چاپ اول: ١٩٨٨،آلمان
چاپ چهارم: ٢٠٠١ ،فرانسه/کانادا
انقلاب مشروطیت (1906م)،اگرچه ضربات مهمّی بر سیادت شریعتمداران و سلطهء دیرپای علمای مذهبی وارد ساخت اما بخاطر محدودیت های تاریخی و ضعف نیروهای نوین اجتماعی برای خاتمه دادن به سلطۀ دین در حاکمیّت دولت،منجر به نوعی مصالحه در تدوین قانون اساسی و نظارت هیأتی از مجتهدین و علمای اسلام در تدوین و تنظیم قوانین شد[1].
جنبش سوسیال دموکراسی ایران نیز از آغاز پیدایش خود (اجتماعیون- عامیون به سال 1905 م) در برخورد با دین – عموماً – و با دین اسلام – خصوصاً – هیچگاه سیاست درست و قاطعی نداشته است. در مادۀ 11 نظامنامۀ اجتماعیون- عامیون تصریح شده بود که «مجموع کار و رفتار اعضا حزب، باید متوجه یک نکته باشد: نیکروزی و ترقی، ولی به نحوی که به شرف و قُدس مذهب خللی وارد نیاید…» [2]
سرشت اساساً مذهبی بسیاری از بنیانگذاران و رهبران اولیۀ سوسیال دموکراسی در ایران و سرکوب مداوم روشنفکران ترقی خواه،باعث شد تا از انتقال تجربه ها و علل شکست مبارزات نسل های گذشته به نسل های آینده جلوگیری گردد .
مجموعۀ این عوامل،ضمن ایجاد عدم علاقه به تحقیقات تاریخی،باعث شد تا افراد،گروه ها و سازمان های مترقی و مارکسیستی با التقاط ماتریالیسم و ایده آلیسم و عدم مرزبندیِ روشن با دین و نیز با ناآگاهی از تعالیم اجتماعی اسلام و بی اطلاعی ازعقاید آیت الله خمینی،از ایفای نقش تاریخی خویش در ارتقای آگاهی،سازماندهی و هدایت جامعه باز بمانند.
در این میان، نقش حزب توده در توهّم زائی،التقاط ماتریالیسم و ایده آلیسم و شبیه جلوه دادن تعالیم اجتماعی اسلام و سوسیالیسم، بسیار مؤثر بود.حزب تودۀ ایران در اوایل فعالیت خود، طی اعلامیه ای بتاریخ 25 دیماه 1325 اعلام نمود: «… حزب تودۀ ایران نه فقط مخالف مذهب نیست، بلکه به مذهب- به طور کلی – و مذهب اسلام – خصوصاً – احترام می گذارد و روش حزبی خود را با تعالیم عالیۀ مذهب محمدی منافی نمی داند بلکه معتقد است که در راه هدف های مذهب اسلام می کوشد. حزب ما فوق العاده خرسند و مسرور و مفتخر خواهد بود که از طرف روحانیون روشنفکر و دانشمند مورد حمایت قرار گیرد و آرزو دارد که تمام متدیّنین به دیانت اسلام مطمئن باشند ک حزب تودۀ ایران حامی جدّی تعالیم مقدس اسلام خواهد بود و با آن ذرّه ای معانده و مخالفت نخواهد داشت و هرگونه مخالفتی را (با اسلام) ابلهانه خواهد پنداشت و هرکسی را که بنام حزب تودۀ ایران دَم از مخالفت با دین بزند، آناً و شدیداً از صفوف خود طرد خواهد کرد»[3]
حزب تودۀ ایران درحمایت از شورش ارتجاعی 15 خرداد 42 نیز در مقاله ای خطاب به “پیشوایان دینی و روحانی” نوشت: “آیت الله خمینی مستغنی از توصیف است. مردم از همۀ روحانیون – بخصوص از پیشوایان مبرّز مذهبی- انتظار دارند که مانند آیت الله خمینی، آیت الله میلانی، آیت الله طالقانی و آیت الله شریعتمداری و امثال آنها در این جهاد مقدس و عمومیِ آزادیخواهانه و استقلال طلبانۀ مردم ایران شرکت کنند و نیروی معنوی خود را در راه پیروزی این جهاد بکار گیرند”[4]
احسان طبری – به عنوان بزرگ ترین نظریه پرداز حزب تودۀ ایران – در تطبیق مارکسیسم و اسلام و شبهه آفرینی بین سوسیالیسم و اسلام کوشش بسیار کرد.در این مورد مقالۀ وی بنام “سوسیالیسم و اسلام” دارای اهمیت فراوان است[5]. طبری از «اسلام انقلابی» و «آزادی بخش» چنین یاد می کند:
-«اگر این نکات: مانند زندگی گرائی، خِرَدگرائی، انسان گرائی، پیکاردوستی، دشمنی با اشراف و مال اندوزان و عشق به ناتوانان روی زمین را در اسلام و قرآن برجسته کنیم، از آن تعبیری اصیل و انقلابی پدید می شود که می تواند پاسخگوی خواست های امروزین باشد. اسلام نوین انقلابی که در وجود امام خمینی مظهریّت می یابد در این سبیل، پویاست و سُنن اسلام دموکراتیک – مانند شورا، بیعت و اجماع -را مورد تأکید قرار می دهد و به این دین – که زیر غبار قرون، جلوۀ خود را از دست داده بود – جلائی نو می بخشد…گرچه متأسفانه برخی، تنگ نظرانه نمی خواهند این قرابت (اسلام) با سوسیالیسم را ببینند یا در “مصلحت” خود ندانند … ما اکیداً خواستاریم که این قرابت دو بینش (بینش توحیدی و اسلامی و بینش سوسیالیسم علمی) در کنار هم قرار بگیرند تا بتوانند اُسوۀ حَسَنه را در همۀ زمینه ها بوجود آورند و بر جذّابیت اسلام انقلابی باز هم بیافزایند»[6]
بعد از 28 مرداد 32، بتدریج چپ نوینی در عرصۀ سیاسی ایران شکل گرفت که گریزان از خط مشی حزب توده،در جستجوی راه دیگری بود.اما چپ نوین ایران نیز بخاطر فقدان آگاهی های تئوریک و تاریخی، اساساً تحت تأثیر پوپولیسم و مارکسیسم عامیانهء حزب توده قرار داشت.بر این اساس است که مثلاً مارکسیست معروفی مانند مصطفی شعاعیان – گاندی وار – بسال 1343 در مقاله ای بنام «جهاد امروز یا تزی برای تحرک»، تزِ تحریم (عدم خرید روزنامه و سیگار، عدم استفاده از بانک ها و …) را برای مبارزه با رژیم سرمایه داری شاه ارائه می دهد. او نیز با تکیه بر روحانیون و پایگاه اجتماعی آنان و با توجه به شبکۀ گستردۀ مساجد در شهرها و روستاها معتقد است که:”ما فکر می کنیم که فتوی دادن این جامعه (روحانیت) دربارۀ بانک ها و غیره اِشکال عمده ای نداشته باشد زیرا در حالیکه دستگاه (دولتی) با مزایای حاصله از این مؤسسات، ملّت مسلمان را قتل عام می کند،بدیهی است که وظیفۀ دینی و وجدانی هر فرد با شرفی حکم می کند که این مزایا را – بسهم خود – قطع نماید”[7].
انعکاس التقاط مارکسیسم و مذهب را در مارکسیست های آینده نیز می بینیم، مثلاً خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی شاه،دفاعیات خویش را با سخنانی از «مولا حسین» آغاز می کند و می گوید:
-«سخنم را با گفته ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق های خاورمیانه، آغاز می کنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم…اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش های رهائی بخش ایران پرداخته است.سیدعبدالله بهبهانی ها،شیخ محمد خیابانی ها نمونۀ صادق این جنبش ها هستند… چنین است که می توان در این لحظه از تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسی ها و اباذر غفّاری ها…»[8].
روشن است که در این دو نقل قول، نه درک درستی از تعالیم مارکسیسم-لنینیسم دربارۀ دین وجود دارد و نه آگاهی درستی از تاریخ ایران و اسلام، چرا که – حداقل – یک قرن قبل از “مولا علی”، تاریخ ایران شخصیّتی چون مزدک داشته است[9].
باید یادآور شد که بخش عظیمی از چپ نوین ایران (چپ غیرتوده ای) اگرچه از نظر ایدئولوژیک،مارکسیسم را پذیرفته بود،اما بخاطر خاستگاه مذهبی آن در خانواده های شیعی،در حوزۀ فرهنگ و اخلاقیات،حامل بسیاری از عناصر اسلامی و خصوصاً شیعی بود:شهادت طلبی،مرگ گرائی،اعتقاد به خون و شهادت(به عنوان ضامن پیروزی مبارزات)،زهد، فقرپرستی،پوشیدن لباس های کهنه و مندرس (به عنوان همبستگی با کارگران و زحمت کشان) نفی کتاب، هنر و زیبائی و …جلوه هائی از فرهنگ و اخلاقیات شیعی بوده اند.در حقیقت بریدن از اسلام و رسیدن به مارکسیسم با نقد آگاهانۀ عناصر اخلاقی و فرهنگی شیعه همراه نبوده است.
در کنار مارکسیسم عامیانۀ حزب توده و التقاط مارکسیسم و ایده آلیسم و تبلیغ نوعی “اسلام انقلابی” توسط این حزب، بعضی از روشنفکران و نویسندگان معروف نیز با تبلیغ نوعی “اسلام راستین”، در انحراف و اغتشاش فکری جامعۀ در حال تحول ایران – خصوصاً نسل جوان – نقش اساسی داشته اند که از آن میان باید به جلال آل احمد نام برد.
جلال آل احمد که در یک خانوادۀ معروف مذهبی و آخوند پرورش یافته بود، سرخورده از اسلام سنّتی و متحجّر،در دروان رونق بازار حزب توده (سالهای 1320) به این حزب پیوست و به خاطر همان التقاط مارکسیستی-اسلامیِ حاکم بر رهبری حزب،در کمترین مدت تا مدیریّت نشریۀ مردم و ارگان تئوریک حزب توده، ارتقا یافت.
با انشعاب از حزب توده (1326) و پیوستن به “نیروی سوم” و خصوصاً پس از رویداد 28 مرداد 32 ( که کمترین تعقیب و خطری برای او بدنبال نداشت) آل احمد در یک ریاضت صوفیانه، راهی بسوی “سرچشمه” و “بازگشت به خویش” جُست. کتاب های “غرب زدگی” و “در خدمت و خیانت روشنفکران” محصول این دوران است.
مخالفت با اندیشه های جدید و علمی به اتهام غرب زدگی، دفاع از اسلام و فرهنگ تشیع،تبلیغ و تأکید بر «وحدت روشنفکر با روحانیت» یا بقول آیت الله خمینی: «وحدت حوزه و دانشگاه» ، متهم کردن نویسندگان و روشنفکران غیرمذهبی به خیانت و مبارزه با آنان بعنوان «غربزده»،دفاع از بزرگترین و معروف ترین مرتجع انقلاب مشروطیت (شیخ فضل الله نوری) و شخصِ خمینی – به عنوان دو نمونه از بزرگترین روشنفکران تاریخِ معاصر ایران – همه و همه – جوهر اندیشه های سیاسی-اجتماعی این دورۀ آل احمد است[10]. او در آخرین مرحله،با سفر به خانۀ خدا (کعبه) سرانجام چونان “خسی” به “میقات” اندیشه های اسلامی پیوست و مستقیم و غیرمستقیم نظریه پرداز حاکمیّت اسلامی گردید[11]
علاوه بر گرایش التقاطی حزب توده و کوشش معدودی از روشنفکران “لائیک”در اسلامیزه کردن مارکسیسم و سوسیالیسم،از اوایل دهۀ 1340 ما شاهد کوشش عده ای از روشنفکران مسلمان در سوسیالیزه کردن اسلام هستیم.
رفرم ارضی و اجتماعی شاه (در بهمن 41) ترکیب طبقاتی نوینی در جامعۀ ایران بوجود آورد و باعث شد تا طبقۀ متوسط شهری،رشد و گسترش چشمگیری یابد.این طبقۀ نوین اجتماعی در برخورد با طبیعت و انسان،جهان بینی و دیدگاه های نوینی طلب می کرد که نمی توانست آنرا در تعالیم اخلاقی و آموزش های اجتماعی اسلام سنّتی بیابد.
متزلزل شدن ساختار فئودالی جامعه و تحولات اقتصادی-اجتماعی ناشی از آن،گسترش مدارس عالی و دانشگاه ها، رشد و توسعۀ تکنولوژی مدرن و نفوذ عقاید متفکران و فلاسفۀ اروپائی،همه و همه،بر توقّعات سیاسی-اجتماعی و دیدگاه های فلسفی اقشار خرده بوژوازی مدرن شهری تأثیری گذاشت بطوریکه ضمن تضعیف سلطۀ دیرپای روحانیون سنّتی، بسیاری از “مسلّمات چندهزار ساله” و انبوهی از باورهای مذهبی را متزلزل ساخت، آنچنانکه متفکر معروف اسلامی (مرتضی مطهری) اعتراف می کند: “حقیقت امر این است که تجدّد علمیِ اخیر اروپا تکان سختی که به افکار داد، مسلّمات چند هزار سالۀ بشر را در مورد فلکیّات و طبیعیّات باطل شناخت،دهشت و حیرت و تشتّت فکری عجیبی ایجاد کرد…و قهراً افکار را در مورد مسائل دینی نیز مردّد و متزلزل ساخت”[12].
در چنین شرایطی،عده ای از روشنفکران مسلمان (خصوصاً دکتر علی شریعتی و مرتضی مطهری) نیز با اخذ آرا و عقایدی از فلسفۀ مدرن (مارکسیسم،اگزیستانسیالیسم و …) و تلفیق آنها با اسلام سنتی کوشیدند تا اسلام را از خطر جدّی نجات دهند. آنان،ضمن اعلام “حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیت بسیار بسیار خطرناک آن” و “علل گرایش جوانان به مادیگری” به ضرورت یک “نهضت پروتستانیسم اسلامی” و “احیا فکر دینی” و “لزوم نو کردن مذهب” تأکید کردند[13].
علی شریعتی دربارۀ “حالت خطرناک دین” و رواج فلسفه ها و عقاید “بنیاد کنِ اعتقادی” در این دوران تأکید می کند: “با حمله های پیگیر و نیرومند امواج و حتی طوفان های بنیاد کنِ اعتقادی و اخلاقی و مکتب های فکری و فلسفی این عصر – که از هر طرف بشدت دارد به نسل جدید روشنفکر هجوم می آورد – احتمال این هست که در دو سه نسل دیگر، بسیاری دیگر از اصول اعتقادات خویش را از دست بدهیم و نسل های آینده کوچک ترین گرایش و حساسّیتی در این زمینه ها نداشته باشند…خطر این است،خطری که همیشه حرفش را می زنیم اینست…اگر محتوای اسلام را در ظرف های بیانی و علمیِ مناسب با زمان خویش تجدید و مطرح نکنیم، ظرف و مظروف – هردو – نابود می شوند” [14].
