آن روز خواهد رسید،می دانم!،شکوه میرزادگی
ژانویه 11th, 2019سال هاست که به دلیل کارهایم در ارتباط با میراث فرهنگی، مرتب از چپاول آثار هنری قبل از انقلاب با خبر می شوم و رنج می برم: همان هزاران اثر هنری که پس از انقلاب از کاخ ها و موزه ها و خانه های مردم بیرون کشیدند وسال هاست که به دلیل کارهایم در ارتباط با میراث فرهنگی، مرتب از چپاول آثار هنری قبل از انقلاب با خبر می شوم و رنج می برم: همان هزاران اثر هنری که پس از انقلاب از کاخ ها و موزه ها و خانه های مردم بیرون به عنوان «اموال طاغوت» مصادره و در انباری عظیم به نام «بنیاد مستصعفان» ریختند تا «مستکبران» جمهوری اسلامی بتوانند آن ها را از ایران خارج کنند و بفروشند. اکنون بسیاری از این آثار در موزه های شخصی اروپایی ها و آمریکایی ها و یا موزه های عمومی کشورهای حاشیه خلیج فارس به سر می برند؛ آثاری که اندکی شان صاحب خصوصی داشتند و بیشترشان جزو اموال ملی بودند. برخی از این آثار، که در موزه ی هنرهای معاصر نگهداری می شدند، اثر هنرمندان بزرگ ایران و جهان بودند که زیر نظر شهبانو فرح خریداری شده بودند و ایشان چند بار به طور علنی خطاب به مسئولین در ایران گفته اند که: «این آثار متعلق به مردم و جزو اموال ملی ست». اما این گواهی هم نتوانسته کاری انجام دهد و آن ها هنوز و همچنان از این اموال به عنوان «اموال طاغوت» نام می برند و هنوز هیچ کس خبری درست از وضعیت آن ها ندارد.
در این سال ها من هم، مثل بسیاری از علاقمندان به آثار هنری، فکر می کردم آخر چه بر سر این نقاشی ها و مجسمه ها آمده است؛ کجا هستند، به که و در کجا فروخته شده اند؛ و آیا روزی خواهد رسید که مردمان ایران بتوانند دوباره آن ها را در موزه های ملی شان تماشا کنند؟ و در اين هفته ناگهان دریچه ای روشن مقابلم باز شد که به من می گفت: «بله، آن روز خواهد آمد».
دو روز پيش دولت آلمان اعلام کرد که یک اثر زیبای هنری، کار «توماس کوتور»، را که نازی های هیتلری از «ژرژ مندل» سیاستمدار فرانسوی ـ یهودی گرفته بودند، به بازماندگان او بازگرداندند.
این رسیدن حق به حق دار، پس از ماجرای تکان دهنده ای است که در نوامبر 2013 اتفاق افتاده؛ وقتی که حدود 1500 اثر هنری کشف شد که توسط نازی ها مصادره شده بود؛ آثاری از هنرمندان بزرگ، از جمله پیکاسو، ماتیس، شاگال،. از آن تاریخ تلاش های زیادی برای یافتن صاحبان اصلی و قانونی این آثار انجام شده و دور نیست که به زودی این آثار یا در موزه ها جای خواهند گرفت و یا به دست صاحبان قانونی شان خواهند رسید.
خبر خوبی بود. همین خبر کوچک می تواند نه تنها به من، که به همه ی عاشقان میراث فرهنگی ایران این امید را بدهد که، چه ما باشیم و چه نباشیم، روزی این اموال ملی به موزه های ما بازخواهند گشت. بله.. آن روز خواهد رسید. می دانم!
11 ژانویه 2019
سخنرانی و گفتگو با مزدک بامدادان(محسن بنائی)
ژانویه 7th, 2019حال ابریِ خانهء «نیما»،عاطفه نژادسالاری
ژانویه 6th, 2019شاید آن زمان که نیما گفت «خانهام ابریست، یکسره روی زمین ابریست با آن» نمیدانست روزی همین شعر وصف حال خانهای شود که بخشی از زندگیاش را در پایتخت در آن سپری کرده بود.
شاید آن زمان که نیما گفت «خانهام ابریست، یکسره روی زمین ابریست با آن» نمیدانست روزی همین شعر وصف حال خانهای شود که بخشی از زندگیاش را در پایتخت در آن سپری کرده بود.
به گزارش ایرنا خانه نیما در محله تجریش، دزاشیب، خیابان رمضانی، کوچه رهبری قرار دارد و در دوره پهلوی دوم محل زندگی این شاعر معاصر بوده است.
این خانه از آنجا که محل زیست نیمایوشیج بوده سال ۱۳۸۰ توسط سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری با شماره ۴۶۰۳ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید اما پارسال و پس از ۱۶ سال از ثبت ملی خارج شد.
مسئولان، علت خروج این خانه از فهرست آثار ثبت ملی را ایراد حقوقی مبنی بر نبودن نام نیما در سند مالکیت بنا عنوان می کنند.
خانه نیما ۶۸۸ مترمربع عرصه و ۱۸۰ مترمربع زیربنا دارد؛ به گفته متولیان میراث فرهنگی این بنا خودش دارای ارزش معماری چندانی نیست اما از آنجا که محل زندگی شاعر معاصر، نیمایوشیج بوده و نیز در نزدیکی خانه – موزه سیمین و جلال (سیمین دانشور و همسرش جلال آل احمد) قرار دارد، تلاش ها برای حفاظت از آن در دستور کار قرار گرفته است.
علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج (زادهٔ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸) شاعر معاصر ایرانی و به عنوان بنیانگذار شعر نوین و ملقب به پدر شعر نو فارسی شناخته می شود.
*سرگذشت نیما در خانه محله دزاشیب
براساس مستندات موجود، نیما سال ۱۳۲۷ خورشیدی در محله دزاشیب ساکن شد؛ برخی منابع اعلام کرده اند که نیما این خانه را درحالی که نیمه تمام بوده خریده، آن را تکمیل کرده و سپس در آنجا ساکن شده است.
همچنین گفته شده نیما سال ۱۳۴۵ این خانه را به فرد دیگری فروخته و به همین علت نام نیما در سند مالکیت آن مشاهده نمی شود اما ازآنجا که این خانه در همسایگی خانه – موزه سیمین و جلال قرار دارد، سیمین دانشور طی سال های اخیر با تلاش های خود مانع تخریب و نوسازی آن شد.
خانه – موزه سیمین و جلال هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۷ همزمان با سالروز تولد سیمین در محله دزاشیب افتتاح شد.
* پویش مردمی برای حفاظت از خانه
پس از خروج خانه نیما از فهرست آثار ثبت ملی میراث فرهنگی و از آنجا که حرف و حدیث ها از تلاش مالکان برای تخریب این ملک بالا گرفت، افکارعمومی نیز در این زمینه واکنش هایی نشان داد.
غیر از موضع گیری برخی کارشناسان و متولیان فرهنگی طی ماههای اخیر مبنی بر ضرورت صیانت از این خانه خریداری آن توسط نهادهای متولی مثل شهرداری، شاهد برخی حرکت های مردمی نیز در این زمینه بودهایم.
از آن جمله راه افتادن پویشی مردمی «نجات خانه نیمایوشیج» بود که چندروز پیش همزمان با سالگرد درگذشت این شاعر مقابل خانه او تشکیل شد.
تعدادی از شهروندان عصر ۱۳ دیماه جاری همزمان با پنجاه و نهمین سالروز خاموشی نیمایوشیج در هوایی برفی مقابل خانه نیما در دزاشیب حاضر شدند و با روشن کردن شمع و نوشتن جملات برخی مسئولان روی دیوارهای خانه، رسیدگی متولیان به وضعیت این خانه را خواستار شدند.
*مالکان خانه به دنبال قیمت
از زمانی که خانه نیما از فهرست آثار ثبت ملی خارج شد، حرف و حدیث ها هم بالا گرفت و موافقان صیانت از این خانه به تکاپو افتادند تا از همه ظرفیت های موجود بویژه مدیریت شهری برای حفاظت از این بنا به کار گرفته شود.
در این میان اما به نظر می رسد که مالکان بویژه پس از خروج ملک از آثار ثبت ملی اصرار دارند که آن را به قیمت مناسب (به زعم خودشان بالاتر) بفروشند یا مجوز تخریب و نوسازی بگیرند و این درحالی است که شهرداری اعلام کرده به دنبال خرید این ملک و تبدیل آن به موزه یا مکانی فرهنگی است.
* شهرداری: مالکان خانه مذاکره نمی کنند
سرپرست شهرداری منطقه یک تهران در این زمینه می گوید: به دلیل آنکه میراث فرهنگی برای خانه نیما طرح فرهنگی تعیین و این موضوع موجب اعتراض مالکان فعلی شده است، این افراد اعلام کرده اند فعلا امکان مذاکره ندارند.
اسماعیل بدریان در گفت و گو با خبرنگار ایرنا اظهارداشت: روز افتتاح خانه- موزه سیمین و جلال، احمد مسجد جامعی عضو شورای اسلامی شهر تهران بر تعیین تکلیف خانه نیما تأکید کرد که بلافاصله موضوع در دستور کار و پیگیری شهرداری قرار گرفت.
وی با اشاره به اینکه میراث فرهنگی برای این خانه طرح فرهنگی گذاشته و زمانی که یک ملک طرح فرهنگی داشته باشد قیمت آن پایین می آید خاطرنشان کرد: مالکان از این موضوع شکایت کردند و خواستار برداشتن طرح فرهنگی هستند.
سرپرست شهرداری منطقه یک تصریح کرد: مالکان فعلی نیز با یکدیگر اختلافات جدی دارند و اعلام کرده اند اکنون امکان مذاکره درخصوص خانه را ندارند.
وی افزود: مالکان این ملک می خواهند پس از شکستن رای،( افزایش قیمت خانه) وارد مذاکره در این باره شوند.
بدریان درباره قیمت این ملک نیز گفت: با توجه به اینکه تعیین قیمت کارشناسی برای املاک تا ۶ ماه اعتبار دارد و شهرداری باید برای آن هزینه کند بنابراین هر زمان که بخواهیم با مالکان وارد مذاکره شویم قیمت کارشناسی ملک را تعیین خواهیم کرد.
* تلاش برای ثبت مجدد خانه
مدیر بافت و بناهای تاریخی شهرداری تهران اما ضمن تشریح آخرین وضعیت حقوقی این خانه تاکید دارد که به طور جدی به دنبال ثبت ملی این خانه هستیم.
ابوالفتح شادمهری در گفت وگو با خبرنگار ایرنا تصریح کرد: صبح دیروز(شنبه ۱۵ دیماه) با معاون سازمان میراث فرهنگی صحبت کردم تا ایرادهای حقوقی که به خانه نیما گرفته شده را بررسی و رفع کنند تا در صورت امکان به ثبت بازگردد.
وی اظهارداشت: دیوان عدالت اداری سال ۹۶ ایراد حقوقی نسبت به سند مالکیت خانه داشت که براساس آن این خانه از ثبت خارج شد.
شادمهری ایراد حقوقی دیوان را نبودن نام نیما در سند مالکیت ذکر و خاطرنشان کرد: این بنا مالکان خصوصی دارد که به دنبال نوسازی بنا هستند و در همین زمینه نامه ای به شهرداری منطقه یک نوشته شده که با توجه به سابقه ارزشمند مالک، از انجام هرگونه عملیات ساختمانی در آن جلوگیری شود.
مدیربافت و بناهای تاریخی شهرداری تهران با تأکید بر اینکه مدیریت شهری پایتخت به دنبال حفظ این بنا است اظهارداشت: به طور جدی در حال تملک بنا و تغییر کاربری آن هستیم.
وی اضافه کرد: تلاش می کنیم در تعیین کاربری به گونه ای عمل کنیم که در شان خانه نیما باشد و به ارتقای شناختی که از نیما و آثارش داریم منجر شود.
شادمهری یادآور شد: برای مثال ایجاد موزه بنا می تواند یکی از کاربری هایی باشد که برای این خانه تعریف شود.
به گزارش ایرنا باتوجه به تلاش هایی که مدیران شهرداری می گویند به جریان انداخته اند تا بتوانند ملک را تبدیل به موزه یا مکانی فرهنگی خریداری کنند، باید منتظر نتیجه تعامل مدیران شهری با مالکان بنا ماند و دید که آیا خانه-موزه دیگری در جوار خانه -موزه سیمین و جلال در شمال پایتخت راه اندازی می شود که بتواند به کانون حضور و بهره برداری علاقه مندان به حوزه میراث فرهنگی و شعر و ادب تبدیل شود یا خیر؟
به نقل از:ایرنا
رهبران جبهۀ ملّی و دکترشاهپوربختیار
ژانویه 5th, 2019اشاره:
انقلاب 57 و مواضع روشنفکران و رهبران سیاسی ایران تاریک ترین لحظه یا لحظات تاریخ معاصر ایران است.این مواضع نشان دادکه رهبران سیاسی آن روزِ ایران تاچه اندازه از آینده نگری دور و بیگانه بودند؛آینده نگری ای که وجه مشخّصۀ رهبری و روشنفکری به شمار می رود.این مواضع به ما می آموزدکه نباید فریفتهء«تودۀ عوام»یا«عوام توده ای» بود و حقّانیّت تاریخی رهبران و روشنفکران واقعی دیر یا زود آشکارخواهدشد…دریغا که پیروزیِ نظری دکترشاهپوربختیار پس ازمرگش بود و…
تنها با فروتنی و نقدِ عملکردِ روشنفکران و رهبران سیاسیِ دیروز؛معمارانِ تباهیِ امروز می توان ایرانی آزاد ، آباد و سکولار را بنا کرد.
***
17و18 دی ماه1357
جبهۀ ملی:
تُف بر چهرۀ خودفروختۀ بختیار
خبرنامۀ جبهۀملی ایران در شماره های ۵۹ و 60 (17و18دی ماه)،مقالات اساسی خود را به حملاتِ سنگین به یار سابقِ خود[دکترشاپوربختیار] اختصاص داد و با شعارهایی چون«ننگ بر سازشکارِ خودفروخته»،«ملت ایران خواهان تغییرات بنیادی است،نه جابجایی مهره ها»،درمقالاتی زیر عنوان «دکتر بختیار،از آن طرف راه نیست» و «خیانت منطق نمی پذیرد»،عملِ بختیار را به صحنهء جنگ جمل و رو در رو قرار گرفتن طلحه و زُبیر با امیر المومنین علی تشبیه کرده و نوشت:
«آقای دکتر بختیار،موضع سیاسی شما جایی است شبیه و نظیر شریف امامی و ازهاری و هویدا و دیگران و اجرای تشریفات صدارت شما همان است که در بارهء سایر نخست وزیران تحقّق یافته است…توفیق دکتر بختیار،امری محال و ممتنع است.»
در مقالهء جبهۀ ملی نوشته شد:
«هر کس از راه پاک و روشن نهضت منحرف شود، به ملت خیانت کرده است و خیانت استدلال نمیپذیرد. سازشکاران همیشه برای سازش خود بهانههایی دارند، بهانههایی که عاشقان استقلال و آزادی بر آنها تف میاندازند (و نیز)بر چهره سازشکارانِ بهانهتراش…. دیوارهای خیابانهای وطن، پوشیده از قضاوت است. قضاوت خونخواهان و مرثیهسازان،قضاوت بازماندگان شهیدان و رایدهندگان راستین…
بختیارها باید به خیابانهای شهر بیایند تا طعم تلخِ نفرت را بچشند… این انقلاب بزرگ ملت ایران چیزی نیست که به بازی گرفته شود…این انقلاب فقط و فقط سرنگونی نظام سلطنت استبدادی را میخواهد و این دقیقاً همان چیزی است که رهبر پایدار و ثابت قدم ملت آیتالله العظمی خمینی بارها گفته است،آشکارا گفته است،سازشکار نمیخواهد،مقام طلبِ بزدلِ ریاکار نمیخواهد.این انقلاب تنها انهدام کامل نظام استبدادی زیر سلطه را میطلبد و بس».
پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۵۷
سنجابی تظاهرات طرفداران بختیار را محکوم کردند
دکتر کریم سنجابی امروز با صدور بیانیهای با ضدمردمی خواندن تظاهرات طرفداران قانون اساسی آن را محکوم کرد. در این بیانیه آمده است:
«بار دیگر استبدادیان به راه افتادهاند تا با همان شیوههای قدیمی برگزاری تظاهرات رستاخیزی و اجبار و ارعاب و فریب مردم اینبار تظاهراتی به نام دفاع از قانون اساسی ایران به راه اندازند. عناصر و محافلی که در ۲۵ سال گذشته با تجاوزات مستمر خود قانون اساسی ایران را پایمال کردهاند، اکنون به عنوان آخرین عمل خود به منظور بیاعتبار کردن میراث بزرگ انقلابیون مشروطه میخواهند از آن به عنوان وسیلهای برای دفاع از دستگاه استبداد غیرقانونی و غیرمشروع استفاده کنند. عصاره قانون اساسی ایران اصل حاکمیت ملی و سپردن سرنوشت مردم به خودشان میباشد…».
کریم سنجابی در این پیام از ایرانیان خواست که بیش از هر زمان نسبت به سرنوشت کشور از خود مسئولیت نشان داده و در تظاهرات ضد مردمی به هر عنوان و شعار که سازمان داده شوند شرکت نکنند.
وی بیانیه خود را اینگونه به پایان رساند: «در حد امکان از رفتن به مسیرهای این نوع تظاهرات و یا حضور در آنها احتراز جویید. امیدوارم که با ابراز هوشیاری و دقت انقلابی از جانب همه مردم، آخرین پایگاههای استبداد و استعمار در این مملکت مضمحل گردد و شرایط مساعد برای ابراز اراده ملت، عاری از هر نوع ابهام و اعمال فشار و زور فراهم گردد تا آرمانهای پاک پیشگامان انقلاب مشروطه و رهبر نهضت ملی ایران دکتر محمد مصدق به خود جامه عمل بپوشد.».
آیتالله طالقانی نیز با صدور اطلاعیهای با ضد اسلامی و خلاف شرع خواندن این تظاهرات از مردم خواست که به تماشای این تظاهرات نروند. آیتالله طالقانی در اعلامیه خود گفت:
«شرکت افراد و خانوادههای ارتشی در تظاهرات ضد اسلامی و مردمی که رژیم این روزها در گوشه و کنار شهر به راه انداخته، دور از موازین انسانی و خلاف شرع انور است
سه شنبه نوزدهم دی ماه ١٣٥٧
دکتر سنجابی:
حکومت ایران باید اسلامی باشد
دکتر سنجابی در مصاحبهای که امروز در جراید تهران چاپ شد، جریان دیدار خود با آیتالله خمینی را توضیح داد. دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهه ملی ایران گفت:
«من ابتدا به عنوان یک مسلمان و یک ایرانی حضور حضرت آیتالله خمینی که امروز تمام حرکات ایران زیر نظر ایشان قرار دارد، رسیدم و گفتم همانطور که هر فرد مسلمان روزی چند بار خدا را به شهادت میگیرد.
من خدا را به شهادت میگیرم که با هیچ سیاست خارجی بهطور مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط ندارم و در هیچ جمعیت سری یا غیرسری ارتباط ندارم و با مقامات دولتی و با دربار ایران گفت و گو و مذاکره نکردم. برای این به اینجا آمدهام تا آنچه را تشخیص میدهم بیان کنم و موضع جبهه ملی را برای شما تشریح کنم.»
من این طرح سه ماده را به خط خودم نوشتم و خدمتشان فرستادم. ایشان به خط خودشان، واژه استقلال را به آن اضافه کردند. آنوقت امضا کردم و فردای آن روز فرستادم خدمتشان و گفتم این نوشته به عنوان سند خدمت شما بماند تا دستورالعمل ما باشد.
گفتند این سه ماده را اعلام کنید. من به حیاط بیرونی آمدم و در یک جمع صد نفری که آنجا حضور داشتند برای اولین بار این متن قرائت شد و با صدای تکبیر حضار بدرقه شد. ما در این اعلامیه گفتیم:
1- سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قانون اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
2- جنبش ملی اسلامی ایران نمیتواند با وجود بقاء نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید.
3- نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد.
سنجابی در بخش دیگری از سخنان خود درباره دولت بختیار گفت: «در مقابل این حرکت انقلابی پادشاه مستبد و حامیان بینالمللی او اکنون دست به توطئه تازهای زده و تصور نمودهاند با استفاده از محکومترین وسایل تبلیغاتی و از طریق عناصر سازشکار با تغییر کابینه و ظاهرسازیهای دیگر می توانند جنبش مردم میهن ما را منحرف سازند».
وی افزود: «ادامه نظام سلطنت استبدادی و غیرقانونی به هیچوجه مورد قبول مردم ایران نیست و مادام که این وضعیت ادامه پیدا کند، هیچ راهحلی برای خروج از بحران کنونی کشور متصور نمیباشد».
از سنجابی سوال شد اگر بعد از خروج شاه، دولت حاضر دست به همهپرسی یا انتخابات آزاد بزند، مورد موافقت شما خواهد بود یا نه؟ سنجابی گفت: «به هیچ وجه این دولت را برای انجام چنین انتخاباتی صالح نمیبینم».
وی در جای دیگری از سخنان خود گفت: «فرم ظاهری حکومت،مورد نظر نیست، آنچه مهم است، محتوای یک حکومت ملی است. چه بسا جمهوریها هست که از سلطنت استبدادی مستبدتر است و چه بسا سلطنتهایی که بهتر از جمهوری است. بنابراین آنچه را که طالبش هستیم، حاکمیت ملی و یک حکومت مردمی واقعی است».
در همین روز بخشهایی ازمصاحبه دکتر سنجابی با تلویزیون فرانسه نیز در جراید کشور درج شد. رهبر جبهه ملی در این مصاحبه گفته است:
-«پیوند بین جبهۀ ملی و روحانیون مخالف رژیم راه حل مناسبی برای ملت ایران است و هیچگونه خطری در بر ندارد.» وی افزود: «نود و هشت درسد ملت ایران مسلمانند و الزاماً حکومت آن نیز باید اسلامی باشد و خیال می کنم در این مورد بین آنچه که من می گویم و آنچه که امام خمینی اظهار می دارند اختلاف زیادی وجود نداشته باشد.».
چهارشنبه چهارم بهمن ۱۳۵۷
بشارتنامۀ جبهۀ ملی به مناسبت ورود آیت الله خمینی به کشور
روابط عمومی جبهۀ ملی به مناسبت ورود آیتالله خمینی بشارتنامهای انتشار داد و در آن ضمن ستایش از عزم راسخ و اراده ایشان خطاب به ملت ایران نوشت: «حق است که اینک صدای هلهله ملتی را به گوش جهانی برسانیم و این بزرگ را چنان که شایسته و بایسته است گرامی بداریم.خمینی که بخاطر ذات رهایی انسان میجنگد و بخاطر بازآفرینی معرفت و معنویت بشر به میدان آمده، سپاس نمیخواهد، تقدیر و تشویق نمیطلبد، ما تنها بخاطر رضای دل خویش عزیزش میداریم و بخاطر رضایت تاریخ.حفاظت و حراست جان خمینی به همت سربازان وطن به معنی تجدید میثاق مقدس میان سپاه میهن است و همه خانواده ایشان، میثاق اجزای ملتی که به ضرب شلاق استعمار و استبداد اسیر پراکندگی شده بودند.»
روابط عمومی جبهه ملی در پایان این بشارت نامه چنین خواسته است: «با نظمی که اعجاب و تحسین همگان را برانگیزد و نشانی از فرهنگ متعالی ما باشد از ایشان استقبال میکنیم.»
مطلب مرتبط :
روشنفکران و رهبران سیاسیِ دیروز؛معمارانِ تباهیِ امروز
سلاطین نفت
ژانویه 4th, 2019فیلم«بُهتان»:حدیثِ ایدئولوژی،سُلطه گرائی و سرکوب،علی میرفطروس
دسامبر 28th, 2018به بهانۀ نمایشِ مستندِ«بهتان برای حفظ نظام».
* جدا از فتواهای دینی و لنینی،در شرایط سقوط معیارهای اخلاقی(مانندجامعۀ کنونی ایران) بسیاری از روشنفکرانِ غیردینی نیز برای«بی اعتبار کردنِ حریف»،از سلاحِ بُهتان وُ افتراء استفاده می کنند.
****
ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها
-«قلعهبانان
این حُجّت با ما تمام کردهاند
که اگر میخواهیم در این سرزمین اقامت گزینیم
میباید با ابلیس قراری ببندیم.».
احمدشاملو
بُهتان به مخالفان یا اهل«بدعت» از موضوعات مشترک در نظرات بیشترِ فقهای اسلام سیاسی و ایدئولوگ های نظام های فاشیستی و استالینیستی است.۳۰سال پیش،ضمن یک مقایسۀ تطبیقی به این وجوه مشترک پرداخته ام.(۱).
درسال ۱۹۷۰،فیلم«اعتراف» ساختۀ کارگردان بزرگ فرانسوی،گوستا گاوراس(با بازی درخشان«ایو مونتان»و«سیمون سینیوره»)جایگاه اعتراف های اجباری و دادگاه های فرمایشی در رژیم های استالینی را در برابرِ چشم جهانیان به نمایش گذاشت.
در ۴۰ سال اخیر برای رژیم جمهوری اسلامی نیز،شکنجه،اعتراف و دادگاه های فرمایشی ابزاری برای نشان دادنِ«اقتدار» بوده است.
فیلم مستندِ«بُهتان برای حفظ نظام»ساختۀ حسین باستانی،به موضوع بُهتان و بدنام کردنِ مخالفان جمهوری اسلامی پرداخته و در این کار،از مستندات فقهی(مکاتبه بامراجع تقلید) و مصاحبه با افرادی چند بهره برده است،هرچند که حضور افراد و شخصیإت های دیگر-از افق های فکری دیگر-در مصاحبه ها می توانست به غنای فیلم بیفزاید.
حسین باستانی با زمینه قراردادن خبری ساختگی برای بی آبروکردنِ یکی از مخالفان رژیم در سایت خبری«ایرانیان کانادا»(که توسط جمهوری اسلامی «شبیه سازی» و جعل شده) و انعکاس آن خبرِ ساختگی در حد اقل ۱۰شبکۀ رسانه ای،فیلمِ«بُهتان»را آغاز می کند و با استناد به سخنرانی ها و فتواهای آیت الله خمینی و دیگر مراجع شیعه،جایگاه و اهمیّتِ«بُهتان»و«بی آبرو کردن مخالفان»در نظام اسلامی را بازگو می کند.تلاشِ حسین باستانی قابل ستایش است با اینهمه،در گفتگو با محسن کدیور ،عبدالکریم سروش و یوسفی اشکوری چنین وانمود می شود که نظراتِ«روشنفکران دینی»فاقد و ناقدِ سُلطه گرائی و سرکوبِ دگراندیشان است در حالیکه جوهرِ نظریِ عملکردهای آیت الله خمینی را در عقایدِ برخی پیشگامانِ«روشنفکران دینی» نیز می توان دید،ازجمله، دکترعلی شریعتی می گفت:
-« امام در کنار قدرت اجرائی نیست. هم پیمان و هم پیوند با دولت نیست، نوعی همسازی با سیاست حاکم ندارد. او خود ،مسئولیت مستقیم سیاست جامعه را داراست و رهبری مستقیم اقتصاد،ارتش،فرهنگ، سیاست خارجی و ادارۀ امور داخلی جامعه با اوست یعنی امام، هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت و … مسئوليت امام(رهبر)، ايجاد يک انقلاب شيعی است… مسئوليت گستاخ بـودن در برابر مصلحتها، در برابر عوام (مردم) و پسندِ عوام و بر ذوق و ذائـقه و انتخابِ عوام شلاق زدن…امام، مسئول است که مردم را بر اساس مکتب (اسلام) تغيير و پرورش دهد حتی عليرغم شمارۀ آراء … رهبری بايد بطور مستمر، به شيوهء انقلابی –نه دموکراتيک– ادامه يابد … او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموکراسی نمیسپارد».
شریعتی دربارۀ آزادی و دموکراسی های غربی معتقد بود:
-«آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی، چونان حجابِ عصمت بر چهرۀ فاحشه است».
در فیلم«بهتان»سخنان صریحِ مدیر مسئول سایتِ«صلح نیوز»(یکی ازناشران اتهام و بُهتان علیه مخالفان حکومت) بازتاب اعتقادِ وی به نظرات آیت الله خمینی است.مدیرمسئول سایتِ«صلح نیوز»می گوید:
-«سیاست این است که ما باید ضدانقلاب را بی حیثیت کنیم… من در برابر ضدانقلاب و معاندان هیچ خط قرمزی ندارم. این را در رسانهام تعریف کردم، حال، خبرسازی باشد یا هر چیز دیگری…ما مملکت را که نمیتوانیم به اینگونه اداره کنیم که برای هر چیزی سند رو کنیم. اینطوری سنگ روی سنگ بند نمیشود…ما در صلح نیوز خط قرمزی در برخورد با ضدانقلاب نداریم…».
روزنامه نگار شجاعی تهدیداتِ دوتن از عاملان اینگونه رسانه ها راچنین بازگو می کند:
–آن دو با تهدید به این که:«ما بلَدیم چطور پودرَت کنیم و بلَدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم»، از خودرویِ من پیاده شدند و رفتند…(2).
این امرنشان می دهد که درنظرِمسئولانِ رسانه های حکومتی هیچ چیزِ اخلاقی وجودندارد و دستگاه اخلاقی شان دریک جمله خلاصه می شود:
-«آنچه به هدف اصلی نظام خدمت می کند،اخلاقی،و آنچه که درتحقّقِ این هدف مانع ایجادمی کند،غیراخلاقی است».
درنظرِ این ایدئولوگ ها معیارِ ارزش ها(ازجمله آزادی،اخلاق و انسانیّت)مبتنی برتفسیرها یا تصمیم های فردیِ«رهبر»(پیشوا)است که ازطریق یک ایدئولوژیِ تمامیّت خواه،با تفتیش عقاید،تکفیرمذهبی،قهر و خشونت،ارعاب و ترورِمخالفان تبلیغ می شود.
سلطۀ ایدئولوژی-به عنوان یک حقیقت برتر- به این معنانیست که محتوای ایدئولوژی،«نصّ»یا مقوله ای مشخّص،ثابت و پایدار است بلکه-برعکس- درمواقع ضروری و به بهانهء«مصالح عالیۀ نظام»،ایدئولوژی می تواندبه ضدیا«نقیض»خود تفسیرشود،تأکیدبرخی مراجع مهم شیعی به ضرورت بهتان و لزوم دروغگوئی،هتک حُرمتِ مخالفان،جاسوسی و…نمونه ای از این مدّعا است. کارنامۀ 40سالهء حکومت اسلامی ایران،بیانگراین تراژدی هولناک است.
نمونه هائی ازاین«تفسیربه رأی»را در عقاید دیگر رهبرانِ نظام های توتالیتر می توان ملاحظه کرد،هیتلر در کتاب«نبردمن»نوشته است:
-«برای بسیاری از پیروان،جوهرجنبش ما،درنصِّ برنامه ها و اساسنامۀ مانیست بلکه درمعناهائی است که که ما می توانیم به آنها بدهیم».
تئوریسین های ادبی استالین نیز در بارۀ آثارِ پاسترناک و بولگاکف می گفتند:
-«مهم نیست که پاسترناک و بولگاکف چه می گویند،مهم اینست که این آثار تا چه اندازه به تحقّقِ هدف های«آموزگارکبیر»(استالین)خدمت می کنند».
یکی ازویژگی های رژیم های توتالیتر ایحادِ رُعب وُ وحشت و مخالفت با روشنفکرانِ دگراندیش است.این دو مسئله با سرکوب زنان نیز پیونددارد.
باسرکوبِ زنان، نویسندگان و روشنفکرانِ دگراندیش،تلاش می شود تا نوعی«جامعه بی طبقۀ توحیدی»و همسانی یا«توحیدعقیدتی» ایجادکنند،لنین روشنفکرانِ مستقل و دگراندیش را«غایط(مدفوعِ)ملّت»می دانست و به تَبَعِ او،استالین نیز به سرکوب و ترورِ آنان پرداخت.قتل عام هزاران زندانی سیاسی درتابستان 67، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه درسفر ارمنستان( در ۱۶ مرداد ۱۳۷۵ )،قتل های زنجیره ای نویسندگان و روشنفکران ایران درسال1377 و… نشانۀ دیگری از وجوه مشترکِ «سرکوب دینی»و«سرکوب لنینی»بود.
کتاب«دست نوشته ها نمی سوزند»،اثرِ میخائیل بولگاکف(نویسندۀ بزرگ روسی در دوران استالین)روایت دیگری ازسُلطۀ ایدئولوژیک و سرکوب است.دربارۀ کتاب میخائیل بولگاکف درجائی-مفصّلاً –سخن گفته ام. در یادداشت های«بیداری ها وبیقراری ها»(به تاریخ 30خردادماه1395 / 20دسامبر 2016)نیزنوشته ام:این کتاب نشان دهندۀ سوخت وُ سازهای روحیِ بولگاکف در هیاهوهای منتقدانِ گُستاخ است.همسرِ بولگاکف دربارۀ شرایط روحیِ وی درمواجهه با«وَزَغ های ادبی»و «سوسماران رسانه ای» می نویسد:
-«بولگاکف درتمام این سال ها-به بهای نابودکردنِ تدریجیِ خویش،مشغول دفاع ازخود بود».(ص391).
درآن شرایط دشوار بولگاکف نوشت:
-«همۀ کارهایم نقدهای نامطلوب و سُخره آمیزی دریافت کرده اند،و نام من نه فقط درمطبوعات ادواری که حتّی درکتاب های دائره المعارف کبیرشوروی و دائره المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است…روز به روز نقدهای مطبوعات بی رحمانه ترشده بطوری که الآن -خیلی ساده-این نقدهامبدّل شده اندبه فحش وُ ناسزاهای عنان گسیخته …من هیچ توانی برای دفاع ازخودم ندارم…»(ص156).
جدا از فتواهای دینی و لنینی،دربحران های اجتماعی و درشرایط سقوط معیارهای اخلاقی(مانندجامعۀ کنونی ایران)بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ غیردینی نیز برای«بی اعتبار کردنِ حریف»،ازسلاح بُهتان وُ افتراء استفاده می کنند .درمقالۀ«نگاهی به یک عارضۀ تاریخی»به زمینه های تاریخی-اجتماعیِ پیدایشِ این پدیدۀ شوم اشاره کرده و ازجمله گفته ام:باشکست جنبش مشروطیّت و استیلای بحران سیاسی،بدبینی و ناامیدی درجامعه ،نوعی ادبیّات درعرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا«ادبیّات دشنام»نامید.وحیددستگردی، ادیب و روزنامه نگارِ آن دوران در مقالۀ مفصّلی بانام«ایران،از فحش ویران است!»به انتقاد از این پدیدۀ شوم پرداخته است.تازه ترین نمونۀ این پدیده برخوردِ برخی از منتقدان کتابِ«آسیب شناسی یک شکست»است که طی آن،نگارنده را به«سوداگری»،«مشّاطه گری»متهم کرده اند(3)؛ هیاهوهای نفرت انگیزی که یادآورِمقالات کیهانِ شریعتمداری یا تلاشِ سازندگان برنامۀ «هویّت»بود.
سقوط استالینیسم و شکست اسلام سیاسی نشان دادکه با وجودِ بُهتان ها و هیاهوهای «سوسمارانِ رسانه ای»،«قدرتِ حقیقت» از «حقیقتِ قدرت»(استالینیسم،فاشیسم و اسلامیسم) قدرتمندتراست!
_____________________
پانویس ها:
1-نگاه کنیدبه کتاب ملاحظاتی درتاریخ ایران،علی میرفطروس،چاپ چهارم،صص97-155؛همچنین نگاه کنیدبه:
http://mirfetros.com/fa/?p=24710
2-این تهدیدات یادآورِ تبلیغاتِ حیرت انگیز علیه نگارنده مبنی بر«حمایت ازحملۀ نظامیِ آمریکا و اسرائیل به ایران»است!!.اتهامِ بی شرمانه و ناجوانمردانه ای که حتّی در رسانه های برخی«اپوزیسیون»در خارج از کشور نیز منتشر شده بود!.در یادداشتی به نمونه ای ازاین بُهتان ها اشاره کرده ام.
3- فردِ فرومایه ای در مشّاطه گری های خود تا بدانجا پیش رفت که مدّعی شد:«کتابِ حلّاج را حسن ضیا ظریفی در زندان شاه در کرمان نوشته است»بی آنکه بتواند به این پرسش ساده پاسخ دهد که آیا زندان شاه ( آنهم در شهرِ دورافتاده ای مانند کرمان)مگر کتابخانۀ عظیم دانشگاه تهران بود تا زندانی سیاسی معروفی مانند ضیاظریفی بنشیند و با زیر وُ رو کردنِ صدها کتاب و مقاله،حلّاج را بنویسد!؟
غزلی از:محمدعلی بهمنی
دسامبر 27th, 2018
دريغ می كنی از من – نگاه را حتّی
و نيز زمزمهء گاه گاه را حتّی
من وُ تو ره به ثوابی نمی بريم از هم
چرا مضايقه داری گناه را حتّی ؟
تو اشتباه بزرگ منی ، ببخشايم
بديده می كشم اين اشتباه را حتّی
بمن كه سبز پرستم چه گفت چشمانت ؟
كه دوست دارم – بخت سياه را حتّی
بديدنِ تو چنان خيره ام كه نشناسم
تفاوت است اگر راه وُ چاه را حتّی
*
اگر چه تشنهء بوسيدن توام – ای چشم !
بخواه ،می كشم اين بوسه خواه را حتّی
بيا تلألو شعرم بر آب ها ، امشب-
تراش می دهد الماسِ ماه را حتّی
آئین های درگذشت اشو زرتشت
دسامبر 27th, 2018صبح روز یکشنبه (پنجم دی ماه) انجمن زرتشتیان تهران، آیین درگذشت اشوزرتشت را در تالار ایرج و آرامگاه قصر فیروه برگزار کرد.آیین آفرینگان خوانی با اوستاخوانی موبدان در تالار ایرج برپا شد و در ادامه در آرامگاه قصر فیروزه تهران ادامه یافت.
زرتشتیان یزد،شیراز،کرج،اصفهان،تفت،خرمشاه،قاسم آباد و…نیز به همین مناسبت مراسمی برگزارکردند.
درشهرهای آمریکا،ازجمله درمریلند و کالفرنیا نیز مراسمی برگزارشد.درزیر،عکس هائی ازمراسم آئین درگذشت زرتشت درتهران را ملاحظه می کنید:
جنبشِ چانه ها!،علی میرفطروس
دسامبر 27th, 2018ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها
11بهمن ۱۳۸۷/30 ژانویهء 2009
...سالگرد«انقلاب بهمن» فرا می رسد و بهمنِ اندوهی که بر دل وُ جان می نشیند.در این میان-امّا-برخی تلویزیون های وطنی به نمایشگاهی برای«جنبش چانه ها» و مغالطه های«روشنفکرانِ همیشه طلبکار»تبدیل شده است.
روشن است در آنچه که بر سرِ ملّت و میهن ما آمده همگان(چه چپ و چه راست،چه ملّی و چه مذهبی)شریک وُ سهیم هستند،ولی این آوارِسهمگین،«معمارانِ تباهیِ امروز»و روشنفکرانِ«عالی جاه»را باید فروتن کند تا ضمن خودداری از«مغالطه»و«فرافکنی»،از ایجادِ چاه های آینده پرهیز نمایند…
***
18بهمن 1388/ 7 فوریه 2010
این روزها دوستانی در تدارک ایجاد سازمانی هستند که امروز دکتر«ن»،بیانیه اش را برایم آوُرد تا نظر مرا بپرسد:
«بیانیۀ جنبش براندازیِ ملّت ایران».
بانگاهی به سرتیترِ بیانیه،پرسیدم:دکتر! آیا شما خودتان این متن را خوانده اید؟
گفت:بله!بارها خوانده ام!
گفتم:فکرنمی کنید که دارید از آرمانِ رهائی ایران دور می شوید!؟؟
گفت:نه!چطور مگر!؟
گفتم:سرتیترِ بیانیه را بخوانید:«بیانیۀ جنبش براندازیِ ملّت ایران».
خواند وُ گفت:خوب!چه اشکالی دارد؟!
گفتم:شما دارید ملّت ایران را براندازی می کنید!
با مکثی گفت:آره! فهمیدم که منظورت چیست؟،امّا منظورمان…
شعر شاملو بیانگرِ حسّ وُ حالم بود:
-چانه ها
دَمی از جنبش باز نمی مانَد
بی آنکه از تمامی صداها
یک صدا آشنای تو باشد…
دربارهء «سهمِ من از او»،رمان جوادجواهری،سرور کسمائی
دسامبر 27th, 2018سرور کسمایی – «سهم من از او» رمانی است به قلم جواد جواهری که به تازگی توسط انتشارات گالیمار به بازار آمده است.
![](https://kayhan.london/fa/wp-content/uploads/2016/12/sorour-kasmaee_2-300x190.jpg)
![](https://mirfetros.com/fa/wp-content/uploads/2018/12/جواد-250x169.jpg)
«قلمرو بدی بسیار گستردهتر از قلمرو نیکی است، بسیار ژرفتر. بدی نیرنگهای بیشتری در سر دارد، ورقهای بیشتری در آستین… آنچه تو کردی، در مقایسه با آنچه من مرتکب شدم، هیچ است.»
خطاب راوی به همبندی است که او خود نیز از کرده خویشپشیمان است و احساس گناه رهایش نمیکند. هر چند در آغاز رمان راوی سیزده سال بیشتر ندارد، اما داستان را از پس سالیان به روایت میکشد. او به گذشته خود و دوستانش مینگرد و بارها و بارها، لابلای خطوط، اعتراف میکند که پلید، خائن و دروغگو بوده است. این نگاه، با توجه به فجایعی که روی داده و راوی خود در آن تا حدی نقش داشته است، صریح، سرد، موشکافانه و جسور است.
![](https://kayhan.london/fa/wp-content/uploads/2017/08/javad-djavahery_book-204x300.jpg)
«در حلقه دور آتش، تکتک ما میبایست از بین میرفتیم. هر کدام به گونهای. نسل ما میبایست تماما نابود میشد. اگر قرار میبود دوباره روزی گردهمآیی دوستانهای داشته باشیم، این کار فقط در گورستان امکانپذیر بود. شکافی میرفت تا زیر پای ما دهان باز کند و به تابستانمان خاتمه بدهد… تابستانی دیگر در کار نبود.»
در شرح روند تباهی محفل نوجوانان از همه جا بیخبر گرد آتش، انگشت اتهام راوی پیش از همه به سوی خودش نشانه میرود. این اوست که با دروغهای سنجیده ، تزویر و در نهایت خیانت، دو تن از دوستانش را بیمحابا به بازی گرفته و در جهت آمال و اهداف خود به پرتگاه کشانده است. او که با آغاز انقلاب به فعال سیاسی تبدیل میشود، نه به دنبال آرزوهای بزرگ برای آینده کشور و مردمش، بلکه به دنبال پستیها و اهداف شخصی خود است.
«انقلابی که افرادی مثل مرا در صدر داشته باشد، نمیتواند چیزی بهتر از جانورهایی که خلق کرد، خلق کند.»
فرم اعترافگونه روایت علاوه بر اینکه چارچوب و لحن مناسب را در اختیار راوی میگذارد تا به فاش کردن نقش خود بپردازد، به نویسنده هم این امکان را میدهد که با استفاده از تکنیک رفت و بازگشت زمانی، یعنی از پس از وقوع فاجعه به پیش از آن، اطلاعات را خرده خرده بر خواننده برملا کند. این تکنیک آمیخته به تعلیق و اشارات سربسته، کشش جالبی در خواننده برای دانستن و حتی گمانهزنی ایجاد میکند.
«ورق در خاطره دریای خزر دیگر برگشته بود. پایان ما آغاز شده بود. ما اما ناتوان از دیدن آن پایان غمانگیز، از بس که درگیر نابود ساختن دنیای خود بودیم.»
کاربرد اول شخص مفرد شگردی است هوشمندانه از سوی نویسنده تا خواننده را هم شریک جرم راوی ساخته، بار این پلیدی را بر دوش او هم بگذارد و به سیاق صفحات آغازین رمان، او را با خود به ژرفنای پیچیدگی روح انسان بکشاند. اعتراف به یهودا بودن، نداشتن هیچگونه ارزش اخلاقی یا احساس گناه نسبت به رفقای خود، از راوی شخصیتی شبه استاوروگینی میسازد، با این تفاوت که راوی «انقلابی» ما از ابتدا نه آرمانی داشته نه اعتقادی و حتی وقتی به عضویت رهبری یکی از گروههای سیاسی نائل میشود، به پوشالی بودن شخصیت خود اذعان دارد.
«برای ساختن و پرداختن یک ایدئولوژی، یک مذهب، یک انقلاب، نباید از دروغهایی که باید در چنته داشته باشد، غافل ماند. هرچه بیشتر در تشکیلات صعود میکنی، بیشتر تابوی دروغ شکسته میشود، بیشتر مفهوم و محتوایش دگرگون میشود. آن بالا، بحث دیگر بر سر راست و دروغ بودن حقایق نیست. حقیقت و دروغ را باید ساخت. من یقین دارم که حتی آیتاللههای عظما، کاردینالها، حتی خود پاپ، وقتی به اینجا میرسند، اعتقادشان را به خدا از دست میدهند. همینطور کلهگندههای به اصطلاح سوسیالیست یا کمونیست دیگر به اسطوره جامعه برابریخواه باور ندارند. همه این چیزها را من خیلی زود دریافتم. شاید خیلی زودتر از دیگران. بیگمان بسیار زودتر از تو. به همین خاطر تو بر خلاف من، توانستی باورهایت را حفظ کنی و در گناه غوطهور نشوی. وقتی تو برای آرمانهایت مبارزه میکردی، آرمانهایی که فکر میکردی اجتنابناپذیر، حیاتی و برحقاند، امثال من مشغول تولید آنها بودیم. من، در حد توان خودم، آرمانهایی از این دست بسیار تولید کردم. ابتدا آرمانهای خودم راساختم، سپس آرمانهایی را که به کارم می آمدند. نمیگویم آرمان واقعی وجود ندارد، نمیگویم میل راستین به نیکی کردن وجود ندارد، فقط میگویم هر چه بالاتر میروی، این میل کمتر یافت میشود. این را خوب میدانم چون خودم در اوج بودم.»
![](https://kayhan.london/fa/wp-content/uploads/2017/08/javad-djavahery_2-1024x576.jpg)
آنچه بی گمان در سنت ادبی ما میتوان یک نوآوری محسوب کرد، همین لحن صریح راوی نسبت به کرده خود است. او پیش از همه به بررسی نقش خود در شکست و تباهی میپردازد، پیش از آنکه گناه را به گردن دیگران بیاندازد. این نگاهی است کمتر معمول در فرهنگ ما، نگاهی کمتر معمول در ادبیات داستانی ما یا در میان شخصیتهای رمانهای ما. گویی زمان بلوغ و مسئولیتپذیری نسلی که از نزدیک دست بر آتش انقلاب ایران داشته، سرانجام فرا رسیده و در این رمان بازتاب هنری یافته است.
اشارهای هم به زبان ساده و در عین حال زیبا و پخته جواد جواهری در رمان بکنیم که با سنت معمول رمانهای فرانسوی این روزگار که برگرفته از زبان روزنامهای و اینترنتی و فاقد سبک هستند، فاصله دارد. توصیفهای بجا و دقیق همه جا در خدمت جان دادن به شخصیتها و موقعیتهاست، نه به دنبال توصیف برای توصیف یا قلمفرسایی و به رخ کشیدن توان ادبی نویسنده. زبان دقیق، ساده و در عین حال غنی «سهم من از او»، گاه یادآور شیوه نگارش پاسکال کیگنار Pascal Quignard و ماتیاس انار Mathias Enard، دو نویسنده برجسته فرانسوی است و این برای نویسنده ایرانیتباری که پس از سن بیست سالگی این زبان را آموخته است، البته دو چندان ارزشمند.
انتشار «سهم من از او» توسط انتشارات گالیمار رویداد فرخندهای است برای ادبیات ایرانی به زبان فرانسه و شاهدی بر این واقعیت پذیرفته شده که با وجود سر باز زدن از انتشار «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست، «اولیس» جیمز جویس و « سفر به انتهای شب» لوئی فردینان سلین در نیمه اول قرن بیستم، گالیمار در زمینه انتخاب اثر کمتر اشتباه کرده و از این رو یکی از معتبرترین انتشاراتیهای فرانسه است. این انتشارات بیگمان امکان ترجمه این رمان را به زبانهای بزرگ دنیا فراهم خواهد آورد. امید است اما که جواد جواهری که خود به فارسی هم به خوبی قلم میزند و پیش از این، دو مجموعه داستان کوتاه «رخ» و «کوچه های موازی» را از او به این زبان خواندهایم، آستین بالا بزند و رماناش را به زبان مادری هم منتشر کند تا خواننده فارسیزبان نیز سهم خود را از او ببرد.
*سرور کسمایی، نویسنده، مترجم، ناشر ایرانی مقیم فرانسه است. جملاتی که از متن رمان در این کتابگزاری آمده است، ترجمهی سرور کسمایی است.
به نقل از:کیهان لندن
سفر در یلدایِ حیات،جهانگیر صداقت فر
دسامبر 22nd, 2018
این پاره ابرِ مهاجر،
کز پشتِ پردهی یلدا شبِ دیجور میگذرد –
بهین مصداقِ سرگذشتِ نسلِ من با اوست :
هیچ
مجالِ آرامش اش مقدّر نیست :
سرگشته
در ظلمتِ دراز
هم راه با شتابِ با د میشود
و در آبستنگاهِ وسعتِ تاریک،
ناف بند بر گسسته از رسالتِ نارسِ خویش،
گهی
سخت میغریود از سیاهیِ بخت
و رگبار وار
میگرید
گاه
از سرِ درد ؛
و برنیاسوده در درنگِ دمی
محو میشود
ناگهان
به قلبِ قیریِ سرد …
آه،
گذر از شبانهی یلدا دراز بود
و سفر –
خود هر آینه تلخ بود و
بس کوتاه .
جهانگیر صداقت فر
تیبوران – ۲۱ دسامبر ۲۰۱۴ ؛ شبِ یلدا
مراقب باشید شکسپیر کلاه تان را برنداشته باشد!
دسامبر 18th, 2018ترجمه: عماد پورشهریاری
![](https://mirfetros.com/fa/wp-content/uploads/2018/12/thumb_ریچارد_سوم.jpg)
اهالی تاریخ وقتی به قرن پانزدهم میلادی میرسند، ناخودآگاه به آثار شکسپیر رجوع میکنند. تصویری که شکسپیر از پادشاهان، ملکهها و اتفاقات آن زمان ترسیم میکند چنان قدرتمند است که نمیتوان بدون در نظر گرفتن توصیفات جناب شکسپیر آنها را در ذهن مجسم کرد. بعد از گذشت صدها سال از تحریر این آثار بهنظر میرسد شکسپیر، مانند هر نویسنده دیگری، کمی یا حتی بیشتر در تاریخنگاریهای خود دست برده و نوشتههایش را بهدلیلی خاص برای همعصران خودش تغییر داده است. «ریچارد سوم»، بهعنوان شاهکار نویسنده و نمایشنامهای تمامنشدنی از این تغییرات مصون نیست. «متیو لوئیس» نویسنده و منتقد انگلیسی بهطور ویژه روی آثار شکسپیر و وقایع تاریخی مرتبط با نمایشنامهها و کتابهای این نویسنده فعالیت میکند. لوئیس در این مطلب اشاره میکند که شکسپیر به طور عامدانه و البته فاحش تغییراتی در روند تاریخی رخدادها اعمال میکند، به نظر لوئیس اعمال چنین تغییراتی از سوی شکسپیر برگرفته از شرایط دینی، اجتماعی و سیاسی او و جامعه پیرامونش بوده، علاوه بر این تغییراتی که شاید در 400 سال پیش و روی صحنه نمایش برای مخاطب واضح و مشخص بود، ممکن است مخاطب کنونی شکسپیر را به غلط بیندازد و تفسیر و تعبیر آن به مسیر نادرستی وارد شود. شناخت اشتباهات تاریخی و دلیل اعمال این موارد در «ریچارد سوم» و البته سایر نمایشنامههای تاریخی ویلیام شکسپیر، تفسیری نو از شخصیتها و موقعیتها ایجاد میکند، اشتباهاتی که در بزرگی این آثار تغییری ایجاد نخواهند کرد؛ شاید ریچارد برای ما دیگر بزدلی بهدنبال فرار از معرکه جنگ نباشد و به جای آن یک شجاعدلِ زیرک جایگزینش شود.«جنگ رزها»، «نجات شاهزادگان در برج»، «هنری سوم» و «ریچارد، دوک یورک» از مجموعه کتابهای تاریخی متیو لوئیس است، علاوه بر این رمان تاریخی «وفاداری» نیز از او منتشر شده است.تراژدی ریچارد سومِ ویلیام شکسپیر یک شاهکار است، ترسیم شیطان بهگونهای است که به ما جرأت دوست داشتن او را میدهد و این سؤال را مطرح میکند که چرا به لطیفههای او میخندیم و مجذوب چنین مردی میشویم.
به نظر میرسد نمایشنامه در حدود سال 1593 نوشته شده باشد و درونمایههای سیاسی آن معنای گستردهتری را متبادر میکند. سن ملکه الیزابت یکم در حال افزایش است و بهطور روشن قرار نبوده وارثی داشته باشد. زیر سؤال بردن توارث و جانشینی مانند علفی در حال رشد بود و حداقل در میان عموم چندان موضوع مهمی تلقی نمیشد. با این حال هویت پادشاه یا ملکه آینده اهمیت زیادی برای تمام کشور داشت. تنشهای مذهبی به بالاترین میزان رسیده بود و درگیریهای میان ادوارد ششمِ پروتستان و ماری یکمِ کاتولیک و الیزابت اول کاتولیک و 60 سال پس از اصلاحات هنری هشتم همچنان عامل ایجاد آشفتگیهایی بود.
برخی معتقدند شکسپیر در طول عمر خود یک کاتولیک متعصب بود اما ایمان و کارهای خود را به خاطر حامیانی چون کنتِ اسکس و ساوتهمپتون مخفی میکرد. در مقابل افرادی که مشتاق بازگشت آیین کاتولیک بودند خانواده قدرتمند سیسیل قرار داشتند؛ ویلیام سیسیل، بارون اول برگلی از حامیان وفادار الیزابت و در طول سلطنت او مشاورش بود. در اوایل دهه 1590 با غلبه آرام آرامِ پیری بر او، راه بر جانشینی پسرش در همان مقام هموار شد. خانواده سیسیل ترجیح میدادند جانشین سلطنت یک پروتستان از سمت جیمز ششمِ اسکاتلند باشد. اینها بر خلاف پیشزمینهای است که شکسپیر نمایشنامه خود را نوشته و احتمالاً شریر واقعی او یکی از نقشهای معاصر بوده است.
تراژدی ریچارد سوم مملو از اشتباهات تاریخی و جغرافیایی قابلاثبات است. در نسخه اولیه موقعیت نورثهمپتون و استونی استراتفورد تغییر پیدا کرده تا ریچارد بتواند به کمین میهمانی ادوارد پنجم (یکی از شاهزادههای برج) بنشیند. در اوایل نمایشنامه ریچارد به مخاطبان میگوید که من با جوانترین دختر وارویک ازدواج خواهم کرد حتی اگر مجبور باشم شوهر و پدرش را بکشم. دو نبرد بارنت (آوریل 1471) و تویکسبری (مه 1471) با قاطعیت نشان میدهد وارویک و ادوارد وستمینستر توسط ریچارد کشته نشدهاند.
انتهای نمایشنامه نیز به اشتباه تفسیر شده است. جملات مشهور «یک اسب!، یک اسب! تمام پادشاهیام برای یک اسب!» اغلب به اشتباه به تقاضای بزدلانهای برای فرار از معرکه تفسیر شده است. اگر دوباره به متن بازگردیم، در حقیقت ریچارد به دنبال اسب تازه نفسی است تا به میدان نبرد بازگردد و ریچموند (هنری تودور) را بیابند.
شوق ریچاردِ شکسپیر برای برنامهریزی حیلهگرانه قتل برادرش، کلارنس، توسط برادر دیگرش ادوارد ششم در حالی است که در حقیقت اعدام کلارنس توسط ادوارد به نظر معاصرین آن زمان چنان شکافی میان آنها ایجاد کرده که ریچارد را از دادگاه ادوارد دور میکند. این گمراهی پیشتر هم در چرخه تاریخی نمایشنامههای شکسپیر دیده شده بود. در هنری پنجم، قسمت دوم، ریچارد دوک سامرست را در نبرد سنت آلبنز در سال 1455 میکشد در حالی که او در آن زمان تنها دو سال و نیم سن داشت.
افشاگریهای آغاز نمایشنامه درباره ترس ادوارد پادشاه از پیشگویی اینکه «ج» پسرش را از ارث محروم میکند هم احتمالاً یکی دیگر ازنشانههای گمراهی یا راهنماییهای نادرست است. ادوارد و برادر ریچارد، جورج، یا همان دوک کلارنس به ریچارد میگوید: «ایشان گوش به پیشگوییها و خوابها دارد و از جدول الفبا حرف «ج» را برگرفته و میگوید ساحری به ایشان گفته که زادهاش به دست ج نامی از میراث خود بینصیب خواهد ماند و از آنجا که نام من، جورج با ج آغاز میشود پس خود پنداشتهام که من آن مَردم.» [ترجمه عبدالله کوثری، نشر نی»]
علاوه بر این به نظر میرسد که جورج بدون در نظرگرفتن عنوانش، دوک گلاستر که او را با همان ج نمایش میدهد به عنوان تهدید فرض شده است. پیش از رسیدن کلارنس، ریچارد به ظاهر از این پیشگویی آگاه است و مشخص است جورج هدف ترس ادوارد قرار خواهد گرفت. این موضوع نشان میدهد ریچارد حقهای در آستین دارد و در سراسر نمایشنامه پرده نازکی بر واضحات کشیده شده است. شریر حقیقی با نشانههای نادیده گرفته شده یا به اشتباه تفسیر شده به عقب رانده شده است.
زبان تگگویی آغازین نمایشنامه با توجه به زمان نگارش آن بسیار جالب است. در پاییز 1592 نمایشنامه «آخرین وصیت تابستان» نوشته توماس ناشه اولین نمایشنامهای بود که در کرویدون اجرا شد. روح ویل سامر راوی لطیفههای دادگاه معروف هنری هشتم است و داستان فصلها و هواداران آنها را بازگو میکند. تابستان پادشاه است، اما ارثی ندارد و با سوگواری میگوید «برای نشستن بر تاج پادشاهی خود مشکلاتی دارم، حزن و اندوهم خواهد مُرد، مرگ فریادهای مرا نباید بشنود». تابستان، پاییز را به عنوان وارث خود انتخاب میکند اما زمستان پس از پاییز جانشینش میشود و فرمان تابستان ادامه پیدا نمیکند. وقتی ریچارد به ما میگوید «اکنون زمان ناخشنودی ماست، با خورشید یورک تابستان مجللی ایجاد شده است» شاید، و نه صرفاً، اشارهای زیرکانه به شکوه و جلال خورشید ادوارد پنجم باشد.
الیزابت یکم، مادرِ مادربزرگ ادوارد پنجم، میتواند همان «خورشید یورک» باشد، شاید این موضوع کاربرد «خورشید» (sun) را نسبت به «پسر» (son) توضیح دهد. با استفاده از کنایههای ناشه، الیزابت به خاطر نبود میراثی از خود، تابستان را ایجاد میکند که به زمستان، شریر حقیقی، در دوره پاییز سلطنت خود اجازه خودنمایی میدهد. اولین کلمه نمایشنامه، «اکنون» احتمالاً نشانهای است که شکسپیر انتظار داشته مخاطبانش از روی آن متوجه این ارتباط شوند.
ریچارد به خاطر جایگاه ویژهاش به عنوان شخصیتی که میتوانست مورد سوءاستفاده قرار بگیرد و در عین حال داستانی اخلاقی و سیاسی ایجاد کند، قادر بود ایفاگر این نقش برای شکسپیر باشد. خانواده یورکی ادوارد ششم از اجداد مستقیم الیزابت یکم بودند و حمله به آنها میتوانست اقدامی بسیار بد باشد. ریچارد در این محدوده قرار نداشت. با توجه به آموزههای ریچارد در سنت آلبانز توسط پدر، ارتباطی میان رفتارها و گناهان پدر و پسر یافت میشود و پسر سرانجام عامل سقوط مصیبتبار خاندانش میشود. در اینجا، شکسپیر به گروه پدر و پسر یا همان خانواده سیسیلها بازمیگردد که اکنون انگلستان را از درون یک فاجعه رهبری میکنند.
به نظرم شکسپیر تلاش میکرده در نمایشنامه ریچارد سوم مخاطبش، شخصیت رابرت سیسیل، پسر ویلیام را بشناسد و به احتمال بسیار زیاد تماشاگران هم در دهه 1950 چنین برداشتی از نمایش داشتهاند. در کتاب تاریخ هلند نوشته موتلی (منتشر شده در 1988) ظاهر رابرت را در 1588 به عنوان «یک مرد جوان قد کوتاه، حقیر، خمیده و گوژپشت» تصویر میکند که بعدتر به «دو رویی فراوان» او اشاره میکند که «بخشی از شخصیت او» را تشکیل میدهد. رابرت سیسیل گوژی داشته و شکسپیر در مکالمهای جسورانه به گوژپشتی اشاره دارد که به دو رویی شهرت دارد. فکر میکنم پس از ورود ریچارد روی صحنه نخستین تماشاگران شکسپیر به یکدیگر اشارهای میکردند و صریحاً در گوش هم میگفتند که این همان رابرت سیسیل است.
هشدارهای نمایشنامه مشخص است، ریچارد نظم طبیعی را بر هم میزند و وارث بر حق را به نفع خود جابهجا میکند. حامیان کاتولیک شکسپیر احتمالاً سیسیل را همانطوری دیدهاند که او یک توارث پروتستان را برنامهریزی کرده است. الیزابت، رابرت سیسیل را «شیطان کوچک» خود معرفی میکند و علاقه زیادی به او نشان میدهد. ریچارد به ما میگوید که او «مصمم است تا شریر را به اثبات برساند» و شکسپیر به مخاطبانش هشدار میدهد که رابرت سیسیل از حجاب دلپذیر مشابهای برای پنهان کردن نیات خطرناکش استفاده کرده است.
رابرت سیسیل توارث پروتستانی خود را داشت. ویلیام شکسپیر به شخصیتی افسانهای تبدیل شد و ریچارد سوم به عنوان یک شریر وارد جامعه شده است. شاید اینها تصادفی بوده اما زمان آن رسیده است که به جای توجه به این افسانه با دقت بیشتری به این مرد نگاه کنیم.
منبع: هیستوری اکسترا
معرفی کتابِ«انقلاب و کیک توت فرنگی» و گفتگو با جمشید فاروقی
دسامبر 9th, 2018شروع کار سایت خانوادگی شجاع الدین شفا
دسامبر 8th, 2018
|
|
|
ببین اهرمن با دیارم چه کردی…، مسعود سپند
دسامبر 1st, 2018
مسعود سپند
ببین اهرمن با دیارم چه کردی
دیاری که من دوست دارم چه کردی
من از مهرِ آن خاک سرشار بودم
به این عشقِ دیوانه وارم چه کردی
به مردمدلی در جهان شُهره بودم
به نا مردمی شرمسارم چه کردی
همه دستِ افتادگان می گرفتم
به افتادگی خوار و زارم چه کردی
تمام جهان بود وُ من بودم وُ عشق
جهانی پر از کینه بارم چه کردی
به هر کشوری معتبر بودم امّا
تو با ان همه اعتبارم چه کردی
به هر حیله ای هستیم را ربودی
نگه کن!به دار وُ ندارم چه کردی
زلب تشنهء کربلا روضه خواندی
به لب تشنگانِ دیارم چه کردی
به اسپهبدانی سر افراز بودم
به تاریخ پر افتخارم چه کردی
گلو گاهِ ازادگان را بریدی
تو بدبخت با بختیارم چه کردی
زن وُ مرد را سویِ پستی کشیدی
به جرم زنا سنگسارم چه کردی
حقوق بشر را چه پامال کردی
تو با کورش کامکارم چه کردی
تو ای دشمنِ اولِ سر زمینم
به این آخرین یادگارم چه کردی
غزلِ مست!،اوحدی مراغه ای
دسامبر 1st, 2018ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها
دل مست وُ دیده مست وُ تنِ بـیقرار مست
جانِ زبون چـه چاره کند با سه چـار مست؟
تلخ است کــــام مــــا ز ستیز تــــو، ای فلک!
ما را شبـــی بر آن لبِ شیرین، گُمــار! مست
ای بـــــاد صبـــــــح ، رازِ دلِ لاله عـَــــرضه دار
روزی کــه باشد آن بتِ ســوسن عذار مست
از درد هجــــــر وُ رنج خُمــــارش خبـــــر دهم
گـــر دَر شَـــوَم شبی به شبستانِ یار، مست
ســــر در ســــرش کنم به وفا ، گر به خلوتی
در چنگــــم اوفتـــــد ســـــرِ زلفِ نگار ،مست
لب بـــرنگیـــــــرم از لب یـــــارِ کنـــــاره گیـــر
گــــر گیــــرمش به کــامِ دل اندر کنار ،مست
مــــا را تـــو پنج بــــار به مسجـــد چه می برَی؟
از مــــا مـــدار چشـــمِ سـلامت ، که در جهان
جــــز بهـــر کـــــارِ عشــق نیاید به کار،مست
ای «اوحدی»،گـــرت هوس جنگ وُ فتنه نیست
ما را به کــــوی لاله رُخـان در مَیار مست !
غزل معاصر،امید صبّاغ نو
نوامبر 30th, 2018نشستیم وُ قسم خوردیم رو در رو به جانِ هم
اگــرچــه زهــر می ریزیــم تــــوی استکانِ هم
همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم
ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم
هــوای شــامِ آخــــر دارم وُ بدجـور دلتنگم
که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم
قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را
چــه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم
چـه قانــونِ عجیبـــی دارد این جنگِ اساطیری
که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم
برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار
کــه گاهـی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم
سگِ ولگرد هـــم گاهــی -بلانسبت- شَرَف دارد
به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم
گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را
چنـــان ارواح ،در حالِ عبوریم از میانِ هم
علیرضا رضایی،طنزِِزندگی درغربت را ترک کرد!
نوامبر 29th, 2018علیرضا رضایی، طنزپرداز تبعیدیِ مقیم فرانسه به دلیل تألّمات روحی و ایست قلبی درشهرلیل فرانسه چشم ازجهان فروبست.
علیرضا رضایی متولد شیراز و تحصیل کرده رشته مهندسی عمران بود. پس از شرکت در اعتراضات ۸۸ ایران را ابتدا به مقصد کردستان عراق ترک کرد و پس ازمدتی به فرانسه مهاجرت کرد. او بهخاطر نوشتههایش در وبلاگ شخصی و ستونی ثابت در سایت خودنویس شناخته شده بود که پس از خروج او از ایران نیز ادامه پیدا کردند. اخیراً نیز بسیاری از مخاطبانش ویدیوهای طنز موسوم به «شفافسازی» را در کانال یوتیوب او دنبال میکردند. در فرانسه با رسانههای متعدد در خارج از ایران همکاری داشت و مدتی به عنوان نویسنده برنامه «پارازیت» و «پولتیک» با کامبیز حسینی همکاری میکرد.
علیرضا رضایی دریکی ازآخرین توئیت های خودنوشته بود:
خانوادهء علیرضا رضایی با انتشار اطلاعیهای اعلام کرده که پیکر علیرضا، روز جمعه ۳۰ نوامبر در محل زندگیاش، شهر لیل فرانسه تشییع و به خاک سپرده خواهد شد و مادرش میزبان دوستان و نزدیکان او خواهد بود:
«بگذار/ آفتاب من؟ پیرهنم باشد
و آسمان من/ آن کهنه کرباسِ بی رنگ.
بگذار
بر زمین خود بایستم
بر خاکی از براده الماس و رعشه درد.
بگذار سرزمینم را/ زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم…
گیلان،شعری از علیرضا میبُدی
نوامبر 27th, 2018نشریۀ سهند،بهار ۱۳۴۹، دانشگاه تبریز
نوامبر 27th, 2018شمارهء جدید مجلهء جهان کتاب
نوامبر 25th, 2018
شماره جدید مجله جهان کتاب پس از چندماه تاخیر به دلیل گرانی و کمبود کاغذ، با میزگرد بررسی شعر ایران در دهههای ۶۰ تا ۹۰ منتشر شده و روی پیشخوان آمد.
شماره جدید مجله ادبی جهان کتاب ویژه شهریور تا آبان ۹۷ به تازگی منتشر شده و روی پیشخوان مطبوعات آمده است. شماره جدید این مجله دربرگیرنده شمارههای ۳۵۲ تا ۳۵۴ این نشریه است که انتشار چند شمارهاش به دلیل گرانی و کمبود کاغذ تا این ماه به تاخیر افتاده بود.
این شماره هم مانند دیگر شمارههای این مجله با مطلبی از مجموعه «نامههایی از پراگ» به قلم پرویز دوایی شروع شده که «بر بال بادها» نام دارد. این نوشته، خاطراتی از دوران کودکی دوایی را در بر میگیرد. پس از این، داستان «میریام» به قلم ایوان کلیما، با ترجمه چکی به فارسی رضا میرچی چاپ شده که داستانی از رؤیاها و آرزوهای نوجوانانه و دل باختن به دیگری است که حتی در جهنم آوشویتس هم از بین نمیرود.
مطلب بعدی مقالهای از احمد اخوت است که با عنوان «چاق و لاغر» چاپ شده و درباره کتابهای پرحجم و کمحجمی است که مورد بررسی یک منتقد قرار گرفتهاند. در یادداشت بعدی این شماره جهان کتاب، کتاب «جا ماندیم» نوشته بهناز علیپور گسکری به قلم زری نعیمی مورد بررسی قرار گرفته است. «تهران، تبریز، پرلاشز» هم عنوان مطلب بعدی است که مجموعهداستان «تونل» اثر فرهاد کشوری را نقد میکند و به قلم امین فقیری نوشته شده است.
کتاب «دستیار» نوشته روبرت والزر که توسط علیاصغر حداد ترجمه شده، در مطلب بعدی با عنوان «غروب ستاره شامگاهی» به قلم حمید نامجو مورد بررسی قرار گرفته و کتاب «آنچنان که بودیم» نوشته لیلی گلستان هم بهانه نوشتن مطلب بعدی به قلم فرخ امیرفریار بوده است. مهدی فیروزان هم در مقاله «گردآوری درازدامن پُرکاستی» دومین جلد از کتاب «چهرههای موسیقی ایران معاصر» اثر هوشنگ اتحاد را بررسی کرده است. ۲ عنوان از مجموعه مصاحبههای تاریخ شفاهی (کتابخانه ملی) که درباره نوشآفرین انصاری و ثریا قزل ایاغ هستند، موضوع مطلب بعدی با نام «سلوک کتابداری» به قلم یاشار هدایی هستند.
نقد مریم مشرف بر کتاب «زیباشناسی» ژان بارتلمی که احمد سمیعی آن را ترجمه کرده؛ بررسی نخستین شماره فصلنامه «ترکمن» به قلم مصطفی نوری و همچنین معرفی کتاب «دانشنامه مختصر اقتصاد» با وایرایش دیوید هندرسون و ترجمه مشترک محمد صادقالحسینی و محسن رنجبر دیگر مطالبی هستند که در ادامه صفحات این مجله چاپ شدهاند. بررسی کتاب «خرد کشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر» و کتاب «تاریخ مختصر جمهوری وایمار» در کنار گزارش میزگرد ۵ نفر از شاعران معاصر درباره شعر ایران در دهههای ۶۰ تا ۹۰ هم در ادامه چاپ شدهاند. این میزگرد با حضور اسدالله شعبانی، علی عبداللهی، مریم جعفری آذرمانی، آیدا عمیدی، و حسن همایون برگزار شده و گزارش آن با عنوان «از زبان شاعران» چاپ شده است.
در بخش بعدی مطالب «جهان کتاب» با این مقالات و نوشتهها روبرو هستیم: ترجمه شعر «مرگ سیلویا» از آن سِکستِن، شاعر آمریکایی با ترجمه و شرح سهیلا صارمی، «هوشنگ آزادیور به مثابه شاعر»، مقالهای از فرید قاسملو در بزرگداشت جیان روبرتو اسکارچیا ایرانشناس ایتالیایی، برخی سوابق و لواحق وزن عروضی شعر «افسانه» نیما یوشیج به قلم کامیار عابدی با عنوان «فاعلن فاعلن فاعلن فع»، گفتوگوی عظیم طهماسبی با فخری صالح نویسنده و منتقد فلسطینی که با عنوان «کاوش در شرقشناسی نوین و نومحافظهکاری» و ترجمه علیاکبر ملایی چاپ شده، و بررسی معضل چاپ ترجمههای پرغلط با عنوان «بیمعنایی معنا» که به قلم محمد امجدی نوشته شده است.
«کذّاب کبیر» نوشته آدام گاپنیک با ترجمه گلی امامی و هدف نقد یک زندگینامه جدید از رومن گاری مطلب بعدی است که پس از آن، «وارثان گوگل» با محوریت معرفی ۱۱ چهره جدید رمان روسیه و ترجمه یاسمن منو چاپ شده است. «دوران رونق کتابهای عامهپسند» نوشته لوئیس منند با محوریت تاریخ کتابهای جیبی در امریکا و انگلستان و ترجمه سعید پزشک و «چه شد که صفحه سفید ماند؟» درباره آثاری که هیچگاه نوشته نشده یا منتشر نشدند؛ چاپ شدهاند. این مطلب به قلم کریستوفر رُز و ترجمه پرتو شریعتمداری نوشته شده و اولین قسمت از سری مقالات «ناکامی ادبیات» است که قرار است در این مجله چاپ شوند.
«استانداردهای حرفهای ویرایش» (انجمن ویراستاران کانادا، ۲۰۱۶) با ترجمه فاطمه ترابی و نقد برخی کتابهای جدید بازار نشر در «هزار و یک داستان» از دیگر مطالبی هستند که در صفحات پایانی این مجله چاپ شدهاند؛ «بی نازنین» اثر کیوان ارزاقی، «پشت حصار» نوشته محبوبه بهزادفرشید، «پنجرهای مشرف به میدان» نوشته هوده وکیلی و «خُردهروایتهای بیزن و شوهری» اثر مهسا ملک مرزبان.
معرفی کوتاه ۱۷ کتاب، «تازههای بازار کتاب»، «نامه» (یادی از احسان یارشاطر) و صفحه «درگذشتگان»، مطالب پایانی جهانکتاب هستند.
این مجله با ۱۱۰ صفحه و قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر و عرضه شده است.
کتابخوانی و گفتگوبا محسن نامجو
نوامبر 24th, 2018شعرِپاییز،ارسلان
نوامبر 23rd, 2018پائیز
سوگِ جوانمرگیِ برگی است
که زادروزش را
هرگز
در یاد نخواهد داشت
—————
خزان
نه پایانِ زمان است و
نه خوابِ بیبرگشتِ زمین
تنها اندوهِ فروتنانهی برگی است
که در خاک
پوک میشود
—————
باران
ریزشِ چرکمردگیِ شهر است
بر برگهایِ زردی که
که با هر هوسِ باد
سرگردانند
—————
خزان
شرمساریِ شاخهها است
از عریانیِ خویش
به ناگاهی که
تن پوششان را
آشوب باد
ربوده است
—————-
پائیز
فصلنامهای است
از برگهایِ غمگینی که
در پیرانه سر
رخساره را رنگین میسازند
—————
ارسلان- تهران
97/08/29
درمحضرِمحجوب،علی میرفطروس
نوامبر 23rd, 2018با استادمحمدجعفرمحجوب
ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها
***
25اردیبهشت1371/15می1992
دیروزبا استادمحمدجعفرمحجوب دیدارکردم.چندسال پیش برای تکمیل کتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه استراسبورگ(فرانسه)دکترمحجوب به دنبال مجلداتی ازلغتنامهء دهخدا بود و من توانسته بودم که این مجلّدات و چندکتاب دیگررا دراختیارش بگذارم.حالا گویاباشنیدن فروش بخشی ازکتابخانه ام به آقای اسماعیل پوروالی،سردبیرمجلهء «روزگارِنو»(به همّت دوست نازنینم مرتضی نگاهی) می خواست بداندکه ریز وُ درشت این کتاب ها چه بود؟،بقول صائب:
ازبس کتاب در ره میخانه داده ایم
امروز خِشت میکده هاازکتاب مااست
استادمحمّدجعفرمحجوب
وقتی دانشجوی شبانهء دانشگاه تهران بودم،استادمحجوب را در دانشکدهء ادبیّات می دیدم و گاه درکلاس های سبک شناسی وی شرکت می کردم و ازغنای اندیشه و حافظهء حیرت انگیزش لذّت می بردم.محجوب-به راستی-«دائرة المعارف سیّارِشعر و ادب پارسی»است و…حالا -بعدازسال ها-موضوعِ فروش کتاب های کتابخانه ام و همسایگیِ دیوار به دیوارِ ما باخانوادهء شهریار(فرزنداستادمحجوب)بهانه و فرصتی بودتا درکافهء معروف«سارا برنارد»( Sarah Bernhardt)ازمحضرش استفاده کنم.
فروتنی استاد یادآورِعیّاران است که دکترمحجوب سالیان دراز- درپرتو فرهنگ عامه و تحقیقات گسترده دربارهء فتوّت یا آئین جوانمردان – باآنها زیسته است و ازاین نظر به شاهرخ مسکوب شباهت دارد.
مثل سال های دانشکده،سخنش گرم وُ دلنشین است.باتوجه به رسالهٔ دکترای محجوب دربارهء«سبک خراسانی در شعر فارسی»،می پرسم:
-فکرمی کنم که «سبک خراسانی» درتداوم خود به «سبک عراقی» می رسد و یکی ازنمایندگان برجستهء آن،سعدی شیرازباشد.به نظرمی رسد که سعدی زمینی ترین شاعردرتاریخ ادبیّات ایران باشد،منظورم اینست که عشقِ سعدی(برخلاف حافظ)عمیقاً زمینی،انسانی و غیرعرفانی است.
استادمحجوب:بله!بنده غزلیّات سعدی را«صدرنشینِ غزل عاشقانه»نامیده ام.نکتهء مهم دربارهء سبک خراسانی،فضای شاد وُ خوشباشی وُ پُرگل وُ باغ وُ بزم است که بیشتر خودرا درقصیده های مطنطنِ فرّخی سیستانی،انوری،خاقانی و عسجدی نشان می دهد،درحالیکه سبک عراقی بیانگرسوخت و سازهای عاطفی انسان است و ازاین نظر،غزل جلوه گاه سخن شاعر می شود.بعدها«مکتب وقوع»وخصوصاً شعرهای وحشی بافقی این سوخت و سازهای فردی و عاشقانه را بازبانی بسیارساده و عاری ازصنایع شعری تداوم داد.
می گویم:
-درسال های1348-1349دردانشکدهء ادبیّات تبریزازدکتررشیدعیوَضی(استادادبیّات فارسی)شعری ازسعدی شنیده بودم که برخی ازابیاتش جزوِ«امثال سایره»در زبان فارسی است،ماننداین شعرسعدی که بعدازگذشت اینهمه سال،هنوزبخاطرم مانده:
سَل المَصانِعَ رکباً تهیمُ فی الفلواتِ(1)
توقدرآب چه دانی که درکنارفراتی
شبم به روی تو روز است وُ دیده ام به تو روشن
وَ اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشـیّــتی و غـداتی (2)
استادمحجوب:اصلاً یکی ازنشانه های سبک عراقی همین حضور ابیات و امثالِ عربی است.این«عربیُت»درقصاید سبک خراسانی خیلی کم است.اینگونه اشعار،ملمّع نامیده می شوند،یعنی،شعری که مصراعی ازآن،فارسی و مصراع دیگرش،عربی است و دراین باره ،سعدی واقعاً سنگ تمام گذاشته هرچندکه ملمّعات حافظ هم درخشان است مانند این بیت معروف:
الا یا ایّها السّاقی اَدِر کأساً و ناوِل ها (3)
که عشق آسان نمود اول،ولی افتاد مشکلها
می گویم:گویا«سودى»درشرح حافظ مدّعی است که این مصراعِ عربی از«یزیدبن معاویه»است و حافظ ازاو«استقبال» کرده!
دکترمحجوب با تأکید می گوید:
-نه!نه!این یک اشتباه است وظاهراً ناشی ازانگیزه های سیاسی تُرک های سُنّی مذهب بوده.یزیدبن معاویه-البته- دارای طبع شعربوده و اتفاقاٌ شعرهای نابی هم داشته ولی با تحقیقات دقیق علامّه قزوینی،درهیچیک از دواوین موجود،سخنی ازاین مصراعِ یزید نیست.ظاهراً اختلاف صفوی های شیعه مذهب باعثمانی های سُنّی مذهب،باعث شده تامحقّقان تُرک بااین«استناد»،حافظ رادرنظرایرانیان،کوچک کنند…
سعی کردم که از«مجلس یزید»خارج شویم و به کربلای دیگری برویم.باتوجه به عضویّت شاهرخ مسکوب،جلیل دوستخواه،مهردادبهار و دکترمحجوب درحزب توده،ازفعالیّت های او درحزب توده می پُرسم.
استادمحجوب باطنزی خاص می گوید:
-دورانِ خریّتِ مابودآقاجان! ماکه آنهمه به استقلال و آزادی ایران علاقه داشتیم،می خواستیم که این استقلال و آزادی را ازدولت شوروی طلب کنیم:
سال ها دل طلبِ جامِ جم ازما می کرد
آنچه خودداشت زبیگانه تمنّامی کرد
نزدیک بودکه مانند«خاقان مغفور»(فتحعلیشاه قاجار)علاوه بر17شهرقفقاز،70شهرِدیگرایران را به روس ها ببخشیم!این،عینِ خریّت ما بود…خدابیامرزد خلیل ملکی را که چه خونِ دلها خورد و چقدردچار«ترورشخصیّت»شد!
می پُرسم:فکرمی کنیدعلل یاعوامل ترورِشخصیّت خلیل ملکی چه بود؟
استادمحجوب:خلیل ملکی سال ها از زمانهء خود جلوتربود و«دورنما»ئی را می دیدکه دیگران از دیدنِ آن عاجزبودند،خصوصاً دربارهء استالینیسم و سوسیالیسمِ اتحادجماهیرشوروی.او روشنفکرمیهن پرست،شریف و صریح اللهجه ای بودو عقایدش را بدون«ملاحظه»ابرازمی کرد.درجامعه ای که «ملاحظه کاری» جزوِ«ملزومات» بود،طبیعی بودکه مواضع ملکی علیه شوروی ها،رهبران حزب توده و حتّی علیه جبههء ملّی می توانست اورا موردِ نفرتِ این و آن قراردهد.درواقع،زندگی و عقایدملکی مصداق این شعرحافظ بود:
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
درفکرخلیل ملکی بودم که می پرسم:
-کدام شخصیّت درحزب توده برای تان برجسته و دوست داشتنی بود؟
به فنجان قهوه اش نگاه می کند،گوئی که درآن،«عکس رُخِ یار دیده است»:
-مرتضی کیوان!مرتضی کیوان!اوچکیدهء فرهنگ و رفاقت بود(رفاقت درمعنای لوطیانهء کلمه)…کیوان ادبیّات رامقوله ای انسانی می دانست نه طبقاتی.همین اعتقادباعث شده بودتا اوباطیف مختلفی ازنویسندگان و شاعران رفت و آمدداشته باشد؛ازچپ تا راست و میانه!(هرچندکه گاه از«آثارارتجاعیِ»برخی ها هم یادمی کرد).به توصیهء کیوان بودکه من کتاب«پاشنهء آهنین»(جک لندن) و بعد«مروارید»(جان اشتاینبک)را ترجمه کردم که بامقدمهء مرتضی کیوان منتشرشده بود.
می پرسم: نظرکیوان نسبت به ملّی شدن صنعت نفت و دکترمصدّق چه بود؟
محجوب تمایل چندانی به این بحث ندارد،بااینحال به اصرارمن می گوید:
-متأسفانه مانندبیشترِاعضای حزب توده،کیوان نظرمساعدی نسبت به مصدّق نداشت و دولت مصدّق را«بورژوائی»،«مرتجع»و«وابسته به امپریالیسم»می نامید.شایدیکی ازدلایل این اعتقادات،فشارهای مالیِ شدیدی بودکه بخاطرسیاست های نفتی مصدّق به کارگران،معلمان و طبقات محروم جامعه وارد می شد و کیوان-باآن روح بزرگ و حسّاسش- نمی توانست شاهد و ناظرِ آن محرومیّت ها باشد…اصلاً کیوان اهل سیاست نبود.او«رندِعالم سوز»ی بودکه بقول حافظ:«بامصلحت بینی»میانه ای نداشت و همین رندی یا پاکباختگی- سرانجام-سرنوشت خونینش را رقم زد…مرتضی کیوان کمتر می نوشت ولی بیشترمی خواند و می اندیشید…او یک راهنما و راهسازبود و شایدبهمین جهت به استخدام وزارت راه درآمد و نشریهء«راه نو»را منتشرکرده بود!
ازچپ به راست:
مرتضی کیوان،احمدشاملو،نیمایوشیج،سیاوش کسرائی وهوشنگ ابتهاج
استاد بااشارهء تلویحی به احمدشاملو می گوید:
-بیشترِاین شاعران و نویسندگانی که امروزه محبوب شماهاهستند،درواقع، دست پروردهء مرتضی کیوان هستند…کیوان بضاعت مالی خوبی نداشت ولی چشم وُ دلش از زرق وُ برق های این زندگیِ مبتذل سیربود.درطول زندگیِ پُرفراز وُ نشیب،من کمترانسانی را به نجابت و شرافت او دیده ام:کم حرف،فروتن،عمیق و بی ادعا.امیدوارم که به قول بیهقی«قلم را لَختی بر وی بگریانم»و مطلب دقیقی دربارهء کیوان بنویسم و به او ادای دین کنم…
____________________
1- سَل المصَانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلواتِ= دربارهء چشمهها از سواران[تشنه] که در بیابانها سرگردانند، بپرس!
2- وَ اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشـیّــتی و غـداتی = اگر از پیشم بَروَی شب و روزم یکسان میشود.
3- الا یا ایّها الساقی اَدِر کأساً و ناوِل ها =هان ای ساقی! جامی به گردش درآر وُ به من ده!
سخنرانی مازیارقویدل در بارهء شاهنامه،لُس آنجلس
نوامبر 19th, 2018شمارهء تازهء مجلهء بخارا،منتشرشد
نوامبر 17th, 2018سال بیستودوم، مهر ـ آبان 1397، شمارۀ 127
تاریخ چاپ: ۱۳۹۷مکان چاپ: تهرانتیراژ: –شابک: –تعداد صفحات: ۴۸۶
شمارۀ یکصدوبیستوهفتم از مجلۀ فرهنگی هنری بخارا با دو شعر منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج و یادنامۀ دکتر غلامحسین صدیقی منتشر شده است.
در ابتدای این شماره دو شعر منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (هـ.ا. سایه) با عناوین تندیس (با یاد قدیمیترین دوست شاعر به نام محمدهادی نخست هدایتی) و در رثای دوست آورده شده است.
در بخش نقد ادبی دو واژۀ «آستین گل» و «باد شرطه» در متون ادب فارسی بررسی شده است که برگرفته از یادداشتهای استاد دکتر شفیعی بر تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری است.
نوشتار دکتر محمدعلی موحد در این شماره، در واقع متن سخنرانی ایشان در مراسم رونمایی از تصحیح جدید مثنوی در دانشگاه انقره کشور ترکیه است.
در بخش تاریخ ادبیات فارسی، ابتدا سخنی کوتاه در باب پروین اعتصامی آورده شده و سپس به اجمال به مقدمات مربوط به شکلگیری شعر نو و دوران پس از شهریور 1320 پرداخته شده است.
دکتر بهاءالدین خرمشاهی در قلمرنجۀ این شماره، با نگاهی به آشنایی خودشان با دکتر حسین کمالی، کتاب «خداشناسی مردمان تهران: از دوران قاجار تا جمهوری اسلامی» او را بررسی کرده است. این کتاب در هفت فصل و یک پیشگفتار به این ترتیب سامان یافته است: ای خدا، ای فلک، ای طبیعت؛ موافقان و مخالفان نیابت الهی؛ و خدایی که در این نزدیکی است؛ حکم الهی و قانون آدمی؛ فلسفه در مدرسه؛ بازگشت تصوف؛ و گونههای شکاکیت.
یادنامۀ این شماره به دکتر غلامحسین صدیقی (1284 ـ 1370) با نوشتارهایی از داریوش آشوری، ایرج افشار، سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، نصرالله پورجوادی و …. اختصاص یافته است. زندهیاد غلامحسین صدیقی در دوازدهم آذرماه 1284 در شهر تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و قسمتی از تحصیلات متوسطه را در مدرسۀ اقدسیه گذراند. سپس در مدرسۀ آلیانس فرانسۀ تهران به تحصیل زبان فرانسه پرداخت و به اخذ دیپلم نائل گشت. بعد به مدرسۀ دارالفنون رفت و دروس متوسطۀ سالهای چهارم و پنجم را در شعبۀ علمی تحصیل کرد و در سال 1308 در جمع محصلین دورۀ دوم که وزارت فرهنگ برای تکمیل تحصیل به اروپا فرستاد به فرانسه رفت. در سال 1316 به درجۀ دکتر از دانشگاه پاریس توفیق یافت و در اول سال 1317 به تهران بازگشت. او صاحب مشاغل متعدد و تألیفات بسیاری است که از جمله تألیفات او میتوان به این موارد اشاره کرد: جنبشهای دینی ایران در قرم دوم و سوم هجری، رساله راجع به زندگانی و تألیفات و مقام علمی ابوریحان بیرونی، گزارش سفر هند، تصحیح و چاپ معراجنامه منسوب به ابن سینا، تصحیح و چاپ ظفرنامه منسوب به ابن سینا، تصحیح و چاپ خردنامه و ….. .
گزارش این شماره نیز اختصاص دارد به شب «محسن میرزایی» با سخنرانی ناصر تکمیلهمایون، علیاکبر فرهنگی، کامران کاتوزیان و …. . این مراسم به مناسبت هشتادوپنجمین زادروز استاد میرزایی برگزار شد. او موفق شده در عمر گرانبار خود کارهای ارزشمند و برگهای زرینی در کارنامۀ درخشانش داشته باشد. کارهایش چه در عرصۀ تدریس و چه در بخش تألیفات تاریخی بهویژه تاریخ دورۀ قاجار حائز اهمیت است. در بخش مطبوعات هم میتوان به تجربیات مطبوعاتی او در بیش از چند دهه، از سردبیری و کارهای گوناگونی که میتوان تصور کرد، اشاره داشت. در بخش فن و ادبیات تبلیغات، نهتنها صاحب نظر هستند، بلکه به استادی نظریاتشان را مطرح کردهاند و مورد توجه کسانی بودهاند که قصد یادگیری و ارائۀ کار در بخش تبلیغات داشتهاند. از آثار ایشان: 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان، خاطرات غلامعلی خان عزیزالسلطان ملیجک، تاریخچۀ بریگاد و دیویزیون قزاق و …. .
زبانشناسی، آویزهها، در حواشی کتاب در ایران، در حاشیۀ ایرانشناسی، نشر و تمدن، از چشمۀ خورشید، به ترنم و ترانه، کتابها و نشریاتی از تاجیکستان و …. دیگر مطالب و نوشتارهای این شماره را شکل میدهند.
