
روزنامهنگاران مستقل ایران: در برابر سانسور و سرکوب روزنامهنگاران سد محکمی بسازیم!
سپتامبر 18th, 2021تحریریه روزنامه نگاران مستقل ایران در بیانیه ای که در کانال تلگرامی خود منتشر کرده، به سرکوب گسترده ی روزنامه نگار و سانسور مطبوعات اعتراض کرده و از روزنامه نگاران کشور خواسته است تا در برابر فشارها و سرکوب ها ایستادگی کنند:
چند دهه است سرکوب روزنامهنگارانی که قلمشان را برای روشنگری و آشکارسازی فساد و تبعیض طبقاتی در جامعه چرخاندهاند، ادامه داشته است. بارها دیدهایم که رسانههای وابسته و بلهقربانگوی نهادهای امنیتی برای روزنامهنگاران مستقل طراحیهای سوخته نوشتند و پروندهسازی کردند. روزنامهنگارانی احکام ممنوعالکاری گرفتند و بسیاری دیگر زندانی و خانهنشین شدند. زیر سایه همین خطوط قرمزی که بر سطور جراید کشیده میشد، روزنامهنگاران وابسته از سوی نهادهای امنیتی به مطبوعات وارد شده و دیگرانی حکم اخراج از کار میگرفتند. در دولت حسن روحانی تعدادی از خبرنگاران قلمشان را فروختند و کم هستند آنانی که حاضر نشدند، قلمفروشی کنند.
این هرز قلمی که این سالها مطبوعات را در گیشهها مهجور کرده و دولت را به حمایت مالی از مطبوعات کشاند، نتیجه بلافصل سانسور بود. اما در این میان اندک خبرنگارانی بودند که قد علم کردند و در این هیاهو مقاومت کردند و اعتبار قلم را نگه داشتند. مطالب این خبرنگاران است که خوانده میشود و آنان هستند که از یاد نرفتهاند.
دوستان و همکاران روزنامهنگار امروز بر ماست که در فضای همین خبرنگاران مستقل دست اتحاد داده و نگذاریم دست کم فرآیند بازداشت و سرکوب خبرنگاران نرمالیزه شود. باید با هر ابزاری که در دست داریم نشان دهیم که سکوت پاسخ ما نیست. امروز بیش از هر وقتی باید از حقوق صنفی خود به ویژه دستمزد دفاع کنیم چراکه این امر علاوه بر تاثیر مستقیم بر معیشت ما، بر استحکام سانسور بر مطبوعات نیز موثر بوده است و نیز سادهتر میتوان خبرنگاری که قسط عقب افتاده دارد، خرید. امروز بر ماست که بجنبیم و حقوق پایمال شده خود را بازستانیم.
با ادامه بازداشت همکارانمان مخالفت ورزیم و نسبت به بازداشت همکاران خود واکنش نشان دهیم. این روزها برخورد با روزنامهنگاران از سوی نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی زیر نظر اژهای نشان داد که آنها هیچگونه احترامی برای جامعه خبرنگاری قائل نیستند، این چیزی بود که ما پیشتر نیز شاهد آن بودیم و بر ما پوشیده نبود.
طی آخرین گزارشهای انتشار یافته از سوی همکاران، بازپرس شعبه دوم دادسرای اوین علیرغم تعیین وثیقه و پذیرفتن آن، در پاسخ به پدر امیرعباس آذرموند، روزنامه نگار اقتصادی گفته «هر وقت صلاح بدانم او را آزاد میکنم!»
تحریریه روزنامه نگاران مستقل ضمن محکوم کردن این دست برخوردهای غیرانسانی که مصداق شکنجه سفید بازداشتی و خلاف قانون است، از روزنامهنگاران میخواهد هرچه زودتر به اقدامات جمعی و متحدانه برای سازماندهی فضایی برای مقابله با سرکوب دست بزند. هرچه آنها سرکوب را بیشتر کنند، ما نیز باید قویتر باشیم. بنابراین از همین تریبون فراخوان میدهیم حاضریم تمام روابط مالی و فسادآمیز مدیران رسانهها با نهادها از جمله دستگاههای قضایی را که شما برای ما ارسال میکنید، بدون ذکر نام شما در این کانال منتشر کنیم. از همینجا فراخوان میدهیم که با هر ابزاری و به ویژه در آکسیونها و حرکتهای جمعی و متحدانه نسبت به ادامه بازداشت بدون ضابطه و غیرقانونی همکارمان امیرعباس آذرموند واکنش نشان دهید تا دستگاه سرکوب تصور نکند، اعمال فشار بر جامعه خبرنگاری آسان خواهد بود.
همچنین از مدیران و سردبیران رسانهای که در سرکوب روزنامهنگاران اخراج و خانهنشین کردن آنان در راستای سانسور نقش دارند، نام ببریم و آنها را پیش چشم جامعه بگذاریم. ما پیش نیز در این کانال به برخی از این موارد پرداختیم. امروز مردم باور دارند که مطبوعات طرف دردهای آنها نیست. امروز دو صف مقابل هم شکل گرفته که یکی سرکوبگر است و دیگری در رنج و تبعیض و سرکوب. این انتخاب با ماست که در این موقعیت تاریخی کدام طرف بایستیم.
در مقابل این وظیفه بر دوش ما روزنامهنگاران مستقل است که عملاً اعلان جنگ کنیم. اگر تعداد ما به اندازه خبرنگاران وابسته نیست، اما قدرت حقگویی و همراهی جامعه با ما بیش از اینها است و امروز باید به این موضوع واقف باشیم. ما این قدرت را داریم که در برابر سانسور و سرکوب سد محکمی بسازیم!
جایزۀانجمن قلم آمریکا به سه نویسندۀ زندانی در ایران اهدا میشود
سپتامبر 17th, 2021انجمن قلم آمریکا، پِن، سه نویسنده ایرانی زندانی را برای کسب جایزۀ «آزادی نوشتن» در سال ۲۰۲۱، انتخاب کرده است.
این جایزه هر سال برای مبارزه با تعقیب نویسندگان و دفاع از آزادی بیان اهدا میشود.
به گزارش آسوشیتدپرس، این نهاد ادبی آمریکایی روز پنجشنبه ۲۵ شهریورماه آبتین بکتاش نویسنده-کارگردان، کیوان باژن رماننویس و روزنامهنگار، همچنین رضا خندان (مهابادی) نویسنده منتقد را برنده جایزه «پن/ آزادی نوشتن باربی» انتخاب کرده است.
هر سه این نویسنده و فعالان مدنی عضو کانون نویسندگان ایران هستند که پارسال با اتهاماتی نظیر «تهدید امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام» در مجموع هر سه به ۱۵.۵ سال زندان محکوم شدند.
کانون نویسندگان ایران همان زمان علت اصلی محکومیت آنها را «مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان» عنوان کرده بود.
انجمن قلم آمریکا با انتشار بیانیهای گفته است این نویسندگان ایرانی تجسم روحیهای هستند که به کار انجمن جان میبخشند: «آنها نویسندگانی هستند که نه تنها ایدههای خود را به روی کاغذ میآورند، بلکه با زندگی بدون ترس و فداکاری بیحد و حصر در خدمت آزادیهایی هستند که پشتوانه هنر، فرهنگ و خلاقیت است».
این بیانیه میگوید سه نویسنده زندانی ایرانی با دست گرفتن جبهه رهبری جامعه ادبی ایران چراغ راه نویسندگان و متفکران بیشماری هستند که توان تصور، همبستگی و چالش سرکوب در بدترین شرایط را با علم به اینکه تنها نیستند، به دست آوردهاند.
مراسم اهدای جایزه قرار است ۵ اکتبر، حدود سه هفته دیگر در موزه تاریخ طبیعی آمریکا برگزار شود.
هنوز مشخص نیست که چه کسی به نمایندگی از این سه عضو زندانی کانون نویسندگان جایزه را دریافت خواهد کرد.
رضا خندان و بکتاش آبتین، دو عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و کیوان باژن عضو پیشین این هئیت است.
اتهامات این سه نویسنده «عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار خبرنامه داخلی کانون، آمادهکردن کتاب پژوهشی در بارهی تاریخ پنجاه ساله کانون برای انتشار داخلی، بیانیههای کانون، حضور بر مزار جانباختگان قتلهای سیاسی زنجیرهای جعفر پوینده و محمد مختاری و شرکت در مراسم سالانه احمد شاملو» اعلام شد.
دادگاه با این اتهامات آقایان آبتین و خندان را هر کدام به شش سال زندان و کیوان باژن را نیز به سه سال و شش ماه زندان محکوم کرد.
منبع:رادیو فردا
۱۱سپتامبر:ريشه ها و باز انديشی ها،علی ميرفطروس
سپتامبر 9th, 2021
* بنياد گرائی اسلامی، واکنشِ قهرآميزِ مسلمانان افراطی در مقابله بـا نفوذِ فرهنگ و ارزش هـای غربی است.
* بنيادگرائی اسلامی – به صورت جنبشی تمامیّت خواه و ايدئولوژيک – شبـاهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد.
* سال ها پیش از 11سپتامبر 2001 برخی شاعران و روشنفکران ایران آرزومندِ انفجارِ برج های تجاریِ نیویورک بودند!
***
اشاره:
در سال های 1347 تا 1357 «بازگشت به مذهب به عنوان یک استراتژی و اسلام به عنوان یک ایدئولوژی» ضربه ها و زیان های جبران ناپذیری به رَوَند اندیشۀ سیاسی در ایران وارد کرد و باعث«تعطیلی تفکر»شد چندان که می توان گفت ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی از نتایج آن بود.جنبۀ دیگرِ آن باور ، غرب ستیزی و مخالفت با دستآوردهای غربی،مانند آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود. بنظر دکتر شریعتی:«نهضت تشبّه به غربی همچون توفانی بُرج و باروی تعصّب را فرو ریخت و راه برای نفوذ غربی و ویرانی ارزش های تاریخی و سُنّتی و اخلاقیِ ملّت های شرقی باز شد و مردم ما در برابرِ آن بی دفاع ماندند».[1]
بر این اساس،سال ها پیش از 11سپتامبر 2001 برخی روشنفکران ایران – در کسوتِ «آمریکا ستیزی» – آرزومندِ انفجارِ برج های تجاری نیویورک بودند و… شگفتا که این برج ها- طبق پیشگوئی شاعر معروفی-در ماهِ«تموز» (یکی از ماه های تابستان) «در هُرمِ آفتابِ تموز» فرو ریخت!.
تجربه های هولناکِ سال های اخیر در ایران ،شکستِ «دینِ حکومتی» و «حکومت دینی» و فرو پاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک،«نو اندیشانِ دینی» را نیز دچار چالش های بزرگی ساخته است.اینک می توان گفت که جامعۀ ایران با «عبور از شریعتی» و «اسلام سیاسی» آیندۀ روشنی را در چشم اندازِ خود ترسیم می کند.
متن زیر بخشی از گفتگو با فصلنامۀ تلاش است که در سپتامبر 2002 منتشر شده است.پس از گذشت حدود 20 سال و در بیستمین سالگرد 11 سپتامبر و قدرت گیری دو بارۀ طالبان در افغانستان،باز خوانیِ این گفتگو شاید موجبِ تأمّلی گردد.
***
نخستين گامها همواره طنينی پايدار می يابند!
امروزه واژۀ بنيادگرائی اسلامی در ذهن، تصويری است هولناک از جهالت و تعصّب مذهبی، ايمان کور و نفرت آميخته به تهاجمِ خشونت بار عليه هر آنچه «غيرخودی» و خارج از حيطۀ اخلاق و ارزش های اسلامی است.
شايد برای جهان، ۱۱ سپتامبر و برای ما انقلاب اسلامی، اجتناب ناپذير می نمود تا به عمق ويرانگری و تخريبِ بنيادگرائی اسلامی پی بريم. اما در آستانۀ انقلاب ۵۷، علی ميرفطروس از انگشت شمار روشنفکرانی بود که نسبت به ظهور اين پديدۀ ويرانساز هشدار داد. وی در موج فزايندۀ اسلامگرائی در انقلاب ۵۷ کوشش علمی و تحقيقی خود را بر کانون اصلی خطر نشانه رفت و توجۀ خود را روی پايه های فکری و آرمان های سياسی ـ اجتماعی رهبران مذهبی انقلاب متمرکز ساخت. در پيگيری اين خط فکری علی ميرفطروس به الگوهای آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندی ها را در آثار مختلف خويش- بويژه «اسلام شناسی»(فروردین 1357) و «ملاحظاتی در بارۀ تاريخ ايران»(1988) نمودار سازد.
اسلام شناسی (که ميرفطروس خود، آنرا «کتاب کوچک اسلام شناسی» می نامد) از جمله گام های نخست و بزرگ در مسير تقدّس زدائی و عيان نمودن چهرۀ واقعی حکومت های صدر اسلام بود که تاريخی سرشار از جنگها، خشونت ها، خونريزی ها و بی عدالتی ها دارند.
امروزه فضای فکری و روشنفکری ما، سرشار از تلاش های ارزشمند در بررسی و نقد گذشته است و آثار ارزشمندی در بازشناسی اسلام نگاشته می شوند، اما طنين نخستين گام های علی ميرفطروس همواره در حافظۀ تاريخی جامعۀ ما، پايدار خواهد ماند. فصلنامۀ تلاش
تلاش : آقای ميرفطروس! ۱۱ سپتامبر، به قيمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنيادگرايان اسلامی در اين واقعه آشکار است، اما بر سرِ دلائل و ريشه های آن موضعی يگانه وجود ندارد. نشريۀ تلاش با توجه به اينکه از مدت ها پيش تصميم داشت شمارۀ سپتامبر خود را به واقعۀ ۱۱ سپتامبر، ريشه ها و پيامدهای آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد، با توجه به آشنائی با ديدگاه های شما در مورد اسلام گرائی، نقش روشنفکران مذهبی در تحولات ايران و بنيادگرائی اسلامی نمی توانست از نظرات شما در مورد ريشه های فکری حوادثی نظير ۱۱ سپتامبر صرف نظر نمايد. لذا باز هم ما با پرسش هائی نزد شما آمديم. جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور ۱۱ سپتامبر، حيران و فاقد زبان مشترکی است. عده ای بر اين نظرند که اين، واکنشی است در برابر تحميل يکجانبه و عجولانۀ ارزش های دمکراتيک جوامع غربی به جوامع اسلامی. برخی از «ستيز فرهنگ ها» سخن می گويند و اقدامات خشونت باری نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمنی و بعضاً بغض و کين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بويژه در ميان عرب ها می دانند و عده ای ديگر عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر را ناشی از ناسازگاری، حقارت و احساس یأسِ انسان هائی می دانند که در اثر مواجهه با دگرگونی های پرشتاب و بنيادين در راستای مدرنيزاسيون، شاهدند که چگونه ارزش ها و سُـنّت های مقدّس شان بی اعتبار می شوند و روند ميرائی و زوال را می پيمايند. از نظر شما ريشۀ اين کنش های فاجعه بار را در کجا بايد جُست؟
ميرفطروس : بنيادگرائی اسلامی را می توان واکنش قهرآميز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غرب دانست. در واقع با حضور و سلطۀ استعماری انگليس و فرانسه (و بعد آمريکا) در کشورهای عربی، جوامع اسلامی خود را مورد هجوم «اروپای استکباری و مسيحی» احساس کردند، غربی که بنظر اين مسلمانان، در حال تدارک حملات ويرانگری عليه ارزش های دينی و فرهنگی شان بوده است. با چنين حس و حالتی، جوامع اسلامی خود را مانند قربانيان مظلومی می ديدند، قربانيان مظلومی که در يک حالت مرگ و زندگی، خود را «برحق» می دانستند تا در برابر هجوم ارزش های غربی ايستادگی کنند.
بنيادگرائی اسلامی، اساساً يک ايدئولوژی جهان سومی است و بهمين جهت در کشورهای دموکراتيک و پيشرفته و صنعتی، پايگاهی ندارد. اين ايدئولوژی از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماری غرب در کشورهای مسلمان آشکار شد که در مصر و سوريه بصورت گروه «اخوان المسلمين» و در ايران بصورت گروه «فدائيان اسلام» ظاهر گرديد. پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين های اشغال شدۀ فلسطين و خصوصاً شکست حقارت بار اعراب از اسرائيل (در جنگ شش روزۀ ۱۹۶۷ و اکتبر ۱۹۷۳) و حمايت بيدريغ دولت های غربی از اسرائيل، به کينه و نفرت جوامع اسلامی نسبت به «غرب» بُعد ديگری داد و با توجه به نفرت تاريخی مسلمانان نسبت به يهوديان ـ که در سراسر تاریخ اسلام آشکار است- اين مسائل، به «جهادِ» مسلمانان عليه «غرب استکباری» و «اسرائيل غاصب» مشروعیّت دينی و سياسی داد.
تفسير واقعۀ ۱۱ سپتامبر بعنوان «برخورد» يا «جنگ تمدن ها»که در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون ارائه شده شايد اغراق آميز باشد چرا که ابتدا بايد وجود چيزی بنام «تمدّن اسلامی» را احراز کرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربی پرداخت … «تمدّن اسلامی» – اساساً ـ يک مسئلۀ تاريخی است و مانند بسياری از پديده های تاريخی اينک تنها در افسانه های تاريخی می تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر: تمدن اسلامی، قرن ها است که مُرده است و مُردگان، امکان گفتگو ندارند!
بنظر من، ريشۀ واقعۀ ۱۱ سپتامبر را بايد در تعاليم اسلام جستجو کرد. اين، مسئله ای است که متأسفانه در تحليل های مربوط به واقعۀ ۱۱ سپتامبر توجهی به آن نشده است. ببينيد! قرآن کتابی است که کلمۀ «قتال» (کشتن) و اشتقاقات اين کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که می توان آنرا «مانيفست خشونت» ناميد. از طرف ديگر: در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به «پيغمبر مسلّح» مشهور است، پيغمبری که بقول دکترشريعتی برای پيشبرد عقايدش می گفت: «يا از سرِ راهِ من کنار برويد! و يا نابود می شويد!».
فلسفۀ سياسی حضرت محمد در اين جملۀ معروف او خلاصه شده که می گفت:
-«من آمده ام که دِرو کنم نه بکارم! بهشت، در زيرِ سايۀ شمشيرِ عربان است».
در تاريخ اديان بزرگ جهان، هيچ دينی را نمی توان يافت که مثل اسلام برای پيشبرد تعاليم و انديشه هايش، اينهمه به تهديد و قتل و ارعاب متوسّل شده باشد. در واقع، تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمی توان فهميد مگر اينکه ابتداء خصلتِ خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.
مسئلۀ ديگر، مفهوم «شهادت» در اسلام است که نوعی حقانیّت دينی و تاريخی به «شهيد» می دهد که طی آن، اگر چه فرد (شهيد) از زندگی دُنيوی دست می شويد، اما با شهادت خويش به «لقاالله» نائل می گردد و در «آن دنيا» جاويد می مانَد. اين چنين است که بقول شريعتی: «شهيد، قلب تاريخ است» يا بقول مرتضی مطهری: «شهيد، شمع تاريخ است»…اعتقاد به «شهادت»، از خود- بيگانگیِ فرد را دامن می زند و در ارتکابِ عمل باعث نوعی «بی حسی اخلاقی» می گردد که طی آن، هر عمل و جنايتی «مشروع» می شود؛ اعتقادی که بی باکی، جسارت و دليری مجاهدان اسلامی را بر می انگيزد و معمولاً باعث «پيروزی حق بر باطل» می گردد. فاجعۀ۱۱ سپتامبر، بارزترين نمونۀ اين اعتقاد و «پيروزی» است!
بنيادگرائی اسلامی – بصورت جنبشی تمامیّت خواه و ايدئولوژيک – چه در حوزۀ عمل و چه در حوزۀ عقايد، شباهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد.(نگاه کنيد به بخش سومِ ملاحظاتی در تاريخ ايران).
تلاش: حتماً خاطرتان هست که در گفتگو با تلاش (شمارۀ ۴) در پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدّن ها گفتيد: «من اصلاً به چيزی بعنوان «تمدّن اسلامی» معتقد نيستم، همچنانکه تمدّن مسيحی، علوم اسلامی و اقتصاد اسلامی هم بنظرم نادرست می باشند». آيا می توان گفت گروه های بنيادگرای اسلامی که وظيفۀ خود را دفاع از «فرهنگ و هویّت اسلامی» ـ حتّی به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ می دانند در اصل، بازتاب و نتيجۀ تلاش های روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی می کنند مشخّصه های يک تمّدن خيالی را در مقابله با تمّدن مدرن ترسيم نمايند؟
ميرفطروس: بنيادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی «روشنفکرانه» و غيرتوده ای داشت و حضورِ آن، بيشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس می شد، اما چندان نمی توان آنرا «بازتاب و نتيجۀ تلاش های روشنفکران اسلامی» دانست، بلکه – بتدريج – يعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داری و ورود ارزش های غربی به جوامع اسلامی، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشيۀ شهرهای بزرگ، اين بنيادگرائی از حالت گروهی و «روشنفکری» به جنبشی گسترده و مردمی بدل گرديد. جنبش های اسلامی اگرچه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهری» بشمار می آيند، اما از نظر انديشه و ايدئولوژی، حامل انديشه ها و ارزش های قبيله ای و پيش سرمايه داری هستند.در اين ايدئولوژی،«حکومتِ صدر اسلام» چنان «ايده آليزه» گرديده که در باورِ توده های مسلمان، دوران حضرت محمد و ۴ خليفه «راشدين»، دوران اوج آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و برادری بشمار می آيد!.
مشخّصه های اين «تمّدن خيالی»، روانِ آسيب ديده و روح تحقير شدۀ مسلمانان را تسکين می داد: فريب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعۀ ما نيز کشيده شد بطوری که مثلاً بعضی از روشنفکران ملّی – مذهبیِ (مانند دکتر شريعتی) انتشار کتاب «سير تحوّل تدريجی قرآن» (نوشتۀ مهندس مهدی بازرگان) را «کشفی همسنگِ کشف اسحق نيوتن» دانستند!!
تلاش: به «روشنفکران ملّی- مذهبی» اشاره کرده ايد، اين کلمۀ روشنفکران ملّی ـ مذهبی واقعاً چقدر می تواند درست باشد؟
ميرفطروس: کاربرد اصطلاح «ملّی – مذهبی» هم مانند بسياری از کلمات و اصطلاحات سياسی ديگر (مثل محافظه کار، ميانه رو، اصلاح طلب و غيره) دارای ابهام، اشتباه و آشفتگی است. اين کلمۀ «ملّی- مذهبی» نشانۀ همان التقاط فکری و فلسفی روشنفکران ما از انقلاب مشروطيّت تاکنون است. به زعم اين دسته از روشنفکران، هویّت ملّیِ ما بر دو پايۀ ايرانیّت و اسلامیّت استوار است. خوب! اولين اشکال اين «تعريف» اينست که: پس آن ميليون ها ايرانیِ زرتشتی، ارمنی، کليمی ، آسوری و بهائی در کجای اين «هویّت ملّی» جای دارند؟ (می دانيم که مثلاً در طول قرن های سلطۀ اسلام، زرتشتی ها در حفظ آئين ها و عقايد ملّی ما نقش اساسی داشته اند).
از اين گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» – اساساً – با «ملّت» و ملی گرائی مخالف است بهمين جهت است که بسياری از کشورهای متمّدن (مانند مصر و سوريه) با پذيرش اسلام، در اُمـّت اسلامی، منحل و مضمحل شده اند. در اين ميان فقط ما – ايرانيان – بوديم که با اسلام به گونه ای خاص و شايد هم «رندانه» و «هنرمندانه» برخورد کرده ايم، يعنی بجای آنکه در تمامیـّت اسلام، ذوب شويم، برخوردی خاص و ايرانی با آن داشته ايم، بعبارت ديگر، در طول تاريخ ايرانِ بعد از اسلام، هويت ملّیِ ما از طريق زبان فارسی و آئين هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام (با همۀ فرقه های متعدّد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» اين روند تاريخی بوده است، با توجه به اينکه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، علمای اسلامیِ ما بيشتر «عرب زده» بودند و ۹۰ درصد آثار و تأليفات اين «حضرات» به زبان عربی نوشته شده، هویّت ملّیِ ما جز در زبان فارسی، شعر و عرفان و حماسۀ ما پايگاه و پناهگاهی نداشت از اين طريق بود که حس ملّیِ ما از گذشته به آينده تداوم يافت. شما اين مسئله را در هيچيک از کشورها و ملّت های مسلمان ديگر نمی توانيد ببينيد…واقعاً اين چه «تمدن اسلامی» است که از خودش حتّی يک صفحه کتاب نداشت، بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورّخين و متفکرانش، ايرانی بودند و حتّی دستور زبان و صرف و نحو اين «تمدن اسلامی» را يک نفر ايرانی انديشمند – بنام سيبويه نحوی- تهيه و تدوين کرده بود…در سال های اخیر- با استقرارِ حکومت اسلامی-،اسلام و روشنفکران ملّی -مذهبیِ ما – در يک موقعیّت استثنائی – تمام بضاعت و توان فکری، فلسفی و سياسی خود را «عرضه» کرده اند که نتيجه اش: همين شکست و شرمساری بزرگ است که روی دست ملت ما باقی گذاشته اند. اين شکست و شرمساری ـ يک بار ديگر- اين حقيقت را ثابت می کند که جامعۀ ما تا زمانی که از اين صحرای کربلای احساس و انديشه، از اين فلکلورِ عزا و مرثيه و زاری، از اين «دينخونی» و بردگی روحی و از اين دُورِ باطلِ اسلام سياسی بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايستۀ خود را در جهان شتابان و پيشرفتۀ امروز بدست آورَد. برای نمونه نگاه کنيد به دو کشور هند و پاکستان بعد از استقلال: يکی با تکيه بر يک سياست غيردينی، به يکی از بزرگترين دموکراسی های جهان بدل شد، اما ديگری (پاکستان) با تکيه بر اسلام و اسلامیّت به نمونه ای از استبداد سياسی، فقر، عقب ماندگی و بنيادگرائی اسلامی… اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا قرن هاست که انسان ايرانی را دچار «از خود بيگانگی» و عدم تعادل کرده است. انسانی که بجای «سر»، همواره با «دل»ش می انديشد. انسانی که هميشه «آينده» را در نابودی «حال» جستجو کرده است. دوستانی که بعنوان «حفظ ارزش های ثابت و سنّت ها» در حفظ و تداوم سلطۀ اسلام تلاش می کنند، در واقع بی اعتقادی خود را به انديشۀ مدرن، خِرَدگرائی و اصالت فرد عيان می کنند. من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما – به سبک دکتر شريعتی- بخواهند يک «شيعۀ علوی» يا يک «اسلام نَبَویِ»ديگر برای جامعۀ در حال تحوّل ايران «اختراع» کنند. در حاليکه مسئلۀ ما – امروز – مسئلۀ «قبض و بسط شريعت» نيست. ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام – بايد به ايران بيانديشيم و آرمان های خيالی «تمدن اسلامی» را به افسون شدگان اصلی آن (يعنی اعراب مسلمان) واگذار کنيم. آنهمه جشن وُ اميد وُ تلاش وُ شادی وُ شادخواری در فرهنگ ايرانِ پيش از اسلام، برای ما ذخائر ارزشمندی برای رسيدن به يک ايران مدرن، شاد و سرفراز بشمار می روند…
به نقل از فصلنامۀ تلاش ، چاپ هامبورگ آلمان ،شمارۀ 9،مرداد-شهریور1381
___________________________
[1] – علی شریعتی،اسلام شناسی،مجموعه آثار17،صص147-148
۱۱ سپتامبر،جهانگیر صداقت فر
سپتامبر 8th, 2021ناگهان
غریو تندر
از حنجرِ ابرینه یی ز سوده ی سیمان؛
ناگهان
انفجارِ غرّش شیون
از تصادم لاشه ی آدم با سنگ و شیشه و آهن؛
ناگهان بر آوارِ سفالینه ی وحشت
جهنم ِ آتش و رستخیزِ بی قیام ِ ارواح ِ سوخته…
و سپس، هیچ-
هیچ بجز ظلام محض-
در حضورِ آفتابِ شرم زده.
صیحه،
صیحه،
صیحه
یا ایهاالناس!
اینک جهش ِ جهل
در آفرینش ِ معکوس.
نه، نه،-
نیک و بد را نبردی به میان اندر نبود
حرامزادگان ِ ابلیس- به ترفندی شگرف-
بلاهت را در آسمان ِ نیمروزِ تمدّن به جولان فراز آمده بودند.
آنک،
تا دیدرس ِ بی باوران ِ دریده چشم
فوّاره های خروشان ِ خون
در هرم فضیلتِ موهومی بخار می شدند؛
و نفْس ِ صواب
در گندابِ خرافه خفه می شد.
آنگاه،
در درنگ لحظه ی شوم
تاریخ مویه کنان ترجمان ِ فاجعه شد،
جهان
– سرخورده از خفتِ رسالتِ معدوم-
بر جهازِ سرگشته ی جاودانگی راه دگر گرفت،
و زمان
– در شمارش معکوس-
گردش ز سر گرفت.
لوس آنجلس- 13 سپتامبر 2001
همایش بزرگداشت احمد کسروی
سپتامبر 8th, 2021بنیاد میراث پاسارگاد برگزار می کند:
همایش بزرگداشت احمد کسروی
همزمان با سالروز تولد او
نهم، دهم، یازدهم مهر1400ـ اول، دوم، سوم اکتبر 2021
با شرکت و حضور مجازی شخصیت های فرهنگی و اجتماعی
نوشتاری، دیداری و شنیداری
وب سایت، تلویزیون، یوتیوب، زوم، کلاب هاوس
*****
افراد، رسانه ها و سازمان هایی که مایل به همراهی و همکاری در این همایش هستند
لطفا با ایمیل و یا تلفن زیر تماس بگیرند
ایمیل آدرس [email protected]:
تلفن: +1 832-8778111
توطئۀ اشغال افغانستان توسط پاکستان،فریدون مجلسی
سپتامبر 8th, 2021
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند!
توطئه اشغال افغانستان توسط نیروهای پشتونی با حمایت ارتش پاکستان صورت مسأله افغانستان را از تلاش ملتی برای رهایی از پیله تعصب و خرافه به صورت تلاش مردمان سرزمینی اشغال شده برای استقلال و آزادی در آورده است. تا زمانی که آن سرزمینها بخشی از یک امپراتوری بزرگ ایرانی از سند تا فرات بودند، مسائل قومی در هویت فرهنگی و برابری سنتی گم بود. پس از نادر شاه آن سرزمین مورد حاکمیت دو قوم پشتونی قلجایی و دورانی قرار گرفت که ضمن مجادلات خونین با یکدیگر، از آنجا که به شاهرگ اصلی فرهنگی مردم یعنی زبان مشترک فارسی متصل بودند، حکومت آن قوم که یک سوم جمعیت کشور را تشکیل میداد بیگانه تلقی نمیشد. از آغاز تشكيل افغانستان حکومت همواره با پشتونها بود و دیوان و فرهنگ فارسی. دشمنی با فارسی از زمان سلطه انگلیس آغاز شده که از اشتراک آن زبان و فرهنگ با دربار هند نگران بودند و خواهان جایگزینی انگلیسی به جای فارسی به عنوان ابزار حاکمیت و اداره دیوان در هند بودند. وقتی روسیه قدم به آسیای مرکزی گذاشت، زبان فارسی را زبان مشترک خانات مرو و خیوه و بخارا و تاجیکستان یافت، آنها نیز با تفکیک جغرافیایی و کوچک کردن دامنه جغرافیایی فرهنگ فارسی به مبارزه با آن برخاستند تا جا برای سلطه روسی و روسیه باز شود. فارسی همواره قربانی جاهطلبیهای بیگانگان در این منطقه بوده است. اما زمانی که نوبت به آمریکاییان رسید نیز خصومت متقابلشان را با جمهوری اسلامی ایران به ستیز با فرهنگ و تاریخ ایرانی بسط دادند و در قانون اساسی آن كشور فارسی را تحت الشعاع زبان اقلیت یک سومی پشتون قرار دادند. اما عملا این فارسی مدرن خراسانی است که در زادگاه اصلی خود در بلخ و بامیان و بخارا و هرات و نیشابور بالیده و با استیلای در خور خود به این پهنای جغرافیایی هویت فرهنگی و علمی و هنری و ارزش و اعتبار تاریخی و جهانی بخشیده است. اکنون سرزمین خراسانی افغانستان هدف توطئه و تجاوز ناشیانه کسانی قرار گرفته است که میخواهند ضربه را به رگ و ریشه هویتی و فرهنگی ملتی بزرگ و فراتر از مرزهای سیاسی وارد کنند. هویت خراسانی افغانستان هویتی تاریخی و ملی است، هویت پشتونی در کنار و همراه آن واجد چنین ارزشهایی است و فارغ از آن هویتی قبیلهای و قومی است! اکنون که آمریکا به کمک پاکستان و عربستان با اهداف گوناگون از توسعهطلبی ارضی تا انتقام جنگهای نیابتی و تا دشمنی بر سر اسرائیل به سلطه پشتونی بر افغانستان پرداختهاند، ناگهان به همان مقاومت برخورد کرده که سلاح اصلی آن فارسی است که نسبت به آن، که اصل و ریشه آن ملت است، اهانت روا داشتهاند. مقاومت استان کوچک پنجشیر نشان میدهد که اگر نبود توطئه خائنانه اشرف غنی در «تسلیم افغانستان به قوم خودش» هر یک از استانهای آن کشور با چنین مقاومتی هرگز به پابرهنگان پشتونستانِ پاکستان اجازه نمیدادند که کشورشان را اشغال کنند. اکنون پنجشیر مقاومت میکند. یا میتوانند با عبور از سالنگ و رسیدن به مرز تاجیکستان و تصرف سرزمین خراسانی بدخشان وضعیت خودشان را برای دریافت پشتیبانی قومی و بین المللی تثبیت کنند یا استانشان به دست طالبانِ آسیب پذیر میافتد و از این پس با جنگ چریکی آزادیبخش مواجه خواهند بود، که اربابی چون پاکستان از عهده این امپریالیسم کاریکاتوری بر نخواهد آمد. عربستان نیز از دوران تقویتِ وهابیت داعش پرور عبور کرده و نمی خواهد غولی را از بطری خارج کند که با توجه به تحولات اجتماعی آن کشور دامنگیر خودش خواهد شد. اما پاکستان باید به یاد داشته باشد که با تقویت این هویت متعصب اگر بخواهد خواب آزاد کردن کشمیر را با همین سلاح و روش ببیند خون کشمیریان را خواهد ریخت و از پس هند بر نخواهد آمد. پاکستان هنوز بر سرزمینهای قبائلی و پشتونی خودش سلطه ندارد و درگیری کشوری قومی در جنگ اشغالگرانه وحدت خودش را در برابر هویتهای تاریخی و منسجم تر سندی و پنجابی و قوم مهاجر اردو در کراچی از دست خواهد داد. مقاومت استقلالطلبانه خراسانیان افغانستان محاسبات اشغالگران را بر هم خواهد زد.
منبع:روزنامه آرمان ملی/ سه شنبه ١٦ شهريور ١٤٠٠
با افغانستانِ اندوه!،علی میرفطروس
سپتامبر 2nd, 2021
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
سقوط ناگهانی افغانستان به دست طالبان و انفعال حیرت انگیزِ ارتش 300 هزارنفری این کشور، یادآورِ تسلیم ارتش نیرومند ایران بهنگام قدرت گیری آیت الله خمینی است، و عجیب تر اینکه سقوط محمد رضا شاه نیز در دولت دموکرات های آمریکا و در کنفرانس «دوحه» (قطر) رقم زده شده بود.[1]
افغانستان در بیست سالۀ اخیر دوره ای از رشدِ نهادهای مدنی، رونق فرهنگی و شکوفائی هنری را تجربه کرده بود. بازگشت هزاران افغان مقیم ایران و اشتغال آنان در رسانه های نوشتاری و دیداری این کشور به گسترش زبان فارسی کمک فراوان کرده بود. فروش نشریات فارسی و کتاب های چاپ ایران و حضور فیلمسازان و دیگر هنرمندان ایرانی در افغانستان به این همدلی ها و همزبانی ها افزوده بود.این دوره را می توان «بهارِ 20 سالۀ افغانستان» نامید.
افغانستان ، تاجیکستان،ایران و بخشی از ازبکستان به عنوان چهار حلقۀ مهمِ«بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی» همواره از اهمیّت فراوان برخوردار بوده اند،سخن زیبای نجیبِ بارور، شاعر افغانستانی، گویای همین پیوند تاریخی و فرهنگی است:
زادگاهِ رستم و شاهان ساسانی یکیست
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکیست
ارزش خاک بخارا وُ سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر وُ لعل بدخشانی یکیست
ما اگرچون شاخهها دوریم ازهم عیب نیست
ریشۀ کولابی وُ بلخی وُ تهرانی یکیست
از درفش کاویان آواز دیگر میرسد:
بازوان کاوه وُ شمشیر سامانی یکیست…
مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک میدانی یکیست
«تاجکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه میخوانی، یکیست!
دریغا که جمهوری اسلامی این «بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی»را به عرصۀ«صدور انقلاب اسلامی»تبدیل کرده و در هجوم طالبان نیز مرزهای ایران را به روی افغانیانی که در واقع، هموطنان فرهنگی ما هستند بسته است!
***
با سُلطۀ طلبان، افغانستانِ افغان(گریان) بار دیگر واردِ «تونلِ وحشت» می شود،هر چند که طالبان در برابرِ نسل نوین و آگاهِ افغانستان با مقاومت ها و چالش های فراوانی روبرو خواهند شد.با خود می گویم:
– کاش شیرهای«پنجشیر» بخروشند! کاش گُرگ های قندهار بهراسند!
به یاد شعرِ اندوهبار خاقانیِ شروانی شاعر قرن دوازدهم میلادی می افتم که در اشاره به حملۀ قبایلِ «غُز» به خراسان بزرگ (که افغانستان امروز نیز بخشی از آن بود) با حسرت و آه سروده بود:
آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیلِ مَکرمت که شنیدی سراب شد
آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود-
اکنون به پای پیلِ حوادث خراب شد
صبح، آهِ آتشين ز جگر بر کشيد و گفت:
دردا کــه کـارهای خراسان بر آب شـد
خاقانی از شکل و شمایلِ «غُز»ها به صورتی یاد می کند که نشانۀ خصلت بیابانی و نیمه وحشی آنان است ؛نشانه هائی که بی شباهت به شکل و شمایلِ طالبان امروز نیست:« ﺟﻮقِ ﻟﺌﻴﻢ» (گروهِ پَست)،«گوژ پُشت»،« کژ سیرت»،« پنج پایِ آبی» (ﺧﺮﭼﻨﮓ) و«چارپا»(خر):
جوقی لئیم، یک دو سه کژ سیر و گوژ سار
چون پنج پای آبی و چون چار پای خاک
خاقانی در همین قصیده از حملۀ غُزها به عنوان«بادِ صَرصَر»(باد سخت و شدید) و از خراسان به عنوان «جزیرۀ وحشت»یاد می کند که می باید از آن گریخت:
خواهی که جان به شطِّ سلامت برون بری
بگریز از این جزیرهٔ وحشت فزای خاک[2]
اینکه خاقانی شروانی از آن سوی آذربایجان نسبت به سرنوشت خراسانِ بزرگ نگران و گریان است نشانۀ وجود نوعی همبستگی ملّی است که در درازای تاریخ اقوام مختلف ایران را بهم پیوند داده است،هچنانکه حافظِ شیراز نیز در یاد آوری از ارس و آذربایجان می گفت:
ای صبا گر بگذری بر ساحلِ رودِ ارس
بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کن نفس
منزلِ سلمی[معشوقِ حافظ] که بادش هر دَم از ما صد سلام
پُر صدای ساربانان بینی و بانگِ جرس
محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان، فریاد رس!
صرف نظر از اشتباهات و خام اندیشی های«جو بایدن»و کارشناسان سیاسی-نظامی وی در خروج شتابزده از افغانستان و گذشته از جدال ها و بی تدبیری های رهبران سیاسی آن کشور، سلطۀ دو بارۀ طالبان را باید در ساختارِ قبیله ایِ افغانستان جستجو کرد. این امر- بار دیگر- ضرورت«توسعۀ ملّی» و تقدّم آن بر دموکراسی را یادآور می شود.از این دیدگاه، سیاست رضا شاه در سرکوب «خان»های قبایل و عشایر و کوچاندنِ آنان به شهرها و انجام نوعی« تجدّد آمرانه »برای ساختنِ«ایران نوین» پذیرفتنی می نماید. به اعتقاد من،اگر«ارزش ها» و اعتقاداتِ طالبانیِ جمهوری اسلامی- پس از 42 سال سرکوب خونین و تبلیغات گسترده – نتوانسته بر روانِ جامعۀ ایران(خصوصاً زنان و جوانان) چیره گردد،به یُمن توسعۀ ملّیِ دوران رضاشاه و محمدرضاشاه بوده است.
***
در جاده های غربتِ تبعید – بار دیگر – صدای اندوهبارِ محمد کاظم کاظمی را می شنَوم که در کنارِ ده ها شاعر،نویسنده و هنرمندِ رعنای افغانستانی زمزمه می کند:
غروب در نَفَسِ گرمِ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
____________________________
پانویس ها:
[1] برای بحثی در بارۀ علل و عوامل انقلاب ایران (که من آنرا«کودتای انقلابی» نامیده ام)،نگاه کنید به مقالات نگارنده در:« چند مقاله در بارۀ انقلاب اسلامی ».
[2] برای شعر خاقانی و دربارۀ غُزها و نتایج شومِ حملات شان در فروپاشی مناسبات شهری در ایران نگاه کنید به:
علی میرفطروس،تاریخ در ادبیّات، نشرفرهنگ،کانادا،2006،صص19-28؛همچنین نگاه کنید به لینک زیر:
https://mirfetros.com/fa/?p=286
بنیاد میراث پاسارگاد در آستانۀ هفدهمین سالگرد تاسیس
آگوست 29th, 2021
بیست و نهم اگوست امسال، آغاز هفدهمین سال تاسیس «بنیاد میراث پاسارگاد» و شروع کار سایت «نجات پاسارگاد»(1) است. این بنیاد، ابتدا به صورت کمیته ای برای جلوگیری از آبگیری نابخردانه ی سد سیوند، و در جهت نجات آرامگاه کوروش بزرگ، و آثار تاریخی دشت پاسارگاد از رطوبت زدگی شروع به کار کرد.
این اقدام که همراهی، هزاران تن از مردمان فرهنگ دوست ایرانی در داخل و خارج و همین طور مردمانی از کشورهای دیگر جهان را با خود داشت، توانست آغازگر جنبشی فرهنگی در تاریخ معاصر ایران باشد.
اهمیت بنیاد ما از آنجاست که اولین سازمان فرهنگی ست، که به شکلی مدنی و با مبارزه ای گسترده، رویاروی یکی از سخت ترین شیوه های فرهنگ ستیزی و تبعیض فرهنگی معاصر ایستاده و از میراث های فرهنگی سرزمینی دفاع کرده که تاریخ و فرهنگی شناخته شده دارد.
برای اعضا و همراهان بنیاد میراث پاسارگاد، افتخارآفرین است که شانزده سال پیش توانستند با جمع آوری نزدیک به صد و پنجاه هزار امضا، با اسم و آدرس کامل از مردمان ایران و جهان و یاری گرفتن از رسانه های دیداری و شنیداری فرهنگ دوست و همچنین همراهی سازمان های فرهنگی غیرایرانی، حکومت وقت را وادار کنند، با کم کردن 25 متر از بلندای دریاچه سد سیوند، آثار جهانی مهمی را از ویرانی نجات دهند.
و خوشبختانه به پشتوانه ی همین همبستگی عظیم فرهنگی بود، که پیشنهاد نام گذاری «روز کوروش بزرگ» یعنی روز صدور منشور حقوق بشر او، از سوی بنیاد میراث پاسارگاد، بلافاصله با استقبال مردمان ایران و مردمان برخی از کشورهای همزبان و یا هم فرهنگ روبرو شد.
در شانزده سال گذشته بنیاد میراث پاسارگاد نه تنها توانست، از طریق وب سایتی که به طور اختصاص در اختیار میراث فرهنگی و طبیعی است، مردم علاقمند را در جریان رویدادهای میراث فرهنگی در سراسر ایرانزمین بگذارد، بلکه در سال 2012 اقدام به تاسیس سازمان دیگری نيز نمود، به نام «صدای میراث فرهنگی جهانی» تا صدای میراث فرهنگی ایرانزمین، و کشورهای دیگری باشد که گرفتار حکومت هایی بی توجه، دیکتاتور زده و یا جنگ زده هستند.(2).
در این مدت ما توانسته ایم بیش از هشت هزار خبر وگزارش مستند در ارتباط با یافته ها، حفاری ها، و ویرانگری های میراث فرهنگی و طبیعی را برای مطلع کردن مردمان و سازمان هایی چون یونسکو منتشر کنیم. و در کنار آن از پرداختن به موضوع های فرهنگی مهمی چون تاریخ، آموزش و پرورش، جشن های ایرانی، حقوق بشر، و برجسته کردن بخش های دیگری از فرهنگ خردمدار و سکولار ایرانی نیز غافل نبوده ایم.
ما باور داریم که توجه جدی به آن بخش از فرهنگ ایرانی که قابلیت به روز شدن با جهان پیشرونده را دارد، می تواند بیش از هر چیز در پالایش جامعه از واپسگرایی و جهل و به دست آوردن آزادی و دموکراسی موثر و کارآ باشد.
به این ترتیب در آغاز هفدهمین سالگرد تاسیس بنیاد میراث پاسارگاد، ضمن این که خود را همچنان موظف به تلاش در راهی که برگزیده ایم می دانیم سپاس فراوان داریم از همه ی کسانی که در این راه همراه و پشتیبان ما بوده و یا خواهند بود.
شکوه میرزادگی
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد
آگوست 2021- شهریور 1400
————-
ویکی پدیای فارسی و مأمورانِ معذور،علی میرفطروس
آگوست 20th, 2021از دفترِبیداری ها و بیقراری ها
۱۸ مهر ۱۳۹۸/ ۱۰ اکتبر۲۰۱۹
محسن سالک،مدیر ارشد ویکی پدیای فارسی(نفر دوم از سمت راست):
-«دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکیپدیا بازی میکنند…آنها حتّی از وزارت ارشاد هم قویتر هستند.آنها کلید را در دستِ شان دارند».
مدّت ها است که ویکی پدیای فارسی عرصۀ تُرکتازی های افرادی است که تاریخ را به اَغراض شخصی یا سیاسی- ایدئولوژیک آلوده می کنند آنچنانکه-مثلاً- انقلاب اسلامی و برخی حوادث و شخصیّت های مربوط به این رویداد از تحریف و دروغپردازی ها مصون نمانده اند،نمونۀ آشکار این دروغپردازی ها و تحریف ها را می توان در عکس های مربوط به رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ دید که طی آن در گرمای ۴۰درجۀ مرداد ماه ،سربازان و «اراذل و اوباش کودتاچی» لباس های زمستانی پوشیده اند!!
در نشستِ تخصّصیِ «کاربرُدها و تکنیک های ویکی پدیا در ارتباطات» گفته شده:
-«…دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکیپدیا بازی میکنند . یعنی میتوانند یک حساب کاربری را ببندند،یکی دیگر را باز کنند،اخطار بدهند،و غیره. اما آنها حتی از وزارت ارشاد هم قویتر هستند.آنها کلید را در دستِ شان دارند،درست مثل وقتی که وزارت ارشاد از انتشار یک روزنامۀ خاص ممانعت به عمل میآورد، و بنابراین آن روزنامه بهطورِ خودکار منتشر نمیشود».
به روایت محسن سالک،مدیر ارشد ویکی پدیای فارسی:
«ویکیپدیا منبع نیست. اگر هم منبع باشد، منبع معتبری نیست. ویکیپدیا برای خواندن و دریافت سطحی از ماجراهاست نه چیزی بیشتر. کسی نمیتواند بگوید من چیزی را در ویکیپدیا خواندهام و حتماً درست است».
با مقالۀ سینا ذکاوت و اعتراض برخی سازمان های حقوق بشری -خصوصاً«سازمان عدالت برای ایران»- تحقیقات دربارۀ ویکیپدیای فارسی آغاز شده است.
امیدوارم که رَوَندِ این تحقیقات،«ویکی پدیای فارسی»را از چنگِ دشمنان آگاهی و سرکوب کنندگان اندیشه آزاد کند!
در همین باره:
بازشناسی بحران کنونی افغانستان،سخنرانی دکترچنگیز پهلوان
آگوست 18th, 2021
«بازشناسی بحران کنونی افغانستان»
سخنرانی:
دکتر چنگیز پهلوان
سخنرانی:
دکتر چنگیز پهلوان
یکشنبه ۲۲ اوت ۲۰۲۱
ساعت ۱۷ ( به وقت لندن)
ساعت ۱۷ ( به وقت لندن)
برگزار کنندگان:
کتابخانه مطالعات ایرانی
مرکز فرهنگی کاسپین
کتابخانه مطالعات ایرانی
مرکز فرهنگی کاسپین
این برنامه در اتاق زوم، و آدرس زیر برگزار میشود:
We are delighted to invite you to our third lecture of 2021, which is a talk by Dr. Changiz Pahlavan (Author, Academic and Researcher) on Sunday 22 August 2021 at 5:00 pm (UK time). Please see below further details of this event and how to join the Zoom meeting.
The title of the lecture is: «بازشناسی بحران کنونی افغانستان»
Date: Sunday 22 August 2021
Time: 5:00 PM (UK time) Join Zoom Meeting At:
https://us02web.zoom.us/j/86337780954?pwd=bitZa2NUME5UVEZySHR6WjhoMUhrdz09 Meeting ID: 863 3778 0954
Passcode: 327704 We look forward to seeing you at this event on 22 August.With kind regards,
Library for Iranian Studies
(Caspian Cultural Centre)
The title of the lecture is: «بازشناسی بحران کنونی افغانستان»
Date: Sunday 22 August 2021
Time: 5:00 PM (UK time) Join Zoom Meeting At:
https://us02web.zoom.us/j/86337780954?pwd=bitZa2NUME5UVEZySHR6WjhoMUhrdz09 Meeting ID: 863 3778 0954
Passcode: 327704 We look forward to seeing you at this event on 22 August.With kind regards,
Library for Iranian Studies
(Caspian Cultural Centre)
عصرِ عُسرت و معمّای 28 مرداد،(بخش پایانی)،علی میرفطروس
آگوست 15th, 2021طرح از:کافه لیبرال
* در آستانۀ 28 مرداد،تهران تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ دولت مصدّق بود و لذا، تانک ها و زره پوش های حاضر در خیابان های تهران واحد های نظامیِ وفادار به دکتر مصدّق بودند.
*چرا سربازان و درجه داران از دستوراتِ فرماندهان خود سرپیچی کردند!
* اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی در بارۀ 28 مرداد!
پُشتِ پردۀ 28 مرداد
سیاست را «هنر تحقّقِ ممکنات» تعریف کرده اند در حالیکه به قول خلیل ملکی:« مصدّق با سیاستِ همه چیز یا هیچ چیز ، همه چیز را از دست می داد».نگرانی مصدّق از لکّه دار شدنِ وجاهتِ ملّیِ نیز رسیدن به توافقی ممکن و مقدور را دشوار می کرد و لذا، مصدّقِ اصلاح طلب و مشـروطه خـواه ،گاه به سوی اصلاح و زمانی بسوی انقلاب کشیده شده بود.
بر اساس شواهد موجود دولت مصدّق در بحران های اجتماعی، سیاسی و مالی در حال سقوط بود آنچنانکه یک سال پبش از 28مرداد خلیل ملکی به مصدّق هشدار داده بود که «در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم سراسر کشور را فراگرفته است»[1]
دکتر محمد علی موّحد -به درستی- می نویسد:
-« اینک پس از گذشت سالیان دراز – که شور و التهاب شگفتِ آن روزها فرامـوش گشـته اسـت – در یـک نگرش منطقی و واقع بینانه بنظر می رسد که دکتر مصـدّق در تیرمـاه 1331 ،بهتـرین موقـع، و هـم بهتـرین دستاویز را برای کنارجوئی انتخاب کرده بود. در آن زمان، هنوز سرطان نفاق و شقاق پنجه در پیکـر نهضـت ملّی ایران، محکم نکرده بود.هنوز حرمت و اعتبار دکتر مصدّق و آیت الله کاشانی لطمـه نخـورده بـود… از اسناد و مدارکی که برای ما باقی مانده، این استنباط حاصل نمی شود که دکتر مصدّق تا پایان زمامداری خود بـه موفقیـّت خود در حلّ مسئلۀ نفت یقین داشت. در واقع هم، چنین باوری به کلّی غیر واقع بینانه بود… ما ـ حتّی ـ فکر نمی کنیم که دکتر مصدّق می توانست به سهولت، کودتای 28 مرداد را سرکوب کند و یک یا چند ماه دیگر دوام بیاورد.وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تیر 1331 به کلّی متفاوت بود».[2]
مهندس زیرک زاده نیز -که تا آخرین لحظات در کنار مصدّق بود- معتقد است:
– «جنبش (نهضت ملّی)، پس از جدائی ها و تفرقۀ پایه گذاران آن، محکوم به زوال بـود و هـیچ چیـز او را نجات نمی داد.[حتّی پس از مغلوب کردنِ کودتاچیان] از هر طرف طغیانی و در هر شهرستان آشوبی برپا می شد.خاموش کردن آتش طغیان ها پول و قشون می خواهد،دولت مصدّق نه پول داشت و نه قشون و در این شرایط دولت محکوم به شکست بود»[3]
با آگاهی از این«سقوطِ مُسلّم»،بنظر می رسد که مصدّق در جستجوی دستآویزی بود تا از آن ورطه سربلند بیرون آید.برگزاری رفراندومِ غیر دموکراتیک برای انحلال مجلس، امتناع مصدّق از قبول فرمان عزلش توسط شاه(چنانکه خود-قبلاً -به دکتر سنجابی گفته بود) [4]،پنهان کردن فرمان عزل از نزدیک ترین یارانش (خصوصاً از دکتر غلام حسین صدیقی،وزیر کشور) و وانمود کردنِ ابلاغ فرمان عزل به عنوان «کودتا» و…تبلورِ این «دستآویز» بود.از طرف دیگر، مصدّق که در عرصۀ شطرنج سیاست ایران شخصیّت هائی مانند قوام السلطنه را «مات» کرده بود،در واپسین لحظات زمامداری خود شاید نمی خواست به وزیر کشورِ سابق و رقیب کنونی اش،سرلشکر زاهدی ببازد.
ما به رَوَند یا چگونگی وقوعِ رویدادِ 28 مرداد در کتابِ« آسیب شناسی یک شکست»پرداخته ایم،در اینحا اشاره به چند نکتۀ اساسی را لازم می دانیم:
فرماندهان کودتا در زندان
پس از امتناع دکتر مصدّق از قبول فرمان عزلش توسط شاه و ماجرای شبِ ۲۵ مرداد ۳۲، گارد شاهنشاهی با بیش از ۷۰۰ سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر مصدق و دکتر فاطمی، کاملاً منحل یا خلع سلاح شده و فرماندهان کودتا نیز زندانی شدند.به قول سرهنگ خلبان ،غلامرضا نجاتی هوادار پُرشور دکتر مصدق:
-«در نیروی هوایی، بیش از ۸۰ در صد افسران وِ درجهداران از مصدّق پشتیبانی میکردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که در روزهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱و ۲۸ مرداد ۳۲ کرده بودند، نتوانستند حتی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند. در مردادماه ۱۳۳۲ در تهران، پنج تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجهدار در پادگانها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند، نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند»[5]
سرهنگ سررشته، از افسران وفادار به مصدّق نیز تأئید می کند:
-« به عقیدۀ من[در روز 28 مرداد]کُلیۀ تیپ های مستقر در پادگان های تهران به حکومـت ملّـی آقـای دکتر مصدّق وفادار بودند»[6].
بنابراین، می توان نظر برخی کارشناسان را پذیرفت که«نیروهای هوادار كودتا بطور حتم برای اجرای یك عملیـّات محدود شهری نیز نیروی لازم را در اختیار نداشتند».[7]
اگر بپذیریم «حقیقت آن است که دشمن نیز برآن گواهی دهد»،سخن بابک امیر خسروی- به عنوان یکی از دشمنان سرسخت شاه در مقطع 28 مرداد- می تواند قابل قبول یا تأمل باشد. بابک امیرخسروی،عضو برجستۀ حزب توده «به مثابۀ یكی از كادرهای باز ماندۀ فعّالِ آن ایـّام و در پاسخ به ندای وجدان و پوزش از ملّت ایران » می گوید:
-« من به شاهد یا نوشتۀ معتبری در تأیید این نظر كه گویا «واحدهای منظّم ارتش به هواداری از كودتاچیان در گوشههای شهر وارد عمل شدند»، دست نیافتم …پافشاری من بر این نكته كه رویداد 28 مرداد، اقدامی از پیش برنامهریزی شده نبود، چالش صِرف روشنفكری نیست.بلكه تلاش در جهت ارائۀ تصویری از واقعیـّت است كه به گمان من، بیشتر به حقیقت نزدیك است…برخلاف اظهارات كیانوری و برخی دیگر، هیچ واحد منظّم ارتشی در ماجرای رویداد 28 مرداد شركت نداشت…برای روز 28 مرداد، نه كودتائی برنامهریزی شده بود، و نه اساساً دشمنان نهضت ملّی قادر به اجرای برنامهای بودند …».[8]
تانک ها در خیابان ها
دکتر مصدّق -بارها- مخالفت خود را با استقرار حکومت نظامی در دولت های قبلی اعلام کرده بود،امّا شگفتا که بیشتر دوران حکومت 28 ماهۀ مصدّق نیز تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ گذشت. برخی پژوهشگران حضور تانک ها و زره پوش های نظامی در خیابان های تهران را «بهترین دلیلِ کودتای نظامی در 28مرداد» دانسته اند آنچنانکه عکس این تانک ها زینب بخش کتاب دکتر آبراهامیان و دیگر پژوهشگران است بی آنکه به این واقعیّت اشاره شود که در 28 مرداد،تهران تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ دولت مصدّق بود و لذا، تانک ها و زره پوش های حاضر در خیابان های تهران -اساساً- واحد های نظامیِ وفادار به دکتر مصدّق بودند.
