بخش بزرگی از داستان‌های گیو و گودرز و بیژن و حتی شخصیت رستم و نیز قیام پارت‌ها) و پس از حملهء اعراب واکنشی بوده است در برابر تهاجم نظامی-سیاسی-فرهنگی بیگانه. در دورهء معاصر نیز چه به صورت سیاسی (در زمان امیرکبیر – نهضت جنگل – نهضت تنگستان – نهضت ملی شدن صنعت نفت) و چه به صورت فرهنگی (از دورهء رضاشاه تاکنون) در درجهء نخست معلول هجوم استعمار و از این رو واکنشی بوده است در برابر هم غرب‌زدگان راست و چپ و هم عرب‌زدگان.

 

عناصر تشکیل‌دهندهء هویت ملی ایرانی را چه می‌دانید؟

عناصر تشکیل‌دهندهء هویت ملی ایران، متعدداند، اما سه رکن یا سه عنصر اصلی و بنیاد را می‌توان در شکل‌گیری فرهنگ و هویت ملی ایران تشخیص داد که عبارتند از: 1- فرهنگ ملی باستانی ایران 2- فرهنگ اسلامی 3- فرهنگ غربی و معاصر. هویت کنونی جامعه ایران و هر فرد ایرانی از هر سه این فرهنگها به شدت تأثیر پذیرفته است. کاری که روشنفکران و پژوهندگان کنونی ایرانی باید انجام بدهند آن است که در فضایی آزاد و فارغ از هرگونه کار سیاسی به پژوهش عمیق در هر یک از سه عنصر بپردازند. جنبه‌های مثبت و منفی هر یک را بی‌طرفانه و عالمانه بشناسند و به جامعه ایران معرفی کنند تا جامعه بتواند دست به گزینش درست بزند: جنبه‌های منفی ناسازگار با شرایط امروز و کهنه شده و منسوخ را کنار بگذارد وبه تقویت و تبلیغ جنبه‌های مثبت و ضروری و سازگار با شرایط کنونی زندگی امروزی بپردازد. تکیه افراطی بر هر یک از این سه عنصر بدون جدا کردن جنبه‌های نیک و بد آن – به خصوص از جانب نیروهای حاکم بر جامعه و دولت‌ها به ضد خود عمل خواهد کرد، یعنی آن عصنر را تضعیف می‌کند و از چشم مردم می‌اندازد و به اعتبار آن در جامعه آسیب می‌رساند. همان طور که حمله افراطی و غرض‌ورزانه به هر یک از این عناصر نیز به عکس باعث تقویت آن می‌شود و آن را در نظر مردم عزیز می‌کند. فقط نقد و سنجش بی‌طرفانه هر یک از این عناصر و بررسی جایگاه درست و سزاوار آنها در هویت ملی می‌تواند وضعیت متعادلی پدید آورد و به رشد و تعالی فرهنگی و شکل‌گیری درست هویت ملی بینجامد.

 

دین چه قبل و چه بعد از اسلام چه نقشی در تعیین هویّت ایرانی داشته است؟

اعتقادات و باورهای هر کس و به طور کلی جهان‌بینی او بخش اصلی هویتش را تشکیل می‌دهد. در جامعه نیز چنین است. دین به عنوان دستگاه منسجم اعتقادی به جهان‌بینی و به زبان اروپایی «ایدئولوژی» جامعه که نه تنها رابطه انسان با خدا را تعیین می‌کند بلکه با تعریف چیستی و کیستی خداوند چگونه و چرایی آفرینش هدف زندگانی این جهان فرجام‌شناسی انسان و نظایر آن تعیین‌کننده نظامی سیاسی و نظام اخلاقی فردی و اجتماعی است، و بنابراین مهمترین نقش را در تعیین هویت ایرانی از طریق تعیین نظام حکومتی و سیاسی آن داشته است. از آنجا که من برخلاف مارکسیستها اندیشه را منطقاً مقدم بر ماده می‌دانم، ضمن پذیرش تأثیر فراوان عامل اقتصادی بر شکل و ماهیت نظام سیاسی آن را به عنوان عامل درجه دوم تلقی می‌کنم و عامل درجه اول و تعیین‌کننده را «ایدئولوژی» جامعه می‌دانم که در گذشته به صورت دین تجلی کرده است. بنابراین مانند هگل عقیده دارم که در گذشته این «دین» بوده است که چیستی و کیستی و سرشت هر دولت را تعیین می‌کرده است همان گونه که حتی امروز نیز هر دولتی براساس ایدئولوژی ویژه‌ای شکل می‌گیرد.

در جهان باستان، به جز بعضی دولت-شهرهای پراکنده یونان و به‌ویژه آتن و نیز جمهوری رم که به شکل دموکراسی بسیار ابتدایی و ناقص اداره می‌شدند و هر دو نیز عمر بسیار کوتاهی داشتند، در سراسر جهان هر کجا حکومتی شکل می‌گرفت به صورت نظام پادشاهی بود. اما آیا همهء این پادشاهی‌ها ماهیت و سرشتی یکسان داشتند؟ به هیچ وجه! همان‌طور که مثلاً جمهوری‌های مادام‌العمر امروزیِ کشورهای عقب‌مانده هیچ شباهتی -از لحاظ سرشت و ماهیت- با جمهوری‌های پیشرفته اروپایی ندارند و از هر سلطنت استبدادی نیز مستبدتر هستند در آن روزگار نیز میان پادشاهی در ایران با سایر حکومت‌های پادشاهی جهان شباهتی وجود نداشت. در واقع سرشت این پادشاهی را دین‌های حاکم بر جامعه آنها و تصویری که از خداوند و چگونگی فرمانروایی او بر جهان داشتند تعیین می‌کرد، در واقع، ماهیت سلطنت آرمانی خداوند بر جهان،الگوی سلطنت زمینی انسانها بود. چنان که ما در کتاب اوستا مینوی،«شهریور» یا «خشثره وئیریه» را داریم که یکی از امشاسپندان یا مفاهیم و مینوهای والا و مقدّس اهورامزدا است و معنای آن سلطنت ایزدی خداوند است.

اوستا خداوند را زورگویی خودکامه نمی‌داند،بلکه دوست و یاور انسانها می‌شناسد و اساساً هدف از آفرینش انسان یاوری او به خداوند برای غلبه بر اهریمن بوده است.بنابراین قدرت مطلقه خداوند بالفعل نیست بلکه بالقوه است و با همکاری انسان این قوه به فعل تبدیل می‌شود. پس چون فرمانروایی خداوند همراه با دوستی با انسان و دادگرانه و پدرسالارانه است در ادبیات سیاسی کهن ایران نیز (مانند پندنامه‌های زمان ساسانیان شاهنامه فردوسی و اکثر اشعار فارسی) پیوسته بر دادگری شاه تأکید شده است. آملی کورت یکی از پژوهندگان تاریخ خاورمیانه در کتاب هخامنشیان (به ترجمه خود من) می‌نویسد:«شاه،شهریاری با قدرت مطلقه بود که همه می‌بایست تابع قدرت و قانون او باشند،اما این بدان معنا نیست که او قدرت خود را به نحوی مستبدانه اعمال می‌کرد.او در مقام نگاهبان آفریده‌های اهورامزدا و به یاری او بر زمین فرمان می‌راند و ملزم به رعایت حدود و قوانین اخلاقی-سیاسی خداوندی بود. در جای دیگری می‌افزایند که پادشاهی در ایران بیشتر جنبه «پدرسالاری» داشت. درست به همین دلیل بود که بیشتر شاهان باستانی ایرانی (و در رأس آنها کوروش) حکومتی دادگرانه داشتند و حتی با دشمنان خود با مدارای فراوان رفتار می‌کردند. بنا به اعتقاد ایرانیان چنان که در شاهنامه نیز آمده است، اگر شاهی بیدادگر و ستمگر می‌شد یا غرور و قدرت فراوان به فساد سیاسی او می‌انجامید،فرّه ایزدی از او می‌گسست و به دست نیروهای اهریمنی مغلوب می‌گشت. مثال بارز این گونه شاهان،جمشید است که فره ایزدی از او گسست و ضحّاک بر ایران حاکم شد و نیز کیخسرو است که با همه نیکی و نزدیکی به خداوند از ترس آنکه مبادا به سرنوشت جمشید و امثال او دچار شود و قدرت بی‌کرانه به فساد سیاسی او بینجامد از سلطنت کناره گرفت و در واقع نوعی خودکشی کرد. این سخن بدان معنا نیست که در ایران باستان شاهان مستبد یا ستمگر وجود نداشتند بلکه به معنای آن است که دین و فرهنگ عمومی جامعهّ آنها را نمی‌پذیرفت و طرد می‌کرد و از این رو، وجود آنها «قاعده» نبود بلکه «استثناء» بود. اما پس از اسلام هم تصوّر از سلطنت ایزدی خداوند دگرگون شد و هم با هجوم قبایل ترک و تاتار و مغول به ایران ماهیت سلطنت تغییر یافت.ایرانیان با آن که در مقام دبیری یا وزارت کوشیدند به خلفای بغداد یا سلاطین ترک و مغول آداب و شیوه کشورداری و دادگری بیاموزند،اما اکثر آنها چیز ی نیاموختند و از این رو پس از اسلام سلطنت استبدادی تبدیل به «قاعده» شد و شاهان دادگر ،بسیار «استثناء» بودند. ایرانیان کوشیدند درست‌ترین قرائت و تفسیر از اسلام را برگزینند و به این دلیل بزرگترین مفسران و محدثان اسلامی ایرانیان بودند و نیز به این دلیل اکثر ایرانیان به مذهب شیعه و نیز عرفان روی آوردند که می‌خواستند عشق به خدا را جایگزین ترس از خدا سازد. با این حال فکر انتقاد به نظام پادشاهی حتی به ذهن بزرگترین روشنفکران و دانشمندان سده‌های زرین فرهنگ ایران نیز نمی‌رسید.این نظام در طی قرون چنان کارآمدی و درستی خود را ثابت کرده بود که حتی تقریباً تمام عرفای ما به خود لقب سلطان و شاه می‌دادند و چه بسا مشابه آن دستگاه شاهی را نیز در پیرامون خود بر پای کردند. بنابراین تعجب‌آور نیست که می‌بینیم ایرانیان با آن که به ترجمه تمام آثار فلسفی و علمی مهم بزرگان یونان پرداختند ولی به نوشته‌های سیاسی آنها هیچ‌گونه توجهی نداشتند و تردیدی در برتری نظام پادشاهی بر نظام دموکراسی از نوع یونانی آن وجود نداشت. از این رو در آن روزگار اثری از ترجمه کتابهایی نظیر جمهوری افلاطون یا سیاست ارسطو نمی‌بینید. فقط با تغییرات شدید علمی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی در غرب و پیشرفت نظامهای مردم‌سالار در آن کشورها از یک سو و تباهی شدید جامعه قاجاری از سوی دیگر بود که در نخستین سالهای قرن بیستم میلادی ایرانیان را به فکر محدود کردن قدرت استبدادی شاه انداخت و نهضت مشروطه پدید آمد.

بدین ترتیب مشاهده می‌شود که دین و تصوری که از خداوند و خواسته ایزدی ارائه می‌کرد چه تأثیر ژرفی بر نوع حکومت و از این رو بر هویت ایرانی داشته است.

 

سهم خاورشناسان و اکتشافات اخیر باستان‌شناسی را در روشن کردن زوایای تاریک ایران باستان را چگونه می‌بینید؟

بدون تردید این سهم بسیار عظیم بوده است. مثلاً پیش از رمزگشایی از خط میخی و خواندن دقیق کتیبه‌های موجود در ایران توسط غربیان و سپس ترجمه نوشته‌های ایشان به زبان فارسی و نیز ترجمه کتابهای یونانیان باستان مانند هردوت، گزنفون، پلوتارک، استرابون و دیگران به فارسی ما خبری از دودمان هخامنشیان نداشتیم. و با این که در تورات به کوروش و سایر شاهان هخامنشی مکرر اشاره و از آنها تجلیل شده و کوروش تا حد مسیح بالا برده شده است، متأسفانه خود ما کمتر در این مورد پژوهش کرده بودیم و اغلب نیز (مانند دوره ساسانیان) کوروش را همان کیخسرو می‌پنداشتیم و همانند شاهنامه فردوسی و مآخذ آن با حذف یک دوره طولانی 700 ساله و به واقع چند هزار ساله، یکباره کیانیان را به ساسانیان پیوند می‌زدیم. بنابراین سهم خاورشناسان در شناخت تاریخ ایران بسیار بنیادی بوده و ما وامدار ایشان هستیم بدون آن که «خودآگاهی تاریخ و ملی» خود را مرهون ایشان باشیم زیرا این «خودآگاهی» همواره با شاهنامه در ما وجود داشت.

 

برخی ادعا می‌کنند که تاریخ ایران باستان صرفاً محصول نوشته‌های خاورشناسان است. شما با این گفته موافقید؟

حتی طرح این سؤال برای من شوخی بی‌معنایی است. اگر گفته می‌شد که بخشی از تاریخ ایران باستان توسط پژوهندگان غربی روشن شده است تا حدی درست بود و اگر افزوده می‌شد که این کشف در عین حال با تخریب و تعصب به سود یونان و روم به زیان ایران انجام گرفته است باز هم سخنی بود درست و قابل بررسی چنان که شادروان امیرمهدی بدیع پژوهنده بزرگ ایرانی در کتاب چند جلدی عظیم یونانیان و بربرها و با تسلط و مطالعه دست اول منابع به زبانهای یونانی، لاتین، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، و بی‌گزافه بگویم نقد سطر به سطر تواریخ هرودت و سایر نویسندگان باستان و حتی مورخان امروزی غرب ثابت کرده است که نوشته‌های همه آنها با تخریب و جعل مورخان امروزی غرب ثابت کرده است که نوشته‌های همه آنها با تخریب و جعل و تعصب و پیشداوری همراه بوده است. اما گفتن این که تاریخ ایران باستان «محصول» نوشته‌های خاورشناسان است سخنی بی‌معنا است که فقط از دهان یک دشمن ایران و دشمن حقیقت ممکن است بیرون بیاید و ناچار باعث بی‌آبرویی گوینده‌اش می‌شود. مگر نوشته‌های تورات، تواریخ هردوت، کتابهای گزنفون و پلوتارک و دیگران و سنگ‌نبشته‌های موجود در ایران محصول نوشته‌های خاورشناسان هستند که تاریخ ایران باستان چنین باشد؟ لابد همه این اسناد را ناسیونالیستهای ایرانی یا هواداران دودمان پهلوی جعل کرده‌اند؟ این گونه سخنان اصلاً ارزش پاسخگویی ندارد و فقط ممکن است از زبان دشمنان قسم خورده نادانی بیرون بیاید که عرض خود می‌برند گرچه زحمتی برای ما ندارند.

قبل از انتشار این آثار، ردپای تاریخ ایران باستان در اسطوره‌های ایرانی و آثار تاریخی بعد از اسلام به خصوص شاهنامه را چگونه می‌بینید؟ مثلاً کورورش و داریوش و به طور کلی هخامنشیان را در کجای اسطوره‌ها یا شاهنامه پیدا می‌کنید؟

در شاهنامه، دورهء ساسانیان بسیار درست و روشن بیان شده، دوره اشکانیان چنان که خود فردوسی اعتراف می‌کند برای او روشن نیست و بنابراین ذکری نشده و از دورهء هخامنشیان تصویر بسیار گنگ و مه‌آلودی از کوروش و داریوش وجود دارد که کوروش و داریوش سوم را دارا و ویشتاسب را گشتاسب و غیره پنداشته‌اند. اما از یک سو این همنامی ظاهری واقعیت تاریخی ندارد و از سوی دیگر کیخسرو و سایر شاهان کیانی هم اسطوره نبوده و واقعیت تاریخی داشته‌اند و سپس شکل اسطوره پیدا کرده‌اند. نام شاهان کیانی مانند کیکاووس و کیخسرو و شاهان قدیم‌تر و حتی جمشید (به صورت «یم») در اوستا آمده است چنان که نام جمشید در ریگ‌ودای هندیان نیز هست و بنابراین آنها مسلماً شاهان قبایل آریایی پیش از ورود ایشان به سرزمین کنونی ایران بوده‌اند. در مورد هخامنشیان باید گفت که به علت نابودی تمام اسناد تاریخی بایگانی شده در خزانه‌های سلطنتی به دست اسکندر مقدونی در زمان ساسانیان که خواستند تاریخ ایران را در خدای‌نامک‌ها تدوین کنند، مدرکی در دست نداشتند. بنا به تأکیدات مکرر تورات در جاهای گوناگون آن و نیز هردوت و گزنفون و دیگران، دبیران هخامنشی وقایع روزانه را در دفترهایی ثبت کرده و سپس بایگانی می‌کرده‌اند. بنابراین به قول هگل ما تاریخ یا گزارشی دست اول از تمام رویدادها در اختیار داشته‌ایم که متأسفانه از بین رفته است. چنان که ساسانیان در مورد گردآوری اوستا و تدوین و مرتب کردن آن نیز با همین دشواری روبه‌رو شدند.

به هر صورت شاهنامه که از روی «خدای‌نامک‌های» ساسانی و نیز به خصوص شاهنامه‌های تدوین شده به نثر زمان خود مانند شاهنامه ابومنصوری و نظایر آن با امانت کامل به نظم درآمد ناچار افسانه‌ها را در کنار واقعیت‌های تاریخ پذیرفت.

 

مشکلات موجود بر سر راه ایران‌شناسی از بعد تاریخی چیست؟

مهمترین مشکل ما در دورهء معاصر این است که تاریخ پیش و پس از اسلام ایران را عمدتاً مورخان و ایران‌شناسان غربی نوشته‌اند و ما بیشتر یا نقل‌کننده منفعل یا مترجم ساده کارهای آنها بوده‌ایم نه پژوهشگران ژرفانگر تاریخ کشور خودمان. البته چند تاریخ نظیر تاریخ ایران باستان مرحوم پیرنیا یا تاریخ اجتماعی ایران نوشته مرتضی راوندی یا کارهایی که سعید نفیسی، عبدالحسین زرین‌کوب، عباس اقبال، علی سامی و دیگران کرده‌اند درخور قدردانی است اما متأسفانه این کارها نه در سطح پژوهشهای عمیق خود ایرانیان در سده‌های سوم تا پنجم هجری است و نه در سطح کارهای ایران‌شناسان غربی. ما باید همان‌طور که بیرونی برای نوشتن آثار الباقیه یا تحقق ماللهند به آموختن سانسکریت و عبری می‌پرداخت یا مثلاً خانم لمبتون انگلیسی بر همه منابع فارسی و عربی تسلط داشت به همه زبانهای زنده و مرده‌ای که اطلاعاتی درباره تاریخ ایران در آنها یافت می‌شود مسلط شویم و با دقت و بی‌طرفی به بررسی تاریخ خود بپردازیم. من تنها ایرانی که می‌شناسم تاریخ روابط ایران و یونان را در 8 جلد به بررسی عمیق کشیده و به همه منابع نیز چنان که گفتم تسلط داشته همان مرحوم امیرمهدی بدیع است که قبلاً به نام او اشاره کردم. تصور کنید دو جنگ سالامین و پلاته در زمان خشایارشا را در حدود هزار صفحه به نقد دقیق کشیده است و من اکنون آن را در دست ترجمه دارم. میزان زحمت و دقت این پژوهندهء ایرانی حیرت‌انگیز و باعث افتخار است.ما باید از او درس بگیریم ،تنبلی را کنار بگذاریم و خودمان کار کنیم البته او این خوشبختی را نیز داشت که همسر ثروتمندش امکان تحقیق و کار را برای او فراهم ساخت در حالی که ما به نان شب مان محتاجیم و جز کمک مالی ایرانیان میهن‌دوست به هیچ جایی امید نداریم…

    بخش نخست

مطلب مرتبط :

مرتضی ثاقب فر،ستارهء ثاقبِ آسمانِ ایرانشناسی،علی میرفطروس

نامه های اکبررادی:حدیثِ نفس درآئینهء وجود

می 2nd, 2017

-«مردانی هستند مثل مُدهای زنانه‌ء دوروزه و مردانی برای تمام فصل‌‏ها و من حساب‏ یکّه تازانِ جاده‏‌های امن،پوپولیست‏‌های تُرشیده،هنرمندانی که شیشه‌ء عمرشان توی‏ ژورنالیسمِ چرک است،لوَندهای جوانی که در نشئه‌ء نامجویی،اعتراف که نه،ادعا می‌‏کنند پدر،جدّ،تبار ندارند و صاف از زیر بُته درآمده‌‏اند و برندگان کاپ‌‏های نقره را -که در جشنواره‏‌ها و مراسم-پیشگامان بزرگ خود را گردن می‌‏زنند و صله می‏‌گیرند،از مردان باشکوه نگون‌بخت که مقدّر شده‌است برای سایه و پسِ مزارشان بنویسند و نجیبانه توی تابوت اهداییِ فرهنگ‌‏های قهر دراز بکشند تا در مرگ مظلومانه‌ء آن‏‌ها اهل روزگار هرچه‌بیشتر در نجاساتِ زمانه بغلتند و در انحطاط روح و قریحه‏ و پسندهای خود،غوطه‌‏ور شوند.آری! من حسابِ این قِدّیسان شوربخت را از آن‏ یکّه‌‌تازان جاده‏‌های امن  جدا می‏‌کنم.».  

        اکبر رادی

نامه های اکبررادی

 

 اکبررادی یکی ازبنیانگذاران ادبیات نمایشی مدرن  و یکی ازبزرگ ترین،شریف ترین  و نجیب ترین نویسندگان ایران است که درچهارشنبه بازارِ کنونیِ هنر و ادبیّات،جایگاه بلندش  ناشناخته ماند.

 کتاب «نامه‌های اکبر رادی» شامل ۷۳ نامه به ۴۳ نفر از نویسندگان، نمایش­نامه‌نویسان، مترجمان،شاعران،هنرمندان و برخی از روزنامه‌نگاران و مسئولان نشریات فرهنگی است.مخاطبان این نامه‌ها ازجمله هنرمندان و نویسندگان زیرهستند:

محمدعلی­ جمال­زاده،هوشنگ گلشیری،بهرام بیضایی،رضا براهنی،حسین زنده­‌رودی،جعفر والی، بهزاد قادری احسان یارشاطر، محمود کیانوش،یعقوب آژند، محسن یلفانی، خسرو حکیم ­رابط، عباس معروفی، ابراهیم رهبر، جان گیلفورد،مجید دانش ­آراسته،یدالله آقاعباسی، فرامرز طالبی، فرخنده حاجی ‌زاده، علی دهباشی، جلال خسروشاهی، مهدی اخوان لنگرودی،فریندخت زاهدی، نغمه ثمینی، بیژن اسدی­‌پور، علی­رضا پنجه‌ای،فرج سرکوهی، عبدالحسین آل رسول، نصرالله قادری، محمدتقی صالح‌پور، کمال حاج­‌سیدجوادی،مجید فلاح­‌زاده، محمدتقی پوراحمد جکتاجی،علی­رضا پارسی، رحیم چراغی، هادی میرزانژاد موحد، سیدمحمد فصیحی،خانم آقایی­‌پور،ابراهیم پاشا و نیز نامه­‌ای خطاب به «در پیشگاه عدل» نوشته­ شده­ است.

 تاریخ نخستین نامهء­ رادی در این کتاب ۲۲ بهمن ۱۳۴۳ خطاب به حسین زنده­‌رودی (نقاش) و تاریخ نگارش آخرین نامه­ دی‌ماه ۱۳۸۶ خطاب به بهرام بیضایی است.

بسیاری ازنامه های اکبررادی بازتاب خشم و خروش های وی نسبت به مافیاهای ادبی و جریان های به اصطلاح فرهنگی-روشنفکریِ مسلّط برجامعه است،خشم و خروشی که باشخصیّت نجیب،آرام و فروتنِ اکبررادی مغایراست.او که زندگی فرهنگی-هنری  اش را به دور از هیاهوهای محافل ادبی تهران گذراند،شایداین نامه ها راحدیثِ نفس درآئینهء وجود و فرصتی برای  ثبت بیزاری هایش از رجّاله های ادبی و مطبوعاتی می دیدکه نمونه اش را در آغازِ این مقال دیده ایم:روزنامه نگاران و نویسندگانی است که« شیشه‌ء عمرشان توی‏ ژورنالیسمِِ چرک است».

اکبر رادی درنامه به محمد­علی جمال­زاده­ -ازجمله-می نویسد:

-«درفضایی که توی آن نفس می­‌کشم وظیفه­ من دست کم -به عنوان یک شاهد- بسیار سنگین­‌تر از تعهداتی است که شما چهل سال پیش داشته‌اید یا اصلاً نداشته‌اید. پس،از من نخواهید که زاویه‌ای به قرینهء­ خط نگاه شما در برابر زندگی انتخاب کنم. از من نخواهید که با کلمات و اصطلاحات  و ظرف بیان شما نمایش­نامه­ بنویسم. و از من نخواهید که ره چنان بروم که رهروان رفته­‌اند، در این حدود چهارصدساله بیش­تر از ده نسل است که راهمان،راه رهروان بود که به این جا رسیده­‌ایم. آیا این کفایت نمی­‌کند؟ غرضم بی­‌حرمتی به ارزش ­ها نیست.من به هر آن­ چه در گذشته، شایسته­ احترام بوده­ است و امروز هم ارجمند است، به دیده­ احترام نگریسته‌ام …»

اکبررادی در دوران زندگی پُربارش حدود30 نمایشنامه منتشرکردکه-عموماً-نمایانگرِ زندگی و مسائل شهری هستند.

«نامه‌های اکبر رادی»به همّت همسربزرگوارِ وی،بانو حمیدهء عنقا گردآوری و تنظیم شده و در ۲۵۶ صفحه­،با طرح جلدحسن گُل،توسط نشر نشانه  منتشرشده است.

کتاب«رادی شناسی»(جلد2)نیز اخیراًبه همّت خانم حمیدهء عنقا ازسوی نشرنشانه  انتشاریافته است.

گفتنی است که درسال 1389کتاب«شناختنامهء اکبررادی»،به همّت نویسنده ومنتقدِنام آشنا،فرامرزطالبی،ازسوی انتشارات قطره درتهران  منتشرشده بود.

 

نگاهی به:«طفل صدساله ای به نام شعرنو»(۲)علی میرفطروس

آوریل 30th, 2017

در جدال با شاعران

نادرپور مکتب های شعری قبل از انقلاب را به چهار گروه  تقسیم می کند:

1-مکتب نظم گرایان،که«در صورت و معنا پا ازحدودسُنّت  فراتر نمی گذارند و هیچ بدعتی را  نمی پذیرند»،مانندبهار،شهریار،رعدی آذرخشی،حمیدی شیرازی،منوچهرنیستانی،سیمین بهبهانی.در این تقسیم بندی جائی برای هوشنگ ابتهاج نیست چرا که به باورِ نادرپور«اگرنام کسی مثل هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)را با همۀ شهرتش در غزلسرائی فروگذاشته ام،ازاین روست که به گمان من،غزلِ سایه،به رغم اعتقاد خودش(که برای اصطلاحات قدیم عرفانی مانند«میخانه»و«پیرمغان»معانی جدیدسیاسی می تراشد)دارای هیچگونه بدعتی در قالب و محتوی نیست و با غزل شاعران استادی نظیر پژمان بختیاری و رهی معیّری و ابوالحسن ورزی  فرقی ندارد و بنابراین،عقیده دارم که ارزش شاعرانۀ سایه را دراشعار نیمائی او باید جُست»(صص94-95).

چنین قضاوتی در بارۀ شعرسایه چندان درست نیست،زیرا شعرهای هوشنگ ابتهاج نشان می دهندکه شعرنیمائیِ ابتهاج درسایۀ غزلیات شورانگیز و درخشان وی قراردارد.

در ادامۀ مطلب،خواننده با نوعی«گُسست»در تداوم غزلسرایان روبرومی شود،ولی خوشبختانه نادرپوردر بخش 13کتاب،این«گُسست»را جبران می کند و از غزلسرایانی مانندبهمن صالحی،نوذرپرنگ،یدالله درودیان،پرویزخائفی و حسین منزوی یاد می کندکه بخاطرنوآوری های شان درغزلسرائی«ستایشگرانی درخورِ اعتنا یافته اند»(صص 228-230و247-254).

دریغاکه شرایط ناگوارتبعید و درگذشت ناگهانی نادرپور فرصت و رخصت آنرا نداد تا وی باغزلیات درخشان محمدعلی بهمنی،قیصرامین پور و دیگران…آشناشود.

 

2-شاعران مکتب نیمائی که خود،به سه دسته تقسیم می شوند:

 دسته اول،اسماعیل شاهرودی،منوچهرشیبانی و…در دوره ای،احمدشاملو.

 دسته دوم،کسانی که فقط به پیشنهادهای نیما  دل سپرده و هرکدام شیوۀ بیانی درخورِ سلیقۀ خویش برگزیده اند،مانندمهدی اخوان ثالث(م.امید)،هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)سیاوش کسرائی،محمد زُهری و…

 دسته سوم،کسانی که پس ازقبول پیشنهادهای نیما کوشیده اند که در قلمرو صورت و معنی از حدود سخن نیمائی فراتر روند:سهراب سپهری،فروغ فرخزاد،نصرت رحمانی،یدالله رؤیائی و منوچهر آتشی…کسانی ماننداسماعیل خوئی،شفیعی کدکنی،محمدعلی سپانلو کدکنی[ومنصوراوجی]که به نسل شعری(و سِنّی)بعد از ما تعلق دارند برمبنای سلیقه و اسلوب بیان هرکدام [را]،پیروِ یکی از این گروهای سه گانۀ «نیمائی» می توان شمرد،

دسته چهارم،شاعران مکتب سخن یا«کلاسیک نو»که چندان تفاوتی باشیوه نیمائی ندارد،مانند خانلری،فریدون توللی و… 

 

3-مکتب سخن:اسلوب بیان این مکتب،که به نام«کلاسیک نو»نیز شناخته شده است…چندان تفاوتی باشیوۀ نیمائی ندارد.شاعران این مکتب نیز وزن عروضی را لازمۀ شعر دانسته و پیشنهادهای سه گانۀ نیما را دربارۀ کوتاه و بلند ساختن مصراع ها و به هم آمیختن اوزان و جابه جاکردن ِقافیه ها  پذیرفته اند و فقط،در ازای جرئتی بیشتر برای آفریدن تصایر ذهنی،احتیاطی افزون تر را درکارِ به هم آمیختنِ اوزان ناسازگار به کاربسته اند،مانند،فریدون توللی،پرویزناتل خانلری،فریدون مشیری،محمودکیانوش،حسن هنرمندی،و خودِ من[نادرپور]»(صص96-97).

4- مکتب «آزادگویان» که وزن و قافیه را مطلقاًً از لوازم سخن نمی شمارند و به شعربی وزن و قافیه یا نثرگونه اعتقاددارند و تا آنجا پیش می روند که حتّی فقدان وزن را برای تجلّی«شعرناب»ضروری می دانند.این مکتب«سرانجام به چنگ احمدشاملو افتاد و صورت شعر پذیرفت و گویا به یُمن آسان بودن(یعنی نداشتن هیچگونه قانون و قاعدۀ مسلّم)هواداران بسیاریافت و چندتنی نظیر احمدرضا احمدی و اسماعیل نوری علا را در نسل بعد از ما شهرت نسبی بخشید»(صص93-97).

 

سه تفنگدارِشعرزنان

در بخش«مکتب نیما وشعرزنانه»،نادرپوربه شعرهای فروغ فرخزاد،سیمین بهبهانی و لعبت والا به عنوان«سه تفنگدارشعرزنان»اشاره می کندکه ازآن میان،فروغ وسیمین باادامۀ تلاش های خویش به جایگاهی شایسته در شعرمعاصر دست یافتند،امّا لعبت والا-که روزگاری بخاطرزیبائی زنانه ومنش اشراف منشانه اش درشباهت باشاعرۀ معروف فرانسوی«آنا دو نوآ» ازطرف مطبوعات ایران«کنتس دو نوآی ایران» لقب یافته بود(ص261)،بخاطرهمۀ فراز و فرودهای زندگی اش نتوانست درتلاش های شاعرانه اش  تعالی یابد.درهمین بخش، نادرپور به شعرهای پروین بامداد،پروین دولت آبادی،طاهرۀ صفارزاده،آذرخواجوی،ژالۀ اصفهانی،میمنت ذوالقدر(صادقی)،مهستی بحرینی،مینااسدی نیز اشاره نموده ولی اشعارمهوش مساعد،مهین خدیوی،بتول عزیزپور و خصوصاًصفورا نیّری را ازیادبرده کرده است.

 

چند نکته یا نظر:

 گفتیم که نادرپور-بازبانی صریح وگاه تلخ و تند- ازضعف ها و ظرفیّت های بسیاری ازشاعران معاصرسخن گفته که گاه موجب تأسف و حیرت است،از جمله دربارۀ احمدشاملو،شفیعی کدکنی،حسین منزوی و…مثلاً، دربارۀ احمدشاملو می گوید:

  -«…دراین میان زرنگ تروبااستعدادتر ازهمه، احمدشاملوبودکه شاعرمحبوب بانوی اول[شهبانوفرح پهلوی] وکاندیدای او برای تدریس دردانشکدۀ نوبنیادهمدان بود…گذشته ازدودوزه بازی کردن او درصحنه اجتماعی پیش ازانقلاب،آشوبی است که دراقلیم سخن جدیدفارسی پدیدآورده است…راه تنبلی و تن آسانی را درپیش پای تازه شاعران نهاده وشعررا به آفت سهل انگاری وآسان پسندی دچارکرده است[بنابراین]شاملو را یکی ازعاملان آشفتگی درفضای ادبیِ پیش ازانقلاب بایدشمرد(صص102-103)…

 نادرپور-به درستی-ازچپی هائی که استادناتل خانلری را بخاطرپذیرفتن وزارت فرهنگ شاه،موردملامت و سرزنش قرارمی دادند-انتقادمی کند،امّا دراینجامحبوب بودن شاملودرنزد«بانوی اول مملکت»و کاندیدکردن وی برای تدریس دردانشگاه نوبنیاد همدان را موردشماتت وسرزنش قرارمی دهد.درجائی گفته ام که:«یکی ازافتخارات رژیم شاه این بایدباشدکه استادناتل خانلری وزیرفرهنگ اش بود،نه آدم مرتجعی مانند آل احمد و دیگران».همین داوری درموردِ سخن نادرپور(دراشاره به شاملو)نیز می تواندمصداق داشته باشد.

نادرپوردربارۀ بضاعت شاعری احمدشاملو اضافه می کند:

-«…چنانکه گفتم شاملو درشمارکسانی بودکه به سبب کم اطلاعی ازشعرکلاسیک،مقلّدلحن و بیان نیماشد…کوتاه دستی آن روزیِِ شاملوازشعرقدیم فارسی درپشت بهانه بیان نیمائی پنهان شد…اوتبلیغاتچی بزرگی است که درکارشاعری استعدادی متوسط  دارد»(صص139-141 و316-317).بنابراین،وقتی می بینیم که حتّی اکنون نیزهیچ یک ازاشعار بی وزن شاملویاسایرشاعران آزادگو درحافظۀ هواداران«دوآتشۀ»ایشان  نقش نبسته است،چگونه تصورمی توان کردکه آینده به تصرف این گونه اشعار درآید؟(ص302).

اینگونه داوری ها ازسوی شاعربرجسته ای مانندنادرپور  منصفانه نیست و اینکه«کم اطلاعی شاملو ازشعرکلاسیک»سبب پیرویِِ وی ازنیماشد،چندان معقول وموجّه به نظرنمی رسدزیرا که -مثلاً-قصیدۀ بلندِ«نامه»،آگاهی عمیق شاملو ازشعرکلاسیک ایران را نشان می دهد.به نظرنگارنده،این قصیدۀ فاخر و فخیم،از اُمّهاتِِ شعرکلاسیک معاصراست که در 29 سالگیِ شاملو سروده شده و ذهن سرشار و زبان استوارِ مسعودسعدسلمان و ناصرخسروقبادیانی درسراسر آن  دیده می شود.

بااینهمه،فکرمی کنم که نگاهی به کارنامۀ رشک انگیز شعری،ادبی،فرهنگی و هنری شاملو و عنایت و استقبال نسل جوان ایران به شعرهای او،حضورهرسالۀ آنان درآرامگاه وی و تبدیل شدن خانه-موزۀ شاملو به میزبانی مهمانان نوروزی،ماراازقضاوت بیشتر دربارۀ سخن نادرپور بی نیاز می سازد.

 نادرپور دربارۀ استاد شفیعی کدکنی(م.سرشک)نیز معتقداست:  

-«اگر رندی ها وشطحیات استادفروزانفر واندیشه های باخترگرای وغیرمذهبی دکترخانلری و نیز آئین مزدُشتی اخوان[ثالث] وافکارآخوندی خامنه ای در وجودیک تن به هم آمیزد،معجونی پدیدمی آورَدکه به شخصیت وشعرشفیعی کدکنی شبیه است و ازاین روست که من هرچه سخن و سجایای فریدون مشیری را  زلال وآینه وار می بینم،آثاروصفات م.سرشک را-برخلاف معنی این نام مستعار-پیچیده و پُرگره می یابم…[شفیعی کدکنی]درشعرجدیدفارسی،چه مکتب نیما وچه مکتب سخن،شاعرمیان مایه ای است… »(صص 282 – 286).

چنین نگاهی به شخصیّت و شعرهای شفیعی کدکنی،کم لطفی یا غیرمسئولانه است چراکه تنها  شعرِ«حلاجِ»وی به اکثرآثار شاعران و متشاعران معاصر ارجحیّت و اعتبار دارد.از این گذشته،پژوهش های ادبی و عرفانی شفیعی کدکنی،خود،دریائی  است که تنها،«به دریا رفته می داند،مصیبت های طوفان را».

نام شاملو و شفیعی کدکنی را-باوجودتفاوت های اخلاقی و عقیدتی شان- به این خاطرآورده ام که به نظرم هویّت و اعتباراین دو،تنهادرشعر و شاعری نیست بلکه هریک ازآنان-به سان رنگین کمانی-با رنگ های متنوعِ هنری،ادبی،شعری،فرهنگی و…هویّت یافته است و همین جااضافه کنم که حتّی صدا(شیوۀ شعرخوانی شاملو)نیز-خود-هنرِ مضاعفی است!

نادرپور در سراسر گفتگوی خود،بُغض یاکدورتِ تلخ و تاریکی نسبت به رضابراهنی ابرازمی کند که حاصل جدال های قلمی سال 1346 است که طی آن،براهنی درمقالۀ تندی،نادرپور،مشیری،کسرائی و سایه را«مربع مرگ» نامیده بود.نادرپور براهنی را ازعوامل اصلی آشوب درشعرمعاصر وایجاد«تعهددروغین درشعر»می نامد(صص88،100-103)بااینهمه،حق این است که اضافه کنیم براهنی بافارسیِ فاخر و فخیم،یکی ازبنیانگذاران تئوری و نقدمدرن درشعر معاصرایران است،هر چندکه مبارزات تندِ وی علیه رژیم شاه،موضع گیری های حیرت انگیزِ وگمراه کنندۀ وی درقبال آیت الله خمینی و مواضعِ متزلزل براهنی درقبال تمامیّت ارضی ایران(درهمنوائی بابرخی«پان تُرکیست» ها)،شخصیّت و خدمات ادبی وی را مخدوش کرده است.

نادرپورکتاب«تاریخ تحلیلی شعرنو»تالیف شمس لنگرودی را«انباشته ازاشتباهات ادبی و تاریخی»دانسته و برخی از نظرات وی را«حیرت انگیز»نامیده است و باتحقیر و تمسخُرمی گوید:

اشتباهات این تالیف عدیم النظیر چندان فراوان است که آنچه برشمردم به منزلۀ قطره ای چندازدریاست واین همه خطا نه فقط درکتابی بانام پُرطمطرق «تاریخ تحلیلی شعرنو»،که درهیچ کتاب دیگری هم بخشودنی نمی تواندبود»(ص335 ).

 روشن است که داوریِ نادرپور ریشه در تفاوت دیدگاهِ شعریِ وی با شمس لنگرودی دارد(صص336-341)،ولی باوجودِ نثرِناپخته وگاه نادرستِ شمس لنگرودی و با وجود نگاهِ«طبقاتیِ»شمس درتحلیل شعر و شاعران معاصر(ازمشروطیّت تایایان سلطنت پهلوی)بایدگفت:درشرایط دشوارایران اینکه وی باکوشش و مرارتِ بسیار و بامراجعه به ده هانشریه،مجله و مقالۀ نادر و نایاب،«تاریخ تحلیلی شعرنو»را تألیف و منتشرکرده،قابل قدردانی و ستایش است.

نادرپوردربارۀ نوگراترین شاعرغزلسرای معاصر،حسین منزوی،معتقداست که«نوآوری های لفظی و معنوی منزوی ازدایرۀ تنگ سلیقۀ شخصی او فراتر نمی رود و فی المثل،نه تنها درابداع وزن های تازه به شیوۀ سیمین بهبهانی نمی کوشد،غزلش رانیز برخلاف او(سیمین) آئینۀ حوادث زمان نمی سازد»(ص253).

دانسته نیست که فقدان«آئینۀ حوادث زمان درغزل منزوی» آیا اشاره به نوعی«شعرمتعهد و سیاسی» است؟ که نادرپور،خود-به درستی-درسراسرحیات شعری خویش با آن مخالف بود!.ازاین گذشته،حضورِحوادث زمان درشعر های سیمین بهبهانی،تا چه با جوهر و جانِ غزل   همخوانی وهمآهنگی دارد؟

دربارۀ جایگاه حسین منزوی در غزل معاصر،سال ها پیش نوشته ام:

حسين منزوی بی‌ترديد از پيشگامان برجستۀ غزل معاصر است که در نوآوری،بداعت و غنای غزلسرائی امروز نقشی بسزا داشته است.در واقع با ُمنزوی و با همّت و خلاقيّت‌های شعری او-ازجمله ابداع اوزان عروضی تازۀ درغزل فارسی بود که غزل از فضای بستۀ مضامين تکراری و سوز و گدازهای کليشه‌ای به «هوای تازه»ی عواطف و احساسات عاشقانه و تصويرسازی‌های بديع شعری دست يافت.شعر این آذربایجانی ِآذر به جان،شعرِ جان‌های شيفته و دل‌های شوريده و بيقرار است…در همۀ سال‌هائی که«در اين قفس که نَفَس در وی /هميشه طعم لَجَن دارد»،حسين ُمنزوی با نجابتی استثنائی و بدور از جنجال‌های روزنامه‌ای، مُـنـزوی زيست و مُـنـزوی مـُرد(اردیبهشت ۱۳۸۳).

ازاین گذشته،غزل های متعدد حسین منزوی نشان می دهند که -این«حنجرۀ زخمی تغزل»-قبل ازسیمین بهبهانی«درابداع وزن های تازه»پیشگام بوده است،ازجمله درغزلِ شگفت و رشک انگیزِ زیر:

 

  زنی که صاعقه‌ وار آنک ردای شعله به تن دارد
        فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد

هميشه عشق به مشتاقان پيام وصل نخواهد داد
که گاه، پيرهن يوسف کنايه‌های کفن دارد

کيم؟ کيم که نسوزم من؟ تو کيستی که نسوزانی
      بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد

دو باره بيرق مجنون را دلم به شوق می‌افرازد
      دو باره عشق در اين صحرا، هوای خيمه‌زدن دارد

زنی چنين که توئی، بی‌شک شکوه و روح دگر بخشد
      به آن تصوّر ديرينه که دل ز معنی زن دارد

مگر به صافی گيسويت هوای خويش بپالايم
      درين قفس که نَفَس در وی، هميشه طعم لجن دارد 

****

«طفل صد ساله ای بنام شعر نو»کتابی است که می تواند مأخذ ارزشمندی برای آگاهی از روَند تکوین و تحولِ شعر و شاعران معاصر باشد.برای حُسنِ ختام،شایداین سخن نیما پایان بخشِ همۀ جدال ها در ارزیابیِ شعر و شاعران معاصر باشد:

-«آن کس که غربال به دست دارد،از عقبِ کاروان می آید».

 

مطالب مرتبط :

دكترخانلری؛قافله سالار«سخن»،علی ميرفطروس

سیّدضیاء:سیاستمدارِ نفرین شده!،علی میرفطروس

 

«پَر قیچی»های حکومتی!

آوریل 25th, 2017

یادآوری:

اشارهء ما دربارهء حدود500بارحذف و تحریفِ عقاید علی میرفطروس و کوروش زعیم(ازرهبران برجستهء جبههء ملّی)درسایت«ویکی پدیا»(wikipedia)توسط فردی به نام«هوتن دولتی»(Hootandolati)یا«آذربرزین»(Azarbarzin)،موجبِ انزجارِ هواداران جبههء ملی و دیگر آزادیخواهان شدکه به برخی ازآنها اشاره کرده ایم .نامهء زیر نیز ازسوی یکی از هواداران جبههء ملّی و از آشنایانِ نزدیک«هوتن دولتی»است که ضمن محکوم کردن اقداماتِ وی،انزجارِ خود را از عملِ «هوتن دولتی» ابرازکرده است.این نامه-درعین حال-ازشِگردهائی سخن می گویدکه دولتی های حکومتی علیهء مبارزان و میهن پرستانِ سرشناس  استفاده می کنند.

                   **

دولتی 2

هوتن دولتی=آذربرزین

«…به عنوان یکی ازهواداران جبههء ملّی و پژوهشگرِ زبان و ادبیات تات و تالش،هوتن دولتی را به خوبی می شناسم و عمل غیراخلاقی و بدور ازجوانمردیِ وی را محکوم می کنم.اینکه جوانی بدون کمترین سابقهء فرهنگی و ادبی،چهره های ملی،فرهنگی و تاریخی ایران را مخدوش می کند،فقط می توانددرشمارِسازندگان«برنامهء هویّتِ»تلویزیون جمهوری اسلامی باشد و این«هویّت سازی» درشرایطی صورت می گیردکه مهندس کوروش زعیم،مدت ها است که درزندان است و امکان دفاع ازخود را ندارد.

درسیستم های اطلاعاتی مفهومی است به نام««پَرقیچی».این مفهوم به افرادی اطلاق می شودکه پس ازیک بازداشت نمایشی،همانند«پرنده ای دست آموز»یا«پَرقیچی» درحیاط خلوتِ وزارت اطلاعات،علیه شخصیّت های ملّی و فرهنگی،«غُدغُد»یابه اصطلاح«مبارزه»!!می کنند.حذف و تحریفِ عقایدِ آقایان علی میرفطروس،کوروش زعیم و دیگران توسط هوتن دولتی مصداقِ عملِ این«پَرقیچی» هااست،وگرنه هیچ حزب،جبهه یا سازمانِ آزادیخواهی 500بار حذف و تحریف درزندگینامه و عقاید این یا آن شخصیّت فرهنگی و سیاسی را توجیه نمی کند.

خوشبختانه بسیاری ازدوستان و هموندانِ جبههء ملّی،عملِ هوتن دولتی را نکوهش و تقبیح کرده اند بااینحال،اصرارِبیمارگونهء هوتن دولتی به ادامهء اقدامات مُجرمانه اش درسایت«ویکی پدیا»،این گمان را-بیش ازپیش- تقویت می کندکه هوتن دولتی،پس ازیک بازداشت نمایشی،اینک به آلتِ دستِ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تبدیل شده و مأمورِ تخریب چهره های شاخص ملّی و فرهنگی(ازجمله آقایان علی میرفطروس و کوروش زعیم)می باشد،به همین جهت است که او برای «تحکیمِ»دروغپردازی های خود، به حرف های یک مأمور یا افسراطلاعاتی و امنیّتی استنادمی کند!!

هوتن دولتی درکارنامهء خودساخته و کذائی-خودرا«فعّال حقوق بشر»قلمداد کرده،امّا از الفبای حقوق بشر-یعنی احترام به عقایدِ دگراندیشان– غافل است،بنابراین،حقوق بشرِ ادعائیِ او،«حقوق به شرّ»است!

برنامهء«هویّت» و شِگردهای جمهوری اسلامی دربدنام کردن،حذف و تحریف عقایدِ واقعی فرهیختگان ایران،هوشیاریِ ملیّونِ آزادیخواه-در رابطه با«پَرقیچی های دولتی و حکومتی» را لازم و صروری می سازد».

                                         پژوهشگرِ زبان و ادبیات تات و تالش

                                                       رضوانشهر 

امضاء محفوظ

  

بیداری ها و بیقراری ها(21)،علی میرفطروس

آوریل 19th, 2017

درحاشیهء یادداشتِ«هوتن دولتی»ومنجلاب حکومتی!

18فروردین 1396=7آوریل2017

یادداشتِ بیداری ها و بیقراری های(20)مبنی برحدود 500بار تغییر،تحریف و حذفِ عقاید و آثارم درسایت «ویکی پدیا» توسط فردی بنام«هوتن دولتی»(Hootandolati)یا«آذربرزین»(Azarbarzin)،بازتاب گسترده ای داشته و برخی ازملیّونِ داخل و خارج ازکشور آنرا«پروژهء ساخته و پرداختهء عوامل وزارت اطلاعات رژیم اسلامی» دانسته اندکه با به خدمت گرفتن برخی از زندانیان نادم،در صدَدِ تخریبِ شخصیّت های ملّی،فرهنگی و تاریخی است.چکیدهء برخی از نامه ها و پیام های این دوستان چنین است:

– خالدازکرمانشاه:«هوتن دولتی،به گفتهء خودش،«مهندسِ عمران» است ولی ظاهراً قلم را با بیل و کلنگ عوضی گرفته است!!بنابراین،وی می نوانددستیارِ سازندگانِ برنامهء تلویزیونی«هویّت» یا دستیارِکارگردان فیلمِ«معمّای شاه»باشد!!».

جاسوس-2

-شهرام از تهران:«هوتن دولتی فردی است که حتّی یک مقالهء پژوهشی دربارهء تاریخ و فرهنگ ایران ننوشته،ولی با قبضه کردنِ سایتِ«ویکی پدیا» و سوء استفاده ازفضای بی در و پیکرِ آن،مدتی است که به تحریف،جعل و دروغپردازی دربارهء شخصیّت های سیاسی،فرهنگی و تاریخی ایران مشغول است:ازرضاشاه کبیر و محمدعلی فروغی بگیریدتا محمدرضاشاه،قوام السطنه،و…».

-آقای داریوش مجلسی(ازفعالان جبههء ملی در اروپا):«هوتن دولتی عقاید،آثار و زندگی سیاسیِ کوروش زعیم -عضوبرجستهء جبههء ملّی-را نیز-بارها-حذف یا تحریف کرده است».

-رضوان(یکی از فعالان«حزب پان ایرانیست»در اهواز):«هوتن دولتی،مُریدِ فردی است که ازعوامل سیه روزی مردم ایران درسال 57 بوده.او ضمن مخالفت با زنده یاد دکترشاهپوربختیار،اخیراً،«مذهب شیعه را از«ارکانِ اساسی هویّت ملّی ایرانیان» دانسته است!!!».

-بهروز از آلمان:«اصرار،جسارت و مَیلِ بیمارگونهء«هوتن دولتی»به تکرارِ500بار حذف،تغییر و جعل،نشان می دهدکه بی مایگی و فرومایگی،جزوِ سرشت این فرد است.او به جای استناد به سایت رسمی علی میرفطروس،به قول  دکترآبتین ساسانفر(بنیانگذارانجمن جهانی زرتشتی هادرپاریس)،حرف های مأمور دیگر را بازنویسی و تکرار می کند».

-شهرزاد ازتهران:روزنامه نگارشجاع-محمدنوری زاد دربارهء شیوهء عمل دولتی ها نوشته بود:

دو تن مأموران امنیّتیِِ رژیم-با تهدیدو ارعاب-به من گفتند:

-«ما بلَدیم چطور پُودرَت کنیم و بلَدیم چگونه  توی صدتا سایتِ خبری و غیرِ خبری آبرو برایت نگذاریم».

حالا،گوئی که روحِ آن دو مأمورِ دولتی در جسمِ«هوتن دولتی»حُلول کرده است!

***

غزلی ازحسین مُنزوی

آوریل 19th, 2017

منزوی

به سینه می زَندَم سر، دلی که کرده هوایت

دلــی کــــه کرده هـوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز

کـــه آورَد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

تو را ز جرگــــه‌ی انبوه خاطرات قدیمی

برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست

نمی‌کنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ، رهایت

گره بـــــه کار من افتاده است از غم غربت

کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک

به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

«دلم گرفته برایت» زبان ساده‌ی عشق است

سلیس و ساده بگویم: دلــــــم گرفته برایت !

ایران باستان،شاهنامه و هویّت ایرانی(1)،استادمرتضی ثاقب فر

آوریل 19th, 2017
 گفتگوی دکترحمیداحمدی بااستادمرتضی ثاقب فر 
اشاره:
استادمرتضی ثاقب فر  یکی ازفرزانگان و فرهیختگان فرهنگ ایران است که درعمرکوتاه خود حدود۲۰۰کتاب و رساله(ترجمه وتآلیف)به جامعهء ایران  ارمغان کرده است.ما دریادداشتی ازخصلت ها و خصوصیات برجستهء وی سخن گفته ایم
متن حاضر گفتگوی دکترحمیداحمدی با استادمرتضی ثاقب فر است که در دو بخش ازکتاب ارزشمند زیر  نقل و منتشر می شود:
«ایران: هویّت، ملیّت، قومیت»، به کوشش دکتر حمید احمدی، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، چاپ دوم، بهار 1386، صص 260-243.
***        

حمید احمدی: پس از کار در زمینه تاریخ و مسئله هویت ملی ایرانی و به‌ویژه کتاب مهم «شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» ناگهان این مسئله را رها کردید و به ترجمه کارهایی پیرامون تاریخ ایران باستان روی آوردید. علت این کار چیست، آیا در مورد کافی بودن کتابهای تاریخی احساس کمبود می‌کردید؟

ثاقب‌فر: مشکل اساسی برای من در این زمینه دغدغه تأمین معیشت بوده است. هر کار پژوهشی در عرصه تاریخ و فرهنگ ایران اگر بخواهد جدی و علمی باشد و حرف تازه‌ای داشته باشد و از تکرار یافته‌های دیگران و پرگویی بی‌مورد بپرهیزد در کنار بسیاری عوامل مؤثر دیگر که جای گفتنش این جا نیست باید برایش وقت کافی گذاشته شود و تمام اطلاعات و کتابها و اسناد در دسترس مورد مطالعه قرار گیرد و از آنها برگه‌هایی تهیه شود و غیره تا سپس کار نوشتنی آغاز گردد. برای من این کار حداقل یک سال وقت می‌گیرد و بنابراین مستلزم داشتن درآمد و پس‌اندازی برای تأمین معیشت است. من چگونه می‌توانم یک سال درآمد نداشته باشم و کتاب بنویسم، حال آنکه با ترجمه، زندگی من کمابیش تأمین می‌شود. اما اینکه چرا برای ترجمه به کتاب‌های ایران باستان و نظایر آن روی آورده‌ام روشن است چون وقتی دیدم ناچارم برای تأمین زندگیم ترجمه کنم پس چه بهتر که در زمینهء مورد علاقهء خود و در عین حال مورد نیاز جامعه و جوانان از نظر آشنایی با تاریخ و هویت و فرهنگ ایرانی کار کنم و از این راه خدمتی هم کرده باشم.