فهرست مطالب این شماره:
دو شعر منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه:
تندیس
در رثای دوست
نقد ادبی: «آستین» و «شروطی»/ محمدرضا شفیعی کدکنی
زبانشناسی: زبان، ثمرۀ تکامل بشر (بخش دوم)/ محمدرضا باطنی
مثنویپژوهی: قله قاف عرفان و شاعرانگی/ محمدعلی موحد
تاریخ ادبیات فارسی: تغییر جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات (۷)/ مسعود جعفری جزی
نشر و تمدن (۱۱)/ عبدالحسین آذرنگ
قلمرنجه (۴۴)/ بهاءالدین خرمشاهی
در حواشی کتاب در ایران (۱۵)/ محمود آموزگار
آویزهها (۴۵)/ میلاد عظیمی
در حاشیه ایرانشناسی (۸)/ محمد افشینوفایی
یادنامه دکتر غلامحسین صدیقی:
سرگذشت و زندگینامه دکتر غلامحسین صدیقی
قراضه طبیعیات در زندگی زرهی/ سیدابوالقاسم انجوی شیرازی
صدیقی؛ مرد اخلاق، مرد علم، مرد سیاست/ داریوش آشوری
غلامحسین صدیقی، بنیانگذار جامعهشناسی در ایران/ احمد اشرف
یادی از دکتر غلامحسین صدیقی/ ایرج افشار
جنبشهای ایرانی در قرن دوم/ نصرالله پورجوادی
خطابه دکتر صدیقی به مناسبت دریافت مقام استادی ممتاز در دانشگاه تهران
نامهای منتشرنشده از دکتر غلامحسین صدیقی
چگونگی دیدار شاه و دکتر غلامحسین صدیقی/ یحیی مهدوی
گفتگو با دکتر غلامحسین صدیقی/ غلامرضا نجاتی
خسن و خسین، هر سه دختران معاویه/ غلامحسین صدیقی
دکتر صدیقی در کنفرانس ملتهای آسیایی در دهلی/ پرویز ورجاوند
متن نطق دکتر صدیقی در جلسه افتتاحی کنفرانس ملل آسیایی
دکتر صدیقی و سازمان یونسکو
درباره انحلال مجلس و رفراندوم/ غلامحسین صدیقی
شرح دو روز غمبار/ غلامحسین صدیقی
دکتر غلامحسین صدیقی، استادی دانشمند و وزیری توانمند/ بهروز برومند
دکتر صدیقی در زندان شاه و دادگاه دکتر مصدق
چرا و چگونه نهضت ملی ایران ناکام ماند و از پای درآمد
سخنرانی در میتینگ جبهه ملی در میدان جلالیه/ عبدالحسین آذرنگ
حکیم زندانی/ علیاکبر سعیدی سیرجانی
عوامل پیدایش ناهنجاریها و بیماریهای شهر ما/ غلامحسین صدیقی
فقید کرم و وفا (سخنرانی در مراسم حاج محمدحسن شمشیری)/ غلامحسین صدیقی
آزادمردِ ما (سخنرانی در سالروز مرگ غلامرضا تختی) / غلامحسین صدیقی
گریه تاریخ/ مظاهر مصفا
سایهسار (۵)/ سایه اقتصادینیا
گفتگو: گفتوگو با دکتر عبدالحسین وهابزاده/ الهام طوفان
گزارش شب محسن میرزایی/ پریسا احدیان
احساس شاگردی به ایشان داشتم و هنوز دارم/ ناصر تکمیلهمایون
زندگی بیجستوجو افسردگی است/ ناصرالدین پروین
صاف و صادق است/ کامران کاتوزیان
تاریخ خاندان موسوی میرزایی/ دکتر محمدرضا بهزادی
حقیقت را نوشتم/ محسن میرزایی
از چشمۀ خورشید (۴۸)/ هاشم رجبزاده
خاطرات:
متصل به ملکوت خویش/ علی خواجهدهی
عزتالله انتظامی، یک دانشجو و دو پایاننامه/ پرویز ممنون
به ترنم و ترانه (۷)/ مهدی فیروزیان
تاریخ معاصر: ماندگاری مزار سیدمحمدعلی جمالزاده در ژنو/ مسعود حسینیپور
کتابها و نشریاتی از تاجیکستان (۲۴)/ مسعود عرفانیان
کاریز (۴)/ مجید سلیمانی
یادداشتهای یک کتابدار (۲۰)/ یزدان منصوریان
معرفی کتاب:
عمرخیام بزرگ، پذیرش جهانی رباعیات/ مصطفی حسینی
در نانوشتن تاریخ و فراموشی آن مقصریم/ مسعود عالی محمودی
معرفی فرهنگ سوئدی ـ فارسی/ زهرا سعیدی
شرایط اضطراری؛ سفر به جهانی ناآرام/ پریسا فرد
یاد و یادبود: درگذشت عمران راتب، منتقد ادبی در افغانستان/ یامان حکمت تقی آبادی
بهمن امینی،بُنیانگذار«نشرِخاوران»(پاریس)درگذشت!
نوامبر 17th, 2018بهمن (تقی) امینی، مدیر انتشارات خاوران، یکی از ناشران باسابقه ادبیات تبعید در اثر پیامدهای بیماری سرطان جمعه ۲۵ آبان در ۶۷ سالگی در بیمارستانی در شهر لیون درگذشت. بهمن امینی از نخستین ناشران ادبیات تبعید بود. انتشارات خاوران هم در کنار نشر باران در سوئد از مهمترین ناشران کتاب فارسی در خارج از ایران به شمار میرفت. برخی از آثار شاهرخ مسکوب، رضا دانشور، شهلا شفیق، رضا قاسمی و علی عرفان را انتشارات خاوران برای نخستین بار منتشر کرد. بهمن امینی چاپخانهای در محله ونسن پاریس داشت. از کار چاپ، هزینه نشر کتابهای ادبیات تبعید را تأمین میکرد و در کنار این فعالیتها، جلسات «دیدار با اهل قلم» را برگزار میکرد. او عضو «کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی» در پاریس هم بود. بعد از مدتی او کار چاپ را رها کرد و یک کتابفروشی دو زبانه در نزدیکی میدان ناسیون پاریس تأسیس کرد. بهمن امینی بعد از ابتلا به بیماری سرطان، آخرین ماههای زندگیاش را در کنار خانوادهاش در روستایی به نام دییونه در جنوب شرقی فرانسه گذراند.
منبع:رادیو زمانه
اتهامتراشی و پروندهسازی برای اعضای کانون نویسندگان ایران
نوامبر 9th, 2018
در مرداد سال جاری دو تن از دبیران کانون نویسندگان ایران، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن، و نیز بکتاش آبتین، یکی از بازرسان کانون، به بازپرسی دادسرای امنیت واقع در زندان اوین احضار و “تفهیم اتهام” شدند. این احضار مربوط به پروندهای بود که وزارت اطلاعات در اردیبهشت ۱٣۹۴ برای این سه عضو کانون گشوده بود. در روزهای اخیر آنها باز به همان شعبه بازپرسی احضار شدند تا یک بار دیگر “تفهیم اتهام” شوند. گویا اتهام “تبلیغ علیه نظام” که بار اول به متهمان “تفهیم” شده بود نهاد اطلاعاتی را، که شاکی پرونده است، راضی نکرده و پرونده به شعبه بازپرسی بازپس فرستاده شده تا دو اتهام دیگر به اتهام پیشین افزوده شود: “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” و “تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا”. سنگین ترکردن بار اتهام در این گونه پرونده ها، چنانچه به توصیه و با اعمال نفوذ شاکی پرونده صورت گرفته باشد، حاکی از آن است که دراین پرونده سازی آشکار سرنوشت «متهمان» را نهادهای اطلاعاتی و امنیتی تعیین میکنند و از دستگاه قضایی یی که بدین سان به خواست شاکی گردن میگذارد امید هیچ دادرسی عادلانه و بیطرفانه ای نباید داشت.
اما ساختگی بودن اتهام های یادشده در مورد اعضای کانون روشنتر از آن است که به توضیح چندانی نیاز داشته باشد. اتهام “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی” مستلزم آن است که متهمان در خفا بر ضد شخص یا نهادی دولتی تبانی کرده باشند؛ حال آن که کانون نویسندگان ایران تشکلی است علنی که در سراسر عمر پنجاه ساله ی خود هرگز دیدگاه ها و فعالیتهای خود را از چشم هیچ شخص یا نهادی پنهان نکرده و نمیکند. وانگهی، اگر منظور از «امنیت ملی» امنیت «ملت» و در واقع مردم باشد، چیزی مضحکتر از این نیست که اعضای تشکلی چون کانون نویسندگان ایران بر ضد چنین امنیتی «اقدام» کنند. مصداق برهم زدن چنین امنیتی را باید نه در میان اعضای کانون بلکه بین کسانی جست که مردمی را سرکوب میکنند که به مسالمت آمیزترین شیوه ها به خیابان میآیند تا خواست های برحق خود را بیان کنند. در مورد اتهام «تبلیغ علیه نظام» نیز باید گفت انتقاد و مخالفت با این یا آن نهاد دولتی به دلیل سلب آزادی بیان و اِعمال سانسور نه مصداق «تبلیغ» است و نه به معنی ضدیت با کل «نظام». اما اگر این دو اتهام از نوع اتهامهای رایجی است که به وفور بر پروندهی فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی الصاق میشود، “تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا” اتهام جدید و بی پایه و اساسی است که ظاهراً (می گوییم ظاهراً زیرا درباره ی این اتهام، همچون دو اتهام دیگر، مطلقاً هیچ توضیحی به «متهمان» داده نشده است) پس از اعتراضهای اخیر بسیاری از زنان به حجاب اجباری، در دستگاه اتهامتراشی و پروندهسازی سیستم دادرسی برای منتقدان و معترضان ساخته و پرداخته شده است. در این مورد نیز کانون نویسندگان ایران چیزی جز حق آزادی پوشش و مخالفت با حجاب اجباری را مطرح نکرده است و هیچیک از اینها مصداق این اتهام نیست، مگر آن که خواست رفع تبعیض جنسیتی و برابری زنان با مردان را «فساد و فحشا» تلقی کنیم. برای این اتهام شرم آور نیز کسانی را باید به دادگاه کشاند که حقوق زن را نیمی از حقوق مرد میدانند؛ کسانی را باید محاکمه کرد که سن فحشا و اعتیاد را به دوازده سالگی رساندهاند و گروه گروه زنان جوان را به بردگی جنسی کشانده و در بازارهای سکس داخل و خارج به تاراج گذاشتهاند؛ کسانی که هزاران کودک دختر و پسر را از تحصیل و زندگی امن و شاد بازداشته و در کارگاهها و خیابانها جسم و جانشان را تباه و فسادهای گوناگون را به آنها تحمیل میکنند و… آری، اینان را باید به پای میز محاکمه کشاند نه نویسندگان آزادیخواهی را که خواهان حق انتخاب آزادانه برای زنان اند و به آنان به چشم موجودی انسانی و برابر با مرد مینگرند.
بدینسان، صدور چنین اتهام هایی در مورد سه تن از اعضای فعال کانون نویسندگان ایران ظلمی است آشکار و مبتنی بر دروغ و پاپوش دوزی که هیچگونه وجاهت حقوقی و قانونی ندارد. کانون نویسندگان ایران این اتهام تراشی و پروندهسازی را محکوم میکند و خواهان رفع کامل اتهام از رضا خندان (مهابادی)، کیوان باژن و بکتاش آبتین، و مختومه کردن پروندهی آنها و همه پروندههای مشابه است.
کانون نویسندگان ایران
۱۷ آبان ۱٣۹۷
غزلی ازمحمدعلی بهمنی
نوامبر 7th, 2018همیشه منظر دریا وُ کوه ،روح افزاست
و منظر تو،تلاقّیِ کوه با دریاست
نفَس ز عمق تو وُ قُلّهء تو می گیرم
به هرکجا که تو باشی،هوای من آنجاست
دقایقی است تو را با من وُ مرا با تو
نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست
من وُ تو آینهء روبروی هم شده ایم
چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست
خوشا به سینهء تو سرنهادن وُ خواندن
که همدلی چو من،آنجا گرفته وُ تنهاست
بدون واسطه همواره دیدمت، آری:
درون آینهء روح، جسم ناپیداست
همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد
نصیب ما هم از این پس لهیبِ تهمت هاست
بیا ولی که بخوانیم بی هراس،از هم
که همسراییِ مرغان عشق بی پرواست
جلوگیری از بزرگداشت علی اشرف درویشیان!
اکتبر 26th, 2018کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه ای جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت علی اشرف درویشیان را محکوم کرده است. در بیانیه ی کانون نویسندگان ایران آمده است:
در پی اعلام خانواده ی علی اشرف درویشیان مبنی بر برگزاری مراسم سالگرد درگذشت این نویسنده ی سرشناس و عضو برجسته ی کانون نویسندگان ایران در روز جمعه چهارم آبان ۱٣۹۷، مقامات امنیتی طی تماسی با خانواده ی زنده یاد درویشیان آنان را از برگزاری این مراسم بازداشتند، و بدین سان با پایمال کردن ابتدایی ترین حقوق انسان ها، هراس خود را از حضور مردم حتی در مراسم سالگرد معمولی و رایج برای یک نویسنده ی مردمی به نمایش گذاشتند.
این اجحاف آشکار البته پاسخی مفصل و درخور را می طلبد، اما در حد یک واکنش فوری نیز نباید آن را بی پاسخ گذاشت. کانون نویسندگان ایران برپایی مراسم سالگرد درویشیان را حق مسلم خانواده ی او می داند و محروم ساختن خانواده ی او، مردم، دوستان، یاران به ویژه اهالی ادبیات و فرهنگ پیشرو را از برگزارکردن مراسم بزرگداشت برای این نویسنده ی نامدار محکوم می کند.
لغو مراسم بزرگداشت علی اشرف درویشیان
روز گذشته ماموران وزارت اطلاعات در تماس تلفنی با شهناز دارابیان همسر علیاشرف درویشیان به او اعلام کردند باید مراسم اعلام شده به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت درویشیان را لغو کند. روز پیش از آن همسر و فرزندان علی اشرف درویشیان با انتشار اطلاعیه از برگزاری مراسم سالگرد درویشیان در بهشت سکینه کرج خبر داده بودند. به گفتهی مطلعان بهانهی وزارت اطلاعات برای برهم زدن مراسم “سوء استفادهی ضد انقلاب از مراسم” بوده است. این وزارت تاکید داشته که “به هیچ وجه نباید مراسم برگزار شود. فقط خانواده و فامیل نزدیک می توانند ساعت ده – یازده صبح جمعه بر سر مزار رفته و فاتحه بخوانند”. در پی این ممانعت تهدیدآمیز خانوادهی درویشیان اطلاعیه منتشر کرد و خبر داد که به “اجبار” مراسم لغو شده است.
در ابتدای آذر ماه سال گذشته نیز یک نهاد امنیتی مراسم بزرگداشت علیاشرف درویشیان را در حالی که چند ساعت به اجرای آن مانده بود ممنوع کرد. این مراسم را کانون نویسنگان ایران برنامهریزی کرده بود. ماموران در تماس با مدیر سالن گفته بودند که نباید سالن را در اختیار کانون قرار دهد.
خاکسپاری پیکر علیاشرف درویشیان اما با حضور انبوه جمعیت انجام گرفت. روز دوشنبه هشتم آبان ۱٣۹۶ هزاران نفر در گورستان بهشت سکینه کرج به بدرقهی نویسنده محبوبشان رفتند، عکسها و پوسترهای او را بر سر دست گرفتند و با خواندن شعر و سرود دست جمعی با او وداع کردند. ماموران امنیتی البته بسیار بودند اما هیچ مداخلهی آشکاری نکردند.
مراسم اولین سالگرد درگذشت علیاشرف درویشیان قرار بود بعد از ظهر جمعه چهارم آبان بر سر مزارش در بهشت سکینه کرج قطعه هفت برگزار شود.
روز گذشته کانون نویسندگان ایران در بیانیه ای که به مناسبت اولین سالگرد درویشیان منتشر کرد نوشت: انسانها پس از مرگ با آنچه از خود به جا گذاشتهاند در یادها میمانند و از این راه به حیات معنوی و اثرگذاری خویش ادامه میدهند. از درگذشت علیاشرف درویشیان نویسندهی محبوب و سرشناس و عضو برجستهی کانون نویسندگان ایران یک سال میگذرد. چهارم آبان ۱٣۹۶ پس از تحمل ده سال بیماری و عوارض جانکاه سکتهی مغزی، سرانجام قلبی که برای فرودستان جامعه میتپید از حرکت بازماند؛ اما علیاشرف درویشیان به پایان نرسید؛ زیرا او همراه میراث ادبی و اجتماعیاش حی و حاضر در یادها خواهد ماند: با دهها اثر داستانی و پژوهشی که هستیاشان بر واگویی صدای هیچبودگان بنا نهاده شده است.
بیش از500 هزار جلد«کتابِ ضالّه»جمعآوری شد!
اکتبر 25th, 2018
به دنبال استقبال مردم ازکتاب های تاریخی و تحقیقی و رونق فروشِ «کتاب های ضاله»درایران، پلیس تهران از کشف و ضبط کتابهای آنچه او “غیرمجاز” نامید خبر داد و گفت که ۱۵ نفر در این خصوص به اتهام تکثیر این کتابها بازداشت شدهاند. وی گفت “برخورد با ناشران کتب ضاله و غیر مجاز از اقدامات ما بود و در همین راستا در عملیاتی که در نقاط مختلف پایتخت به مرحله اجرا در آمد بیش از ۳۳۳ هزار جلد کتب غیر مجاز و ضاله کشف و ضبط شد”.
روز سهشنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، رئیس پلیس پایتخت از اجرای عملیاتی خبر داد و گفت: “برخورد با ناشران کتب ضاله و غیر مجاز از اقدامات ما در اجرای یک طرح بود و در همین راستا در عملیاتی که در نقاط مختلف پایتخت به مرحله اجرا در آمد بیش از ۳۳۳ هزار جلد کتب غیر مجاز و ضاله کشف و ضبط شد”.
وی با بیان اینکه این کتابها در ۱۶ انبار قرار داشتند، گفت: این کتابها به حدود ۹۰۰ دستفروش در سراسر کشور توزیع میشد که با اقدامات انجام شده از سوی پلیس جلوی آن گرفته شد.
رحیمی از دستگیری ۱۵ نفر در این زمینه خبر داد و مدعی شد: این افراد کتب غیر مجاز و دارای محتویات نامناسب را تکثیر کرده که پلیس در راستای حمایت از ناشران و صنوف و با هماهنگی صنف مربوطه با آنان برخورد کرد.
پیشتر نیز در خردادماه سال جاری پلیس تهران گزارش داد که ۱۰ وانت کتاب را که “به شکل غیر قانونی منتشر و تکثیر شده بودند” توقیف و در همین رابطه ۳ نفر را بازداشت کرد. با این حال این نهاد انتظامی اقدام خود را در پاسخ به “اعتراضات امت حزبالله” دانست و تاکید کرده بود “در این بازرسی حدود ۲۰ هزار جلد کتاب غیرمجاز که بعضاً کتبی خاص سیاسی علیه حاکمیت بودند کشف و ضبط شد”.
درخبری دیگر،رئیس اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران از کشف و توقیف حدود ۴۰۰ هزار جلد کتاب طی یک عملیات ضربتی با همکاری پلیس امنیت در روز گذشته (شنبه ۲۸ مهرماه) در پایتخت خبر داد. این کتابهای قاچاق، این بار در محدوده خیابان جمالزاده در تهران، کشف شدهاند و در این رابطه هم دو نفر بازداشت شدهاند.
به استقبال روز کوروش بزرگ برویم!
اکتبر 25th, 2018شمارهء 7 فصلنامه پژوهش های فرهنگی آرمان منتشرشد
اکتبر 17th, 2018شعری از جهانگیرصداقت فر
اکتبر 11th, 2018
اسمی به تخلّص نجُستم.
هم از آغاز
خود را به نامِ خویش خواندم
زیرا که سرودم همه از درد بود،
و درد
خود من بودم.
من،-
این یهود زادهی محلهی محصور،
در تنگِ برزنی از سرزمینی فراخ،
که ز دیربازِ هزارههای دور،
پدرانم،
-زانویِ منّت بر زمین-
بر جبیناش بوسهی سپاس بر نهاده بودند.
دیری پایید، باری
تا منِ ستوهیده ز حبسگاهِ محله،*
پاورچین و محتاط
گامِ عزم
ز دربازهی کوتاه برون زدم
و بیگانه وار
پا به گلگشتِ آرزو نهادم
تا برکنم شاید این انگِ غریبه گی را
از جدارِ جبّهی فرسوده،
و تا اقبالِ “همگون” بودن را
در ازدحامِ شهر
بیازمایم.
تلاش اما،
دریغ-
بس عبث افتاد،
و سفر در گذارهیی خار فرش
بی حاصل ماند،
زیرا که دستانِ یازیدهام را
دستی به صمیمیت نفشارید،
و عابرانِ کوچهی آشتی
همگان
به تدبیری مشکوک
از من کناره گرفتند.
آنک
نومیدانه
بر افکندم کولبارِ اشتیاق را
ز دوشِ تاول پوش،
و دریافتم
که آرزویی که محال نمی نمود،
بود!
***
نه-
نامی به تخلّص نجُستم،
که کُنیَتم را
دستِ تقدیر
به یقین
خال کوبیده به پیشانی از آغاز!
****
*محله Gehtto=
محلهیی یهودی نشین در ناحیهی عودلاجان تهران است.
تیبوران- ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۸
یادِ بعضی نفرات…،علی میرفطروس
اکتبر 11th, 2018ازدفتر«بیداری ها و بیقراری ها»
***
بانسرین ستوده
1مهرماه1397/23سپتامبر2018
نامهء نسرین ستوده به پسرخُردسالش چشم هایم را «آب»ی کرده است؛کسی که درهمهء این سال های سیاه، صبور و سرفراز بر این ظلمتِ ظالم شوریده است همانند همشهری دیگرم محمودبهشتی لنگرودی .
دراین نامه،نسرین ستوده از«طوفان بیعدالتی» و از«بیشهامتیایی که جامعهء وکالت ایران را از کار انداخته است»یادکرده …
باخواندن این جمله به یاد خانم شیرین عبادی افتادم که بعنوان«برندهء جایزهء صلح نوبل»،می توانست درخارج ازکشور کارها بکندکه نکرد و سال ها بهترین تریبون های بین المللی را صرف تبلیغ«سازگاری اسلام بادموکراسی» نموده است.در یادداشت های دیگرم- ضمن مقایسهء مبارزات هنرمندیونانی،«ملینامرکوری»درمقابله بادیکتاتوری سرهنگان یونان- به کم کاری های وضرورت هایِ عملیِ خانم عبادی اشاره کرده ام .
«غزل شبانه»ام را به یاد وُ نام نسرین ستوده پیشکش می کنم:
عطش عطش همه زخمم؛ هزار اخگر بود
تپش تپش همه قلبم؛ طنين تُندر بود
در آن سراچهء ساكت در آن حصار سكوت
سرودِ سركش ياران؛ سرودِ سنگر بود
هلا شقايق عاشق! هلا ستارهء خون!
دريغ وُ درد من از داغ هاى «آذر» بود
چه سروهاى سَتُرگى كه اُفتاد به خاك!
چه قصه هاى بلندى ز سروِ ديگر بود
«به شب نشينى زندانيان مخور حسرت»
كه نقل مجلس ما: خار وُ خون وُ خنجر بود
شكوه وُ شور تو اى عشق! عشق آتشناك!
چراغ ظلمتِ شب هاى «قصرِ»قیصر بود
***
یادِبعضی نفرات،روشنم می دارد!
25 آبان 1373=16نوامبر1994
پس ازمدت ها بی خبری،امروز نامهء«ن»رسید و خوشحالم کرد.بی اختیار این شعرنیما را زمزمه کردم:«یادِ بعضی نفرات،روشنم می دارد!»…
هنوزیادِ چهرهء زیبا و شخصیّتِ متین و صمیمی اش مرا سبز و سرشار می کند.او نخستین روزنامه نگاری بودکه پس ازانتشارکتاب«حلاج»(اردیبهشت1357)به سراغم آمده بود تا بامن گفتگوئی برای یکی ازمجلّات معروف انجام دهد،ولی من-باتوجه به حس و احساسم ازسلطهء« تازی ها ونازی ها»،ازپذیرفتن پیشنهادش پرهیزکرده بودم.
نامه اش سرشار از شِکوه و شکایت است،آنهم از سوی روزنامه نگارشجاعی که درتمام این سال ها به شرافت قلم و آرمان های انسانی وفادار مانده است.نامه اش درعین حال حکایتی است ازشرایط دشوار نویسندگان و شاعران ما درسلطهء تازی ها و نازی ها:
-«…پس ازبازگشت-به علل عدیده-که بخش عُمده اش رانگفته می دانید-اعصابم به شدّت کش آمد.اکنون بیش ازسه ماه است که به تجویزپزشک با دُوزِ بالا دارو می خورم و نزدیک به یک و ماه نیم درخانه استراحت کردم…لابد می دانید که تعدادی ازنویسندگان،نامه ای باعنوان«ما نویسنده ایم»منتشرکرده اند.روزنامهء کیهان،دیشب فحاشی را آغازکرده.درمطلب امروزش-مثلاً -سوابق شاملو و دیگران را «رو» کرده بود،مطلبش ادامه دار است!
امّا درد،این نیست.درد درجائی عمیق تر و نزدیک تر وجوددارد؛دردِ جامعهء روشنفکری موجود را نمی توان باصدای بلند اعلام کرد،چون همانندِ تُفِ سربالا خواهدبود،امّا انکارش جنایت است…ما زیرِ بلیط کسی نیستیم،حداقل آن تعدادی که من می شناسم.نمی دانم!.اگرطرفداران دموکراسی به شیوه های غیردموکراتیک عمل کنند،چه بایدگفت.واقعاً نمی دانم!امّامی دانم که تا دموکراسی راهِ درازی داریم.بعضی شاعران امضای شان را پس گرفتند از جمله…در دانشگاه امام صادق یکی از دانشجویان،کاغذی به دکتر[چنگیز]پهلوان داده که در آن نوشته شده بود:«امضاء کنندگان[متنِ«ما نویسنده ایم»]در روزِ معیّنی درمسجدامام حسین جمع شوند تا به سئوآل دانشجویان پاسخ دهند،واِلّا«حزب الله»با آنان برخورد خواهد کرد»…
————–
بیرون مان،دیگران راکُشته،درون مان،خودمان را…لطفاً تاحدامکان هوای نویسندگان را داشته باشید». ن
***
مقوله ها و مقاله های الهی
4تیرماه1397/25ژوئن2018
دکترصدرالدین الهی،ازاستادان و پیشگامان روزنامه نگاری نوین درایران،بخشی ازنوشته های خودرا درهیأت کتاب ارزشمندی بنام مقوله ها و مقاله ها منتشرکرده است.این کتاب دارای 8مقاله پژوهشی است که برای رهروان روزنامه نگاری و علاقمندان به ادبیّات ایران بسیارآموزنده است.دکترالهی درپیشگفتارکتاب یادآورشده:
-«40سال مهاجرت اختیاری به من این فرصت را داد که درکنار کارهای همیشگی زندگی ام ،اندکی هم به موضوعاتی که در حد تخصّص حرفه ای و دانشگاهی ام بود بپردازم.درکناراین فرصت،بحت آشنائی وهمکاری بااستادِکوشنده و صمیمی فرهنگ و ادب ایران،دکترجلال متینی نیزنصیبم گردید و ایشان که ابتداء فصلنامهء ایران نامه و سپس ایران شناسی را پایه ریزی ومدیریّت می کرد،مرا به همکاری بااین دو نشریه تشویق نمود.به این ترتیب،من مقالاتی درحدتخصص یادشده،ابتداءبرای ایران نامه و سپس ایران شناسی نوشتم(ص5).
مقالات این کتاب عبارتنداز:
نگاهی دیگربه سنّتی کهن:زورخانه
واژگان ورزش نوین در زبان فارسی
ازدربارتابازار:تک نگاری یک تذکره
تک نگاری یک کتاب:منتخبات آثارمحمدضیاء هشترودی
پس ازخواندنِ کتاب«شاه و من» و روزنامهء خاطرات اعتمادالسطنه
درآمدی برمقولهء پاورقی نویسی درایران
تک نگاری یک روزنامه:دانش،اولین روزنامه فارسی زبان برای زنان ایرانی
تک نگاری یک مجلهء روزانه:افسانه،مجله ای یگانه
درهمهء این مقالات گوشه های ناشناخته ای از روزنامه نگاری،سیاست و فرهنگ ایران نموده می شوند.به عبارت دیگر،هریک ازاین مقالات دریچه ای است به تاریخ،فرهنگ و روزنامه نگاری درایران.مثلاً:دربررسی تذکرهء نصرآبادی ،دکترالهی چگونگی تطوّرشعردرعصر صفویّه را بررسی کرده است.عصرصفوی(خصوصاً زمان شاه عبّاس بزرگ)همزمان با رونق شهر و شهرنشینی و رواج نوعی تجدّداجتماعی درایران بوده و لذا شعرفارسی نیز ازاین تجدّداجتماعی درحوزهء ذهن وزبان نمی توانست برکنارباشد.تغییرپایگاه شعرفارسی از«دربار»به«بازار»و رونق قهوه خانه ها(بعنوان پایگاه شاعران)تبلوراین تجدّداجتماعی بود،گفتنی است که درتاریخ اروپانیز پیدایش«قهوه خانه»ازمظاهرِشهرنشینی و ظهورتجدّد گرائی به شمارمی رفت.این مقاله درعین حال پاسخ به برخی ایرانشناسان غربی (مانندجروم کلینتون،استادبخش مطالعات خاورمیانهءدانشگاه پرینستون) است که تذکره های ادبی ایران را فاقدارزش ادبی و اجتماعی می دانند.
یکی ازمقالات ارزشمند،«درآمدی برمقولهء پاورقی نویسی درایران» است.الهی در اوج دوران طلائیِ پاورقی نویسی درایران بانام های سپیده،تاک،ارغنون و… پاورقی های متعدّدی نوشته که مشتاقان وطرفداران فراوانی داشتند.او ضمن اشاره به سابقهء پاورقی نویسی دراروپا و تأثیرات آن بر روزنامه نویسی ایران،به اهمیّت پاورقی نویسی در رواج روزنامه خوانی درمیان اقشارمختلف جامعهء ایران پرداخته است.
بطوری که گفتم،هریک ازمقالات این کتاب دریچه ای است به تاریخ،فرهنگ وروزنامه نگاری درایران که برای رهروان وعلاقمندان می تواندچشم اندازتازه ای باشد.خط نگاری روی جلدکتاب کارِاستادمحمود زنده رودی است. مقوله ها و مقاله ها در228صفحه ازسوی نشرتاک درلوس آنجلس انتشاریافته است.
ازدکترالهی قبلاً کتاب های باسعدی در بازارچهٔ زندگی،دوریها و دلگیریها، سید ضیا:مرد اول یا مردِ دوم کودتا ، نقد بیغش و طفل صدساله ای به نام شعرنو منتشرشده است.
استادمحمد دبیرسیاقی؛واپسین یارِ دهخدا هم رفت
اکتبر 10th, 2018انسانهایی هستند که در سراسرِ زندگیِ خویش در پیِ آموختناند، و این ویژگیِ آنان شایستهی هرگونه ستایشی است. این آدمها از آنچه آموختهاند خرسند نیستند و در این میانه، خویش را نیز برتر از دیگران برنمیشمرند و هماره در پیِ بازآموختناند، و سپس آنچه را که آموختهاند با گشادهدستی و فروتنی فرادست دیگران میگذارند، و چونان درختی پربار پیشِ خواهندگان سر فرود میآورند تا دیگران نیز از بار و برشان بهرهمند گردند. «محمد دبیرسیاقی» که پس از عمری کوشش در راهِ آموختن و آموزاندن، ۱۶ مهرماه، درگذشت از این دست کسان بود.
دبیرسیاقی پژوهنده و نویسندهای باریکنگر، ویراستاری تیزبین و استادی دلسوز در زبان و ادبِ پارسی بود.
او به سالِ ۱۲۹۸ در قزوین زاده شد؛ تا دانشگاه را در این شهر خواند و پس از آن به تهران آمد و در رشتهی زبان و ادبیاتِ پارسیِ دانشگاهِ تهران با بهرهمندی از دانشِ استادانی همچون ابراهیم پورداود، ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر، علیاصغر حکمت، علیاکبر سیاسی، محمد مقدم و بسیارانی دیگر دکتر در زبان و ادبِ پارسی شد.
دبیرسیاقی در دو بخشِ اداری و آموزشی به ایران خدمت کرد: در کارنامهی او ۳۴ سال خدمتِ صادقانهی دولتی در بخشِ مالیاتهای وزارتِ دارایی و نیز ۴۵ سال آموزشِ زبان و ادبِ پارسی در آموزشگاهِ عالیِ حسابداریِ وزارتِ دارایی، مدرسهی عالیِ ادبیات و زبانِ خارجه، پژوهشکدهی فرهنگِ ایران، دانشکدهی علومِ ارتباطات، دانشگاهِ ملی، که سپستر بهشتی نام گرفت، دانشگاهِ قزوین و نیز در دانشگاههای پکنِ چین و عینالشمسِ مصر دیده میشود، و نیز سخنرانیهایی گوناگون دربارهی تاریخ و فرهنگِ ایران در دانشگاههای تهران، قزوین، دهلیِ هند، کلنِ آلمان و نیویورک در امریکا ایراد کرده است.
دبیرسیاقی بیش از ۷۰ سال از زندگیِ خویش را صرفِ ویرایش و چاپِ نزدیک به ۹۰ اثر در زمینههای گوناگونِ ادب، دستورِ زبان، واژهنامه، تاریخ، دانش، گیتیشناسی، سفرنامه و … کرد که بیشتر آنها آثاری مرجع در زبانِ پارسی به شمار میروند که تا پیش از ایشان ویرایش و چاپ نشده بودند.
دیوانهای شاعرانِ ایران که ایشان ویراستهاند ـ همچون دیوانِ دقیقی، دیوانِ منوچهری، دیوانِ فرخی، دیوانِ عنصری، دیوانِ لامعی گرگانی و شاه داعیِ شیرازی و نیز زراتشتنامه، گنجِ بازیافته و شاهنامهی فردوسی ـ و همچنین فرهنگها و واژهنامههای کهنِ پارسی ـ همچون فرهنگهای آنندراج، مجمعالفرس سُروریِ کاشانی، غیاثاللغات، مخلصاللغات و لغتِ فُرس اسدی توسی ـ نمونهای از ویراستاریِ درست، باریکنگرانه و تیزبینانه و الگویی برای ویراستارانِ ادبیِ آیندهاند.
دبیرسیاقی با فرهنگِ دهخدا ۶۲ سال همکاری داشت که از این میان ۹ سالش در همکاری با خودِ علیاکبر دهخدا سپری شد، ۱۱ سالش نیز در همکاری با محمد معین و ۴۲ سالِ دیگرش نیز با جعفر شهیدی که سپستر جانشینِ دهخدا و معین شد. میگویند که ایشان بامداد به وزارت داریی میرفت و پسین، بیآنکه ناهاری خورده باشد، رهسپارِ لغتنامه میشد و تا شب به کار واژه میپرداخت و چنین، اگر یاریِ دانشمندانی همچون او نبود بیگمان کارِ فرهنگِ دهخدا سرانجامی نمیگرفت و در میانهی راه یا با مرگِ دهخدا بازمیماند، و این برماندِ گرانبها برای پارسیزبانان برجای نمیماند. گفتنی است که دبیرسیاقی افزون بر فرهنگِ دهخدا با دانشنامههایی دیگر همچون دانشنامهی ایرانیکای یارشاطر در امریکا و دانشنامهی ایران و اسلام نیز همکاری داشت و برخی از درایهها یا مداخل این دانشنامهها را نوشت.
وی همچنین ۲۳ سال، از ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۸ که استاد پورداود درگذشت، دبیرِ انجمنِ ایرانشناسی بود و ۳۳ سال نیز، از ۱۳۵۶ تا ۱۳۸۹، هموندِ هیئتِ علمیِ انجمنِ آثار و مفاخرِ فرهنگیِ ایران. افزون بر اینها، چهارشنبهی هر هفته از ساعتِ ۱۹ تا ۲۲ نشستهایی هفتگی با حضورِ استادانِ دانشگاهها، ادیبان و روزنامهنگاران برپا کرد که تا سالِ ۱۳۹۰ که بیماری خانهنشینش کرد، دنبال شد. در این نشستها برخی از شاهکارهای ادبِ پارسی همچون شاهنامه، ویس و رامین، بوستانِ سعدی و تاریخِ بیهقی در درازای چندین سال خوانده و بررسی شدند.
![](https://parsianjoman.org/wp-content/uploads/2018/10/Dabirsiaghi-426x285.jpg)
کنون،با درگذشتِ دبیرسیاقی،فرهنگِ ایران باری دیگر در سوگِ یکی از خدمتگزارانِ راستین خویش نشست.روشن است که مردمان در این جهان سرنوشتی جز آمدن و رفتن ندارند، لیک جای شوربختی آنجا است که با رفتنِ دانشمندی همچون او، پژوهندگانی دیگر نیستند که جایِ خالیاش را پر کنند. چنین، از نسلِ دبیرسیاقیها ـ آنان که عمری به ایران و زبانِ آن خدمت کردند ـ یکیک رفتند، بی آنکه جانشینی داشته باشند. کنون واپسین بازماندهی آن نسل، محمد دبیرسیاقی، نیز این جهان را در حالی بدرود گفت که سخت دلنگرانِ ایران و آیندهی فرهنگیِ آن بود.
به نقل از:پارسی انجمن
ژیلا مساعد،شاعر و نویسنده ایرانی-سوئدی عضوِکمیتهء داوران نوبل ادبیات
اکتبر 10th, 2018ژیلا مساعد، شاعر و نویسنده ایرانی-سوئدی به عضویّت کمیتهء داوران نوبل ادبیات انتخاب شد.
مساعدکه 32سال پیش به سوئد مهاجرت کرده باانتشارآثاری به زبان سوئدی توانسته نظرمحافل ادبی سوئد را جلب نماید،هرچندکه به قول او،«آثارِوی درکشورش جایگاهِ درخوری نیافته است».
«دراین زمانهء عُسرت»انتخاب ژیلامساعد به کمیتهء داوران نوبل ادبیّات برای همهء ایرانیان می تواند خبری بسیار خوب و خوش به شمارآید.
ازجمله آثارمساعد می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:
غزالان چالاک خاطره ۱۹۸۶
یله بر کجاوه اندوه ۱۹۸۸
پنهان کنندگان آتش ۱۹۸۹
ماه و آن گاو ازلی (به زبان سوئدی) ۱۹۹۷
سرخ جامه ای که منم (به زبان سوئدی) ۲۰۰۰
هفت اقیانوس وحشی (به زبان سوئدی) ۲۰۰۰
اقلیم هشتم (به زبان سوئدی) ۲۰۰۳
زیر رودخانه بالشی هست (به زبان سوئدی) ۲۰۰۵
هر شب پاهای زمین را میبوسم (به زبان سوئدی) ۲۰۰۹
صدایی که تنها من میتوانم ۲۰۱۲
آهو را من میزایم ۲۰۱۵
بعضی از کتابهای مساعد به زبانهای اسپانیایی، استونیایی و انگلیسی نیز ترجمه شدهاست.
ژیلا مساعد دربارهء نقش خویش درکمیتهء نوبل ادبیّات می گوید:
« نقش من معرفی ادبیات پربار زبان فارسی و شعر فارسی است. من فکر میکنم ما صاحب زیباترین اشعار جهان هستیم. همان طور که غربیها جنبههای اساطیری ایران را به جد نگرفتند، با شعر هم همین کار را کردند. برای همین فکر میکنم بتوانم شعر فارسی را آنجا معرفی کنم. فرصت بسیار نادری به من داده شده و میتوانم به بهترین وجه از آن استفاده کنم. من فکر میکنم هم ادبیات مدرن ایران و هم شعرای کلاسیک ما باید معرفی شوند… امیدوارم که این طور باشد ولی من باید بگویم که ما به عنوان هنرمند در مقابل حقیقت مسئولیم. بیشتر امید من این است که بتوانم خیلی از نقطههای تاریک تاریخ ادبی کشورم را آنجا روشن کنم. محققّان غربی به نظرم همیشه از صاحبان قدرت اطلاعات گرفتهاند و حقیقت را آن طور که بوده نشان ندادهاند، چه از لحاظ تاریخی، چه از لحاظ اساطیری و چه از لحاظ ادبیات کلاسیک ایران».
فیلم«شیواتیر»،هیلا صدیقی درپاریس
اکتبر 8th, 2018نامهء نسرین ستوده از زندان اوین به پسرش نیما
سپتامبر 26th, 2018نیمای من! چگونه میتوانستم شاهد اعدام نوجوانان وطنام باشم و سکوت کنم؟ چگونه میتوانستم چشم بر کودک آزاریها ببندم تا شبها را با خیالی آسوده در کنارت بگذرانم؟ تا روز اول مهر کیف مدرسه ات را بر پشتات بگذارم و به اتفاق بابا تو را تا مدرسه بدرقه کنم؟ پسرم، من نمیتوانستم.
نیمای عزیزم سلام
نمیدانم باید نامه را از کجا شروع کنم؟ آیا میتوانم شروع سال تحصیلیات را بدون وجود من و حتی پدرت نادیده بگیرم و بگویم نیما جان امسال هم یک سالی است برای خودش مثل سالهای قبل. لطفا سر وقت مدرسهات را برو مشقهایت را بنویس درسات را بخوان و پسر خوبی باش تا ما برگردیم.
متنفّرم که به عنوان یک مادر چنین حرفهای بیسر و تهی به تو بزنم که همواره در مدت عمر کوتاهت در تلاطم زندان و ملاقات و قطع ملاقات و ترس از بیداد زیستی.یا نمیتوانم به عنوان یک مادر از تو بخواهم وجودم را نادیده بگیری و با خود فکر کنی اصلاً مادر نداری تا به این ترتیب با خیالی راحت به کار و مبارزهام! بپردازم. دور باد از من که با تو چنین بیرحمانه رفتار کنم.
اما نیمای من!
چگونه میتوانستم شاهد اعدام نوجوانان وطنام باشم و سکوت کنم؟ چگونه میتوانستم چشم بر کودک آزاریها ببندم تا شبها را با خیالی آسوده در کنارت بگذرانم؟ تا روز اول مهر کیف مدرسه ات را بر پشتات بگذارم و به اتفاق بابا تو را تا مدرسه بدرقه کنم؟ پسرم، من نمیتوانستم… همین.
گناهم همین بود و حرفهام که به نفرین ابدی در ایران دچار شده است مرا و این بار پدرت را نیز در این طوفان بیعدالتی و بیشهامتیایی که جامعهی وکالت ایران را از کار انداخته است در خود فرو میبرد و من در این روزها بیش از پیش به تو میاندیشم و به تنهایی تو و مهراوه عزیزم که با همهی افتخاری که همواره برای مان ارمغان آورده است حالا باید نقش پدر و مادر را توأمان برایت بازی کند و از تو به شایستگی مراقبت کند.
اشکهای عاشقانهام را نثارت میکنم تا گوشهای از ظلم و بیداد زمانه را برایت قابل تحمل سازد.
تهران – اوین
مامان نسرین
هزاران بار میبوسمت که رویت را مدتهاست ندیدهام
بزرگ،از تبارِ فروغی،علی میرفطروس
سپتامبر 21st, 2018گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است،مانند:محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک) ، فریدون آدمیّت ، فروغ فرّخزاد ، منوچهر فرهنگی ، داریوش همایون ، مرتضی ثاقب فر ، منوچهر پیروز، سعید نفیسی، احسان یارشاطر…و بزرگِ نادرزاد.
منوچهر پیروز
نادرزاد را چند باری در مغازۀ منوچهر پیروز دیده بودم.پیروز با وجودِ گرایش به حزب توده،پس از 28 مرداد 32 خیلی زود واردِ خدمات دولتی شده بود و به عنوان شهردار تهران و سپس در مقام استاندار فارس و جزایر خلیج فارس- خدمات ارزنده ای انجام داده بود.او در مقام شهردار تهران در تأسیس تئآترشهر و سپس در مقام استاندار فارس از کسانی بود که در برگزاری جشن هنر شیراز تلاش فراوان داشت و در همۀ این تلاش ها،«پیروز»بود.
2-حکمت یونان:شارل ورنر
3-رساله ای درباب انسان:ارنست کاسیرر
4-توکویل : ژاک گنن –هوتر
5-تأمّلی درمبانی دموکراسی:الن دُ بنوا
6-دموکراسی در امریکا :الکسی دُ توکویل
۷-قدرت سیاسی:لاپیر
۸-در باب دمکراسی و تربیت و اخلاق سیاست(مجموعه مقالات)
خاطرات ریچار فرای،ترجمهء بهمن زبردست
سپتامبر 11th, 2018بهمن زبردست، مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» در گفتوگو با ایبنا درباه این کتاب گفت: این خاطرات شامل کلیتی از زندگی ریچارد فرای و خاطرات او مربوط به ایران است. کتاب شامل دو مصاحبه است که دو طرح تاریخ شفاهی، یکی کار شهلا حائری و دیگری کار سیدولیرضا نصر(پسر سید حسین نصر) بوده و نسخههای انگلیسی آن در اینترنت موجود است. این دو در سالهای مختلف با ریچارد فرای صحبت کرده و خاطرات او درباره ایران را جمعآوری کردند. همانطور که میدانید ریچارد فرای سالها در روسیه، تاجیکستان و دیگر کشورها هم بوده است و خاطرات او گسترده است ولی در این دو مصاحبه فقط از خاطراتی که درباره ایران بوده، سوال شده است.
زبردست درباره قسمتهای جذاب این خاطرات بیان کرد: برای من به عنوان یک ایرانی همه این خاطرات جذاب بود. مثلا اینکه ریچارد فرای 5 روز قبل از 28 مرداد به دیدار دکتر مصدق میرود. صحبتها و سوالات زیادی در این باره هست، مثلا نامهای که مصدق به آیزنهاور داده و آیزنهاور به آن جواب داده، چه بوده که در اینجا برای ریچارد فرای تعریف میکند و میگوید: «من به آیزنهاور نوشتهام که از نظر پولی نمیتوانم مملکت را اداره کنم و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، کمونیستها دولت را میگیرند.»، این خاطره و این موضوع خیلی برای من جالب بود؛ یا مثلا چیزهایی که درباره تاریخ ایران و اینکه رابطه دین و دولت قبل و بعد از مغول در ایران چطور بوده، صحبت میکند. یک جمله جالبی هم که دارد این است که میگوید من سالها درباره ایران تحقیق کردم ولی تا زمانی که به ایران رفتم و مسئولیت پذیرفتم، یعنی مدیر موسسه ایرانشناسی در شیراز شدم، درک درستی از جامعه ایران و اینکه دیوانسالاری ایران چگونه کار میکند، نداشتم و این شرایط به اندازه سالها درس تاریخ خواندن به من درس و تجربه آموخت.
نظر فرای به ایرانیها نزدیکتر است تا به آمریکاییها
این مترجم درباره دید و نظر فرای نسبت به ایران گفت: فرای در مجموع نظر مثبتی نسبت به ایران داشته است. مرحوم دهخدا به او لقب ایراندوست داده بود و فرای هم در تمام مواردی که به فارسی امضا میکرد، نام خود را ریچارد فرای ایراندوست مینوشت. علاقه او به ایران به حدی زیاد بود که با وجود اینکه خودش امریکایی است، نظرش این بود که آمریکا درک درستی از ایران ندارد و برخورد مناسبی با ایران نکرده است. در کل میتوان گفت که نظر او به ایرانیها نزدیکتر است تا به آمریکاییها.
زبردست درباره اندیشمندان ایرانی که فرای با آنها در ارتباط و دوستی بوده، عنوان کرد: فرای در خاطرات خود از مرحوم دهخدا که با او خیلی دوست بوده، بسیار تعریف کرده است؛ یا از کسانی مانند شاهپور شهبازی که او را برای کار کردن در ایران دعوت کرده و تعداد دیگری از بزرگان ادبی ایران در خاطرات خود یاد کرده است. البته از برخی هم انتقاد کرده، مثلاً در مورد باستانیپاریزی میگوید، درست است که باستانی اطلاعات جالبی داشت، ولی نمیتوانست تاریخ را به روش جدید تدریس کند و سر کلاس فقط قصه تعریف میکرد.
مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» درباره حیطه کاری فرای در ایران گفت: فرای بیشتر زبانشناس و ایرانشناس است و حیطه تخصص او بیشتر ایران باستان بود، ولی با فرهنگ ایران هم آشنا بوده است. مثلاً یک خانقاه خاکساریه در شیراز بوده، که فرای به آنجا میرود و در آنجا درویش میشود. البته پیر این فرقه در تهران به دلیل اینکه دین فرای مسیحی بوده، دستور میدهد که او را نپذیرند، اما پیروان این فرقه در شیراز او را میپذیرند. فرای رابطه گستردهای با ایرانیها داشته و به دیدار بسیاری از علما هم رفته، مثلا آیتالله بروجردی از کسانی است که فرای با او دیدار داشته است.
تاسف فرای از صدمه ایرانشناسی در غرب
زبردست درباره خواسته یا خواستههای فرای که در خاطرات او ذکر شده ولی به آن نرسیده، بیان کرد: فرای در بخشی از خاطرات خود میگوید خیلی حیف شد که کار موسسه ایرانشناسی که برای ایران تاسیس کردیم و خیلی از خارجی ها را به آن دعوت کردیم، ادامه پیدا نکرد. یا مثلاً خیلی تاسف میخورد که با به هم خوردن رابطه ایران با کشورهای غربی، ایرانشناسی هم در غرب صدمه دید و کسی هم روی این مسئله کار و هزینهای نکرد؛ برعکس عربها که خیلی هزینه میکنند.
وی همچنین به وصیت فرای برای دفن او در ایران اشاره کرد و افزود: این دو مصاحبه که در قالب کتاب «خاطرات ریچارد فرای» چاپ شده، سالها قبل از مرگ او انجام شده است؛ اما در همین مصاحبهها هم اشاره میکند و با تأثر میگوید که من وصیت کردهام در ایران دفن شوم. البته دولت هم به او قول این کار را داده بود، اما با اعتراض برخی که او را جاسوس CIA میدانستند، این کار انجام نشد. همسر ریچارد فرای هم ایرانی است، یعنی بار دومی که ازدواج می کند، همسر ایرانی برمیگزیند.
ریچارد فرای و رومن گیرشمن در محوطه باستانی شوش- سال 1345
زبردست به بحثهایی که فرای درباره ایران داشته هم اشاره کرد و گفت: فرای در خاطرات خود، درباره خیلی چیزها در ایران نظر داده و مطالبی دارد که شرقشناسان دیگر به آن توجهی ندارند. مثلاً درباره تفاوت آجر نایین با آجر شهر دیگری مثل شیراز میگوید که آجر نایین به دلیل نمک کمتر، دیرتر خراب میشود. یا اینکه میگوید، کارگر اصفهانی پرکار و کارگر شیرازی تنبلتر است. فرهنگ ایران بسیار برای او جالب است و با نگاهی دقیق به آن پرداخته است. مثلاً در خاطرات خود از تفاوت یک فرد شمال شهری با جنوب شهری در تهران تفاوت شهرستانها و تهران و … مطالبی را بیان کرده است که شاید هیچ کس دیگری با این دقت و ظرافت به آن نپرداخته باشد. چیز جالبی هم که به آن اشاره کرده این است که میگوید، من خودم را ایرانیتر میدانم تا کسانی که در ایران به دنیا آمدهاند؛ چرا که کسی که در ایران به دنیا آمده، از اول این زبان و ملیت را داشته، ولی من برای رسیدن به آن زحمت کشیدهام؛ پس من از بعضی ایرانیها، ایرانیتر هستم.
وی در ادامه اظهار کرد: دو مصاحبهای که در این کتاب ترجمه شدهاند، با هم همپوشانی دارند، اما خیلی جالب است که در آن مصاحبهای که پسر آقای نصر با وی انجام داده، خیلی از پدر او بد نمیگوید، ولی در مصاحبهای که خانم حائری دارد، این طور نیست. در کل این دو مصاحبه با هم بسیار تفاوت دارند. مثلاً در آن مصاحبهای که زمانش دیرتر است، فرای برخی مسائل را فراموش کرده است. بنابراین با اینکه هر دو مصاحبه در مواردی همپوشانی دارند، اما من لازم دیدم که هر دو آنها ترجمه شود.
ترجمه «خاطرات ریچار فرای» برای قدردانی از زحمات یک ایراندوست
زبردست در دلیل خود برای ترجمه کتاب «خاطرات ریچارد فرای» عنوان کرد: من به فرای خیلی علاقه داشتم و کتابهای او را خوانده بودم. کتاب خاطرات ریچارد فرای، شماره دوم طرح تاریخ شفاهی در انتشارات شرکت سهامی انتشار است و شماره اول آن خاطرات دکتر قریب است؛ بنابراین برای ترجمه این کتاب، با ناشر هم صحبت کردم و با هم به این نتیجه رسیدیم، ولی خوشحالم که این انتخاب را کردم. البته به عنوان یک ایرانی، یک مقدار هم از برخوردی که با فرای در زمان دفن او شد و آن احترامی که باید به او گذاشته نشد، احساس عذاب وجدان میکردم؛ بنابراین فکر کردم شاید ترجمه این اثر جبرانی باشد در قدردانی از زحمات این ایراندوست و ایرانشناس غربی.
به نقل از:خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا).
زنهاری،شعری از جهانگیر صداقت فر
سپتامبر 3rd, 2018
نگر
تا به چشم اندازِ جهان
چشم برنگشایی
که تا دوردید
لاله زاران به پیاله دُردِ خون دارند
و بانگی که حنجره میشکند
سکوتِ عاصیِ کفترانِ قفس هاست،
غوغایِ قناریانِ باغ
نه .
نگر
تا بی نقابِ تحمل،
نظر بر نیفکنی به قلمرو آفتاب
مباد
حسرتِ مردمِ یخ زده
داغ بکوبد به مردمِ چشم ات.
نگر
تا بی جوباری از سرشکِ تحسّر
آهنگِ جنگلِ عطشان جگر نکنی
که سپیدارِ سوخته
سوگوارِ خیلِ سربداران است .
هشدار
تا به منظرِ بی عصمتِ جهان
بیدار و هوشیار منگری
که همعصری ات با چون این زمانهی ظلم
در لجّهی شرم
غرقه اندرت نکند .
لوس آنجلس – ۹ آگست ۲۰۱۵
یارِشاطرِ فرهنگ ایران!
سپتامبر 2nd, 2018
امروزخبررسیدکه استاداحسان یارشاطر،یارِشاطرِ فرهنگ و ادبیّات ایران زمین چشم ازجهان فروبست.آشنائی من با آثار او ازکتاب«شعرفارسی درعهدشاهرخ تیموری»آغازشدکه درواقع رسالهء دکترای وی در دانشگاه تهران بود که درسال1334منتشرشده بود.در اواسط سال های 1350 من درجستجو و تحقیق«جنبش حروفیان»و یکی ازشاعران و متفکران برجستهء این جنبش،عمادالدین نسیمی، بودم که باحکومت شاهرخ تیموری درقرن نهم/پانزدهم همزمان بود،ولی استادیارشاطر درکتاب ارزشمندخویش هیچ اشاره ای به نام و شعرهای نسیمی نکرده بود و همین امر موضوع مکاتباتی بااستاد شده بود.دیدارمن با یارشاطر درکتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه سوربن(سانسِیه)درسال1993و عنایتِ یارشاطربه کتاب«عمادالدین نسیمی؛شاعرحروفی»، باعث شدتا من توسط وی به یکی ازبرجسته ترین ایرانشناسان فرانسوی(پروفسورژان کالمار) معرفی شوم و در دورهء دکترای «مدرسهء مطالعات عالیه»در دانشگاه سوربن ثبت نام کنم.انتشار کتابشناسی جنبش حروفیان (به فرانسه)بخشی ازاین رساله بود.
استادیارشاطردرهمهء سال های عمرِ پُربارِ خویش باکوششی خستگی ناپذیر برای اشاعه و ارتقاء فرهنگ ایران همّت کردکه«دانشنامهء ایرانیکا»تبلورِنهائی این تلاش ها و کوشش هابود.یارشاطرقبل ازانقلاب اسلامی باتأسیس«بنگاه ترجمه و نشرکتاب»درتهران(1333) درتصحیح،تنقیح،ترجمه و انتشار ده ها کتاب تاریخی و ادبی همّت نمود و سپس نخستین دانشنامه(دائرة المعارف)به شیوهء علمی رامنتشرکرد.ادامهء همین کار درآمریکا-باتشکیل«بنیادایرانیکا»به صورت«دانشنامهء ایرانیکا»(به زبان انگلیسی)منتشرشد،دانشنامه ای که بقول برخی ازصاحب نظران« شاهنامهء کامل و جامع فرهنگ ایران است».
استادیارشاطر-همچنین-در ویراستاری و انتشار ده ها کتاب دربارهء تاریخ و فرهنگ ایران شرکت داشت ازجمله: انتشارمتن انگلیسی تاریخ طبری(در40جلد)،تاریخ ادبیّات ایران(در22جلد)تاریخ ایران کمبریج(در7جلد)و…
یارشاطر از پیشگامان کتابشناسی و نقدمدرن درایران بود،انتشارماهنامهء راهنمای کتاب(به سردبیری استادایرج افشار)دریچهء نوینی به فرهنگ و ادبیّات ایران وجهان بود.
درهمهء سال های سرپرستی نهادهای فرهنگی-چه درایران و چه درآمریکا-استادیارشاطر نه تنهاهیچگونه حقوقی دریافت نکردبلکه درآمریکا بافروش برخی اشیاء عتیقه و نسخه های خطیِ شخصیِ خود،درتأمین مخارج چاپ و انتشار«دانشنامهء ایرانیکا» همّت کرد.
یارشاطرنمونهء درخشانی ازعشق به ایران و تبلورِ روشنی ازفرزانگی و فروتنی بود.او زبان فارسی را «میهن فرهنگی» خویش می دانست.
… دربزرگی استاداحسان یارشاطربایدبگویم که او نه یک ستاره،بلکه کهکشانی ازستاره بود؛میهن پرست،فرهیخته و فرهنگسازازتبارِ فروغی.
فقدان استاداحسان یارشاطر خُسران بزرگی برای فرهنگ و ادب ایران است.
ع.م
۱۰ شهریور ۱۳۹۷/ 2سپتامبر ۲۰۱۸
به نقل ازیادداشت های«بیداری ها وبیقراری ها»
حزب توده و آشوب های خیابانی در حکومت مصدّق،علی میرفطروس
آگوست 23rd, 2018* بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن- درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد بسیار ناقص و دشوار خواهد بود.
* حزب توده با ایجاد اعتصابات و حادثهآفرینیهای خیابانی به تضعیفِ دولت مصدّق پرداخت. این حزب در فاصلۀ یک سال،باعثِ ۲۰۰ اعتصاب كارگری شده بود!
***
اشاره:
حزب توده – به عنوان بزرگ ترین و منسجم ترین حزب کمونیست خاورمیانه – در تاریخ معاصر ایران نقش مهمی در حادثه آفرینی های سیاسی-اجتماعی داشته است.این حزب ،با ده ها عضو در حسّاس ترین پُست های نظامی و انتظامی خطرِی جدّی برای نظام سیاسی ایران بشمار می رفت،مثلاً ، سروان ماشاالله ورقا، عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی کُل کشور، مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی بود همچنانکه ستوان عبدالله مهاجرانی، عضو دیگر سازمان افسران حزب توده، محافظ و «بادیگاردِ»سرلشکر زاهدی و نیر سروان پولاد دژ،مشیر و مشاورِ مورد اعتمادِ سرتیپ تیمور بختیار ،فرماندار نظامی تهران بعداز 28مرداد بودند!.[1]
حزب توده که در سال 1325 سه وزیر توده ای را به کابینۀ قوام السلطنه تحمیل کرده بود،دارای چنان قدرتی بود که به روایت یکی از یاران نزدیک مصدّق:
–«از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده،میتوانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند»[2].
با اینهمه،پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان،قدرت سیاسی-نظامی حزب توده را «ناچیز» و «اغراق آمیز» می دانند. ما ضمن نشان دادن جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده ،معتقدیم که نقشِ آن حزب در تغییر و تحوّلات سیاسی ایران سرنوشت ساز بود. به نظر نگارنده بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن- درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد بسیار ناقص و دشوار خواهد بود.
با این مقدّمه،یادآور می شویم که در حوادث سیاسی سال های 30-32 از پدیدۀ«چماقداران» و «اراذل و اوباش» بسیار سخن رفته ولی از نقش حزب توده در استفاده از این پدیدۀ شوم پرهیز شده است.
مقالۀ زیر نگاهی است کوتاه به آشوب ها و حادثه آفرینی های حزب توده در دوران مصدّق و نشان می دهد که در آن دوره« بُهتان،سُلطه گرائی و سرکوب» نقش مهمّی در احزاب سیاسی داشت و شگفتا که این پدیدۀ شوم -سال ها بعد-در مبارزاتِ برخی گروه های کمونیستیِ درخارج از کشور نیز حضوری خونین داشته است،خصوصاً در سازمان کمونیستی «احیا».
***
دوران 28 ماهۀ حكومت دکتر مصدّق یکی از پرآشوبترین دوره ها بعد از انقلاب مشروطیـّت بود.در آن دوران، حزب توده بخاطر قدرت سیاسی ـ تشكیلاتیاش، در عرصۀ سیاست ایران خود را «نیروی اول» میدانست كه در رویدادهای مهم میبایست«حرف اول» را بگوید.از این رو،حزب توده خود را همسنگِ ملّتِ ایران ارزیابی می کرد و لذا،حل مسئلۀ نفت را مشروط به «پیروزی حزب ما، یعنی ملّت ایران» میدانست[3].
با چنان سودائی برای كسب هژمونی و سلطۀ سیاسی، از اسفندماه 1331 تا مردادماه 1332 براندازی سلطنت و استقرار «جمهوری دموكراتیك تودهای»، هدف اساسی حزب توده بود بطوریكه شعارِ «ما شاه نمیخواهیم! برچیده باد سلطنت!» شعار نشریـّات آن حزب بود.[4]با این اعتقاد،از آغاز نهضت ملّی شدنِ صنعت نفت، رهبران حزب توده امید و علاقهای به «دولت وابسته به امپریالیسم دكتر مصدّق» نداشتند و لذا در سراسر آن دوران، حزب توده با ایجاد اعتصابات و حادثهآفرینیهای خیابانی به تضعیفِ دولت مصدّق پرداخت،در این باره کافی است بدانیم که در فاصلۀ یک سال، 200 اعتصاب كارگری رخ داد كه برخی از آنها اقتصادی و سیاسی و برخی صرفاً سیاسی بود [5].این اعتصابات و اعتراضات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت میكرد.[6]
حزب توده در نشریۀ تعلیماتی خود (شمارۀ 12) به هواداران حزب توصیه كرده بود:
-«تودهها وقتی حرف ما را میپذیرند كه تجربۀ روزانه هم مؤیـّد آن باشد. وقتی كه برقراری حكومت نظامی در خوزستان، 23 تیر، 14 آذر1330 و سازش با بانك بینالمللی سخنان ما را در بارۀ مصدّق و دار و دستهاش تأئید كرد… حوادث بهترین مددكارِ ما هستند… باید حوادث بیدار كننده را آفرید و جبهۀ ملّی را در برابر آن قرار داد و ما میتوانیم این كار را بكنیم… پس اگر میخواهیم جبهۀ ملّی را رسوا كنیم باید او را به میدان عمل بكشیم…»[7]
با چنان «رهنمود»ی، حزب توده ـ كه بعد از ماجرای سوءقصد به شاه ( 15 بهمن 1327) هنوز غیرقانونی بود ـ در لباس سازمانها و تشكّلهای صنفی و سندیكائی، مبارزات گستردهای را علیه دولت مصدّق و آمریكا سازمان میداد. برای نمونه: در تظاهرات«دوچرخهسواران صلحدوست» وابسته به « جمعیـّت هواداران صلح» در 14 تیرماه 1330، شعارهای تظاهركنندگان «صلحدوست» چنین بود:
ـ اعدام ماك آرتور، فرماندار نظامی آمریكا در ژاپن
ـ اخراج مستشاران آمریكائی از ایران
ـ به رسمیـّت شناختن چین كمونیست
این شعارها باعث خشم و مخالفت احزاب ملّی و گروههای غیركمونیست شد كه در نتیجۀ آن، تعدادی کشته و مجروح گردیدند . بابك امیرخسروی ـ كه در آن زمان از مسئولان اصلی تظاهراتهای حزب توده بود ـ در بارۀ تظاهرات غیرقانونی حزب توده در 23 تیر 1330 یادآور میشود:
-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند كه چوب های پلاكارد و پرچمها را طوری تهـّیه بكنند كه بتوان از آنها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده كرد.بسیاری از شركتكنندگان در جیبهای خود فلفل و پنجه بوكس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقامكِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند»[8].
انور خامهای نیز در بارۀ «علل واقعی حادثهآفرینیهای حزب توده» مینویسد:
-«اغتشاش در كارخانهها و دبیرستانها و دانشگاه، اغلب بدین سان پدید می آمد كه تودهایها به مصدّق و جبهۀ ملّی حمله میكردند و آنها را نوكر انگلیس و آمریكا میخواندند و در نتیجه،خشم طرفداران مصدّق را برمیانگیختند و حادثه، آفریده میشد! به موازات این حوادث، حزب توده از هر فرصتی استفاده میكرد برای اینكه میتینگ و راهپیمائی به راه اندازد. اگر زد و خوردی، كشت و كشتاری، خونریزی پیش آمد،كه هوالمطلوب،اگر نیامد كه [حزب توده] قدرتِ خود و ضعف حكومت مصدّق را نشان داده است».[9]
انور خامهای در بارۀ تحریكات حزب توده برای حادثهآفرینیها به شیوهای اشاره میكند كه میتوان آنرا «میتینگهای زنجیرهای»نامید . وی ضمن اشاره به حوادث خونین 23 تیر و 14 آذر 1330،در بارۀ حادثهآفرینی حزب توده در 8 فروردین 1330 از قول یكی از مسئولان آن حزب میگوید:
-«هفتۀ جهانی جوانان دموكرات[وابسته به حزب توده] از روز اول فروردین تا هفتم در كانون [ جوانان حزب توده] با شكوه و برنامۀ مجلّل اجرا شد. هزاران جوان پسر و دختر به كانون رفت و آمد میكردند و برنامهها و واریتههای مختلف تماشا نمودند و قرار شد روز آخر جشن، میتینگ اختتامیـّه در میدان فوزیه داده شود. از صبحِ روزِ میتینگ بین افراد انتظامات بستههای نمك و فلفل كه مخلوط شده و در كاغذ بسته شده بود ـ پخش گردید كه برای مقابله با افراد مخالف و مأمورین انتظامی، از آن استفاده نمایند. چوبهای كوچك به مقدار زیادی برای زد و خورد تهیـّه شده بود و از شبِ قبل،عدهای در كانون جوانان، چوب میبریدند، ظاهراً برای دستۀ پرچم و باطناً برای نزاع. چوبهائی به قطر 5 سانتیمتر و به بلندی 30 سانتیمتر… همان شب، نادر شرمینی [مسئول سازمان جوانان حزب توده] كه مخفی بود، آخر شب بطور ناشناس به كانون میآید و كار تهیـّۀ فلفل نمك و بریدن چوبها را از نزدیك- شخصاً- كنترل مینماید…صبح روز 8 فروردین ارسلان پوریا ـ كه مسئول كلّی انتظامات بود ـ به مسئولین كمیتههای محلّی به نسبت اعتمادی كه به آنها داشت ـ دستور شرمینی را ابلاغ میكرد، مثلاً به تربتی ـ مسئول محل 4 ـ میگفت: «محسن! امروز با این چوبها و فلفل نمكها كار داریم و باید ـ جدّاً ـ پوزۀ پلیس و مخالفین بخاك مالیده شود». تربتی جواب داد:«حتماً از پیروزی احزاب مخالف بر صفوف خودمان جلوگیری خواهدشد»و ارسلان پوریا اضافه كرد:« نه!نفهمیدی! كاوه(شرمینی)دستور داده است به هر نحوی شده، امروز باید دعوا بشود، زد و خورد بشود»… این جملات هنوز در گوش من طنینانداز است… در این حادثهآفرینی 2 نفر كشته و بیش از50 نفر زخمی شدند. همین امر،مدرك جدیدی برای اثباتِ«آزادی كُشی» و «نوكرِ استعمار بودنِ دكتر مصدّق» به دستِ حزب توده داد».[10]
سندی محرمانه از ركن دو ارتش [سازمان اطّلاعات و امنیـّت ارتش] بتاریخ 16 فروردینماه 1331 روحیـّۀ تهاجمیِ هواداران حزب توده ـ بعد از تظاهرات خونین 8 فروردین ـ را چنین گزارش كرده است:
-«جریان 8 فروردین هیچگونه تزلزلی در روحیـّۀ تودهایها ایجاد نكرده تا آنجا كه بعضیها اعتراض نموده و خواستار شدهاند كه عدهای از سران نظامی و شهربانی را ـ كه همه در اینگونه جریانات شركت دارند ـ از بین ببرند و تقاضا كردهاند كه حزب [توده] نارنجك در اختیارشان بگذارند، امّا به همه پاسخ داده شد كه صبر كنند، زیرا اینگونه عملیـّات موقّتی ـ فعلاً ـ به ضرر ما تمام میشود»[11].
با توجه به حضورِ سروان ماشا الله ورقا، رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات در شهربانی کُل کشور و رابطۀ نزدیک وی با سرتیپ افشارطوس رئیس کل شهربانی دولت مصدّق.آیا «قتل های زنجیره ای» این دوران و از جمله، قتل سرتیپ افشارطوس، و یا طرح ترورِ سرلشکر مزیّنی،رئیس اسبقِ شهربانی کل کشور در دولت مصدّق ،آیا تبلوری از انجام خواست های فوق از طرف رهبران حزب توده بود؟.
_____________________________
پانویس ها:
[1] نگاه کنید به: ورقا،ماشالله ،رویدادهائی از سازمان افسران وابسته به حزب تودۀ ایران،نشر بازتاب نگار،تهران؛1382؛ ورقا،ماشالله،ناگفته هائی پیرامون فروریزی حکومت مصدّق و نقش حزب تودۀ ایران،نشربازتاب نگار،تهران،1384؛ امیر خسروی،بابک،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375،صص714-716
[2] پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،انتشارات نیلوفر،تهران ، 1376،ص 323
[3] روزنامۀ مردم، 27 خردادماه 1329
[4] برای نمونه نگاه كنید به: روزنامۀ «به سوی آینده»، شمارۀ 13 اسفندماه 1331
[5] عبدالصمد كامبخش،نظری به جنبش كارگری و كمونیستی در ایران، ج1، انتشارات حزب توده، بیجا، 1972، ص 171، برای شرحی از اعتصابات كارگری در دوران مصدّق نگاه كنید به: ارسلان پوریا (عضو كمیتۀ ایالتی حزب توده)،کارنامۀ مصدّق و حزب توده،نشر مزدک،فلورانس،بی تاریخ، صص271، 402-406، 468-474 و صفحات دیگر؛ «اعتصابات كارگری دورۀ نخست وزیری مصدّق»، علی منوچهری و مهدی احمدی، پیام بهارستان، شمارۀ 5، تهران، 1388، صص 369-398
[6] باختر امروز، شمارۀ 26 تیرماه 1330؛ برای نمونه هائی از این دشنامها و اتّهامها،نگاه كنید:بسوی آینده،شماره های 17 آذرماه 1330؛ اوّل ديماه 1331؛10ديماه 1331؛20 بهمن 1331؛27بهمن 1331 ؛ شهباز،21 دی ماه 1331؛آخرین نبرد، 17 آذر1330
[7] ملكی، خلیل، درس 28 مرداد از لحاظ نهضت ملّی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده، انتشارات پردیس دانش، تهران، 1394، ص 289
[8] امیرخسروی،پیشین، ص 282
[9] نگاه كنید به: خامهای،از انشعاب تا کودتا،ج3،انتشارات هفته،تهران،1363، صص 356-358
[10] خامهای،پیشین، صص 361-363. در بارۀ «سازمان جوانان حزب توده» و میتینگها و تظاهراتهای آن نگاه كنید به: سازمان جوانان حزب توده به روایت اسناد، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطّلاعات، تهران، تابستان 1380
[11] خسرو پناه،محمدحسین،سازمان افسران حزب توده…،انتشارات شیرازه،تهران،1378، ص 14
ترجمهء کتاب«تاریخ» اثر تئوفیلاکت سیموکاتا
آگوست 15th, 2018 کتاب ناشاختهء «تاریخ»در سده هفتم میلادی نوشته شده و نویسندهء آن «تئوفیلاکت سیموکاتا»ازمورّخان بزرگ بیزانس(روم شرقی) بوده است.اودر سرزمین مصر به دنیا آمد و در کنستانتینوپول درس خواند و «تاریخ» را به سنّت مورخان عرفیِ دوران باستان نوشت.تاریخ او عمدتاً از روابط روم(بیزانس) با همسایهء بزرگ آن،امپراتوری پارس،گزارش های دست اولی داده است.حوادث اواخردوران ساسانی وخصوصاًگزارش شورش بهرام چوبینه و عواقب آن در امپراتوری پارس،به کتاب وی ارزشی خاص داده هرچندکه این گزارش ها شاید از شائبه های سیاسی آن زمان خالی نباشند. او -همچنین-گزارش جالبی از خلع هرمزد و بر تخت نشستن پرویز ارائه نموده و در ضمن آن،نکات تازه ای از مسائل داخلی امپراتوری ساسانی روایت کرده است.
این کتاب به همّت مترجم فاضل و فروتن،محمودفاضلی بیرجندی،به فارسی برگردان شده است.ازمحمودفاضلی بیرحندی کتاب های دیگری ترجمه و منتشرشده است،ازجمله:
-شاهنامه و پژوهشهای تازه پیرامون تاریخنگاری، هنر و جامعه ایرانی،
-پارت ها وروزگارشان،
-ناگفته هائی ازروزگارساسانیان،
-تذکرهء اربیل،
-و تاریخ سبئوس
کتاب«تاریخ»اثر تئوفیلاکت سیموکاتا را نشر سده درتهران منتشرکرده است.
خواب آشفتهء روسيه برای كاسپين،دکترمهرداد میرسنجری
آگوست 15th, 2018دریاچهء خزر به تدوين رژيم حقوقي نوين نياز ندارد
دکترمهرداد میرسنجری
استادیار دانشگاه و پژوهشگر ژئوپلیتیک
خبرها از نهایی شدن پیش نویس تقسیم دریای شمال ایران توسط روسیه حکایت دارد و این وانهادن حقوق یک دوم ایران در این دریا به طرف دیگر صاحب حق یک دوم ( که به چهار کشور در کرانه دیگر دریای كاسپين تقسیم شده)، نگرانی های زیادی را برای تهدید حقوق ملی و تمامیت ارضی ایران در جامعه میهن دوست ایرانی به همراه آورده است. بنابر اطلاع رسانی شبکه تلویزیونی آر بي کا روسیه متن کنوانسیون رژیم حقوقی دریای کاسپی در آستانه اجلاس سران پنج کشور ساحلی منتشر شده و هماهنگی های اولیه در مورد آن با چهار کشور ساحلی دیگر شامل ایران، قزاقستان، ترکمنستان و جمهوری باکو صورت گرفته است.
نقشه مسكو براي كاسپين
در متن تنظیم شده توسط روسیه برای کنوانسیون رژیم حقوقی دریای كاسپين آمده است:
بستر و کف این پهنه آبی بر اساس اصل بخش بندی و سطح دریا به محدوده های داخلی و سرزمینی، محدودههای ماهی گیری و پهنه مشترک آبی تقسیم می شود.
هر یک از پنج کشور اجازه دارد محدوده هایی آبی تا پهنای ۱۵ مایل دریایی تعیین کند که با خطوط مرزی مطابق با کنوانسیون مشخص خواهد شد.
هر کشور ساحلی نیز اجازه می یابد محدوده ماهیگیری به پهنای ۱۰ مایل دریایی تعیین کند.
شیوه تعیین خطوط میانی در دریای كاسپي بین کشورهای ساحلی باید با یک موافقتنامه جداگانه مشخص شود.
مسئولان هوشيار شوند
بنابراين در این مقطع تاریخی و سرنوشت ساز برای تمامیت ارضی ایران در Caspian Sea، توجه مسئولان دستگاه دیپلماسی به چند نکته کلیدی از اهمیت تاریخی برخوردار است.
۱- نام هر محدوده جغرافیایی، گویای اصالت و ریشه تاریخی آن است و کاربرد نامناسب هر نام ثبت شده جغرافیایی بین المللی میتواند پیامدهای متعددی در پی داشته باشد.
در این میان، کاربرد نام خزر برای نام درست «دریای مازندران» یا «دریای كاسپي»، با توجه به این که خزر ها، قومی وحشی، ضد ایرانی و متجاوز به ایران بوده اند، آن هم تنها توسط كشورمان، از هیچ منطقی برخوردار نیست. با این که کمیته تخصصی نامنگاری و یکسانسازی نامهای جغرافیایی ایران در اوج کج سلیقگی و سهل انگاری، در مصوبه جلسه مورخ ۱۳۸۱/۹/۱۸ نام قوم بیگانه خزر را برای کاربرد در داخل کشور در برابر نام رسمی و تاریخی و بین المللی Caspian Sea، تصویب و ابلاغ کرد، این نام توهین آمیز به ملت ایران، هیچ گاه در میان اندیشمندان و صاحبنظران ایران گرای حوزه تاریخ و ژئوپلیتیک و فرهنگ ملی پذیرفته نشد.
۲- رژیم حقوقی فعلی این دریا مبتنی بر دو قرارداد دوستی ۱۹۲۱ میلادی و قرارداد بحرپیمایی ۱۹۴۰ میلادی است که دریای كاسپي را مشترک و مشاع بین دو کشور ایران و شوروی معرفی میکند، بنابراین منافع ملی نسلهای ایرانی ایجاب میکند که این دو قرارداد کنار گذاشته نشوند بلکه درموارد ضروری تکمیل شوند.
ازجمله بخشهای مسکوت این قراردادها میتوان به وضعیت محیطزیست این دریا اشاره کرد که میتوان قراردادهای موجود را تکمیل کرد. البته مسکوت ماندن مساله محیطزیست، در آن مقطع طبیعی است زيرا در آن سالها، هنوز معضلات محیطزیست به طور عام و محیطزیست دریایی به طور خاص، در جهان مطرح نبود تا بتواند در قراردادهای دریایی بینالمللی گنجانده شود.
آسيبهاي يك تصميم
در دریای شمال ایران،۱۱۴ گونه، ۶۳ زیرگونه و ۱۴ نژاد از کمیابترین ماهیان جهان به ویژه ماهی خاویار معروف ایرانی زیست و زادآوری میکنند. افزایش ورود آلایندهها از سوی این کشورها به دریای كاسپي، به ویژه آلایندههای شیمیایی، آب توازن کشتیها و ورود نفت، بیشترین نقش را در آلودگی این دریا داشته و آن را در آستانه یک فاجعه محیطزیستی قرار داده است که اتخاذ راهکارهای حقوقی و بینالمللی محیطزیستی برای پرداخت غرامتهای محیطزیستی بابت صدماتی که به محیطزیست دریایی و اکوسیستم طبیعی و انسان ساخت وارد میآید، بسیار ضروری است.
۳- اولویت منافع ملی ایران در هر زمان چه امروز و چه آینده، پافشاری بر به کارگیری اصل بهره برداری مشاع از همه دریای كاسپي است و لازم است مسئولان ایرانی به جای عبارت «تعیین رژیم حقوقی دریای كاسپي» عبارت «تکمیل رژیم حقوقی کنونی دریای كاسپي» را در همه مذاکرات حال و آینده بهکار گیرند که توافقی غیر از این، برخلاف سه اصل بنیادین تعریف شده و مصرح نظام یعنی حکمت، عزت و مصلحت ملی خواهد بود.
۴- در سال های پس از فروپاشی شوروی شاهد بوده ایم که هریک از چهار کشور میراث دار شوروی پیشین با ابزار های گوناگون تلاش داشتهاند که ایران را از حق مستند و تاریخی مشاع خود محروم کرده و راضی به پذیرش سهم ناچیز ۱۱ تا ۲۰درصدی از این دریا كنند؛ سهمی که پذیرش آن به معنای چشم پوشی ایران از ذخایر عظیم نفت و گاز و ارزش های ژئوپلیتیک و محیط زیستی دریای كاسپي است.
این در حالی است که منطق حقوقی حکم میکند که یک دوم سهم طرف دیگر قراردادهای ۱۹۲۱ و ۱۹۴۰ باید بین کشورهای تجزیه شده از شوروی سابق تقسیم شود که این تقسیم به چهار کشور، 10 کشور یا هر تعداد محتمل در آینده انجام شود ربطی به ایران ندارد و نباید سهم ایران را از یک دوم به یک پنجم یا شاید یک یازدهم (بر اساس هر تقسیم احتمالی دیگر آینده ) کاهش دهد.
دستگاه دیپلماسی ایران باید بر«اصل جانشيني دولتها» تاکید کند که در حقوق بین الملل از اهمیت بسیاری برخوردار است. منظور از جانشيني دولتها، بررسي آثار حقوقي تغيير حاکميت روي سرزمين است که ممکن است دو حالت به خود بگيرد. در حال اول يک دولت ممکن است بخش يا تمام سرزمين خود را از دست بدهد و در حالت دوم امكان دارد به صورت جزيي از سرزمين يک يا چند دولت موجود درآيد يا به ايجاد يک يا چند دولت جديد (مانند فروپاشي اتحاد شوروي و امپراتوري عثماني) منجر شود.در مورد معاهداتي که حقوقي را در رابطه با يک سرزمين تعيين مي کنند (معاهدات مربوط به حقوق عيني)، جانشيني حقوق و تکاليف هميشه صورت مي گيرد. اين گونه معاهدات همراه سرزمين حرکت مي کنند و تغيير حاکميت، تاثيري در وضع آنها ندارد.
مواد ۱۱ و ۱۲ کنوانسيون وين (۱۹۷۸) درباره جانشيني معاهدات به صراحت اعلام مي دارد که معاهدات مرزي از اين جمله اند وچنانچه سرزمين واقع در يک طرف مرز به دولت ثاني منتقل شود، دولت ثالث ملتزم به رعايت معاهده مرزي (گذشته)است.
۵- ازمجموع مدارك و اسناد موجود، این نتیجه حاصل می شود كه بر اساس قوانین و حقوق شناخته شده بینالمللی دریای كاسپي دارای رژیمحقوقی مدون ومشخص بوده و دو طرف قرار داد های موجود، یعنی یک طرف، ایران با یک دوم حق و طرف دیگر، شوروی سابق ( و چهار کشور بر آمده از آن یا به هر تعداد کشورهای متصور در آینده ) با یک دوم حق دیگر، یعنی حقوق مساوی، مشترك ومشاع در تمامی منابع وحقوق متصوره اعم از سطح دریاچه، منابع آبی، بستر وزیر بستر آن ذی حق بوده و خواهند بود، البته اين مساله با رعایت حق انحصاری 10 مایل ساحلی، آن هم فقط برای ماهیگیری است.
۶- روس ها در طول تاریخ اثبات کرده اند که همسایه قابل اعتمادی برای ایران نبوده اند. فراموش نمیکنیم در حالی که روسیه تزاری با تحمیل معاهده های ننگین گلستان در ۱۸۱۳ میلادی و ترکمانچای در ۱۸۲۸ میلادی، ۱۷ شهر قفقاز در کرانه باختری دریای كاسپي را از ایران جدا كردندو به اشغال خود درآوردند و سپس با تحمیل معاهده ۱۸۸۱ میلادی، خراسان بزرگ و ورارود و کرانه خاوری دریای كاسپي را نیز اشغال کردند، در معاهده مودت ۱۹۲۱ میلادی، به غاصبانه بودن سیاست دولت تزاری سابق اقرار کردند ولی هیچ گاه سرزمین های ایرانی دو سوی دریای كاسپي را به ایران پس ندادند.
بنابراین قاطعانه میتوان گفت قراردادهای ظالمانه تحمیل شده در گذشته و عملکرد حال حاضر کشور ها گویای این است که به هیچ کشوری به عنوان دوست و متحد پایدار نمی توان نگریست زيرا تنها منافع ملی هرکشور است که پایدار و همیشگی محسوب ميشود و روشنگری و مرور پیوسته اتفاق های ناگوار پیشین جدایی سرزمین های ایرانی میتواند چراغی برای جبران و دست کم عدم تکرار تصمیمات نادرست پیشینیان توسط نسل های امروز و آینده باشد.
۷- هم اکنون ایران تنها کشور ساحلی دریای كاسپي است که از منابع و ذخاير انرژي این دریا بی بهره مانده است که ادامه اين امر مي تواند تا آينده اي طولاني سبب وارد آمدن لطمات جدي به منافع ملي ايران در این دريا شود. بنابراين شايسته است دست اندرکاران سیاست خارجی ايران جهت تحقق هر چه بيشتر و بهتر منافع ملي نسل های ايرانی هر چه بیشتر بکوشند زيرا کوتاه آمدن از هر جزیی از تمامیت ارضی ایران جریتر شدن بیش از پیش دشمنان ایران را جهت تهدید و سهم خواهی باز هم بیشتر از خاک وآب ایران زمین به دنبال خواهد داشت.
۸- بنابراین منافع ملی و تمامیت سرزمینی ایران بر اساس موازین حقوق بین المللی ایجاب می کند، در مذاکرات ونشست های آتی، سیاستگذاران دیپلماتیک با همراهی هوشیارانه رسانه های همگانی، با تاکید ثابت و غیر قابل تزلزل بر حق قانونی ایرانیان در دریای كاسپي ( صرف نظر از این که در این مقطع تاریخی می توانیم به این حق برسیم یا نه)، یعنی لزوم به کارگیری اصل بهره برداری مشاع از تمام دریا شامل زیر بستر ، بستر ، ستون آب ، سطح و فضای فراز دریا از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، به جز محدوده ۱۰ مایلی ساحلی ویژه ماهیگیری هر کشور، پافشاری کنند و همواره به جای عبارت« تعیین رژیم حقوقی جدید برای دریای كاسپي» به طور رسمی عبارت «تكمیل رژیم حقوقی فعلی دریای كاسپي» یعنی قراردادهای ۱۹۲۱ و ۱۹۴۰ میلادی را به کار گیرند.
منبع:پایگاه خبری قانون
رویداد28مرداد و ضرورت بازاندیشیِ تاریخ،علی میرفطروس
آگوست 15th, 2018* در 80-90سال اخیر بررسی تاریخ معاصرایران تحت تأثیرِروایتِ«روسی-ایدئولوژیک» بوده واگر بپذیریم که«غالبِ ایدئولوژی ها توجیهاتی هستندبرای مقاصد شریرانهء پنهان»آنگاه به میزان خُسران وخسارت اینگونه«توجیهات شریرانهء پنهان»درارزیابی تاریخ معاصر می توان آگاه شد.
*شعارِ«رضاشاه،روحت شاد!»نوعی داوری نسبت به شخصیّتی است که بیش از80 سال مورد«بی مهری» و«قهرِ»عموم رهبران سیاسی وروشنفکران ما بوده است!
* مقایسه و مقابلهء فلسفهء سیاسی دكتر مصدّق با اندیشههای رضا شاه، محمّد علی فروغی، قوامالسّلطنه، دكتر مظفّر بقائی و خلیل ملكی چشمانداز جالبی از عقاید این پنج شخصیـّت ممتاز تاریخ معاصر ایران به دست میدهد.
***
درجوامع پیشرفته تاریخ ورویدادهای گذشته عرصه ای برای عبرت آموزی وعبوربه آینده است،درجامعهء ما-امّا-تاریخ،سلاحی است برای جدال ایل ها وگروه های سیاسی وازاین نظر، هنوزنیز«تاریخ ایران،تاریخ ایل ها است»ولذا تلاش برای رسیدن به یک توافق ملّی دربارهء این شخصیت سیاسی یاآن رویدادتاریخی بسیاردشوارو«دشمن ساز»است و…به عبارت دیگر،در 80-90سال اخیرتاریخ معاصرایران،غالباً،تحتِ تأثیرِ روایتِ «روسی-ایدئولوژیک»بوده که ما آنرا«توده ایسم»نامیده ایم.«توده ایسم»سیستمی است که حتّی روشنفکران ضدتوده ای و ملّی-مذهبی ها نیز می توانندازآن برخوردارباشند.وجه مشخّصهء این سیستم نظری،سقوط«اندیشهء نقّاد»به«ایدئولوژیِ نقّال»است ولذا،بجای اندیشیدن و طرح«پُرسش»،رویدادهاوشخصیّت های تاریخی تاحدِّ «پَرَستش»ارتفاع می یابد…واینچنین است که جامعه درغوغای کوته بینان و مترسَک های سیاسی ازدرکِ منافع درازمدّت ملّی غافل می مانَد،«انقلاب شکوهمنداسلامی»می تواندبهترین تبلوراین مُدّعاباشد:
-«حاصلِ عشق مترسک به کلاغ
مرگِ یک مزرعه بود»(1).
دوران کوتاه حکومت دکترمصدّق و چگونگی سقوط آسان دولت وی نمونهء برجسته ای ازاین «امتناع پُرسش»و«ارتفاع پرَستش»است و اگراین سخنِ درست را بپذیریم که«غالب ایدئولوژی ها توجیهاتی هستندبرای مقاصد شریرانهء پنهان»آنگاه به میزان خُسران وخسارت اینگونه «توجیهات شریرانهء پنهان» می توان آگاه شد،ازاین رو تاریخ معاصرایران را نمی توان فهمیدمگراینکه ابتداء ازاین سنّتِ سیاسی-ایدئولوژیک فراتر رویم.
روشنگری و فائق آمدن برخصلتِ قبیله ای سیاست درایران -البتّه-خوشایندکسانی نیست که رویدادهای تاریخی را به آئین ها و عزاداری های مذهبی تبدیل می کنند.اینان -صدالبتّه- هنوز می توانند درغبارگذشته ها فروتر روندتادراین«سنگر»،اشتباهات سیاسی شان را پنهان کنند،امّانسل یا نسل های کنونی ایران ضمن فرا رفتن ازاین گذشتهء پُرقهروغبار،اینک داوری دیگری ابرازمی کنند:شعارِ«رضاشاه،روحت شاد!»تازه ترین نمونهء این مدعااست.این شعار،نوعی داوری نسبت به شخصیّتی است که بیش از80 سال مورد«بی مهری»و«قهرِ»عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ما بوده است.درواقع،رضاشاه،محمدرضاشاه ،محمدعلی فروغی،خلیل ملکی،شاهپوربختیار و…شخصیّت هائی هستندکه «پیروزی شان پس ازمرگ شان بوده است».
ارزیابی های ناروای گذشته اینک باید ما را به فروتنی،انصاف و بازاندیشیِ تاریخ هدایت کند تا ازبازتولیدوتکراراشتباهات گذشته جلوگیری گردد.بطوریکه گفته ایم:پژوهشهای تاریخی در گذر روزگاران تكامل مییابند و مانند هر پدیدهء اجتماعی، دستخوش تحـّول میشوند.در روند این تحـّول و تكمیل است كه گفتهاند:«هر تاریخی، تاریخ معاصر است».براین اساس، برخی كسانی كه تا دیروز «قهرمانان ملّی» و «اسطورهء شرافت و شهامت» قلمداد میشدند، امروز به صفت دیگری نامیده میشوند(2).این موضوع – چنانكه گفتهایم – نشان میدهد كه بخاطر عدم تدوین آگاهیهای تاریخی یا فقدان تمركز تجربههای سیاسی ، در جامعهء ما هنوز مرز بین «قهرمان» و «ضدقهرمان» و«قدّیس» و «ابلیس» بسیار لغزان و سیـّال است و لذا ضروری است كه با احتیاط و اعتدال، از «نتیجهگیریهای قطعی» در بارهء این رویداد و یا آن شخصیـّت مهم سیاسی پرهیز شود. رعایت این احتیاط و اعتدال در بررسی دوران پُر آشوب نهضت ملّی شدن صنعت نفت و حكومت 27 ماههء دكتر مصدّق اهمیـّت بیشتری دارد چرا كه افسافهزدائی از تاریخ این دوران، ضمن ایجاد تفاهم ملّی، زمینهای برای داشتنِ یك تاریخ ملّی جهت حصول به جامعهء مدنی و رهائی از زندان اسطورهها است.
