عباسمیرزا و دو جنگ بازنده ،فریدون مجلسی
اکتبر 7th, 2025ناخودآگاه ایرانی متأثر از آن دو جنگ
وقتی قرار شد دربارۀ عباسمیرزا و دو قرارداد گلستان و ترکمانچای بنویسم با خود گفتم که من وقایعنگار نیستم، شاید به دلیل تربیت حرفهای بتوانم خودم را در امور سیاسی و اجتماعی تحلیلگر بدانم. به این دلیل باید اشارهای گذرا به پیشینۀ موضوع این یادداشت بیندازم. عباسمیرزا نایبالسلطنۀ ایران و فرمانروای آذربایجان، امپراتوری بزرگی را با پیشینۀ باستانی و هویتی ساخته و پرداخته شده در اختیار گرفت، جایی که در طی قرون و اعصار با اقوام گوناگون باشندگان حاضر در آن حیطۀ جغرافیایی شکل گرفته بود، که خودشان را از آن بافت حکومتی و آن ساختار را نسبت به خودشان بیگانه نمیپنداشتند، اما با دستاندازی امپراتوری و همسایهای نسبتاً جدید و بزرگ با هویتی سلطهجویانه به نام روس مواجه شد که هنوز در حال شکلگیری بود.
تفاوت امپراتوری هخامنشی با پادشاهی قوم ایرانی ماد که در آن امپراتوری جذب و ادغام شد در همین تکثر هویت است. این تکثر با پیوستن ملل دیگر ۱۲ قرن ادامه مییابد تا سلطۀ عرب وقفههایی در آن پدید میآورد و در طی آن بر تکثر آن هویت ایرانی میافزاید. وقتی یعقوب لیث در پاسخ مدیحهای که ابوطاهر طرتوسی شاعر آن را با زبان رایج خلافت به عربی میخواند بر او خرده میگیرد که «چرا چیزی بگویی که من اندر نیابم.» واقعیت آن عبارت شاید روشن نباشد، اما پدیداری شاعرانی چون فرخی سیستانی و رودکی و بلعمی و… از همان دوران حکایت از استمرار آن هویت جمعی با مرکزیت زبان پرنیانی فارسی دارد که به زودی وقتی نخستین دربار ایرانی سامانی شکل میگیرد به عنوان زبان دیوانی و زبان مشترک همۀ اقوام ایرانی از شرق و بلخ و بخارا و توس و نیشابور رو به غرب مینهد و سراسر ایران آن روز را تا اقصای آناتولی در مینوردد.
ترکان غزنوی و خوارزمشاهی سلجوقی، و دیلمیان شمال، و حتی ایلخانان چنگیزی و دودمان تیموری و ترکمانان قراقیونلو و آق قیونلو و صفوی و افشار و قاجار همه در پرتو مشعل فارسی تداومبخش هویت ایران و ایرانی بودهاند. هر زمان بقای آن با مغول و تیمور و دیگران به مخاطره میافتاد و حتی پیروز و فاتح سرزمین میشدند، در دام همان هویت به آن میپیوستند و حامی آن میشدند. زمانی جهانشاه قراقویونلو بود و زمانی شاه اسماعیل صفوی و قزلباشانش، زمانی نادر افشار، و زمانی کریمخان لر و زمانی آقامحمدخان قاجار که علم افتاده را به دست میگرفتند. حتی سلطۀ اشرف و محمود افغان را باید جنگی داخلی محسوب کرد. سجع مهر محمود افغان البته به فارسی آغازش و پایانش چنین است:
«سکه زد از شرق ایران همچو قرص آفتاب * شاه محمود جهانگیرِ سیادت انتساب»
«دولت سلطان حسین نابود شد* شاه ایران عاقبت محمود شد»
و در واقع بنیان مشکل و آن فاجعۀ عظیم فقدان رواداری مذهبی متقابل ملاباشی صفویه و ملازعفران افغان پشتون بود!
منظور از این مقدمه تدام فراز و فرود ایران در طی تاریخ چه در جنگهای دو امپراتوری بزرگ ایران و روم و چه ایران و عثمانی یا جانشین روم بود که اگر شکستی بود در پی آن فرصت جبرانی بود. روسیه اکنون خود را جانشین روم مسیحی و نمایندۀ تمدن سلطهگر اروپایی می انگاشت و داشت بزرگترین امپراتوی تاریخ را با هویت روسی تشکیل میداد. روسیه نخستین بار در زمان صفوی به شمال ایران در قفقاز و گیلان تجاوزهایی کرد و عقب رانده شد. پس از حملۀ افغان و ضعف دولت صفوی با تجاوز دولت جوان و جسور روسیه در زمان پتر کبیر شاه طهماسب دوم ناچار به موجب پیمان پترزبورگ بخشهایی از قفقاز و سواحل دریای خزر را به روسیه واگذار کرد. شاید همین چشیدهخواری روسها را بتوان زمینۀ میراثخواری بعدی آنها به موجب پیمانهای گلستان و ترکمانچای دانست.
باری نادرشاه چه در زمان سرداری وچه در دوران شاهی با همان اعتماد به نفسِ ایرانِ امپراتوری، یعنی زدی ضربتی ضربتی نوش کن، گوشمالی سختی به قوای کاترین کبیر داد و جبران مافات کرد. پس از نادرشاه و کریمخان دوران گسست و هرجومرج دیگری در ایران پدید آمد باز هم روسیه که همیشه دندان طمعش نسبت به ایران تیز بوده و هست، در زمان آقامحمدخان قاجار اعلام استقلال گرجستان از ایران را به رسمیت شناخت. البته ملکه کاترین هنوز جرئت دخالت نظامی و مقابله با ایران را نداشت. آقامحمدخان در جنگی خشن و خونبار وارد تفلیس شد و آتش سرکشی در قفقاز را فرو نشاند. و در ادامۀ جنگهایش با امرای محلی که با پشت گرمی روسیه در پی خودمختاری بودند در شهر شوشی در منطقۀ قرهباغ در سال ۱۷۹۷ به دلیل انتقامجویی به دست خواجهسرایانش کشته شد!
با مرگ آقامحمدخان بار دیگر خرس روسیه یاد قفقاز کرد و چهار سال بعد یعنی در ۱۸۰۱ گرجستان را به بهانۀ گرجی و مسیحی ارتدوکس بودن و سابقۀ طولانی استقلال و خودمختاری اشغال کرد و به عنوان حمایت از مسیحیت آنجا را ضمیمۀ خاک خود کرد. سپس از آن بهانه فراتر رفت و راهی ایروان و شروان و نخجوان شد. طبیعتاً فتحعلیشاه تجاوز به خاک کشورش را تحمل نکرد و ولیعهدش سردار رشید و نامدار قاجار عباسمیرزا را مأمور دفع اشرار کرد. در اینجا هنوز آثار آن روحیۀ هماوردی امپراتوری دیده میشود. مگر از شکست روسیه از نادرشاه چند سال گذشته بود! مگر آقامحمدخان ۴ سال پیش خون گرجیان را نریخته و آنجا را تسلیم خود نکرده بود. چرا او اکنون این کار را نکند؟
حقیقت این است که «اکنون» شرایط در هر دو سو فرق بسیار کرده بود. اکنون روسیه دوران عظمت و اقتدار پتر کبیر و ملکۀ مقتدر کاترین را طی کرده و در دوران الکساندر اول کشور اروپایی بسیار مقتدری در جهان شده بود. در حالی که ایران از ۱۷۲۲ که اصفهان توسط افغانها اشغال و گرفتار قتل عام و غارت شد به مدت ۸۰ سال روی آرامش به خود ندیده و در جنگ دائم در داخل و خارج مشغول بود. هرات و قندهار خودمختار و سواحل جنوبی خلیج فارس و بحرین در کنترل انگلیس بودند. جنگ ۱۸۰۴ به سرداری عباسمیرزا تا ۱۸۱۳ به درازا کشید که با احتساب جنگهای پیشین از ۹۰ سال تجاوز کرد، یعنی چیزی که امروز ما آن را جنگ طولانی و فرسایشی مینامیم. یعنی جنگی که نه فقط رمق اقتصادی ایران را کشید، بلکه یک قرن فرصت توسعۀ علم و صنعت و اقتصاد را از ایران گرفت و پس از قرارداد گلستان ایرانی فقیرتر، کمسوادتر و عقبماندهتر از قرن پیش برجای نهاد. الکساندر اول کسی است که کمر ناپلئون اول امپراتور فرانسه را نیز در جنگ مسکو شکسته بود.
در مورد از دست رفتن شرق و غرب گرجستان مسیحی میتوان توجیه کرد که سلطۀ ایران نیز چندان مشروع نبوده است. اما قرهباغ و شکی و شروان و حتی دربند تاریخی، داغستان و کرانههای دریای خزر و گنجه خاستگاه و مزار شاعر بزرگ نظامی شیروانی دردناک بود. شاعری که گفته است:
همه عالم تن است و ایران دل* نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد * دل ز تن به بوَد یقین باشد.
این درس تاریخ است که در جنگ با همسایۀ قویتر غالباً طرف قویتر پیروز میشود. اما در قفقاز این روسیه بود که به بهانۀ دفاع از مسیحیت و حمایت مردم گرجی آنجا را تصاحب کرده بود. البته مردمگرجستان از روسیه حمایت میکردند و دستکم خواهان آن بودند تا با کمک روسیه انتقام خود را از خشونت آقامحمدخان بستانند. در آن زمان شاید مقاومت ایران در مقابل از دست دادن گرجستان و آبخازیا به منطق اخلاقی امروزی توجیه نداشت. وگرنه با تعامل و قبول واقعیات شاید میشد از منافع اصیل حمایت و از گرجستان عبور کرد.
عهدنامۀ گلستان میتوانست درسی تاریخی برای ایران باشد و مشکل خود و مبانی ضعف خود را دریابد و با فراهم کردن زمینههای اقتدار اقتصادی و علمی و صنعتی بتواند امکان تدارک و پشتیبانی از اقتدار دفاعی را فراهم کند، نه این که ثروت و خزانۀ خودش را صرف تجهیز اقتدار نظامی کند و از علم و صنعت و توسعۀ ثروتساز بازماند و راه جنگی بدون پشتوانۀ تداوم تدارکاتی و تجهیزاتی در پیش گیرد و به شکستی محتوم تن دهد. متأسفانه ایران به دلائل و فتاوی غیرتمندانه در راه انداختن جنگ دوم راه دوم را برگزید. شاید با امید واهی به کمک محال انگلیس و حتی عثمانی برای استرداد اراضی از دست رفته در عهدنامۀ گلستان، به بهانههای ناموسی زنان ناراضی گرجی برخی از مردان ایرانی و دخالت روسیه در امور ایروان و نخجوان، جنگ فرسایندهتر و بازنده با روسیه را آغاز کرد. آن هم در زمانی که پیش از آن به طوری که ژوبر مستشار نظامی و سفیر فرانسه در خاطرات خود از گفتوگویش با عباسمیرزا مینگارد. «عباسمیرزا با افسوس به ژوبر گفت: نمیدانم این قدرتی که شما فرنگیها دارید از کجاست و ما آن را نداریم؟ شما علم دارید، فنون جنگ را میدانید، ما نداریم… چرا شما پیش میروید و ما عقب میمانیم؟ چرا سپاهیان شما در جنگ پیروز میشوند و ما شکست میخوریم؟ من چه باید بکنم تا ملت من هم مثل ملت شما بشود؟»
ایروان در آن زمان هنوز مرکز ارمنستانی مشخص نبود و ساکنانی متنوع و اکثراً مسلمان داشت. در واقع ارمنیها پراکندهتر بودند و مانند گرجستان شرایط و مرزهای مشخص و تراکم معینی نداشتند. ایران در حملۀ غافلگیرانۀ ایروان و گنجه و نخجوان را اشغال کرد. اما پس از به خود آمدن روسها نصیب ایران یکسره شکست بود و دیگر هیچ! قوای روس از ارس گذشته و قوای ژنرال پاسکویچ سراسر آذربایجان را تا زنجان و قزوین درنوردیده بودند. مذاکرهکنندگان برای راضی کردن پاسکویچ برای خروج از مناطق اشغالی التماس کردند. با واگذاری نخجوان و ایروان به روسیه، رودخانۀ ارس مرز دو کشور شد. با این حال، پاسکویچ از استرداد بخش مغان و تالش در جنوب ارس موافقت نکرد. پرداخت غرامت ۲۰ میلیون روبل و حق قضاوت کنسولی یعنی کاپیتولاسیون و آزادی تجارت برای اتباع روس و اجازۀ مهاجرت ارامنۀ ایرانی به قفقاز و واگذاری بهرهبرداری از کل دریای خزر و عدم اجازۀ کشتیرانی نظامی از دیگر امتیازات واگذارشده به روسیه بود.
دستاورد ایران نخست استرداد اراضی اشغالشدۀ آذربایجان در جنوب ارس بود که برای ایران باقی ماند و دیگری درسی بود که گرفت، این که ایران دیگر آن هویت ابرقدرتی خود را از دست داده است و نباید خود را در جنگ بازنده با قویتر از خود درگیر کند و برای تقویت بنیۀ دفاعی خود نیز باید نخست به تقویت بنیۀ اقتصادی، علمی و صنعتی بپردازد که گویی این دستاورد حاصل نشد.
قرارداد ترکمانچای بسته شد اما تمام نشد! فقر و ضعف و فساد ناشی از آن ماند. کوششهایی مانند گشایش مدرسۀ دارالفنون در آغاز کار ناصرالدینشاه به همت امیرکبیر و نیز گشایش مدارس سیاسی وحقوق و تجارت در زمان مظفرالدینشاه به همت میرزانصراللهخان مشیرالدوله پیرنیا خوب بود، اما کافی نبود. پرداخت اقساط غرامت در آن فلاکت مصیبتبار بود. کشورهای دیگر نیز به استناد اصل دولت کاملةالوداد خواهان بهرهمندی از حق قضاوت کنسولی برای اتباع خودشان شدند و استقلال ایران مخدوش شد. روسها که گویی سوابق اشغالگری در شمال ایران برایشان حقوق مکتسبهای ایجاد کرده بود و انگلیسیها که از امتیاز نفت جنوب بهرهمند بودند، با دو قرارداد محرمانۀ ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ عملاً ایران را به دو منطقۀ نفوذ در شمال و جنوب تقسیم کرده و نسبت به اقداماتی حاکمیتی دست زده بودند.
از عوارض دیگر ترکمانچای احساس تحقیر و اهانت نزد ایرانیان بود. عباسمیرزا هنوز از خستگی جنگ باخته در نیامده بود که برای حفظ آبرو و جبران شکست، نیروی خود را برای آزاد کردن هرات راهی خراسان کرد. هرات پایتخت فرهنگی ایران پس از مرگ نادر در اختیار سرداران افغان او قرارداشت که مدعی استقلال بودند. اما فشارهای روحی آن جنگ و شکست در خراسان او را از پای درآورد. سال بعد، فتحعلیشاه نیز درگذشت و محمدشاه فرزند عباسمیرزا به سلطنت رسید و جبران شکست ترکمانچای را در ادامۀ راه پدر دید. به هرات لشکر کشید و پیروزمندانه وارد هرات شد و از او استقبال کردند. روز شادمانی ایرانیان بود. اما نیروی دریایی انگلیس به بوشهر حمله کرد و محمدشاه را ناچار کرد میان به دست آوردن هرات و از دست دادن بوشهر یکی را انتخاب کند. محمدشاه که نگران بود هر دو را از دست بدهد، بوشهر را برگزید و از هرات عقب نشست! ماجرای جبران شکست ترکمانچای تمام نشد، ناصرالدینشاه در میانۀ سلطنت طولانی خود کوشید بار دیگر بخت خود را در هرات بیازماید. بار دیگر پیروزی و بار دگر اشغال بوشهر و عقب نشستن از هرات! اما این بار ناچار شد با امضای عهدنامۀ پاریس به جدایی هرات و خراسان شرقی تن دهد. کوشید بحرین را پس بگیرد باز هم با مخالفت و پاسخ سخت انگلیس مواجه شد که خود را حامی آن شیخنشین میدانست. فقر و عقبماندگی فرهنگی را نیز میتوان از دیگر عوارض عقبماندگی اجتماعی همان ترکمانچای دانست که موجب نوعی دوگانگی اجتماعی تجددخواهی و تجددگریزی در جامعۀ ایران شد که با وجود جنبش مترقی مشروطیت و قانونمداری حاصل از آن تلاش قشر رقیق جامعه با وجود موفقیت در فاز قانونمداری مدنی ایران، نیل به آرزوهای آنان در صد سال بعد نیز امکانپذیر نشد. تلاش روسیه در ادامۀ اشغال و جدایی آذربایجان و رفتار انگلیس در نهضت ملی نفت ایران را نیز میتوان ادامۀ همان ماجرای سرکوبگرانۀ ترکمانچای دانست و به این دلایل است که ترکمانچای فقط یک قرارداد دیگر نبود که چنان بیزاری شدیدی در دلهای مردم ایران نسبت به روس و انگلیس بر جای نهاد. به امید رهایی از عقدۀ پایانیافتۀ ترکمانچای و درسهای آن خصوصاً اولویت قائل شدن به توسعۀ علم و صنعتی به عنوان پشتوانه برای اتکاء به دفاع پایدار و گریز از جنگ.
چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور.
ماهنامه قلمیاران/ تابستان 1404
پیشگفتارِ چاپ تازۀ«تاریخ در ادبیّات»،علی میرفطروس
سپتامبر 13th, 2025*با جنبشِ «زن،زندگی،آزادی» جامعۀ ایران از قرون وسطای تاریخِ خود عبور کرده و به عصر روشنگری گام نهاده است.
*در شعر پارسی تاریخ اجتماعی ایران نَفَس می کشد.
***
اشاره:
متن زیر پیشگفتارِ تازۀ کتاب«تاریخ در ادبیّات»است که بزودی در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی منتشر خواهد شد. از این گذشته، چاپ های غیر مُجاز آثار نگارنده در خارج از کشور انتشار متن تازه و کامل این آثار (خصوصاً حلّاج و نگاهی نو به جنبش بابک خُرّمدین) را در میهن محبوب ضروری می سازد.
تحوّلات سال های اخیر – خصوصاً جنبش«زن،زندگی،آزادی» – ظرفیّت های متراکم و منفجر شدۀ جامعۀ ایران در جدال با حکومتی قهّار و قرون وسطائی را آشکار ساخته چندانکه می توان گفت که با «زن،زندگی،آزادی» جامعۀ ایران از قرون وسطای تاریخ خود عبور کرده و به عصر روشنگری گام نهاده است. ع.م
***
قرون وسطای تاریخ ایران«یکی داستان است پُر آب چشم».تأمّل بر این دورانِ طاقت سوز ضمن اینکه علل «قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران» را برجسته می کند، بازخوانی آن نوعی خودشناسی ملّی است از آنچه بوده ایم به آنچه شده ایم. این امر، برخی موانع توسعه و تجدّد در ایران را برجسته می کند.
چنانکه گفته ایم: در شعر پارسی تاریخ اجتماعی ایران نَفَس می کشد از این رو، شعر پارسی منبع ارزشمندی است که درک تاریخ اجتماعی و علل گُسست ها یا انقطاع های تاریخی ایران را عیان می کند ؛ انقطاع هائی که باعث شدند تا ما – بارها – از«صفر»آغاز کنیم بدون آگاهی تاریخی،بی هیچ خاطره ای از گذشته و بی هیچ دورنمائی از آینده. برای نمونه: در حمله به نواحی خراسان بزرگ (بسال 90 / 709) قُتبة بن مُسلم – سردار عرب – اهل فکر و فلسفۀ اين نواحی را«بکلّی فانی و معدوم الاثر کرد» و بسياری را به شهرهای دوردست تبعيد نمود و آثار و رسالات آنان را بسوخت چندانکه:
-«… اخبار و اوضاع ايشان(مردم خراسان و خوارزم) مخفی و مستور ماند … و اهل خوارزم، اُمّی(بيسواد) ماندند و در اموری که مورد نيازِ آنان بود تنها به محفوظات خود استناد کردند.»[1]
کتاب حاضر نگاهی است به شعر چند شاعر بزرگ و بازتابی است از دغدغه ها و دریغ های نگارنده در غُربتی دیرپا آنجا که در آئینۀ شعرِ انوری زمزمه می کرد:
خبرت هست کزین زیر و زَبـَر شوم غُزان
نیست یک پِی ز خراسان که نشد زیر و زَبـَر؟
خبرت هست که از هر چه در او چیزی بود
در همـه ایــران، امـروز نمانده ست اثر؟
بر بزرگان زمانه شده خُردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مِهتر
کشتـه فـرزند گـرامی را گـر نـاگاهان-
بینـد، از بیـم، خـروشیـد نیـارَد مادر
این دفتر- در عین حال – جلوه ای از «خاکسترِ عُمر» یا شعله ای از«آتشی ز کاروان به جا مانده» است که امیدوارم در جان های بیدار بگیرد و باعث شَرَری گردد.
چاپ تازۀ این کتاب ضمن داشتنِ مقاله ای تازه ،دارای منابع و مآخذ تازه ای نیز هست با اینهمه، بقول صائب تبریزی:
نشد ز نسخۀ دل نکته ای مرا معلوم
اگر چه عُمر به تصحیح این رساله گذشت
چاپ این کتاب در ایران برای نگارنده فصل فرخنده ای است که می تواند مصداقِ این سخنِ صائب تبریزی باشد:
بسرآمد شبِ غربت،غم دل کرد سفر
بعد از این فصلِ شکرخندۀ صبحِ وطن است
از دوستان مهربانم [……]که در انتشارِ این دفتر همّت کرده اند صمیمانه سپاسگزارم.
در سراسر این کتاب، عدد سمت راست، سال هجری قمری و عدد سمت چپ، معادل سال میلادی است.
[1] – آثار الباقيه، ابوريحان بيرونی، ص 48. برای آگاهی از این حملات و هجوم ها و نتایج شوم شان در فروپاشی مناسبات شهری و زوال اجتماعیِ ایران نگاه کنید به ملاحظاتی در تاریخ ایران،علی میرفطروس،چاپ چهارم ، ۲۰۰۱، صص۱۶-۵۱
زبان فارسی به روایت نشریۀ گاردین : Persian: The Language That Speaks to My Soul
سپتامبر 11th, 2025هر واژه در فارسی، دنیایی دارد. «نوش جان» فقط یک جملهی ساده نیست؛ همزمان لذتِ خوردن و شادی روحی را به دیگری منتقل میکند و حسی از محبت و توجه را در خود نهفته است. وقتی کسی میگوید «صبحات بخیر»، حس میکنم نه تنها زمان را بیان میکند، بلکه امید و آرامش را نیز هدیه میدهد. در این زبان، هر جمله حتی کوتاهترین عبارتهایش، میتوانند سکوت را تبدیل به شعر کنند، درد را تبدیل به موسیقی، و لحظهها را به خاطرهای جاودان بدل سازند.
شُعرای فارسی، از حافظ تا مولانا، برای من نه فقط شاعر بلکه راهنمای روح هستند. هر بیت و هر مصرع آنها، دریچهای است به جهانی دیگر؛ جایی که احساس و معنای زندگی به هم پیوند میخورند. وقتی شعری را میخوانم، حس میکنم با خود شاعر همقدم شدهام؛ در کوچهها و باغهای دوران گذشته قدم میزنم و درک تازهای از انسان بودن پیدا میکنم. گاهی واژگان فارسی آنقدر لطیف و دقیق هستند که گویی میتوانند سکوتها را معنی کنند، نگاهها را بخوانند و حسها را ملموس کنند.
وقتی با دوستان فارسیزبان صحبت میکنم، متوجه میشوم که حتی گفتگوهای روزمرۀ آنها پر از حساند. فارسی به من یادآوری میکند که زبان میتواند چیزی بیش از ابزار ارتباط باشد؛ میتواند خود زندگی باشد، با تمام شور، لطافت و پیچیدگیهایش. فارسی به من نشان میدهد که در پس هر واژه و هر جمله، یک تجربۀ انسانی نهفته است؛ تجربهای که روح را بیدار میکند و قلب را به تپش درمیآورد.
سخن نویسندۀ گاردین یادآور سخن پروفسور ادوارد براون است که می گفت:
– هر وقت به فارسی حرف می زنم احساس انسانیّت بیشتری می کنم.
کُشتارِ میدان ژاله (۱۷ شهریور) و طرح یک پُرسش!،علی میرفطروس
سپتامبر 7th, 2025
اشاره:
در بارۀ حوادث منجر به انقلاب اسلامی کتاب ها و مقالات بسیاری منتشر شده است.نگارنده نیز در چند مقاله نظراتی در این باره ابراز کرده است.
مقالۀ زیر سال ها پیش نوشته شده که می تواند پرتوی بر «کُشتارِ میدان ژاله»(۱۷ شهریور) باشد. ع.م
****
ایدئولوژی های تمامیّت خواه (فاشیسم،استالینیسم و بنیادگرائی اسلامی)در سودای تسخیر قدرت سیاسی به هر شیوۀ ممکن اقدام می کنند.این ایدئولوژی ها«ارزش»ها و«اخلاقیّات»خود را دارند که با حقوق بشر و آزادی های اساسی انسان بیگانه است.در فلسفۀ سیاسیِ استالین،هیتلر،موسولینی و آیت الله خمینی،آنچه به هدف اصلیِ نظام خدمت میکرد،«اخلاقی»، و آنچه که در تحقّقِ این هدف مانع ایجاد می نمود،«غیراخلاقی» بود و لذا،مفهومِ«هدف، وسیله را توجیه می کند»در نزد آنان کاربُردِ عملی و فواید تئوریک داشت آنچنانکه به قول آیت الله خمینی:
-«اگر امام یا ولی فقیه «فرمان داد که فلان محل را بگیرید،فلان خانه را آتش بزنید،فلان طایفه را که مضرّ به اسلام و مسلمین و ملت ها هستند،از میان ببرید،بر همه لازم است که از او اطاعت کنند».(ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص 75 و 78.همچنین نگاه کنید به سخنرانی او چاپ شده در روزنامۀ اطلاعات، 17 دی ماه 66).
آتش زدن سینما رکس آبادان (28مرداد57)،کُشتار میدان ژاله(17شهریور57)،قتل عام مردم روستای«قارنا»در کردستان(۱۱ شهریور ۱۳۵۸)،قتل عام هزاران زندانی سیاسی (تابستان ۶۷)، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه در سفر ارمنستان(مرداد ۱۳۷۵)، قتلهای زنجیرهایِ رهبران سیاسی،نویسندگان و روشنفکران ایران(پاییز ۱۳۷۷)،سرکوب خونین معترضان در سال های1388، 1396،کشتارِ هولناکِ مردم در خیزشِ آبان ماه98 و … مصداق های عینیِ چنان ایدئولوژی و اندیشه ای است.رویداد11سپتامبر2001 نیز مصداق بین المللی این باورِ دینی است. (برای نمونه هائی از پیشینۀ تاریخی این موضوع در تاریخ اسلام نگاه کنیدبه:ملاحظاتی در تاریخ ایران،۱۹۸۸، بخش دوم ).
نهضت آزادی ایران به رهبری مهندس مهدی بازرگان به سال 1340 و در پیوند با «جبهۀ ملّی دوم» تشکیل شده بود.در دی ماه 1342 گروهی از هواداران«نهضت آزادی»با نام «سازمان مخصوصِ اتحاد و عمل»(سماع) برای مبارزات مسلّحانه علیه رژیم شاه و آموختنِ عملیّات چریکی، عازم پایگاه های فلسطینی در لبنان و مصر و عراق شدند،از جمله،دکتر مصطفی چمران،دکتر ابراهیم یزدی،صادق قطب زاده ،علی شریعتی، ابوالفضل بازرگان،دکترمحمد توسّلی ،پرویز امین و رضا رئیسی.اکثرِ این افراد با استفاده از بورس دولت شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفته بودند.
دکتر مصطفی چمران از شاگردان برجستۀ مهندس مهدی بازرگان در دانشکدۀ فنی تهران بود که در سال 1337 به عنوان شاگردِ ممتاز با بورس دولتی به امريكا اعزام شد و در یکی از معتبرترين دانشگاه های امريكا -بركلی-به اخذ دكترای الكترونيك و فيزيك پلاسما موفق شده بود. به روایت مصطفی چمران : او در سال 1342( 1963) به همراه قطب زاده ، ابراهیم یزدی و عدهای دیگر عازم مصر شدند و دو سال تعلیمات جنگ های چریکی و سازماندهی مخفی دید و سپس با برخی دیگر از اعضای«نهضت آزادی» به فلسطین رفت.چمران در پایگاه های فلسطینی دارای چنان موقعیـّت ممتازی شد که«مؤسّس ستاد جنگهای نامنظم»گردید و شیخ محمد نصرالله ،از رهبران کنونی حزب الله لبنان) در سن ۱۸ سالگی حکم فرماندهی منطقۀ «نبطیّه» را از دکتر چمران دریافت کرد.
چمران با رهبران فلسطینی -و در رأس آنها،با یاسر عرفات- همکاری نزدیک داشت بهطوریکه یاسر عرفات و دیگر رهبران فلسطینی از او کسب نظر و مشورت میکردند.از افرادِ مهمّی که در ناحیۀ «طیّبه»(مرزلبنان-اسرائیل)توسط دکتر چمران آموزش نظامی دید،سید احمد خمینی بود. به گفتۀ آیت الله لاهوتی : در سال 54 سید احمد خمینی در انفجارِ یگانه سینمای شهر قم دست داشت.
به روایت دکترمحمّد توسّلی (دبیرکُل نهضت آزادی):در پایگاه های نظامی،«برخی از آموزشها را خودِ دکتر چمران به ما میداد.فقط بخشی از آموزشهای تخصّصی که مربوط به مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد میگرفت را برخی کارشناسان و سرهنگهای خبرۀ مصری آموزش میدادند».سازمان«سماع»ازکمک های مالی، نظامی و رادیوئیِ دولتِ مصر برخوردار بود (ابراهیم یزدی،شصت سال صبوری و شکوری،ج2، صص299–306).
به روایت عبدالعلی بازرگان ،برادر زاده مهندس بازرگان و کادرِ ورزیده و فعّالِ این گروهِ چریکی :
-« ازجمله آموزشهایی که به ما میدادند نحوۀ استفاده از مواد منفجره و تلههای انفجاری و مانند آن بود.در یک مورد، پُلی را در یک روستا به ما نشان دادند و گفتند که نقشۀ این پُل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجاها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود».
از فعالیّت های این گروهِ چریکی در آستانۀ انقلاب اسلامی – و خصوصاً در 17شهریور57 – اطلاعی در دست نیست،به قول محمد توسلی:«ازمیان افراد فوق،رضا رئیسی به ایران برگشت تا اطلاعات را به ایران منتقل کند».اینکه آن«اطلاعات» چه بود؟ خبری نداریم،امّا می دانیم که دکتر محمد توسلی در اردیبهشت ۵۷ از تهران به لبنان رفت و در جنوب این کشور با دکتر چمران دیدار کرده است. سفرِ توسّلی به لبنان زمانی بود که روزنامۀ کیهان در شمارۀ ۷ اردیبهشت ۱۳۵۷ خبر داد:مقدار زیادی اسلحه بطور قاچاق وارد ایران شد ».
همین روزنامه در تاریخ 1خرداد57 نوشت:«سلاح های قاچاق از چند کشور وارد ایران شده است».
در بحبوحۀ رویدادهای ۵۷،دکتر چمران در نظر داشت که500 رزمنده از سازمان «اَمَل» را تجهیز کرده و خود را به ایران برساند.دولت سوریه نیز پذیرفته بود که برای انتفال چریک های چمران امکانات نظامی وهواپیما در اختیارِ وی بگذارد تا در هر جا که میخواهد رزمندگانش را پیاده کند. (نگاه کنید به کتاب لبنان،مصطفی چمران،بنیاد شهید چمران، تهران،1376،ص298).
با توجه به پیوند فلسطینی ها با دکتر چمران،به روایت دکترابراهیم یزدی:برخی گروه های فلسطینی خود را در انقلاب ایران،سهیم وُ شریک می دانستند(یزدی، ج2،ص317) و لذا، طبیعی بود که اوّلین مهمان خارجی پس از انقلاب اسلامی، یاسرعرفات بوده باشد!
دکترابراهیم یزدی در بارۀ تشدید اقداماتش بعد از کُشتارِ میدان ژاله می نویسد:
-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرف «سازمان جوانان مسلمان»در برابر کاخ سفید برگزار شد…چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند.عکس ها،همان طور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر وُ صورت وُ سینۀ مقتولین نشان می داد. جای گلوله ها به وضوح نشان میداد که تیراندازی به قصد کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها در محافل بین المللی سر وُ صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد.تظاهرات واشنگتن، مصاحبه های تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار موثر واقع شد».( یزدی،ج3،ص28(.
پس از کشتارِ میدان ژاله، دکتریزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند.
بنابراین، پُرسش این است که نقشِ یارانِ فلسطینی یا ایرانیِ دکتر چمران در کُشتارِ میدانِ ژاله چه بود؟.
دکترامیراصلان افشار(رئیس کل تشریفات شاه)در گفتگو با نگارنده،می گوید:
-«یكی از دوستان میگفت كه در میدان ژاله دیده بود كه زیر صندوقهای انگورِمیوه فروشی ها، اسلحه پنهان كرده بودند تا به موقع آنها را بین افراد خودشان پخش كنند…یکی از انقلابیّون اشاره می کندکه فردی ازبستگان نزدیکش در 17شهریور57 مأموریـّت داشت تا از مسجدِ بازار تهران یك كامیونت كفشهای لنگه به لنگه، زنانه و مردانه و بچگانه را در فلان گوشۀ میدان ژاله خالی كند. بقول این فرد:«…بعداً همه در تلویزیونها دیدند.این انبوهِ كفشهای لنگه به لنگه، نشانۀ هزاران زن و مرد و كودكی بود كه در تظاهرات میدان ژاله توسّط ارتش شاه كشته شده بودند!!…روز بعد که به كاخ رفتم با سپهبد بدرهای صحبت كردم كه گفت:ما كسی را نكشتیم و از طرف ما هم كسی كشته نشده چون افرادی را كه به محل میفرستیم، به اندازۀ معیـّنی به آنها فشنگ میدهیم و بعداً فشنگها را از آنها پس میگیریم تا معلوم شود اینها تیر دركردهاند یا نه.ما چیزی را پیدا نكردیم كه بگوییم حقیقتاً ارتش در این كار دخالت داشته.این، كارِخودشان است، به همۀ راهها متوسّل میشوند بخاطر اینكه ارتشِ ما را بدنام كنند».
صبح شنبه در بارۀ آن حادثه با اعلیحضرت صحبت كردم.گفتند:« بله همۀ این اتّفاقات را درست میكنند و تقصیر را به گردن ارتش و ما میاندازند»…(خاطرات امیراصلان افشار،ص468-470).
از این هنگام نوعی آشفتگی و «سردرگمی» در شاه پدید آمد.دکترافشار دربارۀ روحیّه وُ روان شاه می گوید:
-« اعلیحضرت این جریانات را مهندسی شده ( Téléguidé ) می گفتند،یعنی جریاناتی که از جائی هدایت وُ رهبری می شدند…مخالفان ما فضیلت اخلاقی نداشتند و برای رسیدن به قدرت به هر دروغی متوسل می شدند…[آتش زدن سینما رکس آبادان]خیلی خیلی در روح اعلیحضرت اثر گذاشت. همه مبهوت بودند که چه سازمانی ممکن است این جنایت هولناک را کرده باشد.در آن شرایط ، روزی اعلیحضرت در دفتر کارشان قدم می زدند و هی تکرار می کردند:
-«ارتجاع سیاه! ارتجاع سیاه!».
فانوس در ظلمات،غزلی از جهانگیر صداقت فر
آگوست 24th, 2025–
این قافله انگار که سالار ندارد
چاووش وشی چابک و عیار ندارد
در این گذرِ شب زدهی شوم بلاخیز
رهدار یکی دیدهی بیدار ندارد
این رهرو سرگشته به کژراههی غفلت
رهوارِ سبکپویِ هشیوار ندارد
آهنگِ جرس مرثیهی خون خزان است
پژواک بجز زوزهی کفتار ندارد
از زخم دلِ خاطره خون ریخته بر خاک
خیلی ست به خون غرقه که غمخوار ندارد
در حافظهی خاک مگر مسلخِ یاس است
کاین قافله ره توشه بجز خار ندارد
گلبانگِ خروسی سحر آرایِ سفر نیست
قمری گٔل خورشید به منقار ندارد
احوالِ جهان منقلب و هیچ حریفی
زین مدعیان دانشِ رهکار ندارد
ابری که چنان نعرهی تندر به گلو داشت
پیداست دگر زهرهی رگبار ندارد
دیوانِ حماسه ست غزل نامهی تاریخ
ترجیعِ سخن مانعِ تکرار ندارد
سرمنزلِ مقصود سراپردهی نور است
گردونه مگر گردشِ پرگار ندارد
در پرتگه صخرهی ایثار خطر کن
آیینِ رسالت رهِ هموار ندارد
تاریخ سفرنامهی مردان طریق است
ردّی ز زبونانِ نگونسار ندارد
۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن،(بخش پایانی)،علی میرفطروس
آگوست 21st, 2025*پُرسش هائی از رهبران و نظریه پردازانِ جبهۀ ملّی(داخل و خارج) پس از ۷۰ سال.
*در ۲۸ مرداد ،مصدّق در برابرِ یک«انتخابِ سرنوشت ساز»قرار داشت: حزب توده؟ یا شاه؟
انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد و نتایج سرنوشت سازِ آن هنوز -چنانکه باید- مورد عنایت پژوهشگران ایرانی قرار نگرفته است.این بی توجهی «سنگر»ی بوده تا در پُشت آن، آینده نگری و عاقبت اندیشی مصدّق در روز ۲۸ مرداد،مغفول یا نادیده بماند.این بی اعتنائی و سکوت برای پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان زمینه ای شد تا- به گمان خود- «کودتا» را در ذهن و ضمیر خوانندگان «تثبیت» کنند!
روشن است که مصدّق با شاه اختلافات اساسی داشت(از جمله در بارۀ مسئولیت وزارت جنگ که مصدّق در جریان قیام ۳۰ تیر از آنِ خود کرده بود) امّا او از قدرت نمائی های روزافزونِ حزب توده هراسان بود.این حزب اعتصابات عمومی ۶۵ هزار نفری را در صنعت نفت خوزستان سازمان داده بود و در زمان مصدّق ، در فاصلۀ یک سال موجبِ۲۰۰ اعتصاب كارگری شده بود.این اعتصابات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را«ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و«شَبحِ كمونیسم در ایران» را در میان دولتمردان آمریكا تقویت میكرد.
اوج تظاهرات ضد آمریکائی حزب توده در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ بود.این تظاهراتِ غیر- قانونی در مخالفت با سفر هریمن (نمایندۀ ویژۀ دولت آمریکا برای حل مسئلۀ نفت) بود که طی آن در تهران و خوزستان حدود۴۰ تن کشته و حدود ۵۰۰ نفر زخمی شدند.این تظاهرات خونین راهِ مصالحه را به روی مصدّق مسدود ساخت. بابك امیر خسروی ـ از کادرها و مسئولان تظاهراتهای حزب توده ـ در بارۀ این تظاهرات غیرقانونی یادآور میشود:
-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند كه چوب های پلاكارد و پرچمها را طوری تهـّیه كنند كه بتوان از آنها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده كرد.بسیاری از شركتكنندگان در جیبهای خود فلفل و پنجه بوكس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقامكِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند».
از این گذشته،توصیه های خلیل ملکی، دکتر مظفرِ بقائی،مهندس احمد زیرک زاده و دیگران از «خطر حزب توده»، حضور ارتش سرخ شوروی را در ذهن و ضمیرِ مصدّق بیدار می کرد.
شکستِ مذاکرات نفت،اختلافات و انشعابات جبهۀ ملّی،گرانی و بحران های اقتصادی ، قدرت نمائی های هر روزۀ حزب توده، قطع کمک های مالی آمریکا (که دولت مصدّق مانند اکسیژن به آن نیاز داشت)،خروج شاه از ایران و دیدار سفیر آمریکا با مصدّق در شامگاه ۲۷ مرداد و اعتراض او به حضور توده ایها و اذیّت و آزارِ اتباع آمریکائی و تهدیدِ تُندِ هندرسون به قطع حمایت آمریکا، مصدّق را در برابر یك موقعیـّت تراژیك قرار داده بود،انتخاب آگاهانه در برابرِ دو سرنوشت:
۱-حزب توده؟
۲-یا شاه؟
مصدّق «جرأت، ازخودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقع» را از ویژگی های اصلی یک رهبر سیاسی می دانست.با این اعتقاد،در روز ۲۸ مرداد مصدّق حتّی با نزدیكترین یارانش مشورت نكرد و به قول محمد علی موحّد:
-«آنچه را كه میاندیشید به كسی نگفت و تمامِ بارِ مسئولیـّت را خود بر دوش گرفت».
مهندس زیركزاده كه از بامداد ۲۸ مرداد در کنار مصدّق بود، میگوید:
-«در آن روز، واضح بود كه دكتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد. از همان ساعات اوّل تمام آنهائی كه در آن روز در خانۀ نخستوزیر (بودند) بارها و بارها،تكتك و یا دستهجمعی از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبیم، موافقت نكرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. در روز ۲۸ مرداد مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».
پُرسش های بی پاسخ!
۱-در ۲۸ مرداد چرا مصدّق ضمن «ممنوع کردنِ هرگونه تظاهرات ضد سلطنتی»، از هواداران خود خواست تا«در خانه های شان بمانند و از تظاهراتی ضد شاهی خودداری کنند»؟
۲-چرا مصدّق با «کمک خواستن از مردم توسط رادیو » مخالفت کرده بود؟
۳-چرا مصدّق با پیشنهاد دکتر حسین فاطمی مبنی بر «توزیع سلاح در میان نیروهای رزمندۀ حزب توده» مخالفت کرده بود؟
۴-چرا در آن روزِ سرنوشت ساز، مصدّق-به عنوان مسئول وزارت جنگ – فرماندهیِ سه پُستِ مهمِ نظامی و انتظامی را -همزمان – به سرتیپ محمّد دفتری (طرفدار معروف شاه) واگذار کرده بود؟
۵- آیا سخن پسرِ مصدّق(دکتر غلامحسین مصدّق)در روز ۲۵ مرداد مبنی بر اینکه:«میخواهم ببینم حالا كه[شاه] مرا عزل كرده، كجا گذاشته رفته؟ چكار كنم؟ مملكت را دست چه كسی بسپارم بروم؟» قابل قبول دوستداران مصدّق نیست؟
۶- آیا این سخن مصدّق که«در عصر روز ۲۷ مرداد از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شده بود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند» نادرست است؟
پاسخِ شجاعانۀ رهبران و نظریّه پردازان جبهۀ ملّی به این پُرسش ها کلید فهم و درک رویداد ۲۸ مرداد است و می تواند به تفاهم ملّی در این باره کمک کند.
همدستی حسین فاطمی و حزب توده؟
در بخش«دکتر حسین فاطمی؛ آشوبگر سیاسی»ما به خصوصیّت های اخلاقی و سیاسی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت مصدّق اشاره کرده ایم،با اینهمه، نگاهی تازه به حوادث آن عصر پُرسش های تازه ای ایجاد می کند،از جمله: آیا سازمان افسران حزب توده و حسین فاطمی در «اتحادی نانوشته» سناریوی مشترکی را در حوادث شبِ ۲۵ مرداد ۳۲ اجرا کرده اند؟
فاطمی بهنگام دستگیری در شبِ «کودتای ۲۵ مرداد ۳۲»، «خوش می گفت و خوش می خندید!» گوئی که «کودتاچیان» او را به «پیك نیك» می بـردنـد!. بـه روایت مهندس احمد زیرك زاده:
– «هیچگونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی و حق شـناس کـه هـر دو جـوک گـو بـوده و قصّه های خوشمزه می دانستند، می گفتند و می خندیدیم».
پس از ۲۸ مرداد فاطمی در مخفیگـاهِ شـخصِ کیانوری مخفی شد و پس از چندی به خانــۀ یکی از افسران وابسته به حزب توده منتقل گردید. آیا جبهۀ ملّی آنقدر بی مکان و بی امکان بود که نمی توانست مهم ترین چهرۀ دولت مصدّق را مخفی و پنهان کند؟!
ابلاغ فرمان عزل مصدّق توسط سرهنگ نصیری در شبِ ۲۵ مرداد و اعلام رسیدِ «دستخط مبارک» توسط مصدّق و حذف تیتر«نخست وزیر» در ذیل این رسید حاکی از این بود که مصدّق با پذیرفتن عزلِ خود،آمادۀ کناره گیری از قدرت بود
ولی دستگیری سرهنگ نصیری توسط ستوان علی اشرف شجاعیان ( عضو سازمان افسران حزب توده) رَوَند طبیعی ابلاغ فرمان عزل مصدّق را مختل ساخت،نکتۀ بسیار مهمی که متأسفانه در آثارِ بسیاری از پژوهشگران،خصوصاً دکتر آبراهامیان نادیده گرفته شده است!
در آن لحظاتِ حسّاس،آزادی فاطمی از«زندان کودتاچیان» و حضور ناگهانی وی در اقامتگاهِ مصدّق و اظهارات تحریک آمیز و تأثّربارِ فاطمی مبنی بر«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش» مصدّقِ اخلاقی را چنان آشفته کرد که با اصرار فاطمی اعلامیّۀ«کودتای نافرجام نظامی افسران گاردِ شاهنشاهی» منتشر شد در حالیکه دیدیم بهنگام دستگیری، فاطمی «جوک می گفت» و «خوش می گفت و خوش می خندید!»و اصلاً خبری از«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش»نبود!
طبق اسناد سازمان سیا ،از جمله گزارش معروف ویلبر:«این سازمان در آن زمان برای کمک به طرح کودتا هیچ عامل نظامی در ایران نداشـت و سیا برای این نوع عملیـّات، بی نهایت فاقد آمادگی بود».طبق این اسناد: سرلشکر زاهدی نیز« فاقد هرگونه طرح دقیق یا سازمان و نفرات نظامی بود و لـذا «نمی شد روی سرلشکر زاهدی حساب کرد». از این گذشته ، خودِ زاهدی با هرگونه عملِ شتابزده یا «اقدام شبیه کودتا» مخالف بود.
با توجه به انحلال مجلس توسط مصدّق و صدورِ فرمان قانونی عزل او توسط شاه انجام طرح کودتا علیه دولت مصدّق- خود به خود – منتفی شده بود خصوصاً اینکه «رهبران کودتا» همه در زندانِ مصدّق بودند.با اینحال، تبلیغات گستردۀ حزب توده در بارۀ «کودتای قریب الوقوع»چندان بود که به قول مصدّق:«در ۲۲ مرداد ۳۲ اخبارِ کودتا به حـدِّ شیاع [مکرّر و متواتر] رسیده بود» با اینهمه مصدّق خطاب به دکتر کریم سنجابی گفته بود:
-«قـدرتِ حکومـت[فرماندهی ارتش] در دسـتِ مـا اسـت و خودمـان از آن [کودتـا] جلـوگیری می کنیم.»
به روایت بسیاری از دوستداران مصدّق(از جمله :سرهنگ نجـاتی ، سـرهنگ حسـینقلی سر رشـته، دکتر کریم سنجابی،مسعود حجازی،بابک امیر خسـروی و کاوۀ بیات:
– « عموم تیـپ هـای ارتـش مستقــر در پادگان های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند … در نیروی هوائی که اغلـب شـاغل پُسـت های ستادی و فرماندهی بودند، [عوامل کودتا] نتوانسـتند حتّی يك نفر خلبـان را برای پرواز و سرکوب مردم آماده کنند.»
بنابراین، امکان کودتای نظامی علیه دولت مصدّق در روز ۲۸ مرداد غیرممکن بود!
***
كارل پوپر، وظیفۀ یك سیاستمدار صدیق را خوشبخت كردن جامعه یا تقلیل بدبختی هایش میداند و میگوید:در آنجا كه سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز میمانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از كار كناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.ملّی کردن صنعت نفت با انگیزه های سیاسی آغاز شده بود و از این رو، در سراسرِ این ماجرا تنزّه طلبی، فرافکنی و دشمن تراشی حلِ معقول مسئلۀ نفت را به موضوعی «دست دوم» تبدیل کرده بود.پس از قتل افشار طوس مصدّق با احضار ابوالقاسم امینی(کفیل دربار) به وی گفت:
-«برو به شاه بگو تحریک می کنی که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟و از یک طرف در مصاحبه ها دَم از همکاری با دولت میزنی؟حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را که دست دربار و سرلشکر زاهدی و پسرِ او به چشم می خورَد به دنیا اعلام می کنم.»
در چنان فضائی از عصبیّت و عصبانیّت بنظر می رسد که مصدّق به جای حل «مسئلۀ نفت» درگیرِ تسویه حساب با دشمنان سیاسی خود بود.این درگیریها باعثِ ناامیدی و خستگی مردم شده بود که از بیکاری و گرانی های سرسام آور رنج می بردند.این امر موجب دگرگونی های ژرفی در روح و روان مردم می شد. خروج شاه از ایران ( ۲۴ مرداد ۳۲)؛سخنرانی تند حسین فاطمی علیه شاه( ۲۵ مرداد)،پرچم های سرخ و شعارهای تند حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد پازلِ سقوطِ حیرت انگیز دولت مصدّق را کامل کرد.به روایت شاهدان:
پخش سخنان تند حسین فاطمی از رادیو تهران و تکرار آن در طـول روز هـای ۲۵- ۲۷ مـرداد و خصوصاً تخریـب مجسّـمه هـای رضـا شـاه و محمّدرضا شاه و پائین کشیدن عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی از ادارات و مغازه ها و حتّی اقدام حزب توده در تعویض نـام خیابان های تهران با پرچم های سرخ و شعار «برچیـده بـاد سـلطنت! پیـروز بـاد جمهوری دموکراتیك» باعث نگرانیِ شدید پیشه وران و مردم عادی تهـران شد و در ذهـن بسـیاری از مردم حضور نیروهای ارتش سرخ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ را زنده کرد. بافت سُنّتی ارتش، مبتنـی بر حـّس شاهدوستی بود و شعار «خدا،شاه، میهن» در ساختار عاطفی سربازان،درجه داران و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی جایگاه مهـّمی داشت.در ذهن بسیاری از سربازان و درجه دارانی که از روستاها و شهرهای دور آمده بودند،شاه،مظهـرِ اتـّحاد و یکپارچگی کشور بشمار می رفت و از احترام و تقدّس معنوی برخوردار بود و لذا، حذف نامِ شـاه و سرود شاهنشاهی در مراسـم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان ها،عاطفه و احساسات سُنّتی سربازان ، درجه داران و دیگر نیروهای ارتشی و انتظامی را جریحه دار ساخت و این،مسئله ای بود که در آن شرایط حسـّاس نیروهای هوادارِ مصدّق از درك آن غافل بودند. خلیل ملکی تأکید می کند:
-«روشنفكران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود میپرسیدند به كجا میرویم؟ در حالی كه پشتیبانان نهضت [هواداران مصدّق] مردّد و نگران میگردیدند… بازاریها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عدّهای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت میپرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟»
بر این اساس، در ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر مصدّق در یک انفعال حیرت انگیز،ضمن ممنوعیّت هرگونه تظاهرات ضد شاهی و رد هرگونه کمکِ مردمی از طریق رادیو موجب وقوع حوادثی شد که هم باعثِ ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران، هم موجب حیرت و حیرانی هواداران دكتر مصدّق و هم موجب تعجـّب سلطنت طلبان و هواداران حزب توده شد بطوریكه به گزارش هندرسون (سفیر آمریكا در تهران)، ویلبر (یكی از طرّاحان اصلی سازمان سیا) ، كابِل (قائم مقام سازمان سیا)و بابک امیر خسروی:
-«یك جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی، منجر به تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلكه شاهیها و تودهایها هم از این موفقیـّت آسان و سریع كه تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته، در شگفتاند…».
میراث۲۸ مرداد
در فاصلۀ چاپ نخستِ«آسیب شناسی یک شکست» (۲۰۰۸)تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند[نام این پژوهشگران در پیشگفتار چاپ ششم کتاب آمده است.این کتاب با افزوده های بسیار در ۷۰۰ صفحه منتشر خواهد شد].کارگردان فرهیخته،دکتر بهمن مقصود لو نیز با وجود تدارکات بسیار «تا اطلاع ثانوی»از ساختنِ فیلمِ مستندِ «دکتر مصدّق و کودتای ۲۸ مرداد» پرهیز کرد…این نمونهها نشان می دهندكه بررسی دوران مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد اینك وارد مرحلۀ تازهای گردیده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیك آزاد شده است.این امر – در عین حال – برای نگارنده نوعی پیروزی نظری بشمار می رود.
تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ «امتناع تفکّر»شد که طی آن ایران «کویرِ وحشت» تلقّی می شد و عموم روشنفکران – با نهیلیسمی ویران ساز- زمزمه می کردند:
نادری پیدا نخواهد شد «امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود
وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی در مبارزه با امپریالیسم آمریکا باعث اتحادِ آنان در مبارزه با «رژیم دست نشاندۀ شاه» شد در حالیکه شاه در نبرد علیه کمپانی های بزرگ نفتی در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۹ هشدار داده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».
چند روز بعد (۱۹بهمن ۱۳۴۹) آغازِ مبارزۀ مسلّحانه در سیاهکل تیرِ خلاصی بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران بود.
«وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی» جنبۀ دیگری نیز داشت و آن، نادیده گرفتنِ توسعۀ عظیم صنعتی و اصلاحات گستردۀ اجتماعی شاه بود؛ از جمله در بارۀ آزادی و حقوق زنان،مدیریّت آب ها و جنگل ها، بهداشت و درمان رایگان ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ، تحصیل رایگان برای همگان تا سطح دانشگاه ها، توجه به تاریخ و فرهنگ ایران در قالب جشن هنر شیراز،جشنوارۀ توس و…). معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرِ آن زمان جلال آل احمد ضمن دیدار و بیعت با خمینی به سیمین دانشور گفته بود:
-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».
با چنان اعتقادی،آل احمد در بارۀ تحوّلات عظیم دوران شاه می گفت:
-«حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مُشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است.»
بدین ترتیب،در سال ۵۷ عموم روشنفکران ایران «معماران تباهی امروز» گردیدند:
«حاصل عشقِ مترسک به کلاغ
مرگ یک مزرعه بود.»
***
چنانکه گفته ایم:اگر می خواهيم که آيندۀ دموکراسی و جامعۀ مدنی در ايران به گذشتۀ پـُر اشتباه بسیاری از رهبران سياسی و روشنفکرانِ ما نبازد،بايد شجاعانه و بی پروا به چهرۀ حقيقت تلخ نگريست و از آن، چيزها آموخت. اين گذشتۀ پـُر اشتباه بايد همۀ ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات ميهن مان هوشيارتر سازد با اين اميد که از بازتوليد و تکرار ايدئولوژی های خِرَدگريز و تجدّدستيز جلوگيری گردد.
فصلنامۀ آرمان ۲۷،ویژۀ شاهنامۀ فردوسی منتشر شد
آگوست 18th, 2025پروندۀ شاهنامه شناسی
عبدالحسین قاسم نژاد: شاهنامه به روایت فرشهای ایرانی
ناصر کنعانی: بَهْرامِ پنجم یا بَهْرامِ گور: تاریخ یا اسطوره
فردوسی و شاهنامۀ او تالیف پروفسور روبن آبراهامیان ترجمۀ از ارمنی به فارسی و مقدمه ای مفصّل از اُوانس اُوانسیان
مجید نفیسی: زال بدنشان و حق توان خواهی
مجید نفیسی: گفت وگوی سیمرغ و زال (نمایش به شعر)
مجید جهانبانی: مشارکت قمرملوک وزیری در احداث بنای یادبود فردوسی
شیریندخت دقیقیان: لحظهی همداستانی- تحلیل ساختاری حماسهی فریدون و کاوهی آهنگر
نادر مجد: اسطوره و کوانتوم: دو زبان راز
عباس یوسفیانی نقدی بر کتاب داستان داستان ها – تامل در رستم و اسفندیار از شاهنامه فردوسی اثر زنده یاد دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
محمد حسین ابن یوسف: گزیدهای از کهن سرگذشتهای شاهنامه – گلچینی از زندهیاد برهان ابنیوسف
جواد مفرد کهلان: مقایسه وجه اشتراک کیانیان با پادشاهان ماد به زبان ساده
پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و فرهنگی
سودابه رکنی: به یادمان شیوا ارسطویی – آسیب شناسی های ناگفته
حسین جوادی: طنز دهخدا در نظــم و نثر در مقایسه با طنز پردازی صابر و جلیل ممد قلیزاده در نشریۀ ملانصرالدین– بخش دوم
اردشیر لطفعلیان: عبید زاکانی، بزرگترین طنزنویس ایران
علی سجادی: دربارۀ کتاب تازه منتشر شده: بازشناسی روایت پوریم – ایرانیان و یهودیان در گسترۀ تاریخ
هادی بهار: ستون ادب جوان– باز باران با ترانه: گلچین گیلانی
معرفی کتاب: علم اندیشیدن نوشتۀ حسن بلوری
یادبودها: به یادبود پری صابری کارگردان تئاتر و بنیانگذار تالار مولوی – به یادبود فریدون شهبازیان، آهنگساز سرشناس ایرانی
“گل گلدون من شکسته در باد” – سهند ایرانمهر: برای حسن کامشاد؛ آن که سکوت را میفهمید…
تازه های باهَمِستان: برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت ها و سازمان های مردم نهاد ایرانیان
کنسرت بزرگ ارکستر مجلسی چکاوک به رهبری نادر مجد در واشینگتن دی. سی به روی صحنه رفت…
فلسفه و عرفان
مهدی سیاح زاده: بازنویسی خلاق داستان های مثنوی معنوی به نثر – داستان عشق قاضی به زن جوحی
تازه ها و جاودانه های شعر به گزینش علیرضا اکبری
شعری از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در ستایشِ فردوسی بزرگ
متن کامل آرمان ۲۷ در لینک زیر:
https://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2025/08/Arman_Magazine_27.pdf
بنیادگذار: ساموئل دیان
سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان
مدیر مسئول: مهدی سیاح زاده
۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن،(بخش۱)، علی میرفطروس
آگوست 12th, 2025* در فاصلۀ چاپ نخستِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست»تا کنون بیش از بیست تن از نویسندگان و پژوهشگران، «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند.
* تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر» شد.
* دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت او با هرگونه کمکِ مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»، عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوع «کودتا» را در ذهن خواننده «عینیّت» بخشد در حالیکه تانكهائی كه خانۀ مصدّق را ویران كردند،متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق بودند.
چشم ها را باید شُست
جور دیگر باید دید
(سهراب سپهری)
جامعۀ سیاسی ایران پس از مشروطیّت در فضائی از کشمکش های نَفَسگیر کمتر روی آرامش و اعتدال بخود دیده است. مشروطیّت بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی ایران فاقد ظرفیّت های لازم برای تحقّق برخی شعارها (خصوصاً آزادی و دموکراسی) بود.تفسیر قوانین عرفی ذیل شعارهای اسلامی پیچیدگی های توسعه و تجدّد در ایران را بیشتر می کرد.در آن « بُن بَست تاریخی» قدرت گیریِ سردار سپه(رضاشاه) در واقع، تبلورِ خواستِ بخش بزرگی از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود چندانکه به قول ایرج میرزا:
تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست
امیدی جز به سردار سپه نیست
در مقالۀ حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها» و تأمّلاتی در بارۀ «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» به این موضوع پرداخته ایم.
با إشغال ایران توسط نیروهای متّفقین(سوم شهریور۱۳۲۰) و سقوط حکومتِ رضا شاه به مدّت ۱۲سال(تا سال ۱۳۳۲) فضای بازِ سیاسی در ایران – همه – در آشوب و آشفتگی گذشت و رهبران سیاسی نتوانستند از آن فضای آزاد و باز برای تجدّد و توسعۀ ملّی استفاده کنند. در این دوران نوعی ادبیّات در عرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید. نامِ برخی نشریّات این دوره محتوای درونیِ آنها را فاش می کند: شورش، شلّاق،آتش،شفقِ انقلاب،زنگِ انقلاب،حمله،کارزار،شُعلۀ خشم، مُشتِ کارگر، واهمه، آخرین نبرد، رزم و…
آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و خصوصاً ترور شاه در دانشگاه تهران باعث شد تا به توصیۀ برخی از رجال برجسته، محمدرضاشاهِ جوان بتدریج از سلطنت به حکومت کشیده شود و با استقرار ثبات سیاسی به نوسازی و اصلاحات اجتماعی بپردازد.
حزب توده و تاریخ معاصر!
حزب توده – به عنوان بزرگترین حزب کمونیست خاورمیانه – ضمن برخورداری از کمک های مالی و ایدئولوژیک حزب کمونیست شوروی ، در تاریخنویسیِ ایرانِ معاصر نقشی زیانبار داشته است.به عبارت دیگر، بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران(خصوصاً دوران مصدّق) آمیخته به روایت ها و تفسیرهای حزب توده است. این حزب با جذب بهترین شاعران، هنرمندان و روشنفکران ضمن انتشار حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه،توانست در جامعۀ ایران افکار عمومی بسازد.از این رو، شخصیّت های برجسته ای مانند محمد علی فروغی منفور و منزوی ماندند. حزب توده در اعتصابات کارگری و آشوب های خیابانی دوران مصدّق بسیار فعّال بود و از این رو،در تضعیف دولت مصدّق نقش اساسی داشت.
از سوی دیگر،در جوامعی که فاقد سُنّت سیاسی یا حزبی هستند، مفاهیم مدرن سیاسی با عدم شفّافیّت و آشفتگی همراه اند و «مُدّعیان»در کشاکشِ علایق خود این مفاهیم را «تعبیر» و «تفسیر» می کنند.یکی از زیان های این ابهام و عدم شفّافیّت ایجاد منازعه های دیرپا و اختلاف در همبستگی های ملّی است که رویدادِ ۲۸مرداد ۳۲ از آن جمله است.در واقع،مفهوم«کودتای ۲۸ مرداد» و تثبیت آن در حافظۀ تاریخی ما ناشی از تبلیغات حزب توده و شکست آن حزب در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی» بود.
مفهوم«کودتای ۲۸ مرداد»همچنین محصول تلاش های پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان است که در مقاله ای به آن پرداخته ایم.تلاش های آبراهامیان شاید بازتابی از مبارزات وی علیه رژیم شاه و حمایت از آیت الله خمینی است. او در کتاب« ایران بین دو انقلاب» در اظهار نظری حیرت انگیز می گوید:
-«در روز ۲۸ مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی ۳۵ تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از 9 ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!
با توجه به بحران اقتصادی دولت مصدق دانسته نیست که چند دستگاه تانک پیشرفتۀ شرمن در اختیار ارتش ایران قرار داشت؟ولی بنظر می رسد که وجود تعداد ۳۵ تانک شرمن در تهران بسیار اغراق آمیز است.دکتر غلامحسین صدیقی (وزیرِ کشور دولت مصدّق ) در گزارش دقیق خود از روز ۲۸ مرداد می نویسد:
-«در ساعت شانزده و چهل دقیقه، بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قویتر از تانکهای ما است، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آوردهاند.»
از این گذشته، سرلشکر زاهدی مصدّق را بازداشت نکرد بلکه مصدّق و یارانش با کمک مهندس جعفر شریف امامی در روز ۲۹ مرداد خود را به فرمانداری نظامی تهران معرّفی کردندکه با استقبال و رعایت احترام و ادبِ سرلشکر زاهدی همراه بود.
دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت وی با هرگونه درخواست کمک مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»،عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوعِ«کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت» بخشد بی آنکه بگوید انفعال مصدّق باعث شده بود تا بسیاری از تانک های متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق در خیابان های تهران بلاتکلیف باشند. عکس های موجود از روز ۲۸ مرداد نشان می دهندکه بسیاری از تانک ها توسط مردم عادی تصرّف شده اند.سرگردانی و بلاتکلیفی تانک های واحدهای نظامی دولت مصدّق چنان بود که به روایت بابک امیر خسروی کادر برجستۀ حزب توده:
-«تانكها و نیروهای زرهی كه خانۀ مصدّق را ویران كردند، متعلّق به همان واحد هائی بودند كه سرتیپ كیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سركوب و متفّرق كردن آشوبگران راهیِ خیابانها كرده بود …و یا تانكهائی بودند كه فرماندهی بعضی از آنها در دست افسران تودهای، نظیر شادروان قرباننژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت.»
گویا تهدید هندرسون،سفیر آمریکا مبنی بر«خطر کمونیست های حزب توده» باعث انفعال مصدّق شده بود. مصدّق از آیندۀ سیاسیِ ایران نگران شد و نمی خواست ایران به دست نیروهای توانمند حزب توده بیافتد لذا،از شامگاهِ ۲۷ مرداد مصدّق ضمن دستگیری حدود ۶۰۰ تن از کادرها و هواداران حزب توده کوشید تا بین شاه و حزب توده یکی را انتخاب کند. در عصر روز ۲۷ مرداد مصدّق معتقد شده بود:
-«از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند.»
از این گذشته،در سراسر روزهای ۲۵ تا ۲۸مرداد مصدّق ضمن پذیرفتنِ عزل خود،در جستجوی شاه بود و به پسرش دکتر غلامحسین مصدّق گفته بود:
-«میخواهم ببینم حالا كه مرا عزل كرده، كجا گذاشته رفته؟ چكار كنم؟ مملكت را دست چه كسی بسپارم بروم؟»
درک و فهمِ این «تغییر جهت» برای یاران مصدّق(خصوصاً دکتر فاطمی) بسیار دشوار و ناگوار بود چندانکه دکتر فاطمی در مخالفتِ شدید با مصدّق برای «عدم توزیعِ سلاح بین توده ای ها»یا عدمِ «درخواست کمک مردمی از طریقِ رادیو»، فریادکُنان از اطاقِ مصدّق خارج شد و گفت:
– «این پیرِ مرد همۀ ما را به کشتن خواهد داد.»
آبراهامیان معتقد است:
–«حزب توده، مُسلّح نبود» و «برنامهای برای تصرّفِ قدرت سیاسی نداشت»!
اسناد حزب توده نشان می دهند که این حزب در صدد تسخیر قدرت سیاسی بود.برنامهها و بیانیههای رهبران این حزب نشان میدهند که آنان، حزب توده را «تجلّی ارادۀ ملّت ایران» دانسته و «حزبِ ما» را مترادفِ «ملّت ما» بشمار میآوردند. در پائیز سال ۱۳۳۱حزب توده با انتشار«برنامه»ای رسماً خواستارِ برانداختنِ نظام سلطنتی، تغییر قانون اساسی و استقرارِ «جمهوری دموکراتیک توده ای» شده بود، موضوعی که در شعارهای این حزب در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ آشکارتر شد.
سازمان نظامی حزب توده (متشکّل از افسرانی که در رده های فرماندهی- هر یک – صدها نیروی نظامی را در اختیار داشتند) دِژِ استواری برای تسخیر قدرت سیاسی بود. بابك امیر خسروی از سازمان افسران حزب توده به عنوان «سپاه عظیم و رزمدیدۀ تودهایها»یاد میكند.این سازمان نظامی از قدرت و نفوذی حیرت انگیز برخوردار بود ،به قول نورالدین كیانوری:«عناصر حزب توده در تمام واحدهای عملیـّاتی ارتش و حتّی در گارد شاهنشاهی حضور داشتند»چندانکه سروان ماشاالله ورقا مأمور حفظ جانِ شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود!
مهندس احمد زیرک زاده(از رهبران برجستۀ جبهۀ ملّی در زمان مصدّق) تأکید می کند:
– «از اواخر سال ۱۳۲۴ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب توده هر وقت میخواست میتوانست با یک کودتا تهران را تصـّرف کند».
سرگرد فریدون آذرنور(عضو بلندپایۀ سازمان نظامی حزب توده) در بارۀ امکانات نظامی حزب توده در روز ۲۸ مرداد تأكید میكند:
-«تمام ۲۴۳ عضو سازمان افسران در تهران، در روز ۲۸ مرداد در انتظارِ دستور از بالا بودند كه وارد عمل شوند. در بین آنها، ۲۹ افسر هوائی، ۷ افسر توپخانه، ۹ افسر سوار، ۱۷ افسر پیاده، ۲۵ افسر مهندس، ۲۳ افسر ژاندارمری بودند كه هركدام متناسب با وضع شغلی، امكاناتِ خود را داشتند…»
روایت سرگرد آذرنور تنها ناظر به امکانات حزب توده در تهران است و لذا، قابل درک است که چرا طرح سازمان سیا «پاکسازی حزب توده»(ت.پ. اژاکس) نامیده شده بود. با اینهمه،دکتر آبراهامیان امکانات نظامی حزب توده را «ناچیز» دانسته است!
آبراهامیان در بارۀ قتل محمد مسعود می نویسد:
-«پلیس در تحقیقات مربوط به ترور محمد مسعود سردبیر نشریۀ جنجالی مرد امروز که اطلاعات نامطلوبی را در بارۀ خاندان سلطنتی فاش کرده بود،مسامحه می کرد…خبرنگار تایمز لندن به دلیل آن که اعضای خانوادۀ سلطنتی را عامل قتل مسعود قلمداد کرده بود،فوراً از ایران اخراج شد.»
در حالیکه احسان طبری «شبکۀ ترور سازمان افسران حزب توده»(به رهبری خسرو روزبه و نورالدین کیانوری) را عامل قتل محمد مسعود دانسته و تأکید کرده:
– «قتل محمد مسعود برای ایجاد یك شوكِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو روزبه اطمینان داشت كه این قتل ۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد.»
بر این اساس، پرسش اینست که آیا «كمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده» در قتل سرتیپ افشار طوس(رئیس کُلِ شهربانی دولت مصدّق)نیز دست داشت؟ نگارنده در چاپ تازۀ کتابِ«آسیب شناسی…»کوشیده تا به این پرسشِ مهم پاسخ دهد. ادامه دارد
پیشگفتارِ کتابِ «در سایۀ ابلیس»،اثر حمید شوکت
آگوست 11th, 2025چگونه باید سرگذشتی را روایت کرد که سیمای مرگ به خود گرفته باشد.
آنتونیو تابوکی
سید مجتبی میرلوحی یا نواب صفوی رهبر جمعیت فدائیان اسلام که در صدمین سالگرد تولد او هستیم، پیامآور مرگ و نیستی در تاریخ معاصر ایران است. رهبری وحشتآفرین که ترور فردی را به نمادی از نام و آوازۀ جمعیتی که بنیان نهاد بدل ساخته بود. ترور فردی در پیشبرد هدفهای سیاسی اگرچه پیشینه دیگری دارد که با او آغاز نمیشود. اما کارایی و دوام آن با نام نواب و جمعیت فدائیان اسلام گره خورده است.
از ترور ناصرالدین شاه قاجار در دوازدهم اردیبهشت 1275 به دست میرزا رضا کرمانی در حرم شاه عبدالعظیم و ترور میرزا علیاصغر خان اتابک و آیتالله سید عبدالله بهبهانی در جریان انقلاب مشروطیت، تا ترورهای کمیته انتقام در کشتن کسانی که «در اجرای اصلاحات سد راه وطنخواهان بودند»، همگی نشان از دامنه و گستردگی ترورهای سیاسی در ایران روزگار پادشاهان قاجار به این سو دارند.1
در سالهای دور و نزدیک دوران پهلوی نیز با ترور فردی بهعنوان وسیلهای در پیشبرد هدفهای سیاسی روبهرو هستیم. ترور سید محمدرضا کردستانی (میرزاده عشقی)، شاعر، روزنامهنگار، جمهوریخواه پرشور و قتل روزنامهنگاران دیگری چون احمد دهقان و محمد مسعود و یا عبدالمجید زنگنه، وزیر فرهنگ کابینه حاجعلی رزمآرا تا ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر به دست هیئتهای موتلفه اسلامی نمونههای دیگر چنین راه و رسمی در سپهر سیاست ایران هستند. راه و رسمی که در دفتر و کارنامه حزب توده تا سازمان چریکهای فدایی خلق یا سازمان مجاهدین خلق و تشکیلاتی که مجاهدین مارکسیست نام گرفت نیز به ثبت رسیده است.
از فردای پیروزی انقلاب اسلامی نیز با ترورهای گروه فرقان روبهرو هستیم که سرآغاز فصلی دیگر در تداوم چنین راه و رسمی به شمار میآیند. ترورهایی که برخی از بلندپایگان جمهوری اسلامی چون آیتالله مرتضی مطهری، رئیس شورای انقلاب، سید محمدولی قرهنی، نخستین رئیس ستاد مشترک ارتش، حاج مهدی عراقی، عضو شورای اجرایی بنیاد مستضعفان و ریاست زندان قصر را به کام مرگ کشیدند. ترور آیتالله میر اسدالله مدنی، نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی و امامجمعه همدان و تبریز و نیز اسدالله لاجوردی، رئیس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب تهران به دست سازمان مجاهدین خلق نیز نمونههای دیگری از تداوم بی گسست این روند هستند.
اگر به این سیاهه، ترورهای نافرجام دیگری چون سوءقصد به محمدرضا شاه و حسین فاطمی، سخنگوی دولت و معاون پارلمانی محمد مصدق و حسین علاء، نخستوزیر در دوره پهلوی دوم و علیاکبر هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی را بیفزاییم، با گستردگی دامنه ترور فردی در پیشبرد هدفهای سیاسی بازهم بیشتری روبهرو خواهیم شد. سیاستی که در خارج از کشور نیز به از میان برداشتن شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر نظام پادشاهی، ارتشبد غلامعلی اویسی، فرماندار نظامی تهران، شهرام شفیق، فرزند اشرف پهلوی و احمد شفیق، کاظم رجوی، برادر مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق، فریدون فرخزاد، خواننده و ترانهسرا و عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفکندی، رهبران حزب دمکرات کردستان و شماری دیگر از مخالفان حکومت اسلامی ایران انجامید.
بااینهمه، هیچیک از اینها، دامنه و تأثیر ترورهای جمعیت فدائیان اسلام را در رویدادهای سیاسی جامعه ایران نداشت. ترور عبدالحسین هژیر که راه مصدق و یارانش را به مجلس شانزدهم شورای ملی گشود و سپس ترور رزمآرا که به ملی شدن صنعت نفت انجامید، پیامدی ماندگار در تاریخ معاصر ایران بر جای نهاد که با نام نواب و مریدانش گره خورده است. با نام طلبهای تبهکار که نخستین گامهای خود را در عرصه سیاست با قتل احمد کسروی برداشت و تا پایان راه در گذار از شقاوتی به شقاوتی دیگر بر جنون و جنایت، روال و رسمیتی دور از انتظار بخشید. آغاز و پایانی بر لبۀ تیغ گذران عمری در تداومی خونبار که در تنگدستی و تهیدستی، در بیخانمانی و زندان تا جان باختن بر سر آرمان و آخرتی موهوم سپری گشت. آمال، اوهام و آرمانی که در سایۀ ابلیس، جز برافراشتن چوبههای اعدام بر دروازههای بهشت موعود، جز داس مرگ و «بریدن دست دزد» و «تازیانه بر زناکار»، و جز کینه و قصاص راه و چاره دیگری نمیشناخت.2
نواب را با چنان کارنامهای، در جمهوری اسلامی ایران «شبنم سرخ» و «سفیر سحر» خواندند.3 در نیکداشت خاطرهاش نشست و همایش تشکیل دادند و به یادبودش تمبر منتشر کردند. نامش را بر ایستگاه مترو و مدرسه و بزرگراه نهادند و آرامگاهش را بنا ساختند تا قدر و منزلتی درخور جایگاهش بیابد و در آرامشی که سزاوارش میشمردند جاودانه بماند. آرامشی که به نام دین و نیکبختی مؤمنان نهتنها از دیگران، که از خود و یارانش نیز دریغ داشته بود. خود و یارانی که روزگارشان از بام تا شام در شیون و شکوِه و شکایت از گناه یا در اوراد وهمآلود دور باطل تسبیحهایشان، در زمزمهٔ زیارتنامه و مرثیه و مصیبت «حال و هوای شب عاشورا» سپری گشت.4
فدائیان اسلام در چنان حال و هوایی به مناسبت درگذشت جهان بانو جعفری همسر دوم نواب در واپسین روزهای مرداد 1332، با تسلیت به «عالیقدر رهبر» آن جمعیت نوشتند: «شما را از این جهان لذت و آسایش حرام است. شما فرزند خلف و صالح و جانباز بزرگ مصیبتکش جهان اعلیحضرت حسین بن علی هستید و از هر کس برای تحمل مصیبت در راه خدا و عشق خدا سزاوارترید. فوت نابهنگام همسر جوان شما تأثرات دینی شما را تکمیل کرد. این مصیبت هم پس از تقدیر حق ناشی از هجمات و حملات مداوم حکومتها بر مسکن و مأوای شما بود، بر دفتر قطور مصائب شما در راه اسلام افزوده گردید. امید آنکه این فاجعه جانگذاز آخرین مصیبت شما در راه خدا باشد.»5
نواب مدتها پیش از آنکه شماری از یاران و رهروانش در جمهوری اسلامی ایران به اقتدار و قدرت دست یابند به اعتبار دست یافته بود. نویسندهای چون علیاصغر حاج سید جوادی، روزنامهنگاری چون امیرمختار کریمپور شیرازی و شاعری چون فریدون توللی در نیکداشت جمعیتی که او بنیان نهاد مقاله نوشتند و شعر سرودند.[1] بیژن جزنی و ناصر صادق، از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق نیز چنین کردند. جزنی بدون آنکه سخنی از محکومیت ترور هژیر، رزمآرا و سوءقصد نافرجام علاء به میان آورد، تنها قتل کسروی را «زشت» و سوءقصد نافرجام به فاطمی را «زشتترین» ترورهای فدائیان اسلام خواند و از این که کدامیک از سران آن جمعیت «صادقتر» از دیگری بود یاد کرد.6 ناصر صادق نیز از «فرزندان رشید» خلق، از «ستارخانها، کوچکخانها، مصدقها، نوابها و روزبهها» نام برد و نواب و خلیل طهماسبی، قاتل رزمآرا را «قهرمانان مبارزی» خواند که در نبرد با حکومت تیرباران شده بودند.7
در آثاری که به بررسی زندگی سیاسی نواب پرداختهاند، به تأثیرپذیری او و فدائیان اسلام از اخوان المسلمین مصر اشاره شده است. درباره نخستین نشانههای نزدیکی میان آن دو جمعیت اسلامی میبایست از شرکت نواب در کنفرانس اسلامی فلسطین که در آذر 1332 در اردن تشکیل شده بود نام برد. او پس از پایان آن کنفرانس به دعوت جمعیت اخوان المسلمین به مصر رفت. نواب در آن سفر میهمان حسن الهُضَیبی، جانشین حسن البَنّاء، بنیانگذار و نخستین مرشد اخوان المسلمین مصر بود و در دفتر المسلمون، نشریه آن جمعیت در قاهره اقامت داشت. او پس از دیدار با محمد نجیب و جمال عبدالناصر رهبران مصر، در بازگشت به ایران مقالهای از البَنّاء را به فارسی ترجمه کرد.8
نواب در مقدمهای بر آن ترجمه از «اراده قوی و روح جاویدان رهبر فقید اخوان المسلمین، راهنمای جهاد مقدس ضد اجنبی ملت مسلمان مصر» یاد کرد و از «روح پرفتوح رادمرد مجاهد، شهید حسن البَنّاء، بنیانگذار جمعیت مسلمانان مبارز و مجاهدین حقیقی راه تعالی اسلام یعنی اخوان المسلمین مصر» نوشت. شخصیتی که به گفته نواب در «جهاد فی سبیل الله جام شهادت نوشید» و نشان داد «برخلاف متظاهرین به دین و ریاکاران ماسکدار، مردان از جان گذشته و فداکاری نیز در جهان هستند که سر در کف نهاده و برای اعتلای پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار میکنند. مرحوم حسن البَنّاء در مصر به افتتاح مکتبی مبادرت ورزیده که امروزه هزار تن از شجاعترین و باشهامتترین جوانان و مردان دلیر مصری پیرو آن مکتب میباشند و هم آنها بودند که در حوادث جانگداز کانال سوئز اسلحه به دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع کردند.»9
جز این آگاهی چندانی از آشنایی نواب با آرا و عقاید آن جمعیت در دست نیست. هرچند ممکن است سالها پیش از شرکت در کنفرانس اسلامی فلسطین و سفر به مصر، زمانی که در نجف اقامت داشت از سیاست و برنامه اخوان المسلمین آگاهی یافته باشد. از شیخ محمد محمود الصّواف، رهبر اخوان المسلمین عراق نقل شده است نواب هنگام اقامت در آن کشور با آن جمعیت در تماس بود و در نشستهای آن شرکت میکرد. «او حتی چندین بار به عربی برای آنان سخنرانی کرده» بود.10
گذشته از این، برخی کتاب رهنمای حقایق را که مانیفست فدائیان اسلام به شمار میآید، نشانه تأثیرپذیری آن جمعیت از اخوان المسلمین مصر دانستهاند.11 اگرچه این را نیز نباید نادیده انگاشت که او هشت سال پیش از سفر به اردن و دیدار با سران اخوان المسلمین دست به تشکیل جمعیت فدائیان اسلام زده بود.
در شماری از آثاری که به پیشینه جنبشهای اسلامی پرداختهاند، از برخی شباهتها میان فدائیان اسلام و اخوان المسلمین مصر نام برده شده است که درخور توجه هستند.[2] هر دو جمعیت در اجرای شریعت اسلام و جایگاه زنان و حجاب تا ستیز با غرب و کمونیسم و بازگشت به احکام و ارزشهای اسلامی همآواز بودند. این شباهتها از بابت دیگری نیز اهمیت دارند و آن پشتیبانی هر دو جمعیت از نیروهای «ملی» در ایران و مصر است. جمعیت فدائیان اسلام در مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت با مصدق در مسیر مشترکی قرار گرفتند و اخوان المسلمین مصر به پشتیبانی از کودتای افسران آزاد آن کشور به رهبری محمد نجیب و جمال عبدالناصر برخاستند. شباهتی شگفتانگیز به نشانه آنکه ملیّون ایران و مصر نیز که پس از کسب قدرت دیگر نیازی به فدائیان اسلام و اخوان المسلمین نمیدیدند، از آنان روی برتافتند و کار از همراهی به کشمکش و از رقابت به رویارویی کشید.
فارغ از این شباهتها، تفاوتهای آشکاری نیز میان آن دو جمعیت وجود داشت که نمیتوان نادیده گرفت. به گفته حمید عنایت، فدائیان اسلام هیچگاه «جنبشی تودهای نشدند و همواره گروهی از جان گذشته باقی ماندند.»12 درباره اخوان المسلمین مصر جز این است. آنها پایه تودهای داشتند و مدرسه و مسجد و کارگاه نساجی به راه انداختند و در شهر و روستا به خدمات عمرانی دست زدند و برای بینوایان سرپناه ساختند.13 حال آنکه روزگار فدائیان اسلام با خیرات یا آنچه آیتالله سید حسین طباطبایی بروجردی نوعی باجگیری نامیده بود سپری گشت.14
وجه دیگری که در شناخت از فدائیان اسلام اهمیت دارد، میراثی است که در جمهوری اسلامی ایران از نواب و جمعیتی که بنیان نهاد بر جای مانده است. عنایت در کتاب اندیشۀ سیاسی در ایران معاصر که نسخه انگلیسی آن سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شد، به «فلسفه حقوقی» نظام حاکم بر ایران در اجرای «عدالت اسلامی» پرداخته است. عنایت در این زمینه از احکام دادگاههای انقلاب تا «جرائم اخلاقی» دیگر نام میبرد. راه و روشی که به گفته او اگرچه نشانه نظامی برخاسته از یک انقلاب است، اما آنجا که در توجیه حقانیت خود به عبارت «محاربه با خدا و رسول» و «مفسد فیالارض» استناد میکند بر قرآن استوار شده است.15 نواب و مریدانش نیز از این دیدگاه برای گناهکاری سرافکنده و رسوا در سرزمین اسلام یا بندهای خطاکار در بارگاه پروردگار، عقوبتی جز عذاب و جزایی جز قصاص نمیشناختند.
با انقلاب اسلامی در ایران، جریانی در تاریخنگاری جمهوری اسلامی بنا را بر آن گذاشت تا اسطورهای را که بر محور رهبر جمعیت فدائیان اسلام شکل میگرفت معنا و تداومی پایدار بخشد. رشتۀ تداومی بیگسست میان نواب و آیتالله خمینی که با نمونههایی از آن در آثار مورخانی که از دیدگاهی دیگر به چنین تداومی نگریستهاند نیز روبهرو هستیم.16
در این دیدگاه حقیقتی نهفته است که نخستین نشانههای آن را میتوان در کتاب کشفالاسرار رهبر انقلاب اسلامی ایران بازیافت. آیتالله خمینی در آن اثر کسروی را «افیونیِ» ابلهی نامیده بود که به «ناپاکی و خلاف عفت» شناخته شده، مردم را به «آیین ناپاک زرتشت موهوم» فرامیخواند.17 «تبریزی بیسروپا»یی که در بیستم اسفند 1324 به دست مریدان نواب در کاخ دادگستری تهران غرقه به خون شد.18
در رویکرد آیتالله خمینی درباره نقش پادشاه در کشور اسلامی، نبرد با کفر و بیدینی در برپایی عدل اسلامی، جایگاه مستضعفان شهر و روستا در نظامی که بنیان نهاد نیز با نمونههای دیگری از همآوایی میان آرا و عقاید رهبر انقلاب اسلامی با نواب و جمعیت فدائیان اسلام روبهرو هستیم. اما در این میان حقیقت دیگری از نظر دور مانده است و آن این که آیتالله خمینی ترور فردی، این جان کلام و چشم و چراغ نواب و مریدانش را چاره کار نمیدانست. او که در کشفالاسرار خواهان اعدام «یاوهسرایی» چون کسروی «در حضور هواخواهان دین» شده بود، نهتنها سخنی در ستایش قاتلان او به میان نیاورد، بلکه در ماجرای رویارویی آیتالله بروجردی با فدائیان اسلام در نیمه خرداد 1329 که به درگیری در حوزه علمیه قم انجامید، خواستار دخالت شهربانی برای پایان دادن به نافرمانی طلاب مدافع نواب شد.19 واقعیتی به نشانه آنکه او فدائیان اسلام را تا سالها رقیبی برای خود و جایگاهی که در کمین آن بود میدانست.
با پیروزی انقلاب اسلامی و گماردن شماری از یاران و رهروان نواب چون محمدصادق خلخالی در جایگاه نماینده حاکم شرع، حاج مهدی عراقی به سرپرستی زندان قصر و عضویت در شورای اجرایی بنیاد مستضعفان، سید هادی خسروشاهی به سفارت ایران در واتیکان، محسن رفیقدوست در مقام ریاست تدارک تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شیخ فضلالله محلاتی به نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، میر اسدالله مدنی به نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی و امامت نماز جمعه همدان و تبریز، محمدعلی رجایی، به نخستوزیری و ریاست جمهوری ماجرا بهگونهای دیگر بود. آیتالله خمینی زمانی به چنین گزینشی دست زد که در رقابتی بیرقیب، خود را به رهبری انقلاب اسلامی برکشیده، در جایگاه امام امت، سرور و سالار یاران و رهروان نواب بود.
حمید شوکت
برکلی، بهمن 1403
* برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به بخش «مدافعان قتل رزمآرا» در فصل هفتم این کتاب.
* Pioneers of Islamic Revival, edited by Ali Rahnema (London and New Jersey: Zed books Ltd, 1994).
—
Forough Publishing
Jahn Str. 24
50676 Koeln
Tel.:0049 221 92 35 707
تصرّف تانک های ارتشی در ۲۸ مرداد ۳۲
آگوست 9th, 2025
اشارتی به سخنان عبدالکریم سروش در بارۀ شاهزاده رضا پهلوی، علی میرفطروس
ژوئن 25th, 2025فریاد از این تغافل و عقلِ عقیمِ ما
(سنائی غزنوی)
پال جانسُن معتقد است:
«در زندگی بسیاری از روشنفکران آرمانشهری مرحلۀ شومی وجود دارد که میتوان آنرا «یائسگی فکری» یا «فرار عقل»نامید.
سخنان نفرت انگیز دکتر سروش در بارۀ آیت الله خمینی به عنوان«مردمی ترین و با سوادترین رهبر تاریخ ایران» و ادبیّات بی ادبِ وی در بارۀ شاهزاده رضا پهلوی با عنوان« این پیرکودک بیفرهنگ » نشانه هائی از این«یائسگی فکری» یا «فرار عقل»است.
معروف است که وقتی بوخارین – نظریّه پردازِ برجستۀ بلشویسم – از برخی «رفقای سابق» شدیداً انتقاد میکرد، استالین فریادکنان میگفت:
– «آفرین! آفرین! بوخارین برای آنان استدلال نمیکند، بلکه سلّاخی شان میکند».
بنابراین،سخنان دکتر عبدالکریم سروش،یادآور فریادهای استالین است و نیز تداعی کنندۀ این سخن قصارِ دکارت :
-«یاوهای یا حرفی باورنکردنی وجود ندارد که این فیلسوف از آن سخن نگفته باشد».
در بارۀ عقاید دکتر عبدالکریم سروش سال ها پیش اشاراتی کرده ام ، ولی با توجه به نقش نظری و عملی وی در تأسیس جمهوری اسلامی و با توجه به حوادث هولناک سال های اخیر،انتظار می رفت که وی – در پیرانه سری- به انصاف و عدل و مدارا سخن بگوید.از این گذشته،پیروزیِ نظریِ دوران رضاشاه و محمد رضا شاه در حافظۀ ملّی ایرانیان(خصوصاٌ زنان و جوانان ایران) به دکتر عبدالکریم سروش باید آموخته باشد که «قدرتِ حقیقت» از«حقیقتِ قدرت» (از جمله استالینیسم ،فاشیسم و حکومت اسلامی) نیرومندتر است.
راجر اسکروتن استاد فلسفه در دانشگاه اکسفورد از معدود روشنفکرانی بود که برخلاف ژان پل سارتر، میشل فوکو و دیگران در سال ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹با انقلاب اسلامی و قدرت گیری آیت الله خمینی مخالفت نموده بود. چهار سال بعد (در ۶ نوامبر ۱۹۸۴) او با انتشارِ مقالۀ «در رثای ایران » کیفرخواستی علیه روشنفکران اروپائی و حامیان انقلابِ اسلامی صادر کرد و از جمله نوشت:
– «چه کسی ایران را بخاطر میآورَد؟. چه کسی هجوم گلّهوار و شرمآورِ خبرنگارها و روشنفکران [غربی] برای همراهی با انقلاب[اسلامی] را بخاطر میآورَد؟ چه کسی کارزارهای تبلیغاتی هیستریک علیه شاه را بخاطر میآورَد؟ چه کسی هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاههای غربی را به یاد دارد که مزخرفات مارکسیستیِ مُدِ روز را که رادیکالهای پشتِ میزنشین به آنها میفروختند، با اشتیاق میخریدند؟ همانهایی که بعدها جریان فریبها و شورشهایی را رهبری کردند که به سقوط شاه منتهی شد. چه کسی آزادی و امنیّتی را بخاطر دارد که در پرتو آن روزنامه نگارها میتوانستند در ایران بچرخند و به جمعآوری شایعاتی بپردازند که بتوانند چاشنی داستانهای خیالیشان دربارۀ حکومت وحشت کنند؟… بله! شاه، خود رأی (autocrat) بود، امّا خود رأئی و ستمگری (tyranny) دو چیز یکسان نیستند».
***
ايران، اينک بر هر آرمان و عقيده و انتخابی تقدّم دارد. ایران ما اینک در یکی از سیاه ترین،سخت ترین و حسّاس ترین دوره های حیات خود قرار دارد.فائق آمدن بر این تباهی هولناک تنها با همدلی و همبستگیِ همگان (چه مشروطه خواه و چه جمهوریخواه) ممکن است.به اعتقاد نگارنده شاهزاده رضا پهلوی نماد و نمایندۀ این همبستگیِ ملّی است و اگر دکتر سروش «آلترناتیو دیگری» می شناسد، بهتر است که با معرّفی آن به جامعۀ آگاه ایران،در آزادی و رهائی ملّی بکوشد وگرنه،مصداقِ این سخن مولانا خواهد بود:
یوسفان از مکرِ اِخوان در چَه اند
کز حسد ،یوسف به گرگان می دهند
گفتمانهای نازیستی در فضای سیاسی ایران،شیریندخت دقیقیان*
ژوئن 18th, 2025
گفتمانهای نازیسم و نازیسم اسلامنما در فضای سیاسی ایران
قبل از شروع جنگ دوم جهانی در دوران اوج گیری گفتمان نازیسم، متون نبرد من و پروتوکل پیران صیون از آلمانی به عربی ترجمه شده و زمینه های فکری یهودستیزی مدرن به دنیای عرب زبان انتقال یافته بود. در سال ۱۹۲۸ حسن البنّا و پنج نفر دیگر گروه تکفیری و جهادی ‘اخوان المسلمین’ را تاسیس کردند با این شعارها: “الله هدف ما است. پیامبر رهبر ما است. قرآن قانون ما است. جهاد روش ما است. شهادت در راه خدمت الله بالاترین خواست ما است.” البنّا پس از انتشار این مرامنامه همسو با هیتلر، یهودیان را دشمن اصلی مسلمانان دانست که می خواهند همۀ مسلمانان را از منطقه بیرون کنند. او مانند هیتلر نتیجه گرفت که باید تا نابودی کامل آخرین فرد یهودی هر چه بیشتر نسبت به یهودیان نفرت پراکند.
با آنکه هیتلر در نبرد من نژاد سامی را که شامل اعراب هم هست، پست و محکوم به نابودی دانسته بود، اما سران نازی برای جلب رهبران کشورهای عرب، هیتلر را به تجدیدنظر واداشتند و از همان ابتدا در قوانین نورمبرگ، حقوق مسلمانان را نفی نکردند. آنها برخلاف نبرد من که از تضاد آریایی با غیرآریایی میگفت، دشمن نژادی را به تضاد آریایی با یهودی کاهش دادند.
گروه اخوان المسلمین با پیروی از اصول حزب به قدرت رسیدۀ نازی از ۱۹۳۵ یعنی پیش از جنگ دوم جهانی پروپاگاندای یهودستیز خود را آغازکرد. آنها در ۱۹۳۸ در قاهره کنفرانس مجالس اسلامی و عرب را برگزار و نسخه های عربی نبرد من هیتلر و پروتوکل پیران صهیون را در میان شرکت کنندگان پخش کردند. تروریست های اخوان المسلمین در ۱۹۳۹ کنیسای یهودیان قاهره را با بمب منفجر و خانه های یهودیان را ویران ساختند.
بدون این داده ها و دانستنی های بسیاری که جلوتر خواهیم دید، شاید این ادعا باورنکردنی بود که نازی ها سنگ بنای اسلام سیاسی و ناسیونالیسم جهادی اعراب در قرن بیستم را گذاشتند. اسناد معتبر از جمله سخنرانی های تبلیغی رادیوهای نازی به زبان عربی که در سال ۲۰۰۴ آرشیو آنها منتشر شد، تأییدی دیگر بر این واقعیت است. از جمله متن زیر که در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۰ از رادیوی عرب زبان آلمان نازی پخش شد:
- اسلام یک دین اجتماعی است؛ نه یک دین فردی. پس، دینی است برای رفاه عمومی (Gemeinnutzes) و نه منفعت فردی (Eigennutzes). از این روی، اسلام یک ملی گرایی عادلانه و حقیقی است، زیرا مسلمانان را به الویت دادن منافع جمعی بر منافع فردی و زیستن نه برای خود، بلکه برای دین و سرزمین پدری فرامی- خواند. این مهمترین هدف اسلام و اساس دعاها و دستورهای آن است.[۱]
‘زیستن نه برای خود’ یعنی جلوگیری از مردم مسلمان جهت تشکیل جوامع لیبرال دمکرات و داشتن آزادی های فردی؛ ‘زیستن برای دین و سرزمین پدری’ ترجمان حکومت بنیادگرای دینی و شوونیزم مردسالارانه است. ایدۀ ناسیونال سوسیالیزم یا نازی که در آن واژه های ‘ناسیونال’ برای ملی گرایی و ‘سوسیال’ برای تقدم جمع بر فرد [و نه سوسیالیستی] آمده، اسلام- نما شد. نازی ها برنامه های سیاسی خود را به شکل فهرست ‘دشمن شناسی’ مسلمانان به آنها القا کردند: “امپریالیسم بریتانیا؛ بربریت بلشویک ها؛ جودیو-بلشویسم؛ طمعکاری یهودیان همچون دشمن اصلی مسلمانان؛ و مادی گرایی آمریکاییان.”
آیا از این فشره تر می شد دستور تولید مصیبت ملت های مسلمان را برای اسارت در رژیم های مرتجع و ضدحقوق بشر خلاصه کرد؟
حسن البنّا که شرایط استیلای هیتلری را برای عقاید بنیادگرای خود مناسب می یافت، گفت:
- این طبیعت اسلام است که سلطه برقرارکند، نه زیر سلطه باشد، قوانین خود را به دیگر ملت ها تحمیل کند و قدرت خود را در تمام کرۀ زمین مستقر سازد. [۲]
در ۷ جولای ۱۹۴۲ ارتش آمریکا یکی از برنامه های رادیوی عرب زبان نازی ها را به این شرح ضبط کرد:
- … شما باید یهودیان را پیش از آنکه بر روی شما آتش بگشایند، بکشید. یهودیان را به قتل برسانید، زیرا ثروت شما را صاحب شده اند و علیه امنیت شما توطئه چیده- اند. اعراب سوریه، عراق و فلسطین! منتظر چه هستید؟ یهودیان دارند نقشه می کشند که به زنان شما تجاوز کنند، فرزندانتان و خودتان را بکشند. بنا به دین اسلام، دفاع از جان خود، یک وظیفه است که تنها از راه نابودی کامل یهودیان اجرا می شود. این بهترین موقعیت برای شما جهت خلاصی از این نژاد ناپاک است که حقوق شما را استثمار کرده و برای کشورهایتان بدبختی و ویرانی بار آورده است. یهودیان را بکُشید! املاک آنها را بسوزانید، فروشگاه های آنها را ویران کنید و این حامیان داخلی امپریالیسم بریتانیا را درهم بکوبید! تنها امید شما به نجات، نابودی یهودیان پیش از نابودی خودتان است! [۳]
در ۱۹۴۸ نیویورک تایمز گزارش داد که شیخ حسن البنّا بنیانگذار اخوان المسلمین گفته بود:
- اگر کشور یهود به واقعیت بپیوندد و ملت های عرب خبردار بشوند، آنها همۀ یهودیانی که در میانشان زیست می کنند را به دریا خواهند ریخت.” [۴]
برخی ‘به دریا ریختن’ را به عبدالناصر نیز نسبت داده اند، اما سندی در این باره در دست نیست. این اصطلاح حسن البنّای نازی از آن پس توسط رهبران حماس و حزب الله و مقام های حکومت اسلامی ایران بارها تکرار شده است.
حسن البنّا به صراحت می گفت که ناسیونالیسم عرب باید جنگ آلمان نازی با یهودیان را در خاورمیانه ادامه دهد. درواقع، تا دو دهه پس از استقلال اسرائیل، این برنامه با اخراج و مصادرۀ اموال یهودیان کشورهای عربی که قرن ها در این کشورها زیسته بودند، عملی شد؛ از آن جمله بودند یهودیان اخراجی از عراق که توسط سربازان عراق در سواحل اروندرود رها شدند. دولت ایران به هزاران تن از آنان پناه داد که مدارس و کنیساهای خود را در تهران گشودند.
همان گونه که نازیسم با القای خودآگاهی قربانی به آلمانی ها آنها را برای مقاصد خود بسیج کرد، نازیسم اسلام نما نیز در پی القای مشابه این خودآگاهی ویرانگر به مسلمانان برآمد. از آنجا که سرنوشت هر ملتی که به دام یهودستیزی افتاده و خود را قربانی یکی از کم جمعیت- ترین ملیت های پراکندۀ دنیا یعنی یهودیان دیده، تا کنون چیزی جز شکست و نابودی نبوده، هر دوی این ایدئولوژی ها ملت های مورد تبلیغ را به قهقرا بردند. ناسیونالیسم عرب که از ریشه به نازیسم اسلام نما آلوده شد، اعراب را به مردمی جنگ زده و توسعه نیافته بدل کرد.
بنا به فیلسوفان سیاسی معاصر هیچ گاه نمی توان از مردمی که خود را قربانی می دانند، یک ملت در مفهوم مدرن و سیاسی آن ساخت. قربانی مسئول نیست؛ درکی از پیامد کارهای خود ندارد؛ با جهانیان فقط مناسبت انتظار تأیید و کمک دارد و حاضر به رفتار بر اساس هیچ اصول جهانشمولی نیست؛ چیزی از تجربه های پیشین نمی آموزد؛ تا فاجعه بر سرش فرود نیاید، نتیجۀ اعمال خود را درک نمی کند؛ تجدیدنظر را نفی موقعیت قربانی بودن می داند که به آن اعتیاد دارد و نامش را ‘شهادت’ گذاشته اند؛ هر چه بیشتر او را در وضعیت قربانی فرو ببرند، نه تنها اعتراض نمی کند، بلکه خود را بیشتر برحق می داند و در صغارتش، به قَیم های خود بیشتر می چسبد. گرایش های تبهکار که هر کار می کنند تا این توده ها را بیشتر قربانی سازند به عضوگیری خود از نسل های بی آینده و چرخۀ سوگواران ادامه می دهند. استراتژی سپر انسانی ساختن مردم خود نه اختراع جدید تروریست های حماس در غزه در ۷ اکتبر، بلکه مرده ریگی از نازیسم اسلام نما به شمار می رود.
در جریان جنگ دوم جهانی، گفتمان نازیسم اسلام نما خیلی زود در میان عناصر مُستعد دنیای عرب رواج یافت. یکی از آنها محمد امین الحسینی پسر مالک زمینداری در اورشلیم بود. به سابقۀ او نظری می اندازیم. الحسینی در جوانی عامل حمله ای یهودستیزانه بود: بیدرنگ پس از اعلامیۀ بالفور در سال ۱۹۱۷که دولت بریتانیا اجازۀ مهاجرت به یهودیان و تشکیل کشوری یهودی را داد، الحسینی با هواداران خود به یهودیان اورشلیم حمله کرد. چندین یهودی، کشته و زخمی شدند و شورشیان به اموال آنها و تأسیسات شهری آسیب جدی رساندند. دادگاه نظامی بریتانیا امین الحسینی را محکوم به ده سال زندان کرد. اما او به خارج گریخت.
چندی بعد یکی از سیاستمداران بریتانیایی یهودی به نام هربرت سَموئل، از اعضای هیئت دولت وقت بریتانیا که درخواست تشکیل کشور مستقل یهود را به کابینه داده بود، به ریاست کمیسیون قیمومیت بریتانیا بر فلسطین برگزیده شد. سَموئل برای نشان دادن حسن نیت یهودیان با همسایگان و پسرعموهای عرب خود و در پیش گرفتن منش لیبرال دمکرات، حکم آزادی و الغای احکام کلیۀ زندانیان عرب را که پیشتر دادگاه های نظامی بریتانیا صادر کرده بودند، اعلام کرد.
الحسینی امان یافت و به اورشلیم بازگشت. در سال ۱۹۲۱ همزمان با آزادی زودهنگام او برادر ناتنی اش که مفتی اورشلیم بود، درگذشت. نظر به نفوذ این خانوادۀ بزرگ مالک بر اعراب منطقه، شورای قیمومیت تصمیم گرفت با آنکه امین الحسینی فقط ۲۶ سال داشت و فاقد شرایط علوم اسلامی برای مٌفتی شدن بود، سه کاندیدای واجد شرایط و برگزیدۀ مسلمانان را نادیده بگیرد و الحسینی را که کاندیدا نبود به این مقام بگمارد. این امر اعتراض شخصیت های عرب را برانگیخت. شورای بریتانیا به او لقب بیسابقۀ مٌفتی اعظم فلسطین را داد. الحسینی پس از یک سال به رهبری کمیتۀ مسلمانان فلسطین رسید.
بریتانیا با توجه به خاستگاه طبقاتی الحسینی اطمینان داشت که او سدی دربرابر رشد بلشویسم خواهد بود. بریتانیا این خطر را جدی می دانست، زیرا بخش مهمی از تازه مهاجران یهودی دارای افکار سوسیالیستی بودند. آنها ارتباط های دوستانه با برخی جوانان درس خواندۀ عرب داشتند و این جوانان به کتابخانه های کیبوتص ها آمد و رفت می کردند. پیشتر، بریتانیا پس از اعلامیۀ بالفور در سال ۱۹۱۷ از مهاجرت یهودیان اروپایی استقبال می کرد و معتقد بود آنها به بالارفتن فرهنگ و تمدن منطقه کمک می کنند. اینک که امواج انقلاب روسیه در بیشتر کشورهای جهان پیشروی می کرد، حساب ها زیر و رو شده بودند.
از سال ۱۹۲۶ به بعد الحسینی به اقتدار کامل بر مسلمانان فلسطین دست یافت. در این سال ها او سعی در آرام کردن اعراب را داشت و با دولت بریتانیا همسو بود. با به قدرت رسیدن نازی- ها الحسینی هوادار سرسخت هیتلر و وظیفه دار ‘جهاد با بریتانیا’ شد.
در جریان ‘قیام اعراب’ علیه بریتانیا در اعتراض به اشغال فلسطین توسط بریتانیا و دادن اجازۀ مهاجرت به یهودیان، به مدت ۳ سال از ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ بسیاری از زیرساخت های منطقه توسط اعراب ویران شدند، راه های ارتباطی که بسیاری از آنها ساخت مهاجران یهودی بودند، قطارها و راه آهن های منطقه، اموال عمومی و مراکز شهری آسیب جدی دیدند. الحسینی که از ۱۹۳۷ از فلسطین خارج شده و به عراق رفته بود، حمایت خود از نازیسم و هیتلر را علنی کرد و قاچاق اسلحه از عراق و سوریه به فلسطین را به عهده گرفت. اعراب مسلح شده به کیبوتص های مهاجران یهودی حمله ور شدند، مزارع و محصولات را آتش زدند و با نیروهای بریتانیا به جنگ پرداختند. در این حال، قوای بریتانیا از یهودیان محافظت می کردند.
کتاب تازه منتشر شدهء بازشناسی روایت پوریم
محقق جنگ جهانی دوم، فریدا کیرچوی[۵]در سال ۱۹۴۸ در گزارشی با عنوان “ادعای ناموجه اعراب بر فلسطین” نوشت:
- مٌفتی در سال ۱۹۳۶ مسئول حمله های جدید به یهودیان فلسطین بود. او همزمان طرح قتل ۲۴ شخصیت برجستۀ عرب فلسطینی را که رهبری او را قبول نداشتند به اجرا درآورد… اسناد به دست آمده از فرماندهی کل آلمان در فلانسبرگ در پایان جنگ آشکار ساختند که قیام اعراب در سال ۱۹۳۶ در فلسطین توسط مٌفتی و با منابع مالی نازی ها رهبری شد… پس از فرار مٌفتی به عراق و سوریه او مسئول مستقیم پوگروم ها علیه یهودیان بود که طی آنها چهارصد مرد، زن و کودک یهودی با چاقو کشته یا در خیابان های بغداد وحشیانه ضرب و شتم شدند.
برخی از محققان برآنندکه اعراب با سه سال جنگ با بریتانیا به اقتصاد خود لطمۀ جدی زدند، اما قدرت اقتصادی و فن آوری یهودیان به رشد خود ادامه داد و جلو افتاد. نتیجۀ قیام، ۶ میلیون پوند ضرر به مالیات دهندگان فلسطین بود که می توانست صرف آبادی منطقه شود. [۶]
جهتی که مٌفتی به جنبش ضداستعماری اعراب داد و از جمله نیروهای ضداستعماری غیرنازی مانند عزالدین قسام را به انحراف و نابودی کشاند، باید خیانت بزرگی به استقلال خواهی اعراب محسوب شود. همسویی او با نازیسم هر گونه امکان همسازی میان یهودیان و اعراب برای تشکیل کشوری مستقل و دمکراتیک را منتفی کرد.
بنا به درآیند دانشنامۀ بریتانیکا با شعله ور شدن قیام، دولت بریتانیا برای سرکوب اعراب ۲۰۰،۰۰۰ نیروی نظامی به منطقه ارسال کرد. در سال ۱۹۳۷ بریتانیا الحسینی را از مقام ریاست کمیتۀ اعراب خلع کرد و کمیته را غیرقانونی اعلام داشت که فرار او به عراق را به دنبال داشت.
کیبوتصهای یهودیان تا آن زمان مسلح نبودند. سازمان های صیونیستی اروپا که بیش از پیش با یهودستیزی نازیسم درگیر بودند، ۱۵،۰۰۰ نفر را در آبادی های یهودی مسلح کردند.
بریتانیا یک کمیسیون تحقیق برای یافتن علل قیام اعراب تشکیل داد و نتیجه ای که گرفتند، تقسیم سرزمین به دو منطقۀ عرب و یهودی بود. پیشتر بنا به اعلامیۀ بالفور، یهودیان حق تشکیل کشوری یهودی داشتند. البته اصول تعیین شده در کشور یهود اثر تئودور هرتصل که مبنای کار کنگرۀ صیونیزم بود، آنرا یک کشور یهودی لیبرال دمکرات با حقوق مساوی برای دیگر اقوام و ادیان و تضمین حقوق آنها بر اماکن مذهبی خود اعلام کرده بود. از دید او کشور یهود نه به معنای برقراری دین یهود، بلکه برای سکونت یهودیان از راه خرید زمین های بایر، تأسیس تعاونی های کشاورزی و صنعتی و شهرسازی و داشتن سروری بر کشوری با قانون هفت ساعت کار در روز، آموزش همگانی و تأمین اجتماعی برای ضعیفان بود.
یهودیان با بیمیلی علیه پیشنهاد تقسیم، مخالفتی نکردند چون به شدت از حملات اعراب و اخباری که از اروپا می آمد، آسیب دیده بودند. اما رهبری اعراب که اینک در دست الحسینی بود بر تشکیل کشور مسلمان فلسطینی و اخراج کامل یهودیان مهاجر اصرار ورزید. [۷] بریتانیا پس از درگیر شدن با قوای هیتلری که به سرعت در اروپا پیش می تاختند، با توجه به کمبود قوای نظامی در ماه مه ۱۹۳۹ White Paper یا ‘اطلاعیۀ سفید’ را منتشر کرد که در آن وعدۀ تشکیل کشور مستقل فلسطین تا ده سال آینده داده شد. تعداد مٌجاز مهاجران یهودی در پنج سال پس از آن فقط ۷۵،۰۰۰ نفر و اسکان آنها محدود به برخی مناطق اعلام شد. بریتانیا امید داشت که با این کار قیام اعراب را فرونشاند، بار اختلاف را از دوش خود بردارد و به دوش اعراب و یهودیان بیندازد. این در حالی بود که قوای هیتلر هر سرزمینی را که اشغال می کرد، بیدرنگ یهودیان را در مقیاس های صدها هزار نفری عازم اردوگاه های مرگ می کردند. الحسینی طی جریان هایی که جلوتر خواهیم دید و به ایران هم مربوط می شود، به ایتالیای فاشیست و سپس آلمان نازی گریخت. او هرگونه توافقی را پس زد و بجز تشکیل کشور مسلمان و خالِی از یهودیان را خیانت به اسلام و مُسلمین دانست. این تُندرَوی، سرنوشت اعراب فلسطین و دیگر کشورهای عربی را برای دهه ها منحرف ساخت و موجب موفقیت آلمان نازی در امحای جمعی یهودیان تا مرز شش میلیون نفر شد.
محمد امین الحسینی در ۱۹۴۱ با هیتلر دیدار کرد و پس از دادن سلام نازی [۸] از هیتلر خواست که به مسلمانان فلسطین استقلال بدهد، جلوی تبدیل آنجا به سرزمین یهودی را بگیرد و یهودیان مهاجر را مانند یهودیان اروپایی قتل عام کند. اما قرار شد که اول مفتی اعظم اورشلیم و نیروهایش با نزدیک شدن قوای هیتلر به او پیوسته، در امحای یهودیان شرکت کنند، بعدأ به تقاضاهایش رسیدگی شود. موزۀ هولاکاست آمریکا عکس های همراهی مٌفتی با هیتلر و با افسران اس اس در سال ۱۹۴۳ هنگام بازدید از بوسنیا و سربازگیری برای نازی ها از میان جوانان مسلمان بالکان را منتشر ساخته است (دو تصویر در انتهای کتاب). این سربازان در دیویژن ۱۳ وافن اس اس کوهستانی استخدام شدند که کار اصلی آن مبارزه با پارتیزان های چپگرای بالکان در کوه ها و جنگل های چکسلواکی و یوگوسلاوی بود. در دادگاه نورمبرگ، وافن اس اس، سازمانی مُقَصر در جنایت علیه بشریت اعلام شد. آرم این گروه تصویر خنجر مخصوص عثمانی بود و نام خنجر نیز همراه با نام دیویژن برده می شد (SS Handschar ). مستندهای بسیاری که در مورد تربیت وافن اس اس ها ساخته شده اند، آغاز کار آنها را از زمان تشکیل حزب نازی در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ دنبال می کنند. هدف وافن اس اس تربیت گروهی از کودکی با مفاهیم نازی و آماده ساختن آنها برای فداشدن برای این اهداف بوده است. در آغاز جنگ، گروه پرشمار وافن اس اس به سنین نوجوانی و هجده سالگی رسیده بودند و از انجام هیچ کار غیرانسانی به دستور مافوق خودداری نمی کردند. سپردن جوانان مسلمان به چنین گروهی می تواند نشانگر تمایل به سلطه و کنترل بر آنها باشد. می توان حدس زد که مافوق ها و هقطاران نازی با آنان که برای شقاوت های لازم برای آن مأموریت ها تربیت نشده بودند، چه رفتارهایی داشته اند. به نظر می رسد که خاطراتی از آنها به جا نمانده است، اما در هر حال، در اسناد تاریخی مسئول شقاوت های بسیاری دانسته شده اند.
پایان کار این دیویژن از زمستان ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵ رقم خود. آنها برای جنگ با نیروهای ارتش سرخ و پارتیزان های بلغار به جنوب مجارستان اعزام شدند. بسیاری از جوانان مسلمان بوسنی از دیویژن گریختند تا به بوسنی بازگردند. باقی به سوی غرب عقب نشینی کردند تا به قوای متفقین تسلیم شوند و شمار بسیارَی توسط قوای بریتانیا اسیر شدند. ۳۸ تن از افسران این دیویژن برای محاکمه به یوگوسلاوی فرستاده شدند و ده تن از آنها اعدام و باقی زندانی شدند. باید دانست که صدها تن از جوانان مسلمان دیویژن ۱۳ وافن اس اس کوهستانی برای جنگ علیه استقلال کشور اسرائیل وارد ارتش های کشورهای عربی شدند.
ادوین بلَک تاریخ نگار معاصر امریکایی و از متخصصان ژورنالیسم تحقیقی (Investigative Journalism) بر آن است که ثيت نام برای دیویژن ۱۳ وافن اس اس کوهستانی در ایران گشوده و آزاد بوده و داوطلبانی از ایران به این گروه عملیاتی پیوسته بودند. [۹]
ادوین بلَک ارتباط تکان دهنده میان مُفتی و هواداران آلمان نازی در دولت رضاشاه را روایت می کند که نشان می دهد مفتی الحسینی مدتی در ایران ساکن و فعال بوده است:
- پس از آنکه قوای انگلستان نازی ها را در ماه جون ۱۹۴۱ از عراق راندند، افراد نیروی هوایی آلمان که بمب افکن های آلمانی را به پرواز درمی آوردند، از مرزهای شمالی به ایران گریختند. همین طور مُفتی فلسطین [که در عراق فعال بود] از مرزها خود را به تهران رساند و از آنجا به فراخوان برای نابودکردن یهودیان و شکست دادن بریتانیا ادامه داد. ادبیات زهرآگین او روزنامه ها و برنامه های رادیویی تهران را انباشتند. او در تهران و نقاط دیگر کشور به مخالفت سرسخت و پرسروصدایی با دادن اجازه به یهودیان برای مهاجرت به فلسطین پرداخت و درخواست کرد که آنها را به لهستان بفرستند. مٌفتی در تابستان ۱۹۴۱ با کمک عناصر کلیدی در ارتش و دولت ایران خواستار اجرای طرحی شد که چندین ماه پیش در اجرای آن در عراق شکست خورده بود: طرح او ارسال نفت به جای متفقین به متحدان آلمان نازی در ازای تسریع کشتار یهودیان در اروپای شرقی و حمایت از تشکیل یک دولت عربی در فلسطین بود. ایران در همان زمان از راه شرکت نفت ایران و انگلیس برای هیتلر در سرزمین های اشغالی چکسلواکی و اتریش نفت فراهم می کرد. اینک مفتی خواهان بریدن کامل دسترسی متفقین و بریتانیا به نفت ایران و رساندن همۀ نفت به آلمانی ها در روسیه و شرق بود. در اکتبر ۱۹۴۱ بریتانیا، شوروی و دیگر متفقین به ایران حمله کردند تا اتحاد میان دولت با آلمان نازی را پایان بدهند. ژنرال ها و وزیران طرفدار نازی ها دستگیر شدند و پسر شاه که به غرب گرایش داشت امور را به دست گرفت. مُفتی اعظم به سفارت ایتالیا [در دوران موسولینی] پناهنده شد و اجازۀ خروج از کشور همراه باقی هیئت نمایندگی سیاسی ایتالیا را پیداکرد. وقتی مفتی ساکن برلین شد، دفتر حمایت از نازی های را تشکیل داد و در رادیو برلین به او وقت برای برنامه های رادیویی دادند. [۱۰]
از شواهد حضور مفتی الحسینی در ایران فرشی ایرانی است که به سفارش او با تصویر هیتلر بافته شد و آنرا به هیتلر تقدیم کرد. [۱۱] با شرح فوق از معاملات نفتی مٌفتی، می توان تصورکرد که او یکی از عوامل مصیبت اشغال ایران توسط متفقین بوده است. فقط تلفات قحطی ناشی از اشغال ایران ۳ تا ۴ میلیون نفر برآورد شده و بسیاری نیز در اثر شیوع تیفوس جان خود را از دست دادند. این در حالی است که دولت ایران از ابتدا اعلام بیطرفی در جنگ کرده بود و می توانست مانند ترکیه دست نخورده بیرون بیاید. اما تلاش های الحسینی و هموندان نظامی و کشوری نازی او در ایران به حملۀ متفقین انجامید. این بازی با سرنوشت ملت از سوی نازیسم اسلام نما لازم بود در آثار تحقیقی بررسی شود، ولی از این مقوله به سکوت عبور شده است.
الحسینی در محافل آخوندها و طلبه های ایران نیز تبلیغ کرده بود. پس از اشغال ایران، فضای آشوب و هرج و مرج نشان داد که تبلیغات نازی ها و نازیسم اسلام نما در میان توده های ناآگاه چه اندازه مؤثر بوده است. یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و بهاییان که بیشتر مدت دورۀ رضاشاه از امنیت نسبی برخوردار بودند و با همسایه های خود در صلح به سرمی بردند، در فضای آشوب پس از اشغال ایران، مورد هجوم و آزار متعصبان قرار گرفتند:
- در تبریز درگیریهایی بین مسلمانان و مسیحیان رخ داد تا جایی که کنسول بریتانیا هشدار داد که احتمالاً با خروج متفقین از ایران این درگیریهای قومی و مذهبی بسیار شدیدتر می شود. رهبران کلیسای آشوری نیز نگرانیهای مشابهی داشتند و به دنبال جلب حمایت بریتانیا در آیندۀ نزدیک بودند. برای مثال در ماه محرم سال ۱۳۲۱ نیروهای شوروی مستقر در مشهد مجبور شدند حفاظت از محلۀ یهودیان را بر عهده بگیرند. حدود هشتصد مسلمان اهوازی که از شایعۀ ربوده شدن یک کودک مسلمان توسط یهودیان خشمگین شده بودند، تلاش کردند تا کنیسهء محلی را به آتش بکشند. در کرمان نیز گروهی به رهبری یکی از روحانیون با حمله به محلۀ زرتشتی ها دونفر را کشتند و خانههای بسیاری را غارت کردند. همچنین گروه مشابهی نیز در شاهرود با حمله به مرکز بهائیان سه نفر را به دار آویختند و۵۰ مغازه را غارت کردند.[۱۲]
در آلمان، مٌفتی اعظم به تولید و پخش پروپاگاندای یهودستیز و مخالفت با تشکیل کشور اسرائیل مشغول بود. او در رادیوهای موج کوتاه به زبان عربی با مقامات نازی و ایتالیای فاشیست همکاری داشت و کشتار یهودیان و جنگیدن با نیروهای بریتانیا در خاورمیانه را تبلیغ می کرد. دنیای عرب زبان، یکسره شنوندۀ این رادیوها شده بود.
خدمت مٌفتی یکطرفه بود، زیرا نازی ها به اجرای طرح های پیشنهادی او برای دنیای عرب نپرداختند. [۱۳]از خیانت های این مُفتی به مسلمانان درآمیختن پروپاگاندای نازی علیه یهودیان با آیه های قرآن در گفتارهای رادیویی و سخنرانی هایش در محافل هیتلری بود. [۱۴] تردیدی نیست که این اقدام مٌفتی، راه مدنی شدن و همراهی و همسویی با حقوق بشر جهانی و ارزش- های دمکراتیک را برای دهه ها بر جوامع مسلمان سد کرد و امکان رفورم دینی را خفه ساخت.
در بهار ۱۹۴۴ به دنبال رو شدن اسرار اردوگاه های مرگ توسط دو اسیر جوانی که از آشوییتس گریختند و خود را به چکسلواکی رساندند [۱۵]، کنگره و سنای آمریکا منع مهاجرت یهودیان به فلسطین را برداشتند و بر تشکیل کشور اسرائیل تاکید کردند.
باید دانست که در این سال طبق آمار رسمی، یهودیان ۶۱۴،۲۲۹ نفر از کل جمعیت ۱،۷۶۴،۵۲۰ نفری آن سرزمین مرکب از مسلمانان، مسیحیان و دروزی ها را تشکیل می دادند. با هر معیار بشردوستانه در آن روزگار و زمان حاضر که مسلمانان حق مهاجرت به همۀ کشورهای اروپایی و آمریکا را در مقیاس های چند میلیونی یافته اند، [۱۶] یهودیانی که یا باید در کوره های آدمسوزی می سوختند یا به سرزمینی امن پناه می بردند، می بایست حق مهاجرت به سرزمین آباء و اجدای خود را که به نسبت وسعت خود خالی از جمعیت و ناآباد بود، می- یافتند. در همان زمان بر اساس دفاتر نازی ها روزانه ۲۱ هزار یهودی مجارستانی به آشوییتس/بریکنو اعزام و ۱۲ هزار نفر از آنها بیدرنگ به اتاق های گاز و کوره های آدمسوزی سپرده می شدند [۱۷]. واکنش مٌفتی نازی به تصمیم کنگرۀ آمریکا در برنامۀ رادیویی آلمان نازی چنین بود:
- مقاصد آمریکایی های ملعون نسبت به اعراب اینک آشکارتر شده اند و هیچ تردیدی باقی نمانده که آنها می خواهند در دنیای عرب، امپراتوری یهود برقرار کنند. بیش از ۴۰۰ میلیون عرب با این حرکت آمریکایی ها مخالفند… ای اعراب! با وحدت کلمه برخیزید و برای حقوق مقدس خود بجنگید. یهودیان را هر جا که می یابید، بکُشید. این کار خوشایند الله، تاریخ و دین خواهد بود. این کار به حرمت شما می افزاید. الله با شماست! [۱۸]
آیا ما ایرانیان در این گفته ها طنین صداهای آشنایی در تاریخ معاصر خود را نمی شنویم؟ آن سال ها که مشابه این گفتمان در ایران علیه آمریکا و اسرائیل شکل می گرفت، آیا استادان تاریخ، روزنامه نگاران و آگاهان سیاسی، سرمنشأ گفتمان اسرائیل ستیزی را آن گونه که بود به مردم معرفی کردند؟
دیوید مٌتَدل[۱۹]محقق معاصر در کتابی به نام Islam and Nazi Germany’s War اسلام و جنگ آلمان نازی تاریخچۀ استفادۀ ابزاری هیتلر از مسلمانان مناطق اشغالی سه جبهۀ شرق اروپا، شمال آفریقا و خاورمیانه را با رجوع به آرشیوهای نازی بررسی کرده است. او می نویسد که در سال ۱۹۴۱ نیروی زمینی آلمان دفترچۀ راهنمایی منتشر کرد برای رفتار خاص با مسلمانان جهت استفادۀ ابزاری از آنها. نازی ها دستور داشتند که در جبهۀ شرق اروپا به بازسازی مساجد، سالن های نماز و مدرسه های دینی بپردازند که پیشتر، حکومت شوروی خراب کرده بود. حتی به فرماندهان یاد دادند که در ارتباط گیری با مردم این مناطق از ادبیات دینی مسلمانان، به ویژه مفهوم ‘جهاد’ استفاده کنند. این محقق بر اساس آرشیوها نشان می دهد که ارتش آلمان از سال ۱۹۴۱ افزون بر استخدام مسلمانان در ارتش، از رهبران دینی آنها نیز دعوت به همکاری کرد. نازی ها با دیدن آثار شکست در جبهۀ روسیه برای آرام نگه داشتن مسلمانان شرق اروپا به حمایت از سردمداران محلی یهودستیزی و مخالفت با تشکیل کشور اسرائیل پرداختند.[۲۰]
در دهۀ اخیر، رویکرد جدی محققان آلمانی به بررسی مناسبات نازی ها و سردمداران اسلام سیاسی یهودستیز و اسرائیل ستیز با رجوع به آرشیوهای نازی، انتشار آثاری به زبان آلمانی را به دنبال داشت، از جمله:
پیرامون سیاست توسعه طلبانۀ نازی ها در خاورمیانه از دهۀ ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰:
بررسی اسناد آرشیو اس اس در امور خاورمیانه:
محقق انگلیسی زبان، جفری هرف با کمک آرشیوهای آلمان نازی به تاریخچۀ تلاش نازی ها برای جلب مسلمانان پرداخته است[۲۱]، از آن جمله، بررسی مفاد رادیوی موج کوتاه آلمان نازی به زبان عربی که از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ فعال بود. این پژوهشگر، استراتژی دولبۀ نازی- ها در دنیای اسلام را نشان می دهد: معرفی نازیسم هم به عنوان متحد گرایش ضدامپریالیستی اعراب و هم به عنوان همدل با دین اسلام. رادیوی موج کوتاه عربی زبان ایتالیای فاشیست نیز از ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۳ در همین راستا فعال بود. به گزارش این محقق در آن زمان، نرخ باسوادها در کشورهای اسلامی منطقه، میانگینی حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد در میان مردان و در میان زنان حدود ۳ درصد بود، از این روی، رادیوهای موج کوتاه که مردم این مناطق در قهوه خانه ها و مراکز عمومی یا خانه های یکدیگر گوش می کردند، نقش مهمی در شستشوی مغزی مردم داشتند.
با شکست آلمان و متحدانش در جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۵، مرکز ثقل ‘مسئلۀ یهود’ به جغرافیای سیاسی عرب انتقال یافت و این بی ارتباط نبود با فراری شدن بسیاری از مأموران گشتاپو، اس اس و نمایندگان نازیسم اسلام نما به کشورهای عربی. در همان اواخر جنگ، مٌفتی الحسینی در فرانسه توسط متفقین دستگیر شد، ولی به مصر گریخت و آنجا نقش خود را در گسترش گفتمان یهودستیزی و اسرائیل ستیزی ادامه داد. حسن البنّا یار نازی او و از پایه- گذاران اخوان المسلمین در ۱۰ جون ۱۹۴۶ این بیانیۀ رسمی را به اتحادیۀ عرب فرستاده بود:
- الاخوان المسلمین و کلیۀ اعراب از اتحادیۀ عرب می خواهند که اعلام کنند حاج امین الحسینی به هر یک از کشورهای عربی که برگزیند خوش آمده و هر جا برود باید به نشانۀ خدمات بزرگ او به افتخار اسلام و اعراب از او استقبال به عمل آید… خدا به او اعتماد کرد و رسالتی دادکه باید در آن موفق شود… خدای قادر، امین را به خاطر هیچی نگه نداشت. باید مشیتی الهی در کار باشد برای حفظ جان این مرد که آن نیز شکست دادن صهیونیزم است. آمین! به پیش! خدا با شماست! ما پشت شما هستیم! ما مایلیم گردن های خود را برای این هدف فداکنیم. پیش به سوی شهادت! به پیش. [۲۲]
برای ما امروز حیرت انگیز است که دولت مصر به عنوان یک عضو اتحادیۀ عرب، فقط یک سال پس از شکست نازیسم و همزمان با محاکمۀ جنایتکاران نازی در دادگاه نورمبرگ، به دستور رهبر اخوان المسلمین نازی، یک نازی دیگر را پناه بدهد. اما چنین شد. مٌفتی در سال ۱۹۷۴ مٌرد و در بیروت به خاک سپرده شد، بی آنکه به جرم همدستی با هیتلر محاکمه شود. برایش تشییع جنازه ای باشکوه برگزار کردند و پرچم او به خویشاوندش محمد یاسر عبدالرحمان الحسینی مشهور به ‘یاسر عرفات’ سپرده شد.
برخی محققان تاریخ اعراب در قرن بیستم که در دنیای غرب تدریس و تحقیق دارند، همکاری الحسینی با هیتلر و نازیسم را نفی نمی کنند، اما می گویند که او بر اساس اصل ‘دشمن دشمن من دوست من است’ رفتار کرده و این تقصیر بریتانیا بود که برای او راهی جز اتحاد با هیتلر باقی نگذاشت. اگر در جدل گفته شود که این ‘دشمن دشمن’ بزرگترین جنایتکار تاریخ بشر بوده، پاسخ آنها این است که خود الحسینی در جنایات جنگی شرکت نداشت. این ادعا خلاف داده های تاریخی است. الحسینی در خاطرات خود نوشته که از دستگاه امحای جمعی یهودیان در اردوگاه های مرگ آگاه بوده است. از سوی دیگر از او سندی به جا مانده که در اوج هولاکاست از کشورهای اشغالی مسلمان خواسته که یهودیان را “نه به فلسطین بلکه با قطار به لهستان بفرستند.” لهستان با اتاق های گاز و کوره های آدمسوزی آشوییتس و بریکنو از مراکز اصلی نسل کشی یهودیان بوده است. متون برنامه های رادیویی او که هیجان برای کشتار یهودیان می پراکند، موجود است. چنان که گفته شد، مشارکت دیویژن ۱۳ وافن اس اس کوهستانی که حاصل سربازگیری مٌفتی در بالکان از جوانان مسلمان بود پس از پایان جنگ در دادگاه های نظامی بریتانیا اثبات شد و ده تن از افسران آن اعدام شدند.
منابع حکومت اسلامی در ایران در ابتدای قرن بیست و یکم و با وجود اسناد یادشده از همدستی فعال مٌفتی الحسینی با نازی ها از او همچون یک پیشوای سیاسی یادمی کنند. نویسندگان مَدخَل مٌفتی امین الحسینی در دائره المعارف بزرگ اسلامی او را مبارزی ضداستعماری می دانند. آنها الحسینی را برای پی ریزی “سازمان جهاد مقدس” و مسلح ساختن فلسطینیان علیه حضور یهودیان در سال ۱۹۳۶ با پول اوقاف و خیریه می ستایند. در این مَدخَل به همکاری مفتی با فردی به نام رشید عالی گیلانی، [در برخی منابع، کیلانی، آخرین نخست وزیر پادشاه عراق] اشاره می شود که با او از عراق به ایران فرارکرد و سپس از ایران گریختند و دوباره در آلمان به هم پیوستند. این نویسندگان یکی از خدمات الحسینی را تشکیل ارتش غزه در سال ۱۹۴۸ بیدرنگ پس از استقلال اسرائیل می دانند. نویسندگان مدخل، در متن زیر، فعالیت های مفتی پس از ۱۹۴۸ را به گونه ای شرح می دهند که ناخواسته بر آلودگی ذهنیت کشورهای عربی در نیمۀ دوم قرن بیستم به نازیسم اسلام نما گواهی می دهند:
- امین [الحسینی] در ۱۹۵۱ ریاست كنگرۀ جهان اسلام در كراچی و در سال بعد ریاست كنگرۀ علمای پاكستان را به عهده گرفت؛ ۳ سال بعد در رأس هیأت فلسطینی در كنفرانس باندونگ شركت كرد؛ در ۱۹۶۲م/ ۱۳۴۱ش از هند، پاكستان، مغرب، تونس، لیبی و الجزایر دیدار كرد؛ در همین سال به ریاست كنگرۀ جهان اسلام انتخاب شد و به بغداد رفت و در «كنفرانس روابط اسلامی» در مكه شركت كرد. وی چندی بعد با عنوان رئیس كنفرانس اسلامی مسلمانان خاور دور به مالزی سفر كرد؛ در آستانۀ سال ۱۹۶۵ م به عنوان رئیس كنفرانس جهان اسلام به مگادیشو رفت؛ در همین سال در مقام رئیس كمیتۀ اجرایی كنفرانس جهان اسلام به مكه رفت و نیز در كنفرانس های مشابهی در كراچی و عمان شركت كرد؛ در ۱۹۶۸م به مناسبت چهاردهمین قرن نزول قرآن در راولپندی شركت جست (همو، ۲۸۸، ۲۸۹). وی سرانجام در ۱۹۷۴م/ ۱۳۵۳شمسی در بیروت درگذشت و جنازۀ او با شكوه تمام تشییع، و در مقبرة الشهدای این شهر دفن شد. [۲۳]
آیا این ستایش برای یک مٌفتی سٌنی مذهب در حالی که هم میهنان سُنی ما در ایران از داشتن بسیاری از حقوق مدنی محرومند، تنها به دلیل نازیسم اسلام نمای او نیست؟ در منابع حکومت اسلامی ایران همین لحن ستایش در مورد حسن البنّا به کار رفته که تأییدی ناخواسته بر وجود ریشه های بنیادگرایی این حکومت در نازیسم اسلام نما است؛ از جمله در مَدخل حسن البنّا در ویکی فقیه می خوانیم:
- البنّا در طول زندگی کوتاه و پٌرتلاش خود کوشید تا نمونه ای از جامعۀ صدر اسلام را به نمایش گذارد. به نظر البنّا، کمال مطلوب اسلامی در اولین نسل مسلمانان نهفته بود؛ دوره ای که اصول قرآن مراعات میگردید و فارغ از تشخص ملیتها، اسلام تنها «ملیت» محسوب میشد. به نظر او، بین جوامع موجود اسلامی و اسلام واقعی فاصله ای افتاده بود که عقب ماندگی مسلمانان را موجب شده بود. به همین دلیل، او در صدد احیای اسلام بود تا نه تنها مسلمانان را از چنگ جهانخواران رهایی بخشد، بلکه انسانیت را نیز زنده کند. او معتقد بود که به جای فلسفه و مادیگری اروپا، این فرهنگ و تمدن اسلام است که باید پذیرفته شود. [۲۴]
حسن البنّا در دسامبر ۱۹۴۸ در مصر ترور شد و وظیفۀ او برای ‘زنده کردن انسانیت’ [به قول ویکی فقیه] به پیروان آیندۀ نازیسم اسلام نما در زندان ها و بیدادگاه های انقلاب اسلامی سپرده شد.
از دیگر فراریان نازی به مصر، پزشک اس اس به نام آلبرت هایم [۲۵] مشهور به قصاب داخائو و بوخن والد بود که در این اردوگاه ها به آزمایش های مخوف بر روی اسیران می پرداخت. خبرگزاری CNN در سال ۱۹۹۲ اعلام کرد که به تأیید محققان آلمانی، این جنایتکار نازی در قاهره ساکن بوده، مطب داشته و آنجا مُرده است. [۲۶]
فقط مصر پناهگاه نازی های فراری نبود. الویس برونر[۲۷]جنایتکار نازی به سوریه پناهنده شد. او با اسم مستعار همراه فرانتز رادماخر و دکتر ویلیام بایسنر که قرار بود یهودیان فلسطین را پس از پیروزی آلمان کشتار کند، شرکتی به نام OTRACO (Orient Trading Company) تأسیس کردند. این شرکت در همکاری با دیگر شرکت هایی که نازی های فراری در باقی دنیا تأسیس کردند، به معاملۀ پردرآمد قاچاق اسلحه از بلوک شرق پرداخت. برونر در ۱۹۵۸ به استخدام ادارۀ امنیت سوریه درآمد و دوستان نازی خود در منطقه را به همکاری فراخواند. از وظایف او یاددادن روش های بازجویی و شکنجۀ نازی ها به نیروهای سوری بود. خبر حضور او در سوریه از شکارچیان نازی دور نماند و دو بار به او سوء قصد ناموفق شد. در دهه های هشتاد و نود از او حفاظت دولتی می شد، اما شکایت های چندین کشور اروپایی، حافظ اسد را واداشت تا او را در سلولی زیرزمینی زندانی کند که همانجا در سال ۲۰۰۱ مٌرد. [۲۸]
تأثیر نازیسم و نازیسم اسلام نما بر فضای سیاسی ایران: راه یافتن آلمانی ها به اقتصاد و سپس سیاست ایران در دورۀ رضاشاه در سال ۱۹۲۷ پس از رفتن مشاور مالی آمریکایی دولت به نام آرتور میلسپا به دلیل کارشکنی های خوانین و نمایندگان وابسته به آنان در مجلس و تیره شدن روابط رضاشاه با او اتفاق افتاد. دولت برای راه اندازی سرویس پُست، ساخت زیرساخت ها، آموزش های حرفه ای و آوردن معلم به آلمان رو کرد. [۲۹] این گرایش دولت ایران، جهت موازنۀ منفی و کاهش نفوذ انگلستان و روسیۀ شوروی عمل می کرد. هنوز نازیسم بر آلمان حاکم نشده بود.
اما در سال ۱۹۳۵ وزیر اقتصاد آلمان که دیگر زیر کنترل کامل حزب نازی درآمده بود، از تهران بازدید کرد. قرار بر تبادل دانشجو، ورود تکنولوژی آلمانی برای اسلحه سازی، تکمیل راه آهن سراسری و ساختمان های مربوطه بسته شد. بر سقف ساختمان راه آهن ایران سوارتسیکا نقش بست. برخی نام محلۀ نازی آباد را که در همین سال ها ساخته شد، به دلیل ساخت خانه برای سکونت آلمانی های شاغل در راه آهن می دانند. در عوض، قوانین تبعیض نژادی نورمبرگ، ایرانیان را به دلیل ‘آریایی بودن’ از تصفیۀ نژادی معاف ساخت.
در حالی که در سال ۱۹۳۳ آلمان در تجارت با ایران مقام ششم را داشت، در سال ۱۳۳۹ دیگر ۴۱٪ تجارت خارجی ایران با آلمان نازی انجام می شد، یعنی مقام اول.
به نقل از محقق اسرائیلی، کیریل ففرمن، آلمان نازی در زمینۀ روابط فرهنگی نیز به سرعت با اقداماتی مانند چاپ شاهنامۀ مُصوَر کار یک نقاش آلمانی در سال ۱۹۳۴ به مناسبت هزارۀ فردوسی وارد عمل شد. هیئت دیپلماتیک آلمان نازی در سال ۱۹۳۹ در تهران ۷،۵۰۰ جلد کتاب به کتابخانۀ ملی ایران هدیه کرد. تئوریسین حزب نازی، آلفرد روزنبرگ به این مناسبت در آلمان مراسمی با حضور دانشجویان و استادان ایران شناسی و زبان فارسی برگزار کرد. همچنین نخستین فرهنگ واژگان فارسی به آلمانی منتشر شد. [۳۰]
ستون پنجم آلمان در ایران فعال بود و گزارش هایی از آنها در آثار محققان از جمله اشلی جکسون، محقق دانشگاه ییل (۲۰۱۸) به استناد آرشیوهای نازی ثبت شده اند. جکسون گزارشی را منتشر کرده با اسم مستعار ‘یک وطنپرست ایرانی’ که در سال ۱۹۴۱ به برتولت شولتس هولتوس مأمور مخفی نازی در ایران داده شده و در آن وضعیت دولت های متفقین در افکار عمومی را شرح می دهد [۳۱] از وظایف ستون پنجم نازی در ایران جلوگیری از پیشروی قوای انگلستان از عراق، خرابکاری در عملیات شوروی، برقراری انحصار صدور نفت به آلمان و شورش و تغییر حکومت ایران به نفع نازی ها بود. انگلستان و روسیه این مناسبات را خلاف منافع خود در جنگ می دیدند و در خیال پایان دادن به آن بودند.
فاکتورهای فرهنگی و تبلیغاتی به سود آلمان نازی در ایران بسیار مؤثر بودند. در طول جنگ جهانی دوم، تبلیغات نازی ها، از جمله گفتمان دو عامل مستقیم نازیسم، مٌفتی الحسینی و حسن البنّا در برنامه های رادیویی عربی زبان موج کوتاه نازی ها و فاشیست ها به ایران نیز راه یافت.
با جستجوی بسیار در اسناد و منابع می توان جسته و گریخته اطلاعات مهمی در مورد ایرانیان نازی غیردینی نیز یافت. محقق مفهوم ‘آریایی’، ادوارد پولسو، پرونده ای محرمانه در آرشیوهای غرب لندن با عنوان شیخ عبدالرحمان صیف آزاد را پس از همگانی شدن آن بررسی کرده است. سازمان امنیت بریتانیا در این پرونده اطلاعات مربوط به این فرد گمنام را که در حوزۀ علمیۀ نجف تحصیل کرده و سپس هوادار سرسخت آریایی گرایی و نازیسم شد، گردآوری کرد. در پروندۀ محرمانه آمده که در سال ۱۹۱۵ در جریان جنگ اول جهانی دو مأمور مخفی آلمان به نام های نیدرمایر و هنتیگ، به استخدام افرادی در نجف برای عبور از ایران و رفتن به افغانستان پرداختند که صیف آزاد یکی از آنها بود. او دستکم دو مأموریت در خدمت به قیصر آلمان بین افغانستان و اصفهان انجام داده و با اسم شب های انگلیسی پیام های سری را انتقال داده بود. پس از پایان جنگ اول جهانی، صیف آزاد مدتی در برلین به سر برد و با حزب نازی در زمینه های خلع ید از انگلستان و ترور عوامل بلشویک فعالیت کرد.
همزمان، حسن تقی زاده که چندین سال بود شماره های نشریۀ ‘کاوه’ را در برلین منتشر می- کرد، مورد غضب نازی ها قرارگرفت و بودجۀ دولتی او را قطع کردند، چون زیر بار تبلیغ نازیسم نمی رفت. با حمایت حزب نازی، صیف آزاد کل تشکیلات نشریه را به دست گرفت و نشریه ای جدید با عنوان آلمانی Freiheit des Ostens یا ‘آزادی شرق’ را علیه بریتانیا بیرون آورد. سپس از ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵ مجلۀ ‘ایران باستان’ را با کاغذ نفیس و براق منتشر کرد. صیف آزاد که افکار آخوندی را رهاکرده و آریایی گرا شده بود، اینک به یهودستیزی نیز گرایید. او یهودیان را ‘پول پرست و تجسم اختلاط نژادی’ نامید. نماد سوارتسیکا بر روی جلد نشریه نیز پدیدار شد. این نشریه از شاه ایران و هیتلر تجلیل می کرد و به سبک مجله های هیتلری، تصاویر نوجوانان ورزشکار ژرمن را منتشر می ساخت. ‘آزادی شرق’ نمادهای زرتشتی را با نمادهای هیتلری همسان دانست، برای نمونه به کار بردن مشعل توسط نازی ها در عملیات کتاب سوزان و حمله به یهودیان در شهرها را به نشان ‘آتش مقدس زرتشت” تعبیر کرد. تیراژ نشریه در سال دوم به ۱۶،۰۰۰ نسخه رسید که شمار بسیاری از آن به ایران پُست می شد. ادوارد پولسو به مفاد سندی محرمانه اشاره می کند که بر اساس آن سفارت بریتانیا از وزارت خارجۀ آلمان می پرسد که آیا این مجله به آنها وابسته است؟ و پاسخی کوتاه دریافت می کند: “این یک نشریۀ ایرانی است. هایل هیتلر!” [۳۲] این محقق سپس می افزاید که مجله با آنکه به دلیل مأموریت یافتن صیف آزاد به هندوستان برای مبارزه با بریتانیا در ۱۹۳۵ تعطیل شد، اما به پشتوانه ای تئوریک برای گروه های نئونازی ایرانی پس از پایان جنگ بدل گشت. [۳۳]
در آلمان، یک ایرانی به نام داوود منشی زاده در نشریۀ ‘ایران باستان’ با نام مخفف د.م مقاله می نوشت، که برخی منابع نام کوچک او را منوچهر ذکر کرده اند. پدر او بنیادگذار ‘انجمن مجازات’ در اواخر دوران مشروطیت بود که اقدام به ترور سیاستمداران انگلوفیل می کرد و اعدام شد. داوود منشی زاده وقتی در سال ۱۹۴۰ در دانشگاه مونیخ دورۀ دکترای ایران شناسی را می گذراند، همزمان سروان اس اس والتر ووست [۳۴] مسئول ‘سمینار مطالعات فرهنگ و زبان آریایی’ در همان دانشگاه بود. منشی زاده به عضویت حزب نازی درآمد، در دستگاه پروپاگاندای حزبی فعال شد و از شدت عشق به هیتلر حتی مو و سبیل خود را به شکل او درآورد (تصویر در انتهای کتاب). محقق، ادوارد پولسو از قول آرشیوهای نازی می نویسد:
- منابع آرشیو همچنین نشان می دهند که او [منشی زاده] روی لیست پرداخت مقاطعه کاری با ادارۀ امنیت آلمان و گویندۀ فارسی زبان رادیو تا ۱۹۴۱ بوده است؛ در همراهی شاه باران بارٌخ [به نظر می آید که منظور نویسنده شاه بهرام شاهرخ بود] یک عامل نازی ایرانی دیگر. اما شوم تر از این، مدارکی است دال بر دریافت مقرری ماهانه از تشکیلات اس اس. از این مخوفتر آنکه نام منشی زاده در گزارشی با عنوان ‘یهودیان در ایران’ به عنوان یک متخصص در موضوع یهودیان و سیاست های نژادی در ایران آمده است… نام او همچنین از سوی انستیتوی رایش برای تاریخ آلمان نوین به عنوان متخصص یهودیان ایران ثبت شد. این مؤسسه برای توجیه اکادمیک سیاست های نازی ها در مورد یهودیان تشکیل شده بود، که تلویحا سندی است بر مشارکت منشی زاده در جنایت های هولاکاست.[۳۵]
در ارتباط با افرادی چون مٌفتی الحسینی، حسن البنا، داوود منشی زاده و امثال آنها باید افزود که مشارکت در تولید منابع فکری برای ایده ای که به جنایت علیه بشریت منتهی می شود، جٌرم بزرگی است. امروز پژوهشگران بر آنند که متن نبرد من هیتلر نقش بزرگی در آماده- سازی افکار عمومی آلمان و گروه های فاشیستی اروپا و آسیا برای جنایت علیه بشریت داشته است. در میان فیلسوفان سیاسی کارل پوپر به نقش متفکران و کتاب ها در نقش زدن به جنایت های تاریخ بشر پرداخته است. آیزایا برلین در رسالۀ ‘دو مفهوم از آزادی’ نوشت:
فکرتها [ایدهها] در صورت سهل انگاری کسانی که باید آنها را دیده بانی کنند، یعنی از سوی آنانی که آموزش دیده اند برای برخورد سنجشگر با ایده- ها گاه چنان شتاب بی مهار و نیروی سرکشی بر روی توده های انسانی می- گیرند و آنان را تا حدی به خشونت می کشانند که دیگر نقد خردگرایانه بی- تأثیر می شود. بیش از صد سال قبل، شاعر آلمانی، هاینه، به فرانسویان هشدارداد که قدرت ایده ها را نادیده نگیرند: مفاهیم فلسفی که در خلوت مطالعۀ یک پروفسور شکل می گیرند، قادر به انهدام یک تمدن هستند… [۳۶]
منشی زاده که همزمان با این فعالیت های نازی، استاد ادبیات و ایران پژوهی در دانشگاه لودویگ مکسیمیلیان مونیخ شد، چند روز پیش از سقوط شهر به دست ارتش سرخ به یاری نیروهای اس اس شتافت، به سختی مجروح شد و دو سال در بیمارستان بستری بود. او بعدها در عرصۀ سیاسی ایران فعال شد که جلوتر خواهیم دید.