به نظر شما تاریخ ایران باستان و اسطوره‌های آن تا چه حد در شکل‌گیری هویت ایرانی نقش داشته‌اند؟

حداکثر نقش ممکن را داشته‌اند. پیشینهء هر قوم به منزلهء شناسنامهء فرهنگی اوست. شناخت درست هویت خویشتن لازمهء بقا و تکامل هر قوم و ملت است. کارکرد این نیاز اجتماعی چنان شدید و حیاتی است که ملت‌های جدید و نوپا که در طول تاریخ گذشته موفق به وحدت و تشکیل دولت نشده و بنابراین به راستی، تاریخ و خودآگاهی تاریخی ندارند امروز می‌کوشند تا تاریخی برای خود بتراشند و حتی جعل کنند.

درست است که برای ما ایرانیان امروزی تاریخ دقیق ایران باستان به صورتی علمی تا اوایل قرن بیستم فقط در مورد ساسانیان روشن بود و هخامنشیان و اشکانیان را به درستی نمی‌شناختیم اما با داشتن شاهنامهء فردوسی از عمیق‌ترین و شدیدترین خودآگاهی ملی بهره‌مند بودیم و می‌دانید که قبل از تدوین شاهنامه نیز پس از اسلام شاهنامه‌های نثر و از جمله شاهنامهء ابومنصوری و پیش از اسلام «خدای‌نامک‌ها» این وظیفه را انجام می‌دادند. کنت دوگوبینو که می‌دانید از نظریه‌پردازان بزرگ نژادپرستی بود و اختلاط نژادها (از جمله ایرانیان) را تحقیر می‌کرد و چنان مقام والایی در نزد نژادپرستان داشت که کتاب «رساله‌ای دربارهء نابرابری نژادها» او همیشه کنار دست هیتلر قرار داشت، چنین کسی وقتی به عنوان سفیر فرانسه در زمان ناصرالدین شاه به ایران می‌آید و سپس «سه سال در ایران» را می‌نویسد در آنجا اظهار تعجب می‌کند که چگونه این همه آگاهی تاریخی و علاقه به تاریخ در ایران زیاد است به طوری که هر شب در قهوه‌خانه‌ها در هر روستایی مردم جمع می‌شوند و به «کنفرانس تاریخی» می‌پردازند که منظور او همان نقالی‌های شاهنامهء فردوسی است که ما خودمان متأسفانه برایش اهمیت چندانی قائل نیستیم. گوبینو سپس می‌افزاید که امروز در روستاهای فرانسه بسیاری از مردم حتی ناپلئون را نمی‌شناسند اما ایرانیان از رویدادهای چندهزار سال پیش خود آگاهند.

به هر حال در اواخر قرن نوزدهم و سراسر قرن بیستم، با رمزگشایی خطوط میخی سنگ‌نوشته‌های موجود در ایران توسط خاورشناسان و پژوهندگان غربی از یک سو و ترجمهء آثار مورخان یونان باستان (هرودوت، گزنفون، پولوتارک و دیگران) و سپس مورخان امروز اروپایی به زبان فارسی، این آگاهی تاریخی شکل دقیق‌تر و علمی‌تری به خود گرفت و این فرایند همچنان ادامه دارد.                   

تداوم این عناصر را در ایران بعد از اسلام در هویت ایرانی چگونه می‌بینید؟

این عناصر در ایران بعد از اسلام به برجسته‌ترین و بارزترین نحوی استمرار یافتند و مهمترین نقش را در شکل‌گیری ناسیونالیسم ایرانی و پیدایش جنبش‌های استقلال‌طلبانه به صورت نظامی از یک سو و به صورت فرهنگی از سوی دیگر ایفا کردند. مهمترین میوهء آن پیدایش دوران زرین فرهنگ ایرانی در سده‌های سوم تا پنجم هجری است که چه در زمینهء دینی (جنبش‌های شیعی، اسماعیلی، پیدایش بزرگترین فقیهان علمای علم کلام، محدثان و مفسران اسلامی) و چه در زمینه علمی و ادبی (بزرگترین اخترشناسان، ریاضی‌دانان، فیلسوفان، شیمی‌دانان، پزشکان، مورخان، جغرافی‌دانان و شاعران و عرفای جهان اسلام) به اوج شکوفایی خود رسید که نسبت به زمان خود در جهان بی‌همتا بود، به دوران شکوفایی فرهنگی یونان در قبل از میلاد برتری داشت، و از دورهء نوزایی (رنسانس) بعدی اروپا کمتر نبود.

در کنار جنبش‌های نظامی-سیاسی در سه سدهء نخست هجری که سرانجام به تشکیل دولت‌های مستقل ایرانی می‌انجامد، ایرانی نه تنها یگانگی سیاسی بلکه وحدت اعتقادی، دینی و هویت ملی خود را در خطر می‌بیند، و به همین خاطر به نهضت‌های فرهنگی روی می‌آورد. بارزترین نهضت سیاسی-فرهنگی این دوره پیدایش جنبش «شعوبی» یا به زبان فارسی «میهن‌پرستی» است و چنانکه می‌بینید آشکارا معادل همین واژه «ناسیونالیسم» امروزی است. بهترین اثر تحقیقی که دربارهء جنبش شعوبی در ایران منتشر شده و به تحلیل آن می‌پردازد کتاب ارزشمند استاد جلال همایی به نام «شعوبیه» است که من به همهء ایرانی‌ها توصیه می‌کنم که آن را بخوانند. به نظر شادروان همایی جنبش شعوبیه بزرگترین نهضت ایرانی‌ها بود که سرانجام دولت و سیادت عرب را به کلی منقرض و ریشه‌کن ساخت. تاریخ آغاز این نهضت به اوایل سدهء دوم هجری یعنی زمان حکومت امویان می‌رسد. و دنبالهء آن تا سدهء پنجم تا حتی پس از آن ادامه می‌یابد. این مسلک، جنبشی در عالم اسلام ایجاد کرد و تمام شئون اجتماعی و سیاسی و فکری و ادبی را در بر گرفت و تغییر دارد. اما در واقع یکی از بزرگترین محرکهای این جنبش، نژادپرستی خود اعراب بود که باعث بروز چنان واکنشی در ایران شد. اعراب در نتیجه سیادتی که به برکت اسلام نصیب ایشان شده بود بی‌اندازه مغرور شده و ادعا می‌کردند که ذاتاً از همهء ملل جهان برترند و جز خود برای هیچ قوم دیگری ارزش و اعتبار قائل نبودند. به ویژه در عصر بنی‌امیه موالی (یعنی ایرانیان) را خوار و حقیر می‌شمردند و دانشمندترین مردم اگر از طبقهء موالی بود در نظر اعراب از چارپایان نیز پست‌تر به شمار می‌رفت. به این ترتیب ایرانیان که با برداشت و قرائت دقیق خود اسلام را پذیرفته و بزرگترین فقها، مفسران قرآن، محدثان و فیلسوفان اسلامی را پرورش داده بودند، حکومت اعراب را نه تنها دشمن روح ملی خود بلکه به خصوص به خلاف اسلام می‌دیدند و از این رو کسی دیگر تاب تحمل بلای حکومت عربی را نداشت و جنبش شعوبیه آغاز گشت.

نخستین پیشوای سیاسی شعوبیه ابومسلم خراسانی بود که حکومت بنی‌امیه را برانداخت و عباسیان را به خلافت رسانید، نخستین پیشوای فکری و فرهنگی این جنبش دو شاعر بزرگ تازی‌گوی، بشار ابن برد طخارستان و اسماعیل ابن یسار بودند. متوکل اصفهانی یکی دیگر از بزرگان شعوبی و از ندیمانمتوکل خلیفهء عباسی در سدهء سوم، در شعری معروف با مطلع: «انا ابن الاکارم من نسل عجم» می‌گوید: «من زادهء بزرگان از دودمان عجم و وارث تخت و تاج عجم. من زنده کنندهء آنانم که عزتشان از دست رفته و روزگار کهن آثارشان را محو کرده است. من آشکارا کینه‌خواه آنان هستم. اگر همه کس از حق آنان بگذرد من نخواهم گذشت. درفش کاویانی با من است که بدان بر همهء عالم سروری توانم کرد…».

با این حال نهضت ملی‌گرایی یا شعوبیهء ایرانی نه تنها واکنشی است بر ضد ستم‌های اعراب و تحقیرهای ایشان بلکه همچنین کوششی است برای شناخت و حفظ هویت ملی و میراث فرهنگی خویش که اوج این کوشش در زمینه حفظ زبان فارسی و تاریخ ایران در شاهنامهء فردوسی تجلی می‌کند.              

نقش شاهنامه را در ایجاد هویّت ملی در ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

…تألیف شاهنامهء فردوسی اوج تلاش فرهنگی نهضت ملی‌گرایی برای حفظ زبان فارسی و تاریخ ایران «یعنی دو عامل اصلی و بنیادی هویت ملی» است. از عوامل مهم دیگر در ایجاد هویت ملی اعتقادات دینی و مجموعه اسطوره و اندیشه‌های فلسفی است که فردوسی در انعکاس همهء اینها نیز کاملاً موفق بوده است. در زمینهء دینی آنچه از دین باستانی با عقاید جدیدی شیعی-عرفانی اکثر مردم ایران در سدهء چهارم و به ویژه شخص فردوسی سازگار بوده، بیان شده و مورد ستایش قرار گرفته است. عملاً سراسر زندگی خود فردوسی و سراسر بخش پهلوانی و اسطورهء شاهنامه مبتنی بر عقیدهء اوستایی نبرد جاودانه میان نیکی و بدی است ولی در عرصهء نظری و جاهایی که خود فردوسی به داوری می‌پردازد نفوذ اندیشه‌های عرفانی آشکارا به چشم می‌خورد. در زمینهء انعکاس اسطوره‌های کهن ایرانی نیز شاهنامه مجموعهء کاملی به شمار می‌رود. همانگونه که در نقل اندیشه‌های فلسفی ایرانیان (به صورت پندها و گفتارهای حکیمانه و به ویژه اندرزنامه‌های کسانی نظیر بزرگ‌مهر حکیم) شاهنامه یگانه منبعی است که این آثار را به میان توده‌های مردم ایران برده است.

%d9%85%d8%b1%d8%aa%d8%b6%db%8c-%d8%ab%d8%a7%d9%82%d8%a8-%d9%81%d8%b1

 

آیا به نظر شما فردوسی در تدوین شاهنامه هدفی آگاهانه و سیاسی برای احیای هویت ملی ایرانی داشته است یا چنانکه بعضی‌ها عقیده دارند بعدها ایرانیان چنین استفاده‌ای از شاهنامهء او کردند؟

گمان می‌کنم پاسخ این پرسش در گفته‌های قبلی‌ام نهفته باشد. چگونه ممکن است در قرن پر تب و تاب چهارم هجری، یعنی پس از آن که همه جنبش‌های سیاسی-نظامی بر ضد چیرگی اعراب و سپس دست یافتن ایرانیان به استقلال و آن همه ترجمه خدای‌نامک‌های (یا شاهنامه‌های) دورهء ساسانی از پهلوی به فارسی و تألیف چندین شاهنامه به نثر و نیز بالندگی نهضت فرهنگی شعوبی در ایران که فردوسی نیز عضو آن بود، بتوان پنداشت که فردوسی هدف آگاهانهء سیاسی-فرهنگی نداشته است؟ این نکته را نه تنها هر ایرانی عادی با خواندن شاهنامه در می‌یابد، بلکه خود فردوسی در جای جای شاهنامه به هدف‌های خود اشاره کرده است. مثلاً وقتی خود در توصیف شاهنامه می‌گوید:

بدین نامه شهریاران پیش

بزرگان و جنگی سواران پیش
همه رزم و بزم است و رأی و سخن

گذشته بسی روزگار کهن

همان دانش و دین پرهیز و رای

همان رهنمونی به دیگر سرای

کهن گشته این داستان‌ها، ز من

همی نو شود بر سر انجمن

در واقع شاعر به اهمیّت کتاب خود در آگاه کردن مردم ایران به تاریخ خویش، جنگاوری نیاکان خویش و دانش و دین باستانی خویش اشاره می‌کند. جای دیگر در مورد اهمیت نقش شاهنامه در زنده کردن تاریخ باستانی ایران، آشکارتر می‌گوید:

که می‌دانیم «انجمن» در واژه‌نامهء فردوسی به معنای «جامعه» است.فردوسی از وضع آن زمان ناراضی است و می‌خواهد باغ جامعهء ایران را «بی‌خو» یعنی بی‌علف هرز کند و به یاد ایرانیان بیاورد که برخلاف امروز در گذشته جامعه‌ای «آباد» و «پروار» داشته‌اند.

زمان خواهم از کردگار جهان

که چندی بماند دلم شادمان
که این داستان‌ها و چندین سخن

گذشته برو سال و گشته کهن
بپیوندم و باغ بی‌خو کنم

سخن‌های شاهنشهان نو کنم

بدانگه که اندر جهان داد بود
کزیشان جهان یکسر آباد بود
 

زمان خواهم از کردگار جهان

که چندی بماند دلم شادمان
که این داستان‌ها و چندین سخن

گذشته برو سال و گشته کهن
بپیوندم و باغ بی‌خو کنم

سخن‌های شاهنشهان نو کنم

بدانگه که اندر جهان داد بود
کزیشان جهان یکسر آباد بود

فردوسی نه تنها از نقش بزرگ خود در زنده کردن زبان پارسی آگاه است:

بسی رنج بردم در سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

بلکه می‌داند که تاریخ و فرهنگ ایران را نیز زنده کرده است:

به تاریخ شاهان نیاز آمدم

به پیش اختر دیرساز آمدم
کهن گشته این نامهء باستان

ز گفتار و کردار آن راستان

ز گفتار بیدار مرد کهن
همی نو کنم نامه‌ای زین سخن

کجا یادگار است زین سرکشان

همی نو کنم نامه‌ای زین نشان

به گفتار من زنده گشتند باز
بمردند از روزگار دراز
 

و در عین حال به استواری فرهنگی و هنری کار خود نیز آگاهی دارد:

بناهای آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

از آن پس نمیرم که من زنده‌ام

که تخم سخن را پراکنده‌ام

حتی والامنشانه به ارزش هنری کار خود نیز می‌بالد:

هرآنکس‌که دارد هوش و رای و دین

پس از مرگ بر من کند آفرین
بدین داستان ار ببارم همی

به سنگ اندرون لاله کارم همی

بنابراین چگونه می‌توان پنداشت که هدف و آگاهی سیاسی و فرهنگی نداشته است؟ اما در مورد اینکه بعضی‌ها عقیده دیگری دارند، من چون فرد دموکراتی هستم معتقدم که هر کسی آزاد است هر عقیده‌ای داشته باشد به شرط آنکه آن را با حداقلی از مستندات علمی مجهز کند، در غیر آن صورت مورد ریشخند مردم واقع می‌شود و خود را بی‌اعتبار می‌سازد.

ادامه دارد

آوریل 15th, 2017

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها وبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یُمگان»(ناصرخسرو قبادیانی) بعدازهزارسال-هنوز نیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

          حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

          محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

هوتن دولتی ومَنجلابِ حکومتی!

26اسفند ماه1395=16مارس2017

مدتی پیش دربارهء کتاب«دست نوشته هانمی سوزند» اززندگی میخائیل بولگاکف-نویسندهء بزرگ روسی در رژیمِ دوزخیِ استالین- یادکرده بودم.این روزها -باردیگر-آنرا مرور می کردم.درصفحهء 391 کتاب،همسربولگاکف دربارهء شرایط وی درمواجهه با منتقدان دولتی و مأموران استالین  می نویسد:

-«بولگاکف درتمام این سال ها-به بهای نابودکردنِ تدریجیِ خویش،مشغول دفاع ازخود بود».

با خواندن این عبارت،به یادِ افرادِ غیرامینی افتادم که درسال های اخیر-باگستاخی و هیاهوی بسیار-ضمن تکرارِ روایات حزب توده دربارهء رویدادها و شخصیّت های تاریخ معاصر ایران،به جای چراغ  از چماق در مواجهه با دگراندیشان  استفاده کرده اند تا از بازاندیشی در این درباره جلوگیری کنند.سخنِ همسرِ بولگاکف-درعین حال-مرا بیادِ فردی بنام«هوتن دولتی»( Hootandolati) یا «آذربرزین»(Azarbarzin) انداخت که گویا از«سربازان گمنام امام زمان»یا زندانیِ نادمی است که در اِزایِ«آزادیِ زودهنگام»،روح اش را فروخته و مدتی است که به سانِ سازندگانِ برنامهء«هویّت»،قلم به جعل و جهالت می زند،اینهمه-البته-درجامعه ای روی می دهد که درآن،«قُبح ازقباحت برخاسته»،«سنگ هارابسته و سگ ها را  رها کرده اند»!.

باری!،طبقِ گزارش سایتِ«ویکی پدیا»تقریباً حدود 500بار زندگینامه،عقاید و آثارم (مندرج در سایتِ رسمی من)،توسطِ  فردی به نامِ«هوتن دولتی» (Hootandolati) یا «آذربرزین» (Azarbarzin) در«ویکی پدیا» ( wikipedia)،دستخوشِ جعل و تحریف و تغییر شده است!.

هوتن دولتی

فعلاً،از اشارهء بیشتر دراین باره پرهیز می کنم و از قول فردوسیِ بزرگ خطاب به این فردِ«دولتی»و شرکاء می گویم:

شمارا به دیده درون  شرم نیست

ز  راهِ خِرَد   مهر و آزرم نیست

درهمین باره:

مأموران معذور!،علی میرفطروس

 

 

 

نگاهی به:«طفل صدساله ای به نام شعرنو»(۱)علی میرفطروس

آوریل 5th, 2017

درجدال باشاعران

مدتی است که کتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو»به لطف و عنایت دکترصدرالدین الهی به دستم رسیده و من با آنکه چندبار آن را مرورکرده ام،امّابخاطرتنوّع و گستردگی موضوعات کتاب،جمعبندی آن دریک مقاله  بسیارمشکل است،بااینهمه،بقول مولوی:

آب دریا را اگرنتوان کشید

هم به قدر تشنگی باید چشید

«طفل صدساله …»حاصل گفتگویامصاحبهء مکتوبِ دکترالهی با نادر نادرپوراست که بخاطرشیوهء انجام آن ازطریق فاکس،دکترالهی-به طنز- آنرا«مفاسکه»نامیده است!.این گفتگوازخرداد1371تاآبان ماه1372درنشریهء«روزگارنو»(درپاریس،به سردبیری زنده یاداسماعیل پوروالی)منتشرشده بود و اینک باویرایش یکی ازدوستان نزدیک نادرپور(دکترمحمدحسین مصطفوی)و به همّت بزرگمهر لقمان،در433 صفحه ازسوی« نشرتاک»درلوس آنجلس  انتشاریافته است.

 

%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%b1%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c

 

دربارهء پیدایش و تحول شعرنو نظرات گوناگونی ابرازشده:ازکتاب ارجمندِیحیی آرین پور(ازصباتانیما)تاکتاب«ادوارِ شعرفارسی،ازمشروطیّت تاسقوط سلطنت(شفیعی کدکنی)و«تاریخ تحلیلی شعرنو»(شمس لنگرودی).روایت نادرنادرپور درکتاب«طفل صدساله…»ازآخرینِ این روایت ها است،باتوجه به حضور دیرپای نادرنادرپوردرعرصهء شعرنو،کتاب«طفل صدساله…»را می توان نوعی«دائره المعارف شعرمعاصر»نامیدکه یادآورکتاب«اَلمُعجم فی مَعاییرِ اشعارِ العَجَمِ» شمس قیس رازی( درقرن 7هجری/13میلادی) است.

کارنیما یوشیج-درواقع- تبلور تکامل یافته و تئوریک تلاش های کسانی مانند تقی رفعت،شمس کسمائی،عشقی و دیگران بود که سال ها قبل ازنیما به ضرورت تجدّدادبی و شعری درایران تأکیدمی کردند.درعین حال،باهمهء اختلافات شعری وهنری، وجودنوعی تعامل،مرزهای مصنوعی بینِ«نوپردازان» و «شاعران کلاسیک»را نفی می کرد،ازاین رو،چه بسا شاعرانی که بین این دونحلهء شعری در ارتباط و رفت و آمدبودند.

نادرنادرپوردرعرصهء شاعری و سیاست، روش و منشِ خودرا داشت و از موج ها و هیاهوهای سال های 40-50  تقریباًبرکناربود و لذا درانقلاب اسلامی سال57 از«ماه زدگیِ»بسیاری ازشاعران و روشنفکران درحمایت ازآیت الله خمینی  دور و برکنارماند.«صبح دروغین»و-خصوصاً-شعر«شبی باخویش»(به تاریخِ22بهمن1357)نشانهء این هوشیاری و آینده نگری سیاسیِ نادرپوربود.

دکترالهی دراین گفتگوی یکساله و نیمه-البته-«باتمام نظرات نادرپور موافق نبود[بلکه این گفتگو] گاه به تندی و تلخی کشیده شد»(ص11)لذا،تداوم مصاحبه حُکم می کردتاوی بانوعی«سلوک»و«مدارا»،بتواندعقایدنادرپور را اخذ و استخراج کند.نادرپور درکتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو»تقریباً به همهء شاعران معاصر پرداخته است:ازنیمایوشیج،ناتل خانلری،اسماعیل شاهرودی(آینده)،گلچین گیلانی،منوچهرشیبانی،احمدشاملو،مهدی اخوان ثالث،سیاوش کسرائی،هوشنگ ابتهاج،فروغ فرخزاد،سپهری،م.آزاد،اسماعیل خوئی تا یدالله رؤیائی،هوشنگ ایرانی، محمودکیانوش،شفیعی کدکنی،اسماعیل نوری علا،محمدعلی سپانلو،رضابراهنی،یدالله مفتون امینی،حمیدمصدّق،احمدرضااحمدی،سیروس مشفقی،منوچهرنیستانی،کیومرث منشی زاده،فرخ تمیمی،جعفرکوش آبادی،عمران صلاحی،محمدمختاری،سیدعلی صالحی،هوشنگ چالنگی،بیژن الهی،فیروزهء میزانی،میرزاآقاعسگری(مانی) و… 

آگاهی و اِشرافِ دکترالهی ازشعرمعاصر و درنتیجه،پرسش های بجا و بحث انگیزِ وی،باعث تنوّع بحث ها شده است.نادرپور بازبانی صریح- و گاه- تلخ وتند-به ضعف ها و ظرفیّت های بسیاری ازشاعران معروف معاصرپرداخته و تکوین و تطوّرشعرنو را بررسی کرده است.

بخش های اساسی کتاب عبارتند از:

-ازعرب تاغرب

-ازقدماتانیما

-ازنیماتاما

-نگاهی ازدوسو

-نظم گرایان

-درمکتب نیما

-مکتب نیما وشعرزنانه

-درمکتب سخن

-شعرمنثور(یاآزاد)

نادرنادرپور را می توان«معمارِ کلمات و تصاویرِ زیبا»درشعرمعاصرنامید.وی ازسلسله جنبانان«مکتب سخن»بود.این مکتب تحت تأثیراشعار و عقایدشعری استادپرویزناتل خانلری پاگرفته بود و بخاطرچاپ و نشرآن عقاید و اشعاردرمجلهء ادبی«سخن»به «مکتب سخن» معروف شده بود.شاعرانی ماننددکترمجدالدین میرفخرائی (گلچین گیلانی)، فریدون تولّلی، محمدعلی اسلامی(ندوشن)، هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)،شفیعی کدکنی، فریدون مشیری  و…در«مکتب سخن»رشد و پرورش یافتند.استادناتل خانلری مانند نیمایوشیج باشعر فرانسه آشنابودولی آنچه که باعث تفاوت«مکتب سخن» و «مکتب نیما» شد،تلقی نیما از وزن و قافیه بود.شاعران«مکتب سخن»،ازجمله نادرپور(صص300و301و302)؛وزن و قافیه را ازشاخصه های اصلی شعرنو می دانستندو شیوهء خودرا«شیوهء کلاسیک نو»می نامیدند(صص45-46)درحالیکه شاعران نیمائی  چندان تعهدی به این دو موضوع نداشتند،هرچندکوشیدندتا نوعی«هارمونی» یا«آهنگ درونی کلمات» را به جای اوزان سُنّتی بنشانند.

به روایت نادرپور پیشنهادهای نیما درمواردسه گانهء زیرخلاصه می شد:

1-شکستن تساوی طولی مصراع ها و بکاربردن عبارات دراز و کوتاه؛

2-گماردن قافیه به عنون زنگ تداعی(یاوسیلهء یادآوری)درجاهائی که مفاهیم یک شعر،علیرغم فاصلهء مصراع ها،اززیرسطور به یکدیگرارتباط می یابند؛

3-درهم آمیختن بحورمتجانس برای پدیدآوردنِ شعری که موزون باشد ولی یکنواخت نباشد.(صص30-31).

 نادرپور باآنکه اساس پیشنهادات نیمارا می پذیرفت و اصطلاحاتی نظیر«عروض نیمائی»و«اوزان نیمائی»را درست می دانست،ولی معتقدبود:«اگرنیمارادرزندگی شخصی و عالم فرضّیه پردازی-حقًّاً-بزرگ بشماریم،ولی درقلمروی شعری به همان اندازه[بزرگ] نمی توانیم شمرد…اصولاً می توان گفت که شعرنیما،عاری ازغنای غنائی یاتغزّل دلپذیری است که برخی ازآثاربزرگان شعرفارسی را در دل ها وخاطره ها جاودان کرده،و ازهمه مهم تر[شعرنیما]،فاقدخاصیّتی است که حافظ،نامِ«آن»براو نهاده و لازمهء هرگونه حُسنش دانسته  و طبعاًمنظور[حافظ] از«هرگونه حُسن»،هرپدیده ای بوده است که،بالقوّه،کششی افسون کننده داشته باشد و شعرخوب نیز،اعم ازعاشقانه و غیرعاشقانه،دارای چنین جاذبه ای تواندبود،فقدان این خاصیّت درشعرنیما مانعِ آن شده است که تمام یاپاره هائی ازسخنان او درخاطرکسی بماند…»(صص33-34).

آنچه که به عقایدنادرپور-و دیگرشاعران«مکتب سخن»-حقّانیّت می داد،زبان ناهموار یا نارسای نیمابود،امّاآنان فراموش می کردندکه نیما-باآگاهی و شجاعت بسیار-دیوارِفرتوتِ شعریِ قرون و اعصار را فروریخته بود و مکتبش-به سان طفلی نوپا-می توانست دارای«زبانی نارسا»باشدکه آیندگان دربلوغ و بلاغتِ آن خواهندکوشید،ظهور شاعرانی ماننداحمدشاملو،نادرپور،اخوان ثالث،نصرت رحمانی،فروغ،سپهری و…تبلوراین امید و آینده نگری درتعالی زبان نیمائی بود.به عبارت دیگر:نظرنادرپور دربارهء«فقدان غنای عاشقانه و غنائی درشعرنیما» درست می نمایدامّا مقایسهء سخن حافظ و تسرّی آن به شعرنیما،نوعی«قیاس مع الفارق»است زیرا غزل حافظ،محصول دوران اوج و شکوفائی غزل فارسی بودنه دوران ابتدائی و آغازین آن و لذا شعرنیما(به عنوان آغازگرشعرنو)را باید باآغازپیدایش شعر و غزل فارسی مقایسه کرد،دورانی که شعرفارسی-به سان  کودکیِ نوپا-زمزمه می کرد:

آهوی کوهی در دشت چگونه دوَدا

اونداردیار،بی یار چگونه بوَدا 

 

شعرچیست؟

نادرپوردرنقدشعرهای شاعری معروف می گوید:«شعر،نظیرهرهنردیگر،پیچیده بیان کردن ِحس و فکرساده نیست،بلکه برعکس آن،یعنی ساده بیان کردن حس و فکرپیچیده است و ثانیاً،توانائی شاعررادرشیوه های بی بند و بارِبیان نمی توان دید،بلکه درقالب استوار و زیبای زبان می توان یافت، و شعربلند آن است که احساسی قوی و اندیشه ای بزرگ رادرقالب بیانی ساده ودرعین حال،استوار و استادانه،چنان عرضه کندکه شاعرعادی سرودنش را آسان پندارد اماهنگامی که به این کار دست یازد دشوار و حتی محالش بیند،معنی سهل و ممتنع همین است و مفهوم آفرینش هنری نیزجزاین نیست.کسی که درکارشعر(یاهرهنردیگر)آسان گیر و راحت طلب باشد و به نام نوآوری  دروطهء بی نظمی و بی بند و باری فروغلتد،هرگزبه مقام والای هنرمندی راه نخواهدبردزیرا هیچ اثرهنری  بدون نظم و مهارت  آفریده نخواهدشد»(صص340-341).

 درهمین باره،نادرپور درنقل قولی از اسماعیل خوئی-خطاب به شاعرانی که روی گردانی ازشعرکلاسیک ایران را سنگری برای پنهان کردن ضعف های خویش ساخته اند-می گوید:

-«…شما،نه ازدانائی،بلکه ازناتوانی است که ازشعرکهن  روی گردان و گریزانید،می گوئید نه؟بسیارخوب،این گوی و این میدان،تنها یک غزل هفت یاحتی چند بیتی بگوئیدیایک قصیدهء سیزده بیتی که تنها سه تن استادانِ شناخته شدهء ادبیّات و شعر فارسی،به آن ازبیست،نمره ای بالاتراز هفت بدهند»(ص340).

به نظرنگارنده،سخن خوئی و نادرپور مبنی بر ضرورت آشنائی شاعران امروز و تجربهء شعرکلاسیک(سرودن غزل یا قصیده)به عنوان معیاری برای ارزیابی دانش شعری شاعران نوپرداز-درست می نماید،ولی نادرپورهرچندبه برخی«ضابطه» های شعر اشاره کرده(صص33-302) امّا تعریفی ازشعر یاجوهرشعری به دست نداده و لذا درسخنانش تفکیک شعرازغیرشعر(چه منظوم و چه منثور)مشکل می نماید.ضرورتِ داشتنِ تعریفی ازشعر آنست که به نظرم حدود 80 %  آثاری که در سال های قبل و بعداز«انقلاب» تولید و منتشرشده اند،شعرنیستند!.(اعتقادی که باعث رنجش برخی ازدوستان شاعرم شده است!).بی توجهی برخی مسئولان صفحات ادبی نشریات و نامجوئی شاعران و کسب شهرت های ناپایدارِ روزنامه ای (و اینترنتی)،درتشدیداین«تولیدات شعری»مؤثربوده اند،آنچنانکه فکرمی کنم که ما-درعرصهء شعر -دچار«اضافه تولید»هستیم!.ازاین گذشته،من که حدود40 سال باشعر و درهوای شعر زیسته ام،شاعران معروفی  را می شناسم که دارای 10-15 دفترشعرهستند ولی–حتّی چند سطر-ازشعرهای شان را بخاطرندارم درحالیکه شعرهای شاعره ای به نام «صفورا نیّری»-پس ازگذشت40 سال-هنوزدر ذهن و ضمیرم جاری است:

-«ماگذشتیم و ندانستیم

ماگذشتیم وندانستیم

ریشه ریشه سوختیم

-اما-

جرعه جرعه، دوستی کردیم».

این امر،باید شاعران و متشاعرانِ ما را هوشیارکندتا فریب «شهرت های ناپاپدارِ روزنامه ای»رانخورند.

 بهرحال،کامل ترین تعریفی که نگارنده دربارهء شعرخوانده ازاستادشفیعی کدکنی است. به نظراو:«شعر،گره خوردگی عاطفه و تخّیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است».بنابراین،مؤلّفه های ذاتی شعرعبارتنداز:

عاطفه

 تخیل(ایماژ)

زبان

آهنگ

شکل

 اگراین مؤلفه ها باهم«گره»بخورند،آنگاه باعث تولدشعری متعالی می شوند.شفیعی کدکنی درکتاب پُرارج«ادوارشعرفارسی»(صص86-101) هریک ازاین مؤلّفه ها را-مفصلاً- شرح داده اند.

 نادرپور بخاطرذات و جوهرکلاسیک عقایدش-سرانجام-ازمکتب نیما دل بُرید و به شیوهء «کلاسیک های نو»(شاعران مکتب سخن)پیوست و مدت ها سردبیر مجلهء«سخن»بود.وی دربارهء استادناتل خانلری-به درستی- می گوید:

 -«داوری نهائی من دربارهء او این است که اگرشاعری بی همتا یاحتّی قدرِاول نباشد،بی گمان دومین شخصیت تاریخی وتئوریک شعرجدیدفارسی به شمارمی آید…اگرروزی عیارِ اغراض سیاسی ازگراگردِ نام خانلری فرونشیند،اورا به پاس مجموعهء آثاروبه حکم قابلیّتی که درنوسازی تمام شئون فرهنگی وادبی معاصرنشان داده است،درکنارایرج ودهخدا وهدایت ونیما  خواهیم یافت(صص47-48).

 

« تاریخ! ما را به‌یاد داشته باش! »

 نادرپوردرکتاب«طفل صدساله…» به بسیاری از شاعران معاصر پرداخته ،ولی ازاشاره به علی باباچاهی،کاظم سادات اشکوری وخصوصاً هوشنگ بادیه نشین. غفلت کرده است درحالیکه بادیه نشین یکی ازنجیب ترین،شریف ترین و بااستعدادترین شاعران نوپرداز و از نخستین شاگردان نیمابود:

هوشنگ بادیه نشین.

هوشنگ بادیه نشین

درسال های 48-49 وقتی برای سامان دادن به کارِ فصلنامهء دانشجوئیِ«سهند» ازتبریزبه تهران رفتم،توفیق داشتم تا به همراهِ دوستان عزیزم،پشوتن آل بویه و مهدی اخوان لنگرودی دو بارهوشنگ بادیه نشین را در«کافه فیروز»ببینم،شاعری که در حاشیه نشینی،سکوت و خاموشیِ خویش،غوغاهاداشت و مصداق عینی این شعرِدرخشانِ حسین منزوی بود:

در خود خروش‌ها دارم،چون چاه، اگر چه خاموشم
می‌جوشم از درون هر چند با هيچکس نمی‌جوشم

 بادیه نشین اهل بندرپهلوی بودکه باچشمانی آبی،موهائی بور و چهره ای سفید،بسیاراروپائی می نمود.فقیر بود،امّا گدانبود،نه درکسب نان و نه درکسب شهرت و نام.شاعرِآوانگاردی که نخستین دفترشعرش را درسن 20سالگی منتشرکرده بود و زندگی کولی وارش  یادآورِ زندگی هدایت،نصرت رحمانی،آرتور رامبوو بودلر بود.درهمان دو دیدار، سخنان بادیه نشین دربارهء شاعران بزرگ جهان  نشانهء آگاهی او ازشعر و ادبیّات اروپا و خصوصاًحاکی ازشیفتگی خاص وی به «خیمنس»-شاعربزرگ اسپانیائی- بود.

 بادیه نشین ازنخستین شاگردان نیما و شایدنزدیک ترینِ آنان به نیمابودکه درفرم،موسیقی و نحوِ زبان شعری، نوآوربود و براشعارشاعران متعددی -ازجمله یدالله رؤیائی،شاملو،منوچهرآتشی و خصوصاً سهراب سپهری- تاثیرداشته است.برخی اشعاراو-ماننداشعارنیما-سرشار از پدیده ها و عناصرطبیعی بود(مانندجنگل،دریا،ساحل،درخت،رود،کوهستان)بود.

 بادیه نشین،درزمان حیاتش دو دفتر شعر بانام های« یک قطره خون» (1334)«چهرهٔ طبیعت» (1335) منتشرکرده بود.درسال های اخیر شاعر و پژوهشگرصاحب نام،کاظم سادات اشکوری -درکتاب«آتش تلخ»(به کوشش احمدرضااحمدی)و یدالله رؤیائیدوست نزدیک بادیه نشین- درکتاب«ای تاریخ مارا به یادداشته باش!»،ازشخصیّت،زندگی و شعرهای وی سخن گفته اند.

در یخبندان زمستان 1358  تهران-نزدیک«کافه فیروز»-پیکرِشاعری که آنهمه ازدرخت سخن می گفت -یخ زده-درآغوش درختی یافته شد.

***

نادرپور مدت کوتاهی عضوحزب توده بود ولی با انشعاب شجاعانه و پُرجنجال خلیل ملکی ازآن حزب درسال1326، نادرپور(مانندابراهیم گلستان،فریدون توللی،رسول پرویزی،بهمن محصّص و…) ازهمراهان خلیل ملکی گردید.درغوغای تبلیغات زهرآگین حزب توده علیه انشعاب گران،خلیل ملکی،هماره این شعرزیبای نادرنادرپوررا زمزمه می کرد:

ما نان به نرخ خون جگرخوردیم

زیرا که نرخ روز  ندانستیم

شعر و ادبیّات زوال!

نادرپوردرسراسرگفتگوبادکترالهی از رویداد 28مرداد32 وسقوط دولت دکترمصدّق به عنوان«واقعهء 28مرداد» یادمی کند(ص77-89)گوئی که اونیز-مانندخلیل ملکی و دیگران- ماجرای 28مرداد32 را«کودتا»نمی دانست. نادرپورتأثیر«واقعهء 28مرداد»بر شعرنو را«ظهور دو قطب دوگانهء«تن» و «تخدیر» می داند که سپس به قطب یگانهء«تعهد دروغین» سوق داده شد و اگرآن دونوع نخستین،نمونه های درخشانی به گنجینهء سخن فارسی افزود،ازنوع واپسین[شعرمتعهد] هیچ حاصلی به دست نیاورد» (89-90).

 سخن نادرپور کاملاً درست می نماید چراکه تأثیرات سیاسی- ایدئولوژیک حزب توده دربعداز28مرداد،شعر،ادبیات و هنری پدیدآوردکه متأثّرازهنر و ادبیات روسی یا«ژدانفی»بود.درمتن و بطن این نوع شعر و ادبیّات، مسئلهء«تعهد» وجودداشت که ازجمله رهبران اصلی آن،جلال آل احمدبودکه به قول نادرپور:«اکثرنویسندگان و شاعران راتحت تاثیرقرارداد و کمترکسی راسراغ می توان کردکه ازآن مهلکه به سلامت رَسته باشد»(صص89،100-102).

من که دردوران دانشجوئی،مانندعموم شاعران آن عصر -تحت تأثیر«شعر و ادبیّات متعهد»بوده ام -بعدها-درمقالات و گفتگوهائی،شعرو ادبیّات آن دوره را«شعر و ادبیّات زوال»نامیده ام،شعرو ادبیّاتی که بانوعی نهیلیسم ویرانگر،ضمن چشم بستن برتحوّلات عمیق اجتماعی و فرهنگی-هنری،به دنبال «مدینهء فاضلهء دینی یا لنینی»بود!.درواقع،بعداز28مرداد بقول فروغ:

-«مرداب های الکل

انبوه بی تحرک روشنفکران را

به ژرفنای خویش کشیدند

دیگرکسی به عشق نیاندیشید

وهیچکس دیگر به هیچ چیزنیاندیشید».

براین اساس:زمانی که جامعهء ایران تجدّداجتماعی و توسعهء ملیِ چشمگیری را تجربه می کرد،آنگونه شعر و ادبیّات  میخ هائی بودندبرتابوت نوزادِ نیمه جان تجدّد درایران.«انقلاب اسلامی»-درواقع-بربسترِآن«نیاندیشیدن»یا«امتناع تفکر»و بینوائی فکریِ غالبِ شاعران و روشنفکران ایران تکوین یافت.

                        بخش دوم                                               

 

مطالب مرتبط :

دكترخانلری؛قافله سالار«سخن»،علی ميرفطروس

سیّدضیاء:سیاستمدارِ نفرین شده!،علی میرفطروس

غزلِ امروزایران،علیرضا بديع

آوریل 5th, 2017

ﺗﻮ ﻣﺎﻫﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪء ﮐﺎﺷﯽ

ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ

ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ

ﺁﻩ ﺍﺯ ﻧﻔﺲِ ﭘﺎﮎ ﺗﻮ ﻭ ﺻﺒﺢ ﻧﺸﺎﺑﻮﺭ

ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻭ ﺣُﺠﺮﻩء ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺗﺮﺍﺷﯽ

ﭘﻠﮑﯽ ﺑﺰﻥ ﺍﯼ ﻣﺨﺰﻥ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ

ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﻭ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺑﻪ ﺁﻓﺎﻕ ﺑﭙﺎﺷﯽ

ﺍﯼ ﺑﺎﺩِ ﺳﺒﮏ ﺳﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﺬﺭ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ

ﻫﺸﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﺮﺍﺷﯽ

«ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺮﺳﺪ ﻣﺎﻩِ ﺑﻠﻨﺪﻡ

ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﯽ،ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ»

به نقل از:

کوتاه،مثل آه…

(عاشقانه های شعرامروزایران)

به کوشش میناراد

بیداری ها و بیقراری ها(20)،علی میرفطروس

آوریل 3rd, 2017

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها وبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

          حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

          محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

سالِ سرنوشت!

1فروردین ماه1396=21مارس2017

سال 95  به پایان رسید و سال تازه با امیدها و آرزوهای تازه به فردای روشنِ ایران  آغاز شده است.باتوجه به مجموعهء شرایط ملّی و بین المللی،من سال96 را«سالِ سرنوشت»می دانم و چنانکه -بارها –گفته ام:

-روشنفکران و رهبرانِ سیاسی ایران و مُنادیان حقوق بشر درعرصهء بین المللی(خصوصاً خانم شیرین عبادی،برندهء جایزهء صلح نوبل) درچنین شرایط حسّاسی باید خواستِ مشروع و مدنی مردم را جهت انجام رفراندوم آزاد و دموکراتیک(نه توسط جمهوری اسلامی بلکه زیرنظرِ سازمان های ملّی و بین المللی)برای عبورِ مسالمت آمیز به حکومتی ملّی و دموکراتیک در نزدِ دولت های جهانی طرح و نثبیت نمایند.

درآغازهرسال به یادِشعرِ«کاستیلو»-شاعر تیرباران شدهء گواتمالایی-می افتم که درنکوهش رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ابتَرِ کشور گفت:

«روزی خواهد آمد که ساده ترین  مردمِ میهن من                                     
      روشنفکران ابتَرِ کشور را
                               استنطاق خواهند کرد
       و خواهند پرسید:
        روزی که ملّت به مانند یک بخاریِ کوچک و تنها
                                          فرو می مُرد
        به چه کاری مشغول بودید؟».

 

مطالب مرتبط:

در حمايت از برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس

8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004

جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!

نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳

ملینامرکوری وشیرین عبادی
 
حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم
 
 رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی!

جُغدِ جنگ:سرودی در ستایش صلح،علی میرفطروس

 

 

صداوتصویرِ اندکی شادی باید که گاهِ نوروزاست

مارس 15th, 2017

 

صداوتصویر 

اندکی شادی باید که گاه ِ نوروزاست

کاری از : مزدک کاسپیَن 

معرفی کتاب«سقوط بهشت»،اثر اسکات کوپر

مارس 13th, 2017

 

«شاه در یک دورهء انتقالیِ تاریخ گرفتار شد»

 

سقوط بهشت

تازه‌ترین کتاب تحقیقی و تاریخی در باره محمدرضا شاه پهلوی با عنوان (ترجمه شده) « زوال بهشت»*[سقوط بهشت] حاصل پنج سال پژوهش اندرو اسکات کوپر، تاریخ نگار و استادیار دانشگاه کلمبیا که بیش از شش ماه پیش در نیویورک انتشار یافته، همچنان مورد بحث رسانه ها، دانشجویان تاریخ و بویژه آمریکاییان ایرانی تبار است.

در مقدمهء ناشر براین این کتاب چنین آمده است: در ارایه تصویر استثنایی محمدرضا شاه پهلوی، یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های قرن بیستم، اندرو اسکات کوپر، تمامی زوایای زندگی او از دوران کودکی تا رسیدن به پادشاهی در سال ۱۹۴۱ میلادی ونیز دوران پرتلاطم پس از جنگ جهانی دوم را که طی آن شاه از چندین تلاش برای ترورش جان بدر برد، و ساختن یک کشور مدرن هوادار غرب و ورود قدرتمند ایران به صحنه جهانی را با موشکافی بررسی کرده است».

آقای کوپر که تبار نیوزلندی دارد و پیش از این کتاب دیگرش با عنوان «پادشاهان نفت» یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها بوده، در گفتگویی اختصاصی با رادیو فردا به پرسش هایی چند، در باره کتاب تازه خود پاسخ داد.

 

– کتاب نخست شما در باره ایران با نام « پادشاهان نفت» به نقش محمدرضا شاه پهلوی در شطرنج سیاسی – اقتصادی نفت در عرصه جهانی پرداخته بود و این بار برای دومین کتابی که به زندگی این شخصیت خبرساز قرن بسیتم اختصاص دارد، عنوان معناداری برگزیده اید. دلیل و انگیزه انتخاب چنین عنوانی چه بوده؟

برای نویسندگان، انتخاب عنوان کتاب، کار نامتعارفی است، این کار معمولا توسط ناشران و یا دبیران آنها انجام می شود ولی این مهم برعهده من واگذار شد و من باید عنوانی جذاب و گویا بر می گزیدم که مفهوم دوگانه داشته باشد. هم از نظر بازرگانی جلب توجه کند و هم گویای متن کتاب باشد؛ با توجه به نوستالژی بسیاری در باره دوران پیش از ۱۹۷۹ (۱۳۵۷ خورشیدی) این عنوان در همانحال برای برخی از ایرانیان پایان یک دوران طلایی را تداعی می کند و من خود درپی عنوانی بودم که بازگوکننده یک عصر تاریخی باشد؛ سرانجام به این نتیجه رسیدم که پایان زندگی شاه ایران، پایان دوره‌ای تاریخی در تاریخ ایران نیز هست.

– شما پژوهشگر تاریخ و مدرس تاریخ در دانشگاه کلمبیا هستید. چگونه از میان موضوع‌های فراوان تاریخی، به زندگی پادشاه ایران علاقمند شدید؟ چه عامل و یا عواملی موجب اشتیاق و کشش شما به پژوهش و نوشتن زندگی محمدرضا شاه پهلوی شد؟

از دیگاه تاریخی، انقلاب ایران یک رویداد جهانی بود. من در آن هنگام ۹ ساله بودم و با هزاران فرسنگ فاصله در نیوزیلند، انقلاب ایران در زندگی من هم اثرگذارده بود. هنگامی که شاه، ایران را ترک گفت و خمینی وارد صحنه شد،

ما می دانیم که برای از میان برداشتن شاه، [معمر] قذافی رهبر وقت لیبی، منابع مالی را تامین می کرد و [یاسر] عرفات [رهبر وقت سازمان آزادیبخش فلسطین] آموزش چریک‌ها [ی ایران] را در لبنان برعهده داشت. ما می دانیم که سلاح‌های بسیار مدرن، تنها می توانست از زرادخانه‌های بلوک شرق تامین شوند. این اطلاعات اکنون از اسناد محرمانه منتشر شده دولت آمریکا بدست آمده که در دولت [جیمی] کارتر جزو اسناد طبقه بندی قرار گرفتنند.

او بیدرنگ ورود گوشت گاو و گوسفند و سایر فرآورده‌های گوشتی را ممنوع کرد به دلیل آنکه تهیه آنها طبق موازین شرعی نبوده است. در همانحال کشور ما به یک شوک نفتی دچار آمد چرا که صدور نفت از ایران به خاطر اعتصاب‌ها متوقف شده بود؛ اینگونه پیآمدهای انقلاب [اسلامی ایران] دوران کودکی و نوجوانی من را هم تحت تاثیر قرار داد و من همواره به خود می گفتم که روزی، شخصی در مورد انقلاب ایران و چگونگی آغاز و آنجام آن خواهد نوشت و دلایل آن برمن روشن خواهد شد، ولی چنین نشد و کتابی در این مورد انتشار نیافت و آنچه بود، کامل نبود.

سالها بعد در مسیر انتخاب حرفه آینده‌ام در منهتان نیویورک به پژوهش رویدادهای خاورمیانه پرداختم؛ دوره‌ای که با ماجرای ۱۱ سپتامبر [۲۰۰۱ میلادی] آغاز شده بود. نتیجه این پژوهش، گذراندن دوره دکترا در رشته تاریخ و نخستین کتابم، «پادشاهان نفت» بود و نوشتن آن در واقع سکویی برای پرش به سوی کاری بزرگتر شد، ولی هنوز آماده این کار بزرگتر نبودم و اطلاعات کافی و منابع لازم را در اختیار نداشتم، تا اینکه سه سال بعد، پیشنهاد نوشتن کتاب « زوال بهشت» را به ناشرم ارایه دادم که پذیرفته شد و این درست زمانی بود که فیلم سینمایی «آرگو» به بازار آمده و مورد استقبال قرار گفته بود ولی من با آن دشواریهای فراوانی داشتم، چرا که عاری از دقت و صحت تاریخی بود.

– از دیدگاه شما به عنوان یک تاریخ نگار که به گفته خودتان، پژوهش‌های فراوانی در زندگی و دوران پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی انجام داده اید، چه بخش یا بخش هایی از زندگی او و بازیگران دوران او در ایران، جالبتر و جذابتر بوده است؟

فکر می کنم ارزش فراوان کتاب این است که یک غیرایرانی آن را نگاشته و برای من نکته شگفت انگیز در این کتاب، این بود که انتظار نداشتم چهره پادشاه ایران این چنین باشد؛ یک میهن پرست قدرتمند که در مسایل گوناگون برای آمریکا مشکل ساز بود. ایرانیانی که کتاب را خوانده اند از آنچه در روابط پنهان [ایران و آمریکا] روی داده، مبهوت و متحیر شده اند.

برای ترسیم چهره شاه ایران، با همسرش فرح پهلوی و بسیاری از کسانی که در دوران او در عرصه سیاسی ایران حضور داشتند، گفتگو کردم و به عنوان یک تاریخ نگار هرگز درپی آن نبودم که به هرطریقی، تفکری ویژه، یک جهان بینی خاص و یا نوعی ایدیولوژی را در هر فرم و چارچوبی به ذهن آنها تزریق کنم. بیشتر صحبت‌ها و قول‌ها برمحور رویدادها بود و من با این رویدادها به عنوان روزنامه نگار حرفه‌ای برخورد کردم. از تفسیر و تحلیل گفته‌ها نیز پرهیز کردم و بخش جداگانه‌ای را به این منظور اختصاص دادم. کتاب در واقع بازتاب رویدادها و دلایل آنهاست. خوشبختانه من فرصت چند ساله‌ای در اختیار داشتم تا واقعیت‌های تاریخی را چندین و چند بار بررسی کنم. و اما تکان دهنده‌ترین بخش کتاب برای من، هنگامی است که شاه شاهد ازدست رفتن کشور است. همچنان که در شاهنامه، شاه به سرنوشت اعتقاد داشت.

داستان او تنها به عصر مدرن حاضر تعلق ندارد و صدها سال دیگر نیز در باره آن بحث و فحص خواهد شد. من برای گفتگو با صدها تن اشخاص مختلف، با زمان در مسابقه بودم. از آغاز این کار تا کنون سه تن از کسانی که با آنها گفتگو کردم، در گدشته اند.

به عنوان یک تاریخ نگار، از دیدگاه شما دلایل سقوط پادشاهی محمدرضا پهلوی در ایران کدامها بودند؟

این پرسش بزرگی است و تنها می توانم به این اکتفا کنم که شاه در یک دوره انتقالی تاریخ گرفتار شد. از دیدگاه ما تاریخ نگاران، این دهه، [دهه ۷۰ میلادی] پُل انتقالی از دوران جنگ سرد به دوره پسا جنگ سرد و تجدید حیات اسلام [سیاسی] بود؛ از هرجهت چه سیاسی و چه اجتماعی، شاه محصول یک پادشاهی پیشرو، لیبرال و مدرن قرن بیستم [ایران] بود.

پادشاهی او ۳۷ سال بطول انجامید که از منظر زمانی، پنجمین پادشاهی طولانی در تاریخ شاهنشاهی ایران بود و این خود، امتیازی است که توانست در یکی از مخاطره آمیزترین دوره‌های تاریخی پایداری کند و دستآوردهای فراوانی بجای بگذارد. فکر می کنم همه توافق دارند که پدر شاه (رضا شاه) پایه‌های یک ایران نوین را استوار کرد و فرزندش محمدرضا شاه برروی این پایه‌ها ایران پیشرو را بنا کرد. روشن نیست که شاه می توانست [در چنان دوره گذرایی] دوام آورد. ایران کشوری بود که در زمانی ناگوار در خط گسل پایان جنگ سرد و تجدید حیات اسلام بنیادگرا قرار داشت و شاه نخستین قربانی این تحول تاریخی بود.

آیا شما در پژوهش‌های خود به عوامل خارجی در انقلاب اسلامی هم پرداختید؟

بخش مهمی از پژوهش‌های من که از آن بسیار راضی هستم، پرداختن به عوامل خارجی انقلاب بود و بویژه نگاه به ورود سلاح‌های بسیار مدرن به ایران و منابع مالی که در اختیار مجاهدین [خلق] و فداییان [خلق] قرار می گرفت، در این زمینه پژوهشگران اولیه غفلت کردند و آن را کم اهمیت دانستند.

ما می دانیم که برای از میان برداشتن شاه، [معمر] قذافی رهبر وقت لیبی، منابع مالی را تامین می کرد و [یاسر] عرفات [رهبر وقت سازمان آزادیبخش فلسطین] آموزش چریک‌ها [ی ایران] را در لبنان برعهده داشت. ما می دانیم که سلاح‌های بسیار مدرن، تنها می توانست از زرادخانه‌های بلوک شرق تامین شوند. این اطلاعات اکنون از اسناد محرمانه منتشر شده دولت آمریکا بدست آمده که در دولت [جیمی] کارتر جزو اسناد طبقه بندی قرار گرفتنند. ما حتی از میزان دلارهایی که قذافی از طریق سفارت لیبی در بیروت در اختیار عوامل انقلاب ایران قرار می داد آگاهیم؛ بنابراین تلاش‌های سازماندهی شده‌ای برای بی‌ثبات کردن ایران و سرنگونی نظام پادشاهی در آن کشور وجود داشت.

بحران اعراب و اسراییل هم بخشی از این امر بود، بدین معنا که شاه با اسراییل روابط بسیار خوبی داشت. عرفات و قذافی از توافق صلح کمپ دیوید [که بین انورالسادات رییس جمهوری وقت مصر و مناخیم بگین نخست وزیر وقت اسراییل] امضا شده بود، بسیار ناخشنود بودند و فکر نمی کنم که در آن زمان پشتیبانی از چریکهای [ایرانی] تصادفی بوده همچنان که در دیدار و گفتگو با یکی از این چریک‌ها در ایران، این امر برای من تایید شد. شاه نفت در اختیار اسراییل قرار می داد و از پرزیدنت سادات پشتیبانی می کرد و از میان برداشتن او معادل بی‌ثبات کردن تمام منطقه [خاورمیانه] بود.

در ادامه این گفتگوی طولانی، نویسنده کتاب «زوال بهشت» به پرسش هایی در باره امام موسی صدر رهبر مقتول شیعیان لبنان و زندگی فرح پهلوی در ایران و غربت پاسخ داد؛ در مرگ امام موسی صدر، احمد خمینی، آیت الله بهشتی و برخی اطرافیان آیت الله خمینی را سهیم و دخیل دانست و زندگی شهبانوی پیشین ایران را یکی از تکان دهنده‌ترین داستان‌های اندوهبار پس از انقلاب اسلامی نامید.

منبع:رادیوفردا

ریک گلداستون منتقد روزنامه نیویورک تایمز، پل پیلار پژوهشگر ارشد دانشگاه جورج تاون و انستیتوی بروکینگز در واشینگتن و منتقدان نامدار دیگری، کتاب تاریخی اندرو اسکات کوپر را با صفاتی چون نافذ، روشن، درون بین و با بصیرت و صمیمی توصیف کرده اند.