به نظر نگارنده، محدودیـّتها و موانع جنبش مشروطیـّت،در جنبش ملّی شدن صنعت نفت و دوران حكومت مصدّق نیز تداوم داشتند؛ هم از این روست كه آن دوران نیزتجلّی التقاط اندیشه های عُرفی باعقایددینی بود.به عبارت دیگر،درآن دوران نیز«جامعه»بود،امّا «جامعهء مدنی»نبود،«پارلمان» بود،ولی«فرهنگ و سلوك پارلمانی» نازل بود و لذا،درمهم ترین مسائل ملّی،خیابان جای پارلمان را می گرفت و…با چنان شرایط و محدودیت هائی بودکه جامعهء ایران از انقلاب مشروطه (1906) به انقلاب مشروعه (1357) سقوط كرده است.
حوزهء مطالعات نگارنده – اساساً – فرهنگ و ادبیّات ایران است و پرداختن به زندگی و كارنامهء سیاسی دكتر مصدّق،فقط ناشی از یك «كنجكاوی» و حاصل این پرسش بود كه «چرا پس از گذشت چند دهه،شخصیـّت سیاسی مصدّق و خصوصاً رویداد 28 مرداد تا این حدّ در حافظهء تاریخی و سیاسی ما تداوم یافته است؟ و – اساساً – دستآوردِ مبارزات 50 سالهء دكتر مصدّق در حوزهء توسعه و تجدّد ملّی در ایران معاصر چه بود؟ و… لذا، تلاش نگارنده کوششی تازه برای پاسخ دادن به پرسش یا پرسشهای كهنه و دیرینه است بااین اعتقاد که وظیفهء پژوهشگرکنجکاو درآمیختن با باورهای رایجِ سیاسی- تاریخی نیست بلکه وظیفهء وی درآویختن با آنها است هرچند که این درآویختن، کاری دشوار و-گاه- حتّی خطرخیز باشد.بنابراین، هدف اصلی، نه مالکیّت حقیقت بلکه جستجوی مستمر آن است. نتیجهء منطقی چنین اعتقادی – به تعبیر پوپر- این است که بسیاری از «حقایق ثابت، مُسلّم وبدیهی» – خصوصاً حقایق تاریخی- قابل ابطالاند. درواقع، اوراق کردن( Deconstruction) و ویران نمودنِ «باورهای بدیهی ومُسلّم»، از شاخصههای اصلیِ پژوهشگرِکنجکاواست.
بنابراین،«طبیعی» بود که نگاهِ تازه ومتفاوت به دوران حکومت مصدّق باعث نقدهای تند وغرض آلود گردد هرچندکه پارهای از نظرات و مفروضات اصلی نگارنده مورد موافقت یا تأیید برخی پژوهشگران قرارگرفته است، از جمله: داریوش بایندُر، عباس میلانی، ری تكیه و هوشنگ نهاوندی – ایو بوماتی.همچنین باید از كتاب احمد بنی جمالی و مقالات موسی غنینژاد، مرتضی مردیها، سیروس مرادی، محمد قائد، حسن زحمتكش، مجید محمّدی، فریدون مجلسی و…بهمن زبردست یاد كرد.این نمونههای روشنگر ضمن اینکه نشانهء نوعی پیروزی نظری می تواندباشد،درعین حال، نشان دهندهء این است كه بررسی دوران دكتر مصدّق – و خصوصاً رویداد 28 مرداد 32 -اینك وارد مرحلهء تازهای شده و از اسارت ملاحظات سیاسی یا تعلّقات ایدئولوژیكِ دوران جنگ سرد آزاد گردیده است.اگر تجدّد (مدرنیته) را به معنای رشد ذهنیـّت نقّاد و پرسشگر بدانیم، آنگاه شك كردن و به پرسش گرفتن باورهای رایج دربارهء برخی رویدادها و شخصـّتهای تاریخ معاصر، میتواند نشانهء خِرَد نقّاد و رشد تجدّدگرائی و نمونهء امیدبخشی از ضرورت بازنویسی تاریخ معاصر ایران بشمار آید.
***
زندگی و شخصیـّت سیاسی دكتر محمّد مصدّق، قصهء پر راز و رمزی است كه زوایای تاریك و ابهامآمیز آن- پس از گذشت 65 سال، هنوز موضوع مطالعات و پژوهشهای متعدّدی است و لذا، کوشش نگارنده، فقط میتواند «كوزه»ای از«بحر» بشمار آید.
مقالات روزنامهء شهباز،وابسته به حزب توده،یک روزپیش از28مرداد
نگارنده با قبول وجود طرح TP-AJAX معتقد است كه در فاصلهء 25 تا 28 مرداد 32 سه طرح یا اقدام موازی در سقوط دولت مصدّق فعّال بودند و برتری یكی از این سه طرح موازی در روز 28 مرداد، هم موجب ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران، هم باعث حیرت و حیرانی هواداران دكتر مصدّق شد و هم موجب تعجـّب سلطنتطلبان و هواداران حزب توده گردیده بود بطوریكه به گزارشهای هندرسون (سفیر آمریكا در تهران)، ویلبر (یكی از طرّاحان اصلی كودتا) و كابِل (قائم مقام سازمان سیا):
«یك جنبش نیرومند و غیرمنتظرهء مردمی و نظامی، منجر به تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلكه شاهیها و تودهایها هم از این موفقیـّت آسان و سریع كه تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته، در شگفتاند…».
بنابراین: هدف نخست اثبات این فرضیه و روشن ساختن نقش هر یك از این سه طرح یا اقدام موازی در سقوط قطعی دولت مصدّق است.
پژوهشگران ارجمندی كوشیدهاند تا وقوع«کودتا» در روز28 مرداد را اثبات نمایند،لذا،هدف دوم، به چالش كشیدن مفهوم «كودتا»درسقوط آسان دولت مصدّق میباشد.
هدف سوم، این است تا نشان دهیم كه بخاطر محدودیـّتهای تاریخی و ضعف ساختارهای سیاسی و مدنی جامعهء ایران، هیچیك از رهبران سیاسی آن زمان، نمیتوانست عامل استقرار آزادی و دمكراسی در ایران باشد.
و سرانجام، هدف چهارم این است تا نشان دهیم كه در سالهای 1324-1332 توان نظامی ـ تشكیلاتی حزب توده، به عنوان بزرگترین حزب كمونیست خاور میانه، برای تغییر ساختار قدرت سیاسی در ایران، خطری جدّی و نیرومند بوده است. به نظر نگارنده، بدون توجـّه به نفوذ حیرتانگیز سازمان افسران حزب توده در میان نیروهای نظامی و انتظامی ایران و نقشآفرینیهای این حزب در آشفتگیهای سیاسی ـ اجتماعی زمان مصدّق، درك مسائل سیاسی آن دوران بسیار دشوار خواهد بود. با آگاهی از این شرایط حسّاس و باوجود مخالفت نزدیكترین یارانِ مصدّق،وی با انفعالِ حیرتانگیز در 28 مرداد 32، باعث بروز رویداد مهم و سرنوشتسازی گردید كه ما آنرا در « نقش و نقشهء دکترمصدّق در روز 28مرداد» نشان دادهایم.
حوادث دوران دولت مصدّق،دارای نکات مهمّی است که تأمّل درآنها می تواندروشنگربرخی مسائل مبهم وپیچیده باشد،ازجمله:
– قتل اسرارآمیز سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی دولت مصدّق دراردیبهشت ماه 1332. با توجه به قتلهای زنجیرهای این دوران توسّط «كمیتهء ترور سازمان نظامی حزب توده» (به رهبری خسرو روزبه و نورالدین كیانوری)،نگارنده این فرضیـّه را مطرح كرده كه نقش این «كمیتهء ترور» در قتل افشارطوس به منظور فتنهانگیزی و تشدید اختلاف بین مصدّق و شاه و سپس، برای بدنام كردن و متّهم نمودن یكی از دشمنان سرسخت حزب توده (یعنی دكتر مظفّر بقائی) چه بود؟
– از اردیبهشت تا مردادماه 1332، حوادث مهمّی در عرصهء سیاسی ایران روی داد كه سرشت و سرنوشت سیاسی دكتر مصدّق را در 28 مرداد 32 رقم زد. ما این مسائل و رویدادها را در بخش «از اردیبهشت دوزخی» تا «مردادماه خاموش» بررسی کردهایم.
-مقایسه و مقابلهء فلسفهء سیاسی دكتر مصدّق با آراء و اندیشههای رضا شاه، محمّد علی فروغی، قوامالسّلطنه، دكتر مظفّر بقائی و خلیل ملكی چشمانداز جالبی از عقاید این پنج شخصیـّت ممتاز تاریخ معاصر ایران به دست میدهد. مفهوم «مقابله» – جدا از معنای مقایسه و تطبیق – ناظر بر تقابل این عقاید است كه – گاه – در كسوت اتّهامات بیپایهء این و آن خود را نشان داده است.ما این عقاید را در بخش «مقایسهها و مقابلهها» مورد بررسی قرار داده ایم.
بررسی زندگی، شخصیـّت وعقاید سیاسی دكترمصدّق، «فصلی ناتمام» در مطالعات تاریخ معاصر ایران است، امید است كه کوشش مختصرِنگارنده، برگی از این «فصل ناتمام» بشمار آید و در روشن ساختن برخی زوایای تاریك این دوران مهم و پُرابهام مفید و مؤثّر باشد،بااین یادآوری که حقیقت- خصوصاً حقیقت تاریخی- تراوش فكر و اندیشهء یك فرد نیست بلكه این امر، محصول تلاش همهء كسانی است كه با بردباری و شجاعت در شبانههای تیره، نقبی به سوی نور (حقیقت) میزنند، از این نظر، تحقیق به معنای جستجو كردن حقیقت است. لذا،کوشش نگارنده تنها میتواند بخشی از حقیقت باشد، به این امید كه «بر این نامه بر سالها بگذرد» و پژوهندگان آینده، كاستیها و كمبودهای آن را جبران سازند(3).
_______________________
1-وامی ازعلیرضا میبدی.
2-نمونهای از این تغییر صفت و ارزیابی، سرنوشت خسرو روزبه است كه با انتشار اسناد و مدارك مستند، ثابت شد كه وی قاتل روزنامهنگار معروف، محمّد مسعود و كسان دیگر بوده است؛ حقیقتی كه باعث شد تا احمد شاملو، نام خسرو روزبه را از پیشانی شعر معروف «خطابهء تدفین» حذف كند. نگاه كنید به: احمد شاملو، مجموعهء اشعار، انتشارات بامداد، آلمان، 1989، ص1156. برای اعترافات خسرو روزبه و دیگران درسربه نیست کردنِ مخالفان نگاه كنید به:زیبائی،علی، كمونیسم در ایران، نشر كیهان، 1343، تهران، صص427-555.درعرصهء جهانی نیز زوال استالینیسم و«کیش شخصیّت»به بسیاری از«بُت»ها وافسانه های ایدئولوژیک قلم بطلان کشیده است.
3- بخشی ازپیشگفتار چاپ پنجم کتاب نگارنده که اخیراً برای یاری رسانی به آسیب دیدگان زلزلهء کرمانشاه درقطعبزرگ(A4)منتشرشده است.قطع معمولی کتاب (بافهرست اَعلام،درحدود800صفحه) توسط نشرفرهنگ منتشرخواهدشد.
برای دریافت رایگان این کتاب به لینک زیر مراجعه فرمائید:
https://mirfetros.com/fa/pdf/AsibShenasi_Ali.MirFetros_5e_Edition_20180813.pdf
انتشارِ رایگان چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»
آگوست 14th, 2018به دنبال پیش فروشِ چاپ پنجم کتاب «آسیب شناسی یک شکست»برای یاری رسانی به آسیب دیدگان زلزلۀ کرمانشاه،اینک متن «پ.د.افِ»این کتاب(در قطع A4 ) بطور رایگان در اختیار دوستداران تاریخ معاصر ایران قرار می گیرد.قطع معمولی کتاب (+کتابشناسی و فهرست اَعلام،در حدود ۸۰۰ صفحه) منتشر خواهد شد.
برای دریافتِ رایگانِ چاپ پنجم این کتاب به لینک زیر مراجعه فرمائید:
https://mirfetros.com/fa/pdf/AsibShenasi_Ali.MirFetros
مقوله ها و مقاله های دکتر الهی
آگوست 14th, 2018دکترصدرالدین الهی،ازاستادان و پیشگامان روزنامه نگاری نوین درایران،بخشی از تلاش های فرهنگی خودرا درهیأت کتاب ارزشمندی بنام«مقوله ها و مقاله ها»منتشرکرده است.این کتاب دارای 8مقاله پژوهشی است که برای رهروان روزنامه نگاری و علاقمندان به ادبیّات ایران بسیارآموزنده است.دکترالهی درپیشگفتارکتاب یادآورشده:
-«40 سال مهاجرت اختیاری به من این فرصت را داد که درکنار کارهای همیشگی زندگی ام ،اندکی هم به موضوعاتی که در حد تخصّص حرفه ای و دانشگاهی ام بود بپردازم.درکناراین فرصت،بحت آشنائی وهمکاری بااستادِکوشنده و صمیمی فرهنگ و ادب ایران،دکترجلال متینی نیزنصیبم گردید و ایشان که ابتداء فصلنامهء ایران نامه و سپس ایران شناسی را پایه ریزی ومدیریّت می کرد،مرا به همکاری بااین دو نشریه تشویق نمود.به این ترتیب،من مقالاتی درحدتخصص یادشده،ابتداءبرای ایران نامه وسپس ایران شناسی نوشتم(ص5).
مقالات این کتاب عبارتنداز:
نگاهی دیگربه سنّتی کهن:زورخانه
واژگان ورزش نوین در زبان فارسی
ازدربارتابازار:تک نگاری یک تذکره
تک نگاری یک کتاب:منتخبات آثارمحمدضیاء هشترودی
پس ازخواندنِ کتاب«شاه و من» و روزنامهء خاطرات اعتمادالسطنه
درآمدی برمقولهء پاورقی نویسی درایران
تک نگاری یک روزنامه:دانش،اولین روزنامه فارسی زبان برای زنان ایرانی
تک نگاری یک مجلهء روزانه:افسانه،مجله ای یگانه
درهمهء این مقالات گوشه های ناشناخته ای از روزنامه نگاری ،سیاست و فرهنگ ایران نموده می شوند.به عبارت دیگر،هریک ازاین مقالات دریچه ای است به تاریخ،فرهنگ و روزنامه نگاری درایران.مثلاً:دربررسی«تذکرهء نصرآبادی»دکترالهی چگونگی تطوّرشعردرعصر صفویّه را بررسی کرده است.عصرصفوی(خصوصاً زمان شاه عبّاس بزرگ)همزمان با رونق شهر و شهرنشینی و رواج نوعی تجدّداجتماعی درایران بوده و لذا شعرفارسی نیز ازاین تجدّداجتماعی درحوزهء ذهن وزبان نمی توانست برکنارباشد.تغییرپایگاه شعرفارسی از«دربار»به«بازار»و رونق قهوه خانه ها(بعنوان پایگاه صدهاشاعر و نویسنده)تبلوراین تجدّداجتماعی بود،گفتنی است که درتاریخ اروپانیز پیدایش«قهوه خانه»ازمظاهرِشهرنشینی و ظهورتجدّد گرائی به شمارمی رفت.این مقاله درعین حال پاسخ به برخی ایرانشناسان غربی (مانندجروم کلینتون،استادبخش مطالعات خاورمیانهءدانشگاه پرینستون) است که تذکره های ادبی ایران را فاقدارزش ادبی و اجتماعی می دانند.
یکی ازمقالات ارزشمند،«درآمدی برمقولهء پاورقی نویسی درایران» است.دکترالهی در اوج دوران طلائیِ پاورقی نویسی درایران بانام های سپیده،تاک،ارغنون و… پاورقی های متعدّدی نوشته که مشتاقان وطرفداران فراوانی داشتند.او ضمن اشاره به سابقهء پاورقی نویسی دراروپا و تأثیرات آن بر روزنامه نویسی ایران،به اهمیّت پاورقی نویسی در رواج روزنامه خوانی درمیان اقشارمختلف جامعهء ایران پرداخته است.
بطوری که گفتم،هریک ازمقالات این کتاب دریچه ای است به تاریخ،فرهنگ و روزنامه نگاری درایران که برای رهروان و علاقمندان می تواندچشم اندازتازه ای باشد.خط نگاری روی جلدکتاب کارِاستادمحمود زنده رودی است.مقوله ها و مقاله ها در228صفحه ازسوی نشرتاک درلوس آنجلس انتشاریافته است.
ازدکترالهی قبلاً کتاب های باسعدی در بازارچهٔ زندگی،دوریها و دلگیریها، سید ضیا:مرد اول یا مردِ دوم کودتا ، نقد بیغش و طفل صدساله ای به نام شعرنو منتشرشده است.
فروغ فرّخزاد:به یاد آور که زندگی من باد است،یگانهء خوئی
آگوست 12th, 2018به بهانهء گفتگوی ابراهیم گلستان
به مناسبت پنجاهمین سالمرگ فروغ فرخزاد
گفتم کاش مرا بالها مثل کبوتر میبود
تا پرواز کرده راحتی مییافتم
هر آینه به جایی دور میرفتم
و در صحرا ماوا میگزیدم
میشتافتم بهسوی پناهگاهی
از باد تند و توفان شدید
زیرا که در زمین مشقت و شرارت دیدهام…[۲]
پنجاهمین سالمرگ فروغ فرخزاد بود. فروغی که بسیاری از ما را در سرکشیها، جوششها و درک زنانگی دوران نوجوانی و جوانیمان همراهی کرده است. برای بسیاری شاید شور و طغیان شعر معاصر بوده و برای نگارندهی این سطور تنها زن الهامبخشِ آن سرزمین، که خودش را جسورانه زیسته و نسبتاش را با زندگی و اجتماع از خلال حسگرهایی بس دقیق و توانا به نظمی شاعرانه کشیده است؛ که ذکاوت، نگاه و کنش انسانیاش در عمر کوتاهش به درخشندگی تام و تمام از برابر چشمان ما گذشته است. او در یکی از نامههایش، کمی پیش از مرگ با خودآگاهی تمام مینویسد که سی و دو سال سهم زندگی را پشت سر گذاشته و موهای سپید در سرش پیدا شده، اما خودش را نیز پیدا کرده است.[۳] مرگ زودهنگاماش در همان سی و دو سالگی این خیال را در ما باقی میگذارد که اگر زنده میماند، شاعرانگیاش تا کجا اوج میگرفت و از توان همدلانهی زنی که مستند کوتاه «خانه سیاه است» را در بیست و هشت سالگیاش ساخته، دیگر چه چیز مجال دمیدن مییافت… شاعری که در گسترش تجربهی زیستِ مدرن زنانه در اجتماعی مردسالار، در درک از زنانگی خود و فراتر رفتن از سنتها و چارچوبهای اجتماعی زنستیز نه تنها از زمانهی خود که از تجربهی سالها بعدِ ما در ایران پساانقلاب نیز بهمراتب پیشروتر بوده است؛ که شصت سال پیشتر بس بیش از بسیاری از زنان امروز جامعهی ما تهور تجربه و روایتگری داشته است و چندان سخت نیست تصور آن که در اجتماعی با آن مختصات، چه زخمها که میتواند در جان و روان خود پذیرفته باشد. زخمهایی که خود را در سرودهها و نامههای فروغ نیز کم و بیش آشکاره میکنند. عشق و ازدواج زودهنگام جوانی، مادر شدن، شکستن پیوند ازدواج در بیستسالگی و از دست دادن ارتباط با پسرش شخصیترین لایههای این تجربه بودهاند که رد روشنی از آن در شعرهای مجموعههای اولیهی فروغ به چشم میخورد: تصاویر و تجربههایی از زنانگی، مادرانگی و کشمکشها و تضادهای مدام با قضاوتهای اجتماع سخت و سنتزده. روندی که در سالهای متاخر عمر او هرچه بیشتر سویههای هستیشناسانه، اجتماعی و بعضاً سیاسی پیدا میکند. سرودههای متاخر او آن بیواسطگی جسورانهی سه مجموعهی اول را که عمدتاً به درک و کشف موقعیت زنانه و روایت تجربیات آن میگذرد، پس پشت مینهد و از روایت حسانیت، تنانگی و تضادهایی که بیواسطهتر تجربه شده، به نگاه شاعرانهای که تضاد و تنشهای حیات و زیست اجتماعی و سیاسی برایش بیش از پیش مساله شده، فرا میگذرد. دو مجموعهی درخشان «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» داشتههای ما از این سالهای سپسین هستند. سرودههایی که بیش از پنجاه سال از ظهور آخرینهاشان میگذرد.
نیمقرن پس از درگذشت فروغ، در پنجاهمین سالمرگ تاثیرگذارترین شاعر زن معاصرمان، شاهد مصاحبهای تلویزیونی هستیم میان مصاحبهگر برنامهی پرگار تلویزیون بیبیسی فارسی از یک سو، و نویسنده و فیلمسازی که در آخرین سالهای حیات فروغ با او رابطهای عاشقانه داشته، از سوی دیگر. رابطهای که در این سالها افراد متعددی برای کشف زوایای پنهان آن تلاش کردهاند؛ کنجکاویای که مدام به در بستهی طفره رفتنها و تن ندادنهای ابراهیم گلستان خورده است. این بین شاهد انتشار پرسروصدای نامههای عاشقانهی فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان و تحلیلهای روانکاوانهی پیرامون ماجرا نیز بودهایم. نامههایی که چند ماه پیش توسط فرزانه میلانی در کتاب «فروغ فرخزاد؛ زندگینامهی ادبی و نامههای عاشقانه» منتشر شد. و حالا در آستانهی سالمرگ فروغ، ابراهیم گلستان ۹۴ساله برای نخستین بار به مصاحبهای با محوریت فروغ فرخزاد تن داده است.[۴] مصاحبه اما از ابتدا بر خشت کج نهاده میشود. مصاحبهگر – داریوش کریمی – فروغ را از آغاز مصاحبه یکی از معدود شاعرانی قلمداد میکند که «نقشهی روان پیچیدهی خودش رو در شعرهاش ترسیم کرده». با چنین مقدمهای از در تحلیل روانشناسانهی فروغ فرخزاد درمیآید. میکوشد که رد روان او را به شکلی بیواسطه در سرودههایش دنبال کند و بی آن که میان منِ شاعرانه و منِ حقیقی فروغ تفکیکی قایل شود، تناظری یک به یک میان زندگی فروغ فرخزاد و شعرش برقرار نماید. این رویه البته چندان ناآشنا نیست. مطالعات روانشناسانهی متن در دورانی حتا مد روز بوده است و تحلیلهای روانکاوانهی متون نویسندگان نامداری چون کافکا زبانزد است. تحلیلهایی که هنرمند را به روایتگر بیواسطهی خویش فرومیکاهد. با این همه، فارغ از نقدی که میتوان به رویکرد روششناسانهی مصاحبهگر داشت، برخورد او نیز چنان است که گویی مضامینی چون مرگاندیشی، افسردگی، تشکیک در دوست داشتن و … در نسبت با زندگی و هنر یک هنرمند یا حتا در تجربهی انسانی معمول و غیرهنری ما، مضامینی غریب و نامانوس هستند. او در برابر گلستان که تاکنون تنها بهامساک، به شکلی خنثی و با پرهیز از احساساتگرایی از فروغ و رابطهاش سخن گفته، مدام از در ابراز حس و هیجان درمیآید. در لحظاتی که گلستان اتفاقی را خنثیتر نقل میکند، واکنشی نشان میدهد که فضا را به روایتگری صمیمانه و حسانی راغب کند. آن هم در برابر گلستان کمصبر و حوصلهای که گذشتهاندیش نیست، در نوستالژی سیر نمیکند و به قول خودش نامههای فروغ را پس از آن که به دستش رسیده، هیچگاه دوباره نخوانده، چرا که شاید «خوندنش یه مقداری [برایش] دردناکتر هم میبوده». واکنشهای کریمی البته شاید دور از انتظار نباشد. گویی او میل و کنجکاوی تلنبارشدهی فضای عمومی فارسیزبان را در ماهها و سالهای اخیر نمایندگی کند. تمایل به سر کشیدن در اندرونی رابطهای عاشقانه که تابو بودناش به دلیلِ تاهل پیشینی گلستان، تمایل را انگار بیشتر هم میکند. تمایلی که البته در کلیتاش کنجکاوی و علاقهای همگانی به دانستن از زندگی، تاثیرات و تاثرات شخصیتهای معروف است. رویهی جاافتادهای که به خودی خود ایرادی ندارد، اما مرزهای میان آن با افتادن در دام مصاحبهای مبتذل بسیار ظریف است. ماجرا در دقایقی از مصاحبه با طرح پرسشهایی سادهدلانه از آنچه در فضای خصوصی میان آن دو میگذشته، یا پرسش از انتخاب حسی میان فروغ و همسر گلستان و شاید بیش از همه در صحبت بر سر جزییاتی از صیغه کردن یا نکردن به اوج ناخوشایند خود میرسد. روندی که البته تاییدی است بر این که فضایی که شاعر ما شصت و چند سال پیش «زیسته»، هنوز تا چه مایه برای ذهنهای هنجاراندیش و کنجکاو ما جسورانه است.
این میان ابراهیم گلستان هم گاه و بیگاه از در تمسخر و طعنه درمیآید. او همان لحن معمولش را دارد؛ لحنی که این بار شاید تلخی کمتری در خود داشته باشد و درشتیهای گاه و بیگاه آن نیز، در برابر بیربط و نابهجا بودن فرم یا محتوای پرسشهای کریمی، مناسب و درست جلوه میکند. داستان اما به اینجا ختم نمیشود. مصاحبهگر و مصاحبهشونده در روندی تشدیدکننده که از روانکاوی فروغ شروع میشود، به تاثیرپذیری فروغ از گلستان و کمکهای گلستان به اعتلای فکری فروغ میرسند. از این میگویند که گلستان چطور در زمان خودکشی «نجاتش داده»؛ از این که در فضای شخصی حرف سیاسی هم میزدهاند و فروغ در «همتراز شدن آب»، به برکت وجود و حضور گلستان و با گرفتن کتاب از گلستان، از رهگذر بحث با او و شنیدن توضیحات گلستان، به درک سیاسی قویتری در سالهای آخر و شعرهای آخرش دست پیدا کرده است. ابراهیم گلستان حتا در بخشی از مصاحبه، تن زدنِ فروغ از بلند شدن پیش پای اشرف پهلوی یا روی صحنه نرفتن بهواسطهی خوشحال نبودن از حضور اشرف و فرح پهلوی پس از نمایش مستند «خانه سیاه است» را – کنشی که جنبههای سیاسی روشن و مظاهری از اختلاف در خود دارد – به «شرم و حیا و ناراحتی از برخورد با یک آدم کولوسال و گنده» نیز تعبیر میکند. تعبیری که دست کم در نوع بیانش سوژگی و اندیشهی مستقل فروغ را دست کم میگیرد. داستان تا آنجا پیش میرود که از جایی از مصاحبه برای آن که فروغِ شاعر را ببینیم – شاعر جوانی را ببینیم که چند نسل زن و مرد مملکت را از خود متاثر کرده است و مناسبت این مصاحبه سالمرگ او بوده – باید سایهی سنگین پرسشهای تقلیلدهندهی کریمی را از یکسو و خودمحوری گلستان را از سوی دیگر بهسختی از روی تصویر کنار بزنیم. سوژگی فروغ در این گفتوگو تا آنجا تقلیل مییابد که کریمی از درستی اثرگذاری سیاسی اینچنینی گلستان در دههی۴۰ و بیمناک نبودن گلستان میپرسد، طوری که انگار فروغ آن میان موجوی تماماً منفعل بوده که تاثیر گلستان را بهشکلی صددرصدی در خود جذب و هضم میکرده است. گلستان نیز با اعتماد و یقینی مضاعف از درستی این سمتوسو و این که باید اجتماع را میشناخته و … میگوید. اگر بینندهای از این لحظه مصاحبه را دنبال کند، متوجه نمیشود که سخن از یک زن شاعر بیست و چند ساله، پرتجربه و اثرگذار است یا بچهای نابالغ که مدام در حال آموزش دیدن بوده. گلستان بهصراحت فروغ بالنده و در حال شکلگیری و متهور سه کتاب اول را نادیده میگیرد. فروغی را که تجربهی عشق، ازدواج و تصمیم به جدایی را پشت سر گذاشته. در برخی لحظات چنان خودمحورانه سخن میگوید که گویی همهچیزِ فروغ از و با خودِ گلستان و در برخورد با داستانها و فیلمهای او آغاز شده. طوری که بزرگترین تحول فروغ به زعم گلستان در برخورد با نگاتیوهای «تپههای مارلیک» و تلاش ناموفق برای چیدمان متفاوت آنها بوده است.[۵] روند فروکاستن فروغ به تن و روانش و نادیده گرفتن او بهمثابهی شاعری مستقل در طی گفتوگو به شکلی آزارنده پیش میرود. جایی از «عدم تعادل موسمی» او نیز سخن به میان میآید و علاوه بر روان، تن زنانهی شاعر نیز میشود مرکز تحلیل. عمل دماغ او برای مصاحبهگر میشود آغازگاهی برای به میان کشیدن نارضایتیهای مداوم فروغ از جوانب مختلف زندگی. نارضایتیهایی که مصاحبهگر ما را مدام شگفتزده میکند و گلستان جزیی از طبیعت زندگی میپندارد. این تهی کردن فروغ از فاعلیت که در روند کلی گفتوگو بسیار بدیهی و طبیعی در جریان است، در تاکید مصاحبهگر بر روی نامههای عاشقانهی فروغ شکل نمادین خود را پیدا میکند؛ در ابراز شگفتی او از این اندازه بیان عاشقانه در نامههای فروغ خطاب به گلستان. چرا که توان عاشق بودن و ابراز زنانه از قابِ تصویر تاثیرپذیر و منفعلی که مصاحبهگر دارد ساخته و پرداخته میکند، بهتمامی بیرون میافتد. در واقع تصویر زنی که عاشقی میکند، بیان رها و جسورانهای از دوست داشتناش دارد و تنها معشوقی منفعل نیست، در چارچوب تنگ پذیرش جامعهی مردسالار از زن جایی چندانی ندارد.
و سرآخر این پرسش که چه باید گفت؟ یا بهتر است که بپرسیم چه میشود گفت؟ نیم قرن پس از مرگ فروغ فرخزاد، که از بزرگترین شعرای معاصر ایران و از درخشانترین فیگورهای زن مدرن عصر ما بوده است، یکی از پربینندهترین برنامههای فکری-تحلیلی تلویزیونی در این شکل و ابعاد به زندگی او میپردازد. در واقع درستتر آن است که بگوییم اصلاً به او نمیپردازد. یگانگی حضور مدرن و شاعرانهی او را در صحن ادبیات به نوسانهای روانش فرو میکاهد و تنها تاثرات او را از مرد نامدار داستان به تصویر میکشد. در چارچوب مرتجع جامعهای هنوز و همواره مردسالار، جایی مناسب برایش تدارک میبیند و تکینکیاش را و سوژگی زنانهاش را با قدرت تمام محو میکند. بینندهی برنامه از خود میپرسد که اگر با فروغ فرخزاد در یک برنامهی تلویزیونی با مایههای روشنفکری چنین میکنیم، با سایر زنان بیصداتر در لایههای ذهن و خیالمان چه میکنیم؟ در فضای زندگی اجتماعی کنونیمان چه میکنیم؟ برنامهی پرگار بیان درد یک وضعیت است. اشارتی به این که تا جدی گرفتن سوژگی زنانه هنوز فرسنگها فاصله داریم…
۱- عنوان یادداشت از گفتار متن مستند «خانه سیاه است»، ساختهی فروغ فرخزاد،۱۳۴۱.
[۲] همان.
[۳] جاودانه فروغ فرخزاد. به کوشش امیراسماعیلی و ابوالقاسم صدارت. تهران: مرجان ۱۳۴۷، ص ۱۶.
[۴] https://www.youtube.com/watch?v=tzVJvuXx0gc
[۵] در اینجا لازم میدانم از مصاحبهی اخیر سعید کمالی دهقان با ابراهیم گلستان که در سالمرگ فروغ فرخزاد منتشر شده نیز یاد کنم. در این مصاحبه، گلستان با لحنی بسیار متفاوت و البته فروتنانه از اثرگذاریاش بر روی حرکت فروغ سخن میراند. طوری که نگارنده را بیش از پیش مجاب میکند که نقش اجرای ضعیف مصاحبهگر را در کیفیت برنامهی پرگار پررنگ ببیند. (ن.ک. http://saeedkd.com/ebrahim-golestan-on-forough-farrokhzad)
به نقل از پروبلماتیک
هم از تو هیچ در این رهگذر نمیخواهم،محمدعلی بهمنی
آگوست 12th, 2018
هم از تو هیچ در این رهگذر نمیخواهم
و هم حضور تو را مختصر نمیخواهم
اگر چه حرفِ توقف به دفتر من نیست
قبول کن که تو را رهگذر نمیخواهم
تویی که از من و پنهان من خبر داری
کسی که نیست ز من با خبر نمیخواهم
زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است
هنرشناسم و شبه هنر نمیخواهم
بخواه تا اثری باز جاودانه شود
دقایقی که ندارد اثر نمیخواهم
به عمرِ یک غزل حافظانه با من باش
فقط همین و از این بیشتر نمیخواهم
آن ها که دست و پای هویّت ایرانی را می شکنند،شکوه میرزادگی
آگوست 8th, 2018در سرزمین های پیشرفته، وقتی یک پژوهشگر، یک تاریخ نگار، و حتی یک اهل سیاست می خواهد درباره ی مردان و زنان تاریخ خودشان سخن بگوید، احساسات و هیجان در قضاوت را – که خاص مردمان عامی و ناآگاه است – کنار می گذارد و سعی می کند تا معیار و سنجش او صرفاً کارهای نیک یا بد شخص مورد قضاوت، به ويژه در ارتباط با کشور و مردمان آن، باشد و نه در ارتباط با منافع شخصی خود و یا حزب و گروهی که به آن تعلق دارد. مثلاً، اگر یک سیاستمدار یا پژوهشگر تاریخ، که فرضا عضو حزب دموکرات یا جمهوری خواه آمریکاست، بخواهد درباره ی لینکلن یا روزولت و یا هر کدام از روسای جمهور دوران گذشته ی آمریکا بنویسد، نیک و بد او را فارغ از این که عضو جمهوری خواه بوده یا دموکرات مطرح می کند.
متاسفانه در کشورهای دیکتاتور زده، از آنجا که تاریخ و تاریخ نگاری و حتی بررسی های پژوهشی نیز گرفتار بی عدالتی ست، مردمان شانس آن را ندارند تا مسایل تاریخ و فرهنگ خود را آنگونه که واقعیت دارند بشناسند و گرفتار افرادی می شوند که بخاطر منافع حزبی یا گروهی خود، و یا حتی منافع شخصی شان، سعی می کنند گذشتگان را، بر اساس عشق یا نفرتی که نسبت به آن ها دارند قضاوت کنند.نمونه ی روشن این وضعیت در کشور ما برخورد برخی از گروه های سلطنت طلب و یا جبهه ی ملی با یکدیگر است؛ آنگونه که در ارتباط با هر مساله ای که مربوط به دکتر مصدق و یا شاهان پهلوی باشد جز واکنشی از نفرت و خشمی بی منطق با خود ندارند؛ خشم و نفرتی که چون سمی مهلک مبارزات مردم ایران برای آزادی خواهی را محکوم به شکست می کند.
تازه ترین واکنش های غرض آلوده را در نشست تنی چند از سران جبهه ملی در داخل کشور می بینیم که به بهانه ی سالروز مشروطیت و تحت عنوان «توسعه و رضاشاه» برگزار شده و در آن به جای تحلیل و بررسی مشروطیت، به جنگ با رضا شاه و دست آوردهای او برای ایرانیِ رها شده از عقب ماندگی های دوران قاجاریه رفته اند.
شگفت انگیز است که درست در زمانه ای که مردمان ایران، پس از چهل سال تجربه ی «حکومتی مذهبی» داشتن، با شعار ساده ی «رضاشاه روحت شاد» از دهش های رضاشاه بزرگ تجلیل کرده اند، این آقایان در کنار جمهوری اسلامی و مقابل مردم ایستاده اند و با استدلال هایی بی پایه که شباهت کاملی به گفته های مسئولین جمهوری اسلامی دارد، غیرمستقیم از جمهوری اسلامی حمایت می کنند.
این دیگر روشن است که رضاشاه (با هر عیب و ایرادی که بر او بگیرند) ایران را از قعر عقب ماندگی دوران قاجار به دوران مدرن بالا کشید و، با بيرون انداختن خرافات آخوندی از حیطه ی اجتماع و سیاست، در واقع به مهم ترین خواست مشروطیت، که نزدیک شدن به «جدایی مذهب از حکومت و قضاوت و ثبت اسناد و آموزش و پرورش در سطوح مختلف آن» بود، به طور جدی توجه کرد و بزرگترین کمک را به پیشبرد مشروطیت و به پیشبرد و ترقی ایرانی عقب نگاهداشته شده انجام داد.
کار این آقایان درست شبیه به کار بخشی از جبهه ملی در سال 57 است که به خاطر نفرت از شاه، با پشتیبانی از خمینی و انقلاب اسلامی او، در بردن ایران به دوران قبل از مشروطیت لطمه بزرگی به ایران و ایرانی زدند.
در نشست «توسعه و رضاشاه»، آقای هرميداس باوند، سخنگوی هیئت رهبری جبهه ملی، همه ی کارهای رضاشاه را متلعق به قبل از او می داند!، ساختن دانشگاه و حضور مردان و زنان و امکان بهره مندی از آموزش مدرن و رفتن به دانشگاه را ندید می گیرد، و می گوید «دانشگاه دنباله ی کار امیرکبیر و ساختن دارالفنون بود». او همچنین می گوید «با این که گفته می شود راه آهن از نظر تجاری آثار مثبتی داشته، و با این که اقتصاد کشور دولتی بوده و نقش مثبتی داشته، اما رضاشاه بانی ایران نوین نیست و وظیفه ی او حفظ امنیت منابع نفتی برای دولت انگلیس بوده است».
در همین نشست، شخص دیگری به نام رحیم نیکبخت، پژوهشگر تاریخ، رسماً از تز افراد و آیت الله های واپسگرایی دفاع می کند که ایران را وامدار تشیّع می دانند و می گوید:« حكومت پهلوي يك نزاع ساختگي ميان اسلام و ايران شكل داد. در دوره ی پهلوي دست و پاي هويت ايراني ميشكند و جريانهاي رقيب مانند حزب توده و بهاييت و… شكل ميگيرند».
باید به این آقایان (که اگر دکتر مصدق زنده بود از گفته هایشان شرمگین می شد) گفت که اين شمائيد که دست و پای هویت ایرانی را شکستید، وقتی که در سال 57 با پشتیبانی از خمینی و دار و دسته اش – که از قلب قرون وسطا بیرون آمده بودند – در رساندن ایران و ایرانی به وضعیت تاسف بار امروز، شریک شدید. و اکنون نیز به جای همگامی با مردمی که پس از چهل سال رنج و فقر و بدبختی و دربدری به پا خواسته اند و می خواهند از شر حکومتی مذهبی نجات پیدا کنند، و خواستار حکومتی سکولار و باهویتی ایرانی هستند، می خواهید جلوی آن ها را بگیرند تا به بقای این حکومت کمک کنید!
خوشبختانه اهمیت و زیبایی تاریخ در این است که هر چه زمان بیشتر از آن می گذرد، و هر چه از منافع شخصی و آنی آدم ها دورتر می شود، جریانات و افرادی که در آن حضور دارند، زنده تر و شفاف تر و روشن تر دیده می شوند. و دیگر کسی را توانایی این نیست که بنا به سلیقه ی خود آن را تغییر دهد و یا کج و معوج نشان دهد. هفتم آگوست 2018
مطالب مرتبط:
نکاتی دربارهء دوران رضاشاه
حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها»!
تجدّدِ آمرانهء دوران رضاشاه؛کمبودها وکامیابی ها
ترانهء«40سال»:سرودِ رهائی
آگوست 5th, 2018
هنرمندمجبوب میهن مان،گوگوش آتسین،درهمصدائی با سیاوش قُمیشی اخیراًترانهء «40سال»را منتشرکرده است.شعراین ترانه،کارِ«رهااعتمادی»است که یکی ازبرجسته ترین ترانه سرایان ما بشمارمی رود.
رهااعتمادی باشوری آتشین به ایران،این بارنیز سروده هایش را سرودِ رهائی میهن کرده است.غنای این سروده و همخوانی و همآهنگیِ هنرمندانهء آن با موسیقی متن و نیزصدای جاودانهء گوگوش،ترانهء«40سال»را بازتابِ نبردِ رهائی ایران ازاین«کابوس 40ساله»کرده است.
پیام تسلیت جمعی از دوستان و همکاران عبدالفتاح سلطانی، وکیل و مدافع حقوق بشری زندانی
آگوست 4th, 2018مرگ صریحترین و صادقترین واقعیت بشری است که هیچیک از ما از آن گریزی نداریم. هما سلطانی دختر ۲۷ساله معصومه دهقان، معلم دلسوز و مقاوم و عبدالفتاح سلطانی، وکیل سرشناس حقوق بشری روز جمعه ۱۲ مردادماه ۹۷ چشم بر جهان ما فرو بست. اما مرگ، بهتنهایی مساله نیست. مردن در شرایطی که حق زندگی آزاد و طبیعی، حق شادی، حق امنیت، حق کار، کرامت و حق بودن در خانواده و داشتن آزادی از تو سلب میشود، مرگ بهحقی نیست.
هما سلطانی در شرایطی از جهان رفت که ۹ سال از بهترین سالهای جوانیاش را چشم به راهی دوخت تا پدرش، مدافع سرسخت حقوق بشری که با حکم ناعادلانه و غیرانسانی ۱۳ سال زندان دوران محکومیتش را طی میکند از راه اوین به خانه برگردد. این مرگ، حق نیست، تحمیل رنجی است که چون سمی بر جان و جوانیات مینشیند، وگرنه قلبی چنین زیبا، که وقت شکفتن و دویدنش است، چه به ایستادن در میانه ۲۷ سالگی؟!
هما سلطانی در شرایطی از جهان رفت که مثل بسیاری از جوانان باهوش و مستعد ایرانی رویاهایش را در مسیر تحصیل علم و مدارج دانشگاهی دنبال کرد. او کارشناسی ارشدش را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی گرفت. اما دختری که باید به دنبال رویاهایش این دانشاندوزی را پس از پایان تحصیل به بهرهوری میرساند، مثل بسیاری از جوانهای هموطنش که از مزایای «ژن خوب سیاسی» بیبهره و قربانی سوءمدیریت کشورند، رویاها را در کولهپشتی دانشگاه در گوشه خانه گذاشت، تا با واقعیت زندگی، در دنیای کاری که هیچ ربطی به دانش و تخصصش نداشت دست و پنجه نرم کند. دختری چنین خودساخته و جوانمرگی؟ حاشا به مرگ!
عبدالفتاح سلطانی و معصومه دهقان و همچنین فرزندانشان مائده، هومن و حامد سلطانی برای کرامت انسانی بهایی گزاف پرداختهاند. کرامتی که در برابر ستم سر خم نکرد، ریا، دورویی و مجیزجویی را الگو نکرد و با سری افراشته زندان و زندگی سخت ولی شرافتمندانه را به زندگی چرب و چرک چاپلوسانه و ستمپذیر ترجیح داد. فرزند چنین خانوادهای بودن آسان نیست. این را مرگ حتی میداند. شاید برای همین است که پاورچین پاورچین زیبای خفته خانواده سلطانی را در خواب ربوده است. این همان مرگی است که سالها پشت در این خانه کمین کرده، از دادگاه انقلاب تا اوین زیرچشمی سلطانی سفت و سخت را پاییده است، معصومه دهقان را تهدید به شکستن و بریدن از این همه شکیب کرده … این مرگ، همان مرگ مار بهدوش است که آخرش هم از خون جوانترین و پاکترینها سیراب میشود. این مرگ ادامه همان ستم است.
خانواده گرانقدر سلطانی؛ عبدالفتاح بزرگ، معصومه خانم عزیز، مائده جان، هومن عزیز و حامد نازنین، ما با شما به سوگ نشستهایم. با شما همدلیم، با شما همنفسیم، همدردیم، همدادیم.
دوست داشتیم کنارتان بودیم. همراهتان بر خاک سرد سوگلی این خانه مینشستیم، گریه میکردیم، در آغوشتان میگرفتیم، دستتان را میفشردیم و سوگواری میکردیم. سوگواری حق است. امان از حق!… تسلیت ما را از لابلای این کلمههای عزادار بپذیرید و به بزرگواریتان ببخشایید که کنارتان نیستیم، که در پشت مانیتورهای مان عکس هما را در آغوش میگیریم، که درپای تلفن گریه میکنیم، در در ای میل ها تسلیت میگوییم و البته که از هر رسانهای و بر هر صفحهای این بیداد را که بر شما رفته و بین سلطانی و خانوادهاش و همه مدافعان حق و آزادی و خانوادههای عزیزشان فاصله انداخته است فریاد میزنیم.
جای خالی هما تا همیشه عزیز و گرامی!
شیرین عبادی، نسرین ستوده، نرگس محمدی، مهناز پراکند، منصوره شجاعی، خدیجه مقدم، پروین اردلان، پرستو فروهر و آسیه امینی
شورش علیه فراموشی،فریدون مجلسی
جولای 31st, 2018بیادِدکترمصطفی رحیمی
به تجربه دریافتهام که بیشتر مردم از «روشنفکر» تصویر شخصی را در نظر مجسم میکنند که درسخوانده و دانشگاه رفته و باسواد و بافرهنگ است، احتمالاً یک زبان خارجی میداند و میتواند خارج از محدوده زبان فارسی هم به منابع سوادافزا دسترسی داشته باشد. خوش بیان است و خوش قلم و اطلاعات خوبی در زمینههای اجتماعی دارد. از تاریخ و جغرافیا و حقوق و سیاست و اقتصاد و صد البته فلسفه و حتی بهداشت و آنچه در اطرافش و در جهان میگذرد اطلاعات مناسب و خوبی دارد، این روزها به محیط زیست و توسعه پایدار نیز توجه دارد، حقوقبشر و تساوی حقوق مرد و زن و ملل و عدالت اجتماعی و آزادی را ارج مینهد، با هنر، از نقاشی و مجسمهسازی تا موسیقی و تئاتر و سینما و معماری و شهرسازی آشناست و به احتمال زیاد عینکی هم هست!
در واقع کسی را که بخواهیم روشنفکر بدانیم باید کم و بیش واجد چنین شرایطی هم باشد. شرایطی که آنها را باید شرایط لازم بدانیم، اما شرایط کافی نیستند. به عبارت دیگر ممکن است کسی حتی بدون آن شرایط از خیابان بیاید و وزیر و وکیل شود، اما هرکسی نمیتواند با همان شرایط کِیفی از خیابان بیاید و روشنفکر شناخته شود. ما در دانشگاهها رشتهای به نام «روشنفکری» نداریم که بتواند «روشنفکران» واجد شرایط لازم و کافیتربیت و «فارغالتحصیل» کند. روشنفکری اصلاً فراغتپذیر نیست. رسالتی بر عهده و بار امانتی بر دوش و ذهنِ «مبتلایان» یا «معتادان» واجد شرایط میگذارد که قابل فروگذاشتن و رهاکردن نیست.
از روشنفکر تعریفهای گوناگون شده است، به اعتقاد نگارنده خصوصیتی که روشنفکر واجد شرایط لازم را شاخص میسازد، آزادی اندیشه یعنی رهایی اندیشه از هرگونه اسارت است. روشنفکر تحتتأثیر اندیشههایی که آنها را میپسندد قرار میگیرد، برای دارندگان اندیشههای مورد علاقه و تأیید خود احترام قائل است و آنها و اندیشههایشان را میستاید، اما اسیر آنها هم نیست. عقایدشان را تا جایی که موافق است و آنها را منطقی و سودمند میداند تأیید میکند و هر نظری را که برایش قابل تأیید نباشد، حتی اگر از سوی نامدارترین نظریهپردازان و فیلسوفان باشد، صرفاً به اعتبار نامداری آنان، یا از ترس هیبت استادی و شهرتشان، تأیید و از آن پیروی نمیکند. به عبارت دیگر احترامش به عقاید و نظرات و رفتارهای دیگران رنگ مریدانه ندارد. مرید هیچ کس نیست و به همین دلیل نمیپذیرد مراد دیگران باشد و استقلال فکری آنان را برخلاف آرمان خودش سلب کند، هرچند طرفداران عقایدش بسیار باشند. یعنی به خاطر حفظ استقلال و رهایی اندیشه تن به عوامفریبی و پوپولیسم نمیدهد. به همین دلیل در عالم سیاست موفقیت تضمین شدهای نصیباش نمیشود. سیاست عرصه جلب رضایت عامه و خرید طرفداران است. در حالی که روشنفکر در بیان افکارش آنچه را شرط بلاغ میداند میگوید، تو خواه از سخنش پند گیر و خواه ملال. این به معنی صحیحبودن نظرات و افکار روشنفکر هم نیست. روشنفکری، ایدئولوژی یا مذهب فکری خاصی نیست که همه روشنفکران را پیرامون آرمان واحدی گردآورد، چنین تصوری درست برخلاف استقلال و رهایی فکری روشنفکر است. به همین دلیل روشنفکر حتی اسیر و عاشق افکار خودش هم نیست. یعنی در برابر استدلال و منطق و سند به راحتی تسلیم میشود و خودش را اصلاح میکند، و هرگز «تا پای جان و با مشتهای گره کرده» از آرمانی که آن را برتر بداند دفاع نمیکند، بلکه هیچ آرمانی را هم برتر نمیداند. آنچه را میپسندد و از آن دفاع میکند فقط تا زمانی است که درستتر و بهتر از آن را نیافته باشد. تابع هستی است، و هستی ثباتبردار نیست.
من این نشانهها را در مقالات و یادداشتهای دکتر مصطفی رحیمی میبینم. سالها پیش در مقالهای از رحیمی در کتابی با نام «نگاه» خوانده بودم که ژان پل سارتر در محفلی دانشجویی سخنرانی میکرد. نکتهای گفت که دانشجویی از او ایراد میگیرد که چگونه است که شما در فلان مقاله در 30 سال پیش فلان مطلب را برخلاف نظر امروزتان گفتید؟ سارتر، که از قضا از اشخاص مورد علاقه دکتر مصطفی رحیمی است، پاسخ میدهد که آن جوان سی سال پیش عقایدی داشت و این پیرمرد کنونی با او فرق میکند! که خوشبختانه اظهار این مطلب هم واقعیت دارد و هم حقیقت. گرچه درباره آثار رحیمی بررسیهایی شده ولی هنوز کار بیشتری درباره محتوا و ارزش پیام فرهنگی و سیاسی او باقی مانده، که باید انجام شود و کارهای روشنفکرانه او بیشتر شناسانده شود.
رحیمی به گفته خودش در جوانی مدتی تحت تأثیر افکار مارکسیستی قرار گرفته بود که البته در آن زمان برای جوانان ایرانی تحصیل کرده و رنجدیده و عدالتخواه امری طبیعی و تقریباً عمومی بود. زیرا باز به گفته خودش در سالهای دهه 20 او و همنسلانش تحت سیطره کتابهای حزب توده بودند و باز همان طور که رحیمی اشاره دارد، در واقع در ایران این استالینیسم خشن و ستیزهجو بود که خود را در قالب مارکسیسم معرفی کرده بود. رحیمی با اینکه هرگز به حزب توده نپیوسته بود، از خودش انتقاد میکند که چرا باید مدتی از جوانی خود را با پرداختن به آن گونه ادبیات و اندیشهها هدر داده باشد، یعنی آن نوع شیوه اسیرکننده اندیشه دیگران را در لوای آموزههای استالینی، با آن چهارچوبهای خودسانسوری و دگرسانسوری ژدانوفی، بر نمیتابد. همین برنتابیدن افکار تحمیلی است که او را ضمن حفظ ارزشهای عدالتخواهانه و سوسیالیسمی انسانی و دموکراتیک این چنین از استالینیسم و استبداد مدعی سوسیالیسم برکنار میدارد.
در جای دیگری نقل قولی از مرحوم رضا سیدحسینی کرده بودم که کتابهایی را هم با توکل بهطور مشترکترجمه کرده است، او میگوید:«روزی یکی از دبیران حزب توده آمد پیش من و توکل ایراد گرفت که شنیدم شما با کانون معرفت قرارداد بستید که صد کتاب خوب از صد نویسنده خوب را ترجمه کنید. گفتیم؛ بله با هم میخواهیم انجام دهیم. گفت؛ مگر صد نویسنده خوب در دنیا هست که شما میخواهید چنین کاری کنید؟ گفتم صدتا چیست هزارها کتاب خوب داریم در جهان. گفت خیر. نویسنده و کتاب خوب فقط همان هست که ما به شما میگوییم!» همین پاسخ است که موجب میشود سیدحسینی و توکل باسواد، از اسارت اندیشه قالبگیری شده و التزامی رها شوند و آزادی روشنفکرانه را ترجیح میدهند. همین آزادی است که روشنفکری ناب مانند مصطفی رحیمی و دوستش دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، یا در نسلهای بعدی مانند مصطفی ملکیان، دکتر جواد مجابی، دولت آبادی، دکتر علی فردوسی و بسیاری روشنفکران دیگر را بر آن میدارد که سخن خود را مستقل از فرصت طلبیها و مصلحتجوییها بگویند و در اندیشه جاه و مقام و امید و نوید حاکمان نباشند. اگر عُمر و روشنفکری دکتر مصطفی رحیمی در همان یک نامه هشداردهنده و تحمل آزارِ هشدارش خلاصه شده بود، کفایت میکرد که نگرانی و پیام روشنفکرانه خود را به نسل بعدی منتقل کند.
با این نکته که گاهی از «چرایی فراموششدن مصطفی رحیمی» سخن گفته میشود موافق نیستم. اگر امروز با همان ذوقی دربارهاش مینویسم، که در آن زمانها یادداشتهای او را میخواندم، نشان از فراموشنشدن او دارد. [1]
[1] مصطفی رحیمی نویسنده نامه سرگشاده «چرا …مخالفم.»
به نقل ازروزنامهء ایران،بخش اندیشه
چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟،علیرضا غلامی
جولای 31st, 2018شاعری کاتالونیایی به فرزندانش می گفت:
-«من برای نجات این چند کلمه ای که برای تان به ارث می گذارم زیسته ام: عشق، عدالت، آزادی.»
مصطفی رحیمی از نخستین کتابی که سال 1345 با عنوان «یأس فلسفی» در انتشارات نیل منتشر کرد و آن را به محمود اعتمادزاده (به آذین)* تقدیم کرد تا آن تابستان گرم 1381 که به شکلی عجیب از دنیا رفت، هر چه را نوشت و ترجمه کرد با اطمینان می توان در همین سه کلمه خلاصه کرد که آن شاعر کاتالونیایی هنگام مرگ به فرزندانش گفته بود و این قولِ شاعر کاتالونیایی چیزی بود که رحیمی خودش در مقاله «ارزش های روشنفکری» به آن اشاره کرده بود.او در مقاله های متعددی که در مطبوعات دهه های 40 تا 70 نوشت تصویری از یک روشنفکر ایرانی به جا گذاشت که هم ذهنی نقاد و جستجوگر داشت هم در عین حال از موهبتِ صراحت کلام و شجاعت سیاسی بی مانند برخوردار بود. رحیمی مانند بسیاری از هم نسلانش یک مبارز بود ولی مبارزی که تمرکزش را بر آگاهی دادن گذاشت، خصوصا از راه مقاله نویسی. آنچه را نوشت متکی بود بر دانشی که از گذشته تاریخی ایران و ادبیات کلاسیکش داشت و همین طور دانشی که از فلسفه و حقوق به دست آورده بود.
![چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟ چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟](https://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1396/6/4/1376456_635.jpg)
با این حال در 15 سالی که از مرگ او می گذرد به شکلی غم انگیز و تاسف برانگیز آثارش انگار رو به فراموشی گذاشته است. کتاب ها و مجموعه مقالات به ندرت تجدید چاپ می شوند و کمتر هم به او ارجاع داده می شود. مورد مصطفی رحیمی در تاریخ روشنفکری معاصر ایران قطعا یک مورد یگانه و خاص است. او هر چه از دهه 40 جلوتر آمد مشی روشنفکرانه اش تفاوت های عمیق تری پیدا کرد با روشنفکرانی که در ویترین جریان روشنفکری ایران به نمایش گذاشته شدند. به رغم شجاعت سیاسی و صراحت کلامی که داشت تقریبا هیچ گاه در ویترین روشنفکری ایران گذاشته نشد و چهره ای قهرمانانه که پرهیاهو و مریدساز باشد از او به دست داده نشد.
سوال این است که چرا مصطفی رحیمی که چند دهه با مقاله هایش کارکرد متفاوتی از امر روشنفکری به نمایش گذاشت حالا انگار محکوم به فراموشی است؟ در حالی که آنچه را او در مقاله هایش با فصاحت نقد کرده یا در موردشان روشنگری کرده هنوز هم مبتلا به ایران است. آیا دلیلش را باید در سلیقه شبکه توزیعی دانست که روشنگری رحیمی را نمی پسندد؟ یا باید دلیلش را در ذهنینی دانست که ارزشی برای مقاله قائل نیست و نگاه مصرفی به آن دارد؟ یا باید دلیلش را در آیین فراموشی در ذات ایرانی ها د انست؟ دلیلش هر چه هست خودش شأنی برای روشنفکر قائل نبود که بر جهان فرمان براند. او برای روشنفکر یک نقطه پایان متصور بود که بعد از ایفای وظیفه اش باید انتظارش را داشت.
با همه اینها هر چه هست نمی توان ارزش مقاله نویسی رحیمی را که با زبانی خشک و رسمی همراه بود، نادیده گرفت. دست کم در مطبوعات ایران هنوز هم کمتر می توان تفسیری یافت که نوتر از تفسیرها و نقدهای رحیمی در باب موضوعات سیاسی، حقوق و اجتماعی باشد.
روشنفکری که از خیر شاعری گذشت
مجید حسینی: 15 سال پیش مصطفی رحیمی در نهم دی از دنیا رفت. هنگام مرگ 76 سال داشت و چند کار منتشر نشده نیز از او باقی مانده بود که مهم ترین آنها بدون شک کتاب بحث برانگیز «مارکس و سایه هایش» بود؛ کتابی که او سال ها درباره اش پژوهش کرده بود و به شدت امید داشت به کمک آن بتواند به قول خودش «گمگشتگان وادی توهم» را با «آزادی و مهر وطن» آشتی بدهد.
![چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟ چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟](https://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1396/6/4/1376457_995.jpg)
او در شهر نایین به دنیا آمده بود و تا 18 سالگی که تحصیلات ابتدایی و متوسطه را می گذراند در همان شهرهای نایین و یزد ماندگار بود. بعد از آن به شهر اصفهان رفت و در همین شهر بود که با ابوالحسن نجفی دوستی به هم زد و علاقه اش به ادبیات دو چندان شد. با راهنمایی ابوالحسن نجفی مدتی برای مطبوعات در زمینه های ادبیات و هنر نوشت. بدون شک همین مطبوعات و همکاری مستمر رحیمی با آنها بود که در دهه های بعد از او یک چهره سرشناس در جریان روشنفکری ایران ساخت. خودش بعدها در آستانه انقلاب وقتی از سفر فرانسه برگشت نشریه ای با عنوان «نقد» منتشر کرد که در واقع نشریه ای بود متعلق به انتشارات آگاه. در همان مجله توانست مقالات روشنگرانه فراوانی در زمینه ادبیات و جامعه و فلسفه منتشر کند.
اما اولین مرحله مهم زندگی مصطفی رحیمی را باید ورودش به دانشگاه برای تحصیل در رشته حقوق دانست. او از اصفهان برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمد. سال 1327 توانست با مدرک کارشناسی در رشته حقوق فارغ التحصیل شود. یک سال پس از فارغ التحصیلی توانست وارد وزارت دادگستری شود و برای کار و ماموریت به شهرهای کوچک و بزرگی غیر از تهران رفت. در همان سال های دانشجویی برای امرار معاش در دفترهای اسناد رسمی منشیگری کرده بود و در بانک ملی نیز در سمت کارمندی برای چند ماهی کار کرده بود.
بعد از آن که حدود ده سال در وزارت دادگستری کار کرد، توانست مقداری پول پس انداز کند و با همین پول بود که عازم فرانسه شد، برای تحصیل در پاریس. بعد از بازگشت به تهران دوباره مشغول کار در وزارت دادگستری شد تا این که در سال 1355 درخواست بازنشستگی داد و پس از آن همه وقت خود را صرف نوشتن مقاله و ترجمه و تحقیق کرد.
در بحبوحه انقلاب و درست یک روز قبل از خارج شدن محمدرضا شاه پهلوی از ایران، مصطفی رحیمی مقاله ای را در روزنامه آیندگان منتشر کرد که بعدها به مقاله ای بحث برانگیز تبدیل شد. رحیمی که کار نوشتنش را در آغاز با شعر و شاعری و داستان نویسی شروع کرده بود به تدریج تبدیل به منتقدی شد که در زمینه جامعه و فلسفه و سیاست قلم زد.
در زمینه ادبیات نخستین کاری که منتشر کرد: «بهشت گمشده» بود در سال 1328 که البته دستاورد چندانی برای نویسنده اش به ارمغان نیاورد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد. رحیمی در نخستین کتابش که اثری منظوم بود سراغ موضوعی رمانتیک رفته بود؛ قصه آشنایی دختری با پسری که می خواهد خودکشی کند و دختر مانند فرشته نجات او را از این کار باز می دارد.
حدود ده سال بعد از آن نیز وقتی در آستانه سفر به پاریس بود، مجموعه دیگری با عنوان «شب» منتشر کرد که باز هم دستاورد شاعرانه قابل توجهی برایش به ارمغان نیاورد. بعدها در دهه چهل هر چند باز طبع شاعرانه اش را چند بار در معرض قضاوت گذاشت، ترجیحش این بود که صرفا به صفحات ادبی مجلات اکتفا کند و حاصل طبعش را در آنها منتشر و از انتشار کتاب شعر پرهیز کند اما وقتی از شعر فاصله گرفت سراغ داستان و رمان رفت و البته چند نمایشنامه. از این داستان ها که در سال های منتهی به انقلاب منتشر شدند نیز طرفی نبست.
یکی از دغدغه های همیشگی او مسئله سوسیالیسم و مارکسیسم بود و همواره تاکید می کرد ورود استالینیسم به جای مارکسیسم به ایران موجب شد روحیه ستیزه جویی و تهاجم در ایران تقویت و تشدید شود. بعدها وقتی در نقد آنچه نسل خودش تجربه کرد می نوشت به این نکته اشاره کرد که سال های دهه 20 برای او و هم نسلانش سال هایی بود که تحت سیطره کتاب های حزب توده بود.
او بعدها چند سال قبل از درگذشتش وقتی به گذشته نگاه کرده بود گفت: «بعد از 1320 و آن سکوت و بی کتابی و بی مجله ای که یکباره شکست با کتاب های زیادی مواجه شدیم. آنچه در ابتدا، پیش از 1320 نظر مرا جلب کرد، کتاب های احمد کسروی بود و کتاب هایی از شخصی به نام عطاءالله شهاب پور که اسمش را روی کتاب هایش نمی نوشت و به جای آن می نوشت «بانی انجمن تبلیغات اسلامی».موضوع کتاب هایش انطباق دادن اسلام با علوم قرن بیستم بود. در دهه 20 کتاب های کسروی همچنان منتشر می شد و کتاب های حزب توده هم به بازار می آمد.
آنچه بیش از همه برای من جالب بود کتاب های تئوریک در آن فضای کاملا ناشناخته بود. مانند کسی که وارد دریا شده باشد – فضایی هم مرطوب و هم عجیب – انگار پا به محیطی گذاشته بودم که بیرون رفتن از آن برایم بسیار مشکل بود. این فضا در من تاثیر گذاشت و حالا که به آن فک رمی کنم تاسف می خورم. به خودم می گویم نباید دنبال آن می رفتی، ولی آن جریان در آن زمان جاذبه ای داشت که نمی توانستم از تاثیر آن در امان بمانم. بدون این که هیچ وقت عضو حزب توده شده باشم، یا با یکی از نویسندگان آن تماس مستقیم داشته باشم، دچار شیفتگی خواندن آثار آنها شده بودم.»
مصطفی رحیمی بعد از انقلاب به مدت 100 روز به زندان رفت. سال 1360 بود که او را در خانه علینقی منزوی بازداشت کردند و وقتی از زندان آزاد شد، همچنان به نوشتن و ترجمه و پژوهش مشغول شد اما هر چه زمان گذشت نام وآوازهء رحیمی دهه 50 نیز کاسته شد.
دو تن از اعضای کانون نویسندگان احضار شدند
جولای 28th, 2018خبرگزاری هرانا – روز پنجشنبه ۴ مردادماه رضا خندان مهابادی و کیوان باژن دو تن از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران به دادسرای اوین احضار شدند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز پنجشنبه ۴ مردادماه ۱۳۹۷ “رضا خندان مهابادی” و “کیوان باژن” دو تن از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران طی برگههای جداگانه به دادسرای اوین احضار شده و به آنان ابلاغ شد که باید تا سه روز دیگر به این دادسرا مراجعه کنند.
لازم به ذکر است کیوان باژن در خردادماه سال ۹۴ نیز برای بازجویی توسط اداره اطلاعات به صورت تلفنی احضار شده بود.
پیش از آن نیز رضا خندان (مهابادی) و بکتاش آبتین، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، به دفتر مرکزی وزارت اطلاعات احضار شده و مورد بازجویی قرار گرفته بودند، به گفته آقای خندان، دلیل احضار و بازجویی ایشان، تبلیغ علیه نظام عنوان شده بود.
لازم به ذکر است که طی هفته گذشته ماموران وزارت اطلاعات از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو در امامزاده طاهر کرج ممانعت کرده و دستکم پنج تن از شهروندان ازجمله دو تن از اعضای کانون نویسندگان ایران به نامهای روزبه سوهانی و علی کاکاوند را بازداشت کردند.
در تاریخ ۴ خرداد ماه سال جاری نیز ماموران امنیتی مانع از برگزاری مراسم ۵۰ سالگی کانون نویسندگان ایران شده بودند. گفته شده ماموران خیابان خانه محل برگزاری مراسم را بسته و پوسترها، یادگاریها و وسایل تهیه شده برای مراسم را ضبط کرده و از تعدادی از حاضران در محل مراسم بازجویی کردهاند.
کانون نویسندگان ایران یک نهاد غیردولتی متشکل از نویسندگان، مترجمان، ویراستاران و بخشی از انجمن جهانی قلم است، این کانون در سال ۱۳۴۷ رسما با هدف تشکل یابی صنفی نویسندگان و مبارزه با سانسور اعلام موجودیت کرد، کانون نویسندگان و اعضای آن از ابتدای تشکیل و به ویژه طی دهه های ۶۰ و ۷۰ با درجات مختلف سرکوب، از سانسور و تعقیب قضایی گرفته تا قتل روبرو بودهاند. محمدجعفر پوینده و محمد مختاری از از جمله اعضای کانون نویسندگان بودهاند که در جریان قتلهای زنجیرهای توسط وزارت اطلاعات به قتل رسیدند.
طی سالهای اخیر حکومت جمهوری اسلامی ایران برخوردهای شدیدی با شاعران و نویسندگان داشته و در مواردی چند تن از آنها را به حبس، جریمه نقدی و شلاق محکوم کرده است و تعدادی نیز مجبور به خروج از کشور شدهاند. “بکتاش آبتین، روزبه گیلاسیان”، “الهه سروشنیا”، “نیما صفار”، “محمد بم“، “سید مهدی موسوی”، “رضا اکوانیان”، “محمدرضا حاجرستمبگلو”، “فاطمه اختصاری” از جمله شاعران و نویسندگانی هستند که طی سالهای گذشته تاکنون محکوم شده و برخی نیز پس از بازداشت، شکنجه و حبسهای بلندمدت مجبور به فرار و خروج از کشور شدهاند.
بیانیهء کانون صنفی معلمان تهران پیرامون اعتصاب غذای محمود بهشتی لنگرودی
جولای 16th, 2018
به نام خداوند جان و خرد
یکبار دیگر دستگاه قضایی در تداوم رفتار بیمارگونه ی خود یک فعال صنفی! یک زندانی را وادار ساخت از آخرین، خطرناک ترین و تنها امکان خود، یعنی جانش مایه بگذارد و در اعتراض به روند ناعادلانه ی برخورد با زندانیان به اصطلاح سیاسی و امنیتی، اقدام به اعتصاب غذا نماید. آن هم برای رسیدن به بدیهی ترین حقوقی که در قوانین همین نظام تصویب شده و رسمیت یافته اند.
خواسته چیست؟
– اعتراض به عدم دادرسی های عادلانه پرونده های فعالین صنفی / سیاسی ( اصل ۱۶٨ قانون اساسی)
-مسدود نمودن حق استفاده از مرخصی برای فعالین صنفی / سیاسی
– عدم اعمال حق قانونی آزادی مشروط برای فعالین صنفی / سیاسی ؛
این که اصل ۱۶٨ قانون اساسی برای زندانیان به اصطلاح سیاسی به ویژه محمود بهشتی، اسماعیل عبدی و البته عبدالفتاح سلطانی( وکیل آزاده) رعایت نشده است، کاملا روشن است. اما اکنون که هرسه نفر آنها بیش از یک سوم مدت محکومیت(؟!) خود را گذرانده اند و واجد شرایط آزادی مشروط هستند، در ظلمی مضاعف این حق نیز از آنان سلب گردیده است.
بدتر اینکه حق مرخصی معمول که همه ی زندانیان عادی، از جمله غارتگران اموال مردم و مجرمان سابقه دار به راحتی از آن استفاده می کنند، از این معلمان سلب شده است.
در این شرایط آیا یک ناظر بیرونی نباید به این بیندیشد که آیا معلمی که بزرگترین خطایش اعتراض به بی عدالتی های موجود است، از نظر آقایان موجود خطرناکی است و باید در حصار زندان محبوس باشد؛ اما غارتگران بیت المال و… خودی هستند و قابل اعتماد و صاحب حقوق شهروندی؟!!
در پس این نگاه حاکم بر دستگاه قضایی پیش فرض هایی دیده می شود مانند مطلق اندیشی. و این تصور که حقیقت تنها و تنها در اختیار ماست. در مبارزه ی میان خیر و شر، ما خیر مطلقیم و هر دگری شر.
در این نگرش – همانند آن چه در دنیای ماقبل مدرن دیده می شد – قدرت و حکومت مخدوم است و مردم خادم. نسبت به حکومت ها نوعی نگرش کمال گرایانه وجود دارد و حکومت ها به دنبال به کمال رساندن شهروندان از هر طریق ممکن هستند (بودند). لذا خود را صاحب این حق می دانند که با شهروند(بخوانید رعیت) هرگونه که بخواهند، رفتار کنند.
در این تفکر انسان ها درجه بندی دارند. «ناقص» و «کامل» دارند. فردی که نتواند یا نخواهد به کمالی که حکومت برای او تعریف کرده است، برسد؛ موجود بی ارزشی است و لذا می توان نادیده اش گرفت، صدایش را نشنید، یا حتی در صورت لزوم حذفش نمود.
اگر این نگاه را دریابیم، این را نیز درخواهیم یافت که چرا پس از چهارده روز اعتصاب غذا از سوی بهشتی و رسیدن به شرایط وخیم جسمی، بی توجهی و بی تفاوتی عوامل دادستانی همچنان ادامه دارد. چرا هر وعده و قولی که به اسماعیل عبدی داده شده است، به راحتی زیرپا گذاشته می شود و دروغ از آب در می آید. چرا محمد حبیبی با آن شرایط ناهنجار بازداشت می شود، برخلاف قانون به زندان تهران بزرگ منتقل می شود و هیچ اقدامی برای بهبود وضعیت جسمی او صورت نمی گیرد.
کانون صنفی معلمان تهران ضمن بیان اعتراض شدید خود نسبت به قوه قضاییه به دلیل عدم اجرای قانون و اعتراض به بیتوجهی و بیمسئولیتی دادیار ناظر بر زندان اوین و اعلام حمایت از خواستههای بهحق و قانونی محمود بهشتی، اسماعیل عبدی و محمد حبیبی؛ به دلیل دریافت اخبار نگران کننده از شرایط جسمی محمود بهشتی و بیم از خطرات جانی ناشی از آن برای این عزیز و احتمال بروز شرایطی غیر قابل بازگشت، از این عضو هیأت مدیره و سخنگوی خود اکیداً تقاضا می کند که هرچه سریع تر به اعتصاب غذای خود پایان دهد.
کانون صنفی معلمان تهران
در همین باره:
نامهء آموزگارِزندانی،محمد بهشتیِ لنگرودی خطاب به محسنی اژهای
احضارِ محمود بهشتی لنگرودی،سخنگوی کانون صنفی معلّمان
اعتصاب غذای خانوادهء محمودبهشتی لنگرودی و همراهی و همبستگی معلّمان
محمود بهشتی لنگرودی اعتصاب غذا کرد
پلّم گیلانی و یک معلّم کُرد زندانی شدند
«دادگاهِ» معلّم و هنرمند گیلانی،عزیز قاسم زاده و سرکوب تجمّع معلمان
حماسـۀ بابک،علی میرفطروس
جولای 11th, 2018
جمهور ١
ايستاده گرانسنگ
براوجِ پُر صلابتِ دشوار
( بر صخره های سَتُرگ کَليبر )
جمهور
انديشناکِ ميهنِ مغلوب است…
* *
ازبيشه های روشن انديشه ام
اينک
پلنگ خاطره ای
مي کشد غریو:
-بغداد
در بادهای تيرۀ بيداد
در قصرها
شکفته گلِ سرخ جام ها
بانگ بلندِ خنده و نوشانوش
پل بسته برسکوت سياه شهر
و شهر
در خيلِ خواب و
خُوف.
در دور دست
ـ امّا ـ
هيأت مردی
چون مشعلی فروزان
خوابِ بلندِ اين فلاتِ سَتَروَن را
آشفته می کند
مردی که قلبِ منقلبش
قلبِ ميهن است
مردی که چلچراغ روشن چشمش
چراغ خلق:
-«دشمن چه فتنه های غريبی دارد
به زير سر؟
افشين
چه نقشه های پليدی دارد
درون دل؟
آيا کدام مردِ حرامی ؟
آيا کدام مردِ حرامی ؟
اينگونه کرد پريشان
گونه های ملّت من را ؟
آيا کدام مرد حرامی ؟
آيا کدام…»
بابک درون قلعۀ جمهور
انديشناک ميهن مغلوب است…
تهران،دی ماه۱۳۵۴
_______________________________
!-قلعۀ جمهور(بَذّ)قلعه و ستاد مبارزاتیِ بابک خُرّمدین
به نقل از:آوازهای تبعیدی
مطلب مرتبط:
بزرگداشت «بابک خُرّمدین»در دژِ بابک
جولای 6th, 2018امسال نیز چون سال های گذشته مردمان بسیاری از شهرهای آذربایجان و از سراسر ایران برای بزرگداشت بابک خرم دین به سوی «دژ بابک»* می شتابند تا یاد این قهرمان ملی ایرانزمین را گرامی بدارند.
این مراسم امروز و فردا 14 و 15 تیرماه برگزار می شود.
بابک خرمدین یکی از سرداران ایرانی بود که از آذربایجان به پا خاست و بیست و دو سال علیه بیدادگری های خلفای عباسی و برای آزادی ایران مبارزه کرد.
بابک حدود 1200 سال قبل (حدود 140 سال پس از اشغال ایران) رهبری جنبش سرخ جامگان را بر عهده داشت و آوازه ی دلیری ها و نیکی های او و یارانش فراتر از ایران رفت و سبب شد که خبرها و داستان های جالبی از قیام خرم دینان در سراسر جهان آن روزگار بپیچد.
___________
*دژ یا قلعه بابک، بر بالای کوهی 2300 متری، و در نزدیکی شهر کلیبر آذربایجان قرار دارد. این قلعه در زمان ساسانیان ساخته شده و پس از حمله اعراب به نام «قلعه دختر» شناخته می شده است. اما از آنجا که گفته می شود این قلعه مرکز اصلی مبارزات بابک برای نجات ایران از سلطه ی خلفای عباسی بوده است، از سال 1330 شمسی به نام قلعه یا دژ بابک خوانده شده است.
مطلب مرتبط:
![](https://ssl.gstatic.com/ui/v1/icons/mail/images/cleardot.gif)
پرونده ای ويژه در باب غائلهء فرقهء دموکرات آذربايجان/ استالين در کالبد پيشه روی
ژوئن 29th, 2018به گزارش آناج، بی تردید فعالیت مطبوعاتی همچون دیگر فعالیت های فرهنگی هم لذاتی دارند و هم مخاطراتی! آگاهی و دانش و فضیلت ورزی را پاس داشتن و ترویج کردن و مهم تر از همه در کنار خواست ها و اَمیال و دغدغه های کشور، قلم زدن به امید فردایی بهتر، اموری نیست که بتوان به سادگی از آن ها گذشت.
قلم یارانی ها اصول مند و قائده مند قدم برمی دارند و آنان را با هوچی گری های سیاسی کاری نیست، همچنان که قلم یاران در این نیم سال فعالیت خود توانسته با احتراز از دعوا های حیدری و نعمتی و شبه جریان های روشنفکری، به تأمل در بحران نظری عارض بر ایران بپردازد. آن چه محرز هست پایبندی قلم یارانی ها به آزادی اندیشه و پاسداشت حرمت قلم و اندیشیدن و واکاویدن حقیقت زوال ایران برای نیل به سعادت ایران بوده است.
قلم یارانی ها به حضور پر رنگ اندیشمندان، زنان، اقلیت های مذهبی و کم توانان جسمی و ذهنی در ساخت و بافت کشور ایران باور راستین دارند. بهره بردن از توانایی ها و استعداد هرکسی که دل در گرو این آب و خاک دارد، جدا از رنگ و نژاد و زبان و مذهب، برای قلم یارانی و هر ایرانی شرافت مندی موجب مباهات خواهد بود. قلم یارانی ها به تمامیت ارضی ایران و رعایت تمامی اصول و میثاق های ملّی در این حیطه، عصبیت ویژه دارند و هر گونه مماشات با تجزیه طلبان و بدخواهان ایران زمین را برنخواهد تابید. قلم یارانی ها در حفظ و حراست از میراث فرهنگی و هنری ایران ، زبان و ادبیات فارسی و معرفی و پاسداشت کوشندگان تاریخ و تمدن این مرز و بوم پاک، مصّر و ساعی اند. بی گمان دفاع از مواریث تاریخی و فرهنگ ملّی هر سرزمینی، مساوی است با «میهن دوستی» و قلم یارانی ها با جان و دل، «میهن دوستانی» صدیق بوده و خواهند بود.
نامهء آموزگارِزندانی،محمد بهشتیِ لنگرودی خطاب به محسنی اژهای
ژوئن 26th, 2018*به راستی چگونه میتوان اعتراضات مسالمت آمیز معلمان، دانشجویان، کارگران، روزنامه نگاران و دیگر اقشاری را که به منظور پیگیری مطالبات صورت می گیرد مخل امنیت ملی تلقّی کرد و برای بانیان و شرکت کنندگان در این اعتراضات مسالمت آمیز احکام سنگین صادر نمود؟
به نام خداوند جان و خرد
سخنگوی محترم قوه قضاییه جناب آقای محسنی اژهای
با سلام
در خبرها آمده بود که شما در یکصد و بیست و هفتمین نشست خبری خود در پاسخ به پرسش خبرنگاری که از برخورد با معلمان و کارگران گلایه کرده بود گفتهاید:
«ما با هیچ فردی با عنوان کارگر و معلم برخورد نمیکنیم بلکه کسانی که معلم و کارگر باشند از تخفیفاتی نیز برخوردار هستند.»
در ارتباط با بخش اول پاسخ شما به سهم خودم از اینکه با معلمان و کارگران به صرف معلم و کارگر بودن برخورد نمیکنید سپاسگزارم. احتمالا در دیگر نقاط دنیا ماجرا طور دیگری است و ما از این بابت قدردان شما مسئولان محترم قضایی هستیم!!
اما بخش دوم پاسخ شما این احتمال را تقویت میکند که گویی مقامات بالای قضایی از مصیبت هایی که خود برای فعالان جامعه معلمان ایجاد کردهاند بیخبر هستند. لذا جهت اطلاع شما به مصادیقی از برخوردهای صورت گرفته اشاره میکنم و قضاوت را به شما و افکار عمومی میسپارم:
۱- در تیرماه سال ۸۳ وزارت اطلاعات دولت اصلاحات که رئیس دولت آن امروز مورد غضب شماست، دو تن از نمایندگان معلمان را به جرم شرکت در تجمعات مسالمت آمیز معلمان بازداشت نمود و برای هر کدام پروندههایی تشکیل گردید و پس از بازجوییهای سخت و طولانی پروندهها مختومه اعلام شد.
۲- در ۲۳ اسفند ماه سال ۱۳۸۵ در دوران آقای احمدینژاد کسی که امروز مورد غضب شماست با حملهی گستردهی نیروهای امنیتی و لباس شخصی به تجمع مسالمت آمیز معلمان در مقابل مجلس صدها معلم زن و مرد مورد ضرب و شتم واقع شدند و برخوردهایی توهینآمیز که هرگز از حافظه معلمان پاک نخواهد شد صورت گرفت. در این روز صدها معلم شاغل و بازنشسته بازداشت شده و از میان آنها تعدادی از معلمان ایام نوروز را در زندان سپری کردند.
۳- رسول بداقی عضو هیئت مدیرهی کانون صنفی معلمان (تشکلی رسمی و قانونی که پروانه فعالیت و مجوز خود را از وزارت کشور جمهوری اسلامی اخذ کرده) به اتهام شرکت در تجمعات مسالمت آمیز معلمان به ۶ سال حبس تعزیری محکوم گردید و این حکم بدون هیچ تخفیفی عیناً اجرا شد. رسول بداقی هرگز مشمول آزادی مشروط نگردید و طی ۶ سال اسارت در زندانهای رجایی شهر و اوین حتی از یک روز مرخصی استحقاقی بهرهمند نشد، تاسفبار تر اینکه پس از درگذشت مادر گرامیش تلاشها برای شرکت در ختم مادر بینتیجه ماند و ایشان پس از سپری کردن کامل دوران حبس خود از زندان اوین آزاد گردید.
۴- اسماعیل عبدی عضو هیئت مدیرهی همان تشکل یکی دیگر از فعالینی است که با اتهامات مشابه به شش سال حبس محکوم شده است و علی رغم گذراندن بیش از ۳سال از دوران حبس خود از حق قانونی استفاده از آزادی مشروط محروم مانده است. ایشان نیز از مرخصی استحقاقی و استعلاجی محروم بوده است و با وجود داشتن سه فرزند که کوچکترین آنها سه سال و نیمه است و تنها شش ماه آغوش پدر را درک کرده کوچکترین تخفیفی شامل حال وی نگردیده است.
۵- سید محمود باقری عضو دیگر هیئت مدیرهی کانون صنفی معلمان نیز با همان اتهامات به ۵ سال حبس محکوم گردید و دوران اسارت خود را در زندان اوین گذراند.
۶- علی اکبر باغانی یکی دیگر از اعضای هیئت مدیرهی کانون صنفی معلمان در حالی دوران یک سال حبس و دو سال تبعید خود در زابل را سپری نمود که در دوران حبس و تبعید به بیماریهای متعددی مبتلا بودهاست، ایشان هم از تخفیفی در محکومیت بهرهمند نشد.
۷- محمد حبیبی عضو هیئت مدیرهی کانون صنفی معلمان طی دو مرحله بازداشت با برخورد شدید و ضرب شتم نیروهای بازداشت کننده مواجه بوده و برخلاف رویه و عرف پس از بازجویی به زندان تهران بزرگ منتقل شده است و این درحالی است که معمولا به جز در موارد خطرناک متهمان تا صدورحکم به قید وثیقه آزاد میگردند. محمد حبیبی در حال حاضر روزهای سختی را در زندان تهران بزرگ سپری مینماید.
۸- مختار اسدی عضو هیئت مدیرهی انجمن صنفی معلمان کردستان است، وی به یک سال حبس محکوم گردیده و مسئولان با آزادی مشروط او مخالفت کردهاند و ایشان آخرین روزهای حبس خود را بدون هیچ تخفیفی در زندان اوین سپری مینماید.
۹- سید هاشم خواستار عضو هیئت مدیرهی کانون صنفی معلمان خراسان نیز علیرغم بازنشسته بودن با برخوردهای توهینآمیز مواجه بوده است. تصویر ایشان که با دستبند و پا بند به تخت بیمارستان زنجیر شده است خود گویای اوج احترامی است که مسئولین قضایی برای این همکار بازنشسته و جامعه معلمان قائل بودهاند. ایشان تمامی مدت اسارت خود را بدون کم و کاست در زندان وکیل آباد مشهد گذرانده است.
۱۰- محسن عمرانی ، یکی از معلمان بوشهری است که مدت یک سال از حبس خود را در زندان بوشهر سپری کرده است. وی نیز از حق قانونی آزادی مشروط بیبهره بوده و بدون هیچ تخفیفی دوران حبس خود را به پایان رسانیده است.
۱۱- تعدادی از فعالان صنفی معلمان در تجمع مسالمت آمیز و بدون حاشیه هفته معلم سال جاری که مقابل سازمان برنامه وبودجه برگزار گردیده بود با ضرب و شتم بازداشت و با دستبند و پابند به شکل توهینآمیزی به زندان اوین انتقال داده شدند. این همکاران پس از آزادی به قید کفالت در انتظار برگزاری دادگاه به سر می برند.
۱۲- اینجانب نیز با عنوان سخنگو و عضو هیئت مدیرهی کانون صنفی معلمان تنها به دلیل فعالیت صنفی، طی چند حکم مجزا مجموعا به ۱۴ سال حبس محکوم گردیدم و به واسطه استفاده از ماده ۱۳۴ قانون و تجمیع احکام این مدت به ۵ سال تبدیل وکماکان دوران حبس خود را در زندان اوین سپری مینمایم. لازم به ذکر است که برای اینجانب نیز نه تنها هیچ تخفیفی اعمال نشده بلکه بخش عمده مرخصیهای خود را مدیون اعتصاب غذاهای مکرر و به خطر انداختن زندگی خود بودهام نه اجرای قانون مرخصی استحقاقی به زندانیان.
جناب اژهای موارد فوق تنها بخشی از مصادیق مجازاتهای حداکثری همکاران فرهنگی ما بوده، علاوه بر موارد مذکور همکاران بسیاری در تهران و شهرستانها مورد بیمهری دادگاههای انقلاب و نیروهای امنیتی و حراستهای آموزش و پرورش و هیئت های تخلفات اداری قرار گرفته اند و با احکامی همچون زندانهای کوتاه مدت، تبعید، انفصال از خدمت، کسر از حقوق و … مواجه شدهاند. که ذکر تمامی آنها از حوصله این نامه خارج است.
با این اوصاف کماکان این پرسش باقی است که حضرتعالی از اعمال کدام تخفیفات در حق همکاران فرهنگی سخن می گویید و برای ادعای خود چه مستنداتی دارید.
جناب آقای اژه ای تصور بنده این است که حضرتعالی و دوستان شما که با صدور چنین احکام سنگینی عرصه را برمعلمان تنگ کرده اید در تشخیص وتعریف امنیت ومصادیق اقدامات ضد امنیت ملی دچاراشتباه بزرگی شده اید.
به راستی چگونه میتوان اعتراضات مسالمت آمیز معلمان، دانشجویان، کارگران، روزنامه نگاران و دیگر اقشاری را که به منظور پیگیری مطالبات صورت می گیرد مخل امنیت ملی تلقی کرد و برای بانیان و شرکت کنندگان در این اعتراضات مسالمت آمیز احکام سنگین صادر نمود؟
آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا کسانی که با حمله به سفارتخانه ها هزینه های سنگینی به جامعه تحمیل کرده اند؟
کدام یک از این دو گروه مشمول تخفیف دستگاه قضایی قرار گرفتهاند؟
آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا کسانی که به جرم معاونت در قتل عمد و ماجرای کهریزک حیثیت نظام را ملکوک کرده اند ؟ کدام یک مشمول تخفیفات مورد ادعای حضرتعالی گشتهاند؟
آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا نیروهای خودسری که حتی تجمعات قانونی را تاب نمی آورند و در مراسم رسمی مسئولان هم اخلال ایجاد می کنند؟
آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا غارتگران بیت المال؟
آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا کسانی که علیرغم سابقه شرارت، قتل، دزدی و آدم ربایی باز هم آزادانه جولان می دهند؟
نگاهی به صفحات حوادث روزنامه ها واخبار صدا وسیما بیندازید و ببینید چه کسانی موردتخفیف واقع شده اند؟
جناب اژه ای اینجانب به عنوان عضو کوچک جامعه فرهنگیان که سهم ناچیزی در دوران انقلاب و جنگ داشته ام و پس از آن نیز تلاش کرده ام تا درطی سالهای تدریس از هیچ کوششی برای اعتلای آموزش وپرورش و خدمت به آینده سازان این مرز وبوم غفلت ننمایم، در کنار وظایف شغلی، مشکلات و دغدغه های صنفی همکاران خود رانیز در حد توان دنبال کرده ام والبته هر کاری انجام داده ام را وظیفه انسانی و وجدانی خود دانسته و به آن افتخار می نمایم.
با این اوصاف خوشحال خواهم شد که مدیران ارشد قوه قضائیه و همچنین قضات معدودی که با صدور احکام سنگین برای فعالان صنفی و اجتماعی، عدالت طلبان و آزادیخواهان را به بند و رنج افکنده اند، گزارشی از سوابق مبارزاتی خود در رژیم گذشته و احکام احتمالی که رژیم برای ایشان صادر کرده ارایه نمایند تا افکار عمومی درک درستی از تفاوت شرایط قبل وبعد از انقلاب داشته باشند.
هرچند تحقیقات ابتدایی گواه این واقعیت تلخ است که برخی از کسانی که اکنون برسفره انقلاب نشسته اند و به زعم خود احکام انقلابی صادر می نمایند کوچکترین سابقه مبارزاتی در کارنامه آنان به ثبت نرسیده است و در واقع قاعدینی بودند که امروز مدعی انقلاب گشته اند.
محمودبهشتی لنگرودی
۹۷/۴/۱ زندان اوین
باید تو را همیشه به دقّت نگاه کرد،مُسلم مُحبّی
ژوئن 22nd, 2018یعنی نه سرسری،سرِفرصت نگاه کرد
وقتی که آفرید چه مدّت نگاه کرد
باید به چشم هات به ندرت نگاه کرد
هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد
فرقی نمی کند به چه نیّت نگاه کرد
عارف اگر برای تقرّب به ذات حق
زاهد اگر برای ملامت نگاه کرد
تو بی گمان مقدّسی وُ کور می شود
هر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد
تاریخشناس برجستهء ترکیه:تفکیک دنیای تُرک و ایران قابل تصور نیست!