همزمان در آلمان هیتلری، یک جوان ایرانی با تحصیلات مذهبی به نام سیداحمد فردید در دانشگاه هایدلبرگ تحصیل می کرد. در سال های بعد و پس از بازگشت به ایران، شیفتگی او به فلسفۀ مارتین هایدگر که به حزب نازی پیوسته بود، او را به ارائۀ اصطلاح غرب زدگی و ایدۀ بازگشت به شرق و مخالفت با مدرنیتۀ لیبرال کشاند. فردید در اثر تدریس در دانشگاه تهران و بی آنکه آثار جدی منتشر کرده باشد، به عنوان فیلسوف شناخته شد. دیدگاه های او به شکل گیری فرقه ای از تحصیلکردگان انجامید که زیربنای ایدئولوژی نازیسم اسلام نما و غرب ستیز انقلاب اسلامی را تغذیه کردند. شاهد وجود هسته های نازیسم در افکار فردید و تلاش برای تزریق آن به زیر پوست افکار مٌریدانش، سخنان عبدالکریم سروش، نواندیش دینی در مصاحبه ای به زبان انگلیسی است. سروش در دیدگاه های فردید به عناصر یهودستیز جدی، اعتقاد شدید به خشونت و نفی حقوق بشر اشاره دارد:
- فردید یک طرفدار پر و پا قرص خشونت بود… او هوادار سرسخت خلخالی بود، همۀ اعدام های او را صحه می گذاشت و او را شمشیر و پرچم اسلام معرفی می- کرد… فردید همچنین یک ضدیهود به معنای کامل کلمه بود. یعنی سامی ستیزی بود که ما هرگز در تاریخ فرهنگ ایرانی نداشتیم… از دید فردید فیلسوفان به دو دسته تقسیم می شوند: فیلسوفان یهودی و فیلسوفان غیریهودی؛ هر چه فیلسوفان یهودی گفته و انجام داده اند به درد نمی خورد و نیازی به فکر کردن به آنها و ایده- هایشان نیست. او آنتی سمیتیزم را از استاد خود هایدگر آموخته بود که از حامیان نازیسم بوده و هیچ کس امروز در آن تردید ندارد. [۳۷]
فردید تا آخر دوران محمدرضاشاه پهلوی آزادانه محفل های پر آمد و شُدی داشت. علیرغم همۀ روپوشانی هایی که مٌریدان دینی و غیردینی فردید روی هسته های نازی عقاید او انجام داده اند، همکاری نزدیک او با حکومت اسلامی پس از انقلاب در انتقال عناصر نازیسم به نسل های بعدی دولتیان مؤثر بوده است.
در دورۀ رضاشاه یک ایرانی نازی دیگر سرلشکر محمدحسین آیروم بود. آیروم رئیس جدید شهربانی کل کشور در ۱۳۱۰ و مؤسس ‘ادارۀ سیاسی شهربانی’ در ۱۳۱۲ شد. او فرد بدنام، سادیستیک و از نظر مالی فاسدی بود که پس از خدمت در هنگ قزاق لیاخوف روسی مدارج را بالارفته و بین ایران و روسیه رفت و آمد داشت. در سال ۱۳۰۵ رضاشاه او را رئیس دژبان مرکز در تهران کرد. آیروم از آنجا به گسترش نفوذ خود و پرونده سازی علیه مقامات خوش- سابقۀ حکومت رضاشاه پرداخت. آیروم در ۱۳۱۰ پس از سرکوب شورش در زندان قصر به جای سرتیپ فضل الله زاهدی که او نیز از عٌمال نازی بود، به ریاست کل شهربانی کشور رسید. آیروم دو سال بعد همزمان با تأسیس پلیس سیاسی، تیمور تاش [۳۸] از وزیران کاردان رضاشاه و سردار اسعد بختیاری [۳۹]مشهور به سپهدار از مبارزان مشروطه را که با تهمت و پاپوش به زندان افتادند، به قتل رساند.
آیروم به محض به قدرت رسیدن و ریاست شهربانی کل کشور در ۱۳۱۰ نمایندۀ یهودیان در مجلُس شورای ملی، مشهور به مستر شموئل حییم (یا مسیو حییم) را که از پنج سال پیش و زمان ریاست سپهبد زاهدی به جرم واهی توطئه علیه رضاشاه بدون محاکمه و ارائه هیچ سندی زندانی بود، تیرباران کرد.
مستر حییم، فردی تحصیلکره و آشنا با زبان های انگلیسی و فرانسه و دارای افکار دمکراتیک بود که ابتدا در ادارۀ گمرک کردستان صاحب منصب شد. او در آنجا جلوی سوءاستفادۀ خوانین منطقه را گرفته و از منافع مردم دفاع کرده بود. از این روی، فردی خوشنام به شمار می رفت و چون سخنرانی برجسته با ایده های میهن دوستانه بود، برای نمایندگی یهودیان در مجلس شورای ملی رأی آورد. سایت ۷Dorim به سردبیری یوسف ستاره شناس در مدخل شموئل حییم، جو ایران در زمان مهاجرت او از زادگاهش کرمانشاه به تهران و سپس فعالیت سیاسی برای نمایندگی را چنین توصیف می کند:
- ورود مستر حییم به تهران در اوایل ۱۲۹۰ خورشیدی (۱۹۲۲ میلادی)، مقارن بود با دوران سلطنت احمد شاه قاجار و اوج بحران های یهودستیزی، به ویژه تعدی و تجاوز شخصی به نام کاظم عطار به اموال کلیمیان محلۀ سرپولک و نیز تدارک اراذل و اوباش برای آزار و چپاول به بهانه اهانت به الاغ شیخ عبدالبنی در اطراف بازار؛ ضمن آنکه نمایندۀ کلیمیان وقت دکتر لقمان نهورایی به جهت داشتن مشغلۀ فراوان، حاضر به دخالت در این امر نشد. همچین روند رو به افزایش مشکلات یهودیان، خصوصاً در دیگر شهرها همچنان ادامه داشت. ماجرای یهودستیزی در خرم آباد و آذربایجان، غائلۀ کلاه جلی در شیراز، قتل چند یهودی در اطراف همدان، مسئلۀ بستن دکان یهودیان در بازار تهران و توهین در مناطق دیگر، باعث مهاجرت بسیاری از خانواده های کلیمی به تهران گردید. بسیاری دیگر از این موارد موجب نارضایتی بیشتر کلیمیان از وضع موجود به ویژه از نمایندۀ وقت کلیمیان، لقمان نهورایی شدکه قادر نبود به وضع موجود سامان بخشد. [۴۰]
تربیت آیروم در روسیۀ تزاری و به ویژه منطقۀ قزاقستان یا مرکز پوگروم ها بیشک او را مبتلا به آنتی سمیتیزم کرده بود، زیرا شیفتگی خود به آلمان نازی را علنی کرد.
مستر حییم در دوران اول نمایندگی خود از ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۴ رأی اعتماد به سردار سپه، رضاشاه آینده، داد و رضاشاه نیز از خدمات و میهن دوستی این نمایندۀ یهودیان تقدیر کرد. حییم در جشن تاجگذاری رضاشاه حضور داشت.
از رضاشاه هیچ گفته یا سخنرانی یهودستیزی وجود ندارد، برعکس، تصاویر او هنگام بازدید از مدارس یهودیان به نام اتحاد یا آلیانس در همدان موجود است (تصویر در انتهای کتاب). هرچند دوران سلطنت رضاشاه مصادف با گسترش نفوذ نازی ها در ایران بود، اما دولت او با رهنمودهای تیمورتاش وزیر امور خارجه بستن قراردادهای تجاری با آلمان را گونه ای موازنۀ منفی می دید. بدبینانه ترین دیدگاه ها برآنند که رضاشاه که به سلطنتی نوپا رسیده بود، ترجیح می داد که با قدرت هایی که به نظر پیروز و بَرنده می رسیدند در یک جبهه قرار بگیرد. با آنکه در دولت رضاشاه مانند بسیاری از کشورها در آن زمان، عمال نازی دست اندرکار بودند، اما در آثار محققان یهودی یا زندگینامه های آن دوره، از رضاشاه به عنوان یهودستیز یاد نشده، بلکه بر محبوبیت او در میان یهودیان تأکید می شود. دکتر حبیب لوی اولین افسر یهودی ارتش و دندانپزشک مخصوص رضاشاه در تاریخ یهودیان ایران بر آن است که رضاشاه و اصلاحات او در رهایی یهودیان ایران از تبعیض نقش مهمی داشت. حبیب لوی از رضاشاه دشمنی خاصی نسبت به یهودیان ندیده بود.
در پیگیری ماجرای مستر حییم باید افزود که او مورد احترام آیت الله مٌدَرس بود، به فراکسیون اقلیت مجلس پیوست و منتقد برخی اقدامات دولتی شد، از جمله اعتراض به رسیدگی نکردن ادارۀ بلدیه یا شهرداری به محلۀ یهودیان تهران. مستر حییم اقدام به انتشار روزنامه ای به نام ‘حییم’ – در زبان عبری به معنای ‘زندگان’- کرد که به فارسی و عبری برای بازتاب دادن اخبار یهودیان تهران و شهرستان ها و افزایش آگاهی عمومی آنان منتشر می شد. شموئل حییم همچنین اقدام به تشکیل انجمنی صیونیستی کرد که در آن زمان ایدۀ رهایی بخش ملی یهودیان برای تشکیل کشور اسرائیل و دفاع از یهودیان زیر ستم جهان بود، ولی برای عٌمال نازی در دستگاه های حکومتی قابل تحمل نبود. این نمایندۀ مجلس در اعتراض به شلاق زدن به یک یهودی در شهربانی به جرم مالی به سازمان های بین المللی شکایت کرد. او عکس پشت زخمی آن فرد را پس از اثبات بیگناهی اش به جامعۀ ملل فرستاد و با این کار کینۀ عُمال یهودستیز شهربانی را برانگیخت. آنها سرانجام اوباش را به جلسۀ سخنرانی انتخاباتی مستر حییم برای دور ششم نمایندگی مجلس فرستادند. در جریان سخنرانی او در کنیسای عزرا یعقوب در محلۀ عودلاجان جمعیت حتی در کوچه ها نیز ازدحام کرده بودند. اوباش دو گروه شدند و با یکدیگر به زد و خورد نمایشی پرداختند. هنگام دخالت شهربانی، نه تنها اوباش، بلکه شموئل حییم نیز دستگیر شد. او را به بهانۀ دوستی با سرهنگ محمد پولادین که مانند او در کرمانشاه خدمت کرده بود به جرم دروغین تبانی با گروهی از نظامیان علیه حکومت به زندان انداختند. سرهنگ پولادین که در دوران مشروطیت و هنگام روی کار آمدن رضاشاه رشادت ها کرده بود، در سال ۱۳۰۶ اعدام شد.
تا کنون محققان، از جمله پروفسور امنون نتصر در درآیند ایرانیکا دربارۀ شموئل حییم، و مشفق همدانی در کتاب خاطراتش، به ارتباط میان نازی بودن سرلشکر محمد حسین آیروم و تیرباران مستر حییم اشاره نکرده اند. برخی نیز دشمنی کاندیدای دیگر، لقمان نهورای با مستر حییم را عامل دستگیری او جلوه داده اند که به نظر می رسد غلوآمیز باشد، زیرا نخواسته اند به نقش عوامل حکومت رضاشاه بپردازند. اما از دید نگارنده با گذاشتن شواهد زیر کنار یکدیگر امکان دخالت آیروم و شبکۀ مخفی نازی ها در حکومت محتمل می شود: شموئل حییم پنج سال در زندان بود. مدرکی علیه او برای همدستی سیاسی با سرهنگ پولادین در دست نبود، وگرنه در سال ۱۳۰۶ همراه او و همدستانش اعدام می شد؛ در فروردین ۱۳۱۰ با رسیدن آیروم به ریاست شهربانی کل کشور ناگهان بدون اطلاع قبلی یا اعلام حکمی قانونی، او را در آذر ماه سال ۱۳۱۰ در باغشاه تیرباران کردند. رسیدن آیروم نازی به این منصب نمی- تواند بی ارتباط باشد با امضای حکم اعدام مستر حییم پس از پنج سال زندان با وجود نبودن هیچ سندی از روند دادرسی در دادگاه. به گزارش موشه یشای یا ناهوم هرتصبرگ، محقق اسرائیلی که آن زمان در ایران به سر می برده، تصمیم بر آزادی مستر حییم بوده، اما یکباره در ۱۳۱۰ او را تیرباران کردند. ناهوم هرتصبرگ دربارۀ مستر حییم در خاطرات خود نوشته است:
- هر كس نام مستر حيِيم را به زبان ميآورد، جز تعريف و تمجيد از او سخن ديگري بر زبان نميراند. او جوان يهودي با اراده و با استعدادی بود. يك روز حييم و يك سرهنگ ايراني را به جرم خيانت به وطن توقيف ميكنند، هيچ مدركي عليه او پيدا نميكنند و تصميم ميگيرند آزادش كنند، ولي شاه پروندۀ او را خواست و دستور اعدام او را صادر كرد. رضا شاه شخصاً روي پروندة آنها نوشت: حييم را اعدام كنيد و سرهنگ ۵ سال زنداني بشود. [۴۱]
این اظهار نظر عجیب می نماید، چون سرهنگ پولادین در سال ۱۳۰۶ اعدام شد و حییم پس از اعدام او چهار سال دیگر تا ۱۳۱۰ زندانی بود. آیا منظور سرهنگ دیگری بوده است؟
این رویداد تلخ در مورد یک یهودی میهن دوست که یادآور ماجرای کلنل آلفرد دریفوس و یهودستیزی در سطوح بالای کشور بود، در جامعۀ یهودیان ایرانی احساس ناامنی برانگیخت. همزمان در اروپا موج یهودی ستیزی در حال خیزش بود.
جای تعجب نخواهد بود اگر با پیگیری ردپای سرلشکر آیروم به هسته های هوادار نازیسم در ایران برسیم. زیرا همزمان با این دوره در لهستان، چکسلواکی، هلند، نروژ، ایتالیا، اسپانیا، فنلاند، اوکراین، لیتوانی، استونی، کرواسی و بسیاری از کشورهای عرب احزاب هوادار نازیسم شکل گرفته بودند و عمال نازی در دولت ها منتظر فرصت بودند. در دورۀ انتظار، وظیفۀ آنها شناسایی و از میان بردن سوسیالیست ها و یهودیان بود. در این کشورها مٌهره های نازی پس از اشغال توسط آلمان، دولت های دست نشانده را تشکیل دادند و هدف های خود را اجراکردند. از این روی، از وجود یک سرلشکر شهربانی ایران که نهادهای تفتیش و پلیس سیاسی به سبک گشتاپو- در آلمانی مُخَفف پلیس مخفی- را در ایران برپاکرد، به سادگی نمی توان عبور کرد.
محمد حسین آیروم که به درجۀ سرلشکری رسید، ریاست املاک رضا شاه را به عهده داشت. او با مصادرۀ مرغوبترین زمین های کشور و اختلاس های کلان از معاملات گندم، ثروت عظیمی به جیب زد و مالکان شاکی را به مناطق بد آب و هوای جنوب ایران تبعید کرد[۴۲]. وقتی آیروم در اثر نارضایتی و شکایت های مکرر هوا را پس دید، در سال ۱۳۱۴ به بهانۀ لال شدن و درمان بیماری به خارج رفت و با آنکه رضاشاه برای او کیسه ای پر از پول فرستاد تا برگردد، اما دیگر برنگشت. پس از مدتی به رضاشاه خبر رسید که آیروم در خارج خیلی هم راحت حرف می زند و علائمی از بیماری در او دیده نمی شود. اختراع آیروم یعنی ‘ادارۀ پلیس سیاسی’ که لرزه بر تن دولتیان می انداخت و پاپوش، رشوه گیری، زندان و داغ و درفش و آمپول هوا را برای آنها تداعی می کرد، به سرپاس یا سرتیپ رکن الدین مختاری سپرده شد که پیشتر زیر نظر آیروم در شهربانی کار می کرد. صدرالاشراف دربارۀ مختاری می نویسد:
- در زمان مختاری در رویۀ شهربانی تغییری حاصل نشد، بلکه مختاری بدنفسی را از آیروم هم گذراند، یعنی از طرفی شاه را از مردم میترسانید و به واسطه راپرتهای دروغ خاطر او را مشوش میداشت و از طرفی از ایذاء و صدمه به کسانی که طرف توهم شاه بودند، کوتاهی نمیکرد و کشتن اشخاصی مانند سرداراسعد بختیاری و نصرتالدوله فیروزمیرزا و مُدَرس و غیر آنها در زمان ریاست مختاری و به دستور او انجام شد. از مختاری اخاذی و پول گرفتن از مردم بر خلاف سلف او آیروم شایع نبود؛ ولی بدنفسی و سوءنیت و شناعت اعمال او برای خوشامد شاه به درجات بدتر از آیروم بود و اصرار مختاری به این که عدلیه تحت نفوذ او باشد و آلت اجراء اغراض او واقع شود، بیشتر بود. [۴۳]
عباس بختیاری معروف به مُفَتش شش انگشتی از اجراکنندگان قتل ها به فرمان مختاری بود، از جمله قتل شیخ خزعل و نصرت الدوله فیروز. سرپاس مختاری به دنبال ورود متفقین به ایران و برکناری رضاشاه پس از شهریور۱۳۲۰ به جرم قتل بسیاری از فرهیختگان و میهن دوستان در زندان ها محاکمه و محکوم به هشت سال زندان با اعمال شاقه شد. در این مورد که چه ارتباطی میان مختاری و ایدئولوژی نازیسم مافوق او سرلشکر آیروم وجود داشته، با وجود جستجو در منابع چندزبانه سندی یافت نمی شود، اما این امکان که آیروم به شبکه سازی نازی پرداخته و افراد زیردست مانند مختاری را عضوگیری کرده باشد، بسیار محتمل به نظر می رسد.
چهار رویداد دیگر هم این دوره گواه نفوذ عُمال نازی در دستگاه های ایران هستند.
رویداد اول: در سال ۱۳۱۰ حزب سومکا که دارای عقاید آشکار نازیستی بود تشکیل شد. یاور محسن جهانسوز متولد کرمانشاه، از خانواده های اشرافی و دارای تحصیلات حقوق، نبرد من هیتلر را ترجمه نمود و با این گروه نزدیکی داشت. این گروه که به حزب فاشیست ایران مشهور شد، اقدام به تشکیل گروه های پیراهن تیره و چماقدار کرد که در حمله به چپگرایان و یهودیان از سوی شهربانی کل کشور حمایت می شدند. رضاشاه دو سال پیش از سقوط حکومتش، در ۱۳۱۸ از طرف نیروهای خودمختار احساس تهدید کرد و به دستور او سومکا غیرقانونی شد. یاور جهانسوز به جرم تبانی با آلمان برای برانداختن رضاشاه در دورۀ ریاست سرتیپ مختاری بر شهربانی اعدام شد. [۴۴] سه نفر از هموندان او نیز اعدام شدند. گفته می شود یاور جهانسوز به معنای عملی نازی نبود، اما چون نبرد من را ترجمه کرده بود، فدای نازی- های فعال شد. احتمالأ عمال نازی برای فرونشاندن اعتراض بریتانیا این گروه را فداکردند.
رویداد دوم: در سال ۱۳۱۰ با ریاست آیروم بر شهربانی کل کشور، داشتن ‘مرام اشتراکی’ که منظور از آن داشتن افکار سوسیالیستی حتی به صورت فردی و بدون وابستگی گروهی بود، ممنوع اعلام شد. در سال ۱۳۱۷ هنگامی که سرتیپ رکن الدین مختاری ریاست شهربانی کل کشور بود، جمعی از تحصیلکردگان دانشگاهی، هنرمندان و نویسندگان ایرانی که به ۵۳ نفر معروفند، به جٌرم ‘کمونیست بودن’ دستگیر شدند. یکی از آنها، بزرگ علوی، در سال های پیری در خاطرات خود نوشت که این افراد، اهل فرهنگ ساده ای بودند که در محافل صمیمی خود دربارۀ سیاست و اجتماع فقط گفتگو می کرده اند. به گفتۀ بزرگ علوی بسیاری از ۵۳ تن برای نخستین بار کلمۀ ‘کمونیست’ را از زبان مختاری هنگام شکنجه و ضرب و شتم شنیدند! از میان آنها فرخی یزدی، شاعر شعر مشهور ‘آزادی’ و دکتر تقی ارانی، شیمیدان و متفکر در زندان با آمپول هوای مختاری کشته شدند.
این زمان یعنی ۱۹۳۹ مصادف با اوجگیری نازیسم آلمان، فاشیسم ایتالیا و پیگرد سوسیالیست- ها و سندیکالیست ها بود. آیا یک عضو شبکۀ نازی در بالاترین مقام شهربانی در ایران نباید به مافوق های نازی نشان می داد که او هم مطابق پروتوکل های گشتاپو در کشورهای دیگر رفتار می کند؟ دستکم عملکرد مختاری در این جهت بود. او در عین حال موسیقیدان و ویولونیست ماهری بود که به شهادت اطرافیانش هنگام نواختن ویولون اشک از چشمانش سرازیر می شد. او یادآور برخی از اس اس ها و مأموران گشتاپو است که پیش از قرارگرفتن در صفوف جانیان، هنرمند و نوازندۀ موسیقی بوده اند.
توجه به روندهای مشابه در آلمان نازی، اتریش، لهستان، استونی، چکسلواکی، ایتالیا، اسپانیا، یونان، نروژ، سوئد و فنلاند درست در همین زمان توسط احزاب هوادار نازیسم زیر پوشش ‘ملی گرایی ضدبلشویسم’ ضروری است، زیرا می تواند دست داشتن عمال نازی در رویدادهای این دوره در ایران را آشکارکند. تا کنون چنین پژوهش هایی با استفاده از منابع آرشیوهای محرمانۀ داخل ایران منتشر نشده اند و متأسفانه این کار از عهدۀ محققان در تبعید برنمی آید.
رویداد سوم: سرلشکر آیروم پس از فرار از ایران برای کسب تابعیت، مبلغ گزافی به دولت آلمان پرداخت و با همکاری گوبلز، ‘لژیون ایرانی’ را در برلین تشکیل داد با این خیال که پس از پیروزی آلمان نازی، دولت ایران را در دست بگیرد. این لژیون در ۱۹۴۰میلادی یا ۱۳۱۹ شمسی در برلین شعار تشکیل ‘دولت ایران آزاد’ را در محافل ایرانی مطرح کرد. حزب نازی در اواخر سال ۱۹۴۲ میلادی یا ۱۳۲۱ شمسی آیروم را به منظور برقراری ستادی مشابه در میان ایرانیان مقیم فرانسۀ تحت اشغال نازی ها به پاریس فرستاد. او در سخنرانی های پی در پی در هتلی در پاریس از ایرانیان می خواست تا نجات ایران را از پیشوای آلمان بخواهند و در ازای آن در حکومت آیندۀ ایران پُست و مقام بگیرند. آیروم بودجه های هنگفت نازی ها را که در اختیارش می گذاشتند، حیف و میل کرد و به اتهام قاچاق به زندان نازی ها افتاد. با پایان جنگ، پس از مدتی اسارت در زندان ارتش آمریکا آزاد شد و در سال ۱۳۲۷ شمسی یا ۱۹۴۸ میلادی در شهر فادوتس مٌرد. گفته می شود که ایرانِ تیمورتاش به انتقام خون پدرش، فردی را استخدام کرد که آیروم را در منزلش به قتل رساند.
رویداد چهارم: سرتیپ فضل الله زاهدی یکی دیگر از عُمال نازی بود که اطلاعات مربوط به او در سال ۲۰۰۴ با همگانی شدن آرشیوهای نازی به دست آمد. زاهدی پس از سرکوب چند قیام در مازندران و آذربایجان در سال ۱۳۰۱، در ۲۵ سالگی به درجۀ سرتیپی رسید و سپس با به قدرت رسیدن رضاشاه مٌلقب به سرهنگ بصیر دیوان و مسئول تأمین امنیت مازندران شد. پس از سرکوب جنبش جنگل و فرونشاندن غائلۀ اسماعیل آقا سمیتقو نشان ذوالفقار دریافت کرد. زاهدی سپس به سفرهای گوناگون اروپا رفت و به خوشگذرانی پرداخت. در جریان شورش زندان قصر در ۱۳۱۰ زاهدی از ریاست شهربانی کل کشور برکنار شد و آیروم جای او را گرفت. رضاشاه زاهدی را به بازرسی مالی ارتش گماشت، اما چندی بعد او را به جرم اختلاس برکنار ساخت. فضل الله زاهدی در خفا عامل آلمان هیتلری بود.
آرشیوهای آلمان نازی [۴۵] که در ۳۰ مارچ ۲۰۰۴ همگانی شدند، اسرار نازی های ایرانی و طرح آنها برای در دست گرفتن حکومت در ایران را دربردارند. در حقیقت، این مٌهره های دانه دٌرشت دست نشانده، قصد برکناری رضاشاه را نیز داشتند و متفقین، آلودگی دستگاه های حکومتی را در حدی دیدند که رضاشاه را تبعید و ایران را اشغال کردند. محقق، شائول باخاش در زمینۀ تشکیلات این گروه سری و افراد آن بر اساس آرشیوهای یادشده کار کرده است.[۴۶] در آرشیوهای همگانی شده در مورد فضل الله زاهدی اطلاعات مهمی یافت می شوند:
-
- حزب نازی در سال ۱۹۴۱ یک افسر آلمانی را به تهران فرستاد تا در آنجا به تشکیل و برپایی یک دستگاه شبکه اطلاعاتی سیاسی و سازماندهی و ایجاد یک اردوی هوادار آلمان بپردازند. براساس اسناد وزارت خارجه آلمان، اندک زمانی بعد در اوایل سال ۱۹۴۱ کمیتۀ نهضت ملی ایران زیر نظر فرانس مایر تأسیس شد؛ کمیتهای که اکثر اعضایش را آن دسته از افسران ارتش ایران که هوادار هیتلر و نازیسم بودند، تشکیل میدادند. یکی از جاسوسان مهم آلمان نازی کتابی تحت عنوان «سپیده دم در ایران» نوشته که به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. ویرایش دوم این کتاب زیر عنوان «شورش در ایران» در سال ۱۹۸۰ منتشر شد که واژۀ «شورش» در این جا به معنای جنبش هواخواهانه از آلمان نازی در میان سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ است…. حزب کبود که به «حزب نازی ایران» و «حزب سیاهپوشان» نیز معروف بود، در سال ۱۹۴۲ توسط فضلالله زاهدی و حبیبالله نوبخت تأسیس شد. حزب کبود در آغاز «ملیون» خوانده میشد و محمدعلی دبیری، حسین حساموزیری، سعید نقیبزاده و منشی سفارت آلمان با نام احمد نامدار نیز با این حزب همکاری داشتند. حزب کبود دارای اندیشههای ناسیونال فاشیستی بود و علنأ تحت تاثیر نازیسم تشکیل شده بود. مؤسسان این حزب نیز بعد از ورود متفقین بازداشت و زندانی شدند؛ و البته مهترین چهرۀ فعال در آن حزب نیز کسی نبود جز فضلالله زاهدی…
-
- فرانس مایر در دوران اقامت خود در تهران روابط خود با افسران ایرانی را گسترش داد. او از طریق فرستندۀ بیسیم پیوسته با برلین در تماس بود. شولتز هولتهوس در کتاب خود، شورش در ایران، خطاب به مایر در سال ۱۹۴۳ این گونه بیان می دارد: «اینک زمان آن فرا- رسیده است. سه روز پیش با ارتشبد فضل الله زاهدی که فرماندهی کل نیروهای اصفهان است، نشست و گفتگو داشتم. بخش اعظم نیروهای دفاعی و مقاومت ایرانی در آماده باش کامل هستند تا با اشارۀ آلمان وارد عمل شوند. اصفهان به عنوان یک قرارگاه مشترک، ارتش آزادی بخش ‘ایران و مقر’ رهبری عملیات نظامی آلمان در ایران تعیین گردیده است.» اما مایر توسط سازمان اطلاعات و امنیت بریتانیا دستگیر شد. چند روز بعد از آن نیز تعقیب و دستگیری ایرانیان همدست مایر آغاز گردید. فهرست اسامی که از مایر به دست آمد، شامل ۱۶۲ نام بود. ۱۳۷ تن از آنها به زندان محکوم شدند که سه ژنرال، یک نخست وزیر سابق، یک آخوند سرشناس و نیز یک قاضی عالیرتبه را نیز شامل می شد. سرانجام متفقین با متلاشی ساختن انشعابهای ائتلافی هوادار آلمان، قادر به دستیابی به یک هدف مرکزی و مهم خود در ایران شدند و اعضای حزب کبود را دستگیر و زندانی کردند…
- در گزارش متفقین چنین آمده که «فضلالله زاهدی در حال برنامهریزی یک قیام عمومی با همکاری نیروهای آلمانی بود» و نقشی مهم در احتکار غلات و نارضایتی گسترده مردم بابت نبود مواد غذایی داشته است. زاهدی در دفتر کار خود و توسط فیتزروی مکلین دستگیر شد. مکلین جزئیات این دستگیری را در کتاب خاطرات خود شرح داده است. وی در کتابش میگوید در محل استراحت فضلالله زاهدی «مجموعهای از سلاحهای خودکار ساخت آلمان، مقدار زیادی لباس زیر ابریشمی، مقداری تریاک، فهرست مصور روسپیهای اصفهان و مکاتباتی از یک مأمور محلی آلمانی» یافته است. زاهدی پس از دستگیری با هواپیما از کشور خارج شد و در فلسطین، که تحت سلطۀ بریتانیا بود، زندانی شد. وی حدود چهار سال در فلسطین زندانی بود و با این سوابق و اوصاف کمتر کسی تصور میکرد که باز به قدرت بازگردد. [۴۷]
منظور از بازگشت زاهدی به قدرت، آزادی او توسط دولت بریتانیا در سال ۱۹۴۵، بازگشت او به ایران و گرفتن پٌست بازرس نیروهای نظامی در جنوب ایران است. چهار سال بعد محمدرضا شاه برای مقابله با تهدید فزایندۀ سپهبد حاج علی رزمآرا، زاهدی را به عنوان رئیس پلیس (شهربانی) منصوب کرد. فضل الله زاهدی بعدها مهرۀ اصلی کودتای ۲۸ مرداد شد.
همسو با فعالیت های نازی های غیردینی چون صیف آزاد، داوود منشی زاده، سرلشکرآیروم، سرپاس مختاری و سرتیپ فضل الله زاهدی به نفع نازیسم در داخل ایران، حزب نازی در خاک آلمان از ابتدای جنگ در ۱۹۳۸ رادیویی فارسی زبان در برلین به راه انداخت که فردی به نام شاه بهرام شاهرخ، پسر ارباب کیخسرو، گویندۀ آن بود. او که ایرانیان را از دوران باستان، آریایی خالص و در نتیجه متحد آلمان نازی می دانست، در این برنامۀ مورد علاقۀ هیتلر و گوبلز، شعارهای ضدیهود و تبلیغ نابودی یهودیان جهان را می پراکند. او همچنین رضاشاه را عامل انگلیس می دانست. گفته می شود که پدرش ارباب کیخسرو از سوی حکومت تهدید و جسدش به طرز مشکوکی در خیابان پیدا شد.
بهرام شاهرخ، در برنامه های رادیویی خود از استفادۀ ابزاری از مفاهیم اسلام نیز ابایی نداشت. سخنرانی های او گاهی در میدان سپه با بلندگو پخش می شد. [۴۸] او همچنین مجلۀ ‘جهان نو’ را با ایده های نازی در برلین منتشر می کرد.
بهرام شاهرخ به پیروی از تئوریسین های نازی همزمان با جشن پوریم در سال ۱۹۴۱ ایدۀ انتقام- گیری از یهودیان برای کشتار ایرانیان ‘آریایی’ در ایران باستان را مطرح کرد [۴۹]. چنان که جلوتر خواهیم دید در سال بعد از آن در روز پوریم، قوای اشغالگر هیتلری در یکی از دهکده- های یهودیان اروپای شرقی ده یهودی را به دار آویختند و در روستای دیگری ۵۰۰ یهودی را کشتند؛ اعدادی مطابق روایت پوریم. مٌرده ریگ مزدبگیر ایرانی نازی ها در مورد پوریم در سال های اخیر توسط رسانه های حکومت اسلامی در ایران احیاء شده است که جلوتر به آن خواهیم پرداخت.
صادق هدایت، در رُمان حاجی آقا بازتابی از این تبلیغات نازی را که به طنز پهلو می زند از قول حاجی آقای جرمنوفیل که میان نازیسم اسلام نما و گفتمان باستان گرای آریایی در نوسان است، چنین بیان کرد که هیتلر وقتی به ایران برسد، از بالای آسمان با هلیکوپترهای آلمانی بسته های سیرابی شیردان تقسیم خواهدکرد که روی آن نوشته شده: چو ایران نباشد، تن من مباد! هدایت در حاجی آقا از قول نازی های اسلامگرای وطنی نقل کرد که علامت سوراتسیکا نام ‘علی’ است که با روش خطاطی جدید نوشته اند.
وحید دستگردی که تحصیلات فقه حوزوی داشت و شاعر و ادیب نیز بود، در وصف هیتلر شعری سرود. پیشتر میزاده عشقی نیز در هجو او سروده بود: ای وحید ستگردی شیخ گندیده دهن / ای بنامیده همی گند دهانت را سخن! [۵۰]
در یکی از آرشیوهای نازی ها نامۀ زیر از اروین اتل، سفیر آلمان در تهران که در فوریۀ ۱۹۴۱ به برلین فرستاده، ثبت است:
- ماه هاست که از منابع گوناگون به سفارتخانۀ ما اطلاع داده شده که روحانیون سراسر کشور دربارۀ پدیده ای جدید صحبت می کنند؛ این که خدا امام زمان را به شکل آدولف هیتلر به زمین فرستاده است. در سراسر کشور بدون دخالت سفارتخانۀ ما زمزمه هایی هست که فوهرر آلمان آمده که این کشور را نجات دهد… در تهران ناشری تصاویر فوهرر و امام علی، امام اول شیعیان را با هم چاپ کرده است. این تصاویر بزرگ در سمت راست و چپ در ورودی چاپخانه برای ماه ها نصب بوده و این پیام را می رساندند که علی امام اول و فوهرر امام آخر است… [۵۱]
ادوین بلَک محقق جنگ دوم جهانی به پلاکاردی در بازار تهران اشاره می کند که روی آن نوشته بود: “در آسمان، الله سرور شماست و بر روی زمین، هیتلر.” [۵۲]
در یادنوشت های یهودیان ایرانی آن دوران، موارد بسیاری از رواج گفتمان نازیسم اسلام نما در میان توده های ناآگاه را می یابیم. برای نمونه، رهبر روحانی یهودیان در کاشان حاخام یدیدیا شوفط در خاطرات خود جوّ پدیدآمده برای یهودیان در اثر اخبار اردوگاه های مرگ و نیز پروپاگاندای رادیو فارسی آلمان و تبلیغات اسلام گرایان نازی را چنین توصیف می کند:
- با آن فجایعی که می شنیدیم، جنگ جهانی دوم یک فاجعۀ بزرگ عذاب آوری بود. ماتمی بود. بدبختی بود. تمام خانه های ایسرائل های کاشان را مسلمانان نمره گذاری و بین خود تقسیم کرده بودند. یک سیّد ساعت سازی بود، من ساعتی داشتم که خراب شده بود، دادم به او درست کند. رفتم داخل مغازۀ او، یک مشتری مسلمان آنجا بود که دلال فرش بود. او داشت به ساعت ساز می- گفت که دو پسر دارد و قسم می خورد روزی که هیتلر وارد ایران بشود، هر دو پسرش را جلوی پای هیتلر قربانی خواهد کرد! […] مسلمانان در کاشان می گفتند هیتلر نامش “محمد هیتلر” است. تعصب های بیجا به حدی رسیده بود که می- گفتند هیتلر مسلمان است.
به نقل از شاهدان عینی که سال ها پیش برای نگارنده گفتند، در همدان بر دیوار خانه های یهودیان علامت های سوارتسیکا نمایان شدند و به دنبال قتل تاجری یهودی، یهودیان در مقبرۀ استر و مردخای بست نشستند. بسیاری از یهودیان شهرستان های متعصب مانند کاشان، همدان و مشهد، ناچار به مهاجرت به تهران و اسکان موقت در قبرستان یهودیان و مدارس آنها شدند.
در سال ۱۹۴۵ نازیسم شکست خورد و سه سال بعد کشور اسرائیل اعلام استقلال از انگلستان کرد. اما این نیز پایان یهودستیزی نبود؛ نه در کشورهای عربی و نه در ایران.
پس از شکست نازیسم در جنگ دوم جهانی، گروه نئونازی ‘سومکا’ با ایدئولوژی ناسیونال- سوسیالیزم و شعار خلوص خون آریایی در تهران و چند شهر بزرگ فعالیت خود را از سرگرفت و به تبلیغات و اقدامات یهودستیز پرداخت. احیاءکنندۀ سومکا همان داوود مُنشی- زاده بود که پس از بهبود جراحت هایش در سال ۱۳۲۸ به مصر رفت و در دانشگاه اسکندریه به تدریس پرداخت، اما به زودی به ایران برگشت و حزب سومکا را دوباره راه اندازی کرد. برخی از سران فراری نازی که رؤیای بازگشت نازیسم را در سر داشتند، در مصر و سوریه به سازماندهی گروه های نئونازی مشغول بودند. از این روی، راهی شدن منشی زاده از مصر به ایران برای تشکیل یک حزب نئونازی نمی تواند اتفاقی باشد. سومکا خود را ‘نیروی سوم’ نامید. این نیز اتفاقی نبود. حزب نازی آلمان در ابتدای تشکیل، ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیست را ‘نیروی سوم’ در تقابل با سوسیالیسم و کاپیتالیسم نامیده بود. ادبیات حزب سومکا مملو از یهودستیزی و دشمنی با اقوام ایرانی کُرد و ترک و ارامنه بود و از این روی در مناطق زیستگاه این اقوام هوادار نداشت.
میان دو شاخۀ گفتمان نازیسم در ایران، از اوایل دهۀ ۱۳۲۰ شمسی یا از سال ۱۹۴۲ به بعد، شاخۀ نازیسم اسلام نما بر نازیسم سکولار/آریاگرا چیرگی گفتمانی پیداکرد. الهام گرفته ها از فرقۀ جهادی اخوان المسلمین در ایران به هم پیوستند و از سال ۱۳۲۴ به بعد زیر نام ‘فداییان اسلام’ قتل های سیاسی مخالفان خود از جمله احمد کسروی منتقد، حقوقدان و تاریخ شناس ایرانی و ترور چند مقام نظامی و کشوری را به اجرا درآوردند.
آیت الله کاشانی که به جرم همدستی با آلمان هیتلری و مخالفت با صدور نفت به متفقین توسط قوای انگلستان در اوج جنگ در سال ۱۹۴۱ دستگیر و به فلسطین تبعید شده بود، هنگام بازگشت به ایران فتوای ترور سپهبد رزم آرا را به فداییان اسلام داد.
یکی از داده های آرشیوهای نازی این است که حسن البنّا در سال ۱۹۴۸ با آیت الله کاشانی [در محلی که با وجود جستجوی بسیار برای نگارنده مشخص نشد]، دیدار داشت. [۵۳] آیت الله دیگری به نام محمد القمی [۵۴] نیز در همین سال در مصر با حسن البنّا ملاقات کرد.
در سال های پس از جنگ دوم، در میان محافل بنیادگرای دینی در ایران یکی از رهبران نوپای اخوان المسلمین مصر به نام سید ابراهیم حسین قُطب بسیار مطرح شد. او فردی کراواتی بود که در آمریکا تا مقطع دکترا درس خواند و همزمان با جنگ دوم جهانی در اوایل دهۀ چهل میلادی جذب گفتمان نازیسم اسلام نمای اخوان المسلمین شد. سید قُطب، نظریۀ جهاد و تکفیر را با رنگ و لعابی فلسفی نما مطرح کرد. او افزون بر یهودستیزی، از مردم امریکا نفرت داشت و آنها را ‘مادی گرا، نژادپرست، گرفتار حیوانیت جنسی و هیجانات ورزشی (!)’ می- نامید. سید قطب ابتدا از عبدالناصر، جنبش ‘افسران آزاد’ و کودتای آنها در سال ۱۹۵۲ حمایت کرد. اما وقتی ناصر به قدرت رسید و حاضر به تشکیل حکومت اسلامی و اجرای دستورهای اسلام مانند منع مشروب الکلی نشد، اخوان المسلمین به رهبری سید قطب علیه ناصر سوءقصدی ناموفق کردند. سید قطب و چندین همدست او دستگیر و در سال ۱۹۶۶ در مصر اعدام شدند. جریان نازیسم اسلام نما ‘شهید’ نیز پیداکرد و این امر به گسترش تبلیغات آن دامن زد. در نبود آگاهی سیاسی عمومی در ایران، هم عبدالناصر و هم سید قطب هر دو محبوب بنیادگرایان دینی بودند. مهم نبود که یکی دیگری را اعدام کرد. مهم، دشمنی هر دو با اسرائیل بود.
نواب صفوی در ۱۹۵۳ از ایران به مصر رفت و با سید قطب دیدار کرد. او در بازگشت به ایران در فضای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) در منبرهای سخنرانی، افکار سیدقطب را رواج داد. از جمله جوانانی که مجذوب سخنرانی های نواب درمورد سیدقطب شد و بعدها چند اثر او را از عربی به فارسی ترجمه کرد، آیت الله سیدعلی خامنه ای بود.
Strategics Think Tank درمورد مناسبت اخوان المسلمین که نهادی سٌنی بود با نواب صفوی شیعه می نویسد:
- … نواب صفوی در سال ۱۹۵۳ توسط سید قطب به کنفرانس اسلامی آزادسازی اورشلیم دعوت شد و سپس اخوان المسلمین او را به مصر دعوت کردند. از قول نواب صفوی در گفتگو با مصطفی السیبایی مسئول گروه در سوریه گفته شده: “کسی که می خواهد یک شیعۀ جعفری واقعی باشد، باید وارد صفوف الاخوان المسلمین شود. [۵۵]
آیتالله کاشانی، از عُمال نازی که تازه از زندان متفقین در فلسطین آزاد شده بود، همراه نواب صفوی در هماهنگی با اخوان المسلمین روز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۲۷ شمسی یا ۱۹۴۹ میلادی پس از اعلام استقلال کشور اسرائیل و حملۀ پنج کشور عربی به آن در مسجد سلطانی تهران برنامه ای علیه اسرائیل برگزارکردند که به دنبال آن ۵۰۰۰ نفر برای اعزام جهت جنگیدن در صفوف پنج کشور عربی علیه اسرائیل تهییج شدند. نواب صفوی از مقامات خواست که بیدرنگ به داوطلبان اجازۀ اعزام بدهد، اما دولت ایران نپذیرفت.
ایدۀ برقراری حکومت اسلامی توسط بنیانگذاران نازیسم اسلام نما به نواب صفوی رسیده بود و او در سال ۱۳۲۹ در این زمینه کتابی به نام راهنمای حقایق منتشر کرد. نواب صفوی که عامل چندین ترور بود، در سال ۱۳۳۴ شمسی یا ۱۹۵۶ میلادی در ایران اعدام شد.
کاشانی که با همدستی نوچه اش شعبان جعفری (بیمخ) از عوامل اصلی کودتای ۲۸ مرداد شد، در بازجویی های خود به یک بازپٌرس ارتش در سال ۱۹۵۶ پس از اعدام نواب صفوی به صدور فتوای قتل رزم آرا به عنوان یک مجتهد اقرار کرد.
در این سال ها برخی از آخوندها گفتمان یهودستیز را به منبر مساجد بردند و در مواردی موفق به تحریک علیه یهودیان شدند. در اواخر دهۀ سی شمسی در تهران شایع کردند که آیت الله فلسفی به دستور آیت الله کاشانی قرار است بر منبر برود و در نماز جمعه علیه یهودیان صحبت کند. رهبران انجمن کلیمیان و پیشوای دینی آنان حاخام یدیدیا شوفط به دیدار امام جمعۀ وقت تهران دکتر سید حسن امامی رفتند. امام جمعه و سپهبد امیر احمدی وزیر کشور وقت، جلوی این کار را گرفتند. [۵۶]
جنبش ارتجاعی خرداد ۱۳۴۲ علیه اصلاحات ارضی، حق رأی زنان و دیگر اقدامات مدرن- سازی کشور، روابط نزدیک شاه با آمریکا و اسرائیل را دستمایۀ تبلیغات یهودستیزی و اسرائیل ستیزی به معنای قصد نابودی این کشور ساخت.
آثار سید قطب که در ایران به وفور ترجمه و منتشر شدند، روی علی شریعتی، آیت الله خمینی و جوان های بنیادگرا و کم سوادی که همراه او به ایران آمدند و همچون ناقل نازیسم اسلام- نما مصدر امور شدند، تاثیر گذاشتند. نازیسم اسلام نما که چند دهه طی روندها و دگردیسی- های گوناگون رشد کرده بود، از فردای انقلاب اسلامی راه جداکردن ایران از قافلۀ تمدن، تیره روز ساختن و غارت مردم ایران را در پیش گرفت.
در مورد نیروهای هوادار نازیسم در تاریخ ایران – بجز اشاره های جسته و گریخته و بدون تناسب با اهمیت آن در آثار محققان برون مرزی – تا کنون سانسوری سراسری برقرار بوده است. این سانسور در دوران پهلوی برای بحث انگیز نشدن دوران رضاشاه حاکم شد. حتی مٌهره های نازی خود را در دستگاه های حکومتی محمدرضا شاه پهلوی جاکردند. افکار عمومی از پیشینۀ نازی آنها خبر نداشتند یا با فرصت طلبی رنگ عوض کرده بودند، که نمونه- های آنها را برشمردیم. همین روند در بسیاری از کشورهای اروپایی نیز دیده شد، زیرا از نیروهای صدهزاران نفری اس اس و گشتاپو و اعضای حزب نازی تنها حدود ۵۲۰۰ نفر پس از جنگ محاکمه شدند. بسیاری از آنها با حفظ عقاید و هدف های خود در دستگاه های حکومتی اروپا و آمریکا پس از جنگ و به ویژه در دوران جنگ سرد رخنه کردند. چنین افرادی در ایران نیز در دو اردوگاه بنیادگرایان دینی و باستان گرایی دیگرستیز، آزادانه فعال بودند و در دستگاه های دولتی، رسانه ها و کتاب ها به تئوری پردازی های خود ادامه داده، با تسخیر فضای سیاسی و یکه تازی، مانع رشد و نمو ایده های لیبرال دمکراتیک شدند.
از وقوع انقلاب اسلامی تا امروز به دلیل همریشگی ایدئولوژی حاکمان با نازیسم اسلام نما، به پدیدۀ نازیسم در ایران پرداخته نشده است. در این بازۀ زمانی خطیر که حکومت اسلامی با دشمنی با اسرائیل و دادن شعار نابودی وحمله به آن، ملت ایران را تا پرتگاه سقوط کشانده، کاوش در این ریشه ها ضرورت دارد.
در سال های اخیر که دیدگاه های سیاسی ایرانیان خارج از کشور در مورد تاریخ دهه های سی، چهل و پنجاه شمسی به شدت دوقطبی شده اند، پیرامون ریشه های گفتمان انقلاب اسلامی در نازیسم و شناخت پدیده ای که برای نخستین بار در کتاب حاضر با عنوان نازیسم اسلام گرا مطرح و بررسی شده، سربه هوایی، سکوت و خودسانسوری برقرار بوده است. آسیب بزرگ این فضای دوقطبی، تداوم ناآگاهی از گوشه ای بسیار مهم از سیر افکار سیاسی در ایران و بیخبری از ادامۀ تأثیرگذاری آن تا زمان حال بوده است.
عمق فاجعۀ سانسور و بیخبری ایرانیان از تاریخ خود و دنیا، در سال ۲۰۰۴ در ورزشگاه آزادی تهران نمودار شد: زمانی که تیم فوتبال آلمان با ایران مسابقه داشت و جوانان در استادیوم صدهزار نفری آزادی در پایتخت به بازیکنان میهمان سلام هیتلری دادند! چندین فیلم ویدیویی از این رویداد موجود است. بازیکنان آلمانی که در زادگاه خود و در اثر تعلیم و تربیت دمکراتیک با شناخت فجایع نازیسم بار می آیند، به شدت احساس توهین کردند. گویی ایرانیان حاضر در استادیوم هرگز چیزی در مورد ضدانسانی بودن علائم نازیسم نشنیده بودند…
*فصلی از کتاب تازه منتشر شدهء بازشناسی روایت پوریم: ایرانیان و یهودیان در گسترهء تاریخ پژوهش و نوشتهء شیریندخت دقیقیان
تماس با نویسنده [email protected]
تهیۀ کتاب در سایت آثار نویسنده:
https://sites.google.com/view/mypublicationsdirect/home
بازدید رضاشاه از مدرسۀ آلیانس همدان سال ۱۹۳۶
حاج امین الحسینی در ملاقات با هیتلر
منبع: https://encyclopedia.ushmm.org/content/en/article/hajj-amin-al-husayni-the-mufti-of-jerusalem
Hajj Amin al-Husayni in the company of German SS and Bosnian members of the Waffen-SS during an official visit to Bosnia, ca.
حاج امین الحسینی در کنار افراد اس اس و مأموران بوسنیایی آنها برای سربازگیری از میان مسلمانان برای دیویژن ۱۳ وافن اس اس کوهستانی- منبع:
https://encyclopedia.ushmm.org/content/en/article/hajj-amin-al-husayni-the-mufti-of-jerusalem
Davud Monshizadeh, founder and Rahbar of SUMKA, enters a crowd of saluting followers. Note the somewhat ostentatious crutch. Like SUMKA’s banner, the salute was claimed to have ancient Persian rather than Nazi German origins
داوود منشی زاده هنگام ورود به جمع هواداران در حال سلام نازی
———————————
[1] See: Herf, Jeoffrey.: Nazi Propaganda Aimed at Arabs and Muslims During World War II and the Holocaust: Old Themes, New Archival Findings. P 13
At: https://isgap.org/wp-content/uploads/2011/10/paper-herf-2-5-09.pdf
[2] نمونه های اخیر: در محله های مسلمان نشین استکهلم در دهۀ گذشته گروه های فشار برای حجاب اجباری تشکیل شدند. در سال ۲۰۲۳ مسلمانان بنیادگرا در کانادا از جاستین ترودو درخواست آزادی چندهمسری در کانادا کردند. در ماه مه ۲۰۲۵ دولت فرانسه در گزارشی صد صفحه ای نفوذ اخوان المسلمین در مراکز دولتی فرانسه را اعلام و آغاز به تحقیقات وسیع برای خلع ید آنها کرد.
[3] See: Herf, Jeoffrey.: Nazi Propaganda Aimed at Arabs and Muslims During World War II and the Holocaust: Old Themes, New Archival Findings. p 17
[4]https://www.nytimes.com/1948/08/02/archives/aim-to-oust-jews-pledged-by-sheikh-head-of-moslem-brotherhood-says.html
[5] Kirchwey
[6] Rodash, Ronald.: A Fallacious Historical Analogy. Hudson Institute. June 2010. Pajamas Media.
[7] https://www.britannica.com/place/Palestine/The-Arab-Revolt
[8] فیلم این دیدار و سلام نازی به هیتلر در این مستند موجود است: خائنانی که امپراتوری هیتلر را ساختند، بخش مربوط به مفتی الحسینی:
The Traitors Who Built Hitler’s Empire
https://www.youtube.com/watch?v=9WnIyMJ_4vg&t=8933s
[9] Black, Edwin.: Exposing Iran’s links to the Nazis. Jewish Telegraphic Agency. December 2005.
[10] Black, Edwin.: Exposing Iran’s Links to the Nazis. Jewish Telegraphic Agency. December 19, 2005.
[11] فرش ایرانی با تصویر هیتلر که به سفارش الحسینی در ایران بافته شد، در مستند چند قسمتی زیر با عنوان خائنانی که امپراتوری هیتلر را ساختند، بخش مربوط به مفتی الحسینی به نمایش در می آید:
The Traitors Who Built Hitler’s Empire
https://www.youtube.com/watch?v=9WnIyMJ_4vg&t=8933s
[12] اشغال ایران در جنگ جهانی دوم: https://fa.wikipedia.org
[13] https://encyclopedia.ushmm.org/content/en/article/hajj-amin-al-husayni-the-mufti-of-jerusalem
[14] See: Herf, Jeoffrey. pp 26-27
[15] نگاه کنید به مستند:
[16] بر اساس آمار، در دورۀ ریاست جمهوری جو بایدن در آمریکا بیش از ۱۲ میلیون مهاجر بدون مراحل قانونی از مرزهای باز وارد آمریکا شدند و نیم میلیون از آنها مسلمان بودند.
[17] Ibid
[18] Ibid, p 28
[19] David Motadel
[20] See: Motadel, David.: Islam and Nazi Germany’s War. Harvard University Press, 2014.
[21] See: Herf, Jeoffrey; Nazi Propaganda Aimed at Arabs and Muslims During World War II and the Holocaust: Old Themes, New Archival Findings. At:
https://isgap.org/wp-content/uploads/2011/10/paper-herf-2-5-09.pdf
[22] Ibid, p 29
[23] https://www.cgie.org.ir-p3
[24] مدخل حسن البنّا، بنیانگذار و رهبر کل جمعیّت اسلامی اخوان المسلمین در ویکی فقیه:
https://fa.wikifeqh.ir
[25] Aribert Heim
[26] https://edition.cnn.com/2009/WORLD/europe/02/05/dead.nazi/index.html
[27] Alois Brunner
[28] Orbach, Danny.: Tangled Tale of the Fugitive Nazi and the Syrian Secret Service. New Line Magazine. August 30, 2022
[29] Jackson, Ashley.: Persian Gulf Command: A History of the Second World War in Iran and Iraq. Yale University Press, 2018, p 13
[30] Feferman, Kiril.: Awakening the Persian Lion: Nazi Germany’s Alliance with Iran and Its Modern-Day Reverberations, Israel Journal of Foreign Affairs, 2025, p 12.
[31] Jackson, Ashley.: Persian Gulf Command: A History of the Second World War in Iran and Iraq. Yale University Press, 2018, p 14
[32] مشخصات آرشیو از قول ادوارد پولسو: KV2/3857, National Archives
[33] Polsue, Edward.: Being Aryan, a Myth Many Iranians Choose to Believe, 2023. Iran Wire.
[34] Walther Wüst
[35] Polsue, Edward.: Ibid
[36] دقیقیان، شیریندخت.: اندیشه های لیبرال پیرامون آزادی- چند متن دوران ساز. دو مفهوم از آزادی اثر آیزایا برلین. ناشر، نویسنده. ۲۰۲۳، ص ۸۵
[38] جهانبانی، مجید.: ابهاماتی در مورد حذف سه مهرۀ نافذ و مقتدر توسط رضاشاه. شمارۀ ۱۸ فصلنامۀ پژوهش های فرهنگی آرمان،۲۰۲۱، لس آنجلس. بنیانگذار: ساموئل دیان؛ مدیر مسئول: مهدی سیاح زاده؛ سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان. در لینک زیر:
https://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2021/11/Arman_Magazine_18.pdf
[39] اسعد، ارژنگ.: معرفی کتاب سپهدار – فتح الله خان اکبر به قلم گلی اکبر کاشانی. شمارۀ ۲۶ فصلنامۀ پژوهش های فرهنگی آرمان،۲۰۲۵، لس آنجلس. در لینک زیر:
https://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2025/03/Arman_Magazine_26b.pdf
[40] https://www.7dorim.com/tasavir/namayandeh_mosiu_haeem/
[41] ماجراي مرموز مستر حييم. نشریۀ بینا. انجمن کلیمیان تهران. سال دوم، شمارة هشتم، فروردين ۱۳۷۹. توضئح؛ در متن این نقل قول جلوید کلمۀ سرهنگ پرانتز بازشده و با نام پولادین. اما به نظر می رسد که پرانتز در متن اصلی نبوده است.
[42] جهانبانی، مجید.: ابهاماتی در مورد حذف سه مهرۀ نافذ و مقتدر توسط رضاشاه. شمارۀ ۱۸ فصلنامۀ پژوهش های فرهنگی آرمان،۲۰۲۱، لس آنجلس.
[43] صدر، محسن.: خاطرات صدر الاشرف، تهران، وحید، ۱۳۶۴، ص۳۲۴.
[44] Erkan, Süleyman.: THE INVASION OF IRAN BY THE ALLIES DURING WORLD WAR II. Karadeniz Technical University. 2010, p 111
[45] این آرشیو را در archives national آمریکا می یابید: https://discovery.nationalarchives.gov.uk/details/r/C11190733
[46] Bakhash, Shaoul.: The ‘Officers Plot’: the German fifth column during the Anglo-Soviet occupation of Iran in the Second World War. August 5, 2021
[47] رویداد ۲۴- ۱۴ شهریور ۱۴۰۳.
[48] دژکام ، محمود.: جنگ و زندگی : داستان واقعی از جنگ جهانی دوم . تهران: پیک دانش، ۱۳۶۴، ص ۱۴.
[49] بهرام شاهرخ پس از شهریور ۱۳۲۰ به ایران برگشت، نازیسم را رها کرد، سخت طرفدار انگلستان شد و پٌست های دولتی مهم از جمله ریاست تأسیسات سد همدان را گرفت. گفته می شود ازشهریور ۱۳۲۰ به بعد تا پایان جنگ دوم جهانی جای او را در رادیو فارسی نازی ها اسماعیل کوشان گرفت که دکترای اقتصاد داشت و سپس به ایران برگشت و استودیوی فیلم بنا کرد. او برادر کارگردان مشهور سینما بود.
[50] از استاد اردشیر لطفعلیان که این اطلاعات را در مورد وحید دستگردی به نگارنده دادند، سپاس فراوان دارم.
[51] See: https://www.peace-mark.org/en/tarikhche-nazism-dar-iran-en/
[52] Black, Edwin.: Exposing Iran’s links to the Nazis. Jewish Telegraphic Agency. December 2005.
[53] Hassan Al-Banna: Meeting with Raafidees Muhammad Al-Qummee and Ayatollah Kashani -Posted by Abu.Iyaad, Editor at: http://www.ibntaymiyyah.com/
[54] در میان چندین آیت الله با نام محمد قمی، آیتالله میرزا محمد ارباب قمی۱۳۴۱-۱۲۷۳ از نظر سنی به این تاریخ می خورد. در زندگینامۀ او سفر به سامره در سال ۱۳۲۷ نیز دیده می شود. تصویر آیت الله القمی در کنار البنّا در لینک زیر آمده است: در صفحۀ بعد
[56] به نقل از خاطرات حاخام یدیدیا شوفط. مصاحبه با منوچهر کوهن. بنیاد حاخام یدیدیا شوفط. لس آنجلس. ۲۰۰۱.
بیژن اشتری مترجم برجستۀ زندگی دیکتاتورها در گذشت
ژوئن 10th, 2025
بیژن اشتری، روزنامه نگار، نویسنده و مترجم، در۶۴ سالگی به دلیل ایست قلبی فوت کرد در حالی که مدت ها پیش به بیماری سرطان مبتلا شده بود. اگرچه اشتری سال های زیادی از عمرش را پای روزنامه نگاری گذاشت و در نشریات بسیاری کار کرد و کتاب های سینمایی متفاوتی را به یادگار گذاشت، اما کارنامه اش بیشتر با انتخاب هوشمندانه و ترجمه هدفمند آثاری شناخته می شود که اصطلاحا به کتاب های سرخ معروف شده اند. او در دهه هشتاد فعالیت های روزنامه نگاری اش را متوقف کرد و به صورت تمام وقت روی این پروژه وقت گذاشت.
تا پیش از اشتری، نویسنده و مترجمی این اندازه وسیع بر این موضوع تمرکز نکرده بود و او پنجره ای را گشود که اکنون در بازار کتاب ایران به شدت پرطرفدار است. او با تمرکز بر تاریخ سیاسی شوروی و بلوک شرق، و به ویژه زندگی نامه دیکتاتورهایی چون ولادیمیر لنین، ژوزف استالین، نیکلای چائوشسکو، معمر قذافی و… مجموعه مهمی را به منابع فارسی افزود که تلاشی برای رمزگشایی از ساختار و عملکرد نظام های استبدادی و توتالیتر به حساب می آیند.
او چند سال پیش در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا درباره اهمیت انتخاب هایش گفته بود: «وقتی جامعه ای پر از خرافه و جهل است، مترجم باید نبض آن را در دست داشته باشد و بر اساس نیاز جامعه، کتاب را شناسایی کند. خواندن کتاب هایی مانند زندگی نامه شخصیت های سیاسی نیازمند یک سری پیش نیاز از نظر فکری و مطالعاتی است؛ مثلا برای فهمیدن کتابی درباره استالین لازم است اطلاعاتی از تاریخ روسیه و شوروی داشته باشید، همچنین درباره تاریخ جهان در قرن بیستم بدانید… متاسفانه این دانش عمومی در کشور ما وجود ندارد. کتاب های ادبی، عشقی و عاطفی به هیچ پیش نیازی نیاز ندارند اما کتاب های تاریخی و زندگی نامه ای این طور نیستند، بنابراین مخاطبان آنها مخاطبان خاصی هستند و دوره مطالعاتی ای را درباره دوره خاصی از تاریخ جهان گذرانده اند و تعدادشان اندک است.»
یکی از ویژگی های مهم ترجمه های اشتری، دقت وسواس گونه اش در انتقال جزئیات و وفاداری به متن اصلی بود. بسیاری از منتقدان در این سال ها درباره این موضوع گفته اند و خودش هم می گفت تلاش می کند تا کوچک ترین ابهام یا خطایی در ترجمه هایش راه پیدا نکند.
در میان کتاب هایی که ترجمه کرده، سه اثر «امید علیه امید» نوشته نادژدا ماندلشتام، «ادبیات علیه استبداد» نوشته پیتر فین و پترا کووی و «شوروی ضد شوروی» نوشته ولادیمیر واینویچ جایگاه مهمی دارند و تصویری دقیق، تلخ و حیرت انگیز از زندگی زیر سایه حکومت های توتالیتر را روایت می کنند. «امید علیه امید» خاطرات دردناک و بی واسطه نادژدا ماندلشتام، همسر اوسیپ ماندلشتام، شاعر برجسته روس است. او در این اثر، زندگی خود و همسرش را در اوج پاکسازی های خونین استالینیستی روایت می کند؛ دورانی که هزاران نفر از روشنفکران، هنرمندان و شهروندان عادی به اتهامات واهی دستگیر، تبعید یا اعدام شدند. اوسیپ ماندلشتام نیز قربانی همین سرکوب شد و در اردوگاه های کار اجباری گولاگ جان باخت.
کتاب «ادبیات علیه استبداد» داستان پشت پرده و پرفراز و نشیب رمان مشهور «دکتر ژیواگو» اثر بوریس پاسترناک را روایت می کند. این رمان به دلیل رویکرد انتقادی اش به انقلاب اکتبر و نظام شوروی، در داخل کشور ممنوع شد، اما با قاچاق به خارج از شوروی، در سال 1958 جایزه نوبل ادبیات را برای پاسترناک به ارمغان آورد. این اثر نشان می دهد که چگونه در دوران جنگ سرد، ادبیات به یک میدان نبرد ایدئولوژیک تبدیل شد.
درنهایت کتاب «شوروی ضد شوروی» به نقد درونی و تحلیل علل فروپاشی نظام شوروی از درون می پردازد. این کتاب به ناکارآمدی های اقتصادی، انحرافات ایدئولوژیک، و بحران های اجتماعی که از درون نظام را فرسوده ساختند، نور می تاباند و به خواننده می آموزد که چگونه حتی یک نظام به ظاهر یکپارچه و قدرتمند، می تواند از درون دچار تضاد و فروپاشی شود. این اثر به مخاطب فارسی زبان کمک می کند تا درک جامع تری از دلایل سقوط بلوک شرق و شکست ایدئولوژی کمونیسم پیدا کند.
این سه کتاب شاید مهم ترین بخش کارنامه او را شکل می دهند که توانست با ترجمه روان خود، حس ترس، ناامیدی، و در عین حال شجاعت و مقاومت را برای خواننده های آثارش به ارمغان بیاورد. او با این کتاب ها عمق فاجعه ای را که بر سر روشنفکران شوروی آمد، روایت کرد و نشان داد چگونه ادبیات و هنر، حتی در اوج خفقان، می توانند پناهگاهی برای روح و نمادی از مقاومت باشند. همچنین این موضوع را مطرح کرد که روح فردی چگونه چنین وضعیت اسفناکی را تاب می آورد.
بیژن اشتری در ظاهر مترجم بود اما در باطن مردی آگاهی بخش بود که تلاش می کرد جامعه را با زوایای مختلف زندگی دیکتاتورها آشنا کند. او علاوه بر ترجمه مدام در صفحه در شخصی اش یادداشت می نوشت و تند و تیز اوضاع جامعه ایران را نقد می کرد. اصلا بیراه نیست اگر بنویسیم او به تنهایی برای افشای رمز و رازهای حکومت های کمونیسیتی در ایران همچون یک ارتش تک نفره مبارزه کرد و تا آخرین روز زندگی اش کوتاه نیامد.
منبع:اقتصادنیوز
از شعرهاى شمالى،علی میرفطروس
می 22nd, 2025
۱
مى آيد
با پاى پينه از ميانۀ شاليزار
با بازوانى شعله ور از كار
با دست هائى که در حريق تطاول و تاول مى سوزد
مى آيد
بيل بلندش بر دوش
و با لبى خاموش
بذرِ زمزمه اى را
بر جاده هاى قريه مى افشانَد
۲
مى آيد
اندوهوار و پريشان از باغ هاى چاى
با چشمى از چمن
با دامنى پُر از عطر نارنج هاى كال
گويى كه گونه هاى سادۀ گلگونش
خورشيدهاى خفته و خاموشند
مى آيد
زنبيل زردِ چائى او بر سر
در جامه اى پُر از پولك
آوازهاى كوهى مى خوانَد
۳
مى آيد
از موج هاى تلاطم و طوفان
با قايقش شكسته
با«تور» خود تُهى
در يك غروبِ غربتِ غمبار
مى آيد
فانوس خُرد و خُامش او در دست
اندوه باستانى او بر دوش
(در فكر بچه هاى خود است ماهيگير)
۴
مى آيم
از سرزمين سبزِ تبارم
از بافه هاى برنج وُ از خوشه هاى رنج
از سرزمين حماسه و ماسه
از قريه هاى غبار آلود
از شهر هاىِ روشن باران
مى آيم
با دستى از شُكوه و شعف، خالى
با قلبى از خشونت و خون، سرشار
خشمى به سينه مى كُنَدم فرياد.
تأمّلاتی در بارۀ تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه(۲)،علی میرفطروس
می 8th, 2025*تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از «اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند و هویّت ملّی را جایگزین هویّت اسلامی نماید.
* در عصر رضا شاه اگر «منتسکیو» هم در ایران حکومت می کرد،به «اقتدارگرائی» و «تجدّدِ آمرانه» توسّل می جُست.
*آیت الله خمینی: «خدا می داند در زمان رضا شاه چه کشيديم… او با سرنيزه و قُلدری تمام مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
***
در سال های خاموشی و فراموشی سخن گفتن از رضا شاه و اصلاحات ایرانسازِ وی نوعی«کُفر» یا «بدعت»بشمار می رفت و می توانست باعثِ خشم «روشنفکران همیشه طلبکار»گردد ولی اینک ،دوران رضا شاه و محمدرضاشاه در مرکز بازاندیشی های تاریخی قرار گرفته است.این پیروزی نظری ثابت می کند که نباید مقهورِ هیاهوهای«سوسمارانِ رسانه ای» گردید زیرا که قدرتِ حقیقت از حقیقتِ قدرت، نیرومندتر است.
چنانکه گفته ایم:آيندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به اين شرط كه امروز ما ـ اكنونيان ـ رو در رو با تاريخ، گذشته و حال را از چنگ تفسيرهاى انحصارى يا ايدئولوژيك آزاد كنيم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك، امروز بايد تاريخى ملّى و مشترك داشته باشيم. با این امید،بخش دوم «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» را ملاحظه می کنید. ع.م
***
یکی ازضعف ها و کمبودها در عرصۀ مطالعات تاریخی اینست که ما هنوز نتوانسته ایم رویدادهای تقویمی را به تاریخ تبدیل کنیم شاید به این خاطر که قهرمانان و ضد قهرمانان هنوز زنده اند. خصلتِ « ایلی-عشیره ایِ» سازمان های سیاسی و رسوباتِ ایدئولوژیک نیز رسیدن به تفاهم ملّی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی یا رویدادِ تاریخی را دشوار کرده اند. استفاده از ايدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجيه رويدادهای تاريخى براى صاحبان آن ايدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد،اما ترديدى نيست كه«تاريخ ايدئولوژيك» يا «ايدئولوژيك كردنِ تاريخ» هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى ملّى و نيز در جهتِ حقيقت تاريخى نبوده است.
…اجازه دهید که به«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» طور دیگری نگاه کنیم: فرض کنید اصلاً« سردار سپه» یا رضاشاهی نبود،آیا فکر می کنید که مثلاً منتسکیو (با کتاب معروف روح القوانین اش) اگر در ایران حکومت می کرد،آیا بهتر از رضاشاه یا محمدرضا شاه عمل می کرد؟ فکرنمی کنم، چرا؟ برای اینکه ساختار اجتماعی ایران ظرفیّت پذیرش منتسکیو را نداشت و او هم – دیر یا زود – به «اقتدارگرائی» و «تجدّدِ آمرانه» متوسّل می شد.بخاطر همین کمبودها و ضعف های ساختاری بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت ، مشروطه خواهانِ ما به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیان «حکومت قانون»، بی قانونی ها کردند و…
رضاشاه و آخوندها
گفتیم که آخوندها و روحانیّون شیعه از دشمنان سرسخت رضاشاه بودند زیرا با حکومت رضاشاه، مقام و منزلت اجتماعی شان تضعیف شده بود.آیت الله خمینی- که شاهد و ناظرِ «تجدّد آمرانۀ رضاشاه» بود – در کتاب صحیفۀ نور می گوید:
–«در اين عصری که من درک کردم و گمان دارم هيچ يک از آقايان درک نکرده ايد روحانیّت را با تمام قوا کوبیدند، به گونه ای که این حوزۀ علمیّه که آن وقت هزار و چند صد تا محصّل داشت، رسید به چهار صد نفر، آن هم چهارصد نفری توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمامِ منابر را در سرتا سرِ ایران [تعطیل کردند] تمام خُطبا را در سر تا سر ایران زبان شان را بستند».
و یا:
–«چقدر علما را اسير کرده… و چقدر علما را هتک حرمت کردند و چقدر عمّامه ها را از سرِ اهلِ علم برداشتند… خدا می داند در زمان [ رضا شاه] چه کشيديم…او با سرنيزه و قُلدری تمام مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
رضاشاه و دولت انگلیس
در بارۀ دشمنی دولت فخیمۀ انگلیس با رضاشاه ،قبلاً اشاره ای کرده ایم ،امّا کینه و دشمنیِ«ریدر بولارد»(وزیر مختار انگلیس در ایران)نسبت به رضاشاه-در واقع-سرنوشت رضاشاه را رقم زد. «بولارد» از آخرین رجال انگلیسی در عصر استعمار بود که مانند«لُرد کُرزن» (وزیر امور خارجۀ مقتدر انگلیس)ایران را«ملک طِلقِ انگلستان»می دانست و در همۀ امورِ اساسی ایران مداخله می کرد، موضوعی که بتدریج باعث رشد احساسات ضد انگلیسی در میان ایرانیان شد.«بولارد»در خاطرات و گزارش های محرمانه اش می نویسد:
–«برخلاف افسانه های رایج، انگلیسی ها هیچ نقشی در روی کار آوردنِ رضاشاه نداشتند».
در بارۀ سرنگون کردنِ رضاشاه،«بولارد» اعتراف می کند:
-«با پخش خبرهای نادرست از طریق رادیو دهلی و رادیو لندن به تخریب شخصیّت رضاشاه کوشیدیم؛خبرهائی که روالِ حکومت او را مُختل کرد.»[۱]
در نخستین روزهای اشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، این رادیوها اعلام کردند که در ایران مواد خوراکی وجود ندارد، چون رضاشاه آنها را به آلمان ها فروخته است!!
و یا: گزارش های مغرضانۀ«میس لمبتون»(ایران شناس معروف و مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتیِ سفارت انگلیس درایران) دربارۀ «ثروت افسانه ای رضاشاه» و خصوصاً«سرقت جواهراتِ سلطنتی و خارج کردن آنها توسط رضا شاه از ایران» که نادرست بودن آن ها توسط وزیرِ دارائی وقت(عباسقلی گلشائیان) و هیأت مستقلی از نمایندگان مجلس مورد تائید قرارگرفته بود.با اینهمه، این دروغپردازی ها تأثیرات عمیقی در جامعۀ ایران گذاشت که هنوز نیز در ذهن وُ زبان بسیاری جاری است.
یکی از نتایجِ«مختل کردن روال حکومت رضاشاه» تشدید حسِّ سوء ظنِ و قهر و غضبِ رضا شاه نسبت به نزدیک ترین دوستان و یارانش بود، مانند علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقیزاده، محمد علی فروغی…و شگفتاکه آتاتُرک نیز نسبت به برخی دوستان و یاران نزدیکش در«حزب جمهوری خواه مترقی» با خشونت وُ خشم رفتار کرده بود.
با اینهمه،در سوم شهریور۱۳۲۰ وقتی ارتش های روس و انگلیس ایران را إشغال کردند تنها، دولتمردِ نجیب و برجسته محمد علی فروغی بود که با وجود بیماری و ضعف شدیدِ جسمی توانست کشتی توفان زدۀ ایران را از «گردابِ فنا» نجات دهد.هم از این رو است که فروغی را«معمارِ نجیب تجدّگرائی»نامیده ایم. به روایت دکتر عیسی صدیق (ادیب، نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران) با توجه به بیماری شدید و ضعفِ جسمی فروغی:«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی پذیرفتن نخست وزیری میتواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:
–«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم مُجسّم شود؟».[۲]
این بلندنظریِ فروغی به ما می آموزد که در شرایط حساس تاریخی این یا آن مسئلۀ فردی را عُمده نکنیم بلکه همه به سرنوست ایران بیاندیشیم.
تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از«اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند. تجربۀ کشورهائی مانند ترکیه، مصر، تونس و…نشان می دهد که جریان«ملّت سازی» یا «دولت-ملّت» Nation-State) )در این کشورها با نوعی «استبداد منوّره» همراه بود.استاد محمود حسابی( پدرِ علم فیزیک در ایران) دربارۀ چگونگی تاسیس دانشگاه تهران به نکته ای اشاره می کند که می تواند نمونه ای از«تجدّد آمرانۀ رضاشاه» باشد.به روایت دکتر حسابی:
– رفتیم حضورِ رضاشاه…وقتی صحبت هایم در بارۀ لزوم تاسیس دانشگاه تهران و فوایدش تمام شد،رضاشاه پرسید:
– برای تحقّق این کارها چقدر زمان لازمه؟
گفتم: 3 تا 5 سال.
رضاشاه گفت:
-همین که شما حاضرید کاری انجام دهید تا دستم بسوی خارجی ها دراز نشود،غنیمت است.هرکاری از دستم برآید انجام خواهم داد…
دکترحسابی یادآوری می کند:
– تشکرکردم و خواستم از کاخ سلطنتی خارج شوم که رضاشاه صدایم کرد:
-برای این آرزوهائی که داری چقدر پول لازم داری؟
دکترحسابی می گوید:من یک حساب مختصر کردم و گفتم: اگر هزارتومان مرحمت بفرمائید کافیه؟
سه روز از ملاقات من با رضاشاه نگذشته بود که صد هزار تومان حواله شد برای تاسیس دانشگاه تهران.مبلغ این حواله به قدری برای علی اصغرحکمت (وزیر فرهنگ رضاشاه)عجیب و باور نکردنی بود که حد نداشت چون آن روزها در تهران یک کوچه و خانه هایش را به هزار تومان میخریدند!
دکترحسابی ادامه می دهد:
-برای تخصیصِ زمینِ دانشگاه تهران نیز با کالسکه مرا بردند به پارک جلالیّه که محل مشقِ سواره نظام بود.رضاشاه پرسید:
-چقدر از اینجا را می خواهی؟
گفتم:به اندازۀ این میدانِ مشقِ سربازان کافیه!
رضاشاه ، وزیر جنگ را صدا کرد و گفت:
-کُلِ این پادگان را خالی می کنی، می بری « دوشان تپّه» و همه را می دهی برای تاسیس دانشگاه تهران. زمین های آقای اتحادیّه را هم میخری و به این ضمیمه می کنی….
به قولِ دکترحسابی:
-«این پول و آن زمین، حاصلش شد دانشگاهِ تهران!».
رضاشاه و اتاتُرک: تفاوت ها و شباهت ها!
تفاوت ها:
۱-تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتاتُرک در دو بَستر اجتماعیِ متفاوت ظهورکرده بود. اتاتُرک – در واقع – میراث خوارِ اصلاحات اجتماعی دوران امپراتوری عثمانی بود که تا دروازه های شهرِ«وین» (اتریش)ادامه داشت.این گسترۀ سیاسی و جغرافیائی باعث شده بود تا رجال سیاسی عثمانی با فرهنگ و قوانین اروپائی آشنا شوند و اصلاحاتی را در امورِ قضائی و قانونی انجام دهند ، مثلاً:«سلطان سلیمان عثمانی»(در اواسط قرن 16میلادی)- بخاطر توجه اش به اصلاحات اجتماعی و استقرار قوانین عُرفی و گسترش آموزش و پرورش نوین- به سلطان سلیمان قانونی شهرت داشت؛ تنظیمات یا اصلاحاتی که کم و بیش تا فرو پاشی امپراتوری عثمانی درجنگ جهانی اوّل و ظهور«اتاترک» ادامه داشت. در حالیکه رضاشاه میراث خوارِ ایرانِ ویران و آخوندزدۀ دوران قاجارها بود.
۲-«اتاتُرک»در شهرِ«سالونیک» پرورش یافته بود؛شهری که کم و بیش با فرهنگِ اروپائی آشنائی داشت،در حالیکه رضاشاه در روستای کوچکی بنام«آلاشتِ»مازندران بدنیا آمده بود که فاقد کمترین امکانات آموزشی و پرورشی بود.
۳- «اتاترک» در دانشگاهی تحصیل کرده بود که شیوۀ تعلیم و تربیت آن ابتداء تحت تأثیر مهم ترین و مدرن ترین مدرسۀ عالیِ نظامیِ فرانسه ،یعنی «سَن سیر» (Saint-Cyr ) و سپس، آلمان قرار داشت.
۴-اتاترک باسفر به پاریس و برخی دیگر از شهرهای اروپائیِ با فرهنگ ،زبان و مدنیّت اروپائی آشنا بود، در حالیکه رضاشاه، از این سفرها و سیاحت ها محروم بود.
۵- بَستر اصلاحات اجتماعی اتاتُرک (بخاطر تجربه های دوران امپراتوری عثمانی) مناسب و تقریباً آماده بود. رواج تصوّف و عرفان در آناطولی ترکیه(مانند گروه های بَکتاشیّه، مولویّه و غیره) باعثِ رواج تساهل و مدارای مذهبی در آن کشور شده بود و این امر باعث شده بود تا تجدّدگرائی اتاتُرک با مقاومت کمتری روبرو گردد.
شباهت ها:
۱- رضاشاه و اتاتُرک از درونِ نظام سیاسی حاکم (سلسلۀ قاجاریّه و خلافت عثمانی) برخاسته بودند.
۲-هر دو از بطن و متنِ آشفتگی های جنگ جهانی اول ظهور کرده بودند.
۳-هر دو از طرف پادشاه یا سلطان وقت به مأموریّت های مهمی اعزام شده بودند و این امر موجب تحکیمِ محبوبیّت و موقعیتِ سیاسی-نظامی آنان در تحوّلات آینده بود.
۴-مانند عموم روشنفکران و ملیگرایان ایرانی- که در شخصیّت رضاخانِ سردار سپه نوعی«مُنجی» و «مُصلح اجتماعی» را مشاهده می کردند، روشنفکران ترک نیز در هیأتِ اتا ترک«رهبری فرهیخته» را می دیدند که می توانست به إشغال و اغتشاشِ پس از جنگ جهانی اوّل خاتمه دهد.
۵-هر دو شخصیّت – در آغاز کار- با نوعی تسامح و «احترام به مقدّسات اسلامی مردم»، کوشیدند تا نیروهای مذهبی و غیر مذهبیِ جامعه را به دُورِ خود جمع کنند.
۶- هم در ایران و هم در ترکیه تجدّد گرائی ابتداء از طرف كارمندان دولتی و بخشی از شهرنشینانِ باسواد و مرفه مورد استقبال قرار گرفت.
۷- تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتا تُرک با مقاومت های سختِ نیروهای متعصّبِ مذهبی روبرو شده بود.در ترکیه هم -مانند ایران – ازطرف مردم عادی شکایت هائی در اعتراض به «کشف حجابِ اجباری» و برداشتنِ آمرانۀ چادر از سرِ زنان توسط «آژان»ها و پاسبان ها ابراز شده بود. «جنبش شيخ سعيد» در شرق ترکیه و ماجرای«شیخ بُهلول»( در رویدادِ مسجد گوهرشادِ مشهد) تبلورِ اعتراض نیروهای متعصّب مذهبی این دو کشور بود.
۸- در برخورد با دولت نوپای بلشویکیِ روسیه، هم رضاشاه و هم اتا تُرک «سیاستِ مماشات و میانه رَوَی» در پیش گرفتند هرچند که اتاتُرک در نامههای خود به لنین و استالین آنان را «رفیق» خطاب میکرد.
این شباهت ها در اقداماتِ اصلاح طلبانۀ رضاشاه و اتاترک چشمگیر بود ، از جمله:
۱-جدائی دین ازسیاست و مبارزه با روحانیون؛
۲-ایجاد دادگستری نوین و تدوین قوانین مدنی به جای قوانین و محاکم شرعی؛
۳-کشف حجاب و تلاش برای آزادی زن و تامین برابری حقوق زنان با مردان؛
۴-آموزش وپرورش اجباری برای همگان؛
۵-ترویج ملّی گرائی و تلاش برای جایگزین کردن هویّت ملّی به جای هویّت اسلامی؛
۶-احداث دانشگاه و دها مدارس حرفه وُ فن و کوتاه کردن دست آخوندها از آموزش و پرورش جامعه؛
۷-تغییر لباس و عمّامه و كلاه و تعویض آنها با لباس ها و کلاه های اروپائی؛
۸-سرکوبِ سران ایلات و عشایر و تمرکز آنها در شهرها؛
۹- ایجاد شناسنامه و اجبار کردن مردم به داشتن نام خانوادگی؛
۱۰-تشویق و تدریس موسیقی در مدارس و ایجاد نوعی«هوای تازه»در فضای آموزشی ایران و ترکیه.
کشفِ حجاب:رضاشاه و اتاتُرک
ضرورتِ کشف حجاب قبل از جنبش مشروطیّت در عقاید روشنفکران وجود داشت ،به طوری که مثلاً میرزا آقاخان کرمانی «حجابِ بی مروّت زنان»را« بذرِ مزروعِ تازیان» می دانست.
با جنبش مشروطیّت زنانی مانند«بدری تُندَری»(فانی) و «عالمتاج قائم مقامی» (ژاله) تلاش هائی برای آزادی زنِ از قید وُ بندهای قرون وسطائی پرداختند. این تلاش ها منجر به ایجاد»مجمعِ کشف حجاب» شده بود که به طور مخفیانه توسط میرزا ابوالقاسم خان مراغه ای و همسرش،شهنازِ رشدیّه(دختر میرزا حسن خان رشدیّه تبریزی) تشکیل می شد…همزمان با ظهور رضاخان سردار سپه (در سال های ۱۲۹۸-۱۲۹۹) نشریاتی مانند«زبان زنان» ، «عالم نسوان» ،«نامۀ بانوان » و «جهان زنان» و شعرهای ملک الشعرای بهار،عارف قزوینی، عشقی ،ابوالقاسم لاهوتی ،ایرج میرزا و پروین اعتصامی خواستِ کشف حجاب را در سپهر سیاسی-فرهنگی ایران بازتاب دادند ولی به خاطر ساختار مذهبی جامعه و مخالفت شدید روحانیّون،انجامِ این امر با موانع و مشکلات فراوانی همراه شد، گوئی همه منتظر «دست حقیقت» بودند تا به قول ایرج میرزا دراین باره«فتح باب» کند:
نقاب بر رخِ زن سدِّ بابِ معرفت است
کجاست دستِ حقیقت که فتح باب کند
درخیابان های تهران، زنان و مردان- جدا از هم – در دو طرفِ پیاده رو حرکت می کردند( چیزی شبیه به زنانه-مردانه کردن اتوبوس ها درتهران و یا عدم اجازۀ زنان برای حضور در ورزشگاه ها در جمهوری اسلامی).با توجه به این خط کِشی ها و موانع مذهبی،رضاشاه سعی می کرد که برای آماده سازی مردم به بیحجابی از هر راهِ ممکن استفاده کند،ازجمله، تشویق و آزادگذاشتنِ زرتشتی ها، ارمنی ها و بهائی ها به بی حجابی.
نخستین کنسرتِ بی نقاب وُ حجابِ قمر الملوک وزیری در «گراند هتلِ»خیابان لاله زار (در سال ۱۳۰۳)،«آتش به خرمنِ زاهد زد» و «دیوار های ممنوعه» را فرو ریخت ، ترس و تردید را از دل وُ جانِ زنان ایران زدود و «مرغِ سحر» بانگِ رسای آزادی شد.این واقعۀ مهم ۱۰ سال قبل از سفر رضاشاه به ترکیه بود.
با این زمینه سازی ها، وقتی در ۱۳۱۰ هیأتی از زنان خارجی از سوی «جامعۀ ملل» وارد تهران می شدند،به دستور رضاشاه اعلام شد که: «زنان باید در برداشتن حجاب خود آزاد باشند و اگر فردی یا مُلّایی متعرّض آنان شود، شهربانی باید از زنانِ بیحجاب حمایت کند».
یک سال بعد (در آذرماه ۱۳۱۱) به دستور رضاشاه،تشکیل «کنگرۀ نسوان شرق» و حضور زنانِ بیحجاب از کشورهای مختلف در تهران، فرصت دیگری بود برای عادی سازی بی حجابی درمیان مردم.این کنگره به ریاست شمس پهلوی برگزار شده بود و درآن،از بی حجابی به عنوان«مظهری از تمدّن» یاد شده بود.
این آماده سازی ها، روحیۀ امنیّت و اعتمادِ به نفس را در زنان ایران تقویت کرد به طوری که چند سال بعد،حضورِ زنان بی حجاب در خیابان های معروف تهران (مانند لاله زار) چشمگیر بود.همۀ این رویدادها،زمینه هائی بودند برای اعلام کشف حجاب در۱۷دی ۱۳۱۴
رضاشاه در خرداد ماه ۱۳۱۳ به تركيه رفت ولی چند سال پیش از سفر به ترکیه اقداماتی در جهت بهبود حقوق زنان و تلاش هائی برای زمینه سازیِ کشف حجاب انجام داده بود. اسناد و مدارک مربوط به رَوَند کشف حجاب در زمان رضا شاه و بازتاب آن در نشریات خارجی توسطِ وزارت امورخارجۀ ایران (درسال ۱۳۵۵) منتشرشده و بخشی از این اسناد در کتابِ«رَوَندِ کشف حجاب» (تالیف حمید بصیرتمنش) چاپ شده اند…در یکی از اسناد می خوانیم که در خرداد ماه ۱۳۰۴ نشریۀ «بیرمنگام پُست»(چاپ انگلیس)نوشت:
-« دخترانِ رضاشاه بدستورِ پدر چادر از سر برداشته و سوار بر اسب در خیابان های تهران گردش کرده اند».
در ۶ سپتامبر ۱۹۳۱ /۴ شهريور ۱۳۱۰ ( ۳سال قبل از سفر رضا شاه به ترکیه) روزنامۀ معروف ترکیه بنام«مليّت»(چاپ استانبول) نوشت:
-«رضاشاه نزديک به پانصد تن از زنان ايرانی را به دربار دعوت کرد و پس از نطقی، از آنها خواست تا چادرهای شان را بردارند و آنان نيز با خرسندی، فرمان شاه را پذيرفتند».
این اقدام-چنانکه گفتیم- می توانست متأثّر از مشاوران رضاشاه (مانند محمد علی فروغی ، تیمور تاش و علی اصغر حکمت) و روشنفکرانِ «انجمن ایران جوان» باشد که خواستارِ «اصلاحاتِ اجتماعی به سبک اروپا» بودند.
بنابراین، اعتقاد به«مُدلِ اتاتُرکی» در تبیین اصلاحات رضاشاه مُنصفانه نیست زیرا وقتی عکس های مربوط به کشف حجاب در خانوادۀ رضاشاه و اتاترک را باهم مقایسه کنیم، می بینیم که بر خلاف همسر اتاتُرک، همسر و دختران رضاشاه در مراسم کشف حجاب( ۱۷ دی ۱۳۱۴)کلاه و پوشاک اروپائی دارند نه حجابِ اسلامی.
گفتنی است که سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به کمال اتاتُرک احترام می گذاشتند و حتّی در برابر دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را «کمالیست های واقعی»می دانستند، در حالیکه سازمان های چریکی و مارکسیستی ایران رضاشاه را «فاشیست»،« قدّاره بند» و از «رذل ترین عناصر »می نامیدند.[۳]
***
رضاشاه نهالِ تجددگرائی را درشوره زارِ بازمانده از دورانِ قاجار کاشته بود. این نهال نورس به مراقبت و مواظبت نیاز داشت امّا بخاطر سلطۀ ایدئولوژی های فریبا(چه دینی و چه لنینی) و حملۀ روس و انگلیس به ایران در شهریور ۱۳۲۰ این نهالِ نورس، پایمالِ دشمنان ایران شد و با انقلاب اسلامی- بارِ دیگر- جامعۀ ایران دچارِ انقطاع تاریخی شد. نگاه تحقیر آمیز به رضاشاه و تجدّدگرائی او و تداوم آن در زمان محمد رضاشاه – در واقع – میخ هائی بودند بر تابوتِ نوزادِ نیمه جانِ تجدّد در ایران.با اینهمه،باید گفت که اگر جمهوری اسلامی-با همۀ فشارها و تبلیغاتِ گسترده- هنوز نتوانسته «ارزش»هایش-خصوصاً حجاب اجباری – را تثبیت کند، به یُمنِ تجدّد گرائیِ دوران رضاشاه و محمد رضاشاه است.
[1] – سخن وزیر مختار انگلیس درایران یادآورِ موج حیرت انگیزِ تبلیغاتِ رادیوها – تلویزیون های خارجی علیه شاه در آستانۀ انقلاب اسلامی است که موجبِ «مختل شدن روالِ حکومت شاه» و در نتیجه،باعثِ خروج وی از ایران شد.ما روند «مختل شدن روال حکوت شاه» را در مقالۀ «کودتای انقلابی علیه شاه» در قالبِ انقلاب اسلامی نشان داده ایم.
[2] – نگاه کنید به:یادگارِ عُمر(خاطراتی از سرگذشت دکتر عیسی صدیق)، تهران، ۱۳۵۳،ص۲۸
[3] – برای نمونه نگاه کنید به: دموکراسی ناقص ، م.الف.جاوید(محمّد امینی؟)، نشر سازمان اتحادیۀ کمونیست های ایران،۱۳۵۷،صص۵-۷
تأمّلاتی در بارۀ «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه»(۱)،علی میرفطروس
می 2nd, 2025به یادِ منوچهر فرهنگی که شیفتۀ رضاشاه بود.
*تجدّد یا «مهندسی اجتماعی»(به تعبیر پوپر) در ذاتِ خود آمرانه است،خصوصاً درجوامعی مانند ایران و ترکیه و تونس و مصر که فاقد ساختارهای نوین اجتماعی بودند .
*فکر«تجدّدِ آمرانه»،زمانی در بین روشنفکران ایران پیدا شد که بخاطر سیطرۀ دو استبداد سیاسی – مذهبی و حضور قاهرۀ دولت های روس و انگلیس بسیاری از آرمان های انقلاب مشروطیّت ناکام مانده بود!
*محمد مردوخ کُردستانی(شاعر و ادیب برجستۀ کردستان) در بیانیۀ بسیار شیوائی به زبانِ فارسی اعلام کرده بود:«از یک سلسله تجاربِ برجسته ثابت شده که مِفتاح سعادت ایران در دستِ با کفایتِ شخص رضاخان پهلوی است. شخصِ شخیصِ رضا خان را – با اختیارات مطلقه – قائدِ کبیرِ مملکت قرار دهیم».
اشاره:
با سپاس از عنایتِ خوانندگان عالیمقدار به مقالۀ حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها» ، یادآور می شوم که در سال های ۱۳۹۴- ۱۳۹۵ طی سلسله گفت و گوهائی با شاعر و روزنامه نگار پیشکسوت علیرضا میبُدی در تلویزیون جهانی پارس،ضمن آسیب شناسیِ سقوطِ انقلاب مشروطه به انقلاب مشروعه نگاهی داشتیم به زمینه و زمانۀ ظهورِ رضا شاه و تبیین مفاهیمی مانند «تجدّدِ آمرانه» یا «تجدّد گرائیِ وارونه» که از سوی برخی نویسندگان برای تحقیر یا تخفیفِ اصلاحات رضاشاه ابراز می شد.در واقع، تأثیرات حزب توده و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد باعثِ «امتناع تفکر» در فهم توسعۀ اجتماعی و اهمیّت اصلاحات عظیمِ عصرِ پهلوی ها شده بود.
تحوّلات سال های اخیر – و خصوصاً جنبش«زن،زندگی،آزادی» – بازاندیشی و بازخوانیِ تاریخ معاصر ایران را ناگزیر ساخته است.این امر، فصل فرخنده ای است تا از بازتولید و تکرار اندیشه های خِرَد گریز و تجدّد ستیز پرهیز شود.
از «سارا بانو ایرانی» که در تدارک گفت و گوها همّت کردهاند سپاسگزارم. «تأمّلاتی در بارۀ تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» بخشی از آنهمه است که در زیر ملاحظه میکنید. ع.م
مسئلۀ ظهور رضا خانِ سردارسپه و تجدّدِ دورانِ رضاشاه از مباحثِ مشاجره انگیز در تاریخ معاصر ایران است که بخاطر سیطرۀ تحلیل های حزب توده، این مسئله نیز (مانند رویداد ۲۸ مرداد۳۲ و غیره) از حوزۀ «موضوعات تاریخی» خارج و به منازعات سیاسی – ایدئولوژیک آلوده شده است،به همین جهت،بنده با نظر بسیاری از دوستان در بارۀ «تجدّدگرائیِ وارونه» یا «تجدّدِ آمرانۀ رضا شاه» چندان موافق نیستم.یکی از موارد مهم این اختلافِ نظر،ناشی از اختلافِ متدُلوژی در نگاه به تاریخ و شخصیّت های تاریخ معاصر ایران است، یعنی،بنده اوّل به ساختار اجتماعی و ضعف نهادهای مدنی و محدودیّت های تاریخی ایران نگاه می کنم و بعد، مقولاتی مانند آزادی، دموکراسی و تجدّد را از آن استخراج می کنم چون به قول معروف: «از کوزه برون همان تراود که در اوست».
…در۷۰- ۸۰ سال اخیر،شخصیّت رضاشاه بیش از هر شخصیّت دیگری مورد تحقیر و توهین قرار گرفته چندانکه برخی نویسندگان رضاشاه را «فاشیست» و از«رذل ترین عناصر و قدّاره بند و یاغی» نامیده و محمدرضاشاهِ جوان را نیز«فرزند همان قدّاره بند و یاغی» دانسته که «از دوران کودکی دستش به خون مردم آغشته بود.»!!! …بنابراین، ترسیم چهرۀ رضاشاه مصداق این شعر سعدی است:
تو ای نیک بخت این نه شکل من است
و لیکن قلم درکفِ دشمن است
اساساً مقام و منزلت هر شخصیّت تاریخی را می توان از دشمنانش فهمید و لذا پرسیدنی است که دشمنان رضاشاه چه کسانی بودند؟:
اوّل: آخوندها و روحانیّت شیعه که با حکومت رضاشاه مقام و موقعیّت شان بشدّت تضعیف شده بود؛
دوم:حزب توده و طیف های رنگارنگِ آن؛
سوم:برخی رجال و بازماندگان سلسلۀ قاجار که در وجود رضاشاه،آرزوهای برباد رفتۀ خود را می دیدند.
چهارم:دولت فخیمۀ انگلستان که با روی کارآمدن رضاشاه،بسیاری از منافع سیاسی و منابع اقتصادی اش را ازدست داده بود و لذا از طریق رسانه های خود- خصوصاً«بی بی سی»-چنان تبلیغات دروغ و اغراق آمیزی علیه رضا شاه به راه انداخت که تاثیراتش هنوز نیز بر فرهنگ سیاسیِ روشنفکران ایران باقی است…بنابراین ارائۀ تصویری درست و روشن از رضاشاه بسیار دشوار است.به عقیدۀ من، برای بیرون آمدن از این فضای جعل و دروغ ابتداء باید به نقد«تاریخِ ایدئولوژیک» و «ایدئولوژیک کردنِ تاریخ» پرداخت.
از این گذشته، وقتی از«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» صحبت می کنیم،ابتداء باید به موانع ساختاری و محدودیّت های تاریخی آن دوران توجه کنیم و حوادث ۷۰-۸۰ سالِ پیش را با معیارهای امروزی مان نَسَنجیم.بنظر من،اگر این متدُلوژی را در بحث ها و تحقیقات مان لحاظ نکنیم و مثلاً از دوران رضا شاه «دموکراسی از نوع غربی» را توقّع داشته باشیم،دچار اشتباهات فاحشی خواهیم شد به این دلیل روشن که هیچیک از نهادهای ساختاریِ جامعۀ ایران شباهتی با نهادهای جوامع غربی نداشت!بنابراین،بقول حافظ:«نور ز خورشید خواه بُو [بُوَد]که برآید».
من -بارها- به نظریۀ «کارل پوپر» مبنی بر«مهندسی اجتماعی تدریجی» اشاره کرده ام…چرا«پوپر»از صفتِ«تدریجی»استفاده می کند؟ برای اینکه می خواهد با تغییرات ناگهانی (مانند انقلاب)مرزبندی کند. بنابراین،پوپر تحوّلات اجتماعیِ گام به گام را توصیه می کند. مفهومِ «مهندسی اجتماعی» یعنی اینکه یک یا چند نفر روشنفکر(یا مهندس اجتماعی) در یک «اطاق فکر» می نشینند و از بالا برای تحوّلات جامعه برنامه ریزی یا مهندسی می کنند.با این دیدگاه ملاحظه می کنیم که تجدّد یا مهندسی اجتماعی در ذاتِ خود آمرانه است، خصوصاً در جوامعی مانند ایران و ترکیه و تونس و مصر که فاقد توسعه و ساختارهای نوین اجتماعی بودند.
وقتی به آثار و مقالات روشنفکران آن زمان(مانند محمدعلی فروغی،ابراهیم پورداوود، سیدحسن تقی زاده،احمد کسروی،دکتر محمود افشار ، علی اصغر حکمت و دیگران) نگاه می کنیم،می بینیم که همه دارند اوّل از استقرارِ امنیّت،از حفظ تمامیّت ارضی ایران، از گسترش زبان فارسی( به عنوان پایه و مایۀ همبستگی همۀ اقوام ایرانی)،از آموزش و پرورش همگانی و باسواد کردنِ مردم ، از ایجادِ نهادهای مدرن(مانند دادگستری و دانشگاه)،از خاتمه دادن به حضورِ روحانیّت در عرصه های اجتماعی و آموزشی و از آزادی زنان صحبت می کنند.
با این مقدّمات ،بایدبگویم که فکر تجدّد آمرانه،زمانی در بین روشنفکران ایران پیدا شد که بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی و سیطرۀ دو استبداد سیاسی و مذهبی بسیاری از آرمان های انقلاب مشروطیّت ناکام مانده بود. حضورِ قاهرۀ دولت های روس و انگلیس – و گاه تُرک های عثمانی – نیز بر این ناکامی ها دامن می زد. دولتمردِ برجسته محمد علی فروغی در همان زمان شِکوه می کرد:« وزارت امورخارجۀ ما وجود خارجی ندارد» .یکی از دیپلمات های خارجیِ مقیم تهران در همان زمان می گفت:
-«ایران،در واقع، مُلک متروکی بود که به حراج گذاشته شده بود و هر قدرت خارجی که قیمتِ بیشتری می داد و یا تهدیدِ پُرسر وُ صداتری بکار می بُرد،می توانست آنرا از چنگ زمامدارانِ فاسدِ قاجار بیرون آوَرَد…».
از طرف دیگر،می دانیم که با وجودِ بی طرفی ایران در جنگ جهانی اوّل،خسارات عظیمی به جامعۀ ایران وارد شده بود بطوری که در قحطی بزرگ سال۱۹۱۷تا ۱۹۱۹هزاران نفر از مردم تهران هلاک شده بودند و جالب اینکه پادشاه وقت (احمد شاه قاجار) برنج و ارزاق فراوانی احتکارکرده بود و با وجودِ گرفتن پول آذوقه ها به ۴۰۰برابر قیمت ،از تحویل این آذوقه های احتکارشده به رئیس الوزرای وقت(دولتمردِ خوشنام،مستوفی الممالک)و زرتشتی نیکوکار (ارباب کیخسرو زرتشتی) خودداری کرده بود.نیروهای نظامیِ انگلیس هم که ایران را در إشغال داشتند، با جلوگیری از تقسیم ارزاق(حتی کمکهای غذائی دولت آمریکا) سعی می کردند تا حاکمیّت سیاسی و منابع ملّی ایران(خصوصاً نفت) را در اختیار خود داشته باشند.از همین زمان است که نفرت و نفرین مردم ایران نسبت به دولت انگلیس در ادبیّات سیاسیِ روشنفکران ایران راه یافت چرا که به قول ملک الشعرای بهار:
ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد
نه« بیوَرَاسب»[ضحّاک] کرد وُ نه«افراسیاب» کرد
از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت-
ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد
بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه
از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد…
عارف قزوینی نیز با نفرت وُ نفرین به انگلیسی ها گفته بود:
الاهی آنکه به ننگِ ابَد دچارشود-
هرآنکسی که خیانت به مُلک ساسان کرد
به اردشیرِ غَیورِ دراز دست بگوی
که خصم،مُلک تو را جزوِ انگلستان کرد
از این گذشته،فقدان حکومت مقتدرِ مرکزی و استقلال طلبی های سران ایلات و عشایر مانند اسماعیل آقاسمیتقو(در کردستان)،شیخ خزعل( در خوزستان)، نایب حسین کاشی(در کاشان)و ده ها خان وُ جنگ سالارِ دیگر بر آشفتگی ها و هرج و مرج طلبی ها موجود افزوده بود.به قول وزیر مختار انگلیس در تهران: «حکومت مرکزی در خارج از پایتخت،وجود نداشت».
مجموعۀ آن شرایط ناگوار،عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران را به این باور رسانده بود که تنها یک«یک دیکتاتور ترقیخواه»،یک«مُشت آهنین»یا «یک مردِ مقتدر»می تواند بر آشفتگی ها و نابسامانی های موجود پایان دهد. با این اعتقاد،عموم روشنفکرانِ ترقیخواه ایران، این «مردِ مقتدر» و «دیکتاتور ترقیخواه»را در شخصیّتی بنام«رضاخان سردارسپه» دیدند. به قول ملک الشعرای بهار ،کسروی و دیگران:«همه،اين را می خواستند»…این انتظار محدود به روشنفکران پایتخت نبود بلکه تا تبریز و کرمان و کردستان نیز بازتاب داشت چندانکه ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﺮدوخ ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ(شاعر و ادیبِ برجستۀ کُردستان) ضمن اشاره به آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و قحط وُ غلای تهران و احتکارِ گندم توسط «احمد شاه علّاف» در بیانیّۀ بسیار شیوائی به زبان فارسی نوشت:
–«ای هموطنان! بارها گفته ام و بار دیگر می گویم که امروز نقشۀ خوشبختی و بدبختی ایران بسته به یک نهضت غیورانه و یک جنبش دلیرانه است.از یک سلسله تجارب و امتحاناتِ برجسته ثابت شده که مِفتاح سعادت ایران در دستِ با کفایتِ شخص رضاخان پهلوی است… شخصِ شخیص رضاخان را – با اختیارات مطلقه – قائد کبیر مملکت قرار دهیم».
اعتقاد به یک«دیکتاتور ترقیخواه»در میان روشنفکران خارج از کشور هم رایج بود،خصوصاً در نشریّۀ کاوه )به همّت سیدحسن تقی زاده) و ایرانشهر) به همّت کاظم زادۀ ایرانشهر)که در برلین آلمان منتشر می شدند.
ارباب کیخسرو زرتشتی( نمایندۀ مجلس شورای ملّی و رئیس انجمن زرتشتیان تهران) یادآور می شود:
– «زرتشتیان از آن پس میتوانستند گمشدگانِ خرابههای مداين را در وجود رضا شاه پهلوی پيدا كنند».
منوچهر فرهنگی و فریدون فلفلی(زرتشتی های خوشنام) نیز گفته اند:
-«دورۀ رضاشاه از جنس دیگری بود.آدم اگر کور هم باشد می تواند فقط با لمس کردنِ ساختمان ها و دیوارهای دورۀ رضاشاه و دورۀ قاجار این تفاوت و «جنس دیگر» را حسّ کند!».
با این مقدّمات ،یک لحظه فکر کنیم که اگر اصلاً «سردار سپه» یا «رضاشاه» نبود،ما چه می کردیم؟ آیا می بایست در«اتاقِ انتظارِ تاریخ»می نشستیم ؟ و به ادامۀ حکومت پادشاهِ بی لیاقت و جیره خواری مانند احمدشاه قاجار راضی می شدیم که بنابر اسنادِ انگلیسی ها: او و ولیعهدش( محمد حسن میرزا) می خواستند انگلیسی ها ناحیۀ نفت خیز خوزستان را با نام جعلیِ «عربستان»!! از ایران جداکنند و در عوض، مبلغی بعنوان «مواجب» یا «حقوق ماهیانه» به آنها پرداخت شود…جالب اینکه از اوّلین اقداماتِ رضاخان سردارسپه،لشکرکشی به خوزستان(یعنی شاهرگ حیاتی دولت انگلیس) و دستگیری «شیخ خزعل» بود، آنهم با قشونی که حتّی لباس و کفش و پوتینِ مناسبی نداشت… با توجه به مخاطرات مرگبارِ سفر به خوزستان و وجودِ نیروهای نظامی انگلیس در منطقه، عوامل دولت انگلیس سردارسپه را از پیشروی به خوزستان برحذر می داشتند، ولی رضاخان به این هشدارها و اخطارها اعتنائی نکرد و خطاب به انگلیسی ها گفت:
–«خزعل،رعیّت ایران است و هیچ قانون بین المللی،دولت انگلستان را مُجاز به دخالت در امور داخلی ایران نمی کند…».
بنابراین اگر خوزستان بدست رضاخان سردار سپه و سرهنگ[سرلشکر] فضل الله زاهدی آزاد نشده بود،دیگر چیزی باقی نمی ماند تا در زمان مصدّق ملّی شود!
از همین زمان بود که انجمن هائی مانند«انجمن ایران جوان»(به رهبری دکتر علی اکبر سیاسی و دیگران)،انجمن«ایران نو»(به رهبری علی اکبرداور) ، «انجمن تجدّد»(به رهبری محمد تدیّن) وغیره بوجود آمدند.همۀ این انجمن ها و ملّی گرایان،تنها به استقلال و حفظ تمامیّت ارضی ایران، استقرار آرامش و امنیّت ملّی،توسعۀ اقتصادی و تجدّد و نوسازی اجتماعی توجه داشتند و اصلاً سخنی از استقرار آزادی و دموکراسی نمی گفتند.
دکتر على اكبر سياسى (اولين رئيس دانشگاه تهران)در خاطراتش اشاره مى كند كه اندكى پس از تأسيس «انجمن ايران جوان» و انتشار مَرامنامۀ آن (در فروردين ماه ١٣٠٠ شمسى) سردار سپه نمايندگان انجمن را دعوت کرد.از طرف انجمن، اسماعيل مرآت(وزیر آموزش و پرورشِ بعدیِ رضاشاه)مُشرّف نفیسی ، محسن رئيس و خودِ دکتر سياسى به اقامتگاهِ سردار سپه رفتند.رضاخان پرسید:
-«شما جوان هاى فرنگ رفته چه مى گوئيد؟ اين انجمن ايران جوان چه معنا دارد؟»…
على اكبر سياسى پاسخ داد:
– «ما گروهى جوانان وطن پرست هستيم كه از عقب ماندگى ايران و فاصله اى كه ميان كشور ما و كشورهاى اروپائى وجود دارد،رنج مى بريم و قصدمان از بين بردن اين فاصله است. مَرامنامۀ انجمن ما هم بر همين پايه تدوين شده است».
سردار سپه، مرامنامۀ«انجمن ایران جوان» را از على اكبر سياسى گرفت و با نگاهى به آن گفت:
-«اين ها كه شماها نوشته ايد،بسيار خوب است.با ترويجِ مرامِ خودتان چشم و گوش ها را باز كنيد و مردم را با اين مطالب آشنا كنيد.حرف، از شما ولى عمل از من خواهد بود.به شما قول مى دهم كه همۀ اين آرزوها را برآورَم،مرامِ شما را كه مرامِ خودِ من هم هست،از اوّل تا آخر اجرا كنم.اين نسخۀ مرامنامه را نزدِ من بگذاريد، چند سال ديگر خبرش را خواهيد شنيد». ادامه دارد
حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها»!، علی ميرفطروس
آوریل 23rd, 2025*پژوهش های اخیر نشان می دهند که در کودتای سوّم اسفند و روی کار آمدن رضاخان، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت،بلکه بسیاری از دولتمردان انگلیس از وقوع کودتا دچار حیرت شده بودند.
* وزیر مختار وقتِ انگلیس در ایران:«رضا خان،میهن پرست تر از آن بود که هرگز آلت دستی سرسپرده شود».
* در آن دوران،همه در انتظار یک«شهسوارِ ناجی» بودند تا آرامش و امنیّت و آبادانی را در مملکت مستقر کند و در این«انتظار»-البتّه-از استقرارِ آزادی و دموکراسی سخنی نبود.
طرح مسئله:
چگونگی قدرت گیریِ رضاشاه،ازمهمّ ترین منازعه های روشنفکران و رهبران سیاسی ایران است.به جرأت می توان گفت که کمتر شخصیّتی در تاریخ معاصرِ ایران دچارِ اینهمه دشمنی و دشنام شده باشد.با توجّه به اینکه رضاشاه «بنیانگذارایران نوین»نامیده شده،درمقایسه با«اتاتُرک»-بنیانگذار ترکیۀ نوین- حجم عظیم این دشنام ها و دشمنی ها را چگونه می توان تفسیرکرد؟ و -اساساً- تفاوت ها و شباهت های این دو شخصیّت تاریخی در چیست؟ در مقالۀ«تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها و کامیابی ها»به این موضوع اشاره کرده ایم.
رضا شاه از خاکستر جنگ جهانی اوّل برخاسته بود و بی هیچ بُنیه وُ بنیانی برای ساختنِ«ایران نوین»کوشید.او-برخلاف اتاتُرک-نه تحصیلکردۀ دانشگاه بود و نه اروپا دیده.«کمبودِ زمان» و شتابِ وی درخارج کردنِ ایران از چرخۀ عقب ماندگی های قرون وسطائی،برخی اقداماتش – مانند کشف حجاب- را در نطرِ مخالفانش،«شتابزده» و «ناخوشایند» جلوه داده است، هر چند که نسل های کنونی ایران- خصوصاً در جنبش«زن،زندگی،آزادی» داوری دیگری در این باره دارند. پس از گذشت یک قرن و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک و فرو نشستن غبار کینه ها و کدورت ها،اینک می توان محدودیّت ها و ممکنات رضا شاه را شناخت و چهرۀ وی را در«آئینۀ تاریخ» روشن تر دید و داوریِ منصفانه تری در بارۀ وی داشت.
یکی از موضوعات مهم در تاریخ معاصر ایران،اعتقاد به «انگلیسی بودنِ رضا خان» است.در ترویج چنین اعتقاد نادرستی حزب توده و یکی از رجال معروف سیاسی نقش اساسی داشته اند.این امر باعث شد تا جامعۀ ایران حدود یک قرن از درک شرایط ظهور رضا شاه و اهمیّت اصلاحاتش غافل بمانَد.
«توهّم توطئه»و «دستِ انگلیسی ها»بخاطر حضورِ دراز مدّتِ دولت استعماری انگلیس در ایران اگر چه رنگی از حقیقت دارد،امّا ارتقای آن تا حد یک باورِ مطلق، نادرست و حتّی زیانبار است چرا که اراده و قابلیّتِ فردیِ شخصیّت های تاریخی را نادیده می گیرد در حالیکه می دانیم تاریخ ایران،سرشار از شخصیّت هائی است که از «سربازی» به «سرداری»رسیده اند.
مقالۀ حاضر می کوشد تا با نگاهی به کتاب« سیاستِ انگلیس و پادشاهی رضا شاه »،اثر دکتر هوشنگ صباحی اشاره ای به این موضوع مهم داشته باشد. این کتاب ارزشمند رسالۀ دکترای نویسنده در مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن است که با تکیه برگزارش های رسمی مأموران انگلیسی و انبوهی از اسناد و مدارکِ وزارت خارجه و وزارت جنگ انگلیس تألیف شده است.کتاب «سیاستِ انگلیس و پادشاهی رضا شاه »با ترجمۀ روان خانم پروانۀ ستّاری از سوی نشر گُفتار در تهران(۱۳۷۹) منتشر شده است.مقالۀ زیر سال ها پیش در «یادنامۀ منوچهر فرهنگی»(۱۳۸۸،لوس آنجلس) منتشر شده و اکنون – در صدمین سال تاجگذاری رضا شاه – باز نشر می یابد.
****
در آستانۀ ظهور رضاخان،ایران بین دو سنگِ آسیاب قدرت هاى روس و انگلیس هر روز خُردتر و ضعیف تر شده بود،آنچنانكه به قول وزیر مختار انگلیس:«ایران مِلك متروكى بود كه به حراج گذاشته شده بود و هر دولتى كه پول بیشترى یا زور بیشترى داشت مى توانست آنرا تصاحب كند».تقسیم ایران بین دو اَبَر قدرت روس و انگلیس چیزى بنام ایران و ملّت ایران باقی نگذاشته بود و آخرین شعله ها و شعارهای انقلاب مشروطیّت در تُند بادهای سیاسی-اجتماعی خاموش و فراموش شده بود.
با وجود اعلام بی طرفی درجنگ جهانی اول(۱۹۱۴-۱۹۱۸)ایران دچار آسیب های فراوانی شد با اینحال،در سال 1919میلادی هیأت اعزامى ایران را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند.[۱]
بى ثباتى هاى سیاسى و فقدان امنیّت اجتماعى باعث شده بود تا سران ایلات و رجال سیاسى براى حفظ منافع خویش و مصون ماندن ازتعرّضاتِ رایج،خود را تحت الحمایۀ یكى از دو قدرتِ بزرگ (روس یا انگلیس)قرار دهند.رجال صدیق و موجّه نیز یا مجبور به مصالحه و مماشات بودند و یا از سرپرستى و مسئولیت دولت ها استعفاء مى دادند و سكوت مى كردند.حد متوسّط دوام كابینه ها در این دوران، دو ـ سه ماه بود،به قول سیدحسن تقی زاده:تنها در ١٠ سال اول مشروطیت، ۳۸ بار كابینه عوض شده بود[۲].این دوران تا ظهور رضا شاه را «عصر سقوط كابینه ها» نامیده اند.ملک الشعرای بهار در بارۀ حال و روزِ ایران در آن زمان می گفت:
ویرانه ای ست کشور ایران
ویرانه را بها وُ ثمن نیست
امروز حال مُلک خراب ست
برمن مجالِ شُبهت وُ ظن نیست
هر سو سپه کشند وُ رعیّت
ایمن به دشت وُ کوه وُ دمن نیست
کشور تباه گشت وُ وزیران
گویی زبان شان به دهن نیست[۳]
در آن دوران،همه در انتظار یک«شهسوارِ ناجی» بودند تا آرامش و امنیّت و آبادانی را در مملکت مستقر کند و در این«انتظار»-البتّه-از استقرارِ آزادی و دموکراسی سخنی نبود.ایرج میرزا از مؤلّفه های اساسی این انتظار یا توقّع ملّی چنین یاد می کرد:
زراعت نیست،صنعت نیست،ره نیست
امیدى جز به«سردار سپه» نیست[۴]
حمایت اکثر رهبران سیاسی و روشنفکران ترقّیخواه ایران از«سردار سپه » در متن این«انتظار ملّی»بود،ازجمله:سید احمد كسروى ، عارف قزوینى ، محمود افشار،على دشتى،محمد تقى بهار،كاظم زادۀ ایرانشهر،ابراهیم پور داوود،محمد على فروغى،على اكبر سیاسی، مشرف نفیسی،ایرج میرزا،على اكبر داور، سید حسن تقى زاده و سلیمان میرزا اسكندرى (رهبر حزب سوسیالیست و پدرِمعنوى حزب تودۀ ایران) و…
بهار با تأکید بر شرایط آشفتۀ سیاسی و اوضاع فلاکت بارِ اقتصادی و خصوصاً فقدان آرامش و امنیت اجتماعی،ضمن انتقاد از تنّزه طلبی های«رجال وجیه المِلّه»می نویسد:
-«…من از آن واقعۀ هرج و مرجِ مملکت[بعدازجنگ جهانی اوّل]…که هر دو ماه، دولتی به روی کار می آمد و می افتاد، و حزب بازی و فحّاشی و تهمت و ناسزا گوئیِ مخالفانِ مطلقِ هر چیز و هر کس،رواجِ کاملی یافته بود و نتیجه اش ضعف حکومت مرکزی و قوّت یافتنِ راهزنان و یاغیان در اقصای کشور و هزاران مفاسد دیگر بود…از آن اوقات حس کردم و[در این حس خود]تنها نبودم که مملکت با این وضع -علی التحقیق-رو به ویرانی خواهد رفت…معتقد شدم و در جریدۀ«نو بهار» مکرّر نوشتم که باید یک حکومت مقتدر به روی کار آید…باید حکومت مُشت و عدالت را که متکی به قانون و فضلیت باشد رواج داد …دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هر چه…در این فکر من تنها نبودم.این، فکرِ طبقۀ با فکر و آشنا به وضعیّات آن روز بود،همه،این را می خواستند تا آنکه رضا خان پهلوی پیدا شد و من به مردِ تازه رسیده و شجاع و پُرطاقت،اعتقادی شدید پیدا کردم .»[۵]
پژوهش های اخیر نشان می دهند که در کودتای سوّم اسفند ۱۲۹۹و روی کارآمدن رضاخان، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت،بلکه بسیاری-مانند کرزن( curzon)،وزیرِ خارجۀ مقتدر انگلیس-از وقوع کودتای رضاخان دچار حیرت شده بودند. این پژوهش ها،نظریۀ«انگلیسی بودن رضا شاه»را قاطعانه رد می کنند.
در بارۀ«عدم مداخلۀ واقعی انگلیس» در روی كار آمدن رضاشاه،جان فوران، فهرست بلندی از نظرات محقّقان خارجی را ارائه داده است[۶] دکتر سیروس غنی در کتاب درخشانِ «ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادن قاجار و نقشِ انگلیسیها» به این مسئله پرداخته است[۷] دکتر کاتوزیان نیز ضمن اینکه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را « با گرایشات ناسیونالیستی»می داند،پس از بررسی اسناد وزارتِ خارجۀ انگلیس معتقد است:
-«بریتانیا نه نقشی در برآمدن رضا خان داشت و نه دخالتی در فرو – افتادن احمد شاه.»[۸]
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و مسائل و مشکلات داخلى آن كشور،ایران را به«حیاط خلوت»دولت انگلیس بدَل كرده بود.با قرارداد ۱۹۱۹ ،انگلیس کوشید تا ایران را«تابع»یا«تحت الحمایه»قرار دهد ولی این قرارداد،ضمن شعله ور کردنِ احساسات ضد انگلیسی در ایران،باعث ظهور حوادثِ غیرِ منتظره ای شد که درک و فهم آن برای سیاستمدارانِ سُنّتیِ انگلیس آسان نبود.صعود برق آسای رضاخان از گمنامی به قدرت سیاسی از آن جمله بود.سفارت انگلیس درابتدا او را به عنوان«افسری شریف و لایق و بدون جاه طلبی های سیاسی»،جدّی نگرفت(ص۲۲۳).
ورود سربازان ارتش سرخ به بندر انزلی و «تأسیس جمهوری شورائیِ گیلان» ( خردادماهِ ۱۲۹۹)،دولت انگلیس را از گسترشِ«وحشتِ سرخ»و تأثیر آن در نواحی آذربایجان،کردستان و خراسان هراسان ساخته بود.بر این اساس،«رفع خطرِسُرخ» و مبارزه با دولت نوخاستۀ بلشویک ها،نخستین اولویّتِ سیاستِ انگلیس در ایران گردید.
سیّد ضیاء و «کابینۀ سیاه»!
سید ضیاء الدین طباطبائی- مدیر روزنامۀ معروف«رعد» و نخست وزیر کودتای 1299 درجوانی شیفتۀ اندیشه های لنین بود و برای حکومت در ایران آمیزه ای از شخصیّت انقلابی لنین و اقتدارِ موسولینی را در سر داشت و از این رو،از احمد شاه خواسته بود تا لقب«دیکتاتور»را به او اعطا کند،امّا شاه به این دلیل که این امر«موجب تحقیر مقام و منزلت شاه خواهد شد»درخواست او را رد کرد (ص۳۱۶). سیّدضیاء-با دستگیری بسیاری از رهبران سیاسی و اعیان معروف (مانند عبدالحسین فرمانفرما و فیروز فرمانفرما) و با وعدۀ اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، بهداشتی و آموزشی،کوشید تا امید تازه ای در سپهر سیاسیِ ایران پدید آورَد. در واقع،حمایت مشتاقانۀ نورمن(Norman)وزیرِ مختارِ وقتِ انگلیس در ایران از سیدضیاء طباطبائی و دستگیری و زندانی کردنِ بسیاری از اعیان و اشراف و رجال سیاسی توسط سیدضیاء،سبب شد تا این اعیان و اشراف، سفارت انگلیس را مسئول سازماندهی کودتا و بنابراین ، موجب زندانی شدنِ شان بدانند.مهم ترین نمونه،فیروز میرزا،یکی از امضاء کنندگان قرار دادِ معروف سال۱۹۱۹بود که چندماه پیش از ظهور سیدضیاء «پذیرائی شایانی از او در لندن به عمل آمده بود» و «به حدّی سرسپردۀ منافع انگلیس شمرده می شد که به دریافت نشانِ شوالیۀ سنت مایکل و سنت جورج نائل آمده بود»،امّا دستگیری و زندانی کردنِ وی توسط سید ضیاء،او را به یک«ضد انگلیسی دو آتشه»مبدّل کرده بود!.نورمن گزارش داد که «فیروز میرزا اینک خود را در رأس گروه ضد انگلیسی قرارداده است و از هیچ کوششی برای صدمه زدن به منافع دولت انگلیس دریغ نمی کند»(ص۱۹۰).ظاهراً از همین زمان است که کابینۀ سید ضیاء،«کابینۀ سیاه» نامیده شد و کودتای سیدضیاء-رضا خان نیز به«کودتای انگلیسی»معروف گردید!.
دولت سیدضیاء مورد حمایت و پشتیبانیِ شخصیّت برجسته ای مانند کلنل محمدتقی پسیان بود،ولی به خاطر گذشتۀ سیدضیاء در حمایت از قرارداد۱۹۱۹و روابط پنهان و آشکارش با دولت انگلیس،او نتوانست حمایت عموم مردم را به خود جلب کند و لذا،پس از صد روز- به دستورِ رضاخان(رهبر نظامی کودتا)- مجبور به استعفا شد و در ۴ خرداد ۱۳۰۰ روانۀ تبعید گردید.کتاب«سیدضیاء؛ مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا» روشنگر شخصیّت و عقاید اوست.
با سقوط کابینۀ سیدضیاء،رجال و دولتمردان زندانی به دستور رضاخان آزاد شدند،از جمله،سیاستمدار کهنه کار ،قوام السلطنه که بلافاصله به نخست وزیری منصوب شد و رضا خان در کابینۀ وی،همچنان وزیر جنگ باقی ماند.
در واقع،احساسات ملّی گرائیِ رو به گسترش در ایران و نفرت عموم ایرانیان از دولت های هوادار انگلیس،این دولت ها را از هرگونه مماشات با دولت انگلیس باز می داشت و باعث می شد تا آنها نیز بیانگرِ احساسات ملّی باشند. جلوۀ دیگری از این احساسات ملّی،اعتقادِ رو به رُشدِ ایرانیان بود مبنی بر این که «ایرانیان می توانند امور خود را به خوبیِ کارشناسان خارجی-شاید هم بهتر از آنان-اداره کنند».
با ورودِ آمریکا به عرصۀ اقتصادی ایران،سِرپرسی لورن(Loraine) وزیر مختار جدید انگلیس، در ۲۱دسامبر۱۹۲۱/۱دی ماه ۱۳۰۰گزارش داد:
-«دولت ایران مصمّم است دستِ انگلیس و روسیه را باهم کوتاه کند.» (ص۲۰۰)
انگلیسی ها و رضاخان!
رَوَندحوادث به سفارت انگلیس در تهران نشان داد که در رقابت های موجود بینِ شخصیّت های سیاسی در ایران،رضاخان «شخصیّتِ سیاسیِ غالب»است هر چندکه او هنوز-از لحاظ سیاسی- گمنام بود. نورمن(Norman)وزیرِ مختارِ وقتِ انگلیس در ایران نوشت: «نسبت به آینده بسیار نگرانم».درلندن،کرزن از سرعت تبدیل افسری«بدون جاه طلبی سیاسی»به یک دیکتاتورِ نظامیِ تقریباً تمام عیار «متحیّر»بود(ص ۲۲۶).
پس از پیام قوام السلطنه ،وزارت خارجۀ انگلیس تصمیم گرفت تا با قطع تمام وام ها کابینۀ قوام السلطنه را تحت فشار مالی و سقوط قرار دهد. هدف این تحریم مالی-به ویژه-«شخصیّت خبیثِ وزیر جنگ»[رضاخان]بود که برای توسعۀ ارتش و عملیّات نظامی علیه جنگلی ها و چریک های طرفدارِ بلشویک ها در شمال ایران نیازِ مبرمی به پول داشت (ص۲۲۷).
با توجه به احساسات شدیدِ ضد انگلیسی در ایران و حضور ارتش سرخ در مرز های شمالی، رضاخان با هوشیاری دشواری های حرکت بین دو سنگ آسیابِ روس و انگلیس را دریافته بود.او در گفتگوهای خصوصی با مسئولان سفارت انگلیس به آنان«قول های مساعد»داده بود،ولی به زودی انگلیسی ها متوجّه شدند که نمی توان به قول های خصوصیِ رضاخان اعتماد کرد چرا که:«اصولاً حرف و عمل اش یکی نیست»(ص۲۴۴)،«رضا خان همۀ تعهدات[با انگلیسی ها] را زیر پا گذاشته بود.»(ص۲۶۲).
نخستین برخورد رضاخان با انگلیسی ها مربوط به استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرائی به آنان بود.نویسنده با استناد به گزارش ها و مکاتبات وزارت خارجۀ انگلیس نشان می دهد:
–«رضاخان و بسیاری دیگر از افسران قزّاق-قویّاً-با تصمیم سیّد ضیاء (طباطبائی)مبنی بر استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرائی به آنان مخالف بودند.رضاخان اظهار داشت که این کار «معادلِ فروختنِ روح ملّت،یعنی ارتش،به خارجی ها است.»(ص۲۲۵).
اخراج ناگهانیِ افسران انگلیسی از دیویزیون قزّاق موجب حیرت و نگرانی مقامات انگلیس شد.چند ماه پس از انجام کودتا،وزیر مختار انگلیس گزارش داد:
-«وزیرِ جنگ [رضاخان] دیگر از ما واهمه ندارد »،لذا:«سفارت انگلیس دیگر قدرتِ روی کار آوردن و برکنار کردنِ کابینه ها را نداشت.»(ص ۲۲۶)
پیروزی رضاخان بر انقلابیّون گیلان،وجهۀ سیاسی او را بالا بُرد و از این زمان دولت انگلیس کوشید تا با «شخصیّتِ خبیثِ رضاخان»(ص۲۲۷)کنار بیاید. عوامل دیگری نیز باعث شدند تا انگلیسی ها رضا خان را«به حساب بیاورند»، از جمله، حضور مسئولانِ جوان و جدید،مانند سِرپرسی لورن (Loraine) در وزارت خارجۀ انگلیس بود.در حالیکه این مسئولان جوان درکی واقعی از تحوّلات منطقه ای داشتند،لُرد کرزن، وزیر مقتدر خارجۀ انگلیس،خود را«قلباً و روحاً امپریالیست» توصیف می کرد(ص۲۳)اعتقادی که ریشه در باورها و بلندپروازی های استعماریِ عصر«ملکه ویکتوریا»داشت که براساس آن،امپراتوری انگلستان رسالت داشت تاملل عقب مانده را «متمّدن» کند.
دیگر اینکه:رضا خان در فضائی سرشار از«ملّی گرائیِ رو به رشد» و در جوّی عمیقاً ضد انگلیسی ظهور کرده بود آنچنانکه آیرونساید نیز نوشته بود که افسران ایرانی در دیویزیون قزّاق،«مملوّ از احساسات ضدانگلیسی»هستند (ص۹۴).لورن،وزیر مختار جوان و جدید انگلیس در ایران،معتقد بودکه: «ایرانیان دیگر به قیّم نیازندارند» (ص۳۲۷) و لذا،«بازگشت به سیاستِ مداخله در امور کشورهای دیگر به وضوح،غیر ممکن است».در واقع،انگلیسی ها دیگر در موقعیّتی نبودند که نتیجۀ جنگِ قدرت در تهران را تعیین کنند، لذا مجبور بودند خود را به گرفتن جانبِ برَنده(رضاخان) راضی کنند. لورن- بعدها- بخود بالید که او رضاخان را به عنوانِ«اسب برَنده در مسابقۀ سیاسی،کمی پس از ورودش به تهران شناسائی کرده است» و لذا، به وزارت خارجۀ انگلیس توصیه کرد تا برای اعادۀ وجهه و نفوذ انگلیس در ایران، تا حد ممکن در ارتباط با امور داخلی ایران، بی طرف بماند. لورن تأکیدکرد:«برای زدودن خاطرات تلخ هفت سال گذشته در ذهنِ ایرانیان، مقامات انگلیسی باید به زایل شدن نفوذ خود در ایران رضایت دهند»…لُرد کرزن از سیاستِ«دخالت ممنوع» دلِ خوشی نداشت، امّا مجبور بود آن را بپذیرد.هنگامی که وزیرِخارجۀ مقتدرِ انگلیس اصرار کرد که «ایرانیان نباید خواهان کمک و مشورت ما باشند» لورن پاسخ داد:«آنان هیچ یک را نمی خواهند»!.بنابراین:کرزنِ مغرور خود را با این امید که روزی ایرانیان «مجدّداً بر درِ سفارت انگلیس خواهند کوفت» تسلّی داد(ص۲۳۲).
رضاخان عامل روس ها!
چنانکه گفتیم رضاخان با هوشیاری حیرت انگیزی دشواری های حرکت بین دو سنگ آسیابِ روس و انگلیس را دریافته بود .او با استفاده از رقابت های روس و انگلیس،کوشید تا از یکطرف خود را به مثابۀ«ناجی ایران از خطرِبلشویک ها» (ص۲۳۰) جلوه دهد و از طرفِ دیگر،با روابطِ پنهان و آشکار بامقامات روسی کوشید تا به هراسِ انگلیسی ها دامن زنَد آنچنانکه مقامات سفارت انگلیس گمان می کردندکه:«رضا خان،آشکارا ضد انگلیسی و در تماس نزدیک با روتشتاین،وزیر مختار روسیه در ایران، است (ص۱۹۱). علاوه بر این،انگلیس ها گمان می کردند که«سفارت روسیّه در خفا به تشویق رضاخان و طرفدارانش پرداخته»(ص۲۲۶).جرج چرچیل (کارشناس وزارتِ خارجه در امور ایران)همه چیز را زیرِ سرِ وزیرِ مختار شوروی می دانست و معتقد بود:«ظاهراً رضاخان به دامِ دسیسه بازی های آقای روتشتاین افتاده است»(ص ۲۲۷).«روابط خصوصی رضاخان با سفارت روسیّه» سبب شدکه انگلیسی ها او را خطری برای نفوذشان در تهران تلّقی کنند.نورمن، وزیرمختارِ وقتِ انگلیس در تهران، گهگاه فکرمی کرد که رضا خان «کاملاً طرفدار روس ها»است و حتّی احتمال دارد که وزیر مختارِ شوروی با کمک وزیر جنگ (رضاخان)کابینه را سرنگون سازد تا کابینۀ«علناً خصمانه تری نسبت به دولت انگلیس و کاملآً سرسپردۀ روس ها»بر سرِ کار آورَد…بنابراین:نورمن، قویّاً از وزرارت خارجۀ انگلیس خواست که هیچ گونه وامی به دولت ایران داده نشود تا رضاخان«کنارگذاشته شود»(ص ۲۲۷).
دولت انگلیس:تماشاگرِ صعودِ ستاره!
لُرد کرزن با حسرت و تلخکامی احساس میکرد:«از بیکفایتیِ بیمانند، علاج ناپذیر و غیرقابلِ تصوّرِ سیاستمداران ایران رو دست خورده است»(ص ۲۳۳)، لذا، به سبب قطع امید کامل دولت انگلیس از طبقۀ حاکمۀ ایران و ترس از قدرتگیری بلشویک ها در شمال، انگلیسی ها ناچار شدند تا روی رضا خان حساب کنند و «به تماشای ستارۀ رضا خان بنشینند»(ص۲۳۵).عوامل دیگری هم سبب می شد تا انگلیسی ها رضاخان را به حساب بیاورند،یکی از این عوامل این بود که رضاخان با وجود مخالفت انگلیسی ها به قدرت رسیده بود (ص ۲۳۱). این امر، حاکی از نفوذ رو به ضعف انگلیسی ها بود. لورن،کمی بعد از ورود به تهران،این ضعف را تشخیص داد و مُصرّانه از وزارت خارجه خواست که با آن کنار بیاید.وزیر مختار انگلیس در ایران با آنکه رضاخان را «فردی مستقل»می دانست ولی امیدوار بود که«فشارِ بیامانِ شرایط» و به ویژه،دشمنیِ وی با بلشویسم رضاخان را در نهایت«به اردوی ما»برانَد(۲۳۶).با این حال،در سال ۱۳۰۱(۱۹۲۲) اگر حق انتخابی بین رضاخان و شیخ خزعل وجود میداشت،هم لورن و هم لُرد کرزن، احتمالاً شیخ خزعل را انتخاب می کردند هر چند که لورن معتقد شده بود: با آنکه «رضاخان، میهنپرستتر از آن بود که هرگز آلت دستی سر -سپرده شود»،امّا میتوانست«دوستی بسیار مفید»به شمار آید (ص ۲۴۳).با این حال، وزیرخارجۀ انگلیس سیاستهای رضاخان را مغایر با منافع انگلیس میدانست و لذا در سال ۱۳۰۲ (۱۹۲۳)به لورن نوشت:« به نظر میرسد که رضا خان مصمّم به دنبال کردنِ سیاستهاییست که من پیوسته آنها را تقبیح کردهام.او باید تا به حال دانسته باشد که با مخالفت اعلیحضرتِ انگلیس روبرو خواهد شد»…جرج چرچیل(مسئول بخش ایران) نیز کم و بیش به همین انداره با سیاستهای حکومت مرکزی رضاخان مخالف بود.(ص۲۴۴)
در اکتبر 1923(اوایل آبان 1302)رضاخان،احمد شاه قاجار را وادار کرد تا او را به مقام رئیس الوزرائی منصوب کند.نقش وزیر مختار انگلیس(لورن) در این ماجرا، فراتر از یک «میانجیِ بیمیل» نبود.(ص250).
سرکشیدنِ«داروی تلخ»!
با وجود همصدائیِ وزیر مختار انگلیس با کنسول آن کشور در اهواز و تحریک سران ایلات لُر و بختیاری و خصوصاً شیخ خزعل برای برکناری یا سرنگون کردنِ «رضاخان ضدِ انگلیسی» (صص 254-253)، در سال 1304 (1925) به نظرِ لورن چنین میرسید که «رضاخان شخصیّتی بزرگتر از آن است که بتوان همانند رئیس الوزراءهای پیشین از مسند قدرت به زیرش آورد» (ص 255).لُرد کُرزن مایل نبود که این«جمع بندی دردناک»را از زبانِ لورن«یکی از معدود نور چشمی های خود» بشنود (ص244) امّا رَوَندحوادث آینده-سرانجام- وزیر خارجۀ مقتدر انگلیس را وادار به سرکشیدنِ «داروی تلخ»(ص 268)کرد.
احساسات ضد انگلیسی در ایران باعث شد تا رضاخان باپشتیبانی اکثریّت نمایندگان مجلس و حمایت گستردۀ افکارعمومی،به سوی خوزستان و آزاد سازی این منطقۀ استراتژیک از چنگ شیخ خزعل اقدام کند.در حالیکه مطبوعات شوروی تصمیم رضاخان را اقدام«نیروهای پیشروی ملّی ایران»می نامیدند (ص259)سیاست دولت انگلیس در این باره،مخالفت و حتّی تهدیدهای نظامی بود(صص245-247و260-267)،با اینحال،رضاخان با قوائی نه چندان مجهّز،ضمن دستگیری شیخ خزعل و آزاد سازی خوزستان،به اعتبار و وجهۀ ملّیِ خود افزود. این امر،از یک طرف شخصیّت استوار و شجاع رضاخان را در نظر انگلیسی ها برجسته تر ساخت، و از طرف دیگر، رضاخان را به تسخیرِ کامل قدرت سیاسی نزدیک تر کرد.
نکتۀ بسیار مهم،اصرار رضاخان در استفاده از نام خوزستان بود که از زمان شاه اسماعیل صفوی تا زمان قاجارها-به خاطرضعف حکومت های مرکزی-عربستان نامیده می شد.رضاخان ضمن مخالفت با این«نامگذاریِ جعلی و نادرست» تأکید کرد:
–«من در مرکز،امر کردم تا اين ايالت را به نام حقيقی و شريف خود يعنی خوزستان بخوانند.»[۹]
آزادسازی خوزستان و «بی حرکتی مراقبت آمیزِ قوای انگلیس»ضمن«قوّتِ قلب دادن به رضاخان»، باعث شد تا دولت انگلیس نیز ماجرای شیخ خزعل را«کاری تمام شده»تلقّی کند و از اینکه دولت شوروی نتوانست از«آب گل آلودِ روابط رضاخان و انگلیس» ماهی بگیرد،خرسند باشد.از این هنگام، دولت انگلیس «وجود یک حکومت مقتدر مرکزی»را عاملی برای ثبات و آرامش ایران و سدّی در مقابلِ گسترش«خطرِ سرخ های بلشویک»دانست.بدین ترتیب،ایران نقش «کشورحائل»را بازی می کرد.به نظرلورن:«در شرایط فعلی،این سیاست بهترین ضمانتِ ممکن به ما علیه هرگونه کوشش روسیّه برای جذب ایران یا تجاوزِ این کشور به ما خواهد بود.»(ص269)
بعدها دولتمردانِ انگلیس به این باور رسیدندکه:عُمدتاً به سبب ظهور نامنتظرۀ شخصیّت قدرتمندی چون رضاخان بود که ایران به دامان هرج و مرج نیفتاد و نیز از غلطیدن به دامان شوروی های سرخ در امان مانده بود.(صص233 و 271).
صعود رضا خان به پادشاهی آغازِ سقوط سُلطۀ بریتانیا در ایران بود. این احساسات ضد انگلیسی در جنبش ملّی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید.به روایت دکتر سیروس غنی:«مصدّق جریانی را که رضاشاه سه دهۀ پیش پی نهاده بود،فقط به شیوه ای نسبتاً عجولانه تر تکمیل کرد.» [۱۰]
[۱] – این هیأت (متشکّل از محمّدعلی فروغی، مشاور الممالک و حسین علاء) برای استیفای حقوقِ پایمال شدۀ ایران در جنگ جهانی اوّل به کنفرانس صلح پاریس اعزام شده بود. نگاه کنید به نامۀ اندوهبارِ محمّدعلی فروغی از پاریس: مقالات فروغی، ج ۱، چاپ دوم، تهران، ۱۳۵۴، صص ۷۹-۶۱؛ یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی ازسفرکنفرانس صلح پاریس: دسامبر ۱۹۱۸ – اوت ۱۹۲۰، به کوشش محمد افشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران، ۱۳۹۴.
[۲] – سیدحسن تقی زاده،تاریخ مجلس ملّی ایران،برلین،۱۹۱۹، صص۲۸-۳۱
[۳] – دیوان اشعار محمدتقی بهار،به کوشش مهرداد بهار،تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۸۷
[۴] -دیوان ایرج میرزا،به کوشش محمدجعفر محجوب،نشر اندیشه،تهران،۱۳۵۶، ص۹۴
[۵] – محمدتقی بهار،تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج۱، تهران، ۱۳۵۷، ص۱۰۰.مقایسه کنیدبا نظرات سیدحسن تقی زاده،دکتر محمود افشار و احمدکسروی: نشریۀ آينـده، ج۱، شـمارۀ۱، تیـرماه ۱۳۰۴، تهران، ۱۳۳۸؛ باستانی پاریزی،تلاشِ آزادی،تهران،۱۳۵۴، ص۴۰۱
[۶] -نگاه کنید به:مقاومت شکننده، ترجمۀ احمد تدیّن،تهران، ۱۳۷۷، ص ۳۱۸
[۷] – نگاه کنید به:ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادنِ قاجار و نقشِ انگلیسیها، ترجمۀ حسن کامشاد،انتشارات نیلوفر، تهران،۱۳۷۷، صص ۱۸۳-۱۶۷ و ۱۹۸، ۲۱۳، ۲۱۶، ۲۸۳-۲۸۲، ۲۹۴-۲۸۹، ۳۰۵ و…
[۸] – نگاه کنیدبه:
https://www.bbc.com/persian/iran/story/2005/10/051031_mf_katouzian
[۹] – نگاه کنیدبه:سفرنامۀ خوزستان و مازندران،نشریۀ تلاش،هامبورگ آلمان، ۱۳۸۳، صص۵۶-۱۴۶
[۱۰] -برآمدنِ رضاخان…، ص۲۴۳
نوروز و چنگنوازِ سیستانی ،علی میرفطروس
مارس 5th, 2025در یادداشتی نوشته ام:من سیستانی ها و بلوچ ها را به شرافت و شجاعت و جوانمردی می شناسم؛ مردمی که از دوران داستانی(اسطوره ای) و باستانیِ تاریخ ایران تا امروز ، مرزبانان غیور و صبور این آب و خاک بوده اند.در سال های اقامتم در کرمان(۱۳۵۲- ۱۳۵۳) با برخی از سران و سرداران بلوچ آشنا بودم و به عنوان«وکیل الرُعایا»! در تنظیم مکاتبات و مدافعات شان در دادگاه های کرمان کمک می کردم.بعدها،حضور یک دبیر ادبیّات بلوچ (با چهره ای آفتاب زده و زیبا)در دبیرستانهای شهرِ ما (لنگرود) و رفت و آمدهای او به کتابفروشی پدرم،به این آشنائی و شناخت غنای بیشتری بخشید.