“لزوم نو کردن مذهب در ظرف های بیانی و علمی مناسب”،شریعتی و دیگر نظریه پردازان “اسلام راستین” را مجبور ساخت تا برای هرچه “علمی تر کردن” اسلام و مطبوع و مقبول ساختن آن در ذهن جوانان و دانشجویان از مفاهیم و واژهای فلسفی و سیاسی-اقتصادی مکاتب روز (خصوصاً مارکسیسم) استفاده کنند.آنان با استفاده (یا سوءاستفاده ) از مفاهیم مارکسیستی و جامعه شناسی مدرن(از جمله:تضاد،دیالکتیک،طبقه،تاریخ،جامعۀ بی طبقه و …) و سوار کردن آنها بر مفاهیم اسلامی کوشیدند تا اسلام و تشیّع را بعنوان عالی ترین و علمی ترین مکتب فلسفی و سیاسی-اجتماعی تاریخ به جامعۀ در حال تحول ایران معرفی نمایند و سرانجام نیز – با غرور – مدعی شوند: “این ما نیستیم که تازه این حرفها را از مارکسیست ها گرفته باشیم.این مارکسیست ها هستند که این حرف ها را تازه از اسلام و مذهب (شیعه) گرفته اند”[15].
بررسی عقاید نظریه پردازان “اسلام راستین” مسألۀ مهمی است که باید بطور اساسی به آن پرداخت. زیرا – همانگونه که گفته ایم – ترویج و تبلیغ این افکار در سال های 40 – 57 باعث انحطاط و اغتشاش فکری جامعه (خصوصاً نسل جوان) شد، انحطاط و اغتشاشی که ضمن تأثیرات مخرّب بر جامعۀ در حال تحول ایران، باعث احیاء عقاید متروک اسلامی و در نهایت موجب “تأسیس” نظری جمهوری اسلامی حاکم بر ایران گردید، هم از این روست که نهادها و رسانه های فرهنگی جمهوری اسلامی اینک – مثلاً – از دکتر شریعتی به عنوان ” عامل بوجود آورندۀ یک انقلاب فرهنگی کم نظیر در تاریخ” یاد می کنند[16].
باوجود«اختلاف»در شیوۀ بیان این متفکران،شالودۀ نظری و جوهر فکری آنان – خصوصاً دربارۀ آزادی،دموکراسی و حاکمیت سیاسی- یکی است[17]. همۀ این متفکران، حکومت صدر اسلام و اسلام ناب محمد و علی را بعنوان «اسلام راستین» شناخته و «بازگشت به اسلام اولیه» که بقول شریعتی:«چهارده قرن از آن دور شده اند» را مقصد و مقصود همۀ اعتقادات و مبارزات خود قرار داده اند[18].
پانویس ها:
[1] . نگاه کنید به: ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، فریدون آدمیت،صص 412 -413 و 416؛ لوایح، شیخ فضل الله نوری، صص 16و 17و 18و 19.
[2] . دستورنامهء حزب سوسیال دموکرات های ایران – اسناد جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، ج1، ص43. همچنین نگاه کنید به:تعهدنامۀ جمعیت اجتماعیون-عامیون، اسناد جنبش کارگری…، ج3، ص12.
[3] . مردم، ارگان مرکزی حزب تودۀ ایران، شمارۀ 62، اول تیرماه 42.
[4] . مردم،شمارۀ 1، دورۀ پنجم، 15 خرداد 43، همچنین نگاه کنیدبه مقالۀ ب.کیا:حزب تودۀ ایران و روحانیت مبارز (بمناسبت سالگشت جنبش 15 خرداد 42)،دنیا،شمارۀ 3، 1359،صص 111- 123.
[5] . ما و روحانیت مترقی،انتشارات حزب تودۀ ایران، 1358؛مقالۀ “سوسیالیسم و اسلام”، احسان طبری،در دنیا، شمارۀ 6 و 7، مهرماه 1357. و مقایسه کنید با مقالۀ نورالدین کیانوری در:دنیا ،آذرماه 1355،صص 6-7.
[6] . دنیا،شمارۀ 3 ،سال 1358، صص 12و 13 و مقایسه کنید با مقالۀ “نگرشی نو از دیدگاه اسلام و تشیّع”، رحیم نامور: دنیا،شمارۀ 1،مرداد 1358
[7] . مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی، بیژن جزنی، مقدمۀ راه فدائی، ص6، مقایسه کنید با نظر جلال آل احمد در همین باره:در خدمت و خیانت روشنفکران،ج 2،صص 69- 70
[8] . دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی شاه،بهمن ماه 1352.مقایسه کنید با مقالۀ “زندگی و پیکار علی”، احسان طبری در:دنیا، شمارۀ 1،مرداد ماه 1358 و نیز مقالۀ م.ح. روحانی: جان گرانبهائی که حسین در راه خلق بر کف نهاد:دنیا، شمارۀ 4، سال 58، صص 57-63.
[9] . در مورد شخصیت و مواضع سیاسی-اجتماعی حضرت علی و امام حسین نگاه کنید به:پندار یک “نقد” و نقد یک پندار (دربارۀ اسلام و اسلامشناسی)، علی میرفطروس، صص 35-37 و 49-53 و 76-80.در مورد شخصیت واقعی سیدعبدالله بهبهانی در نهضت مشروطیت نگاه کنید به: حیات یحیی، دولت آبادی، ج 2، صص 106 و 107 و 150و 219و 220 و …
[10] . نگاه کنید به:غرب زدگی، ص 78؛ در خدمت و خیانت روشنفکران، ج 2،صص 55 و 56 و 63 و 66 و 68 232 مقایسه کنید با نظر دکتر شریعتی دربارۀ آیت الله خمینی،بازشناسی هویت …،ص 245. آل احمد در دیدار با شریعتی، این دیدار را مثبت می نامد و از اینکه در رابطه با مسائل روشنفکری ایران با دکتر شریعتی “راه مشترکی” را دنبال می کند، ابراز خوشحالی و رضایت می نماید.نگاه کنید به:خدمت و خیانت روشنفکران، ج1، صص 210-211.
[11] . نگاه کنید به: خسی در میقات، انتشارات رواق؛ همچنین نامۀ جلال آل احمد به آیت الله خمینی از بیت الله الحرام (مکه) بسال 1343 که در آن خود را “فقیر گوش بزنگ و بفرمان و فرمانبردار” نامیده است:روزنامۀ رسالت،سه شنبه 24 آبان 1373.
[12] . اصول فلسفه و روش رئالیسم،سید محمد حسین طباطبائی، مقدمۀ مرتضی مطهری، ص کحا
[13] . در این باره نگاه کنید به:احیا فکر دینی ،مرتضی مطهری؛ علل گرایش به مادیگری (ماتریالیسم)، مرتضی مطهری؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، سیدمحمد طباطبائی؛رهبری نسل جوان، مرتضی مطهری؛ اسلام جوان، مهندس مهدی بازرگان؛رنسانس اسلامی،شریعتی؛ مذهب علیه مذهب،شریعتی؛ از کجا آغاز کنیم،شریعتی؛ پدر و مادرها ما متّهمیم، شریعتی؛ سیر تحول تدریجی قرآن ،مهندس مهدی بازرگان و …جالب است که شریعتی کتاب سیر تدریجی قرآن را “کشفی همسنگ کشف اسحق نیوتون: می داند. در این کتاب، “وحی بودن قرآن به همان اندازه بدیهی می نماید که علمی بودن طبیعت”!! نگاه کنید به: شیعه یک حزب تمام، ص 81، م.آ7.
[14] . اُمّت و امامت،علی شریعتی، صص 470-471، م.آ.26؛ اسلامشناسی، ج 2، صص 56-57 م.آ.17 یاد و یادآوران ص 178، م.آ7
[15] . جهت گیری طبقاتی در اسلام، شریعتی ،ص 2و 3. همچنین نگاه کنید به: اسلام و مالکیت، سیدمحمود طالقانی، صص 223 و 224؛ مالکیت، کار و سرمایه از دیدگاه اسلام، دکتر حبیب الله پایدار، صص 97 و 217 و 231-232 و 261-262 و 263- 264؛ جزمیت فلسفۀ حزبی، ابوذر ورداسبی، صص 144 و 158 و 168؛ نشریۀ مجاهد، شمارۀ 276، ص 20 مقالۀ محمدعلی توحیدی.
[16] . نگاه کنید به: کیهان فرهنگی، شمارۀ سوم، خرداد ماه 63، ص 37. سیداحمد خمینی دربارۀ نقش دکتر شریعتی در پیدائی حکومت اسلامی تأکید می کند: ” پدر من (آیت الله خمینی) برای مردم و انقلاب چیزی نداشته و کاری نکرده است، همه از آن شریعتی است…” موحّدین انقلابی (هواداران مکتب شریعتی) اطلاعیۀ 29، دی 64، ص 2، نقل از صفحات شورات،نشریۀ مجاهد. مقایسه کنید با نظر مهندس عزت الله سحابی و دکتر عبدالکریم سروش دربارۀ شریعتی:کیان، شمارۀ 37، ص 48.
[17] . شریعتی در بارۀ ماهیت اختلاف خویش با روحانیون سنّتی و آخوندهای حوزۀ علمیۀ قم – به روشنی – تصریح می کند: “اختلاف من با او (آخوند) اختلاف پسر و پدری است در داخل یک خانواده…بنابراین کماکان انتقاد و پیشنهاد می کنم ،اما در برابر بیگانه (یعنی: غیراسلامی ها، غیرمذهبی ها، کافرها و کمونیست ها) تسلیم محض آنها (مُلّاها) هستم… من همیشه قوی ترین،مؤمنانه ترین و متعصبانه ترین دفاع را از روحانیت راستین و مترقی کرده ام،دفاع،نگاهبانی و جانبداری از این جامعۀ علمی (یعنی حوزۀ علمیّۀ قم)وظیفۀ هر مسلمان مؤمن است …بزرگترین پایگاهی که می توان امیدوار بود که توده های ما را آگاه کند،اسلام راستین را به آنان ارائه دهد و دراحیاء روح اسلام عامل نیرومند و مقتدری باشد همین پایگاه طلبه و حوزه و حجره های تنگ و تاریک است. تذکار این مطلب نه بخاطر مصلحت است چرا که خدا و خلق می دانند که تاکنون دروغی را بخاطر مصلحت نگفته بودم،نگفته ام و نخواهم گفت”، اسلامشناسی، ج 3، صص 14 و 15 ، م.آ 18؛ قاسطین ، مارقین، ناکثین، صص 372 و 374؛ م.آ 26. کلمات داخل پرانتز از ماست.
[18] . نگاه کنید به: پیرامون انقلاب اسلامی، مرتضی مطهری، صص 40-41؛ اُمّت و امامت،علی شریعتی، صص 465، 466 و 472، م.آ 26؛ چه باید کرد؟،شریعتی، صص 379 و 380 و 384 م.آ.2؛ لوایح، شیخ فضل الله نوری، صص 50، 52 و 55؛ ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص 10 و 32 و 52-53؛ مصاحبۀ مهندس مهدی بازرگان، روزنامۀ کیهان، چهارشنبه 4 بهمن 57؛ تبیین جهان، مسعود رجویف دفتر اول، ص 41؛ دیدگاه های مجاهدین در بارۀ قانون اساسی دولت اسلام، صص 13 و 17 و 19 و 25 و 28.
جوهر واقعی و ماهیّت مشترک عقاید
بررسی آرای نظریه پردازان “اسلام راستین” به ما نشان خواهد داد که جوهر واقعی و ماهیّت مشترک افکار آنان در سه اصل زیر خلاصه می شود:
1- جوهر ضدمارکسیستی و ضدکمونیستی (در مفهوم فلسفی و سیاسی آن).
2- خصلت ضدغربی (ضدّیت با مظاهر تمدن غرب و نفی فلسفۀ سیاسی، آزادی و دموکراسی غربی).
3- فلسفۀ ولایت (فقیه و رهبر) و استقرار یک دیکتاتوری توتالیتر (فاشیسم و استالینیسم).
ما ضمن اشاره ای گذرا به موارد 1و 2 بخاطر اهمیت مسئلۀ آزادی،دموکراسی و حاکمیت سیاسی،در نقد آراء متفکران “اسلام راستین” بیشتر به فلسفۀ ولایت (فقیه و رهبر) و استقرار یک دیکتاتوری توتالیتر (فاشیسم و استالینیسم)در حاکمیّت سیاسی می پردازیم.
جوهر ضدمارکسیستی و ضدکمونیستی (در مفهوم فلسفی و سیاسی آن)
گفتیم که به دنبال اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه (در سال های 1340)و رشد طبقۀ متوسط شهری در عرصۀ مناسبات اقتصادی-اجتماعی،این طبقۀ نوین،جهان بینی و دیدگاه های نوینی را در برخورد با طبیعت و انسان طلب می کرد که نمی توانست آن را در تعالیم اخلاقی و اجتماعی اسلام سنّتی پیدا نماید.
گسترش دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی،ورود تکنولوژی و رونق دانش مدرن،نشر عقاید متفکران اروپائی و فروریختن بسیاری از دُگم ها و باورهای مذهبی،ضمن اینکه موقعیت اجتماعی و سلطۀ دیرپای روحانیون سنّتی را با خطر جدّی روبرو ساخت،باعث شد تا نسل جوان (خصوصاً روشنفکران و دانشجویان)به مطالعۀ آثار مارکسیستی و ماتریالیستی جلب و جذب شوند.این جریان پس از رفرم ارضی- اجتماعی قوی تر گردید.حجّت الأسلام خاتمی (وزیر ارشاد اسبق و رئیس جمهور رژیم اسلامی)در این باره یادآور می شود:
“مدارس جدید(دانشگاه ها)پایگاه های روشنفکری الحادی برای برداشتن آخرین مقاومت دین در مقابل تفکر و تمدن ضددینی و ضدخدائی استکبار شرق و غرب بود و قهرمان این صحنه ها و این پایگاه ها،روشنفکران بی دین، غرب زده و مُلحد … بودند[1]
نفوذ عقاید مارکسیستی در این دوران سبب پیدایش و پرورش نسل جدیدی از مارکسیست های ایرانی گردید که گروه بیژن جزنی و سپس گروه پرویز پویان و مسعود احمدزاده (از شاگردان اولیۀ کانون نشر حقایق اسلامی)از آن جمله اند.عقاید مارکسیستی و ماتریالیستی در این دوران، بخصوص بر بخش مهمی از انقلابیون مذهبی تأثیر اساسی گذاشت. این تأثیر را می توان در عقاید نخستین بنیان گزاران مجاهدین خلق(سعید محسن،محمد حنیف نژاد،ناصر صادق و …) نیز مشاهده کرد[2]. تأثیر این عقاید بر بخش عمده ای از کادرها و اعضای مرکزی سازمان مجاهدین خلق،بعدها به انشعاب بزرگ سال 54 و موجب پیدایش مجاهدین مارکسیست (سازمان پیکار) شد.شریعتی در همین دوران – ضمن تبلیغ “بازگشت به خویش” (یعنی اسلام) تأکید می کند: “بطور کلی مدرنیسم و مارکسیسم در دو جبهه و از دو سوی مختلف،آنچه را که شخصیت وجودی یا خویشتن تاریخی ملّت ها می نامیم، مورد هجوم قرار داده اند”[3].