ژوئن 19th, 2018ترجمهء عباس جوادی
این مقاله پروفسور ایلبر اورتایلی، تاریخشناس و نویسنده سرشناس ترکیه در سال 2009 در روزنامه «ملیّت» استانبول منتشر شد. تخصص استاد اورتایلی تاریخ و بویژه تاریخ عثمانی و منطقه است. او در دانشگاه های مهم ترکیه و غرب درس داده است. کتاب ها و مقالات بسیاری از آقای اورتایلی به ده ها زبان خارجی ترجمه شده و خود ایشان هم به زبانهای روسی، آلمانی، انگلیسی، فارسی و عربی مکالمه کرده و یا اثر میخوانند. آقای اورتایلی که تا چندی قبل رئیس کاخ موزه «توپ قاپی» هم بود این مقاله را در رابطه با یک نمایشگاه آثار تاریخی ایران در کاخ موزه «توپ قاپی» نوشته بود که ما در ترجمه این مقاله از اشاره هائی که به آن نمایشگاه شده بود انصراف کردیم.
ایلبر اورتایلی – برای فرهنگ تُرک، ایران یکی از مهمترین حوزه هاست. قبل از همه چیز، زبان ما مقدار معتنابهی لغات از فارسی گرفته است. حتی بعد از گسترش اسلام نیز، لغات عربی از طریق فارسی وارد ترکی شده اند و از این جهت در دین ما لغاتی هستند که منشاء ایرانی دارند مانند «رمضان، اوروچ، پیغمبر، نماز.»
هنر، اساطیر و عموما شعر فارسی تاثیر بسیار مهمی بر تشکل شعر، ادبیات و تصوف ترکی گذاشته است. البته این را هم باید گفت که لغات ترکی هم در زبان فارسی به همه زمینه های زندگی و حتی امور اداری و نظامی رسوخ کرده اند. دنیای ترک بدون ایران و ایران بدون دنیای ترک قابل تصور نیست.
درعصر های میانه در مناطقی که امروزه آسیای مرکزی و ماوراءالنهر مینامیم زبان «دری» یعنی فارسی ادبی نوشته و صحبت میشد. بیشک بهمین جهت امروز هم در آسیای مرکزی تاثیر زبان فارسی در فرهنگ ترکی بسیار زیاد است و این تاثیرات فرهنگی هنوز هم پابرجا هستد. آثاری که از دوره پیش از اسلام کشف شده اند نشان دهنده رابطه نزدیک این دو جامعه با همدیگرند.
معلوم است که حتی بسیاری از دانسته های ما در باره شامانیزم ترکی که تا همین اواخر آنرا تکرار میکردیم چندان درست و یا کامل نبوده اند. این موضوع را باید با ادیان کهن ایران مقایسه کنیم. روابط دینی ما به دوران پیش از اسلام هم برمیگردد.
ترک ها ادبیات ایران را هم مورد استقبال قرار داده بودند. بیشک نمونه های روشن تاثیر امپراتوری های قدیمی ایران را میتوان روشن تر از همه در تعابیر نظام اداری دولتمان مشاهده کرد. در مقابل میتوان دید که در ساختارنظامی ایران هم تعابیر ترکی هنوز رایج اند. قبل از همه باید گفت که نام «ایران» چیزی است که بیشتر بکمک ترک ها به این کشور داده شده است. این نام قبل از سلجوقیان («ایرانشهر») برای نامیدن مردم و قوم ایرانی به آن درجه رایج نبود.
ترک ها ادبیات ایران را هم قبول کرده اند
شاعری که ادبیات ترکی را بمدت قرن ها در دوران اسلامی تحت تاثیر قرار داده فردوسی است. اما این را هم میتوان با غرور گفت که بیشترین تفاسیر حافظ هم در زبان ترکی منتشر شده است تا جائیکه در قرن پانزدهم میلادی در بوسنی که به جامعه عثمانی پیوسته بود فعالیت ادبی تفسیر حافظ بقدری وسعت یافته بود که اثر «سودی بوسنوی» پنج قرن است که پرخواننده ترین تفسیر حافظ برای بهترین درک او را تشکیل میدهد. امروزه فرهنگ و زبان ایران در آسیای میانه در جمهوری تاجیکستان و بین تاجیک های پامیر که در بدخشان کوهی زندگی میکنند و همچنین در افغانستان و ایران حاکم است.
علاوه بر این در سمرقند، بخارا و حتی در جزیره بحرین و وادی «ایندوس» هندوستان جمعیت های فارسی زبان موجودند. طرفداران دین اصلی و تاریخی ایران یعنی دین زرتشت بغیر از اینکه در خود ایران و بخصوص شهر یزد و اطراف آن زندگی میکنند، در جنوب هندوستان هم اگرهم نه از نظر تعداد ولی یقینا از جهت اقتصادی و فرهنگی جماعت با نفوذی هستند. خانواده معروف اهل صنایع «تاتا» و رهبر معروف ارکستر «زوبین مهتا» جزو سرآمدان سرشناس زرتشتیان هندوستان هستند.
شکوه و جلال سازمان دولتی، دستگاه نظامی و معماری
میدانیم که در منطقه وسیع خاورمیانه، قبل و بلافاصله بعد از اسلام در منطقه ای که امروزه کشور عراق را تشکیل میدهد فارسی قدیم صحبت میشد و یکی از مراکز مهم ساسانیان هم همینجا بود. امروزه هم مهمترین گروه مردمی که نزدیکترین رابطه با زبان فارسی را داراست، ترک ها هستند.
یک فصل مشترک تاریخی ما با ایران دوره غزنویان و بخصوص سلجوقیان ایران است. دولت سلجوقی نمونه تمام عیار آمیزش و «سنتز» فرهنگ ایرانی و ترکی است. از تشکیلات دولتی گرفته تا سازماندهی کارهای عدلیه، ارتش و معماری میتوان این شکوه و عظمت را مشاهده کرد. حتی در دیوار های مسجد جامع اصفهان هم آثار این ابهت را میتوان براحتی دید.
آناتولی و روم منطقه ای هست که ترک ها از آسیای مرکزی آمده، از ایران گذشته و در قرن های 12 و 13 میلادی نظام و آثار خود را در این جغرافیا بنا کرده اند. هم در این دوره و هم بعد ها اجداد ما زبان فارسی و شعر ایرانی را پسندیده و بکمک متفکرینی مانند مولانا جلال الدین تصوف ایران و ماوراالنهر را قبول کرده اند.
در ترکیه عثمانی پیوسته میتوان تاثیر فرهنگی ایران را مشاهده کرد. کتابخانه های ما پر از کتابهای ایران هستند. هنرمندان ما با هنرمندان تبریز و اصفهان آشنا شدند و زبان و شعر ما ادبیات ایران را با اعتنای تمام محافظت کرد. قرن های 18 و 19 میلادی دو قرنی هستند که در ترکیه ادبیات ایران بیشتر و بهتر از همه دوره های دیگر بررسی شده و جا افتاده است. بخصوص خانقاه های مولوی از نظر آموزش، گسترش و اشاعه فرهنگ و ادبیات ایران نقش بزرگی داشته اند.(…).
به نقل از:سایت مطالعات ترکیه
ایران یک حافظهء جمعیِ بسیار عمیق دارد:دکترعبّاس امانت
ژوئن 17th, 2018
عباس امانت استاد دانشگاه ییل و از سرشناسترین مورخان ایرانی است. تازهترین اثر او کتابی است هزار صفحهای به نام «ایران، تاریخ دوران نوین» که به تاریخ پانصد ساله ایران از آغاز دوران صفوی تا عصر حاضر میپردازد. مهراد واعظینژاد در حاشیهی سخنرانی عباس امانت در دانشگاه هاروارد با او گفتگو کرده است. امانت در آغاز از فکر نگارش کتاب میگوید:
فکر نگارشِ این کتاب شاید از ابتدای دورهای که به تدریس پرداختم در نظرم بود. انتخاب این نقطهی آغاز، که برای من دورهی صفویه بود، خود یک بیانیهی مهم است، که چرا باید یک کتاب تاریخ مدرنِ ایران را از این دوره آغاز کرد. تاریخی که غالباً از دورهی انقلاب مشروطه به بعد یا، اگر مورخ خیلی وسیع نگاه کند، به ندرت دورهی آغاز قاجاریه در نظر گرفته میشود. بعضی وقتها هم ایرانِ مدرن را از دورهی پهلوی به بعد در نظر میگیرند. چرا باید نزدیک به ۵۰۰ سال به عقب برگردیم و از سال ۱۵۰۱ شروع کنیم و راجع به صفویه صحبت کنیم که در بسیاری از آثاری که ما دربارهی ایران داریم همیشه به عنوان تاریخ قرون وسطا شمرده میشود؟ حالا مورخین جدید به آن میگویند دورهی Early Modern که در واقع مدرنِ پیشین یا اولین است. ولی Early Modernی است که در پیدایش مدرنیته در ایران، به مفهومی که ما آن را میشناسیم نقش عمدهای دارد. نه مدرنیتهای که غالباً برای ما شناخته است، یعنی مدرنیته به عنوان یک ارمغانی از دنیا غرب به ایران و مفاهیم و نهادهایی که همراه آن در مورد ایران عرضه شده است… مفهومی که من از مدرنتیه در نظر داشتم بیشتر پیدایش نوعی انسجام ملی بود که تصور میکنم در شکلگیری ایران به عنوان یک ملت نقش خیلی عمدهای داشت. اگر بخواهیم از مفاهیم همان عهد استفاده کنیم، یعنی از یک ممالک محروسهی ایران به دولت علیّهی ایران در عصر قاجار، و دولت و کشورِ ایران در دورهی پهلوی و دورهی حاضر.
وقتی آغاز شکلگیری ایران مدرن را دورهی صفویه در نظر میگیرید، بدون اینکه کتاب را خوانده باشیم، به نوعی از همین انتخابِ مبدأ میشود فرض کرد که نقش پررنگی برای شیعی بودن ایران قائلاید.
نکتهی خیلی مهمی گفتید. البته تنها من نیستم، این چیزی نیست که یکباره من از جیب خودم درآورده باشم. اهمیت تشیع در شکلگیری دولت صفویه و ایران از قرن ۱۶ تا دورهی حاضر، بالاخره چیزِ دانستهای است. ولی نکتهای که من فکر میکنم شاید کمی جدیدتر باشد این مسئله است که آیا میشود گفت که نوعی تجدد بومی در ایران وجود دارد؟ یعنی پیدایش شیعه را باید به نحوی به عنوان آغاز یک تجدد بومی شناخت. چرا؟ به خاطر اینکه در قرن شانزدهم ایران تنها کشوری نبود که این نوع شکلگیری مذهبی-دولتی را پیدا کرد. در انگلستان با پیدایش دوران هنری هشتم و در امپراتوری هابسبورگ در اسپانیا هم این را میبینیم که کاتولیسیسم در شکلگیری امپراتوری اسپانیا، و در واقع دولت اسپانیا و هویت اسپانیا سهم عمدهای داشت. یا حتی در مورد عثمانی تا اندازهای میشود گفت که این سَروَریای که سلاطین عثمانی بر دنیای تسنن برای خودشون در نظر داشتند آن هم نوعی از این تشکل دینی- دولتی بود. و در ایران که البته ما سابقهای حدوداً ۱۴۰۰ ساله داریم در پیوند دین و دولت که من در کتابم به آن خیلی تأکید کردم اما فرق در این بود که در اینجا اصرارِ بر تشیع به عنوان یک عامل انسجام تدریجاً یک جزء و عنصری از ملیت ایرانی شد و به این ترتیب نقطهی مناسبی است برای شروع کار. در نظر داشته باشید که حداقل در دو مورد دیگر کوشیده شد که این هویت شیعه کمرنگ شود یا کنار گذاشته شود و هر دو مورد به نحوی شکست خورد. یکی در عهد اسماعیل دوم در دورهی صفویه و یکی در عهد خیلی معروف دورهی نادرشاه که کوشید تا تشیع را به اندازهای ضعیف بکنه ولی در هر دو مورد شکست خورد و میشود گفت که این شکلگیریِ ایران به عنوان یک جامعهی شیعه بالاخره نهادین شد.
یک برداشت ممکن از کتاب شما این است که تلاش ناخواستهی سومی هم بود که شاید موفق بود: یعنی جمهوری اسلامی. از کتاب شما برمیآید که جمهوری اسلامی را نوعی گسستی تاریخی میدانید، با یک نظام اجتماعی کهن که بر دو ستون موازی دین و دولت استوار بود اما بعد از سال ۵۷ در هم شکسته شد. چقدر این برداشت من درست است؟ آیا میشود انقلاب اسلامی را به عنوان تلاش ناخواستهی سوم در نظر گرفت که موفق شد؟
کاملاً. این نقطهی پایانیِ این کتاب است. برای اینکه کوشیده است تا تحول این دو نهاد را در کنار همدیگر، از دورهی صفویه تا دورهی قاجاریه و از دورهی قاجاریه تا دورهی پهلوی، نشان دهد. در واقع در دورهی پهلوی تحول بزرگی که پیدا شد آن بود که دولت به خاطر اینکه منابع و قدرتهایی ماورای آنچه که در گذشته به شکل سنتی خودش داشت، به چنگ آورد، توانست این پیوند بین دین و دولت را بشکند و دستگاه روحانیون و علما را به کلی منزوی کند و به این ترتیب آنها را از یک قدرتی که تابع و مدافع دستگاه دولت بود، چنانکه که در تمام دورهی قاجاریه و دورهی صفویه بود، به یک قدرت مخالفِ دولت تبدیل کرد. که هیچ گاه در تاریخ تشیع چنین چیزی، بهرغم آنچه که همواره در جمهوری اسلامی گفته میشود، وجود نداشت. علما همواره مدافع دولت و مدافع این اصل دوگانگیِ دو رکن استقرار و آرامش و پیدایشِ تعادل در جامعه بودند. و به دلیل اینکه در دورهی پهلوی کنار گذاشته شدند ماهیتشان تغییر کرد و در واقع آن نقشی را برای خودشان در نظر گرفتند که در سابق همواره برای فراکیشداران بود. یعنی نظائر نهضتهای مسیحایی مثل بابیه، اسماعیلیه، نقطویه و … . اینها بودند که همیشه این نقش را ایفا میکردند. اما در قرن بیستم قُم شد مرکز فکرِ مخالفِ دستگاه دولت. در نتیجه علیرغم اینکه تصور میشد پایانِ کارِ دستگاه علما به عنوان یک قدرت دینی در ایران فرا رسیده، در عمل یک شگفتی عجیبی پیدا شد که دوباره به عنوان قدرت مخالف دستگاه دولت ظهور کرد.
فکر میکنید در سطح جامعه، و نه فقط در سطح حکومت، یعنی در بین مردم این تفاوت چقدر بوده؟ یعنی آیا این گسست را در انقلاب ۵۷، یا کمی پیش و پس از آن، به عنوان یک گسست اجتماعی هم میتوان دید؟ از صفویه تا الان از لحاظ پیوند مردم ایران و آن بخشِ هویت شیعیشان، آیا در طی این ۵۰۰ سال گسستی در هویت مردم هم میبینیم یا این هویت چیزی است که به رغم همهی فراز و نشیبها و به رغم گسست سال ۵۷ ثابت میماند؟
اگر بخواهیم تصور کنیم که ثابت میماند در واقع نوعی تصور اسنشالیست [ذاتباورانه] داریم، یعنی فکر میکنیم که هیچ وقت مردم این رابطهشون اعم از تقلید و اجتهاد و پیوندِ با تشیعِ و تشیعِ عامیانه و کربلا و … تغییر نکرده. بلکه چنین نیست. میشود تصور کرد که از دورهی مشروطه به بعد بخشی از جامعهی ایران، معمولاً بخشِ شهرنشینِ طبقهی متوسط که یک نوع بورژوازیی در دورهی پهلوی ساخت، به تدریج به خاطر اینکه بیش از پیش دنیویت یا سکولاریسم را پذیرفتهاند درجهای از مدرنیتهی غربی در آنها پیدا شد و این یک نوع دوگانگی در جامعهی ایران به وجود آورد که از یک طرف یک قشر غربی یا مدرن شده (با هر تعبیری که از مدرنیته داریم) داشت، از طرف دیگر یک قشر دیگری داشت که هنوز آن وابستگیهای به دنیای مسجد و بازار را حفظ کرده بود. پس به این ترتیب میشود گفت که خاطرهی تشیع فراموش نشد و اگر سطح و رویه را کمی بخراشیم، در زیر آن هنوز پیوندی با علائق مذهبی شیعه وجود داشت که به یک ترتیبی هم در دورهی پهلوی به خاطر سیاستهای خطای دولت پهلوی خیلی بیشتر تشدید شد، یعنی هر آنچه که دولت پهلوی کوشید که یک الگوی خودکامهی قدرت رو تماماً در جامعه نفوذ بده، راههای دیگر همه بسته شد و جریانات مخالف یا فکرهای مخالف در جامعهی ایران به جانب فکر مذهبی رفت.
گفتید اگر سطح را بخراشیم، این پیوند را میتوان دید. این پیوند مردمی با تشیع یا این هویت شیعی در سطح جامعه، نه در سطح حکومت، ریشههایش به چه زمانی برمیگردد؟ میتوان این دو را همزمان دانست؟ حکومت از زمان شاه اسماعیل شیعه میشود، اما ملت چه موقع شیعه میشود؟
البته سابقهی این مسئله، عمیقتر از دورهی صفویه است. بالاخره مناطقی در جامعه ایران وجود داشت که شیعی بودند، کاشان، سبزوار، لاهیجان، اینها همه جوامع شیعی داشتند که سوابقی خیلی قدیمی داشتند. سینه میزدند، مراسم نوحه و احترام به خاندان آل عبا هم در ایران همیشه خیلی قوی بود. حتی کسانی که شیعه هم نبودند این تمایلات به تشیع را داشتند. پس این سابقه بود. در دورهی صفویه ما این را در دو سطح میبینیم: یکی در سطح پیدایش فقها و دستگاه فقهاست که تا اندازهای هم در واقع از بیرون به ایران آمد، اینها علمای جبل عامل و بحرین و شمال عربستان بودند، شیعه بودند و به ایران میآمدند و دولت صفوی اینها را ارج مینهاد و به آنها مقامات میداد و یک دستگاه قضائی را ساخت. در یک سطح دیگر که بیشتر عامیانه بود، به تدریج جامعهی ایران در طول قرن ۱۶، ۱۷ و ۱۸ این شکل شیعهی مردمی به صورت مجالس روضه و مصائب، به شکل رفتن به کربلا و نجف برای زیارت، و داستانهایی که با اینها پیوند داشت، شاید بتوان گفت که از اواخر صفویه خیلی قویتر است. شخصیتی که خیلی با این داستان پیوند دارد، مجلسی است که جلاءالعیون، حلیهالمتقین و آثاری نظیر اینها را نوشت که این نوع شیعهی عامیانه را پروراند و در جامعهی ایران تقویت کرد و به آن ریشههای عمیقتر داد. در دورهی قاجاریه هم که ما البته میدانیم تمام این کتب مراثی مهمی که نوشته شد اگرچه ریشهاش در هرات دورهی تیموری است اما در واقع در دورهی قاجاریه است که میبینیم که نمونههای متعدد از آثار محرقالقلوبِ نراقی و امثال اینها پیدا شد که به مردم عادی این آموزشِ شیعه را داد. نقاشی قهوهخانهای پیدا شد که تصاویر داستان کربلا و داستان روز رستاخیز و پیوند این دو با هم را نشان میداد و تمام جریاناتی که این را بیشتر بومی و محلی کرد. البته همانطور که میدانید جامعهی ایران جامعهی خیلی پیچیدهایست، و اگر چه شیعه شد ولی در عین حال یک تصویر خاصِ خودش را از تشیع داشت که هیچ وقت به کلی منکوب و تابع دستگاه علما و فقها نبود. فقها اهل مدرسه بودند، طلاب خود را داشتند و کتابشان را میخواندند و حواشی مینوشتند، دستگاه محدودی در داخل داشتند و وعظی هم میکردند. ولی قدرت مطلقهای بر روی جامعهی ایران نداشتند، قدرت وعظ و تماس با مردم از یک طبقهی دیگری از علما (وعاظ) بود که خیلی قوی بودند. آنها خیلی اهل فقه نبودند، آنها مخالف فقها بودند و اینها بعدها نقش عمدهای باز کردند.
خیلی جالب است که میگویید هیچ وقت چیرگی کامل نداشتند. از خیلی پیش از شیعه شدن ایران، انگار ویژگیای در این سرزمین بوده که نهضتهای مخالف با اندیشه مسلط میپرورده، به خصوص با یک زیرمتن مذهبی یا به قول شما مسیحایی. این در هر دورهای بوده و در ایران شیعی هم ادامه پیدا میکند. فکر میکنید نقش این لایهی میانی که گفتید مخالف فقها بودند چقدر پررنگ بوده؟
این نکتهی خیلی اساسیای است. در جامعهای مثل ایران که طبقهی فقها هرگز نتوانستند تا نیمهی قرن بیستم باید گفت یک دستگاه به قول معروف، سلسله مراتب شیعی بسازند. یعنی وقتی مجتهد شدی دیگر مختارِ عامی و کسی در عمل نمیتواند به شما بگوید که تو فتوایی که میدی باید تابع فتوای یک مجتهد دیگری باشه. هیچ همچین چیزی وجود نداشت شیعه به این اعتقاد نداشت. به دلایل اعتقادی به خاطر اینکه به مهدی و بازگشت مهدی اعتقاد داشت، خیلی خب اگر این جریان نسبی بود پس اجازه میداد که به یک طبقهای که اونجا پیدا بشن یک گروههایی پیدا بشن که اینها همیشه پرسش بکنن نقش فقه و فقها را. خب ایران یه جامعهای بوده که تصوف داشت و تصوف اکثر مواقع پرسش میکرد شریعت و قدرتِ شریعت و سیطرهاش بر جامعه را. خب اگه این جریان مداومت پیدا میکرد این شکل مسیحایی همیشه برای جامعهی ایران محبوبیت داشت. البته من نمیخوام بازهم برگردم به دنبال یک فکر essentialist و اصولی و بگویم این جامعه همیشه اینشکل بوده است ولی در عمل خب خیلی جذاب است که ما ببینیم نهضتهایی مثل نهضتهای مانوی که خب فکر مسیحائی در آنها بسیار قوی است، خود فکر زرتشتی، که در واقع ریشهاش فکر مسیحائی است، یا در مزدکیایسم یا خرمدینیه، نهضتهای قرون وسطایی دنیای ایرانی اسلام، اسماعیلی از همه مهمتر، بعدها نقطویه، بعدها حروفیه، تمام این نهضتهایی که پیدا شد، بعدها شیخیه و بابیه. همه اینها که پیدا شدند، اینها نهضتهای ضد شرعی بودند که در واقع دنبال یک مفاهیم عمیقتر، معانی جذابتری در دین از صرفِ عبادات میگشتند و به این ترتیب همیشه طرفدار داشتند، یعنی همیشه جامعه پرسش داشتند که آیا دین یعنی همین شعائر شیعه و شعائر اسلامی یا چیزی ورای آن هم هست که معنی بهخصوصی به این داستان پیامبری و داستان قرآن و داستان شیعه و مخصوصاً داستان تشیع میداد. خوب اینها همه جذابیت داشت، یک Role model بود، یک Pattern بود که شما همیشه میتوانستید این نقش را دوباره بازسازی کنید. و این به خاطر تداومی که داشت، همیشه هر نوع نهضتی که ما میبینیم در دورهی جدید پیدا شده، یک ریشههایی از آن درش باقی مانده است.
از ماجرای تشیع بگذریم. در کتاب تشبیه قشنگی دارید. میگویید ایران مثل یک عمارت کهن یا قدیمی است که در یک محلهی تازهساز که هنوز دارند میسازند و میکوبند، و در شرایطی که حتی اطرافش هنوز همچنان دعواست سر اینکه کدام محله مال کیست و کدام زمین را کی حق دارد بسازد، در همهی درگیریها این عمارت با همه مشکلاتی که داشته و احیاناً یک دیوارش هم فروریخته، برجا مانده است. حالا با زبان همین تصویر، چطور میشود این را کمی توضیح داد؟ به هر حال شما وظیفهتان فقط توصیف نیست، یعنی من انتظار دارم به عنوان یک مورخ توضیحی هم بدهید که این عمارت چه ویژگیهایی داشته که اینجا باقی مانده؟
همان نکتهای که در اول خودتان متذکر شدید- یک عمارتی که یک جاهایی از آن هم مخروبه است ولی تصویری که برای من جذاب است و این را نباید حمل بر یک نوع ناسیونالیسم ایرانی بکنیم ولی خوب از نظر تاریخی یک پدیده عجیبی است که این سرزمین که از نقطه نظر سوقالجیشی و جغرافیای سیاسی در یک جای خیلی حساسی در دنیای قدیم، «برّ قدیم» بود، و هنوز هم به یک ترتیبی هست، و خب تاریخش هم خیلی پر تلاطم است. یعنی تاریخی است که اگر نگاه کنید، دائماً در معرض هجوم یا مهاجرت از طرف اقوام مختلف و زبانهای مختلف و نژادهای مختلف در این سرزمین بودند، فرهنگهای مختلف را جذب کرده و حتی تا قرن نوزدهم هم باز در میانهی دو امپراطوری مسیحی بزرگ – یکی امپراطوری روسیه تزاری، و دیگری امپراطوری انگلستان در خلیج فارس و هند- نشسته بود. و از یک طرف هم که چندین قرن فشار و تهدید دولت سنی عثمانی را که خیلی قویتر از ایران بود، تحمل کرد. اگر به منابع اقتصادی ایران پیش از پیدایش نفت نگاه کنید، دولت بسیار ضعیفی بود. منابعش محدود بود، کشاورزیش محدود بود، به خاطر اقلیم و امکاناتش، به خاطر جمعیتش که جمعیت نسبتاً کوچکی داشت و یک سرزمینی بود که آسیبپذیر بود. مثل هند نبود که خیلی قویتر بود از نظر ثروت و غنا در دورهی امپراطوری گورکانیان. یا حتی مثل عثمانی نبود که بسیار بزرگ بود و مثل روسیه نبود که بسیار بزرگتر و قویتر بود. چطور همچین سرزمینی در دورهای که بهش میگوییم High Imperialism یعنی عصر قدرت دولتهای جهانجوی (اگر بخواهیم جهانجوی را به جای Imperialism بگذاریم) این توانست مقاومت بکند و به عنوان یک چیز «قزمیت»، ما بهش در دوره قاجاریه میگوییم «قزمیت»، باقی ماند و با دنیای خارج خودش گفتگو داشت، طوری نبود که یک لقمهی چپ این امپراطوری یا آن امپراطوری دیگر بشود. البته در این مورد هم که خود شما میدانید نظرهای متفاوت هست. چون یک عدهای میگویند که این به خاطر این بود که ایران دولت حد واسط بود و این وسط نشسته بود بین امپراطوری روسیه و انگلستان. ولی به گمان من یک نوعی عاملیت در آن وجود داشته است. یعنی آن دولت با آن محدودیتهایی که داشت در پیش از دورهی پهلوی باز هم مقاومت میکرد و این مقاومت صرفاً دولتی نبود. ملتی هم بود. و ایران به ترتیب عجیب و غریبی این وسط مانده و یک ذره تعمیراتی هم شاید کرده به خاطر اینکه قدرت مالی تازه یافته در قرن بیستم که از زیر زمین آمده و از دولت و اقتصاد داخلیاش نیامده و این دولت را خیلی قوی کرده است و بهش یک فرمانفرمایی خیلی حاکمانه و جبارانهای در داخلش داده که قبلاً هیچوقت نداشت و وضعیت داخلی خودش را خیلی متشتت کرده. یعنی ساکنین این خانهی بزرگ قدیمی در میانهی خودشان گرفتاریهای بزرگ دارند. این طور نیست که به بقیه اطراف فخر بفروشند و بگویند ما از قدیم ماندهایم و شما تازه پیدا شدهاید. به نظر من این خاطراتی که از گذشته دارند و با خود در این خانه مداومت پیدا کرده، هنوز هم هست و درش جوشش هست و حرکت ولی مشکلات خیلی بزرگ هم در آن هست.
فکر میکنید بجز عامل جغرافیایی – که میتوان گفت ایران امروز میانگین یا هستهی مرکزی آن چیزی است که در دورههای مختلف کوچک و بزرگ شده – اگر این عنصر جغرافیایی را یک چیز ثابت بگیریم، بجز این دیگر عنصر ثابتی که این خانه را تعریف میکند چیست؟ چون خودتان گفتید اینجا همه جور قومی حکومت کرده، همه جور نژادی آمده و رفته، و خب منِ نوعی میتوانم بپرسم شما به جز جغرافیا، با چه عنصری این پیوستگی را توضیح میدهید که بگویید این ایران هنوز همان ایران است؟ آیا اینطور نیست که میخواهید دل خودتان را خوش کنید که این خانه همان خانه است؟ درحالیکه بارها کوبیدهاند و ساختهاند و دوباره ساختهاند، ولی شما میگویید نه، این هنوز همان خانه قدیمی است.
نکتهی خوبی است و من به کلی منکرش نیستم. یعنی ما به ایران صرفاً نباید به عنوان یک سرزمینی که در یک حیطهی جغرافیایی مشخصی است بپردازیم. بلکه باید یک ایرانی را در نظر بگیریم که عنصر فرهنگی مهمی در آن وجود دارد. این را من نمیخواهم به عنوان یک عنصر ناسیونالیسم بگویم، ولی خوب ایران یکی از معدود سرزمینهایی است در جهان که شما اگر به آن نگاه کنید، یک حافظهی جمعی خیلی عمیقی دارد. یعنی ما چه در میان زبدگان و چه در میان عوام، بالاخره یک تصویری از ایران همیشه داشتهایم. این یک سرزمینی بوده است که بالاخره همیشه روی نقشه وجود داشته است. مثلاً این مورخ و جغرافیدان بسیار نخبهی ایران، یعنی حمدالله مستوفی در نهضةالقلوب، کتابی که در باب جغرافیای ایران، در قرن چهاردهم نوشته است، اگر این کتاب را بخوانید در ابتدای کار، حدود مکه را گفته به خاطر اینکه سرزمین مقدس اسلام بود ولی بعدش آمده و گفته حالا ایران کجاست. تصویری که به شما از ایران میدهد بیشباهت به ایران معاصر نیست. یعنی حدودش از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب تقریباً همین است. اولاً اینکه حمدالله مستوفی، خودش مستوفی بوده است و میدانسته است که چه میگوید. چون مالیات جمع میکرده و میدانسته باید حیطه را چگونه تعریف کرد. و خب این یعنی به ما میگوید که سرزمینی در حافظهی طبقهی دبیران و دیوانیان وجود داشته است که اینها بودهاند که ایران را تعریف میکردهاند در واقع. همیشه هم کردهاند. بالاخره شاهنامه هم یک نوع patronage این طبقه بود. از قِبَل اینها آن تصویر گذشتهی ایران پیدا شد. اینها [بودند] که به شاهان میگفتند شما بر کدام سرزمین حاکماید. حالا چه تُرک بود، چه ایرانی بود، هر که میآمد بالاخره یاد میگرفت که یک ایرانشهری، یک سرزمینی به عنوان ایران درش هست.
نکتهای که برای من خیلی جالب بود این بود که شما یک کتاب هزار صفحهای نوشتهاید – و بالاخره اینکه کتاب با چه شروع میشود و با چه تمام میشود، یک پیامی دارد، حالا شاید در ذهن نویسنده نباشد و برای خواننده ایجاد شود. شما در آخرین پاراگراف آخرین صفحهی کتابتان، دو نقل قول مستقیم دارید: یکی از حافظ، شعر «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر …»، و یکی از فروغ فرخزاد، شعر «تنها صداست که میماند». یعنی به نظر میرسد آن ایرانی که روی عنوان کتاب آمده و شما از آن صحبت میکنید، از قضا بیشتر به همان خاطره یا موجودیت فرهنگی میاندیشید تا به یک موجودیت سیاسی و جغرافیایی. به خاطر اینکه آن است که پیوسته است. اگر برداشت من اشتباه است تصحیح کنید و اگر درست است، فکر میکنید چقدر از این خاطره و «ثابت فرهنگ» در بقیهی چیزهای متغیر دور و بر، وابسته به زبان فارسی و ادبیات بوده؟
خب چند نکته اینجا باید گفت. یکی اینکه یک چیزی از نویسنده، در اینجا از مورخ، همیشه در تعبیر تاریخیاش هست. اینکه احتیاجی نیست به آن زیاد بپردازیم. گویی جزئی از من در این کتاب هست. برای من ارزشهای فرهنگی جامعهی ایران از جمله شعر و ادب آن، هنر، معماری، چه فرهنگ مادی و چه فرهنگ معنوی و پیوند ایندو با همدیگر خیلی همیشه جذاب و ارزشمند است. این را در این کتاب میبینیم. همهجا شعر هست. همهجایش راجع به فرهنگ مادی [هم] صحبت کردهام. کوشیدهام راجع به قنات و ساختن مساجد و میدان و بازار و این دنیا برای خواننده صحبت کنم. پس اینها هست. دوم اینکه من صرفاً ایران را به عنوان یک پدیدهی فرهنگی نمیبینم. ولی آن صدای زیر گنبد دوار را در شعر حافظ میبینم که دائماً از یک طرف در یک تلاطم و حرکت و جوششی نگه میدارد و این صدا همیشه زیر آن گنبد دوار پژواک دارد. ولی آن گنبد دوار هست و یک دنیای مادی آنجا هست که در آن اینها شکل میگیرد. یک جامعهای هست و یک دولتی هست. درگیری بین دولت و فرهنگ و جامعه یک چیز پیچیدهای است که دائماً تداوم دارد. من تصور نمیکنم ما بتوانیم به فرهنگ ایران، خارج از این حیطه بیندیشیم. اینها با این حیطه پیوند دارند. خب، [این] محاسنی دارد و معایب بزرگ بسیاری. حالا ما همیشه صحبتمان در این محدوده بیشتر به محاسن پرداخته تا معایب. ما خوب خیلی چیزها میتوانیم ببینیم: خطاهای بزرگی که جامعهی ایران گرفتارش است. اینها بیماریهای جامعه ایران هستند که گرفتارش است. چه قدیمی و چه جدید. حالا مثلاً یک بخشی در این کتاب من صحبت کردهام راجع به مسئلهی دسیسهپنداریِ ایرانی. خوب این یک پدیده جالبی است که این چرا قوی است در این جامعه. چرا این جامعه نمیتواند علیت را بشناسد و به علیت بپردازد و همش به دنبال یک دست مخفی و پنهان در یک جایی است؟ این یک پدیدهای است که جزئی از این فرهنگی است که ما دربارهاش داریم صحبت میکنیم. خوب به اینها هم باید البته پرداخت. این است که نباید صرفاً فقط یک نوعی ستایشی از یک فرهنگ خیلی پاکی را در نظر بگیریم. بالاخره همه جای دنیا فرهنگهای خودش را دارد و مال ایران هم با بقیه قابل مقایسه است. ولی خوب من هنوز فکر میکنم این مسألهی حافظهی فرهنگی و این که حافظهی فرهنگی چه نقشی در تحول این جامعه بازی کرده است و میکند، یک جزء مهمی از این کتاب و جزء مهمی از شناسایی از آن چیزی است که ما ایران میدانیم. و فکر میکنم که حال که پایان این کتاب، ۳۵ سال پس از انقلاب ۵۷ است و ما هنوز یک جامعهای را میبینیم که آن تصویر یکبعدی که شعارهای انقلاب اسلامی بر جامعهی ایران میخواست تحمیل بکند را نتوانست به نتیجه برساند. این جامعه هنوز یک جامعهی خیلی متحول و متغیر و گوناگون و با تصاویر متعدد و با یک نسل جدیدی است که میخواهد راه خودش را پیدا کند. به نظر من ایران پدیدهای است که نمیشود به راحتی در آن قالبهایی که تا اندازهای ایدئولوژیک هستند جا بیفتد.
منبع:سایت آسو
کُردها و زبان کُردی درپیوندبازبان فارسی،عباس جوادی
ژوئن 9th, 2018
در سال های ۱۹۳۰ مسئولان جمهوری جوان ترکيه، كشورى که از میان خاک و خون و جنگ رسته بود، کارزاری فرهنگی، سرتاسری و ملی را آغاز کردند که به دو تئوری استوار بود: «تئوری آفتاب زبان» و «تز تاریخ ترکی» (۱). طبق این تئوری ها که به ادعاهائی مندرآوردی، خیالی و حتی خنده دار متکی بودند، دولت ترکیه از طریق تمام موسسات خود تبلیغ میکرد که:
یکم: زبان ترکی منشأ همه زبان های دنیاست و باستانی ترین زبان تاریخ است؛
و دوم: ترک ها اولین قوم متمدن جهان بودند که در تاریخ باستان زمینه را برای پیدایش تمدن های بزرگی مانند سومر، مصر، یونان و ایران آماده کردند.
آن تئوری های ابتدای دولت ترکیه که بیشتر برای تحکیم روحیه مردم بود، بعد از ۱۰-۲۰ سال عملا به فراموشی سپرده شد. امروز در ترکیه دیگر کسی آن تئوری ها را یا به یاد ندارد و یا جدی نمیگیرد اگر چه تاثیرات این «فرهنگ سازی» در بین مردم هنوز کاملا از بین نرفته است.
بنظر میرسد در قرن بیستم و بخصوص در همین ده بیست سال گذشته به موازات کامیابی های نظامی و سیاسی نيرو های کُردی در عراق و سوریه، این بار کوشش میشود برای یک دولت و ملت مستقل و قدرتمند کرد، تاریخ و شناسنامه وزین و پراعتباری ساخته شود. این کوششی است در اصل بسیار طبیعی که مردم کرد بیشک لایق آنند. اما این کوشش ها که ظاهرا به یک جریان اجتماعی-فرهنگی و تبلیغاتی فراگیر تبدیل شده اند آنقدر به اغراق و گزافه گوئی های خیالی میل میکنند که ممکن است بعد از مدتی به سرنوشت مشابهی مانند تئوری های فراموش شده ترکی دچار شوند.
کافی است به روزنامه ها، تارنماها و حتی مطالب علمی و دانشگاهی بسيارى از منابع کردی نگاهی بکنید:
«مادهای کرد با مغلوب کردن آشور در سال ۶۱۲ پیش از میلاد امپراتوری بزرگ ماد را تاسیس کردند… تقویم کردی از همان سال ۶۱۲ پ.م. شروع میشود که نینوا، پایتخت آشور از سوی ماد ها تسخیر شد… مادهای باستانی کُرد بودند… زبان کردی اگرچه از شاخه زبان های ایرانی است اما ویژگی های کاملا جداگانه خود را دارد… » (۲).
آیا میتوان از لابلای شور و هیجان جنگ و کامیابی های نظامی و تبلیغاتی متناسب با آن، به واقعیت های تاریخی و زبانشناختی هم نگاهی کرد؟
ریشه ای مخلوط و زبانی ایرانی
شاید ولادیمیر مینورسکی، شرقشناس معروف روسی-بریتانیائی (۱۸۷۷-۱۹۶۶) از اولین کسانی است که ریشه های مردم شناختی کردها را از نگاه تاریخی و حتی تا حدی زبانشناسی در میان گذاشت و در چاپ نخست «دایره المعارف اسلامی» از سال ۱۹۲۷ زیر عنوان «کردها: مردم شناسی، جامعه شناسی و ریشه شناسی تباری» نوشت که کردهای معاصر، همچون یکی از گروه های قومی ماد باستان، چنان آمیزه ای (از «تیپ» های تباری خاورمیانه) هستند که «هرگونه کوشش جهت یافتن تعریفی عمومی برای تیپ کُردی تاحد زیادی خیالبافی خواهد بود» (۳).
در سال ۱۹۶۱، یکی از شاگردان معروف مینورسکی بنام دی. ان. مک کنزی که جزو معروف ترین متخصصین فارسی میانه (پهلوی) و زیان کردی شمرده میشود، مقاله ای با عنوان «ریشه های زبان کردی» نوشت. او در این نوشته اظهار تعجب کرد که چرا باوجود آنکه استاد مینورسکی به بسیاری ادعاهای مبالغه آمیز و مبهم در باره «ریشه کردها» جواب داده است، هنوز «موضع کردهای معاصر به تاریخ از یک انگیزه بسیار ساده سرچشمه میگیرد و آن هم نیاز به اجداد قهرمان است و از آنجا که دوره امپراتوری ماد ها هنوز باصطلاح صاحبی ندارد، کردهای معاصر پنهان نمیکنند که میخواهند مادهای باستان را در این نقش ببینند» (۴).
به نظر مک کنزی، افسانه پردازی های مربوط به کلدانیان، اورارتوئیان و یا اقوام گوتی و کاردوئی در ماد کوچک «به طور ذاتی غیر ممکن» هستند. این در حالی است که «تنها اشاره روشن به کردها از طرف نویسندگان کلاسیک دوره باستان از سوی پولیبیوس، لیوی و استرابو انجام گرفته است که نام های “کورتی” و “کورتوای” را ذکر کرده اند. دو مورخ نخستین، به این نام ها فقط همچون واحدهای فلاخن انداز در لشکرهای ماد و آسیای کوچک اشاره میکنند، در حالیکه استرابو از این گروه ها همچون کوهستانیان بدوی نام میبرد که در ماد، ارمنستان و پارس میزیستند. به جز این استثنای تنها، همه نشانه های مثبت حکایت از آن دارند که کردها مردمی از سرزمین مادها بودند، نظری که کاملا مورد تایید پروفسور مینورسکی است» (۵).
در سلسله مقالات مربوط به ماد و مادآتروپاتن هم به تفصیل دیده ایم که به گواه ماد شناسان معروف و بخصوص سرآمد این دسته از باستانشناسان و زبانشناسان یعنی ایگور دیاکونوف، پیش از کوچ مادها به فلات ایران کنونی و از جمله آتروپاتن و یا «ماد کوچک» متشکل از همدان، آذربایجان، کردستان و گیلان کنونی، ده ها قبیله بومی این در مناطق بوده اند. سرزمین مادها به هیچ صورت محدود به مناطق کنونی کردنشین نبود، بلکه از ری و طبرستان تا اصفهان و همدان و از آذربایجان و کردستان و شرق آناتولی و شمال عراق تا گیلان و حتی فارس و عیلام و لرستان را دربرمیگرفت. حتی در «ماد کوچک» یعنی آتروپاتن بعدی نیز ده ها قبیله و قوم میزیستند.
مادها که در اوایل هزاره یکم پ.م. به فلات ایران کنونی و از جمله آتروپاتن بعدی آمدند، از نظر قومی با ده ها قبیله بومی این مناطق در آمیختند و زبانشان در مناطق مادنشین مجموعا مادی (یعنی گونه غربی و شمال غربی زبان های ایرانی) شد.
اقوام بومی پیشا ایرانی در منطقه آذربایجان، گیلان، کردستان و کرمانشاه، همدان و شمال عراق کنونی عبارت بودند از گوتیان (در آذربایجان و کردستان کنونی)، لولوبیان (کردستان، آذربایجان و شمال عراق کنونی)، تا حدی حورّیان و اورارتوئیان (پراکنده و از جمله در مناطق حواشی غربی آتروپاتن بعدی)، کاسیان (لرستان کنونی) و قبایل گیل، کادوسی و کاسپی (میان کوه های البرز و دریای خزر یعنی استان اردبیل و گیلان کنونی). از هیچکدام از این اقوام اثری نوشتاری بجا نمانده است. طبق استنادهائی که در منابع ثانوی (مثلا آشوری، بابلی و یا یونانی) به این قبایل شده نظر زبانشناسان و باستانشناسان در باره قومیت و زبان آنها قطعی و روشن نیست. در اوایل هزاره یکم میلادی یعنی حدودا دو هزار سال پیش منابع تاریخی دیگر اشاره ای به این اقوام نمیکنند. ظاهرا در مدت هزار سال پیش از میلاد این قبایل با ماد ها و دیگر قبایل منطقه (از جمله اورارتو و آشور) آمیزش یافته و زبان جدید مادی را پذیرفته اند.
همین زبان و یا زبان های مادی است که در دوره پس از هخامنشیان تبدیل به گونه های مختلف فارسی میانه در آتروپاتن میشود و امروزه زبان های گیلکی، تاتی (از جمله تاتی جنوبی، آذری باستان)، تالشی، کردی، زازاکی و گورانی مشتقات معاصر آن زبان مادی باستان هستند که با دیگر زبان های و لهجه های ایرانی و بخصوص فارسی آمیزش یافته اند.
کردی به تنهائی باقیمانده زبان باستان مادی نیست. تصور چنین چیزی بدور از جدیت علمی است.
از نظر قومی و باصطلاح ترکیب تباری، تنها ریشه کردهای معاصر به مادها نمیرسد. آنها به همان درجه نوادگان مادهای گذشته و آمیزه با اقوام و تبار های دیگر فلات ایران و شرق آناتولی-شمال عراق هستند که آذربایجانیان و مردم گیلان، مازندران، استان مرکزی، اصفهان و حتی فارس و عیلام حاملین این ترکیب قومی و تباری به شمار میروند.
دیاکونوف مینویسد: «همه می دانند که تقریبا هیچ یک از اقوام خاور نزدیک و دیگر نواحی اکنون به زبانی که اسلاف بلافصلشان چندین هزار سال پیش بدان متکلم بودند، سخن نمی گویند. در مصر زبان باستان مصری جای خود را به قبطی و سپس به یونانی و سرانجام به عربی داد، حال آنکه ساکنان آن سامان نه نابود گشتند و نه از میهن خویش رانده شدند و بلاتغییر باقی ماندند. هم چنین در عراق نیز زبان های سومری و هوریتی به ترتیب جای خود را به آشوری – بابلی (اکدی) و آرامی و عربی سپردند. در آسیای میانه زبان های ایرانی خوارزمی و سغدی و باکتریایی و پارتی به السنه ترکی ازبکان و قره قلپاقیان و ترکمنان تبدیل شد. تعویض مشابهی در زبان های سرزمین ماد نیز صورت وقوع یافت. ولی تعویض زبان به هیچ وجه به معنی طرد ساکنان اصلی این سرزمین ها نبوده است و بدین سبب اقوام کنونی – با اینکه زمانی به زبانهای دیگری سخن میگفتند – بطور کلی اخلاف مستقیم ساکنان باستانی این کشورها هستند، ساکنانی که میراث فرهنگی و تاریخی و نژادی ئی را که به اقوام کنونی رسیده، ایجاد کرده اند» (۶).
مک کنزی بر آن است که «امروزه با رشد ناسیونالیسم کردی این نام (یعنی «کُرد») چنان به کار برده میشود که گویا شامل همه ملل و اقوام ساکن بین ترک ها و اعراب در غرب و ایرانیان خود ایران در شرق میشود. این تعبیر در میان مردم ایرانی (به غیر از کردها) شامل لر ها و قبایل گورانی هم گردانیده میشود» (۷).
ظاهرا در میان این همه اختلاط قومی و عدم امکان ریشه یابی مشخص قومی برای کردهای معاصر در دوران باستان، بهترین راه، باز مراجعه به زبان کردی و بررسی آن از نگاه زبانشناسی تاریخی و مقایسه ای است (۸).
زبان کردی (شامل لهجه های گوناگون شمالی، جنوبی و مرکزی آن) همانند تاتی (از جمله تاتی جنوبی و آذری باستان، تالشی، گیلکی، زازاکی، گورانی و بلوچی) یکی از زبان های شمال غربی گروه زبان های ایرانی است. برخی دیگر از زبانشناسان، کردی را همانند فارسی و لری جزو گروه جنوبی زبان های ایرانی میشمارند. این بحث خارج از موضوع این مقاله است (۹).
گرنوت ویندفور، متخصص برجسته زبان های ایرانی در باره اینکه بیشک همه زبان های معاصر ایرانی مشتقات زبان های باستانی پارسی باستان و مادی و دیرتر پارتی هستند، میگوید: «عموما حتی میتوان بدون ارائه دلیلی از دوران پیشا مدرن به راحتی حدس زد که زبان های معاصر (ایرانی) ادامه زبان های محلی و منطقه ای هستند. برای نمونه، میتوان گفت که زبان های (ایرانی) معاصر آذربایجان و ایران مرکزی که در ماد آتروپاتن باستان و یا ماد بزرگ قرار داشتند لهچه های “مادی” هستند حتی اگر چه نمونه های موجود مادی باستان از واژه های دخیل در پارسی باستان ماخوذ هستند» (۱۰).
در برخی منابع ناسیونالیستی کُردی ادعا میشود اگرچه کُردی جزو زبان های ایرانی است، اما جایگاه ویژه و مشخصات مخصوص خود را در درون این خانواده دارد. مک کنزی اما پس از بررسی بسیاری از گونه های زبان های ایرانی درمقاله معروفش بنام «ریشه های زبان کردی» مینویسد: «وظیفه نخست من باید تعریف زبان کردی از طریق تعیین مشخصاتی باشد که آن را از دیگر لهجه های ایرانی متمایز میکند. متاسفانه باید در ابتدای این بحث اعتراف کنم که نتایجی که به آن رسیده ام عموما منفی هستند زیرا تقریبا در برابر هر مشخصه ویژه زبان کِردی، یک مشخصه مشابه در دستکم یک لهجه دیگر ایرانی وجود دارد» (۱۱). آنگاه او در ادامه این مقاله به تحلیل و مقایسه خصوصیات دستوری و مورفولوژیک کردی با دیگر زبان های ایرانی می پردازد تا با نمونه های مختلف نظر خود را ثابت کند که کردی نیز مانند دیگر شاخه های خانواده زبان های ایرانی، یکی از این زبان هاست – مانند بلوچی و یا لُری، تاتی – آذری و یا گیلکی. به نظر مک کنزی و ویندفور کُردی از نزدیک ترین زبان های ایرانی به فارسی است و حتی تحت تاثیر زبان پارتی (اشکانی) بوده است که میدانیم ریشه اش در شرق دریای خزر بوده و در زمان اشکانیان (فارسی میانه) تقریبا همه گونه های زبان های ایرانی از جمله فارسی، کردی، تاتی، زازاکی و بلوچی و گورانی را تحت تاثیر خود قرار داده است (۱۲).
طبیعتا خبر خوب این است که در سایه کامیابی های سیاسی و نظامی سال های اخیر و تحکیم دولتداری شبه مستقل کُردی در شمال عراق، زبان کردی نیز رشد بسیاری کرده و در راه استاندارد شدن و مدرنیزاسیون زبانی پیشرفت نموده است. اما نمیتوان تجربه ترکیه سال های ۱۹۳۰ را نادیده گرفته یادآوری نکرد که هشیاری فردا پس از سرمستی موفقیت های امروز، میتواند در آینده به سرافرازی های همگان سایه بیافکند.
————————————————-
زیرنویس ها:
(۱) جوادی، عباس: ترکی، مادر همه زبان ها؟ در: چشم انداز ایران و آذربایجان، لندن ۱۳۹۵، ص ۱۷۹-۱۸۹ و یا این لینک
(۲) در اینجا ما نیت دادن منابع مشخص و آغاز بحث های تدافعی و بی سرانجام را نداریم. هر جستجوی اینترنتی با کلیدواژه هائی نظیر کردها، کردی و همچنین ماد ها، مادی، به زبان های فارسی، ترکی و یا انگلیسی منابع کافی در این مورد در اختیار هر کس قرارخواهد داد. فقط همچون نمونه، در رابطه با ادعای نخست در مورد تسخیر نینوا (شمال عراق کنونی) به دست مادها در سال ۶۱۲ پ. م. بعنوان آغاز «تقویم کردی» نگاه کنید به:
MacKenzie, D. N.: The Origins of Kurdish, in: Transactions of the Philological Society, 1961, p. 69
(3) Minorsky, V.: Kurds, Anthropology, Sociology and Ethnography; in: The Encyclopaedia of Islam, vol. V, Leiden 1927, p. 1150
(4) MacKenize, ibid
(5) MacKenize, ibid
(۶) دیاکونوف، ایگور: تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران ۱۳۴۵، ص ۹۳
(7) MacKenize, ibid
(8) مثلا نگاه کنید به:
Bois, Th.: Kurds, History; in: The Encyclopaedia of Islam, vol. V, Leiden 1986, p. 446
(9) Windfuhr, G.: Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G.: The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. 5-42
(10) Windfuhr, G.: ibid, p. 15
(11) MacKenize, ibid, pp. 69-70
(12) Windfuhr, G.: ibid, p. 31
به نقل از:چشم انداز
مطلب مرتبط:
پیوندهای ادبیات کُردی با ادب فارسی
زبانِ آذربایجان در گذرِ زمان
جشننامهای برای م.پ.جکتاجی،مدیرِ نشریهء گیلهوا:علی صدیقی
ژوئن 2nd, 2018
حدود دو سال قبل دوستم رحیم چراغی که در شعر گیلکی و پژوهش های گیلانشناسی ید طولایی دارد و به مباحث تئوریک ادبی نیز دلبسته است از من خواست به پاس قدردانی از کوششگر ارزنده عرصه گیلانشناسی م.پ. جکتاجی (نویسنده و مترجم و مدیر مجله گیله وا و انتشارات گیلکان) نوشته ای، چه در ارتباط مستقیم با او و یا مرتبط با فرهنگ و تاریخ منطقه برای درج در کتاب ”جشن نامه م.پ.جکتاجی” بنویسم و برای چاپ به او بسپارم. من چون با جکتاجی دوستی دیرینه ای دارم و همکار او بوده ام ـ انتشار ”هنر و اندیشه گیله وا” را در سال ۱۳۷۳ با همکاری او و با امتیاز مجله اش آغاز کردم ـ ابتدا به ذهنم رسید دو نوشته مجزا برای نشر در کتاب مورد نظر بفرستم، یکی نزدیکتر و شخصی تر و مورد دیگر درباره حوزه فرهنگی ای که او کار کرده و پرسش هایی که من در آن باره داشته ام. به هر رو نوشته یکی شد با پیوستگی ای که به زعم خودم توانستم این دو پاره را در یک جا بگنجانم.
حالا که به گذشته می اندیشم می بینم فعالیت های ما چه در “هنر و ادبیات نقش قلم” و هم در هنر و اندیشه گیله وا در دهه ۶۰ و ۷۰ با کارکرد جکتاجی که روزنامه نگار و پژوهشگر پهنه زبان، تاریخ و فرهنگ گیلان بود، در یک نقطه به روح مشترک می رسید و آن به عبارتی چیزی نبود جز این که ”ایران تنها تهران نیست”! من و چند تن دیگر در نشر ادبیات مستقل به فارسی و او به زبان گیلکی در ”دامون” و گیله وا و انتشارات گیلکان، پیشگام بودیم.
باید بگویم که جشن نامه م.پ.جکتاجی (محمدتقی پور احمد جکتاجی) با ده ها مقاله کتابی پر حجم (در سه مجلد ۱۱۵۰ صفحه) درآمده و من خود کتاب گردآوری شده به کوشش چراغی را هنوز نخوانده ام، اما به انتخاب و گزینش رحیم چراغی اطمینان دارم که جدا از حجم، بر مایه کتاب هم حتما دقت داشته. شاید بعدها پس از دریافت کتاب بتوانم درباره اش مطلب مفصلی بنویسم، اما در زیر فعلا نوشته خودم را می گذارم تا خواننده اش با کوششگران عرصه فرهنگ در استان ها و در این جا با چهره پرتلاش زبان، ادبیات و فرهنگ گیلان آشنا شود. – ع. ص.
۱
تاریخ محلی، تاریخ ملی
پژوهش در عرصه تاریخ محلی ـ در این جا تاریخ استانی ـ پژوهشی خود بسنده نیست، رهیافتی است که به گستره وسیع و ملی می انجامد. به عبارتی تاریخ محلی اگر چه در قیاس ملی خرده تاریخ خوانده می شود اما در گشایش حلقه های ناپیدای یک وسعت تاریخی می تواند به کمک تاریخ ملی بشتابد و گاه از جایگاه یکه ای برخوردار شود. در عین حال هر تاریخی در حوزه محلی می تواند در محدوده خود تاریخ کلان تلقی شود. بنابر این، پژوهش در همه ی پهنه های محلی گشایش خرده منابع است، اما به هیچ روی در بازیافت حلقه های کلان خرد نیست و گاه از عظمتی ملی برخوردار است.
محمدتقی پوراحمد جکتاجی
در محیط اجتماعی و سیاسی زیسته شده ما، پیش از این عموم توجه تاریخی به جنبه های اعتراضی یا جنبشی تاریخ ما بوده است. می توان از نگاه جوامع زخم دیده و توسعه نیافته این ویژگی را توضیح داد که چگونه دیگر رویدادهای کلان اجتماعی و فرهنگی و مردم شناختی در سایه امر فربه سیاست ـ و نیز دادخواهی ـ نادیده مانده و اولویت سیاست گاه ما را از امور پژوهشی دیگر بازداشته است.
بی شک پژوهش در عرصه های وسیع تر علوم انسانی، فرهنگی و اقتصادی نیازمند دانش آکادمیک است اما کاری است سخت. منابع مکتوب تحقیقی نداریم. تازه آن چه که از تاریخ سال های حوالی ۱۰۰۰قمری از مرعشی و فومنی و تاریخ خانی لاهیجی داریم، چهره اقتصادی و اجتماعی و باورهای دینی و آیینی مردم گیلان در آن روشن نیست. وقایع آمده در این مکتوبات بیش از همه به جابجایی قدرت و شقاوت حاکمان علیه هم و مردم در جنگ ها پرداخته اند و شیوه و منابع زیستی مردم در آن ها نامعلوم است. بی دلیل نیست که همین منابع نیز از سوی اروپایی هایی مانند”خودزکو” و” رابینو” شناخته شده و بعدها به کارهای ما راه یافته اند.
به یاد آوریم رویدادهای تاریخی عصر صفویه در گیلان که سرکوب خان احمد خان حاکم شرق گیلان و کشتار گیلکان در قیامی که به نام غریب شاه یا عادل شاه شهرت یافت، و آن گاه در سال های بیست و سی قرن بیستم، جنبش جنگل، بیشترین صفحات واکنشی خطه گیلان را به خود اختصاص داده است. این اتفاق به خودی خود کم ارزش نیست و ارزنده است، اما سویه دیگر آن بیانگر فقر پژوهشی ما در امور تخصصی دیگر است. اگر دوره صفویه را تنها – یا بیش تر – در دو موضوع یاد شده جستجو کنیم و مواردی مثل اوضاع اقتصادی آن سالیان و نقش مهم “نوغانداری”و تولید ابریشم در دوره خاصه شاه عباس را بر زندگی گیلکان به طور جداگانه و تخصصی پژوهش نیافته باقی بگذاریم، در یافتن پازل های تاریخ استانی خود غیردقیق و به عبارت درست تر ناتوانیم.
دوره ای که کمپانی های اروپایی خریدار ابریشم هر تابستان نمایندگان خود را از میان ارامنه و از مردم کشور یونان و قبرس به رشت می فرستادند و دفترهای نمایندگی خود را فعال می کردند، به یقین دوران طلایی پرورش ابریشم در گیلان بود. صنعت ابریشم گیلان برای دربار صفویه کم و بیش مانند درآمد نفت در سال های پس از کشف آن برای دولت های مختلف در ایران بود. این که دربار صفوی چگونه و به چه میزان از بازرگانان خارجی مالیات کسب می کرده و با نوغانداران گیلک چه رابطه ای داشته، میزان و حدود آن در تاریخ محلی ما از روشنی برخوردار نیست.
چیزی که هست مناسبات آن دوره به سبب تاثیر خود بر اقتصاد گیلان بجز مقداری کلیات، تا هنوز ناشناخته مانده است. رابطه دست اندرکاران با کمپانی ها و تسهیلات حداقلی که به لحاظ مضاربه به نوغانداران پرداخت می شد، و چگونگی بهره مندی مستقیم و یا غیرمستقیم از کار رعایایی که به طور فصلی نوغاندار بوده اند در پژوهش های ما جایش خالی است. گفته می شود به سبب صنعت بین المللی ابریشم در آن دوران راه های استانی مناسب و از امنیت برخوردار بوده اند. و نیز جاده ای که به احتمال با هزینه و کمک فنی اروپایی ها ساخته شده بود تا توتستان ها و مراکز تولید پیله ابریشم به مرکز استان را جهت انتقال تولیدات به دست آمده تسهیل کند و ”فرنگی جاده” نام داشته، امروزه نه از نام و نه از بقایایش (مسیر رشت به روستاهای آن سوی سد سنگر امروز) چیزی نمانده است. و مهم تر از این، هنوز باب تحقیق بر کارخانه های پر رونق سال های ابریشم گیلان به ویژه در شهر رشت هم چنان ناگشوده است.
و باز، وقتی ما نمی دانیم در یکی از مرگبارترین دوره های حیات گیلکان در سال های شیوع طاعون در قرن نوزده، چند نفر در گیلان جان باخته اند و کدام شهرها یا مناطق بیش ترین آسیب انسانی را دیده اند و یا شیوه درمانی در آن زمان وجود داشته یا نه، و تنها می دانیم کشتگانش بیش از هر جنگی در این منطقه بوده، باید بپذیریم که کار ما به دلیل نداشتن منابع بس دشوار است، اما این به معنای بسته بودن راه پژوهش نیست. میزان رشد فرهنگ تحقیق، گسترش تنوع موضوعی و نیز کیفیت موضوعات پدید آمده پژوهشی در هر اجتماعی به طور آشکار به فضای رو به رشد دانشگاهی و به نهادینه شدن فرهنگ علمی آن جامعه وابسته است. چه بسا در این مورد مشخص اسناد و منابع در جاهای دیگری بی یابنده جا خوش کرده اند. این که بیش از نیمی از مردم گیلان در آن فاجعه جان باخته و یا از گیلان کوچیده اند و در منطقه ای مانند ”تولمات” همه اهالی در برابر طاعون زانو زدند و بعدها مردم مناطق دیگر برای زندگی به آن سامان رفتند، به خودی خود – و چگونگی مهار طاعون- موضوع تحقیق مهمی خواهد بود.
همین نداشتن منابع و مستندات، انتخاب و راه تحقیق را دشوار و بر فقر پژوهش و ناآگاهی تاریخی دامن می زند، اما در جاهای دیگر وجود منابع مکتوب بر پایه زیست هوشمندانه تر- لااقل در چند صد سال اخیر- مسیر پژوهش را تسهیل می کند و بر غنای یافته های تاریخی و گسترش امر پژوهش می افزاید. به مثال وقتی میشل فوکو در حال نگارش”تاریخ جنون” است به راحتی می تواند از منابعی استفاده کند که آمار دقیق مبتلایان به طاعون و یا جذام در کل بیمارستان های پاریس قرن ۱۶ و ۱۷ را در اثرش به دست دهد. فوکو در تاریخ جنون نه تنها نام و نشان بیماران جذامی و طاعونی را از گزارش های بجا مانده از بیمارستان های آن دوران پاریس – که به گفته او عموم بیمارستان های پاریس اختصاص به بیماران این امراض داشته – که از آمار مبتلایان بستری شده در بیمارستان های لندن و برلین نیز یاد می کند و در نهایت از چگونگی تفوق بر این بیماری مسری نیز اطلاعات لازم را به خواننده اش می دهد.
۲
بازگشت به هویت
دامون نشریه ایست که در یکی دو سال اول انقلاب اسلامی، گیلکان را به نزدیکی بیش تر به زبان نوشتار و گفتار خود دعوت می کند. در سال هایی که سیاست و سیاست زدگی انرژی نیروی فعال جامعه ایرانی را به خود معطوف داشته، دامون بر هویت زبان، فرهنگ و ارزش های بومی گیلکان پای می فشارد. بضاعت فنی نشریه درخشان نیست، اما عشق به هویت گیلانی آن، در هیاهوی صداهای “روز” مورد پسند مردم گیلان قرار می گیرد. یکباره تمرین گیلکی نویسی به نثر آغاز می شود و جاذبه آن بسیاری را به خود می کشاند. دامون عمرش چندان نمی پاید، اما اثر می گذارد و از آن میان کسانی سر بر می آورند که بعدها شعر و داستان گیلکی و کار پژوهش در امور گیلان شناسی را با جدیت دنبال می کنند.
م.پ.جکتاجی شناخته شده ترین نام دامون است و با همان، نامش را در حافظه تاریخی گیلاندوستان حک می کند. او که یک تنه – یکی از ویژگی های کار او – دامون را به میان گیلکان کشانده پس از تعطیلی دامون به سراغ “گیلان نامه” می رود و با همکاری انتشارات طاعتی گاهنامه ای منتشر می کند که به زبان فارسی است در پاسداشت تاریخ، ادبیات، فرهنگ، زبان و آیین های گیلان. در این جا جمع یاران گیلاندوست او این بار تخصصی تر، فزونی می یابد و گیلان نامه در قامت اولین جُنگ گیلان شناسی با متونی به یاد ماندنی راه بر نسل تازه تر باز می کند. گیلان نامه اما به بخش مهمی از خواست زیبایی شناختی ادبی جکتاجی که بر زبان گیلکی و گیلکی نگاری استوار است پاسخ نمی دهد.
انتشارات ”گیلکان” جایی است که محمد تقی پور احمد جکتاجی به خواسته هایش نزدیک تر می شود. نشر کتاب در قلمرو فکری اش خشنودی او را تضمین می کند. نشر گیلکان در تمامی حوزه های گیلانشناسی اثر منتشر می کند، اما نشر مباحثی در شناخت زبان گیلکی شاید برای مدیر انتشاراتی با خشنودی بیشتر همراه باشد. با این همه نشر گیلکان تاثیرش بر نسل تازه گیلان شناسی آشکار می شود. منابع منتشر شده در آن جوانان را به کار پژوهشی وا می دارد. بسیاری دست به انتشار آثاری می زنند که پیداست به تبعیت از فضای نشر گیلکان و پیش تر به تاثیر گیلان نامه پا به میدان گذاشته اند.
۳
م.پ. جکتاجی در آستانه گیله وا
آن سال ها که هنوز شعر و ترانه بار زبان گیلکی را به دوش می کشید، صدایی کم و بیش خشماگین اما مصمم در رسانه های نوشتاری گیلان از فراموشی خودآگاه و ناخودآگاه زبان و فرهنگ گیلکان و از تاراج و تخریب بناهای تاریخی گیلان می گفت. صدایی که به پشتوانه نشر نخستین جریده نثرنویسی گیلکی دریافته بود پژواک آن چه را که در نظر دارد، به زودی در اجتماع گیلانیان به گوش خواهد رسید. آن سال ها، سال های دهه شصت رسانه های نوشتاری اندکی در گیلان منتشر می شد، اما همان اندک، تاثیرش بسیار بود. ویژه های ادبی “نقش قلم” نشریه ای بود که م.پ. جکتاجی مقالات هشدار دهنده اش را در آن منتشر می کرد. آن مطالب در نوع چالشی خود بازتاب گسترده ای در میان خوانندگان داشت و بسیاری را متوجه دست های آلوده ای کرد که در صدد به غارت بردن منابع زیر خاکی یا اشیاء تاریخی منطقه دیلمان بودند. این که نتیجه آن فریادها چه شد و آیا آن نوشته ها توانست آن دست ها را از نابودی منابع مورد نظر باز دارد یا خیر، معلوم است که بحث دیگری است. بحثی که نه به وجدان بیدار اجتماع که به قدرت و به مسئولان حفظ منابع مربوط باز می گردد.
در همان سال ها بود که جکتاجی بار دیگر به فکر انتشار یک ماهنامه به زبان فارسی و گیلکی افتاد. این چیزی بود که از مدتی قبل برای آن دور خیز کرده بود. شاید پس از توقف دامون هیچ گاه انتشار یک نشریه دیگر به زبان گیلکی از ذهش دور نشده بود، اما شرایط تغییر کرده بود و سخت شده بود و او می باید بخش فارسی را هم به تقاضای انتشار نشریه تازه اش اضافه می کرد.
زمستان ۱۳۶۹، ماه اسفند، صاحب این قلم با او که فعال ترین چهره در عرصه گیلان شناسی بود به گفت وگو نشست. گفت وگویی طولانی برای ویژه ادبی شماره نوروز سال ۱۳۷۰ که به کوشش و سردبیری من منتشر می شد. آن جا او در آستانه “گیله وا” ایستاده است. نه تنها به لحاظ انتظار و موقعیت فیزیکی، که به دلیل وضعیت فکری و آرمانی.
از تاثیر پدیده ای که در راه بود، اما هنوز به روشنی شناختی از آن نداشتیم، حرف زدیم: ماهواره! از ماهواره (هنوز از اینترنت و حتی از موبایل خبری نبود) صحبت کردیم که چه تاثیری بر خرده فرهنگ ها خواهد گذاشت. پاسخش هوشمندانه بود و از اتکا به نفسش حکایت داشت. از بسیاری چیزهای دیگر از برنامه های رادیو و تلویزیون گیلان، از آیین های رو به فراموشی و از موقعیت آسیب پذیر زبان گیلکی بیشتر حرف به میان آمد. او می گفت “زبان گیلکی امروزه در رابطه با متکلمان خود سه شقه شده است. گروهی به آن عشق می ورزند. گروهی از آن بریده اند و معتقدند زبانشان موجب عقب ماندگی آنان است و گروه سومی که بیشتر از دو گروه هستند بی تفاوتند و هرگز مسئله ای به نام زبان و فرهنگ قومی به فکرشان بروز نکرده مگر این که آن ها را وادار به اندیشه کرد.”
به باور من او در آن سال ها برای خود و نشریه در راهش چنان نقش و رسالتی قایل بود: …مگر این که آن ها را وادار به اندیشه کرد. این زمانی است که م.پ.جکتاجی در آستانه گیله وا ایستاده است. از قضا در همان گفت وگو او بی آن که نامی از نشریه آینده اش ”گیله وا” ببرد، برای اولین بار از تقاضا و انتظارش برای گرفتن امتیاز نشریه ای تازه خبر داد و به انتقاد از موقعیت سختگیرانه مجوز نشریه اش گفت: “در شگفتم چرا تقاضای انتشار یک مجله ماهانه از نوع فرهنگی و پژوهشی که می خواهد در زمینه مسایل مربوط به منطقه گیلان کار کند این قدر مورد بی مهری و بی تفاوتی اولیای امور قرار می گیرد و در مقابلش این همه سنگ انداخته می شود.”
دو سال بعد گیله وا منتشر شد. در این سال های نشر گیله وا بی گمان ده ها نفر به تاثیر از آن وارد حوزه های پژوهشی گیلان شناسی شدند. در این سال ها سطح تحقیق و موارد موضوعی پژوهش در امور گیلان وسعت بیشتری یافته و قابل قیاس با ۲۰ سال قبل نیست. کم کم داریم در عرصه تاریخ محلی گام های پژوهشی گسترده تر و عمیق تری بر می داریم. این که امروز گیله وا پاسخ گوی این روند رشد هست یا خیر می تواند موضوع بحث دیگری باشد، اما دستاورد گیله وا و حوزه فکری مطبوع م.پ. جکتاجی همانی است که اتفاق افتاده است.
———————————-
* علی صدیقی، نویسنده و روزنامه نگار، ساکن نروژ. سردبیر سابق ویژه های ادبی نقش قلم(۱۳۶۷تا ۱۳۷۲)، هنر و اندیشه گیله وا (۱۳۷۳ و ۱۳۷۸) و روزنامه خزر در شهر رشت ( ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۸). عضو انجمن قلم نروژ.
منبع:شهروند
غزلی از:محمدعلی بهمنی
می 31st, 2018من با غزلی قانعم وُ با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من وُ بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانهء آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست كه می خواهدم آزاد
ای بادِ تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم وُ روز وُ شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زادهء اضداد؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یك عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار كه دندانزدهء غم شود ای دوست-
این سیب كه نا چیده به دامان تو افتاد
اعتراض به سرکوب!،کانون نویسندگان ایران
می 27th, 2018*کانون نویسندگان ایران هجوم به مراسم پنچاه سالگی خود را محکوم کرده و از مجامع فرهنگی در جهان خواسته است به برخوردهای سرکوبگرانهی حکومت ایران اعتراض کنند و به دفاع از کانون نویسندگان ایران برخیزند.
روز جمعه چهارم خرداد ۱٣۹۷ ماموران امنیتی و انتظامی با یورش به جشن پنجاهمین سال تأسیس کانون نویسندگان ایران، مانع از برگزاری آن شدند. ساعاتی پیش از آغاز مراسم، نیروهای یادشده مکان برگزاری جشن و اطراف آن را محاصره و از ورود اعضای کانون و سایر دعوت شدگان جلوگیری کردند. ماموران سپس با استناد به حکم قضایی به مکان برگزاری مراسم هجوم برده و ضمن بازداشتن اعضای گروه تدارک جشن، اموال کانون شامل پوسترها، فلشها و بشقابهای مزین به آرم کانون را که به رسم یادگار تهیه شده بود به غارت بردند.
چنین برخوردهایی که بیانگر نقض آشکار ابتداییترین حقوق شهروندی است بی سابقه نیست؛ از آن میان می توان به ممانعت از برگزاری مراسم یادبود احمد شاملو، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و علی اشرف درویشیان در سالهای اخیر اشاره کرد. یورش به مراسمی در مکانی خصوصی و بدون اعلام عمومی با حضور جمعی از نویسندگان، ناشران، هنرمندان و کنشگران فرهنگی و اجتماعی و قرق چندین ساعتهی یک منزل مسکونی و کوچه و خیابان اطراف آن نشان از تشدید اعمال سرکوبگرانهی حکومت جمهوری اسلامی دارد. طُرفه اینکه چنین برخوردهایی در شرایطی صورت میگیرد که حکومت پس از اعتراضهای مردمی دیماه گذشته، مدعی به رسمیت شناختن حق اعتراض و تجمع مخالفان و معترضان شده بود. بدیهیست کانون نویسندگان ایران که نیم قرن است در راه سانسورستیزی و دفاع از آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا، متحمل رنجها و زخمهای فراوان شده و حتی شماری از اعضای فعال و سرشناس خود را از دست داده است با چنین یورشهایی از ایفای نقش آزادیخواهانه و فرهنگی خود باز نمیماند و نخواهد ماند. سرکوبگرانی که در نیم قرن گذشته کمر به نابودی کانون بسته بودند اکنون کجایند؟ کانون اما همچنان هست، پنجاه سالگی خود را پشت سر گذاشته، به حیات سرفراز خود ادامه میدهد و شادا که با نسل جوانِ نویسندگان آزادیخواه روز به روز شکوفاتر و شادابتر میشود.
کانون نویسندگان ایران هجوم به مراسم یادشده، غارت اموال کانون و ایجاد مزاحمت برای ساکنان خانه، همسایگان، مدعوین و پیامد آن را که همانا چیزی جز سرکوب آزادی بیان و آزادی گردهمایی نیست، محکوم میکند. کانون برگزاری این گونه مراسم و گردهماییها را حق اولیهی هر انسان و هر تشکلی میداند و از مجامع فرهنگی و اهل قلم و آزادیخواه در سراسر جهان میخواهد به برخوردهای سرکوبگرانهی حکومت ایران اعتراض کنند و به دفاع از کانون نویسندگان ایران برخیزند.
کانون نویسندگان ایران
۵ خرداد ۱٣۹۷
ریچارد فرای و روایت پیوستگی فرهنگ ایرانی،حلیمه جعفرپور نصیرمحله و محسن معصومی
می 12th, 2018مقدمه
مفهوم فرهنگ را به علت وسعت و گستردگی مفهومیاش نمیتوان به آسانی تعریف کرد. به اعتقاد ادوارد برنت تایلور (Edward Burnett Tylor, 1832-1917)، مردمشناس انگلیسی،”فرهنگ مجموعۀ پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، اخلاقيات، حقوق، آداب و رسوم و ديگر عادات و تواناييهايی است كه انسان به عنوان عضو جامعه آن را به دست میآورد.“[1] به عبارت دیگر، فرهنگ همۀ سازمایههای مادى و معنوی زندگی اجتماعی، شامل ارزشها، ایدهها و باورها، اندیشهها، آداب و سنن، هنر و ادبیات، علم و فلسفه، اختراعات و ابزارهاست که فرآوردۀ ذهن و دست انسان است و به او هویت میبخشد.[2] در عین حال، فرهنگ که از راه رابطۀ انسانها با یکدیگر آموختنی است، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، یعنی انسان که موجودی بهرهور از وراثت اجتماعی و تاریخی است، از راه فرهنگ با دانشها، ارزشها، باورها، آرمانها، ترسها، تجربهها و دیگر دستاوردهای مادی و معنوی نسلهای پیشین خود رابطه برقرار میکند و آنها را به ارث میبرد. به عبارت دیگر، فرهنگ نسلهای پیشین از راه آموزش در نسلهای پسین به زندگی مادی و معنوی خود ادامه میدهد. در حقیقت، آدمی از راه اجتماع و فرهنگ از باشندۀ میرای طبیعی به باشندۀ مانای فرهنگی و تاریخی بدل میشود و با آنکه هستی طبیعی یا تن او میپوسد و از میان میرود، فرآوردۀ آفرینندگی فرهنگی او ممکن است نسل اندر نسل بماند و چه بسا پرتوانتر و مؤثرتر شود. بدینسان بهرۀ طبیعی هر نسل، یعنی جسم زندۀ او میمیرد و از بین میرود، اما بهرۀ جمعی وجود او یا زندگی فرهنگی و تاریخیاش در نسلهای بعد و در سدهها و هزارههای بعد همچنان ممکن است به زندگانی خود ادامه دهد.[3] بر این اساس، همانگونه که موجود زنده از طریق وراثت طبیعی غریزههای طبیعی را به ارث میبرد، موجود فرهنگی نیز غریزههای فرهنگی را به میراث میبرد. میتوان گفت زندگی انسانی نوعی زندگی فرهنگی است که در آن زندگی با فرهنگ، یعنی عالم ارزشها، چنان جوش خورده است که از یکدیگر جدایی ناپذیرند و بهرغم مرگ طبیعی، زندگی فرهنگی شخص میتواند تا مدتها دوام داشته باشد.[4] استمرار ارزشها، باورها، ایدهها و نیز هنر، علم، ادبیات، فلسفه، زبان و . . . را در فرایندهای تحول تاریخی میشود پیوستگی فرهنگی نامید.
همچنین، از آنجا که فرهنگ و اجزا و عناصر آن موجب بقا و رشد هر قوم میشود، مورخان و جامعهشناسان به گذشته و فرهنگ اصیل بسیار توجه دارند. گذشته از این، هر فرهنگی روح مخصوص به خود را دارد که در ابعاد گستردۀ تمدن آشکار میشود. این روح ضعیف میشود، ولی نمیمیرد. در واقع، قانون تناسخ ارواح در خصوص فرهنگها نیز صدق میکند و بر عکس تمدنها که میمیرند، روح فرهنگها به لباس تمدنی دیگر درمیآید و بر جهان سیطره مییابد.[5]
بر این اساس، منظور از پيوستگي فرهنگ ایرانی خصلت ذاتی فرهنگ و تمدن ایرانی است که در طول تاریخ با وجود تحولات مختلف همچنان استمرار یافته و هیچگاه زایـل نشده است. در واقع، تماس اقوام دیگر با ایرانیان و نفوذ آنان در جامعۀ ایران نتوانسته است بنیادهای اجتماعی، نظام فرهنگی و تمدن ایرانی را متزلزل کند و هویت واقعی ایرانیان را تغییر دهد.[6]
به عبارت دیگر، نیروی جاذبه و انعطافپذیری جامعۀ ایرانی همواره موجب شده است که ایرانیان نکات مطلوب ملل دیگر را انتخاب کنند و با مجموعۀ بافتهای فرهنگی و ارزشی خویش انطباق دهند.[7] با بررسی دقیق سبکها و شیوههای ادبی و اندرزنامههای پیش و پس از اسلام درمییابیم که در همۀ وجوه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دینی و اقتصادی تاریخ و فرهنگ ایران و هویت ایرانی استمرار و پیوستگی وجود دارد.[8] ریچارد نلسون فرای (Richard N. Frye, 1920-2014)، ایرانشناس معاصر امریکایی، این موضوع را اثبات کرده است. او که برای پژوهشهای خود سالها در ایران زيست، دربارۀ فرهنگ و تمدن این سرزمین آثار متعددی نوشته و بسیار نیز از آن حمایت کرده است. علياكبر دهخدا به سبب علاقهمندی فرای به ایرانشناسی، او را”ایراندوست“ لقب داده بود. با این حال، در سالهای اخیر انتقاداتی تند و عمدتاً غیر علمی به اندیشههای فرای وارد شده است.
برخی جریانهای فکری او را جاسوس سیا و تئوریسین مکتب ایرانی خواندهاند،[9] چرا که ریچارد فرای از جمله ایرانشناسان و مورخانی است که از ایدۀ پیوستگی و استمرار تاریخ و فرهنگ ایران در طول چند هزار سال گذشته حمایت میکند.[10] به عقیدۀ او، مشترکاتی فرهنگی در همۀ دورههای تاریخ ایران به صورت هویت فرهنگی ایرانی تداوم یافته است. بر اساس این دیدگاه، زبان فارسی، هنرهای زیبا، علوم، فلسفه، باورها و اعتقادات بخشی از مشترکات فرهنگی ایرانیان است که هزاران سال استمرار یافتهاند.
اگرچه ریچارد فراي در دورهای از پژوهشهایش بر اعصار کهن و باستاني تمرکز دارد و اهميت فراوانی براي آنها قائل است، اما وحدت و يكپارچگي تمدن ايراني از دوران کيانيان تا پايان سدۀ شانزدهم میلادی را امري مسلم میداند و محققان را به درک استمرار و وحدت هويت ايراني تشويق میکند و بر تداوم چشمگیر سنتهای ایرانی تأکید میورزد.[11] او ایرانیان را ققنوسی میپندارد که همواره پس از تاخت و تازها و ویرانگریهای گسترده از خاکستر خویش برخاسته و به حیات فرهنگی خود ادامه داده است.[12] به گفتۀ او، ایران بسیار تغییر کرده، اما در برخی جهات استمرار گذشته قویتر از مفاهیم جدید است.[13] همچنین، فرای با اشاره به ویژگی سازگاری و نوپذیری فرهنگ ایرانی ایرانیان را به سرو تشبیه میکند که در برابر باد و طوفان ”حوادث روزگار“ خم میشود، اما نمیشکند.[14]
به اعتقاد فرای، در تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام هیچ فرهنگ و آیینی، از یونانی تا بودایی و یهودی و مسیحی که هر یک در برههای حضوری موقت در ایران داشتند، نتوانستند ماهیت جدیدی به تمدن ایرانی بدهند، چرا که تمدن ایرانی فقط در دورۀ اسلامی بود که پوششی جدید و دایم در بر کرد و در اين قالب تازه به حيات خود ادامه داد و چهارده قرن ديگر تداوم یافت.[15] در حقيقت، ايرانيان با حفظ زبان و اساسيترين اصول معنوي و ديني خود و با خلق مفاهيم تازه در قالب فرهنگ اسلامي توانستند در حوزههای متفاوتی همچون سياست و شريعت و اخلاق و تصوف و نیز در مبادي هنري جايگاه ممتازي در تمدن اسلامي به دست آورند.[16]
پس از فتوحات اسلامی، جامعۀ ایران که رفتهرفته از شکل زرتشتی به شکل اسلامی بدل میشد، کوشید بیشتر اصول متداول خود را با اصول اسلامی تطبیق دهد و بسیاری از قوانین اجتماعی ایران را با ارزشهای اسلامی سازگار سازد.[17] بنابراین، نمیتوان شکست نظامی ساسانیان را پايان سنتها و فرهنگ ایرانی دانست، زیرا اين فرهنگ پس از زوال جامعۀ زرتشتي تا ظهور جامعۀ اسلامي ادامه داشت و بیشتر ایرانیان در آن شرایط ترجیح دادند با نظام جديد متحد شوند و بر آن تأثير بگذارند.[18] در نهایت، جامعۀ ایران ضمن حفظ عناصر فرهنگی خود مانند زبان فارسی و هنر و اندیشۀ سیاسی توانست در گذر قرنها خود را استمرار بخشد. فرهنگ و هویت ایرانی به شخصیت انسانی شباهت دارد که دورههای مختلف رشد، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری را میگذراند. همانگونه که در همۀ این مراحل شخصیت اصلی انسان ثابت میماند، هویت ایرانی نیز در طول قرنها بهرغم تغییر و تحولات سیاسی-اجتماعی، بنمایههای اصلی و ریشههای خود را حفظ کرده است. بدین ترتیب، ميان تاريخ و فرهنگ و ميراث معنوي ايران باستان با عرفان، اشراق، حكمت، سياست، زبان و هنر ايران عصر اسلامي پيوند و پيوستگي وجود دارد. اما عامل اصلی این پیوستگی و عدم انقطاع تاریخی چیست و چه عناصری در این مداومت نقش مهمتری ایفا کردهاند؟ چگونه این تاریخ و فرهنگ از تاخت و تازها و جنگها و تهاجمات گسترده جان سالم بدر برده و ساختار خود را نیز حفظ کردهاست؟ در این جستار با بررسی آثار فرای به این پرسشها پاسخ میگوییم.
موافقان و مخالفان نظریۀ پیوستگی
علاوه بر فرای، برخی دیگر از پژوهشگران تاریخی و نظریهپردازان اجتماعی از ایدۀ پیوستگی تاریخ و فرهنگ ایرانی حمایت کردهاند. مثلاً به اعتقاد عبدالحسین زرینکوب، در تاریخ و فرهنگ ایران وحدت و استمرار بیش از کثرت و فاصله به چشم میخورد و با نوعی نگرش واقعگرایانه به توالی رویدادها در تاریخ ایران یک وحدت ذاتی، و تسلسل علت و معلولی در آنها مشهود است. چنان که با ساقط شدن حکومت ساسانی بسیاری از مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی در عصر اسلامی باقی ماند. از همان آغاز فتوحات، دستگاه دیوانی ساسانیان فعالیت خود را برای حفظ و نگهداری نظام مالی به همان خط و زبان رایج در دیوانهای پیشین ادامه داد.[19] محمد محمدی ملایری نیز گسست و ناپیوستگی در تاریخ و فرهنگ ایران را پنداری نادرست میداند. به باور او، این نظر که تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام را دیواری از دورۀ اسلامی آن جدا میکند با واقعیتهای تاریخی سازگاری ندارد. در حقیقت، نباید زوال قدرت ساسانیان را به معنای زوال فرهنگ و تمدن مردم ایران دانست، زیرا جامعۀ ایران جامعۀ کهنسالی بود که نیروهای بسیاری در خود ذخیره داشت و با از بین رفتن نظام سیاسی، نیروهای درونی و جاذبههای فرهنگی و تمدنی آن پا بر جا ماند. جامعه اسلامی نیز برای راه بردن دولت نوپای خود از دستاوردهای دولتهای گذشته و تجربیات تاریخی ایرانیان بهرۀ بسیار برد.[20] به عقیدۀ احسان یارشاطر نیز تاریخ و فرهنگ ایران دارای پیوستگی است که در توالی آمیزش با فرهنگها و کیشهای دیگر در هر عصری آرایشهای تازه و آفرینشهای نوینی عرضه داشته است. پس از تسلط اعراب هم اگرچه برای مدتی تحت سلطۀ قومی دیگر درآمد و دین جدید را پذیرفت، با اندیشه و ذوق خود آیین تازه را رونق بخشید و با تجارب و سنتهای خود آن را توسعه داد.[21] از نظر کریم مجتهدی نیز فرهنگ ایران دارای سه جنبۀ اصلی است: اسلام و حکمت، سنتهای یـونانی (یونانیمآبی) و سنتهای ایران باستان که این سه جنبه همواره در آثار فـرهنگی ایرانی استمرار داشتهاند. به گفتۀ مجتهدی، ایـن نوع پیوستگی در فرهنگهای مصر، یونان و عربستان نبوده و خاص ايران است.[22] سیدمصطفی محقق داماد نيز به التقاط فرهنگ ايران پس از اسلام اشاره ميكند و ميگويد که مردم ايران ضمن پذيرش شريعت اسلام ميخواستند ايراني بمانند و در اين التقاط بيش از هر ملت ديگري در حد معجزه عمل كردند.[23]
اگرچه ایدۀ پیوستگی تاریخی و هویت پایدار فرهنگ ایرانی در بین مورخان طرفداران بسیار دارد، اما برخی از نظریهپردازان پسامدرن با چنین دیدگاهی موافق نیستند. یکی از مهمترین این نظریهپردازان مصطفی وزیری است که در ایران به عنوان یک ملت خیالی ایدۀ پیوستگی فرهنگ ایرانی و سابقۀ تاریخی هویت ایرانی را رد کرده است. به عقیدۀ او، تداوم تاریخی و فرهنگی ایران از دورۀ باستان تاکنون بیشتر ساخته و پرداختۀ ذهن شرقشناسان و ایرانشناسان غربی و روشنفکران ایرانی باستانگرا اسـت و چنین تـصویری از ایران قبلاً چندان رایج نبوده است.[24] بر اساس این نوع نگرش، تصور ایران به منزلۀ موجودیتی تـاریخی از دوران باستان تاکنون بیشتر محصول کار نویسندگان غربی نژادپرست نیمۀ دوم قرن نوزدهم و اوایـل قرن بیستم و تقلید روشنفکران باستانگرای ایرانی از آنان است و مفهوم هویت ملی پس از ظهور دولتهای ملی یا دولت-ملتهای مدرن در جهان پدید آمده است.[25]همچنین، از دیدگاه این گروه که تحت تأثیر نظریۀ بندیکت اندرسون در جماعتهای تصوری (Imagined Communities)[26] و اثر اریک هابزباوم با عنوان اختراع سنت (The Envention of Tradition)[27] هستند، هیچگونه ساختار واحدی بر ذهن و اندیشۀ انسان حاکم نیست و او در شرایط گوناگون عملکرد متفاوت دارد و بنابراین، تصور تاریخی منسجم و پیوسته برای یک ملت و سرزمین امری تخیلی است. به عبارت دیگر، مورخان برای منطقی و قابل قبول جلوه دادن گذشتۀ انسان داستانهایی شیرین، جذاب و قابل فهم از روزگار دیرین ملتها ابداع کردهاند. به همین علت، همۀ تاریخنگاری گذشته به نوعی تمایل به بیان روندی منسجم، پیوسته و متداوم از تاریخ داشته است. گذشته از این، پیوستگی که غالباً ویژگی منحصر به فرد فرهنگ ایرانی توصیف شده، در مواردی نیز عاملی بازدارنده در تحول و پویایی فرهنگ و جامعۀ ایران انگاشته شده است.
تداوم زبانی
یکی از مهمترین مؤلفههایی که آشکارا پیوستگی فرهنگی ایران را به رخ میکشد و میتوان از آن به منزلۀ اصلیترین علت تداوم فرهنگی یاد کرد، زبان فارسی است. زبان فارسی عامل حفظ هویت ایرانی و حلقۀ وصل ایران باستان به ایران دوران اسلامی بود و پس از حملۀ اعراب به ایران نیز موجب تقویت حس استقلالخواهی ایرانیان در برابر اعراب شد. زبان فارسی در این دوران، همانگونه که شاهرخ مسکوب در هویت ایرانی و زبان فارسی نشان داده، بیش از هر چیز در برخورد با اقوام مهاجم دارای اهمیت است، زیرا ایرانیان هویت ملی خود را بهرغم پراکندگی جغرافیایی و حاکمیت عرب، ترک و مغول در جانپناه زبان فارسی نگه داشتند.[28] به عبارت دیگر، زبان به مثابه ابزاری فرهنگی این امکان را فراهم میساخت تا شکست در عرصۀ نظامی به شکست در عرصۀ فرهنگی منتهی نشود. بنابراین، در پی تشکیل حکومتهای نیمهمستقل در ایران مانند صفاریان، سامانیان و غزنویان و حمایت از شعر و ادب فارسی در دربارهای آنان، زبان فارسی نیز در آثار ادبی، سیاستنامهها، تألیفات مذهبی و تاریخی و آثار اهل دیوان به کار گرفته شد و زمینه را برای هویتیابی ایرانیان فراهم کرد. در حقیقت، بهرغم رواج گستردۀ زبان عربی پس از ورود اعراب به ایران، ایرانیان زبان فارسی را نیز حفظ کردند و ضمن فراگیری عربی و تألیف آثار متعدد به این زبان در بسیاری از رشتهها مانند صرف و نحو، نجوم، پزشکی، ریاضی، شعر و . . . زبان فارسی را نیز در کنار زبان قرآن به کار بردند و در آفرینش ادبیات فارسی جدید نیز کوشیدند.[29] البته حس وطنپرستی یگانه عامل حفظ میراث گذشته نبود و عوامل متفاوت و گاه متناقضی چون خدمت به حاکمان، کسب مال و مقام در کنار فرهنگدوستی و عشق به حقیقت و نیاز قوم مغلوب به ماندن در این زمینه تأثیرگذار بود.[30] انتقال فرهنگ مکتوب، ترجمۀ کتابهای بازمانده از پهلوی به عربی راه دیگری بود که برخی برای نگهداری فرهنگ گذشته به کار بردند، یعنی اندیشههای ایران باستان از طریق متون اوستایی و دیگر آثار دورۀ پیش از اسلام به متون حماسی مانند شاهنامههای عصر اسلامی و متون اخلاقی و اجتماعی همچون گلستان و بوستان سعدی راه یافت و در این مسیر زبان فارسی هویت ایرانی را همراهی کرد و آن را از گزند اضمحلال مصون نگاه داشت.