سیستان از قدیم ترین ایام پایگاه تمدّن و فرهنگ ایران بود و – در واقع – سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنشِ شاعران عرَب زبان و اینکه «شعری که من اندر نیابم،چرا می باید گفت»،رخصتی شد برای سرودنِ شعر به زبان فارسی.
در زمان جانشینان یعقوب نیز سیستان پایگاهی برای ترویج زبان و ادب فارسی بود بطوری که دوران حکومت ابو جعفرصفّاری(در اواسط قرن ۱۰میلادی) دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و علم و صنعت و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران (مانندجوئل کرَمر)دوران وی را «طلیعۀ رنسانس ایرانی-اسلامی» نامیده اند.
مؤلف احیاء الملوک(تاریخ سیستان تا عصر صفوی) در بارۀ تولیدات و محصولاتِ غذائی سیستان در زمان شاه عبّاس صفوی(در قرن ۱۶میلادی) یادآوری می کند که مقدارِ این تولیدات چندان بود که « ۸ هزار خروار (حدود ۲ میلیون ۵۰۰ هزار کیلو) غلّۀ سیستان توسط شاه عباس خریداری شد…».
و یا:
«یکی از امرای هند با ۱۰ هزار شتر بار،به سیستان آمد و جمیعِ اهل قافله،مهمان حاکم سیستان شدند».
حکایت«چنگنواز سیستانی» برگی از یادداشت های روزانه ام بود که حدود ۴۰ سال پیش در نشریۀ «کاوه» (چاپ مونیخ، به سردبیری دکتر محمّد عاصمی) و سپس در ماهنامۀ «مهاجر» (چاپ دانمارک) و کتابِ «ديدگاه ها»منتشر شده و از همان زمان برای بسیاری این شعرِ کوتاه طلایۀ نوروز گردیده است بی آنکه به فضای عمومیِ سرایشِ آن اشاره ای شده باشد.
پس از گذشتِ حدود ۴۰ سال ، شرحِ زیر برای درکِ شرارتِ تازیان و صدای پُرشَرَرِ چنگنوازِ سیستانی می تواند مفید باشد: دیروزی که بی شباهت به امروز نیست.
در حملۀ تازیان به ایران ،سیستانیان مقاومتِ بسیار و تازیان خشونتِ بسیار نمودند چندانکه ربيع بن زياد (سردار عرب) برای إرعاب مردم و کاستن از شورِ مقاومتِ آنان دستور داد:
-« صَدری(بُلندائی) بساختند از آن کُشتگان [يعنی اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند]… و هم از آن کُشتگان، تکيهگاه ها بساختند و رَبيع بن زياد بَر شُد و بر آن بنشست…[بدین ترتیب] اسلام در سیستان متمکّن شد و قرار شد که هر سال از سيستان هزار هزار (يک ميليون) درهم به اميرالمؤمنين دهند با هزار وَصيف (کنیزک و غلام)»…ولی سیستانیان -باز-«ردّت آوردند» و حاکمانِ عرب را از شهر بیرون کردند[۱]
در آن شرایط سوخته و سوگوار وقتی سپاهيان «قُتيبه»(سردار عرب) نیز در سال ۹۰هجری (۷۰۹م) سيستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگنواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون وُ آتش بود-از کشتارها و جناياتِ «قُتيبه» قصّهها میگفت و اشکِ خونين از ديدگانِ آنانی که بازمانده بودند،جاری میساخت و خود نيز،خون میگريست…و آنگاه، بر چنگ مینواخت و میخواند:
–«با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است».
[1] – ملاحظاتی در تاریخ ایران،علی میرفطروس،نشر فرهنگ،کانادا،۱۹۸۸= ۱۳۶۶،صص۴۸ ،۷۴ و۸۰
گیرم گلاب ناب شما اصلِ قمصر است،بیداد خراسانی
فوریه 26th, 2025گیرم گلابِ نابِ شما اصل قمصر است
امّا چه سود، حاصل گلهای پرپر است!
شرم از نگاه بلبل بیدل نمیکنید
کز هجرِ گل نوای فغانش به حنجر است؟!
از آن زمان که آیینهگردانِ شب شُدید
آئینه دل از دَم دوران مکدّر است
فردای تان چکیدۀ امروزِ زندگی است
امروزتان طلیعۀ فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سرِ عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرّر است
وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ میچکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار، وصله ناجور فصلهاست
وقتی تبر، مدافع حقِ صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
بر صدر مینشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مُصوّر است
وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار، معجزۀ یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانهها
امروز، شعله، مسلخِ سرخِ سمندر است
از من مخواه شعرِ تر، ای بیخبر ز درد!
شعری که خون از آن نچکد ننگِ دفتر است!
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان، بُرندهتر از تیغ خنجر است
این تختهپارهها که با آن چنگ میزنید
تهماندههای زورقِ بر خون شناور است
حرص جهان مزن که در این عهد بیثبات
روز نخست، موعد مرگت مقرّر است
هرگز حدیث درد به پایان نمیرسد
گرچه خطابۀ غزلم رو به آخر است
توسعۀ فرهنگی و دمکراسی، فریدون مجلسی
فوریه 25th, 2025حرکت به سوی مردمسالاری و نیل بدان، نیازمند زمینه ها و پیش زمینه هایی است که قانون از مهمترین های آن است؛ اما اجرای قانون و قانونمندی مردم بستگی به سطح توسعه فرهنگی و اجتماعی جامعه دارد.
دمکراسی مستلزم وجود جامعه مدنی با احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی و صنفی است که اعضای شان بتوانند آزادانه و در حمایت قانون، برای تأمین و تضمین آمال و منافع مشروع و مشارکت در حاکمیت بر خود فعالیت کنند. چنین حقوقی در قوانین بسیاری از کشورها برای شهروندان پیشبینی شده است؛ اما اجرای آن بستگی به سطح توسعه فرهنگی و اجتماعی هر جامعهای دارد. به عبارت دیگر کافی نیست به جامعهای قوانینی داده شود یا از روی قوانین کشورهای پیشرفته الگوبرداری کند و انتظار داشت قوانین پیوندی بهسرعت جا بیفتند و نهادهای مردمی مشغول کار شوند. تفکر دمکراتیک به معنی مشارکت مردم در اداره امور و برنامهریزی آینده خود و اتخاذ تصمیمات مهم اجرائی و اجتماعی، امر تازهای نیست. از زمانی که فلسفه وارد تفکر و زندگی بشر شد، ضمن تلاش برای پاسخگویی به بسیاری از چراییها، نزد بسیاری از متفکران که شاهد حاکمیتهای معیوب دوران خود بودهاند، این پرسش مطرح بوده است که: بهترین شیوه حکومتیِ متضمن حداکثر منافع اجتماعی باید چگونه باشد و چه مشخصاتی داشته باشد؟
یقیناً در دورانهایی که حاکمیت برآمده از پدرسالاری، ایلسالاری و سرانجام زورسالاری بود، افکار و سلائق دیگران درباره اوضاع و چگونگی حاکمیت پذیرفته نمیشد؛ زیرا فرمانروا آن را دخالت در سلطه مستقر خودش تلقی میکرد. دادن جام شوکران به دست متفکر فیلسوفی مانند سقراط، مجازات سیاسی کسی است که موی دماغ حاکمیت تلقی میشود. به عبارت دیگر در جوامع باستانی، سخن از حاکمیت خوب و رعایت حقوق مردم و حق دخالت مردم در حاکمیت، خوشایند حاکم خودکامه نبود؛ زیرا نه فقط آن ادعاها را محدودکنندة حکمرانی خودکامانة خود میدانست، بلکه مدعی را رقیبی میپنداشت که در واقع مایل است جای او را بگیرد و سلیقه خود را که برتر و مناسبتر میداند، اعمال کند. واردشدن به این مقولات در نوشتههای افلاطون ـ شاگرد سقراط ـ به صورت روشنتری دیده میشود.
حکیمِ حاکم
افلاطون وارد جزئیات بیشتری میشود و درک این مقولات اجتماعی و اعمال حاکمیت مردمی را مستلزم آگاهی و تفکر حاکم در حد یک فیلسوف میداند. در واقع به نظر میرسد که افلاطون با مفید دانستن پیشنهاد «فرمانروای فیلسوف» (حاکم حکیم)، بهراستی از صلاحیت خودش سخن میگوید و خود را بیش از هر کس دیگری شایستة آنگونه فرمانروایی میداند و تمایل درونی خودش را بیان میکند. ورود فیلسوفان در امر سیاست و حاکمیت، در آرای ارسطو و سلسله متفکران و فیلسوفان بعدی ادامه مییابد. همین افکار راهگشای تحولات اجتماعی و سیاسی در مسیر طولانی و تکاملی دستکم دوهزار و پانصد سالة نیل به دمکراسی بوده است.
بررسی این افکار و سخنان درباره اینکه حکومت حق مردم است و چگونه مردم باید به طور مستقیم یا غیرمستقیم این حق را اعمال کنند، نشان از مشابهتهایی با امروزیترین دیدگاههای سیاسی و دمکراتیک در امر حکومت دارد و این پرسش مطرح میشود که: جز در مواردی استثنایی و گذرا در چند دولتشهر، چرا چنین تأخیری در کاربردیشدن آرمان و فکر دمکراسی پدید آمده است؟ در واقع تجلی مخالفتهای حاکمان با فیلسوفان را که منادیان دمکراسی بودند، در تاریخ یونان و روم بهتر میتوان دید!
شاید نخستین برخورد علنی را در قرن سوم میلادی در دوران کنستانتین ـ نخستین امپراتور مسیحی روم و بنیانگذار شهر قسطنطنیه (استانبول) ـ میبینیم که با فلسفه بنای مخالفت گذاشت و آن را ضدمذهب دانست؛ با این حال افکار و فضاهای فلسفی به کار خود ادامه میدادند، تا اینکه روزی در سال ۵۲۹م یوستینیان ـ امپراتور روم شرقی ـ اعلام کرد: «از امروز آکادمی تعطیل است»! آکادمی نام باغی بود که افلاطون مدرسه خود را در آن بنا نهاد و تا پنج قرن مرکز بحثهای فلسفی بود. آن روز را آغاز «عصر تاریکی» نامیدهاند.
با گسترش مسیحیت و انحصارطلبی حکومت کلیسا، جایی برای فلسفه و افکار و شیوههای متفاوت باقی نماند؛ به همین دلیل زمانی که سختگیریها و خشونتهای غیرعقلانی و علمستیزانة کشیشانِ دوران انکیزیسیون (تفتیش عقاید) از حد تحمل گذشت، بار دیگر نسل تازهای از متفکران در عصر رُنِسانس یا باززایی، مشعلی را برافروختند که به روشنگری و اصلاحات مذهبی و کاستن از اقتدار کلیسا انجامید و سرانجام اروپا را به «عصر خرد» کشاند و بار دیگر به نامهای فیلسوفان تازهای چون ولتر، ژان ژاک روسو، مونتسکیو، جان لاک و هابز برمیخوریم که از نظام حکومتی بهتر برای تضمین حکومت مردم سخن میگویند که بنمایة فکری دمکراسی و لیبرالیسم سیاسی «عصر تجدد» را تشکیل میدهد. شاید بتوان انقلاب فرانسه را اوج تجلی تأثیرگذاری این افکار نامید؛ اما انقلاب فرانسه تا نزدیک یک قرن به دمکراسی نینجامید؛ چرا؟ چرا با وجود تأثیر ژرف آن افکار و پیروزی انقلابی بزرگ، باز هم حکومت در اختیار دایره کوچکی قرار گرفت که برای حفظ منافع فردی زیر بار حکومت مردمی نمیرفتند؟
حکومت قانون و آزادی
پیشنیاز دمکراسی، حکومت قانون و آزادی است. حکومت قانون در اروپا ریشههای قدیمیتری دارد. مبارزه در راه آزادیهای فردی و اجتماعی در فرانسه، به انقلابی انجامید که در آینده باید به دمکراسی نسبی میرسید. یک دلیل عمده تأخیر در برقراری دمکراسی در فرانسه، عقبماندگی فرهنگی عامه نسبت به نخبگان بود. نخبگان انقلاب را به ارمغان آوردند و مردم را نیز به حرکت واداشتند؛ در واقع ابداع برآمده از شعار «آزادی، برابری، برادریِ» نخبگان، موجب میشد توده عوام آرای برابر و برادرانة خودشان را در اختیار صاحبان قدرت قرار دهند که بازگشتی به روز نخست، این بار به حکم آرای دمکراتیک بود و موجب میشد سر خودشان بیکلاه بماند!
در انگلستان، برخلاف انقلاب فرانسه، شعارها «آزادی، برابری و برادری» نبود. انقلاب کراموِل در انگلستان، یکونیم قرن پیش از فرانسه بر ریشه اقتصادی استوار بود و از فئودالها و اشراف سرچشمه میگرفت که میگفتند: «بدون نماینده [در پارلمان]، از مالیات خبری نیست»؛ یعنی ما مالیاتدهندگان مالک خزانه هستیم و باید دارایی ما با نظارت و تصویب ما هزینه شود. نبودِ شعار برابری و برادری، موجب میشد که مقولة «هر نفر یک رأی» مطرح نباشد، بلکه مالکیت را نشانه ریشهداشتن در کشور قرار دادند و بعد پرداخت مالیات بیش از مقداری معین، به مالکِ مالیاتدهنده حق رأی میداد. این شیوه با معیارهای اخلاق دمکراتیک امروزی نمیخواند؛ اما از هرجومرج ناشی از توهم آزادی و بازگشت استبداد جلوگیری میکرد. در انگلستان بهبود تدریجی وضع اقتصادی مردم بعد از انقلاب صنعتی، تدریجاً بر شمار رأیدهندگان افزود و در نیمه اول قرن بیستم با دادن حق رأی به زنان، ناگهان دوبرابر شد. بعد از چندی حق رأی عمومی شد و محدودیتهای غیردمکراتیک برداشته شد؛ اما در تمام این مدت، انگلستان از دمکراسی نسبی بیش از دیگر کشورهای اروپایی برخوردار بود.
آلکسی دو توکِویل فرانسوی پس از جنگ استقلال آمریکا، سفری به آنجا کرد و دیدگاه خود را درباره اینکه چرا انقلاب آمریکا به دمکراسی دست یافته و انقلاب فرانسه ناکام مانده، در کتاب «دمکراسی در آمریکا» نوشت. شاید بتوان او را نخستین کسی دانست که به اهمیت نقش نهادهای مدنی و ازجمله احزاب در تضمین دمکراسی پارلمانی و جلوگیری از هرجومرج نوشت. این کتاب با اینکه نویسندهاش در شمار فیلسوفان و متفکران نامدار نبود، اما مصادیق قابل استناد آن برایش اعتبار زیادی کسب کرد. بعدها پیروان حکومتهای ایدئولوژیک که عقیده و سلیقه خود را تنها سلیقه قابل اعمال میانگاشتند و درنتیجه جایی و حقی برای تفکر دیگری قائل نبودند، یعنی مثلاً طرفداران نظام تکحزبی کمونیستی، از توکِویل بسیار انتقاد میکردند، زیرا برخلاف تفکر انحصارطلبانه و تکحزبی آنان بود. نظام تکحزبی را نمیتوان حزبی نامید، بلکه یک سازمان دولتی است که عقیدهسازی و مراقبت از عدم تخطی از قالبهای عقیدتی میکند.
نهادهای مدنی مخصوصاً احزاب سیاسی، از پراکندگی دیدگاههای سیاسی جلوگیری میکنند و افکار کموبیش نزدیک را در حزبی گرد میآورند که در درون خودش میتواند جناحهایی داشته باشد؛ لذا جامعه به دو یا سه یا چهار جناح یا حزب ـ از چپ و راست ـ تشکیل میشود و مردم هنگام رأیدادن، به فهرستهایی رأی میدهند که به دلیل تعلقات و حمایتهای حزبی، امکان انتخابشدن دارند؛ یعنی تا حدی در ترجیحات و سلیقههای فردی خود تخفیف میدهند تا رأیشان به هدر نرود. به این ترتیب احزاب متناسب با حمایت مردمی و عضویت مورد حمایت مالی و بودجه دولتی قرار میگیرند و فرمانروایی مالکانه بر آنها حاکم نیست، بلکه سلسلهمراتب درون حزبی نیز با انتخابات داخلی و برای دوره محدود دو تا پنج ساله انجام میشود.
نظامهای انتخاباتی از ابزارهای دیگر تضمین دمکراسی است که اکنون از «اکثریت نسبی» به سوی «اکثریت تناسبی یا حوزهای» میرود. در انتخابات تناسبی، اگر حزبی مثلاً ۳۰درصد آرا را داشته باشد، ۳۰درصد نمایندگان به آن تعلق میگیرد. در حوزهبندی هر نفر حق دارد فقط به یک نفر در حوزه خود رأی دهد که میتواند نتایجی نزدیکتر به انتخابات تناسبی داشته باشد.
ارکان دمکراسی
معمولاً چهار رکن اصلی برای تضمین دمکراسی قائل هستند که عبارتند از: تفکیک قوا به مقننه، اجرائیه و قضائیه، به علاوة رسانهها که با انتقاد آزادانه خودشان میتوانند قوا را از کجروی بازدارند. نویسنده به رکن پنجمی اهمیت بیشتر میدهد و آن، لزوم محدودشدن زمان بقای در قدرت اجرائی حتی برای وزرا و مدیران است که نباید از دو دوره چهار یا پنج ساله در طول عمر تجاوز کند، تا از فساد قدرت جلوگیری کند و نگذارد دیکتاتوری مبتنی بر انتخابات، جایگزین دمکراسی شود. در شوروی آن مسیرها طی نشد، بلکه پس از سقوط تزار و روی کار آمدن دولت موقت، جناح بلشویک از حزب سوسیالدمکرات، به شیوهای کودتایی قدرت را ربود و در سازمانی تکحزبی، فقط به بقای اقتدار خود اندیشید. چنین سازمانی را نمیتوان در قالب رابطة «حزب و دمکراسی» تعریف کرد.
در ایران، جنبش مشروطه در زمانی که فقط ۵ تا ۱۰درصد مردم از نعمت سواد برخوردار بودند، از افکار اصلاحطلبان طبقه حاکمه برآمد. مجلس اول که نمایندگان یا ریشسفیدان اصناف و طبقات اجتماعی بودند، توانست اعتدالی شبیه روند دمکراسی انگلیسیوار پدید آورند؛ اما اصلاحات بعدی و عمومیکردن انتخابات در جامعة عوام و بیسواد، بلافاصله منجر به سلطه خوانین بر مجلس و هرجومرج و خودسریهای کسانی شد که خودسری را همان آزادی میپنداشتند! با این حال مشروطه توانست حکومت قانون را که قدم نخست دمکراسی است، تثبیت کند و به سوی مرحله دوم که آزادی است، پیش برود.
توسعه فرهنگی امری تدریجی است که اکنون بعد از صد سال، با معیار سواد بالای ۹۰درصد، موجب بهبود نسبی در ایران شده است که در صورت جمعبودن سایر شروط، مانند احزاب و نهادهای مدنی و آزادیها و رسانهها، میتواند آمادگی نسبی برای بهرهمندی از دمکراسی داشته باشد. سوابق حزبی در ایران نشان می دهد که اغلب احزاب فرمایشی و متکی به افراد صاحب قدرت و نفوذ و تحت رهبری آنها بودند؛ یعنی استقلال مبتنی بر انتخابات داخلی نداشتند و از حمایت مالی دولت هم برخوردار نبودند. منسجمترین حزبی که در ایران پدید آمده است، «حزب توده» مطابق الگوی حزب بلشویک شوروی بود که اتفاقاً از بودجه دولتی مناسبی نیز برخوردار بود؛ منتها ایرادی اساسی داشت که آن را بیاعتبار میکرد، زیرا بودجهای که از آن برای کارها و انجمنها و انتشارات گوناگونش بهرهمند بود، نه از سوی دولت ایران که از سوی دولت شوروی تأمین میشد!
منبع: روزنامه اطلاعات/ دوشنبه 6 اسفند 1403/ص6
آخرین شعر،علی میرفطروس
فوریه 8th, 2025آخرین شعرِ-به عنوان آخرین اثرِ نگارنده در عرصۀ شعر-پس از انتشار کتابهای اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت۵۷) در حریقِ هولناکِ سینما رکس آبادان سروده شده بود:هشداری به حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» چند ماه پیش از انقلاب اسلامی. ع.م
ـ « نه !
مرگ است این
که به هیأت قِدّیسان
برشطِّ شادِ باورِ مردم
پارو کشیده است . . . ».
این را خروس های روشنِ بیداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ورِ عشق-
گفتند.
ـ « نه !
این ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نیست
کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ
که ترس وُ
تازیانه وُ
تسلیم را
تفسیر می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نیست
این زوزه های پوزۀ«تازی ها»ست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم و تاراج
می آیند»
این را سرودهای سوخته
در باران
می گویند.
* * *
خلیفه!
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اینک ـ
در خرقه های توبه و تزویر
با مُشتی از استدلال های لال
« حلاّجِ »دیگری را
بردار می برند
خلیفه!
خلیفه!
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
* * *
در عُمقِ این فریبِ مُسلّم
در گردبادِ دین وُ دَغا
بايد
از شعله وُ
شقایق وُ
شمشیر
رنگین کمانی برافرازم . . .
برگهائی در باد، علی میرفطروس
فوریه 7th, 2025از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
خمینی و برخی پژوهشگران
مواضع رهبران سیاسی و روشنفکران ما در انقلاب اسلامی«یکی داستان است پُر آب چشم»که گوشه ای از آن را به دست داده ام.
دکتر یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که کوشیده تا روایتی از تاریخ معاصرایران به دست دهد، کتاب«ایران بین دو انقلاب»نمونۀ برجسته ای از این کوشش ها است ولی ضعف اساسی کارهای وی،سلطۀ نوعی بینشِ مارکسیستی در تبیین تاریخِ معاصرِ ایران است.
در نقدِ«کودتای دکتر آبراهامیان» گفته ام که وی براساسِ نظراتِ تامپسون – مورّخ انگلیسی – خود را «نئو مارکسیست» می داند.تامپسون در خانواده ای چپگرا متولّد شده و از آغازِ نوجوانی به او آموخته بودندکه «دولت ها،دروغگو و امپریالیست هستند».
براین اساس ، بخش مهمی از زندگی تامپسون در اعتقاد به مارکسیسم و استالینیسم سپری شد،ولی با گزارش تکان دهندۀ خروشچف دربیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی و افشای جنایات دوران استالین، تامپسون از حزب کمونیست انگلیس دل بُرید و با نقد استالینیسم به «نئو مارکسیست ها» پیوست که مبارزۀ ضدامپریالستی یکی از مؤلّفه های اصلی آن بود.
بر اساسِ تئوری های تامپسون ،نگاهِ دکتر آبراهامیان به آیت الله خمینی سرشار از«ستایشِ های ضدِ امپریالیستی»است،سخنان تازۀ وی،آخرین تجلّیِ این نگاه است.
در سال ١٩٨٨ = ۱۳۶۶ با استفاده از نظراتِ هانا آرنت کوشیدم تا در یک مقایسۀ تطبیقی، مشترکات یا مشابهت های عقاید خمینی با فاشیسم و نازیسم را در کتابِ ملاحظاتی درتاریخ ایران ارائه دهم.در واقع، عُمده کردنِ «خصلتِ ضدِ امپریالیستی خمینی» باعث شده بود تا ماهیّتِ فاشیستیِ عقاید وی در نظر بسیاری از روشنفکران و پژوهشگران (از جمله دکتر آبراهامیان) پنهان بمانَد،مواضع رهبران حزب توده و فدائیانِ اکثریّت نمونه های دیگری از این نظراتِ فاجعه بار بود.
دکتر آبراهامیان تأکید می کند که در بررسی عقاید خمینی،«به منابعِ اصلی و دست نوشتههای خودِ خمینی» استناد کرده است، ولی پُرسش این است که آبراهامیان چگونه از کتابِ «ولایت فقیه» یا از عملکردهای خمینی در سرکوب جامعۀ مدنیِ ایران – خصوصاً زنان- «مواضع پیشرو» یا «ضدامپریالیستی خمینی» را استخراج کرده است؟ از این گذشته، «بیگانه ستیزی خمینی» ریشه در فرهنگِ قبیله ایِ صدر اسلام داشت و لذا، چگونه می توانست دارای «خصلتِ پیشروانۀ ضدِ امپریالیستی» در دورانِ معاصر باشد؟
تامپسون معتقد بود که:«نوشتنِ تاریخ برای سلامتیِ جامعه جنبۀ حیاتی دارد»…به نظر می رسد که تجدیدِ نظرِ دکتر آبراهامیان در «خصلتِ ضدِّ امپریالیستی خمینی» یا در بارۀ «کودتای 28 مرداد» می تواند برای سلامتی جامعۀ ایران مفید باشد؛ چنانکه پژوهشگرِ شریف و شجاع،دکتر هماناطق نیز چنین کرده است!
آخر ین شعر
آخرین شعرِ-به عنوان آخرین اثرِ نگارنده در عرصۀ شعر-پس از انتشار کتابهای اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت۵۷) در حریقِ هولناکِ سینما رکس آبادان سروده شده بود:هشداری به حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» چند ماه پیش از انقلاب اسلامی. ع.م
ـ « نه !
مرگ است این
که به هیأت قِدّیسان
برشطِّ شادِ باورِ مردم
پارو کشیده است . . . ».
این را خروس های روشنِ بیداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ورِ عشق-
گفتند.
ـ « نه !
این ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نیست
کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ
که ترس وُ
تازیانه وُ
تسلیم را
تفسیر می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نیست
این زوزه های پوزۀ«تازی ها»ست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم و تاراج
می آیند»
این را سرودهای سوخته
در باران
می گویند.
* * *
خلیفه!
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اینک ـ
در خرقه های توبه و تزویر
با مُشتی از استدلال های لال
« حلاّجِ »دیگری را
بردار می برند
خلیفه!
خلیفه!
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
* * *
در عُمقِ این فریبِ مُسلّم
در گردبادِ دین وُ دَغا
بايد
از شعله وُ
شقایق وُ
شمشیر
رنگین کمانی برافرازم . . .
درگذشت دکتر جلال متینی؛ استادِ فرزانۀ فرهنگ ایران
ژانویه 21st, 2025
دکتر جلال متینی استاد بزرگ و برجستۀ فرهنگ و ادبیّات ایران چشم از جهان فروبست.
کارنامۀ فرهنگی استاد جلال متینی چراغ فروزانی است که وی در طول حیات پُربارش فرا راهِ فرهنگ و ادب ایران قرار داده است.
استاد جلال متینی سال ها رئیس دانشکدۀ ادبیّات و سپس رئیس دانشگاه مشهد بود ولی پس از انقلاب اسلامی مجبور به جلای وطن شد. اخراج استاد متینی از دانشگاه مشهد گویا در رابطه با هوادارانِ دکتر علی شریعتی بود. استاد متینی در مقالۀ مستند و روشنگری نشان داده بود که«شریعتی فاقد صلاحیّت علمی و اداری برای تصدّی کرسیِ استادی است».
در غربتِ غریب غرب نیز استاد متینی از کوشش در شناساندن ادبیّات ایران کوتاهی نکرد؛انتشار فصلنامۀ ایران نامه و سپس ایرانشناسی تبلورِ ارجمند این کوشش ها است.گفتنی است که بخاطر «کمبود امکانات»، انتخاب مقالات، ویرایش، تصحیح و غلط گیری همۀ مقالات -عموماً -برعهدۀ استاد بود!
استاد جلال متینی به زبان فارسی بسیار حسّاس و دلبسته بود آنچنانکه ایراندوستی، زبان فارسی و حفظ تمامیّت ارضی ایران خط قرمزِ باورهایش بشمار می رفت.کتاب«ایران در گذرگاهِ زمان»(مجموعۀ مقالات)بازتاب این دغدغه ها و دلبستگی هااست. متینی مفاهیمی مانند «علوم اسلامی» یا «هنر اسلامی» را نادرست می دانست و مقالۀ وی به نام«یکی داستان است پُر آب چشم»(در بارۀ چگونگی حملۀ اعراب به ایران) بسیار روشنگر است.علاقۀ استاد متینی به تاریخ معاصر ایران نیز باعث تألیف کتاب ارزشمند نگاهی به کارنامۀ سیاسی دکتر محمد مصدّق شد که موجب دشنام و دشمنیِ متعصّبان گردید.سلسله مقالاتی در بارۀ رضاشاه نیز در راستای همان دغدغه ها و دلبستگی ها بود.
علاوه براین ها،متینی مقالات پُرباری در بارۀ شاهنامۀ فردوسی و زبان فارسی به عنوان اساس هویّت ملّی ایرانیان منتشر کرده است.
بنیاد دکتر محمود افشار ضمن ستایش از یک عمر «تلاش بیوقفۀ جلال متینی در تحقیق دربارۀ زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران»،اعلام کرده که بکوشش تهمینۀ عطائی و محمود ندیمی بزودی مجموعه مقالات استاد متینی(شامل ۱۱۰ مقاله) را با نام «سرود مولیان» منتشر خواهد کرد.
استاد جلال متینی در روز یکشنبه ۳۰ دی ماه ۱۴۰۳برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵ در آمریکا چشم از جهان فروبست.
چراغ نام و یادش هماره روشن باد!
در همین باره:
زبان فارسی و حکومتهای ترکان،استادجلال متینی
شرحی بر رسالۀ کشور یهود ، شیریندخت دقیقیان
ژانویه 17th, 2025او که بود؟
گویی سرنوشت پس از دریافت مدرک دکترای حقوق از دانشگاه وین او را به فرانسه فرستاد تا خبرنگار نشریۀ لیبرال وینی Neue Freie Presse بشود. او که در فضای روشنگری یهودیان پروس بارآمده و روشنفکری سکولار و لیبرال بود، آنجا به عنوان خبرنگار درجلسات محاکمۀ کاپیتان آلفرد دریفوس شرکت کرد. هرچند با وجود تجربۀ احساسات ضدیهود در وین، هنوز هم خود را یک پروسی وطن پرست می- دانست، اما با مشاهدۀ دقیق توطئۀ یهودستیزانه علیه یک افسر وطن پرست یهودی و موج نیرومند یهودآزاری از سوی نیمی از فرانسویان، تکان خورد. اگر فرانسه، مهد آزادی و نخستین کشور اروپایی که در زمان ناپلئون بناپارت حقوق مدنی مساوی به یهودیان اعطا کرد، چنین چهرۀ زشتی به خود بگیرد، پس تکلیف یهودیان کشورهای دیگر که همچنان در گتوها و دست به گریبان با تبعیض، آزار، غارت و پوگروم می- زیستند، چه بود؟ آنجا مسیر زندگی او و کل تاریخ یهودیان دگرگون شد.
نامش تئودور بنیامین زِو هرتصل [1] متولد دوم ماه مه ۱۸۶۰ بود. کودکی اش اوج دوران روشنگری یهودیان اتریشی بود و او در فضایی سکولار، رشد و تحصیل کرد. هرتصل در سال ۱۸۸۴ مدرک دکترای حقوق از دانشگاه وین دریافت کرد، به کار نویسندگی، نمایشنامه نویسی و روزنامه نگاری پرداخت و سپس در پاریس خبرنگار شد. ماجرای دریفوس [2] که تاثیر عمیقی در تاریخ فرانسۀ مدرن گذاشت و موجب اصلاح قانون اساسی فرانسه شد، هرتصل را وادار به اندیشیدن به آیندۀ یهودیان در اروپا و کشورهای دیگرِ حاملِ یهودی ستیزی کرد.
در سال ۱۸۹۴ نمایشنامه ای به نام گتو منتشرکرد که چکیدۀ دیدگاهش پیرامون رد اسیمیلاسیون یهودیان و تغییر دین آنها به مسیحیت در جوامع اروپا بود.
مسئلۀ یهود که پیشتر در سال ۱۸۴۴ از سوی برونو بائر و نقد کارل مارکس بر او در جزوۀ “پیرامون مسئلۀ یهود” بررسی شد، همچنان راه حلی نیافته بود. برونو بائر، رهایی مسیحی از مسیحیت و رهایی یهودی از یهودیت را راه حل این دشواره می دانست. اما مارکس در نقد بائر، رهایی دولت از هر گونه دین و هرگونه رسمی ساختن دینی خاص و صاحب امتیاز در حاکمیت را راه حل دانست؛ گونه ای راه حل لیبرالی برای تفکیک نهاد دین از حکومت. اما در زمان هرتصل، دشواره هنوز به قوت خود باقی مانده و حادتر شده بود.
۵۰ سال پس از جدل مارکس با بائر، و به دنبال روشنگری های منتقدان یهودی ستیزی از جمله امیل زولا که جان خود را بر سر دفاع از آلفرد دریفوس و پیروزی دادگاه افسر بیگناه گذاشت، این بار، تئودور هرتصل به عنوان یک یهودیِ دلبسته به جنبش آزادیبخش ملی یهودیان، چشم انداز جدیدی به مسئلۀ یهود گشود. او در سال ۱۸۹۶ رسالۀ کشور یهود را منتشر کرد و جنبش یهودیان برای داشتن کشوری از خود را تنها راه حل دشوارۀ یهود دانست.
متن کشور یهود برای دهه ها سلسله ای پیوسته از کنشگری های سیاسی، بین المللی و اجتماعی را فعال کرد.
پس از انتشار این جزوه، پوگروم های روسیه، دربدری های یهودیان اروپای شرقی و سرانجام، ظهور نازیسم و برپایی اردوگاه های مرگ، همگی، درستیِ پیشنهاد هرتصل را بیش از پیش آشکار ساختند. هرتصل در میانسالی در سال ۱۹۰۴ چشم از دنیا فروبست و رویدادهای بعدی را ندید. خانوادۀ او عاقبتی تلخ داشتند: جوانترین دخترش به نام ترود، در اردوگاه مرگ ترزینستات [3] کشته شد و پسرش استفان تئودور نورمن، یعنی نوۀ هرتصل، که پیشاپیش به انگلستان فرستاده شده بود، پس از پایان جنگ با شنیدن عاقبت پدرومادرش، با پرت کردن خود از ساختمانی بلند خودکشی کرد.
طرح هرتصل در متن کشور یهود در سال ۱۹۴۸ عملی و کشور اسرائیل تشکیل شد.
ترجمۀ فارسی این متن، همراه شرح های تاریخی در این کتاب به خوانندگان فارسی زبان تقدیم می شود.
چرا هرتصل به زبان فارسی؟
در شهر مونیخ به دعوت انجمن های فرهنگی ایرانیان امضای کتاب و گفتاری داشتم پیرامون کتاب اندیشه های لیبرال پیرامون آزادی. همدلی با هموطنان اندیشمند در روزگاری که برای ما تنها وطنی فرهنگی در دسترس است، شادمانی بزرگی بود. پس از جلسه در سرما و بادی که از کوهپایه های آلپ می وزید، گرم گفتگو در گروهی هفت هشت نفره، در خیابان قدم می زدیم که فرهیخته ای از میان جمع به نکته ای اشاره کرد که من در جلسه، پیرامون تشکیل کشور اسرائیل بر مبنای اندیشه های لیبرال ملی تئودور هرتصل بیان کرده بودم.
دهه های طولانی، نام تئودور هرتصل، تابویی در تبلیغات گستردۀ روحانیون و اسلام سیاسی در ایران بوده است. هرتصل که در رسالۀ کشور یهود موارد اندکی نام نهضت صیونیزم را می برد که دو بار آن در انتقاد از دیدگاه های برخی نمایندگان وقت آن است، دهه ها با فحش سیاسی “صهیونیست” طرد شد. این میان، کمتر کسی یارای رویارویی دربرابر این تبلیغات نسبت به مسئلۀ یهود، هرتصل و جنبش ملی صیونیزم را داشت. حال آنکه این جنبش همسانی های بسیار با جنبش های رهایی بخش ملی در کشورهای دیگر داشت و فیلسوفان سیاسی مانند مایکل والزر در کتاب The Paradox of Liberation (2015) آنرا از این منظر بررسی کرده اند.
اگر ما گاندی و نهرو را می شناختیم، می بایست جنبش دیگری را که به استعمار انگلستان پایان داد و اسرائیل را بنیان گذاشت، به رسمیت می شناختیم. اگر نیرنگ استعمار برای تفرقه میان مسلمانان و هندوها را که اندکی پس از استقلال هند به کشته شدن میلیونی مسلمانان و هندوها انجامید، دیدیم، باید همان نیرنگ را در حملۀ پنج کشور مرتجع عرب، بیدرنگ پس از استقلال اسرائیل و درخواست آنها از فلسطینیان برای ترک خانه هایشان تا بازگشت پس از نابودی کشور تازه استقلال یافته-که عامل اصلی آوارگی فلسطینیان شد- نیز تشخیص می دادیم.
دروغ و پروپاگاندا بسیار سریعتر و آسانتر از حقایق دقیق تاریخی که فهم آنها به مطالعه، کار و برگذشتن از پیشداوری های دیرین نیاز دارد، گسترش می یابند. می گویند تا حقیقت برای بیرون رفتن از خانه مشغول بستن بند کفش خود است، دروغ چند بار دور زمین را پیموده است!
و امروز در جایی هستیم که باید به جبران کوتاهی گذشته، متنی از اواخر قرن نوزدهم را پیش بکشیم، بخوانیم و با ذهن مستقل و آزاد قضاوت کنیم. از این رو بر آن شدم که این متن را که شخصا به تازگی برای دومین بار پس از سال ها خوانده بودم، به زبان فارسی ترجمه کنم و شرحی مختصر بر آن بدهم.
طرح هرتصل
اشاره ام به تئودور هرتصل در سخنرانی مونیخ دربارۀ کتاب اندیشه های لیبرال پیرامون آزادی به این سبب بود که هرتصل در متن کشور یهود حقوقدان و متفکری لیبرال است و همین پایه های فکری، نهضت ضداستعماری و آزادیبخش یهودیان را در دنیای مدرن به موفقیت رساند.
هنگام مقایسه میان پایه های فکری شکل گیری کشور اسرائیل و دیدگاه های زیربنایی جنبش های فلسطینی، تفاوتی جدی دیده می شود. دشمنی انداختن میان مسلمانان با مهاجران و دهکده های اسکان یهودیان – که زمین هایی را خریده و کاشتند که پیشتر طی قرن ها باتلاق های مالاریا گرفته و زمین های بایری بوده اند – با ارتجاعی ترین و غیرانسانی ترین ایدئولوژی ها همراه بود. چنان که مفتی اعظم اورشلیم، حاج محمد امین الحسین، در اوج جنگ جهانی دوم، مخفیانه به آلمان رفت، با هیتلر دیدار کرد و در عهدنامه ای قرار گذاشت که هیتلر به مسلمانان استقلال بدهد، جلوی تبدیل فلسطین به سرزمین یهود را بگیرد و یهودیان مهاجر را مانند یهودیان اروپایی قتل عام کند. مفتی اعظم اورشلیم و نیروهایش در عوض می بایست با نزدیک شدن قوای هیتلر به او پیوسته، در امحای یهودیان شرکت کنند.
در مقایسۀ مفاد عهدنامۀ مفتی بدنام با متن هرتصل در کشور یهود به روشنی می بینیم که هرتصل نه تنها خواهان کشتن یا زیرپاگذاشتن حقوق کسی نیست، بلکه درچهارچوب قوانین بین الملل، خواستار خریدن زمین و انتقال قانونی مالکیت ها است. هرتصل از دورنمای خدمت به مناطق و کشورهای اطراف در اثر رشد اقتصادی و کاشت و آبادسازی زمین های بایر سخن می گوید.
در کتاب حاضر، این متن به فارسی در اختیار ماست و می بینیم که در آن هیچ خبری از دشمنی با اعراب یا خواست پایمال کردن حقوق دیگران نیست. در کتاب حاضر، هدف، پرداختن به تاریخ کشور اسرائیل نیست، بلکه شناخت هرتصل و متن کشور یهود مدنظر است.
در این متن، هرتصل اصولا در دنیایی سخن می گوید که قدرت های بزرگ در آن حرف اول و آخر را می زنند و او باید با آنها مذاکره کند؛ توده های مردم، به ویژه مسلمانان، هنوز رعیت عثمانی به شمار رفته، فاقد نمایندگی بودند. بنا به گفتۀ هرتصل، یهودیان ثروتمند حتی حاضر به بازپرداخت قرض های دولت عثمانی در ازای خریدن تکه ای زمین در سرزمین تاریخی و باستانی خود برای اسکان یهودیان ستمدیده شدند، اما سلطان عثمانی تقاضای آنها را برآورده نکرد.
ما در هیچ جای متن کشور یهود، ذره ای نشان از آن کاریکاتورهای یهودی ستیزی که هرتصل را همچون هیولایی خونخوار و متجاوز نشان می دهند، نمی یابیم. برخلاف تبلیغات ایدئولوژیک اسلام سیاسی در ایران و دنیای عرب، در این متنِ پایه ایِ استقلال اسرائیل، هیچ اثری از اشغالگری “از نیل تا فٌرات” که در کتاب ساختگی پروتوکل پیران صهیون به عنوان هدف پنهانی یهودیان آمده، نیست. باید دانست که متن پروتوکل به دستور تزار روسیه توسط روزنامه نگاری روان پریش به نام سرگئی نیلوس نوشته شد و تا کنون در کنار نبرد من هیتلر، بالاترین تیراژ در کشورهای اسلامی و عربی را داشته و جعلیات آن در کتاب های درسی این کشورها آمده است!
باید افزود که آنچه در نوشته های یهودی ستیز با عنوان “از نیل تا فرات” آمده و به هرتصل و طرح ملی گرایی یهود نسبت داده شده، جعلی و دروغ است. نگاهی سریع به تورات، سفر پیدایش ۱۵:۱۸ نشان می دهد که “از نیل تا فرات” وعدۀ خدا به فرزندان ابراهیم است که شامل اخلاف اسحق و اسماعیل هر دو می باشد:
“در آن روز خداوند عهدی با ابراهیم بست و گفت: من به اخلاف تو این سرزمین را از وادی مصر تا رودخانۀ بزرگ فٌرات می بخشم.”
عناصر طرح لیبرال هرتصل
اندیشه های لیبرال با مفاهیم مرکزی آزادی فرد انسان، احترام به مالکیت خصوصی و ابتکار فردی، برخورداری از حقوق مساوی، تساوی تک تک شهروندان دربرابر قانون و تفکیک دو نهاد دین و حکومت، در سیاست، اقتصاد و فرهنگ، زیربنای تمدن مدرن از دوران روشنگری بوده اند.
انقلاب آمریکا که جنبشی ضداستعماری و رهایی بخش بود، با زیربنای فکری و گفتمان متفکران لیبرالی چون جان لاک، ژان ژاک روسو، تاماس پین و تاماس جفرسون به ثمر رسید. به دنبال آمریکا، انقلاب فرانسه به کوشش اصحاب دائره- المعارف بر همین پایه های فکری، بشریت را وارد دوران نوینی کرد. [4] حتی متفکری چون کارل مارکس در دوران فکری اول خود، لیبرالی رادیکال بود و نظریۀ ازخودبیگانگی او از این دوران تا امروز، الهام بخش جامعه شناسان و روانشناسان است؛ برخلاف نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا که در دوران فکری بعدی او کوتاهی از اصول لیبرال بود و با شکست های تاریخی بزرگ از میدان به در شد.
پایه های لیبرال نگرش هرتصل به راه حل مسئلۀ یهود در رسالۀ کشور یهود را به چند زمینه می توان تقسیم کرد:
الف- راه حل در چارچوب اقتصاد لیبرالی قرن نوزدهم و بر پایۀ واقعیت های موجود، به دور از ترسیم هیچ گونه آرمانشهر و ناکجا آباد: کشور یهود نه با رؤیاپردازی یا تهییج عاطفی، بلکه با بیان پیشرفت های فنی و اقتصادی دوران جدید آغاز می شود. هرتصل از نقش فن آوری های جدید در دگرگون ساختن سرنوشت بشر و خروج از بن بست های خودساخته و نیز نقدهای رایج به تکنولوژی آگاه است.
او به عنوان حقوقدان، در طرح خرید یک سرزمین از کشورهای اروپایی، تشکیل کشور اسرائیل، برقراری سروری سیاسی بر آن، و اعزام یهودیان برای اسکان، در چارچوب قوانین حقوق بین الملل می اندیشد. این متن با پیشنهاد تشکیل “انجمن یهودیان”، سامانی برای مذاکرات سیاسی و بین المللی ارائه داده، سازماندهی اعزام یهودیان را از انحلال و نقد کردن سرمایه های منقول و نامنقول آنها تا ساختن و دادن خانه های جدید در سرزمین نوآباد آینده شرح می دهد.
سرفصل مهم طرح هرتصل، همکاری نزدیک با دولت های مسیحی وقت است که از دید او با برچیده شدن یهودی ستیزی در جوامع خود به آرامش خواهند رسید و جمعیت مسیحی آنها از رقابت با یهودیان رها شده، جای آنها در اقتصاد را پرمی کنند.
هرتصل پیشنهاد به برقراری شرکتی به نام “شرکت یهود” در چارچوب قوانین تجاری اروپا دارد که انحلال و نقدکردن خانه ها، بنگاه های تجاری و امور اقتصادی را به نیابت از مهاجران انجام دهد. باید افزود که این شرکت، چندین سال بعد با نام “آژانس یهود” تشکیل شد. موج چپگرایی و احساسات ضدکاپیتالیستی در دنیای عرب و در میان مسلمانان ایران موجب شد که این شرکت که در متن هرتصل با کارکرد تعریف شده- ای در اصول اقتصاد بازار آزاد آمده، همچون هیولایی آدمخوار معرفی شود!
ب- لیبرالیسم پیشرو در حل امور کارگری و تعدیل طبقاتی: در طرح هرتصل، شرکت یهود، رشد جامعۀ جدید را در چارچوب اقتصاد بازار آزاد تدارک می بیند. شرکت، عهده دار زمینه های مالی لازم برای پرورش نیروهای متخصص، آموزش و پرورش همگانی، اجرای برنامه های لیبرال “حمایت در ازای کار”، برقراری هفت ساعت کار روزانه برای همه، و دادن اضافه کاری به صورت نقد خواهد بود.
مبانی نظریۀ توسعۀ انسانی که تازه در اواخر نیمۀ دوم قرن بیستم توسط اقتصاددان های آکسفورد چون محبوب الحق و سپس آمارتیا سن برای حل بن بست های توسعۀ عادلانه مطرح شد، در این رساله بیان می شود؛ بی آنکه دستکم نگارنده هیچ جا دادن اعتباری به هرتصل در این زمینه را دیده باشم.
هرتصل تشکیل کشور یهود را تجربه ای در خدمت آزمودن روش های پیشرو کشورداری در زمینۀ عدالت اجتماعی می داند و در متن به نمونه های آن اشاره می- کند.
در طرح هرتصل، سودآوریِ شرکت یهود از راه معامله ها و فرایندهای اقتصادی مدرنی انجام می شود که بهره کشی از کارگران در آن نقشی ندارد. تنها استفادۀ هوشمندانه از قوانین بازار سرمایه داری، قاعده های تجارت آزاد موجود و روش های ساختمان- سازی و افزایش قیمت زمین ها در اواخر قرن نوزدهم، تضمین کنندۀ سود این شرکت هستند. در طرح او این سودها به نوبۀ خود، صرف صاحب خانه کردن همۀ مهاجران از کارگران بی مهارت گرفته تا کارکنان عالیرتبه در سرزمین نوآباد خواهد شد.
در طرح هرتصل اشاره ای به جمعیت غیریهودی موجود در سرزمین نمی شود و خدمات شرکت یهود منحصر به یهودیان مهاجر است. او در زمینۀ حقوق ساکنان مسیحی و نمادهای فرهنگی و دینی آنها سخن کوتاه اما قاطعی دارد. ولی اشاره ای به ساکنان مسلمان موجود نمی یابیم؛ که کمبودی آشکار است.
پ- مدارای دینی/ فرهنگی و سکولاریزم لیبرال: سکولاریزمی که هرتصل به اختصار معرفی می کند، افزون بر بازشناسی نقش ربای های یهودی در سازماندهی به مهاجرت و اسکان و نقش نیایشگاه های یهودی همچون سازمان های مردم نهاد در کشور نوبنیاد، مداراگر با دیدگاه ها و اماکن دینی مسیحیان است. او پیشنهاد گاردهای خاصی برای حفاظت از اماکن دینی مسیحیان در کشور آیندۀ یهود را دارد و افتخار انجام آنرا پایان خوشی بر هجده قرن رنج یهودیان در سرزمین های مسیحی می داند.
اما باید دانست که هنگام نوشتن این متن، زمینۀ توافق مسلمانان با یهودیان بسیار ضعیف شده بود. هرتصل پیش از نگارش کشور یهود به مصر و فلسطین و سپس به استامبول سفر کرد و به سلطان عثمانی، عبدالحمید دوم، پیشنهاد پرداخت مبلغ ۲۰ میلیون پوند در ازای اجازه به یهودیان برای مهاجرت به فلسطین را داد. سلطان این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت که زمین به مردم او تعلق دارد و نمی تواند آنرا بفروشد. هرتصل در متن می گوید که “یهودیان می توانستند کلیۀ قرض های ترکیه را بازبپردازند” امپراتوری عثمانی پیش از جنگ جهانی اول به دلیل بدهی های خود به “مرد بیمار اروپا” مشهور شد. سلطان با این فرصت می توانست از سقوط عثمانی در سال های بعد جلوگیری کند و به آبادانی سرزمین ویرانه ای که زیر فرمانروایی اش روی توسعه و آبادانی ندیده بود، یاری رساند. هرتصل در سفر دیگر به استامبول در سال ۱۹۸۸ با قیصر ویلهلم دوم دیدار کرد، اما قیصر پیشنهاد او را با بیان سخنان ضدیهود رد کرد. هرتصل به انگلستان رفت و با ژوزف چمبرلن و دولتمردان دیگر بریتانیا دیدار کرد، اما حاصل این بود که آنها پیشنهاد منطقه ای خودمختار در اوگاندا در شرق آفریقا را به یهودیان دادند!
باید افزود که در سال ۱۹۰۳ در روسیۀ تزاری پوگروم کیشی نیف و کشتار بیرحمانۀ چندین دهکدۀ یهودیان اتفاق افتاد که عکس های آن دنیا را تکان داد و اعتراض نویسندگان مترقی روس از جمله، تولستوی، آنتوان چخوف، ماکسیم گورکی و شلومو رابینویچ ملقب به شالوم علیخم، طنزنویس معروف یهودی روس را برانگیخت. اما اوگاندا، صیون، سرزمین تاریخی یهودیان، نبود. کنگرۀ هفتم صیونیزم در ۱۹۰۵ پیشنهاد مهاجرت به اوگاندا را رد کرد.
سرانجام دولت انگلستان در سال ۱۹۱۷ با پادرمیانی لرد بالفور ایجاد سرزمین یهود در فلسطین را به رسمیت شناخت. پس از شکست عثمانی در جنگ جهانی اول، در ۱۲ اگوست سال ۱۹۱۸ در استامبول، وزیر اعظم عثمانی طلعت پاشا به نیابت از دولت عثمانی در حضور شانزده نمایندۀ یهودیان به ریاست لئوپارد پرلموتر، تاجر یهودی آلمانی، حق احیای ملی و دینی یهودیان در فلسطین را به رسمیت شناخت و لغو محدودیت های پیشین بر مهاجرت یهودیان و اسکان آنها را اعلام داشت. روند مذاکره با عثمانی که با تلاش های هرتصل آغاز شده و در ۱۹۱۸ چند سال پس از درگذشت زودهنگام او (۱۹۰۴) به ثمر رسید، نشان از خواست مدارا با مسلمانان دارد. متن کشور یهود، شاید با حساسیت های موجود پس از رد پیشنهاد او توسط سلطان عبدلحمید دوم، سکوت در مورد مسلمانان سرزمین را ترجیح داده باشد؛ اما در همین متن برای ساکنان غیریهودی سرزمین، حقوق مساوی با یهودیان و آزادی دینی را لازم می داند. او بهره کشی از کارگران غیریهودی را جرم و موجب تحریم کارفرما اعلام می کند. هرتصل در سال ۱۹۰۲ با نوشتن یک رمان این کمبود را بیشتر جبران کرد: این رمان Altneuland یا سرزمین کهن نوین نام دارد و شور و شوقی بیسابقه در میان یهودیان پدید آورد. هرتصل دورنمای خود از کشور یهود را در این رمان همچون جامعه ای سوسیال لیبرال با زیرساخت های مشارکتی -که بعدها همان کیبوتص ها شدند – و کاربرد علوم و فنون نوین توصیف کرد. او در رمان با پرداختن به انواع سویه های ادارۀ این کشور، به پیش بینی جامعه ای پلورالیست و مداراگر با ادیان و اندیشه های گوناگون پرداخت.
ت- آزادی های فردی لیبرال: متن کشور یهود دفاعی است از حق آزادی های مدنی و سیاسی یهودیان و اعتراض به یهودی ستیزی و تبعیض پیشرونده در کشورهای اروپایی؛ از کشورهایی که در قوانین مدنی خود این آزادی ها را داده بودند تا آنها که آنرا فقط به روی کاغذ آوردند اما اجرا نکردند، تا کشورهایی چون روسیۀ تزاری که یهودآزاری از جمله برنامه های زیر نظر دولت برای انحراف نارضایتی های توده های مردم بود.
هرتصل با به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی یهودیان در کشور نوآباد آینده، روش های زندگی گوناگون طبقات مختلف اجتماعی بسته به ثروت های تولید شدۀ آنها را به رسمیت می شناسد. او برخلاف رؤیاپردازان دوران خود که وعدۀ جوامع بی- طبقه می دادند، پا بر زمین واقعیت های موجود دارد. او از ترسیم هر گونه ناکجاآباد سوسیالیستی و محو خیالیِ طبقات اجتماعی به شدت رویگردان است. طرح او بر کاهش هر چه بیشتر شکاف طبقاتی و اقدامات رفاهی برای طبقات زحمتکشی تاکید دارد، زیرا آنها را پیشتازان آبادانی کشور یهود و شایستۀ ترفیع شرایط زندگی و کار می داند.
حفظ کرامت انسانی تهیدستان، سویه ای دیگر از رعایت آزادی های فردی لیبرال است. هرتصل در رساله بارها به حق ستمدیدگان و ضعیف شدگان در سرزمین نوآباد برای حمایت اجتماعی، تغذیه و مسکن مناسب تاکید دارد؛ برای نمونه، حفظ حرمت تهیدستان حین سفرهای دریایی یا با قطار و حق آنها برای برخورداری از غذا، راحتی و تفریح در طول سفر مهاجرت.
هرتصل درعین حال برای ثروتمندانی که مهاجرتی همراه با تفریح های لوکس و درکنار دوستان و آشنایان خود می خواهند، امکان اجاره کردن کشتی یا قطارهای شرکت را بازمی گذارد.
هرتصل، لیبرالی انسان گرا است که شکاف های بزرگ طبقاتی را برنمی تابد و پیوستن یهودیان تحت ستم به صفوف ‘پرولتاریا’ (اصطلاح آن زمان در زبان آلمانی برای کارگران) و پیوستن یهودیان تحصیلکرده که زیر تبعیض ها شغلی نمی یابند به احزاب برانداز اروپایی را تیزکنندۀ اتهام های یهودی ستیز می داند. او می نویسد:
یهودیان تحصیلکردۀ بیچیز، دارند سوسیالسیت می شوند. از این رو ما به شدت از مبارزۀ طبقاتی آسیب خواهیم دید، زیرا در هر دو اردوگاه سوسیالیست ها و کاپیتالیست ها گاو پیشانی سفید هستیم.
هرتصل تعدیل شکاف طبقاتی برای کشور آیندۀ یهود را پیشنهاد و در قالب بیانی بس گزنده چنین بیان می کند:
گرسنگی هیچ گاه نباید انسان ها را به خودکشی وادارد؛ زیرا چنین خودکشی- هایی عمیقترین ننگ ها برای تمدنی هستند که به ثروتمندانش اجازۀ خوراندن گوشت اعلا به سگ هایشان را می دهد.
ث- نظریۀ لیبرال ملت سازی: هرتصل هنگام طرح کشور یهود، نظری گذرا به تئوری های سیاسی ملت سازی می اندازد. او از نگرگاه انسان گرایی در نقد نظریه های رایج می نویسد:
نظریه های [مشروعیتِ] نهاد الهی، قدرت برتر، قرارداد اجتماعی، یا نظریه های پدرسالاری، و پیوند خونی و حاکمیت موروثی با دیدگاه های مدرن همخوان نیستند. در آنها پایه های حقوقی یک کشور، یا بیش از حد به مردان بها می- دهد (نظریۀ پدرسالاری و نظریه های قدرت برتر و قرارداد) یا خیلی از انسان ها دور است (مانند نهاد الهی)، و یا بیش از حد انسان ها را تنزل داده است (نظریۀ پیوند خونی و حاکمیت موروثی).
او نظریۀ عقلانیت یا of Rationality Theroy را ترجیح می دهد. این نظریه فرض را بر آن می گذارد که افراد بر اساس استدلال منطقی و ارزیابی های حساب شده از نتایج بالقوه، اساسا گزینه ای را برمی کشند که بیش از همه منافع آنها را برمی آورد و اهداف آنها را تحقق می بخشد؛ با این شرط که همۀ اطلاعات لازم را در دسترس داشته و مطابق منافع خود رفتار کنند. این نظریه اغلب در اقتصاد و علوم سیاسی برای تشریح رفتار انسانی همچون روندی از ارزیابی نتایج مثبت و منفیِ گزینش عقلانی ترین گزینه به کار می رود و به نظریۀ جان راولز آمریکایی در قرن بیستم شباهت هایی دارد. رساله، ادامۀ استدلال خود پیرامون ملت سازی را از شرح تئوریک دور کرده، آنرا در خلال بخش های مختلف رساله اشاره وار بررسی می کند.
از جمله در اشاره های هرتصل به کارمایه های ملت سازی زیر می توان اشاره کرد: ملت سازی بر اساس تساوی شهروندان دربرابر قانون؛ ملت بر اساس ارزش های تاریخی و مفاهیم نیاکانی؛ ایمان ملی دوهزار سالۀ یهودیان به بازیافتن استقلال در کشور خود که از قرن اول میلادی و تسخیر اورشلیم توسط رومیان به شکل دعای “سال آینده در اورشلیم” نسل در نسل تکرار شده؛ ملت سازی بر اساس شیوه های نوین کشورداری، کشاورزی، صنعت، اقتصاد مشارکتی، آموزش و پرورش و آموزش های حرفه ای؛ ملت سازی با بها دادن به نقش زنان، هرچند در خطوط کلی و نقش های زنانۀ تعریف شده در زمان خود باقی می ماند؛ ملت سازی بر اساس روابط حسنه با دنیای متمدن؛ و وظیفۀ مشارکت جهانی این ملت در پیشگیری از هجوم بربریت به تمدن.
این بود شرحی مختصر بر متن کشور یهود با توجه به برخی زمینه های تاریخی و فکری که راهنمای خوانندۀ فارسی زبان و شاید مؤثر در برطرف ساختن پیشداوری های دیرپا خواهند بود.
شیریندخت دقیقیان،
ویرجینیا، نوامبر ۲۰۲۴
متن کامل کشور یهود به زبان فارسی را در لینک زیر بخوانید.
https://shorturl.at/NhvIq
____________________________________________________
[1] Theodor (Binyamin Ze’ev) Herzl
[2] در این زمینه نگاه کنید به: دقیقیان.: شیریندخت. در دفاع از آلفرد دریفوس. فصلنامۀ پژوهش- های فرهنگی آرمان، به بنیانگذاری دکتر ساموئل دیان، مدیریت مسئول دکتر مهدی سیاح زاده، و سردبیری شیریندخت دقیقیان، چاپ لس آنجلس، ۲۰۱۹، شمارۀ ۸. متن کامل در این لینک:
https://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2019/01/articleda.pdf
[4] برای آشنایی بیشتر نگاه کنید به: دقیقیان. شیریندخت. اندیشه های لیبرال پیرامون آزادی. با مقدمه های جمشید اسدی و علی سجادی. ناشر، نویسنده. ۲۰۲۳، ویرجینیا –
تهیه کتاب: [email protected]
«کودتای انقلابی علیه شاه» در قالبِ انقلاب اسلامی (بخش ۲)، علی میرفطروس
ژانویه 15th, 2025* دو سال قبل از انقلاب ۵۷،کتاب«سقوط ۷۹»سرنگونی رژیم شاه را اعلام کرده بود!
*شاه خطاب به رئیس جمهور آمریکا:«هیچ کس نمیتواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچ کس نمیتواند به نشانۀ تهدید انگشتاش را به سوی ما بگرداند چون ما نیز انگشت خود را به سوی او خواهیم گرداند.»
* در سال ۱۹۷۸«دیوید وایزمن -افسر بلند پایۀ سازمان سیا در تهران- مأمور کشتنِ شاه شده بود».
***
باز اندیشیِ تاریخ می تواند پرتو تازه ای بر زوایای تاریکِ رویدادهای مهم و سرنوشت ساز باشد.سرنگونی رژیم شاه از زاویۀ «مسئلۀ نفت» پرتو تازه ای در این باره است بی آنکه کمبودها و ضعف های آن دوره را نادیده بگیریم . کسانی که از «انسداد سیاسی و فقدان دموکراسی در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه» سخن می گویند و آنرا علّت اصلی وقوع انقلاب می دانند این حقیقت را پنهان می کنند که دموکراسی پدیده ای مدرن است که در جوامع توسعه یافته رشد و قوام می یابد و لذا،توقّع آزادی و دموکراسی در یک جامعۀ عقب مانده یا شبه فئودالی،نوعی افسانه سازی یا عوامفریبی است. تراژدی رهبران سیاسی و روشنفکران ایران(از انقلاب مشروطیّت تاکنون) نادیده گرفتن این موضوع ساده و اساسی است.از این گذشته،آزادی و دموکراسی در باورهای سیاسیِ عموم روشنفکرانِ ایران نیز جائی نداشت و یا «مقوله ای بورژوائی و متعفّن» تلقّی می شد.اینگونه تلقّی های ایدئولوژیک حتّی در عقاید برخی مدافعان معروف حقوق بشر نیز انعکاس داشت.
در واقع ، پس از ۲۸ مرداد ۳۲ سُلطۀ شاعران و روشنفکران حزب توده در فضای فرهنگی ایران باعث نوعی «امتناع تفکر» شد،امتناعی که اسماعیل خوئی در شعر درخشانش به آن اشاره کرده است.بر این اساس، بسیاری از شاعران و روشنفکران ایران در نیهیلیسمی ویرانساز ضمن نادیده گرفتنِ توسعۀ ملّی و اصلاحات گستردۀ رضا شاه و خصوصاً محمد رضاشاه زمزمه می کردند:
نادری پیدا نخواهد شد «امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود!
آيندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به اين شرط كه امروز ما ـ اكنونيان ـ رو در رو با تاريخ ، گذشته و حال را از چنگ تفسيرهاى انحصارى يا ايدئولوژيك آزاد كنيم. ع.م
****
سرنگونی شاه!
۱۰-مواضع تند شاه در بارۀ «افزایش بازهم بیشترِ قیمت نفت»، دشمنان شاه در کاخ سفید را مصمّم ساخت تا برای راحت شدن از دستِ این «یاغی» و «شرِّ مطلق»، سرنگونی شاه را در دستورِ کارِ خود قرار دهند . سَردمدارِ این طرحِ شیطانی «ویلیام سایمون» (وزیر دارائی و سلطان انرژی آمریکا) بود که با کمپانیهای بزرگ نفتی و سلطان عربستان سعودی پیوند داشت.
هنری کیسینجر ( وزیر امور خارجه و سپس مشاور امنیّت ملّی آمریکا) موافق این نقشه ها نبود و تغییر رژیم شاه را باعث پیدایش بنیاد گرائی اسلامی در منطقه می دانست.او شاه را به عنوان«یکی از نادرترین رهبران دنیا، یک متحد بیچون و چرا، و کسی که شناختاش از جهان شناخت ما را نیز وسعت بخشیده است» ستایش می کرد. در یکی از جلساتِ شورای امنیّت ملّی آمریکا در سال۱۹۷۴ (۱۳۵۳) کیسینجر به نظرِ برخی دولتمردان آمریکا در ضرورت سرنگون کردن شاه اشاره کرد:
-«اگرشاه بخواهد خط مشی کنونیِ خود[در بارۀ افزایش قیمت نفت] را ادامه دهد در اینجا [آمریکا]برخی بر این عقیده اند که یا باید شاه دست از سیاست های خود بردارد و یا ما باید او را عوض کنیم».
۱۱- بطوری که اسکات کوپر نشان داده پس از ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون، پایگاه سیاسی-اجتماعی جرالد فورد (معاون و جانشین نیکسون) به شدّت آسیب دیده بود و لذا، وی افزایش دوبارۀ قیمت نفت توسط شاه و نارضایتی عمومی را به نفع مبارزات آیندۀ ریاست جمهوری خود نمیدانست و از این رو، زیر فشار مشاوران ارشدش،در نامۀ تندی(به تاریخ ۷ آبان۱۳۵۵=۲۹ اکتبر۱۹۷۶) به شاه هشدار داد که «افزایش دو بارۀ قیمت نفت برای اقتصاد جهانی فاجعه بار خواهد بود.این افزایش میتواند فشار عمدهای بر نظام مالی بین المللی وارد کند و اقتصاد جهانی را دو باره وارد رکود کند». فورد اخطار کرد:
– «صبرش در برابر رفتار پرخاشگرانۀ شاه تمام شده است…».
شاه به تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۷۶ =۱۰آبان ۱۳۵۵در پاسخ تندی به نامۀ رئیس جمهور آمریکا تأکید کرد:
-«هیچ کس نمیتواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچ کس نمیتواند به نشانۀ تهدید انگشتاش را به سوی ما بگرداند چون ما نیز انگشت خود را به سوی او خواهیم گرداند».
در ادامه، شاه خطاب به رئیس جمهور امریکا از«اعتیاد ناسالم کشور او به نفت ارزان» سخن راند. او از پذیرش این که مشکلات اقتصادی در غرب ناشی از قیمتهای بالای نفت است، سر باز زد.شاه سپس سخنان چشمگیری اظهار میدارد و تهدید نیشداری را خطاب به رئیس جمهور ایالات متحده مطرح میکند:
-«در صورت وجود مخالفت با ایرانِ شکوفا و به لحاظ نظامی قدرتمند در کنگره یا کانونهای دیگر،باز هم منابع بسیاری برای تأمین احتیاجات ما وجود دارد، و زندگی ما در دستان آنها نیست. اگر این کانونها مسؤولیت خود را نشناسند، مایۀ تأسف است،اما اگر مسؤلیّتشناس باشند، از نگرش خود نسبت به کشور من متأسف خواهند شد.لحن تهدیدآمیز و نگرشِ پدرمآبانۀ این کانونها بیش از هر چیزِ دیگر واکنش ما را برمیانگیزد.»
شاه –با لحنی تهدید آمیز– در پایانِ نامهاش به رئیس جمهور آمریکا نوشت:
– «اگر وجود ایرانی خوشبخت و به لحاظ نظامی مقتدر مخالفانی در کنگره و دیگر کانونهای قدرت[در آمریکا] دارد، منابع فراوان دیگری برای تأمین نیازهای ما وجود دارد و زندگی ما در دست آنها نیست. اگر این کانونها مسئولیت پذیر نیستند جای تأسف است اما باید مسئولیت پذیر شوند…».
۱۲– ملک «فَهَد» (سلطان عربستان) با وجود تظاهر به دوستی و ارادت عمیق به شاه، از اقتدار سیاسی و قدرت روز افزون نظامیایران در منطقه نگران بود.در سال ۱۹۷۵شایعهای مبنی بر احتمال اشغال مناطق نفتی عربستان توسط ارتش ایران، بر نگرانیهای «ملک فهد» افزود، شایعهای که چه بسا از سوی ویلیام سایمون و تیم او در کاخ سفید به گوش رهبران سعودی رسیده بود.
در چنان شرایطی، با تلاشهای شاه در ۱۷دسامبر ۱۹۷۶=۲۶ آذر ۱۳۵۵ کنفرانس «دوحه» برای افزایش دو بارۀ قیمت نفت تشکیل شد.در این کنفرانس، عربستان سعودی در یک توافق محرمانه با آمریکا غافلگیرانه در مقابل چشمان بُهت زدۀ شاه اعلام کرد که تولید نفت خود را از ۸ میلیون و ششصد هزار بشکه در روز به ۱۱میلیون و ششصد هزار بشکه افزایش میدهد. درحالیکه شاه معتقد بود: «اگر ما زیرِ نرخِ تعیین شده ،نفت بفروشیم، به اوپک خیانت کرده ایم و من از فکر چنین اقدامی إکراه دارم».
با اقدام غافلگیرانۀ عربستان سعودی، شاه دچار یک شوک عظیم مالی شد بطوری که در گفتگو با اسدالله عَلم گفت:«ما ورشکست شدهایم! ما با یک حرکت عربستان کیش و مات شدهایم».
این سخنِ شاه به معنای ورشکستی مالی و اقتصادی ایران نبود زیرا -چنانکه گفته ایم- رژیم شاه به کشورهای مختلفی وام داده بود و درصنایع بزرگی (مانند شرکت صنعتی عظیم کروپِ آلمان) سرمایه گذاری کرده و سهام ۱۳۵ کمپانی و کارخانۀ عظیم درِ دنیا را خریده بود و لذا میتوانست با فروش این شرکت ها و یا با وام گرفتن از «صندوق بین المللی پول» بحران مالی موجود را از سر بگذراند. به نظر می رسد که شاه، در پُشت «توطئۀ نفتی عربستان و آمریکا» نقشۀ پنهانی را می دید که سرنگونی رژیم اش را هدف قرار میداد.
۱۳– دو سال پیش از حوادث ۱۳۵۷(در اوایل سال ۱۹۷۷)کتاب سقوط ۷۹ اثر «پُل-آردمَن» منتشر شد که مورد استقبال بسیاری از رسانه ها قرار گرفت.«پُل-آردمَن» متخصّص امور مالیِ و دلّال کمپانیهای نفتی بود. شباهتهای حیرت انگیز حوادث و قهرمانان اصلی کتاب (یعنی محمد رضاشاه و پادشاه عربستان سعودی) این نظر را تقویت میکند که این کتاب،به سفارش کمپانیهای بزرگ نفتی و به منظور تضعیف روحیۀ شاه منتشر شده بود.نکتۀ بسیار مهم در این کتاب،تعیین سال سقوطِ شاه بود:۱۹۷۹ =۱۳۵۷.
۱۴- شاه از حامیان حزب جمهوریخواه و از دوستان نزدیک ریچارد نیکسون بود و گویا به ستاد انتخاباتی نیکسون کمک مالی کرده بود. با این «سوء سابقه»، انتخاب کارترِ دموکرات از همان آغاز برای شاه میتوانست «مسئله ساز» باشد.
۱۵- تبلیغات گستردۀ «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور»، سخنرانیها و مصاحبههای هیجان انگیز مخالفان مشهوری مانند دکتر رضا براهنی و خصوصاً شهادتِ پُرشور و اغراق آمیز او در «کمیسیون حقوق بشر سنای آمریکا» باعث شد تا دولت کارتر موضوع «حقوق بشر در ایران» را در مرکز سیاستهای خود قرار دهد. دکتر براهنی در سال ۱۳۵۳ پس از آزادی از زندان به آمریکا رفت و تمام وقت خود را وقفِ مبارزه علیه شاه نمود. از این هنگام، نثرِ فاخر و فارسی درخشانِ براهنی در کتابهای «طلا در مس» و «تاریخ مذکّر» به بیانیّههای حقیر و فقیر سیاسی سقوط کرد و همین امر، باعث شد تا استعدادهای متراکم و شگفت انگیزِ وی در عرصههای مختلف ادبی دچار ضعف و زوال گردد. براهنی در نیویورک «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران» (Caifi) را ایجاد کرد که در واقع، بخشی از حزب تروتسکیستِ «کارگران سوسیالیست» بود و روشنفکرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان را در کنار خود داشت. این کمیته با جلب شخصیّتهای برجسته توانست کازارِ گستردهای علیه شاه -به عنوانِ «خود کامهترین فرد روی زمین» – آغاز کند. در شامگاه ۲۶ فوریۀ ۱۹۷۶=۷ اسفند ۱۳۵۴ براهنی در سخنرانیِ دانشگاه کلمبیا (نیویورک) به دروغ ادعا کرد که «رژیم شاه ۲۷۰ هزار زندانی سیاسی دارد که زیر شکنجههای هولناکِ مأموران ساواک، ناخنهایشان را بیرون میکشند. جلوی شوهرها یا پدرها به زنان تجاوز میکنند و به کودکان سیلی میزنند.»
این سخنرانی ها و مصاحبه ها در محافل مطبوعاتی و سیاسی آمریکا تأثیرات گسترده ای داشت و نفرت عمومی را علیه شاه برانگیخت چندانکه بهنگام بستری شدن شاه در بیمارستان برای درمان سرطانش، اندرو یانگ (نمایندۀ کارتر در سازمان ملل) گفت:«انگار به آدولف آیشمن پناه دادهایم!».
در سخنرانی دکتر براهنی، رمزی کلارک(دادستان کُلِّ آمریکا) نیز حضور داشت که ضمن تأئید سخنان براهنی به ضرورت اعتراض علیه «نقض حقوق بشر در ایران» تأکید کرد.رمزی کلارک هوادار دو آتشۀ اسلامگرایی در خاورمیانه بود و لذا خیلی زود «یوسف گمگشته»اش را در سیمای آیت الله خمینی دید و به مهمترین هوادارِ خمینی در عرصۀ سیاسی آمریکا بدل شد.او در ۲۳ ژانویۀ ۱۹۷۹ از طرف دولت کارتر با خمینی در پاریس ملاقات کرد تا حمایت کامل دولت آمریکا را به آیت الله خمینی، دکتر ابراهیم یزدی و دیگران ابراز کند .
۱۶- خصلت مذهبی کارتر شاید باعث شده بود تا او نیز خمینی را یک«قدّیس» ببیند ولی با توجه به دیکتاتوری های خونینی مانند آرژانتین،شیلی، کُرۀ جنوبی و عربستان سعودی،بنظر می رسد که موضوع «حقوق بشر» برای دولت کارتر ابزاری برای خاموش کردن مخالفان شاه در مطبوعات و دیگر رسانه های آمریکا و اروپا بود.در چنان شرایطی، سفر شاه به آمریکا (در ۲۳ آبان ۱۳۵۶) با مخاطرات و حوادث عجیبی همراه شد. به روایتِ دکتر امیر اصلان افشار(از همراهان شاه و شاهد و ناظر ماجرای محوطۀ کاخ سفید) :
-در این روز اعضای سازمان کمونیستی احیاء(به رهبری فردی به نام محمّد امینی) با چوب و چماق و چاقو به صفوف هواداران شاه حمله کردند و آنان را مورد ضرب و جرح قرار دادند.شلیک گازِ اشک آور توسط پلیسِ ضد شورش فضای کاخ سفید را دود آلود کرده بود.
این رویدادِ بی سابقه، نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به سقوط شاه بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را نشان می داد به طوری که سنای آمریکا ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
۱۷– انتصاب ویلیام سالیوان به عنوان سفیر آمریکا در ایران(۱۹۷۷تا ۱۹۷۹) بر پیچیدگی شرایط افزود.سالیوان فردی کم تجربه بود که شناختی از ایران نداشت و گویا تحت تأثیر تبلیغات مخالفان شاه گزارشات نادرست و اغراق آمیزی علیه شاه به وزارت خارجۀ آمریکا مخابره می کرد. یکی از توصیه های اصلی سالیوان به کارتر خروج شاه از ایران و تماس با هواداران آیت الله خمینی بود. این«توصیه» ها در شرایطی بود که حتّی در اواسط سال ۵۷ برخی سرویس های اطلاعاتی آمریکا در ارزیابى از موقعیّت سیاسی شاه اظهار مى کردند:
-«ایران در وضعیّت انقلابی یا ما قبل انقلابی قرار ندارد.»
سازمان سیا نیز در ارزیابی اطلاعاتی مورخ ۲۸ دسامبر ۱۹۷۸ (۶ مهر ۱۳۵۷) اعلام کرده بود:
–« انتظار مى رود که شاه در ده سال آینده نیز همچنان به صورت فعّال در قدرت بماند.»
ترورِ شاه!
۱۸- شاه که در گذشته از سوء قصدهای متعدّدی جان سالم بدر برده بود،در سال های ۱۳۵۵-۱۳۵۷از کشته شدنش نگران بود.امیر اصلان افشار (آخرین رئیس کُل تشریفات دربار که هر روز با شاه دیدار می کرد) در گفتگو با نگارنده از «چای زهر آلود!» و نگرانی های شاه برای مسموم کردنش یاد کرده است. بر این اساس، روایت فیلیپ کاپلان ( دیپلمات برجسته در ستاد سیاست گذاری و برنامهریزی دولت آمریکا در سال ۱۹۷۸) می تواند درست باشد:
-«دیوید وایزمن -افسر بلند پایۀ سازمان سیا در تهران- مأمور کشتنِ شاه شده بود».
خمینی در عُزلت و انزوا
۱۹– موقعیّت خمینی پس از شورش ۱۵خرداد ۴۲ بسیار محدود بود چندانکه بقول دکتر ابراهیم یزدی:
-«بعد از قیام 15خرداد و تبعید آقای خمینی به ترکیه، نجف حرکت شایسته ای متناسب با مسائل آن روز از خود نشان نداده بود…اعتراضات علمای عراق می توانست در این رابطه مؤثر باشد،اما نجف متأسفانه ساکت و آرام بود».
در سالهای ۱۳۵۴-۱۳۵۵ خمینی نه تنها سودای رهبری و رسیدن به قدرت سیاسی نداشت بلکه بخاطر پیری و کهولتِ سن خواهان بازگشت به ایران بود.سـیروس آموزگار -روزنامه نگار معروف- در گفت و گو با نگارنده می گوید: در سـال ۵۵ یکی از مقامات عالی رتبۀ ایرانی به نام ایرج گلسـرخی( مسـئول امور اوقاف و حجّ و زیارات) سـفری به عراق داشـت و با اسـتفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیک شـد و گفت:
-«لطفاً فردا -بهنگام نماز صبح -در حرم باشـید، شـخص مهمی خواهان ملاقات با شما است»…
مقام عالی رتبۀ ایرانی، سـحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجّب دید که آن شـخص مهم، «آیت الله روح الله خمینی» اسـت که آمده بود و از مقام ایرانی میخواسـت که واسـطه شـود تا او (خمینی) در آن سـن و سـال پیری، از تبعید به ایران برگردد.
هوشنگ معین زاده (نویسنده و مسئول امور امنیّتی سفارت ایران در بیروت) نیز تأئید میکند که درخواسـت بازگشـت خمینی به ایران قبلاً توسـط « امام موسی صدر» از طریق سـفارت ایران در بیروت، به سـاواک گزارش شـده بود.
دکترحسین شهید زاده، سفیر ایران در عراق که بخاطر پیوندهای خانوادگی، روابط نزدیکی با روحانیون داشت، تأکید میکند: چندماه قبل از انقلاب، آیت الله خمینی خواهان بازگشت به ایران بود.
دکتر امیر اصلان افشار ضمن تأکید بر «منشاء خارجی شلوغیهای ایران در سال ۵۷»، یادآور میشود:
– «از خمینی در آن زمان، اصلاً خبری نبود و حتّی در سال ۱۳۵۵ او خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بی سر و صدا به قم شده بود.»
کودتای کمونیستی در افغانستان
۲۰- کودتای کمونیست های وابسته به شوروی در افغانستان( اردیبهشت ۵۷ ) و ضرورت مقابله با نفوذ کمونیسم در منطقه و در نتیجه، لزوم ایجاد «کمر بند سبز» حضور آیت الله خمینی را برای دولت های آمریکا و اروپا برجسته ساخت.فعالّیت های ضد شاهیِ«انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریکا» به سرپرستی دکتر ابراهیم یزدی و حضور مستمر وی در رسانه های آمریکائی و همکاری او با دکتر رضا براهنی به شخصیّت آیت الله خمینی در محافل سیاسی آمریکا و اروپا اعتبار بخشید. دکترابراهیم یزدی در بارۀ تشدید اقداماتش بعد از واقعۀ خونین میدان ژاله می نویسد:
-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرف «سازمان جوانان مسلمان»در برابر کاخ سفید برگزار شد…چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند.عکس ها،همان طور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر و صورت و سینۀ مقتولین نشان می داد. جای گلوله ها به وضوح نشان میداد که تیراندازی به قصد کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها در محافل بین المللی سر و صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد.تظاهرات واشنگتن، مصاحبه های تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار موثر واقع شد».
پس از واقعۀ میدان ژاله، دکتر یزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند.
۲۱- فاجعۀ سینما رکس آبادان و واقعۀ خونین میدان ژاله به شاه نشان داد که دشمنان وی برای رسیدن به اهداف خود تا چه حد می توانند دست به جنون و جنایت بزنند. این حوادث هولناک -که شاه آنها را«مهندسی شده» می نامید – ثبات روحیِ شاه را در هم ریخت و تصمیم گیریهای مناسب برای عبورِ از بحران را دشوار ساخت و به قول سِر ریدر بولارد(سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در زمان رضا شاه):«روال عادیِ حکومتِ شاه را مختل کردند».
۲۲– کارتر که بعدها گزارش ها و توصیه های سفیر خود (سالیوان) را «مزوّرانه» نامید،در تلفن ها و پیام های حمایت آمیزِ خود،شاه را به ادامۀ «فضای بازِ سیاسی» و «رعایت حقوق بشر» ترغیب می کرد. توصیه های کارتر باعث تشویق و تحرّک مخالفان در داخل شد چندانکه «ده شبِ شعر شاعران و نویسندگان ایران»در انستیتو گوته (مهر ۱۳۵۶)و کشانده شدن تظاهرات هزاران شرکت کنندۀ جوان و پُرشور این برنامه در آخرین شب نمونه ای از آن بود.
با اینهمه،در برابرِ پیشنهادهای مختلف، شاه با «طرح کودتای فرماندهان ارتش» مخالفت نمود و در سخنانی تأکید کرد:
-«فکر نمی کردم که رسیدن به آزادی اینقدر گران تمام می شود.وقایع اخیر در نیّتِ من به دادن آزادی ها تغییری بوجود نیاورده است.»
با توجه به بیماری شاه و پیام های دوستانۀ کارتر بنظر می رسد که از این زمان شاه تصمیم گرفت بار دیگر به آمریکا سفر کند تا به گمان خود «گزارش های مزوّرانۀ سالیوان»و دیگر مخالفانش در کاخ سفید را خُنثی نماید.دکتر امیر اصلان افشار ضمن اینکه سفر شاه به آمریکا را «مأموریت برای وطنم» میداند، در گفتگو با نگارنده به نکتۀ بسیار مهمّی اشاره میکند:
-« در حالیکه تمام مقدّمات سفر شاه (حتّی تهیّۀ هدایا برای برخی از دوستان شاه) و برنامۀ ملاقاتهای وی در آمریکا پیش بینی شده بود، کارتر دریک تماس تلفنی از شاه خواست تا «در مسیرِ آمدن به آمریکا، ابتداء به مصر رفته و ضمن دیدار با انور سادات، گزارشی از مذاکرات صلحِ مصر و اسرائیل-که شاه در تدارک آن نقش فراوان داشت- تهیّه کند تا در سفر به آمریکا آنرا به وی (کارتر) ارائه دهد»…به این ترتیب:در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ شاه را از ایران به مصر کشاندند ولی پس از مذاکرات شاه با انور سادات، سفیر آمریکا در قاهره خبر داد که «دولت آمریکا،فعلاً ورود شاه به آمریکا را صلاح نمیداند»؛ خبری که باعث حیرت و حیرانی شاه و همراهانش شد.»
۲۳– این «دام یا فریب بزرگ» زمانی روی داد که دو هفتۀ پیش از آن (در ۴ ژانویه ۱۹۷۹ =۱۴ دی ۱۳۵۷) ژنرال «هایزر» فرستادۀ مخصوص دولت آمریکا در سفری غیر منتظره به تهران، ضمن گفتگو با فرماندهان بلندپایۀ ارتش، آنان را به تسلیم یا انفعال در برابر حوادث جاری دعوت میکرد،توصیه ای که در نبودِ ستونِ فقَرات ارتش(شاه)، بازگشت آیت الله خمینی به ایران(۱۲بهمن ۱۳۵۷) و رَوَند فروپاشی رژیم شاه را تسریع کرد(۲۲بهمن۱۳۵۷).
۲۴- شاه در کتاب پاسخ به تاریخ، تاریخ امپراطوری عظیم نفتی را «تاریخ غیر انسانی» مینامد و مینویسد:
-« به محض اینکه ایران حاکمیّت مطلق ثروتهای زمینی خود را بدست آورد، بعضی از وسایل ارتباط جمعیِ دنیا (خصوصاً بی بی سی) مبارزۀ وسیعی علیه کشور ما آغاز کردند و مرا پادشاهی مُستبد خواندند.»
با توجه به سوء قصدهای مختلف علیه شاه و بیماری مرگبارِ وی و احساس کمبود وقت یا «مبارزه با زمان»، اینک میتوان به سخنان دریغ انگیزِ شاه تأمّل بیشتری کرد:
– « مبارزۀ من با زمان بود که شاید اکنون همه متوجۀ مفهوم و هدف آن بشوند و دریابند که چرا انقلاب در سال ۵۷ وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد… بیش از پیش، معتقدم که آمریکا، حقیقتاً، نقش بسیار بزرگی در سقوط من ایفاء کرده است…بهمین جهت بود که برای نمونه و برای عبرتِ دیگران ، ایران را به عنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانی آن برخاستند…»
***
اگر این پازلها را در کنار سخنان رونالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا قرار دهیم، آنگاه فرضیّۀ «کودتای انقلابی علیه شاه در قالب انقلاب اسلامی» مقبولیّتِ بیشتری خواهد یافت.
ناصر زرافشان(حقوقدان): حقوق بشر و دموکراسیِ غربی،فریب است!
ژانویه 15th, 2025چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر دوم اوت ۱۹۷۸ میلادی
ناصر زرافشان، حقوقدان، در مقالهای در روزنامه اطلاعات یازدهم مردادماه ۱۳۵۷ زیر عنوان «غرب و مسأله حقوق بشر» به شدت به دموکراسی غربی و حقوق بشر حمله کرد و با صوری خواندن حقوق بشر، صحبت از «حقوق انسان به طور کلی» بدون توجه به موقعیت طبقاتی را عوامفریبی خواند.
وی در این مقاله نوشت: «از آخرین جنجالی که غرب بر سر مسأله حقوق بشر به راه انداخت، اکنون مدتی میگذرد. اما آیا ماهیت این شعار چیست؟ آیا در بنیاد نظام حاکم بر جهان غرب تغییری پدید آمده و آیا این نظام اساساً و از ابتدا حامی و مدافع حقوق بشر بوده است؟
در کشورهای سه قاره آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین که هر مسأله و مشکل فعلی اجتماعی به نحوی به غرب و رابطه استعماری یکی دو قرن اخیر با این کشورها ارتباط پیدا میکند، برای مردم، با توجه به مجموعه شناختی که از جهان غرب دارند، باور کردن این شعار و صداقت طراحان آن مشکل است و به راستی هم در این کار تزویری است. زیرا این بار هم مثل همیشه مسألهای به طور مجرد و جدا از علل واقعی آن مطرح شده است.
صحبت از «انسان به طور کلی» است و حقوق و آزادیهای صوری او، بیآنکه این انسان در یک موقعیت مشخص تاریخی و اجتماعی، مورد مطالعه قرار گیرد و ماهیت او با توجه به شرایط اجتماعی و طبقاتی زندگیاش تحلیل شود و صحبت از حقوق صوری است، بیآنکه تضمینهای واقعی برای این حقوق یعنی ایجاد شرایط اقتصادی و اجتماعی لازم برای عملی شدن و معنی پیدا کردن این حقوق مطرح باشد.
وقتی مسائل اصلی را نادیده میگیرند و پیرامون عوامل ثانوی که خود معلول عوامل اصلی هستند جنجال به راه میاندازند، قصد فریب عوام در کار است.»
وی با حمله به نظامهای سیاسی غرب و غیر دموکراتیک خواندن آنها نوشت: «در آلمان فدرال به ضرب قانون معروف به «قانون رادیکالها» کسانی را که دارای طرز فکر دموکراتیک هستند، از مشاغل خود برکنار و از اشتغال آنها به مشاغل آموزشی جلوگیری به عمل میآورند.
چندی پیش نیز احزاب دموکراتیک بلژیک، فرانسه، ایتالیا، دانمارک، ایرلند و آلمان غربی، ضمن بیانیه مشترکی، روشهای پلیسی را که در دستگاههای استخدامی بازار مشترک اعمال میشود افشا و محکوم کردند.
بیانیه مزبور حاکی از آن است که کسانی که میخواهند به استخدام دستگاههای مختلف شورای اقتصادی اروپا در آیند، باید پرسشنامههایی را پر کنند که تمامی عقاید و وابستگی سیاسی آنها را مورد تفتیش قرار میدهد و در این وضعیت خطابههای پرطمطراق مُبلّغین«حقوق بشر» وقتی از آزادیهای دموکراتیک و حق بیان عقاید و نظرات فرد صحبت میکنند، طنین ریاکارانهای پیدا میکند.
به علاوه هنگامی که مسأله حقوق انسان مطرح میشود، باید به مصائب و محرومیتهای میلیونها نفر بیکار در کشورهای غربی، فقر، گرسنگی و محرومیت از آموزش و پرورش نیز باید اشاره کرد.
در آغاز سال ۱۹۷۷، تعداد بیکاران در کشورهای غربی به ۱۸ میلیون نفر میرسید. تورم به ابعاد بیسابقهای رسیده است. ۶۷ میلیون نفر در کشورهای عضو بازار مشترک اروپا (جمعاً ۹ کشور) در زیر خط فقر زندگی میکنند. ۵۱ درصد مردم ایتالیا، ۱۷ درصد مردم بلژیک، ۱۲ درصد مردم آلمان و ۱۲.۵ درصد مردم آمریکا در مقوله «فقرا» هستند.
آیا دولتهای منتخب انحصارات از حقوق مردم به این کیفیت دفاع و حراست میکند؟ بدین ترتیب نمیتوان در شعار «حقوق بشر غرب» صداقتی سراغ کرد.»
شاه: فکر نمی کردم
ژانویه 15th, 2025رمزی کلارک و هواداران خمینی در پاریس
ژانویه 12th, 2025سیمای جاودانۀ ترانههای محلی، ۸۰ ساله شد
ژانویه 2nd, 2025سیما بینا متولد ۱۴ دیماه ۱۳۲۳ در خوسف (بیرجند) است. سال ۱۳۳۲، در ۹ سالگی سیما بینا، زمانی که خانوادهاش به تهران نقل مکان کردند، پدرش، او و خواهرانش مینا و هما را به رادیو برد و به داوود پیرنیا معرفی کرد و به این ترتیب سالهای خوانندگی سیما بینا در رادیو ایران آغاز شد.
او ردیف موسیقی ایرانی و تکنیکهای آوازی را نزد استادانی چون موسیخان معروفی، نصرالله زرینپنجه و محمدابراهیم مالکی فرا گرفت. سیما بینا پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشتهی نقاشی در سال ۱۳۴۹، تحصیل موسیقی ایرانی و ردیف را نزد عبدالله دوامی ادامه داد.
او پس از سال ۱۳۵۷ در کنار تدریس موسیقی و آواز، به پژوهش و گردآوری ترانههای محلی ایرانی و بازنویسی آهنگهای مردمی و روستایی، بهویژه موسیقیهای محلی زادگاهش خراسان، پرداخت.
سیما بینا با سفر به دورافتادهترین نواحی در سرتاسر این ناحیه توانست مجموعهای از ترانهها و آهنگهای کمیاب و تقریباً فراموششده را جمعآوری کند.
«لالاییهای ایرانی» بههمت سیما بینا، نام یک مجموعه مرکب از چهار سیدی و دو کتاب به زبانهای فارسی و انگلیسی است که تاکنون به چند دانشگاه معتبر دنیا راه یافته و دربرگیرندهی ۴۰ لالایی از سراسر ایران است.
منبع: روزنامۀ هممیهن
«کودتای انقلابی علیه شاه» در قالبِ انقلاب اسلامی (بخش ۱)، علی میرفطروس
ژانویه 1st, 2025*طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایعِ ۵۷ کلید خورده بود!
* شاه:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!».
* یکی از مشخّصات جنبش های پوپولیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ افراد در یک جنون جمعی است.«ماه زدگیِ» عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران و اضمحلال آنان در «روح خدا»(خمینی) نمونه ای از این موضوع است.
اشاره:
درگذشت جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق آمریکا – بار دیگر- موضوع انقلاب اسلامی و نقش آمریکا را در منظرِ مباحثات سیاسی قرار داده است. در حالیکه برخی تحلیگران آمریکائی – از جمله«راس بریلی» (Russ Braley) -سرنگونی شاه توسط دولت کارتر را «سیلی به شاه» (The Scourging of Shah) دانسته اند، رونالد ریگان نیز سرنگونی شاه را «لکّه ای سیاه و شرم آور در تاریخ آمریکا»نامیده است.با اینهمه،بنظر می رسد که بسیاری از اسناد این رویدادِ سرنوشت ساز هنوز در طبقه بندی های «بکُلّی سِرّی» قرار دارند.بنابراین،تا آزادسازیِ کاملِ آن اسناد می توان گفت که انقلاب ۵۷، «معمّای پیچیده»ای است که در هاله ای از ابهام و افسانه سازی پنهان است و به قول حافظ:
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمیکشد
هر کس حکایتی به تصوّر [از آن] کند
عموم این حکایت ها از اهمیّتِ نقش کمپانی های نفتی در سرنگون کردن شاه غافل اند.مقالۀ حاضر طرحی مقدّماتی در این باره است که با اسناد بیشتر می تواند قوام و قبولیِ بیشتری یابد.
انقلاب اسلامی از آغاز برای نگارنده مشکوک و مجعول بود و لذا، ضمن کتاب کوچکِ اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت ۵۷) و نیز در «آخرین شعر» نسبت به حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» هشدار داده بود.
متن زیر از «چند مقاله در بارۀ انقلاب اسلامی» استخراج شده و منابع و مآخذ آن در زیرِ همان مقالات مندرج است. از پروفسور اندرو اسکات کوپر که تحقیق درخشانش در بارۀ « نفت و کنفرانس دوحه » موجب غنای بخش دوم این مقال شده است ، سپاسگزارم. ع.م
چند نظریّۀ نارسا:
اصلاحات اجتماعی رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه باعثِ تضعیف مذهب-به عنوان یک آرمان حکومتی- شده بود . به عبارت دیگر، انقلاب ۵۷ در یکی از سکولار ترین کشور های خاور میانه به وقوع پیوسته بود؛کشوری که حدود ۹۰% نویسندگان، شاعران و روشنفکرانِ آن چپ یا سکولار بودند آنچنانکه علی شریعتی و مرتضی مطهری از «حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» سخن می گفتند.از این گذشته، دو رویدادِ عُمدتاً سکولار(یعنی انقلاب مشروطه و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) وقوعِ «انقلاب اسلامی» در سال ۵۷ را دچار تردید می کند.
این ادعا که «اسلام گرائی شاه روحانیون را به قدرت رساند» سخنی گزاف و غیرمنصفانه است زیرا، شاه هرچند که شخصیّتی دیندار بود،امّا سیاست های او دینمدار نبود(خصوصاً در بارۀ آزادی و حقوق زنان، فرهنگ، تاریخ ، هنر و تغییر تقویم اسلامی). به خاطرِ سیاست های سکولار، عرفی و غیر دینی محمد رضا شاه ،سلطان حسن دوم (پادشاه کشور اسلامی مراکش) به شاه و فرح پهلوی می گفت:
–«شما چه کشور اسلامی هستید که پادشاهش در مراسم رسمی ، شراب می نوشد و ملکه اش بدون حجاب اسلامی در انظارِ عمومی ظاهر می شود!؟».
شهبانو فرح پهلوی ،ضمن یاد آوری سخن ملک حسن دوم،در گفتگو با نگارنده از دیدار خود با آیت الله خوئی در نجف (اواخر آبان ۵۷) و «توصیه های اسلامیِ» وی چنین یاد کرده اند:
–«شما همسر پادشاه یک کشور شیعه هستید .عکسهای شما نباید در روزنامهها چاپ شوند . شما نباید بدون حجاب اسلامی در انظار عمومی ظاهر شوید.شما نباید با من دست بدهید …».
با توجه به وجود ده ها رژیم دیکتاتوری در سال های ۱۳۵۰(از جمله شیلی، آرژانتین و کرۀ جنوبی) نظریّۀ «استبداد سیاسی» نیز برای تبیینِ وقوع انقلاب در ایران نارسا است.
نظریّۀ «سیاستهای تورّم زای شاه در بودجۀ توسعه» و در نتیجه،«بحران اقتصادی و وقوع انقلاب» نیز ،جامع و روشنگرِ این رویداد نیست. بحران اقتصادی ، خود را در سقوط ارزش پول ملّی نشان می دهد(مانند آنچه که اینک در جمهوری اسلامی می بینیم). توطئۀ نفتی آمریکا و عربستان سعودی اگر چه بر در آمدهای ایران تأثیری مرگبار داشته و باعث متوقّف شدن بسیاری از پروژه های عمرانی کشور و گرانی برخی کالاها گردیده بود ولی موجب سقوط ارزش پول ملّی(ریال) نشده بود.از این گذشته، حکومتِ شاه برخی شرکت های بزرگ بین المللی( مانند شرکت کروپ آلمان) را خریده بود و لذا با فروش آنها می توانست بر «بحران اقتصادی» فائق آید.
به عبارت دیگر،تئوریِ«بحران اقتصادی»توضیح دهندۀ انقلاب ایران نیست چرا که در همان زمان با افزایش ارزش ریال در برابر دلار آمریکا، پول ملّی ایران (ریال)در کنارِ دلار و دیگر پولهای معتبر جهانی،به عنوانِ ارزِ بین المللی شناخته شده بود .به دنبال این رویداد،خبرگزاری ها اعلام کردند:
-«با افزایش قیمت ریال در برابر دلار نظام پولی جدیدی در دنیا بوجود آمد».
مهندسی افکار عمومی!
یکی از مشخّصات جنبش های پوپولیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ افراد در یک جنون جمعی است. ماه زدگیِ عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران و اضمحلال آنان در «روح خدا»(خمینی) نمونه ای از این موضوع است.ادوارد برنیز (استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی) در کتاب«پروپاگاندا» معتقد است:
–«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با«تبلیغات» (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».
در مقاله ای به نمونه ای از «مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام . موج عظیم مردمی در راهپیمائی های سال۵۷ شاید با مفهوم «کودتا» مغایر باشد،ولی با توجه به تقارن این راهپیمائی ها با روزهای تاسوعا و عاشورا و تبلیغات گستردۀ رادیو – تلویزیون ها (خصوصاً بی بی سی) در دامن زدن و گاه هدایتِ این تظاهرات ها می توان گفت که حضور مردم در صحنه،به بسیاری از کودتاهای سال های اخیر خصلتی انقلابی یا مردمی می دهد.در چنان شرایطی به قول ادوارد برنیز :« توده های مردم – عموماً – پیاده نظامِ سیستمِ تبلیغات( پروپاگاندا ) هستند».
بنابراین،منظور از کلمۀ «انقلابی»- در ترکیب«کودتای انقلابی» – ناظر به دو موضوع اساسی زیر است:
۱- تدارکِ سرنگونی رژیم شاه از بالا ( توسط کمپانی های نفتی و دولت های حامی آنها) و تبلیغات گستردۀ نشریات و رادیو-تلویزیون های غربی علیه شاه،
۲- حضور گستردۀ مردمِ مفتون و« ماه زده»(در پائین)به مثابۀ پیاده نظامِ شبکۀ تبلیغات و پروپاگاندا.
در این باره می توان از نقش تبلیغات رادیوهای وابسته به دولت انگلیس در سه رویداد مهم تاریخ معاصر ایران یاد کرد:
۱-سقوط و تبعید رضاشاه ،
۲- تضعیف و سقوط دولت مصدّق
۳-سرنگونی محمدرضاشاه.
سِر ریدر بولارد (سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در ایران) در خاطرات و گزارش های محرمانه اش تاکید می کند که «با تبلیغات دروغ و پخش خبرهای اغراق آمیز از طریق رادیو بی بی سی و رادیو دهلی ،روال عادی حکومتِ رضاشاه را مختل کردیم و باعث سقوط وی گردیدیم».مقالۀ« رادیو و جابهجایی قدرت در شهریور۱۳۲۰» به این موضوع پرداخته است.
با توجه به گسترۀ نفوذ رادیو-تلویزیون ها در رویدادهای سال ۱۳۵۷ ،روشن است که مهندسیِ افکار عمومی، کشاندن مردم به خیابان ها و مختل کردنِ «روال عادی حکومتِ محمدرضا شاه» می توانست آسان تر ، هنرمندانه تر و مؤثرتر از دوران رضاشاه باشد.
نفت،عامل سرنوشت ساز!
در ۳۰ خرداد ماه ۱۳۵۶ شاه در مصاحبه با «ادوارد سابلیه» روزنامه نگار معروف و رئیس انجمن روزنامه نگاران فرانسه ، ضمن انتقاد از حملات مطبوعات غربی علیه خود، در بارۀ علل آن حملات و تبلیغات گفت:
-« آنها هر چه را که مایلند مینویسند در حالی که اگر تکذیب نامهای برای آنها بفرستید، تکذیب نامۀ شما را به هیچوجه چاپ نمیکنند…کار آنها تروریسم فکری است. آیا این جزو منشور حقوق بشر است؟…این حملات در وهلۀ اول با مسئلۀ نفت شروع شد. هنگامی که ما سعی کردیم سیاست پنجاه پنجاه خود را تغییر دهیم و آن را به صورتی درآوریم که ۷۵ درصد بهره نصیب ما و ۲۵درصد سهم طرف مقابل شود، حملات علیه من و کشورم شروع شد. تا قبل از این جریان، هرگز سابقه نداشت که یک دانشجوی ایرانی در خارج از ایران دست به تظاهرات بزند و هیچ گاه وسائل ارتباط جمعی امریکا و اروپا به ایران حمله نمیکردند. بیتردید پس از بروز مسئلۀ نفت بود که حملات علیه ایران شروع شد و چون ما سیاست خود را با قدرت هر چه بیشتر ادامه دادیم به طوری که در چهار یا پنج سال پیش اختیار تمامی ذخایر هیدرو کربن خود را در دست گرفتیم، این حملات، همزمان به اوج خشونت رسید و حتّی تقریباً تبدیل به نفرت شد،که چرا و چگونه یک کشور آسیایی چنین جرأتی به خود میدهد؟ … مسئله در اینجا است که چگونه یک کشور جرأت میکند پیشنهادهایی ارائه دهد که با منافع اختصاصی بعضیها مغایرت دارد؟ منظورم همان کارتلهای عظیم نفتی است».
با توجه به این نکات، در بررسی انقلاب اسلامی به نقش کمپانی های نفتی باید تأکید اساسی کرد. به نظر من:تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است.
به عبارت دیگر:سرشت و سرنوشت تحوّلاتِ سیاسی ایران معاصر (از تبعید رضاشاه تا تضعیف و سقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمد رضا شاه) را نمی توان فهمید مگر اینکه ابتداء مسئلۀ نفت و نقش کمپانی های بزرگ نفتی در حیات سیاسی ایران فهم و درک گردد.
چنانکه خواهیم گفت، طرح سرنگونی رژیم شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷(یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴)کلید خورده بود.رَوَند تدارک این سرنگونی را می توان چنین ترسیم کرد:
۱– پس از سقوط دولت مصدّق، محمد رضا شاه می خواست که بر اجحافات دراز مدّتِ کمپانی های نفتی خاتمه دهد و حاکمیّت مطلق ایران بر منابع و صنایع نفتی را تحقّق بخشد.با این آرزو،در سال۱۳۴۶بهنگام افتتاح کارخانۀ عظیم ذوب آهنِ اصفهان در حضور الکسی کاسگین(نخست وزیر شوروی) شاه با لحنی تند و تهدید آمیز خطاب به کمپانی های بزرگ نفتی اخطار کرد :
-« در سال ۱۹۷۹[یعنی در سال ۵۷] قرار داد نفت با کنسرسیوم نفت خاتمه پیدا خواهد کرد و شرکت های نفتیِ فعلی در ردیف بلندی خواهند ایستاد و بدون هیچ مزایائی،مثل دیگران برای خرید نفت ایران باید بیایند صف بکشند. در سال ۱۹۷۹[ یعنی در سال ۵۷] ما قرارداد نفت خودمان با کنسرسیوم را دیگر به هیچوجه تمدید نخواهیم کرد… ».
۲– شاه از «قیمت هر بشکه نفت در حد قیمت یک بُطری آبِ إویان» بشدّت ناراضی بود و کوشید تا از طریق «سازمان کشورهای صادر کننده نفت» (اوپِک) ضمن خاتمه دادن به اجحافهای دراز مدّتِ کمپانی های نفتی ، قیمت نفت را تا چهار برابر افزایش دهد.
۳- در ۲۲ اسفند ۱۳۴۷ شاه به کنسرسیوم نفت اخطار کرد که« درآمد ایران باید ظرف دو ماهِ آینده به یک میلیارد دلار برسد و گرنه ایران نصف منابع نفتی خود را در اختیار خواهد گرفت». چند ماه قبل از این اخطار ، شاه پالایشگاه نفت تهران را (درتاریخ ۳۱ اردیبهشت ۴۷) افتتاح کرده بود.
به دنبال این اخطار،شاه تأکید کرد:
-« آنچه من می گویم کاملاً روشن است.من می گویم نفت، مال ما است اگر استخراجش نمی کنید ما خودمان آن را استخراج خواهیم کرد».
۴- نکتۀ بسیار مهم اینکه،در گفتگو با روزنامه نگاران در ۵ بهمن ۱۳۴۹ شاه پیش بینی کرده بود:
–«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!».
۵- در ۹ مرداد ۱۳۵۲با تلاش های شاه، ایران به حاکمیّت کامل بر صنایع نفت نائل شد بطوریکه بقولِ دکتر پرویز مینا (کارشناس برجسته و مدیر وقتِ امور بین المللی شرکت نفت):
– «با در نظر گرفتن شرایط و اصول مندرج در قرارداد جدیدِ نفت می توان نتیجه گرفت که قانون ملّی شدن صنعت نفت -به معنی و مفهوم واقعی- با عقد این قرارداد در سال ۱۹۷۳ به مرحله اجرا گذارده شد» .
۶- دوران ریاستِ جمهوری نیکسون ،دوران طلائی روابط شاه با کاخ سفید بود که طی آن،شاه نه به عنوان یک«مُهرۀ دست نشانده»بلکه به عنوان شخصیّت و شریکی مستقل و قابل احترام نگریسته می شد. ولی با ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون این دوران طلائی به پایان رسید و جانشین او -جرالدفورد – با دعوت از شاه به آمریکا در سال ۱۹۷۴(۱۳۵۳) کوشید به نگرانی های کمپانی های نفتی و مردم آمریکا در بارۀ افزایش روز افزون قیمت نفت توسط شاه پایان دهد.
مذاکرات شاه در آمریکا با موفقیّت ها و موافقت های نِسبی همراه بود، امّا در آخرین لحظات اقامت در آمریکا،شاه در یک مصاحبۀ مطبوعاتی بار دیگر برافزایش قیمت نفت تا سقف ۲۰-۲۵% تأکید کرد.موضعگیری شگفت انگیز شاه باعث شد تا روزنامه های معتبر آمریکا این عنوان را تیترِ نخستین صفحات خود قراردهند:
-«آمريكا در زمان بازديد شاه ،تسليم شد».
۷- در تداوم کوشش ها برای افزایش هرچه بیشتر قیمت نفت، در ۲۳ آبان ۱۳۵۵ اعلام شد :
–«اوپک از تهدیدات آمریکا نمی ترسد.ایران رهبری افزایش قیمت نفت را برعهده می گیرد».
حملۀ نظامی به ایران!
۸– اینگونه استقلال طلبیها و سرکشیها در مقابله با کمپانی های نفتی باعث شده بود تا برخی دولتمردان آمریکا از «حملۀ نظامی به ایران» یاد کنند،تهدیدی که بعدها در بارۀ کشور لیبی و حکومت قذّافی انجام شد. شاه در پاسخ به این تهدید اعلام کرد:
– «هیچ کشوری قدرت حمله به ایران را ندارد».
قدرت نمائیهای شاه- البتّه – بی پایه نبود زیرا که در آن سالها ارتش ایران نیرومندترین ارتش منطقه بود و میرفت تا به پنجمین ارتش نیرومند جهان تبدیل شود. در واقع، همسایگی با اتحاد جماهیرشوروی و رؤیای دیرینۀ روسها برای دستیابی به آبهای خلیج فارس، حملۀ متفقین به ایران و خلع و خروج رضاشاه از ایران (در شهریور۱۳۲۰)، سودای صدّام حسین در حمله به ایران و اشغال مناطق نفتخیز خوزستان و دیگر مسائل استراتژیک منطقه، باعث شده بود تا شاه ارتش ایران را به مدرن ترین سلاحها و جنگندهها تجهیز کند…و دیدیم که با همین سلاحها و جنگندهها بود که ارتش ایران توانست در برابر جنگ ۸ سالۀ صدّام حسین علیه ایران مقاومت کند. در همین رابطه، «مایک والاس»، روزنامه نگار معروف تلویزیون آمریکا بهنگام گفتگو با شاه وقتی از واژۀ «خلیج» -به جای «خلیج فارس»-استفاده کرد،شاه با عصبانیّت از او انتقاد کرد و «مایک والاس» را وادار ساخت تا در برابر دوربینهای تلویزیونی اذعان کند که این خلیج ، در دوران تحصیل او ، «خلیج فارس» بوده و هم اکنون نیز «خلیج فارس» است….با چنان غروری، شاه می گفت:
–«من نمی خواهم ناظرِ حرّاج شدنِ کشورم باشم…چه کسی به انگلیسی ها اختیار داده که «لله» و معلّمِ کشورهای خلیج فارس باشند…ایران برای تصرف جزایر ابوموسی و تُنب[کوچک و بزرگ] به زور متوسل می شود».
و شگفتا که در همین زمان برخی سازمان های سیاسیِ در خارج از کشور (از جمله سازمان کمونیستیِ احیاء) شعار می دادند:
-«کوتاه باد حاکمیّت استعماری و فاشیستی رژیم شاه بر جزایر عربی» (یعنی جزایرخلیج فارس).
۹– طبق اسناد سازمان برنامه و بودجه ایران (تهران، ۱۳۵۵): شاه میخواست تا سال ۱۳۷۰ ایران از استانداردهای رفاه اجتماعی، بهداشت، سطح زندگی و پیشرفتِ کشورهای اروپائی برخوردار شود و تا سال۱۳۸۰ از نظر صنعتی و رفاه اجتماعی همتراز فرانسه، انگلیس و ایتالیا گردد.از این رو،توسعۀ زیرساخت های صنعتی و طرحهای عظیم اقتصادی و اجتماعی ، تاسیس کارخانۀ ذوب آهن اصفهان، تراکتور سازی تبریز، ماشین سازی اراک و تولیدات کارخانههای ایران ناسیونال، ارج، آزمایش و…صدور این تولیدات به کشورهای منطقه، رکود صنایع اروپا را دامن میزد و بی تردید موجب نارضائی صاحبان صنایع در اروپا و آمریکا بود.
سیاستهای توسعۀ صنعتی کشور، تجهیز ارتش ایران به پیشرفته ترین و مدرن ترین سلاحها (در مقابله با حملۀ احتمالی روس ها یا صدّام حسین) ، انجام اصلاحات گستردۀ اجتماعی (خصوصاً تامین بهداشت، دارو و درمان رایگان درشهر و روستا، تحصیل رایگان برای همگان از دوران ابتدائی تا دانشگاه، راهسازیها و توسعۀ شبکههای صنعتی و تولیدی و غیره) شاه را بیش از پیش به در آمدهای نفتی نیازِمند می ساخت.شاه شاید میتوانست با عقب نشینی موقّت و پائین نگهداشتن قیمت نفت، بر غوغاها و توطئههای کمپانیهای نفتی چیره شود،ولی واقعیّت این بود که با توجه به بیماری اش،شاه احساس میکرد که زمان به نفع وی نیست و او فرصت زیادی ندارد تا طرحهای بلند- پروازانهاش را تحقّق بخشد؛طرح هائی که شاه آنرا «رسیدن به دروازۀ تمدّن بزرگ» مینامید. ادامه دارد
منصور یاقوتی نویسندۀ شریف درگذشت
دسامبر 30th, 2024منصور یاقوتی نویسنده باسابقه کرمانشاهی، پس از یک دورۀ تحمّل بیماری در ظهر روز زمستانیِ هشتم دی ۱۴۰۳، در سن ۷۶ سالگی از دنیا رفت.
آثار یاقوتی همانند بسیاری از همنسلانش در زمره ادبیات واقعگرای سوسیالیستی قرار میگیرد که او در عمده آنها به توصیف فضاهای روستایی و زندگی دهقانان و فرودستان پرداخته و تلاش کرده است تا تصویری واقعگرایانه و انتقادی از جامعه روستایی ترسیم کند.
یاقوتی در کنار خلق ادبیات کارگری، در زمینههای مختلف دیگر ازجمله گردآوری افسانهها و پژوهش در ادبیات فولکور و شاهنامه کردی نیز فعال بود و خاصه در ادبیات کردی آثار درخوری از خود بهجا گذاشت.
منصور یاقوتی از نسل نویسندگانی بود که بعد از صمد بهرنگی و درویشیان نوع خاصی از ادبیات کودک را دنبال کردند که به واقعیتهای اجتماعی توجه نشان میداد.
یاقوتی نویسندهای قصهگو است که مشاغا مختلفی همچون معلمی، کارگری و نگهبانی را تجربه کرده و این تجربیات را در قصههایش به کار گرفته است.
یاقوتی همانند بسیاری از نویسندگان همنسل خود، خاصه زندهیاد علیاشرف درویشیان، معتقد بود افسانههای مردمی و داستانهای عامیانه با زندگی روزمره مردم پیوند انکارنشدنی دارند و مردم میکوشند تا با باورهای خود که در افسانههای عامه ریشه دارد، به زندگیشان معنا ببخشند.
از این منظر است که افسانهها و باورهای توده مردم نزد آنان دستمایه مهمی برای خلق قصههای امروزی بود. از داستانهای یاقوتی میتوان به «زخم»، «گل خاص»، «سالهای پرخاطره»، «کودکی من»، «آواز کوه»، «مردان فردا»، «در گذر باد»، «آتش و آواز»، «تنهاتر از ماه» و «قصههای زاگرس» اشاره کرد. همچنین او صاحب رمانهای «دهقانان»، «بنبست» و «حماسه بابک خرمدین؛ اسطوره ایرانزمین» است.
این رمان اخیر که در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید، از آخرین آثار منتشرشده یاقوتی به حساب میآید. رمان مفصل «حماسه بابک» رمای تاریخی-تخیلی است و یاقوتی طی شش سال آن را نوشته است.
به اعتقاد یاقوتی تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است و در این میان، بابک قهرمانی است که در جدال با ظلم و سیاهی در خاک این مرزوبوم ایستاده است. رمان یاقوتی شرح دلاوریهای این قهرمان و تلاشی است برای ثبت اسطوره جاویدان ایرانزمین، بابک خرمدین، برای آیندگانی که چهبسا گذشته را چراغ راه خویش قرار دهند.
یاقوتی چند سال پیش در مراسم رونمایی از کتاب «چشم هیچکاک» گفت «نویسنده در موضع روایتِ زندگی بشر، هرگز نمیتواند از پشت دریچههای بیتفاوتی به سرنوشت غمبار انسانها نگاه کند.
همانطور که زرتشتِ فرزانه بهدرستی تشخیص داد که جهان آوردِ بیپایان روشنایی و تاریکی است. در این آوردگاه هنرمند نمیتواند به سرنوشت بشریت بیتفاوت باشد و در غارهای تاریک انزوا و خودپرستی بخزد و چشم به روی جهانِ نادلخواه برنهد.»
یاقوتی نویسنده متعهدی بود که گرچه کار ادبیاش با ناملایمات و موانع بسیار همراه بود، در جهانی بین دلهره و امید، راهی بهسوی روشنایی و تشخص انسانی میجست؛ و به قول خودش «راهی بهسوی آرامش، صلح، زیبایی و زندگی.»
منبع:روزنامۀ شرق
فروغی در ظلمات،(بخش نخست)،علی میرفطروس
نوامبر 23rd, 2024به مناسبت ۵ آذر
سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی
به یادِ منوچهر فرهنگی که شیفتۀ فروغی بود
* فروغی برجسته ترین شخصیّت فرهنگی – سیاسیِ ایران بعد از جنبش مشروطیّت و نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایرانِ معاصر بود.
* فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن، پرهیز فروغی از«عوام گرائی» (پوپولیسم) بود.
* به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت نکرده مگر محمدعلی فروغی.
– «سُبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفته اند»[۱]
این سخنِ حسرتبارِ فروغی دربارۀ قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر است که گوئی از زمانۀ نکبت بار و پُر ادبارِ ما می گوید.
در یادداشتی نوشته ایم: گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است، مانند: فریدون آدمیّت،فروغ فرّخزاد، منوچهر فرهنگی،داریوش همایون،مرتضی ثاقب فر،منوچهر پیروز ،سعید نفیسی،احسان یارشاطر،غلامحسین صدیقی، بزرگِ نادرزاد ، علی اصغر حکمت و محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک)،
حدود هشتاد سال از خاموشیِ این چلچراغِ می گذرد.از چلچراغ می گوئیم چرا که در ظلماتِ ظالمِ قاجاری، فروغی چهل چراغِ فرهنگ وُ اندیشه وُ ایراندوستی بود و در یکی از شبانه ترین دوره ها (شهریور 1320 و اِشغال ایران توسط ارتش های متّفقین)کشتیِ توفان زدۀ ایران را به ساحلِ امن وُ عافیت هدایت کرد.
در سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی(5 آذرماه 1321)مقالۀ زیر ادای دینی است به این پیرِ فرزانۀ ادب وُ سیاست وُ فرهنگِ ایران . بخشی از این مقاله در چاپ پنجم کتاب آسیب شناسی یک شکست (فصلِ«مقایسه ها و مقابله ها») آمده است.
***
هر نسل یا دوره ای با فرزانگان و فرهیختگانش اعتبار می یابد . محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) بزرگ ترین و برجسته ترین شخصیّت سیاسی- فرهنگی ایران بعد از جنبش مشروطیّت بود[۲]. او نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایران معاصر بود.
به خاطرِ ضعف ساختارهای اجتماعیِ ایران جنبش مشروطیّت نتوانست (و نمی توانست) بسیاری از خواست ها و آرمان های روشنفکران آن عصر را تحقّق بخشد، از آن جمله:
– حاکمیّت قوانین عرفی(مدنی) به جای قوانین شرعی،
– تجدّد و توسعۀ ملّی،
– جدائی دین از دولت ،
– جایگُزین کردنِ «هویّت ملّی» به جای «هویّت اسلامی»،
-ناسیونالیسم ایرانی مبتنی بر تاریخ و فرهنگ ایران باستان.
ضرورتِ مبارزه با «دشمن مشترک»(استبدادِ سلطان قاجار) و طرح شعارهای مُبهم و کُلّی ، ضمن التقاطِ اندیشه های عرفی با عقاید دینی راهِ اختلافاتِ آینده و ناکامی های جنبش مشروطه را هموار ساخت.درچنان شرایطِ سرخوردگی و ناکامی بود که ملک الشعرای بهار خطاب به مَعْشَر(یارانِ) سابقِ خود می گفت:
ای مَعْشَرِ خودخواهِ منافق به چه کارید؟
جز کشتنِ یاران موافق به چه کارید؟
ای خنجری از تُهمت وُ دشنام کشیده
یکسر زده برقلبِ خلایق، به چه کارید؟
ای دامنِ خود کرده پُر ازخاک وُ فشانده
برفرقِ خود وُ چشم حقایق، به چه کارید؟
بیچاره وطن در دَمِ نَزع ست، دریغا!
ای مرگِ وطن را شده شایق، به چه کارید؟[۳]
***
با سقوط رضاشاه و انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف فضائی از عصبیّت وُ پرخاشگری در مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید آنچنانکه به قول رحیم زهتاب فرد، مدیر روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان»:
–«…قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛همه به نام آزادی…هرکس قادر به انتشار روزنامه ای درچهارصفحه،دو صفحه،حتی به صورت اعلامیه می بود، خود را مجاز دانست به حیثیّت وُ شرف وُ ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّتهای سرشناس تر انتخاب می کرد،از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد… بلبشویِ عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت…»[۴]
با پیدایش حزب توده و رواج نوعی تاریخ ایدئولوژیک ،دوران تازه ای از منازعات سیاسی در ایران آغاز شد و اگر بپذیریم که«غالبِ ایدئولوژی ها توجیهاتی هستند برای مقاصد شریرانۀ پنهان»آنگاه به میزان خُسران وُ خسارت اینگونه«توجیهات شریرانۀ پنهان»درارزیابی شخصیّت های تاریخ معاصر می توان آگاه شد.
حزب توده -به عنوان قوی ترین و گسترده ترین حزب کمونیست خاورمیانه- با داشتنِ جمعیّت ها ، سازمانها و سندیکاهای مختلف و با حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه به نام های مختلف در تهران و شهرستان ها [۵] به مدّت نیم قرن درسپهرِ سیاسی وفرهنگی ایران افکارِ عمومی ساخت.با توجه به ماجرای« ۵۳ نفر» و ممنوعیّت فعالیّت های حزب توده توسّطِ رضاشاه ، شخصیّت او، محمدعلی فروغی، تقی زاده ، علی اصغر حکمت و دیگران، نخستین قربانیان کارزارِ تبلیغاتیِ حزب توده بودند.
فروغی که در نخستین روزهای نخست وزیری اش – بعد از رضاشاه – آزادی مطبوعات و رهائیِ زندانیان سیاسی را میسّر کرده بود، دراین باره می نویسد:
-«حملات علیه من در جراید و نطق های نمایندگان شدّت می یابد.درصحن مجلس مورد سوء قصد قرار می گیرم.نمایندگانی که در دیکتاتوری انتخاب شده اند، حالاهمه آزادیخواه شده اند و برای حمایت از دولت من خواهانِ بده و بستانند. برخی آشکارا باج می خواهند…»[۶].
درچنان فضائی ازعصَبیّت وُ احساسات ، شخصیّتِ فروغی در انبوهی از اتّهام ها و افتراهای سیاسی پنهان ماند، از جمله:
1-عضویّت فروغی در«فراماسونری» ،
2- نقش برجستۀ وی در اصلاحات اجتماعی دوران رضاشاه ،
3-نقش او در تداومِ پادشاهی پس ازحملۀ متّفقین و تبعید رضاشاه،
4- نخستین نخست وزیر محمد رضا شاه[۷]
تأمّلی تازه دربارۀ یک مفهومِ کهنه!
فراماسونری گرایشی برای معماری یا مهندسیِ اجتماعی بود و از جنبش مشروطیّت تا زمان رضا شاه ، این مفهوم کاربُردی مثبت و مترقّیانه داشت[۸].
فراماسونها درانقلاب کبیرفرانسه و انقلاب آمریکا نقش بزرگی داشتند و برخی ازجریان های انقلابی (مانند ژاکوبن ها) و نیز سیاستمداران و نویسندگان برجسته (مانند جورج واشنگتن ، جفرسون، ولتر، منتسکیو و گوته) عضو آن بودند.این جریان در جنبشهای آمریکای لاتین- به رهبری سیمون بولیوار- و نیز در تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران درانقلاب مشروطه نقش فراوان داشت.
فروغی از پدرِ دانشورش( محمّدحسین فروغی، معروف به ذُکاء المُلک اوّل) نقل می کند که:« ناصر الدین شاه از کلمۀ آزادی، دموکراسی و قانون خوشش نمی آمد و از روشن شدن اذهان جوانان ایرانی وحشت داشت. از این رو ما نمی توانستیم هر مطلبی که بوی آزادی طلبی دارد عنوان کنیم. در دورۀ ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون می بُرد گرفتار حبس وُ تبعید وُ آزار می شد»[۹].
اینکه میرزا فتحعلی آخوندزاده، شيوۀ خاصی در نگارش مكتوبات انتخاب كرده و آنها را تحت نامهای ساختگیِ«كمالالدوله» و«جلالالدوله» نوشته بود، تأئید کنندۀ سخنان محمّد حسین فروغی است.آخوند زاده در ابتدای«مكتوبات»تأكيد میكند:
-«اجازه نداريد به هيچكس نام مُصنّف را اظهار كنيد مگر به كسانی كه ايشان را محرم راز شمرده باشيد.اين نسخه را بايد به كسانی كه به معرفت و امانت و انسانيّت ايشان وثوق كامل داشته باشيد نشان بدهيد»[۱۰].
بنابراین،چنانکه نشان داده ایم– بهنگامِ بررسیِ جنبش های فکری درایران به موانع سیاسی- مذهبیِ حاکم باید توجۀ اساسی کرد. براین اساس، در دوره ای که به خاطر وجود دو استبدادِ سیاسی و مذهبی ،احزاب مترقی درایران ناشناخته بودند، پیدایش فراموشخانه ،مجمع آدمیّت ،لژبیداری و انجمن ترقی را می توان نخستین سازمان های سیاسیِ نیمه مخفی درایران بشمار آورد. فریدون آدمیّت ضمن اشاره به آن محدودیّت ها تأکید می کند که این انجمن ها«هیچ ربطی به فراماسونها دراروپا نداشتند»[۱۱]،هرچند که بیشترآنها تحت تأثیر ادبیّات سیاسی و مفاهیم فلسفیِ اروپا قرار داشتند،از جمله مفهوم «آدمیّت» که ترجمۀ«اومانیسم»بوده است.
کوشش روشنفکران عصر مشروطه برای نوسازی و تجدّدِ اجتماعی و مخالفت آنان با حاکمیّت مذهب و روحانیّت باعث شد تا بسیاری از آنان به اتهام «فراماسون»،«بابی» و«بهائی» مورد نفرت و کینۀ شریعتمداران قرار گیرند.
خواستِ تجدّد گرائی و توسعۀ ملّی جغرافیای گسترده ای از ذهن ، زبان ، فرهنگ ، ادب ، اندیشه، سیاست و دین را شامل می شد و لذا بسیاری از افرادِ ترقیخواه ایران را به خود جلب کرده بود. علاوه بر میرزا فتحعلی آخوندزاده که سال ها پیش در سودای تشکیل فراموشخانه و فراماسونی بود [۱۲]،شخصیّت های برجستۀ زیر نیز از اعضاء یا بانیان فراماسونی در ایران بودند:
میرزا مَلکم خان ، میرزا عباسقلی خان آدمیّت ، سید جمال الدین اسدآبادی ، مستشارالدوله ، شیخ هادی نجم آبادی، سید حسن تقی زاده ، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پبرنیا) ، محمد علی سیّاح ، سید نصرالله تقوی ، کمال الملک نقّاش ، ارباب کیخسرو شاهرخ ، میرزا حسن خان مستوفی الممالک ، علی اکبردهخدا ، محمدعلی فروغی ، دکترمحمد مصدّق ، ادیبالممالک فراهانی و…
اعتقاد به فراماسونری درنزدِ برخی روشنفکران چنان بود که یکی از برجسته ترین شاعران آن عصر- ادیب المماک فراهانی- در منظومۀ بلندِ آئینِ فراماسُن، آنرا«آفتابی که قلبِ ذرّه شکافت» می نامید و انبیاءِ الهی را«نخستین ماسون های عالم» می دانست[۱۳]
دکترمصدّق نیز بهنگام عضویّت در یکی از شعبات فراماسونری- بنام«مجمع آدمیّت»- چنان به مَلکَم خان اعتقاد داشت که ضمن مقایسۀ مَلکم با میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار می گفت:
–« اگر ناصرالدینشاه یک نفر آدم عاقلی بود میبایستی تمام اختیارات خودش را به مَلکم واگذار کند»[۱۴]
فریدون آدمیّت در بارۀ «مجمع آدمیّت» می نویسد:
«مجمع آدمیّت» سه هدف اصلی داشت،
۱-به کار بردنِ مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعۀ ملی،
۲-کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشۀ بشری،
۳-دستیابی به برابری در حقوق برای همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب به منظور حفظ شأن و منزلت همۀ شهروندان[۱۵]
بنابراین،عضویّت مصدّق و فروغی در فراماسونری ازچنین منظری قابل درک و بررسی است.
فروغی و استعمارِ انگلیس
با توجه به عضویّت فروغی در«مجمع آدمیّت» و با توجه به این باورِ رایج که« فراماسون ها عوامل دولتِ فخیمۀ انگلیس بودند»، پرسش اساسی اینست که موضع فروغی در برابر دولت استعماری انگلیس چه بود؟
درمأموریّت های سیاسی و محافل بین المللی، نخستین دغدغۀ فروغی حفظ تمامیّت ارضی و تأمین منافع ملّی ایران بود.آنچه شخصیّت فروغی را به جواهرلعل نهرو نزدیک تر می کرد ، شیوۀ سیاسی آن دو در مبارزه با دولت استعماری انگلیس بود.دراین باره فروغی می گفت:
-«میگویند اگر خلافِ میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اِعمال قوّۀ قهریّه نکند، اِعمال نفوذ و دسیسه میکند. ملّت را منقلب ساخته، اسباب تجزیۀ آن را فراهم میکند…کسی نمیگوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید، فقط مطلب در حدّ تسلیم نسبت به انگلیس[است]که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس بکنیم که بیا قلّاده به گردنِ ما بگذارد…اگر با انگلیس مساعدت کنیم، با ما مساعدت میکند. خیلی خوب هم مساعدت میکند. مقصود از مساعدتِ ما با او چیست؟ آیا تسلیم محض است؟ والله خودِ انگلیس هم به این اندازه که حالا [بر اثر بیلیاقتی دولتمردان ایران] پیشرفت دارد، امیدوار و مترتّب نبود…» [۱۶]
جواهر لعل نهرو نیز با اعتدال وعقلانیّت سیاسی باعث استقلال هند ازانگلستان شده بود، شیوه ای که مورد پسند کسانی مانند دکترمصدّق نبود، ازاین رو، مصدّق اعتقاد داشت:
-«نهرو، دوست انگلستان است و نمیتوان به او اعتماد كرد»[۱۷]
فروغی ضمن انتقاد از تحقیرها و سیاست های استعماری دولت انگلیس ، اعتقاد عمیق خود را به توانائی، استعداد و بضاعت تاریخی ایرانیان برای ادارۀ امورِ خویش اعلام می کند و با طنزی گزنده از انگلیسی ها می پرسد:
–«ایرانیها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملّی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دوَل مُعظَمه بلکه اعظم دوَل بوده، و هر وقت بر حسب پیشامدِ روزگار لطمه به آنها وارد آمده، در اندک مدتی جبران آن را نمودهاند، [حال] نمیتوانند مملکتِ خود را اداره کنند؟»[۱۸]
فروغی از مخالفان قرارداد 1919 بود که براساس آن، دولت انگلیس ایران را تحت الحمایه یا قیمومیّتِ خود قرار می داد.در اعتراض به این قرارداد و طرح دادخواهی مردم ایران علیه دولت انگلیس، محمدعلی فروغی بهمراه هیأتی عازمِ کنفرانس صلح پاریس شد،امّا «خیانتکاری های ایرانی ها» ، کارشکنی های«دشمنان خانگی» و مخالفت های دولت انگلیس، تلاش های وی و همراهانش را نقش برآب کرد آنچنانکه هیأت ایرانی را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند:
دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَتَر است
شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهدشد؟
فروغی در رنجنامه ای ازپاریس با زبانی تلخ وُ اندوهبار نوشت:
– « ایران نه دولت دارد و نه ملّت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دستشان ساخته است ، مصلحت خودشان را در این ترتیبِ حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند… اگر ایران ملّتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصوّر نمیشد…ملّت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملّت داشته باشد.ایران باید وجود داشته باشد تا بر وجودش اثر مترتّب شود. وجود داشتنِ ایران ، وجودِ افکارِ عامّه است.وجودِ افکارعامّه، بسته به این است که جماعتی- ولو قلیل باشند- از روی بیغرضی در خیرِ مملکت کار بکنند و متّفق باشند.امّا افسوس! بس که گفتم زبانِ من فرسود.»[۱۹]
«هویّت ایرانی» به جای «هویّت اسلامی»
آن «فرسودگیِ زبان» و افسردگیِ جان و تحقیر انگلیسی ها در کنفرانس صلح پاریس- که ایران را «مِلکِ طلقِ خود» می دانستند و موجودیّت چیزی به نام ایران وملّت ایران را انکار می کردند – فروغی را به ضرورتِ ایجاد ملّت و تدوین هویّت ملّی مصمّم ساخت و در این راه، او شاهنامۀ فروسی را پایه و مایۀ کوشش های خود قرار داد تا به قول او« از پاره ای عناصرِ آن برای ایجاد همبستگی ملّی در میان ایرانیان بهره ببرَد». به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی- به عنوان شناسنامۀ هویّتِ ملّی ایرانیان -توجّه نکرده مگر محمدعلی فروغی[۲۰]. او در سخنرانیِ«مقام ارجمند فردوسی» (به سال 1312) شیرازۀ این هویّت ملّی را چنین بیان کرده بود:
-«فردوسی را می توان در مقام اشخاصی ازقبیل کورش،داریوش،اردشیربابکان و زرتشت بشمار آورد،زیرا کورش سلطنت ایران را تأسیس کرد ، داریوش سیاست ایران را تنظیم نمود،اردشیر بابکان دولت ایران را تجدیدکرد ، زرتشت مذهب قدیم ایران را ایجاد نمود، فردوسی هم ملیّت ایران را احیا کرد»[۲۱]
فروغی با تأکید بر زبان ، تاریخ ، فرهنگ و ملیّت ایرانی، کوشید تا هویّت ایرانی را جایگُرینِ هویّت اسلامی سازد. برخلاف مصدّق و نخست وزیرانِ دیگر، او با روحانیون شیعه میانه ای نداشت. در سخنرانی ها و مقالات فروغی اشارۀ چندانی به اسطوره ها و مفاهیم اسلامی نبود.با اینهمه، او به باورهای مذهبی مردم احترام می گذاشت.اعتقاد فروغی به خدا و مذهب بیشتر جنبۀ فلسفی داشت و از باورهای رایجِ مذهبی بسیار دور بود[۲۲].
با اینهمه، فروغی- به عنوانِ واپسین شعلۀ آرمان های عُرفی جنبش مشروطیّت – برای فائق آمدن بر ظلماتِ خرافه پرستی و جهالت ، خروج از منظومۀ عزا، عاشورا ُ امام زاده بازی های سیاسی-مذهبی را لازم می شمرد.به نظر او و دوستانش(خصوصاً تقی زاده،علی اکبر داور،عبدالحسین تیمور تاش) خروج از آن کویر فرهنگی، راهی برای تجدّدِ اجتماعی و توسعۀ ملّی بود.
فروغی درسراسرِ مقالات و سخنرانی هایش به جایگاهِ بلندِ تمدّن و فرهنگ ایران اشاره نموده و به خصلت صلحجو و مدارا گرِ ایرانیان تأکید کرده است.او در مقالۀ ایران را چرا باید دوست داشت؟ می گوید:
–«هر کسی با احوال ایرانیان درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفۀ خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفه شناسی پیش قدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیشتر بوده است.هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دورههای تنزّل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دورهها از ابراز استعداد و مایۀ خداداد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمتِ آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندبادِ حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتشِ ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده».
کوشش های فروغی برای بازآفرینیِ هویّت ایرانی از جمله عبارت بود:
۱-تلاش برای بازسازی تخت جمشید،
۲- برگزاریِ جشن هزارۀ فردوسی با شرکت بسیاری از ایرانشناسان برجستۀ بین المللی،
۳-تلاش در ساختمان آرامگاه فردوسی ، حافظ ، سعدی ، عطارنیشابوری ، خیّام.(گفتنی است که در معماریِ برخی ازاین بناها مهندس محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی و از پیشگامانِ معماریِ نوین درایران، نقش داشت).
۴- تاسیس فرهنگستان ایران برای جایگُزین کردن لغات بیگانه با واژگان فارسی،
۵- تشکیل انجمن آثار ملّی جهت حفظ آثار ملّی و باستانی ایران ،
۶-کوشش در تأسیس موزۀ ایران باستان،
۷- تآلیف و تصحیح چندین متن کلاسیک(مانند شاهنامۀ فردوسی ، کلیات سعدی ، دیوان حافظ ، رباعیات خیام و…)،
۸-کوشش در تأسیس دانشگاه تهران(به همراهی علی اصغرحکمت،دکترعلی اکبرسیاسی و…).
۹- کوشش درتأسیس کتابخانۀ مجلس شورای ملّی،
۱۰- تألیف کتاب های تاریخ ساسانیان، تاریخ ایران قدیم، تاریخ مختصر ایران.
فیلسوفِ تجدّدگرائی
فروغی از آغازِ جوانی حلِ مشکلات ایران را بطورتاریخی و دراز مدّت می دید و بهمین جهت به نوعی مهندسی اجتماعیِ تدریجی معتقد بود[۲۳].با چنین اعتقادی بود که او آموزش وُ پرورش را پایۀ اساسی تحوّلات جامعه می دانست.
عموم افرادِ خاندان فروغی ، ادیب ، هنرپرور و فرهنگساز بوده و نقش بسزائی در ترویج آموزش وُ پرورش نوین و فرهنگ وُ هنر مدرن در ایران داشتند. پدرِ فروغی(محمّدحسین فروغی،معروف به ذُکا المُلک اوّل) پیش ازمشروطیّت با انتشارِ روزنامۀ تربیـت کوشید تا سپهر فکری و فرهنگی جامعه را دگرگون کند.روزنامۀ تربیت آئینۀ تمام نمائی است که دغدغه های فکری محمدحسین فروغی را نشان می دهد.علی اکبر دهخدا(یا میرزا جهانگیرخانِ صوراسرافیل) در بارۀ روزنامۀ تربیت نوشت:
-«تربیت، اوّل روزنامۀ آزادی است که در داخلۀ ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده خاطر بودند، تربیت به واسطۀ شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامهخوان کرد.دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذُکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگِ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامهنویسی کشید و آزار وُ اذیّتهایی که از دوست وُ دشمن دید،به تصوّرِ کسانی که خارج از کار بودند درنمیآید»[۲۴].
روزنامۀ صوراسرافیل ضمن شرحِ بلندی در بارۀ زندگی و خدمات فرهنگی محمدحسین فروغی ، مرگِ وی را«فاجعۀ ادبی»دانست که«شاید به این نزدیکی ها[جامعۀ] ایران به مرمّت آن موفق نشود»[۲۵]
محمدعلی فروغی در کنارِ چنان پدرِ دانشوری پرورش یافت و با آموختنِ زبان های انگلیسی،فرانسه، روسی ،آلمانی و عربی، با تاریخ و فرهنگ و فلسفۀ شرق و غرب آشنا شد،«زبان دان»ی که به قولِ استاد ایرج افشار:«خریدن کتاب های اروپائی جزء واجبات زندگیش بود»[۲۶].
با چنان آگاهی و بضاعتی فروغیِ جوان در هجده سالگی به تدریس فلسفه و تاریخ در دارالفنون پرداخت و سپس به عنوان مترجم انگلیسی و فرانسه در کنار پدرش در«وزارتِ انطباعات» به کارِ انتشار کتاب و مطبوعات مشغول شد.
پس از صدور فرمان مشروطیت (۱۴ مرداد ۱۲۸۵خورشیدی) و با توجه به آگاهی فروغی از قوانین اروپائی، او مسئول دبیرخانۀ مجلس شورای ملّی گردید و پس ازسقوط استبداد صغیرِ محمدعلی شاه ، نمایندۀ مردم تهران شد. فروغی ضمن تدریس درمدرسۀ علوم سیاسی، به ترجمۀ کتاب های مهمّی مانندِ اصول علم ثروت ملل (اکونومی پلتیک)،تاریخ ملل مشرق زمین و حقوق اساسی یا آداب مشروطیتِ دول پرداخت.رسالۀ اخیر، نخستین کتاب اساسی و مهم دربارۀ مشروطیّت و مبانی آن بود[۲۷]
فروغی از چشم دیگران
استادان و فرزانگانِ بسیاری دربارۀ فضل وُ فضیلت محمدعلی فروغی سخن گفته اند،ازجمله ، استاد سعید نفیسی، دکترقاسم غنی، استادمجتبی مینوی، استاد حبیب یغمائی، دکترعلی اکبرسیاسی و…[۲۸] سعید نفیسی در مقالۀ«یک مردِ بزرگ»،از وقار وُ شخصیّت فروغیِ جوان چنین یاد می کند:
-« مشهورترین و برجستهترین و داناترین معلم آن روزگار مردِ آراسته و بسیار خوش رفتار و خوشروی و موقّری بود که با کمالِ وقار به سرِ درس میآمد و با کمال مهربانی و رأفتِ پدرانه با ما رفتار میکرد.این مرد بزرگ در آن روزها بیش از چهل سال نداشت.موقّرترین لباسهای آن روز را میپوشید.همیشه سرداری[جامۀ بلند] از پارچههای پررنگ و بیشتر سیاه و سرمهای در برداشت. کلاهِ ماهوتی نسبتاَ کوتاهی برسر میگذاشت.همۀ دگمههای سرداریِ او همیشه بسته بود و در آن زمان این علامت مُنتهای وقار بود»[۲۹]
علیاکبر سیاسی-نخستین رئیس دانشگاه تهران- ضمن اینکه فروغی را «منشیِ کمنظیر، سخنسنج ، سخنشناس، خطیب، ادیب، مورّخ و دانشمند»می نامد،تأکید می کند که شخصیّت فروغی«مانندتابلوی نقاشیِ گرانبهائی است که برای اینکه بهتر به زیبائی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم»[۳۰]
جانِ عرفانی و ذهنیّتِ عقلانی
مفهومِ«تابلوی نقاشی گرانبها» نشانۀ چند وجهی بودنِ شخصیّت فروغی است.به عبارت دیگر،محمد علی فروغی دارای جانی عرفانی وذهنیّتی عقلانی بود.جانِ عرفانیِ فروغی،وی را با میراث گرانقدرِ فرهنگ و ادب ایران پیوند می داد.تصحیح کلیّات سعدی ،رباعیّات خیّام و شاهنامۀ فردوسی ومقالاتِ متعدّد دربارۀ زرتشت ، فردوسی ، خیّام نیشابوری ، سعدی ، حافظ ، عُرفیِ شیرازی و ابوعلی سینا نشانۀ دانشِ گرانمایۀ فروغی درشعر و ادبیّات و فرهنگ ایران بود.
ذهنیّتِ عقلانی -امّا- محمدعلی فروغی را به اندیشه های سقراط و دکارت پیوند می داد.او در سال 1300با ترجمه و تألیف کتاب معروفِ سَیرِ حِکمت دراروپا جامعۀ ایران را با فلسفۀ غرب آشنا نمود. از نظر تنوّع کتاب ها ، مقالات و سخنرانی ها فروغی را می توان با جواهر لعل نهرو مقایسه کرد[۳۱].
فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُرآشوبِ ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن ، پرهیز فروغی از«عوامگرائی» (پوپولیسم) بود.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام .فروغی – هیچگاه – مسحورِ«توده ها» نشد و شعور وُ عقلانیّت سیاسی را به شور و «احساساتِ توده ها» تنزّل نداد و لذا، به کسبِ «وجاهت ملّی» بی اعتنا بود.
[1] -یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی،به کوشش ایرج افشار،نشر مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی، تهران، 1388، ص35
[2] -ایران در گذرِ روزگاران(مجموعۀ گفتگوها)، به کوشش مسعود لقمان، نشرشور آفرین، چاپ دوم، تهران،1393، صص213-217
[3] -دیوان ملک الشعرای بهار،به کوشش دکتر مهرداد بهار،انتشارات توس،تهران ، 1368، ص ۳۱۴
[4] -خاطرات در خاطرات،نشر ويستار،تهران،1373،صص50-51؛ مقایسه کنید با سخن وحید دستگردی،«ایران،از فحش ویران است!»: مجلۀ ارمغان ،سال نهم،شمارۀ 6، صص225-226 و شمارۀ 7-8،سال ۱۳۰۱، صص273-284؛ برای آگاهی از سَیرِ دشنامگوئی در تاریخ ایران نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: نگاهی به یک عارضۀ تاریخی .
[5] – برای آگاهی از نشریات حزب توده در این دوران نگاه کنید به حدّادی، بهمن، «مطبوعات تودهای» در: حزب تودۀ ایران، ج2،تهران،1361، صص256-286
[6] -«از خلوتِ دولتمرد-فیلسوف»،جلال توکّلیان،ماهنامۀ اندیشۀ پویا،شمارۀ 31،آذر-دی 1394،ص80
[7] -در مورد اخیر، سرنوشت شخصیّت برجستۀ سیدحسن تقی زاده نیز- بخاطرحمایت و همکاری وی با حکومت رضا شاه – به سرنوشت فروغی شباهت دارد.
[8] -اینکه بعدها این جریانِ فکری و سیاسی – مانند بسیاری از احزاب و ایدئولوژی های معاصر – به ابزاری برای تأمین منافع دولت های انگلیس یا فرانسه بدَل گردید، بحث دیگری است.
[9] -مجلهٔ یغما، شمارهٔ ۱۴۲، ۱۳۳۹، ص۶۵–۶۶؛ مقایسه کنید با مقالات فروغی،ج1، ص 336
[10] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشههای ميرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹، صص110 و 230-234 و237.