حجت الأسلام سیدمحمد خاتمی نیز، ضمن یادآوری رونق مارکسیسم در این دوران و ضعف و زبونی اسلام در میان اقشار تحصیل کرده و دانشگاهی می نویسد:
-«دانشگاه ها، مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند – بویژه الحاد مارکسیستی – بچه های مسلمان ما در دانشگاههای ایران قاچاقی زندگی می کردند»[4].
همۀ این عوامل باعث شدند تا متفکران و روشنفکران اسلامی از حوزه ها و حجره های خویش بیرون خزیده،با استفاده از متون و منابع ابتدائی (مثل “اصول مقدماتی فلسفه”) به نقد مارکسیسم و ماتریالیسم بپردازند.پیدایش انجمن های اسلامی نهضت آزادی (به رهبری مهندس مهدی بازرگان و آیت الله طالقانی)،کانون نشر حقایق اسلامی (به سرپرستی محمدتقی شریعتی)،حسینیۀ ارشاد(به سرپرستی مرتضی مطهری و دکتر شریعتی) در این راستا بود[5].
پانویس ها:
[1] . کیهان هوائی، 27 خرداد 66، ص 26؛ مقایسه کنید با نظر دکتر شریعتی در: بازگشت به خویش ،ص 248، م.آ27؛ سخنرانی آیت الله سیدعلی خامنه ای:کیهان هوائی، ص 20، شماره 779 ،27 مهرماه 1367. این گزارش نظر محققانی را که کوشش می کنند فضای مذهبی حاکم بر انقلاب 57 را بر سراسر تاریخ اجتماعی ایران معاصر تعمیم دهند تا از این طریق “دینیّت” و “اسلامیّتِ فرهنگ ایران” را استنتاج نمایند، مورد انکار قرار می دهد. در این باره،سلسله مقالات بابک بامدادان در: نشریۀ الفباء، شماره های 1 – 4 و نشریۀ زمان نو، شماره های 10 و 11 قابل ذکر است.
اسناد تاریخی نشان می دهند که احزاب سیاسی، نشریات و روزنامه های مهم،اتحادیه های کارگران،کشاورزان،زنان و کمیته های اصناف در آن دوران – به طور کلی – فاقد خصلت مذهبی یا اسلامی بوده اند.انقلاب مشروطیت ایران نیز – در کلیت خود – اساساً دارای فضا و هدف های غیرمذهبی بود بطوری که ضمن اعدام یکی از بزرگترین مراجع اسلامی عصر (شیخ فضل الله نوری)، دیگر رهبران بزرگ مذهبی (مانند طباطبائی،بهبهانی و …)نیز دربسیاری موارد،مجبور به دنباله روی از خواست های مردم بودند.در این باره نگاه کنید به:لوایح، شیخ فضل الله نوری، صص 14-16، 20-22، 28- 32، 35 و 37 و 39 و 55-56 و 58 و 66؛ تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الأسلام کرمانی، بخش اول؛ صص 306 و 321؛ ایدئولوژی نهضت مشروطیت،فریدون آدمیت، صص 422-423.
[2] . نگاه کنید به: اقتصاد،محمود عسکری زاده؛شناخت، محمد حنیف نژاد،از انتشارات سازمان مجاهدین خلق
[3] . بازگشت به خویش، ص.85
[4] . مقالۀ “تهاجم هنرمندانه به مبادی الحادی مدرن”:کیهان هوائی، 27 خرداد 1366، ص 26
[5] . مرحوم محمدتقی شریعتی یادآور می شود که: “مبارزۀ ما در کانون نشر حقایق اسلامی در سه جهت صورت می گرفت، بعبارت دیگر، ما به سه طریق مبارزه می کردیم،نخستین مرحله: در جریان این مرحله از مبارزات در عین اینکه می کوشیدیم بی پایگی مکتب کمونیسم و مارکسیسم را نشان دهیم، در برابر، از اسلام سخن می گفتیم و ارزش های اسلام را مطرح می کردیم”، ویژه نامۀ استاد محمدتقی شریعتی، ضمیمۀ ارشاد (نشریۀ هواداران اندیشۀ دکتر شریعتی) شمارۀ 31- 33، خرداد 66، ص 3.مقایسه کنید با:مدافعات مهندس مهدی بازرگان در دادگاه نظامی شاه،ص 82 و 122و 124.همچنین نگاه کنید به:فیلسوف و فیلسوف نماها، آیت الله مکارم شیرازی، قم 1334. در مورد فعالیت های دکترعلی شریعتی با موافقت رژیم، نگاه کنید به مقالۀ روشنگر دکتر جلال متینی (استاد سابق دانشکدۀ ادبیات مشهد و همکار دکتر علی شریعتی) در:ایرانشناسی، شمارۀ 2، 1373، خصوصاً صص 383- 389.
خصلت ضدغربی
اسلام و حکومت اسلامی –اساساً – یک نظام ایدئولوژیک است.در این نظام، انسان ها تنها با ارزش های ایدئولوژیک ارزیابی و داوری می شوند.اعتقاد به مذهب – به عنوان یک استراتژی و یک ایمان – و عقیده به اسلام – به عنوان یک ایدئولوژی – همۀ ارزش های انسانی و اجتماعی را تحت الشعاع خود قرار می دهد. بنابراین: اصالت اسلام بعنوان یک حقیقت برتر، انحصارگرائی، خودبینی و تمامیت خواهی (totalitarisme)جوهر ذاتی چنین نظام و تفکری است.
برخورد نظریه پردازان “اسلام راستین” با فرهنگ و تمدن غرب نیز از خصلت خودخواه و خودگرای نظام اسلامی بر می خیزد.تقریباً همۀ آنان (خصوصاً دکترشریعتی) آنجا که مدنیّت،آزادی،دموکراسی و دیگر ارزشهای اجتماعی- سیاسی غرب مطرح است،یا به انکار می پردازند و یا به اقتباس و استسلام (یعنی اسلامی کردن مفاهیم فلسفی، سیاسی و اقتصادی غرب).
نخستین نظرات مدوّن دربارۀ غرب را می توان در کتاب “غرب زدگی” جلال آل احمد جستجو کرد. این کتاب،در حقیقت مانیفست روشنفکران اسلامی ایران در برخورد با تمدن و فرهنگ غرب است.
جلال آل احمد پس از سرگشتگی های سیاسی – فلسفی، سرانجام به تفکرات اسلامی بازگشت. او “بعنوان مدافع کلیّت تشیّع اسلامی”[1] کوشید تا عقل ستیزی خود را در لفافۀ غرب ستیزی و دشنام به روشنفکران غیرمذهبی (بعنوان غربزدگان) بپوشاند و از این طریق،ضرورت “بازگشت به خویش” (یعنی بازگشت به فرهنگ تشیّع) را در جامعۀ در حال تحوّل ایران،توجیه و تبلیغ نماید.آل احمد ضمن درک نادرست از آزادی و دموکراسی غربی و تقلیل احزاب سیاسی اروپا تا حد “منبرهائی برای تظاهرات مالیخولیاآمیزِ آدم های نامتعادل” و ضمن ابراز تأسف از اینکه “ما نتوانسته ایم شخصیت فرهنگی- تاریخی خودمان را در قبال ماشین و هجوم فرهنگ غرب حفظ کنیم”،روحانیت ایران را “آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی” می دانست و برای تدارک و تداوم این مقاومت علیه فرهنگ وتمدن غرب،”وحدت روحانی و روشنفکر” و “تدریس قصص مذهبی و ملی در مدارس” را توصیه می کرد[2].
با چنین برداشتی از غرب و غربزدگی است که شریعتی نیز ضمن تأکید بر “هجوم مدرنیسم به شخصیت وجودی و خویشتن تاریخی مان” کوشش می کند تا “نسل ما را از آن خیرگی و خودباختگی و احساس حقارت در برابر تمدن غرب” رهائی بخشد[3].
شریعتی در سال های 1960 (در اوج جنبش دانشجوئی و روشنفکری فرانسه)تحصیلات عالیۀ خود را در دانشگاههای پاریس به پایان رسانید و بنابراین طبیعی بود که وی درک روشن تری از فرهنگ و تمدن غرب(خصوصاً فرانسه)داشته باشد.اما او – متأسفانه – بسان آخوندی که بهرحال از حجرۀ قدیمی و سنّتی خویش بیرون خزیده،در اولین برخورد با غرب و ارزشهای علمی، عقلی و مادی آن، واکنشی شرم آلود و ارتجاعی بروز می دهد.شریعتی بر اساس دگم های ایمانی و اصول اعتقادی خویش – که به عقیدۀ او “حقایقی ثابت و لایتغیّر است”[4] با پیشداوری،به داوری ارزشهای عقلی، مادی و فردی غرب می پردازد و می نویسد: “برای مصونیّت از میکرب غربزدگی … و برای نیرومند شدن در برابر هجوم ارزش های عقلی،مادی و فردی غرب،خود را با حکایات مثنوی (مولانا) واکسینه کرده ام”[5].
این “پرهیز” یا “واکسیناسیون فرهنگی” از این اعتقاد شریعتی ناشی می شد که “نهضت تشبّه به غربی (غربزدگی) همچون طوفانی،برج و باروی تعصّب را که بزرگترین و قوی ترین حفاظ های وجود ملّت ها و فرهنگ ها بود،فروریخت و راه را برای نفوذ غربی و ویرانی ارزش های تاریخی و سنّتی و اخلاقی ملت های شرقی باز شد و مردم ما – در برابر آن – بی دفاع ماندند”[6].
برای بسیاری از نظریه پردازان “اسلام راستین” فرهنگ و تمدن غربی مقوله ای “فاسد”، گمراه کننده” و “ضداخلاقی” است.آنها، آزادی و مدنیّت غربی را تنها در “روابط جنسی”، “آزادی شهوات”، “آزادی همجنس بازی”، و “مجالس شب نشینی و رقص” خلاصه کرده، و نتیجه می گیرند که “جامعۀ متمدن امروزی (یعنی غرب) جامعه ای است منحط، فاسد و متعفّن” و لذا بر اخلاقیات و ارزش های اسلامی تأکید می کنند[7].
پانویس ها:
[1] . غربزدگی، ص 78
[2] . نگاه کنید به کارنامۀ سه ساله،صص 166-167؛ غرب زدگی،صص 28 و 35-36 و 102-103؛ در خدمت و خیانت روشنفکران، ج 2، ص 73.
[3] . بازگشت به خویش،ص 85، شیعه،صص 35 و 129، م.آ.7.
[4] . شیعه،ص 178، م.آ 7
[5] . اسلامشناسی، 2،صص 147-148، م.آ17.
[6] . همان کتاب،ص 85.
[7] . از جمله نگاه کنید به: روابط اجتماعی در اسلام، سیدمحمدحسین طباطبائی،ص 30؛ پیرامون انقلاب اسلامی، مرتضی مطهری،صص 103-104؛ مسئلۀ حجاب، مرتضی مطهری، صص 224- 225.
جدائی دین ازدولت
با توجه به ماهیت ایدئولوژیک نظام اسلامی و جایگاه اسلام – بعنوان یک حقیقت برتر – و با توجه به نقش،مقام و منزلتِ امام یا ولی فقیه – بعنوان”پیشوا” و ” تجسم عینی ایدئولوژی اسلام” – عقیدۀ نظریه پردازان “اسلام راستین” دربارۀ عدم جدائی دین از دولت قابل درک است،زیرا که امام یا ولی فقیه در کنار قدرت اجرائی نیست، او خود، مسئولیت مستقیم سیاسی جامعه را دارا است و رهبری مستقیم اقتصاد،ارتش،فرهنگ،سیاست خارجی و ادارۀ امور داخلی جامعه با اوست.امام هم پیشوای دین است و هم رئیس و رهبر دولت.بنابراین در عقاید نظریه پردازان “اسلام راستین” مسئله ای بنام جدائی دین از دولت – اساساً – نمی تواند وجود داشته باشد چرا که در حقیقت،امامت جنبۀ معنوی شخصیت امام و خلافت،جنبۀ سیاسی- اجتماعی شخصیت اوست. مسئولیت امامت و خلافت در فلسفۀ سیاسی اسلام یکسان است و تفاوتی ندارد[1]. بر این اساس است که دکتر شریعتی، مجاهدین خلق و دیگران جدائی دین از دولت (حکومت) را “انعکاسی از افکار القائی جدید غربی و ساخته و پرداختۀ ابَرقدرت ها” می دانند و تأکید می کنند که “نظریۀ جدائی دین از دولت را قدرت هائی بنام تشیع ساخته اند…این نظریه،تعبیر دیگری است از تفکیک سیاست از روحانیت”[2].
پانویس ها:
[1] . نگاه کنید به: احکام السلطانیه ،ابوالحسن ماوردی،صص 4-6 و مقایسه کنید با نظر شریعتی، امت و امامت، صص 583 – 585 و 589 و 630؛ ولایت فقیه، آیت الله خمینی،صص 57 – 58.
[2] . نگاه کنید به: امّت و امامت، صص 584 و 589 و 630؛ ولایت فقیه، صص 16- 17؛ نشریۀ راه آزادی (وابسته به مجاهدین خلق)، مقالۀ ابوذر ورداسبی، شمارۀ 2، ص 31؛ جلال گنجه ای، نشریۀ راه آزادی، شمارۀ 6، صص 19 و 22 و 70.
ولایت فقیه (رهبر) و استقرار یک دیکتاتوری توتالیتر
(فاشیسم و استالینیسم)
آزادی و دموکراسی در نظام اسلامی
امامت، امّت و جامعۀ بی طبقۀ توحیدی
اسلام راستین و توتالیتاریسم(تمام خواهی وسلطه گرائی)
اسلام مانند دیگر ادیان سامی، اساساً یک دین خداسالار است و انسان ها – در تحلیل نهائی – یا “عبدالله” (بندۀ خدا) هستند یا “اغنام الله” (گوسفندان خدا).
تصویر خدا در قرآن، تصویر یک فرمانروای مطلق قبایل پدرسالار است و ضرورت وجودی ظهور پیغمبران؛ گمراهی،ضلالت،طفولیت و نادانی انسان ها و نیاز فطری آنان به یک هدایت کننده و پیشوا (رسول و امام) می باشد.مسئلۀ “خداگونگی انسان” در قرآن[1] و خلیفه بودن انسان بر روی زمین [2] که مستقیماً از تورات اخذ و اقتباس شده است[3]، در اسلام و خصوصاً در شیعه نه بر “نوع انسان” بلکه ناظر بر “فرد” (یعنی پیغمبر، امام و ولی فقیه) می باشد.در چنین دیدگاهی، پیغمبر و امام چونان پدر یا شبانی است که از طرف خدا،رسالت و ولایت (سرپرستی) دارد تا خیل عظیم گلّه های انسانی را از ورطۀ ضلالت و جهالت بسوی کمال هدایت کند.