افزون بر این، زبان فارسی، که از دورۀ باستان تا عصر اسلامی مراحل متفاوتی را پشت سر نهاد، با حفظ آثار ادبی هر مرحله آنها را به فارسی جدیدتر انتقال داد.[31] این زبان بسیاری از واژههای مادی و پارتی را جذب کرد و در دورۀ ساسانی زبان رسمی دولت شد.[32] در دورۀ اسلامی نیز اگرچه عربی زبان علم بود، اما نتوانست جای فارسی را در محاوره و نظم و نثر بگیرد. مثلاً شعر که از نخستین مظاهر ادبی و تجلیگاه روح و احساس انسانهاست، در زبان فارسی به گویشها و لهجههای گوناگون سروده میشد. دوبیتی یا شعر عامیانۀ فارسی از قرنها پیش در ایران وجود داشت و همواره منبع رباعیات فارسی در دورۀ اسلامی بود. این اشعار شفاهی و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد و در بسیاری شهرها بر سر زبانها باقی میماند، چنان که دهقانان و رهبران محلی سرایندگان اینگونه شعرها را تشویق میکردند.[33] در نهایت، قصهها و داستانهاي عاميانۀ فارسی نیز در عصر ساساني رواج داشتند و در دورۀ اسلامی همچنان با اندکی تغییر ادامه يافتند.[34]
با رواج زبان فارسی جدید به منزلۀ زبان مشترك همهۀ ايرانيان و کاربرد سنن ايراني، سغدی، خوارزمي و ساير لهجههای محلي به صورت تركيب ايراني-اسلامي مرحلۀ نوینی در زبان فارسی شکل گرفت. در همین زمان، دانشمندان عرب غالباً ایرانیان را به سبب استعمال زبان فارسی به جای عربی و ترویج آیین و سنن قدیم ایرانی سرزنش میکردند. به عقیدۀ فرای، نویسندگان و بزرگان ادب و شاعران ایرانی، بهویژه فردوسی، در حفظ زبان فارسی و میراث گذشتۀ ایران تأثیر بسیاری داشتند.[35] او همچنین طبقات مختلف اجتماعی را در استمرار زبان فارسی مؤثر میداند؛ مردمی که در محاورات روزانه برای برقراری ارتباط با دیگران و در گفتوگوهای خود همواره از زبان فارسی استفاده میکردند.[36] ایرانیان با حفظ زبان فارسی میراث باستانی خود را نگاه داشتند و نویسندگان و شاعران ایرانی با سرودن شعر و نگاشتن نثر به زبان فارسی از فراموشی و زوال افکار، اندیشهها، ادبیات، فلسفه و حکمت، آداب و رسوم و سنتهای گذشته جلوگیری کردند.[37] در این فضا بود که نوابغ شعر و ادب فارسی چون فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ منظومههای بزرگ حماسی، عرفانی و غنایی خود را پدید آوردند و حافظ میراث فرهنگی ایران شدند.[38] رفتهرفته این زبان بيش از پيش عربي را از میدان خارج ساخت و مقارن قرن ششم هجری قمری جز تألیفات مذهبی آثاری در زمينههاي ديگر به زبان عربی پدید نیامد. اگرچه جريان اين تبدّل به درستي روشن نيست، واضح است که حکومتهای ایرانی و بهویژه سامانیان در رونق و شکوفایی زبان فارسی نقشی مهم و تعیینکننده داشتند.[39]
افزون بر این، فرای زبان عربی را در حفظ و غنای زبان فارسی مؤثر میداند. بدین صورت که زبان فارسی با بهرهگیری از واژههای عربی بسیار رونق یافت و قواعد عروض عربی نیز به شعر فارسی استحکام بخشید. به گفتۀ فرای، فرهنگ پرتوان و قواعد عروض عربی در انگیزه بخشیدن به نویسندگان و شاعران فارسی در آفرینش سخن و شکوفایی زبان فارسی نقش مهمی داشت. مقدار ناچیز آثار باقیمانده از ادبیات فارسی میانه نسبت به ادبیات فارسی دورۀ اسلامی شکی باقی نمیگذارد که زبان عربی عامل وسعت یافتن و جهانی شدن فارسی بودهاست.[40]
تداوم اندیشۀ سیاسی و دیوانسالاری
پیوند و تداوم اندیشه سیاسی دلیل دیگری بر پیوستگی فرهنگ ایرانی است و خط سیر مشخصی را در اندیشه و جهانبینی ایرانیان از دورههای باستان تا عصر اسلامی نشان میدهد. یکی از مهمترین لایههای اندیشۀ ایران باستان اندیشۀ ایرانشهری است که در همۀ سطوح فکری و ادبی از فلسفه، تاریخ و دین نشانههای آن دیده میشود. ایرانشهر سرزمینی بود که فرهنگ ایرانی و ساسانی در آن برتری داشت.[41] با اشاره به این اندیشۀ پایدار، رسالههایی در زبان پهلوی تحت عنوان آییننامگ و خوداینامگ نوشته شدند که در دورۀ اسلامی در سیاستنامهها (سیرالملوکها) استمرار یافتند.[42] همچنین، بسیاری از تدابیر و اندیشههای سیاسی که جذب فرهنگ اسلامی شدند و رنگ اسلامی گرفتند دربردارندۀ دانستنیها و مبانی فکری دورۀ ساسانی بودند و اخلاق اوستایی، پندها و اندرزهای بزرگان ساسانی به فرزندانشان، داستانها و ضربالمثلهای ایرانی دربارۀ چگونگی مملکت داری در سراسر دنیای اسلام گسترش و تداوم یافت.[43] اندیشۀ وحدت سياسي-ديني نیز در ميان ايرانيان رواج داشت.[44] در ایران، حاکم سیاسی همواره نقش رهبر مذهبی را نیز ایفا میکرد. در حقیقت، ایرانیان در طول تاریخ تمایل داشتهاند که دین (مرکز دینی) و دولت را با هم متحد کنند و نوعی حاکمیت کاریزماتیک (charismatic) به وجود آورند. برای مثال، شاه ساسانی در سایۀ حقوق الهی بر مردم حکومت میکرد و دولت همواره مذهبی بود. همچنین، بنیادگذار سلسلۀ صفوی همزمان رهبر دینی و سیاسی محسوب میشد.[45] به عقیدل فرای، مفهوم شاه شاهان (به لاتین: lord of lord و به هندی و بودایی: راجا دا راجی) در دورۀ اسلامی تداوم یافت.[46] همداستانی و همراهی دین و دولت که از اصول دین اسلام است، متأثر از دولت ساسانی است.[47] نیز، فرهنگ اسلامی از حکومتی مذهبی که در آن سازمانهای سیاسی و دینی به هم پیوسته باشند حمایت میکرد.[48] در این زمینه ریچارد بولت (Richard Bulliet) میگوید: ”در آیین زرتشت بیشتر از سایر ادیان میان دین و دولت قرابت و نزدیکی وجود داشته است. با این همه، حتی پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی صدور آرای قانونی زرتشتی ادامه یافت.“[49]
در دورۀ ساسانی، موبد موبدان مقامی بود در کنار شاهنشاه و همو در ایجاد قوانین دولت ساسانی پیشقدم بود. علمای مسلمان هم که قوانین شریعت را ابلاغ میکردند، تصویری از آیین زرتشت پیش از اسلام را منعکس میساختند.[50]
یکی دیگر از مهمترین عناصر فرهنگی و تمدنی ایرانی که در دورۀ اسلامی تداوم یافت، سنتهای مرتبط با دیوانسالاری بود. عربها پس از فتح ایران نظام دیوانسالاری منسجم و پیچیدۀ ساسانی را یکسره و بیکم و کاست به خدمت گرفتند.[51] فرای با تأکید بر استمرار نظام اداری و مالی ایران در دورۀ اسلامی، امپراتوري ساساني را سرمشق کامل اعراب براي ادارۀ امور مملکتی دانسته است.[52] به نظر فرای، تقدس فرمان شاهي و علاقهمندی به القاب و عناوين، بهویژه در بین خلفای اموي و عباسي، استفاده از انگشتر براي مهر كردن نامهها، ايجاد سازمانهاي پستی، فرونق يا پروانه، ایجاد منصب وزارت (وزرک فرمادار) از مهمترین تأثیرات دستگاه دیوانی ساسانی بر دیوانهای دورۀ اسلامی است.[53] همچنین، وظایف و کارکردهای قاضی در دورۀ اسلامی تفاوت چندانی با موبد زرتشتی نداشت و عنوان قاضيالقضات نیز یادآور منصب موبد موبدان در عصر ساسانی بود.[54] سازمان اوقاف در اسلام از بسیاری جهات مانند آتشگاههای زرتشتیان یا اوقاف مخصوص آتش بود.[55] جزیه (مالیات سرانه) و خراج (مالیات زمین) نیز با اندکی اصلاح همان ترتیب و شکل قبلی مالیاتگیری دورۀ ساسانی را حفظ کرد.[56] بقای دیوانهای اداری، بهویژه دیوان خراج در خلافت اسلامی، موجب شد بسیاری از مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی که بدان وابسته بودند، دستنخورده به دستگاه حکومت راه یابند و همچنان به سیر تاریخی خود ادامه دهند. افزون بر این، حضور وزرای برجستۀ ایرانی مانند برمكيان بلخي، بنو جراح خراساني، ابنيزداد مروي و ابنزيات گيلاني که نسبت به سنت گذشته و فرهنگ ايراني وفادار بودند، نشاندهندۀ تداوم اندیشههای ایرانی در زمینۀ کشورداری در دورۀ اسلامی است. این افراد گاهی سنتهای کهن ساسانی را در دربارها اجرا میکردند. مثلاً در عصر مأمون (198-218ق)، فضلبن سهل تشريفات درباري را در دستگاه خلافت رايج ساخت.[57]
تداوم سنتهای هنری
حضور الگوهای کهن ایرانی در آثار هنری پس از اسلام و تأثیرپذیری هنر اسلامی از عناصر هنر ساسانی یکی دیگر از دلایل اثبات تداوم و استمرار فرهنگ ایرانی است. ریچارد فرای با اشاره به ضربالمثل ”هنر نزد ایرانیان است و بس“ بر استمرار هنر ایرانی در سراسر تاریخ تأکید کرده است.[58] هنر ساسانی بیتردید بر هنر و معماری اسلامی تأثیر ژرفی داشت، زیرا مدتها پس از فتح ایران، جغرافیدانانی همچون ابنرسته، ابنخردادبه، اصطخری و دیگران از بناها و ویرانههای عظیم ساسانی سخن گفتهاند، بهگونهای که بناهای معماری مانند مساجد، آرامگاهها و کاخهایی که عربها ایجاد کردند، چه در سبک معماری و چه در مصالح، متأثر از بناهای دورۀ ساسانی و آتشکدهها و کاخهای ایشان بود.[59]
از نظر ساسانیان، هنر کاملاً تجریدی و انتزاعی بود و موضع دین زرتشت هم در این زمینه با دین اسلام شباهت داشت. از این رو، مسلمانان میتوانستند اشکال و مفاهیم هنر ساسانی را، بیآنکه با عقاید اسلامی برخورد پیدا کند، اقتباس کنند. به عبارت دیگر، برای مسلمانان وامگیری از اشکال و اندیشههای هنری ایرانیان آسانتر از اقتباس از هنر مسیحیان عراق و شام بود، زیرا در هنر مسیحی شمایلنگاری وجود داشت که خاطرۀ دوران بتپرستی را در ذهنها زنده میکرد. همچنین، هنر ساسانی در پی تصویرگری نقش انسانها و جانوران نبود و در تزیینات معماری و قطعات پارچه به طرحهای هندسی، گیاهی و گل و بوته گرایش داشت.[60] بدین ترتیب، همچنان که دانشمندان مسلمان از علوم یونان برای رونق علوم اسلامی استفاده کردند، هنرمندان مسلمان نیز اشکال و مضامین کهن هنر ایران را به شیوههای جدید در هنر اسلامی به کار گرفتند. در حقیقت، همان درونمایههای کهن هنر ساسانی مانند صحنههای شکار، مجالس میگساری، دربار، ماه و ستاره و غیره در دورۀ اسلامی تداوم یافتند.[61]
افزون بر این، تشابه اصول فني و مضامين نقاشيها و دیوارنگارههای پیش از اسلام دليل ديگري بر تداوم سنتهای هنری ایران ساسانی است. در این نقاشیها، نوع لباس مانند جليقههاي ابريشمي، چكمهها و كلاههاي نوكتيز سغدي پيوستگي با دورههاي پيشين را آشكار ميسازد. شايد كلاههاي بلند نوكتيزي كه دانشمندان مسلمان بر سر ميگذاشتند و قلنسوه ناميده ميشد و اولينبار در شرق ايران معمول شد، از همين كلاههاي سغدي متأثر شده باشد.[62] نفوذ هنر ساسانی حتی در نقاشیهای دیواری ویرانههای کاخهای اموی در بیابانهای شام و نیز در نگارهها و کاخهای سراسر قلمرو عباسی مشهود است. فرای نقاشی دورۀ اسلامی را تداوم سنت نقاشی عصر ساسانی میداند.[63]
یکی دیگر از شاهکارهای هنر ایرانی که به روشنی پیوستگی فرهنگ ایرانی را نمایان میسازد، صنعت فرشبافی است که در زندگی مردم ایران اهمیت بسیار دارد و قالیهای ابریشمین همواره مایۀ آرایش خانههای ایرانیان بوده و نزد فاتحان یونانی، ترک و مغول نیز ارزشی فراوان داشته است.[64] به گفتۀ فرای، سنت هنری عالی و مرغوبیت موجود در فرشهای امروزی در قالیهای دو هزار سال پیش نیز وجود داشت که مداومت در نقشهای هنری و استادی در فن بافندگی را نشان میدهد.[65]
هنر خوشنویسی نيز در بخش ايراني جهان اسلام بسيار تكامل يافت. وجود انواع گوناگون خط تزييني كوفی نشاندهندۀ قريحه و استعداد هنرمندان مشرق است. چنين به نظر ميرسد كه مينياتور و تذهيب از كيفيات خاص كتب مانويان در دورۀ پيش از اسلام گرفته شده باشد، گرچه گفتهاند كتب زرتشتي نيز مزين بودهاند.[66]
نتیجه
یکی از اصلیترین شاخصههای فرهنگ ایرانی که مورد توجه بسیاری از ایرانشناسان و مورخان قرار گرفته، پیوستگی و تداوم آن در دورههای مختلف است. فرهنگ ایرانی همانند رشتۀ زنجیری است که در طول صدها سال ذهن و روح و وجدان ایرانی را در گذر دورهها و سلسلهها و هجوم اقوام گوناگون به این سرزمین به هم پیوند داده است. در حقیقت، فرهنگ ایرانی در طول تاریخ پیوستگی خود را حفظ کرده، بهگونهای که ابعاد مشخصی از این هویت فرهنگی از زمان باستان تاکنون تداوم یافته است. البته این بدان معنا نیست که بین ایران امروز و ایران 200 سال پیش با ایران هزار یا 2هزار سال قبل تفاوتی نیست، بلکه توسعۀ شهرنشینی، توسعۀ فناوری و صنعت، تغییر حاکمیت سیاسی، تحولات فرهنگی و . . . جامعه، فرهنگ و شهروند ایرانی را با تغییرات گسترده روبهرو ساخته و در بینش و منش سیاسی و فرهنگی ایرانیان تأثیر گذاشته، اما در پشت این تحولات درونمایه و جوهرۀ اصلی فرهنگ ایرانی ثابت مانده است.
ریچارد فرای، که از نظریهپردازان پیوستگی فرهنگ ایران است، اعتقاد دارد که تداوم فرهنگ ایرانی نشان دهندۀ ارتباط میان هویت منسجم و منحصر به فرد ایرانیان پیش از اسلام و پس از اسلام است که بسیاری از عناصر پیشین را در خود نگاه داشتهاند. این تداوم فرهنگی را میتوان در سه حوزۀ زبان، هنر و اندیشۀ سیاسی یافت. بر اساس بسیاری از شواهد، نقشها و مضامین هنری، شعر و ادب فارسی و اندیشههای سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر زبان، هنر و اندیشۀ ایران پیش از اسلام قرار داشتهاند. چرا که در جامعۀ ایران آن عصر شرایط برای پیشرفت فرهنگی، علمی و هنری فراهم بود. بنابراین، تلاقی اسلام با عناصر فرهنگ ایرانی و بهرهگیری از آنها زمینهساز دوران طلایی تمدن اسلامی شد. به عبارت ديگر، تحولات چشمگير فرهنگي پس از اسلام به معناي منسوخ شدن كامل گذشتۀ تاريخي ايران نيست و بهرغم دگرگونیهای بزرگ، فرهنگ ایرانی استخوانبندی و شکل اصلی خود را حفظ کرد. بر اساس این دیدگاه، حتی حملۀ مغول در قرن هفتم نیز نتوانست گسستی تاریخی در فرهنگ و هویت ایرانی ایجاد کند و ایرانیان توانستند رفتهرفته ادب، تربیت و مدنیت را به مغولان بیاموزانند، چنان که هجوم و استیلای ویرانگر این قوم باعث مغولی شدن جامعۀ ایران نشد، بلکه بهعکس قوم مغول را ایرانی کرد.
از یاد نباید برد که اندیشهای با نام ناسیونالیسم (یعنی ایجاد یک حرکت سیاسی مشخص بر اساس ویژگیهای تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی یک جامعه) ریشه در دوران مدرن دارد و بیشتر به سالهای پس از انقلاب فرانسه بازمیگردد. در ایران نیز تبیین پیوستگی فرهنگی و هویت ملی ریشه در تحولات فکری و سـیاسی دوران قبل و پس از انقلاب مشروطه دارد. با این همه، تحقیق در متون کهن تاریخی و آثار ادبی به منزلۀ یکی از جلوههای فرهنگ و تمدن ایرانی نشان میدهد که وجود احساسات ملی به مفهوم سنتی آن، یعنی علاقه به فرهنگ، تاریخ، سرزمین و نظام سیاسی خاص، گفتوگو از ریشههای تاریخی و فرهنگی ایرانیان و اشاره به سنتهای هنری، ادبی، فلسفی، زبان و . . . صرفاً محصول دوران مدرن نیست.
[1] لوئیس کوزر و برنارد روزنبرگ، نظریههای بنیادی جامعهشناختی، ترجمۀ فرهنگ ارشاد (تهران: نی، 1378)، 44.
[2] داریوش آشوری، تعریفها و مفهوم فرهنگ (چاپ 2؛ تهران: آگه،1381)، 115.
[3] آشوری، تعریفها، 115-116.
[4] آشوری، تعریفها، 118.
[5] عبدالحمید صدیقی، تفسیر تاریخ، ترجمۀ جواد صالحی (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362)، 32.
[6] رضا شعبانی، مبانی تاریخ اجتماعی ایران (تهران: نشر قومس، 1379)،241.
[7] شعبانی، مبانی تاریخ، 243.
[8] Fereshteh Davaran, Continuity in Iranian Identity Resilience of a Cultural Heritage (New York: Routledge, 2010), 4.
[9] پیام فضلینژاد، ”شاهکلید انگلیسی،“ کیهان، شمارۀ 20496 (1 خرداد 1392)؛ ابراهیم جهانگیری، ”معمای رازآلود یک مستشرق،“ هفتهنامۀ تحلیلیخبری پنجره، سال 6، شمارۀ 192 (فروردین 1393)، 64-66؛ نقل از 66 .
[10] Nelson Frye Richard, “Charisma of Kingship in Ancient,” in The Pahlavi Codices and Iranian Researches, ed. Mahyar Navabi (shiraz, 1976), 111-128; quote on 15.
[11] ریچارد نلسون فرای، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمۀ مسعود رجبنيا (تهران: انتشارات سروش، 1363)، 18.
[12] ریچارد نلسون فرای، تاریخ باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجبنیا (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1380)، 15.
[13] Frye, “Charisma,” 111.
[14] فرای، عصر زرین،19.
[15] ریچارد نلسون فرای، ”تاریخ و آيينهاي معنوي در ايران،“ اطلاعات حکمت و معرفت، سال 9، شمارۀ 2 (ارديبهشت 1393)، 48-51؛ نقل از 49.
[16] فرای، ”تاریخ و آیینها،“ 49.
[17] چوکسی، جمشید کرشاسب: ستیز و سازش زرتشتیان مغلوب، مسلمانان غالب در جامعه ایران نخستین سدههای اسلامی ، ترجمۀ نادر میرسعیدی (تهران: ققنوس، 1381)، 175.
[18] چوکسی، جمشید کرشاسب، 176.
[19] عبدالحسین زرینکوب، روزگاران ایران (: انتشارات سخن، 1374)، جلد 1، 3؛ جلد 2، 14.
[20] محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی (تهران: انتشارات یزدان، 1382)، جلد 1، 6.
[21] احسان یارشاطر، ”پیوستگی تاریخ ایران،“ در حکمت تمدنی، به کوشش محمد توکلی طرقی (تهران: پردیس دانش، 1395)، 453-460؛ نقل از 453-454.
[22] کریم مجتهدی، ”میزگرد پیوستگی و گسستگی فرهنگ،“ نامۀ فرهنگ، شمارۀ 52 (تابستان 1383)، 56.
[23] سیدمصطفی محقق داماد، ”میزگرد پیوستگی و گسستگی فرهنگ،“ نامۀ فرهنگ، شمارۀ 52 (تابستان 1383)، 51.
[24] احمد اشرف، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی، ترجمۀ حمید احمدی (تهران: نی، 1395)، 36.
[25] حمید احمدی، ”هویت ملی ایرانی در گسترۀ تاریخ،“ مطالعات ملی، شمارۀ 15 (بهار 1382)، 7-46؛ نقل از 17.
[26] Eric Hobsbawm, The Invention of Tradition )Cambridge: Cambridge University Press, 1983), 3.
[27] بندیکت اندرسن، جماعتهای تصوری، ترجمۀ محمد محمدی (تهران: رخداد نو، 1393)، 157-165.
[28] شاهرخ مسکوب، هویت ایرانی و زبان فارسی ( تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1387)، 10.
[29] فرای، عصر زرین، 187-188.
[30] مسکوب، هویت ایرانی، 8.
[31] فرای، عصر زرین، 15.
[32] فرای، عصر زرین، 189-190.
[33] فرای، عصر زرین، 188-189.
[34] فرای، عصر زرین، 37.
[35] ریچارد نلسون فرای، بخارا دستاورد قرون وسطی، ترجمۀ محمود محمودی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)، 146-147؛ فرای، عصر زرین، 192.
[36] فرای، بخارا، 146.
[37] فرای، عصر زرین، 190
[38] فرای، عصر زرین، 19-20.
[39] فرای، بخارا، 146-147.
[40] فرای، بخارا، 187.
[41] فرای، عصر زرین، 31.
[42] فرای، عصر زرین، 37 و 170؛ سیدجواد طباطبایی، خواجه نظام الملک توسی: گفتار در تداوم فرهنگی ایران (تبریز: انتشارات ستوده، 1384)، 74-75.
[43] فرای، عصر زرین، 170.
[44] فرای، بخارا، 140.
[45] Frye, Iran, 23;
فرای، عصر زرین، 169.
[46] Frye, Iran, 22.
[47] ریچارد نلسون فرای، میراث باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجبنیا (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی ، 1373)، 388.
[48] فرای، عصر زرین، 169.
[49] ریچارد بولت، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمۀ محمدحسین وقار (تهران: نشر تاریخ ایران، 1363)، 38.
[50] Frye, Iran, 23.
[51] محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، 7.
[52] فرای، عصر زرین، 167.
[53] فرای، عصر زرین، 32-34.
[54] فرای، عصر زرین، 167.
[55] فرای، عصر زرین، 33.
[56] فرای، عصر زرین، 80.
[57] فرای، عصر زرین، 168.
[58] فرای، عصر زرین، 193.
[59] فرای، عصر زرین، 198-199.
[60] فرای، عصر زرین، 193-194.
[61] فرای، عصر زرین، 197.
[62] فرای، بخارا، 120؛ فرای، عصر زرین، 198.
[63] فرای، عصر زرین، 198.
[64] فرای، عصر زرین، 201-202.
[65] فرای، عصر زرین، 201-202.
[66] فرای، عصر زرین، 201-202.
هوشنگ اتحاد و 25 سال عمر برای تالیف پژوهشگران معاصر ایران
می 4th, 2018این مطلب را هوشنگ اتحاد، مولف و گردآورنده مجموعه پژوهشگران معاصر ایران در نشست هفتگی شهر کتاب بیان کرد. این مراسم با حضور گردآورنده کتاب،کامران فانی، مجتبی بشردوست و علیاصغر محمدخانی ،مجری این برنامه، برگزار شد.
25 سال تلاش بیوقفه
در ابتدای جلسه هوشنگ اتحاد با توضیحاتی درباره مراحل جمعآوری این اثر سخنان خود را آغاز کرد و گفت: باید بگویم من مهندس کشاورزی هستم. زمانی که در این رشته شاغل بودم، باز هم کارهای تحقیقاتی انجام میدادم به طوری که در سالهای 1342 برای اولینبار در ایران ترجمههایی به مطبوعات دادم؛ درباره نگهداری نباتات ساختمانی که به تدریج در مجله مد روز و ویژهنامه کیهان چاپ شد. از آنجا که ادبیات در من ریشه داشت، از حدود شش سالگی با اشعار یمینی شریف و نوشتههای حسینقلی مستعان آشنا شدم. به تدریج که سنم بالا میرفت، دامنه این مطالعات هم وسیعتر شد، به طوری که دوستان قدیمی من به یاد میآورند پسر بچه 11 سالهای را که اشعار گلچین گیلانی را میخواند. من کتاب «زنگها برای که به صدا در میآیند» همینگوی را در حدود کلاس 8 و 9 دبیرستان خواندم و با ادبیات معاصر و شعر معاصر آشنا شدم. کوشش کردم اشعار شاملو، فروغ، نصرت رحمانی، نادر نادرپور و سیمین بهبهانی را بخوانم و حفظ کنم. این زمینهای شد برای اینکه وقتی به این کار میپردازم خیلی چنته ام خالی نباشد.
اتحاد درباره انگیزه و نقطه محرک خود در شروع به کار روی این مجموعه گفت: حدود اوایل دهه 60 بود که مقالهای خواندم از سعید نفیسی درباره عباس اقبال آشتیانی که بسیار این سوگنامه در مرگ او پرسوز و گداز بود. در جایی از آن گفته بود اقبال آشتیانی فرزند بزرگ ایران بود. این ایرانی است که به فرزند بزرگپروردن خو گرفته است.
این جملات به قدری مرا گرفت و بر من تاثیر گذاشت که از فردای آن تصمیم گرفتم ببینم در مورد اقبال چه آثاری موجود است. البته آن زمان او را به عنوان دانشمند میشناختم، پژوهشگر لقبی است که بعدها خودم بر آنها نهادم. با توجه به اینکه نبض کتابهای آن زمان بازار دستم بود، جستجو کردم که ببینم آیا تذکرهای درباره دانشمندان داریم یا نه، البته تذکره راجع به شعرا و نویسندگان و خوشنویسان بود، ولی در اینباره نبود در این فکر بودم که اینها در آن عالم ناآگاهی، یک نقاط مشترکی با هم دارند، سعید نفیسی، عباس اقبالآشتیانی، بدیعالزمان فروزانفر، ملکالشعرای بهار. این نقطه مشترک کجاست؟ و من چه جوری میتوانم اینها را در یک مجموعه در کنار هم بیاورم؟ به خصوص اینکه در محافل که میرفتم میدیدم بدیعالزمان فروزانفر را با عزتالله همایونفر اشتباه میکنند. او کسی بود که در آن زمان در تلویزیون راجع به سعدی صحبت میکرد، یا علامه قزوینی را با عارف قزوینی و یا اقبالآشتیانی را با اقبال لاهوری اشتباه میگیرند. در حالی که آنها آدمهای فرهیختهای بودند و حتی کتابهای دانشگاهی داشتند ولی متاسفانه این ناآگاهی در جامعه وجود داشت که این افراد را از هم تمییز نمیدادند.
مشورت با بزرگان فرهنگ
اتحاد درباره مشورت کردن با برخی از چهرههای فرهنگی برای شروع به کار گفت: از آنجا که در زندگی اهل مشورت و تفکر بودم، فکر کردم از بزرگان استمداد بطلبم که راهنماییام کنند. سراغ مرحوم سعیدی سیرجانی رفتم. او فرمود این کار سه چیز میخواهد ذوق، حوصله و سواد. گفتم ذوق به قول سپهری نوک سوزن دارم، سوادش را ندارم اما تا بخواهید حوصله دارم. فرمود این کار 8 تا 12 سال طول میکشد. گفتم من حوصلهاش را دارم. فرمود زندهها را نیاور اذیتت میکنند که کم یا زیاد نوشتی. گفتم کار من یک گیر دارد اینکه من مهندسم. او گفت این حسن کار توست چون ریاضیات میدانی و قبای هر کس را به اندازه قامتش میدوزی.
بعد از آن سراغ مرحوم دانشپژوه رفتم در خانهای که برایم عجیب بود. تمام گوشههای خانه و راهرو و میزها پر از کتاب بود. با او ذکر ماجرا کردم، گفت تو که در میانسالی هستی تو چرا خام فکر میکنی؟ دنبال ایدههای دست نیافتنی نرو. اما این سخنان به گوشم نرفت و از فردا شروع کردم رفتم دنبال مجله و کتاب و روزنامه و نوارهای سخنرانی که منابع رو به دست بیارم.
عشق به کار
مولف مجموعه 14 جلدی پژوهشگران معاصر ایران مهمترین نکته برای تکمیل این مجموعه را عشق به این کار دانست و گفت:در این جریان چیزی به نام عشق قرار داشت که به قول مرحوم همایی هیچ کلمهای نمیتواند جای آن را بگیرد. در طی این سالها که با اینها زندگی کردم ناچار خیلی از موارد را میبایست بیشتر دنبالش میرفتم، از جمله کسانی که تماس گرفتم فرشته رهنما بود، نوه دختری مرحوم قریب که نهایت محبت را کرد. نوشتهای از سعید نفیسی به من داد. نفیسی شاگرد فروغی بود و در ادبیات شاگرد قریب بود. سوگنامهای که نوشته بود 24 صفحه بود که به مناسبت فوت قریب در تالار پخش شد و او یک نسخه از آن را به من داد. بسیار مقاله زیبا با نثر فاخر نفیسی که به قول زرین کوب معمار نثر فارسی است، من از این مقاله استفاده کردم. عبدالحسین خان قریب را این مقاله ساخت. بعد سراغ شخصیت دیگری رفتم که گفتند پسرش خاطرات او را در کتابی جمع کرده، کتابچه خاطرات را که ورق میزدم او گفت چه میکنی میخواهی آن را حفظ کنی، من هم کتابچه را پس دادم و برگشتم، محتوای این مقاله به چاپ نرسید و خود او هم چندی بعد فوت شد.
به سلیمان حییم رسیدم که شخصیتی والا و گوشهگیر و ناشناخته در جامعه بود. هیچ منبعی درباره او نبود. دوست ناشری داشتم که گفتند با ناشر کارهای او، فرهنگ معاصر تماس بگیر. زیراکس مقاله کوتاهی که در مجله سپید و سیاه چاپ شده بود به من دادند که براساس آن 12 صفحه نوشتم. حییم نویسنده، شاعر، مترجم، نوازنده تار و عاشق سفر بوده. در مورد نقدی بر امثال حکم دهخدا که احسان طبری نوشته بود هر جا گشتم نبود، تا یکی از دوستان کتاب فروشم آن را پیدا کرد و یکی از مقالات ارزشمند کتاب است. برای سیدمحمدعلی امام شوشتری به استاد ایرج افشار تلفنی کردم که گفت مجله هنر مردم را بگیر و از شماره 20 برو جلوتر که آن را پیدا خواهی کرد.
9000 منبع فارسی برای این مجموعه
اتحاد درباره تعداد منابع استفاده شده در مجموعه پژوهشگران معاصر ایران گفت: در کتاب از حدود 9000 منبع استفاده شد. کوشش کردم جامعترین اطلاعات را دست خواننده بدهم و تا جایی که میشد از هر نظر خدمتی به خواننده کرده باشم. در مورد علامه قزوینی منابع خیلی محدود بود و من با منابع اندک این بخش را جمعآوری کردم. صادق هدایت که یک جلد کتاب به او اختصاص دارد و کسی است که در ادبیات به اندازه او در موردش مطلب نوشته نشده است. وقتی منابع زیاد است از هر جهت به فرد پرداخته میشد. اگر اندازه هدایت برای هر کسی منبع داشتم برای همه همینقدر مینوشتم این کتاب از 34 شخصیت اصلی تشکیل شده.
اتحاد درباره ساختار کتاب گفت: یکی متن اصلی زندگی شخص است و در آن اسمها و مکانها شماره خورده و کامل در مورد آن توضیح داده میشود. در آخر هم اسم آثار شخصیت میآید. اگر میخواستم راجع به زندهها بنویسم و همه پژوهشگران را بررسی کنم عمر من کفاف نمیداد و فکر کردم در یک چارچوب این کار بکنم. پژوهشگرانی را انتخاب کردم که روی متون قدیمی کار کرده باشند که این شامل 34 نفر شده. برای اینکه به طور کامل ارائه شود، از شخصیتهایی مثل مسعود فرزاد که فقط یک کار شاخص کرده هم در یادداشتها یاد کردم. به طوری که یادداشت در مورد بعضی افراد از بخش خود فرد بیشتر است. در مورد سیاست ننوشتم چون آدم سیاسی نیستم و نمیتوانستم راجع به رده سیاسی افراد قضاوت کنم، کوشش کردم از خودم صحبتی مگر به ضرورت نکنم. مثلا وقتی صحبت تولد بهار است که در لغتنامه دهخدا و معین اشتباه نوشته، وسط میآیم و میگویم که اشتباه نوشته شده. این در مورد فروزانفر هم صادق است که بسیار متناقض بود که زیراکس شناسنامه او را پیدا کردم و آوردم. من پیرو طریقه تحقیق دکتر معین هستم به همین خاطر هیچ اظهار نظری در نوشتهها نمیکنم. من هدایت را در این کتاب آوردم، با اینکه همه او را به عنوان نویسنده میشناسند، اما مواردی را در این کتاب مطرح کردم که شاید خیلیها ندانند. هدایت بنیانگذار خیامشناسی است، محمدعلی فروغی و دکتر غنی به دنبال او رفتند. بعدها همایی و دیگران هم به این کار پرداختند. هدایت به جز کار پژوهش روی کافکا به صورت علمی کار کرد. زرینکوب میگوید کار تحقیقش هم مثل داستاننویسی بیبدیل است. در پایان از انتشارات فرهنگ معاصر که در هرچه بهتر کردن کتاب توام با سلیقه و هزینه کوتاهی نکردند و در خلق ساختار فیزیکی کتاب نقش به سزایی داشتند تشکر می کنم.
کامران فانی:
کتابی مرجع که نظیرش را ندیدم
کامران فانی سخنران دوم این جلسه بود و گفت خیلی خوشحالم که راجع به کتاب جلیل القدر و کثیر الحجم هوشنگ اتحاد که حاصل تلاش مداوم و پیگیرانه است صحبت کنم، کاری که به سرانجام رسید.
وقتی به جلد نهم و دهم رسید و به افراد معاصر نزدیکتر میشد کار هم سختتر میشد و فکر میکردم به جز چند نفر کس بیشتری نیست که اضافه شود. یکی از رویدادهای مهم فرهنگی در سالهای اخیر رونق و شکوفایی کتابهای مرجع است که نشان میدهد جامعه کنجکاو است چون هدف اصلی کتاب مرجع این است که پرسشهای جامعه را پاسخ دهد. جامعهای که پرسش ندارد و پاسخ به پرسشهای آن از قبل تعیین شده جامعه راکد و بستهای است. پویایی و تحرکی در آن نیست. کتاب مرجع منبعی است که به سرعت و سهولت این پاسخها را در اختیار قرار میدهد.
کتاب مرجع انواع متفاوت دارد که مشهورترین آن فرهنگها و دانشنامهها است، یکی از آنها که خیلی مهم است سرگذشت نامههاست در میان کتابهایی که زندگینامه جمعی در آن هست، سابقه خوب و درازی داریم در این حوزه توجه میشد که زندگینامه افرادی که در یک حوزه کار کردند جوری طبقهبندی شوند که دسترسی به آن آسان باشد، در حوزههای تخصصی انواع زندگینامهها داریم، اصولا زندگی افراد در یک مجموعه باید دید به چه شیوهای تنظیم می شود. یا برحسب الفباست یا نوع دیگر بر حسب تاریخ میآید و در هر دوره افراد هم دوره را کنار هم بیاورند.
در مورد کتاب حاضر این کتاب بسیار فراتر از کتابهای مرجع است از نظر ساختار مجموعه نظیرش را ندیده ام. در وهله اول دنبال این بودند که زندگینامه افراد پژوهشگر ادبی را بیاورند. وقتی جلد اول کتاب منتشر شد به او گفتم اگر به معنای واقعی بخواهیم از پژوهشگر نام ببریم یکی حمید عنایت و دیگری فریدون آدمیت است، انتخاب اول کتاب علامه قزوینی و انتخاب آخر احمد تفضلی است که به نظر من بیشترین نفرات برای شروع و پایان کتاب هستند. در انتخاب ذهنی او معیارهای مشخصی برای انتخاب افراد وجود نداشت ولی فکر میکنم جای کسی مثل محیط طباطبایی با اینکه کار ویژهای نکرده خالی است.
کتاب دو جزء دارد یکی زندگینامه خود افراد و یکی افرادی که در زندگینامه حضور دارند و آنها را معرفی کرده اند که حجم صفحاتی که به این افراد اختصاص داده شده بیشتر از خود شخصیتهای اصلی است. مثلا شاهرخ مسکوب میتوانست به جای اینکه در ذیل مقدمه و پاورقی بیاید و در صفحات زیاد معرفی شود، به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی قرار بگیرد.
از میان این 34 نفر بعضیها را میشد بیشتر بررسی کرد و فکر میکنم با توجه به منابع موجود این تقسیم بندیها صورت گرفته است. بعضی افراد در یک جلد آمدهاند و بعضی جلدها به شش نفر اختصاص دارد که هر کدام میتوانستند یک کتاب جدا باشند. مثلا هدایت بزرگترین نویسنده ماست اما در حوزه پژوهش هیچ کار اساسی و جدی نکرده است.
به هر حال کتابی است که با لذت خوانده میشود و اطلاعات خوبی به مخاطب میدهد. تنها ایراد کتاب این است که در کتاب آخر (14) که فهرست کامل کتاب است، نمیگوید هر شخصیت را کجا و در کدام جلد باید پیدا کرد.
مجتبی بشردوست:باید متنهای ادبی پژوهشگران میآمدو نه متندیگر
مجتبی بشردوست استاد دانشگاه و آخرین سخنران جلسه بود و گفت: ما چند سری خواننده داریم، خوانندگان یا حرفهای هستند یا متوسط و عامهپسند. مردم ما خیلی دوست دارند توصیفی، تذکرهای و تمثیلی بنویسیم، خیلی از خوانندهها هم به این جور کتابها علاقه دارند. ما در زمینه نظریه ادبی کار نکردیم و این افراد هم نظریهپرداز نیستند اغلب محقق هستند اکثر این افراد گرایش ادبی دارند بعضا به تاریخ هم میپردازند.
ناسیونالیسم رمانتیک، دیکتاتوری و مدرنیزاسیون زمان رضاشاه باعث شد که خیلی از متفکران ما به کار غیرخلاقانه بپردازند و مشغول پژوهش و تحقیق تاریخی و ادبی شوند.
کتاب آقای اتحاد دو پاره دارد یکی متن یکی پینوشت و حواشی است. متن با نقل قول شروع میشود و بعد اقوال پشت سر هم میآیند اما این اقوال چگونه انتخاب میشوند؟ چون چهرهها ادبی هستند بهتر بود مقالات انتخابی آنها ادبی بود. پینوشتها چگونه گزینش شد؟ خواننده عامهپسند به اینجور کتابها علاقه ندارد، خواننده حرفهای هم که خود نخی نامرئی دارد که این دانههای متکثر را به هم وصل میکند، پس خواننده کتاب کیست؟ به نظر من خواننده متوسط هم که فرضیه ندارد. شما همه بدیهیات را توضیح دادهاید و فرض را بر این گذاشتهاید که خواننده خالی الذهن است. باید بعضی بدیهیات را حذف میکردند و گزینش میکردند.
از سوی دیگر جملهای از فروزانفر در کتاب هست که “ما که برویم نیمی از ادب فارسی مجهول خواهد ماند” به نظر من اینگونه حرف ها را نباید زد و نباید نوشت.
پاسخ هوشنگ اتحاد
اتحاد در پایان جلسه به چند پرسش پاسخ داد و گفت: درباره اشخاص بگویم که انتخابها سلیقهای بودند اینها نظر من و براساس سلیقه من بودند. شاید کس دیگر جور دیگری انتخاب می کرد. اما مخاطبان اثر، من فکر می کنم مخاطب اثر من دانشجویان و دانشگاهها هستند وقتی کتاب چاپ شد از همهجا ادیبان و پزشکان به من تلفن کردند، از دانشگاه اصفهان با من تماس گرفتند بنابراین کتاب من مخاطبانش همه آدمهاست. درباره جمله فروزانفر باید گفت این جمله را شفیعی ذکر کرد که او این جمله را سر کلاس گفته البته اگر من از خودم تعریف کنم دلیل بر بزرگی من نیست اما خیلیوقتها هم ممکن است افراد از خودشان تعریف کنند.
احمد سمیعی گیلانی:
هر کتاب را دور بریزم، این مجموعه را در کتابخانهام نگاه خواهم داشت
من در این کتاب قسمتی که مربوط به بهار است را استفاده کردم برای دایره المعارف اسلامی. اگر یک روز بخواهم کتاب خانه کوچکم را پاکسازی کنم هرگز این کتاب را از آنجا بیرون نمی کنم. ما عادت کردیم که فکر کنیم هرکس کاری می کند با یک برچسبی که خود در ذهن داریم او را داوری کنیم. شاید کسی اثری بنویسد و ما فکر کنیم که او می خواسته رمان بنویسد و این در تعریف رمان نمیگنجد پس این رمان نیست. این بدترین نوع نقد هاست اگر کسی کتابی بنویسد و با آن نوع ایدئولوژی نخواند پس آن کتاب خوب نیست. چرا ما باید اینطور برچسب بزنیم؟
این مجموعه کمک بسیار با ارزش کاری بود که باید 100 نفر می کردند او تنهایی کرده بهترین گوهر است از این بهتر کتاب برای کمک نیست. در مورد بعضی ها اظهار نظر شده در اینجا اما دلیل نمی شود که نظر من درست باشد مثلا من معتقدم آریان پور یک کلمه از خودش ننوشته، همه یا ترجمه یا تحت تاثیر ایدئولوژی بوده. مثلا بامداد خمار در آمد آقای گلشیری چیزی از رمان در ذهنش بوده چرا برچسب رمان روی آن می چسبانید و هی انتقاد می کنید؟ او نگفته من رمان می نویسم گفته من بامداد خمار می نویسم.
در جستجوی زمان از دست رفته پروست ممکن است با خیلی قاعده های رمان نخواند هیچ اسمی روی کتابش نگداشته، اگر اینطوری نقد کنیم مثل این است که یک تخت بچه گانه بسازید بعد بگویید در آن بخواب اگر نتوانستید پس شما بچه نیستید. ایشان اثری نوشته نگفته تاریخی یا تحقیقی است نباید به آن به چشم دیگری نگاه کرد،این مدارک با ارزش ترین مدارک برای تاریخ ادبیات است.
سید فرید قاسمی:
باید به ناشر و مولف توامان دستمریزاد گفت
اهل تحقیق و نگارش در کشور ما دو دستهاند برخوردار یا محروم. برخوردار آنهایی هستند که دستیار و شاگرد دارند، پرونده علمی در اختیار دارند. پژوهشگران محروم کسانیاند که از اینها محرومند و بیشتر کارها را گروه دوم انجام می دهند. آقای اتحاد هم جزو گروه دوم اند نه پرونده علمی داشته اند نه دستیار.
از شکل گیری سوژه تا لیتوگرافی هم خودشان دنبال کار بودند. نمونه خوان اثر هم بودند و با همکاری بهترین نشر کشور چاپ شده و باید گونه و پیشانی ناشر و فراهمآورنده آنرا بوسید و به آنها دستمریزاد گفت که در این وانفسا چنین اثری را پدیدآورده اند. من به دقت 10 جلد اول را دیدم در ان چند روز جلدهای آخر را هم دیدم همانطور که استاد سمیعی گفتند اگر بخواهم کتابخانه ام را وجین کنم این کتاب را کنار نمیگذارم.
این مرد 25 سال از عمر بی بازگشت خود را صرف این کار کرده در مورد این 34 نفر آثار متعددی نوشته شده ولی بسته ای به این شکل درباره این افراد موجود نیست.
همیشه سعی کنیم معیارهای روز و اوضاع و احوال را در نظر بگیریم و قضاوت کنیم اگر می گوییم افراط داشته به خاطر جنس این کار است اگر افراط نداشت بسیار اشکال میگرفتند. ما مواد خام در کشور کم داریم و چنین کتاب هایی کم داریم. کسی باید 25 سال عمر وقف این کار کند بعد دیگران حاضر و آماده بیایند تحلیل کنند. باید انصاف داشته باشیم.
باید قضاوت که می کنیم با متر و معیار امروز سراغ گدشتگان نرویم. اگر ما بخواهیم کار اتحاد را بسنجیم باید ببینیم در این کشور دایره المعارف در میآید در یکی امامزاده در دو مدخل آمده است در یکی 30 کیلومتر از تهران دور است در مدخل دیگر 35 کیلومتر.
با این نگاه اگر ببینیم بر گونه و پیشانی پدید آورنده و ناشر بوسه می زنیم و افتخار می کنیم در دوره زندگی می کنیم که چنین بزرگوارانی هستند.
—————————
* با ویرایش و تلخیص
منبع:همشهری آنلاین
پیوندهای ادبیات کُردی با ادب فارسی
می 4th, 2018بابک مینا
گفتگو با آمر طاهر احمد
اشاره:
زبان و ادبیات کردی را میتوان بخشی از ایران فرهنگی در معنای وسیع آن در نظر گرفت. اگرچه ادبیات کردی معاصر از ادبیات ترکی و عربی نیز تأثیر گرفته است، ادبیات کلاسیک کردی کاملا تحث تأثیر ادبیات فارسی بوده است. ادبیات کردی معاصر به دلیل شرایط کردها در منطقه رفتهرفته. با سیاست گره خورد؛ از این رو میتوانیم فراز و نشیبهای سیاسی و هویتی را در ادبیات معاصر کردی ردیابی کنیم. برای بررسی ادبیات کردی کلاسیک و معاصر و رابطه آن با سیاست و هویت با آمر طاهر احمد گفتگو کردیم. وی مدرس و محقق در زمینه ادبیات فارسی و کردی در دانشگاه هاروارد است. او همچنین با بهرهگیری از شیوههای ادبیات تطبیقی، تحقیقی درباره تأثیر ادبیات فرانسه بر ادبیات معاصر فارسی انجام داده است.
ممکن است برای شروع برای خوانندگانی که هیچ آشنایی با ادبیات کردی ندارند، ابتدا تصویر کلی از آن ارائه کنید؟ تاریخ ادبیات کردی به چه دورههایی تقسیم میشود و چه مضامین و فرمهای ادبی آن را شکل داده است؟
تاریخ ادبیات کردی به دورەهای کلاسیک، نئوکلاسیک و معاصر تقسیمبندی میشود. قبل از پرداختن به این موضوع باید عرض کنم که کردها زبان واحدی ندارند که زبان همه مردمانی بودە باشد که خود را از دیرزمان کرد خواندەاند. شاید چنین زبانی روزگاری وجود داشته است. اما از چند قرن اخیر تا به حال با گویشهای (و یا زبانهای) مختلفی مواجهیم که کاربران آن خود را از دیرزمان کرد دانستەاند. به تبع آن، ادبیات کردی نیز ادبیات گویشهاست و در مراحل مختلف در سه گویش کردی کرمانجی، کردی گورانی، و کردی سورانی تبلور کردە است. اگر ما نسخەهای خطی موجود را مبنای تاریخنگاری ادبیات کردی قرار دهیم، باید گفت که ادبیات کردی از قرن شانزدهم میلادی با کردی کرمانجی پا به عرصه وجود نهاد. این اتفاق- بنا به برخی یافتەهای تازە- در همان دوره در کردی گورانی و در قرن نوزدهم در کردی سورانی رخ داد. البته برخی از منتقدین بر این باورند که قدمت ادبیات کردی گورانی بیشتر است. این ادعا بیشتر در مورد سرودەهای دینی یارسان مطرح میشود که بخش قابل توجهی از ادبیات کردی گورانی را در بر میگیرد و متشکل از دفترهایی است که نگارش هر یک از آنها به یکی از شخصیتهای دینی یارسان نسبت داده شده است. مثلاً کهنترین دفتر را دفتر دورهٔ بهلول مادی مینامند و چون معروف است که بهلول در قرن هشتم میلادی میزیسته است، قدمت این سرودەها را نیز به همان دورە باز میگردانند. این سرودەها پیشتر به صورت شفاهی و سینهبهسینه از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است. به نظر میرسد تغییر نوع آن از ادبیات شفاهی به ادبیات نوشتاری پدیدەای متأخر و مربوط به حدود قرن هجدهم میلادی باشد. آنچه اکنون مورد نظر من است ادبیات نوشتاری است و همان طور که عرض کردم اگر نسخەهای خطی موجود را معیار و ملاک تاریخنگاری ادبیات کردی قرار دهیم ما در هیچ گویشی نسخەای که قدمت آن از قرن شانزدهم میلادی فراتر رود در دست نداریم. شعر در همه این گویشها نخستین و مهمترین نوع ادبی است و بیشتر مضامین عاشقانه، فلسفی، عرفانی، حماسی و دینی را در بر میگیرد. گفتنی است بخش حماسی یا همان شاهنامهٔ کردی مختص ادبیات گورانی است. البته مضامینی چون وصف، ستایش و مدح، نکوهش و مذمت، ماتم، هزل، پند و نصیحت، روایت، تعلیم و تربیت، اخلاق و حتی شعر اروتیسم را نیز میتوان به درجات و اشکال مختلف در شعر کردی یافت.
تعداد شعرا در همهٔ گویشهای شعر دیوانی کردی فراوان است. منظورم از شعر دیوانی شعری است که بتوان نگارش آن را به طور حتم به یک فرد مشخص نسبت داد. اگر بخواهیم تنها به ذکر چند نام بسنده کنیم میتوان از علی حریری، فقیه طیران، ملای جزیری و احمد خانی به عنوان پیشکسوتان شعر کردی کرمانجی نام برد. در ادبیات دیوانی گورانی نیز میتوان از ملا پریشان، بیسارانی، خانای قبادی و عبدالرحیم تاوەگوزی که معروف به مولوی کرد است یاد کرد. نالی، سالم و کردی پایەگذاران ادبیات کردی سورانی تلقی میشوند.
از حیث شکل غزل، قصیده، قطعه، مثنوی، رباعی، دو بیتی، مستزاد، مسمط، ترکیببند و ترجیعبند را میتوان در شعر کردی یافت. شعر کردی کرمانجی و سورانی هر دو بیشتر بر پایە وزن کمّی عروض استوار است. اما در این دو گویش گهگاه شعر رسمی بر مبنای وزن هجایی کردی هم سروده شده است. یکی از خصوصیات شعر کلاسیک گورانی این است که منحصراً بر مبنای وزن هجایی پایەگذاری شده است. یعنی هر مصراع آن از ده هجا با یک مکث بعد از هجای پنجم تشکیل میشود. تنها در دوره معاصر شاید یکی دو شاعر بتوان یافت که شعر عروضی به گورانی سرودەاند. قالب اشعار گورانی نیز چندان با معیارهای قالبهای رایج در عربی و فارسی قابل سنجش نیست. مثلا در بیشتر این اشعار مصراع نخست شعر فقط از پنج هجا (به جای ده هجا) تشکیل میشود که چنین پدیدەای در شعر رسمی فارسی و حتی دیگر گویشهای کردی مشاهده نمیشود.
نثر کردی دیرتر پا به عرصهٔ وجود نهاد. از قرن هفدهم میلادی کتابچەهای آموزش ارکان دین برای کودکان به کردی کرمانجی به نثر مسجع نگاشتە شدند. نخستین متون نثر روایی به کردی کرمانجی حکایات ملا محمود بازیدی هستند که مجموعەای است از چهل داستان رایج در میان کردها.
دورۀ اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم میلادی را دورهٔ نئوکلاسیک ادبیات کردی مینامند. در این دوره شعر کردی در نتیجهٔ تحولات جامعه مضامین سیاسی و اجتماعی به خود گرفت که بیشتر در همان قالبهای کهن ارائه میشد. از دهەهای نخست قرن بیستم رفتهرفته کردها به تجدد شعر روی آوردند. شعر کردی برخی از خصوصیات گذشته خود را از دست داد. مثلاً اوزان هجایی کردی کمکم جایگزین اوزان کمّی شد. قالبهای تازەای چون سانِت یا چهار پاره از ادبیات غربی اقتباس شد. شعرا قالبهای قاعدەمند ابتکاری نیز خلق کردند که در آن ترتیب قوافی با هیچیک از تعاریف سنتی قافیەبندی یکسان نبود. شعر آزاد که در آن طول مصراعها متغیر و قافیه آن نامنتظم بود جایگزین شعر عمودی و قاعدەمند دورەهای پیشین شد. در این دوره نثر روایی نیز به مفهوم جدید در قالب داستان و رمان در هر دو گویش کرمانجی و سورانی پا به عرصه وجود نهاد. نمایشنامه کردی نیز رفتهرفته به عرصه آمد. بدین ترتیب شعر رفتهرفته جایگاه خود به مثابه مهمترین نوع ادبی را از دست داد.
رابطه ادبیات فارسی، عربی، و ترکی با ادبیات کردی چگونه است؟
ادبیات کردی از ابتدای پیدایش آن تا دورهٔ تجدد با ادبیات فارسی در رابطۀ تنگاتنگ است. در واقع بیشتر قالبهای رسمی شعر کردی در هر دو گویش کرمانجی و سورانی برگرفته از شعر فارسی است. کردها از طریق شعر فارسی با اوزان کمّی آشنا شدند و از همان ابتدا شعر عروض کمّی را به شیوۀ فارسی در شعر کردی پیاده کردند. مثلاً اوزانی به کار بردند که در شعر فارسی بسیار معمول بود، اما عملاً در شعر عربی به کار برده نشدە و یا بسیار کمیاب بود. یکی از این اوزانوزن رباعی است. و نیز همچون شعر فارسی، اوزان مثمن بیشترین درصد استفاده در شعر کردی را به خود اختصاص میدهند، حال آنکه در شعر عربی بیشتر از اوزان مربع و مسدس استفاده شده است. البته میتوان اوزانی چون طویل یا متدارک را نیز در شعر کردی یافت که در شعر کلاسیک فارسی کاربرد چندانی ندارند. اما در مجموع تعداد اشعار کردی که به این اوزان عربی سرودە شده است بسیار کم است. این امر در مورد استفاده از فنون بلاغی شعر کردی نیز صدق میکند.
نشانهٔ دیگر این ارتباط تنگاتنگ معدود ترجمەهایی است که در دوره کلاسیک از ادبیات بیگانه به زبان کردی انجام شده است. اکثریت قریب به اتفاق آن ترجمهها از فارسی بوده است. مثلاً در قرن هجدهم میلادی خانای قبادی «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» نظامی و «یوسف و زلیخا» از جامی را به کردی گورانی ترجمه کرده است. در همان دوره حارث بدلیسی «لیلی و مجنون» نظامی و سلیم هیزانی «یوسف و زلیخا»ی جامی را به کردی کرمانجی برگرداندەاند.
همچنین تعداد اشعار فارسی که کردها در کنار اشعار کردی خود نگاشتەاند بسی بیشتر از اشعار عربی و ترکی است. شاید بتوان ارتباط ادبیات کلاسیک کردی با فرهنگ ترکی را بیشتر در حد استفاده از واژەها و لغات ترکی دانست.
در میان خود اشعار نیز گهگاه میتوان نشانەهایی از آشنایی شعرای کرد با آثار شعر فارسی پیدا کرد. مثلا نخستین شعر دیوان ملای جزیری ملمّعی است بر غزلی از حافظ شیرازی که با مصراع الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها آغاز میشود. وجود این ارتباط تنگاتنگ را شاید بتوان به دو عامل اساسی ارجاع داد. یکی نزدیکی زبان کردی به زبان فارسی که هر دو جزو خانوادهٔ زبانهای ایرانی اند و این خصوصیت به طبیعت حال فراگیری زبان فارسی و آشنایی با آثار فارسی را برای کردها در مقایسه با عربی و ترکی آسانتر مینمود. دیگری جایگاه ممتاز زبان و ادبیات فارسی در جوامع کرد زبان در حیطۀ آموزش و مناسبات سیاسی بود.
در دورهٔ تجدد به علت تمایلات ملیگرایانه شعر کردی از شعر فارسی فاصله گرفت و بیشتر به شعر ترکی گرایش پیدا کرد. در واقع کردها انگیزهٔ اساسی تجدد شعر را از ترکها گرفتند. در این زمینه شعر کردی سورانی در عراق نقشی اساسی ایفا کرد و بر شعر سورانی ایران نیز اثر گذاشت. البته در ایران شعر کردی سورانی به سبک نیمایی نیز نوشته شد. اما از حیث تکنیک و سبک نگارش روند غالب همانی شد که عبدالله گوران در عراق پایەگذاری کرد.
از دهه هفتاد میلادی شعر کردی در عراق تحت تأثیر نهضت نوگرایی (حداثة) عربی و سپس اروپایی قرار گرفت. به عنوان مثال فرهاد پیربال که در دههٔ هشتاد قرن گذشته به اروپا مهاجرت کردە بود در فرانسه با شعر گیوم اپولینر آشنا شد و همانجا تحت تأثیر این شاعر فرانسوی نخستین کالیگرامهای شعر کردی را نوشت.
البته ارتباط بین ادبیاتملل مختلف و شعرای زبانهای متفاوت پیچیدەتر از آن است که بتوان در یک تصویرسازی کلی از ادبیات یک زبان بدان پرداخت. مثلا عبدالله گوران انگلیسی، عربی، ترکی، و فارسی میدانست و از بیشتر این زبانها اشعاری ترجمه کرده است و طبیعتاً از همه آنها به نوعی سود برده است.
چرا ادبیات کردی در ایران چندان شناخته شده نیست؟
ناشناخته بودن ادبیات کردی مختص ایران نیست و کمابیش در همه کشورهای منطقه که کردها در آن زندگی میکنند همین طور است. شاید بتوان دلایل متعددی را برای این وضعیت ارائه داد. نخست اینکه خود کردها در کشورهای محل زندگیشان به ندرت فرصت و اجازه شناختن ادبیات خود را داشتهاند. زمانی هم که اندک فرصتی برای آشنایی با ادبیات خویش پیدا کردەاند آنقدر غرق در خودشناسی بودەاند، که اهمیت چندانی به خود شناساندن ندادەاند. مثلاً از سال ۱۹۹۱ کردستان عراق به نوعی خودمختاری نسبی دست یافت و این زمینه را برای شکوفایی ادبیات کردی فراهم نمود. تعداد فراوانی از دواوین شعرای کلاسیک برای نخستین بار چاپ شد. همچنین نگارش و نشر شعر نو، داستان، رمان و نمایشنامه نیز روزبهروز افزایش یافت. اما از سال ۱۹۹۱ تا به امروز کمتر کسی را میتوان یافت که مثلاً یکی از دواوین کلاسیک کردی، مجموعەای از اشعار نو کردی و یا رمانی کردی را به فارسی، عربی و یا ترکی برگردانده باشد.
عامل دیگر را میتوان عدم پشتوانە سیاسی و نبود سیاست فرهنگی در کشورهای منطقه برای شناساندن ادبیات اقوام دانست. میپرسید چرا ادبیات کردی در ایران شناخته شده نیست. میپرسم آیا ادبیات ترکی آذری در ایران شناخته شده است؟ فکر نمیکنم جواب این سؤال مثبت باشد. اجازە بدهید مثالی از ترکیه بزنم. در طول قرن بیستم ادبیات کردی در ترکیه با ممنوعیت مواجه بود و بسیاری از آثار ادبی کردی که هنوز چاپ نشده بودند، به صورت نسخههای در گوشەای از کتابخانەهای شخصی افتاده بودند و در طی دهەها در معرض نابودی قرار داشتند. اما با آغاز فرآیند گشایش سیاسی که دولت ترکیه در دهه ۲۰۰۰ در قبال کردها در پیش گرفت، وضع تغییر کرد و به کردها اجازه داده شد کتاب به زبان کردی چاپ کنند. خود دولت نیز گهگاهی از چاپ برخی دواوین کلاسیک کردی پشتیبانی کرد و وزارت فرهنگ ترکیه دیوان ملای جزیری و مثنوی عاشقانه مم و زین احمد خانی با ترجمه ترکی آن را چاپ کرد. کار به جایی رسید که نخست وزیر وقت ترکیه برای جلب توجه کردها و کسب آرای آنها در سخنرانیهای تبلیغاتی خود به نقل ابیاتی چند از اشعار عرفانی جزیری یا خانی متوسل میشد. چنین بود که مردم ترکیه دریافتند که کردها نیز ملتی با فرهنگ و دارای ادبیاتی غنی هستند. در این سالهای گشایش سیاسی دواوین زیادی از شعرای کلاسیک ما که شناخته نشدە بودند برای نخستین بار چاپ شدند. بخش اندکی از ادبیات و تاریخ کردها نیز رفتهرفته به زبان ترکی ترجمه شده و چاپ شد. به جرأت میتوان این دوره را، علیرغم کمبودهای بسیار، دوران طلایی زبان و ادبیات کردی در ترکیه دانست چون برای نخستین بار فرهنگ کردها به رسمیت شناخته شد و از پشتوانه رسمی دولت و دستگاه سیاسی برخوردار شد. حال آنکه همان مَم و زین احمد خانی را ادیب کرد ترکیه محمدامین بوزارسلان با اندکی سانسور در اواخر دههٔ شصت به ترکی برگرداند و همراه متن کردی آن به حروف لاتینی در ترکیه چاپ کرد. اما دیری نپایید که کتاب در سراسر ترکیه ممنوع شد و دولت همهٔ نسخەهای موجود در کتابفروشیها را نابود کرد. بعد از کودتای ۱۹۷۱ برخی از کردها نیز نسخەهای خود را از ترس پیگرد ماموران دولتی نابود کردند.
اگر ممکن است کمی درباره شعر نوگرا کردی توضیح دهید. مواجهه با سیاست در جریان شعر نوگرا کردی چگونه بوده است؟ مثلا در شعر جدید فارسی تأثیر سیاست بر شعر نقش بزرگی در تحول شعر مدرن فارسی دارد. در شعر جدید کردی نیز چنین است؟
نوگرایی در شعر کردی رابطۀ تنگاتنگی با تحولات جامعه مخصوصاً در عرصهٔ سیاست داشت. میتوان گفت نوگرایی در شعر کردی فرایندی سیاسی بود کە تقریباً همزمان در دو گویش کردی کرمانجی و سورانی اتفاق افتاد. این فرایند مشخصاً با رخدادهای قبل و بعد از جنگ جهانی اول و تجزیهٔ امپراتوری عثمانی به کشورهای کوچکتر و تبعات سیاسی آن مرتبط بود.
جمعیت اتحاد و ترقی که اصلاحات سیاسی در امپراتوری را برنامە کار خود قرار داده بود به غیر از ترکها اعضایی از دیگر اقوام عثمانی چون کردها و ارمنیها را در بر میگرفت. این جمعیت در ابتدا از برادری و برابری میان همه اقوام امپراتوریدم میزد؛ اما دیری نپایید که با ترکهای جوان که ملیگرا بودند متحد شد و با به قدرت رسیدن ترکهای جوان بعد از انقلاب مشروطه، شعار یکسانی و برابری اقوام عثمانی به فراموشی سپرده شد.
در نتیجهٔ رخدادهای جنگ جهانی اول حس ناسیونالیستی ترکی در میان سیاستمداران و نخبگان امپراتوری عثمانی به اوج خود رسید که از نتایج آن کشتار ارمنیان و سپس کردها بود. جنگ جهانی اول در نهایت به شکست امپراتوری عثمانی و متحدینش انجامید و به تبع آن امپراتوری از طرف قدرتهای پیروز به کشورهای کوچک تقسیم شد. ابتدا بر اساس معاهدهٔ سِور قرار شد کشوری به نام کردستان که حدود سیاسی آن منطقه کوچکی از کردستان ترکیهٔ امروز را شامل میشد تشکیل شود. اما دیری نپایید که معاهدهٔ لوزان جایگزین آن شد که نتیجهٔ آن تقسیم مناطق کردنشین عثمانی به سه بخش ترکیه، سوریه و عراق بود. البته این تقسیمبندی به شرطی انجام شد که در ترکیه و عراق به کردها نوعی خودمختاری داده شود. اما به این شرط هرگز عمل نشد. در نتیجهٔ این تحولات سیاسی بود که حس ملیگرایی کردها نیز روزبەروز قویتر شد و در ادبیات نیز جلوه کرد. مثلاً حاجی قادر کویی که به استانبول رفته و با جامعهٔ متحوّل آن در ارتباط بود میدید که چگونه حس ملیگرایی و هویتپرستی ترکها رفتهرفته عرصه را بر دیگر اقوام تنگ میکند. پس او نیز در اشعار خود به کردی سورانی، کردها را به اتحاد و همبستگی با یکدیگر و توجه به هویت قومی و احقاق حقوق سیاسی خود تشویق کرد.
عبدالله گوران یکی از مهمترین پیشکسوتان تجدد شعر کردی سورانی در عراق بود. او چون ترکی میدانست با اقدامات شعرای قلمهای جوان آشنا شد که جزو شعرای ترک ملیگرای عثمانی بودند و در دههٔ دوم قرن بیستم میلادی با نشر مجلەای به همان نام تلاش نمودند همۀ عناصر خارجی (غیر ترک) را از شعر ترکی حذف کنند و مؤلفەهای دیگری را که به زعم آنها برآمده از فرهنگ خودی بود، جایگزین آن کنند. پس استفاده از اوزان کمّی را به بهانهٔ عربی و ناسازگاربودن آن با زبان ترکی کنار گذاشتند و به جای آن از اوزان هجایی ترکی استفاده کردند. از به کار بردن واژەهای عربی و فارسی خودداری کردند و به جای آن واژەهای ترکی به کار بردند. در مضامین شعری خود با افتخار به ترک بودن خود بالیدند و به تمجید هر آنچه برآمده از فرهنگ ترکی بود پرداختند. به تبعیت از این اقدام گوران نیز به استفاده از اوزان هجایی روی آورد و رفتهرفته اوزان کمّی را کنار گذاشت و تا آنجا که امکان داشت از استفاده از واژگان بیگانه در شعر خود خودداری کرد و در اشعار خود از حقوق سیاسی کردها دفاع کرد. در شعر کرمانجی هم قدریجان به اقدامات مشابهی دست زد. البته گوران در مقطعی دیگر به شعر آزاد نیز روی آورد و تساوی طول مصراعها و استفاده از قافیه منتظم را نیز کنار گذاشت. به همین دلیل او پایەگذار شعر نوی کردی خوانده میشود. چند سالی بعد از این اقدام گوران، در ایران نیز سواره ایلخانیزاده شعر سورانی آزاد نوشت. او بیش از پنج شش شعر به وزن کمّی آزاد (نیمایی) ندارد و سایر اشعار او به تبعیت از عبدالله گوران به وزن کردی هجایی است.
از آن زمان تاکنون توجه به هویت کردی و آزادیخواهی و مبارزه برای احقاق حقوق ملی کردها و مقاومت در برابر ظلم و ستم از شاخصهای مهم شعر معاصر کردی شدە است. یکی دیگر از خصوصیتهای شعر سیاسی کردی گرایش برخی از شعرا در دهه ۱۹۶۰ به رئالیزم سوسیالیستی است. جگرخون در حوزۀ شعر کرمانجی و عبدالله گوران در حوزۀ شعر سورانی بهترین نمونەهای این فرایند هستند. آنان مبارزۀ کردها برای احقاق حقوق خود را بخشی از مبارزۀ ملتهای جهان علیه استعمار جهانی قلمداد میکردند. پس طبیعی بود که در اشعارشان به موازات دفاع از حقوق سیاسی کردها، مثلاً از مبارزە مردم ویتنام و یا کره ضد آمریکا پشتیبانی کنند. البته این روند در اواخر دهه هشتاد میلادی با فروپاشی بلوک شرق افول کرد.
در دهه هشتاد میلادی دو فاجعه برزگ در کردستان عراق رخ داد. یکی بمباران شهر حبلچه بود که به مرگ فوری بیش از ۵۰۰۰ تن از اهالی شهر، از زن و مرد و کودک و جوان و پیر، و زخمی و آوراه شدن هزاران تن دیگر منجر شد. رخداد دیگر درست بعد از پایان جنگ با ایران پیش آمد. رژیم صدام طرح نابودی کلی مناطق روستایی کردستان عراق را کشید و در عملیاتی هشت مرحلهای به اسم انفال به اجرا گذارد. اسم عملیات برگرفته از سوره انفال قرآن بود. رژیم عراق با انتخاب این نام قصد داشت کردها را ضد خدا و پیغمبر جلوه دهد و به عملیات نسلکشی آنان حقانیت و مشروعیت بخشد. در نتیجه این عملیات که به عملیات نسلکشی کردها معروف است بیش از ۴۰۰۰ روستای کردنشین با خاک یکسان شد و بیش از ۱۵۰ هزار روستایی کرد که بیشترشان از جنس مذکر بودند به مناطق صحرایی عراق منتقل و به دست ارتش عراق زنده به گور شدند. در نتیجه این عملیات هزاران تن از روستاییان فراری آواره ترکیه و ایران شدند. این دو فاجعه بزرگ و تبعات آن تاکنون ادامه دارد و بخش قابل توجهی از ادبیات کردستان عراق را از دهه هشتاد تا به امروز به خود اختصاص داده است.
شعر کردی با مضامین وطن دوستی، آزادی و عدالتخواهی، ستم ستیزی و مقاومت در برابر ظلم همچنان نوشته میشود. تازەترین نمونەهای این اشعار همانهایی است که شعرا به سبک ملی (به زبانی ساده) در کردستان عراق در روزهای سخت نبرد با داعش میسرودند و در کوچه و بازار و رسانهها میخواندند و در آن مقاومت مردمی و مبارزۀ پیشمرگەهای کردستان علیه داعش را میستودند. این روزها که جنگ با داعش رو به پایان است، مضمون تازەتری که استقلال کردستان است رفتهرفته جایگزین موضوع جنگ با داعش شده است.
ادبیات داستانی کرد در دوران مدرن چه جایگاهی دارد؟ رابطه ادبیات داستانی معاصر کرد را با سیاست چگونه میبینید؟
ادبیات داستانی در هر دو نوع داستان کوتاه و رمان جایگاه مهمی در ادبیات کردی معاصر دارد و سیاست، ناسیونالسیم و هویت از شاخصهای اساسی این انواع روایی کردی است. طی قرون متمادی مردمان هر بخشی از کردستان مقاومت، مبارزه مسالمتآمیز و مسلحانه، جنگ، سرکوب، زندان، کشتار و نسل کشی، نفی، آوارگی، دوری از وطن، استعمار و حتی حکومت محلی کردها را شاهد بوده، این موضوعها در دورۀ معاصر به گونەهای مختلف محتوای رمانها و داستانهای فراوان بوده داده است. مثلاً نخستین داستان به کردی سورانی با عنوان در رویایم به قلم جمال صائب نقدی از هرج و مرج و فساد اداری در حکومت دوران سلطنت شیخ محمود حفید در سلیمانیه است. احمد مختار جاف نیز در داستان مسئلهٔ وجدان که در اواخر دههٔ ۱۹۲۰ نوشت، حکومت دستنشاندهٔ انگلستان را که بعد از فروپاشی حکومت شیخ محمود در سلیمانیه به قدرت رسید و با همکاری با خوانین بر فقرا و کشاورزان ظلم و ستم میکرد به باد انتقاد گرفت. رمان ژانی گەل (رنج ملت) که ابراهیم احمد آن را در دهه ۱۹۵۰ نوشت داستان مرد کردی را روایت میکند که زن جوانش در آستانهٔ وضع حمل است و او به منزل قابله میشتابد تا وی را به یاری طلبد؛ اما در مسیر خود به تظاهراتی مردمی بر میخورد که از طرف مأموران دولتی محاصره و قلعوقمع میشود و او که به گونهای کاملا اتفاقی آنجا بود دستگیر و به زندان افکنده میشود و پس از شکنجهها، به تحمل ده سال زندان محکوم میشود. او پس از گذراندن دورهٔ زندان و آزاد شدن به دنبال زن و بچە گمشدەاش میگردد. اما جستجویش نتیجەبخش نیست و در نهایت چنین میپندارد که زن و فرزندش درنتیجه یکی از بمبارانهای شهر کشته شدەاند. پس به جنبش آزادیخواه کرد میپیوندد. ولی بعدها واقعیت را در مییابد که زنش بر سر زایمان از دنیا رفته است.
آیا میتوانیم از هویت کردی در ادبیات کرد صحبت کنیم؟ مثلا فکر میکنید در «شاهنامه کردی» میتوانیم سراغی از هویت کردی بگیریم که مستقل از شاهنامه فارسی باشد، یا هویت کردی برساخته نویسندگان و شاعران معاصر کرد است؟ و اصولا هویت کردی را در ادبیات معاصر کرد چگونه تحلیل میکنید؟
اجازە بدهید قبل از پاسخ به سؤال شما اندکی درباره نمونەای که شما ارائه دادید بگویم. این نمونه از چند حیث جالب توجه است. چند سالی است که شاهنامۀ کردی در ایران و حتی در میان پژوهشگران ایرانی خارج از کشور زبانزد شده است و به جرأت میتوانم بگویم این تنها نمونه ادبیات کردی است که ایرانیان کمابیش از وجود آن مطلع هستند. چرا؟ این به نظر من دو دلیل دارد. یکی اینکه نسخەهای متعددی از این شاهنامه با همان عنوان (شاهنامه کردی) در ایران چاپ شد و این سؤال را در ذهن خوانندهٔ ایرانی که شاهنامە را همواره شاهنامۀ فارسی و متعلق به فردوسی میدانست برانگیخت که ارتباط این شاهنامۀ کردی با شاهنامۀ فردوسی چیست. اما حتم دارم شاهنامەخوانی شهرام ناظری نیز در شناساندن شاهنامۀ کردی سهیم بودە است. چون او در ایران خوانندهٔ سرشناسی است و بسیاری از هواداران ایرانی او از طریق آلبوم آواز اساطیر وی از وجود شاهنامۀ کردی مطلع شدند.
مسئلهٔ هویتسازی از طریق ادبیات چه در دورهٔ کلاسیک و چە در دورهٔ معاصر در همهٔ زبانها فرایندی آگاهانه بودە است. یعنی شاعر یا نویسنده از متفاوت بودن زبان خود از زبان مرسوم و غالب آگاه بوده و نیاز به ایجاد ادبیات مختص به زبان خود را احساس کرده و به صورت عمدی و آگاهانه تصمیم بر انجام این کار گرفته است تا از طریق آن، هویت متمایز خود را بروز دهد و بشناساند. پس زبان یکی از پایەهای محوری هویتسازی در ادبیات است. خب، ما میدانیم که شاهنامهٔ کردی خصوصیتهای خود را داراست، مثلاً به کردی گورانی است و به وزن هجایی سرودە شده است. برخلاف شاهنامۀ فردوسی بخش تاریخی ندارد و به سلطنت پادشاهان نمیپردازد و بیشتر روایات قهرمانی پهلوانان ایرانزمین را در بر میگیرد. همچنین نشانەهایی از باورهای دینی کردهای یارسان را نیز در خود دارد. اما علیرغم همه این خصوصیتها به نظر من نمونەای که شما ارائە دادید برای نشان دادن هویتسازی در ادبیات کردی نمونهٔ مناسبی نیست و این به علت طبیعت شاهنامۀ کردی است. چرا؟ میدانیم کە این شاهنامە قبل از اینکه به صورت نوشتاری درآید به صورت شفاهی از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است. لذا شاهنامۀ کردی واحدی مانند شاهنامهٔ فردوسی وجود ندارد. یکی از دوستان، به اسم دکتر بهروز چمنآرا تاکنون بیش از شصت نسخۀ متفاوت آن جمعآوری کرده است که هیچکدام نگارندۀ مشخصی ندارد. نتیجه میگیریم که شاهنامهٔ کردی برگرفتە از شاهنامۀ فردوسی نیست. چون اگر چنین میبود میبایست حداقل برخی از آنها اندکی از بخش تاریخی شاهنامهٔ فردوسی را نیز در بر میداشتند، که ندارند. و نیز تا به امروز برخی از کردهایی که شاهنامۀ کردی را از حفظ هستند سواد خواندن و نوشتن ندارند. این شاهنامەها از دورەهای بسیار کهن از طرف کردهای سلسلە جبال زاگرس در اذهان حفظ شدە و از حدود چهارصد سال پیش رفتەرفتە کاتبانی آن را با کمال امانت مکتوب کردهاند. در چنین شرایطی اصلاً مسئلە هویتسازی نمیتوانسته با تعریفی که از آن میشناسیم مطرح بوده باشد.
به کسانی که به آشنایی بیشتر با شاهنامهٔ کردی و خصوصیتهای آن علاقه دارند توصیه میکنم کتاب دکتر چمنآرا که با عنوان «شاهنامهٔ کردی و مفاهیم ادبی و دینی آن» به زبان انگلیسی منتشر شده است، بخوانند.
اما در پاسخ سؤال شما باید بگویم صد البته که میتوان از هویت کردی در ادبیات کُرد صحبت کرد و این هویت نه ساختهٔ ادبای نوگرا بلکه برآمده از ادبیات کلاسیک کردی است و نمونەهای آن فراوان است. همان طور که عرض کردم ملای جزیری اشعار خود را که بیشتر در قالب غزل و قصیدەاند در قرن شانزدهم میلادی به کردی کرمانجی سروده است. او فارسی میدانست و غزل زیبایی به فارسی دارد. اما سایر اشعار خود را به کردی نوشتە است و در دو مقطع از اشعار او مشخص میشود که او با این کار در پی هویتسازی بوده است. او که اهل شهر جزیرهٔ امارت بوتان در امپراتوری عثمانی بود در یکی از اشعار خود میگوید: «گل باغ ارم بوتانم/ شبچراغ شب کردستانم». یعنی در دورەای که مردم روستا، شهر و یا حداکثر منطقهٔ زندگی خود را وطن خود میخواندەاند، او خود را اهل امارت بوتان ولی روشنگر کیانی فراتر از آن امارت، که کردستان باشد، میخواند. در شعر دیگری میگوید «گر لولوء منثور به نظم میطلبی/ بیا شعر ملا را بخوان، تو را چە حاجت به شیراز است؟» بدین ترتیب شعر کردی خود را عمداً در مقابل و همتراز شعر غزلسرایان فارسیزبان شیراز یعنی حافظ و سعدی قرار میدهد.
خانای قبادی در مقدمهٔ خسرو و شیرین خود که برگردان گورانی خسرو و شیرین نظامی است در بارۀ سبب انجام این برگردان می نویسد: «در نزد عاقلان صاحب عقل و دین/ دانا بزرگان کردستان زمین/ درست است که میگویند فارسی شکر است/ اما کردی از فارسی بسی شیرینتر است.» در اینجا نیز تعلق به سرزمینی به نام کردستان و اینکه این سرزمین باید ادبیات به زبان خود را دارا باشد مشخص است.
اما به نظر من بهترین نمونۀ هویتسازی در ادبیات کلاسیک کردی همان است که احمد خانی در مقدمۀ مثنوی عاشقانۀ مم و زین ارائە میدهد. او در بخشی که به شرح اسباب نگارش این داستان اختصاص داده مینویسد که انواع ملل کتاب دارند و تنها ملتی که دارای کتاب نیست کردها هستند. او میداند که نخستین کسی نیست که شعر به زبان کردی میسراید، اما آثار آنان را «کتاب» نمیخواند. کتاب در نظر او مثنوی عاشقانه است که با خصوصیات شکلی و محتوایی خود کاملترین نوع شعری است و میتواند نشاندهنده هویت یک ملت باشد. در نظر او این فقدان این نوع کتاب به زبان کردی سبب میشود که دیگران کردها را نادان و بی اصل و بنیاد (بیهویت) خطاب کنند و چنان پندارند که کردها در زندگی هرگز عشق (در نوع الهی آن که والاترین مرتبه کمال انسانیاش میخواند) را هدفی برای خود قرار ندادەاند. لذا داستان عاشقانۀ مم و زین را که پیشتر به صورت شفاهی در میان کردها رایج بود با استفاده از خصوصیتهای فنی مثنویهای عاشقانه فارسی بر همان وزن لیلی و مجنون نظامی به صورت نوشتاری در میآورد.هدف او این بود که داستانش را همتراز داستانهای عاشقانه جامی و نظامی بنویسد تا کردها بتوانند برای همیشە آن را به عنوان نشانی از هویت، دانایی، کمال و فرهنگ خود به رخ دیگر ملتها بکشند. خصوصیت منحصربهفرد این مثنوی آن است که داستان آن برآمده از فرهنگ کردی است و به زبان کردی نوشته شده و شاعر عمداً و به هدف هویتسازی در ادبیات به نوشتن آن اقدام کرده است.
منبع:مجله قلمرو
غزلی ازمحمدعلی بهمنی
آوریل 19th, 2018همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد
همیشه منظر دریا و کوه-روح افزاست
و منظر تو-تلاقی کوه با دریاست
نفس ز عمق تو و قله تو می گیرم
به هرکجا که تو باشی-هوای من آنجاست
دقایقی است تو را با من و مرا با تو
نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست
من و تو آینه ی روبروی هم شده ایم
چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست
خوشا به سینه تو سرنهادن و خواندن
که همدلی چو من-آنجا گرفته و تنهاست
بدون واسطه همواره دیدمت، آری:
درون آینه ی روح، جسم ناپیداست
همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد
نصیب ما هم از این پس لهیب تهمت هاست
بیا ولی که بخوانیم بی هراس-از هم
که همسرایی مرغان عشق بی پرواست
مردی در دامِ افتخار،فریدون مجلسی
آوریل 19th, 2018نکاتی چند دربارهء ملّی شدن نفت
اشاره:
فریدون مجلسی از دیپلمات های خوشنام پیش ازانقلاب و ازدست اندرکاران ترجمه و تحقیقات تاریخی است که دوران ملّی شدن صنعت نفت را تجربه کرده واینک ،روایت تازه ای از رویدادهاو شخصیّت های سیاسی آن دوران به دست می دهد.اعتدال و شجاعت اخلاقی وی در نگاه به تاریخ این دوران درمیان صاحب نظران مشهورومعروف است.
فریدون مجلسی،علاوه برچندترجمه و تألیف، مقالات و گفت و گوهای متعدّدی نیز درکارنامهء خوددارد.
***
برخی از ادامه بحثها درباره وقایع دوران مرحوم مصدق ابراز خستگی میکنند، اما خودشان به بحث ادامه میدهند. از دیدگاه نسلی که آن دوران را ندیده و به یاد ندارد، با داوری از روی شنیدهها و عقاید موروثی گویی از دورانی اسطوره ای از عهد کیانیان سخن میگویند که رستمی به نام دکتر مصدق و چند رفیق باوفا و بیوفا در هفت خانی درگیر بودند و سرنوشت کشور و ملت به آن نبردها بستگی داشت که با کمک رسیدن از داخل و خارج به دیو سفید و سیاه درگیر مسائل دیگر شد و سرانجام به کشته شدن سهراب وار امیدها انجامید. واقعیت تاریخی حاکی از مسائل عینیتر از وارد آمدن زخمی در روند عادی تاریخ بوده، که ملاحظات و منافعی مانع التیام آن زحم کهنه بوده است.
با نگاهی به رویداد ملی شدن صنعت نفت باید گفت رهبری مصدق در آن نهضت ملی که به دلائل مادی و روانی مورد تایید و حمایت عمومی بود، مورد مخالفت و سنگ اندازی حزب توده واقع شد. آن ستیز موجب خارج شدن نهضت از ریل و روند متعارف شد و سازگاری نشان دادن بعدی آن حزب افزودن نفت بر آتشی بود که بر التهاب آن افزود. فراموش نکنیم که سرلشکر زاهدی رئیس شهربانی ضد انگلیسی دوره رزم آرا بود که با نظارت بر صحت انتخابات ورود نمایندگان جبهه ملی را به مجلس تضمین کرد و از سوی نخست وزیر سپهبد رزم آرا در 55 سالگی بازنشسته شد. به دلیل همین سابقه بود که در دولت علاء که مأمور ملی کردن نفت بود وزیر کشور شد و دکتر مصدق در دولت خود نیز او را در این سمت نگاه داشت. برخی از وزرا و رجال و نظامیان و روحانیون و بازاریان با نگرانی از توسعه فعالیتها و جذب نیروهای فکور توسط حزب توده خواهان رعایت غیرقانونی بودن حزب توده و جلوگیری از فعالیت آن بودند. مرحوم مصدق جلوگیری از فعالیت آن حزب را که تجویزی قانوی بود مغایر آزادی بیان و عقیده میدانست و شاید بر آن بود که با نمایش آنان از غربیها امتیاز بیشتری بگیرد. باری در یکی از تظاهرات تخریبی حزب توده از میان آنان به پلیس تیراندازی و افسری کشته شد. سرلشکر بقایی که فقط چند روزی بود از سوی زاهدی به ریاست شهربانی گماشته شده بود دستور دفاع و تیراندازی متقابل صادر کرد و چند نفری کشته شدند. دکتر مصدق بی درنگ فرمان عزل و بازداشت رئیس شهربانی و معاون او و چند افسر دیگر را صادر کرد. این دستور بر سرلشکر زاهدی که شهربانی و ژاندارمری تحت امر او بودند و برکناری رئیس شهربانی دخالت در سلسله مراتب فرماندهی او محسوب میشد،گران آمد و با قبول مسئولیت از مصدق خواستار آزادی افسران تحت امر خود شد. زیرا سرباز را مجری دستورات مافوق میدانست. دکتر مصدق موافقت نکرد. سرلشکر زاهدی استعفا کرد و فرایند براندازی دولت مصدق از همان سال نخست از سوی زاهدی و افسرانی که بعداً برکنار شدند آغاز شد. داوریهای عمومی بدون آگاهی یا تمایل به آگاهی از سابقه امر است. امکانات وسیع مالی و فرهنگی و تبلیغاتی حزب توده را نیز نباید فراموش کرد که اکنون با مظلوم نمایی و نمایش چهره ای پلیسی و ضد خلقی از او بر شدت این دلگیری و جدایی میافزود. داوری در باره اینکه در آغاز و ادامه این کشمکش کدام طرف حق داشته است دشوار است، زیرا بیطرفی و عدم جانبداری لازم از هر دو سو کمتر دیده میشود. آنگاه مصدق در دولت ماند و تدریجاً یاران دیگری نیز به بهانههای مختلف از او جدا شدند. از دید مریدان مصدق همه آنها خائن و مزدور انگلیس و بعداً آمریکا بودند و با به میان کشیده شدن پای آمریکا خصومت حزب توده با مصدق به دوستی و حمایت تبدیل شد؛ دوستی و حمایتی که موجب نگرانی گروههایی در داخل و خارج شد و به فروپاشی دولت مصدق انجامید.
از آنجا که مشروعیت و محبوبیت مصدق اصولاً در سایه برنامه و اقدامِ ملی کردن نفت نهفته است، شاید لازم باشد به چند نکته پیرامون آن اشاره شود. مصدق بر سر «حقوق ملی» تعصب داشت و چانه زنی میکرد، اما حقوق ملی قدری مبهم و «ادعایی» است در برابر «ادعای حقوق» طرف مقابل. درحالی که «منافع ملی»، اقتضای سیاست و اقتصاد و امرِ واضحتری است. براى روشن شدن تفاوت «حقوق ملى» با «منافع ملى» میتوان موضوعی جدیدتر یعنی پرونده هستهای را به عنوان مثال آورد. وقتى احمدى نژاد رئیس جمهور دولت نهم و دهم میگفت «انرژى هستهاى حق مسلم ماست»، در حالی که ضمناً منکر هرگونه اقدامی برخلاف تعهدات بین المللی هم بود، از دیدگاه خودش از حقوق ملى دفاع میكرد؛ اما به دلائل سياسى و نظامى و فنى و استراتژيك توان اجرایى و پاسدارى از آن را نداشت، اين دفاع از «حق مسلم ملى» منجر به قطعنامههاى فزاينده و زيانبخشِ تحريمهاى بينالمللى شد و ما را به كناره پرتگاه فقر و استيصال كشاند. وقتى كليدى نشان داده شد، مردم به آن رأى دادند و به مذاكرات و برجام انجاميد و كشور به محدوديتهاى كمى و كيفى و پايشى انرژى هستهاى تن داد، دست آوردهاى برجام و اجتناب از جنگ و ويرانى و آوارگى و زیان، «منافع ملى» را تأمين و پاسدارى كرد. اولى، «همان حق مسلم ما» یعنی حقوق ملی است و با اينكه از دیدگاه مدعی درست است، اگر قابل دستیابی نباشد امری قابل دفاع نيست و دومى كه با توانمندى سياسى و عملى و مهارت دیپلماتیک میتواند «منافع ملی» را تأمين كند، قابل دفاع است. خواه دلواپسانی در نقش حزب توده سابق آن را برخلاف منافع شخصى و مسلكى خود بدانند و «سازشكارى» بنامند يا ننامند. البته، موضوع غنی سازی و انرژی هستهای در زمان احمدی نژاد و موضوع فروش نفت پس از ملی شدن در زمان مرحوم مصدق دو مقوله جداگانه هستند که در این مثال پیوند ماهوی و موضوعی آنها مورد بحث نیست. اما مرحوم مصدق فروش نفت ملی شده و بی مشتری مانده ایران را در مقابل انگلیس «حق مسلم» ایران میدانست و احمدی نژاد هم انرژی هستهای را در برابر غرب به طور کلی و بدون توجه به سابقهاش «حق مسلم» ایران میدانست. قضاوت درباره اینکه آیا آنان در این دو مسئله متفاوت، در حق پنداری خود محق بوده اند یا نبوده اند، با مرجع ثالث است.
عقلانيت درواقع پيروى از «سازگارى» منطقى با شرايط و امكانات براى بقا و بهره مندی هرچه بیشتر از منافع ملی و پيشرفت است، در مقابل ناسازگارى و نابودى و میتوان این امر را میزانی برای سنجش پرونده رجال معاصر قرار داد.