[11] -فریدون آدمیت،اندیشه ترقی و حکومت قانون عصرسپهسالار، تهران، خوارزمی، ۱۳56،ص 63
[12] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده،پیشین، ص 24.
[13] -نگاه کنید به دیوان ادیب الممالک فراهانی، به کوشش وحید دستگردی،مطبعۀ ارمغان،تهران، 1312، صص 575-597. در بارۀ مقام ادبیِ ادیب الممالک فراهانی نگاه کنید به: یوسفی،غلامحسین، چشمۀ روشن، انتشارات علمی، چاپ دوم ، تهران، 1369، صص348- 356 ؛ شفیعی کدکنی،محمّد رضا، با چراغ و آینه(درجستجوی ریشه های تحوّل شعر معاصر ایران)،نشر سخن ، تهران ، 1390، صص335-345.
[14] -نگاه کنید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی ، 30 مهر 1306 ، جلسۀ 159؛ دکتر مصدق و نطقهای تاریخی او،گردآوریِ حسین مکی، انتشارات جاویدان،تهران،1364، ص 357.
[15] -آدمیّت، فریدون ، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطۀ ایران، نشر سخن، تهران،1340، صص 217-206.
[16] -مقالات فروغی، ج1، انتشارات توس،تهران ،۱۳8۴، صص 75-76
[17] -زیرك زاده،احمد، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، نشر نیلوفر،تهران،1376، ص343
[18] -مقالات فروغی ، پیشین، ج2، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس» ، صص28-31
[19] -فروغی،پیشین ، ج1، صص74،76و79
[20] -نگاه کنید به مجموعۀ مقالات و سخنرانی های فروغی در بارۀ فردوسی: مقالات فروغی،ج2،پیشین، صص309-476
[21] -مقالات فروغی،ج2،ص317
[22] – نگاه کنیدبه«وصیّت فروغی به فرزندان خود»:سیاستنامۀ ذکاءالملک ، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور، نشر کتاب روشن،تهران ، 1389،ص295،مقایسه کنید با تأمّلات فروغی که نوعی تناسخِ خیّامی را ابراز می کند:خاطرات فروغی،پیشین،657
[23] – اصطلاح«مهندسی اجتماعی تدریجی» از کارل پوپر است.نگاه کنیدبه:جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمۀعزّت الله فولادوند،صص354-375.برای معرّفی این کتاب نگاه کنید به مقالۀ نگارنده:
نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس
[24] – صور اسرافیل، شمارۀ 15،چهارشنبه 29 رمضان 1325هجری،ص5.از دوست پژوهشگرم آقای بهمن زبردست که این شمارۀ صوراسرافیل را دراختیارم گذاشته سپاسگزارم.
[25] – صور اسرافیل، شمارۀ 15،چهارشنبه 29 رمضان 1325هجری،ص5.
[26] – یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی ، پیشین ، صص9-12.
[27] – در بارۀ این رساله نگاه کنید به پیشگفتارِ مفصّلِ دکترچنگیز پهلوان: رسالۀ«حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیّت دُوَل، محمدعلی فروغی»،در زمینۀ ایران شناسی، تهران ، زمستان1368،صص 329-421
[28] – برای برخی از این نظرات نگاه کنید به:سخنانی در بارۀ فروغی[مجموعۀ مقالات و سخنرانیها]، گردآوری ایرج افشار،کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ،1354
[29]– ماهنامۀ کاوه، شمارۀ 34، مونیخ آلمان، فروردین 1350،صص50-51 ؛ مجلۀ بخارا ،شمارۀ 121، آذر و دی 1396 – ص 178
[30] – نگاه کنید به سخنرانی دکتر علی اکبر سیاسی در:کوهی کرمانی،حسین،از شهریور 1320تا فاجعۀ آذربایجان و زنجان،ج1،نشر مظاهری ، تهران، 1329؟، ص216
[31] – تعداد تألیفات ، ترجمه ها ، تصنیفات ، تصحیحات، مقالات و سخنرانی های محمدعلی فروغی بیش از40 جلد است.گزیدۀ نوشتهها و سخنرانی های نهرو در 20 جلد منتشرشده است.کتاب معروف نهرو با نامِ«نگاهی به تاریخ جهان» در 3 جلد و در 1944 صفحه با ترجمۀ شیوای محمود تفضّلی به فارسی منتشر شده است.
در حمایت از پیام شاهزاده رضا پهلوی،علی میرفطروس
نوامبر 15th, 2024
ایران در محافل بین المللی باید صدا داشته باشد!
(محمدعلی فروغی)
ناتوانی رژیم جمهوری اسلامی در پاسخ به اولیّه ترین و اساسی ترین نیازهای مردم ایران(مانند هوای سالم، آب، نان ، برق و…) جنبش های اعتراضی متعدّدی را به دنبال داشته که جنبش «زن، زندگی،آزادی» بهترین نماد و نمونۀ آن بود.این شعارها چکیدۀ آرزوهای ملّتی است که در مَسلخِ رژیمی قرون وسطائی و مرگ اندیش قربانی شده اند. چنانکه گفته ام، در این ۴۵ سال، رژيم اسلامی نه تنها منابع مادی و اقتصادی جامعۀ ما را نابود كرده، بلكه اخلاق انسانی و غرور ملّی مردم ما را تضعیف کرده است. اين رژيم نه تنها جوانان را كشته بلكه ،حسِّ جوانی را در جامعۀ ما كشته است.نه تنها زنان و دختران را سركوب كرده، بلكه احساس زیبائی و حسِّ زن بودن را سركوب نموده است.چنین شرایط هولناکی مسئولیّت های تازه ای را در برابر رهبران سیاسی و روشنفکران ما قرار می دهد. پیام شاهزاده رضا پهلوی در پذیرفتن رهبری جنبش ملّی ایران در دوران گذار پاسخی درست و شایسته در انجام این مسئولیّت ملّی و تاریخی است آنهم در شرایط حسّاسی که خلاء رهبری چه بسا که جامعۀ ایران را در برابر وقایع ناگوار، آسیب پذیر سازد.
پرسش این است که مشروعیّت این رهبری در کدام عرصۀ مَیدانی یا آماری حاصل شده است؟پاسخ این است که مشروعیّت این رهبری – بارها- در تظاهرات های متعدّد مردم تبلور یافته است.به جرأت می توان گفت که نام هیچ فرد یا شخصیّت سیاسی دیگری در این تظاهرات ها ابراز و اعلام نشده است،هم از این روست که سخن شاهزاده مبنی براینکه « توان من ناشی از قدرت شماست و آنرا برای استقرار یک دولت ملی به کار میبندم» معنای حقوقی نیز دارد.
پیام اخیر شاهزاده ،از یکطرف باعثِ هراس و ریزش نیروهای سرکوبگرِ رژیم می شود و از طرف دیگر ،ضمن جلب توجۀ دولت های خارجی، موجب افزایشِ امید و پایداری مردم ایران خواهد بود . در این شرایط حسّاس تاریخی به قول محمدعلی فروغی:
-ایران باید در محافل بین المللی صدا داشته باشد!
https://mirfetros.com
[email protected]
روح منشور کوروش بزرگ، خورشیدی برای این روزهای تلخ و تاریک
اکتبر 28th, 2024در آستانه ی روز کوروش بزرگ ایستاده ایم، و در سالگشت روز صدور منشور جاودانه او؛ منشوری که در این لحظات حساس تاریخ ایران (که به دلیل سلطه ی حاکمی خونریز و جنگ طلب در آستانه ی جنگ قرار گرفته)، بیش از همیشه ارزش های شریف و انسانمدارانه اش برجسته می شود.
تاریخ هزاران ساله ی ایران همچون همه ی کشورهایی که تاریخی بلند دارند، رهبران نیک و بد زیادی داشته است اما بندرت می توان رهبر کشوری را پیدا کرد که کشورهای دیگر (دوست و دشمن) او را تحسین کنند؛ فراتر از آن، نمی توان رهبری را پیدا کرد که هزاران سال پس از او، برخی از اعمال و کردارش همچنان امروزی و مورد تحسین انسان های نیک اندیش و باورمندان به مفاد اعلامیه حقوق بشر باشد.
و ما با همه ی دردها و زخم های این سال های تلخ، این شانس را داریم که در قلب سرزمین مان چنین شخصیت سرفراز و بزرگواری حضوری همیشگی دارد.
بنیاد میراث پاسارگاد، به عنوان «پیشنهاد دهنده روز کوروش بزرگ»، افتخار دارد که امسال نیز، چون نوزده سال گذشته روز کوروش بزرگ را برگزار می کند و امیدوار است که در این روزهای تلخ و تاریک، روح انسانمدارانه منشور گرانقدر کوروش بزرگ، چون خورشیدی بر زادگاهش بدرخشد و فرزندان نیک اش را از چنگال اهریمنان و سیاه اندیشان نجات بخشد.
روز کوروش بزرگ خجسته باد
با مهر و خرمی
شکوه میرزادگی
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد
اکتبر ۲۰۲۴ – آبان ۱۴۰۳
دکتر عطا منتظری پزشک عالیقدر و انسان فرهنگی
سپتامبر 10th, 2024نام دکتر عطا منتظری بعلت کشف اولیۀ ویروس HPV که عامل بروز سرطان دهانۀ رحم است ، در دهۀ هشتاد سر زبان ها افتاد و اهدای جایزۀ نوبل پزشکی به او نیز این روزها بحث روز جامعۀ پزشکی امریکا شده است.
دکتر عطا منتظری متخصص جراحی زنان و زایمان و استادیار سابق دانشکده داریوش کبیر در تهران، در سال 1976 به دعوت دانشگاه یوتا بعنوان استادیار دانشکده پزشکی دانشگاه یوتا به امریکا آمد و مشغول تدریس و تحقیق در رشته Gynecology زیرنظر دکتر Charles Smart پرزیدنت American Notional Cancer Societyو دکتر Gary Thomson Chief Of The Gynecology در یونیورسیتی یوتا شد .
در سال 1981 به لوس آنجلس آمد و مدت دو سال در دانشگاه UCLA و USC در همین رشته مشغول بکار شد. در سال 1984 بطور مستقل با ایجاد چند مرکز پزشکی، مشغول به ادامه تحقیق علت سرطان در همین رشته شد. دکتر منتظری در فاصلۀ سالهای 1976 تا 1981 که استادیار دانشکده پزشکی دانشگاه یوتا بود موفق به دریافت درجه PHD در مدیریت تعلیمات عالیه Higher Education Administration شد و رساله او درباره Health Man Power Planning بعنوان نمونه و مدل برای سایر محقّقین این رشته سرمشق انتخاب شد و در حال حاضر در 23 کشور دنیا از تحقیقات او برای رفع کمبود و تربیتPlanning Health Man Power بکار گرفته شده و به زبانهای متعدد ترجمه شده است.
دکتر منتظری از طرف President of Columbia University بعنوان Truce انتخاب شده و به مدت چندین سال عضو Board Encyclopedia Iranica از طرف Trustee انتخاب شده وهم به دعوتEducation Secretary of در کابینه Ronald Regan Presidentمورد مشورت قرار گرفته است.
در این دوره در سالهای 1990 – 1984 دکتر منتظری برای اولین بار از طریق Colposcopy دریافت بیمارانی که حتیSmear Pap نورمال دارند، ویروس HPV هم در تعدادی از آنها در معاینه Colposcopy مشهود است. و با پیگیری آنها در معاینات سالانه علامت سرطان دهانه رحم به درجات مختلف را اعلام کرد و گفت می توان با درمان این ویروس (HPV) در سالهای اولیه از وقوع سرطان دهانه رحم و رحم جلوگیری کرد.
در سالهای 1993 مدیکال بورد کالیفرنیا بدلیل اینکه هنوز متخصصین دیگر این کشف را قبول نداشتند و معتقد بودند که ویروس HPV ربطی به ایجاد سرطان ندارد، دکتر منتظری را وادار کرد که این تشخیص و درمان را متوقف سازد و شرکت های بیمه هم از پرداخت درمان HPV که متضمن هزینه برای آنها بود سر باز زدند.
در آن سالها بیشترین علت مرگ و میر زنان سرطان دهانۀ رحم بود در سال 2006 جواز پزشکی دکتر منتظری را مشروط به آن کردند که از درمان HPV صرف نظر کند و همه مریض هایی را که دکتر منتظری می بیند هر ماه یک دکتر دیگر هم بازدید کند که مبادا HPV را درمان کرده باشد.
با علم به اینکه برای دکتر منتظری شکی باقی نمانده بود که این ویروس عامل سرطان دهانۀ رحم است، علیرغم توصیۀ مدیکال بورد هر وقت که معاینات Colposcopy همراه با پاتولوژی علائم اولیه ظهور سرطان را نشان میداد دکتر منتظری با توجه به اینکه برای بیمار هم هزینه ندارد آنها را درمان میکرد.
این کار چون برخلاف دستور مدیکال بورد کالیفرنیا بود در سال 2008 فقط بدلیل اینکه چرا دکتر منتظری خلاف دستور مدیکال بورد HPV را درمان کرده، جواز پزشکی او را لغو کردند.
مخالفت شدید و مبارزه او که هزینۀ چند میلیون دلاری داشت منجر به تعطیل شدن مراکز درمانی دکتر منتظری شد.
در همین سال 2008 جایزه نوبل پزشکی به یک Pathologist آلمانی برای کشف اینکه ویروس HPV علت سرطان دهانه رحم است داده شد. و بدنبال آن شرکت های بیمه که مدت 23 سال بود از پرداخت های آن خودداری کرده بودند در سال 2112 شروع به پرداخت آن به دکتر منتظری کردند.
در شرایطی که اکنون پیش آمده دولت امریکا خود مدعی است که این تحقیق بیست سال قبل از این در امریکا شده و جایزه باید به امریکا و به دانشمند امریکایی یعنی دکتر عطا منتظری داده شود.
اگر زمان گالیله بود حتما دکتر منتظری را اعدام هم کرده بودند.
بنیاد فرهنگی کیان
بنیانگذار بنیاد کیان دکتر عطا منتظری است که در دهۀ هشتاد به همت دکتر منتظری ایجاد گشت و نام دختر دکتر منتظری(کیانا) برآن نهاده شد.
دکتر منتظری را بجرإت همۀ دست اندرکاران فرهنگ و هنر خوب می شناسند.
آنهایی که بنیاد فرهنگی دارند و داشتند، آنهائی که نشریات فرهنگی و هنری و مجموعه های کتاب ها نوارهای فرهنگی ادبی و هنری و تهیه و ارائه میدادند و میدهند او را خوب می شناسند مردی که همیشه لبخندی به لب دارد و با وجود احاطه به فرهنگ به ادب و شعر با فروتنی خود را «پسر عباسقلی» معرفی میکند،نامی که در پشت طنز آمیز آن هزاران قصه خوابیده است.
دکتر منتظری با هیچ رسانه ای حرف نزده ، عکسی نگرفته و از شهرت گریخته است. در حالیکه بایستی به خاطر ایجاد دهها کتابخانه که فقط در دهات ایران بنا کرده، سوژۀ داغ مطبوعات باشد، و با حمایتی که از بزرگان شعر و ادب و فرهنگ کرده باید نامش سرلوحۀ بسیاری از نشریات معتبر فرهنگی باشد و دهها کتاب در باره اش نوشته شود. ولی خودش فروتنانه می گوید: «من هنوز دارم یاد می گیرم». دکتر منتظری می گوید:« اگر خدا هست زن است همانگونه که خورشید خانم هم زن است و نورش را بر تمام ستارگان و اقمار دور و برش یکسان میدهد و مانند مادری مهربان هیچ وقت فرزندان خود را خوب و بد خلق نمیکند و یکسان مهربانی می کند و شاید کلمه «مهر» هم که نام شناسنامه اش هست از همین جاست که به او «مهر» یا خورشید میگویند».
وقتی کارنامه دکتر منتظری را ورق می زنیم می بینیم او سالها پشت 90 درصد از بنیادها وسازمان ها و انجمن ها و انتشاراتی فرهنگی ایستاده است.در میان نامه هایش نامه های استاد احسان یارشاطر را می خوانیم که بابت کمک های بی دریغ دکتر منتظری به ایرانیکا از سالهای 1991- تا سالهای آغازین 2000 سپاس گفته است و نوشته سرمایه و همّتی که شما وقف پشتیبانی از میراث ادبی و هنری ایرانیکا کرده اید فراموش نشدنی است.
نامه سید محمد جمال زاده را می خوانیم که در سالهای دور دکتر منتظری را بخاطر خدماتش ستوده است.
در سال 2003 توسط وال استریت جورنال بعنوان پزشک سال امریکا انتخاب شد.
او بیش از ده ها کتابخانه در دهات ایران بنا کرده و از سال 1985 با نام بنیاد کیان به نشریات ادبی و فرهنگی معتبر زیر کمک کرده است:
فصلنامۀ ره آورد حسن شهباز در آمریکا،ماهنامۀ امید در لوس آنجلس -مجله پویشگران در کلورادو –مجلۀ ایران شناسی در مریلند-فصل کتاب در لندن – مجله کاوه در آلمان – مجله سنک در سوئد-مجله هستی در ایران – سمرقند،کلک و بخارا در ایران-زاینده رود در اصفهان -تاتر و کتابخانه در اصفهان زیر نظر ارحام صدر-کتابخانۀ سعدی در لوس آنجلس
شرح خدمات دکتر منتظری به فرهنگ و ادب و هنر و بقول خودش نگهبان جواهرات فرهنگی ایران و بزرگداشت هایی که از بزرگان زنده و آنها که فرمان گرفته و رفته اند آنقدر زیاد است که خود یک لیست کتاب می شود.
دکتر منتظری با نام بنیاد کیان بیش از صدها کتاب و واژه نامه انتشار داده است سالها در یک آپارتمان یک اتاق خوابه زندگی میکرد ولی برای پاسداران فرهنگ و هنر و ادب و شعر خانه هائی برپا ساخته بود و آنها را زیر یک سقف می آورد.
و همه بیماران ایرانی را رایگان درمان میکرد و همچنین بیمارانی که قادر به پرداخت مخارج درمان نبودند از هر ملیّتی از خدمات رایگان مراکز درمانی زیرنظر دکتر منتظری بهره مند بودند.
دادرس
سپتامبر 6th, 2024
محمدعلی بهمنی ؛غزالِ غزلِ معاصر در گذشت
سپتامبر 2nd, 2024
در ۹ شهریور ۱۴۰۳، محمدعلی بهمنی شاعر بزرگ و برجستۀ غزل معاصر در سن ۸۲ سالگی در گذشت.
محمد علی بهمنی چهرۀ کم نظیر و درخشان غزلِ معاصر بود.در واقع،به همّت او -و حسین منزوی– غزل معاصر به اوج شکوفائی،خلّاقیت و نوآوری رسیده است.
در گذشت بهمنی ضایعه ای بزرگ برای شعر و ادبیّات ایران است.
برخی از غزلیّات او را در لینک های زیر می خوانید.
یاد و نامش سبز باد!
تبدیلِ «گذشته» به «تاریخ» و ضرورت همبستگی ملّی،علی میرفطروس
آگوست 30th, 2024* در کشور ما تاریخ ابزاری است برای تسویه حساب های سیاسی و «زیستن در گذشته»!
* با الهام از شجاعت اخلاقی روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی، ما نیز می توانیم گذشتۀ ناشادِ سیاسیِ مان را پُشت سر بگذاریم و با همبستگی و آینده نگری برای ساختن ایرانی آزاد و آباد بکوشیم.
***
بگذارید این وطن دوباره وطن شود!
بگذارید دوباره همان رؤیایی شود که بود
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است منزلگاهی جوید[۱]
ضرورتِ عبور از گذشته و تبدیل آن به تاریخ موضوعی است که امروزه مورد توجۀ رهبران سیاسی و روشنفکران جوامع مختلف است:از رهبران سیاسی آفریقای جنوبی تا روشنقکران و رهبران سیاسی اسپانیا،شیلی و…در کشور ما-امّا-گوئی تاریخ ابزاری است برای تسویه حساب های سیاسی و زیستن در گذشته.شاید یکی از علل عدم رشد جامعۀ مدنی در ایران،فقدانِ یک تاریخ ملّی و مشترک است؛هم از این رو است که به اندازۀ سازمان ها و احزاب سیاسی ، ما «تاریخ» و«تحلیل های تاریخی» داریم.
سالگرد ۲۸ مردادِ امسال با بی تفاوتی و بی اعتنائی عمومی همراه بود.
این امر نشانۀ عبور جامعه از این رویداد است،اقبال و عنایت خوانندگان ارجمند به مقالۀ نگارنده نیز نشانۀ دیگری از این «عبور» می تواند باشد.با اینهمه،رژیم جمهوری اسلامی در یک کارزارِ تبلیغاتی کوشید تا ضمن برگزاری «دادگاه ۲۸ مرداد»! از این آبِ گِل آلود ماهی بگیرد و بر نفاق و پراکندگی ایرانیان بیافزاید چندان که برخی مدّعی شده: « وضعیت اسف بار کنونی ایران از جمله ریشه در ۲۸ مرداد و استبداد مطلقۀ حاکم پس از آن دارد»[و لذا] «عذر خواهی رضا پهلوی از آن کودتا پیش شرط عبور از آن گذشته و فراهم کردن زمینه تفاهم ملّی است.»!!
با توجه به تفاوت های اساسی بین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ و کودتای پینوشه در شیلی(۱۱سپتامبر ۱۹۷۳) تجربۀ روشنفکران شیلیائی(که در جریان کودتای پینوشه و سرنگونی حکومت آلنده،سال ها در زندان یا در تبعید بسربرده بودند) برای ما می تواند بسیار آموزنده باشد:
روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی با فروتنی و شجاعت اخلاقی، وجود نوعی«جنون انقلابی»در بینِ نیروهای چپِ شیلی را از عوامل اساسی کودتای پینوشه می دانند. اِرنِستو اوتونه و سِرجیو مونیوز ،دو چهرۀ برجستۀ سازمان جوانان حزب کمونیست شیلی در زمان آلنده ،در کتابِ « بعد از انقلاب، رؤیاپروَری با پاهائی برزمین استوار » رؤیاها، ناکامی ها و بحرانِ اعتقادات در دوران پس از کودتای شیلی را مورد بحث قرار داده و «مسیرِ تعامل»،«به سوی آزادی» و «آزاد اندیشی»در آن کشور را بازگو کرده اند.به عقیدۀ آنان:
-«انقلاب سوسیالیستی،افسانهٔ خطرناکی ست که اگر پیروز شود،دیوِ استبداد را حاکم می کند،و در صورت شکست،راهگشای تروریسم خواهد بود».
این دو چهرۀ سرشناس حزب کمونیست شیلی،ضمن اشاره به اشتباهات نیروهای هوادارِ آلنده،می نویسند:
–«ما از اعتراف به اشتباهات خود هراسی نداریم…ما می خواهیم از خطاهای خود که منجر به کودتای پینوشه گردید،پندبگیریم».
ریکاردو لاگوس (از رهبران سوسیالیست که بعدها رئیس جمهور شیلی شد) کودتا را بهای سنگینی می داند که آلنده و حامیانش بخاطر«شجاعت شان در رؤیاپروری»پرداختند.به نظر لاگوس:«اشتباه اصلی آلنده این بود که با توسّل به زور و اجبار،می خواست تغییراتی ایجاد کند سریع تر از آنچه که بسیاری از مردم شیلی می توانستند آنرا هضم کنند…حکومت نظامیان در شیلی و نیز ،تغییر و تحوّلات جهانی،به حزب سوسیالیست شیلی آموخته است تا در ارزیابیِ وقایع گذشته، متواضع و فروتن باشد».
اریک اشناک،از رهبران حزب سوسیالیست آلنده،پس از بازگشت از تبعید به شیلی تاکید می کند:
– «در بحرانی که ما از آن آسیب فراوان دیدیم،حزب ما نیز از بازیگران اصلی بوده و از این بابت، پوزشی به میهن خود بدهکاریم».
بدین ترتیب:روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی با تواضع و شجاعت اخلاقی، ضمن ارزیابی تازه از گذشتۀ ناشادِ خود،آن را پُلی برای رسیدن به آینده ای بهتر ساخته اند.آن ها با تبدیل کردن گذشته به تاریخ به ما می آموزند که داشتنِ انصاف و فروتنی در ارزیابی رویدادهای سیاسی، زمینه ای است برای رشد آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی.
با الهام از شجاعت اخلاقی روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی ما نیز می توانیم گذشتۀ ناشادِ سیاسیِ مان را پُشت سر بگذاریم و با همبستگی و آینده نگری برای ساختنِ ایرانی آزاد و آباد بکوشیم .
به اعتقاد نگارنده هم رضا شاه، هم قوام السطنه، هم مصدّق و هم محمد رضا شاه ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند هر چند که هریک در بلند پروازی های مغرورانۀ خود – به سان عقابی بلند پرواز- پَرسوختند و پَرپَر زدند.
چنانکه گفته ایم: آيندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که ما – اکنونیان – گذشته و حال را از چنگ تفسير هاى انحصارى يا ايدئولوژيك آزاد كنيم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك ، امروز بايد تاريخى ملّى و مشترك داشته باشيم.
[۱] – بخشی از شعرِ لنگستون هیوز (Langston Hughes) ،ترجمۀ احمد شاملو
غلطوارۀ فکر سياسی در ایران،مرتضی مردیها
آگوست 26th, 2024اساساً مسلّم نیست که حوادث ۲۸ مرداد ۳۲ را بتوان به درستی کودتا خواند، یا اینکه اگر هم کودتا بوده، در مجموع، حادثۀ بدی بوده باشد. مسلّم نیست که این «کودتا» امریکایی بوده و به دست سازمان سیا انجام شده باشد. مسلّم نیست که در جایگزینی شاه به جای مصدّق، ملّت ایران مغبون شده باشد. مسلّم نیست که باز شدن پای امریکا به ایران پس از کودتا به زیان ایرانیان بوده باشد. اگر عکس این موارد مسلّم نباشد.
البته مدعایی تا این حد مخالف قول مشهور، میتواند خشمبرانگیز باشد، اما به گمان من در این باره، استثنائاً، به وجدان عامه بیشتر میتوان اعتماد کرد تا به گفتار مسلّط روشنفکری، گرچه عامه هم به شدت از گفتار مذکور متأثرند، اما در پس زدن موانعِ دید، توفیق بیشتری داشتهاند.
ممکن است گفته شود مأمور ارشد سی آی اِی خودش شرح ماجرا را گفته و کلیپ آن مشهور است، پاسخ این است که کمکی در این زمینه صورت گرفت، ولی شواهدی هست که کمک مالی ناچیزی بود و ترغیبی، ولی نه ابدا در حدی که بشود گفت تمام یا عمده کار طراحی و اجرا با عوامل سی آی ای بوده باشد. مأمور ذیربط بعدها برای بزرگجلوه دادن خودش در آن مساهمتِ ناچیز بزرگنمایی کرده بود.
ممکن است گفته شود امریکا خود به خطای خود اعتراف کرده است، چگونه ممکن است ما ذمه آنان را بری کنیم، پاسخ این است که، حزب دمکرات امریکا، با تحفههایی چون کارتر، خودش منشأ و مدافع برخی از این ژستهای روشنفکرانه بوده است، و بسیاری از نظرات این حزب بیشتر نظر روشنفکران چپگرای امریکایی است تا موضع کلان و عمومی مملکت امریکا. اینها میتوانند امریکا و دولت آن را از باب این گونه کنشها مورد انتقاد قرار دهند؛ ولی این به معنای اعتراف امریکا به خطا نیست، نظر بعضی از امریکاییان است. از این گذشته، چه بسا، اعتراف مذکور بیش از یک استمالت مصلحتآمیز به منظور بهبود روابط با ملتی نبوده باشد، که نزدیک نیمقرن بوده هر مشکل و مسألهای را به «کودتا» نسبت میدادهاند.
شاه بنای آن داشت که برنامۀ توسعه کشور را در کانون توجه و تلاش قرار دهد و مصدق در سودای استقلال بود. ساختن قهرمانی از مصدق، در تقابل با شاه، خطای سیاسی بزرگ سهربع قرن گذشته است. آنچه مصدق را به يك شخصيت بزرگ شبه اسطورهاى تبديل كرد، گرايشی بود كه همهچيز را در مقابله با بیگانه و نجات از استعمار (در معنای هرگونه ارتباط با خارجیان) مىديد؛ یعنی همان چیزی که جریان روشنفکری چپگرا تبلیغ میکرده و در این سه دهه معلوم شد چقدر خطا است. (بگذریم از سلطنتستیزی برخی نخبگان که آن هم مد روز شده بود.)
به دست گرفتن زمام امور نفت، به عنوان مهمترين منبع ثروت ما، كار شکوهمندی به نظر میآمد، اما نه انتخاب سیاسی زیرکانهای بود، نه حتی کار اخلاقی و قانونی. فارغ از حماسهگرایی، منافع همهجانبه کشور را در بر نداشت؛ مخالفت شاه با مصدق هم، بیشتر از این حیث بود که شاه او را مانع برنامهٔ توسعه خود میدید، نه اين كه شاه مخالف استقلال ايران بود باشد و از نظر حفظ منافع انگليس یا امریکا با مصدق مخالفت كرده باشد.
برخوردهای شاه با آمريكا و انگلستان در اواخر دهۀ چهل و اوايل دهۀ پنجاه بر سر كنسرسيوم و قيمت نفت به خوبى استقلالطلبى مثبت شاه و حمايت او از منافع ایران را نشان مىدهد. شاه به موازات اين كه از بحران اقتصادى اوايل دهۀ چهل عبور كرد و قيمت نفت هم اندك اندك فزونى گرفت، اعتماد به نفس پيدا كرد و توانست قدرى از تكيه به آمريكا و غرب فاصله بگيرد. براى نشان دادن اینکه دوستی او با غرب به منظور توسعه صنعتی است، وقتی سستی آنها را دید، به شوروی سفر كرد و قرارداد وارد كردن ذوبآهن را امضا كرد و نشان داد كه با زيركى تمام قادر است از توازن قوا ميان شوروى و غرب بهره ببرد.
برشی از کتاب منتشر نشده «غلطواره فکر سياسی در ایران»
منبع: @Roshanfkrane
مصاحبه با فریدون مجلسی دربارۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
آگوست 16th, 2024*اقدامات غیر منطبق با رسالت ملی شدن صنعت نفت از سوی مصدق و تبدیل آن به جنگ قدرت، در وقوع 28 مرداد تاثیرگذار بود.
مجله ایرانی روابط بین الملل – روح الله سوری: 28 مرداد با گذشت بیش از هفتاد سال از آن همچنان یک موضوع زنده و داغ برای ایرانیان است که مخالفان و موافقان آن با حرارت استدلال های خود را در مقابل یکدیگر بیان می کنند. آنچه اما در این رابطه به نظر ضروری می رسد نگاه نقادانه و به دور از تعصبی می باشد که قادر خواهد بود در صورت شکل گیری، علاوه بر شناخت دقیق تاریخ و درس های آن راه را برای آینده باز نماید. در حقیقت این نظر که گذشته چراغ راه آینده خواهد بود بدون تمرکز نقادانه و منصفانه و به دو راز تعصب بر حوادث تاریخی حاصل نخواهد شد. به همین خاطر در هفتاد و یکمین سالگرد 28 مرداد، گروه مجله ایرانی روابط بین الملل تصمیم گرفته است در مصاحبه ای با آقای فریدون مجلسی ضمن بازخوانی وقایع منجر به 28 مرداد و همچنین رخدادهای پس از آن، تصویری واقعی تر از آنچه در سال 1332 رخ داد به مخاطب ارائه نماید. فریدون مجلسی در این مصاحبه دیدگاهی را مطرح کرده است که شاید خیلی با دیدگاه غالب راجع به 28 مرداد همخوانی نداشته باشد. از نگاه ایشان آنچه بیش از هرچیزی به 28 مرداد انجامید برخی اقدامات غیر منطبق با رسالت ملی شدن صنعت نفت از سوی مصدق از جمله تصفیه ارتش، در دست گرفتن قوه قضائیه، گرفتن اختیارات قانونگذاری از مجلس و نهایتا تعطیلی مجلس شورای ملی و جان گرفتن حزب توده و افسران نظامی حامی کودتا بود. این دیپلمات پیشین بر این باور است که برنامه ملی شدن صنعت نفت در نهایت با کمک افرادی چون فاطمی رنگ و بوی جنگ قدرت و برکناری شاه را به خود گرفت و مصدق ظاهرا برای هراسناک کردن آمریکا حزب توده را آزاد گذاشت که فاطمی نیز با آنان همکاری کرد. شاید مهمترین نکته مورد اشاره مجلسی را بتوان این موضوع در نظر گرفت که تصمیم به کودتا که مورد علاقه آمریکا و انگلیس بود از سوی افسران ایرانی گرفته شد و شاه تا زمانی که مجلس تعطیل نشد به آن مخالف بود. مجلسی معتقد است نهضت ملی کردن نفت شکست نخورد بلکه این کارشکنی و ندانم کاری بود که شکست خورد و حزب توده به شکست مصدق کمک کرد، اما نفت ملی پیروز شد.
1.مرور تاریخ روزهای پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت تا وقوع کودتای ۲۸ مرداد نشان میدهد که دولت آمریکا در ابتدای شکل گیری اختلاف میان ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس سعی در میانجی گری میان دو طرف داشت و در موارد متعددی هم کمکهای مالی و نظامی به دولت مصدق داشت اما به تدریج شرایط به سمتی رفت که این کشور تصمیم به یکی از مهمترین دخالتهای خود در خاورمیانه تا آن زمان گرفت. سوالی که مطرح است این است که چه چیزی آمریکا را به انجام کودتا ترغیب کرد.؟ آنچه بیشتر در اینجا مدنظر است وقایعی داخلی ایران و تاثیر آنها بر رساندن آمریکا به جمعبندی برای انجام کودتاست؟ آیا کودتا اجتناب ناپذیر بود یا اینکه میشد مانع رسیدن آمریکا به این تصمیم گیری شد؟
من بخشی از این پرسش را در باب نوع دخالت آمریکا در ایران و نیز در باب انجام کودتا القا کننده میدانم. یعنی واداشتن پاسخ دهنده به پذیرش پیش شرطهای پرسش کننده است. من نیز در نوجوانی چنین میاندیشیدم، اما اکنون هم در باب نوع دخالت آمریکا و هم در باب کودتا نامیدن آن نظر متفاوتی دارم. اما اجازه دهید به آغاز پرسش بپردازیم.
آری آمریکا از آغاز مطرح شدن اختلاف ایران و شرکت نفت انگلیس و ایران از خواسته ایران حمایت میکرد. زیرا عملکرد آمریکا در بازار جهانی نفت به عنوان بازیگر نوظهور موجب شده بود ایران نیز خواهان بهره مندی از شرایط مشابه رفتار آمریکا با مشتریانش شود. آمریکا پس از جنگ جهانی دوم که تقاضا و اهمیت نفت بسیار زیاد شد با شرایطی منصفانه تر از عادات استعماری انگلیس بر مبنای مشارکت 50-50 وارد بازارهای مکزیک و ونزوئلا و عربستان و بحرین شده بود. ایرانیان نیز به همین دلیل از رفتار انگلیس احساس غبن میکردند. سهم ایران از شرکت نفت انگلیس و ایران 16 درصد بود که پس از تعدیل 1312 و افزودن بر مدت قرارداد در ازای افزودن حق مالکانه 4 شیلینگ در استخراج هر تن نفت در ازای افزودن 30 ساله حق امتیاز، باز هم سهم ایران از سود به 30 درصد نمیرسید، و آن هم پس از پرداخت مالیات به دولت انگلیس. ایران در مذاکرات بعدی خواهان رسیدن به ملاک جدید بین المللی 50-50 بود و انگلیس زیر بار نمیرفت. لذا عدالت خواهی که معادل استقلال ایران نامیده میشد خواهان ملی کردن نفت شد. بنابراین آمریکا حمایت میکرد زیرا اولا نمیخواست در مقابل رقیب قدیمی یعنی انگلیس در شرایط رقابتی منفی قرار گیرد و همچنین نمیخواست مخالفت عمومی مردم ایران از رفتار شرکت نفت انگلیس و ایران در بحران آغاز جنگ سرد موجب افتادن ایران به دام بلوک شرق یعنی شوروی و حزب توده شود. این بود که میکوشید میان ایران و انگلیس توافقی بر همین مبنای 50-50 برقرار کند و از کمکهای اجتماعی در قالب اصل 4 ترومن و نیز کمکهای فنی و نظامی کوتاهی نمیکرد. اما دلیل روی برتافتن آمریکا از برنامه ملی کردن نفت ایران این بود که برخی از اطرافیان مصدق خصوصا فاطمی
مهندس حسیبی با پرداخت غرامت به شرکت نفت انگلیس و ایران مخالف بودند. زیرا معتقد بودند که انگلیسیها بسیار سوء استفاده کرده اند و بنابراین حق غرامت خواهی ندارند. از دید آمریکا (مهد سرمایه داری) این کار ملی کردن را به مصادره اموال تبدیل میکرد و حمایت از آن ضد اصول سرمایه داری بود.
اما پاسخ به اینکه چه چیزی آمریکا را به انجام کودتا ترغیب کرد؟ دیگر چنین پرسشی را قبول ندارم، زیرا باید نخست بپذیرم که آمریکا ترغیب به کودتا کرد. اکنون چنین پنداری ندارم. قطعا آمریکا خواهان برکناری مصدق بود، اما به پرسش به این صورت پاسخ میدهم که چه چیز آمریکا را ترغیب کرد که از برنامه گروهی از افسران ایرانی که برنامه ای برای «کودتا» تنظیم کرده بودند حمایت کند. برکناری مصدق دو سال نیم پس از ملی کردن نفت که «در راه سعادت ملت ایران» تصویب شد. در زمانی که مصدق به بهره مندی از حمایت عمومی و تودهای مردم ایران به محبوب ترین نخست وزیر تبدیل شده بود. مصدق پس از قیام 30 تیر با شتاب اولا فرماندهی نیروهای مسلح را در اختیار گرفته و همزمان افسران قدیمی دوران رضا شاهی را که مورد تسلط خود نمیدانست بازنشسته وتصفیه کرده بود، ثانیا قوه قضائیه را با انحلال دیوان کشور و تصفیه قضات در اختیار گرفته بود. ثالثا از مجلس شیفته خود اختیارات قانونگذاری گرفته و سپس مجلس سنا را تعطیل کرده و مجلس شورای ملی را هم به تعطیل کشانده و با رفراندوم منحل کرده بود. این کارها در قالب مأموریت آن دولت در باب راه اندازی صنعت ملی شده نفت نبود. بلکه با نپذیرفتن پیشنهادهای مشترک انگلیس و آمریکا در حد رفتار آمریکا با سایر مشتریانش که عرف آن زمان بود، روابط با انگلیس و مذاکرات برای هرگونه توافق تجاری را قطع و صنعت نفت ایران را به کلی تعطیل و سیاست اقتصاد بدون نفت در پیش گرفته بود. خصومت شخصی و نفرت آشکار مصدق از رضاشاه و پهلوی ایجاب میکرد که محمدرضاشاه را به همان شیوه ای که رضا خان احمد شاه را از کشور خارج و برکنار کرده بود، از ایران براند و برکنار کند و انتقام خانوادگی مشابهی گرفته شود. نفت و احساسات مردم و محبوبیت و کاریزمای مصدق ابزار مناسبی در این مسیر به شمار میرفت. البته مصدق مانند بسیاری از رجال آن دوره مردی ملی و وطن پرست بود. اما بلند پرواز و قدرت طلب و کینه توز هم بود. با قبضه کردن قوای مسلح و قوه قضاییه و قوه مقننه و قوه اجرائیه، و کنار گذاشتن شرکای مذهبی وغیر مذهبی که در قیام 30 تیر او را به قدرت باز گردانده بودند، چنین قدرتمداری را نمیتوان دموکرات نامید. آن هم در جامعه ای که هرگز توان و بلوغ پذیرش دموکراسی را در آن زمان نداشت .
اما چیزی که نظامیان زخمی و بیکار شده را به گرد هم آمدن و برنامه ریزی برای کودتا و برکنار مصدق ترغیب کرد اولا منافع طبیعی شخصی آنها بود و ثانیا جان گرفتن حزب توده کارگزار علنی شوروی در قالب منسجم ترین حزب یا شاید تنها حزب منسجم برخوردار از حمایتهای مالی دولت شوروی برای گردش تبلیغاتی و مطبوعاتی آن بود. نفوذ آشکار حزب توده که پس از ترور شاه با نفوذ در ارتش و شهربانی توانسته بود سران زندانی شده حزب را با اعزام کامیون و احکام قلابی از زندان شهربانی تحویل بگیرد و فراری دهد، و نمایشهای خیابان و مطبوعاتی آن و نفوذ در حسین فاطمی وزیر خارجه هیجان زده مصدق در سرمقالههایش در باختر امروز، انعکاس داشت.
به عبارت دیگر این افسران بودند که در پی تحولات پس از 30 تیر با استفاده از انشعاب در جبهه ملی، برای برکناری مصدق به آنان پیوستند. تصمیم به کودتا توسط عوامل افشارطوس رئیس شهربانی کاملا لو رفته بود و آگاهی افشارطوس از این امر نیز توسط عامل افسران در دستگاه او لو رفته بود که ابتدا موجب قتل ذبیح پور مامور آگاهی در فروردین 1331 و سپس موجب قتل افشارطوس در اردیبهشت 1331 توسط گروهی از افسران کودتاگر شد. افسران که از بیم دولت آمریکا از نفوذ شوروی آگاه بودند، برنامه خودشان را در سال 1332 توسط تیمسار گیلانشاه و تیمسار فرزانگان با سفارت آمریکا مطرح و تقاضای کمک کرده بودند. دولت آمریکا ضمن تأیید و تشویق آنان، هرگونه حمایت عملی و پولی را منوط به پیروزی کودتای آنان نمود (طبق اسناد سری آزاد شده سیا و وزارت خارجه آمریکا.) پس از رفراندوم مصدق و تعطیل مجلس، افسران دیگر نیازی به اقدام به کودتا ندیدند و شاه را که تا آن زمان از برکناری مصدق خودداری میکرد، ترغیب به صدور حکم برکناری مصدق و نصب زاهدی کردند. دوستداران مصدق صدور این فرمانها را بر خلاف قانون اساسی میدانند، اما بنده معتقدم که در قانون اساسی مشروطه هیچ گونه اختیاری برای نخست وزیر منظور نشده است؛ جز ریاست بر هیأت وزیران. اما اختیارات شاه تصریح شده است، از جمله عزل و نصب نخست وزیرها در غیاب مجلس از زمان احمد شاه مرسوم بوده و بارها عمل شده بود. این جدل حقوقی هیچ تاثیری بر واقعیتی که رخ داد نداشته است. موضوع این است که برخی نهضت مشروطه را که برای حاکمیت قانون بود با دموکراسی که زمان آن نرسیده بود اشتباه می گیرند! مصدق استنکاف کرد و زاهدی برای اجرای فرمانی که نخست به تصور اطاعت مصدق توسط نصیری به او ابلاغ شده بود با توسل به زور و به میدان کشیدن توده مردم اقدام کرد.
۲. چه مواردی شاه و مخالفین در داخل را با کودتا همراه کرد آیا میتوان نگرانی شخص شاه راجع به از دست رفتن تاج و تخت در صورت عدم توفیق در کنترل اوضاع داخلی از سوی آمریکا و یا افرادی چون مصدق و فاطمی را عامل همراهی شاه با کودتا در نظر گرفت؟ یا اینکه شاه را در اینجا صرفا باید یک همراه کننده فاقد اراده لازم در برابر تصمیم آمریکا و انگلیس برای کودتا دانست؟
وقتی برنامه ملی کردن نفت به اقتصاد بدون نفت و بهانه ای برای برکناری شاه تبدیل شد، رنگ جنگ قدرت به خود گرفت. مصدق ظاهرا برای هراسناک کردن آمریکا حزب توده را آزاد گذاشت و فاطمی هم با آنان همکاری میکرد. بنابراین مبارزه دو جناح هم رنگ جنگ قدرت داشت و هم رنگ مبارزه با نفوذ شوروی در زمان جنگ سرد که همزمان جنگ کره آن را گرم کرده بود. هم افسران و بازاریان بزرگ و خوانین و بسیاری از مردم ایران از نفوذ شوروی نگران بودند و هم طبیعتا آمریکا با نفوذ شوروی در ایران مبارزه کرد. تصمیم به کودتا که مورد علاقه آمریکا و انگلیس بود از سوی افسران ایرانی گرفته شد و شاه تا زمانی که مجلس تعطیل نشد به آن مخالف بود. شاه در آن زمان و به اجرای قانون ملزم بود و تدریجا با همین اقدامات جنگ قدرت و تلاش برای برکناری او که خود فاطمی را قربانی کرد موجب شد بر خلاف ده سال گذشته تدریجا رو به خودکامگی گذارد.
۳. ملی شدن صنعت نفت چه تاثیری بر آینده توسعه سیاسی و اقتصادی ایران گذاشت؟ آیا ملی شدن صنعت نفت را باید عامل مثبتی در توسعه ایران در نظر گرفت یا عاملی منفی؟
ملی شدن نفت مورد تایید ملت ایران بود و حتی پس مصدق نیز به آن استناد شد و شرکت ملی نفت ایران با امضای قرارداد پیمانکاری با کنسرسیوم به عنوان کارفرمای اصلی، ایران را از منافع آن در راه توسعه بهره مند کرد. نفت ایران 4 سال تعطیل بود و لجاجت بر سر مذاکره روی غرامت موجب 4 سال تعطیلی و خساراتی بیش از غرامت گردید. بدون نفت ایران وضعیت نا استوار و خطرناکی میداشت و جز فقر و فلاکت نصیبی نمی برد. درآمد نفت سازمان برنامه را توسعه داد و سدها و راهها ساخته شد و زیر بنای صنعتی خوبی فراهم شد و ایران به صورت ثروتمندترین کشور آسیا پس از ژاپن تبدیل شد و از شتاب توسعه اقتصادی بی نظییر برخوردار گردید. بیسوادی از 80 درصد به 50 درصد کاهش یافت، در حالی که تقریبا 100 درصد نوجوانان به تحصیل با تغذیه رایگان برخوردار شدند که تا چند سال بعد میزان بی سوادی را به شدت کاهش داد.
۴. پس از کودتا شاهد انعقاد قرارداد کنسرسیوم میان ایران و شرکتهای نفتی خارجی هستیم که ایران را برای ۲۵ سال ملزم به فروش نفت به شرکتهای حاضر در کنسرسیوم میکرد. با توجه به اینکه به هر حال پس از کودتا همچنان قانون ملی شدن نفت به قوت خود باقی بود و از نظر حقوق داخلی هم دارای اعتبار قانونی بود ، به نظر شما نسبت این قرارداد جدید با قانون ملی شدن صنعت نفت چیست؟ آیا آن را باید گسستی از این قانون در نظر گرفت یا در تداوم آن؟
قانون ملی شدن پس از برکناری مصدق نیز ادامه یافت. فقط با پذیرش غرامت از حالت مصادره به صورت قانون مدار درآمد و بهره برداری آغاز شد. حزب توده و البته وفاداران به مصدق با آن مخالفت میکردند. اما گذشت زمان و بهره مندی ایران نشان داد که در شرایط وخیمی که برای ایران پدید آمده بود قرار داد بسیار خوب و سودمندی بوده است. ایران را ملزم به فروش نفت به شرکتهای عامل نمیکرد بلکه یکی از وظایف قرارداد کنسرسیوم، بازاریابی و فروش نفت ایران به بهترین قیمت بازار جهانی بود، به همین دلیل دولت ایران با موفقیتهای خود در اوپک میتوانست قیمتهای فروش را به کنسرسیوم تحمیل کند. نسبت قانون ملی شدن پس از برکناری مصدق همان قانونی شدن آن با پذیرش غرامت 25 میلیون لیره ای پس از سه سال استراحت طی ده قسط سالانه بود، که قانون را اجرایی کرد. بدیهی است که چین کشوری فقیر بود و شوروی و بلوک شرق هم خریدار نفت نبودند، لذا ایران نفت خود را ناچار بود فقط به خریداران صنعتی غربی بفروشد. قراردادها در ادامه و در قالب قانون ملی شدن نفت و مدیون آن بوده است. ایران چند سال بعد سهم خود را به 55-45 تعدیل کرد و پس از 17 سال در 1352 که جنگ 1973 اعراب و اسرائیل موجب تحریم نفتی اروپا شد ایران قراردادهای اکتشاف و تولید، و پالایش را با کلیه تأسیسات تحویل گرفت وفق قرارداد بازاریابی و صدور تا هشت سال دیگر ادامه میداشت که با انقلاب ایران آن قراردا فسخ و مجب پرداخت غرامتی بابت سال پایانی شد.
۵. جایگاه آمریکا در پیشبرد دموکراسی در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ آمریکا را باید کمک کننده به جنبش دموکراسی خواهی ایران دانست یا مانعی در برابر این جنبش؟
جنبش دموکراسی خواهی در ایران ربطی به آمریکا نداشت، آمریکا به طور سنتی برای خودش رسالتی برای تبلیغ دموکراسی طبق معیارهای خودش قائل است و ترویج هم میکند، اما دموکراسی نیاز به توسعه و بلوغ فرهنگی و سواد آموزش و رهیدن از خرافات و سنتهای بازدارنده دارد. در فرانسه هم میان انقلاب بزرگ آن کشور تا رسیدن به دموکراسی نسبی 100 سال فاصله بود. در حالی که در فرانسه هنگام انقلاب 50 درصد مردم با سواد، و ایران هنگام جنبش مشروطه 95 درصد بی سواد بودند!
۶.اعتراضات 1401 ایران بار دیگر بحث راجع به نقش کشورهای خارجی در حمایت از جنبشهای اعتراضی را در میان موافقان و مخالفان تشدید کرده است. به عنوان سوال آخر بفرمایید کودتای ۲۸ مرداد برای جنبش اعتراضی ایران چه درسهایی میتواند داشته باشد؟ اگر بخواهیم به آن روزها برگردیم به نظر شما چه کاری میشد انجام داد تا مسیر تحولات به سمت کودتا متمایل نشود برخی بر این باورند که به هر حال نگرانیها راجع به برچسب سازش با غرب مانع از موافقت مصدق با پیشنهادهای نفتی و از جمله پیشنهاد بانک جهانی شد شما تا چه اندازه این نظر را درست میدانید؟ یکی از احزاب و گروههای تاثیرگذار در روند تحولات آن سالها را باید حزب توده در نظر گرفت از نگاه شما نقش حزب توده در شکست خوردن نهضت ملی شدن نفت چه بوده است؟ مراجع و علما از زمان مشروطیت نقش مهمی در تحولات ایران داشته اند علیرغم اینکه در وقایع مشروطه ما شاهد موضع گیری مثبت بسیاری از روحانیون طراز اول در حمایت از انقلاب مشروطه هستیم اما چند دهه بعد در زمان ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد نه تنها شاهد چنین موضع گیری از سوی مراجع و روحانیون نیستیم بلکه در مقابل یا شاهد مخالفت با مصدق و حتی همراهی برخی از روحانیون(همچون بهبهانی فرزند آیت الله بهبهانی که از قضا از پدرش از حامیان سرسخت مشروطه بود) با کودتا گران هستیم و یا در بهترین حالت شاهد سکوت علما هستیم از نگاه شما علت عدم همراهی روحانیون با جریان ملی شدن نفت را باید چگونه تحلیل کرد؟
کشورهای خارجی به دلیل رنجیدگی از ایران و نگرانی از اقدامات افراطی که منجر به تحریم آمریکا و بین المللی ایران شده است، طبیعتا از هرگونه اعتراضی در ایران حمیات میکنند، این ربطی به برخورداری معترضان داخلی از حمایت های خارجی ندارد و بهانهای برای سرکوب آنها محسوب میشود. حاکمان نیز باید توجه داشته باشند که شرایط اجتماعی و فرهنگی کشور با نیم قرن پیش فرق کرده است. اکنون بیش از 90 درصد جمعیت دارای سواد متعارف و بیش از 50 درصد دراری سواد اجتماعی و کاربردی آن هستند. همواره بیسوادی زنان مشکل اصلی و موجب عقب ماندگی اجتماعی میشد، اکنون میزان سواد در میان زنان پیشی هم گرفته است. انقلاب از حمایتی بیش از 89 درصدی برخوردار بود، و تدریجا با آثار جنگ و سخنت گیریهای اجتماعی از آن حمایت کاسته شد. گروه متعصب حاکم که زمانی رفتار همچون اشغالگران نسبت به مردمی بیگانه داشتند لطمه بزرگی به آن محبوبیت زد و جای احترام را به ترس و اطاعت بخشید. کانالهای اجتماعی نیز بسیاری از خطاکاریها و فسادهای رایج را برملا و اطلاع رسانی میکنند. به هر حال مردم همراه با جهان متحول میشوند و حاکمان نیز یا باید خود را با این تحول تطبیق دهند یا ممکن است با مقاومتهای مخرب مواجه شوند که به نفع جامعه نیست.
28 مرداد واکنشی حاد از سوی ارتش ایران با بهره مندی از حمایت غرب در جنگ سرد بود، غربی که به نوبه خود منافعی استراتژیک داشت. دلیل توسل به کودتا، خواه نام آن تغییر کرده یا نکرده باشد، به بن بست رسیدن حاکمیت بود. در چنین بن بستهایی کودتاها اجتناب ناپذیر میشوند. احمد شاه هم در سوم اسفند 1299 در بن بست بود. تعطیل صنعت نفت، نبود منابع درآمد دیگر، ته کشیدن خزانه، پناه بردن چاپ اسکناس محرمانه! نپذیرفتن پیشنهاد مدیریت موقت بانک جهانی فاجعه بود. دلیل آن ناآگاهی حسیبی و فاطمی بود. نپذیرفتن پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس به عنوان حرف آخر هم ماجراجویانه بود. چه میخواستند؟ که ایران خودش اداره صنعت را در اختیار بگیرد و اقدام کند و بفروشد! ناسازگاری بهانه ای برای جنگ قدرت بود. ترس از برخوردن به پرستیژ در صورت توافق با غرب بی معنی است. مشتری و توانمندی پولی و صنعتی فقط در اختیار غرب بود. بن بست بود و حامیان مصدق اغلب حقوق بگیرانی بودند که نمیدانستند حقوقشان با چاپ اسکناس پرداخت میشد و از بحران چندان زیانی نمیدیدند، اما طبقات کارگری و دست به دهان به ستوه آمده از بیکاری و بحران، در رنج و استیصال بودند، و وقتی به شورش تقویت شده پیوستند جمعیت آنان بسیار زیاد شد.
به نظر من نهضت ملی کردن نفت شکست نخورد. این کارشکنی و ندانم کاری بود که شکست خورد و حزب توده به شکست مصدق کمک کرد، اما نفت ملی پیروز شد.! به نظر من تنها نقشی که آمریکا در 28 مرداد میتوانست بازی کرده باشد، در ارتباط با توافق آمریکا با آتش بس در جنگ کره بود که چند روز پیش از 28 مرداد رخ داد، که میتوانست موجب جلب موافقت شوروی یا الزام شوروی به دستور خروج نیروها و کادرهای حزب توده از خیابانهای تهران بوده باشد. حزب توده عملا امور شهر را در اختیار خود داشت، ناگهان به دستور حزب که نمیتوانست بدون اجازه سفارت شوروی باشد خیابانها را ظاهرا به دستور مصدق خالی کرد و راه را برای عبور 27 تانک پادگان اقدسیه و پایان دادن به کار گشود. هندرسون سفیر آمریکا خودش را در 27 مرداد از بیروت به تهران رساند و در عصر 27 مرداد پس از آخرین دیدار او با با مصدق، مصدق به حامیان خود اعلام کرد که خیابانها را خالی کنند! هندرسون میگوید آن روز دیگر مصدق را آقای نخست وزیر ننامیدم! جون رونوشت فرمان عزل او را که توسط اردشیر زاهدی دریافت کرده بودم در جیب داشتم. پرسیدم آقای دکتر مصدق آیا شاه فرمان عزل شما را صادر کرده است؟ مصدق نخست انکار کرد، سپس افزود که اگر هم صادر میکرد چون این کار را غیر قانونی میدانم اجرا نمیکردم. (اسناد سری آمریکا 27 مرداد 1332)
در باره نقش علما که هنوز تحت تأثیر جٌو مشروطه بودند باید گفت، که کاشانی و بهبهانی از نهضت ملی کردن نفت حمایت و در پیروزی آن مؤثر بودند. اتفاقا در قیام 30 تیر هم سهم اصلی را در به خیابان آوردن عناصر میدانی بر عهده داشتند. اما آنها به گرفتن اختیارات قانونگذاری توسط مصدق مخالف بودند و برای خودشان هم در دولت سهم و نقشی قائل بودند و مصدق با سرسختی و آشتی ناپذیری خود جز گروهی وفادار و مرید کسی را در کنار نداشت. نگرانی فزاینده از خودنماییهای حزب توده و افکار کمونیستی نیز برای علما اولویت داشت.
درباره اینکه مصدق باید چه می کرد که به آن سرنوشت نمی انجامید، شاید بتوان گفت که نباید مأموریت نفتی خود را فراموش می کرد و برای خود رسالتی بی پشتوانه در اموری قائل می شد که منجر به شکست شد. باید با انگلیس مذاکره و درباره غرامت با چانه زنی ایرانی به توافق می رسید، در این فاصله باید مدیریت موقت بانک جهانی را می پذیرفت. باید آخرین پیشنهاد مشترک آیزنهاور و چرچیل را در قالب همان عرف ایجاد شده 50-50 می پذیرفت. آیزنهاور بر خلاف ژنرال و جمهوری خواه بودن بسیار معتدل و قابل سازش بود. همان اصل 50-50 هم چند سال بعد برهم خورد و بعد هم ایران اولین قرارداد 75-25 را در فلات قاره خود در خلیج فارس با شرکت پان آمریکن امضا کرد. درس این است که یک حکومت هرگز نباید کارش به بن بست و استیصال بکشد و راه به بر روی کودتا و نظامیان بگشاید.
باری وضعیت گروه کز کرده در کنج زیر زمین خانه مصدق که اخبار شورش و پیشروی 28 مرداد ارتش را از رادیو میشنیدند رقت بار بود. افراشتن شمد سفید تسلیم و گریختن به خانه همسایه پایانی محترمانه برای مبارزه ای نبود که بزرگترین وحدت ملی را در میان ایرانیان پدید آورد بود. اما نفت ملی شد و زمانی شرکت ملی نفت ایران به بزرگترین شرکت نفتی تبدیل شده بود.
در همین باره:
نقش و نقشۀ دکتر مصدّق در ۲۸ مرداد ۳۲،علی میرفطروس
آگوست 13th, 2024*مهم ترین«میراث ۲۸ مرداد» این بود که با تبلیغات حزب توده جامعۀ سیاسی و روشنفکری ایران دچارِ نوعی«امتناع تفکر»شد.فاجعۀ انقلاب اسلامی محصول این«امتناع تفکّر»بود.
* برخی صاحب نظران و شاهدان عینی،از جمله بابک امیرخسروی (عضو برجستۀ حزب توده) وقوع «كودتا در روز ۲۸ مرداد » را غیر ممکن و نادرست دانسته اند.
*احمد زیرک زاده(یارِ وفادارِ دکتر مصدّق):« در روز ۲۸ مرداد مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».
* تحوّلات سال های اخیر و خصوصاً شعارهای جنبش«زن، زندگی، آزادی»نشان می دهند که نسل کنونی ضمن عبور از ۲۸ مرداد ۳۲ دستآوردهای دوران رضا شاه، محمد رضا شاه و شخصیّت هائی مانند محمد علی فروغی را مورد ارزیابی های تازه قرار می دهد.
اشاره:
انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق و سقوط آسانِ دولتِ وی در ۲۸ مرداد۳۲ موضوعی است که توجۀ به آن می تواند دریچۀ تازه ای بر روی این رویداد مهم و سرنوشت ساز بگشاید.تحقیقات موجود – عموماً – با عُمده کردن«دستِ خارجی»،از علل و عوامل داخلی و خصوصاً از عزم و ارادۀ شخص دکتر مصدّق در روز ۲۸مرداد غافل اند.
مقالۀ حاضر کوششی است در نشان دادنِ این عزم و اراده. متن زیر از چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»استخراج شده و اینک با اضافاتی منتشر می شود. ع.م
***
حوادث منجر به ۲۸ مرداد ۳۲ در هنگامۀ جنگ سرد روی داد و سوداهای استالین برای سلطه بر ایران از طریق شبکه های گستردۀ حزب توده – و خصوصاً سازمان نظامی آن – در تکوین این رویداد تعیین کننده بود. از این رو، طرح کودتا -اساساً- ناظر به درهم کوبیدنِ سازمان نظامی حزب توده بود و بهمین جهت ، «TP-AJAX»نامیده می شد.در آن زمان حزب توده -به عنوان بزرگترین حزب كمونیست خاور میانه – توان نظامی و تشكیلاتی قدرتمندی برای تغییر ساختار قدرت سیاسی ایران داشت. به نظر نگارنده،بدون توجـّه به قدرت حیرتانگیز سازمان نظامی حزب توده و نقش آفرینی های این حزب در آشفتگی های سیاسی-اجتماعی زمان مصدّق ، درك مسائل سیاسی آن عصر بسیار دشوار خواهد بود.
برخی پژوهشگران – مانند یرواند آبراهامیان و مازیار بهروز- ضمن «ناچیز»جلوه دادنِ توان نظامی حزب توده كوشیده اند تا انجام « كودتا » در روز ۲۸ مرداد ۳۲ را اثبات کنند در حالیکه عموم رهبران و فرماندهان کودتا از ۲۵ تا ۲۸ مرداد در زندان بودند!.با توجه به رَوَند حوادث در این روز برخی صاحب نظران و شاهدان عینی،از جمله بابک امیرخسروی (عضو برجستۀ حزب توده) وقوع «كودتا در روز ۲۸ مرداد ۳۲ » را غیر ممکن و نادرست دانسته اند.
به نظرنگارنده در ماجرای منجر به سقوط دولت مصدّق سه طرح در جریان بود:
۱– طرح کودتای««ت.پ.آژاکس»،
۲– انحلال مجلس توسط دکتر مصدّق و در نتیجه،صدور فرمان قانونی عزل وی توسط شاه،
۳– نقش و نقشۀ دکترمصدّق در روز ۲۸ مرداد.
برتریِ طرح سوم در روز ۲۸ مرداد، هم موجب ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران شد، هم باعث حیرت و حیرانی هواداران دكتر مصدّق و هم موجب تعجـّب سلطنتطلبان و هواداران حزب توده گردیده بود.
هواداران حزب توده در ۲۵ مرداد ۳۲
دکتر مصدّق«جرأت،ازخودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقع» را از ویژگی های اصلی یک رهبرسیاسی می دانست[۱] و با این اعتقاد در روز ۲۸ مرداد،او در برابر یك موقعیـّت تراژیك قرار گرفته بود: انتخاب آگاهانه در برابرِ دو سرنوشت كه میبایست انجام میگرفت و مصدّق بهای آن را میپرداخت.
مقالۀ تند و تحریک آمیز دکتر حسین فاطمی در ۲۵ مرداد۳۲
شکست مذاکرات مربوط به نفت و بحران های سیاسی-اجتماعی و مالی و خصوصاً تحرّکات و تظاهرات نیروهای توانمند حزب توده باعث شده بود تا مصدّق با آینده نگری در اندیشۀ نقش و نقشۀ دیگری در برخورد باحوادث جاری باشد، اندیشه ای كه در سخن مصدّق به صدیقی (وزیر كشور) مبنی بر«با مطالعاتی كه كرده ام»[۲] و در این سخن احمد زیرک زاده(یارِ وفادار دکتر مصدّق) معنا مییافت:
-«مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد.»[۳]
بنظر می رسد که پس از شکست ابلاغ فرمان عزل مصدّق و خروج شاه از ایران در ۲۵ مرداد ۳۲ ،مصدّق دچار ترس و تردید شده بود،تردیدی که چندی پیش ماتیسون(کاردارِ سفارت آمریکا در تهران)«دربارۀ گزینش مسیرِ آینده توسط مصدّق»،به آن اشاره کرده بود[۴].این ترس و تردید، ازجمله،شاید به خاطر اختلافاتی بوده که در بزرگ ترین و متشکل ترین حزب هوادار مصدّق، یعنی «حزب نیروی سوم»(خلیل ملکی)در بارۀ «همکاری دولت مصدّق با حزب توده»پدید آمده بود.[۵] از این رو،در سراسر روزهای 25 تا ۲۸مرداد مصدّق ضمن پذیرفتنِ عزل خود،در جستجوی شاه بود و به پسرش (دكتر غلامحسین مصدّق) گفته بود:
-«میخواهم ببینم حالا كه مرا عزل كرده، كجا گذاشته رفته؟ چكار كنم؟ مملكت را دست چه كسی بسپارم بروم؟»[۶]
در عصر روز ۲۷ مرداد نیز مصدّق معتقد شده بود:
-«از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند».[۷]
به نظر شاهدان عینی،با همۀ اختلافات و انشعابات جبهۀ ملّی، مصدّق اگر می خواست با یک فراخوان رادیوئی و یا با کمک«سپاهِ عظیم و رزمدیدۀ تودهای ها»[۸] می توانست بر اوضاع مسلّط شود و مخالفان را سرکوب کند.[۹]
بابک امیر خسروی ضمن اشاره به اخلالگریها و اغتشاشهای حزب توده در ایجاد ترس و نگرانی در میان مردم و تأثیر این حوادث بر عزم و ارادۀ مصدّق تأكید میكند:
-«نتیجه آن شد كه تمام توجـّۀ دكتر مصدّق،ستاد ارتش و نیروهای انتظامی به سوی حزب توده معطوف گردید…مهار كردن حزب توده در رأس برنامهها قرار گرفت.تصمیمات كمیسیون امنیـّت در صبح روز ۲۷ مرداد در منزل دكتر مصدّق،اعلامیـّههای حكومت نظامی و شهربانی كلّ كشور در همان روز در بارۀ ممنوع ساختن میتینگها و تجمّعات غیرمجاز، دستور دكتر مصدّق مبنی بر دخالت سربازان و نیروهای انتظامی در عصر و شب روز ۲۷ مرداد برای پراكنده ساختن تظاهرات جمهوریخواهانۀ تودهایها و تصمیمگیریهای وی در صبح روز ۲۸ مرداد، نمونههای آنست.»[۱۰]
واگذاری همزمانِ سه نیروی نظامی و انتظامی کشور به سرتیپ محمد دفتری (که وفاداری او به شاه و سرلشکر زاهدی برای مصدّق آشکاربود) و تعلّل یا امتناع مصدّق جهت فراخواندن مردم برای مقابله با «کودتاچیان» و خصوصاً درخواست مصدّق ازمردم برای ماندن درخانه ها و پرهیز از انجام هرگونه تظاهرات ضدسلطنتی یا رد پیشنهاد رهبران حزب توده برای مقابلۀ مسلّحانه با كودتا، نشانۀ نقش و نقشۀ دیگر مصدّق بود.
در روز ۲۸ مرداد ،مصدّق حتّی با نزدیكترین یارانش مشورت نكرد و به قول محمد علی موحّد:«آنچه را كه میاندیشید به كسی نگفت و تمامِ بارِ مسئولیـّت را خود بر دوش گرفت».[۱۱]
مهندس زیركزاده كه از بامداد روز ۲۸ مرداد در کنار مصدّق بود،میگوید:
-«در آن روز،واضح بود كه دكتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد. از همان ساعات اوّل كه خبر آشوب به نخستوزیری رسید تمام آنهائی كه در آن روز در خانۀ نخستوزیر (بودند) بارها و بارها،تكتك و یا دستهجمعی از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبیم،موافقت نكرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. من هنوز قیافۀ خشمناك دكترفاطمی را درخاطر دارم كه پس از آن كه اصرارش برای باخبر كردن مردم به جائی نرسیده بود،از اطاق دكتر مصدّق خارج شده،فریاد زد:«این پیرمرد آخر همۀ ما را به كشتن میدهد…»مصدّق با تقاضای او [دكتر فاطمی] برای خبر كردن مردم، مخالفت كرده بود.»[۱۲]
دكتر سنجابی ضمن تأكید بر وفاداری عموم ارتشیان به مصدّق،با شگفتی یادآور میشود:
-«فقط برای من عجیب است كه چطور شده بود كه از طرف دولت دكتر مصدّق به طرفداران دكتر مصدّق دستور داده شد كه روز ۲۸ مرداد به خیابان نیایند و تظاهرات نكنند. نتیجه این شد كه روز ۲۸ مرداد،هیچ یك از طرفداران مصدّق توی خیابان نبودند، برای اینكه به همه دستور داده بودند كه در خانههایتان بمانید.»[۱۳]
محمّدعلی عموئی (عضو سازمان نظامی حزب توده) نیز تأكید میكند:
-«تعجـّب و حیرت همگان نه از بابت كودتا و كودتاگران، بلكه از بیعملی و انفعال دولت ملّی مصدّق بود با آنهمه هوادار و امكانات حكومتی، و حزب تودۀ ایران با آن تشكیلات نسبتاً منسجم و سازمان نظامی.»[۱۴]
مصدّق با وجود برخی عصبیـّتها و عصبانیـّتها در مقابله با شاه ـ اساساً ـ مرد اصلاح بود و نه مرد انقلاب. ما چنین عقبنشینی و تاكتیكی را ـ بارها ـ در زندگی سیاسی مصدّق شاهد بودیم،از جمله در تیرماه ۱۳۳۱ كه طی آن،مصدّق ضمن استعفای محرمانه و غیرمنتظرۀ خود و با «خالی گذاشتن میدان»،نه استعفای خود را از رادیو اعلام كرد و نه دلایل آن را با نزدیكترین یارانش در میان گذاشت[۱۵]به قول كاتوزیان:
-«این هم نمونهای دیگر از وجود دو نیروی دیالكتیكی در سرشت مصدّق بود: جنگیدنِ بدون هراس و با توان بی حدّ و مرز در زمانی كه هنوز امیدی میبیند، و بعد، تغییر جهتی به همین قدرت و عقبنشینی كامل در زمانی كه همه چیز را از دست رفته میداند… »[۱۶]
با توجـّه به تاكتیكها و عقبنشینیهای مصدّق و ابراز خستگیهای این «فدائی باز نشسته»[۱۷] كه یكسال پیش معتقد بود: «مردم از دولتی كه زیاد سر كار بماند حمایت نمیكنند و خسته میشوند»[۱۸] و نیز در ۲۶ فروردین ۳۲ درنامه ای به علی شایگان تأکید کرده بودکه«روحاً بسیارکسل و افسرده ام و نمی دانم کارِ این مملکت به کجاخواهد رسید»[۱۹]رَوَند شكلگیری«طرح سوم» را میتوان چنین ترسیم كرد:
۱ ـ حضور قدرتمند و روزافزون حزب توده و اقدامات ضدسلطنتی هواداران آن-خصوصاً در روزهای 25-27مرداد- مردم را عمیقاً نگران ساخته بود چندانكه به قول خلیل ملكی:
-«روشنفكران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود میپرسیدند به كجا میرویم؟ در حالی كه پشتیبانان نهضت مردّد و نگران میگردیدند… بازاریها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عدّهای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت میپرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟»[۲۰]
۲ ـ یك ماه پیش از ۲۸ مرداد،سرلشكر زاهدی (كاندید مخالفان مصدّق برای نخستوزیری) به دستور مصدّق از تحصّن مجلس شورای ملّی رهائی یافت و با اینكه او تحت تعقیب دولت مصدّق بود،در بیرون از مجلس توانست پنهان و آشكار به تماسها و فعالیـّتهای خود ادامه دهد.
۳- در حالیکه برخی یاران افراطی مصدّق(مانند حسین فاطمی) و رهبران حزب توده،خواهان تشکیل مجلس موسّسان برای تغییررژیم سلطنتی به رژیم جمهوری بودند[۲۱]،دکترمصدّق با اعتدال و آینده نگری به دنبال تشکیل شورای سلطنت بود تا به قول دکترعلی شایگان«فرصتی برای خیالات خامِ دیگران نمانَد.»[۲۲]این اقدام نیز ناشی از پای بندی مصدّق به حکومت مشروطه بود چندانکه،بعدها،در این باره،در پاسخ به محمدرضا شاه نوشت:
-«من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر رقمِ دیگر آن هم موافق نبودم چونکه تغییر رژیم موجب ترقّی ملّت نمی شود…چه بسا ممالکی که رژیم شان جمهوری است ولی آزادی ندارند،و چه بسیار ممالکی که سلطنت مشروطه دارند و از آزادی و استقلال کامل برخوردارند».[۲۳]
۴ ـ در ۲۶ مرداد،هندرسون از طریق بیروت به تهران بازگشت و در فرودگاه،دكتر غلامحسین مصدّق (به نمایندگی از پدرش) از سفیر آمریكا استقبال كرد.
۵ ـ در بامداد ۲۷ مرداد، به دستور مصدّق، اعلامیـّۀ فرمانداری نظامی تهران، هرگونه تظاهرات ضدسلطنتی را ممنوع ساخت.[۲۴] این اعلامیـّه به طور آشكاری متوجـّۀ تظاهرات ضد شاهی حزب توده بود كه پس از ۲۵ مرداد و خروج شاه از ایران،گسترش بیسابقه ای یافته بود.
۶ـ اوج دستگیری و سركوب تظاهركنندگان تودهای در شامگاه ۲۷ مرداد و همزمان با دیدار هندرسون با مصدّق بود،گوئی كه مصدّق میخواست به سفیر آمریکا چنین وانمود كند كه كنترل اوضاع را در دست دارد و خطری از جانب حزب توده نیست.به گزارش سفارت آمریکا درتهران، در این دیدار،هندرسون از حضور تودهایها و اذیّت و آزارِ اتباع آمریکائی،ابراز نگرانی و ناخرسندی کرد.[۲۵]
بنابر روایات دیگر،در این ملاقات،هندرسون به مصدّق گفته بود:
-«دولت آمریكا دیگر نمیتواند حكومت او(مصدّق) را به رسمیت بشناسد و به عنوان نخستوزیر قانونی با وی معامله كند…دولت آمریكا،دولت زاهدی را تنها دولت رسمی و قانونی ایران میداند…»[۲۶]
۷ ـ پس از دیدار هندرسون،مصدّق دستگیری و سركوب تودهایها را تشدید كرد[۲۷] به طوری كه حدود ۶۰۰ نفر از افراد، مسئولین و كادرهای حزب توده دستگیر شدند و این امر،ضربۀ بسیار مهلكی بر ارتباطات حزب توده وارد ساخت.[۲۸]
۸ ـ در روز ۲۷ مرداد، مصدّق، نامۀ حمایتآمیز آیتالله كاشانی برای مقابله با كودتا را رد كرد و در پاسخی كوتاه،به كاشانی نوشت:
-«مرقومۀ حضرت آقا توسط آقا حسن آقای سالمی زیارت شد، اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملّت هستم، والسلام».[۲۹]
۹ ـ امّا به نحو عجیب و حیرت انگیزی، مصدّق در روز ۲۸ مرداد، از ملّت و هواداران خود خواست تا در خانههایشان بمانند و از انجام هرگونه تحـّرك و تظاهراتی خودداری كنند.
۱۰ ـ حضور و آمادگی توانمند حزب توده در روز 28 مرداد چنان بود که علاوه بر آماده باشِ سازمان نظامی حزب توده، به روایت کیانوری« حزب توده[در تهران] تنها از بخش كارگری میتوانست ۲۵ هزار كارگر را به خیابانها بفرستد.»[۳۰]
با اینهمه،مصدّق، ادامۀ نبرد را دیگر به سود خود و به صلاح ملّت ایران نمیدانست و بهمین جهت در بامداد ۲۸ مرداد، پیشنهاد دكتر فاطمی مبنی بر:«به ستاد ارتش دستور داده شود تا اسلحه در اختیار تودهایها بگذارند» را رد كرد[۳۱].مصدّق همچنین، درخواست رهبران حزب توده برای «توزیع ده هزار قبضه تفنگ و سلاحهای سبك به منظور دفاع از دولت مصدّق» را رد نمود[۳۲].سپهرذبیح(سردبیرسابق روزنامۀ باخترامروز و استاد تاریخ معاصر در دانشگاه های آمریکا) می نویسد:
-«هیأتی که از جانب حزب توده با مصدق تماس گرفت نتوانست موافقت او را برای پخش اسلحه میان تودهایها و جبهۀ ملّیهای تندرو جلب کند.گزارش شده است که مصدّق به نمایندگان حزب توده و تنی چند از یاران وفادار خود گفته بود که ترجیح میدهد طرفداران شاه او را زجر کش کنند،اما خطر یک جنگ داخلی را نپذیرد.»[۳۳]
به روایت ستوان عموئی،در روز ۲۸ مرداد سازمان افسران حزب توده:
«بیش از هر زمان و پیش از هر كس، چشم انتظار دریافت مأموریـّتی درخور بود. هیأت دبیران [سازمان افسری] در انتظار اشارۀ رهبری حزب، در كلیۀ شاخههای سازمان آمادهباش اعلام میكند. اعضای سازمان به عنوان آخرین دیدار، با همسران و سایر اعضای خانوادۀ خود، وداع میكنند و مسلّح به مركز تجمِع شاخۀ سازمان افسران رو میآورند.»[۳۴]
سرگرد فریدون آذرنور (عضو بلندپایۀ سازمان نظامی حزب توده) نیز تأكید میكند:
-«تمام ۲۴۳ عضو سازمان افسران در تهران، در روز ۲۸ مرداد در انتظار دستور از بالا بودند كه وارد عمل شوند. در بین آنها، ۲۹ افسر هوائی، ۷ افسر توپخانه، ۹ افسر سوار، ۱۷ افسر پیاده، ۲۵ افسر مهندس، ۲۳ افسر ژاندارمری بودند كه هركدام متناسب با وضع شغلی، امكانات خود را داشتند…»[۳۵]
۱۱ ـ مصدّق، ضمن رد پیشنهاد كمك رهبران حزب توده برای مقابلۀ مسلّحانه با كودتا،با وقتكُشیِ آشكار و «مهلت خواستن» یا سرِ كار گذاشتنِ رهبری حزب توده[۳۶] كوشید تا در روز ۲۸ مرداد، نیروهای رزمندۀ حزب توده را عقیم یا بلاتكلیف بگذارد.[۳۷] مهندس زیركزاده، ضمن ابراز خوشحالی از ردّ پیشنهاد كمك حزب توده توسط مصدّق و نجات ایران از خطر كودتای این حزب کمونیستی تأكید میكند:
-«از اواخر سال ۱۳۲۴ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب توده هر وقت میخواست میتوانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند… بخوبی میبینیم كه مصدّق با رد كمك حزب توده چه خدمت بزرگی به ملّت ایران كرده است.»[۳۸]
۱۲ ـ مصدّق ـ با وجود اصرار و پافشاری یاران نزدیكش- از تقاضای كمكِ مردمی توسط رادیو خودداری كرد.
۱۳ ـ به روایت سرهنگ حسینقلی سررشته(از افسران هوادار مصدّق):
-«در صبح روز ۲۵ مرداد، مأمور شدم ابوالقاسم امینی، وزیر دربار را دستگیر كنم…تمام قصرها را بازدید كردم ولی اثری از وزیر دربار بدست نیامد.در مجاورت كاخ سعدآباد ساختمانی را مشاهده كردم كه آنتنهای بلندی داشت.برای بازرسی،داخل آن ساختمان شدم،دیدم سرهنگ حسینقلی اشرفی،فرماندار نظامی تهران، ارنست پرون[۳۹] را كه مقیم آن ساختمان بود ،دستگیر كرده و اثاثیه و نوشتههای بسیاری را از داخل قفسهها در چمدانهائی جا میدهد تا به همراه متّهم (ارنست پرون) به فرمانداری نظامی بیاورد.متوجـّه شدم آنتنها نیز متعلّق به دستگاه بیسیمی است كه ارنست پرون با آن،با نقاط دور و نزدیك میتوانست تماس داشته باشد…»[۴۰]
امّا به دستور دكتر مصدّق، ارنست پرون بزودی آزاد میشود و در عوض، سرهنگ اشرفی (فرماندار نظامی تهران و دستگیر كنندۀ پرون) بازداشت میگردد.سرهنگ سررشته تأكید میكند كه: سرهنگ اشرفی با كودتاچیان همكاری نداشت و توقیف او، كمك بزرگی به كودتا بود![۴۱]
بدین ترتیب،تا ظهر ۲۸ مرداد،شهر تهران فاقد فرماندار نظامی بود.در چنان شرایطی،با توجـّه به تشدید و تراكم تظاهرات پراكندۀ مردم تهران،در اوایل بعد از ظهر ۲۸ مرداد سرتیپ محمّد دفتری،خواهرزادۀ دكتر مصدّق ـ كه «از نزدیكان شاه شمرده میشد»[۴۲] و معروف به همكاری با «كودتاچیان» بود[۴۳]،با وجود مخالفت شدید سرتیپ ریاحی،رئیس ستاد ارتش مصدّق و دیگران، به دستور و اصرار مصدّق، ضمن حفظ ریاست نیروهای مسلّح گمرك،به ریاست فرمانداری نظامی تهران و نیز به ریاست شهربانی كلّ كشور منصوب شد.سرتیب دفتری در بعد از ظهر ۲۸مرداد،با«ماچ و بوسه»و شعارِ«ما همه برادر و شاه پرستیم»،نیروهای بلاتکلیف سرتیپ عطاالله کیانی(معاون ستاد ارتش مصدّق)را درخیابان های تهران،جذب و خُنثی کرد.[۴۴]
۱۴ـ با توجـّه به پیوند فامیلی بین مصدّق و سرتیپ دفتری و وابستگی آشكار سرتیپ دفتری به شاه و دربار،مصدّق با انتصاب وی به ریاست شهربانی كلّ كشور و نیز فرمانداری نظامی تهران،شاید میخواست تا با ایجاد نوعی«حفاظ فامیلی و امنیـّتی»، خود و یارانش را از آسیبهای احتمالی نیروهای مخالف ، مصون و محفوظ بدارد[۴۵] و در عین حال از كشت و كشتار و وقوع یك جنگ داخلی جلوگیری كند.[۴۶]
۱۵-گویا با چنین اعتقادی بود که مصدق،حتّی به نیروهای تحت فرماندهی سرهنگ ممتاز(در خیابان کاخ)نیز گفته بود که دست از مقاومت بردارند و بروند[۴۷]
۱۶ ـ در چنان شرایطی،از بامداد ۲۸ مرداد 32 تظاهرات در تهران تغییر شكل یافت[۴۸]: در حالیكه در صبح ۲۸ مرداد، مصدّق، دعوت خسروخان قشقائی برای عزیمت به جنوب را رد كرد[۴۹] و هواداران مصدّق به دستور او از آمدن به خیابانها خودداری كردند و حتّی دانشگاهها و مدارس و بازارها هم به دستورمصدّق تعطیل شده بودند[۵۰]، رئیس شهربانی كلّ كشور و فرماندار نظامی جدید تهران (سرتیپ محمّد دفتری) با داشتن فرمانِ دكتر مصدّق برای استقرار نظم و سركوب تظاهركنندگانِ ضد شاهی آماده بود.به گفتۀ مصدّق:
-«سرتیپ دفتری در اروپا بود،من او را خواستم و به ریاست گارد مسلّح گمرك منصوب كردم…در آن روز (۲۸ مرداد) تلفن كردم به وزیر كشور كه «شما حكم ریاست شهربانی را به سرتیپ دفتری بدهید»، برای اینكه او (سرتیپ دفتری) بتواند كار مؤثّری كند، تلفن كردم به ستاد ارتش، به آقای سرتیپ ریاحی كه حكم فرمانداری نظامی را هم به او بدهند.»[۵۱] مفهوم این سخن که سرتیپ دفتری «بتواند كار مؤثّری كند»- با آنچه که در ۲۸ مرداد از سرتیپ دفتری دیدیم- کاملاً روشن و آشکاراست.[۵۲]
منوچهر فرمانفرمائیان،دولتمرد و كارشناس ارشد نفت و از بستگان نزدیك دكتر مصدّق كه در بامداد ۲۸ مرداد با پسر مصدّق (غلامحسین مصدّق) قرار ملاقات داشت،یادآور میشود كه در روز ۲۸ مرداد:
-«دیدم چند كامیون سرباز میآید و فریاد «زنده باد!» شنیده میشود، ولی درست معلوم نبود چه كسی را میگفتند. حدس زدم مصدّق تصمیم گرفته كلَك شاه را بكنَد و این كامیونها هم برای تشویق مردم به خیابان آمدهاند، ولی نزدیكتر شدم و شنیدم میگویند «زنده باد شاه!» خیلی عجیب بود! چطور جرأت میكردند چنین بگویند و چطور هزاران مردمی كه در اطراف بودند اعتنائی به آنها نمیكردند؟ ما ناظر تحـّول عمیقی بودیم…»[۵۳]
درچنان شرایطی،هندرسون،ویلبر و کابِل(قائم مقام سازمان سیا)باحیرت و ناباوری،گزارش دادند:
-«یک جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی،منجر به تسخیرِ واقعیِ شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلكه شاهیها و توده ای ها هم از این موفقیـّتِ آسان و سریع كه تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته،در شگفت اند.»[۵۴]
۲۸ مرداد ۳۲:
مردم تهران یکی ازتانک های نظامی را تصرف کرده اند
سرهنگ نجاتی(عضو نیروی هوائی هوادار مصدّق)یادآور میشود:
-«پیروزی سریع كودتاچیان در روز ۲۸ مرداد نه تنها برای ملّت ایران، بلكه برای كرمیت روزولت و سردمداران كودتا، باور كردنی نبود.»[۵۵]
سرهنگ نجاتی که برای دفاع از اقامتگاه مصدّق شتافته بود،با تعجّب فراوان می گوید:
-«عجیب اینكه هزاران تن از مردم تهران در كنار خیابانها یا بر پشتبامهای مجاور خانۀ مصدّق، نظارهگرِ اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند!»[۵۶]
سپهرذبیح نیز نظری مشابۀ نظرسرهنگ نجاتی ابرازمی کند.او ضمن تأکید برعلل روانی و عکس العمل شدید و غیرمشروط مردم برای خُنثی کردن حزب توده در دوران های مختلف و با توجه به رفتن شاه از ایران در ۲۵مرداد۳۲ و وحدت نظر حزب توده و برخی از یاران مصدّق در مبارزۀ مشترک با شاه، مینویسد:
-«…[وحدت نظر حزب توده وبرخی ازیاران مصدّق درمبارزۀ مشترک با شاه]در میان علاقمندان سیاست،ترس واقعی را برانگیخت،به طوری که ترجیح میدادند شاهد سقوط دکتر مصدق باشند،اما خطر پیروزی حزب توده را پذیرا نشوند. [درگذشته نیز]هروقت خطرحزب توده احساس می شد،مردم،عکس العمل شدید و غیرمشروطی برای خُنثی کردن حزب توده نشان می دادند».[در۲۸مرداد نیز]«قشربزرگی ازمردمِ علاقمندبه سیاست،درگوشه ای ایستادند تا شاهد سقوط حکومتی باشند که مدّت ها مظهرجدیدی ازناسیونالیسم در ایران بود. در این مورد نیز،به نظر می رسید که دلیل عُمدۀ بی حرکتی مردم ناشی از خطر شدیدی بود که از جانب حزب توده احساس می کردند.»[۵۷]
۲۸ مرداد ۳۲:
مردم تهران یکی دیگر ازتانک های نظامی را تصرف کرده اند
مهدی غنی،ازفعّالان ملّی-مذهبی میگوید:
-« ما بچههای انجمن (اسلامی دانشجویان) این نگرانی را داشتیم كه تودهایها دارند میبرند، یعنی كشور كمونیستی میشود… ما نگران حاكمیـّت كمونیستها بودیم…تصـّور ما این بود كه ایران دارد به سمتِ یك جریان كمونیستی میرود. این نگرانی موجب شده بود كه در آن 3-4 روز، بیطرف بودیم.»[۵۸]
ابراهیم یزدی،رهبر «نهضت آزادی ایران»نیز تأكید میكند:
-«اگر در آن زمان از هر ملّیگرائی میپرسیدند كه بین دربار و كمونیسم (حزب توده) كدام گزینه را انتخاب میكنید؟ همگی بدون شك، دربار را انتخاب میكردند.»[۵۹]
خلیل ملكی،رهبر فکری بزرگ ترین سازمان سیاسی هوادار مصدّق(نیروی سوم) در اعلامیـّۀ حزبی خود،در بارۀ ۲۸ مرداد چنان سخن گفت كه موجب حیرت و انتقاد شدید یارانش گردید،چرا كه در آن اعلامیـّه،ملكی نه از كلمۀ كودتا استفاده كرده بود و نه از ضرورت بازگشت دولت دكتر مصدّق و ادامۀ مبارزه برای تحقّق هدفهای نهضت ملّی سخنی گفته بود[۶۰] گوئی که خلیل ملكی آنچه را كه در روز ۲۸ مرداد اتّفاق افتاده و به چشم خود دیده بود كودتا نمیدانست!
بابك امیرخسروی در گفتگوبا نگارنده تأكید می کند:
-«بدور از تعصّبات سیاسی و در ارزیابیهای تازه، با توجـّه به انشعابات و اختلافات جبهۀ ملّی،حضور قاطع حزب توده و ناامیدی و بیتفاوتی مردم نسبت به دولت مصدّق،اینك من، بیش از گذشته، واژۀ «كودتا»را برای تبیین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲، نادرست میدانم.»[۶۱]
مهندس زیركزاده ـ به درستی ـ مینویسد:
-«احتمال یك جنگ داخلی زیاد بود به طوری كه اگر در ۲۸ مرداد چندین كشته داشتیم، مقاومت دكتر مصدّق، صدها بلكه هزارها كشته بجای میگذاشت.»[۶۲]
باتوجه به این واقعیّت ها بود كه مصدّق ـ بعدها ـ به وكیل مورد اعتمادش (سرهنگ بزرگمهر) گفته بود:
ـ «بهترین حالت، همین بود كه پیش آمد»[۶۳]
***
مهم ترین«میراث ۲۸ مرداد۳۲» این بود که با تبلیغات حزب توده جامعۀ سیاسی و روشنفکری ایران دچارِ نوعی«امتناع تفکر»شد و «عقل نقّال» جایگزینِ«عقل نقّاد»گردید به طوری که عموم روشنفکران ما به جای اندیشیدن،«نقل قول» می کردند.فاجعۀ انقلاب اسلامی محصول این«امتناع تفکّر»بود.
***
در فاصلۀ نخستین چاپ این كتاب (۲۰۰۸) تاکنون، نظرات اصلی كتاب-خصوصاً در بارۀ حوادث روز ۲۸ مرداد ۳۲- مورد موافقت بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است.این امر برای نگارنده نشانۀ نوعی پیروزی نظری است و در عین حال، نشان دهندۀ این است كه بررسی دوران مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد ،اینك وارد مرحلۀ تازهای شده و از اسارت ملاحظات سیاسی – ایدئولوژیک آزاد گردیده است.تحوّلات حیرت انگیزِ سال های اخیر و خصوصاً شعارهای جنبش «زن، زندگی، آزادی»-نشانۀ آگاهی و بیداری نسلی است که ضمن عبور از ۲۸ مرداد ۳۲ دستآوردهای دوران رضا شاه، محمد رضا شاه و شخصیّت هائی مانند محمد علی فروغی را مورد ارزیابی های تازه قرار می دهد.
در همین باره:
The 1953 «Coup d’etat» in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan
[۱] – تقریرات مصدّق در زندان،یادداشت شده توسط جلیل بزرگمهر،ص۱۳۰
[۲] – نجاتی،ص۵۴۱
[۳] – زیرک زاده،ص۳۱۱
[۴] – نگاه کنید به:
Mattison to the Department of State, July 25, 1953, telegram 788,00/7-2553
[۵] – نگاه کنید به:
Mattison to the Department of State, August 12, 1953, telegram 788,00/8-1253
[۶] – دكتر غلامحسین مصدّق، تاریخ شفاهی هاروارد، ص ۱۲ (نوار شمارۀ ۱۲)
[۷]– مصدّق، صص۲۷۲-۲۷۳؛ سنجابی، ص۱۴۸
[۸] – امیرخسروی، ص ۷۴۳
[۹] – انورخامه ای،نشریۀ شهروند امروز، شمارۀ ۱۲ بمناسبت ۲۸ مرداد، شهریور ۱۳۸۶؛ مقایسه کنید با نظر زیرک زاده،ص۳۱۲
[۱۰] – امیرخسروی، صص۶۱۷-۶۱۸، مقایسه كنید با روایت سرهنگ سررشته، ص۱۰۹
[۱۱] – موحّد، ج۲، ص۸۵۷
[۱۲] – زیركزاده، ص۳۱۱، همچنین نگاه كنید به صص۱۴۰و ۳۰۴
[۱۳] – سنجابی، ص ۱۴۵، تاریخ شفاهی هاروارد، ص۱۰ (نوار شمارۀ۱۲) مقایسه كنید باروایت زیرک زاده در بارۀ«گیجی وحیرت بیشترمردم ایران ازوقایع روز 28 مرداد»،زیركزاده، صص۳۰۳-۳۰۴
[۱۴] – عموئی، ص۷۳
[۱۵] – برای نمونههائی از تردیدها و عقبنشینیهای دكتر مصدّق نگاه كنید به: مصدّق، خاطرات، ص۲۴۸؛ مصدّق، نامهها، ج۱، صص۱۰۵ و ۱۶۴؛ مكّی، خاطرات سیاسی،ص۱۸۴؛مكّی، وقایع سیام تیر ۱۳۳۱، صص ۱۶-۱۷؛ نامههای دوستان [به دكتر محمود افشار]،ص۲۱۷؛موحـّد، ج۲،ص۱۰۵۶؛اردشیر آوانسیان، خاطرات، صص۴۶۷-۴۶۸
[۱۶] – Homa Katouzian, Musaddiq and the struggle for power in Iran ,pp. 6,14
متن فارسی،ترجمۀ فرزانۀ طاهری،ص۲۰
[۱۷] – مصدّق، نامهها، ج۱، ص۱۰۵
[۱۸] – موحـّد، ج۱، ص۴۳۲ به نقل از یادداشت ۱۸ خرداد ۱۳۳۱ مهندس كاظم حسیبی
[۱۹] – مصدّق، نامهها، ج۲، صص۱۶۱-۱۶۲
[۲۰] – ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی، ص۲۰۵
[۲۱] – «هرکس بخواهدبساط سلطنت را با تشکیل شورای نیابت سلطنت و یا جانشین شاه فراری به وسیلۀ مزدور دیگر،محفوظ نگه دارد،به جنبش استقلال ملّی خیانت می کند و آب در آسیاب استعمارگران می ریزد»:روزنامۀ شجاعت (بجای بسوی آینده)،۲۷مرداد۱۳۳۲
[۲۲] – مصدّق در محکمۀ نظامی،ج۲،ص۶۹۰
[۲۳] – مصدّق ،خاطرات،ص۲۷۳
[۲۴] – روزنامۀ اطّلاعات، سهشنبه ۲۷ مرداد ۳۲؛ مصدّق در محكمۀ نظامی، ج۲، ص۴۹۵
[۲۵] – Henderson to the Department of State, August 18, 1953, telegram 788,08-1853
[۲۶] – New York Times, August 19, 1953
خواندنیها، شمارۀ ۹۶، سال ۱۳، ۳۱ مرداد ۱۳۳۲؛ اتابكی، ص۱۸۴.برای روایات دیگر نگاه کنید به: موحّد، ج۲، صص۸۲۷-۸۲۸
[۲۷] – New York Times, August 19, 1953 ; Roosevelt, pp. 182-185
روزنامۀ كیهان، ۲۹ مرداد ۱۳۳۲؛ اتابكی،ص۱۱۶؛مقایسه كنید با نظر غلامحسین صدیقی در گفتگو با روزنامۀ دنیا، ۲۰ شهریور ۱۳۵۸
[۲۸] – كیانوری، ص۲۶۸؛ كیانوری، «حزب توده و مصدّق»، نامۀ مردم، شمارۀ ۱ و۲، ۱۳۵۹، صص۵-۶
[۲۹] – برای متن نامۀ آیتالله کاشانی و بحثهای مربوط به آن، نگاه کنید به مقالۀ دکتر محمّد حسن سالمی در: فصلنامۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، شمارههای ۶-۷، ۱۳۷۶، صص۱۵۴-۱۶۸؛ کاتوزیان، صص۲۱۳ و۲۱۸؛ روحانیت و اسرار فاش نشده از نهضت ملی شدن صنعت نفت، ص۳۶
[۳۰] – خاطرات کیانوری، ص۲۷۸
[۳۱] – مكّی، صص۴۱۱-۴۱۲
[۳۲] – Foreign Relations of the United States, volume X, 1951-1954, Editor in Chief John P. Glennon, Washington, 1989,doc n° 362, p.784
مقایسه کنید با جوانشیر، ص۳۱۲؛ شایگان، سیـّد علی، خاطرات، صص۹-۱۰؛ کیانوری، ص۲۷۶، ورقا، ص۱۸۶-۱۸۷
[۳۳] – The Mossadegh era: roots of the Iranian revolution. Lake View Press (Original from: University of Michigan),p121
ترجمۀ فارسی، محمد رفیعی مهرآبادی، ص۱۷۹، مقایسه کنید با: جوانشیر، ص۳۰۷
[۳۴] – عموئی، صص۷۱-۷۲
[۳۵] – گفتگوی نگارنده با سرگرد آذزنورپاریس، ۲۰مرداد۱۳۷۴؛ امیرخسروی، ص ۷۱۲
[۳۶] – نگاه کنید به: کیانوری، صص۲۷۶-۲۷۷؛ جوانشیر، صص۳۱۱-۳۱۳؛ مریم فیروز (همسر کیانوری)، خاطرات، ص۱۰۶
[۳۷] – برای نمونههائی از سرگردانی و بلاتکلیفی نیروهای رزمندۀ حزب توده در روز ۲۸ مرداد، نگاه کنید به: جوانشیر، صص۳۰۸-۳۰۹؛ گذشته چراغ راه آینده، صص ۶۲۹ و ۶۷۶؛ عموئی، صص۷۱-۷۳؛ امیرخسروی، ص۶۵۴ و۶۸۳ و۶۸۵؛ ورقا، صص ۴۶-۵۰
[۳۸] – زیركزاده، صص۳۲۲-۳۲۵
[۳۹] – Ernest Perron: منابع مصدّقی پرون را«جاسوس انگلستان در دربار»، «دوست نزدیك شاه»، «از عوامل دست اول كودتا» و…نامیده اند.نگاه کنید به:نجاتی، صص۳۴۴، ۳۶۲-۳۶۳، ۳۷۳، ۴۶۹، ۶۰۴
[۴۰] – سررشته، صص۱۱۰-۱۱۱، مقایسه کنید با: نجاتی، صص۴۱۳ و۶۰۳
[۴۱] – سررشته، صص۱۲۰-۱۲۱
[۴۲] – زیرکزاده، ص۱۴۱؛ سررشته، ص۱۲۰
[۴۳] – نجاتی، صص۶۰۴-۶۰۵
[۴۴] – نجاتی، صص۴۴۵-۴۴۶؛ امیرخسروی، ص۷۱۸
[۴۵] – موحـّد، ج۲، صص۸۶۷-۸۶۸
[۴۶] – زیرکزاده، ص۳۱۳
[۴۷] – روزنامۀ اطلاعات (ویژۀ ۲۸مرداد)، ۲۹مرداد۱۳۵۸
[۴۸] – عاقلی، ج۱، ص۳۵۱
[۴۹] – مصدّق، نامهها، ص۴۰۴
[۵۰] – نگاه کنید به: اتابکی صص۱۸۷-۱۸۹؛ سنجابی، تاریخ شفاهی هاروارد، ص ۱۰۶۹ (نوار شمارۀ ۱۲)؛ موحّد، ج۲، صص۸۲۷-۸۲۸؛ امیرخسروی، ص۶۱۸؛ ملکی، ص۱۰۵؛ کاتوزیان، ص۲۳۴؛ آبراهامیان، ص۲۵۲
[۵۱] – مصدّق در محكمۀ نظامی، ج۲، ص۴۸۱
[۵۲] – سرتیپ دفتری ۱۴روز بعد از این «کار موثر»، دوباره به پُست اولیّۀ خود، ریاست گاردمسلّح گمرک، بازگشت. روزنامۀ اطلاعات، ۱۰شهریور۱۳۳۲
[۵۳] – فرمانفرمائیان، ص۷۲۲. تورج جوادی، عضوسازمان جوانان حزب زحمتکشان (مظفّربقائی) که درروز۲۸مرداد بسیارفعّال بود، مضمون روایت فرمانفرمائیان از روز ۲۸مرداد را تکرارکرده است: گفتگوی نگارنده با تورج جوادی، اوت۲۰۰۶
[۵۴] – Foreign Relations of the United States, volume X,,docs 348, 349 ؛Wilber, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran (November 1952-August 1953). Central Intelligence Agency, March 1954,pp66-67
[۵۵] – نجاتی، ص۴۳۹
[۵۶] – مصدّق، دولت ملّی و کودتا (مجموعۀ گفتگوها و مقالات)، بکوشش مهندس عـّزتالله سحابی، ص۲۲۷
[۵۷] – Zabih,p.179
ترجمۀ فارسی، صص۱۹۸-۱۹۷
[۵۸] – نشریۀ شهروند امروز، شمارۀ ۱۲، بمناسبت ۲۸ مرداد، شهریور ۱۳۸۶
[۵۹] – سخنرانی ابراهیم یزدی در تالار شیخ انصاری دانشكدۀ حقوق دانشگاه تهران، به تاریخ ۲۱ اسفندماه ۱۳۸۴
[۶۰] – نگاه کنید به: حجازی، صص۱۱۵-۱۱۸. برای متن اعلامیۀ حزب «نیروی سوم» به قلم خلیل ملکی نگاه کنید به: صص۱۲۹-۱۳۵ همان کتاب
[۶۱] – گفتگوی نگارنده با امیر خسروی ،پاریس، ۱۵ مه ۲۰۱۱
[۶۲] -زیرک زاده، ص۳۱۳؛ مقایسه کنید با نظر دکترصدیقی: نجاتی، ص۵۳۷؛ عموئی، ص۷۴. در این روز از میان هواداران و مخالفان دکتر مصدّق، جمعاً، ۴۶ تن مقتول و ۳۳۳ تن مجروح شدند. روزنامۀ اطلاعات، ۳۱مرداد۱۳۳۲
[۶۳] – برهان، عبدالله، مصاحبه با سرهنگ جلیل بزرگمهر: كارنامۀ حزب توده و راز شكست مصدّق، ، ج۲، ص۱۹۰
بیانیۀ کانون نویسندگان ایران در گرامیداشت احمد شاملو
جولای 22nd, 2024تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چراکه تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
_ آزادی!
بیست و چهار سال از خاموشی شاعر بزرگ آزادی و انسان، احمد شاملو، میگذرد اما جان خروشان او در تار و پود شعرهای پُرشور و امیدآفرین و اندیشهی ارجمند و انسانمدارش جاریست و تاهنوز به بانگ بلند غریو غرّای آزادی را به لبان برآماسیده گل سرخی پرتاب میکند. او که روزگار بیقرارش را در کشاکش با دو استبداد زیسته بود، به پشتداریِ مردم هرگز سرِ تمکین و طاعت در برابر هیچ قدرتی فرود نیاورد چه ازآنگونه که خود سروده بود: عدو نه! که انکار خودکامگان دوران بود.
بامداد شاعر بهتحقیق تجسم و نماد روشنفکری مستقل، آزادیخواه و برابریجو بود که دشواری وظیفه را در پایبندی به آرمانهای بلند انسانی و مبارزه با تمامی اشکال حصر و حذف و سانسور میجست. او از اعضای دیرین و متعهد کانون نویسندگان ایران بود و در این راستا با آغاز دومین دوره فعالیت کانون در سال ۱۳۵۸ به عضویت در هیئت دبیران وقت برگزیده شد و از هیچ کوششی در راه اعتلای آرمانهای کانون نویسندگان و صیانت از منشور و اساسنامهی آن در برابر تقلیل و ابتذال فروگذار نکرد.
شاملو با امضای بیانیهی «ما نویسندهایم»، مشهور به «متن ۱۳۴ نویسنده»، اعتراض آشکار خود را با هرگونه حصر و حذف و سانسور و اعتقاد استوارش به آزادی اندیشه و بیان بیهیچ حصر و استثناء برای همگان را بار دیگر بیپرده ابراز داشت.
او هدف شعر را تغییر جهان و شاعر را عمیقاً متعهد به انسان میدانست. هم ازاین روی جهان واژگانش آنچنان به روی ذهن و زبان مردم آغوش گشوده بود که هرچه دستگاه اهریمنی سانسور بر اشعار و نوشتار او بیشتر میتاخت، بر ارج و ورج شاعر و گسترهی محبوبیت و نفوذ کلامش در میان مردم افزوده میشد.
در هنگامهای که جان ِ رنجآشیان ِکارگر و گلوی زخمی حامیانش را طعمهی تاراج و طناب میخواهند و تاب ِ گیسوهای رها را تاب نمیآورند، در وانفسایی که بغض سفرههای خالی در غم نان میشکند و جان و جهان ِ مردمان ِ اعماق بر سر بازار سودا به یغما میرود، در روزگاری که اردوکشی خیابانی برای سرکوب زنان و پروندهسازیهای امنیتی برای فعالان کارگری، معلمان، بازنشستگان، دگراندیشان، فعالان رسانهها و اهالی فکر و فرهنگ فزونی یافته هر روز جلوههای فاجعهبارتر و جانگزاتری به خود میگیرد، در ایام امتداد فریب و احتضار فضیلت، یاد و یادگاران او بیش از پیش خاطرهنشین و خاطرنشانمان میشود:
آه اگر آزادی سرودی میخواند…..
آری شاملو نماد آنانیست که رویای زیبای آزادی را به هزار زبان فریاد میکنند و مزارش میعادگاه مردمانی که انسان را بر سریر ِسرنوشت خویش آراسته و ارجمند میخواهند.
ادای احترام به او، تجلیل از آزادیست و تقدیر از آزادیخواهی که تا واپسین نفس جز در سمت مردم نایستاد و سر بر صف هیچ قدرتی ننهاد.
در بیستو چهارمین سالگرد فقدان احمد شاملو، اعضای کانون نویسندگان ایران بههمراه یاران و دوستداران بامداد شاعر، همچون سالیان گذشته، روز سهشنبه دوم مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۵ عصر در گورستان امامزاده طاهر کرج، با شاخههای گل سرخ در دست، گرد هم میآیند تا مزارش را گلباران کنند.
کانون نویسندگان ایران
۳۱ تیر ۱۴۰۳
علی ميرفطروس: کار روشنفکر، فرهنگ سازی است نه سیاست بازی
جولای 16th, 2024سيروس علی نژاد
به نقل از:بی بی سی
علی میرفطروس نامی آشنا در عرصه فرهنگ از زمان های دور و از قبل از انقلاب است. تا زمان انقلاب، حدود ده سالی می شد که می نوشت و مانند تمام انقلابیون آن وقت ها “سرود آنکه گفت نه” سر می داد، و درباره “منصور حلاج” و “جنبش حروفیه و پسیخانیان ( نقطویان)” قلم می زد و درآنها پاره ای مباحث و ماجراهای تاریخی ایران را بر اساس دیدگاههای ایدئولوژیک بر می رسید.
اکنون با پشت سرگذاشتن تجربه انقلاب، که او را نیز مانند بسیاری از روشنفکران ایرانی عازم خارج از کشور کرده، از باز اندیشی در افکار گذشته و البته باز هم از تاریخ می گوید و جالب تر اینکه در تمام این راه درازی که پیموده به گفته دوست و دشمن صداقت خود را حفظ کرده است.
“برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز” شامل چهار گفتگو با مجله تلاش و یک گفتگو با روزنامه نیمروز و دو مقاله است که یکی از آنها قبلا در فصلنامه کاوه منتشر شده است. در اینجا به صورت نمونه وار به برخی از آنها نگاهی می افکنیم.
در “برخی منظره ها…” – مقاله ای که عنوان کتاب نیز از آن برگرفته شده – میرفطروس به افکار تنی چند از روشنفکران دینی می پردازد و از آن میان بر افکار هاشم آغاجری و اکبر گنجی تمرکز می کند.
درباره افکار هاشم آغاجری نخست توضیح می دهد که او نیز مانند دکتر شریعتی و بسیاری دیگر از روشنفکران دینی معتقد به این امر است که “اسلام ذاتی” با “اسلام تاریخی” فرق دارد.
روشنفکران دینی معتقدند که اسلام، در ابتدای کار دارای همان ماهیتی نبوده که در طول تاریخ و در تعامل با مسائل سیاسی و اجتماعی پیدا کرده است، و از این امر به عنوان اسلام تاریخی و اسلام حقیقی ( اسلام راستین ) یاد می کنند.
میرفطروس بخشی از سخنان آغاجری را از سخنرانی معروفش که موجب دردسرهای فراوان برای او شد، نقل می کند و می نویسد که از نظر او “اسلام تاریخی”، حاصل « استنباط ها، فهم ها، درک ها و سنت ها و عرف های نسل های گذشته است و فهم ها و درک ها و استنباط های علمای دوره های گذشته، ربطی به اسلام ندارد ».
سپس به وارد کردن ایرادات خود به استدلال آغاجری می پردازد و می پرسد « اگر فهم ها و درک ها و استنباط های شخصی علمای دوره های گذشته، ربطی به اسلام ندارد، پس چگونه فهم و درک شخصی ایشان، امروز می تواند ملاک و معیار اسلام راستین باشد؟! این تفسیر به رأی آیا خود نوعی اسلام تاریخی نیست؟ ».
اما در چشم علی میرفطروس افکار اکبر گنجی از لون دیگری است و این جنس و رنگ متفاوت را از همان آغاز با چند جمله آرتور کستلر از کتاب “ظلمت نیمروز” نشان می دهد: « ما برای شما پیام آور راستی و حقیقت بودیم، ولی این پیام ها در دهان های مان به دروغ تبدیل شدند. ما برای شما آزادی به ارمغان آوردیم که در دستان ما به شلاق تبدیل شد. ما … ».
آنگاه به مقایسه مختصر افکار گنجی با دیگر روشنفکران دینی از جمله سعید حجاریان می پردازد و می نویسد: « برخلاف سعید حجاریان که انقلاب اسلامی را انقلاب مدرنیته علیه مدرنیزاسیون می نامد، اکبر گنجی از انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب ضد مدرنیته که نوستالوژی جهان گذشته را داشت » یاد می کند.
میرفطروس همچنین اکبر گنجی را در زمینه روشنفکری دینی با خود هم عقیده می یابد که گفته است « روشنفکری دینی وجود ندارد زیرا که روشنفکری به عقلانیت [است] و عقلانیت با تعبد به کس یا کسان و متن یا متون خاصی منافات دارد».
ميرفطروس درباره هاشم آغاجری (عکس) توضیح می دهد که او نیز مانند دکتر شریعتی و بسیاری دیگر از روشنفکران دینی معتقد به این امر است که “اسلام ذاتی” با “اسلام تاریخی” فرق دارد اما مهمترین نکته ای
که در مقاله “برخی منظره ها و …” وجود دارد به نظر می رسد مقایسه روشنفکری دوران مشروطه با روشنفکران دوره های بعد باشد. او درک و دریافت پر مغزی در این زمینه ارائه می دهد و می نویسد « روشنفکران جنبش مشروطیت اساساً در پی کسب قدرت سیاسی نبودند بلکه ضمن خواست کنترل قدرت سیاسی … به دنبال گسترش آموزش و پرورش و استقرار جامعه مدنی بودند. آنان بیشتر تحت تأثیر اندیشمندان لیبرال اروپایی (مانند ولتر، ژان ژاک روسو و منتسکیو) قرار داشتند».
تداوم همین درک و دریافت و نگرش، در گفتگو با نیمروز به این نتیجه می رسد: کار روشنفکری هرچند با سیاست آمیخته است اما وظیفه او بیشتر فرهنگ سازی است نه سیاست بازی.
در مصاحبه با نیمروز از همان عنوان مطلب می فهمیم که میرفطروس معتقد است از «روشنفکری دینی به آزادی و دمکراسی» راهی وجود ندارد. در این گفتگو باز هم افکار دکتر شریعتی و روشنفکران دینی دیگر زیر ذره بین قرار می گیرد.
این یکی از تازه ترین گفتگوهای میر فطروس است که به کتاب راه یافته، و نشان می دهد که وی هنوز به تفاوت ها و تغییراتی که بین افکار دکتر شریعتی و روشنفکران دینی این سالها پدید آمده نپرداخته است.به نظر می رسد باورهای روشنفکران دینی در طول بیست سال اخیر تغییرات زیادی به خود دیده باشد. از جمله اینکه آنان از حکومت دینی همواره بیشتر فاصله گرفته اند. نیز این نکته را نمی توان فراموش گذاشت که روشنفکران دینی در طول سالهای اخیر که روشنفکران سکولار از کمترین امکانات برخوردار نبوده اند، به عنوان بخشی از روشنفکری ایران بار سنگینی بر دوش داشته اند.
هر چهار گفتگوی مجله تلاش که در هامبورگ منتشر می شود، دارای نکات نغزی هستند اما از آن میان گفتگوی مربوط به 28 مرداد، به لحاظ درک و دریافت تازه و گریختن از تکرار همه آن چیزهایی که پیش از این طوطی وار به ما آموخته اند، درخشان است.
میرفطروس معتقد است که تاریخ اجتماعی ایران تاریخ عصبیت ها و عصبانیت هاست که در این اواخر با تاریخ حزبی و تاریخ ایدئولوژیک هم آمیخته شده است. «روشن است آنجا که عواطف و احساسات و عصبیت های سیاسی – حزبی حاکم باشد جایی برای انصاف، اعتدال و عقلانیت سیاسی باقی نمی ماند… ما سالهاست که در این فضای وهم آلود یزدان و اهریمن نفس می کشیم و با شخصیت های دلخواه خویش حال می کنیم! ».
به همین جهت است که شخصیت های دلپسندمان « آنچنان پاک و بی بدیل و بی عیب اند که تن به امامان معصوم و قهرمانان صحرای کربلا می زنند ( مانند میرزا تقی خان امیر کبیر و دکتر محمد مصدق ) و برعکس شخصیت های نادلپسند مان آنچنان سیاه و ناپاک و نابکارند که فاقد هرگونه خصلت نیکوی انسانی یا عملکرد مثبت اجتماعی می باشند (مانند رضاشاه و محمدرضاشاه و قوام السلطنه و … ) ما میراث خوار یک تاریخ عصبی و عصبانی هستیم و به همین جهت است که همواره حال و آینده را فدای این گذشته عصبی و ناشاد کرده ایم ».
کتاب از ابتدا تا انتها نشان از جان بی قرار نویسنده ای دارد که از باز اندیشی در افکار گذشته خود دریغ نمی ورزد و در تغییر به سمت کمال و فهم درست با خود همان رفتاری را می کند که از دیگران انتظار دارد.
مشخصات کتاب
برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز
علی میرفطروس
نشرفرهنگ ( کانادا )
چاپ اول 2004
هدیهای به تاریخ،فریدون هویدا
جولای 9th, 2024مأموریت سرّی من در طول جنگ ویتنام*
پیشگفتار: فریدون مجلسی
فریدون هویدا در سال 1303 و در زمان مأموریت پدرش در دمشق، در این شهر زاده شد. پدرش عینالملک هویدا، دیپلمات وزارت امور خارجه و کنسول برای منطقه شامات (دمشق و بیروت) بود. دوران کودکی را در این دو شهر گذراند و پس از اخذ لیسانس در رشته حقوق از دانشگاه فرانسوی بیروت به پاریس رفت و تحصیلات خود را تا دکترای حقوق بینالملل در دانشگاه سوربن ادامه داد. با زبان فرانسه آشنایی کامل داشت و به زبانهای انگلیسی و عربی نیز مسلط بود. او پس از اتمام تحصیلات در فرانسه و مقارن با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین به ایران بازگشت و تحت تأثیر شرایط آن زمان کشور، تصمیم گرفت تا به سهم خود برای آبادانی ایران و رهایی کشور از اشغال بیگانگان گام بردارد. وی به همراه برادرش (امیرعباس هویدا) و سایر دوستانشان با محوریت حسنعلی منصور کانون مترقی را تشکیل دادند؛ کانونی متشکل از جوانان تحصیلکرده اروپا و آمریکا که پیشرو در سیاست ایران بود. فریدون هویدا در سال 1324 به وزارت امور خارجه پیوست و کارش را بهعنوان کارشناس اداره کتابخانه شروع کرد و پس از کار در ادارات عهود، سوم سیاسی و تشریفات، در سال 1325 بهعنوان وابسته مطبوعاتی سفارت ایران به پاریس رفت. با اتمام نخستین مأموریتش هنگام روی کار آمدن دولت محمد مصدق، ترجیح داد به جای بازگشت به وزارت امور خارجه و کار در دولت، به یونسکو منتقل شود. دوران حضور او در یونسکو بیش از 10 سال طول کشید و با اتمام مأموریتش در آن سازمان دوباره به ایران بازگشت و به دعوت برادرش و نیز برادر همسرش (حسنعلی منصور) دوباره به وزارت امور خارجه پیوست و در سال 1343 به مدیرکلی امور بینالمللی و اقتصادی و سپس در سال 1344 به معاونت امور بینالمللی و اقتصادی وزارت امور خارجه منصوب شد. وی در سال 1350 بهعنوان سفیر و نماینده دائم نزد سازمان ملل متحد در نیویورک منصوب شد و تا سال 1357 این سمت را عهدهدار بود. فریدون هویدا در کنار کار در وزارت امور خارجه بهعنوان یک دیپلمات عالیرتبه، در عرصههای نویسندگی، رمان و هنر (نقاشی) نیز بسیار توانمند بود. در فیلمنامهنویسی دستی داشت و علاوه بر این از نویسندگان مجله سینمایی معتبر «کایه دو سینما» بود. او همچنین در سال 1337 در فیلم سینمایی «نشانه لئو» اثر اریک رومر نیز ایفای نقش کرد. بعد از پایان فعالیتهای اداری و دیپلماتیک به نویسندگی پرداخت و در زمینه تحولات خاورمیانه و جهان کتابهایی به انگلیسی و فرانسه نوشت.
فریدون هویدا دیپلماتی باسواد و زباندان بود، به امور بینالمللی و سازمان ملل متحد تسلط داشت، دیپلماتی معتبر در سازمان ملل متحد بود، ادیبی شناختهشده در ادبیات فرانسه، سینماشناسی ممتاز و منتقد سینمایی بود و در محافل گوناگون سیاسی، هنری و ادبی پاریس و نیویورک نیز دوستان زیادی داشت و شخصیت شناختهشدهای بود. فریدون هویدا در زمان معاونت امور بینالمللی و اقتصادی وزارت امور خارجه از طرف شاه مأموریت مییابد تا به واسطه دوستان چپگرای فرانسوی خود، زمینه ارتباط با نمایندگان ویتنام شمالی در پاریس را فراهم آورد تا از این طریق ایران بتواند در جهت کاهش مخاصمه میان آمریکا و ویتنام شمالی گام بردارد و زمینهساز صلح شود. وی شرح مأموریت سری خود را بعد از 34 سال از انجام آن، در مقالهای در سال 2001 افشا کرد. روایت او در این مقاله روایت-سیاسی بسیار جذاب است. او از یک سو دیپلماتی ورزیده است و از سوی دیگر نویسندهای زبردست بود؛ و این دو موجب شده تا یک واقعیت سیاسی-تاریخی را با سبک نویسندگی خود درآمیزد و روایتش چنان پرکشش باشد که در بخشهایی از مقاله ناگهان خود را در میانه یک رمان هیجانانگیز معمایی مییابی، حال آنکه او در حال روایت یک مأموریت سیاسی است. علاوه بر این، مقاله او -فارغ از نتیجه تلاش او و تمایل حکومت ایران- نشان میدهد ایران به اعتبار موقعیت سیاسی خود و با در اختیار داشتن دیپلماتهای شناختهشده در وضعی بود که دیگران در شرایط آن زمان برای حلوفصل چنین بحرانهایی خواهان مداخله ایران باشند.
همچنین جالببودن مقاله صرفا به خاطر اقدامی ناکام از طرف پرزیدنت جانسون نیست، بلکه ضمنا نشان میدهد که چگونه افکار عمومی و وقایع بر افراد تصمیمگیرنده جهانی هم مؤثر است. همچنین مقاله تصویری هم از سیاستبازیهای پشت پرده شاه در کنار آنهمه مشغله نظامی، نفتی، اقتصادی و سیاسی حکومت فردی او برای رسیدن به نتیجه ارائه میدهد. از دوست گرامی آقای معین نیکطبع که اصل مقاله شادروان فریدون هویدا را به لطف و تشویق همکار پیشین ارجمندمان آقای اردشیر لطفعلیان در اختیارم گذاشتند، و از همکاری عمده ایشان در تنظیم این مقدمه و پانوشتها سپاسگزارم.
هدیۀ من به تاریخ
فریدون هویدا
در 31 اکتبر 1968 (9 آبان 1347)، پرزیدنت لیندون جانسون وقفهای را در بمباران ویتنام شمالی اعلام کرد که به گفته او میتوانست به حلوفصل مسالمتآمیز آن جنگ منفور منجر شود. این اعلامیه غیرمنتظره که تنها پنج روز پیش از انتخابات ریاستجمهوری منتشر شد، تقریبا همه را شگفتزده کرد. این امر کلا بهعنوان تلاشی در آخرین لحظه برای کمک به مبارزه انتخاباتی متزلزل هوبرت هامفری2 (معاون رئیسجمهور) تلقی میشد. تحلیلگران سیاسی در آن زمان میگفتند اگر رئیسجمهور این کار را در اوایل همان سال انجام میداد، میتوانست انتخاب مجدد خودش را تضمین کند.
اکثر مفسران و مورخان تأیید میکنند که جانسون تا اکتبر 1968 بهشدت با مقامات ارشد نظامی همراهی و در برابر هر قدمی به سوی صلح مقاومت میکرد. از اینرو فقط به یک مثال اشاره میکنم که اخیرا یعنی در سال 1998 در کتاب «غول معیوب»3 منتشر شد: پروفسور رابرت دالک از تیم کاری لیندون جانسون در سالهای 1961-1973، اظهار داشته بود که رئیسجمهور در اواخر سال 1967 میتوانست از احساسات ضد جنگ در داخل و تحولات سیاسی در ویتنام برای کاهش خسارات خود و پایاندادن به خونریزی استفاده کند، اما در عوض به خاطر لفاظیها و آرزواندیشیهایش درباره توسعه جنگ، واقعبینی خود را از دست داده بود و «به همان راه ادامه داد». درواقع این قضاوت درست نیست. احساس میکنم اگر من نیز از بیان حقایقی که میدانم دریغ ورزم، اهمال کردهام.
من در سال 1967 به خواست پرزیدنت جانسون مأموریتی بسیار محرمانه را انجام دادم تا دولت ویتنام شمالی را در مورد امکان حلوفصل شرافتمندانه مخاصمه آگاه کنم. با گذشت 34 سال از آن مأموریت، معتقدم از قید سوگند رازداری دراینباره آزاد شدهام. از اینرو تصمیم گرفتم در اینجا ورود ظریف و ماجراجویانه خود را در آن دیپلماسی پشت پرده در سال 1967 بازگو کنم.
من در سال 1965 (1344) پس از گذراندن هفت سال بهعنوان وابسته در سفارت ایران در پاریس و 13 سال بهعنوان کارمند بینالمللی در مقر یونسکو در پایتخت فرانسه، به وزارت امور خارجه در تهران بازگشتم و ریاست بخش سازمانهای بینالمللی را بر عهده گرفتم. به این ترتیب، هر پاییز در نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک شرکت میکردم. در سال 1967 بهعنوان یکی از نمایندگان ایران بیشتر در کمیته سوم (امور بشردوستانه و اجتماعی) خدمت میکردم. گروه 77 (کشورهای درحالتوسعه) از من خواست تا بهعنوان مذاکرهکننده اصلی آنها با قدرتهای غربی برای تکمیل دو میثاق حقوق بشر اقدام کنم.
بعدازظهر در ماه اکتبر که داشتم در کمیته سخنرانی میکردم، معاون من وارد اتاق کنفرانس شد و با شتاب پشت سر من نشست. یک تکه کاغذ روی میز جلوی من گذاشت. در آن نوشته بود: «وزیر امور خارجه از شما میخواهد که برای یک موضوع بسیار مهم و فوری فورا در سوئیت هتلش به او ملحق شوید». این انقطاع مرا ناراحت کرد، اما توانستم سخنانم را پایان دهم و با قدری عصبانیت به سمت معاونم برگشتم؛ چه کاری است؟ من اینجا کارهای فوری دارم… در مورد چیست؟ او پاسخ داد: «من فقط دارم صحبتهای وزیر را تکرار میکنم. واقعا نمیدانم که او درباره چه چیزی میخواهد صحبت کند… از دستیارانش پرسیدم… آنها در مورد موضوع بیاطلاع هستند… تنها سرنخ این است که درست پیش از اینکه وزیر پیام شما را به من بدهد، مأمور رمز یک پیام شخصی از اعلیحضرت به او داد».
متحیر شدم زیرا وزیر (اردشیر زاهدی) تا حدی از من بدش میآمد. او به ندرت مرا به سوئیت بزرگش در هتل والدورف آستوریا دعوت میکرد. هر سال که برای دو یا سه هفته به نیویورک میآمد تا در مجمع عمومی سازمان ملل متحد شرکت کند، در آنجا سخنرانی سیاسی معمولش را ایراد و با همکارانش از سایر کشورها ملاقات میکرد. کارمندان دفتر و حلقه همراهان همفکرش او را همراهی میکردند. کمتر اتفاق میافتاد که وظیفه خاصی را به من بسپارد. این امر برای من بسیار دلچسب بود و مرا آزاد میگذاشت تا شبها به انجام فعالیتهای فوق برنامه خودم بپردازم و دوستان آمریکاییام را که درگیر ادبیات و سینما، تئاتر و هنر بودند ببینم. من با او فقط در مراسم رسمی دیدار میکردم و حتی در آن زمانها نیز کمتر با هم صحبت میکردیم.
احضار غیرمعمول او مرا به فکر انداخت. بدیهی است که نمیتوانستم آن را نادیده بگیرم؛ بهعنوان وزیر، او رئیس من بود. به معاونم دستورهای لازم را دادم و به سمت والدورف آستوریا حرکت کردم. 20 دقیقه بعد وارد سوئیت لوکس او شدم. وزیر مشغول بحث و گفتوگو با کارمندان دفتر خود و برخی از دیدارکنندگان بود. به محض دیدن من، به معنای واقعی کلمه از روی صندلیاش جست زد و با شور و شوق مرا در آغوش گرفت، انگار یکی از نزدیکترین دوستانش باشم. سپس مرا به اتاق خوابش راهنمایی کرد و گفت: «نمیتوانیم در مقابل این همه مردم صحبت کنیم». یک فنجان چای به من تعارف کرد و تلگرام کشفِرمزشده را به من نشان داد: «فوقسری. به فریدون: بلافاصله با پرواز مستقیم ایران ایر عازم تهران شوید. دستورات لازم به کاپیتان و فرودگاه مهرآباد داده شده است. امضا: م. ر. پ. (حروف اول نام شاه.»
مات و مبهوت بودم؛ دستورات شاه معمولا توسط دفتر محصوص او مخابره و امضا میشد. وزیر با تعجب و کنجکاوی به من نگاه میکرد. احتمالا فکر میکرد من میدانستم موضوع درباره چیست. درواقع بهشدت احساس نگرانی میکردم. فکر کردم شاید برای مادرم یا برادرم اتفاقی افتاده باشد. این یک رسم ریشهدار ایرانیان بود که اخبار بد را تا جایی که ممکن است از اقوام نزدیک پنهان کنند. اما اگر این پیام حاوی اخباری از این دست بود، وزیر نیز از آن خبر داشت. احتمالا قبلا با دوستانش در ایران تماس گرفته بود. معلوم است که او هم مثل من گیج شده بود. به او گفتم که نمیتوانم از معنای آن پیام را دریابم. حرف مرا باور نکرد اما رفتار فوقالعاده دوستانه خود را حفظ کرد. بعدا از یکی از منشیهایش فهمیدم که تحت تأثیر این واقعیت قرار گرفته بود که شاه مرا با نام کوچکم خطاب کرده بود. درواقع این طبیعی بود؛ نام خانوادگی ما برای برادرم که نخستوزیر بود، محفوظ بود.
نگاهی به ساعت مچیام انداختم، اکنون ساعت پنج بعدازظهر بود. فقط زمان کافی داشتم تا به هتلم بروم، آنچه را نیاز داشتم بردارم و به فرودگاه کندی بروم. وزیر به من اطمینان داد: «نگران نباش، من به ایراناِیر دستور دادهام، آنها بدون تو پرواز نمیکنند، عجله نکن». در اتاق خواب را زدند. یکی از دستیاران وزیر پاکت مهرومومشدهای را آورد که وزیر به من داد: «این یک گزارش بسیار محرمانه است. شما آن را شخصا به اعلیحضرت میدهید. بسیار مهم است». مرا بغل کرد و تا در سوئیتش بدرقه کرد.
با عجله به اتاق ساده هتلم رفتم و چمدان کوچکی بستم. تلفنم زنگ خورد؛ دربان به من اطلاع داد که سفیر ما در سازمان ملل متحد در لابی منتظر است. او هم مرا در آغوش گرفت و گفت: «لیموزین من اینجاست، من تو را تا فرودگاه همراهی میکنم.»
سعی کردم منصرفش کنم، میخواستم تنها باشم و به دلایل احتمالی فراخوان ناگهانیام به تهران فکر کنم. اما او با اصرار دعوتش را به من تحمیل کرد. سفیر؛ دکتر مهدی وکیل،4 یکی از دوستان صمیمی و برادر زن سابقم،5 تلاش زیادی کرد تا «راز» پیام شاه را بگشاید. وقتی به او گفتم که کوچکترین ایدهای ندارم، حرفم را باور نمیکرد. از نگرانیهایم در مورد برادرم و مادرم به او گفتم. او به برادر خودش در تهران تلفنی گفته بود: «خدا را شکر اتفاق ناگواری نیفتاده است، حال مادرت خوب است و برادرت همچنان سر کار است و از سفر ناگهانی شما مطلع است». با اینکه آنها نگرانی من را برطرف کردند، اما سخنان او این راز را عمیقتر کرد.
سعی کردم در طول پرواز سهساعته لندن به تهران کمبود خوابم را جبران کنم اما بیفایده بود. با نزدیکشدن به پایان سفر، چرخش افکار متناقض با سرعت بیشتر و بیشتری ذهنم را اشغال کرده و بر دلهرههایم افزوده بود. سرانجام بوئینگ فرود آمد و به محض توقف و بازشدن در آن، دو افسر گارد شاهنشاهی وارد قسمت درجهیک شدند. آنها مستقیما به سمت من آمدند و من را به سمت ماشین پلیس مقابل هواپیما اسکورت کردند. نگرانی من به اوج رسید؛
– آیا داشتم دستگیر میشدم؟
– پرسیدم کجا داریم میرویم؟
– یکی از افسران گفت: ما مجاز به گفتن نیستیم.
– چمدانم چه میشود؟
– افراد ما در فرودگاه ترتیب آن را میدهند.
چند دقیقه بعد دیدم که بین دو افسر در صندلی عقب ماشین گیر کردهام. چهار پلیس سوار بر موتورسیکلت جلوتر از ماشین بودند که آژیر آنها مرتبا صدا میکرد. در حالی که رانندگان با کاهش سرعت خود در کنارههای جاده رانندگی میکردند، ماشین ما با سرعت سرسامآوری حرکت میکرد. آیا داشتند به من خدمات کامل VIP ارائه میدادند یا داشتند مرا به سمت یک بازداشتگاه مخفی میبردند؟ ماشین از بزرگراه منتهی به حومه شمالی رفت. وقتی تابلویی را دیدم که نشاندهنده روستای اوین، محل زندان بدنام پلیس مخفی بود، قلبم به تپش افتاد تا اینکه ماشین از کنار تابلو عبور کرد.
دقایقی بعد ماشین در مقابل در ورودی کاخ شاه در نیاوران توقف کرد. دروازه آهنی باز شد و ماشین به آرامی به سمت کاخ اصلی پیش رفت. من را وارد نوعی کتابخانه کردند. ساعت از 10 شب گذشته بود و هیاهوی گفتوگو از اتاق نشیمن نشان میداد که یک پذیرایی شام در حال برگزاری بود. تقریبا بلافاصله شاه ظاهر شد و از من دعوت کرد که روی کاناپهای کنارش بنشینم. صدایش جدی بود: «چیزی که میخواهم به شما بگویم یک راز مطلق بین من و رئیسجمهور ایالات متحده است و باید محرمانه باقی بماند، زیرا کوچکترین درزکردن آن ممکن است بحرانی بینالمللی ایجاد کند. شما باید سوگند بخورید محتاط و رازدار باقی خواهید ماند. حتی هر اتفاقی هم بیفتد لب از لب باز نخواهید کرد.»
به همان روشی که افراد سطح بالای جامعه خدمتکاران را احضار میکردند، فریاد زد: «بیا». بلافاصله، همانطور که یک جن در داستانهای هزار و یک شب میتوانست ظاهر شود، ناگهان و بهطور مرموزی، پیشخدمتی ظاهر شد و تعظیم کرد. شاه به او دستور داد قرآنی بیاورد و من به آن سوگند خوردم که رازدار باشم. شاه اگرچه در زندگی روزمره بسیار سکولار بود، اما عمیقا مذهبی بود و اعتقاد داشت که یکی از 12 امام شیعه از او محافظت میکند.
سیگاری روشن کرد، چند پک کشید و سپس صحبت را از سر گرفت: «آمریکاییها از جنگ ویتنام خسته شدهاند. ما -او همیشه در اشاره به خودش از ضمیر سومشخص جمع استفاده میکرد- اغلب به آنها گفتهایم که این جنگ اشتباه است… اکنون پرزیدنت جانسون از افزایش تعداد تلفات بهشدت ناراحت است. او برخلاف ارزیابی مشاوران نظامی خود متقاعد شده است که هیچ طرفی نمیتواند در این جنگ پیروز شود، اما در عین حال چون ایالات متحده هم از نظر اقتصادی و هم از نظر نظامی یک ابرقدرت است، میتواند در درازمدت ویتنام را به کام مرگ بکشاند. پرزیدنت جانسون نمیخواهد زیر بار سنگین گسترش عملیات نظامی و افزایش تعداد کشتهشدگان در میان نظامیان و غیرنظامیان برود. اکنون او طرفدار صلح است، اما صلحی محترمانه و قابل قبول. بهطور رسمی نمیتواند پیش از برداشتن گامهایی مهم و ضروری، چنین تغییر سیاستی را اعلام کند. با توجه به «سیستم باز» آمریکا و توجه رسانهها به کاخ سفید، دیپلماسی مخفی یا حتی بیسروصدا از سوی رئیسجمهور و دستیارانش غیرممکن است. به همین دلیل از من خواسته است که از طرف او به ابتکاری برای ارزیابی و کسب آگاهی از نظر ویتنامیها دست بزنیم. برای این منظور، باید قبل از هر چیز با ویتنام شمالی ارتباطی محتاطانه برقرار کنیم. اکنون که روابط ما با شوروی بهطور چشمگیری بهبود یافته، واضح است که میتوانیم از سفارت ویتنام شمالی در مسکو استفاده کنیم. اما کرملین در سرتاسر جهان در رقابت با واشنگتن است… . ممکن است مسکو کل ماجرا را لو دهد تا موقعیت خود را در آسیا، خاورمیانه و جاهای دیگر تحکیم کند و از اینرو پایتخت شوروی قابل بحث نیست. به هانوی هم نمیتوانیم برویم. حتی اگر موافقت کنند یک فرستاده ایرانی را بپذیرند، مطبوعات کنجکاو میشوند. تنها جایی که آنها در خارج از جهان کمونیسم نمایندگی دارند پاریس است. از آنجایی که شارل دوگل دوست شخصی ماست، فرانسویها سعی نمیکنند از ما جاسوسی یا حرکات ما را فاش کنند. بنابراین، از شما میخواهم که فورا به پاریس بروید تا با نماینده ویتنام شمالی ارتباط برقرار کنید». میخواستم بگویم که آن مرد مطمئنا با دیدار من موافقت نمیکند، اما شاه اخم کرد و من سکوت کردم.
سیگار دیگری روشن کرد و طبق عادتش به مونولوگش ادامه داد: «ما در این مرحله نباید وارد جزئیات پیشنهاد خود شویم. فقط باید روشن کنیم که آمریکاییها آمادگی دارند جنگ را ادامه دهند و بمبارانهای خود را تا زمانی که لازم باشد تشدید کنند. اما ما ایرانیها به عنوان همنوعان آسیایی، از رنجهای مداوم برادران ویتنامی خود خسته شدهایم… و چراکه نه. بنابراین، فکر کردیم که اگر آنها ایده یک آتشبس شرافتمندانه را بپذیرند که در آن هیچیک از طرفین پیروز یا بازنده تلقی نشوند، ما ایرانیها آماده بازی هستیم؛ نقش میانجیهای صادق را ایفا و دو طرف را برای مذاکرات دور هم جمع کنیم. آیا متوجه منظورم هستید؟»
کمکم داشتم اثرات جتلگ* و خستگی سفر طولانی را حس میکردم. با این حال با خستگی خود مبارزه کردم و سعی کردم حس هوشیاری خود را نشان دهم. گفتم بله اعلیحضرت. ولی اگر اجازه بدهید ملاحظهای را بگویم. شک دارم نماینده ویتنام (شمالی) در پاریس دیدار با مرا بپذیرد. شاه لبخندی زد و حرفم را قطع کرد: «اگر درِ خانهاش را بکوبی و کارتت را بهعنوان معاون وزیر امور خارجه در سازمانهای بینالمللی ارائه کنی، به احتمال زیاد در را باز نمیکند. اما تو در جوانی چپ بودهای و بیش از 20 سال در پاریس زندگی کردهای. شما بهعنوان یک نویسنده و منتقد سینما در پایتخت فرانسه، دوستان لیبرال و حتی کمونیست زیادی داشتهاید. نه، اعتراض نکن. من مرتبا گزارشهای مربوط به فعالیتهای تو را دریافت کردهام.»
گرچه از ماهیت اقتدارگرای رژیمهای «شرقی» و نظارت مخفیانه بر شهروندان آگاه بودم، اما احساس کردم که شوکه شدهام؛ از اینکه حتی بهعنوان یک کارمند بینالمللی گمنام که به فیلم و ادبیات علاقهمند بودم و در مجله سینمایی کایه دو سینما (Cahiers du Cinema) نقد مینوشتم، توسط رژیم شاه از من جاسوسی شده بود. واکنش مرا درک کرد و با همان روحیه دوستانه ادامه داد: «شما افراد زیادی را میشناسید که از روابط صمیمانه با ویتنام شمالی و نماینده آن در پاریس برخوردارند. بنابراین، در موقعیت خوبی قرار دارید تا فرد قابل اعتمادی را پیدا کنید که روابط نزدیکی با نماینده ویتنام در آنجا داشته باشد. درواقع، به همین دلیل است که شما را برای این مأموریت انتخاب کردم… میدانم که شما همیشه فردی وطنپرست و آرمانخواه بودهاید. به تعهد شما نسبت به کشورتان و نسبت به سیاستهای مستقل کنونی ما اعتماد دارم. بهعلاوه زندگیهای اگر نگویم میلیونها نفری را که میتوان نجات داد در نظر داشته باشید، من مطمئن هستم که موفق خواهی شد و به حفظ رازداری پایبند خواهی بود. همچنین باید از قابل اعتماد بودن دوست فرانسوی که انتخاب خواهی کرد اطمینان حاصل کنی. او باید همه چیز را پیش خودش نگه دارد.»
پلکهایم افتاده بود. ساعت از نیمهشب گذشته بود. شاه افزود: «حتما خسته هستی. برو خانه و استراحت خوبی داشته باش. میخواهی والیوم بهت بدهم؟ (در آن زمان دُزهای بالایی از والیوم مصرف میکرد). به دوستان پاریسی خود فکر کنید و فردا صبح سر ساعت 9:30 برای دریافت دستورالعملهای بیشتر به دفتر من بیایید و آماده باشید که با اولین پرواز بعد از ظهر به پاریس بروید.»
پس از بررسی کامل بسیاری از دوستان فرانسویام، تصمیم گرفتم که بوردهها (Bourdets) بهترین افراد برای انجام این مأموریت مخفی باشند. آنها به لایه لیبرال غیرکمونیست جامعه عالی پاریس تعلق داشتند (چیزی که فرانسویها آن را Tout Paris یا پاریسی خالص مینامند). کلود بورده،7 یک روشنفکر صریح، رهبری مبارزات جنبش مقاومت را در طول جنگ جهانی دوم بر عهده داشت. گشتاپو در سال 1944 او را دستگیر کرده و به اردوگاه کار اجباری نازیها در بوخنوالد (Buchenwald) فرستاده بود.
کلود پسر یک نمایشنامهنویس برجسته، ادوارد بورده و کاترین پوزی شاعر سابق، با آیدا آداموف، یک مهاجر روسی و قهرمان تنیس، ازدواج کرده بود. بوردهها با انواع جنبشهای آزادیبخش جهان سوم ارتباط داشتند. در طی سالهایی که در پاریس بودم، در خانه بورده با مقامات FLN (جبهه آزادیبخش ملی الجزایر)، سازمان آزادیبخش فلسطین، راه درخشان پرو و گروههای کموبیش مهم دیگر و همچنین روشنفکران منفرد تبعیدی ملاقات میکردم. کلود و آیدا هر دو چپ لیبرال بودند بدون اینکه با خط کمونیست شناخته شوند. کلود در طول اشغال فرانسه روزنامه زیرزمینی کومبا (Combat) را تأسیس کرد که آلبر کامو سردبیر آن شد. پس از جنگ جهانی دوم، کلود هفتهنامه چپ و غیرکمونیستی ابزرواتور (L’Observateur) را راهاندازی کرد. او و آیدا ثروتمند و سخاوتمند بودند. آپارتمان دوبلکس آنها در نزدیکی اتوال (Etoile) و شانزهلیزه (Champs Elysees) محل ملاقات سیاستمداران لیبرال و روشنفکران از سراسر جهان بود.
کلود که از نظر اخلاقی قوی و سختگیر بود با سازش با کمونیستها و نیز مرتجعین راست مخالف بود. دولت آمریکا در اوج مککارتیسم به دلیل انتقادات کلود از سیاست خارجی آمریکا، از دادن ویزا به او خودداری کرده بود. همچنین مدتی بهعنوان عضو منتخب مجلس از شهر پاریس خدمت کرده بود. در طول این سالها با هم دوستان بسیار صمیمی شده بودیم. به محض اینکه هواپیمای من در اورلی فرود آمد، تلفنی با او تماس گرفتم و قبل از ورود به هتل، او را ملاقات کردم. ایده مأموریت من او را مجذوب کرد؛ او با جنگ ویتنام و تمام قربانیهای انسانی که در پی داشت مخالف بود. بلافاصله با نماینده ویتنام (شمالی) که او را کاملا میشناخت تماس گرفت. مای ون بو8 (Mai Van Bo) مرد هانوی در پاریس، پذیرفت که او را بعد از ناهار در خانه شهری خود در مونپارناس ببیند. من و کلود ناهار را در کافه رستوران معروف La Closerie des Lilas صرف کردیم (جایی که در دهه 1920، ارنست همینگوی، در میان دیگر مهاجران آمریکایی، زمان زیادی را در آنجا سپری میکرد). بعد از غذا، من با آیدا منتظر ماندم تا کلود به میعادگاه نزدیکش رفت. بعد از تقریبا یک ساعت برگشت. همانطور که انتظار داشتم، مای ون بو از پذیرایی از فرستاده شاه طرفدار آمریکا در ایران میترسید. اما با اصرار کلود قول داد به هانوی پیغام بفرستد و برای دیدن من اجازه بگیرد. از کافه به هتلی نزدیک بورده رفتم و با تهران تماس گرفتم. شاه به من دستور داد که به تهران برگردم. در آستانه مراسم «تاجگذاری» او به تهران رسیدم.
محمدرضا پهلوی در اوت 1941 (شهریور 1320)، پس از آنکه انگلستان و شوروی ایران را اشغال و پدرش را ناچار به کنارهگیری کردند، به سلطنت رسید. پدرش (رضاشاه) هیتلر را تحسین میکرد و بر بیطرفی ایران اصرار داشت. آنها مدعی بودند که برای ارسال تدارکات نظامی به ارتش سرخ به کنترل راهآهن سراسری ایران نیاز دارند. برای جشن زمان مناسبی نبود و مراسم تاجگذاری از زمان لازم به تعویق افتاده بود. درواقع شاهی که بر تخت بود جشنها و اعیاد را دوست داشت. مجلس در بیستوپنجمین سالگرد سلطنت او در سال 1965 (شهریور 1344) لقب آریامهر (به معنای واقعی کلمه «نور آریاییها») را به او اعطا کرد و تقریبا بلافاصله مراسم تاجگذاری را برپا کرد (چند سال بعد در سال 1971، مراسم تجملی تخت جمشید را با حضور تقریبا 80 پادشاه و سران کشورها به مناسبت دو هزار و پانصدمین سالگرد تأسیس شاهنشاهی ایران توسط کوروش کبیر برگزار کرد. در سال 1977، ریاست جشنهای گرامیداشت پنجاهمین سال سلطنت سلسله پهلوی را بر عهده گرفت. برگزاری اینگونه جشنها یکی از جدیترین نقاط ضعف او بود.)