مرگ حضرت محمّد (در سال 11 هجری/ 631 م) و مشخص نبودن جانشین او،اختلافات و منازعات فراوانی را در جامعۀ اسلامی آن زمان بدنبال داشت.از یکطرف:ابوبکر،عمر،عثمان و دیگران (بعنوان شیوخ و بزرگان قریش و اصحاب نزدیک پیغمبر) و از طرف دیگر:حضرت علی (بعنوان داماد و وارث پیغمبر) کشمکش های شدیدی را برای تصاحب قدرت سیاسی- مذهبی آغاز کردند.اکثریت مسلمانان،ابوبکر را بعنوان خلیفۀ اول در نظر داشتند،در حالیکه علی و گروه قلیلی از یاران او، با استناد به گفتۀ محمد در “غدیر خُم” (هرکس من مولای اویم،علی مولای اوست) معتقد به وصایت پیغمبر جهت انتصاب علی به خلافت (امامت) بودند[4].در جریان سقیفه ،گروهی معتقد به انتخاب خلیفه از طریق اجماع مسلمین بودند، درحالیکه گروه اندکی،خلافت (امامت) را مبتنی بر اصل وصایت،ناشی ازانتصاب ،موروثی و مختص به خاندان پیامبر (علی) می دانستند[5].
بدین ترتیب: شیعه با نفی اصل انتخاب و ارادۀ اکثریت مردم و با اعتقاد به اصل وصایت و انتصاب، فلسفۀ سیاسی خود را مبنی بر الهی و موروثی بودن امامت (خلافت) در خاندان علی – در طول دوازده نسل – اعلام می کند.بعبارت دیگر:تداوم و استمرار رهبری پیامبر را – در طول دوازده نسل – دوازده امام بعهده دارند که«ازبالا»»و از طرف فرماندهی انقلاب اسلامی و نخستین ایدئولوگ نهضت (یعنی حضرت محمد) بر اساس وصایت، تعیین شده اند که آخرین آنان امام دوازدهم است که تا قیامت،رهبری جامعۀ اسلامی را برعهده دارد… وصیّت اینست، مردم باید به این وصیّت عمل کنند،مردم باید زمام امور خود را به دست «ولی» بدهند وگرنه به گمراهی افتاده اند …امامت (خلافت)،منصبی است الهی و نه شورائی و انتخابی…امامت یک حق ذاتی است ناشی از ماهیت خودِ امام نه ناشی از عامل خارجیِ انتخاب… [6]
بنابراین: فلسفۀ سیاسی شیعه – بطور آشکار– ماهیّت تبعیض نژادی و برتری قومی و ارثی خود را – با انحصار حق حکومت در خاندان علی در طول دوازده نسل – به نمایش می گذارد.در این فلسفه، پیغمبر یا امام چونان “پدر” یا “شبان” ی است که از طرف خدا رسالت و ولایت (سرپرستی) دارد تا گلّه های انسانی را از ورطۀ ضلالت و جهالت بسوی کمال (نه سعادت) هدایت کند.در این دیدگاه، نادانی، طفولیت فکری و گمراهی اکثریت مردم جامعه – به عنوان یک واقعیت – امری مُسلّم و پذیرفته شده است.قرآن در بیش از 20 مورد، اکثریت مردم را “بی خرد و بی عقل” و “فاسق” معرفی می کند و در موارد متعددی آنان را “ناسپاس” و “فاسد”، “گمراه”، “منکر حق” و “گمراه کننده” می نامد.بنابراین به پیغمبر توصیه می شود که آراء و خواست اکثریت مردم، پیروی مکن زیرا “اگر از اکثریت پیروی کنی،آنان ترا از راه حق و حقیقت منحرف می سازند”[7].
اعتقاد به گمراهی، نادانی و طفولیت فکری اکثریت مردم بعنوان برجسته ترین ویژگی تشیّع[8]جوهر اعتقادی همۀ نظریه پردازان “اسلام راستین” است.در آراء این نظریه پردازان، اکثریت مردم بعنوان “گلّه”، “کودک خردسال” و “رأس ها” (الاغ ها و گاوها) تصوّر شده اند. آیت الله خمینی تأکید می کند: “مردم، جاهل و ناقص اند و نیازمند کمال اند و ناکاملند…”[9] بنظر آیت الله سیدصادق روحانی نیز: “اکثریت مردم نادان و ناقض و محتاج و غیرکاملند… و نمی توانند خیر و شر را تشخیص دهند…”[10]
دکترشریعتی نیز در توجیه انتصابی بودن امام (پیشوا) و عدم اعتبار آراء اکثریت مردم، ضمن منحط نامیدن اکثریت مردم جامعه، آنان را به گوسفندانی تشبیه می کند که فاقد عقل و اراده اند ،او با این پیشداوری کوشش می کند تا دربارۀ ضرورت ماهیت ضددمکراتیک حکومت اسلامی داوری نماید: “جهل توده های عوام مقلدِ منحط و بنده واری که رأی شان را به یک سواری خوردن یا یک شکم آب گوشت به هرکه بانی شود،اهداء می کند و تازه،اینها غیر از آراء اسیر گوسفندی است… آراء رأس ها (الاغ ها و گاوها)… رهبری نمی تواند خود، زادۀ آراء عوام و تعیین شدۀ پسند عموم و برآمده از متن تودۀ منحط باشد…”[11].
وقتی اکثریت مردم جامعه ناقص،ناآگاه،کودک و گوسفند قلمداد شوند، لازم می آید که راهنما، شبان،ولی یا سرپرستی آنها را رهبری و هدایت نماید تا:”در پرتو هدایت او،امّت (جامعه) حرکت و جهت حرکت خویش را گم نکند”[12].
چنانکه گفته ایم اصل “ولایت”(سرپرستی) و اعتقاد به عَدَم رشد عقلی،ناقص بودن،طفولیت فکری و نادانی اکثریت مردم جامعه متأثر از قرآن است.در قرآن بیش از 235 بار واژۀ “ولاء” و “ولایت” و اشتقاقات آن تکرار شده است.در حقوق مدنی نیز مواد مربوط یه ولایت قهری پدر، حَجر و قیمومیّت (قیّم صِغار،اشخاص غیررشید و مجانین) مصادیقی از نظریۀ “ولایت” (سرپرستی) می باشد[13].
آیت الله خمینی با تأکید بر نادانی و نقصان اکثریت مردم جامعه، وجود “ولی” و “قیّم” را برای سرپرستی امور جامعه،امری لازم و ضروری می داند.به عقیده ی او: “قیّم ملّت با قیّم صِغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارند“[14].
مرتضی مطهری نیز تأکید می کند:”امامت و پیشوائی،نوعی ولایت است،زیرا نوعی حق تسلّط و تدبیر و تصرّف در شئون مردم است”[15].با چنین اعتقادی است که “اسلام – بدون استثنا – در همۀ شئونِ افراد مجتمع انسانی مداخله می کند“[16].
اعتقاد به “ولایت” اساسی ترین اصل در باورهای شیعه است بطوریکه بسیاری از متفکرین شیعی آنرا “فطری” و “غیرقابل الغاء و تغییر” و “اهمال ناپذیر” می دانند که “برای همیشه در جامعۀ اسلامی باید زنده باشد”[17]. بقول دکتر شریعتی:”قبول و ارزش همۀ عقاید و اَعمال دینی،منوط به اصل ولایت است“[18].
بنابراین: در فلسفۀ سیاسی شیعه، استقرار حکومت اسلامی، لزوماً و لاجرم مبتنی بر اصل “ولایت” خواهد بود.در این دیدگاه:محمد،هم رسول خداست،هم امام است و هم “ولیّ” (سرپرستِ) اُمّت، و آمده است تا جامعه (امّت) را از ضلالت و جهالت رهائی بخشد.بعد از پیغمبر،وظیفۀ رهبری و رسالت از منبع الهی به جانشینان پیغمبر – یعنی امامان شیعه در دوازده نسل و سپس به جانشینان آنان (فقها) – تفویض می شود.
امام (پیشوا) متعهد نیست که همچون رئیس جمهور آمریکا مطابق ذوق و پسند و آرای اکثریت مردم عمل کند زیرا – قبلاً و فطرتاً – اکثریت مردم جامعه،ناقص و نادان اند.او تعهدی ندارد که برای خوشی، شادی،رفاه ،سعادت و نیک بختی افراد جامعه کوشش کند.در نظر “امام”، سعادت و شادمانی جامعه،امری فرعی و حتّی پوچ و مسخره می نماید.او تنها متعهد است که هرچه زوتر جامعه را بسوی “کمال” هدایت کند،حتی اگر این “کمال” به قیمت رنج افراد و علیرغم میل و اعتقاد آنان باشد، بقول دکتر شریعتی:
“مسئولیت امام، ایجاد یک انقلاب شیعی است…مسئولیت گستاخ بودن در برابر مصلحت ها، در برابر عوام (مردم) و پسند عوام و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام شلاق زدن. رسالت سنگین رهبری (امام یا پیشوا) در راندن جامعه و فرد از آنچه هست بسوی آنچه باید باشد به هر قیمت ممکن، بر اساس یک ایدئولوژی ثابت…اگر اصل را در سیاست و حکومت به دو شعارِ رهبری و پیشرفت – یعنی تغییر انقلابی مردم – قرار دهیم آنوقت انتخاب این رهبری بوسیلۀ افراد همین جامعه، امکان ندارد زیرا افراد جامعه هرگز به کسی رأی نمی دهند که با سنت ها و عادات و عقاید و شیوۀ زندگی رایج همۀ افراد آن جامعه، مخالف است…کسی که با کودکان(یعنی مردم) به سختی رفتار می کند و آنها را در یک نظم دقیق متعهد می کند و به آنها درس جدیدتحمیل می کند،مسلماً رأی نخواهد آورد…امام مسئول است که مردم را بر اساس مکتب (اسلام) تغییر و پرورش دهد حتی علیرغم شمارۀ آراء … رهبری باید بطور مستمر، به شیوۀ انقلابی – نه دموکراتیک – ادامه یابد… او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموکراسی نمی سپارد“[19].
دیگر متفکران “اسلام راستین” نیز تأکید می کنند که:”در حکومت اسلامی اگر تعیین حاکم از راه مراجعه به آراء مردم باشد،قطعاً اکثریت آنها به کسی که مخالف عادات و عقایدشان است رأی نخواهند داد. و از آنجا که اسلام برنامۀ انقلابی دارد،لذا تعیین حاکم به نحو دموکراسی کذائی و مصطلح مفهومی ندارد زیرا برنامه های اسلام همه انقلابی و با رعایت عقل طراحی شده و غالباً با تمایلات نفسانی و لذات حیوانی افراد مغایر است،لذا نمی شود حکومت اسلامی،دموکراسی باشد…”[20].
بنابراین: آنچه حکومت اسلامی را از سایر حکومت ها جدا می کند،مسئلۀ حاکمیّت و منشاء آن است:در حکومت های مبتنی بر دموکراسی، اکثریت مردم حاکمیت دارند و از قوانین و حکومتی اطاعت می کنند ایجاد و انتخاب کرده اند، اما در حکومت اسلامی (در هر شکل و نام آن) بدلیل جهل و گمراهی و نقصان طبیعی مردم، وضع قوانین و حاکمیت از انسان ها سلب و به خدا و سپس به نمایندگان او (پیغمبر، امامان و فقها) تفویض می شود.
فلسفه و ماهیت رژیم سیاسی در همۀ انواع حکومت های اسلامی (از خمینی تا مجاهدین) مبتنی بر اصالت رهبر است. در این فلسفه، امام، مافوق و پیشوا است. اَبَرمردی است که جامعه را سرپرستی، زعامت و رهبری می کند. دوام و قوام جامعه به وجود و بقای امام بستگی دارد. امام، عامل حیات و حرکت امّت (جامعه) است. وجود و بقای امام است که وجود و بقای امّت را ممکن می سازد. امام “پیشوا” است تا نگذارد امّت به بودن و خوش بودن و لذت پرستی تسلیم شود و بالاخره پیشوا است که در پرتو هدایت او، امّت – چونان گوسفندی – حرکت و جهت حرکت خویش را گم نکند[21].
با چنین اعتقادی است که مجاهدین خلق نیز تأکید می کنند:”رهبری، مطلقاً، هیچ تعیّنی به سمت پائین (توده ها) را نمی تواند بپذیرد، تعیّن او را الزام مشخص ایدئولوژیک – سیاسی سازمانش مشخص می کند.یک درجه پائین آمدن از این، محتوای مسئولیت رهبری را مخدوش می کند”[22].
مسئلۀ ولایت فقیه بر اساس آیۀ 59 سورۀ نسا قرار دارد. در این آیه، قرآن به مسلمانان تأکید می کند که: “اَطیعُوا الله و اَطیعوُا الرّسولَ و اوُلی الأمر مِنکُم” (یعنی: خدا و رسول خدا و جانشینان وی را اطاعت کنید) فقها و مفسران شیعه “اولی الآمر” را ناظر بر امامان شیعه و جانشینان آنان (فقها) می دانند. بنظر آیت الله خمینی: “رسول اکرم (ص) در رأس تشکیلات اجرائی و اداری جامعۀ مسلمانان قرار داشت، بعد از رسول اکرم، ائمۀ اطهاراند که متصدی اجرای احکام و برقراری نظامات اسلامی باشند و پس از آنها فقهای عادل علمدار این مقامات هستند…فقها از طرف امام (ع) حُجّت بر مردم هستند.همۀ امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است؛در امر حکومت،تمشیت امور مسلمین تا اخذ و مصرف عواید عمومی.از آنجا که فقها ، اُمنا رُسُل هستند باید رئیس ملت هم باشند…خلاصه، اجرای تمام قوانین مربوط به حکومت بر عهدۀ فقهاست از گرفتن خمس و زکات و صدقات و خیریه و خراج تا اجرای حدود و قصاص و …حفظ مرزها و نظم شهرها…و این مسلّم است که “الفقها حُکّام علی السلاطین”… [23]
دکترشریعتی نیز دربارۀ نقش سیاسی امام و ولی فقیه معتقد است: “امام در کنار قدرت اجرائی نیست. هم پیمان و هم پیوند با دولت نیست، نوعی همسازی با سیاست حاکم ندارد. او خود مسئولیت مستقیم سیاست جامعه را داراست و رهبری مستقیم اقتصاد،ارتش،فرهنگ، سیاست خارجی و ادارۀ امور داخلی جامعه با اوست یعنی امام، هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت و …شیعه پیروی از امام را بر اساس آیۀ “اَطیعُوا الله و اَطیعوُا الرّسولَ و اوُلی الأمر مِنکُم” توصیه می کند و امام را “ولیّ اَمر” می داند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول شمرده است و این تقلید نیز برای رهبری غیرامام که نایب اوست در شیعه شناخته می شود (زیرا که)العلماء حکّام علی الناس“[24].
مجاهدین خلق نیز ضمن تکرار سخن شریعتی، دربارۀ اهمیت رهبری و لزوم تقلید تأکید می کنند: “با وجود عامل هدایت کننده و سازمان پیشتاز، اختیاری برای توده ها و افراد جامعه بجا نمی ماند که خلاف رهنمودهای او، مسیر دیگری را برگزینند. آگاهی پیشتاز (یا امام و رهبر) به او ولایتی اعطاء می کند که سراسر جامعه را در برگرفته و در برابر آن، افراد جامعه، مکلّف به اطاعت و گردن گذاری هستند… توده های مردم بایستی از دستورهای این رهبر، اطاعت و پیروی کنند، یعنی : تقلید”[25].