متأسفانه مصدق در اثر «استظهار» بیش از حد به حمایت «مردم» اسير افتخارى شد كه برای مردم و به اتفاق آنان آفريده بود و در تلاش برای نیل به «حد اكثر و دور از دسترسترین حقوق ملى»، تعلل كرد و قربانى فداكردن امر سياسى یعنی منافع ملى به پاى امر آرمانى یعنی حقوق ملی شد.
موضوعاتى مانند دموكراسى و دموكراسى خواهى در جامعه اى با ٨٠ درصد بيسواد و روستايى و عشايرى و اسير خرافات و تحت امر خوانين و اربابان و صاحبان نفوذ مادی و معنوی، شعار و بهانه است. در عین حال هستند کسانی که مصدق را به دلیل دموکرات منش بودنش مورد ستایش قرار میدهند و در جایگاه گاندی مینشانند. اما باید بین شأن و جایگاه مصدق و گاندی تفاوت قائل شد.
قیام ملی و عملاً ضد غربیِ سی تیر که به فتوای ایت الله کاشانی و با مشارکت احزاب جبهه ملی و همچنین برای نخستین بار با حمایت کامل ضد استعماری و ضد امپریالیستیِ حزب توده به نتیجه رسید و مصدق را با افزودن فرماندهی کل قوا و وزارت دفاع ملی به جایگاه قدرت بازگردند، در واقع امری قدسی آفرید که سه متولی داشت: نخست روحانیت سیاسی وقت که با صدور فتوا بزرگترین جمعیت را اغلب از هیأتهای بازار و جنوب شهر به عرصه آورد؛ دوم حزب توده که با صفوف منظم کارگران و کارمندان و دانشجویان مرد و زن خودنمایی کردند؛ سوم ملیون و مریدان و دوستداران مصدق اغلب از طبقه متوسط و مردمان با سواد و فرهنگیان و قضات و دانشجویان غیر توده ای، اما نه چندان ستیزه جو و مبارزه طلب. وقتی قیام با شعار واحد «یا مرگ یا مصدق» پیروز شد، از همان لحظه سه صاحب پیدا کرد که سهم کامل خود را از پیروزی میطلبیدند؛ و گروه چهارم غایب یعنی افسران و بازاریان و دیگر اشخاص نگران از حزب توده و توسعه طلبی شوروی، که فتنه حزب توده و فرقه دموکرات را در هفت سال پیش در آذربایجان به یاد داشتند و از حمایت غرب و دربار هم برخوردار بودند.
در روزی که قیام 30 تیر پیروز شد، نتیجه رأی دادگاه لاهه نیز اعلام شد. دادگاه لاهه در تأیید نظر مرحوم مصدق رأی به عدم صلاحیت خود داده بود، که غیر از پذیرش حقانیت ایران در دعوای اصلی است. اما ایشان ضمن تأیید حق قانونی ملی کردن نفت که مورد تأیید ملت هم بود، نتوانست دعاوی دیگر خصوصاً مسئله میزان و نحوه پرداخت غرامات را پایان دهد. لذا انگلیسها مدعی بودند که شرکت نفت انگلیسی است و نفت تولیدی آن متعلق به شرکت مزبور و عرضه کردن تولیدات آن توسط ایران فروش مالِ غیر است. قدرت هم داشتند و کشتیهای حامل نفت شرکت ملی نفت ایران را توقیف میکردند و صنعت نفت ایران را تعطیل و ایران را از درآمد مطلقاً محروم کردند. مرحوم مصدق هم تز اقتصاد بدون نفت و شعارهای تا «پای مرگ و استقلال و همت و ایستادگی و غیرت» را عنوان کرد که ما را هم با احساساتی ش.رانگیز به وجد میآورد، اما او «توانایی گرفتن این حق را نداشت» و عملاً هم نتوانست بگیرد. دو سال و نیم دوران او و تا بیش از یک سال بعد از آن ایران از درآمد نفت به عنوان تنها منبع مهم تآمین مالی کشور، محروم ماند.
گرچه موضوع عنوان شده، یعنی پرسش و مقایسه حق پنداری مرحوم مصدق در اداره و فروش نفت ایران خصوصاً بُعد مشروعیت آن و حق پنداری احمدی نژاد در موضوع انرژی هسته ای دومسئله مختلف است، اما داری مخرج مشترکِ توجه به «حقوق ملی» (از دیدگاه خودشان و طرفدارانشان)، و عدم توجه به مقوله عینی و عملی «منافع ملی» است! داوری در باره «حق» امری دوجانبه است. انگلیسیها هم متقابلاً ادعاهایی داشتند، ازقبیل مندرجات قرارداد دوجانبه، حق کشف و هزینه سرمایه گذاری چند ساله و استخراج و ایجاد پالایشگاه و ایجاد بازار فروش (و البته اهمیت استراتژیک و سیاسی در اختیارداشتن نفت) که طبق اصول و قواعد «ملی سازی» به آن غرامت تعلق میگرفت. مصدق هم به حق قانونی ملی کردن، تغییر اوضاع و احوال، و منصفانه نبودن سهم ایران در مقایسه با بازار بینالمللی استناد میکرد. حال فرض کنید غرامت ادعایی بیشتر از «حق» انگلیس و به زیان «حق» ایران بوده باشد، در آن صورت، ترازنامه سود و زیان تعطیل کل تولید و درآمد کشور هم مطرح میشود و ممکن است در چانه زنی، منافع ملی با محاسباتی چرتکه ای ایجاب کند مبلغی بیشتر هم، فراتر از «حق» طرف هم پرداخت و بهره برداری زودتر آغاز شود. منظور این است که در ورای احساسات و پندارها، معیار در امر سیاست و منافع ملی محاسبهای چرتکهای است. اینکه بگوییم با لوله نفت ما را به صورت قاچاق به بصره میبردند یا نمیبردند، نه ربطی به ملی کردن دارد و نه به بحث ما. این گونه مطالب میتوانست دشنام یا بهانهای تبلیغی برای ملی کردن باشد و اگر راست میبود دولت حسابگر مرحوم مصدق باید پرونده و ادعایی برای آن میگشود و به دادگاه ایران یا انگلیس یا حتی دادگاه لاهه ارجاع میکرد؛ زیرا دزدی و ارسال مال دزدی به کشور ثالث امری تجاری و تابع قرارداد حقوقی تلقی نمیشود.
اما در باب دموکراسی باید گفت، نخبگان ما نیز در انتقال فکر دموکراسی در آرزو اندیشیهایشان خود را با اروپا مقایسه میکردند. غافل از اینکه دموکراسی به معنی رأی اکثریت در جامعه خام و بیسواد در همان رأی تک نوبتی اول لگام را توسط اَلعَوام، به دست خوانین و اربابانشان میسپارد. اتفاقاً مرحوم مصدق با استفاده از اختیارات قانونگذاری خود انجام اصلاحاتی در قانون انتخابات را هم مطرح کرده و شرط سواد را ذکر کرده بود. ظاهراً باسوادان آن روزگار اغلب رو به حزب توده داشتند و احتمالاً به همین دلیل بیش از آن صدایش را در نیاوردند. اتفاقاً به همین دلایلِ ارتباط سواد و فرهنگ با دموکراسی، اغلب کشورها تا پایان قرن بیستم نتوانستند به دموکراسی دست یابند، و تازه با سوادهایشان هم در این راه در آن مانده بودند! دموکراسی هند فدرال میلیارد نفری که حکومت مرکزی ضامن صحت انتخابات ایالتهاست، امری استثنایی است که باید از گاندی پرسید و گاندی یک لُنگ و یک عصا و یک عینک داشت. مرحوم مصدق برای خودش مصدق بود، اما گاندی نبود! مرحوم مصدق خودش انتخاباتی را برگزار کرد، که نتیجه به زیانش تمام شد و نمایندگان را جیره خوار انگلیس و خائن نامید. طبیعی است که اگر باز هم انتخابات میکرد نمایندگانِ منتخب همان اربابان و خوانین و نفوذهای محلی به مجلس راه مییافتند. اما امروز ما برای اتهام زدن و دشنام دادن باید سند و مدرک داشته باشیم. دوستان مصدق که از او جدا شدند، چرا جدا شدند، اگر مزدور انگلیس بودند طبق کدام مدرک بوده و چه مبلغی دریافت کردند؟
فراموش نکنید مرحوم مصدق در لاهه با مرحوم حسین نواب وزیر مختار وطن پرست و حرفه ای و با سواد آشنا و شیفته او شد. وقتی به تهران بازگشت پس از استعفا و قیام 30 تیر، در دولت بعدی نواب را وزیر خارجه کرد. یک ماه بعد که لایحه تمدید اختیارات قانونگذاری در هیأت دولت مطرح شد، نواب آن را غیر قانونی اعلام کرد، و وقتی به او گفتند که شما کاری نداشته باشید مجلس خودش تصویب میکند، ایشان گفت تصویب مجلس هم غیر قانونی است. وقتی گفتند شما رأی منفی بدهید با اکثریت تصویب میشود، [او که ظاهراً ضمناً با قطع رابطه با انگلیس نیز مخالف بود] گفت چون تصمیم غیر قانونی است مشمول مسئولیت مشترک وزرا میشود و استعفا کرد. بعدها هم به مقامی نرسید که فرض کنید معامله ای کرده باشد. اما، آیا حق نداشت چنین عقیده ای داشته باشد؟
در مورد آخرین پیشنهاد قرارداد نفت هم که در جلسه ای به تأیید وزرا هم رسیده بود مرحوم مصدق امضای نهایی آن را موکول به مشورت (با مهندس حسیبی و دکتر شایگان) و سپس مخالفت آقایان را اعلام کرد. آقایان ضد امپریالیسم هردو به آمریکا پناه بردند و تا پایان عمر ماندند.
اکنون بیش از شصت سال از آن واقعه گذشته است. نه ایران مستعمره بود و نه کشوری در حد فرانسه و انگلیس که بتواند استقلالی بیشتر از آنها داشته باشد. دنیا درگیر جنگ سرد بود و باید تعادلی را برا ی بقا حفظ میکرد. اگر منظور از استقلال رسیدن به جایگاه کره شمالی است، که در عرصه بین المللی منزوی است و توان هیچ رابطه بینالمللی مهمی ندارد، یعنی مستقل نیست. بعد از 28 مرداد شرکت ملی نفت ایران طی چند ماه امور اکتشاف و بهره برداری و پالایش را در بخش نفتی جنوب ایران به کنسرسیومی به عنوان پیمانکار با شرط استفاده از پرسنل فنی ایرانی (برخلاف گذشته) امضا کرد. قراردادی بر مبنای 50-50 یعنی نرم بین المللی آن روز که تجاوز از آن امکان پذیر نبود و پس از چند سال هم نخستین شرکتی بود که قرارداد 75-25 امضا کرد و سپس سرشته کل کار را هم در دست آنان گرفتند! کشورهای دیگر هم بودند که از نفت بیش از ما بهره برده و توسعه یافته اند. چرا ما هنوز باید درگیر بحثی تاریخی و مختومه باشیم؟ زیرا انتقام چپ استالینی ایران ایجاب میکرد که دشمنی ایران و غرب نهادینه شود تا شاید روزی در ایجاد کره شمالی دیگری به کار آید. ملیون از حزب توده ایراد میگیرند که چرا مقاومت نکرد؟ حزب توده میگوید اولاً چون مصدق گفت در خانه بمانید ما هم ماندیم. در حالی که میدانیم آن حزب دستور خود را از سفارت شوروی میگرفت و نه از مصدق. گروهی که با فتاوی سال گذشته به میدان آمده بوده بودند این بار به آن سوی قضیه همکاری کردند و برخی از نیروهای «مردمی» سال پیش اکنون به «اراذل و اوباش» تغییر نام دادند. تودهایها و ملیون میگویند ترسیدن و ترساندن از حزب توده بهانه دخالت امپریالیسم بود، در حالی که آخرین اسناد محرمانه که اخیراً از سوی وزارت خارجه آمریکا صادر شده است، برخلاف تحلیلهای آقای آبراهامیان، حکایت از این دارد که آمریکاییها صرفاً نگران دخالت و حتی کودتای حزب توده بودند و تماسها و ارتباطات آنها با افسران کودتاچی [که پس از حذف مجلس شورای ملی نام کودتا را از برنامه خود حذف کردند]، و برخی از روحانیت سیاسی آن زمان حکایت از نگرانی مشابه آنان دارد. حتی نگران بودند که حزب توده با کودتا مصدق را به سرنوشت ادوارد بنش رئیس جمهور دموکرات چکسلواکی دچار کند و ضمن ابراز خشنودی از پیروزی زاهدی و حمایت بعدی از دولت او نشانهای از همکاری عملیاتی آنان در براندازی مصدق دیده نمی شود.
با همه این اوصاف، جای تردید نیست که با توجه به فعالیتهای مصدق در دهه 1320 در تاریخ ایران از او به عنوان مردی وطنپرست و مبارز با احترام یاد خواهد شد، که توانست پس از 150 سال تحقیر ایرانیان با آن حرکت بزرگ عزت و اعتماد به نفس ایرانیان را که پس از ترکمانچای تحقیر و پایمال شده بود بازگرداند، که بسیار مهمتر از چانه زنیها و اقدامات نامرتبط بعدی بود و این افتخار حتی شکست او را میپوشاند، به شرط آنکه برخی تحلیلهای جانبدارانه و مسلکی با مبالغه و استفاده ابزاری از او بهانهای برای تداوم دشمنی و جنگ با تمدن و فرهنگ غرب و جنگ و ستیز دائم نسازند. در جهان صدها اتفاق ناگوار مانند جنگ جهانی و انفجار اتمی و کشتار ویتنام رخ داده و به تاریخ پیوسته است، که مسئله داخلی 28 مرداد که همه طرفهای آن نیز از میان رفته اند قابل بزرگنمایی نیست.
منبع:قلم یاران (ماهنامه سراسری فرهنگی و اجتماعی) اسفند 1396
حلّاج در ۴۰ سالگی،علی میرفطروس
آوریل 18th, 2018بخشی از دیباچۀ تازۀ کتاب
روی جلد چاپ نخست حلّاج :اردیبهشت۱۳۵۷
در سال ۱۶ هجری/۶۳۷ میلادی وقتی شمشیرهای خونچکانِ تازیان آخرین قُلاع ساسانیان را درهم نوَردید؛دوران تازهای در حیات فرهنگی ایرانیان آغاز شد که بی توجهی به ویژگیهای آن،درک درست تاریخ اجتماعی ایرانِ بعدازاسلام را دشوار خواهد ساخت.در بیشترِ پژوهش های موجود،درّۀ عمیقی ایرانِ پیش و ایرانِ پس از اسلام را از یکدیگر جدا می کند گوئی که در پیش از اسلام نه از فرهنگ و تمدّن و اخلاق خبری بود و نه از هنر و علم و ادبیّات،اثری!
از این گذشته،فرهنگ و آئین های یک ملّت باستانی پدیده های تاریخی و دراز مدّت هستند که پس از اشغال سرزمین شان توسط مهاجمان بیگانه،پنهان و آشکار -در لوا و لفّافه های مختلف- می توانند به حیات خویش ادامه دهند،به همین جهت ما برای تبیین تحوّلات فکری و فرهنگی این دوران،به جای «ایرانِ اسلامی»،اصطلاح«ایرانِ بعد از اسلام»را دقیق تر می دانیم.
***
بررسی اسناد مربوط به هجوم تازیان به ایران و چگونگی سقوط امپراتوری ساسانی نشان می دهد که قحطی،خشکسالی و فقر و فلاکتِ تازیانِ بیابانگرد و در نتیجه،آز و نیازِ آنان برای دستیابی به سرزمین های مرفّه و حاصلخیزِ امپراتوری ساسانی عامل اصلیِ حملۀ آنان به ایران بود و با توجه به ارتدادِ گستردۀ قبایل عربی از اسلام(«اهل ردّه») و عدم تثبیت اسلام درشبه جزیرۀ عربستان(1)،به نظر می رسد که برای تازیان مهاجم در حمله به ایران،«جهاد برای اسلام»اهمیّت ثانوی داشت.عُمَر خطاب به سران این قبایل گفته بود:
-«حجاز جای ماندنِ شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجوئید که مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند»(2).
جنگ های چندین سالۀ خسرو پرویز با امپراتوری رُمِ شرقی (از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی) ارتش ساسانی را بسیار خسته کرده بود.خودکامی های خسرو پرویز در حذف دولتمردان و سردارانِ کاردان و سرانجام، محاکمه و قتل وی و جابجائی چند پادشاه در فاصلۀ قتل خسرو پرویز تا حکومت یزدگردِ سومِ نوجوان،چنان آشفتگی و اغتشاشی به وجود آورده بود که نخستین حملاتِ قبایل بیابانگرد در نظر سران و سرداران ساسانی «ناچیز»جلوه کرد (3)و این«بی تفاوتی»،موجب تحریض و تشویق این قبایل در حمله های هماهنگِ آینده به ایران شد.از این گذشته،عزل شخصیّتِ پُرنفوذِ «نُعمان بن مُنذر» از حکمرانی منطقۀ مرزی«حیره»،حملۀ تازیان به ایران را تسهیل کرد.خاندان «نُعمان بن مُنذر»-ازدیرباز-در مقابل حملات اعراب بادیه نشین به سان سدّی به شمار می رفت.«حیره» از امیرنشین های پُررونق امپراتوری ساسانی بود که ضمن رواج زبان و فرهنگ ایرانی،اقوام مختلفی در آن زندگی می کردند(4).همدستی برخی سرداران ساسانی با سران قبایل تازیان-خصوصاً در جنگ سرنوشت سازِ«قادسیه»- نیز برضعف و زوال سپاه ساسانی افزود.رستم فرّخزاد،سپهسالار بزرگ و میهن پرست ساسانی در جنگ «قادسیّه»-درنامه ای تلخ به برادرش آیندۀ سیاسی ایران را پیش بینی کرده بود(5) :
شود روزگارِ مِهان کاسته
ازاین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
که این خانه از پادشاهی تهی است
نــه هـنـگــام پـیـروزی و فـرّهـی است
بــر ایــرانــیــان زار و گــریــان شــدم
ز سـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم(6)
حملات اولیّۀ قبایل تازیان به شهرهای مرزی ایران و بی تفاوتی سرداران سپاه ساسانی نسبت به این حملات،مردم شهرهای عرب نشین ایران(مانندحیره،انبار،فرات،سواد و …)را دچار خشم کرده بود(7).مردمی که با مذاهب و باورهای مختلف،قرن ها زیر چتر امپراتوری ساسانی به مسالمت و مدارا زیسته بودند،در برابرغازیان و غارتگران مهاجم چنان پایداری و مقاومتی کردند که«خالدبن ولید»-سردار معروف اسلام-دچارحیرت و خشم گردید آنچنانکه در حمله به شهرِ عرب نشینِ «اُلّیس» (درجنوب شرقی شهرِ نجف کنونی)گفت:
-«[از نظرپایداری و مقاومت]قومی را چون پارسیان و در میان پارسیان، قومی را چون«اُلّیس»ندیدم»(8).
در برابر این پایداری ها و مقاومت ها، تازیان به خشونت و ارعاب و خصوصاً «اِرهاب»متوسّل شدند چرا که به اعتقاد آنان:النصرُ بالرُعب.
در درازای این کشاکش ها و کوشش ها و کشمکش های خونین،ایرانیان توانستند تنها در سه چیز از فاتحان ممتاز و متمایز شوند و درسنگر و سایه بان آن،خود را از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل کنند:
-تاریخ(حافظۀ قومی)،
-فرهنگ و آئین های ملّی،
-زبان فارسی(18)
دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران
دهقانان در اواخر دورۀ ساسانی طبقه ای از نجبای زميندار بودند که واسط یا حلقۀ پیوندِ روستائیان و دربار به شمارمی رفتند.آنان وظیفۀ جمع آوری مالیات،تأمین قشون و مسئولیّتِ ادارۀ منطقۀ خود را برعهده داشتند و در واقع،دهخدایانِ مناطق خویش بودند که باشمشیر،اسب،کلاه و کمربندِ مخصوص از دیگر طبقات و اقشار متمایز می شدند.بعد از هجوم تازیان و زوال اشرافیّت ساسانی،این طبقه نقش اساسی در حفظ و تداوم فرهنگ و آئین های ایرانی داشتند(19).
پس ازجنگ ها و مقاومت های اولیّه،بسیاری ازدهقانان(دهخدایان) با حفظ موقعیّت اجتماعی شان به اسلام گرویدند و یا با حفظ دین و آئین خود به پرداختن جَزیه و خراج گردن نهادند(20).این طبقۀ کهن-در واقع- وارثان و حافظان فرهنگ و آئین های دورۀ ساسانی بودند و چه بسا که سازش و تعامل با تازیان مهاجم را برای حفظ و بقای آئین های باستانی شان لازم می دانستند بطوری که علاوه برجزیه و خراج های رسمی،ایرانیان هر سال -بهنگام جشن های سده، نوروز و مهرگان- مبلغی نیز به عنوان «عیدی»به خلیفه پرداخت می کردند، مبلغ این «عیدی» در زمان معاویه به ۱۰میلیون درهم می رسید(21).
ناآگاهی و ناتوانی فاتحان بیابانگرد در مدیّریت سرزمین پهناور ایران ساسانیان -خودبخود- دهقانان را-به عنوان اهل دیوان،کاتب و نویسنده- در دستگاه خلافت دارای موقعیتی ممتاز کرد(22). دهقانان -به عنوان حاملان و حافظان تاریخ داستانی و باستانی ایران -درقرن ۴ هجری/۱۰میلادی -و خصوصاً در عصر درخشان سامانیان-در اعتلای هویّت ملّی،زبان،فرهنگ و آئین های ایرانی نقش فراوانی داشتند و در این راه،حافظۀ تاریخی شیرازه ای بود که مؤلّفه های دیگر را بهم وصل می کرد.موضوع «تفاخر ملّی» در آثار شاعران و نویسندگان سده های نخست پس از اسلام ناشی از همین آگاهی، إشراف و اعتماد به نفس ایرانیان نسبت به گذشتۀ تاریخی شان بود.ما در فصل های آینده به نقش برجستۀ نویسندگانی مانند ابن مقفّع در حفظ ، اعتلاء و انتقال این«حافظۀ تاریخی» به آیندگان اشاره می کنیم چنانکه در سال ۳۰۳ هجری /۹۱۶ میلادی ابوالحسن مسعودی تأکید می کند:
-«در شهر استخرِ فارس در نزدِ یکی از بزرگ زادگان ایرانی [دهقانان] کتابی عظیم دیدم که از علوم و اخبار پادشاهان،بناها و سیاست ها و تدبیرهای شان مطالب فراوانی داشت که در کتاب های دیگر-مانند خدای نامه و آئین نامه و غیره- ندیده بودم با تصویر بیست و هفت تن از پادشاهان ساسانی و ذکر سرگذشت هر پادشاه و رفتارِ وی با خواصِ یاران و عوامِ رعیّت و حوادث مهمی که در دوران پادشاهی وی پدیدآمده بود…در این کتاب از زرتشت (مجوس) و نیزازمراتب الانوار و فَرقِ بین نور و نار یاد شده بود»(23).
بر این اساس ،در سال ۳۴۶هجری/۹۵۷میلادی وقتی ابو منصور عبدالرزّاق،امیر ایراندوست و آزادۀ توس(24) فرمان دادتا وزیرش،ابومنصور مُعمَری،برای تدوین شاهنامۀ ابومنصوری اقدام کند،وی،دهقانان شهرهای مختلف را فراخواند و به عنوان«بازماندگان شاهان قدیم»از روایات آنان به عنوان«مأخذ معتبر» استفاده کرد(25)،همچنانکه فردوسی نیز از دهقانان توس بود«ازدیهی كه آن دیه را باژ خوانند…بزرگ دیهی است…فردوسی در آن دیه شوكتی تمام داشت چنانكه بدخلِ آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود».(26).فردوسی در سراسر شاهنامه از دهقانان به عنوان «بازگوکنندگان تاریخ ایران باستان»یاد می کند:
ز گفتار دهقان یكی داستان
بپیوندم از گفتۀ باستان(27)
یا:
نباشی بدین گفته همداستان
كه دهقان همی گوید از باستان(28)
یا:
ز گفتارِ دهقان کنون داستان
تو برخوان و برگوی با راستان(29)
و یا:
– به گفتار دهقان كنون باز گرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد (30)
فرزندان و بازماندگان دهقانان بتدریج چنان موقعیّتی یافتند که دستگاه خلافت عبّاسی رنگی عمیقاً ایرانی یافت بطوری که در بارۀ«فضل بن سهل سرخسی» معروف به «مردِ شمشیر و قلم» (ذوالریاستین) گفته اند:
-«این مجوس زاده(فضل بن سهل)درسودای احیای سلطنت پادشاهان قدیم و کسرائیان است»(31).
حکومت های صفاریان، آل زیار و خصوصاً سامانیان و آل بویه با انتساب خود به ساسانیان و پهلوانان باستانی ایران موجب تداوم فرهنگ و آئینهای ایرانی شدند چندانکه «مردآویج زیاری» ضمن برگزاری جشن های نوروز،مهرگان و سده ،سودای بازگرداندن پادشاهی عجم و تسخیر بغداد درسرداشت و در نامه ای به کارگزار خود در اهواز نوشت:
-«ایوان کسری را برایم آماده کن! تا هنگام رسیدن به پایتخت[بغداد]در آنجا فرودآیم.تو باید آنرا به همان شکل پیش ازآمدنِ تازیان بسازی!» (32).
باتوجه به سلطۀ ارهاب و ارعاب،چگونگی تداوم اندیشه ها و آئینهای ایرانی در بعد ازاسلام فصل بدیع و برجسته ای است که متأسفانه هنوز بطورشایسته موردتوجۀ پژوهشگران قرارنگرفته است در حالیکه می دانیم ملّت های کهن در فراز و فرودهای تاریخی و در برخورد با حملات و هجومهای بیگانگان- ازشکل ها،شیوهها و شگردهای مختلف برای حفظ هویّت تاریخی خود استفاده می کنند.این امر،خصوصاً در بارۀ ایرانیان که نسبت به مهاجمان بیابانگرد از فرهنگی فاخر و تمدّنی ممتاز برخوردار بودند دارای اهمیّت بسیار است.ابن حزم- عقیده شناس اسلامیِ قرن ۵هجری/۱۱میلادی در این باره تأکید میکند:
-«ایرانیان که بر همۀ ملّتها سَروَری داشتند و خود را آزادگان مینامیدند،چون دولت شان به دست تازیان برافتاد،برآنان گران آمد و لذا کوشیدند تا با بداندیشی و بدخواهی آئین قدیم شان را تجدید کنند و از این رو- بارها -به نبرد با اسلام برخاستند که سُنباد، اُستاذسیس، مقنّع، بابک و دیگران از آن جمله بودند. سپس بهتر آن دیدند تا به شیوۀ دیگر در کارِ اسلام؛ حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند.» (33).
سخن ابن حزم را عقیده شناسانی مانند عبدالقاهر بغدادی،خواجه نظامالملک، ابن جوزی، بیرونی،مقریزی ودیگران نیز تائید کردهاند(34).به عبارت دیگر،پس از سرکوب پایداریها و شورش ها(35)،ایرانیان بتدریج در حصار اندیشه و فرهنگ سنگر گرفتند و با پنهان شدن در لوا و لفّافۀ فرقه های الحادی و عرفانی کوشیدند تا به قول ابن حزم«به شیوۀ دیگر در کارِ اسلام حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند»،شیوه ای که به قول پژوهشگر معروف مصری، احمدامین: «بسیار خطرناک تر از جنگِ رو در رو بود» (36). بنابراین، در بررسی جنبشهای فکری و اجتماعی ایران در بعد از اسلام،توجه به شکل شناسی (Morphologie)این جنبشها لازم و ضروری است(37).
یکی از تغییرات مهم پس از حملۀ تازیان،«عَرَب گردانی» یا «تعریبِ» نام و هویّت ایرانیان بود،به این معنا که عموم ایرانیانِ «موالی» و فرزندان شان مجبورشدند تا خود را به نام و نَسَب یکی از قبایل تازی منسوب کنند(38).ایرانیانی که در این قبایل رشد و پرورش یافته بودند توسط پدران و مادران شان با فرهنگ و آئینهای نیاکان خود آشنائی داشتند و میتوانستند حامل و مروّج این فرهنگ و آئین ها در بعد از اسلام باشند و چنانکه خواهیم گفت«جنبش شعوبیّه»-در واقع- کوششی برای تداوم فرهنگ ساسانیان در برابر سلطه جوئی و برتری طلبی تازیان بود.
خاطرۀ دوران ساسانی و تداوم آن در بعد از اسلام چنان بود که نه تنها صفّاریان،سامانیان،آل بویه(دیلمیان) و آل زیار بلکه حکومت های تُرک تباری مانندسلطان محمود غزنوی نیز-باجعل«نَسَب نامه» کوشیدند تا خود را از تبارِ ساسانیان به شمار آورند(45).
–«ابوعُبیده» (متولّدحدود۱۱۴ هجری/۷۳۳میلادی)- از موالی و شعوبیان ایرانی تبار- در بارۀ منشاء و سرچشمۀ عقایدش نکتۀ قابل تأمّلی دارد.به گفتۀ وی:
-«پدران شان در دربار خسروان (ساسانیان) خطیب بودند،چون اسیر شدند و فرزندان شان در سرزمینهای عربی به دنیا آمدند،آن عِرقِ کهن یا جوهرِ سخنوری بیدار شد و لذا کوشیدند تا در میان عرب زبانان همان اعتباری را یابند که در میان پارسی زبانان داشتند.»(46).
روایت «ابوعُبیده» و داشتنِ«عِرق کهن» یا «جوهرِ سخنوری»را میتوان به بیشترِ نویسندگان،شاعران و متفکران ایرانی تبارِ این دوران تعمیم داد و در پرتوِ آن،تداوم اندیشه ها و آئین های عصر ساسانی در بعد از اسلام را استخراج کرد.
درپرتوِ چنین نگاهی است که بررسی زندگی و عقاید حسین بن منصور حلاّج و علل عقیذتی یا عوامل سیاسی قتل فجیعِ وی اهمیّت تازه ای می یابد.
____________________________________________________________
زیرنویسها:
1-در این باره نگاه کنیدبه:المغلوث،سامی عبدالله،اطلس حروب الردّة ،ریاض،1429ق؛نیشابوری،ابواسحق،قصص الانبیاء،به اهتمام حبیب یغمائی،تهران،1340ش،صص455-456؛طبری،محمدبن جریر،تاریخ طبری،ترجمۀ ابوالقاسم پاینده ،ج4،تهران،1352ش،صص1354-1379،1369-1380و1394و1406-1410؛ابن اعثم کوفی،الفتوح،ترجمۀ محمد بن احمد مستوفی هروی،تهران،1372ش،صص15-18؛میرخواند،روضة الصفا،ج2،تهران،1338ش،صص603-614؛میرفطروس،علی،ملاحظاتی درتاریخ ایران،چاپ چهارم،کانادا،2001،صص62-66
2-طبری،ج4،صص1587-1589و1655؛ج5،صص1759و1936؛ج5،ص1707،مقایسه کنیدبا اعثم کوفی،پیشین،ص94و102-103؛خواندمیر،حبیب السیر،بامقدمۀ جلال همائی،ج1، تهران،1333ش،ص302و401؛مسعودی،ابوالحسن،مُروج الذّهب،ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،ج1،تهران،1360ش،ص664؛بلاذری،فتوح البُلدان،ترجمۀ آذرتاش آذرنوش،تهران،1346ش،ص253
3-نگاه کنید به دینوری،ابوحنیفه،اخبارالطّوال،ترجمۀ صادق نشأت،تهران،1346ش،ص120
4-در بارۀ«حیره» و اهمیّت سیاسی-فرهنگی آن نگاه کنید به:دانشنامۀ جهان اسلام،ج14،تهران،1389ش،صص527-534؛دائرة المعارف بزرگ اسلامی،زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی،ج21،تهران،1393ش،صص541-555؛محمدی ملایری،تاریخ و فرهنگ ایران،ج1،تهران،1379ش،صص179-188
5 –
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فرّ و بخت
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عُمّرشود
تبه گردد این رنج های دراز
ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژّی و کاستی
رُباید همی این از آن ، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
بد اندیش گردد پسر بر پدر
پدر همچنین بر پسر چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
بگیتی کسی را نمانَد وفا
روان و زبان ها شود پُر جفا
ز ایران و [از] ترک و [از] تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بوَد
سخن ها به کردار بازی بود
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
[نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش زهرگونهسازند دام]
زیان کسان از پیِ سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون از پیِ خواسته
فردوسی،ابوالقاسم،شاهنامه،برپایۀ چاپ مسکو،ج2،چاپ چهارم،تهران،1387ش،صص1862-1865،کلمات یامصراع داخل[ ]ازنسخه ها دیگر شاهنامه است.
6-برای تحلیلی جامعه شناسانه و تاریخی ازنامۀ رستم فرّخزاد نگاه کنیدبه متن سخنرانی باقرپرهام در فصلنامۀ ایران نامه،بتسدا،آمریکا،سال 24،شمارهء 4،زمستان1387ش،صص261-272
7-برای نمونه نگاه کنیدبه:طبری، ج4،صص1628- 1629
8-نگاه کنیدبه:طبری،ج4،صص1480،1482،1497-1498و1503-1504
18 -دربارۀ رواج زبان فارسی پس از حملۀ تازیان نگاه کنیدبه بحث درخشان استاد محمدی ملایری بانام«زبان فارسی؟یا پهلوی؟»:تاریخ و فرهنگ ایران،ج4،تهران،1380ش،صص51-99.
19 -در بارۀ«دهقانان» و نقش شان در نگهبانی تاریخ و فرهنگ ایران نگاه کنیدبه مقالۀ درخشان استاد احمد تفضّلی،مجلۀ ایران نامه(به مدیریّت هرمزحکمت)،سال15،شمارۀ 4 ،بتسدا(آمریکا)، پائیز1376ش،صص579-590؛ذبيح الله صفا،حماسه سرايی درايران، تهران، 1333ش، ص62-64؛ گيتی فلاح رستگار،«دهقانان قديم خراسان»:خراسان و شاهنشاهی ايران، مشهد، 1350ش، ص 125 – 160؛ مجتبی مينوی،«دهقانان»، سيمرغ، شماره 1، اسفند 1351ش، ص 8 – 13
20-در این باره نگاه کنیدبه:دنت،دانیل،مالیات سرانه و تأثیرآن درگرایش به اسلام،ترجمۀ محمدعلی موحد،تهران،1358ش
21-یعقوبی،احمدبن ابی یعقوب،تاریخ یعقوبی،ج2،ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی،تهران،1343ش، صص145و280 مقایسه کنیدبا روایت طبری در بارۀ هدایای مردم بلخ به اسدبن عبدالله قسری،حاکم خراسان در سال 120 هجری/میلادی:طبری،پیشین،ج2،ص1635-1638
22-قدامة بن جعفر،الکتاب الحراج و صنعة الکتابة،ترجمۀ حسین خدیوجم،،تهران،1353ش،ص4؛گردیزی،پیشین،ص230؛ابن اعثم کوفی،پیشین،ص156
23-التنبیه و الاِشراف،چاپ دخویه،بریل(لیدن)،1893م،صص106-107
24 – فردوسی در ستایش عبدالرزّاق می گوید:
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیروبزرگ وخردمندو راد
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخن ها همه بازجُست
ز هر کشوری مؤبدی سالخورد
بیاورد کاین نامه را گرد کرد
همچنین نگاه کنیدبه:نگاه کنیدبه:گردیزی،پیشین،ص353
25 -دیباچۀ شاهنامه ابومنصوری،به کوشش رحیم زادۀ ملک،نامۀ انجمن،شمارۀ 13،تهران،بهار 1383ش، صص 127-130
26 -نظامی عروضی،چهار مقاله، به تصحیح و مقدمۀ محمد قزوینی،انتشارات اشراقی،تهران،بی تا، ص 47.
27 -شاهنامه،ج1،ص245
28 -شاهنامه،ج1،ص595
29-شاهنامه،ج1،ص287
30 -شاهنامه،ج1،ص287؛برای آگاهی از تطوّر و تنوّع معنای «دهقان»در ادب فارسی نگاه کنید به مقالۀ«پیشینۀ دهقان در ادب پارسی»، مجلۀ هنر و مردم،شمارهء ۱۷۹، شهریور ۱۳۵٦،صص64-70؛حاکمی والا،اسماعیل،«معانی دهقان در ادب فارسی»،مجلۀ سخن،شمارۀ 11و12، 1357ش،صص1231-1237
31– نگاه کنید به: جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکُتّاب،طبع الثانیه،قاهره،1401ق/1980 م ،صص313و۳۱۷-۳۱۸؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتلالطالبین، ج۱،بیروت،1408ق/1987م،صص۴۵۴
32– ابن مسکویه،ابوعلی،تجارب الاُمم، ج۵،ترجمۀ علینقی مُنزوی، تهران،1376ش،صص412-413و420.در بارۀ دوران آل بویه نگاه کنید به بحث درخشان جوئل کرمر در کتاب احیای فرهنگی در عهد آل بویه(انسانگرائی در عصر رنسانس اسلامی)،ترجمۀ محمد سعید حنائی کاشانی،مرکز نشر دانشگاهی، تهران،1375
33 – ابن حزم،الفصل فی الملل و الاهواء والنحل، ج ۲، قاهره، ۱۳۱۷ق،صص ۱۱۵-۱۱۶
34 – نگاه کنیدبه:الفرق بین الفِرَق و بیان الفرقۀ ناجیه،عبدالقاهر بغدادی،به حواشی محمد بدر،قاهره،1328ق،ص۱۷۳؛خواجه نظام الملک،سیاست نامه،به تصحیح جعفرشعار،تهران، 1377،صص250 و۲۸۵-۲۸۶؛شاکر مصطفی، دولة بنی العباس، ج۱،کویت،1973، ص ۲۶۹
35– برای گزارشی از این پایداری هاو سرکوب ها نگاه کنیدبه:میرفطروس، پیشین، صص۷۲-۸۸
36 -احمد امین،ضحی الاسلام،ج1،قاهره،1351ق/1933م،ص70
37– در این باره نگاه کنید به:میرفطروس، علی، « نکاتی درشناخت جنبش های مترقی در ایران بعد از اسلام»: عمادالدین نسیمی؛شاعر و متفکر حروفی،چاپ دوم ،آلمان،1999،صص ۴۷-۶۷
38– استاد محمدی ملایری به تطّور این «تعریب» در نام های ایرانی پرداخته است. نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۱،چاپ دوم،تهران،1379ش، صص ۱۶-۲۷، ج ۲، صص ۱۸-۲۲
42- نگاه کنیدبه: آئین جوانمردی(مجموعۀ مقالات)،تهران،1363ش،صص101-105و161-165و169-176و 192-195؛شفیعی کدکنی،قلندریّه در تاریخ،تهران،1386ش،صص62-67و183-189
45 برای جایگاه و اهمیّت این موضوع و تطوّر آن در دوران ساسانی نگاه کنیدبه:دریائی،تورج،تاریخ و فرهنگ ساسانی،ترجمۀ مهرداد قدرت دیزچی،تهران،1387ش،صص63-79
46 – جاحظ،عمروبن بحر،البیان و التبیین،ج1،به اهتمام عبدالسلام محمد هارون،بیروت، 1410ق/1990م،ص308؛عطوان،حسین،الزندقه و الشعوبیّه فی العصر العباسی الاول، بیروت، 1363ق/1984م،ص142
نشریهء کاوه؛ تقی زاده و مسالهء غرب، محمود فاضلی بیرجندی
مارس 31st, 2018
سال هایی پس از جنبش مشروطه خواهی در ایران، حسن تقی زاده سال 1296 در برلن بنای انتشار نشریه کاوه را گذاشت. نشریه ای که هنوز ممکن است بدان استناد کرد و از آن آموخت.
نخستین شماره کاوه به صحنه ای از ایران باستان زینت یافته است: ساعتی که کاوه آهنگر شورش بر ضد ضحاک، حکومتگر ستمکاره، را آغاز کرد. در آن نقاشی، اجناس مردمان با جامه و سازوبرگ قدیم بر کاوه انجمن شده اند. تاریخ انتشار روزنامه به گاهنامه یزدگردی هم درج است: اشارتی و تعظیمی به روزگار شکوه ایران. از پشت سر کاوه خورشیدی در کار دمیدن است.
مطالب کاوه متوجه فرهنگ باستانی ایران بود. اداره نشریه در زیر نظر مردی فرهنگی چون تقی زاده موجب شد که کلام نشریه نفوذ و نفاذی پیدا کند. در باره نشریه کاوه زیاد نوشته اند. من این جا فقط می خواهم یادی از آن کنم و پس به اجمال، یافته ای را در میان گذارم:
تقی زاده هنوز متهم است که فرهنگ باختر زمین یان را ستوده و آن را راه علاج واپس ماندگی ما شناخته و شناسانده است.
چندی پیش در یادداشتی، تقی زاده را مردی صاحب فهم درست خواندم. اینک در سالگرد آغاز به کار نشریه
اثرگذار او نیز رای خودم را تکرار می کنم که آن چه از زبان و قلم او صادر شده استوار و از سر فهم بوده است.
در این برهه که آرمان خواه ترین عده ایرانیان بر کرسی نشستند دیدهایم که عینا به راهی رفته و می روند که او ازآن سخن گفته بود. نیز می روند… امروز، باختر زمین قبله همه آرمان خواهان دیروز ایران شده است. حال آن که گمان می رفت آرمان خواهان در روز دستیازی به واقعیت جهان، طرحی دیگر دراندازند. آیا دنیا به آخر رسیده است؟ چنین نمی اندیشم.
تقی زاده بی موقع، سخن درست و راست گفته بود. او کاوه روزگار ما بود. خورشید، اگر بخواهد بدمد، از پشت سر او و نادرگانی چون او خواهد دمید. گو، ناسزایش گوییم.
منبع:فیس بوکِ محمود فاضلی بیرجندی
شمارهء تازهء مجلهء دیلمان منتشر شد
مارس 31st, 2018
شماره جدید مجله دیلمان (فروردین و اردیبهشت 97) منتشرشد. دیلمان در این شماره در پرونده نخست خود به موضوع نئولیبرالیسم ایرانی پرداخته و با رویکردی انتقادی آن را زیر ذره بین گرفته است. گفت و گویی بلند با ناصر فکوهی درباره نئولیبرالیسم و وقوع فاجعه در نظام آموزشی ما، مقاله ای درباره رویکردهای نئولیبرال در دولت روحانی که به کریدور شمال جنوب می پردازد، «گزاره هایی در نئولیبرالیسم ایرانی» که به شکل عینی تر سراغ مسئله می رود ، «نئولیبرالیسم از نگاه احمد سیف» که نگاهی تئوریک به موضوع دارد و «دنیای پارادوکسیکال ما» از ناصر عظیمی که روابط کالایی امروزین را روبروی میراث عرفانی مولانا می نهد. در این پرونده ترجمه هایی از چهره های برجسته ای چون سیمون کلارک و جورج مونبیت نیز آمده است.
پرونده داستان ایرانی دیلمان با عنوان «اشرف نویسندگان» نگاهی به کارنامه علی اشرف درویشیان، داستان نویس و پژوهشگری که در سال گذشته درگذشت، انداخته است. در این پرونده مطالبی از سعید سلطانی، ناصر گلستان فر، فرهاد رجبی، حسین نوروزی پور و دیگران آمده است. علاوه بر این داستان هایی از مجید دانش آراسته، زهرا گودرزی و حسین نوروزی پور منتشرشده است. داستانی از گازوئو ایشی گورو(برنده نوبل ادبیات 2017) نیز برای نخستین بار به فارسی ترجمه شده که بلند اما بسیار خواندنی است.
در بخش کتاب این شماره به کتاب «اقتصاد ایران در دوره دولت ملی» پرداخته شده و گفت و گویی با نویسندگان کتاب، فرشاد مومنی و بهرام نقش تبریزی انجام شده است. شاپور رواسانی نیز مقاله ای درباره دوره مصدق نوشته که به واکاوی اقتصاد ایران در این دوره می پردازد.
در یادنامه، گفتارهایی درباره نادر گلچین، خواننده نامداری که در سال گذشته از دست رفت آمده است. و علاوه بر آن یادداشت هایی درباره محمود اسلام پرست، داستان نویسی که به زبان بومی خودمی نوشت و هنگامه بازرگانی، فعال حقوق کودک و روزنامه نگار گنجانده شده است.
بخش زنان دربرگیرنده گزارش ها و مقالات گوناگونی است. «رازوریِ زنانه و انسان زدایی تدریجی» از زهرا زارع، «زنانگی، خشونت و ترس» از منصوره موسوی، «آموزش زنان در عصر مشروطه» از هوشنگ عباسی و «ایوانکا ترامپ، فمینیست یا ژن خوب آمریکایی» که به کتاب جدید دخترِ دونالد ترامپ می پردازد.
در بخش مطالعات بومی نویسندگان دیلمان به سراغ موضوعات گوناگونی رفته اند. «نگاهی به آیین های نوبرانه خوری در گیلان» از محمد بشرا، «عروسک هایی که پیام آوران بهار در ایران بودند» از منصوره قیمی، «آل احمد، مردم شناسی کوشا» از جهاندوست سبزعلی پور، «نیما یوشیج در آستارا» از اکبر اکسیر، «پرهام مترجمی اندیشه گر» از مسعود ربیعی، «قبول سختی و نپذیرفتن پستی/ ستایش آزادگی و مناعت طبع در ادب فارسی» از مسعود تاکی و …
در بخش تاریخ این شماره نوشته های راسکلنیکف درباره حضور نظامی اش در انزلی که در 1934 انتشار یافته است. راسکلنیکف فرمانده ناو ولگا-خزر بوده که برای دستگیری ژنرال دنیکین به انزلی آمد. این نوشته از روسی برگردانده شده است و حاوی نکات نوی تاریخی است. همچنین «یادداشت های شخصی گائوک»(یار آلمانی میرزا کوچک) از مذاکرات مسکو، به همراه تحلیلی بر آنها منتشر شده که جالب توجه است. این بخش مقالات تاریخی دیگری را نیز در خود گنجانده است.
بخش جامعه این شماره با عنوان «جدال با داد و بیداد»، به موضوع دستفروشی و سیاست هایی که در این باره اتخاذ می شود می پردازد. علاوه بر این مقاله های «فقر نامتوازن و ساختاری چیست؟» و «درنگی بر تکوین طبقه متوسط جدید در سپهر تاریخ معاصر ایران» از نوشته های دیگری است که خواندن آن مفید و آموزنده است. در بخش سفرنامه این شماره نیز «سفرنامه ترکمنستان» از بهرام امیراحمدیان منتشر شده که قسمت نخست آن را در این شماره می خوانید.
دیلمان مجله ای است در حوزه علوم انسانی که با نگاهی انتقادی به مسائل فرهنگی و اجتماعی جهان ما می نگرد. این شماره بابیش از 500 صفحه مطالب متنوع به قیمت 12 هزار تومان در دسترس است.دیلمان را می توانید از کیوسک های مطبوعاتی و کتابفروشی های معتبر بخواهید.
در صورت عدم دسترسی، برای دریافت پستی با 09172059962 تماس حاصل نمایید تا مجله به آدرس شخصی شما پست گردد.
کانال مجله فرهنگی و اجتماعی دیلمان: @deylamanmag
بیداری ها و بیقراری ها(24)،علی میرفطروس
مارس 29th, 2018اشاره:
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده ها و دیدگاه های نگارنده است.رونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواند به غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای مسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام و آرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیزسرشت و سرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِ زمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند
****
آب درخوابگۀ مورچگان !
18مرداد1394=9 اوت 2015
بر هر طرف که روی نهند این سیه دلان
در آبروی ریختهء خود شنا کنند
شرم وحیا چو لازمه چشم روشن است
این کورباطنان ز چه شرم و حیا کنند
صائب بگیر گوشه عزلت که اهل دل
این درد را به گوشه نشینی دوا کنند
***
روشنفکران علیه ایران!،دکترسیدجوادطباطبائی
مارس 28th, 2018دربارهِء مواجههء روشنفکری ایرانی با منافع ملّی
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل
سعدی تجربهی فروپاشی در یورش مغولان را داشت، اما اگرچه تجربهی او میتواند ما را اشاراتی باشد، ولی امروز یکسره به کار نمیآید.
در زمانهی آن شیخ اجلّ، در ادامهی یورشهای بسیار، دشمن از بیرون میآمد، و اگر عِدّت و عُدّتی میداشت هزیمت در لشکر ایرانیان میافکند، اما هرگز در جنگ نهایی پیروز نمیشد، ولی با وزیدن بادهای سموم، ایران، با شیرهی جان خویش، دشمنی در درون پروردهاست که بیگانهای در درون و آشنایی بیگانه است.
یعنی دزدی با چراغ آمده!
سعدی زمانی از ایران رفت که ایران به «کنام پلنگان و شیران» تتار تبدیل شده بود، اما دیری نگذشت که همان پلنگان، بر اثر همنشینی با ایرانیان، خوی پلنگی را رها کردند و شیخ “چو برگشت کشور آسوده دید”.
امروز انقلابی در وضع زمانه صورت گرفته، جرثومههای تباهی از ژرفای خاک ایران روییده و در آن ریشه دوانیدهاند، و اگر دشمنانِ بیرون در سایهی فرهیختگی ایران پناه گرفتند، این دشمنانِ درون از ادب و آداب ایرانی میگریزند.
ایران، پیوسته، همچون جزیرهای در میان دریای دشمنانی بود که به هر مناسبتی خیزآبهای بلند آن قُلزمها بر ساحلهای امن او فرود میآمد و هر بار ویرانیهای بسیاری نیز به بار میآورد، یعنی ایران نگین، و بلاهای بسیار چونان انگشتری بود، اما با این همه، جبههی درون چنان استوار و نیرومند بود که حتی اگر در پیکار نظامی شکست میخورد، در جنگ فرهنگی هزیمت بر سپاه بیفرهنگی دشمن میافکند.
دشمنان درونی، به فرض اینکه وجود میداشتند، جز توان ایذایی نمیتوانستند داشته باشند.
با تباه شدن مزاج زمانه، (این تعبیر را در ابهام ازین حیث میآورم که وارد بحث دگرگونیها در مناسبات منطقه و رابطهی نیروها در درون مرزها نشدهباشم…) در شرایطی که بر پایهی برخی توهمها تصوری از منطق مرزها ایجاد شدهبود، دشمنان در بیرون مرزهای کشور، از طریق عاملان داخلی خود، میدان پیکار را به درون مرزهای ایران انتقال دادند.
این اتفاق در سه دههی گذشته، در بیخبری نسبت به دگرگونی ژرف اعمال جامعهی ایران و منطقه افتاده و چنان که این بیخبری از منطق این دگرگونیها و در بیاعتنایی به آن منطق، همچون گذشته ادامه پیدا کند، بیم آن میرود که رخنهای در ارکان کشور افتد و جبران آن به آسانی ممکن نباشد.
منظورم از این دشمنان، تنها و بهطور عمده دشمنان نظام سیاسی نیستند؛ این دشمن در صورت دشمن نیز نیستند و احتمال دارد که خود سادهلوحانه گمان کنند دوستان اند، اما با ظاهری که اخلاق، حکمت، معنویت و بهویژه عقلانیت از آن میبارد، چنان ضربههایی بر ریشههای این کشور میزنند، که عرب و ترک و مغول نزده بود.
همچنانکه گروههای بزرگی از روشنفکران وطنی، در گذشتههای نه چندان دور، در دور نخست حیات روشنفکری، سرسپردگان انواع نظریهها خودکامگی، دیکتاتوری پرولتاریای چپ و نظریهی بدیع «بیاعتنایی به آراء» شریعتیها بودند، در سالهای اخیر، در یکی از دورههای پرشمار جدید عقلانیت، چنان هبوطی در روشنگری «لیبرال» کردهاند که حتی جان لاک هم به گرد پای آنان نمیرسد و یکی نیست که بپرسد:
به کجا چنین شتابان؟
یکی میگوید ایران کجاست؟ فرهنگ ایرانی چیست؟ فلان اثر تاریخ باستانی را رُمیان ساختهاند و بهمان اثر دورهی اسلامی را عربها و «تورکان»!
و آنکه دیروز زیر عَلَم بستنِ دانشگاه سینه میزد، در یکی از خلسههای جلوی دوربین ناگهان شعار میدهد که: اگر مردمان برخی از ناحیههای کشور در همهپرسی بخواهند از ایران جدا شوند، میتوانند و اجباری به ماندن آنان نیست!
آن یکی در شوریدگی عرفانی-اخلاقی چیزی از تاریخ نمیداند، و البته عذرش نیز خواسته است -چون که مستم کردهای حَدَّم مزن!- اما این یک به عنوان استاد علم سیاست نمیتواند نداند که هیچ کشوری دربارهی تمامیت ارضی سرزمین خود همهپرسی نمیکند و آن را به حراج نمیگذارد.
نمیگویم اگر درسی خوانده بود، میگویم حتّی اگر چیزی از وقایع اتفاقیهی کشور محل تحصیل خود در حد روزنامههای تهران میدانست، میتوانست بداند که پنجمین قدرت و اقتصاد دنیا چون مردم آن شبههای داشتند که از نهادهای اروپای واحد خدشهای بر اعتبار، قدرت و حاکمیت کشورشان وارد میشود، عطای اروپا را به لقایش بخشیدند…
فایل pdf نوشتار کامل جواد طباطبایی با عنوان روشنفکران علیه ایران
منبع:سیاستنامه، فصل دوم، سال یکم، شماره ۴ و ۵، خرداد و تیر ۱۳۹۵
.
.
.
یادداشت های نوروزی،علی میرفطروس
مارس 28th, 20181
28 اسفند1396/19مارس2018
سال پیش درهمین روزها گفته بودم که سال 1396،« سال سرنوشت»است.رویدادهای غیرمنتظره درایران(خصوصاً قیام سراسری مردم در دی ماه گذشته) و تأثیرات آن در فضای ملّی و بین المللی نشانهء همین«سال سرنوشت»بوده و هست.
گفته اندکه «عرصهء سیاست از خلاء وحشت دارد»،بنابراین،درآغازِ سال نو،آرزو می کنم که با آینده نگری و همبستگی ملّی براین«خلاء سیاسی»فائق آئیم.
2
فروغی و فردوسی
29 اسفند1396/20مارس2018
این اواخر داشتم شمارهء 52 «مهرنامه»و شمارهء 139هفته نامهء فرهنگی «صدا»را مرور می کردم،مجلاّتی تمییز و حرفه ای که نشانهء صداهای تازه درسپهرفرهنگی ایران است.
«مهرنامه»ظاهراًتوسط برخی ازیاران و شاگردان سابق دکترعلی شریعتی منتشرمی شود ولی اینک با «عبورازشریعتی»،نوعی لیبرالیسم فلسفی و سیاسی را نمایندگی می کنند.این شمارهء «مهرنامه»باروی جلدی ازشریعتی،از وی بنام«روشنفکرمسلّح» یادکرده وکوشیده تادرمقالات ونقدهای متنوّعی،«اُمّت گرائی»و عقایدِتجدّدگریز و آزادی ستیزِشریعتی را بررسی کند.موضوعی که من -در30 سال پیش- درکتاب « ملاحظاتی درتاریخ ایران »به آن پرداخته بودم.
نشریهء هفتگی «صدا»نیزدارای مقالات متنوعی است.اختصاص بخشی ازاین شماره به یادمانِ محمدعلی فروغی-با نام «روشنفکرمستطاب»-نشان دهندهء صداهای تازه ای است که اشاره شد چراکه تاچندی پیش بخاطرتعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک،شخصیّت محمدعلی فروغی مورد بُغض و کینهء بسیاری از«روشنفکران»بود.دراین شمارهء صدا نویسندگانی ماننداحمد یزدان پناه،حسن اندیشه،ضیاء موحد،مهدی محقّق و امین شیروانی ازفروغی به نیکی یادکرده اند ولی فریدون جُنیدی(پژوهشگرشاهنامه) درگفت و گو با بهارهء بوذری- باتبختُر و تکبّری کم نظیر -سخنانی برزبان آورده که مایهء حیرت و تأسف است.جُنیدی دراین گفتگو با تأکید براینکه«فروغی کاروانسالارِ رویکردبه غرب بود»،مدعی است:
-هرکس که تاکنون شاهنامه را تصحیح کرده،نادرست تصحیح کرده.
-اگرشما سبک شناسی[ملک الشعرا] بهارراخوانده باشیدکه هیچ کس به طورکامل آن را نخوانده…
-هیچ کس شاهنامه را درک نکرده است.
[دربارهء فروغی]شما ازیک نگاه متخصّص پرسش می کنید.من نبایدازنگاه یک دانش آموز چهارم ابتدائی[یعنی خانم مصاحبه کننده] نظربدهم.فروغی حق نداشته به شاهنامه دست بزند.
-من هیچ اثری ازعشق به ایران درآثارش[فروغی]نمی بینم.فروغی کدام کاررابرای ایران کرد؟هیچ کار!
-به من نمی توانیدبگویندکه نثرفروغی زیبا و روان بوده است.من 3500صفحه شاهنامه نوشتم که یک واژهء تازی درآن نیست.داستان ایران هم در600صفحه نه واژهء تازی دارد و نه نثرسنگینی دارد.همه مثل آوای بلبل چه چه می زند.
و…
این مایه از خودپسندی و «معرفت»دربارهء محمدعلی فروغی،حیرت انگیز و تاسّفبار است چراکه کمترین سخن دربارهء فروغی اینست که او با برگزاری جشن هزارهء فردوسی،احداث آرامگاه فردوسی،تاسیس فرهنگستان زبان ایران،نوشتن ده ها مقاله و سخنرانی دربارهء فردوسی و تصحیح درخشان شاهنامه (در85 سال پیش)،مارا با فردوسی و شاهنامه آشنا کرد.(برای بحثی ارزشمنددراین باره نگاه کنیدبه مقالهء «فروغی و فردوسی»).
بنابراین،اگر فروغی نمی بود-چه بسا- که حضرت استادی الآن به شغلِ دیگری مشغول بود!
3
2فروردین1397/22مارس2018
داریوش شایگان:سالکی درجستجوی«خویش»!
امروز(5 شنبه) خبررسیدکه دکترداریوش شایگان چشم ازجهان فروبست.اوازنادر روشنفکرانی بودکه با فرهنگ و فلسفهء شرق و غرب آشنائی گسترده داشت.
باکتاب های داریوش ازایران آشنابودم و «ادیان و مکتبهای فلسفی هندِ»او برای فهم و درک عقاید حلّاج در سفرش به هند،ازکتاب های بالینی من بود،بااینحال، نوعی«فاصله»مرا از او و عقایدِوی دورمی کرد.
شایگان بخاطرتعلیم و تربیت و تحصیل اش در اروپا و خصوصاً درفرانسه-اساساً -«فرانسه نویس» و«فرانسه اندیش» بود.او ازدوران کودکی و نوجوانی ازفرهنگ و تاریخ میهن خویش دورمانده بود و ازاین رو،کوشش های وی،تلاش صادقانهء سالِکی درجستجوی «خویش»بود.شایگان می خواست معنویّت و عرفان شرق را در برابرِمدرنیتهء غرب قراردهد ولی آشنائی و ارادت وی به اندیشه های هانری کوربَن و شاگردان ایرانی وی(سیدحسین نصر و سیداحمدفردید)،آفاق تفکرمعنویِ شایگان را به تیره و تار ساخت،آفاقی که توسط آل احمد(درغرب زدگی)و دکترعلی شریعتی(دربازگشت به خویش)سپهرِ فکری روشنفکران ایران را درنوردیدو-سرانجام- به«عَرَب زدگی»و بازگشت به«خیش»(انقلاب اسلامی)انجامید.بااینحال،بایدگفت که شایگان پس ازانقلاب اسلامی با دین-وخصوصاًبا «دینِ سیاسی» یا «سیاستِ دینی»،میانه ای نداشت.او -باآزادگی و اخلاقِ یک روشنفکراروپائی- دربرابرفتوای قتل سلمان رُشدی(1367) موضع گرفت و آنرا نوعی«تروریسم قرون وسطائی»خواند.
تراژدی داریوش شایگان نحوهء برخورد و حضورِ وی دراقلیم سنّت و مدرنیته بود،کتاب های«هویّت چهل تکّه»و«نگاهِ شکسته» (schizophrénie culturelle ) حدیث این تضاد و«روان پارگیِ فرهنگی»است.او درکتاب«انقلاب دینی چیست؟»،ضمن نقدِ نظرات قبلیِ خویش،به انتقاد از اندیشه های شریعتی پرداخت و تضاد و تعارض این اندیشه ها با آزادی و دموکراسی را نشان داد.خطرِ«ایدئولوژیک شدن سُنّت و دین»مضمون اصلی این کتاب بود.ازاین دیدگاه،وی درسال های اخیرمعتقدبودکه به خاطرسیطرهء ایدئولوژیک،رهبران سیاسی و روشنفکران ایران درقبل ازانقلاب ازفهم و درکِ جوهرتحوّلات اجتماعی،صنعتی و فرهنگی رژیم شاه عاجزبودند.
داریوش شایگان-به راستی-گنجینه ای بودکه«درزیرآسمان های جهان» زیسته بود ولی-دریغا-که با وجودهمهء دانش و بینشِ خود،موفّق نشدتا بنیانگذارِمکتب فلسفی نوینی درایران باشد.او -بطورحیرت انگیزی-عاشقِ ایران بود و درهمهء «سال های ابری»،نخواست ازایران بگریزد و درغرب اقامت کند،بااینحال،لحظه ای درشناساندن فرهنگ ایران به جهانیان کوتاهی نکرد،کتاب«پنج اقلیم حضور»به زبان فرانسه(دربارهء اشعار و اندیشه های فردوسی،خیام،مولوی،سعدی و حافظ) ازآخرین تلاش های فرهنگیِ وی بود.شایگان در کمک به انتشارِ فصلنامه هائی مانند کِلک و بخارا نیز همّتی بلند داشت.
درسال 1369/ 1991 چاپ مقالهء مفصّلی ازمن درفصلنامهء ایران نامه (به سردبیری داریوش شایگان)،باعث شد تابا وی درپاریس دیداری داشته باشم و این،فرصتی بودتا من ازآن«فاصله»که مراازاو جدامی کرد،حرف بزنم.درمقابل انتقادِ تندِ من از کتاب«آسیادربرابرغرب»، شایگان بافروتنیِ صمیمانه ای گفت:
-درجامعه ای که روشنفکرانش جلال آل آحمد و علی شریعتی باشند،فیلسوفش هم من باید باشم…
بایداعتراف کنم که ازصمیمیّت،فروتنی و فرزانگی او فراوان آموختم.
ازیادداشت های منتشرنشدهء بیداری ها و بیقراری ها
فروغی و فردوسی،دکترمحمدجعفریاحقّی-زهرا سیدیزدی
مارس 28th, 2018منبع:پژوهش های ادب عرفانی، شمارهء 2،تابستان 1386
از«اردیبهشتِ پُرجوش»تا«مردادِ پُرخروش»!،علی میرفطروس
مارس 27th, 2018سراسر ماه های اردیبهشت تامرداد32،تجلّی آشکارِ عصَبیّت و فقدان آرامش و اعتدال درعرصۀ سیاسی ایران بود بطوری که مجلس شورای این زمان راباید نمایشگاه شدیدترین دشنام های لفظی و برخوردهای فیزیکی نمایندگان مجلس دانست[1].
در25فروردین 1332،شاه عدم تمایل خود به برکناری دکترمصدّق را به حسین علا(وزیر دربار) ابرازکرده بود[2] با اینحال،مهندس احمدرضوی،نایب رئیس مجلس و هوادارمصدّق،در ملاقاتی باشاه (26فروردین) مراتب نارضایتی مصدّق را به شاه ابرازکرد و تأکیدنمود که فردا(27فروردین)،باتعطیلی ادارات دولتی، مدارس، دانشگاه ها و کارخانه ها،تظاهرات عظیمی با حضوردکتر مصدّق علیه کارشکنی های شاه و دربار برگزارخواهد شد.در این ملاقات،رضوی تهدیدکرد:
-«اعلیحضرت همایونی به هیچوجه خودشان را درمقابل نهضت ملّی ملّت ایران قرار ندهند…و طوری نباشدکه مخالفین نهضت،مقام سلطنت را نقطۀ تمرکزی برای خودشان قراردهند…» [3]
عبدالرحمن فرامرزی،روزنامه نگارمعروف ،سردبیرروزنامۀ کیهان ونمایندۀ مجلس دراعتراض به اینگونه تحریکات گفت:
-«اینکه وضع نمی شود که هر وقت دولت دلش خواست و مجلس نسبت به آن خواستۀ دولت نظری داشت و اظهارعقیده ای کرد،یک عدّه را تحت حمایت یک مشت چاقوکش به مجلس بیاورند و با جار و جنجال و فحش و هتّاکی و کتککاری،نمایندگان را مرعوب کنند و وادار نمایندکه طبق نظردولت،رأی بدهند…اینکه مجلس نیست.اینکه مشروطه نیست.اینکه رأی آزاد نیست.این،«بده!یا می کُشمت» است»[4].
طبق گفتۀ مهندس رضوی،در27فروردین 32 تظاهرات گسترده ای در تهران و بیشتر شهرهای مهم ایران به حمایت ازمصدّق برگزار شد که منجر به زخمی شدن بسیاری و تخریب خانه و مغازه های مردم گردید[5].این تظاهرات خشونت بار و تهدید رؤسای عشایرقشقائیِ هوادارمصدّق در شیراز جهت حمله به تهران،باردیگرشاه را ناامیدو نژند ساخت[6].بدنبال این تظاهرات،فاطمی نیز از سوی مصدّق در دو ملاقات باشاه،با لحنی تلخ و«تهدیدآمیز»،مراتب ناخشنودی مصدّق از حضور حسین علا در دربار را به اطلاع شاه رساند[7] بطوری که علا در 3اردیبهشت 32 مجبور به استعفاء شد[8].یکی ازنتایج روحی این فشارها،قوّت گرفتن دوبارۀ اندیشۀ خروج ازایران در شاه بود که درنهم اسفند1331 ناکام مانده بود،اعلامیّۀ ابوالقاسم امینی، مسئول جدید و کفیل وزارت دربارشاهنشاهی، مبنی بر سفرِ ملکه ثریا به اروپا در اردیبهشت32 شاید نخستین گام برای خروج شاه از ایران بشمار می رفت[9].این وقایع-باردیگر-باعث نگرانی رهبران سیاسی و از جمله برخی یاران نزدیک مصدّق گردیدبطوری که در همین ایّام،حسین مکّی که زمانی بعنوان«سرباز فداکاروطن» نخستین شخص در دل وُ دیدۀ مصدّق بشمار می رفت[10]،از مصدّق جدا گردید و بدین ترتیب،آخرین پُل ارتباط بین مصدّق و نیروهای«ملّی-مذهبی» فروریخت[11].
در 30اردیبهشت1332، مصدّق در ملاقاتی دو ساعته با هندرسون بالحنی ملایم و معتدل نسبت به دولت انگلیس، ضمن اشاره به لزوم پایان یافتن«تمایلات جاه طلبانۀ انگلیسی ها»،برضرورتِ حلِ اختلافات موجود تأکیدکرد و گفت:نگران است که برای جلوگیری از سقوط ایران به دست کمونیست ها کمک های عُمده و قابل ملاحظۀ مالی آمریکا به ایران،بسیار دیر صورت گیرد[12].
سرهای بُریده!
در 3مرداد ماه32 روزنامۀ معروف شورش،نشریّۀهوادار مصدّق، درکاریکاتورتوهین آمیزی سرهای بُریدۀ آیت الله کاشانی،بقائی، حائری زاده و دیگران را به نمایش گذاشت ودرمقاله ای،«انحلال مجلس و ضرورت اصلاحات» را تیترصفحۀ اوّل خود ساخت و اعلام کردکه بزودی،مصدّق دربارۀ رفراندوم برای انحلال مجلس سخنرانی مهمّی ایراد خواهدکرد[13].نشریات حزب توده نیز با اعلام حمایت از این سخنرانی،تبلیغات گسترده ای راعلیه مخالفان مصدّق آغازکردند. مصدّق ِ مشروطه خواه نیز برای «نمایش قدرت» به دوستان دیروز و مخالفان امروزش(کاشانی،بقائی،مکّی،حائری زاده و دیگران)و همچنین نشان دادن اقتدارش به شاه و دولت های آمریکا و انگلیس،حمایت حزب توده را مفید می دانست[14]،ولی در نزد مخالفان مصدّق-خصوصاً مظفربقائی و خلیل ملکی-این «نمایش قدرت»،نوعی اتحاد استراتژیک مصدّق و حزب توده برای حذف شاه و رژیم سلطنتی،بشمار می رفت[15].
هياهوي قتل سرتیپ افشارطوس و استيضاح دولت مصدّق به اتّهام«شکنجۀ متهمان به قتل افشارطوس» توسط علي زُهري و نگرانی مصدّق از رأي عدم اعتماد مجلس،باعث شد تا دکترمصدّق در 5 مرداد 1332 طي يک پيام راديويي، مردم را به رفراندوم براي انحلال مجلس فراخوانَد.
در بامداد همین روز(5مردادماه1332)کاشانی درنامۀ دوستانه و ستایش آمیزی به مصدّق،او را «مظهرمبارزۀ ایران بااستعمار»و«سمبل و رمز قیام شرق برای دفاع از حقوق خود»نامید و تأکیدکردکه«من و ملّت ایران تا آخرین قدم پشتیبان شما خواهیم بود»[16]،
دکترمصدّق-امّا-تحت تأثیرشرایط تبلیغاتی و جنگ روانیِ روزنامه ها،درسخنرانی رادیوئیِ بعد از ظهر 5مرداد، شدیداً به مخالفان خود حمله کرد و در واقع،به کاشانی،بقائی،حائری زاده،مکّی و دیگران اعلان جنگ داد[17].
چندساعت بعداز سخنرانی تندِ مصدّق،لایحۀ برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس هفدهم،به تصویب هیأت دولت رسید که در آن،دو صندوق جداگانه برای اخذ آرای مخالفان و موافقان تعیین شده بود[18].
باتوجه به پیام دوستانه و ستایش آمیز کاشانی به مصدّق(در بامداد 5 مرداد)،وی منتظرِ چنان سخنان تند و بی پروائی ازطرف مصدّق نبود و لذا،پاسخ تندِ کاشانی به سخنرانی مصدّق[19]،بسانِ «زدی ضربه ای،ضربه ای نوش کن!»تلقّی شد.
بدین ترتیب، از آغاز«اردیبهشت دوزخی»،جامعۀ سیاسی ایران درآستانۀ جنگ تمام عیار قرارگرفت.
حملۀ هواداران مصدّق به سخنرانی خانۀ آیت الله کاشانی و کشته شدن فردی بنام محمّدحدّادزاده و زخمی شدن بسیاری از حاضران در این سخنرانی،فضای عصَبی حاکم بر جامعه را خونین تر ساخت.خبرنگارروزنامۀ فرانسوی لوموند از تهران گزارش داد:
«ديشب (يكشنبه) حوادثي در منزل آيتالله كاشاني رُخ داد. وي به تمام «مسلمانان حقيقي» توصيه كرده تا اين رفراندوم را تحريم كنند. طرفداران مصدّق بُطريهاي بنزينِ آتشزا بطرف منزل آيت الله كاشاني پرتاب ميكردند و نزاعي در اطراف منزل ايشان در گرفت كه يك نفر كشته و نزديك به صد نفر مجروح شدند و امروز صبح گروههاي مسلّح، منزل آيتالله كاشاني را محاصره كرده و ورود به منزل ايشان ـ حتّي براي نزديكان و بستگان وي ـ را ممنوع كرده بودند، آيتالله كاشاني رفراندوم براي انحلال مجلس را باردیگر تحريم كرد و اعلام نمود كه هر رأئي كه مصدّق در اين رفراندوم زير حمايت سرنيزهها و تانكها بگيرد، موجب بطلان هر قرارداد بين المللي است كه در آينده منعقد نمايد.»[20]
ناصر انقطاع،يكي از اعضاء قديمي حزب پانايرانيست (هوادار مصدّق) در بارۀ حوادث خانۀ كاشاني مينويسد:
«داريوش فروهر و پانايرانيستهاي حزب ملّت ايران به مجلس (خانۀ كاشاني) حمله ميكنند و با پرتاب سنگ از بيرون و قطع برق ـ هنگام سخنراني صفائي، نمايندۀ قزوين ـ مجلس[سخنرانی] را برهم ميزنند. بيدرنگ برخي از حاضران به كوچه ميريزند و با پانايرانيستهاي همراه فروهر درگير ميشوند و در اين زد و خورد، يكي از هواداران كاشاني ـ بنام حدّادزاده ـ كشته ميشود»[21].
اينك كساني كه در قتل هژير و رزمآرا، شادماني و پايكوبي كرده بودند، در زنجيرۀ عصبـّيتهاي تازه، در برابر يكديگر صفآرائي ميكردند.احترازِ مصدّق از ملاقات با شاه[22] و اقدامات وی و برخی ازیاران افراطی او،به ترس و تردیدهای شاهِ جوان نسبت به انگیزه های مصدّق افزود و این امر،بتدریج،شاه رابه دامان دشمنان سرسخت مصدّق می انداخت که از«بی عملی»و«بی ارادگی شاه»،آزرده و عصبانی بودند.
بدین ترتیب،در شرایط عَصَبی وآشفتۀ«اردیبهشت پُرجوش»،مسئلۀ نفت-کاملاً- فراموش شده بود و درِ«مردادِ پُرخروش »دگرگونی های شگفتی درشُرُف شکل گیری بود.
پانویس ها:
[1]– برای نمونه نگاه کنید به:مشروح مذاکرات مجلس،خردادماه 1332؛باختر امروز،17خرداد1332؛مقایسه کنیدباسخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس): مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332
[2]– Henderson to the Department of State, April 15, 1953, telegram 788,00/4-1553
[3]ـ روزنامۀ اطلاعات،27 فروردین1332
[4]ـ روزنامۀ اطلاعات،25 فروردین1332
[5]ـ نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات ،29فروردین1332
[6]ـ تنهاپس ازسقوط مصدّق بود که شاه جوان توانست «برتردیدها،نژندی ها و ناامیدی های خویش فائق آید»بطوری که سه روز بعد از 28 مرداد32،وقتی هندرسون از«شجاعت بزرگ اخلاقی شاه دراین مقطع حسّاس تاریخی کشورش»یادمی کرد،شاه،می گریست. نگاه کنید به گزارش هندرسون،
Henderson to the Department of State, August 23, 1953, telegram 788.11/8-2353
[7]ـ موحّد،ج2،صص747-748
[8]ـ روزنامۀ اطلاعات،5اردیبهشت1332
[9]ـ روزنامۀ اطلاعات،5اردیبهشت1332
[10] ـ براي آگاهي از ارج و اعتبار حسين مكّي در دل وُ ديدۀ مصدّق، نگاه كنيد به: سنجابي، اميدها و نااميديها، ص185. همچنين نگاه كنيد به نمونۀ نامههاي دكتر مصدّق به حسين مكّي: متيني، صص 185-186. براي نمونههائي از سرمقالات ستايشآميز روزنامۀ باختر امروز (حسين فاطمي) در بارۀ حسين مكّي نگاه كنيد به: سالهاي نهضت ملّي (كتاب سياه)، ج6، صص157-164.
[11]ـ مکّی،ج6،ص434
[12]– Henderson to the Department of State, May 20, 1953, telegram 110.11 DV/5-2053
[13]ـ نگاه کنیدبه:شورش،3مرداد32.
1-نگاه کنیدبه گزارش های 3و 21مرداد32 ماتیسون،کاردار سفارت آمریکا در تهران:
Mattison to the Department of State, July 25, 1953, telegram
788,00/7-2553
Mattison to the Department of State, August 16, 1953, telegram
788,00/8-1253
[15]ـ نگاه کنیدبه:روزنامۀ شاهد،شماره های اردیبهشت و خرداد و خصوصاً 6مرداد32،همچنین نگاه کنید به سخنرانی مهدی میراشرافی در:مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332
[16]ـ روزنامۀ اطلاعات،5مرداد1332
[17]ـ برای متن سخنرانی دکترمصدّق،نگاه کنیدبه:باخترامروز،5مرداد32؛برای بخش های مهم این سخنرانی نگاه کنیدبه:فاتح،صص660-661
[18]ـ روزنامۀ کیهان،6مرداد32.به گزارش روتنی(کارشناس امورایران درسفارت انگلیس در تهران):مصدّق درملاقات با هندرسون گفته بود که می خواهد،موافقان و مخالفان در دو مسجدجداگانه و مختلف،آرای خودرا به صندوق بیاندازند»:
FO 371 EP 104562,February 24, 1953
[19]ـ نگاه کنیدبه:روزنامۀ کیهان،7مرداد32
[20] – Le Monde, 4 aout, 1953, p. 12
مقايسه كنيد باگزارش روزنامة اطّلاعات، 13 مردادماه 1332
[21] ـ انقطاع، ناصر، پانايرانيستها، ص98؛ براي گزارش دقيقي از اين حادثه نگاه كنيد به: سالمي، محمّد حسن، تاريخ نهضت ملّي شدن صنعت نفت از نگاهي ديگر، صص426-434؛ روزنامة اطّلاعات، 11 مرداد 1332؛ كوهستانينژاد، مسعود، مرداد خاموش، صص 85-164
[22]ـمصدّق،ص 267؛ مصدّق، غلامحسين،ص66
گفت و گو با مهدی اخوان لنگرودی،غلامحسین سالمی
مارس 26th, 2018ما برای خودمان قلم نمی زنيم
بخشی از يک گفت وگوی بلند با مهدي اخوان لنگرودی دربارهء مهاجرت ،جهان وطنی و ادبيات فارسی
![]() |
بسياري از چهره هاي ادبي ايران که به دلايلي ترک وطن کرده اند هنوز از وطن و ايران مي گويند و مي نويسند و مي سرايند. در اين ميان، شاعران و نويسندگان اندکي هستند که به جاي ناله هاي جانسوز يا گرايش به اين و آن دسته و گروه سياسي، ريشه هاي خود را از آن سر دنيا به خاک زده باشند تا جايي در اين سوي مرزها، به ملاقات ريشه هاي کهنِ سرزميني خود درآيند. مهدي اخوان لنگرودي يکي از اين چشم و چراغ هاي زبان فارسي است که پس از سال ها دوري از وطن و زندگي در اتريش، همچنان آثارش چه در حوزه ادبيات و چه در حوزه نقد ادبي و تاريخ شفاهي، به قول قديمي ها، بوي وطن مي دهد. دليل اين ويژگي مهم در شعر و داستان هاي لنگرودي را در همين مصاحبه سر راست و ساده، غلامحسين سالمي مترجم، جست و جو کرده است بي آنکه بخواهد مته به خشخاش گذاشته و در يک گفت و گوي صريح و بي پرده، از شاعرِ مهاجر، شيوه چنين نگريستن و چنين انديشيدن را بيرون کشيده است. حاصل اين مکاتبات، احتمالاً به صورت کتابي منتشر خواهد شد، چه آنچه پيش روست، تنها بخش کوتاهي است از اين رفت و برگشت سوالات و جواب ها. اخوان لنگرودي اما صميمانه تن و جان به اين گفت و گو داده تا شايد ناخواسته به نسلي کمک کند که از سويي، سوداي رفتن دارند و از سوي ديگر، دلنگرانند که با ترک وطن، شعر و داستان شان از واقعيت هاي اين سرزمين خالي شود. نگاهي به مجموعه هاي اخيراً منتشر شده اخوان لنگرودي در مقام شاعر، يادآور اين واقعيت است که او هنوز دغدغه «وطن» دارد و در جست و جوي «شعاع آفتاب از در سنگي» است و آنچه از رمان ها و مجموعه داستان هايش برمي آيد نيز ما را با خود مي برد به جنگل هاي وسيع لنگرود و زندگي روستايي مردم شمال کشور که برهه هايي مهم از تاريخ را با رنج خود، نوشته اند. به همين خاطر است که تمام آثارش را در داخل کشور و با همين چارچوب و قواعد و شرايط موجود به چاپ رسانده، گويي تغيير مختصات جغرافيايي او، از پس چند دهه، نتوانسته تغيير دهنده پنجره نگاه او به جهان باشد و آن پنجره اي که او امروز به دنيا خيره شده است، همين است که ما به مدد غلامحسين سالمي و پرسش هايش پيش روي شما باز کرده ايم:
شما چه جور شاعر و نويسنده اي هستيد که وطن تان را ترک کرديد در حالي که بيشتر شعرهايتان يا نوشته هايتان حکايت از وطن و سرزمين زاد و رودتان دارد؟
چرا اين جور فکر مي کنيد؟ چه کسي گفته که من وطنم را ترک کرده ام، گويا اين سوال در کتاب «ببار اينجا بر دلم» مصاحبه طولاني با بهزاد موسايي نويسنده پرتوان گيلاني توضيح داده شده و حال در اينجا هم با نخستين سوال مرا به پرتگاه مي کشانيد که مجبورم ذهنم را آشکارا رودرروي خودم قرار بدهم و خودم هم از خودم سوال کنم که آيا چنين است يا اينکه اين ماجراي شبانه با کدام آبرفت در حرکت است براي به دست آوردن «اصل»ي که درنظر است. راستش هميشه دنيا به نظرم شکل و شمايل يک شهر را به خود مي گرفت و من دنيا را آنقدر بزرگ نمي بينم که انسان مثلاً ماهيت و اصل خودش را فراموش کند.من هميشه اين احساس را داشتم اگر کمي روي نوک پاهايم بايستم مي توانم «دنيا» يا اين شهر کوچک را به آساني به ديگران نشان بدهم. حالا اين نشان دادن تا چه اندازه باشد و نظرت مقبول ديگران افتد، مهم است. نشان دادن بايد حتماً در راستاي دانش و آگاهي باشد وگرنه با يک جعبه شهر فرنگ هم مي شود همه آدم ها را با خود به سفرهاي طولاني کشاند.خارج از همه اين حرف ها، آن برداشتي که شما از شعرها و نوشته هايم داريد که من فقط از سرزمين خودم مي گويم، چطور جايي زندگي مي کنم و با همه غربتش مثلاً لنگرود را فراموش نمي کنم. نه عزيزم اين طور هم نيست، لنگرود و ايران سرزمين من است ما به يکديگر تعلق داريم.من به زميني که در آن ريشه دوانيدم و از پستان هاي خاکش شير نوشيدم و بزرگ شدم، زميني که مدت هاي بسياري مرا در آغوش داشت، تعلق دارم. اين را فراموش نکنيم زندگي اينچنيني در اينجاها يک نوع عادت پذيري است. اين عادت پذيري در زندگي همه ماست و به هيچ عنوان نمي توانيم از آن گريزي داشته باشيم. تن زدن به آن از سر ناچاري است، من معتقدم يک نوع خودآگاهي است براي درهم شدن، آميزش و يادگيري و شناخت آن چيزي که گوشت و پوست و استخوان و حس پُرتوان عاطفه به آن احتياج دارد. من دوست ندارم فقط در يک جا بمانم و پشت سر هم فرياد برآرم «من اينجايم»، من متعلق به همه جا هستم. مي خواهم فريادهاي من در تمام جهان تقسيم شود و به همه آنهايي که دوست شان دارم هم ابراز کنم. مي خواهم هم دردهايم باشم و هم شادي هايم و در کنار آنها اعلام حضور کنم. بافته اي هستم که از لحظه هاي دروغ و تقلب سرچشمه نمي گيرم. ريشه آنجاست. کوچه پس کوچه هاي خاطره، آدم هايي که با آنها بزرگ شدم… خانه و آشيانه اي که در و پنجره اش هر روز غرق آفتاب مي شد که تو با پوست و استخوانت هر روز گرما و نور آن را لمس مي کردي و ستارگاني که شب ها جا و مکان دانه دانه شان را مي شناختي. وقتي عاشق مي شدي گلوگاه ماهش را مي بوسيدي و وقتي از چيزي گريه ات مي گرفت ستارگاني را که با آنها آشنا بودي صدا مي کردي و به جاي اشک از چشم هايت ستاره مي باريد. با حس هاي اينچنيني است که من خود را در جهان پخش مي کنم، چرا که من هميشه چنين احساسي دارم. من متعلق به جهانم و جهان متعلق به من. سعي و کوشش من در آن است قبل از اينکه يک شاعر باشم يا يک نويسنده يا در قالب هنر «هرکسي»، انسان خوبي باشم. انساني درست باشم تا براي نام و نام آوري خودم را به هر چيز و هر کسي نفروشم. در هرکجاي جهان وقتي خوب باشي بيگانگي بار و بنديلش را مي بندد و هيچ وقت در کنارت زندگي نمي کند. متعلق به همه آدم ها مي شوي. ياد شب هاي شاعرانه آن روزگاران مي افتم با گلسرخي وقتي در کوچه پس کوچه هاي تهران به زمزمه شعرهامان مي نشستيم. او بيشتر اين شعر را تکرار مي کرد… «ثقل زمين کجاست، من در کجاي جهان ايستاده ام» صدايش هنوز در گوش هايم مي پيچد «مهدي فردا شب که به کافه فيروز مي آيي – شعر تازه اي نوشتم، از شعرهاي جنگلي که براي ميرزا کوچک خان گفتم» و من چه اندازه اين شعرهايش را دوست مي داشتم وقتي مي شنيدم اسم ميرزا را بر تمام درختان راش مي نويسد.
اصلاً چرا رفتيد؟
براي دلخوشکنک کردن هايي که گاهي گريبان آدمي را مي گيرد. با فارغ التحصيل شدن در رشته جامعه شناسي (البته با جابه جايي چند رشته تحصيلي دانشگاهي، مثل زبان آلماني يا زبان ادبيات فارسي) که يکدفعه تب جامعه شناسي اگوست کنت يا مثلاً ادامه دهنده بحث ها و تحقيقات ابن خلدون و کينز و بقيه اشراف و دانشمندان اين رشته و تشويق هاي فاميل و دوستان، سعي بر آن شد که خلاصه چمدان را ببنديم و به اين سوي جهان گسيل شويم. آمدن همان و ماندن همان… بدبختي من يکي دو تا نيست؛ وقتي در يک جا پا سفت مي کنم ديگر کندن از آنجا برايم سخت است. به طوري که احساس مي کنم در جايي که هستم کوچه ها و خيابان ها و خانه هايش مال من است. سعي ام بر آن قرار مي گيرد که انگار بايد غريبه آشناي همه بشوم. همان حسي که گفتم. پخش شده در جهان… در چنين حالتي است که به کتاب پناه مي برم. به زندگي آنهايي که با آنها آشنا شدم. به فرهنگ و رسوم شان هيچ ترسي به خودم راه نمي دهم. به درون شان مي روم، ننه من غريبم بازي را کنار مي گذارم. به يادگيري مي پردازم. موزه هاشان را تنها نمي گذارم و موسيقي، نقاشي، ادبيات، اپرا و ديدن همه آن چيزهايي که آنها در جمع آوري و جاودانه ساختن هنرشان انجام داده اند، دريغ نمي کنم.
هرگز اين حرف ها را بر من روا نداريد که من از آنجا کنده شده ام و چرا رفتم. شما کنده شدن را با چنين احساسي تصوير مي کنيد که ديگر هيچ چيزي در قطب هاي زندگي وجود ندارد و من لنگ در هوا، معلق زدن در فضايي پر از خالي را براي زندگي کردن به تجربه نشسته ام در حالي که من در تمام لحظات ميان دوقطبي که وسط شان نشسته ام لحظه لحظه هاي زندگي را حس مي کنم. چه آن لحظاتي را که گذرانده ام و چه آن لحظاتي که مي گذرانم. هيچ روزي آبي هاي آسمان «لنگرود» را از ياد نمي برم حتي سال هاي بسيار دور که چهار يا پنج سالم بيشتر نبود.
از همان محله هاي «آسيد عبدالله و در مسجد» که بعدها شاعران بزرگ و نام آوري از اين دو محله برخاستند و آنهايي که در اطراف خود هر چقدر دور مي زنند فقط خودشان را مي بينند و به ديگران بهايي نمي دهند، چرا که با جمع بندي خودشان با همپالگي هاشان نمي توانند «عددي» را به وجود بياورند به بدترين مرض ممکنه يعني «فراموشي» مبتلا مي شوند و حرف هاشان از دنياي خاموشي مي گذرد. به قول «اخوان ثالث»، «خاموشي سرآغاز فراموشي است» با حرف هاشان در انسان «آلرژي» به وجود نمي آورند. آنچنان به فراموشي و اين مرض بد انساني مبتلا مي شوند و به خود مي انديشند که در لغزيدن و افتادن هاشان دست هايي را طلب مي کنند که آبروي انساني را زخمي مي کنند. من به ياد شعري از حافظ مي افتم… «اي که از کوچه معشوقه ما مي گذري – باخبر باش که سر مي شکند ديوارش». نخستين بيت شعرم هنوز يادم هست «پسر برفم… پسر دردم… با سياهي ها… با ابرهاي اين آسمان من خواهم جنگيد…» شعر پسر برف را که چندين صفحه بود براي شاعر معروف و بزرگ شهرم محمود پاينده که پسر دايي من بود به تهران فرستادم… بعد از يک هفته اي جوابي از ايشان به دستم رسيد که از مجله اميد ايران برايم فرستاده بود… «نخستين شاعر جسور لنگرودي هستي از محله آسيدعبدالله که مي گويم شعر گفتنت را ادامه بده…» ديگر از منطقه شعر جدا نمي شدم. شعرهاي کتاب هاي دبستاني جالب ترين شعرهايي بود که از آنجا جدا نمي شدم. يک بار يا دو بار شعر را مي خواندم و بيشتر بيت ها توي ذهنم باقي مي ماند. تا اينکه به کلاس هفتم رسيدم. دو کتابفروشي در لنگرود بود که فقط چند تايي کتاب شعر و داستان داشتند. شايد بارها و بارها آن کتاب ها را خواندم با اينکه بعضي هاشان به سواد من قد نمي داد. اما دست بردارشان نبودم. مثلاً افسانه نيما و شعرهاي اخوان ثالث و شاملو را در آن روزگاران به دست گرفتم. با شعرهاي کلاسيک زياد کنار نمي آمدم ناخنکي مي زدم و مي گذشتم. چند تايي بوديم که به يکديگر کتاب قرض مي داديم. در آن روزگاران شايد خواندن صدها کتاب پليسي را هم از سر گذراندم. به هر حال تا نيمه هاي شب فقط کلمات کتاب بود که چشم هايم را مي بست. ماه ها و سال ها طي مي شد که دبيرستان را تمام کردم و راهي تهران شدم. راستي شما در سرزمين و آب و خاک خودتان به غربت رسيده ايد؟… رسيده ايد… اگر بگوييد نه، دروغ گفته ايد و بدترين عذاب هم در وطن خويش دربه در شدن است که من تلخي و تنهايي چنين عذابي را تجربه کرده ام.
يکدفعه تهران درندشت مرا چنان در خود گرفت که چاره اي جز ادامه دادن نداشتم. در تهران دهه 40 تا 50 را با شاعران و نويسندگان گوناگون گذراندم که در کتاب کافه نادري تا کافه فيروز مفصل توضيح داده ام و نخستين دفتر شعرم «سپيدا» را با مقدمه محمود پاينده به چاپ رساندم و بهتر است بگويم در حاشيه، دانشگاه را ول نکردم به طوري که فارغ التحصيل رشته جامعه شناسي شدم که در اين فاصله هر وقت به لنگرود مي رفتم دو نفر را فراموش نمي کردم، يادگيري در مکتب شان برايم ارزش خاصي داشت يکي «شهدي لنگرودي» که غزل هاي والايي را تحويل جامعه کلاسيک مي داد به طوري که کتاب «شباهنگش» از دستم نمي افتاد و خودش رفيق صميمي نيما بود که نيما در آن زمان در لاهيجان معلم بود و يک پا در لنگرود و يک پا در لاهيجان داشت و ديگري «حسين درتاج» شاعر معاصر که نخستين بار در ايران کتباً شعر شعراي معاصر را درآورده بود که تازگي اش مثل درخت سرو تناوري مي مانست که هميشه پيش رويت قرار مي گرفت…. دهه 40 تا 50 تمام شد… چمدان کنار در چشمک مي زد و سفر که تمام درونش را پر کرده بود! اما «کندني» در ميان نبود دور شدن بود و به تجربه نشستن عمر… و از اين سوي جهان که براي تان مفصل جواب خواهم نوشت، يعني همان قطبي که حالا در آن زندگي مي کنم.