شرایط مرا مجبور کرد برای حضور در مراسم، لباس تشریفاتی سفارت خود را بپوشم (که از آن بیزار بودم). وزیر امور خارجه که از نیویورک برگشته بود از دیدن من در آنجا متحیر شد. از اینکه بدون اطلاع او به تهران برگشته بودم ناراحت بود. به او گفتم که شاه مرا مستقیما احضار کرده است. به من خیره شد و ناگهان پرسید: «مدالهای شما کجاست؟». به صراحت پاسخ دادم ببینید قربان، این لباس برای من تقریبا هزار دلار هزینه داشت. مدالها خیلی سنگین هستند و پارچه را پاره میکنند. من نمیتوانم هزار دلار دیگر برای تعویض آن خرج کنم. وزیر بهانههای من را رد کرد و گفت: «این مدالها را اعلیحضرت به شما داده و نصبنکردن آنها اهانت به او است». پاسخ دادم شاه چند لحظه پیش مرا همینطور دید و چنین اظهارنظری نکرد. او اصراری به پاسخ نداشت با این حال پرسید: «چرا هنگام ورودت به من گزارش ندادی؟» توضیح دادم چند روز پیش در نیویورک یادتان هست؟ خودتان به من گفتید که شاه دستور بازگشت من را داده است. خب، او یک مأموریت مخفی در مورد دفتر اختصاصی به من سپرده است و به من دستور داده که فقط به او گزارش بدهم. وزیر از لحن گستاخانه من خوشش نیامد اما در عین حال نمیتوانست مرا سرزنش کند. تلاش کرد تا نشانههایی از ماهیت مأموریت من دریابد. سرانجام پرسید: «تا کی میخواهی بمانی؟» پاسخ دادم قطعا نمیدانم. منتظر دریافت پیام کسانی هستم که برای اعلیحضرت با آنها در خارج از کشور تماس گرفتهام. اما در این بین طبق معمول در وزارتخانه کار خودم را انجام میدهم.
باید اضافه کنم که بهطور کودکانهای از سردرگمکردن «رئیس» خودم که نمیتوانست دستورات مستقیم شاه را زیر سؤال ببرد لذت میبردم. اما در عین حال نسبت به ماهیت غیردموکراتیک نظامی که در آن خدمت میکردم احساس ناراحتی میکردم. حتی برادرم را با وجود مقام و مسئولیت بالایش بیاطلاع نگه داشته بودند. هنگام تماشای مراسم تاجگذاری، فکر میکردم که اگر شاه بهطور ناگهانی بمیرد چه اتفاقی میافتد؟ حکومتش، حکومتی فردی بود که در شخص او تجسم مییافت. حتی جباری مانند استالین یک حلقه درونی، یعنی دفتر سیاسی را حداقل در بخشی از اقتدار خود سهیم میکرد. من اغلب در حسرت روزهایی که در پاریس بودم، از اینکه که قبول کردم به وزارت امور خارجه برگردم به خودم لعنت میفرستم.
این مأموریت سرّی تا حدودی روحیه ناکام مرا تقویت میکرد؛ تلاش برای گشودن راه برای صلح احتمالی در ویتنام اقدام مثبتی بود. همچنین از نحوه انجام مذاکرات در مورد میثاقهای حقوق بشر به نمایندگی از گروه کشورهای درحالتوسعه احساس رضایت میکردم. علیرغم دستور شاه، با سازمان عفو بینالملل که دبیرکل آن، مارتین انالز9 (Martin Ennals)، در دهه 1950 همکار من در یونسکو بود، روابط بسیار نزدیک داشتم. چون پاسخی از هانوی مخابره نشده بود، شاه به من اجازه داد به کارم در سازمان ملل متحد برگردم. بحثهای مربوط به میثاقها تقریبا بهطور کامل متوقف شده بود. همکارانم از غرب و جهان سوم از بازگشت من استقبال کردند و من مذاکرات خصوصی را برای رفع موانع باقیمانده از سر گرفتم.
یک روز صبح، پس از جلسهای با کارکنان در سفارتمان، پیام زیر را از بوردهها در دستگاه تلکس دریافت کردم: «دلمان برایت تنگ شده است. با ترتیبدادن یک جشن چطوری؟». در «رمز» مورد توافق ما، این کلمات به این معنی بود که نماینده ویتنامی در پاریس از من پذیرایی خواهد کرد. سفیر ما که یادداشت را دیده بود با تعجب به من نگاه کرد. به او گفتم همانطور که میدانید بوردهها دوستان بسیار صمیمی من هستند. این هفته 30سالگی ازدواجشان را جشن میگیرند. من باید از شاه اجازه بگیرم تا چند روزی به پاریس بروم. سفیر اخم کرد: «به جای این کار باید به وزیر امور خارجه که مافوق مستقیم شماست، تلگراف کنید». خجالت کشیدم و بهانهای آوردم که این کار خیلی طول میکشد، میهمانی شام برای فرداست. اگر اجازه بدهید از تلفن شما استفاده کنم، با دفتر شاه تماس میگیرم. اگر مایلید میتوانید با گوشی اضافی خودتان گوش دهید. به محض اینکه نام من به منشی شاه برده شد، سفیر در کمال تعجب شنید که منشی بدون اینکه سؤالی بپرسد گفت: «فورا شما را به اعلیحضرت شاهنشاه وصل خواهم کرد». شاه بدون معطلی پاسخ داد: «بسیار خب، فورا به پاریس بروید و بعد از میهمانی بدون معطلی به تهران بیایید. موفق باشید». سفیر از این حقیقت که شاه بوردهها را میشناخت متحیر شده بود: «اما چرا میخواهد شما به تهران بروید؟» دروغ کموبیش قابل قبولی سرهم کردم که: بله، میدانید، مشارکت من بهعنوان یکی از اعضای سابق دبیرخانه یونسکو در برنامه سوادآموزی، یکی از اولویتهای شاه است. او میخواهد در این مورد با من مشورت کند.
صبح روز بعد به فرودگاه اورلی رسیدم و با یک تلفن سکهای با کلود بورده تماس گرفتم. به من گفت که نماینده ویتنام ساعت دو بعدازظهر مرا خواهد دید. ناهار را در Closerie des Lilas خوردیم، اما این بار کلود آنجا منتظر من ماند. مای ون بو، مردی بود در سنین پنجاهسالگی، کوتاهقد با رگههای سفیدی در موهای مشکی. کت و شلوار خاکستری پوشیده و کراوات مشکی زده بود. خانه شهری مرتب و فرشها و مبلمان ارزان آن یادآور ذائقه طبقه متوسط رو به پایین بود. پرتره اخمآلودی از هو شی مین (Ho Chi Minh)10 بالای سرسرا مقابل در ورودی آویخته بود. هیچ چیز در آنجا حاکی از انقلاب یا جنگ نبود. میزبانم مرا به اتاق نشیمن راهنمایی کرد که صندلیهای راحتی آن روکشی از پتو داشت. سمت راست شومینه یک میز چرخان قرار داشت که روی آن یک بطری نیمهخالی اسکاچ و لیوان بود. خدمتکار با شلوار سیاه چینی با سینی به اتاق آمد و فنجانهای چای معطر به ما تعارف کرد. پس از تبادل احوالپرسی کوتاه، پیشنهاد شاه را برای مای ون بو شرح دادم و همانطور که دستور داشتم بر کلمات صلح محترمانه تأکید کردم.
در تمام این مدت دیپلمات ویتنامی یادداشتبرداری میکرد. از من تشکر کرد و قول داد که به دولت خود اطلاع دهد. سپس یک کاغذ تاشده را از جیبش بیرون آورد و عینکش را گذاشت و شروع به خواندن کرد. زبان فرانسه او درست بود اما بهشدت لهجه داشت. سخنان او با تاریخچه مختصر مبارزات ویتنام برای استقلال آغاز شد. در پایان گفت: «مردم ویتنام ترجیح میدهند تا آخرین مرد و زن بمیرند تا اینکه تحت سلطه بیگانگان زندگی کنند». سعی کردم با او درباره حال و آینده آسیا بهطور کلی و کشورش بهطور خاص بحث کنم. اما او از سخنان من طفره رفت و مدام بخشهایی از کاغذی را که تا کرده و در جیبش گذاشته بود تکرار میکرد. قول داد که «بهموقع» واکنش هانوی به پیشنهاد شاه را به من اطلاع دهد.
همانطور که بعدا در تراس رستوران برای کلود توضیح دادم، به نظر میرسید آن مرد یکی از اعضای ردهپایین حزب کمونیست ویتنام بود که از طرف مافوقش هیچ اختیاری برای گفتوگو نداشت. او نیز مانند اغلب دیپلماتهایی که نماینده کشورهای کمونیستی بودند، از اظهارنظر شخصی خودداری میکرد و خواستار توضیحی درباره پیام شاه نشد. یک بوروکرات «خالص و بینقص» حزب کمونیست بود که تقریبا نقش یک متصدی میز پذیرش را بازی میکرد که نامهای را دریافت و آن را به مافوقش مخابره میکند.
فردای آن روز سوار اولین پرواز موجود به تهران شدم و حدود ساعت چهار بعدازظهر به وقت تهران به مقصد رسیدم. سرهنگی از گارد شاهنشاهی مرا به دفتر شاه در نیاوران برد. گزارش ملاقاتم با مای ون بو را دادم. دلیلی برای ماندن من در تهران وجود نداشت. در نتیجه، اجازه یافتم به نیویورک برگردم و کار خود را در مورد میثاقهای حقوق بشر از سر بگیرم. من از وزیر امور خارجه دیداری تشریفاتی کردم و او تلاش خود را کرد تا ناراحتیاش را پنهان کند. درواقع سفیر ما در سازمان ملل قبلا او را از سفر من به پاریس مطلع کرده بود. وزیر سعی کرد اطلاعاتی از من دریافت کند. به او گفتم که شاه از زمانی که در سوئیس دانشجو بود، بوردهها را میشناخت.
کل سفر من به پاریس و تهران کمتر از چهار روز طول کشید. وظایفم را در کمیته سوم از سر گرفتم. در واشنگتن هیچ صحبتی در مورد پایاندادن به جنگ ویتنام مطرح نبود. پنتاگون به پیروزی ابراز اطمینان میکرد، در حالی که تظاهرات ضد جنگ در تمام 50 ایالت، بهویژه در پردیسهای دانشگاهی ادامه داشت.
مقالهنویسان جانسون را به «نابینایی» در برابر همه پیامدهای ژئوپلیتیک متهم میکردند که میترسید به او بهعنوان رئیسجمهوری که یک کشور آسیایی را به دست کمونیستها از دست داده است برچسب زده شود. نهفقط جنگ، بلکه برنامههای جامعه بزرگ او حتی از سوی اعضای حزب خودش نیز هدف حمله قرار گرفته بود. سفیرمان نیز مانند وزیر امور خارجه اغلب میکوشید مرا وادار کند راز سفرهایم به پاریس و تهران را فاش کنم. اما من هوشیار بودم و از پاسخ به سؤالات او طفره میرفتم. یک هفته یا شاید کمی بیشتر گذشت و از دوستان پاریسی من خبری نشد. سرانجام در 10 نوامبر پیام زیر در تلهتایپ سفارت ظاهر شد: «خبر خوب برای جشنهای بعدی. لطفا به ما بپیوندید. با عشق، آیدا و کلود.»
قبل از اینکه از سفیر بخواهم، خودش با دفتر شاه تماس گرفت. پادشاه به من دستور داد که فورا به پاریس و از آنجا به تهران پرواز کنم. کلود به من گفت که سفیر ما در پاریس او را به شام دعوت کرده و کوشیده است که او را وادار کند در مورد مأموریت من صحبت کند. فهمیدم که سفیر ما در پاریس به دستور وزیر امور خارجه این کار را کرده است. آیدا، کلود و من خیلی خندیدیم. من بهطور خلاصه تلفنی با سفیر صحبت کردم و به او گفتم که بوردهها از مهماننوازی او بسیار سپاسگزار بودند. قرار من با مای ون بو برای ظهر تعیین شده بود. کلود من را تا نزدیکی
Closerie des Lilas همراهی کرد و در آنجا منتظر من ماند. نماینده ویتنامی برخلاف دیدار قبلی، کمتر رسمی بود و حتی صمیمیت هم نشان میداد. یک پرونده نسبتا ضخیم را از روی میز کوچکی برداشت، آن را ورق زد، کاغذی بیرون آورد و متن را به فرانسوی ترجمه کرد: «هانوی به گرمی از شاه برای ابتکارش برای پایاندادن به رنج مردم ویتنام تشکر میکرد. دولت ویتنام این پیشنهاد را بهطور کامل مطالعه کرده و موافقت کرده بود که در هر مکان مناسب با «طرف مقابل» وارد بحث فوری شود. سفارت خودشان را در مسکو به عنوان مکان احتمالی پیشنهاد میکرد که نسبت به نمایندگی آنها در پاریس مجهزتر بود. همچنین با شاه در مورد رازداری کامل موافق بود. تأکید شد که هرگونه درز زودرس خبر میتواند تأثیر نامطلوبی بر «روحیه» سربازان داشته باشد.
این جلسه در ساعت 1:30 بعدازظهر به پایان رسید و به من فرصت کافی داد تا پرواز ساعت چهار بعدازظهر به تهران را بگیرم. از سفیرمان خواستم که ورود قریبالوقوع من را به منشی شاه اطلاع دهد. یک لقمه سریع با کلود بورده خورده بودم و با تاکسی به اورلی رفتم. هواپیمای من بعد از ساعت 10 شب در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. هلیکوپتری منتظرم بود و بلافاصله مرا به کاخ شاه برد. پادشاه من را در اتاق خوابش به حضور پذیرفت. روی پیژامه آبی روشنش کیمونو پوشیده بود و چای گیاهی مینوشید. میدانستم که گرفتار بیخوابی بود. به نظر میرسید گزارش من او را خوشحال کرده بود. از جایش بلند شد و در اتاق قدم زد. ناگهان ایستاد و گفت: «خیلی دوست ندارم از سفارت آنها در مسکو بهعنوان یک کانال ارتباطی استفاده کنم، اما مشکل آنها را درک میکنم. ظاهرا آنجا یکی از معدود مکانهایی است که آنجا امکانات کامل دارند… امیدوارم دوستان فرانسوی شما تا پایان کل ماجرا همچنان محتاطانه رفتار کنند.
دراینباره به او اطمینان دادم که او (کلود بورده) در زمان اشغال فرانسه هرگز چیزی را برای بازجویان گشتاپو فاش نکرد. ماجرای شام سفیرمان و روشی را که او سعی کرده بود اطلاعاتی در مورد مأموریت من استخراج کند، بازگو کردم. شاه خندید. سپس به من تبریک گفت: «تو کارت را بسیار خوب انجام دادی. میخواهم تو را در این کار نگه دارم. اما اکنون باید سفیرمان را در مسکو درگیر کنم تا زمانی که جانسون در مورد مکان مذاکرات «اصلی» تصمیم بگیرد. احتمالا آنجا ژنو خواهد بود… آیا به نیویورک برمیگردی؟» ضمن اینکه سرم را به نشان تأیید تکان میدادم لبخندی زد و گفت: «بسیار خب… بهعنوان جایزه یک تعطیلات چندروزه در پاریس بگیر که در آنجا باید با بیش از یک خانم خوشگل آشنا باشی. همچنین از طرف من از بورده تشکر کن و هدیه را که صبح به خانه مادرت میفرستم به آنها بده» (آن هدیه یک فرش ابریشم اصفهان با ابعاد متوسط بود.)
روز بعد به دیدار وزیر امور خارجه رفتم و به او اطلاع دادم که مأموریت ویژه اعلیحضرت تمام شده است و به من دستور دادهاند که به نیویورک برگردم. وزیر گفت: «من میدانم. اعلیحضرت مرا از عملکرد شما آگاه کرده است. ایشان راضی هستند و به من دستور دادهاند که از طرف ایشان یک پیام قدردانی در پرونده ویژه شما بگذارم. میخواهم به شما تبریک بگویم، شما وزارت امور خارجه را مفتخر کردید». از جایش بلند شد و مرا در آغوش گرفت که موجب حیرت من شد. در مورد دیدار بعدی درباره مذاکرات ویتنام چیزی نشنیدهام. فقط متوجه شدم که سفیر ما در مسکو در ماه دسامبر سه بار به تهران سفر کرده بود. هرگز کانالی را که شاه برای ارتباط با پرزیدنت جانسون از آن استفاده میکرد، کشف نکردم. سفیر ما در واشنگتن را بیخبر گذاشته بودند. حدس میزدم که پرزیدنت جانسون باید یک مرد خاص (یا در این مورد، یک زن) در تهران داشته باشد.
به هر حال، در سال 1968، پرزیدنت جانسون ناگهان تصمیم گرفت برای یک دوره دیگر نامزد نشود. اعلامیه او در 31 اکتبر مبنی بر توقف بمباران ویتنام شمالی قطعا به مذاکرات محرمانه پس از ابتکار شاه مرتبط بود. دولت بعدی آمریکا (رئیسجمهور نیکسون) روند آن مذاکرات را ادامه نداد. وقتی دیدم دولت نیکسون تصمیم به ادامه جنگ و حتی گسترش آن گرفت بهشدت ناامید شدم. تلفات طرف آمریکایی تا پیش از اینکه آن دولت به درگیری پایان دهد تقریبا دو برابر شد. حتی اکنون نیز نمیتوانم درک کنم که چرا دولتهای جدید تلاشهای پیشینیان خود را در زمینه سیاست خارجی دنبال نمیکنند.
به هر حال، پس از مدتی که در ارتباط با ویتنام بودم، بارها درباره مسائلی با شاه دیدار داشتم اما او هرگز به آن مأموریت سرّی من اشارهای نکرد. تصمیم گرفتم این قسمت از فعالیتهای دیپلماتیک خود را بازگو کنم تا سابقهای از تلاش پرزیدنت جانسون برای صلح بر جای بگذارم.
منبع:روزنامۀ شرق، سه شنبه 19 تیر 1403
————————————–
*این نوشته ترجمه مقاله زیر میباشد:
Fereydoun Hoveyda, A Contribution to History: My Secret Mission During Vietnam War, American Foreign Policy Interests, Volume 23, Number 4, 1 August 2001, pp. 243-252.
واژه Contribution به معنی سهم، مشارکت، کمک، اعانه…، در واقع نویسنده میخواهد آگاهی سرّی خود را در اختیار تاریخ قرار دهد.
- هوبرت هامفری (1911-1978 م): سیاستمدار آمریکایی که از سال 1965 تا 1969 در دولت لیندون جانسون معاون رئیسجمهور بود. او نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاستجمهوری سال 1968 آمریکا بود که از ریچارد نیکسون نامزد جمهوریخواه شکست خورد.
- Robert Dallek, Flawed Giant: Lyndon Johnson and His Time, 1961-1973 (oxford: oxford university press), 1998.
- مهدی وکیل (؟-1286) تحصیلکرده حقوق در فرانسه بود. در سال 1306 به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمد و در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم سرپرست امور دانشجویان در پاریس و سپس مستشار فرهنگی در آنجا بود. در سال 1959 ریاست دبیرخانه شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد را داشت و در دوره دوم وزارت علیاصغر حکمت (1337) به علت سابقه فرهنگی و آشنایی که با حکمت داشت از وزارت فرهنگ و هنر به وزارت امور خارجه انتقال یافت. بعد از انتقال به وزارت امور خارجه بهعنوان نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک منصوب شد و 12 سال نماینده ایران در آن سازمان بود. آخرین سمت وی نیز سفارت در واتیکان (1354 تا 1355) بود. وی داماد رجبعلی منصور (نخستوزیر رضاشاه و محمدرضاشاه) بود و حسنعلی منصور (نخستوزیر محمدرضاشاه) برادر همسرش بود. مهدی وکیل متعلق به نسل پیش از جنگ جهانی دوم بود لذا زبان اول او فرانسه بود، البته به انگلیسی نیز تسلط کامل داشت. نطقهای خود را در سازمان ملل متحد بیشتر به فرانسه ایراد میکرد و در امور بینالمللی و سازمان ملل متحد تبحر داشت. او از نسلی کلاسیک بود؛ بسیار مبادی آداب، با شخصیتی رسمی. و تجربه کار در جامعه ملل را نیز داشت. شایان ذکر است که مهدی وکیل پس از تأسیس سازمان ملل متحد به دبیرخانه این سازمان پیوست و مدارج ترقی را در این نهاد بینالمللی تا سمت معاونت دبیرکل طی کرد. مهدی وکیل و تقی نصر دو ایرانی بودند که در آن زمان، در دبیرخانه حائز رتبه D-1 بودند که عملا معادل پست معاونت دبیرکل به حساب میآمد.
- فریدون هویدا مدت کوتاهی همسر «نوری»، خواهر حسنعلی منصور بود.
- عباس آرام (1282-1363) علاوه بر تحصیلات مقدماتی، زبان انگلیسی را به خوبی فرا گرفت و در پلیس جنوب استخدام شد. تا پایان جنگ جهانی اول با درجه گروهبانی در آنجا بود و طی آشنایی با افسران هندی از آنان خواست کاری برای او در هند تدارک ببینند. در سال 1300 به هند رفت و ابتدا در یک تجارتخانه چای مشغول به کار شد و در سال 1302 به عنوان عضو محلی سرکنسولگری ایران در هند استخدام شد. در سال 1314 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و در مأموریت لندن، دیپلم دوره مقدماتی اقتصاد گرفت. وی در دوران خدمت خود به مدیرکلی سیاسی و سفارت در توکیو، بغداد و لندن رسید و همچنین به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب شد. بعد از پایان سفارت در لندن (1349) بازنشسته شد و پس از چندی به تصویب هیئت وزیران بهعنوان اولین سفیر ایران به پکن اعزام شد. عباس آرام پس از انقلاب اسلامی دستگیر و قریب سه سال در بازداشت به سر برد و یک سال پس از آزادی درگذشت.
* جتلگ (Jet Lag) یا پرواززدگی.
- کلود بورده (1909-1996 م) نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار مبارز فرانسوی بود. تحصیلات خود را در فیزیک گذراند و در جنبشهای مقاومت فرانسه بسیار فعال بود.
- مای ون بو (1918-2002 م) سیاستمدار ویتنامی که فعالانه در جنبشهای انقلابی به رهبری حزب کمونیست ویتنام شرکت کرد و سفیر جمهوری سوسیالیستی ویتنام در فرانسه، بلژیک، ایتالیا، هلند و لوکزامبورگ بود. وی در در سال 1973 در هیئت جمهوری دموکراتیک ویتنام برای امضای توافقنامه پاریس شرکت کرد.
- مارتین انالز (1927-1991 م) فعال حقوق بشر انگلیسی که از سال 1968 تا 1980 دبیرکل عفو بینالملل بود. در طول تصدی انالز به عنوان دبیرکل، عفو بینالملل جایزه صلح نوبل، جایزه اراسموس و جایزه حقوق بشر سازمان ملل متحد را دریافت کرد.
- هو شی مین (1890-1969 م) سیاستمدار و انقلابی اهل ویتنام که از سال 1945 تا 1955 نخستوزیر ویتنام شمالی و از سال 1945 تا 1969 رئیسجمهور ویتنام شمالی بود. او مارکسیستلنینیست و همچنین دبیرکل حزب کارگران ویتنام بود.
شعری از میرزا آقا عسگری(مانی)
جولای 7th, 2024گزارش گمان شکن
تهمتن در زندان گوهردشت.
تهمینه در اتاق تمشیت.
تفتان، پتوی کهنه برخود کشیده
قاف، سیما نهفته در مِه.
<><><>
کمی آنسوتر
دهان هیئت دولت بوی کله پاچه و کپک میدهد.
درمجلس دلقکان
نمایندگان با فتق های بادکرده چرت میزنند.
کَشتی قاضی القضات دچار سونامی خون شده،
پهلوان کلیدر پاچه های یک روحانی را میمالد!
احمد شاملو درگور خود می لرزد.
آوازخوانِ هی هی هَها هیهات،
نعرۀ عارفان را زیر پای تازیان میریزد.
عارف قزوینی
ساز خود می شکند،
گلوی خود می بُرد.
در اُم القرای جلادان
لایه ای پَهن از مِه لندن
بر سرزمین سیمرغ.
خرس سپیدِ سیبری، سیری ناپذیر
بر آتشگاه زرتشت پای میکوبد.
کاوۀ آهنکوب در اوین ابن ابی طالب.
تهمینه در اتاق بازجویی.
البرز، سیما نهفته درمِه.
مونالیزا لبخندش را از چهرۀ مادرم برمیدارد.
ولتر گلویش را به پدرم می بخشد.
من پر می کشم از شانۀ الوند.
<><><>
در اتاق بازجویی
تهمینه تاق فتاده، تازیانه می خورد.
الله ابن عبدالله می پرسد:
– «نام؟!»
– «زایندۀ سهراب!»
– « نشانی؟!»
– « سرزمین اهورامزدا!»
امام زمان با تازیانۀ تازی می کوبدش.
اما،
بر چهره اش هر چه بیشتر اسید میپاشد،
زیباتر میشود،
هرچه گلویش را بیشتر میفشرد،
خوش آواتر می خواند،
هرچه حدیث و آیه بر او میپوشاند،
برهنه تر میشود،
هرچه بیشترش می کُشد،
زنده تر میشود!
<><><>
اسپهبد افشین آذربرزین
کلید ایرانشهر را به اهریمن هدیه میکند.
«ز کار تو، ویران شد آباد بوم!»
بازرگان در جایگاه بزرگمهر می نشیند،
بیضۀ اسلام را در بازی و مغازله می بازد.
پتیاره بنت عمر، عربی بلغور میکند.
در برج میلاد
یک متشاعر، لوطی اش را به خنده وامی دارد.
آنسوترک
تهمتن بر تخت شکنجه.
بازجو با تسمۀ روسی میکوبد و می گوید:
«اینجا خروس ها هم تخم میگذارند پسر زال!
اینجا، ملت، امت میشود!»
در گوهر دشت،
سیاوشی را در رستم میجویند که به توران پناه برده،
و در توران، سیاوشی را می خواهند کُشت
که در دل رستم می طپد…
بر پرتگاهِ الوند، یک مرد آشوری
تنها کسی است که فارسی را
به پارسی سخن می گوید.
توس در گوهردشت،
تهمتن در چاهِ شغاد،
تفتان، سیما نهفته در خون.
جن ابن الله،
بسم الله می گوید و ترسخورده،
در فرودگاه تهران،
چمدان پراز خبرهایش را تحویل می دهد
یارانه اش را می گیرد، دیزی اش را میخورد
به اروپا برمی گردد!
شاعران گلخانه ای، مداح دلاراند
ملخ ها در حوزۀ هنری تخم ریزی کرده اند.
نویسندگانِ تواب،
تالار وحشت را جارو می زنند تا وزیران بیایند.
خدا درخشتک رئیس جمهور، بوی گند گرفته
بازیگران سینما در آغوش هیئت دولت از هوش رفته اند.
دشت پر از گوهر،
اینجا گوهردشت است.
خورشید دوباره زاده می شود
تا بر سپیدجامگان بدرخشد.
سیمرغ، آنسوی دریچۀ سلول
بُرشی از آوازش را به سوی تهمتن می افکند
زمان از پله های نامرئی تا آستان دریچه بالا می آید
پرسیمرغ را به درون می اندازد.
<><><>
فشرده شبی ست سنگین گذر
که حضرت جبرئیل اش بر سرزمین سیمرغ افکنده.
گاهی به ناگهان، چیزی میان هوا برق می زند.
یکی می گوید: «شمشیر امام زمان است!»
دیگری:«جبرئیل برای رهبر آیه آورده!»
آن دیگری: «سفینۀ جاسوسی شیطان است!»
و کمتر کسی است که بداند
این بابک است که گاهی به ناگهان و گاهی بگاهان
از سبلان فرومی تابد
با ستارهای رخشان در دستانش!
زمستان 1392
محمد علی فروغی:سرو، سپید… سرخ! فریدون مجلسی
ژوئن 20th, 2024
سرو، سفید، و سرخ نام رمان یا گزارشی روایی و داستانی درباره محمدعلی فروغی شخصیت تاریخی و فرهنگی و سیاستمداری است که از سطح فرهنگی جامعه و دولتمردان معاصر خودش جلوتر بود. کتاب به قلم جهانگیر شهلایی، نشر چترنگ ، در واقع به تحلیل روانی و رؤیایی نویسنده از آنچه در آن بیست روز، در فاصله سوم تا بیست و پنجم شهریور 1320 بر فروغی گذشت، میپردازد. یعنی از روزی که ایران از شمال و جنوب به اشغال نیروهای روس و انگلیس در آمد تا روزی که به سلطنت رضاشاه پایان داده شد. روزهایی که کشور و سیاستمدارانِ مقهور اقتدار رضاشاه، ناگهان با بن بست و خطر فروپاشی کشور مواجه میشوند، و در استیصال و نومیدانه در انتظار آن بودند که رضاشاه، دیکتاتوری که تا کنون تصمیم گیری در باره همه چیز را در اختیار خود گرفته بود برایشان چاره ای اندیشد. گویی خودشان عادت به چاره جویی را از دست داده بودند؛ و او، که در مقابل هرگونه سرکشی متکی و متوسل به قدرت نظامی ارتشی بود که خودش بنیان نهاده بود، اکنون به جای متجاسرین و گردنکشان قومی و منطقه ای، در جنگ جهانی بزرگ، با وجود ادعای بیطرفی، مورد تجاوز زمینی و هوایی متفقین اروپایی قرار گرفته بود، که با طرف مورد علاقه او یعنی آلمان نازی درگیر جنگی بر سر بودن یا نبودن بودند. لذا تصمیم درباره مقابله با آنان برای ایران نیز رنگ بودن یا نبودن به خود میگرفت.
آنها در جنگ بزرگ خودشان اهداف متقابلی داشتند، شامل طمع ارضی و توسعه طلبی ایدئولوژیک و دفاع متقابل، که برایشان رنگ مرگ و زندگی زندگی داشت. ایران که صرفا اسیر جغرافیای خود برای برآوردن نیاز حیاتی تدارکاتی آنان بود و چنان اهداف و امیدهایی را نیز در اندیشه نداشت، ورود به جنگ آنان و با نتیجه ویرانگر محتوم فقط آنچه را که با بیست سال تحمل دشواری و رنج به امید آینده فراهم کرده بود از میان میبرد.
رضاشاه دستور عدم مقاومت داده بود، و این دستور توسط وزارت جنگ و فرماندگان نظامی به صورت مرخص کردن سربازان وظیفه مشغول به خدمت و تخلیه پادگانها اجرا شده و مسائل امنیتی خطیری پدید آورده وموجب خشم او شده بود. در چنین وضعیتی متفقین به پیشرفت خود ادامه میدادند، آنها خواهان چیزی بیش از عدم مقاومت بودند. بن بست بود و همین و رجال مستأصل بودند. از دست آنان کاری ساخته نبود!
باز هم رضا شاه باید خودش تصمیم میگرفت. باید پا روی غرور و خودکامگی میگذاشت و به سراغ همان کسی میرفت که روزی از دست او تاج بر سر گذاشته بود و برنامههای توسعه را با کمک تیمی از سیاستمداران کاردان پیش برده بود. اکنون آن تیم را خودش متلاشی کرده، و از تفکر لیبرالی او به نظم آهنین ناسیونال سوسیالیستی و نظامیگری ژرمانوفیل روی آورده و نخست وزیرش فروغی را برکنار کرده و برنامه توسعه دکتر شاخت را که متین دفتری جوان او را با ایران آورده بود به اجرا گذاشته بود. برنامه ای که با موفقیت هم پیش میرفت، اما ناگهان سرکنگبین صفرا نمود!
با آغاز جنگ جهانی دوم آرایش صحنه شطرنج به زیان او بر هم خورد. تا زمانی که هیتلر با استالین متحد بود و لهستان را برادروار میان خودشان تقسیم کرده بودند باکی نبود. اما وقتی هیتلر در اول تیر 1320 به احمقانه ترین اشتباه تاریخی خود دست زد و در عملیات «باباروسا» به لهستان حمله کرد و فردای آن روز روسیه در جنگ با آلمان به متفقین پیوست، ناگهان چینش سواران صحنه شطرنج او به زیانش تغییر کرد. انگلیسها فورا دست به کار شدند، هم روسیه و هم انگلیس برای پیروزی خود و دور کردن دست آلمان از نفت قفقاز و حفاظت از نفت ایران نیاز به دو چیز داشتند: نخست در اختیار گرفتن کریدور و راه آهن ایران که پل پیروزی شد و دوم حذف رضاشاه.
حضور کارشناسان آلمانی در ایران بهانه بود. در سوم شهریور فقط دو ماه از ورود روسیه به جنگ گذشته بود که حمله به ایران آغاز شد. اکنون رضا شاه نیاز به تصمیم و اقدامی داشت که از خودش بر نمیآمد. خودش به خانه فروغی تلفن کرد. او را که بیمار هم بود فرا خواند. برایش ماشین فرستاد. با دشمن خود دست داد، از او کمک خواست. وقتی فروغی به خانه بازگشت برادرش پرخاش کرد که وقتی کارها را خراب می کنند، مسؤولیت را به گردن تو میاندازند! چرا قبول کردی؟ پاسخ فروغی این بود که عمری از این ملت حقوق و شغل و احترام گرفته و به همه جا رسیده ام، اکنون زمان ادای دین است، زمان نام و ننگ نیست!
نخست وزیر ایران اشغالی شد. قدم اول این بود که کشور اشغال شده را از حالت اشغال درآورد. دیگر اینکه هزینهها را از گردن ایران فقیر بردارد، سوم اینکه خروج آنان پس از جنگ تضمین شود و چهارم اینکه قدم به قدم آخرین مانع را رفع کند. برای آغاز باید به متفقین میپیوست و روابط با کشورهای محور را قطع میکرد. بدین ترتیب با امضای قرارداد سه جانبه ایران و شوروی و انگلیس، ایران به متفقین پیوست و حضور نظامیان و هزینه آنان تابع توافق سه جانبه قبول و تضمین شد که نیروهای متفقین پس از پایان جنگ بیدرنگ ایران را ترک کنند. اما مانع دیگر استعفای رضا شاه بود، و جانشین او. انگلیسیها در صدد بازگرداند فرزند و حتی نوه محمد حسن میرزای قاجار ولیعهد احمدشاه برآمدند. فروغی پیشنهاد ریاست جمهوری خود را به مصلحت کشور ندانست.
بیست روز التهاب موضوع این کتاب است، تا رضا شاه دانست که باید برود، در 25 شهریور فروغی استعفانامه رضا شاه را نوشت، همان روز رضاشاه از تهران به طرف اصفهان و بندر عباس حرکت کرد و راهی تبعید شد. ولیعهد و جانشین او فردایش در مجلس ادای سوگند کرد. استقلال ایران حفظ شد.
شهلایی در این کتاب احساسات متناقض فروغی را حدس می زند. چگونه در آن روزهای دشوار با پدرش با همسر از دست رفته و عزیزیش، با دوستان به فنا رفته اش داور و تیمورتاش و همچنین با همکار قدیمی و وزرای کنونیاش گلشائیان و جواد عامری در شرایطی سوررئالیستی مشورت و جدل میکند. خارج از متن واقعیت تاریخی دو شخص را به حضور میپذیرد، دکتر منشی زاده که سالها بعد رهبر حزب فاشیست سومکا میشود، و جعفر پیشه وری وزیر دولت جمهوری شوروی گیلان و نخست وزیر دولت خود خوانده فرقه دموکرات. آنها را که نمادهای راست و چپ افراطی بودند، از خود میراند.که نماد جایگاه لیبرال خودش است. کتاب هم روال تاریخی دارد و هم جنبههای نمادی و شاید جلوه های سوررئالیستی.
فروغی تا انتخابات مجلس بعدی در سال بعد به کار ادامه داد. در مجلس بعدی رأی اعتماد به او از اکثریت ناچیزی برخوردار شد، به همین دلیل آن را برای خدمت در آن شرایط خطیر کافی ندانست و نخست وزیری را نپذیرفت. مأموریت تاریخی اش به پایان رسیده بود. سفیر ایران در آمریکا شد. اما پیش از سفر در اثر سکته قلبی در 67 سالگی درگذشت!
روزنامه اعتماد/ پنجشنبه 31 خرداد 1403/ص1 و آخر
در همین باره:
فروغی در ظلمات،(بخش نخست)،علی میرفطروس
دربارۀ گسترش زبان فارسی در جهان،روفیا تیرگری
ژوئن 7th, 2024زبان بلخ و بامیان
برگرفته از سخنرانی فریدون مجلسی/ رونمایی از ویژه نامۀ شکوه هرات
(دایرةالمعارف ایرانشناسی / 19 اردیبهشت 1403 / با همکاری هفته نامه نیمروز)
توانمندی ادبی زبان فارسی این زمینه را فراهم کرد تا تدریجا زبان معیار برای مردمی شود که به واسطه تفاوتهای لهجهای و زبانی، توان ارتباط برقرار کردن با یکدیگر را نداشتند. عصر سامانیان در نیمه نخست قرن چهارم هجری، دوران شکوفایی و نوزایی زبان و ادب فارسی است. امیران آل سامان از دهقانان ایرانی و اشراف خراسان بودند. خراسانی که همواره در دست والیان عرب و دچار هرج و مرج و آشفتگی بود در زمان سامانیان به امنیت، آرامش و رفاهی بیسابقه دست یافت. پایبندی این خاندان به سنتهای کهن ایرانی و حمایت از عالمان و دانشمندان، موجب رشد و شکوفایی علم و فرهنگ و پرورش دانشمندان در خراسان بزرگ شد. زبان فارسی در این دوره، زندگی را از سر میگیرد و بازار آثار منظوم و منثور فارسی و ترجمه آثار علمی و ادبی به این زبان رونق و گسترش بسیار مییابد. اروپاییان این دوره را «رنسانس» یا عصر طلایی شعر و ادب فارسی نامیدهاند. صفاریان نخستین حکومت ایرانی بودند که به اهمیت زبان فارسی پی بردند و آن را وسیلهای برای حفظ وحدت قومی و ملی ایرانیان قرار دادند، اما این فرمانروایان روشنرأی سامانی بودند که پس از برقراری وحدت سیاسی در ماوراءالنهر و خراسان، برای انسجام و استمرار این وحدت به ایجاد نظام دیوانی متمرکزی که زبان فارسی، زبان اصلی و محوری آن بود همت گماشتند.
زبان ایران شرقی
فریدون مجلسی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر درباره زبانی که ما امروز به آن سخن میگوییم، میگوید: آقای اشرف غنی، رئیسجمهور وقت افغانستان در یکی از سخنرانیهایش فریاد میکشید و می گفت که ایرانیها خودشان این زبان فارسی را از ما دزدیدهاند!کلمه دزدی را قبول ندارم. بله، این زبانی که ما امروز سخن میگوییم زبان بلخ و بامیان و زبان ایران شرقی است. منظور از بلخ و بامیان، «خراسان» است؛ خراسانی که شامل بلخ و بامیان، بخارا، طوس، نیشابور، هرات و… میشود که در قرن چهارم هجری به اوج شکوفایی فرهنگی، علمی و دانشپژوهی خود رسیده بود. اگر نواهای پارسی کهن را شنیده باشید میبینید چه سعادتی داشتهایم که در بین دو زبان شرقی و غربی، زبان شرقی نصیب ایران امروز ما شد و چه زیبا! هیچ زبان دیگری در ادبیات و بهویژه شعر به پای آن نمیرسد.
زبان معیار
این پژوهشگر میگوید: باززایی و رنسانس در زبان فارسی از شرق آغاز شد؛ ابتدا به وسیله یعقوب لیث در سیستان در دوره صفاریان و بالاخره توسط اولین دولت بزرگ ایرانی، سامانیان که از خراسان برخاستند و زبان و لهجه آنها زبان معیار شد. زبانها بسیار متفرق و گوناگون بودند. توانمندی ادبی زبان فارسی این زمینه را فراهم کرد تا تدریجا زبان معیار برای مردمی شود که به واسطه تفاوتهای لهجهای و زبانی، توان ارتباط برقرار کردن با یکدیگر را نداشتند که البته شعرا در این میان نقش مهمی ایفا کردند.
فریدون مجلسی میافزاید: حکومتها غالبا قبیلهای بودند، سامانیان اولین حکومت ایرانی بود که قبیله نداشت. ایرانیها خیلی زود مدنی شدند و آن وابستگیهای قومی و قبیلهای که یک مرحله عقبتر از مدنیت است در بینشان وجود نداشت، به همین دلیل از ترکها شکست خوردند. ترکان که از پارتها و پارسها جنگاورتر بودند به عنوان سرباز در سپاه استخدام میشدند. سرانجام یکی از این سربازان (سلطان محمود غزنوی) به واسطه وابستگیهای قومی و قبیلهای و جنگآوری با یک کودتا حکومت را از سامانیان تحویل میگیرد.
مگر سلطان محمود زبان دیگری به جز فارسی میتوانست برای حکومت خود برگزیند؟ صدها شاعر در خانه، دربار و درگاه این شاه ترک حضور داشتند. ضمنا ترکان به علت پراکندگی قبایل و گوناگونی لهجهای نمیتوانستند با یکدیگر صحبت کنند، بنابراین نیاز به یک زبان مشترک داشتند. فارسی، زبان دوستی و پیونددهنده همه زبانها و لهجههای گوناگون شد.
ترکان و گسترش زبان فارسی
فریدون مجلسی میگوید: زبان دولت سامانی به غزنویان به ارث میرسد و پس از آن به سلجوقیان و خوارزمشاهیان. با انتقال پایتخت به اصفهان توسط سلجوقیان، این زبان شد زبان رسمی یک دولت بزرگ ایرانی نه یک دولت محلی. دولتهای محلی مثل آل زیار و آل بویه پیش از آن سعی کردند این زبان را به عنوان زبان دیوانی رایج کنند اما نتوانستند آن را در سراسر کشور گسترش دهند.
در دوره سلجوقیان این زبان از حلب تا کاشغر (شمال غرب چین) زبان دیوانی است و مردم به زبان فارسی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. آمدن ابنسینا به اصفهان به دعوت امرای دیلمی بود، چرا که ناچار بودند از دانشمندان فارسیزبان حمایت کنند. بزرگترین وزیر سلجوقی، خواجه نظام الملک طوسی، صاحب سیاستنامه و دانشمند بزرگ دربار، خیام نیشابوری است.
همین ترکان سلجوقی هستند که زبان فارسی را به قونیه میبرند. در حمله مغول، مولوی و خانوادهاش از خراسان رانده میشوند و به ایران کنونی میآیند، سپس به حلب و سوریه میروند و از آنجا راهی قونیه میشوند، در قونیه همان زبان بلخ رایج است، گویا در خانه خود هستند. توسط چه کسانی زبان فارسی به آنجا رفته است؟ توسط فرامرز، کیکاوس، قباد اول، قباد دوم و… پادشاهان سلجوقی روم که اسامی شاهنامهای را برای خود برگزیدهاند، آن هم در منطقهای که چند زبان بومی مثل کردی، آسوری، عربی و ترکی رایج بود. زبان دیوانی همواره فارسی بوده است و همین اهمیت دادن دیوان به زبان فارسی به توسعه آن میافزاید.
وی خاطرنشان میکند: امیر تیمور گورکانی، ایران را درنوردید اما با زبان فارسی به احترام رفتار کرد. تیمور، زبان درباری و دیوانیاش فارسی است. نامهها و مکاتبات تیمور موجود است که تمام به فارسی میباشد. بعد از او جانشین تیمور، همایون بابر هندوستان را فتح میکند و زبان دربار گورکانی هند، زبان فارسی میشود. طی قرونی که گورکانیان در هند حکومت میکردند زبان دیوانی، فارسی است.
نامه فاتح قسطنطنیه به پادشاه ایران
این پژوهشگر میگوید: محمد فاتح، فتحنامه قسطنطنیه را به زبان فارسی میفرستد برای پادشاه ترک ایرانی که هر دو فرمانروا به زبان فارسی مکاتبه و حکومت میکردند.
جهانشاه قراقویونلو، بزرگترین پادشاه قبل از صفویه و بعد از سلجوقی محسوب میشود. جهانشاه به جز فارسی با زبان دیگری مکاتبه نمیکرد. حتی هنگامی که پسرش علیه او شورش میکند بین پدر و پسر مکاتباتی صورت میگیرد، نه به زبان فارسی بلکه به شعر فارسی در سبک خراسانی.
زبان فارسی، زبان دیوانی و درباری سلاطین عثمانی بود و پادشاهان عثمانی به فارسی شعر میسرودند که چندین دیوان شعر به زبان فارسی از آنها به یادگار مانده است.
در دوران حکومت عثمانی، زبان رسمی دیوان فارسی بود اما زبان اردو (لشکریان) ترکی بود و در سپاه ایران هم ترکی نفوذ بسیار داشت. با ضعیف شدن حکومت ایران آن هم طی 400 سال به تدریج از اهمیت زبان فارسی کاسته شد.
با آغاز قرن بیستم، ترکی زبان رسمی قسطنطنیه میشود، اما چون تعداد کردها که جمعیت بومی آنجا را تشکیل میدادند زیاد بود، ترکان در مقابل آنها مهاجر محسوب میشدند و اهمیت زبان فارسی تا مدتها ادامه داشت.
تأثیر حملۀ اعراب بر زبان فارسی
آیا با حمله اعراب به ایران، زبان مردم ایران عربی شد؟ آقای مجلسی در پاسخ به این سؤال میگوید: زبان ما عربی نشد، اگر شده بود ما هم مثل سوریه، مصر، لبنان و سرزمینهای غیرعربی، عرب شده بودیم. زبان عربی بسیار نفوذ کرده بود و فقط نفوذ این زبان نبود، بلکه اقوامی از عربستان و یمن یه ایران کوچ کردند و ساکن خراسان، مرو و خیوه شدند. مثلا خانواده اسدالله علم از زمامداران رژیم گذشته از عشیره خزیمه از آن جملهاند که به ایران کوچ داده شدند. هنوز هم کلمات عربی درخراسان رواج دارد ولی در طول زمان، زبان عربهایی که به ایران کوچ داده شده بودند فارسی شد. طی دو قرن حکومت عباسیان، برخی از دانشمندان ما برای این که بتوانند با دانشمندان سرزمین گسترده خلیفه عباسی ارتباط بیشتری داشته باشند زبان علمیشان برای چندین دهه به عربی گرایش پیدا کرد، اما ادب وقتی فارسی شد در علوم دیگر هم نفوذ کرد و آن دوران سپری شد. مادر زبان، ادبیات است.
منبع:روزنامه اطلاعات/ پنجشنبه 17 خرداد 1403
در همین باره:
زبان فارسی و حکومتهای ترکان،استادجلال متینی
استاد شفیعی کدکنی و زبان فارسی از زبان
سیاست و زبان فارسی،فریدون مجلسی
مفهوم ایران،وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی،علی میرفطروس
خاموشیِ هومن آذرکلاه،هنرمند برجستۀ تآتر
ژوئن 6th, 2024در ۵ ژوئن۲۰۲۴= ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ هومن آذرکلاه،هنرمند بزرگ و خوشنام تآتر ایران چشم از جهان فروبست.او از نمایندگان برجستۀ تآتر نوین ایران بود که پیش از انقلاب اسلامی با شرکت در نمابشنامه هائی به کارگردانی رکنالدین خسروی درخشید از جمله در «استثناء و قاعده» (برتولت برشت) و «گوشهنشینان آلتونا» (ژان پل سارتر).
آوار سهمگین انقلاب اسلامی تآتر ایران را نیز دچار آسیب های سهمگین ساخت و لذا،هومن آذرکلاه در ۱۳۶۱مجبور به جلای وطن گردید. در پاریس او با حضور در نمایشنامۀ«اتللو در سر زمین عجایب»نوشتۀ دکتر غلامحسین ساعدی (به کارگردانی ناصر رحمانی نژاد) بار دیگر توان و ظرفیّت درخشان خویش را نمایان ساخت؛نمایشنامه ای که بطوری حیرت انگیزی آیندۀ تاریک تآتر ایران را نمایان کرده بود…دریغا که زندگی در تبعید و فقدان امکانات نمایشی اجازه نداد تا بسیاری از ظرفیّت های هنری هومن آذرکلاه آشکار گردد. از جمله کارهای دیگر او حضور در نمایشنامه های زیر بود:
«یادداشتهای یک دیوانه»،«در انتظار سحر»،«رستمی دیگر»،«مرگ و دوشیزه»و«داستان دو مرد»…با اینهمه،ادب، ایراندوستی و فروتنی هومن آذرکلاه بهترین صحنه های زندگی او بود.
خاموشی نابهنگام هومن آذرکلاه را به جامعۀ هنری ایران و خصوصاً به بنفشۀ آذرکلاه(مسعودی)و هنرمند برجسته و محبوب ناصر مسعودی تسلیت می گوئیم. یادش سبز باد!
صحنهای از نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» با بازی هومن آذرکلاه
عکس از بنفشۀ مسعودی(آذرکلاه)
کانون نویسندگان ایران: سرکوب فزاینده، تداوم ایستادگی
ژوئن 5th, 2024بیانیۀ کانون نویسندگان ایران
قتل مهسا (ژینا) امینی در شهریور ۱۴۰۱ موج دیگری از جنبش اعتراضی و آزادیخواهانهی مردم را به راه انداخت، فرازی شد از دههها مبارزه و «زن، زندگی، آزادی» نام گرفت. زنان روسریسوزان به راه انداختند و پرچمدار شدند، دانشجویان و دانشآموزان مقاومتی فراموشنشدنی را رقم زدند و فریاد آزادیخواهی و ضرورت تحقق آزادی بیان از گوشهگوشهی کشور به گوش رسید. بازداشتهای بیشمار و گستردگی اعتراضهای عمومی سبب شد که حکومت وادار به نمایش «عفو» شود، گشتهای ارشاد را از خیابانها جمع کند و به مدد بازوهای تبلیغاتیاش خبر از «سهلگیری» بدهد.
قریب به دوسال از جنبش «زن، زندگی، آزادی» گذشته، بهظاهر آبها از آسیاب افتاده و موج دیگری از اعتراضهای عمومی فروکش کرده است. حکومت در این دو سال ذرهای از سرکوبگری خود نکاسته و اکنون نیز بار دیگر شمشیر را از رو بسته تا مبادا «خدای دههی شصت» از یادها برود؛ گشتهای ارشاد به خیابانها بازگشتهاند و علاوه بر ضرب و جرح، پتوپیچ کردن را هم به برنامههای خود افزودهاند تا «طرح نور» بیهیچ درز و روزنی بر زنان آوار شود و روزگارشان را سیاه کند. فضای دانشگاهها بیش از پیش پادگانی شده است و تصفیهها و اخراجها همچنان ادامه دارد؛ آخرین نمونهاش حبس زنان دانشجوی دانشگاه خواجه نصیر که به بهانهی تن ندادن به «حجاب اجباری» از ورود به دانشگاه و خروج از خوابگاه منع شدهاند و اینچنین دانشگاه به زندان برخی از آنان بدل شده است.
بازداشت و احضار کاربران شبکههای اجتماعی همچنان ادامه دارد و تا کنون صفحههای بسیاری «به حکم دادستانی» مسدود شدهاند؛ خواه به بهانهی انتشار تصاویری با پوشش اختیاری، خواه به بهانهی انتشار مطالبی در اعتراض به وضعیت موجود و خواه به بهانهی «جریحهدار کردن افکار عمومی» آنجا که مردمی احساس خودشان را در خصوص واقعهای بیان کردهاند. چنانکه اخیرا شماری از مردم به دلیل بیانکردن احساسشان در باب مرگ ابراهیم رئیسی بازداشت شدهاند. به این موارد باید تعقیب و آزار مداوم فعالان صنفی و مدنی را هم افزود، و نیز آزار زندانیان سیاسی و عقیدتی و خانوادههای آنان را که همه و همه حکایت از خفقانی روزافزون دارند.
آنان که نباید آزادانه بیاندیشند، بگویند و بنویسند، بپوشند، اعتراض کنند، حقشان را بخواهند و احساسشان را بیان کنند عملا با کالبد بیجان زندگی سروکار دارند و تنها بهشکل آمار و عدد در شمار زندگان میآیند. حکومت نیز همین نیستونابود شدن را میخواهد؛ مردمانِ آزادیخواه را گاه «خس و خاشاک»، گاه «اغتشاشگر»، گاه «معاند» و گاه «عوامل بیگانه» مینامد و همواره در تدارک تحمیل سکوت و سکون بر آنان است.
این خفقان گلوی مردمی را میفشارد که همزمان استخوانهایشان زیر بار فشارهای اقتصادی در حال خرد شدن است؛ مردمیکه حتی به گواه آمارهای حکومتی روز به روز فقیرتر میشوند و بیش از پیش در تامین نان و آب و سرپناه خود درمیمانند. و مگر بدون سرکوب آزادی بیان، بدون پتوپیچکردن و ربودن زنان، بدون فشار روزافزون بر کارگران و دانشجویان و بدون انباشتن زندانها از مردمان معترض میشود به فساد سازمانیافته و انقیاد و استثمار ادامه داد؟ از همین روست که دهان نمایندگان و ماموران حکومت نیز تنها به قصد تهدید و ارعاب باز میشود و آنان بیوقفه تداوم خفقان را نوید میدهند، تا اینچنین راه نفسکشیدنِ مردمان بسته و راه جولان تبهکاران و اختلاسگران باز بماند. چنانکه اخیرا یکی از آنان گفته است «نظام باید سنگر حجاب را پس بگیرد».
همین استعارهی «سنگر» نشان میدهد که حکومت همواره خود را در جنگ مداوم با زنان و مردم میبیند. مردمیکه «دشمن»اند و سرکوبگران باید در خیابانها، دانشگاهها، صفوف اعتراضات صنفی و معیشتی، در خانههایشان و حتی در زندانها حسابشان را برسند. اما ناگفته پیداست که این تهدیدها، جز تکرار عبث تقلایی چهلوچندساله، گویای شکستی تمام عیار نیز هست و اقرار به اینکه آن «سنگر» پیشتر فتح شده است، چنانکه سنگرهای بسیار دیگر. انزجار و خشم عمومی از سرکوبگری حکومت در کوچه و خیابان، و نیز پشت سد سانسور و در شبکههای اجتماعی خود نمایانگر همین شکست است. اگرچه حکومت عزم خود را جزم کرده تا به ضرب و زور یا بهمدد کارناوالهایش این خشم و انزجار را مدفون کند، اما تاریخ جنبشها و خیزشهای مردمی گواه آن است که آزادیخواهی همواره زنده میماند و سر بر میآورد، حتی اگر در فراز و فرودهایش آزادیخواهان بسیاری به خون کشیده شوند و به خاک افتند.
اکنون نیز مبارزهی هرروزهی زنان، تداوم مقاومت دانشجویان، استمرار اعتراضهای معیشتی کارگران و بازنشستگان و واکنشهای گستردهی مردم در شبکههای اجتماعی، بهرغم سانسور و محدویتهای اینترنت، گواه تداوم آزادیخواهی است. و بیتردید باید اذعان کرد که در این راه پر نشیب و فراز حضور و پایداری زنان همواره بهشکلی مضاعف اثرگذار بوده است. زنان بهرغم سالها سرکوب سیستماتیک، منع و تبعیض سازمانیافته و پایمال شدن بدیهیترین حقوقشان هرگز از حضور در عرصههای اجتماعی و اعلام خواستههایشان پا پس نکشیدهاند و این روزها نیز هر زن که با پوشش اختیاری قدم به کوچهها و خیابانها میگذارد نماد این مقاومت و پایداری است.
کانون نویسندگان ایران همواره بر حق آزادی بیان بیهیچ حصر و استثنا برای همگان پای فشرده است. اکنون نیز به حکم همین اصل بنیادین منشور خود، ضمن حمایت از خواستههای زنان، سرکوب آزادی بیان از سوی حکومت را محکوم میکند و تمامی نویسندگان، روزنامهنگاران و هنرمندان آزادیخواه را فرامیخواند تا هرچه بیشتر پژواک صدای مردم معترض و تحت سرکوب باشند.
کانون نویسندگان ایران
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
نگاهی تازه به حلّاج (بخش۳،پایان)،علی میرفطروس
می 30th, 2024* حلّاج در سیاست دستی بلند داشت و رسالاتی به نامِ «آداب الوزراء» و «سياست» نوشته بود که به سران و سرداران عبّاسی اهداء نموده بود از جمله به حسین بن حمدان عامل کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی.
* جلوه هائی از عقاید حلّاج را در آئین ها و عقاید میترائی ، مانوی ، ایزدی ها و اهل حقّ(یارسان ها) می توان دید.
***
کهن ترین سند در بارۀ حلّاج!
صد سال پس از قتل حلّاج ابن باکویه شیرازی از زبان حمد (پسر حلّاج) به زندگی حلّاج اشاره کرده است.[۱] ابن باکویه ابتداء از شاگردان ابن خفیف شیرازی و سپس شاگرد و جانشین عبدالرحمن سُلَمی مؤلّف طبقات الصوفیّه بود[۲]. عبدالرحمن سُلَمی(درگذشت سال۴۱۲ /۱۰۲۲) از مشایخ معروف صوفیّه در نیشابور و از نخستین گردآورندگان روایات مربوط به حلّاج بود.[۳] روایت ابن باکویه چه بسا که به توصیۀ سُلَمی صورت گرفته باشد. ابن باکویه به ظاهرِ شرع معتقد و « او را بر سماع و رقصِ ابوسعید ابوالخیر انکاری عظیم بود.»[۴]
چندی بعد، روایت ابن باکویه توسط خطیب بغدادی (درگذشت ۴۶۳ /۱۰۷۱) بازنویسی و تکرار شد[۵] و به عنوان«کهن ترین سند در بارۀ زندگی حلّاج» مورد استناد ماسینیون قرار گرفت.[۶] ماسینیون به روایات عبدالرحمن سُلَمی و این باکویه اعتبار اساسی داده در حالیکه تحقیقات نشان می دهند که بسیاری از روایات سُلَمی و ابن باکویه فاقد اعتبارند.[۷] از جمله:حمد (پسر حلّاج) در آخرین سال زندانِ حلّاج (۳۰۹/ ۹۲۲)هیجده ساله بود و بسیاری از سخنان پدرش را نمی فهمید[۸] از این گذشته،با توجه به سالِ فوتِ ابن باکویه (۴۴۲ /۱۰۵۰) حمد در آن زمان می بایست بیش از ۱۰۰سال عُمر کرده باشد! ماسینیون با آنکه روایت ابن باکویه را پایۀ کارِ خود قرار داده اصالت و اعتبار آن را چنین مورد تردید قرار داده است:
– «…اگر- واقعاً – حمدی وجود داشته که چنین طولانی تا زمان ابن باکویه زیسته باشد،چندان حقیقی نمی نماید که ابن باکویه شخصاً حمد را ملاقات کرده باشد و لذا،بنظر می رسد که او – خود – بی هیچ پروائی حکایاتی در دهانِ حمد گذاشته است.»[۹]
آثارِ حلّاج
ماسینیون معتقد است:
-«حلّاج نه یک بدعتگذار دینی بود و نه یک مدّعی سیاسی. او مسلمانِ مؤمنى بود كه حتّی در برابر قوانينِ عرفىِ دولت هم سرِ تسليم فرود آورده بود.»[۱۰]
در حالیکه حلّاج پس از تَرکِ خرقۀ صوفیانه بیشتر با «ابن الدنیا»(مردان دنیا) معاشرت می کرد و نسبت به مسائل سیاسی – اجتماعیِ عصرش حسّاس بود. او در سیاست دستی بلند داشت چندانکه رساله ای به نام آداب الوزراء نوشته بود که علی بن عیسی بن جرّاح، وزیر خلیفه،آنرا در صندوقچۀ اوراق دولتی حفظ کرده بود.[۱۱] حلّاج رسالات دیگری به نام السياسة و الخُلفاء و الاُمراء تألیف کرده بود.[۱۲] او رسالۀ الدُرّه را به یکی از سردارانِ بزرگ خلیفه به نام نصر قشوری تقدیم کرد که به «فضل و خِرَد شُهره بود»[۱۳] حلّاج رسالۀ السیاسة را نیز به حسین بن حمدان عامل اصلی کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی اهداء نموده بود.[۱۴] دریغا که این رسالات با قتل فجیع حلّاج نابود شدند. [۱۵]
به قول عطار نیشابوری:
-«حلّاج را تصانيف بسيار است و صحبتى و فصاحتى و بلاغتى داشت كه كس نداشت، و وقتى و نظرى و فراستى داشت كه كس را نبود.»[۱۶]
ابن نديم ۴۷ جلد از آثار و رسالات حلّاج را نام برده است.[۱۷]
هُجويرى می گوید:
-«… من ۵۰ پاره تأليف حلّاج را بديدم اندر بغداد و نواحى آن و بعضى به خوزستان و فارس و خراسان…و من گروهی دیدم از مَلاحِده به بغداد و نواحی آن که دعوی تَوَلَّی'(دوستی) بدو داشتند و کلام وی را حجّت زندقۀ خود ساخته بودند و اسم حلّاجی بر خود نهاده بودند.» [۱۸]
روزبهان بقلى در روایتی اغراق آمیز از استادش می نویسد:
-«…از قطب جاكوس كُردى شنيدم كه حسين بن منصور حلّاج ۱۰۰۰ تألیف كرد، بيشترين در بغداد بسوختند.»[۱۹]
آنچه که از حلّاج در دست است عبارتند از:
١ ـ دیوان الحلّاج (به عربى):مشتمل بر ۸۷ شعر کوتاه و بلند که عموماً لحنی عاشقانه و عارفانه دارند. این شعرها به صورت «سینه به سینه» صد سال پس از قتل حلّاج توسط عبدالرحمن سُلَمی مکتوب شد و به همّت ماسينيون متن عربی و ترجمۀ فرانسۀ آن منتشر گردید.[۲۰] متن تازه ای از دیوان حلّاج به تصحیح،مقدّمه و شرحِ استاد کامل مصطفی الشیبی منتشر شده است[۲۱]
۲ ـ کتاب الطواسين:رساله ای است در ۱۱بخش كه گاه به چيستان شباهت دارد.زبانِ رازآمیزِ رساله فهمِ آن را بسیار دشوار می کند.بخشى از اين رساله را روزبهان بَقْلی از عربى به فارسى آورده و بر آن شرحى نوشته كه در شرح شطحيّات مندرج است.[۲۲] ماسينيون با تأکید بر دشواری های فهمِ الطواسین متن آن را به فرانسه ترجمه كرده و برای درکِ بهتر خواننده، شرح روزبهان بَقْلی را نیز در کنار متن عربی منتشر نموده است.[۲۳]
۳ ـ ديوان منصور حلّاج (به فارسى).[۲۴]
ارزش تاريخى اين آثار
١ ـ دیوان الحلّاج: حلّاج در جوانی و بهنگام اقامت در بصره با مکتب شعریِ شاعرِ شعوبی بشّار بن بُرد آشنا و از آن متأثر شده بود.[۲۵] بشّار بن بُرد از خاندان های باستانی ایران بود که نَسَب به گُشتاسب پسرِ لُهراسب می بُرد؛نکته ای که او در اشعارش به آن اشاره و افتخار می کرد. نیاکان او در حملۀ تازیان به خراسانِ بزرگ اسیر شده و به عنوان«موالی»تحت قیمومت یا ولایتِ قبیله ای از اعراب در آمده بودند و بشّار در اشعارش از آن ابراز انزجار می نمود.[۲۶]
بیش از ۸ سال از آخرین سال های شاعری حلّاج در حبس و زندان های گوناگون گذشت ولی در دیوان موجودِ حلّاج اثری از شعرهای این دوران نیست! آنچه که این گمان را تقویت می کند فقدان«حبسیّات»در شعرهای این دوره است چنانکه مسعود سعد سلمان، خاقانی شروانی ،عین القضات همدانی، ناصر خسرو قبادیانی، عمادالدین نسیمی، مجدِ همگر و دیگران با حبسیّه های خود رنج و شکنج های زندان و تبعیدشان را ثبت کرده اند.[۲۷] گفتنی است که سال ها پس از قتل حلّاج یکی از مشایخ صوفیّه از شنیدن برخی اشعار حلّاج دچارِ نفرت و نفرین و انکار می شد و می گفت:
-«لعنت خدای بر آن کس باد که این[شعر]گفته و به آن اعتقاد دارد.»[۲۸]
از این گذشته،تحریف و تصحیفِ کاتبان موضوعی است که از دیرباز مورد توجۀ مورّخان و مؤلّفان بوده چندانکه حمزۀ اصفهانی در همان دوره(قرن چهارم/دهم) کتابی به نام التنبیه علی حدوث التصحیف تألیف کرده بود.[۲۹] بنابراین بنظر می رسد که اشعار حلّاج در طول یک قرن ضمن «نقلِ سینه به سینه» دچار حذف و تحریف و تصحیفِ کاتبان شده باشد؛ موضوعی که ماسینیون نیز به آن اشاره کرده است.[۳۱] بر اساس دیوان چاپی ماسینیون ،شاعر نوپرداز معاصر بيژن الهی اشعار حلّاج را به فارسىِ شاعرانه و شیوائى ترجمه کرده است.[۳۲]
۲ ـ کتاب الطّواسين: ماسينيون این رساله را به عنوان آخرین اثرِ حلّاج تلقّی کرده که در زندان نوشته شده و توسط ابن خفیف شیرازی مخفیانه از زندان خارج و به دست ابن عطا – هوادار صدیقِ و شجاع حلّاج- رسیده بود.[۳۳] در جای دیگر ادعا شده:«در سال ۳۰۹/۹۲۲ حلّاج در زندان آخرین دستنوشته هایش را به ابن عطا سپرد.»[۳۴]
ابن خفیف شاگردِ سرسخت ترین دشمنان حلّاج بود که به تصوّف گرائید و گویا «از سرِ کنجکاوی» به ملاقات حلّاج رفته و در زندان تحت تأثیر اخلاق و عقاید وی قرار گرفته بود. ماسینیون ضمن اینکه ابن خفیف را «شاهدی مستقل»دانسته،از آن ملاقات به عنوان «ملاقاتی با اهمیّت تاریخی» یاد کرده است.[۳۵] دانسته نیست که ابن خفیف با چند ملاقات در زندان چگونه مورد اعتماد حلّاج یا تحت تأثیر عقاید وی قرار گرفته بود؟ از این گذشته،در آخرین ماه های حیات حلّاج در زندان شرایط چندان بر او دشوار شده بود که حامد بن عبّاس- وزیرِ فاسد، هتّاک و کینه جوی خلیفه – ضمن انتقالِ وی به زندان های مختلف،حلّاج را به مجلس خود وارد می کرد و در مقابلِ حاضران بر سرش می کوفتند و ریشش را می کَندند.[۳۶] چنان شرایط دشواری -بی تردید- نوشتن آخرین اثرِ حلّاج را عملاً غیر ممکن می ساخت ولی ماسینیون بر اساس الطّواسين – به عنوان آخرین اثرِ حلّاج- وی را «صوفیِ سرمست» و «شیفتۀ خدا» (Ravi en Dieu) قلمداد کرده است[۳۷] در حالیکه استاد محمّد معين و پروفسور هنرى كُربَن با نوعی تردید الطّواسين را منسوب به حسين بن منصور حلّاج دانسته اند.[۳۸]
به نظر نگارنده کتاب الطّواسين از آثارِ اولیّۀ حلّاج است همچنانکه تفسیر قرآن حلّاج[۳۹] نیز در جوانی و پس از آشنائی او با ابوالحسین نوری و تفسیر وی در سال های ۲۶۴-۲۶۶ /۸۷۷ – ۸۷۹ نوشته شده است.[۴۰] جسارت و شجاعت ابوالحسین نوری در مواجهۀ با خلیفۀ عبّاسی نیز شاید در حلّاج تأثیر داشته است. در کتاب الطّواسين تأثیراتی از اندیشه های شاعرِ شعوبی بشّار بن بُرد مشهود است.[۴۱]
۳- آنچه که به نام ديوان منصور حلّاج (به فارسى) منتشر شده اثر حلّاج نيست بلكه شاعرِ آن، عارفى به نام کمال الدین حسين خوارزمى است كه در قرن نهم / پانزدهم مى زيست.[۴۲]
نظرِ هنری کُربَن
چنانکه گفته ایم کتاب استاد ماسینیون پژوهش گرانسنگی است که بسیاری از زوایای زندگی حلّاج را روشن ساخته و از این نظر همۀ ما مدیون و سپاسگزار تلاش های عظیمِ وی هستیم،امّا این کتاب حجیم به سبب آشفتگیِ روش شناختی،حجم روایات افسانه ای و برخی داوری های نادرست تصویر آشفته ای از شخصیّت و عقاید حلّاج ارائه می کند. از این رو،نظرِ پروفسور هنری کُربَن شاگرد برجستۀ ماسینیون در بارۀ وی می تواند قابل تأمّل باشد:
-«در حالی که من در برابر او بدون قید و شرط سرِ تعظیم فرود میآورم، تصّور میکنم به آسانی میتوانیم بی پرده و آشکارا به وجود مشکلی اعتراف کنیم که هیچکدام از ما قادر به کتمان آن نمیباشد. در آثار ماسینیون تأکیدات و نظرهائی وجود دارد که برای ما قبول آن محال مینماید، و قضاوت هائی در آنها دیده میشود همراه با آنگونه جانبداریِ فاحش و بارز که چیزی نمانده ما را رنجیده خاطر و مُنزجر سازد.»[۴۳]
چه حلّاج ها رفته بر دارها!
تاریخ دگر اندیشی در اسلام ،تاریخِ رنج و شکنج های هستی سوز است. این رنج و شکنج ها باعث شد تا باورهای بدعت آمیزِ دگراندیشان در ابری از ابهام و زبان تمثیلی پنهان بمانَد؛در این باره، حسین بن منصور حلّاج مبهم ترین و مناقشه برانگیزترین شخصیّت ها است ؛ شخصیّتی که در سَیر و سلوک های عارفانه به رنگین کمانی از باورهائی رسید که جلوه هائی از آنرا در آئین ها و عقاید مانوی، میترائی ، «ایزدی ها» و «اهل حق»(یارسان ها) می توان دید.
تجربۀ خونین سالهای اخیر، شخصیّتِ حلاّج را از سایه سارِ اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی در زندگی، عقاید و قتل فجیعِ وی را از اهمیّت تازهای برخوردار کرده است؛ گوئی پس از گذشت بیش از هزار سال هنوز نیز سیمای حماسیِ حلّاج – به سانِ مشعلی فروزان – ما را به سوی خود میخوانَد.
با آنچه که گفته ایم،ارائۀ طرحی روشن از عقاید حلّاج بسیار دشوار است و لذا،شایسته است که در ترسیم شخصیّت و عقایدِ وی به جای افسانه های صوفیانه به منابع تاریخی تکیه کنیم و با طبقه بندیِ زمانیِ زندگی و آثار حلّاج و تفکیک حیات عرفانی از زندگانیِ عُرفیِ وی نقبی به روشنائیِ حقیقت زنیم.
کتاب حاضر طرحی مقدّماتی برای نگاهی تازه به زندگی و عقاید حلّاج است که امیدوارم در کنار تحقیقات پژوهشگران دیگر، چونان «قطره»ای از «بحر» بشمار آید و به سانِ «آتشی ز کاروان به جا مانده» در جان های بیدار بگیرد و موجب تأّمّل و شَرَری گردد.[۴۴] ع.م
________________________
[1] – «بدایة حال الحلّاج و النهایة»، اربعة نصوص غیر منشوره، تألیف و تدوین لوئی ماسینیون،پاریس، ۱۹۱۴؛
La Passion de Hallaj, Martyr Mystique de l’Islam, Tome 1,PP 49-58
؛ چهار متن منتشر نشده از زندگی حلّاج،ترجمه و تدوین قاسم میر آخوری،صص۱۲۳-۱۴۴
[2] – در بارۀ ابن باکویه نگاه کنید به مقالۀ استاد عبّاس زریاب خوئی،دانشنامۀ جهان اسلام، ج۲، تهران، ۱۳۷۵، صص۱۲-۱۵
[3] – دربارۀ عبدالرحمن سُلمی و جایگاه او در تاریخ تصوّف نگاه کنید به مقدّمۀ نصرالله پور جوادی در: مجموعه آثار ابو عبدالرحمن سُلمی…،ج ۱،موسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران،تهران، ۱۳۸۹،صص نُه – سیزده
[4] – نگاه کنید به اسرار التوحید،بخش اوّل ، ص ۸۵ و نیز صفحات ۲۰۷-۲۰۸
[5] – تاریخ بغداد، ج ۸ ، صص ۱۱۲-۱۴۱
[6] – La Passion …, Tome 1, PP 47-58
[7] – نگاه کنید به نظر استاد عبّاس زریاب خوئی و استاد شفیعی کدکنی در دانشنامۀ جهان اسلام، ج۲، ص۱۵؛ اسرار التوحید، بخش دوم، تعلیقات، ص۶۶۱
[8] – La Passion…, Tome 1,P 317
[9] – La Passion…, Tome 2,P 483
[10] – La Passion …, Tome 3,P 376
؛ترجمۀ دهشیری،ص۸۴ ؛حلّاج،میسُن،صص۶۷ و ۶۸
[11] – تحفة الأمراء فی تاريخ الوزراء، هلال بن مُحَسِن صابی، المحقّق عبد الستّار أحمد فراج، مكتبة الأعيان، المدینه،بی تاریخ، ص ۲۳۱
[12] -الفهرست، ص۲۳۸؛ ترجمۀ تجدّد، ص ۳۵۸
[13] – دنبالۀ تاریخ طبری ، صص۶۸۰۹ و ۶۹۱۱
[14] – الفهرست، صص۲۳۸-۲۳۹، ترجمۀ تجدّد، ص ۳۵۸
[15] –استاد شفیعی کدکنی- به درستی- معتقد است:«متولّیان ایدئولوژیک جامعه [دیانت و خلافت] عاملِ از میان رفتنِ نسخه های کهنِ بسیاری بوده اند که عالماً و عامداً از بین رفته اند… در دنیای قدیم که غالباً چند نسخه ای بیشتر از یک کتاب وجود نداشته است توفیق در این راه کارِ دشواری نبوده است به ویژه که این عمل «قُربة إلی الله»باشد.» مجلۀ نامۀ بهارستان، شمارۀ ۹ و ۱۰، بهار – زمستان ۱۳۸۳، ص۱۰۷
[16] – تذكرة الاولیاء، ص ٥٨٣
[17] – الفهرست، صص۲۳۸-۲۳۹؛ ترجمۀ تجدّد، صص ۳۵۸-۳۵۹
[18] – کشف المحجوب،صص۲۲۲ و ۲۲۳ .چنانکه گفته ایم: محمّد طاهر قمی در ذكر عقاید پیروان حلاج پس از قتل وی یادآور می شود:«آنان عقاید خود را آشكار نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند».تحفة الاخیار،انتشارات نور،بی جا،۱۳۳۶، ص۳
[19] – شرح شطحیّات، ص۴۵۵ به تصحیح هنری کُربن و محمّد معین، انستیتو ایرانشناسی ، تهران-پاریس، ۱۳۳۷،مقدّمه، ص ٧٠
[20] – دیوان الحلّاج،ترجمه و تحشیۀ لوئی ماسینیون،پاریس، ۱۹۳۱
[21] – شرح دیوان الحلّاج ،بیروت- بغداد،۱۹۷۴
[22] – شرح شطحیّات،صص ۳۷۳-۴۵۴
[23] -کتاب الطواسین،به انضمام شرح روزبهان بقلی،تصحیح و تحقیق لوئی ماسینیون، پاریس، ۱۹۱۳؛
La Passion…, Tome 3,PP 297-344
[24] – دیوان حلّاج،انتشارات سنائى، تهران،۱۳۳۴
[25] – La Passion…, Tome 1,P 62
[26] – تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال… ،محمدی ملایری، ج ۱، صص۱۳۶-۱۳۷.از بشّار بن بُرد در بخش «زنادقه و ملاحده» سخن خواهیم گفت.
[27] – در این باره از جمله نگاه کنید به عمادالدین نسیمی شاعر حروفی،علی میرفطروس، چاپ دوم ،انتشارات نیما،آلمان،۱۹۹۹،صص۶۹-۱۶۸؛«ناصرخسرو قبادیانی صدای طغیان، تنهائی و تبعید»،تاریخ در ادبیّات،علی میرفطروس،چاپ دوم،نشرفرهنگ،کانادا،۲۰۰۸ ،صص۳۹-۷۱
[28] -نگاه کنید به سیرت شیخ کبیر ابو عبدالله ابن خفیف شیرازی،ابوالحسن دیلمی،ترجمۀ رکن الدین یحیی بن جُنید شیرازی،تصحیح ا.شیمل – طاری،به کوشش توفیق سبحانی، انتشارات بابک،تهران ، ۱۳۶۳، ص۱۰۱؛ چهار متن…، ص ۱۴۱؛ سِیَرِ اَعلام النبلاء، ذهبی، ج۱۴، مؤسسه الرساله، بیروت، ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶، ص۳۲۵
[29] – عبدالحسین زرّین کوب ،تاریخ در ترازو، انتشارات امیرکبیر، تهران،۱۳۶۲، صص۱۵۴- ۱۵۶.استاد شفیعی کدکنی در مقالۀ «نقش ایدئولوژیک نسخه بَدَل ها» به این موضوع مهم پرداخته است.نگاه کنید به: مجلۀ نامۀ بهارستان، شمارۀ ۹ و ۱۰، بهار – زمستان ۱۳۸۳، صص۹۳-۱۱۰. مقایسه کنید با تصوّف و ادبیّات تصوّف،یوگنی برتلس،ترجمۀسیروس ایزدی، انتشارات امیرکبیر، تهران،۱۳۸۲،ص۱۴؛سیمای دو زن،سعیدی سیرجانی، چاپ دوم، نشر نو، تهران، ۱۳۶۸، ص۹.در بارۀ اهمیّت این موضوع و ضرورت «نگاهی دیگر» به متون ادبی و تاریخی نگاه کنید به مقالۀ سیما داد:« نظری به مقالۀ نقش ایدئولوژیکِ نسخه بدَل ها» از دریچۀ نقدِ جامعه شناختیِ متن در مکتب انگلو امریکن، مجلۀ نامۀ بهارستان، 4 شمارۀ ۱، تابستان-زمستان ۱۳۸۵، صص۳۸۱-۳۸۴
[31] – La Passion…, Tome 3,P 296
[32] -اشعار حلّاج،ترجمۀ بیژن الهی،انتشارات انجمن شاهنشاهی فلسفه،تهران،۱۳۵۴
[33] – La Passion…, Tome 1,PP 555-556
[34] – Tome 3,P 299 La Passion…,
در متن ماسینیون به جای سال ۳۰۹ تاریخ ۳۹۰/۹۲۲ ثبت شده است.
[35] – La Passion…, Tome 1,P 552
[36] – چهار متن…، ص ۴۲؛ دنبالۀ تاریخ طبری، ص۶۸۶۷؛ شرح دیوان الحلّاج، مقدّمۀ الشیبی، ص۵۵
[37] – La Passion …, Tome 1,P 271
[38] – عَبْهُر العاشقین، مقدّمه ،ص ٧٠
[39] – مجموعه آثار ابو عبدالرحمن سُلمی و بخش هایی از حقایق التفسیر…،ج ۱ ، گردآوری نصرالله پورجوادی، موسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران،تهران،۱۳۸۹،صص۲۳۵-۲۹۲
[40] – از ابوالحسین نوری در بخش«زندگی و عقاید حلّاج» سخن خواهیم گفت. برای تفسیر نوری نگاه کنید به مجموعه آثار ابو عبدالرحمن سُلمی…،ج۱، صص۲۲۵-۲۳۴
[41] – در این باره نگاه کنید به بخش «زندگی و عقاید حلّاج».
[42] – نگاه کنید به:سعید نفیسی،تاریخ نظم و نثر در ایران،ج1،تهران ،۱۳۴۴، ص۲۴۳؛ جواهر الاسرار و زواهر الانوار(شرح مثنوی معنوی)، تألیف مولانا کمال الدین حسین بن حسن خوارزمی، مقدّمه، تصحیح و تحشیۀ محمد جواد شریعت، ص۱،کتابفروشی مشعل، اصفهان،۱۳۶۰ ؛ «دیوان منصور حلّاج از کیست؟»، مهدی درخشان، ضمیمۀ مجلۀ دانشکدۀ ادبیّات تهران،۱۳۶۰، صص۶۵-۷۴؛قوس زندگی حلّاج، ص۱۸؛شرح فصوص الحِکم خوارزمی، تحقیق نجیب مایل هروی، ج۱، انتشارات مولی، تهران، ۱۳۶۴، صص ۱۷- ۱۸؛ اسرار التوحید، بخش اوّل ،مقدّمّۀ شفیعی کدکنی، صص۱۰۵-۱۰۶
[43] – سخنرانی در یادبودِ لوئی ماسینیون، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، شمارۀ ۳، فروردین۱۳۴۲، ص۲۶۹
[44] – در اینجا «سپاسگزاری نگارنده» از دوستان عزیزی که در سامان یافتن این کتاب یار و مددکارِ بوده اند حذف شده تا در متن کامل کتاب منتشر گردد.
خاموشی ناهید موسوی،روزنامه نگارِ شجاع و شریف
می 27th, 2024امروز(دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ / ۲۷ می ۲۰۲۴) ناهید موسوی،روزنامه نگار شجاع و شریف چشم از جهان فرو بست. در همۀ سال های رنج و شکنج جمهوری اسلامی و با وجود ممنوعیّتِ قلمی،ناهید کوشیده بود تا با نام های مستعارِ«افسانۀ ناهید» و…چراغ آگاهی و مبارزه علیه ظلم و ستمِ حاکم را فروزان سازد و برای آزادی و حقوق زنان ایران مبارزه کند؛نبردی که سرانجام او را بیمار و بستری کرده بود.
ناهید موسوی از شاگردان استاد سیروس علی نژاد بود و گزارش هایش در مجلّات تهران مصوّر،دنیای سخن، فیلم، زنان،آدینه،جامعه سالم و پیام امروز از بهترین گزارش ها و مقالات بشمار می رفت.
فرزانه و فروتن بود و از دسته بندی های سیاسی-ایدئولوژیک پرهیز داشت.از دکتر آفاق(همسر دکتر چنگیز پهلوان؟) سخن ها می گفت: پزشک فرهنگدوستی که در آن «تیغ زارِ شرایط» توانسته بود او را «سرِ پا» نگه دارد…
نامۀ زیر سال ها پیش منتشر شده و بخشی از دغدغه ها و دریع های ناهید موسوی(افسانۀ ناهید) را آشکار می کند. یادش گرامی باد!
یادِ بعضی نفرات،روشنم می دارد!
۲۵ آبان ۱۳۷۳=۱۶نوامبر۱۹۹۴
پس ازمدت ها بی خبری،امروز نامۀ«ن»رسید و خوشحالم کرد.بی اختیار این شعر نیما را زمزمه کردم:
-«یادِ بعضی نفرات،روشنم می دارد!»…
هنوز یادِ چهرۀ زیبا و شخصیّتِ متین و صمیمی اش مرا سبز و سرشار می کند.او نخستین روزنامه نگاری بود که پس از انتشار کتاب«حلاج» به سراغم آمده بود تا با من گفتگوئی برای یکی ازمجلّات معروف انجام دهد،ولی من-با توجه به حس و احساسم ازسلطۀ« تازی ها و نازی ها»،از پذیرفتن پیشنهادش پرهیزکرده بودم.
نامه اش سرشار از شِکوه و شکایت است،آنهم از سوی روزنامه نگارشجاعی که درتمام این سال ها به شرافت قلم و آرمان های انسانی وفادار مانده است.نامه اش در عین حال حکایتی است از شرایط دشوار نویسندگان و شاعران ما در سلطۀ تازی ها و نازی ها:
-«…پس از بازگشت-به علل عدیده-که بخش عُمده اش را نگفته می دانید-اعصابم به شدّت کش آمد.اکنون بیش ازسه ماه است که به تجویز پزشک با دُوزِ بالا دارو می خورم و نزدیک به یک و ماه نیم درخانه استراحت کردم…لابد می دانید که تعدادی ازنویسندگان،نامه ای با عنوان«ما نویسنده ایم»منتشرکرده اند.روزنامۀ کیهان،دیشب فحاشی را آغاز کرده. درمطلب امروزش-مثلاً -سوابق شاملو و دیگران را «رو» کرده بود،مطلبش ادامه دار است!
امّا درد،این نیست.درد درجائی عمیق تر و نزدیک تر وجوددارد؛دردِ جامعۀ روشنفکری موجود را نمی توان باصدای بلند اعلام کرد،چون همانندِ تُفِ سربالا خواهد بود،امّا انکارش جنایت است…ما زیرِ بلیط کسی نیستیم،حداقل آن تعدادی که من می شناسم.نمی دانم!.اگرطرفداران دموکراسی به شیوه های غیردموکراتیک عمل کنند،چه باید گفت.واقعاً نمی دانم!امّا می دانم که تا دموکراسی راهِ درازی داریم.[پس از انتشار«ما نویسنده ایم»]بعضی شاعران امضای شان را پس گرفتند از جمله…در دانشگاه امام صادق یکی از دانشجویان،کاغذی به دکتر[چنگیز]پهلوان داده که در آن نوشته شده بود:«امضاء کنندگان[متنِ«ما نویسنده ایم»]در روزِ معیّنی در مسجد امام حسین جمع شوند تا به سئوآل دانشجویان پاسخ دهند،واِلّا«حزب الله»با آنان برخورد خواهد کرد.
……………….
………………..
بیرون مان،دیگران را کُشته،درون مان،خودمان را…
لطفاً تا حد امکان هوای نویسندگان را داشته باشید». ن
نگاهی تازه به حلّاج(۲)،علی میرفطروس
می 17th, 2024* بسیاری از سیاستمداران از دخالتِ حلاّج در سیاست و حکومت پشتیبانی میکردند.آن ها حتّی به حلاّج پیشنهاد خلافت کردند و امیدوار بودند که او مقام خلافت را بپذیرد.
* بیش از ۸ سال از آخرین سال های شاعری حلّاج در حبس و زندان گذشت ولی در دیوان موجودِ حلّاج اثری از این «حبسیّات»نیست!
***
اشاره:
بخش نخست پیشگفتارِ تازۀ کتاب حلّاج مورد عنایت بسیاری قرار گرفته است چندانکه دوستانی خواستار پیش خرید نسخه ای از متن کامل حلّاج شده اند تا مانند کتاب دیگر همّت عالی خود را ابراز نمایند. در پاسخ یادآور می شوم که با توجه به انتشارِ غیر مجازِ کتاب هایم در خارج از کشور و با توجه به تحوّلات مهمّی که در پیش است ، متن تازه و کامل حلّاج در میهن محبوب منتشر خواهد شد.
در زیر، بخشهای پایانیِ پیشگفتارِ تازۀ حلّاج از نظر خوانندگان عزیز می گذرد ع.م
حلّاج و کودتا
ضعف دیگر کتاب استاد ماسینیون، آشفتگی در رَوَند تاریخیِ سوانحِ زندگی حلّاج است. مثلاً: او در ذیل سالهای ۲۹۲- ۲۹۵/۹۰۵-۹۰۸ از قول ابن فارِس روایت میکند که حلّاج در بازارهای بغداد نُدبه و زاری میکرد و خواستارِ مرگ خود بود:
-«ای مسلمانان! مرا از دست خدا برهانید!خدا خونم را بر شما حلال کرده است.مرا بکُشید!خونم برشما حلال است.مرا بکُشید تا شما مجاهد باشید و من شهید.»[۱]
این سخنانِ مجنونانه زمانی ابراز می شد که جمعی از وزراء ، درباریان، بازرگانان و فرمانروایانِ شهرها به حلّاج گرویده بودند.[۲] ماسینیون نیز معتقد است که در این زمان حلّاج به عنوان یک«قطب سیاسی» مورد توجۀ افراد لائیک و بازرگانان بود و سیاستمدارانی مانند حمد قُنّائى (كاتب دربار) و سردارانی مانند حسین بن حمدان از دخالت حلاّج در سیاست و حکومت پشتیبانی میکردند.آن ها حتّی به حلاّج پیشنهاد خلافت کردند و امیدوار بودند که او مقام خلافت را بپذیرد.[۳] چنانکه خواهیم گفت حلّاج رسالاتی در بارۀ سیاست نوشته بود و از جمله کتاب السیاسة را به فرماندۀ نظامی خلیفه،حسین بن حمدان اهداء نموده بود.[۴] حمدان در سال ۲۹۶ / ۹۰۹ در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی شرکت داشت که منجر به خلع خلیفه و حکومت ناپایدارِ شاهزادۀ شاعر – عبدالله بن مُعتزّ – شده بود.[۵] به قول ماسینیون:
– « در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی حلّاج مشاورِ نزدیک حسین بن حمدان بود.»[۶]
بنابراین، چگونه ممکن بود که دو – سه سال قبل از کودتا، حلّاج – به عنوان یک «قطب سیاسی»- چنان سخنان جنون آمیزی را در برزن و بازارهای بغداد فریاد کرده باشد؟
بازرگانِ شورشی
در متون صوفیّه کلمۀ «حلّاج» ناظر بر کرامات حلّاج در إشراف و آگاهی وی به «اَسرار درون مخاطبان»است،از این رو، او را «حلّاج الاسرار» یا «حلّاج القلوب» نامیده اند. طبق این روایات: روزى حلّاج گذارش به دکّان پنبه زنى افتاد و با انگشت به پنبه ها اشاره کرد که ناگهان دانه ها به یک سو و پنبه ها به سوی دیگر رفتند… این امر موجب حیرتِ پنبهزن و دیگر مردمان شد.[۷]
ماسینیون شغل پدر حلّاج را«پنبه زن»( Cardeur de coton )دانسته و معتقد است که بعدها حسین حلّاج نیز شغل پدرش را دنبال نمود و از آن طریق زندگی می کرد.[۸]
استاد نیکلسون نیز معتقد است که حسین بن منصور حلّاج «صنعتگرِ فقیری بود که زندگانی خود را از راه حلّاجیِ پشم می گذراند.»[۹]
بنظر نگارنده پدر حلّاج تاجری بود که برای تجارت پنبه از بیضای فارس به مناطق پنبه خیزِ خوزستان و عراق سفر می کرد و در یکی از سفرها پسرش حسین را نیز به آن نواحی برد. پدر حلّاج بعدها در محافل عُمدۀ پارچه بافیِ بغداد و شوشتر دارای موقعیّت خوبی شد.[۱۰]
پس از مرگ پدر، حلّاج شغل وی را دنبال نمود و مانند بسیاری از صوفیّه از طریق پیشه وری و تجارت «امرار معاش» می کرد.[۱۱] حضور حلّاج در شهرهای مهم نسّاجیِ خوزستان و عراق (مانند شوش، اهواز، شوشتر و واسط ) و سفرهای او به مراکز مهم پارچه بافیِ (مانند کشمیر، مولتان و تورفانِ چین) تأئید کنندۀ این مدّعا است. این سَیر و سیاحت ها در جهان بینی و تعالی شخصیّت حلّاج نقش داشتند. یکی از مظاهر این جهان بینی و تعالی شخصیّت آشنائی حلّاج با رهبرِ قرمطیان و تعالیم إخوان الصّفا بود[۱۲] سازمان هائی که برای ایجاد دگرگونی های سیاسی معتقد به نفوذ در دستگاه خلافت و جلب و جذب امیران و درباریان بودند چندانکه قرمطیان خراسان بسیاری از درباریان و حتّی امیر نصر سامانی را به آئین قرمطی در آورده بودند.[۱۳] با چنان اعتقادی حلّاج ضمن نفوذ در دستگاه خلافت و جذب فرماندهانی مانند نصر قشوری،بَدْر اعْجَمِی و حسین بن حمدان در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی نقش داشت.برخی نویسندگان تأکید می کنند:
– «حلّاج افکار عمومی را از اطاعتِ خلافت عبّاسی منحرف می کرد.»[۱۴]
به نظر استاد نیکلسون:
-«… این عوامل سیاسی بودند که بر قتل حلّاج صحه گذاشتند.»[۱۵]
کارا د وُوُ می نویسد:
-« قساوت وحشیانهای که در قتل حلاّج بکار رفت نشان میدهد که مرام و مسلکِ وی تا چه حد در جامعۀ آن روز مؤثّر بوده و این مواعظ و عقاید چه خطرات بزرگی متوجۀ اسلام میساخت.»[۱۶]
هربرت میسُن معتقد است:
-«مسألۀ عُمده در عرصۀ سیاسی بغداد که به محاکمه و اعدام حلّاج منجر شد تهدیدی بود که او در عرصۀ سیاسی این شهر برای قانون و نظم عمومی به وجود آورده بود.»[۱۷]
محقّق معروف عراقی کامل مصطفی الشیبی یادآور می شود :
– «عامل سیاسی در قتل حلّاج اهمیّت زیادی داشته است.»[۱۸]
استاد عبدالحسین زرّین کوب می نویسد:
-«حلّاج مخصوصاً چون با قرامطه و بعضی طبقات شیعه هم روابطی داشت سوء ظن وزیر خلیفه را بشدّت تحریک کرد.»[۱۹]
استاد شفیعی کدکنی نیز تأکید می کند:
-«حلّاج مطالبات سیاسیِ آشکاری داشته و شهید راهِ همان مطالبات سیاسی شده است.»[۲۰]
با اینهمه از مضمون «مطالبات سیاسی حلّاج» خبر چندانی نداریم!
حذف یک روایت مهم!
ماسینیون – بارها – به کتاب الفهرست ابن ندیم استناد کرده ولی روایت مُهمِ وی در بارۀ ماهیّت سیاسی فعالیّت های حلّاج را نادیده گرفته است. کتاب الفهرست از معدود منابعی است که در فاصلۀ کمی پس از قتل حلّاج تألیف شده است(حوالی سال ۳۷۷ / ۹۸۷).ابن ندیم – مانند پدرش – در بازار کتابفروشانِ بغداد (سوق الورّاقین) به شغل کتابت اشتغال داشت و لذا،با بسیاری از روشنفکران و نویسندگان بغداد آشنا بود. ابن ندیم در بارۀ خصلت سیاسی شخصیّتِ حلّاج تأکید می کند:
– «حلّاج، نسبت به سلاطین؛ جسور، و در واژگون كردن حكومت ها از ارتكاب هيچ گناه بزرگى، روى گردانى نداشت.»[۲۱]
چند سال بعد عبدالقاهر بغدادی نیز نوشت:
-«حلّاج برخی از نزدیکان خلیفه را فریفته بود تا جائيكه دستگاه خلافت از بيم شورش (فتنه) به دشمنىِ او برخاست و به زندانش افكند.»[۲۲]
در همین رابطه،ماسینیون کلمۀ « مُصطلِم »را «شیفتۀ خدا» (Ravi en Dieu) ترجمه کرده[۲۳] در حالیکه این کلمه دارای معانی متعدّدی است از جمله، «ریشه برانداز» (انقلابی) که با توجه به مبارزات سیاسی حلّاج و شرکت وی در کودتا علیه خلیفۀ عبّاسی با روایت ابن ندیم و بغدادی تناسب دارد.
دو وزیرِ ایراندوست
خراسان و خصوصاً منطقۀ طالقان از پایگاه های اصلی تبلیغات حلّاج بود و لذا
پس از قتل حلّاج پیروانش در طالقان موجب شورش هائی شده بودند و تقاضای های مُکرّرِ حامد بن عبّاسِ (وزیر خلیفۀ عبّاسی و قاتل حلّاج) از دولت سامانی برای «استرداد یاران حلّاج» بی جواب مانده بود.به روایت ابن مسکویه:
-«بیش از ۲۰ نامه نوشتند تا یاران حلّاج را بفرستند.بیشترِ نامه ها بی پاسخ ماند و گفته بودند:خواهیم جُست و فرستاد.»[۲۴]
ماسینیون می نویسد که ابوالفضل بلعمی وزیر دولت سامانی نیز مریدِ حلّاج بود که در سال ۳۰۹ / ۹۲۱ از دستورِ حامد بن عبّاس جهت استرداد پیروان حلّاج در خراسان سرپیچی کرده بود.[۲۵] بنظر می رسد که ماسینیون و به تَبَعِ او ، هربرت میسُن[۲۶] ابو عبدالله جیهانی را با ابوالفضل بلعمی اشتباه کرده است زیرا در این سال ها (۳۰۱-۳۱۰ / ۹۱۴ – ۹۲۲) وزیرِ امیر نصرسامانی جیهانی بود نه بلعمی. ابن فضلان جهانگرد معروف نیز در گزارش سفر خود به بخارا تأکید کرده که در سال ۳۰۹ / ۹۲۱ توسط جیهانی به ملاقات امیر نصر سامانی رفته بود.[۲۷] قرینۀ دیگر اینکه پس از قتل حلّاج و عدم استرداد پیروان حلّاج به خلافت عبّاسی جیهانی به اتّهام زندقه از وزارت عزل و ابوالفضل بلعمی جانشین وی گردید.[۲۸]
گُل؟ یا گِل؟
در روايت ها آمده است که به هنگام قتل حلّاج، گروهى از مزدوران دولتى در لباس هاى شخصى، حلّاج را سنگسار می كردند و بر او دشنام می دادند. شبلى (دوست سابق حلّاج كه به انكار عقايد وی پرداخته بود) نيز براى سنگسارِ حلّاج و تأئيد عمل ديگران و در عين حال براى اينكه حقوق دوستى های گذشته را رعايت كرده باشد، گِلى از زمين برداشت و آنرا به جاى سنگ، به سوى حلّاج پرتاب كرد، اما گِل در نظر ماسينيون به شاخۀ گُل تبديل شده است!.[۲۹] پرسیدنی است که در آن هنگامۀ نفرت و نفرین و سنگسار پرتاب گُل از طرف شبلی چقدر می توانست واقعی باشد؟ در روایتی ماسینیون وضعیّت شبلی را چنین نقل می کند:
– « سپس شبلی در میان گروهی سررسید. شال اش را به گردنش بسته بودند و به سوی حلّاج می کشاندند تا او نیز حلّاج را لعنت(maudit) کند.»[۳۰]
آنچه که وجودِ گِل را بیشتر تقویت می کند اینست که در همین روایت، حلّاج به گلایه می گوید:
-« آنان که نمی دانند[سنگ]نمی باید انداخت،معذورند،از او [شبلی]سَختم می آید که می داند نمی باید[گِل] انداخت.»[۳۱]
بنابراین،اگر گُلی در کار بود- با توجه به خصلت شاعرانۀ حلّاج – چه بسا که موجب خوشنودی و رضایت وی می شد!
مذهبِ شورشیانِ زَنْج
ماسینیون در سخنی تناقض آمیز،حلّاج را یک «سُنّىِ راستین» (orthodoxie) و گاه «فردی شیعه» می نامد که «معتقد به بازگشت مهدی موعود بود.»[۳۲] …«درنگ حلاّج در میان شورشیانِ زنج سبب بدنامی حلاّج به عنوان یک سرکش شد… بدون شک بر اثر معاشرت با این گروه است که حلاّج در نوشته هایش اصطلاحات عجیبی آورده است که نشانۀ شیعه گری افراطی(غُلات)است؛ اصطلاحات عجیبی که اساس اجتماعی شهرت حلّاج به عنوان داعی و مُبلّغِ شیعه بوده است.»[۳۳]
در بخشی از کتاب، ما از قیام بردگان زنج (زنگیان) سخن گفته ایم.در اینجا تأکید می کنیم که برخلاف نظر ماسینیون[۳۴] هربرت میسُن[۳۵] انتساب این شورش عظیم به شیعیان زیدیّه (هوادارِانِ زید بن علی،برادر امام محمد باقر) فاقد اصالت تاریخی است زیرا برای این انتسابِ مهم ابتداء باید وحدت نظری و یکپارچگیِ مذهبی هزاران بردۀ کثیر العقیده را اثبات کرد؛موضوعی که بخاطر تنوّع قومی – قبیله ایِ بردگان آفریقائی در قیام زنج (زنگیان) قابل حصول نیست. تنوّع قومی و زبانی بردگان آفریقائی باعث می شد که آنان سخنان رهبرِ قیام، علی بن محمد برقعی را نفهمند چندانکه مجبور بودند تا سخنانش را برای بردگان ترجمه کنند.[۳۶] بلیایف یادآور می شود:
-« زنگیان سخنان عربی رهبرشان را نمی فهمیدند و او ناچار به یاری مترجم با آنان سخن می گفت،امّا برای آنهمه زبان ها و گویش های گوناگون و فراوانِ بردگان آفریقائی که از «قارۀ سیاه» آورده بودند ،یافتن مترجم یکسره ناممکن بود.در نتیجه چنین می نمود که برای زنگیان،[سخنان] پیشوا و مُبلّغ شیرین زبان شان گُنگ و آنها برای موعظه های وی کَر بودند.»[۳۷]
متأسفانه کتاب تاریخ نهضت زنگیان اثر محمد پسرِ حسن بن سهل (کاتبِ رهبر زنگیان و از خاندان ایرانیِ سهل) به دست ما نرسیده[۳۸] و آنچه که در تاریخ طبری از قول وی روایت شده اعتقادات مذهبیِ شورشیان زنج را روشن نمی کند[۳۹] لذا، قراردادنِ خَیلِ بی شمارِ بردگان ذیلِ «شیعیان زیدیّه» نوعی«سهل انگاری نظری» است.برخی مورّخین ضمن اینکه رهبر زنگیان را به خوارجِ منسوب نموده، از اذیّت و آزار و توهین به زنان و فرزندان خاندان پیغمبر اسلام در سپاهِ زنج یاد کرده اند.[۴۰]
کعبه را ویران کن!
ماسینیون جنبش قرمطیان را نیز «از فرقه های شیعی» دانسته است.[۴۱] در بخش «نهضت قرمطیان» از این جنبش اجتماعی سخن خواهیم گفت، امّا پُرسش اینست که این چه فرقۀ اسلامی یا شیعی بوده که با تعطیل کردنِ حج، حمله به خانۀ کعبه، کَندنِ «حَجرة الاسود » و مصادرۀ اموال و جواهرات درون کعبه، اساس شاکلۀ اسلام را زیر پا نهاده بود؟ نویسندۀ کتاب اعیان الشیعه که از آن به عنوان «دائرة المعارف شیعه» یاد می شود در این باره معتقد است:
-«فرقه های غُلات و قرامطه و امثال اینها را جزء فِرِق شیعه پنداشتن و آنان را با شیعه یکسان دانستن،خود ستمی بزرگ می باشد زیرا فرقۀ شیعه از هرکس که با ضروریات دین اسلام مخالفت کند،تبرّی و بیزاری می جویند و مخصوصاً از قرمطیان تبرّی جسته و آنان را جزء فِرَق مسلمین نمی دانند.» [۴۲]
استاد ماسینیون ضمن اشاره به رابطۀ نزدیک حلّاج با رهبر قرمطیان ابو سعید گناوه ای[۴۳] معتقد است که مقصود حلّاج از«اَهدِمْ الكعبه» استقبال از شهادت بود، يعنى «كعبۀ اصنام بدن را ويران كن و شهید شو!»[۴۴]
گفتنی است که ماسینیون در سراسر کتابش نام ابوسعید گناوه ای را «ابوسعید جنّابی» ذکر کرده است.این موضوع – که در تحقیقات پژوهشگران دیگر نیز تکرار شده – مصداق دیگری از «تعریب»(عربی گردانی) است که نتیجۀ آن – چنانکه گفته ایم – هویّت زدائی از شخصیّت های تاریخ و فرهنگ ایران است.ماسینیون نام یکی از فرماندهان قرمطی – ابن ابی الفوارس – را نیز به صورت «ابن ابی القُوس» ( Ibn Abi l-Qaws) ضبط کرده است.[۴۵] ابن ابی الفوارس در سال ۲۸۹ / ۹۰۱ دستگیر شد و در مواجه با خلیفۀ عبّاسی به درشتی صحبت کرد به طوری که خلیفه فرمان داد تا دندانهایش را بیرون کشیدند، سپس دست ها و پاهایش را بُریدند ، گوشت تنش را از روی استخوانهایش برچیدند، گردنش را زدند و پیکرش را به دار آویختند.[۴۶] به روایت مسعودی: «پس از آن[پیکرِ ابوالفوارس]را به محلّۀ کلیساها بردند و با قرمطیانِ دیگر بیاویختند.»[۴۷]
معارضه با قرآن!
حلّاج از دوران جوانی دارای اندیشه ای دلیر و گستاخ بود و یکی از نخستین اختلافاتش با مشایخ صوفیّه این بود که مدّعی شده بود «با قرآن معارضه می کند و می تواند کتابی بهتر از قرآن بیاورد.»[۴۸] ماسینیون در این باره نیز کوشش کرده تا حلّاج را از اتّهام«کفر گوئی»برهاند.[۴۹] ادعای «معارضه با قرآن» در عقاید شعوبی ها – از جمله ابوالعبّاس ایرانشهری و ابن مقفّع – نیز وجود داشت و شاید حلّاج در این باره تحت تأثیر آنان بود.[۵۰]
در جای دیگر اشاره کرده ایم[۵۱] که با توجّه به ذخائری از باورهای مانوی در باورهای قرمطیان(خصوصاً مفهوم نور) یا ستایشِ آفتاب و خورشید و تقدّس نان و پنیر و شراب (در آئین های خُرّمدینان و حروفیان)،شایسته است که این جنبش ها را در شمار جنبش هائی بدانیم که با شعوبیگری و زندقه در سودای تجدید حیاتِ آئین هایِ ایرانِ پیش از اسلام بودند. گوبینو و پروفسور براون برخی از این جنبش ها را «نمونه ای از تجلّیات روحِ ایرانی» دانسته که «هیچگاه از غُور در اندیشه های کُفر آمیز باکی نداشته است.»[۵۲] التون دانیل نیز در بررسی شورش های ایرانیان پس از حملۀ تازیان معتقد است:
– «همۀ این سرکشی ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می شدند.»[۵۳]
حلّاج و زکریای رازی؟
به نظر ماسینیون:
-«حلّاج رژیم مقتدر عبّاسی را مشروع می دانست و به کاخ خلیفه و مادرِش رفت و آمد می کرد.»[۵۴]
در این باره باید گفت که حلّاج با عِلمِ طبّ و کیمیا (شیمی) آشنا بود[۵۵] و با پزشک معروف و فیلسوفِ عقلگرا زکریای رازی مصاحبت داشت چندانکه رازی در کتاب الحاوی از حلّاج به عنوان «استادِ خود» یاد کرده است.[۵۶] هُجویری و عطار نیز از حلّاج به عنوان «استادِ زکریا رازی» یاد کرده اند.[۵۷] معلوم نیست که این «استادی» مربوط به کدام رشته بوده ولی آیا عقاید نقّادانۀ رازی در بارۀ ادیان و مذاهب نیز موضوع گفتگوهای رازی و حلّاج بوده است؟در هر حال،بنظر می رسد که حلّاج بهنگام اقامت در اهواز با زکریای رازی در بیمارستان معروف جُندی شاپور ملاقات کرده بود.[۵۸] بنابراین،«رفت و آمد حلّاج به دربار خلیفه» می توانست به خاطرِ عِلم و اطلاع وی در طبابت و کیمیاگری (شیمی) بوده باشد چندانکه حلّاج بیماری خلیفه و مادرش را درمان کرده بود.[۵۹]
ادامه دارد
___________________________________
[۱] – La Passion …, Tome 1,P 68
[۲] – مسالک الممالک، اصطخری، به کوشش ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۰، ص۱۳۰؛ صورة الارض، ترجمۀ جعفر شعار، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۵، ص۶۱؛ سِیَر اعلام النّبلاء، ذهبی، ج۱۴، ص۳۴۷
[۳] – قوس زندگی، ص ۳۵؛ La Passion …, Tome 1,PP 487-494
[۴] – الفهرست، صص۲۳۸-۲۳۹، ترجمۀ تجدّد، ۳۵۸
[۵]– تجارب الاُمم، ج ۵، ص ۵۵؛ تاریخ طبری، ج۱۵، صص۶۷۷۴-۶۷۷۵؛ دنبالۀ تاریخ طبری، عریب بن سعد قرطبی، صص ۶۸۰۷- ۶۸۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ابناثیر، ج ۶، ص ۵۶۹
[۶] – La Passion …, Tome 1,P 69
[۷] – چهار متن…، ص۱۲؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۱۱۴؛ تذکرة الاولیاء، ۵۸۶؛ تاریخ الصوفیّه، ابو عبد الرحمن سُلمی، ترجمه و تألیف غزال مهاجری زاده، انتشارات طهوری، تهران، ۱۳۸۹، ص۷۰
[۸] – La Passion…, Tome 1, p326
[۹] – تصوّف اسلامی و رابطۀ انسان و خدا، ترجمه و تعلیقات شفیعی کدکنی، انتشارات توس، تهران، ۱۳۵۸، ص ۵۵
[۱۰] – نگاه کنید به: La Passion…, Tome 1, PP102,185
[۱۱] – برای لبستی از «عارفان پیشه ور» یا «پیشه وران عارف» نگاه کنید به عمادالدین نسیمی شاعر حروفی، علی میرفطروس،انتشارات عصر جدید،سوئد، ۱۹۹۳، ص۸۵
[۱۲] – در بارۀ قرمطیان و إخوان الصفا در صفحات آینده سخن خواهیم گفت.
[۱۳] – سیاست نامه،خواجه نظام المک توسی،ص۲۸۵ِ؛جنبش های اجتماعی در ایران…،رضازادۀ لنگرودی ، صص۳۶۸-۳۶۹
[۱۴] – مجالس المؤمنین، نورالله شوشتری، ج۲، انتشارات اسلامیّه، تهران، ۱۳۷۷، ص ۳۶؛ روضات الجنّات، محمد باقر انصاری، ج۳، به اهتمام اسدالله اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱هجری، ص۱۱۰
[۱۵] -پیدایش و سَیرِ تصوّف،ترجمۀ محمد باقر معین،انتشارات توس،تهران،۱۳۵۷ ،ص ۲۰۹
[۱۶] – Carra de vaux, Gazali, P200
[۱۷] -حلّاج ، ص۸۸
[۱۸] – تشیّع و تصوّف، کامل مصطفی الشیبی،ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو،انتشارات امیرکبیر، تهران،۱۳۵۹، ۶۸
[۱۹] – ارزش میراث صوفیّه،چاپ پنجم،انتشارات امیر کبیر،تهران،۱۳۶۲،ص۶۳ .همچنین نگاه کنید به حستجو در تصوف ایران،چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر ،تهران،۱۳۶۳،ص۱۵۴؛ تشیّع و تصوّف، صص۶۷-۶۸
[۲۰] – دفتر روشنائی…، ص۲۷
[۲۱] -الفهرست ، ص۲۳۶؛ ترجمۀ تجدّد، ص۳۵۵
[۲۲] – الفَرْقُ بین الفِرَق و بیان الفرقة الناجیة ، دار الآفاق الجدیدة، بیروت،الطبعة الثانیة،۱۹۷۷ میلادی، ص ۲۴۸
[۲۳] – 271,320 , La Passion …, Tome 1,PP 141-142
[۲۴] – تجارب الُامَم، ج ۵، ص۱۳۵؛ترجمۀ استاد علینقی منزوی،ج ۵-۶،انتشارات توس،تهران، ۱۳۷۷ ،ص۱۳۷؛دنبالۀ تاریخ طبری،ص۶۸۷۲
[۲۵] – 584 , 558 ,536-537 La Passion …, Tome 1, PP 71
[۲۶] – حلّاج، ص۳۶
[۲۷] – سفرنامۀ ابن فضلان،ترجمۀ ابوالفضل طباطبائی ،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،تهران، ۱۳۴۵، ص۶۲. کتاب ارزشمند سامانیان نیز دوران وزارت جیهانی را از سال ۳۰۱ تا ۳۱۰ /۹۱۴ تا ۹۲۲ ثبت کرده است: سامانیان، جواد هروی، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۲، ص۲۴۸. همچنین نگاه کنید به بخارا دستآورد قرون وسطی، ریچارد فرای، ترجمۀ محمود محمودی، چاپ دوم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۵، ص۸۷؛ تاریخ ایران کمبریج، ج۴، به کوشش ریچارد فرای، ترجمۀ حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳، ص۱۲۴
[۲۸] – دربارۀ جیهانی و بلعمی در بخش زندگی حلّاج سخن خواهیم گفت.
[۲۹] – La Passion…, Tome 1, p. 663 ; قوس زندگی…، صص ۵۸-۵۹ مقایسه کنید با نظر استاد عبدالحسین زرّین کوب، حستجو در تصوف ایران، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر ،تهران، ۱۳۶۳، ص۱۵۱
[۳۰] – La Passion …, Tome 1,P. 660
[۳۱] -تذکرة الاولیاء،ص ۵۹۲
[۳۲] – La Passion…, Tome 1,PP 245-250 ,371-376
[۳۳] – ; Encyclopédie de l’Islam,Tome 3,P102 La Passion…, Tome 1,P 533
[۳۴] – La Passion …, Tome 1,PP 63 ,104-106 , 209-210
[۳۵] – حلّاج، ترجمۀ مجدالدّین کیوانی،نشر مرکز،تهران،۱۳۷۸، ص۲۲
[۳۶] – نگاه کنید به تاریخ طبری، ج۱۴، ص۶۳۱۴
[۳۷] – سه مقاله در بارۀ بردگی، ترجمۀ سیروس ایزدی،انتشارات امیرکبیر،تهران،۲۵۳۶، ص۵۰
[۳۸] – ابن ندیم از کتاب«اخبار صاحب الزنج» یاد کرده است. الفهرست، ص۱۶۰
[۳۹] – نگاه کنید به تاریخ طبری،مجلّدات ۱۴ و ۱۵
[۴۰] – مُروج الذّهب، ج۲، صص۶۰۷-۶۰۸؛مقایسه کنید با شورش بردگان،احمد فرامرزی،چاپخانۀ داورپناه ، تهران، ۱۳۴۷، ص۲۵
[۴۱] – La Passion…, Tome 1,P 235, Tome 3,PP205-209
[۴۲] – اعیان الشیعه، سید محسن امین ،ج ۱،ترجمۀ کمال موسوی،انتشارات اسلامیّه، تهران ، ۱۳۴۵ ،صص۱۳۲ و ۲۷۹
[۴۳] – La Passion …, Tome 1,PP179,245,247,369; Tome 3,PP 205-209
[۴۴] – La Passion…, Tome 1, pp. 586-588,688-689؛ قوس زندگی حلّاج، ص۴۷
[۴۵] – La Passion…, Tome 1,PP 380,381,496,498,646
[۴۶] – تاریخ طبری، ج۱۵، ص۶۷۱۲؛ النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، ابن تغری بردی، ج۳، دارالکتب المصریّه، قاهره، ۱۳۵۱ / ۱۹۳۲، ص۱۲۶
[۴۷] – مروج الذّهب،ج۲،ص۶۶۳
[۴۸] – المنتظم فی تاریخالملوک و الاُمم، ج ۱۳، دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱، ص ۲۰۳؛ رسالۀ قُشیریّه، عبدالکریم بن هوازن قُشیری،ترجمۀ حسن بن احمد عثمانی،به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،۱۳۵۴،ص ۵۸۹ ؛الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی،ص۲۴۷ ؛العِبَر فی خبَر مَن غَبَر ،شمس الدین الذهبی، ج ۱، دار الكتب العلمية ،بيروت ، ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵، ص ۴۵۶؛ شَذرات االذّهب، ابن العماد الحنبلی، ج۴، ص۴۳؛ تذکرة الاولیاء، ص۴۵۲
[۴۹] – ,154-157 La Passion…, Tome 1, pp. 114-115
[۵۰] – در بارۀ عقاید ایرانشهری و ابن مقفّع در بخش ملاحده و زنادقه سخن خواهیم گفت.
[۵۱] – مقالۀ نگارنده در بررسی کتاب «قلندریّه در تاریخ» و «جنبش های اجتماعی در ایرانِ پس از اسلام»:
https://mirfetros.com/fa/?p=35833
[۵۲] – تشیّع و تصوّف، ص۲۱۴
[۵۳] – Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan(under Abbasid rule 747–820), University of Michigan Library , 1979, P126
تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان ،ترجمۀ مسعود رجب نیا، شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۶۷، ص۱۳۶
[۵۴] – La Passion …, Tome 1,P 532
[۵۵] – دنبالۀ تاریخ طبری،ص۶۶۸۶ ؛La Passion …, Tome 1,P237
[۵۶] – La Passion …, Tome 1,PP189,244-245
[۵۷] – کشف المحجوب ، ص۲۲۱؛ تذکرة الاولیا، ص۵۸۴.در حالیکه استاد ماسینیون ارتباط حلّاج با زکریای رازی را «مُسلّم»می داند،استاد مهدی محقّق در کتاب فیلسوف ری (نشر انجمن آثار ملّی،تهران، ۱۳۴۹ ، ص۲۰۹) به استناد روایتی از هُجویری در بارۀ ابن خفیف شیرازی معتقد است که «محمد زکریا پیری بود از محقّقان علمای طریقت در پارس…و مسلّماً این شخص نمی تواند ابوبکر محمد بن زکریای رازی پزشک مشهور بوده باشد.» نگارنده در متون صوفیّۀ این عصر ،از جمله در کتاب سیرت ابن خفیف شیرازی(تألیف ابوالحسن دیلمی) نامی از «محمّد زکریا از محقّقان علمای طریقت در پارس» نیافته و لذا، این تشابۀ اسمی را در راستای«جعل حلّاج دیگر»می داند.
[۵۸] – La Passion …, Tome 1,P189 .در بارۀ مرکز پزشکی جُندی شاپور و اهمیّت آن در پیش و پس از اسلام نگاه کنید به مقالۀ استاد محمّدی ملایری، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام ، انتشارات توس،تهران،چاپ سوم،۱۳۷۴ ،صص۲۲۹-۲۵۳
[۵۹] – تاریخ بغداد،خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۱۳۰
محمّد بن سلمان و «اصلاحات آمرانه»؟،دکتر فریدون مجلسی
آوریل 24th, 2024
اصلاحات اجتماعی و فرهنگی محمد بن سلمان ولیعهد و نایب السلطنه عربستان در دهه دوم قرن بیست و یکم بحثهای بسیاری را در داخل و خارج آن کشور از جمله در ایران برانگیخته است. در ایران که برای ما جالبتر است نظرات متفاوت است. گروهی به اصلاحات رفتاری و اجتماعی بن سلمان از دیدگاه محافظه کارانه مذهبی آن را با انتقاد مینگرند و برخی از جنبههای آن را، خصوصا با توجه به آزادیهای اجتماعی برای زنان، غربگرایانهو مغایر بنیادگرایی اسلام سنتی و سلفیِ وهابی میدانند که بیش از یک قرن با تعصب و شدت بر جامعه سعودی حاکم بوده است.تضعیف دیدگاه وهابی برای ایرانیان اصولگرا نگران کننده نیست، زیرا وهابیها شیعیان را اصولاً رافضی و خارج از دین میپندارند و بقاع متبرکه در قبرستان بقیع را نیز چنان که گویی به منزله پرستش ابنیه و نمادهای تجسّمی باشد، به عنوان نشانههای کفر تخریب کرده و موجب آزردگی شدید شیعیان شدهاند. با اینکه یک پنجم جمعیت عربستان شیعهاند، حتی از نزدیک شدن شیعیان با آن مزارها جلوگیری میکردند. در عین حال اصولگرایان ایرانی نیز با نگرانی از اینکه مبادا آزادیهای فرهنگی و اجتماعی در عربستان در مطالبات نسل جوان ایران امروزی، خصوصا در میان بانوان، تاثیرگذار و وسوسه انگیز باشد به آن اصلاحات از دید انتقادی مینگرند. این در حالی است که در عربستان زنان تا یکی دو سال پیش حتی اجازه رانندگی نداشتند، در حالی که در ایران از آغاز صدور گواهینامه رانندگی در صد سال پیش چنین حقی برای بانوان ایرانی محفوظ بوده است.رعایت حجاب کامل و عبای عربی برای زنان عربستان عربی همیشه اجباری بوده است، و اصولا زنان در زندگی اجتماعی و اشتغال حرفهای در کشورشان نقشی نداشتند، در حالی که زنان ایران همیشه در این زمینهها از آزادی عمل برخوردار بودهاند و چادر فقط در شهرها رایج بود و روستاییان پوششهای سنتی و قومی خودشان را داشتند. از این رو اجباری شدن حجاب از سال دوم پس از انقلاب اسلامی برایشان تازگی داشته است. در عربستان نمایشهای هنری و تئاتر و موسیقی کلاً ممنوع بوده است، در حالی که در ایران ممنوعیتهایی مانند خوانندگی انفرادی برای بانوان یا محدودیتهای هنری و نمایشی پس از انقلاب همیشه مجادلهانگیز بوده است. در چنین شرایطی با شناختی که ایرانیان از جامعه همواره بسته عربستان داشتند، شاید تحولات دوران بن سلمان حیرت انگیزتر نیز بوده باشد. کشورهای قبیلهای دیگر شبه جزیره عربستان که در هفتاد سال اخیر به منابع مالی حاصل از استخراج و فروش نفت دست یافتهاند، به دلیل سفرهای خارجی و حضور گسترده کارشناسان فنی و مالی و مدیریتی اروپایی به صورت تدریجی چشمهایشان عادت کرده و موجب تأثیر گذاری نسبی در رفتارهای اجتماعی بومی نیز شده است. این تحولات تدریجی در کویت و بحرین و قطر و امارات متحده عربی و حتی در سلطنت محافظهکارتر مسقط و عمان در طی این مدت طولانی تأثیر سازگارانهتری بر جامعه گذاشته و مرز رواداری آنان را بالاتر برده است.بهخصوص بهرهمندی از امکانات مدرن زندگی رایج در دهکده جهانی، شامل خدمات و تراکنشهای اعتباریِ بانکی و تجاری، فروشگاههای مدرن و مراکز خرید، باشگاههای ورزشی و مسابقات داخلی و بین المللی زمینی و دریایی، همزیستی با بیگانگانی که در بیشتر آن جوامع شمارشان از جمعیتهای بومی نیز بیشتر شده است، موجب الزام به استفاده بیشتر از کار بانوان در عرصههای اجتماعی و فرهنگی نیز گردیده است. در عربستان این روند با وجود ثروت بیشتر با سرعت کمتر و نگرانی و مراقبتهای بیشتری همراه بوده است. این نکته نیز بحث درباره شتاب توسعه اجتماعی در عربستان را داغتر کرده است.
توسعۀ آمرانۀ رضاشاه و اصلاحات بن سلمان
دیده میشود که اصلاحات بن سلمان را با تلاش شتابزدۀ رضاشاهی در توسعۀ فرهنگی و اجتماعی، با الگو قرار دادن جوامع غربی، مقایسه میکنند، و معتقدند که به همان دلایلی که آن نوع توسعه که ظرفیتهای اجتماعی و اعتقادی ایرانیان را برای جذب آن در نظر نداشت با مقاومت مواجه شد و سرانجام نیز با وجود گذشت نیم قرن به انقلابی اسلامی و سنتگرا مواجه شد! در عربستان نیز چنان سرنوشتی در انتظار انقلاب اجتماعی بن سلمان خواهد بود. برخی ظواهر مبتنی بر آگاهیهای ما ایرانیان از آنچه از قدثم در جامعه عربستان میگذشته است، و دیدگاه محافظه کارانهای که خاندان سلطنتی پرشمار عربستان خودش در رأس آن و مُفتیان متعصّب وهابی در حمایت و در کنار آن قرار داشتند، میتواند آن مقایسه آن را با مقاومت در مقابل تجددگرایی رضاشاهی توجیه کند. اما گرچه آن دیدگاه با ریشههای تاریخی و نتایجی که به بار آورد برای خود جای بحث و نقد دارد، اما اگر با اندکی تحلیل و شکافتن مسئله بتوانیم به نقاط تشابه و اشتراک، یا به تفاوتهای میان این دو اقدام رفرمیستی یا اصلاحگرانه برخورد کنیم، شاید کار این مقایسه را مشکل و یا شاید آسان کند! این نکات میتواند از جنبههای مختلف تاریخی، اداری، مالی، اقتصادی،آموزشی و اجتماعی و فرهنگی مطرح شود:
بررسی اجمالی زمینه تاریخی از نهضت مشروطه تا اصلاحات رضاشاهی: مشروطیت ایران در میان نخبگانی اندیشمند و مترقی در ایران پرورده شد که در بالاترین سطوح هِرَم اجتماعی و فرهنگی ایران قرار داشتند و حتی در درون دایرۀ حاکمۀ ایران بسیار تاثیرگذار بودند. نخبگان ایران شهروندان و شهرنشینانی بودن که با وجود شمار اندک 10 درصد جمعیت شهری در کشوری با 95 درصد بیسواد کار بزرگی از پیش بردند. شاید یک دلیل آن عدم حضور و مشارکت آن 90 درصد روستایی و عشایری در زندگی شهری و سیاسی بود. در واقع کسی آنها را به حساب نمیآورد! در عشایر آنها «آدمهای» خان و در روستا رعیت ارباب بودند. در جنان شرایطی نخبگان شهری در تبریز و تهران و رشت و اصفهان و چند جای دیگر با آشنایی بیشتر با فرهنگ و سیاست در جهان آن روز و نگران از رقابتهای روسیه و عثمانی و نگران از دست دادن استقلال ضعیفی که به آن میبالیدند، خواهان همان حقوق و سیاسی و اجتماعی رایج در کشورهای
مترقی فرنگ شدند. و عجیب آنکه در کلیات موفق هم شدند و مظفرالدین شاه در واپسین روزهای عمر فرمان مشروطه را امضا کرد و پس از افتتاح مجلس اول که بیشتر رنگ صنفی داشت درگذشت.
در مقایسه با عربستان اشاره به این تجربه لازم است زیرا در ایران ،مشروطه رابطۀ مالکانه شاه و کشور را گسست و سند مالکیت کشور به ملت منتقل شد؛ در عربستان با وجود گذشت 120 سال هنوز آن رابطۀ مالکانه سلطنت نسبت به کشور گسسته نشده است. البته در عربستان نیز مانند ایرانِ آن روز مالکیتهای فردی محترم و مورد تضمین دین اسلام است، اما مرز حاکمیت سلطان و مالکیت او بر کلیت کشور و منابع آن مشخص نیست. یکی از دلایل مقاومت سلطنت در مقابل ورود افکار مدرن سیاسی نگرانیِ از دست دادن همین امتیازات سنّتی بوده است.
نکته مهم دیگر التزاماتی بود که این انتقال مالکیت در پی داشت، خصوصاً الزام به برقراری حاکمیت قانون بود. ایران کشوری قدیمی بود که سنّت دیوانی آن به دوران باستان باز میگشت و وقتی عربها نیز خواستند کشور تشکیل دهند ناچار از الگوهای ایرانی بهره مند شدند. اما دیوان باستانی برای دوران مدرن کفایت نمیکرد. این دیوان در عربستان سنتّیتر و پدرسالارانهتر هم بوده است. به همین دلیل وقتی خانوادۀ آل سعود دیگر پدرسالاران عربستان را به زیر کشید با آن احساس مالکانۀ سنتّی کشور را به نام خود سعودی نامید. ایران چنین نبود.نظام دیوانی سنّتی و سلطانی با مشروطه دولتتر و کشورتر شد. وقتی کشوری با الگوبرداری از شیوۀ آزادیخواهانه فرنگی بخواهد اداره شود، باید به محتوای خود بپردازد. مشروطیّت در خلأ استقرار نمییابد. مشروطه ای که از تودۀ مردم بر نخاسته باشد باید توده مردم را با الزامات خود تطبیق دهد. وقتی مشروطه به معنی تضعیف سلطه سلطنت بر مردم تعریف شد،هر کس احساس قدرتی میکرد، خواهان بهره مندی سلطانی از آن شد و هرج و مرج پدید آمد. آن هرج و مرج نشان دهندۀ الزامات و آماده سازی زمینههای دیگر برای استقرار مشروطه ای شد که خودش در آغوش ملت جای گرفته بود، اما ابزار استفاده اش موجود نبود.
مشروطه نیاز به حکومت قانون داشت. قانونی برآمده از مردم. ایران دارای مجلس شد. مجلس اول یک سال ماند و محمدعلیشاه آن را به توپ بست و خودش ساقط شد. مجلس دوم هم یک سالی تشکیل شد و با بحرانهایی کارش به تعطیل کشید. مجلس سوم تشکیل شد و آن نیز یک سالی بود و با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال ایران تعطیل شد. به این ترتیب در 15 سال هرج و مرج پس از مشروطه،ایران نیازمند نظم و قانون و عدلیه و نظام مالی و اداری و آموزشی و امنیتی یعنی حکومت قانون بود. اما دیگر مجلسی نداشت. در این بن بست کودتا به عنوان راه حل نهایی رخ داد و با توسّل به اقتدار کوشید در پناه مجلسی منتخب اما متشکل از متنفّذان شکل مشروطه را به لوازمش بیاراید.
دولت کودتا با افتتاح مجلس به رفع نیازهای قانونی مشغول شد، و سپس رضاخان شخصا قدرت اجرایی و سلطنتی را در اختیار گرفت و به اقداماتی دست زد که امروز اصلاحگری بن سلمان را با او مقایسه میکنیم. اما فراموش نشود امروز بیش از صد سال از کودتای رضا شاه میگذرد و این فاصلۀ قرنی بسیار اثرگذار است.
مقایسه نکات مثبت و منفی بن سلمان و رضاشاه
- رضا شاه در اوج هرج و مرج با مشارکت در کودتایی که سیدضیاالدین طباطبایی برنامه ریز آن بود، از سرداری جسور و گمنام به فرماندهی نامدار و مقتدر تبدیل شد و برقراری نظم و حکومت قانون را شعار خود قرار داد.
بن سلمان در اوج سلطه و اقتدار خاندان آل سعود، با به سلطنت رسیدن پدر و به اتکای او اصلاحات را از درون خاندان سلطنتیِ مورد انتقاد سکوت آمیز مردم کشورش آغاز کرد. ولیعهد سنتّی را برکنار و شاهزادگان بهره مند از رانتهای سلطنتی را بازداشت کرد و پس از ستاندن باج و اثبات برتری و اقتدار خود آنها را به شرط حفظ آرامش آزاد کرد.
- رضاشاه با درماندگی از هزینههای جاری دولتی و نظامی که حرمت و اقتدار دولت را بر باد داده بود، کوشید با برقراری نظم و ستاندن مالیات و عوارض از عهدۀ هزینههای امروز و فردای اداری و امنّیتی دولت برآید.
بن سلمان متکی به منابع مالی و ذخایر ارزی بیکران نگران پرداخت هزینههای جاری دولتی و امنیتی نبود.
- رضاشاه باید مقیّد به تنظیم و اجرای برنامه ای مقدّماتی برای تبدیل به کشور کردن حکومتی سنّتی بود که مستلزم قوانین قضایی برای تشکیل دادگستری و دادسراهای سراسری تحت لوای قانونی واحد و آیینهای دادرسی متحد الشکل و واحد بود. باید قوانینی مالی اعم از مالیاتی و کمرکی و شرکتهای دولتی و عوارض گوناگون و نحوه تخصیص اعتبارات و برقراری نظام بوروکراتیک با تاروپود ارتباطی با سراسر کشور بود که امور تخصّصی از راهداری و صنعت و کشاورزی را نظامی مدرن بخشید و مهمتر از همه باید نظام آموزشی سراسری -با کتابها و آموزگاران و دبیران تعلیم دیده- برقرار میشد که هم کشور را از ذلت 95درصد بیسوادی نجات دهد و هم راهگشای تجدّدی مبتنی بر دانش و فن میشد.
بن سلمان از نظام اداری و امنیتی و حکومتی مقتدر بهرهمند بود که بتواند مجری برنامههای توسعه او باشد. نظام آموزشی عربستان از هفتاد سال پیش با بهرهمندی از درآمد نفت توانسته بود در آنجا بیسوادی را بر اندازد و حتی دختران -با همه محدودیتها در نسلهای بعدی- از آموزش بهرهمند بودند. کمبود معلم هم از آغاز نداشت زیرا با اتکا به کثرت جمعیت عرب همیشه میتوانست معلم کافی در همۀ رشتهها از مصر و عراق و سوریه و لبنان در اختیار داشته باشد. نظام اداری و مالیاتی و امنیتی هم وجود داشت. فقط لازم بود. آن را بهبود بخشد.
- رضا شاه برای تامین استادان دانشگاهی که در دست تاسیس داشت و نیز تامین کارشناسان مورد نیاز کشور، به طوری که متکی به عناصر بیگانه نباشد، ناچار شد سالی 100 دیپلمه برتر را برای تحصیل به اروپا اعزام کند؛ این برنامه از لحاظ توسعه علمی و صنعتی و مدیریتی و سیاسی کشور آثار بزرگی به بار آورد.
بن سلمان نیز نیاز به تقویت علمی و کارشناسی داشت و به همین دلیل عربستان از دهها سال پیش ضمن تأسیس چند دانشگاه مجهز دهها هزار دانشجوی داوطلب را به دانشگاههای اروپا و آمریکا اعزام کرده و برای خودش طبقه ای از نخبگان جهانی با نوعی زندگی دوگانه پدید آورده بود. یکی زندگی در اجتماع با رعایت ضوابطی که از آنان انتظار میرفت و مصلحت خودشان را نیز در رعایت آن میدیدند و دیگر زندگی درونی یا میان خودیهای نخبه که گویی جامعهای دیگر در میان اجتماعی عمومی را تشکیل میدادند! این دوگانگی به مرور زمان و با توسعه جامعۀ نخبگان و توسعه برنامههای عمرانی و صنعتی که مستلزم حضور کارشناسان خارجی و خانوادههای آنان بود تدریجا کمرنگتر شده بود. کاهش این دوگانگی ضمن آنکه زمینه را برای توسعه اجتماعی مساعد میکرد، مطالباتی را بر میانگیخت که میتوانست برای نظام سعودی چالشی از سوی نخبگان رو به ازدیاد ایجاد کند.
این توسعه فرهنگی مصادف بود با ورود عربستان به دنیای مجازی! دنیایی که مرز نمیشناسد و یک جامعه باسواد درونی را ناگهان وارد دهکده جهانی میسازد! حاکمیت برا ی مقابله با این تحول جدید و گریزناپذیر اجتماعی دو راه داشت: یا باید با آن مقابله میکرد و روابط سنتی پدرسالارانه را به خصومت و چالش بدل میکرد، یا به مطالبات تن میداد و تسلیم میشد، و زمینه را برای دادن امتیازات بعدی فراهم میکرد. پدیده محمد بن سلمان هیچ یک از این دو راه را بر نگزید. او خودش رهبری اصلاحات و مدرنیسم را با گامی فراتر از دیگران بر عهده گرفت. قمار بزرگی که تا کنون برنده بوده است و باید منتظر مراحل بعدی و واکنشهای متضاد نسلهای پیر و جوان سعودی بود.
- تا اینجا آنچه گفته شد در تفاوتها و عدم شباهت زمینههایی بود که رضاشاه را بدون بهرهمندی از مزایا و بن سلمان را با بهرهمندیهای بسیار به پیشگامی در راه اصلاحات واداشته بود. پس چرا اینان را با یکدیگر مقایسه میکنند؟
در واقع مقایسه این دو شخصیت تاریخ ساز به اصلاحات اجتماعی خصوصاً در زمینههای رواداریهایی نسبت به زنان ،روابط اجتماعی ،تفریحات و شرایط زندگی بر میگردد که با رفتارهای خشن پلیس امر به معروف سنتّی عربستان و توقّعات متعصّبانۀ آنان همخوانی ندارد .
زمینههای اجتماعی و قبیلهای عربستان نیز در تضاد این دو شیوه میتوانست ابهام انگیز باشد.
در واقع انتقادات از رضاشاه، بیش از آنکه به چند مورد زندانی کردن منجر به قتل رجال شد، یا نسبت به رفتارهای دیکتاتور منشانه او خصوصاً در نیمۀ دوم سلطنت مربوط باشد، به همان بخش فرهنگی و اجتماعی مربوط میشود. به عبارت دیگر :رضاشاه اولا به دلیل امنیّتی چون برخلاف همه سلاطین تاریخ ایران متکی به حمایت ایل و طایفه و تفنگداران شخصی نبود، هم به دلیل شکستن آن نظام ایل سالاری و خوانین و هم برای هرچه بیشتر کردن آمار شهرنشینی و
آماده سازی برای تحول صنعتی و اقتصادی و همچنین برای دستِ باز داشتن در تشکیل ارتش ملی به جای فراخوان از عشایر در زمانهای نیاز، به تغییر آن ساختار سنتی و اربابانه نیاز داشت. از سوی دیگر به دلیل جمعیت اندک که چند سالی پیش از آن در پایان جنگ جهانی دوم به دلیل شیوع اپیدمی آنفلوانزای اسپانیایی همراه با قحطی که ضربهای به جمعیت اندک کشور زده بود، به مشارکت بیشتر زنان در امور مختلف اداری و اجتماعی میاندیشید. یعنی همان چیزی که امروز بن سلمان نیز، با داشتن بیش از ده میلیون کارگر و کارمند خارجی، به آن میاندیشد.
مشارکت زنان روستایی در زندگی و تولیدات روزمرۀ کشاورزی و دامی امری عادی بود، اما در زندگی شهری چنین نبود. لذا پس از سفری به ترکیه و دیدن اصلاحات آتاتورک تصمیم گرفت با تغییری در پوشش مردان و زنان ضمن آنکه به آنان ظاهری متجدّدانه میبخشید،امکان مشارکت آنان را در فعالیتهای تولیدی و اجتماعی افزایش میداد. آن الزام که گاه با حضور زنانی با پوشش نامتعارف شبه فرنگی با پالتو و مانتوی بلند و کلاه فرنگی لبه داری که آن را برای پوشاندن مو تا زیر گوش پایین میکشیدند جنبه مضحک پیدا میکرد، با سرکوب تحمیل و تحمل شد، اما با خروج پیشبینی نشدۀ رضاشاه از ایران نا گهان آن عقدهها سربازکرد. هرچند آزاد شدن پوشش بانوان موجب رواج رواداری و زندگی نو و کهنه به موازات یکدیگر شد، اما بهانه و خصومت که برخی کشمکشهای سیاسی و نیز نارضایی روحانیت سنتی بر آن میافزود، ادامه یافت.
بن سلمان با وجود مقاومت روحانیت وهابی و محافظه کاران سلطنتی هنگامی به اصلاحات اجتماعی دست زد که زمینههای آن آماده بود و نسل جوان سعودی که اکنون اکثراً شهرنشین و تحصیل کرده هستند، از تعویق آن نگران بودند.گرچه هنوز میتواند آتش زیر خاکستر در دل نسل محافظه کار پیشین نهفته باشد، اما باید دید نسل جوانترِ تربیت شده و تحول یافته در فضای مجازی از تقابل با نسل پیشین بر میآید یا خی؟.
مسئله مهمتر این است که اکنون بن سلمان دست به توسعۀ صنعتی و شهر سازی و آبادانی و عمرانِ سبز چه در زمینههای کشاورزی و چه در شهرسازی مدرن متّکی بر شیرین سازی گسترده آب دریا و تولید انرژیهای تجدید پذیرِ بادی و خورشیدی زده است، و توسعه صنعتی از پتروشیمی تا فولاد و سیمان صدها هزار نیروی کار زن و مرد را در رشتههایی مستلزم بالا رفتن ضریب هوشمندی و تفکر به کار گماشته است که با بهرهمندی از رفاه و بیمه و اطمینان از آینده، هرگونه چالشی را به عقب میاندازد. اما با این حال هنوز نظام سعودی که حکومت نظم و قانون و رفاه را برقرار کرده و نهادهای نمادین شبه پارلمانی هم پدید آورده است، نظامی دموکراتیک دارای خزانۀ ملّی واحد در شأن حاکمیت ملت و کشوری با بالاترین سطح درآمد ملی و درآمد سرانه محسوب نمی شود.
نقل از:ماهنامۀ آینده نگر/ اردیبهشت 1403
مطالب مرتبط:
نگاهی تازه به قتل سرتیپ افشار طوس،علی میرفطروس
آوریل 23rd, 2024قتل افشارطوس رئیس کُلِ شهربانی دولتِ مصدّق
*سرتیپ افشار طوس در صدَد آشتی بین دکتر بقائی با مصدّق بود و لذا ربودن و کشتنِ وی مغایر با این آشتی طلبی و تفاهم بود!
*قتل ها و ترورهای مشابه در این دوران نقش احتمالی حزب توده در قتل افشار طوس را برجسته می کند.
*احسان طبری:«قتل محمد مسعود برای ایجاد یك شوكِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو روزبه اطمینان داشت كه قتل ،۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد».
قتل سرتیپ افشارطوس،اهداف و انگیزه ها:
در فروردین 1332،در حالیکه حسین مکّی و دیگران،برای آشتی و تفاهم بین شاه و دکتر مصدّق تلاش می کردند،نشریۀ شهباز (ارگان حزب توده)خبر تکوین یک کودتای نظامی با شرکت شاه،حسین علا،سرلشکر زاهدی،کاشانی و«اقلیّت مزدور پارلمان» را تیتر اول خود ساخت[1]. بعد از انتشار خبر شهباز،جنازۀ سرتیپ محمود افشار طوس-رئیس شهربانی دولت مصدّق- در کوه های حوالی لشکرک پیدا شد[2].چند روز پیش از این قتل،حسین ذبیح پور-کارمندشهربانی و کارآگاه و محافظ ویژۀ سرتیپ افشارطوس- نیز بطور فجیعی بقتل رسیده و جسدش در کوه های اطراف کرج کشف شده بود[3].
قتل افشار طوس،ضمن بی ثبات کردن فضای عمومی جامعه،دو هدف زیر را دنبال می کرد:
۱-تشدید اختلاف بین شاه و مصدّق و در نتیجه،تحکیم موقعیّت سیاسی حزب توده.
۲- بدنام کردن و متهم نمودنِ برجسته ترین دشمن حزب توده-دکتر مظفر بقائی-و تشدید اختلاف بین دوستانِ دیروز و دشمنانِ امروز (مصدّق،کاشانی،بقائی و مکّی).
با وجود نارضایتی افشار طوس از ساختارسُنّتی ارتش و عدم ارتقای درجۀ سرهنگی وی به سرتیپی،در این زمان،او با محمد رضا شاه و دربار،دشمنی یا اختلافی نداشت و حتّی به قول پسر دکتر مصدّق:«افشارطوس، نوکر شاه بود»[4].ملکه ثریّا نیز در خاطرات خود از افشار طوس بعنوان«دوست محمدرضا»[شاه]یاد می کند[5].
افشار طوس مدّت ها مسئول املاک سلطنتی بود و در پایان دادن به غائلۀ آذربایجان(پیشه وری)و سرکوب تظاهرات نیروهای حزب توده در اصفهان،همدان و کرمانشاه شرکت داشت.به روایت یکی از نزدیکان سرتیپ افشار طوس:او از شیفته گاه رضاشاه بود و می گفت:«دکترمصدّق یک رضاشاهِ باسواد است»[6] .افشار طوس در زمان حکومت مصدّق(1331) به تأسیس«سازمان افسران ناسیونالیست»پرداخت و دبیر کُل آن سازمان شد [7]،ترکیب اعضای موسّس این سازمان و حضور نظامیانی مانند سرتیپ«حسین آزموده»(دشمن سرسخت حزب توده و دادستان بعدی دادگاه مصدّق) [8] نشان دهندۀ این است که این سازمان نظامی-اساساً-در مقابل«سازمان نظامی حزب توده»قرار داشت.سرهنگ مصوّر رحمانی-از نخستین اعضای سازمان- یادآور می شود:
-«هیأت مدیرۀ موقّت[سازمانِ افسرانِ ناسیونالیست]در صدد برآمد با سربازگیری از بین افسران سالم و فداکار،یک هستۀ انقلابی روشنفکر به وجود بیاورد»[9].
قتل افشارطوس در شرایطی صورت گرفت که بخاطر حکومت نظامی دولت مصدّق،تحرّکات مخالفان وی،خصوصاً در منطقۀ پُر رفت و آمدِ وقوع جنایت(خیابان صفی علیشاه /خانقاه) شدیداً تحت مراقبت و نظارت مأموران دولت بود. وجود«باشگاه افسران بازنشسته»(به رهبری سرلشکر زاهدی) و چند حزب سیاسی مخالف دولت،ازجمله «حزب سومکا»،باعث تشدید این نظارت و مراقبت بود [10].به گزارش روزنامۀ اطلاعات:خانۀ حسین خطیبی(متهم اصلی)بیست قدم با«حزب سومکا» فاصله داشت[11]،یکی از خانه های مخفی و مهم سازمان افسران حزب توده و مرکز بایگانی اسناد و اسامی شبکۀ افسران این حزب نیز در خیابان صفی علیشاه بود. مرکز حزب ایران به رهبری داریوش فروهر نیز در این خیابان قرار داشت و «سیاه جامگان»این حزب فعالیّت های نیروهای ضد مصدّقی را زیر نظر داشتند. افراد و عناصر سازمان نظامی حزب توده در این مراقبت ها،بسیار فعّال بودند چندانکه بقول نورالدین کیانوری:
-«افرادسازمان افسری ما در تمام واحدهای مهم عملیّاتیِ ارتش و حتّی گارد شاهنشاهی حضورداشتند و به این ترتیب،خبر همۀ توطئهها ـ در همان لحظۀ تدارك ـ به ما میرسید»[12].
این شرایط شدید امنیّتی ربودن و جابجائی پیکرِ سرتیپ افشارطوس از خانه ای در خیابان شلوغِ صفی علیشاه/خانقاه به کوه های اطراف تهران را دشوار و حتّی غیرِ ممکن می ساخت.با توجه به سابقۀ حزب توده در ربودن و کشتنِ محافظِ سرتیپ افشارطوس و پنهان کردن جنازۀ وی در کوه های اطراف تهران،می توان انگشت اتّهام قتل افشارطوس را از دکتر بقائی به سوی حزب توده نشانه گرفت!
سرتیپ افشارطوس
با انتشار خبر ناپدید شدن سرتیپ افشار طوس،ابتداء یوسف بهرامی(رئیس ادارۀ آگاهی شهربانی تهران)مسئول بررسی و کشف جنایت شد،ولی بلافاصله(در 2 اردیبهشت)،بدستور دکترمصدّق،سرهنگ امیرهوشنگ(قدرت الله)نادری بهمراه سرهنگ حسینقلی سررشته،معاون فرمانداری نظامی،رئیس رکن دو(سازمان تجسّس و اطلاعات ارتش) و هوادار سرسخت دکتر مصدّق،مسئول شناسائی عامل یا عاملان جنایت شدند.دکترغلامحسین صدیقی،وزیر کشور دولت مصدّق،ضمن دیدار با سرهنگ سررشته،نظر وی مبنی بر«گرفتن اجازۀ دائمی و اختیارات فوق العادۀ قانونی جهت پیگیری پرونده» را پذیرفت[13]
پس از چند روز،فرمانداری نظامی تهران،ضمن اعلام اسامی 13تن از مخالفان شناخته شدۀ دولت،تأکیدکرد که دستگیرشدگان با مظفربقائی ارتباط داشته و بقائی را از عوامل قتل افشار طوس معرّفی کرده اند[14].یکی از وجوه مشترک این متهمین، دشمنی شدید آنان باحزب توده بود.مثلاً، سرلشکر علی اصغر مزیّنی-رئیس سابق شهربانی دولت مصدّق-از دشمنان سرسخت حزب توده به شمار می رفت.به گزارش«میدلتون»(کاردار سفارت انگلیس در ایران ):
-«سرلشکرمزّینی کسی بود که می توانست باشدّت عمل با حزب توده برخورد کند»[15].