روشن است که در این “تقلید”، هرگونه تفکر، تعقل و تردیدی ممنوع و گناه کبیره خواهد بود. در چنین شرایطی، ایمان به سلطه با سلطۀ ایمان درهم می آمیزد و لذا: کنجکاوی کردن و امّا گفتن خطرناک است، بقول دکتر شریعتی “باید اطاعت کورکورانه و تشکیلاتی داشت…این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود داشت و همین تقلید نیز برای غیر امام (ولی فقیه) که نایب اوست در شیعه شناخته می شود. تقلید نه تنها با عقل ناسازگار نیست، بلکه اساساً اقتضای عقل، تعبّد و تقلید است”[26].
بنابراین: امام یا ولی فقیه “اگر فرمان داد که فلان محل را بگیرید، فلان خانه را آتش بزنید، فلان طایفه را که مضرّ به اسلام و مسلمین و ملت ها هستند ، از میان ببرید، ( نه تنها حکم به عدل فرموده بلکه) برهمه لازم است که از او اطاعت کنند… هرکس تخلّف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد”[27].
انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق
«انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق» در حقیقت طرح و تثبیت نظریۀ امامت و ولایت فقیه در ایدئولوژی و فلسفۀ سیاسی مجاهدین بود. این “انقلاب ایدئولوژیک” با طرد عناصر غیراسلامی و التقاطی (مارکسیستی – سوسیالیستی) بسود تحکیم اصول اساسی شیعه، نظریۀ امامت و ولایت را در بینش سیاسی-ایدئولوژیک مجاهدین خلق تحکیم و تثبیت کرده است.
“انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین” و طرح مسئلۀ “رهبری خاص الخاص مسعود رجوی” – جدا از علل و انگیزه های سیاسی- تشکیلاتی و جوانب اسرارآمیز، اخلاقی و عاطفی آن، اگر برای همۀ سازمان های سیاسی ایران حیرت و شگفتی بدنبال داشت، برای آگاهان مسائل اسلامی و خصوصاً شیعی – اما – قابل فهم و پذیرش بود، زیرا روشن بود که مجاهدین خلق با اعتقاد به اسلام و قبول فلسفۀ سیاسی تشیع (یعنی امامت و ولایت) بعنوان چهارچوب ایدئولوژیک و ارزشی خود، سازمان خویش را اساساً بر حول رهبری و تداوم نظریۀ امامت و ولایت بنا نهاده اند.
مسعود رجوی (همانند آیت الله خمینی ،مرتضی مطهری، دکتر شریعتی و …) تأکید کرده که: “امامت یعنی تداوم اصل نبوت و عنصر رهبری کننده در تاریخ … مجاهدین را هیچ اختلافی با مجاهدین صدر اسلام نیست”[28]. با اعتقاد به اصل ولایت است که رجوی، انتخاب رهبری را مغایر اصول عقیدتی خویش می داند و تأکید می کند: “علی العموم در سازمان ها و احزاب … کمیته هایی در پائین ترین سطوح باید باشد که به ترتیب کمیته های بالاتری را انتخاب کنند… ولی ما بر اساس اصول عقیدتی خودمان و انتخاب چند درجه ای رهبری بیش از پیش پرهیز می کنیم… و اما رهبری که وجه مشخصه اش وجه عقیدتی و ایدئولوژیک است، در رأس رهبری دسته جمعی سازمان – به معنای رهبری عام – قرار دارد”[29].
بر این اساس “رهبری (امام یا ولی فقیه) مطلقاً هیچ تعیّنی به سمت پائین (توده ها) را نمی تواند بپذیرد… در یک سازمان انقلابی، یگانگی ایدئولوژیک – که تجسم مادی آن در رهبری یگانۀ ایدئولوژیک است – اساسی ترین بستر دموکراسی و رهائی است… جز با ایدئولوژی و روابط فوق دموکراتیک درونی، امکان ندارد که متحد بمانیم…”[30].
بنابراین: هرگونه تأمل، تعقّل و تردید در فلسفۀ وجودی “انقلاب ایدئولوژیک” امری باطل و بیهوده است چرا که “برای فهم و درک آگاهی شگرف و رهبری خاص الخاصِّ مسعود رجوی … تنها و تنها با رهائی کامل از هرگونه تردید می توان بسوی آن دست دراز کرد”[31].
قبلاً گفتیم که خداگونگی انسان و خلیفه بودن وی بر زمین بجای خدا در اسلام و خصوصاً در شیعه نه بر “نوع انسان” بلکه ناظر بر “فرد” (یعنی پیغمبر، امام و ولی فقیه) است چرا که نشان داده ایم در دیدگاه قرآنی، انسان ها – در تحلیل نهائی – یا عبدالله هستند یا “اغنام الله” (گوسفندان خدا). با این دیدگاه و با اعتقاد به اصل امامت و ولایتِ کلیّه یا “رهبری تام و تمام” است که در دیدگاه مجاهدین خلق، مسعود رجوی نیز چونان موجودی “فوق بشری” متّصل به “منبع وحی” و حتی “خدا” قلمداد می شود که “آینده” را می بیند و جهان و جامعه را در حیطۀ “آگاهی شگرف” خود دارد[32].
مهدی خدائی صفت (عضو دفتر سیاسی سازمان مجاهدین خلق) دربارۀ “انقلاب ایدئولوژیک” و نقش و جایگاه مسعود رجوی در اندیشه و اعتقاد مجاهدین – بروشنی – تأکید می کند: “ما به خدائی معتقدایم ک در عممل روزمرۀ ما حضور داشته باشد، خدائی که بتوانیم با او رابطه ای واقعی و عینی برقرار کنیم و این، جز از طریق تنظیم رابطه با رهبری تام و تمام عقیدتی (یعنی مسعود رجوی) حاصل نمی شود”[33].
هدف اصلی و رسالت غائی امام (رهبر) پرورش و ایجاد یک “امّت” است یعنی ایجاد یک جامعۀ مبتنی بر یک ایدئولوژی. بنابراین: امّت یک جامعۀ اعتقادی است و امام، رهبر عملی و عینیِ امّت است، یعنی زمامداری که این جامعۀ اعتقادی را بسوی تحقّق و هدف هائی که مکتب و مذهب آن را تعیین کرده، هدایت می کند و رسالت امّت سازی پیامبر را ادمه می دهد. اگر ملّت در تنوّع آرا و عقاید واقعیت می یابد، امّت – اما – تنها و تنها بر اساس “وحدت کلمه” ، یگانگی عقیده یا “توحید فکری ” بوجود می آید: “افراد یک امّت – از هر خون و خاک و نژاد – یک گونه می اندیشند، ایمانی یکسان دارند و در یک رهبری مشترکِ اجتماعی تعهد دارند که بسوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند نه به سعادت”[34].
بدین ترتیب: جامعۀ بی طبقۀ توحیدی نظریه پردازان اسلام راستین، تولّد می یابد. جامعۀ بی طبقۀ توحیدی – در واقع – قبول فلسفۀ سیاسی تشیع، گردن گذاشتن بر امامت و پیشوائی امام یا فقیه، یکی شدن یا بقول مجاهدین “یگانه سازیِ” اعتقادات، بینش ها، روش ها، راه ها و توحید در اندیشه و عمل است: “در جامعۀ توحیدی تمام ذرات و همۀ حرکات و پدیده های وجود با یک آهنگ و یک جهت در حرکت اند و هرچه به آن سوی، روی ندارد، نابود شدنی است. جامعه ای که درهمه جا، جوّ فکری مشابه بوجود می آید، جامعه ای که در همه جای آن بتوانیم اکسیژن اسلام را تنفس کنیم، جامعه ای که مذهب به عنوان یک استراتژی و اسلام بعنوان یک ایدئولوژی همۀ عرصه های فکری، فرهنگی، ارزشی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی انسان را در بر می گیرد”[35].
اسلام بنا بر ماهیت طبقاتی و سرشت ایدئولوژیک خود، نمی توانست – و نمی تواند – حاملِ برابری های حقیقی باشد. اختلاف طبقاتی و تبعیض نژادی – بصورت تفاوت بین مالک و مملوک، زن و مرد، برده و آزاد، مسلمان و غیرمسلمان، مؤمن و کافر – به عنوان یک نصَّ و حکم ثابت در سراسر قرآن تأکید و تکرار شده است[36].
در قرآن و احادیث پیغمبر، سخنی از آزادی و آزادی بیان و عقیده وجود ندارد[37]. با اینحال گروهی از نظریه پردازان “اسلام راستین” از آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و حتی سوسیالیسم سخن گفته اند و خصوصاً از شورا و حکومت شورائی یاد کرده و در این باره به آیه ای از قرآن (امرهُم شُوری بینَهُم) استناد کرده اند[38]. د رحالیکه اسلام یک نظام ایدئولوژیک است و هرگونه آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در دایرۀ بستۀ ایدئولوژی اسلام و به شرطِ اعتقاد ِ به آن، طرح می شود. به همین جهت در نظام اسلامی، انسان ها نه بر اساس خاستگاه طبقاتی یا اجتماعی خویش، بلکه – ابتدا – بر اساس گرایش های اعتقادی خود به مؤمن و کافر تقسیم می شوند[39]. در این طبقه بندی آنچه اصل و اساسی است نه انسان – بعنوان موجود آزاد اجتماعی – بلکه اصل، اسلام بعنوان یک ایدئولوژی و یک حقیقت برتر است. اسلامی که بقول مسعود رجوی: “محکم و استوار بر جای خویش خواهد ماند. هیچ کس و هیچ مکتبی هم تا به ابد، معترضش نخواهد شد. هرکس بشود چون با حق درآویخته، به خاک سیاه خواهد نشست”[40].
در نظام اسلامی، اصل بر اصالت ایدئولوژی است نه بر اصالت انسان، و هدف:اسارت انسان ها در برابر یک استبدادِ بیرونی (بنام خدا و امام) و انقیاد آن ها به یک ایدئولوژی عام و فراگیر می باشد[41]. بقول دکتر شریعتی، هدف: “بازگشت به مذهب بعنوان یک استراتژی و یک ایمان، و اسلام بعنوان یک ایدئولوژی می باشد”[42]. ” باید یک جنگ آزادیبخش برای خودِ اسلام آغاز کنیم که اسلام آزاد بشود، خودِ اسلام نجات پیدا کند ،نه اینکه مسلمان ها نجات پیدا کنند…”[43]
نظریه پردازان “اسلام راستین” با محوری کردن دین در زندگی انسان ها و تبیین و تفسیر آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم تحت احکام شریعت، تأکید می کنند: توحید یکی از اصول اسلام در کنار دیگر اصول اعتقادی – مانند نبوّت و قیامت و غیره – نیست بلکه توحید زیربنای همۀ این عقاید است. توحید زیربنای حیات فکری و اجتماعی، مادی و معنوی است. به عبارت دیگر، توحید، مبنا و جهت اساسی همۀ وجوه زندگی انسان، اندیشه، احساس ها و اعمال با هر شکل و کیفیتی است… پس تمام چیزهای این سیستم، این فرهنگ و این جامعۀ فی الواقع اسلامی به این ختم می شود که خدا را دریابد، نه توی انشاء، بلکه در عمل، توی عمل یعنی چه؟ یعنی جوهر نظام، نفی همۀ چیزهای دیگر باشد… جوهر نظام، خداست”[44].
بنابراین: “توحید زیربنای همۀ ارزش ها و اساس همۀ نوامیس اسلامی” است. آزادی، دموکراسی و عدالت فقط و فقط با پذیرش این اصل قابل تصوّر و تصویر است. این امر ناشی از همان جهان بینی توحیدی است که با قبول نکردن هیچگونه تضاد ،دگراندیشی و تنوّعی، می خواهد “به هر قیمتی” جامعه را نه به “سعادت” بلکه بسوی “کمال” هدایت نماید.
علّامه سیدمحمدحسین طباطبائی دربارۀ اهمیت اعتقاد به توحید و پیوند آن با آزادی و عدالت اجتماعی می گویند: “عده ای از مفسّرین و کسانی که در این زمینه ها به بحث پرداخته اند با زحمت فراوان خواسته اند اثبات کنند که در اسلام، آزادی عقیده وجود دارد. اینان به آیۀ “لا اِکراهَ فی الدّین” و نظایر آن استدلال کرده اند… آنچه فعلاً در اینجا می توانم بگویم این است که توحید، اساس همۀ نوامیس اسلامی است و با وجود این، چگونه ممکن است اسلام، قانون آزادی عقیده را تشریع کند؟ اسلام در تمام قانوگزاری های خود، جز بر پایۀ توحید، اتکا نداشته است. این توحید یعنی اینکه سه اصل مُسلّم توحید، نبوّت و معاد را قبول داشته باشد… بنابراین آزادی در دایرۀ این عقاید وجود دارد و اگر آزادی را خارج از این دایره نیز جاری و سازی بدانیم ، دین را از اصل، ویران کرده ایم”[45]
مرتضی مطهری نیز با تکیه بر آراء علّامه طباطبائی تأکید می کند: “ما، عدالت را هم در سایۀ خدا می خواهیم. اگر بنا باشد عدالت باشد اما از نام و یاد خدا اثری نباشد، ما از چنین عدالتی بیزاریم”[46].
بنابراین: جامعۀ بی طبقۀ توحیدی (قسط) جامعه ای است که – اساساً – “بر طرز فکر خداپرستی استوار می باشد… جامعۀ بی طبقه، اصل است اما برخلاف سوسیالیسم غربی، هدف نیست. فلسفۀ سیاسی و شکل رژیم در جامعۀ بی طبقه مبتنی بر اصالت رهبری (یعنی امامت و ولایت) است… سوسیالیسم راستین و جامعۀ بی طبقه بدون مذهب ممکن نیست”[47].
در نزد نظریه پردازان “اسلام راستین” آزادی، ایده آل نیست. وسیله ای برای تحقّق ایده آل است و این ایده آل همان “حقیقت برتر” است که ایدئولوژی اسلام آنرا نشان داده است[48]. بنابراین: در همۀ حکومت های اسلامی (در هر نام و شکل آن) آزادی با اسارت در دین آغاز می شود، به همین جهت است که همۀ نظریه پردازان “اسلام راستین” – یکصدا – مخالفت خویش را با آزادی و دموکراسی غربی اعلام می کنند. آنان تأکید می کنند که “حکومت اسلامی هرگز مشابهتی با دموکراسی غربی ندارد” چرا که “آزادی و دموکراسی غربی تماماً خرافه ای بیش نیست”[49]. آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی چونان “حجاب عصمت به چهرۀ فاحشه ” است[50]. در نزد نظریه پردازان “اسلام راستین”: “آزادی در جوامع غربی، در آزادی شهوات خلاصه می شود. آزادی غربی بنام آزادی زن و صریح تر، آزادی روابط جنسی، روح دختران، زنان و جوانان را سخت فاسد کرده است…”[51]. از این گذشته، در جامعه ای که اکثریت مردم آن – پیشاپیش – ناقص و نادان و گوسفند قلمداد شده اند، رعایت آزادی و دموکراسی نه تنها معقول و منطقی نیست بلکه به قول دکتر شریعتی: “حتی خطرناک و ضدانقلابی” می باشد چرا که “اصل حکومت دموکراسی – برخلاف تقدّس شورانگیزی که این کلمه دارد – با اصل تغییر و پیشرفت انقلابی و رهبری فکری (یعنی امامت و ولایت) مغایر است، بنابراین: رهبر انقلاب و بنیانگزار مکتب حق ندارد دچار وسوسۀ لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را به دموکراسی رأس ها (الاغ ها) بسپارد…”[52].