احتمالاً جواني تان محدود به همين لحظه هاي خوب نمي شود، از لحظه هاي بد هم بگوييد، مثلاً از روزهاي تيره و تارِ ساواک. راستي از ساواک مي ترسيديد؟
نمي دانم چرا يکدفعه پريده اي وسط ميدان و ماجراي ساواک را علم کرده ايد. اگر کمي آرام تر پيش برويم فکر مي کنم به هدف نزديک تر خواهيم شد و راحت تر به سوال و جواب هاي مان دست خواهيم يافت… پس از شما خواهش مي کنم اگر مي خواهيم ادامه دهنده سوال جواب هايمان باشيم. به نظم احترام بگذاريم که نظم بن پايه آزادي است. تنها با آزادي و نفس کشيدن در آزادي است که ما مي توانيم نظم فکري مان را بسامان تر کنيم تا شعور در دورتر در دسترس مان نباشد. راستش اينکه در آن دوره نه از ساواک مي ترسيدم و نه از زندان هايش… خب با ديدن و شنيدن گرفتاري هاي بزرگان هنر و ادب، ما جوان تر ها جرات بيشتري پيدا مي کرديم نه به خاطر قهرمان شدن… جو چنين بود که دور از مسائل اجتماعي نباشيم و براي تن زدن به چنين جوي خودمان را به هر خطري نزديک مي کرديم. با اينکه هر روز و هر شب خبر دستگيري بهترين جوان هاي روشنفکر ودانشجو را مي شنيديم، از خواندن و نوشتن کتاب هايي که آنها را ضاله مي دانستند دست بردار نبوديم. چرا که يک شعار هميشه در ذهن ما خودش را نشان مي داد. يعني آينه رودررو… که نگاه کردن در آن توان فکري ما را چندين برابر مي کرد و آن هم «زندگي خوب و برابر براي همه» اما خوشبختانه من هرگز گرفتار ساواک نشدم چرا که شعار در شعر را قبول نداشتم و اعتقادم در آن بود که شعار، شعر را ماندگار نمي کند. جوهره شعر و هنر در جاي ديگري خفته است که اين اعتقاد و پافشاري درگيري شبانه روزي من و خسرو گلسرخي بود. با اينکه پنج سال تمام من و او يک روزش را بي يکديگر نمي گذرانديم اما در تمام لحظه هاي راه و دريا که گام هايمان هرگز از گوشه و کنار زاويه هاي روشنفکري دور نمي شد، دعوا و بحث من و خسرو هميشه ادامه داشت به طوري که اگر گاه قلم و شعر من از مرز عاشقانه دور مي شد و حرف ها و مسائل اجتماعي را در خود مي گرفت، خسرو شروع مي کرد برايم نوشتن «مهدي اخوان لنگرودي شاعر باران و طبيعت – از شعرهاي عاشقانه خداحافظي کرد و به انسان پيوسته و شعرهاي مردمي اش… و الخ…»
که باز هم هيچ وقت کنار نمي آمديم…. ما فقط از يک چيزي مي ترسيديم به قول شاملو… مرگ آسان که آقايان ساواک با هزار نوع برچسب مي خواستند آن را هرچه پرطمطراق تر در بازارهاي تبليغات شان بفروشند و ما بيشتر مواظب بوديم که در مرگ هاي آسان «به پوچ و هيچي» گرفتار نياييم… که فکر مي کنم دوستان مبارز آن سال ها، امروز هم بر اين عقيده اند که «زندگي» را بايد کنار در خانه گذاشت نه مرگ هاي آسان را. به اين دليل در آن سال هاي ساواک، من و امثال من نه از ساواک مي ترسيديم و نه از زندان هايشان چرا که مي دانستيم پافشاري آنها و به وجود آوردن چنين جوهايي فقط براي ماندگاري خودشان بود و تقديم تکه هاي لجن گرفته مرداب ها به همه و زندگي کرکس وار در مردا ب ها، که بگذريم… سوال ديگرتان را بفرماييد!…
به عنوان يک جامعه شناس،چه تعريفي از قدرت داريد. تجزيه و تحليل شما مي تواند تيتر درشتي باشد براي خواندن و دانستن.
مثل اينکه شما سرتان درد مي کند براي بحث و جدل هاي اجتماعي… به هرحال کاري نمي توان کرد وقتي سوال پيش مي آيد بايد جواب داد. چون ما فقط شاعر نمي توانيم باشيم، هر چيزي که از ما خلق مي شود فقط به ما تعلق ندارد، متعلق به همه است. ما با مردم سر و کار داريم و مردم هم مهم ترين موضوع ذهني ما هستند… ما که براي خودمان «قلم» نمي زنيم… وظيفه و مسئوليت ايجاب مي کند شکل آن دانستن هايي که در تمام دوران زندگي هنري مان ياد گرفته ايم به بهترين شکل ممکنه و انساني اش تحويل جامعه بدهيم. اما اگر دانستني ها غلط و نارسا باشد آنوقت من پيش شما خجالت زده مي شوم. شما مي دانيد در هر دوره اي قدرت ها به شکل هاي مختلف در چهره هاي مختلف «خودي» نشان مي دهند که تبديل به نماد مي شود. ما مي توانيم نمادها را به دو دسته تقسيم کنيم. نماد بد و نماد خوب. نماد خوب را همه دوست دارند چرا که خوبي از خانواده مهرباني سرچشمه مي گيرد و توانايي در جوهر معرفت و انسانيت تقسيم مي شود، يعني تبديل آتش ، در بافته هاي ابريشم و مخمل و زيبايي، اما اين تغيير و تبديل خيلي به ندرت اتفاق مي افتد. انگار نماد بد در اين «تز» و «آنتي تز» با دست بردن به قلمرو نماد خوب شانس بيشتري پيدا مي کند و قدرت را دست مي گيرد. از آنجايي که ذات بد و بدي – چهره منحوس و تلخش را به تاريکي نشان مي دهد ماجرا چيز ديگري مي شود يعني استفاده حضوري از تک تک آدم ها که تخت و بارگاه ديکتاتوري آماده مي شود و شبه جزيره «پانگرهاس» با پس دادن زهره آب هاي ناخواسته، جگر خيلي ها را خونين مي کند که ما چنين قدرت هايي را دوست نداريم. چرا که قدرت طلبي يکي از خواسته هاي هميشگي انسان است که از بدو تولد با او به دنيا آمده. اما چقدر خوب است که اين قدرت طلبي نسيم انساني داشته باشد و سفره اش آزادي باشد. براي همه آنهايي که در آن يک تکه خاک با او زندگي مي کنند و به قول شاملو «آنوقت است که آزادي آوايش را مي خواند و هيچ کجا ديواري فروريخته باقي نمي ماند.» من چکاره اين جهانم. قدرتمندهاي شرق و غرب بهتر مي توانند اين سوال تان را جواب بدهند مثل آقاي اوباما، پوتين… نه شاعر و نويسنده اي مثل من که از صبح بيدار مي شود مثل پرنده اي از شاخه درختان مي پرد تا بتواند تکه اي «مهرباني» به دست آورد و نوکي به آن بزند که همه قدرت هاي جهان برايش هيچ چشمگير نيستند. کجاي جهان با حرف هاي من و امثال من تصحيح مي شود تا وقتي که کرکس ها در صفي طولاني ايستاده اند براي به دست آوردن تکه اي «فساد و فجور» که از کشتار و خون سرچشمه مي گيرد و به خون و آتش ختم مي شود. جواب به تاريخ سخت است.
نمي دانم چرا قبل از اينکه از شما سوال کنم که چه وقت و کجا به دنيا آمده ايد مي خواهم بدانم که شروع تفکر ادبيات شما از کجا و چگونه ريشه گرفت که دانستيد شاعر و نويسنده هستيد. در زندگي تان چند قصه و رمان خوانده اي. آيا کتاب هايي را که براي مغزتان رديف مي کرديد فقط در راستاي قصه و رمان يا در دانش و غور در جاده هاي ديگري هم گام مي گذاشتيد. مثلاً ناخنک زدن در رشته هاي ديگر.
در سحرگاه يک صبح لنگرود که ابرها مي رفتند و آفتاب حمام گرفته از انتهاي آسمان پيدا مي شد يعني در يک صبح پاييزي به دنيا آمدم. در محله «در مسجد لنگرود» هنوز هم خانه ما در آنجاست. 10 سال پيش که به ايران آمده بودم سري به خانه زدم. همان اتاقي که در آن زندگي مي کردم و همان طاقچه اي که از يازده سالگي آن طاقچه را تبديل به کتابخانه کرده بودم بالاي سرم يه چراغ نفتي تا نيمه هاي شب روشن بود و من هر کتابي را که به دستم مي رسيد تا نزديکي هاي صبح مي خواندم. کتاب هاي پليسي «مايک هامر»…. امير ارسلان، حمزه نامه، قصه هاي کودکان در روزنامه ها که فکر مي کنم تعدادشان به صدها رسيده بود و مادرم در گوشه اي از اتاق مي خوابيد و چه طاقتي داشت با سر و صدا و روشنايي چراغ چيزي به من نمي گفت و «پدر ارباب» که در مجاورت اتاق ما براي خودش اتاقي داشت وچندين کتاب، خصال شيخ صدوق، حليّه المتّقين، مولانا… با اينکه سواد آنچناني نداشت در روزگار مريضي اش در هلند پيش خودش و برادر «علي» که او را پرستاري مي کرد خواندن و نوشتن آموخته بود. شب ها با کتاب هاي ديني خودش مشغول مي شد. مولانا مي خواند و گاهي هم مي نوشت… البته تمام نوشته اش و لغت هايش با حروف جداگانه نوشته مي شد ما بايد آنها را سرهم مي کرديم تا نوشته اش را بخوانيم. من هنوز چند دستخطي از او دارم که شعر مولانا را نوشته بود و اما در سوم مهرماه 1324 در خانه اي که بعد از 35 سال آن را ديدم… اتاق من تغيير نکرده بود پدر همان طور در چارچوبش ايستاده بود و سالن خانه به همان درازا و پهنا در و پنجره ها و… اما هيچ کس ديگر در آن خانه زندگي نمي کرد. هيچ اسباب اثاثيه اي در تمام خانه پيدا نمي شد…جغدها اگر مي دانستند چنين بيغوله اي در آنجا وجود دارد حتماً مي آمدند و در آنجا ماوا مي گرفتند… اما آنچه مرا در آن اتاق ها و حياط خانه سرپا نگه داشته خاطرات گذشته بود که مثل پرده سينما از جلوي چشم هايم مي گذشت… در مسير شعر و ادبيات افتادنم با تشويق هاي محمود پاينده لنگرودي انجام گرفت که از همان يازده سالگي نخستين شعرم را براي او فرستادم و در مجله اميد ايران چاپ شد و از همان موقع پيه شعر به تنم خورد و ديگر نتوانستم از آن خلاص شوم اما نويسندگي و رمان نويسي کارم نبود. در اتريش سال هاي سال رمان «ارباب پسر» با من زندگي مي کرد، نمي توانستم آن را بر کاغذ بياورم دلم نمي خواست تفنني در اين کار باشد. هفده سالي بود ديگر نه شعر مي گفتم نه مي نوشتم. برخورد با شاملو در وين و زندگي کردن ده روزه او و آيدا در خانه من باعث شد که شعله هاي مسئوليت را در من روشن کند. دوباره شروع کردم به نوشتن که در خارج از کشور نخستين کتابم منتشر شد و همين طور ادامه يافت؛ نوشتن يک هفته با شاملو و ستاره باران جواب يک سلام، نامه هاي احمد شاملو به مهدي اخوان لنگرودي… ديگر مثل بولدوزر مي کندم و پيش مي رفتم. دست بردار نوشتن نبودم به طوري که وقتي اولين جمله ارباب پسر را نوشتم… شب و روز، صبحانه، ناهار… شام، برخورد با آشنايان و دوستان… در محل کار… مرتب قلم و کاغذ بودکه مرا به جلو هل مي داد به طوري که دست نوشته هزار صفحه اي ارباب پسر را پنج بار با دست نوشتم و پاره کردم و آخرين نسخه آن را نگه داشتم که آقاي علي جعفريه «ثالث» ميهمانم بود وقتي ده پانزده صفحه اول ارباب پسررا برايش خواندم در همان نيمه شبي با من قرارداد بست و کتاب را از من گرفت و با خود به تهران برد با شرط بر اينکه زندگينامه نصرت رحماني را هم براي نشر او بنويسم، قبول کردم و اسماعيل جنتي دوست خوب من هم حضور داشت و آنوقت ها با ثالث همکاري مي کرد و ويراستاري کتاب هايم را به عهده گرفت و اين چنين شد که قلق کار دستم آمد و از نوشتن خسته نمي شدم. «در خمِ آهن» را نوشتم. مجموعه هفت صد صفحه مي رسيد چاپ کردم… «الا تي تي» را چاپ کردم که مجموعه قصه هاي بومي بود که بيشترش ازلنگرود سرچشمه مي گرفت – توسکا – رمان بلند ديگري را به ثالث دادم براي چاپ و در اين فاصله ها رمان «پنجشنبه سبز» را نوشتم که مورد دارد و رمان «ويونا» مجموعه شعر وطن و قصه هاي «اينبلا» که باز قصه هايش بومي و لنگرودي ست و هنوز چاپ نشده و توسط انتشارات نگاه منتشر مي شود. نامه هاي تي تي جان… تا فراموش نشده من دايرةالمعارف شعر معاصر را کار کردم از نيما تا سال 1385 که به پنج هزار صفحه مي رسد و هزاران شاعر معاصر… که سرمايه گذاريش براي ناشرين سخت است و نمي دانم چرا تنبلي کردم و دنباله کاررا نگرفتم و حالا سخت در تدوين نامه هايي هستم از بزرگان شعر و ادب ايران که به دويست و پنجاه عددي مي رسد با دست خط شان و خصوصيات شخصي شان… نامه هاي باارزش و جالبي هستند از محمد علي جمالزاده و علوي و کسرايي، گلستان، شاملو… تا بقيه که انتشارات ثالث به چاپ مي رساند.دوست دارم کتاب هايم در ايران چاپ شود… من تمام همّ و غمم، روشنفکران ايران و خواننده هاي ايران است. دوست دارم نوشته ها و شعرهايم به دست شان برسد…
منبع:روزنامهء ايران، شماره 6735 ، 16/12/96
چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»منتشرشد
مارس 13th, 2018
برای کمک به زلزله زدگان کرمانشاه
پس از فاجعۀ زلزلۀ کرمانشاه و ضرورت کمک رسانی به هموطنان شریفِ ما،فروشِ همّت عالیِ چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست» اقدام کوچکی در این راه بود که خوشبختانه با همّت و حمایت گرمِ هموطنان روبرو شده است.در این«زمستان بی برگی» چنین استقبال و عنایتی نمونۀ دیگری از همدلی ها و همبستگی های ملّی ما را آشکار می سازد.
تاکنون 598نفر(درداخل و خارج از کشور) با کمک های مالی و مستقیمِ خود به زلزله زدگان، همّتِ عالی خویش را درخرید و سفارشِ این کتاب ابراز داشته اند.
نگارنده ضمن سپاس صمیمانه از همّتِ ایرانیارانِ عالیمقدار،به آگاهی می رساند که درآستانۀ نوروز باستانی،متن«پ.د.افِ»کتاب (باویرایش تازه و افزوده های بسیار)برای درخواست کنندگان ارسال می شود.
دوستانی که خواهان دریافت متنِ«پ.د.افِ»کتاب هستند می توانندبهاء همّتِ عالیِ آن رابه حساب«بنیادنیکوکاریِ نوروز»(کمک به زلزله زدگانِ کرمانشاه) واریز نمایند.
برای دریافتِ رایگانِ چاپ پنجم این کتاب به لینک زیر مراجعه فرمائید:
https://mirfetros.com/fa/pdf/AsibShenasi_Ali.MirFetros
واژهء«گرامی»درشاهنامهء فردوسی،مازیارقویدل
مارس 3rd, 2018گرامی،واژه ای است که بارها وُ بارها شنيده ايم و دربارهء کسانی که درخورِ ستایش و ارج گزاری هستند،به کار می رود.
گرامی،نامِ ارجمندِ پهلواني ست که جان در راه نگهبانیِ میهن و درفش پُرافتخارش نهاد وُ در تاريخ وُ فرهنگ ايرانزمین،از چنان ارج و ارزشی برخوردار گشت که هر گاه بخواهند کسی را ستايش کنند و او را ارجمند بدارند،پس ازنام مخاطب، واژه “گرامی” را به عنوان صفتی ستوده و ارجمند به کار می برند.
گرامی(در پهلوی گرامیک) نامِ فرزندِ پهلوانِ جاماسب، وزير دانشمند گشتاسب شاه بود که با افتخار بسیار،در راه پاسداری از درفش ايرانزمين که نمود و نماد فَرِ ايرانزمين وُ نیروبخش ايرانيان بود، جان شيرين از دست داد.
به يک دست شمشير و ديگر درفش
بگيرد بدانجا درفش بنفش
ازينشان همی افکند دشمنان
همی بر کند جانِ آهرمنان
ز ناگاه دشمن به شمشير تيز
يکی دست او افکند از ستيز
گرامی به دندان بگيرد درفش
بدارد به دندان درفش بنقش
به يک دست دشمن کند ناپدید
شگفتی تر از کارِ او کس نديد
يکی ترک تيری زند بر سرش
به خاک اندر آرَد سر و افسرش
ميدانِ جنگ پر از هياهوست. غوغای چکاچک شمشيرها وُ برخورد گرزها بر سپرها، گوش ها را کَر می کند.فرياد وُ های وُ هوی وُ گُرز وُ شمشير و ُ تير وُ کمان وُ کمند وُ پروازِ تيرها آسمان را تيره وتار نموده است:
چو صف های گردان بياراستند
يلان هم نبردان همی خواستند
بکردند يک تيرباران نُخُست
به سانِ تَگَرگِ بهاران دُرُست
بپوشيـده شُـد چشمه ی آفتاب
ز پيكان هاشان درخشان چو آب
تو گفتى جهان ابر دارد همى
وُ زان اَبـر اَلمـاس بــارد همـى
آغاز کننده جنگ، ارجاسب، شاه توران وُ از عموزاده های گشتاسب شاه است. ارجاسب و گشتاسب، از نوادگان فريدون شاه، از ميان بردارنده ی ضحاک ماردوش هستند.
داستان از آنجا آغاز می شود که اَرجاسب آگاه می گردد، گُشتاسب شاه آيينِ زَرتشت را پذيرفته است، نامه ای به گُشتاسب نوشته، از او درخواست می کند آيين زرتشت را رها کرده، به آيين پيشنيان شان باز گردد وُ هرچه را که در آرزو دارد، از اَرجاسب درخواست وُ دريافت کند.
گشتاسب شاه، نمی پذيرد وُ دست از آيينِ بهی يا آيين زرتشت بر نمی دارد. دست برنداشتن گشتاسپ از آيين زرتشت، انگيزه ی يورش آوردنِ ارجاسب با سپاهی گران از سربازان وُ پهلوانان ترک وُ چين، به ايرانزمين می گردد.
سربازان وُ پهلوانانِ میهن پَرستِ ايرانزمين به رويارويی آنها می روند وُ با دلاوری به پدافند از مردم وُ ميهن پردازند. ميدان جنگ، کبود، زمين پر زِ آتش و هوا پُر ز دود می شود:
جهان بينی آن گاه گشته کبود
زمين پُر زِ آتش، هوا پُر زِ دود
وزان زَخم وُ آن گرزهای گران
چنان پتک پولادِ آهنگران
درفش کاويان که نماد استواری وُ پايداری ايرانيان است، در گرماگرمِ کارزار، چون خورشيدی فروزان در دل سپاه ايران برافراشته وُ درخشان است، چشم ها را خيره می سازد وُ انگيزه دلگرمی ايرانيان می باشد.
تورانيان که می دانند، درفشِ کاويان ،چه نقش بزرگی در دلگرم کردنِ سربازان ايرانزمين دارد، با کوشش فراوان پيل وُ درفش دارِ به اهتزاز درآورنده ی درفش کاويانی را از پای در می آورند تا درفش سرافراز ايرانزمين بر زمين اُفتد وُ برافراشتگی اش دلگرم کنده ی دلاوران ايرانزمين نباشد.
بدان شورش اندر ميـان سپـاه
ازان زَخـم گُردان وُ گَردِ سيـاه
بيفتــاد از دسـت ايرانيــــان
درفـشِ فروزَنــده ی كاويــان
گرامی، پهلوان نامدارِ ايراني، که در گرماگرم نبردی جانکاه است، هنگامی که درفشِ کاويان را بر زمين افتاده می بيند، بی درنگ از اسب پياده شده، درفش از زمين بر داشته، گرد وُ خاک از آن زدوده، بر سرِ يک دست بلند کرده، دوباره به اهتزاز در می آورد.
گرامى بديد آن درفشِ چو نيل
كه افگنده بودند از پشت پيل
فرود آمد وُ برگرفت آن زِ خاك
بيفشاند از خاك وُ بِستُـرد پاك
سپاهيان ارجاسب که درفش را دوباره برافراشته می بينند، به سوی گرامی، پهلوانِ به اهتزاز درآورنده درفش کاويانی، يورش می برند.
چو او را بديدند گُردانِ چيـن
كـه آن نيـزه نامــدارِ گزيـن
از آن خاك برداشت وُ بسترد وُ بُرد
به گردش گرِفتَند مَردانِ گُـرد
گرامی با تيز هوشی و دلاوری هرچه تمامتر، درفشِ پُر از زر و گوهر، زيبا، بزرگ وُ سنگين کاويانی را بر يک دست می گيرد وُ با دستِ ديگر، به نبرد با پهلونان توران می پردازد.
پهلوانانِ تپُر شُمارِ ُرک وُ چين پس از کوششِ بسيار وُ نبردی سهمگين دستِ درفش دارِ پهلوان گرامی را با شمشير می اندازند.
ز هر سو به گردش همى تاختند
به شمشير دستش بينداختند
پهلوان گرامیِ دلير،با آنکه يک دستش را با شمشير انداخته اند وُ خون از بازويش فوران می زند، برای آنکه درفـش کاويـان بر زمين بیافتاده باشد، يا به دستِ دُشمَن نيفتد و ترس در دلِ سربازانِ ايرانی لانه نکند، درفش کاويان را به دندان می گيرد و با گُرزِ گرانی در دستِ، نبردِ با دشمنان را دنبال می کند:
درفش فريدون به دندان گرفت
همى زد به يك دست گُرز، اى شگفت!
امّا تيری که از کمان يکی از دشمنان ایران زمین رها شد، پيکرگرامی را به خاک و خون می کشد:
يکی ترک تير تيری زند بر برش
به خاک اندر آرد سر وُ اَفسرش
گرامی اگرچه در آن نبرد، جان در رهء جانانهء میهن نهاد امّا نامش زبان زدِ همگان شد.کار گرامی برای مردمان ايرانزمين به اندازه ای ارجمند بوده که به باور نويسنده (مازيار قويدل)، پس از آن، نام “گرامی”، در ميان ايرانيان، برای ارجگزاری به کار برده شد، آن چنان که در شاهنامه نيز می بينیم، اين واژه کاربرد بسيار يافته است و واژه گرامی، برای هر چيز یا هر کار و انسان با ارزشی به کار رفته و می رود، مانند:
چو فَرزَند را باشد آيين وُ فرّ
گِرامى به دل بَر، چه ماده چه نَر
يا:
اگر توشهمان نيك نامى بُوَد
روان ها بَر آن سَر گِرامى بُوَد
يا:
كُجا آن سَرِ تاج شاهنشهان
كُجا آن دِلاور گِرامى مِهـان
يا:
هَمه سَر بِدادند يك سَر به باد
گِرامى تَر آن كو زِ مادَر نَزاد
نام وُ ياد پهلوان گرامی، ماندگار وُ گرامی باد!
مازيار قويدل
اسپندارمزگان ۲۷۵۶ شاهنشاهی
۱٨فوريه ٢۰۱٨ترسایی/ ميلادی
شعری از علیرضا میبُدی
مارس 2nd, 2018مأموران معذور!،علی میرفطروس
مارس 1st, 2018از دفتر«بیداری ها و بیقراری ها»
۲۰ بهمن ۱۳۹۲ = ۹ فوریۀ ۲۰۱۴
برای مطالعۀ آرشیوِ روزنامۀ اطلاعات،دیروز (۵شنبه) به کتابخانۀ انجمنِ زرتشتیان(در پاریس) رفتم.دکتر آبتین ساسانفر(بنیانگذارِ انجمن) با نگرانی می گفت:
-آقا! ظاهراً برخی کتاب ها و مقالات شما بدجوری«سربازان گمنامِ امام زمان»را آزرده کرده است…
پرسیدم:چطور مگه؟!
گفت:برای اینکه هر از گاهی این«سربازان» کوشش می کنند تا برای شما «زندگینامۀ تازه»ای جعل کنند!…
با خنده گفتم:نگران نباشید دکتر!،ما مسلّح به اللهُ اکبریم!!!
دکتر ساسانفر که بی تفاوتی مرا دید گفت:
-از شوخی گذشته، فردی بنام«فرامرز دادرس» که مدّعی است«کارشناس اطلاعاتی و افسرِ پشین گاردِ شاهنشاهی و عضوِ شاخۀ نظامی نهضت مقاومتِ دکتر شاهپور بختیار بوده»و با این گذشتۀ خطرناک،آزادانه به ایران رفت و آمد می کند! زیرِ نام«دکتر غلامعلی بیگدلی»،دکتر در حقوق از دانشگاه تولوزِ فرانسه!!!علیه شما در سایت های مختلف(از جمله در ویکی پدیا) قلمفرسائی کرده است.من که بیش از ۴۰ سال در اینجا زندگی می کنم و تحصیلات عالیه و دکترای حقوق را هم در دانشگاه های فرانسه تمام کرده ام،می دانم که غلامعلی بیگدلی سال ها پیش به ایران رفته و در همانجا فوت کرده است،به همین حهت، وقتی آقای هومر آبراهامیان با ارائۀ مدارکِ مستند و غیرِقابلِ انکار، این«افسر اطلاعاتی» و آن «دکتر در حقوق از دانشگاه تولوز فرانسه»!!! را به یک گفتگوی زنده و رو در رویِ تلویزیونی دعوت کرد،هم از آن مرحومِ مغفور(دکتر بیگدلی) و هم از این«مأمورِ معذور»(فرامرزِ دادرس) صدائی در نیامد!.این دعوت به مناظره نشان داد که افاضاتِ«دکتر غلامعلی بیگدلیِ مرحوم» – همه – ساخته وُ پرداختۀ «کارشناس اطلاعاتی»(فرامرزِ دادرس) است!
دکتر ساسانفر سپس پروندۀ پُربرگی از اسناد و مدارک آورد و گفت:
-بفرمائید! این هم پاسپورتِ آقای فرامرز دادرس(عضوِ شاخۀ نظامی نهضت مقاومتِ دکتر شاهپور بختیار) در سفر به ایران و ممهُور به مُهرِ وزارت امورخارجۀ جمهوری اسلامی!
فرد هزار چهره!
:دکتر ساسانفر،ضمن اشارۀ دو باره به نام«فرامرز دادرس»گفت
-این«فردِ هزارچهره» شما را به«جنگ طلبی و رابطه با سرویس های جاسوسی اسرائیل»متّهم کرده است!!!…دادرس بخاطر تخصّص اش در امورِ کامپیوتر و خرابکاری، می خواست که در انجمنِ زرتشتی ها نفوذ کند ولی با هوشیاری آقای هومر آبراهامیان و دیگرِ دوستان،نقشه اش نقشِ برآب شد و مدّتی با آرمی که از سایت انجمن زرتشتی ها سرقت کرده بود،در سوداگری با«فرهنگ ایران» بود که خوشبختانه از طرف مقامات قضائی تعطیل شد.
فرامرز دادرس،کارشناس اطلاعاتی
گفتم:می دانم دکتر! در این سال ها مأمورانِ جمهوری اسلامی کوشیده اند تا به قولِ خودشان:«از طریق صدها سایت و رسانه مرا پودر کنند» و بر این اساس، چند بار هم سایت یا تارنمای مرا موردِ حملات سایبری قرار داده و موجبِ از بین رفتنِ بسیاری از فایل ها و نوشته هایم شده اند .مهم اینکه این فرد در راستای اقدامات«عوامل رژیم جمهوری اسلامی در ویکی پدیای فارسی» چنان تبلیغاتی علیه من انجام داده که واقعاً حیرت انگیز است… از این گذشته،متأسفانه کتاب ها و مقالاتم در بارۀ اسلام ،دکتر محمد مصدّق ، رضا شاه و بحث های من در بارۀ ضرورت ارزیابی تازه در بارۀ دوران رضا شاه و محمد رضا شاه موجب خشم و خصومت های تازه ای شده است…در غوغای جنگ طلبی های جمهوری اسلامی و با اعتقاد به اینکه هر ۱ روز تداوم جمهوری اسلامی ۱ سال ایرانِ ما را به عقب خواهد برد به مقامات اسرائیلی و نیز به سناتور جمهوریخواه آمریکا توصیه کرده بودم تا از حمله به مردم و زیرساخت های اقتصادی و صنعتی ایران خودداری کنند و حمله به بیت رهبری و پایگاه های سپاه و بسیج را در دستور کارِ خود قرار دهند … در جامعه ای که از «قدّیس بودن» تا «ابلیس بودن» و از فضیلت تا رذیلت،از مخالفت تا دشمنی و از انتقاد تا انتقام راهی نیست طرح این مسائل می توانست بسیار خطرناک و «مسئله ساز» باشد چندانکه به قول شاملو:
– هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد
متأسفانه سرشت و سرنوشت برخی نظراتم چنان است که درستی آنها پس از ۲۰-۳۰ سال عیان و آشکار می شوند، مانند«آخرین شعر»م *
—————————————
*این یادداشت را نوشته ام تا آیندگان بدانند که در هجوم «ارتش سایبری رژیم اسلامی» و مشّاطه گران آن،«بر ما چه رفته است!».
درحاشیهء رفراندوم(بیداری ها و بیقراری ها:۲۶)،علی میرفطروس
فوریه 28th, 2018بیداری ها وبیقراری ها:۲۶
اشاره:
«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای مسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند
***
چهارشنبه، 9 اسفند ماه 1396 برابر با 28-02-2018
…جان
شمامثل اینکه مطمئن به پیروزی خودتان نیستید!
[دراشاره به مخالفت دو تن ازامضاء کنندگان فراخوان رفراندوم]قدیانی یا کدیور کِی هستندکه اینهمه برای شما مهم اند؟،مثل اینکه بگوئیم:فرّخ نگهدار یا مرحوم کیانوری باطرح رفراندوم و حضورشاهزاده مخالف اند!.این ها -بخاطرتئوری بافی های ایران سوز و «انقلاب شکوهمند اسلامی»شان-ابتداء یک عذرخواهی بزرگ به ملّت ایران بدهکارند!
عزیزجان!
این یک تاکتیک درست و کارسازاست که در محافل بین المللی هم موجّه و مشروع است و بامسالمت،آیندهءایران را نصیب آزادی و دموکراسی خواهدکرد.
روحانی می گوید:صندوق!صندوق را بیاورید!
ما باهوشیاری و با «سوء استفاده»ازاین شعار بایدبگوئیم:
بله!صندوق !صندوق را بیاورید!،امّا زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی،باشعارِجمهوری اسلامی آری؟ یانه؟
ممکن است بگوئید:رژیم آراء رامهندسی می کند( مانندسایت …)امّاتجربه های جهانی پیشِ روی مااست.ازاین گذشته،شما به نیروی90 درصدیِ مردم -خصوصاً به زنان و جوانان ما درشهرها و روستاها- اطمینان داشته باشید که با میلیون ها چشم و دوربین و موبایل و…مراقب صندوق ها خواهندبود.
وقتی باور های شما و دکتر… را می بینم،ناامیدمی شوم و باز شعرنیمارا زمزمه می کنم:
در فروبندکه بامن دیگر
هوسی نیست به دیدارکسی
فکرِ«این خانه چه وقت آبادان؟»-
بودبازیچهء دست هوسی
………………….
***
درهمین باره:
ضعف ها و ضرورت های«فراخوان رفراندوم»،علی میرفطروس
برگزاری رفراندوم: ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس
۸ دی ماه ۱۳۸۳= ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴
جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!
نشریهء نیمروز، شماره ۸۲۴، ۷ اسفند ۱۳۸۳
حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم
رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی!
جُغدِ جنگ:سرودی در ستایش صلح،علی میرفطروس
ضعف ها و ضرورت های«فراخوان رفراندوم»،علی میرفطروس
فوریه 26th, 2018*مناظرات و منازعات جاری دربارهء رفراندوم،نمونهء تازه ای ازعصَبیّت ها و فرصت سوزی های ما و فرونهادنِ ادب وُ استدلال وُ انصاف توسطِ مباشران و مُبشّران«آزادی» درمقابله با«حریفان»است!
*باتوجه به خصلت تمامیّت خواه یا توتالیترِرهبریِ رژیم و باتوجه به حضورِ هم پیمانانش درمنطقه(روسیه،سوریه،حزب الله لبنان،نیروهای شبه نظامی درعراق)،چه بسا که فروپاشی رژیم با فروپاشی ایران پیوندخورَد،آنگاه آیادوستدارانِ«رفراندومِ آزادبعدازفروپاشی نظام»می خواهنددرگورستانِ ایران «رفراندوم آزاد»برگزارکنند؟!
* باتوجه به شعارهای مردم در خیابان های ایران،صدای«فراخوان رفراندوم»تنها درهمصدائی و همکاری با رضاپهلوی می تواندبه بانگی بلند بدَل گردد و خواستِ مشروع ملّت ایران را درمجامع بین المللی طرح و تثبیت نماید.
***
-«ما ميراثخوارِ يك تاريخ عَصَبی و عَصبانی هستيم و چه بسا حال و آينده را فدای اين عَصَبـّيتِ ويرانساز كردهايم».
این،سخنی است که بارها درکتاب ها ومقالات نگارنده تکرارشده است.به عبارت دیگر،ما فاقدِ توان ساختن هستیم و ازاین رو،استعدادهای ما -بیشتر- صرفِ تخریبِ این و آن و مهم ترازهمه، صرف ویران کردنِ آیندهء ایران می شود.«انقلاب شکوهمند اسلامی»-ازجمله-حاصل این عصَبیّت ها و فرصت سوزی هابود.
تاريخ معاصرایران سرشاراز اين عصبـّيتهاست،هم ازاین روبودکه ملک الشعرای بهار در شِکوه ازتفرقه ها و نفاق های بعدازجنبش مشروطیّت،می گفت:
ما نگفتیم دراوّل که نجوئیم نفاق؟
یا برآن عهدنبودیم که سازیم وفاق؟
به کجارفت پس آن عهدوُچه شدآن میثاق
چه شداکنون که شمارا همه برگشت مذاق؟
كس نگويد ز شما خانهء من در خطر است
ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است
یکی ازنتایج این عصبیّت های ايلي ـ ایدئولوژیک اینست که درعرصهء سیاست ،ما توان همبستگی نداریم و هم ازاین روست که همبستگی های ما-بیشتر-درگورستان ها خودرانشان می دهد!.و اینچنین است که توانِ کارِمشترک و استفاده ازفرصت های سازنده را نیز نداریم بلکه -عموماً-در فرصتسوزی های زيانبار جامعه را دچارِ خُسران ها و خسارت های فاجعه بار می کنیم.به نظرنگارنده،مناظرات و منازعات جاری دربارهء رفراندوم،نمونهء تازه ای ازاین عصَبیّت ها و فرصت سوزی ها و فرونهادنِ ادب وُ استدلال وُ انصاف توسطِ مباشران و مُبشّران«آزادی» درمقابله با«حریفان»است:
-حوالهء سرِ دشمن به سنگ پاره کنم!
نمی دانم!شاید«نیمایوشیج»دراین عُسرت و افسردگی بودکه زمزمه می کرد:
در فروبندکه بامن دیگر
هوسی نیست به دیدارکسی
فکرِ«این خانه چه وقت آبادان؟»-
بودبازیچهء دست هوسی
حدود دوسال پیش،دریادداشتی به نام«رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی» نوشته بودم:
«بااین ماشین قراضهء«اُپوزیسیون»من فکرمی کنم که ملّت ما به آزادی و رهائی ملّی نخواهدرسید…بسیارروشن است که حکومت اسلامی حاضربه انجام یک همه پُرسی آزادودموکراتیک نخواهدبود امّااگرسلطهء40 سالهء نظامیان در«برمه»(میانمار)، انتخابات آزاد درآن کشور و پیروزی قاطع ِحزب« آنگ سان سوچی» رابیادآوریم،آنگاه می توان امیدواربود که انجامِ همه پرسی برای عبور مسالمت آمیز ازجمهوری اسلامی نیزممکن و میسّر باشد…هدف من،راهی است که بتوان باکمترین هزینه، این شیّادان و شعبده بازانِ شریر را زودتر از حاکمیّت غاصبانه به زیرکشَد…طرح همه پُرسی(زیرنظرسازمان های بین المللی)،نقاب ازچهرهء روشنفکرانِ ملّی و «ملّی-مذهبی»برخواهدداشت که سال هاست مُدعی«مرجعیّت آرای مردم»اند ولی،با کَندنِ سنگرهای مصنوعی»(مانند«کودتای28مرداد» و…)-عملاً -برای بقا و استمرارِ جمهوری اسلامی می کوشند…».
همین اعتقاددر مقالهء دیگری نیزتکرارشده بود.بنابراین،پیشنهادِ رفراندومِ حسن روحانی پدیدهء تازه ای نیست و سابقهء آن به دوسال پیش برمی گردد،لذا ،سخن دوستانی که بامتهم کردن عزیزان شجاع و شریفی -مانندنسرین ستوده،جعفرپناهی و…-انتشارِ فراخوانِ رفراندوم را به«دست های پنهان»نسبت می دهند،فاقدِ وجاهت و انصاف است.
ضعف ها:
بااین مقدّمه،وقتی فراخوان رفراندومِ خانم شیرین عبادی و نسرین ستوده منتشرشد،در مقاله ای یادآورشدم:
-«…صرف نظرازبرخی«ملاحظات»،نگارنده،انتشاراین فراخوان را گامی مبارک در راستای رهائی ملّی و کوششی فرخنده برای استقرارِ صلح،ثبات و امنیّت درمنطقه و جهان می داند.».
باتوجه به اینکه فراخوان رفراندوم توسط عدّه ای ازفعّالانِ مدنیِ داخل ایران امضاء شده ،برخی ابهامات یا نارسائی های آن قابل درک و فهم است. اینگونه فراخوان ها بخاطرخصلت عام و عمومی شان-معمولاً- شامل کلیّاتی است که در بیانیّه های بعدی، شفّاف و تکمیل می شوند،چنانکه دراین باره خانم نسرین ستوده -به درستی- گفته اند:
-«این بیانیه یک طرح خام است که باید روی آن کار شود و این تنها از پسِ ۱۵ نفر بر نمیآید».
ازاین گذشته،فراخوانی که می خواهد چترفراگیری برای همهء سکولارها و دموکرات های داخل وخارج باشد- طبیعتاً- نمی توانددربندِ«مُچ بندِسبز» یا اعتقادات سیاسی -دینی این و آن باشد، بلکه شرط اساسی، پذیرفتن و التزامِ عملی به آرمان هائی است که اهداف اصلی فراخوان را تشکیل می دهند.باچنین درکی،اختلاف عقیدتی مابابرخی امضاء کنندگان فراخوان قابلِ غمض است و نیازی به پیداکردنِ«دست های پنهان»یا«نیّت خوانی»علیه این و آن نیست،ضمن اینکه می دانیم دراین 40سال،خیلی از سنگ ها و سنگواره ها نیز تغییرکرده اند(این را کسی می گویدکه 30سال پیش درکتاب«ملاحظاتی درتاریخ ایران »فاتحهء حکومت دینی ،دینِ حکومتی و «مردم سالاری دینی» را خوانده است!).
بیانیّهء فراخوان با شجاعت و صراحتِ کم نظیر،«اصلاح ناپذیری نظام»و«ختم اصلاحات» را اعلام کرده و براین اساس، باخواستِ عبورازجمهوری اسلامی،برلزوم گذارمسالمت آمیز به نظامی سکولار،دموکراتیک و پارلمانی تاکیدنموده است؛نظامی که شکل آن(پادشاهی؟ یاجمهوری؟)فقط باانکار،انحلال و اضمحلالِ تمامیّت رژیم اسلامی میسّرخواهدبود.
ازجمله ضعف های این فراخوان،نداشتن سخنگوی رسمی و موجّه ای است که دررادیو-تلویزیون ها بتواند محتوای دقیقِ فراخوان را تبیین و تشریح نماید.این ضعف،باعث شده تا برخی امضاءکنندگان«ازظنِ خود»به اظهاراتی بپردازندکه باروح و محتوای فراخوان مغایرت دارند؛اظهارات ناپُخته و نسنجیدهء آقای محسن مخملباف(دربرنامهء «صفحهء2»تلویزیون بی بی سی)نمونهء درخشان این مغایرت و مخالفت است.
مخملباف هنرمندی است که ازمرداب سینمای دینی-ایدئولوژیکِ جمهوری اسلامی، خودرا به عرصهء هنرنابِ سینما رسانید و دراین راه،مرارت ها و مراحل سختی را پُشت سرگذاشته است،امّا،سخنان اخیرِوی نشان دادکه او فاقدهنرسیاست ورزی است.مخملباف-باارادت و اشتیاقی اشک آلود- ازمراد و محبوب سیاسی خود،سیدمحمدخاتمی ،یادمی کند و به توجیه شکست ها و ناکامی هایش در«دورهء اصلاحات»می پردازد و فراموش می کندکه بقول كارل پوپر:
-«وظيفهء يك سياستمدارِ صديق،خوشبخت كردن جامعه يا تقليل بدبختيهايش است و در آنجا كه سياستمدار از تحقّق اين وظايف باز ميمانَد،با صداقت و شهامت اخلاقي بايد از كار،كناره گيرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگيري گردد».
مخملباف ازمعلم و دوست دیرینه اش،«چریک پیر»(بهزادنبوی) انتقادکرده که«چرادرحوادث دی ماه، اعتراضات هزاران ایرانیِ آزاده وعدالتخواه را نادیده گرفته و مانندبرخی اصلاح طلبان حکومتی،آنان را موردتخفیف و تحقیرقرارداده است»،ولی خود-بلافاصله-در سخنی ناپُخته وعصَبی،اظهارکرده:
-«اگر قرار است که بعدازرفراندوم،«پسرشاه»(یعنی شاهزاده رضاپهلوی)به قدرت رسد،من هم -باز-محسن چریک خواهم شد».
این اظهارات،اگرچه باورِسیاسی مخملباف را به نمایش گذاشت امّا درراستای موضوع میزگردِ بی بی سی نبود و باروحِ آشتی جویانه و مسالمت آمیزِ فراخوانِ رفراندوم نیز همخوانی نداشت ولذا،لازم بودتا مُجری برنامه و یا شخصیّت موجّهی مانندمهندس حسن شریعتمداری آن را تصحیح یاتقبیح می کردند.
اظهارات مخملباف مارا به جایگاه رضاپهلوی در دیده ودیدگاه امضاء کنندگان فراخوان(خصوصاًامضاء کنندگان مقیم خارج ازکشور)می کشانَد.پرسش اینست که برای تدوین وانتشاراین فراخوان آیابا شاهزاده نیز مذاکره شده یا خواهدشد؟.این پُرسش ازآن رو اهمیّت داردکه دراعتراضات گستردهء دی ماه ،رضاپهلوی برجسته ترین چهرهء سیاسی درمیان شعارهای معترضان بودآنچنانکه درهمهء این اعتراضات،نه ازرهبران جنبش سبز نام وُ نشانی بود و نه از دکترمحمدمصدّق و مجاهدین خلق!.(بنابراین،صرف نظرازفروتنی و تواضع رضاپهلوی،گاه فکرمی کنم که اگریکی ازاین شعارها به نام وُ نفع یکی از«مدعیان خودخواندهء رهبری درخارج ازکشور»داده می شد،چه هیاهوها که برپا نمی کرد،یعنی:«این منم طاووسِ عِلّیین شده!»).
مخملباف-متأسفانه- از زاویهء تنگِ دوربین خویش،سپهرسیاسی ایران را رَصَد کرده و لذا،برخی شعارهای مردم در تظاهرات دی ماه را ندیده وُ نشنیده است.جوانانی که باشعارِ«رضاشاه،روحت شاد!»،«ایران که شاه نداره،حساب کتاب نداره» و یا «ولیعهد کجایی،به دادِ ما بیایی»به میدان آمده بودند-اینک نسبت به مبارزات چریکی وی ابرازِ تنفّروانزجار می کنند وبه مخملباف یادآورمی شوند:
فسانه گشت وُ کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی ست دگ
فسانهء کهن وُ کارنامهء به دروغ
به کار ناید، رُو! در دروغ،رنج مبَر!
بنابراین، کارگردان ما ایکاش به هزاران تظاهرکنندهء آزادیخواه احترام می گذاشت و «درآستانهء فصلی سرد»(پیری)،پندارهای چریکی خود را باعقلانیّت سیاسی نسل بیدارِکنونی اشتباه نمی گرفت.
ضرورت ها:
باتوجه به خصلت تمامیّت خواه یا توتالیترِرهبریِ رژیم و باتوجه به حضورِ هم پیمانانش درمنطقه(روسیه،سوریه،حزب الله لبنان،نیروهای شبه نظامی درعراق)،چه بسا که فروپاشی رژیم با فروپاشی ایران پیوندخورَد،آنگاه آیادوستدارانِ«رفراندومِ آزادبعدازفروپاشی نظام»می خواهندکه درگورستانِ ایران«رفراندوم آزاد»برگزارکنند؟!
دراین شرایط عمیقاً حسّاس (که همسایهء شمالی ایران با استفادهء«رسمی»ازپایگاه های نظامی ایران،سرنوشت هولناکی را برای میهن ما تدارک می بیند)رهبران سیاسی و روشنفکران ما- باوجوداختلافات سیاسی و مسلکی- بایدبرای همدلی وهمبستگی ملّی همّت کنند،قصور دراین باره به تقصیری خُسرانبار خواهدانجامید.گذشتهء خونبارِمردم شیلی و اسپانیاوآینده نگری و تفاهم ملّی آنان درساختن کشورشان ،به ما می آموزد که باعقلانیت،آینده نگری و مدارا،مانیز می توانیم براین مذلّت 40 ساله فائق آئیم.
شجاعت شیرین عبادی ،نسرین ستوده ،جعفرپناهی و دیگران بسیارستوده است،امّا-باتوجه به شعارهای مردم در خیابان های ایران،صدای این فراخوان،تنها درهمصدائی و همکاری با رضاپهلوی می تواندبه بانگ بلندی بدَل گردد و خواستِ مشروع ملّت ایران را درمجامع بین المللی طرح و تثبیت و تحمیل نماید.به عبارت دیگر:اعتراضات گستردهء دی ماه هرچند،رفراندوم آشکاری بودکه تمامیّت جمهوری اسلامی را نفی و انکارکرد،امّااشتباه است اگراین اعتراضات خیابانی را باعث سلب مشروعیّت سیاسی رژیم درعرصهء بین المللی بدانیم،ازاین رو،فراخوانِ مشترک و همکاری شخصیّت های ملّی و حقوق بشری گام مهمی برای تسریعِ این سلبِ مشروعیّت بین المللی خواهدشد،امری که انجام رفراندوم آزاد -زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی را میسّر و ممکن خواهد ساخت.
چنین باد!
درهمین باره:
برگزاری رفراندوم: ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس
۸ دی ماه ۱۳۸۳= ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴
جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!
نشریهء نیمروز، شماره ۸۲۴، ۷ اسفند ۱۳۸۳
حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم
رفراندوم روحانی و رفراندوم ایرانی!
جُغدِ جنگ:سرودی در ستایش صلح،علی میرفطروس
بخارای نوروزی منتشر شد
فوریه 25th, 2018
بخارای نوروزی (شماره۱۲۳) با سرودهء منتشر نشده ای از استاد شفیعی کدکنی و بخش ویژهء استاد حسین گل گلاب که تصویرشان بر روی جلد بخاراست.
با هم مروری داریم به فهرست مطالب شماره نوروزی مجله بخارا:
جانِ جهان
پیام منظوم استاد شفیعی کدکنی برای مجلس جشن نودسالگی سایه
فلسفه
درباره میراث مزدیسنای در فلسفه ایرانی/ امیل بنونیست/ ژاله آموزگار
زبان فارسی
زبان فارسی و گویشهای محلی/
مجتبی مینوی، محمدرضا شفیعی کدکنی، پرویز ناتل خانلری
وحدت ملی ایران
سیستان، پاره تن ایران/ سیدمصطفی محقق داماد
زبانشناسی
جامعهشناسی زبان – بخش پایانی/ محمدرضا باطنی
شاهنامهپژوهی
شاهنامه طوبقاپوسرای، مورخ ۷۳۱ ق/ جلال خالقی مطلق
ادبیات فارسی
تغییر جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات – بخش پنجم/ مسعود جعفری جزی
نشر و تمدن (۹)/ عبدالحسین آذرنگ
قلمرنجه (۴۲)/ بهاءالدین خرمشاهی/ محمدجواد سمیعی
یادداشتهای ادبی و تاریخی (۴)/ ابوالفضل خطیبی
آویزهها (۴۳)/ میلاد عظیمی
در حاشیه ایرانشناسی (۷)/ محمد افشینوفایی
در حواشی کتاب در ایران (۱۳) ـ حقوق مالکیت فکری در ایران/ محمود آموزگار
سایهسار (۳)/ سایه اقتصادینیا
یادنامه حسین گلگلاب
یادی از استاد گلگلاب/ علی دهباشی
سرودههای پدرم/ هما گلگلاب
استادم گلگلاب/ کامران فانی
استاد گلگلاب و سرود ای ایران/ علی غضنفری
گلگلاب وطنش را دوست داشت/ هومن ظریف
به ترنم و ترانه (۶)/ مهدی فیروزیان
تاریخ معاصر
نامههای سرگرد جعفر وکیلی/ پیروز وکیلی
حافظ پژوهی
نامهنگاریهای حافظ و سلطان احمد جلایر (۲)/ علی فردوسی
شب مارسل پروست
گزارش شب مارسل پروست/ آیدین پورخامنه
چراغی در جهان/ محمود دولتآبادی
خواب و خاطره، پایههای اصلی رمان پروست/ کامران فانی
همت میخواهد و تجربه و سن/ حامد فولادوند
قطبنمایی برای گم نکردن راه/ محمدمنصور هاشمی
بزرگترین نویسنده تمام زمانها/ داریوش شایگان
پرسش ادبی
کتان و مهتاب/ بهرام گرامی
سفرنامه
از قسطنطنیه تا زادگاه خیام/ ا. وی. ویلیامز جکسون/ فاطمه انگورانی
از چشمه خورشید (۴۶)/ هاشم رجبزاده
تازهها و پارههای زبان اردو (۹)/ علی بیات
پژوهش در موسیقی ایران
راز و نیاز با خداوند: مناجات، نیایشی آوازی در خراسان ایران/ آمنه یوسفزاده
کاریز (۲)/ مجید سلیمانی
ورارود و یاران مهربان (۱۲)/ مسعود حسینیپور
یادداشتها (۸)/ محمد ترکمان
یاد یار مهربان (۱۰)/ مسعود میرشاهی
ایران باستان
سه مقاله از کتاب «داریوش شاه بزرگ»
یادداشتهای یک کتابدار (۱۸)/ یزدان منصوریان
بررسی داستان امروز ۳ – فرشته احمدی
معرفی کتاب
ترانههای قیصر امینپور در ترازوی نقد/ فائزه ترکاشوند
روزگار فرخ/ زهرا پلمه
شاهنامهها/ مریم اسدزاده
غزلی ازحسین منزوی
فوریه 23rd, 2018همواره عشق بی خبر از راه میرسد
چونان مسافری که به ناگاه میرسد
وا مینهم به اشک وُ به مژگان تدارکش
چون وقت آب وُ جاروی اين راه میرسد
اينت زهی شکوه که نزدت سلام من
با موکب نسيمِ سحرگاه میرسد
با ديگران نمینهدت دل به دامنت
چونانکه دست خواهش کوتاه میرسد
هنگام وصلِ ماست به باغ بزرگ شهر
وقتی که سيبِ نقره ای ماه میرسد
شاعر! دلت به راه بياويز و از غزل-
طاقی بزن خجسته که دلخواه میرسد
برگزاری رفراندوم؛یک ضرورت ملّی و بین المللی،علی میرفطروس
فوریه 13th, 2018*دوستانی که درخارج ازکشور با انجام رفراندوم -زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی- مخالف هستند،متاسفانه بین دو رفراندوم(رفراندوم برای رفتنِ جمهوری اسلامی و انتخابات برای آمدنِ رژیمی سکولار و پارلمانی)اشتباه می کنند.
****
نگارنده-بارها-به ضرورت انجام رفراندوم -نه توسط جمهوری اسلامی بلکه زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی-برای عبورِ مسالمت آمیزاز جمهوری اسلامی اشاره نموده و دراین باره-خصوصاً-به مسئولیّت سنگین خانم شیرین عبادی(به عنوان یک حقوقدان و برندهء جایزهء صلح نوبل)تأکیدکرده است.این مسئولیّت -چنانکه خواسته بودیم– متضمنِ طرح و تثبیت انجام رفراندوم آزاد درنزدِ نهادهای حقوق بشری سازمان ملل و دولت های غربی بود.
اینک خوشحالم که این خواست ملّی،مشروع و مدنی ازطرف برخی چهره های سیاسی و حقوق بشری(ازجمله خانم شیرین عبادی و خانم نسرین ستوده)ابرازشده است.
بی تردیدسرانِ رژیم ازبرگزاری یک رفراندوم آزاد امتناع خواهندکرد ازاین رو،به نظرمی رسد که فراخوانِ حاضر بیشتربرای جلب افکاربین المللی وخصوصاً جلب حمایت و پُشتیبانی دولت های غربی ارائه شده تا باتوجه به اعتراضات عظیم مردم درشهرهای ایران،ازطریق فشارهای سیاسی و اقتصادیِ بین المللی،رژیم حاکم را نسبت به این خواستِ مدنی و مشروعِ ملّت ایران وادار به تمکین و تسلیم نمایند.
به نظرنگارنده،برگزاری رفراندوم زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی در ذات و جوهرِخود،طرحی برانداز و سرنگون ساز است،هم ازاین روست که حتّی «شَبحِ»آن(پیشنهادحسن روحانی)خوابِ جناح های حاکم را آشفته کرده است،چراکه براساس همهء پُرسش ها و بررسی های مَیدانی،بیش از90%مردم ایران باادامهء رژیم حاکم مخالف اند.بنابراین،برخلاف نظربرخی دوستان، انجام انتخابات آزاد یا رفراندوم بعدازسرنگونی رژیم،تعلیق و تعویق خواست حیاتیِ ملّت ایران به آینده خواهدبود.نظرِ این دوستان،درعین حال،نوعی«سالبه به انتفاء موضوع» می باشد چراکه بعدازسرنگونی رژیم اسلامی،دیگر نیازی به اجازهء هیچ رهبر یا ولی فقیهی برای انجام رفراندوم نیست .به عبارت دیگر،برگزاری رفراندوم یا انتخابات آزاد بعدازسرنگونی نظام،نوعی«تحصیل حاصل»خواهدبود و به قول معروف:چونکه 100 آمد،90 هم پیشِ مااست!
دوستانی که درخارج ازکشور با انجام رفراندوم –زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی– مخالف هستند،متاسفانه بین دو رفراندوم(رفراندوم برای رفتنِ جمهوری اسلامی و انتخابات برای آمدنِ رژیمی سکولار و پارلمانی)اشتباه می کنند.ازاین گذشته،سئوآل این است که برای عبورِ مسالمت آمیز و کم هزینه از جمهوری اسلامی چه پیشنهادِ فوری،عملی و ممکنِ دیگری وجوددارد؟
درهرحال،صرف نظر ازبرخی«ملاحظات»،نگارنده،انتشاراین فراخوان را گامی مبارک در راستای رهائی ملّی و کوششی فرخنده برای استقرارِ صلح،ثبات و امنیّت درمنطقه و جهان می داند.
درهمین باره:
رفراندوم:اینست شعارِمردم!
برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس
8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004
جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!
نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳
جُغدِ جنگ:سرودی در ستایش صلح،علی میرفطروس
فردا،خیلی دیراست!،علی میرفطروس
درحاشیهء«فرداخیلی دیراست!»،علی میرفطروس
بی بی سی:کودتای آمریکابرای سرنگون کردنِ شاه
فوریه 10th, 2018اشاره:
درمقالات و گفتگوهای مختلف،ما انقلاب اسلامی ایران و قدرت گیری آیت الله خمینی را«کودتای انقلابی علیه شاه» دانسته ایم.اینک اسنادتازه منتشرشدهء بی بی سی( 9 فوریه 2018 / 20 بهمن 1396 )طرح سرنگونی رژیم شاه ازطریق یک کودتا در زمان جان.اف. کندی(در اوایل 1960)را موردتوجه قرارداده است.
کودتای نظامی علیه شاه درجریان ملّی شدن صنعت نفت نیز مطرح شده بودکه طبق آن قراربود دریک کودتای مشترک علیه شاه و مصدّق، برادرناتنی شاه را به حکومت برسانند.
اینگونه اسناد،دشواری ها و پیچیدگی های سیاست ورزیِ شاه دررابطه باآمریکا رانشان می دهند و یادآور می شوندکه درکِ ایدئولوژیک ازماهیّت سیاسی شاه به عنوان«دست نشانده»و«سگِ زنجیری امپریالیسم»تا چه حد نادرست و اشتباه بوده است.این پیچیدگی ها-همچنین- نشان می دهندکه رابطهء آمریکاباشاه-خصوصاًدر دورهء دموکرات ها-همراه با دروغ و فریبکاری بوده است،مثلاً:درهمان زمان که جیمی کارتر،ایران را«جزیرهء آرامش»می نامید و از پیشرفت ها وسیاست های داخلی وخارجی شاه ستایش ها می کرد،مقامات دولت آمریکا،درسودای سرنگونی شاه بودند؛ماجرای«دام یا فریب بزرگ»نمونهء درخشانی ازاین سیاست بود.
درنظربرخی دوستان،اسنادِ اخیرِ بی بی سی شایدنوعی«پیروزی نظریِ نگارنده» بشمارآید،امّاتأمّل در زوایای پنهان سرنگونی رژیم شاه،بازاندیشی های تازه را دربارهء «انقلاب شکوهمنداسلامی» ضروری می سازد ؛تأمّلی که پژوهشگران تاریخ، روشنفکران و رهبران سیاسی ایران را به فروتنی و تواضع فرا می خوانَدتااز تحلیل های رایج فراتر رفته و پسِ پُشتِ رویدادهای سرنوشت ساز را نیز مورد عنایت قراردهند.
ع.م
بیبیسی فارسی در آرشیو ملی آمریکا به اسنادی دست پیدا کرده که نشان میدهد دولت جان اف. کندی – که با محمدرضا شاه پهلوی رابطه سرد و پرتنشی داشت – با گروهی در ارتش ایران در تماس مخفیانه بوده است که میخواستند کودتا کنند.
اوضاع ایران در سالهای ۱۹۶۱- ۱۹۶۳ میلادی ناآرام و شاه هم بنا بر اسناد، دچار افسردگی روحی شدیدی بوده به طوری که واشنگتن را به دوستی با شوروی، برکناری نخستوزیر و کنارهگیری از قدرت تهدید میکرده است؛ آمریکاییها هم در ظاهر آرامش میکردند و در خفا برای همه سناریوها برنامه داشتند، از جمله این که اگر روزی از یکی از خطوط قرمز آنها عبور کرد سرنگونش کنند.
بنا بر یک گزارش سری که در سال ۲۰۱۴ میلادی از حالت طبقهبندی خارج شده است، سازمانهای اطلاعاتی آمریکا روی نماینده (یا رهبر) آن گروه کودتاچی اسم رمز “ایران ۹۱۸” گذاشته بودند تا هویتش را مخفی نگه دارند؛ “ایران ۹۱۸” با یکی از وابستگان نظامی سفارت به نام سرهنگ کارل پوستون به طور مستمر دیدار و درباره تدارکات کودتای احتمالی گفتگو میکرد.
وابستگان نظامی آمریکا اگر ماموران سازمان اطلاعات مرکزی (سیآیاِی) نباشند برای اداره اطلاعات وزارت دفاع (دیآیاِی) کار می کنند. گزارش تماسهای “ایران ۹۱۸” با سرهنگ پوستون به خاطر حساسیت محتوای آن ابتدا “تمیز میشد” (جزئیات منابع و شگردهای اطلاعاتیاش حذف میشد) و فقط به روئیت معدودی از مقامات ارشد مانند رئیس سیآیاِی میرسید.
هرچند تعیین هویت “ایران ۹۱۸” هنوز امکانپذیر نیست، اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که او به احتمال زیاد یکی از افسران نزدیک به سپهبد محمدولی قرنی بوده است- یکی از بلندپروازترین نظامیان تاریخ معاصر ایران که از شرکت در کودتای ۲۸ مرداد علیه محمد مصدق تا نخستین فرماندهی ارتش جمهوری اسلامی را در کارنامه خود دارد.
بنا بر صورتجلسه “تمیز شده” دیدار چهارشنبه ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ میلادی (۶ دی ۱۳۴۰) “ایران ۹۱۸” به مامور سفارت گفت که برنامه کودتا همگام با تحولات سیاسی کشور پیش میرود؛ او گفت تعداد طرفداران گروه در داخل و خارج ارتش رو به افزایش است و آنها در حال محاسبه میزان تلفات احتمالی خود در روز کودتا هستند؛ و زمانی وارد عمل خواهند شد که مطمئن باشند کمتر از ۱۰ درصد نیروهایشان را از دست خواهند داد. او فهرست اسامی ۴۲۴ نفر را هم به وابسته نظامی آمریکا داد که قرار بود بعد از کودتا پستهای دولتی رده پایینتر به آنها داده شود.
نقشه براندازی شاه
هم زمان در واشنگتن گروهی از نزدیکان کندی برای سرنگونی شاه نقشه داشتند. رهبر آن اقلیت بانفوذ یکی از لیبرالترین قضات دیوان عالی آمریکا به نام ویلیام داگلاس بود. داگلاس – از چهرههای مهم حزب دموکرات و دوست خانواده کندی و دوستدار محمد مصدق – به عنوان رابط جبهه ملی با کاخ سفید و مشاور غیررسمی برادران کندی در امور ایران عمل میکرد. بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۵ میلادی از حالت طبقهبندی خارج شده، داگلاس قویا معتقد بوده که “مشکل ایران” یک راه حل دارد و آن سرنگون کردن شاه است.
بنا بر اسناد، ویلیام داگلاس و متحدانش – رابرت کندی (برادر رئیس جمهور و وزیر دادگستری وقت) و جان وایلی (سفیر سابق آمریکا در ایران) برای انتقال قدرت در ایران یک طرح مشخص به کاخ سفید ارائه کرده بودند تا شاه را کنار بزنند و زمام امور را به شورای سلطنت بسپارند – شورایی متشکل از سیاستمداران مورد اعتماد واشنگتن از جمله ناصرخان قشقایی و علی امینی.
اما طرح آنها در سازمان اطلاعات مرکزی، وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا خیلی طرفدار نداشت. اکثریت به اصطلاح امروزی “محافظه کار” در دولت وقت آمریکا میگفتند که پایین کشیدن شاه از تخت سلطنت کاری ندارد، ولی پر کردن آن تخت با یک گزینه قابل اعتماد سخت است چرا که از جبهه ملی فقط اسمی باقی مانده و خانهای قشقایی در تبعید حتی در ایل خود نفوذی ندارند چه برسد به آن که بخواهند پادشاهی بکنند.
با این حال، حمایت از سرناچاری مقامات وقت آمریکا از شاه – مردی که پشت سر “ساقه نازک” صدایش میکردند – به معنای آن نبود که یک گزینه نظامی احتیاطی برای روز مبادا علیه او تدارک نبینند.
از “آزمایش امینی“ تا گزینه بختیار
بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، تحت عنوان “تدابیر احتمالات سیاسی- ایران”، دولت کندی قصد داشت که اگر شاه به تهدیدش عمل کرد و به یک چرخش استراتژیک به طرف شوروی دست زد، علیه او کودتا کند؛ به این ترتیب که اول “در برابر شاه، دوستی و تفاهم نشان بدهد و همزمان با رهبران میانهرو جبهه ملی و شخصیت های نظامی ضد کمونیست قابل اعتماد تماس برقرار بکند و اگر وقتی کودتا از حمایت گسترده برخوردار شد، آنها را به کودتا علیه شاه تشویق کند.»
خط قرمز دیگر واشنگتن علی امینی، نخست وزیر وقت ایران بود- مردی که او را “بهترین و احتمالا آخرین شانس خوب برای جلوگیری از افتادن ایران در ورطه هرج و مرج” میدانست.
در واقع کارگروه ويژه “بحران ایران” کاخ سفید پیش از آنکه تصمیم بگیرد از “آزمایش امینی” محکم حمایت بکند گزینه سرنگون کردن شاه را هم بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بود که اگر شاه فورا برود، جایش را انقلابیون ملیگرا یا نظامیان فاسد خواهند گرفت. کندی، اما، در ایران نه دولت انقلابی یا نظامی، بلکه اصلاحات میخواست تا از بروز یک انقلاب کمونیستی در جامعه اربابرعیتی ایران جلوگیری بکند؛ بعد از بحث و بررسیهای فراوان کندی و دستیارانش به این نتیجه رسیدند که کم خطرترین راه رسیدن به هدف در ایران این است که فعلا شاه را نگه دارند ولی آرام آرام او به حاشیه برانند و برای اصلاحات روی علی امینی سرمایه گذاری بکنند.
به نظر میرسد کاخ سفید (حداقل در ماههای اول نخستوزیری امینی – یعنی پیش از آن که پشت سر او را “آزمایش نافرجام امینی” بخواند) به طور جدی به دفاع از وی مصمم بوده زیرا در سناریویی که شاه یک علی امینی “محبوب” و “موفق” را از روی حسادت برکنار میکرد نقشه این بود که “آمریکا فورا با نخستوزیر و طرفدارانش در ارتش مشورت و آنها را به حمایت از کودتا تشویق بکند تا نخست وزیر را مجددا در مقامش ابقا و قدرت شاه را کاهش بدهد.”
علی امینی – سفیر پیشین ایران در واشنگتن و از چهرههای مغضوب شاه – حدود چهار ماه بعد از به قدرت رسیدن کندی و در پی اعتراضات و اعتصابات داخلی – به اکراه توسط شاه به نخستوزیری منصوب شده بود. از شاه و اکثر نظامیان ارشد گرفته تا طرفداران محمد مصدق و عوامل کودتای ۲۸ مرداد (برادران رشیدیان و محمد بهبهانی) با او مخالف بودند و علیه دولتش توطئه میکردند.
امینی در ماه مه ۱۹۶۱ تازه کابینهاش را تشکیل داده بود که سپهبد تیمور بختیار، اولین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) میخواست سرنگونش کند؛ کندی پشت صحنه طرح کودتا را خنثی کرد. چند ماه بعد (در اواخر اکتبر) خود شاه قصد داشت امینی را برکنار کند که بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۴ میلادی از حالت طبقه بندی خارج شده، در پی مخالفت محکم آمریکا و بریتانیا عقبنشینی کرد.
به نظر میرسد برای دفاع از علی امینی در برابر شاه یا سایر دشمنان و احتمالا برای داشتن یک بازوی نظامی قابل اعتماد برای سناریوهای دیگر بود که آمریکاییها از طریق یک وابسته نظامی خود با گروه “ایران ۹۱۸” در تماس بودند؛ آن تماسها به خصوص بعد از سقوط نظام پادشاهی عراق در کودتای سال ۱۹۵۸ مهمتر هم شده بود زیرا بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۷ میلادی از حالت طبقه بندی بیرون آمده، وابستگان نظامی ایالات متحده در ایران بعد از کودتای عراق به دقت دستهبندیهای داخلی ارتش ایران را زیر نظر داشتند و از “تماسهای رسمی” خود با امرای ارتش هم برای ایجاد رابطه ای دوستانه با آنها استفاده می کردند تا اگر شاه را سرنگون کردند، حداقل با آمریکا خصومتی نداشته باشند.
آن روزها ایران خط مقدم جنگ سرد دو ابرقدرت بود و آمریکا برای دفاع از ایران همه گزینهها را روی میز داشت از جمله بمباران اتمی گذرگاههای مرزی آذربایجان و اعزام دو لشکر به ایران. گزینه دیگر گزینه تیمور بختیار بود- به این ترتیب که اگر اوضاع کشور به هر دلیلی – مثل ترور شاه یا فرارش از کشور – بهم میریخت و هرج و مرج میشد، آمریکا میخواست به عنوان “گزینه آخر”، سپهبد بختیار را در مقام دیکتاتور ایران به قدرت برساند.
تیمور بختیار بعدها علنا به دشمن شماره یک شاه تبدیل و در عراق توسط عوامل ساواک ترور شد. اسناد جدید حکایت از آن دارد که اولین رئیس ساواک از سالهای آخر ریاستجمهوری دوایت آیزنهاور (اواسط سال ۱۹۵۸ میلادی) در فکر کودتا بوده. بختیار در فوریه سال ۱۹۶۱ هم در جریان سفرش به واشنگتن به دولت کندی پیشنهاد سرنگون کردن شاه را داد – غافل از آن که آمریکاییها خود او را مردی “شیطانی”، “جاهطلب” و “به شدت فاسد و خودخواه” و زیادی مستقل میدانستند که اگر قدرت را در دست میگرفت احتمال داشت ایران را از اردوی غرب خارج و یک کشور بی طرف اعلام بکند.
معلوم نیست آمریکاییها درباره سپهبد بختیار دقیقا به شاه چه گفتند؛ شاه حدود دو هفته بعد از بازگشت تیمور بختیار به تهران، نه فقط او که روسای اطلاعات و ستاد ارتش – که واشنگتن همه آنها را مانند بختیار فساد یا ناکارآمد میدانست – برکنار کرد.
شبکه قرنی در ارتش
شواهد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که کودتاچی مورد علاقه دولتمردان وقت آمریکا رقیب سابق تیمور بختیار یعنی سپهبد محمدولی قرنی بوده است.
بسیاری نام قرنی را از ماجرای “کودتای قرنی” شنیده اند- این که چهار سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد در مقام فرمانده اطلاعات نیروی زمینی ارتش (رکن دو) میخواست با جلب حمایت دولت آیزنهاور در ایران دولت تعیین کند (در یک کودتا علی امینی را به قدرت برساند) که نقشهاش کشف و به خلع درجه و سه سال زندان محکوم شد.
بنا بر یک سند جدید، افسران طرفدار قرنی حدود دو هفته بعد از آن که کندی برنامه کودتای بختیار علیه امینی را خنثی کرد- در شرایطی که قرنی هنوز در زندان بسر می برد – برای دفاع از امینی نزد آمریکاییها اعلان آمادگی کردهاند؛ این خبر که “دوستان قدیمی امینی در بین افسران ناراضی” در ارتش آماده حمایت از او بودند واشنگتن را خوشحال کرد زیرا بنا بر سند، دولت کندی در یک سناریوی کودتا روی ائتلافی از علی امینی، جناح اللهیار صالح در جبهه ملی و گروه قرنی حساب می کرد.
آمریکاییها قرنی را افسری فرصتطلب و طرفدار غرب میدانستند که هرچند از بختیار “ضعیفتر” بود، برای کودتا گزینه مناسبتری به نظر میرسید زیرا برخلاف بختیار شهرت به فساد نداشت و در بین طرفداران محمد مصدق هم “نسبتا قابل قبولتر” بود و از آن مهمتر در نهادهای نظامی- امنیتی ایران دوستان زیادی داشت.
در اسناد آمریکا، از سپهبد حسن علویکیا (قائممقام ساواک)، سرلشکر منصور اردوآبادی (فرمانده ژاندارمری خراسان)، سپهبد عبدالعلی منصورپور، سپهبد یزدانپناه، حسن امامی (امام جمعه تهران) و سید ضیاءالدین طباطبایی به عنوان هواداران قرنی یاد شده است.
واشنگتن از این نظر گروه قرنی را جدی میگرفت که بنا بر ارزیابی یک وابسته نظامی آمریکا، بهترین شانس یک کودتای موفقیت آمیز را داشت زیرا “نسبتا منسجم است. به طور غیرقابل جبرانی به یک شخص متصل نیست و در برگیرنده طیف قابل ملاحظهای از دیدگاه های سیاسی است….و برای تصرف پادگان تهران در موقعیت خوبی قرار دارد.”
سرهنگ دوم نیکلاس رودزیاک ( که فارسی صحبت می کرد و ماموریتش در تهران تازه تمام شده بود) در عین حال یادآور شد که گروه قرنی بدون حمایت یا تشویق آمریکا یا بریتانیا یا هر دوی آنها دست به کودتا نخواهد زد.
بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، علی امینی روز چهارشنبه ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ (۶ دی ۱۳۴۰) با استوارت راکول، معاون سفیر آمریکا، دیدار و نارضایتی شاه از تاخیر کمکهای نظامی امریکا را ابلاغ کرده. بنا بر سند، دو طرف در مورد موضوعات دیگری هم گفتگو کردند که معلوم نیست چه بوده – زیرا گزارش آن را معاون سفیر در پیامی جداگانه به واشنگتن ارسال کرده. از قضای روزگار – یا شاید هم در اقدامی حساب شده – همان روز وابسته نظامی سفارت و “ایران ۹۱۸” درباره برنامه کودتای احتمالی گفتگو میکردند.
“ایران ۹۱۸“ که بود؟
اظهارات “ایران ۹۱۸” حکایت از آن دارد که گروهش در آستانه یک اقدام نظامی خونین نبوده بلکه میخواست از دولت کندی چراغ سبز کودتا را دریافت بکند. احتمال دارد که “ایران ۹۱۸” خود قرنی بوده باشد هرچند این احتمال ضعیف به نظر میرسد. قرنی چند ماه قبلش از زندان آزاد شده بود ولی تحت نظر ماموران امنیتی حکومت قرار داشت و بنا بر اسناد جدید، از طریق رابط با سفارت آمریکا پیام رد و بدل میکرد.
مقامات سفارت از حساسیت شدید شاه به قرنی خبر داشتند. بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۷ میلادی از حالت طبقه بندی بیرون آمده، واشنگتن بعد از ماجرای “کودتای قرنی”، به شاه قول داد که کارکنان سفارتش نه فقط با افسران ارتش درباره امور سیاسی حرفی نزنند که “از هر گونه تماس با چهرههای مخالف و شخصیتهای مشکوک خودداری بکنند.”
به خاطر آن قولها بود که آمریکایی ها در تماسهای مخفیانه خود با سپبهد قرنی به شدت جوانب احتیاط را رعایت میکردند و به همه نزدیکان او هم اعتماد نداشتند. یکی از آن رابطان حسین شاملو نام داشت که سفیر آمریکا فکر میکرد با سفارت بریتانیا و ساواک هم مراوداتی دارد و قابل اطمینان نیست.
به نظر میرسد “ایران ۹۱۸” یک نظامی نسبتا ارشد بوده باشد زیرا در غیر این صورت نمی توانست به طور مستمر با وابسته نظامی آمریکا گفتگو بکند و توسط ساواک یا اطلاعات ارتش رصد نشود؛ به علاوه، حرفهای او درباره برنامه کودتا به اندازه ای جدی گرفته میشد که به بلندپایهترین مقامات در واشنگتن گزارش میشد.
“ایران ۹۱۸” به وابسته نظامی آمریکا گفت که شاه هرگز اجازه نخواهد داد علی امینی امرای متهم به فساد و برکنار شده ارتش را محاکمه و زندانی کند. او معتقد بود دادگاه جنجالی مظفر بقایی – رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران – نمایشی است چرا که بقایی و شاه پنهانی تماس داشتند و به محض تبرئه بقایی، شاه میخواست از او برای تضعیف امینی استفاده کند. سند حکایت از آن دارد که “ایران ۹۱۸” تیمور بختیار را هم یکی از چهرههای فاسد حکومت میدانست.
در بین نظامیان ارشد، ظاهرا سرتیپ امینی – (که به نظر میرسد محمود امینی عموی علی امینی بوده باشد) – هم با این گروه در ارتباط بوده زیرا در سند آمده: “منبع گفت سرتیپ امینی اخیرا به او نامه نوشته و توصیه کرده که اگر گروهش تصمیم گرفت دست به اقدام بزند خبرش کنند تا فورا به ایران بگردد.”
پاسخ مقامات آمریکایی به “ایران ۹۱۸” و دامنه تماس آنها با وی مانند هویتش هنوز از صندوقچه اسرار دولت آمریکا بیرون نیامده ولی روشن شدن بخش کوچکی از مراودات مخفیانه آمریکا با گروه سپهبد قرنی و رایزنی دو طرف درباره کودتای احتمالی نشان میدهد که حداقل در دو سال اول ریاست جمهوری کندی – یعنی پیش از آن که آمریکا از “آزمایش نافرجام” علی امینی قطع امید بکند و شاه شخصا با پرچم “انقلاب سفید” وارد میدان بشود و مخالفان اصلاحات ارضی و حقوق زنان را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ سرکوب بکند – گزینه کنار زدنش از قدرت خیلی بیشتر از آن چه تا به حال تصور میشد در واشنگتن یا بین امرای ارتش ایران مطرح بوده است.
بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، سرتیپ اسماعیل ریاحی – رئیس رکن یک ارتش که شاه بعدها به وزارت کشاورزی منصوبش کرد تا برنامه اصلاحات ارضی را پیش ببرد – پیش از انتصاب به وزارت در گفتگوهای محرمانه خود با مقامات نظامی آمریکا این برداشت را ایجاد کرد بود که “اگر اعلیحضرت اصلاحاتی که وی فکر میکند در نیروهای مسلح و سراسر کشور ضرورت دارد را انجام ندهد- آمادگی آن را دارد که در (کودتا برای) سرنگون کردن شاه شرکت کند”.
به نقل از: بی بی سی
روشنفکران و رهبران سیاسیِ دیروز؛معمارانِ تباهیِ امروز
ژانویه 28th, 2018گُزیده ای از روزشمارِ انقلاب اسلامی
23 آبان 1356=14نوامبر1977
آخرین سفرشاه به آمریکا در خاک و خون !
در این روز ،سفرشاه به آمریکا به خاک و خون کشیده شد.به روایتِ دکتر امیر اصلان افشار(سفیرِ سابق ایران درآمریکا و شاهد وُ ناظرِ ماجرا ).مهاحمانِ سازمان مائوئیستیِ« احیا» به رهبری فردی به نام محمد امینی به صفوف هواداران شاه حمله کرده و عدۀ بسیاری را با چوب و چماق و چاقو مجروح و مضروب کردند .
این رویدادِ خونین و بی سابقه، نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را نشان می داد به طوری که سنای آمریکا در نوامبر سال 1977ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
سهشنبه بیست و ششم دیماه ۱۳۵۷ برابر شانزدهم ژانویه ۱۹۷۹میلادی
ساعت ۱۲ و ۸ دقیقه امروز شاه و شهبانو در میان بدرقهء آقایان شاپور بختیار نخست وزیر، جواد سعید رییس مجلس، علیقلی اردلان وزیر دربار، معینیان رییس دفتر مخصوص، بدرهای فرمانده نیروی زمینی، نشاط فرمانده گارد جاویدان، قره باغی رییس ستاد بزرگ ارتشتاران و گروهی از شخصیتهای مملکتی و نظامی فرودگاه تهران را به مقصد اسوان مصر ترک کردند.
جبهۀ ملی:
تُف بر چهرۀ خودفروخته بختیار
خبرنامه جبهه ملی ایران در شماره های ۵۹ هفدهم دی ماه و ۶۰ هجدهم دی ماه که امروز در سطح شهر پخش میگردید، مقالات اساسی خود را به حملات سنگین به یار سابق خود[دکترشاپوربختیار] اختصاص داد و با شعارهایی چون «ننگ بر سازشکار خودفروخته»، «ملت ایران خواهان تغییرات بنیادی است، نه جابجایی مهره ها»، درمقالاتی زیر عنوان «دکتر بختیار، از آن طرف راه نیست» و «خیانت منطق نمی پذیرد»، عمل بختیار را به صحنه جنگ جمل و رو در رو قرار گرفتن طلحه و زبیر با امیر المومنین علی تشبیه کرده و نوشت:
«آقای دکتر بختیار، موضع سیاسی شما جایی است شبیه و نظیر شریف امامی و ازهاری و هویدا و دیگران و اجرای تشریفات صدارت شما همان است که در باره سایر نخست وزیران تحقق یافته است… توفیق دکتر بختیار، امری محال و ممتنع است.»
در مقاله جبهه ملی نوشته شد:
«هر کس از راه پاک و روشن نهضت منحرف شود، به ملت خیانت کرده است و خیانت استدلال نمیپذیرد. سازشکاران همیشه برای سازش خود بهانههایی دارند، بهانههایی که عاشقان استقلال و آزادی بر آنها تف میاندازند (و نیز) بر چهره سازشکاران بهانهتراش…. دیوارهای خیابانهای وطن، پوشیده از قضاوت است. قضاوت خونخواهان و مرثیهسازان، قضاوت بازماندگان شهیدان و رایدهندگان راستین…
بختیارها باید به خیابانهای شهر بیایند تا طعم تلخ نفرت را بچشند… این انقلاب بزرگ ملت ایران چیزی نیست که به بازی گرفته شود… این انقلاب فقط و فقط سرنگونی نظام سلطنت استبدادی را میخواهد و این دقیقاً همان چیزی است که رهبر پایدار و ثابت قدم ملت آیتالله العظمی خمینی بارها گفته است، آشکارا گفته است، سازشکار نمیخواهد، مقام طلب بزدل ریاکار نمیخواهد. این انقلاب تنها انهدام کامل نظام استبدادی زیر سلطه را میطلبد و بس».
بشارتنامۀ جبهۀ ملی
به مناسبت ورود آیت الله خمینی به کشور
روابط عمومی جبهه ملی به مناسبت ورود آیتالله خمینی بشارتنامهای انتشار داد و در آن ضمن ستایش از عزم راسخ و اراده ایشان خطاب به ملت ایران نوشت: «حق است که اینک صدای هلهله ملتی را به گوش جهانی برسانیم و این بزرگ را چنان که شایسته و بایسته است گرامی بداریم.خمینی که بخاطر ذات رهایی انسان میجنگد و بخاطر بازآفرینی معرفت و معنویت بشر به میدان آمده، سپاس نمیخواهد، تقدیر و تشویق نمیطلبد، ما تنها بخاطر رضای دل خویش عزیزش میداریم و بخاطر رضایت تاریخ.حفاظت و حراست جان خمینی به همت سربازان وطن به معنی تجدید میثاق مقدس میان سپاه میهن است و همه خانواده ایشان، میثاق اجزای ملتی که به ضرب شلاق استعمار و استبداد اسیر پراکندگی شده بودند.»
روابط عمومی جبهه ملی در پایان این بشارت نامه چنین خواسته است:«با نظمی که اعجاب و تحسین همگان را برانگیزد و نشانی از فرهنگ متعالی ما باشد از ایشان استقبال میکنیم.»
سوی پاریس شو ای پیکِ سبکبالِ سَحَر!
نعمت میرزازاده ( م. آزرم) شاعر مبارز خطۀ خراسان است. شعر وی با عنوان «نامۀ مردم ایران به امام خمینی» در تاریخ ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ در روزنامۀ اطلاعات منتشر شد. نعمت میرزازاده که مجموعه شعر وی با نام «سحوری» در سالهای قبل از انقلاب منتشر شد و باعث تحت فشار قرار گرفتن وی توسط نیروهای امنیتی حکومت پهلوی شد، در مقدمۀ این شعر ازجمله چنین گفته است:
-«از آنجا که انتشار نامۀ مجعول توهین به حضرت امام خمینی به وسیلۀ نظام جنایتکار، ستمی بود که بر نویسندگان و کارگران شرافتمند روزنامۀ اطلاعات تحمیل شد، اکنون وظیفۀ خود میدانم که به جبران وهنی که بیآزرمان بر شما روا داشته اند،افتخار انتشار اختصاصیِ «نامه مردم ایران به امام خمینی» نیز،هم از آنِ شما باشد…
سوی پاریس شو ای پیک سبکبال سحر
نامۀ مردم ایران سوی آن رهبر بر
تا به بال و پر خونین نشوی نزد امام
هان پر و بال بشویی به گلاب قمصر
چون رسیدی برسانش ز سوی خلق درود
وز سوی خلق ببوسش دو لب وُ سینه وُ سر
به نشانی که ز من پیکی و داری پیغام
بو که بنوازدت وُ گرم نشاند در بر
رخصتی خواه و سپس نامۀ من بازگشای
نامهای از سوی ابنای وطن نزد امام
تهنیت نامهای از خلق به سوی رهبر
نامهای جوهر هر واژۀ آن خون شهید
نامهای واژۀ هر جمله آن شور و شرر
ای امامی که ترا نیست زعیمی همدوش
ای خمینی که ترا نیست به گیتی همبَر
….
دوشنبه دوم بهمن ۱۳۵۷ برابر بیست و دوم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی
براهنی:
علمای اسلام، مردمان گیتی را مبهوت کردهاند
رضا براهنی از نویسندگان چپگرا، در مقالهای در اطلاعات مینویسد: «علمای عالیقدر اسلام که به رغم برچسبهای بیشرمانه و دروغها و افترا و تهمت و بهتان سرمایهداری و متحد پلیدش صهیونیسم، صدای آزادیخواهی در سراسر ایران در دادهاند، مردمان سراسر گیتی را یکسره متحیر و مبهوت کردهاند.»
وی در این مقاله همچنین بختیار را بدون آنکه نامی از وی ببرد، خائن خوانده و دستهای وی را به جنایت و کثافت آلوده دانسته است.
او همچنین ارتجاعی و قرون وسطایی نشان دادن انقلاب توسط امپریالیسم و صهیونیسم را آخرین لگد آنها به انقلاب ایران دانسته و ساختن بختیار با امپریالیسم و سلطنت را نیز درجهت حل بحرانی که امپریالسم در آن گیر کرده میداند و از مردم میخواهد که این نقشهها را نقش بر آب کنند.
رضا براهنی که در آمریکا زندگی و فعالیت میکند در این مقاله بیش از بیست بار از واژه امپریالیسم استفاده کرده است. در این مقاله آمده است:
«مبارزه انقلابی کارگران و کارکنان نفت ایران تمام نقشههای پلید امپریالیسم جهانی را رسوا و نقش بر آب کرده است. ستونهای رزمنده زنان و مردان انقلابی ایران از کارگر، روستایی، کارمند اداره، دانشجوی دانشگاه تا دانشآموزان مدارس، امپریالیسم را دستپاچه و کلافه کرده است. نویسندگان مبارز مطبوعات ایران، همکارانی که قلمشان این روزها اشک شوق در چشمها میگرداند، غول سانسور را درست در وسط اتاقهای هیأت تحریریه روزنامه نقش زمین کردهاند.»
در ادامهء این مقاله آمده است: «نویسندگان و شاعران و مترجمان ایران، این شیران شرزه ادب معاصر، پوزه مأموران و بررسان کتاب را درست در همان وزارت فرهنگ و هنر به خاک مالیدهاند. کارکنان تلویزیون گفتهاند بعد از این دیگر این مباد آن مباد، ما چیزی خلاف آمال ملت ایران پخش نخواهیم کرد. استادان دانشگاه با تحصنهای با شکوه خود تانک و توپ و مسلسل دیکتاتوری را به مبارزه طلبیدند و یکپارچگی بینظیر خود را با دانشجویان یعنی جوانانی که شهید پشت سر شهید به انقلاب ایران تقدیم کردهاند، تجدید نمودند. قضات، پزشکان و پرستاران همه به صفوف این مبارزه درخشان پیوستهاند.»
در بخش دیگری از این مقاله آمده است: «علمای عالیقدر اسلام که به رغم برچسبهای بیشرمانه و دروغها و افترا و تهمت و بهتان سرمایهداری و متحد پلیدش صهیونیسم، صدای آزادیخواهی در سراسر ایران در دادهاند، مردمان سراسر گیتی را یکسره متحیر و مبهوت کردهاند. زنان ایران، همان زنانی که دیکتاتور ایران میگفت حتا یک آشپز به تاریخ جهان تقدیم نکردهاند، با مشتهای گره کرده و سینههای سپر شده تمام زرادخانههای دیکتاتور را در شهرهای ایران خانهنشین کردهاند. درود بر این زنان باد. درود به این مردان باد. افتخار بر همه مردم ایران باد.»
براهنی در ادامه نوشته است: «انقلاب ایران همه را به حیرت افکنده است. امپریالیسم به خود میپیچد. نقشه میکشد و نقشهاش لحظه به لحظه به وسیله انقلاب ایران نقش بر آب میشود. امپریالیسم آدم بر سر کار میآورد. آدم به محض روی کار آمدن، آدمیت خود را از دست میدهد. از بس کثیف و خبیث است هر شخصی که از کنارش میگذرد، به کثافت و جنایت آلوده میشود و حالا امپریالیسم نقشه کودتا را میچیند. اگر شاه برود کودتا خواهد شد، اگر شاه نرود کودتا خواهد شد.»
براهنی در بخش دیگری مینویسد: «امپریالیسم و صهیونیسم با تلاشهای مذبوحانه خود میکوشند مبارزان ملت ایران را مردمی ارتجاعی و قرون وسطایی جلوه دهند و با مخدوش کردن چهره انقلاب ایران زمینه را برای کودتا و اجرای مقاصد شوم خود آماده سازند. مردم ایران! این نقشه را نقش بر آب کنید. با صفوف منظم، با جلب کامل سربازان به سوی جنبش عظیم انقلاب، با رسوا کردن امپریالیسم و صهیونیسم، با رسوا کردن مزدورانی که ممکن است در لحظه تشییع جنازه سلطنت لگد بیاندازند. آن لگد آخر را که هر حیوان سر بریدهای میاندازد.»
در ادامهء مقاله آمده است: «مردم ایران اجازه ندهید که این لگد به سوی انقلاب ایران انداخته شود. در قتل عامهای مردم ما امپریالسم و سلطنت و صهیونیسم با هم دست داشتند و حال که تمام راهها را به روی هر سه میبندیم، راه را روی این لگد هم ببندیم. هر کس که با امپریالیسم و سلطنت بسازد، حتا اگر بیدست و پاترین آدمها هم باشد باز خائن است.»
براهنی در پایان مقاله نوشته است: «بگذارید امپریالیسم و سلطنت در بحران خود مدفون شوند و عوامل خود را هم در بحران خود غرق کنند. انقلاب ما بحران نیست. ما بحران را پشت سر گذاردهایم. انقلاب ما سیر پرتحرک خود را ادامه میدهد. بحران از آن دشمنان ماست. نباید گذاشت کسی به حل بحران امپریالسم کمکی کند. باید تمام کوششها را کرد تا امپریالیسم جان به سرتر هم بشود و برای همیشه گورش را گم کند و در زبالهدان تاریخ بیافتد. مردم مبارز و قهرمان ایران! چهره شما شادتر و گلگون تر باد! افتخار بر شما باد! پیروزی از آن صفوف متحد و منظم ماست!».