مزیّنی معتقد بود که:«بزرگ ترین خطرِ مملکت ما همین خطر کمونیست ها»است از این رو«در تمام دوران ریاست شهربانی خود،با توده ای ها مبارزۀ شدیدی کرد و با تمام قدرتی که داشت در سرکوب آنها کوشید»[16].او–بارها- به خطرِ سلطۀ حزب توده بر ایران هشدار داده بود[17].وی به همراه تیمسار غلامعلی بایندُر و تیمسار دکترمنزّه در تظاهرات روز 9 اسفند1331 -برای جلوگیری ازخروج شاه از ایران- حضور داشت[18].
برادر زادۀ سرلشکر مزیّنی-که بخاطر جنجال های قتل افشارطوس مجبور به تغییر نام خود از مزیّنی به«مزیّن»شده بود[19]نیز دشمن سرسخت حزب توده به شمارمی رفت بطوریکه برای قلع و قمع حزب توده،ایجاد«سازمان مخصوص مبارزه با خائنین»(توده ای ها)را پیشنهاد می کرد[20].
سرلشکر مزّینی،تحصیلات نظامی خود را در فرانسه تمام کرده و درجنگ جهانی دوم نیز از طرف ارتش برای دیدن جبهه به فرانسه اعزام شد و مدتی در آنجابود[21].با توجه به آشوب های مستمرِ خیابانی توسط حزب توده،فدائیان اسلام و دیگر گروه های سیاسی در آن هنگام،سرلشکرمزیّنی-براساس سیستم نیروهای انتظامی کشورهای اروپائی- معتقد به ایجاد«واحد پلیس منظّم »برای جلوگیری از اینگونه آشوب های خیابانی بود.هدف اصلی این طرح،برخورد با حادثه آفرینی های روزانۀ حزب توده و سازمان های وابسته به آن بود.مزیّنی می گفت:«مطمئن بودم که با اجرای آن[پروژه]،به بسیاری از بی نظمی ها و خودسری های شهر خاتمه داده خواهد شد».این طرح انتظامی مورد موافقت شاه و مصدّق بود،ولی دکتر فاطمی(معاون و سخنگوی دولت مصدّق)با آن مخالفت کرد[22].
سرلشکرمزیّنی برای جلوگیری از فعالیّت چاقوکشانی مانند شعبان جعفری و تظاهرات و حادثه آفرینی های فدائیان اسلام نیز اقداماتی انجام داد و موجب تبعید فدائیان اسلام به بندرعباس گردید[23].او برای نخستین بار در ایران«پلیس مدارس» را- به سبک کشورهای اروپائی- تأسیس کرد و در تأمین امنیّت مدارس و آسودگی خاطرخانواده ها کوشید چون معتقد بود که«در تمام دنیا به اطفال احترام می گذارند»،در حالیکه در همین زمان،حزب توده با شعارهای عوامفریبانه می نوشت:
-«پدران!مادران!اطفال خود را از چاقوی دولتیِ شعبان بی مُخ و عشقی و فروهرها رها سازید!»[24].
اختلاف نظر دکتر فاطمی با سرلشکر مزیّنی،موجب شد تا 4 روز قبل از تظاهرات خونین 14 آذر 1330،سرلشکر مزیّنی از ریاست شهربانی کُل کشور استعفاء دهد و امیرتیمور کلالی سرپرست موقّت شهربانی گردد که بدنبال آن، تظاهرات عظیم هواداران حزب توده روی داد.حزب توده ضمن محکوم کردن این رویداد خونین،آن را «رسواترین اَشکال دیکتاتوریِ فاشیستی»و مصدّق را«پیشوائی که در میان حصاری از سرنیزه پنهان شده است»نامید [25].
دشمنی سرلشکر مزیّنی با حزب توده ،می توانست وی را آماج انتقامجوئی رهبران آن حزب سازد بطوری که«گروه ترور حزب توده» به رهبری کیانوری،در صدَد بود تا سرلشکرمزیّنی را به قتل برساند[26].
در حالیکه هنوز پروندۀ متّهمان به قتل افشارطوس تکمیل نشده و به مقامات قضائی ارائه نگردیده بود،برخلاف عُرف قانونی،پخش«اعترافات» دستگیرشدگان از طریق روزنامه ها[27] و رادیو و تکرارِ چند بارۀ این«اعترافات»در طول روز،نشان از سناریوی خطرناکی می داد که اوّلین قربانی آن،دکتر مظفّر بقائی بود.دکتر عبّاس دیوشلی-تئوریسین حزب زحمتکشان و از یاران نزدیک دکتربقائی-نیز در شمار این قربانیان بود[28].دکتربقائی در اعتراض به این شیوۀ غیرقانونی و نامتعارف گفت:
-«دستگاه رادیو که اقاریر متهمین و تمامِ آن مسخره بازی ها را ساعت ها و روزها گذاشت،هیچ توجه نکردند که در کجای دنیا چنین چیزی سابقه داشتهاست؟ یک موردی پیدا کنید که در دنیا سابقه داشته باشد. یکی پروندهاش پیش از اینکه بسته شده باشد،پیش از اینکه تحقیقات به نتیجه رسیده باشد اقاریر را توی رادیو بخوانند آنوقت در تفسیر سیاسی رادیو هم یک عدهای که هنوز اتهام و مجرمیّت شان محرز نشده[را]مرتباً لجن مال بکنند.اینها هیچ جای دنیا سابقه ندارد»[29].
چرادکترمظفربقائی؟
خسرو روزبه(مسئول کمیتۀ ترورسازمان افسران حزب توده) در علت انتخاب محمد مسعود برای ترور می گوید:
-«فکرمی کردیم برای گم کردن راه ،برای اینکه دستگاه پلیس نتواند سمت لازم را برای پیداکردن گروه ما[کمیتۀ 8 نفرۀ ترور حزب توده] بیابد،ما باید اولاً از کسی شروع کنیم که دارای دستجات مخالف زیادی باشد.محمدمسعود از این جهت،ایده آل بود زیرا از یک طرف با دستۀ مسعودی ها و روزنامۀ اطلاعات سخت درآویخته بود،از طرف دیگر با قوام السلطنه و گروه طرفداران او مخالف بود و جنگ و جدال های زیادی باهم داشتند…از یکطرف نیز روزنامه اش خواننده داشت و مقالاتی که علیه نهضت جهانی طبقۀ کارگر منتشر می ساخت،می توانست تأثیر منفی داشته باشد»[30].
به جرأت می توان گفت که بسیاری از این«مشخّصات»در دکتر مظفر بقائی نیز وجود داشت چون بقائی نیز -عملاً-در چند جبهه می جنگید و «دارای دستجات مخالفِ زیادی بود»،ازجمله:
-موضع تند دکتر بقائی پس از قیام 30تیر 1331 و تأکید او برتعقیب عاملان کشتار مردم و محاکمۀ قوام السلطنه [31]،
-کینۀ سوزان بقائی نسبت به حزب توده،
– جدال های بقائی با شخصیّت های جبهۀ ملّی (مانند دکتر فاطمی،مهندس زیرک زاده، و….)،
-مخالفت های بقائی با مصدّق در بارۀ کسب«اختیارات فوق العاده» و خصوصاً با«قانون امنیّت اجتماعی»،
-و انجام رفراندوم برای انحلال مجلس،متهم کردن مصدّق به مماشات باحزب توده و…
همۀ این موارد می توانستند دکتر بقائی را -بعنوان کسی که« دارای دستجات مخالف زیادی بود»-طعمۀ مطلوبی برای ترور شخصیّتش توسط حزب توده سازند بطوری که این امر در فضای کینه ورزی ها و کدورت های سیاسی،نه تنها مخالفتی را برنیانگیزد بلکه–مانند ترور محمد مسعود- با«استقبال»نیز روبرو گردد!
سازمان افسران حزب توده و قتل سرتیپ افشارطوس
نام ها و نشانه ها!
«امیل زولا» دراعتراض به پرونده سازی علیه«آلفرد دریفوس»:آن را «ناشی ازجنون و بلاهت و تخیّلات دیوانه وار و اَعمال پلیسی پَست و سُنّت های تفتیش عقاید و جبّاریّت و لذّت بردنِ چندستاره به دوش…به بهانۀ وهن آورِ صلاح دولت» نامیده بود.آیا در ماجرای قتل افشارطوس و پرونده سازی علیه دکتربقائی نیز همین شیوه بکار رفته بود؟
از ترکیب افسران فرمانداری نظامی تهران بهنگام تعقیب قتل افشار طوس و چگونگی تنظیم پروندۀ دستگیرشدگان،آگاهی کاملی نداریم،ولی می دانیم که در این زمان -و نیز تا مدتی بعد از سقوط دولت مصدّق-برخی از اعضای برجستۀ سازمان نظامی حزب توده در فرمانداری نظامی تهران و دادستانی ارتش دارای پُست های مهم و حسّاس بودند آنچنانکه سرهنگ محمدعلی مبشـّری و سرهنگ حبیبالله فضلالهی در مقام دادیار دادگاه نظامی و معاون سرتیپ حسین آزموده، مسئول رسیدگی به پروندههای دستگیرشدگان تودهای بودند[32].سرهنگ فضلالهی و نیز سروان محمّد پولاددژ(عضو دیگر سازمان نظامی حزب توده و معاون سرهنگ(سپهبد) محسن مُبصـّر در ادارۀ تجسّس و اطّلاعات ارتش برای شكار افسران تودهای و مُشیر وُ مشاورِ سرتیپ تیموربختیار[33] )جزو مأمورینی بودند كه در جریان بازرسی از خانههای حزبی و سازمانی افسران تودهای «هرچه توانستند اسناد و مداركی را كه میتوانست اسرار و مشخصـّات اعضای سازمان افسران را برملا كند،از بین بردند»و بدین ترتیب«تقریباً همۀ ضررها و خطرات احتمالی كه موجودیـّت سازمان [نظامی حزب توده] را تهدید میكردند، خنثی شدند»[34].
در رابطه با پروندۀ قتل سرتیپ افشارطوس،شاید برخی افراد-مانندسرهنگ نادری و سرهنگ سررشته-در ساختنِ این پرونده نقش داشته اند[35].برخی اعضای سازمان نظامی حزب توده –خصوصاً سرگرد علی اکبر بهمنش(دادیار یا دادستان پرونده)و سروان محمد پولاددژ نیز شاید در این ماجرا فعّال بوده اند.سروان «محمدپولاددژ» در بازجوئی و اعتراف گیری از متهمان به خشونت و بیرحمی معروف بود.او در قتل برخی از مخالفان حزب توده مشارکت مستقیم داشت. [36].بنابراین،باتوجه به دشمنی شدید دکتربقائی باحزب توده،چه بسا که این افراد در مراحل بازجوئی و تنظیم پرونده،اعترافاتِ ناروائی به منظورِ بدنام کردن و متهم نمودن دکتر بقائی از دستگیرشدگان اخذ کرده باشند[37]؛اقداماتی که هم حزب توده را از حضور یک دشمن خطرناک،خلاص می کرد؛و هم برخی اطرافیان دکتر مصدّق را از شرِّ یک رقیب یا مخالف سرسخت خلاص می کرد.دکتربقائی ضمن حملات شدید به این«پرونده سازی های رسوا»،بر«شکنجۀ دستگیرشدگان جهت اخذِ اقرار» تأکیدکرد و در گفتگو با خبرنگاران گفت:
-«از مدّت ها قبل بعضی ها در صددِ ساختنِ پرونده برای ما بوده اند و ما مطمئن هستیم که این جریان[قتل افشارطوس]چنانچه به محاکم[دادگستری]بکَشد،بصورت تاریخی درخواهد آمد»[38].
دربارۀ پروندۀ قتل افشارطوس،دکتربقائی افزود:
–«رادیو در تمام سرویس های خود،روزی چندبار و چند هفتۀ متوالی مشغول قرائت و پخش نوارهای ادعائی ِمتهمین بقتل شد و این عملِ خلافِ قانون و بی سابقه در دنیا و برخلاف نصِّ مادۀ 144 فقط به این منظور بود که ما را در مقابل ملّت ایران و دنیا قاتل معرفی کنند»[39].
پروندۀ قتل سرتیپ افشارطوس -چنانکه گفته ایم-ماجرای پیچیده ای است،امّا،آنچه که تاکنون مورد توجۀ پژوهشگران قرار نگرفته،شرکت احتمالی«کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده»در قتل افشارطوس و یا نقش افسرانِ وابسته به آن حزب در پرونده سازی علیه دکتر مظفّر بقائی است.نام ها و نشانه های این فرضیّه عبارتند از:
1-در درون حزب توده بخشی بنام«شعبۀ احزاب» بود،که وظیفۀ آن، نفوذ،خبرگیری و در نتیجه،ایجاد اخلال و اختلاف در صفوف احزاب و سازمان های رقیب بود.جدا از«شعبۀ احزاب»،بخشی نیز به نفوذ در ارگان های ستادِ ارتش و پادگان های مختلف-مانند دژبان لشکر1،لشکر2زرهی،وزارت جنگ،ادارۀ مهندسی ارتش-اختصاص داشت. بوسیلۀ این بخش،اخبار و اطلاعات داخلیِ ارتش و همچنین آمارِ اسلحه و مُهمّاتِ ارتش و… به حزب توده گزارش می شد.سرقت پرونده های جاسوسان خارجی و بخشنامه های محرمانۀ ارتش نیز بوسیلۀ افراد این شعبه انجام می شد و در اختیار حزب توده قرار می گرفت.مسئول این شعبه با سروان محمد پولاددژ و سروان شهربانی[نورالله]شفا ارتباط داشته و بوسیلۀ این دو افسر[پولاددژ و شفا]عملیّات دائرۀ تجسّس رکن 2 ستاد ارتش و شهربانی و مبارزات این دو دستگاه نوپای امنیّتی علیه حزب توده و افراد آن،به حزب توده گزارش می شد[40].
سروان پولاددژ،معاون سرهنگ(سپهبد) محسن مبصّر-رئیس رکن دو ارتش و کاشف «دفترچۀ رمزِ»سازمان افسران حزب توده- بود.به روایت نورالدین کیانوری:
-«پولاددژ در رکن دوِ ستاد ارتش کار می کرد و اطلاعات گرانبهائی به حزب می رساند»[41].
2- گرایش ملّی گرایانه سرتیپ افشارطوس و سابقۀ او در سرکوب نیروهای حزب توده بهنگام فرماندهی هنگ پیاده و ریاست شهربانیِ شهرهای اصفهان،کرمانشاه و همدان-طبیعتاً-موردِ خشم و کینۀ رهبران حزب توده بود.
3- تأسیس«سازمان افسران ناسیونالیست»(هوادار مصدّق)توسط سرتیپ افشارطوس و مخالفت ذاتی آن سازمان با ایدئولوژی«سازمان افسران حزب توده»،از آغاز برای مسئولان سازمان نظامی حزب توده(خسرو روزبه ونورالدین کیانوری)ناگوار و ناخوشایندبود و اگردرست باشد که«دکتربقائی نیز در جلسات اولیّۀ سازمان افسران ناسیونالیست شرکت کرد و سپس حسین خطیبی[متهم نخست پروندۀ قتل افشارطوس]را بعنوان جانشین خود در این گروه معرّفی نمود»[42]،آنگاه به شدّت و علّت کینه ها و پرونده سازی های حزب توده علیه این دو آگاه تر می شویم.
4- سرتیپ افشارطوس در صدَد آشتی بین بقائی و دیگر رهبران جبهۀ ملّی با مصدّق بود. در گفتگوی دکتر فاطمی با هندرسون(سفیرآمریکا)نیز فاطمی به سفیرگفت:بقایی از افشار طوس خواسته بود تا میان او و مصدّق میانجی گری کند[43].در گزارشی دیگر گفته شده که:«برخی از مقامات می گویندکه افشارطوس در نظر داشته که با استفاده از دوستی با[حسین] خطیبی،روابط بین یکی از نمایندگان[دکتربقائی]را با آقای نخست وزیر و دولت التیام داده و توافقی بوجود آوَرَد»[44].بنابراین ربودن و کشتن افشارطوس توسط بقائی مغایر با این آشتی طلبی و تفاهم و تنها به نفع حزب توده بود که از تفاهم و آشتی بین مصدّق،شاه و دکتربقائی واهمه داشت.
5- قتل ها و ترورهای مشابه در این دوران نقش احتمالی حزب توده در قتل افشارطوس را برجسته می کند،مانندقتل احمد دهقان(سردبیر ضدتوده ای مجلّۀ تهران مصوّر)،حسام لنکرانی(عضو فعّال و مسئول چاپخانه و انتشارات حزب توده)،محمّد مسعود(سردبیرروزنامۀ مرد امروز).احسان طبری دربارۀ هدف از قتل محمدمسعود توسط«کمیتۀ ترور سازمان افسران حزب توده» تأکید می کند:
-«قتل محمدمسعود برای ایجاد یك شوك عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو[روزبه] اطمینان داشت كه قتل،۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد»[45].
به روایت انور خامه ای:
-« اکثرمردم تصوّر می كردند كه این ترور به دستور دربار انجام گرفته است….روزنامه های وابسته به سیاست انگلیس و حزب توده نیز این شبهه را تقویت می كردند و با گوشه و كنایه، ترور مسعود را كارِ دربار و هدف از آن را اختناق مطبوعات و مقدمۀ دیكتاتوری شاه جلوه می دادند،مثلاً،روزنامۀ مردم(ارگان حزب توده)در سرمقالۀ خود می نوشت:«حكومت دیكتاتوری بیست ساله نخستین اقدام خود را با ترور یكی از مدّعیان جراید آغاز نمود.قتل محمد مسعود اعلام خطری است برای تمام كسانی كه از تجدید دوران دیكتاتوریِ گذشته وحشت دارند.اگر دولت در كشف ریشه های قوی این جنایت سهل انگاری كند،آن وقت ملت ایران حق دارد مظنون شود و تصوّر كند كه مقامات بالاتر در این نقشۀ بی باكانه و فجیع بی دخالت نیستند»[46].
6- قتل 4 تن ازمأموران اطلاعاتی و تجسّس رکن دوم ارتش،بنام های محسن صالحی، داریوش غفاری،آقا برار فاطری، پرویز نوایی توسط «کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده» و سر به نیست کردنِ اجسادِ کُشته شدگان در چاه های اطراف تهران[47] و نیز نقشۀ قتل سرلشکر مزیّنی(رئیس کل شهربانی دولت مصدّق)،ربودن سرهنگ(سپهبد) محسن مبصّر،سرهنگ زیبائی ،سرگرد سیاحتگر و دیگران [48] و دستور کیانوری برای کشتنِ پرویز شیرینلو و عبدالحسین نوشین (که انجام نشد) [49]،احتمال دست داشتن سازمان نظامی حزب توده در قتل افشارطوس را تقویت می کند.
7- رابطه و همکاری «ماشاالله ورقا»-عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس ادارۀ اطّلاعات و مراقبت در شهربانی كلّ كشور با سرتیپ افشارطوس حوزۀ نفوذ حیرت انگیز حزب توده را در بین افسران شهربانی نشان می دهد.«ورقا»ضمن ریاست بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی،مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانواده سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود![50].
8- رئیس آگاهی شهربانی و مسئول پروندۀ قتل افشارطوس،سرهنگ امیر هوشنگ( قدرت الله) نادری،به روایت دکتربقائی،عضو حزب توده بوده و به همین جرم درکرمان به 6ماه حبس محکوم شده بود[51].نادری از مؤسّسین«گروه افسران ناسیونالیست» بود[52]ولی بقول سرهنگ سررشته:سرگرد هوشنگ نادری روز 2 اردیبهشت[روز قتل افشارطوس] با درجۀ سرهنگ دومی و به طرزی مشکوک ریاست آگاهی شهربانی را به عهده گرفت…« در واقع، سرهنگ نادری با حرکاتی مشکوک و مرموز،خود را در شهربانی جا می کند»[53].
9- در حالیکه کمیسیون دادگستری مجلس به علّت نداشتن اصل پرونده و فقدان دلایل،پیگیریِ«سلب مصونیّت پارلمانی از دکتربقائی» را متوقّف کرده بود و بازپرس و دادیارِ ناظرِ این پرونده(سروان پرویز قانع و سرگرد موسی رحیمی لاریجانی)مدّت ها در تنظیم پرونده و ارائۀ آن به دادگاه تمارض یا پرهیز نموده بودند،دادستان اصلی پرونده-سرهنگ احمد قربانی-نیز در اقدامی سئوآل انگیز«به علّت کارهای زیادِ روزانه»،شخصاً از حضور در دادگاه برای دفاع از کیفرخواست خودداری کرد،«لذا،سرگرد توپخانه علی اکبر بهمنش-دادیارِ دادسرای موقّت نظامی -را به سِمتِ نمایندگی دادستان تعیین و به محضر دادگاه معرفی می نماید»[54].
به گفتۀ نورالدین کیانوری:
-«بسیاری از دادیاران و بازپرس ها ازرفقای ما بودند»[55].
سرگرد علی اکبر بهمنش،از یاران نزدیک خسرو روزبه-مسئول«کمیتۀ ترور حزب توده»-بود و در فرارِ روزبه از زندان(مهرماه1332)،نقش داشت[56].به روایت سروان محمّدجعفر محمّدی،عضوسازمان نظامی حزب توده:
-« سرگرد علی اکبر بهمنش باشجاعت بی نظیری از متّهمان به قتل[افشارطوس]…بازجوئی نمود»[57].
10- نام برخی دیگر از افسران سازمان نظامی حزب توده،مانندسروان شهربانی محمد درمیشیان،در این پرونده،احتمال حضور اعضای آن سازمان در پروندۀ قتل افشارطوس را پُررنگ تر می کند.سروان شهربانی جواد درمیشیان پس از کشف سازمان نظامی حزب توده،دستگیر و به 15سال حبسِ محرّد با کار محکوم شده بود[58].سرگرد آذرنور(عضو برجستۀ سازمان افسران حزب توده)تأکید می کند:
-«سروان درمیشیان،یکی از اعضای سابقه دارِ سازمان نظامی[حزب توده]و رئیس کلانتری ناحیۀ شاپور(سبزه میدان)افسری کاردان و به معنای واقعیِ کلمه مسلّط به امور و رموز شهربانی بود.به علاوه،دارای نفوذ فراوان برروی شعبان بی مُخ بود که دستورات او[سروان درمیشیان]را کودکانه اجراء می کرد»[59].
11- نکتۀ دیگر ،گزارش های فردی بنام سرهنگ «نیک اعتقاد»-رئیس بخش سیاسی ادارۀ آگاهی تهران است که گزارش هایش بیشتر در بارۀ فعالیّت های مخالفان مصدّق بوده است [60].در محاکمۀ متهمان به قتل سرتیپ افشارطوس به گزارش های این فرد اشاره و استناد شده،در حالیکه بقول احمدنصیری،وکیل مدافع یکی از متهمان:«نیک اعتقاد یکی از توطئه کنندگان[درپروندۀ قتل افشارطوس]بوده است»[61].
از وابستگی های سیاسی یا حزبی سرهنگ نیک اعتقاد اطلاعی نداریم،امّامی دانیم که برادرِ وی- ستوان یکم سیاوش نیک اعتقاد-از اعضای سازمان افسران حزب توده بود که پس از کشف آن سازمان،به 8سال حبس محکوم شده بود[62].با توجه به حضور و نفوذ حیرت انگیز افسران حزب توده در مقامات حسّاس ارتش و شهربانی،آیا گزارش های سرهنگ نیک اعتقاد دربارۀ بقائی آغشته به تعلّقات وی به حزب توده و در نتیجه، آلوده به کینه علیه دکتر بفائی بود؟
12- و سرانجام،سرتیپ محمود کیانوری(برادر نورالدین کیانوری)از دوستان نزدیک سرتیپ افشارطوس و گویا از بنیانگذاران«سازمان افسران ناسیونالیست» بود[63].
سرتیپ محمودکیانوری با خواهر عبدالصمدکامبخش ازدواج کرده بود،در حالیکه کامبخش از اعضای گروه کمونیستی«53نفر»،از رهبران برجستۀ حزب توده و نویسندۀ کتاب معروف«نظری به جنبش های کارگری و کمونیستی ایران»بود. کامبخش-همچنین-شوهرِ خواهرِ نورالدین کیانوری(اختر کیانوری)بود[64].این پیوند دوجانبه –باتوجه به قدرت گیری روزافزون حزب توده و احتمال انجام یک کودتا – چه بسا،بر دیدگاه ها و انگیزه های سیاسی سرتیپ محمودکیانوری تأثیر داشت [65].نورالدین کیانوری می گوید:
-«افشارطوس را من شخصاً می شناختم.او همشاگردی برادر من-محمود-در دانشکدۀ افسری بود…آن دو تاآخر،دوست ورفیق صمیمی هم بودند…مصدّق که به قدرت رسید،از اولین کسانی که درجۀ سرتیپی گرفتند،افشارطوس و محمود،برادرم بودند»[66].
سرتیپ محمود کیانوری علاقۀ خاصی به نورالدین کیانوری داشت آنچنانکه ضمن اعزام وی به آلمان جهت ادامۀ تحصیل،کتاب نورالدین کیانوری بنام«ساختمان های درمانی وبهداشت»را بهنگام فرار و اختفای وی منتشرکرده بود[67].
در گزارش محرمانۀ 19خرداد1331 رکن دو (سازمان اطلاعات وتجسّس ارتش) از یکی دیگر از برادران کیانوری بنام «سرهنگ بازنشسته[احمد]کیانوری» یادشده است که در خیابان صفی علیشاه[محل قتل سرتیپ افشارطوس]منزل دارد[68]. نورالدین کیانوری در بارۀ این برادر می نویسد:
-«احمدکیانوری …چون از جوانی روحیۀ سرکشی داشت…تنها تا درجۀ سرهنگی پیش رفت و پس از گرفتاری من درسال1327 بازنشسته شد»[69].
اگراین داده ها با اطلاعات افسران درگیر با این ماجرا-خصوصاً سروان محمد پولاددژ- تکمیل شوند،آنگاه می توانیم از ماجرای قتل سرتیپ افشارطوس و چرائی متهم کردن دکتر مظفر بقائی تصویر نسبتاً کاملی داشته باشیم. [70].
مصدّق افراد دیگری را متّهم می کند!
ربودن و قتل فجیع افشارطوس فضای سیاسی و پارلمانی ایران را بشدّت عصَبی و آشفتهساخت و باعث شد تا بار دیگر،انتقام و اتهام جای انصاف و اعتدال را بگیرد.این قتل فجیع ،تلاش های حسین مکّی و دیگران برای ایجاد تفاهم و بهبودرابطه بین مصدّق و شاه را نقش برآب کرد بطوریکه به روایت نصرالله شیفته،سردبیر روزنامۀ باخترامروز:مصدّق با احضارابوالقاسم امینی (کفیل دربار) به وی گفت:
-«برو به شاه بگو تحریک می کنی؟ که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟و از یک طرف درمصاحبه ها دَم از همکاری با دولت میزنی؟. حالا که کار ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اسرار ربودن افشار طوس و قتل او را که دست دربار و سرلشکر زاهدی و پسر او به چشم می خورَد به دنیا اعلام می کنم… »[71].
همۀ این اقدامات،ضمن تشدید اختلاف بین نیروهای نهضت ملّی،باعث تحکیم موقعیّت سیاسی حزب توده می شد که با استفاده«ازاین آب گِل آلود»، خود را برای تسخیر قدرت سیاسی آماده می کرد.به روایت مهندس زیرک زاده:
-« از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده هر وقت میخواست میتوانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند…» [72]
______________________________
پانویس ها:
[1]ـ نگاه کنیدیه:شهباز،5اردیبهشت1332
[2]ـ روزنامۀ اطلاعات،6اردیبهشت1332
[3]ـ روزنامۀ اطلاعات،3و16-17اردیبهشت1332
[4]ـ دكتر غلامحسین مصدّق، تاریخ شفاهی هاروارد، (نوار شمارۀ 11)
5-Le Palais des Solitudes, p142
[6]ـ حجازی،مسعود،رویدادهاوداوری ها،نشرنیلوفر،تهران،1375،ص69
[7]ـدربارۀ«سازمان افسران ناسیونالیست»نگاه کنیدبه:مصور رحمانی،غلامرضا (سرهنگ ستادهوایی)،کهنه سرباز،نشررسا،،تهران، 1377،صص206-213
8ـ مصور رحمانی ،ص213؛سررشته،حسینقُلی،خاطرات من(یادداشت های دورۀ 1310-1334)،،ناشرنویسنده،تهران،1367،ص97
[9]ـ مصور رحمانی ،ص212
[10]ـ نگاه کنیدبه: روزنامۀ اطلاعات، 18-25فروردین 1332
[11]ـ روزنامۀ اطلاعات، 2اردیبهشت1332
[12]ـکیانوری،نورالدین،خاطرات،نشراطلاعات،تهران،1371،ص264.مقایسه کنیدبا:«اطلاعات جدیدی دربارۀ توقیف افسران عضوسازمان نظامی حزب توده»،روزنامۀ کیهان،24شهریور1333؛ورقا(رئیس دایرۀ اطلاعات و مراقبت شهربانی مصدّق و عضوسازمان نظامی حزب توده)،فروریزی حکومت مصدّق،صص15-17و135-136و155-؛ورقا،در سایۀ بیم و امید،صص15-17؛زبردست،بهمن،به دنبال سراب[گفتگو با دکتر یوسف قریب]،شرکت سهامی انتشار،تهران،1369،ص16
[13]ـ سررشته، 1367،ص41.سرهنگ سررشته ،خود را مسئول اصلی کشف و پیگیری قتل سرتیپ افشارطوس می داندکه با ادعاهای همکارش- سرهنگ نادری -مغایر و متناقض است.او روایت سرهنگ نادری -مندرج درکتاب«اسنادی پیرامون توطئۀ قتل افشارطوس»(محمدترکمان)-را«تماماً ساختگی و غیر واقعی»می داند(صص44و99).روایت سررشته دربارۀ چگونگی جستجو و کشف قتل سرتیپ افشارطوس بیشتتربه یک«سناریوی سینمائی»شبیه است که طی آن، سرتیپ افشارطوس بصورت فردی ساده لوح و فاقد شناخت و هوشیاری یک عنصر نظامی-امنیّتی تصویرمی شودکه گویا قاتلین،او را«چنان اغفال می کنندکه رفتن به محل قتل را حتّی به معاونین خود و خانواده اش اطلاع نمی دهد» !!.سررشته،پیشین،صص39و54-60
[14]-برای متن اعلامیّۀ فرمانداری نظامی تهران، نگاه کنیدبه:روزنامۀباخترامروز،12اردیبهشت1332؛روزنامۀ اطلاعات،13اردیبهشت1332
[15]ـ
OF70321/91466,November 7,1951
[16]ـ نگاه کنیدبه:«اسراراستعفای سرلشکرمزیّنی اززبان خودش»،خواندنیها،شمارۀ92،1331،ص13
[17]ـبرای نمونه نگاه کنیدبه گفتگوی وی باخبرنگاران:روزنامۀ اطلاعات،22مهرماه1330.
[18]ـ سرشار،هما،خاطرات شعبان جعفری،نشرناب،لوس آنجلس،1381،ص124
[19]ـ روزنامۀ کیهان،18خرداد1332
[20]ـ نگاه کنیدبه: سازمان افسران حزب توده به روایت اسنادساواک،صص47-48
[21]ـ روزنامۀ اطلاعات،7اردیبهشت 1332
[22]ـ نگاه کنیدبه:«اسراراستعفای سرلشکرمزیّنی…»،پیشین،،ص11
[23]ـ سرلشکرمزیّنی ضمن تکذیب استخدام شعبان جعفری قبل ازرویداد 14آذر1330 می گوید:«همینکه من رفتم[10آذر1330] ،همان روز او[شعبان جعفری]را آوردندواستخدام کردند…بعدمی خواستندموضوع شعبان جعفری را به حساب من بگذارندوبگویندکه درزمان من استخدام شده.من فوری یک کاغذبه آنهانوشتم وتمام جریان را به آنهاگفتم،دیگرچیزی نگفتندوکاغذمرا هم منتشرنکردندزیرامی دانستندکه برای خودشان خوب نیست».همان،ص13
[24]ـ نگاه کنیدبه:نشریّۀ راهنمای ملّت(وابسته به حزب توده)، 17آبان ماه 1330
[25] نگاه کنیدبه:نشریۀ شهباز،21دی ماه1331؛به سوی آینده،27بهمن ماه1331؛روزنامۀ شجاعت(بجای به سوی آینده)26تیرماه 1330 .دربارۀ این رویدادخونین نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،شماره های 15آذرتا10دی ماه1330؛باخترامروز،11دی ماه1330؛روزنامۀ کیهان،14و16آذرماه1330
[26]ـ روایت انورخامه ای در:برهان،عبدالله،کارنامۀ حزب توده،ج1،صص258-259. سرلشکر مزیّنی-سرانجام- پس ازانقلاب اسلامی شناسائی و بازداشت شد و در مهر ماه1360 اعدام گردید. روزنامۀ کیهان،7مهرماه1360
[27]ـ روزنامۀ اطلاعات،14،13و15اردیبهشت32
[28] ـ نگاه كنید به روزنامۀ شاهد،15اردیبهشت 1332
[29]– نگاه کنیدبه مشروح مذاکرات مجلس، 5شنبه31اردیبهشت 1332
[30] ـ اعترافات خسروروزبه،ص28،به نقل اززیبائی،کمونیزم درایران،ص437
[31] ـ شگفتاکه درآستانۀ انقلاب اسلامی وروی کارآمدن آیت الله خمینی ودربرابرچاره جوئی های شاه،دکتربقائی به شاه توصیه کرده بود:«فردی مانندقوام السلطنه که قدرت مقاومت و پایداری داشته باشد».دکترامیراصلان افشار(آخرین رئیس کل تشریفات محمدرضاشاه)درگفتگوبانگارنده،25ژانویهء 2014
[32] ـ در جریان دادرسی و محاكمۀ دكتر مصدّق نیز، سرهنگ مبشـّری معاون سرتیپ آزموده و سرهنگ فضلالهی از جمله بازپرسان دكتر مصدّق بود. روزنامۀ اطّلاعات، 6 مهرماه 1332؛ خواندنیها، شمارۀ 3، 10 مهرماه 1333، ص14 به نقل از: خسروپناه، ص200
[33] ـ نگاه كنید به مبصـّر،محسن،نقدی برکتاب ارتشبدسابق حسین فردوست وگزیده هائی ازیادمانده های نویسنده،بکوشش افشین مبصّر،نشرکتاب ایران،لندن،1996،صص310-319 مقایسه کنیدبانظرسروان محمدجعفرمحمّدی،در:امیرخسروی،صص714-715؛زیبائی،پیشین،ص555
[34]ـ نگاه کنیدبه: عموئی،محمدعلی،دُر ِزمانه،صص47-48، مقایسه كنید با روایت سرگرد فریدون آذرنور، در خسروپناه، ص39
[35] ـ درجلسات دادگاه،حسین عبده،وکیل یکی ازمتهمین،ضمن تأکیدبر«قساوت»بجای«قضاوت»دراین پرونده،سرهنگ نادری وسرهنگ سررشته را درساختن این پرونده متهم کردونصیری،وکیل مدافع برادرحسین خطیبی(متهم ردیف اول) تناقضات پرونده را نشان داد.نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،17-18آبان32.سرهنگ سررشته (ص54)تأکیدمی کند:«اعترافات حسین خطیبی[متهم ردیف اول ودوست بسیارنزدیک دکتر بقائی]،درست ساعت 2صبح …وتنهادرحضورمن انجام شد».
[36]– نگاه كنید به:اعترافات سروژ استپانیان و خسرو روزبه،در:زیبائی، پیشین،صص553-554،مقایسه کنیدبا:خاطرات سپهبد محسن مبصّر،درگفتگوباحبیب لاجوردی،نشرصفحۀ سفید،تهران ،1390،صص36-38؛ سپهبد محسن مبصّر،ارتشبد سابق حسین فردوست و گزیده هائی از یادمانده های نویسنده،بکوشش افشین مبصّر،نشرکتاب ایران،لندن،1996،صص310-319
[37]ـ مهندس کاظم حسیبی دریادداشت16اردیبهشت خود از قول حسین مکّی می نویسد:«با شکنجه، از حسین خطیبی اقرار گرفته اندکه بقائی در ربودن افشارطوس واردبوده است»:موحد،خواب آشفتۀ نفت ،ج2،ص744.درجلسات دادگاه،حسین عبده،وکیل یکی از متهمین،ضمن تأکیدبر«قساوت»بجای«قضاوت»در این پرونده،سرهنگ نادری و سرهنگ سررشته را در ساختن این پرونده متهم کرد و نصیری،وکیل مدافع نصیرخطیبی،برادر حسین خطیبی،متهم ردیف اول، تناقضات پرونده را نشان داد.نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،17-18آبان32.برای آگاهی ازدفاعیّات وکلای مدافع متّهمین و اظهارات شهود و ادعای شکنجۀ متّهمان برای گرفتن اقرار،نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،شماره های 11مهرماه تا28آبان 1332؛ درویش، سودابه،«جریان محاکمۀ سرتیپ افشار طوس»،نشریۀ قضاوت،شماره های 21-22،تهران،بهمن و اسفند1382و فروردین1383. برای آگاهی از متن بازجوئی دستگیرشدگان نگاه کنیدبه:ترکمان،پیشین، تهران،1363.برای تحقیقی تازه و متفاوت نگاه کنیدبه: سیف زاده،حمید،گواه تاریخ، قم، 1389؛شمشیری،مهدی،اسرارمستند قتل سرتیپ افشارطوس،تکزاس(آمریکا)،2011.
[38] ـ روزنامۀ اطلاعات،7 اردیبهشت1332
[39]– بقائی،چه کسی منحرف شد؟،ص284
[40] ـ سازمان افسران حزب توده به روایت اسنادساواک ،پیشین،صص207،210و299-300.سرهنگ(سپهبد)مبصّر-رئیس سازمان اطلاعات وتجسّس ارتش(رکن دو )تعداد مأموران رکن دو در تهران و شاید در سراسر ایران را 9 می داند در حالیکه در همان زمان سازمان نظامی حزب توده با600افسر ِورزیده درتمام ارکان و پُست های حسّاس ارتش فعّال بود.نگاه کنیدبه:مبصّر،پیشین،صص307-308
[41] ـ کیانوری،خاطرات،ص339
[43]– موحد،پیشین،ص 748؛همچنین نگاه کنیدبه:
Minute by Rotinie , May 1,1953,FO 371/104565
به نقل از: عظیمی،حاکمیت ملّی و دشمنان آن،ص 200.
[44] ـ روزنامۀ اطلاعات، 6و7اردیبهشت1332؛مقایسه کنیدبا:ترکمان،ص8
[45]ـ طبری، احسان،كژراهه، ص85.
[46]ـ خامه ای،ازانشعاب تا کودتا،انتشارات هفته،تهران،1363،صص95-96
[47]ـ نگاه کنیدبه:اعترافات خسرو روزبه،ابوالحسن عبّاسی و سروژ استپانیان:زیبائی،پیشین،،صص404- 405 و548-554؛کیانوری،پیشین،ص158
[48]ـ اعترافات خسروروزبه…،زیبائی،پیشین،ص 555
[49]ـ به نقل ازبابک امیرخسروی،ازکادرهای برجستۀ مرکزی حزب توده.
[50]ـ نگاه کنید به: ورقا،ماشالله ،رویدادهائی از سازمان افسران وابسته به حزب تودۀ ایران،نشر بازتاب نگار،تهران؛1382؛ ورقا،ماشالله،ناگفته هائی پیرامون فروریزی حکومت مصدّق و نقش حزب تودۀ ایران،نشربازتاب نگار،تهران،1384؛
[51]ـمصاحبۀ مطبوعاتی دکتربقائی،روزنامۀ شاهد،16اردیبهشت1332
[52]ـ مصوّر رحمانی،پیشین،ص 213؛سررشته،پیشین،ص98
[53]ـسررشته،صص20-21،44و 98 .نکتۀ عجیب اینکه سرهنگ نادری باوجود ارتقای درجۀ سرهنگی توسط مصدّق( در2 اردیبهشت )،ظاهراً باسرلشکر زاهدی نیز پیوند داشته.اردشیرزاهدی ازرابطۀ نزدیک سرهنگ هوشنگ نادری با خود و پدرش (سرلشکرزاهدی)در روزهای منجربه 28مرداد32یادمی کند.نگاه کنیدبه:زاهدی،خاطرات،صص1146-148و155.
[54]ـ روزنامۀ کیهان،11مهرماه1332
[55]ـ کیانوری،ص158.
[56]ـنگاه کنیدبه: مرتضی زربخت،افسرخلبان،عضوبرجستۀ سازمان افسران حزب توده،مجلّۀ آدینه،شمارۀ 121-122،آبان 1376،ص79
[57]ـ محمّدی،محمدجعفر،پس ازنیم قرن:رازپیروزی کودتای28مرداد،نشرفروغ،آلمان،1382،ص147.
[58]ـ نگاه کنیدبه:لیست افسران محکوم توده ای:کتاب سیاه،صص356
[59]ـ امیرخسروی،ص712
[60]ـ برای نمونه هائی ازاین گزارش ها نگاه کنیدبه: گل محمدی،احمد،جمعیّت فدائیان اسلام به روایت اسناد،ج2،مرکزاسنادانقلاب اسلامی،تهران،1382،اسنادشمارۀ 260تا265،صص474-480 ؛دکتربقائی به روایت اسنادساواک،ج1،مرکزبررسی اسنادتاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1382،ص132؛مسعود کوهستانی نژاد،مرداد خاموش،مرکزاسناداسلامی،تهران،1389،صص261،160و 518
[61]ـ نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،شماره های 16-18آبان 1332؛سیف زاده،پیشین،صص746
[62]ـ نگاه کنیدبه:لیست افسران محکوم توده ای:کتاب سیاه،ص356
[63]ـ
متاسفانه فهرست کامل اعضای مؤسس «سازمان افسران ناسیونالیست»در دست نیست و سرهنگ مصوّررحمانی نیزباذکر ِ«اسامی زیر،ازجمله افرادتشکیل دهندۀ سازمان بودند»(ص213) بطورسئوآل انگیزی ازذکراسامی دیگرافراد-ازجمله سرتیپ محمودکیانوری- پرهیزکرده است.
[64]ـکیانوری،پیشین،ص34.
[65]ـ کیانوری( ص58 )تأکیدمی کندکه «بازداشت عبدالصمدکامبخش[درگروه معروف به« 53نفر»]برخانوادۀ ما بسیارناراحت کننده بود به ویژه که برادرم محمود،تازه افسرشده بود».
[66]ـ کیانوری،پیسین،صص257-258
[67]ـ کیانوری،پیسین،ص58
[68]ـ سازمان افسران حزب توده به روایت اسنادساواک،پیشین،ص17.گفتنی است که سازمان نظامی حزب توده درناحیهء محل قتل سرتیپ افشارطوس(خیابان صفی علیشاه/خانقاه)دارای«خانهء تیمی»بوده است.برای نمونه نگاه کنیدبه:مبصّر،پیشین،صص317-318
[69]ـ کیانوری،پیسین،ص34
[70]ـ چنانکه گفته ایم،سروان محمّدپولاددژ،عامل نفوذی سازمان نظامی حزب توده در فرمانداری نظامی تهران و معاون سرهنگ محسن مبصّر-رئیس رکن دو ارتش- و مشاور نزدیک سرتیپ تیمور بختیار بود که به روایت کیانوری:«اطلاعات گرانبهائی از سازمان اطلاعات وامنیّت ارتش در اختیاررهبری حزب قرارداده بود».طبق اعترافات خسرو روزبه و دیگران،سروان پولاددژ در قتل برخی از مخالفان حزب توسط«کمیتۀ ترورحزب توده»نقش مستقیم داشت.پس ازکشف سازمان افسران حزب توده ،سروان پولاددژ از معدود افسرانی بود که توسط رهبری حزب توده به خارج از کشور منتقل شد و این امر،شاید بخاطر موقعیّت ممتاز و اطلاعات گرانبهای سروان پولاددژ از«کمیتهء ترورحزب توده»بود.سروان پولاددژ درجریان انشعاب مائوئیست ها ازحزب توده در بهمن ماه سال 42 (گروه قاسمی،فروتن وسغائی)،پولاددژ نیزبه «سازمان انقلابی حزب توده» پیوست( کیانوری،صص339و430).امیداست که دوستان ونزدیکان سروان محمدپولاددژ یا اعضای شاخص«سازمان انقلابی حزب توده»و نیز آقای بابک امیرخسروی -که درواقع تاریخ زندۀ حزب توده می باشد-به منظور روشن شدن بخش مهمی از تاریخ حزب توده، اطلاعات خویش را دربارۀ سرنوشت«سروان محمد پولاددژ»(مبهوت)در اختیار نگارنده قرار دهند.
[71]ـ شیفته،نصرالله، زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر مصدق، نشر کومش،1376تهران،ص 141
[72]ـ زیرک زاده،ص323.
نگاهی تازه به حلّاج(۱)،علی میرفطروس
مارس 22nd, 2024(به مناسبت ۶ فروردین ، سالروزِ قتل حلّاج)
* جغرافیای متفاوت ایران و صحاری سوزانِ عربستان موجب پیدایش دو دیدگاهِ متفاوت معنوی به نام «تصوّف اسلامی» و «عرفان ایرانی» گردید.
* حلّاج فرزند زمانۀ خود بود؛ عصری که شک گرائی،مجادلات فلسفی، رونقِ باورهای کُفرآمیز ، انسانگرائی، ظهور قیام زنگیان (زنج)، جنبش قرمطیان و پیدایش حکومت ایرانگرای سامانیان از مشخّصات آن بود.
* پس از قتل فجیع حلّاج:«ناشران، ورّاقان و کتابفروشان را احضار کردند و از آنان تعهّد گرفتند تا دیگر رسالات حلّاج را نفروشند و منتشر نسازند.»
****
وقتی تو
با آخرین ستاره می رفتی
از خاورانِ خونت
خورشید می شکفت*
تاریخ اندیشه در ایرانِ پس از اسلام «یکی داستان است پُرآب چشم». استبداد سیاه مذهبی و استیلای حکومت های سرکوبگر، تاریخ اندیشه در این دوران را دچار ابهام های فراوان کرده است.از این رو، برای درکِ شرایطِ طاقت سوزِ دگر- اندیشان و عقایدِ پنهانِ آنان در پسِ پُشتِ مفاهیم عرفانی شناختِ«قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران» بسیار ضروری است.
از این گذشته،منحنی زندگی و عقاید شخصیّت های تاریخی موضوعی است که عموماً مورد غفلت قرار می گیرد به عنوان مثال: در حالیکه اشاره به اسامی اسلامی در اشعار «حافظِ قرآن خوان» بسیار نادر است اشارات فراوانِ وی به اسامی و اسطوره های ایرانِ پیش از اسلام نشانۀ سَیر و سلوک های دیگرِ او است(مانند مُغان، پیرِ مغان، مِهر، باربد، نکیسا، سیاوش، کیخسرو، مانی، جمشید، فریدون، جامِ جم، خسرو، شیرین، خرابات، آتشکده و زرتشت).
پیشگفتار (متن کامل)
«چه حلّاج ها رفته بر دارها»
تصوّف و عرفان به سانِ«خانۀ اشباح»در انبوهی از افسانه ها و افسون ها مدفون است؛گوئی که«صوفیانِ چلّه نشین» در ریاضتی هستی سوز به کَندنِ گورِ خود مشغول اند و نه «جامعه» ای وجود دارد و نه «زندگی اجتماعی». برخی کتاب های صوفیّه نمایشگاهی از این «خانۀ اشباح» است چنانکه در بارۀ حلاّج گفته اند:
-«دَلقى پوشیده داشت كه بیست سال [از تن] بیرون نكرده بود، روزى به سَتَم از وى بیرون كردند،در او شپش یافتند، یكى از آن، وزن كردند، نیم دانگ سنگ بود» و «گردِ او،عقربى دیدند كه مى گردید، قصدِ كشتن كردند،[حلّاج] گفت: دست از وى بدارید كه ١٢ سال است ندیمِ ما است.»[1]
***
حدود ۴۵ سال از نخستین چاپ حلّاج میگذرد. این کتابِ کوچک، حاصلِ کارِ دانشجوی جوانی بود که کنجکاوی، شور و شرارههای دوران شباب را در شخصیّتِ شعله ورِ حلاّج آمیخته بود.برخی ضعف ها و کمبودهای کتاب حاصلِ آن «شور و شرارههای دوران شباب»بود.[2]
دانشجوی جوان کتاب خود را «فقط مقدّمه و زمینه»ای در زندگی و عقاید حلّاج دانسته بود[3] و با اعتقاد به اینکه «شخصیّت های تاریخی محصول یک رَوَند تاریخی و اجتماعی هستند»[4] نگاه خود را به دورۀ پایانیِ یا کمالِ حیاتِ حلّاج معطوف کرده بود؛ موضوعی که کمتر مورد عنایت پژوهشگران بوده است. پُرسش این بود که عُقابِ اندیشۀ حلّاج در سَیر و سلوک های عارفانه تا کجاهای «مرزهای ممنوع» پرواز کرده و قتل فجیع وی ناشی از کدام بلندپروازی های فکری و سیاسی بوده است؟
***
حسین بن منصور حلّاج فرزند زمانۀ خود بود؛عصری که شک گرائی، مجادلات فلسفی، رونقِ باورهای کُفرآمیز،انسانگرائی، ظهور قیام زنگیان (زنج)، جنبش قرمطیان و پیدایش حکومت ایرانگرای سامانیان از مشخّصات آن بود.
حلّاج«به دین ها اندیشیده و سخت كوشانه در آن ها مطالعه كرده بود.»[5] براین اساس،عقاید وی رنگین کمانی از مذاهب و مکتب های مختلف بود که جلوه هائی از آن را در عقاید میترائی، مانوی،«ایزدی ها» و «اهل حق»(یارسان) می توان یافت. رابطۀ حلّاج با رهبر جنبش قرمطیان(ابو سعید گناوه ای) یا مصاحبتِ وی با دانشمند بزرگ و فیلسوف عقلگرا – محمّد زکریای رازی – نیز ضلع و زاویۀ دیگری از این «رنگین کمان» بود.
منحنیِ عقاید حلّاج یادآورِ زندگی و عقایدِ مُلحدِ معروف ابن راوندی است. ابن راوندی اهل مَرْوْ رودِ خراسان و معاصر حلاّج بود.او ابتداء از علمای بزرگ مذهبی بشمار میرفت امّا پس از مدّتی از عقاید مذهبیِ خود برگشت و در مخالفت با اسلام رسالات متعدّدی نوشت چندانکه «در نشر الحاد و زندقه هیچ کس به اندازۀ راوندی تُند نرفته بود.»[6] او پس از تکفیر از سوی شریعتمداران متواری شد و سرانجام در حوالی سال۳۰۱ / ۹۱۴(سال دستگیری حلّاج)در غربت و آوارگی چشم از جهان فروبست. راوندی دارای ۱۱۴کتاب و رساله بود امّا همۀ این آثار جمعآوری و سوزانده شد و امروزه تنها از طریق دشنام ها و دشمنی های«ردیّه نویسان»می توان به رگه هائی از اندیشه های وی آشنا شد.[7]
بنابراین،هر سخنی در بارۀ حلّاج بدون توجّه به آن فضای متلاطمِ فرهنگی و مجادلات مذهبی حلّاج را به شخصیّتی در«خانۀ اشباح» تنزّل خواهد داد.
***
در سال های خاموشی و فراموشی،کتاب حلّاج – مُجاز و غیر مُجاز- بارها چاپ و منتشر شده است. استقبال از این کتاب کوچک نشانۀ نوعی حقیقت جوئی است؛حقیقتی مانند انسان گرائی،عدالت و دلیریِ اندیشه که به سانِ آرزوهائی شریف میبایستی بر بسترِ واقعیّتِ تلخِ اجتماعی تحقّق یابد.
***
حسین بن منصور حلّاج(۲۴۴ – ۳۰۹ / ۸۵۸ -۹۲۲) یکی از نادرترین و نامدارترین چهره ها در تاریخ ایران و اسلام است با اینحال، عقاید او در هاله ای از ابهام و افسانه پنهان است چرا که پس از قتل فجیع حلّاج:
– «ناشران، ورّاقان و کتابفروشان را احضار کردند و از آنان تعهّد گرفتند تا دیگر رسالات حلّاج را نفروشند و منتشر نسازند.»[8]
در این«پاکسازی فرهنگی» ضمن سوزاندنِ پیکر ،برباد دادنِ خاکستر و ممنوعیّتِ آثار حلّاج کوشیده شد تا او را «از صفحۀ روزگار محو کنند»؛آثاری که در نظرِ مخالفانِ حلّاج «کُفر»،«زندقه» و «الحاد» بشمار می رفت. از این گذشته، پس از الحادِ شخصیّتِ مذهبی برجسته ای مانند ابن راوندی جامعۀ اسلامی آن عصر تابِ تحمّلِ «راوندیِ دیگری» را نداشت و لذا،کوشیدند تا «حلّاجِ دیگری» جعل نمایند چندانکه:
– «… پندارند که حسین منصور حلّاج دیگر است و حسین منصورِ مُلحد دیگر که استادِ محمّدِ زکریا[رازی] بود و رفیقِ ابو سعید قرمطی.»[9]
برخی مؤلّفان شیعه در این باره یادآور شده اند:
-«…و عادت متعصّبانِ سُنّی است که هر کس را از این طایفه[صوفیان]که ببینند رسوائی از حد گذرانیده و پرده از روی کفر خود برانداخته مانند بايزَيد بسطامى و حسين بن منصور حلّاج، گویند که دوتا بودند و اکثر صوفیّه نیز دعویِ دوتائیِ ایشان را می کنند…و می گویند دو حسین بن حلّاج بوده است؛ یکی از این دو، کافر بوده و دیگری مؤمن و از اکابرِ اولیاء الله بوده.»[10]
تصوّفِ اسلامی؟ یا عرفانِ ایرانی؟
(اشاره ای کوتاه به دو مفهوم متفاوت)
منشاء پیدایش تصوّف و عرفان بحثِ دراز دامنی است که پژوهشگران به آن پرداخته اند هرچند هنوز به تفاهم یا نظر مشترکی نرسیده اند.[11] از این گذشته، اینهمانی یا «همذات پنداریِ» (identify=identifier)عرفان و تصوّف فهم این دو جریان را دچار آشفتگی کرده است،در حالیکه عرفان ایرانی (mysticisme) با تصوّف اسلامی (sufisme)تفاوتِ آشکار دارد با این توضیح که جغرافیای خشک و خشنِ صحاری عربستان بر حیات روحی و معنوی مردم آن تأثیر داشته است. اسلام بر بستر این جغرافیای خشک و خشن ظهور کرد و لذا،حامل بسياری از خصوصيات آن بود.اعراب این منطقه – عموماً – مردمی بَدْوی و بیابانگرد بودند و فرصت چندانی برای تأمّلات روحی و معنوی نداشتند؛ بیابانگردانی تُند ، تیز، متلاطم و مهاجم که « خشم شان تُند؛ عشق شان تُند؛ کينه شان تند؛ قضاوت شان تُند؛ جنگ شان تند بود».در حالیکه هنرهای ظریفه ، حسّاسيّت ها و ريزه کاری های موجود در مینیاتورها ، کاشیکاری ها و رنگ های فیروزه ایِ بناهای هنری و تاریخی در ایران نشانۀ آرامش،شکیبائی و صبوریِ ایرانیان بود.این ظرافت ها ، حسّاسيّت ها و ريزه کاری ها حتّی در بنای شگفت انگیز«تاج محل» به دست معماران ایرانی نیز مشاهده می شود.[12]
در مورد اسمها نيز همين خصوصيّت به چشم میخورد: اسمهای ایرانی در تلفّظ؛ آرام، سنگين، خاطر جمع و بادوام هستند مانند: جمشيد، داريوش، سيروس، مهرداد، اشکانيان، هخامنشيان و… امّا اسمهای عربی را بايد زود تلفظ و زود تمام کرد. راحت و آرام و بادوام و طمأنينـه نمیتوان آنها را تلفّظ کرد،مثلاً:
عربی← فارسی
قَلَم ← خامه
وَرَق ← برگ
قَمَر ← ماه
اَسَد ← شير
بَقَرَه ← گاو
يَد ← دست
عُنُق ← گردن
نَسَب ← تبار
شَجَر ← درخت
عَمَل ← کردار
طَرَف ← سوی، سمت
قَسَم ← سوگند
طَيَران ← پرواز
غَنَم ← گوسفند
پيغمبران ایرانی نیز چنین اند: داستان پيغمبران ایرانی داستانِ انديشيدن ، عشق ورزيدنِ آرام و خاموش است، نمونهاش: مانی و زرتشت.[13]داستان پيغمبران عربی – امّا – داستان خون و جهاد و کشتار است، نمونهاش: محمد.[14] ماکسیم رودنسون،اسلام شناس فرانسوی، محمّد را «پیغمبر مسلّح» نامیده است.[15] شريعتی نیز معتقد است:
-«محمّد پيغمبری بود که شمشير میکشيد و به همه اعلام میکرد: يا تسليم اين راه (اسلام) شويد يا از سرِ راه من کنار برويد و هر کس نرفت به رويش شمشير میکشم.» [16]
همين تفاوت های روحی و معنوی را در شخصیّت های داستانی ایران و عرب نيز میتوان دید، مثلاً، ليلی و شيرين. سعیدی سیرجانی در کتاب درخشانِ سیمای دو زن می نویسد:
-« ليلی پروردۀ جامعهای است که عاشق شدن و دلباختن را آغاز انحراف و فحشا میداند. در محيطی اينچنين دشوار و خشن، يک لبخندِ محبتآميزِ دختر، «گناه کبيره» و يا داغ ننگی بر جبينِ حيثّيتِ افراد خانواده و قبيله میتواند باشد. اما در ديار شيرين، منعی برای معاشرت و مصاحبت زن و مرد نيست. پسران و دختران با هم مینشينند و با هم به گردش و شکار میروند و با هم در جشنها و ميهمانیها شرکت میکنند. قّيم و سرپرست شيرين، زنی است از جنسِ خود؛ آشنا با عوالم دلدادگی و حالات عاطفی دختران جوان.اما وضع ليلی چنين نيست. او محکومِ محيط حرمسرائی تازيان است و جرايمش بسيار: يکی آنکه زن به دنيا آمده و چون زن است از هر اختيار و انتخابی محروم است. گناه ديگرش زيبائی و زندگی در محيطی است که بهجای تربيت مردان به محکوميّت زنان متوسّل میشوند و برای آنکه کارِ عاشقی به رسوائی نکشد، ليلی را از درس و مدرسه محروم میکنند تا چشم مرد به جمالش نيفتد. در ديارِ ليلی، حکومتِ مطلق با خشونت است و مردانگی به قبضۀ شمشير بسته است حتّی به مراسم لطيفی مانند خواستگاری هم با طبل و جنگ و تيرِ خدنگ میروند. امّا در فضای داستان شيرين ارزشها به کلّی متفاوت است. در ديارِ ليلی اثری از مدارا و مردمی نيست، همه،خشونت و عُقده گشائی است. در سرزمينِ شيرين – امّا – مدارا است و مردمی و ملاطفت و گذشت.»[17]
بدین ترتیب،جغرافیای متفاوت ایران و صحاری سوزانِ عربستان باعثِ پیدایش دو دیدگاه متفاوت معنوی به نام تصوّف اسلامی و عرفان ایرانی گردید.تفاوتِ مفهوم خدا(ایزد) و الله بازتابِ این جغرافیای متفاوت است:
در جهان بینی اسلامی الله، فرمانروائی مطلق، قادر ، قاهر و مُنتقِم است در حالیکه در جهان بینی زرتشتی انسان، همراه و همذاتِ ایزد است و در نظم و نظام هستی مشارکت دارد چندانکه پیروزی اهورا در نبرد با اهریمن مشروط به همکاری انسان ها است و هرمَزد خدائی است که بدون یاری انسان قادر به پیروزی نیست.در این دیدگاه انسان، خود خدائی است که به یاری خدایانِ دیگر می شتابد.[18]
عرفان ایرانی با ویژگی هائی مانند رقص(سماع)، نی، دَف، تساهل در فرایضِ شرعی، تأکید بر مفهوم عشق و حُسن(زیبائی) از تصوّف تلخ، عبوس و زاهدانۀ اسلامی متمایز می شود. مفهوم سجود (در نمازِ اسلامی) و رقص (در سماع عرفانی)و یا تقابلِ مسجد و خانقاه و طریقت و شریعت جلوۀ دیگری از این تفاوت یا تقابل است.
یگانگیِ خدا و انسان و رابطۀ دوستانه یا عاشقانه بین آنها باعث می شود تا در عرفان ایرانی همه خدائى (Panthéime) «انکارِ مؤدّبانۀ خدا» بشمار آید:
ای قوم به حج رفته کجائید؟کجائید؟
معشوق همین جاست بیائید بیائید
معشوقِ تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوائید؟
گر صورتِ بیصورتِ معشوق ببینید
هم خواجه وُ هم خانه وُ هم کعبه شمائید[19]
یا:
مرا چو قبله تو باشی نماز بگزارم
و گرنه من ز نماز و ز قبله بیزارم
به پیش قبلۀ خاکی سجود چند کنم؟
من آن نَیَم که بدین قبله سر فرود آرم
به پیش رویِ چو ماهِ تو سجده خواهم کرد
وگر کنند به فتوای شرع بر دارم
به جز جمال توام قبلۀ دگر نَبُوَد
در آن زمان که سر از خاکِ تیره بردارم[20]
در واقع، بعد از حملۀ تازیان، ایرانیان اگر چه در جغرافیای اسلام زیستند امّا – برخلاف مصر و برخی دیگر از کشورهای اسلامی – عرب نشدند[21] بلکه در جهان ایرانیِ پیش از اسلام (عصر ساسانی) نیز تنفّس کردند.چگونگیِ این «تنفّس» هندسۀ فکریِ ایرانِ پس ازاسلام را ترسیم می کند. برخی پژوهشگران عرب تأکید می کنند که «لاقیدی نسبت به مبانی اسلام، شرابخواری و کامجوئی در زندگی و آثار بشّاربن بُرد، ابن مقفّع، ابو نواس اهوازی،احمدبن اسحاق خارکی، اَبان لاحقی و دیگران بازتاب فرهنگ دورۀ ساسانی در دوران اسلامی است.»[22] در همین باره از کتاب های لهو و ملاهی، ادب السماع، کتاب الشراب و طبقات المغنّین اثر ابن خُردادبه نیز باید یاد کرد.[23]
در درازای این کشاکش ها و کوشش ها و کشمکش ها ایرانیان در سه چیز از فاتحان عرب ممتاز و متمایز شدند و در سنگر و سایه بان آن،خود را از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل کردند:
-تاریخ(حافظۀ قومی)،
-فرهنگ و آئین های ملّی،
-زبان فارسی
دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران
دهقانان در اواخر دورۀ ساسانی طبقه ای از نجبای زميندار بودند که واسطه یا حلقۀ پیوندِ روستائیان و دربار به شمار می رفتند.آنان وظیفۀ جمع آوری مالیات، تأمین قشون و مسئولیّتِ ادارۀ منطقۀ خود را برعهده داشتند و دهخدایانِ مناطق خود بودند که باشمشیر،اسب،کلاه و کمربندِ مخصوص از دیگر طبقات و اقشار اجتماعی متمایز می شدند.بعد از هجوم تازیان به ایران و زوال اشرافیّت ساسانی،این طبقه نقش اساسی در حفظ و تداوم فرهنگ و آئین های ایرانی داشت.[24]
اسارت بسیاری از دهقانان و نجیب زادگان ایرانی در حملۀ تازیان و انتقال آنان به مناطق عربستان عاملِ مهمی در انتشار باورها و آئین های عصرِ ساسانی در آن مناطق بود. در بارۀ این اسارت ها گفتنی است که گروهی از بزرگزادگان بخارا بهعنوان «گروگان» در شمار اسيران بودند که مورد توهين و تحقير فاتحان عرب بودند به طوريکه:
-«ايشان [اسيران بخارائی] به غايت تنگدل شدند و گفتند: اين مرد [سعيد بن عثمان سردار عرب] را چه خواری ماند که با ما نکرد؟… چون در استخفاف [خواری] خواهيم هلاک شدن -باری- بفائده هلاک شويم… [پس] به سرای سعيد اندر آمدند، درها را بستند و سعيد [بن عثمان] را بکشتند و خويشتن را به کشتن دادند.»[25]
پس از جنگ ها و مقاومت های اولیّه،بسیاری از دهقانان(دهخدایان) با تثبیت و تداوم موقعیّت اجتماعی شان به اسلام گرویدند و یا با حفظ دین و آئین خود به پرداختن جَزیه و خراج گردن نهادند.[26] این طبقۀ کهن-در واقع- وارثان و حافظان فرهنگ و آئین های دورۀ ساسانی بودند و چه بسا که سازش و تعامل با تازیان مهاجم را برای حفظ و بقای آئین های باستانی شان لازم می دانستند به طوری که علاوه برجزیه و خراج های رسمی،ایرانیان هر سال -بهنگام جشن های سده، نوروز و مهرگان- مبلغی نیز به عنوان «عیدی»به خلیفه پرداخت می کردند، مبلغ این «عیدی» در زمان معاویه به ۱۰میلیون درهم می رسید.[27]
ناآگاهی و ناتوانی فاتحان بیابانگرد در مدیّریتِ سرزمین های پهناور امپراتوری ساسانی -خودبخود- دهقانان را به عنوان اهل دیوان،کاتب و نویسنده در دستگاه خلافت دارای موقعیتی ممتاز کرد.[28] این حاملان و حافظان تاریخ داستانی و باستانی ایران -در قرن ۴ /۱۰ -و خصوصاً در عصر درخشان سامانیان-در اعتلای هویّت ملّی،زبان،فرهنگ و آئین های ایرانی نقش فراوانی داشتند و در این راه،حافظۀ تاریخی شیرازه ای بود که مؤلّفه های دیگر را بهم وصل می کرد، موضوع «تفاخر ملّی» در آثار شاعران و نویسندگان سده های نخست پس از اسلام ناشی از همین حافظۀ تاریخی، آگاهی و اعتماد به نفسِ ایرانیان نسبت به گذشتۀ تاریخی شان بود چنانکه در سال ۳۰۳ /۹۱۶ ابوالحسن مسعودی تأکید می کند:
-«در شهر استخرِ فارس در نزدِ یکی از بزرگ زادگان ایرانی [دهقانان] کتابی عظیم دیدم که از علوم و اخبار پادشاهان،بناها و سیاست ها و تدبیرهای شان مطالب فراوانی داشت که در کتاب های دیگر-مانند خدای نامه و آئین نامه و غیره- ندیده بودم با تصویر بیست و هفت تن از پادشاهان ساسانی و ذکر سرگذشت هر پادشاه و رفتارِ وی با خواصِ یاران و عوامِ رعیّت و حوادث مهمی که در دوران پادشاهی وی پدیدآمده بود…در این کتاب از دین مجوس،زرتشت و نیز از مراتب الانوار و فَرقِ بین نور و نار یاد شده بود.»[29]
بر این اساس ،در سال ۳۴۶هجری/۹۵۷میلادی وقتی ابو منصور عبدالرزّاق میر ایراندوست و آزادۀ توس[30] فرمان داد تا وزیرش،ابومنصور مُعمَری،برای تدوین شاهنامۀ ابومنصوری اقدام کند،وی،دهقانان شهرهای مختلف را فراخواند و به عنوان«بازماندگان شاهان قدیم»از روایات آنان به عنوان«مأخذ معتبر» استفاده کرد[31]،همچنانکه فردوسی نیز از دهقانان توس بود«از دیهی كه آن دیه را باژ خوانند…بزرگ دیهی است…فردوسی در آن دیه شوكتی تمام داشت چنانكه به دخلِ آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود.»[32] فردوسی در سراسر شاهنامه از دهقانان به عنوان «راویانِ تاریخ ایران باستان»یاد می کند:
ز گفتار دهقان یكی داستان
بپیوندم از گفتۀ باستان[33]
یا:
نباشی بدین گفته همداستان
كه دهقان همی گوید از باستان[34]
یا:
ز گفتارِ دهقان کنون داستان
تو برخوان و برگوی با راستان[35]
و یا:
به گفتار دهقان كنون باز گرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد[36]
پس از انقراض دولت بنی امیّه و استقرار حکومت عبّاسیان بازماندگان دهقانان ایرانی چنان شوکت و شکوهی به دستگاه خلافت دادند که یادآورِ شکوه و شوکت دربار ساسانیان بود به طوری که دربارۀ وزیرِ مأمون عبّاسی ، فضل بن سهل سرخسی ، معروف به «مردِ شمشیر و قلم» (ذو الریاستین) گفته اند:
-« این مجوس زاده در سودای اِحیای سلطنتِ پادشاهان قدیم و کسرائیان است.»[37]
چندی بعد «مردآویج زیاری» ضمن برگزاری جشن های نوروز،مهرگان و سده ، سودای بازگرداندن پادشاهی عجم و تسخیر بغداد درسرداشت چندانکه در نامه ای به کارگزار خود در اهواز نوشت:
-«ایوان کسری را برایم آماده کن! تا هنگام رسیدن به پایتخت[بغداد]در آنجا فرودآیم.تو باید آنرا به همان شکل پیش ازآمدنِ تازیان بسازی!»[38]
با توجه به حرام بودنِ حضور زنان در اسلام،نقش زنانِ چنگنواز و خُنیاگر در آئین ها و سُنّت های ایرانی می تواند نشانۀ دیگری از تداوم آئین های دورۀ ساسانی در بعد از اسلام باشد، نمونۀ درخشان این زنان «طاووس خاتون» و «کنیزک مُطربه» است.[39] فردوسی نیز می گوید:
زنِ چنگ زن، چنگ در برگرفت
نخستین خروشِ مُغان برگرفت
مراسم تشییع جنازۀ مُردگان با شادی و دَف و چنگ نیز می تواند بازتاب و بازماندۀ فرهنگ ایرانِ پیش از اسلام باشد[40] چنانکه حافظ نیز می گوید:
بر سرِ تُربتِ من بی می و مطرب منشین
تا به بویت ز لَحَد رقص کنان برخیزم
عرفانِ ایرانی جلوه ای از تنفّس فکری ایرانیان پس از حملۀ تازیان است. این آئین معنوی ضمن انتقال برخی باور های ایرانی پیش از اسلام، تأثیرات ژرفی بر فرهنگ، اخلاق و ادبیّات داشته و باعث پیدایش مکتب های متنوّعی شده است.حضور گستردۀ مفاهیمی مانند مُطرب،می،شراب، پیرمغان و خرابات در شعر و ادب ایران. وجود آئین هائی مانند رقص، سماع و موسیقى در عرفان ایرانی. نوشیدنِ «قَدَح» (جامِ شراب) بهنگام تشرّف به آئین عیّاریِ عصر ساسانی و تغییر آن به نوشیدنِ«آب نمک» در مراسم عیّارانِ بعد از اسلام. وجودِ لباس چهل تکۀ دورۀ ساسانی وشباهت آن با مُرقّع رنگینِ صوفیـان و اینکه برخی از بزرگان عرفان، «شاه»، «شاهنشاه» و «سلطان» نامیده می شدند و نیز مراسمِ خرقه بخشیدنِ عارفان و شباهت آن با خلعت دادنِ عصرِ ساسانی و نیز وجود ده ها «تاجنامه» نشانۀ تداوم خاطرۀ شهریاریِ عصر ساسانی پس از اسلام است.به عبارت دیگر،آنهمه شادی و شادخواری. آنهمه«بزم نامه»ها و «رُباب نامه» ها و «ساقی نامه»ها موضوعاتی هستند که «روح اسلام» از آنها گریزان و بیزار است.توجه کنیم که «حافظِ قرآن خوان» چقدر از سیاوش،مغان،پیرِ مغان،خرابات،جمشید، جامِ جم،کاووس، فریدون،کیخسرو ، باربد، نکیسا، مانی، مهر، خسرو، شیرین ، آتشکده و زرتشت یاد کرده و چه مقدار مثلاً از محمّد و علی؟ سخن شاعران و عارفان ما،چنان آکنده از تفکرات غیرِ دینی و گاه ضدِ اسلامی است که یک مسلمان واقعی حتّی جرأت شنیدنِ آنرا ندارد:
ما گبرِ قدیمِ نامسلمانیم
نام آورِ کفر وُ ننگِ ایمانیم
کی باشد وُ کی که ناگهانی ما
این پرده زکارِ خویش بدرانیم
* *
ما مردِ کلیسیا وُ زُنّاریم
گَبرِ کُهن یم وُ نام برداریم
با جملۀ مُفسدان به تصدیقیم
با جملۀ زاهدان به انکاریم
**
یکدست به مُصحَف(قرآن)ایم وُ یکدست به جام
گَه مردِ حلالیم وُ گَهی مردِ حرام
مائیم در این گنبدِ فیروزۀ خام
نه کافر مطلق، نه مسلمانِ تمام
**
پیاله بر کَفَنم بند! تا سحرگۀ حشر-
به می ز دل بَبَرم هولِ روز رستاخیز
**
مَهل! که روزِ وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر!در خُمِ شراب انداز!
مرا به کشتیِ باده در افکند ای ساقی!
که گفته اند:نکوئی کن و در آب انداز!
**
گویند کسان:بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است[41]
آدام متز ایرانشناس برجستۀ سوئیسی در اشاره به عقاید حلّاج تأکید می کند:
-«نهضت تصوّف در بعضی شاخه های خود از چارچوب اصول اسلام بیرون رفت …این دسته از صوفیان با آرای خود کوشیدند آرامش و ثبات دولت[اسلامی] را در معرض بزرگترین خطرات قرار دهند.»[42]
بنابراین می توان گفت که عرفان ایرانى «واكنشى در برابر دین جامدِ اعراب» بود.[43] این واکنش در نمونۀ درخشان آن – حسین بن منصور حلّاج ـ به طور كلى «دستِ ردّ به سینۀ اسلام مى زد.»[44]
نقدی کوچک بر پژوهشی بزرگ!
در دوران معاصر صدها كتاب ، رساله و پژوهش به زبان های مختلف در بارۀ حلّاج منتشر شده امّا كتاب استاد لوئی ماسينيون بنام مصائب حلّاج، عارفِ شهيد اسلام برجسته ترین پژوهش در این باره است. اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که پس از کارا د وُوُ [45] به همّت ماسینیون بود که حلّاج در جهانِ غرب شناسانده شد.نخستین چاپ مصائب حلّاج در سال ۱۹۲۲ منتشر شد ولی ماسینیون تا پایان عمرِ پُربارِ خود(۱۹۶۲) به تکمیل آن مشغول بود. آخرین چاپ کتاب مصائب حلّاج به همّت دختر و پسرِ دانشمند ماسینیون در ۳جلد (+۱جلد فهرست اَعلام و کتابشناسی)در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است.[46]
استاد ماسینیون بسیاری از زوایای زندگی حلّاج را روشن نموده و در این باره همۀ ما مدیون تلاش های وی هستیم،ولی او به سان عاشقی شوریده به حلّاج نگریسته و این شوریدگی باعث شده تا کتاب مصائب حلّاج از اعتدال لازم برخوردار نباشد. با همین شوریدگی و شیفتگی، ماسینیون کتاب هائی نیز در بارۀ فاطمۀ زهرا (دختر پیغمبر اسلام) و سلمان فارسی نوشت. به عقیدۀ ماسینیون «اگر مریم حامل روح القُدُس است، فاطمۀ زهرا نیز حامل نورالهی و یک شخصیّت فرا تاریخی است.»[47] با چنین اعتقادی به شخصیّت های اسلامی ماسینیون را «کاتولیک مسلمان» نامیده اند.[48]
بنابراین،بزرگ ترین ضعف کتاب ماسینیون،نگاه فرا تاریخی(Transhistorique) به حلّاج است. ماسینیون در جستجوى حلّاجى بود که بتواند با مسيح همانند باشد و این«همانندی» شاید انگیزۀ اصلیِ این مؤمنِ مسیحی در پیگیریِ زندگی حلّاج بود. تکرار کلمۀ «صلیب»(la Croix) و «تشبُّه مسیح و حلّاج»[49]جلوه هائی از این موضوع است. بعدها، شاگرد ممتاز ماسینیون، رژه آرنالده ،دو کتاب در همین باب منتشر ساخت.[50]ماسینیون بسیاری از روایات مربوط به دوران تصوّفِ حلّاج را نیز گردآوری و منتشر کرده است.[51]
مصائب حلّاج حاوی حجم عظیمی از روایات است که نشان دهندۀ تلاش عظیم ماسینیون است ولی این حجم عظیم ؛ معجونی است از افسانه و واقعیّت گوئی که ماسینیون بدون فاصله گیری یا نقدِ این روایات با ماهیّت غیر عقلانیِ آن کرامات و خرافات «همدل» است. از این گذشته، زبان فاخر و آکادمیک و نیز دریائی از نام های تاریخی ، جغرافیائی و اصطلاحات صوفیانه باعث شده تا مخاطبان کتاب ماسینیون بیشتر «اهل فن» و پژوهشگران متخصّص باشند ؛ موضوعی که ترجمۀ فارسی پژوهش ماسینیون را بسیار مختصر[52] یا با نارسائی های فراوان همراه کرده است.[53]
ماسینیون منشاء تصوّف و عرفان را در تعالیم اولیّۀ اسلام و قرآن می داند و معتقد است که درک تصوّف و عرفان در پرتو تأویل و تفسیر باطنیِ مفاهیم قرآنی ممکن است.[54] چنین اعتقادی با کتاب پُل نویا(Paul Nwyia) شاگرد ممتازِ ماسینیون برجستگی بیشتری یافته آنچنانکه بنظر می رسد پُل نویا امام جعفر صادق(امام ششم شیعیان) را پیشوا یا پیشآهنگ تصوّف دانسته و تفسیر امام جعفر صادق را دارای تأثیرات بسیار در محافل صوفیّه بشمار آورده است[55] در حالیکه ماسینیون اين تفسير را منسوب(Attribué) به امام جعفر صادق دانسته است.[56] از این گذشته، چه از نظر نقدِ خارجى (صحّت اسناد) و چه از جهت نقد داخلى (سبک شناسى و مضامين) این تفسیر نمىتواند از امام جعفر صادق باشد.[57] نکتۀ مهم دیگر اینکه 90% مشایخ صوفیّه سُنّی مذهب بوده اند و لذا، چگونه ممکن است که این مشایخِ سُنّی از امام ششمِ شیعیان الهام گرفته باشند؟ از این گذشته،80% مشایخ مهمّ صوفیّه، ایرانی بوده اند.[58] ایرانی بودنِ عموم نظریّه پردازانِ«انسان کامل» و «انسان-خدائی» نیز قابل توجّه است و در همین راستا، مفهوم «حکمت خُسروانی ایرانِ باستان» و علل یا انگیزۀ عارفان برجسته ای مانند شهاب الدین سُهرَوردی و عین القضات همدانی در استفاده از مفاهیم نور (آتش)، عشق و جوانمردی یا اشارۀ آنان به نمادها و شخصیّت های اساطیری ایرانِ پیش از اسلام (مانند کیومرث ،کیخسرو ،فریدون، زرتشت،سیمرغ، زال، رستم و اسفندیار) سرچشمۀ عرفان ایرانی را برجسته می کند.[59] گفتنی است که سـهروردی و عین القُضات همدانی حلّاج را «جـوانمردِ بيضـاء» و از ادامه دهندگان «حکمتِ خسروانیِ ایران باستان» دانسته اند.[60]
روشن است که عرفان ایرانی در سَیل ها و سیلاب های تاریخی «پدیده ای یکدست» نماند بلکه در این مسیرِ پُر فراز و نشیب با فرهنگ ها و فرقه های مختلف آمیخته شد.
یکی از ضعف های کتاب ماسینیون بی توجّهی وی به لفّافۀ جریان های فکری ایرانیان پس از اسلام است گوئی که تاریخ اندیشه در این دوران همانند شوره زاری است که تنها مذهب یا تصوّف در آن روئیده است!! در حالیکه گفته ایم پس از سرکوب قیام های مردم بعد از حملۀ تازیان، ایرانیان بتدریج در حصار اندیشه و فرهنگ سنگر گرفتند و با پنهان شدن در لوای فرقه های الحادی و عرفانی کوشیدند تا به قول مورّخین:«به شیوۀ دیگر در کارِ اسلام حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند»[61] شیوه ای که «بسیار خطرناک تر از جنگِ رو در رو بود.»[62] از این گذشته،در فضای فرهنگی قرون وسطی هرگونه الحادی در لفّافۀ دینی تجلّی می کرد و هرگونه جنبش اعتراضی مشروعیّت و اقتدار خود را در لوای مذهب کسب می کرد.در اینگونه جنبش ها ،داشتنِ نقاب مذهبی از یک طرف برای مصون ماندن از تعقیبِ شریعتمداران بود و از سوی دیگر ،نوعی گرایش اجتماعی به منظور جلب و جذب توده های مردم بوده است. بنابراین، در بررسی تاریخ اندیشه در ایرانِ پس از اسلام باید به این«قاب ها و نقاب ها» توجه کرد. محمّد طاهر قمی در ذكر عقاید پیروان حلاج پس از قتل وی یادآور می شود:
-«آنان عقاید خود را آشكار نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند.»[63]
محقّقِ اردبیلی در بیان مُلحدان عصر صفوی می نویسد:
-«اكثرِ مُلحدان،گفتگوهای فرقۀصوفیّه را سَپَر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود كرده اند.»[64]
جدا از معانیِ«شَطْح»[65]، در جامعه شناسی سیاسی، «شَطْح» و «تقیّه» می توانستند ناشی از شرایط دشوارِ سیاسی- مذهبی باشند و اگر بدانیم که یکی از معانی شَطْح «سخنِ خلافِ شرع» است آنگاه، درک و فهمِ آن «شرایط دشوار» عینیّت بیشتری می یابد.به عبارت دیگر،سخنِ خلافِ شرعِ بایَزید بسطامی، حسین بن منصور حلّاج ،شهاب الدین سُهرَوردی، عین القُضات همدانی،شمس تبریزی و دیگران باعث می شد که آنان عقایدشان را در لفاّفۀ«شَطْح» ابراز نمایند تا از تعقیب و تکفیرِ شریعتمداران مصون بمانند.[66] جلوۀ دیگری از این موضوع، جعل احادیثی بود تا بر اساس آنها بتوانند پیشینۀ عقاید خود را به پیغمبر اسلام، علی و دیگر امامان و اولیاالله نسبت دهند.[67]در همین راستا برای مشروعیّت بخشیدن به جشن های نوروز، مهرگان و شبِ یلدا نیز کوشیده شد تا ضمن جعل روایاتی چنین وانمود شود که این جشن های ایرانی مورد تأئید پیغمبر اسلام و خصوصاً امام علی و امام جعفر صادق بوده است.[68] برخی مفاهیم عصر ساسانی، مانند مفهوم «جوانمردی»(عیّاری) و تعمیمِ آن به «شاهِ مردان علی» یا «لافتی إلّا علی» نیز در شمارِ همین «تعریب»(عربی گرداندن) بود.
یکی از تغییرات مهم پس از حملۀ تازیان،تعریبِ نام و هویّت ایرانیان بود،به این معنا که عموم ایرانیانِ اسیر (موالی) مجبورشدند تا خود را به نام و نَسَبِ یکی از قبایل تازی منسوب کنند [69]فرزندان این ایرانیان اسیر توسط پدران و مادران شان با فرهنگ و آئینهای نیاکان خود آشنائی داشتند و لذا، بهنگام رشد و پرورش در قبایل عربی حامل و مروّج این عقاید و آئین ها بودند، در همین راستا جنبش شعوبیّه به تداوم فرهنگ عصر ساسانی پس از حملۀ تازیان افزود. شعوبیّه و نفوذ وزیران، دبیران و کاتبان ایرانی در دستگاه خلافت باعث پیدایش فرقه هائی شد که برخی از آنها مخالفِ اسلام بودند.سُنّت بازمانده از دانشگاه جُندی شاپور (در اهواز )،«سورا»(در نزدیکی تیسفون)، «نصبین» (در کردستان) و بصره(که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در آن رایج بود)[70] به فضای فرهنگى غنای بیشتری بخشید.رواج آموزه های مانوی،نو افلاطونی،یهودی، مسیحی،بودائی و حضور شخصیّت های برجسته ای مانند ابن مقفّع و زکریای رازی،وجود جریانی مانند معتزله و پیدایش زنادقه به مباحثات تازه ای دامن زد که بر عرفان زمان حلّاج نیز تأثیر داشت چندانکه اختلاف شبلی و جُنید بغدادی با یزدانیار اُرموی و ابو مزاحم شیرازی و یا متهم شدن ابوالحسین نوری و دیگران به الحاد و زندقه می توانست متأثّر از آن نظرات و مناظرات باشد.یزدانیار نمایندۀ تفکر معنوی ایران قدیم و مؤسسِ«تصوّفِ ارومیّه» بود.[71]
خاطرۀ دوران ساسانی و تداوم آن در بعد از اسلام چنان بود که نه تنها صفّاریان،سامانیان،آل بویه (دیلمیان) و آل زیار بلکه حکومت های تُرک تباری مانندسلطان محمود غزنوی نیز با جعل«نَسَب نامه» کوشیدند تا خود را از تبارِ ساسانیان به شمار آورند.[72]
ابوعُبیده (متولّدحدود۱۱۴/۷۳۳)- از موالی و شعوبیان ایرانی تبار- در بارۀ منشاء و سرچشمۀ عقایدش نکتۀ قابل تأمّلی دارد.به گفتۀ وی:
-«پدران شان در دربار خسروان (ساسانیان) خطیب بودند،چون اسیر شدند و فرزندان شان در سرزمینهای عربی به دنیا آمدند،آن عِرقِ کهن یا جوهرِ سخنوری بیدار شد و لذا کوشیدند تا در میان عرب زبانان همان اعتباری را یابند که در میان پارسی زبانان داشتند.» [73]
روایت ابوعُبیده و داشتنِ«عِرق کهن» یا «جوهرِ سخنوری»را میتوان به بیشترِ نویسندگان ، شاعران و متفکران ایرانی تبارِ این دوران تعمیم داد و در پرتوِ آن،تداوم اندیشه ها و آئین های عصر ساسانی در بعد از اسلام را استخراج کرد.
در پرتوِ چنین نگاهی،بررسی زندگی و عقاید حسین بن منصور حلاّج و علل عقیدتی یا عوامل سیاسی قتل فجیعِ وی اهمیّت تازه ای می یابد.
ادامه دارد
https://mirfetros.com
[email protected]
زیر نویس ها:
[1] – نگاه کنید به تذكرة الاولیاء، فرید الدین عطّار نیشابوری،به تصحیح و توضیحات محمد استعلامی،چاپ پنجم،انتشارات زوّار،تهران،۱۳۶۶، ص ۵۸۷؛ شرح التعرّف لِمذهب التصوّف، مُستعملى بُخارى، ربع اول، با مقدّمه، تصحیح و تحشیۀ محمد روشن،چاپ سوم،انتشارات اساطیر،تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۲۶
[2] – کتاب دیگر دانشجوی جوان با نام«جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان» (۱۳۵۶) نیز دچار همین ضعف ها و کمبودها بود. بخشی از این کتاب- بعدها -در یک رسالۀ دانشگاهی در دانشگاه سوربُن تکمیل و منتشر شد.نگاه کنید به: عماد الدّین نسیمی؛شاعر و متفکّر حروفی، علی میرفطروس،نشر عصر جدید،سوئد،1992؛همچنین نگاه کنید به فصلنامۀ ایرانشناسی، شمارۀ ۳، پائیز ۱۳۷۳، مریلند (امریکا)، صص ۵۸۲-۵۹۵؛ شمارۀ ۴، زمستان ۱۳۷۳، صص ۸۴۲-۸۵۴؛ شمارۀ ۱، بهار ۱۳۷۴، صص ۲۰۶-۲۱۷؛
MIRFETROUS, Ali: Le Mouvement Horufi, vol. 1, Etude des sources originelles et des recherches modernes, Edition Soleil, Canada, 1994
[3] – حلّاج،اردیبهشت ۱۳۵۷،ص ۷
[4] – همان، ص۱۲۳
[5] – دیوان الحلّاج، قطعۀ ۵۰،ص۸۴ ؛اشعار حلّاج، ترجمۀ بیژن الهی،ص ۱۲۸
[6] – تاریخ ایران بعد از اسلام،عبدالحسین زرّین کوب،چاپ دوم ،انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۵، ص۴۳۰
[7] – از ابن راوندی در بخش«زنادقه و ملاحده» سخن خواهیم گفت.
[8] -تجارب الاُمَم،ابن مسکویه،ج ۵، المحقق أبو القاسم إمامی،الطبعة الثانیة،نشر سروش، طهران،۲۰۰۰ م ، ص۱۳۹؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج ۸، دار الكُتُب العلمیة ،بیروت ،۱۴۱۷/ ۱۹۹۷،ص ۱۳۵؛نشوار المحاضرة و أخبار المذاكرة ،محمد بن علی التنوخی،ج۶، تحقیق عبّود الشالجى،دار صادر،بیروت، ۱۳۹۳/ ۱۹۷۳ ،ص۹۲؛ دنبالۀ تاریخ طبری(صلة تاریخ الطبری)،عُریب بن سعید القرطبی، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،بنیاد فرهنگ ایران ، تهران،۱۳۵۴، ص۶۸۷۷؛ سِیَر اَعلام النُبلاء، شمس الدین ذهبی،ج۱۴،مؤسسة الرساله، بیروت، ۱۴۱۷ / ۱۹۹۶، ص۳۴۱؛مجمل فصیحی ، فصیح خوافی، ج۲،به تصحیح محمود فرّخ، انتشارات باستان،مشهد،۱۳۴۰،ص۱۶
[9] – تذکرة الاولیا، ص۵۸۴؛کشف المحجوب،هُجویری،به کوشش محمد حسین تسبیحی، انتشارات مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، ۱۳۷۴/۱۹۹۵، ص۲۲۱
[10] – حدیقة الشیعه ، مقدّس اردبیلی،تصحیح صادق حسن زاده،انتشارات انصاریان،قم،۱۳۷۸، صص۷۴۵- ۷۴۶ و ۸۱۴ مقایسه کنید با طرائق الحقایق، میرزا محمد معصوم (معصوم علی شاه)، ج۱، تصحیح محمد جعفر محجوب، کتابفروشی بارانی، تهران،۱۳۳۹، ص ۱۹۲
[11] – برای فشرده ای از این نظرات نگاه کنید به مقالۀ جامع و ارزشمند حارث بن رمی استاد دانشگاه اکسفورد،« برآمدنِ تصوّف اولیّه: مروری بر پژوهش های جدید دربارۀ ابعاد اجتماعی تصوّف»،ترجمۀ محمد غفوری،مجلۀ آینۀ پژوهش، شمارۀ ۱۵۵، آذر و دی ۱۳۹۴،صص۵-۱۵
[12] – در این باره نگاه کنید به مقالۀ « تاج محل:شاهکار معماری ایران در هندوستان»، ابوالحسن دهقان، در چند گفتار،نشر ادارۀ کل فرهنگ و هنر فارس،شیراز ،۱۳۴۹ ،صص ۱۹-۳۲؛ تاریخ هنر اسلامی، کریستین پرایس،ترجمۀ مسعود رجب نیا،انتشارات علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۵۶ ،صص ۱۷۱-۱۷۲ و ۱۸۶-۱۸۷تاریخ در ادبیّات،علی میرفطروس،نشر فرهنگ، کانادا،۲۰۰۶ ، صص۹۸
[13] – بازشناسی هویّت ایرانی-اسلامی، علی شریعتی، انتشارات الهام، تهران،۱۳۶۱، صص۲۶۵-۲۶۷ و ۲۷۲؛مقالۀ نادر نادرپور در تفاوت عرفان ایرانی با ادیان سامی و تفاوت ادیان سامی با ادیان آسیائی، نشریۀ مهرگان، شمارۀ ۳، واشنگتن دی سی، پائیز ۱۳۷۲، صص ۴۲و ۴۳-۴۵؛«تأثیر جهان بینی ایرانی و سامی در عرفان اسلامی»، علیرضا مظفّری، مجلۀ دانشکدۀ ادبیّات مشهد، بهار ۱۳۸۲، صص۸۱-۹۰.همچنین نگاه کنید به مقالات پانیکار و همایون کبیر، اساس فرهنگ هند، ترجمۀ مسعود برزین،سفارتخانۀ هند، ۱۳۵۵، صص ۸ و ۱۵-۲۰؛نه شرقی، نه غربی، انسانی، عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۵۳ ص ۷ و نیز مقالۀ «تسامح کورشی» ،صص ۱۱- ۲۶؛بهگود گیتا (سرود خدایان)، ترجمۀ محمد علی موحّد،چاپ دوم، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۷۴،مقدّمۀ مترجم، صص۴۲-۴۳
[14] – محمّد میگفت: «من آمدهام که دِرو کنم نه بکارم. بهشت در زیرِ سایۀ شمشیر عربان است»، نهج الفصاحه، ص۱۱۵، حدیث ۵۷۶، ص ۲۸۰، حدیث ۱۷۸۷؛ البیان و التبیین، جاحظ، ج۱، طبع بیروت، ۱۹۴۸، ص۱۵۹؛ تأویل مختلف الحدیث، ابن قُتیبه، ج۴، تصحیح محمد زهری البخاری، مصر، ۱۳۸۶ /۱۹۶۶، ص۱۴۹
Mahomet, Editions du Seuil, Chapitre V, Paris: 1961, PP, 179-2485 – 15
[16] – سیمای محمد، علی شریعتی، انتشارات مجاهدین، تهران، ۱۳۵۲، ص۸۰؛ اُمّت و امامت، علی شریعتی، مجموعۀ آثار۲۶، صص ۶۱۸-۶۱۹. مقایسه کنید با نظر آیت الله خمینی مبنی بر «اسلام، دینِ خون است»، صحیفۀ امام خمینی، ج ۹، متن سخنرانی در قم، ۲ شهریور ۱۳۵۸/ ۱ شوال ۱۳۹۹ص۳۲۶
[17] – سیمای دو زن (بر اساس شیرین و لیلی نظامی گنجوی) ، صص۱۱-۱۹
[18] – حلّاج،علی میرفطروس،تهران، ۱۳۵۷،صص۱۱۶-۱۱۷
[19] – گُزیدۀ غزلیّات شمس،به کوشش شفیعی کدکنی،چاپ سوم،شرکت سهامی کتاب های جیبی،تهران،۱۳۶۰، ص۱۴۱
[20] – دیوان حافظ، به کوشش مسعود جنّتی عطایی،با مقدّمۀ رضازادۀ شفق،تهران،۱۳۴۶ ، ص۳۹۲
[21] – دربارۀ عرب شدنِ مردم مصر از جمله نگاه کنید به مقالۀ فيروز آزادی و سید اصغر محمود آبادی: زمینههای «عرب شدن» مصر در صدر اسلام (۲۱ تا ۶۴ هجری)، مجلۀ پژوهش های تاریخی دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی اصفهان،شمارۀ ۴ ، زمستان ۱۳۹۰،صص۳۱-۵۰
[22] – مثلاً نگاه کنید به تاریخ الأدب العربی فی العصر العباسی الاول، شوقی ضیف، قاهره، ۱۹۶۶، صص۶۵-۷۰، ۲۰۱-۲۲۰ و ۳۸۲.در بخش «زنادقه و ملاحده» از عقاید بشّاربن بُرد، ابن مقفّع ، ابو نواس اهوازی و دیگران سخن گفته ایم .
[23] – تاریخ و فرهنگ ایران…،محمّدی ملایری،ج ۲ ،ص۱۶۷
[24] – در بارۀ «دهقانان» و نقششان در نگهبانی تاریخ و فرهنگ ایران نگاه کنیدبه مقالۀ درخشان استاد احمد تفضّلی، مجلۀ ایران نامه (به مدیریّت هرمز حکمت)، سال۱۵، شمارۀ ۴، بتسدا (آمریکا)، پائیز۱۳۷۶، صص۵۷۹-۵۹۰؛ ذبیح الله صفا، حماسه سرایی درایران، تهران، ۱۳۳۳، ص۶۲-۶۴؛ گیتی فلاح رستگار، «دهقانان قدیم خراسان»: خراسان و شاهنشاهی ایران، مشهد، ۱۳۵۰، ص ۱۲۵ – ۱۶۰؛ مجتبی مینوی، «دهقانان»، سیمرغ، شمارۀ ۱، اسفند ۱۳۵۱، صص ۸ – ۱۳
[25] – تاریخ بخارا، نرشخی،تصحیح و تحشیۀ مدرّس رضوی،بنیاد فرهنگ ایران،تهران، ۱۳۴۹، صص ۵۴-۵۷، مقایسه کنید با فتوح البُلدان، بلاذری، ترجمۀ آذرتاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۴۶،ص ۲۹۸
[26] – در این باره نگاه کنیدبه تحقیق درخشان دانیل دنت،مالیات سرانه و تأثیرآن درگرایش به اسلام،ترجمۀ محمد علی موحد،تهران،۱۳۵۸
[27] – یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، تهران، ۱۳۴۳ش، صص۱۴۵و۲۸۰ مقایسه کنیدبا روایت طبری در بارۀ هدایای مردم بلخ به اسدبن عبدالله قسری، حاکم خراسان در سال ۱۲۰ هجری/میلادی: طبری، پیشین، ج۲، ص۱۶۳۵-۱۶۳۸
[28] – قدامة بن جعفر، الکتاب الحراج و صنعة الکتابة، ترجمۀ حسین خدیوجم، تهران، ۱۳۵۳، ص۴؛ گردیزی، پیشین، ص۲۳۰؛ ابن اعثم کوفی، پیشین، ص۱۵۶
[29] – التنبیه و الاِشراف، تصحيح عبد الله إسماعيل الصاوی، دار الصاوی – القاهرة ، مجهولة التاريخ ،صص۹۲-۹۴
[30] – فردوسی در ستایش عبدالرزّاق می گوید:
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخن ها همه بازجُست
ز هر کشوری مؤبدی سالخورد
بیاورد کاین نامه را گرد کرد
شاهنامه، ج۱، برپایۀ نسخۀ چاپ مسکو، چاپ چهارم، تهران،۱۳۸۷، ص۲۴۵.همچنین نگاه کنید به تاریخ گردیزی،به تصحیح و تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی،انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۳،ص۳۵۳
[31] – دیباچۀ شاهنامه ابومنصوری، به کوشش رحیم زادۀ ملک، نامۀ انجمن، شمارۀ ۱۳، تهران، بهار ۱۳۸۳، صص ۱۲۷-۱۳۰
[32] – نظامی عروضی،چهار مقاله، به تصحیح و مقدمۀ محمد قزوینی،انتشارات اشراقی،تهران، بی تا، ص ۴۷
[33] – شاهنامه ، ج۱ ، ص۲۴۵
[34] – شاهنامه، ج۱، ص۵۹۵
[35] – شاهنامه، ج۱، ص۲۸۷
[36] – شاهنامه، ج۱، ص۲۸۷؛ برای آگاهی از تطوّر و تنوّع معنای «دهقان» در ادب فارسی نگاه کنید به مقالۀ «پیشینۀ دهقان در ادب پارسی»، مجلۀ هنر و مردم، شمارۀ ۱۷۹، شهریور ۱۳۵۶، صص۶۴-۷۰؛ حاکمی والا، اسماعیل، «معانی دهقان در ادب فارسی»، مجلۀ سخن، شمارۀ ۱۱و۱۲، ۱۳۵۷، صص۱۲۳۱-۱۲۳۷
[37] – نگاه کنیدبه:الوزراء و الکُتّاب، محمد بن عبدوس جَهشیاری ،مطبعۀ مصطفی البابی، قاهره، ۱۳۵۷/ ۱۹۳۸، صص۳۱۳و ۳۱۷-۳۱۸؛ مقاتلالطّالبیّین، ابوالفرج اصفهانی، ج۱،بیروت ، ۱۴۰۸/۱۹۸۷، صص۴۵۴؛ الفوز بالمراد فی تاريخ بغداد ، سليمان الدخيل ،دار الآفاق العربيّة ، صص۶۲-۶۳ و ۴۲۰
[38] – تجارب الاُمم، ج ۵،ص ۴۰۹؛ترجمۀ علینقی مُنزوی،تهران، ۱۳۷۶ ، صص۴۱۲-۴۱۳. مقایسه کنید با مُروج الذّهب،ج۲،ص۷۵۰
[39] – دربارۀ «طاووس خاتون» نگاه کنید به مَناقب العارفین، افلاکی،ج۱،به کوشش تحسین یازیجی، انتشارات انجمن تاریخ ترک، آنکارا، ۱۹۵۹م، صص۳۷۵-۳۷۶ برای حکایت «کنیزک مُطربه» نگاه کنید به اسرار التوحید، ابو سعید ابو الخیر، با مقدّمه،تصحیحات و تعلیقات شفیعی کدکنی، ج۱،انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۶۷، مقدمه، صص۱۰۸-۱۰۹
[40] – نگاه کنیدبه: اسرار التوحید ،ج۲،تعلیقات ، صص ۶۲۸ و ۶۳۰
[41] – دیدگاه ها،علی میرفطروس،انتشارات عصر جدید،سوئد،۱۹۹۳ ،صص ۳۹-۴۰
[42] – تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری،ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگُزلو،انتشارات امیر کبیر، تهران،۱۳۶۲، ص۳۹؛ مقایسه کنید با نظر یوگنی برتلس، تصوّف و ادبیّات تصوّف ،صص۱۲ و ۷۸ ؛ تاریخ غزنویان، کلیفورد باسورث، ج۱،ترجمۀ حسن انوشه،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۶۲، ص۱۹۵
[43]- Browne: A Literary history of Persian, Vol 1,London,1919, PP 419 – 420
تاریخ ادبی ایران،ادوارد براون،ج۱،ترجمه و تحشیه و تحقیق علی پاشا صالح،کتابخانۀ ابن سینا،چاپ دوم، تهران،۱۳۳۵،صص۶۱۱-۶۱۳؛سیر فلسفه در ایران،محمد اقبال لاهوری،ترجمۀ امیرحسین آریانپور،تهران،۱۳۵۴ ،ص۷۶؛ تاریخ تصوف در اسلام …،قاسم غنی،انتشارات زوّإر،تهران،۱۳۷۵، صص ۶۲- ۶۳.همچنین نگاه کنید به نظر سعید نفیسی،سرچشمۀ تصوّف در ایران،انتشارات فروغی، تهران، ۱۳۴۳، ص ۴۸.استاد منوچهر مرتضوی معتقد است که« وظیفۀ عرفان عاشقانه[ایرانی] تلطیف نسبی خشونت و صلابت عقاید سنّتی[اسلام] و تخفیف جمود و تعصّبِ اهل ظاهر و آثار و نتایج نامطلوب آن بود.»،مکتب حافظ، انتشارات ستوده، تبریز، ۱۳۸۴، صص ۴۳ و ۱۱۹ ؛ مقایسه کنید با نظر داریوش آشوری، عرفان و رندی در شعر حافظ. نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۷، ص۱۶۹
[44] – تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، برتولد اشپولر، ترجمۀ جواد فلاطورى،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۹، ص ۲۸۸؛ کشف المحجوب هُجویری، مقدّمۀ استاد ژوکوفسکی.
45 –
; Carra de vaux, Gazali ,éditeur Félix Alcan ,Paris ,1902, PP 197-200
Les penseurs de l’islam ,tome 4, Edité par Librairie Paul Geuthner, 1921, Nouvelle édition, Paris, 1984 ,PP207-217
46-
, Louis Massignon: La Passion de Hallaj, Martyr Mystique de l’Islam, Gallimard Paris, 1975
[47] – برای آگاهی از جایگاه مریم، مسیح، فاطمه و حلّاج در دیدگاه ماسینیون نگاه کنید به مقالۀ Maurice Borrmans:
https://pluriel.fuce.eu/wp-content/uploads/2016/11/Massignon.pdf
[48] -نگاه کنید به:
Manoël Pénicaud, Louis Massignon, le “catholique musulman”, Paris, 2020
[49] – نگاه کنید به :
La Passion…, Tome 3,PP232- 234 ؛ قوس زندگی حلّاج،صص۹۲-۹۵
50- ; Roger Arnaldez: Hallaj ou la religion de la Croix, Paris, 1964
Roger Arnaldez:Jesus dans la pensée musulmane, Paris, 1988, pp. 227 – 239
51-
Akhbar Al-Hallaj. Recueil d’Oraisons et d’Exhortations du Martyr Mystique de l’Islam Husayn Ibn Mansur Hallaj ,Louis Massignon & Paul Kraus, Librairie Philosophique J Vrin, Paris, 1957
Quatre textes inédits, relatifs à la biographie d’al Hosayn ibn Mansour al Hallāj, Paris, 1914
چهار متن منتشر نشده از زندگی حلّاج،ترجمۀ قاسم میر آخوری، انتشارات یادآوران، تهران، ۱۳۷۸
[52] – قوس زندگى منصور حلّاج، ترجمۀ عبدالغفور روان فرهادى، بنیاد فرهنگ ایران،تهران، ۱۳۵۵.گفتنی است که نام «منصور حلّاج» بر روی جلد کتاب نادرست است.
[53] – مصائب حلّاج، ترجمۀ ضیاءالدین دهشیرى، بنیاد علوم اسلامی، تهران،۱۳۶۲
54 – Essai sur les origines du lexique technique de la mystique
, 1922, musulmane,Paris
PP 117-134,179-193
[55] – تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمۀ اسماعیل سعادت، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۷۳،خصوصاً صص۱۲۸، ۱۳۲- ۱۷۸ و۱۸۰
56- ,… Essai sur les origines du lexique technique de la mystique
P179
[57] – نگاه کنید به «پژوهشی دربارۀ تفسیر عرفانی امام صادق »، محمد حسن مُبلّغ ،نشریۀ پژوهش های قرآنی، تهران،بهار و تابستان ۱۳۷۶؛ ص ۱۰۹-۱۱۸
[58] – قلندریّه در تاریخ ،محمد رضا شفیعی کدکنی،نشر سخن،تهران،۱۳۸۶ ،صص۶۸-۷۳ مقایسه کنید با نظر استاد علینقی منزوی،نامه های عین القضات همدانی،ج۳،انتشارات اساطیر،تهران، ۱۳۷۷، ص۴۷
[59] – در بارۀ تأثیر عقاید ایران باستان در حکمت خسروانی نگاه کنید به بحث استاد محمّد معین«حکمت اشراق و فرهنگ ایران»،محموعه مقالات ،ج۱،به کوشش مهدُخت معین، انتشارات معین،تهران،۱۳۶۴،صص۳۷۹-۴۵۳ ؛ روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان: بنمایههای زرتشتی در فلسفه سهروردی،هانری کُربن،ترجمۀ ع. روح بخشان،چاپ دوم ، مرکز بینالمللی گفتگوی تمدنها و اساطیر ،تهران،۱۳۸۲؛ راز وری در آئین زرتشت(عرفان زرتشتی)،شائول شاکد و جیمز راسل،پژوهش و برگردان شیوا کاویانی، انتشارات ققنوس،تهران، ۱۳۷۷؛فرهنگ ایران باستان از نگاه شیخ اشراق، فرحناز پیرمرادیان،نشر اشرف البلاد،تهران،۱۳۹۴.برای بحثی در بارۀ کیخسرو و جایگاه وی در سُنّت اشراقی نگاه کنید به مقالۀ نصرالله جوادی «روحانیّت کیخسرو در شاهنامه و در سُنّت اشراقی»،اشراق و عرفان، ویراست دوم ،نشر سخن، تهران، ۱۳۹۲ ،صص۶۳-۸۲
[60] – نگاه کنید به اسرار التوحید،بخش دوم،تعلیقات،ص۶۵۱؛ قلندریّه در تاریخ ،صص۱۸۳-۱۸۴؛دفتر روشنائی( از میراث عرفانی بایَزید بسطامی)،ترجمۀ محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ دوم،نشر سخن، تهران،۱۳۸۴،مقدّمۀ مترجم ،صص۹۷-۹۹؛نوشته بر دریا(از میراث عرفانی ابوالحسن خَرَقانی)محمد رضا شفیعی کدکنی،نشر سخن،تهران،۱۳۸۴،ص۲۴
[61] – ابن حزم،الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج ۲ ،صص ۱۱۵-۱۱۶ مقایسه کنید با ضُحَی الاسلام ،احمد امین،ج1،قاهره،۲۰۰۳،ص۱۶۲
[62] – ضُحَی الاسلام،ج۱،ص۸۸
[63] -تحفة الاخیار،انتشارات نور،بی جا،۱۳۳۶، ص۳.مقایسه کنید با تذکرة الاولیاء(ص۴۶۶) در ذکر توطئۀ قتل برخی از عُرفا که«رقص می کنند و سرود می گویند و کُفریّات می گویند…و در سرداب ها می روند پنهان و سخن ها می گویند».
[64] -حدیقة الشیعه، صص ۷۶۴
[65] – نگاه کنید به «ملاحظاتی در بارۀ شطح و معنای آن»، منوچهر جوکار، نشریۀ مطالعات عرفانی، دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه کاشان،شمارۀ ۱، تابستان ۱۳۸۴، صص۴۶-۶۵
[66] – در بارۀ این تکفیرها کافی است بدانیم که حدود دوازده تن از مُلحدانِ آن عصر توسط امام جعفر صادق تکفیر شده بودند: La Passion…, Tome 2,P 22
[67] – نگاه کنید به شرح شطحیّات، روزبهان بقلی، به تصحیح و مقدّمۀ هانری کُربن،انجمن ایرانشناسی فرانسه و ایران،چاپ دوم ،کتابخانۀ طهوری، تهران، ۱۳۶۰، صص ۵۸ – ۵۹، ۹۰-۹۱
[68] – برای نمونه نگاه کنید به آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمۀ اكبر داناسرشت، چاپ پنجم، انتشارات امیركبیر، تهران ، ۱۳۸۶،صص ٣٢٥ و ٣٣٨
[69] – استاد محمّدی ملایری به تطّور «تعریب» در نام های ایرانی پرداخته است. نگاه کنید به تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۱،انتشارات توس،،تهران،۱۳۷۹، صص ۱۶-۲۷؛همان، ج ۲،صص ۱۵-۲۲
[70] – در این باره نگاه کنید به بحث درخشان استاد محمدی ملایری،تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج۱، صص۲۲-۲۷؛همان ،ج۲(دلِ ایرانشهر)، بخش اوّل، صص۳۹۹-۴۱۶و۴۳۷-۴۵۱
[71] – در این باره نگاه کنید به مقالۀ«ابن یزدانیار اُرموی و منازعۀ او با مشایخ بغداد، نگاهی به دعواهای صوفیّه با یکدیگر»،نصرالله پور جوادی،نشریۀ معارف، شمارۀ ۳، آذر – اسفند ۱۳۷۷، ص۶۶ – ۹۱
[72] – برای جایگاه و اهمیّت این موضوع و تطوّر آن در دوران ساسانی نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ ساسانی، تورج دریائی، ترجمۀ مهرداد قدرت دیزچی، انتشارات ققنوس، تهران، ۱۳۸۷، صص۶۳-۷۹
[73] – البیان و التبیین، جاحظ، ج۱، دار و مکتبة الهلال، بیروت، ۱۴۱۰/۱۹۹۰، ص۲۵۳؛ الزندقه و الشعوبیّه فی العصر العباسی الاوّل، حسین عطوان، بیروت، ۱۳۶۳/۱۹۸۴، ص۱۴۲. در بارۀ ابو عُبیده در بخش «زنادقه و ملاحده» سخن خواهیم گفت.
«قانونگرایی»، «دموکراسیخواهی» و «مشروطهطلبیِ» مصدّق: دکتر موسی غنی نژاد
مارس 16th, 2024دکتر موسی غنینژاد:اگر نبود اتهامزنی بیپروا و غیراخلاقی آقای نیکولا گرجستانی به منتقدان کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق تحتاین عنوان که «صنعت مصدقستیزی پدیدهای است سازمانیافته و من یقین دارم هزینههای هنگفتی از آن حمایت میکنند»، آنهم در گفتوگو با «اکو ایران» (۳مهر ۱۴۰۲) که زیرمجموعهای از گروه رسانهای «دنیایاقتصاد» است، تمایلی به نوشتن این یادداشت نداشتم. حدود یک ماه قبل از گفتوگوی فوقالذکر، به مناسبت هفتادمین سالگرد واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، میزگردی در گروه رسانهای «دنیایاقتصاد» در نقد و بررسی این واقعه و کارنامه سیاسی مصدق برگزارشده بود. اتهام ناروای آقای گرجستانی آشکارا ناظر به برخی مطالب اظهارشده، از جمله سخنان من، در آن جلسه بود. طرفه اینکه مفتری فراتر از منتقدان، خواسته یا ناخواسته، با اظهارات خود که ذکر آن رفت، عملا گروه رسانهای «دنیایاقتصاد» را که برگزارکننده آن نشست بود در مظان اتهام قرار میداد. راقم این سطور به گمان اینکه ممکن است سوءتفاهمی رخداده باشد بلافاصله خواستار گفتوگوی رودررو با آقای گرجستانی شدم تا درخصوص اتهامی که وارد آوردهاند روشنگری کنند تا اگر احیانا سوءتفاهمی رخداده باشد برطرف شود، اما ایشان پس از گذشت نزدیک به ۶ ماه امروز و فرداکردن نهتنها پاسخی به این درخواست ندادند بلکه در مقالهای که اخیرا (۱۴ اسفند ۱۴۰۲) در روزنامه «دنیایاقتصاد» به چاپ رساندند همان اتهامات را بهنوعی دیگر تکرار کرده و مدعی شدهاند مصدق سیاستمداری قانونگرا، دموکراسیخواه و مشروطهطلب بوده و منتقدان وی وابستگان به اقتدارگرایان داخلی یا خارجیاند که از ترس الگو قرارگرفتن مدل سوسیالدموکراتیک وی برای نسل جدید، قصد تخریب وی را دارند. در این یادداشت ضمن پاسخ به اتهامات ناروا، قصد دارم این ادعاها را به محک آزمون تاریخی بزنم.
بسیاری از طرفداران سینهچاک دکتر مصدق، لابد به تاسی از قائد اعظم خود، طاقت شنیدن سخنان منتقدان را ندارند و اگر آنها را عامل بیگانه ندانند فریبخورده و سادهلوح میشمارند. کمتر اتفاق میافتاد دکتر مصدق از کسی انتقادی را بپذیرد حتی اگر منتقد از یاران سابق یا حاضر وی باشد، بهویژه اگر انتقاد به وجیهالملهبودن وی احیانا خدشهای وارد میکرد. دکتر مصدق در پیام رادیویی ۵ مرداد ۱۳۳۲ مجلس هفدهم را «کانونی برای پیشرفت مقاصد شوم» توصیف میکند که در آن «گروهی از مخالفان و ایادی سیاست بیگانه با بعضی منحرفشدگان میکوشند زمام امور را بهدست دولتی بدهند که بتواند مطامع بیگانگان و منافع آنها را تامین کند» (فاتح، ۶۶۰). جالب است بدانیم که انتخابات مجلس هفدهم را دولت خود دکتر مصدق برگزار کرده و خود وی در پیام نوروزی سال۱۳۳۱ تاکید کردهبود که ۸۰درصد نمایندگان انتخابشده «نمایندگان حقیقی ملت» هستند (فاتح، ۵۹۹). پرسش این است که ۸۰درصد مجلس هفدهم که نمایندگان حقیقی ملتاند چگونه ممکن است اجازه دهند مجلس به کانونی برای مقاصد شوم در خدمت مطامع بیگانگان تبدیل شود؟ این تناقضگویی را چگونه میتوان توضیح داد؟ دکتر مصدق در کتاب «خاطرات و تالمات» خود از این معما رمزگشایی کرده و درخصوص نمایندگان مجلس هفدهم مینویسد: … من تصور مینمودم ۸۰درصد از وکلا نمایندگان مردم باشند وقتی که مجلس افتتاح گردید و دولت بیش از یک اکثریت ضعیف موافق نداشت معلوم شد که نمایندگان مردم از ۸۰درصد کمترند… (مصدق، خاطرات، ۲۵۸) .
یعنی معیار اینکه کسی نماینده حقیقی مردم است یا نه، موافقت یا مخالفت وی با دولت مصدق است و نه صحت برگزاری انتخابات که دولت وی انجام داده بود. به سخن دیگر اگر نمایندهای به هر دلیل مخالف یا منتقد دولت مصدق باشد از «ایادی بیگانگان» یا از «منحرفشدگان» است. حال پرسش این است که صاحب چنین تفکری را چگونه میتوان معتقد یا مقید به دموکراسی دانست؟ طرفداران سینهچاک دکتر مصدق که او را سیاستمداری آزادیخواه، معتقد به حکومت قانون و مشروطهخواه میخوانند نه فقط تاریخ معاصر را درست مطالعه نکردهاند بلکه بهنظر میرسد نوشتهها و سخنرانیهای خود مصدق را هم درست نخواندهاند.
آقای گرجستانی در مقاله اخیر خود در روزنامه «دنیایاقتصاد» (۱۴ اسفند ۱۴۰۲) مینویسد: «مصدق همواره از حکومت قانون و آزادیهای سیاسی و اجتماعی مردم حمایت میکرد» و در ادامه مصدق را از هرگونه اتهام پوپولیستی مبرا میداند و میگوید: «اکثر منتقدان ایرانی مصدق که از این واژه استفاده میکنند، حتی نمیدانند پوپولیسم واقعا به چه معناست. بیشتر آنها؛ در واقع از دیدگاه نظری، به نخبگان قدیمی ایران که در کنار سازماندهندگان کودتا بودند، مرتبط هستند.» اینجا هم جناب گرجستانی به همان شیوه دکتر مصدق نتوانسته از اتهام زدن به منتقدان خودداری کند و آنها را در «کنار سازماندهندگان کودتا» طبقهبندی کردهاست. من در گفتوگو با مجله «مهرنامه» (شماره ۱۰، فروردین ۱۳۹۲) نسبت میان اندیشه و عمل مصدق با پوپولیسم را اینگونه توصیف کردهام: «پوپولیسم به جریانی گفته میشود که مدعی است بدون هیچ واسطه حزبی یا نهادی، نماینده مستقیم مردم است، لذا خود را ملزم به پاسخگویی به هیچ نهاد سیاسی نمیداند. سیاستورزی آقای مصدق دقیقا از این سنخ بود.» دلیل من هم برای این سخن نهتنها منش سیاسی دکتر مصدق که همیشه از پاسخگویی به مجلس طفره میرفت، بلکه نوشتههای خود اوست. او در کتاب «خاطرات و تالمات» خود مینویسد: جبهه ملی حزبی نبود و در مجلس اکثریت نداشت تا بتواند دولت را حفظ کند. جبهه ملی اقلیتی بود که افکار عمومی پشتیبان آن شدهبود و این پشتیبانی جهتی نداشت جز الهامی که جبهه از افکار عمومی میگرفت. دولت اینجانب که روی افکار جامعه تشکیل شدهبود باید از افکار عمومی تبعیت کند… (مصدق، خاطرات، ۲۵۲) .
صریحتر از آنچه دکتر مصدق در اینجا نوشته نمیتوان پوپولیسم را توصیف کرد. مشکل امثال آقای گرجستانی و همفکرانش این است که اغلب در گفتهها و نوشتههای خود مصدق دقت نمیکنند. عملکرد سیاسی مصدق در تمام دوران نخستوزیریاش دقیقا منطبق با پوپولیسمی است که در سطور یادشده به آن اذعان کردهاست. دموکراسی مردمسالاری بهمعنای عامیانه آن نیست بلکه نظام سیاسی مبتنی بر حکومت قانون است. خواست مردم در چارچوب چنین نظامی به منصهظهور میرسد نه با تصاحب قدرت سیاسی از طریق تهییج مردم و افکار عمومی، یعنی همان کاری که مصدق میکرد و بهصراحت به آن اذعان کرد.
مصدق اساسا اعتقادی به حکومت قانون نداشت و خود را بالاتر از آن میدانست، به این معنی که به تشخیص خود آن را رعایت یا نقض میکرد. او زمانیکه خود در دولت نبود بادادن اختیارات قانونگذاری از سوی مجلس به دولت با استناد به قانوناساسی مخالفت میکرد اما زمانیکه خود در مقام اجرایی قرار میگرفت خلاف گفته خود عمل میکرد. دکتر مصدق در جلسه ۱۸ خرداد ۱۳۰۶ در مجلس شورایملی در مخالفت با درخواست اختیارات داور برای انجام اصلاحات در دادگستری میگوید: بالاخره عقیده داشتم که مجلس شورایملی نمیتواند به دولت اجازه قانونگذاری بدهد. چرا؟ برای اینکه مثل این است که یک کسی اجازه اجتهاد خودش را به کس دیگری بدهد. اجتهاد غیرقابلانتقال است و ما هم وکیل در توکیل نیستیم که به دولت بگوییم برو قانون وضع کن (مکی، نطقهای تاریخی دکتر مصدق، ۳۰۰) .
دکتر مصدق در جلسه ۲۵ خرداد ۱۳۰۶ بر همین موضوع دوباره تاکید میکند و میگوید: «این حق به موجب اصل ۲۷ قانوناساسی از وظایف مجلس شورایملی است و هیچ مجلسی نمیتواند این حق را به دولت واگذار کند» (مکی، ۳۱۱). اما خود پیش از این در کابینه قوامالسلطنه پذیرفتن پست وزارت مالیه را منوط به گرفتن اختیارات قانونگذاری کردهبود و بعدتر نیز زمانیکه نخستوزیر شد بخش مهمی از دوران مسوولیت خود را با گرفتن اختیارات گسترده قانونگذاری از مجلس حکومت کرد. این رفتار متناقض را چگونه میتوان توضیح داد؟ دکتر مصدق در خاطرات خود توضیحی در اینخصوص میدهد که بسیار روشنگر اندیشه و منش سیاسی اوست: دادن اختیارات در مواقع عادی آنهم به اشخاصی که از آن در نفع بیگانگان استفاده کنند چون مخالف مصلحت است مخالف قانوناساسی هم هست، ولی در مواقع جنگ و غیرعادی، دادن اختیارات موافق روح قانوناساسی است چون که قانوناساسی برای مملکت است نه مملکت برای قانوناساسی… آیا اعطای اختیارات که در هیچجای قانوناساسی تحریم نشده آنهم برای سلامت یک ملت مخالف قانوناساسی است؟ «الضرورات تبیح المحظورات.( ضرورتها و شرایط اضطراری، موارد نهیشده را مباح میکند)» مخالفت با اختیارات به این عنوان که مخالف با قانوناساسی است کلمه حقی بود که میخواستند از آن در راه باطل سوءاستفاده کنند (مصدق، خاطرات، ۲۵۱).
مصدق در زمان نوشتن خاطرات ظاهرا سخنان گذشته خود را فراموش کردهبود؛ بهویژه آنجا که در مخالفت با درخواست اختیارات از سوی دولت رزمآرا گفته بود: «نمایندگان مجلس وکیل در توکیل نیستند و نمیتوانند اختیارات قانونگذاری خود را به دولت اگرچه آن دولت مورد اعتماد جامعه باشد تفویض کنند» (متینی، ۲۱۴). این گفتار و کردار سیاسی کاملا متناقض نشاندهنده بیاعتقادی او به حکومت قانون است. کسی که به قانون اعتقاد دارد نمیتواند بگوید مصلحت بر قانون مرجح است، مصلحتی که تشخیص آن بر عهده کسی جز خود قانونشکن نیست. کدام عقل سلیم، نگوییم حقوقدان، چنین استدلال معیوبی را میپذیرد؟ این یک بازی سیاسی پوپولیستی است و ربطی به حکومت قانون و دموکراسی ندارد. اما ببینیم آقای گرجستانی چگونه رفتار پوپولیستی و قانونشکنی مصدق را توجیه میکند، پس از رطب و یابس گفتنهای بسیار درخصوص مفهوم پوپولیسم، اقتصاددان سابق بانک جهانی به این نتیجه میرسد که دو مفهوم از پوپولیسم وجود دارد، منفی و مثبت: مفهوم منفی و تحقیرآمیز آن (یعنی غیردموکراتیک) که برازنده دکتر مصدق نیست اما اگر قرار باشد برچسب پوپولیسم را به مصدق نسبت دهیم، باید با یک ویژگی مهم انجام شود؛ یعنی پوپولیسم دموکراتیک (با مفهوم مثبت، سازنده و عدالتگرا) («دنیایاقتصاد» ۱۴اسفند ۱۴۰۲).
بسیار خوب، حالا ببینیم چرا این پوپولیست «مثبت، سازنده و عدالتگرا» واعظ غیرمتعظ بود؛ یعنی وقتی خودش نماینده مجلس بود از غیرقانونی بودندادن اختیارات سخن میگفت اما وقتی در مسند اجرایی قرار میگرفت درست برعکس عمل میکرد. آقای گرجستانی از نظر «حقوقی» موضوع را واکاوی میکند و میفرماید: از دیدگاه حقوقی میتوان به چهار نکته اشاره کرد. نخست، گرچه قانوناساسی ایران آن زمان درباره مقوله اختیارات مسکوت بود؛ یعنی نه آن را اجازه میداد و نه منع میکرد؛ ولی این امر در تاریخ مشروطه ایران سابقه داشت و اصلا منحصربهفرد نبود. دوم، اختیاراتی که مصدق از مجلس دریافت کرد، محدود بود. در زمان کودتا، مصدق فقط حدود ۱۳ماه از این اختیارات برخوردار بود. همچنین اختیارات مصدق محدود به قوانینی بود که او در راستای برنامه اصلاحات ساختاری ۹مادهای خود که قبلا به تصویب مجلس رسیده بود، منتشر میکرد، یعنی اینطور نبود که مصدق هر قانونی را که دلش میخواست، میتوانست وضع کند. سوم، اختیارات مصدق مشروط بود بر اینکه هر لایحهای که او وضع میکرد فقط به مدت ۶ ماه و آنهم بهصورت آزمایشی مورد اجرا قرار میگرفت و قبل از اینکه به حالت قانون دائمی درآید، باید با رای رسمی مجلس به تصویب میرسید. چهارم، اختیارات مصدق تحتنظارت کامل مجلس بود. ذیل قانون اهدای اختیارات به مصدق، دولت او موظف شدهبود گزارشهای ادواری پیشرفت اجرای قوانین در حمایت از برنامه اصلاحات ساختاری دولت را به مجلس ارائه کند. با توجه به نکات فوق، واضح است که نه قصد مصدق و نه کردار او در قبال این مرجع موقت قانونگذاری اقدام مستبدانه نبودهاست («دنیایاقتصاد» همان).
محض اطلاع جناب گرجستانی باید بگویم همه چهار نکتهای که درخصوص اختیارات مصدق آورده در همه مواردی که مجلس در گذشته به دولت اختیار قانونگذاری داده صدق میکند و منحصر به مورد مصدق نیست. حال ایشان باید به این پرسش پاسخ دهد که مصدق بهرغم علم به این نکات چرا در زمان دولت رزم آرا یعنی کمتر از دو سالقبل از صدارت خود، میگفت: «نمایندگان مجلس وکیل در توکیل نیستند و نمیتوانند اختیارات قانونگذاری خود را به دولت، اگرچه آن دولت مورد اعتماد جامعه باشد، تفویض کنند.» این تناقض میان قول و فعل دکتر مصدق ناشی از پوپولیسم مثبت است یا منفی؟!
آقای گرجستانی در تایید این ادعا که دکتر مصدق آزادیخواه، پایبند به حکومت قانون و مشروطه بود در مقاله خود بارها بر این نکته تاکید میکند که مصدق در تمام دوران زمامداریاش «حتی یک نفر از مخالفان سیاسی خود را اعدام نکرد.» ظاهرا ایشان نمیداند که در نظام مشروطه رئیس قوه مجریه نمیتواند حکم اعدام کسی را صادر کند و این از اختیارات قوهقضائیه است. تفکیک قوا از دستاوردهای مهم مشروطه است که مصدق با دخالتهای ناروا این دستاورد را خدشهدار کرد. دکتر مصدق با تکیه به اختیاراتی که از مجلس گرفته بود با تصویب لایحهای به وزیر دادگستری خود (عبدالعلی لطفی) ماموریت داد تا با تشکیل کمیسیون تصفیه دادگستری به تصفیه قضات دادگستری و قضات دیوانعالی کشور بپردازد. هدف از این کار که کاملا در تضاد با اصول مشروطیت و تفکیک قوا بود کنار زدن قضات مستقل و مطیعکردن دستگاه قضایی به منویات دولت بود. اینجا نیز دکتر مصدق آگاهانه به نقض استقلال قوهقضائیه دست زد چراکه خود پیش از این در مجلس ششم در مخالفت با اختیارات علیاکبر داور برای اصلاح عدلیه به صراحت گفته بود: «آقا عدلیه ما یک عدلیهای است که از آثار مشروطیت است و نمیشود آنرا منحل کرد و قاضی را متزلزل کرد. اگر قاضی را متزلزل کردید کار از پیش نمیرود» (متینی، ۳۲۳).
آقای گرجستانی در سخن پایانی مقاله خود مینویسد: مصدق یک شخصیت میهندوست و آزادیخواه بود که همواره گرایش مردمی داشت و مردم را در مرکز ثقل فرآیند توسعه اجتماعی متصور بود. به دلایلی که در بالا ذکرش رفت، اتهام پوپولیستبودن مصدق کاملا کذب است، اما در اینجا پرسش تاملبرانگیز دیگری را باید مطرح کرد: چرا بهرغم شواهد مستندی که اهداف و عملکرد حکومتداری مصدق در مسیر پیشبرد حاکمیت ملی و نهادسازی برای دموکراسی را بهطور کلی تایید میکند، هنوز عدهای از ایرانیان، چه در داخل و بهویژه در خارج از کشور، اصرار به نقد و تخریب میراث او دارند؟ («دنیایاقتصاد» 14 اسفند 1402)
دقت در طرح این پرسش نشان میدهد که مقام ارشد سابق بانک جهانی تخریب را در کنار نقد آورده یعنی هرگونه نقد به مصدق را تخریب وی تلقی میکند. بر فرض اگر من تناقض در قول و فعل مصدق را متذکر شدم، فراتر از نقد مرتکب تخریب او شدهام. در هر صورت، پاسخ جناب گرجستانی به پرسشی که مطرح کرده بسیار جالب و گویای عمق دانش وی درخصوص تاریخ معاصر ایران و البته میهندوستی است. ابتدا ایشان گزارشی از مدلهای حکمرانی در ایران معاصر پس از پیروزی نهضت مشروطه میدهند: با گذشت بیش از یک قرن از انقلاب مشروطه، ما سه مدل حکمرانی در ایران داشتیم: بیش از ۵۰سال استبداد سلطنتی دوران پهلوی و حدود ۴۵سال حکومت فقیه و چند سالهم حکومت مشروطه که اوج آن نخستوزیری مصدق بود. آن ۲۷ماه نخستوزیری مصدق دوره نادری در تاریخ معاصر ایران است که در آن سیاستهای دولت بر مفهوم کامل حاکمیت ملی و اولویت شهروند آزاد بهعنوان محور کلیدی در جامعه پایهریزی شدهبود («دنیایاقتصاد» همان).
محض اطلاع «مقام ارشد سابق بانک جهانی» باید بگویم اکنون 117 سالاز پیروزی نهضت مشروطه در ایران در سال1285 خورشیدی میگذرد. سلطنت دوران پهلوی در مجموع 53سال بوده و «حکومت فقیه» (کذا فی الاصل!) هم که 45 سالبوده که در کل میشود 98 سال و بقیه یعنی 19سال هم طبعا حکومت مشروطه بودهاست. این 19 سالدر واقع از سال1285 یعنی سالپیروزی نهضت مشروطه و سال1304 یعنی آغاز سلطنت پهلوی اول را دربر میگیرد. این 27ماه نخستوزیری مصدق که طبق فرمایش جناب گرجستانی اوج حکومت مشروطه است، از اردیبهشت سال1330 تا مرداد 1332 را دربر میگیرد یعنی مصادف است با دوران سلطنت استبدادی پهلوی دوم (1320 تا 1357.) به سخن دیگر، مشروطیت در دوران سلطنت استبدادی پهلوی دوم اوج گرفتهاست! این سطح از تحلیل تاریخی و سیاسی خندهدار نیست؟ البته از کسی که آگاهیاش از تاریخ معاصر ایران در سطحی است که مینویسد: «دکتر محمدمصدق نخستین نخستوزیر ایرانی بود که در فرآیندی دموکراتیک انتخاب شد» («دنیایاقتصاد» 28 اسفند 1400) بیش از این نباید انتظاری داشت زیرا آماتورهایی که افق دید تاریخیشان محدود به مصدقستایی است کاری به واقعیتهای تاریخی ندارند.
اما ببینیم انگیزه آن عدهای که اصرار به نقد و «تخریب» مصدق دارند چیست. «مقام ارشد سابق بانک جهانی» مینویسد: منتقدان مصدق، بهویژه اقتدارگرایان، میکوشند میراث مصدق را نادیده بگیرند و او را تخریب کنند؛ چون آن میراث نمونه بومی و موفقی است از یک حکومت ملی و در مسیر سوسیال دموکراسی. بهعبارت دیگر، میراث مصدق یک گزینه «بهتر» در کنار گزینههای بهاصطلاح « بد و بدتر» را به مردم ارائه میکند؛ در واقع دو طیف اقتدارگرای امروز از این هراس دارند که مردم روزی بهدنبال گزینه «بهتر» بروند و بهاصطلاح بازار اقتدارگرایان را از سکه بیندازند. نکته مهم اینجاست که ارزشها و فلسفه حکومتداری دو طیف اقتدارگرا با خواستههای مردم ایران امروز در تضاد است؛ ولی مصدقی که در قرن نوزدهم به دنیا آمد و در قرن بیستم حکومت کرد، ایدههایی ارائه کردهبود که با معیارهای مدرن قرن بیستویکم و خواستههای نسل جوان امروز در ایران همخوان هستند. آرمانهای استقلال، آزادی، برابری و عدالت که پایههای گفتمان و همبستگی ملی دوران مصدق را آرایش میدادند تاریخ مصرف ندارند. («دنیایاقتصاد» 14 اسفند 1402)
به این ترتیب همهچیز روشن میشود، دو طیف اقتدارگرایان داخلی (از نظر ایشان طرفداران «حکومت فقیه») و دیگری اقتدارگرایان خارجی (بخوانید سلطنتطلبان) میخواهند مصدق را تخریب کنند چراکه میترسند میراث بومی، ملی و در مسیر سوسیال دموکراسی مصدق، بازار این دو طیف اقتدارگرایان را از سکه بیندازند. اینجاست که معمای «هزینههای هنگفتی» که از «صنعت مصدق ستیزی» حمایت میکنند رمز گشایی میشود. البته من کمترین که از بیش از سی سالپیش از اندیشه و عمل سیاسی مصدق در نوشتههایم انتقاد میکنم هنوز نفهمیدهام که متعلق به کدام طیف از اقتدارگرایان هستم چون همیشه منتقد اقتدارگرایی و مدافع سرسخت آزادیخواهی (لیبرالیسم) بودهام. اگر «مقام محترم ارشد سابق بانک جهانی» در اینخصوص هم روشنگری بفرماید بسیار سپاسگزار خواهم شد.
در نهایت لازم میدانم به شمهای از عملکرد دولت 27ماهه دولت مصدق در زمینه آزادیخواهی، قانونگرایی و مشروطه طلبی اشاره کنم تا سیهروی شود هر که در او غش باشد. در 14 آذر ماه سال1330 دو هفته پس از بازگشت مصدق از سفر به آمریکا تظاهرات بزرگی در میدان فوزیه(امام حسین) از سوی هواخواهان مصدق برگزار میشود، پس از پایان تظاهرات جمعیت به شهر هجوم آورده و در خیایان فردوسی خانه صلح و روزنامههای وابسته به حزب توده و دیگر روزنامههای مستقل را مورد هجوم قرارداده و آتش میزنند. با دخالت پلیس زد و خورد خونینی آغاز میشود و عده زیادی از تظاهرکنندگان مقتول و مجروح میشوند. در این زد و خورد سرهنگ نوری شاد رئیسکلانتری و چند پاسبان و درجهدار به قتل میرسند. (عاقلی روزشمار تاریخ ایران، 457-458) نکته جالب در این میان اعلامیه شهربانی کل کشور است که در آن از مهاجمان به دفاتر روزنامهها و سازمانهای وابسته به حزب توده بهعنوان «اهالی شرافتمند و میهنپرست تهران» یاد میشود. عبدالرحمان فرامرزی مقالهای انتقادی در اینخصوص مینویسد: و جمال امامی آن را در مجلس قرائت میکند:
یک اعلامیه عجیب، عجیبترین چیزی که من در عمرم دیدهام این اعلامیه روز پنجشنبه ادارهکل شهربانی بود. این اعلامیه در همان روزنامه ما چاپ شدهبود که خبر آتش زدن چند خانه و غارتکردن چند اداره روزنامه و چاپخانه و کتابخانه را داشت و آن کارها را همان اهالی محترم کردهبودند که شهربانی کل از ایشان تشکر کرد… (مذاکرات مجلس 16، 19 آذر 1330)
در همین رابطه جمال امامی در مجلس متن ابلاغ استخدام شعبان جعفری را که طبق دستور تیمسار ریاست شهربانی کل کشور از تاریخ 15 آبان 1330 با حقوق ماهی سههزارریال به استخدام شهربانی درآمده بود قرائت میکند:
اداره دایره، شعبه، رونوشت گزارش مورخ 1330.8.20 وزارت کشور- شهربانی کل کشور، محترما به عرض عالی میرساند تیمسار سرتیپ نخعی ریاست اداره انتظامی و سرکلانتری اظهار مینماید که تیمسار معظم ریاست شهربانی کل کشور مقرر فرمودند از 15 آبانماه 1330 شعبان جعفری با ماهی سههزارریال حقوق از اعتبار محرمانه استخدام گردد. برای استحضار خاطر مبارک گزارش عرض تا هرنوع امر و مقرر فرمایید اطاعت گردد. رئیس اداره حسابداری محرمانه، خدایی.» و در ادامه جمال امامی میافزاید، «این تیمسار سرتیپ شعبان بیمخ است که خانه مردم را غارت میکرده است و در مقابل این خدمات با ماهی 3000ریال در شهربانی استخدام شدهاست… شما پاسبان و پلیس دارید. پول دارید بودجهدارید آخر شما چه احتیاجی به چاقو کش دارید…» (مذاکرات مجلس 16، 19 آذر 1330)
ظاهرا برای نخستینبار در این حادثه بود که نام شعبان جعفری (معروف به شعبان بیمخ) بر سر زبانها افتاد که در حمله به موسسات و تخریب و غارت آنها دست داشتهاست. (متینی، 277) شعبان بیمخ همان کسی است که در عکس معروف مصدق در بیرون بهارستان که روی چهارپایه رفته و میگفت «مجلس اینجاست که مردم حضور دارند»، در کنار هواداران وی دیده میشود. البته بعدتر لابد با تغییر مسیر باد سیاسی یا تغییر میزان حقالزحمهای که بابت چاقوکشی دریافت میکرد به هواداران سلطنت پهلوی میپیوندد و بدنام میشود! اغلب تاریخ نویسان مصدقستا عمدا یا سهوا فراموش میکنند که برای نخستینبار مصدقیها پای چنین اشخاصی را به سیاست کشاندند.
و اما درباره سیاستورزی مبتنی بر «قانونگرایی» و «مشروطهطلبی» مصدق گفتنی بسیار است که ما اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم. شگرد اصلی مصدق در تمام زندگی سیاسیاش تهییج افکار عمومی و سوارشدن بر موج شور و هیجان ایجادشده از این طریق بود. در جریان انتخابات مجلس شانزدهم او و هوادارانش که بعدا جبهه ملی را تشکیل دادند، در اعتراض به تقلب در انتخابات با تحصن در دربار، راهانداختن تظاهرات در سطح شهر، تهییج افکار عامه مردم و نهایتا ترور هژیر، وزیر دربار که گویا صحنه گردان تقلب بوده، توانستند وارد مجلس شورایملی شوند، بهطوریکه همه منتخبان تهران از اعضای جبهه ملی یا نزدیکان دکتر مصدق بودند. به کرسی نشاندن شعار ملیکردن صنعت نفت هم دقیقا با همین شیوه به انجام رسید. بهرغم اینکه منتخبان تهران از جبهه ملی بودند اما در کل مجلس اقلیت کوچکی را تشکیل میدادند به گونهای که بهرغم مخالفت شدیدشان با نخستوزیری رزمآرا نتوانستند مانع رای موافق اکثریت قاطع نمایندگان به وی شوند. رزمآرا مخالف ملیکردن نفت بود و اکثریت نمایندگان مجلس هم با او هم رای بودند اما با فشار تبلیغات گسترده، تظاهرات خیابانی و نهایتا ترور رزمآرا بود که قانون ملیکردن نفت به تصویب رسید. طرفه اینکه مصدق و طرفدارانش تلویحا یا تصریحا از این ترورها حمایت کردند و آنها را تجسم اراده ملی دانستند! عبدالحسین هژیر روز 13 آبان 1328 بهدست سیدحسین امامی از فدائیان اسلام ترور شد. جالب است که قاتل هژیر همان کسی است که احمد کسروی و منشی او را در دادگستری تهران به قتل رسانده بود و به اصرار هژیر از از زندان آزاد شدهبود. در هر صورت، دو روز بعد از قتل هژیر، دکتر حسین فاطمی، مدیر روزنامه باختر امروز و دست راست مصدق، از این کار تقدیر کرد و نوشت:
… گلولهای که از دهانه هفت تیر امامی شهیدبر قلب هژیر وزیر دربار نشست ثابت و مدلل کرد که هیچ خیانتی بدون جواب و بازخواست نمیماند… آیا غیراز گلوله امامی چیز دیگری میتوانست این لکه ننگ را از دامان مشروطیت ایران بشوید؟ (سجادی، 214-215) نکته عبرت آموز اینکه بعدتر خود حسین فاطمی نیز مانند هژیر، طعم گلوله فدائیان اسلام را میچشد. شأن نزول مشروطیت ایجاد حکومت قانون و مهار خشونتهای غیرقانونی بود. با نقض قانون نمیتوان حکومت قانون (مشروطیت) برقرار کرد. البته این هم ناگفته نماند مطابق اظهارات کریم سنجابی خبر قتل هژیر را شخصی بهنام امامی با تلفن به منزل دکتر مصدق به اطلاع وی میرساند: بهنظرم سر شب بود که در منزل دکتر مصدق نشسته بودیم و راجعبه جریانات صحبت میکردیم در این بین تلفنی به دکتر مصدق شد. دیدیم ایشان یک حالت برافروختهای پیدا کردند. گفتیم چه خبر است؟ گفت: عبدالحسین هژیر را کشتند. خبر قتل عبدالحسین هژیر به وسیله شخصی بهنام امامی در آنجا به ما رسید. امامی عضو فدائیان اسلام بود. (سنجابی، 97)
درخصوص ترور رزمآرا اطلاعات بیشتری در دسترس است. در خاطرات برخی از رهبران فدائیان اسلام، سیدمحمدواحدی و حاج مهدی عراقی، درباره قتل رزمآرا گفته شده که این کار با مشورت با کاشانی، جبهه ملی و اطلاع خود مصدق انجامشده بود. در این خاطرات آمده که در جلسه هماهنگی برای انجام ترور، علاوهبر نواب صفوی از فدائیان اسلام، افراد زیر از جبهه ملی حضور داشتند: عبدالقدیر آزاد، مظفر بقایی، ابوالحسن حائریزاده، کریم سنجابی، سیدعلی شایگان، حسین فاطمی، محمود نریمان و حسین مکی. فاطمی در این جلسه میگوید «من اصالتا از طرف خودم هستم و وکالتا از طرف مصدق (چون کسالت داشت) و ایشان گفتهاند هر تصمیمی که در این جلسه گرفته شود برای خود منهم لازمالاجرا است. (ناگفتهها، خاطرات مهدی عراقی، 72)
مهندس عزتالله سحابی نیز در خاطرات خود مینویسد:
در جلسهای با حضور نواب صفوی از فدائیان اسلام و دکتر فاطمی، بقایی، مکی، شایگان از جبهه ملی و البته بدون حضور مصدق و کاشانی برخی از چهرههای جبهه ملی گفتند شاه فعلا خطرناک نیست و کارها زیر سر رزمآراست. نواب فنجان چای خود را برمیگرداند و میگوید: به فرض که رزمآرا ساقط شد. آیا شما قول میدهید احکام اسلامی را اجرا کنید؟ (سحابی، 99)
در اثبات[به اصطلاح] «قانونگرایی» دکتر مصدق و یارانش همین بس که نمایندگان عضو جبهه ملی و هوادار دولت مصدق در مجلس هفدهم خلیل طهماسبی قاتل رزمآرا را با گذراندن قانونی آزاد کردند. در 16مرداد 1331 این نمایندگان طرحی با قید سهفوریت مبنیبر عفو و آزادی خلیل طهماسبی قاتل رزمآرا به تصویب مجلس رساندند. عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری وقت بهعنوان نماینده دولت مصدق در این جلسه حضور داشت، پس از شور و گفتوگو مادهواحده زیر به تصویب رسید:
ماده واحده- چون خیانت حاجعلی رزمآرا بر ملت ایران ثابت شده هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد و آزاد میشود.
تبصره- دولت موظف است زندگی و اعاشه آقای خلیل طهماسبی را از هر جهت تامین و رفاه و آسایش او را مادامالعمر فراهم سازد (مذاکرت مجلس، 16 مرداد 1331).