بابک امیر خسروی ضمن ارادت و احترام به دکتر مصدّق، تأکید می کند:
-«تانكها و نیروهای زرهی كه خانۀ مصدّق را ویران كردند، متعلّق به همان واحدهائی بودند كه سرتیپ كیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سركوب و متفّرق كردن آشوبگران راهیِ خیابانها كرده بود …و یا تانكهائی بودند كه فرماندهی بعضی از آنها در دست افسران تودهای، نظیر شادروان قرباننژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت كه به خاطر نبودِ رهنمود و سرگردانی در خیابانها، در خدمت كودتاچیان قرار گرفت».[9]
امیر خسروی در گفتگو با نگارنده تأکید کرده:
-بدور از تعصّبات سیاسی و در ارزیابی تازه، اینـک مـن، بـیش از گذشـته، واژۀ کودتا را برای تبیین رويداد 28 مرداد 32 ،نادرست می دانم« [10]
روانشناسی و روحیّۀ توده ها
در بررسی حوادث روز 28 مرداد توجه به رفتار، روانشناختی و روحیـّۀ مردم عادی،درجهداران و نفرات ردۀ پائین ارتش و نیروهای انتظامی بسیار مهم است. از روز 26 مرداد به دستور دولت مصدّق در مراسم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان های ارتش نام شاه و سرود شاهنشاهی حذف شد و این امر موجب حیرت یا مخالفت درجه داران و سربازان بود بطوری که گروهبانی در یکی از پادگان ها در حالیکه سرنیزۀ خود را از غلاف بیرون کشیده بود،جلو آمد و فریاد زد:«به سلامتی شاه!»و متعاقب آن،سربازان به مدّت 15 دقیقه برای شاه هورا کشیدند[11]
با چنان روحیّه و روانی در سراسر روزهای 26 تا 28 مرداد ما شاهد سرپیچی سربازان،درجه داران و سایر نظامیان از دستورات فرماندهان خود بودیم بطوری که به روایت دکتر صدیقی،وزیر کشور مصدّق،سرهنگ اشرفی،فرماندارنظامی تهران از عدم اطاعت سربازان از دستورات وی و پیوستن آنان به شعارهای«زنده باد شاه!» یاد می کند!.سرگرد فریدون آذر نور،عضو بلند پایۀ سازمان افسران حزب توده ،در گفتگو با نگارنده از دیده ها و شنیده های خود در این باره سخن گفته است[12]
بابک امیر خسروی یادآور می شود:
-« بیتردید، در پیدایش و تكوین [سقوط مصدّق]، تندرویها و چپنمائیهای حزب توده در روزهای 25، 26 و به ویژه 27 مرداد، مؤثّر بود…كارزار تبلیغاتی حزب توده در حمله و ناسزاگوئی به شاه، شعار ضدِّ سلطنت و جمهوریخواهی كه عصر روز 27 مرداد به اوج خود رسید، و كُلّاً مجموعۀ اقدامات تحریكآمیزی كه در تهران و شهرستانها، چه از سوی تودهایها و چه حكومتیان و احزاب ملّی صورت گرفت، نه فقط احساسات لایههائی از ارتشیها و نیروهای انتظامی را جریحهدار نمود و به تعـرّض واداشت، بلكه حتّی بخشی از مردم را نیز رَماند و به صفوف مخالفان راند و یا به ناظران منفعلی مبدّل ساخت.پائین كشیدنِ مجسّمههای رضاشاه و محمّد رضاشاه در تهران و شهرستانها، حمله به آرامگاه رضاشاه و قصد تخریب آن، برگزاری دهها و دهها میتینگ موضعی به ابتكار حزب توده در خیابانها و میدانهای شهرهای مختلف علیه سلطنت؛ یورش به مغازهها و ادارات برای پائین كشیدن عكس شاه و خانوادۀ سلطنتی، توهین و ناسزاگوئی به آنان،درگیری با كَسَبه و مردم،بسیاری را آزُرد و موجب رَمیدن آنها از حكومت مصدّق شد. آنگاه كه آن اَعمال با شعارِ برپائی جمهوری دموكراتیك به میدانداری تودهایها و قدرتنمائیهای آنها توأم گشت، بسیاری از مردم را به وحشت انداخت و نسبت به آیندۀ كشور نگران ساخت.این فكر قـّوت گرفت كه در نبودِ شاه، دكتر مصدّق و سازمانهای سیاسیِ ضعیف و هوادار او، توان مقابله با حزب تودۀ ایران كه از حمایت شوروی برخوردار بود، نداشته باشند….واقعیـّت اینست كه ما[توده ای ها] غرق در دنیای خودمان بودیم.كتابها و رُمانهائی كه میخواندیم،شیوۀ زندگی ما،دامنۀ معاشرت ما-حتّی با خانوادۀ خود- و محافلی كه آمد وُ شد داشتیم عالَم خود را داشت و ما را بتدریج از مردم جدا ساخته بود.در درون و عمق جامعه، واقعیـّتهائی جریان داشت كه ما نمیدیدیم و یا نادیده می انگاشتیم،ازجمله:ذهنیـّت تودۀ مردمِ آن ایـّام در قبال شاه و رژیم سلطنتی بود. این مقوله، یك بارِ فرهنگی داشت كه طی سدهها و هزارهها، در ناخودآگاهِ تودۀ مردم ریشه دوانده بود…سلطنت و شاه در جهانبینی و ناخودآگاهِ مردم، نوعی قُدّوسیـّت داشت،گوئی بخشی از فرهنگ ما بود»[13]
در چنان شرایطی سرهنگ نجاتی -که برای دفاع از اقامتگاه مصدّق شتافته بود-با حیرت فراوان مشاهد می کند:
-«عجیب اینکـه هزاران تن از مردم تهران در کنار خیابان ها یا بر پشتِ بـام هـای مجـاور خانـۀ مصـدّق، نظاره گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند!«[14]
مصدّق-بعدها -به وکیل مورد اعتماد خود ،سرهنگ بزرگمهـر گفتـه بود:
-«بهترین حالت، همین بود که پیش آمد« .[15]
روایت مردی که هرگز دروغ نگفت!
در مقالۀ « خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها!» گفته ایم که ملکی مردِ اخلاق بود و می گفت اگر سیاست با اخلاق همراه نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد.بر این اساس، دکتر کاتوزیان معتقد است که «خلیل ملکی در تمام زندگی اش دروغ نگفته بود».
موضعگیری متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد هر چند که در نظر برخی از دوستانش نوعی«انتحارِ سیاسی»بشمار می رفت، ولی او راستگوئی را وظیفۀ انسانی،سیاسی و شاید تاریخی خود می دانست.
خلیل ملکی -مانند بابک امیر خسروی- در توضیح فضای روحی-روانی مردم پس از خروج شاه از ایران یادآوری می کند:
-«تظاهرات تحریک آمیزِ توده ای ها رفته رفته شدیدتر می شد و مؤتلفین و پشتیبانان نهضت ملّی متدرّجاً نگران و نگران تر می شدند…روشنفكران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود میپرسیدند به كجا میرویم؟ … پشتیبانان نهضت مردّد و نگران میگردیدند… بازاریها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند.عدّهای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت میپرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟»[16]
ضرورت یک تفکیک!
آنچه که در بررسی مقالات ملکی در آستانۀ 28 مرداد32 مهم است ،تفکیکِ مقالاتی است که از طرف «هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم» منتشر شده و مقالاتی که با نام و امضای شخصِ خلیل ملکی انتشار یافته اند. مقالات دستۀ اوّل چه بسا منعکس کنندۀ نظرات شخصِ ملکی نباشند بلکه بازتاب «نظرات اکثریّت هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم» باشند که با دیدگاه های ملکی مخالف بودند.
هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم به رهبری مسعود حجازی و محمد علی خُنجی معتقد به «حمایت بی قید و شرط» یا «بی چون و چرا» از دولت مصدّق بودند،در حالیکه روشِ ملکی در برخورد با دولت مصدّق،«سیاست اتحاد و انتقاد»بود. به عبارت روشن تر، از دو ماه پیش از 28 مرداد خلیل ملکی با برخی رهبران اصلی حزب نیروی سوم (مانند حجازی و خُنجی) اختلافات اساسی داشت[17].
به خاطر این اختلافات، ملکی- به عنوان تئوریسین حزب نیروی سوم – مدّتی پیش از 28 مرداد در حزب و نشریات حزبی حضور چندانی نداشت. به روایت ملکی:
-« ادارۀ روزنامه و مخصوصاً سرمقالههای ۲۶، ۲۷، و ۲۸ مرداد به قلم آن دو خائن بوده است. من در شعارها و نوشتههای روزنامۀ نیروی سوم دخالتی نداشتم… پس از ۲۸ مرداد برای اینکه از شرِّ خُنجی و حجازی آسوده شوم، خود را به وسیلۀ همان نمرۀ تلفن به فرمانداری نظامی معرفی کردم و با پای خود به آنجا رفتم و بازداشت شدم… ».[18]
با چنان اختلافاتی، پیش از 28 مرداد خلیل ملکی از سَیر حوادث بسیار نگران و حتّی عصبانی بود و این عصبانیّت بیشتر متوجۀ کسانی مانند مسعود حجازی و محمد علی خُنجی بود که حزب نیروی سوم را «مقلّدِ بی چون و چرای دکتر مصدّق» ساخته بودند در حالیکه ملکی با اشاره به سخن مصدّق خطاب به شاه مبنی براینکه: «اعلیحضرت باید سلطنت کنند نه حکومت»، مصدّق را مخاطب قرار میداد و میگفت:
– «شما باید حکومت کنید نه سلطنت!».
ملکی از قدرت گیری و فعالیّت های گستردۀ حزب توده در زمان مصدّق بسیار نگران بود و مانند دکتر بقائی توجۀ دکتر مصدق را به سرنوشت عبرتآموزِ«ادوارد بنش»،رئیس جمهور چکسلواکی، جلب میکرد که با کمونیستهای وابسته به شوروی مماشات کرد و عاقبت ناچار شد قدرت سیاسی را به آنها تسلیم کند.
در تحلیل های دکتر آبراهامیان و برخی دیگر از پژوهشگران، قدرت سیاسی- نظامیِ حزب توده در سال 32 «اغراق آمیز»خوانده شده است.ما از«جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده»در این دوران یاد کرده ایم ، در اینجا اشاره می کنیم که کشف شبکه های سازمان نظامی حزب توده و امکانات حیرت انگیزِ آن نشان داد که نگرانی های خلیل ملکی و دکتر مظفر بقائی از خطرِ احتمال کودتای نظامی توسط حزب توده درست و واقعی بوده است.
اوج اختلافات ملکی با مصدّق در مسئلۀ رفراندومِ برای انحلال مجلس تبلور یافت. جناح حجازی-خُنجی معتقد بود که «تصمیم دکتر مصدّق برای انحلال مجلس از طریق رفراندوم علامت واقع بینی و تسلّط او بر همۀ جریانات و فعل و انفعال های سیاسی کشور است».[19]
ملکی-امّا- شدیداً با انجام رفراندوم مخالف بود و آنرا به زیان دولت مصدّق و باعث شکافِ بیشتر در صفوف جبهۀ ملّی می دانست و تأکید می کرد:
-« معلوم نیست وضع مملکت پس از رفراندم به کجا خواهدکشید؟».
پس از خروج شاه از ایران،خلیل ملکی در تظاهراتِ ضدِ شاهی جبهۀ ملّی در میدان بهارستان سخنرانی نکرد بلکه – با عصبانیّتی آشکار – پس از بازگشت به باشگاهِ حزبِ نیروی سوم،در اقدامی حیرت انگیز،مخالفِ سیاسی-عقیدتیِ خود دکتر محمد علی خُنجی را به رهبری حزب معرّفی کرد گوئی که در روز 25 مرداد ملکی با انتخاب دکتر خُنجی می خواست انزجارِ خود را از سخنرانی های تُند و اقداماتِ افراطی هیأت اجرائی حزب نیروی سوم و برخی رهبران جبهۀ ملّی ابراز کند.در طول روزهای 26 تا 28 مرداد به خواست مصدّق ملکی مردم را به آرامش ،خالی کردن خیابان ها و بازگشت به خانه ها تشویق کرده بود.
اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی!
از شامگاهِ 28 مرداد تا اوّل شهریور1332،ملکی در «غُربتی غریب» به نوشتنِ اعلامیّۀ بلندِ 28 مرداد پرداخت.چهار روز پس از رویداد 28 مرداد اعلامیّۀ «حزب نیروی سوم»به قلم خلیل ملکی باعثِ حیرتِ رهبران و مسئولان این حزب شد. در این سندِ حزبی اگرچه برخی نظرات سیاسیِ«هیأت اجرائیّۀ حزب»(که عموماٌ مخالف نظرات ملکی بودند) لحاظ شده بود،با اینحال،مسئولان حزب- خصوصاً مسعود حجازی و محمدعلی خُنجی- از انتشار آن خودداری کردند و آنرا «سندِ انحراف» و «خیانتِ ملکی» نامیدند زیرا در آن اعلامیّه، ملکی حتّی یک بار هم از «کودتای 28 مرداد» نامی نبُرده بود. [20]
لحن اعلامیّۀ ملکی چنان بود که ضمن پذیرفتنِ«سقوط دکتر مصدّق از مقام نخست وزیریِ ملّت ایران» پایانِ دورۀ نخست وزیری وی را نیز اعلام می کرد.نکتۀ مهم دیگر این بود که به گفتۀ ملکی «یک حزب سوسیالیست [نیروی سوم] نمی تواند دنباله رویِ حتّی ملّی ترین دولت ها [مصدّق؟]باشد».
در این اعلامیّه ،خلیل ملکی اقدامات و عملکردهای حزب توده را باعث تضعیف و سقوط مصدّق دانست و بر مبارزه علیه حزب توده-به عنوان یکی از دشمنان اصلی ملّت ایران- تأکید کرد.
در اعلامیّۀ 28مرداد، ملکی اعتقاد دیرین خود به قانون اساسی و حکومت مشروطه را تکرار کرد و در بارۀ چهارچوب مبارزات آینده نوشت:
-«در شرایط حاضر می توانیم هدف های انقلابی نهضت ملّی و حتّی اصلاحات داخلی را در چهارچوب قانون اساسی و حکومت مشروطه با وسایل سیاسی و اجتماعیِ مسالمت جویانه به دست آوریم…باید درجۀ تولید بالا روَد و در هرحال،زارع و کارگر دراین مرحله از مبارزه اگر نتوانند از تمام دسترنجِ خود استفاده کنند، حداقل متناسب با قرون اخیر وضع زندگی برای آنها مهیّا و آماده باشد».
ملاقات ملکی با شاه در سال 1339 ،حمایت او از اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه،تلاش برای حقوق زنان و کارگران و مخالفت ملکی با شورش ارتجاعی 15 خردادِ آیت الله خمینی برای تحقّقِ آن خواست ها بود.
نظر ملکی در بارۀ اراذل و اوباش!
دربارۀ رویداد 28مرداد از نقش«اراذل و اوباش»در سرنگونی دولت مصدّق بسیار سخن رفته است ، گوئی که همۀ مردم تهران که در آن روز نقشی در این رویداد سرنوست ساز داشته اند،«اراذل و اوباش» بودند!
خلیل ملکی ضمن اشاره به نارضائی ها و نگرانی های مردم عادی از شرایط اقتصادی و تحریکات و اقدامات حزب توده در تضعیف دولت مصدّق ، در13 فصل به آسیب شناسی و نقاط ضعف جنبش ملّی شدن صنعت نفت پرداخته است. او در این تحلیل،حزب توده را بزرگ ترین دشمن نهضت ملّی دانسته است. در پایان،در پیوستی بنام«درباره 28 مرداد» ملکی در بارۀ نقش اراذل و اوباش در روز 28 مرداد تأکید می کند:
-«تصور اینکه در آن روز کودتاچیان با به راهانداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهه ملی(بورژوازی ملی)درآوردند تصور سادهلوحانهای است. جملاتی از این قبیل که گویا تنها تکیهگاه حکومت، اوباش و رجالهها میباشند و نظایر آن عاری از روح مارکسیستی است»[21]
ملکی در بارۀ علل و عوامل شکست دولت مصدّق می نویسد:
-«اگر ما پس از پیروزی[در ملّی کردنِ صنعت نفت] دچار شکست شدیم تقصیر از خودِ ما بود. اگر رهبری نهضت به یک سلسله اقدامات که درهمان زمان می شد به آن ها توجه داشت ـ دست می زد، و از طرف دیگر اگر از یک سلسله اقدامات خودداری می شد، هم از شکست جلوگیری می شد و هم نهضت ملی پیروزمندانه جلو می رفت. منظور ما اینست که شکستِ نهضت ملی ایران از آنگونه حوادث تاریخی نیست که وقوع آن حوادث جبری است بلکه از آن نوع حوادثی است که با رهبری صحیح و داشتن یک ایدئولوژی مناسب می شد از آن اجتناب کرد» [22]
ملکی که حدود دو هفته پیش از 28 مرداد32 به مصدّق هشدار داده بود:« این راهی که شما می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم باشما خواهیم آمد!»،بعد از نوشتنِ اعلامیّۀ 28 مرداد،خود را به مسئولان و قراولانِ «جهنّم» (زندان) معرّفی کرد و سپس به زندان فلک الافلاک تبعید شد.
***
عرصۀ تحقیقات تاریخی، عرصۀ نسبیـّت ها و ارزیابی های متغیّر است و لذا نگارنده – بجای ارائۀ «نظرات قطعی و مُسلّم» – کوشیده تا با طرح سئوالاتی، خواننده را به بازاندیشی در بارۀ رویداد 28 مرداد فراخوانَـد.چنانکه گفته ایم: استفاده از ایدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجیه این یا آن رویداد تاریخى براى صاحبان آن ایدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد، امّا تردیدى نیست كه«تاریخ ایدئولوژیك»یا«ایدئولوژیك كردن تاریخ»هیچگاه در خدمت آگاهى و بیدارى ملّى و نیز در جهت شفافیتِ حقیقت تاریخى نبوده است.
آیندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط كه امروز ما -اكنونیان ـ رو در رو با تاریخ، گذشته و حال را از چنگ تفسیرهاى انحصارى یا ایدئولوژیك آزاد كنیم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك، امروز باید تاریخى ملى و مشترك داشته باشیم.
***
ترجمۀ انگلیسی بخشی از کتاب« آسیب شناسی یک شکست»
The 1953 ‘Coup d’etat’ in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan
[1] روزنامۀ شاهد، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۳۱
[2] موحـّد، ج 1 ،ص 508؛ ج 2 ،صص 859-860 و صفحات دیگر
[3] ـ زیرك زاده، صص136و 31
[4] ـ «آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس[مادۀ افیونی] كشیدهاید!شاه فرمانِ عزل مرا نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی كنیم » ، سنجابی، امیدها و ناامیدی ها، صص 134-135 و 138؛ تاریخ شفاهی هـاروارد، نـوار شـمارۀ 11
[5] جنبش ملّی شدن صنعت نفت، چاپ هفتم، ص۳۸۶
[6] سررشته،حسینقلی،خاطرات من،تهران،1367،ناشر نویسنده، صص 116-118
[7] برای نمونه نگاه کنیدبه:كاوۀ بیات ،فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی، سال 4، شمارۀ 15، تابستان 1382، تهران، ص 293
[8] امیرخسروی،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375، صص 581-628
[9] امیرخسروی،پیشین، صص 615-616و 634 و 643و صفحات دیگر
[10] گفتگوي نگارنده با بابک امیر خسروي، پاریس، 15 مه 2011
[11] مجلّۀ تهران مصورّ،6 شهریور1332
[12] نجاتی،گفتگو با دکترغلامحسین صدیقی،جنبش ملّی شدن نفت ایران،نشرانتشار،تهران،1366،ص541؛،گفتگوی نگارنده با سرگرد فریدون آذرنور، پاریس، 25 مهر 1372
[13] امیر خسروی،پیشین،صص617-626
[14] مصدّق، دولت ملّی و کودتا (مجموعۀ گفتگوها و مقالات)، بکوشش مهندس عـّزت الله سحابی،نشر طرح نو،تهران،1381، ص227
[15] مصاحبۀ عبدالله برهان با سرهنگ جلیل بزرگمهر: کارنامۀ حزب توده و راز شکست مصدّق، ج 2 ،نشر علم،تهران،1378،ص 190
[16] نبرد زندگی شمارۀ 10 ،26 اردیبهشت 1335 ،به نقل از:ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی،بکوشش عبدالله بُرهان،نشرمرکز، تهران،1377، ص205
[17] دربارۀ این اختلافات نگاه کنیدبه:رویدادها و داوری ها،مسعود حجازی، انتشارات نیلوفر، تهران،1375،صص95-123و591
[18] متن دفاعیّات خلیل ملکی در دادگاه نظامی، در اطلاعات، ۱۸ اسفند ۱۳۴۴.
[19] حجازی،پیشین،صص101و 103
[20] برای متن این اعلامیّه نگاه کنید به:مجموعه مقالات خلیل ملکی،بکوشش رضا آذری شهرضائی،ج4،نشر اختران،تهران،1396،صص2589-2595 ؛حجازی،مسعود، رویدادها و داوری ها،انتشارات نیلوفر،تهران،1375،صص129-135
[21] خلیل ملکی، درس ۲۸ مرداد از لحاظ نهضت ملی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده ،انتشارات پردیس دانش،تهران، ۱۳۹۴،ص399
[22] خلیل ملکی ، مجلۀ «نبرد زندگی» ، شمارۀ ١٠ ، ٢۶ اردیبهشت ١٣٣۵، به نقل از:ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی،بکوشش عبدالله بُرهان،پیشین.
ناتمامی، شعری از پروین سلاجقه
آگوست 14th, 2021
ترکیبی از قفس
و رهایی
هستی
تو
مشروطۀ ناتمامی
بر طاقچۀ حسرت
شکست و پیروزی در جدالی
که جمهوری چشمانت
راه به جایی
نمی برد
تو
تقویم منی
با سیل نگاهت
به دریا می ریزم
در طغیان عاشقی ات
گم می شوم
به تو
می آویزم
در تو
ویران می شوم…
از دفتر شعر در ارتفاع شانه هایت برف می بارد
نشر سیب سرخ
نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان،بخش(۱):علی میرفطروس
آگوست 14th, 2021*آبراهامیان معتقد است که«آمریکا در اوایل سال 1950 خطر حزب توده را جدّی نمی گرفت».او فراموش می کند که این«عدم جدیّت»ناشی از آن بود که سازمان سیا در سال 1949 تأسیس شده بود و به عنوان یک سازمان نوپا در اوایل سال 1950 هنوز امکانی برای ارزیابی قدرت حزب تودۀ ایران نداشت.
طرح مسئله:
انقلاب مشروطیّت ایران(1906) بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی و ترکیب نیروهای درونی آن نتوانست به بسیاری از خواست ها و شعارهایش تحقّق بخشد. حکومت 16سالۀ رضا شاه هر چند که بخشی از خواست ها و شعارهای روشنفکرانِ مشروطیّت (مانند دادگستری نوین،آزادی زنان،ایجاد دانشگاه و مدارس نوین،توسعۀ صنعتی و تجدّد احتماعی) را جامۀ عمل پوشاند ، با اینحال،بخاطر محدودیّت های تاریخی و ساختاری جامعه و نیز بخاطر جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط ارتش های متّفقین و عواقب آن، حامعۀ مدنی درایران نهادینه نشد و لذا،شعارهای استقلال ،آزادی ،استقرار قانون،اصل تفکیک قوا و توسعۀ ملّی تا آغازِ ملّی شدن صنعت نفت(1329)و روی کارآمدنِ دولت دکتر مصدّق در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران باقی ماند.
جنبش ملّی شدن صنعت نفت بر بستر آن ضعف های اجتماعی و محدودیّت های تاریخی آغاز شد.در واقع، ملّی شدنِ صنعت نفت،جنبشی بود «به ظاهر جمع و در باطن پریشان»که نیروهای آن هر یک به دنبال سود و سوداهای خود بودند و لذا،طبیعی بود که این نیروهای متنافر -دیر یا زود- در برابرِ هم قد عَلَم کنند.
با توجه به نکات بالا،در تحقیقات مربوط به دوران کوتاه حکومت دکتر مصدّق و وقوع رویداد 28 مرداد 32، عموماً نوعی اراده گرائی دیده می شود،گوئی که دکتر مصدّق می توانست آزادی،دموکراسی و«مشروطۀ سلطنتی به سبک انگلستان» را در جامعۀ روستائی-عشیره ای ایران( با 90% مردم بی سواد که زنان نیز در آن هیچگونه حق و حقوقی نداشتند)تحقّق بخشد. به عبارت دیگر، با آن ساختارِ نازلِ اجتماعی و ضعفِ نهادهای مدنی تحقّقِ چنان آرمان هائی بسیار دشوار و یا غیر ممکن بود.هم از این رو ،در آن دوران،جامعه بود،امّا جامعۀ مدنی نبود، پارلمان بود، ولی فرهنگِ گفتگو (Parler) و سلوک پارلمانی نازل بود و لذا در مسائل مهم و سرنوشت ساز خیابان و هیجانات خیابانی حرف اوّل را می زد[1].بنابراین،سخن مهندس احمد زیرک زاده-از رهبران جبهۀ ملّی و از یاران نزدیک مصدّق- مبنی بر شکست محتوم دکتر مصدّق پذیرفتنی است:
–« به نظر من جنبش[ملّی شدن صنعت نفت] پس از جدائی و تفرقۀ پایه گذاران آن،محکوم به زوال بود و هیچ چیز او را نجات نمی داد…در آن شرایط ،دولت[مصدّق] محکوم به شکست بود.آنکه از اوضاع ایرانِ آن روز با خبر است و به خود زحمتِ تأمّل و تفکر می دهد این پیشآمدها را می تواند حدس بزند…»[2]
محمد علی موحّد نیز یاد آور میشود:
–«… از اسناد و مداركی كه برای ما باقی مانده، این استنباط حاصل نمیشود كه دكتر مصدّق تا پایان زمامداری خود به موفقیـّت خود در حلّ مسئلۀ نفت «یقین» داشت. در واقع هم، چنین باوری به كلّی غیر واقعبینانه بود… ما ـ حتّی ـ فكر نمیكنیم كه دكتر مصدّق میتوانست به سهولت، كودتای 28 مرداد را سركوب كند و یك یا چند ماه دیگر دوام بیاورد. وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تیر 1331 به كلّی متفاوت بود».[3]
اسناد سازمان سیا:
«وحی مُنزل»؟یا مصالحِ تحقیق؟
حقیقت-و خصوصاً حقیقت تاریخی- امری نِسبی و اعتباری است که ارزش و اعتبار آن در طول زمان، متغیّر و متحوّل می شود،هم از این روست که گفته اند: هرتاریخی،تاریخ معاصراست.یکی از ضعف های اساسی بیشتر پژوهشگران، تکیۀ مطلق بر اسناد و گزارش های مقامات انگلیسی و آمریکائی است،در حالیکه می دانیم که این گزارش ها چه بسا آلوده به ملاحظات سیاسی و حتّی اَغراض شخصیِ مأموران و مقامات انگلیسی و آمریکائی می باشند.به عبارت دیگر:برخی از این گزارش ها نشان از شیوۀ رایجی دارد كه طی آن،مأموران به منظور بزرگنمائیِ عملكرد خود و بالا بردن سطح عملیـّات شان در راه انجام مسئولیـّتها و مأموریـّتهای محـّوله ـ بدان مبادرت میكنند تا به این ترتیب موفقیـّت حاصله را یكسره،نتیجـۀ درایت، ابتكار و خلاقیـّت خود وانمود كننـــد.گاه،این شیوۀ بزرگنمائی،آنچنان پیش میرود كه با دست بُردن در اسناد،با مستندات قطعی،تعارض یافته و به افسانه یا به«عملیـّات محیـّرالعقول» پهـلــو میزنــد، نمونۀ درخشان این اسناد کتاب ضد کودتا نوشتۀ کرمیت روزولت و یا این گزارش سازمان سیا مبنی بر«رابطۀ دکترحسین فاطمی با انگلیسی ها» است!
اسناد اخیرِ وزارت امور خارجۀ آمریکا،هر چند که دارای اطلاعات تازه ای در بارۀ وقایع مربوط به روز 28مرداد نیست،امّا شامل آگاهی های مفیدی دربارۀ روابط دیپلماتیک ایران و آمریکا دردوران حکومت مصدّق است،از جمله اینکه بخاطر سرسختیِ دکتر مصدّق در برابر انگلیسی ها و تزلزل و تردیدِ شاه به انجام کودتا و اعتقاد وی به برکناری مصدّق از طریق قانونی(پارلمان)،سه ماه پیش از 28مرداد، سفیرانگلیس در آمریکا(Sir Roger Makins) پیشنهادکرده بود که از طریق سرتیپ محمود امینی (رئیس ژاندارمری دولت مصدّق و برادرِ وزیرِ دربار)کودتائی همزمان علیه مصدّق و شاه صورت گیرد تا برادرِ ناتنیِ شاه(شاهپور عبدالرضا پهلوی)را به سلطنت برسانند.این نکتۀ تازه نشان می دهد که سرنگونی دولت مصدّق دارای زوایای دیگری نیز بود که با انتشار اسناد آرشیوِ وزارت خارجۀ انگلیس، آشکارتر خواهد شد.
با اینهمه،احتیاط علمی حُکم می کند که اسناد سازمان سیا و دولت انگلیس را تا حدِّ «وحی مُنزل»بالا نبریم بلکه بکوشیم که این گزارش ها را با مقایسه با اسناد و روایت های شاهدان عینی موردِ ارزیابی و استفاده قراردهیم.
***
انتشار کتاب کودتا اثر دکتر آبراهامیان را می توان امری فرخنده در تحقیقات مربوط به رویدادِ 28 مرداد 32 به شمار آورد[4]هر چند که -گاه- تفسیرهای «ایدئولوژیک» به کتابِ وی آسیب رسانده است و شگفتا که آبراهامیان در گفتگوی اخیر خود با اعتقاد به اینکه «کودتای 28 مرداد راهِ بنیادگرائی مذهبی را گشود»،گام تازه ای در تحریف حقایقِ مربوط 28 مرداد برداشته است!.در حالیکه برخی نویسندگان، دوران مصدّق را «دوران رشد و شکوفائی روحانیّت در ایران » دانسته اند.(نگاه کنید به مقالۀ« دین و عالمان دینی دراندیشه وکردار دکتر مصدّق»: دولت ملّی، مصدّق و کودتا،زیر نظرمهندس عزّت الله سحابی، انتشارات طرح نو ،تهران، 1380،صص417-401.در بارۀ پیدایش «ملّی ـ مذهبی ها» در عرصۀ سیاست ایران، نگاه کنید به کتاب درخشان علی رهنما: نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملّی، انتشارات گام نو،تهران،1384، صص126-99).
در این مقال ما فقط به چند نکته اشاره می کنیم با این تأکید که انگیزۀ نوشتن این نقد،سخن ناروای دکتر آبراهامیان در بارۀ یکی از شریف ترین و شجاع ترین روشنفکران ایران-خلیل ملکی- است،به قول ابوالفضل بیهقی:«بزرگامردا که او بود!»،مردی که«پیروزی اش پس از مرگش بود» و نامش –هنوز-انگیزۀ نقد وُ نظرهای تازه است!
آبراهامیان از مورّخان نئومارکسیست است که شیوۀ تحلیل وی متکّی به نظرات اندیشمندِ نئو مارکسیستِ انگلیسی،«ای.پی.تامپسون»است.تامپسون معتقد بود:«نوشتن تاریخ برای سلامتی جامعه جنبۀ حیاتی دارد».او در خانواده ای چپ گرا متولد شده بود و از آغازِ نوجوانی به او آموخته بودند که «دولت ها،دروغگو و امپریالیست هستند». براین اساس،بخش مهمی از زندگی تامپسون در اعتقاد به مارکسیسم و استالینیسم سپری شد،ولی با گزارش تکان دهندۀ خروشچف در بیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی (سال 1956)و افشای جنایات دوران استالین،تامپسون از حزب کمونیستِ انگلیس دل بُرید و با نقد استالینیسم به «نئومارکسیست ها»یا «چپ نوین»پیوست[5]
دکتر آبراهامیان نیز از مارکسیسم و استالینیسم به «نئومارکسیسم»رسید و اینک درپرتوِ نظرات تامپسون،تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران را موردِ ارزیابی و بررسی قرارمی دهد،کتاب ایران بین دو انقلاب بازتاب اعتقادِ وی به نظرات تامپسون است[6]
کتاب اخیر آبراهامیان «سیا و ریشههای روابط ایران و ایالات متحده در عصر جدید»می کوشد تا علل و عوامل سقوط دولت مصدّق را در فصل های زیر بررسی کند:
ملّی کردن نفت(29-114)،مذاکرات ایران و انگلیس (115-198)،کودتا( 199-268) و میراث(۲۶۹-۲۹۲).
آبراهامیان از نخستین پژوهشگرانی است که سال ها است برمفهوم کودتا در 28 مرداد 32 تأکید می کند.بنابراین،نخستین نکته دربارۀ کتاب آبراهامیان این است که با توجه به اختلاف گسترده در انتساب مفهوم«کودتا»به ماجرای روز 28 مرداد، شاید این نام بر روی جلد کتابِ وی چندان مناسب نباشد چرا که پیشایش خوانندۀ کنجکاو را در برابر نوعی پیشداوری قرار می دهد.
از این گذشته،ارزیابی و نقد منابع،اصل مهمی است که پایه های تئوریکِ هر پژوهش علمی را استوار می کند،خصوصاً اگر موضوع پژوهش،دوران پُرآشوب دکتر مصدّق و رویدادِ پُر راز و رمزِ 28 مرداد 32 باشد.آبراهامیان با بررسی گستردۀ اسناد و گزارش های مقامات انگلیسی-گاه-آنها را تا حد«وحی مُنزَل»بالا برده و به اغراض سیاسی یا انگیزه های فردیِ نهفته دراین گزارش ها توجۀ چندانی نکرده است،این نکته –چنانکه خواهیم گفت- در بارۀ بی اطلاعیِ مقامات انگلیسی و آمریکائی از قدرت نظامی-تشکیلاتی حزب توده چشمگیر است.
-با وجود اعتقاد آبراهامیان به«نئومارکسیسم»(مکتب تامپسون)،به نظر می رسد که نویسنده تعلّقِ خاطری به حزب توده دارد و کتابش را با رنگ و بوی «مارکسیسیم توده ای» آمیخته است؛تعلّق خاطر و رنگ و بوئی که در«دشمنی با امپریالیسم آمریکا» تجلّی می یابد:
-تکیه بر سخنان اخیرِ نورالدین کیانوری در توجیه عمکردهای حزب توده در روز 28مرداد،
-عُمده کردن –و حتّی اولویّت دادن-به نقش حزب توده در قیام 30تیر و کمرنگ نمودنِ نقش تعیین کنندۀ کاشانی،دکترمظفربقائی،حسین مکّی و ابوالحسن حائری زاده،
-بی توجهی به خاطرات و روایت های شاهدان عینیِ رویداد 28 مرداد(مانند بابک امیرخسروی و دکتر انور خامه ای،محمد علی عموئی،خلیل ملکی و دیگران)،
-نوعی«نیّت خوانی»دربارۀ مذاکرات برخی مقامات و شخصیّت های خارجی، مثلاً:هریمن،فرستادۀ ویژۀ آمریکا به تهران،
-بی توجهی به« نقش و نقشۀ دکترمصدّق در روز 28 مرداد »،
-بی توجّهی به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیلِ موردِ اعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر)در بارۀ رویداد 28 مرداد،
-بی توجهی به پُرسش های بی پاسخ ؛پُرسش هائی که پاسخ به آنها-چه بسا-مفهوم کودتا را در ذهن و ضمیرِ آبراهامیان دگرگون می کرد،
و سرانجام:اظهار نظرِ حیرت انگیزِ آبراهامیان مبنی براینکه«در روز 28 مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی 35 تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از 9 ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!
روی جلد کتاب با عکسی از چند تانک نظامی آراسته شده تا شاید مفهوم کودتای نظامی را در چشم و دلِ خواننده،عینیّتِ بیشتری بخشد،در حالیکه ما نشان داده ایم بخاطر انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز 28 مرداد و سیاست آشتی کنانِ فرماندۀ نظامی و انتظامیِ منصوبِ مصدّق( سرتیپ محمد دفتری) با فرماندهانِ تانک ها و در نتیجه،ندانم کاری نظامیان،این تانک ها در خیابان های تهران سرگردان بودند که در نهایت به خدمت مخالفان مصدّق درآمده بودند.
مردم با تصرّف این تانک ها،ایستگاه رادیو تهران را اِشغال کردند (ساعت12و12دقیقه)،و این درشرایطی بود که طبق اسناد سازمان سیا:سرلشکر زاهدی تا ساعت4 و نیم بعدازظهر در خانه های امن،پنهان و متواری بود!.نگاهی به این عکس ها،ترکیب تظاهرکنندگان در روز 28 مرداد را آشکارمی کند.
خوابِ آشفتۀ نفت!
آبراهامیان هدفِ کتاب«کودتا» را چنین اعلام کرده است:
-«این کتاب سعی می کند کودتا را به طور کامل و قطعی درچهارچوب تضاد بین امپریالیسم و ناسیونالیسم،بین جهان اول و جهان سوم و بین اقتصادهای توسعه یافتۀ صنعتی و کشورهای توسعه نیافته ای قرار دهد که به صادرات مواد خامِ خود وابسته اند.از آنجا که نزاع بر سرِ نفت بود،این کتاب توضیح می دهد که ایالات متحده در این بحران همانقدر سرمایه گذاری کرده بود که بریتانیاکرده بود…در فاصلۀ سال های 1330تا 1332 نه انگلیسی ها و نه آمریکائیها،هیچیک،به هیچ طریق حاضربه قبولِ ملّی شدنِ واقعی نفت نبودند»(صص22-23،کلمات سیاه ازنگارنده است).
آبراهامیان با استناد گسترده به گزارش های دولت انگلیس،به اختلافِ کلیدی مربوط به نفت می پردازد و این«کلید»را«کنترُل نفت»می داند،این کنترُل«برای ایران به معنای قدرتِ اکتشاف،تولید و صدور نفت توسط ایران بود»، کلمه ای که «در سراسرِ طول این بحران،دائماً در اسناد داخلی دولت انگلیس تکرار می شود…از آنجا که مبارزه، بر سرِ کنترلِ نهائی بود نه بر سرِ درآمد، حصول سازش تقریباً غیرممکن بود»(صص115-123).
بدین ترتیب:آبراهامیان «به طورکامل و قطعی»، مسئلۀ نفت را پایه و مایۀ اصلی کودتا می داند و برخلاف بسیاری از پژوهشگران «ترس از استقرار کمونیسم و خطر استیلای حزب توده در سرنگونی دولت مصدّق»را ناچیز می شمارد.در عین حال،آبراهامیان این نکتۀ اساسی را ناگفته می گذارد که با توجه به فقدان امکاناتِ فنّیِ لازمِ دولت مصدّق،«این کنترُل برای ایران به معنای قدرتِ اکتشاف ،تولید و صدور نفت توسط ایران »تا چه اندازۀ واقع بینانه بود؟
بی تردید مسئلۀ نفت در ایران -هماره -سرنوشت ساز بوده و بهمین جهت گفته ایم که تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است ،این موضوع نه تنها در دوران دولت مصدّق بلکه در زمان رضا شاه – و خصوصاً در سقوط محمد رضا شاه – نقش اساسی داشت.با اینهمه،سرسختی مصدّق در مذاکرات نفت ،نارضائی عمومی و نفوذ و خصوصاً حضور گستردۀ حزب توده در زمان مصدّق و خطر استیلای شبَحِ سرخ در طرح آمریکا و انگلیس(ت.پ.آژاکس) فاکتور های اساسی در سقوط دولت مصدّق بودند.
واقعیّت این است که آمریکا در آغاز ملّی شدن صنعت نفت(1329/1951)، علاقۀ چندانی به منابع نفتی ایران نداشت بطوریکه هندرسون(سفیر آمریکا در ایران) در 6 نوامبر 1951 /14 آبان 1330 به وزیر امور خارجۀ آمریكا نوشت:
-«اگر تصـّور شود كه به خطر افتادن منافع تجاری ما ـ مانند به خطر افتادن منافع حاصل از نفت ایران یا اجرای شیوۀ 50/50 در تقسیم سودِ حاصله از فروش نفت ـ ممكن است تحقّق یافتن این هدفِ اساسی آمریكا و انگلیس را در دراز مدّت به خطر اندازد، اینگونه منافع تجاری احتمالاً در درجۀ دوّم اهمیـّت قرار دارند. باید به خاطر آورد كه عامل نوینی در صحنۀ خاور میانه وارد شده است. تبلیغات شوروی و سازمانهای كمونیستی تلاش میكنند تا رهبری نهضتهای ملّی را به چنگ آورند».
در بارۀ ضرورتِ به رسمیّت شناختن ملّی شدن صنعت نفت و رسیدن به یک توافق پایدار و منصفانه،هندرسون در همین گزارش( 6 نوامبر 1951) تأکید کرد:
-«هر موافقتنامه ای که اجازه دهد یک کارگزار خارجی،مفهوم واقعی اصل ملّی کردن صنعت نفت را-حتّی در ظاهر-نادیده بگیرد،بسیار ناپایدار خواهد بود،چنین موافقننامه ای هر دولت ایرانی را-که اعتبار آن را به رسمیّت بشناسد-به طور مداوم و خطرناکی در رویاروئی با هیجانات احساسات ملّی قرار خواهد داد».
در این زمان،دکتر مصدّق- به عنوان تجسّم آرمان های ملّت ایران در مقابله با تحقیرها و اجحافاتِ دراز مدّت دولت انگلیس-گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادۀ خود داشت و لذا-با توجه به قراردادِ 50/50 بین شرکت آرامکو و عربستان-او می توانست با تکیه بر شعارهای حداقلّی (و نه حداکثری)برای حل موقّتِ مسئلۀ نفت انعطاف بیشتری داشته باشد چرا که در آن زمان طبق اسناد (گزارشات 9 و 15 ژانویۀ 1952/ 18 و 24 دی ماه 1330)قراردادِ 50/50 مورد قبول دولت های آمریکا و انگلیس بود.آبراهامیان- امّا -این پیشنهاد را رد می کند با این توجیه که انگلیسی ها و آمریکائی ها قلباً علاقه ای به حلِ مسئلۀ نفت نداشتند،در حالیکه کارشناسان برجستۀ نفتی(مانند فوأد روحانی که از افراد مورد اعتماد مصدّق بود)پیشنهاد بانک جهانی یا آخرین پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را«منطبق با مقرّرات قانون ملّی شدن نفت»می دانستند.فوآد روحانی معتقد بود:
-«بدون تردید[این پیشنهاد]بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید…بزرگترین مزیّت پیشنهاد این بود که تسلّطِ ایران بر ادارۀ نفت را تأمین می کرد.»[7]
محمدعلی موحّد تأکید می کند:
–«به نظر می رسد که موضعِ منفیِ مصدّق در برابر پیشنهاد تجدید نظرشدۀ بریتانیا وآمریکا اشتباه بود.دکتر مصدّق می توانست پیشنهاد مشترک بریتانیا وآمریکا را به عنوان مبنای توافق بپذیرد و کشور را از بلیّاتی که پیامدِ ردِّ آن بود،مصون نگاه دارد…آنچه مصدّق می خواست نه تنها به بهای فروپاشی جبهۀ جهان غرب در برابر کمونیسم تمام می شد،بلکه ساختار امتیازات را در سراسرِ جهان، متزلزل می ساخت»[8]
دکترکاتوزیان نیز معتقد است:
–«اگر نگوئیم که رد پیشنهاد بانک جهانی بزرگترین اشتباه مصدّق در تمام دوران زندگی سیاسی اش،دست کم،بزرگترین اشتباه او در دوران نخست وزیری اش بود»[9]
در چنان شرایطی،مسئلۀ نفت به مسئله ای«ناموسی»و «مناقشه بر سرِ همه چیز یا هیچ چیز» بدَل شده بود.خلیل ملکی در انتقاد از این سیاست، نوشته بود:
ـ«رهبری زمانی واقع بین است که تابع احساسات نباشد،نیـروهای فعّال و ذخیرۀ خود را بتواند خوب حساب و برآورَد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست،حساب کند و هیچ اقدام بی موردی که نتیجه اش حتماً شکست است،به عمل نیاورَد…رهبریِ واقع بین در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز،«سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدف های اعلام شده نه تنها مجاز،بلکه ضروری است … بدور انداختن شعارِ «یا همه چیز یا هیچ چیز»ضروری است(زیـرا) دنیای مـا، دنیای نِسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم…به امیدِ ایده آلِ مطلقِ«همه چیز یا هیچ چیز»،همه چیز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد،ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد»[10]
باوجود بُن بست مذاکرات نفت و 3 ماه پیش از سقوط دولت مصدّق،هندرسون در آخرین تلاش دوستانۀ خود (در 7 مه 1953 / 18 اردیبهشت 1332) از دولت آمریكا خواست تا برای حل اختلافات موجود، تلاش توانمند دیگری را آغاز كند چرا كه در غیر این صورت «تاریخ ممكن است از ما به نیكی یاد نكند»[11]
بنابراین، برخلاف نظر آبراهامیان،مسئلۀ نفت نمی تواند دلیل«کامل و قطعی» برای سرنگونی دولت مصدّق و وقوعِ رویداد 28 مرداد به شمارآید.
ناسیونالیسم ایرانی و موضع دولت آمریکا
آمریکا از آغاز ملّی شدن صنعت نفت،رفتاری همدلانه و حمایت آمیز نسبت به دولت ایران داشت و از ناسیونالیسم ایرانیان در برابرِ دولت انگلستان پشتیبانی می کرد.در این دوران، در دیده و دیدگاه سیاستمداران ایران (خصوصاً دكتر مصدّق، دكتر فاطمی، دكتر بقائی، مكّی و دیگران) آمریكا، نه تنها «بهترین دوست ایران»بود،بلكه این كشور«مهد آزادی» و «قبلهگاهِ آزادیخواهان و ملیّون ایران» بشمار میرفت که «باید ایران را از این مرگ و فنا نجات دهد»[12]
با چنان جایگاهی،در اختلافات نفتی بین ایران و انگلیس و تهدیدات دولت انگلیس برای حملۀ نظامی به ایران و یا در پاسخ به اوّلین پیشنهاد انگلیسی ها در انجام كودتا علیه دولت مصدّق،آمریكا نه تنها با آن طرح و توطئه ها مخالفت کرده بود بلکه عموم دولتمردان آمریکا با كمكهای مالی، نظامی و عمرانی به تقویت و تحكیم دولت مصدّق مصمـّم بودند زیرا كه در آن زمان، حمایت از ناسیونالیسم و دولتهای ملّی از هدفهای استراتژیك آمریكا در مقابله با نفوذ كمونیسم بود.دولتمردان آمریكا معتقد بودند که بی توجـّهی به گرایشها و آرمانهای ملّی در منطقۀ خاور میانه، باعث رانده شدن مردمان این منطقه به سوی اردوگاه شوروی میشود.آنان اعتقاد داشتند كه ناسیونالیسم در كشورهای خاورمیانه، بُرج و باروی مستحكمی در مقابله با كمونیسم شوروی است.
در اول سپتامبر1951/ ۹ شهریور ۱۳۳۰،«Webb»(کفیل وزارت امورخارجۀ آمریکا)خطاب به وزیرامورخارجۀ آمریکا تأکید کرد:
-«سیاست آمریکا در بارۀ ایران در درجۀ نخست به گونه ای طراحی شده تا مانع آن شود که وضعیّت کنونی منجر به از دست رفتنِ ایران شود.
هدف مشترک ما[آمریکا و انگلیس]در ایران در صورتی به بهترین وجه تحقّق می یابد که نفوذ آمریکا در آن کشور بر اساس روشی دوستانه و روشن بینانه نسبت به مسئلۀ نفت استوار شده باشد،…حمایت همه جانبه از کلیّۀ اقدامات گذشته یا آتیِ انگلستان،بدون شک آمریکا را در هدف و مواضع معارضه با ناسیونالیسم در ایران،همسو با شرکت نفت ایران و انگلیس- و آنچه به زیان مصالح هر دو کشور ما است-قرار خواهد داد.
من اطمینان دارم که هر دو کشور[آمریکا و انگلیس] توافق داریم که وضعیّت سیاسی داخلی ایران به خوبی نشان می دهد که اینک ناسیونالیسم در ایران نیروئی واقعی و پوینده است، بنابراین ، آمریکا باور ندارد که راهِ تحقّق هدف های مشترک ما بتواند این باشد که هر کدام روشی را در عمل برگزینیم که به نظر برسد که مخالف تمایلات مشروع مردم ایران می باشد».
همین موضع،در پایان گزارش ستاد مشترک ارتش آمریکا(به تاریخ10 اکتبر1951) نیز تکرار شده بود.
براین اساس،هندرسون در گزارش 27 سپتامبر 1951 (6 مهرماه 1330) توصیه کرد:
1-« اطمینان دارم كه وزارت امور خارجه، هیچگاه به فشاری كه ظاهراً به ایالات متحده وارد میشود تا بریتانیا برای دستیابی به برخی اهداف خود در ایران، از نیروهای نظامی یا تهدید در بكارگیری آن استفاده كند، تن در نخواهد داد… این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت كه ورود نیروهای ارتش انگلیس به ایران در این مقطع زمانی… چیز دیگری جز تجاوز مسلّحانه محسوب نمیگردد.
2- سیاست خارجی ما، در پنج سالۀ گذشته به طور كلّی مبتنی بر مخالفت با تجاوز بوده است.ما كمكهای مالی عظیمی در اختیار ملّتهای مختلف گذاشتهایم تا آنها را قادر سازیم در مقابل تجاوز، بهتر مقاومت كنند.ما جان بسیاری از آمریكائیها را قربانی کردیم و با صرف منابع فراوان ،بسیاری از ملّتها را نیز در كشور كُره به فداكاریهای مشابه تشویق كردهایم تا از تجاوز جلوگیری كنند، حال اگر ما به تجاوز از سوی یكی از متّفقین و دوستان خود[انگلستان] تن در دهیم، در نزد جهانیان،اعتباری را كه برای پشتیبانی از آرمانگرائی كسب كردهایم،كاملاً از دست خواهیم داد و مسلّماً به بزرگترین ریاكاری و دو روئی متّهم خواهیم شد. [در صورت تسلیم به خواست انگلیس] پرچم اصولی را كه برافراشتهایم و تاكنون توانستهایم اكثر ملل جهان را به دوُرِ آن گرد آوریم، بدور خواهیم افكند».
خلیل ملکی و سازمان سیا!
آبراهامیان(ص222)-و نیزدرگفتگوباسایت «ایران وایر»-خلیل ملکی را به «گرفتنِ پول ازسازمان سیا» متهم کرده است و می گوید:
-«ما می دانیم که حتّی پیش از1953هم سازمان سیا به آن چیزی که«حزب تیتوئیست ها»می نامیدند،یعنی«حزب زحمتکشان» پول می داد،حالااین پول را احتمالاً از طریق«مظفربقائی»می رساندند،امّا برای خلیل ملکی،خام خیالی می بود که نداند پول دارد از سازمان سیا می آید».
اینگونه«نیّت خوانی»ها(آنهم درموردِ64 سال پیش)به دوراز احتیاط و انصاف علمی است.ما درمقالۀ دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده! در بارۀ شخصیّت دکتربقائی سخن گفته ایم و از قول زنده یادسعیدی سیرجانی یادآور شده ایم :
-«باآشنایی چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دستِ کم هفته ای یک بار،به من این حق را می دهد که دکتر بقائی را از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم».
حزب توده از آغازتشکیل حزب زحمتکشان،آنرا«حزب زحمتکشانِ آمریکا»می نامید [13]و با توجه به امکانات گستردۀ آن حزب،اینگونه تبلیغات می توانست بر ذهن و زبان جامعه تأثیربگذارد و افکارعمومی بسازد.علاوه بر ده ها نشریه و روزنامه،اینگونه تبلیغات-گاه -توسط رادیو باکو و رادیو مسکو نیز تکرار می شد،رادیوئی که به قول سفیرآمریکا در ایران« ملکۀ امواج رادیوئی در منطقه »بود که « در هر زمان می توان تبلیغات شان را روی امواج کوتاه و بلند-به زبان های گوناگون- شنید».
سخن دکترآبراهامیان در بارۀ خلیل ملکی یادآورِ اتهامات حزب توده علیه وی است که ابراهیم گلستان(همراه و همرزمِ ملکی)از آن سخن گفته .
در واقع، زندگی و سرنوشت خلیل ملکی،تراژدیِ زندگی روشنفکران مستقل وشجاع در جهان سوم است که ضمن به جان خریدنِ انواع و اقسام آزارها و اتهام ها، اگربخواهند میهن شان را آباد و آزاد کنند، خانه شان راخراب می کنند.از این گذشته،پژوهشگری مانند دکترهمایون کاتوزیان- که از نزدیک شاهد زندگی سیاسی ملکی بود-تأکیدکرده که خلیل ملکی در تمام دوران زندگیِ سیاسی خود-با وجود فقرمالی-از نجابت،پاکدامنی و فضیلتِ استثنائی برخورداربود و هماره زمزمه می کرد:
ما،نان به خونِ جگر خوردیم
زیرا که نرخِ روز ندانستیم [14]
خلیل ملکی«عاقبت اندیش»بود ولی«عافیت اندیش»نبود،و هم از این رو بود که درمیان جمعی از یاران مصدّق به وی گفته بود:
-«آقای دکتر مصدّق!این راهی که شمامی روید به جهنّم است ولی ما تا جهنّم هم بدنبال شما خواهیم آمد».[15]
خلیل ملکی با آزادمنشی و شجاعت اخلاقیِ کم نظیر،هیچگاه نخواست«وجیه الملّه»بمانَد و نخواست –برخلاف بسیاری ازروشنفکران و رهبران سیاسی آن عصر-حقیقت را قربانی واقعیّتِ سازد،از این رو،او،نه مطلوب روشنفکران عوام بود و نه،محبوبِ عوام روشنفکر.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام،لذا،-بارها-به قول خودش:از بروتوس ها و نزدیک ترین یارانش«از پُشت خنجر خورد».
خلیل ملکی در شناخت رژیم هولناک استالینی در شوروی،پیشاهنگ بسیاری از روشنفکرانِ چپِ فرانسه(مانند:روژه گارودی،سارتر،و سیمون دو بوار)بود.
مسئلۀ دریافت کمک مالی از آمریکا را باید در « Contexte» یا بافتارِ زمانی 64سال پیش بررسی کرد:زمانی که آمریکای جوان وتازه پا در کشورهای خاورمیانه،هنوز به «امپریالیسم جهانخوار»تبدیل نشده بود و چنانکه گفتیم، بسیاری از سران و رهبرانِ ملّی شدن صنعت نفت(مانند دکترحسین فاطمی،حسین مکّی،دکترمظفر بقائی،خلیل ملکی و…)آمریکا را مهد آزادی می دانستند که«باید ایران را از این مرگ و فنا نجات دهد».
باچنین اعتقادی بود که دکترمصدّق نیز ضمن درخواست کمک های مالی،در مذاکرات مربوط به نفت با«مک گی»،معاون وزیرامورخارجۀ آمریکا،مقامات این کشور را«مانند یک برادر و دوست صمیمی » قلمداد کرده بود [16]
مسعودحجازی،از رهبران حزب زحمتکشان(نیروی سوم)ضمن اشاره به ملاقات خود،خلیل ملکی و برخی دیگراز مسئولان حزبی(ازجمله،مهندس قندهاریان،مهندس وفائی و امیرقلی) با علی جلالی-نویسنده و سردبیرمجلۀ اطلاعات هفتگی-از پیشنهاد کمک مالیِ علی جلالی به حزب زحمتکشان (نیروی سوم) به منظور ارتقای مبارزه علیه حزب توده یاد می کند بی آنکه کسی بداند جلالی از مأموران سازمان سیا بوده است.جلالی در این دیدار تأکید می کند:
-«عده ای از بازرگانان که علاقه مند به نحوۀ مبارزات حزب زحمتکشان علیه حزب توده هستند،علاقه دارند که این مبارزه ادامه یابد و معتقد به تقویت حزب زحمتکشان هستند وهیچگونه شرط و یا درخواستی در برابر این کمک مالی مطرح نمی کنند و کمکِ آنها صِرفاً برای هزینه های روزنامه و توسعۀ انتشارات است…و شرط یاخواستۀ دیگری ندارند»[17]
از این گذشته،با توجه به کمک های مالی و تدارکاتیِ دولت شوروی به حزب توده برای انجام تظاهراتِ چندهزارنفری و انتشار حدود 100 نشریه با نام های مختلف [18]، شاید دکترمظفر بقائی و خلیل ملکی برای مبارزات ضد توده ای خود دریافتِ کمک از دولت آمریکا را امری مشروع و مُجاز می دانستند .گفتنی است که در سندِ تازه منتشر شده (به تاریخ19می 1953/ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۳۲)،مقامات آمریکائی گفته اند که «بخاطر مواضع اخیرخلیل ملکی علیه شاه، ما دیگر به نیروی سوم کمک نمیکنیم».
بطوریکه گفته ایم:با شکست استالینیسم و فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک، اینک بهتر و روشنتر میتوانیم شخصیّت و عقاید خلیل ملکی را بشناسیم. اقبال روزافزون نسل نوین روشنفکران ایران به عقاید وی نشانۀ این واقعیّت است که «روشنفکران تنها»نباید مرعوبِ دروغپردازی های سرکوب گرانِ اندیشه شوند. پیروزی نظریِ خلیل ملکی-همچنین- نشان می دهد که قدرتِ حقیقت،از حقیقتِ قدرت(تبلیغات حزب توده و دیگران)نیرومندتر است.
متاسفانه آبراهامیان دربارۀ برخی پژوهشگران به معرفت و مدارا سخن نگقته ازجمله، در مخالفت با نظرِ زنده یاد دکترسپهر ذبیح ،سردبیر سابق روزنامۀ باخترامروزِ حسین فاطمی و استاد تاریخ معاصر ایران در آمریکا) می گوید:
-«سپهر ذبیح- که تا وقتی هنوز به عنوان پژوهشگرِ ثابت،مقیم دائمیِ آستانۀ انستیتو هُووِر نشده بود،هوادارِ دوآتشۀ جبهۀ ملّی بود…»(ص105).
آبراهامیان،دکتررضا شیخ الاسلامی-استاد مطالعات ایرانی در دانشگاه آکسفورد-را نیز«طوطی صفت» می نامد که«همان دیدگاه آماده و کلیشه ای غربی ها را تکرار و چون آینه ای نظرات سیاست سازانِ انگلیسی را بازتاب می دهد»(ص147).
روشن است که طنز تلخ و اتهام نهفته در این سخنان ،شایستۀ پژوهشگری مانند آبراهامیان نیست چرا که هنوز همۀ اسناد و گزارش ها(خصوصاً اسناد وزارت امورخارجۀ انگلیس)منتشر نشده و لذا،هیچ پژوهشگری در بارۀ رویدادِ پُر رمز و رازِ 28مرداد32 نمی تواند«کاشفِ تمام حقیقت» باشد.از این گذشته،دکتر آبراهامیان خود نیز برای تألیف و تحقیق کتابش از کمک های مالی و تدارکاتیِ همین مؤسسات سود برده است[19]
مطلب مرتبط
عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش نخست)
____________________
[1] برای نمونه نگاه کنیدبه:مشروح مذاکرات مجلس،خرداد ماه 1332؛باختر امروز،17خرداد1332؛مقایسه کنیدبا سخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس): مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332
[2] – زیرک زاده،پرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،نشر نیلوفر،تهران،1376،ص312
[3] – موحّد،خواب آشفتۀ نفت ج2، نشر کارنامه، چاپ دوم، تهران،1384،صص859-860
[4] – متن انگلیسی کتاب درسال2013 در 302صفحه درنیویورک منتشرشده است.این کتاب به ترجمۀ چهارمترجم از سوی چهارناشر در تهران منتشرشد ولی ترجمۀ دکتر ناصرزرافشان(انتشارات نگاه،تهران،1395)پس از مدتی ازسوی مقامات دولتی جمع آوری گردید.ما در نقد این کتاب ازترجمۀ زرافشان بهره برده ایم تا بدین وسیله به کوشش های وی و ناشرکتاب،ادای دین کرده باشیم.
در ارجاع به اسنادوزرارت امور خارجۀ آمریکا،ما از کتاب «اسنادسخن می گویند»، ترجمۀ احمدعلی رجائی و مهین سُرُری(رجائی) نیز بهره برده ایم تا در این باره،«فضل تقدّم» و «تقدّم فضل»را رعایت کرده باشیم.
[5] – نگاه کنیدبه کتاب:هیوز- وارینگتن،پنجاه متفکر کلیدی در زمینۀ تاریخ،ترجمۀ محمدرضا بدیعی،تهران،1386،صص464-473
[6] نگاه کنیدبه:ایران بین دو انقلاب،ترجمۀ کاظم فیروزمند،حسن شمس آوری و محسن مدیرشانه چی،نشرمرکز،تهران،1378،صص4و7
[7] – روحانی،فوآد،تاریخ ملّی شدن صنعت نفت ایران،انتشارات جیبی،تهران،1353،صص335-338
[8] – روحانی،فوآد،تاریخ ملّی شدن صنعت نفت ایران،انتشارات جیبی،تهران،1353،صص335-338
[9] – کاتوزیان،خاطرات مصدّق،انتشارات جبهۀ ملّی،لندن،1988،ص44-45
[10] – ماهنامۀ علم و زندگی، شمارۀ 7، شهریور 1331
[11] – Henderson to The Department of State,May 7, 1953, telegram 4348-888,2553/5-753
[12] – برای نمونه نگاه کنیدبه:باختر امروز،مقالۀ حسین فاطمی،شمارۀ3،دوشنبه 10مردادماه 1328
[13] – نگاه کنیدبه:به سوی آینده،16مرداد1330و22مهرماه1331
[14] – نگاه کنیدبه مقدمۀ مستوفای دکترهمایون کاتوزیان بر خاطرات سیاسی خلیل ملکی،چاپ اروپا،1360؛همچنین نگاه کنیدبه مقالۀ نگارنده بانام «ملکی،روشنفکری تنها!».