———————————————-

*The Fall of Heaven: The Pahlavis and the Final Days of Imperial Iran

 

مطالب مرتبط:

نفت،شاه،«انقلاب اسلامی»ودیگرهیچ!،علی میرفطروس

نفت،شاه،«انقلاب اسلامی»ودیگرهیچ!(بخش پایانی)،علی میرفطروس

نگاهی تازه به«انقلاب اسلامی»،بخش نخست،علی میرفطروس

لبۀ تیغِ سُنّت و گلوگاهِ کبوتران سینمای ایران،علی میرفطروس

مارس 10th, 2017

 

یادداشتی دربارۀ فیلم مستند بهمن مقصودلو

8مارس2017

به همّت انجمن اجتماعی وفرهنگی ایرانیان در فرانسه(وال دُ مارن)،انجمن فرهنگی  دستان و پُل سیمون لِفرانس،فیلم مستند«لبهء تیغ :میراث بازیگران زنِ سینمای ایران»به کارگردانی دکتربهمن مقصودلو درسینمای لومینور  پاریس به نمایش درآمد.حضورجمعیّت چشمگیری از مشتاقان،نشانهء  برجستگی و اهمیّت موضوع  فیلم بود.

بهمن مقصودلو-به عنوان نویسنده، منتقد و سردبیرچندمجلهء سینمائی- درارتقاء دانش سینمائی درایرانِ قبل ازانقلاب نقش ارزشمندی داشت.کتاب«سینمای ایران»مقصودلو در سال 1987 توسط دانشگاه نیویورک منتشر شد.«این سوی ذهن،آن سوی مردمک»، «آزادی و عشق در سینما » و «علف: داستانهای شگفت و ناگفته»ازدیگرکتاب های وی درعرصهء سینما است.

سینمای ایران- بی تردید-باپیدایش و رشد مدرنیته(تجدّد)درایران پیونددارد و می توان گفت که هنر- و خصوصاً هنرسینما -محصول تجدّداجتماعی و توسعهء ملّی است.یکی ازمشخصات اصلی تجدّد درسینما،جداشدن جامعه از اخلاقیّات سُنّتی و جایگزین شدن قانون بجای«غیرت»و«ناموس»می باشد(درفیلم،خانم  پوری بنائی ازعصبانیّت شاه ازدیدن فیلم«قیصر»یادمی کنندکه می گفت:مابازحمت و تلاش  قانون  وضع کرده ایم تا جلوی این«لات بازی ها»گرفته شود!).

ازاین گذشته،درجامعه ای که نهادمذهب (دراَشکال متنوع آن)حضوری چشمگیرداشت،تجددگرائی،سینمای مدرن و به تبَع آن،حضور زنان درفیلم های ایرانی،باموانع و مشکلات فراوان همراه بود.«لبهء تیغ:میراث بازیگران زنِ سینمای ایران»،روایت رنج و شکنج های زنان هنرمندما  درمواجهه یامقابله با این موانع مذهبی و اجتماعی است،روایتی که یادآورِشعرپروین اعتصامی پس از کشف حجاب زنان به دست رضاشاه در17دی ماه 1314 است:  

زن در ایران،پیش از این گویی که ایرانی نبود
 پیشه‌اش جز  تیره‌روزی  و   پریشـانی نبود
 زندگی و ‌‌‌‌‌‌مــرگش اندر  کنج عزلت‌  می‌گذشت
 زن چه بود آن روزها، گــــر زآنکه زندانی نبود

 کس چو زن،انـدر سیاهی قرن ها منـزل نکرد
 کس چو زن،در معبـد سالوس قـربانی نبود

 از بـرای زن به  میـدا ن فـراخِ زنـدگی 
سرنوشت و قسمتی،جز تنگ میدانی نبود

در قفس می‌آرمید و در  قفس  می‌داد جان
در گلستان،نام از این مرغِ گلستانی نبود

بهمن مقصودلو  با ارائهء مستندهای ارزشمندی مانند:شاملو؛شاعرآزادی،احمد محمود؛ نویسنده انسانگرا، ایران درودی؛ نقاش لحظات اثیری،اردشیر محصص و صورتکهایش؛و…نشان داد که بدور از وسوسه ها و سود و سوداهای رایج،به فکر«خاموشی دریا»است؛تلاشی برای ثبت و ضبط  بخشی ازتاریخِ خاموش و فراموش شدهء هنرایران معاصر .«خاموشی دریا»(2003) نام یکی ازفیلم های بهمن مقصودلواست که بیش از شش جایزهء بین المللی را در بیش از بیست جشنواره جهانی کسب کرده است.وقتی مستند«لبهء تیغ : میراث بازیگران زنِ سینمای ایران»رادیدم ،بیاد«خاموشی دریا»افتادم چراکهباوجودِجوش و خروش های دریاوارِ زنان سینمای ما، آنان محکوم به خاموشی و سکوت بودند،زیراباتوجه به موانع اجتماعی- مذهبی حاکم برجامعه،بقول پروین:

 در قفس می‌آرمید و در  قفس  می‌داد جان
در گلستان، نام از این مرغ گلستانی نبود

اصلاحات اجتماعی محمدرضاشاه درسال های1340-1350  و حضور چشمگیرِ زنان درعرصه های سیاسی- اجتماعی و هنری،به روشنفکران شجاع و هنرمندان آگاهی نیازداشت که بدور از سیاست زدگی های رایج بتوانندپوستهء ضخیم موانع دینی و اجتماعی را بترکانند و بجای تجدّدستیزیِِ کسانی مانند جلال آل احمد (درلفافهء «غربزدگی»)بتواننددرتعالی و ارتقای هنری جامعه بکوشند،اما نگاهی به سینمای قبل ازانقلاب- متاسفانه-حضورچنین روشنفکران و هنرمندانی را بسیارکمرنگ  می نماید،بااینهمه به جرأت می توان گفت که زنِ ایرانی دراین دوران برای نخستین بار درفیلم های بهرام بیضائی حضوری مستقل و هویتی ممتاز یافت(از جمله در «غریبه و مه»،«چریکهء تارا»،«رگبار»،«مرگ یزدگرد»و«باشو؛غریبهء کوچک»(با بازی درخشان سوسن تسلیمی).بنابراین،اغراق آمیزنخواهدبوداگرگفته شودکه دانش و دانائیِ بهرام بیضائی الهامبخش کارگردانان وهنرمندان برجسته ای مانندفاطمهء معتمدآریا،رخشان بنی اعتماد، نیکی کریمی،گلشیفتهء فراهانی،ترانهء علیدوستی،لیلا حاتمی،لیلا اوتادی،نیکی کریمی، و …بوده است.

بهمن مقصودلو

فیلم «لبهء تیغ : میراث بازیگران زنِ سینمای ایران»روایت 21زن هنرمندی است که در 463 فیلم قبل از انقلاب نقش برجسته ای داشته‌اند از جمله:ایرن زازیانس(عاصمی)،شهلا ریاحی،پوری بنائی،ویدا قهرمانی،تهمینه،فخری خوروش،ژالهء عُلوّ،شهرزاد،مری آپیک،فرزانهء تائیدی،زینت مودّب،پرتو نوری علا،شهرهء آغداشلو و…مضمون مشترک این روایات،حس همکاری وهمدلی بین زنان هنرمند،رنج و شکنج های خانوادگی و اجتماعی برای راهیابی به عرصهء سینما،فقدان دستمزد یا برگشت خوردن چک های تهیّه کنندگان و…درپایان:محرومیّت ازفعالیّت های هنری دربعدازانقلاب اسلامی،انزوا،عزلت،خانه نشینی و…. 

حضور و روایت برخی از کارگردانان ،منتقدان و هنرمندان مرد( مانند بهرام بیضایی، نصرت کریمی،پرویز دوایی، اسماعیل ریاحی، مهدی رئیس فیروز و ناصر ملک مطیعی) به فیلم مقصودلو  غنای بیشتری بخشیده است.

آتشی زکاروان بجا مانده!

 فیلم مستند بهمن مقصودلو حاصل 13 سال تلاش پیگیرِ وی(ازسال2002تا2015)می باشدکه بدون هیچگونه کمک دولتی یا غیردولتی  تهیّه و ندوین شده است.این فیلم-درواقع-تاریخچهء تحوّل و دگردیسی نقش زنان سینمای ایران ازآغاز تا شروع انقلاب اسلامی است و لذا ازنظرجامعه شناسی و جدال سُنت و تجدّد نیز دارای اهمیّت است.درمیان روایت های 21زن هنرمنددرفیلم،سخن ژالهء علوّ، پوری بنائی،شهرزاد (کبرا سعیدی)،شهلاریاحی و خصوصاً«ایرن»جان و جلای بیشتری دارد،پس بیهوده نخواهدبودکه این یادداشت کوتاه را با سخن حسرت بار و درعین حال،فروتنانهء«ایرن»به پایان برَم:

ایرن

– «ما قبیلهء بزرگی بودیم…عاشقانه با هم کار می کردیم. تا یک روزی کاروان ما در جایی توقّف می کند و فردا که قرار است این کاروان حرکت کند، یکی میاد و میگه یک عده از شما نباید با این کاروان بره،چون کاروان سالار  عوض شده. آن عده که موندیم دُورِ هم جمع شدیم، کاروان حرکت کرد. ما گردِ آتشِ مانده از کاروان نشستیم. سرمان را به هم تکیه دادیم و آروم گریستیم. آتش کاروان به خاکستر گرائید.خاکستر بر سرمان نشست. پیر شدیم همه، ولی غبارِ پای کاروانیان سرمهء چشم ما».

 

مطالب مرتبط:

ایران درّودی:عارفی درمکاشفهء رنگ ها،علی میرفطروس

 

سه شعرکوتاه:مژگان رودبارانی،رسول یونان و نیما معماریان

مارس 6th, 2017

 1

باورنمی کردم تسخیرم کنی

وقتی

                   تعبیرت می کردم

مژگان رودبارانی

باران

2

‌من ابر شدم 
گفته بودی که خورشیدی 
یادت هست …؟!
تا زیباتر بتابی؛
چقدر گریستم …؟!

رسول یونان

 3

باران

آبرویم را خرید

شبیه مردی که گریه نمی‌کند

        به خانه برگشتم!

نیما معماریان

نامۀ نیمایوشیج به احسان طبری

مارس 3rd, 2017

آنکه غربال به دست دارد،از عقبِ کاروان می آید

اشاره:

در شمارهء هیجده سال اول «نامه ی مردم» (18 اردیبهشت 1322) شعری از نیما به نام «امید پلید» به صورتی مغلوط چاپ شده بود. احسان طبری مقدمه ای بر این شعر نوشته بود که بر نیما گران آمد و لذاپاسخی به   احسان طبری نوشت، که در زیرمی خوانید.این نوشتهء احسان طبری، گویا اولین و آخرین نوشتهء طبری دربارهء نیما و شعر اوبود.

باتوجه به مقام وموقعیّت ممتاز احسان طبری-به عنوان بزرگ ترین ایدئولوگ فرهنگی-ادبی آن زمان-پاسخ نیمابه طبری،سرشار ازآینده نگری و اعتمادبه نفسِ وی نسبت به اهمیّت وحقانیّت کاری است که آغازکرده بود.نامهء نیما می تواندناقوسِ هشداری باشد برای«نو رسیدگانِ پُرادعا»و منتقدان غیرامینی که درسودازدگی های ایدئولوژیک و ایرانسوزِ دیروز،اینک در برخی رادیو-تلویزیون ها «مشقِ اندیشه»می کنند بی آنکه بدانند بقول نیما:«آن که غربال به دست دارد   ازعقبِ کاروان می آید». 

امّاآنچه که  به پاسخ نیماارزش تاریخی می دهد،پیش بینی سرنوشتِ رقّت بارِ احسان طبری و دیگررهبران حزب توده است که در این جملهء درخشان نیما  تبلور می یابد:

-آنکه منتظر است روزی شما را بیش از خود در نظر مردم ناستوده ببیند.            نیما

 متن زیر،خلاصه ای است ازنامهء نیما به احسان طبری که طی آن نیما دیدگاه های هنری وشعری خویش را ابرازکرده است.

            ****

نامه های نیما

به احسان طبری

دوست عزیز من

مقدمهء زیبایی را که بر اشعار من نوشته بودید خواندم.

قضاوتها و سلیقه ها هرکدام به نوبه ی خود خلاصه شده و با وضعی شیرین در آن به کار رفته بود. از آنچه در من هست و بر آن افزوده اید، از راه اطمینان و عقیده که به دوست خود دارید، برای روشن ساختن اشعار من، و از آنچه در من نیست و می باید وجود پیدا کند، یا نمی باید. اما نمی تواتم نگویم تا چه اندازه سپاسگزارم و شما تا چه اندازه اطمینان مرا نسبت به قضاوت خود جلب کرده اید درباره ی آنچه سود و زیان آن به دیگران مربوط تر است تا به خود من. چون من قسمت عمده ی عمر خود را گذرانده ام و مقصودی ندارم. اینک مشقت زندگی و فرسودگی از آن مرا عاشق وار به گوشه ی خلوت خود بیشتر می کشاند، همچنین سرگرمی دایمی با کار. روزی نمی گذرد که به فکر نقشه ی طولانی خود نباشم و حقیقتن باقی ی زندگی را برای انجام آن برآورد نکنم.

من دیگر به کار این می خورم که میوه بدهم. اگر بتوانم. نه اینکه قامت سخت و سقط خود را راست بدارم، به طوری که همه کسی بپسندد. اما آنچه را که نه من و نه شما، بلکه هیچکدام، نمی توانیم با کمال وضوح پیش بینی کنیم قضاوتی ست از روی یقین و نهایت دقت درباره ی آنچه ادبیات ما رنگ تازه ای می گیرد. بیرون از هرگونه خودخواهی، درباره ی نقیصه ای که حتمن در اشعار دوست شما هست و رمزی که خود شما در آن خواهید جست.

من فکر می کنم: آیا آنها که به جای ما خواهند بود چه خواهند گفت؟ آنها نتیجه ی هزاران قضاوت گوناگون نخواهند بود؟ آنچه اکنون ما نیستیم و برای خود ممکن است باشیم. و حتمن شما هم همین فکر را می کنید؛ زیرا ما قبلن دانسته ایم که هرچه از جمع می آید، و بنابراین غربال به دست دارد از عقب کاروان. خیلی مدتها پس از این، در طول مدت زمانی که ما نمی توانیم با حدس خود آن را محدود بداریم. اما مسلمن می توانیم به راهی که آنها ناچار از آن خواهند گذشت، نزدیک شده باشیم.

به عقیده ی من، دوره ی ما نباید با دوره ی “ژوکوفسکی” و همکارهای او یا با قرن هفدهم و دوره ی رمانتیسم در فرانسه برابر گذارده شود.

نکته ای که بدون کمال تعجب  برای من فراهم آورد این بود. ولی بعد دریافتم از کجا این فکر در شما، که به روش فکری خودتان فکر می کنید، رخنه کرده است. بدون آنکه خود متوجه باشید آنها از موافقت با فکر ما درآمده، به دست خود ما نقشه ی تزلزلی است که می کشند. چون نمی توانند اجاق خود را روشن بدارند می گویند “ستاره های آسمان هم روشن نیستند”. و حال آنکه با همان عقیده به تکامل تدریجی، به واقعیت بر خلاف این می رسیم: دیگران با وضعیت به وجود آمده، و در هر وضعیت، هنر آنها هم رنگ و زیب تازه گرفته، مثل همه چیز آنها. در صورتیکه برای ما به عکس بوده.

ما از وضعیت به جلوتر پا به عرصه ی وجود گذاشته ایم. در عوض در برابر چقدر جلوه و تابناکی محصولهای فراوان تر هنر و زیبانیی های گوناگون آن. به این جهت پیش از آنکه نیروی زندگی ما کمک کند، نیروی دماغی ماست که کمک می کند، نیروی دماغی ماست که کار خود را انجام می دهد. و چنین به نظر می آید که ما چیزی از وضعیت گرفته ایم و همین ما را به اشتباه می اندازد، در حالتی که این نیست.

پیش از همه چیز با کمال وضوح می بینیم که روابط از جنسی دیگرند. “برای پیشینیان وضعیت، و برای ما منابع هنری ست”، از این گذشته فعالیتها یکسان نیستند. نسبت به پیشینیان، ما به فعالیت کمتر نیازمندیم، همچنین به زمان کمتر.

هرچند شتاب و بی حوصلگی در هنر روا نیست و هرکاری زمان می خواهد. این زمان که آنها می گویند، و در آن تعصب می ورزند، به جز آن و مربوط به دوره های تکامل در عالم هنر است. این زمان، فاصله را می رساند و آن را حتمن با روابط خود باید در نظر گرفت. شما به اندک اشاره درخواهید یافت وقتی که فعالیت دماغی خود را با روابط آن در نظر می گیریم، می بینیم این نمونه ها که در عالم هنر امروز وجود دارد، کیفیت هایی هستند که بدون تردید کمیتها را مختصر می دارند.

به این معنی : وقتی که ما ساخته و پرداخته ی پیشینیان را می پذیریم با ملاحظه و تجربه ی فراوانی که آنها نیازمند بوده اند، خود را نیازمند نخواهیم دید. درواقع همه ی آن کارها که در هنر لازم می آید “رفع زشتیها، جمع آوری زیباییها و به حد اعلا رساندن کار” در زمانی کوتاه صورت می گیرد. ملاحظه و تجربه ای که برای ما باقی می ماند در کار ما و در پیش خودمان است که چگونه آن را مرمت کرده جلوه ای که هنر خواهان است، و ما از هنر خود می خواهیم، به آن بدهیم. این است که از فعالیت دماغی کاسته و می بینیم نسبت به این کاهش، از اندازه ی کار و نسبت به اندازه ی کار، از اندازه ی زمان کاسته است.

از طرف دیگر نسبت به انجام کار در زمان کمتر، طبعن بر سرعت کار افزوده، همچنین هر قدر این کار زمان درخواست کند به حسب نیروی دماغی ما، و شوری که ما را به کار برانگیخته است، تفاوت می یابد و از این راه به زمان تقریبی خیلی کمتر می رسیم. به مراتب نزدیکتر از زمانی که فاصله بین “بوحفص” و “حافظ” است – اگر بتوانیم این دو تن را با هم بسنجیم.

یقین داشته باشید، دوست من، همه ی اینها در موضوع هنر، قبول کردنی ست. هنر با اساسی جدا از علم و اخلاق ما، هرچند هریک در آن موثرند، می کوشد تا زیبایی خود را به دست بیاورد. پس از آنچه را که در ما و طبیعت زندگی وجود دارد با خود بسازد. چیزی که در پی شکل و ساختمان می رود و زاده ی بلافصل هیچگونه وضعیتی شناخته نمی شود، هنر است.

این حقیقتی ست که در باره ی هوش آدمی بیشتر صدق پیدا می کند، تا درباره ی عوض کردن زندگی. زیرا در هوش انسانی و کار دماغی او شتابی ست که در عمل او نیست.

اسباب عمل باید به زحمت فراهم شود. و خیلی با تدریج و پررنج تر. و حال آنکه اسباب ذوق و هوش، همان ذوق و هوش است. تا در کجا و کدام زمان و به نیروی کدام زنده.

هنر را ظاهری ست ساده اما باطنی پیچیده و مرموز. با هر هستی دقیقه ای ست و با هر دقیقه نیرویی خاص برای فهم، آنچه در هنر اساس زیبایی ست همان راستی و حقیقت است.

عمده این است که چگونه کار می کنیم؟ با کدام رابطه؟ و چقدر مدت برای این کار گذارده شده، و از چه راه می آزماییم؟ پس از آن نیروی ایجاد ما هم دیر یا زود با آن شناخته می شود.

اما حقیقت امر این است: هرکدام از این پرسشها چه بسا به خودخواهی من مربوط بود. “هنگامی که در پس پرده از من صحبت است” و من فکر خود را در خصوص آن به زحمت نیانداخته، وقت کار و وظیفه ی اصلی را در میان ساعات طولانی این گونه برخورد یا انجام وظیفه، مستهلک نمی دارم. بلکه به گوشه ی دنج خود که فقط شیطان هوش من، و دلی که از آن من نیست، در آنجا راه دارد، شتافته به کار خود می پردازم.

فقط با خودم می گویم “شرم نمی آوری از این حرفهای سبک و کودکانه؟” آیا تو می کوشی که زبانزد مرده ها باشی تا اگر استخوان سرد خود را، که بوی هزار سال مرگ می دهد، به هم چسبانده و از پشت پنجره ی تو می گذرند – نگاه یخ کرده ی خود را به دیوار تو بیندازند؟ آیا تو شعر خود را جز در مطبخی به دست دوستی از آن خود خواهی داد؟ یا به روزنامه ها و مجله ها می فرستی تا قضاوت مردم را در خصوص چیزی که نمی دانند بسنجی؟ آیا تو شیادی بیش نیستی که به خلوت خود پناه برده – یا حقیقتی در تو هست و راست است که می گویی او روزی به زبان خواهد آمد؟

باور کنید، دوست من، هرچند که من، در کوه ها و جنگلها و در میان زورآزمایان و غارتگران بزرگ شده، و طبعن آشفته و بی اطاعت بارآمده ام، این حقیقتی ست که در برابر آن سر تسلیم فرو می آورم.

راست تر و با حقیقت تر از این در نزد من، کار است و نیروی کار و حوصله ی فراوان در آن و اندازه ی کار و تشخیص راههای آن، در حالتی که خود را در برابر آن نباخته ام:

کم خواندن، چون هرچیز را به طور طبیعی و دلچسب در راه عمل باید به دست آورد.

زیاد به ملاحظه در جوانب کار و آنچه که خوانده شده است، پرداختن.

زیاد فکر کردن و با نظر عیب جویی دیدن در خود و دیگران. و چقدر ساعات دراز را اینگونه گذرانیدن. ساعات دراز یادآوردن آن ساعات به کار رفته را که در نظر مرد کفایت و زیبایی خود را از دست می دهند.

کاوش درباره ی آنچه انجام گرفته. کاوشی پر از شک و تردید که هنر را وسیع تر جلوه می دهد – و اگر روشنی این بر مرد آشکار شود آن را به زور خودخواهی در تاریکی خود پوشیده نمی دارد.

و بسا نکته های دیگر، تا اینکه همه چیز به اندیشه، و همه ی اندیشه ها به اندیشه ی کار بدل شود، در تمام اوقات کار.

ساعات از دست رفته را هم که به ملالت و شنیدن حرفهای بی فایده با مردمان لاابالی و جروبحث با آنها گذشته است با استغفار و شرمساری باید تلافی کرد. البته برای هرکس ضعفی در زندگی هست. باید آن را دریافت و به گوشه ی خلوت خود آمد و با صدای بلند خود را به باد ملامت گرفت و خجل شد از آنکه همیشه با انسان و در درون انسان به سر می برد تا آنکه او هم شکوه و متانت خود را از سخن انسان دریغ ندارد.

با کمال خوشوقتی از اینگونه ساعات در زندگانی دوست شما بسیار کم است. دوست شما نیما یوشیج – که در گوشه ی شهر مردگان به سر می برد – در خلوتگاه خود آن جانورها را، که در دایره ی تنگ زندگی خود غوطه می خورند، در برابر چشم چیده و از آنها – تا اینکه در تقوای او خللی راه نیابد – نفرت می کند. چه بسا از جا برخاسته فریاد برمی آورد و همسایگان خود را در دل شب، که هنگام فهم اسرار است، بیدار می دارد. او متاسفانه درد تلخ اینگونه برخوردهای نابجا را، حتا در اشعار خود، می بیند. اما در تمام احوال رشته ی کار خود را از دست نداده، زود آن را درمی یابد، و با افسونی، که ریاضت او به او می دهد، به خواب می رود.

پیش از هرکار، خوشوقتی او در این است که در راه طلب خود می کوشد و مهمی را در آن به انجام می رساند. هیچ مهمی هم مقدم بر این نمی شود که آدمیزاد نه کم از حیوانات باشد، که در سوراخ خود می توانند مدتهای زیادی بیاسایند. یا حشرات، که برای آنها ممکن است به خواب زمستانی خود فرو رفته باشند. چون او اینطور است، می کاود راه خود را. آنکه در کار خود بیشتر به مرمت خود می پردازد تا به مرمت دیگران، اوست. آنکه چنان به هنرش پیوسته است که بین او و هنرش جدایی نیست، باز اوست و دوست می دارد برای منظوری این را برای دوست خود گفته باشد.

اما کی شمعی افروخته به دست ما می دهد تا اینکه راه ما را به پیش پای ما روشن بدارد و ما را به تاریکی، که خود در آن است، رهنمون نباشد؟ بیش از هرکس برای شما می خواستم گفته باشم اوست که شک می آورد. من نمی خواهم به شما کمک کنم برای دیدن آن، خودتان می بینید، با کمک در راهی که اساس آن مربوط به خود من است و آتش من آن را روشن داشته است.

بیش از من شما تصدیق می کنید که ما در قبرستانی بیش زندگی نمی کنیم. در میان چقدر استعدادهای سوخته و جهنمی و ذوقهای کور و با تاریکی سرشته و ترسو و عذاب دوست. همه چیز بوی استخوان و کفن گرفته است. همه چیز خیال شکست و مرگ را به یاد می آورد. این چهره ی معرفت نارس ماست وقتی که مردمان سرشناس را می ستایند – خیال می کنند راه خود را یافته اند. اما در زیر سنگینی ی زنجیرهای خودشان غلت می زنند و به زودی به شما معلوم می دارند اگر از زنده ای حرفی به میان می آورند و هنر او را به دیده ی تحسین نگاه می کنند، با چشم دیگران در آن دیده اند، زیرا خودشان نمی خواهند راه او را در پیش بگیرند، به اندازه ای که می توانند، و این کار برای منظوری دیگر بوده است.

وقتی که به عکس قطعه ای از اشعار شما را به دست گرفتند – و هنوز شما در جهان آوازه ای ندارید – شهوات خود را به مانند دیگ عفونت به جوش درآورده آنهایی که سرشناس هستند، در برابر شما مانندناپذیر جلوه می دهند. همانطور که سابق بر این قدمای خود را برای همین منظور دیواری تکان نخوردنی می شناختند و بعد به ختم استعداد و ذوق کور خود نظر انداخته، آنها را در کار خود خاتم هنر یا علم لقب می دادند. جز اینکه اکنون به مناسبت زمان، آنها که هیچ چیز خود را عوض نمی کنند، رنگ و آرایش این موضوع را عوض کرده اند.

چنانکه گفتم دست به دامن تکامل تدریجی و زمانهای طولانی زده دلیلی برای نقیصه ای که ممکن است در شعر شما یافت بشود نخواهند جست جز اینکه برای تسکین آتش زبانه ی خود بگویند: “زمان طولانی می خواهد” یا “لفظ ها سست هستند” – سست تر از هوش آنها؟ یا “این تقلیدی از آن است”، “این آن نمی شود” بدون اینکه آنی را بشناسند و مانند اینها. هرچیز که نشدنی ست و قبرستانی را جلوه می دهد. به یک حساب رقت انگیز و کودکانه باید گوش داد – حتا نمی گویم احمقانه. اما شبها را آرایش می دهند تا بلکه شما را سست و سرگردان بدارند، یا جرقه ای را ستاره ای جلوه سازد، یا پاره ی استخوانی بدست آورده آن را به روی استخوانهای پوسیده ی خود بچسبانند. پس از آن در دماغ تنگ آنها هرچیز بیش از پیش مردن آغاز کرده، مثل اینکه ویرانی را از پی کنده اید و اکنون آن ویرانه فرو می ریزد. یا سررشته ی نکبتی گم کرده را به دست آورده، می شتابند، به خیالی که شما می خواهید از دست آنها بگیرید. به هیچ صدایی رو به شما نیاورده، آرامگاه شبهایی چنان وحشتناک هستند که گویا هیچوقت صبحی در پایان آن به خنده درنخواهد آمد. در همین آرامگاه خودشان و در میان جروبحثهای بی اساس و زنانه و لودگیهای طولانی، که طبع سرد و شکست خورده ی آنها را می شناساند، عمر خود را به سر برده مثل مار به روی گنج، که از آن بهره نمی برد، زنگوله به ست گرفته بالای سر برده آن را می نوازند. معلوم نیست برای چه و نمی دانند در این دوران زندگی جویای چه هستند و چه چیز را به پاس آن حقن لازم است خواستار باشند و این چه رقص بی مزه ای ست که در تاریکی ادامه می دهند؟ نه آینده ای وسیع در چشم آنها، نه فکر اینکه در پس دیوار ممکن است زنده ای باشد. چون تمام نظرشان به همین زندگی چندروزه و شهوات آن، در محوطه ی تنگ و تاریک خودشان است. می میرند و از آنجاکه رغبت زنده شدن ندارند، تکان نمی خورند. مثل خیکهای سر به مهر، مثل گوسفندهایی که رو به مسلخ می برند؛ در پی هیچ گونه وسیله ای نمی روند و نمی خواهند بروند و برای نرفتن دلیلها دارند. زیرا شور و دردی در آنها نیست و وسیله ای نمی خواهند برای ابراز آن. تا آنکه بهترین آن را جسته و رجحان داده باشند. بلکه سالهای دراز به شهوت کثیف خود بهایم وار و بی قیدانه پرداخته، ساعتی خود را به مردمانی که رنج می برند و از آنچه در اطراف خود می بینند به زحمت اند، رسانیده می خواهند در خصوص هنر صحبت بدارند!

دوست عزیز من! و بسیار عزیز از این که استعداد دارید و می خواهید به رویه ی نوین شعر گفته باشید. کی عمر خود را به هنر خود فروخته؟ با کدام نیرو؟ با کدام بینایی در کار هنر؟ تا اینکه شما بگویید: این ورقه ی شعر را بخوانید و لطفن بگویید هرچه به نظرتان می رسد؟

هرچند قبول طبع عامه هم موضوعی ست، و چه بسا تواناترین هنرمندان به آن کار خود را می آزمایند، اما هرکدام از اینها موضوع دیگر است و همه چیز را با این رویه نمی توان ساخت. تصدیق می کنید ما در پی کامل تری می رویم و تشنه ی جامی گواراتریم. کی می تواند ساقی باشد و ببیند راه کمال ما را، و کی ممکن است با زیبایی ی زیورهای به دست نیامده ما را آرایش بدهد، و حال آنکه مردمک چشمهای کور خودشان در دو طرف بینی شان آویزان است! یا همانطور که گفته ام چشمهای دیگران را در کاسه ی سر خود گذارده و با آن نگاه می کنند…

نه من، نه شما، هر کارگر کهنه کار و توانا در کار هنر که خیال کند روزی راه خاص او را به او نشان می دهند، و توصیه و تحمیلی در کاری غیر مشترک از دیگران خواهد دید، ناچار به خود این را یادآور می شود. این نکته برای ما دیدنی ست و حس کردنی، نه کاویدنی. اگر به سرشت خود مالامال از رموزی که حتا خود ما نمی شناسیم و اندک اندک بر ما آشکار می شود، نظر می انداختیم و می دیدیم با چه اشتهایی، خودسرانه و بیرون از اختیار ما، هنر را به سوی خود می طلبد یک احتیاط ناشی از شک را هم درباره ی چیزی که روزی به یقین خواهد پیوست می دیدیم که به جای خود وجود دارد.

به عقیده ی مُسلّم دوست شما، این شک و احتیاط خواهد بود که روزی راه ما را در پیش پای ما می گذارد. ما را از تسلیم و شکست و یاس و کم جراتی، و چون راه خود را یافته ایم، از سرگردانی حفظ می کند. همچنین جایگاه مطمئن برای ریشه دوانیدن آن درخت برومند شخصیتی به شمار خواهد رفت که روزی درباره ی میوه های آن سودهایی خواهند شمرد، که اکنون ما واقف بر آن نیستیم. زیرا هنر رشته ای طولانی ست، مثل زندگی خود انسان در روی زمین. چون از زندگی او جدا شده و به زندگی او بازمی گردد. آنکه با هنر مشغول است با زندگی مشغول است، پس از آن نه تنها زندگی روشن و همه چیز آن هویداست و هنری که زاده ی آن ست به همچنین، بلکه مثل این است که به گشودن طلسمی پرداخته. در هر قدم او راهی ست که خود او، آن را به دلپسند خود، در پیش گرفته و می کوشد که بیشتر آن را بر وفق میل خود بدارد. دم به دم فکر می کند “راهی بسیار گریزان و لغزنده در پیش دارم. هیچکس با آن آشنا نیست. چه کنم از آن جدا نشوم؟” این صدای درونی اوست، ولو اینکه به زبان نیاورد. با خود حرف می زند: “من در ذوق و سلیقه ی خود تنها شده ام. هرکس برخلاف میل من نشانی می دهد. من باید از خودم بجویم، نه از دیگران. با کمال بی فرصتی اینک مرگ فرا می رسد، من باید تمام وقت خود را به مصرف این کار برسانم.” همچنین می گوید: “نمی توان مثل مرده خود را تسلیم داشت. یا به مانند تخته ی مرده شوخانه به دست مرده شو تا اینکه مرده ها را به روی آن شستشو بدهند و همین که درخور قامت آنها نبود، تخته ای بر آن اضافه کنند.” هیچوقت دنیا را با این رویه به جایی نرسیده است.

نیما یوشیج می گوید: پیش از این و خیلی پیش از اینها، سالها و ماهها می گذشت، به سرعتی که گویا زمان بی مهابا را با تازیانه تعقیب کرده اند و ما به ذوق و هنر خود تسلیم شده و سر به پیمان او درآورده بودیم. مثل اینکه هر دقیقه بین ما و دیگران جدایی بیشتر است و هنر، هستی ی صفایافته تری را می طلبد. اگر به جز این باشد تامل نکنید که آن برای هنر است یا نیست. هستی معین، راه معین می جوید و آنچه معین نیست، نشان روزی ست برای زوال و خرابی. در این شکی نداشته باشید. ساعتی که می گذرد و درخشیدن صبح را مژده می آورد با خود ماست و نیروی ما که از عین حیات مادی به وجود آمده و با ما به حیات مادی بازگشت می کند. در حالتی که به جلوه و زیبایی هرچیز افزوده و ماده ی حیات ما را با معنویت خود، که ظاهر آن هنر است، پیوند می دهد. مثل اینکه ما سرچشمه ای بی پایان هستیم. نیروی ما می کوشد به طرف آن نهایتی که با او نیست، و می خواهد آن را پیدا کند. در همین نهایت است آینده ی ما و، دور از دستبرد دیگران، این آینده یکی از خواص حرکت خود ماست که با آن نهایت تماس خواهد گرفت، برای نهایت دیگر. نقطه ای ست که روزی مشخص می شود و چیزی به جز این نیست. و چون ما در حرکتیم او هم در حرکت است، فقط حاصل این حرکت ممکن است چیزی جز روشنی، و ممکن است به جز تاریکی، چیزی نباشد. در آن متاسفانه نه نیروی ایجادی، نه ابتکاری، نه شخصیتی سودمند و همه ی آن سقوط. مثل اینکه جسد اسب مرده ای را از که به زیر غلتانیده اند و روزی می آید که بقایای استخوانهای او هم به ته دره سقوط می کند، یا به عکس بسته به این است که این حرکت تا چه اندازه مسلم و به حال طبیعی انجام بگیرد. یعنی از روی حقیقتی که مثمر ثمر است، و این حقیقت خود ماییم. در بین تمام حقیقتها که انسان نسبت به زمان معین می فهمد، و ممکن است در راه آن به سرحد اشتباهی رسیده باشد. هم این حقیقتی ست.

ما زنده ایم، دوست می داریم، می کاویم، می کوشیم که هرچیز را بر وفق میل خود بسازیم و این فعالیت، که در ماده ی زندگی انسان همیشه برجا خواهد بود، نشان می دهد انسان، در ساحت زندگی، نه غلامی مطیع بلکه فرمانروایی سازگار است. او می تواند واسطه ی دقیق آن روشنی بارآور باشد که بی وجود آن زندگانی از جلوه و جلای خود کاسته است و ممکن است فعالیت عقلی و مادی آن جلوه ها را که به کنه هستی راه می برد در تاریکی زحمت افزای خود نگه بدارد. از این قرار هنر واسطه ی بیان فکر و حسی نازل نمی شود که برای طبیعت زنها موافق تر باشد، در بسیاری از موضوع های خود.

حتمی بدانید دوست من! او به ما فرمان می دهد. در میان چیزهای دروغ و تصنعی که می خواهند فرمان خود را مرجع بدارند، هیچ کاوشی نمی تواند به آن وقع نگذارد. او آفتاب است که روزی از زیر ابر بیرون می آید و می شکافد تاریکی ها را. او از هزارها مردم که برای معیشت خود بیهوده معطل اند و به لباسی که در خور آنها نیست درآمده و هر روز رنگ خود را ریاکارانه عوض می کنند، “آنی” را که خود می شناسد به همپای خود می برد. او را صیقل می دارد. او را به جذبه ی هستی ای بزرگوارتر می کشاند، که حتمن طبیعت شاعری به آن نزدیک تر است تا طبایع دیگران.

در صورتیکه “خود” را مطیع نباشیم، هیچ چیز را مطیع نخواهیم بود و هیچ جلوه ای را چنان که باید نمی پذیریم. همچنین اگر روزی هم هنر ما بارور است، هیچ کس به آن سر تسلیم فرود نیاورده و آن را نمی پذیرد و ما برای جهان زندگی هیچ جلوه ای را نیافزوده ایم. به عکس همینقدر که به خود آمدیم و بر طبق هستی ی خاص خود دیدیم و دریافتیم که همین چشمها و گوشها دیگرگونه تر می بینند و می شنوند، می توانیم بگوییم که با ما همه چیز هست. به این معنی که ما خدمتی را انجام داده و هستی ای را با خود ساخته ایم. زیرا وقتی این هستی، به ما تعلق داشته و تنها ما بوده ایم که زیباییهای آن را می ستوده ایم. به این ترتیب آن چیزها که امروز زیبا شناخته می شوند بر طبق ضرورتهای هستی هایی خاص بوده و در مرحله ی نخستین عده ی کمی آن را زیبا می شناخته اند. برای ما شکی باقی نباید بماند که وقتی می بینیم در آن مرحله ی نخستین به سر می بریم، نه فقط شادمانه می باید به کار خود باشیم، بلکه باید رویه خود را توفیقی شناخته، چشمها و گوشها را که کودکانه فریب می دهند در برابر ترغیب و تکذیب بیگانه، بسته داشته برای جَستن از یک فریب کودکانه ی دیگر به یاد بیاوریم: ما نخواهیم همه کس شد ولی بدون اشتباه می توانیم خودمان باشیم.

نکته ای را که مایل بودم گفته باشم: این روشی ست که دوست شما از آغاز کار و اوان جوانی، به حمایت آن راه خود را در پیش گرفته است. اگر توانسته است یک قدم در پیش پای خود ببیند، آن را نباید با جهات دیگر زندگانی سنجید و نباید پنداشت که هیچ هنرمندی برای ساختن تکنیک خود نیازمند نیست، یا هیچ تازه کاری نباید دقیقه ای از بینایی فرا بگیرد.

در عالم هنر، که وقت همیشه حکمفرماست، به خود نبودن پرآزارترین بی دقتی هاست. هنگامی که از شخصیت و برومندی بیشتر صحبت به میان است ،پیش از همه کس و همه چیز باید بتوانیم به نیرومندی خود اطمینان داشته باشیم و این تصویری از روی حماقت نباشد. در این مورد اگر شما چیزی فهمیدید که دیگران نفهمیدند یقین بدانید کسی نیست که شما را بفهمد.

در شما نیرویی ست که ممکن است خود شما هم به آن پی نبرده باشید. حاصل زندگی شما و دیگران این فهم رسا و برومند است که اکنون در شما جمع آمده، و روا نیست آن را در معرض عیبجویی مردم قرار بدهید، چون خودتان آزموده اید، آرزوی خودتان را واقف ترید به خودتان تا دیگران. مثل اینکه از ماهیتی عصاره ای به دست آورده، اما دوباره آن را مخلوط می دارید. این کار جز دشمنی با وقت نیست. از خاصیت انداختن و عقیم ساختن است. به جای این کار همان اطمینان به خود ضروری تر است.

با کمال اطمینان خود را در مورد آزمایش بیشتر قرار بدهید، در راهی که به پیش دارید، استقبال کنید آنچه را که به ذوق شما وارد است. هریک از نام آوران، که از آنها اسم می برند، شمایید و مردم نمی فهمند و نمی توانند بفهمند. در شما شکسپیرها و دانته ها، و هرکدام را که بخواهید و بپسندید، وجود دارد، و با مزیتهای دوره ی خود شما. مثل اینکه در شما همه ی آن ناموران پا به رکاب ایستاده اند که چه وقت شما فرمان می دهید: آهای بتازید! به خودتان بگویید به جز این نیست. این شدنی ست. من از پی شدنی می روم و حقیقتن اگر شدنی نبود چرا شما با این نیروی شگفت و حرص و طلب تمام برانگیخته شده اید؟

در حالتی که مفلوج ها و کورها در اطراف شما دست به زمین می مالند که چاله ای را برای مردن خود پیدا کنند،یا مردمان سست و لاابالی، که زود از کاری خسته می شوند و مثل شیطان به دنبال هوس می چرخند، این حرص طلب شما را ناروا می دانند. پس از همه کس و همه چیز چشم پوشیده به کار خود مشغول باشید؛ به طوری که گویا آن شدنی ست که شما را می برد.

مطمئن باشید هرکس با آن شدنی می رود و یک دلیل بیشتر نمی شناسد و آن خود اوست. رموزش جدا و پوشیده از چشم مردم، پوشیده تر به چشم خود شما تا چه رسد به دیگران. ولی چون شما سازنده هستید، همه ی اطمینان ها هست، آنچه را که ذوق شما برآن صحه می گذارد سر توفیق مرموزی ست. بر طبق دقت و نظمی که در آن اندیشیده اید انجام بدهید، ولو برخلاف هرگونه مقررات نو و کهنه، بدون کاوش در رموز این فعالیت بارآور، و باز تکرار می کنم بدون کاوش. کاوش در این ممکن است زبان عیبجویان را به طرف شما باز کند – حتا مگسی از زیر دست شما برخاسته دستور بدهد – و چون در این مورد فکر کمتر پیدا می کند تا حس، حساسیت خود را به پاس فکری تازه ببازید و برای شما ممکن نباشد که بدانید تا چه اندازه حرف عیب جویان را قبول کنید. به این واسطه آنچه را که روزی برای شما مزیتی خواهد بود، متاسفانه امروز با یک بی قیدی از دست داده باشید.

بگذارید این کاوش را دیگران داشته باشند. زیرا این مربوط به هنر شما نیست، بلکه هنر شما زاییده ی آن است، و هرچیز که به زندگی تعلق دارد و به آن باید در شناختن زندگی درونی شما اهمیت گذاشت، حتا یک سفر مختصر و چند ساعت شب منزل در جوار دهکده ای و دریایی خاموش. شبی که تا صبح شما در زیر درختها به آتش کلبه ی خود نگاه می کردید و همراهان را خواب ربوده بود.

چه گیرودارهای پنهانی بین شما و دقایق زندگی شماست که شما جز به قسمتی از آن واقف نیستید. چه خواستن ها و نخواستن ها که ظهر آن را می دیدید. چه نزدیکیها و چه دوریها که دست به کار ساختن شما زده بودند، مثل اینکه در شب تاریکی انجام می گرفت و شما عادتی را ادامه می دادید. شما از همه ی اینها و در آن تاریکی ها به وجود آمدید. هزار شدنی شد تا این که شما بشوید و حاصل اینکه توانستید شعری دلچسب بسرایید، حتا در آغاز جوانی. زیرا هرچند شعر کل کار است، آنچه را درد حس ادا می کند، کار ادا نکرده است. کار شعر را می سازد و حس کار را و زندگی هر سه را و اطمینانی که به خود لازم است داشتن همه را برومند می دارد.

به عقیده ی دوست شما، اعتقادی را که به جمع می توان داشت، در دل مقام آفرینش هنر، از این راه می توان معنی داد، نه راه دیگر، یعنی خود را باید به جای دیگران نشانید و از آن معنای جمع گرفت، دلیل آن هنر خود شماست. در این هنگام با کمال وضوح می بینید قطعه شعری که به دست شما ساخته و پرداخته آمده است – با وجود همه ی تصحیحات بعدی و گاهی بی آن – در نهایت آسانی بوده. در حالتی که دیگران عاجز بوده اند از ساختن مثل آن، عاجزتر از این هنگامی که نمی توانند خود را با درون آت چیزها که شما می یابید پیوستگی و آشنایی داده به کنه آنها رسیده باشند، و به همین جهت آن را بی اثر و مبهم و چه بسا بی معنی می یابند. درواقع آنچه را ممکن بود دیگران به شما بدهند، در معرض بسیار پنهان که نمی توانند به جزییات آن راه یابند، به دست همانها، به شما داده شده، ولی اینکه اکنون شما هستید آنها نیستند و نمی توانند باشند. حتمن برای شما، دوست من، همه چیز عوض شده و رنگ از هستی شما گرفته و برای آنها به عکس.

سر این پیشرفت در این نیست که چگونه منصفانه ما را مرمت کرده اند و اگر روزی به مفلوجی رسیده ایم به ما یاد داده است که با چه وسیله پاهای خود را به مانند پاهای او بداریم؛ یا از روی صمیمیت نابکاری به تشویق ما پرداخته اینک آن چیزها را که از راه فروختن هنرهای خود جسته ایم، از دست گشاده یا زبان آفرین گوی آنها گرفته ایم!

سّر این پیشرفت در این است که چگونه ما را برانگیخته اند خود را با وسعتی که بیرون از ما وجود دارد برابر داشته ایم. پس از آن هوشمندانه و برحسب ضرورتی، از راه دقیق آن گرفته و در آن دخالت کرده ایم؛ بی آنکه به زبان بیاوریم، این کار آرام و به حال طبیعی خود بوده است، مثل آسیابی که با وسایل لازم خود منظمن کار کند.

میل داشتم دوست من این حرفها در پیش شما بماند، از طرف دوستی که به او عقیده دارید و اکنون به رویه ای که او در کار خود دارد پی می برید، ولو اینکه امروز موافقت نداشته باشید، او یقین دارد در موقعی محرّک و بارآور در این خصوص فکر می کنید. آنچه را مردم نمی توانند بفمند، به طوری که چه بسا بی معنی می یابند، چطور می توانید مرمت کنید؟ آیا دانش عمومی، و این قدر عادی و خشک در هنر و استتیک، کافی ست؟ آیا برطبق این دانش ماشین وار می توان در کار و موضوع هنر به استحصال پرداخت و مانند سرمایه داران، قوای کارگران در این رشته را برای محصول بیشتر و دلچسب تر به رنج در آورد؟ باز اعتراف باید کرد که هنر ازین دقیق تر است، هنگامی که از آفریدن آن صحبت به میان است. چیزی که به دست همه ساخته می شود، شعر نیست بلکه معجونی ست که بیشتر اوقات تهوع می انگیزد و خاطر را مشوش کرده و درد سر می آورد، در صورتیکه هرگاه چیزی از همه به وجود بیاید، و از روی همه ساخته شود، شعر است. لازم نیست هرکس آن را بفهمد وقتی که برای همه کس گفته نشده. لازم نیست کودک وار به هرکس با سماجت و التماس عجیبی فهمانید و کوشید که قبول کنند آن شعر به حد زیبایی خود رسیده است.

خواه بخواهند، خواه نخواهند، خواه طبعن شاد باشند و خواه دانشی در این رشته اندوخته و شعری گفته، و چون دیگر وقت برای برتری از راه دیگر برای آنها باقی نمانده، خود را در ردیف شاعران انداخته باشند. هرکس ساخته ی زندگی ی خود است. فکر من و شما، او را عوض نخواهد کرد. اگر زندگی آنها را عوض نکند، همچنین اگر زندگی آنها را برای شناسایی شعر نساخته باشد، شعر آنها را نخواهد ساخت. این گونه شعر، که برحسب ضرورتهای رقتناک و جلوه های گوناگون زندگی، که مرضی یا نمونه ای ست، به وجود آمده، به سوی وسعت و رموزی که از آن جدا شده است می رود واسطه ای بین حال و آینده است و فهم و واقعیت آن برای خود شاعران؛ فقط دانستنی هایی با آن خواهد بود که به توسط دوستان شعر، و چه بسا دست فروشها که شعر می فروشند، وصف می شود.

همچنین است حال و مقام شاعران در نظر مردم. تفاوت دقیقی را که بین “دانستن” و “فهمیدن” وجود دارد از نظر دور نکنید. پس از آن هرگونه سنجشی آسان خواهد بود. زیرا برای فهمیدن “باید ساخته شد” در صورتیکه برای دانستن “کم و بیش نزدیکی به چیزی کفایت می کند”.

گمان می برم مطالب لازم را درین خصوص گفته ام و اگر بیافزایم، و فرصتی باشد، چیزی به جز این نخواهد بود. زیرا دوست شما چیزی به جز این نمی داند.

اما در پایان آن مقدمهء زیبا، اینکه گفته اید: “باید منصفانه انتقاد کرد”، هرچند این قطعه (امید پلید) جز آزمایش قلمی برای من نبوده و کمتر وقت خود را برای اینگونه قطعات صرف می کنم. نخستین کس، خود من خواهم بود که عیب بسیار در آن بجویم، سوای عیبهایی که در آن لحظهء شیرین و محرّک بر من آشکار شد و در قالب بندیِ اشعار آیندهء خود، تلافی خواهم کرد.

[در اینجا نیما غلطهایی را که در چاپ شعر “امید پلید” در روزنامه ی “نامه مردم” وجود داشته را یادآور شده و تصحیح می کند]

این است آنچه از من خواستید تا درباره ی آن مقدمه ی زیبا بنویسم. چون چیزی در نظر نداشتم و دشوار بود برای من جدا شدن از کار، و بیش از این به طول می انجامید، به چند نکته در آن مقدمه که بهتر این بود روشن شده باشد، پرداختم.

خوشوقت خواهم بود که قطعه شعر را خودتان در روزنامه اصلاح یا تجدید کنید تا اینکه نادلچسب تر از این که هست در برابر ذوق مردم قرار نگرفته، از تحیّر مردم در برابر چیزی که تحیّر ندارد، دوست شما اسباب کیف و لذت بیشتری برای خود به دست آورده باشد.

آنکه منتظر است روزی شما را بیش از خود در نظر مردم ناستوده ببیند.

نیما یوشیج

 

 

 

 بهشت  و  صائب تبریزی

مارس 2nd, 2017

چنانکه درکتاب «تاریخ در ادبیّات» اشاره کرده ایم:یکی ازجنبه های شعر دوران صفوی تغيير نگاه انسان از «خدا» به «خود» و حذف يا اسقاط بسياری از آئين ها و قيد و بندهای دينی بود.بر اين اساس:«خودشناسی» پايه ای برای «خداشناسی» گرديد که طی آن، انسان، بدون واسطۀ مُلّا و آخوند می توانست خود و خدا را بشناسد.اين تغيير نگاه و نظر، ضمن رواج «فردگرائی» و رهائی از قيد و بندهای دينی،باعث پيدايش نوعی ادبيات عرفی (غيرشرعی) گرديد.

شعر های صائب تبريزی نمونۀ والای اينگونه ادبيات عرفی(غیردینی)است:

این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوشی هست همان  جاست بهشت

باده هر جا که بُوَد چشمۀ  کوثر نقد است

هر کجا سرو قدی هست  دو بالاست بهشت

از درونِ سیه توست جهان چون دوزخ

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

دارد از خُلد   تو را بی بصری ها محجوب

ورنه در چشم و دل پاک  مهیاست بهشت

عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت

نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت

«صائب» از رویِ بهشتی صفتان چشم مپوش!

که درین آینه، بی پرده هویداست بهشت

شاهنامه و شعرِ زمانِ فردوسی

مارس 2nd, 2017

%d8%b4%d8%a7%d9%87%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d9%88-%d8%b4%d8%b9%d8%b1

کتاب شاهنامه و شعر زمان فردوسی: بحثی تحلیلی در محتویات شاهنامه و زمینۀ پیدایی آن به نگارش خدائی شریف‌زاده ،انتشارات به نشر، مکان چاپ مشهد، تعداد صفحات 424، نوبت اول چاپ 1395، شمارگان 1000 نسخه روانه بازار گردید.

یک قرن پیش از اسلام تا قرن چهارم هجری را زمان رشد شاهنامه همچون حماسۀ ملی مردمان ایرانی می‌دانند. پیدایش شاهنامه و شاهنامه‌سرایی از اعماق زندگی اجتماعی و تاریخ دولت‌داری مردمان ایرانی نشئت می‌گیرد و در آخر عهد ساسانیان مطابق با نیازهای سیاسی و مذهبی به صورت کتابی یگانه درمی‌آید. زمان دولت‌داری سامانیان دورۀ دوم انتشار و تدوین شاهنامه در زمینۀ آثار مکتوب و شفاهی تا دورۀ اسلام بود. شاهنامه و داستان‌های آن میان مردم وجود داشت و در عهد سامانیان شاهنامه‌های منظوم و منثوری به زبان پارسی به وجود آمدند که نمونۀ کامل آنها همین اثر بی‌زوال فردوسی است.

فردوسی در آفرینش شاهنامه بر اساس دیدگاه خاص ادبی خود عمل کرده است. او خرد، سخن و دانش را با هم پیوسته می‌بیند و این جایگاه عالی روشنفکری برای شخصیت‌های هوشمند و اندیشمند است. هدف فردوسی از آفرینش شاهنامه گذاشتن یادگاری در جهان است. روند زندگی انسان باید انجام کار نیک و بقای نام باشد؛ بنابراین آفریدن چنین کتاب بزرگی بهترین عمل و واسطۀ بقاست. شاهنامه مسائل شگفت‌انگیزی دارد و باید آنها را از راه معانی به حقیقت زمان نزدیک کرد. آفریدن چنین اثری به عقیدۀ فردوسی، هنر و طبع خاصی از گوینده تقاضا می‌کند.

فردوسی در تألیف شاهنامه سنت‌های سخنوری زبان پارسی دری را فراگرفته و در رشد و پیدایش آن سهم ارزنده‌ای داشته است. شاهنامه تاریخ افکار ادبی ایرانی را با انواع آن فراگرفته است و بر آن دلالت می‌کند که این اندیشۀ ادبی تنها بیان زمانی افکار ادبی نیست. فردوسی در واقع به تاریخ اندیشۀ ادبی نقش و صورت داده است. از این نظر بینش شاهنامه همۀ مراحل پیدایش ادبی را فرا می‌گیرد.