خلیل طهماسبی پس از آزادی از زندان به دیدار مصدق میرود و بنا به گزارش روزنامه باختر امروز، سخنگوی دولت ملی، مصدق حدود یکساعت با او گفتوگو میکند: امروز خلیل طهماسبی نزد نخستوزیر رفت. ساعت 10صبح امروز استاد خلیل طهماسبی که دیروز بعدازظهر از زندان آزاد شدهبود در منزل نخستوزیر حاضر و از دکتر مصدق ملاقات کرد. این ملاقات در حدود یکساعت طول کشید. استاد خلیل از نخستوزیر تشکر کرده مقارن ساعت یازده و نیم منزل ایشان را ترک گفت (باختر امروز، 25 آبان 1331).
لازم به یادآوری است که دکتر مصدق دفتر نخستوزیری را به منزل خود منتقل کردهبود و همه جلسات رسمی هیاتدولت هم آنجا تشکیل میشد. اما پرسش مهم این است که استاد خلیل به چه دلیل به ملاقات نخستوزیر (دکتر مصدق) رفته و از چه بابت از وی تشکر کرده است؟ البته مصدق در جریان محاکمه خود پس از روی کار آمدن زاهدی، بدون اینکه درباره علت رفتن استاد خلیل به ملاقات وی و تشکر از او پاسخی دهد، مدعی شد که مخالف این قانون بوده چون برخلاف اصل تفکیک قوای ثلاثه مشروطیت است. البته توضیحی هم نداد که اگر واقعا مخالف این کار بوده، چرا قبل از محاکمه این نظر را ابراز نکردهاست. در ضمن این مساله هم بدون توضیح در ابهام باقیماند که حضور تاییدآمیز عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری دولت وی در آن جلسه مجلس شورایملی که مادهواحده عفو استاد خلیل به تصویب رسید و به توصیه وی به قانونگذاران که بهجای کلمه «تبرئه» از «عفو» استفاده کنند، به چه منظور بودهاست.
اگر او مخالف تصمیم مجلس بود حداقل میتوانست مانع از حضور نماینده دولت خود در آن جلسه مجلس شود. مضافا اینکه هیچ شاهد و سندی مبنیبر مخالفت حتی لفظی مصدق با گذراندن این قانون در هیچ منبعی گزارش نشدهاست. به هر صورت، اگر مصدق اهل احترام به قانون و رعایت آداب سیاسی و «حقوق شهروندی» بود باید بلافاصله در انظار عمومی از ترور نخستوزیر قانونی مملکت اظهار تاسف میکرد؛ بهویژه اینکه او بارها در مجلس شورایملی رزمآرا را تهدید به قتل کردهبود، اما او نهتنها این کار را نکرد بلکه مانع از این نشد که یاران بسیار نزدیک وی در جبهه ملی این ترور را به ملت ایران تبریک بگویند. بسیاری از منتقدان مصدق و نیز برخی از طرفداران سرسخت وی بر این نکته تاکید کردهاند که کنش سیاسی وی عمدتا متمرکز بوده بر وجیهالملهشدن و کسب شهرت و محبوبیت میان عامه مردم. من در نوشتههای دیگری به شواهد این موضوع پرداختهام و نیازی به تکرار آنها در این مقاله نیست، اما چون جناب گرجستانی به پیشروبودن اندیشه و عمل مصدق برای نسلهای آینده اشاره کرده بد نیست به چند مورد اشاره کنم تا میزان مترقیبودن شخصیت سیاسی محبوب ایشان برای خوانندگان معلوم شود. دکتر مصدق که با شعار ملیکردن نفت بهقدرت رسیده بود، در 22 اردیبهشت 1330 مدعی میشود شخصی نورانی در خواب او را مامور این کار کردهاست:
طبیب معالجم گفته دو ماه باید حرفی نزنی و حرکت نکنی و من متجاوز از یک ماه بهدستور طبیب پیروی کردم. یکی از شبها خواب دیدم که شخص نورانی به من گفت: دکتر مصدق برو و زنجیرهایی را که به پای ملت ایران بستهاند بازکن. این خواب سبب شد که من به حفظ جان خود کوچکترین اهمیتی ندهم… وقتی که به اتفاق آرا ملیشدن صنعت نفت در کمیسیون گذشت قبول کردم که حرف آن شخص نورانی غیراز الهام چیز دیگری نبودهاست. نکته جالب در این خواب این است که حتی مرد نورانی هم در خواب مصدق، او را دکتر مصدق خطاب میکند یعنی در عالم غیب هم او را دکتر خطاب میکنند!
اما پاسخی که آشتیانیزاده در جواب مصدق در مجلس شورایملی به این خواب میدهد هم بسیار گویا و روشنگر است: … از چیزهایی که مسلما انحصاری نیست یکی هم خواب دیدن است. بنده هم خواب دیدم یک مرد نورانی باوقاری روی تختهسنگ بزرگی نشسته بود. مرا صدا کرد. از سیما و حرکاتش معلوم بود این مرد همان کسی است که به خواب جناب آقای مصدق آمدهاست و ایشان را مامور پارهکردن زنجیرهای اسارت و بدبختی از دست و پای ملت ایران کردهاست، با اشارات دست مرا به نزدیک خود خواند… به اسم مرا نامید و گفت: پیغام مرا به جناب آقای دکتر مصدق برسان و بگو با عمله یهود برای مسلمانان مسجد نتوان ساخت و کشیش مسیحی و مجوس پیشنمازی مسلمانان نتوان کرد… من میترسم بازکردن زنجیر اسارت از دست و پای ملت ایران فقط وسیله عوضکردن حلقه و تعویض رشتههای زنجیر باشد و زنجیر کهنه را با نو و محکم عوض بکنند (زهتاب، 368).
حکایت پیرمرد نورانی مصدق یادآور هاله نور رئیسجمهور اسبق ایران و ارتباط با غیب شاه سابق ایران است که هیچکدام البته ربطی به عوامفریبی ندارد! تظاهر به اسلامیت برای کسب محبوبیت میان مردم مسلمان ایران رویه معمول مصدق در کارنامه سیاسی اوست. درست در زمانهای که تلاش برای اصلاح قوانین محاکم از جمله قانون مجازات در جریان بود، بهیکباره دکتر مصدق، تحصیلکرده حقوق در سوئیس، ساز مخالف میزند و در جلسه 6مهر 1306 در مجلس شورایملی بر اسلامیت و ایرانیمآبی تاکید میگذارد و در ذم فرنگیمآبی میگوید: … اگر فرنگیمآب باشیم لابدیم(ناچاریم)که از قوانین فرنگستان بین حبس و قصاص حبس را انتخاب کنیم. این انتخاب گذشته از اینکه برخلاف مذهب است صلاح هم نیست زیرا فلسفه مجازات قاتل بنا به قول اکثریت قریببهاتفاق جزائیون عبرت است و در مملکت ما تا قصاص نشود عبرت نمیگیرند. در این مملکت حبس عبرت نیست. ممکن هم هست بگویند بیچاره ازباب معاش خیلی در شدت بود حالا چندی در محبس بماند شاید یکی بیاید محبس را منحل کند و در نتیجه هرج و مرج او هم فرار کند (مکی، 346-344).
آنچه از این گفتار برمیآید نگرانی برای اصلاح امور کشور، منافع ملی و آینده ایران نیست بلکه سنگ اسلامیت به سینه زدن برای محبوبالقلوبشدن میان عامه مردم مسلمان است.
مشکل ستایشگران مصدق، برخلاف برخی مورخان جدی طرفدار وی، این است که بدون داشتن دانش نظری لازم با تکیه بر اطلاعات بسیار اندکی که درباره قول و فعل مصدق دارند، صرفا برحسب خیالاندیشیهای خود از محبوب سیاسیشان جانبداری میکنند. جناب گرجستانی میفرماید: «اگر چکیده تفکر لیبرالیسم را دفاع از آزادگی بنامیم، مصدق با آن تفکر همکیش بود» (گرجستانی، «دنیایاقتصاد» 14 اسفند 1402). کسی که این حرف را میزند یا نمیداند لیبرالیسم چیست یا فارسی بلد نیست یا هر دو. لیبرالیسم ربطی به آزادگی ندارد چون آزادگی بهمعنای جوانمردی، نجابت و وارستگی است که به هیچوجه مضمون سیاسی ندارد. لیبرالیسم آزادیخواهی مبتنی بر حکومت قانون است که در آن قانون بهمعنای قواعد همهشمول ناظر بر حفظ حقوق فردی و ذاتی انسانهاست.
با توجه به قول و فعل مصدق که به برخی از آنها در این نوشته اشاره شد بهجرات میتوان گفت او پایبند به قانون و به طریق اولی پایبند به لیبرالیسم نبودهاست و این فرموده که «هدف کلی مصدق برای ایران رسیدن به یک سوسیالدموکراسی ایرانی بود» (گرجستانی، همان) بیشتر به شوخی خنک و بیمزهای میماند تا سخنی که بتوان آن را جدی گرفت؛ چراکه نه مصدق تصوری از چنین نظام سیاسی داشت و نه راوی این سخن. نظام سیاسی کشورهای اسکاندیناوی که مدل آرمانی جناب گرجستانی است هیچ نسبتی با سوسیالیسم بهمعنای اقتصاد دولتی که مدنظر دکتر مصدق بود ندارد. میزان آزادی اقتصادی در این کشورها از بسیاری از کشورهای بهاصطلاح سرمایهداری بیشتر است. وانگهی خوابنماشدن و الهام از غیب و برچسب ایادی بیگانگان به مخالفان زدن گمان نکنم جایی در بهاصطلاح سوسیالدموکراسی به سیاق سوئد داشتهباشد.
به رغم آنچه گفته شد معتقدم هرکس با هر میزان از دانش آزاد است حتی به قصد تفنن در هر موضوعی اظهارنظر کند، اما «آزادگی» و انصاف حکم میکند در بیانات خود نیتخوانی نکند و به کسانی که نظر مخالف وی دارند بدون سند و مدرک اتهام نزند. کسی که رفتار سیاسی مصدق را نقد میکند به این معنی نیست که سلطنتطلب یا اقتدارگرا است. کسی که رفراندوم مصدق را بهعنوان کاری غیرقانونی نقد میکند به این معنی نیست که او بر رفراندوم محمدرضاشاه مهر تایید میزند. یکی از وجوه میراث شوم مصدق اتفاقا این بود که مجلس و نهادهای مشروطیت را بهنام مصلحت مردم پایمال کرد و به شاه جوان بیتجربه و ترسو نشانداد که چگونه با تهییج مردم میتوان نظام مشروطه را دور زد. گستاخی سیاسی شاه پس از سرنگونی حکومت مصدق که به استبداد منحوس و مهلکی برای سرنوشت بعدی ایران انجامید عمدتا ریشه در درسهای سیاستورزی ضدمشروطه و فراقانونی مصدق داشت؛ وگرنه شاه در 10سال سلطنت خود پیش از قدرت گرفتن مصدق، بیشترین تقید را به نظام مشروطه و نهادهای آن داشت.
در همین باره:
چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»
منابع:
خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، انتشارات علمی، ۱۳۹۰
مکی، حسین، دکتر محمد مصدق و نطقهای تاریخی او، سازمان انتشارات جاویدان، ۱۳۶۴
فاتح، مصطفی، پنجاهساله نفت ایران، نشر علم، ۱۳۸۴
متینی، جلال، نگاهی بهکارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق، انتشارات شرکت کتاب، ۱۳۸۸
عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نشر نامک، ۱۳۸۴
مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره شانزدهم، تهران
مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره هفدهم، تهران
زهتابفرد، رحیم، افسانه مصدق، نشر علمی، تهران، ۱۳۷۶
سنجابی، دکتر کریم، امیدها و ناامیدیها، خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، انتشارات جبههمیلیون ایران، لندن، ۱۳۶۸
سحابی، عزتالله، نیمقرن خاطره و تجربه، خاطرات عزتالله سحابی، ۱۳۸۸
عراقی، حاج مهدی، ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی، به کوشش محمود مقدسی، انتشارات رسا، ۱۳۷۰
واحدی، سیدمحمد، خاطرات، به کوشش مهناز میزبانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱.
نوروز…با اینهمه غم،علی میرفطروس
مارس 8th, 2024درتواريخ سيستان آمده است:
وقتی که سپاهيان«قُتيبه»(سردارعرب)،سيستان را به خاک وُ خون کشيدند،مردی چنگنواز،در کوی وُ برزنِ شهر – که غرق خون وُ آتش بود-از کشتارها وُ جنايات «قُتيبه» قصّهها میگفت و اشکِ خونين از ديدگان آنانی که بازمانده بودند،جاری میساخت و خود نيز،خون میگريست… و آنگاه، بر چنگ مینواخت و میخواند:
-«با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد که گاهِ نوروز است.
اندکی شادی بايد که گاهِ نوروز است».
__________________
به نقل ازکتابِ دیدگاه ها ،علی میرفطروس ، 1993.
۲۰سال و ۱۰ روز حبس برای ۱۰ معلّم در استان گیلان
مارس 7th, 2024۱۷ اسفند ۱۴۰۲
شعبه سوم دادگاه انقلاب گیلان، حکم ۲۰ سال و ۱۰ روز زندان و دیگر مجازاتهای تکمیلی را برای ۱۰ عضو هیات مدیره کانون صنفی معلّمان گیلان صادر کرد.
براساس گزارش شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان، در ادامۀمحاکمه دستهجمعی معلمان معترض در استانهای مختلف، شعبه سوم دادگاه انقلاب شهرستان رشت، ۱۰معلم و عضو هیأتمدیرۀکانون صنفی گیلان را در مجموع به ۲۰سال و ۱۰ روز حبس محکوم کرده است.
اسامی این معلمان «محمود صدیقیپور، عزیز قاسمزاده، علی نهالی، تیمور باقری کودکانی، جواد سعیدی، طهماسب سهرابی، انوش عادلی، جهانبخش لاجوردی، غلام رضا اکبرزاده، یدالله بهارستانی» است و جلسه دادگاه آنها روز ۲۳بهمن سال جاری در دادگاه انقلاب رشت، با حضور «رامین صفرنیا»، وکیل آنها برگزار شده بود.
در این میان، این ۱۰ فعال صنفی، «عزیز قاسم زاده»، «انوش عادلی» و «محمود صدیقیپور» جهت گذراندن حکم قبلی یک سال زندان بهدلیل فعالیتهای صنفی و شرکت در تجمع اعتراضی معلمان از روز ۱۹ فروردین ۱۴۰۲ در زندان لاکان به سر میبرند.
براساس حکم دادگاه انقلاب رشت، هریک از این فعالان به دو سال و یک روز حبس تعزیری و بهعنوان مجازات تکمیلی، به دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی محکوم شدهاند.
اتهام مضامین انحرافی برای آوازخوانی از اشعار مفاخر ادب ایران
عزیز قاسم زاده یکی از فعالان صنفی معلمان که در این حکم با محکومیت جدیدی مواجه شده است، روز ۱۷تیر سال جاری با انتشار یادداشتی از ابلاغ اتهامات جدیدی از سوی هیات تخلفات اداره کل آموزشوپرورش استان گیلان خبر داده بود.
هیات تخلفات اداری آموزشوپرورش گیلان، ۲۵ اتهام را علیه این معلم شناخته شده مطرح کرده است. عزیز قاسمزاده پیشتر در یادداشتی، به انتقاد از این حکم پرداخته و نوشته بود: «این ابلاغیهای است که خواندن آواز را جرم و اشعار مفاخر ادب ایران را ” مضامین انحرافی” مینامد.»
براساس اعلام این عضو کانون صنفی معلمان گیلان: «ایراد سخنرانی در بین حاضران و بیان سخنان ساختار شکنانه جهت تحریک سایرین و خواندن آواز با مضامین انحرافی در چندین جای متن علیه اینجانب، نشان میدهد که تنظیم کنندگان و طراحان این نامه چه عنادی با فرهنگ ایرانی و آموزش اصولی در ایران دارند.»
خواسته پایان دادن به مسمومیتهای سریالی
عزیز قاسمزاده، انوش عادلی و محمود صدیقیپور، روز ۲۵فروردین۱۴۰۲، در پیامی که از زندان لاکان رشت به بیرون ارسال کرده بودند، خواستار پایان دادن به مسمومیتهای سریالی دانشآموزان شدند.
این معلمان زندانی در پیام خود اعلام کردند: «معلمان ایران که سالها است خواستههای صنفی خود را در راستای بهبود کیفیت آموزشی، آموزش رایگان و حق داشتن تشکلهای مستقل، فریاد زدهاند. در این راستا هزینههایی چون تبعید، اخراج و زندان را با آغوش باز برای داشتن آموزش و پرورشی مطلوب، به جان خریدهاند. هرگز گمان نمیبردند روزی فرا رسد که مدرسه، آنچنان فضای ناامنی برای فرزندان ایران شود که معلمان خواسته صنفیشان، پایان دادن به مسمومیتهای دختران و نوباوهگان سرزمینمان باشد.»
فراهم کردن محیط امن برای فرزندان ایران
در این نامه همچنین، بر لزوم «فراهم کردن محیط امن برای فرزندان ایران» و فراهم آوردن «آرامش» و «محیط امن» برای تحصیل تاکید شده بود. بنا براعلام وزارت بهداشت، براثر حملات گازی به مدارس در ایران، دستکم سیزده هزار دانشآموز مسموم شدهاند و مقامات جمهوری اسلامی تاکنون از پاسخگویی شفاف در این رابطه خودداری کردهاند.
مثال عشق پیدایی و پنهان،شکوه میرزادگی
فوریه 13th, 2024مطلب زیر برگرفته از نوشته ی بلندی ست به نام «خِرَدِ عشق ورزیدن، از مجنون تا فاشیسم»* که در سال 1386 منتشر و سپس در کتاب «عشق،آزادی،حقوق بشر» بازنشر پیدا کرد. در آن مطلب به «عشق زمینی» در فرهنگ و تاریخ مان پرداخته ام.
از آنجا که این روزها پدیده ای به نام «ملی گرایی» بسیار مطرح شده و مخالفان و موافقین بیشماری دارد، بخش مربوط به «عشق به زادگاه و وطن» را برای «والنتاین» یا روز جهانی عشق امسال انتخاب کرده و آن را تقدیم می کنم به همه ی آنهایی که عشق را، نه در هیئت جنون که در پیراهن خرد دریافته اند.
و تقدیم می کنم به همه ی تبعیدیانی که اکنون عشق به وطن برایشان یاد آور این شعر است که:
»مثال عشق پیدایی و پنهان«
»ندیدم همچو تو پیدا نهانی«
شکوه میرزادگی
بهمن 2024
***
يکی از عشق های زمينی، عشق به زادگاه و وطن است؛ عشق به زمينی که در آن زاده شده ای، سرزمينی که ريشه هايت در آن است، وطنی که در آن قدم زده ای، آن را می شناسی، آن را لمس می کنی، از گياهانش تغذيه می کنی، از چشمه هايش می نوشی و از حرکت رودها و درياهايش جان می گيری؛ زيبايي هايش را می بينی و درک می کنی؛ و هيچ کدام اين ها نديده و خيالی نيستند. بر اين پايه، اگر عشق زمینی يکی از نشانه های ادراک و خرد باشد، حتماً تجلی آن در عشق به زادگاه و يا عشق به وطن نيز بديهی و پذيرفتنی است.
اما اين نوع عشق هم در سرزمين ما، نسبت به کشورهای ديگر کمرنگ و بی اعتبار بوده است. و شايد همان گونه که عشق دو انسان نسبت به هم حاصل گناه و بی عقلی خوانده می شده، عشق به سرزمين نيز نوعی جنون شناخته می شده است.
در اينجاست که پرسش مهمی مطرح می شود: آيا عشق به وطن از ديرباز در ما چنين کمرنگ بوده و يا از آن زمان رنگ خويش را باخته است که استوره ی «آدم و حوا»، وارد فرهنگ ما شده، يعنی، زن و مردی که به جرم عشق ورزيدن از بهشتی که وطن شان بوده رانده شده اند، و ناله هاشان برای رسيدن به نیستانشان هم به جايي نرسيده است. و یا از آنجایی این غلط در باور ما نقش بسته که مدام در گوش مان خوانده اند: فقط خدا و پیامبران هستند که ارزش عاشق شدن دارند.
به راستی چرا، در طول قرن های بسيار، عشق به وطن در ما پديدار نشده است؟ حتی در آن هنگامه هايي که در کشورهای ديگر (که اکنون جزو کشورهای متمدن و بزرگ جهان شناخته می شوند) اين عشق شوری سازنده به پا می کرده و آن ها را در مقابله با ديکتاتوری ها و تجاوزها و اشغال ها و عقب ماندگی ها نجات می داده است؟
و چرا بيشتر کسانی که ما آنها را در تاريخ مان به عنوان قهرمان می شناسيم در واقع برتری طلبانی مذهبی يا ستيزه جويانی قداره کش بوده اند؟ به راستی چرا ادبيات ما، به نسبت ادبيات کشورهای ديگر، اين همه از عشق به سرزمين مان خالی و اين همه از عشق به بهشت پر بوده است؟
و چرا که حتی در دوران جديد که به صورت وارداتی با چيزی به نام وطن دوستی آشنا می شويم کارکرد آن را در راستای باليدن و ساختن خود نمی بينيم و آن را يا به مصرف در افتادن با ديگران می رسانيم و يا با چوب فاشيسم می رانيم؟
آيا واقعا عشق به وطن را می شود با چيزی به نام فاشيسم يکی دانست؟ يا اينکه اين نگاه کج از آن عده ای استالينست يا «مذهب ـ امت» ی هاست؟ و چرا اکنون که اين غلط بزرگ در جاهای ديگر دنيا تصحيح شده همچنان در سرزمين ما مؤثر و کارساز است؟
افرادی که عشق به سرزمين را به عنوان رفتاری فاشيستی طرد می کنند همان کسانند که عشق زمینی را هم دليل بيماری می دانند و عاشق مجنون و ديوانه می انگارند. اين ها نمی دانند، يا منکر آنند، که عشق به زادگاه و وطن همانقدر طبيعی و سالم است که نياز گياهان رسته بر خاک يخ زده ی هيماليا به آن خاک سرد؛ يا گياهان جوانه زده در صحراهای سوزان بخش هايی از خاورميانه به آن آب و خاک تفته.
به تاريخمان که نگاه می کنيم می بينيم که، به دلايلی خردناپذير و توهمی، و با زدودن مفهوم وطن و سرزمين از حافظه ی تاريخی مان، قرن هاست که ما را از عشق ورزيدن به سرزمين مان محروم کرده اند. قرن هاست سخن از وطن گفتن گناه بوده است، و تازه زمانی که بايد به غرب می پيوستيم از وطن گفتن نشانه ی عقب ماندگی محسوب می شد، زمانی هم عشق به وطن، با توسل به مفهوم جعلی «جهان وطنی» (واژه ای که به جای «بين المللی بودن» به خورد ما دادند) عملی غير انسانی بود، زمانی آن را وابستگی به «طاغوت» تلقی کردند، و زمانی هم آن را روپوشی برای ارتباط داشتن با غرب امپرياليست دانستند؛ و به تازگی هم خبر آورده اند که نام ديگر «عشق به وطن» شده است «شيطان پرستی!» اکنون، آنگونه که از خبرها بر می آيد، گردهمایی جوانان ما را به جرم شيطان پرستی به هم می ريزند و ابزار جرم آن ها چيزی نيست جز اينکه آنها در ميهمانی های خود آوازهای وطن دوستانه سر داده اند و از بزرگان افتخار آفرين غير مذهبی سخن گفته اند؛ کاری که معنايش وطن را از پيراهن مذهب وايدئولوژی عريان کردن است و آن را چون امری طبيعی و ساده دوست داشتن.
عشق به وطن عشقی تمام ناشدنی است. خيلی ها حتی مذهب شان را عوض می کنند، پيامبر و خدايشان را عوض می کنند و در فضای مذهب تازه هيچوقت دلشان برای مذهب قبلی تنگ نمی شود، و هيچ وقت در پيدا و در نهان به ياد مذهب قبلی شان اشک نمی ريزند؛ اما عشق به وطن آنقدر بزرگ و غير قابل جايگزينی است که تو حتی وقتی که سال های سال در کنار اين محبوب نيستی و او را ترک کرده ای نيز تپش دلت از شنيدن نامش تند می شود و با هر که و هرکجا که سخن بگویی مخاطب هميشگی ات اوست.
مردم کشورهای پيشرفته وجود سلامت بخش اين حال را، نه از روی جهالت، که از روی تحقيق و علم جامعه شناسی و روانشناسی دريافته اند. مثلاً، در اين آمريکا که اکنون زيستنگاه جمعيت زيادی از ايرانيان هم شده است، اصرار دارند که مهاجران جديد با حفظ زبان و فرهنگ زادگاه خود شهروندشان شوند و هر ساله آئين های ده ها فرهنگ ديگر را بجا می آورند و برای مردمان آمده از سرزمين های ديگر ده ها مراسم مربوط به وطنشان را به راه می اندازند.
و يا آن هايي که عشق به وطن و زادگاه را نوعی فاشيسم می دانند کسانی هستند که از يک سو عشق را با دو دو تا چهارتای سياسی اشتباه گرفته اند و، از سوی ديگر، وطن دوستی را با برتری طلبی های مذهبی، نژادی و ايدئولوژيک يکی می بينند. نه! عشق به وطن به معنای باور داشتن به برتری وطن نيست. اين عشق با اعتقاد به برتری نژادی، يا مذهبی، يا زبانی، و يا فرهنگی کاملاً متفاوت است. در عشق به وطن حسی انسانی و مهربانانه وجود دارد اما در باور به برتری های نژادی و مذهبی و ايدئولوژيک و غيره حسی ستيزه جويانه. اولی پايه اش بر دوستی و صلح و آرامش گذاشته شده و دومی بر ستيزه جويي و نفرت.
عاشق بودن به معنای نفرت داشتن از آن ها که محبوب ديگری دارند نيست. اما لازمه ی برتر دانستن مذهب يا نژاد آن است که نژادها يا مذاهب ديگر را رد کنيم؛ و يا چون حاکمان امروز ايران با نفرت تمام در نابودی آن ها بکوشيم.
وطن دوستی و حتی عاشق وطن بودن به معنای دشمنی با وطن ديگران نيست. دوست داشتن زادگاه، گزينه ای خردپذير و انسانی است. ما جايي از جهان را که بيشتر می شناسيم، بيشتر با آن بوده ايم، در آن رشد کرده و از جوهر آن نوشيده و در آن ريشه دار شده ايم، بيشتر از نقاط ديگر زمين خاکی دوست داريم؛ اما درست چون اين حس انسانی را در خود می يابيم و درک می کنيم است که می توانيم به صورتی تجربی با مردمان ديگر جهان ـ که آنها نيز زادگاه خود را دوست می دارند ـ همدل و همراه باشيم.
شکوه میرزادگی
آگوست 2007
رضاشاه فرزند ایران،دکتر هوشنگ نهاوندی
فوریه 10th, 2024آوارِ شیفتگی:یک کتاب و طرح مسئلهای آرمانی و اجتماعی، فریدون مجلسی
فوریه 1st, 2024
اخیراً کتاب «آوار شیفتگی» نوشته خانم مهراعظم معمار حسینی (مهری کیا) را خواندهام و در جلسهای هم به مناسبت رونمایی و بحثی پیرامون آن شرکت کردم. اگر بگویم کتاب زندگی نامه یا بخش قابل بحثی از زندگی نویسنده است، ممکن است چنین تلقی شود که میگویند زندگی هر انسانی یک رمان نانوشته است و این کتاب هم یکی از آن رمان هاست که میتواند جالب هم باشد. اما وقتی در مییابیم که نویسنده از کادرهای بالای سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بوده است و به محتوای آن میپردازیم موضوع جالب تر میشود. نخستین پرسش این است که میخواهد چه بگویید؟ میخواهد با لجاجت بر سر عقایدی که جوانی خود را قربانی آن کرده است بماند و از آن دفاع فلسفی و دیالکتیکی کند. یعنی بخواهد با خودش کنار بیاید که پشیمان نیستم. فکرم و راهم درست بوده است اگر زندگی خود را در راه آن ایثار کردهام. شاید هم صمیمانه بگوید، یا به خودش بقبولاند که صمیمانه چنین میاندیشد؟ برتراند راسل در این باره عبارت معروفی دارد با این مفهوم که «ﺑﻪ ﺗﺎﻭل هاﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ چگونه ﺑﮕﻮﯾﻢ که ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟» و چه بسا که دشواریها و خشونتهایی را هم تحمل کرده و رفاه مادی و شغلی و زندگی خانوادگی را هم قربانی آن کرده باشد.
پرسش دیگر این است که پس از کسب تجربه و دانش و بینش در سنین بالاتر و شاید قدری دیر، در مییابد که راه درستی نپیموده است و پشیمانی خودش را ابراز میدارد. البته نوعی ابراز پشیمانی فرمایشی یا چلانه شده مثلا در تلویزیون برای عبرت دیگران هم هست که مثبت و منفی آن بی اعتبار است و مورد نظر ما نیست.
شخصا واکنشهای همراه با افسوس را در مواردی به یاد دارم. عنایت الله رضا عضو سازمان افسری حزب توده بود که به شوروی گریخت و در آنجا با تسلط به زبان روسی به موقعیتی آکادمیک هم دست یافت. بعدها یعنی سالها پیش از فروپاشی شوروی با احساس عبث بودن عمری که تباه کرده بود، با وساطت برادرش پروفسور فضل الله رضا استاد ریاضی و ادیبی که از کانادا به ایران بازگشت و رئیس دانشگاه صنعتی شریف کنونی و دانشگاه تهران شد، توانست به ایران بازگردد و خدمات فرهنگی و ترجمههای بسیار ارزشمندی از زبان روسی از او به یادگار ماند. او در نوشتهها و در حواشی ترجمههایش اشاراتی به تجربه شخصی میکند و خصوصا جوانان را اندرز میدهد که چشم بسته وارد جریانات ایدئولوژیک نشوند که حتی در صورت پشیمانی نوعی علقههای حیثیتی آنان را به ادامه راهی که غلط میدانند وا میدارد. خصوصا در کتابی که درباره زندگی و خشونتهای خونبار استالین به فارسی ترجمه کرده در پایان شرحی در این باب مینگارد.
فریدون پیشوایی از افراد نیروی هوایی که پس از 28 مرداد و لو رفتن اسامی سازمان نظامی هنگامی که قصد رفتن به خانه داشت از حضور دژبان در مقابل خانهاش در مییابد که به دام افتاده است و از همانجا میگریزد و از مرز ترکمنستان خودش را به شوروی میرساند و گزارش محنتها و مصیبت هایش خواندنی است. جالب ترین نکته پایانی کتابش آنجاست که به اعتبار همسر آلمانی تبارش پس از گشایش گورباچفی به عزم مهاجرات هنگام ورود به مرز برلن هنگامی که همسرش فرم مهاجرت را پر میکرد، در پاسخ به این پرسش که آیا با سازمانهای اطلاعاتی شوروی هم همکاری داشته اید، داشت مینوشت «نه!» که مچش را میگیرد و میگوید بنویس «آری!» و در پاسخ شگفتی همسرش میگوید که دیگر میخواهم با خودم و با دیگران صادق باشم . چیزی برای پنهان کردن نداشته باشم! و در مقابل پرسش بعدی درباره نام سازمانی که با آن همکاری داشته است. میگوید بنویس «کا. گ. ب.!!». چیزی که تا آن لحظه همسر حیرت زدهاش نیز از آن بی خبر بود.
برخی نمیخواهند از عملکرد خودشان یا از توهم ایدئولوژیک خود ابراز ندامت کنند بلکه نوع مدیریت تشکیلاتی را موجب شکست میدانند؛ مانند دکتر فریدون کشاورز در کتاب «من متهم میکنم!»
گاه علنا به انتقاد اصولی درباره توهمات خودشان میپردازند؛ مانند شاهرخ مسکوب، در کتاب «روزها در راه». گاه مانند دکتر ماشاالله ورقا (متولد 1304) عضو سازمان افسری حزب توده در اداره آگاهی که هنگام ورود به دفترش با دیدن افراد دژبان که برای دستگیری اش آمده بودند با هوشمندی از درِ پشتی اداره آگاهی میگریزد و با کمک حزب توده خودش را با گریز به عراق به اروپای شرقی میرساند. ایشان که موفق به دریافت دکترای اقتصاد میشود و به استادی در دانشگاه پراگ میرسد، کمتر از دیگران به جنبههای منفی آن نظام ایدئولوژیک در جامعه ای اروپایی میاندیشد، که ملتهای خودشان را به عصیان کشیده بود. کتاب ایشان که عاری از هیجان فیلمهای سینمایی هم نیست. کتاب «ناگفتههایی پیرامون فروریزی حکومت مصدق و نقش حزب توده ایران» از وفاداری او به آرمانهای ایدئولوژیک دوران جوانی حکایت دارد. چاپ دوم کتاب ایشان مربوط با سال 1384 است نتوانستم بفهمم آن را پیش از فروپاشی شوروی و آزادی جمهوری چک نوشته است یا پس از آن، و داوری بعدی ایشان، یعنی پس از مقایسه دوران کمونیستی با دوران پس از آن، چگونه بوده است. اما جستجوی اینترنتی نشان میدهد که از رفاه و توفیق مادی و معنوی و آکادمیک و خانوادگی مناسبی در پراگ بهره مند بوده است. در هر حال کتاب او نشان میدهد که برای تاولهای پاهایش پاسخ مناسبی یافته بود. فرهیختگان ایرانی که در اواخر دهه 20 از حزب توده جدا شدند مانند خلیل ملکی و دکتر خبره زاده و جلال آل احمد و دیگران نیز با شجاعت گسستن خود را توجیه کرده اند، گرچه با دشنامها و اتهامات و تبلیغات منفی حزب توده در حد ترور شخصیت روبرو شدند.
برخی هم مانند ابراهیم گلستان در آستانه صد سالگی از وفاداری به آرمان مارکسیستی سخن میگفت، که با سبک زندگی همراه با رفاه بورژوایی و حتی اشرافی او در قبل و بعد از مهاجرت به انگلستان همخوانی نداشت. شاعر نامدار هوشنگ ابتهاج (سایه) نیز همواره از لحاظ بهرهمندی از مزایای بورژوازی -اشرافی پیش و پس از فروپاشی شوروی بهره مند بود و تا پایان نسبت به آن رؤیاها و آرمانهای جوانی ابراز وفاداری میکرد. شاید در مورد اینان به این دلیلی بوده است که در سبک زندگی و بهرهمندیهای شخصی در مقایسه پیش با پس از فروپاشی نظام شوروی تفاوتی حاصل نشده بود و معیاری برای مقایسه نداشتند.
ابراز عقاید حاکی از سرخوردگی نسبت به آن آرمان در میان افسران و آرمانخواهان گریخته و پناه برده به شوروی کم نیست. از جمله پیام سیاوش کسرایی شاعر نامدار توسط محمدرضا شجریان به دوستان، خصوصا خطاب به هوشنگ ابتهاج را به یاد داریم که درد تاول پاها را که عمری استعداد ویژه و زندگی او را تباه کرد کنار گذاشته و به دوستان و رفقا پیام میدهد که در اینجا هیچ چیز نیست و هرچه میگفتند «همهاش دروغ بود».
کتاب آوار شیفتگی نیز حکایت از این داستان مکرر دارد. داستانی که بازیگرانش معمولا از هوشمندی و استعدادی بالاتر از همگنان برخوردار بودهاند و شاید همین مزیت و غرور آنان را از همفکری بیشتر با دیگران یا از داشتن گوش شنوا در دوران کم تجربگی وپندارهای ناشی از سواد خام در امری بسیار پیچیده، باز میداشته است. در چنان سن و سالی پیوستن به سازمانی سیاسی خصوصا اگر بخواهد با التهاب پنهان کاری و عملیات چریکی و شبه نظامی همراه باشد، نیاز به بی پروایی و شهامتی ویژه دارد. زیرا جوان میداند در راه آرمانی که تصور میکند نسبت به آن آگاهی و اعتقاد دارد، عملا بخشی از استقلال خود را در التزام به تعهدات سازمانی قربانی و واگذار میکند. این احساس ضمن دلگرمی او به همبستگی و بهرهمندی از حمایت تشکیلاتی، تزلزلی در زیر «آوار شیفتگی» و تعهد سیاسی و تشکیلاتی، در روان کسانی ایجاد میکند که در همان زمان ابراز شهامت هنگام پیوستن نیز حکایت از احساس استقلال و فردیت آنان داشته است! تضادی التهاب آور. اما از آن خطیرتر هنگامی است که تدریجا روحیه استقلال طلبانه فرد تحمل سلطه افکاری که آن را از تمایلات یا اعتقادات بعدی خود عقب ماندهتر میداند، بر نمیتابد، اما دلایل حیثیتی و گریز از برچسبهایی مانند خیانت و رفاقت نیمه راه مانع از ابراز استقلال دلخواه آنان میشود. گسست در چنین زمانی است که نیاز به شهامتی بیش از زمان پیوست با قبول خطراتش در جوانی دارد. .
اما تفاوت کتاب «آوار شیفتگی» با دیگر آثاری که تجربیات تلخ عبور از استقلال فردی را به اشتراک میگذارند در این است که نویسنده آن اولا یک بانو است. که در دورانی همراه با هیجانات جهانی چیه گوارایی، و مه 1968 پاریس، و کودتای شیلی و رواج سرودهای کامیابی و ناکامی آن، و ماجراهای پاتریس لومومبا در کنگو و هوشی مینه در ویتنام که جهانگیر شده بود، و نیز در ایران شکست چپ در ماجرای 28 مرداد 1332 و نوعی همذات پنداری آن با ماجراهای شیلی و لومومبا، همراه با تبلیغات گسترده و طولانی حزب توده و دولت شوروی، بر آن میافزود، و امید بستن به اسطوره پیروزی آسان چه گوارا در کنار فیدل کاسترو در کوبا و نیز برخورد خشونت آمیز و انتقام برانگیز نظام پادشاهی، در جایگاهی که خود را عقل کل و حق مطلق میپنداشت با افکاری که به نظر آرمانخواهان به نوبه خود در موضع فلسفی حق مطلق بودند، برای دختری جوان و برخوردار از اطلاعات و هوشمندی بیشتر و درد سر ساز جذابیت داشت و چنین بود که در ردیف چریکهای فدایی خلق و بهتدریج به همراه همسر در ردیف رهبران آن قرار گرفت.
انشعاب سازمان فدائیان خلق به گروه پیرو حزب توده یا اکثریت و گروه مستقل از حزب توده یا اقلیت، او را در جناح اکثریت و امیدوار به نیل به آرمانها در پرتو انقلاب اسلامی قرار میدهد.
پس از آشکار شدن اینکه همراهی رهبری حزب توده استفاده ابزاری از انقلاب و رهبرانش برای نیل به اهداف مرتبط به شوروی بوده است و برخورد خشونت آمیز با حزب توده رهبران سازمان فدائیان خلق اکثریت نیز با تیره و تار دیدن آینده خود تصمیم به گریز و مهاجرت به شوروی کعبه آمال ایدئولوژیک خود میگیرند. با عبور شبانه از ارس و رسیدن به جلفا و لنکران و انتقال بعدی به مینسک و سرانجام منجر به استقرار در تاشکند میشود. محروم از هرگونه خبر و اتفاقات خارجی به دلیل ممنوعیت رادیوی موج کوتاه در شوروی! با این حال به تشکیل جلسات و برنامه ریزیهای حزبی برای آینده !؟ ادامه میدهند. مبارزه بیحاصل و نتیجه و دلسرد کنندهای که گویی فقط انجام وظیفهای اداری افرادی هوشمند و مستقل را با تدام آن وا میدارد. دردناک شدن تاولهای پا به تلاش برای رهیدن از درد بیحاصل آن نزدیک میشود. مشاهده ناکامیهای شوروی در برآوردن امکانات اولیه بهداشتی و آموزشی که در ایران از استانداردهای بالاتری از آن بهرهمند بودهاند. مسئله ممنوعیت دردناک از دیدار خانواده و دردناکی دیدار خانواده پس از آزادی نسبی دوران گورباچف، و فراهم شدن امکان سفر آنان به تاشکند و مواجه شدن با این پرسش که «این بود آن بهشتی که زندگی خود را فدای آن کردید؟»
مسئله غلط یا درست بودن ایدئولوژی نیست. مسئله الزام انسانها به تبعیت از نسخههای پیش نوشته در دو قرن پیش برای حل مسائل بسیار پیچیدهتر امروزی توسط دولتهای ابد مدتی است که تاب تحمل انتقاد را هم ندارند؛ و برای حفاظت از خود به طور روز افزون پلیسی و به هر نوع ایدئولوژی تحمیلی دیگر شبیه میشوند. این گونه هزینهها و هزینههای علاقه به جهانگیری آرمانی، فقر و فلاکتی را پدید میآورد که منجر به فروپاشی از درون میشود .
دوران گورباچف حکایت از تلاشی برای درمان دیرهنگام مسائلی درمان ناپذیر دارد.. نسخههای تاریخ منقضی نمیتواند پاسخگوی مسائلی روزمره در شرایطی متحول باشد که باید مطابق شرایط امروز مدیریت شود نه به اعتبار نسخههای دیروز. فرا رسیدن دوران گورباچف، و سخن از رفع فساد سیستماتیک ناشی از پنهان کاری و محرمانگی کل نظام، با تجویز گلاسنوست (بلورینگی= شفافیت) و پروسترویکا (بازسازی) ساختاری که توان بازسازی نداشت، تزلزلی هم در این گونه تبعیدیان آرمانخواه پدید آورد. آیا آن آرمانهای آزادی خواهانه و عدالت جویانه کلا قابل دستیابی است، که بخواهند درباره چگونگی عملی شدن آن برنامه ریزی کنند؟ این تزلزل و بازاندیشی بود که منجر به عقده گشایی انباشته و طولانی شد. منجر به نگاه انتقاد آمیز به گذشته شد. منجر به مقایسه نظام سوسیالیستی شوروی با سوسیال دموکراسی اسکاندیناوی، و مقایسه کمونیسم کره شمالی با لیبرالیسم کره جنوبی و ژاپن شد. به سر باز کردن تاولهای دردناک پا انجامید و به جای پاسخ دادن به تاولها پاسخ دادن به واقعیتها و استقلال طلبی اندیشه را مقدم دانستند. این که «تنها ره رهایی» رهایی از اسارت اندیشه است. حق اندیشیدن مستقل! .
نکته مهم دیگر در این کتاب انگیزه غیر تحمیلی بودن آن است. یعنی به امید کسب اعتبار و گشودن درهای بازگشت و بهرهمندی از مواهب و امکانات عمومی در هرم فرهنگی یا اداری کشوری که از آن گریخته بودند نیست! بازگشتی در کار نیست که بخواهند به خاطر آن بهایی مانند اعترافات تلویزیونی بپردازند.
دیوار برلن گشوده میشود. راه گریز از اسارت اندیشه به استقلال فردی فراهم میشود. هنوز جوانی و امکانات بهرهمندی از پیشینه آکادمیک موجود است. امکانات بهرهمندی از شهروندی مستقل و بهرهمند شدن بدون پاسخگو بودن در امور فردی و عقیدتی در جامعهای متفاوت و آزاد فراهم است ، در جایی که تحت نظر نیستید و کسی را هم تحت نظر ندارید، اسیر نیستید و کسی را هم به اسارت نمیگیرید. یک زندگی متعارف جدید. بهره مند شدن از لیاقتهای فردی و مشارکت در سازندگی جامعهای که از آن بهرهمند هستید، مقایسه و آموختن و آموزاندن تجربیات طی شده دیروز و امروز، رها شدن از بار سنگین آن آوار شیفتگی چیزهایی است که به یک کتاب ارزش میبخشد.
به نقل از:مجله بارو (مجله فرهنگی . اجتماعی ) /شماره11 تابستان 1402
انتشارات ثالث پلمب شد!
ژانویه 30th, 2024
انتشارات ثالث یکی از معتبرترین و مدرن ترین انتشاراتی های تهران به علّت رعایت نکردن حجاب اجباری پلمب شد.
نشر ثالث روز سهشنبه ۱۰ بهمن در صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد مجموعه فرهنگی این انتشارات در خیابان کریمخان تهران به دستور اداره اماکن فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی پلمب شده است.
وبسایت خبری دیدهبان ایران دلیل این اقدام اداره اماکن را «عدم رعایت حجاب توسط مشتریان» ذکر کرده است.
آخرین شعر،علی میرفطروس
ژانویه 30th, 2024اشاره:
آخرین شعرِ-به عنوان واپسین اثرِ نگارنده در عرصۀ شعر-پس از انتشار کتابهای اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت۵۷) و در حیرتِ حریقِ هولناکِ سینما رکس آبادان سروده شده بود: هشداری به حضور و حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» چند ماه پیش از انقلاب اسلامی. ع.م
نمایش تازۀ «آخرین شعر» باصدای شاعر
ـ « نه !
مرگ است این
که به هیأت قِدّیسان
برشطِّ شادِ باورِ مردم
پارو کشیده است . . . ».
این را خروس های روشنِ بیداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ورِ عشق-
گفتند.
ـ « نه !
این ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نیست
کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ
که ترس وُ
تازیانه وُ
تسلیم را
تفسیر می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نیست
این زوزه های پوزۀ«تازی ها»ست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم و تاراج
می آیند»
این را سرودهای سوخته
در باران
می گویند.
* * *
خلیفه!
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اینک ـ
در خرقه های توبه و تزویر
با مُشتی از استدلال های لال
« حلاّجِ »دیگری را
بردار می برند
خلیفه!
خلیفه!
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
* * *
در عُمقِ این فریبِ مُسلّم
در گردبادِ دین وُ دَغا
بايد
از شعله وُ
شقایق وُ
شمشیر
رنگین کمانی برافرازم . . .
مرداد ماه ١٣۵٧ تهران
اخراج عزیز قاسمزاده ،معلّم و هنرمند گیلانی از آموزش و پرورش
ژانویه 23rd, 2024۳ بهمن ۱۴۰۲: هیأت تجدیدنظر تخلفات اداری وزارت آموزشوپرورش حکم اخراج قطعی «عزیز قاسمزاده» را صادر کرد. این هیات با تأیید موارد ۲۵ گانه اتهامات مطرح شده برای این خواننده و فعال صنفی معلمان گیلان که در حال سپری کردن ایام محکومیت خود است، اخراج او را تخفیف در مجازات نامید.
بر اساس اطلاعات دریافتی، در رای صادر شده توسط هیأت بدوی، علیه این معلم شناخته شده، با ذکر عبارت «مجموعاً به شرح ابلاغ اتهام و موارد احراز شده در رأی هیأت بدوی من حیثالمجموع با عنایت به دلایل معنونه محرز و مسلم دانسته»، اخراج او را تخفیف در مجازات نامیده و در تشریح دلایل صدور آن آورده است: «آثار سوء اداری و آموزشی و اجتماعی -عدم تنبه از محکومیت قبلی- ایجاد خدشه به امنیت داخلی و خارجی کشور، [با] توجه به میزان سنوات خدمات مشارالیه من حیث المجموع متهم را مستحق تخفیف در مجازات دانسته و به اتفاق آرا به شرح مندرج در صدر گردشکار (اخراج از آموزش و پرورش) مبادرت به انشا رأی میکند».
بر اساس رأی صادره که روز ۲۵دیماه در زندان لاکان رشت به این معلم و خواننده زندانی ابلاغ شده؛ برخی از موارد اتهامی که در حکم به آن استناد شده به قرار زیر بوده است: «عدم حضور در کلاس درس و حضور در تجمعات و تحصنهای غیرقانونی»،«ایراد سخنرانی در میان حاضران و بیان سخنان ساختارشکنانه جهت تحریک سایرین و خواندن آواز با مضامین انحرافی».
این هئیت در ادامه ذکر دلایل خود، به فهرست بلندی از مصاحبههای این فعال صنفی معلمان در مقاطع مختلف اشاره کرده و مینویسد:«مصاحبه با شبکه معاند ایران اینترنشنال در راستای تحریم انتخابات، حوادث خوزستان، انتقاد از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت سیزدهم و زیر سئوال بردن مشروعیت نظام مقدس جمهوری اسلامی»، «پیرامون اعتراضات برخی از افراد تحت عنوان کارنامه سبزها در خصوص دلایل اعتراضات و تجمعات معلمان»، «مصاحبه با شبکه معاند ایران اینترنشنال پس از تجمع غیرقانونی برخی از فرهنگیان مقابل آموزشوپرورش استان گیلان در روز سوم مهرماه ۱۴۰۰ که منجر به دستگیری و بازداشت او شده است.»، «مصاحبه با شبکه معاند بیبیسی فارسی در موضوع تجمع برخی از معلمان در روز سوم مهرماه ۱۴۰۰»، «مصاحبه با شبکه معاند VOA (صدای آمریکا) در روز دهم بهمنماه ۱۴۰۱»، «مصاحبه با شبکه معاند بیبیسی در روز یازدهم بهمنماه ۱۴۰۱»، «انتشار مطالب ساختار شکنانه علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی در فضای مجازی جهت تشویش اذهان عمومی در خصوص آشوبها و ناآرامیهای پاییز ۱۴۰۱»، «مشارکت در همایش مجازی ضد امنیت ملی گفتگو برای نجات ایران به همراه ۴۲ عنصر ضد امنیت ملی که موجب بازتاب رسانهای در رسانه تروریستی ایران اینترنشنال شده است.»
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران پیشتر با انتشار یادداشتی به ۲۵اتهام هیأت تخلفات ادارهکل آموزشوپرورش استان گیلان علیه او، پاسخ حقوقی مستدل و کاملی داده بود. اما با وجود این دفاع، هیات تجدید نظر تخلفات اداری وزارت آموزشوپرورش بار دیگر و بدون توجه به استدلالات حقوقی مطرح شده، همان موارد ۲۵ گانه اتهامات را مبنای تأیید رأی بدوی قرار داده است.
منبع:سایت ایران وایر
در همین باره:
غزلی از علیرضا بدیع
ژانویه 19th, 2024
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را
بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را
خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را
ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را
نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را
یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را
حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را
تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را …
چند مقاله در بارۀ «انقلاب اسلامی»،علی میرفطروس
ژانویه 17th, 2024https://mirfetros.com/fa/?p=10826
https://mirfetros.com/fa/?p=36028
https://mirfetros.com/fa/?p=11019
https://mirfetros.com/fa/?p=36238
https://mirfetros.com/fa/?p=11063
https://mirfetros.com/fa/?p=25450
نیم نگاهی به شاهِ دکترعبّاس میلانی(بخش۱)،
نیم نگاهی به شاهِ دکترعبّاس میلانی( بخش۲)،
نیم نگاهی به شاهِ دکترعبّاس میلانی(بخش۳)،
نیم نگاهی به شاهِ دکتر عبّاس میلانی( بخش۴)،
نیم نگاهی به شاهِ دکترعبّاس میلانی( بخشِ پایانی)،
نیم نگاهی به شاهِ میلانی در یوتیوب
چرا«شاه رفت»؟،دکترامیراصلان افشار
ژانویه 16th, 2024سفر به آمريكا؛ دام و يك فريب بزرگ!
اشاره:
در 26 دی ماه 1357،در نهایت شگفتی و ناباوری مردم ،روزنامه ها با بزرگترین تیتر تاریخ مطبوعات ایران،خبر دادند که «شاه رفت!».
بسیاری از تحلیلگران «انقلاب اسلامی»،رفتن شاه از ایران را عامل اصلی تشویق انقلابیونِ هوادارِ خمینی و تسریع سقوط شاه و روی کارآمدنِ آیت الله خمینی می دانند.بهرحال،علل و عوامل انقلاب1357،روایت دردناکی است که با وجود افشای اسناد و انتشار کتاب های فراوان،هنوز در هاله ای از ابهام قراردارد،در این میان،انتشار«خاطرات دکتر امیراصلان افشار»،آخرین رئیس تشریفات دربار و محرم و همراه محمدرضاشاه در آخرین روزهای زندگی،می تواند پرتوِ تازه ای به علل و عوامل رفتن شاه ازایران باشد. ع.م
دکتر امیراصلان افشار
– میرفطروس: من عكسی در آلبوم شما دیدم كه بر روی جلد كتاب هم چاپ خواهد شد، عكسی از شاه كه شما هم پشت سر اعلیحضرت دیده میشوید در مقابل مجّسمهء بزرگی از رضاشاه.این عكس، خیلی گویا و پرمعناست! گوئی كه شاه از رضا شاه میپرسد: چه شد كه چنین شد؟ این عكس در چه شرایطی گرفته شده؟ كجا بود؟ تاریخ آن كی بود؟
ـ دکترافشار:به نظرم 22 دی ماه 1357 بود. در آن روز، آخرین سفیری كه استوار نامهاش را حضور اعلیحضرت تقدیم كرد، سفیر كشور سودان بود كه به همراهی اعضای وزارت خارجه به تشریفات آمده بود و طبق معمول مراحل تشریفاتی، استوارنامهاش را تقدیم اعلیحضرت كرد. ایشان آمدند و شرفیاب شدند و استوارنامهشان را دادند و بعد هم كمی با اعلیحضرت صحبت كردند و رفتند. اعلیحضرت همیشه در چنین مواقعی لباس رسمی میپوشیدند. سالن بزرگی است در كاخ صاحبقرانیه كه از در وارد میشوند و در اطاق رئیس تشریفات منتظر میشوند و بعد از آنجا شرفیاب میشوند و بعد از تقدیم استوارنامه، میروند. اعلیحضرت آن روز به اطاق مجاور رفتند و لباسشان را عوض كردند. لباس تیرهای را كه صبح پوشیده بودند را دوباره به تن كردند.بعد كه اعلیحضرت آمدند، با هم وارد اطاقی شدیم كه در وسط آن، مجسّمهء رضاشاه را گذاشته بودند.
ـ این مجسّمه چرا در وسط اطاق گذاشته شده بود؟
ـ این مجسّمه را یك زن و شوهر مجسّمهساز معروف بلغاری ساخته بودند و چند روز قبل، آن را به دربار آورده بودند تا اعلیحضرت بیایند و این مجسّمه را بپسندند.
خودِ مجسّمهسازها هم آنروز آمده بودند و حاضر بودند و برنامه این بود كه اعلیحضرت این مجسّمه را ببینند چون دیگر وقتی برای اعلیحضرت باقی نمانده بود. از آنجا كه رد میشدیم، عكّاسهائی كه از مراسم تسلیم استوارنامۀ سفیر سودان گزارش تهیـّه میكردند دنبال اعلیحضرت آمدند داخل آن سالن، اعلیحضرت جلوی این مجسمه ایستادند و آنرا تماشا كردند و پسندیدند كه روزنامهنویسهای حاضر از این جریان عكس برداشتند. اعلیحضرت جلوی مجسمه پدرشان ایستاده بودند و من در لحظۀ تماشای مجسّمه، در صورت اعلیحضرت ناراحتی عمیقی میدیدم. به هر حال،عكس اینطوری برداشته شد. آن مجسّمه چه سرنوشتی پیدا كرد؟ و چه شد؟ خبری ندارم. چهرۀ غمگین شاه نشان میداد كه ایشان در آن شرایط دشوار، با پدرشان دردِ دل میكنند.
چند روز قبل از عزیمت اعلیحضرت از ایران، من پیامی تهیـّه كرده و به ایشان نشان دادم و پیشنهاد كردم كه بهتر است اعلیحضرت چنین مطالبی را بیان بفرمایند و به كارهای فوقالعادهای كه در كشور صورت گرفته اشاره كنند تا مردم، بیشتر در جریان باشند. اعلیحضرت فرمودند:«این گفتهها مربوط به كسی است كه بخواهد برای همیشه از كشور برود و با ملّت خود خداحافظی كند در حالی كه ما به زودی برمیگردیم. مگر هر بار كه برای استراحت یا مذاكره به خارج میرفتیم برای ملّت پیام میفرستادیم؟!»
این نكته را هم باید اضافه كنم: چند روز قبل از سفر اعلیحضرت به خارج،«جرج براوُن»(وزیر خارجۀ سابق انگلستان) همراه «سر داود الیانس»(ایرانی مقیم انگلستان كه به سلطان نساجی اروپا شهرت دارد) به تهران آمده و به دیدار اعلیحضرت رفت. روز بعد به من تلفن كرد و گفت قصد دیدار مرا دارد.از اعلیحضرت اجازه خواستم فرمودند بروید ببینید چه میگوید.به دیدار او در هتل هیلتون رفتم.«جرج براوُن» گفت:به اعلیحضرت پیشنهاد كردم حال كه برای مدِت دو یا سه ماه به خارج از كشور میروید ما و شما كه به اصلان افشار اعتماد داریم او تنها رابط شما با بختیار باشد كه دستورات شما را به تهران بیاورد و پاسخ لازم را بگیرد.اعلیحضرت نیز این پیشنهاد را قبول فرمودند. ملاحظه میكنید كه در اینجا هم وزیر خارجۀ سابق انگلیس میگوید: «حالا كه اعلیحضرت برای 2-3 ماه به خارج از كشور میروند» كه منظور همان 2-3 ماه مورد نظر اعلیحضرت است…مسئلۀ سفر به آمریكا آنچنان برنامهریزی شده و مسلّم بود كه حتّی آقای علی كبیری، آشپز اعلیحضرت كه به دیدار فرزندش به آمریكا میرفت،با ما همراه شد!
همانطور كه عرض كردم، اعلیحضرت معتقد بودند كه: «سولیوان سوءنیـّت دارد و گزارش درستی از اوضاع ایران به كاخ سفید و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریكا ارائه نمیدهد. بنابراین لازم است كه خودم به آمریكا بروم و با كارتر و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریكا ملاقات كنم و به آنها بگویم كه اقدامات شما در بی ثبات كردن ایران نه فقط برای ما بلكه برای تمام منطقه فاجعهبار خواهد بود».
در زمان كندی هم كه حكومت اعلیحضرت مورد انتقاد شدید دموكراتهای آمریكا بود، شاه با سفر به آمریكا و گفتگو با دولتمردان آن كشور، كندی و مشاوران سیاسی او را قانع كردندكه مسائل ایران، آنچنان كه برخی از مخالفان (و خصوصاً رهبران كنفدراسیون دانشجویان ایرانی) میگویند، نیست. با چنان سابقهای و با این هدف، سولیوان طی ملاقاتی با اعلیحضرت، موافقت دولت آمریكا را برای سفر اعلیحضرت اعلام كرد و تأكید كرد: «هواپیمای اعلیحضرت در فرودگاه «آندروز» نزدیك واشنگتن، به زمین خواهد نشست و از آنجا با هلیكوپتر به منزل دوست نزدیكتان «والتر آننبرگ» خواهید رفت…»
با این مقدّمات، اعلیحضرت از سفر به آمریكا راضی و خوشحال بودند و به من فرمودند: «در اینصورت، حداكثر 2-3 ماه در سفر خواهیم بود، هدایائی تهیـّه كنید تا به میزبانهای خودمان بدهیم».
در تدارك سفر و تهیـّهء هدایا بودم كه اعلیحضرت به من فرمودند: «كارتر پیشنهاد كرده، بهتر است كه در سر راه آمریكا، دو سه روز هم به اسوان (مصر) برویم و در آنجا با انور سادات و جرالد فورد (رئیس جمهور سابق آمریكا) در بارهء قرارداد «كمپ دیوید» ملاقات و مذاكره كنیم…» گفتنی است كه در برقراری صلح بین مصر و اسرائیل، اعلیحضرت نقش بسیار مؤثّری داشتند و انور سادات در مسافرتهای غیررسمی و محرمانه به ایران (كه غالباً من به استقبالشان به فرودگاه میرفتم و ایشان در كاخ خصوصی والاحضرت شهناز در سعدآباد با اعلیحضرت ملاقات میكردند) اعلیحضرت به آقای سادات میفرمودند: «مصلحت مصر در اینست كه با اسرائیل صلح كنید، چون بیشتر خطرات و ضررها، متوجـّه شما و ملّت مصر است و سایر كشورهای عربی فقط «رَجَز» میخوانند و دَم از جنگ میزنند»… انور سادات همیشه از این دوستی و حمایت اعلیحضرت نسبت به مردم مصر، ابراز امتنان میكردند و میگفتند: «مصر هرگز یاری های اعلیحضرت را در جنگ 1973 فراموش نخواهد كرد». به همین جهت اعلیحضرت مسافرت به اسوان برای مذاكره با انور سادات را پذیرفتند.
با این مقدّمات، اعلیحضرت و شهبانو و همراهان به اسوان رفتند و در فرودگاه بینالمللی «اسوان» از طرف انور سادات و همسرش با تشریفات و احترامات بسیار، مورد استقبال رسمی قرار گرفتند. پس از 3 روز، اعلیحضرت به من فرمودند: «مذاكرات ما تمام شده و سادات هم باید به یك سفر رسمی به سودان بروند، شما با سفیر آمریكا در قاهره تماس بگیرید و بپرسید كه در چه روز و چه ساعتی ما وارد آمریكا میشویم». در لحظه، با سفیر آمریكا در قاهره تماس گرفتم و ایشان گفتند: با واشنگتن تماس خواهم گرفت و روز بعد، به من تلفن كرد و گفت: «متأسّفانه مقامات آمریكائی در حال حاضر، مسافرت اعلیحضرت را به آمریكا صلاح نمیدانند»!
…بدین ترتیب: با یك فریب بزرگ، اعلیحضرت را از ایران خارج كردند و بعد،مانع سفر اعلیحضرت به آمریكا شدند. با بیم و نگرانی،وقتی پیام سفیر آمریكا در قاهره را به عرض اعلیحضرت رساندم، با ناراحتی و حیرت فرمودند:
-«اینها با پدر من هم همین كار را كردند. پدرم مایل بود كه در هند و نزدیك ایران باشد و این وعده را هم داده بودند، ولی در بمبئی انگلیسیها اجازه ندادند كه پدرم حتّی از كشتی پیاده شود و از آنجا، او را به جزیرهء موریس بردند…من اشتباه كردم كه به اینها اعتماد كردم و به اسوان آمدم!»…
در آن شرایط آشفته و عصبی، خودمان را در برابر یك توطئه یا فریب بزرگ میدیدیم و واقعاً نمیدانستیم كه چه كنیم؟ هیچیك از دولتمردان آمریكا دیگر به تلفنهایم پاسخی نمیدادند. ما با مختصری لباس و وسایل سفر كوتاه از ایران آمده بودیم و هیچ آمادگی برای تحمِل این شرایط ناگهانی و نامنتظره را نداشتیم.طرز صحبت كردن اعلیحضرت هم حتّی عوض شده بود و دیگر وقار پادشاهی را نداشتند.
ـ در تدارك سفر به آمریكا بعد از ملاقات سولیوان با شاه و دادن برنامهء دقیق سفر، آیا خودتان هیچ حسّی نداشتید كه این سفر ممكن است سفر ِ آخرتان باشد؟
ـ الان اگر بخواهم كوتاه جواب بدهم، نه! اصلاً! من خیال میكردم كه حْكماً و حتماً برمیگردیم. میرویم و برمیگردیم. شاید برای اینكه من در تمامت روز در تشریفات بودم و تظاهرات و شلوغیها را فقط از طریق رادیو ـ تلویزیون میدیدم و میشنیدم، به همین جهت تصمیم اعلیحضرت برای سفر به آمریكا و مذاكره با كارتر را بسیار پسندیدم…من معتقد بودم كه ریشهء این تحریكات، از خارج است.این،مسئلهء «بیبیسی» است. این، مسئلهء مسئولان دفتر ایران در وزارت امور خارجهء آمریكاست، بنابراین،اعلیحضرت بهتر دیدند كه خودشان بروند و این قضیـّه را حل كنند و من فكر میكردم كه چون حرفهای اعلیحضرت منطقی است و انقلابی كه میخواست توازن خاورمیانه را بهم بریزد،با رفتن شاه به آمریكا راه حلی پیدا میشود تا نه تنها ما، بلكه حتّی خود غربیها هم از این آش زهرآلودی كه داشتند میپُختند، صرفنظر كنند. اگر من حتّی یك ثانیه فكر میكردم كه میرویم و برنمیگردیم، من اینجوری كه خانه و زندگی و آثار عتیقه و ملك و املاكم را ول نمیكردم. من فقط با یك چمدان بیرون آمدم، فقط با یك چمدان. روز 14 ژانویه 1979، یعنی دو روز قبل از اینكه با اعلیحضرت بیرون بیائیم،به زنم گفتم: خانم! من كه برمیگردم، شما اگر الآن اسباب و اثاثیه را جمع كنید، من از این مستخدمین خجالت میكشم كه خواهند گفت: «آقا دارد فرار میكند!»من میروم و برمیگردم…
میخواهم بگویم كه اگر من نمیخواستم خانوادهام برود،برای این بود كه مطمئن بودم كه برمیگردیم چون نظر اعلیحضرت این بود كه پس از 2-3 ماه برمیگردیم… من و اردشیر زاهدی چندین بار به اعلیحضرت گفتیم: اعلیحضرت! بهتر نیست كه شما ایران را ترك نكنید؟ اعلیحضرت گفتند: «من باید بروم و با آمریكائیها صحبت كنم تا حداقل برای ثبت در تاریخ هم كه شده، آیندگان بدانند كه من تا آخرین لحظه میخواستم این مملكت را نجات دهم.»
به طوری كه قبلاً عرض كردم:چند روز قبل از عزیمت اعلیحضرت از ایران، من به اعلیحضرت پیشنهاد كرده بودم كه پیامی به ملّت ایران بفرستند و به كارها و خدمات گذشته اشاره كنند. اعلیحضرت فرمودند:«این گفتهها مربوط به كسی است كه بخواهد برای همیشه از كشور برود و با ملّت خود خداحافظی كند، در حالیكه ما به زودی برمیگردیم. مگر هر بار كه برای استراحت به خارج میرفتیم، برای ملّت پیام میفرستادیم؟!».نكتهء دیگر اینكه اعلیحضرت ـ برخلاف سنّت معمول سفرهایش ـ تا آخرین لحظه از امضاء انتقال فرماندهی كلّ ارتش به قرهباغی خودداری كرده بودند، فقط در فرودگاه بود كه به تقاضای مكـّرر قرهباغی، آن را امضاء كرده بود!
ـ ولی چرا اینهمه شتاب در رفتن؟ چرا روز 16 ژانویه و نه مثلاً در 20 ژانویه؟ هواپیمای شاه كه در اختیار اعلیحضرت بود، سولیوان میگوید كه: «هی به ساعتم نگاه میكردم تا شاه هرچه زودتر ایران را ترك كند!»
ـ سئوال خیلی خوبی است! اولاً: سخن سولیوان،بسیار مهمل و دروغ است! ثانیاً:به علّت اعتصابات من هرچه سعی كردم كه با مصر تماس بگیرم ممكن نشد.ما قرار بود اول به اسوان برویم،چون كارتر از اعلیحضرت خواهش كرده بود كه در سر راه آمریكا، این جمله را مخصوصاً تكرار میكنم، سر راه آمریكا برای اینكه نگفت راست بیائید به آمریكا،كارتر گفت:در سر راه آمدن به آمریكا،یعنی سفر آمریكا هم در برنامه هست،یعنی اینكه شما اول بروید اسوان و ببینیدمذاكرات صلح اعراب و اسرائیل در چه حالیست؟و در آنجا با جرالد فورد (رئیس جمهور آمریكا بعد از نیكسون)و آقای سادات مذاكرات مربوط به صلح«كمپ دیوید» را دنبال كنید…بطوری كه عرض كردم این مذاكرات «كمپ دیوید»از موقعی بوجود آمد كه سادات اسرائیل را به رسمیـّت شناخته بود.در موقعی كه من در تشریفات بودم،سادات چندین بار به تهران آمد، البتّه نه به صورت دعوت رسمی، بلكه خیلی خصوصی و محرمانه كه بنده به استقبال ایشان میرفتم و یكراست به كاخ والاحضرت شهناز در سعدآباد میرفتیم.اگر واقعاً كمك ایران نبود با 1 میلیارد و 700 میلیون دلار،كانال سوئز اصلاً باز نمیشد، برای اینكه كانال سوئز دوباره باز شود، میبایستی كشتیهای شكسته و بمباران شده را از آنجا بیرون میكشیدند و بعد ولیعهد ما (شاهزاده رضا پهلوی) به آنجا رفت و در مراسم افتتاح كانال سوئز شركت كرد. این كمكها و محبـّتهای ایران به مصر بود. آقای سادات هم ـ البتّه ـ خیلی قدرشناس بودند…
با این سابقه، آقای كارتر از اعلیحضرت خواسته بود كه به اسوان بروند و مذاكرات بین مصر و اسرائیل را دنبال كنند…امّاالآن كه جریان گذشته و تمام شده، بنده میبینم این فقط یك دام و فریب بزرگ بود. به غیر از اینكه یك كسی را بخواهند بكَشند به جائی كه بعداً در جای دیگر راهش ندهند!این نقشهء آقای كارتر و شركای او بود كه چطور اعلیحضرت را از ایران بیرون بكشند و بعد،خمینی را به ایران بفرستند.این بهترین راه بود…
ـ با توجـّه به شرایط داخلی و بینالمللی،شما فكر میكردید كه سفر شاه به آمریكا باعث آرامش و ثبات داخلی میشد؟
ـ شلوغیهای ایران، بیشتر منشاء خارجی داشت.از خمینی در آن زمان، اصلاً خبری نبود و حتّی در سال 1355 او خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بیسر و صدا به قم شده بود. از این رو، ما فكر میكردیم كه سفر اعلیحضرت به آمریكا باعث قانع كردن مقامات آمریكائی شود هر چند از مدّتی پیش، خصوصاً پس از سفر شاه به آمریكا در زمان كارتر و آن «افتضاح مهماننوازانه!» حس میكردیم كه غربیها، دیگر اعلیحضرت را نمیخواهند.در واقع، استقلالطلبیهای اعلیحضرت و غرور و بلندپروازی های ملّیشان، خوشآیند كشورهای اروپائی و آمریكا نبود! از این رو، مأموریـّت اعلیحضرت در سفر به آمریكا واقعاً «مأموریـّت برای وطنم» بود، یك مأموریـّت جنگی كه چه بسا ممكن بود كه موفقیـّتی در آن نباشد!

افتضاح مهماننوازانه!
شاه درسفربه آمریکا:24آبان1356
به روایت دکترافشار:حمله کنندگان به شاه در محوطۀ کاخ سفید،چماقدارانِ سازمان کمونیستی«احیا»بودند.
متن صُوتیِ کتاب «آسیب شناسی یک شکست» در یوتیوب
نوامبر 19th, 2023متن صوتیِ کتاب «آسیب شناسی یک شکست» در یوتیوب
متن صُوتیِ چاپ پنجم و کامل «آسیب شناسی یک شکست» اثر علی میرفطروس با اجرای خانم انار پائیزی در یوتیوب قرار گرفته است.
همۀ بخش ها را در لینک زیر ملاحظه فرمائید:
توماج صالحی، پسر ایران از زندان آزاد شد
نوامبر 19th, 2023
وکیل توماج صالحی، خواننده بازداشتی در جریان اعتراضات ایران خبر از پذیرش درخواست فرجامخواهی و نقض حکم او در دیوان عالی کشور و متعاقبا آزادی این خواننده با قرار وثیقه داد.
امیر رئیسیان، وکیل توماج صالحی در گفتوگو با «شبکه شرق» با اشاره به آخرین وضعیت پرونده توماج صالحی اظهار کرد: «در پی فرجام خواهی صورت گرفته در پرونده توماج صالحی، این پرونده در شعبه ۳۹ دیوان عالی کشور مورد رسیدگی قرار گرفت و در نهایت، نظر به طرح ایرادات متعدد به دادنامه اولیه، برخی از این ایرادات مورد پذیرش دیوانعالی کشور قرار گرفت و پس از نقض حکم، این پرونده به شعبه یک دادگاه انقلاب اصفهان مسترد شد.»
او ادامه داد: «همچنین دیوانعالی کشور توماج صالحی را همچون دیگر افرادی که مشمول بخشنامه عفو اعلامی قرار گرفتند دانست و اعلام کرد که او نیز میتواند از عفو اعلامی استفاده کند.»
این وکیل دادگستری در خاتمه با بیان اینکه «توماج صالحی امروز به قید وثیقه از زندان آزاد شد»، گفت: «اگرچه توماج صالحی شامل بخشنامه عفو اعلامی است و باید بدون وثیقه پرونده مختومه می شد، اما با توجه به اینکه ایراداتی که از سوی شعبه ۳۹ دیوان عالی کشور وارد دانسته شده باید رفع شود، شعبه یک دادگاه انقلاب اصفهان، تشخیص داد که فعلا قرار تامین توماج صالحی را به وثیقه تبدیل کند و در نتیجه، او امروز از زندان اصفهان آزاد شد.»
اکانت توییتری «توماج صالحی» نیز نوشته است: «توماج صالحی پسر ایران، پس از تحمل ۲۵۲ روز زندان انفرادی و مجموعا یک سال و ۲۱ روز حبس ناعادلانه، سرانجام امروز ۲۷ آبان به قید وثیقه از زندان آزاد و به جمع خانواده بزرگ خود بازگشت»
این خواننده رپ در ترانههایش به صراحت از حکومت ایران انتقاد میکرد و درباره فقر و مشکلات اجتماعی میگفت. توماج هشتم آبان ماه سال گذشته و همزمان با اعتراضات سراسری در ایران و پس از نزدیک به دو ماه زندگی در اختفا، در خانهای در روستای گردبیشه استان چهارمحال و بختیاری با خشونت بازداشت شد.
یادداشت معلّم و هنرمند گیلانی عزیز قاسم زاده
آگوست 30th, 2023اول مرداد ۱۴۰۲ از زندان لاکان به مرخصی آمدم در زندان از ناحیه گردن و دست راست دچار درد طاقت فرسایی شدم. پس از آن ۲۹ تیر حوالی ساعت ۵:۳۰ صبح چنان درد معده شدیدی گرفتم که گویی به معده میخ میکوبند این درد به پشت گردن و ستون فقرات زد دردی که از تاب و تحمل فراتر بود و هر لحظهاش به قرنی میگذشت. حدود ساعت ۸ صبح مرا به بهداری منتقل کردند و تا اندازهای این درد مهار شد.
در ایام مرخصی دوباره این درد گریبان مرا سخت گرفت. با آزمایشات پاتوبیولوژی و سونوگرافی معلوم شد سنگهای متعددی در کیسه صفرا وجود دارد که خوشبختانه با موفقیت عملش انجام شد. در کنار آن psa پروستات هم عدد بالایی را نشان داد که به پزشک متخصص مراجعه کردم که اگر با دارو درمان نشود، باید نمونه برداری صورت گیرد. علاوه بر آن به علت افزایش متناوب فشار خون به دکتر قلب مراجعه کردم.
روزهای پایانی مرخصی استعلاجیم فرصتی دست داد تا قبل از بازگشت به زندان ترانهای که دو سال از ساخت آن گذشته را بخوانم و ضبط کنم تا با خیالی آسودهتر راهی زندان شوم. توارد جالب ماجرا اینجاست روز پنجم شهریور که تمام وقت درگیر ضبط ترانه «گلبهار» بودم، هیئت تخلفات اداری آموزش و پرورش استان گیلان هم دو کارمند خود را گسیل کرده بود تا این ابلاغیه را به در منزل تحویل دهند در این ابلاغیه در کنار موارد متعدد در صدور این رای در چند جا به «آواز خوانی اینجانب در تجمع معلمان با مضامین انحرافی» اشاره شده است. البته آموزش و پرورشی که اشعار بزرگان این سرزمین از حافظ تا فریدون مشیری و… را مضامین انحرافی میخواند، تعجبی ندارد که هیئت بدوی تخلفات در حکم صادر شده حتی به اخراج اینجانب از دستگاه آموزش و پرورش هم قانع نباشد. گویی این مجازات را بسی خفیف میانگاشته که بر خلاف حوزه وظایف اداری و تعریف شده، مجازات فعالیتهای صنفی و قانونی اینجانب برای آموزش رایگان که مطابق اصل ۳۰ قانونی است و متاسفانه به تعطیلی کشیده شده و خود آموزش و پرورش اکنون آشکارا علیه احیاگران این اصل آموزشی شمشیر را از رو بسته است و علیه آنهایی که با دفاع مدام و همیشگی از این اصل و اعتراض به تعطیلی آن،خدمت به دانش آموزان و اولیای آنها میکنند،بالاترین مجازات ها را در نظر می گیرد.
حضور در تجمعات هم از دلایل دیگر صدور این رای است که مطابق اصل ۲۷ کاملا قانونی است.همچنین حضور در تشکل های صنفی هم اصل ۲۶ قانون اساسی است که با برگزاری مجمع رسمی و با حضور عوامل وزارت کشور و استانداری، اینجانب در تشکل قانونی کانون صنفی فرهنگیان گیلان با رای اعضا در مجمع عمومی انتخاب شدم …
بار دیگر به نامهای که هفدهم تیر سال جاری از زندان نگاشتم تاکید میورزم:
«اینجانب ناصحانه و مشفقانه انذار می دهم که آمیختن عَلَم ضَلالت و قلَم جهالت و رقم سفاهت، ثمری جز ویرانیِ افزون تر این خانهی ویران ندارد. افرادی با کمترین دانش حقوقی و تجربه کاری و گماردنشان بر هیأتهای تخلفات اداری، حاصلی جز نارضایتمندی در جامعه معلمان و کارنامه ای سیاه بر جای نخواهند گذاشت. با این حجم از بیخبری و بهرهی حتی ناچیز از ابتدایی ترین دانش حقوقی و جلوس بر مصطبهی چنین هیأتی در واقع «غصب فرهنگی» با «منش چنگیزی» است.»
متاسفانه دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش کمترین دغدغهای برای نجات خود ندارد و تمام دغدغهاش پرونده سازی، اخراج و بازنشستگی پیش از موعد بسیاری از کنشگران صنفی است که دارای کارنامهی پر بار آموزشی و علمی و خدمت رسانی به دانش آموزان محروم و بی بضاعت بودهاند و نه فقط با تدریس مجانی که با خدمات و کمکهای مالی به آنها، سعی کردهاند به جای صرفا کارمند آموزش و پرورش ماندن و یدک شدن تنها لفظ معلمی، یک معلم راستین و به معنی واقعی، جانشینان انبیا باشند، چرا که به سان پیامبران بدون مزد، هدایت بسیاری را رسالت معلمی خود میدانند.
حکایت غمباری است که طایفهای اکنون چنگ بر صورت آموزش و سنگ بر سینه پرورش انداخته و به جنگ دلسوزترین خادمان این نهاد رفته است.
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوتهنظران
دل چون آینه اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
عزیز قاسمزاده
۷ شهریور ۱۴۰۲
در همین باره:
بازداشتِ عزیزِ قاسمزاده؛هنرمند سرشناس
۲۸ مرداد۳۲:مناظرۀ دکتر موسی غنی نژاد،دکتر کاشانی و دکتر رحمانیان
آگوست 18th, 2023مشروطۀ آبراهامیان و مشروطۀ آجودانی:فریدون مجلسی
آگوست 17th, 2023سابقاً در مرداد که ایام مشروطه است نویسندگان بیشتر به آثار کسانی مانند فریدون آدمیت و احمد کسروی استناد میکردند که بیشتر به سیر تحولات و وقایع تا یخی مربوط می شد. در سالهای اخیر معمولا به دو استاد استناد میشود که هر دو در کتابهایشان اطلاعات تاریخی و تحلیلی ارزنده ای ارائه می دهند و هر دو در نتیجه گیری از واقعیات اجتماعی و فرهنگی ایران از آن روزگار ایران دور میشوند. اطلاعات ارزنده ارائه شده بر پایه مبانی اعتقادی آنان گرچه جالب است اما در نتیجه گیری رنگ مغالطه به خود میگیرد.
منبع:روزنامه اعتماد/ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲
در همین باره:
مشروطیّت:ضعف ها و ظرفیّت های یک جنبشِ ناتمام(بخش دوم)،علی میرفطروس
گامی در تاریخ (بخش پایانی)، علی میرفطروس
آگوست 11th, 2023* آن نیروی عظیم مردمی که یک سال قبل، «قیام حماسی 30 تیر» را آفریده بود،در روز 28 مرداد چه شد؟و به کجا رفته بود؟
*خلیل ملکی در اعلامیّۀ حیرت انگیزی در بارۀ 28 مرداد از جمله نوشت: «تصوّر اینکه در روز 28 مرداد کودتاچیان با به راهانداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهۀ ملی درآوردند تصوّرِ ساده لوحانه ای است».
* بابک امیر خسروی،کادر برجستۀ حزب توده می گوید:«به دور از تعصّباتِ سیاسی-ایدئولوژیک، اینـک مـن-بـیش از گذشـته- واژۀ کودتا را برای تبیین رویداد 28 مرداد 32 نادرست می دانم».
اشاره:
ناپلئون می گفت که«تاریخ چیزی نیست جز دروغ های مورد اعتقاد عوام». وظیفۀ روشنفکران واقعی درآمیختن با باورهای رایجِ عوام نیست بلکه وظیفۀ آنان درآویختن با آن باورها است هرچند که این امر کاری دشوار و -گاه- حتّی «خطرخیز» باشد آنهم در جامعه ای که از«انتقاد»تا «انتقام» راهی نیست!. نتیجۀ منطقی چنین اعتقادی به تعبیر پوپر این است که بسیاری از «حقایقِ ثابت ، مُسلّم و بدیهی» -خصوصاً حقایق تاریخی- قابل ابطال اند.در واقع،اوراق کردن (Deconstruction)یا ویران نمودنِ «باورهای بدیهی و مُسلّم» از شاخصه های اصلیِ روشنفکران واقعی است.
با چنین اعتقادی است که نگارنده به رویداد 28 مرداد نگریسته و در پرتو اسناد و شواهد تازه این روبداد پُر رمز و راز را بررسی کرده است.
با توجه به روایت های مهم دکتر غلامحسین مصدّق (پسر دکتر مصدّق)،خلیل ملکی، بابک امیر خسروی،سرهنگ غلامرضا نجاتی و دیگران، امید است که نکات مطرح شده در این مقال،پرتوی بر حقایق پنهانِ رویداد 28 مرداد باشد. ع.م
گواهیِ دشمن!
اگر بپذیریم که حقیقت، آن است که دشمن نیز بر آن گواهی دهد، گزارش بابک امیرخسروی – به عنوان کادر برجستۀ حزب توده در آن زمان و از دشمنان سرسخت محمدرضا شاه- دارای اهمیّت فراوان خواهد بود.بابک امیرخسروی در گزارش دقیق خود، واکنش روحی و روانی مردم عادی تهران پس از خروج شاه از ایران و نقش آن در شکلگیری رویداد 28 مرداد را برجسته می کند؛نکتۀ بسیار مهمی که خلیل ملکی و برخی از فعّالان ملّی-مذهبی نیز به آن اشاره کرده اند. گفتنی است که پس از انتشار کتاب «آسیبشناسی…»آقای امیر خسروی در گفت و گو با نگارنده ضمن تأیید دو بارۀ روایت خود در بارۀ ۲۸ مرداد، از اینکه به خاطر «محدودیّتهای سیاسی-سازمانی» گاهی از واژۀ «کودتا» استفاده کرده، اظهار عذرخواهی و تأسف نمود.او تأکید کرد:
-«به دور از تعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک، اینـک مـن-بـیش از گذشـته- واژۀ کودتا را برای تبیین رویداد 28 مرداد 32 نادرست می دانم».
به گزارش بابک امیر خسروی:
-«برای روز ۲۸ مرداد، نه کودتایی برنامهریزی شده بود، و نه اساساً دشمنان نهضت ملّی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد قادر به اجرای برنامهای بودند که بتوانند حکومت ملّی مصدّق را در چنین فاصلۀ زمانیِ کوتاهی براندازند…پژوهشگرانی که کودتای ۲۸ مرداد را سلسلۀ عملیات برنامهریزی شدهای میدانند که گویا «مستر روزولت» پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد طراحی نموده بود، رویدادهای مختلف روز ۲۸ مرداد را اقداماتی بههمپیوسته و طبق نقشۀ قبلی تلقّی میکنند. عمق فاجعه در این است که واقعیّت غیر از این بود.پافشاری من بر این نکته که کودتای ۲۸ مرداد اقدامی از پیش برنامهریزی شده نبود، چالش صرف روشنفکری نیست. بلکه تلاش برای ارائۀ تصویری از واقعیّت است که به گمان من،بیشتر به حقیقت نزدیک است.»
روانشناسی و روحیّۀ توده ها
بابک امیر خسروی تأکید می کند:
-در بررسی حوادث روز 28 مرداد توجّه به رفتار، روانشناختی و روحیـّۀ مردمِ عادی،درجهداران و نفرات ردۀ پائین ارتش و نیروهای انتظامی بسیار مهم است. از روز 26 مرداد به دستور دولت مصدّق در مراسم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان های ارتش نام شاه و سرود شاهنشاهی حذف شد و این امر موجب حیرت یا مخالفت درجه داران و سربازان بود بطوری که گروهبانی در یکی از پادگان ها در حالیکه سرنیزۀ خود را از غلاف بیرون کشیده بود،جلو آمد و فریاد زد:«به سلامتی شاه!»و متعاقب آن،سربازان به مدّت 15 دقیقه برای شاه هورا کشیدند».
با چنان روحیّه و روانی در سراسر روزهای 26 تا 28 مرداد ما شاهد سرپیچی سربازان،درجه داران و سایر نظامیان از دستور فرماندهان بودیم بطوری که دکتر صدیقی،وزیر کشور مصدّق،سرهنگ اشرفی،فرماندارنظامی تهران و دیگران از عدم اطاعت سربازان از دستورات فرماندهان ارتش و پیوستن آنان به شعارهای «زنده باد شاه!» یاد می کنند.
بابک امیر خسروی یادآور می شود:
-« بیتردید، در پیدایش و تكوین [سقوط مصدّق]، تندرویها و چپنمائیهای حزب توده در روزهای 25، 26 و به ویژه 27 مرداد، مؤثّر بود…كارزار تبلیغاتی حزب توده در حمله و ناسزاگوئی به شاه، شعار ضدِّ سلطنت و جمهوریخواهی كه عصر روز 27 مرداد به اوج خود رسید، و كُلّاً مجموعۀ اقدامات تحریكآمیزی كه در تهران و شهرستانها- چه از سوی تودهایها و چه از سوی حكومتیان و احزاب ملّی- صورت گرفت، نه فقط احساسات لایههائی از ارتشیها و نیروهای انتظامی را جریحهدار نمود و به تعـرّض واداشت، بلكه حتّی بخشی از مردم را نیز رَماند و به صفوف مخالفان راند و یا به ناظران منفعلی مبدّل ساخت.پائین كشیدنِ مجسّمههای رضاشاه و محمّد رضاشاه در تهران و شهرستانها، حمله به آرامگاه رضاشاه و قصد تخریب آن، برگزاری دهها و دهها میتینگ موضعی به ابتكار حزب توده در خیابانها و میدانهای شهرهای مختلف علیه سلطنت؛ یورش به مغازهها و ادارات برای پائین كشیدن عكس شاه و خانوادۀ سلطنتی، توهین و ناسزاگوئی به آنان،درگیری با كَسَبه و مردم،بسیاری را آزُرد و موجب رَمیدن آنها از حكومت مصدّق شد. آنگاه كه آن اَعمال با شعارِ برپائی جمهوری دموكراتیك به میدانداری تودهایها و قدرتنمائیهای آنها توأم گشت، بسیاری از مردم را به وحشت انداخت و نسبت به آیندۀ كشور نگران ساخت.این فكر قـّوت گرفت كه در نبودِ شاه، دكتر مصدّق و سازمانهای سیاسیِ ضعیف و هوادار او، توان مقابله با حزب تودۀ ایران را كه از حمایت شوروی برخوردار بود، نداشته باشند… واقعیـّت اینست كه ما[توده ای ها] غرق در دنیای خودمان بودیم.كتابها و رُمانهائی كه میخواندیم،شیوۀ زندگی ما،دامنۀ معاشرت ما-حتّی با خانوادۀ خود- و محافلی كه آمد وُ شد داشتیم عالَم خود را داشت و ما را بتدریج از مردم جدا ساخته بود.در درون و عُمق جامعه، واقعیـّتهائی جریان داشت كه ما نمیدیدیم و یا نادیده می انگاشتیم ازجمله:ذهنیـّت تودۀ مردمِ آن ایـّام در قبال شاه و رژیم سلطنتی بود. این مقوله، یك بارِ فرهنگی داشت كه طی سدهها و هزارهها،در ناخودآگاهِ تودۀ مردم ریشه دوانده بود.سلطنت و شاه در جهانبینی و ناخودآگاهِ مردم،نوعی قُدّوسیـّت داشت،گوئی بخشی از فرهنگ ما بود».
بنابراین، با توجه به روایتهای شاهدان عینی و گزارشهای مستندِ مندرج در کتابِ «آسیبشناسی …»،من رویداد ۲۸ مرداد را نه «قیام ملّی»می دانم و نه «کودتا»،بلکه آنرا تظاهراتی خودجوش میدانم که به طور شگفتانگیزی به «آتشی خرمنسوز»بدَل شد.به گزارش سفارت امریکا در تهران (که با گزارش «ویلبر» مأمور سازمان سیا در تهران و با روایت بابک امیرخسروی و دیگرِان همخوانی دارد):
-«در روز ۲۸ مرداد: تظاهرکنندگان در مقیاس کوچکی از بازار به راه میافتند، ولی این شعلۀ اولیّه،به طور شگفت انگیزی گُسترش یافت و به زودی به آتشِ خرمنسوزِ عظیمی تبدیل میشود که در طول روز،تمام تهران را فرا میگیرد. نیروهای انتظامی که برای پراکندن مردم فرستاده میشوند، از فرمان حمله به جمعیّت سر باز میزنند و حتّی بعضی از آنها به تظاهرکنندگان میپیوندند…از مرکز شهر،انبوه جمعیّتِ هیجانزده هر چه ماشین و کامیون بود در اختیار میگیرند و به شمال شهر میشتابند و رادیو تهران را محاصره میکنند .کارکنان سفارتخانه(امریکا) در طی این جریان فرصت خوبی داشتند که از نزدیک نوع تظاهرکنندگان را بسنجند. اینها بیشتر غیر نظامی بودند که در میان- شان تعدادی از نیروهای انتظامیِ مسلّح نیز مشاهده میشدند.ولی به هر حال به نظر میرسید که رهبری جمعیّت،دستِ شخصی ها است نه نیروهای نظامی. به نظر میرسید که اینها از اقشار و طبقات مختلف و مرکّب از کارگر، کارمند، دکّاندار، کاسب و دانشجو باشند … نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهیها هم از این موفقیّتِ آسان و سریع – که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته – در شگفت هستند…».
سرهنگ نجاتی(خلبان نیروی هوائی و هوادار پُرشور مصدّق) نیز تأکید می کند: -«پیروزی سریع کودتاچیان در روز 28 مرداد نه تنها برای ملّت ایران بلکه برای کرمیت روزولت و سردمداران کودتا نیز باورکردنی نبود».
اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی!
سال ها پیش در مقالۀ « خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها! »گفته ام که ملکی مردِ اخلاق بود و می گفت اگر سیاست با اخلاق همراه نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد.بر این اساس، دکتر کاتوزیان معتقد است: «خلیل ملکی در تمام زندگی اش دروغ نگفته بود».
ملکی دو هفته پیش از 28 مرداد32 به مصدّق هشدار داده بود:
-« این راهی که شما می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم باشما خواهیم آمد!».
موضعگیری شجاعانه و متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد نیز در راستای همین اخلاق و صداقت بود هر چند که این موضعگیری در نظر برخی دوستانش نوعی«انتحارِ سیاسی»بشمار می رفت.
از شامگاهِ 28 مرداد تا اوّل شهریور1332،ملکی در «غُربتی غریب» به نوشتنِ اعلامیّۀ بلندِ 28 مرداد پرداخت.چهار روز بعد اعلامیّۀ «حزب نیروی سوم»به قلم خلیل ملکی باعثِ حیرتِ رهبران و مسئولان این حزب شد. در این سندِ حزبی اگر چه برخی نظرات سیاسیِ«هیأت اجرائیّۀ حزب» (که عموماٌ مخالف نظرات ملکی بودند) لحاظ شده بود،با اینحال،مسئولان حزب- خصوصاً مسعود حجازی و دکتر محمدعلی خُنجی از انتشار اعلامیّه خودداری کردند و آنرا «سندِ انحراف» و «خیانتِ ملکی» نامیدند زیرا در آن اعلامیّه، ملکی حتّی یک بار هم از «کودتای 28 مرداد» نامی نبُرده بود. لحن اعلامیّۀ ملکی چنان بود که ضمن پذیرفتنِ «سقوط دکتر مصدّق از مقام نخست وزیریِ ملّت ایران» پایانِ دورۀ نخست وزیری وی را نیز اعلام می کرد.
در بارۀ اراذل و اوباش!
چنانکه در بخش«افسانۀ شعبان جعفری»گفته ام:جنبش های پوپولیستی، نه تنها برای توده ها و روشنفکران، بلکه برای اراذل و اوباش نیز جاذبـۀ بسیار دارند، هم از این روست که در اینگونه جنبش ها، اراذل و اوباش با «حضورِ همیشـه در صـحنه » تحکـیم کننـدگانِ قدرت حکومت ها می شوند. پدیدۀ «لات» و «لوطی»، محصول جوامع عقـب مانـدۀ ســُنّتی اسـت. ایـن افـراد، محصـول فقـر فرهنگـی، بی ثباتی های سیاسی و فقدانِ امنیـّت اجتماعی در جوامع سُنّتی و پدرسالار میباشند. بـه نظـر مـی رسـد کـه لوطی ها و مشدی ها، بازماندگان عیـّاران و جوانمردان در دوره های نخست حملۀ اعراب به ایران باشـند کـه به نسبت ثبات و استقرار حکومت ها، قدرت اجتماعی شان تقویت یا تضعیف می شد. ما حضور و حاکمیـّت این دسته ها و گروه های مختلف را تقریباً در سراسر دوره های تاریخ ایران بعد از اسـلام مشـاهده مـی کنـیم. استاد شفیعی کدکنی در تحقیق درخشان خود در بارۀ قلندریـّه، ضمن اشاره به تحـّول تـدریجی عیــّاران و جوانمردان به گروه های آشوبگر و اوباش، تأکید می کند که «بسیاری از آداب و رسوم زورخانه ها ـ از چـرخ زدن و کبـّاده کشیدن تا کبودی زدن یا خالکوبی روی بدن ـ همه و همه استمرار سنّت عیـّاران است.
با سقوط رضاشاه (شهریور 1320) و فقدان ثبات سیاسی و امنیـّت اجتماعی، فعالیـّت «لوطی»ها نیـز رونق تازه ای یافت بطوری که هریک از احزاب و سازمان های سیاسی، گروه هـای لات و لـوطی خـود را داشتند.در دولت دکتر مصدّق گویا برای نخستین بار دکتر حسین فاطمی استفاده از لات ها و لوطی ها را به رئیس شهربانی کلّ کشور(سرلشکر مزیـّنی) پیشنهاد کرد تـا بعنـوان «مـردم همیشـه در صـحنه » و »نیروی فشار»، از اقدامات دولت، حمایت و پشتیبانی کنند و یا در مواقع لازم، تظاهرات مخالفـان دولت را سرکوب نمایند،امـّا پیشنهاد فاطمی با مخالفت سرلشکر مزیـّنی روبرو شد کـه در نتیجـه،باعث استعفای مزیـّنی از ریاست کلّ شهربانی گردید.شعبان جعفری در آن زمان به جبهۀ ملّی نزدیک بود بطوری که بسیاری از رهبران جبهۀ ملّی با شعبان جعفری پیوند داشتند و در مراسم باشگاه وی شرکت می کردند.
نویسندگان توده ای در روایتی اغراق آمیز تعداد اراذل و اوباش در روز 28 مرداد را «هزاران نفر» دانسته اند در حالیکه دکتر غلامحسین مصدّق(پسر دکتر مصدّق) تعداد آنان را «۲۰۰-۳۰۰ نفر»می داند بی آنکه به این نکتۀ اساسی اشاره شود که آن نیروی عظیم مردمی که یک سال قبل «حماسۀ قیام سی تیر»را آفریده بود،در روز 28 مرداد چه شد و به کجا رفته بود؟
ملکی در بارۀ نقش اراذل و اوباش در روز 28 مرداد تأکید می کند:
-«تصوّر اینکه در آن روز کودتاچیان با به راهانداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهۀ ملی(بورژوازی ملّی)درآوردند تصوّر سادهلوحانهای است. جملاتی از این قبیل که گویا تنها تکیهگاه حکومت، اوباش و رجالهها میباشند و نظایر آن عاری از روح مارکسیستی است».
خلیل ملكی -بعدها-در تحلیلی از علل شكست دكتر مصدّق نوشت:
-«اگر ما پس از پیروزی[ملّی کردن صنعت نفت] دچار شكست شدیم، تقصیر از خودِ ما بود… اگر رهبری نهضت [دكتر مصدّق] به یك سلسله اقدامات دست میزد و از یك سلسله اقدامات خودداری میشد، هم از شكست جلوگیری میگردید و هم نهضت ملّی پیروزمندانه جلو میرفت… بقدر كافی واقعبین نبودن رهبری نهضت، ضربه را زد. در مسئلۀ نفت، رهبری واقعبین میبایست توجـّه داشته باشد كه نتیجۀ نهائی رد همۀ پیشنهادها چه خواهد بود. امروز جریان حوادث نشان داده است كه نتیجه چیست! در آن زمان نیز بعضی از عناصر آگاه و هشیار و واقعبین، همین وضع را پیشبینی كرده و گذشت بیشتر و حلّ واقعبینانۀ مسئله [نفت را] تشویق میكردند…قهر كردن و توی خانه نشستن و به امید ایدهآل مطلق «یا همه چیز یا هیچ چیز»، هر چیز را از دست دادن، اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش اجتماعی و سیاسی ندارد… عوض این كه مردم را رهبری كنیم به دنبال آنها روانه شدیم و اسیر احساسات بودیم كه به مردم عوام تلقین شده بود. عوض این كه مصلحت كشور و مردم را در نظر بگیریم، دائماً میگفتیم: «مردم در بارۀ این كار چه خواهند گفت؟»… رهبری، دنبالهروی از عوام نیست…».
بعد از نوشتنِ اعلامیّۀ 28 مرداد،خلیل ملکی-شخصاً- خود را به زندان معرّفی کرد و سپس به زندان فلک الافلاک تبعید شد.
زنان آمریکائی در روز 28 مرداد!
عبدالرضا انصاری(معاون «ادارۀ اصل چهار» در زمان مصدّق)در گفتگو با نگارنده به نکتۀ تازه ای اشاره کرده که در شناخت رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بسیار اهمیّت دارد. به روایت عبدالرضا انصاری:
– « گروهی از زنانِ کارمندان بلندپایۀ سفارت امریکا، ازجمله خانم ویلیام وارن (William Warne)، رئیس ادارۀ «اصل چهار»، همراه با گروهی از بانوان نیکوکار ایرانی،مانند خانم عزّت سودآور،خانم ناصر(رئیس وقت بانک ملّی)،خانم نصر (همسر محسن نصر،شهردار تهران) که در یک انجمن خیریّه فعالیت میکردند، طبق معمول، در روز ۲۸ مرداد در سالن بانک ملّی جلسه داشتند.این امر، نشان میدهد که کارمندان بلند پایۀ سفارت امریکا، تصوّری از وقوع کودتا نداشتند ، در غیر این صورت، مسئولان سفارت امریکا، با توجه به حسّاس بودن اوضاع و احتمال وقوع حوادث ناگوار در روز ۲۸ مرداد، از رفتن زنان امریکایی به این جلسه ممانعت میکردند».
بنابراین،جدا از نامگذاریهای رایج،برای درکِ رویداد ۲۸ مرداد،ابتداء باید به روان- شناسی مردم عادیِ تهران پس از خروج شاه از ایران و سپس،باید به انفعالِ عجیب و حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد توجّه کرد.
یادنامه دکتر جواد طباطبایی
آگوست 9th, 2023گنجینه و میراث گرانسنگ آثار برجای مانده از دکترجواد طباطبایی، همچون ابزار، اسباب و سلاحی برای دفاع از ایران و برای دفاعِ ایرانیان از خود و از خویشتن سرزمینی و ملی خویش، در دست فرزندان این آب و خاک نهاده شده است. به نشانۀ گرامیداشت و قدردانی از ایشان و از آن میراثِ گرانبها، این «یادنامه» به نام و یاد جاودانشان تقدیم میگردد.
آغاز سخن:
فرخنده مدرّس
«کوشیدن، برای آنکه از ایران دفاع بشود، خود کاری ماندگار و بزرگ است.»
دکترجواد طباطبایی یکی دیگر از قلههای مرتفع فکری، علمی و فرهنگی ملت ایران است که نامش با آیین دفاع از ایران آجین و در تاریخ ماندگار خواهد ماند. جاودانگیِ نام و یاد ایشان، در کنار دیگر نامآوران و قلههای بلند فرهنگی این مرزوبوم، «با جاودانگی نام ایران پیوند خورده است.» گنجینه و میراث گرانسنگ آثار برجای مانده از ایشان، همچون ابزار، اسباب و سلاحی برای دفاع از ایران و برای دفاعِ ایرانیان از خود و از خویشتن سرزمینی و ملی خویش، در دست فرزندان این آب و خاک نهاده شده است. به نشانۀ گرامیداشت و قدردانی از ایشان و از آن میراثِ گرانبها، این «یادنامه» به نام و یاد جاودانشان تقدیم میگردد.
«یادنامۀ دکترجواد طباطبایی» مجموعهای فراهمآمده از سخنرانیها و مقالههاییست، که به دو بخشِ سخنرانیها و مقالهها، به انضمام بخشِ پایانی تقسیم شده است. بخش پایانی به بازنشر یکی از آخرین نوشتههای استاد، یعنی «انقلاب “ملی” در انقلاب اسلامی»، تحت عنوان «آخرین پیام استاد» اختصاص یافته است.
در متون مندرج در دو بخش اول و دوم، هر یک از سخنرانان و نویسندگان، در ادای احترام و قدرشناسی از دکترجواد طباطبایی، کوشش کردهاند، وجهی از اندیشۀ استاد را موضوع بازخوانی، کانون واکاوی و گرانیگاه تأمل خود قرار دهند. سعی کردهاند؛ در آثار و کلام «دکتر» به ژرفا روند و کوشیدهاند، فهم خود، در قالب نتیجهگیریها، پرسشها، نقدها و تأییدهای برآمده از این آثار را، به علاقمندان و خوانندگان آثار دکترجواد طباطبایی، عرضه داشته، تا شاید بتوانند، در دستیابی به گوهر تأملات ایشان «در بارۀ ایران»، راهی هموارتر را بگشایند.
هر یک از این کوشندگانِ کاوشگر، که در میان آنان عموماً نامهایی دیده میشوند، که به گواه طول تاریخ گفتارها و نوشتارهای پیشینشان، بر گردِ آثار و اندیشۀ استاد، و همچنین در جدالهایشان با مخالفان فکری دکترطباطبایی و همینطور در تبادل فکری در میان خود، یعنی در میان هواداران اندیشۀ ایشان، نشان میدهند، که سالهای مدیدی غرق در آثار استاد بوده، گام به گام با این آثار بالیده، خود را پرورانده و به نسبت ژرفای دریافت از آیین دفاع فکری، علمی، فرهنگی و سیاسی از ایران، توانستهاند خود را به سلاحهای کوچک و بزرگ مجهز سازند. «یادنامۀ دکترجواد طباطبایی»، حاصل کوشش چنین جمعیست، سراسر آمیختۀ احترام به استاد.
آنچه در تورق و مطالعۀ متن گفتارها و نوشتارهای گردآمده در «یادنامۀ دکترجواد طباطبایی» به صورت برجستهای نمودار گشته و توجه را جلب میکند؛ تنوع موضوعات مورد بحث و دریچهها و زاویههای گوناگونیست که توسط گویندگان و نگارندگان متنهای مندرج در این «یادنامه»، بر روی آثار دکترطباطبایی گشوده شدهاند. همین امر، یعنی گشودن زاویههای مختلف بر دیدگاههای «دکتر» در پرسشهای مطرح شده از سخنرانان نیز، خود را نمودار ساخته است. این تنوع موضوعی و گوناگونی زاویهها، در درجۀ نخست، نشانهای از گستردگی و فراگیری اندیشۀ دکترطباطبایی و گواه وسعت دستگاه نظری ایشان و گویای گوناگونی مقولات و مفاهیم مندرج در این دستگاه است.
نکتۀ دیگر اینکه «یادنامۀ دکترجواد طباطبایی» حاصل جمع تلاشهای فکری افرادیست که در گزینش موضوعات مورد نظر خود و زاویههایی که، از آن مجرا، بر دیدگاههای دکترطباطبایی گشودهاند، در جمع، راه و روشی را نمایان ساختهاند که از آن میتوان تحت عنوان روشِ ممارست و ورزیدگی در فهم این دستگاه نظری عظیم یاد نمود. به عبارت دیگر، هر یک از نویسندگان و صاحبان متنهای مندرج در این کتاب، یعنی «یادنامۀ دکترجواد طباطبایی»، به سهم خود نشان دادهاند که از روزنهها و دریچههای متنوع بسیاری میتوان وارد دستگاه نظری ـ تاریخی دکترطباطبایی شد و بر کاوش و کلنجار با هریک از اجزاء، مفاهیم و مقولات آن همت گماشت. با ادامۀ سعی و همت، رمز و کلید پیوند هر حوزۀ بحث، برگرد مقولات، مفاهیم و مضامین معین، با حوزۀ دیگر را یافت و از طریق یافتن کلید این پیوندها به حوزۀ دیگری، از بحث مفهومی و مضمونی، گام نهاد. یعنی یک میدان پژوهشی را به میدان کاوشگری بعدی منضم و متصل کرد و با گشودن درب شناخت هر حوزه به روی حوزۀ دیگر، شناخت و اشراف خود به این دستگاه نظری را بسط داد و در نهایت به شناختی از کل آن نائل گشت؛ کلی که دیباچهای برای شناخت ایران و تاریخ درازآهنگ این ملت و این سرزمین است، به شناخت اینکه این ایران چیست و این ایرانی کیست.
«یادنامۀ دکترجواد طباطبایی» از دو بخش فراهم آمده است. بخش نخست شامل متن بازبینی شدۀ سخنرانیها، پرسش و پاسخها، پیامها و سخنان پایانی سخنرانان است که طی مراسم «یادبود دکترجواد طباطبایی» ایراد شدند. این مراسم، به منظور ادای احترام به جاودانیاد دکترجواد طباطبایی، به دعوت «سازمان مشروطه ایران»، در تاریخ هشتم آوریل ۲۰۲۳ از طریق کانال اینترنتی و در اتاق زوم، برگزار گردید. هرچند سخنرانیها، پرسش و پاسخها و پیامها و سخنان پایانی سخنرانان در سه بخش متوالی در مراسم، انجام گرفت، که زمانی حدود شش ساعت را نیز به خود اختصاص داد، اما در متن کتاب، جهت سهولت پیگیری خوانندگان، سخنان هر سخنران، متن پرسش و پاسخ از وی و بعد از آن متن سخنان پایانی هر یک از سخنرانان، در پی هم، ارائه شدهاند.
بخش دوم «یادنامۀ دکترجواد طباطبایی» اختصاص بهمتنها و نوشتههایی دارد که از سوی نویسندگان آنها به سپاس و قدردانی به یاد جاودان استاد اهدا شدهاند. از آنجا که برگزارکنندگان «مراسم یادبود دکترطباطبایی»، از همان آغازِ تدارک و برگزاری، جای حضور به حق بسیاری از دوستداران اهل قلم و هواداران اهل نظر ایشان را در آن مراسم به شدت احساس کرده و این جای خالی روانشان را آزرده و ناشاد میساخت، اما دستشان در شرایط دشوار و امکانات ناکافی بسته بود. انتشار «یادنامه دکترجواد طباطبایی»، که از همان آغاز تدارک مراسم در دستور کار قرار داشت، میتوانست تا حدودی به رفع این کاستی یاری رساند. میگوییم تا حدودی، زیرا از گسترۀ وسیع هواداران اندیشۀ استاد و وسعت پرورشیافتگان در مکتب ایراندوستی و در دامان آثار و افکار ایشان مطلع بوده و میدانستیم که جمع همه حتا بخشی از این دامنۀ گسترده در پای آن قله، نه تنها از توان این جمع بلکه از توان همۀ جمعهای «ما» روی هم نیز بیرون است. لذا به جمع گزینش شدهتری، که از پیش آشناییهای بیشتری از تلاشهای نظری و دیدگاههایشان داشتیم، بسنده کردیم. و با میل و درخواست خود نزد آنان رفتیم. سعادت و بخت بلندی داشتیم که با آغوش باز و مهربانانۀ همۀ آنان روبرو شدیم. هیچیک از آنان به ما «نه» نگفتند. نمیدانیم شاید هم خاطر استاد عزیزتر از آن بوده است، که کسی از آنان تاب آن آوَرَد که بتواند در برابر آن تقاضای صمیمانه و از سر احترامات فائقهمان هم به استاد و هم به هوادارانش، «نه» بگوید.
بههر تقدیر ما، دستدرکاران و گردانندگان «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی»، خرسندیم که توانستیم، در حمایت و پشتیبانی از «سازمان مشروطه ایران»، در به سرانجام رساندن این دو اقدامِ نیک، یعنی هم برگزاری «مراسم یادبود دکترجواد طباطبایی» به دعوت و به همت ارزشمند «سازمان مشروطه ایران» و هم در انتشار «یادنامۀ دکترجواد طباطبایی» توسط «نشر بنیاد داریوش همایون» سهمی بر عهده گیریم و امید بدان داشته باشیم که با انجام این سهم، گوشهای از احساس وامداری خویش را در برابر دکترجواد طباطبایی، آن جلوۀ دیگر جاودان خرد ایرانی، نمودار سازیم.
منبع: سایت بنیاد داریوش همایون
کانون نویسندگان ایران:برگی از تاریخ؛ اتوبوس مرگ
آگوست 8th, 2023
قتل نویسندگان، هنرمندان و دگراندیشان، بالاترین و غیرانسانیترین مرتبهی سانسور و فجیعترین شکلیست که در سانسور اندیشه و بیان نمود مییابد. ۱۷ مرداد یادآور کوشش ناموفق وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در به قتل رساندن جمعی از نویسندگان و روزنامهنگاران ایران است که برخی از آنان عضو کانون نویسندگان ایران بودند.
در تابستان سال ۱۳۷۵ و در راستای قتلهای سیاسی زنجیرهای در دههی ۷۰، وزارت اطلاعات توطئهی به درّه افکندن اتوبوس حامل جمعی از نويسندگان را ترتیب داد تا آنان را که به دعوت اتحادیهی نویسندگان ارمنستان عازم این کشور بودند، به قتل برساند.
در تابستان آن سال پس از هماهنگیهای لازم، مقرر شده بود سمیناری ادبی و فرهنگی با عنوان «بررسی و شناخت ریشههای مشترک دو فرهنگ»، به میزبانی دانشگاه ایروان و با هماهنگی سفارت ارمنستان برگزار گردد. بیست و یک نویسنده، شاعر و روزنامهنگار بیخبر از دسيسهچینیِ نیروهای امنیتی، در این سفر حضور یافتند.
برنامهی سفر به گونهای ترتیب داده شد تا سفر به جای هواپیما با اتوبوس انجام پذیرد. در مسیر این سفر مرگبار، راننده که از اجیرشدگان نیروهای امنیتی بود، دو بار اتوبوس را در گردنه حیران تا لبهی پرتگاه هدایت کرده و سپس خود را به بیرون پرتاب میکند که بار دوم با هوشیاریِ دو تن از نویسندگان، اتوبوس متوقف میشود و این سفر نافرجام با نجاتِ مسافران از مرگ به پایان میرسد.
پس از قتل تبهکارانهی جمعی از روشنفکران و نویسندگان دگرانديش از جمله احمد میرعلایی، غفار حسینی، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، از اعضای کانون نویسندگان ایران، موسوم به قتلهای زنجیرهای که در دههی ۱۳۷۰ اتفاق افتاد، واقعهی سفر به ارمنستان به «اتوبوس قتل نویسندگان» و «اتوبوس ارمنستان» شهرت یافت.
این واقعه برگی مهم از تاریخ سانسور و سرکوب در ایران معاصر است که همواره با شکستن قلمها، بستن روزنامهها، ممنوعالقلم کردن نویسندگان، ممانعت از انتشار کتاب، حذف کلمات، ارعاب، تهدید، بازداشت، زندان، شکنجه، اعدام، قتل و حذف فیزیکیِ نویسندگان مستقل و آزادیخواه همراه بوده است. تاریخی خونین و محنتبار که در ماجرای سفر به ارمنستان، ماهیت خشن و صلب استبداد و تکصدایی بار دیگر آشکار میشود.
کانون نویسندگان ایران
گامی در تاریخ(بخش چهارم)،علی میرفطروس
آگوست 4th, 2023* به قول دکتر غلامحسین مصدّق:« در سراسرِ روزهای 25-28 مرداد پدرم در جستجوی شاه بود و می گفت:می خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟چکار کنم؟ ».
* ابلاغ فرمان عزلِ مصدّق چرا در نیمه شب؟
*در تبیین رویدادِ 28 مرداد نگارنده به عامل مهمی معتقد است که سرنوشت دولت مصدّق را رَقَم زد و آن، انفعال عجیب و تصمیمات حیرت انگیز مصدّق بود.اعلامیّۀ شگفت انگیزِ خلیل ملکی در بارۀ 28 مرداد نیز قابل تأمّل است.
اشاره:
«انسان یعنی خاطره هایش».سخنِ فیلسوف فرانسوی،هانری برگسون، به این معنا است که خاطره ها «پناهگاه»ی است برای«زیستن».بنابراین برای افرادی که سال ها با «کودتای 28مرداد» زیسته اند و با آن،خاطره- پردازی ها کرده اند تفسیر متفاوت از آن رویداد نه تنها می تواند« غیرِ قابل قبول »باشد بلکه حتّی می تواند«کُفر آمیز» بشمار آید.
«کودتا» -همچنین- برای بسیاری از دوستداران دکتر مصدّق و هواداران حزب توده «سنگر»ی است که در پُشتِ آن اشتباهات ایرانسوزِ شان را در« انقلاب شکوهمند اسلامی» توجیه می کنند. ولی چه می توان کرد؟…افسانه ها در مَحَکِ تاریخ فرو می ریزند!.شعارهای جوانان آگاه ایران در جنبشِ«زن،زندگی، آزادی» نشان می دهند که آنان بسیاری از بُت ها و افسانه های سیاسی را پُشتِ سر گذاشته و از آن عبور کرده اند.
تردیدی نیست که انگلیس و آمریکا از بُن بَست مذاکرات نفت راضی نبودند و لذا طرحی برای سرنگون کردن حکومت مصدّق داشتند ولی در مرکز این طرح، درهم کوبیدنِ شبکۀ سازمان افسران حزب توده نیز قرار داشت و به همین جهت آن طرح «ت.پ. آژاکس» نامیده شده بود. بابک امیر خسروی- عضو برجستۀ حزب توده- شبکۀ سازمان افسران حزب توده را «سپاه عظیم و رزم ديدۀ توده ای هـا» نامیده است در حالیکه پژوهشگری مانند دکتر آبراهامیان نیروی این«سپاه عظیم و رزم دیده» را ناچیز می داند.با اینهمه،در تبیین ماجرای 28 مرداد نگارنده به عامل مهمی معتقد است که سرنوشت دولت مصدّق را رَقَم زد و آن،انفعال عجیب و تصمیماتِ حیرت انگیز مصدّق در 28 مرداد بود.اعلامیّۀ شگفت انگیزِ خلیل ملکی در بارۀ 28 مرداد نیز قابل تأمّل است.
عنایت خوانندگان عالیمقدار به این گفت و گوی بلند نشانۀ افقِ تازه ای در نگاه به تاریخ معاصر ایران است؛هر چند هنوز افرادی-با کینه های شیطانی- به دنبالِ بُردن هستند در بازیِ سنگینی که دیری است آنرا باخته اند.
مطلب حاضر- چنانکه گفته شد- بخشی از گفت و گوی بلندی است که سال ها پیش منتشر شده و اینک ضمن ایجاز و اختصار- به ضرورت – برخی مواردِ تکمیلی به آن افزوده شده است. منابعِ تمام « نقل قول» ها در چاپ پنجم کتاب آمده و چاپ تازه (با اضافات بسیار) در ۸۰۰ صفحه منتشر خواهد شد. ع.م
***
مصدّق«جرأت،از خودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقـع » را از ویژگـیهـای اصـلی یـک رهبـر سیاسـی می دانست.در روزهای 25- 28 مرداد او در برابر آشوب ها و آشفتگی های مختلف مواضع مختلفی داشت.رَوَند این آشفتگی ها و تصمیم گیری ها را می توان چنین ترسیم کرد:
۱-هفتهها پیش از ۲۵ مرداد، حزب توده در یک کارزارِ گستردۀ تبلیغاتی هشدار میداد که کودتایی در حال وقوع است و حتّی اسامی افسران کودتاگر، از جمله سرهنگ نصیری را اعلام کرده بود!.به روایت دکتر مصدّق:
-«در ۲۲ مرداد اخبار کودتا به حدِّ إشباع رسیده بود».
این«حدِّ إشباع» به شکلگیریِ «تصوّر کودتا»در ذهن مصدّق کمک کرده بود در حالیکه یک روز پیش از ۲۵ مرداد دکتر مظفّر بقائی هشدار داده بود:
-«توده ای ها قصد کودتا دارند و نظرشان از انتشار خبر کودتای جعلی، انحرافِ افکار عمومی است».
۲- با این حال، مصدّق به دوستانش تأکید کرده بود:
-«تمام نیروهای نظامی در اختیار مااست، هر کس کودتا کند با لگد او را بیرون میکنیم».
۳- در شب ۲۵ مرداد، در حالی که سرهنگ نصیری برای ابلاغ فرمان شاه مبنی بر عزلِ مصدّق عازم کاخ نخست وزیری بود،«یک افسر ناشناس»( سرهنگ مُبشّری،مسئول سازمان افسران حزب توده) تلفنی به دکتر مصدّق اطلاع میدهد که سرهنگ نصیری، فرماندۀ گارد شاهنشاهی برای کودتا عازمِ اقامتگاه نخستوزیری است!.
۴- شب ۲۵ مرداد، در اطراف اقامتگاه مصدّق، تدابیرِ امنیّتی شدیدی پیشبینی شده بود آنچنان که به قول مصدّق:
-«چند تانک و نقلیّۀ ارتشی را در عرضِ خیابانها قرار داده بودند تا از رسیدن کودتاچیان به اقامتگاه نخستوزیری جلوگیری کنند».
به همین علّت،اتومبیل سرهنگ نصیری نتوانست از میان موانع موجودِ نظامی بگذرد، لذا سرهنگ نصیری مجبور شد تا پیاده به سوی اقامتگاهِ مصدّق روانه شود و فرمان عزل را به مسئول نظامیِ اقامتگاه تحویل دهد. مصدّق پس از رؤیت فرمان شاه، با این جمله، اصالت و رسیدنِ فرمان شاه را تأیید کرد:
-«ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ دستخط مبارک به اینجانب رسید. دکتر محمّد مصدّق».
بر خلاف پیام ها و نامه های قبلی این بار مصدّق کلمۀ «نخست وزیر» را از جلوی نام خود حذف کرده بود و این امر نشانۀ عزم و اراۀ مصدّق برای کناره- گیری و اجرای فرمان عزل بود.برخی روایات نیز تأکید می کنند که «مصدّق در فکر نوشتنِ نطقِ برکناری خود و اعلام آن از طریق رادیو بود».در هر حال،پس از امضای رسیدِ «دستخط مبارک»،ناگهان سرهنگ نصیری توسط ستوان علی اشرف شجاعیان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر میشود و شگفتا که فرماندهی تانک های مستقــّر در اطـراف خانـۀ مصـدّق در روز 28مرداد نیز بر عهدۀ همین ستوان شجاعیان بود!
بدین ترتیب با جنگ روانی و عملیّات خرابکارانۀ حزب توده، انتقال مسالمتآمیز قدرت از مصدّق به سرلشکر زاهدی شکل دیگری یافت.
متأسفانه مصدّق فرمان عزل را از نزدیکترین یارانش(خصوصاً از دکتر غلامحسین صدیقی) مخفی کرده بود در حالیکه صدیقی به عنوان وزیر کشور –قانوناً– حق داشت تا از چگونگیِ ماجرا باخبر باشد.دکتر صدیقی که یک ماه پیش(۱۳ تیرماه ۳۲)در جدال با وکلای جبهۀ ملّی در حضور مصدّق گفته بود:«شما می خواهید وزیر و دستگاه دولت،نوکر شما باشد»،در ساعت ۳۰/۵ بامدادِ ۲۵ مرداد شتابزده خود را به اقامتگاه مصدّق رساند و از موضوعِ«فرمان عزل» یا «نامۀ شاه»پرسید. مصدّق پاسخ داد:
-«چیزی نبود، کودتایی در شُرف وقوع بود که از آن جلوگیری به عمل آمد!».
دانسته نیست که پاسخ مصدّق به صدیقی چقدر ناشی از القائاتِ وزیر امور خارجۀ محبوبش،حسین فاطمی بود ولی می دانیم که گفتگوی صدیقی با مصدّق در حضور فاطمی انجام شده بود که قبلاً با ادعای «هجوم وحشیانۀ کودتاچیان به خانه و تجاوز به همسرش» مصدّق را دچار تأثّر و اندوه کرده بود.
-روزنامک:پرسش اینست که فرمان عزل چرا در نیمۀ شب به دکتر مصدّق ابلاغ شده بود؟
-فکر می کنم که بیشتر به خاطر فضای تب آلود سیاسیِ تهران بود که اساساً تحت تأثیرِ نیروهای سیاسی-سندیکائیِ حزب توده بود.از این گذشته،با توجه به خصلت هیجانی مصدّق در کشاندن مردم به خیابان ها ،گمان می رفت که فرمان عزل مصدّق اگر در روز به وی ابلاغ شود باعث آشوب غوغائیان -خصوصاً عناصر حزب توده-گردد.
روزنامک:ولی شاه می توانست مصدّق را به کاخ سلطنتی دعوت کند و در آنجا فرمان عزل به مصدّق ابلاغ شود.
-درست است!ولی با توجه به روابط تیره بین مصدّق و شاه گمان می رفت که مصدّق از پذیرفتن دعوت شاه امتناع کند.به قول مصدّق:
– « از ۹ اسفند (۱۳۳۱)به بعد،به دربار نرفتم و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امینی(کفیل وزارت دربار)مذاکره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به خانۀ دکتر غلامحسین(پسرم)-که بین خانۀ من و کاخ اختصاصی واقع شده بود-تشریف بیاورند،موافقت ننمودم».
مصدّق برخلاف سُنّت همه ساله از حضور در سلام نوروزی و دیدار با شاه نیز خودداری کرده بود و حتّی درخواست شاه برای رفتن به خانۀ مصدّق و ملاقات با وی را ردّ نموده بود.
۵- پس از رویداد شب ۲۵ مرداد ۳۲، «گارد شاهنشاهی» با بیش از ۷۰۰ سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر فاطمی، منحل یا خلع سلاح شده و فرماندۀ آن (سرهنگ نصیری) نیز به زندان افتاده بود.
۶- خروج شاه از ایران و حوادثی که از بامداد ۲۵ مرداد علیه شاه در تهران روی داد، مردم را از حضور توانمند «تودهایهای هوادار شوروی» نگران و وحشتزده کرد آنچنانکه خلیل ملکی یادآوری می کند:
-«تظاهرات تحریک آمیزِ توده ای ها رفته رفته شدیدتر می شد و مؤتلفین و پشتیبانان نهضت ملّی متدرّجاً نگران و نگران تر می شدند…روشنفكران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود میپرسیدند به كجا میرویم؟ … پشتیبانان نهضت مردّد و نگران میگردیدند… بازاریها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند.عدّهای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت میپرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟».
مهندس عزّت الله سحابی(یا مهندس مهدی غنی؟) از رهبران خوشنام ملّی- مذهبی ها نیز تأکید میکند:
– «ما بچههای انجمن [اسلامی دانشجویان] این نگرانی را داشتیم که تودهای ها دارند میبرَند،یعنی کشور،کمونیستی میشود…ما نگران حاکمیّتِ کمونیست ها بودیم.این نگرانی موجب شده بود که در آن ۴-۳ روز بیطرف بودیم».
تصمیم های حیرت انگیز!
۷- در شامگاه ۲۷ مرداد، هندرسون(سفیر امریکا) در ملاقاتی با مصدّق، ضمن ابراز نگرانی از حضور روزافزون حزب توده، به مصدّق یادآور شد:
– «دولت امریکا دیگر دولتِ وی را به رسمیّت نمیشناسدبلکه سرلشکر زاهدی را نخستوزیر قانونی ایران میداند».
مصدّق با عصبانیّت به هندرسون پاسخ داد که «تا آخرین لحظه، مقاومت خواهد کرد، حتی اگر تانکهای امریکایی و انگلیسی از روی جنازهاش رد شوند»، امّا ساعتی بعد،به دستور مصدّق، خیابانهای تهران از حضور تودهای ها و تظاهرکنندگان ضدسلطنت پاکسازی شد!
8- بر این اساس، به روایت مصدّق:
– «در عصر ۲۷ مرداد، دستورِ اکید دادم هر کس حرف از جمهوری بزند او را تعقیب کنند و نظر این بود که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی درخواست شود هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند… چون که تغییر رژیم، موجب ترقّی ملّت نمیشود».
دکتر غلامحسین مصدّق نیز تأکید می کند که در سراسرِ روزهای 25-28 مرداد پدرش در جستجوی شاه بود و به او می گفت:
-«می خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟چکار کنم؟ مملکت را به دست چه کسی بسپارم؟».
نکتۀ مهم در این روایت اعتراف دکتر مصدّق به «عزل» از سوی شاه است.
9- در همین روز(۲۷ مرداد) مصدّق، نامۀ حمایتآمیز آیتالله کاشانی را رد کرد و در پاسخی کوتاه به کاشانی نوشت:«مرقومۀ حضرت آقا توسط آقای حسن سالمی زیارت شد،اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملّت ایران هستم. والسلام
۱0- امّا به نحو عجیب و حیرت انگیزی در روز ۲۸ مرداد مصدّق از ملّت و هوادارانِ خود خواست از تهران خارج شوند و یا در خانههای شان بمانند و از انجام هر -گونه تحرّک و تظاهراتی خودداری کنند!
۱1- با چنان تغییر سیاستی، در حالیکه حسین فاطمی، سرتیپ ریاحی(رئیس ستاد ارتش مصدّق)و دیگران سرتیپ محمد دفتری را« وفادار به شاه و همدستِ کودتاچیان»می دانستند، مصدّق در صبح ۲۸ مرداد به طور حیرت انگیزی سرتیپ محمّد دفتری را همزمان به فرماندهی سه نیروی مهم نظامی و انتظامی منصوب کرد:
اوّل: رئیس شهربانی کل کشور،
دوم: فرماندار نظامی تهران،
سوم: فرماندۀ گارد گمرک.
۱2-از این گذشته،از قول سرهنگ نجاتی ،سرهنگ سررشته و دیگران گفته ایم:
-«هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگانهای تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،به طور حتم،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدودِ شهری نیز نیروی لازم نداشتند».
۱3- با وجود إصرار حسین فاطمی و دیگران، مصدّق در صبح ۲۸ مرداد از درخواستِ کمکِ مردمی به وسیلۀ رادیو خودداری کرد.
۱4- مصدّق در صبح ۲۸ مرداد، نه تنها از حزب توده درخواستِ کمک نکرد، بلکه از پذیرفتن پیشنهاد دکتر فاطمی مبنی بر توزیع سلاح میان هواداران حزب توده برای سرکوب کودتاگران،خودداری کرد.در برابرِ ردّ این پیشنهاد دکتر فاطمی خطاب به مصدّق فریاد کشید:«این پیرمرد، آخر همۀ ما را به کشتن میدهد».
۱5- از این گذشته، بسیاری از عناصر اصلیِ به اصطلاح «کودتا»(مانند سرهنگ نصیری ، سرلشکر باتمانقلیچ و دیگران) از 25 مرداد تا عصر ۲۸ مرداد، در زندان و یا مانند سرلشکر زاهدی متواری و مخفی بودند. دکتر سنجابی تأکید میکند: «…تا بعد از ظهر ۲۸ مرداد، از سرلشکر زاهدی و همراهانش هیچگونه خبری نبود».
۱6- مهندس زیرکزاده(یکی از نزدیکترین یاران مصدّق در تمام لحظات ۲۸ مرداد) ضمن اشاره به انفعال حیرتانگیز دکتر مصدّق در این روز، تأکید میکند:
-«مصدّق، نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».
بنابراین،خالی کردن میدان و «نقش یا نقشۀ مصدّق در روز ۲۸ مرداد» به چه معنا میتوانست باشد؟ آیا این امر، نشانۀ دوراندیشی مصدّق برای جلوگیری از یک جنگ داخلی بود؟ با توجه به آنچه که در بارۀ توان حیرتانگیزِ سازمان افسران حزب توده گفتهایم ، آیا مصدّق نگران بود که در یک جنگ یا آشوب داخلی، ایران به چنگ حزب تودۀ وابسته به شوروی بیفتد؟ …اینها مسائل انسانی و روانشناختی هستند که با توجه به شرایط حسّاسِ آن روز،بر عزم و ارادۀ دکتر مصدّق می توانستند تأثیر داشته باشند… امروزه با فرونشستن غبار کینهها و کدورتها، میتوان به این پرسشها اندیشید و زوایای تازهای از حوادث پُر رمز و رازِ این رویداد مهم را شناخت.
مخالفان خاموش!
روزنامک :از این نکته که بگذریم، باورِ رایج دربارۀ ۲۸ مرداد، دو درکِ متفاوت و متضاد است؛ «قیام ملّی» و «کودتا».
– ببینید! به قول دکتر سنجابی(وزیر فرهنگ دکتر مصدّق) پایگاه اجتماعی دکتر مصدّق در آستانۀ ۲۸ مرداد ۳۲ در مقایسه با ۳۰ تیر ۳۱، بسیار بسیار ضعیف شده بود؛ زیرا، جبهۀ ملّی دیگر آن جبهۀ ملّیِ سال پیش نبود و انشعابها و تفرقههای گسترده، باعث شده بود تا بسیاری از یاران مصدّق(مانند کاشانی، حسین مکی، دکتر بقایی و…) به صفِ مخالفان وی بپیوندند. این شخصیتها،در واقع، پایگاه ملی و مردمی دکتر مصدّق را تضمین میکردند و لذا با انشعاب یا مخالفت آنان با سیاستهای مصدّق، خودبخود، جبهۀ دکتر مصدّق، ضعیف و ضعیفتر شده بود مُنتها، مصدّق بر اثر خانهنشینی و رتق و فتق امور مملکتی از «بستر بیماری»، درک روشنی از فروپاشی نیروهایش نداشت، به همین جهت خیال می کرد که هنوز «مستظهر به پشتیبانی ملّت است». در این بیخبری، مصدّق به جای مشورت با افراد دلسوز و معتدل مانند دکتر صدیقی (وزیر کشور) به کسانی مانند حسین فاطمی دل بسته بود که سوداهای دیگری در سر داشتند.
مصدّق در ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱= ۱۳ ژانویۀ ۱۹۵۲در دیدار با سفیر آمریکا ضمن تکرار تقاضای کمک مالی از آمریکا گفته بود:
-«بدون این کمک مالی،به فاصلۀ ۳۰ روز ،ایران سقوط خواهد کرد و چه بسا حزب توده قدرت را به دست گیرد».
در رابطه با کارگران، کارمندان و به ویژه معلمان که در آن زمان قدرت بسیج و حرکتهای اعتراضی سازمان یافتهای داشتند،کافی است بدانیم که مصدّق به هندرسون(سفیر امریکا در ایران)گفته بود:
-«فقر و آشوب در سراسر کشور گسترده است. معلّمین مدارس حقوق ماهیانه ای به مبلغ یکصد تومان، معادل ۲۵ دلار، دریافت میکنند،این مبلغ – به دشواری – هزینۀ پرداخت اجارۀ یک اطاق را در ماه کفایت میکند…».
این کارگران، کارمندان و معلّمان،پس از ماهها سکوت و صبوری- با طولانی شدنِ مذاکرات بیفرجام نفت و انشعابها و اختلافاتِ جبهۀ ملّی – به تدریج دلسرد، ناامید و بیتفاوت شده و به مخالفان خاموش مصدّق تبدیل گردیدند. در چنان شرایطی بود که سرهنگ غلامرضا نجاتی (افسر نیروی هوائی و طرفدارِ پُرشور مصدّق) وقتی برای دفاع از مصدّق به جلوی خانه اش رسید،با حیرت مشاهده می کند:
-«عجیب اینکـه هزاران تن از مردم تهران در کنار خیابان ها یا بر پشتِ بـام هـای مجـاورِ خانـۀ مصـدّق، نظاره گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند»!
رویداد ۲۸ مرداد، ماجرای غیرمنتظره و شگفت انگیزی بود که با توجه به انفعالِ حیرتانگیز مصدّق شاید برای او نیز «خوشایند»بود تا پس از بستن مجلس، مغلوب کردن مخالفان و بُن بستِ مذاکرات نفت قهرمانانه از عرصۀ سیاست خارج شود.آخرین سخنان مصدّق این جنبه از روانشناسیِ وی را عیان می کند. به روایت دکتر احسان نراقی:
– «دکتر صدیقی تعریف میکرد: وقتی خانۀ دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان میروند از دیوار بالا،روی پُشت بامِ همسایه در گوشهای مینشینند. دکتر شایگان میگوید «بد شد!»، مصدّق یک مرتبه از جا میپرَد و میگوید:چی بد شد!؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبَرقدرت ما را ساقط کردند،خیلی هم خوب شد! چی چی بد شد؟!». ادامه دارد
در همین باره:
The 1953 «Coup d’etat» in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan. Ali Mirfetros
علل تاریخی عقبماندگی اقتصادی ایران/ میزگردی با حضور موسی غنینژاد، فریدون مجلسی و آرش رئیسینژاد
جولای 31st, 2023گامی در تاریخ(بخش سوم)،علی میرفطروس
جولای 21st, 2023* به قول عموم صاحبنظران:«هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگان های تهران در ۲۸ مرداد به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا، به طور حتم، حتّی برای اجرای یک عملیات محدود شهری نیز نیروی لازم را نداشتند».
اشاره:
بخش های منتشر شدۀ این گفت و گو مورد عنایتِ بسیاری از خوانندگان قرار گرفته است،با اینحال برخی انتشارِ آن را «در این روزهای حسّاس» نابهنگام دانسته اند.در پاسخ یادآور می شوم که بازاندیشیِ سالگردهای مهم تاریخی فرصتی است برای دیدن و درکِ بهتر چرائیِ سرنوشت امروزِ ما،هر چند که پژوهشگری مانند دکتر یرواند آبراهامیان- به طور حیرت انگیزی- معتقد است که «کودتای ۲۸ مرداد راه بنیادگرایی مذهبی را گشوده است»!.مقالۀ نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان انتقادی بر شیوۀ تاریخنگاری وی در این باره بود.
چنانکه گفته ام :آسیب شناسی شکست دکتر مصدّق آسیب شناسی ضعف های مـا نیـز هست.شناخت و پذیرفتن این ضعف ها زمینه ای برای ساختن آینده ای روشـن خواهد بود. بنظر نگارنده، اندیشـیدنِ منصفانه و شجاعانه بـه پُرسش های طرح شده در این باره،یک فضیلتِ روشنفکری است. ع.م
***
روِشِ تحقیق
روزنامک: کمی از روش پژوهشی این کتاب بگویید.
– در آغاز بگویم که «آسیبشناسی یک شکست»، تاریخنگاری محض نیست بلکه این کتاب با نوعی جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز همراه است. از این گذشته،من مطلب یا مأخذ تازهای دربارۀ این دوران «کشف» نکردهام زیرا منابع اساسی، قبلاً از سوی محققّانِ بسیاری مورد استفاده قرار گرفتهاند. از طرف دیگر، هدف من، تکرارِ ماجرای ملّی شدن صنعت نفت نبود و از این رو، در اینباره، تنها به نگاه گذرای تاریخی(Aperçu Historique) بسنده کردهام. هدف اساسی من، ارائۀ طرحی کوتاه از آسیبشناسی اندیشه و عملِ سیاسی در ایران معاصر با توجه به کارنامۀ سیاسی دکتر مصدّق بود. هدفِ دیگر، پرداختن به رویدادهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ بود که مهمترین و در عین حال، مبهمترین بخش در تاریخ این رویداد است. همین مسأله است که کتاب کوچک مرا از کتابهای استادانی مانند دکتر محمد علی موّحد، دکتر جلال متینی،دکتر فخرالدین عظیمی و دیگران جدا میکند. به عبارت دیگر، من با وارونه کردنِ «مخروط سُنّتی ۲۸ مرداد»،کوشیدم تا از «قاعده»(بسترِ اجتماعی و مردمی) به مسأله نگاه کنم.
از این گذشته، در بررسیهای رایج، به انگیزههای پنهان و آشکار سیاستمداران و به محدودیتها و ممکنات دولتمردان در میانِ دو سنگ آسیاب ( دو قدرت استعماری روس و انگلیس) توجۀ شایستهای نشده است، به همین جهت، دولتمردان و سیاستمداران این عصر یا متّهم به «فراماسونری» هستند و یا «وابسته به انگلیس»؛ از مشیرالدوله و رضاشاه و قوام السلطنه بگیرید تا محمدعلی فروغی، ساعدِ مراغهای، سرلشکر زاهدی و دیگران(یادم میآید که در نوجوانی، مجلّهای به نام رنگینکمان به سردبیری دکتر میمندینژاد را مطالعه میکردم که با عکسی از داخل کلاهِ دکتر مصدّق، میخواست ثابت کند که او «ساخت انگلیس» است!).
برای شناخت شخصیّت دکتر مصدّق،من عکسهای مختلفِ مصدّق و سخنرانیها و نامههایش را بررسی کردهام. پس از بررسی این اسناد و عکسها، اولین مسألهای که برایم برجسته شد این بود که دکتر مصدّق، «سیاستمداری هنرمند» یا «هنرمندی سیاستمدار» بود.مهندس زیرکزاده (یکی از صمیمیترین و نزدیکترین یاران دکتر مصدّق) در یادآوری گوشهای از «هنرِ دکتر مصدّق» مینویسد:
– «دکتر مصدّق در تغییر قیافه دادن، مهارت خاصی دارد، به موقع، خود را به کَری میزند، عصبانی میشود یا قاهقاه میخندد، حتّی اگر بخواهد حالش بهم میخورَد، مریض میشود و غش میکند. روزی مصدّق به من گفت: نخستوزیرِ مملکتی حقیر و فقیر و بیچاره، باید ضعیف و رنجور به نظر بیاید و از این هنر در پیش بردنِ مقاصد سیاسی خود استفاده کند»…
نمونۀ دیگری از این «هنر»، حضور دکتر مصدّق در دادگاه نظامی بود(دادگاهی که با وجود ناروا بودنش، بسیار آزاد و علنی برگزار شده بود)… استفاده از این «هنر»، شناخت شخصّیت واقعی دکتر مصدّق را پیچیده و دشوار میکند.
روزنامک :شرایط «جبهۀ ملّی» در آن زمان چگونه بود؟
– اساساً «جبهۀ ملی»، به خاطر خصلت جبههای و سرشت متناقض و متنافر خود، به قول سعدی، گروهی بود «به ظاهر جمع و در باطن پریشان» و از اینرو، توانِ حکومت کردن و مدیریت کشور را نداشت. شاید به همین جهت بود که مصدّق پس از رسیدن به قدرت، تقریباً جبهۀ ملی را رها کرد و برای سازمان- دهی آن کوششی نکرد. به قول خلیل ملکی: «دکتر مصدّق به احزاب عقیده نداشت و حتّی خود را مافوق جبهۀ ملی و احزاب اعلام کرده بود…رهبران جبهۀ ملّی [دوم] حتّی در سطح قرن نوزدهم نیز نیستند»(نامهها، صص۱۲۲ و ۱۲۵).
روزنامک : ولی در مسألۀ نفت و زمان دکتر مصدّق، با آن پایگاه عظیم ملّی و مردمی، فکر میکنم که همۀ شرایط برای قدرتگیری جبهۀ ملّی آماده بود.
– در مسألۀ نفت، مصدّق که رضاشاه، رزمآرا و دیگران را به «خیانت» و «سازش» متهم کرده بود، پس از رسیدن به حکومت، با فهرست بلندبالایی از مشکلات داخلی و خارجی، به زودی فهمید که محدودیتها و مشکلات کار و به ویژه دشواریهای درگیر شدن با ابَرقدرتی مانند انگلیس، بیش از آن است که فکر میکرد. از این رو، در اوایل حکومتش، با انواع بهانهها وِ بحرانسازیها کوشید از زیرِ بارِ مسائل و مشکلات شانه خالی کند؛ طرح ناگهانی و غیرمنتظرۀ کسب اختیارات وزارت جنگ(دفاع) از شاه و مخالفت شاه با این پیشنهاد و در نتیجه استعفای محرمانۀ مصدّق از نخستوزیری در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ و یا تهدید و فشار به مجلس برای گرفتن اختیارات شش ماهه و بعد، یک ساله و سپس طرحِ لوایح مسأله ساز(مانند قانون مطبوعات ،انحلال دیوانعالی کشور یعنی عالی ترین مرجع قضائی ایران،و…) یا کِشدادنِ مسألۀ نفت و طرح توقّعات غیر ممکن که به قول دکتر محمد علی موحد: «باعث فروپاشی جهان غرب و ساختار امتیازات در سراسر جهان میشد» و به ویژه رد پیشنهاد مطلوب بانک جهانی، انجام رفراندم غیرقانونی و غیردموکراتیک برای انحلال مجلس و… همه و همه، نشانههایی از فرافکنیهای دکتر مصدّق بود.
مردِ اصلاح ،نه انقلاب!
مصدّق برخلافِ برخی«مخالفخوانی ها» و عصَبیّتها و عصبانیّت هایش(مثلاً تهدید به قتل رزمآرا در مجلس شورای ملّی) اساساً مردِ اصلاح بود نه انقلاب به همین جهت، در شرایط حساس و انقلابی، یا راهیِ سفرِ اروپا شد(مثلاً در هنگامۀ خونین انقلاب مشروطیّت) و یا با خالی کردنِ میدان، خلوتگُزینی و انزوا را پیشه کرد(مثلاً در شورش ۳۰ تیر ۱۳۳۱). مصدّق تا وقتی که در اقلیّت یا در اپوزیسیون بود، شهامت فراوانی برای انتقاد و مخالفت داشت، امّا وقتی به حکومت رسید،فهمید که مسائل و مشکلات جامعۀ ایران را با شعار و «مخالف- خوانی» نمیتوان برطرف کرد. او پس از تسخیر قدرت سیاسی، به عنوان قدرتمندترین نخستوزیرِ تمام تاریخ مشروطیت جلوه کرد، اما با درک مشکلات موجود،به زودی دریافت که به قول ابوالفضل بیهقی «پهنای کار چیست؟». به همین جهت، من فصل مربوط به مسألۀ نفت را با این شعر حافظ آغاز کردهام: «…که عشق، آسان نمود اوّل،ولی افتاد مشکلها.» به نظر من، داوریِ روزنامه- نگار و نویسندۀ معروف، ساندرا مککی دربارۀ شخصیت و روحیۀ دکتر مصدّق بسیار درست است:
-«مصدّق، شجاعت بینظیری برای چالش و مخالفت داشت،ولی به نحوِ غمانگیزی فاقدِ توانِ ساختن بود».
مصدّق در فرمانداری نظامی
من فکر میکنم که بزرگترین اشتباه بعد از ۲۸ مرداد، محاکمۀ ناروا و شتابزدۀ دکتر مصدّق، آن هم در یک دادگاه نظامی بود. در آن زمان، مصدّق هنوز بخش بزرگی از عاطفه و افکار عمومی را با خود داشت. در عاطفه و احساسات مردم، مصدّق هنوز نمادی از پاکدامنی و مبارزه علیه استعمار انگلیس بود و بنابراین لازم بود پس از تسلیم شدنِ مصدّق به مقامات دولتی در ۲۹ مرداد ۳۲، برخورد احترام آمیز و دوستانۀ سرلشکر زاهدی نسبت به مصدّق و یارانش ادامه مییافت، به ویژه که شاه نیز سه ماه پیش از ۲۸ مرداد، طی پیامی در ۱۴ مه ۱۹۵۳(۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲) ضمن مخالفت با کودتا و تأکید بر برکناری مصدّق از راه قانونی، به هندرسون گفته بود:
– « …با زندانی کردن مصدّق یا تبعید وی و یا حتّی مرگ او به دست بلواییانِ تهران، از مصدّق یک شهید ساخته خواهد شد و سرچشمۀ دردسرهای جدی در آینده خواهد شد».
در ۲۹ مرداد، پس از اینکه مصدّق و یارانش، خود را به فرمانداری نظامی تهران تسلیم کردند، به قول دکتر غلامحسین صدیقی(وزیر کشور دکتر مصدّق و یارِ صدیق او تا آخرین لحظه):
– «در فرمانداری نظامی، سرلشکر زاهدی پیش آمد و به آقای دکتر مصدّق سلام کرد و دست داد و گفت:«من خیلی متأسفم که شما را در اینجا میبینم، حالا بفرمایید در اتاقی که حاضر شده است، استراحت بفرمایید»… سپس [زاهدی] رو به ما کرد و گفت: «آقایان هم فعلاً بفرمایید یک چایی میل کنید تا بعداً»… و با ما دست داد و ما به راه افتادیم… از پلکان پایین آمدیم، سرلشکر نادر باتمانقلیچ [که در ۲۵ مرداد توسط مصدّق دستگیر و زندانی شده بود] بازوی آقای دکتر مصدّق را گرفته بود، هنگامی که خواستیم سوار ماشین شویم، شخصی با صدای بلند بر ضد ما شروع به سخنگویی و شعاردهی کرد. سر -لشکر باتمانقلیچ با اخم و تَشَر [خطاب به شعار دهنده] گفت: خفه شو! پدر سوخته!.سرلشکر باتمانقلیچ که آقای دکتر [مصدّق] را به اتاق رسانید، برگشت و به ما گفت: «وسایل راحتِ آقایان فراهم خواهد شد. هر کدام از آقایان هر چه می خواهید بفرمایید بیاورند» و بعد رو به من کرد و گفت:«با آقای دکتر[صدیقی] هم که قوم و خویش هستیم!»… سرتیپ فولادوند به من [صدیقی] گفت: شما چه می خواهید؟ گفتم: وسایل مختصر شُست و شو که باید از خانه بیاورند و یکی دو کتاب. سرتیپ نصیری [که در شب ۲۵ مرداد به خاطر ابلاغ فرمانِ شاه در عزل مصدّق، توسط یکی از افسران وابسته به حزب توده، دستگیر و زندانی شده بود] گفت: هر چه بخواهید، خودم برای جنابعالی فراهم میکنم، هر چند با وجود سابقۀ قدیم، شما می خواستید مرا بکُشید!».