[15] – ملکی،خاطرات سیاسی،ص104؛سنجابی،کریم،امیدها و ناامیدی ها،نشرجبهۀ ملّی،لندن،1368،ص138
[16] – همچنین نگاه کنیدبه:غلامحسین مصدّق،در کنار پدرم،به کوشش غلامرضا نجاتی،نشر رسا،تهران، 1369،صص179،182-198
[17] – رویدادها و داوری ها(1329-1339)،نشر نیلوفر،تهران،1375،صص54-55
[18] – امیرخسروی،بابک،نگاه از درون به نقش حزب تودۀ ایران،ص350؛حدادی،بهمن،«مطبوعات توده ای«در:حزب تودۀ ایران،ج2،صص256-286.وابستۀ مطبوعاتی سفارت انگلیس در ایران گزارش داد که «جبهۀ آزادی[با اکثریّتِ اعضای نفوذی حزب توده]بر بسیاری از 172 روزنامه،نشریه و گاهنامه ای که در سال 1325 منتشر می شد،نفوذ داشت».آبراهامیان،پیشین،ص274
[19] -نگاه کنید به پیشگفتار نویسنده در کتاب ایران بین دو انقلاب،صص2-3
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
آگوست 13th, 2021سیف الدین محمد فَرَغانی
(شاعرِ عصرِ مغول)
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بومِ محنت از پیِ آن تا کند خراب
بر دولت-آشیان شما نیز بگذرد
باد خزانِ نکبتِ ایّام، ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد
بیدادِ ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّشِ شیران گذشت و رفت
این عوعویِ سگان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این مملکت ز کسان به شما ناکسان رسید
دوران نـاکسانِ شما نیز بگذرد
بر تیرِ جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش سوم)،علی میرفطروس
آگوست 6th, 2021
طرح از:کافه لیبرال
*ورایِ بحث های بی پایانی که حدود ۷۰ سال جامعۀ سیاسی ایران را به خود مشغول کرده ،ابتداء باید به پرسش های اصلی و مقدّم بر بحثِ «کودتا» پاسخ داد!
*خلیل ملکی به دکتر مصدّق:«در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم سراسر کشور را فراگرفته است».
*مصدّق خطاب به دکتر سنجابی:«آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس(مادۀ افیونی) كشیدهاید!،شاه فرمان عزلِ مرا نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی كنیم!».
به سوی 28 مرداد
در حالیکه از آغاز اردیبهشت 32 رهبران سیاسی درگیرِ جنگی تمام عیار شده بودند،با فرا رسیدنِ 28 مرداد جامعۀ ایران شاهدِ دگرگونی های شگفتی بود.
مردمی که در شعارها و وعده های مصدّق بهروزی خود را می دیدند،با بُن بستِ مذاکرات نفت و تداوم تحریم ها و فشارهای اقتصادی، روز به روز از مصدّق ناامید شده بودند. دو سال پیش از 28 مرداد 32 در سفر به آمریکا(مهر 1330) مصدّق به ترومن و اچسُن، وزیرخارجۀ دموکرات آمریکا گفته بود:
-«نیروهای مسلّح و پلیس ایران مدت 2 ماه است كه هیچگونه حقوقی دریافت نكردهاند و خودِ این امر، به تنهائی خطر مهمی بشمار میرود. بودجۀدولت، با كسری حدود چهارصد میلیون تومان روبرو است و فقر و آشوب در سراسر كشور، گسترده است. معلّمین مدارس، حقوق ماهیانهای به مبلغ یكصد تومان ـ كه معادل 25 دلار است ـ دریافت میكنند، این مبلغ به دشواری هزینۀپرداخت اجارۀیك اطاق را در ماه كفایت میكند،در نتیجه:بسیاری از معلّمین، هوادار و متمایل به كمونیسم شدهاند، و این افكار را در سراسر مدارس كشور ترویج میدهند»[1].
خلیل ملکی – یک سال پیش از 28 مرداد– به مصدّق هشدار داده بود:
-«آقای دکتر مصدّق! در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم سراسر کشور را فراگرفته است» [2]
رفراندوم:آری!یا نه!
یکی از ویژگی های جنبش های پوپولیستی آشوب زائی و آشوب زیسـتی است.این امر باعث می شود تا جامعه – هر بار- از بحرانی به بحرانی دیگر و از عصبیّتی به عصبیّت دیگر پرتاب شود.فقدان اعتدال و سُلطۀ شور و شعار بر شعور و عقلانیّت سیاسی باعث می شود تا رهبر جنبش،شکست های خود را به «دشمن» و «عوامل خارجی» نسبت دهد . در واقع،«دشمن» موضوع مرکزیِ نگاه ها و دیدگاه های رهبر است. در فقدان برنامـۀ دقیق و روشـن ، رهبر می کوشد تا با ایجاد بحران های تازه، کشتیِ طوفان زدۀ قدرت خود را به ساحل عافیت بکشاند.
درچنان شرایطی اعلام برگزاری«رفراندوم برای انحلال مجلس» به اختلافات موجود بین نیروهای نهضت ملّی افزود.انحلال مجلس هفدهم در حالی صورت می گرفت که نمایندگان آن در انتخاباتی تحث نظارت دولت مصدّق انتخاب شده بودند.از این گذشته،شیوۀ غیر دموکراتیکِ برگزاری رفراندوم نیز با گفته ها و باوری های دیرین مصدّق مبنی بر« استقرارِ دموکراسی و انجام انتخابات آزاد » مغایرت داشت.حیرت انگیز اینکه، دو صندوقِ جداگانه برای اخذِ آرای مخالفان و موافقان تعیین شده بود ،شیوه ای که در تاریخ انتخاباتی جهان سابقه نداشت چرا که مخالفان -با برگه های «نه!» و در محلّی جداگانه -چه بسا – موردِ شَتم وُ شماتتِ هوادارانِ حزب توده و دیگران قرار می گرفتند. محمّد علی موحـّد- با وجود علاقه و احترام عمیق نسبت به مصدّق- مینویسد:
-«انحلال مجلس ـ البتّه ـ به موجب تفسیراصل 48 قانون اساسی در اختیار شاه بود، امّا مصدّق نمیخواست آن تفسیر را به رسمـّیت بشناسد و حاضر نبود چنین تقاضائی را از شاه بكند و میدانست كه در صورت تقاضا هم، شاه آن را نخواهد پذیرفت. بنابراین، تنها راهِ انحلال مجلس، توسل به رفراندوم بود، امّا رفراندوم در ایران سابقه نداشت و برخی از اعضاء فراكسیون نهضت ملّی آنرا نمیپسندیدند».[3]
موافقان رفراندوم انحلال مجلس
دکتر غلامحسین صدیقی(وزیر كشور)،دکتر کریم سنجابی، خلیل ملکی،احمد رضوی،دکتر مظفر بقائی،مهندس حسیبی، اصغر پارسا و برخی دیگر از سران جبهۀ ملّی با رفراندومِ انحلال مجلس مخالف بودند و آنرا مغایرِ قانون اساسی و «زمینۀ قانونیِ عزل مصدّق از طرف شاه» می دانستند و حتّی دکتر عبدالله معظّمی(رئیس مجلس و هوادار مصدّق)در اعتراض به این تصمیم مصدّق از ریاست مجلس استعفاء داد. مهندس حسیبی در یادداشت های روزانۀ خود یادآوری می کند که به همراهِ تنی چند به نزدِ مصدّق رفته و او را از رفراندوم برای تعطیل مجلس برحذر داشته است[4]
دكتر غلامحسین صدیقی،وزیر کشور مصدّق،در بارۀ غیر قانونی بودنِ رفراندوم می گوید:
ـ «گریه كردم و به دکترمصدّق گفتم: هر چه شما بگوئید ما اجرا میكنیم، امّا رفراندوم [برای انحلال مجلس] كار درستی نیست»[5]
دکتر صدیقی بیاد می آورَد که محمود نریمان(یکی از شریف ترین و صدیق ترین یاران مصدّق) به او گفته بود:
– «تاریخ، ما را به خاطر این اشتباه [رفراندومِ انحلال مجلس] نخواهد بخشید».
خلیل ملکی در مخالفت با رفراندوم به مصدّق هشدار داده بود:
-«آقای مصدّق!این راهی که شما می روید به جهنّم است ولی ما تا جهنّم نیز با شما می آئیم!»[6]
دكتر بقائی و علی زُهری نیز خطاب به دکتر مصدّق گفتند:
-«به شرط اینكه نخستوزیر از تصمیم خطرناك انحلال مجلس دست بردارد، حاضر هستیم به فوریـّت از نمایندگی مجلس شورای ملّی استعفاء كرده و از مجلس مستقیماً خود را تسلیم زندان شما نمائیم».[7]
دکتر سنجابی(حقوقدان) معتقد بود که طبق قانون اساسی،در غیابِ مجلس،شاه حـّقِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد و لذا به مصدّق گفته بود:
-«شما (اگر) مجلس را ببندید، در غیاب آن،ممكن است فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود، آن وقت چه میكنید؟».
مصدّق با زبانی تلخ و توهین آمیز به دکتر سنجابی پاسخ داد:
ـ «آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس[مادۀ افیونی] كشیدهاید!…شاه فرمان عزل مرا نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمیكنیم»[8]
این روایت ها نشان می دهند که با وجود هشدارهای سران جبهۀ ملّی،دکتر مصدّق تصمیم گرفته بود تا فرمان عزلِ خود را نپذیرد و لذا،فرمان شاه حتّی اگر در روزِ روشن و توسط فردی غیر نظامی به وی ابلاغ می شد،در تصمیم مصدّق تغییری داده نمی شد؛نکتۀ مهمّی که بسیاری از پژوهشگران آنرا نادیده گرفته اند!
روزنامۀ نیویورک تایمز ضمن اینکه اقدام مصدّق در انجام رفراندوم را با اقدام هیتلردر آلمان نازی شبیه دانست،نوشت:
-«طرز اجرای رفراندوم،مسخره آمیزبوده و نه تنها اصل رأی مخفی رعایت نشد بلکه درخیابان هائی که به محل اخذ آرای مخالفینِ انحلال مجلس منتهی می شد،نوشته شده بود:آنهائی که دراین محل رأی می دهند خائنین به وطن هستند». [9]
خبرنگار روزنامۀ معتبرLe Monde (چاپ پاریس) از تهران در بارۀ چگونگی انجام رفراندومِ انحلال مجلس با تیترِ «اخذ آرای موافق و مخالفِ انحلال مجلس، در 2 مركز مختلف، انجام شد!» گزارش داد:
-«… بنظر میرسد كه یك توافق ضمنی بین حزب توده و جبهۀ ملّی برقرار شده است، به این شكل كه طرفداران جبهۀ ملّی در میدان سپه و طرفداران حزب توده در ایستگاه (راه آهن) آراء خود را به صندوق بریزند. تمام سفارتخانهها بستهاند و حدود سه هزار نیروی نظامی از 4 نقطۀ محل اخذ رأی و نقاط استراتژیك تهران محافظت میكنند… گروههای وابسته به حزب توده خیلی عظیمتر هستند و طولِ صفهای آنان به چند صد متر بالغ میشود. شعارها و پلاكاردهای جبهۀ ملّی حاكی از اعلام حمایت از دكتر مصدّق و درخواست انحلال مجلس است، در حالیكه شعارهای حزب توده ـ اساساً ـ علیه مجلس و درخواست تشكیل مجلس مؤسّسان برای تغییر رژیم فعلی است. نحوۀ اخذ رأی، مخفی نیست زیرا نه فقط یك محل جداگانه برای كسانی كه میخواهند رأی منفی بدهند در نظر گرفته شده بلكه هر یك از شركت كنندگان در این رفراندوم باید ورقهای را پـُر كنند كه اسم و آدرس خود را روی آن بنویسند.
محلّی كه برای اخذ رأی طرفداران مجلس در نظر گرفته شده، مقابل مجلس است و روی یك پلاكاردِ بزرگ این جمله بچشم میخورد:
ـ «كسانی كه اینجا رأی میدهند، مخالف انحلال مجلس هستند»
تا ساعت 9 به وقت محلّی، فقط سه نفر برای اعلام رأی «نــــه» در این صندوق حضور یافتند و از این سه نفر تعداد زیادی عكس گرفته شد و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند.» [10]
روزنامۀ معروف واشنگتن پُست نیز نوشت:
-«چیزی به سقوط دولت دکتر مصدّق توسط مجلس باقی نمانـده بـود کـه وی پیشدسـتی کـرد و مجلس را منحل نمود».[11]
به جرأت میتوان گفت كه در صورت عدم انحلال مجلس در این رفراندوم بی سابقه و غیر دموکراتیک، از وقوع رویدادهای 25 تا 28 مرداد 32 نیز جلوگیری میشد. هندرسون درگزارش 4 اسفند1331به«تحقیرِ مستمرِ شاه توسط مصدّق»اشـاره کـرده بـود [12].مصدّق ضـمن محدود کردن اختیارات مالی و قانونی شاه جوان،بستن دفاتر شاهپورها و شاهدخت هـا ،اخـراج مـادر و خواهر شـاه بـه خـارج ،ممنـوع کـردن رجـال سیاسـی و نظـامی کشور از ارتبـاط مسـتقیم بـا شـاه هرگونه «شئونات متصوّرۀ شاه» را برباد داده بود[13]،با اینهمه، به قول حسین مکّی و ماتیسون (كاردار سفارت آمریكا در تهران)تا قبل از انجام رفراندوم:
-«شاه، آرام و سر به راه، در دستهای مصدّق بود».[14]
هندرسون-سفیر کارکُشتۀ آمریکا- در گـزارش 10 مـارس 1953(19 اسـفند 1331)رَوَنـد حرکت های آیندۀ مصدّق را چنین توصیف می کند:
-«زمانی همه امیدوار بودند که مصدّق می تواند مشکل نفت را حل و فصل کند و مصدّق نیز مخالفان خود را با این حربه می کوبید که«آنان در راه او سنگ اندازی و مانع تراشی می کنند»، ولی اینک [با آخـرین پیشـنهادات آمریکا و انگلیس] برای خودِ مصدّق روشن شده که راهِ فرار ندارد. پیشنهادهای اخیر انگلیس دربـارۀ غرامـت ـ چه در صورتِ ردّ و چه در صورتِ قبول ـ به سقوط مصدّق منجر خواهد شد[زیرا] پرحرارت ترین اعضای جبهۀ ملّی که جزو نزدیکان دکتر مصدّق اند، با این پیشنهادها مخالفت می کنند و مصـدّق ناچـار اسـت کـه بـا آنـان همدل و همراه باشد. در چنین شرایطی، مطمئن ترین راه این است که او ابتداء به دربار بپـردازد و کـانون تمرکز مخالفانش را برچیند و آنگاه شکست مذاکرات نفت را اعلام کند». هندرسون در همین گزارش تأکید می کند:
-«مصدّق که انگلیسی ها را بیرون رانده، مجلس شورای ملّی را فلج و مجلس سنا را نیـز منحـل کـرده، همـۀ سیاستمداران معروف را تار وُ مار و صاحب منصبان ارشـدِ لشـکری و کشـوری را برکنـار نمـوده و چندین عضو خاندان سلطنتی را به تبعید فرستاده، اینک به سراغ شاه رفته اسـت. شـاید بعـد از شـاه، نوبـت مجلس باشد که بخواهد خود را از شرِّ آن نیـز برهانـد… مصـدّق مانند بسیاری از اعضای خاندان قاجار، کینه ای پنهـانی نسـبت بـه شاه دارد. او شاه را به چشم «فرزند آن شیـّاد و ستمکار» [رضاشاه] می نگـرد کـه همـواره در تضـعیف قدرت و اعتبار او می کوشد».[15]
مصدّق گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادۀ خود داشت، امّا او در توفانِ عُسرت ها و عصبیـّت های سیاسی،نتوانست این بارِ امانت یا گـوهرِ عـزّت و اسـتقلال را به ساحل پیروزی برساند. خلیل ملکی در انتقاد از سرسختی و عدم انعطاف مصدّق در مسئلۀ نفت یادآور شده بود:
-«رهبری زمانی واقع بین است که اوّلاً تابع احساسات نباشـد، نیــروهای فعــّال و ذخیـرۀ خـود را بتوانـد خـوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بی مـوردی کـه نتیجه اش حتماً شکست است، به عمل نیاورَد. ثانیاً: رهبری واقع بین باید تقاضاها و خواسته های خود را نیز نه مطابق آخرین و بـالاترین آمـال و آرزوهـای خـود، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد… رهبری واقع بین در هـدف و ایـدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز، سازشکاری برای رسیدن به قسمتی از هدف هـای اعـلام شـده نـه تنهـا مجاز، بلکه ضروری است… دور انداختن شعار «یا همه چیز یا هیچ چیز» ضروری است (زیـرا) دنیای مـا، دنیـای نِسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم… به امید ایده آل مطلقِ «همه چیز یا هیچ چیز»، همه چیـز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد«. [16]
در آن شرایط بی انعطاف و «همه چیز یا هیچ چیز»،طرح«ت. پ. آژاكس»توسط دولت های انگلیس و آمریکا تدوین شد؛طرحی که اضمحلال حزب توده را نیز هدف اصلی خود قرار داده بود و بیشتر به یک«طرح کودکانه»شباهت داشت تا به یک«طرح کودتا» و لذا، چنانکه نشان داده ایم شكست آن محتوم و مُسلّم بود.
پُرسش های بی پاسخ!
جُدا از بحث های بی پایانی که حدود ۷۰ سال جامعۀ سیاسی ایران را به خود مشغول کرده ،ابتداء باید به پرسش های اصلی و مقدّم بر بحثِ «کودتا» پاسخ داد!
۱- با توجـّه به بیماری و خستگیهای مصدّق که یک سال پیش از 28 مرداد خود را«فدائی باز نشسته»[17] می نامید و معتقد بود که:«مردم از دولتی كه زیاد سرِ كار بماند حمایت نمیكنند و خسته میشوند»[18]آیا او در جستجوی راهی بود تا شرافتمندانه و غرور آمیز قدرت سیاسی را ترک کند؟
۲-با وجود هشدارهای یاران نزدیک مصدّق، چرا وی در انجام رفراندوم انحلال مجلس اصرار داشت؟
۳- چرا وی از پذیرفتنِ فرمان عزل خود توسط شاه خودداری کرد؟
۴- با توجه به بن بست یا شکست مذاکرات مربوط به نفت،آیا مصدّق تصمیم گرفته بود تا شاهنامۀ زندگی سیاسی اش را با نوعی تراژدی به پایان برَد؟
۵- آیا مصدّق می خواست تا مانند یک«قهرمان مظلوم » از میدان نبرد با دولت انگلیس بیرون آید؟
پاسخ به این پُرسش ها -متأسفانه-در تحقیقات بیشترِ پژوهشگران مفقود یا مغفول است ولی با توجه به روایت برخی یاران مصدّق می توان به آنها اندیشید شاید روشنگرِ«معمّای 28 مرداد» باشند.
مهندس زیرک زاده -که تا آخرین لحظات در کنار مصدّق بود- می گوید:
–«مصدّق چون ازسقوط دولت خود مطمئن بود برای حفظ آبروی ملّت ایران[؟] بهتر خواست که دولت ملّیِ او با یک کودتای خارجی سرنگون شود تا با یک جنگ داخلی که می توانست رنگ ایرانی بگیرد» [19]
به روایت دکتر غلامحسین صدیقی:
– وقتی خانۀ دکتر مصدق را غارت می کردند، وی(دکتر صدیقی) به اتفاق دکتر مصدق و دکتر شایگان میروند از دیوار بالا، روی پُشت بام همسایه در گوشهای مینشینند. دکتر شایگان میگوید: «بد شد!»، مصدّق یک مرتبه از جا میپرَد و میگوید:
-«چی بد شد!؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو ابَرقدرت ما را ساقط کردند. خیلی هم خوب شد! چیچی بد شد؟!». [20]
ادامه دارد
[1] Foreign relations of the United States, vol. X, n° 147, p. 328 –
همچنین نگاه کنید به ملاقات مصدّق با هندسون در 13 ژانویۀ 1952/22 دی ماه 1331
Henderson to the Department of State, January 15, 1952, telegram 2640-888,10/1-1552
[2]– روزنامۀ شاهد، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۳۱
[3]– موحـّد، ج 2، صص 762ـ763.
[4]– موحـّد، ج 2، ص 763
[5] – نراقی، احسان، آزادی (مجموعۀ مقالات و مصاحبه ها)،نشرافکار، تهران، 1383، ص 192
[6]– ملکی، خاطرات سیاسی، با مقدمۀ محـّمد علی کاتوزیان، ص 104؛سنجابی، ص138
[7] -اطّلاعات، شنبه 10 مرداد 1332؛ روزنامۀ شاهد،11مرداد1332؛ در بارۀ سایر مخالفت ها با رفراندوم انحلال مجلس، نگاه کنیـد بـه: باخترامروز، شماره های 15،13، 25،23،22 و27 تیر1332؛اطّلاعات، 22-28 تیرماه و 11 مرداد 1332؛ شاهد، شماره های 22 تا ۲۴ تیرماه و 11 مرداد 1332
[8] – سنجابی،امیدها و ناامیدی ها، صص 134-135 و 138؛ تاریخ شفاهی هـاروارد، نـوار شـمارۀ 11؛ مقایسـه کنیـد بـا روایـت دکتر کاتوزیان،پیشین، ص230 ،در پاسخ مصدّق به دکتر غلامحسین صدیقی.
[9] New York times, August 4, 1953 –
[10] -Le Monde, 4 aout, 1953, p. 12
مقایسه كنید با گزارش روزنامۀ اطّلاعات، 13 مردادماه 1332
[11] Washington Post, August 4, 1953
[12] Henderson to the Department of State, February 23, 1953, telegram- 788,00/2-2352
[13] نگاه کنید به: «نامۀ شاه به مادرش» در: رستمی، فرهاد، پهلوی ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، ج1 ،صص249-250
[14] – مکّی،ج1،ص19
Mattison to the Department of State, July 17, 1953, telegram 788,00/7-1753
[15] Henderson to The Department of State, March 10, 1953, telegram -788.00/3-1053
مقایسه کنیدبا نظر حسین مـکّی،خاطرات، ج 1 ،ص 191؛ گفتگو با حسین مکّی، فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران، بهار 1376 ،ص191؛ دکتر مظفّر بقائی، خاطرات، صص254-266
[16]-خلیل ملکی،مقالـــۀ«تحلیـــل مختصـــری ازگذشـــته بـــرای ترســـیم راه آینـــده »،در:نبردزندگی،ســـال اول،شمارۀ26 ،10 اردیبهشت،1335،صص27-59
[17] -مصدّق، نامهها، ج1، ص105
[18]– موحـّد، ج1، ص432 به نقل از یادداشت 18 خرداد 1331 مهندس كاظم حسیبی
[19] -زیرك زاده، پرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، ص138
[20]- نراقی، پیشین، صص191-192
بیادِ هرات،حمیرا نکهت دستگیرزاده
آگوست 5th, 2021ای همدم همیشۀ من آشنای من
بی تو هزار غصه دمد از نوای من
ای شهر پر سخاوت من ، بارگاه نور
در تو نهفته است بهار صدای من
خاموش میشوم ز تو تا دور ماندهام
آغاز هر ترنّمِ من هر نوای من!
در مستی حضور تو آواز میشوم
ای احتیاج جاری بی انتهای من
کو گرمیِ حضور تو ای سرزمین مهر؟
تا نام تو سوار بود بر صدای من
ای زادگاه سادهگی عشقهای پاک
دیریست نغمۀ نگشودی به نای من
در تارهای آبی آوازهای نور
آذینِ نام توست شبان صدای من
بازم هزار نغمه به هر واژه اندر است
آغاز کن مرا که تویی ابتدای من
هلند
عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش دوم)،علی میرفطروس
جولای 29th, 2021* از فروردین تا ۲۸ مرداد ۳۲ سازمان ها، احزاب و شخصیّت های سیاسی – در قهر وُ غوغا – نوزادِ نیمه جانِ جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت را به گورِ ناکامی و شکست کشاندند.
* در آن دوره گروه های مختلفِ سیاسی برای پیشبُردِ هدف های خود از «چماقداران»استفاده می کردند.این پدیدۀ شوم – بعدها – در سازمان کمونیستی «احیا» حضوری خونین داشت.
طرح از:کافه لیبرال
از انتقاد تا انتقام!
از اواخرِ فروردین ماه تا 28 مرداد 32 سپهرِ سیاسی ایران نمایشگاهی از دشنام ها و تهدیدهای رهبران سیاسی ،روزنامه ها و نمایندگان مجلس بود [1] عبدالرحمن فرامرزی-روزنامه نگارمعروف،سردبیر روزنامۀ کیهان و نمایندۀ مجلس- در اعتراض به اینگونه تحریکات گفت:
-«اینکه وضع نمی شود که هر وقت دولت دلش خواست و مجلس نسبت به آن خواستۀ دولت نظری داشت و اظهار عقیده ای کرد،یک عدّه را تحت حمایت یک مشت چاقوکش به مجلس بیاورند و با جار و جنجال و فحش و هتّاکی و کتک- کاری،نمایندگان را مرعوب کنند و وادار نمایند که طبق نظرِ دولت،رأی دهند… اینکه مجلس نیست.اینکه مشروطه نیست.اینکه رأی آزاد نیست.این،«بده! یا می کُشمت» است»[2]
در 25 فروردین 1332،شاه عدم تمایل خود به برکناری دکتر مصدّق را به حسین علا(وزیر دربار) ابراز کرده بود[3] با اینحال،مهندس احمد رضوی از طرف مصدّق در ملاقاتی با شاه (26فروردین) مراتب نارضایتی مصدّق را به شاه اعلام کرد و تأکید نمود که فردا (27 فروردین) با تعطیلی ادارات دولتی، کارخانه ها، مدارس و دانشگاه ها تظاهرات عظیمی با حضور دکتر مصدّق علیه کارشکنی های شاه و دربار برگزار خواهد شد.در این ملاقات،رضوی با لحنی تهدید آمیز به شاه توصیه کرد:اعلیحضرت همایونی به هیچوجه خودشان را در مقابل نهضت ملّی ملّت ایران قرار ندهند…و طوری نباشد که مخالفین نهضت،مقام سلطنت را نقطۀ تمرکزی برای خودشان قرار دهند[4]
در 27 فروردین 32 تظاهرات گسترده ای در تهران و شهرهای مهم دیگر به حمایت از مصدّق برگزار شد که منجر به زخمی شدنِ بسیاری و تخریب خانه ها و مغازه های مردم گردید[5] این تظاهراتِ خشونت بار و تهدید رؤسای عشایر قشقائیِ هوادارِ مصدّق در شیراز برای حمله به تهران ، شاه را -بار دیگر- ناامید و نژند ساخت.بدنبال این تظاهرات،دکتر فاطمی نیز در دو ملاقات با شاه مراتب ناخشنودی مصدّق از حضور حسین علا در دربار را به اطلاع شاه رساند و از شاه خواست« تا برای نشان دادن همکاری با مصدّق حسین علا را برکنار کند»[6] شاه نیز برای جلب رضایت مصدّق از حسین علا خواست تا در 3 اردیبهشت 32 استعفاء دهد[7]
یکی از نتایج روحی این فشارها، قوّت گرفتن دو بارۀ اندیشۀ خروج از ایران در شاه بود که در نهم اسفند1331 ناکام مانده بود . اعلامیّۀ مسئول جدید وزارت دربارِ(ابوالقاسم امینی) مبنی بر سفرِ ملکه ثریا به اروپا در اردیبهشت 32 شاید نخستین گام برای خروج شاه از ایران بود [8] این وقایع -باردیگر-باعث نگرانی رهبران سیاسی و از جمله برخی یاران نزدیک مصدّق گردید به طوری که حسین مکّی معروف به«سربازِ فداکارِ وطن»از مصدّق جدا شد و آخرین پُلِ ارتباط بین مصدّق، شاه و نیروهای «ملّی- مذهبی» فرو ریخت[9] مکّی معتقد بود:
-«منظور مصدّق، ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود، اختیاراتی که او گرفته بود، چرچیل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت…منظور مصدّق از گرفتن اختیارات تعطیل مشروطیـّت و انحلال مجلس بود…مصدّق،مرتکب اشتباهی می شود که زیان های فاحش و جبران ناپذیری برای ایران دارد»[10].
در چنان شرایطی،رهبران حزب توده در نامۀ سرگشاده ای به مصدّق از«توطئه ای به صورت یك کودتای نظامی علیه استقلال و حاکمیّت ملّی ایران» خبر دادند و از مصدّق خواستند تا فرماندۀ نیروی هوائی (تیمسار هدایتالله گیلانشاه)را دستگیر کند.در این نامه، رهبران حزب توده تأکید کردند که« بزودی حزب تودۀ ایران،اسرار کودتای آینده را فاش می کند و عاملین آن را معرّفی خواهد کرد»[11].
سه هفته پس از نامۀ رهبران حزب توده،دکتر فاطمی، وزیر امور خارجۀ دولت مصدّق، از کشف«کودتای افسران بازنشسته»و بازداشت سرلشکر عبدالحسین حجازی و برادران رشیدیان خبر داد که با مشارکت سرلشکر زاهدی مشغول «توطئه و تحریک به نفع یک کشور اجنبی» بودند.[12] ؛اتّهامی که بخاطر بی پایه بودنِ آن،باعث آزادی فوری سرلشکر حجازی گردید.چندی بعد نیز فاطمی از بازداشت قریب الوقوع«افسران بازنشسته که مردم را تحریک کرده اند»خبر داد[13].اینگونه خبرها ضمن شباهت به تبلیغات حزب توده ،آیا ناشی از رقابت ها و اختلافات موجود بین دکتر فاطمی و سرلشکر زاهدی بود؟ در ماجرای «اسناد خانۀ سدان» نیز فاطمی-در رادیو- مدّعی شده بود که «یـك گـونی سـند از ارتبـاط زاهـدی بـا سفارت انگلیس و شرکت نفت بدست آمده»ولی وقتی سپهبد کمـال-رئـیس کُلِ شـهربانی دولت مصدّق- از فاطمی جویای سند و مدرک شد،دکتر فاطمی به او گفته بود: «حرف، بادِ هواست! مدرک نمی خواهد!»…معلـوم شـد کـه اصلاً مدرکی علیه سرلشکر زاهدی نبود»[14]
قتل مشکوک!
در اوّل اردیبهشت 1332 قتل سرتیپ محمود افشار طوس – رئیس شهربانی دولت مصدّق-گام تازه ای به سوی خشونت و خون در عرصۀ سیاسی ایران بود. افشار طوس پایه گذار و دبیر کلِ«سازمان افسران ناسیونالیست»هوادار مصدّق بود. این سازمان نظامی از نظر ایدئولوژیک مخالف سرسخت حزب توده بشمار می رفت.از این گذشته،افشار طوس در صدَدِ آشتی بین دکتر بقائی و مصدّق بود و لذا، ربودن و کُشتنِ وی می توانست توسط کسانی انجام شده باشد که مخالفِ آن سازمان نظامی و این آشتی و تفاهم سیاسی بودند.
در این دوره قتل های مشابهی توسطِ «کمیتۀ ترور سازمان افسران حزب توده» – به رهبری خسرو روزبه و نورالدین کیانوری – صورت گرفته بود و کوشش شده بود تا آنها را به دربار و خاندان سلطنتی نسبت دهند، از جمله، احسان طبری دربارۀ هدف از قتل روزنامه نگار معروف محمد مسعود تأکید می کند:
-«قتل محمد مسعود برای ایجاد یك شوك عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو روزبه اطمینان داشت كه قتل ،صدر صد به حساب دربار تمام خواهد شد».
قتل افشار طوس و متهم کردنِ دکتر مظفّر بقائی(دشمن آشتی ناپذیرِ حزب توده) بی تردید برای آن حزب دارای فواید سیاسی بود. در مقالۀ نقش احتمالی حزب توده در قتل افشار طوس ما به این موضوعِ مهم پرداخته ایم.
در همین ماه(اردیبهشت 32) خلیل ملکی در یک دیدارِ سه ساعته با شاه کوشید تا بین شاه و مصدّق آشتی و تفاهم ایجاد کند[15]
در 30 اردیبهشت1332مصدّق در ملاقاتی دو ساعته با هندرسون با لحنی ملایم و معتدل نسبت به دولت انگلیس، ضمن اشاره به لزوم پایان یافتنِ «تمایلات جاه طلبانۀ انگلیسی ها»،برضرورتِ حلِ اختلافات موجود تأکیدکرد و گفت:
-«نگران است که برای جلوگیری از سقوط ایران به دست کمونیست ها کمک های مالیِ قابل ملاحظۀ آمریکا به ایران،بسیار دیر صورت گیرد»[16]
سرهای بُریده!
یکی از نشریّات هوادار دکتر مصدّق روزنامۀ معروف شورش متعلّق به کریم پورِ شیرازی بود که مقالاتی تحریک آمیز و شایعاتی بی اساس علیه مخالفان و برخی اعضای خاندان سلطنتی-خصوصاً اشرف پهلوی- منتشر می کرد؛مقالاتی که انتشارِ آن -گاه – موجب گلایۀ محمد رضا شاه شده بود. کریم پور شیرازی در نخستین شمارۀ شورش (22 بهمن1329) «مانیفستِ» خود را -با رنگ خونین- چنین اعلام کرده بود:
–«من ملّت ایران را به شورش و انقلاب دعوت می کنم».
نگاهی به شماره های مختلفِ شورش نشان می دهد که این روزنامه تا 28 مرداد32 به انتشارِ مقالات تند و تحریک آمیز ادامه داده است و این امر-چه بسا-دکتر مصدّق را از تصمیم گیری های معقول و مناسب بازداشت. اوجِ تحریکاتِ روزنامۀ شورش در 3مرداد 32 بود که در صفحۀ نخستِ خود با چاپ کاریکاتوری،سرهای بُریدۀ آیت الله کاشانی،دکتر بقائی ،حائری زاده و دیگران را به نمایش گذاشت و نوشت:
-«دولتی که با خون و آتش بوجود آمده، بایستی مظهرِ قصاص و انتقام باشد».
شورش در همین شماره ضمن تقاضای انحلال مجلس ،اعلام نمود که مصدّق بزودی دربارۀ «انجامِ رفراندوم برای انحلال مجلس»سخنرانی مهمّی ایراد خواهد کرد.نشریات حزب توده نیز با اعلام حمایت از انحلال مجلس،تبلیغات گسترده ای را علیه مخالفان مصدّق آغاز کردند.شباهتِ تیتر و محتوای مقالات نشریات هوادارِ دکتر مصدّق با نشریات حزب توده در این دوران حیرت انگیز است!.
در شمارۀ ۱۰ مرداد ۱۳۳۲ شورش مدعی شد:
-«تنها انحلال مجلس کافی نیست! باید بساطِ این دربارِ اجنبی پرست هم برچیده شود».
در چنان فضائی،مصدّق برای نمایش قدرت به دوستانِ دیروز و مخالفان امروزش ( کاشانی،دکتر مظفر بقائی،حسین مکّی و حائری زاده)و نیز برای نشان دادنِ اقتدارش به شاه و دولت های آمریکا و انگلیس شاید حمایتِ حزب توده را مفید می دانست [17] ولی این«نمایشِ قدرت» در نزدِ مخالفان مصدّق – خصوصاً دکتر مظفّر بقائی- اتحادِ استراتژیکِ دکتر مصدّق و حزب توده برای حذف شاه و رژیم سلطنتی بشمار می رفت،[18] آنچه که این گمان ها را تقویت می کرد گذشتۀ سیاسی حزب ایرانِ نزدیک به مصدّق بود که در ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان (سال 1325) با حزب توده وحدت کرده بود[19].
جنگ تمام عیار!
كارل پوپر، وظیفۀ یك سیاستمدار صدیق را خوشبخت كردن جامعه یا تقلیل بدبختیهایش میداند و میگوید:در آنجا كه سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز میمانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از كار كناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.
در شرایطی كه به قول خلیل ملکی:مصدّق،سیاستِ «همه چیز یا هیچ چیز» را در پیش گرفته بود، شاه ـ توسط حسین مكـّی و حسین علاء ـ به مصدّق پیغام داد كه با توجه به حساسیـّت انگلیسیها و بنبست مذاكرات نفت، بهتر است كه از كار، كناره گیرد و هر كس كه او (مصدّق) صلاح بداند (مانند حسین مكـّی یا الهیار صالح) را به نخست وزیری انتخاب كند تا مذاكرات نفت از حالت بنبست،خارج شود و جامعه نیز از حالت التهاب و آشفتگی بیرون آید، امّا مصدّق ضمن رد این پیشنهاد، پاسخ داد:
ـ «حالا میخواهید برای من، نخست وزیر هم تعیین كنید؟» [20]
در این میان، اعتراض نمایندگان اقلیـّت مجلس مبنی بر «قانون شكنیهای مصدّق و استفادۀ یكسویۀ دولت مصدّق از رادیو و پخش تبلیغات مغرضانه و متّهم كردن اشخاص صالح و میهنپرست كه سدِّ راهِ دیكتاتوری آقای دكتر مصدّق میباشند» فضای سیاسی ایران را تیره تر ساخته بود[21]
بیکاری، گرانی و نارضایتی های عمومی ناشی از تحریم و «اقتصادِ بدونِ نفت»،باعث شده بود تا مسئلۀ نفت فراموش شود آنچنانکه در ملاقات با سفیر آمریکا، هندرسون،مصدّق به وی گفته بود:
-«بهتر است مسئلۀنفت را فراموش کنید و تلاش خـود را برای دریافت کمک مالی از آمریکا متمرکز نمائید»[22]
سنگربندی های سیاسی،آشوب های روزمرّه و بُن بست مذاکرات نفت موجب اختلاف در میان رهبران جبهۀ ملی شده بود. مهندس حسیبی در این ایـّام از رواج احساس عدمِ رضایت در میان وكلای طرفدار دولتِ مصدّق سخن میگوید. حسیبی در یادداشت ۳تیر ماه ۳۲ می نویسد که وكلای نهضت با دكتر صدیقی ـ وزیر كشورـ درافتاده بودند و دکتر صدیقی در حضورِ خودِ مصدّق به وی گفته بود:
-«شما میخواهید وزیر و دستگاه دولت، نوكر شما باشد!»[23]
مصدّق حدود دو سال از ملاقات با شاه خودداری کرده و حتّی از شرکت در مراسم رسمی سلام نوروزی نیز پرهیز نموده بود.او در خاطراتش می نویسد:
-«از نُه اسفند[1331] به بعد،به دربار نرفتم و چند مرتبه هم كه آقای ابوالقاسم امینی كفیل وزارت دربار[جانشین حسین علا]مذاكره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرتِ همایون شاهنشاهی به خانۀ دكتر غلامحسین(پسرم) كه بین خانۀ من و كاخ اختصاصی واقع شده بود،تشریف بیاورند،موافقت ننمودم»[24]
از این گذشته،اقداماتِ تندِ برخی یاران نزدیک مصدّق نیز به ترس و تردیدهای شاه نسبت به انگیزه های مصدّق افزود و این امر بتدریج،شاهِ جوان را به دامان مخالفان مصدّق انداخت که از«بی عملی» و «بی ارادگی شاه»عصبانی و آزرده بودند.
در حالیکه رادیوی دولتی و روزنامه های هوادار مصدّق و حزب توده در کارزارِی حیرت انگیز،دکتر مظفّرِ بقائی را به قتل افشار طوس متّهم کرده بودند ، مصدّق-ناگهان- افرادِ دیگری را در مظانِّ اتّهام قرار داد.به روایت نصرالله شیفته ، سردبیر باختر امروز،دکتر مصدّق با احضارِ ابوالقاسم امینی(کفیل وزیر دربار) به وی گفت:
-«برو به شاه بگو تحریک می کنی که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟ و از یک طرف در مصاحبه ها دَم از همکاری با دولت می زنی؟. حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حقِّ خودش برسد ، من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را -که دستِ دربار و سرلشکر زاهدی و پسر او [در آن] به چشم می خورَد- به دنیا اعلام می کنم…» [25]
استیضاح دولت مصدّق توسط علی زُهری به اتّهام «شکنجۀ متهمان به قتل افشار طوس»و نیز اتهام حسین مکّی(عضوِ هیئتِ نظارت بر اندوختۀ اسکناس) دربارۀ چاپ غیرقانونیِ اسکناس توسط دولت مصدّق و نگرانی های مصدّق از رأی عدم اعتمادِ مجلس باعث شد تا وی در بعد از ظهر 5 مرداد 32 طی یک پیام رادیویی مردم را به رفراندوم برای انحلال مجلس فراخوانَد.
آیت الله کاشانی -مانند بسیاری از سران جبهۀ ملّی – رفراندوم برای انحلال مجلس شورای ملّی را مغایر قانون اساسی و اصول مشروطیّت می دانست و در اعلامیّه هائی مصدّق را «صیـّاد آزادی ایران» و «یاغی طاغی» نامید كه«در كشور مشروطــۀایران، به خیال خداوندگاری افتاده است»و«آن شـّرِ خودسر محكوم به شكست [است] و تسلیم چوبۀدار خواهد شد»[26]
در چنان فضائی،سخنرانیِ تندِ مصدّق علیه مخالفان بسانِ «زدی ضربه ای، ضربه ای نوش کن!» تلقّی شد. در این سخنرانی ،مصدّق شدیداً به مخالفان خود حمله کرد و در واقع به کاشانی،بقائی،حائری زاده و دیگران اعلان جنگ داد [27].
بدین ترتیب،كسانی كه چندی پیش در قتل هژیر و رزمآرا شادمانی نموده بودند اینک در زنجیرۀ عُسرت و عصبـّیت های تازه،در برابرِ یكدیگر صفآرائی می كردند.
طبق اعلام دولت مصدّق قرار بود که در 12 مرداد 32 رفراندومِ انحلال مجلس در تهران برگزار شود.با توجه به آشوب های روزانۀ مجلس و فقدان آزادی و امنیّتِ مخالفان رفراندوم،اعضای «فراکسیون آزادی و نجات نهضت ملّی» در نشستی اعلام کردند که ضمن تحصّن در مجلس و شکایت به سازمان ملل،سلسله سخنرانی هائی در بیتِ آیت الله کاشانی برگزار می کنند[28]
این سخنرانی های شبانه معمولاً با اخلال و اغتشاش همراه بود که شاید عوامل حزب توده نیز در آن نقش داشتند،امّا در شبِ 11 مرداد حملۀ به خانۀ کاشانی باعثِ کشته شدنِ فردی بنام محمّد حدّاد زاده و زخمی شدن گروهی از حاضران شد و این امر،فضای سیاسی جامعه را خونین تر ساخت.حمله زمانی روی داد که تهران تحتِ حکومت نظامی دولت مصدّق بود و لذا ،مخالفان، حمله به خانۀ کاشانی را«کارِ عوامل و هواداران دکتر مصدّق»دانستند[29]
چماقداران!
نکتۀ مهم اینکه در مطبوعاتِ موافقان و مخالفان مصدّق،از«چماقداران» و «اراذل و اوباش»یاد شده که در ایجاد این آشوب ها نقش اساسی داشتند.این امر نشان می دهد که در آن دوره گروه های مختلفِ سیاسی، از«چماقداران»برای پیشبُردِ هدف های خود استفاده می کردند. در مقالۀ «حزب توده و آشوب های خیابانی!»نشان داده ایم که این پدیدۀ شوم در حزب توده نیز رایج بود و بعدها در سازمان کمونیستی «احیا» حضوری خونین داشت.
از این گذشته،«شهید دُزدی» توسط مخالفان و موافقان و کوششِ هر دو طرف برای تصاحبِ «شهیدِ عزیزِ ما» جلوۀ دیگری از ضعف اخلاق و فرهنگ سیاسی بود. [30]
بدین ترتیب:می توان گفت که از فروردین تا 28 مرداد 32 بیشترِ سازمان ها، احزاب و شخصیّتهای سیاسی – در قهر وُ غوغا – نوزادِ نیمه جانِ جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت را به گورِ ناکامی و شکست کشاندند.
ادامه دارد
یادداشتی دربارۀ ضرورت رهبری:
«ایران باید صدا داشته باشد!»،علی میرفطروس
[1] برای نمونه نگاه کنید به: مذاکرات مجلس،خردادماه 1332؛باختر امروز ، 17خرداد1332؛مقایسه کنیدبا سخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس)،مذاکرات مجلس،7خرداد1332
[2]روزنامۀ اطلاعات،25 فروردین1332
[3] Henderson to the Department of State, April 15, 1953, telegram 788,00/4-1553
[4] روزنامۀ اطلاعات،27 فروردین1332
[5] نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات ،27 و 29 فروردین1332
[6] موحّد،ج2،صص747-748
[7] روزنامۀ اطلاعات،5 اردیبهشت1332
[8] روزنامۀ اطلاعات،5 اردیبهشت1332
[9] مکّی،کتاب سیاه: سالهای نهضت ملی از نهم اسفند 1331 تا مرداد 1332 ،ج 6،ص434
[10] مکـّی،پیشین، ج1 ،ص197؛ مکّی، وقایع سی ام تیر، ص361؛ کوهستانی نژاد،اختیارات ،اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمد مصدّق، صص 198-200
[11] نگاه کنید به:« نامۀ سرگشادۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران به نخست وزیر»، نشـریۀ رزم آوران،16شـهریور1331. در ماجرای ابلاغ فرمان عزل مصدّق نیز حزب توده -پس از روزها و هفته ها تبلیغات گسترده مبنی بر«کودتای قریب الوقوع» -سرانجام از «وقوع کودتای نظامی در بامداد25 مرداد32» خبر داد و شگفت انگیز اینکه این خبر پیش از اعلامیّۀ بامدادیِ دولت مصدّق،در شمارۀ صبحگاهی روزنامۀ «شجاعت»-ارگان حزب توده-منتشر شده بود!
[12] روزنامۀ اطلاعات،شمارۀ 21مهرماه1331
[13] روزنامۀ اطلاعات،شماره های 11و12 اسفند1331
[14] نگاه کنیدبه:گوشه ای از خاطرات سپهبد سید عزیزالله کمال،بی جا،1361، ص145
[15] خاطرات سیاسی خلیل ملکی، شرکت سهامی انتشار ، چاپ دوم، پاییز ۱۳۶۸، ص ۱۱۱
[16] Henderson to the Department of State, May 20, 1953, telegram 110.11 DV/5-2053
[17] نگاه کنیدبه گزارش های 3و 21مرداد32 ماتیسون،کاردار سفارت آمریکا در تهران:
Mattison to the Department of State, July 25, 1953, telegram
788,00/7-2553
Mattison to the Department of State, August 16, 1953, telegram
788,00/8-1253
[18] نگاه کنیدبه:روزنامۀ شاهد،شماره های اردیبهشت و خرداد و خصوصاً 6 مرداد32،روزنامۀ اطلاعات،21 اسفند1331 و 5 خرداد1332؛همچنین نگاه کنید به سخنرانی مهدی میراشرافی:مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332.
[19] برای آگاهی از اتحاد حزب ایران با حزب توده در ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان نگاه کنید به:خاطرات احمد زیرک زاده، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،صص93-107
[20] گفتگوی نگارنده باسیدجلال الدین تهرانی ،پاریس،22خرداد1366
[21] نگاه كنید به روزنامۀ اطّلاعات، شمارههای 19 اردیبهشت تا 10 مردادماه32
[22] Henderson to The Department of State, January 20, 1953, telegram 2803, 788.00/1-2052
[23] موحـّد، ج 2، ص 762، مقایسه كنید با اعتراض مهندس احمد رضوی به مصدّق: روزنامۀ شاهد، 24 تیرماه 1332
[24] مصدّق، خاطرات و تألّمات، ص267.
[25] شیفته،نصرالله،زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر مصدق، نشر کومش ، 1376،تهران،ص 141
[26] نگاه كنید به: دهنوی، مجموعهای از مكتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله كاشانی، ج3، صص394-398 و 407-411
[27] برای متن سخنرانی دکتر مصدّق،نگاه کنیدبه:باختر امروز،5مرداد32.
[28] روزنامۀ اطلاعات،6 مرداد 32
[29] برای نمونه نگاه کنیدبه:مقالۀ تندِ دکتر مظفّر بقائی، روزنامۀ شاهد،12 مرداد 1332
[30] نگاه کنیدبه:کوهستانی نژاد،مسعود،مردادِ خاموش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران،1391، صصص199-220
کارون،فریدون تولّلی
جولای 28th, 2021بَلَم آرام چون قویی سبكبال
به نرمی بر سر كارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرصِ خورشیــــد
ز دامان افق بیرون همی رفت
شفق بازی كنان در جنبش آب
شكوهِ دیگر و راز دگر داشت
به دشتی پر شقایق باد سرمست
تو پنداری كه پاورچین گذر داشت
جوان پارو زنان بر سینه ی موج
بلم می راند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگین در رهِ باد
گرفتار دل و بیمار غم بود:
-« دو زُلفونِت بُوِد تارِ رُبابُم
چه می خواهی از این حال خرابُم »
« تو كه با مو سرِ یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابُم »
درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمك تاب می خورد
زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب می خورد
صدا چون بوی گل در جنبش آب
به آرامی به هر سو پخش می گشت
جوان می خواند سرشار از غمی گرم
پِیِ دستی نوازش بخش می گشت:
-« تو كه نوشُم نِئی نیشُم چرایی
تو كه یارُم نِئی پیشُم چرایی »
« تو كه مرهم نِئی زخمِ دلُم را
نمك پاش دل ریشُم چرایی »
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگِ شب نیلوفری داشت
ز آزار جوان دلشاد و خرسند
سری با او، دلی با دیگری داشت
ز دیگر سوی كارون زورقی خُرد
سبك بر موجِ لغزان پیش می راند
چراغی كورسو می زد به نیزار
صدایی سوزناك از دور می خواند:
نسیمی این پیام آورد و بگذشت:
« چه خوش بی، مهربونی از دو سر بی »
جوان نالید زیر لب به افسوس:
« كه یك سر مهربونی، درد سر بی »
بیا با اشک کارونی بسازیم ،جهانگیر صداقت فر
جولای 28th, 2021در گذشت دکترحبیب لاجوردی، موسس و مدیر پروژۀتاریخ شفاهی ایران
جولای 26th, 2021حبیب لاجوردی، مدیر پروژه تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، روز یکشنبه سوم مرداد در سن ۸۶ سالگی در شهر واشینگتن درگذشت.
آقای لاجوردی دانشآموخته رشته اقتصاد در دانشگاه هاروارد بود و پس از انقلاب سال ۵۷، پروژه تاریخ شفاهی ایران را بنیان گذاشت که تاریخدانان و منتقدان بسیاری موفقیت و تاثیرگذاری آن را تایید میکنند.
این پروژه مصاحبه با دهها شخصیت تاریخی ایران را دربرمیگیرد که در قرن چهاردهم هجری شمسی تا سال ۱۳۶۰ در رویدادهای سیاسی ایران نقش ایفا کردند، از جمله شاپور بختیار چهره شاخص جبهه ملی و آخرین نخست وزیر حکومت پهلوی، علی امینی و جعفر شریف امامی دو دیگر نخست وزیر ایران در دوره پهلوی، مظفر بقایی نماینده سابق مجلس شورای ملی، کریم سنجابی رهبر جبهه ملی ایران و وزیر خارجه دولت موقت، و ناصر قشقایی از بزرگان ایل قشقایی و یاران محمد مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت.
آقای لاجوردی همچنین یکی از مدیران گروه صنعتی بهشهر پیش از انقلاب بود که خانواده وی آن را بنیان گذاشته بود و پس از انقلاب نیز حکومت ایران اموال خاندان او را مصادره کرد.
منبع:رادیو فردا
عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش نخست)،علی میرفطروس
جولای 21st, 2021*نظریۀ «پوپر»مبنی بر«نِسبی بودنِ حقایق تاریخی» پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را باید فروتن کند تا تحقیقاتِ خود را در بارۀ این یا آن رویداد تاریخی،«حقایقِ مُسلّم» نپندارند!
* با کمک ابزارهای ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) «تاریخ» به «افسانه» آغشته شده است.
طرح از:کافه لیبرال
چشم ها را باید شُست
جور دیگر باید دید
(سهراب سپهری)
«عُسرت» معمولاً به «فقر وُ فاقۀ مالی»اطلاق می شود،در این مقاله امّا،ما بیشتر به فقرِ اخلاقی ، فقدان اعتدال و آینده نگریِ سیاسی در سال های ملّی شدنِ صنعت نفت نظر داریم.
با گذشت حدود 70 سال و با وجودِ پژوهش های متعدّد، رویداد 28 مرداد 32 هنوز در حافظۀ تاریخی ما حضوری حاضر دارد.بنظر می رسد که در این باره ما هنوز نتوانسته ایم تقویم را به تاریخ تبدیل کنیم آنچنانکه این رویداد – به سانِ زنجیری- ما را در اسارتِ گذشته نگهداشته و در این اسارت چه بسا که آینده را قربانی این گذشتۀ ناشاد کرده ایم،وقوع انقلاب اسلامی محصول این«اسارتِ در گذشته»بود؛ و گرنه،در تاریخ معاصر جهان،ملّت های متعدّدی،گذشتۀ ناشادِ شان را به پُلی برای تفاهمِ ملّی و رسیدن به آینده ای روشن تبدیل کرده اند؛ چنانکه «اریک اشناک» – از رهبران حزب سوسیالیستِ آلنده – گفته است:
–«در بحرانی که ما از آن آسیب فراوان دیدیم،حزب ما نیز از بازیگران اصلی بوده و از این بابت،پوزشی به ملّت خود بدهکاریم».
«پُرسش»؟یا«پَرستش»؟
«اسارتِ در گذشته»جلوۀ دیگری نیز داشت،و آن،فقدانِ«پُرسش» و سُلطۀ «پَرستشِ شخصیّت»در نزدِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود که باعث شد تا از بازاندیشی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی غفلت شود.میراث حزب توده در قضاوتِ شخصیّت های سیاسی نیز جلوۀ دیگری از این عارضه بود:
-«هر که با ما نیست بر ما است».
مصداقِ این سخن، شخصیّت حسین مکّی است که در ملّی شدن صنعت نفت نقش اساسی داشت آنچنان که به «سربازِ فداکارِ وطن» شُهرت یافت و در استقبال از او -در بازگشت از سفر آمریکا- شهر تهران تقریباً تعطیل شده و شعارِ«مکّی در قلبِ ملّت»،خیابان های تهران را پوشانده بود.
مکّی نخستین شخص در دل و دیدۀ مصدّق بود و گاه از او بعنوانِ «جانشین مصدّق» یاد می شد امّا به محض اختلاف با مصدّق ، مکّی به «سربازِ خطاکارِ وطن» تنزّل یافت! [1]
نوعی«مظلومیّت» و «قربانی شدن» نیز باعث تداومِ «پرستش» و مانعِ واقع بینی در ارزیابی شخصیّت های این دوران شده است و اگر این«مظلومیّت» با شیعه گرائیِ تاریخیِ ما بهم آمیزد،آنگاه،به راز و رمزِ تداومِ 28 مرداد آگاه تر می شویم.با توجه به شکستِ سنگین حزب توده و دستگیری و اعدام بسیاری از افسران آن و با توجه به زرّادخانۀ تبلیغاتیِ آن حزب در مصادرۀ ترانۀ شور انگیزِ«مرا ببوس!»(با صدای گُلنراقی) و انتساب آن به «افسران شهید توده ای»،اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که حزب توده در تداوم «عاشورای 28 مرداد»نقش اساسی داشته است.به این ترتیب،با کمک ابزارهای ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) تاریخ به افسانه آغشته شده است.
کسانی که رویدادهای تاریخی را به عزاداری های مذهبی تبدیل می کنند حق دارند که در غبارِ امام زاده های سیاسی فروتر روند ، امّا نسل یا نسل های کنونی ایران ضمن فرا رفتن از این گذشتۀ پُرقهر وُ غبار،اینک در بارۀ شخصیّت های ممتاز و مغضوبِ تاریخ معاصر داوریِ دیگری ابراز می کنند؛عنایت به رضا شاه، محمّد علی فروغی، قوام السلطنه،سید حسن تقی زاده و خلیل ملکی نشانۀ رشدِ آگاهی ملّی در«نگاهِ مادرانه به تاریخ» است.
پوپر در کتاب « جامعۀ باز و دشمنان آن »تأکید می کند که«حقایق تاریخی» مقوله های اعتباری،نِسبی و در نتیجه،قابل تردید و تغییر هستند. پوپر با تکیه بر فلسفۀ کانت ،شک کردنِ در«باورهای مُسلّم» را پایۀ اندیشه های خود قرار می دهد:«همه چیز قابل شک است اِلّا خودِ شک».با چنان اندیشه ای، پوپر- دلیرانه- ما را به ویران کردنِ «بُت های بازاری» و «پیغمبرانِ دروغین» فرا می خوانَد.این امر،باید پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را فروتن کند تا تحقیقاتِ خود را «حقایق مُسلّم» نپندارند.
بر این اساس،نگارنده نیز که روزگاری معتقد به «کودتای 28مرداد 32» بود، در رَوَند تحقیقات خود به دیدگاهِ دیگری رسید.کتاب«آسیب شناسی یک شکست» -به سانِ««کوزه»ای از «بحر»- کوششی ناتمام برای تبیین این دیدگاهِ تازه بود.هدفِ اصلیِ کتاب ارائۀ طرحی بود از آسیب شناسیِ اندیشه و کُنشِ سیاسی از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی.در این«طرح» بسیاری از بحث ها – ضرورتاً – به اختصار محدود شده بود. می خواستیم نشان دهیم که انقلاب مشروطه چرا از فاضلآب انقلاب مشروعه(اسلامی) سردرآورد؟ چرا مشروطه خواهانِ ما به اقتدار گرائی و استبداد گرویدند؟، آزادیخواهان ما چرا آزادیِ دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدعیـّانِ حکومت قانون،چرا بی قـانونی هـا نمودنـد؟.بنابراین، «آسیب شناسیِ یک شکست»- به سانِ آینه ای – ضعف ها و ظرفیّت های ما را در رسیدن به آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی عیان می ساخت . هر چند که افرادی به جای نگریستن در این آینه به شکستنِ آن پرداختند،ولی، کتاب -به سانِ جویباری- از درونِ سنگ ها و سنگواره ها عبور کرده و توانسته نگاه دیگری را طرح و تثبیت کند.چاپ های متعدّدِ کتاب نشانۀ کامیابی نگارنده در این راهِ دشوار است.مقالۀ حاضر گُزیده ای است از چاپ پنجم که با إضافات بسیار در حدود 800 صفحه منتشر خواهد شد.
***
جامعۀ ایران-از انقلاب مشروطیّت- به خاطرِ فقدان طبقات نوین اجتماعی و نداشتنِ ساختارهای مدرن مدنی-اساساً-جامعه ای بوده که ظرفیّت لازم برای استقرارِ آزادی و دموکراسی نداشت چرا که در یک «جامعۀ شبه فئودالی» سخن گفتن از آزادی و دموکراسی افسانه ای بیش نیست. به همین جهت، از مشروطیّت تاکنون ما شاهد باز تولید و تکرارِ اقتدارگرائی هستیم.در این راستا، مصدّق نیز تا وقتی که در اقلیّت(اپوزیسیون) بود،شهامت فراوانی برای انتقاد و مخالفت داشت،امّا وقتی به حکومت رسید،فهمید که مشکلات ایران را با شعار و «مخالفخوانی» نمیتوان برطرف کرد.او که رضا شاه و محمد علی فروغی را «انگلیسی» و «خائن»خوانده بود،بعد از رسیدن به حکومت دریافت که به قول ابوالفضل بیهقی:«پهنای کار چیست؟»[2]
بر این اساس،دکتر مصدّق که زمانی دادنِ هرگونه اختیارِ قانونگذاری«حتّی به دولتِ موردِ اعتمادِ جامعه»را «مغایر قانون و مایۀ تزلزل حكومت ملّی میدانست»[3] در دورانِ کوتاهِ حکومت اش ضمن انحلال عالی ترین مرجع قضائی ایران (دیوانعالی کشور) و کسبِ «اختیارات فوق العاده»، خود به قانونگذاری پرداخت!