ادبیات جامعۀ ابتدایی بیشتر به صورت اسطوره در تاریخ گفتاری مردم باقی مانده و به یک معنی شاهنامه نقش اساطیری دنیای قدیم مردمان ایرانی است. مرحلۀ دیگر پیدایش ادبی رشد افسانه و افسانه‌گویی است. افسانه مرحله‌ای طولانی را در تاریخ افکار ادبی دربر گرفته و تا روزگاران زمان آخر ادامه دارد. بدین سبب افسانه در شاهنامه جایگاه نمایانی دارد. داستان‌های بزرگ هفت‌خان رستم و هفت‌خان اسفندیار متأثر از عالم افسانه‌ای هستند. (فصل سوم)

بعد از افسانه، تاریخ تسلسل پیدایش ادبی به مرحلۀ داستان‌سرایی می‌رسد. زمان تألیف شاهنامه مرحلۀ داستان‌سرایی در تاریخ ادبیات بود. بدین سبب بنیاد شاهنامه بر داستان‌سرایی گذاشته شده است. شاهنامه از داستان‌های کوچک و بزرگ تشکیل شده است. حتی روزگار بعضی از پادشاهان داستان کامل هنری است و شاهنامه را چون یک داستان مستقل یگانه شناخته‌اند. فردوسی بنیان‌گذار داستان‌های کوچک هم هست که در دوره‌های بعد به شکلی منظوم و منثور با نام حکایت شهرت یافته‌اند. بررسی داستان زال و رودابه و داستان رستم و سهراب در این کتاب نشان می‌دهد که فردوسی افسانۀ پرماجرای قهرمانان را که معنای سیاسی و تاریخی و فرهنگی دارد، بر مناسبت‌های اجتماعی میان مرد می‌گذارد. (فصل چهارم)

فردوسی در برابر سنت‌های ادبی زمان خود، از میراث ادبی و فرهنگی ایران قدیم بهره وافری داشته است. استفادۀ فراوان اندرز در شاهنامه که بیشتر منبع قدیمی دارد بر این امر دلالت می‌کند. (فصل پنجم)

در شاهنامه «گفتن» به معنی سخن‌راندن، به نظم‌درآوردن، سرودن، گفتار و …. استفاده شده است. در شاهنامۀ فلورانس و نیز خالقی مطلق «گفتار» آغاز موضوع وقایع است. «گفتار»ها ساختمان لحظات، موضوعات و جای‌ها و مکان‌ها را از هم جدا می‌کنند. (فصل ششم)

شاهنامه در مقایسه با اوضاع زمان فردوسی و دید انسان به جهان، معنای تمثیلی دارد. تمثیل و تمثیلات رمزی در شاهنامه کم نیستند. آنها عبارتند از: ماران روییده بر دوش ضحاک، وقایع پایان پادشاهی کیخسرو و …. . در شاهنامه تمثیل جانوران و حیوانات نیز زیاد است؛ گاو برمایه و شیردادن او به فریدون از نخستین تمثیل‌های شاهنامه است. سیمرغ نیز نقش تمثیلی است. در کارنامۀ اسکندر نیز چند حکایت کوچک آمده که همه معنای تمثیلی دارند. (فصل هفتم)

چیستان همچون نوع ادبی شفاهی از زمان قدیم وجود داشته و در عهد ساسانیان نمونۀ چیستان‌ها کتابت شده است. چیستان‌ها در شاهنامه  برای آزمایش ذوق و فراست آدمی استفاده شده و باید آنها را چون یک نوع مستقل ادبی شناخت. تعدادی از چیستان‌ها از جانب کید هندی به اسکندر پیشنهاد شده‌اند. (فصل هشتم)

نامه‌های منظوم شاهنامه را نیز باید همچون نوع ادبی شناخت. آنها نظام و ترتیب نوعی را با خود دارند و از نظر ساختار شبیه قالب قصیده هستند. حجم نامه‌ها گاهی به اندازۀ داستان کامل و گاهی هم کوتاه و مختصر است. (فصل نهم)

نیایش‌های شاهنامه، فردوسی و مدیحه‌سرایی، قطعات حکیمانه و ضرب‌المثل‌ها در شاهنامه، تغزل و تشبیب‌گونه‌ها و مرثیه در شاهنامه فصول بعدی این کتاب را شکل می‌دهند.

فهرست مطالب کتاب:

دیباچۀ همگرایی

مقدمه

فصل اول: فردوسی و تدوین حماسۀ ملی

فصل دوم: دیدگاه‌های ادبی فردوسی

فصل سوم: جایگاه تصاویر افسانه‌ای در شاهنامه

فصل چهارم: داستان در شاهنامه

فصل پنجم: اندرز در شاهنامه

فصل ششم: گفتار در شاهنامه

فصل هفتم: تمثیل در شاهنامه

فصل هشتم: چیستان در شاهنامه

فصل نهم: نامه‌های منظوم شاهنامه

فصل دهم: نیایش در شاهنامه

فصل یازدهم: فردوسی و مدیحه‌سرایی

فصل دوازدهم: قطعات حکیمانه و ضرب‌المثل‌ها در شاهنامه

فصل سیزدهم: تغزل و تشبیب‌گونه‌ها در شاهنامه

فصل چهاردهم: مرثیه‌سرایی در شاهنامه

منبع: کتابخانه تخصصی ادبیات

بیداری ها و بیقراری ها(19)،علی میرفطروس

فوریه 17th, 2017

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها وبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسالهنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

          حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

          محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

 25بهمن ماه1392=14فوریهء 2014

گاه فکرمی کنم که آسیب های اجتماعی-فرهنگی و فروپاشی های اخلاقی وعاطفی سالهای اخیر در میهن ما یادآور صدماتی است که حملهء مغول ها (درقرن 13میلادی)به ایران وارد کرده بود.اگرچه حدود30سال پیش درکتاب«ملاحظاتی درتاریخ ایران»گزارشی ازهجوم ها وحملات متعدّدبه ایران و عواقب شوم آن حملات درفروپاشی مناسبات شهرنشینی و انقطاع تاریخی و فرهنگی ایران را به دست داده ام،امّاگفتگوی امروزم بادوستِ جان شیفته ام-دکنر«م.ر»-فرصتی شدتابامراجعه به کتاب«تاریخ جهانگشای جوینی» مشابهت های این دو دوران را با وی درمیان بگذارم.دوستی که وجودش دراین«ظلمات ظالم»،شعله ای از  فروتنی ها و ارزش های بربادرفتهء انسانی است-تابه وی گفته باشم که«این نیز بگذرد»و ایران ما-باردیگر-ققنوس وار از خاکسترش برخواهدخاست و … 

«عطاملک جُوینی»دولتمرد،نویسنده ،ادیب و تاریخ نگاربرجسته،خود شاهد و ناظرکشتارها و قتل عام های مغولان بود.کتاب او نمونهء فاضلانه و فاخری ازنثرِ فارسی درحدود 750سال پیش است.او در 22اسفند661 خورشیدی/12مارس1283میلادی چشم از«دنیای دون»فروبست.

حملهء مغول

جوینی درروایتی دردانگیز،زوال علمی،فروپاشی عاطفی و انحطاط اخلاقی خراسانِ بزرگ را -که ازمراکزمهم فرهنگ و علم و اندیشه درجهان بود-چنین گزارش کرده است:

-«مدارس درس؛مندرس و عالِم علم؛مُنطَمِس[نابود]گشته وطبقهء طلبهء آن در دست لگدکوبِ حوادث  پایمالِ زمانهء غدّار و روزگار مکّار شدند…هنراکنون درخاک طلب بایدکرد:

هنر اکنون همه در خاک طلب باید کرد   

زآن که اندر دلِ خاکند همه پُر هنران

 …اکنون بسیط زمین-عموماً-وبلادخراسان-خصوصاً-خالی شد.هر یک از ابناء السوق[افراد بی سر و پا  و بی فرهنگ]در زیِّ[هیأت و لباسِ] اهل فسوق،امیری گشته و هر مزدوری دستوری[صاحب مَسندی] و هر مزوّری؛وزیری و هر مُدبری[بخت برگشته ای]؛دبیری و هر شیطانی؛نایب دیوانی …و هر خسی کسی و هر خسیسی رئیسی و هر غادری[خائن وحیله گر]؛ قادری و هر دستاربندی؛بزرگوار دانشمندی و هر جَمّالی[شتربان]از کثرت مال با جمالی و هر حَمّالی از مساعدت اقبال با فُسحتِ[شادمانی]ِ حالی…

در چنین زمانی که قحط سالِ مروّت و فتوّت باشد و روزِ بازارِ ضلالت و جهالت،اخیار[نیکان]ممتحن[محنت زده ]وخوار،و اشرار؛ممکّن[ثروتمند]و در کار.کریمِ فاضل،تافتهء دامِ محنت و لئیمِ جاهل؛یافتهء کام نعمت.هر آزادی بی زادی و هر رادی مردودی و هر عزیزی تابع هر ذلیلی به اضطرار ،و هر با تمییزی در دست هر فرومایه ای گرفتار…»*

*-تاریخ جهانگشا،به تصحیح علاّمه محمدقزوینی،ج1،انتشارات بامداد،تهران،بی تاریخ،صص3-5.

مطلب مرتبط:

آئینهء زوال وانحطاط ایران!،علی میرفطروس

درحاشیهء«فرداخیلی دیراست!»،علی میرفطروس

فوریه 8th, 2017

بیداری ها و بیقراری ها(18)

*شعار«جنگ،نه!رفراندوم آزاد،آری!»و طرح و تثبیت آن در نزدِ دولتمردان آمریکا می تواندراه حل ممکن و مناسبی برای برون رفت ازاین«گرداب بلا»باشد.

   ***

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری ها وبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

          حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

          محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

20بهمن ماه1395=8فوریهء2017

دریادداشت دوهفتهء پیش بانام«فردا،خیلی دیراست!»،ضمن انتقادازرهبران سیاسی،روشنفکران ومدافعان حقوق بشردر ایران پرسیدیم که:چرا رهبران سیاسی،روشنفکران،منادیان صلح و حقوق بشر (خصوصاًخانم شیرین عبادی) و استادان ایرانی در دانشگاه های اروپا و آمریکا برای«مسائل دست دوم وسوم»فراخوان ونامه های سرگشاده به رهبران جهان صادرمی کنند،امّا ازجهانی کردنِ خواستِ حیاتی،مدنی و مشروع ملّت ایران جهتِ برگزاری رفراندوم  آزاد-برای عبورِ مسالمت آمیز ازاین بُن بست سیاسی-پرهیزمی نمایند؟

اینک خبرمی رسدکه تحرّکات و تحریک هائی برای یک حملهء نظامی به ایران درجریان است:ازیک طرف،سپاه پاسداران باآزمایش موشک های دوربُرد درمنطقهء دامغان خشم مقامات آمریکائی و اسرائیلی را برانگیخته بطوری که«دونالدترامپ»آنرا«نقض آشکارموافقتنامهء برجام»و«بازی کردن ایران باآتش»توصیف کرده است

دربرابراین تهدیدات وتحریم های تازه،رهبران جمهوری اسلامی باآزمایش موشک دیگری از«آغاز رزمایش موشکی سپاه، یک روز پس از تحریم توسط آمریکا»خبرداده اند.فرمانده‌ء کل سپاه پاسداران نیز با بیان اینکه توصیه می‌کنیم که دولتمردان آمریکایی تهدید علیه جمهوری اسلامی را بی‌فایده بدانند،گفت: ما موقعیتی داریم که آمریکا را «ببر کاغذی»می‌بینیم.

درشرایط پُرتهدید و تحریک موجود،دشمن عُمدهء ایران درمنطقه(عربستان سعودی)ضمن«ابرازامیدواری برای فشاربیشتربه ایران»،باهمکاری برخی ازکشورهای عربی،به تدارکات آشکار نظامی اقدام کرده و«هماهنگی‌هایی برای یک درگیری منطقه‌ای با ایران صورت گرفته است».

دراین میان دولت روسیه نیز به تلاش های خودبرای نفوذهرچه بیشتردرایران ادامه می دهدبطوری که علاوه براستفاده ازپایگاه های نظامی ایران درجنگ سوریه،درفروردین ماه آینده یک«هیات امنیتی – دفاعی از روسیه وارد ایران می شود!».

درچنین شرایط حسّاسی،شعارِ«جنگ،نه!رفراندوم آزاد،آری!»و طرح و تثبیت آن در نزدِ دولتمردان آمریکا می تواندراه حل ممکن و مناسبی  برای برون رفت ازاین بقول ملک الشعرای بهار«گرداب بلا»باشد.ولی به نظرمی رسدکه رهبران سیاسی،روشنفکران ایران و منادیان صلح و حقوق بشر درخارج(خصوصاًخانم شیرین عبادی)دریک«رخوت سیاسی»مصداقِ این شعردردانگیزِبهارهستندکه درآستانهء زوال و انقراض ایران -و طعمه و تجاوزِ میهن ماتوسط  دولت های روس و انگلیس -گفت:

وزرا باز نهادند زکف   کارِ وطن

وکلا مُهر نهادند به کام و به دَهَن

علما ،شُبهه نمودند و فتادند به ظنّ

چیره شدکشور ایران را انبوهِ فِتَن

ای وطن‌خواهان! زنهار، وطن در خطر است

ای وطن‌خواهان! زنهار، وطن در خطر است

مطالب مرتبط:

در حمايت از برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس

8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004

جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!

نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳

ملینامرکوری وشیرین عبادی
 
حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم
 رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی!

جُغدِ جنگ:سرودی در ستایش صلح،علی میرفطروس

«آموزش زبان مادری»، آری «آموزش به زبان مادری»، نه!،مسعود لقمان

فوریه 4th, 2017
ایران‌زمین و تمدّن برآمده از آن، بسان فرش رنگارنگِ شگفت‌انگیزی ست که ایرانیان در درازای تاریخ کهنسالشان از هر دهکده‌، شهر و استان‌ و با هر فرهنگ، آیین و باور، گویش و زبانی در ساخت و بالیدنش نقشی به سزا داشته‌اند.
زبان پارسی دری که ادامۀ نیای خود: پارسی باستان؛ مادربزرگش: پهلوانیک؛ و مادرش: پارسیگ یا پهلوی ست، نه تنها زبان فرهنگ و شهرآیینیِ ایرانی ست که «خانه وجود» و «هستی» ماست. زبانی ست که ایرانیان در درازای 2500 سال با هر گویش یا زبانی و با هر دین و باوری، بدان نوشته، سروده و خوانده‌اند و همه اندیشه خود را با آن پرداخته و معنا بخشیده‌اند و ایرانی‌بودن را با فرهنگ و فرهنگ را با زبان پارسی شناسانده‌اند.
پارسی، برخلاف سایر زبان‌های مدرنیّت، نه از روی زور و فشار سردمداران که با خواست همه باشندگان حوزۀ تمدنی‌اش، زبان وحدت‌بخش شان بوده است. از رودکیِ سمرقندی و سیفِ فرغانه‌ای تا جامی و مولانای بلخی و خواجه عبدالله انصاریِ هراتی تا عطار نیشابوری و فردوسی و اسدیِ توسی و فرخی سیستانی تا  اقبال لاهوری و بیدل دهلوی هندی تا سعدی و حافظ شیرازی تا هاتف اصفهانی و محتشم و کلیم کاشانی تا باباطاهر و عین‌القضات همدانی و عبید زاکانیِ قزوینی تا نظامی گنجه‌ای و خاقانی شروانی تا اوحدی مراغه‌ای و شمس و قطران تبریزی و مستوره کردستانی و هزاران فرزانه دیگر در درازای سده‌ها، این زبان را در جای‌جای ایران، پرورانده‌ و زبان تمدن ایرانی کرده‌اند و در سده اخیر و از جنبش مشروطیت به این‌سو هم به یاری صدها نویسنده و مترجم کوشا و زبردست، با بهره‌ای از پیشینه‌ غنی و پربار این زبان، فارسی به یکی از زبان‌های پویا در زمینه‌ دانش و فناوری در دانشگاه‌ها بدل شده است.
امروزه نیز اصل 15 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر این مهم تاکید ورزیده و به روشنی نوشته است: «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران، فارسی ست. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد؛ ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‏ های گروهی و تدریس ادبیات آن‌ها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.»
همان‌گونه که نمی‌توان از ایرانی‌بودن گفت و نقش تمدنی و وحدت‌بخش و فرهنگ‌آفرین زبان فارسی را نادیده گرفت، نمی‌توان از نقش گویش‌ها و دیگر زبان‌های این سرزمین به عنوان پشتوانۀ تمدنی و پربار شدن  فرهنگ ایرانی سخن نگفت. همانگونه که قانون اساسی به روشنی می‌گوید آموزش ادبیات زبان‌های محلی و قومی در مدرسه‌ها در کنار زبان فارسی آزاد است و طبعاً هم «آموزش زبان مادری» بایسته است و هر ایرانی نیز باید از این حق دفاع کند و آن را به رسمیت بشناسد. مشکل، اما در اینجا بروز می‌کند که سخن از «آموزش به زبان مادری» و کنار نهادن زبان فارسی مطرح می‌شود و این مخالف نص صریح قانون اساسی است؛ چراکه آموزش باید به زبان فارسی باشد و ادبیات زبان‌های دیگر تنها در کنار زبان وحدت‌بخش ایرانیان می‌تواند آموزش داده شود؛ اگر غیر از این باشد، پس از یکی دو نسل، ایرانیان ملتی خواهند شد که از هر شهری به شهری دیگر و از هر استانی به استانی دیگر به گویش و زبانی متفاوت و غیر قابل فهم برای یکدیگر سخن خواهند گفت و در این صورت، دیگر چیزی از ملیت ایرانی باقی نخواهد ماند؛ آن‌هم در زمانه‌ای که دشمنان تاریخی ایرانیان برای نیستی تمدن ایرانی، نقشه‌ها در سر می‌پرورانند و از در زبان، انواع پان‌های قوم‌گرا را در برابر تاریخ و هویت ایرانی عَلَم کرده‌اند، سخنان حجت‌الاسلام و المسلمین علی یونسی، دستیار ویژه رئیس‌جمهور در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی، که در آخرین روز دی‌ماه به مهر گفته‌اند: «آموزش «به زبان مادری» برای سایر زبان‌ها در دستور کار است» نه تنها برخلاف نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است که زمینه‌های بایسته برای فروپاشی وحدت ایرانیان را در راستای آمال دشمنان این مرز و بوم، آماده می‌کند.
همچنین مشاوران ایشان به بسیاری از نکته‌ها در این میان توجه نمی‌کنند. بگذارید مثالی بزنم. زبان کردی که بسان فارسی از زبان‌های هندواروپایی‌ست، به زبان‌ها و گویش‌های گوناگونی چون هورامی، سورانی و بادینان یا کرمانجی، گروسی، کرمانشاهی، لکی، کلهری، اردلانی و جلالی و… شاخه‌بندی می‌شود؛ حال دستیار ویژه رئیس‌جمهور در امور اقوام و اقلیت‌ها چگونه می‌تواند یکی از این‌ها را به عنوان معیار برای کتاب‌های درسی برگزیند تا به سایر گویشوران زبان کردی جفا نکند؟! یا مثلا آیا بناست به زبان‌های کرانه کاسپین چون: تالشی، گیلکی، دیلمی، مازندرانی، شهمیرزادی و … هم کتاب‌های درسی نوشته شود؟! دیگر اینکه بنا به پیشینه تمدنی، دیوانی و تاریخی-فرهنگی، تنها زبان ایرانی که می‌تواند حامل مدرنیت جدید باشد، زبان فارسی ست و دیگر زبان‌های این پهنه برای چنین آرمانی پرورده و آزموده و صیقل‌خورده نشده‌اند و در انتقال مفاهیم مدرنیت ناتوانند و بهره از آن‌ها به عنوان زبان آموزشی، ایرانیان را از قافله‌ تمدن دور می‌کند و عقب نگه می‌دارد.
در فرجام بار دیگر تأکید می‌کنم که «آموزش زبان مادری» در کنار زبان فارسی که زبان رسمی، تمدنی و دیوانی ست، خواسته‌ای ست بحق که باید از سوی همگان پیگیری شود؛ اما «آموزش «به» زبان مادری» و حذف زبان فارسی از سامانه آموزشی برخلاف نص صریح قانون اساسی و همچنین مؤلفه‌های وحدت‌بخش ایرانیان است.
* روزنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران
منبع:روزنامهء قانون

کولبَران کردستان:«خِضر»هائی در پیِ«چشمۀ آب حیات»،علی میرفطروس

فوریه 2nd, 2017

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها (17)

10بهمن 1395=29ژانویۀ 2017

این روزها دیدن گزارش هایی از«کولبَران کردستان ایران»حال و روزم را پریشان کرده است؛انسان های شریفی که بر اثر بیکاری،فقر،محرومیّت و فشارهای اقتصادی با کوله بارهای سنگینی از اجناسِ به اصطلاح«قاچاق»،از پیچ ‌و خَمِ کوه ها و گردنه های پُربرف و خطرناک می گذرند و در این«گذار بر ظلمات»-چه بسا- نقدِ جان را در رسیدن به لقمه ای نان  می بازند:جدالِ جان و نان.    کولبران3

این مردمانِ رنج،اهل گوشه نشینی،تنبلی و بیکاری نیستندبلکه تجسّمِ کار و پیکارند،امّا در کردستانی که در این سال ها هیچگونه توسعۀ صنعتی و اقتصادی در آن انجام نشده و بیکاری  بیداد می کند،پیوستن به خیلِ کولبران و گذشتن از کوه ها و درّه های پُرخطر برای بسیاری ناگزیر می نماید.هم از این روست که در خیلِ کولبران،می توان دانشجو،معلّم،بازاری،زن،مرد،پیر و جوان را مشاهده کرد.

بسیاری از کولبران -در واقع- «خِضر»هائی هستند که در ییِ«چشمۀ آبِ حیات»،ظلماتِ کوه های پُربرف و درّه های خطرناک را  در می نوردند.به قول حافظ:

گذار بر ظلمات است،خضرِ راهی کو؟

مباد کآتشِ محرومی،آبِ ما  ببَرَد

خضر70ساله با120 کیلوبار

 

 در یکی از گزارش ها،«خِضر»،مردِ 70 ساله ای است که 5 فرزند دارد. سکته و تورّم  صورتش- بخاطرعفونت شدید دندان هایش-توش و توان چندانی برایش باقی نگذاشته. کوله بارِ خِضر،20 لاستیک به وزن بیش از120 کیلو است که حتّی  تکان دادن آن برای گزارشگر جوان(ژیار گُل)ممکن نیست،ولی«خِضرِ 70 ساله»این کوله بارِ سنگین را باید از کوه ها و درّه های پُربرف بگذراند تا در مقصد،پس از کسر مخارج، فقط 60 یا 70 هزار تومان را  نصیبِ خود و خانواده اش کند!

در گزارش دیگری،سلیمان می گوید:اگر بخش بسیار کوچکی از میلیاردها پولِ دزدیده شده توسط بابک زنجانی ها و خاوری ها و «آقازاده ها»صرفِ توسعۀ صنعتی و ایجادِ کارخانه و شغل در کردستان می شد،من و ما  الآن  دارای شغل و زندگیِ راحت و آبرومندی  بودیم».

یا مرگ یا تجدّد،ملک الشعرای بهار

ژانویه 27th, 2017

هرکو در اضطرابِ وطن نیست

آشفته وُ نژند چو من نیست

فرتوت گشت کشور وُ او را

بایسته‌ تر ز گور وُ کفن نیست

یا مرگ یا تجدد وُ اصلاح

راهی جز این‌دو  پیشِ وطن نیست

ایران کهن شده است سراپای

درمانش جز به تازه شدن نیست

عقل کهن به مغز جوان هست

فکر جوان به مغز کهن نیست

ز اصلاح اگر جوان نشود مُلک

گر مُرد جای سوگ وُ حَزَن نیست

ویرانه‌ای ست کشور ایران

ویرانه را بها وُ ثمن نیست

امروز  حالِ مُلک خراب ست

بر من مَجال شُبهت و ظن نیست

شخصی زعیم وُ کارگشا، نی

مردی دلیر وُ نیزه فکن  نیست

اخلاقِ مرد وُ زن همه فاسد

جز مفسدت به سِرّ وُ عَلَن نیست

خویشی میانِ پور وُ پدر، نه

یاری میان شوهر وُ زن نیست…

بنگر به ملک خویش که در وی

یک تن جدا  ز رنج وُ محن نیست

بیدادها کنند وُ کسی را

یک دَم  مَجالِ داد زدن نیست

هرسو سپه کشند وُ رعیّت

ایمن به‌ دشت وُ کوه وُ دَمَن نیست

در فارس نیست خاک وُ به تبریز

کزخون به رنگِ لعلِ یمن نیست

کشور تباه گشت وُ وزیران

گویی زبان شان به دهن نیست

حُکّامِ نابکار ز هر سوی

غارت کنند وُ جای سخن نیست

یارِ اجانب ‌اند و بدین فن

کس را به کارشان سن و من نیست

معزول می‌شود به فضاحت

آن کس که مرد حیله و فن نیست

شاها بدین زبونی وُ اِهمال

امروز هند وُ چین وُ ختن  نیست

با دشمنانِ مُلک  بفرمای

کاین باغ  جای زاغ وُ زغن نیست

ورنه- نعوذبالله – فردا

این باغ وُ کاخ وُ سرو وُ سمن نیست 

 

بخشی ازقصیدۀ«یامرگ یاتجدّد»که درسال 1293خورشیدی،به هنگامِ جنگِ جهانی اوّل سروده شده بود.:دیوان اشعارمحمدتقی بهار،به کوشش مهرداد بهار،تهران، ۱۳۶۸،ص ۲۸۷.

 

رادیو و جابه‌جایی قدرت درشهریور 1320:سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی،مسعودلقمان

ژانویه 26th, 2017

 نقل از:ماهنامۀ تحلیلی، آموزشی و اطلاع‌رسانی «مدیریّت ارتباطات»، شمارۀ ۹،تهران،بهمن‌ماه ۱۳۸۹. 

بی بی سی

 

درآمد

آنگونه‌که از متون برجای‌مانده از دوران مشروطیت ایران برمی‌آید، این جنبش در پیِ سه خواست عمده بود:

-مشروط‌کردن قدرت پادشاه،

-برپایی حاکمیت قانون ،

-پایه‌ریزی دولت مدرن و مقتدر مرکزی.

از دورۀ نخست قانونگذاری، یعنی از دورۀ نخست‌وزیری میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله تا نخست‌وزیری سیدضیاءالدین طباطبایی، 49 کابینه، تنها در مدت چهارده سال، روی کار آمد؛ کابینه‌هایی که هریک چنان مستعجل بود که فرصتی برای عرضِ‌اندام نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد به گوشه‌ای از آرمان‌های مشروطه‌ جامۀ عمل بپوشاند. «ایران انگار محکوم به سرنوشت شوم بود و هیچ‌چیز نمی‌توانست آن را نجات دهد. هرگونه تلاش عمدۀ ایرانیان به‌منظورِ اصلاحات از جانب قوایی خارج از اختیار آنان شکست خورده‌بود. نهضت مشروطه با گلوله‌باران مجلس و قتل شماری از چهره‌های برجستۀ آن عقیم مانده‌بود. نهضت از قدرت شاه کاست، ولی درعوض خان‌های بختیاری را بر صحنۀ سیاسی مسلط ساخت و این‌ها بیشتر به منافع انگلستان وفادار بودند تا به مصالح ایران.» (غنی، 1385: 29) این‌چنین است که در آستانۀ به‌قدرت‌رسیدن رضاخان میرپنج آنچه از مشروطیت به‌جای مانده‌بود چیزی جز نام نبود. دراین‌بُرهه،روشنفکران ایرانی به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به آزادی و دمکراسی نخست باید پیش‌زمینۀ آن را،که برقراری امنیت و بازسازی ایران در همۀ ابعاد و رهایی از سلطۀ بیگانگان است، ایجاد کنند.

با این پیش‌زمینه بود که روشنفکران اندک‌اندک به فردی مقتدر که زمام امور ایران را به‌دست گیرد سر خم کردند تا او با اراده‌ای پولادین امنیت را در سراسر ایران برقرار و شورش‌های جداسرانه را در گوشه‌‌وکنار کشور سرکوب کند و ازهمه‌‌مهم‌تر با الغای کاپیتولاسیون و ازمیان‌بردنِ سلطۀ بیگانگان به بازسازی راه‌ها، صنایع، آموزش‌وپرورش، دادگستری و ارتش بپردازد تا ایرانیان بتوانند در چنین بستری زیرساخت‌های لازم را برای رسیدن به تجدد و آزادی فراهم آورند.

سردارسپه با سوارشدن بر چنین موجی از آمال نخبگان سیاسی، روشنفکران و مردم ایران خود را یگانه راه رسیدن به این آرمان‌ها نمایاند و در سال‌های میان 1300 تا 1320 نیز گام‌هایی اساسی‌ در این مسیر برداشت. به‌گونه‌ای‌که برپایۀ نظر برخی از تاریخ‌نگاران مانند ماشاءالله آجودانی، حمید احمدی، گوئل کوهن، شاهرخ مسکوب،علی میرفطروس و عباس میلانی رضاشاه را می‌توان دستاورد مشروطۀ ایران دانست. (1)

 

ایران در شهریور 1320

با حملۀ آلمان هیتلری به لهستان در نهم شهریور 1318 جنگی شش‌ساله جهان را فراگرفت. ایران به‌سانِ جنگ جهانی نخست اعلام بی‌طرفی کرد. در سومین روز جنگ، اعلامیه‌ای ازسویِ وزارت کشور منتشر شد که بیان می‌داشت: «در این موقع که متأسفانه نایرۀ جنگ در اروپا برپا شده‌است،به بیگانگانی که در ایران به‌هرعنوان زیست می‌نمایند آگاهی داده می‌شود که از ابراز هرگونه احساساتی که منافی بی‌طرفی کشور ایران باشد جداً خودداری کرده و متوجه باشند که مبادا برخلافِ مقررات بی‌طرفی حرکتی از آن‌ها ناشی شود.» (روزنامۀ اطلاعات، 11 شهریورماه 1318) شوربختانه در آتیه‌ای نه‌چندان‌دور، اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ جهانی دوم، مانند جنگ جهانی اول، با بی‌اعتنایی کشورهای قدرتمند جهان مواجه شد و ایران به اشغال آنان درآمد.

با اشغال ایران، یگانه راه ارتش برای جلوگیری از خونریزی، ویرانی ایران و نابودی دستاوردهای دولت مدرن به‌زمین‌نهادن اسلحه دربرابرِ قوای سه ارتش قدرتمند و مجهز شوروی، انگلستان و امریکا و تن‌دادن به اشغال سرزمینی بود؛ به‌سانِ کاری که فرانسه در برابر ارتش آلمان هیتلری کرد. دراین‌میان سر ریدر بولارد (1371: 181)، سفیرکبیر انگلستان در ایران، تسلیم‌شدن ایران را نشانۀ ضعف می‌دانست و معتقد بود «نوادگان بدبخت داریوش که تا چند هفتۀ پیش دربارۀ خودشان با تمجید چنین می‌نوشتند، اینک چندان کاری از دستشان ساخته نیست»،

ارتشبد فریدون‌جم، که درآن‌زمان ستوان‌یکم بود، از مقاومت سربازان به‌رغمِ دستور مقامات مافوق خبر می‌دهد و می‌گوید: «من خاطرم هست، موقعی که شهریور 1320 شد، من خودم فرمانده گردانی شده‌بودم که درحدودِ 1000 نفر سرباز داشت. رفتیم و سنگر کندیم و منتظر بودیم. بعدازآنکه دستور دادند که برگردید بیایید به سربازخانه، ظرف دوسه روز وقتی‌که به سربازها گفتیم بیایید بروید، سربازها می‌گفتند ما برنمی‌گردیم. ما همین‌جا می‌مانیم. ما را همین‌جا بکشند. روحیۀ سربازان این‌طور بود و تمام افسران هم وقتی به ایشان می‌گفتند بیایید بروید، می‌گفتند ما نمی‌رویم. تااینکه من به آن‌ها گفتم که بالاخره دستور این است. صلاح مملکت فعلاً ایجاب می‌کند. این کار را شما بکنید بدتر است. به ضرر مملکت تمام می‌شود. بلند بشوید بروید و رفتیم.» (هوشنگ‌مهدوی، 1372: 45-46)

وزیر امورخارجۀ وقت ایران، علی سهیلی، نیز دراین‌زمان باصراحت خواهان پایان بمباران شهرهای ایران به‌دستِ متفقین شد: «امروز بلافاصله بعد از معرفی دولت به مجلس، سفیرکبیر شوروی را خواسته، راجع به وقایع اخیر مفصل مذاکره و توجه مشارالیه را به بمباران شهرهای ایران و خون‌ریز‌هایی که سبب شده‌اند، جلب کردم. سفیر شوروی در جواب، تاریخچۀ مذاکرات خودشان را با نخست‌وزیر سابق و اینکه دولت ایران نخواسته به اهمیت قضایا پی برده و از اخراج آلمانی‌ها، که وعدۀ بیرون کردن آن‌ها را داده بوده‌است، بیان و گله کرد که چرا نخست‌وزیر سابق در بیانات خود در مجلس شوروی را متجاوز قلمداد کرده، بدونِ‌اینکه به شرح قضایا و مذاکرات فیمابین بپردازد. جواب گفتم: بمباران‌های شما روی نظامی‌ها و حتی شهرهای باز ازقبیلِ قزوین و شاهرود و سواحل بحر خزر را باید چه عنوان داد؟ امروز صبح سه هواپیمای شما بـه سلطنت‌آباد (نزدیک تهران) بمب ریخته‌اند. اگر مطالبی دارید، چرا صریحاً بیان نمی‌کنید؟ بیرون‌کردن آلمانی‌ها را که وعده داده‌بودیم، عمل هم می‌کنیم. از ایجاد نفرت در کشور ایران برای خودتان چـه فایده‌ای خواهیدبرد؟ بالاخره پـس از مذاکرات زیاد، نظریات خود را به شرح زیر خلاصه کردم: دولت ایران بـرای حفظ روابط امروز دستور داد قوای نظامی ایران از مقاومت دست بردارند. آلمانی‌ها را هم اخراج خواهیم‌کرد، راه بدهید تا بتوانیم آن‌ها را از ترکیه عبور بدهیم. درمقابل، تقاضا داریم شما هم فوراً دست از بمباران شهرها برداشته و پیشرفت قوای خود را متوقف و در برگرداندن آن‌ها اقدام نمایید. سفیرکبیر شوروی اظهار امیدواری کرد که با دولت حاضر کار را تمام کند [و] وعده داد فوراً مراتب را به مسکو تلگراف و جواب مساعد در حل قضایا و جلوگیری از پیشرفت قوا بگیرد.» (تبرائیان، 1371: 75)

آنان حتی به این نیز اکتفا نکردند و بنای زیاده‌خواهی گذاشتند و کار را به آنجا رساندند که از دولت ایران درخواست تحویل آلمانی‌های ساکن ایران را دادند. (2) «تحویل اتباع ممالکی که با ایران روابط اقتصادی و عادی داشـتند بـه نظر مردم مخالف مردانگی بود. رضاشاه نیز شخصاً از این امر بسیار متأثر بود و قرار شد این تأثر عمومی در جراید و رادیو ابراز شود». (صدیق، 1353: 28)

در نوزدهم شهریور این تأثر عمومی ازطریقِ سرمقالۀ روزنامۀ اطلاعات به اطلاع مردم رسید. آن سرمقاله در رادیو تهران نیز خوانده شد اما با واکنش بسیار تند روس‌ها و انگلیسی‌ها مواجه شد. به‌گونه‌ای‌که حتی روزنامۀ اطلاعات را برای مدتی توقیف کردند. (3)

با اشغال ایران به‌دستِ متفقین در شهریورماه 1320، رضاشاه مهر‌ه‌ای خطرناک برای آنان می‌نمود، چراکه وی برخلافِ دو پادشاه پیشین، محمدعلی‌شاه و احمدشاه که نخستین متأثر از روس‌ها بود و به تحریک آنان مجلس شورای ملی را به‌توپ‌بست و دومی مواجب‌بگیر انگلستان(4) بود، نمی‌توانست آلت فعل بیگانگان باشد.

بولارد سه هفته پس از اشغال ایران نوشت: «شاه هرچه زودتر برود بهتر است. واضح بود که نمایندگان دیپلماتیک ما در تهران هردو متقاعد شده‌بودند که با او هیچ کاری نمی‌شود کرد.» (بولارد: 1371، 186) او همچنین به سهیلی گفت: «شاه مشغول تحریکات زیادی علیه ما است و ما بهتر است فعلاً‌ مذاکرات را قطع کنیم تا تکلیف شاه روشن شود و مادام‌که رضاشاه در اریکۀ سلطنت قرار دارد، هیچ قدمی در راه التیام روابط برداشته نخواهدشد.» (عاقلی، 1367: 132)

این‌گونه بود که چاره‌ای جز تبعید رضاشاه برای متفقین نماند. رضاشاه نیز دیگر آن پایگاه قدرتمند اجتماعی را، که در سال‌های آغازین پادشاهی خویش داشت، از کف داده‌بود. چراکه در دهۀ دوم حکومتش بسیاری از روشنفکران و نخبگان سیاسی را، که ایران نوین مدیون آنان بود، مانند علی‌اکبر داور، احمد کسروی، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقی‌زاده، محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) و… را، از پیرامونش رانده‌بود تاآنجاکه با اشغال ایران کمتر رجل استخوان‌دار سیاسی‌ای در کنار رضاشاه بود تا کشتی طوفان‌زدۀ ایران را از آن مهلکۀ جهانی به سلامت بیرون برد.

دراین‌هنگام، شاه محمدعلی فروغی را به نخست‌وزیری برگزید؛ دانشمند و سیاستمدار کهنه‌کاری که چندین دوره نمایندۀ مجلس، وزیر و نخست‌وزیر ایران بود و پیش‌تر مورد خشم رضاشاه قرار گرفته و خانه‌نشین شده‌بود. عیسی صدیق، مدیر سازمان انتشارات و تبلیغات که رادیوتهران نیز زیرِنظر وی بود، دراین‌باب می‌نویسد: «وقتی اخبار داخلی را راجع به بمباران شهرها توسط قوای مهاجم و پیشروی قشون روس را به‌طرفِ تهران به اطلاع او (فروغی) رساندم، در آن ساعت پر از اضطراب چنان قدرت روحی و اخلاقی نشان داد و آثار اطمینان‌به‌نفس و اعتماد به آیندۀ کشور و استواری مردی و عظمت در وجنات او پدید آمد که من شدیداً تحتِ‌تأثیر قرار گرفتم و به دستور او همان شب در رادیو اعلام شد که ذکاءالملک به ریاست دولت منصوب شده و بامداد روز بعد، یعنی پنج‌شنبه ششم شهریور 1320، هیئت وزیران جدید را به مجلس شورای ملی معرفی خواهدکرد. همین اعلامیه به‌واسطۀ محبوبیت فروغی و اعتماد ملت به کفایت و تدابیر او در آرامش مردم و امیدواری و خوش‌بینی به حل قضایا تأثیر بسیار کرد.» (صدیق، 1353: 21) فروغی به‌هنگامِ پذیرفتن نخست‌وزیری از بیماری قلبی و ضعف شدید رنج می‌برد و هنگامی‌که فرزندانش به او می‌گویند پذیرفتن چنین سمتی آن‌هم در این اوضاع بحرانی می‌تواند به بهای جانش تمام شود، فروغی می‌گوید: «مملکت شصت سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالی‌ترین مقامات کشوری رسانده‌است و اکنون که رئیس مملکت احساس می‌کند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولواینکه پایان حیات در نظرم مجسم شود؟» (صدیق، 1353: 28) هرچند وی با درایتی بی‌مانند ایران را از خطر کمونیسم و فروپاشی نجات داد، دریغا که جانش را بر سر این امر نهاد و یک سال بعد درگذشت و ایران را داغ‌دار ازدست‌دادن رجلی میهن‌پرست و دانشمندی به‌معنی‌واقعی‌کلمه جامع‌الاطراف کرد.

رضاشاه سه هفته پس از اشغال ایران بدون مشورت با متفقین به نفع ولیعهد از قدرت کناره گرفت و به تبعید رفت. متفقین به بهانۀ بیرون‌کردن کارکنان و جاسوسان آلمانی و درواقع برای گشودن راه تازه‌ای برای کمک به شوروی و پاسداری از چاه‌های نفت، ایران را به‌مدتِ چند سال به اشغال خود درآورند و روند توسعۀ ایران را متوقف کردند.

بولارد در نامه‌هایش به‌صراحت توسعۀ صنعتی ایران را، به‌ویژه در زمینه‌های احداث راه‌آهن، راه‌اندازی رادیو، کارخانۀ ذوب‌آهن کرج، کارخانه‌های قند، سیلوهای بزرگ، کنسروسازی بندرعباس و…، به دیدۀ تحقیر می‌نگرد و آن را زمینه‌ساز بروز مشکلات برای ایرانیان می‌داند(!) و از اینکه کارشناسان آلمانی‌ یاری‌رسان دولت ایران در این طرح‌ها هستند ابراز ناخرسندی می‌کند. (5)

روز 25 شهریور خبرنگار رادیو لندن گزارش داد که رضاشاه بالاخره استعفا داده و از تهران رفته‌است: «نظر‌به‌اینکه من همۀ قوای خود را مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم وقت آن رسیده که یک بنیۀ جوان‌تر به کارهای کشور بپردازد. بنابراین امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض می‌کنم.»

پایان کار رضاشاه به گفتۀ دکتر سیف‌پور فاطمی بسیار تلخ و غم‌انگیز بود. نه‌فقط سرنوشت سلطنت، که عزیمت از ایران هم به ارادۀ او نبود: «رضاشاه… وقتی به بندرعباس می‌رسد برای اولین دفعه مرحوم جم می‌گفت که شروع می‌کند به گریه‌کردن و می‌گوید که من ترجیح می‌دادم که در یک ده ایران با سختی و گرسنگی بمیرم تا اینکه امروز به خارج بروم، دور از مملکتم و دور از کشورم که بیست سال برای آن زحمت کشیدم و امروز که می‌روم، دو نفر که مورد اطمینان من باشند، وجود ندارند. سوار کشتی می‌شود و او را از همان‌جا به جزیرۀ موریس بردند». (هوشنگ‌ مهدوی، 1372: 47-45)

 

رسانه‌ای به نام رادیو

در سال‌های پیرامونی 1320 رادیو یکه‌تاز میدان رسانه‌ای بود. تنها رقیب رادیو مطبوعات بود که در سرعت خبررسانی و گستردگی پخش یارای مقابله با رادیو را نداشت. درعینِ‌حال رادیو این امکان را به مخاطبانش می‌دهد که شنونده بدونِ‌آنکه بخواهد صرفاً درگیر شنیدن باشد، به فعالیت‌های دیگر نیز بپردازد، درحالی‌که به‌فرض، به‌هنگامِ خواندن روزنامه یا کتاب، آدمی باید همۀ حواس خود را معطوف صفحۀ کاغذ کند.

«رادیو به سبب امکانات فنی بی‌نظیر خود از نیروی اقناع و نفوذ فراوانی برخوردار است. برنامه‌های رادیویی به‌طورِمستقیم و در تمام ساعات شبانه‌روز از فواصل بسیار دور پخش می‌شوند و بدون برخورد با هیچ مانعی به‌سرعت از موانع طبیعی و دیوارهای مصنوعی می‌گذرند و در ذهن شنوندگان رسوخ می‌کنند. بدین‌گونه، برخلافِ بیان شفاهی که ازلحاظِ مکانی با محدودیت روبه‌روست و استماع‌کنندگان آن ناچارند در محیط کوچکی چون سالن سخنرانی یا میدان عمومی اجتماع نمایند، بیان رادیویی هیچ‌گونه محدودیتی ندارد و از مرکز فرستنده آن می‌توان شنوندگان بی‌شماری از طبقات گوناگون اجتماعی را که در نواحی مختلف پراکنده‌اند، تحتِ‌تأثیر قرار داد.» (معتمدنژاد، 1383: 199) این‌گونه است که رادیو کارکرد تبلیغاتی گسترده‌ای می‌یابد.

ازآنجاکه رادیو تنها با حس شنوایی مخاطبانش سروکار دارد می‌توان آن را رسانه‌ای نابینا نامید که قدرت تخیل شنوندگانش را می‌پروراند. این‌گونه است که اگر رادیو به رسانه‌ای شایعه‌پرداز بدل شود، تأثیرش چندین برابر می‌شود. چراکه شنوندگان می‌توانند با بهره‌گیری از نیروی پایان‌ناپذیر تخیل خود هر باورنکردنی را باورکردنی و هر غیرممکنی را ممکن کنند. براین‌اساس، به‌فرض هنگامی‌که بی‌.‌بی.‌سی شایعه‌سازی می‌کند که رضاشاه قصد دارد سراسر خیابان شاهرضا (انقلاب کنونی) را به نام خود قباله کند (هوشنگ‌مهدوی، 1372: 596) این شایعه واقعی‌تر ‌می‌نماید. «برنامه‌های رادیویی دارای نیروی ضربتی و غافل‌گیرکنندۀ شدیدی می‌باشند… دربرابرِ ضربۀ روحی فراوانی که از شنیدن خبرهای غیرقابلِ‌انتظار رادیویی ناشی می‌شوند انسان قدرت دفاعی ندارد و به‌همین‌سبب است که رادیو ازلحاظِ نفوذ روانی مؤثرترین وسیلۀ ارتباطی تلقی می‌شود.» (معتمدنژاد، 1383: 200-199)

 

راه‌اندازی رادیو تهران در راستای پرورش افکار ایرانیان

شوروی در سال 1317، با آغاز جنگ جهانی دوم، رادیویی به زبان فارسی راه‌اندازی کرد. یک سال بعد، بی.بی.سی فعالیت خود را آغاز کرد تا در این عرصه انگلستان از روس‌ها عقب نماند. به‌علاوه‌اینکه، پیش‌تر بخش فارسی رادیو دهلی نیز، که مرکز مستعمرۀ هندوستان بود، آغازبه‌کار کرده‌بود. آلمان هیتلری نیز برای گسترش تبلیغات رادیو برلین را پایه‌ریزی کرد و با ازدواج ولیعهد ایران با فوزیه، خواهر پادشاه مصر، بخش فارسی رادیو قاهره نیز کار خود را آغاز کرد. ‌چنین بود که تبلیغات سیاسی-مسلکی به‌یک‌باره مردمی را که از رسانۀ جدید آگاهی چندانی نداشتند دربرگرفت تا افکار عمومی ایرانیان را به سود کشور متبوع خود سوق دهد.

در سال‌های پیرامونی 1320 مهم‌ترین نظریۀ مربوط در حوزۀ رسانه نظریه‌‌ای‌ است که بر تأثیر قدرتمند رسانه‌ها تأکید دارد. در این نظریه به رسانه و نقش آن در دگرگونی‌های اجتماعی اعتبار فراوانی داده می‌شد تاآنجاکه این دیدگاه بیان شد که آنانی که رسانه را در دست دارند و محتوای آن را تعیین می‌کنند، می‌توانند هر نوع تغییری در جامعه و عناصر اجتماعی به وجود آورند. این نظریه را می‌توان با مدل گلوله‌ای تأثیر (Hypodermic Theory)، که به آن نظریۀ سوزنی یا تزریقی نیز می‌گویند، بیان کرد. این نظریۀ روان‌شناختی «مدعی بود که قادر است تأثیر قوی و همگانی پیام رسانه‌های همگانی را به‌رویِ تمام افرادی که در معرض چنین پیامی قرار می‌گیرند، صرف‌نظر از نوع پیام، پیش‌بینی نماید.» (مهرداد، 1380: 159) این مدل باور به تأثیرگذاری‌ای مستقیم همسان با قصد فرستندۀ پیام دارد. «نظریۀ گلوله‌ای دربارۀ ارتباط شدیداً تحتِ‌تأثیر قدرت پروپاگاندا، که بسیاری در طول جنگ جهانی اول بدان معتقد بودند، قرار گرفت. حتی در سال‌های قبل از جنگ جهانی دوم، اکثر مردم در امریکا و اروپا بر این باور بودند که شخص عوام‌فریبی مانند هیتلر به‌زودی قادر خواهدشد که با استفاده از قدرت تأثیر رسانه‌های همگانی بدون هیچ‌گونه مانعی در امریکا به قدرت برسد و به‌همین‌دلیل بود که یک مؤسسه پروپاگانداشناسی در آن کشور تأسیس گردید تا افکار عمومی امریکاییان را ازطریقِ یک آموزش عمومی دربارۀ تکنیک‌های پروپاگاندا آگاه سازد.» (همان: 160)

در ایران نیز در راستای چنین آرمانی «سازمان پرورش افکار» در سال 1317 برای پرورش و راهنمایی افکار عمومی و سامان‌دهی نوین به وسایل ارتباط‌جمعی بنیاد نهاده شد. پرورش افکارْ سازمانی برآمده از تجدد و ایران‌گرایی عصر رضاشاهی بود. این سازمان برآن بود تا این دو مقوله را ازطریقِ سخنرانی، نشر کتاب‌، سینما، موسیقی و… به مردم آموزش دهد. رادیو به یاری این سازمان آمد و دسترسی این سازمان به تودۀ گسترده‌ای از مردم سراسر ایران را، که عموماً بی‌سواد بودند، فراهم آورد. چنین بود که در سال‌های پایانی عصر رضاشاهی رادیو به مهم‌ترین رسانۀ تأثیرگذار در حیات سیاسی و اجتماعی ایران بدل شد.

رادیو تهران زیرِنظر سازمان پرورش افکار در روز چهارم اردیبهشت‌ماه 1319 آغازبه‌کار کرد. این رادیو توانست با بهره‌‌گیری از نویسندگان برجستۀ آن روز ایران همچون محمدعلی فروغی، ابراهیم پورداوود، سعید نفیسی، صادق رضازاده‌‌شفق، رشید یاسمی و نصرالله فلسفی در شورای عالی انتشارات و موسیقی‌دانانی چون علی‌نقی وزیری، علی‌اکبر شهنازی، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، غلام‌حسین بنان، تاج اصفهانی، جواد بدیع‌زاده، مرتضی نی‌داوود، قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی و… پیوندهای کهن میان ایرانیان را استوارتر سازد. «برنامه‌های رادیو عمدتاً به پخش اخبار، موسیقی و گفتارهایی دربارۀ مسایل بهداشتی، ورزشی، فرهنگی و خانه‌داری اختصاص یافته‌بود. در شبانه‌روز، درمجموع، رادیو تهران هشت‌ساعت‌ونیم برنامه در دو نوبت روزانه و شبانه پخش می‌کرد. برنامۀ روزانۀ رادیو از ساعت یازده‌ونیم صبح تا دوی بعدازظهر پخش می‌شد و برنامۀ شبانه از ساعت پنج بعدازظهر تا یازده شب. در آغاز، پخش اخبار به پنج زبان خارجی انجام می‌گرفت و پس‌ازمدتی، زبان ترکی نیز به آن افزوده شد. اخبار به زبان‌های عربی، روسی و ترکی در برنامۀ روزانه و به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و آلمانی در برنامۀ شبانه پخش می‌شد. از شش ساعت برنامۀ شبانه چهار ساعت به موسیقی (سه ساعت موسیقی فرنگی و یک ساعت موسیقی ایرانی)، یک ساعت‌وربع به اخبار (نیم‌ساعت اخبار به زبان فارسی در دو نوبت و چهل‌وپنج دقیقه به زبان‌های خارجی فرانسه، انگلیسی و آلمانی) و چهل‌وپنج دقیقه به برنامۀ گفتارهای کشاورزی، جغرافیا، بهداشت و ورزش اختصاص یافته‌بود.» (معاونت خدمات…، 1379: هفت و هشت)

با آغاز جنگ، ازآنجاکه رادیو رسانه‌ای دولتی و طبعاً بیانگر سیاست‌های رسمی دولت ایران بود، برایِ‌اینکه در آن سخنی گفته نشود که نقض‌کنندۀ موضع بی‌طرفی ایران باشد، نظارت بر رادیو سخت‌تر شد. تاآنجاکه شخص رضاشاه به چکیده‌ای از مقاله‌های سیاسی و اجتماعی روزنامه‌های پایتخت که کمیسیون رادیو در اختیارش نهاده‌بود، اجازۀ پخش در رادیو به زبان‌های فارسی و بیگانه را می‌داد. (6) حساسیت رضاشاه بر این موضع بی‌طرفانه و دقت بر اینکه بهانه‌ای به دست دول درگیر در جنگ داده نشود تا آن اندازه بود که در برنامۀ تازۀ رادیو، که در تاریخ 28 اسفندماه 1319 به نخست‌وزیری اعلام شد، پانزده دقیقه اخبار به زبان فارسی حذف شد و علت آن چنین آمد: «در اوایل ایجاد رادیو اخبار خبرگزاری پارس در رادیو گفته می‌شد ولی به فرمان ملوکانه مقرر گردید که خبرهای کشورهای بیگانه در رادیو گفته نشود.» (همان: 154)

 

رادیو: آوردگاه سیاستمداران

برنامه‌های گسترش رادیو، که یک‌سال‌واندی از عمر آن می‌گذشت، با اشغال ایران با مشکل روبه‌رو شد. دراین‌میان دایره‌ سانسور نیز برای سانسور در رادیو و مطبوعات ایران با فشار شوروی و انگلستان در اسفندماه 1320 با حضور نمایندگان این دو کشور تشکیل شد. (7) «متفقین دخالت‌های بی‌شماری در رسانه‌های همگانی ایران به‌عمل می‌آوردند. رادیو و مطبوعات به‌هیچ‌عنوان نمی‌توانستند خبری را که علیه متفقین باشد پخش و منتشر نمایند. اخبار مربوط به جنگ ابتدا به ادارۀ سانسور انگلیس فرستاده می‌شد و پس از کسب اجازه پخش می‌گردید. بولارد از ترس تبدیل رادیوی اتومبیل‌های شخصی به فرستنده‌های کوچک تقاضا نموده‌بود که دولت ایران کلیه رادیوهای مذکور را در سطح کشور جمع‌آوری کند. سفارت انگلیس حتی به شناسایی تک‌تک اتومبیل‌هایی که دارای رادیو بودند پرداخت و با دادن شماره‌های آن‌ها به شهربانی تقاضای تحویل رادیوهای اتومبیل را نمود. این رادیوها تا پایان جنگ در اختیار شهربانی باقی ماند. علاوه‌براین، متفقین اوقاتی از رادیو تهران را در اختیار گرفته و برای سربازان خود در ایران برنامه پخش می‌کردند.» (همان: یازده)

انگلیسی‌ها همچنین با کمک دولتِ ایران آنانی را که به رادیوهای دول محور گوش می‌دادند مجازات می‌کردند. نمونه‌ای از این مجازات‌ها بسته‌شدن کافه گلستان و کوچکیان در اصفهان است. (8)

مهدی قاسمی، از مدیران پیشین رادیو ایران، با اشاره به راه‌اندازی رادیو برلین در راستای تبلیغات آلمان نازی، علت توجه ایرانیان آن روزگار را به رادیو برلین چنین می‌داند: «توجه مردم به رادیو برلن بدین‌جهت بود که در آن روزگار با چرخش رضاشاه به‌سویِ آلمان و هم‌چنین رسوب نفرت مزمن مردم از سیاست‌های روس و انگلیس تبلیغات هیتلری هم زمینۀ گسترده داشت». (قاسمی، 1389)

بولارد، سفیرکبیر انگلستان در ایران نیز به محبوبیت رادیو برلین درمیانِ ایرانیان اشاره می‌کند و آن را ناشی از خواست ایرانیان به برقراری توازن با روس‌ها می‌داند. البته وی، تعمداً، انگلستان را در این خواست توازن نادیده می‌گیرد و فراموش می‌کند که ایرانیان با الهام از خاطرات تلخی که از دست‌درازی‌های روس و انگلیس به کشورشان دارند نگاهی همدلانه به آلمان یافته‌اند. او می‌نویسد: «مردم ایران خیلی تحتِ‌تأثیر پخش برنامه‌های فارسی رادیو برلین هستند که ادعاهای عجیب‌وغریب می‌کند و شاید بتوان ایرانی‌ها را درمجموع کسانی دانست که نسبت به آلمان احساسات دوستانه دارند. این تااندازه‌ای به‌علّتِ ترس آنان از روسیه است و اینکه می‌خواهند شاهد یک آلمان قوی برای ایجاد توازن با روس‌ها باشند و تااندازه‌ای هم به این دلیل است که ایرانی‌ها آدم‌هایی از سنخ هیتلر را تحسین می‌کنند.» (بولارد، 1371: 80) او همچنین معترف است: «مردم ایران قویاً ضدروسی و درمجموع ضدانگلیسی هستند و از سیاست بی‌طرفی شاه… پشتیبانی می‌کنند. این الزاماً جلوی روزنامه‌ها را نمی‌گیرد تا از فعالیت‌های آلمان به‌عنوانِ سوءاستفاده از میهمان‌نوازی و ایجاد مخاطره برای مملکت ایران انتقاد نکنند». (همان: 151)

بولارد همچنین به آسیب‌شناسی ذهنی ایرانیان می‌پردازد و از مقابله‌به‌مثل بی‌.‌بی.سی و رادیو برلین می‌گوید: «چون ایرانی میل ندارد فکر کند که او سزاوار همین حکومتی است که دارد، بنابراین یک نظریه اختراع کرده که انگلیسی‌ها شاه را به تخت نشانده‌اند و حافظ بقای او هستند. این عقیده طبعاً توسط آلمانی… شایع شده‌است و همین‌طور به‌وسیلۀ رادیو آلمان که حتی بدتر از زمان شروع جنگ به انگلیسی‌ها ناسزاپراکنی می‌کند. هرچند برنامۀ عالی زبان فارسی رادیو لندن، که اینک دو ماه است راه‌اندازی شده، تاحدی با این عمل مقابله‌به‌مثل می‌کند.» (همان: 121)

اما رادیو برلین به‌سانِ بی.بی.سی از ایرانی قدرتمند، که طبعاً ضدمنافع قدرت‌های بزرگ است، واهمه دارد. بدین‌روی، تمام توش‌وتوان خود را برای تخریب حاکمیت ملی ایران به‌کار می‌بندد: «تبلیغات بخش فارسی رادیو برلین بسیار شدید و خشن بود، به‌طوری‌که در ماه مه سال 1940 به‌صورتِ تهدید کشورهای بی‌طرف درآمد. این تهدید برای ایران به‌صورتِ حملات تبلیغاتی علیه رضاشاه از رادیو برلین شروع شد و دولت ایران یادداشت اعتراضیه‌ای به سفارت آلمان در تهران تسلیم داشت.» (ذوقی، 1372: 22-21) بنابراین «غیر از رادیو لندن، که مرتباً از رضاشاه انتقاد می‌کرد و افکار عمومی ایران را علیه او تحریک می‌نمود، رادیو دهلی و چند رادیوی دیگر هم، که از اقمار انگلستان بودند، با رادیو لندن هم‌صدا شده و نسبت‌های زیادی به رضاشاه می‌دادند و تصریحاً تغییر او را از سلطنت عنوان می‌کردند.» (عاقلی، 1367: 97)

جالب‌اینکه بهرام شاهرخ، گویندۀ رادیو برلین، که در دشنام‌گویی به رضاشاه گوی سبقت را از گویندگان رادیوهای دیگر ربوده‌بود، پس از بازگشت به ایران در سال 1329، مدتی مدیر رادیو ایران شد (9) و متاسفانه برنامه های فرهنگی کسانی مانند مجتبی مینوی،‌مسعود فرزاد و…به دروغپردازی ها و دشنام گوئی ها ی بی بی سی  «اعتبار» بخشید.