مخالفت نظریه پردازان “اسلام راستین” با آزادی و دموکراسی غربی – اساساً – از واپس گرائیِ تاریخی (بازگشت به حکومت صدراسلام) و انگیزه های ارتجاعی آنان (تحقّق امامت و ولایت فقیه) سرچشمه می گیرد وگرنه روشن است که آزادی و دموکراسی غربی – با همۀ ضعف های آن – یک پیشرفت تاریخی در مبارزات بشریت ستمدیده است. این آزادی و دموکراسی نه یک “کلمۀ مبتذل و صرفاً آزادی انتخاب بین کارتر و ریگان است”[53] و نه “هدیۀ بورژوازی و لقمۀ چرب و شیرین مسمومی است که با صد منّت به ما اعطا می کنند”[54]. چنین دیدگاهی به ماهیت و منشاء آزادی و دموکراسی غربی در حقیقت جلوه ای از نظریۀ ولایت است که اکثریّت مردم (حتی در جوامع غربی) را نادان و ناقص و منحط قلمداد می کند. آزادی و دموکراسی غربی حاصل ساختار اقتصادی- اجتماعی جوامع غربی و محصول مبارزات مشترک مردم و روشنفکران مترقی در کشورهای اروپائی و آمریکائی است که در ادامۀ خود – از جمله – باعث جدائی دین از دولت شده است.
پانویس ها:
[1] . سورۀ حجر، آیۀ 29.
[2] . سورۀ بقره، آیۀ 82.
[3] . سفر پیدایش، باب اول، آیۀ 26-28.
[4] . دربارۀ غدیرخم و بی پایه بودن استدلال شیعیان نگاه کنید به: اسلامشناسی، علی میرفطروس، چاپ یازدهم، صص 71-73
[5] . نگاه کنید به: خاندان نوبختی، اقبال آشتیانی، صص 53 – 58؛ فرق شیعه ،نوبختی، صص 74 و 160 و 176؛ تاریخ طبری، ج 4، صص 1328-1336 و 1342-1354.
[6] . شیعه یک حزب تمام، دکتر علی شریعتی، صص 151 و 167 ،م.آ 7؛ امت و امامت صص 577-579 و 631، م.آ26؛ اسلامشناسی، ص 31، م.آ 3. مقایسه کنید با کلینی: اصول کافی، ج 2 ، ص 25؛ آیت الله خمینی ، ولایت فقیه صص 21 و 70؛ آیت الله مطهری، خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت، مقالۀ ولاءها و ولایت ها، ص 362؛ استاد محمدتقی شریعتی؛ خلافت و ولایت در قرآن و سنّت، صص 65، 187، 189، 199؛ آیت الله سیدصادق روحانی؛ نظام حکومت در اسلام صص 29 – 30؛ محمدحسن حبیبی (عضو سازمان مجاهدین خلق)، ضرورت عام رهبری، ص 145 – 148؛ حجة الأسلام سیدحسن طاهری خرم آبادی: ولایت فقیه و حاکمیت ملت، صص 95- 96؛ مجلۀ پیام انقلاب، شمارۀ 69، ص 48.
[7] . وَ اِنَ تَطِعَ اَکثَر مَن فی الأرض یُضلّوکَ عَن سَبیل الله ،سورۀ انعام، آیۀ 116. همچنین نگاه کنید به: سورۀ مائده آیۀ 59 و 103؛ سورۀ آل عمران، آیۀ 110؛ سورۀ اعراف ،آیۀ 103؛ سورۀ توبه، آیۀ 8؛ سورۀ زُخرُف، آیۀ 78؛ سورۀ فحر، آیۀ 12 و سوره های دیگر. حضرت علی نیز در خطبه های خویش، اکثریت مردم را بعنوان کسانی تعبیر می کند که همیشه بر باطل اجماع می کنند و در مسیر گمراهی گام می نهند. او معتقد است که “توده های مردم همواره بر سر سفره ای جمع می شوند که سیری آن اندک و گرسنگی آن بسیار است”، نهج البلاغه، ص 192، خطبۀ 649.
[8] . اندیشه های سیاسی در اسلام، حمید عنایت، ص 44.
[9] . ولایت فقیه ،صص 58 و 62.
[10] نظام حکومت در اسلام، صص 30 و 96
[11] . امت و امامت ،صص 504 و 604 و 619 و 620 و 624 و 627. مقایسه کنید با: بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، مقالۀ آیت الله سیدحسین طباطبائی، صص 74، 83، 93- 94؛ خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت، مقالۀ مرتضی مطهری، صص 361- 362؛ غرب زدگی، جلال آل احمد، صص 91- 92. کلمات داخل پرانتز از ماست.
[12] شیعه یک حزب تمام، ص 47، م.آ.7. مقایسه کنید با نظر آیت الله طباطبائی: بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، ص 96.
[13] . نگاه کنید به: قانون مدنی، مواد 1180- 1194 و 1207 – 1217.
[14] . ولایت فقیه، ص 46.
[15] . خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت، صص 361- 362. مقایسه کنید با نظر آیت الله طالقانی: اسلام و مالکیت، ص 207.
[16] . علام طباطبائی، روابط اجتماعی در اسلام، ص 26؛ اسلام و نیازهای واقعی هر عصر، علامه طباطبائی، ص 52. آقا سید ابوالفضل نبوی نیز در تعریف “ولایت کلیّه” می گوید: “امام هر عصری با اذن و مشیّت پروردگار، در جمیع اماکن و بر جمیع عوالم وجود فرمانفرماست و در هر نقطه از قلمرو هستی، امر و ارادۀ او (امام) نافذ و جاری است”، امراء هستی ،ص 78، انتشارات اسلامیه، تهران، 1387 هجری قمری.
[17] . نگاه کنید به نظرات آیت الله طباطبائی در: بحثی در مرجعیت و روحانیت، مقالۀ ولایت و زعامت، صص 75-76 و 79 و 82 و 93- 96 و 98. محمد تقی شریعتی: خلافت و ولایت… ، ص 193. نظریه پردازان مجاهدین خلق، حتی اقتصاد اسلامی را نیز جزئی از “سیستم ولایت” می دانند، “سیستمی که خود در جهت ایدئولوژی اسلامی و در داخل این چهارچوب حرکت کرده، پاسدار همۀ اصول وارزش های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی اسلام است”، ابوذر ورداسبی: جزمیت فلسفۀ حزبی، ص 207.
[18] . اسلامشناسی، ج 1، ص 86، م.آ.16؛ حسین، وارث آدم، ص 99، م.آ.19.
[19] . دکترعلی شریعتی، امت و امامت، صص 504- 505 و 521 و 601- 602 و 630- 631 م.آ.26؛ مسئولیت شیعه بودن، صص 248- 249 و 254 و 264، م.آ 7؛ انتظار، مذهبِ اعتراض، ص 268، م.آ.19؛ کلمات داخل پرانتز از ماست.
[20] . آیت الله سیدصادق روحانی، نظام و حکومت در اسلام، صص 30 و 97. مقایسه کنید با نظر آیت الله طباطبائی: بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، مقالۀ ولایت و زعامت، صص 85-86؛ روابط اجتماعی در اسلام، صص 35-36؛ محمدتقی شریعتی، خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت، صص 88-89؛ حجت الأسلام طاهری خرم آبادی، ولایت فقیه و حاکمیت ملت، صص 50 و 76 و 97-98.
[21] . نگاه کنید به: دکتر شریعتی، شیعه، یک حزب تمام، ص 47- 48، م.آ.7؛ امّت و امامت صص 523، 529 و 546- 548، م.آ.26. مقایسه کنید با نظر آیت الله طباطبائی، بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، صص 94 و 96؛ تبیین جهان، مسعود رجوی، ج 4، صص 11-12، ج 5، ص 54؛ ولایت فقیه و حاکمیت ملت، حجت الأسلام حسن طاهری خرم آبادی ،صص 40 و 60-61؛ اقتصاد توحیدی، ابوالحسن بنی صدر، ص 263.
[22] . سخنرانی مهدی ابریشم چی، شخصیت دوم سازمان مجاهدین خلق، نشریۀ مجاهد، شمارۀ 255، ص 23.
[23] . ولایت فقیه، صص 19- 21 ، 35، 39، 42- 43، 45 ، 57، 65، 67، 70، 76؛ کشف الأسرار، صص 232- 234.
[24] . امت و امامت، ص 529، م.آ.26؛ جهت گیری طبقاتی اسلام، صص 152- 153، م.آ.10؛ مقایسه کنید با: نظرات آیت الله طباطبائی، بحثی در مرجعیت و روحانیت، مقالۀ ولایت و زعامت، ص 94؛ آیت الله مطهری، خلافت و ولایت در سنت و قرآن، مقالۀ ولا و ولایت ها، صص 362- 364 و 368- 369؛ آیت الله سید صادق روحانی، نظام حکومت در اسلام، صص 17 و 30 و 39 و 71 و 181.
[25] . نشریۀ مجاهد، شمارۀ 260، ص 10؛ چگونه قرآن بیاموزیم (2)، ص 64، از انتشارات سازمان مجاهدین خلق؛ همچنین نگاه کنید به: تبیین جهان، مسعود رجوی، ج 4، ص 11، ج 5، ص 54؛ نشریۀ مجاهد، شمارۀ 255؛ نشریۀ مجاهد، شمارۀ 283، سخنرانی مسعود رجوی و مقایسه کنید با نظر آیت الله مطهری، ده گفتار، صص 226- 227؛ دکتر شریعتی، انتظار مذهب اعتراض، ص 268، م.آ.19.
[26] . نقش انقلابی یاد و یادآوران، صص 208- 209، م.آ.7، حسین وارث آدم، صص 267- 268، م.آ19. مقایسه کنید با نظر دکتر عبدالکریم سروش: نشریۀ کیان، شمارۀ 5، مقالۀ “عقل و آزادی”. همچنین نگاه کنید به: حدیث بندگی و دلبردگی، عبدالکریم سروش، انتشارات صراط، تهران، 1375؛ آیت الله طالقانی در توضیح اطاعت و تقلید در نظام اسلامی یادآوری می کند که: “… تنها دعوت پیغمبران، توحید در ذات و توحید در عبادت نبود، توحید در ذات و توحید در عبادت، مقدمه و پایۀ فکری بوده برای توحید در اطاعت. آزادی و مساوات از همین معنای خداشناسی و توحید سرچشمه می گیرد. این همان حقیقت اسلام است که آئین پیغمبر خاتم به آن نامیده شد، یعنی، تسلیم اراده و فکر و عمل و از میان برداشتن هر مقاومت و مانعی…: “تنبه الأمه و تنزیه المِلّه. علامه محمدحسین نائینی، مقدمۀ آیت الله طالقانی، ص 8.
[27] . ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص 75 و 78. همچنین نگاه کنید به سخنرانی او: روزنامۀ اطلاعات، 17 دی ماه 66.
[28] . تبیین جهان، ج 1، صص 37 و 41، ج 4، ص 11 و ج 5، ص 54. همچنین نگاه کنید به کتاب: ضرورت عام رهبری، صص 50 و 147- 148.
[29] . سخنرانی مسعود رجوی، نشریۀ مجاهد، شمارۀ 283، نهم اسفند 64.
[30] . نشریۀ مجاهد، شماره های 255 و 256، سخنرانی مهدی ابریشم چی و شخصیت دوم سازمان مجاهدین خلق.
[31] . ضرورت عام رهبری، محمدحسین حبیبی، ص 34. این کتاب، تنها تحلیل نیمه رسمی دربارۀ “انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین” است که متن آنرا قبلاً در نشریۀ مجاهد چاپ گردیده و بعد بصورت کتاب فاز طرف انتشارات وابسته به سازمان مجاهدین (انتشارات طالقانی) منتشر شده است. نویسنده – مانند دکترعلی شریعتی – ابتدا اصل امامت یا رهبری عام و تمام را مغایر با اصول دموکراتیک و موازین آزادیخواهی می دانست و لذا – مدتها – در “انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین” و “طرح و تثبیت رهبری خاص الخاص مسعود رجوی” با تردید، آشفتگی و سرگردانی می نگریست (صص 9 و 14و 23- 24 و 28) اما پس از یک ماه “کشف و شهود عارفانه” و “سفر دورودراز تاریخی” و با “رهائی کامل از هرگونه تردید” سرانجام به توجیه عجیب و “کشف عظیم” نائل شد: “انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق کشف بزرگی است همسنگ کشف قوۀ جاذبۀ زمین و کشف قوّۀ بخار”! نگاه کنید به صص 29و 31- 33 و 42 ،ضرورت عام رهبری، و مقایسه کنید با نظر دکترعلی شریعتی، شیعه یک حزب تمام عیار، ص 81، م.آ7 که در آن، کتاب “سیر تدریجی تحول قرآن” مهندس مهدی بازرگان را “کشفی همسنگ کشف نیوتون” دانسته است!!!
[32] . برای آگاهی از نمونه های اینگونه باورها در نزد مجاهدین و علل روانی و اجتماعی آن نگاه کنید به: نشریۀ مجاهد، شماره های 250 تا 260؛ اندیشۀ رهائی، شمارۀ 5، صص 30- 98.
[33] . نشریۀ مجاهد، شمارۀ 246، 19 اردیبهشت 64، ص 35.
[34] . امت و امامت، دکتر شریعتی، ص 520، م.آ 26؛ شیعه، یک حزب تمام، شریعتی، ص 45، م.آ7؛ همچنین نگاه کنید به: جهان بینی توحیدی، مرتضی مطهری، ج 2، ص 87.
[35] .اسلامشناسی، دکتر شریعتی، ص 172، م.آ 16؛ تکیه به مذهب، صص 22- 23؛ مقایسه کنید با نظرات آیت الله طباطبائی درکتاب: روابط جنسی در اسلام، ص 84 ؛ بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، ص 84؛ مجاهدین خلق: پراگماتیزم، صص 27- 28، جزمیت فلسفۀ حزبی، ابوذر ورداسبی، ص 260.
[36] . نگاه کنید به: اسلامشناسی، علی میرفطروس ،صص 48- 53 و 56- 63 ؛ پندار یک “نقد” و نقد یک پندار (دربارۀ اسلام و اسلامشناسی) صص 40- 48 و 55- 58 و 76- 80.
[37] . آیت الله سیدعلی خامنه ای، کیهان هوائی، 9 اردیبهشت 66، ص 8.