جلوۀ دیگری از ضعف ساختارِ اجتماعی آن زمان،تلفیق دین و سیاست بود که باعث می شد شخصیّتی مانند دکتر مصدّق برای پیشبُرد هدف های سیاسیِ خود از نام ها و نمادهای اسلامی(خصوصاً شیعه) استفاده کند،موضوعی که «سکولاریسمِ مصدّق» را محدود می کرد.ادبیّات سیاسی این دوران سرشار از مفاهیمی مانند قصاص و خون و شهادت است و از همین زمان است که ما شاهد پیدایشِ مفاهیم «ملّی-مذهبی»یا«دموکرات اسلامی» هستیم، پوستر انتخاباتی جبهۀ ملّی نمونه ای از تلفیق دین و سیاست بود.
برخی پژوهشگران با عُمده کردنِ «دست خارجی» از علل داخلیِ سقوطِ دولتِ مصدّق غافل اند در حالیکه آشوب ها و اختلافاتِ داخلی سهمِ زیادی در این امر داشته اند.لذا،هر تحلیلی در بارۀ سقوطِ آسانِ دولتِ مصدّق بدون توجه به علل و عوامل داخلی ناقص و گمراه کننده خواهد بود.
چنانکه گفته ایم، رویدادِ 28مرداد 32 نه «کودتا» بود و نه یک «قیام ملّی » بلکه این رویداد حاصلِ مجموعۀ عوامل کوچک و بزرگی بود که سرانجام باعثِ سقوط دولت مصدّق گردید.[4]
دکترمصدّق پیدایشِ جبهۀ ملی را«بر اساس تجمّع عدهای از مدیران جراید» می دانست، بنابراین نقشِ مطبوعات و «مدیران جراید» در جریان ملّی شدنِ صنعت نفت و اختلافات بعدی آنان در دسته بندی های سیاسیِ آینده تأثیر داشت.از این رو، بازخوانی مطبوعات آن دوره -به عنوان «آئینۀ روح و روانِ جامعه»- ما را با روحیّه و روانِ نیروهای سیاسی آن عصر آشنا می کند.نامِ برخی از این نشریّات محتوای درونیِ آنها را فاش می کند،مانند:
شورش،
شلّاق،
آتش،
شفق انقلاب،
زنگِ انقلاب،
حمله،
کارزار،
شُعلۀ خشم،
مُشتِ کارگر،
واهمه،
رزم،
و آخرین نبرد.
بنابراین سخنِ رحیم زهتاب فرد-سردبیر روزنامۀ ارادۀ آذربایجان-در بیانِ فضای پُردِشنه و دشنامِ آن عصر بسیار روشنگر است.در همین سال ها،حزب توده در تهران و شهرستان ها ده ها نشریه و روزنامه با حدود 100 نام مختلف منتشر می کرد که در ساختنِ افکار عمومی نقش فراوان داشتند.[5] نشریات و روزنامه های دیگر نیز- هر یک – به سودای سودِ خویش بودند چندانکه در آستانۀ 28 مرداد 32 روزنامۀ شلّاق شعارِ «برچیده باد اساسِ حکومت مشروطه» را تیترِ اوّلِ خود ساخته بود.
عصرِ پُرآشوبِ ملّی شدن صنعت نفت و خصوصاً ماه های منجر به 28مرداد 32 نمونۀ غم انگیزی از «عَصرِ عُسرت» بود؛عصری که در آن،از فضیلت تا رذیلت و از مخالفت تا دشمنی راهی نبود و انتقاد تا حدِّ انتقام فرا می رفت.این «عُسرت»، هم حاصلِ بحران های مالیِ و اقتصادیِ ناشی از تحریم نفت بود، و هم ناشی از فقدان اخلاق، ادب و اعتدال در میان رهبران سیاسی.در واقع، از نخستین زمزمه های ملّی شدن صنعت نفت حوادث حیرت انگیزی در سپهرِ سیاسیِ ایران روی داد،از جمله: ترور محمد رضا شاه (۱۵بهمن۱۳۲۷) ، قتل عبدالحسین هژیر،وزیر دربار(۱۳ آبان ۱۳۲۸) و قتل سپهبُد حاجعلی رزم آرا ، نخست وزیر ( ۱۶ اسفند 1329).چنان فضائی از عُسرت و عَصَبیّت بسیاری از شخصیّت های مهم سیاسی را در غرقابِ خود فرو بُرده بود آنچنانکه حقوقدان برجسته ای مانند دکتر مصدّق در مجلسِ شورای ملّی خطاب به نخست وزیر وقت ،سپهبُد رزم آرا گفته بود:
-«خدا شاهد است اگر ما را بکُشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بارِ حکومتِ این جور اشخاص نمیرویم.به وحدانیّتِ حق، خون میکنیم ،خون میکنیم، میزنیم، و کشته میشویم(با خشم خطاب به رزم آرا) اگر شما نظامی هستید ،من از شما نظامیترم ،میکُشم! همینجا شما را میکُشم»[6]
عبدالقدیر آزاد، نمایندۀ سبزوار نیز از «ضرورت گلوله و هفتتیر در كشتنِ خائنها» سخن گفت.[7]
غلامرضا فولادوند،نمایندۀ شاهرود نیز در اعتراض به رُعب و وحشتِ حاکم بر مجلس تأکید کرد:
-«صحبت كردن در این مجلس بسیار خطرناك است زیرا جماعتی كه تظاهر به وطنپرستی میكنند، اگر یك وكیلِ واقعاً وطنپرست خواست در اینجا حقایقی را به اطلاع مردم ایران برساند، به انواع و اقسام [وسائل] بیاناتش را تحریف میكنند و آبرویش را میبَرند…» [8]
در چنان فضائی جشنوارۀ ۷۰ هزار نفری به مناسبت قتل رزم آرا ( 18 اسفند 1329)در میدان بهارستان برگزار شد که عمومِ رهبران جبهۀ ملّی در آن حضور داشتند و دكتر فاطمی در سرمقالۀ باختر امروز قتل رزمآرا و هژیر (وزیر دربار) توسط فدائیان اسلام را «دو نمونه از علاقۀ مردمِ رشیدِ پایتخت به آزادی آراء و عقاید خویش» اعلام كرده بود![9]
جشنوارۀ بزرگ جبهۀ ملّی و سپس،عفو و آزادیِ خلیل طهماسبی(قاتل رزم آرا) جلوۀ دیگری از«عُسرت» و فقدان اخلاق در میان رهبران سیاسی و نمایندگانِ مرعوبِ مجلس بود.اینکه حسین مکّی در کتاب چند جلدیِ«سالهای نهضت ملی» این دوره را«کتاب سیاه» نامیده،شاید ناظر بر این عُسرت ها و عصبیّت ها بوده است!
بنابراین،جنبش ملّی شدن صنعت نفت با خشونت و تهدید و ترورِ مخالفان آغاز شده بود و پایانش نیز می توانست با عصبیـّت و قهر و خشونت همراه باشد.
مقتدرترین نخست وزیر
بی تردید دکتر مصدّق مقتدرترین و محبوب ترین نخست وزیر ایران در بعد از مشروطیّت بود.او نمایندۀ خواست تاریخی ملّت ایران در مقابله با اجحافات و مداخلات دولت استعماری انگلیس بود که سال ها پیش در سخنِ شاعرانی مانند ملک الشعرای بهار ، عارف قزوینی و دیگران تبلور یافته بود.[10]
مصدّق ملّی کردن نفت را «یگانه راهِ علاج درد های بی درمان ایران» میدانست و معتقد بود که با ملّی کردنِ صنعت نفت،ایران می تواند«در مدّت کوتاهی راهِ تمدّن، پیشرفت و ترقی را پیموده و خود را به جلودارانِ تمدّن امروزیِ عالم برساند»[11]
تحقّقِ چنان آرمان شریفی به آگاهی های عمیق از مناسبات جهانی نفت و نیز به مهندسان و کارشناسان نفتی نیاز داشت.از این گذشته، نگرانیِ اغراق آمیز مصدّق به«حفظِ وجاهت ملّی» و نگاه اخلاقی وی به مسئلۀ نفت و اینکه «اگر با شرکت نفت کنار بیایم،بدنام می شوم و مخالفینم خواهند گفت که مصدّق کشورش را فروخته است»،دستِ مصدّق را می بست و «هنرِ تحقّقِ ممكـنات»را از او سلب می کرد و به قول خلیل ملکی«سیاستِ همه چیز یا هیچ چیز»باعث می شد تا مصدّق «همه چیز را از دست بدهد». برای نمونه:
1-عدمِ استقبال مردم از «اوراقِ قرضۀ ملّیِ دولت مصدّق»در مرداد 1330 نشان داد که سیاستِ مصدّق مبنی بر«اقتصاد بدون نفت» کامیاب نبوده و این امر موجب تورّم،گرانی،بیکاری و نارضایتیِ کارگران،معلّمان و دیگر کارمندان کم درآمدِ دولت شده بود.
2- در اوج بحران مالی،عموم کارشناسان نفتی پیشنهادِ بانک جهانی را بهترین پیشنهاد برای حلّ موقّتِ اختلاف بینِ دولت مصدّق و شرکت نفت انگلیس می دانستند. براساسِ این پیشنهاد، بانک جهانی حاضر بود که در مدّت دو سال- به هزینۀ خود -صنعت نفت ایران را اداره کند و در آمدِ حاصل از فروش نفت را به سه قسمت مساوی تقسیم نماید:دو قسمت به ایران و انگلیس پرداخت می شد و قسمت سوم تا رفع اختلاف ایران و انگلیس در بانک جهانی ذخیره می گردید.به نظر کارشناسان:این پیشنهاد در حُکم یک «آتش بس» بود که طی آن دولت مصدّق می توانست به اقتصادِ ورشکستۀ خود سامان دهد.ظاهراً مصدق مایل به قبول این پیشنهاد بود، ولی برخی از یاران و مشاوران مصدّق (خصوصاً کاظم حسیبی) وی را از این توافق بازداشتند.مهندس حسیبی در توجیه مخالفت خود به مصدّق گفته بود:«مردی روحانی در خواب به من گفته که شما حتماً پیروز می شوید!»، رؤیائی که مصدّق نیز برای ملّی کردنِ صنعت نفت به آن توسّل جُسته بود!
ردِّ پیشنهاد بانک جهانی باعثِ تداومِ تحریم نفت ایران شد و مصدّق مجبور گردید تا سیاست«ریاضت اقتصادی» یا «اقتصاد بدون نفت» را در پیش گیرد. به عقیدۀ بسیاری از کارشناسان:اگر دولت مصدّق پیشنهاد بانک جهانی را پذیرفته بود، رویداد 28 مرداد نیز اتفاق نمی افتاد.
مصدّق وظیفۀ اصلی خود را«خاتمۀ کارِ نفت»اعلام کرده بود ولی در برابرِ موانع و بن بست های موجود،ضمن فرا فکنی و طرح مسائلِ دیگر – مانند درخواستِ اختیارات فوق العاده برای قانونگذاری،تقاضای مسئولیّت وزارت جنگ (دفاع) از شاه و یا طرح «لایحۀ قانون امنیّت ملّی» – مخالفت های تازه ای را علیه دولت خود برانگیخت.
اعتقاد به اینکه:«مجلس باشگاهی از خائنین به مصالح ملّت است» و « هر جا ملّت است،آنجا مجلس است»باعث شد تا بتدریج خیابان جای پارلمان را بگیرد چنانکه با تهدیدِ مصدّق به استعفاء و کشاندنِ مردم به خیابان ها مجلس شورای ملّی – با اکثریّتی ضعیف – مجبور شد تا به دکتر مصدّق،«اختیارات فوق العاده» برای قانونگذاری واگذار کند[12]
ادامه دارد
[1] برای آگاهی از ارج وُ اعتبار حسین مكّی در دل وُ دیدۀ مصدّق،نگاه كنید به سنجابی،امیدها و ناامیدیها،لندن،1368،ص185.همچنین نگاه كنیدبه نامه های مصدّق به حسین مكّی:مصدّق و نطق های تاریخی او،صص 15-32. برای نمونه هائی از استقبال و ستایش روزنامه ها از حسین مكّی نگاه كنید به: روزنامۀ اطلاعات،شماره های 16 و 17 آذر1331؛باختر امروز،شماره های11و16 آذر1331؛ سالهای نهضت ملّی (كتاب سیاه)، ج6، صص157-164.
[2] -«…مَرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست؟».تاریخ بیهقی،تصحیح علی اکبرفیّاض،ص88
[3] روزنامۀ اطّلاعات، 18 دیماه 1331 ؛ كی استوان، ج2، ص260؛ موحـّد، ج2، ص 571. همچنین نگاه کنیدبه مشروح مذاکرات مجلس، دورۀ ششم،1 مرداد 1306؛دورۀ چهاردهم،20فروردین 1323.
[4] تأکید براین موضوع به خاطر اینست که «فرد غیر امینی» ضمن نادیده گرفتنِ اصلاحیّۀ پیوست کتاب و کوشش برای نوعی« کتابسازی »،در یک کارزارِ حیرت انگیر مدّعی شده که من رویداد 28 مرداد را«قیام ملّی»دانسته ام!!
[5] برای آگاهی از نشریات حزب توده نگاه کنید به چهل سال در سنگر مبارزه،مقالۀ«مطبوعات توده ای»،بهمن حدّادی ،تهران،1360،صص 256-286
[6] مذاکرات مجلس شانزدهم، 8 تیرماه 1329
[7] نگاه كنید به:مذاكرات مجلس شانزدهم، 5 دی ماه 1329
[8] نگاه كنید به:مذاكرات مجلس شانزدهم، 5 دی ماه 1329
[9] باختر امروز،20 اسفند 1329
[10] چنانکه ملک الشعرای بهار در این باره گفته بود:
ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد
نه«بیوَراسب» کرد وُ نه«افراسیاب» کرد
از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت-
ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد
بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه
از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد…
دیوان ملک الشعرای بهار،ج1،انتشارات توس، تهران،1380، ص642
[11] مشروح مذاکرات مجلس شانزدهم،9 آبان و 8 دی ماه 1329
[12] برای آگاهی از مذاکرات و منازعات«اختیارات فوق العاده» نگاه کنیدبه: کوهستانی نژاد، مسعود،اختیارات،اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمّد مصدّق،نشر نی، تهران،1383
امّا و اگرهای حمایت حزب توده از مصدق،گفتگو با فریدون مجلسی
جولای 20th, 2021
امیرحسین جعفری: 30 تیر 1331 شاید برای نسل جدید صرفا یادآور نام خیابانی در تهران باشد؛ اما پشت سر این نام واقعهای عظیم از جنس مطالبات سیاسی ملت ایران جریان دارد كه در ارتباط با شخصیتهای مختلف تاریخی از جمله حزب توده ایران، محمد مصدق، قوامالسلطنه، شاه، آیتالله كاشانی و جبهه ملی قرار دارد كه هركدام جزئیات بسیاری را در بر میگیرند. به مناسبت شصتونهمین سالگرد این واقعه و بررسی آن رخداد تاریخی با فریدون مجلسی، دیپلمات پیشین و محمد عبدخدایی گفتوگو کردیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
مجلسی: كاش بعد از 30 تیر اللهیار صالح نخستوزیر شده بود
فریدون مجلسی درباره روز 30 تیر به نقل خاطرات خود و تحلیل سیاسی این موضوع پرداخت و به «شرق» گفت: «من خودم آن روز را به طور كامل در خاطر دارم. برادران من نیز در تظاهرات شركت داشتند و اطمینان دارم با توجه به محبوبیت فوقالعادهای كه مصدق در آن زمان نزد مردم داشت، این اتفاق یك قیام بزرگ بود. برای اولین بار در قیام 30 تیر بود كه حزب توده كه مواضع خود را از شوروی میگرفت، اكنون به حمایت از مصدق برخاسته بود و آنها هم كه امكانات تبلیغاتی گستردهای داشتند و بزرگترین تحصیلكردگان و روشنفكران را در اختیار داشتند كه همراه با صفوف كادرهای حزبی خودشان آنها هم در این قیام شرکت كردند كه بعدها میشود گفت شكست نهضت مصدق هم تا حدود زیادی در اثر همین واردشدن حمایت ویرانگر حزب توده بود. در همین مورد هم حزب توده قطعا از شوروی دستور گرفته بود».
مجلسی درباره علت حمایت شوروی از مصدق در 30 تیر گفت: «علت، بالارفتن نفوذ حسین فاطمی بود كه گرایشهای چپ داشت و شعارهای ضد امپریالیستی میداد و احتمال زمینهسازی بیشتری را برای ورود شوروی به سیاست ایران روشن میكرد و غرب نیز از مصدق قطع امید كرده بود؛ بنابراین فرصت مناسبی برای شوروی و حزب توده ایجاد شد كه زمینهای را برای دوران بعد از قیام برای خود فراهم كند. این بحث مطرح است برای اینكه گرچه حزب توده در 30 تیر تأثیر انضباطی و صفوف مرتب كارگری داشت؛ اما نیروی پیاده كف خیابان كه جلوی گلوله ایستاد كسانی بودند كه بیشتر گرایشهای مذهبی داشتند و با فتوای آیتالله كاشانی در اعتراض به رویكارآمدن قوام به خیابان آمده بودند و ضمنا باید بگویم طرفداران اصلی مصدق جامعه تحصیلكرده، قضات، كارمندان و… كسانی بودند كه چندان به حزب توده هم تمایل نداشتند؛ اما دارای انضباط نیز نبودند و با لباس اتوكشیده در تظاهراتها شركت داشتند و كسانی نبودند كه اهل خاكیشدن برای فعالیت سیاسی باشند و خیلی اروپاییوار رفتار میكردند و در صحنه آن قیام افرادی كه عملیاتی بودند و افرادی كه در 28مرداد مقابل مصدق قرار گرفتند، در 30 تیر نقش مهمی داشتند».
مجلسی در ادامه نقش نیروهای خیابانی در واقعه 30 تیر را اینگونه تشریح كرد: «شعبان جعفری در 28 مرداد زندان بود؛ اما عوامل او در صحنه بودند. در 30 تیر نیز طیب نقش مهمی داشت كه بسیار بزرگتر از شعبان جعفری به حساب میآمد. رمضان یخی و… نیز بودند كه ضمنا متدین نیز بودند و این طیف دستههای عزاداری را در تهران برگزار میكردند كه تابع حزب توده یا مصدق نبودند».
او سپس از علل سیاسی وقوع 30 تیر گفت: «در گزارشهایی كه من خواندهام، اولا 30 تیر هنگامی برگزار شد كه مصدق از دادگاه لاهه برمیگشت و مصدق بعدا نوشت اعلام رأی لاهه بعد از 30 تیر به دولت ابلاغ شد و افسوس میخورد كه اگر زودتر این حكم ابلاغ شده بود، نیازی به استعفا نبود. مصدق قدم به قدم برنامهای را با هوشمندی پیش میبرد كه به عقیده شخصی من دلیل آن كنارگذاشتن نهایی پهلوی بود كه نسبت به آن كینه شخصی هم داشت و در آن زمان شرایط طوری بود كه شاه از محبوبیت بعد از رضاشاه برخوردار بود و در امور دولت و سیاست خارجی دخالت نمیكرد؛ اما به هر حال گروههای مخالف او در عرصه بودند و مصدق فكر میكرد بتواند فرماندهی كل قوا را از شاه بگیرد. در این مرحله است كه برای اولین بار شاه در مقابل او مقاومت میکند و مصدق استعفا میدهد كه میتوانست به خروج او از عرصه منجر شود؛ اما با مقاومت حزب توده و آیتالله كاشانی این قیام صورت میگیرد و شاه ناچار میشود قوام را عزل و مصدق را بهعنوان نخستوزیر معرفی كند و مجلس نیز رأی اعتماد را به مصدق داد؛ اما بهسرعت جبهه ملی اول از درون فرومیپاشد و دكتر مصدق كه فریادهای قیام ملی را به حساب اعتبار شخصی خودش گذاشته بود، خواستههایش بیشتر شد كه بهتدریج مجلس سنا و شورای ملی را منحل كند تا به جایی برسد كه شخصا اختیارات قانونگذاری را به دست بگیرد و بتواند به برنامه نهایی خودش كه جمهوریت بود، برسد؛ اما در مرحله 30 تیر مردم توانستند با نشاندادن یك وحدتی قدرت خود را نشان دهند؛ اما بعدازآن هر گروه سهم خود را خواست. مثلا آیتالله كاشانی میخواست احكام شرعیتری اجرا شود و طرفداران او بیشتر در دولت باشند و حزب توده هم در آن دوره آزادی عمل بیشتری میخواست كه شاید برای ترساندن آمریكاییها در اختیارش قرار گرفت كه اثر عكس داد».
مجلسی در ادامه درباره اسناد سفارتخانههای خارجی درباره 30 تیر توضیح داد: «با خواندن گزارشهای منتشرشده سفارتخانهها در آن زمان همه را دخالت در امور داخلی تلقی میكنیم. گزارشهای انگلیس البته هنوز منتشر نشده؛ اما آن بخشهایی كه تاكنون منتشر شده است، طبیعی است كه از مصدق ناراضی هستند؛ اما آمریكاییها چندان ناراضی نیستند و نظرشان بر قرارداد 50-50 است؛ اما در مهر 1330 كه فاطمی جانشین حسین نواب شد، قطع رابطه با انگلیس اجرا شد و این اتفاق را میتوان یك خطای بزرگ به شمار آورد. هرچند مردم از سوابق انگلیس آزرده بودند؛ اما نمیدانستند در عالم سیاست بینالمللی شما میتوانید یك شركت را ملی كنید و یك امر قانونی است و انگلیسیها نیز بارها این كار را انجام داده بودند؛ اما به شرط پرداخت زیانهای آنها؛ انگلیسیها میگفتند پالایشگاه آبادان را شما نساختید و شبكه توزیع نفت نیز ساخت شركت مشترك نفت است؛ اما آقای فاطمی بر حسب جوانی گفت انگلیسیها اینقدر سود بردهاند كه غرامت معنی ندارد؛ درحالیكه در عرصه بینالمللی این حرف قابل بیان نیست كه متأسفانه با بریدهشدن این روابط ایران از سوی دادگاهها از فروش حداقل نفت هم بازماند و بهعنوان فروش مال غیر جلوی فروش نفت ایران گرفته شد و سیاستی را بهعنوان اقتصاد بدون نفت برای دلخوشی و واداركردن مردم به پایداری انجام دادند كه سرنوشت آن نیز مشخص شد».
او در پایان گفت: «آرزو میكردم بعد از 30 تیر چنانکه پیشنهاداتی هم شده بود آقای اللهیار صالح كه مردی شریف و از اعضای باصلاحیت و معتدل جبهه ملی بود، به نخستوزیری میرسید و میتوانست با او بهتر كشور اداره شود و این اقدام بزرگ تاریخی را كه در ایران صورت گرفته بود، بهجای شكست و فروپاشی به یك امید برساند».
روزنامه شرق/ سه شنبه 29 تیر 1400
حزب توده و آشوب های زمان مصدّق،علی میرفطروس
جولای 20th, 2021*در حوادث سیاسی سال های ۳۰-۳۲ از پدیدۀ«چماقداران»و«اراذل و اوباش»سخن ها رفته ولی به نقش حزب توده در استفاده از این پدیدۀ شوم اشاره ای نشده است!
*بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن – درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد بسیار دشوار خواهد بود.
اشاره:
حزب توده به عنوان بزرگ ترین و منسجم ترین حزب کمونیست خاورمیانه ، در حادثه آفرینی های سیاسی-اجتماعیِ دوران حکومت مصدّق نقش مهمّی داشته است.این حزب- با ده ها عضو در حسّاس ترین پُست های نظامی و انتظامی- خطرِی جدّی برای نظام سیاسی ایران بشمار می رفت،مثلاً ، سروان ماشاالله ورقا، عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی کُل کشور، مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی بود همچنانکه ستوان عبدالله مهاجرانی، عضو دیگر سازمان افسران حزب توده، محافظ و «بادیگاردِ»سرلشکر زاهدی و نیر سروان پولاد دژ،معاون و مشاورِ مورد اعتمادِ سرتیپ تیمور بختیار ،فرماندار نظامی تهران بعداز 28مرداد بودند!.[1]
حزب توده که در سال 1325 سه وزیر توده ای را به کابینۀ قوام السلطنه تحمیل کرده بود،دارای چنان قدرتی بود که به روایت یکی از یاران نزدیک مصدّق:
–«از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده،میتوانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند»[2].
با اینهمه،پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان،بدون عنایت به تمایلات سلطه جویانۀ دولت شوروی در ایران،قدرت حزب توده را «ناچیز» و «اغراق آمیز» می دانند. ما ضمن نشان دادن جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده ،معتقدیم که نقشِ آن حزب در تغییر و تحوّلات سیاسی ایران سرنوشت ساز بود. به نظر نگارنده بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن- درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد بسیار ناقص و دشوار خواهد بود.
با این مقدّمه،یادآور می شویم که در حوادث سیاسی سال های 30-32 از پدیدۀ«چماقداران» و «اراذل و اوباش» بسیار سخن رفته سردمدارانِ این پدیدۀ شوم -از جمله شعبان جعفری- در دوره هائی مورد حمایت و تشویقِ برخی شخصیّت ها و روزنامه های ملّی – از جمله روزنامۀ باختر امروز– بودند،با اینهمه،در بررسی های این دوران به نقش حزب توده در استفاده از این شیوۀ شوم اشاره ای نشده است.
مقالۀ زیر نگاهی است کوتاه به آشوب ها و حادثه آفرینی های حزب توده در دوران زمامداریِ دکتر مصدّق؛ دورانی که «بُهتان،سُلطه گرائی و سرکوب» در عرصۀ سیاسی ایران رایج بود و شگفتا که سال ها بعد نیز این شیوۀ سرکوب در برخی گروه های سیاسیِ خارج از کشور حضوری خونین داشت،خصوصاً در سازمان کمونیستی «احیا».
***
دوران 28 ماهۀ حكومت دکتر مصدّق یکی از پرآشوبترین دوره ها بعد از انقلاب مشروطیـّت بود.در آن دوران، حزب توده بخاطر قدرت سیاسی ـ تشكیلاتیاش، در عرصۀ سیاست ایران خود را «نیروی اول» میدانست كه در رویدادهای مهم میبایست«حرف اول» را بگوید.از این رو،حزب توده خود را همسنگِ ملّتِ ایران ارزیابی می کرد و لذا،حل مسئلۀ نفت را مشروط به «پیروزی حزب ما، یعنی ملّت ایران» میدانست[3].
با چنان سودائی برای كسب هژمونی و سلطۀ سیاسی، از اسفندماه 1331 تا مردادماه 1332 براندازی سلطنت و استقرار «جمهوری دموكراتیك تودهای»، هدف اساسی حزب توده بود: «ما شاه نمیخواهیم! برچیده باد سلطنت!».[4]با این اعتقاد،از آغاز نهضت ملّی شدنِ صنعت نفت، رهبران حزب توده امید و علاقهای به «دولت وابسته به امپریالیسم دكتر مصدّق» نداشتند و لذا در سراسر آن دوران، حزب توده با ایجاد اعتصابات و حادثهآفرینیهای خیابانی به تضعیفِ دولت مصدّق پرداخت،در این باره کافی است بدانیم که در فاصلۀ یک سال، ۲۰۰ اعتصاب كارگری رخ داد كه برخی از آنها اقتصادی و سیاسی و برخی صرفاً سیاسی بود [5].این اعتصابات و اعتراضات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت میكرد.نشریات حزب توده-خصوصاً «بسوی آینده»- ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می دادند و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت میكردند.[6]
حزب توده در نشریۀ تعلیماتی خود (شمارۀ 12) به هواداران حزب توصیه كرده بود:
-«تودهها وقتی حرف ما را میپذیرند كه تجربۀ روزانه هم مؤیـّد آن باشد. وقتی كه برقراری حكومت نظامی در خوزستان، 23 تیر، 14 آذر1330 و سازش با بانك بینالمللی سخنان ما را در بارۀ مصدّق و دار و دستهاش تأئید كرد… حوادث بهترین مددكارِ ما هستند… باید حوادث بیدار كننده را آفرید و جبهۀ ملّی را در برابر آن قرار داد و ما میتوانیم این كار را بكنیم… پس اگر میخواهیم جبهۀ ملّی را رسوا كنیم باید او را به میدان عمل بكشیم…»[7]
با چنان«رهنمود»ی، حزب توده ـ كه بعد از ماجرای سوءقصد به شاه ( 15 بهمن 1327) هنوز غیرقانونی بود ـ در لباس سازمانها و تشكّلهای صنفی و سندیكائی، مبارزات گستردهای را علیه دولت مصدّق و آمریكا سازمان میداد. برای نمونه: در تظاهرات«دوچرخهسواران صلحدوست» وابسته به « جمعیـّت هواداران صلح» در 14 تیرماه 1330، شعارهای تظاهركنندگان «صلحدوست» چنین بود:
ـ اعدام ماك آرتور، فرماندار نظامی آمریكا در ژاپن
ـ اخراج مستشاران آمریكائی از ایران
ـ به رسمیـّت شناختن چین كمونیست
این شعارها باعث خشم و مخالفت احزاب ملّی و گروههای غیركمونیست شد كه در نتیجۀ آن، تعدادی کشته و مجروح گردیدند . بابك امیرخسروی ـ كه در آن زمان از مسئولان اصلی تظاهراتهای حزب توده بود ـ در بارۀ تظاهرات غیرقانونی حزب توده در 23 تیر 1330 یادآور میشود:
-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند كه چوب های پلاكارد و پرچمها را طوری تهـّیه بكنند كه بتوان از آنها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده كرد.بسیاری از شركتكنندگان در جیبهای خود فلفل و پنجه بوكس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقامكِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند»[8].
انور خامهای نیز در بارۀ «علل واقعی حادثهآفرینیهای حزب توده» مینویسد:
-«اغتشاش در كارخانهها و دبیرستانها و دانشگاه، اغلب بدین سان پدید می آمد كه تودهایها به مصدّق و جبهۀ ملّی حمله میكردند و آنها را نوكر انگلیس و آمریكا میخواندند و در نتیجه،خشم طرفداران مصدّق را برمیانگیختند و حادثه، آفریده میشد! به موازات این حوادث، حزب توده از هر فرصتی استفاده میكرد برای اینكه میتینگ و راهپیمائی به راه اندازد. اگر زد و خوردی، كشت و كشتاری، خونریزی پیش آمد،كه هوالمطلوب،اگر نیامد كه [حزب توده] قدرتِ خود و ضعف حكومت مصدّق را نشان داده است».[9]
انور خامهای در بارۀ تحریكات حزب توده برای حادثهآفرینیها به شیوهای اشاره میكند كه میتوان آنرا «میتینگهای زنجیرهای»نامید . وی ضمن اشاره به حوادث خونین 23 تیر و 14 آذر 1330،در بارۀ حادثهآفرینی حزب توده در 8 فروردین 1330 از قول یكی از مسئولان آن حزب میگوید:
-«هفتۀ جهانی جوانان دموكرات[وابسته به حزب توده] از روز اول فروردین تا هفتم در كانون [ جوانان حزب توده] با شكوه و برنامۀ مجلّل اجرا شد. هزاران جوان پسر و دختر به كانون رفت و آمد میكردند و برنامهها و واریتههای مختلف تماشا نمودند و قرار شد روز آخر جشن، میتینگ اختتامیـّه در میدان فوزیه داده شود. از صبحِ روزِ میتینگ بین افراد انتظامات بستههای نمك و فلفل كه مخلوط شده و در كاغذ بسته شده بود ـ پخش گردید كه برای مقابله با افراد مخالف و مأمورین انتظامی، از آن استفاده نمایند. چوبهای كوچك به مقدار زیادی برای زد و خورد تهیـّه شده بود و از شبِ قبل،عدهای در كانون جوانان، چوب میبریدند، ظاهراً برای دستۀ پرچم و باطناً برای نزاع. چوبهائی به قطر 5 سانتیمتر و به بلندی 30 سانتیمتر… همان شب، نادر شرمینی [مسئول سازمان جوانان حزب توده] كه مخفی بود، آخر شب بطور ناشناس به كانون میآید و كار تهیـّۀ فلفل نمك و بریدن چوبها را از نزدیك- شخصاً- كنترل مینماید…صبح روز 8 فروردین ارسلان پوریا ـ كه مسئول كلّی انتظامات بود ـ به مسئولین كمیتههای محلّی به نسبت اعتمادی كه به آنها داشت ـ دستور شرمینی را ابلاغ میكرد، مثلاً به تربتی ـ مسئول محل 4 ـ میگفت: «محسن! امروز با این چوبها و فلفل نمكها كار داریم و باید ـ جدّاً ـ پوزۀ پلیس و مخالفین بخاك مالیده شود». تربتی جواب داد:«حتماً از پیروزی احزاب مخالف بر صفوف خودمان جلوگیری خواهدشد»و ارسلان پوریا اضافه كرد:« نه!نفهمیدی! كاوه(شرمینی)دستور داده است به هر نحوی شده، امروز باید دعوا بشود، زد و خورد بشود»… این جملات هنوز در گوش من طنینانداز است… در این حادثهآفرینی 2 نفر كشته و بیش از50 نفر زخمی شدند. همین امر،مدرك جدیدی برای اثباتِ«آزادی كُشی» و «نوكرِ استعمار بودنِ دكتر مصدّق» به دستِ حزب توده داد» .[10]
حزب توده در بیانیّه ای ضمن محکوم کردن دکتر مصدّق، تظاهرات روز 23 تیر 1330 را «توطئۀ خونین فاشیستی»نامیده بود.
سندی محرمانه از ركن دو ارتش [سازمان اطّلاعات و امنیـّت ارتش] بتاریخ 16 فروردینماه 1331 روحیـّۀ تهاجمیِ هواداران حزب توده ـ بعد از تظاهرات خونین 8 فروردین ـ را چنین گزارش كرده است:
-«جریان 8 فروردین هیچگونه تزلزلی در روحیـّۀ تودهایها ایجاد نكرده تا آنجا كه بعضیها اعتراض نموده و خواستار شدهاند كه عدهای از سران نظامی و شهربانی را ـ كه همه در اینگونه جریانات شركت دارند ـ از بین ببرند و تقاضا كردهاند كه حزب [توده] نارنجك در اختیارشان بگذارند، امّا به همه پاسخ داده شد كه صبر كنند، زیرا اینگونه عملیـّات موقّتی ـ فعلاً ـ به ضرر ما تمام میشود»[11].
با توجه به حضورِ سروان ماشا الله ورقا، رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات در شهربانی کُل کشور و رابطۀ نزدیک وی با سرتیپ افشارطوس رئیس کل شهربانی دولت مصدّق.آیا «قتل های زنجیره ای» این دوران و از جمله، قتل سرتیپ افشارطوس، و یا طرح ترورِ سرلشکر مزیّنی،رئیس اسبقِ شهربانی کل کشور در دولت مصدّق ،آیا تبلوری از انجام خواست های فوق از طرف رهبران حزب توده بود؟.
_____________________________
پانویس ها:
[1] نگاه کنید به: ورقا،ماشالله ،رویدادهائی از سازمان افسران وابسته به حزب تودۀ ایران،نشر بازتاب نگار،تهران؛1382؛ ورقا،ماشالله،ناگفته هائی پیرامون فروریزی حکومت مصدّق و نقش حزب تودۀ ایران،نشربازتاب نگار،تهران،1384؛ امیر خسروی،بابک،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375،صص714-716
[2] پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،انتشارات نیلوفر،تهران ، 1376،ص 323
[3] روزنامۀ مردم، 27 خردادماه 1329
[4] برای نمونه نگاه كنید به: روزنامۀ «به سوی آینده»، شمارۀ 13 اسفندماه 1331
[5] عبدالصمد كامبخش،نظری به جنبش كارگری و كمونیستی در ایران، ج1، انتشارات حزب توده، بیجا، 1972، ص 171، برای شرحی از اعتصابات كارگری در دوران مصدّق نگاه كنید به: ارسلان پوریا (عضو كمیتۀ ایالتی حزب توده)،کارنامۀ مصدّق و حزب توده،نشر مزدک،فلورانس،بی تاریخ، صص271، 402-406، 468-474 و صفحات دیگر؛ «اعتصابات كارگری دورۀ نخست وزیری مصدّق»، علی منوچهری و مهدی احمدی، پیام بهارستان، شمارۀ 5، تهران، 1388، صص 369-398
[6] برای نمونه هائی از مواضع حزب توده علیه دولت مصدّق ،نگاه كنید:بسوی آینده،شماره های 17 آذرماه 1330؛ اوّل ديماه 1331؛10ديماه 1331؛20 بهمن 1331؛27بهمن 1331 ؛روزنامۀ شجاعت،26تیرماه 1330؛رستاخیز خلق(به جای بسوی آینده)،28تیرماه1330؛ شهباز،21 دی ماه 1331؛آخرین نبرد، 17 آذر1330
[7] ملكی، خلیل، درس 28 مرداد از لحاظ نهضت ملّی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده، انتشارات پردیس دانش، تهران، 1394، ص 289
[9] نگاه كنید به: خامهای،از انشعاب تا کودتا،ج3،انتشارات هفته،تهران،1363، صص 356-358
[10] خامهای،پیشین، صص 361-363.
[11] سازمان افسران حزب توده به روایت اسناد ساواک، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطّلاعات، تهران، تابستان 1380، ص 14.
بیانیۀ کانون نویسندگان ایران:اعتراض به شرایط مردم خوزستان
جولای 20th, 2021
چگونه میتوان چشم فروبست بر فجایعی که هرلحظه در گوشه و کنار کشور رخ میدهد؟ چندین هفته است که هزاران کارگر زحمتکش صنعت نفت، نیشکر هفت تپه و … در اعتصاب به سر میبرند و هیچکس پاسخگوی مطالبات برحق آنها نیست. چندین روز است که مردم خوزستان، که از بیآبی جان به لبشان رسیده، برای تأمین ضروریترین نیاز زندگی خود، آب، به تظاهرات خیابانی روی آوردهاند و به جای آب، گلوله و گاز اشک آور میگیرند. ماههاست مردمی که سایهی شوم بیماری و مرگ ناشی از همهگیری کرونا را بالای سر خود میبینند، در انتظار دریافت واکسن هستند و این روزها صفهای طولانی را برای دریافت چیزی که ماهها پیش باید دریافت میکردند، تاب میآورند. سالهاست که گروه بیشماری از مردم هر روز که از خواب برمیخیزند میبینند براثر رشد سرسامآور قیمتها فقیرتر از دیروز شدهاند و مجبورند گوشت، مرغ، میوه و لبنیات را به تدریج از سفرههای خود حذف کنند.
با این همه، همین مردم اگر رغبت کنند و نگاهی به رسانههای رسمی کشور بیندازند خواهند دید که نه تنها از این نابسامانیها و فریادهای اعتراضشان در آنها نشانی نیست، بلکه چنین وانمود میشود که گویی “در شهر خبری نیست” و همه چیز آرام است! لازم به گفتن نیست که بخشی از روزنامهنگارانی که خود از همین مردمند و شریک رنجهای مردم، شاید به میل خود بر این همه نابسامانی چشم فرونبسته باشند. آنها مجریان سیاست “سانسور”اَند؛ سیاستی که سالهاست راه تنفس فرهنگ، دانش، اقتصاد، محیط زیست و در یک کلام راه تنفس زندگی متمدنانه را بسته است؛ سیاستی که با سرپوش گذاشتن بر زشتی و پلیدی، و انکار فساد و رانتخواری، و در سایهی استبداد مطلق، به آنها مجال رشد سرطانی میدهد؛ سیاستی که واقعیت را سانسور میکند، با این گمان باطل که حقیقت هرگز از پرده برون نخواهد افتاد. واکنشهای صریح و گستردهی مردم در سالهای اخیر نشان میدهد که این “سیاست” از کار افتاده است. مردم خوزستان میدانند که خشکسالی و بیآبی امروز منطقهشان، منطقهای که در سالیانی نهچندان دور بخش عمدهای از محصولات کشاورزی کشور را تولید و تأمین میکرد، پیامد سیاستهای غارتگرانه و مردمستیزانهای است که در سه چهار دههی گذشته به اجرا در آمده است. مردمی که در بخشی از سال به علت پدیدهی ریزگردها از هوای سالم محرومند، مردمی که گاهی در گرمای پنجاه درجه برق ندارند، مردمی که نخلستانها، کشتزارها و دامهایشان رو به نابودی است، مردمی که اکنون به آب آشامیدنی دسترسی ندارند، حق دارند به خیابان بیایند و اعتراض کنند. این مردم از تشکلها، حزبها و رسانهی مستقل برای بیان خواستههای خود یکسر محرومند. این مردم، خود رسانهی خویشاَند و هیچ کس حق ندارد پاسخ آنها را با گلوله و گاز اشک آور بدهد، یا برای سهولت سرکوب آنان، اعتراضهای برحق و مسالمتآمیزشان را “بازی کردن در زمین دشمن” بنامد.
این وضعیت دربارهی کارگران معترض صنعت نفت نیز صادق است. آنها قربانیان سیاست ظالمانهای هستند که با جعل کردن قراردادهای پیمانی، افزون بر آن که امنیت شغلیشان را به کلی از میان برده، بخشی از مزدشان را نیز به جیب پیمانکاران دزد و عزیزکردههای حکومتی سرازیر میکند که هیچ نقشی در کار و تولید ندارند. کارگران بهحق خواستار حذف پیمانکاران و قراردادهای پیمانیاَند. آنها به درستی، خود را کارگران صنعت نفت میدانند و خواستار مزد برابر با سایر کارکنان این صنعتاند. برخورداری از تشکل مستقل و حق اعتصاب، برابر میثاقهای بینالمللی خواست مشترک همهی آنهاست. سیاست سرکوب، و سانسور صدای آنها و توسل به سیاست تفرقهافکنی میان کارگران و تراشیدن نمایندههای جعلی برای آنها با هدف به شکست کشاندن مبارزاتشان، راه به جایی نخواهد برد. باید به خواست برحق این کارگران و کارگران نیشکر هفتتپه که با مبارزات پیگیر خود دست یک باند رانتخوار را از این صنعت کوتاه کردند و سایر کارگران، معلمان، پرستاران و … گردن نهاده شود.
کانون نویسندگان ایران سرکوب اعتراضها و اعتصابهای مردم را محکوم میکند و بر اساس منشور خود، از حق آزادی همگان بی هیچ حصر و استثنا، برای بیان مطالباتشان دفاع میکند و از همهی اهل قلم، روزنامهنگاران مستقل، فعالان اجتماعی و مردم آزادیخواه میخواهد به سانسور تن ندهند و بیانگر رنجهای مردم و خواستههای برحق آنها باشند.
کانون نویسندگان ایران
۳۰ تیر ۱۴۰۰
وقتی که کار تمام شد:حزب توده و سقوط دولت مصدّق،بهمن زبردست
جولای 20th, 2021بخشی از کتاب در دست انتشار «اسناد محرمانۀ حزب تودۀ ایران»
این پرسش که حزب تودۀ ایران در رویارویی با سرنگونی دولت دکتر مصدق چه باید میکرد ؟و اینکه حدود امکاناتش برای چنین رویاروییِ تاریخسازی تا کجا بود؟ پرسشی است که با گذشت بیش از هفت دهه از آن تاریخ، هنوز محل بحث و جدل تاریخدانان و علاقمندان به تاریخ معاصر ایران است. به بهانۀ انتشار قطعنامهای که در 23 اسفند 1335 به تصویب کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران رسیده و برای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستاده شده و حال توسط مرکز ویلسون از بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه استخراج و منتشر شده است و در آن همۀ تصمیمات رهبری حزب در ایران برای رویارویی با دولت سپهبد زاهدی اشتباهآمیز و حادثهجویانه دانسته شده، نگاهی به روایتهای مختلف این موضوع میاندازیم.
به روایت سرهنگ علی زیبائی از روز 28 مرداد، “حزب توده در این روز هیچگونه نقشهای برای مقابله با حوادثی که رخ داده بود از پیش نداشت. در تمام روز 28 مرداد از ساعتی که اوضاع دگرگون میشد در تلاش تماس با دکتر مصدق بود و لذا فرصت اتخاذ تصمیم تازهای نداشت. وقتی که کار تمام شد طرفهای عصر خواستند بر اعصاب خود مسلط گردند اما اینکار هم با موانعی روبرو بود. بجای اتخاذ تصمیم بجان یکدیگر افتادند. ]…[ دکتر کیانوری معتقد به اقدام مسلحانه بود و دیگران در حالت بهت و سرگردانی نه میتوانستند پیشنهاد او را رد کنند و نه قبول لذا دستورهای ضدونقیضی از آن کمیته مبهوت و سردرگم صادر میشد. اولین دستوری که بسازمانهای تابعه داده شد آن بود که خود را برای یک دوران تازه مبارزه مخفی و دشوار آماده کنند اسناد را بسوزانند و خفاگاههای مطمئنتری دستوپا کنند ]…[ هنوز مرکب این دستورات خشک نشده بود که دستور برعکس صادر میگردید به این مضمون که: “تمام شبکهها تماس فوقالعاده دو ساعت بدو ساعت بگذارند تا با تقسیم اسلحه میان آنها در همه جا بمأمورین انتظامی حمله آغاز شود.” ]…[ دستور اولی بر پایۀ نظر اکثریت هیئت اجرائیه اتخاذ شده بود و دستور دوم براساس تهدیدات دکتر کیانوری که توانسته بود آنان را مرعوب سازد. تمام سلاح حزب توده در آن ایام از چند تفنگ و چند مسلسل دستی و مقداری نارنجک و چند اسلحه کمری تجاوز نمیکرد که در اختیار دکتر کیانوری بود و آنرا به کمیتههای محلی تهران و کمیته مرکزی سازمان جوانان تقسیم کرد. بهر کمیتهای درحدود یک یا دو تفنگ یک یا دو اسلحه کمری پنج تا شش نارنجک میرسید که تمام اعضاء کمیته یعنی مسئولین را هم مسلح نمیکرد چه رسد که پانزده هزار عضو ]حزب[ و سازمان جوانان در تهران و چندین هزار عضو شورا]ی متحدۀ مرکزی[ و دهقانان. تمام روز 29 مرداد شبکههای حزبی و سازمانی بتماس فوقالعاده خستهکنندۀ خود ادامه دادند. شب این روز دستور دیگری رسید حاکی از اینکه چون سلاح بهاندازه کافی نیست از هر کمیته چند دسته ضربتی تشکیل شود هر دسته مرکب از 20 نفر و آدرس و علامت تماس و ارتباط مسئولین هر دسته برای کمیته مرکزی ارسال گردد.
“روزهای بعد هم به تشکیل این دستهها گذشت. کمیته مرکزی اقدام دیگری هم بعمل میآورد که عبارت ]است[ از برقراری تماس با مصدقی ها “نهضت مقاوت ملی“ و قشقائیها که مدعی حمایت از دکتر مصدق بودند. بموازات این اقدامات ستاد جنگی حزب توده نیز مرکب از: دکتر نورالدین کیانوری، دکتر حسین جودت، مهندس علی علوی “از کمیته مرکزی“ و خسرو روزبه، سرهنگ ]محمدعلی[ مبشری و سرگرد جعفر وکیلی از سازمان افسران و اماناله قریشی و گالوست زاخاریان از تشکیلات تهران تشکیل شد. تعلیمات این ستاد لازمالاجرا بود.”[1] از میان این نامها، مبشری در بازجویی از قریشی و زاخاریان ذکری نمیکند و تنها به شخصی به نام وارسته اشاره میکند که شناخته نشده است و شاید نام مستعار جودت باشد، گرچه نام مستعار او آذر بوده. به روایت مبشری، “وکیلی هم در جلسات اولیه شرکت نداشت ولی بعداً به عنوان عضو مشاور شرکت میکرد.” [2]
بنا به مطلبی که زیبائی از صفحۀ 80 برگههای بازجویی روزبه نقل کرده، “این ستاد هفتهای دو یا سه بار تشکیل جلسه میداد و عمرش نیز خیلی کوتاه بود.”[3] و باز به نقلقول او از صفحۀ 93 این برگههای بازجویی، در پی آنکه تظاهرات موضعی اعضای حزب که به دستور همین ستاد “در همان روزهای 29-30 و شاید یک هفته پس از آن صورت میگرفت جز دادن تلفات و خسته کردن نفرات نتیجهای نداشت لذا ستاد تصمیماتی درباره خلع سلاح گردان مأمور کرمانشاه و ارتباط با قشقائیها و ایجاد مناطق پارتیزانی گرفت.”[4]
چنانکه زیبائی میگوید، “دکتر کیانوری رابط تهران و دکتر جودت رابط سازمان جوانان و شورا و مهندس علوی رابط شهرستانها بودند. تصمیمات توسط سه نفر فوق بسازمانهای تابعه ابلاغ میشد و ایدههای جنگی را سه نفر نظامی میدادند. اما دکتر ]مرتضی[ یزدی و دکتر ]محمد[ بهرامی که کنار گذاشته شده بودند از خود سلب مسئولیت میکردند و در ستاد حزب هم اختلاف کم نبود. دکتر کیانوری و سه نفر نظامی تندتر فکر میکردند و طرفدار طرحهای ماجراجویانهای بودند اما دکتر جودت و مهندس علوی در حال بهت و ترس بسر میبردند و نمیدانستند چه بکنند. دکتر کیانوری موفق شده بود اکثریت را بدست آورد. دکتر جودت و مهندس علوی از وضع ستاد راضی نبودند زیرا از حال اکثریت بوضع اقلیت افتاده بودند. ]…[ از دستورات ستاد نامبرده این بود که کمیتههای محلی سازمان جوانان رهبری نظامی کمیته محلی حزبی را بپذیرند و در جوار هر کمیته محلی حزبی یکی از افسران سازمان نظامی توده با لباس شخصی در حکم مشاور نظامی قرار بگیرد. بافراد کمیتهها و گروههای ضربتی گفته شود که اینها سمپاتیزانهای نظام وظیفه دیده هستند و از اینکه افسرند سخنی بمیان نیاید. گروههای ضربتی در خارج از شهر به تمرین نظامی بپردازند و سازمان نارنجکسازی حزب توده باقدامات خود سرعت بیشتری بدهد. این اقدامات که با آتشسوزی قلعهمرغی و ناو ببر و غیره توأم بود اقدامات مذبوحانهای بود که نمیتوانست به پیروزی کامل منجر شود. “[5]
در سندی که خواهیم دید، ازجملۀ این اقدامات به “اجراء دستبردهای پارتیزانی در شرایطی که برای آن زمینۀ لازم موجود نبود، اعمال ضربت در 30 مرداد، خرابکاری در قلعهمرغی، تراکت باصطلاح نارودنیکی “اعلام خطر” و غیره” اشاره شده است.
” دستبردهای پارتیزانی” اشاره به تدارک شروع جنگ پارتیزانی “در جنگلهای شمال – کوههای حد فاصل گیلان و مازندران – ” است که کیانوری شرح کامل آن را در خاطراتش داده است و به روایت او چند روز پیش از آغاز عملیات درحالیکه اعضای ستاد جزییات عملیات را بررسی میکنند، دکتر مرتضی یزدی عضو هیئت اجراییه که بعد از جلسۀ هیئت اجراییه، تصادفاً آنجا مانده، در بحث شرکت و بهشدت با این کار مخالفت میکند و میگوید، “حزب تاکنون اقدام مسلحانه نکرده است، ولی با این کار اگر دستگیر شویم به جرم قیام مسلحانه اعدام خواهیم شد!” و چند روز پس از این جلسه و یک یا دو روز پیش از تاریخ عملیات هم سه افسر تودهای، که او تنها نام یکیشان یعنی سرگرد حسین رزمی را به یاد داشت، و قرار بود واحدهای نظامی تحت امرشان را خلع سلاح کنند و سلاحها را در اختیار حزب قرار دهند، بهطور همزمان در سه نقطۀ مختلف دستگیر میشوند و بهاین ترتیب با دستگیری این سه افسر، که کیانوری دکتر یزدی را عامل آن میداند کل عملیات منتفی میشود.[6]
روایت دوم، روایت مبشری در صفحۀ 71 بازجوییاش مندرج در کتاب سیاه[7] و نیز نقل شده از پروندۀ او در جای دیگری[8] است که میگوید، پس از مطالعه این جنگ پارتیزانی ناصحیح و غیرعملی تشخیص داده شد. روایت سوم هم روایت قطعنامۀ پیشگفته که بر اساس آن “در اثر مشورت رفقای هیئت اجرائیه تهران با رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج و توصیههای رفقای اخیر نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی انجام نگرفت.”
گرچه نمیتوان نظر قطعی داد، اما از این سه روایت، اینکه در چنین موردی که به گفتۀ کیانوری، حتی یزدی که عضو هیئت اجراییه بود هم تصادفاً و چند روز مانده به انجام عملیات از آن باخبر شد، هیئت اجرائیه با بقیۀ کمیتۀ مرکزی در شوروی سابق مشورت نموده و با مشورت آنها موضوع منتفی شده باشد بعید و حذف این مورد در قطعنامۀ پلنوم چهارم هم که به آن اشاره خواهد شد، قرینهای بر نادرستی آن است. روایت نخست هم که طبق آن سه افسر تودهای بهخاطر خبری که یزدی داده همزمان دستگیر شدند، ولی “آنها را پس از مدتی، ظاهراً به این دلیل که مدرکی علیهشان نبود آزاد کردند” هم چندان منطقی بهنظر نمیرسد. امیرخسروی نیز که تنها از بازداشت یک، و نه سه افسر، که آن هم رزمی هم نیست و رستمی گوران است نام میبرد، معتقد است احتمالاً بازداشت رستمی گوران بر اساس شک و گمان نسبت به تودهای بودنش و نه اطلاع دقیق از شرکتش در چنین برنامهای بوده.[9] دراینمیان روایت مبشری از بقیه منطقیتر مینماید.
مورد دوم، یعنی “اعمال ضربت در 30 مرداد” همان است که در روایت زیبائی هم آمد و بنا به بازجوییهای سروان نظامالیدن مدنی و سرگرد جعفر وکیلی، از افسران تیربارانشدۀ سازمان افسران، قرار بوده که آن روز تظاهرات بزرگی مانند سی تیر 1331 با شرکت افسران تودهای برپا و دولت سرنگون شود.[10] چنانکه بابک امیرخسروی از یکی از اعضای کمیتۀ ایالتی تهران در آن زمان نقل میکند، “کیانوری به جلسۀ کمیته ایالتی تهران آمد و گفت که افراد شبکه را در چهارراهها و خیابانها سازمان بدهید که دست به تظاهرات بزنند. او گفت نارنجکهایی را که در اختیارتان میگذاریم، به سوی مأمورین انتظامی پرتاب کنند و شعار بدهند. بهاینترتیب مردم و بازاریها نیز به جنبش کشیده میشوند و تظاهراتی نظیر سی تیر علیه کودتا به وجود میآید و رژیم سرنگون میشود.”[11]
به روایت بیژن جزنی که در آن زمان شانزده ساله و از کمسنترین اعضای سازمان جوانان بود، “روز 29 ]مرداد[ تماسهای حزبی و سازمانی بهتر شده بود. حداقل 50% کادرها در سر قرار حاضر بودند. حزب تصمیم گرفت کادرهای ضربتی تشکیل دهد. افراد واجد شرایط؛ یعنی آنهائی که خدمت سربازی انجام داده بودند، و قدرت بدنی خوبی داشتند، و از واحدها جدا بودند. و هر بیست نفر در یک خانه دور از چشم پلیس برای ضربه زدن به دشمن آماده شدند. افسران سازمان نظامی با شتاب به این خانهها اعزام شدند، تا تعلیمات لازم را به افراد بدهند. برای هر بیست نفر دو اسلحه کمری و دو نارنجک وجود داشت. این گروهها 48 ساعت در خانهها بسر بردند. عدهی قابلتوجهی از افسران یکدیگر را شناختند و عدهای از آنها توسط افراد غیرنظامی شناخته شدند. با همهی اینها پس از 48 ساعت، این گروهها مرخص شدند و افراد که انتظار عکسالعمل حزب را میکشیدند، با بازگشت رفقایشان نومید شدند.”[12]
البته آموزش نظامی توسط بیست و چند نفر از افسران ارشد عضو سازمان نظامی[13] که گاه آن را هم در خانههای خودشان انجام میدادند، علیرغم آنکه بیاحتیاطی بزرگی بود و بهسادگی میتوانست به لو رفتن کل سازمان افسران منجر شود، چنانکه در 28 شهریور منجر به بازداشت اتفاقی روزبه در حین آموزش نظامی به افراد کمیته 6 شهرری شد،[14] همچنان ادامه یافت و احتمالاً یکی از دلایل آن هم پاسخ به اعتراض اعضای حزب به بیعملی رهبری بود. یوسف قریب از کادرهای حزب توده در آن زمان، در خاطراتش روایت جالبی از این اعتراضها و نیز آموزش نظامی دارد.[15]
مورد سوم یعنی خرابکاری در قلعهمرغی از این قرار است که به روایت زیبائی، محمد ناصر، محمدحسین و خسرو قشقایی که میخواستند بدانند نقشۀ حزب برای ساقط کردن دولت چیست و اینکه آیا حزب میتواند با رساندن فشنگ و مهمات به آنها کمک کند، از طریق سازمان حزب در شیراز ابراز تمایل میکنند که با نمایندۀ کمیتۀ مرکزی حزب تماس بگیرند و بعد که علی متقی به محل ایل میرود از او درخواست صد تا دویست هزار فشنگ و چند دستگاه بیسیم میکنند و سرانجام زمانی که هم آنها و هم حزب متوجه میشوند کاری از پیش نمیرود موضوع کاملاً منتفی میشود.[16]
به روایت کیانوری که ابتکار عمل در برقراری تماس را از جانب حزب میداند و ذکری هم از درخواست فشنگ و مهمات از سوی قشقاییها نمیکند، “ما با آنها تماس گرفتیم و با آنها درخصوص مبارزه مسلحانه با رژیم کودتا مشورت کردیم. آنها موافقت کردند و گفتند که این کار با نظر جبهه ملی صورت بگیرد. و ضمناً گفتند که چون ما ایلی هستیم و فرمانده نظامی نداریم خوب است که شما چند نفر افسر آشنا به مسائل نظامی و یکی دو نفر آشنا با مسائل سیاسی نزد ما بفرستید. ما سه نفر را برای رفتن نزد قشقاییها مأمور کردیم. این سه نفر عبارت بودند از: خسرو روزبه، سرهنگ علی اکبر چلیپا و علی متقی (عضو مشاور کمیته مرکزی). این سه نفر چند ماه نزد قشقاییها بودند. در همین زمان ما مطلع شدیم که گویا قرار است چند هواپیما از قلعهمرغی برای بمباران قشقاییها عازم شوند. دوستان ما که در نیروی هوایی بودند – در نیروی هوایی پنج افسر داشتیم – گفتند که میتوانند این هواپیماها را از کار بیندازند. یکی از این افسران سرگرد پرویز اکتشافی بود ]…[ ما با این کار موافقت کردیم و آنها سیمهای ارتباطات هواپیماها را کنده و مخلوط کرده بودند. تصور دوستان ما این بود که تعمیر این هواپیماها حداقل یک ماه به طول میکشد، ولی این کار آنقدر ناشیانه و با عجله بود که هواپیماها بیست و چهار ساعته آماده پرواز شدند. پس از مدتی قشقاییها به ما گفتند که دکتر معظمی – که رهبری جبهۀ ملی را در آن زمان داشت- با هرگونه عملیات نظامی علیه رژیم کودتا مخالفت کرده است (البته این مخالفت فردی او نبود. بقایای جبهه ملی، همه، با هرگونه مقاومت مخالف بودند). به این ترتیب افراد ما به تهران بازگشتند.”[17]
کیانوری و دیگر رهبران حزب بهخوبی میدانستند که سران ایل قشقایی همانهایی هستند که هفت سال پیش دست به شورش زده بودند و “حزب توده و فرقۀ دمکرات آذربایجان پیشنهاد کردند که برای “دفع غائله” جنوب مبارزان خود را مسلح کرده بهصورت منظم به جنوب اعزام کنند.”[18] اختلاف میان حزب و قشقاییها را از آنجا میتوان دریافت که محمد ناصر قشقایی سالها بعد در مصاحبه با حبیب لاجوردی گفت، “حزب توده یعنی نوکر روس. هرچه روسها میگفتند کردند.” و در پاسخ لاجوردی که گفت، حزب توده میگوید وقتی مصدق بیطرفیاش را ثابت کرد به او کمک کردیم، میافزاید، “دیگر چه کمک کردند؟ در حبس کمکش کردند؟”[19] درواقع این اختلاف، تنها سیاسی نبود و جنبۀ مذهبی هم داشت و به روایت قشقایی زمانی پس از دیدارش با یکی از اعضای ایل که گویا کمونیست بوده، نزدیکانش فنجان او را آب میکشند.[20]
جز این، روایت کیانوری با روایت روزبه که تنها از رفتن متقی به نزد قشقاییها میگوید و حرفی از رفتن خودش نمیزند[21] هم مغایر و بعید است روزبه در آن شرایط چند ماه در میان قشقاییها مانده باشد. همچنین این گفتۀ کیانوری که “در نیروی هوایی پنج افسر داشتیم” نیز درست نیست. شمار افسران شاخۀ هوایی سازمان افسران بسیار بیش از اینها بود و تنها در روز خرابکاری چهار افسر، شامل افسر سرنگهبان، افسر نگهبان، افسر آماده و افسر فنّی همگی تودهای و نیز استوار بیسیمچی پادگان هوادار حزب بودند. درخصوص علت موفق نشدن عملیات نیز روایت کیانوری درست نیست و به روایت پرویز اکتشافی، سرگرد سابق هوایی و افسر سرنگهبان در زمان حادثه که در خرابکاری شرکت داشت و بعد دید این کار در عمل موجب تبلیغ زیادی به نفع دولت زاهدی شده، علت عدم خرابکاری گسترده، امید افسران تودهای به سرنگونی دولت زاهدی تا چند هفته بعد بود و چنانکه اومیگوید، خرابکاری شامل قطع سیمها و آتشسوزی با هم بوده که بخش دوم کار به درستی انجام نشده است .[22] روزبه هم در بازجوییهایش ضمن اینکه میگوید بعدتر معلوم شد اصولاً قصدی برای فرستادن هواپیما و بمباران ایل قشقایی نبوده، ناکام ماندن ایجاد آتش را مطابق با روایت اکتشافی بیان میکند.[23]
مورد چهارم یعنی تراکت “اعلام خطر” دقیقاً مشخص نیست. در نامۀ مشترک بهرامی، یزدی و جودت به رهبری مقیم مسکو از “اعلامیۀ اول پس از 28 مرداد نمونۀ دیگری از تظاهر روحیه بلانکیستی ]…[ و تز غافلگیری (به معنای جلوگیری کامل از پیروزی کودتا)” نام برده شده[24] ، اما به نظر میرسد اعلامیۀ دیگری که جزنی از آن به این شکل یاد کرده که، “در آبان 32، اعلامیهای به امضای کمیته ایالتی تهران منتشر شد که طی آن کودتاچیان و همکاران آن بسختی تهدید شده بودند. اعلامیه تمام کسانی را که برضد افراد سازمانهای حزب قدمی بردارند، تهدید به مجازات میکرد. افسران، فرمانداران نظامی، اعضای دادگاههای نظامی، روزنامهنگاران و بسیاری دیگر از عوامل رژیم مشمول این اعلام خطر میشدند.”[25] و امیرخسروی هم بدون ذکر تاریخ اعلامیه احتمالاً از همان بهعنوان نمونهای از “روحیه نارودنیکی” یاد کرده،[26] بیشتر با این مورد مطابقت داشته باشد.