 

سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی

بی‌.‌بی.‌سی کوتاه‌شدۀ بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیااست (10). این رادیو در هشتم آبان‌ماه 1301 راه‌اندازی شد. این بنگاه،که از پرسابقه‌ترین و بزرگ‌ترین بنگاه‌های رسانه‌ای جهان است،بنگاهی دولتی و نیمه‌‌خودمختار به‌شمار می‌رود.

بی‌.‌بی.‌سی هماره ادعا می‌کند که تحت نفوذ تجارتی و سیاسی نیست و تنها به مخاطبان خویش پاسخ‌گوست و شعارش این است که هر ملتی باید با صلح با ملتی دیگر سخن بگوید(11). اما پیشینۀ این رسانه نشان می‌دهد که در بزنگاه‌های تاریخی در خدمت منافع دولت انگلستان درآمده و اصول حرفه‌ای‌اش را زیر پا نهاده‌است. در ادامه این موضوع را بررسی خواهیم‌کرد.

بی‌.‌بی.‌سی فارسی از قدیمی‌ترین بخش‌های این رسانه به زبانی غیر از انگلیسی است و این خود نمایانگر اهمیت استراتژیک ایران برای انگلستان است. رادیو بی‌.‌بی.‌سی فارسی، که به نام رادیو لندن نیز شناخته می‌شود، در هشتم دی‌ماه 1319، یعنی در سال‌های آغازین جنگ جهانی دوم، آغاز‌به‌کار کرد تا با خنثی‌کردن تبلیغات رادیو برلین برنامه‌هایی در راستای سیاست‌های جنگی دولت بریتانیا سازمان دهد و ذهن ایرانیان را آمادۀ برکناری رضاشاه و اشغال ایران کند. چنین است که «در پایان جنگ جهانی دوم، برنامه‌های بی‌.‌بی.‌سی به چهل زبان پخش می‌شد. ازاین‌روست که گوبلز، مهم‌ترین کارگزار تبلیغات هیتلر، رادیو بی‌.‌بی.‌سی را برندۀ تهاجم فکری در اروپا می‌نامد.» (برومند، 1386: 27)

«رادیو لندن در برنامه‌های فارسی خود مرتباً علیه رضاشاه گفتارهای تندی پخش می‌کرد و روس‌ها نیز به‌وسیلۀ اعلامیه‌های فارسی‌ای که توسط هواپیماهای جنگنده روی شهرهای شمال می‌ریختند رضاشاه را مورد انتقاد قرار دادند… برای برکناری رضاشاه وزارت امورخارجۀ انگلستان به بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیا، بی.بی.سی، دستور داد تا مطالبی را که از قبل توسط وزارت امورخارجه علیه رضاشاه تهیه شده‌بود، به زبان فارسی از آن رادیو پخش نمایند. مطالب و گفتارهای رادیو بی.بی.سی ابتدا دربارۀ حکومت دموکراسی و قانون اساسی بود. بی.بی.سی دستور داشت تا ضمن تحریک مردم ایران به بازگوکردن اقدامات دیکتاتوری رضاشاه پرداخته و آن را در معرض افکار عمومی در ایران قرار دهد. هدف از پخش این برنامه‌ها تضعیف و تزلزل موقعیت رضاشاه بود.» (ذوقی، 1372: 9-108)

نامه‌های خصوصی و گزارش‌های محرمانۀ بولارد، که بیست سال پیش در لندن منتشر شد، مبیّن آن است که آن لمتون، وابستۀ مطبوعاتی سفارت انگلستان در تهران،که ویژگی‌های جامعۀ ایران را به‌خوبی می‌شناخت و با ذهنیت مردم ایران آشنا بود،در تهران مطالبی علیه رضاشاه می‌نوشت و آن‌ها را به لندن می‌فرستاد و هنگامی‌که دولت انگلستان ضروری می‌دید به بی‌.‌بی.‌سی دستور می‌داد تا آن‌ها را از رادیو پخش کند. لمتون به‌روشنی اشاره می‌کند که بی.بی.سی به دستور وزارت امورخارجه این مطالب را پخش می‌کرده‌است. (12) بولارد نیز دراین‌باره می‌نویسد:«…ما توانستیم با آغاز پخش برنامه‌های فارسی از لندن و دهلی… با… مطرح‌نمودن و پاسخ‌گفتن به بسیاری از سؤالات مربوط به رضاشاه ذهن مردم را نسبت به حقایق روشن کنیم. پخش این برنامه‌ها بااینکه رضایت‌خاطر فراوانی دربینِ ایرانیان به‌وجود می‌آورد، ولی بسیار طبیعی است که خشم رضاشاه را برمی‌انگیخت و روال حکومت او را مختل می‌کرد.» (بولارد: 1369، 56-55)

پینک (Pink)، کارشناس بخش شرقی وزارت امورخارجۀ انگلستان، نیز به‌روشنی اذعان دارد که نوشته‌های یادشده پیش‌تر در وزارت امورخارجۀ انگلستان تهیه و در زمان مناسب به بی.بی.سی دستور داده می‌شد تا آن‌ها را پخش کند. (13)

بولارد خود می‌دانست رویِ‌کارآمدنِ رضاشاه بدون دخالت دولت و سفارت انگلستان در تهران انجام شده‌است معترف بود که «لازم به تذکر نیست که اصولاً انگلیسی‌ها هیچ مداخله‌ای در امر کودتای 1921 (سوم اسفندماه 1299) نداشتند و به‌طورِکلی باید گفت که وقوع این کودتا حتی برای دولت انگلیس و سفارت انگلیس در تهران نیز سبب حیرت شده‌بود». (همان: 54)(14) بااین‌حال، رادیو بی.بی.سی از دروغ‌پراکنی دراین‌باب ابایی ندارد. دکتر فریدون کشاورز دراین‌باره می‌گوید: «در رادیو بی‌.‌بی.‌سی آنتونی ایدن در ابتدای ورود قشون متفقین، هنگامی‌که انگلیسی‌ها رضاشاه را از ایران خارج کردند، گفت که رضاشاه را ما آوردیم و رضاشاه را ما بردیم.» (هوشنگ مهدوی، 1372: 47-45)

بولارد همچنین با درخواست تمرکز حملات بی.بی.سی روی رضاشاه در 22 اگوست 1941 در یادداشتی پیشنهاد کرد که در پروپاگاندای بی.بی.سی فارسی «باید تأکید شود که انگلستان دولتی دموکراتیک دارد درحالی‌که شاه ایران به‌سانِ هیتلر بر این باور است که مردم مانند گوسفند هستند که باید از آنان انتظار پیروی کورکورانه داشت.» (اسربرنی، 2008: 519) بی.بی.سی حتی دراین‌راستا شعارسازی هم می‌کند. «محو بادا شاه صیفی‌کار بادنجان‌فروش» نمونه‌ای از این شعارهای ساختۀ بی.بی.سی در آن زمان است.

روزنامۀ اطلاعات بعدها درموردِ حملات بی.بی.سی به رضاشاه نوشت: «نقطه‌‌‌ضعف رضاشاه به دست رادیو لندن افتاد. آن را گرفت و هر شب ساعتی پیرامون آن حرف زد. حرف‌هایی که به دل می‌نشست، در افکار مردم رخنه و نفوذ می‌کرد، معایب و مضار ملک‌داری رضاشاه را می‌گفت، ساختمان‌های بزرگ و عالی مهمان‌خانه‌ها را تشریح می‌نمود، از کاخ‌ها و عمارت‌هایی که در تمام طول شمال ساخته شده‌بود صحبت می‌کرد و در دنبال آن از گرسنگی و فقر و بدبختی و بیماری مردم بحث می‌کرد… حرف‌های رادیو لندن با حقیقت وفق می‌کرد و درمقابلِ این حملات هم هیچ‌گونه دفاعی نمی‌شد. یعنی فقط معایب زیر ذره‌بین گذاشته می‌شد و بزرگ می‌گردید، بدونِ‌اینکه کمترین ذکری از محسنات دیگر و خدماتی که رضاشاه در راه ترقی و تکامل کشور انجام داده، شود.» (مکی، 1380: 268)

دراین‌میان، گزارشگران ایرانی بی.بی.سی فارسی صرفاً آلت فعل وزرات امورخارجۀ انگلستان بودند. عباس دهقان، از نخستین گزارشگران این رادیو، دراین‌باره می‌گوید: «ما دقیقاً همان‌چیزی را می‌خواندیم که برای خواندن به ما داده می‌شد. ما حق نداشتیم هیچ دگرگونی‌ای در آن ایجاد کنیم. دو انگلیسی‌زبان در کنار ما بودند که بر کار ما نظارت می‌کردند. آنان به فارسی سخن‌ می‌گفتند و به‌دقت به ما گوش می‌کردند». (اسربرنی، 2008: 520) (15)

سر آنتونی پارسونز، سفیرکبیر انگلیس در ایران (1979-1974)، ادعا می‌کند: «تردیدی نیست که اگر بی‌.‌بی.‌سی ازنظرِ مالی یک سازمان مستقل و خودکفا بود و قسمتی از هزینه‌های آن ازطرفِ وزارت خارجه و امور کشورهای مشترک‌المنافع انگلیس تأمین نمی‌شد،من در قانع‌کردن مخاطبین ایرانی خود دربارۀ استقلال سیاسی این دستگاه مشکلات کمتری داشتم.برای رهبران کشورهای جهان سوم… باورکردن این موضوع دشوار است که دستگاهی که با کمک دولت اداره می‌شود فارغ از کنترل دولت باشد. آن‌ها نمی‌توانند بپذیرند کسی که به فلوت‌زن پول می‌دهد نوای فلوت را در اختیار ندارد.» (پارسونز، 1363: 118) در علوم ارتباطات اجتماعی اصلی وجود دارد که برپایۀ آن یک رسانه در خدمت گروه، فرد یا سازمانی است که بودجه‌اش را تأمین می‌کند. بنابراین، ازآنجاکه وزارت امورخارجۀ بریتانیا بودجۀ بخش جهانی بی‌.‌بی.‌سی را تأمین می‌کند، طبعاً این رسانه نیز منافع درازمدت این کشور را همواره مدنظر دارد. این نکته را دولتمردان ایران به پارسونز گوشزد می‌کرده‌اند و همان‌گونه‌که اسناد نشان می‌دهد ادعاهای پارسونز دراین‌باره کاملاً نادرست است.

پارسونز همچنین اشاره می‌کند: «ایرانی‌ها… هرگز این مطلب را فراموش نکرده‌بودند که بخش فارسی رادیوی بی‌.‌بی.‌سی در اوایل جنگ جهانی دوم و با هدف ضمنی تضعیف موقعیت رضاشاه و برکناری وی از سلطنت تأسیس شد. حتی پس از گذشت چهل سال قانع‌کردنِ ایرانی‌ها دربارۀ اینکه بی‌.‌بی.‌سی یا رادیو لندن زبان دولت انگلیس نیست غیرممکن به‌نظر می‌رسید.» (همان: 117)

گفتنی است، در گزارش وزارت خارجه انگلستان به بولارد به تاریخ 28 شهریورماه 1320، دربارۀ جانشین رضاشاه اشاره شده‌است که «جانشین می‌تواند یکی از پهلوی‌های جوان‌تر یا بازگشت یکی از افراد سلسلۀ قاجار باشد.» (بولارد: 1369، 193) بنابراین، انگلستان پس‌ازآنکه نتوانست فروغی را به پذیرفتن ریاست جمهوری راضی کند به بازماندگان خاندان قاجار روی آورد. نقش بی‌.‌بی.‌سی دراین‌میان آن‌چنان گسترده بود که هارولد نیکلسون، نمایندۀ مجلس و سرپرست بی.بی.سی، عامل گفت‌وگوهای انگلستان برای بازگرداندن قدرت به‌دستِ قاجارها بود.

نیکلسون، که بین سال‌های 1925 تا 1927 در تهران خدمت کرده‌بود، ایران را به‌خوبی می‌شناخت. او با محمدحسن‌میرزا، ولیعهد احمدشاه، و فرزندش حمیدمیرزا دیدار کرد و وقتی دانست که محمدحسن‌میرزا و فرزندش چقدر پرت هستند و از درک اوضاع ایران ناتوان‌اند و حمیدمیرزا حتی یک کلمه‌ فارسی نمی‌داند، متوجه شد که انگلستان نمی‌تواند روی بازماندگان قارجاریه حساب باز کند. (16) پارسونز دراین‌باره می‌نویسد: «اطلاعاتی به‌دستِ شاه سابق رسید که انگلیسی‌ها در فاصلۀ روزهای سوم تا بیست‌وپنجم شهریور مذاکراتی با محمدحسن‌میرزای ولیعهد (احمدشاه) و پسر او حمیدمیرزا، افسر نیروی دریایی انگلستان، انجام داده‌بودند تا یکی از آن دو را دوباره به ایران بازگردانند و بر تخت سلطنت بنشانند و عامل مذاکرات هارولد نیکلسون، مدیرکل بی‌.‌بی.‌سی، بوده است، [که این] بذر رعب و هیبت بی‌.‌بی.‌سی را در دل شاه، خانوادۀ او و هیئت حاکمۀ مرعوب و مجذوب ایران پاشید.» (هوشنگ مهدوی، 1372: 595)

سرانجام بی‌.‌بی.‌سی توانست گام‌های مؤثری در ایجاد بی‌اعتمادی ایرانیان نسبت به حکومت وقت ایران بردارد. بولارد پس از این پیروزی برای اوضاع تازۀ رادیو بی‌.‌بی.‌سی نسخه می‌پیچد: «حالا که شاه رفته‌است، فرستندۀ رادیویی ما (بی‌.‌بی.‌سی) بایستی دربارۀ حکومت مبتنی‌بر قانون اساسی حرف بزند و روی این نکات تأکید کند.» (بولارد، 1371: 192) و سپس نکاتی را برمی‌شمارد.

نخست‌وزیر وقت ایران، فروغی، به فرزندش، محسن فروغی، دربارۀ بولارد و نگاه او به ایران و ایرانیان می‌گوید: «ایران را یک کشور اشغال‌شده می‌دانند و معتقدند هر نوع تصمیمی در اینجا منوط به ارادۀ آنان است. قوای آن‌ها درحالِ پیشروی است و قرار شد، خواسته‌های خودشان را در پاسخ نامه‌ اعلام کنند و اضافه کردند، سفیر روس ذاتاً مرد آرام و منطقی به‌نظر می‌رسد ولی آلتِ‌دست این بولارد شده که دیپلماتی محیل و مرموز و بدذات است. نمی‌دانم چگونه با مأموریت این شخص در ایران موافقت کرده‌اند. با شاه دشمنی خاصی دارد. سرانجام زهر خود را خواهدریخت. اصولاً در گفتار خود اصول دیپلماسی را رعایت نمی‌کند.» (عاقلی، 1367: 74-76) در نامۀ نخست‌وزیر انگلستان به وزیر خارجۀ آن کشور نیز چنین اشاره‌ای به سفیر انگلستان در ایران گردیده و گفته شده‌است: «سر ریدر بولارد نسبت به همۀ ایرانیان کینه دارد». (بولارد، 1371: 402)

 

جمع‌بندی

مارپیچ سکوت (17)، که مدلی ارتباطی دربابِ شکل‌گیری افکار است، به‌سانِ نظریۀ گلوله‌ای بر تأثیر قدرتمند رسانه‌ها تأکید دارد. الیزابت نوئل نیومن، پدیدآورندۀ این نظریه، بر این باور است که هرگاه «انباشت»، «حضور همگانی» و «هماهنگی» (ارائۀ تصویری منسجم از یک موضوع ازسویِ رسانه‌ها)، که سه ویژگی بارز ارتباط همگانی است، با یکدیگر ترکیب شوند، قدرت فراوانی به رسانه برای اثرگذاری بر افکار عمومی می‌دهند و دراین‌میان حرکت مارپیچی سکوت شکل می‌گیرد. «مردم غالباً دربارۀ یک موضوع داغ و موردِبحثِ همگان علاقه‌مندند بدانند که نظر دیگران دربارۀ آن واقعه چیست و توزیع اجتماعی این نظریات چگونه است و دربارۀ آن واقعه چه حدس‌هایی زده می‌شود. ابتدا و قبل‌ازهرچیز مردم علاقه‌مندند بدانند که نظر آن‌ها جزو اکثریت مردم است یا نه. سپس سعی می‌کنند دریابند که تاچه‌اندازه افکار عمومی درجهتِ نظر آن‌ها درحالِ تغییر است. اگر احساس کنند که جزو اقلیت هستند، نظر خود را افشا نمی‌کنند و دربارۀ آن سکوت اختیار می‌کنند. هراندازه مردم بیشتر سکوت کنند و احساس نمایند که دیدگاه مشخصی هنوز مطرح نشده، همچنان به سکوت خود ادامه می‌دهند. ازنظرِ نوئل نیومن رسانه‌های همگانی دراین‌میان نقش بازی می‌کنند، زیرا منبعی به‌شمار می‌روند که مردم برا‌ی آگاهی از چگونگی توزیع افکار عمومی به آن‌ها مراجعه می‌کنند. ازنظرِ نیومن رسانه‌ها بر حرکت مارپیچی سکوت از سه طریق اثر می‌گذارند. اول‌اینکه، رسانه‌ها با اعلام اینکه چه بخشی از افکار عمومی غالب است حدسیات مردم را شکل می‌دهند. دوم‌اینکه، رسانه‌ها این گمان را در مردم تقویت می‌کنند که کدام بخش از افکار عمومی دربارۀ واقعۀ موردِنظر درحالِ گسترش است. سوم‌اینکه، رسانه‌ها این گمان را شکل می‌دهند که شخص می‌تواند نظر کدام بخش از افکار عمومی را منتشر کند، بدونِ‌اینکه منزوی گردد. نوئل نیومن معتقد است که تمایل مردم برای صحبت‌کردن دربارۀ واقعه‌ای که درباره‌اش تعبیرات گوناگون بیان می‌شود، به مقدار زیادی تحتِ‌تأثیر تصور و ذهنیتی قرار دارد که به باور شخص همان افکار عمومی غالب است. چنانچه شخص تصور کند که تعبیر او با برداشت افکار عمومی در تعارض است، سکوت اختیار خواهدکرد. انگیزۀ شخص برای سکوت ممکن است نتیجه ترسی باشد که او از منزوی‌شدن خود دارد». (مهرداد، 1380: 167-166)

رادیو بی.بی.سی توانست با مهندسی افکار عمومی نقش مهمی بر شکل‌گیری مارپیچ سکوت در شهریورماه 1320 ایفا کند. این رادیو با شایعه‌سازی نقشی عمده در تخریب چهرۀ شاه ایران ایفا کرد تاحدی‌که آن شایعات به واقعیاتی تاریخی بدل شد و تا سال‌ها بر اذهان ایرانیان سنگینی کرد. بی.بی.سی توانست با این شگرد مقاومت ایرانیان را دربرابرِ قوای اشغالگر بشکند و ذهن آنان را آمادۀ پذیرش اشغال کشورشان ازسویِ متفقین کند و نوعی مشروعیت برای اشغالگران فراهم آورد.

بنابراین، برخلافِ ادعای برخی صحنه‌گردانان بی.بی.سی فارسی مبنی‌بر بی‌طرفی و استقلال این رادیو، اسناد و گزارش‌ها نشان‌دهندۀ واقعه‌ای غیر از این است. (18)

درپایان، این نکته را نباید نادیده گرفت که رادیوهای وابسته به سرویس‌های امنیتی و امورخارجۀ کشورهای بیگانه زمانی می‌توانند در افکار عمومی نفوذ داشته‌باشند که دولت‌ها با ایجاد سانسور اطلاعات را از مردم خویش دور نگه‌دارند. در چنین اوضاعی بازارِ گرمی برای چنین رسانه‌هایی پدید می‌آورند تا آن‌ها بتوانند با توسل به شایعه‌پردازی علیه منافع ملی کشورها رفتار کنند. طبعاً آنجاکه گردش آزادانۀ اطلاعات باشد، اخبار رادیوهای بیگانگان برای ایرانیان رنگی ندارد.

پی‌نوشت:

  1. نگاه کنید به:گفت‌وگوی نگارنده با ماشاالله آجودانی (1387)؛ نقد تجدد در ایران باید مقدم بر نقد سنت باشد، تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

احمدی، حمید (1389)؛ آرمان‌های انقلاب مشروطه، تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

گفت‌وگوی فصلنامۀ تلاش با گوئل کهن (1386)؛ رضاشاه محصول انقلاب مشروطه بود، تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

مسکوب، شاهرخ (1384)؛ داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، تهران: فرزان.

میرفطروس، علی (1387)؛ نکاتی دربارۀ دوران رضاشاه، تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

گفت‌وگوی منتشرنشدۀ نگارنده با عباس میلانی؛ بازیابی هویت ایرانی در عصر رضاشاهی.

  1. نگاه کنید به: بولارد، سر ریدر (1369)؛ شترها باید بروند، ترجمۀ حسین ابوترابیان، البرز، صفحۀ 100.
  2. نگاه کنید به: مختاری‌اصفهانی، رضا (1388)؛ رادیو فرهنگ و سیاست در ایران (۱۳۱۹-۱۳۳۲)، دفتر پژوهش‌های رادیو، تهران: طرح آینده، صص 38-36.
  3. احمدشاه در برابر رضایت به انتساب وثوق‌الدوله به نخست‌وزیری مقرری ماهانه‌ای به مبلغ پانزده‌هزار تومان از امرداد 1297 از انگلستان دریافت می‌کرد. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: غنی، سیروس (1385)؛ ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمۀ حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، فصل دوم.
  4. برای نمونه نگاه کنید به: نامۀ ششم اوت 1941 / 15 امرداد 1320.
  5. نگاه کنید به: سند شماره‌ 36 در اسنادی از تاریخچه… ص 98.
  6. نگاه کنید به: مختاری‌اصفهانی، رضا (1388)؛ رادیو فرهنگ و سیاست در ایران (۱۳۱۹-۱۳۳۲)، دفتر پژوهش‌های رادیو، تهران: طرح آینده، صص 44-42.
  7. نگاه کنید به: پیشین، صص 40-39.
  8. نگاه کنید به: میرزایی، محسن (12 امرداد 1378)؛ اینجا برلین… اینجا برلین، روزنامۀ ایران، شمارۀ 1295.
  9. BBC: British Broadcasting Corporation
  10. Nation Shall Speak Peace Unto Nation.
  11. نگاه کنید به: ذوقی، ایرج (1372)؛ ایران و قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم، انتشارات پاژنگ، پانویس صفحه‌های 108 و 109 که خود برگرفته از گزارش شمارۀ 17 مورخ 4 اکتبر 1941 به بولارد (E2712/42/34-F.O.371/27125) است.
  12. نگاه کنید به: پیشین که خود برگرفته از سند E5714/3326/34-F.O.371/27216 است.
  13. اسناد به‌روشنی نشان می‌دهد که دولت و سفارت انگلستان در ایران هیچ نقشی در کودتای سوم اسفندماه 1299 نداشته‌اند و انگلیسی‌‌ای چون آیرونساید سَرخود از کودتا پشتیبانی کرده‌‌است. بنگرید به: غنی، سیروس (1385)؛ ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمۀ حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر.
  14. BBC Persian Service Archives, program for the 65th Anniversary of the BBC Persian Service: produced by Shahryar Radpoor.
  15. Wright, Sir Denis (1986), The Persian amongst the English, 213-15.
  16. The Spiral of Silence.
  17. برای نمونه‌ای از این ادعاها بنگرید به: بهنود، مسعود (27 دسامبر 2002)؛ 62 سال بی بی سی فارسی: از اين جا لندن است تا سايت اينترنتی، تارنمای بی‌.بی‌.سی فارسی.

 

کتابنامه انگلیسی

Sreberny, Annabelle and Torfeh, Massoumeh (2008), ‘The bbc persian service 1941-1979’, Historical Journal of Film, Radio and Television, 28:4, 515-535.

Wright, Sir Denis (1986), The Persian amongst the English.

کتابنامه پارسی

برومند، صفورا (1386)؛ تاریخ‌نگاری به‌شیوۀ رادیو BBC، دفتر پژوهش‌های رادیو، چاپ نخست.

بولارد، سر ریدر (1369)؛ شترها باید بروند، ترجمۀ حسین ابوترابیان، البرز.

بولارد، سر ریدر (1371)؛ نامه‌های خصوصی و گزارش‌های محرمانۀ سر ریدر بولارد، سفیرکبیر انگلستان در ایران، ترجمۀ غلام‌حسین میرزاصالح، چاپ اول، طرح نو.

پارسونز، سر آنتونی (1363)؛ غرور و سقوط، ترجمۀ دکتر منوچهر راستین، انتشارات هفته.

تبرائیان، صفاءالدین (1371)؛ ایران در اشغال متفقین (مجموعۀ اسناد و مدارک 24-1318)، تهران: رسا.

ذوقی، ایرج (1372)؛ ایران و قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم، انتشارات پاژنگ.

صدیق، عیسی (1353)؛ یادگار عمر، وزارت فرهنگ و معارف، جلد سوم.

عاقلی، باقر (1367)؛ ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، انتشارات علمی و سخن.

غنی، سیروس (1385)؛ ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمۀ حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر.

قاسمی، مهدی (1389)؛ دربارۀ تأسیس فرستندۀ رادیو، فصلنامۀ تلاش شمارۀ 23، تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.

مختاری‌اصفهانی، رضا (1388)؛ تاریخ تحولات اجتماعی رادیو در ایران، طرح آینده.

مختاری‌اصفهانی، رضا (1388)؛ رادیو فرهنگ و سیاست در ایران (۱۳۱۹-۱۳۳۲)، دفتر پژوهش‌های رادیو، تهران: طرح آینده.

معاونت خدمات مدیریت و اطلاع‌رسانی دفتر رئیس‌جمهور (1379)؛ اسنادی از تاریخچه رادیو در ایران (1345-1318 ه.ش)، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ نخست.

معتمدنژاد، کاظم (1383)؛ وسایل ارتباط جمعی (جلد نخست)، دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ چهارم.

مکی، حسین (1380)؛ تاریخ بیست‌ سالۀ ایران، جلد هفتم، انتشارات علمی.

مهرداد، هرمز (1380)؛ مقدمه‌ای بر نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، فاران، چاپ نخست.

هوشنگ‌مهدوی، عبدالرضا (1372)؛ انقلاب ایران به روایت رادیو بی‌.‌بی.‌سی، طرح نو.

 

روزنامه‌ها

اطلاعات (11 شهریور 1318).

ایران (12 امرداد 1378)؛ اینجا برلین… اینجا برلین، نوشتۀ محسن میرزایی.

 

کوتاه،مثل آه…،5شعر از:حافظ موسوی،سیّد علی صالحی،علیرضاروشن و نسرین بهجتی

ژانویه 24th, 2017
کوتاه
1
سالهاست دربِ خانهء من
از شیشه است
اگر دلتنگِ من شدی
فقط با لهجهء باران
در بزن !
نسرین بهجتی
2

آرزوهایت بلند بود
دستهای من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه…        
فراموشم مکن
وقتی که بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
وبه ماه فکر می کنی

حافظ موسوی

3

هر کس مرا می بیند می گوید: 

-«به خودت برس!»
نمی دانند ،آنقدر دور شده ای
که من هرگز به «خودم» نمی رسم

سید علی صالحی
4
در صدا کردنِ نامِ تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش می‌بودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمی‌رفتی»
من نام ِ تو را…
حذفِ به قرینه‌ء این همه دلتنگی و پُرسش
صدا می‌زنم…
علیرضا روشن
5
من نیامده‌ام با تو باشم؛
من آمده‌ام تو باشم!
هیزم آتش نمی‌گیرد،
آتش می‌شود …
علیرضا روشن

       به نقل از :کوتاه،مثل آه…

(عاشقانه های شعر امروزایران)

  بکوشش مینا راد

مرتضی ثاقب فر،ستارهء ثاقبِ آسمانِ ایرانشناسی،علی میرفطروس

ژانویه 4th, 2017

بیداری ها و بیقراری ها(16)

مرتضی ثاقب فر

استادمرتضی ثاقب فر

11دی ماه1392=1ژانویهء 2014

امروز،سراسر بیادِمرتضی ثاقب فر گذشت،دوست فرهیخته ای که بابیش از100جلد ترجمه وتألیف-یک تنه-کارِیک پژوهشگاه بزرگِ علمی را انجام داده است،ازجمله:

-شاهنامه و فردوسی و فلسفهء تاریخ ایران،

-از ایرانِ زرتشتی تا اسلام،

-ترجمهء«یونانیان و بربرها»،امیرمهدی بدیع(در3 جلد)،

-ترجمهء«تاریخ کمبریج»(در10جلد)،

-ترجمهء مجموعه 14 جلدی «تاریخ هخامنشیان» دانشگاه خرونینگن هلند،

-جهان باستان، دان ناردو (از انگلیسی)،

-امپراتوری ایران،دان ناردو (از انگلیسی)،

-کوروش بزرگ،ژراژ ایسرائل (از فرانسه)،

-ایران باستان، جوزف ویزه هوفر (از انگلیسی)،

-ایران در دورهء پهلوی، لنچوفسکی (از انگلیسی)،

-رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین،استفان کرونین (از انگلیسی)،

-شاهنشاهی ساسانی،دکتر تورج دریایی (از انگلیسی)،

-شاهنشاهی اشکانی،یوزف ولسکی(از انگلیسی)،

-شاهنشاهی هخامنشی،جیمز مائول کوک (از انگلیسی)،

-مقالات سیاسیِ تقی‌زاده،

-مقالات ایران‌شناسیِ تقی‌زاده،

-تاریخ هرودوت (جلد 1 و 2)،

-دین مهر در جهان باستان (دومین کنگره مهرشناسی تهران،از انگلیسی و فرانسه)

و…

5

6

10

11

99

 

 

 

 

 

 

12

 

9

%d8%ab%d8%a7%d9%82%d8%a815

%d8%ab%d8%a7%d9%82%d8%a8-16

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دریغا که«غمِ نان»فرصت ندادتااو طرح عظیم اش را برای تدوین،ترجمه وتألیفِ دُورهء کاملی ازتاریخ و فرهنگ ایران باستان به انجام رسانَد.درانجمن زرتشتی های پاریس،وقتی من و دوست عزیزم،مازیارقویدل دربارهء کمک مالی به این پروژهء ملّی با«دکتر س»صحبت کردیم،گفت:

-«بگذاریدکمی فکرکنم!»…

ولی-متأسفانه-این«فکرکردن»چندان طول کشیدکه در 11دی ماه91:

-«ناگه [شده ایم]خبر که آن جام  شکست»…

به خودم گفتم:

-کاش منوچهرفرهنگی زنده بود!،زرتشتیِ نیکنامی که درحمایت و ترویج فرهنگ ایران    یگانه بود!

مرتضی ثاقب فر فعالیت های سیاسی خودرا از«حزب ایران»(جناح چپ جبههء ملّی)آغازکرده بود و پس از درنگی کوتاه و ناپایداردرجنبش چریکی سال های50 به سرچشمهء تاریخ و فرهنگ ایران-وخصوصاً شاهنامه فردوسی-رسید.بهمین جهت،زندگی او -همانندزندگی شاهرخ مسکوب،سرشاراز دربدری ها و تلخکامی ها بود،دربدری ها و تلخکامی هائی که همسر و همراه زندگی اش(بانوفرحناز خمسه‌ای)نیز درآنها شریک و سهیم بود.

شخصیّت مرتضی ثاقب فر،مصداق سخنِ یکی ازشاگردان وی است که به نقل ازاکبررادی نوشته بود:

مردانی هستند مثل مدهای زنانه‌ء دوروزه و مردانی برای تمام فصل‌‏ها و من حساب‏ یکّه تازانِ جاده‏‌های امن،پوپولیست‏‌های تُرشیده،هنرمندانی که شیشه‌ء عمرشان توی‏ ژورنالیسمِ چرک است،لوندهای جوانی که در نشئه‌ء نامجویی،اعتراف که نه،ادعا می‌‏کنند پدر،جدّ،تبار ندارند و صاف از زیر بُته درآمده‌‏اند و برندگان کاپ‌‏های نقره را -که در جشنواره‏‌ها و مراسم-پیشگامان بزرگ خود را گردن می‌‏زنند و صله می‏‌گیرند،از مردان باشکوه نگون‌بخت که مقدّر شده‌است برای سایه و پسِ مزارشان بنویسند و نجیبانه توی تابوت اهداییِ فرهنگ‌‏های قهر دراز بکشند تا در مرگ مظلومانه‌ء آن‏‌ها اهل روزگار هرچه‌بیشتر در نجاساتِ زمانه بغلتند و در انحطاط روح و قریحه‏ و پسندهای خود،غوطه‌‏ور شوند.آری! من حسابِ این قِدّیسان شوربخت را از آن‏ یکّه‌‌تازان جاده‏‌های امن  جدا می‏‌کنم.».

حرف و گفت و صوت را   برهم زدی!

مرتضی ثاقب فر-عمیقاً-به بازنویسیِ تاریخ ایران باستان وبازنگریِ حوادث و شخصیّت های تاریخ معاصر ایران اعتقادداشت،به همین جهت،وقتی کتاب«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»به دستش رسید،ازقول مولوی گفت:

-«حرف و گفت و صوت را  برهم زدی»و دشمنیِ بسیاری از«سینه زنانِ کربلای 28مرداد»را به جان خریدی!».

گفتم:می دانم،ولی هدفم-فقط- گشودن دریچهء تازه ای درنگاه به این رویدادِسرنوشت سازبود و خوشحالم که شاگردان شمادرایران(که برخی هم عضو«سازمان جوانان جبههء ملّی» هستند)این نگاه تازه را پذیرفته اند.

ثاقب فر-که از«جبههء ملّی»آغازکرده بود و نسبت به تاریخ و تحولات آن  آگاهی عمیقی داشت -«خط سوم»دربررسی رویداد28مرداد32 را«بدیع و منصفانه»می دانست که-«برخلاف هیاهوهای مصدّقی های جدیدالولاده نه تنها موجب تحقیر دکترمصدّق نیست بلکه خدمتِ بزرگِ مصدّق درآن روزِسرنوشت سازرا برجسته می کند».ثاقب فر مقاله ای دربارهء کتاب«آسیب شناسی یک شکست»نوشت که درسایت های روزنامک و ایرانشهر منتشرشده بود.اوازاینکه فردِغیرامینی-با بی پروائی و بی توجه به غلطنامهء پیوست کتاب-دست به انتقادات تند و نامتعارف علیه کتاب«آسیب شناسی…»زده بود،بسیارمتأسف بود.ثاقب فر  این«نقد»را نمونه ای ازتداوم سرکوب های استالینیستی درعرصهء تحقیقات تاریخی می دانست و ازاین رو،مرابه سکوت و شکیبائی  دعوت می کرد.   

%d9%81%d9%84%d8%b3%d9%81%d9%87%d8%a1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%aeعشق بی پایان مرتضی ثاقب فر به تاریخ ایران باستان،شاهنامهء فردوسی،هویّت ملّی و نجابتِ استثنائی،فروتنی و فرزانگی عالمانه اش،از وی مظهری از انسانیّت،ایراندوستی وشرافت ساخته بود.بااینهمه،درچهارشنبه بازارِفرهنگ و اندیشه درایران کنونی،قدر و منزلت ثاقب فر ناشناخته ماند و نه تنها پیکرِ فرهنگ پرورِ وی رخصت خاکسپاری در«قطعهء هنرمندان بهشت زهرا»را نیافت بلکه ازبرگزاری مراسم یادبودِاو در«خانهء اندیشمندان علوم انسانی»نیز جلوگیری شد،گوئی که درمرگ نیز او همراه و همسرنوشت فردوسی بزرگ بود.

درفقدان مرتضی ثاقب فر  سپهرِفرهنگی ما تلخ و تیره و تاریک می نماید.دراین«گذار برظلمات»،او-به راستی-ستارهء ثاقب بود.

 

درهمین باره:

نگاهی به نوشتارها، جهان‌بینی و منشِ مرتضی ثاقب‌فر،مسعودلقمان

کاری ارجمند:شاهنامهء فردوسی برای کودکان ونوجوانان،به کوشش مازیارقویدل

ژانویه 4th, 2017

%d9%85%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%b11

ترویج زبان فارسی و معرفی تاریخ و فرهنگ ایران به کودکان و نوجوانان،موضوع بسیارمهمّی است که- خصوصاً درخارج ازکشور- کمتر بدان توجه شده است.مازیارقویدل که سال ها ضمن سردبیری تارنمای«شاهنامه و ایران»،دربرنامه های تلویزیونیِ«دَمی باشاهنامه،همدَمی باشاهنامه»بضاعتِ فرهنگی خودرا درشناخت و شناساندن شاهنامه  نشان داده،اینک باانتشار داستان های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان(درهیأت«کتاب آموزشی زبان فارسی/دری»)،خدمت دیگری به فرهنگ ایران نموده است.اين کتاب ها روایتی ساده و روان از داستان های شاهنامه است که باکاغذی نفیس،رنگ های دلنواز،بانقش و نگاره های هنرمندانه و هماهنگ باداستان های شاهنامه- منتشرشده اند.

دراین کتاب ها نوجوان، جوان و بزرگسال، از راه خواندن داستان های شاهنامه با چگونگی پيشرفت انسان از نخستين دوره های پيدايش تا دورهء کيومرس  و سپس، هوشنگ شاه، تهمورس شاه و جمشد شاه آشنا می شود.افزون بر اینها،همراه با استادسخن،فردوسی توسی،نوجوان با هفت سین،جشن نوروز و دیگرجشن هادر حوزهء گستردهء تمّدن ایرانی آگاهی بيشتری می یابَد

                                     %d9%87%d9%81%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d8%b1%d9%88%db%8c-%d8%a2%d9%86

گفتنی است که دانش آموز/ خواننده در پايان هرداستان: 1. با واژه های تازه آشنا می شود، 2. جا افتادگی بخش هایی از داستان را پُر می کند، 3. به پرسش هايی درباره داستان خوانده شده پاسخ می دهد و 4. یکی از نقش ها کتاب را که سياه و سپيد است، رنگ می کند.

با چنين روشی،دانش آموز نه تنها با روند نوين آموزشی آشنامی شود بلکه با انديشيدن در بارهء واژه ها و داستان ها، انديشيدن دربارهء پاسخی که می خواهد بدهد، وبا رنگ آمیزی های زیباوهماهنگ،چشم،گوش،زبان و انديشه را به کار می گيرد.نقّاش هنرمند،آقای مهران يوسفی،بانقش هاو نقاشی های دل انگیزبه غنای این کتاب ها   افزوده است.

%d9%85%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%b1-%d9%82%d9%88%db%8c%d8%af%d9%843

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای دریافت هر یک از این کتاب های آموزشی و پژوهشی بانشانی های زیر  تماس بگیرید:

[email protected]

[email protected]

فرستادن پيام به فیس بوک پیوند ویا 

 https://www.facebook.com/mgasgari

 

 

فردا،خیلی دیراست!،علی میرفطروس

ژانویه 3rd, 2017

 

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

متن حاضر،بخشی از پیام شادباشی است به مناسبت طلیعهء سال نومیلادی که درآغاز برنامهء یاران(تلویزیون پارس)توسط بانو«سارا ایرانی»خوانده شده است.

هدف اساسی این پیام،توجه دادنِ دوبارهء رهبران سیاسی و روشنفکران ما به ضرورتی است که بی توجهی به آن،میهن و ملّت ما را به زوال و سقوطِ مُسلّم سوق خواهدداد.وجوداینهمه شبکه های رادیو-تلویزیونیِ ایرانی و حضورمیلیون ها ایرانیِ تحصیلکرده و علاقمندبه رهائیِ میهن این سئوآل را مطرح می کندکه:پس از 38سال آزادیخواهان ایران چرا نتوانسته اند ازاین«دُورِباطلِ ناکامی ها»خارج شوند؟.چرا برخی رهبران سیاسی،روشنفکران،مدافعان حقوق بشر و استادان دانشگاه ها دراروپا و آمریکا برای «مسائل دست دوم و سوم»،فراخوان و نامه های سرگشاده به رهبران جهان صادرمی کنند،امّا ازجهانی کردنِ خواستِ حیاتی،مدنی و مشروع ملّت ایران جهتِ برگزاری رفراندوم  آزادبرای عبورِ مسالمت آمیز ازاین بُن بست سیاسی   پرهیزمی نمایند؟

پاسخ به این سئوآلات و یافتنِ راهی برای برون رفت ازاین گردابِ تاریخی، وظیفۀ امروزِ همۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایرانِ می باشدچرا که فردا،خیلی دیراست!

 

 

بیادداریم که «ملینا مرکوری»،هنرمندپُرآوازهء یونانی،دریک کارزارِ ملّی و بین المللی و باجلب حمایت دولت های جهانی  توانست به حکومت دیکتاتوری سرهنگ ها دریونان  خاتمه دهد.

%d9%85%d8%b1%da%a9%d9%88%d8%b1%db%8c

حضور صدها هنرمند ، نویسنده ، کارگردان سینما و تئآتر، روزنامه نگار،استاددانشگاه و فعّالان حقوق بشر درسطح جهانی(وازجمله،برندهء جایزهء صلح نوبل)و وجودِ ده ها شبکهء رادیو-تلویزیونی می توانند به ارتقای این خواست ملّی درسطح بین المللی   کمک و یاری کنند.

 بااین امید،آرزو می کنم که سال نوی میلادی،میلادِ آرزوی های مردم ما برای رسیدن به آزادی و رهائیِ ملّی باشد.

علی میرفطروس

اول ژانویهء 2017

درهمین رابطه:

 رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی!

در حمايت از برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس

8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004

جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!

نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳

ملینامرکوری وشیرین عبادی
حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم

غزلی از:حسین منزوی

ژانویه 3rd, 2017

منزوی

به سینه می زنَدَم سر، دلی که کرده هوایت

دلــی کــــه کرده هـوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفسِ کشتن و پرهیز

کـــه آورَد دلــــــم ای دوست! تابِ وسوسه‌هایت

تو را ز جرگــــه‌ء انبوه خاطرات قدیمی

برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست

نمی‌کنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ، رهایت

گره بـــــه کار من افتاده است از غمِ غربت

کجاست چابکیِ دست‌های عُقده‌گُشایت؟

«دلم گرفته برایت» زبان ساده‌ء عشق است

سلیس و ساده بگویم: دلــــــم گرفته برایت !

بیادِ اکبر رادی؛نمایشنامه نویس بزرگ ایران

ژانویه 2nd, 2017

%d8%b1%d8%a7%d8%af%db%8c

اکبر رادی (زادهٔ ۱۰ مهر ۱۳۱۸ در رشت – درگذشتهٔ ۵ دی ۱۳۸۶ در تهران) نمایشنامه نویس و داستان‌نویس معاصر ایرانی بود. اکبر رادی در ۱۰ مهر ۱۳۱۸ در شهر رشت زاده شد. فرزند سوم بین شش برادر و خواهر بود. پدرش حسن و مادرش ام‌ّالبنین نام داشتند. چهار سالِ اول ابتدایی را در دبستان عنصری رشت گذراند. در سال ۱۳۲۹، به‌علت ورشکستگی پدر، که یک کارخانهٔ کوچک قندریزی داشت، به‌همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. دو کلاس آخر ابتدایی را در دبستان صائب تهران گذراند و دورهٔ متوسطه را در دبیرستان فرانسوی رازی در سال ۱۳۳۸ به پایان رساند. وی در همین سال وارد دانشگاه تهران شد و به تحصیل در رشتهٔ علوم اجتماعی پرداخت. بعداز اخذ مدرک کارشناسی، تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد را در همان دانشگاه آغاز کرد، اما پس از مدتی آن را نیمه‌کاره گذاشت و پس از طی دورهٔ تربیت معلم در سال ۱۳۴۱، به کارِ معلمی روی آورد.[۲] رادی شغل معلمی را از کلاس سوم دبستان مدرسهٔ بامشاد و سپس ششم دبستان مدرسهٔ شهرام در جنوب شهر تهران آغاز کرد و طی ۳۲ سال، به تدریس ادبیات در دبیرستان، ادبیات نمایشی انستیتو مربیان امور هنری، نمایش‌نامه نویسی مقطع کارشناسی دانشگاه تهران و نمایش‌نامه نویسی پیشرفتهٔ کارشناسی ارشد دانشگاه هنر تهران پرداخت. وی در سال ۱۳۷۳ بازنشسته شد. او در سال ۱۳۴۴ با یکی از هم‌درسانش به نام حمیدهء عنقا ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو پسر به نام‌های آریا و آرش است.

دی در پنجم دی‌ماهِ ۱۳۸۶ پس از یک عمر نوشتن بی وقفه درگذشت. او پیش از مرگ یادداشتی به بهرام بیضایی نوشته بود به نام «تو آن درخت روشنی» که در ویژه‌نامه‌ای دربارهٔ بیضایی در همان زمستان چاپ شد. روز مرگ رادی،که مصادف با تولّد بیضایی بود،بیضایی یادداشتی در سوگ نوشت و مرگ یارِ دیرینش را به بستگان و همسرش تسلیت گفت.در این یادداشت رادی را به «سرچشمه‌ای» مانند می‌کند و شُکُوهِ نوشته‌هایش را به «غرّش رودی . . . که از زیر سرانگشتان وی جاری بود».

اکبر رادی به گفته خودش با دیدن تئاتر خانه عروسک هنریک ایبسن در دهه ۳۰ به عرصهٔ تئاتر و نمایشنامه نویسی علاقه‌مند شد. در سال ۱۳۳۸ نخستین نمایشنامهٔ خود را باعنوان «روزنه آبی» نگاشت، اما سه سال طول کشید تا توانست آن را منتشر کند. این نمایشنامه موردِ توجه احمد شاملو قرار گرفت. پیشتر قرار بود جلال آل احمد چاپ این نمایشنامه را به عهده بگیرد، اما چون قائل به تغییراتی در متن اثر بود،رادی با آن موافقت نکرد. در سال ۱۳۴۳ نمایشنامهٔ افول را با سرمایهٔ گروه ادبی طُرفه منتشر کرد که رویداد مهمی در عرصه تئاتر ایران محسوب شد.خسرو هریتاش از فیلمسازانی بود که به ساخت فیلمی براساس نمایشنامه‌های رادی علاقه‌مند شد و حتی فیلمنامه‌ای هم برمبنای نمایشنامهٔ افول نوشت ولی ازسوی وزارت فرهنگ و هنر پروانهٔ ساخت نگرفت.

اکبر رادی در جوانی داستان کوتاه هم می‌نوشت و جالب اینکه نخستین اثری که از او چاپ شد «موش مرده» بود که در هفده سالگی اش در روزنامه کیهان به چاپ رسید (۱۳۳۵). مهمترین داستان او «باران» نام داشت که در اطلاعات جوانان انتشار یافت و توانست مقام نخست مسابقهٔ داستان نویسیِ همان نشریه را از بین بیش از ۱۰۰۰ شرکت کننده به خود اختصاص دهد (۱۳۳۸).در سال ۱۳۴۹ مجموعه داستان‌های کوتاه وی با عنوان «جاده»منتشر شد.

او در زمینهٔ یادداشت‌های ادبی و مقاله نویسی نیز چیره‌دست بود و نقدها و تحلیل‌های بسیاری بر نویسندگان ایرانی و خارجی (از صادق هدایت و آخوندزاده تا چخوف و آرتور میلر) نوشت.نامه نگاری،قالب ادبی دیگری به شمار می‌رفت که دلمشغولی رادی محسوب می‌شد.اهمیت نامه‌های رادی به حدّی بود که گاه همچون تکانه‌ای فضای فرهنگی و گفتمانیِ تئاتر ایران را متأثر می‌ساخت.در این خصوص می‌توان به «نامهٔ سرگشاده به آدینه» اشاره کرد که در کتاب «انسان ریخته» انتشار یافته است.

محمد رضایی راد دربارهٔ او می‌نویسد:«درام نویسی که در هیچ ادباری قلم خود را بر زمین ننهاد. نه نان به مظلمه فروخت و نه به دام سخافت مضحکه نویسی برای جعبه جادوی سیما افتاد.بدین رو او تنها کسی است که به تمامی شایسته عنوان نمایشنامه نویس است.ما می‌توانیم آثار او را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، برخی را بپسندیم و برخی را نپسندیم – به هر حال این حق ماست – اما نمی‌توانیم او را به عنوان تنها کسی که پاسِ حرمت نمایش را داشته است بزرگ و عزیز نداریم.»

افراد سرشناسی مثل بهرام بیضایی،خسرو گلسرخی، محمود دولت‌آبادی،جلال ستاری،محمد علی جمالزاده، جلال آل احمد،جمشید ملک پور،منصور کوشان،جواد مجابی،بهزاد قادری،مسعود کیمیایی،محمود طیاری، محمد علی سپانلو،جعفر والی،نغمه ثمینی،چیستا یثربی،رضا براهنی،محمود استاد محمد،عطا الله کوپال،قطب الدین صادقی،علیرضا نادری،محمد یعقوبی،محمد چرمشیر،نادر ابراهیمی،بهزاد عشقی،محمد رحمانیان،حسن میرعابدینی،مجید دانش آراسته و شهرام خرازی‌ها در یادداشت‌ها و مقالاتی به تحلیل آثار و تمجید از سبک نوشتاری، منش و نگرش اکبر رادی پرداخته‌اند. از کارگردانان آثار رادی باید از شاهین سرکیسیان، علی نصیریان، عباس جوانمرد، رکن الدین خسروی، هادی مرزبان، آربی آوانسیان، میکائیل شهرستانی و مسعود دلخواه نام بُرد.

رادی را اغلب به رئالیسم انتقادی منتسب می‌کنند اما برخی از آثار او در قالب‌های دیگری می‌گنجند؛ ازجمله «از پشت شیشه‌ها»،«هاملت با سالاد فصل»،«خانمچه و مهتابی» و «شب به خیر جناب کنت». او نمایشنامه را یک واحد کامل ادبی (در کنار شعر و داستان) می‌دانست و از این رو به خودبسَندگی متن باور داشت و این نظریه را که «متنْ خرج اجراست» نادرست می‌انگاشت.زبان در نوشته‌های رادی اصالت ویژه‌ای دارد و گاهی بی رحمانه و خودآگاه،جنبه‌های دیگر اثر را زیر سیطره می‌گیرد.کاربرد زبان در نمایشنامه‌های وی بسیار گوناگون است و به زمان و اقلیم و ردهٔ اجتماعی خاصی محدود نمی‌شود؛ از روضه خوان تا بازاری،از جرّاح تا مقنّی،از لُمپن تا دلقک،از روشنفکر تا کشاورز،از زبان فاخر و متکلّف دربار ناصری تا زبان استیلیزه و آرگوی تهرانی؛ سرشار از کنایه و استعاره و تمثیل و متَل.

رادی از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین نمایشنامه نویسان ایران است.او در شکل گیری تئاتر متفکرانه و هویّت مند پیشگام بود و همچنان مصداق تمام عیار یک «درام نویس سترگ معاصر» قلمداد می‌شود.

منبع:گوهران

«برگی ازتاریخ» و برگ های حذف شده و ممنوعۀ،شهلا وطنخواه

دسامبر 30th, 2016

*مشکل آقای محمدامینی این است که کوشش می کند بخشِ مهمی اززندگی سیاسی-سازمانی اش راحذف یا کتمان کند،درحالیکه می دانیم آنکس که با تاریخِ زندگی سیاسی خود،صادق نیست،نمی تواندروایتگرِ صدیق و امینِ تاریخ معاصرایران باشد.

                 ***

[…] انتشاردومقالهء من دربارهء 17دی ماه ونقش رضاشاه ونشان دادنِ جعلیات آقای محمدامینی خوشبختانه باعث عقب نشینی آشکار و تعدیل نظرات وی دربارهء خدمات رضاشاه شد،هرچندکه آقای امینی به بخش مهمی ازانتقادات من دربارهء فریدون آدمیّت،پاسخی نداده است.گفتنی است که هم آن دومقاله و هم مقالهء حاضر قرار بودکه درسایت گویا و…منتشرگردد،امّابخاطرتهدیدِکتبی آقای امینی علیه مدیران سایت های مذکور (مبنی بر سانسور هرگونه نقدی دربارهء عقاید و گذشتهء سیاسیِ وی)،این مقالات در تارنمای حاضر  منتشر شده است لذا،باتوجه به فرارسیدنِ17دی ماه و سالگردکشف حجاب،ازآقای امینی دعوت می کنم که برای کشفِ هویّتِ من،دریک مناظرهء تلویزیونیِ مشترک دربرنامهء«برگی ازتاریخ»حضوریابدتاضمن ادامهء همین بحث ها،باصدا و سیمای بنده نیز آشناشود!!!