[38] . لازم به تذکر است که این جمله، شکل ناقص و تحریف شدۀ آیۀ 159، سورۀ آل عمران است و نه تنها بمعنای “شورا” در معنای امروزی آن نیست، بلکه مؤید نظریۀ ولایت است. در این آیه، خدا به محمد (رسول، امام و ولیّ جامعه) توصیه می کند که: “اگر امّت بنادانی در بارۀ تو بد کنند، برای دلجوئی آنها در کار جنگ مشورت نما، اما، آنچه خود تصمیم گرفتی انجام ده”.
[39] . امت و امامت، شریعتی، ص 578.
[40] . تبیین جهان، دفتر اول، ص 30.
[41] . این اصالت ایدئولوژی – چنانکه گفتیم و خواهیم گفت – از طریق “اصالت رهبر” (پیشوا یا امام) واقعیت می یابد.
[42] . تکبه به مذهب، صص 22- 23.
[43] . جهت گیری طبقاتی در اسلام، ص 133، م.آ 10
[44] . اسلامشناسی، درسهای دانشکدۀ مشهد، دکترعلی شریعتی، صص 67- 68، م.آ 31. نشریۀ کیان، شمارۀ 11، صص 15- 16 مقالۀ “حکومت دموکراتیک دینی”، عبدالکریم سروش، کتاب احیاء، دفتر پنجم، مقالۀ باور دینی و داور دینی”، عبدالکریم سروش، تهران، 1370؛ مقایسه کنید با نظرات آیت الله مطهری، جهان بینی توحیدی، وحی و نبوت، ص 231 ،پیرامون انقلاب اسلامی، ص 88؛ تنبیه الأمه و تنزیه المِلّه، علّامه محمدحسین نائینی، مقدمۀ آیت الله طالقانی، ص 8؛ مجاهدین خلق: دیدگاه های مجاهدین خلق دربارۀ قانون اساسی دولت اسلام، ص 75.
[45] . روابط اجتماعی در اسلام، صص 46- 47 و 67- 68؛ بحثی در مرجعیّت و روحانیت، صص 85- 86.
[46] . پیرامون انقلاب اسلامی، صص 54- 55، و 307. مقایسه کنید با نظر عبدالکریم سروش در مصاحبه با نشریۀ فرانسوی لوموند، 4-5 اوت 1997.
[47] . تارخی تکامل فلسفه، دکتر شریعتی، ص 7، م.آ 31؛ اسلامشناسی 1، ص 75، م.آ 16؛ مذهب، علیه مذهب، ص 222، م.آ 22. مقایسه کنید با نظر آیت الله مطهری، مقالۀ “سوسیالیسم، مولودی آلوده”، کیهان هوائی، ص 12، 5 آذر 1365؛ احمدرضائی، راه حسین، ص 7؛ ضرورت عام رهبری، محمدحسین حبیبی، صص 139- 140.
[48] . امّت و امامت، شریعتی، صص 504- 505.
[49] . مسعود رجوی، دیدگاههای مجاهدین… ص 114؛ راه حسین، احمدرضائی، ص 8.
[50] . شریعتی، حسین، وارث آدم، ص 99.
[51] . آیت الله مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، صص 103- 104؛ مسئلۀ حجاب، ص 244. مقایسه کنید با نظر جلال آل احمد دربارۀ آزادی زن در ایران: غرب زدگی، صص 50 – 51.
[52] . امت و امامت، صص 604و 607 و 622؛ شیعه یک حزب تمام، ص 47، م.آ7. کلمات داخل پرانتز از ماست.
[53] . مسعود رجوی، دیدگاههای مجاهدین…، صص 74و 114.
[54] . شریعتی، امّت و امامت، ص 622.
اسلام راستین و توتالیتاریسم
(تمام خواهی وسلطه گرائی)
مطالعۀ تطبیقی آراء نظریه پردازان “اسلام راستین” با اصول و ویژگی های توتالیتاریسم این واقعیت را روشن می کند که آراء و عقاید این نظریه پردازان دارای ذخائر فراوانی از اصول و ویژگیهای توتالیتاریسم (فاشیسم و نازیسم و استالینیسم) می باشد، از جمله می توان از اصول و مشخصات زیر یاد کرد:
۱-وجود یک شخصیّتِ گیرا، کیش شخصیت، اصالت رهبر.
۲-ایدئولوژی فراگیر برای تشریع تصمیمات پیشوا یا امام.
۳-اعتقاد به نادانی و گمراهی اکثریت مردم جامعه.
۴-کنترل و سلطۀ گستردۀ پلیس سیاسی و نفی قلمرو شخصی و خصوصی افراد.
۵-ایجاد همصدائی و “وحدت کلمه”.
۶-بسیج و بسیج توده ای.
۷-ایجاد “جامعۀ بی طبقه”.
۸-ضدیّت با آزادی و دموکراسی.
۹-ضدیّت با روشنفکران.
۱۰-اقتباس و استفاده از واژه ها و مفاهیم سایر مکاتب فلسفی و جامعه شناسی مدرن.
۱۰-۱-وجود یک شخصیّتِ گیرا، کیش شخصیت، اصالت رهبر
هم در آراء نظریه پردازان “اسلام راستین” و هم در توتالیتاریسم حضور و وجود یک شخصیتِ گیرا و “اَبَرمرد” نقش و جایگاه اساسی دارد. در تفکرات اسلامی، این شخصیت گیرا، امام، رهبر یا ولی فقیه است و در نظام های توتالیتر این شخصیتِ فرهمند (charismatique) پیشوا نامیده می شود.
امام یا پیشوا کسی است که صفات “فوق انسانی” دارد و این صفات دارای برجستگی هائی است که دارندۀ آن (یعنی امام یا پیشوا) را بصورت “مرد تقدیر” و “فرستادۀ خدا” معرفی می کند. بر این اساس چنین وانمود می شود که در تصمیمات امام یا پیشوا حکمتی است که زمینیان (یعنی مردم جامعه) از درک و فهم آن، عاجز و ناتوانند. به این جهت خصوصی ترین اَعمال رهبر یا پیشوا (حتّی ازدواج ها و طلاق هایش…) اقدامی “تاریخ ساز” و درجهت “منافع خلق و انقلاب” معرفی می شوند. در حقیقت امام یا پیشوا عامل حیات و بقای جامعه است و بقول دکتر شریعتی: “حیات و بقای جامعه به وجود امام یا پیشوا بستگی دارد” از این رو: هم در رژیم های توتالیتر و هم در رژیم اسلامی، امام یا پیشوا تنها یک رئیس مقتدر حکومت نیست بلکه کسی است کهدر برابرش هیچ نهاد مستقلی وجود ندارد. او با یک دستور یا “فتوا”، حتی تنها حزب موجود و خودساخته را تعطیل می کند. از این رو، نظام های توتالیتر و نظام اسلامی را نمی توان نظام های “تک حزبی” دانست.
هم فاشیسم و نازیسم و استالینیسم و هم حکومت های اسلامی افراد را – بسادگی – قربانی چیزی می کنند که مصلحت جامعه می دانند. موج دستگیری ها، شکنجه ها، الغاء آزادی بیان و اندیشه، سرکوب زنان و روشنفکران و قتل عام اقلیت های ملی و مذهبی و سیاسی همه و همه می توانند با مصلحت جامعه – که در حقیقت مصلحت و منفعت خودِ امام یا پیشوا است – توجیه و تشریع شوند.
اصل “اصالت رهبری” در رژیم های توتالیتر یک سلسله مراتبِ قدرت ایجاد نمی کند و مانند رژیم اقتدارگرا (اتوریتر) قدرت به ترتیب از بالا به پائین سیر نمی کند. در واقع، اصل اقتدار و مرجعیّت در رژیم توتالیتر از جهاتی برعکس رژیم اقتداگرا است زیرا اقتدارِ مرجعیت در شکل های سنّتی آن – همواره – به قصد محدود کردن آزادی است و هدفش هرگز الغاء آزادی نیست حال آنکه رژیم های توتالیتر و اسلامی، هدفشان الغاء آزادی است.[1]
۱۰-۲-ایدئولوژی فراگیر برای تشریع تصمیمات “پیشوا” (امام)
توتالیتاریسم و اسلام ساسی – اساساً و ابتدائاً – یک نظام ایدئولوژیک می باشند،در این دو سیستم، ایدئولوژی (فاشیسم، نازیسم، استالینیسم و اسلام سیاسی) بعنوان یک حقیقت برتر، همۀ ارزش ها و عقاید اجتماعی، سیاسی و اخلاقیِ جامعه را تحت سلطۀ خویش دارد. ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر چیزی شبیه به آمیختگیِ دین و دولت در نظام اسلامی است آنچنانکه رئیس سیاسیِ جامعه در عین حال رئیس مذهبی آن نیز هست. او است که قوانین مدنی، شرعی و اخلاقی را تنظیم، تفسیر و اجرا می کند.
ایدئولوژی – بعنوان یک حقیقت برتر – چه در رژیم های توتالیتر و چه در حکومت های اسلامی (خصوصاً شیعی) خود را از طریق تبلیغات گسترده،تفتیش،بازرسی فکری، تکفیر مذهبی، قهر و خشونت، ارعاب، ترور جسمی و فکری، سرکوب هر نوع دگراندیشی و آزاد فکری تحمیل و تثبیت می کند. اصول ایدئولوژیک بعنوان “وحی مُنزل” و “کلام آخر” به ابزار تحمیق توده ها و وسیله ای برای سرکوب آزادی ها و آرمان های دموکراتیک روشنفکران جامعه بدل می شود. نازیسم (در آلمان) و فاشیسم (در ایتالیا)، استالینیسم (در شوروی) و حکومت جمهوری اسلامی (در ایران) نمونه های عینی و تاریخی این مدعا هستند.
ایدئولوژی برای رژیم های توتالیتر دو نقش اساسی دارد؛ نخست: ایجاد مشروعیت برای رژیم و رهبر است. رهبر در رژیم توتالیتر (مانند امام و پیشوا در حکومت اسلامی) برای جلوه دادن اختیارات بلامنازع خویش، ناگزیر باید از ایدئولوژی کمک بخواهد زیرا برای مشروعیت حکمت او هیچ منبع دیگری وجود ندارد. این بدان معنا نیست که ایدئولوژیِ حکومت های توتالیتر (از جمله حکومت اسلامی) یک مقولۀ مشخص و تفسیرشده است، زیرا اگر نقش رهبر، تنها عملی کردن برنامۀ روشن از پیش معین شده باشد اصالت با ایدئولوژی و برنامه است نه با رهبر. هرچه ایدئولوژی، روشن تر و برنامه، دقیق تر باشد، دست و پای “رهبر فرهمند” بیشتر بسته است. هیتلر در “نبرد من” نوشته است: “برای بسیاری از پیروان، جوهر جنبش ما ،در نصّ برنامه ها و اساسنامۀ ما نیست بلکه در معناهائی است که ما می توانیم به آنها بدهیم”[2].
دومین نقش ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر و اسلامی عبارت از ایجاد ازخودبیگانگی و جنون جمعی در میان توده های هوادار است. موج تظاهرات جنون آمیز، خودسوزی ها و سیلِ نامه ها و طومارهای گریه آلود در بیان عجز و ناتوانی و بی ارزشی وجودِ تودۀ هوادار و در ستایشِ “عظمت”، “آگاهی شگرف” و “معجزه آسا”ی رهبر، سراسرِ نشریات، روزنامه ها و برنامه های رادیو- تلویزیونی رژیم های توتالیتر را پُر می کنند. این امر ،از خودبیگانگی و رواج بی حسّی اخلاقی در میان توده ها را تشدید می کند. هنگامی که رهبر،دست به تجاوزات آشکار به حقوق مردم می زند و حتی چهارچوبهای پذیرفته شدۀ اسمی را نیز زیرپا می گذارد، چیزی باید وجود داشته باشد که جلو بروز خشم مردم را بگیرد و آن را بسوی دیگری متوجه نماید. در اینجاست که ایدئولوژی از طریق جنون جمعی و همراه با بی حسی اخلاقی نسبت به قربانیان، به کمک رژیم های توتالیتر می شتابد. هیتلر، استالین، خمینی و مسعود رجوی موفق شدند این “بی حسی اخلاقی” را بوجود آورند. وظیفۀ ایدئولوژی اینست که “مسائل”ی بوجود آورد که بتوان خشم مردم از کم و کاستی ها و بی نوائی های موجود را متوجه آنها کرد. این مسئولین و مقصّرین، گاهی مشخص ترند: برای هیتلر، یهودیان ،و برای آیت الله خمینی، شیطان بزرگ (آمریکا) و جنگ عراق و … گاهی مبهم تر(مانند خرابکاران،خائنین،ضدانقلاب و …)
باید یاآور شد که تفاوت اصلی میان نقش ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر و رژیم های مبنی بر دموکراسی، انحصاری بودن ایدئولوژی در رژیم های توتالیتر است[3].
۱۰-۳-اعتقاد به نادانی و گمراهی اکثریت مردم جامعه
هم در آراء متفکران “اسلام راستین” و هم در عقاید نظریه پردازانِ فاشیسم و استالینیسم، توده های مردم به “صِغار” و یا “گلّه های گوسفند” تشبیه شده اند که امام یا پیشوا “رسالت” دارد تا آنها را سرپرستی و هدایت نماید. هیتلر در کتاب “نبرد من” از توده های مردم بعنوان “گلّۀ رأی دهنده” و “منحط و مقلّد” یاد می کند. گوبلز و موسولینی توده ها را “موم ها و گِل های خام”ی تصور می کردند که می توان – به دلخواه پیشوا – آنها را به هر شکلی درآورد. به عقیدۀ روبرت لیه (نظریه پرداز جبهۀ کارگری حزب نازی) اکثریت مردم جامعه “کودکان بزرگی هستند که هیچگاه فکر نمی کنند. بنابراین باید دائماً آنها را آموزش داد و مواظب شان بود…” چنانکه دیدیم در آراء نظریه پردازان اسلام راستین (خصوصاً دکتر شریعتی، طباطبائی و آیت الله خمینی) نیز از توده های مردم بعنوان “گلّه های رأی دهنده”، “گوسفند”، “منحط و مقلّد”، “ناقص و نادان” و “کودک” یاد شده است[4].
۱۰-۴-کنترل و سلطۀ گستردۀ پلیس سیاسی
برای رژیمی که مدّعی ساختن جهانی تازه بر اساس ایدئولوژی و الگوئی از پیش معیّن است و برای رژیمی که بقول هیتلر و استالین می خواهند “انسان هایی طراز نوین” بسازد که جز به مسلک و ایدئولوژی رسمی به چیزی نیاندیشند،طبیعی است هیچگونه اصول اخلاق شخصی یا ارزش هائی که از حوزۀ کنترل رهبریِ جامعه خارج باشد،قابل تحمّل نیست. بنابراین، هم رژیم توتالیتر و هم رژیم اسلامی می کوشد تا اصول و اخلاقِ خاص خود را جانشین اصولی سازد که در دستگاه های اخلاقی و ارزشی پیشین وجود داشته است.