قطعنامهای که متن آن در پی خواهد آمد، چهار ماه بعد از صدور، در پلنوم چهارم (وسیع) که با شرکت کمیتۀ مرکزی و شماری از کادرها، از 5 تا 26 تیر 1336[27] “در حومه مسکو در یک ساناتوریم”[28] تشکیل شد، با حذف و اضافههایی به تصویب پلنوم هم رسید و گرچه در کتاب اسناد و دیدگاهها ذکری از آن نشده،[29] امّا در جلد یک کتاب اسناد تاریخی متن آن منتشر شده است.[30] اینکه متن قطعنامه به خط چه کسی است را نمیتوان قطعاً دانست، امّا بنا به شواهدی گمان میکنم خطّ دکتر کیانوری باشد.
از آنجا که با روش تهیهکنندگان کتاب اسناد و دیدگاهها در حذف جاهایی که با سیاست روز حزب مطابقت نداشت و بهصلاح نبود، آشناییم[31] و امیرخسروی هم در گفتگو با اسکندری متن منتشره توسط شاکری را تایید میکند،[32] میتوانیم به این متن اتکا کنیم و با مقایسۀ آن با قطعنامۀ قبلی منتشر شده در چهار ماه پیش، نکات جالبی مانند حذف کامل عبارتهایی را که کمیتۀ مرکزی، در تاکید بر نقش خود در راهنماییِ هیئت اجراییه برای پرهیز از اقدامات ماجراجویانه آورده بود بیابیم. گرچه تفاوت این دو متن متحصر به موارد حذفشده نیست و گاه واژههایی عوض شده یا عبارتهایی نیز افزوده شده است، اما برای حفظ سندیت متن، تنها موارد حذف شده با حروف برجسته مشخص شده.
برای خوانندگان ناآشنا با واژگان مرسوم حزب تودۀ ایران، معنای واژه کلیدیِ قطعنامه، یعنی بلانکیسم را از واژهنامۀ سیاسی اجتماعی این حزب نقل میکنم که طبق آن: “مفهوم عمومی عبارت است از تاکتیک توطئهگری و اقدام دستهای کوچک با افکار افراطی و نحوۀ عمل و تئوری مربوطه، عدم اعتماد به تودهها و به لزوم مبارزۀ متشکل و اصولی آنها.”[33]
برای درک دقیقتر موضوع، دانستن نام افراد موثر در آن، مفید است. به نوشتۀ ایرج اسکندری که در اواخر سال 1955 از وین به مسکو رفته بود، “اعضای کمیته مرکزی که در آنجا بودند و مرتب جلسه داشتند عبارت بودند از ]رضا[ رادمنش، ]احسان[ طبری، ]محمود[ بقراطی، ]احمد[ قاسمی، ]غلامحسین[ فروتن، ]عبدالحسین[ نوشین و ]علی[ امیرخیزی و بعد من هم به آنها ملحق شدم. دکتر ]فریدون[ کشاورز هم بود. بعدها جودت و کیانوری هم که قبل از پلنوم چهارم آمدند به ما اضافه شدند. ]عبدالصمد[ کامبخش بود ]…[ ]صمد[ حکیمی هم بود، ولی او بعد آمد.”[34] اعضا به روایت کیانوری نیز با اندک تفاوتی همینها هستند.[35]
اعضای هیئت اجرائیه در سال 1332 بر اساس طرح تشکیلاتی که در کتاب سیر کمونیزم در ایران آمده، عبارت بودند از محمد بهرامی، نورالدین کیانوری، حسین جودت، مرتضی یزدی و علی علوّی.[36]
نکتهای که در پایان ذکر آن لازم است این است که، گرچه در قطعنامه از مسئولیت جمعی هیئت اجرائیه یاد شده، اما از پنج عضو این هیئت، یزدی و بهرامی اصولاً در تصمیمهای محکومشده نقشی نداشتند و عضو سوم یعنی جودت نیز با این تصمیمها مخالف بود و هر سه در نامۀ مشترکشان به رهبری حزب در مسکو هم صراحتاً این مخالفت را ذکر کرده و مسئولیت آن را مشخصاً متوجه کیانوری کرده بودند.[37] یزدی چه درهنگام بازپرسی[38] و چه در نامهای که از زندان به رهبری حزب نوشت هم، بر مخالفت خود با این اقدامها تاکید میکرد.[39]
در مقابل، کیانوری که با پشتیبانی افسران عضو ستاد مقابله با کودتا و نیز فشار تودۀ حزبی، عامل موثر این تصمیمگیریها بود، حتی اگر به کتاب خاطراتش هم استناد نکنیم، در روایتی از آن روزها که در زمان آزادی بازگو میکند هم، مطلقاً اشارهای به محکوم شدن این تصمیمها توسط کمیتۀ مرکزی و پلنوم چهارم نمیکند.[40] البتّه در این قطعنامه به نقش او کمترین اشارهای نشده، اما در قطعنامۀ مهمّ دیگری که در دهم اسفند 1335 دربارۀ نقش او در ترور شاه که منجر به غیرقانونی اعلام شدن حزب شد، به تصویب رسید، به دلیل تکروی و گرایش به حادثهجویی، ضمن توبیخ از مشاغل تشکیلاتی در هیئتاجرائیه برکنار شد، هرچند در رهبری حزب ماند تا در دومین دوران فعالیت علنی حزب در ایران نیز، باز با تصمیمهای فردی و حادثهجویانه، امکان غیرقانونی اعلام شدن حزب را فراهم کند.
قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران
دربارۀ برخی تصمیمات اشتباهآمیز و حادثهجویانۀ رهبری حزب در دوران
پس از کودتای 28 مرداد 1332 مصوب 14 مارس 1957
- پس از ناکامی جنبش رهائیبخش ملّی درقبال کودتای منارکو-فاشیستی شاه-زاهدی، رهبری حزب در ایران یکرشته نظریات و تصمیماتی اتخاذ نمود که هدف آن جبران این ناکامی و سرنگون ساختن رژیم کودتا بود. این نظریات و تصمیمات که بر اساس تبعیّت از تمایلات خودبخودی تودۀ حزبی، پر بها دادن به قدرت خود و پیروی از اندیشۀ “جبران شکست“ اتخاذ شد دارای جنبۀ بلانکیستی و نارودنیکی است. ازانجمله است نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی در شرایطی که برای آن زمینۀ لازم موجود نبود، اعمال ضربت در 30 مرداد، خرابکاری در قلعهمرغی، تراکت باصطلاح نارودنیکی “اعلام خطر” و غیره. تصمیم به ایراد ضربت در 30 مرداد عملی نشد. در اثر مشورت رفقای هیئت اجرائیه تهران با رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج و توصیههای رفقای اخیر نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی انجام نگرفت. لذا قسمتی از این تصمیمات جامۀ عمل نپوشید، ولی برخی از این تصمیمات مانند خرابکاری در قلعهمرغی انجام گرفت و تراکتهای اعلام خطر انتشار یافت. کمیتۀ مرکزی تصریح خود را دربارۀ این مسائل ضروری میشمرد.
- حزب تودۀ ایران یک حزب انقلابی است و بر آنست که اعمال قهر (از قیام و جنگهای انقلابی و عملیّات پارتیزانی گرفته تا انواع اقدامات دیگر از قبیل ایراد ضربت و غیره) درصورت تدارک دقیق آن در لحظات معیّنی از نبرد طبقاتی و جنبش رهائیبخش ملّی میتواند بضرورت مبرم بدل شود و حزب انقلابی نهتنها از اجراء این وظایف مبرم روی برنمیتابد بلکه جسورانه و پس از سنجش کامل با آن روبرو میشود. لذا انتقاد حزب از برخی تصمیمات شتابزدۀ هیئت اجرائیه حزب در ایران ناشی از انکار ضرورت اعمال قهر در مواردی که این اعمال قهر بوظیفۀ مبرم بدل شود نیست زیرا چنین انکاری در حکم درغلطیدن در رفورمیسم است.
حزب تودۀ ایران بر آن است که وظیفۀ اساسی حزب پرولتاریا متشکل کردن وسیعترین تودهها بر ضد امپریالیزم و ارتجاع است و اعمال قهر در مسیر اجراء این وظیفۀ اساسی میتواند بمثابۀ لحظهای ضروری شود.
اعمال قهر تنها باتکاء به تودۀ وسیعی که از آن پشتیبانی کنند و درصورت وجود شرایط ضروری مساعد اجتماعی معقول است و امکان پیروزی را با خود دارد. اعمال قهری که از پشتیبانی تودۀ وسیع برخوردار نباشد و تنها باتکاء طلایۀ طبقۀ کارگر یعنی حزب پرولتاریا انجام گیرد در حکم بلانکیزم و ماجراجوئی است. انتقاد حزب ببرخی از تصمیمات هیئت اجرائیه پس از کودتای 28 مرداد همانا ناشی از ان است که درواقع این تصمیمات بدون توجّه کافی به تأمین پایه تودهای وسیع و باتکاء حزب طبقۀ کارگر اتخاذ میشد و متضمن عامل پر بها دادن به نیروی خود بود. این تصمیمات و بویژه ان قسمتی از تصمیمات که جنبۀ عملی بخود گرفت مانند خرابکاری در قلعهمرغی و تراکت “اعلام خطر“ تأثیرات منفی در افکار عمومی داشت و زیانهائی بحزب وارد آورد.
- بطور کلّی نمیتوان استفاده از نیروهای مختلف اجتماعی و تماس با آنها، منجمله با عشایر قشقائی را که بدلائل و شرایط خاصّی و در موقعی از زمان ممکن است درجهت نهضت نجاتبخش ملّی عمل کنند مردود دانست و در عداد عملیّات بلانکیستی تلقی نمود. ولی مذاکرات بعد از 28 مرداد با سران ایل قشقائی در کادر تصمیمات هیئت اجرائیه مبنی بر قیام نابهنگام بوده که کمیتۀ مرکزی تصمیمات مذکور را تصمیمات بلانکیستی تشخیص میدهد.
- مسئولیت هیئت اجرائیه حزب در تهران درمورد تصمیمات و اقدامات حادثهجویانۀ موردبحث صرفنظر از پیشنهاد این یا آن عضو رهبری حزب مسئولیتی است جمعی زیرا اسناد و مدارک موجود روشن میکند که در اینجا عملی انفرادی و بدون اطّلاع مقامات صالح حزبی انجام نگرفته و پیشنهاد و ابتکارهای مورد بحث در جلسات صالحۀ حزبی مطرح و دربارۀ آن توافق شده است. ارائۀ پیشنهاد و طرح هرگونه ابتکاری ولو نادرست در مراجع صالحۀ حزبی خلاف تشکیلاتی نیست.
- روش جلسۀ مشورتی رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج که در موقع خود سندی تحت عنوان “دربارۀ خطمشی استراتژیک و تاکتیکی حزب“ در پاسخ رفقای تهران ارسال داشتند و مانع اجراء برخی تصمیمات نادرست شدند در این زمینه درست بوده است. البته باید این عامل را بسود رفقای هیئت اجرائیه در تهران تصریح کرد که فشار تودۀ حزبی و محیط خاص پس از شکست مانع ان تفکّر خونسردانهای میشد که رفقای خارج بعلّت شرایط خود بدان دست داشتند.
کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران
14 مارس 1957
پینوشتها
[1]. علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بیجا، بینا، 1343، صص 597-595.
[2]. خسرو معتضد، شبکۀ سازمان نظامی افسران حزب تودۀ ایران، تهران، انتشارات علمی، 1379، صص 373-370.
[4]. همان، ص 599.
[5]. همان، صص 600-599.
[6]. نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، صص 300-298.
[7]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، بیجا، چاپ مطبوعات، 1334، ص 263.
[8]. معتضد، پیشین، ص 371.
[9]. بابک امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران (نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری)، تهران، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، 1375، ص 769.
[10]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، پیشین، ص 289.
[11]. امیرخسروی، پیشین، ص 754.
[12]. بیژن جزنی، طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، ص 44.
[13]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، پیشین، ص 238.
[14]. زیبائی، پیشین، ص 608.
[15]. یوسف قریب و بهمن زبردست، به دنبال سراب، تهران، شركت سهامي انتشار، 1396، صص 149-147.
[16]. زیبائی، پیشین، صص 603-601.
[17]. کیانوری، پیشین، ص 301-300.
[18]. منصور نصیری طیبی، نهضت جنوب: فارس، قشقایی و غائله آذربایجان، تهران، نشر و پژوهش شیرازه، 1381، ص 69.
[19]. محمد ناصر قشقایی و حبیب لاجوردی: خاطرات محمد ناصر قشقایی، طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، تاریخ مصاحبه 1983، نوار 6، ص1.
[20]. همان، نوار 5، ص6.
[21]. زیبائی، پیشین، صص 603-601.
[22]. پرویز اکتشافی و حمید احمدی: خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، تهران، نشر ثالث، 1381، صص 89-79.
[23]. زیبائی، پیشین، ص 604.
[24]. کیانوری، پیشین، ص 316.
[25]. جزنی، پیشین، ص 67.
[26]. امیرخسروی، پیشین، ص 802.
[27]. خسرو شاکری (بزرگ – د): اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد 1، تهران، انتشارات علم، بیتا، ص 361.
[28]. اکتشافی، پیشین، 164.
[29]. اسناد و دیدگاهها، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1360، صص 382-375.
[30]. شاکری، پیشین، 370.
[31]. شیوا فرهمند راد (ف. شیوا)، با گام های فاجعه، بی جا، انتشارات حزب دمکراتیک مردم ایران، 1368، ص 27.
[32]. ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، ص 283.
[33]. امیرهوشنگ ناظمی زاهدانی (امیر نیکآئین)، واژهنامۀ سیاسی اجتماعی، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1358، ص 56.
[34]. اسکندری، پیشین، صص 270-269.
[35]. کیانوری، پیشین، ص 303.
[36]. سیر کمونیزم در ایران از شهریور 1320 تا فروردین 1336، بیجا، سازمان چاپ و انتشارات کیهان، 1336، مقابل صفحۀ 240.
[37]. کیانوری، پیشین، صص 316-315.
[38]. سیر کمونیزم در ایران …، پیشین، ص 430.
[39]. قاسم نورمحمدی، جاسوسی در حزب: برادران یزدی و حزب توده ایران، تهران، جهان کتاب، 1390، صص259-258.
[40]. نورالدین کیانوری، حزب تودۀ ایران و مسائل میهن انقلابی ما، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1361، ص 584.
به نقل از: فصلنامۀ نگاه نو،شمارۀ 128
خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها!،علی میرفطروس
جولای 13th, 2021* خلیل ملکی«روشنفکرِ عصرِ بحران ها» بود.او در چند دورۀ بحرانیِ تاریخ معاصر ایران زیسته بود و در هر دوره کوشید تا برای خروج از بحران ها پاسخی بیابد.
* درحالیکه نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد از شورش ۱۵خرداد آیت الله خمینی حمایت و ستایش می کردند،ملکی آنرا «یک جنبش ارتجاعی» نامیده بود.
* ملکی از «روح توده ای»، از وجود يک «تودۀ بی شکل» نگران بود و آن را زمینه سازِ ظهور فاشیسم می دانست. انقلاب ۵۷ و حاکمیّتِ«روح خدا»(خمینی) تجلّیِ نظراتِ ملکی بود!
طرح از:کافه لیبرال
اشاره:
۲۲ تیر ماه سالگرد خاموشیِ خلیل ملکی است.او یکی ازپیشگامان جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت بود و مانند برخی دیگر ،فرزند نفرین شدۀ این جنبش به شمار می رود.استقلال رأی، میهن دوستی و خصوصاً مبارزۀ آشتی ناپذیرِ ملکی با حزب توده باعث شد تا او نیز در «حمّام فینِ حزب توده» رگ زده شود آنچنان که عقایدش حدود ۷۰ سال برای جامعۀ سیاسی ایران ناشناخته ماند. تحقیقات اخیر بدون «تفکیکِ تقویمیِ» مقالات ملکی و جدا کردن آنها از مواضع «هیأت اجرائی حزب نیروی سوم»(که مخالفِ ملکی بود)،از مواضع او در روزهای منجر به 28 مرداد غافل اند.
شکست استالینیسم ، فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک و اقبال روز افزون به خلیل ملکی نشانۀ فصل تازه ای از تفکر و ارزیابی در بارۀ این«روشنفکر تنها» است.
زندگی و سرنوشت سیاسی خلیل ملکی نمونه ای از زندگی و سرنوشت روشنفکران اصیل و شریف در کشورهای «جهان سوم» است؛همانجا که به قول فرزانه ای:«اگر بخواهید کشورتان را آزاد وُ آباد کنید،خانه تان را خراب می کنند»، و به همین جهت، سرنوشت این روشنفکران به قول فردوسی:«یکی داستان است پُرآب چشم».
روشنفکرِ عصرِ بحران ها
ملکی«روشنفکرِ عصرِ بحران ها» بود.او در چند دورۀ بحرانی تاریخ معاصر ایران زیسته بود،ازجمله:
-جنگ جهانی اوّل و ظهور رضاشاه،
– تشکیل گروه«53 نفر» و پیدایش حزب توده،
-جنگ جهانی دوم و اشغال ایران،
-ظهور فرقۀ دموکرات آذربایجان،
-ملّی شدن صنعت نفت،
-رویداد28 مرداد32،
-اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه،
-شورش 15 خرداد42 آیت الله خمینی.
ملکی به عنوان روشنفکری میهن دوست در هر دوره برای خروج از بحران ها کوشید تا پاسخی بیابد ازجمله:ستایشِ اوّلیه از تجدّدگرائی رضاشاه،پیوستن به گروهِ «53 نفر»،انشعاب از حزب توده،پیوستن به جنبش ملّی شدن صنعت نفت، انتقاد از برخی سیاست های دکتر مصدّق،موضعِ متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد28 مرداد 32،ملاقات با محمّد رضاشاه و… اینهمه،«حدیث آرزومندی»و نشانۀ وجدان بیدار و جان بی قرار روشنفکری بود که ایران را سربلند وُ آزاد وُ آباد می خواست ولی هیچگاه با قدرت های مستقرِ سیاسی یا حزیی «سازش» نکرد و بهمین جهت، زندگی او -غالباً- در زندان و تبعید و فقر و مرارت گذشت.به قول خودش:
ما نان به نرخ خون جگرخوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم
ملکی را می توان نمونۀ متفکّری دانست که به قول «پوپر»:«هدف اصلی او،نه مالکیّت حقیقت،بلکه جستجوی مستمرِ آن است».با اینهمه،در هندسۀ فکری او،چند ضلعِ پایدار یا «اصول ثابت» وجود دارند از جمله:
۱-اعتقاد به تمامیّت ارضی ایران،
۲-اعتقاد به زبان فارسی به عنوان زبان همۀ اقوام ایرانی،
۳-اعتقاد به عدالت اجتماعی،
۴-اعتقاد به تجدّدگرائی،آزادی های سیاسی، دموکراسی و مشروطۀ پارلمانی.
در سال ۱۳۰۷ /۱۹۲۸خلیل ملکی به عنوان بورسیۀ دولتی زمان رضاشاه برای تحصیلِ در رشتۀ شیمی به برلین رفت.شهر برلین در آن دوره یکی از مراکز مهم فعالیّتِ روشنفکرانی مانند سیدحسن تقی زاده ، کاظم زاده ایرانشهر و ابراهیم پورداود و دیگران بود که با انتشار نشریات کاوه ، ایرانشهر، و نامۀ فرنگستان راهی برای عبورِ ایران از منجلاب عقب ماندگی و خرافات جستجو می کردند . مهم ترین دغدغه های فکری این روشنفکران عبارت بودند از: ناسیونالیسم، زبان فارسی به عنوان یک زبان ملّی،ضرورت توسعۀ ملّی و تجدّد،حفظ استقلال و تمامیّتِ ارضی ایران،جدائی دین از سیاست، ضرورت سواد آموزی و پیکار با خرافات.دکتر جمشید بهنام در کتاب ارزشمند«برلنی ها»( اندیشمندان ایرانی در برلین: ۱۹۱۵-۱۹۳۰) این دورۀ مهم را بررسی کرده است.
یکی از دانشجویان فعّال در برلین تقی ارانی بود که در سال ۱۹۲۴ مقالاتی با گرایش های تند ناسیونالیسی در بارۀ«زبان فارسی» و «آذربایجان» منتشر کرده بود که عمیقاً متأثر از عقاید ناسیونالیستی نویسندگانِ کاوه و ایرانشهر بود چندان که می گفت:
-«باید افراد خیر اندیش ایرانی فداکاری نموده، برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند، مخصوصاً وزارت معارف باید عدۀ زیادی معلم فارسی زبان بدان نواحی فرستاده، کتب و رساله ها و روزنامجات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خودِ جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده متعهد شوند تا می توانند زبان ترکی تکلّم نکرده ،بوسیلۀ تبلیغات عواقبِ وخیم آنرا در مغز هر ایرانی جایگیر کنند.به عقیدۀ من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران برای وزارت معارف ممکن نباشد،در آذربایجان به هر وسیله ای که باشد باید اجرا شود، زیرا این امر نه فقط برای توسعۀ معارف ایران، بلکه از نقطه نظر سیاسی هم یکی از واجب ترین اقدامات است».
ارانی در «آذربایجان یا یک مسئلۀ حیاتی و مماتیِ ایران» نوشت:
-«آذربایجان چنانکه از اسمش پیدا و آشکار است مظهرِ آتشِ مقدسی است که روشنایی فکر و حرارتِ روحِ ایرانی را در ادوارِ مختلفه به عالمیان نشان داده…این ناحیه که از ازمنۀ قدیمه مسکنِ اقوامِ آریاننژاد و یکی از مهمترین مهدهای تمدنِ ایرانی بوده، آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمامِ آریان های دنیا بدان افتخار کنند.بدبختانه پس از حملۀ وحشیانِ مشرق و تسلطِ قومِ خونخوارِ مغول-که شنایعِ اعمالِ آنها از صفحۀ تاریخ محو نشدنی است-در قسمتِ عمدۀ آذربایجان، اهالی زبانِ خود را فراموش نموده به زبانِ ترکی متکلّم شدهاند. ترکیزبان بودنِ بعضی از قسمتهای ایران باعثِ اشتباهِ برخی مردمانِ بیاطلاع شده بدون اینکه این قبیل اشخاص قدری صفحاتِ تاریخ را ورق زده از حقیقت مطلع شوند فوراً ادعا میکنند که این قوم ،ترک و همنژاد ما هستند!.اگر چه امروز از آتشکدههای قدیمِ ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبّتِ ایران آتشکدۀ مُشتعل و سوزانی است. گویا نمیدانند که یک نفر آذربایجانی ترکشدن را برای خود ننگ میداند… گویا نمیدانند کلمۀ «آذری» که به آذربایجانی ها خطاب میکنند به معنیِ آتشی است که نیاکان شان در روحِ آنها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندن خرمنِ هوا و هوسِ دشمن ذخیره کردهاند. ما در اینجا توجهِ تمامِ ایرانیان را به این نکتۀ مهم جلب مینماییم که مسئلۀ آذربایجان یکی از مهمترین قضایای حیاتی و مماتیِ ایران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایران حُکمِ سر را دارد».
دکتر ارانی-بعدها-به «مارکسیسم مستقل» گرائید و با استالینیسم و اطاعت کورکورانه از حزب کمونیست شوروی مخالفت کرد.به روایت دکتر انور خامه ای:
-« روزی از دکترتقی ارانی پرسیدم که اگر روزی شوروی ها به خاک ایران حمله کنند وظیفۀ ما چیست؟. دکتر ارانی گفت:
-«دفاع در مقابل شوروی ها و مبارزه با آن در جنگ یعنی دفاع از میهن».
با تأثیر پذیری از حسِّ ملّیِ دکتر ارانی و با الهام از اندیشه های نویسندگان ایرانشهر و کاوه،خلیل ملکی به«گروه ۵۳ نفرِ»پیوست؛گروهی نوپا که -اساساً-یک محفل مطالعاتی بود و هیچ تشکیلاتی نداشت و اعضای آن نیز دارای عقاید مُنسجم و مشترکی نبودند!
ملکی -به عنوانِ یک ضدِ استالینیست سرکش- در سال ۱۳۵۰ برای انتشار کتاب«ظلمت در نیمروز»اثر«آرتور کوستلر» (ترجمۀ علیاصغر خبره زاده) کوشید؛این کتاب ادعانامه ای علیه دادگاه های فرمایشی دوران استالین بود و بار دیگر،خشم رهبران حزب توده را برانگیخت.
طرح یک تصویر
اگر بخواهیم از دو – سه ویژگیِ ممتازِ خلیل ملکی یاد کنیم باید بگوئیم:
اولاً: ملکی مردِ اخلاق بود،یعنی می گفت که اگر سیاست با اخلاق همراه نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد، نامۀ اندوهبارِ ملکی به عبدالحسین نوشین تأکیدی بر این«رُجحان اخلاق بر سیاست و ایدئولوژی» است.به عبارت دیگر،نوعی«وظیفه گرائی کانتی»در عمل به اخلاق -بدون توقع یا تأمّل به پیامدهای آن برای نفع شخصی- از مشخّصات خلیل ملکی بود.نکتۀ جالب در این «اخلاق گرائی» تأکید ملکی بر نوعی«مروّت»و «جوانمردی» است که یاد آورِ سُنّتِ عیّاران در فرهنگ باستانیِ ایران است.بنظرِ دکتر کاتوزیان:
-«خلیل ملکی در تمام زندگی اش دروغ نگفته بود».
در پیشانی نشریۀ «علم و زندگی»(نشریۀ تئوریک«نیروی سوم»به سردبیری خلیل ملکی) نوشته شده بود:
– «مِلاک عمل نویسندگان علم و زندگی حق و حقیقت است، نه فریفتنِ عوام، نه خوشایندِ ایشان یا هراس از اِعراض شان».
در نامۀ اسفندماه۱۳۴۴ نیز ملکی تأکید می کند:
ـ «من برای سیاستمدار، همواره عقل سالم بشری ـ نه راضی كردن همه و نه فریفته بودن نسبت به عوام ـ را ملاك و معیار دانستهام».
در جامعه ای که سیاست-عموماً- با سیّاسی ،عوامفریبی و کسب«وجاهت ملّی» همراه است،این اعتقاد ملکی نوعی فضیلت بود،فضیلتی که زندگی و سرنوشت ملکی را به نوعی تراژدی پیوند می داد.
دوم :خلیل ملکی- اساساً – روشنفکری اصلاح طلب و فرهنگساز بود نه سیاست باز.اعتقاد ملکی به رژیم پارلمانی مشروطه و اصلاحات و مخالفت وی با اقدامات خشونت بار برای سرنگونی رژیم از او متفکری واقع گرا ساخته بود.او معتقد به سوسیالیسمی در انطباق با شرایط اجتماعی ایران بود و کُپی برداری از شرایطِ کشورهای دیگر را نکوهش می کرد.ملکی به 3زبان آلمانی ،انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و دارای۱۴-۱۵ ترجمه و تالیف و صاحب صدها مقالۀ تحلیلی بود.
سوم، استقلال فکری و شجاعت اخلاقی خلیل ملکی بود.با این استقلال فکری و شجاعت اخلاقی بود که قبل از ۲۸مرداد۳۲ و نیز درسال ۱۳۴۹ ملکی دعوت محمّد رضا شاه را برای مذاکره و گفتگو پذیرفته بود.در همین ملاقات،او همانند یك متفكـّر مستقل، كوشید تا نظرات و پیشنهاداتش را به شاه ارائه کند. ملکی در آغاز گفتگو به شاه گفت:
ـ «اگر اعلیحضرت انتظار دارند من هم مانند درباریان هر چه را فرمودید تأیید كنم، مسئلۀ دیگریست، امّا اگر اعلیحضرت مایل هستند از واقعیّات موجود اجتماعی ـ آن طور كه هست نه آن طور كه مورد پسند است ـ اطلاع حاصل كنند، آنچه كه من عرض میكنم صحیح است».
ملکی اضافه می کند:
–«این را انصاف میدهم كه در تمام مواردی كه من مقاومت كردم و توضیح دادم، بالاخره [شاه] قانع شدند!».
از محتوای بحث های شاه با ملکی آگاهی دقیقی نداریم ولی بنظر می رسد که نظرات اصلاح طلبانۀ ملکی(خصوصاًدربارۀ ضرورت اصلاحات ارضی و اجتماعی) مورد پسند شاه بود.
پس از نادرستی ها و ناجوانمردی هائی که ملکی از برخی اعضاء و رهبران کمونیست(خصوصاً عبدالصمدکامبخش) در زندانِ «گروه ۵۳ نفر» دیده بود،او علاقه ای برای پیوستن به حزب توده نداشت،ولی پافشاری دوستان نزدیکش-خصوصاً عبدالحسین نوشین-باعث شد تا پس از دو سال تردید، سرانجام ، در سال ۱۳۲۳ به حزب توده بپیوندد به این امید که بتواند رهبری حزب را از «اطاعت کورکورانه»از دولت شوروی برهاند.خلیل ملکی که از طرف رهبری حزب برای سامان دادن به سازمان ھای ایالتی حزب توده در آذربایجان به تبریز اعزام شده بود، به محضِ ورود به كمیتۀ شھرستان تبریز دید كه شش عكسِ استالین را با ھم به دیوار نصب کرده اند.به روایت ملکی:
-« من پنج عكس را با دست خودم كَندم و گفتم: این یكی باشد كافی است، مشروط بر اینكه عكس خیابانی و ارانی و ستارخان و باقرخان و سایر انقلابیون ایرانی را هم در پھلوی عكس استالین نصب کنید».
ملکی اضافه می کند:
-«متوجّه شدم كه در كارخانه ھا عكس ھای متعدّدی از افسران و ژنرال ھای شوروی را بر دیوارھا كوبیده اند.دستور دادم این عكس ھا را بکَنند و عكس ھایی از رھبران انقلاب مشروطه جای آنھا نصب شود».
ملکی در همین سفر از سخنرانی به زبان ترکی برای اعضای حزب در آذربایجان پرهیز کرد و در بازگشت به تهران طرحی را برای تثبیت و ترویج زبان فارسی در آذربایجان به رهبری حزب ارائه داد. در غائلۀ فرقۀ دموکراتِ آذربایجان وقتی دید که رهبری حزب توده از استالین و حزب کمونیستِ شوروی دستور می گیرد از حزب توده انشعاب کرد.به عبارت دیگر،ماجرای آذربایجان آتشی بود که خرمنِ توده ایِ این«آذربایجانیِ آذر به جان»را سوزاند و باعث بیداری ملّی او گردید.به روایت توده ایِ قدیمی محمّدعلی عموئی:
-«…نمایان شدنِ گرایشات ناسیونالیستیِ ملکی،ادّعای انشعاب کنندگان مبنی بر «ادامه دهندگان راستین حزب تودۀ ایران» را بیش از پیش نقش برآب کرد».
با انشعاب از حزب توده (مهر ۱۳۲۶ نشریات و شبکه های تبلیغاتی این حزب -از جمله رادیو مسکو و رادیو باکو- در کارزاری هولناک،ملکی و یارانش را مورد کثیف ترین و بی شرمانه ترین اتهامات قرار دادند.آن تبلیغات هولناک ملکی را تا آستانۀ خودکُشی کشاند و باعث شد تا بسیاری از«مُنشعبین»به حزب توده بازگردند.ملکی که با اصرار دوستانی مانند عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بود؛اینک آنان را«مشّاطه گران حزب توده» و «بروتوس»می نامید و در یک ناباوری حیرت انگیز این شعر عارفِ قزوینی را زمزمه می کرد:
ز بس که مردمکِ دیده، دیده مردمِ بد
کنون به مردمکِ دیده، سوء ظن دارم
جریانی كه به همّت ملكی از حزب توده انشعاب كرده بود، اساساً یك جریان فرهنگی بود.اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم كه «حزب نیروی سوم»-به رهبری خلیل ملکی- بزرگترین مجمعِ سیاسیِ روشنفکران،نویسندگان و هنرمندان ایران بود و برخی اعضاء آن بعدها از نام آوران عرصۀ فرهنگ و اندیشه شدند، از جمله، فریدون تولّلی، رسول پرویزی ، جلال آل احمد، محمد علی خُنجی، انور خامهای، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهیم گلستان، بهمن محصّص، نادر نادرپور ، احمد آرام،داریوش آشوری،هوشنگ وزیری و دیگران.با اینهمه،در سال های خاموشی و فراموشی کمتر کسی از خلیل ملکی سخن گفت و اگر همّت بلندِ دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد نمی بود،چه بسا که اکنون نیز شخصیّت، آثار و اندیشه های ملکی در غبارِ کینه ها و کدورت های سیاسی مفقود و مغفول می ماند.
به قول دکترکاتوزیان:«ملکی در سال های آ خر عمر-به تمام معنای کلمه- غریب و تنها بود و به جز چندنفری که تعدادشان از انگشتان دست هم تجاوز نمی کرد،همه او را ترک گفته بودند».یکی از مهم ترین علل این«تنهائی» موضعگیری متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد 32 بود.در نظر بسیاری،این موضعگیری ملکی نوعی«انتحارِ سیاسی» بود ولی او راستگوئی را وظیفۀ انسانی،سیاسی و شاید تاریخی خود می دانست و زمزمه می کرد:
عجب مدار که تنهای روزگار شدیم
نمی رویم به راهی که دیگران رفتند
[در مقالۀ«عصرِ عُسرت و معمّای 28مرداد»در این باره سخن خواهیم گفت].
***
ملکی فرزند زمانۀ خود بود و مانند بسیاری از سیاست ورزانِ برجسته چه بسا که برخی نظرات وی نیز دارای ضعف ها و کمبودهائی باشد.این مقال،تنها«طرح یک تصویر» است.پس از حدود ۷۰ سال، لازم است که با درک محدودیّت های آن عصر به نقد اندیشه هایش بپردازیم.
مجموعه مقالات خلیل ملکی به همّت رضا آذری شهرضایی در 5 جلد از سوی نشر اختران در تهران(۱۳۹۶) منتشر شده است.نامه های خلیل ملکی نیز از منابعی است که بخشی از هندسۀ فکری ملکی را ترسیم می کند.
این کتاب حاوی بیش از ۱۰۰ نامه است که به همّت دکتر کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد منتشر شده و در آن از جمله در بارۀ دکتر مصدّق، جبهۀ ملّی،اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه ،شورش۱۵خرداد۴۲ آیت الله خمینی،غرب زدگی آل احمد و…سخن گفته است.
یکی از دغدغه های خلیل ملکی موضوع آب و اهمیّت آن در زندگی اجتماعی و اقتصادی ایران بود.مثلاً:در نامۀ ۱۸اردیبهشت ۱۳۴۶خطاب به دوستانش در اروپا، در بارۀ اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه می نویسد:
-«هر چند كه بارها نوشتهام، باز تكرار میكنم كه تئوری اجتماعی شاه ایران راجع به تحـّول، مترقّی است، هر چند كافی نیست…بخصوص ملّی كردن آب همواره یكی از هدفهای ما بوده است».
درحالیکه نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و بسیاری از سازمان های سیاسی(خصوصاً در خارج از کشور) از شورش 15خرداد آیت الله خمینی ستایش می کردند،ملکی ضمن انتقاد از غربزدگیِ آل احمد درنامه ای به تاریخ آوریل ۱۹۶۳= فروردین ۱۳۴۲ (یعنی ۴ ماه قبل از ۱۵خرداد)،نوشت:
-«در ایران، فعلاً یك جنبش واقعیِ ارتجاعی وجود دارد كه به اصلاحات نیم بند كنونی نیز عقیده ندارد و فئودالها و برخی از روحانیون واپسگرا، آن [جنبش] را بوجود آوردهاند و میخواهند رژیم شاه را وادار به تجدید نظر در بارۀ اصلاحات نیم بند كنند».
ملکی در نامۀ ۱۶ نوامبر ۱۹۶۳( ۲۵آبان ۴۲ )تاکید می کند:
-«… تلقّی و ارزیابی من از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران تا حدودی با مال شما فرق دارد و حتّی در مواردی با [ارزیابی] رفقای تهران نیز فرق پیدا كرده، یعنی آنها، حادثۀ پانزدهم خرداد [1342] را نوعی تفسیر میكنند كه به نظر من،تصـّور واهی است».
درنامۀ 13 دسامبر1963(22 آذر 1342) می نویسد:
-«… پس از 15 خرداد [1342] هیچ [اتفاق]تازه و مهمّی، پیش نیامده. تفسیر اوضاع 15 خرداد به نظر من، همان است كه من كرده بودم. رفقای تهران نیز كم كم دارند به همان نتیجه میرسند».
یکی از مشخّصات جنبش های فاشیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ افراد در یک جنون جمعی است. ملکی از «روح توده ای»،از وجود يک «تودۀ بی شکل»نگران بود و آنرا زمينه سازِ ظهورِ فاشسیم و توتالیتاریسم می دانست و می گفت:
-«در توده های بدون تشکّل ، يک «روح توده ای» به وجود می آيد که قضاوت ها و اَعمال آن«روح توده ای»با قضاوت و اعمال فرد فرد آنها متفاوت و احياناً متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحيح، در حين توده ای گرديدن، شخصیّت خود را از دست داده و در توده، منحّل شده و هرگونه شخصيّت و قضاوت صحيحِ خود را از دست می دهند…هرکس وقتی در توده مُنحل شود يک احمق از آنها ساخته می شود» (نامه ها،صص ۱۲۰ و ۳۵۴).
ماه زدگیِ شاعران و روشنفکران ایران در انقلاب 57 ،مُنحل شدنِ عقلانیّت در یک جنون جمعی و حاکمیّتِ «روح خدا» (خمینی) به قولی:تجلّیِ نظراتِ خلیل ملکی بود. *
____________________
*بخشی از گفتگوی نگارنده در برنامۀ «یاران» که در تاریخ 7 مهر 1394 (29 سپتامبر 2015) از تلویزیون پارس پخش شده و اینک با اضافاتی انتشار می یابد.با توجه به تکثیر غیر مُجازِ این گفتگو توسط«مأموران معذور» نسخه ای از آن – اخیراً – منتشر شده که در لینکِ زیر ملاحظه می کنید:
بُردی از یادم…،(به یادِ «لُرِتا»،عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی)، علی میرفطروس
جولای 8th, 2021از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
* ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای به سوی وطن بود.
* تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.
*«لُرتا»:هیچ وقت نمی توانم صادق هدایت را فراموش کنم…حضورش برای ما افتخار آمیز بود. هدایت مثل یک هدیه ، یک جواهر بود».
***
وقتی صدای سوختۀ ««لُرتا» را شنیدم به محمّد عاصمی گفتم:
-این صدا زخمه بر جگر و جان می زنَد! تازه فهمیدم که چرا از«قمر الملوکِ تئآتر ایران» یاد می کردی.
6 بامداد بیدار می شد ،حدود یک ساعت مقابل آینه می ایستاد و خود را «آرایش» می کرد،گوئی برای اجرای نمایشنامه ای آماده می شود.در همان حال،ترانۀ شور انگیزِ دلکش را زمزمه می کرد:
-بُردی از یادم
دادی بربادم
با یادت شادم…
طرح از:سایت کافه لیبرال
نمی دانم! آیا او در آینه با «ایرن» (عاصمی) سخن می گفت؟یا با «لُرتا» (نوشین)؟ و یا با قمرالملوک (وزیری)؟ هرچه بود خاطرات محمّد عاصمی در بارۀ شاعران، نويسندگان و هنرمندان برجستۀ ایران، گنجینه ای بود. نکتۀ تازه در بارۀ ترانۀ «بُردی از یادم»این بود که می گفت:
-«برخلاف آنچه که شایع است آهنگساز این ترانه،استاد مهدی خالدی نیست بلکه فردی به نام مصطفی گرگين زاده است که كارمند راه آهن و از شاگردان غلامحسين مين باشيان بود.. گرگين زاده در سال 1325 وارد راديو شده بود و در كنار نوازندگی به آهنگسازی هم مشغول بود.این را دوستم پرویز خطیبی، شاعرِ «بُردی از یادم» به من گفت…».
چنانکه گفته ام:در سفرهای مشترک مان به بلژيک، مادريد و … که به همّتِ منوچهر و رامین فرهنگی ميسّر شد،از عاصمی خواسته بودم تا خاطراتش را بنويسد، امّا او اين کار را به سفرِ من به مونيخ مشروط کرده بود.دريغا که:
-« ناگه شنوی خبر که آن جام شکست».
عاصمی از شاگردان عبدالحسین نوشین،بنیانگذار تئآتر نوین ایران بود. او ضمن ازدواج با هنرمند پُرآوازۀ سینما و تئآتر، «ایرن»( زازیانس)،در تئآتر سعدی با ایرن، نوشین و همسرش «لُرتا» همکاری داشت.
نشسته،سمت راست،نفراول:ایرن
ایستاده،سمت چپ، نفراول:محمّدعاصمی
عبدالحسین نوشین- اساساً -اهل فرهنگ و هنر بود و نزدیک ترین دوستانش صادق هدایت،مسعود فرزاد، سعید نفیسی، مجتبی مینوی،بزرگ علوی و ناتل خانلری بودند. در جشن «هزارۀ فردوسی»در زمان رضا شاه(مهرماه 1313) با همکاری محمد علی فروغی و مجتبی مینوی نوشین داستان های «رودابه و زال»،«رستم و قباد» و «رستم و تهمينه» را – با بازی درخشانِ لُرِتا- به صحنه برده بود که مورد تشويق فراوان قرار گرفت به طوريکه«مدال مخصوص جشنوارۀ فردوسی»به آن دو اهداء شد.این نمایش در سالن مجلّلِ«گراند هتل» اجرا شده بود؛جائی که چند شب پیش قمرالملوک وزیری نیز به مناسبت «هزارۀ فردوسی» خوانده بود.
همکاری با محمد علی فروغی بعدها نیز ادامه یافت چنانکه فروغی در یادداشت 3 فروردین 1317 می نویسد:
-«شب،نوشین و رفقایش آمدند برای مشق[تمرینِ]«عروسِ بی جهاز» (خاطراتِ فروغی ،ص458).
فروغی با ذکر کلمۀ«رفقا» گویا به گرایش های چپِ نوشین و دوستانش اشاره داشت.
در یادداشت جمعه 5 اسفند 1317 نیز فروغی می نویسد:
-«بعداز ظهر نوشین آمد،پِیَس ترجمه کرده بود». (خاطراتِ فروغی، ص 497).
سال های بعد از شهریور 20،سال های شکوفائی هنر تئآتر بود و با توجه به تازگی سینما در ایران،هنر تئآتر حرف اوّل را می زد.تعدّد تئآتر های تهران در این دوران (مانند تئآتر باربد،فردوسی،نکیسا، کسری ، سعدی و فرهنگ) از یک طرف یادآور ملّی گرائی دوران رضاشاه ؛ و از طرف دیگر،نشانۀ موج نوینی از ترجمۀ آثار نویسندگان بزرگ جهان بود. گفته می شود که محمد رضا شاه نیز برای تماشای نمایشنامۀ«گربه روی شیروانی داغ»اثر تنسی ویلیامز به تئآتر کسری رفته بود (قوکاسیان،ص38).
«لُرتا» به همراه عبدالحسين نوشين در نمايشنامه های مشهوری بازی کرد از جمله:توپاز(مارسل پانيول)،وُلپن(جانسون)،پرندۀ آبی(مترلينگ)،اتللّو (شکسپير)، رُزماری(برکلی)،در اعماق (گورکی)،اوژنی گرانده(بـالـزاک) و…امّا محمد عاصمی -که خود شاهد بسیاری از اجراهای لُرتا بود-استعدادِ شگفت انگیز او را «بازی در نمایشنامه های شکسپیر،خصوصاً نقش«دِزدِمونا»در اتللو»می دانست.
دربارۀ «لُرتا هايراپتيان تبریزی»(نوشين) و نقش عظیم او در تئاتر نوين ايران در کتاب «آسیب شناسی یک شکست»(چاپ چهارم،صص 476-480) اشاره ای کرده ایم و حال،به همّت «زاون قوکاسیان»،منتقد فروتن و فرهیختۀ سینما و تئآتر ایران می توان شناخت دقیق تر و روشن تری از«لُرتا» داشت:بُردی از یادم. این کتاب شامل مطالب زیر است:
درآمد/چشماندازهایی بر زندگی لرتا هایراپتیان/بردی از یادم/دوست دارم هزار بار بنویسم «لرتا»/و دیگر لرتا را ندیدم/لرتا هنرمند خلق شده بود/گفتگو با نصرت کریمی/گفتگو باخانم ایرن زازیانس/فصلی از جاودانگی/ گفتگو با فهیمه راستگار /هوای حضور/ گفتگو با داریوش فرهنگ/لرتا عاشق بازیگری/ گفتگو با صدرالدین زاهد/گفتگو با لرتا/ لاله تقیان/اسفند آفتابی/ گفتگو با آربی اوانسیان /لرتای جهاندیده/ گفتگو با مهدی هاشمی/بانوی برفی/ احمد بیگدلی/روزهای لرتا/ علی خدایی/نقدها/ فهرست نمایشنامهها، فیلمها و سریالهایی که خانم لرتا بازی کردهاند/نمایهها / تصاویر.
پدر «لُرتا» ،ارمنیِ مهاجر و مادرش ایتالیائی بود که به شغل دارو سازی اشتغال داشت. او در سال 1290 خورشیدی/ ۱۹۱۱ میلادی در «زرگندۀ تجریش»چشم به جهان گشود.کودکی«لُرتا»در فضائی از رقص و موسیقی و هنر گذشته بود چندانکه به قول لُرتا:پدرش اولین دستگاه ضبطِ صفحه را به ایران آورده بود و خوانندۀ جوانی بنام مرضیّه در یکی از اتاقهای منزل شان -که به صورت «استودیوی ضبطِ صدا» در آمده بود -با ارکستر می خواند.( قوکاسیان،ص30).
در آن زمان حزب توده برای بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ایران نوعی «سرپناه» بود بی آنکه از نظر ایدئولوژیک اعتقادی به آن داشته باشند.به عبارت دیگر، تعدّد نشریات حزب توده و اجرای جشنواره های فرهنگی برای خیلی ها «جذّاب» بود.حضور استاد سعید نفیسی،صادق هدایت، ملک الشعرای بهار و نیما یوشیج در محافل حزب توده هم در همین راستا بود و گرنه،هیچیک از این شخصیّت های برجسته پیوندی با حزب نداشتند هر چند که حزب توده از اعتبارِ شان برای رونق بازارِ خویش سود می بُرد .
در بارۀ عضویت نوشین در حزب توده شاید بتوان گفت که نوشین به عنوان انسانی عدالتخواه -اساساً- با قلب اش به حزب توده پیوسته بود نه با عقل اش. این امر را در چگونگیِ پیوستنِ خلیل ملکی به حزب توده نیز می توان مشاهده کرد. ملکی که در ماجرای« 53 نفر» خیانت و خباثت بسیاری از رفقا را از نزدیک دیده بود،با نوشین رابطه ای عاطفی و بسیار صمیمانه داشت و با وجود اصرارهای نوشین ، از پیوستن به حزب توده پرهیز می کرد،ولی بلآخره یک عامل عاطفی باعث شد تا ملکی به حزب توده بپیوندد.به روایت دکتر کاتوزیان:
-«یک روز قرار ملاقات شان در خانۀ نوشین گذاشته شده بود.ملکی زودتر از دیگران به آنجا رسیده و دیده بود که در آن مسکنِ کوچک و محقّر چگونه لُرتا-همسر نوشین-سعی می کرد که کودک شیرخواره شان را آرام کند.تأثیر عاطفیِ دیدن این منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشین و دیگران را به پیوستن به حزب توده بپذیرد».( نامه های خلیل ملکی،به کوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،ص20).
عاصمی در بارۀ تفاوت شخصیّت سیاسی و منشِ اخلاقی نوشین و نورالدین کیانوری می گفت:
-«جنسِ نوشین-اساساً-جنسِ دیگری بود و با آدمی مانند کیانوری -اصلاً-قابل مقایسه نبود.من در حزب،هیچوقت دلی برای دیدارِ کیانوری نداشتم.برای اینکه نگوئی ازخودم می گویم،یادآور می شوم که دکتر قاسم غنی نیز در یادداشت ها یش ضمن اشاره به «تارتوف» (قهرمان داستان مولیر) از نورالدین کیانوری چنین یاد می کند:«تارتوفِ طمّاعِ شهوترانِ مقام دوستِ پَست با تمایلات جنایت آمیز و خبیث…».
بعد از ترور محمّدرضا شاه در دانشگاه تهران(15 بهمن 1327) و نقش احتمالی نورالدین کیانوری(مسئول کمیتۀ ترور حزب توده) ،بسیاری از رهبران و اعضای حزب توده دستگیر و زندانی شدند.نوشین نیز به اتّهام«عضویّت در حزب توده» دستگیر و به حبسی سنگین محکوم شده بود. صادق هدایت در آن زمان از دوستان نوشین و از ستایشگران «لُرتا»(همسر نوشین)بود. با توجه به اینکه سپهبد رزم آرا، رئیس ستاد ارتش ،شوهر خواهر هدایت بود،«لُرتا» از هدایت خواست تا با رفتن به نزدِ رزم آرا موجبات آزادی همسرش را فراهم کند.هدایت هیچ میانه ای با رزم آرا نداشت و از هیچ احدی چیزی درخواست نمی کرد و همین امر،غرور و متانتِ طبعِ هدایت را دو چندان می کرد. با اینهمه،هدایت بخاطر«لُرتا»به خانۀ رزم آرا رفت و با نوعی«تَشَر»،ضمن اعتراض به دستگیری نوشین، خواستار آزادی او شد.
بکوشش رزم آرا حبس سنگین نوشین به سه سال تخفیف یافت و با احتساب مدّت بازداشتی، او بزودی آزاد می شد ولی در فرار رهبران حزب توده از زندان قصر (۲۵ آذر ۱۳۲۹) نوشین نیز -خواسته یا ناخواسته- با آنان از زندان گریخت و به شوروی رفت.درکِ چرائیِ این «فرار بزرگ» بسیار دشوار است ولی طبق نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین می توان گفت که حزب توده به تئآتر سعدی و نمایشنامه های نوشین کمک مالی،تبلیغاتی و تدارکاتی می کرد و از این رو، شاید نوشین خود را «مدیونِ حزب» می دانست.از این گذشته، گویا رهبران حزب توده به نوشین گفته بودند که با رفتن به شوروی او می تواند در «مدرسۀ عالی تئآتر مسکو» تحصیل کند.
در اوّلین ماه های فرار به شوروی ،ذهنیّت نوشین از«بهشتِ کشورِ شوراها» فرو ریخت و او را تا مرز جنون کشاند.به روایت عاصمی:
-«چند باری که نوشین را در آلمان شرقی(لایپزیک)و مسکو دیدم نوعی حسرت، سرگشتگی و افسردگی عمیق در او آشکار بود.فروپاشیِ کعبۀ آرمان هایش باعث شده بود تا نوشین به زبان روسی علاقه ای نداشته باشد،از این رو ،او نتوانست (یا نخواست)در عرصۀ تئآتر شوروی حضور یابد.از این گذشته،درحالیکه رهبران حزب توده در مسکو و لایپزیک دارای زندگیِ راحتی بودند، زندگی نوشین بسیار ساده و حتّی فقیرانه بود».
در آن شرایط دشوار،ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای بسوی وطن بود.کارِ درخشان او در تدوین«واژه نامک شاهنامۀ فردوسی» و همکاری او در تصحیح «شاهنامۀ چاپ مسکو» نمایندۀ عشق بی پایانِ نوشین به فرهنگ ایران بود.عبدالحسین نوشین در سال 1350«واژه نامک شاهنامه» را برای دکتر ناتل خانلری فرستاد و شگفتا که همزمان با مرگ نوشین این کتاب به همّت دکتر خانلری در سلسله انتشارات «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شده بود!
با وجود تلاش های دکتر خانلری برای بازگشت نوشین به ایران،نوعی «هراسِ سیاسی» او را از این کار بازداشت.اختلافات نوشین با رهبران حزب توده در مسکو و لایپزیک، طرح قتل او توسط کیانوری، اقدام دولت شوروی در استرداد ستوان حسین قبادی(عامل فرارِ رهبران حزب توده از زندان قصر) و اعدام وی درایران ،بیماری سرطان را در نوشین دامن زد و بر تردید های وی برای بازگشت به ایران افزود.به قول«لُرتا»:نوشين در بیمارستانی در مسکو «دق کرد»(1350).
«لُرتا» به یاد می آورَد:
-«مشغول بازی در نمایشنامهای بودم .[نوشین]برای من عکسی از خودش فرستاده بود. عکس و خبرِ مرگ با هم به دستم رسید که نتوانستم تئاتر را اجرا کنم».( قوکاسیان ،ص47).
صادق هدایت و «لُرِتا»
صادق هدایت، مجتبی مینوی،سعیدنفیسی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی از ستایشگران لرتا بودند،امّا در میان این دوستان،«لُرتا» عواطف و احترام خاصی نسبت به هدایت داشت؛ عواطف و احساساتی که حتّی درسال های مهاجرت نیز در «لُرتا»ادامه داشت آنچنانکه وی در کوچه ها و کافه های وین نیز در جستجوی هدایت بود.در همین راستا،«لُرتا» در بارۀ هدایت می گوید:
-«هیچ وقت نمی توانم او را فراموش کنم،مثل شبی که با او خدا حافظی کردم. مثل شب هائی که او درِ خروجی تئآتر را باز می کرد،می ایستاد تا اول من از در بیرون بیایم …حضورش برای ما توی تئآتر افتخارآمیز بود.اصلاً وقتی بود،تئآتر و اجراهای ما ارج و قُرب خاصی پیدا می کرد،یک هدیه بود. هدایت مثل یک جواهر بود» (قوکاسیان ،صص43- 44 و 49).
از راست بــه چپ: هـدايت، حسن خاشـع، نـوشیـن و «لُرتا»
مشترکات اخلاقیِ «لُرتا» و قمر
عاصمی در بارۀ مشترکات اخلاقیِ لُرتا و قمر می گفت:
-« با توجه به محدودیّت های مذهبی آن زمان، هم قمر و هم «لُرتا» با حضورِ بی حجاب در صحنه های تئآتر و موسیقی به تقویت اعتماد به نفس زنان ایران و گسترشِ کشف حجاب و آزادی زنان ایران کوشیدند.با وجود غنای هنری،هم قمر و هم«لرتا»در تنگدستی زيستند ولی نوعی«آراستگی» و «عزّت نفس» باعث می شد تا این تنگدستی «فاش»نگردد.با اینهمه،عدالتخواهی و نوعدوستی موجب می شد که هم قمر و هم «لُرتا»به کمکِ مُستمندان بشتابند…».
«لُرتا» به زبان های ارمنی، روسی و فرانسه تسلّط داشت و با زبان آلمانی نيز آشنا بود…زندگی محقّرانۀ نوشین در مسکو و خصوصاً درگیری ها و رقابت های رهبران حزب توده در مهاجرت باعث شد تا «لُرتا » با پسر کوچکش (کاوه) از شوروی به ایران بازگردد در حالیکه «لُرتا»از کودکی زبان روسی را در مدرسۀ روس ها در تهران آموخته بود و می توانست در تئآترهای مسکو بدرخشد. «لُرتای ارمنی» حتّی از اقامتِ دائمی در کشور ارمنستان نیز خودداری کرده بود! در گفتگو با زاون قوکاسیان با فروتنی فراوان می گوید:
-«من اَجرَم را گرفته ام.من ایرانی ام،هر دِینی که داشته باشم و از هر قومی که باشم»(قوکاسیان،ص44)
بازگشت«لُرتا»به ايران(۱۳۴۳)،با تحوّلات بزرگی – از جمله در تئآتر و سینما – همراه بود.«موج نو»، فضای تازه و هنرمندان نوینی را طلب می کرد و «لُرتای خستگی ناپذیر»-پس از آنهمه رنج وُ شکنج ها- کوشید تا با این نسل نو همراه و همکار شود. به همّتِ آربی اَوانسیان کارگردان اوانگارد و مهدی هاشمی هنرمند برجستۀ تئآتر ،«لُرتا» بار دیگر در عرصۀ تئآتر درخشید.آخرین بازی«لُرتا» در نمایشنامۀ«خلوت خُفتگان» اثرِ«پیتر گیل»بود که به کارگردانی آربی آوانسیان و همراهی سوسن تسلیمی در سال 1356 به روی صحنه رفت.
***
ظهور انقلاب اسلامی غروبِ هنرِ رقص،تئآتر،باله و موسیقی در ایران بود و لذا، «لُرتا»-در تبعیدی خودخواسته-به اتريش مهاجرت کرد تا آخرین سال های زندگی را در کنارِ تنها يادگارِ نوشين(کاوه) بگذراند.
در جائی گفته ام:تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.
«لُرتا» -پس از 50 سال تلاش هنری – سرانجام در هشتم فروردين ۱۳۷۷ در گورستانی در شهر ویـن آرام گرفت؛گورستانی -که خود آنرا «خلوتِ خُفتگان» می نامید.