Amini

از،برنامهء«برگی ازتاریخِ»یادکردم و بایداضافه کنم که جناب حسین مُهری بدجوری آگاهی و شعورِتاریخی بینندگان برنامه شان را دستِ کم-و یا درست تربگویم-به«بازی»گرفته اند،نمونهء شاخص این امر،افاضات تاریخی« مهمانِ همیشه در صحنه »شان(آقای محمدامینی)است که پس ازتئوری پردازی های ایران بربادده -درسازمان «اتحادیهء کمونیست های ایران» و «سازمان احیاء»-پیرانه سر-بیادایران و «منافع ملّی ایران»افتاده ودراین راه چنان گرد و خاک بپا کرده که ریز-گردهای آسمانِ تهران را شرمنده می کند!،ولی مسئله،تنهاافاضات آقای امینی نیست بلکه سئوآل این است که مجری باسابقه ای مانندجناب مُهری چرا دربرابرِ تحریف ها و دروغپردازی های«مهمان همیشه درصحنه»،سکوت و مماشات می کنند؟درحالیکه کارِ اصلی یک برنامه سازِمستقل،به چالش کشیدنِ سخنان نادرست و بی پایه است،مثلاً،وقتی آقای امینی مدعیِ نوشتنِ« 160 رسالهء دربارهء تاریخ ایران »می شود،این، وظیفهء آقای مُهری است که بپرسد:

-«عجب!!«160رساله»!!!؟،لطفاً 16رساله ازاین 160 رساله را نام ببرید!»…

یا دربرنامهء 21ژوئن2016 وقتی آقای امینی مدعی می شودکه نویسندهء کتاب«دموکراسی ناقص»بانام مستعار«م.الف.جاوید»مرحوم«حبیب الله تیموری»است،این وظیفهء آقای حسین مُهری است که بپرسد:

-خوب!اگرادعای شما درست باشد نامِ مستعارِ نویسندهء«دموکراسی ناقص»باید «ح.ت.جاوید» باشد  نه «م.الف.جاوید».

و باز: وقتی که آقای امینی بهنگام فعالیّت در کنفدراسیون دانشجویان،خودرا نوجوان 21-22ساله وانمودمی کندکه«هنوز درسن و سال پژوهشی و آشنابه فرایندهای پژوهشی نبودم …هیچ بخشی ازاین کتاب قبلاًبدستم نرسیده بودو من این کتاب رابعدازانقلاب[57] دریافت کردم…»،این وظیفهء مجری باهوش و باتجربه ای مانندجناب مُهری است که بپرسد:

-«بسیارخوب!ولی شما با آن سن و سالِ کم!!!چگونه تاسطح رهبریِ تئوریکِ سازمان مهمی مانند«اتحادیهء کمونیست های ایران»(ناشرکتاب«دموکراسی ناقص»)وسپس،تا رهبری سازمان کمونیستی«احیا» ارتقاء پیداکرده بودید؟بطوری که بقول شاهدان عینیِ آن دوره(و ازجمله روزنامه نگار و برنامه سازِشریف و برجسته،مانوک خدابخشیان)به«ممدلنین»معروف و مشهور بودید…اصلاً چرادرندگینامهء تان(ازجمله در«ویکی پدیا»)ازتاریخ تولد،تحصیلات و کرونولوژیِ زندگی سیاسی تان  هیچ نشانی نیست؟!.چرا شمادربارهء این دوره از مبارزات سیاسی-سازمانی تان،اینهمه   سکوت می کنید؟

ویا،وقتی آقای امینی می گوید:«…درکنفدراسیون دانشجویان ایرانی فعّال بودم [ولی]نه برای کسی اسلحه ای کشیدم ونه،چماقی در دست گرفتم…»،آیاشایسته نبود که آقای مُهری عزیز متن شهادت بسیاری ازرفقای سابق وی -خصوصاًسخنِ دکتراحمدشایگان(%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af%d8%b4%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%86پسردکترعلی شایگان ازیاران نزدیک دکترمصدّق و دبیرکنفدراسیون دانشجویان ایرانی درآمریکا)را دربرابرآقای امینی قرارمی دادکه صراحتاً ازچماقداریِ آقای محمد امینی وضرب و شتم و مجروح کردنِ مخالفان توسط وی یادکرده است.طرح روی جلد نشریهء «پیام دانشجو»نیزناظربه چماقداریِ آقای امینی درآن دوران است.

چوب بدستان امینی

به گفتهء آقای امینی:«روشنفکرکسی است که برپایهء راستی ها داوری می کندواگراین راستی ها چیزی را براونمایان کردکه داوریِ اورادگرگون کرد،آن را دربرابرمردم  قرار می دهد…[من]به عنوان یک پژوهشگرتاریخ،سخت به راستی و راستگوئی وفادارم».(به نقل ازبرنامهء یک کلمه،مورخ29ژانویه2016 و 12فوریهء2016).بااینهمه،مشکل آقای محمدامینی این است که بجای اینکه سخت به راستی و راستگوئی وفادارباشد و گذشته سیاسی اش را دربرابرمردم قراردهد،ناشیانه کوشش می کندتا بخش مهمی اززندگی سیاسی-سازمانی اش را کتمان کند.

%d9%85%d9%87%d8%b1%db%8c

باتوجه به بیماری جناب مُهری(که درطول برنامه های شان هم آشکاراست) و با توجه به اینکه گفته می شودجناب مُهری با کمکِ مالیِ آقای امینی به تلویزیون اندیشه آورده شده،آیا مماشات جناب مُهری و آن پرسش های سفارشی ناشی از این است که جناب مُهری  خود را وامدارِ آقای امینی می دانند؟.

***                

نوشتن کتاب«دموکراسی ناقص» و رهبریّت آقای محمد امینی درسازمان مخوفِ«احیا» برگی ازتاریخ است که بایدبه آن پرداخت و دراین باره -بیش و پیش ازهرکس-خودِ آقای امینی که  بقول خودش« سخت به راستی و راستگوئی وفادار است»بایدصداقت نشان دهد.

باهمین امید

شهلا وطنخواه،تهران

درهمین باره:

«کشف حجاب در دوران رضاشاه» و محمّدامینی،شهلا وطنخواه

چراغ راستی وحقیقت گوئی را  فروزان کنیم!،شهلا وطنخواه  

دکترمحمّدمصدّق،«دموکراسی ناقص» ومحمّدامینی(بخش اول):حسن اعتمادی

درپاسخِ محمدامینی!،حسن اعتمادی

سخنی با محمّدامینی!،شهرام فرهمند

غائلهء آذربایجان،ارتش سرخ وکمونیست های ما،جواد رحیم لو

بیداری ها بیقراری ها(15)،علی میرفطروس

دسامبر 26th, 2016

 رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی!

*اگرآقای روحانی-واقعاً-معتقدبه «حقوق شهروندی»است،یکبار و برای همیشه ازمردم بپرسدآیاکُلیّتِِ نظام جمهوری اسلامی را قبول دارند؟یانه؟».

5دی ماه1395=25دسامبر2016

باپیروزی ترامپ درانتخابات ریاست جمهوری آمریکا به نظرمی رسدکه استراتژیست های آمریکائی درتدارک  نقشه های تازه ای برای منطقهء خاورمیانه  هستند،طرح ها و برنامه هائی که چه بسا میهن ما را باخطرهای بزرگی روبروسازد؛همنوائی دولت انگلیس با دولت های عرب منطقه در«شورای همکاری خلیج فارس»،تداوم شعارهای تند و تیز علیه آمریکا و اسرائیل و اعلام برخی سران سپاه از«احتمال درگیری  نظامی با آمریکا»،دخالت نظامی رژیم درعراق و سوریه و یمن و لبنان و استفادهء دولت روسیه ازپایگاه های نظامی ایران زمینه های طرح و تدوین این استراتژی تازه علیه ایران می باشند.

ازطرف دیگر،غارت های گسترده و چپاول های حیرت انگیزِمالیِ مسئولان رژیم-بی اعتنائی به حقوق اولیّهء اقوام و ادیان ایرانی-گسیختگی های گستردهء عاطفی،اخلاقی و خانوادگی-بربادرفتنِ امرِقضا و دادگستری-آلودگیِ کُشندهء هوای تهران،سنندج،بوشهر،اهواز،آبادان،اصفهان و دیگرشهرهای بزرگ ایران،فقر هولناک و بیکاری های گسترده و حضور بیش از 10میلیون نفردرحاشیهء شهرِتهران بزرگ،و…درواقع،بشکه های باروتی هستندکه انفجارشان،میهن و مردم مارا باخسارت های جبران ناپذیری  روبروخواهدکرد.

درچنین شرایطی است که آقای رفسنجانی از«ضرورت بازنگری در برخی سیاست های کلی نظام»یادمی کند.حجت الاسلام حسن روحانی نیزکه قبلاً ازتمایل خودبرای«سئوآل ازمردم[رفراندم]برپایهء یکی ازاصول قانون اساسی»سخن گفته بود،اینک طرح«منشورشهروندی»را به میدان کشیده است،منشوری که پس از3سال تأخیر،بخاطرموانع ساختاری نظام و فقدان پُشتوانهء اجرائی و قانونی،اینک بیشتر برای گرم کردن تنورِانتخابات آیندهء ریاست جمهوری می تواندباشد.

%d8%b1%d9%88%d8%ad%d8%a7%d9%86%db%8c-3

حجت الاسلام حسن روحانی(بعنوان یک حقوقدان)بخوبی می داندکه رفراندومِ الغای نظام پادشاهی و استقرارجمهوری اسلامی 2ماه بعدازماجرای22بهمن،در فضائی ازشور و احساسات و به دوراز هرگونه آگاهی،عقلانیّت و شفّافیّت سیاسی صورت گرفته بود و باهیچیک ازمبانی یک رفراندوم آزاد و دموکراتیک همخوانی نداشت،بنابراین،چیزی بنام جمهوری اسلامی-ازآغاز-فاقدِوجاهتِ قانونی یامشروعیّت حقوقی بود و لذا،«منشورحقوق شهروندیِ»برآمده ازآن نیزنمی توانددارای مشروعیّت ملّی و حقوقی باشد.اگرآقای روحانی-واقعاً-معتقدبه «حقوق شهروندی»است،باتوجه به جایگاهش درصیانت ازحقوق ملّت-یکبار و برای همیشه  ازمردم بپرسد:«آیاکُلیّتِِ نظام جمهوری اسلامی را قبول دارند؟یانه؟».

%d8%a2%d8%b1%db%8c%d8%9f%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%87%d8%9f

برگهء رفراندوم جمهوری اسلامی در 12 فروردین سال 58

اصلاح طلبان واقعی،دانشجویان،زنان،روشنفکران و رهبران ملّی (در داخل) و شخصیّت های آزادیخواه و نمایندگان حقوق بشری (درخارج)خصوصاًخانم شیرین عبادی(که بعنوان برندهء جایزهء صلح نوبل،درجایگاهِ بین المللی دارای صدائی رسا و قابل اعتنا هستند)دریک همبستگی و همآوازی ملّی،بایدمسئلهء کلیدیِ برگزاری رفراندومِ آزادبرای گذارِ آرام و مسالمت آمیزِ سیاسی ازاین بن بست تاریخی را در دستورِ روزِ مبارزات خویش قراردهند.روشن است که این رفراندوم نه توسط جمهوری اسلامی بلکه زیرنظرسازمان های ملّی و محافل بین المللی انجام خواهدشد.

                                                               ***

در سی و هشتمین سالگردِ انقلاب اسلامی-بارِدیگر-شعر«رنه کاستیلو»(شاعرِ گواتمالائی)را خطاب به«روشنفكران ابتَرِكشور»زمزمه می کنم:

-روزی خواهد آمد كه ساده‌ترين مردم ميهن من
روشنفكران ابتَرِكشور را استنطاق خواهند كرد
و خواهند پرسيد:
روزی كه ملّت
   به مانند يک بخاری كوچک و تنها 
                                  فرو می مُرد
                                        به چه كاری مشغول بوديد؟

درهمین باره:

در حمايت از برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس

8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004

جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!

نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳

ملینامرکوری وشیرین عبادی
حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم

«فروغ فرخزاد،زندگی نامهء ادبی»:فروغ،گلستان و ناگفته‌های یک عشق،محمّد عبدی

دسامبر 19th, 2016

«فروغ فرخزاد؛ زندگینامه ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده» کتاب تازه‌ای است اثر فرزانه میلانی درباره این شاعر برجسته که در دهه چهل- زمانی که تنها سی و دو سال داشت- در یک حادثه رانندگی درگذشت.

%d9%81%d8%b1%d9%88%d8%ba

در حالی که کتاب‌های داخل ایران این روز‌ها با تیراژی حدودا هزارتایی به چاپ می‌رسند، کتاب «فروغ فرخزاد» که توسط نشر «پرشین سیرکل» در کانادا به چاپ رسیده با تیراژی سه هزار نسخه‌ای و فروشی قابل توجه در کشورهای مختلف، به حادثه‌ای در عالم نشر در خارج از کشور بدل شده است.

با جنجال پیرامونی این کتاب- که با انتشار پیشاپیش یکی از نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان در فضای مجازی پا گرفت- به نظر می‌رسید با کتابی روبه‌رو خواهیم بود که بیش از متن به فرامتن و موارد حاشیه‌ای زندگی فروغ خواهد پرداخت؛ اما برخلاف این پیش فرض، با کتابی به شدت دقیق و حساب شده روبه‌رو هستیم که حاصل چند دهه کار نویسنده و مصاحبه او با ده‌ها تن از اطرافیان فروغ است که زاویه‌های مختلف و ناگفته‌ای از زندگی این یکی از تاثیر گذار‌ترین شاعران پس از نیما (و البته سازنده یکی از تحسین شده‌ترین مستندهای تاریخ سینمای ایران: «خانه سیاه است») را با ما قسمت می‌کند و بی‌شک دقیق‌ترین و کامل‌ترین زندگی نامه اوست که بدون قید و بندهای ممیزی کتاب در داخل ایران به چاپ می‌رسد.

این کتاب قطور ۵۵۰ صفحه‌ای هیچ ربطی به کتاب‌سازی‌ها و داستان‌سرایی‌های معمول درباره زندگی این شاعر جنجالی ندارد؛ در عوض نویسنده هر یافته‌ای را با زبانی سلیس و راحت، در شش بخش- که هر کدام با شعری از فروغ نامگذاری شده‌اند و پی نوشت‌های مفصل هم دارند- پیش می‌برد و در میانه روایت برای مستند کردن گفته‌های خود، گفت‌و‌گوهای اختصاصی با افراد مختلف را در‌‌ همان داخل بخش مذکور می‌گنجاند تا با کتابی متنوع روبه‌رو باشیم که ضمن اشاره به وقایع مختلف هر دوره، به بحث و تحلیل اشعار فروغ در‌‌ همان دوران می‌پردازد و در واقع شعر شاعر را به وقایع مختلف زندگی‌اش ارتباط می‌دهد و نتیجه‌گیری‌های‌ گاه جذابی را ثبت می‌کند.

از این رو چاپ نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان ارزش و اهمیت می‌یابد؛ به این جهت که تنها کنکاشی در زندگی شخصی او نیست، بلکه در درک و تحلیل دنیای فروغ و اشعار آخرین سال‌های عمر او – که پخته‌ترین همه آن‌ها هم هست- به کار هر محقق و علاقه‌مندی می‌آید. جدای از جذابیت‌ها و امتیازات بخش‌های مختلف کتاب، مهم‌ترین ارزش آن همین پرداختن بدون تعارف و دقیق به این رابطه شخصی سازنده – و بسیار اثرگذار در هنر فروغ- است و روایت دست اولی از آن: خانم میلانی بالاخره آقای گلستان را راضی کرده تا در ۹۴ سالگی، برای اولین بار درباره فروغ حرف بزند و نامه‌های او را به چاپ بسپارد.

پرهیز گلستان از هر نوع حرف زدن درباره فروغ حتی در صحبت‌های شخصی و خصوصی، پرهیز آشکار و غیر قابل بحثی بود که نگارنده خود طی سال‌ها به چشم دیده و در سخنان و نحوه رفتار گلستان حس کرده بود. اما تلاش و اصرار سالیان خانم میلانی سرانجام به ثمر رسیده و ابراهیم گلستان به طور مفصل برای اولین بار در این کتاب درباره فروغ و رابطه شخصیشان حرف زده است.

آقای گلستان به نگارنده گفت که خانم میلانی اول بار در اوایل دهه هشتاد (میلادی) از او خواسته که درباره فروغ برای کتابش حرف بزند؛ طبعاً جواب رد شنیده، اما سال‌ها بعد که آقای گلستان «با برادر او – عباس میلانی- و خود او بیشتر آشنا شده و جدیت‌اش را در کار دیده»، قبول کرده تا نامه‌ها را برای انتشار بدهد و با او درباره فروغ مصاحبه کند.

در این گفت‌و‌گوی سی صفحه‌ای، جدای از ردیابی اثر گلستان بر شعر فروغ- و اثر فروغ بر داستان‌های کوتاه گلستان؛ که خود می‌تواند موضوعی برای یک تحقیق گسترده باشد- گلستان خوشبختانه به طور مستقیم و صریح درباره شایعه‌ای که همزمان با چاپ این کتاب درباره ازدواج شرعی فروغ با گلستان در فضای مجازی پا گرفت حرف زده است؛ او در جواب خانم میلانی که می‌پرسد: «فروغ دلش نمی‌خواست با شما ازدواج کند؟» پاسخ می‌دهد: «به خاطر با هم زندگی کردن، داشتن یک نوع امنیت عمومی، ولی ایده آل یک زندگی مشترک فلان به کلی، هیچ وقت. اگر هم یک وقت او گفته باشد- که یادم نیست- من قبول نمی‌کردم. نه که نمی‌خواستم باهاش زندگی کنم، برای خاطر اینکه اصلاً آدم وقتی از یک کاتگوری خارج بشود، دیگر احمقانه است که یک کاتگوری معادلش یا موازی‌اش را بخواهد امتحان کند. اصلاً من با conception [نهاد] ازدواج موافقت ندارم. ازدواج چیز خیلی وحشتناکی است. ازدواج یک کنترات اقتصادی است که بین دو نفر انجام می‌گیرد؛ ارتباطی به عشق و علاقه و محبت و دوستی ندارد.» (صفحه ۱۸۷)

گلستان ضمن رد کردن همه داستان‌ها درباره به خاک سپردن فروغ در ظهیرالدوله می‌گوید این اوست که سه قبر در آنجا می‌خرد تا فروغ را دفن کنند و راز دو قبر خالی دیگر را هم برملا می‌کند: یکی برای خودش و دیگری برای فخری گلستان.

با این حال او در مراسم خاکسپاری فروغ حاضر نشد، اما جملات بعدی‌اش حکایت از دردهای ناگفته و عمیقی از مرگ فروغ دارد که معنای سکوت عمیق او را- که نیم قرن طول کشید- آشکار می‌کند: «من مرتب هر روز می‌رفتم آنجا [سر قبر فروغ]. اصلاً من یک همچی آدمی نیستم. یک روز- یک روز تعطیلی بود، جمعه بود- مثل هر روز، می‌رفتم سر قبرش. آمدم تو میدان تجریش؛ همین طور توی فکر بودم. شما باور نمی‌کنید؛ از میدان تجریش که می‌آمدم، یک مرتبه دیدم کاشان هستم. دیدم اصلاً این نمی‌شود؛ اینکه زنده نخواهد شد. اگر هم توی من بوده، که توی من هست. یک روز هم تو آینه نگاه کردم، دیدم همین طور دارم گریه می‌کنم؛ صورتم غرق اشک است…» (صفحه ۱۹۷).

منبع:سایت رادیوفردا

درستایش دگراندیشی،علی میرفطروس

دسامبر 19th, 2016

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها

درستایش دگراندیشی

28مرداد 1389=19اوت 2010

«درجامعه ای که همه،یک جور می اندیشند،دیگر کسی

نمی اندیشد».

نمی دانم که این جملهء درخشان را کجاخوانده ام ولی باید افزود جامعه ای که درآن،همه،یک جور می اندیشند،یک«ملّت» نیست بلکه یک«اُمّت»است.

تاریخِ سرکوبِ دگراندیشی و دگراندیشان درایران به قول فردوسی،«یکی داستان است پُرآب چشم»که پس از گذشت قرن ها،هنوزنیز ادامه دارد.در تاریخ معاصرایران،سلطهء پرونده ساز و دروغپردازِحزب توده و اعتقادبه اینکه«هرکه بامانیست،برمااست»براین عارضهء شوم،رنگ و لعاب تازه ای بخشیده که نمونه هایش را در برخی سایت ها و افاضات بعضی مُجریان رادیو-تلویزیون های وطنی ملاحظه می کنیم.باخودم می گویم:

-کسانی که می خواستند محموداحمدی نژاد را تغییردهند،خود،به احمدی نژاد تبدیل شده اند!

 

***

اسناد فرقهء دموکرات آذربایجان به روایت دیگر

دسامبر 7th, 2016

صعود و سقوط فرقهء دموکرات آذربایجان موضوع بسیارمهمی است که پس ازگذشت 70 سال،هنوز نیزموردتوجهء پژوهشگران قراردارد. بعدازکتاب جمیل حسنلی  بانام«فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان»(به روایت اسناد محرمانه ی آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی)،کتاب «اسناد فرقهء دموکرات آذربایجان به روایت دیگر»نوشتهء دکتر هادی هاشمیان  کتاب دیگری است که درسال های اخیرمنتشرشده است،بااین تفاوت که کتاب نخست مبتنی براسنادمحرمانهء دولت شوروی است ولی کتاب اخیر مبتنی بربخشی از 1000اسنادی است که درمرکزاسنادمجلس شورای ملّی  موجود است.

نویسنده درمقدمهء کتاب،ازچگونگی تشکیل حزب کمونیست ایران،حزب توده و تشکیل فرقهء دموکرات آذربایجان یادمی کندتاخواننده را درمتنِ موضوعی کتاب  قراردهد.

360px-%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87_%db%8c_%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%aa_%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d9%86

بخش های مهم این کتاب عبارتنداز:

1. گزارش عملیات فرماندهان ارتش علیه فرقهء دموکرات آذربایجان و نیروهای مصطفی بارزانی در کردستان که از طرف وزارت اطلاعات رژیم پهلوی تدوین شده است.

2.  اسناد اداری مؤسسات و سازمان ‌های مختلف رژیم پهلوی از شهرهای اردبیل،آستارا و تبریز.

3. اسناد اداری،اعلامیه،مرام نامه‌ها.

4. تصاویر مربوط به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی فرقهء دموکرات آذربایجان.

این کتاب در 581 صفحه،توسط مرکز اسناد کتابخانهء مجلس انتشار یافته است.

جواد رحیم لو،تبریز

غائلهء آذربایجان،ارتش سرخ وکمونیست های ما،جواد رحیم لو

دسامبر 6th, 2016

 غائله ی آذربایجان،یکی ازوقایع بسیارمهم درتاریخ معاصرایران است که هرچند بیش ازیکسال طول نکشید،اما اهمیّت آن-به مثابه ی ماجرائی علیه استفلال و تمامیّت ارضی ایران- هنورهم موردتوجه ی روشنفکران وپژوهشگران است.

اخیراً انتشاراسنادمربوط به این ماجرا بسیاری از زوایای تاریک این غائله را روشن ساخته است که ازآن میان میتوان ازکتاب جمیل حسنلی  بانام«فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان»(به روایت اسناد محرمانه ی آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی) ونیزازمقاله ی مستندوارزشمند«استالین و فرمان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان»،نوشته ی استادکاوهء بیات  نام برد.

یادآوری 21آذروسرنوشت شوم رهبران فرقه دموکرات می تواندموجب عبرت کسانی باشدکه درشرایط حساس کنونی،سوداهای شومی علیه یکپارچگی وتمامیّت ارضی ایران دارند.

ایدئولوژی ها را-عموماً-«تبلورشعورکاذب و آگاهی دروغین»تعریف کرده اند.مقاله ی حاضرنگاهی است به نظریه پردازی های یکی از ایدئولوگهای جنبش کمونیستی ایران درباره ی غائله ی آذربایجان و حضورارتش سرخ شوروی که درکتاب«دموکراسی ناقص» نوشته ی«م.ا.جاوید؟»منتشرشده است(1).این نظرات،متأسفانه، تأثیرات مخرّبی بردیدگاه های برخی ازروشنفکران وپژوهشگران صاحب نام داشته(2)واین امر،نقدوبررسی کتاب مذکوررا لازم وضروری می سازد.

                                                      ***

سقوط ناگهانی حکومت رضاشاه واشغال ایران بدست ارتش های متفقین درشهریور1320،نه تنها جامعه ی ایران را دچارهرج ومرج وآشفتگی های شدیدی ساخت بلکه ضعف قدرت مرکزی درایران وخصوصاً سلطه ی ارتش های بیگانه موجب شدتادولت های روس وانگلیس ازاین آب گِل آلود ماهی بگیرند.این آشفتگی ها وهرج ومرج ها درآذربایجان نمودبیشتری داشت وبی کفایتی مأموران دولتی درآذربایجان وتظلّم خواهی های بدون نتیجه ی مردم این منطقه،زمینه رابرای سوء استفاده ی عوامل بیگانه هموارساخت،هرچند دولت مرکزی بااعزام سرلشگرجهانبانی(وزیرکشوروقت)وارسال هدایای نقدی کوشیدتاازمردم شهرهای اهر،ماکو،تبریز،رضائیه،خوی،مراغه،مهابادوشاهپور دلجوئی کند،امّانفوذوتبلیغات عوامل دولت شوروی درآذربایجان،زمینه رابرای قدرت گیری حزب توده وسپس ظهورفرقه ی دموکرات آماده ساخت:

 

در اوایل ژوئیه 1945کمیته ی مرکزی حزب کمونیست شوروی بااحضار میرجعفر باقراوف(دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان) به مسکو،تصمیمات محرمانه ی سران حزب(به ریاست استالین)رابه وی ابلاغ کردکه طبق آن،«تدابیر لازم در مورد سازماندهی جنبش های جدایی خواهانه در آذربایجان جنوبی و سایر شهرهای ایران» پیش بینی شده بود.(فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان،ص52)

%d9%85%d8%aa%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ad%d8%a7%d8%af%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%a1-%d8%af%d9%85%d9%88

 

فرمان استالین برای ایجاد«فرقهء دموکرات آذربایجان»

متعاقب این دیدار، سران فرقه در نامه ای به باقراوف از«ضرورت استقرار حکومت جمهوری مستقل و دموکراتیک در آذربایجان»سخن گفتندوسپس، گروهی ازطرف نهادهای نظامی-امنیتی واقتصادی شوروی به سرپرستی عزیز علی اوف وسپس حسن حسن اوف (دبیر سوم کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی) واردتبریز شدند وطی گزارشی به سران دولت شوروی،یادآورشدند:

-«خلق آذربایجان باید از ظلم فارس ها رها شود. دولت ایران که در آستانه فروپاشی است قادر به حفظ استقلال کشور نیست..احساسات ملی و ایده تشکیل دولت مستقل در میان خلق آذربایجان بسیار قوی است… آزادی آذربایجان جنوبی و برقراری حکومت کامل دموکراتیک در آنجا و یا الحاق آن به آذربایجان شوروی تنها از طریق عصیان خلق قابل اجراست…در شرایط کنونی تنها شعار توده پسند: آزاد کردن آذربایجان از ظلم و ستم فارسها، تشکیل دولت دموکراتیک و حل مسئله ارضی است.» (فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان ،صص 45-46)

اعضای فرقهء دموکرات باتصویراستالین

 

بدین ترتیب،میتوان غائله ی آذربایجان را مقدمه ی اشغال ایران وایجاد«ایرانستان»توسط استالین دانست که مانندتزاریست های روسیه، سالها سودای دست یافتن به آبهای گرم خلیج فارس را درسر داشت. نویسنده ی کتاب«دموکراسی ناقص»-اما- باابرازشادمانی ازسقوط«حکومت فاشیستی رضاشاه»!! بدست ارتش های متفقین و اشغال نواحی شمالی ایران توسط ارتش سرخ،غائله ی آذربایجان را«قیام مردم آذربایجان»می نامدومینویسد:

-«…درمنطقه ی شمال،ارتش سرخ ومقامات شوروی درامورداخلی دولت ومردم بهیچوجه مداخله نمی کردند…درمنطقه ی شمالی،مخصوصاً درآذربایجان،ارتش سرخ اگربامردم تماس میگرفتند،این تماس بامنتهای دوستی وتواضع وصمیمیّت همراه بود،چنانکه هنگام رفتن شان ازایران مردم بامحبت واندوه بدرقه شان میکردند…درمناطق شمالی،هیچ مداخله ای علیه آزادیهای دموکراتیک مردم نمیشد،ثانیاًارتشیان سرخ طبیعتاًنسبت به جنبش توده ای ازتشویق وکمک معنوی دریغ نمیکردند.»(ص8)  بنظرنویسنده ی«دموکراسی ناقص»:«درموردقیام آذربایجان،کمکهای مادی ومعنوی شوروی،امری طبیعی ولازمه ی انترناسیونالیسم پرولتری بود»(ص36).

«م.ا.جاوید»، غائله ی آذربایجان را«قیام آذربایجان»می داند ومعتقداست که «این قیام درحقیقت جوابی بودکه بخش پیشتاز ملّت وزحمتکشان ایران به تشبّثات فاشیستی طبقه ی حاکمه ازیکسو وبه مشی آشتی جویانه ی وپارلمانتاریستی حزب توده،ازسوی دیگر،میداد.اعلام دولت خودمختارآذربایجان بیان فشرده ی این جواب بود».(ص26)

واقعیّت اینست که برخلاف نظر«م.ا.جاوید»سوای اعضای حزب توده وفدائیان فرقه چی،استقرار ارتش سرخ وسلطه ی فرقه ی دموکرات،هیچگاه خوشایندمردم عادی،خصوصاً پیشه وران وبازرگانان ودیگراقشاراجتماعی آذربایجان نبود.درواقع،باتوجه به سنّت آزادیخواهانه  ومیهن پرستانه ی مردم آذربایجان درانقلاب مشروطیّت،شعارهای تندحزب توده وفرقه ی دموکرات وحضورارتش سرخ شوروی،مردم عادی آذربایجان را نسبت به« تمایلات ملّی ِ حکومت  پیشه وری» دچارترس وتردیدمینمود.سیاست های مالیاتی رهبران فرقه وفرارسرمایه  داران وبازرگانان ازمنطقه ودرنتیجه،بحران اقتصادی وقحطی وکمبودموادغذائی وافزایش قیمت ها،درگیری های خونین فدائیان فرقه چی بانیروهای«جمهوری کردستان»(قاضی محمد)دربارهء تقسیم نواحی تُرک نشین و… فرقه ی دموکرات رابابحران های شدیدی روبروساخت بطوری که به گزارش کنسول انگلیس درتبریز:

-«دموکرات ها درهمه ی جبهه ها وضع بدی دارند.وضع مالی شان  بسیارخراب است.ازاقدامات کُردهادر اُرومیّه مستأصل شده اند.درحالی که نیروهای نامنظم،که به گفته ی دموکرات هاتوسط مقامات ایرانی تجهیزشده اند،دراردبیل بافدائیان درگیربوده اند.اقدامات حکومت ایالتی به منظورجمع آوری غلّه برای مصارف زمستانی،بامقاومت یکسان زمینداران وکشاورزان مواجه میشودواختلاس های مالیاتی،صندوق حکومت راتهی کرده است.کمیاب شدن نان هردم حادترمیشودوحزب بایدبا مردمی طرف شودکه 90درصدشان یادشمن اندیاکاملاًبی اعتنا.دادوستد  کساداست؛هرکس پولی دربساط دارد،یاپنهان می کندیابرای اطمینان  به تهران میفرستد».(3)

%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1%d9%be%db%8c%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%a1-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%aa

 

 میهن پرستان آذری درپیکاربافرقهء دموکرات آدربایجان

 

 این مصائب،مردم آذربایجان رامجبورکردتا بین«فرقه ی دموکرات سرخ»وحکومت مرکزی تهران،دومی را انتخاب کنندضمن اینکه ازآغازسلطه ی فرقه  وحضور ارتش سرخ شوروی درآذربایجان،مقاومت های شجاعانه ای ازسوی مردم ونظامیان مستقردرآذربایجان ابرازشده بود که نمونه های از آنهارادرخاطرات رحیم زهتاب فر(سردبیرنشریه ی «آذربایجان» ویکی ازمسئولان مبارزات چریکی در«جمعیّت نجات آذربایجان»)میتوان خواند،ازجمله مقاومت و قتل بیرحمانه ی حدود 300 نیروی ژاندارمری ایران توسط فدائیان فرقه ی دموکرات که تأسف وخشم بسیاری از اهالی مردم آذربایجان را برانگیخت(4).

قوام السلطنه،بادرایت و سیاستی استثنائی ضمن توافق ظاهری با دولت شوروی( درباره ی دادن امتیازنفت شمال به شورویها)،کوشیدتاابتداء نیروهای ارتش سرخ راازمنطقه ی آذربایجان بیرون کندوسپس،باتمهیدات هوشیارانه ای کوشیدتاهوادارانش در مجلس بااین توافق ظاهری،مخالفت کنندوآنرا بی اعتبارسازند.

%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d9%88%d9%82%d9%88%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d9%87

شاه و قوام السلطنه دراندیشهء نجات آذربایجان

بدنبال توافقنامه ی قوام-سادچیکُف،درروز 4 فروردین 1325 اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد که نیروهای نظامی خود را از خاک ایران خارج خواهد کرد،اما ،«م.ا.جاوید»ضمن نام بردن از قوام بعنوان«قوام السطنه ی خائن،دشمن دیرین آزادیخواهان آذربایجان»(ص33)و«قوام السلطنه ی وطن فروش»(ص34)ناخرسندی عمیق خود راازدرایت ووطن پرستی قوام السلطنه ابرازمیکندومینویسد:

-«ازمجلس کذائی پانزدهم جزاین انتظارنمیرفت که مقاوله نامه[قوام-سادچیکُف]رابااکثریت قریب به اتفاق آرا   ردکند.بعلاوه،،خودقوام نیزبه اظهاررسمی دولت شوروی نه تنهازمان عرضه نمودن پیشنهادرابه مجلس از7ماه به 1سال کشانید،بلکه رأساً باتصویب آن درمجلس مخالفت نمود(ص35)

 «م.الف.جاوید»ضمن ستایش ازدولت شوروی برای اشغال نواحی شمالی ایران وحمایت از«فرقه ی دموکرات آذربایجان»،اساساً،مذاکره با قوام السطنه برای تخلیه ی ارتش سرخ ازایران رانادرست میداند،لذا،ضمن انتقادشدیدازشاه وقوام السلطنه ،موضع شجاعانه ی دکترمصدّق درباره ی «ضرورت تخلیه ی بدون تاخیر ایران ازنیروهای ارتش سرخ»رانیزببادانتقادوتمسخُرمیگیردومینویسد:

  -«دکترمصدّق به تاخیردرتخلیه ی کامل ایران ازارتش سرخ اعتراض نمودو… ازاینکه دولت حکیمی نتوانست ارتش استعماری رابرای براه انداختن ِ کُشت وکُشتاربه آذربایجان بفرستدبه تلخی یادمی کندوبدین ترتیب،سواربراسب سیاست موازنه ی منفی ِ خود به امدادارتجاع وامپریالیسم وبجنگ توده های زحمتکش وکعبه ی آمال شان-سوسیالیسم-میشتابد»(صص37-38)

محروم شدن فرقه ی دموکرات ازبازوی نظامی ارتش سرخ ودرنتیجه،آشفتگی وتردیدوسردرگمی درمیان رهبران این فرقه،فرصتی بودتا به بهانه ی انجام انتخابات دوره ی پانزدهم مجلس وضرورت امنیّت وانتظامات درحوزه های انتخابات،محمدرضاشاه و قوام السلطنه ازسه جبهه نیروهای ارتش ایران را واردآذربایجان سازند.

21آذر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نویسندهء«دموکراسی ناقص» درسوگ شکست غائله ی آذربایجان تأکیدمیکند:

-«شکست قیام آذربایجان،همراه باشکست موقت حزب توده…مرحله ی نوینی ازمبارزات ملّت ایران علیه ارتجاع وامپریالیسم بود…پس ازاستقرارسیاه ترین رژیم کشتاروشکنجه وحبس وتجاوزوغارتگری برآذربایجان که عاملینش در بست به محمدرضاشاه   وابسته بودند،…عده ی زیادی ازافسران میهن پرست درآذربایجان وجاهای دیگربدست دژخیمان محمدرضاشاه بخاک وخون افکنده شده بودندولی بعدها معلوم شدکه سازمان افسران آزادیخواه تحت رهبری قهرمان توده ای،خسروروزبه ،تشکیلات آهنین خودرادردرون ارتش نگهداشته وحتّی گسترش داده است».(صص 27-28).

 چنین نگاهی به غائله ی آذربایجان و«قهرمان توده ای؛خسروروزبه»که احمدشاملو-بدرستی-وی را«تنها یک جنایتکار[که] تایید او،تایید همه‌ی جلادان تاریخ است»نامیده،باعث نفرت هرایرانی آراده ای است.

 

بدنبال انتشارخاطرات دکترجهانشاهلو(معاون پیشه وری)،دیگردست اندرکاران این ماجرا،ازجمله دکترحسن نظری وبابک امیرخسروی نیز باانتشارخاطرات ونقدگذشته ی سیاسی خویش،میراث ارزشمندی برای آیندگان برجای گذاشته اند.امیدواریم که نویسنده ی کتاب«دموکراسی ناقص»(م.ا.جاوید؟)نیزبامیهن دوستی وشجاعت اخلاقی ضمن نقدمواضع گذشته ی خود،سهم خویش رادراین میراث ارزشمند ادا نماید.

21آذرماه1325وسالگردنجات آذربایجان ازچنگ نیروهای بیگانه،فرصتی است برای تقویت وگسترش همبستگی های ملّی ما.  

                                     جواد رحیملو،تبریز

                                 اول آذرماه1393خوشیدی

 

زیرنویس ها:   

1-دموکراسی ناقص(تحلیل اوضاع اقتصادی-سیاسی سالهای1320=1332)،م.ا.جاوید(؟)،نشرحقیقت،بی جا،1361.

2-برای نمونه بنگریدبه کتاب محمدشمس لنگرودی که طی آن،نویسنده ی گرامی باتکیه برکتاب«دموکراسی ناقص»(صص2 ،224و624)،حکومت رضاشاه را«حکومت فاشیستی»،«خیانتکار».و…قوام السلطنه را«نخست وزیرحیله گر»نامیده و مانند«م.ا.جاوید»با ادبیّاتی ایدئولوژیک کوشیده تاتحولات اجتماعی-فرهنگی دوران رضاشاه  را بی ارزش نماید:تاریخ تحلیلی شعرنو،ج1،بخش اوضاع ایران در دوره ی اول حکومت محمدرضاشاه پهلوی(1320تا1332)،نشرمرکز،تهران،1370،صص 170-175، 180 -184 ،210و218-242.گفتنی است که درچاپ های بعدی این کتاب نیز  همین اصطلاح درتبیین دوران رضاشاه بکاررفته است!

3-آبراهامیان،ایران بین دوانقلاب،ترجمهء کاظم فیروزمند،حسن شمس آوری،محسن مدیرشانه چی،نشرمرکز،تهران،1378،صص377-378.

4-زهتاب فر،رحیم،خاطرات درخاطرات،نشرویستار،تهران،1373،صص199-200و217-218و312-314 ؛ همچنین مراجعه کنیدبه خاطرات آیت الله میرزاعبدالله مجتهدی، بحران آذربایجان(سالهای 1324-1325)، به کوشش رسول جعفریان،تهران،1351، صص62-63و138-238و310-302

مطالب مرتبط :

دکترجواد طباطبایی در تبریز: تاريخ جمهوری باکو در دل تاريخ ايران جای دارد!

بابک امیرخسروی: آذربایجان در گلوی استالین گیر کرد!

آذربایجانِ ما

«مُجمل فصیحی»،تاریخ در پیکرهء خبر،محمود فاضلی بیرجندی‎

دسامبر 6th, 2016

 

نگاهی به کتاب«مُجمل فصیحی»

%d9%85%d8%ac%d9%85%d9%84

این کتاب را فصیح خوافی نوشته که زادهء سال 777 و درگذشتهء 845 است.

سال نگار فصیحی در چهار طبقه و دو مقاله است. چهار طبقه،از آدم تا پایان ساسانیان را در بر گرفته است.

 مقالهء نخست با «عام الفیل» آغاز شده و تا 53 سال هجری رفته. در همین دوره پیامبر اسلام متولد می شود.

مقالهء دوم از هجرت تا به سال 845 است. کتاب در این سال نیمه تمام رها شده است. نمود دیگری از زندگانی متلاطم ایرانیان: تمام ناشدگی و بی فرجامی.

فصیحی اندکی پیش از رها شدن کتابش نوشته است که مغضوب گوهرشاد خاتون شده و وی را زندان کرده اند. آیا او تاب غضب مخدومش نیاورده و دق کرده است؟

مجمل فصیحی در سه مجلد در سال 1386 منتشر شده است. در تواریخ ادبیات ایران که من دارم، از قبیل کتاب دکتر صفا، ادوارد براون، و برتلس نام این کتاب یا نویسنده را ندیدم. در سبک شناسی بهار هم چیزی از این کتاب ندیدم. شاید از آن که مجمل فصیحی پیش از این چاپ نشده. پس بایستی همت مصحح آن، محسن ناجی نصرآبادی، و نیز نشر اساطیر را ستود که کتاب گرانسنگ دیگری را از منابع ناخوانده فارسی بیرون کشیده و به ما داده اند.

من مُجمل را برای نیازی خواندم. چند نکته را می آورم:

  1. فصیحی خبرهای سالها را تابع اندازهء معینی نکرده. از سالی درچندین ورق خبر داده،از سالی فقط دو خبردارد.
  2. او مسلمان متعصّبی است و یک خبر هم از احوال زرتشتی و ترسا و یهود نیاورده است.از گبران یک جا موقع قتل جماعت آنان نام برده؛در سال 801 (ص 1004/ ج 3). ضمناً نشان آن که در این تاریخ هنوز گبران زیادی درممالک اسلامی می بوده اند. از فرقه ها فقط خبر از قرامطه و اسماعیلیان دارد که هر بار آنان را نفرین می کند.
  3. فصیحی پس از دوران باستان،دیگر نام ایران را نیاورده مگر آن زمان که مغولان سرازیر شده اند. فقط در اخبار مغولان،نام ایران را تکرار می کند.

از سرزمین های دیگر هم خبری ندارد مگر جاهایی که در تحت خلافت اسلامی واقع می شده؛ از هند و فرارود تا ارمن و آبخاز و قبرس ومصر.

  1. فقره های خبرِفصیحی بیشتر به گرد ولادت، جلوس یا نصب، وفات یا قتل می گردد، به وفات مشایخ بزرگ عنایت دارد، تاریخ آغاز یا پایان نگارش برخی کتاب ها را آورده؛(کشّاف زمخشری یا تاریخ بیهق)،خبر برخی حوادث را داده؛چون افتادن دیوار مسجد نبوی (ص 667/ ج 2) یا آغاز بنای مسجد هرات ( ص 701/ ج 2) که باز هم ربطی به دین دارد.اما در مجلد سوم، این روال عوض شده و خبرها جزیی تر است. شاید چون مشاهداتش را نقل می کند.اما در همه خبرهامواظب است که نظر ندهد.
  2. خبرهایی از رخدادهای نامعمول دارد؛چون پیدایی جانور خوفناک ناشناس در بغداد ( ص 467 / ج 2)، باران ریگ ( ص 476 ج 2) یا افسانه برای ولادت چنگیز ( ص 543 / ج 2). به آرای منجمان هم اعتنایی می کند. قیاس شود با نگاه امثال ابن مسکویه و بیان واقع ناب رخدادها از زبان ایشان!
  3. در کار فصیحی از جنگ و خون ریزی معمول تاریخ، نشانی نیست. خبر از عزیمت شاه و لشکریانبرای حرب یا گشادن شهرها می دهد و می گذرد. حتی واژه جنگ را به کار نبسته مگر جایی که جنگ بین دو قاضی بوده ( ص 727/ ج 2). از حمله های مغولان با عنوان «نهضت همایون» یاد کرده است. (صفحه های ج 3) . آیا فصیحی با دستگاه خلافت و سپس با مغولان تعارفی داشته که خبر هیچ کشتاری را حتی از هولناک ترین خون ریزی های مغولان نمی گوید؟ یا خود خلق و خوی مخصوصی داشته است؟
  4. شاید مفصل ترین خبر فصیحی آنی است که در باره فردوسی نوشته که 12 ورق است و فردوسی را به زبانی شایا ستوده است. جز او به اهل شعر عنایتی نداشته و مثلا وقتی خبر از خیام داده برایش از خداوند آمرزش می خواهد.
  5. فصیحی در برههء پس از مغول و در آستانه انقلاب احوال ایران به سوی تشیع می زیست.سال 764سخن از دعوی «تشیع» آورده.اما دیگر خود نبوده و شاهد درگرفتن شیعه گری در ایران نشد.

9. مجمل فصیحی از درون خلافت اسلامی به جهان می نگرد و دنیا را شامل همان قلمرو می شناسد. اما روایت مطبوع و متفاوتی است از تاریخ در پیکرهء خبر.

به نقل از فیس بوک:محمود فاضلی بیرجندی‎

غزلی از:فاضل نظری

دسامبر 5th, 2016

غزل امروزایران

%d9%81%d8%a7%d8%b6%d9%84-%d9%86%d8%b8%d8%b1%db%8c

بی قرار توام و در دلِ تنگم گله هاست

آه…بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخِ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفسِ پر زدنِ چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسلِ زلزله هاست

باز می پُرسمت از مسئلهء دوری وعشق

وسکوت تو جوابِ همهء مسئله هاست

حزب توده:جاسوسی بانقاب سرخ‎!

دسامبر 4th, 2016
پرداختن به رویدادها وشخصیّت های تاریخ معاصر درفضای فرهنگی ایران  اهمیّت تازه ای یافته که بسیارامیدآفرین است و نشان می دهدکه نسل کنونی روایت های انحصاری حزب توده واحزاب وسازمان های همکیشِ آن(چه دینی وچه لنینی) را به چالش طلبیده ومی کوشد روایت دیگری ازحوادث و شخصیّت های تاریخ معاصرایران  ارائه نماید.طبیعی است که دراین یاآن نکته می توان بانویسندگان نسل نوین  موافق نبود،ولی اهمیّت قضیّه دراین است که بازاندیشی وبازنویسی تاریخ معاصرایران ضرورتی است که بایدبه آن خوش آمدگفت.
یکی ازنشریات حرفه ای درایران،«اندیشهء پویا»است که درشماره هائی  ازجمله به:مصدّق و  رویداد28مرداد32،شخصیّت سیاسی وجایگاه فرهنگی محمدعلی فروغی و….پرداخته است. 
 شمارهء  38 نشریهء«اندیشهء پویا»(مهروآبان1395)بخش عمده ای ازصفحات خود را به بررسی فعالیت حزب تودهء ایران  اختصاص داده است .سردبیرنشریه-رضا خجستهء رحیمی-در«پیش درآمد»ازجمله نوشته است: 
%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87%d8%a1-%d9%be%d9%88%db%8c%d8%a72
«…مدافعان حزب توده بارها از واقع‌گرایی کیانوری درسیاست و رئالیستی بودن سیاست‌ورزی حزب محبوب‌شان درسال‌های پس ازانقلاب سخن گفته‌اند.(اگر واقع‌گرایی چنین معنای فراخی دارد، عجیب است که آن پیشتازان واقع‌گرایی، واقعیتِ پیش روی حزب‌شان را پیش‌بینی نکرده بودند). کیانوری، البته سیاستمداری واقع‌گرا بود، و در عصر تکثیر رمانتیسم انقلابی در فضای انقلابی، ‌واقع‌گراتر از آن بود که به ورطه رمانتیسم کشیده شود؛ چنانکه تروتسکی در وصف لنین گفته بود که او«کمتر تمایل داشت به جنبه زیبایی‌شناسی انقلاب بپردازد یا مزه رمانتیسم آن را زیر دندان بچشد».
نویسنده سپس به جایگاه اخلاق در سیاست های حزب توده (وخصوصاً درنزدکیانوری) پرداخته و نوشته است:
«کیانوری نیز همچون لنین، پرشور اما سرد (نه همچون تروتسکی، پرشور و گرم) مبتکرِ نوعی واقع‌گرایی در سیاست بود؛ اما واقع‌گرایی به کدام معنا؟ واقع‌گرایی و رئالیسمِ کیانوری و حزب توده در سیاست، نه بر اساس پایبندی به اخلاقی نتیجه‌گرایانه در سیاست، و نه معطوف به یک جامعه بازتر و آزادتر، که معطوف به خدمتگذاریِ اردوگاه شوروی و تضعیف اردوگاه ضدشوروی، آن‌هم به هزینۀ وداع با هر نوع اخلاقی در سیاست بود. هیچ نشنیده‌ایم حتی از پیروان حزب توده، که از فضیلتی اخلاق در مقتدای سیاسی‌شان یاد کرده باشند. کیانوری پیش از آنکه در وادی مقدّس سیاست تا قُله فعالیت حزبی بالا بیاید،به‌مانند بسیاری از همتایان مارکسیست‌ لنینیست‌اش،با اخلاق در سیاست وداع کرده بود و به احترام سیاست، نعلین اخلاق از پای درآورده بود؛ تا نشان داده باشد که در نظرش اصالت نه با اخلاق که با قدرت است؛ قدرت، فارغ از خیر و منفعت عمومی و مستقل از هرگونه دغدغهء اخلاقی.حزب توده و در رأس آن کیانوری».         

 

بازداشت اعضای کانون نویسندگان ایران در سالگرد قتل مختاری و پوینده

دسامبر 3rd, 2016

محمدمختاری ومحمدجعفرپوینده 1
در پی دعوت کانون نویسندگان ایران از مردم آزاده و دادخواه به مراسم هجدهمین سالگرد قتل تبهکارانهء جعفر پوینده و محمد مختاری در امامزاده طاهرِ کرج، روز جمعه ۱۲ آذر ۱٣۹۵ ساعت ٣ بعداز ظهر شمار زیادی از مردم و اعضای کانون در این محل حضور یافتند.اما نیروهای امنیتی و انتظامی مانع ورود شرکت کنندگان به محوطه ی گورستان شدند و با توحش و سبعیتی بی سابقه از برگزاری مراسم جلوگیری کردند.سرکوبگران، هم در مقابل درِ گورستان و هم در بیرونِ آن، جمعیتِ گردآمده برای مراسم را با تهدید و زور و قلدری و خشونتِ تمام پراکنده کردند و چند تن از اعضای کانون از جمله ناصر زرافشان،بکتاش آبتین،محمد مهدی پور و نیز مزدک زرافشان (فرزند ناصر) را با فحاشی و ضرب و شتم بازداشت کردند و با خود بردند،و همچون راهزنان بر دستان عضو دیگرِ کانون،فاطمه سرحدی زاده، چنگ انداختند و گوشی تلفن او را ربودند.
کانون نویسندگان ایران، ضمن محکوم کردن جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد قتل ننگین جان باختگان راه آزادی،محمد مختاری و جعفر پوینده،و نیز اعتراض به ضرب و شتم و بازداشت وحشیانهء اعضای خود، اعلام می کند این گونه ممانعت ها و بازداشت ها کمترین خللی در عزم راسخ این تشکل نویسندگان آزادی خواه برای پرتوافکندن بر زوایای پنهان قتل های سیاسیِ زنجیره ای وارد نمی کند و ما، چنان که بارها به صراحت اعلام کرده ایم، سرِ سوزنی از خواست محاکمه و مجازات آمران و عاملان این قتل ها واپس نخواهیم نشست.

کانون نویسندگان ایران
۱۲ آذر ۱٣۹۵

مطالب مرتبط :

با دکترغلامحسین ساعدی،علی میرفطروس

ياد ِ دوست،به ياد دکتر غفّار حسينی،علی ميرفطروس 

بازداشت دو زرتشتیِ هنردوست درایران

دسامبر 2nd, 2016

 

 

%d9%88%d9%81%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c

طبق نامهء منتشرشده ازسوی «کاته وفاداری»:

برادرِ ایرانی-آمریکایی اش(کارن وفاداری) و همسرش (آفرین نیساری)در اوایل مرداد ماه ۱۳۹۵ درایران بازداشت شده و در مدت بازداشت،اعضای خانوادهء این دو هنردوست با «پاپوش دوزی برای اخاذی مالی،تصرف اموال،و تهدیدات امنیّتی» مواجه بوده است.

دادستان تهران آنان را به«داشتن مشروبات الکلی و برگزاری مجالس مختلط»متهم کرده درحالیکه این دوموضوع  هیچ  منع ومنافاتی درآئین زرتشتی ندارد.ازاین گذشته،داشتنِ گالری یا نمایشگاه نقاشی  اختلاط زنان و مردان را  طبیعی و پذیرفتنی  می سازد.

کاته وفاداری(خواهر کارن وفاداری که در شهر واشنگتن آمریکا زندگی می‌کند) در نامهء خود یادآورشده که یک روز پس از بازداشت آنها، ماموران، این دو را با دستبند به منزل مسکونی شان برده اند، آثار هنری را از در و دیوار منزل کنده،برخی را در حیاط خانه خُرد کرده و برخی دیگررا توقیف کرده اند. پس از آن،این دو را به گالری شان برده و پس از توقیف و شکستن برخی از آثار،نمایشگاه هنری شان را مهر و موم کرده اند.

کارن وفاداری، فارغ التحصیل رشته مهندسی الکترونیک و مدیریت از دانشگاه نیویورک است و دوران دبیرستان نیز دانش آموز مدرسهء البرز بوده است. آفرین نیساری نیز فارغ التحصیل رشته معماری از ایران است. کارن وفاداری سه فرزند  دارد که هر سه در آمریکا زندگی می کنند. کارن وفاداری به همراه همسرش در منطقهء ونک (تهران) زندگی می کنند و گالری هنری به نام «آن» را اداره می کنند.به نوشتهء کاتهء وفاداری:«واضح است که تحمیل اتهام باج خواهی به فعالیت یک گالری هنری صرفاًبرای ساکت کردن هنر و بستن محمل های هنری است و هدف ارعابِ اهل هنر را دنبال می کند.»

مانند ارباب کیخسرو زرتشتی و منوچهرفرهنگی،خانوادهء کارن وفاداری نیز ازخانواده های نیکوکار و فرهنگدوستِ زرتشتی در ایران است ودر ترویج فرهنگ وهنرایران   خدمات فراوان کرده است.

بازداشت«کارن وفاداری»وهمسرش موجب نگرانی عمیق زرتشتیان ایران شده است.خانوادهء وفاداری انتظاردارد که مجامع حقوق بشری(خصوصاًخانم شیرین عبادی وعبدالکریم لاهیجی)برای آزادیِ هرجه زودترِ«کارن وفاداری» و همسرش«آفرین نیساری»-اقدام کنند. 

بادکترغلامحسین ساعدی،علی میرفطروس

دسامبر 1st, 2016

بیداری ها وبیقراری ها(14)

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

*** 

8آذرماه1364=29نوامبر1985

امروز آسمانِ پاریس  دلگرفته تر ازهمیشه بود و بارانی ریز   براین دلگرفتگی می افزود و من این شعرامیرخسرو دهلوی را زمزمه می کردم:

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار  ستاده به وداع

من،جدا گریه کنان،ابر جدا،یار  جدا

چندروزپیش(2آذر)دکترغلامحسین ساعدی دربیمارستان«سنت آنتوان»چشم ازجهان فروبست و امروز درگورستان«پرلاشز» با او وداع کرده ایم.