دستگاه اخلاقی رژیم های توتالیتر و اسلام سیاسی را می توان در یک جمله خلاصه کرد: “آنچه به هدفِ اصلی رژیم خدمت می کند، اخلاقی و آنچه در راه آن مانع ایجاد می کند، غیراخلاقی است”. بنابراین از نظر این دو نظام، هیچ چیز خصوصی – از جمله اخلاق خصوصی – وجود ندارد.
“نجات جامعۀ گمراه و فاسدِ کنونی”در دستور روز رهبران توتالیتر و اسلامی قرار دارد. آنان چنین وانمود می کنند که رسالت دارند تا جامعه را به هر قیمت و به هر شیوۀ ممکن از وضع موجود نجات دهند. از این رو، هم حکومت اسلامی و حکومت های توتالیتر به خود حق می دهند که در کلیۀ شئون زندگی مردم، دخالت کرده و حتی قلمرو زندگی خصوصی افراد را مورد تعدّی، تجاوز و تفتیش قرار دهند. آیت الله خمینی به پیروانش تأکید می کند: “امروز باید همۀ ملت، سازمان اطلاعات (جاسوسی) باشد”[5] .
حکومت های توتالیتر از آنجائیکه آرمان خویش را “رهائی بشر”(بطور عام) قرار داده اند لذا در هدف های تبلیغاتی خود از هدف های محلی و منطقه ای(ناسیونال) گذشته و به نوعی”انترناسیونالیسم”معتقدند،چرا که بقول آیت الله سیدمحمدباقر صدر:”امت اسلامی در خارج از خود نیز نسبت به همۀ جهان مسئولیت دارد”[6].
صدور انقلاب اسلامی بوسیلۀ آیت الله خمینی و کشورگشائی های هیتلر مصداق های عینی این مدعا است.
۱۰-۵-ایجاد همصدائی و «وحدت کلمه»
هم اسلام سیاسی و هم نظام توتالیتر کوشش می کند تا میان توده های مردم، همصدائی و “وحدت کلمه” ایجاد نماید. کسانی که همراه و همصدا نیستند یا باید مطیع و خاموش شوند و یا باید از بین بروند،از این رو:سازمان های دموکراتیک، کانون های روشنفکری و اقلیت های مذهبی که با سیاست حکومت های توتالیتر یا اسلامی موافق نیستند مورد هجوم اوباش، هواداران و پاسداران رژیم قرار می گیرند.
۱۰-۶-بسیج و بسیج توده ای
بسیج و بسیج توده ای یکی از جنبه های اساسی رژیم های توتالیتر است. منظور از “بسیج” فراگردی است که رژیمهای توتالیتر بوسیلۀ آن می خواهند مردم را به پشتیبانی از هدف های رسمی، فعّال سازند، زیرا – برخلاف حکومت های استبدادی دیگر – رژیم های توتالیتر تنها به حمایت غیرفعّال یا خاموش مردم، قانع نیستند بلکه می خواهند مردم با شور و اشتیاق در اجرای هدف های شان شرکت کنند.در اینجا کانونی گشتن ارادۀ عمومی برای تحقق آرمان های رهبر یا امام به یک هدف اصلی و اساسی تبدیل می شود.اعتقاد به بسیج توده ای در نظام های فاشیستی از این دیدگاه ناشی می شود که توده ها – ذاتاً – کنش پذیر، غیرمتفکر، نابالغ و دستاموز هستند.باید توجه داشت که بسیج توده ای را نباید به معنای ارادۀ آزاد تلقّی کرد،زیرا پشتیبانی توده ای با کمک اجبارهای پنهان و آشکار،از بالا تدارک می شود و بنابراین باید آن را در متن اجبار داوطلبانه در نظر داشت.وقتی مثلاً گفته می شود که “عضویت در نیروی مسلّح اس.اس (یا سپاه پاسداران یا بسیج)،داوطلبانه است” و در عین حال اعلام می شود که “هرکس پیشوا یا امام را دوست دارد نباید از انجام این خدمت سر باز زند” دیگر،آزادی اراده از میان رفته است. شخص،مجبور است که برای عضویت در آن سازمان “داوطلب” شود.برای این نوع اجبار، باید ارعاب روحی و اجبار مادی را نیز افزود، کسی که از دستور پیشوا اطاعت نکند،از بسیاری حقوق و مزایای شغلی و اقتصادی- اجتماعی محروم خواهد ماند[7].
رژیم های توتالیتر، با بسیج توده ای کوشش می کنند تا خود را “تجلّی آرمان توده ها” و “نماینده و سخنگوی منافع خلق” (اُمّت) معرّفی نمایند.
۱۰-۷-ایجاد «جامعۀ بی طبقه»
هم رژیم های توتالیتر و هم نظریه پردازان “اسلام راستین”، ایجاد و استقرار “جامعۀ بی طبقه” را در گفتارها و نوشته های خویش تکرار می کنند.این جامعۀ بی طبقه – اساساً و ابتدائاً –قبول فلسفۀ سیاسی تشیع یا توتالیتاریسم و گردن گذاشتن بر رهبری امام یا پیشوا، یکی شدن اعتقادات، بینش ها، روش ها، راه ها، وحدت و یگانگی خلق (اُمّت) است.
هم حکومت های توتالیتر و هم اسلام سیاسی با تبدیل کردن طبقات به توده ها (امّت) و با تأکید بر ارزش های ایدئولوژیک و دامن زدن به همبستگی های عاطفی و احساسی، باعث یگانگی (توحید) و آشتی طبقات و موجب پیدایش جامعۀ “توده وار” (Masse societé) می شوند که طی آن، هرگونه تشکل مستقل سیاسی یا صنفی نفی شده و “فردیّت” افراد ،قربانی دخالت های دولت می گردد[8].
۱۰-۸-ضدیّت با آزادی و دموکراسی
هم رژیم های توتالیتر و هم اسلام سیاسی با آزادی و دموکراسی (بر اساس منشور انقلاب کبیر فرانسه) دشمنی شدید دارند. موسولینی در سال 1924 گفت: “همۀ کسانی که قرباین اندیشه های جزمی نشده اند، این را حقیقتی روشن می دانند که انسان از آزادی خسته شده است… انسان آزادی را به گند کشیده است. آزادی دیگر آن باکرۀ پرهیزگار نیست”[9].
علی شریعتی و دیگر نظریه پردازان “اسلام راستین” نیز تأکید می کنند که “آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی، چونان حجاب عصمت بر چهرۀ فاحشه است“[10].
ضدیت با آزادی را می توان جوهر نظام های توتالیتر و اسلامی دانست زیرا استقرار فاشیسم، نازیسم، استالینیسم و نظام اسلامی،ممکن نمی گردد مگر وقتی که از نقیض آنها (یعنی آزادی) اثری نمانده باشد. این ضدیت، علیه چیزهای دیگری نیز که با آزادی پیوند نزدیک دارند – مثلاً عقیده به پیشرفت، انسانیت، اصالت فرد، دموکراسی وخصوصاً آزادی زنان – متوجه است.در حقیقت رژیم های فاشیستی و نظریه پردازان “اسلام راستین” در انکار اصول آزادی و دموکراسی وحدت نظر دارند[11].
۱۰-۹-ضدیّت با روشنفکران
روشنفکران و دانشگاهیان – چه در رژیم های توتالیتر و چه در حکومت اسلامی – مورد تمسخر، استهزا، دشنام و ناسزا قرار می گیرند.روشنفکران به عنوان “غرب زده”، “منحرف”، “کافر” و “عوامل تهاجم فرهنگی بیگانه” معرفی می شوند و هر دو نظام (توتالیتر و اسلامی) خواهان طرد،تعقیب و سرکوب آنان هستند.
۱۰-۱۰-قتباس و استفاده از واژه ها و مفاهیم مدرن
ایدئولوژی توتالیتاریسم و اسلام سیاسی فاقد محتوای اقتصادی- اجتماعی روشن است و لذا از عناصر ایدئولوژیک ناسیونالیستی، سوسیالیستی، داروینیسم اجتماعی و غیره … اقتباس می کند. نوشته ها و سخنرانی های هیتلر، موسولینی، دکتر شریعتی، مجاهدین و دیگر نظریه پردازان “اسلام راستین” سرشار از واژه ها و مفاهیمی چون: خلق، دیالکتیک، ترمودینامیک، تاریخ، تکامل، جامعۀ بی طبقه، سوسیالیسم و … می باشد. آنان کوشش می کنند تا عقاید ارتجاعی و ضددموکراتیک خود را به زبان “علمی” و “مارکسیستی” بیان نمایند.
در واقع، نازیسم، استالینیسم و اسلام سیاسی بخاطر محتوای کلّی،مبهم و ناروشن شان در حوزۀ اقتصادی- اجتماعی،بیشتر جنبۀ منفی، سلبی یا انکاری دارند و علت اینکه جنبش های فاشیستی و اسلامی شکل های متفاوت یافته اند در درجۀ اول،زائیدۀ همین بی شکلی ها، کلّی بافی ها و ایده آلیسم نظریه پردازان آنها است.
پانویس ها:
[1] . نگاه کنید به صص 130 – 131 کتاب حاضر [صص 15 و 16 این متن الکترونیک] و مقایسه کنید با: توتالیتاریسم (سلطه گرائی)، ص 95، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی، تهران، 1358، همچنین با
Hannah Arendt: Le systeme totalitaire, ed Seuil, Paris, 1972, pp. 101- 103
[2] . نبرد من، ص 67.
[3] . توتالیتاریسم (سلطه گرائی)، صص 69- 70.
[4] . نگاه کنید به صص 122- 124 کتاب حاضر و مقایسه کنید با: توتالیتاریسم (سلطه گرائی)، صص 54 و 84 و 85؛ نبرد من، هیتلر، صص 35 و 36 و 37 و 84 و 87.
[5] . سخنرانی آیت الله خمینی: روزنامۀ اطلاعات ،13 تیرماه 1360؛ روزنامۀ اطلاعات، اول مهرماه 1364؛ روابط اجتماعی در اسلام، علامه طباطبائی، ص 26؛ مقایسه کنید با: توتالیتاریسم، ص 47. همچنین با:
Le systeme totalitaire, pp. 203- 213.
[6] . سرچشمۀ قدرت در حکومت اسلامی، ص 27. مقایسه کنید با نظر جلال الدین فارسی: انقلاب و ضدانقلاب، ص 8.
[7] . توتالیتاریسم، صص 54 و 61.
[8] . نگاه کنید به: Le système totalitaire, pp. 27- 50, 214
[9] . توتالیتاریسم، ص 72
[10] . حسین، وارث آدم ،ص 99؛ اُمّت و امامت، ص 622؛ مقایسه کنید با: دیدگاه های مجاهدین …، ص 114؛ پیرامون انقلاب اسلامی، مطهری، صص 103- 104.
[11] . شریعتی،ضمن مخالفت با آزادی، دموکراسی و دستاوردهای علمی و عقلی غرب و ستایش از طباطبائی، بهبهانی، مدرس و خصوصاً آیت الله خمینی، ضعف اساسی نهضت مشروطه را “کمبود جهان بینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه” دانسته و متأسف است که: “روح و بینش مشروطه بیش از آنچه که تحت تأثیر جهان بینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه است”.شریعتی در این باره – خصوصاً – نظرات شیخ فضل الله نوری و آیت الله خمینی را تکرار می کند. نگاه کنید به: بازشناسی هویت ایرانی- اسلامی، شریعتی، صص 245- 246، م.آ.27 و مقایسه کنید با: لوایح، شیخ فضل الله نوری، صص 27 و 31- 33 و 43 و 47 و 51 و 61- 63؛ ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص 9 ، 17- 21.
نتیجه و پایان سخن
-انقلاب مشروطیت ایران (1906) بخاطر محدودیت های تاریخی و ضعف نیروهای نوین اجتماعی، نتوانست به حضور دین در حاکمیت دولت پایان دهد.
-سرشت اساساً مذهبی بسیاری از بنیانگزاران و رهبران اولیۀ سوسیال دموکراسی در ایران و ادغام باورهای اسلامی (خصوصاً شیعی) در اندیشه های مارکسیستی، باعث بازتولید و تداوم فرهنگ و اخلاقیات اسلامی در اندیشه های سیاسی چپ ایران گردید.
-پیدایش بنیادگرائی یا “اسلام راستین” ( fondamentalisme یا integrisme) از سالهای 1330 و خصوصاً با رفرم ارضی- اجتماعی شاه در سالهای 40 – 50 و رشد خرده بورژوازی مدرن شهری همراه بوده است.همۀ انواع “اسلام راستین” خواستار بازگشت به حکومت صدر اسلام (حکومت زمان حضرت محمد وعلی) می باشند و کوشش می کنند تا دگم ها و باورهای خویش را با توسل به علم، فلسفه و جامعه شناسی مدرن (ترمودینامیک، مارکسیسم، اگزیستانسیالیم و …)ابراز نمایند.
-فلسفۀ سیاسی “اسلام راستین” (در همۀ اشکال آن) اعتقاد به “ولایت” (سرپرستی) و گردن گذاشتن به سلطۀ مطلقۀ امام یا پیشوا است.
-جامعۀ آرمانی نظریه پردازان اسلام راستین اُمّت نام دارد.”امّت” در حقیقت یک جامعۀ اعتقادی است.سلطۀ یک ایدئولوژی عام و فراگیر که تنها بوسیلۀ امام یا پیشوا قابل تعبیر،تفسیر و تغییر است،تمام حیات اجتماعی- سیاسی و همۀ عرصه های هنری- فرهنگی جامعه را می پوشاند.
-آزادی،برابری و عدالت اجتماعی (قسط) تنها و تنها با اعتقاد به اسلام و در دایرۀ بستۀ “امّت” (جامعۀ اسلامی) و به شرط عضویت در آن قابل تصوّر است.
-اختلافِ اسلام شریعتی، عبدالکریم سروش، مطهری و مجاهدین خلق با اسلام آیت الله خمینی بیشتر اختلاف در شکل بیان – یا بقول شریعتی: “اختلاف در ظرف های بیانی، شکل و شیوه و نوع کوشش در احیاء و نشر حقایق ثابت و لایتغیّر اسلامی و شیعی” می باشد. اختلاف آنان بیشتر در شکل استفاده از اهرم مذهب،در شکل استفاده از جهالت توده ها،در شکل ادغام دین و دولت در حاکمیت سیاسی می باشد. اختلاف یا تقابل جمهوری اسلامی خمینی با “دولت دموکراتیک دینی” دکترعبدالکریم سروش و یا با “جمهوری دموکراتیک اسلامی” مجاهدین ناشی از سرشت ضددموکراتیک اسلام اولی و خصلت دموکراتیک اسلام آن دو دیگر نیست، بلکه اختلاف آنان در چگونگی توجیه،تبلیغ و اِعمال سرشت ضددموکراتیک عقاید خود در جامعه می باشد.
–بنیادگرائی یا “اسلام راستین” در جامعه شناسی سیاسی امروز خود را در نوعی توتالیتاریسم (فاشیسم واستالینیسم) به نمایش می گذارد. آنچه که ما اینک در ایران، الجزایر و افغانستان شاهد آن هستیم،تجلّی این مدعاست.
پایان
آغاز رساله: دسامبر 1985
پایان رساله: ژانویۀ 1988
بازنویسی: سپتامبر 1997