***
گاهی فکر می کنم که چه جان هائی! چه جان های شيفته وُ شيدائی در حريقِ حزب توده سوختند وُ خاکستر شدند: مرتضی کيوان، عبدالحسين نوشين، لُرِتـا، خليل ملکی و بسياران ديگر:
-« کاشفانِ فروتنِ شوکران
جويندگان شادی
در برابرِ تُندَر می ايستند
خانه را روشن می کنند
و می ميرند».
محمّد عاصمی می گفت:
-«قمر الملوک وزیری،قمرِ آواز ایران بود و لُرتا نوشین، قمرِ تئآتر ایران…«لُرتا»-با آن لهجۀ زیبای ارمنی-دارای صدای سوخته ای هم بود».
وقتی صدای سوختۀ «لُرِتا» را شنیدم به عاصمی گفتم:
– این صدا زخمه بر جگر وُ جان می زنَد. تازه فهمیدم که چرا از«لُرِتا» به عنوانِ «قمر الملوکِ تئآتر ایران»یاد می کردی،گوئی که سال ها پیش از انقلاب اسلامی،«لُرتا» -با شعرِ درخشانِ وحشی بافقی-«قصهٔ بیسر وُ سامانیِ ما» را خوانده بود. بیتِ نخست این شعر در نسخه های موجودِ صدای «لُرِتا» حذف شده است. ما متن کامل را -با تصاویری از«لُرتا»-اخیراً منتشر کرده ایم.ببینید و بشنوید:
https://www.youtube.com/watch?v=o0fdIwFbRrE
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غمِ پنهانی من گوش کنید
قصهٔ بیسر وُ سامانی من گوش کنید
گفت وُ گوی من وُ حیرانی من گوش کنید
به نقل از فصلنامۀ پژوهشی آرمان،ویژۀ داوود پیرنیا
بخارای شمارۀ ۱۴۴ (تابستان ۱۴۰۰)،منتشر شد
جولای 7th, 2021یادنامۀ میرزا حسن رُشدیّه
بخارای شماره ۱۴۴ (تابستان ۱۴۰۰) با تصویر میرزا حسن رشدیه بر روی جلد، در ۶۴۰ صفحه، در کتابفروشیها و دکههای روزنامهفروشی در دسترس قرار گرفت.
نویسندگان این شماره:
شعری منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه . ا. سایه) ـ محمدرضا شفیعی کدکنی ـ ژاله آموزگار ـ سجّاد آیدنلو ـ حسن میرعابدینی ـ عبدالحسین آذرنگ ـ میلاد عظیمی ـ مسعود فرهمندفر ـ مینو مشیری ـ ابوالفضل خطیبی ـ رسول رئیسجعفری ـ حسین بهروش ـ بهمن زبردست ـ هنری میلر ـ شفق سعد ـ بهرام گرامی ـ محمود آموزگار ـ رامتین نظریجو ـ ادموند وایت ـ گلبرگ برزین ـ هاشم رجبزاده ـ جوزپه پرونه ـ آنتونیا شرکا ـ فائزه مردانی ـ زیبا جلالی نائینی ـ پریسا نظری ـ لیلا کرمی ـ پریسا فرد ـ عمادالدین شیخالحکمایی ـ رضا رفیع ـ آنهماری شیمل ـ مصطفی حسینی ـ گفتوگوی مجید عباسی با استاد سخاورز ـ بیژن هنریکار ـ حامد مهراد ـ گلنوش زنجانپور ـ کیمیا اسدی ـ خسرو ناقد
یادنامه میرزا حسن رشدیه با نوشتههایی از:
سیدمصطفی محقق داماد ـ بهدخت رشدیه ـ مقصود فراستخواه ـ ناصر تکمیلهمایون ـ محمد بقایی شیرهجینی ـ سیدرضا باقریان موحد ـ احمد عزتیپرور ـ پریسا احدیان ـ علی قیصری ـ رضا بابایی ـ محمدهادی خالقی ـ مجید داداشنژاد ـ رحیم روحبخش ـ سهراب یزدانی ـ ابراهیم بوچانی ـ محمدعلی صفوت ـ علیاشرف فتحی ـ مهرداد فردیار ـ حسین محبوبی اردکانی ـ سیدمحسن محسنی ـ علی مرادی مراغهای ـ مهدی مجتهدی
در ادامه مروری میکنیم بر مطالب این شماره:
شعری منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه . ا. سایه)
یادگار
نقد
نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکهها»/ محمدرضا شفیعی کدکنی
شب «شبهای بخارا»
علی دهباشی و شبهای بخارا/ ژاله آموزگار
شاهنامهپژوهی
«اورخ» یا «اورج»، واژهای ناشناخته در شاهنامه/ سجّاد آیدنلو
داستان داستاننویسی (۱۳)/ حسن میرعابدینی
فرهنگ
در متن و حاشیه فرهنگ (۱۰)/ عبدالحسین آذرنگ
آویزهها (۶۱)/ میلاد عظیمی
زبان فارسی
سرگذشت زبان فارسی/ احسان یارشاطر/ مسعود فرهمندفر
یادنامه میرزاحسن رشدیه
روزشمار زندگی میرزاحسن رشدیه
گزارش شب میرزاحسن رشدیه/ پریسا احدیان
یاد بعضی نفرات…/ سیدمصطفی محقق داماد
وسعت فکری میرزاحسن رشدیه/ بهدخت رشدیه
عنصر عقلانیت و خردباوری/ مقصود فراستخواه
مقاومت و استقامت در نشر فرهنگ/ ناصر تکمیلهمایون
استقامت، جسارت و اعتقاد…/ محمد بقایی شیرهجینی
چگونگی جمعآوری و انتشار آثار میرزاحسن رشدیه/ سیدرضا باقریان موحد
رشدیه، میراثدار عقلِ غربی و عرفانِ شرقی/ احمد عزتیپرور
مکتوبی از میرزا حسن رشدیه/ علی قیصری
زندگی پدربزرگی که هرگز ندیده بودم/ بهدخت رشدیه
یادی از میرزا حسن رشدیه/ رضا بابایی
برگی از تاریخ شفاهی رشدیه در قم/ محمدهادی خالقی
اسناد تازهیاب از میرزا حسن رشدیه در روزنامه استوار قم/ مجید داداشنژاد
الگوگیری میرزاحسن رشدیه از عثمانی جهت بنیانگذاری نظام نوین آموزشی در ایران / رحیم روحبخش و سیدرضا باقریان موحد
تأملی بر آراء آموزشی میرزاحسن رشدیه/ سهراب یزدانی و ابراهیم بوچانی
حاج میرزاحسن رشدیه/ محمدعلی صفوت
نکته مغفول مدرنیزاسیون آموزشی در ایران/ علیاشرف فتحی
میرزاحسن رشدیه و آموزش معلمان/ مهرداد فردیار و سیدرضا باقریان موحد
رشدیه و معارف جدید/ حسین محبوبی اردکانی
تهمت بابیگری به رشدیه از زبان خودش/ سیدمحسن محسنی
زادروز میرزاحسن رشدیه/ علی مرادی مراغهای
حاج میرزا حسن رشدیه/ مهدی مجتهدی
آسیبشناسی تعلیم و تربیت به روایت میرزاحسن رشدیه/ سیدرضا باقریان موحد
مسائل امروز
این یک داستان واقعی است/ مینو مشیری
یادداشتهای ادبی و تاریخی (۱۰)/ ابوالفضل خطیبی
حکایتهای باستانی (۵)/ رسول رئیسجعفری
دیدگاه
چند قطعه درباره چیزهایی که برایم اهمیت دارند/ حسین بهروش
تاریخ معاصر
پناهنده بیپناه: سرگذشت تلخ علیرضا حکمت/ بهمن زبردست
تاریخ هنر
گفتوشنود پابلو پیکاسو و براسای/ هنری میلر/ شفق سعد
پژوهش ادبی
عود در مِجمَر شعر فارسی/ بهرام گرامی
در حواشی کتاب در ایران (۳۱)/ محمود آموزگار
تاریخ موسیقی ایران
پای صحبت منوچهر همایونپور/ رامتین نظریجو
ادبیات جهان
نویسنده ایتالیایی نامتعارفی که کوشید فاشیست بودنش را پنهان کند/ ادموند وایت/ گلبرگ برزین
از چشمه خورشید (۶۲)/ هاشم رجبزاده
شب آنا وانزان
شبهای مشترک فرهنگی و هنری میان ایران و ایتالیا/ علی دهباشی
پل فرهنگی بین ایران و ایتالیا/ جوزپه پرونه
انسانی نازنین و بانویی شریف/ آنتونیا شرکا
روایت کرد، آنچه دیگران ندیدند و روایت نکردند…/ فائزه مردانی
یک بانوی به تمام معنا اصیل ونیزی/ زیبا جلالی نائینی
دیالوگ بین فرهنگی، از طریق ترجمه/ پریسا نظری
آنا وانزان، پژوهشگر و مترجمی که مرزها را گشود/ لیلا کرمی
موسیقی جهان
نغمه شادی (نیمنگاهی به سمفونی شماره نُه بتهوون) / پریسا فرد
اوراق سنگین
اوراق سنگین (۱۲)/ عمادالدین شیخالحکمایی
طنز
همینطور منتظر بودم…/ رضا رفیع
ایرانشناسی
مروجان ادبیات فارسی در آلمان: هردر، هامر ـ پورگشتال ـ روکرت/
آنهماری شیمل/ مصطفی حسینی
گفتوگو
تواناییهای یک طراح (یا) از توفیق و اطلاعات تا آهنگر (روبهرو با استاد سخاورز)/ مجید عباسی
معرفی کتاب
دانشنامه مازندران، از آغاز تا پایان/ بیژن هنریکار
جستاری در مذهب اسماعیلی فردوسی/ حامد مهراد
میعاد در دوزخ/ گلنوش زنجانپور
کتاب کودکی/ کیمیا اسدی
یاد و یادبود
هوای باغ نکردیم و دورِ باغ گذشت!/ خسرو ناقد
در سوگ منصور اوجی
فصلنامۀ فرهنگی آرمان،شمارۀ ۱۷،ویژۀ داوود پیرنیا منتشر شد
جولای 7th, 2021ویژۀ داوود پیرنیا
شمارۀ ۱۷ فصلنامۀ پژوهش های فرهنگی آرمان در دسترس دوستداران فرهنگ و هنر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و عرفان ایران قرار گرفت.
بنیادگذار: دکتر ساموئل دیان
مدیر مسئول: دکتر مهدی سیاح زاده
سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان
فهرست آرمان ۱۷
سخن آغازین
ساموئل دیان: پرواز دوست. به یاد دکتر ناصر انقطاع
پروندۀ ویژه: داوود پیرنیا و برنامه گلها
مصاحبۀ آرمان با جین لویسون، مسئول پروژۀ آرشیو برنامۀ گلها برای کتابخانۀ بریتانیا
احمد کاظمی موسوی: داوود پیرنیا، احیاگر موسیقیِ آیینی ایران
مرتضی حسینی دهکردی: برنامه گلها بعد از داوود پیرنیا– دوران مدیریت هوشنگ ابتهاج
اردشیر لطفعلیان: تأمّلی در زندگی و کارنامۀ سیاسی و فرهنگی حسن پیرنیا (مشیرالدوله)
در قدردانی از بانو حمیرا- به یادبود زنده یاد بانو روشنک
پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و فرهنگی
ستون ادب جوان با هادی بهار: شعر کاوه اثر فریدون مشیری
جهانگیر صداقت فر: یاد نامه ای در سوگِ شاعر، اسماعیل خویی
حسن جوادی: شرحی بر سفرنامۀ ربی بنیامین تودلا؛ بازدید جهانگرد یهودی اسپانیایی از جوامع یهودی ایران در زمان سلطان سنجر، همراه با متن سفرنامه
علی میرفطروس: ُبردی از یادم… به یادِ «لُرِتا»، عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی
اردوان مفید: سیر تحول هنرهای نمایشی در ایران، راهی دراز تا شوها و سریال های تلویزیونی
نادر مجد: موسیقی ایرانی با بیداری ملت در صبح قرن بیستم
تازه های باهَمِستان: برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت ها و سازمان های مردم نهاد ایرانیان
شیما نیاورانی، چهرۀ فرهنگی مطرح در سوئد – اعطای جایزه بهترین فیلمنامۀ سال ۲۰۲۱ آلمان به سینماگر ایرانی- آلمانی، بهروز کرمی زاده- اپرای عروسکی مولوی و شمس، بهروز غریب پور
تاریخ
مجید جهانبانی: رضاشاه، امان الله خان پادشاه افغانستان و سرلشکر امان الله جهانبانی
ستون “داستان من”
شهین سراج: باد صبا در ادارۀ کاریابی- بر اساس اشعار حافظ
فلسفه و عرفان
مهدی سیاح زاده- شرح داستان مثنوی مولوی: داستان شخص خفته ای که در دهانش مار رفته بود
شیریندخت دقیقیان- شرحی بر رسالۀ ایمانوئل کانت: پیرامون شرِ ریشه دار در طبیعت آدمی
ترجمۀ کامل رسالۀ ایمانوئل کانت، پیرامون شرِ ریشه دار در طبیعت آدمی از شیریندخت دقیقیان
یادبودها
به یاد وارتان گریگوریان، هموطن ارمنی و ناجی کتابخانۀ نیویورک- به نکوداشت یاد منصور اوجی – به نکوداشت یاد پرویز کاردان
نقد، معرفی و بررسی کتاب
هادی بهار و علی سجّادی: زبان شعر در زمان اعتراض –پروانه صراف: نوای افلاک، مقدمه ای بر موسیقی نیایشی یهودیان ایرانی– لیلا ناظرزاده: ابر آخر بهار
تازه ها و جاودانه های شعر
عسکر حکیم؛ فریبا صفری نژاد؛ نادر مجد؛ ملک الشعرای بهار؛ اسماعیل خویی
شماره ۱۶ آرمان ویژۀ محمدعلی فروغی و دیگر شماره های آرمان:
http://armanfoundation.com/publications
صادق سمیعی، ناشری که عاشق ایران بود،حسن امرایی
جولای 7th, 2021
صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا و از چهرههای خوشنام فرهنگی، عصر سهشنبه ۱۵ تیر درگذشت.
وجه بیرونی فعالیتهای صادق سمیعی انتشارات کتابسرا و بیش از ۴۰۰ عنوان کتابی بود که او در نزدیک به چهار دهه کار خود منتشر کرد اما وجه کمتر دیدهشده زندگی او که دوستان نزدیک و اهالی فرهنگ و نشر با آن آشنا بودند، شخصیت استوار و پاکیزگی درون و برون او بود که توانست زیستبومی فرهنگی را در اطراف خود و دوستانش ایجاد کند. دفتر نشر او در الهیه تهران محل نشستوبرخاست اهالی فرهنگ و نشر بود. او در پایهگذاری و استمرار این زیستبوم فرهنگی نقشی ویژه و تاثیرگذار داشت.
او در خانوادهای فرهنگی بزرگ شد. عموی او، مهدی سمیعی، از چهرههای برجسته اقتصادی دوران پهلوی بود، مدیری که بسیاری بانک مرکزی و استواری آن در سالهای اولیه شکلگیری را وامدار او میدانند. مهدی سمیعی، اصفیا و عالیخانی و در مقامی بالاتر، ابوالحسن ابتهاج را باید معماران اقتصادی برنامههای اول و دوم توسعه ایران نام نهاد. از این منظر، سمیعی ناشر نیز بانکداری و درس اقتصاد را به تاسی از فعالیت عمویش دنبال کرد و در این زمینه دانش و مهارتی ویژه یافت. او تحصیلات بانکداری و اقتصاد را در بریتانیا پی گرفت و وقتی به ایران بازگشت، نزد عمویش کار بانکداری را ادامه داد و بعد از انقلاب نیز به عنوان بازرس گمرک و نیز مشاور مالی فعالیتهایش را دنبال کرد. خود او در گفتوگویی مفصل با خبرگزاری مهر گفته است که نشر برای او یک کار فرهنگی است و در زمره علاقهمندیهایش قرار دارد و بیش از آنکه به او سودی برساند، بخشی مهم از هزینههایش را از طریق دیگر تامین کرده است.
نخستین کتاب و رابطه آن با هاشمی رفسنجانی
نخستین کتاب انتشارات کتابسرا اثری به نام «بحران» اثر همیلتون جردن، رئیس دفتر جیمی کارتر، رئیسجمهوری وقت آمریکا، بود که به موضوع گروگانگیری میپرداخت. وقتی کتاب منتشر شد، سمیعی آن را از طریق یکی از دوستانش که با اکبر هاشمی رفسنجانی رابطه کاری داشت، به دست او رساند. او در گفتوگو با خبرگزاری مهر در اول مرداد ۱۳۹۷ گفت: «من به خانم دکتر گفتم این کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی بده تا بخواند. خلاصه، کتاب به دست آقای رفسنجانی رسید. چند ماه که از این داستان گذشت، شبی مادرم از من پرسید به تلویزیون دسترسی داری؟ گفتم بله. گفت بزن آن کانالی که دارد نماز جمعه را پخش میکند. من هم آن کانال را گرفتم و دیدم آقای رفسنجانی دارد درباره کتاب «بحران» صحبت میکند. خیلی از کتاب تعریف کرد. اگر اشتباه نکنم چاپ دومش را تمام کرده بودیم. آن موقع رقم شمارگان بالا بود. چاپ اولش ۵۰۰۰ نسخه و چاپ دومش ۳۰۰۰ نسخه بود. تا حرفهای آقای رفسنجانی را شنیدم گفتم یک چاپ ۱۰هزارتایی از این کتاب منتشر کنند.» اگرچه کتاب آن چنان که او انتظار داشت، فروش نکرد.
خاطرات علم و اردشیر زاهدی
در میان نزدیک به ۴۰۰ کتابی که انتشارات کتابسرا به بازار نشر عرضه کرد، دو کتاب «خاطرات اسدالله علم» و «خاطرات اردشیر زاهدی» نام این ناشر را در میان علاقهمندان تاریخ معاصر ایران بلندآوازه کرد. کتاب خاطرات علم اطلاعات دستاولی از نزدیک به یک دهه آخر زندگی سیاسی و شخصی محمدرضا پهلوی در اختیار اهالی تاریخ و علاقهمندان قرار داد که تا پیش از آن در دسترس نبود. از این منظر، انتشار این خاطرات در آن سالها یک اتفاق بزرگ و مهم در عرصه نشر و تاریخ سالهای قبل از انقلاب بود.
سمیعی در همان گفتوگو با اشاره به سفرهای کاری خود به خارج از کشور و آشنایی پیش از انقلابش با دولتمردان پهلوی و خانوادههای آنها، درباره مقدمات انتشار خاطرات علم میگوید: «من دخترهای اسدالله علم را میشناختم. آنها این کتاب را به علینقی عالیخانی سپرده بودند که زمان علم، وزیر اقتصاد بود. در چند سفری که به لندن داشتم، عالیخانی را دیدم و تصور میکردم بیشتر از من درباره بانک و بانکداری بپرسد ولی مرتب از کار نشر و کتاب میپرسید. من هم متعجب بودم. در یکی از سفرها به من گفت خاطرات علم پیش من است. پرسیدم که این خاطرات را چه کسی به شما داده؟ گفت دو دختر و همسرش.»
به گفته سمیعی، همسر و یکی از دختران علم با انتشار خاطرات موافق بودند اما دختر دیگرش به نام رودابه مخالف چاپ آن بود ولی در نهایت کتاب با مقدمهای مفصل از عالیخانی درباره اهمیت این روزنوشتها و نیز نقش علم در ساختار سلطنت محمدرضا شاه، به بازار آمد. نکته جالبتوجه اینکه به گفته سمیعی جلد نخست این کتاب که خاطرات سال ۱۳۴۸ بود، گم شد و زمانی پیدا شد که شش جلد نخست منتشر شده بود. جلد هفتم کتاب که در واقع نخستین جلد از این مجموعه خاطرات است، یک دهه بعد منتشر شد. جالبتر اینکه همزمان با انتشار کتاب در نشر کتابسرا، ناشران دیگر این خاطرات را منتشر کردند؛ در حالی که حق انحصاری چاپ این کتاب از آن انتشارات کتابسرا بود، ولی به دلیل آنکه کتاب ابتدا در خارج از ایران منتشر شد، ناشر ایرانی نتوانست نسبت به حقوق مادی و معنوی این اثر اقدامی صورت دهد.
کتاب دیگر خاطرات اردشیر زاهدی، یکی از دولتمردان تاثیرگذار پهلوی دوم، بود که دو جلد آن به خاطرات قبل از انقلاب زاهدی بازمیگشت و با رایزنیهای او با مدیران ارشاد در ایران منتشر شد؛ اما به گفته سمیعی، به جلد سوم اجازه انتشار ندادند. سمیعی این خاطرات را در سفر خود به اروپا از شخص زاهدی گرفت: «من به عنوان نماینده بانک ماموریتهایی به خارج از کشور داشتم. زاهدی در سوییس زندگی میکرد و در یکی از این سفرها گفت من چنین کتابی دارم. من هم گفتم چاپش میکنم.»
کراواتهایی خوشنویسیشده با عبارت «چو ایران نباشد تن من مباد»
سمیعی عاشق ایران بود و این عشق را چه در آثار انتشاراتی و چه در ظاهر و لباسهایش نشان میداد. کرواتهای مخصوص او را عمده دوستان و ناشران به یاد دارند. بهرغم آنکه در دورههایی کروات زدن ممنوع بود، او هیچگاه این پوشش را رها نکرد. به گفته ویراستارش (فرید مرادی)، تعداد بیشماری پیراهن به رنگهای روشن داشت که روی همه آنها کلمه «صادق» دوخته شده بود و کراواتهای بیشمار دستدوزی داشت که مصرع معروف فردوسی «چو ایران نباشد تن من مباد» بر آنها نقش بسته بود. او کتاب اطلس جهان را با همکاری انتشارات سحاب منتشر کرد که برای نخستین بار نام خلیج فارس در آن آمده بود.
با وجودی که سمیعی اهل ورزش بود، اما در سالهای اخیر وزنش بالا رفته بود وشاید همین یکی از دلایل مرگش به شمار میرفت. مرادی، ناشر و ویراستار ۱۲ ساله انتشارات کتابسرا، که دوستی نزدیکی با سمیعی داشت، در یادداشتی که به یادبود او در ایلنا منتشر کرد، خاطره تلخ رفتن دوستش را اینگونه توصیف میکند: «صبح شنبه دوازدهم تیرماه، هنگام دیده از خواب گشودن و هنگام به درآمدن از رختخواب افت فشار داشت و زمین خورد. لحظاتی بیهوش شد و او را فوری به بیمارستان آسیا منتقل کردند و بستری شد. پس از آزمایشها، وجود لختهای خون را در گردن او تشخیص دادند؛ لخته بازیگوشی که به نحو خطرناکی به طرف مغز میرفت، دوشنبه شب او را به کما برد و او بعدازظهر سهشنبه دیده از جهان فروبست.»
معرفی کتاب «افیون روشنفکران»، اثر رمون آرون
ژوئن 29th, 2021آرون سه اندیشه افراطی را بیان می کند: چپ ، انقلابی و پرولتاریا. آرون نشان می دهد که هر یک از این ایده ها به جای روشنگری ، ایدئولوژیک و عرفانی هستند. او همچنین یک جامعه شناسی جذاب از زندگی روشنفکرانه و یک انتقاد قدرتمند از جبرگرایی تاریخی را در نثر کلاسیک ارائه می دهد.برای این نسخه جدید ، هاروی مانسفیلد مقدمه ای درخشان ارائه می دهد. نسخه جدید همچنین شامل ضمیمه “تعصب ، پیروی و ایمان” است که مقاله ای قابل توجه است که آرون برای دفاع از افیون و برای توضیح بیشتر دیدگاه وی در مورد نقش مناسب تفکر سیاسی خود در برابر منتقدین نوشت . این کتاب مورد توجه همه دانشجویان تئوری سیاسی ، تاریخ و جامعه شناسی خواهد بود.
افیون روشنفکران، کتابی آشنا است برای کسانی که در دورههایی خاص به جریان چپ تعلق داشته اما بناء بر دلایلی، از آن رویگردان شدهاند. آنطور که باوره در مقدمه میگوید:«اهمیت کتاب در این است که در فردای مرگ استالین و مهمتر از آن در بحبوحه جنگ سرد، سومین منازعه جهانی قرن، انتشار پیدا کرد که طی آن، جهان شاهد بود که کمونیسم در تکاپوی نابودی دموکراسی لیبرال، جانشین فاشیسم و نازیسم شده بود.» در عین حال نباید از نقد رادیکال رمون آرون به سپهر سیاست و تاریخ و همچنین فلسفه و اخلاق غفلت کرد. رمون آرون، از آن جهت که از جریان چپ رویگردان شده بود، یعنی متوجه شده بود که واقعیت موجود، نه تنها نسبتی با آنچه ذهن قرار است بر واقعیت تحمیل کند، ندارد، بلکه، واقعیت، اگر قرار است از جهت نسبتی که میخواهد با حقیقت برقرار کند، ایدئولوژی را پس میزند، ماهیت دروغین رژیم شوروی را هویدا میکند.
کتاب «افیون روشنفکران» رمون آرون که در بهار ۱۹۵۵ انتشار یافت، مانند «خیانت روشنفکران» ژولین بندا (۱۹۲۷) و «مجمعالجزایر» گولاگ نوشتۀ آلکساندر سولژنیتسین که در ۱۹۷۵ به زبان فرانسه ترجمه شد، در زمرۀ معدود کتابهای مهم تاریخ روشنفکری فرانسه در قرن بیستم است. اهمیت این کتاب در این است که در فردای مرگ استالین و مهمتر از آن در بحبوحۀ جنگ سرد، یعنی سومین منازعۀ جهانی قرن انتشار یافت که در طی آن جهان شاهد بود که کمونیسم در تکاپوی نابودی دموکراسی لیبرال جانشین فاشیسم و نازیسم شده است. اهمیت کتاب در نقد رادیکالی است که نهتنها سپر سیاست و تاریخ بلکه فلسفه و اخلاق را نیز شامل میشود و ماهیت دروغین رژیم شوروی را هویدا میسازد. اهیمت کتاب در میزان تأثیرگذاری آن در فرانسه و فراسوی مرزهای آن است: این کتاب با تأمل بر اقرارنامههایی که در جریان بازجوییهای اولیه دربارۀ اردوگاههای کار اجباری در شوروی انتشار یافته بودند و با بهرهگیری از جو مساعدی که انقلاب ضد توتالیتر مجارستان در اکتبر ۱۹۵۶ پدید آورده بود، به شکلگیری نخستین موج رویگردانی روشنفکران فرانسه از کمونیسم در سالهای پایانی دهۀ ۱۹۵۰ کمک کرد. بازتاب وسیع این کتاب ارتباط نزدیکی با بزنگاه تاریخی سال ۱۹۵۵ و شخصیت نویسندۀ آن دارد.
دومین ویژگی امیدبخش این کتاب تقابلش با مجادلات سیاسی روز است. آرون در حالی که به موفقیتهایی دست یافته بود و فردی تأثیرگذار بر افکار عمومی به شمار میآمد، خود را در انزوا احساس میکرد؛ زیرا قاطبۀ همتایانش که در ساحل آرمانهای کمونیستی پهلو گرفته بودند، او را تنها گذاشته بودند. از اینرو واکنش مطبوعات و روشنفکران به انتشار این کتاب خنثی بود؛ زیرا در بحبوحۀ کشمکشهای ایدئولوژیک، آرون در جبهۀ رقیب موضع گرفته بود. در مقابل در دموکراسیهای لیبرال، استقبال از کتاب گرم و پرشور بود. از آنجایی که کتاب بر تحلیل دیالکتیکی دقیقی استوار است و شناخت درستی از مارکس و مارکسیستها ارائه میدهد، ضمن نمایاندن حقیقت موضوع، معیاری در اختیار روشنفکران فرانسوی گذاشت تا با آن آزادی را با وضع موجود بسنجند.
به واقع این کتاب، کتابی است به قلم یک صاحبنظر و بیانیهای است از سوی مبارز راه آزادی؛ کتابی که هم در قلمرو فلسفه و هم در ساحت ادبیات مبارزهطلبانه میگنجد. پرداختن به سپهرهای مختلف از متافیزیک گرفته تا مجادله، کیفیت اقناعکنندگی کتاب را افزایش میدهد و به آن زیبایی خاصی میبخشد. آرون وفاداری خود را به قهرمانان دوران جوانیاش ـ مارکس و وبر ـ و نیز مسیری که انتخاب کرده حفظ میکند. کتاب با مفاهیم متعلق به خود مارکس، از عنوان گرفته ـ با تغییر در تعریف دین به عنوان افیون تودهها ـ تا سازوکار ازخودبیگانگی روشنفکران و به پشتگرمی رادیکالیسم انتقادی که استالینیسم را از عرش به فرش میکشاند و ماهیت توتالیتر آن را برملا میکند، پاسخ مارکسیستها و تبلیغات شوروی را میدهد. به همین شکل آرون با الهام از روش قیاسی و جامع ماکس وبر، جنبههای گوناگون کمونیسم را میکاود و به وضوح از نسبیت ارزشها و نیز ایدۀ اجتنابناپذیری جدال میان نظامهای سازندۀ آنها فاصله میگیرد» ابرقدرت توصیفکردن ایالات متحده و اتحاد شوروی به معنای همپایهکردن آنها نیست: لیبرالیسم و کمونیسم دو ایدئولوژی سیاسیاند که وزنی برابر ندارند.
یکی از مزایای اصلی این کتاب آن است که در برابر حامیان ماتریالیسم تاریخی و میز منادیان کلیۀ اشکال جبرگرایی ـ اقتصادی، تکنولوژیک، اجتماعی و جز آن ـ اهمیت اندیشه در سیاست و تاریخ را گوشزد میکند: دوگل در نوشتههای بین دو جنگ جهانی خود همواره این نکته را در گوشۀ ذهنش داشت که «در پیروزیهای اسکندر نقش ارسطو انکارناپذیر بوده است». آرون با مطالعۀ باورهای روشنفکران و در معرفی آنان بر این امر تأکید میکند که آموزهها و مفاهیم تنها دستمایهای برای یک قشر اجتماعی خاص نیستند، بلکه این باورها تأثیری عمده بر سرنوشت ملتها دارند.
فهرست مطالب کتاب:
مقدمه: عقل دموکراتیک در برابر تعصبات ایدئولوؤیک/ نیکولا باور
پیشگفتار
بخش اول: اسطورههای سیاسی
فصل اول: اسطورۀ چپ
فصل دوم: اسطورۀ انقلاب
فصل سوم: اسطورۀ پرولتاریا
بخش دوم: بت تاریخ
فصل چهارم: اهل کلیسا و اهل ایمان
فصل پنجم: معنای تاریخ
فصل ششم: توهم ضرورت
بخش سوم: از خودبیگانگی روشنفکران
فصل هفتم: روشنفکران و میهن خویش
فصل هشتم: روشنفکران و ایدئولوژیها
فصل نهم: روشنفکران در جستجوی دین نو
نتیجهگیری
نمایه
پانوشت:
علی شریعتی، حسین نصر و داریوش شایگان، و… در ایران، افیونی بودند که کاری جز ترویج ایدئولوژی نداشتند. شایگان در اواخر عمرش زمانی که دیر شد، متوجه شد، نسل او گند زده است؛ گندی که حتی مرگ بهنگام او هم، باعث نمیشود او و نسلش را سرزنش نکرد.
نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین
ژوئن 25th, 2021
اين نامه چند ماه پس از انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، (اوايل سال ۱۳۲۷) نوشته شده است.
عبدالحسين نوشين که از دوستان نزديک صادق هدايت بود با جمعی ديگر از روشنفکرانِ حزب توده به ديدن خليل ملکی می رفتند و به او اصرار می کردند تا به حزب توده بپيوندد و برای اصلاحِ راه و روش و رهبری آن حزب، آنان را ياری دهد. ملکی به دليلِ رفتارهايی که از برخی رفقايش (که اکنون در دستگاه رهبری حزب توده بودند) در زندان «پنجاه و سه نفر» ديده بود، از اين کار اکراه داشت. امّا بالاخره يک عامل عاطفی در ارتباط با نوشين سبب شد که پيشنهاد او و دوستانش را بپذيرد و در حزب توده به آنان بپيوندد. بقولی[1]: روزی که خليل ملکی برای ديدار نوشين به خانه اش رفته بود، ديد که در آن اطاقک کوچک و محقّر چگونه لُرِتا، همسر نوشين، سعی می کرد تا کودک شيرخوارشان را آرام کند. تأثير عاطفیِ ديدن اين منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشين و ديگران را جهت پيوستن به حزب توده بپذيرد.
در حزب توده، عبدالحسين نوشين از اعضاء مهم و فعّالِ جناحِ اصلاح طلب و از جمله دوستان نزديک و صميمی ملکی بود. نوشين که مانند بعضی ديگر از اصلاح طلبان، انشعاب را صلاح نمی دانست با رضايت ملکی و ديگرِ انشعابيون، درحزب توده ماند، امّا فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب و شخصِ ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا عليرغم ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیّۀشديد و افتراءآميز حزب توده عليه خليل ملکی را امضا کند.
نامۀملکی به نوشين، اندوه و افسردگی يک انديشمند معتقد به اخلاق را دربارۀ عملِ ناروای يک دوست عزيز و هنرمندِ برجسته عيان می کند و در عين حال، صفای باطن، ادب و عاطفۀسرشارِ خليل ملکی را آشکار می سازد:
دوست عزيز آقای نوشين!
چند ساعت پس از نصف شب است که اين سطور را برای شما می نويسم. خيلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات بايک نفر خائن و منحرف برای شما خيلی خوشايند نبايد باشد. گاهی خيال می کنم شما را در روی صحنۀتئاتر زيارت نمايم، ولی نمی توانم خود را راضی کنم. ايراد من [به شما] نه برای اين است که شما امضائی برای تقبيح عملی نموده ايد که مسبّبين حقيقی آن را بيشتر از من می شناسيد! برای اين نيست که من نمی خواهم و نمی توانم حتی در روی صحنۀ[تئاتر] شما را ببينم! بلکه تنفّر من از ديدن شما به اين جهت است که در مقابل اين روشِ بی شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختيار نموديد. شما که جرأت تقبيح علنی من و خامه ای [و] جواهری و غيره را داشتيد، ولی جرأت تقبيح اين روش را که خودتان نزديک تر از من به قبـُح آن هستيد نداريد. اگر من فعلاً نمی توانم اين افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانۀشما را روی صحنۀتئاتر ببينم، دارای اين افتخار هستم که بازی هنرمندانۀشما را در صحنۀسياست تماشا می نمايم. اگر من نمی توانم به اندازۀيک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشويقی به عمل آرم، در عوض يک پيشنهاد مفيد دارم:
پس از «وُلپن»[2] شما نقشی را که امروز در صحنۀسياسی بازی می کنيد در صحنۀتئاتر بازی نمائيد و شخصیّت سياسی خودتان را به مردم مجسّم سازيد؛ بی شک موفقيت بزرگی خواهيد داشت.چون من «قريحۀ» اين نوع نويسندگی را ندارم، ممکن است اين مشکل و حل آن را به عهدۀ آقای [احسان] طبری، يا رفيق طبری، بگذاريم که رفاقت چهارده سالۀخود را با [انور] خامه ای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنــه، يک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمائيد که تا ديروز عليرغم توجّۀتمام دوستان خود و عليرغم عقل و منطق، هنر و قريحۀخود را فدای سياست، يعنی وکيل شدن برای مجلس، نموده بود، ولی امروز – به عکس – تمام عقايد سياسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قريحه و هنر، يعنی فدای نتيجۀحاصل از هنر، يعنی «پول» نموده است، همان پـولـی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنۀ[تئاتر] معرفی نموده ايد، که با آن می توان وجدان اخلاقی ترين مردم را خريد!
با پول می توان شجاعت اخلاقی انسان را خريد، البته تصديق خواهيد فرمود که اين نوع خريداری لازم نيست هميشه مستقيم باشد: غيرمستقيم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتيجه را دارد [3].
اگر يک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀخود، و يا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او – و يا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او – قبيح ترين مردم، شريف ترين افراد را خيانتکار و منحرف و عامل امپرياليسم و همرديف تروتسکی و غيره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشيند که اسم او نيز به عنوان عضو هيئت اجرائیّه در اين اتهامات به عنوان اکثريت تامّ و تمام [هيئت اجرائيه موقّت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگيرد، اسم اين را چه می توان گذارد؟
آری دوست عزيزم … نشان دادن شخصیّت يک همچو فردِ «بی شخصیّتی» در صحنۀامروز بيشتر از هر روز برای جامعۀ ايران مفيد و مؤثر است. من خوب متوجّۀاين بی شخصیّتیِ با شخصیّت ترين افراد جامعۀروشنفکران هستم و لزوم مبارزه با اين بی شخصیّتی را بخوبی درک می نمايم. شما اين مبارزه را از صحنۀ[تئاتر] شروع کنيد، و از خودتان نيز شروع نمائيد.
اگر من جرأت صراحت لهجۀگستاخانه را پيدا کرده ام، البته تعجب نخواهيد نمود. شما که لااقل در روی صحنه [تئاتر، نقش] «حادثه جو» را بازی نموده ايد، متوجه هستيد که من امروز با حادثه ای روبرو شده ام که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانه ای را توجيه می نمايد. شما خوب متوجه هستيد در اين پيس [نمايشنامۀ] سياسی که امروز در نهضت توده ای ايران به قلم آقای طبری نوشته می شود، و به کارگردانی ايشان و شرکت دکتر يزدی ها و دکتر کشاورزها و قاسمی ها و عمّه مظفر فيروزها و شوهر او [4] ، و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می شود، نقش خيانتکار به من و خامه ای و جواهری و ساير افراد شرافتمند تحميل شده است.
خوب متوجه هستيد که در اين بازی تراژيک و کميک، نقش لنين و استالين و غيره را دکتر يزدی و دکتر کشاورز و عمّه فيروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خيانتکاران را خامه ای و جواهری بازی می نمايند!
دوست عزيزم آقای نوشين! گويا فراموش نموده ايد اين انحرافات خيانتکارانه که به من نسبت داده می شود تاريخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه بايد کرد؟» [اثر اپريم اسحق، ارديبهشت ۱۳۲۵] نمی باشد. خيلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده ايد – و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصديق خواهيد نمود – که طبری و قاسمی و کيانوری و شما بوديد که اين فکر امروزی را که من تعقيب می نمايم، در من تزريق نموديد. گويا فراموش نکرده باشيد که من پس از شناختن افراد «اپورتونيست» در گوشۀخانۀخود منزوی شده بودم [5] . وقتی شما از طبری تعريف و تمجيد [کرديد] و مرا به تبعيت از فکر خودتان تشويق نموديد، من ضعف ها و خودخواهی های او را که در زندان ديده بودم برای شما تعريف کردم. شما خوب می دانيد که فکر امروزی من عيناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کيانوری آن روز تعقيب می نموديم، و گويا تنها من و خامه ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شريف و عالی وفادار مانده ايم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مريم [کيانوری] درست در عکس آن جهت حرکت می نمايند، و شما هم نقش «لش» [يعنی: رُل نعش] را بازی می نمائيد.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خيلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننموده ايد که علاوه بر اشخاص نامبرده، يک شخص ساکت و آرام نيز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نيست ولی متفکر و قضاوت کنندۀخوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستيم. آری … اگر خاطرات آن روز را فراموش کرده ايد، و اگر جرأت داريد، خواهش می کنم اين سطور را برای صادق هدايت بخوانيد. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود[6]
من پس از نوشتن اين مراسله، حس می کنم که تمام نفرت من از شما تبديل به محبّت و صميمیّت هميشگی گرديده و حس می کنم که در يکی از شب های هفته می توانم شما را در روی صحنۀ[تئاتر] ببينم و مانند گذشته، سعی می کنم در صف اول نشسته و از نزديک به روی شما تماشا نمايم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زيرا با نوشتن اين سطور، ديگر هيچ اثری از نفرت و تحقير در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام هميشگی خود را نسبت به شما بازيافته ام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکليف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارۀشما به خودِ شما بنويسم تا بتوانم استراحت نمايم.
دوست صميمی شما
[1] – نامه های خليل ملکی، مقدمۀ امير پيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان، ص ۲۰.
[2] – Volpone، قهرمان نمايشنامه ای به همين نام از نويسندهء انگليسی، بن جانسون (B Johnson) با خصلتی روباه گونه و فريبکار.
[3] – گويا در آن زمان، حزب توده به نوشين و همسر هنرمندش لورتا وعده داده بود تا اين دو را برای شرکت در مراسمی به چکسلواکی بفرستد. از اين گذشته، تبليغات حزب توده در رونق کار تئاتر سعدی (وابسته به نوشين) بسيار مفيد و مؤثّر بود.
[4] اشاره به مريم فيروز و همسرش (نورالدين کيانوری) است.
[5] – اشاره به اينکه خليل ملکی در زندان با بسياری از ضعف ها و فرصت طلبی های رهبران حزب توده آشنا شده بود و لذا پس از آزادی، از آنان کناره گرفته و منزوی شده بود.
[6] – صادق هدايت هرگز به عضويت حزب توده در نيامد، اما در چند سال اول تشکيل آن حزب، به جناح اصلاح طلب آن متمايل بود، و به همين دليل بسياری از جلسات اين جناح در اطاقی که او در خانهء پدری اش داشت، در حضور خود او (به عنوان ناظر) تشکيل می شد، به اين دليل است که ملکی او را به شهادت می گيرد.
به نقل از:نامه های خیلی ملکی،بکوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،نشر مرکز،تهران،1381
یادداشت رضا خندان در سالروز بازداشت نسرین ستوده
ژوئن 14th, 2021
امروز ۲۳ خرداد سالروز بازداشت نسرین است. سه سال از آخرین بازداشت او و بیش از ۶ سال از روزهای زندان او در ۱۱ سال گذشته سپری میشود. مقامات امنیتی پس از این همه فشار به او و خانواده، لجوجانه او را در شرایطی بسیار غیر انسانی قرار دادهاند که امروز جان او در خطر است.
هستند کشورهایی که فعالیت وکلای مستقل را برنمیتابند اما این حجم از فشار به وکلای مستقل در ایران اگر نگوییم بینظیر، کمنظیر است.
پرونده نسرین کلکسیونی است از اتهامهای گوناگون. سنگینترین اتهام او تشویق به فساد و فحشاست. حکومتی که دفاع از زنان معترض به حجاب اجباری را “تشویق به فساد و فحشا” دانسته و تنها بابت این اتهام او را به ۱۲ سال زندان محکوم کرده است. این علاوه بر دهها سال، زندان و شلاقی است که بابت اتهامهای گوناگون برای او صادر کردهاند.
با این اتهام او را در ردیف کسانی قرار دادهاند که مبادرت به “تشکیل خانههای فساد” کردهاند. کار او دفاع از قربانیان نقض حقوق بشر است و جهانی این کار او را میستاید اما با این اتهام دستگاه قضا ننگی ابدی را برای خودش خرید از این که زن وکیلی را در تبعیدگاهی در کنار “دایر کنندگان خانههای فساد و فحشا” زندانی و از دیدن فرزندانش محروم کرده است؛ در حالی که بسیاری از همین زنان بابت این اتهام، حداکثر ۲ سال محکومیت دارند و بخش اعظم زندان خود را در مرخصی به سر میبرند و برخی از آنان آزادانه برنامههای خود را در زندان هم ادامه میدهند.
شاید بد نباشد در چنین روزی حکم دومین پرونده محکومیت نسرین در دادگاه انقلاب را مرور کنیم و از یاد نبریم که چه بلایی بر سر قانون، عدالت، قضاوت و … آوردهاند.
آخرین حکم نسرین ستوده
شماره ۱۵۰/۲۸/۹۷
تاریخ ۹۷/۱۱/۳۰
در تاریخ ۹۷/۱۰/۱۱، شعبه ۲۸ پرونده کلاسه ۲۰۸۹۱/۹۷ ط/د اتهامی خانم نسرین ستوده فرزند آقاجان دایر بر اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی و ضد امنیتی علیه نظام، تشویق مردم به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن، اخلال در نظم و آسایش عمومی، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی تحت نظر است، با عنایت به محتویات پرونده و بررسیهای انجام شده و استماع مدافعات نامبرده، دادگاه ختم رسیدگی را اعلام و به شرح ذیل مبادرت به صدور رای مینماید.
((رای دادگاه))
در خصوص اتهام خانم نسرین ستوده فرزند آقاجان دایر بر اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی علیه نظام، تشویق به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن، اخلال در نظم و آسایش عمومی، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، ظاهر شدن بدون حجاب شرعی با عنایت به محتویات پرونده و بررسیهای انجام شده، گزارش وزارت اطلاعات. اینکه متهم پس از اغتشاشات دیماه ۹۶ در مورخ ۹۶/۱۱/۲۲ با همدستی و تبانی با عناصر شاخص ضد انقلاب و برانداز در داخل و خارج کشور اقدام به انتشار بیانیه نموده و درخواست برگزاری رفراندوم تحت نظر سازمان سازمان ملل جهت تعیین نوع حکومت شده بود. وی به همراه شیرین عبادی، مرکزده متواری گروهک مدافعان حقوق بشر، نرگس محمدی نایب رییس گروهک کانون مدافعان حقوق بشر، پیام اخوان، جعفر پناهی، محسن سازگارا، محمد سیفزاده، حسن شریعتمداری، حشمتالله طبرزدی، ابوالفضل قدیانی، محسن کدیور، کاظم کردوانی، محسن مخملباف، محمد ملکی و محمد نوریزاد، جمعا افراد برانداز و معاند نظام جمهوری اسلامی، تعدادی از آنان متواری در خارج از کشور و تعدادی در داخل کشور بیانیهی انتشار یافته از سوی متهم را امضا کردهاند و طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی با کلیدواژه رفراندوم کلید خورده و ادامه دادهاند. از فعالیتهای نامبرده، مصاحبههای متعدد نامبرده با رسانههای بیگانه و علیه جمهوری اسلامی است. نامبرده پس از حضور دختران خیابانی و کشف حجاب، در جهت گسترش فساد و فحشا در جامعه به حمایت از دختران کشف حجاب کننده در ملاء عام اقدام به انتشار فیلمی از خود در فضای مجازی نموده که در آن فیلم با کشف حجاب خود از اقدام غیرقانونی این افراد حمایت نموده است و با همدستی همسرش رضا خندان و برخی از افراد و عناصر برانداز در راستای حمایت از کشف حجاب در ملاء عام و تشویق و ترغیب افراد به بیحجابی به محلی که دختران خیابانی کشف حجاب کردهاند رفته و دسته گلی بر روی پست برق قرار دادهاند و اقدام به توزیع پیکسل با شعار “من به حجاب اجباری اعتراض دارم” نمودهاند. نامبرده در اجتماع غیرقانونی دراویش گنابادی در مورخه ۹۶/۱۰/۱۹ شرکت داشته و در مورخ ۹۶/۷/۲۰ به همراه اعضاء و عناصر گروهک غیرقانونی لگام اقدام به برگزاری تجمع غیرقانونی در مقابل دفتر سازمان ملل نموده و در این تجمع سخنرانی داشته است و در مورخ ۹۶/۸/۱۶ در تجمع غیرقانونی علیه نظام جمهوری اسلامی در مقابل زندان اوین مشارکت داشته است. با عنایت به محتویات پرونده و بررسیهای انجام شده بزههای انتسابی در خصوص نامبرده محرز است.
دادگاه در خصوص اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور نامبرده را مستندا به ماده ۶۱۰ قانون مجازات اسلامی به ۷ سال و ۶ ماه حبس محکوم مینماید.
و در خصوص فعالیت تبلیغی علیه نظام مستندا به ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۱ سال و ۶ ماه با احتساب ایام بازداشت محکوم مینماید.
و در خصوص عضویت در گروهک غیرقانونی لگام مستندا به ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۷ سال و ۶ ماه با احتساب ایام بازداشت محکوم مینماید
و در خصوص تشویق به فساد و فحشاء مستندا به ماده ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۱۲ سال حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم مینماید
و در خصوص ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در ملاء عام مستندا به ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۷۴ ضربه شلاق محکوم مینماید
و در خصوص نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی مستندا به ماده ۶۹۸ قانون مجازات اسلامی ۳ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم مینماید
و در خصوص اخلال در نظم عمومی مستندا به ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی نامبرده را به تحمل ۲ سال حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم مینماید.
رای صادره غیابی و ظرف ۲۰ روز از تاریخ ابلاغ قابل واخواهی در این دادگاه و پس از آن قابل تجدید نظر خواهی در دادگاههای تجدید نظر استان میباشد. ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی اعمال میشود.
رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی
تهران – دادرس محاکم عمومی
منبع: صفحه فیسبوک رضا خندان
چرا احمد کسروی؟ علیرضا افشاری
می 30th, 2021احمدکسروی،شخصیّتِ ممتازِ تاریخ و فرهنگ ایران،چهره ای است که عقایدش بخاطر ملاحظات مذهبی دچار بدفهمی های بسیاری شده و از همین روی شخصیّت فرهیختۀ وی هنوز در غباری از ابهام و آشفتگی پنهان است امّا با استقرار جمهوری اسلامی عنایت بیشتری به عقاید وی شده است.مقالۀ زیر کوششی است در رفع این ابهام ها و آشفتگی ها.
چندی پیش نظرخواهیای تلگرامی دربارهی مفیدترین اندیشمند اثرگذار سدهی رو به پایانِ چهاردهمِ هجری خورشیدی بر دستِ کانالِ تلگرامیِ «جمهوری ایرانی» (ارگان یا خبرنامهی «همبستگی جمهوریخواهان ایران») انجام شد (+)، که هر چند آن «همبستگی» از مخالفان نظام جمهوری اسلامی است اما چون در شبکههای اجتماعیِ جهانی، مانندِ تلگرام، مرزی وجود ندارد و فرستهها یا پُستها به راحتی دست به دست میشوند حاصل آن نظرخواهی را نمیتوان محدود به مخالفان نظام یا ایرانیان خارج از کشور دانست. با فاصلهی کوتاهی کانالِ «آذریها»، از کانالهای خبری ـ تحلیلیِ حوزهی آذربایجان که گرایشی ملی دارد، نیز نظرخواهی مشابه و محدودی (پنج روزه) را برای شخصیتهای آذربایجانی برگزار کرد که دو شخصیت از ده شخصیتِ نظرخواهی پیشین، که آذربایجانی بودند، در آن مشترک بود (کمی پس از پایان نظرخواهی آن فرسته از روی کانال حذف شد). نتیجهی هر دویِ اینها، با وجود قرارگیریِ طیفِ متنوعی از شخصیتها، برتری احمد کسروی ــ با فاصلهای قابل توجه با نفر دوم ــ بود. این یادداشت، تحلیلی است در این خصوص با تمرکز بر خردههایی که از کسروی گرفته میشود. در ضمن گوشهچشمی هم دارد به نقدهای جناب احمد سلامتیان، کنشگر سیاسی، بر شادروان کسروی در برنامهی پرگار بیبیسی، که فرصتی نشد در همان موقع آن را جداگانه نقد کنم.
در نظرخواهیِ تلگرامی میتوان ده گزینه را قرار داد، که در این نظرخواهیها اگر تأکیدمان بر اندیشمند بودن و نه کنشگری و بهویژه سیاسی بودن باشد نامها به خوبی گزینش شده بودند. در نظرخواهی نخست این نامها به چشم میخورد: ارانی، سروش، شایگان، شریعتی، سیدجواد طباطبایی، فردید، فروغی، کسروی، نصر و یارشاطر، و در نظرخواهیِ دوم این نامها: آموزگار، تقیزاده، سیدجواد طباطبایی، ریاحیخویی، علامه طباطبایی، کسروی، محمدعلی موحد، منصورالسلطنه عدل و غنینژاد. برای نظرخواهی نخست حدود ۳۰ هزار تن رأی دادند که شش برابر اعضای کانال «جمهوری ایرانی» در هنگام نظرخواهی بود و برای دومی حدود ۴۵۰۰ تن که کمی کمتر از شمارِ هموندانِ کانال «آذریها» بود. در یکمی، کسروی ۵۸ درصد از آرا را به دست آورد و علی شریعتی با ۱۷ درصد دوم شد و در دومی، کسروی ۵۴ درصد و علامه طباطبایی ۱۵ درصد از رایها را به خود اختصاص دادند.
اما چرا کسروی، که البته بهشخصه برتریِ بیچند و چونش را پیشبینی میکردم، مقام نخست را با فاصلهای چشمگیر از آنِ خود کرد بهطوری که هم گردانندگانِ کانال «جمهوری ایرانی» فاصلهی وی با دیگران را جالبتوجه یافتهاند و هم مدیر گرامیِکانال آذریها که با وی گفتوگو میکردم از این گزینش در شگفتی بود؟! (احتمالاً بسیاری از این دوستان باز دچار شگفتی خواهند شد که اگر نظرخواهیای همگانی در مورد مفیدترین شخصیتهای سیاسی و دولتمردِ معاصر انجام شود نیز، با وجودِ نارضایتی شماری از کنشگران سیاسی، رضاشاه با فاصلهی بسیار مقام نخست را خواهد گرفت؛ در حالی که بهسادگی کارهایی که انجام داده، همچون نمونهی کسروی در میان روشنفکران، واقعی و عینی و قابل محاسبه است).
دقت شود که سرشناسانِ مذهبی در هر دوی این نظرخواهیها با فاصلهی بسیار نفر دوم شدهاند؛ یعنی، چه شریعتی که نمادِ مذهبِ سیاسی است و انقلابیان ایران او را در مقام راهبر میدیدهاند و اکنون هم بیشینهی جمهوریخواهان کسانی هستند که در گذشته نگاهی اصلاحگرایانه به نظامی داشته که خود در بر سرِ کار آوردنش نقش داشتهاند و چه علامه طباطبایی که از سرآمدانِ روحانیانِ دست به قلم و پژوهشگرِ شیعی است و فراموش نکنیم که آذربایجان از قطبهای اصلیِ تشیع است که مردمانش، به نسبت برخی مردمانِ دیگر ایران، وابستگیِ بیشتری به مذهب دارند، و این میتواند نشانهی فاصله گرفتنِ جامعهی ایرانی از انتخابهای باورمندانه باشد.
در پاسخ به آن چرایی، کانال «جمهوری ایرانی» در تحلیلی که داشت این رای را «متأثر از عملکرد جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی دینی» دانسته و این که کسروی «در اذهانِ مردم به عنوان چهرهای که با خرافات دینی و نهاد روحانیت تقابل داشته واجد ارزش شده است» هر چند در آغازِ همان تحلیل، با ظرافت، نظرات تودهی مردم و افکار عمومی را سیال و وابسته به زمان دانسته است (+).
آن دلیل درست و احتمالاً مهمترین برهان در گرایشِ بیشینهی رأیدهندگان به کسروی است اما قطعاً جامع نیست و به نظرم دور از انصاف و داد آمد اگر تنها بر این وجه از کسروی تأکید شود. این یادداشت را ــ با یادِ استادِ گرامیام شادروان علیرضا فرهمند، از روزنامهنگاران برجسته، و بحثی طولانی که با وی داشتم و در آن توجه مرا به این نکتهی اصلی در شخصیت کسروی، که بازگو خواهم کرد، جلب کرده بود ــ در همین راستا نوشتهام.
به گمانم نخستین نکته در چنین داوریهایی شناختِ آرمانِ افراد است. آرمانِ کسروی، همچون بسیاری از بزرگانِ جنبشِ مشروطه، بهبود وضعیت ایران و ایرانی بوده که طبیعتاً برای همهی مردم ایران این بهترین و مطلوبترین آرمان میتوانسته باشد و فراموش نکنیم که اصلاحِ دین، در مقام وجهی اندیشهای، یکی از زیرشاخههای آن آرمان است. با این نگاه، خودبهخود بسیاری از چهرههای آن نظرخواهی از دایرهی گزینشِ همگانی کنار گذاشته خواهند شد، بهویژه اگر رأیدهندگان دربارهی این سخن که گفتم بیندیشند. و دوم آن که کسروی در این راه تنها به وجه تئوریک و نظری نپرداخت و آستین بالا زد و خود در مقام کنشگری فرهنگی ـ سیاسی به آموزش و سازماندهی هم پرداخت که باز این مورد او را فراتر از اندیشمندانِ ایرانگرای آن فهرست خواهد برد. و سوم آنکه آن اندازه از شجاعت را داشت که بر اصولی که درست میدانست، با وجودِ مخالفتِ بیشینهی جامعه و تهدیدهای گروههای تندرو، تا آنجا پای فشرد که جان بر سرِ آرمانش نهاد؛ آنهم مرگی به واقع بسیار نمادین و تکاندهنده، که در تاریخ ما و نیز جهان تنها بزرگانی کمشمار چنین جان سپردهاند: در دادگستریای که خود سالها در آن کار میکرد و میبایست نمادِ دادگری باشد، در پیِ شکایتی که دولت از او کرده بود، و در فضایی که به گفتهی دخترش [به نقل از دوستانِ پدر]، که افتخار دیداری را با آن شادروان داشتم، مخالفانش در رویههای گوناگونِ دولتی و بازاری و روحانی، در هماهنگیای کامل او را به قتلگاه کشانده بودند.
اما کسروی برای دستیابی به آن آرمانِ بزرگ، که تقریباً خواستِ بیشینهی کنشگرانِ اصلاحی در دویست سالِ اخیر بوده است، چه وجهها و سویههایی را هدف قرار داد؟
یکم و مهمتر از همه، دگرگونیِ اندیشه؛ اندیشهی ایرانی صیقل خورده و منطقی شود، دربارهی خرافهها و ناراستیها بیندیشد و آنها را از دستگاهِ فکریِ خود هَرَس کند و در یک کلام خردگرا شود و این همان دگرگونیِ بنیادینیِ بود که به بهایی گزاف جنبش نوزایی، یا به کلامیِ دقیقتر زایش، را در اروپا سبب شد ــ وگرنه در دوران روم هم خردگراییِ چندانی در آن سامان به چشم نمیخورد که نمونهی بارزش در رفتارِ حاکمان با مردمانِ خود روم یا سرزمینهای مغلوب به چشم میخورد. اما این صیقل خوردنِ اندیشه، که طبیعتاً با پرورشِ توانِ اندیشیدن و در نتیجه کلام یا گفتوگو به دست میآمد، هم نیازمندِ ورود به منطقهی ممنوعه یا پُرپیامدِ باورهای مردم بود، هم نیازمند صیقل خوردنِ ابزارِ این کار؛ یعنی، زبان. در نهایت هم، گسترش خردمندی، برای ماندگاری و نهادینه شدن نیازمندِ بررسیِ فرآیندِ آموزش کودکان بود که در آن «ادبیات» بر دیگر موضوعها چیرگی داشت و «تاریخ»، که چراغ راهِ آینده است، چندان مورد توجه نبود. پس، این چهار حوزه (دین، زبان، ادبیات و تاریخ) وجههی همت او قرار گرفت.
اما کسروی جز اندیشمند بودن و روشنفکری، در معنای دقیقِ کلمه نه آنگونه که در روزگارِ پهلوی دوم شکل گرفت، و کوششی که برای گسترش خرد بهگونهای نظری داشت مردِ کارزار بود و کنشگری مدنی نیز به شمار میرفت و اصلاحِ عملیِ جامعه را هم پیگیری میکرد. او، همچون نیاکانِ خردمندمان، داد یا عدل را هستهی اصلیِ بهبود جامعه و رضایتمندیِ مردمان میدانست و از این رو بود که خرقهی دیانت برکند و ردای قضاوت بر تن کرد. استاد محمودیبختیاری واژهی داد را به زیبایی چنین گزارش یا تفسیر میکند که قرار دادن هر چیز به جای خود. داد ــ که در همان نخستین بیانیههای سیاسی فرمانروایانِ کشور ایران (هخامنشیان) با رضایتمندیِ مردم، که در شکلِ «شادی برای مردم» از آن یاد میشود و دکتر شروین وکیلیِ گرامی به آن اشاره کرده، گره خورده ــ کلیدیترین واژهی فرهنگِ ایرانی یا حتا مهمترین دستاورد حقوقیِ ایرانیان است که همیشه در مرکز توجه باورهای ایرانی قرار داشته و محور داوری مردم دربارهی درستیِ شاهان را شکل میداده است.