باساعدی درسال 1348 -بهنگام انتشارنشریهء دانشجوئی سهندتبریز- آشناشده بودم.مطب او(حوالی خیابان دلگُشا-میدان کلانتری) وگاه کافه فیروز یا کافه نادری  پاتوق هائی بودندکه هروقت ازتبریزبه تهران می رفتم،همدیگررا درآنجاها می دیدیم…

درآن زمان،سلطهء بلامنازعِ جلال آل احمد برفضای فرهنگی و روشنفکری ایران حاکم بود.او بانوعی«بازگشت به خویش»(یا به«خیش»)اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه را«ویران کردن مرزهای اجدادی توسط تراکتورها»می دانست و معتقدبودکه:«حکومت شاه زیرِ سرپوشِ ترقّیات مشعشعانه،هیچ چیز جز خفقان و مرگ و بگیر و ببند، نداشته است».این اندیشه های آل احمد بر عموم هنرمندان و نویسندگان برجسته-ازجمله بر ساعدی-تأثیر فراوان داشت.[بنابراین،ادبیّات داستانی و آثارسینمائیِ این دوره در تقابل با تجدّد و تجدّدگرائی  قابل تأمّل است].درواقع به توصیهء ساعدی بودکه دومین شمارهء نشریهء دانشجوئی«سهند»بانام و یاد«جلال آل قلم»آغازشده بود.

 

%d8%ac%d9%84%d8%a7%d9%84-2

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

جلال آل احمد،غلامحسین ساعدی ویدالله مفتون امینی

           دانشگاه تبریز،اردیبهشت ماه1346

 

درفرودگاه«شارل دوگُل»پاریس وقتی که ازهواپیماپیاده شدم،دکترناصرپاکدامن بود که مرا گرفت و ازآنجا-یکراست-به خانهء مشترک او و هماناطق رفتیم،خانه ای که منزلگاه ساعدی نیزبود.ازنخستین لحظه،آغوش ساعدی،هق هقِ گریه بودچراکه می گفت:

-با«آخرین شعر»،شنیده بودم ترا کشته اند!

ساعاتی بعد،ورود تدریجی دوستانِ کانون نویسندگان،فضای همدلی ها و همبستگی های ایران را تجدیدکرد،و من که خسته ازکوه و کمرهای کردستانِ ایران به«عروس شهرهای جهان»رسیده بودم،اینک،خودم را سالم و سرشار می دیدم.

%d8%b3%d8%a7%d8%b9%d8%af%db%8c-1

غلامحسین ساعدی نویسنده ای بود بسیار«وسیع المَشرَب» و همین امرباعث شده بودتا افراد و سازمان های مختلفی نام و شخصیّت وی را«مصادره»کنند.به همین خاطر ازطرف برخی از«رفقا»،گاه،بختیاری و سلطنت طلب و زمانی مجاهد نامیده می شد؛مسئله ای که روح حسّاس ساعدی را  جریحه دار می کرد.

درآن هیاهوها،چشم بصیرتی لازم بودتا ببیندکه او-باآنهمه طنز و خنده و شوخی-مانندصادق هدایت یکی ازتنهاترین و پریشان ترین انسان های روزگارِ مابود:

خنده می بینی ولی از گریهء دل غافلی

خانهء ما ازدرون ابر  است وُ  بیرون آفتاب

هما و ناصر -شدیداً-مراقب و مواظب بودندتا غلامحسین ازپا نیفتد.او-همانندبچه ای-بدجوری لَج کرده بود و وطن اش را می خواست درحالیکه وطنش رؤیای شیرینی بودکه درآتش جنگ و جهالت  می سوخت.درسال های نانجیب غربت و تبعید،هیچ هنرمند یا روشنفکری را ندیده ام که آنهمه -درخواب وبیداری-خوابِ وطن را دیده باشد.شایددرآن«رؤیای شیرین»بودکه ساعدی ازرفتن به بیرون  واهمه داشت،«واهمه های بی نام و نشان»ی که چندان هم بی نام و نشان نبودند.ازاین رو،گاه -باطنزی خاص-می گفت:

می خواهم بروم کمی وفات بفرمایم!».

پس ازخانهء هما و ناصر ،و اقامتی کوتاه و ناپایدار درخانهء همولایتی های خوبم (قاسم،حسین ونادرهء کاسه گری و…)من درتدارک خانه ای بودم تاهمسر و دخترخُرد سالم را اسکان دهم.بخاطر تعلّل و تأخیرسفارت فرانسه درآلمان درصدورِ ویزا،مامجبورشده بودیم که به کمک حمیدشوکت عزیز درزمستانی سخت و پُربرف،باعبورازمرزهای غیرقانونی آلمان،به فرانسه بیائیم درحالیکه من هنوز،امکانی برای اجاره کردنِ آپارتمانی 50-60متری نداشتم.دراین میان،به همّت مرتضی جان نگاهی(دوست دوران دانشجوئی ام و یکی از یاران خوبم درنشریهء«سهند» تبریز)بادکترمحمدعاصمی دیدارکردم که اززمان دانشجوئی بانشریهء «کاوه»اش درآلمان پیوندداشتم.عاصمی وقتی آشفتگی ها و نگرانی های مرادیدگفت:

-«نگران نباش!من درهفته بین پاریس ومونیخ درسفرم و نیازچندانی به آپارتمان پاریس ندارم،بنابراین، آپارتمانم -باتمام وسایل- دراختیارِ تو…».

آپارتمان عاصمی درمنطقهء کارگرنشینِ حومهء پاریس بنام«Bagnolet» و درطبفهء سیزدهمِ ساختمانی 21طبقه قرارداشت که مثل خودِ عاصمی،تمییز و مرتّب بود.

آشنائی و روابط خوب عاصمی بامسئول ساختمان های آن منطقه-«مادام راکومله»-(که باوجودپیری،زنی زیبا،جذّاب و مهربان بود)و تعریف های اغراق آمیزعاصمی ازمن بهنگام معارفه با«مادام راکومله»باعث شده بودتا من-بعدها-به لطف این زن برای برخی ازدوستانِ نویسنده و شاعرِپناهنده  آپارتمان هائی درهمین منطقه  دست و پاکنم بطوری که بعدها این منطقه را«کوی نویسندگان»می نامیدند!…درچنان شرایطی بودکه شنیدم دکترغلامحسین ساعدی نیز به همراه همسرمهربانش(بدری لنکرانی) به ساختمان شمارهء 4 نقل مکان کرده است!

گرفتاری ها و «بیگاری»های روزمرّه ام درکتابخانه های اینجا و رفت و آمدهای افراد و شخصیّت های مختلف به خانهء ساعدی،باعث می شدتا باوجودهمسایگی،کمتربه اوسربزنم.چندین باری که همدیگررا دیدیم به یادآوریِ خاطرات و خطرات سال های دانشجوئی و نشریهء «سهند»و روزهای پُرازبیم وهراس انقلاب گذشت و شب هائی که درمطّب اش(درخیابان دلگُشا) با داریوش مهرجوئی و دیگران گذرانده بودیم…

غلامحسین باوجودعلاقه اش به تُرکیِ آذری،به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران عشق می ورزید و آنرا«حلقهء  پیوند»بین همهء اقوام ایرانی می دانست آنچنانکه می گفت:

-حالاکه«جانوران آشوب زی»[مُلّاها]ایران مان رااشغال کرده اند،بایددر سنگرِ فرهنگ و زبان فارسی ارزش های ملّی مان را حفظ کنیم.زبان فارسی،ستون فقرات فرهنگ مااست.کتاب«اسرارالتوحیدِ»ابوسعیدرامی خوانم تازبان فارسی را ازیادنبرَم.

انتشارفصلنامهء«الفباء»درپاریس درراستای حفظ فرهنگ و زبان فارسی بود.او درتنهائی و تنگدستیِ تبعید-مانند یک«ارتش یک نفره»- تقریباٌ همهء کارهای«الفباء»را انجام می دادو-درعین حال-گلایه می کرد:

-«هموطنان وطن دوست برای پرداخت قیمت شراب و کباب و رُباب و هزینهء مهمانی های آنچنانی دست و دل بازند،امّاازپرداخت حق اشتراک«الفباء»پرهیز می کنند…آخه اینکه درست نیست که فلان «بنیادِبی بنیاد» یافلان فصلنامه و ماهنامه  هی ازمن مقاله و مطلب بخواهندبی آنکه بدانندکه من درچه شرایطی زندگی می کنم،گوئی که من«ماشین جوجه کَشی»برای تولیدِکتاب و مقاله هستم!!…همه، سلام فراوان می رساننددرحالیکه من نیازمندِسلام های شان نیستم،من نیازمندسلاح های شان[کمک های مالی] برای انتشار الفباء هستم…».

ساعدی چشمهء جوشانی ازطرح،طنز،نمایشنامه،فیلمنامه و مقاله بود.نمایشنامهء«اتللودرسرزمین عجایب»سقوط فرهنگ و هنرتئآتردرجمهوری اسلامی را نشان می داد.این نمایشنامه چندماه پیش(نوروز1364)به همّت کانون نویسندگان ایران(درتبعید)،با کارگردانی ناصر رحمانی نژاد-باحضوربیش از1000نفر-دریکی ازمجلّل ترین سالن های پاریس  روی صحنه آمده بود.[این نمایشنامه سپس درلندن وشهرهای دیگر اروپا اجراءشد،با بازی درخشان هومن آذرکلاه،میر علی حسینی،ناصر رحمانی نژاد، محمدجلالی،زیتلا کیهان،مسعود اسدالهی،میترا مینوئی،حمید جاودان،بابک جزنی،علی کامرانی حمید مانی،سمکو صالح زاده،منصور خلیل زاده، افخم هاتفی،فریده نویدی].

ساعدی-مانندناصرخسرو قبادیانی ،هیچگاه با«کژدُم غربت»نساخت.او-درعین حال-مانندهدایت- از«رجّاله هاو افرادگدامنش،پُررو و معلومات فروش» بیزار بود.در کانون نویسندگان ایران(درتبعید)که برخی از«رفقا»می خواستندآنرابه عرصهء«نبرد طبقاتی»تبدیل کنند،غلامحسین با حُجب و حیا و فروتنیِ ذاتیِ خود،کجروی ها و ناروائی ها و حتّی تهمت ها و توهین های آنان را تحمّل کرده بودو- بعد-«ازهمه بُریده بود»…وحالا- درگورستان پرلاشز-برخی ازآنان دررثای ساعدی دادِ سخن می دادند…

%d8%b3%d8%a7%d8%b9%d8%af%db%8c-%d8%8c%d9%be%d8%b1%d9%84%d8%a7%d8%b4%d8%b2                        

نگارنده(سمت راست)،بهنگام خاکسپاری دکترغلامحسین ساعدی

دربارانِ ریزِ آذرماه، چشمانِ انبوهِ عظیمِ سوگواران، «باران»بود…

وقتی از«پرلاشز»بیرون آمدیم،باخودم گفتم:

-«کاش انتهای سرنوشت،اینجا نبود!».

مطلب مرتبط :

ياد ِ دوست،به ياد دکتر غفّار حسينی،علی ميرفطروس

بازخوانیِ پروندۀ دکتر مظفّر بقائی

نوامبر 17th, 2016

اواخر آبان ماه 1366،پروندۀ زندگی دکتر مظفر بقائی در شرایطی  عمیقاً دشوار  بسته شد در حالیکه پروندۀ شخصیّت،عقاید و مبارزات وی درجنبش ملّی شدن صنعت نفت  همچنان باز است.

دکترمظفربقائی در دادگاه نظامی

    دکترمظفربقائی در دادگاه نظامی،آذر1340

در 60 سال اخیر،بخاطر استیلای نگاه سیاسی-ایدئولوژیک،بررسی زندگی و شخصیّت دکتربقائی بادشواری های فراوانی  همراه بوده،ولی گذشت ایّام و فرونشستنِ غُبارکینه ها و کدورت ها باعث شده تا نسل کنونی باچشمانی بینا و باز و بی تعصّب به گذشتۀ نزدیک بنگرد.در همین راستا،سال گذشته،در«ویژه نامه»ای  از زندگی،زمانه،عقاید و مبارزات دکتربقائی سخن گفته ایم.آن مقالات بقول کارل پوپر  نوعی«اوراق کردن»( Deconstruction)و ویران نمودنِ«باورهای بدیهی ومُسلّمِِ تاریخی»است،از این رو،وجه مشخصّۀ مقالات«ویژه نامه»،داوری ها و دیدگاه های نوین دربارۀ شخصیّتی است که«درحمّام فینِ تبلیغاتِ حزب توده،رگ زده شد»،در میان آن دیدگاه ها و داوری ها،نامه و شعر منتشرنشدۀ نویسندۀ شریف،شجاع و جانباخته،سعیدی سیرجانی  از اهمیّت فراوان برخوردار است که«با آشناییِ چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دستِ کم هفته ای یک بار با دکتر مظفر بقائی»،وی را «از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان»می داند. 

دوران ما،دوران شک گرائی،مدارا و فروپاشیِ افسانه های سیاسی است.آنانی که تاریخ را عرصۀ «نور» و «ظلمت»یا «قدّیس» و «ابلیس»می دانند و از«بخش های خاکستری تاریخ»غافل اند-بی تردید-کمکی به فهم و درکِ درست تاریخ معاصرایران نکرده و نخواهند کرد.

در سالگردِ درگذشتِ دکتر مظفّر بقائی،ضمن چاپ مقالۀ منتشرنشدۀ روزنامه نگاربرجسته-دکترصدرالدین الهی-امیدواریم که بازخوانی برخی مطالب و مقالات آن«ویژه نامه»در بازاندیشیِ زندگی و شخصیّت دکتر مظفّر بقائی  مفید و مؤثّر باشد. 

دکترمظفّربقائی:بچه محل خوش بَر و بالا!،دکترصدرالدین الهی

گزارش یک مرگ،محبوسی بنام«محمدکتیرائی» یا«دکترمظفربقائی»!

نامه و شعر منتشر نشده ای از سعیدی سیرجانی دربارۀ دکتر مظفّر بقائی

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(1)،علی میرفطروس

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(2)،علی میرفطروس

دکترمظفر بقائی:مردی ازخطّۀ تراژدی خیز ِکرمان،دکترمحمدعلی نجفی

بقایی مخالف خط آیت در حزب بودحمید سیف‌زاده 

دکترمظفّربقائی:بچه محل خوش بَر و بالا!،دکترصدرالدین الهی

نوامبر 16th, 2016

 

        

(1)- بچه محل خوش بر و بالا!

من بقایی را به عنوان یک «بچه محل» از سال‌های سرچشمه می شناختم واز او چند تصویری بیش   در دست ندارم و امیدوارم که این یادها بکار شناخت حقایق پنهان شده در زیر ابرِ تعصّب و یکسویه نگریستن،بیابد.

دکترالهی 3                                               

         دکترصدرالدین الهی

پدرمن،جعفر،از کارمندان و کارکنان دیرینهء وزارت دارایی بود. آن هایی که حتی در زمان ما هنوز «مالیه چی» خطاب شان می‌کردن.بچه های این نسل که با انقلاب مشروطه روئیده و در دوران سلطنت رضاشاه بالیده بودند تربیت خاص خود را داشتند. به سلسله مراتب اداری به همان چشم می‌نگریستند که به سلسله مراتب علمی. به همین جهت به «رئیس» احترام می‌گذاشتند و اگر هم عیب و علتی در کارش بود در ساز و نقاره نمی‌کوفتند. به خاطر دارم که در زمان طفلی و خُرد سالی هر ماه یکبار،جمعه ها، پدر به زیارت مرقد پدرش میرزا شمس‌الدین حکیم الهی و دو برادرش میرزا علی نقی و میرزا فضل‌الله که در «صفائیه»- گورستانی نزدیک چشمه علی تهران- می‌رفت.بعد از زیارت تربت پدر -که در حجره‌ای مدفون بود- و بعد از خواندن فاتحه برای برادران از شیخ علی خادم آن مقبره می خواست که در ِ یکی از حجره ها را باز کند تا او بر سر گور دیگری فاتحه ای بخواند. روزی بعد از چند سال وقتی از او پرسیدم که در این جا چه کسی به خاک سپرده شده؟ جواب داد:

– مرحوم داور که وزیر رضا شاه بود و از دست او خودکشی کرد،من هم عضو او در وزارت مالیه بودم. داور یک رفیق متجدّد و فرنگی مآب بود.

 بعد، دربارهء داور بسیار خواندم و شنیدم. قصد از این اشاره آن بود که روحیهء کارمندان آن زمان را تا حدّی نشان داده باشم. پدر دوستان بسیاری از آن زمان داشت که در سال‌‎های آخر عمر فقط با آن‌ها رفت و آمد می کرد. او به دوره‌های هفتگی در منزل میرزا قوام‌الدین خان مجیدی- پدر دکتر عبدالمجید مجیدی- می‌رفت و مرا هم با خود می‌برد. در این دوره‌ها،آدم هائی هم نسل او بودند و جز آن، در خود محل هم او با کسانی رفت و آمد داشت که از آن زمانه می‌آمدند، از جمله در محلهء ما مرد کم خنده و سیه چرده‌ای بود که گاهی به منزل او می رفتیم و گاهی او نزد ما می آمد. پدر، او را میرزا شهاب خان خطاب می‌کرد به همان گونه، او پدر را میرزا جعفرخان می‌خواند.

آن‌ها اغلب دربارهء انقلاب مشروطه، بگیر و ببندهای دورهء محمد علی شاه، میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و میرزا علی اکبر خان دهخدا حرف می‌زدند،آدم‌هایی که برای یک پسر کودکستانی فقط یک نام بودند. خانوادهء میرزا شهاب خان در یکی از کوچه‌های منشعب از خیابان سیروس که کوچهء اصلی آن «میرزا محمود وزیر» نام داشت می‌نشستند و ما هم اولِ خیابان سیروس در کوچهء مسجد حاج شیخ عبدالنبی. انتهای کوچهء ما به کوچه‌ء فرعی میرزا محمود وزیر می‌خوردکه میرزا شهاب در یکی از آن ها، خانه داشت. میرزا شهاب خان لهجه‌ای غیر تهرانی داشت و یک روز پدر گفت که او اهل کرمان است.

از صحبت‌های پدر و مادر فهمیدیم که پسر میرزا شهاب خان در فرنگ درس می‌خوانَد و قرار است بعد از درس بیاید تهران. یک تابستان یادمان است که پسر میرزا شهاب خان برای دیدار پدر و مادر به تهران آمد و مادرش همهء آشنایان را به نهاری مفصّل مهمان کرد و در این جا بود که ما برای اولین بار جوان بلند قامت و خوش صورت و کم لبخندی را دیدیم که از فرنگ آمده بود و او را «مظفرخان» صدا می‌زدند.

در مجالس زنانه که ما را هم راه می‌دادند صحبت از این بود که باید دستی بالا برد و برای مظفرخان زنی گرفت چون ممکن است که «آکله» های فرنگی این شاخ نبات و این توت هرات را بزنند و ببَرند. صحبت‌های زنانه که به بیرون درز می‌کرد مردها می‌گفتند میرزا شهاب خودش می‌داند که چکار می‌کند و «مظفرخان» محتاج اینجور دلسوزی‌ها نیست.

سال دوم دبستان بودیم که مظفرخان به تهران برگشت و ساکن خانهء پدر شد. صبح‌ها اغلب می‌آمد به طرف سرچشمه و از این جا راه می‌افتادبه طرف شمال که مجلس و دروازه شمیران در آن طرف بود و باز این زن‌ها بودند که حسرت قد و بالای این جوان را که فقط با لبخند مهربانانه‌ای به همهء سلام‌ها جواب می‌داد تماشا می‌کردند و آرزو داشتند که او داماد یکی از آن‌ها بشود.

دکتر مظفر بقایی پسر میرزا شهاب خان کرمانی بچه محل خوش برو بالای ما در سرچشمه بود. 

%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1%d9%85%d8%b8%d9%81%d8%b1%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%a6%db%8c-%d9%88%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1%d9%85%d8%b5%d8%af%d9%91%d9%82

      

 

 

 

 

 

 

 

 

 مهرماه1330: دکترمصدّق ودکتربقائی درراه سفربه آمریکا   

               

2) مُهره دست این و آن؟!!!

خیلی سال گذشت. ما در مدرسهء «بَدِر» درس می‌خواندیم که دکتر مصباح زاده پسرخالهء مادر به ما گفت: بیا کیهان و تابستان‌ها کار کن… و ما قدم به وادی روزنامه گذاشتیم. در سال 1331 که تهران مثل دیگ دلمهء خاله جان از سیاست روز ،پق پق می‌جوشید و عده‌ای معتقد بودند که دارند آش می‌پزند. چه آشی؟ خدا می‌داند.

ما، سرِمان توی سیاست هم بود و جهت‌های سیاسی متفاوتی ما را بی جهت به اینطرف و آنطرف می‌کشید. یک بعد از ظهری به ما گفتند در میدان بهارستان میتینگ است برو خبرش را بیاور. ما رفتیم. صحبت‌ها همان هائی بودکه در تیتر روزنامه‌ها می‌آمد. یکمرتبه دیدیم که آن آقای خوش قد و بالا -که حالا در جریان سیاسی روز تقریباً جزء نفرات اول بود- آمد و روی بالکن ایستاد و شروع به صحبت کرد.خیلی آرام و شمرده حرف می‌زد. خیلی کلماتش را سنجیده می‌گفت اما کاملاً پیدا بود که هر کلمه را قبلاً وزن کرده، چکش کاری کرده و با حساب و کتاب حرف می‌زند.حال این دکتر مظفر بقایی کرمانی در ردیف کسانی بود که از رزم آرای از میان رفته بد می‌گفت و روزنامه‌ای داشت به نام «شاهد» که از مبارزات دکتر مصدق حمایت می‌کرد. حکایت این سال‌ها و بالا و پایین شدن سیاسیِ او را احمد احرار-که ازدوستان بسیار نزدیک اوبود- هزار بار بهتر از من می‌داند. من فقط در آن سال‌ها دکتر بقایی پسر میرزا شهاب را می‌دیدم که در کسوت یک مبارز سیاسی همه کار می‌کند و من خود چندان با حرف‌هایی که او می‌زد موافق نبودم و حرف‌های «بسوی آینده» و «شهباز» را بیشتر می‌پسندیدم و به شعرهای طنز افراشته جان در «چلنگر» که گاهی به او تلنگری می‌زد بیشتر عشق می‌ورزیدم. رفقای توده‌ای زیادداشتم بدون آنکه توده‌ای باشم و همهء آن‌ها را که توده‌ای نبودند به چشم دیگری نگاه می‌کردم. فقط گاهی حرکت‌های سیاسی از پسر میرزا شهاب را که در موارد سخت  قد بر می‌افراشت بدون آنکه دلم بخواهد، سخت تحسین می‌کردم.

بیست و هشت مردادی شد. بقایی از مصدق جدا شده بود اما مطلوب روز هم نبود. اصلاً من دیگر زیاد دنبال اینکار نبودم. فقط یادم است که او را می‌گرفتند و ول می‌کردند و ما فکر می‌کردیم که بقایی یک مهرهء دست این و آن است.

%d9%87%d8%af%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%88%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%a6%db%8c صادق هدایت بامظفربقائی

 

3) صادق هدایت و دکتر بقایی

گذشت و گذشت تا با دکتر پرویز ناتل خانلری به یک گفتگوی طولانی نشستیم که در حاشیه گفتگو حرف هائی داشتیم از جمله روزی دکتر خانلری دربارهء بقایی صحبت کرد و چیزهای زیاد گفت که یک تکه از آن را در کتاب«نقد بی غش» آورده‌ام و آن را می خوانید تا به حرف‌های خانلری بیشتر برسیم:

«بعد از وقایع آذربایجان، من مدت زمان درازی در تهران نبودم و همانطور که اشاره کردم در سال 1326 روانهء فرانسه شدم. اما همان موقع که تهران را ترک می‌گفتم،در هدایت نشانه‌های افسردگی و ملال، بخوبی هویدا بود.هدایت کاملاً جبههء اندیشه‌هایش را عوض کرده بود،دوستان تازه‌ای برگزیده بود.حتی شبِ خداحافظی من، هدایت در مهمانی منزل دکتر بقایی حضور داشت و مرحوم زُهری هم آن جا بود و هدایت با دکتر بقایی دوستی می‌کرد،در حالی که جناح و جبهه بقایی با دوستان سابق او تفاوت زیاد داشت.

در فرنگ جسته و گریخته می‌شنیدم که هدایت و تنی چند از روشنفکران آن روزی از جریان بکلی روی برتافته و عکس‌العمل آن‌ها بسیار شدید بوده است.مثلاًهنگامی که دکتربقائی درمجلس متحصّن شده بود،هدایت اغلب به دیدن اومی رفت،برایش کتاب ومیوه می بُردودربحث های سیاسی آن دسته شرکت می جُست وهمین کارهابودکه می گفتندعکس العمل شدیداست.

اما در بازگشت به تهران، من این عکس‌العمل شدید را در هدایت ندیدم. یعنی در همان چند جلسه‌ای که او را دیدم هرگز از دهانش نسبت به دسته‌ای که مرتکب اشتباهات پی در پیِ سیاسی شده بودند، دشنام و یا ناسزایی نشنیدم و او با آن که کاملاً عقیده‌اش دگرگون شده بود به «رفقای« دیروزی نمی‌تاخت.

این را باید بار دیگر بگویم که هدایت مرد نجیب و در عین حال خودخواهی بود. خودخواهی او به وی اجازه نمی‌داد که اساس معتقدات خویش را نفی کند و نجابتش مانع از آن می‌شد که دوستان دیروزیش را بی دریغ دشمن بخواند. ولی در حقیقت هدایت با دیدن شکست‌های پی در پیِ آن جنبش و اشتباهات سیاسی آن دسته و به خصوص مسئله آذربایجان که با روح وطن‌پرستانه او منافات و مغایرت عظیمی داشت، از اندیشه ها و ایدئولوژی‌های آن دسته بکلی دل برکنده بود. فقط همچنان که گفتم با توجه به اصالت خانوادگی و شخصی خویش نمی‌توانست رشته‌های دوستی خصوصی خود را با سر جنبانان و بزرگان آن گروه ببرّد و از هم بگسلد. بی شبهه برای او دل برکندن از بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین مشکل بود،اما مشکل‌تر این بود که می‌دید آنچه را که چند سالی باور داشته،باز هم پوچ از آب درآمده است.به همین جهت در او نوعی بی ایمانی آمیخته به بدبینی چون نهال سر بر کرده بود و دریغ و درد که این نهال بدان هنگام که من به تهران بازگشتم بسی بالا گرفته و درختی تناور شده بود»(نقدبی غش،صص96-97).

بر این توضیح اضافه کنم که خود دکتر خانلری چند بار از بقایی بنا بر مردی که اعتقادات و باورهای خود را دارد یاد کرد و حتی توضیح داد که مهمانی خداحافظی با او را علی زُهری -یار غار و دوست دیرینه و همکار بقائی- به اشاره دکتر بقایی بر پا کرد و گفت که هدایت مدت‌ها دوبه دو با بقایی حرف می‌زد و هر دو  به نوعی تفاهم دوستانه رسیده بودند.

خانلری همچنان اضافه کرد که پس از مرگ هدایت،دکتر بقایی از جمله اولین کسانی بود که به من تسلیت گفت و حتی پیشنهاد کرد که می‌تواند امکاناتی فراهم آورد که جسد هدایت به تهران حمل شود و درایران بخاک روَد اما این پیشنهاد به جایی نرسید.

یک روز هم بخاطر دارم وقتی صحبت از جسارت و جرأت سیاسی بود خانلری گفت:

مشکل بزرگ روشنفکران سیاسی ما این است که جسارت را با وقاحت قاطی می‌کنند.»

و در برابر سئوال من که وقاحت چیست؟ و نمونهء هرکدام به نظراوچه کسانی هستند؟ به صراحت تمام گفت:

-«اگر بخواهم مثالی بزنم دکتر بقایی مثل مجّسم جرأت سیاسی است و جلال آل احمد مظهر کامل وقاحت سیاسی».

دکتر خانلری دربارهء بقایی حرف‌های دیگر هم می‌زد که در مجموع از تحسین او حکایت می‌کرد.

 

4) آخرین دیدار

آخرین باری که من دکتر بقایی را در تهران دیدم شبی در منزل مرحوم حبیب الله بلور-سر مربی کُشتی- بود که اصلاً نمی‌دانم به چه سبب او دکتر بقایی و احمد احرار را به آن جلسه دعوت کرده بود.خانهء بلور درتهران نو بودو دکتر بقایی و احرار هم به آنجا آمدند و وقتی بلور مرا به او معرفی کرد دکتر بقایی با لبخند شیرین گفت: «بله می‌شناسمشان ما بچه محلّیم.» و هنگامی که صحبت گل انداخت و من به او گفتم که همسرم -عترت گودرزی- در دانشکدهء ادبیات در رشتهء فلسفه و علوم تربیتی شاگرد او در درس اخلاق بوده است گفت: بله! خوب بخاطرم می‌آید،خوشگل‌ترین دختر دانشکده بود بارک الله به شما!

و بخاطر دارم که درسال‌های بعد از 28 مرداد که استادان مصدقی را بزحمت به دانشکده بر می‌گرداندند،دکتر بقایی که شهرت ضد مصدقی داشت و بااینهمه ممنوع‌التدریس بود به دانشکده ادبیات برگردانده شد،همچنانکه دکتر غلامحسین خان صدیقی وزیر کشور مصدق و زندانی بعد از 28 مرداد. و جالب آنکه دانشجویان -که هنوز رنگ سیاسی از چهره نشُسته وخانلری را به دلیل قبول خدمت در دستگاه دولت،طعن ولعن می‌کردند-دکتر بقایی را خیلی راحت پذیرفتند و او به کلاس‌های درسش بازگشت…

                     والسّلام

کوتاه،مثل آه…،3شعراز مرضیهء احرامی و رسول یونان

نوامبر 15th, 2016

%d9%82%d8%b7%d8%a7%d8%b1

1

آخرین قطار هم رسید

کسی نیامده است

باشاخه گلی در دست و

گنجشکی در سینه

ریلها را می شمارم.

شعر

تا خانه همراهی ام می کند!
مرضیه احرامی

2

همه چيز تمام شد

سوار قطار شدی و

حالا بايد در شهری دور باشی

در قلب من چه كار می كنی؟

رسول يونان

3

قطارها هميشه وسوسه انگيزند

يعني هميشه جايی بهتر از اينجا وجود دارد

رسول يونان

       به نقل از :کوتاه،مثل آه…

(عاشقانه های شعر امروزایران)

  بکوشش مینا راد

مجلهء«بخارا»،یادنامهء استادبهرام فرَه وَشی منتشرشد

نوامبر 15th, 2016

 

%d8%a8%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%a7

غزلی از محمدعلی بهمنی

نوامبر 7th, 2016


محمدعلی بهمنی

دلخوشم با غزلی تازه ،همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم ،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو ! در آن گستره، خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه-

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس

اکتبر 27th, 2016

   بیداری ها و بیقراری ها(13)

*هجوم بی پروای پوپر به سُنّت های فکری و روشنفکری می تواند به سانِ آذرخشی،سپهر تاریک فکری و فرهنگی ما را  روشن کند و ما را به بازاندیشیِ«مُسلّمات فکری و تاریخی»رهنمون سازد.

*به نظر پوپر : روشنفکران و متفکران بسیاری با اندیشه ها و عملکردهای خود  راهگشای حکومت های جّبار بوده اند. پوپر  این دسته از متفکران و روشنفکران را«پیغمبران دروغین»می نامد.

جامعۀ باز و دشمنان آن

19دی ماه1385=9ژانویهء2007

بلأخره امروز توانستم کتاب سنگین و پُرحجمِ«جامعۀ باز و دشمنان آن»اثر درخشان کارل پوپر را تمام کنم.کتابی که می تواند راهگشای نظریِ بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ما باشد.چندی پیش نیز کتاب مهم دیگری از پوپر با نام«اسطورهء چارچوب»(در دفاع از علم و عقلانیّت)به ترجمۀ علی پایا در ایران منتشر شده است.

روی جلد جامعهء باز و...

 

پوپر در جوانی مارکسیست بود ولی وقایع انقلاب روسیه (خصوصاٌ در زمان استالین) و نیز،ظهور فاشیسم درآلمان و اشغال اتریش،باعث بازاندیشی در مبانی ایدئولوژیک وی شد.پوپر در توضیح گرایش اولّیه اش به مارکسیسم می گوید:

-«کسی که در جوانی مارکسیست نبوده باشد،قلب ندارد،و کسی که درپیری مارکسیست باشد،عقل ندارد!».

دربارۀ ظهور دولتِ فاشیستیِ«انگلبرت دولفوس» در اتریش(1933) و سپس اشغال این کشور توسط هیتلر (1938)، پوپر بیاد می آورَد که درسال1933 یک عضو حزب ناسیونال-سوسیالیست به وی گفته بود:

-«ببینم!می خواهی بحث کنی؟من بحث نمی کنم،من شلیک می کنم!».

در چنان شرایط دشواری،پوپر ناگزیر به انگلستان مهاجرت کرد و در فضائی آزاد و دموکراتیک،به بازاندیشی عقایدش و نقد فلسفه های رایج پرداخت.انتشار کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»در سال1949 محصول این بازاندیشی ها است.در این کتاب،پوپر،نمایندگان برجستۀ جریان های معروف فلسفی (مانند افلاطون،ارسطو،هگل و خصوصاًمارکس) را مورد انتقادات شدید قرارداده زیرا به نظر پوپر:نه «مدینۀ فاضله»(افلاطون)و نه «دیکتاتوری پرولتاریا»(مارکس)،هیچیک به استقرار آزادی و دموکراسی منجر نخواهد شد بلکه این،دموکراسی لیبرال است که -باهمۀ ضعف های خود-انسان ها را به آزادی و شکوفائی خواهد رساند.

انتقادات پوپر به فلسفۀ سیاسی افلاطون،ارسطو، هگل و ماركس ازاین رو است که وی آنان را عوامل ايجاد «جامعۀبسته» می داند.منظور پوپر از «جامعهء بسته»(closed society )،جوامع قبیله ای،ثابت و بی انعطاف  است که در آن،قوانین اجتماعی و آیندهء بشری در یک تقدیر تاریخی- پیشاپیش-کشف و تثبیت  شده اند.این«کشف» و «پیشگوئی»،در مُسلّمات دینی،باورهای سیاسی-ایدئولوژیک،جبر و ضرورت تاریخی،و…انعکاس یافته و به عنوان«تابو»قابل نقد و بررسی نیستند.در حالیکه در«جامعۀ باز»(open society)،انسان براساس ارادۀ فردی،عقلانیّت و آزادی و دموکراسی می تواند به رفاه،پیشرفت و خوشبختی  نائل آید.پوپر تأکید می کند:

آینده،وابسته به خودِ ما است و ما به هیچگونه ضرورت تاریخی قائم نیستیم»(ص20).

پوپر در میان فلاسفه،به سقراط احترام و علاقهء بسیار نشان می دهد چرا که از نظر او:

-«سقراط یکی ازسلسله جنبانان اصلی جامعۀ باز بود…سقراط نشان داد که مرد ممکن است مرگ را برگزیند نه در راه تقدیر و نام بلند و چیزهای پرطمطراق دیگری ازاین دست بلکه در دفاع از آزادی اندیشۀ نقّاد…»(صص406و410).

پوپر با اندیشه ای دلیر و گستاخ،ما را به ویران کردن«بت های بازاری»(به تعبیرفرانسیس بیکن)فرا می خوانَد.به اعتقاد او:«هدف اصلی انسان،نه مالکیّت حقیقت،بلکه جستجوی مستمر آن است»،نتیجۀ منطقی چنین اعتقادی این ست که بسیاری از«حقایق ثابت،مُسلّم و بدیهی»قابل ابطال اند و«حقایق تاریخی»نیز،نِسبی،اعتباری و متغیّر و در نتیجه،قابل ابطال هستند.براین اساس:برای ساختن دنیائی تازه و بهتر،بایدساختارِ باورهای سُنّتی(دینی،حزبی،ایدئولوژیک و تاریخی) را ویران کرد.درواقع،«اوراق کردن»( Deconstruction)و ویران نمودن ساختار«تابوها و باورهای بدیهی و مُسلّم»،ازشاخصه های اصلی اندیشه های پوپراست.او تأکید می کند:

اگر بنا باشد تمدّن ما به هستی ادامه دهد بايد عادت به دَم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خويشتن دور كنيم،مردان بزرگ،خطاهاي بزرگ مرتكب می شوند و مانند بعضی از بزرگترين پيشوايان گذشته،پُشتیبانِ حملۀ هميشگي به آزادی و عقل بوده اند»(ص11).

به نظر پوپر روشنفکران و متفکران بسیاری -بااندیشه ها و عملکردهای خود- راهگشای حکومت های جّبار بوده اند.پوپر  این دسته از متفکران و روشنفکران را«پیغمبران دروغین»می نامد.

پوپر،استقرارجامعۀ مدنی،آزادی و دموکراسی را مسئله ای تدریجی و «گام به گام» می داند.او این امر را «مهندسی اجتماعی تدریجی»می نامد(صص17و354-364).در واقع،«مهندسی اجتماعی تدریجی»،یکی از پایه های اساسی اندیشه های پوپراست.او-اساساً-اصلاح طلب و مخالف کشاندن مردم به سوی انقلاب های وهم آمیز است،با اینحال،پوپر فقط در یک مورد،انقلاب،شورش یا جنگ علیه حکومت ها را تجویزمی کند:وقتی که هیچ امکانی برای اصلاحِ مسالمت آمیزِ حکومت ها   وجودنداشته باشد.

دونکته!

اما اگر دموکراسی مقوله ای تاریخی و محصول دورۀ مشخّصی از تکامل اجتماعی یا«مهندسی اجتماعی تدریحیِ انسان ها» است،آنگاه این پرسش یا ایراد مطرح می شود که چگونه می توان از نظرات فلاسفۀ گذشته(مانند افلاطون،ارسطو و هگل)دموکراسی و «جامعهء باز»را استخراج کرد؟

از طرف دیگر،پوپر تأکید می کندکه«همّت در این کتاب  بر کمک به فهم ما از توتالیتاریسم و اهمیّت و معنای پیکارهمیشگی باآن مقصور است»(ص18)،امّا،بطور سئوآل انگیزی او از کنار یکی ازنمونه های بارزِ توتالیتاریسم(استالینیسم)می گذرد.با توجه به اینکه پوپر دوران استالین و فجایع  سال های 1935-1940 را  زیسته بود،و با توجه به تجدیدچاپ کتاب در سال های بعد،این«چشم پوشی»را چگونه می توان توجیه کرد؟،این بی توجهی شاید بخاطرِ هراسِ پوپر ازطرد و تکفیر روشنفکران استالینیست (مانند«ژان پُل سارتر») بود که درآن دوران  فضای عمومی روشنفکریِ اروپا را در انحصار خود داشتند و روشنفکران و نویسندگان مخالف(مانندآرتور کویستلر،مانس اسپربر،آندره ژید، و…)را آماج اتّهامات کثیف و حملات بی شرمانه قرارداده بودند،اتهامات کثیف و بی شرمانه ای که شاید از عوامل خودکُشی نویسندۀ برجسته،آرتورکویستلر (Arthur Koestler) و همسرش بود!

درجامعۀ ما نیز روشنفکران برجسته ای(مانندخلیل ملکی،محمدعلی فروغی و دیگران)قربانی اتّهامات و حملات بی شرمانۀ برخی سرکوبگرانِ اندیشه بوده اند،بنابراین،کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»برای ما-ایرانیان-دارای اهمیّتی مضاعف است.هجوم بی پروای پوپر به سُنّت های فکری و روشنفکری می تواند به سان آذرخشی،سپهرِ تاریک فکری و فرهنگی ما را  روشن کند و ما را به بازاندیشیِ«مُسلّمات فکری و تاریخی» رهنمون سازد.چاپ دوم این کتاب- در تیراژ 4000نسخه-شایدنشانۀ این آذرخش باشد.کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»باترجمۀ درخشان عزت الله فولادوند،در1337صفحه،از سوی انتشارات خوارزمی منتشرشده.دو ترجمۀ خوب دیگر از این کتاب به همّت علی اصغر مهاجر و امیرجلال الدین اعلم از سوی شرکت سهامی انتشار و نشرنیلوفر   انتشار یافته است. 

غزل امروزایران،سوگل مشایخی

اکتبر 26th, 2016

%d8%b3%d9%88%da%af%d9%84

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بُغضی ابدی زنجیر است

آنچنان می فشرد فاصلهء ره  نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطهء پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است

سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش  گنگ ترین تصویر است

خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی
که چگونه نفَسَم با غم تو درگیر است 

کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی

دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است

تارهای نفسم را به زمان می بافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است

گفت وگو با استاد احمد سمیعی گیلانی:بخش دوم

اکتبر 26th, 2016

دربارهء دستورزبان فارسی،ویرایش و ترجمه 

ــ لطفاً در مورد اهمیت و لزوم ویراستاری به عنوان یک حرفه، توضیح و اهمیت این حرفه را در ایران و خارج از ایران مقایسه فرمایید. آیا موفقیت ویراستاران در ایران، آن چنان که باید باشد، هست؟

%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%d8%b3%d9%85%db%8c%d8%b9%db%8c

حرفه ویراستاری در خارج و ایران فرق هایی با هم دارد. در خارج، ویراستاری در دو سطح است. یکی سطح «کاپی اِدیتینگ» یعنی «ویرایش فنی» که خیلی هم اهمیت دارد. ویرایش فنی فقط به اصلاحِ دستور خط و اینها نیست. نکات بسیار دیگری را نیز شامل می شود که من در کتاب نگارش و ویرایش، فصلی را به آن اختصاص داده ام، یعنی همین ویرایش فنی و انواع وظایفی که یک ویراستار فنی انجام می دهد. در خارج «کاپی ادیتور» خیلی اهمیت دارد و هر ناشرِ معتبری شیوه نامه ای (House style) دارد که ویراستار فنی باید آن را اعمال کند. این شیوه نامه می تواند حاوی دستور خط، نشانه های فصل و وصل، طرح ها، شکل، شرح تصاویر، پانوشت، شیوه ضبط ارقام، ضبط اعلام، شیوه ارجاع، کتاب شناسی، اختصاری ها، طرز عنوان بندی، شیوه تهیه نمایه، و مسائلی مانند اینها باشد، ویراستار در سطح بالاتر، بیشتر ناظر مجموعه است. ناظر مجموعه معمولاً در آن رشته ای که مجموعه به آن مربوط است تخصص و حتی مرجعیت دارد. برای مثال، فرض کنید کتابی هست که هر فصل از آن را یک نفر نوشته (در کتاب های زبان شناسی هم اتفاق می افتد)، ولی روی جلد فقط اسم ویراستار نوشته شده است که در عُرف ما به جای آن ناظر مجموعه مصطلح است. ناظر مجموعه چه می کند؟ اولاً طرح تألیف را می ریزد و مشخص می کند که تألیف چه محتوا و فصل هایی داشته باشد. مثلاً زبان شناسی شاخه های متعدد دارد مانند بُنواج شناسی، واج شناسی، تکواژشناسی، نحو، معناشناسی، سبک شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی زبان. در کتابی که جامع اینها هست، هر فصل از آن به یکی از این شاخه ها اختصاص دارد. در هر شاخه، کار به کسی احاله می شود که در آن شاخه بیشتر تبحر دارد تا مقاله ای در آن زمینه بنویسد. خوب، در کاری مانند این، ابتدا باید طرح ریخته شود که رئوس مطالب و سرفصل های کتاب چه باشد، سپس تصمیم گرفته شود که حجم کتاب چقدر باشد و از این حد چقدر به هر شاخه اختصاص داده شود؛ در چه سطحی نوشته شود، مخاطبان فرضی چه کسانی باشند. همه اینها با ادیتور (ناظر مجموعه) است. او نویسندگان را انتخاب می کند. این مسائل را برای آنان بیان و به آنها تفهیم می کند. در بررسی مقاله ها ممکن است مطالبی تکراری در نوشته ها دیده شود. وظیفه ادیتور است که به متن نظم دهد، تکراری ها را حذف، و در جاهایی حتی توصیه هایی بکند. در جاهایی که روشن نیست، ابهام را رفع کند؛ و در جاهایی که زیاده روی یا زیاده گویی شده باشد، به حذف زواید یا جمع و جور کردن آنها بپردازد. البته او همه این کارها را در تعامل با نویسندگان انجام می دهد. کار خیلی دقیق و مشکل است و نویسندگان و همکاران هم باید او را قبول داشته باشند. در دانشنامه ها حتما یک «ادیتور» (ناظر، سرپرست، سر ویراستار) باید باشد تا تنظیم مدخل ها را سامان دهد، مدخل اصلی و فرعی و ارجاعی را مشخص سازد، تعیین کند که هر مدخل چقدر حجم داشته باشد، نویسندگان مقاله ها را انتخاب کند. برای مثال، در دایرة المعارف بزرگ اسلام هم مدخل «ارومیه» هست، هم مدخل «آذربایجان غربی»، و هم مدخل «دریاچه ارومیه». ممکن است در مدخل «ارومیه»، نویسنده راجع به دریاچه ارومیه به اصطلاح بسطِ مقال داده باشد. خوب؛ این مطالب در مدخل «دریاچه ارومیه» هم می آید و تکرار می شود. وظیفه ویراستار است که به مطالب اشراف داشته باشد. مثال دیگر اینکه ممکن است شخصیتی به اسامی متعدد مشهور باشد و از این جهت، گاه اتفاق افتاده است که مثلاً دو یا سه مدخل جداگانه برای یک شخص گذاشته اند. چرا؟ برای اینکه نفهمیدند همه آنها یک نفر است. امّا در مورد زبان دانشنامه، طبیعی است که هر نویسنده ای زبان خودش را دارد حال آنکه زبان دانشنامه سطح معینی دارد که باید رعایت شود. ساختار مقاله و مسائل فنی در دانشنامه مهم است از این رو ویرایش ساختاری و ویرایش فنی بسیار اهمیت پیدا می کند. به هرحال، در نزد ناشران معتبر، کتاب ها ویراستاری می شود، هر چند ممکن است اسم ویراستار در جایی از کتاب نیامده باشد. ناشران ما معمولاً مجموعه پردازی نمی کنند، چون اصولاً کارشان کمتر سفارشی است. مجموعه ها قطع، حجم و سطح زبان معینی دارند، مخاطبان آنها مفروض است. همه این مسائل حساب شده است و در ویرایش به آنها پرداخته می شود.

ــ این سؤال شاید جایش اینجا نباشد؛ امّا چون راجع به ویرایش به عنوان یک حرفه صحبت می کنیم، بد نیست که در اینجا مطرح شود. در مورد تعرفه های ویراستاری، نمونه خوانی و دیگر مراحل آماده سازی کتاب نظرتان چیست؟ آیا نباید نهادی (مثل وزارت ارشاد) در این مورد به شکل بخشنامه اظهارنظر کند و آیا نباید این تعرفه ها سال به سال تغییر کند و به شکل رسمی اعلام شود تا ناشران، مؤلفان و غیره به راحتی بپذیرند؟ از این نظر، واقعا به ویراستاران ظلم می شود.

خدمات ویراستاری به دو صورت ممکن است انجام شود: یکی به صورت موظف، یعنی ویراستار مثلاً در مرکز نشر استخدام شود؛ دیگری به صورت غیر موظف یعنی با ویراستار برای ویرایش هر اثر قرارداد ببندند. برای ویرایش به صورت کار موظف، الآن خوشبختانه ــ در صدا و سیما، مرکز نشر و جاهای دیگر ــ طبقه بندی مشاغل وجود دارد، یعنی حرفه ویراستاری وارد طبقه بندی مشاغل شده است و از این نظر ویراستار را به ویراستار 1، ویراستار 2، ویراستار 3 و ویراستار ارشد طبقه بندی کرده اند. در این حالت، ویراستار حقوقی می گیرد و کار را به شکل موظف انجام می دهد. امّا تعرفه برای موقعی است که ویراستار قراردادی کار کند یعنی کار را به شکل موظف انجام ندهد. در این مورد هم، نرخ تعرفه به دقت و غلظت ویرایش بستگی دارد: اینکه ویرایش رقیق یا غلیظ باشد. در این مورد نمی توان تعرفه دقیقی معین کرد؛ ولی هر ناشر یا ناشر معتبری می تواند تعرفه ای برحسب مثلاً ویرایش درجه 1، درجه 2، درجه 3 تنظیم کند و قرارداد را براساس آن ببندد. اکنون در تألیف تعرفه مدوّنی نیست و ناشران، برحسب عرف صنعت نشر، به چند صورت قرارداد می بندند.

گاهی به صورت مقطوع قرارداد می بندند و گاهی بر مبنای بهای پشت جلد. میزان آن هم متفاوت است: مثلاً مترجم یا مؤلف برای کتاب هایی که درآن از نظر حجم سهم کمتری دارد، مانند کتاب هایی که مصور است، 6 یا 4 درصد سهم می برد یا برای کتاب های با تیراژ زیاد یا کتاب هایی که احتمال داده می شود به چندین چاپ برسد ــ مثل کتاب های درسی که معمولاً چاپ های متعدد دارد ــ حق الزحمه ویرایش درصد کمتری است. در مورد ترجمه، گاه حتی تا 20 درصد بهای پشت جلد با مترجم قرارداد می بندند و 15 و 12 و 10 درصد هم معمول است. به هر حال، در مورد ترجمه، الآن عرفی وجود دارد؛ ولی در مورد ویرایش ــ همان طور که فرمودید ــ این عرف وجود ندارد. البته بعضی از سازمان ها تعرفه ای برای خود درنظر گرفته اند؛ اما تعرفه ای که تقریبا مشترک و عام باشد وجود ندارد. این تعرفه باید کم کم به وجود بیاید نه اینکه الزاما وزارت ارشاد چنین تعرفه ای را تنظیم کند. در هر صورت، همچنان که در مورد حق الترجمه و حق التألیف، عرفی به وجود آمده است، در مورد ویرایش هم باید عرفی به وجود بیاید. حتی به نظر من، بعضی وقت ها ویراستار سهم خیلی مهمی در کتاب دارد، آن چنان که برای هر چاپ اثر باید حق الزحمه ای بگیرد.

ــ از آنجا که یک متن معمولاً به همه ویرایش ها (فنی، ادبی، محتوایی،…) نیاز دارد، آیا بهتر نیست به جای «انواع ویرایش» در کتاب های «اصول و قواعد ویرایش»، «مراحل ویرایش» به کار برد؟

نه. مراحل ویرایش مقوله متفاوتی است. موضوع خدمات ویرایشی کتاب یا مقاله است که گردشِ کاری دارد. با سفارش شروع می شود؛ یعنی ابتدا مؤلف را انتخاب می کنند و سپس به او سفارش می دهند. مرحله بعدی ارزیابی اثر است و اینکه اثر قابل انتشار است یا نه. این ارزیابی چند نتیجه دارد: ممکن است اثر قبول یا رد و یا قبول مشروط شود یعنی مثلاً بگویند به شرطی که این کارها را مؤلف انجام دهد، اثر چاپ می شود. مرحله دیگر این است که کنترل شود شرط ها را مؤلف انجام داده است یا نه. سرانجام، تحویل اثر برای ویرایش ساختاری و محتوایی و حتی ویرایش علمی است.

انواع ویرایش به چند چیز بستگی پیدا می کند: یکی اینکه اثر مثلاً ترجمه است یا تألیف، علمی است یا ادبی، داستان است یا اثر تحقیقی دیگر اینکه، بسته به نوع اثر، خدمات ویرایش هم انواعی پیدا می کند. دیگر حوزه کاربردی اثر و مخاطب اثر و اینکه در سطح دانشگاهی است یا عام المنفعه است.

ــ با این ترتیب، ویرایش محتوایی و ادبی و… را باید جزءِ انواع به حساب آورد؟

اینها جزء انواع ویرایش است.

ــ یعنی هر متنی معمولاً به همه این مراحل نیاز دارد؟

بله، به همه اینها نیاز دارد.

ــ به نظر شما آیا استادان ادبیات فارسی یا حتی زبان شناسی می توانند بدون آموزش حرفه ای، ویرایش کند؟

نه. همان طور که گفتم، ویراستاری فن است. فرد ممکن است معلومات بسیار زیادی داشته باشد ولی نتواند ویراستار باشد. برعکس، فردی با معلومات متوسط ممکن است ویراستار خوبی باشد. به عبارت دیگر، ویرایش به عنوان حرفه، باید در نظر گرفته شود. معمولاً استادان رغبت نمی کنند ویراستار شوند، می خواهند مؤلف یا نویسنده و مدرس باشند. آنان عموما به ویرایش روی نمی آورند. اصولاً، به نظر من، ویراستاری، استعداد خاص خود را می طلبد. ویراستار بیشتر باید منتقد باشد. کسانی هستند، مثل آقای دکتر معصومی، که با یک بار ورق زدن کتاب اشکالات آن را مشخص می کنند. ویراستاری واقعا شم می خواهد، شمّی انتقادی که مثلاً زود متوجّه اشکال ها شود.

ــ این بحث در ذهن عامه است، حتی بعضی از ناشران هم که خیلی معتبر نیستند، می گویند که این کتاب را مثلاً یک نفر که متخصص زبان و ادبیات فارسی است، نوشته است. شما چطور و چرا نوشته او را ویرایش کردید؟

ببینید، از نظر ویرایش زبانی، وقتی که شخصی صاحب سبک است و شهرتی در نویسندگی دارد باید برای او حرمت زیادی قائل شد. اگر هم ویراستار تغییری را ضروری تشخیص دهد، باید این کار با اجازه صاحب اثر باشد. ولی همین استادان موقع نوشتن سهوالقلم دارند یا آن سازمان و انسجامی را که اثر باید داشته باشد به آن نمی دهند. برای مثال، نشانی کتاب شناسی را یک جا در متن می دهند یک جا در پانوشت و یک جا در آخر، یا ناقص می دهند مثلاً محل نشر و یا نام ناشر را ذکر نمی کنند. بسیاری از استادان هستند که، با وجود معلومات بسیار، از این حیث نمی توانند نظم و نسقی به نوشته خود بدهند. حتی در عنوان بندی، فصل بندی، عنوان اصلی، عنوان فرعی و مواردی مانند اینها رعایت لازم را نمی کنند. محتوای مطالبشان معتبر است ولی تنظیم مطالب با اشکال همراه است. حتی دیده شده است که در دادن نشانی یک آیه قرآن اشتباه کرده اند. در مواردی مانند اینها، به عهده ویراستار است که کار را تکمیل کند. ابتدا ممکن است دخالت ویراستار مورد پسند مؤلف واقع نشود؛ اما، اگر ویراستار آداب ویراستاری را بداند و آنها را رعایت کند، صاحب اثر به او اعتماد می کند. یکی از آداب ویراستاری این است که، در برخورد با چنین نوشته ای، حرمت آن را نگه دارد. اصولاً ویراستار وقتی کتابی را برای ویرایش قبول می کند باید مدافع آن باشد و کارهای خود را به رخ مؤلف نکشد؛ همچنین جلب اطمینان کند. مثلاً دو یا سه مورد از اشکالات را که در آنها بحثی نیست به مؤلف نشان دهد، مثلاً نشانی یک آیه را که درست داده نشده است. آن وقت صاحب اثر او به ویراستار اطمینان پیدا می کند و می فهمد که وقت گذاشته و دلسوزی کرده است. هیچ گاه به مؤلف نگویید که ارزش کارتان را خیلی بالا بردم آن چنان که عزّت نفس مؤلّف جریحه دار شود. مواردی بوده که ویراستار، با رعایت این آداب، با مؤلف دوست شده و از این طریق دوستانی در میان استادان و صاحبنظران پیدا کرده است.