جمعه هفتم بهمن ۱۳۵۷ برابر بیست و هفتم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی
علی اصغرحاج سید جوادی:
وقتی امام خمینی بیاید دیگر کسی دروغ نمیگوید
علیاصغر حاج سید جوادی، نویسنده و روشنفکر سرشناس و حقوقدان ایرانی که یکی از اولین کسانی بود که با نوشتن نامههایی سرگشاده به شاه ایران، مخالفت با شاه را علنی کرد، به مناسبت بازگشت آیتالله خمینی به کشور، متنی شعرگونه را در نشریهء خود«جنبش» به تاریخ هفتم بهمنماه نوشت.
در بخشی از نوشته علیاصغر حاج سیدجوادی با عنوان «امام میآید» آمده است:
-«امام میآید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه ابراهیم، با عصای موسی، با هیأت صمیمی عیسی و با کتاب محمد و دشتهای سرخ شقایق را میپیماید و خطبه رهایی انسان را فریاد میکند. وقتی امام بیاید دیگر کسی دروغ نمیگوید. دیگر کسی به در خانه خود قفل نمیزند، دیگر کسی به باجگزاران باجی نمیدهد، مردم برادر هم میشوند و نان شادیشان را با یکدیگر به عدل و صداقت تقسیم میکنند. دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صفهای نان و گوشت، صفهای نفت و بنزین، صفهای مالیات، صفهای نامنویسی برای استعمار، و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند میزند. باید امام بیاید تا حق به جای خودش بنشیند و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند.».
آیت الله خمینی آمد و علیاصغر حاج سیدجوادی پس از آمدن ایشان چند کتاب در مورد انقلاب به چاپ رساند. وی در جریان بحران دهه شصت مجبور به خروج از ایران شد و در حال حاضر بیش از ۲۵ سال است که در پاریس زندگی میکند.
دکتر سنجابی:
حکومت ایران باید اسلامی باشد
دکتر سنجابی در مصاحبهای که امروز در جراید تهران چاپ شد، جریان دیدار خود با آیتالله خمینی را توضیح داد. دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهه ملی ایران گفت:
«من ابتدا به عنوان یک مسلمان و یک ایرانی حضور حضرت آیتالله خمینی که امروز تمام حرکات ایران زیر نظر ایشان قرار دارد، رسیدم و گفتم همانطور که هر فرد مسلمان روزی چند بار خدا را به شهادت میگیرد.من خدا را به شهادت میگیرم که با هیچ سیاست خارجی بهطور مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط ندارم و در هیچ جمعیت سری یا غیرسری ارتباط ندارم و با مقامات دولتی و با دربار ایران گفت و گو و مذاکره نکردم. برای این به اینجا آمدهام تا آنچه را تشخیص میدهم بیان کنم و موضع جبهه ملی را برای شما تشریح کنم.»
من این طرح سه ماده را به خط خودم نوشتم و خدمتشان فرستادم. ایشان به خط خودشان، واژه استقلال را به آن اضافه کردند. آنوقت امضا کردم و فردای آن روز فرستادم خدمتشان و گفتم این نوشته به عنوان سند خدمت شما بماند تا دستورالعمل ما باشد.
گفتند این سه ماده را اعلام کنید. من به حیاط بیرونی آمدم و در یک جمع صد نفری که آنجا حضور داشتند برای اولین بار این متن قرائت شد و با صدای تکبیر حضار بدرقه شد. ما در این اعلامیه گفتیم:
یک) سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قانون اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
دو) جنبش ملی اسلامی ایران نمیتواند با وجود بقاء نظام سلطنتی غیرقانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نماید.
سه) نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد.
سنجابی در بخش دیگری از سخنان خود درباره دولت بختیار گفت: «در مقابل این حرکت انقلابی پادشاه مستبد و حامیان بینالمللی او اکنون دست به توطئه تازهای زده و تصور نمودهاند با استفاده از محکومترین وسایل تبلیغاتی و از طریق عناصر سازشکار با تغییر کابینه و ظاهرسازیهای دیگر می توانند جنبش مردم میهن ما را منحرف سازند».
وی افزود: «ادامه نظام سلطنت استبدادی و غیرقانونی به هیچوجه مورد قبول مردم ایران نیست و مادام که این وضعیت ادامه پیدا کند، هیچ راهحلی برای خروج از بحران کنونی کشور متصور نمیباشد».
از سنجابی سوال شد اگر بعد از خروج شاه، دولت حاضر دست به همهپرسی یا انتخابات آزاد بزند، مورد موافقت شما خواهد بود یا نه؟ سنجابی گفت: «به هیچ وجه این دولت را برای انجام چنین انتخاباتی صالح نمیبینم».
وی در جای دیگری از سخنان خود گفت: «فرم ظاهری حکومت، مورد نظر نیست، آنچه مهم است، محتوای یک حکومت ملی است. چه بسا جمهوریها هست که از سلطنت استبدادی مستبدتر است و چه بسا سلطنتهایی که بهتر از جمهوری است. بنابراین آنچه را که طالبش هستیم، حاکمیت ملی و یک حکومت مردمی واقعی است».
در همین روز بخشهایی ازمصاحبه دکتر سنجابی با تلویزیون فرانسه نیز در جراید کشور درج شد. رهبر جبهه ملی در این مصاحبه گفته است:
-«پیوند بین جبهه ملی و روحانیون مخالف رژیم راه حل مناسبی برای ملت ایران است و هیچگونه خطری در بر ندارد.» وی افزود: «نود و هشت درسد ملت ایران مسلمانند و الزاماً حکومت آن نیز باید اسلامی باشد و خیال می کنم در این مورد بین آنچه که من می گویم و آنچه که امام خمینی اظهار می دارند اختلاف زیادی وجود نداشته باشد.».
چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر دوم اوت ۱۹۷۸ میلادی
ناصر زرافشان(حقوقدان):
حقوق بشر و دموکراسیِ غربی،فریب است!
ناصر زرافشان، حقوقدان، در مقالهای در روزنامه اطلاعات یازدهم مردادماه ۱۳۵۷ زیر عنوان «غرب و مسأله حقوق بشر» به شدت به دموکراسی غربی و حقوق بشر حمله کرد و با صوری خواندن حقوق بشر، صحبت از «حقوق انسان به طور کلی» بدون توجه به موقعیت طبقاتی را عوامفریبی خواند.
وی در این مقاله نوشت: «از آخرین جنجالی که غرب بر سر مسأله حقوق بشر به راه انداخت، اکنون مدتی میگذرد. اما آیا ماهیت این شعار چیست؟ آیا در بنیاد نظام حاکم بر جهان غرب تغییری پدید آمده و آیا این نظام اساساً و از ابتدا حامی و مدافع حقوق بشر بوده است؟
در کشورهای سه قاره آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین که هر مسأله و مشکل فعلی اجتماعی به نحوی به غرب و رابطه استعماری یکی دو قرن اخیر با این کشورها ارتباط پیدا میکند، برای مردم، با توجه به مجموعه شناختی که از جهان غرب دارند، باور کردن این شعار و صداقت طراحان آن مشکل است و به راستی هم در این کار تزویری است. زیرا این بار هم مثل همیشه مسألهای به طور مجرد و جدا از علل واقعی آن مطرح شده است.
صحبت از «انسان به طور کلی» است و حقوق و آزادیهای صوری او، بیآنکه این انسان در یک موقعیت مشخص تاریخی و اجتماعی، مورد مطالعه قرار گیرد و ماهیت او با توجه به شرایط اجتماعی و طبقاتی زندگیاش تحلیل شود و صحبت از حقوق صوری است، بیآنکه تضمینهای واقعی برای این حقوق یعنی ایجاد شرایط اقتصادی و اجتماعی لازم برای عملی شدن و معنی پیدا کردن این حقوق مطرح باشد.
وقتی مسائل اصلی را نادیده میگیرند و پیرامون عوامل ثانوی که خود معلول عوامل اصلی هستند جنجال به راه میاندازند، قصد فریب عوام در کار است.»
وی با حمله به نظامهای سیاسی غرب و غیر دموکراتیک خواندن آنها نوشت: «در آلمان فدرال به ضرب قانون معروف به «قانون رادیکالها» کسانی را که دارای طرز فکر دموکراتیک هستند، از مشاغل خود برکنار و از اشتغال آنها به مشاغل آموزشی جلوگیری به عمل میآورند.
چندی پیش نیز احزاب دموکراتیک بلژیک، فرانسه، ایتالیا، دانمارک، ایرلند و آلمان غربی، ضمن بیانیه مشترکی، روشهای پلیسی را که در دستگاههای استخدامی بازار مشترک اعمال میشود افشا و محکوم کردند.
بیانیه مزبور حاکی از آن است که کسانی که میخواهند به استخدام دستگاههای مختلف شورای اقتصادی اروپا در آیند، باید پرسشنامههایی را پر کنند که تمامی عقاید و وابستگی سیاسی آنها را مورد تفتیش قرار میدهد و در این وضعیت خطابههای پرطمطراق مُبلّغین«حقوق بشر» وقتی از آزادیهای دموکراتیک و حق بیان عقاید و نظرات فرد صحبت میکنند، طنین ریاکارانهای پیدا میکند.
به علاوه هنگامی که مسأله حقوق انسان مطرح میشود، باید به مصائب و محرومیتهای میلیونها نفر بیکار در کشورهای غربی، فقر، گرسنگی و محرومیت از آموزش و پرورش نیز باید اشاره کرد.
در آغاز سال ۱۹۷۷، تعداد بیکاران در کشورهای غربی به ۱۸ میلیون نفر میرسید. تورم به ابعاد بیسابقهای رسیده است. ۶۷ میلیون نفر در کشورهای عضو بازار مشترک اروپا (جمعاً ۹ کشور) در زیر خط فقر زندگی میکنند. ۵۱ درصد مردم ایتالیا، ۱۷ درصد مردم بلژیک، ۱۲ درصد مردم آلمان و ۱۲.۵ درصد مردم آمریکا در مقوله «فقرا» هستند.
آیا دولتهای منتخب انحصارات از حقوق مردم به این کیفیت دفاع و حراست میکند؟ بدین ترتیب نمیتوان در شعار «حقوق بشر غرب» صداقتی سراغ کرد.»
دوشنبه دهم بهمن ۱۳۵۷ برابر سیام ژانویه ۱۹۷۹ میلادی
براهنی:
با بازگشت آیت الله خمینی فقر و خفقان از میان میرود
رضا براهنی در مقالهای در صفحه پنجم روزنامه اطلاعات امروز، آیت الله خمینی را بزرگمرد تاریخ اسلام و ایران خواند و بختیار را بخاطر ممانعت از ورود وی محکوم کرد. وی بستن فرودگاه را تاکتیک مزدوران آمریکایی خواند که از جنگ ویتنام به ارث برده و اینک در ایران پیاده میکنند.
وی آیتالله خمینی را مشروعترین رهبر یک مملکت و بختیار را غیر مشروعترین نخست وزیر تاریخ خواند که پلیدترین و کثیفترین چهره تاریخ جهان یعنی امپریالیسم آمریکا در پشت سر او قرار دارد.
وی نوشت که مردم ایران از دورترین قصبات به تهران آمدهاند تا بزرگترین استقبال تاریخ جهان را از آن مظهر آزادی ایرانیان کرده و درودها و سپاسهای پاک خود را نثار قدوم آن بزرگمرد تاریخ اسلام و ایران کنند.
براهنی افزود که دوران احتضار سرمایهداری جهانی به علت انقلاب ایران فرا رسیده است و با بازگشت آیتالله خمینی به ایران، ایرانیان از یوغ بندگی و بردگی آزاد شده و فقر، افلاس، خفقان، ورشکستگی، نومیدی، آزمندی و حرص سرمایهدارانه از میان خواهد رفت.
رضا براهنی در مقاله خود نوشت: «حضرت آیتالله العظمی روح الله خمینی، مبارز بزرگ انقلاب ایران و رهبر عالیقدر شیعیان جهان، پس از سالها تبعید، اینک اراده کردهاند که به آغوش مردم خویش بازگردند. این تبعید بر خلاف اصول دموکراسی و بر خلاف قوانین ایران و کلیه اصول و قوانین بینالمللی و منشور سازمان ملل، به وسیله خودکامهترین فرد روی زمین یعنی شاه ایران بدیشان تحمیل شده بود.
بازگشت حضرت آیت الله خمینی به کشور، بازگشتی که کلیه مردم ایران برای استقبال از آن خود را آماده کردهاند، نه تنها مطابق قوانین ایران، قوانین بینالمللی و منشورهای سازمان ملل و حقوق بشر است، بلکه حقی راستین است که حضرت آیتالله خمینی با مبارزه بیامان، پیگیر و استوار خود بدان دست یافتهاند.
علاوه بر این مبارزه حضرت آیتالله با شاه، استعمار، دیکتاتوری و استثمارگر خارجی در ایران آنچنان عموم مردم ایران را از کارگر، روستایی، بازاری، خیابانی، دانشجو، محصل، زن و مرد و پیر و جوان، پزشک، مهندس، روشنفکر، استاد دانشگاه، نویسندگان مطبوعات و شاعران و هنرمندان، از خود بیخود و هیجانزده کرده است که بدون تردید میتوان گفت که اینک بزرگترین استقبال تاریخ جهان در شرف قوام یافتن و وقوع پیدا کردن است.
مردم ایران با آرامش تمام از کلیه شهرها و دورترین قصبات و روستاهای کشور به پایتخت روی آورده اند تا بلکه از نزدیک چهره مبارز بزرگ ایران را ببینند و درودها، تهنیتها و سپاسهای پاک و بیشائبه خود را نثار قدوم این بزرگمرد تاریخ اسلام و ایران بکنند.
از آنجا که حضرت آیتالله خمینی مظهر آزادی ایرانیان از یوغ بندگی و بردگی استعمار و سلطنت ملعبه قرار گرفته در دست استعمار هستند، مردم ایران بازگشت ایشان را به فال نیک گرفتهاند و احساس میکنند که بزودی با کوششهای بیشتری که در خود ایران برای ایجاد یک دموکراسی گسترده، عمیق و واقعی به عمل خواهد آمد، ایران سرانجام پا به مرحلهای خواهد گذاشت که در پایان آن فقر، افلاس، خفقان، ورشکستگی، نومیدی، آزمندی و حرص سرمایهدارانه از میان بر خواهد برخاست و ایرانی از هرج و مرج اقتصادی، بینقشه و حکومتی بیبرنامه نجات خواهد یافت و با داشتن برنامهای دقیق به بازسازی جامع کشور همت خواهد گذاشت.
لکن دولت غیر قانونی بختیار، دولتی که امپریالیسم آمریکا برای پر کردن خلاء شاه در ایران کاشته است، دولتی که به وسیله مجلس غیر قانونی، به شاهی غیر قانونی و توشیحات غیر قانونی همایونی، تکیهای متزلزل بر کرسی نخستوزیری زده است، باری همین دولت بیقانون، فرودگاههای کشور را بسته اعلام کرده، توپ و تانک و مسلسل به فرودگاه مهرآباد آورده و باندهای فرودگاه را با تانک و بشکه مفروش کرده است.
تاکتیک بستن فرودگاهها، تاکتیکی که مستشاران و مزدوران آمریکایی از جنگ ویتنام به ارث برده به ایران آوردهاند، تهدیدی است مستقیم به جان رهبر بزرگ مسلمان ایران و انقلاب ایران بوسیله دولت غیر قانونی بختیار.
این تهدید حتی در نامه پرطمطراق بختیار به حضرت آیت الله خمینی نیز به چشم میخورد وقتی که غیر مشروع ترین و غیر قانونیترین نخستوزیر تاریخ، یعنی بختیار به مشروعترین رهبر یک مملکت هشدار میدهد که وارد ایران نشود، چرا که ممکن است خون ریخته شود و تلویحا حضرت آیت الله خمینی و تمام مردم ایران را از یک کودتای نظامی میترساند در واقع به عملی دست میزند که جز یک محمد رضا شاه، جز یک پینوشه و جز یک سوهارتو بدان دست نزدهاند و نمیتوانند هم بزنند. آقای بختیار انقلاب ایران را از کودتایی میترساند که او و افسران شاه علیه آیت الله خمینی خواهند کرد.
ما میگوییم قدرتی که پشت سر آقای بختیار و نخستوزیری غیر قانونی او ایستاده، پلیدترین، و کثیفترین چهره تاریخ جهان، یعنی امپریالیسم آمریکاست و این نیرو خباثت و سبعیت و درنده خویی لازم را در اختیار خود دارد، تا بتواند در ایران یک کودتای خونین راه بیاندازد.
ولی ما این را هم میگوییم که این کودتا برای آنکه موفق شود، باید کودتاچیان را از روی نعش گلگون سی و چهار میلیون شهید زن و مرد عبور دهد. اگر کودتاچی میخواهد هر جرعه ای آب گوارا از گلویش پایین برود باید تمام ملت را بکشد. چرا که تمام ملت در برابر کودتا قد علم خواهند کرد.
ما میگوییم دوران احتضار سرمایهداری جهانی دقیقا به علت انقلاب ایران فرا رسیده وگرنه بجای آنکه دولت آمریکا آن چهل و شش هزار مستشار نظامی و جاسوس آمریکایی و خانوادههای آنان را به ده هزار نفر تقلیل دهد، نیم میلیون سرباز در بنادر جنوب ایران و حتا در وسط تهران پیاده میکرد و پل یک کودتای آمریکایی را بر روی بستری از خون مردم ایران میبست. ولی شرایط تاریخی، یعنی از یک سو اهمیت همه جاگیر بودن انقلاب ایران و از سویی دیگر دلمردگی و ورشکستگی تاریخی و سیاسی امپریالیسم، دست رد به سینه اندیشه کودتای آنی و ناگهانی در ایران میزند.
مردم ایران از سراسر کشور به تهران آمدهاند تا سپاس خود را به حضرت آیت الله خمینی تقدیم بدارند. آقای بختیار میخواهد از ورود حضرت آیت الله خمینی و از سپاسگزاری مردم ممانعت به عمل آورد. این عمل بختیار را محکوم میکنیم و از عموم مردم ایران دعوت میکنیم که به دست با کفایت خود فرودگاههای کشور را بروی حضرت آیت الله باز کنند.
دربارهء نامهء دکتربراهنی به آیت الله خمینی،بنگریدبه سایت رسمیِ آیت الله خمینی:
http://www.imam-khomeini.ir/fa/n21026/
سیاوش کسرائی:
دارمت پیام، ای امام!
به نوشته هفته نامه ایرانشهر سیاوش کسرائی شاعر چپ در یک سخنرانی در مدرسه عالی پارس گفت: «٢٥ سال استبداد هرکدام از ما را بصورت یک خرده مستبد درآورده است و تفرقه ما امپریالیسم را امیدوار میکند».
این شاعر که آثار زیبا و برجسته او همواره به عنوان اشعار شاخص مورد توجه جنبش چپ شناخته میشد در شعری برای آیتالله خمینی از وی خواست تا پس از قیام حق مردم را بگیرد و تا وقتی تیغ دشنهاش میبُرد، بزند.
دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق
میکند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که میرود سمند دولتت، بران،
حالیا که تیغ دشنه تو میبرد
بزن
پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ برابر اول فوریه ۱۹۷۹ میلادی
خبرنامه جبهه ملی:
خورشید از غرب به شرق آمد
در شماره امروز «خبرنامه جبهه ملی»، به مناسبت ورود آیتالله خمینی به کشور، تمام صفحه اول اختصاص به تصویر نقاشی شده از آیتالله خمینی داشت، با این عبارت: «اینک مردی میآید مردآسا که قطره قطره خون دردکشیدگان وطن در تن او جاری است.»
و در سرلوحه خبرنامه نیز در یک کادر به همین مناسبت این عبارت است: «تنها همین یکبار است که خورشید از غرب به شرق میآید.» در مطلبی بعد با عنوان «بشارت» نیز چنین نوشته شده است:
-«اینک مردی میآید مرد آسا، که قطره قطره خون دردکشیدگان وطن در تن او جاری است و چکه چکه خون شهیدان از قلب او فرو چکیده است. مردی که خاطره رنج یک ملت است و مژده رهایی همه ملتها از رنج… نه یک قدیس، نه یک معجزه، نه یک دست از آستین غیب در آمده، بلکه انسان راستین عصر حاضر و ابرمرد زنده تاریخ میآید. مردی که همه عزم راسخ است و همه اراده پولادین… مردی چنین، دو بار نمیآید. در تمام طول حیات انسان، تنها همین یکبار است که خورشید از غرب به شرق میآید، خورشیدی که امانت شرق بود نزد غرب… ».
جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۵۷ برابر دوم فوریه ۱۹۷۹ میلادی
سنجابی:
جبهه ملی به امام خمینی وفادار است
روزنامه اطلاعات از قول آسوشیتدپرس نوشت: کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی ایران گفت: «شاپور بختیار که اعتقاد دارد معتقد به دموکراسی است، باید از نخست وزیری استعفا بدهد.»
او گفت که پیشواز پرشور میلیونها ایرانی از آیتالله خمینی نشانه «رأی اعتماد» مردم به طرحهای ایشان درباره ایجاد یک جمهوری اسلامی است. سنجابی پس از دیدار از آیتالله خمینی در اقامتگاهشان گفت که مخالفان رهبری آیتالله خمینی اقلیت بسیار کمی هستند.
سنجابی در این باره که پس از استعفای بختیار از پست نخست وزیری چه روی خواهد داد گفت که پس از استعفای او یک دولت ملی منطبق با خواست ملت و نظریات آیتالله خمینی تشکیل خواهد شد تا برنامههایی را که مورد خواست رهبران مذهبی و ملت ایران است اجرا کند.
سنجابی از بیان نقش خود به عنوان رهبر جبهه ملی در یک چنین دولتی خودداری کرد، اما گفت: صریحاً اعلام میکنم که جبهه ملی به جنبش ملی ایران و به رهبری حضرت آیتالله خمینی وفادار است و این سیاست را همچنان ادامه خواهد داد.
قبلاً گفته میشد که آیتالله خمینی استعفای سنجابی را از رهبری جبهه ملی دستکم برای مدتی موقت به عنوان شرط انتخاب او در شورای انقلاب اسلامی خواستار شده است.
دکتر سنجابی در خاطرات خود میگوید که آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی از طرف آیتالله خمینی از او برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند ولی وی نپذیرفت.
«آخرین نطق» هادی خرسندی
به دنبال نطق شاپور بختیار، نخست وزیر، هادی خرسندی، طنزنویس و روزنامهنگار شناخته شده ایرانی، طی طنزنوشتهای با عنوان «آخرین نطق» به شوخی با نطقهای شاپور بختیار پرداخت.متن کامل نوشته هادی خرسندی چنین است:
-ببینید آقا، هر کاری اصولی دارد. بنده خودم سالها مبارزه کردهام. زندان رفتهام. همین پیش پای شما از زندان درآمدم. الآن هم ارتش کاملاً در اختیار من است. دستورات را من میدهم. دستور تیراندازی هم نداده بودم، ولی اگر جلو ژاندارمری شلوغ نکرده بودند، جلو دانشگاه کشته نمیشدند.
بعد رفتند جلو دانشگاه شلوغ کردند، جلو ژاندارمری کشته شدند. ملاحظه بفرمایید ملتی که به دیکتاتوری عادت کرده و من به او آزادی دادهام، دوباره میخواهد برود زیر دیکتاتوری. خیال هم میکند ساواک به کلی منحل شده. خیر آقا، بنده تازه لایحهاش را دادهام به مجلس.
آن وقت میگویند زندانیهای سیاسی را آزاد کن. بسیار خُب، زندانی اگر «سیاسی» باشد، آزادش میکنیم ولی اگر قاتل باشد یا تروریست باشد یا کتاب مارکس خوانده باشد یا شعر گفته باشد، این دیگر زندانی «سیاسی» نیست. یک نفر اسلحه همراه دارد. یک نفر نارنجک دستش بوده، اینها قاتل هستند.
آن یکی را گرفتهاند. کتاب مارکس همراهش بوده به این کلفتی. توی سر هر کس میزده، جابجا پس میافتاده. چطوری آزادشان کنم. من خودم بیشتر از همهشان زندان کشیدهام، میگویند چرا جوانان نازنین را توی خیابان به گلوله میبندید؟
آقا پسره ذلیل مرده نارنجک پرت کرده طرف مأمورین. خُب معلوم است مأمورین هم که «داج بال» بازی نمیکنند، بزنی، میزنند وگرنه دو میلیون نفر دیروز مثل آدم رژه رفتند چرا نکشتم؟ ما که نمیخواهیم مردم را دو میلیون دو میلیون بکشیم.
اما همینها جرأت دارند پنج تا پنج تا، ده تا ده تا بیایند توی خیابان. من آقا خودم ۲۵ سال مبارزه کردهام. این عکس دکتر مصدق را ببینید به این بزرگی. مسلماً تا حالا عکس به این بزرگی از دکتر مصدق ندیدهاید. ۳۵۰ تومان فقط پول چاپش شده، آن هم در این شرایطی که اقتصاد مملکت ورشکسته است و دیناری پول نداریم.
آن وقت آقا میگوید استعفا بده بیا پاریس. آقا را باش! ما ۲۵ سال مبارزه کردیم تا نخست وزیر شدیم حالا بیاییم به خاطر یک مسافرت استعفا بدهیم! البته من میدانم تقصیر اطرافیان است. آنها نمیگذارند. دکتر مصدق هم گرفتار اطرافیانش بود. من خودم خبردارم آقا، من خودم آن موقع جزو اطرافیان دکتر مصدق بودم پریروزها هم رفتم سر قبرش، اگر بدانید چقدر گریه کردم آقا.
من خودم پنج سال زندان بودم. چک بیمحل که نکشیده بودم. آقا، زندانی سیاسی بودم. بعله آقا ده سال زندان سیاسی بودم. بالاخره هم ملاحظه فرمودید. آنقدر نرفتم پاریس تا آقا خودش مجبور شد بیاید. من ۲۵ سال مبارزه کردهام.
شش ماه قبل از آن هم مبارزه کرده بودم، روی هم میشود بیست و پنج سال و شش ماه، ولی حالا مملکت یک ارتش دارد، یک دولت دارد و یک نخست وزیر، نه بیشتر، نه کمتر، هر کس هم کار نکند، تیر نیندازد، سر برج حقوق ندارد.
ما ضرر نمیکنیم، خودشان ضرر میکنند. امروز میگویند مرگ بر بختیار، بگذارید بگویند. از کجا معلوم مرا میگویند؟ شاید تیمور بختیار را میگویند. من از این چیزها نمیترسم. مرگ بر هیتلر هم میگفتند. مگر آن خدا بیامرز ترسید. من خودم زندانی سیاسی بودم.
البته با زندانیان سیاسی، چندان هم بدرفتاری نمیشود. ۱۵ سال زندان بودم، ۲۵ سال مبارزه کردم، ولی برای حضرت آیتالله خمینی نهایت احترام را قائلم. ربطی هم بهم ندارد ولی استعفا نمیدهم.
من به این مردم آزادی دادهام. من آزادی را به این مملکت برگرداندهام. الآن هم اگر فرصت بدهند، اگر بگذارند این برنامه درازمدتی که به مجلس دادهام، عملی شود، قول میدهم تا چند سال دیگر مملکت را تا دروازههای تمدن بزرگ برسانم. اصولی را که من به عنوان نخست وزیر قانونی ملت ایران…».
هادی خرسندی،دوازدهم بهمن ۱۳۵۷
شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۵۷ برابر هفدهم فوریه ۱۹۷۹ میلادی
هادی خرسندی: بختیار از مرز بازرگان گریخت!
با گذشت شش روز از پنهان شدن بختیار و با وجود اینکه برخی روزنامهها چند بار شایعه دستگیری او را منتشر کردند، اما هنوز هیچ خبری از سرنوشت شاپور بختیار به دست نیامده است. بیشترین شایعات دلالت بر این داشت که مهدی بازرگان، اولین نخست وزیر پس از انقلاب در فرار بختیار، آخرین نخست وزیر قبل از انقلاب نقش داشت. هادی خرسندی در شعری که در هفته نامه ایرانشهر و روزنامه اطلاعات منتشر شد، در تاریخ ٢٨ بهمن ۱۳۵۷ چنین سرود:
گفت دانی؟ بختیار از دست مسوولان گریخت
رادیو ایران خبر میداد از زندان گریخت
گفتمش: اما خمینی مرزها را بسته بود
گفت: شاید بختیار از مرز بازرگان گریخت*
______________________
*دراین متن از «روزشمارِ یک انقلاب» مندرج در سایت«رادیو زمانه» نیز استفاده شده است.
درهمین باره:
آخرين شعر،علی میرفطروس
تندیس ماندگار،علیرضامیُبدی
ژانویه 19th, 2018رفراندوم:اینست شعارِمردم!
ژانویه 18th, 2018
* این خواست مدنی ،مشروع و ممکن نه درچارچوب یا نظارت جمهوری اسلامی بلکه تنها، زیرنظرمحافل ملّی و بین المللی تحقّق خواهدیافت.
خبرگزاری فارس،به نقل از منابع امنیّتی نوشته است:چهار زن به علّت«اقدامات ساختارشکنانه»توسط دستگاه امنیّتی شناسایی و با حکم قضایی بازداشت شدهاند.اگرچه نام نهاد امنیتی بازداشت کننده در خبر ذکر نشده است اما با توجه به رابطه نزدیک این خبرگزاری با سازمان اطلاعات سپاه پاسداران به نظر میرسد سپاه مسئول این زنان معترض باشد.
در ویدیویی که روز نوزدهم دی ماه در اینترنت و شبکههای اجتماعی به صورت گسترده منتشر شد، سه زن که بخشهایی از صورت خود را پوشانده بودند، یا کاغذنوشته «رفراندوم» در کنار خیابان ایستادهاند و یک زن نیز مشغول توضیح و تصویربرداری است و میگوید ما جلو ظلم میایستیم.
«رفراندوم رفراندوم، این است شعار مردم» از جمله شعارهایی بود که در اعتراضات سراسری هفتم تا شانزدهم دی ماه در ایران بارها در کنار شعارهایی مانند مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنهای و دیگر شعارهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه شنیده شد و شعار دهندگان خواهان این بودند که جمهوری اسلامی ادامه نظام فعلی را به رفراندوم و رای عمومی بسپارد.
دستگیری این چهار زن به دلیل ابراز خواست برگزاری رفراندوم در حالی انجام میشود که برگزاری رفراندوم در اصل های110و123 ۵۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است.
روشن است که این خواست مدنی ،مشروع و ممکن نه درچارچوب یا نظارت جمهوری اسلامی بلکه تنها زیرنظرمحافل ملّی و بین المللی تحقّق خواهدیافت،ازاین رو،برعهدهء مدافعان حقوق بشر و رهبران سیاسی درخارج ازکشور است تا باتوجه به شرایط سرکوب درایران و اهمیّت تاکتیکی،کم خطر و کم هزینهء این شعار درنزدمردم،خواست رفراندوم را در نزدِدولت های غربی طرح و تثبیت نمایند.
طبیعی است که پس ازاحراز عدم مشروعیّت یاخلع ید ازرژیم اسلامی،دریک انتخابات آزاد بایدبه تعیین نوع نظام سیاسی آینده(جمهوری یاپادشاهی)پرداخت.بنابراین،رفراندوم و انتخابات آزاد در نقطه ای باهم همخوانی یا همپوشانی دارند.
لینک های مرتبط:
در حمايت از برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس
8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004
جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!
نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳
جُغدِ جنگ:سرودی در ستایش صلح،علی میرفطروس
فردا،خیلی دیراست!،علی میرفطروس
سرگذشت کتاب ۲۳ سالِ علی دشتی،علینقی منزوی و من،هوشنگ معین زاده
ژانویه 11th, 2018کتاب ۲۳ سال از کتابهای کم نظیر و آگاهی بخش است که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، به صورت پنهانی در میان اهل نظر دست به دست میگشت. پس از انقلاب نیز این کتاب سر منشاء و الهام بخش بسیاری از نوشته های روشنگرانه ای شد که در بارۀ اسلام و پیام آورش نوشته شد.به عبارت دیگر:به همان شیوهای که پدران ما پس از تازش اعراب و سقوط سلسلهء ساسانی به رویاروئی اسلام برخاسته بودند،این بار نیز پس از سقوط سلسله پهلوی و تسلط آخوندها بر ایران، فرزانگان ایرانی به رویاروئي حکومت آخوندها برخاستند.
اسناد و مدارک متعدد تاریخی گواهی میدهند که ایرانیان، نخستین مردمانی بودند که دین اسلام را به تجزیه و تحلیل کشیدند و محتوای آن را از نظر دینی و جنبه فلسفی مورد مطالعه و بررسی و نقد قرار دادند. باز ایرانیان بودند که با افزودن روایاتی در قالب حدیث و سنت و تدوین فقه و دیگر ملزومات یک دین، اسلام سادۀ عربی را به صورت یک دین جهانشمول در آوردند. چرا که واقعیت های تاریخی به روشنی نشان میدهند که اعراب مسلمان شده، آن توان فکری و فرهنگی را نداشتند که چیزی به دین ساده و ابتدایی پیغمبر خود بیفزایند. نگاهی به اسلام اولیه و تنها سند باقی مانده از پیغمبر آن، «قرآن»، به سادگی نشان میدهد که آنچه امروزه به نام دین اسلام و مذاهب و مکاتب مربوطه به آن وجود دارد، همانهایی هستند که ملل تحت استیلای اعراب و در رأس آنها، ایرانیان تهیه و تدوین کرده و به اسلام افزودهاند، تا بتوانند در سایۀ اختناق حاصل از سلطۀ خشونت بار اعراب، به سلامت زندگی کنند.
بیگمان پیروان مکتب معتزله نخستین کسانی بودند که کوشیدند با نگاه خردمندانه، احکام و قوانین اسلام را تعبیر و تفسیر عقلانی کنند که متاسفانه کارشان بینتیجه ماند. با این همه، فرزانگان ایرانی دست از تلاش و کوشش برنداشتند. در این کارزار، روزبه پوردادویه (ابن مُقّفَع) که او را میتوان به عنوان پیشگام و نخستین فرزانۀ روشنگر ایرانی بعد از ظهور اسلام نامید، با ترجمۀ آثار نیاکان خود، این زمینه را آماده ساخت تا هممیهنانش بتوانند با افکار و اندیشههای پدران خود آشنا شوند و آنها را با تعالیم اسلام، مقایسه کنند. در پی او شاخصترین شخصیت ایرانی که در این زمینه میتوان از او نام برد، محمد بن زکریای رازی، فیلسوف، شیمیست و پزشک نامدار ایرانی است که همزمان با ارائۀ فلسفۀ «قدمای خمسه»، در مقابل توحید اسلامی، شدیدترین انتقادات را به اصل نبوت و حرفۀ پیغمبری وارد کرد.
نام بردن از فرزانگانی که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته با افکار و اندیشههای خود به مصاف اسلام رفته اند، در این مختصر نمیگنجد، و ما در اینجا به همین اندازه اکتفا میکنیم که بگوئیم: نقد تحلیلی احکام و قوانین به اصطلاح الهی یا آسمانی، قرنها قبل از این که غرب مسیحی به این اندیشه بیفتد، در ایران اسلامی شروع شده بود. علت این که بینشوران ایرانی مانند اندیشمندان غربی در کار خود موفق نشدند، یکی این بود که ایرانیان در میان همۀ کشورهای مسلمان شده، تنها مردمانی بودند که این بار سنگین را به دوش میکشیدند. دیگر این که هنوز صنعت چاپ در کشورهای شرقی، مانند عصر روشنایی در غرب، شروع نشده بود. سه دیگر این که، ایران در چهار راهی قرار داشت که از چپ و راست و از شمال و جنوب مورد هجوم اقوامی بود که در گیری با آنها، فرصت کافی برای مردم آن باقی نمیگذاشت که بتوانند با فراغ بال به این کار بپردازند
پس از عصر روشنایی در غرب و تابش انوار آن به شرق، بار دیگر بینشوران ایرانی، دست به کار شدند. نمونههای شاخص آن میرزا فتحعلی آخوند زاده، میرزا آقا خان کرمانی، میرزا عبدالرحیم طالبوف و بسیاری دیگر هستند. وقتی هم در اثر کوشش فرزانگان ایران، نهضت مشروطه پا گرفت و ایرانیان نیز توانستند با تشکیل پارلمان و ایجاد حکومت مشروطه تا حدودی به استبداد حکومتی پایان دهند. تکلیف باورهای دینی نیز با ظهور رضا شاه بزرگ به صورت یک امر کاملاً شخصی در آمد.بگذریم از این که با تبعید او کار بزرگ وی ناتمام ماند.
پس از این مقدمۀ کوتاه، سخن را به کتاب ۲۳ سال و شرح حال شخصیتهائی که این کتاب را به ملت ایران ارمغان کردهاند، میپردازیم. اشارۀ کوتاهی هم به نقش این کتاب در کارزار مبارزات ایرانیان خواهیم کرد.
الف: علی دشتی
علی دشتی در سال ۱۲۷۶ شمسی، در شهر کربلا در یک خانواده روحانی ایرانی متولد شد. تحصیلات ابتدایی او مطابق معمول آن زمان، در مکتب خانههای قدیمی کربلا گذشت و پس از آن به حوزههای علمیه کربلا و نجف رفت و آخوند شد.
در سن ۲۴ سالگی در اواخر جنگ جهانی اول، به ایران آمد. زمان کوتاهی در دشتستان اقامت گزید و سپس به شیراز و از آنجا به اصفهان رفت و در نهایت راهی تهران شد.
در بررسی زندگینامۀ علی دشتی به آسانی میشود به دو حوزۀ کاملاً متفاوت و جدا از هم اشاره کرد:
۱- حوزۀ سیاست که علی دشتی نیز مانند بسیاری از هم عصرانش در زد و بندهای سیاسی زمان خود شرکت کرد و همانند هر سیاستمداری، بازیگریهای خاص خود را داشت. به همین علت نیز در طول ایامی که به سیاست مشغول بود، هم طعم زندان را و هم مزۀ تبعید را چشید. بیشک از مزایای سیاست بازی نیز به حد کمال بهرمند شد! نماینده مجلس شورای ملی و سنا، سفیر کبیر ایران در مصر و لبنان شد و کوتاه مدتی نیز لباس وزارت بر تن کرد که در این نوشتار کاری به بررسی حوزۀ سیاسی او نداریم.
۲- در حوزۀ فرهنگ و ادبیات، علی دشتی علاوه بر مقاله نویسی و انتشار روزنامه «شفق سرخ»، یکی از کارهای عمدهاش ترجمه کتاب از زبان عربی و فرانسه به زبان فارسی بود که آن را در زندان شروع کرد. و سپس مانند بسیاری از صاحبان قلم، به قصه نویسی پرداخت و آثار ماندگاری مانند: فتنه، جادو،سایه، هندو و غیره به ادبیات فارسی ارمغان کرد و به عنوانِ یکی از نویسندگان پر کار عصر خود شناخته شد.
علی دشتی، پس از موفقیت در عرصۀ قصه نویسی، چشم از آن پوشید و به عرصۀ تحقیق در ادبیات کلاسیک قدم گذاشت. با انتشار کتابهای فاخری مانند: «نقشی از حافظ»، «سیری در دیوان شمس»، «دمی با خیام»، «نگاهی به صائب»، «در قلمرو سعدی»، «شاعر دیر آشنا (نقدی بر خاقانی)»، «کاخ ابداع اندیشه گوناگون حافظ»، «در دیار صوفیان»، «تصویری از ناصر خسرو» که هر یک در نوع خود در ادبیات ایران تازگی داشت و شاهکاری به حساب میآمد.
علی دشتی کتابهای بسیاری نیز در جهت روشنگری و بیداری ایرانیان به رشته تحریر در آورد، مانند «پردۀ پندار»، «تخت پولاد»، «جبر است یا اختیار»، «عقلا بر علیه عقل»، «در دیار صوفیان» و غیره که در هر یک از این کتابها به مراتب از کتاب ۲۳ سال تند و تیزتر به دکانداران دین و مذهب حمله کرد.
یادمان باشد که در دوران پر جنب و جوش و حرکت شتاب آمیز دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران رضا شاه بزرگ و سپس در زمان پسرش محمد رضا شاه، بسیاری از بزرگان و صاحبنظران دلسوز ایرانی، ضمن این که این دو پادشاه را یاری میدادند، در عین حال نیز میکوشیدند با تألیف و ترجمه و تعبیر و تفسیر نوشتههای بزرگان ایران و جهان در بیداری مردم ایران و آگاه ساختن آنان نقشی برعهده داشته باشند.
در این عرصه ما میتوانیم به نام دهها، بلکه صدها تن از این بزرگان اشاره کنیم و آثار گرانبهای شان را به یاد آوریم که چگونه هر یک از این شخصیتها، چه خدمات ارزندهای به فرهنگ ایران کردهاند و چه اثراتی در بیداری ایرانیان داشتهاند که یکی از برجستهترین این شخصیتها علی دشتی است.
نگاهی به کتابهایی که علی دشتی جهت آگاهی و بیداری ایرانیان نوشته و منتشر کرده است، نشان میدهد که این مرد بزرگ چه قدم مهمی برداشته و چه خدمت گرانبهایی به مردم ایران کرده است. او با احساس خطری که همیشه از جانب دینمداران دکاندار میکرد، کوشید تا حاصل تحقیقات و تجربیات و تفکرات خود را در اختیار هممیهنان خود قرار دهد تا مبادا از نو به دام فریب و نیرنگ این قشر از جامعه بیفتند.
در طول هزار و چهار صد و اندی سال از تاریخ اسلام، تنها در ایران و به زبان فارسی هزاران کتاب و مقاله و نقد و بررسی در بارۀ اسلام نوشته و منتشر شده است که سر بسیاری از نویسندگان آنها هم به باد رفته و بسیاری از آن نوشتهها هم معدوم شده است. با این همه میتوان گفت که هیچ یک از آن نوشتهها به اندازۀ کتاب ۲۳ سال در امر روشنگری اثر گذار نبوده و مورد استقبال مردم قرار نگرفته است. گواه بارز آن نیز این است که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، کتاب ۲۳ سال که تا آن تاریخ به صورت پنهانی و آنهم در نزد خواص حضور داشت، یک باره در سطح وسیع و گستردهای در سرتاسر ایران، در دسترس همگان قرار گرفت.
واقعیت این است که با وقوع انقلابی که آن را رنگ و لعاب دینی و مذهبی زدند و بخش بزرگی از گردانندگان آن هم آخوندها بودند، «حرکت روشنگری عصر جدید ایران» هم آغاز شد. حرکتی که زیر بنای فلسفی آن، کتاب ۲۳ سال علی دشتی بود.
علی دشتی بیآنکه خبر از وقوع انقلاب، آن هم از نوع اسلامیاش، داشته باشد، با کتاب ۲۳ سال خود جامعۀ ایرانی را به رویاروئی مکتب و مسلک آخوندها فرا خوانده بود. مکتب و مسلکی که خود او به خوبی از کهنگی و بیپایه و بیاساس بودن آن، کاملاً آگاه بود. او با کتاب ۲۳ سال خود، چشم و گوش مردم، به ویژه قشر نو ظهور طبقۀ متوسط جامعۀ ایران را باز کرد، قشری که شوربختانه فریب وعدههای کاذب گردانندگان فریبکار و خدعه گر انقلاب را خورد و هیزم بیار معرکۀ کهنۀ آخوندها شد.
علی دشتی را در زندان حکومت اسلامی آنقدر شکنجه و آزار دادند که پیر مرد کارش به بیمارستان کشید و در آنجا بود که خسته و درمانده از دوست دیرین خویش، زنده یاد سعیدی سیرجانی تقاضای قرص سیانور کرد تا به زندگیاش پایان دهد. زیرا دیگر توان تحمل خفت و خواری و شکنجههای روحی و جسمی را نداشت.
گفتنی است، دژخیمان اسلامی وقتی دیدند که چراغ عمر پیر مرد در اثر درد و رنجی که به جسم نحیف و به جان ضعیفش دادهاند، رو به خاموشی است، رهایش کردند تا در خانهاش بمیرد و ننگ کشتن یک ادیب فرزانۀ دیگر به گردن حکومت اسلامی نیفتد! به خصوص این که این ادیب فرزانه، روز و روزگاری خود به جامعۀ آخوندی تعلق داشت و در مکتب آخوندها تلمذ کرده و به اجتهاد رسیده بود. کسی که بهتر از همۀ آخوندها از چم و خم تاریکخانۀ دین و مذهب اطلاع داشت و خصلت آخوندها را هم خوب میشناخت. به همین علت هم مانند بسیاری از فرهیختگان ایرانی، دیر زمانی بود که از جرگۀ این جماعت جدا شده و به اختیار خود، خویشتن را خلع لباس آخوندی کرده بود.از عجایب روزگار این که، بیشتر زمامداران حکومت اسلامی، از خمینی گرفته تا آخوندهای ریز و درشت آن، نه میدانستند و نه باور میکردند که بزرگترین ضربه به بنیاد حکومتشان، از سوی کتاب ۲۳ سال علی دشتی خواهد خورد.و، این طنز تلخ تاریخ است که
همزمان با ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ که خمینی بر اریکه قدرت نشست، در هر گوشه و کنار شهرها و شهرستانها، حتی در خارج از ایران، علی دشتی با کتاب ۲۳ سال خود، حضور پیدا کرد و با افشاگریهای تاریخی خود، بنای مکتب و مسلکی که خمینی و آخوندها آن را نمایندگی میکردند، به باد نقد گرفت.
تا پیش از ظهور و به قدرت رسیدن خمینی و عرضۀ ولایت فقیه او، مردم ایران، کاری به چگونگی پیدایش دین اسلام و مذهب شیعه نداشتند و با ناهنجاریهای گذشتۀ این دو پدیده نیز کنار آمده، به گونهای با آنها مدارا میکردند. گذشتۀ اسلام و نحوۀ مسلمان و سپس شیعه مذهب شدن پدرانشان را هم به فراموشی سپرده بودند و کاری هم به دین و ایمان دیگران نداشتند.
پس از ظهور رضا شاه و تلاشهای سرسختانه او برای کوتاه کردن دست آخوندها از سر مردم و حکومت، اینان به صورت جدی به حاشیه رانده شده بودند تا جائی که کوشش سرسختانۀ آنها، پس از رضا شاه نیز نتوانست مردم ایران را مانند گذشته، از نو به زیر چتر سلطۀ آخوندی بکشاند.
اگر دخالت بیگانگان نبود که از گذشتههای دور با قشر آخوند، بده و بستانهای آنچنانی داشتند که اسناد و مدارک آن به فراوانی منتشر شده است؛ و اگر حمایت جهان غرب از دین برای مقابله با ایدۀ کمونیسم نبود، مسلماً مسألۀ آخوند و معرکۀ آخوندی در کشور ما برای همیشه از رونق و اعتبار میافتاد.
علی دشتی با کتاب ۲۳ سال، پل ارتباط روشنگران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، با روشنگرانی است که پس از انقلاب اسلامی پا به این میدان گذاشتند. روشنگرانی که برعکس دورانهای پیش از ۱۳۵۷، دیگر ترسی از جان باختن و هراسی از ضرب و شتم آخوندها و دارو دستۀ آنها ندارند. بی پروا میکاوند و میجویند و میاندیشند و بیباکانه میگویند و مینویسند و در بیداری و آگاهی هممیهنان خود میکوشند.
**
ب: دکتر علینقی منزوی
دکتر علینقی منزوی، نویسنده، ادیب، محقق، اسلام شناس و کتابشناس نامدار ایرانی است که در انتشار کتاب ۲۳ سال نقش مهم و اساسی را بر عهده داشت.
او بزرگترین پسر شیخ آقا بزرگ تهرانی، دانشمند و عالم شیعی و مولف کتاب مشهور« الذریعه» بود که از دانشگاه تهران، دکترای الهیات در رشتۀ معقول و منقول و از دانشگاه سن ژوزف بیروت دکترای فلسفه داشت.
علینقی منزوی در تألیف لغتنامۀ دهخدا با علی اکبر دهخدا و محمد معین همکاری میکرد و مدتها هم از همکاران مرکز دائرۀالمعارف بزرگ اسلامی بود. پس از درگذشت دکتر محمد معین هم کرسی استادی او در رشتۀ فوق لیسانس دانشکدۀ ادبیات بر عهده وی گذاشته شد.
علینقی منزوی در سال ۱۳۴۵ به علت اتهامات سیاسی به عراق گریخت و به مدت ۹ سال در عراق و لبنان به سر برد. در سال ۱۳۵۴ در زمان سفارت منصور قدر در لبنان، به درخواست دخترش، دکتر پروین منزوی و به روایتی با پا درمیانی ناتل خانلری و علی دشتی که از دوستان او بودند، پروندۀ سیاسیاش مختومه شد و به ایران بازگشت.
آثار بسیار گرانبهائی که در رشتههای مختلف ادبی و فرهنگی از دکتر علینقی منزوی به جا مانده، بیانگر آن است که او اندیشمند سخت کوشی در خدمت فرهنگ ایران بود. با این که او در یک خانوادۀ روحانی متولد شده، رشد و نمو کرده بود و مانند بسیاری از بزرگان پیشین کشورمان محصل مکتب خانهها و حوزههای مذهبی بود، با بسیاری از اهل ادب و فرهنگ ایران آشنائی، دوستی و همکاری داشت. متوسل شدن علی دشتی از تهران به علینقی منزوی در بیروت، برای چاپ کتاب ۲۳ سال، نشانگر پیوند فکری این دو انسان فرزانه بود.
علی دشتی برای چاپ کتاب خود، با همۀ امکاناتی که در ایران در اختیارش بود، دست به دامان علینقی منزوی شد و این بار گران را بر دوش او نهاد. کسی که بی کمترین تردیدی، این مسئولیت را پذیرفت، بیآن که کوچکترین هراسی به دل راه دهد، یا تصور آن را بکند که به خاطر کمک به انتشار این کتاب، ممکن است وی را به زندان بیفکنند و شکنجهاش دهند….
لازم به یاد آوری است که لبنان و شهر زیبای بیروت آن، همیشه یکی از مراکز مهم فرهنگی خاورمیانه و جهان اسلام بوده است. بسیاری از کتب دینی و فلسفی اسلامی بدون کمترین سانسوری در بیروت چاپ و منتشر میشد، و در این مورد خاص شهرت بسزائی داشت. از اینرو بودن دکتر علینقی منزوی در بیروت را یکی از دلایل عمدهی متوسل شدن علی دشتی به او باید در نظر داشت.
قصۀ کتاب ۲۳ سال
کتاب ۲۳ سال تا زمانی که به صورت کتاب منتشر شود، مسیر جالبی را طی کرده بود. میگویند، مطالب این کتاب در جلساتی که در خانۀ علی دشتی با حضور بعضی از خواص بر پا میشد، مورد بحث و گفتگو قرار میگرفت.
– زنده یاد دکتر محمد عاصمی، سردبیر فصلنامه وزین کاوه، پس از مرگ علی دشتی، در مقدمۀ انتشار این کتاب که در خارج از ایران انجام گرفت و اسم علی دشتی به عنوان نویسنده این اثر ذکر شده بود، شرح قصۀ کتاب ۲۳ سال و انتشارش در فصلنامۀ کاوه را چنین توضیح داده بود:
«دشتی در سال ۱۳۵۲ در سفری که به مونیخ کرد،از من(محمد عاصمی) خواست که با او ملاقات کنم.در این دیدار کتابی را به من داد که سه روزه مطالعه کنم و نظرم را نسبت به آن به ایشان بگویم.»
عاصمی مینویسد: ” کتابِ ۲۳ سال را بیست و چهار ساعته خواندم و از پیشداوریهای خود نسبت به دشتی شرمنده شدم”. بیست و سه سال بدون نام و نشان نویسنده در کاوه به چاپ میرسد. عاصمی هم بر سر قول خود میایستد و این راز را تا پس از مرگ دشتی پنهان نگاه می دارد.
– جواد وهاب زاده یکی از دوستان علی دشتی نیز در سایت «انقلاب اسلامی» در بارۀ کتاب ۲۳ سال، در ۲۷ آگوست ۲۰۱۲ چنین نوشته است:
«در اواخر تابستان ۱۳۵۱ سپتامبر ۱۹۷۲ طبق مرسوم همه ساله ایشان را به مونیخ آوردم. این بار زنده یاد علی دشتی در هتل کونیکش هوف، کتابی استنسیل شده به من مرحمت فرمودند که در صفحه نخست آن، عنوان کتاب ۲۳ سال بود. اما نامی از نویسنده کتاب برده نشده بود. ایشان تأکید کردند که آن را بعداً بخوانم و نظر خود را در مورد مطالب کتاب ابراز دارم ……
فصل آخر کتاب مرا بیش از فصول دیگر به خود مشغول داشت. سبک نگارش کتاب برایم جای شبههای نمیگذاشت که نگارنده کتاب کسی جز زنده یاد دشتی نیست.»
روز بعد به اتفاق دوست قدیمی خود آقای دکتر محمد عاصمی که مایل به ملاقات با ایشان بود، به دیدار زنده یاد دشتی رفتیم. پس از ساعتی عاصمی خدا حافظی کرد و رفت و من و دشتی تنها ماندیم. پس از ساعتی در حین خداحافظی، ایشان به من توصیه کردند که کتاب را برای مطالعه در اختیار دوستم دکتر عاصمی بگذارم.
من و دکتر عاصمی هر دو مسحور مطالب کتاب ۲۳ سال شده بودیم و به تشویق و خواهش او من در دیدار بعدی از زنده یاد دشتی پرسیدم که آیا اجازه میدهد بخشهایی از کتاب را در مجله کاوه چاپ کنیم؟. ایشان پاسخ دادند که بعداً از تهران شما را مطلع میکنم. از تهران به من پیغام فرستادند که چاپ بخشهایی از کتاب در مجله کاوه مانعی ندارد، اما بدون ذکر نام ایشان.
با مشورت دکتر عاصمی فصل آخر کتاب ۲۳ سال را که تحت عنوان پس از ۲۳ سال، ماجرای خلافت ابوبکر بود، انتخاب کردیم و در فروردین ۱۳۵۲ مارس ۱۹۷۳ همراه با مقدمهای از نگارنده به چاپ رسید که نقل آن خالی از فایده نیست:
– «عاصمی عزیز، یکی از دوستان ارجمند و بزرگوار من که نویسندهای سرشناس و مردی است مردستان، از راه لطف و مهربانی کتاب پیوست را که تحت عنوان بیست و سه سال نوشته به من سپرده است.
وقتی کتاب را خواندم به این فکر افتادم که با نظر تو در باره چاپ و نشر آن تصمیمی اتخاذ کنیم. ولی چون با وضع مالی مجله آشنا هستم و از مشکلات کار تو در این زمینه آگاهم، میدانم که در حال حاضر چاپ جداگانۀ این اثر نفیس برای کاوه امکان ندارد. به همین جهت پیشنهاد میکنم قسمتهایی از این کتاب را در مجله به چاپ
برسانی، تا وقتی که از نظر مالی دستت باز شد به چاپ جداگانه آن مبادرت ورزی. این نویسنده صاحب عقیده از رجال ادبی اجتماعی معروف ایران است. سالهای درازی که من و تو هنوز خود را نمیشناختیم روزنامه نویسی بنام بوده است و شماره تألیفاتش از اعداد دو رقمی در گذشته است و سیر و سلوکش در دیوانهای متقدمین بر جسته سرزمین ما از تفحصهای مؤثر و جاندار دوران اخیر بوده است. ایشان دلشان نمیخواهد این مطالب فعلاً با نام خودشان نشر شود. میگویند سبک هر نویسندهای با خود آن نویسنده است و طبیعی است که با این فتوا خوانندگان هوشیار مجله به فراست در خواهند یافت که این نثر محکم و مستدل و سنگین و دلپذیر از خامه کدام هنرمند خلاقی تراویده است. با سلام و اخلاص و سپاس، جواد وهاب زاده.»
مجله کاوه را همراه نامهای برای زنده یاد دشتی به تهران فرستادم. ایشان بلافاصله در نامهای طولانی، پس از تفقد و تشویق متذکر شدند که با خواندن این مقدمه همه کس متوجه میشود که نویسنده کتاب من هستم و حتی به شوخی نوشته بودند که این مقدمه فقط نام و نشانی منزل من را کم داشت و تأکید کردند که حتماً در شمارۀ بعدی کاوه به نحوی به اصلاح آن بپردازم. در شماره بعدی مجله کاوه خرداد ماه ۱۳۵۲ برابر با ژوئن سال ۱۹۷۳ در بخش دوم تحت عنوان ۲۳ سال، سودای غنیمت با نامهای کوتاه از من به شرح زیر به چاپ رسید:
-«عاصمی عزیز، مقدمه شماره گذشته اشتباهی داشت که با این تذکر امید رفع آن را دارم. قضیه این است که دوست صاحبنظر بنده که این مطالب را به اختیار من گذاشتهاند، نویسنده آن نیستند و متأسفانه نویسنده اصلی را ایشان هم نمیشناسند. به هر حال آنچه مسلّم است و عکسالعمل خوانندگان مجله هم مؤید آن است، مطالبی است عمیق پر مغز و روشنگر، و علی علیهّالسلام فرموده است: بنگر که چه میگوید، منگر که، که میگوید. بنابر این باید ازاین نوشتهها بهره گرفت و بر غنای اندیشه کمک کرد. نویسنده هر که باشد خدایش توانایی بیشتر در اندیشیدن بدهد که ما را نیز از این رهگذر نصیبی رسانده است. باسلام و اخلاص و سپاس – جواد وهاب زاده.»
جواد وهاب زاده میگوید: شادروان علی دشتی میل داشت کتاب ۲۳ سال را در ایران چاپ و منتشر کند و بعدها برای من تعریف کرد که: ” کتاب ۲۳ سال را به یکی از مهمترین رجل سیاسی آن ایّام که من اکنون میل ندارم نام او را افشا کنم دادم، خواند و بسیار هم پسندید. اما به من گفت: صلاح نیست در ایران چاپ شود”.
کتاب پس از مدت کوتاهی در لبنان منتشر شد. در سفر بعدی که به اروپا آمد، چند جلد کتاب همراه خود برای من هدیه آورد که هنوز من یک نسخه آن را در کتابخانه خصوصی خودم دارم.
پس از انقلاب افراد گوناگونی را به اتهام نوشتن کتاب ۲۳ سال دستگیر و زندانی کردند. از جمله دکتر علینقی منزوی را که مدتها در بند بود. در همین ایام شادروان علی دشتی هم دستگیر شد. یکی از دلایل دستگیری ایشان نوشتن همین کتاب ۲۳ سال بود …
پ: من و کتاب ۲۳ سال
اوایل سال ۱۳۵۴ بود که دکتر علینقی منزوی، یکی از فعالین سیاسی حزب توده که از کشورمان متواری بود، از جانب منصور قدر سفیر ایران در لبنان، به عنوان کارمند محلی استخدام و در بخش فرهنگی سفارت مشغول به کار شد.
دلیل حضور او و آشنائیاش با سفیر ایران را دقیقاً نمیدانم. اما گفته میشد که دختر دکتر علینقی منزوی، خانم دکتر پروین منزوی، با مراجعه به سفارت و گفتگو با سفیر ایران، از ایشان درخواست کرده بود، ترتیبی فراهم کند که پدرش بتواند به ایران برگردد. آقای قدر هم با نظر موافق، همزمان با ارسال درخواست خانم دکتر پروین منزوی و پدرش به ایران، خود منزوی را هم به خاطر تسلط کاملش به زبان عرب، به عنوان کارمند محلی برای قسمت فرهنگی سفارت استخدام میکند تا ترتیبات لازم برای بازگشت او به ایران فراهم گردد.
حضور دکتر منزوی در سفارت ایران، سبب شد که من هم که در آن زمان به عنوان رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در بیروت مشغول انجام وظیفه بودم، با او آشنا و با هم دوست شویم. ضمن این که، او در بعضی موارد هم در ترجمۀ متنهای عربی که مورد نیاز ما بود، دوستانه به ما کمک میکرد.
آغاز ماجرا
غروب یکی از روزهائی که پس از تعطیل سفارت، در دفترم مشغول کار بودم، آقای دکتر علینقی منزوی به دیدارم آمد و با نگرانی گفت: مشکلی برایم پیش آمده که برای کمک و یاری خواستن از شما در این ساعت مزاحمتان شدم و در ادامه افزود: آقای علی دشتی که از دوستان بسیار قدیمی من هستند، کتابی برایم فرستاد که آن را در بیروت چاپ کنم و به ایران بفرستم. کتاب ارسالی ایشان را به چاپخانهای که متعلق به یک «ایرانی – عراقی» است، وشما هم او را میشناسید، سپردم و تمام هزینه چاپ آن را هم پیشاپیش پرداخت کردم. ایشان چندی پیش به من خبر داد که کار چاپ کتاب به پایان رسیده و آمادۀ تحویل است. متاسفانه به علت یک سفر فوری که برایم پیش آمد، نتوانستم به موقع برای دریافت کتابها به چاپخانه مراجعه کنم. پس از تاخیر چند روزه، وقتی برای تحویل گرفتن کتابها رفتم، صاحب چاپخانه همزمان با تحویل چند نسخه به عنوان نمونۀ چاپ شده گفت: «کتاب چاپ شده است، ولی در فاصلۀ مدتی که شما برای دریافت کتابها تاخیر داشتید، بعضی از آخوندهای مخالف حکومت ایران که از عراق به بیروت آمده و به دفتر من هم رفت و آمد دارند، با دیدن نمونههای چاپ شدۀ این کتاب و آگاهی از چاپ آنها توسط من، به اعتراض پرداخته و از من خواستهاند که از تحویل کتابها به شما خودداری کنم تا آنها با مراجعه به مجلس اعلای شیعیان لبنان و آقای موسی صدر، تکلیف این کتاب را روشن کنند.
در همین فاصله نیز تنی چند از همین آخوندها، به مجلس اعلای شیعیان لبنان مراجعه و با عنوان کردن این که کتاب ۲۳ سال، توسط یک فرد کمونیست بیدین و ایمان علیه پیغمبر اسلام نوشته شده، از مجلس شیعیان خواستهاند که مانع تحویل کتابها به شما و ارسالشان به ایران گردند. خواستۀ آنها از مجلس اعلای شیعیان این بود که کتابها با نظارت روحانیون شیعه توقیف و بررسی و معدوم شود.
صاحب چاپخانه در ادامه افزود: دو روز پیش هم همین آخوندها خبر ارسال درخواست مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان را به من دادند که خواستار توقیف کتابها شدهاند. به همین بهانه نیز آنها از من خواستهاند که تا طی مراحل قانونی، از تحویل کتابها به شما خودداری کنم. و من اکنون در انتظار رسیدن حکم توقیف کتابها هستم و متأسفم که نمیتوانم آنها را در این شرایط به شما تحویل دهم.
دکتر منزوی گفت: من در موقع بستنِ قراردادِ چاپ کتاب، نامی از آقای علی دشتی نبرده و نویسندۀ کتاب را یکی از استادان دانشگاه ایران معرفی کرده بودم، که نمیخواهد نامش مطرح گردد. از اینرو، صاحب چاپخانه و آخوندها، مرا به عنوان کسی که این کتاب را نوشته است، میدانند و به همین علت هم در مراجعه به مجلس اعلای شیعیان، نویسندۀ کتاب را یک کمونیست بیدین و بیخدا عنوان کردهاند.
از دکتر منزوی پرسیدم: مگر آقای موسی صدر میتواند جلوی چاپ و انتشار یک کتاب را در یک کشور آزاد جهان مثل لبنان بگیرد؟
گفت: نه! ولی ایشان از طرف مجلس اعلای شیعیان میتوانند از حکومت لبنان بخواهند که به علت بیحرمتی به پیغمبر اسلام، جلوی چاپ و انتشار آن را بگیرند و چنانچه چاپ شده، آنها را توقیف و نابود کنند.
گفتم: با توجه به این که پای دولت لبنان به میان کشیده شده، بهتر است شما با سفیرمان جناب قدر صحبت کنید که ایشان این موضوع را به صورت رسمی پیگیری کنند.
دکتر منزوی گفت: نظر شما درست است، اما مصلحت این است که پیش از به میان کشیده شدن پای دولت لبنان به این قضیه، مسأله را با خود آقای موسی صدر حل و فصل کنیم، و افزود: همانطور که میدانید رابطۀ آقای موسی صدر با سفیرمان جناب قدر، چندان حسنه نیست و آقای صدر به حرف ایشان ترتیب اثر نخواهند داد. در عوض با توجه به احترامی که آقای صدر برای شما قائل هستند، اگر این تقاضا را شما از ایشان بکنید، بیشک از کمک کردن مضایقه نخواهند کرد.
گفتم: ممکن است نسخهای از این کتاب را در اختیار من بگذاری تا نگاهی به آن بیندازم. با خوشحالی گفت: حتماً! و از کیف خود نسخۀ چاپی کتاب ۲۳ سال را بیرون آورد و به من داد و گفت: در این کتاب، هیچ گونه اهانت و بیاحترامی به ساحت پیغمبر اسلام نشده است. کتاب به صورت تاریخی، سیر تحولات اسلام را با شرح حال پیغمبر اسلام از زمان طفولیت تا دوران بعثت و رحلت ایشان را شرح میدهد.
کتاب را از دکتر منزوی گرفتم و در اولین نگاه، مطلبی که توجهم را جلب کرد، این بود که کتاب فاقد شناسنامه است. نام نویسنده، ناشر، آدرس چاپخانه و غیره در کتاب قید نشده بود.
پرسیدم: از کجا میشود فهمید که این کتاب نوشتۀ آقای علی دشتی است؟ نام او که به عنوان نویسنده در کتاب ذکر نشده!؟
دکتر منزوی گفت: ما نمیخواستیم نام نویسندۀ کتاب را ذکر کنیم. اگر آخوندها بفهمند که آقای علی دشتی چنین کتابی نوشته است، غوغا به پا میکنند و جان ایشان هم مانند احمد کسروی و دیگران به خطر میافتد. در همین هنگام دفتر تلفن خود را از کیفش بیرون آورد و شمارۀ تلفن آقای علی دشتی را در تهران به من داد و گفت: لطف کنید و به ایشان تلفن بزنید و جویای صحت و سقم عرایض من بشوید.
شمارۀ تلفن آقای علی دشتی را یادداشت کردم و به دکتر منزوی گفتم: اجازه بدهید من کتاب را بخوانم و با تهران نیز تماس بگیرم، نظرم را به شما اطلاع خواهم داد،
کتاب ۲۳ سال را همان روز شروع به خواندن کردم و تمام شب نیز خواندن را ادامه دادم تا به پایان رساندم. همانطور که دکتر منزوی گفته بود، من هم هیچ نوع توهین و بیاحترامی به پیغمبر اسلام در کتاب ندیدم. در عوض خیلی روشن، نه تنها به دوران بعث پیغمبر اسلام آشنا شدم، بلکه از شرح حال او از تولد تا بعثت نیز آگاه گشتم، چیزی که تا آن روز کوچکترین اطلاعی از آن نداشتم.
فردای آن روز، مراتب را به تهران منعکس کردم و شمارۀ تلفن آقای علی دشتی را هم برایشان فرستادم که صحت و سقم اظهارات دکتر منزوی مبنی بر نام نویسندۀ کتاب را روشن کنند. در ضمن در مورد کمک به رفع مشکل دکتر منزوی، نیز نظرشان را استعلام کردم.
پاسخ تهران، همان روز رسید که گفته بودند: نویسندۀ کتاب آقای دشتی است. اما، در مورد کمک به دریافت و ارسال آنها به ایران، شما رسماً و مستقیماً دخالتی نکنید!
آقای منزوی را به دفتر خود دعوت کردم. نخست نظرم را در بارۀ کتاب ابراز داشتم و سخنان ایشان را که گفته بودند، کتاب حاوی هیچ نوع بیحرمتی و اسائۀ ادب نسبت به پیغمبر اسلام نیست، تأئید کردم. بعد هم موضوع دستور مرکز را برای عدم دخالت در این امر به ایشان گوشزد نمودم.
دکتر منزوی پس از شنیدن سخنان من گفت: شما کتاب را خواندید و دیدید که هیچ مطلب توهین آمیزی به پیغمبر اسلام در کتاب نیست. بنابراین، نه به خاطر آقای دشتی و نه به خاطر کمک به من، بلکه برای روشن شدن حقایق تاریخی و موضوعاتی که به دین و مذهبمان، به کشور و ملتمان مربوط میشود، کمک کنید، این کتاب سلامت بماند و به ایران فرستاده شود! مردم ایران باید این کتاب را بخوانند و دست کم از حقایق درست دین و مذهبشان آگاه گردند!
منزوی با هیجان غیر قابل وصفی میگفت: باور کنید! چنین کتابی تا به امروز نه در ایران و نه در هیچ کشور اسلامی نوشته نشده. حیف است، اکنون که یکی از بزرگان میهنمان خطر کرده و چنین کتاب ارزشمندی نوشته است، به خواستۀ تنی چند از آخوندهای بیکاره و بیسواد، از میان برود و مملکت ما از داشتن یک کتاب بسیار گرانبهای تاریخی محروم بماند. و اضافه کرد:
– مطمئن باشید، نه تنها از این کار خود پشیمان نخواهید شد، بلکه روز و روزگاری از این خدمتی که برای آگاهی و بیداری هم میهنان خود کردهاید، به خود خواهید بالید و به کاری که انجام دادهاید، افتخار خواهید کرد.
او برای قانع کردن من، مدتها صحبت کرد. زیرا به خوبی میدانست که در آن شرایط تنها راه حل مشکل او، قانع کردن من بود که با آقای موسی صدر گفتوگو کنم، و برای مشکل اوراه حلی پیدا کنم. وگرنه همۀ زحماتی که او برای انتشار کتاب دوست سرشناس خود کشیده بود، به هدر میرفت.
در آن روز، علینقی منزوی در مقابل من نشسته بود و به خاطر سنگی که تنی چند از آخوندهای معاود عراقی به سوی ثمرۀ زحمات فرهنگی دوستش، علی دشتی انداخته بودند، میکوشید که مرا با خود همراه کند، تا مگر نوزاد روشنگر تاریخی ایران را که در بدو تولد نیاز به تیمار داشت، از مرگ و نابودی نجات دهد.
آنروز، یکی از روزهای استثنائی زندگی من بود. رو در رویِ، مرد فرزانهای نشسته بودم که با همۀ وجودش میکوشید تا اثری را که با همۀ دانش و اندوختههای فرهنگیاش، ارزش واقعی آن را میدانست، از گزند حرامیان نجات دهد. کسی که به درستی میدانست، که در آینده این اثر یگانه چه جنبش بزرگی میتواند در جامعۀ عقب ماندۀ فکری و فرهنگی مردم ایران بر پا کند.
در آن روز، من منطق و استدلال منزوی در بارۀ ضرورت نجات کتاب ۲۳ سال را با همۀ احساسم پذیرفتم، بیآن که بدانم این پذیرش در اثر تأثیر محتوای کتاب ۲۳ سال بر من بود، یا شنیدن سخنان صمیمانه و پاکدلانۀ او. مهمتر از همه این که من میباید برخلاف دستور صریح سازمانی که در آن خدمت میکردم، دست به کار شوم و پادرمیانی کنم تا بتوانم کتاب ۲۳ سال علی دشتی و علینقی منزوی را از توقیف و معدوم شدن نجات دهم.
امروزه با گذشت سالیان دراز، وقتی به آن لحظات پر از نگرانی و دلواپسیها میاندیشم، به این نتیجه میرسم که در آن روز، من هم تحت تأثیر سخنان صمیمانهی منزوی و هم متأثر از محتوای کتاب ۲۳ سال بودم، کتابی که در ناخودآگاه من اثر گذاشته بود.
دریغ است که این مبحث را بدون ذکر این نکته به پایان ببرم! و آن این که کتاب ۲۳ سال اگر چه بیانگر افکار و اندیشههای روشنگرانۀ زنده یاد علی دشتی و به نظر بسیاری از صاحبنظران، مهمترین اثر فرهنگی او به شمار میرود. اما، از دیده من، بیانصافی و به دور از فضیلت فرهنگی است که تلاش و فداکاری دکترعلینقی منزوی در چاپ و ارسال آن به ایران، در آن روزهای آسیب پذیر، نادیده گرفته شود.
من نمیدانم که نقش دکتر منزوی در تدوین و تنظیم و آرایش و ویرایش کتاب ۲۳ سال چقدر بوده؟ اگر چه به نظرم این قسمت، اهمیت چندانی هم ندارد، ولی این را میدانیم که علینقی منزوی نیز مانند علی دشتی در عراق متولد شده، تحصیلات خود را در حال و هوای محیط مذهبی آنجا گذرانده بود. هر دو نیز به زبان علمی و ادبی عرب و به تاریخ اسلام، احادیث و روایات و غیره آشنائی و احاطه کامل داشتند. تاره یادمان هم باشد که علینقی منزوی، بر خلاف علی دشتی، علاوه بر دانش دینی و مذهبی رایج، در حوزهها و تلمذ در نزد بزرگان عالم شیعه، قدمی فراتر گذاشته و در «الهیات و فلسفه» نیز دکترای این دو رشته را به پایان رسانده بود و از نظر علمی و آکادمیک نیز شخصیتی صاحب نام به شمار میآمد.
او، در زمینههای گوناگون فرهنگ ایران و اسلام تحقیق کرده، تألیفات بسیار ارزنده ای از خود به جا گذاشته که هر یک از آن آثار در ردیف بهترین آثار تحقیقی است. با این همه و بیآن که نقش دکتر منزوی را در تهیه و تدوین کتاب ۲۳ سال در نظر بگیریم، زحمات او را برای چاپ و ارسالش به ایران، در شرایط سخت پیش آمده به نحوی بود که باید گفت:
کتاب ۲۳ سال بدون حضور و کمک دکتر علینقی منزوی به سامان نمیرسید و ما صاحب چنین گنجینۀ گرانبهائی نمیشدیم،به خصوص این که بنا به گفتۀ آقای جواد وهاب زاده، دوست علی دشتی که بخشی از سخنانش در این نوشته آمده، در فصلنامۀ کاوۀ مونیخ دکتر محمد عاصمی، فقط بخش پایانی کتاب ۲۳ سال چاپ شده بود، نه همۀ کتاب.
***
باری، در آن روز تحت تأثیر سخنان صمیمانه و منطق میهن دوستانۀ دکتر منزوی، به او قول دادم که فردا به مجلس اعلای شیعیان و به دیدار آقای موسی صدر بروم تا شاید با کمک ایشان، این کتاب را از مخمصه ای که گرفتارش کرده اند، بیرون بیاوریم.
فردای آن روز به مجلس اعلای شیعیان لبنان و به دیدار آقای موسی صدر رفتم و ماجرای آقای علینقی منزوی و کتاب ۲۳ سال را، برایشان شرح دادم. کتابی را هم که با خود برده بودم، در اختیارشان قرار دادم تا ببینند که هیچ بی احترامی به پیغمبر اسلام نشده است و برای حل و فصل موضوع آن، از ایشان چاره اندیشی کردم.
آقای صدر گفتند:از ماجرای این کتاب خبر دارم. عدهای از آخوندهای ایرانی به مجلس مراجعه کرده و خواستهاند که جلوی تحویل کتاب آقای علینقی منزوی را که در بارۀ پیغمبر اسلام نوشته و به چاپ رسانده است، بگیریم و نگذاریم که این کتاب به ایران فرستاده شود، و افزودند: شما که این آخوندهای بیکاره را که از عراق به لبنان آمدهاند، میشناسید! اگر ما در این مورد اقدامی نمیکردیم، همین فردا داد و فریاد به راه میانداختند و مدعی میشدند که ما هم در چاپ این کتاب دست داشتیم و در ممانعت از خروج آن از لبنان کوتاهی کرده ایم.
با تأئید نظر آقای صدر، پرسیدم: با همۀ اینها، به نظر شما، چکار میتوان کرد تا بشود این کتاب را که هیچ ضدیتی با اسلام و پیغمبر اسلام ندارد، سالم به ایران فرستاد؟.
آقای صدر پس از دقایقی تأمل گفتند: مجلس اعلای شیعیان، نامهای مبنی بر توقیف این کتاب به خاطر بیحرمتی احتمالی به ساحت پیغمبر اسلام نوشته و به وزارت کشور لبنان فرستاده است. ما از وزارت کشور لبنان خواستهایم که این کتابها را تا طی مراحل قانونی و تعیین تکلیف آنها، در اختیار خود بگیرند. در این مرحله تنها کاری که میتوان انجام داد، این است که در فاصلۀ رسیدن نامۀ مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان و طی مراحل اداری آن که به یقین ده پانزده روزی طول خواهد کشید، شما پا در میانی کنید و شخصاً از صاحب چاپخانه بخواهید که کتابها را مطابق قراردادی که با آقای منزوی داشته، تحویل ایشان بدهد. منزوی هم در اسرع وقت آنها را از لبنان خارج کند. در آن صورت با رسیدن حکم توقیف کتابها به چاپخانه، این کتاب در چاپخانه و در کشور لبنان وجود نخواهد داشت که توقیف شود.
آقای صدر با اظهار تأسف، مجدداً تأکید کردند که: به نظر من، حتماً خود شما با صاحب چاپخانه صحبت کنید که مبادا در تحویل کتابها اشکال تراشی کند! چون، به باور من، خود او خبر چاپ کتاب را به آخوندهای ایرانی داده، وگرنه آنها از کجا خبر داشتند که چنین کتابی در آنجا به چاپ رسیده است!؟
از آقای صدر به خاطر راهنمائیاش تشکر کردم و به سفارت بازگشتم. در دیداری که همان روز با آقای منزوی داشتم، ماجرای گفتگویم با آقای صدر را شرح دادم. و گفتم: متاسفانه آقای صدر به دلیلِ موقعیتی که دارد، نمیتواند در این امر، مستقیماً دخالت و کمک کند. اما با اطلاعاتی که در مورد مراحل اجرائی درخواست مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان دادند، میتوان اقداماتی انجام داد که از معدوم شدن کتابها جلوگیری کرد.
کاری که باید انجام شود، این است که همین حالا با مراجعه به شرکتهای حمل و نقل لبنانی، ببینید کدام یک از آنها زودتر میتواند بار شما را از لبنان به ایران حمل کند؟ با مشخص شدن آن، سریعاً قرار داد حمل کتابها از چاپخانه به ایران را ببندید. فردا صبح هم من با صاحب چاپخانه صحبت خواهم کرد تا ایشان را قانع کنم که کتابها را بدون در نظر گرفتن حرف و حدیثهای آخوندها که هیچ رسمیت قانونی ندارد، به شما تحویل دهد. بعد هم قرار گذاشتیم که فردا آقای منزوی پیش از رفتن به چاپخانه با من تماس بگیرد که من نتیجۀ صحبتم با صاحب چاپخانه را به او خبر دهم.
فردا صبح به صاحب چاپخانه تلفن زدم و موضوع کتاب آقای منزوی را مطرح و مدتی در مورد چاپ آن و موضوعاتی که پیش آمده، با او گفتگو کردم. صاحب چاپخانه پس از مدتی طفره رفتن، در نهایت به این شرط پذیرفت کتابها را به آقای منزوی تحویل دهد، که اگر از طرف دولت لبنان و مجلس اعلای شیعیان مشکلی برای او ایجاد شد، من شخصاً دخالت کنم و مشکل او را برطرف سازم.
به آقای دکتر منزوی موافقت صاحب چاپخانه را خبر دادم و از ایشان خواستم سریعاً به چاپخانه برود و تا طرف پشیمان نشده کتابها را تحویل بگیرد. خوشبختانه دکتر منزوی هم با شرکتی که آن روز کامیونی عازم ایران داشت، صحبت کرده و پذیرفته بودند که بار ایشان را که چندان بزرگ و سنگین هم نبود، به ایران ببرند.
آقای دکتر منزوی به چاپخانه میرود و با جدالهای لفظی فراوانی که با صاحب چاپخانه پیدا میکند، که شرح آن طولانی است، کتابها را تحویل میگیرد و همان روز به ایران میفرستد و روز بعد با خیال راحت به دیدار من آمد.
دکتر علینقی منزوی در آن دیدار ضمن تشکر فراوان از من، چند نسخه از کتاب ۲۳ سال را هدیهام کرد و گفت: در دفتر چاپخانه، بگو و مگوی شدیدی با صاحب چاپخانه داشتم. او از این که من پای سفارت و شخص شما را به میان کشیده بودم، عصبانی بود. دلیل عدم تحویل کتابها را هم مشکلاتی عنوان میکرد که فردا آخوندهای ایرانی برایش ایجاد خواهند کرد.
دکتر منزوی میگفت: این کتاب به همت و یاری شما از توقیف و معدوم شدن نجات پیدا کرد. اگر شما وارد این قضیه نمیشدید و اگر آخوندها بعد از آقای موسی صدر، متوسل به سفارت میشدند، آقای سفیر با اختلافاتی که با آقای صدر داشتند، معلوم نیست، سرنوشت این کتاب به کجا کشیده میشد!
من آن روز و روزهای بعد، هرگز به اهمیت کاری که برای دکتر منزوی کرده بودم، پی نبردم. تا روزی هم که انقلاب ۱۳۵۷ به وقوع پیوست و حکومت اسلامی آخوندها برسر کار آمد، نمیدانستم که در آن روزی که به دیدار آقای موسی صدر رفته بودم که با کمک او کتاب ۲۳ سال را از نابود شدن نجات دهم، بعد هم تعهدهائي که برای قانع کردن صاحب چاپخانه برای تحویل کتابها به دکتر منزوی داده بودم، چه کار بزرگی کرده بودم؛ و اگر من در آن روزها در کار کتاب ۲۳ سال دخالت نکرده بودم، معلوم نبود که بر سر این کتاب چه میآمد! و چه سرنوشتی پیدا میکرد!
پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و خروجم از کشور بود که متوجه شدم چه خدمت بزرگی به مملکتم کردهام و چه قدم ارزشمندی برای بیداری و آگاهی مردم میهنم برداشتهام. چرا که این کتاب، زیر بنای فکری جنبش فرهنگی عظیمی شد به نام «حرکت روشنگری عصر جدید ایران». حرکتی که بزرگان بسیاری مانند، دکتر شجاعالدین شفا، دکتر کورش آریامنش، دکتر مسعود انصاری و صدها فرزانۀ دیگر، دنبالۀ کتاب ۲۳ سال علی دشتی را گرفتند و با افروختن چراغهای روشنگر بیشتر، نهضت عظیم بیداری ایرانیان را به راه انداختند. نهضتی که در طول تاریخ هزار و چهار صد سالۀ اسلام نظیرش را در هیچ زمان و در هیچ یک از کشورهای اسلامی نمیتوان پیدا کرد.
حکایتی است، بس عجیب! کتابی که نه نویسندۀ آن، نه کسی که آن را به چاپ رساند و نه آن کسی که با حضورش در این عرصه مانع معدوم شدن کتاب شد، نمی دانستند که چه کار بزرگ و چه خدمت مهمی به فرهنگ کشور خود انجام دادهاند. آنهائی هم که در بیروت به دنبال توقیف و از بین بردنِ این کتاب بودند، کسانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷به دنبال یافتن نویسندۀ کتاب میگشتند، بازجویانی که در زندان، علی دشتی و علینقی منزوی را شکنجه میدادند، و حتی آنانی که پس از پیروزی انقلاب به سرعت کتاب ۲۳ سال را در تیراژ بسیار وسیعی چاپ و در سرتاسر ایران پخش کردند، هیچ یک از میزان تأثیری که این کتاب بر افکار و اندیشه های ایرانیان خواهد گذاشت، آگاه نبود. و نمیدانست که این سلاح برنده ۲۳ سال، چگونه بیخ و بن مکتب و مسلکی را که امثال خمینی و آخوندهای دار و دسته او منادی آن بودند،به تیشه خواهد زد و به باد خواهد سپرد.
شاید! تنها کسی که به درستی این پیشبینی را میکرد، کسی بود که در آن روز به یادماندنی، در دفتر من در سفارت بیروت، روبه رویام، نشسته بود و با همۀ وجودش میکوشید، مرا برای پیشگیری از معدوم شدن این کتاب با خود همراه سازد. کسی که با همۀ پیر سالی، مانند کودکی برای نجات این کتاب به خواهش و تمنا نشسته بود، و آن شخص کسی نبود، مگر زنده یاد دکتر علینقی منزوی، فرزانۀ یگانۀ سرزمین ما که یادش گرامی باد!
نظیر کتاب ۲۳ سال را در هیچ یک از انقلابها و دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی دنیا پیدا نمیکنیم. کتابی که پس از ۱۴۰۰ و اندی سال، یک ملت بزرگ را از یک غفلت تاریخی دیرگاهش با خبر میکند و نکته به نکته دروغهای تاریخی را که از زمانهای بسیار دور به عنوان واقعیت به گوش پدرانش تا به امروز به گوش خود او میخوانند، بر ملا میسازد.
کتاب ۲۳ سال، حاوی حقایقی است که قرنهای متمادی، گروهی با همۀ توانشان کوشیده بودند که از بر ملا شدن آنها به مردم ایران جلوگیری کنند.و از شگفتی های دیگر روزگار این است که، کسانی هم که باعث برملا شدن این حقایق شدهاند، دانش آموختگان مکتبخانه ها، مدرسه ها و حوزه های دینی بودند. کسانی که در خانواده های روحانی زاده شده و تعلیم و تربیت دیده و خود روزگاری روحانی بودند.
علی دشتی و علینقی منزوی که به اختصار شرح حال آنان داده شد، هر دو آخوند و آخوند زاده و تحصیلاتشان هم در حوزههای آخوندی طی شده بود. در این مورد خاص گفتنی است که هیچکس به قدر خود آخوندها خبر از بیپایه و بیاساس بودن مبانی دین و مذهبشان ندارند. زیرا، جماعتی که میخواهند وارد جامعۀ روحانیت یک دین و یک مذهب بشوند، ناچارند که در بارۀ آنها به مطالعه بپردازند، و آنجاست که پی به محتوای نهادهائی میبرند که به آن تعلق اعتقادی دارند. بیشک، کسانی که با تأمل و تعقل در آئین خود جستجو میکنند، به درستی میفهمند که نهاد مورد اعتقادشان با چه دروغها و نیرنگهائی همراه است. اما اکثر آنها به خاطر سودجوئی و منفعت شخصی سکوت اختیار میکنند و از برملا کردن واقعیتها پرهیز مینمایند، مگر افراد معدودی که دست از سود شخصی بر میدارند و دست به افشاگری میزنند.
*
سرگذشت کتاب ۲۳ سال در اینجا به پایان رسید،اما قصۀ آن همچنان ادامه دارد.زیرا اثرات شگفت انگیز این کتاب در میان ایرانیان اهل نظر و صاحبان اندیشه و آنهائی که با نگرانی به دنبال پیبردن به ریشههای تاریخی سکوت و بیتفاوتی ایرانیان در حوادثی که مربوط به سرنوشت خود و کشورشان هستند، آنقدر زیاد است که مطرح کردنشان در این نوشته مقدور نیست. با این حال، در اینجا تنها به چند نکته اشاره و بسنده میکنیم و میگذریم:
۱- بخش بزرگی از فرزانگان ایرانی، پس از انتشار کتاب ۲۳ سال، به خصوص بعد از انقلاب اسلامی، با خواندن این کتاب، به دنبال مطالعۀ آثار فرزانگان دیگر ایرانی در بارۀ دین اسلام و مذهب شیعه کشیده شدند و دست به نگارش و انتشار آثاری زدند که بعضی از آنها در نوع خود بینظیرند.
۲- موضوع حائز اهمیت دیگر، این است که آثاری که در طی چهار دهه پس از انتشار کتاب ۲۳ سال و در پی آن، وقوع انقلاب اسلامی، توسط ایرانیها نوشته و منتشر شده، به مراتب بیشتر از حجم کل آثاری است که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته در نقد و تجزیه و تحلیل اسلام نوشته شده است.
۳ – موضوع بعدی خود من هستم و نقشی که در انتشار این کتاب برعهده داشتم. گوئیا! سرنوشتم اینگونه رقم خورده است که من هم در این حادثۀ استثنائی حضور پیدا کنم. حادثهای که در بیروت رخ میدهد، درست در زمانی که من هم در بیروت بودم و لاجرم، پایم به ماجرای کتاب ۲۳ سال کشیده شود. در زمانی که باور نمیکردم که روز و روزگاری، این کتاب که یکی از نخستین خوانندگان آن بودم، زیر بنای افکار و اندیشههایی گردد و مرا هم به مسیری بکشاند که دست به قلم ببرم و تحت تأثیر این کتاب و کتابهای دیگر، به کاروان روشنگری عصر جدید ایران بپیوندم و کتابهائی بنویسم که به گفتۀ بسیاری از صاحبنظران، در ادبیات ایران، تازگی دارد.
بر میگردم به گفتۀ زنده یاد دکترعلینقی منزوی که غروب روزی در سفارت ایران در بیروت، رو به روی من نشسته بود و برای نجات کتاب ۲۳ سال خطاب به من می گفت:
« مطمئن باشید، نه تنها از این کار خود پشیمان نخواهید شد، بلکه روز و روزگاری از این خدمتی که برای آگاهی و بیداری هممیهنان خود کرده اید، به خود خواهید بالید و به کاری که انجام داده اید، افتخار خواهید کرد».
من امروز، از این که چند دهۀ پیش در نجات یافتن کتاب ۲۳ سال از توقیف و معدوم شدن آن، نقش کلیدی ایفاء کرده ام، به خود میبالم و به کاری که انجام داده ام، افتخار میکنم. چرا که به درستی میدانم:
– اگر من این کتاب را سالم از چاپخانه بیرون نکشیده بودم، همۀ زحمات زنده یادان علی دشتی و علینقی منزوی به هدر میرفت و فرهنگ و ادبیات ایران نیز از داشتن چنین کتاب فاخری محروم میماند و ....
پاریس اردیبهشت ۱۳۹۶ – هوشنگ معین زاده
به نقل از ره آورد شماره ۱۲۱
دریافت سرگذشت کتاب 23 سال.pdf
سالِ سرنوشت!:بازخوانیِ یک متن
ژانویه 2nd, 2018سالِ سرنوشت!
اشاره:
این متن،درآستانهء سال1396 منتشر و از برنامهء یارانِ تلویزیون پارس پخش شده است.درآغازِتظاهراتِ سرنوشت سازِ مردم ایران،بازخوانی این متن،شایدخالی ازلطف و فایده نباشد!
1فروردین ماه1396=21مارس2017
سال 95 به پایان رسید و سال تازه با امیدها و آرزوهای تازه به فردای روشنِ ایران آغاز شده است.باتوجه به مجموعهء شرایط ملّی و بین المللی،من سال96 را«سالِ سرنوشت»می دانم و چنانکه -بارها –گفته ام:
-روشنفکران و رهبرانِ سیاسی ایران و مُنادیان حقوق بشر درعرصهء بین المللی(خصوصاً خانم شیرین عبادی،برندهء جایزهء صلح نوبل) درچنین شرایط حسّاسی باید خواستِ مشروع و مدنی مردم را جهت انجام رفراندوم آزاد و دموکراتیک(نه توسط جمهوری اسلامی بلکه زیرنظرِ سازمان های ملّی و بین المللی)برای عبورِ مسالمت آمیز به حکومتی ملّی و دموکراتیک در نزدِ دولت های جهانی طرح و نثبیت نمایند.
درآغازهرسال به یادِشعرِ«کاستیلو»-شاعر تیرباران شدهء گواتمالایی-می افتم که درنکوهش رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ابتَرِ کشور گفت:
-«روزی خواهد آمد که ساده ترین مردمِ میهن من
روشنفکران ابتَرِ کشور را
استنطاق خواهند کرد
و خواهند پرسید:
روزی که ملّت به مانند یک بخاریِ کوچک و تنها
فرو می مُرد
به چه کاری مشغول بودید؟».
***
مطالب مرتبط:
در حمايت از برگزاری رفراندوم:ظرافت ها و ظرفيـّت های يک طرح،علی میرفطروس
8 دی ماه 1383= 28 دسامبر 2004
جنبش رفراندوم، «ارکستر بزرگ ملّی» است!
نشريهء نيمروز، شماره ۸۲۴، 7اسفند ۱۳۸۳