کوتاه آنکه، تلاشهای کسروی در دستگاه دادگستری خود داستانی است مفصل که با تیزنگریِ او به جامعه و دیدنِ احوالِ مردم در جاهایی که رفته بود همراه بود. باورِ او به داد و دادگری تا آنجا پیش میرود که دفاع از منفورترین چهرههای زمانهی خود، سرپاس مختاری و پزشک احمدی، را در محاکمات جنجالی و پر سروصدای پس از سوم شهریور ۱۳۲۰ و کنارهگیری رضاشاه از سلطنت، و در زمانی که هیچ صدای همراهی در کنارش نبود بر دوش گرفت (این رویداد خود به تنهایی شایستهی تحلیلهای بسیار و نوشتنِ داستان و ساختِ فیلم است). احمد کسروی، وکیل تسخیری پزشک احمدی و مختاری بود و به درستی کوشید سویهی محاکمه را به سوی استبداد و نه عاملانِ آن تغییر دهد. وی جریان محاکمه را روزانه در روزنامهی خود، پرچم، منتشر میکرد. او، پیش از آن هم، در پروندههای جنجالی و مخالفِ قدرت و فضای حاکم، همچون محاکمهی تقی ارانی از اعضای گروه ۵۳ نفر به عنوان وکیل تسخیری در دادگاه حاضر شده بود. اما خوب است یادآوری شود با وجود آن که این بخش از زندگیِکسروی (قاضی بودن) با آن حکم جنجالی بر علیه رضاشاه در پروندهای که زمینهایی را شاهِ مقتدر کشور گرفته بود و سپس کنارهگیریاش از دستگاهِ قضا به پایان رسید و او در آن سالها همواره منتقدِ برخی رویهها در حکومت و دولت بود، پس از سرنگونی شاهِ قدرقدرت و در هنگامی که حتا پیرامونیان و حقوقبگیرانِ آن شاه شروع به بدگویی از او کرده بودند، بارها به دفاع از او پرداخت و کوششهایش در سازندگی، حقوق زنان و نیز برپاییِ دادگستریِ نوین را ستود. این رفتار ویژهی مردان بزرگ است که موضوعهای ملی را از دریچهی تنگِ دشمنیهای شخصی نمیبینند و در داوریهایشان همهی اعمال فرد را ملاکِ قضاوت قرار میدهند. گفتنی است، در آن زمان شاید از کمشمار کسانی که همچون کسروی به دفاع از خدماتِ رضاشاه پرداخت دکتر محمود افشار بود که او هم مقامِ معاونتِ وزارتش را در دوران رضاشاه از دست داده و مجلهاش ــ آینده ــ بارها بر دستِ دستگاه نظارتیِ وقت توقیف شده بود! و باز چون در آغاز اشارهای به پیشهوری داشتم این را هم یاد کنم در مرگِ رضاشاه او احتمالاً تنها چپگرایی بود که در روزنامهاش به خانوادهی آن شخصیتِ برجستهی تاریخمان تسلیت گفت، که این کارِ او به بهای اخراجش از حزبِ نوپای توده تمام شد که گمان دارم در جریانِ غائلهی فرقه انتقامش را از آنان گرفت.
دربارهی مردِ میدان بودنِ کسروی این را هم باید افزود که کارِ دشوارِ سازماندهیِ یارانش در قالبِ حزبی، یا آنگونه که خود میگفت باهَمادی (باهمادِ آزادگان)، را هم بر دوش گرفت؛ بر این پایهی درست که اگر قصدی برای دگرگونی داریم میبایست هستهی دگرگونسازی از مردمانی را که در گذرِ گفتوگوهایی پیوسته هماندیش شده و به اهمیت این دگرگونی پی برده باشند نیز برایش پدید آوریم. انجامِ چنین کارهای بهگونهای همزمان، آنهم در حالی که کسروی روزنامهنگاری پُرکار بود، کاری است کارستان که تنها ویژهی مردانی تاریخساز است.
با این حال، مخالفانِ کسروی بر او چند خرده میگیرند که به آنها اشارهای میکنم و باقیِ سخن را از لابهلای پاسخ به این نقدها پی میگیرم.
مهمترینِ این مخالفتها از سوی دینداران است و دربارهی نقدهایی که او بر باورِ مردمانِ همعصرش داشته. در اینجا دو نکته آشکار است که میتواند داوریِ ما دربارهی این نقد را بسازد: نخست آنکه خردهگیریهای کسروی بر تصوف، بهائیت و مادیگرایی، پیش از انتشارِ نقدش بر شیعهگرایی، نشان میدهد که او بر خلافِ برخی منتقدانِ بعدی اصلاً اسلامستیز نیست و موضوع را محدود به نقدِ آن نمیداند بلکه با هر آنچه گمان دارد بر خطاست یا دچار آلودگیها و خرافهها و خردگریزی شده میستیزد و دوم آن که نقد او بر مذهبِ شیعه نیز کاملاً از زاویهی اسلامی و تاریخی است و بدون کوچکترین توهینی، و بهگونهای مستدل. طبیعتاً مخالفانِ فکریِ او میبایست نقدش کنند همچنان که بسیاری کردهاند و حتا نواب صفوی هم گمان داشت که میتواند با گفتوگو نظرِ او را برگرداند که چون پس از چند نشست هماوردِ توانِ اندیشهای و برهانهای کسروی نشد از روی نادانی و جوانی و بر خلافِ آموزههای شیعی، که امام صادق یا دیگر بزرگانِ تاریخی اسلام چگونه در محافلشان فضا برای هر نقد و استدلالی باز بود، دست به اسلحه و ترور برد. در همین راستا، به کسروی تهمتِ پیامبری هم میزنند که هر چند به شخصه چنین بزرگانی را شایستهی چنین فرنام و صفتی میدانم و آنان در واقع «پیامآورانِ عصر خرد» هستند، اما چون برداشتِ مخالفان از این واژه «برگزیدگی از سوی خدا» است ــ که البته چنین زاویهای و حتا فراتر از آن هم در تاریخِ ما، چون نمونهی حلاج، پیشینه دارد ــ باید گفته شود که اصلاً چنین برداشتی از نوشتههای کسروی و بهویژه کتابِ «ورجاوند بنیاد» برنمیآید و این سخن فقط توجیهی بر برخوردهای تند و گاه غیرانسانیای است که با او و میراثش میشود. کسروی ورجاوندبنیاد را به عنوان «بنیاد پاکدینی» معرفی میکرد و در آن به طردِ آموزههای غلط و توجه به آموزههای درست ــ همچون شایستهگرایی، صلحدوستی، دانشاندوزی و میهندوستی ــ میپردازد و جوهرهی دین را، به زیبایی، حقیقتطلبی و خردگرایی میداند. پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید.
دیگر ایراد بزرگی که بر کسروی، بهویژه از سوی روشنفکرانِ پسین، گرفته میشود شیوهی برخوردِ او با میراث ادبی کشورمان است. در اینجا هم میبایست به دو نکته دقت شود: نخست آنکه در آن هنگام هنوز دیوانهای شاعران بزرگ ایران چاپهای انتقادی نداشتند و از این رو گاه بیتها یا اشعاری به آنها نسبت داده میشد که نادرست بود و با قصد و غرضِ کلیِ شاعرانی حکیم همسویی نداشت هر چند خودِ این افزودهها بخشی از تاریخِ فرهنگِ کشورمان به شمار میآیند و دوم آنکه در دیوانهای بازماندهی بسیاری از شاعران، حتا اَبَرشاعرانِ بزرگجاهِ ما، سخنانی وجود دارد که قابل دفاع و بهویژه برای کودکان آموزنده نیست. و البته این نکتهها را باید گذاشت در کنارِ نگاهِ دانشمحورانهای که از عصر زایش در اروپا شکل گرفت که در آنجا هم، بزرگانِ خِرَدگستر بر شعر و بسیاری حوزههای هنری هجمه آوردند. این نکتهها میتواند نگاهِ ما را نسبت به آن سخنانِ تندِ کسروی که بر ادبیات میتاخت و مثالهایی از ترویج کارهای نادرست یا نگاههای جبرگرایانه را از آن کتابها مستند میآورد جامع و همهگیر کند و هر چند همچنان بر برخی آرایش نقد داشته باشیم و آنها را نپذیریم اما دستکم چهارچوبِ استدلالی و حُسنِ نیتاش را درک کنیم و زاویهی خردورزانه و مفیدگرایانهی بودنِ خردههایش سبب شود تأمل و اندیشهای در اینباره داشته باشیم. جالب است که کسروی، دقیقاً از همین زاویه، خواندنِ شاهنامه را سفارش میکند.
بر آیینِ کتابسوزانیِ او هم خردههای بسیار گرفته میشود که باز برای درکِ زمینههای چنین اقدامی، هر چند آن را نادرست بدانیم، توجه را به مثالی اغراقشده جلب میکنم و آن این است که اگر ما گمان داشته باشیم ادعیه و اذکار (دعاها و اصولاً متنهایی عربی که چون بیشینهی مردم نمیتوانستند آنها را بخوانند همه را به خاطر نگاههای دینیشان ارج میگذاشتند) خرافه هستند و مانعِ اندیشیدن، یا بسیاری جزوههای احزاب انقلابی را امروزه بدآموز بدانیم، آنگاه چه باید بکنیم؟ آنها را از خانهها، که در خانههای همهمان بهوفور هست، گرد آورده و به کتابخانهای هدیه دهیم؟!… مگر همین اینک دولتِ ما، نه تنها کتابهای مخالف یا بدونِ مجوز یا حتا پروانهدار چاپشدهای را که بعدها نادرست تشخیص دهد، بلکه گاه کتابهای دینیای که با هزینههایی گزاف به چاپهای بسیار میرساند اما با هدیه دادن هم به پایان نمیرسد و جای بسیاری را در انبارها میگیرد خمیر نمیکند؟! کوتاه آنکه، به شخصه هر چند ممکن است در موردهایی با منتقدانِ کسروی همسو باشم، اما گمان ندارم هر آنچه چاپ شد الزاماً نمیبایست از میان برود و باید همواره حفظشان نمود. حتا اگر فرض کنیم کتابی ادبی از شاعری نامدار هم در آن جشنِ کتابسوزان سوخته باشد به گمانم امروزه چاپی شایستهتر و کمغلطتر از آن کتاب در همان خانههایی است که روزی کتاب پیشین از آنجا برداشته شده بود و این موضوعی نیست که به خاطرش کارنامهی کسروی نادیده گرفته شود چرا که او کارهایش را به خاطرِ نفسِ کنشگر و روزنامهنگار بودن و نیز شفافیت و صداقتش اعلام میکرد.
خردههایی که جریانِ قومگرا بر کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان» میگیرند صدالبته مصداقِ نقد و خردهگیری نیست. کسروی نظری دربارهی زبان قدیمِ مردمانِ آذربایجان داده که برایش، همچون همهی پژوهشگران، مستندهای بایستهای هم گرد آورده که طبیعتاً این نظر تاریخی میبایست نقد شود همچنان که بسیاری از بزرگانِ ایرانشناس در آن باره نظرهایی، البته مثبت و تحسینآمیز، دادهاند و بعدها بزرگانی آن نظر و پژوهش را گسترش داده و نکتههای چندی را بر آن افزودند و کسانی چون زهتابیفر و هیأت هم در راه نقدِ آن کتاب کوشیدند و دیگرانی چون مرتضوی و منصوری نیز نوشتههای اینان را نقد کردهاند. پس، موضوع موضوعی علمی و تاریخی است که در همین زمینه هم میتوان آن را به چالش کشید، اما معدود نظرهایی از کسروی دربارهی لزومِ تکزبانی ملت ایران البته جای نقد دارد…
همچنان که تاریخِ ما گواه است ایرانیان ــ در عینِ آنکه خردمندانه کوشیدند زبانی را برای تماسهای بیشترِ مردمانِ تیرههای گوناگون، که هر کدام زبانی یا گویشی داشتند، برکشیده یا حتا برسازند و سپس دانستهها و فرمانها و قرارهایشان را با همین زبان مشترک به درونِ خطی ساده، برای آسانآموزی برای همگان که از قومهای گوناگون بودهاند، ثبت کنند که اتفاقاً بخش اعظم این نوشتهها مربوط به هزار سال اخیر کشورمان است که فرمانروایانِ ما آن خلوص تباریِ مدّ نظرِ منتقدانِ ملی بودنِ زبان فارسی را نداشتهاند که چنین موضوعی جای هر گونه تردید در مردمی و خودجوش و توافقی بودن این زبان را از میان میبرد ــ هیچگاه اقدامی برای براندازیِ زبانها یا باورهای دیگران نداشتهاند و اصولاً کسی را به صرفِ داشتنِ زبانی دیگر «دیگری» نمیدیدند؛ چرا که، ملت شدن ما بر پایهی زبان یا نژاد نبود (در اثباتِ لزوم وجود زبانی میانجی کافی است استدلالهای پشتِ یادگیری زبان انگلیسی، یا در مقطعی زبان اسپرانتو را که کسروی هم بر آن چیرگی یافته بود، بخوانیم. حتا امروزه بارها با دوستانی قومگرا برخورد داشتهام که حاضر هستند زبان انگلیسی زبان نخستِ کشور شود اما فارسی نباشد، در حالی که زبان فارسی افزون بر میانجی بودن با دیگر اقوام منطقه و بهویژه کشورمان، آنهم برای مدتی مدید بهگونهای که برای ادای هر گویشوری صیقل خورده و ساده شده، زبانی است که ذخایر فرهنگی مشترکمان را هم در خود نگاه داشته و دانش و عرفان و تاریخ و تجربهی زیستهی همهی قومهای ایرانی را تنها میتوان با مراجعه به آن یافت).
اما ناسیونالیسم ایرانی که در همان اوانِ جنبشِ مشروطیت در ایران پا گرفت و پشتوانهی نظریِ برکشیده شدنِ رضاشاه را هم ساخت به خاطرِ خاستگاهِ غیربومی و اروپاییاش نگاهی قوممحورانه داشت که برای دولت ـ ملت شدن یگانگیِ زبان را هم هدف گرفته بود. با این حال، با تمامِ تلاشهایی که جریانِ قومگرا برای مشابهسازی حکومتِ مدرنِ رضاشاه با دیگر حکومتهای مدرن میکنند، به خاطرِ همین فرهنگ غنیِ بومی عملاً سختگیریهای نظامِ آموزشیِ ما در دورهی رضاشاه قابلِ مقایسه با نمونههای اروپایی و حتا همین همسایهی غربیمان، ترکیه، نبود که در مقطعی دست به حذفِ فیزیکیِ دیگریهایی که با هویت برساخته و تازه همخوانی نداشتند زد یا دستکم هویت شماری از گروههای جمعیتی ساکن در آن سرزمین را منکر شد.
حال، اگر از این زاویه بنگریم، کسروی که در مرکز شکلگیریِ هویت ملی نوینِ ایران، یعنی آذربایجان، رشد یافت؛ هم به لحاظِ برخوردِ آن سامان با اندیشههای اروپایی که از راهِ قفقاز گسترش مییافت و «مکتب تبریز» را در دارالخلافه شکل داده بود و بهگونهای هنوز در تلاطمِ برآمده از جنبشِ مشروطه بود، و هم به لحاظِ برخوردِ نظریِ اندیشمندانِ آذری با نظریهپردازانِ تُرک که میکوشیدند نهضتِ نوپای پانتورانیسم را صادر کنند و به زعمِ خودشانِ مردمانِ ترکزبانِ دیگر جاها را به هویت تُرکیشان آگاه کنند، طبیعی بود که در تقابلیِ چنانی به چنین اندیشهای برسد که بهانه را از دستِ دشمنی که نگاهی ارضی به سرزمیناش داشت بگیرد. او فرزندِ راستینِ سرزمین و زمانهی خویش بود. اما امروزه، همچنان که در خود کشورهای غربی هم چند دههای است که سخن از تکثرگرایی و پشتیبانی از زبانها و گویشهای غیررسمی میرود، میدانیم که آن نظر اشتباه بوده است و ما میباید به پشتوانهی فرهنگِ غنیِ برآمده از تاریخمان که در همان آغاز شکلگیریِ کشورِ ایران ــ یعنی حضورِ کورش بزرگ در بابِل ــ با احترام گذاشتن به فرهنگهای گوناگون همراه بود همهی زبانها را ارج گذاریم. و چه شگفتآور است و چه جای افتخار دارد که در زمانِ شکلگیریِ کشورمان، با آن که بسیار بسیار قدیم است، چنین نگاهِ بهروز و افتخارآمیزی وجود داشته که حتا در تاریخ پیدایشِ بسیاری از کشورها که در همین یک سده هم شکل گرفتهاند آن نگاه احترام گذاشتن به باورها و سنتهای مردمان غایب است و به جایش نگاهِ خشکِ غلبهی یک زبان یا فرهنگ بر کلِ مردمان وجود دارد و تلاش برای زدودنِ آثاری که غیرِ آن باشند و حتا گاه حذفِ فیزیکیِ حاملانِ فرهنگهایی دیگر!
خردهی کوچکی هم برخی بر سرهگرایی زبانیِ کسروی میگیرند که آنهم با بیتوجهی به دستگاهِ فکریِ پشتِ آن حرکت است. نخست آن که فارسیگراییِ کسروی نیز همراه با نگاهی دانشی بوده است. همچنان که پیشتر گفتم او برای هدف خود که بهسازی فرهنگی بود نیازمندِ ابزاری توانا بود که بتواند اندیشه را بهخوبی حمل کند و رسا و شفاف منتقل کند. برای همین در جوانی بر زبانِ اسپرانتو چیره شده و گویا نوشتههایی هم به آن زبان، که آن هنگام تبلیغ میشد میتواند زبانی جهانی باشد، نوشت و میدانیم بر زبان عربی هم تا آن اندازه مسلط و چیره بود که سبک نگارشاش برای خودِ ادیبانِ عرب تحسینبرانگیز بود، اما هر چقدر که تاریخ میخواند و با فرهنگِ ایرانی بیشتر آشنا میشد گرایشاش به زبان فارسی و باورش به لزوم پیرایشِ آن بیشتر میشد، از این رو همچون علامه اقبال لاهوری ــ که با وجودِ تسلطش بر زبان انگلیسی تصمیم گرفت آرا و اندیشههای خود را به زبانِ تمدنیِ مردم منطقهی خود، و نه تنها کشورش، بازگوید ــ عمل کرد. سخنم این است که این انتخابش هم اندیشیده و دانشی بود و احتمالاً، با توجه به روحیهاش، بدون احساس هم به موضوع می نگریست. از این رو، کوشید با زندهسازی پیشوندها و پسوندهای کهن زبان را توانمند کند که این کارهایش، در کنار کارهای بنیادینِ فرهنگستان نخست، که اتفاقاً در جاهایی مورد نقدِ او بود، قطعاً در جانِ دوباره گرفتن زبانمان که آمالِ بزرگانِ فکری مشروطه نیز بود بیتأثیر نبود. این کوششها از نگاه بسیاری، بهویژه شماری از اندیشمندانِ برجستهی این حوزه، تندروانه و زیادهروی بود (نمونهای افراطی که به یاد دارم، ساختنِ واژهی «شلپ» به جای «شیرین» در مجموعهی مزهها ــ تلخ، ترش، شور و شیرین ــ بود، چرا که شیرین را میخواست در جای درستِ خود، یعنی محصولات ساختهشده از شیر، به کار برد همچون «سنگین» که میبایست برای کالاهای ساختهشده از سنگ به کار رود و به جایش بهتر میدانست که واژهی گران استفاده شود)، اما نکتهاش اینجاست که برای هر کارش، حتا تندترین دگرگونسازیهایش که طبیعتاً هیچگاه در این زبان جا نیفتاده و ماندگار نشدند، استدلالی محکم در پشت و نگاهی خردگرایانه داشت. در نهایت هم، انتخاب نهایی همان انتخابِ طبیعیِ مردمان است که واژهای نوساخته جا میافتد یا نه، و از این رو نباید نگرانِ اندیشیدن دیگران دربارهی پویاییِ زبان بود و این موضوع کاستیای بهشمار نمیرود.
در پایان دوست دارم باز به تاریخ برگردم. دربارهی تاریخ مشروطیت کسروی ــ که استادم، شادروان مرتضی ثاقبفر، آن را به لحاظ زبانِ پیراستهاش دنبالهی تاریخ بلعمی میدانست ــ سخنهای بسیاری گفته شده است. کسروی تاریخِ زمانهی خویش را با داوریهای مستدل شخصیاش که جداگانه یاد کرده برای ما ثبت نمود همچنان که نخستین ترجمه از کتاب سرگذشتهای پلوتارک، تاریخنویس رومی، را هم انجام داد. از این رو نسخهای که او برای دگرگونیِ سرزمیناش مینویسد برگرفته از آشناییِ ژرفِ او با تاریخ و حتا فرهنگِ مردمانِ این سامان (درون و برونِ مرزهای سیاسیِ وقت) است. نگاهِ او به صلح و مهرورزی و خردمندی و آرامش و پاکدینی و… همچون نگاهِ شاهان خردمند دوران باستانمان است. با تاریخ جهان و سیاستِ روز هم آشنا بود و نوشتههایش در اینباره هم جای تأمل دارند. با این حال، بر پایهی آن شجاعتِ ذاتیاش، از نقدِ تاریخنویسان اروپایی و سرشناسانِ وقت ترسی نداشت. از این رو پیشنهادهای بومینگرانه و نیز نگاهِ ملیگرایانهاش خمیرمایهای از دانش و خرد دارند و مگر ما میتوانیم آینده را بدونِ شناختِ خردورزانهی خویش و دانستنِ پیشینهی خود و نیز نگریستنِ تیزبینانهی جهان بسازیم؟ مگر میشود بدونِ دانستنِ پیشینهی بیماری یک فرد، حساسیتهای داروییاش و میزان تندرستیِ او برایش نسخهای یکسان نوشت؟… شاید اکنون، پس از صد سال تلاش برای برخاستن از گیجیِ هزارساله، در هنگامهای مهم برای تعیینِ آیندهی کشورمان و حتا تمدنمان باشیم و از این رو، احساسی ننگریستن و به خاطر مخالفت با چیزی که از آن تنفری داریم عجله نکردن میتواند پیامدهایی تعیینکننده برای خودمان، فرزندانمان و آنچه اشاره شد داشته باشد.
پیش از کسروی، پنج کافرِ سرشناس در ایرانزمین زیسته بودند: نخست، زرتشتِ بزرگ که همهی دینها و باورها و خدایان پیش از خود را نفی کرد و از اینرو نخستین کافرِ تاریخِ جهان است؛ دوم، کورش بزرگ، که شیوهی برخوردِ مداراگرانهاش با باورمندان به خدایانِ گوناگون، که معدودی نمونهی یهودی و بابِلی از آن باز مانده و در سنتِ فرمانرواییِ هخامنشی نمونههای مهری، آناهیتایی، هومبانی و البته زرتشتیاش هم مستندهایی دارد، داوری دربارهی دینش را دشوار میکند تا آنجا که برخی، با توجه به آن که باورمندان در آن دوران تعصبهای بسیار داشتهاند ــ حتا برخی تا امروز! ــ او را کافر میدانند؛ سومی، ابوبکر محمّد بن زَکَریای رازیِ بزرگ، که آرایش در ردّ دینها و برخی وابستههای اندیشهی دینی، چون معاد و نبوت، شهره است و این روزها، در مبارزه با بیماری کوویدِ ۱۹، کشفِ پربحثِ او باز در زندگیِ ما رسمیتی یافته است؛ چهارمی، فردوسی بزرگ، که برخی پژوهشها دربارهی پیوندِ او با دینی مشخص، چه زرتشتی و چه شیعی، با مستنداتی از خود شاهنامه و بهویژه شیوهی بیانش نمیخواند و جای تردیدِ بسیار دارد؛ و پنجمی، خیام بزرگ که هر چند آشکارا و در زمانهاش موضعگیریِ خاصی نداشت اما رباعیهایش نشان از اندیشهی فرادینی و رهاییگرایش در جامعهای دارد که از مدتها قبل و با حکومتِ امثالِ سلطان محمود بسته شده و رای مخالف را نه تنها برنمیتابید بلکه با گویندهاش به چوبهی دار میسپرد! اینان، به باورم، ستونهای خردگراییِ تودهی ایرانی را برمیسازند. احمد کسروی از این دسته بود. به گمان من شاید تنها نقدِ وارد به کسروی تندمزاج و بدخُلق بودنش باشد که البته امروزه از آنها چیزی برای ما، که با آثار و آرایش کار داریم، باز نمانده است. آنچه از او مانده است و همچنان و همیشه پُرتوان و راهگشا خواهد ماند نگاهِ خردگرایانهی اوست، نه مصداقهای سخنش که ممکن است آنها را نپسندیم یا امروزه رد شده باشند یا ما با دلایلی بتوانیم آنها را رد کنیم. میبایست همچون او دوباره بیاغازیم:بهنام خداوند جان و خرد!
به نقل از وبلاگ روزنامک
دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی
می 29th, 2021«ایرانشهر» مقولهای در تاریخنویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. «ایرانشهر» به عنوان مقولهای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.
آنچه در زیر میآید نخستین صفحات رسالهای مستقل دربارۀ مفهوم ایرانشهر است که در ماههای گذشته نوشتن آن را آغاز کرده بودم اما به دلایلی که نیازی به گفتن آن نیست به انجام رساندن آن تاکنون ممکن نشده است.
سید جواد طباطبایی
***
موردِ ایران بسیار پیچیده است، زیرا اهمیت ایران در فرهنگ اسلامی، و بویژه هنر اسلامی، چنان است که کمابیش به نوعی به فرضیهای نیاز داریم تا بدانیم در نخستین سدههای فرمانروایی مسلمانان چه گذشته است. (۱)
از زمانی که نویسندۀ این سطور، در فصلی از کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، نخستین طرح از اندیشۀ ایرانشهری را عرضه کرد نزدیک به چهار دهه گذشته است. آن شهود اولیه به امکان دفاع علمی از اندیشهای که در ایرانِ بزرگِ فرهنگی تدوین شده و از ویژگیهای «ایرانشهر» است که از برآمدن ساسان تا زمان ما ادامه پیدا کرده است مربوط میشد. شرحی از آن شهود اولیه در مقالهای با عنوان «خواجه نظامالملک طوسی و اندیشۀ سیاسی ایرانشهری» آمده بود و منظور این بود که میتوان سیاستنامۀ خواجه را در ادامۀ خداینامهها و سِیرَالمُلوکهای بازمانده از دورۀ ساسانی مورد بررسی قرار داد و تفسیر کرد. (۲)
در آن مقاله، من این انتقال اندیشۀ سیاسی باستانی به دورۀ اسلامی را «ایرانشهری» خوانده بودم. به نظر نمیرسد که این بحث در زمان انتشار آن کتاب، و در تجدید چاپهای مُکرَّر، نظر کسی یا کسانی را جلب کرده باشد و در مدت نزدیک به سه دهه نیز ایراد و اشکالی به آن وارد نشد. نیازی به گفتن نیست که من آن بحث را دنبال کردم و با بررسی متنهای بیشتری توانستم آن شهود اولیه را بیش از پیش به دلایل علمی مُستند کنم. در نوشتههای دیگری، که به تدریج از آن پس منتشر کردم، دقتهای دیگری را بر آن شهود نخستین افزودم و میتوانم گفت که آن بحث مقدماتی، امروز، گستردهتر و، تا اندازهای که در توان نگارندۀ این سطور بوده، بسیار دقیقتر شده است. این رسالۀ کوتاه طرحی از آن بحث در افق تاریخنویسی ایران و به مثابۀ تحریری در محل نزاع در تاریخ ایران است. پیشتر باید بگویم که خاستگاه این ضرورت تجدید تحریر نوعی آسیبشناسی است که این بحث در میان عامّه پیدا کرد و از آن پس نیز دامنۀ آن به رسانههایی که گفته میشود در فضای مجازی قرار دارند کشید. با ژرفایی که در دو دهۀ اخیر بحران در قلمرو اندیشیدن ایرانی پیدا کرد بحث دربارۀ «ایرانشهری» (کذا! استعمال صفت به جای اسم!) مدّعیان و مخالفانی جدّی پیدا کرد که به یکسان نمیدانستند – و نمیدانند – چه میگویند. (۳)
آنچه در این رساله خواهد آمد، به اجمال، این است که «ایرانشهر» مقولهای در تاریخنویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. هر بحثی در این باره نیز تنها میتواند علمی و با تکیه بر مستندات تاریخی باشد. هر تاریخنویسی مبتنی بر نظامی از مفاهیم و مقولات است و تاریخنویس جدید نمیتواند تنها به آوردن توصیف رخدادها و شرح احوال شاهان بسنده کند. به این اعتبار، تاریخ ایدئولوژیِ پیکارِ سیاسی و در خدمت پیکار سیاسی نیست که هر فعّال سیاسی آن را برای مقاصد و اهداف خود به کار گیرد. تاریخ زمانی معنایی پیدا میکند که رخدادها در تحت نظامی از مفاهیم و مقولات فهمیده و توضیح داده شود و حاصل چنین بحث علمی نیز دانشی است که پرتوی بر فهم گذشته میافکند و ابزارهایی برای فهم زمان حال به دست میدهد.
یکی از مقولاتی که میتواند در نوشتن تاریخ جدید ایران به کار آید مقولۀ «ایرانشهر»، به عنوان موضوع تاریخ ایران، است و هدف من از وارد کردن این مقوله نیز جز این نبوده است. نخستین نقش این مقوله آن است که ایران، به عنوان «ایرانشهر»، وجه تمایزی میان این کشور و کشورهای دیگر وارد میکند و این امکان را به تاریخنویس میدهد که بتواند ویژگیهای آن را در تمایز با آن کشورها توصیف کند. هدف من از وارد کردن این مقوله در بررسی اندیشۀ سیاسی خواجه نظامالملک و تفسیر سیاستنامۀ او این بود که پرتوی بر تمایزی که میان نظام گفتاری این رساله -و به عنوان مثال «شریعتنامههایی» مانند احکام السلطانیۀ ابوالحسن مارودی بغدادی دارد -بیفکنم.
نویسندگانی مانند اروین رُزنتال و لمتُن، که پیشتر این رسالهها را بررسی کرده بودند، متوجۀ این تمایز در نظام گفتار نشده بودند: اینان، مانند اسلام و ایرانشناسان بسیار دیگر، گمان میکردند که همۀ آنچه در دورۀ اسلامی تولید شده باید به ضرورت «اسلامی» باشد و تخلّف از این قاعدۀ کلّی ممکن نیست. وانگهی، آنان این توهّم را نیز داشتند که آنچه از یک مسلمان صادر میشود در معنای دقیق اسلامی است. در جاهای دیگری توضیح دادهام که هیچ تردیدی در اعتقاد استوار خواجه به اسلام نداریم، اما در عین حال میدانیم او، در سیاست، اعتقادی به نظریۀ رسمی خلافت نداشت و، به تعبیر من، در اندیشۀ سیاسی «ایرانشهری» بود. به این معنا که رسالۀ او در ادامۀ سیاستنامهها و خداینامههای باستانی ایران تدوین شده است.
بسیاری، که تصور درستی از وضع پرتعارض ایران در جهان اسلام ندارند، و بدیهیات عامیانه را ملاک عمل میدانند، تعارضی میان اعتقاد اسلامی خواجه و اندیشۀ سیاسی او میبینند، در حالیکه حتیٰ اگر انتخاب عنوان کتاب را در نظر داشته باشیم نمیتوانیم رسالۀ سِیَرالملوک خواجه را از سنخ «احکامالسلطانیةها» بدانیم. رسالۀ خواجه، دهههایی پس از دو رسالۀ ابوالحسن ماوردی و ابن فَرّا با عنوان «احکامالسلطانیه»، نوشته شده و بدیهی است که خواجه آن رسالهها را میشناخت و به عنوان وزیر سلجوقیان نیز در عمل با دستگاه خلافت سر و کار داشت، اما به عنوان یکی بازماندگان خاندانهای «دهقان» ایرانی تصور روشنی از سیر تاریخ ایران در چهار سدۀ پیش از آن داشت و میدانست یکی از علل و اسباب استقلال ایران این بوده که هرگز در خلافت ادغام نشد. از اینرو، خواجه، حتیٰ اگر به عنوان مسلمان اعتقادی به خلافت میداشت، نمیتوانست نظریهپرداز خلافت باشد. در دهههای پایانی سدۀ پنجم تردیدی نبود که ایران راه خود را از دستگاه خلافت جدا کرده و راه متفاوتی را هموار کرده است. جنبشهای دهههای نخستین سدههای دورۀ اسلامی چنان گسستی میان ایران و دستگاه خلافت ایجاد کرده بود که بازگشت ایران به میدان جاذبۀ خلافت غیرممکن مینمود. خواجه به عنوان کارگزار بلندپایۀ ایران بزرگ، حتیٰ آنجا که در سیاستنامه همین جنبشها را ذیل نام عامِّ «خوارج» میآورد «که به هر عصری بودهاند»، اما با این همه میداند که خود او میراثدار همان جنبشها در عصر چیرگی ترکان بر ایران است. این مطالب را در رسالۀ مستقلی دربارۀ خواجه به تفصیل توضیح دادهام، اما آنچه میخواهم اینجا بیفزایم این است که خواجه، با رعایت الزامات زمان، در رسالۀ سیاستنامه، منسجمترین نظام اندیشۀ سیاسی ایرانشهری را عرضه کرد و این امکان را نیز به ما داد که بتوانیم «ایرانشهر» را به عنوان مقولهای در تاریخنویسی ایران به کار گیریم.
در واقع، این دفتر جستاری در تعمیم مفهوم ایرانشهر، به عنوان مقولهای در تاریخنویسی، برای ایضاح مفهوم ایرانِ بزرگِ فرهنگی و خلاصهای از پژوهشهایی است که نگارندۀ این سطور از چهار دهه پیش به انجام رسانده است. آنچه در این دفتر عرضه میشود تکرار آن سخنان نیست، بلکه کوششی برای عرضه کردن مقولهای در تاریخنویسی ایران است که بدون آن فهم تحول تاریخی ایران ممکن نخواهد شد. چنانکه خواهد آمد، از سدهای پیش که تاریخنویسی جدید ایرانیِ ایران آغاز شده پیشرفت چندانی نکرده است و هنوز نتوانستهایم مقولهها و مفاهیم آن را به گونهای تدوین کنیم که با موادّ تاریخ ایران سازگار باشد و آن مواد را توضیح دهد.
ایرانشهر نامی است که ساسانیان گسترۀ قلمرو فرمانروایی خود را به آن نام میخواندند؛ در نخستین سدههای دورۀ اسلامی نیز این نام شناخته شده بود و در نوشتههای تاریخی به تکرار آمده است. در صفحههای آغازین این دفتر اشارهای به پدیدار شدن این نام در دورۀ باستان و تحول آن خواهد آمد. این نخستین صفحهها بحثی دربارۀ دادههای تاریخی است، اما مهمترین بخش این رساله کوشش میکند آن دادهها را همچون مقولهای در تبیین وضع متفاوت ایران در تاریخ در نظام مفاهیم تاریخنویسی وارد کند. آنچه بالاتر، در آغاز همین بخش از تاریخنویس «هنر اسلامی»، اُلِگ گرابار، آوردم، مبنی بر اینکه توضیح ویژگی هنر ایران به فرضیهای نیاز دارد، میتوان به همۀ نمودهای تاریخ و تاریخ فرهنگی ایران تعمیم داد.
نخستین تاریخهای جدیدِ ایرانِ قدیم را تاریخنویسان اروپایی نوشتهاند. میدانیم که نخست ایرانشناسان بودند که توانستند برخی از زبانهای باستانی ایران را بخوانند و از زبانهای سنگنوشتههای دوران باستان رمزگشایی کنند. پژوهشهای باستانشناسان نیز منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران فراهم آورد که تا آن زمان برای خود ایرانیان ناشناخته مانده بود. بدین سان، منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران به دست آمد و دریافت ما از تاریخ ایران دگرگون شد. اِشکال عمدهای که پیوسته تاریخنویسی ایرانشناسان داشته همان است که اُسوالد اشپنگلر در زوال غرب به آن اشاره کرده: «ایران به امان لغتشناسان رها شده است!» (۴)
اگرچه این گفته به سدهای پیش برمیگردد، و از یک سدۀ پیش ایرانشناسی و تاریخنویسی ایران دگرگونیهای بسیاری به خود دیده، اما، با توجه به اینکه تدوین تاریخ ایران مشکلی است که نیاز به ایضاح معنای خودِ ایران دارد، باید گفت که هنوز همۀ مقدمات تدوین تاریخ جامع فراهم نیامده است. پائینتر نیز خواهم گفت که این تاریخ به مفاهیم و مقولاتی نیاز دارد که نوشتههای تاریخی ایرانشناسان و ایرانیان به یکسان فاقد آنهاست. آنچه از باب نظریه در تاریخهای ایرانی وجود دارد کاربرد ایدئولوژیهای سیاسی جدید است که مهمترین آنها مارکسیسم و برخی دیگر از ایدئولوژیهای حزبهای سیاسی جدید است که در بسیاری از موارد از انتشارات دانشگاههای اروپایی و امریکایی هم سر درمیآورد و پائینتر به یکی از آنها اشارهای خواهم آورد. ایراد مهم اینگونه تاریخنویسیها این است که مفاهیم و مقولاتی که در آنها به کار رفته به محک موادّ تاریخ ایران زده نشده است. تردیدی نیست که چنین تاریخهایی بیشتر از آنکه چیزی از تاریخ ایران را روشن کند همچون بیانیههایی برای حزبهایی مانند توده و انواع گروهکهای تروریستی مانند فدائیان را فراهم میآورد و هیچ ارزش تاریخی ندارد.
به اجمال، میتوان گفت که تاریخ ایران نیاز به مفاهیم و مقولاتی دارد که از درون موادّ تاریخ ایران گرفته شده باشد، زیرا این تاریخ ویژگیهایی دارد که حتیٰ اگر بتوان در جاهای دیگری برخی از همان ویژگیها را پیدا کرد، اما در تاریخ ایران توضیح دیگری دارد. یکی از این ویژگیهای تاریخ ایران تداوم تاریخی این کشور است که محمد بن جریر طبری در آغاز دورۀ اسلامی به آن اشاره کرده است. توصیف این تداوم تاریخی، چنانکه به عنوان مثال در تاریخ طبری آمده، و نیز وجوه دیگری از آن، که در نوشتههای تاریخی و ادبی جدیدتر آمده، در صورت ظاهر، آن امری نیست که بتواند پرتوی بر یکی از مهمترین ویژگیهای تاریخ ایران بیفکند. تبیین این ویژگی نیاز به مقولهای دارد که بتواند تاریخ ایران را از درون توضیح دهد. یکی از این مقولههای مهمِ تاریخِ ایران «ایرانشهر»، به عنوان مقولهای برای تبیین پیوند دورههای پیش از شاهنشاهی ساسانی، ساسانی و دورۀ اسلامی، است.
این دفتر به ایضاح معنای همین یک مقوله اختصاص یافته است و کوشش میکند نشان دهد که وارد کردن مفاهیم و مقولات چگونه میتواند پرتوی بر تبیین تاریخی یک کشور بیفکند. از اینرو، «ایرانشهر»، به گونهای که در این دفتر به کار رفته، صِرفِ مقولهای تاریخی نیست که، بر پایۀ نام کهن ایران در فارسی باستان و اوستا، نخست، در زبان پهلوی ساسانی به کار رفت و این کاربرد تا نخستین سدههای دورۀ اسلامی نیز ادامه پیدا کرد. در این دفتر، «ایرانشهر» به عنوان مقولهای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.
تاریخ ایران، از دوران باستان تا پیروزی جنبش مشروطهخواهی، تاریخی پیوسته بوده و تاریخنویس ایران، تاریخنویس هر دورهای که بوده باشد، نمیتواند تصویری کلّی از آن نداشته باشد. بدیهی است که تاریخنویسی باید پژوهشهای خود را به دورهای از تاریخ محدود کند، اما همان تاریخنویس نمیتواند تصوری از پیوندهایی که میان دورههای تاریخی ایران وجود دارد نداشته باشد. این حکم بویژه دربارۀ دو گروه تاریخنویسان دوران باستان و دورۀ معاصر ایران مصداق پیدا میکند. پیوستگی در تاریخ طولانی – یعنی تاریخ آنچه تاریخنویسان معاصر فرانسوی longue durée نامیدهاند (۵) – هر تاریخنویس ایران را مجبور میکند که نظری به این پیوندهای میان دورههای تاریخی ایران داشته باشد.
هیچ دورهای، اگر بتوان گفت، ابتدا به ساکن آغاز نمیشود و تاریخنویس نمیتواند تاریخ یک دوره را بدون لحاظ دورۀ پیش از آن تدوین کند. پائینتر، به مورد تاریخنویسی یرواند آبراهامیان اشارهای خواهم کرد که مبدأ آن تأسیس حزب تودۀ ایران است. وارد کردن این بُرشِ در موادّ تاریخ ایران، و قطع پیوندهای دورهای از تاریخ با پیش و پس از آن، در مورد این تاریخنویس، چنانکه خواهد آمد، موجب شده است که مقولات و مفاهیم ایدئولوژیکی چپ مبتذل را به طور غیرانتقادی به کار گیرد و، لاجرم، توضیحی نادرست از موادّ تاریخِ ایران عرضه کند. از سدهای پیش، گزینش غیرانتقادی مفاهیم و مقولات یکی از آفتهای تاریخنویسی جهان ایرانی بوده است. این آفت به این امر در تاریخنویسی ایران مربوط میشود که تاریخنویس، به جای اینکه کوشش کند مفاهیم و مقولات تاریخ دورهای را که مینویسد بر پایۀ موادّ آن تدوین کند، و تحول تاریخی را توضیح دهد، ایدئولوژی خود را اصل قرار میدهد و آن قالب را بر مواد تاریخی تحمیل میکند. برای آبراهامیان خاستگاه تاریخ جدید ایران تأسیس حزب توده است، و بدیهی است که با تکیه بر این اصلِ موضوع او نمیتواند تاریخی بنویسد که، به قول میرزا آقاخان کرمانی، «امور نَفْسالامری» را توضیح دهد. (۶)
مورد دیگر از این نوع تاریخنویسی جعل مفاهیم و تحمیل آن به تاریخ برای موجّه نشان دادن یک ایدئولوژی خاصّ است که ضرورتی ندارد اینجا به تفصیل دربارۀ آن سخن بگویم. (۷)
مفاهیم و مقولات ویژۀ هر ناحیهای در تاریخ جهانی باید به محکِ موادّ کشورهای خاصّ زده شده باشد وگرنه ارزش علمی نخواهد داشت. اینکه در این دفتر دربارۀ ایرانشهر، به عنوان وجهی از تحول تاریخی ایران، بحث کردهام، که برخی از ویژگیهای آن میتواند تحت این مقوله توضیح داده شود، به سازگاری این مقوله با وجوهی از تحول تاریخی مربوط میشود. خواهم گفت که یکی از مهمترین وجوه تمایزِ ایران تداومِ تاریخی آن بود. این تداوم تاریخی را میتوان در ذیل مفهوم ایرانشهر توضیح داد که ساسانیان گسترۀ جغرافیایی فرمانروایی خود را به آن نام میخواندند، اما همین نام در طول زمان باقی ماند و به نام دیگری برای همان تداوم تاریخی تبدیل شد. در این دفتر، کوشش کردهام مفهوم ایرانشهر را از مکان گسترۀ ایران بزرگ فرهنگی به زمان تداوم تاریخی آن منتقل کنم و توضیح دهم که چرا مفاهیم و مقولات تاریخنویسی ایران را باید در ذیل همین مفهوم بنیادین جای داد.
یادداشتها
۱- Oleg Grabar, The formation of Islamic art, New Haven/London, Yale University Press ۱۹۷۶، p. ۳۷.
۲- مشخصات چاپ نخست چنین است: درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی ۱۳۶۷. این کتاب در همان ویراست نخست و دوم – با تغییرات عمده و افزودن فصلهایی – نزدیک به پانزده بار منتشر شد. نسخۀ دوم، بازنویسی کامل ویراست دوم، همان است انتشارات مینوی خرد منتشر کرده است.
۳- از میان مخالفانِ بسیارِ اهل علمِ «ایرانشهری» میتوانم به داوود فیرحی اشاره کنم که در چند سخنرانی و مصاحبه تا جایی پیش رفت که حتیٰ «مرگ ایرانشهری» را نیز اعلام کرد. در یکی از این سخنرانیها نگارندۀ این سطور نیز حضور داشت و من همانجا توضیح دادم که او به درستی نمیداند دربارۀ چه چیزی سخن میگوید و همۀ ارجاعات سخنان او نیز نادرست و سخت مغلوط است. من در یکی از فصلهای ملاحظات دربارۀ دانشگاه توضیح دادهام که همۀ استدلالهای فیرحی نادرستاند و از دقت علمی بهرهای ندارند. برای اینکه نظر خودم را دربارۀ مباحث بسیار و متنوع فیرحی به اجمال بگویم این نکته را نیز میافزایم که فیرحی، در علم، سخت خیالپرداز بود و هیچ چیزی نیز درست یاد نگرفته بود و نباید سخنان او چندان جدّی گرفت.
۴- Oswald Spengler, Der Untergang des Abendlandes, München, C. H. Bech’sche Verlag ۱۹۲۷، II, S. ۲۲۹.
۵- ترجمۀ دقیقتر جملۀ اشپنگلر چنین است: «ایرانیت (Persertum) به دست زبانشناسی ایرانی افتاده است.»
۶- این اصطلاح را تاریخنویس فرانسوی، فردینان برودل، در دو اثر زیر به کار برده است:
Fernand Braudel, La Méditerranée et le monde méditerranéen à l’époque de Philippe II, Paris, Flammarion ۱۹۴۹، passim. Fernand Braudel, «Histoire et sciences sociales: la longue durée»، Annales E. S. C. ، Paris, oct. -déc. ۱۹۵۸، ۷۲۵-۵۳.
۷- مورد جالب توجه پژوهشهای تاریخنویسان شوروی دربارۀ دو دورۀ تاریخی ایران، دوران باستان و دورۀ اسلامی، است. بیشتر تاریخنویسانی که دربارۀ دورۀ هخامنشی و ساسانی تحقیق کردهاند نوشتههای تاریخی مهمی عرضه کردهاند. برعکس، کمابیش همۀ پژوهشگرانی که دربارۀ دورۀ اسلامی، بویژه تاریخ معاصر، تحقیق کردهاند مارکسیستهای حزبی بودهاند. اینگونه تحقیقات به مقیاسی که به تاریخ معاصر نزدیکتر میشوند صبغهای مارکسیستیتر – یعنی حزبیتر – و بیشتر رنگ بیانیهای حزبی به خود میگیرند.
مورد جالب توجۀ این جعلِ مفهوم تاریخنویسیِ طیفهایی از جریانی سیاسی در ایران است که با اسم بیمسمای ملّی– مذهبی خوانده میشوند. عنوان و عنوان فرعی انگلیسی کتاب هما کاتوزیان دربارۀ «اقتصاد سیاسی ایران جدید» چنین است:
The political economy of modern Iran: despotism and pseudo-modernism, ۱۹۲۶-۱۹۷۹.
همین عنوانها در ترجمۀ فارسی چنین برگردانده شده است: اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسلۀ پهلوی. چنین مینماید که مترجمان فارسی متوجه شده بودند که تعارضی میان عنوان و عنوان فرعی انگلیسی وجود دارد، زیرا اگر برابر عنوان اصلی «ایران مدرن» شده است، نمیتوان در عنوان فرعی از «شِبهمدرنیسم» سخن گفت. وانگهی، مدرنیسم مقولهای در تاریخ هنر است و اگر نویسنده میخواست بگوید که دورۀ پهلوی عصر تجدد نبود – که گویا قرار بود با مصدق – خلیل ملکی بیاید، اما «استبداد» مانع آن شده است – میبایست از شبهتجدد سخن بگوید که معلوم نیست معنای آن چیست؟ اینجاست که دُمِ خروسِ «مذهبیِ» «ملّییون» بیرون میزند. تاریخنویس ملّی – مذهبی، به عنوان یک مذهبی تمامعیار، گمان میکند که مفاهیم و مقولههای تاریخی مانند مُثُلِ افلاطونی دستخوش صیرورت نمیشوند. مدرنیته مثالی در عالم معقولات است که در کشورهایی نزول پیدا میکند، اما «استبداد» در ایران مانع از آن شده که مثال حقیقی نزول پیدا کند و تنها «شِبه» – یعنی صورت محسوس – آن فرود آمده است. حتیٰ در اروپا که گهوارۀ تجدد بوده، برخی از مهمترین کشورها، مانند آلمان، در مقایسه با انگلستان و فرانسه، اگر بتوان گفت، تجدد آمرانهای داشته است. تاریخنویسان آلمانی این وضع متمایز کشور خود را تحلیل کرده و علل و اسباب تحقّق آن را توضیح دادهاند، اما از شبهمدرنیسم سخن نگفتهاند، زیرا میدانستند که تجدد روند تاریخی طولانی است و در طول تاریخ تحقّق پیدا میکند. مهمترین نشانههای دوران جدید وجود دستگاه مالی متمرکز، قشون حرفهای، دادگستری با نظام قانونهای مُدّون و نظام آموزش و پرورش ملّی است و همۀ اینها در عصر پهلوی اول تحقّق پیدا کرده بود. وانگهی، کاربرد غیرانتقادی اصطلاح despotism یا خودکامگی، در مورد بنیادگذار دادگستری، که در زمان او نخستین نظام حقوقی جدید ایران نیز تدوین شد، خالی از تعارض نیست، زیرا ویژگی خودکامگی فقدان یا تعطیل نظام حقوقی است. میتوان ایرادهای بسیاری بر رضاشاه گرفت، و همۀ اقدامات و اصلاحات او گرفت، اما به این اعتبار او در معنای دقیق کلمه خودکامه نبود.
اسماعیل خوئی چشم از جهان فرو بست!
می 25th, 2021
اسماعیل خویی، شاعر برجستۀ معاصر پس از یک دورۀ طولانی بیماری سرانجام در 4 خرداد1400 چشم از جهان فروبست.او از بنیاگذاران کانون نویسندگان ایران بود. او همچنین از پایهگذاران کانون نویسندگان ایران در تبعید و انجمن قلم در تبعید بود.
اسماعیل خوئی همراه با بسیاری ار نویسندگان ایرانی در خارج از کشور صدور فتوای قتل سلمان رشدی به وسیله روحالله خمینی را محکوم کرد.
شعرهای خوئی آمیزه ای از عشق و عصیان و انقلاب بود.او به عنوان شاعری عدالتخواه بسیاری از شعرهای خود را سلاح مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی ساخت.
اسماعیل خوئی در شعر «ما مرگ را سرودی کردیم»با شجاعتی استثنائی از حضورش در انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم محمدرضاشاه ابراز تأسف و انتقادکرده بود؛نکته ای که او را از دیگر شاعران و روشنفکران ایران ممتاز ساخت.
کتابشناسی اسماعیل خویی
شعر
بیتاب، ۱۳۳۵، نادری، مشهد.
بر خنگ راهوار زمین، ۱۳۴۶، توس، تهران: چ۴، ۱۳۵۷، جیبی، تهران
بر بام گردباد، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ۳، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.
زان رهروان دریا، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ۳، ۱۳۵۷، جیبی، تهران،
از صدای سخن عشق، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ۳، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.
فراتر از شب اکنونیان، ۱۳۵۰، رز، تهران: چ۲، ۱۳۵۷، جاویدان، تهران.
بر ساحل نشستن و هستن، ۱۳۵۲، رز، تهران: چ۲، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.
ما بودگان، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.
کابوس خونسرشتهٔ بیداران، ۱۳۶۳، شما، لندن، ۲ چ.
در نابهنگام، ۱۳۶۳، شما، لندن.
زیرا زمین زمین است، ۱۳۶۳، شما، لندن.
در خوابی از همارهٔ هیچ، ۱۳۶۷، کانون فرهنگی نیما، لس آنجلس؛ چ۲، ۱۳۶۷، پیام، لندن.
گزارهٔ هزاره، ۱۳۷۰، لندن، چ ۳، ۱۳۷۸، شرکت کتاب، لس آنجلس.
از فراز و فرود جان و جهان، ۱۳۷۰، گستره، فرانکفورت.
نگاههای پریشان به نظم، ۱۳۷۲، لندن.
یک تکهام آسمان آبی بفرست، ارس، لندن، چ ۳، ۱۳۷۸، شرکت کتاب، لس آنجلس.
غزلقصیدهٔ آغوش عشق و چهرهٔ زیبای مرگ – ۱۳۷۶، نشر ویژهٔ شعر، لندن، چ ۳، ۱۳۷۸، شرکت کتاب، لس آنجلس.
از میهن آنچه در چمدان دارم، ۱۳۷۶، نشر کتاب، لس آنجلس، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.
غزلقصیدهٔ «من» های من، ۱۳۷۷، افرا، تورنتو
غزلقصیدهٔ آغوش عشق و چهرهٔ زیبای مرگ و غزل قصیدهٔ «من» های من (چاپ دوم در یک دفتر)، ۱۳۷۸، نشر هومن، لس آنجلس.
نهنگ در صحرا (بیستمین دفتر شعر)، ۱۳۷۸، نشر هومن، لس آنجلس.
پژواک جانسرود دلآئینگان، انتشارات گردون، ۱۳۸۷، آ لمان، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.
شاعر خلقم، دهن میهنم (کهنسرودها)، ۱۳۷۸، نشر هومن، لندن، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.
جهان دیگری میآفرینم، ۱۳۷۹، آرش استکهلم.
عشق این خردِ برتر، ۱۳۷۹، یوتاچ، آستین.
تا انفجار گریه، ۱۳۷۹، یوتاچ، آستین.
Voice of Exile، سال ۲۰۰۲، امگا، آتلانتا
مجموعهٔ جهار دفتر (کیهان درد، سنگ بر یخ، از بام آه، جانانهٔ شعر و جان زیبایی) در یک کتاب، ۱۳۸۲، بنیاد اسماعیل خویی، آتلانتا.
زین سایه سار پربرگ، ۱۳۸۴، تهران، آگاه.
قهقاه ناشنیدنی مرگ، ۱۳۹۰، لندن، پرینت تو دی به کوشش دخترش سبا خویی.
مجموعه رباعیات به زبان انگلیسی، ۱۳۹۳، لندن، ترجمه لطفعلی خونجی، نقاشی روی جلد اثرِ محمد قاسمی زاده، چاپ اچ اند اس مدیا، لندن.
من با منِ من بگو مگویی دارم (مجموعه رباعی)، ۱۳۹۵، نشر اچ اند اس مدیا، لندن.
نوشتهها
حافظ (ویراستهٔ دوکتاب از محمود هومن)، ۱۳۴۷، توس، تهران؛ چاپ ۴، جیبی، تهران.
جدال با مدعی، ۱۳۵۰، سپهر، تهران؛ چاپ ۲، ۱۳۵۷، جاویدان، تهران.
از شعر گفتن، ۱۳۵۰، سپهر، تهران.
شعر چیست؟ (بحثی با محمود هومن)، ۱۳۵۵، امیر کبیر، تهران، چاپ ۲، امیر کبیر، تهران.
آزادی، حق و عدالت (مناظره با احسان نراقی)، ۱۳۵۶، سپهر، تهران؛ چاپ ۲، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.
شناختنامه، اردشیر محصص، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.
ترجمه
در پوست شیر، از: شون اوکیسی، ۱۳۵۰، رز، تهران؛ چاپ ۳، ۱۳۵۷، امیرکبیر، تهران.
چنین گفت زرتشت، از: نیچه، کتاب اول (با داریوش آشوری)، ۱۳۵۲، زمان، تهران.
هارون و دریای قصهها، از: سلمان رشدی، ترجمه شعرها ،(سینا سلیمی)، کتاب نخست، ۱۳۷۰، باران، استکهلم
درگذشت زبانشناس برجسته دکتر محمدرضا باطنی
می 11th, 2021بیانیۀ کانون نویسندگان ایران
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
محمدرضا باطنی (۱۴۰۰-۱۳۱۳) نویسنده، مترجم، فرهنگنویس، زبانشناس و عضو دیرین و متعهد کانون نویسندگان ایران شامگاه سهشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۰ درگذشت.
باطنی اگرچه به سبب فقر خانواده کودکی دشواری داشت و در دوازده سالگی برای تأمین معاش خانواده مجبور به ترک تحصیل و کار شد، اما با سختکوشی و عشق به تحصیل و کسب دانش در کلاسهای شبانه شرکت کرد و به درسآموزی ادامه داد. میگفت: «مادرم به من آموخت که چشم به مال دنیا ندوزم، عزت نفس خود را با هیچ چیز معامله نکنم، صورتم را با سیلی سرخ نگه دارم ولی جلو ناکسان گردن کج نکنم». پس از اخذ دیرهنگام مدرک دیپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد و ضمن کار، در رشتهی زبان انگلیسی در دانشگاه پذیرفته شد. پس از لیسانس برای تحصیل در دورهی فوق لیسانس در دانشگاه لیدز انگلستان پذیرفته شد و با درجهی ممتاز از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. محمدرضا باطنی از نخستین دانشآموختگان و پژوهشگران علم زبانشناسی در ایران بود که از سال ۱۳۴۶ در دانشگاه تهران به تدریس و پژوهش مشغول بود. او را به درستی پایهگذار زبانشناسی نوین در ایران میدانند. باطنی به مسائل اجتماعی و فرهنگی زمانهی خود توجه داشت و در این زمینهها مقالاتی مینوشت که در مطبوعات آن دوران از جمله «آیندگان» به چاپ میرسید. همکاری او با «آیندگان» برای چند سال ادامه داشت، اما همین که احساس کرد این روزنامه به سمت قدرت سیاسی گرایش مییابد به این همکاری پایان داد. پس از انقلاب نیز در نشریاتی همچون «آدینه» و «دنیای سخن» مطلب مینوشت که بحثهای او با ابوالحسن نجفی دربارهی غلط و درست در زبان فارسی با عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم» در «آدینه» بسیار مورد توجه قرارگرفت. پس از انقلاب، در دوران «انقلاب فرهنگی» با دستاندرکاران این «انقلاب» درگیر شد و خطاب به آنان گفت: «فرهنگ، انقلاب بر نمیدارد». چنین شد که نام او در فهرست استادان اخراجی قرارگرفت و در نهایت مجبور به بازنشستگی شد. باطنی سپس به ترجمه روی آورد و تا پایان عمر، کار ترجمه را در کنار سایر کارهای علمی و پژوهشیِ خود ادامه داد. او ترجمههای بس ارزشمندی را به عرصهی چاپ رساند، ازجمله «زبان و زبان شناسی» (رابرت هال)، «زبان شناسی جدید» (مانفرد بییرویش)، «درآمدی بر فلسفه» (بوخینسکی)، «ساخت و کار ذهن» (بلیک مور)، «مغز و رفتار» (فرانک کمپ بل). از سال ۱۳۶۴ کار فرهنگنویسی را آغاز کرد که تا واپسین سالهای عمر او با شوق و علاقهای که به زبان و زبانشناسی داشت ادامه یافت. حاصل این کارها علاوه بر فرهنگهای انگلیسی- فارسی و فارسی – انگلیسی که ویرایشهای متعدد از آنها به چاپ رسید، مجموعهای از فرهنگها به عنوان «پویا»ست که با سرپرستی او و به همت انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شد. فرهنگ یک جلدیِ انگلیسی – فارسیِ معاصر برندهی جایزهی نخست کتاب سال جمهوری اسلامی شد، اما او از شرکت در مراسم اهدای جایزه امتناع کرد. از باطنی همچنین تألیفهای بسیاری در زمینهی زبان و زبانشناسی به جا مانده که در دانشگاهها تدریس شده و همواره از دروس مهم و پایهای دورههای زبانشناسی بوده است، از جمله «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»، «مسائل زبانشناسی نوین»، «نگاهی تازه به دستور زبان»، «چهار گفتار دربارهی زبان»، «زبان و تفکر»، و «پیرامون زبان و زبانشناسی».