ــ نظر شما در مورد مترجمی که قبلاً ویراستار بوده، چیست و میزان موفقیت او را در مقایسه با یک مترجم غیر ویراستار چگونه ارزیابی می کنید؟

ویراستاری، به خصوص ویراستاری ترجمه، را کسی باید قبول کند که خودش لااقل بالقوه مترجم خوبی باشد و به نظر من بالفعل هم باید مترجم خوبی باشد؛ یعنی اول باید با عالم ترجمه آشنا شده باشد نه اینکه مثلاً ترجمه هایی را خوانده باشد. صِرفِ خواندن کافی نیست چرا که در خواندن توجه نمی شود که مترجم چه کرده که اثرش به این صورت درآمده است. باید خودش در واقع اهل درد باشد، خودش مترجم باشد تا ویراستارِ ترجمه هم باشد. نمی شود کسی مترجم نباشد و ویراستار ترجمه باشد. البته ویراستاری فنی روی متن ترجمه غیر از ویراستاری ترجمه است. متن ترجمه را هم، اگر به یک ویراستار فنی بدهید، او می تواند کار ویراستاری فنی را روی آن انجام بدهد بدون اینکه لزوما مترجم باشد.

ــ منظورم کسی است که ویرایش انجام داده و با همه نثرها و نیز حساسیت های کار ویرایش آشنا است، مثل اینکه نثر باید روان و روشن و شفاف باشد؛ چنین شخصی در مقایسه با کسی که این مرحله را پشت سر نگذاشته است و با آن حساسیت های کار ویرایش آشنا نیست، مترجم بهتری می شود یا نه!

خوب، بله. اگر مثلاً ویراستاری زیردست ویراستار کارکشته ای تعلیم گرفته باشد و علاوه بر آن کاری که انجام می دهد، مرحله ای آموزشی را گذرانده باشد، برای مثال، ترجمه هایی را که ویراستار مجرّبی ویرایش کرده دیده و زیردست او کار کرده باشد، تا حدی با فوت و فن ترجمه آشنا شده است و البته آمادگی بسیار بیشتری دارد برای اینکه مترجم شود.

ــ در مورد ویرایش ترجمه قدری توضیح بفرمایید. بعضی مترجمان، ویرایش ترجمه را با ترجمه اشتباه می گیرند و خیلی از موارد مبهم یا نامفهوم در ترجمه خود را به ویراستار می سپارند و در واقع ویراستار ترجمه می کند نه ویرایش. به نظر شما اشکال کجا است؟ آیا نباید در بررسی یک ترجمه برای چاپ بخشی از کار و شاید مهم ترین بخش را به ویراستار بسپارند تا از نظر ویرایش پذیری یا ناپذیری متن را تأیید کند؟

یکی از مراحل ارزیابی اثر ــ ترجمه یا تألیف ــ برعهده ویراستار است به این معنی که او باید بگوید که اثر اصلاً قابل ویرایش هست یا نیست. فرض کنید لباسی را به لباسشویی می دهید. او از همان ابتدا به شما می گوید که کدام لکه پاک شدنی و کدام پاک نشدنی است یا مثلاً در مورد لکه ای می گوید که پاک می شود ولی باید دید که مثلاً به یک آب پاک می شود یا به صد آتش هم نمی رود که، در این صورت، اصلاً آن را قبول نمی کند. به هرحال، نوشته باید تا حدی قابل قبول باشد. گاهی ناشر، بنا به ملاحظاتی، می خواهد اثری را چاپ کند که در حد قابل قبولی هم نیست و ویراستار هم مجبور است ویرایش آن را بپذیرد. کتاب هایی هم هست که ویرایش آنها چندان مهم نیست، مثلاً کتابی که شعله اش زود خاموش می شود، مثل برق می آید و می رود. برای مثال، موقعی که گاگارین به ماه سفر کرده بود، کتابی درباره اش منتشر شده بود که می بایست زود ترجمه شود و ترجمه اش به بازار آید و اگر زمان می گذشت تازگی خود را از دست می داد، با توجه به اینکه پیشرفت علوم فضایی بسیار سریع است. در این شرایط، ناشر متن اصل کتاب را در اختیار دو یا سه مترجم قرار داد و طی مثلاً یک هفته ترجمه اش تمام شد، ویرایش هم نشد و به همان شکل کتاب را چاپ کردند. ولی بعضی کتاب ها هم مثل کتاب های درسی، فرهنگ، مرجع یا دانشنامه هست که همه به آنها مراجعه می کنند و اگر مثلاً در یک کتاب درسی یک غلط وجود داشته باشد، این غلط در واقع یک میلیون غلط می شود چون یک میلیون دانش آموز آن را می خوانند و آن غلط در ذهنشان جامی گیرد و آنان مطلب را با همان غلط منتقل می کنند. در اینجا ویرایش خیلی اهمیت پیدا می کند. کتاب هایی هم هست که فقط یک بار چاپ می شود و خواننده هم به زبان و موارد دیگر اهمیت زیادی نمی دهد و فقط مطلب برایش مهم است؛ همین قدر که مطلب را برساند کافی است. در این گونه موارد، باید دید که اثر اصلاً ارزش ویرایش کردن دارد و اگر دارد، تا چه حد باید ویرایش شود. در مورد کتاب های درسی، هر چه ناشر مایه بگذارد، هم از نظر مادی و هم از نظر کار، کم است؛ چرا که هم تیراژهای خیلی بالایی دارد و هم اینکه مرتب تجدید چاپ می شود.

ــ اعمال رسم الخط را در یک اثر تا چه اندازه مهم می دانید؟ و در مواردی که رسم الخط های متفاوت به غلط منجر نمی شود (مثل سرهم بودن یا سوا بودن «ها»ی جمع)، ملاک به نظر شما چیست؟

به نظر من، رسم الخط آن قدر که در مورد آن تأکید می کنند مهم نیست. الآن در رسم الخط تشتت زیاد است؛ با وجود این، ما همه آثار و نوشته ها را می خوانیم و می فهمیم. البته این تشتت هرچه کم شود بهتر است و نظم و نسقی پیدا می کند. بخش زیادی از به اصطلاح معیار و نرمالیزه شدن زبان به خط بستگی دارد. برای مثال، الآن عده ای می گویند «مَحَبَّت» و عده ای می گویند «مُحِبَّت» یا «شَجاعت» و «شُجاعت». دلیل این تلفّظ های متفاوت این است که زیر و زبرها در خط منعکس نمی شود؛ یعنی خصلتِ خط باعث شده است که این کلمه معیار نشود و هرکسی آن را به نوعی تلفّظ کند. بنابراین، تا حدی که لازم است و خط اجازه می دهد، بهتر است نظم و نسقی به خط بدهیم و معلوم شود که مثلاً حد و مرز کلمه چیست، از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود. مسئله جدانویسی و سرهم نویسی از نظر حد و مرز کلمات زیاد مهم نیست؛ چون، وقتی اجزای کلمه جدا هم نوشته شوند، نزدیک هم نوشته می شوند و معلوم می کند که یک کلمه است. به علاوه، در زبان فارسی حروف منفصل وجود دارد که به هیچ وجه به حرف بعد از خود متصل نمی شوند. بنابراین، انفصال و اتصال نقش قاطعی ندارد؛ ولی به هر حال تکلیف باید روشن باشد. نمی شود که مثلاً مدخلی در یک فرهنگ سرهم و در فرهنگ دیگر جدا نوشته شود. بهتر است که به طرف معیار کردن خط حرکت کنیم؛ امّا ــ چنان که اشاره شد ــ خط در فهم خوانندگان تأثیر و نقش زیادی ندارد. خوانندگان هر دو صورت را می خوانند و اصولاً ویژگی خط فارسی این است که شما کلمات را نمی خوانید بلکه بازشناسی می کنید؛ یعنی اول، در بافتِ جمله و سخن، آن کلمه را بازشناسی می کنید و بعد می خوانید. برای مثال، «معیّن» و «معین» را حتی اگر هیچ کدام تشدید نداشته باشد، در بافت تشخیص و تمیز می دهید؛ حتی واژه «کتاب» اگر نقطه هم نداشته باشد، بیشتر از دو صورت خوانده نمی شود: «کباب» یا «کتاب» که با بازشناسی می توان تشخیص داد کدام صورت مدّنظر است. همیشه اول بازشناسی می کنید و بعد می خوانید. واژه ها که در فارسی زیر و زبر ندارد و پیش از بازشناسی، مشخص نمی شود که مثلاً «برد» را «بَرَد»، «بُرْد»، «بَرْد» یا «بُرَد» باید خواند.

چنان که ملاحظه می کنید، دستور خط نقش زیادی ایفا نمی کند و بیشتر بافت است که نقش دارد و ما را در خواندن درست یک کلمه راهنمایی می کند. البته بسیاری جاها هم هست که نمی توان بازشناسی کرد مثلاً مواقعی که کلمه مهجور و ناآشناست و حتی ممکن است فکر کنید که غلط است. این حالت، به ویژه در متون کهن، بسیار اتفاق می افتد یا درمورد اسامی خاص مثل اسم شهر یا ده کوره ای که شما نمی شناسید و در نتیجه نمی توانید بازشناسی کنید، یا اسم خارجی است و باز هم امکان بازشناسی وجود ندارد. در مواردی مانند اینها، واژه ها باید خیلی دقیق و خوب نوشته شده باشد. در مورد ارقام هم وضع چنین است. عدد را نمی توان حدس زد که درست است یا نه. البته می توان گفت غلط است ولی درست آن را نمی توان حدس زد. برای مثال، اگر در جایی نوشته شده باشد 1524 قمری، می دانید که لااقل عدد 5 اشتباه است منتها نمی دانید چه عددی باید به جای آن قرار دهید. خلاصه اینکه، به نظر من، دستور خط در بازشناسی سهم زیادی ندارد.

ــ به نظر می رسد اگر در یک اثر خاص هماهنگی و یکپارچگی در رسم الخط ها باشد، بهتر است. برای مثال، اگر در یک مقاله «های»ی جمع را در جایی سوا نوشتیم، در کل مقاله آن را رعایت کنیم.

بله. در این حد واقعا لازم است؛ یعنی هر ناشری باید به هر حال شیوه نامه ای داشته باشد و آن را در اختیار ویراستار قرار دهد تا او اِعمال کند. آن شیوه نامه هم باید طوری باشد که تکلیف برای ویراستار روشن باشد. بعضی شیوه نامه ها هست که موارد استثنای زیادی در آنها وجود دارد یا قاعده درست تنظیم نشده است یا کلیّت ندارد و خلاصه اینکه ویراستار در اعمال آن دچار مشکل می شود. مهم این است که شیوه نامه تکلیف ویراستار را روشن کند و اینکه کسانی آن را قبول داشته باشند یا نداشته باشند زیاد مهم نیست.

ــ فعالیت فرهنگستان زبان و ادب فارسی را (با توجه به اینکه جناب عالی عضو پیوسته فرهنگستان هستید) در زمینه رسم الخط چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا ملاک در مسائل مختلف رسم الخط، در رسم الخط مصوب فرهنگستان، معیار علمی بوده است یا رأی اکثریت اعضا؟

ببینید، در دستور خط بسیاری از زبان شناسان، از جمله آقای دکتر میلانیان، معتقدند که معیار باید علمی باشد و حتی آزمایش هایی میدانی هم در این زمینه انجام گیرد و به اصطلاح مسائل تست بشود. من به این نظر معتقد نیستم. به اعتقاد من، خط غیر از زبان است. زبان تحول، تتبع، تکامل و رشدی طبیعی دارد که من و شما نمی توانیم در آن دخالت کنیم. ولی خط این طور نیست. خط از ابتدا تا به حال دچار به اصطلاح تغییراتی شده که این تغییرات به دست اشخاص انجام گرفته نه جامعه زبانی. جامعه زبان اصلاً خط نداشته است. اشخاص بودند که ابتدا مثلاً فرض کنید «ب» و «پ» را یک جور می نوشتند بعد برای «ب» سه نقطه گذاشتند؛ فرد دیگری مثلاً برای «گ» سرکش گذاشت؛ یا «ج» و «چ» یک جور نوشته می شد، بعد برای «چ» یک علامت جداگانه گذاشتند و همین طور «ژ» و «ز» که برای «ژ» سه نقطه گذاشتند. همه اینها را اشخاص انجام دادند. چنان که شاهدیم در خطِ موجود یکدستی وجود ندارد، به ویژه در مورد سرهم نویسی و جدانویسی. یک واحد زبانی را گاهی جدا و گاهی سرهم می نوشتند. حتی قواعد عربی را در آن داخل کردند؛ مثلاً وقتی می خواستند آخر کلمه ای را «اُو» بخوانند نه «اُ»، بعد از آن یک «الف» می گذاشتند مثلِ واژه عربی «قالوُا». بنابراین، اصلاح خط، کار امروز نیست بلکه از ابتدا انجام شده تا به اینجا رسیده است. یکی از دلایل این اصلاحات این است که این خط برای زبان فارسی اختراع نشده است. خط عربی هم دچار تحول شده است. زمانی، در این خط، نقطه وجود نداشت، خط کوفی بود، بعد خطِ نسخ جای آن را گرفت. نسخه های خطی زیادی داریم که در آنها نقطه به هیچ وجه به کار نرفته یا خیلی کم به کار رفته است؛ از جمله آنها نسخه خطی تاریخ سیستان که خیلی کم نقطه دارد و مرحوم بهار آن را تصحیح کرده است. با این حال، در این آثار هم، واژه ها بازشناسی می شد و می شود. بنابراین، تصرف و اصلاح خط امروزی نیست. از پیش بوده و هنوز هم هست و الآن ضرورتش بیشتر شده است. بعضی ها اصلاح خط را به هیچ وجه ضروری نمی دانند. برای مثال، آقای نجفی می گوید ما تا به حال با این خط سروکار داشتیم و مسئله حادّی هم پیش نیامده است، پس چرا اصلاً این مسئله مطرح شده است؟

امّا اوضاع امروز با شرایط قدیم فرق دارد. در گذشته، سواد خیلی محدود بود. معدودی می توانستند بخوانند. آنهایی هم که می توانستند بخوانند نزد استاد می خواندند؛ یعنی اگر اشکالی در خواندن آنها وجود داشت، استاد آن را رفع می کرد. نسخه هایی که در برابر استاد خوانده می شد و نیز نسخه هایی که به خط خود مؤلف نوشته می شد اعتبار بیشتری داشت. بنابراین، آن موقع اصلاً ضرورتی برای اصلاح خط احساس نمی شد و با این حال، خط را اصلاح کردند؛ مثلاً چنان که اشاره شد، «ک» را از «گ»، «ر» را از «ز»، «چ» را از «ج»،… متمایز کردند. امّا امروز مردم نوشته هایی را می خوانند که چه بسا اصولاً با آنها مأنوس نباشند. استاد هم نیست که به آنها کمک کند. سواد عمومیت پیدا کرده است، مطبوعات هم هست، برخلاف آن وقت ها که روزنامه و مجله نبود، فقط کتاب های معینی بود آن هم نسخه خطی کتاب ها. هر کس هم که می خواست آنها را بخواند، پیش استاد می خواند. پس لازم است در خط خود تجدیدنظری بکنیم که خواندنش آسان شود. البته، به نظر من، مقصود فقط آسان خواندن نیست بلکه خط باید کمک بکند که حدّ و مرز کلمات و ساخت کلمات را هم تشخیص بدهیم. در بعضی جاها ساخت کلمه معلوم است. برای نمونه، واژه «کتابخانه» را در نظر بگیرید. هر دو جزء این واژه ــ یعنی «کتاب» و «خانه» ــ را اهل زبان دیده است. همچنین دیده است که «کتاب» را با «ب» بزرگ می نویسند. اما، وقتی «خانه» به آن می پیوندد، «ب» بزرگ به «ب» کوچک تبدیل می شود. البته، همیشه ساختار کلمه آشکار نیست. در این مسائل، بحث و حرف بسیار است. ممکن است استدلال هایی هم در رد این نتیجه گیری ها وجود داشته باشد. من به اینها کاری ندارم. به طور کلی می گویم که الآن خط در واقع ابزاری است برای ویراستاران و حروف نگاران (یعنی برای کاربران خط). امروزه خط را نمی نویسند بلکه می زنند. در مورد سرهم نویسی یا جدانویسی هم باید گفت یک موقع است که شما می خواهید نامه ای دوستانه بنویسید. در اینجا هر طور که امّا بخواهد می نویسید. ممکن است شکسته هم بنویسید و حتی نقطه هم نگذارید. زمانی هم هست که اثری چاپ می شود. در اینجا دیگر متن نوشته نمی شود بلکه زده می شود. در زدن هم، از نظر آسان یا دشوار بودن، تفاوتی نمی کند که سرهم یا جدا باشد. به علاوه، در مسئله سرهم نویسی یا جدانویسی، باید دید کدام را اگر ملاک بگیریم قاعده استثنا پیدا نمی کند یا کم استثنا پیدا می کند. استثنایی که ناگزیر سرهم نویسی پیدا می کند این است که بعضی حروف منفصل است و به هیچ وجه نمی توان آنها را سرهم نوشت. در کتاب نگارش و ویرایش، بیست و یک مورد نشان داده شده است که، اگر بخواهیم مبنا را سرهم نویسی قرار دهیم، مجبوریم آنها را استثنا کنیم. برای مثال، «خانه زاد» را نمی توان سرهم نوشت چون حرف آخر آن «ه» غیرملفوظ است. بنابراین، به قول آقای دکتر حق شناس، وقتی کوه را نمی توانیم نزد خودمان بیاوریم، خودمان باید به طرف کوه برویم. اصرار روی جدانویسی برای آن است که استثناها یا کم شود یا قاعده مند شود. اگر استثنا قاعده مند هم شود، خوب است. در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، موضع معتدلی اختیار شده: نه سرهم نویسی ملاک قرار داده شده نه جدانویسی بلکه در مواردی نظرداده شده که حتما باید سرهم نوشت و در مواردی حتما جدا، در مواردی هم، مخیر گذاشته شده است. البته این جواز، تشتت ایجاد می کند ولی انعطاف پذیری فرهنگستان را منعکس می کند و اینکه در این مورد نخواسته است خیلی قاطع عمل کند. علت این انعطاف پذیری هم وجود دو رویکرد است: یکی رویکرد گذشته نگر که، برطبق آن، باید کاری کرد نسل های بعد هم بتوانند متون گذشته را راحت بخوانند؛ دیگری، رویکرد آینده نگر، که، براساس آن، آموزش سهل تر است. فرهنگستان روی هیچ یک از این رویکردها تکیه نکرده، هر دو را مدنظر قرار داده یعنی راه وسط را انتخاب کرده است. خوب، خصلت فرهنگستان این است: نمی تواند از راه اعتدال منحرف شود.

ــ شاید بتوان با توجه به ساخت واژه در زبان شناسی، برای سوا یا سرهم نویسی ها توجیه علمی ارائه داد؛ برای مثال، استقلال تکواژها یکی از این موارد است که براساس آن می توان همه عناصر یک واژه را سوا نوشت؛ و همین طور، برای موارد دیگر هم بتوان توجیه های علمی داد و قدری از این بحث ها و مناقشه ها کاست.

بعضی عناصر در زبان و از جمله در زبان فارسی هست که آنها را لااقل با خطی که داریم نمی توان جدا کرد، مثل پی واژه ها. در واژه «خوبی» نمی توان «ی» را از «خوب» جدا کرد. بعضی عناصر هم هستند که اصلاً هیچ وقت جدا به کار نمی روند و جدا نوشته نمی شوند، مثل وندها که همیشه باید به یک تکواژ مستقل بچسبند. «مند» را، که در پایان بعضی واژه ها مثل «دانشمند» و «زورمند» هست، هیچ گاه جدا به کار نمی برید (مثلاً در واژه «زورمند») یا جدا نمی نویسید (مثلاً در واژه «دانشمند»). این عناصر را ماهیتا باید سرهم نوشت مگر اینکه قبل از آنها حروف منفصل باشد، مثل همین واژه «زورمند» که «ر» را نمی توان به «م» چسباند. البته، در این موارد هم بین «مند» و تکواژه قبل از آن هیچ فاصله ای نباید باشد. تفاوت خط لاتینی با خط فارسی این است که در خط لاتینی همه حروف در چاپ جدا از هم اند، منتها مرز کلمات کاملاً مشخص است؛ یعنی معلوم است یک کلمه از کجا شروع و به کجا ختم می شود: بین حروفِ داخلِ یک کلمه فاصله ای وجود ندارد و تقریبا بی فاصله است ولی بین دو کلمه فاصله وجود دارد. در خط لاتینی، هم یک اشکال کوچک هست و آن این که یک کلمه مرکب را در آن خط یا سرهم می نویسند یعنی میان اجزای آن فاصله ای نمی دهند یا بین این اجزا یک نیم خط (hyPhen) می گذارند و یا گاهی به کلی جدا از هم ــ بدون hyPhen ــ می نویسند (و این تفاوت ها ناشی از دو شیوه امریکایی و انگلیسی است. ولی اشکال فقط در همین سطح است و اگر دو فرهنگ را باز و با هم مقایسه کنید، می بینید که بسیاری از کلمات به یک شکل نوشته شده و تشتّت خط خیلی کم است. خطّ فارسی طوری است که دامنه اعمال سلیقه در آن باز است. حتی یک نفر ممکن است، بدون هیچ دلیل و قاعده ای، یک واحد زبانی را در یک جا جدا و در جای دیگر سرهم بنویسد. خوب، خصلت خط ما چنین است و ما ناگزیریم با این خط بسازیم چون نمی خواهیم این خط را تغییر بدهیم. پس راه افراط و تفریط پیش نگیریم و به طریقی با آن کنار بیاییم؛ هر چند که باید توجه داشته باشیم که این خط جوابگوی زبان ما نیست منتها ناچار به حفظ آنیم، مثل سیب ترشی که یک گاز می زنید و تا آخر ناچار می شوید آن را بخورید.

ــ در پایان بحث ویرایش، خواهشمند است در مورد بعضی از مسائل بحث انگیز در ویرایش توضیح بفرمایید؛ از جمله:

 ـ مطابقه فعل و فاعل، مخصوصا موقعی که فاعل بی جان و جمع است.

علت وجود مسائل بحث انگیز در ویرایش این است که در دستورها توضیح خیلی روشنی درباره این موارد داده نشده است، به علاوه، این گونه مسائل به تحقیق نیاز دارد، هم از نظر دستور تاریخی و هم از جهت دستور زبان معاصر. درباره مطابقه فعل و فاعل، مقاله هایی نوشته شده است. شادروان استاد مینوی نظر داده اند در مورد اعمال و افعالی که مخصوص انسان است، فعل با فاعل مطابقت می کند؛ چرا که این افعال فقط از انسان سر می زند. همین اعمال اگر به موجود بی جانی نسبت داده شود، در واقع او، انسان فرض شده است و در این مورد حکم مطابقه درباره آن اعمال می شود. البته هنوز خیلی بررسی نشده است که این حکم تا چه حد عمومیت و کلیت دارد. امروزه در نوشته های علمی گرایش به آن است که فعل را با فاعل مطابقت دهند تا از ابهام بکاهند و دقیقا معلوم شود که فاعل کدام است. برای مثال، در ترجمه یک متن از عربی به فارسی در بسیاری موارد، مرجع ضمیر به راحتی پیدا می شود، مثلاً مرجع ضمیر مؤنث در زبان عربی مؤنث است. ولی در فارسی این طور نیست. «او» هم مؤنث است هم مذکر. بنابراین، مرجع آن هر دو جنس می تواند باشد و باید پیدا شود. در زبان فرانسه هم ضمیر مذکر متفاوت و متمایز از مؤنث است. یادم می آید کتابی از ژرژ ساند ترجمه می کردم که عنوانش Elle et Luiبود. elle یعنی «او»ی مؤنث و Lui یعنی «او»ی مذکر. نمی توانستم بنویسم او و او. مجبور شدم عنوان دیگری برایش انتخاب کنم که در نهایت عنوان دلدار و دلباخته را برای آن برگزیدم. بنابراین، پیدا کردن مرجع ضمیر در زبان فارسی گاهی مشکل تر از زبان عربی یا فرانسه است؛ چون، در آن دو زبان، با قرائنی، مرجع ضمیر را راحت تر می توان پیدا کرد. در زبان فارسی، اگر متن علمی باشد، با مطابقتِ فعل و فاعل، راهی برای یافتن مرجع به وجود می آید. در اینجا، گرایش بیشتر به مطابقت دادن است. شیرازی ها، که خیلی آداب دان هستند، برای اشیا هم احترامی قائلند؛ مثلاً نمی گویند «کتابتان آنجا است» بلکه می گویند «کتابتان اونجان» (چون کتاب متعلق به شماست و شما احترام دارید، «کتابتان» هم احترام دارد). درباره مطابقت فعل و فاعل، آقای کامیار وحیدیان مقالاتی نوشته اند؛ آقای دکتر صادقی هم در دستور خود آن را متذکر شده اند. ولی این مسئله هنور به طور مدوّن در دسترس دانش آموزان قرارنگرفته است. قواعدی در این زمینه وجود دارد؛ امّا معلوم نیست که این قواعد با استقرای تام استخراج شده است یا با استقرای ناقص. باید در این زمینه تحقیق شود. البته زبان مدام در حال تحوّل است؛ بنابراین، نمی توان به کاربردِ قدما هم استناد کرد. در حال حاضر باید دید گرایش طبیعی زبان به کدام طرف است، به طرف مطابقت یا عدم مطابقت.

 ـ در مورد تیره کوچک (hyPhen) بین اعداد و اینکه آیا عدد کوچکتر باید سمت چپ باشد و عدد بزرگ تر سمت راست، یا برعکس.

سلیقه من این است که به همان ترتیب که کلمات را می نویسم و می خوانیم اعداد را هم بنویسیم و بخوانیم. از آنجا که خط فارسی از راست به چپ نوشته و خوانده می شود، بهتر است مثلاً در داخل پرانتزی که جلوی اشخاص می آید، اول سال تولد و بعد سال وفات را به ترتیب از راست به چپ بنویسیم. اگر اعدا را از چپ به راست بنویسم، باید یک مرتبه از راست به چپ بخوانیم، بعد برگردیم و از چپ به راست بخوانیم. این به نظر من از نظر ذهنی اشکال ایجاد می کند. البته ما اعداد را معمولاً از چپ به راست می نویسیم ولی در داخل متن فارسی، به عقیده من، بهتر است که آن را از راست به چپ بنویسم.

در همین جا که بحث عدد پیش آمد، مطلبی را در مورد «سده» توضیح می دهم: من در ویرایش ــ شاید کمی دخالتِ زائد هم باشد ــ هر جا که «سده» می نویسند، آن را به «قرن» تبدیل می کنم. به نظر من، نشاندن «سده» به جای «قرن» فقط به دلیل ذائقه سره نویسی صورت گرفته است. در قدیم، منظور از «سده» فقط همان «جشن سده» بود و به هیچ وجه به «قرن»، «سده» نمی گفتند. به علاوه، «قرن» را در واژه هایی مثل «صاحبقران»، «قِران» و «مقارِن» و بسیاری اشتقاقات دیگر هم داریم، چرا باید، فقط به انگیزه سره نویسی، آن را عوض کنیم؟ جامعه زبانی ما، به مقتضای طبع سلیم خود، هیچ گاه به سره گرایی روی خوش نشان نداده است.

ــ در مورد اعداد مخفف چه؟ برای مثال، گاهی درمورد شماره صفحه ها به جای اینکه بنویسیم 76 ـ 72، می نویسیم 6 ـ 72. حالا اگر از راست به چپ بنویسیم (72 ـ 6)، اشکال ایجاد نمی شود؟

در این گونه موارد باید به همان صورت که شما می گویید بنویسیم، یعنی 72 سمت چپ و 6 سمت راست تا 6 نزدیک 2 باشد نه نزدیک 7. امّا من در مواردی مانند این، به این دلیل که در مصرف کاغذ اسراف نشود، صرفه جویی نمی کنم. اصولاً در زمان حاضر، من اعتقادی به صرفه جویی کاغذ ندارم. در همین جا بد نیست، به این بهانه، به این مسئله هم اشاره کنم که بعضی استادان، در ردّ استفاده از «ی» به جای همزه یا به اصطلاح نشانه اضافه روی «ها»ی غیرملفوظ، گفته اند که در متن فارسی، که پر از چنین حالت اضافه ای است، اختیار «ی» به جای همزه باعث می شود مقدار بیشتری کاغذ مصرف شود. شما قدری تأمل کنید و ببینید در طراحی یک مجله چقدر کاغذ «حرام» می شود (مجلّه پر از فضاها و صفحه های سفید است). در گذشته، یک نسخه خطی را که می خواستند بنویسند، اصلاً عنوان ها را در سطر جدا نمی نوشتند؛ چون، در آن موقع، کاغذ گران و کمیاب بود. امّا امروز این طور نیست. الآن طراحانِ کاغذ اسراف کن زیاد حاشیه یا به اصطلاح «هواخور» می گذارند. از آن گذشته، به هرحال سطر آخر بسیاری از پاراگراف ها، تمام فضای سطر را نمی پوشاند و بخش زیادی از سطر سفید باقی می ماند، یا فضاهای سفید عمودی که برای شروع فصل ها و بخش ها در نظر می گیرند، اینها همه تماما اسراف در مصرف کاغذ است. ضمنا امروزه، در کاغذ اسراف نمی شود، چون کاغذ باطله بازیافت می شود و حتی در ساختن تختِ کفش از آن استفاده می کنند. بنابراین، مسئله اسراف در مصرف کاغذ نباید ملاک قرار گیرد. حتی در مقایسه ای که بین دو کتابت یک متن زبان فارسی ــ یکی به خط فارسی دیگری به خط لاتینی ــ انجام داده ایم، معلوم شده است که چون در خط فارسی نمی توان فاصله سطور را به اندازه خط لاتینی کم گرفت، حجم صورت نوشتاری متن به خط فارسی حداقل51 زیادتر از حجم نوشتاری همان متن به خط لاتین می شود. پس با ملاک قرار دادن عدم اسراف در مصرف کاغذ باید به این نتیجه برسیم که خط فارسی را لاتینی کنیم. خلاصه، در این گونه موارد، من صرفه جویی را صلاح نمی دانم. البته، در بعضی جاها، کاربرد علائم اختصاری ــ مثل استفاده از «ص» به جای «صفحه» ــ خوب است؛ ولی در بسیاری جاها چنین کاری لزومی ندارد. به هرحال، با این چیزها در مصرف کاغذ اسراف نمی شود.

ــ در مورد سال ها چه؟ برای مثال، 37 ـ 1323 یا 1323 ـ 37 ؟ و در مورد شماره تلفن ها، اگر بخواهیم صرفه جویی نکردن در کاغذ را مبنا قرار دهیم، آن وقت برای شماره تلفن های یک اداره مثلاً 9 ـ 25869121، باید 9 شماره تلفن بنویسیم.

در شماره تلفن خیر. در مواردی مثل شماره تلفن، عدد خلاصه باید نزدیک آن رقمی باشد که جانشین می شود؛ یعنی در اینجا حتما باید از چپ به راست نوشته شود.

در زبان لاتین، و از جمله زبان انگلیسی، که متن از چپ به راست است، چنین مشکلی وجود ندارد؛ یعنی متن نویسی با ریاضی نویسی یکی و همسو است.

 ـ در مورد شکل کسره اضافه بعد از «های» غیر ملفوظ، نظرتان را بفرمایید مثلاً آیا «خانه احمد» درست است یا «خانه ی احمد»؟

این را فرهنگستان همان همزه در نظر گرفته، منتها برای کتاب های درسی در سطح معیّنی مجوز داده از «ی» استفاده شود با این اعتقاد که «ی» از نظر آموزشی بهتر است و این نظر کسانی است که در آموزش و پرورش تجربه دارند. بنابراین، در کتاب های درسی، به ویژه کتاب های دوره ابتدایی، کاربرد «ی» مجاز و بلکه بهتر دانسته شده است. من هم تابع نظر فرهنگستان هستم ــ موافق باشم یا مخالف. به هرحال، در فرهنگستان چنین تصویب شده است.

ــ آیا این اشکال پیش نمی آید که بچه ها به نوشتن «ی» عادت کنند؛ و سپس برایشان سخت باشد که آن را کنار بگذارند و از «ء» استفاده کنند؟

ببینید، همان معلمی که به بچه ها درس می دهد و به اصطلاح دیکته آنها را تصحیح می کند، وقتی خودش می خواهد یادداشتی برای اولیای دانش آموزان بنویسد، این موارد را اصلاً رعایت نمی کند. بنابراین، نباید در این مورد زیاد دغدغه داشت، چون کودک، به هرحال، بازشناسی می کند و می فهمد که مثلاً این همزه جای همان «ی» آمده است.

 ـ در مورد برخورد با واژه های دخیل در زبان فارسی نظرتان چیست؟ آیا با این واژه ها باید با دستور و قواعد زبان فارسی برخورد کرد یا همان شکل اصلی اش را حفظ کرد. برای مثال، آیا اسامی عربی را با پسوندهای جمع ساز فارسی باید جمع بست یا همان قواعد جمع بستن عربی را در مورد آنها به کار برد، مثل جمع به «ات» یا «ین» یا «ون» و یا جمع مکسر و یا موارد دیگری مانند اینها؟ در مورد واژه های غربی که چنین می کنیم، برای مثال، می نویسیم ایده آلیست ها، رفرمیست ها،… چرا درمورد واژه های عربی چنین نکنیم مثلاً چرا بعضی معتقدند معلمین باید نوشت نه معلمان؟

مرحوم گنابادی بسیار تأکید می کرد که جمع عربی و مکسر به کار نبریم. من با این نظر موافق نیستم، به دو علت: یکی اینکه گاهی اینها اصلاً تفاوت معنایی یا کاربردی پیدا می کنند، مثلاً «باغات» با «باغ ها» فرق دارد یا «مقامات» با «مقام ها» فرق دارد؛ در جایی باید «باغ ها» به کار برد و در جایی «باغات». یا «مداخل» (به معنای «درآمد») با «مدخل ها» فرق کاربردی دارد. یعنی در بعضی از بافت ها نمی توان، به جای «مداخل»، «مدخل ها» به کار برد. گاهی هم این استفاده با توجه به سبک نویسنده است؛ برای مثال، فرض کنید به مرحوم قزوینی می گفتند جمع مکسّر به کار نبرید. خوب، سبک نگارش او به کلّی به هم می خورد. بنابراین، در مواردی مانند این، به هیچ وجه نباید تعصب به خرج داد. در زبان فرانسه، جمع «داتوم» (datum) یعنی «داده»، «داتا» (data) و یا با تلفظ انگلیسی آن «دیتا»ست. این جمع، جمع یونانی است نه فرانسه. اگر براساس قواعد زبان فرانسه می خواستند این واژه را جمع ببندند، باید می گفتند «datums» (یعنی به آخر واژه، «s» می افزودند گرچه آن را نمی خواندند). ولی فرانسویان هم از جمع یونانی استفاده می کنند. مواردی مانند این را باید به شمّ زبانی و سبک و سلیقه نویسنده موکول کرد. گاهی تبدیل جمع مکسّر به جمع فارسی تولید اشکال می کند؛ مثلاً «علما» یک شأن دارد و «عالمان» شأنی دیگر. در بعضی جاها هم مجبوریم از شکل و صورت عربی استفاده کنیم؛ برای مثال، «دارالمعلمین» را نمی توانیم «دارالمعلمان» بنویسیم، یا «روحانیون» را «روحانیان». البته برخی «روحانیان» هم می نویسند ولی «روحانیون» با «روحانیان» تفاوت باریکی دارد. بیشتر به نظر می رسد که وقتی کل مدنظر است، بهتر است از جمع عربی استفاده شود و وقتی فردفرد یعنی کثرت در نظر است، به کارگیری جمع فارسی بهتر است. به هر حال، بار معنایی و بافت کاربرد این دو متفاوت است. در مورد مترادف های فارسی و عربی هم همین طور است. مثلاً «ثمره» و «میوه» یا «نظر» و «نگاه» دو کاربرد متمایز دارند: «ثمره» را بیشتر در موارد معنوی به کار می برند و «میوه» را بیشتر در مسائل مادی. نمی توانید بگویید «میوه این کار فلان بوده»، باید بگویید «ثمره این کار» یا مثلاً باید بگویید «در نظر اول»، هر چند که الآن می گویند «در نگاه اول». بی علّت نیست که در اینجا «نظر» گفتند نه «نگاه»؛ چون «نظر» همانند معادل عربی آن بیشتر در موارد معنایی و مجرّد کاربرد دارد ولی «نگاه» (شکل فارسی «نظر») را بیشتر برای موارد «ذات» یا ملموس به کار می بریم. استفاده از واژه «میوه» در جایی که باید از «ثمره» استفاده شود واقعا مضحک می نماید. چرا این تمایز را که خود به خود در زبان به وجود آمده و قشنگ هم است از بین ببریم؟ ممکن است موفق شویم و آن را از بین ببریم آن چنان که نسل های آینده عادت کنند که دیگر «ثمره» نگویند و «میوه» بگویند؛ ولی این کار چه حسنی دارد؟ حتی یکی از معانی «نتیجه» در عربی، «فرزند» است که در متون فارسی هم به کار رفته است، مثل «نتیجه آدم» یعنی «بنی آدم»؛ امّا «نتیجه» را الآن فقط درمورد چیزهای مجرّد به کار می برند. البته در مورد اخلاف، «نوه و نتیجه» می گوییم.

باید گفت که اینها به طور طبیعی در زبان وارد شده و نقشی پیدا کرده اند: و حذفشان به سلیقه خودمان و به طور تصنعی (نه طبیعی) باعث می شود رنگینی و تنوع در کلام و آن تمایزات و ظرایفی که در کلام وجود دارد، ازبین برود و اینها واقعا به زبان فارسی صدمه می زند.

ــ در جایی مثل تبدیل «معلمین» به «معلمان» که اشکالی ایجاد نمی کند؟

بله؛ در این گونه موارد اشکالی ندارد.

ـ در مورد جمع در جمع که در گذشته هم، نمونه دارد مثل مردمان، ابزارها و… نظرتان چیست و آیا اصولاً می توان برای اثبات نظرهای ویرایشی یا نگارشی به متون کهن مراجعه کرد و مطابق آنها عمل کرد؟

بینید، مقوله ای داریم به نام «اسم جمع» که جمع بسته می شود؛ مثل «گلّه» که می شود «گله ها»، یا «رمه» که می شود «رمه ها». حتی «خیلی» را هم جمع می بندند و می گویند «خیلی ها». و این در زبان، طبیعی است. «مردم» را هم می توان جمع بست و گفت یا نوشت «مردمان». به نظر من، در چنین مواردی باید، با توجه به سیاق کلام، دید که کدام راحت تر، بهتر، قشنگ تر و زیباتر است. نباید منعی در نظر گرفت،و به عبارت دیگر، تابویی ایجاد کرد و گفت که هیچ گاه نباید از «مردمان» استفاده کرد.

ــ آیا مردمان درست است؟

بله.

 ـ در مورد افزودن پسوند «گاه» به اسامی مکان مثل جایگاه و…

درست است که «گاه» پسوند مکان است و در نتیجه معنای مکانی دارد ولی، به نظر من، کاربرد آن با اسامی دارای معنای مکان مثل «جایگاه» اشکالی ندارد. ضمنا «جایگاه» با «جای» فرق معنایی و کاربردی دارد؛ مثلاً «جایگاه بلند» با «جای بلند» فرق معنایی دارد.

ـ در مورد به کار بردن ضمیر «آنان» به عنوان مرجع اسامی جاندار و «آنها» برای غیرجاندار؟

در زبان امروز «آنها» را به جای «آنان» به کار می برند؛ منتها «آنان» به نظر من محترم تر است. یعنی آنجا که ما می خواهیم احترام قائل شویم، بهتر است از «آنان» استفاده کنیم.

 ـ درمورد کاربرد مفهومی بعضی واژه ها مثل «بعد»و«پس»:«بعد»برای مکان (مثال:خانه او بعد از خیابان24 است)، و «پس» برای زمان (مثال: پس از غروب).

تبدیل «بعد» به «پس»، یا برعکس، از این جهت نیست بلکه به علّت راحتی تلفظ و ادای کلام است. برای مثال، «پس از» و «بعد از» را در نظر بگیرید. حرف میانی «بعد» «ع» است که تلفظ آن با همزه یکی است و تلفظ همزه های میانی در زبان فارسی قدری ثقیل است؛ ولی کاربرد «بعد» در ترکیب یاد شده هم هیچ اشکالی ندارد به سلیقه خود نویسنده بستگی دارد.

 ـ در مورد حذف «که» در بعضی ساخت ها، مثل «بسیاری معتقدند (که) در این مورد باید به آرای عموم مراجعه کرد»؛ یا «از» به عنوان متمم بعضی معرف ها، مثل بعضی (برخی) (از) فیلسوفان؟

چنان که قبلاً هم اشاره شد، بسامد بعضی از عناصر در زبان آنقدر زیاد است و جای آنها در جمله چنان تثبیت شده است که می توان وجود آنها را حدس زد و اهل زبان عموما اشکالی نمی بینند که اینها را حذف کنند. اصولاً، در زبان، آنچه قابل پیش بینی است بار اطلاعاتی ندارد یا بار اطلاعاتی بسیار ضعیفی دارد و به همین دلیل قابل حذف شدن است.

 ـ در مورد اهمیت وجود یا نبود فاصله(sPace) در بین واحدهای زبانی به هنگام تایپ؟

در صورتی که جدانویسی را ملاک قرار دهیم و مجاز بدانیم، برای اینکه حد و مرز کلمه روشن شود، باید به دو نوع فاصله قائل بود: یکی فاصله میان دو کلمه (دو کلمه بسیط یا دو کلمه مرکب یا یکی بسیط و یکی مرکب، فرق نمی کند)؛ دیگری فاصله میان اجزای یک کلمه (اجزای یک کلمه ممکن است دو یا چند کلمه بسیط باشد یا یک یا چند کلمه بسیط و با «وند»). بنابراین، باید دو نوع فاصله به کار برد: یکی فاصله میانی دو کلمه؛ دیگری، فاصله میان لختی (یعنی میان اجزای یک کلمه). فاصله میان دو کلمه باید بیشتر (از فاصله میان اجزای یک کلمه مرکب یا مشتق) باشد تا دو کلمه کاملاً از هم متمایز شوند.

ــ لطفا نظرتان را در مورد قانون کپی رایت و رعایت آن در ایران بفرمایید. اهمیت و لزوم اعمال این قانون در چیست؟

این بحث زمانی مطرح و در مطبوعات هم منعکس شد. کسانی، از جمله مرحوم کریم امامی با پیوستن ایران به قانون کپی رایت موافق و برخی، از جمله آقای دریابندری مخالف بودند. هر یک نیز استدال هایی داشتند که حالا نمی خواهم آنها را بیان و تکرار مکرّرات کنم. ولی من خود با قانون کپی رایت موافقم و حتی فکر می کنم یکی از اقداماتی که باید در برنامه ریزی ترجمه انجام شود همین رعایت قوانین کپی رایت است. البته رعایت این قانون ممکن است محدودیت هایی به وجود آورد؛ ولی اگر سبک و سنگین شود، به نظر من، کفّه به سود ورود ما به قانون کپی رایت سنگینی می کند.

ــ در مورد کلاس های ویرایشی که به شکل پراکنده در طول زمانی محدود در بعضی نهادها برگزار می شود، نظرتان چیست؟ آیا با توجه به مدت کم این دوره ها و فاصله ای که در این دوره ها می افتد، این کلاس ها کارآیی خواهد داشت؟

این دوره ها دو نوع هستند: یک نوع دوره هایی که مرکز نشر تشکیل می دهد. این دوره هانسبتا بلندمدت اند (مثلاً دو سال طول می کشد و چهار ترم است) و تا به حال مفید فایده بوده است. در هر دوره، چهارپنج نفری از شرکت کنندگان ویراستاران کارآزموده ای شده اند. اینها علاقه مند بودند، پرورش داده شدند و جذب مؤسسات و مراکز نشر شدند؛ که به نظر من دستاورد مطلوبی بوده است. نوع دوم دوره های کوتاه مدت است که حاصل زیادی نداشته و حتی از جهاتی نتیجه منفی داشته است؛ زیرا کسانی که این دوره را دیده بودند به ناشران مراجعه می کردند و می گفتند ما دوره ویراستاری را گذرانده ایم و ویراستاریم، در حالی که واقعا ویراستار نبودند. ناشران هم نمی توانستند تشخیص دهند که اینها واقعا ویراستار هستند یا نه. به نظر من، برای آموزش ویراستاری، طول مدت، حداقل باید همان باشد که در دوره های مرکز نشر در نظر گرفته شده است و حتی اساسا با همان سرفصل ها و دروسی که در آنجا آموزش داده می شود. شاید آن سرفصل ها را هم بتوان تکمیل هم کرد یعنی درس های تازه ای به آنها اضافه کرد. کمال مطلوب این است که آموزش ویراستاری در رشته ای دانشگاهی در مقطع فوق لیسانس انجام گیرد (زمانی صحبت آن بود و هنوز هم فکر می کنم بحث آن مطرح باشد). در انگلستان (لااقل تا آنجا که من می دانم) آموزش ویراستاری، دوره بسیار جدی و نسبتا طولانی دارد و کسانی که آن دوره را می گذرانند، در صنعت نشر نقش واقعا مؤثری دارند.

ــ آیا اثر یا آثاری (تألیف یا ترجمه) در زمینه زبان شناسی، ویرایش یا موارد دیگر در دست تدوین دارید؟

از آثاری که الآن در دست دارم، یکی ترجمه کتاب زیباشناسی است که امیدوارم سال دیگر بتوانم آن را تمام کنم. متن اصلی کتاب 470 صفحه است. که فقط ترجمه 50 صفحه آن مانده است. کتاب بسیار جامع و خوبی در زیباشناسی است که می توان گفت تاکنون نظیر آن به زبان فارسی منتشر نشده است. کتاب دیگر،سبک شناسی نظم است که برای سازمان سمت تدوین می کنم و امیدوارم، بتوانم در بهار سال 1385 آن را به اتمام برسانم. تعهدات دیگری هم دارم که هنوز اجرای آنها را شروع نکرده ام. از جمله کتاب بودا از یاسپِرس که قرارداد ترجمه آنها را با انتشارات خوارزمی بسته ام. دو کتاب دیگر به نام های مسیح و کنفوسیوس نوشته یاسپرس را قبلاً ترجمه کرده ام که قرار است با بودا در یک جلد در انتشارات خوارزمی منتشر شود. امسال که فرصت نمی شود ترجمه آن دو کتاب را تمام کنم. ان شاءالله سال دیگر بتوانم این کار را انجام دهم. در حوزه زبان شناسی کاری برای دانشگاه تربیت معلم انجام دادم که آقای دکتر حق شناس راهنما و ناظر آن بودند. ساختار نسبتا نوی دارد. مقدماتی درباره نشانه شناسی و نظریه اطلاعات هم در آن هست. آقای دکتر حق شناس توصیه کردند آن را با مباحث دیگری از زبان شناسی کامل کنم، ازجمله مباحث واژه شناسی، تکواژشناسی و نحو. اگر فرصتی دست داد، کتاب را تکمیل می کنم. این هم در برنامه کارم هست. حالا چه وقت فرصت شود، با خدا است.

ــ اگر مطلبی در بین پرسش ها جا مانده است که به نظر شما باید توضیح داده شود (در زمینه های مختلف)، بفرمایید.

عرض کنم فقط، به عنوان کسی که عمری از او گذشته است، به خود حق می دهم حاصل تجربیات خود را به جوانان تحصیلکرده و پژوهشگر منتقل کنم. به نظر من، نسل جوان ما، اگر بخواهد وارد تحقیق علمی یا کار ادبی شود، به ابزارهایی نیاز دارد. از جمله آنها، یکی زبان خارجی است که در این مورد زبان انگلیسی ضروری است هر چند کافی نیست و به نظر من دو یا سه زبان مهم خارجی را باید یاد بگیرند. برای امر تحقیقی زبان انگلیسی بسیار ضروری است، آن هم نه درحد ابتدایی و متوسط بلکه در حدی که بتوانند متون رشته خود را بخوانند و بفهمند و ترجمه کنند و به آن زبان مطلب بنویسند، چون هم مخاطب یا خواننده بیشتری خواهد داشت احیانا هم در ایران، آن زبان خارجی که عموم تحصیلکرده ها با آن آشنا هستند زبان انگلیسی است. کم اند کسانی که زبان انگلیسی ندانند. شمار کسانی که زبان های خارجی دیگری جز زبان انگلیسی بدانند در بسیاری از کشورها چندان قابل ملاحظه نیست. الآن، در کشورهای عربی و جاهای دیگر، زبان انگلیسی رواج پیدا کرده است. بنابراین، یک نویسنده حتی با داشتن تعصب در زبان های خارجی دیگر، مثل زبان فرانسه ترجیح می دهد مقاله اش را به زبان انگلیسی بنویسد. حتی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، برای دادن امتیاز به مقالاتی که در نشریات معتبر چاپ می شوند، به مقالاتی که به زبان انگلیسی منتشر می شود، به مراتب بیشتر از همان مقاله که به زبان فارسی نوشته و در مجلات فارسی زبان چاپ شده باشد، امتیاز می دهد. توصیه دیگرم این است که با رایانه آشنا شوند. اگر به این دو (زبان انگلیسی و رایانه) تسلّط نداشته باشند، باید گفت به معنا و به اعتباری کم سوادند. امروز باسواد به کسی می گویند که انگلیسی بلد باشد و با رایانه هم آشنا باشد. البته به زبان خودش هم باید مسلط باشد. از زبان خود و فرهنگ گران مایه خود نباید غافل باشیم، که برای ما اصل همین است.

پایان

منبع: پژوهشگران، شماره 4 و 5

بخش نخست:

گفت وگو با استاد احمد سمیعی گیلانی:بخش نخست

Persia on the National Geographic

اکتبر 25th, 2016

the original superpower

2016

 

 

history-persia

بیداری ها و بیقراری ها(12)،علی میرفطروس

اکتبر 13th, 2016

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی «یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که -گاه- از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

*** 

از«بیگاری»تا«بیکاری»!

16آبان 1366=7نوامبر1987

 عمیقاً حس می کنم که زیرپایم  خالی است ومن- به سان بیدی درباد- سرگشته و پریشانم.«عروس شهرهای جهان»(پاریس)،بتدریج داردچهرهء واقعی اش را نشان می دهد.

 باتوجه به حوادث ناگواری که دراین حوالی می گذرد و حضورِ هرروزهء«داس ها و هراس ها»،گاهی حس می کنم که بقول شاعر:«ناگه شنوی خبر  که آن جام شکست»…بهمین جهت،تمام روزهایم درکتابخانه های اینجا-به«بیگاری»می گذرد:درانبوهی از کتاب های بو گرفته و کهنه و تاریخی.درجستجوی روایت های مربوط به هجوم های متعدّدِِ قبایل مختلف به ایران ونتایج شوم این حملات درفروپاشی ساختارهای اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی ایران هستم تا درپرتوآن،علل عقب ماندگی ها وانقطاع های فرهنگی ایران را  بشناسم(1).

تلاش هایم برای پیداکردن کاری مناسب(مثلاًدریک کتابخانه)باناکامی روبروشده(بااین توجیه مسخرهء مسئولان که«بخاطرتحصیلات عالیهء شما.طبق قوانین فرانسه،شمادراینجا نمی توانیدبعنوان یک کتابدارمعمولی وخُرد،کارکنید».

«موسیو…»،ازمسئولین کتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه«سانسِیَه»-(سوربُن جدید)که دراوایل آمدنم به پاریس، همراهِ دوست عزیزم -دکترغفّارحسینی- ضیافت نهاری درخانه اش ترتیب داده بود(باغذای خوشمزهء ایرانی همسرمهربانش)حالا-گوئی-مرانمی شناسد!![…]ظاهراً هویّت«پناهندگیِ»من برایش خوشآیندنیست.

به یادِ علی اکبردهخدا می افتم که درتبعیدِپاریس به دوست مشروطه خواه و ثروتمندش درلندن نوشته بود:

برای من پاریس حکم طهران و تبعید،حکم تکفیر و گرسنگی در غربت،حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همه‌ء این مصایب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشه‌ء خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌زد و با اشارات روحانی،بستگی مرا به خود و رابطه‌ء خودش را با من ظاهر می‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستانِ پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطنِ بی حقیقت  نمی‌توانم تصوّر بکنم…»(2).

 1-این بررسی ها بعدها در کتاب«ملاحظاتی درتاریخ ایران»منتشرشده است.

2- متن کامل نامهء علی اکبردهخدا را دراینجابخوانید.

***

حَلَب؛شهرشهید
 
2مهرماه 1395=23 سپتامبر 2016
 
  درخبرهاآمده است که«هواپیماهای روسی و سوری،دست کم 60بار شهرحلب را بمباران کرده اند»بطوریکه بسیاری ازدولت های غربی ازآن بعنوان«جنایت جنگی»یا«جنایت علیه بشریّت»یادکرده اند.
 شهرحلب(مانندنیشابورِما)تاریخ خونین وپُرغُصّه ای دارد چون بخاطرموقعیّت ممتازِبازرگانی و تدارکاتی،بارها موردحملات و هجوم های ویرانگراقوام مختلف بوده است.
حلب بخاطرداشتن بناهای تاریخی و بازارهای قدیمی،یکی ازشگفت انگیزترین شهرهای خاورمیانه است وبسیاری ازآثارتاریخی آن بعنوان«میراث تاریخ وتمدّن بشری» توسط یونسکو به ثبت رسیده است.ازدیرباز این شهر محل سکونت اقوام مختلف بودبطوریکه درقرن 8هجری/14میلادی شهرحلب،مسکن و مأوای بسیاری از ایرانی هاوترک زبانان بود،بهمین جهت،پس ازقتل رهبرحروفیان(فضل الله نعیمی استرآبادی)وتعقیب و آزارشریعتمداران،عمادالدین نسیمی-شاعر و متفکربرجستهء حروفیان-به حَلَب گریخته بودو بخاطرحضورایرانی ها وترک زبانان،نسیمی توانست درحلب به تبلیغ عقاید«انسان-خدائی» و نشرِشعرهایش بپردازد.
  درسال هائیکه مشغول تکمیل رسالهء دانشگاهی ام دربارهء«جنبش حروفیان» و «عمادالدین نسیمی» بودم،به توصیهء استادم پروفسور«Jean Calmard»قرارشدتابرای یک«تحقیق میدانی» وبازدیدازمحل قتلِ فجیعِ نسیمی در «ارک تاریخی حلب»و بازدیدازآرامگاه وی،به حلب سفرکنم.
%d8%a7%d8%b1%da%a9-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%ad%d9%84%d8%a8
  ولی باهمهء  عشق و اشتیاقم- بخاطرروابط حَسَنهء جمهوری اسلامی بادولت سوریه و احتمال وجودخطراتی-ازاین سفرپرهیزکردم…حالا می بینم که ازحَلَب،این«نگین شهرهای عربی»،جز ویرانه ای  باقی نمانده است…بابُغضی درگلو،شعر«جُغدجنگِِ»ملک الشعرای بهاررا زمزمه می کنم:

فغان زجنگ وُ  مُرغوای او

که تاابد بُریده باد   نای او

ُبریده باد نای او وُ  تاابد

گسسته وُ شکسته،پرّ وُ پای او