باقر عاقلی، در ضمن رویدادهای ۲۹ مرداد ۳۲ در اینباره نوشته است:
-«سرلشکر زاهدی هنگام ورودِ مصدّق به باشگاه [افسران] از او استقبال به عمل آورد و مصدّق هم به او تبریک گفت».
به روایت حسامالدین دولتآبادی:
– «دکتر مصدّق به سرلشکر زاهدی گفت: من اینجا اسیر هستم و شما امیر.زاهدی جواب داد :شما اینجا میهمان هستید».
دریغا که این ادب و احترامات اولیّه نسبت به دکتر مصدّق و یارانش، به زودی در عصبیّت های سیاسیِ پیروزمندان، فراموش شد و محاکمۀ ناروا و شتابزدۀ مصدّق(آن هم در یک دادگاه نظامی) چنان تأثیری بر حافظۀ سیاسی جامعه باقی گذاشت که سرانجام، طبق پیشبینیِ شاه، از مصدّق یک شهید ساخته شد و سرچشمۀ دردسرهای آینده شد.
مصدّق که در مبارزه با استعمار انگلیس، «قهرمان ملل شرق» لقب یافته بود، بیتردید میخواست که آبرومندانه یا مانند یک قهرمان، صحنه را ترک کند، همانطور که گفتم:اینها مسائل انسانی، شخصیّتی و روانشناختی هستند که با توجه به پیری،بیماری و تنهایی مصدّق در آن لحظات حسّاس میتوانستند بر عزم و ارادۀ وی تأثیری قاطع داشته باشند.
نیروهای نظامی و کودتا!
به روایت بسیاری از شاهدان و صاحب نظران،از جمله سرهنگ نجـاتی (خلبان نیروی هوائیِ هوادار مصدّق)،سـرهنگ سررشـته ( فرماندۀ نیروهای دژبان تهران و هوادار دکتر مصدّق)، دکتر سنجابی و مسعود حجازی (از رهبران جبهۀ ملّی)،بابک امیرخسـروی(کادر برجستۀ حزب توده) و کاوۀ بیات(پژوهشگرِ ممتازِ تاریخ معاصر):« هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگان های تهران در ۲۸ مرداد به دکتر مصدّق وفادار بودند» و «نیروهای هوادار کودتا، به طور حتم، حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم را نداشتند».
به روایت سرهنگ نیروی هوائی غلامرضا نجاتی (هوادار پُرشور دکتر مصدّق):
-«در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران و درجهداران از مصدّق پشتیبانی میکردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که کرده بودند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند… در 25 تا 28 مرداد 32 در تهران 5 تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجهدار در پادگانها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند…».
بنابراین: یک بار دیگر پازلی را که فرضیۀ کتاب بر آن استوار است، مرور میکنیم:
در همین باره:
کودتای شیلی و شجاعت اخلاقی روشنفکران
استاد واصف باختری، شاعر بزرگ افغانستان در گذشت
جولای 20th, 2023استاد واصف باختری، شاعر بزرگ افغانستان پس از مدتی بیماری در آمریکا درگذشت.او علاوه بر شعر در ترجمه و پژوهش ادبی نیز دست داشت. مجموعه شعر«دروازههای بستۀ تقویم»از معروف ترین آثار او است.
استاد واصف باختری از حامیان رواج و اعتلای زبان فارسی در افغانستان بود و در این راه کوشش بسیار کرد.
منیژۀ باختری، دختر استاد واصف باختری در متنی زیبا در صفحهٔ فیسبوک خود نوشته است:
-«استاد واصف باختری پدر ما، پیر ما، دانای ما، جان ما، جهان ما دیشب به ابدیت پیوست. در روزهای پایینی عمرش برایش لالایی و شعر خواندیم و دستهای رنجورش را نوازش کردیم. زندهگی او چونان بزرگ بود و یاد او چنین باشکوه است که مرگ وامدار او خواهد ماند تا هنوز تا همیشه.»
از استاد واصف باختری بیش از بیست کتاب و رساله به زبان فارسی به یادگار مانده است.
یاد و نامش ماندگار باد!
گامی در تاریخ(بخش دوم)،علی میرفطروس
جولای 14th, 2023* حدود ۸۰ سال تاریخ معاصرِ ایران زیر سلطۀ تبلیغات و تفسیرهای حزب توده بود!
*رهبران سیاسی و روشنفکرانِ «جامعۀ کلنگی» – عموماً -در لحظه زندگی میکنند و فاقد آینده نگری و برنامهریزیهای درازمدت هستند و لذا،منافع ملّی تحت الشعاعِ مطامع یا مصالح سیاسی- ایدئولوژیک قرار میگیرد.
جامعۀ کلنگی!
روزنامک: با این توضیح فکر میکنید که مثلاً، تبلورِ چنان «عصبیّت» یا فرهنگ و رفتاری در دوران ملّی شدن صنعت نفت و حکومت دکتر مصدّق چگونه بود؟
– یکی از ویژگیهای ذاتیِ«عصَبیّت»، خشونت و پرخاش نسبت به «دیگران» است،این«دیگران» میتواند آیینها و اندیشههای «غیرِ خودی» باشد یا یک «مدّعیِ سیاسیِ دیگر».از این رو، جامعه در کشمکش های ویرانگرِ مدّعیان، از عصبیّتی به عصبیّتی دیگر و از خشونتی به خشونتی دیگر پرتاب میشود… تبلور عینی چنین شرایطی،به تعبیر دکتر کاتوزیان، یک «جامعۀ کلنگی» است، جامعهای که در آن، «کلنگ» جای مهندسیِ آرامِ اجتماعی را میگیرد،به همین جهت،در چنین جامعه ای از فضیلت تا رذیلت و از مخالفت تا دشمنی راهی نیست و حذف رقیب جایِ جذب رقیب را میگیرد و لذا، انتقاد تا حدّ انتقام تنزّل مییابد.از اینرو، هم تودۀ عوام و هم عوام تودهای – هر دو – به دشنه و دشنام و عوامفریبی متوسّل می شوند.
رهبران سیاسی و روشنفکران چنین جامعهای-عموماً-در لحظه زندگی میکنند و فاقد آینده نگری و برنامهریزیهای درازمدت هستند و لذا، منافع ملّی تحت الشعاعِ مطامع یا مصالح سیاسی- ایدئولوژیک قرار میگیرد و… اینچنین است که در شرایط حساس و سرنوشت ساز،روشنفکران و رهبران سیاسی نیز با فرهنگ کلنگی،تیشه به ریشه میزنند. دوران پُر آشوبِ ملّی شدن صنعت نفت نمونه ای از چنین جامعهای بود.در این باره،کافی است به مباحثات مجلس و منازعات روزنامهها، احزاب و شخصیّت های سیاسی این دوران نگاه کنیم تا مفهوم عصبیّت و جامعۀ کلنگی را بهتر و روشنتر دریابیم. مثلاً میدانیم پس از سقوط رضاشاه به مدت ۱۲ سال( از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲) به قول دوست و دشمن، آزادی و دمکراسی سیاسی( و به ویژه آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، امّا روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود استفادۀ درستی کنند. نگاهی به نشریات رنگارنگ حزب توده و مقالات روزنامه نگاران معروفی مانند محمد مسعود،کریمپور شیرازی و دکتر حسین فاطمی نشان میدهد که رهبران سیاسی و روزنامه نگاران آن عصر،پرونده سازی،توهین،تهدید و حذف مخالفان سیاسیشان را با اخلاق و مدارای سیاسی عوضی گرفته بودند. رحیم زهتابفر،روزنامهنگارِ معروف،از عفّتِ قلم در آن عصر چنین یاد می کند:
-«بعد از شهریور ۱۳۲۰، روزنامهها یکی پس از دیگری راه افتادند، البته و صد البتّه، خط همه، آزادی بود؛ بیچاره آزادی! قلم، جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛ هرکس قادر به انتشار روزنامهای در چهار صفحه، دو صفحه، حتّی به صورت اعلامیه به اندازۀ یک کف دست میبود، خود را مجاز دانست به حیثیّت و شرف و ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّتهای سرشناستر انتخاب میکرد، از معروفیّت بیشتری برخوردار میشد. تا جایی که محمد مسعود، برای سرِ قوامالسلطنه یک میلیون [تومان] جایزه گذاشت! و روزنامۀ دیگری سلسله مقالاتی با سند! و مدرک! و عکس! دربارۀ آلودگی به فحشا خانوادههای مهم مملکتی با ذکر اسمِ طرفین منتشر ساخت. بَلبَشوی عجیبی بهنام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت.روزنامهای به نام ادیب با یک خورجین فحش در سرمقالۀ خود نوشت: «متأسفانه، عفّت قلم اجازه نمیدهد که به این مادر… و زن… بگویم که…».
طبیعی است که در جامعهای که احساسات و عواطف ، عقل و اندیشۀ سالم را مضروب میکرد،آنگونه روزنامهها و جنجالهای به اصطلاح سیاسی میتوانست برای اکثریّتِ ناآگاه مردم ،جذّاب باشد.
روزنامک: از کتاب معروف «حلاج» و رسالۀ دانشگاهیِ «عمادالدّین نسیمی» تا کتاب «تاریخ در ادبیات» و «آسیبشناسی یک شکست»، راهِ دراز و متفاوتی است.شما این «تفاوتها» را چگونه بیان میکنید؟ چرا اینک «آسیب شناسی یک شکست»؟
– حقیقت این است که من با نوشتن، ابتدا به خواستها و نیازهای درونی یا شخصی خودم پاسخ میدهم، خواستها و نیازهایی که عموماً بسترِ اجتماعی یا تاریخی دارند.مثلاً در کتاب « تاریخ در ادبیات »، رنج و شکنجهای دوران تبعید یا مهاجرت را در اشعار سه شاعر برجسته (انوری ابیوردی،ناصر خسرو قبادیانی و صائب تبریزی) نشان دادهام.کتاب «آسیبشناسی…»هم با همین دغدغهها تألیف شده است…سالها فکر میکردم که دوران دو سالۀ حکومت دکتر مصدّق و به ویژه رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ چرا این اندازه بر روانِ سیاسی یا روحیۀ فرهنگی ما سنگینی میکند؟چرا پس از گذشت بیش از ۵۰ سال، هنوز ما نتوانستهایم این گذشته را به تاریخ تبدیل کنیم؟ و از این طریق چرا نتوانستهایم به یک درک ملّی و مشترک از تاریخ و شخصیّتهای تاریخِ معاصرِمان برسیم؟ در کتابهای حلّاج، عمادالدّین نسیمی و دیگر کتابها نیز من با انگیزهها و پرسشهای مشخصی روبرو بودم.
روزنامک: دربارۀ دورانِ ملّی شدن نفت و وقایع سالهایِ آغازین دهۀ ۳۰، کتابهای زیادی منتشر شده است. شما چه خلأیی دیدید که بر آن شدید این کتاب را بنویسید؟
– با تأمّلی در تاریخ معاصر ایران، هر پژوهشگرِ مُنصفی از آنهمه تحریف حوادث و تخریب یا زشت نمودنِ چهرۀ شخصیتهای برجسته، دچار شگفتی و حیرت میشود، شاید این شعر استاد شهریار – با تغییر کوچکی – بیانگرِ همین حیرت و تأسف باشد:
تاریخِ ما، برای جهالت فزودن است
مأمورِ زشت کردن و زیبا نمودن است
روزنامک: خب! شما علّت یا علل این «زشت کردن و زیبا نمودن» را از چه؟ و یا در چه چیز میدانید؟
– به این مسأله از زوایای مختلفی میتوان پاسخ داد، ولی من میخواهم در اینجا بر وجه سیاسی – ایدئولوژیک تأکید کنم، همان چیزی که مولوی از آن به عنوان «شیشۀ کبود» یاد کرده است.در اینباره کافی است بدانیم که حدود ۸۰ سال از تاریخِ معاصرِ ایران زیر سلطۀ تبلیغات و تفسیرهای حزب توده بود؛ ویژگی اصلی این روایات تحریفِ حوادث و تخریب شخصیّت های سیاسی است. بر این موضوع، اگر تفسیرهای «ملّیها» و «ملّی-مذهبیها»را نیز اضافه کنیم، میبینیم که هر حزب، سازمان و گروهی تاریخِ خودش را دارد! به همین جهت، به اندازۀ احزاب،سازمانها و گروههای سیاسی در ایران،ما «تاریخ»و «روایتهای تاریخی» داریم.این امر، تجلّی دیگری از رسوبات همان فرهنگِ ایلی- قبیلهای است که به آن اشاره کردهام.
روزنامک: چنانکه در کتاب تان هم آمده است، شما در یک خانوادۀ مصدّقی بزرگ شدهاید و زنده یاد پدرتان از دوستداران مصدّق بود.
– بله! کاملاً! مرحوم پدرم از دوستداران دکتر مصدّق و از معتمدان معروف شهر بود و گاهگاه، کارت تشکّری را که مصدّق(به خاطر کمک پدرم در خرید « اوراق قرضۀ دولتی») برای او فرستاده بود، یواشکی به «رُخِ» ما میکشید. پدرم به رضاشاه ارادت فوقالعادهای داشت و وقتی میخواست که از همبستگی و مدارا حرف بزند،به بیرونِ کتابفروشی اش اشاره میکرد و می گفت:
– «ببین پسرم! روبروی مغازۀ ما «موسیو پطرُسِ ارمنی» است که با مادام پطرُس، بزرگترین عرقفروشی شهر را دارند.سمتِ چپِ مغازۀ ما هم آقای عبدالله یوسفی است که بهایی و نمایندۀ شرکت پپسی کولاست.من هم که حاج سید محمدرضا هستم، ولی میبینی که چه روابط انسانی و خوبی با هم داریم و حتّی در بانکها،سفتۀ وامهای همدیگر را ضمانت میکنیم،اینها جزوِ دستاورد های دوران رضاشاه است. رضاشاه ما را آدم کرده است!».
روزنامک:بنابراین میتوان گفت که با این زمینۀ مصدّقی، کتاب «آسیب شناسی یک شکست» را نوشتید؟
– البتّه این به معنای آن نیست که من آن زمان یا بعداً، «مصدّقی» بودم. آن زمان ما فکر میکردیم که جبهۀ ملّی، پاسخگوی نیازهای جامعۀ ما نیست. شاید هم تحت تأثیر عقاید «خلیل ملکی» فکر میکردیم که «رهبران جبهۀ ملّی، حتّی در سطح قرن نوردهم نیز نیستند و لذا آشنایی و پیوندی با مسائل اساسی جامعۀ ایران ندارند»… نشریۀ دانشجوییِ سهند (تبریز، بهار ۱۳۴۹) بازتاب حال و هوای فکری من در آن سالهاست؛از مصاحبه با دکتر مصطفی رحیمی بگیرید که مانند خلیل ملکی از«سوسیالیسم انسانی» صحبت میکرد تا مقالۀ عرفانی استاد عبدالله واعظ تبریزی (که در مکتب اش مثنوی مولانا میخواندیم)، یا تکنگاریِ «شاملو ها» از غلامحسین ساعدی،و مقالۀ «ادبیات جهان و مفهوم آزادی»،از دکتر رضا براهنی و یا مقالۀ «ابن خلدون: پیشاهنگ جامعهشناسی» از دکتر امیرحسین آریانپور.دقیقاً از این زمان بود که من با ابن خلدون و نظریۀ «عصبیّت» آشنا شدم.
روزنامک: شما در آن زمان چند سال داشتید؟
– فکر میکنم حدود ۲۲-۲۰ سالم بود.
روزنامک:چیزی که خیلی عجیب است شمارگان این نشریّه است، در شناسنامۀ «سهند» تیراژ ۳۰۰۰ نسخه نوشته شده! این رقم با توجه به شرایط سال 1349خیلی زیاد است!
– بله! کاملاً! شاید به همین جهت بود که یکی از پژوهشگران ادبی در این باره نوشته است:«سهند،چون بُمبی در فضای دانشجویی و روشنفکریِ ایران منفجر گردید!».
روزنامک:پرسشی که مطرح میشود این است که برخوردِ روشنفکرانِ پانترکیست با شمای غیرآذربایجانی(یا فارس!) که نشریهای در حوزۀ آذربایجان، آنهم به نام «سهند» منتشر میکردید، چگونه بود؟
– شما نخستین شمارۀ سهند را که باز میکنید، شعر زیبای «سهند» از چای اوغلو به ترجمۀ خوب محمدحسین صدیق را میبینید. تقریباً همۀ روشنفکرانِ معروف آذربایجانی در سهند مطلب داشتند، با نام خودشان یا با نام مستعار. مثلاً شاعرانی مانند مفتون امینی،بهرام حقپرست، حبیب ساهر، زنده یاد بهروز دهقانی با نام مستعار «ب.د.مراد»، مرتضی نگاهی و دیگران. بنابراین من اصلاً چیزی به نام «پانتُرکیسم» در آن زمان احساس نکردم.
پُرسش های بی پاسخ!
روزنامک:برگردیم به زمینهها یا علل تألیف کتاب «آسیبشناسی یک شکست»...
– بله! با آن مقدّمات ،نقطۀ حرکت من در تألیف «آسیب شناسی یک شکست» از این پرسشها آغاز شد:
۱- چرا پس از گذشت بیش از نیم قرن، هنوز ما نتوانستهایم به یک روایت نسبتاً منصفانه از شخصیّتها و رویدادهای دوران دکتر مصدّق برسیم؟
۲- چرا و چگونه حکومت کوتاهِ دکتر مصدّق و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بیش از نیم قرن فضای سیاسی و ذهنیّت عقلانی رهبران سیاسی و روشنفکران ایران را در اسارت و اِشغال خود دارد؟
۳- چرا عموم روشنفکران و رهبران سیاسی ما با یک نهیلیسم سیاسیِ و ویرانساز، ضمن ندیدنِ سازندگیِ های عصر پهلویها و انتقال جامعۀ ایران از دوران ایلی- قبیلهایِ قاجارها به یک «دولت – ملّت مدرن»، تحولات مهم این دوران را (با همۀ ضعفهای آن) در زیر سایۀ حکومت ۲۸ ماهه و پُرآشوب و فقرِ دکتر مصدّق قرار میدهند؟
۴- آیا بسیاری از بانیان و بنیانگذاران«جبهۀ ملّی» را که در ملّی کردن صنعت نفت نقش اساسی و حتّی تعیینکننده داشتهاند چگونه میتوان با گردشِ قلمی،«خائن» و «خودفروش» نامید؟( از حسین مکّی بگیرید تا دکتر مظفر بقایی ، خلیل ملکی و دیگران).
۵- اساساً، جایگاهِ منافع ملّی در بررسی مواضع و عملکردهای شخصیّتهای سیاسی این دوران کجاست؟
۶- مهمتر از همه، نقش ساختار سیاسی یا بافتار فرهنگیِ جامعه در شکست و ناکامی این یا آن شخصیّت سیاسی چیست؟
۷-با توجه به اینکه سازمان سیا با صرف هزینههای بسیار و با امکانات و تدارکات و تلاشهای فراوان، نتوانست حکومت کوچکی مانند حکومت کمونیستی فیدل کاسترو را سرنگون کند، چگونه ممکن است این سازمان در آغاز تأسیس خود و با کمترین تجربه و هزینۀ مالی و امکانات نظامی و تدارکاتی، توسط چند لات و اوباش(مانند شعبان بیمُخ) توانست یک حکومت ملّی و مردمی را سرنگون کند؟
اینها و دهها پرسش دیگر، مسائلی هستند که ذهن هر پژوهشگرِ کنجکاوی را به خود مشغول میکنند، همینها، به قول شما، آن خلائی بود که مرا به تحقیق و بررسیِ دوران دکتر محمد مصدّق کشاند.
روزنامک:اصولاً چرا نام «آسیبشناسی» را برای کتابتان برگزیدهاید؟
-آسیبشناسی یا «پاتولوژی» به شاخهای از علم پزشکی گفته میشود که به دنبال شناخت علل و عواملِ بروزِ بیماری است.در حوزۀ تحقیقات تاریخی، آسیب شناسی ارتباط تنگاتنگی با جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی دارد. به عبارت دیگر،در اینجا،آسیبشناسی،شناخت درست علل شکستها و ناکامیها برای پیشگیری از بازتولید آنهاست،به همین دلیل آسیبشناسی برخوردِ مُشفقانه و منصفانه با عوامل عارضه است و با نفی و انکار،تفاوت دارد، چیزی که در کتاب از آن به عنوان «همدلی و مرافقت»و«نگاه مادرانه به تاریخ» یاد شده است.
ادامه دارد
در همین باره:
شماره ۲۳ فصلنامۀ فرهنگی آرمان منتشر شد
جولای 13th, 2023
فهرست این شماره
ساموئل دیان: که عشق آسان نمود اول….
پروندۀ افق های عشق در ادبیات و فرهنگ ایران زمین
آشنایی با کتاب روابط عاشقانۀ ایرانیان در عصر دیجیتال: از ازدواج سنتی تا ازدواج سفید به ویراستاری ژانت آفاری و جزیلین فاست
گفتگوی آرمان با شیدا محمدی پیرامون عاشقانه ها و تنانه ها در شعر فارسی
نادر مجد: موسیقی ایرانی در بیان عشق و راه ندادن به خشونت: نگاهی منتقدانه
ناهید رضوانی: کارگردانان زن ایرانی و سایۀ سانسور بر عشق در سینما
حسن جوادی: رویارویی زن و مرد در ادبیات فارسی، بخش دوم
اردوان مفید: بازنمایی عشق در مراحل تکوین تئاتر و سینمای ایران
بهرام گرامی: رقیب در هزار سال شعر فارسی، با عاشق رقابت نمیکند، از معشوق مراقبت میکند!
شهین سراج: تفسیری بر رؤیاهای زلیخا در منظومۀ یوسف و زلیخای عبدالرحمن جامی
اردشیر لطفعلیان: عشق در شعر نظامی گنجوی
محمدحسین ابن یوسف: حافظ، سخن گوی همۀ مهرورزان جهان
مهدی سیاح زاده: آتش عشق است که اندر نی فتاد: عشق، از دیدگاه مولانا
مجید نفیسی: فائز دشتستانی و عشق ستمگر
پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و فرهنگی
هادی بهار: از کتاب هم سرنگ، هم خودنویس، معرفی دکتر هراند قوکاسیان، پزشک و مترجم ادبیات ارمنی
به یادبود دکتر باقر پرهام
شیریندخت دقیقیان: سودابه رکنی با مجموعه داستان های کوتاه می توو در غربت (Me Too in Exile)
تازه های باهَمِستان: برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت ها و سازمان های مردم نهاد ایرانیان
جایزۀ آزادی قلم روزنامهنگاران ایالت هسن آلمان برای نیلوفر حامدی؛ اجرای مرکز آموزش موسیقی کلاسیک ایران به سرپرستی استاد نادر مجد در چهل و یکمین سالگرد کانون دوستداران فرهنگ ایران در ویرجینیا؛ جایزۀ آزادی مطبوعات یونسکو به سه روزنامهنگار زندانی: نیلوفر حامدی، الهه محمدی و نرگس محمدی؛ موسیقی حامد پورساعی و صدای فریماه شهراز؛ ساناز طوسی برندۀ بخش نمایشنامهنویسی جایزۀ پولیتزر ۲۰۲۳؛ همزمان با نودمین سالگرد فاجعۀ کتابسوزان در آلمان هیتلری، جایزۀ “کتاب سیاسی” ۲۰۲۳ آلمان برای گلینه عطایی
تاریخ
مرتضی حسینی دهکردی: سرگذشت آخرین کنفرانس آموزشی رامسر در دوران پهلوی
مجید جهانبانی: خاطرات من از مدرسۀ نظام
علی میرفطروس: نگاهی نو به جنبش بابک خرمدین (بخش سوم)، جلوههای آئینهای مهری (میترائی) در کردستان امروز و در میان «یارسان» ها یا «اهل حق»
جواد مفرد کهلان: شناسایی بازماندگان قبایل باستانی غرب ایران لولوبی ها، مادهای بودین، کوتی ها و اوخسیان در وجود کلهرها، گوران ها، لک ها و بختیاری ها
تازه ها و جاودانه های شعر به گزینش علیرضا اکبری
http://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2023/07/Arman_Magazin_23.pdf
نامه ای با ۶۰ سال تأخیر ، فریدون مجلسی
جولای 12th, 2023به مناسبت درگذشت احمدرضا احمدی
احمدرضا احمدی فقط یک شاعر نبود. اشعار لطیف اش ممکن بود باب طبع برخی نباشد. فقط یک نقاش نبود، نقاشی هایش ممکن بود گروهی را خوش آید یا نیاید. او یک انسان بود. بهره مند از زیبایی ظاهر و باطن. دوست بود، دوستی شریف و بی آزار و همراه و هم صحبتی لذت بخش. فرهیخته و بی آلایش بود، با سلامت نفس و فارغ از هرگونه آلودگی و بی نیاز از محرک های نا متعارفی که بخواهد ذوق طبیعی و هنری او را به چیزی فراتر از اصل برانگیزاند. سالها بود که جز گفتگوهای معمولا تلفنی طولانی تماس دیگری با او نداشتم. هردو با آن گفتگوها شاد بودیم و به آن دلخوش. نکته سنج بود و طنز و شوخ طبعی اش نیرو بخش بود. دوران تلخ کرونایی آن گفتگوها را بیشتر هم میکرد. با شدت گرفتن بیماری اش در ماه های اخیر فاصله گفتگوها بیشتر و زمان آن کوتاه تر میشد. در آخرین گفتگو آن شوق همیشگی را در او ندیدم. دیگر هنگام خداحافظی مطلب تازه ای پیش نیاورد و گفتگو را به درازا نکشاند. احساس کردم که نباید بیش از این مزاحم شوم. فقط یک بار تلفن کردم و در پاسخ با دخترشان احتیاطا گفتم که نمی خواهم مزاحم ایشان شوم. فقط میخواستم از احوالش آگاه شوم. امید بخش نبود. به همسر و فرزندش میبالید. از اینکه زندگی سالم و بی آلایش را پشت سر گذاشته بود رضایت داشت و از اینکه راضی و بی درد سر می رفت خوشحال بود و آماده. با همان شوخ طبعی بازیگوشانه از علاقه دوران جوانی به سوفیا لورن و حسادتش نسبت به کارلوپونتی میگفت و شادمانه میخندید. در باره آن علاقه مطلب طنزی هم در روزنامه نوشتم. این شوخی ها منجر به دریافت نامه ای در همین دو سه سال اخیر شد که سوفیا لورن در آخرین فیلمش توسط بابک کریمی از این طنز با خبر می شود و نامه ای برایش می نویسد. از آن هم خوشحال بود گرچه به قول خودش با ۶۰ سال تأخیر به دستش رسیده بود.
به دوستی با گروهی از هنرمندان متولد ۱۹۱۹ می بالید. مانند کیا رستمی، خسرو سینایی، و چند نفر دیگر. از آن میان دوست مشترکمان خسرو سینایی با کرونا رفت و اکنون خودش هم که یک پارچه شور زندگی بود آخرین منزل هستی تسلیم شد. همیشه شادی بخش بود و یاد و روانش شاد باد
روزنامه شرق/ چهارشنبه 20 تیر 1402
گورِ آزادیخواهان، گورِ آزادیخواهی نخواهد شد!
جولای 6th, 2023بیانیۀ کانون نویسندگان ایران دربارۀ موج سرکوبهای اخیر
سرکوبهای حاکمیت همچنان ادامه دارد. پس از قلع و قمع معترضان در خیابان، بازداشتهای گسترده، شکنجه و ارعاب، صدور و اجرای احکام اعدام و حکمفرما کردن آرامشِ گورستانی، حکومت، احضار و پروندهسازی، برگزاری دادگاهها پشت درهای بسته و صدور احکام سنگین را سرعت بخشیده است.
در هفتهی اخیر توماج صالحی، خوانندهی معترض، پس از ۸ ماه بازداشت با اتهامهای سنگینی از جمله «افساد فیالارض» و «همکاری با دولت متخاصم» روبهرو شده است. مریم اکبریمنفرد که بیش از ۱۳ سال است بدون یک روز مرخصی در زندان به سر میبرد و اکنون ۱۸ ماه از حبس او باقی مانده است با پروندهسازی تازهای روبهروست، سپیده قلیان نیز، که دوران حبس خود را سپری میکند، با پروندهسازی حاکمیت به دادگاه احضار شده است و هر روز اخبار تعقیب و آزار آزادیخواهان منتشر میشود.
سرکوب زنان نیز به شیوههای گوناگون ادامه داشته است. فضای عمومی، کاری و تحصیلی برای زنان معترض به پوشش اجباری ناامن شده است و حاکمیت که با فشار اقتصادی مضاعف، مردم را در تنگنای فقر و فلاکت گرفتار کرده است، میخواهد از گرسنگان و تنگدستان «آمران معروف» بسازد.
زنان از نخستین روزهای استقرار این حاکمیت پیشگام آزادیخواهی بودهاند و اینبار نیز پا پس نکشیدهاند. آنان با پایداری و پیگیری خستگیناپذیر نشان دادهاند که آزادی زنان معاملهپذیر و بهتعویقانداختنی نیست؛ آزادی زنان گرهگاه خواست آزادی است و بیآن هر تعبیری از آزادی بیاعتبار میشود. این بار زنان همچون اسفند ۱۳۵۸ معترضانی تکافتاده در آستانهی سلطهی حاکمیتی آزادیکُش نیستند. اکنون پس پشت این آرامش گورستانی همبستگی عمومی شکل گرفته است. مردم به اشکال مختلف همراهی خود را با زنان معترض نشان میدهند و این همبستگی همان نیرویی است که با قوام و دوامش عبور از هر صعبی ممکن میشود.
قریب یکسال از جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران میگذرد. جنبشی که خود ادامهی چند دهه مبارزه و مقاومت جانانه بود و هست! هست، چون نه امروز و دیروز، بلکه در تمام این سالیان، زیر ضرب سرکوب بیامان، آزادی و آزادیخواهی همواره سربرآورده و حاکمیت آزادیستیز را پس رانده است.
بیگمان در وضعی که حاکمیت عرصه را چنان بر مردم و آزادیخواهان تنگ کرده که اخبار شوم خودکشی به اخباری روزانه بدل شده است، تنها با تکیه بر نیرویی جمعی میتوان راهگشای بنبست و تنگناها بود.
کانون نویسندگان ایران ضمن محکوم کردن سرکوبهای اخیر، از تمام مردم آزادیخواه و نهادهای همسو در سراسر جهان میخواهد که صدای معترضان، بازداشتشدگان و زندانیان سیاسی باشند و راه را بر دستدرازی حاکمیت بر جان و زندگی مردم ببندند.
کانون نویسندگان ایران
۱۶ تیر ۱۴۰۲
گامی در تاریخ (بخش نخست)، علی میرفطروس
جولای 6th, 2023*براى داشتنِ فردائى روشن و مشترك، امروز بايد تاريخى ملّى و مشترك داشته باشيم.
* از دوران رضاشاه «سیستمِ ایلی- قبیلهای»در ایران تَرَک برداشت و ما وارد دوران نوینی شدیم.
***
اشاره:
گفت و گوی زیر سال ها پیش به مناسبت انتشار کتاب «آسیب شناسی یک شکست» در نشریۀ دانشجوئی «روزنامک» (مرداد ماه ۱۳۸۸/ اگوست ۲۰۰۹) منتشر شده است.انتشارِ چاپ پنجم کتاب ، فرا رسیدنِ سالگردِ رویدادِ۳۰ تیر ۱۳۳۱ ،صدور فرمان مشروطیّت (۱۴ مرداد) و رویدادِ ۲۸ مرداد ۳۲ فرصتی است تا ضمن بازخوانیِ این گفت و گوی بلند بر نکاتِ اصلی آن تأمّلی داشته باشیم.
یکی از نکات اصلیِ این گفت و گو،موضوع «عصبیّت» و تأثیرِ آن بر گفتار و رفتارِ رهبران سیاسی ایران در شرایط حسّاسِ و سرنوشت ساز است.نمونه هائی از این «عصبیّت» را در جریانِ انقلاب مشروطیّت،جنبش ملّی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی مشاهده کرده ایم.این نمونه ها، نمودارِ ضعف اخلاق و مدارای سیاسی در تاریخ معاصر ایران است.در مقالاتِ« فروغی در ظلمات » ،« ماجرای قتل سرتیپ افشار طوس » و « عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد » نیز به این مسئله پرداخته ام.
بحث ها و شعارهای سال های اخیر نشان می دهند که تغییرات مهمّی در ارزیابی های جامعه پدید آمده و فصل تازه ای برای بازاندیشیِ تاریخِ ایران آغاز شده است. چنانکه گفته ام:آيندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به اين شرط كه امروز ، ما – اكنونيان ـ رو در رو با تاريخ، گذشته و حال را از چنگ تفسيرهاى انحصارى يا ايدئولوژيك آزاد كنيم.براى داشتنِ فردائى روشن و مشترك، امروز بايد تاريخى ملّى و مشترك داشته باشيم.
در متن حاضر بخشی از مقدّمۀ بلندِ«روزنامک» و نیز برخی پرسش ها و پاسخها -برای رعایت اختصار- حذف شده اند. ع.م
داستایوسکی میگوید:
-«قدمی تازه برداشتن
کلامی تازه گفتن
این است آنچه که عوام از آن میهراسند».
علی میرفطروس با حضوری چهل ساله در فضای روشنفکری ایران، کوشیده تا در حدِ توان خود، رسالت روشنفکرانهاش را در ارتقای آگاهی و انتقال تجربیّات تاریخیِ گذشتگان ایفاء کند.از نشریۀ دانشجوئیِ « سهند» (تبریز، بهار ۱۳۴۹) و کتاب معروفِ «حلّاج» (تهران، اردیبهشت ۱۳۵۷)… تا آخرین کتاب او «دکتر محمّد مصدّق؛ آسیبشناسی یک شکست» (کانادا، ۲۰۰۸)، میرفطروس – اساساً – در هیأت یک نویسنده و محقّقِ «متفاوت»جلوه میکند. او در تحقیقات اخیرش به دنبال ناگفتههائی است که با جوهرِ تحقیق (یعنی حقیقتگوئی) بخوانَد. میرفطروس با استناد به سخن تولستوى معتقد است:« ما باید از چیزهائى سخن بگوئیم كه همه مىدانند ولى هر كس را شهامت گفتنِ آن نیست». این امر در جامعهای که از «قدّیس» تا «ابلیس» راهی نیست، بیتردید،شجاعت فراوانی را طلب میکند و چه بسا گوینده را با انتقادات فراوان و عموماً جعلآمیز روبرو می سازد.بهگفتۀ استاد صدرالدین الهی:
-«شـجاعت و از روبرو به گذشـته نگاه کردن،نعمتیسـت که نصیب هرکس نمیشود.میرفطروس از آن شـجاعت به سـرحدِّ کمال برخوردارسـت و این، آن نایافته گوهریسـت که باید گردنآویزِ همۀ متفکران امروز و فردای ما باشد. برداشـتنِ این صدا در برهوت ایمانهای نئولیبرالی،نیازمند جُرئتی منصوروار است.امید آن است که این صدای تنها، طنینی جهانتاب پیدا کند،زبانِ آتشینش درگیرد و او چون شـمع به تنهایی نسـوزد و آب نشـود»…
ویژگی دیگری که سلوکِ فرهنگی میرفطروس را ممتاز میکند،گوشهگیری یا انزوای آگاهانۀ وی است.گوئی که او در«خلوت اُنس» به آینده مینگرد و هنوز این شعرِ نیما را از مقدّمۀ کوتاه کتاب«حلّاج»(اردیبهشت 1357)زمزمه میکند:
-«صبح وقتی که هوا روشن شد
همه کس خواهند دانست و بجا خواهند آوَرد مرا
که در این پهنهور آب
به چه ره رفتم و از بهرِ چهام بود عذاب؟»
روزنامک
ما و تاریخِ عَصَبی و عصبانی!
روزنامک: از کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران»(۱۹۸۸) تا کتابهای اخیر، بیش از ۲۰ سال، دو مفهوم، محورِ اساسی دیدگاه شما دربارۀ تاریخ اجتماعی ایران است: یکی مفهوم «عصَبیّت» و دیگری موضوعِ «هجوم ایلات و حکومت درازمدت قبایل مختلف در ایران».میخواهم از مفهوم «عصَبیّت» آغاز کنیم؛ شما در بخشی از کتاب اخیرتان نوشتهاید:«ما میراثخوارِ یک تاریخ عَصَبی و عصبانی هستیم و حال و آینده را فدای این عَصَبیّتِ ویرانساز می کنیم. تاریخ ایران بازتاب این عصبیّت ها و عصبانیّتهاست»…میخواهم بدانم که این «عصَبیّت» چیست؟ و چه نقشی در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران داشته است؟
– مفهوم «عصَبیّت» از ابنخلدون، متفکّر بزرگ تونسی در قرن ۱۴ میلادی است که زنده یاد دکتر امیرحسین آریانپور او را «پیشاهنگ جامعهشناسی» نامیده است. ابنخلدون،«عصَبیّت» را منشاءِ دولتها یا قدرتهای قبیلهای میداند، قدرتهایی که ریشه در بادیه نشینی دارند و ضمن ستیز با مظاهر شهر و شهر- نشینی،از طریق تهاجم و تاراج روزگار میگذرانند و به قول ابوالفضل بیهقی: «بیابان، ایشان را پدر و مادر است،چنانکه ما را شهرها…».
به نظر ابن خلدون: «عصَبیّت» باعث پیدایش نوعی همبستگی و خویشاوندی در قبیله میشود و با نوعی «همپیمانی» و «ولاء»، موجب بندگی و اطاعت مردم از رئیس قبیله – به عنوان سلطان یا خدایگان- میگردد.در نتیجه،«فرد» و «حقوق فردی» در قبیله(جمع) مستحیل یا مُضمحل میشود.
یکی از ویژگیهای ذاتیِ عصَبیّت این است که باعث تمرکز قدرت در دست یک فرمانروای خودکامه و مطلقالعنان میشود،در اینجا،دیگر نه عقل و نه عدالت اهمیّتی ندارند بلکه حفظ و حراست از قدرت فرمانروای خودکامه و مطلقالعنان امری مرکزی یا محوری به شمار میرود.نگاهى به «سیاستنامه»ى خواجه نظامالملک و «سلوکالملوک» روزبهان شیرازى نشان مىدهد که در طول تاریخ ایران،مردم(و حتّى وزرا، اشراف و بازرگانان) جزوِ رعایاى سلطان(یا رئیس قبیله) بودهاندکه هیچ«حقّ»ى،جز وظیفه و تکلیف در اطاعت از اوامرِ سلطان نداشتهاند چراکه به قول ابنخلدون و «خواجه نظام الملک»:«رعیّت، رمه، و پادشاه، شبانِ رعیّت است .این امر،به تدریج، فرهنگِ«شبان ـ رمگى» را در جامعۀ ایران تقویت و تثبیت کرد (اصطلاح «شبان ـ رمگى»از زنده یاد محمد مختارى است).
در تاریخ معاصر، چنین جامعهای خود را به شکل«جامعۀ توده وار»نشان میدهد، جامعهای که به خاطر فقدان طبقات اجتماعی و نبودِ احزاب سیاسیِ واقعی و ریشهدار، رهبران سیاسی با ایدئولوژىها و آرمانهای وهمآمیز(چه دینی و چه لنینی)به عنوانِ «پدرِ ملّت» یا «پیشوا»، جاى «رئیس قبیله» را میگیرند و «کیشِ شخصیت»در ستایش از «پیشوا» یا «رهبرِ فرهمند» (Charismatique)، جایگزین اطاعت از فرمانروای قبیله میشود.نتیجه اینکه،«فردِ مستقل» به «عنصرى سازمانى» و «طبقات» به «تودۀ بیشکل» و «ملّت» به «اُمّت» تنزّل مییابد و…
با این توضیحات،اگر بدانیم که بیش از ۱۰۰۰ سال از تاریخ ۱۴۰۰سالۀ ایران بعد از اسلام، در هجومها و حملات قبایل بیابانگرد و استیلای حکومتهای ایلی و قبیلهای گذشته است،آنگاه میتوانیم مفهوم «عصَبیّت»را برای تبیین تاریخ سیاسی – اجتماعی ایران به کار گیریم.به نظر من تاریخ اجتماعى ایران را نمىتوان فهمید مگر اینکه ابتدا نقش ویرانگرِ هجومهای قبایل متعدّد و استیلای ۱۰۰۰ سالۀ آنها بر ایران فهم و درک شود. جامعۀ ما این هجومها را تا آغاز قرن بیستم (یعنی تا پایان حکومت قاجارها) تجربه کرده است.تنها از دوران رضاشاه «سیستمِ ایلی- قبیلهای»در ایران تَرَک برداشت و ما وارد دوران نوینی شدیم.
بر این اساس می بینیم که در دستگاه رضا شاهی از رجال برجستۀ دوران قاجار مانند مستوفی المملک، مشیرالدوله و…خبری نیست، چرا؟ برای اینکه این دولتمردان متعلّق به زمان و زمانۀ دیگری بودند و شاید با روحِ تجدّد گرائی رضا شاه همراه و همگام نبودند،همانطور که برخی از آنان مخالف ساختن راه آهن و کشف حجاب بودند.
امتناع تفکّر؟یا انقطاع تفکّر؟
روزنامک: دربارۀ علل عقبماندگی جامعۀ ایران،دیدگاههای گوناگونی ابراز شده است،مثلاً دکتر سید جواد طباطبایی در کتاب «دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران» میگوید:«آغاز دورۀ انحطاط ایران با اوج زوالِ اندیشه همزمان بود…» و بنابراین او چنین استباط میکند که «نقش عاملِ اندیشه در انحطاط ایران از دیگر عوامل،اساسیتر است»(صص ۴۱۱ و ۴۶۱)…از طرف دیگر،دکتر آرامش دوستدار،«دینخویی» را عامل انحطاط و عقبماندگی ما میداند در حالی که شما هجوم قبایل و استمرارِ درازمدت حکومتهای قبیلهای در ایران را عُمده میکنید. میخواهم بپرسم که در بُعد سیاسی- فرهنگی،تأثیر این حملات و حکومتهای ایلی چه بود؟
– فکر میکنم کتاب دکتر جواد طباطبایی مهمترین و جدّیترین کتاب در بارۀ علل انحطاط ایران است(هر چند که طباطبایی-فروتنانه- آن را «دیباچه ای» بر نظریّۀ انحطاط ایران میداند). طباطبایی،هرچند که گاه به نتایج شوم حملات قبایل چادرنشین به ایران اشاره میکند و مثلاً هجوم تُرکان سلجوقی را «خُسوف فکر و فلسفه در ایران» میداند، ولی در نهایت، انحطاط اندیشۀ سیاسی را عامل اصلی عقبماندگیهای جامعۀ ایران تلقّی میکند،در حالی که دکتر آرامش دوستدار،مسألۀ«دینخویی»را عامل اصلی انحطاط و عقب ماندگی ما میداند. دکتر دوستدار بیآنکه به علل تاریخی یا عوامل اجتماعیِ استمرار «دینخویی»در تاریخ ایران اشاره کند،تا آنجا پیش میرود که گویی ایرانیان (برخلاف یونانیان) «از جنس دیگر»اند که تاریخ و فرهنگ شان «با امتناع تفکر» آغاز میشود و لذا، ظرفیّت اندیشیدن و درک مسائل فلسفی را ندارند!…با این حال، هم طباطبایی و هم دوستدار،با عُمده کردن عاملِ فرهنگ ( اندیشۀ سیاسی و دینخویی ) نسبت به نتایج مرگبارِ حملات و هجومهای پی در پیِ قبایل بیابانگرد به ایران غفلت میکنند.به عبارت دیگر، هر دو آنان به جای عوامل، عوارض را مورد توجه قرار دادهاند.با این مقدمه، باید بگویم:
۱-در بُعد سیاسی:
تکرار این حملات و حکومتهای قبیلهای،باعث شد تا مفهوم دولت– به معنای اروپایی- هیچگاه در ایران شکل نگیرد.به همین جهت،اگر دولت در اروپا تبلور نوعی توافق و تفاهم عمومی یا قرارداد اجتماعی برای پایان دادن به هرج و مرج و جنگ داخلی بود و مظهر عقلانیّت و عدالت بشمار میرفت،در ایران – امّا -دولت،خود مظهر جنگ داخلی و باعث بروز هرج و مرج و ناامنی بود و در نتیجه، مظهر بیعدالتی بشمار میرفت.
۲-در بُعد اجتماعی:
یکی از نتایج تداوم این گونه حکومتها،رشد نیافتن مفهومِ فرد، حقوق فردی و مفهوم شهروند آزاد و در نتیجه، استمرارِ اقتدارگرایی (چه سیاسی و چه دینی) بود، به همین جهت در تاریخ ایران تا دوران معاصر، اقتدارگرایی سیاسی در کنار اقتدارگرایی دینی به حیات خود ادامه داده و اندیشۀ اساسیِ دوران روشنگریِ کانت مبنی بر «گُسست از نابالغیِ خود خواستۀ انسان» هیچگاه در ایران امکان تحقّق نیافت.
۳-در بُعدِ فرهنگی:
یکی از نتایج این حملات و حکومتهای ایلی – قبیلهای، انقطاع در تاریخ و تاریخنویسی در ایران و در نتیجه، انقطاع در آگاهی ملّی ایرانیان بود به طوری که با هر حمله و هُجومی، ما مجبور شدیم از صفر آغاز کنیم؛ بیهیچ خاطرهای از گذشته؛ بیهیج دورنمایی از آینده…در چنین شرایطی است که ابوریحان بیرونی دربارۀ نتایج حملۀ سردار عرب،قُتیبة بن مُسلم به بخارا، سمرقند و خوارزم – از مراکز مهم دانش و فرهنگ در قرن ۸ میلادی – مینویسد:
-«اخبار و اوضاعِ مردم خراسان و خوارزم، مخفی و مستور ماند… و اهل خوارزم، اُمّی(بیسواد) ماندند و در مواردی که مورد نیاز آنان بود، تنها به محفوظات خود استناد کردند».
به همین جهت در ایران، ما فاقد «دورهبندی های تاریخی» به سبک اروپا هستیم و آنچه امروزه به عنوان «قرون وسطی» یا «دورۀ رنسانس» مینامیم، بیشتر، مَجازی است و با دورهبندیهای تاریخ اروپا، همخوانی ندارد. به عنوان مثال:عصر سامانیان(در قرن ۱0 میلادی) را «عصر طلایی» یا «دورۀ رنسانسِ علم و فلسفه و فرهنگ در ایران»مینامند.در این دوره، کوشش دانشمندان و فلاسفۀ برجستهای مانند زکریای رازی،کوشیار گیلانی،ابوبکر کرَجَی، پور سینا، فارابی،ابوریحان بیرونی،خوارزمی،ابوسلیمان سجستانی (سیستانی) ، فیروز طبیب زرتشتی و…باعث رواجِ علم، خِرَدگرایی، انسانگرایی و موجب رونق بحثهای فلسفی شد. جالب اینکه مجالس بحث این فلاسفه و دانشوران چنان دوستانه ،آزاد و باز بود که پیروان ادیان یا آیینهای دیگر (مانند مانویان،زرتشتیان، مسیحیان و یهودیان)هم در آنها شرکت میکردند.
از طرف دیگر به همّت مورّخانی مانند بلعمی، طبری، ابن مِسکویه، مسعودی، ابو حنیفۀ دینوری و… تاریخ -نویسی عقلانی نیز رونق یافت، تاریخنویسیای که ضمن داشتن گرایشهای ایراندوستانه(به ویژه در دینَوَری) پیدایش جهان و وقایع تاریخی را نه بر اساس باورهای دینی(تئولوژیک)بلکه – عموماً – بر اساس عقل مورد توجه قرار داد.
در این دوره،جغرافیانویسان بزرگی مانند اصطخری، ابن مُسکویه و بیرونی کشف و شناخت جهان را مورد توجه قرار دادند،به طوری که بیرونی کتاب تحقیقِ ماللهِند (تحقیقی دربارۀ هندوستان) را نوشت و کتابنویسی و کتابداری اهمیّت فراوان یافت،آنچنان که برخی مورّخان فهرست کتابخانۀ نوح سامانی را ده جلد نوشته اند.این کتابخانه دارای انواع کتب فلسفی، ریاضیات، نجوم و غیره بود.
سامانیان، با بزرگداشت آیینهای باستانیِ ایرانیان، باعث قوام حافظۀ تاریخی و رشد حسِّ ملّی در ایران شدند.تثبیت و تقویتِ زبان فارسی و ترویج آن به عنوان زبان ملّی و مشترکِ همۀ اقوام ایرانی، در این دوره، شکلِ آشکارتری به خود گرفت و دقیقاً در همین زمان است که نخستین شاهنامه – به عنوان سندِ هویّت ملّی و تاریخیِ ایرانیان – توسط دقیقی و سپس فردوسی توسی به نظم کشیده شد.
رشد شهرنشینی، نوعی زندگی عُرفی(جدا از شریعت و مذهب) را پدید آورد و شعرهای طرَبناک شاعرانی چون رودکی سمرقندی وابوشکور بلخی، رواج موسیقی، مجالس طرب و بزم و نشاط، نشانۀ حس شادی، شادخواری و لذّتجوییهای توبهناپذیر، و نمایندۀ علاقه به زندگیِ این جهانی(در مقابله با سُنّت عزاداری،مرثیه و زاری) بود.در همین زمان است که نخستین زنِ شاعر به نام رابعۀ بلخی (قُزداری) چهره مینماید.
عرفان ایرانی نیز در این دوره(مثلاً در شعرها و اندیشههای ابوسعید ابو الخیر) با تأکید بر یگانگیِ همۀ ادیان و مذاهب، مُبشّرِ مُدارا و یگانگیِ همۀ انسانها بود؛ جدا از هر رنگ و مذهب و ملّت. (در اروپا چنین مدارا یا تعاملی را ما فقط در 5۰۰-6۰۰ سال بعد، یعنی در قرون ۱۵ و ۱۶ میلادی و در اندیشههای آراسموس و اسپینوزا ملاحظه میکنیم).به عبارت دیگر، در عصر «رنسانس ایرانی»(قرن ۱۰ میلادی) جوامع اروپایی،در ظلمتِ قرون وسطی دست و پا میزدند و دانش ، خِرَد، فلسفه و فرهنگ، همه در خدمت کلیسا و یا به تعبیری «دربان کلیسا» بودند.
میخواهم بگویم که برخلاف نظرِ دکتر آرامش دوستدار، تاریخ ایران، چندان هم تاریخِ «امتناع تفکر» نبوده بلکه بیشتر، تاریخِ «انقطاع تفکر» بوده است… پُرسش اساسی این است که بعد از آن رنسانس،چرا ما به«دینخویی» و به این مذلّت تاریخی دچار شدهایم؟
ادامه دارد
https://mirfetros.com
[email protected]
تارنمای روزنامۀ «شفق سرخ»
ژوئن 8th, 2023تارنمای «شفق سرخ» ،حاوی گزیدهای از مقالات روزنامۀ شفق سرخِ علی دشتی در سالهای نخستین سدۀ گذشته ، به همّت محمد حسین ابن یوسف در دسترس عموم قرار گرفته است
:تارنمای شفق سرخ
صد سال خواب آشفته نفت و صد سالگی محمدعلی موحّد،فریدون مجلسی
می 26th, 2023محمدعلی موحّد چهرۀ برجستۀ علمی و فرهنگی ایران است. اهمیّت او در اتکا به دانش اندوزی و خدماتش در زمینه های گوناگون حقوقی و ادبی و پژوهش تاریخی به ویژه در زمینه سیاسی-حقوقی-اقتصادی و نفت است، که به بهای پشتکاری خستگی ناپذیر در پژوهش و نگارش برایش کسب احترام کرده است.
من در این مختصر، به مناسبت صدمین سالروز یک پیشینه پربار، به شرح زندگی ایشان و تحصیلات و جنبه های فرهنگی و ادبی و عرفانی و حتی حقوقی و خدمات و آثار ایشان نمی پردازم؛ زیرا دیگران بیشتر گفته اند و خواهند گفت؛ اما برای تحلیلی سیاسی و تاریخی درباره یکی، دو نکته درباره آثار ایشان، لازم است به آغاز کارشان به عنوان حقوق دانی جوان در شرکت نفت ایران و انگلیس و اینکه چگونه شاهد میدانی هیجانات ملی کردن نفت و خلع ید و سپس تعطیلی چهارساله صنعت نفت ایران و تحولات منجر به 28 مرداد و سقوط مصدق تا امضاشدن قراردادهای پیمانکاری استخراج و فراوری و صدور نفت میان شرکت ملی نفت ایران با کنسرسیوم و تحولات بعدی آن بوده اند، در همین حد که عرض شد اکتفا کنم. تاریخچه همراه با پژوهش و انعکاس وقایع آن مراحل در کتاب فاخر چهارجلدی «خواب آشفته نفت» ایشان آمده است. تحلیل من اندکی رنگ سیاسی دارد؛ زیرا نهضت ملی کردن نفت در تاریخ معاصر ایران اهمیتی استثنائی دارد. نقش دکتر مصدق در این جنبش که او را محبوب ترین نخست وزیر تاریخ ایران کرد، جای تردید ندارد و در کتاب جناب موحد منعکس است. در واقع اهمیت سیاسی این اتفاق از ملی کردن یک شرکت و توقع درآمد بیشتر از آن و جبران مافات بیشتر است، و پس از سال های طولانی تحقیر و شکست نظامی و سیاسی وحدت و حرمتی ملی پدید آورد که قضیه اقتصادی را تحت الشعاع قرار داد و در مواردی مشکل آفرین شد! اتفاقا اهمیت همین ماموریت و محبوبیت بار تاریخی سنگینی را بر دوش او گذاشته و انتظاراتی را فراهم آورده بود و فراهم کرده است که هنوز درباره آن بحث می شود. بخشی از مشکل رنگ حقوقی دعواست که مصدق از این دریچه به قضیه می نگریست. او حقوقی را برای کشورش قائل بود و بدون توجه به امکانات سیاسی و صنعتی خواهان دریافت کل حقوق ملی ادعایی بود و طرف مقابل، که خود را کاشف و عالم و سرمایه گذار به امید بهره برداری اقتصادی می دانست، بدون توجه به تغییر شرایط سیاسی زمان خواهان ادامه بهره بردن با همان شرایط قدیمی بود. در واقع هر دو طرف به ادعاهای خود از دیدگاه حقوق می نگریستند که همواره با ادعای حقوق طرف دیگر تقابل دارد. البته طرف انگلیسی به سیاست به اعتبار قدرت برای تقویت ادعای خود توجه داشت، و مصدق با توجه کمتر به امکانات انسانی و صنعتی کشور و بی توجه به مصلحت سیاسی و حتی اقتصادی، برای احقاق «حق» متکی به آن هیجان و محبوبیت عمومی بود. هیجان و محبوبیتی که نزد روشنفکران و طبقات بالای فرهنگی که اغلب حقوق بگیران فرهنگی و قضائی و اداری و دارای درک ملی بیشتری بودند، دوام بیشتری داشت، و نزد طبقاتی که تاب مقابله با سخت شدن شرایط اقتصادی را نداشتند، به گسست زودتر می انجامید. در چنین شرایطی رسیدن به تفاهم با طرف انگلیسی به بن بست حقوقی و سیاسی انجامید، و مصدق و یارانش با آن محبوبیت و هیجان ملی سیاست مقاومت را در لوای شعار «اقتصاد بدون نفت» و اتکا به قرضه ملی در پیش گرفتند. مانند شهر محاصره شده ای که از سویی با شعارهای مقاومت تا آخرین قطره خون غیرت ها را به امید یافتن راه نجات برمی انگیزد و از سویی اگر پشتوانه مقاومت فراهم نشود، به تسلیم پس از تخریب تن می دهد. همیشه کسانی هم هستند که امکانات را برآورد می کنند و توصیه به تعامل یا مصالحه پیش از تخریب و ویرانی می کنند. در تاریخ ایران، قرارداد گلستان پس از جنگ اول ایران و روس را می توان تا حدی مصالحه پیش از تخریب ویرانی و قرارداد ترکمانچای را تسلیم پس از تخریب نامید! در قضیه نفت اتفاقا حزب توده که به دستور شوروی که خواهان امتیاز نفت شمال ایران بود، با مصدق مخالف بود و پس از قیام 30 تیر حامی مصدق شد، طبق شعارهای مرسوم هرگونه تعامل یا مصالحه ای را سازشکاری می دانست، یا به عبارت دیگر خواهان مقاومت در تداوم محاصره بازنده شد. این مقاومت به شعارهای امروزی مقاومتی در برابر تحریم 40ساله شباهت دارد؛ بی آنکه به زیان های آن بیندیشد. محمدعلی موحد با دیدگاهی غیرجانبدارانه و منصفانه، اما با ظرافتی محافظه کارانه که دوست داران متعصب و مرید مصدق را نرنجاند، به این قضیه می پردازد؛ خصوصا که الزام به توافق درباره پرداخت غرامت منصفانه به پایان دادن به محاصره پیش از تخریب می انجامید. محمدعلی موحد در سخنرانی خود به مناسبت مراسمی که برای بزرگداشت او با برپایی روزی به نام او ترتیب داده بودند و در سایت تاریخ ایرانی مورخ 6 فروردین 1400 منعکس شده است، می گوید: «داستان ملی شدن صنعت نفت با ماجرای سرگذشت مصدق سخت در هم تنیده و مصدق به ویژه برای ایرانیان چهره ای اسطوره ای است و مانند بسیاری از مردان بزرگ دنیا هوادارانی به غایت متعصب دارد که برای او قدوسیتی در حد امام معصوم قائل اند؛ و نیز معاندان و مخالفانی دارد به همان حدت و شدت که او را به چشم سیاست مداری مغرض و محیل و ناکارآمد و خودبین می نگرند و لاجرم گزارش های هر دو گروه، مصروف برجسته تر کردن هنرهای مصدق یا پررنگ تر کردن کاستی های اوست و من شخصا کوشیده ام از این افراط و تفریط برکنار بمانم، در جلد دوم «خواب آشفته نفت» فصلی زیر عنوان کارنامه مصدق دارم که آن هم کارنامه مصدق است و نه کارنامه ملی شدن صنعت نفت».
این مختصر نشان از دیدگاه منصفانه و غیرجانبدارانه او در نوشتن «خواب آشفته نفت» و نیز در سایر سخنان و مقالات او دارد. موحد در بخش دیگر سخنرانی اش درباره مرحله بازگشایی پالایشگاه و صنعت نفت می گوید: «متعاقب کودتا کارشناسانی از شرکت های نفتی به ایران آمدند تا از تاسیسات نفتی دیدن کنند. می خواستند مطمئن شوند که همه چیز سر جای خودش هست و ماشین آلات دقیق و حساس این بزرگ ترین و پیشرفته ترین صنعت آن روز – که نفت بود – از نهیب تموجات در طول مدت تعطیلی و توقف فعالیت ها آسیب ندیده است.
آری همه چیز سر جای خودش بود؛ پاک و پاکیزه و همان نظم و ترتیب پیشین در پالایشگاه حکومت می کرد. آبادان دیگر آن آبادان سابق نبود. من کمی پیش از ملی شدن نفت به آبادان رفتم. احساسی را که از آبادان آن روز داشتم، در دیباچه دفتر اول «خواب آشفته نفت» آورده ام. آن آبادان با ملی شدن نفت به تاریخ سپرده شد. آن کمپانی جامع متمرکز که همه چیز را، از خانه و رستوران و شیر و پنیر و مهندس و بنا و شاعر و خطاط و کاریکاتوریست و روزنامه و مجله از خود داشت، رخت بربست و به جای آن کنسرسیومی نشست زیر لوای شرکت های آمریکایی و با رنگ و بوی کاملا متمایز و مدیریتی نوآیین آمد. فضای نفت عوض شد؛ شرکت های اقماری سر برآوردند؛ حالا دیگر بسیاری از کارها به پیمانکاران خارج از نفت ارجاع می شد که خواه و ناخواه سبب گسترش فناوری در خارج از محدوده نفت بود».
آقای محسن آزموده، روزنامه نگار باسابقه و فاضل در مقاله ای به مناسبت جلسه رونمایی از جلد چهارم «خواب آشفته نفت» که اتفاق اکنون صد سال از آن تاریخ می گذرد و با صد سالگی محمدعلی موحد هم مقارن شده است، در 4/11/93 با نقل از نوشته موحد آورده است: «قرن بیستم برای ما با امتیازنامه دارسی آغاز شد و حوادث و ماجراهای بعدی خواه ناخواه، مستقیم یا غیرمستقیم در دود و تف نفت و گاهی در آتش آن فروپیچید. سرنوشت ما هنوز سخت با نفت گره خورده است. وقتی من این کتاب را نوشتم نفت 140 دلار بود و امروز نفت افتاده پایین 50 دلار. این مسئله عرض بنده را ثابت می کند. مسئله نفت هنوز برای ما مسئله است و ما هنوز در تقلای نفتیم. ببینید مملکتی با 140 دلار نفت بودجه تصویب می کرد ولی حالا با زیر 50 دلار باید بودجه تصویب کند. غرضم از این کتاب این است که نسل جوان را به تامل وا داریم. جوان های مملکت که فردای ایران در دستشان است، شما جوان ها قدری در این باره تامل کنید. من در سرتاسر این کتاب کوشیدم از شعارزدگی برحذر باشم. شعارزدگی، ظاهرسازی ما را گرفتار کرده. با دهان پر باد حرف زدن، شعاردادن، لجن پراکنی، به یکدیگر پریدن، باید تمام شود. شعاردادن دردی از ما درمان نمی کند، گرهی از کار ما باز نمی کند. آقای [کاوه] بیات اشاره فرمودند ما تقریبا از 1319، یعنی از فردای جنگ بین الملل اول با نفت سر و کار پیدا کردیم. تا 1319 اصلا چیزی به ما ندادند. در 1914 نخستین محموله نفت ایران به اروپا صادر شد، ولی آنها از همان اول بهانه هایی گرفتند و نگه داشتند و پول به ما ندادند. پولی هم که می گویم به نسبت حالا پولی نبود، هیچ بود. ما وقتی که نفت را ملی کردیم و همه عالم به هم خورد، 340 هزار بشکه تولید ایران بود، 22 سنت عایدی ما از هر بشکه بود. ما راجع به این ارقام صحبت می کنیم».
این بی طرفی حتی در توصیف منصفانه او از دوران رضاشاه دیده می شود که برخلاف مریدان مصدق، صرفا به دلیل تعصبات موروثی یا خانوادگی رضا شاه را تخطئه نمی کند و سفید و سیاه را از یکدیگر جدا می کند: «نفت مثل خط قرمزی است که سلطنت رضاشاه را به دو قسمت می کند؛ در قسمت اول آدم های درجه اول با رضاشاه کار می کنند. فوق العاده است در تاریخ ایران، اصلا سابقه نداشته. ببینید مستوفی الممالک نخست وزیر است. وقتی به تقی زاده پیشنهاد می کند که بیا استاندار خراسان بشو، با مستوفی الممالک مشورت می کند. هرچه می گفت قبول می کردند. آدم هایی که در آن دوره با او کار کردند، مخبرالسلطنه هدایت آدم بسیار با فهمی است، کتابش را بخوانید، این کتاب هفت تو دارد. ولی خودش را زده به نادانی. آدم های درجه یک مثل داور، تیمورتاش. هیچ یک از رجال خارجی، از سیاست مداران خارجی، از دولتمردان خارجی کم نمی آورد، بسیار باهوش بود، براساس آنچه دیگران نوشتند می گویم. نصرت الدوله فیروز که آدمی است بی نظیر و درجه یک وزیر دارایی است. مثلثی که حکومت رضاشاه روی آن سه پایه قرار داشت عبارت بود از داور، تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز. بعد از کار نفت، این آدم ها رفتند کنار و کار افتاد دست آدم های درجه دو و درجه سه. نمی دانم این چه سرنوشتی بوده…».
باری، چند روز پیش یکی از دوستان که نسبت به مرحوم مصدق تعصب دارد حتی برای توجیه اشتباه مهم ایشان که ردکردن اداره موقت صنعت نفت ایران با همان پرسنل و کارشناسان تحت نظارت و سرپرستی بانک جهانی بود، به بهانه اینکه آن پیشنهاد منوط به امضای موافقت ایران و انگلیس بود و بنابراین با قانون ملی کردن نفت ایران منافات داشت، آن پیشنهاد را نپذیرفتند! البته این بهانه مشاوران اغلب مهندس مرحوم مصدق بود، اما بدیهی است که آن نظارت و اداره موقت اتفاقا ملی شدن را به طور تلویحی پذیرفته بود، زیرا ضمن تقسیم بالمناصفه 40-40 سود که با نظارت بانک جهانی امکان تقلب و دزدی در آن هم نمی رفت، 20 درصد باقی مانده را هم در ید امانی بانک جهانی نگه می داشت تا پس از روشن شدن موضوع غرامت با توافق طرفین تقسیم شود.
یا در جای دیگر کسانی که ملی کردن را به معنی حاکمیت ملی و لزوم اداره امور توسط دولت ایران دانسته اند، نمی دانند که مصدق چون خودش از مشکلات پرسنلی و فنی برای ادامه کار آگاه بود، تقاضا داشت که پرسنل انگلیسی کارشان را ادامه دهند، اما زیر نظر شرکت ملی نفت ایران که مورد قبول انگلیس نبود. پس توافق به شرط مذاکره و روشن کردن تکلیف غرامت امکان پذیر بود! در جای دیگر ترس از تحمیل عدم النفع و غرامت های گزاف را بهانه مذاکره نکردن می دانند. در حالی که اولا، برای این گونه غرامت ها کارشناسان بین المللی وجود دارند و ثانیا، مرحوم فاطمی که در همان نخستین روز وزارت روابط ایران و انگلیس را به بهانه بیم از جاسوسی و خرابکاری قطع و باب مذاکره را مسدود کرده بود، در مقالاتش بر این عقیده بود که «انگلیسی ها آن قدر برده و خورده اند، غرامت هم می خواهند!». البته برای ما شادی آفرین بود اما به حل مسئله کمک نمی کرد.
سرانجام قرارداد پیمانکاری کنسرسیوم با وجود شرایط پس از تخریب، در بخش محدودشده ارضی قرارداد دارسی و توافق با پرداخت 25 میلیون پوند خسارت با اقساط بدون بهره 10 ساله و پس از سه سال استراحت یعنی از 1337 تا 1346 و با تقسیم 50-50 سود میان کارفرما (ایران) و پیمانکار (کنسرسیوم) برای اکتشاف و بهره برداری و بازرگانی به مدت 25 سال منعقد شد و در سال 1352، مصادف با جنگ 1973 اعراب و اسرائیل و نیاز به نفت ایران، به استثنای بخش بازاریابی و فروش، بخش های اکتشاف و بهره برداری (پالایش) هفت سال زودتر از پایان مهلت 25 ساله شامل کل تاسیسات به ایران و مدیریت ایرانی تحویل داده شد، اما هنوز بحث بر سر مضار 60 ساله بودن قرارداد قبلی و زیان های آن ادامه دارد.
منبع: روزنامه شرق/ سه شنبه 2 خرداد 1402/شماره ویژه صدمین سال تولد استاد محمدعلی موحد/ ص1و5
حلاّج ؛ روح زمانۀ ما،علی میرفطروس
می 19th, 2023
* تجربۀ خونین سال های اخیر،شخصیّتِ حلاّج را از سایه سارِ اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی در بارۀ زندگی، عقاید و قتل فجیعِ وی را از اهمیّت تازه ای برخوردار کرده است.
* بعد از حملۀ تازیان،ایرانیان اگرچه در جغرافیای اسلام زیستند،امّا در جهان ایرانی(عصر ساسانی)نیز تنفّس کردند.آنهمه «ساقینامه»ها و «رُباب نامه»ها متأثر از آئینهای ایرانیِ پیش از اسلام اند که «روح اسلام» از آنها گریزان وُ بیزار است.
* عصر حلاّج عصر شدیدترین منازعات فکرى و مجادلات مذهبى بود و آنهمه می توانست بر عقاید وی تأثیر داشته باشد.
***
در اردیبهشت ماه امسال،۴۵ سال از نخستین چاپ کتاب«حلّاج» می گذرد.این کتابِ کوچک،حاصل کارِ دانشجوی جوانی بود که کنجکاوی ، شور و شراره های دوران شباب را در شخصیّتِ شعله ورِ حلاّج آمیخته بود.
عدم بضاعت آن «دانشجوی جوان» در مراجعه به متون و منابع اساسى تر ، از جمله تحقیق لوئى ماسینیون و استفاده از برخی واژگان غیر دقیق،به خصلتِ محقّقانۀ كتاب آسیب رسانده بود،هم از این رو، «دانشجوی جوان»ضمن تأکید بر اینکه «هر کارِ فردی کمبود ها و ضعف های خود را دارد» کتابش را «فقط مقدّمه»ای در زندگی و عقاید حلّاج دانسته بود. (حلّاج،اردیبهشت۱۳۵۷،ص ۷).
«دانشجوی جوان» کوشیده بود تا شخصیّت حلاّج را بر بستر مجادلات فکریِ زمانش بررسی کند و طرحی نو از منحنی زندگی و عقاید حلاّج ترسیم نماید. بنظر می رسد که این طرح اینک مقبولیّتِ بیشتری یافته است.
با گذشت ۴۵ سال،اینک کتاب حلاّج نیز به بلوغ و بلاغت رسیده و نگارش تازۀ کتاب شامل موضوعات تازه ای است که آن را از چاپ های گذشته ممتاز و متمایز می کند.
در این ۴۵ سال،کتاب حلاّج بارها- بطور مُجاز و غیرمُجاز- چاپ شده و می شود. استقبال از این کتابِ کوچک نشانۀ نوعی حقیقت جوئی است؛ حقیقتی مانند انسان گرائی، عدالت و دلیریِ اندیشه که به سان آرزوئی شریف می بایستی بربسترِ واقعیّتِ تلخ اجتماعی تحقّق یابد. کوشش کارگردان ایراندوست زنده یاد حبیب کاوش(در همراهی با احمد شاملو) و پیشنهاد هنرمند برجسته،بهروز وثوقی برای ساختن فیلمی از کتاب حلّاج. رواجِ حلاّج خوانی در ایران، برنامۀ بانو آلما قوانلو و اجرای درخشان اپرای حلّاج نشانه هائی از این حقیقت جوئی است گوئی که پس از گذشت هزار سال هنوز نیز حلّاج -به سانِ مشعلی فروزان- ما را به سوی خود می خوانَد.هم از این رو است که این مقال را به پهلوان نوید افکاری، مجید رضا رهنورد و دیگر فرزندان آفتاب تقدیم می کنم. ع.م
***
تصوّف و عرفان به سانِ«خانۀ اشباح»در انبوهی از افسانه ها و افسون ها مدفون است؛گوئی که «صوفیان چلّه نشین»در ریاضتی هستی سوز به کَندنِ گورِ خود مشغول اند و نه جامعه ای وجود دارد و نه زندگی اجتماعی. روایات برخی کتبِ صوفیّه نمایشگاهی از این «خانۀ اشباح» است چنانکه در بارۀ حلاّج گفته اند:
-« در شبانه روز هزار ركعت نماز كردى»و «دَلقى پوشیده داشت كه بیست سال [از تن] بیرون نكرده بود، روزى به سَتَم از وى بیرون كردند، در او شپش یافتند، یكى از آن، وزن كردند، نیم دانگ سنگ (= حدود نیم گرم) بود» و « گردِ او، عقربى دیدند كه مى گردید، قصدِ كشتن كردند، گفت: دست از وى بدارید كه ١٢ سال است ندیمِ مااست» [i].
از طرف دیگر،اینهمانی یا «همذات پنداری» (identify)عرفان و تصوف فهم این جریانِ فکری را دچار آشفتگی کرده است،درحالیکه عرفان ایرانی (mysticism) با تصوّف اسلامی (sufism)تفاوت دارد:
عرفان ایرانی با ویژگی هائی مانند رقص، سماع، نی، دَف، تساهل در فرایضِ شرعی، تأکید بر شاد زیستی و مفهوم عشق و حُسن(زیبائی) از تصوّف اسلامی متمایز می شود و در این راه،حتّی خدای عرفان هم با خدای مُنتقِم و قهّارِ اسلام تفاوت ماهوی دارد. تقابلِ مسجد و خانقاه و طریقت و شریعت» جلوۀ دیگری از این تفاوت یا تقابل است. اینکه، حلّاج، بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خَرَقانی،شهاب الدین سُهروردی و عین القُضات همدانی را ادامه دهندگانِ« حکمت خُسروانی ایران باستان» دانسته اند ماهیّت ایرانی عرفان را برجسته می کند.ایرانی بودنِ عموم نظریّه پردازان«انسان کامل» و «انسان خدائی» مصداق دیگری از این مدّعا است.
منشاء پیدایش تصوّف و عرفان بحثِ دراز دامنی است که پژوهشگران بسیاری به آن پرداخته اند،از این رو، به جای این بحثِ پایان ناپذیر شایسته است که بیشتر به جریان های متنوّع فکری در لوا و لفّافۀ عرفان توجه کنیم.در واقع، مشکلات و پیچیدگی های سیرِ اندیشه پس از اسلام موضوع بسیار مهمی است که توجّه به «قاب ها و نقاب های اندیشه» را ضروری می سازد تا ضمن درکِ شرایطِ طاقت سوزِ دگر اندیشان،عقایدِ پنهان در پسِ پُشتِ مفاهیم عرفانی استخراج گردد.[ii]
به عبارت دیگر، بعد ازحملۀ تازیان، ایرانیان اگرچه در جغرافیای اسلام زیستند امّا در جهان ایرانی (عصر ساسانی) نیز تنفّس کردند.چگونگیِ این «تنفّس» هندسۀ فکریِ ایرانیانِ پس ازاسلام را ترسیم می کند.عرفانِ ایرانی جلوه ای از این تنفّس فکری است. این آئین معنوی ضمن انتقال برخی باور های ایرانی پیش از اسلام، تأثیرات ژرفی بر فرهنگ، اخلاق و ادبیّات داشته و باعث پیدایش مکتب های متنوّعی شده است.حضور گستردۀ مفاهیمی مانند مُطرب،می،شراب، پیرمغان و خرابات در شعر و ادب ایران. وجود آئین هائی مانند رقص، سماع و موسیقى در عرفان ایرانی. نوشیدنِ «قَدَح» (جامِ شراب) بهنگام تشرّف به آئین عیّاریِ عصر ساسانی و تغییر آن به نوشیدنِ«آب نمک» در مراسم عیّارانِ بعد از اسلام. وجودِ لباس چهل تکۀ دورۀ ساسانی وشباهت آن با مُرقّع رنگینِ صوفیـان و اینکه برخی از بزرگان عرفان، «شاه»، «شاهنشاه» و «سلطان» نامیده می شدند و نیز مراسمِ خرقه بخشیدنِ عارفان و شباهت آن با خلعت دادنِ عصرِ ساسانی و نیز وجود ده ها «تاجنامه» نشانۀ تداوم خاطرۀ شهریاریِ عصر ساسانی پس از اسلام است.به عبارت دیگر،آنهمه شادی و شادخواری. آنهمه«بزم نامه»ها و «رُباب نامه» ها و «ساقی نامه»ها موضوعاتی هستند که «روح اسلام» از آنها گریزان و بیزار است.توجه کنیم که «حافظِ قرآن خوان» چقدر از سیاوش، مغان، پیرِ مغان، خرابات،جمشید، جامِ جم،کاووس، فریدون،کیخسرو ، باربد، نکیسا، مانی، مهر، خسرو، شیرین ، آتشکده و زرتشت یاد کرده و چه مقدار مثلاً از محمّد و علی؟
سخن شاعران و عارفان ما، آنچنان آکنده از تفکرات غیرِ دینی و گاه ضد اسلامی است که یک مسلمان واقعی حتّی جرأت شنیدنِ آنرا ندارد:
ما گبرِ قدیمِ نامسلمانیم
نام آورِ کفر وُ ننگِ ایمانیم
کی باشد وُ کی که ناگهانی ما
این پرده زکارِ خویش بدرانیم
* *
ما مردِ کلیسیا وُ زُنّاریم
گبرِ کُهن یم وُ نام برداریم
با جملۀ مُفسدان به تصدیقیم
با جملۀ زاهدان به انکاریم
**
یکدست به مُصحَف(قرآن)ایم وُ یکدست به جام
گَه مردِ حلالیم وُ گَهی مردِ حرام
مائیم در این گنبدِ فیروزۀ خام
نه کافر مطلق، نه مسلمانِ تمام
**
پیاله بر کَفَنم بند! تا سحرگۀ حشر-
به می ز دل بَبَرم هولِ روز رستاخیز
**
مَهل! که روزِ وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر!در خُمِ شراب انداز!
مرا به کشتیِ باده در افکند ای ساقی!
که گفته اند:نکوئی کن و در آب انداز!
در بحثِ «دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران» گفته ایم: اسارت بسیاری از دهقانان و نجیب زادگان ایرانی در حملۀ تازیان و انتقال آنان به مناطق عربستان عاملِ مهمی در انتشار باورها و آئین های عصرِ ساسانی در آن مناطق بود.فرزندان و بازماندگان این دهقانان پس از انقراض دولت بنی امیّه و استقرار حکومت عبّاسیان چنان جلوه و جلالی به دستگاه خلافت دادند که یادآورِ شکوه و شوکت دربار ساسانی بود بطوری که دربارۀ وزیر مأمون عباسی ،فضل بن سهل سرخسی ،معروف به «مردِ شمشیر و قلم»(ذو الریاستین) گفته اند:
-«این مجوس زاده در سودای اِحیای سلطنت پادشاهان قدیم وکسرائیان است»[iii]
عصرِ إلحاد و منازعات فکری
حضور شعوبیّه و نفوذ وزیران، دبیران و کاتبان ایرانی در دستگاه خلافت باعث پیدایش فرقه هائی شد که برخی از آنها مخالفِ اسلام بودند.سُنّت بازمانده از دانشگاه جُندی شاپور (در اهواز )،«سورا»(در نزدیکی تیسفون)، «نصبین» (در کردستان) و بصره(که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در آن رایج بود) [iv] به فضای فرهنگى غنای بیشتری بخشید.رواج آموزه های مانوی،نو افلاطونی،یهودی، مسیحی،بودائی و حضور شخصیّت های برجسته ای مانند ابن مقفّع و زکریای رازی،وجود جریانی مانند معتزله و پیدایش زنادقه به مباحثات تازه ای دامن زد که بر عرفان زمان حلّاج نیز تأثیر داشت چندانکه اختلاف شبلی و جُنید بغدادی با یزدانیار اُرموی و ابو مزاحم شیرازی و یا متهم شدن ابوالحسین نوری و دیگران به الحاد و زندقه می توانست متأثّر از آن نظرات و مناظرات باشد.یزدانیار نمایندۀ تفکر معنوی ایران قدیم و مؤسسِ«تصوّفِ ارومیّه» بود. [v]برخی پژوهشگران عرب تأکید می کنند که «لاقیدی نسبت به مبانی اسلام»، «شرابخواری» و«کامجوئی»در زندگی و آثار کسانی مانند بشّاربن بُرد، ابن مقفّع، ابونواس اهوازی،احمدبن اسحاق خارکی و اَبان لاحقی «بازتاب فرهنگ دورۀ ساسانی در دوران اسلامی است»[vi]
با توجه به حرام بودنِ حضور زنان در اسلام،نقش زنانِ چنگنواز و خُنیاگر در عرفان ایرانی می تواند نشانۀ دیگری از تداوم آئین های دورۀ ساسانی در بعد از اسلام باشد، نمونۀ درخشان این زنان «طاووس خاتون» و «کنیزک مُطربه» است.[vii] فردوسی نیز می گوید:
زنِ چنگ زن، چنگ در برگرفت
نخستین خروشِ مُغان برگرفت
مراسم تشییع جنازۀ مُردگان با شادی و دَف و چنگ نیز می تواند بازتاب و بازماندۀ فرهنگ دوران ساسانی بشمار آید [viii] چنانکه حافظ نیز می گوید:
بر سرِ تُربتِ من بی می و مطرب منشین
تا به بویت ز لَحَد رقص کنان برخیزم
بنابراین،عصرِ حلاّج (۲۴۴-۳۰۹هجری/۸۵۸-۹۲۱میلادی) عصر شدیدترین منازعات فکرى بود و آنهمه – با توجه به تبارِ زرتشتیِ حلّاج – می توانست بر عقاید وی تأثیر داشته باشد.لذا، هرگونه سخنی در بارۀ وی بدون در نظر داشتن آن منازعات و مجادلات، حلّاج را به شخصیّتی در «خانۀ اشباح» تنزّل خواهد داد. این دوره با جنبش های اجتماعیِ مهمّی مانند«شورش زنج» و «قیام قرمطیان» نیز همراه بود که می توانستند برای روحیّۀ جوان و جستجوگرِ حلّاج جذّاب باشند.
حلاّج همچنین در عصر ابن راوندى زندگى مى كرد که از علماى مذهبى زمان بود و رسالاتش مرجع بسیارى از مسلمانان (خصوصاً شیعیان) بشمار مى رفت.
راوندی ابتدا به فرقۀ معتزله پیوست و نمایندۀ معتزلیان خراسان شد و چندی بعد- در مصاحبت با مُلحدِ دیگری به نام ابو عیسی ورّاق- به الحاد گرائید چندانکه او را «اوج الحاد» و «یکی از ملاحدۀ بزرگ تاریخ اسلام» نامیده اند. راوندی در رسالات «التاج» و «الزمرّد» معجزات پیغمبران را «مخاریق» (شعبده و نیرنگ) دانسته و شدیداً به پیغمبر اسلام و قرآن تاخته است[ix].
راوندى صاحب ۱۱۴رساله و کتاب بود،امّا اینک اثری از آنها در دست نیست و لذا،آگاهی های ما بیشتر مبتنی بر روایات مخالفان راوندی است که برخی عقایدش را نقل و نقد کرده اند.او در سال ۳۰۱هجری /۹۱۴ میلادی درگذشت که مقارن با سال دستگیری حلّاج است.
در چنان فضائی از مجادلات فرهنگی و منازعات فکری طبیعی بود که حلاّج نیز از دایرۀ عقاید عرفانی خارج شود و با سرشتِ نوجوى خود به نوعى الحاد (heresie) رسیده باشد:
-«كافرم به دینِ خدا
كُفران
نزدِ من هنر بُوَد
و برِ مسلمانان، زشت»
***
تجربۀ خونین سال های اخیر،شخصیّتِ حلاّج را از سایه سارِ اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی در بارۀ زندگی، عقاید و قتل فجیعِ وی را از اهمیّت تازه ای برخوردار کرده است.در اين روزگار ناپايدار و دشوار كه عمر كوتاهِ ما چونان جويبارى به درياهاى آرامش مى پيوندد، امید است که انتشارِ متن تازۀ کتابِ حلّاج پرتوِی تازه در شناخت این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران و اسلام بشمار آید و به قول فرزانۀ توس:«براین نامه،بر سال ها بگذرد…».
در همین باره:
حلّاج : دریچه ای بر باغِ بسیار درخت،آلما قوانلو
[i] – برای نمونه نگاه کنید به تذكرة الاولیاء، عطار نیشابوری، صص ۵۸۳-۵۸۶ و ۵۹۰؛ شرح التعرّف لمذهب التصوّف، مُستعملى بُخارى، ربع اول، ص ١٢٦
[ii] – این نکتۀ مهم باید مورد توجّۀ نویسندگانی باشد که با تأکید بر«دین خوئیِ ایرانیان» جدال خونین اصحاب فقه با اهل فکر و فلسفه را نادیده گرفته و یا آن را تا حدِ«اختلاف داخلی برای حفظ اسلام»تنّزل داده اند!.
[iii] – نگاه کنیدبه:الوزراء و الکُتّاب، محمد بن عبدوس جَهْشِیاری ، طبع الثانیه، قاهره، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۰م، صص۳۱۳و۳۱۷-۳۱۸؛ مقاتلالطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ج۱، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۷م، صص۴۵۴؛مقایسه کنید با سخنِ«مردآویج زیاری»در روایت ابن مُسکویه،ابوعلی،تجارب الاُمم، ج۵،ترجمۀ علینقی مُنزوی،تهران، ۱۳۷۶ ش،صص۴۱۲-۴۱۳ و ۴۲۰
[iv] – در این باره نگاه کنید به بحث درخشان استاد محمدی ملایری،تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج۱، صص۲۲-۲۷؛همان کتاب،ج۲(دلِ ایرانشهر)،بخش اوّل، صص۳۹۹-۴۱۶و۴۳۷-۴۵۱
[v] – در این باره نگاه کنید به مقالۀ«ابن یزدانیار اُرموی و منازعۀ او با مشایخ بغداد، نگاهی به دعواهای صوفیّه با یکدیگر»،نصرالله پور جوادی،نشریۀ معارف، شمارۀ ۳، آذر – اسفند ۱۳۷۷، ص۶۶ – ۹۱
[vi] – مثلاً نگاه کنیدبه تاریخ الأدب العربی فی العصر العباسی الاول، شوقی ضیف، قاهره، ۱۹۶۶، صص۶۵-۷۰، ۲۰۱-۲۲۰ و ۳۸۲.ما نمونه های درخشانی از آنرا در شخصیّت و عقاید بشّاربن بُرد،ابن مقفّع ،ابونواس اهوازی و دیگران نشان خواهیم داد.
[vii] – دربارۀ «طاووس خاتون» نگاه کنید به مَناقب العارفین، افلاکی،ج۱،به کوشش تحسین یازیجی، انتشارات انجمن تاریخ ترک، آنکارا، ۱۹۵۹م، صص۳۷۵-۳۷۶ برای حکایت «کنیزک مُطربه» نگاه کنید به اسرار التوحید، ابو سعید ابو الخیر، ج۱،انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۶۷، مقدمۀ استاد شفیعی کدکنی، صص۱۰۸-۱۰۹
[viii] – نگاه کنیدبه: اسرار التوحید ،پیشین،ج۲،تعلیقات استاد شفیعی کدکنی، صص ۶۲۸ و ۶۳۰
[ix] – در این باره نگاه کنید به مقالۀ درخشان پاول کراوس در کتاب«مِن تاریخ الالحاد فی الاسلام»، عبدالرحمن بدوی،طبع الثانیة،قاهره، ۱۹۹۳م، صص ۸۷-۲۱۹؛ همچنین نگاه کنید به مقالۀ ارزشمند استاد مهدی محقّق،بیست گفتار، دانشگاه تهران و موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل ، ۱۳۶۳، صص ۱۸۹-۲۱۰و ۲۱۱-۲۲۸؛محمد کاظم رحمتی،«ابن ریوندی و کتاب زمرّد»، فصلنامۀ هفت آسمان، شمارۀ ۳و۴، قم، پائیز و زمستان ۱۳۷۸، صص۱۹۷-۲۲۰
تک درخت:در سالگرد در گذشت استاد محمدعلی اسلامی ندوشن،فريدون مجلسي
آوریل 30th, 2023![]() گاه در دشت و بياباني، گاه بر تپه يي يا کوهي عريان و خشک، تک درختي میبيني که حيرت میکني، که اگر اين دشت و آن کوه درخت پرور است، چگونه است که جز اين تک درخت نپرورانيده، و اگر درخت پرور نيست، راز آن تک درخت در چيست؟ گويي فرهنگ و ادب ايران زمين نيز چنين است. ناگهان از کنجي دور تک نواي حنظلۀ بادغيسي به گوش میرسد که نوزايي زبان فارسي را نويد میدهد، سپس جداجدا، تک درختها جان میگيرند و پديدار میشوند، خواه در شعر و ادب، خواه در فلسفه و رياضيات و علوم و هيئت. رودکي سمرقندي، ابن سينا، ابوريحان بيروني، فردوسي طوسي، ابونصر فارابي، خيام نيشابوري، خوارزمي، جلال الدين بلخي، نظامي گنجوي، مسعودي، ابوالفضل بيهقي، سعدي، خواجوي کرماني، عبيد زاکاني و حافظ شيرازي،… گويي بادغيس و سمرقند، و بخارا و فرغانه و طوس بلخ و گنجه و بيهق و فارياب و زاکان و حتي شيراز همچون مکاتب فلسفي معاصر فرانکفورت و شيکاگو و پاريس محافل دانشگاهي آنچناني و پژوهشکدههاي ويژه يي داشتهاند که اينان فرآوردههايشان بوده باشند. چنين نبوده است، آن مکانها در شمار دشتهاي خشک و نيمه خشک و سراهاي ساده و گلين بودههه اند که اين تک درختها در آنها روييده و باليده اند، و به جاي اينکه شهرت از شهر و ديار خود برده باشند شهر و ديارشان را شهرت بخشيده اند. شايد بتوان گفت آنان از تبار همان دهقان مداري اصيلي باشند که فردوسي صريحاً خود را در آن شمار میداند. دهقانان، نه به معناي امروزي روستايي و کشاورز ساده، در واقع تجلي اشرافيت فرهنگي جامعه ايراني بوده اند، که ميراث اين فرهنگ را از نسلي تحويل گرفته، بار آن را به دوش کشيده، و سنگينتر از گذشته به نسل ديگر منتقل کرده اند. دهقان نه قدرتمند است و نه بازرگان، اما به قول امروزيها، ريشه در خاک دارد. از زماني که در 40 سال پيش دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن را در کلاس درس شناختم، برايم يادآور چنين خصوصيتي بود، که در آن زمان نمیتوانستم تشريح کنم. اما چندين سال پيش که گروهي از دوستدارانش با نوشتن مقالاتي، کتابي در بزرگداشت او پديد آوردند که نمیدانم کدام ذهن نازک بين نام تک درخت را بر آن گذاشت، با خود گفتم، تک درخت اوست، فرزند کوير، جايي که ارزش سايه تک درخت و «سرو سايه افکن» در برهوت خشک بيشتر درک میشود، و وارث اصالت دهقاني فردوسي و حافظ و مولانايي است که با آنها آشنايي ديرين دارد، و از آنان سخن میگويد. به تازگي کتاب يا جنگ آراسته «کلمهها» که گزيده يي از نوشتههاي اوست، و قدري پيش از آن کتاب «ديروز، امروز، فردا»، که جنگي ديگر از مجموعه يي از مقالات او است که غالباً در دورههاي فصلنامه هستي منتشر شده است به دستم رسيد. (10 سال پيش نيز جنگ ديگري از گزينه نوشتههاي اجتماعي و فرهنگي او در 40 سال از 1337 تا 1377 منتشر شد) مطالعه اين جنگها نشان دهنده شخصيت فرهنگي چندبعدي نويسنده است. او که تحصيلاتش در رشته حقوق بوده و دکترايش را نيز در همين رشته از فرانسه دريافت کرده است، و من زماني در همين رشته شاگرد او بوده ام، به زودي با تبعيت از ذوق شاعرانه و احساس ايران دوستانه اش از آن عرصه فراتر میرود، و به ژرفاي تفحص شعر و ادب فارسي گام مینهد و در آن عرصه به اوج میرسد، زيرا اعتقاد دارد «ادب فارسي بزرگترين ابرازگر استعداد، نيرو و نبوغ ايراني شد». آنچه اين شناخت عالمانه را انسجام میبخشد تسلطش بر تاريخ ايران است. از آغاز امپراتوري کوروش، که به نام و هويتترکيبي ايران، با اتکا به احساس عدالت و برابري شهروندانش، معنا و مفهومي پايدار بخشيد که راز بقاي ايران را در آن میيابد، تا دوران پس از اسلام و آنچه بر اين کشور گذشت. با شناخت تاريخ است که در لابه لاي سطور و ابيات فردوسي و مولانا و سعدي و حافظ و ديگران ارتباط آن نکات و پيچشهاي مو، تضادها، انعطافها، چشم پوشيها و پافشاريها، تقصيرها و مسووليتها را در روند تاريخي اين کشور بازمي شناسد و بازمي گويد. و همواره، با پايبندي به سنت در عين تجدد خواهي و نوع دوستي، به چيزي که آن را «جوهره ذاتي» و مايه اميد و کاميابي و نجات اين کشور میداند اميد بسته و بازيافت آن را تنها راه ايران میداند. و معتقد است؛ «مفهوم ايران براي ايراني زمان روشن میشود که از آن دور میگردد.» ميانه روي و اعتدال در سرشت او است، و بر خلاف آنکه «افراط و تفريط را مميزه ديگر ايراني» میداند، خود در باب ميهن دوستي نيز هرگز راه افراط نمیپيمايد. ايران را همان طور که هست، با کاستيهايش، دوست دارد، و هيچ برتري متعصبانه و نژادپرستانه يي براي آن قائل نيست، بلکه نژاد را در ايران «تابع فرهنگ» مینامد نه تابع خون. يعني پذيراي هر دوست و دشمني است که سرانجام جذب و مجذوب اين فرهنگ شده باشد. استعداد ايراني را همچون «پري رو» میداند که «تاب مستوری ندارد/ چو در بندي سر از روزن سر برآرد». در باب آزادي نيز مفهوم آن را در ايران، برخلاف مفهوم يوناني، «به معناي رها ماندن از قيد بيگانه» میداند. اين گفته درست است و بهترين تجلي آن را در نهضت ملي شدن نفت ايران میتوان ديد، که فقط به خاطر درآمد بيشتري از استخراج نفت نبود، به خاطر رهايي از نيروهاي تازه به دوران رسيدهيي بود که ايران را، که در کنار چين، هند، مصر، يونان و روم، يکي از شش کشور تمدن ساز جهان میداند، دست کم میگرفتند، و معتقد است که «ما نه میتوانيم خود را انسان برتر بدانيم، و نه انسان فروتر، و نه از مردم دنيا جدا هستيم.» آشنايي دکتر اسلامي ندوشن منحصر به فرهنگ و تاريخ و ادبيات ايران نيست، بلکه با تمدن غرب نيز عميقاً آشنا است. در سه جلد خاطرات چاپ شده در کتاب «روزها»، که بي اندازه خواندني است، درمييابيم که چگونه غرب را سِير کرده و به دو زبان اصلي آن يعني انگليسي و فرانسه نيز تسلط کامل يافته وترجمههاي گرانقدري از آثار ارزنده آن به ارمغان آورده است و اين آشنايي ابزار مقايسه و داوري مناسبتري در اختيارش قرار داده است، و در مقام جامعه شناسي نکته بين، در کنار مقام فرهنگي، ادبي، حقوقي و تاريخي، به او اين امکان را داده است که با نوعي روانکاوي اجتماعي به تحليل مسائل ايران بپردازد. نوشتههاي شاعرانه اش همچون اثر انگشت نشاندار و ويژه است، و ملايمت و نزاکت از خصوصيات اوست. زماني مصاحبه گري عناوين پرسر و صدايي مانند «غرب زدگي» و «بازگشت به خويشتن» را با ذکر برخي اسامي مطرح کرد که افراط گرايي آنان البته باب طبع او نيست، در پاسخي مفصل بي آنکه نامي از کسي بياورد، گفت؛ «البته در اين 50 سال نظريات تفنني زيادي ابراز شده است. منشأ آن کودتاي 28 مرداد بود که براي ملت ايران يک شکست روحي بود و قدري شرمندگي داشت و کساني را به واکنش واداشت…» و آنگاه با ديدي واقع بينانه و منصفانه حساب بدکاريهاي غرب را از حساب ارزشهايش جدا میکند… در باب سياست نيز شاهد همين روشن بيني هستيم، در مقاله يي زير عنوان «در پايان کار يک جبار» درباره صدام حسين پس از تحليلي جالب مینويسد؛ «در جنگ ايران و عراق نزديک به تمام کشورهاي عربي از صدام پشتيباني کردند؛ در حالي که میدانستند تجاوز از جانب او صورت گرفته است و کشورهاي صنعتي نيز، از چپ و راست، و از روس و امريکا و اروپا، همين شيوه را در پيش گرفتند. ايران دست تنها، تنها با خون جوانان خود توانست مقاومت ورزد…» و سپس میپرسد؛ «… در دم آخر گفت؛«مرگ بر ايران، مرگ بر غرب» چرا ايران؟ در ميان آن همه کشور، 170 کشور، چرا از ايران نام برد؟ بعد از خاتمه جنگ برخورد چنداني با عراق در ميان نبود… ايران همسايه عراق بوده است، و به استثناي چند ساله دوره صدام با آن در مسالمت به سر برده است…. و مردمش به علت بقاع متبرکه همواره روي خوش به سوي آن داشته اند. پس اين سوال پيش میآيد که چرا صدام حسين در دم مرگ گفت؛ «مرگ بر ايران.» سوال مهمي است که بايد درباره علتش کنجکاوي به خرج داد.» سال گذشته به دليل نگراني درباره مسائل و مشکلات ملي و جهاني محيط زيست و به عنوان وظيفه يي اجتماعي کتاب «برنامه ب2» را که مهمترين کتابي میدانم که تاکنون در اين حوزه به وسيله لستر براون فعال بين المللي و سرشناس حفاظت از محيط زيست تاليف و تدوين شده است،ترجمه میکردم. با شناخت نزديکي که از دکتر اسلامي ندوشن و عقايد و دلواپسيهايش داشتم، پيوسته چهره او در نظرم مجسم میشد، نزديکي بسياري از مطالب با ديدگاههاي او به حدي بود که گويي داشتم آنها را دوباره از زبان او اما از قلم لستر براون میشنيدم. پس از چاپ کتاب نسخه يي را به ايشان تقديم کردم، دو سه هفته نگذشته بود که چشمم به مقاله يي بسيار مفصل، در حد يک کتاب، افتاد که در تحليل آن کتاب در دو شماره در صفحات يک متري اطلاعات منتشر کردند، که نشان میدهد چگونه در معرض آخرين اطلاعات و تحولات روز در مدرنترين و پيشروترين زواياي آن است. اين روزآمدي و حضور دائمي در عرصه فرهنگ و انديشه جهاني به گفتههايش اعتباري ديگر میبخشد. هم اکنون که اين سطور را مینويسم و فقط سه روز از انتخاب باراک اوباماي سياهپوست به رياست جمهوري امريکا میگذرد، روزنامه اطلاعات سوم بهمن را در مقابل خود دارم که در آن در مقاله يي مفصل زير عنوان «دنيا علامت میدهد» نخست به زمينهها يا پيش زمينهها، و نيز انتظارات و تبعات انتخاب اوباماي متفاوت به رياست جمهوري مقتدرترين کشور جهان پرداخته و با يادآوري نام داستاني مشهور ماندينگو، برده سياهي که قرباني تبعيض نژادي و سياه بودن خودش میشود، مینويسد؛ «در چنين کشوري، اکنون يک هم نژاد همانند ماندينگو که نام حسين بر خود دارد، و اسم اولش «باراک» است که کلمه يي يهودي- مسلماني است… بر اريکه رهبري ايالات متحده تکيه میزند…» و میپرسد «آيا اين چرخش حيرت انگيز نيست؟» و میستايد که چنين تغييري با مسالمت انجام گرفته است و سپس به تحليلي ظريف درباره بحران اقتصادي امروزي امريکا و در نتيجه جهان، هم به عنوان مشکل بزرگي که اوباما پيش رو دارد، و هم به عنوان امر خطيري که در گزينش او و برنامه «تغيير» او بي اثر نبوده است، میپردازد. منظورم تاکيد بر خصلت روزآمدي اوست که لحظه يي از خواندن، و نوشتن باز نمیايستد و اسير جمود نمیشود. با انگشتي که انحناي قلم بر آن کماني بر جاي گذاشته و گاهي متورّم و دردناک میشود، عمر پرفيضش دراز باد. منبع:یزد نامک/شماره فروردین و اردیبهشت 1402/ صفحه 46 به بعد |
بیانیّۀ سه معلّم گیلانی از زندان
آوریل 30th, 2023از راست به چپ: محمود صدیقیپور ، انوش عادلی و عزیز قاسمزاده
سه معلم زندانی به مناسبت روز جهانی کارگر و روز معلم، اعلام کردند که «توبیخ، تبعیض و زندان»، هرگونه «مسیر مطالبهگری» را مسدود نخواهد کرد.
محمود صدیقیپور، انوش عادلی و عزیز قاسمزاده سه معلم زندانی در بیانیهای از بند میثاق زندان لاکان رشت به مناسبت اول ماه می (روز جهانی کارگر) و ۱۲ اردیبهشت (روز معلم) اعلام داشتند که این روزها، «روزهای نمادین» برای «وحدت و همبستگی» کارگران و معلمان و «اصرار بر مطالبهگری کنونی» است.
در ادامه این بیانیه آمده است: ما معلمان زندانی همچنان بر «خواستههای صنفی و مطالبهگری معلمانه» خود تأکید میورزبم و «ایمان راسخ داریم» برای تحقق «جهانی بهتر و ایرانی عادلانه»، تحقق این مطالبات «خیر عمومی» را به همراه خواهد داشت.
این سه معلم زندانی، اعضای «هیئت مدیره کانون صنفی فرهنگیان گیلان» هستند که بهمنماه ۱۴۰۱ حکم «یکسال حبس تعزیری» آنها به اتهام «تبلیغ علیه نظام» توسط شعبه ۱۸ دادگاه تجدید نظر استان گیلان تایید و اجرایی شد.
این بیانیه مشترک از زندان لاکان رشت، تأکید دارد که «توبیخ، تبعیض و زندان»، هرگونه «مسیر مطالبهگری» را «مسدود نخواهد کرد» بلکه بر روند مطالبهگری برای رسیدن به خواستههای به حق و قانونی؛ «یاری بیشتر خواهد رسانید.»
بنا بر اعلام شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان، این سه معلم زندانی هنگام بازداشت در خردادماه ۱۴۰۱ مورد «ضرب و شتم» و «توهین» قرار گرفتند که هیچگاه به شکایت آنها از پلیس اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی در این رابطه، به سرانجامی نرسید.
پیام کانون نویسندگان ایران به مناسبت درگذشت ناصر پاکدامن
آوریل 24th, 2023نگاهی به فرصت سوزی ها و فرصت سازی های تاریخیِ ما، علی میرفطروس
آوریل 21st, 2023از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
* محمد علی فروغی در یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ معاصر ایران می گفت:« ملّت باید صدا داشته باشد!».
* سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و دیدارِ وی با دولتمردان آن کشور جلوه ای از یک فرصت سازی تاریخی در امرِ سیاست ورزیِ ملّی است.
طرح از:کافه لیبرال
ما نگفتیم در اوّل که نجوئیم نفاق؟
یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق؟
به کجا رفت پس آن عهد وُ چه شد آن میثاق؟
چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق؟
كس نگوید ز شما خانۀ من در خطر است
ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است
این شعرِ ملک الشعرای بهار در بحران سیاسی بعد از شکست انقلاب مشروطه خطاب به «یارانِ دیروز» ش سروده شده که می تواند بیانگرِ حال و روزِ امروزِ ما باشد.
مقالۀ هفتۀ پیشِ حاوی بیم ها و امیدهائی در بارۀ «منشور مَهسا» و «شش چهرۀ سیاسی-هنری» بود. همبستگیِ این چهره ها امید تازه ای برای پایان دادن به «شبِ تاریک وطن» ایجاد کرده بود.
موضوع آلترناتیو لازمۀ پیروزیِ جنبش های مهم سیاسی-اجتماعی است و در کشوری مانند ایران – بخاطر موقعیّت استراتژیک خود در منطقه و جهان – این «ضرورت» اهمیّت بیشتری می یابد.اینکه زنده یاد محمد علی فروغی دریکی از تاریک ترین دوره های تاریخ معاصر ایران می گفت:«ملّت باید صدا داشته باشد!» اشاره به ضرورتِ همین امر بود.
در این میان،سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و دیدارِ وی با دولتمردان آن کشور جلوه ای از یک فرصت سازیِ تاریخی در امرِ سیاست ورزیِ ملّی است. اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که در منطقۀ خاورمیانۀ عَرَبی – اسلامی،اسرائیل تنها کشوری است که از نظر تاریخی و فرهنگی با ایران بسیار نزدیک است امّا خصلت ضد اسرائیلیِ-آمریکائیِ روشنفکران ما (چه دینی و چه لنینی) باعث شد تا این مشترکات تاریخی – فرهنگی نادیده بماند و لذا، در یک فرصت سوزی تاریخی و در فضائی از افسانه سازی و افسون با ظهور خمینی و وقوع انقلاب اسلامی در درخشان ترین دورۀ تاریخ معاصر ایران، ما «مات» شده ایم؛ «آخرین شعر»م روایت این ظهورِ زوال بود:
ـ « نه !
این ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نیست
کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ
که ترس وُ
تازیانه وُ
تسلیم را
تفسیر می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نیست
این، زوزه های پوزۀ تازی ها ست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم وُ تاراج
می آیند».
***
در هیاهوی جنگ طلبی های محمود احمدی نژاد،انکار هولوکاست،تهدید به نابودی اسرائیل و خطر حملۀ نظامی به ایران در نامه ای به لیندسی گراهام (سناتور جمهوریخواه آمریکا) نوشته بودم:
جامعۀ کنونی ایران نه افغانستان است و نه عراق و فلسطین و لبنان،بلکه این جامعه -با یک نیروی عظیم ۷۰ درصدیِ جوان و پویا-ارتش آگاه و نیرومندی است که خواهان آزادی،صلح،رفاه و دموکراسی است.از این نظر – چنانکه مبارزات ستایش انگیز و بدور از خشونت سال های اخیر نشان داده – جامعۀ مدنی ایران قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای خاورمیانه نیست. بنابراین: می توان و باید این «ارتش آگاه و نیرومند جامعۀ مدنی» را به حساب آورد و بر آن تکیه کرد.به عبارت دیگر، دولتمردان آمریکا[و اسرائیل] باید بدانندکه مشکل منطقه و جهان، پایگاه های اتمی ایران نیست،بلکه مشکل اساسیِ منطقه و جهان،رژیم جمهوری اسلامی است که با سوء استفاده از درآمدهای سرشارِ نفت،در فلسطین،لبنان،عراق،افغانستان و…ایدئولوژی کینه وُ نفرت وُ مرگ منتشر می کند و در تدارکِ «هولوکاست دوم» است و لذا، هرگونه حمله به تأسیسات مردمى و زیرساخت هاى صنعتى و نفتى ایران،موجب نفرت و کینۀ دیرپاى ایرانیان خواهد شد… با خیزشِ مردم ایران و سرنگونیِ این رژیم بدست آنان است که می توان شاهد استقرار آرامش و صلح و ثبات در منطقه و جهان بود…
برخی واکنش ها به این نامه مصداق شعر احمد شاملو بود:
هر گاو-گند چاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد.
***
جنبش«زن،زندگی،آزادی» با حدود ۶۰۰ جانباخته از«زیباترین فرزندان آفتاب» توانسته حقّانیّت و مشروعیّت خود را در سطح ملّی و بین المللی تثبیت کند. اینک بر عُهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران است تا به دور از تنزّه طلبی های سیاسی-ایدئولوژیک به وظایف خود برای رسیدن به یک همآوازی ملّی (آلترناتیو) عمل کنند.
سپهر سیاسی ایران نیازمندِ کسانی است که با شجاعت اخلاقی از «تابو» های رایج بگذرند و چشم اندازهای تازه ای به سوی آینده بگشایند.مواضع سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سفر شجاعانه اش به اسرائیل بشارت دهندۀ این آینده است.
https://mirfetros.com
[email protected]
بیم ها و امیدهای «جنبشِ مَهسا»،علی میرفطروس
آوریل 14th, 2023از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
* جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مَدنیّت و مُدرنیّتِ خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم ( از جمله حجابِ اجباری ) رفته است.
*هدفِ نخست تلاش های«چند چهرۀ سیاسی-هنری» رساندن صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.
* دکتر یرواند آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، آزادی» را «شورش» نامیده در حالیکه می دانیم شورش ، اقدامی ناگهانی،محلّی و فاقد هدف برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.
رویدادهای چند ماهۀ اخیر حدود ۴۰ سال جامعۀ ایران را به پیش برده و سپهر سیاسی آن را عمیقاً دگرگون کرده است.از این نظر، جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مدنیّت و مدرنیّت خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم( از جمله حجاب اجباری) رفته است.این انقلاب تداوم شعارها و خواست های جنبش مشروطیّت است که در قصیدۀ غرّایِ « یا مرگ یا تجدّدِ» ملک الشعرای بهار تجلّی یافته بود:
ایران کهن شده است سراپای
درمانش جز به تازه شدن نیست
ویرانهای ست کشور ایران
ویرانه را بها وُ ثمن نیست
هرسو سپه کَشند وُ رعیّت
ایمن به دشت وُ کوه وُ دَمَن نیست
کشور تباه گشت وُ وزیران
گویی زبان شان به دهن نیست
حُکّامِ نابکار ز هر سوی
غارت کنند وُ جای سخن نیست
یا مرگ یا تجدد وُ اصلاح
راهی جز این دو پیشِ وطن نیست
چند ماه پیش در مقالۀ ضرورت تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی» شعارِ«زن، زندگی، آزادی» را چکیدۀ همۀ آرزوهائی نامیدم که در مَسلخِ رژیمی مرگ اندیش قربانی شده اند… اعتراضات اخیر فصل درخشانی در مبارزات آزادیخواهانۀ مردم ایران است و آنرا از تمام خیزش های پیشین ممتاز می کند و لذا، مسئولیّت های تازه ای برعهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران قرار می دهد تا در این شرایط مرگ و زندگی راهی معقول،ممکن و مناسب برای پیروزیِ مبارزات مردم ارائه کنند».
براین اساس،انتشار «منشور مهسا» و همّتِ چند چهرۀ سیاسی-هنری گامی فرخنده در اعتلای جنبش «زن،زندگی،آزادی» بود.هدفِ نخستِ تلاش های این چهره ها رساندنِ صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.
از این گذشته،هر نسلی نمادها، رهبران و روشنفکران خود را دارد. خصلتِ مدرن و جوانِ جنبش مهسا باعث شد تا در تشکّلِ چند چهرۀ سیاسی-هنری از حضورِ «پیرانِ کارکُشته» خبری نباشد، هر چند که در مراحل بعدی،حضور این«پیرانِ کارکُشته»و «متخصّصان خبره» مُسلّم است.
با توجه به ناکامی دیرپای احزاب و سازمان های سیاسی ایران در تدوین منشوری ملّی و میهنی،پرهیز از«ائتلاف با احزاب سیاسی» نقطۀ قوّتِ دیگرِ این تشکّل بود.با اینهمه،منشور مهسا (مانند هر منشور دیگری) خالی از کمبود و نارسائی نیست (از جمله کمرنگ بودن مفهوم ملّت ایران، پرچم سه رنگ و تمامیّت ارضی ایران).امید است که با شفّافیّتِ بیشتر ،«منشور مَهسا»از گزند ابهام ها و اتهام ها محفوظ بماند.شرایط بسیار حسّاسِ ایران همۀ ما را متعهّد می کند که «مخالفت»ها را تا حدِّ «دشمنی» بالا نبریم.
***
دربارۀ جنبشِ«زن، زندگی،آزادی » بحث های متعدّدی صورت گرفته ولی سخنان دکتر آبراهامیان در این باره بسیار قابل «تأّمل» است.
یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که هنوز در فضای «دوران جنگ سرد» نَفَس می کشد و تحلیل های وی هنوز آغشته به گرایش های ضدامپریالیستی و تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک است.در «نقدی بر«کودتا»ی دکتر آبراهامیان » به برخی از این«تعلّقات» اشاره کرده ام.گفتگوی اخیرِ وی با سایت «یورو نیوز» نمونۀ تازه ای از این «تعلّقات» است:
آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، ازادی » را «شورش» نامیده است در حالیکه می دانیم شورش ، حرکتی ناگهانی،زود گذر و فاقد هدف و آینده نگری برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.از این گذشته،شورش ها – اساساً – محلی، محدود و منطقه ای هستند در حالیکه جنبش «زن، زندگی، آزادی » از کردستان تا تهران و از تبریز تا زاهدان گسترش یافته و تقریباً سراسرِ ایران را فراگرفته است.
آبراهامیان جنبش«زن، زندگی، آزادی» را تداوم انقلاب ۱۳۵۷ دانسته است، در حالیکه انقلاب ۵۷ انقلابی ارتجاعی و ایدئولوژیک(چه دینی و چه لنینی) بود که مفاهیم مدرنی مانند زن، زندگی، آزادی در آن جایی نداشت.لذا – در مقام مقایسه – جنبش «زن،زندگی،آزادی» به آرمان های جنبش مشروطیّت نزدیک است.
جلوۀ دیگری از «تعلّقاتِ دوران جنگ سرد» ارزیابی آبراهامیان از شرایط انقلاب ۵۷ و شرایط انقلابی حاضر در جمهوری اسلامی است.او معتقد است که شرایط کنونی در ایران با روندهایی که به فروپاشی رژیم محمد رضا شاه انجامید، قابل مقایسه نیست چرا که:
-« شاه در ۲۸ مرداد مجبور شد از نیروهای خارجی برای ادامۀ حکومت خود استفاده کند و در نتیجه، دیگر نمیتوانست از مشروعیّت سخن بگوید و لذا، در انقلاب ۵۷ هیچ مشروعیّتی برای رژیم شاه باقی نمانده بود».
اینکه آبراهامیان هنوز در ۲۸ مرداد ۳۲«متوقّف» است و دچار نوعی«تعطیلی تاریخ» شده مایۀ عبرت است امّا نگارنده در «چند مقاله» از انقلاب ۵۷ و علل و عوامل سقوط رژیم شاه سخن گفته و خوشحال است که امروزه با انتشار اسناد تازه، ماهیّت مشکوک این«انقلاب»روشن تر می شود. با اینهمه، گفتنی است که طبق نظر کارشناسان: در سال ۵۷ فقط ۱۰تا ۱۲ ٪ ازمردم در انقلاب شرکت داشتند!
از این گذشته،چشم بستن بر تحوّلات عظیم اجتماعی، اقتصادی، صنعتی ، فرهنگی و هنری ایران از ۲۸ مرداد۳۲ تا بهمن ماه ۵۷ و یا تقلیل آزادی های آن دوران به آزادی های سیاسی منصفانه نیست( خصوصاً آزادی و حقوق زنان و سهیم کردنِ کارگران در سودِ کارخانه ها).
دکتر آبراهامیان در بارۀ انقلاب«زن،زندگی،آزادی»نتیجه می گیرد:
-« هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ درصد جامعه از رژیم حمایت میکنند و رژیمِ جمهوری اسلامی هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ ٪ مشروعیّت دارد»و لذا،«ما هیچ نشانهای مبنی بر اینکه رژیم[جمهوری اسلامی]به سمتِ فروپاشی برود ، نداریم ».
با آن تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک آبراهامیان معتقد است:
-«حضور شاهزادۀ جوان به عنوان رهبر،باعث تضعیف اعتراضات و تقویت رژیم خواهد شد،چرا که مردم خواهند پرسید اعتبار دموکراتیک و سکولار او از کجا آمده؟…».
کاش مورّخِ مشهورِ ما شعارها و صداهای «مردم» و خصوصاً نسل بیدار و بینای امروز را می شنید که در اتحادی نانوشته فریاد می زنند:رضا شاه! روحت شاد!» و یا: «ولیعهد کجائی!؟به دادِ ما بیائی!».
در بارۀ «استبدادِ سیاسیِ دوران رضا شاه و محمد رضا شاه» باید گفت که یک جامعۀ دموکراتیک حاصل همکاری و تعاملِ حاکمان و حکومت شوندگان (خصوصاً رهبران سیاسی و روشنفکران) است.لذا، پرسیدنی است که در دورانِ پُر آشوبِ رضاشاه و محمدرضاشاه رهبران سیاسی و روشنفکرانی مانند دکتر آبراهامیان – خود – چقدر آزاده و دموکرات بودند؟.از این گذشته،اگر بپذیریم که دموکراسی محصول یک جامعۀ صنعتی و پیشرفته است آیا ساختار روستائی و عقب ماندۀ جامعۀ ایران در آن دوران تا چه حد ظرفیّت استقرار دموکراسی را داشت؟.در پاسخ به این پرسش ها گفته ام:
– استقرار آزادی، دموکراسی و جامعۀ مدنی، نیازمند مقدّمات و زمینـه هـائی بود کـه فقـدان هر یـک از آنهـا،دستیـابی بـه آزادی و دموکراسـی را غیـرممکن یـا بسـیار دشـوار مـی سـاخت. اینکـه در تمامـت دوران مشروطیـّت ( و از جمله زمان دکتر مصدّق) مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند، آزادیخواهان ما آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیـان حکومت قانون، بی قـانونی هـا نمودنـد، ناشـی از ایـن کمبودهـا و دشواری ها است.
***
۳۵ سال پیش (۱۹۸۸) ضمن مقایسۀ تطبیقیِ توتالیتاریسم (فاشیسم، نازیسم و استالینیسم ) با اسلامِ سیاسی نوشته ام:
هم حکومت اسلامی و هم حکومت های توتالیتر به خود حق می دهند که در کلیۀ شئون زندگی مردم، دخالت کرده و حتّی قلمرو زندگی خصوصی افراد را مورد تعدّی، تجاوز و تفتیش قرار دهند.از طرف دیگر،ضدیّت با آزادی را می توان جوهر نظام های توتالیتر و اسلامی دانست زیرا استقرار فاشیسم،نازیسم، استالینیسم و نظام اسلامی ممکن نیست مگر وقتی که از نقیض شان (یعنی آزادی) اثری نمانده باشد. این ضدیّت، معطوف به آزادی زنان نیز هست …
سرکوب وحشیانۀ زنان، تحمیل حجاب اجباری ، مسموم سازیِ شیمیائیِ دخترانِ دانش آموز و… تجلّی عینیِ توتالیتاریسم و فاشیسم در جمهوری اسلامی ایران است.
در همین باره:
«ائتلافِ احزاب» نه! ،فقط چند چهرۀ سیاسی-هنری!
سه معلّم گیلانی و یک معلّم کُرد زندانی شدند
آوریل 9th, 2023نقدی بر مقالۀ بی بی سی در بارۀ« پژوهشگری بیباک!»،علی میرفطروس
مارس 27th, 2023اشاره:
سُنّت دیرینه چنین است که مدّت ها پس از فوت شخص یا شخصیّتی به اشتباهات و عملکردهای نادرست وی پرداخته می شود.با اعتقاد به این سنّتِ پسندیده یادداشتِ زیر با تأخیری چند ماهه انتشار می یابد. ع.م
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
دوشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۱
حدیثِ نیک وُ بدِ ما نوشته خواهد شد
زمانه را قلم وُ دفتری وُ دیوانی است
مقالۀ آقای مسعود عزیزپور،پژوهشگر مسائل فرهنگی در سایت بی بی سی موجب نوشتن این یادداشت است. در جسجوگرِ «گوگل» متأسفانه نام و نشانی از این«پژوهشگر مسائل فرهنگی» نیست! ولی مقالۀ وی در بارۀ مرحوم محمد امینی شامل ادعاهای بی پایه و اغراق آمیزی است که در زیر به مواردی از آنها اشاره می کنم:
نویسندۀ مقاله، مرحوم امینی را «پژوهشگری بیباک در نقدِ تیرگیهای گذشته» دانسته است،در حالیکه کارنامۀ سیاسی آقای امینی این«بی باکی در نقد تیرگی های گذشته» را انکار می کند.برای نمونه:مرحوم محمّد امینی -به عنوان یکی از رهبران برجستۀ سازمان کمونیستی احیا- هیچگاه به نقش خود در هجوم چماقداران آن سازمان به محمدرضا شاه به هنگام ورود به کاخ سفید نپرداخته است.به روایت دکتر امیر اصلان افشار که خود همراه شاه و شاهد و ناظرِ ماجرا بود:این هجوم خونین در مطبوعات و رسانه های آمریکا بازتاب فراوانی داشت و نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به قدرت گیری خمینی و انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را نشان می داد.سنای آمریکا در نوامبر 1977 ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
دکتر فریدون مجلسی -نویسندۀ سرشناس و دیپلمات برجسته در سفارت ایران در آمریکا -نیز یاد آور می شود:
-«در سال 1350 در سفارت ایران در واشنگتن کنسول بودم. امور کنسولی را (که خدماتش غیر سیاسی و مربوط به امور شخصی ایرانیان است) به طبقۀ زیرین با درِ جداگانه از ورودی سفارت منتقل کرده بودند و بر خلاف امروز دستیابی،بدون کنترل و کاملاً آزاد بود.روزی جوانی مست وارد دفترم شد. نگاهی مغرورانه انداخت و با اشاره به عکس شاه که به دیوار نصب بود با دشنام گفت: «عکسِ این….را پایین بیاورید!»… و سپس شعارها و دشنام های دیگری داد و با همان غرورِ قهرمانانه رفت که شاید برای رفقایش تعریف کند و از آن شجاعت به خودش ببالد!. لابد در خانه تعریف کرده بود زیرا فردای آن روز مرحوم نصرت الله امینی،برای استمالت به دیدارم آمد. شاید فکر می کرد من گزارشی از ماوقع بدهم و موجب درد سرِ جوانِ مست شود! به او گفتم:من مطمئناً اهمیّتی به این ماجرا نمی دهم امّا فراموش هم نخواهم کرد…».
دکتر احمد شایگان(پسرِ دکتر علی شایگان و مسئول سازمان های جبهۀ ملّی در آمریکا)در بارۀ فعّالیّت های مرحوم امینی در آن دوران می گوید:
-«اين، جريانی بود كه به رهبری فردی بهنام محمد امينی-پسر همان[نصرت الله] امينی ، شهردار دكتر مصدّق –هدايت می شد. اينها در قسمتهای مركزی آمريكا كه اعضاي كنفدراسيون كمتر بودند، رشد كردند و البته هيچگاه نتوانستند در هيأت دبيران كنفدراسيون حضور داشته باشند يا نقشی تعيينكننده داشته باشند.اين افراد متأسفانه اين سياست غلط را داشتند که درگيری های فيزيكی ايجاد می كردند».
آقای امینی در ردِّ این شواهد مدّعی شد: در زمان حادثۀ خونین محوطۀ کاخ سفید به اتّفاق همسرش در بلژیک بوده و نقشی در آن ماجرا نداشته که «اسنادِ آن موجود است».
با وجود تقاضای من و برخی دوستان،متأسفانه آقای امینی سندی از آن «اسنادِ موجود» ارائه نکرد!
موضوع دیگری که باید به آن اشاره کنم سوء استفادۀ آقای امینی از بی حالی و بیماریِ مُهلکِ شاد روان حسین مُهری بود. مُهری پس از تعطیلیِ «رادیو صدای ایران»(در لوس آنجلس)دچار بحران مالیِ شدیدی شد و بیماریِ وی نیز تشدید گردید. محمد امینی با سوء استفاده از آن شرایط دشوار،باکمک های مالی و تدارکاتی به حسین مُهری ، برنامۀ«برگی از تاریخ» را در تلویزیون اندیشه اجرا کرد که سرشار از تحریف و دروغ و تخریب بود گوئی که امینی این بار،میکروفون را با چماق عوضی گرفته بود![i]
نویسندۀ مقالۀ بی بی سی مدّعی است:
-«در آستانۀ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ [محمد امینی] با همان شور جوانی و جوشش انقلابی به میهن برگشت و یک چند با فعالیتهای تبلیغاتی برای پیشبرد ایده های چپروانه تلاش کرد؛ امّا، چنانکه خود به روشنی بیان کرده است«با رشد جنبش روحانیّتِ مبارز به رهبری آیتالله خمینی او به درستیِ راهِ شاپور بختیار پی برد و پایداری دلیرانۀ او در برابر ارتجاع دینی را بهترین راه برای جلوگیری از اعتلای روحانیت سُنّت گرایِ بیاعتنا به دموکراسی و حقوق بشر تشخیص داد».
با توجه به محدودۀ زمانیِ فعالیتهای محمّد امینی پس از بازگشت به ایران «برای پیشبرد ایدههای چپروانه»(در سال ۱۳۵۷) و استقرار دولت دکتر شاهپور بختیار (۱۵ دی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) هیچ سندی مبنی بر دفاع آقای امینی از«پایداری دلیرانۀ شاهپور بختیار در برابر ارتجاع دینی» وجود ندارد بلکه-آنچنانکه نویسندۀ مقاله نیز نوشته-این موضوع را «محمد امینی خود بیان کرده است».بنابراین،بنظر می رسد که مرحوم امینی با طرح اینگونه ادعاهای واهی در اواخر عُمر کوشیده بود تا«کارنامۀ موجّه»ای برای خود دست و پا کند!،خزیدن به زیرِ سایۀ نام و شخصیّت دکتر محمد مصدّق نیز شاید به همین خاطر بود.
نویسندۀ مقاله برای «خالی نبودن عریضه» جملاتی از قصّه نویس ارجمند،خانم مهشید امیر شاهی را نقل کرده بی آنکه یادآور شود که آن جملات – قبلاً – مورد نقدهای جانانه قرار گرفته است.امیرشاهی در بارۀ کتاب «سوداگری با تاریخ» نوشته بود:« آقای امینی پژوهشگری ست صاحب نظر، در کار دقت و وسواس دارد، بر موضوع مورد تحقیق چیره است،با تامل و انصاف مسائل را بررسی می کند. لحن نوشتۀ او یک لحظه از نزاکت و ادب دور نمیشود»…این «اظهار نظر» نشان می دهد که قصّه نویس ما – اساساً – کتاب آقای امینی را نخوانده زیرا منتقد دیگری همین کتابِ «سوداگری با تاریخ» را «دائرة المعارف جعل و توهین و افترا» نامیده است :«به جرأت می توان گفت که در 20-30سال اخیر،هیچ منتقدی را نمی توان یافت که مانند آقای امینی، اینهمه، توهین و تحقیر و دشنام و اتهام نصیب یک کتاب و نویسندۀ آن کرده باشد».
از این گذشته،هر ابجد خوانِ کلاس تاریخ با مراجعه به کتابم زبان همدلانه، متین و نگاه مادرانه به تاریخ را خواهد دید که براساس آن،هم رضا شاه، هم قوام السلطنه،هم مصدّق و هم محمدرضاشاه در بلندپروازی های مغرورانۀ خود،ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند اگرچه-هر یک-چونان عقابی بلندپرواز-در فضای تنگ محدودیت های تاریخی،پَرسوختند و پَرپَر زدند…
یکی از ویژگی های مرحوم محمد امینی(چه در سازمان کمونیستی احیا و چه بعد از آن) بی اعتبار کردنِ حریف به هر شکل ممکن بود و در این راه چنان افراط کرد که ضمن سرکوب فیزیکیِ مخالفانش، نظراتی را به من نسبت داد که در کتابم وجود نداشت(مانند اعتقاد به «قیام ملّی»در بارۀ رویداد 28 مرداد 32). نمونۀ دیگر،چشم بستنِ وی بر غلطنامۀ پیوستِ کتابِ «آسیب شناسی …» بود که باعث شد تا مرحوم امینی ضمن قلمفرسائی های بی پایه ،بر «وزن» و برگِ «سوداگری با تاریخ» بیفزاید!!
مقالۀ بی بی سی در پایان نتیجه می گیرد:«میتوان با اطمینان گفت که محمد امینی، به رغم عمر نه چندان بلند خود، از انجام وظیفهای سنگین سربلند بیرون آمد»…با آنچه که گفته ایم چنین نظری بسیار اغراق آمیز است. مرحوم محمد امینی «پژوهشگری بیباک» بود ولی نه در «نقدِ تیرگیهای گذشته» بلکه در پنهان کردنِ آنها. کارهای پژوهشی وی نیز فاقدِ اصالت، نوآوری و آلوده به تعصّب بود.این کتاب ها (از «سوداگری با تاریخ» تا تجدید چاپ کتاب های شادروان احمد کسروی) نوعی حاشیه نویسی و کتابسازی بشمار می روند و به قول مولانا:
از محقّق تا مُقلّد فرق ها است.
***
بحث های تازه در بارۀ رضاشاه ،محمد رضاشاه ،دکتر مصدّق، ملّی شدنِ صنعت نفت و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نشان می دهند كه این بحث و بررسی ها وارد مرحلۀ تازهای شده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیك آزاد شده اند[ii]. این ارزیابی های تازه به ما یادآور می شوند که «پژوهشگرانِ دگراندیش» نباید مرعوبِ جنجال های رسانه ای شوند. استقبال خوانندگان ارجمند از کتابِ کوچکِ «آسیب شناسی یک شکست» و انتشار چاپ پنجم آن (در حدود۸۰۰ صفحه) نشان دهندۀ پیروزیِ نظریِ نگارنده و طلیعۀ اعتلای آگاهی های ملّی است.
مقالۀ مرتبط:
_________________________________
[i] – نگارنده با شادروان حسین مُهری گفتگوی مفصّلی داشتم که متن آن در کتاب«رو در رو با تاریخ» آمده است.با این سابقۀ دوستی و آشنائی-بارها- از تحریف ،تخریب و تقلّبِ محمّد امینی در برنامۀ«برگی از تاریخ» و سکوت و مماشاتِ آقای مُهری انتقاد کردم.پاسخِ وی به من این شعرِ احمد شاملو بود: فقر احتضارِ فضیلت است!
[ii] – نمونه ای از این ارزیابی های تازه را در نوشته های نویسندگان زیر می توان خواند:
هوشنگ نهاوندی ،مرتضی ثاقب فر، احمد بنی جمالی، داریوش بایندُر، عباس میلانی، ری تكیه ،موسی غنینژاد،رضا تقی زاده، امیر طاهری، مرتضی مردیها، صادق زیبا کلام،سیروس مرادی،محمد قائد، حسن زحمتكش، مجید محمّدی، فریدون مجلسی،مسعود لقمان ،بهمن زبردست،شهرام اتّفاق و…
فصلنامۀ پژوهشهای فرهنگی آرمان، شمارۀ ۲۲ منتشر شد
مارس 8th, 2023ویژه نامۀ جنبش زن، زندگی، آزادی در پیوستار تاریخ
این فصلنامه در نشانی زیر در دسترس خوانندگان است:
http://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2023/03/Arman_Magazine_22.pdf
بنیادگذار: دکتر ساموئل دیان
سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان
فهرست این شماره:
ساموئل دیان: نوروز بمانید که ایّام شمایید!
علی سجادی: احمد شاملو و نوروز – سخنی پیرامون کتاب احمد شاملو در پس آینه، اثر بهرام گرامی
پروندۀ جنبش زن، زندگی، آزادی در پیوستار تاریخ
جواد مفرد کهلان: زن در فرهنگ کهن ایرانی
عبدالحسین ناهید آذر: زینب پاشا، عیار زن در جنبش مشروطیت
شهین سراج: زن و آزادی در اشعار و تصنیف های ملک الشعراء بهار
مجید جهانبانی: شوکت ملک جهانبانی، کوشندۀ “زن و آزادی”
حسن جوادی: زن ستیزی در پوشش طنز در ادبیات فارسی
مرتضی حسینی دهکردی: خاطرهای از زنده نام دکتر فرخ رو پارسا، وزیر آموزش و پرورش دوران محمدرضا شاه پهلوی
منصوره شجاعی: زن، زندگی، آزادی، نوزاد صد روزۀ جنبشی صد ساله
هادی بهار: هم سرنگ، هم خودنویس – ماندانا زندیان، پزشک، شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبی
اردوان مفید: زنان پیشتاز و تابوشکن در قلمرو هنرهای نمایشی
شیدا محمدی: صد سال ترانه های اعتراضی- از تصنیف عارف تا رپ توماج
محمدحسین ابن یوسف: چاپ سوّمین بخش از مجموعهی «هزارآوا» اثر گرانقدر مرتضی حسینی دهکردی
پیرامون نقش زنان در موسیقی ایران از دوران مشروطیت به بعد
نادر مجد: مشارکت زنان در موسیقی ایران از دوران باستان تا امروز
تازه های باهَمِستان: برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت ها و سازمان های مردم نهاد ایرانیان
نرگس محمدی برندۀ جایزۀ اولاف پالمه- نشریۀ میراث ایران در سال نو میلادی- نامش زاهدان است (ماندانا زندیان)- ترانۀ “برای” اثر شروین حاجی پور برنده جایزۀ گرمی – سینماگر جوان ایرانی، محمد ولیزادگان خرس بلورین برلیناله ۲۰۲۳ را به زنده نام خدانور لجعی تقدیم کرد – ترجمۀ مژده بهار از شعر “تغییر برای برابری” اثر مازیار سمیعی- اهدای جایزۀ روزنامهنگاران کانادا به نیلوفر حامدی و الهه محمدی- گلشیفته فراهانی در جشنوارۀ فیلم برلیناله ۲۰۲۳.
سودابه رکنی: داستان کوتاه- کمیتۀ خیابان زنجان
پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و فرهنگی
یادداشت: پیرامون مقالۀ ناصر کنعانی: سر ویلیام جونز، نخستین مترجم حافظ به زبان انگلیسی
گفتگوی محمدرضا نیکفر و شیریندخت دقیقیان: به مناسبت انتشار کتاب فناجویی یا انسان خدایی
تاریخ
علی میرفطروس: نگاهی نو به جنبش بابک خرمدین (بخش دوم)
توفیق حیدرزاده: صفحه ای پیرامون رصدخانۀ مراغه در كتاب درسى ایالات متحدۀ آمریکا
فلسفه و عرفان
مهدی سیاح زاده- شرح داستان مثنوی مولوی: داستان زندانی مفلس
تازه ها و جاودانه های شعر به گزینش علیرضا اکبری
محمدرضا شفیعی کدکنی؛ جهانگیر صداقت فر؛ هیلا صدیقی؛ شروین حاجی زاده؛ هوشنگ ابتهاج
نکاتی در بارۀ تاریخ اجتماعیِ ایران،علی میرفطروس
مارس 3rd, 2023* تاریخ ایرانِ پس از اسلام- عموماً – «تاریخ انقطاع»است و ما -بار ها-مجبور شدیم که از«صفر»آغاز كنیم؛بی هیچ خاطره ای از گذشته ، بی هیچ دورنمائی از آینده…
* مُدلِ توسعۀ جوامع اروپائی و تطبیق آن بر تاریخ اجتماعی ایران گمراه کننده است.
***
اشاره:
متن حاضر پیشگفتار چاپ پنجم کتاب«ملاحظاتی در تاریخ ایران»است که با ویرایشِ تازه و افزوده ها منتشر خواهد شد.موضوع اصلی کتاب بررسیِ علل و عوامل عقب ماندگی های ایران در رَوَند حوادث تاریخی است. این مقاله زمانی انتشار می یابد که یکی از برجسته ترین پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران-دکتر جواد طباطبائی– از دست رفته است.علل عقب ماندگی و انحطاط ایران از دغدغه های اصلیِ دکتر طباطبائی نیز بود.یادش گرامی باد! ع.م
تجربۀ جمهوری اسلامی چونان«عُمرِ قرونی بر ما گذشته» و تأثیرات مرگباری در جامعۀ ایران داشته است.مضمونِ قصیدۀ غمبارِ انوری در بارۀ هجومِ ویرانگرِ قبایلِ«غُز»به ایران (در قرن ۶ هجری /۱۲ میلادی) شباهت شگفت انگیزی با شرایطِ هولناک ایرانِ امروز دارد:
خَبَرت هست کز اين زير وُ زَبَر شوم غُزان
نيست يـک پَی[1] ز خراسان که نشد زيـر و زَبَر
خـبـرت هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود
در هـمــه ايـران، امــروز نمـانده اســت اثـر؟
بــر بــزرگـان زمــانه شـده خُــردان، سـالار
بــر کريمـانِ جهان گــشتـه لئيمان، مِهتر…
کُشتـه فـرزند گـرامی را گـر نـاگاهان-
بينـد، از بيـم خـروشيـد نيـارَد مادر [2]
***
انقلاب اسلامی ایران بر بسترِ بینوائی های فکریِ روشنفکرانی مانند جلال آل احمد، دکتر علی شریعتی و دیگر نظریّه پردازان«اسلام راستین» ظهور کرد. نقش این روشنفکران در تأسیسِ نظریِ انقلاب اسلامی بسیار برجسته بود و لذا، نقد عقاید آنان می تواند از بازتولید و تکرارِ اندیشه های خِرَد گریز و تجدّد ستیز جلوگیری کند.
حدود ۳۵ سال پیش(سال۱۳۶۶/۱۹۸۸) نگارنده -به قدر بضاعت خود-در این راه کوشید. این «ملاحظات» در راستای دغدغه های نگارنده در آستانۀ وقوع انقلاب اسلامی بود که در کتاب کوچکِ اسلام شناسی(بابک دوستدار،نشر کاوه،تهران، فروردین ۱۳۵۷)، حلّاج (اردیبهشت ۵۷) و آخرین شعر (مرداد ۵۷) تبلور یافته بود.
امروزه جامعۀ ایران با «عبور از شریعتی» و دیگر مُنادیان «اسلام راستین» ، آیندۀ روشنی را ترسیم می کند؛ آیندۀ روشنی که جنبشِ«زن،زندگی، آزادی» نویدبخشِ آن است.
پُرسش های اساسیِ این کتاب از جمله عبارت اند از:
۱-جدائی دین از دولت چرا نتوانست در جامعۀ ایران تحقّق یابد؟
۲-آیا اسلام ظرفیّتی برای استقرار آزادی و دموکراسی دارد؟
۳- تمامیّت خواهی (توتالیتاریسم و فاشیسم) با اسلام و اندیشه های خمینی و خصوصاً دکتر علی شریعتی چه مشترکات و پیوندی داشت؟
این کتاب با تکیه بر اسناد و منابع بسیار می کوشد به این پُرسش ها پاسخ دهد.
***
به نظر نگارنده،مُدلِ توسعۀ جوامع اروپائی و تطبیق آن بر تاریخ اجتماعی ایران بسیار گمراه کننده است زیرا « تاریخ ایران تاریخ ایل ها است نه تاریخ آل ها ». برخلاف جوامع اروپائی،ایرانِ پس از اسلام همواره زیر فشار هجوم های ایلات مختلف كمتر روی ثبات و آرامش به خود دیده و آن هنگام كه چنین سامان و ثباتی وجود داشت (مثلاً در عصر سامانیان و آل بویه) ما شاهد رشد شهرها و رونق تجارت و صنعت و تاریخ و فلسفه و ادبیات بوده ایم[3]
به عبارت دیگر، با حملۀ تازیان به ایران و سقوط ساسانیان روند تكاملی جامعۀ ایران در حملات قبایل مختلف از هم گسست.از این رو،تاریخ ایرانِ پس از اسلام -عموماً- تاریخ انقطاع است. هر یک از این حملات شمشیری بود كه جامعۀ ایران را از ریشه و گذشتۀ خود قطع كرد به طوریكه ما مجبور شدیم ـ هر بار ـ از صفر آغاز كنیم؛ بی هیچ خاطرهای از گذشته، بی هیچ دورنمائی از آینده و…
قصیدۀ انوری و روایت عطاء ملک جُوَینی در بارۀ وضع علم و اخلاق و فلسفه بعد از حملۀ مغول را می توان به سراسرِ تاریخ ایرانِ پس از اسلام تعمیم داد:
-«مدارس درس؛ مُندرس و عالِم علم؛ مُنطمس (نابود شده) و طبقۀ طلبه در دست لگدكوب حوادث، متواری ماندند. هنر اكنون همه در خاك طلب باید كرد… كذب و تزویر را، وعظ و تذكیر دانند… هر خَسی؛ كسی. هر آزادی؛ بیزادی و هر رادی؛ مردودی… و هر دستاربندی؛ بزرگوار دانشمندی..» [4]
در رفت و آمدِ مهاجمانِ مختلف روانِ فرهنگی و روحیّۀ اجتماعی ما نیز دچار آسیب شد چندانکه به قول فرزانۀ توس:
چـو بـا تـخت، مـنبـر بـرابــر شود-
همه نــــام،بـوبکر و عـُمّر شـود
از ایـــران و از تــرک و از تــازیــان
نژادی پـــدیـــد آیـد انــدر میان
نــه دهقان؛ نـه تُرک و نـه تازی بُوَد
سخن ها بـه کــردار بــازی بـــود
زیانِ کسان از پیِ سودِ خویش-
بجویند و دین اندر آرند پیش
به گیتی نمانَد کسی را وفا
روان و زبان ها شود پُرجفا [5]
جلوۀ دیگری از این آسیب ها عبارت بود از:
۱-رواج عصبیّت های مذهبی و جدال های فرقه ای به طوری که هر یک از این فرقه ها محلّات و بازارهای خود را داشتند و از همزیستی با یکدیگر پرهیز می کردند.این«جنگ هفتاد و دو ملّت(مذهب)»روحیّۀ همکاری و مشارکت اجتماعی را دشوار می کرد و باعث تضعیف حس ملّی می شد چندانکه وقتی سپاهیان مغول به دروازه های نیشابور رسیدند،نیروی مُنسجمی برای دفاع از شهر وجود نداشت.
۲- سلطۀ استبداد دینی ،سرکوب دگراندیشان و انسدادِ فکر و فلسفه چنان که پس از«عصر رنسانس ایران»در دورۀ سامانیان(قرن چهارم هجری/دهم میلادی)، به تحریک رهبران فرقۀ کرّامیّه،سلطان محمود غزنوی پنجاه خروار (۱۵،۰۰۰كیلو) از كتاب های فلسفه و نجوم و رسالات مُعتزله را آتش زد « و جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان [اسماعیلیّه و قرامطه] تجسّس کرد…و از شهرهای مختلف همه را به درگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند.. و همه را مُثله گردانید.»[6]
۳-زوال فرهنگِ شاد و حماسۀ دنیاگرای ایران پیش از اسلام و اضمحلال آن در عزاداری ها و آئین های ناشادِ پس از اسلام.این اضمحلال و عزاداری ها بازتاب پریشانی های روحی مردم در حملات و هجوم های ویرانگر بود چندانکه:
-«در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر كاشانهای، غم خانهای و در هر جگری از سوزشِ مُصیبت، تیغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله و دریغی»[7]
۴-فروپاشی شهرنشینی، زوال عقلگرائی،تقویت مذهب و گرایش های صوفیانه، فقدان نگاه تاریخی (دراز مدّت) برای مهندسی اجتماعی با این اعتقاد که «دَم را غنیمت است» و «هستی روی آب است».
۵-بازتولید و تداوم سُنّت و در نتیجه، عدم رشد توسعه و تجدّد اجتماعی.
با اینهمه، در سراسر این دوران آشفتگی و انقراض-برخلاف مردم متمدّن مصر- ایرانیان با تکیه بر زبان، فرهنگ و آئین های ملّی(مانند چهارشنبه سوری، نوروز،مهرگان، شبِ یلدا و جشن سده) توانستند خود را از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل کنند چنانکه روایتِ چنگنواز سیستانی نمونۀ درخشانی از این مدّعااست:
-وقتی سپاهيان«قُتيبه»(سردار عرب) سيستان را به خاک و خون کشيدند ، مردی چنگنواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون و آتش بود-از کشتارها و جناياتِ«قُتيبه» قصّهها میگفت و اشکِ خونين از ديدگان آنانی که بازمانده بودند جاری میساخت و خود نيز،خون میگريست…و آنگاه، بر چنگ مینواخت و میخواند:
-«با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد که گاهِ نوروز است» [8]
***
کتاب حاضر کوششی در شناختِ چیستیِ جامعۀ ایران در آشوب ها و آشفتگی های پس از حملۀ تازیان و تأثیرات آن در کُنِش و منِش ایرانیان است تا در این «قابِ تاریخی» تصویری از کیستیِ امروزِ ما را ترسیم کند.
با وجود استفاده از حجم عظیمی از اسناد ،کتاب حاضر خالی از کاستی و کمبود نیست با اینهمه امید است كه این «ملاحظات» پرتو كمرنگی در شناخت تاریخ اجتماعی ایران بشمار آید.
به قول فرزانهای:
-« تاریخ مردم ایران، نامهای طولانی و پایان ناپذیر است كه گذشتۀ دور، آن را انشاء میكند و آیندۀ دور آن را خواهد خواند و شك نیست كه در عُمرِ تاریخ براین نامه بر سال ها بگذرد» [9]
[1] – پِی:پایه،پای بست.
[2] – در بارۀ قصیدۀ انوری نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در کتاب«تاریخ در ادبیّات»:
https://mirfetros.com/fa/?p=22209
[3] – نگاه کنید به دو کتاب درخشان جوئل کَرَمر هر چند که بکارگیری مفهوم «رنسانس اسلامی»از سوی وی می تواند محل بحث باشد: فلسفه در عصر رنسانس اسلامی(ابو سلیمان سجستانی و مجلس او)؛احیای فرهنگی در عهد آل بویه(انسان گرائی در عصر رنسانس اسلامی)، ترجمۀ محمدسعید حنائی کاشانی،تهران،۱۳۷۵ و ۱۳۷۹
[4] – تاریخ جهانگشا، ج۱، صص۳-۵
[5] – منتخب شاهنامۀ فردوسی،به کوشش محمد علی فروغی و حبیب یغمائی، تهران، ۱۳۲۱، صص۶۰۹-۶۱۳
[6] – ترجمۀ تاریخ یمینی،محمد بن جبّار عُتبی، به اهتمام جعفر شعار ، ص۳۷۰. برای درک دشواری های دگراندیشان در ابرازِ عقاید شان نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نام «قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران»:
https://mirfetros.com/fa/?p=34581
[7] – تاریخ وصّاف، وصّاف الحضره، ص۳۶۱، مقایسه کنید با گزارشهای محمدبن ابراهیم، سلجوقیان و غُز در کرمان، صص۱۲۹ و۱۳۴ و۱۴۴؛ سیف بن محمد هروی، تاریخ نامۀ هرات، صص۸۲-۸۳؛ افضل الدین کرمانی، بدایع الزمان، ص۸۹؛ ترجمۀ تاریخ یمینی، صص۱۹۸-۲۰۱، نسخۀ علی قویم (قویم الدوله).
[8] – دیدگاه ها،علی میرفطروس،نشر عصر جدید، سوئد،۱۹۹۳،ص۳۳
[9] – تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرّین کوب،ص۷