محمدرضا باطنی نویسندهای مستقل، متعهد، و آزادیخواه بود که هرگز به قدرت روی خوش نشان نداد و داغ همکاری با نهادهای فرهنگی حکومتی را به دل آنان گذاشت. از زمان عضویت خود در کانون نویسندگان ایران همواره و در بدترین شرایط سرکوب با آنچه در توان داشت از فعالیتهای آزادیخواهانهی کانون دفاع کرد. در مجامع و گردهماییهای کانون شرکت میکرد و بیانیههای کانون را در اعتراض به سرکوب و تحدید آزادی بیان امضا میکرد. او در کنار عشق به دانش و اعتلای فرهنگ، تعهدی پایدار به انسان و آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همگان داشت و تا آخرین روزهای عمر پرثمر خود از کوشش برای دستیابی به اهداف انسانی خود دست نکشید. محمدرضا باطنی با ارسال پیامی صوتی از بستر بیماری و در واپسین روزهای زندگیاش خطاب به اعضای کانون چنین گفت: «به همهی اعضای کانون نویسندگان درود میفرستم و از کوشندگان و مدیریت کانون، که چراغ این محفل فرهنگی را در این ظلمت عمیق که بر کشور ما سایه افکنده است فروزان نگه داشتهاند، تشکر میکنم. من اگر چه از نطر جسمی ناتوان شدهام، ولی تا زندهام قلب و دلم با کانون نویسندگان خواهد بود.»
کانون نویسندگان ایران درگذشت محمدرضا باطنی، این انسان دلیر، شریف و آزاده و این نویسنده و پژوهشگر سختکوش و فرزانه را به خانواده، دوستان، دوستداران او و به جامعهی فرهنگی مستقل کشور تسلیت میگوید. جسم او از جمع اعضای کانون رخت بربست، لیکن نام و یاد او برای همیشه در ذهن و زبان همهی فرهنگپروران آزادیخواه زنده خواهد ماند.
کانون نویسندگان ایران۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
ترورِ شاه در دانشگاهِ تهران:۱۵بهمن ۱۳۲۷
می 10th, 2021
در حاشیۀ«ایران باید صدا داشته باشد»،علی میرفطروس
می 7th, 2021* در این روزهای حسّاس و سرنوشت ساز،چشمانِ بازِ«ندا»ها و «نوید»ها منتظرِ عزم و ارادۀ همۀ ما است،ولی مسئولیّت های شاهزاده رضا پهلوی-بخاطر موقعیّتِ ممتازِ وی در عرصۀ ملّی و بین المللی-از همه بیشتر است.
* چهل سال «گفتگو» و انتشارِ«منشورهای پُرشور» بهترین سال های زندگی مبارزان ایرانی را برباد داده است بی آنکه بتوانند آلترناتیوِ ملّی و موجّهی ارائه کنند!
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
یادداشتِ« ایران باید صدا داشته باشد»مورد عنایت بسیاری از خوانندگان قرار گرفته است.
کسانی که به رابطۀ من با شاهزاده رضا پهلوی آشنا هستند می دانند که در همۀ این سال ها-به دور از تعارفاتِ گمراه کننده-سخنی جز به صداقت و صراحت نگفته ام به این امید که با عبور از گذشتۀ ناشاد(مانند رویداد 28 مرداد، انقلاب اسلامی و…) بتوانیم راهی بسوی آشتی ملّی و آینده ای روشن بگشائیم .از فرزانگانی مانندمحمدعلی فروغی،دکتر غلامحسین صدیقی،خلیل ملکی و دکتر شاهپور بختیار آموخته ام که در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز – بی سودای نام و ننگ – باید ایران را از «گرداب فنا»نجات داد،هر چند که با مخالفتِ «روشنفکران عوام»و«معمارانِ تباهی امروز» همراه بوده باشد.
طرح از:کافه لیبرال
نمی دانم! در«یادداشت های علَم»خوانده ام؟ یا از دکتر امیر اصلان افشار شنیده ام که اسدالله عَلَم از هوش و ذکاوتِ ولیعهد در نزدِ محمد رضاشاه تعریف ها می کرد.شاه گفت:
-بله!می دانم!ولی در مواقع حسّاس شاهزاده از مسئولیّت ها فرار می کند!
در دیدارها و گفتگوهایم با شاهزاده ،نگران این داوری بوده ام و اینک از خود می پُرسم:مواضع اخیرِ شاهزاده آیا مصداقی از سخن شاه است؟ این مواضعِ شتابزده و حیرت انگیزِ – و گاه آشفته و متناقض- زمانی ابراز شده که مرکّبِ «پیمان نوینِ شاهزاده» هنوز خشک نشده است!
باورهای اخیرِ شاهزاده در بارۀ«اولویّت جمهوری بر پادشاهی» بسیار خام و نادرست است چرا که نگاهی به کشورهای جمهوری و پادشاهیِ مشروطه نشان می دهدکه دموکراسی،آزادی های سیاسی و رفاه اجتماعی در بسیاری نظام های مشروطه عمیق تر و استوارتر است.
تناقض آشکار موضعگیری های اخیر در آنجا است که شاهزاده -خود- هماره تأکید کرده که شکل حکومت(جمهوری یا پادشاهی)موضوعِ الآن و امروزِ نیست بلکه موضوع امروز،رسیدن به پای صندوق رأی است…حال با عُمده کردنِ جمهوریت گویا اعتقاد دیرینِ فوق را از یاد بُرده اند!
روشن است که پس از رسیدن به پای صندوق رأی ، شاهزاده حق دارند از هرگونه مسئولیتِ سیاسی انصراف و استعفا دهند،امّا تا آن زمان،هرگونه فرا- فکنی یا فرار از مسئولیّت سیاسی و مبارزاتی توهین به جوانانی است که باشعارِ«رضاشاه،روحت شاد!»و «ولیعهد کجایی به دادِ ما بیایی»خیابان های ایران را به خونِ خود گلگون کرده اند.این سخن به معنای آن نیست که همۀ تظاهرکنندگان در خیابان های ایران خواستار بازگشت رضا پهلوی بودند بلکه به این معنا است که جمهوریخواهان ما(با طیف های پراکنده شان) هنوز چهرۀ شایسته ای از خود ارائه نکرده اند و لذا به جای«برخورد سَلبی» (مخالفت با رضا پهلوی) لازم است که به دنبال ترمیم کمبودهای خود باشند.
چهل سال «گفتگو» و انتشارِ«منشورهای پُرشور» بهترین سال های زندگی مبارزان ایرانی را برباد داده است بی آنکه بتوانند آلترناتیوِ ملّی و موجّهی ارائه کنند!.سخنِ ملک الشعرای بهار در نکوهشِ بی مسئولیـّتی رهبران سیاسی و ضرورت اتحاد،شاید اشاره ای به دوستان جمهوریخواه و نیز کنایه ای به«میثاق» یا «پیمانِ نوینِ» شاهزاده و مواضع اخیر وی باشد:
ما نگفتیم در اوّل که نجوئیم نفاق؟
یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق؟
به کجارفت پس آن عهد وُ چه شد آن میثاق؟
چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق؟
كس نگويد ز شما خانۀ من در خطر است
ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است
***
سال ها پیش گفته ام که «ملینا مرکوری»،هنرمندِ پُرآوازۀ یونانی،در یک کارزارِ بین المللی ضمن جلب حمایت دولت های جهانی توانست به رژیم دیکتاتوریِ سرهنگ های یونان خاتمه دهد.حال،پُرسش اینست که ما -با اینهمه حقوقدان، هنرمند،نویسنده،سینماگر، روزنامه نگار،استاد دانشگاه و فعّالِ حقوق بشر در خارج ازکشور و با وجودِ ده ها شبکۀ رادیو-تلویزیونی- چرا نتوانسته ایم کاری کنیم ؟و اصولاً فلسفۀ وجودی کسانی مانند خانم شیرین عبادی(برندۀ جایزۀ صلح نوبل) چیست؟.در حالیکه همه در زندانی به بزرگی ایران زندانی هستند انتشارِ هر از گاهیِ گزارشی دربارۀ این یا آن زندانی سیاسی چه دردی را درمان می کند؟به قول شاعر:
سرشک از رُخم پاک کردن چه حاصل؟
علاجی بکن کز دلم خون نیاید
در این روزهای حسّاس و سرنوشت ساز،چشمان بازِ«ندا»ها و «نوید»ها منتظرِ عزم و ارادۀ همۀ ما است،ولی مسئولیّت های شاهزاده رضا پهلوی-بخاطر موقعیّتِ ممتازِ وی در عرصۀ ملّی و بین المللی- از همه بیشتر است . انجام این مسئولیّت ها ضمن افزایشِ امید مردم ،می تواند به تداومِ جنبشِ کارگران،معلّمان،زنان و دیگر نیروها کمک و یاری نماید. به عبارت دیگر: کسی که در همۀ این سال های سیاه،شعله های امید به فردای روشن را در دلِ مردم ما -خصوصاً نسل جوان -فروزان ساخته،اینک -با انصراف از مسئولیّت های ملّی خود- نباید به سانِ شاه سلطان حسین صفوی(معروف به مُلّا حسین) یا در هیأتِ احمد شاه قاجار (معروف به عَلّاف) جلوه نماید. تاریخ، ما را نخواهد بخشید!
واپسین جملات مقالۀ پیشین من خطاب به شاهزاده می تواند حُسنِ ختامی بر این مقال باشد:
– وظیفۀ شما تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. روشن است که در عُرف حقوق بین الملل هیچ دولتی در آغاز شما را به رسمیّت نخواهد شناخت،امّا اگر«ویترین سیاسیِ»شما از شخصیّت های محبوب،موجّه و ملّی تشکیل شود،آنگاه در محافل بین المللی صدای شما شنیده خواهد شد.به قول محمدعلی فروغی:
-ایران باید صدا داشته باشد!
غزل،فاضل نظری
می 6th, 2021
دلواپسِ گذشته مباش وُ غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد!
گریز از دوزخ،شعری از جهانگیر صداقت فر
می 6th, 2021به گوش
از شنیدنِ
و به چشم
از دیدنِ اخبار
هشدار
و با نیشِ تَشَر به کودکِ احساس
حکمِ زنهار داده ام،
زیرا که صحنِ روزگار
همه آشوبِ جنگ و فتنه و نیرنگ،
و تکرارِ مکررِ حادثاتِ بد آهنگ است؛
و گنجایشِ گنبدِ آفاق
در برابرِ حجمِ مرثیههایِ استغاثه
بسی تنگ است.
بایگانِ حافظه را
به حذفِ خاطرههایِ تلخ،
و حفظِ حلاوتِ یادهایِ شاد انجام
اخطار داده ام.
***
اینک–
زیبایی را دریافتن،
و حظِّ حضور
در این مجالکِ اندک را
مغتنم برشمردن،
و حرمتِ حیات را به خاطر سپردن،
و آسودن
آسودن
آسودن…
آه–
تن دردادن به ناگزیریِ تمکین
اراده ئی برسنجیده مینمود
که توانِ تحمل را
سرانجام
نهایتیست،
و در غایتِ استیصال
تغافل
خود چه طُرفه عنایتیست!
***
و من اکنون–
بی اعتنا به شرم آجینِ شبنم بر جبین–
چشم و گوش بسته از کنارِ مرزهایِ فلک زده میگذرم.
تیبوران- ۲۷ آپریل ۲۰۲۱
نقدی بر تاریخ نویسی یرواند آبراهامیان،سیدجواد طباطبائی
می 6th, 2021بخشی از مقالۀ« ملیّتسازی جعلی»، سرمقالۀشمارۀ شانزدهم سیاستنامه، نوروز ۱۴۰۰، صص۸-۴
«ایران باید صدا داشته باشد!»،علی میرفطروس
آوریل 22nd, 2021بازخوانی یک یادداشت
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
-«ایران باید صدا داشته باشد…ایران افکار عامه ندارد.اگر افکار عامه میداشت به این روز نمیافتاد و همۀ مقاصد حاصل میشد. اصلاحِ حالِ ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است … افسوس، بس که گفتم زبان من فرسود».
سخن محمدعلی فروغی در کنفرانس صلح پاریس(1919) پس از گذشتِ 100سال گوئی امروز نیز سرشت و سرنوشت ایران را تشکیل می دهد.
در بارۀ«خیزشِ مردم و نیازهای آن »در مقاله ای سخن گفته ام.سال ها پیش به شاهزاده رضا پهلوی گفتم:
– وظیفۀ شما تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. روشن است که در عُرف حقوق بین الملل هیچ دولتی در آغاز شما را به رسمیّت نخواهد شناخت،امّا اگر«ویترین سیاسیِ»شما از شخصیّت های محبوب،موجّه و ملّی تشکیل شود،آنگاه در محافل بین المللی صدای شما شنیده خواهد شد…
***
دریغا که در این قافلۀ غافل، نَه تنی هوشیار است و نَه چشمی بیدار تا صدائی بقول محمدعلی فروغی«صدای ایران» باشد.خیلی ها- لمیده بر بسترِ ایدئولوژی ها و مصالح سیاسی خود – مجنون وار برای«لیلای وطن»،قصّه ها و مرثیه ها می گویند بی آنکه گامی کارساز برای نجات وطن بردارند:
جمله مجنونند وُ لیلای وطن در دستِ غیر
هی لمیده،صحبت از لیلی و مجنون می کنند
بهرحال، این روزها شعرِ ملک الشعرای بهار بدجوری روح وُ روانِ مرا تسخیر کرده است:
ای خطۀ ایرانِ مهین! ای وطن من!
ای گشته به مهرِ تو عجین جان وُ تن من
دردا وُ دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافتۀ خویش نداری کفنِ من
بسیار سخن گفتم در تعزیتِ تو
آوخ که نگریانَد کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخن های مرا خلق
کز خونِ من آغشته شود پیرهن من
دور از تو گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنم نیست
ای باغِ گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنِ من
امروز همی گویم با محنتِ بسیار:
–دردا وُ دریغا! وطن من ، وطن من
مطلبِ مرتبط:
بیداری ها وبیقراری ها(3)،علی میرفطروس
جایگاه ویژۀ زنان در الواح هخامنشی تخت جمشید،دکتر مریم دارا
آوریل 21st, 2021حقایق جزئیات تاریخ امپراطوری هخامنشی

مریم دارا ( استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه ها پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری )با بیان اینکه الواح هخامنشی حقایق جزئیات تاریخ این امپراطوری را حتی درباره زنان بازگو می کنند تصریح کرد: مادرانی که در تخت جمشید کار می کردند پس از فرزند دار شدن پاداش می گرفتند و زنان نقش مهمی در اقتصاد این دوران داشتند .
مریم دارا استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه های پژوهشگاه با بیان این مطلب گفت : الواح به دست آمده در باروی تخت جمشید و خزانه آن الواح هخامنشی ؛ به زبان و خط عیلامی هخامنشی، فارسی باستان، آرامی و حتی فریجی نوشته شده اند که با وجود کوچک بودن اندازه، اطلاعات بسیار ارزشمندی ارائه می کنند.
او افزود:این اطلاعات از آن روی اهمیت دارند که بر خلاف کتیبه های شاهی هخامنشی که در آن ها از ساتراپی ها و پیروزی های شاهان خبر داریم در این الواح از زندگی روزمره کارکنان تخت جمشید و مسایل مالی و اداری امپراطوری مطلع می شویم.
این زبان شناس تصریح کرد :همچنین بر خلاف کتیبه های شاهی که در آن ها بزرگنمایی برای پیروز جلوه دادن شاهان نوشته می شد این الواح حقایق جزئیات تاریخ امپراطوری را حتی درباره زنان بازگو می کنند.
دارا با بیان اینکه بیشتر این الواح به صورت تکه تکه یا خردشده به دست آمده اند اما شکل این الواح متنوع و متناسب با محتوای کتیبه آن ها است گفت : بیشتر این الواح زبانی شکل و کمتر به صورت تخت هستند و الواح تخت بزرگ ترشامل روزنامه یا گزارش پرداخت ها در یک شهر یا محل هستند.
او بیان کرد :برچسب ها دارای متن کوتاه و مخروطی شکل بودند و به کالاها متصل می شدند و نامه ها نیزگاه پی نوشت داشتند که مشخص می کرد نویسنده، برنده و دریافت کننده نامه کیست و کتیبه آن ها نیز عمدتاً در همه وجه ها و حتی کناره ها نیز نوشته می شدند.
استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه ها اظهار داشت :گزارش پرداخت، جیره یا دستمزد، پاداش، مجوز سفر ، دستمزد ،گزارش سفر کارمندان مسافر، نامه، امور مرتبط با جشن ها، صورتحساب، قیمت، حکم و ابلاغ، رسید نقل وانتقال و اسکان، صورت اجناس انبارشده، رسید مالیات و امور اجتماعی و زندگی روزمره موضوعات و اموری هستند که در الواح تخت جمشید به چشم می خورند و اطلاعات فراوانی درباره جزئیات تاریخ هخامنشی ارائه می کنند ،همچنین در الواح خرانه آورده شده که این دستمزد گاه به شکل نقره پرداخت می شد.
به گفته او ، در باروی تخت جمشید بیشتر الواح شامل دستمزد و جیره، اسناد اداری و مالی، مالیات، انبار کردن اجناس، حمل و نقل و پرداخت ها می شوند و در واقع با مطالعه آن ها مشخص می گردد که چه کسی با چه سمتی به چه دلیل به چه میزان از چه جنسی جیره یا دستمزد دریافت می کرده است.
دارا با بیان اینکه کالاهایی که به شکل دستمزد یا پاداش پرداخت می شدند شامل مواد خام، غله (گندم و جو)، انواع میوه، روغن، آرد، نان یا حیوانات اهلی همچون گاو و گوسفند بودند گفت: این پرداخت ها روزانه، ماهیانه یا سالیانه انجام می شد.
او تصریح کرد : حتی مادرانی که در تخت جمشید کار می کردند پس ازفرزند دار شدن پاداش می گرفتند که این پاداش به نسبت جنسیت پسر یا دختر متفاوت بود.
این زبان شناس با اشاره به اینکه الواح هخامنشی در محوطه های دیگر مانند بلخ و بین النهرین نیز به دست آمده اند گفت: موضوعات متنوعی در الواح هخامنشی محوطه های عراق (بین النهرین باستان) ذکر شده که عمدتاً به اکدی نوشته شده است.
به گفته وی ، در بابل الواح شامل قرارداد خریدوفروش زمین و خانه، نامه، سفته، وام، اجاره، گروگذاری، مالیات، مسائل مربوط به کاخ شاهی و رفت وآمد به پرسپولیس و سایر مناطق امپراطوری می شود که در آن ها نام های فارسی و بابلی افراد نیز آورده شده است.
دارا با بیان اینکه در سایر محوطه های بین النهرین الواح بیشتر مربوط به مسائل مالی و اقتصادی و امور رایج مردم است گفت: در تمامی الواح به دست آمده از محوطه های مختلف هخامنشی مشاغل آن زمان نیز مانند نجاری، فلزگری، حجاری، رده های مختلف روحانیون، حسابداری، آشپزی و مهتری آورده شده است.
او افزود:بر اساس کتیبه های الواح تخت جمشید جیره سفر کارکنان تخت جمشید به شوش، بابل و سایر مناطق امپراطوری نیز مشخص بود و حتی جیره غذای مرکب در اصطبل یا هنگام سفر در الواح آمده است.
این پژوهشگر و زبان شناس خاطرنشان کرد: همچنین این کتیبه ها کمک می کنند که تقویم مورد استفاده هخامنشیان شامل نام ماه ها (به فارسی باستان و عیلامی) و سال ها را بدانیم ، خدایانی که پرستش می کردند را بشناسیم و با اوزان و مقادیر و نام مکان ها و اشخاص آشنا شویم.
وی افزود: این الواح گاه ممهور می شدند که برای این کار از مهرهای استامپی و استوانه ای استفاده می شد و گاه کتیبه دارنده مهر را نیز داشتند که به انواع خط های رایج در امپراطوری هخامنشی نوشته می شدند.
او اظهار داشت :حتی زنان درباری نیز مهر داشتند و در امور اقتصادی شرکت می کردند که برخی از آن ها را به کمک همین اثر مهرها می شناسیم.
دارا گفت : با قیاس الواح تخت جمشید با سایر الواح هخامنشی در محوطه های دیگر تنوع موضوعات و در عین حال شباهت سیستم اداری در ساتراپی های مختلف مشخص می شود و بازگشت یا به دست آمدن هر لوح قطعه ای از پازل شناسایی جزئیات تاریخ هخامنشی را روشن می سازد.
گفتنی است ، 1783لوح هخامنشی بعد از 82سال از موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو به کشور بازگشت و با حضور وزیر میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی در موزه ملی رونمایی شد .
او افزود:این اطلاعات از آن روی اهمیت دارند که بر خلاف کتیبه های شاهی هخامنشی که در آن ها از ساتراپی ها و پیروزی های شاهان خبر داریم در این الواح از زندگی روزمره کارکنان تخت جمشید و مسایل مالی و اداری امپراطوری مطلع می شویم.
این زبان شناس تصریح کرد :همچنین بر خلاف کتیبه های شاهی که در آن ها بزرگنمایی برای پیروز جلوه دادن شاهان نوشته می شد این الواح حقایق جزئیات تاریخ امپراطوری را حتی درباره زنان بازگو می کنند.
دارا با بیان اینکه بیشتر این الواح به صورت تکه تکه یا خردشده به دست آمده اند اما شکل این الواح متنوع و متناسب با محتوای کتیبه آن ها است گفت : بیشتر این الواح زبانی شکل و کمتر به صورت تخت هستند و الواح تخت بزرگ ترشامل روزنامه یا گزارش پرداخت ها در یک شهر یا محل هستند.
او بیان کرد :برچسب ها دارای متن کوتاه و مخروطی شکل بودند و به کالاها متصل می شدند و نامه ها نیزگاه پی نوشت داشتند که مشخص می کرد نویسنده، برنده و دریافت کننده نامه کیست و کتیبه آن ها نیز عمدتاً در همه وجه ها و حتی کناره ها نیز نوشته می شدند.
استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه ها اظهار داشت :گزارش پرداخت، جیره یا دستمزد، پاداش، مجوز سفر ، دستمزد ،گزارش سفر کارمندان مسافر، نامه، امور مرتبط با جشن ها، صورتحساب، قیمت، حکم و ابلاغ، رسید نقل وانتقال و اسکان، صورت اجناس انبارشده، رسید مالیات و امور اجتماعی و زندگی روزمره موضوعات و اموری هستند که در الواح تخت جمشید به چشم می خورند و اطلاعات فراوانی درباره جزئیات تاریخ هخامنشی ارائه می کنند ،همچنین در الواح خرانه آورده شده که این دستمزد گاه به شکل نقره پرداخت می شد.
به گفته او ، در باروی تخت جمشید بیشتر الواح شامل دستمزد و جیره، اسناد اداری و مالی، مالیات، انبار کردن اجناس، حمل و نقل و پرداخت ها می شوند و در واقع با مطالعه آن ها مشخص می گردد که چه کسی با چه سمتی به چه دلیل به چه میزان از چه جنسی جیره یا دستمزد دریافت می کرده است.
دارا با بیان اینکه کالاهایی که به شکل دستمزد یا پاداش پرداخت می شدند شامل مواد خام، غله (گندم و جو)، انواع میوه، روغن، آرد، نان یا حیوانات اهلی همچون گاو و گوسفند بودند گفت: این پرداخت ها روزانه، ماهیانه یا سالیانه انجام می شد.
او تصریح کرد : حتی مادرانی که در تخت جمشید کار می کردند پس ازفرزند دار شدن پاداش می گرفتند که این پاداش به نسبت جنسیت پسر یا دختر متفاوت بود.
این زبان شناس با اشاره به اینکه الواح هخامنشی در محوطه های دیگر مانند بلخ و بین النهرین نیز به دست آمده اند گفت: موضوعات متنوعی در الواح هخامنشی محوطه های عراق (بین النهرین باستان) ذکر شده که عمدتاً به اکدی نوشته شده است.
به گفته وی ، در بابل الواح شامل قرارداد خریدوفروش زمین و خانه، نامه، سفته، وام، اجاره، گروگذاری، مالیات، مسائل مربوط به کاخ شاهی و رفت وآمد به پرسپولیس و سایر مناطق امپراطوری می شود که در آن ها نام های فارسی و بابلی افراد نیز آورده شده است.
دارا با بیان اینکه در سایر محوطه های بین النهرین الواح بیشتر مربوط به مسائل مالی و اقتصادی و امور رایج مردم است گفت: در تمامی الواح به دست آمده از محوطه های مختلف هخامنشی مشاغل آن زمان نیز مانند نجاری، فلزگری، حجاری، رده های مختلف روحانیون، حسابداری، آشپزی و مهتری آورده شده است.
او افزود:بر اساس کتیبه های الواح تخت جمشید جیره سفر کارکنان تخت جمشید به شوش، بابل و سایر مناطق امپراطوری نیز مشخص بود و حتی جیره غذای مرکب در اصطبل یا هنگام سفر در الواح آمده است.
این پژوهشگر و زبان شناس خاطرنشان کرد: همچنین این کتیبه ها کمک می کنند که تقویم مورد استفاده هخامنشیان شامل نام ماه ها (به فارسی باستان و عیلامی) و سال ها را بدانیم ، خدایانی که پرستش می کردند را بشناسیم و با اوزان و مقادیر و نام مکان ها و اشخاص آشنا شویم.
وی افزود: این الواح گاه ممهور می شدند که برای این کار از مهرهای استامپی و استوانه ای استفاده می شد و گاه کتیبه دارنده مهر را نیز داشتند که به انواع خط های رایج در امپراطوری هخامنشی نوشته می شدند.
او اظهار داشت :حتی زنان درباری نیز مهر داشتند و در امور اقتصادی شرکت می کردند که برخی از آن ها را به کمک همین اثر مهرها می شناسیم.
دارا گفت : با قیاس الواح تخت جمشید با سایر الواح هخامنشی در محوطه های دیگر تنوع موضوعات و در عین حال شباهت سیستم اداری در ساتراپی های مختلف مشخص می شود و بازگشت یا به دست آمدن هر لوح قطعه ای از پازل شناسایی جزئیات تاریخ هخامنشی را روشن می سازد.
گفتنی است ، 1783لوح هخامنشی بعد از 82سال از موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو به کشور بازگشت و با حضور وزیر میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی در موزه ملی رونمایی شد .
«شاهرخِ مسکوب»،از دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور
آوریل 21st, 2021 (بهمناسبتِ سالروزِ درگذشتش)

بارِ دوم هنگامِ خواندنِ «خوشههای خشمِ» جان اشتاینبک، این نام را بهعنوانِ مترجم درکنارِ نامِ عبدالرحیمِ احمدی دیدم. احمدی گویا کتابی دربابِ اقتصاد هم داشت یا ترجمهکردهبود که بهمناسبتی تورقی کردهبودمش. پیدا بود او نیز نثرِ خوبی دارد. اینبار البته دانشجوی کارشناسیِ ارشد بودم و دورانِ فترت و فراغتِ میانِ اتمامِ واحدهای درسی و انتخاب و التهابِ نوشتنِ پایاننامه را میگذراندم؛ پایاننامهای که بهدرستی نمیدانستم از کجا باید آغازشکرد، چه و چگونه و اصلاً چرا بایدش نوشت؟! در این تردیدهای دردناک، شاید برای سرگرمکردنِ خود یا گریز از افسردگیِ ناشی از آن بلاتکلیفیها، چندین رمانِ برترِ جهان را فهرستکردم و افتادم به جانشان. یکی از این آثار خوشههای خشم بود. نثرِ ترجمه آنقدر فارسی بود که گمان نمیبردی ترجمهشده؛ مثلِ برگردانهای محمد قاضی و دریابندری. و گویا این نخستین اثری است که از مسکوب منتشر شدهبود.
در همان سالها سراغِ یکیدو مجموعهمقاله و گفتار از مسکوب را هم گرفتم («داستانِ ادبیات» و «هویتِ ایرانی و زبانِ فارسی). در اولی، آثاری ازجمله «افسانهٔ» نیما و «سهتابلوِ» عشقی را تحلیل کرده و در دومی که گویا محصولِ چند سخنرانیاش بود سرگذشتِ زبان فارسی و تأثیرِ آن را بر هویّتِ ایرانی. بیتعارف بگویم، گرچه همین آثار نیز نکته یا نکاتی آموختنی کم ندارد، اما چندان اثری از قلمِ درخشان و نگاهِ تلخِ خوشِ مسکوب، مسکوبی که بعدها بیشتر و بهتر شناختمش، در آنها دیدهنمیشد . قلمی که گاه حتی زیادی خوب میشد و برخی، ازجمله استاد خرمشاهی، بهدرستی اشارهکردهبودند نثر همان بهتر که در آثارِ تحقیقی، آنقدرها هم «خوب» و همچون «غزلی منثور» نباشد. این قلمِ «خیلی خوبِ» مسکوب، که نمیبایستی در پژوهش آنچنان میبود، نخست در اوایلِ دههٔ پنجاه، در «سوگِ سیاوش» جلوهمیکند و بعدها در اواخرِ همان دهه در «در کوی دوست» پررنگتر میشود و گاه به شعرِ منثور پهلومیزند. مسکوب در هر دو اثر، شعر و تاریخ و «اسطوره» را، که بهدرستی رویای جمعیاش خواندهاند، درهممیآمیزد و تفسیرها نیز گاه رهاتر و فراتر از متنی است که بنا بوده بدان پرداختهشود؛ و بسا که این «دالِّ» دلانگیز و نثرِ درخشان، خوانندهٔ بیتاب را سوی خویش میکشاند نه مدلول و مصداقی که بنا بوده دربارهاش بخوانَد. در این آثار، جانبِ توازن میانِ زیباییِ نثر و ذاتِ روشنگرانهٔ پژوهش، کمتر نگاهداشتهشده و نویسنده در اینجاها بیشتر «نویسنده» است تا «تحلیلگر» یا «منتقد».
و این شاید که بتوانگفت و گفتهاند نقصان، البته مزیّتِ دیگر نوشتههایی است که مسکوب در آنها از عالمِ کودکی، خانواده و خلوتِ خویش گفته و به رویاهای بربادرفتهٔ تاریخ و اجتماع، و نیز سرنوشتِ کشورش پرداخته («گفتگو در باغ»، «سوگِ مادر» و درنهایت «روزها در راه»). آثاری که گاه جانبِ تلخ و صادق هدایتوارِ شخصیتِ مسکوب در آنها بُروز دارد؛ بهخصوص «روزها در راه» که در آن به روایتِ زندگیِ خویش در سالهای اقامتِ در فرانسه پرداخته.
نثرِ مسکوب، که گویا کمتر دربابِ آن نوشتهاند، در تمامیِ این آثار میدرخشد؛ نثری تندرست و پاکیزه، ودرعینِحال چابک و پرتکاپو و امروزین. این نثرِ ماندگار را در برگردانهای او از تراژدیها و اساطیرِ جهان نیز میتوان دید، ازجمله «اُدیپِ» سوفوکل.
شاهرخِ مسکوب جانبِ جذّاب و متناقضِ دیگری نیز داشت و آن گرایشِ همزمان و توأمانِ اوست به اردوگاهِ چپ، درکنارِ دلی که داشت و برای ایران میتپید؛ هرچند او هرچه پیشتر میآید بنابه روشنگریها و ضرورتها، از چپ، اگر نگوییم کناره، فاصله میگیرد. شاید مرارتکشیدنهای مسکوب از اینجهت، تاحدی قابلِ مقایسه باشد با دیگر سرگشتهٔ این عوالم یعنی سیاوشِ کسرایی.
امروز اگر بخواهم درخشانترین اثرِ مسکوب را انتخاب کنم، همان اثری است که نخستینبار از او خواندهام: «مقدمهای بر رستم و اسفندیار». اثری که بارها بهمناسبت و بیمناسبت خواندمش و هربار احساسکردم چه سرنوشتِ غمانگیزی دارد انسان. زمانی بنابهضرورتی حدودِ ده تحلیل دربابِ رستم و اسفندیار را خواندم. حالا که به بقایای تأثیرِ آن آثار بر ذهنِ خود میاندیشم، میبینم شاید بیشترین سهم از آنِ همان مقدمهٔ مسکوب است بر رستم و اسفندیار. چندتای دیگرش هم عبارت اند از: داستانِ داستانها ( از استاد اسلامیِ ندوشن)؛ بیچاره اسفندیار! (از زندهیاد سعیدیِ سیرجانی)؛ تراژدیِ قدرت در شاهنامه ( از زندهیاد مصطفی رحیمی)؛ و فصلی که استاد سعیدِ حمیدیان در «درآمدی بر اندیشه و هنرِ فردوسی»، به اسفندیار اختصاصدادهاند.
به نقل از کانال گذشته ها
@azgozashtevaaknoon
شمارۀ ۱۶ فصلنامۀ پژوهشهای فرهنگی آرمان منتشر شد
آوریل 13th, 2021
بنیادگذار: دکتر ساموئل دیان
مدیر مسئول: دکتر مهدی سیاح زاده
سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان
بنیاد غیرانتفاعی آرمان، شماره جدید فصلنامه پژوهش های فرهنگی آرمان را تقدیم به خوانندگان می دارد. پروندهء ویژهء این شماره به پژوهش های نوینی پیرامون محمدعلی فروغی اختصاص دارد. پیشاپیش از خوانندگان برای به اشتراک گذاشتن آرمان در رسانه ها و شبکه های اجتماعی سپاسگزاریم. فهرست بخش های گوناگون این شماره از این قرار است:
فهرست آرمان ۱۶
ساموئل دیان: یادبود دوست، زنده یاد دکتر حسین حقیقی
پروندۀ ویژه: گفتگوهای امروز با افق های محمدعلی فروغی
حسن جوادی: نقش های محمدعلی فروغی، ادوارد براون و لرد کرزن در جریان صلح ورسای و قراداد ۱۹۱۹
گفت و گوی آرمان با پرویز فروغی
علی سجادی: اشغال ایران توسط روس و انگلیس در شهریور ۱۳۲۰-نامه رضاشاه به پرزیدنت روزولت و پاسخ آن- به یاد محمدعلی فروغی
محمد حسین ابن یوسف: برداشت های تاثیرگذار برشناختی که از زنده یاد محمد علی فروغی دارم
مجید جهانبانی: خاطراتی دربارة ذکاءالملک فروغی
احمد کاظمی موسوی: محمدعلی فروغی، اندیشه گری خودباور…
اردشیر لطفعلیان: محمدعلی فروغی چهرة به یاد ماندنی در فرهنگ و ادب ایران
پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و فرهنگی
گفتگوی آرمان با اردوان مفید: آفرینش نمایش “شهر قصه”
معرفی هنرمند: نگاهی به شیوه های نقاشی بانو روشنک حاتمی – میرزایی
هادی بهار: تحلیل شعر زمستان اخوان ثالث از سه دیدگاه ادبی، سیاسی و اجتماعی
جمشید شیرانی: زنخ در ادبیات ک سیک فارسی
تازههای باهَمِستان: برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیتها و سازمانهای مردم نهاد ایرانیان
رونمایی از تارنمای مولوی شناسی دکتر مهدی سیاح زاده گالری های پویا افشار، هنرمند نقاش و کاریکاتوریست؛ گفتگوی آرمان با ایدالی صمد، خواننده، هنرپیشه و مدل بلژیکی-ایرانی؛ پرواز همای: خواننده ای از نسل نو؛
تاریخ
مرتضی حسینی دهکردی: رفورم ساماندهی به سیستم متریک ایران
جواد مفرد کهلان: پژوهشی پیرامون اینهمانی زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد با سلسله کیانیان
ستون “داستان من: زهرا کرمی- ماجرای مردن من
فلسفه و عرفان
مهدی سیاح زاده: بازنویسی داستان مثنوی مولوی: داستان “خر برفت و خر برفت”
شاهرخ تندرو صالح: پژوهش دربارة نوشتن در غربت یا دیاسپورای ایرانی
مصاحبه شاهرخ تندرو صالح با شیریندخت دقیقیان پیرامون نوشتن در غربت
یادبودها
به نکوداشت یاد عباس صفاری، شاعر- به نکوداشت یاد گلنوش خالقی، موسیقیدان پیشتاز- به نکوداشت یاد پروین عالی پور، هنرمند آواز و موسیقی لری
نقد، معرفی و بررسی کتاب
سانسور و حکایت اولیس جیمز جویس و ترجمهء دکتر رضا بدیعی
منوچهر کوهن: سرزمین من، بانوی من
شعر:
مرضیه شاه بزاز- پدرام- شیدا محمدی- جهانگیر صداقتفر
لینک آزاد برای خواندن فصلنامه
http://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2021/04/arman16.pdf
بیانیۀ صدها نویسنده و درخواست آزادی بکتاش آبتین
آوریل 10th, 2021روز جمعه ۲۰ فروردین ماه، ۳۳۷ تن از نویسندگان، شاعران و اھالی مستقل قلم و فرھنگ طی بیانیهای، ضمن ابراز نگرانی نسبت به شیوع ویروس کرونا در زندان اوین و ابتلای بکتاش آبتین، خواستار آزادی وی و سایر نویسندگان و فعالان فرهنگی در بند شدند.
کانون نویسندگان ایران هفته گذشته از بستری شدن بکتاش آبتین در بهداری زندان اوین به دلیل ابتلا به کرونا خبر داده بود. بکتاش آبتین و رضا خندان (مهابادی) دو عضو زندانی کانون نویسندگان ایران پیشتر با توجه به شرایط بحرانی کرونا، با ارائه پرونده پزشکیشان درخواست مرخصی کرده بودند که با مخالفت مراجع قضایی روبهرو شد.
به گزارش «هرانا» متن بیانیه به شرح زیر است:
«ما نویسندگان، شاعران و اھالی مستقل قلم و فرھنگ، مصرانه خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط بکتاش آبتین، رضا خندان مھابادی، کیوان صمیمی، کیوان باژن و سایر نویسندگان و فعالان فرھنگی در بند ھستیم. با توجه به اخبار موحشی که از شیوع بیماری کرونا در زندان اوین و ابتلای برخی از ھمکاران در بندمان به این بیماری منتشر شده است، مسوولیت تام و تمام حفظ جان و سلامتی آنان را بر عھده شما می دانیم. در این شرایط وخیم، به مرخصی فرستادن زندانیان سیاسی و عقیدتی، خصوصا نویسندگان در بند، کمترین اقدامی بود که شما در راستای صیانت از جان ارزشمند ھمکاران ما می توانستید انجام دھید. اکنون که متاسفانه بکتاش آبتین درگیر بیماری مھلک کرونا شده است، با یقین بدین موضوع که درمان او باید حتما در خارج از محیط زندان پیگیری و انجام شود، از شما (قوه قضاییه، دولت و سازمان زندان ھا) می خواھیم تا پیش از وقوع فاجعه های جبران ناپذیر، او و دیگر یاران اھل قلم در بندمان را به فوریت آزاد کنید! بکتاش آبتین و یارانش، چشمان بینای فرھنگ این سرزمین ھستند و ھرگونه آسیب به جان و سلامت آنان، لطمه ای گران به پیکره ی فرھنگ این مرز و بوم به شمار می آید.
در پایان، امیدواریم ھمه دگر اندیشان، فعالان فرھنگی مستقل و نویسندگان آزادیخواه، که جرمی جز باور راسخ به آزادی بیان و آزادی قلم ندارند، ھر چه زودتر از حبس و بند ناروا رھایی یابند و به آغوش خانواده ھا و دوستدارانشان بازگردند.»
امضا کنندگان:
۱ ابراهیمی حامد/ ۲ ابراهیمی مرضیه/ ۳ ابوالفتحی احمد/ ۴ اجرایی پاکزاد/ ۵ احراری امین/ ۶ احمدی امین/ ۷ احمدی پویا/۸ اختصاری فاطمه/ ۹ ارسطویی شیوا/ ۱۰ اروند بهدین/ ۱۱ اسحق (امیر)قمی محمد/ ۱۲ اسکندری سعید/ ۱۳ اسکندری عباس/ ۱۴ اسلامی راد حمید/ ۱۵ اشکانی اشکان/ ۱۶ اشکیانیای زهره/ ۱۷ اصغری حسن/ ۱۸ اعرابی مبین/ ۱۹ افراز حسن/ ۲۰ افشار هدی/ ۲۱ اقبال زاده شهرام/ ۲۲ اکبری حسین/ ۲۳ البرزی معصومه/ ۲۴ الفت محدثه/ ۲۵ الیکایی نرگس/ ۲۶ امینی آلاله/ ۲۷ انصاری فر هوشیار/ ۲۸ انیسی آرش/ ۲۹ اوجاقی حورالعین/ ۳۰ اورند مژگان/ ۳۱ اونق عبدالرحمان/ ۳۲ ایرانی ابوالقاسم/ ۳۳ ایرانی سهیل/ ۳۴ ایرانی شهلا/ ۳۵ آبادی مهران/ ۳۶ آبیز علیرضا/ ۳۷ آدمعارف سهند/ ۳۸ آذرآیین قباد/ ۳۹ آذرفر مهشید/ ۴۰ آرمات سعید/ ۴۱ آسایش محمدکریم/ ۴۲ آشور محمد/ ۴۳ آقاجانی وحید/ ۴۴ آقارضایی مرضیه/ ۴۵ آموزگار انیس/ ۴۶ بُداقی رسول/ ۴۷ باباچاهی علی/ ۴۸ بابازاده افشین/ ۴۹ بابایی پرویز/ ۵۰ باختری حسین/ ۵۱ باقری ارسلان/ ۵۲ باقری حسن/ ۵۳ بایسته داوود/ ۵۴ بخارایی احمد/ ۵۵ بخشی اندیشه/ ۵۶ بداغی حجت/ ۵۷ بداقی رسول/ ۵۸ بذرافشان رجب/۵۹ برزویی افسانه/ ۶۰ بوبرد شاپور/ ۶۱ به آیین مجید/ ۶۲ بهادروند فانوس/ ۶۳ بهرهمند شیما/ ۶۴ بهشتی نصرت/ ۶۵ بهنام علیرضا/۶۶ بهنام مجید/ ۶۷ بی آزار مروارید/ ۶۸ بی زارگیتی آزاده/ ۶۹ بیانی محمد/ ۷۰ پارسا مانی/۷۱ پارسا پسند اشکان/ ۷۲ پاکزاد هادی/ ۷۳ پژوهش حمید/ ۷۴ پورفریاد آریا/ ۷۵ پوری احمد/ ۷۶ پوشانه میلاد/ ۷۷ پیرزاد شاهین/ ۷۸ پیرزادکمالینژاد شاهین/ ۷۹ ترابی شیرین/ ۸۰ ترابی فریبا/ ۸۱ تقی زاده هادی/ ۸۲ توکلی امین/ ۸۳ تیکنی امیرحسین/ ۸۴ تیموری ناصر/ ۸۵ جلالی سمیه/ ۸۶ جلیل زاده ستار/ ۸۷ جلیلی داوود/ ۸۸ جواهری مشهدی مریم/ ۸۹ جودکی میترا/ ۹۰ چالشتری علی/ ۹۱ چایچی رضا/ ۹۲ چمنی امیر/ ۹۳ چهارمحالیان آتفه/ ۹۴ حبیب الله مهدی/ ۹۵ حبیبیان روزبه/ ۹۶ حجتی بهاره/ ۹۷ حسنی فائزه/ ۹۸ حسینی آتـبین/ ۹۹ حسینی دانیال/ ۱۰۰ حسینی زبیده/ ۱۰۱ حسینی سمیرا/ ۱۰۲ حسینی سهراب/ ۱۰۳ حمزوی نوید/ ۱۰۴ حمزه فریبا/ ۱۰۵ حیدر قباد/ ۱۰۶ حیدری بهرام/ ۱۰۷ حیرانی رضا/ ۱۰۸ خانبهادر رضا/ ۱۰۹ خلیلنژاد میثم/ ۱۱۰ خندان مهابادی پرویز/ ۱۱۱ خندان مهابادی خسرو/ ۱۱۲ خندان مهابادی شهناز/ ۱۱۳ خندان مهابادی مهری/ ۱۱۴ خوش قدم علیرضا/ ۱۱۵ خیامی فروغ/ ۱۱۶ دارایی زاده بهنام/ ۱۱۷ داودی حموله سریا/ ۱۱۸ دبیری جواد/ ۱۱۹ دیندارلو سمیه/ ۱۲۰ ذوالفقاری محمد/ ۱۲۱ راد یلدا/ ۱۲۲ رادنیا آیدا/ ۱۲۳ رجایی پیروز/ ۱۲۴ رجایی حسین/ ۱۲۵ رجایی سهیلا/ ۱۲۶ رجایی فروغ/ ۱۲۷ رجایی کوروش/ ۱۲۸ رحمانی اسماعیل/ ۱۲۹ رحمانی هاتف/ ۱۳۰ رحیم زادگان رضا/ ۱۳۱ رحیمی نگار/ ۱۳۲ ردایی علی اکبر/ ۱۳۳ رسولی رحیم/ ۱۳۴ رضازاده ریحانه/ ۱۳۵ رضایی سارا/ ۱۳۶ رضایی محمد/ ۱۳۷ رضوی غزاله/ ۱۳۸ رفیعی محمدتقی/ ۱۳۹ رنجبر امید/ ۱۴۰ روانبخش آزاده/ ۱۴۱ روشن علیرضا/ ۱۴۲ روشن زاده پیمانه/ ۱۴۳ روشنفکر پیام ۱۴۴ ریحانی تورج/ ۱۴۵ رئیسالمحدثین مهدی/ ۱۴۶ زاده سارا/ ۱۴۷ زارعی سارا/ ۱۴۸ زارعیان آزاده/ ۱۴۹ زاهد عابد/ ۱۵۰ زرعی سینا/ ۱۵۱ زرگر شهره/ ۱۵۲ زعیم کورش/ ۱۵۳ زنگنه میلاد/ ۱۵۴ سالاری مسعود/ ۱۵۵ سایانی جهانگیر/ ۱۵۶ سبحانی حسام/ ۱۵۷ سرفراز جلال/ ۱۵۸ سعیدی سارا/ ۱۵۹ سعیدی سعیده/ ۱۶۰ سلطانی طارمی سعید/ ۱۶۱ سلیمانی آلاله/ ۱۶۲ سنجوری امیر/ ۱۶۳ سوادکوهی قارن/ ۱۶۴ سیدعلیاکبر سیدنوید/ ۱۶۵ سیدیان سمیه/ ۱۶۶ سیستانی وحیده/ ۱۶۷ شاکری یکتا محمدعلی/ ۱۶۸ شاه چشمه جلیل/ ۱۶۹ شبانکاره آذر/ ۱۷۰ شریعتی خدیجه/ ۱۷۱ شریعتی مریم/ ۱۷۲ شعبانی اسداله/ ۱۷۳ شعبانی محمد/ ۱۷۴ شعردوست صبا/ ۱۷۵ شمس ناهید/ ۱۷۶ شنطیا رضا/ ۱۷۷ شوریان شقایق/ ۱۷۸ شهامت مظاهر/ ۱۷۹ شیرزادی حسین/ ۱۸۰ شیری نازنین/ ۱۸۱ صابر بیژن/ ۱۸۲ صابری مهدی/ ۱۸۳ صابری نژاد جلال/ ۱۸۴ صادقی سمیه/ ۱۸۵ صادقی لیلا/ ۱۸۶ صادقی مرجان/ ۱۸۷ صادقیانی ایوب/ ۱۸۸ صالحی سیدعلی/ ۱۸۹ صالحی علامه مانی/ ۱۹۰ صفار مانی/ ۱۹۱ صفار نیما/ ۱۹۲ صفار سفلایی مینا/ ۱۹۳ صفدری حسن/ ۱۹۴ صفری جمال/ ۱۹۵ ضیایی ایرج/ ۱۹۶ طالشی منا/ ۱۹۷ طالعی جواد/ ۱۹۸ طاهری سوسن/ ۱۹۹ طاهری صمد/ ۲۰۰ عابدی کیوان/ ۲۰۱ عارفانی مازیار/ ۲۰۲ عاطفه جواد/ ۲۰۳ عباس پناه لطیف/ ۲۰۴ عباس پناه محمدشریف/ ۲۰۵ عباسی مرضیه/ ۲۰۶ عباسیان امیر/ ۲۰۷ عبدالهی علی/ ۲۰۸ عرب نژاد سکینه/ ۲۰۹ عرجونی ناهید/ ۲۱۰ علاسوند عادل/ ۲۱۱ علویبرازجانی رامین/ ۲۱۲ علیخانی مریم/ ۲۱۳ عمادی اسدالله/ ۲۱۴ غیجی مریم/ ۲۱۵ فتحی منیژه/ ۲۱۶ فتحی زاده نسیبه/ ۲۱۷ فخرزاده مهدی/ ۲۱۸ فدایی اصل میلاد/ ۲۱۹ فراستی رضا/ ۲۲۰ فرهادپور امید / ۲۲۱ فرهنگ ابوالقاسم/ ۲۲۲ فرهیخته مسعود/ ۲۲۳ فریدی مریم/ ۲۲۴ فلاح قاسم/ ۲۲۵ فلاح مهرداد/ ۲۲۶ قاسمی جواد/ ۲۲۷ قامشلو سیروس/ ۲۲۸ قانون پژمان/ ۲۲۹ قدرتی فاطمه/ ۲۳۰ قرایى فرناز/ ۲۳۱ قربانی شیده/ ۲۳۲ قره خانی مهسا/ ۲۳۳ قندی حمید/ ۲۳۴ قوامی پور ابراهیم/ ۲۳۵ قوچانی حمیدرضا/ ۲۳۶ کاظمی سیمین/ ۲۳۷ کاظمی مهران/ ۲۳۸ کاظمی حسنوند سمیه/ ۲۳۹ کامرانی نامدار/ ۲۴۰ کاوسی فر ندا/ ۲۴۱ کبگانیان مسعود/ ۲۴۲ کرمی محمدرضا/ ۲۴۳ کریمی برهان/ ۲۴۴ کریمی حسین/ ۲۴۵ کشاورز محمد/ ۲۴۶ کشوری فرهاد/ ۲۴۷ کمالی روزبه/ ۲۴۸ کهریزی ثریا/ ۲۴۹ کهنهچیان ناهید/ ۲۵۰ کیانی کیا لیلا/ ۲۵۱ گُردی الهام/ ۲۵۲ گرایلی پیروز/ ۲۵۳ گرجی خالق/ ۲۵۴ گرجی محسن/ ۲۵۵ گل محمدی پوریا/ ۲۵۶ گنابادی محمد/ ۲۵۷ گودرزی سجاد/ ۲۵۸ گیلانی اشرف/ ۲۵۹ گیوا شاهرخ/ ۲۶۰ لاریان پیام/ ۲۶۱ لیاقی داریوش/ ۲۶۲ مبشری کریم/ ۲۶۳ محمدزاده پدرام/ ۲۶۴ محمدزاده هبیب/ ۲۶۵ محمدی شیدا/ ۲۶۶ محمودى آرش/ ۲۶۷ محمودى نسیم/ ۲۶۸ مختاری سهراب/ ۲۶۹ مدیرشانه چی محسن/ ۲۷۰ مرادی شاهو/ ۲۷۱ مرادی محمد/ ۲۷۲ مرتجا محمدحسن/ ۲۷۳ مردانی رادا/ ۲۷۴ مردانی محمود/ ۲۷۵ مروج محمد/ ۲۷۶ مزینانی افسانه/ ۲۷۷ مسعودی فریبرز/ ۲۷۸ مسعودیان شهین/ ۲۷۹ مسلمیپور ایمان/ ۲۸۰ مشگی حمید/ ۲۸۱ مصدق فروغ/ ۲۸۲ مطلبزاده بهروز/ ۲۸۳ مظفر مقدم سروش/ ۲۸۴ معمار داریوش/ ۲۸۵ معماری نیا مصطفی/ ۲۸۶ معینی کربکندی نرگس/ ۲۸۷ مقدم مجتبی/ ۲۸۸ مکارمی نسترن/ ۲۸۹ مکی زاده تفتی حسین/ ۲۹۰ ملک پور البرز/ ۲۹۱ ملکیآور فرزانه/ ۲۹۲ منتظری احمد/ ۲۹۳ منتظری سعیده/ ۲۹۴ منصف اسماعیل/ ۲۹۵ منصور گرگانی آرش/ ۲۹۶ منصوری عهتا/ ۲۹۷ موسوی پژمان/ ۲۹۸ موسوی سید مهدی/ / ۲۹۹ موسوی نژاد مهدی/ ۳۰۰ مهدوی حسن/ ۳۰۱ مهدی پور عمرانی روح اله/ ۳۰۲ مهدی زاده ابراهیم/ ۳۰۳ مهر محمود/ ۳۰۴ میرحسینی احسان/ ۳۰۵ میرزایی سارا/ ۳۰۶ میرزایی سودابه/ ۳۰۷ میرزایی شادی/ ۳۰۸ میرزایی عباس/ ۳۰۹ میرزایی محمدحسین/ ۳۱۰ میرعبدالله یانی محترم/ ۳۱۱ میری مسعود/ /۳۱۲ میناب بتی/ ۳۱۳ نادری نشوان/ ۳۱۴ ناصری فریاد/ ۳۱۵ نجفی عبدالمجید/ ۳۱۶ نجومی افسانه/ ۳۱۷ نژاد حسن طلا/ ۳۱۸ نصرتی احسان/ ۳۱۹ نظری علی/ ۳۲۰ نعمتاللهی حمید/ ۳۲۱ نعمتی غلامعلی/ ۳۲۲ نورایی یلدا/ ۳۲۳ نوروزی ایرانزاد کیارش/ ۳۲۴ نیستانی مازیار/ ۳۲۵ وارسته فرزین/ ۳۲۶ واسعی پژمان/ ۳۲۷ هاشمی زاده علی/ ۳۲۸ هزاره مهدی/ ۳۲۹ همتی علی/ ۳۳۰ هومانی هنگامه/ ۳۳۱ هیالی هادی/ ۳۳۲ یادگاری بردیا/ ۳۳۳ یاوری مریم/ ۳۳۴ یوسفی حمید/ ۳۳۵ یوسفی نازنین/ ۳۳۶ خویی اسماعیل/ ۳۳۷ رضا اکوانیان.
شماره های مختلف روزنامۀ شورش
آوریل 6th, 2021مقدّمه ای بر شعرِ چنگنوازِ سیستانی:اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است،علی میرفطروس
مارس 9th, 2021* نوروز – هماره – به سانِ یک«پُل» همۀ اقوام ایرانی را به هم «پیوند» داده است.
***
با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است
هجوم های پی در پیِ قبایلِ بیابانگرد به ایران و نتایجِ شوم شان در ویرانیِ شهرها و فروپاشی مناسبات شهرنشینی ،«یکی داستان است پُر آب چشم» که گزارشی از آن را در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» (۱۹۸۸) ارائه کرده ام. هر یک از اين حملات – در واقع – شمشيری بود که جامعۀ ايران را از ريشه و گذشتۀ تاریخیِ خويش قطع کرد بطوريکه ما مجبور شديم – هر بار- از صفر آغاز کنیم، هم ازاین روست که گفته ام:
– تاریخ ایران، تاریخ دردناکِ گُسست ها و انقطاع های متعدّد است!
در تکرارِ حملات و هجوم های ویرانگر، ایرانیان تنها در زبان فارسی و جشن ها و آئین های ملّی(خصوصاً نوروز) توانستند نوعی تداومِ تاریخی را سامان دهند.به عبارت دیگر:نوروز – هماره -به سانِ یک«پُل» همۀ اقوام ایرانی را به هم «پیوند» داده است.
«اندکی شادی باید…»برگی از «یادداشت های روزانه ام» بود که حدود ۳۵ سال پیش در نشریۀ «کاوه» (چاپ مونیخ، به سردبیری دکتر محمّدعاصمی) و ماهنامۀ «مهاجر»(چاپ دانمارک) و سپس در کتابِ «ديدگاه ها»منتشر شده و از همان زمان ، این شعرِ کوتاه برای بسیاری – در سراسرِ جهان – طلایۀ نوروز گردیده است بی آنکه به فضای عمومیِ سرایشِ شعر اشاره ای کرده باشند.
پس از گذشتِ حدود ۳۵ سال از نخستین انتشارِ «اندکی شادی باید…»،اینک شرحِ زیر برای درکِ شرارتِ تازیان و صدای پُرشَرَرِ چنگنوازِ سیستانی می تواند مفید باشد: دیروزی که بی شباهت به امروز نیست!
در یادداشتی نوشته ام :
سیستان از قدیم ترین ایّام پایگاه تمدّن و فرهنگ ایران بود چنانکه سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنشِ شاعران عرَب زبان و اینکه:« شعری که من اندر نیابم ، چرا می باید گفت!» رخصتی شد برای سرودنِ شعر به زبان فارسی.
جانشینان یعقوب نیز در ترویج زبان و ادب فارسی کوشیدند بطوری که دوران حکومت ابو جعفر صفّاری(در اواسط قرن دهم میلادی) دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران دوران وی را«طلیعۀ رنسانسِ ایرانی-اسلامی»نامیده اند.
در حملۀ تازیان به ایران ،سیستانیان مقاومتِ بسیار و تازیان خشونتِ بسیار نمودند چندانکه ربيع بن زياد (سردار عرب) برای إرعاب مردم و کاستن از شورِ مقاومتِ آنان دستور داد:
-« صَدری(بُلندائی) بساختند از آن کُشتگان [يعنی اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند]… و هم از آن کُشتگان، تکيهگاه ها بساختند و رَبيع بن زياد بر شُد و بر آن بنشست…[بدین ترتیب] اسلام در سیستان متمکّن شد و قرار شد که هر سال از سيستان هزار هزار (يک ميليون) درهم به اميرالمؤمنين دهند با هزار وَصيف (کنیزک و غلام)»…ولی سیستانیان -باز-«ردّت آوردند» و حاکمانِ عرب را از شهر بیرون کردند.(۱).
در آن شرایط سوخته و سوگوار بود که وقتی سپاهيان «قُتيبه» نیز سيستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگنواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون وُ آتش بود-از کشتارها و جناياتِ «قُتيبه» قصّهها میگفت و اشکِ خونين از ديدگانِ آنانی که بازمانده بودند،جاری میساخت و خود نيز،خون میگريست…و آنگاه، بر چنگ مینواخت و میخواند:
-«با اينهمه غم
در خانۀ دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است».
__________
۱- ملاحظاتی در تاریخ ایران،علی میرفطروس،نشر فرهنگ،کانادا،۱۹۸۸= ۱۳۶۶،صص۴۸ ،۷۴ و۸۰.
تولّددیگرِِ«کتاب امروز» پس از نیم قرن
مارس 8th, 2021
مجله «کتاب امروز» پس از هشت انتشارِ شمارۀ ماندگار و توقّف ۵۰ ساله به همّت انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
کتاب امروز مجلۀ بررسیِ کتاب ایران است و در صفحات خود به مرور، بررسی و نقد تازههای نشر میپردازد.
این مجله در دهۀ ۵۰ در دو دوره و هشت دفتر به همّت شخصیّتهای شناختهشدهای، چون کریم امامی، نجف دریابندری و ابوالحسن نجفی و با حمایت شرکت سهامی کتابهای جیبی منتشر میشد. پس از آن هشت دفتر ماندگار، انتشار این مجله متوقف شد.
در فرهنگ ادبیات فارسی به سرپرستی محمد شریفی در مقاله کوتاهی دربارۀ این مجله آمده است: «کتاب امروز از نشریات تخصصی در زمینه کتاب بود که در دو دوره از مهر ۱۳۵۰ تا پاییز ۱۳۵۲ و بهار ۱۳۵۳ تا زمستان ۱۳۵۳ هشت دفتر (شماره) از آن زیر نظر کریم امامی و با سرمایه شرکت کتابهای جیبی منتشر شد و از نشریات خوب در زمینه تألیف، ترجمه و نقد کتاب به شمار میآمد.»
بهاءالدین خرمشاهی نیز درباره این مجله ماندگار در خاطره کتاب دوستان نیم قرن اخیر معاصر مینویسد: کتاب امروز، مجلهای کمبرگ، اما پُربار، که از اوایل دهه ۱۳۵۰ شمسی به صورت فصلنامه به سردبیری استاد کریم امامی منتشر شده است. این اثر یکی از کتابپژوهترین مجلاتی است که در ایران انتشار یافته است. همکاران این نشریه عدهای از برجستگان تألیف و ترجمه و ویرایش و نشرپژوهی در ایران نیمقرن پیش بودهاند.
حال در آستانه بهار ۱۴۰۰، دوره جدیدی از این مجله به صاحبامتیازی مؤسسه انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است. مدیرمسئول مجله نادره رضایی است و متین غفاریان؛ دبیر شورای نویسندگان آن را برعهده دارد.
این مجله در دوره جدید خود دارای چند بخش است. بخش مرور تازهها که در آن تازهترین و مهمترین کتابهای تازهانتشاریافته معرفی و بررسی شدهاند؛ کتابهایی همچون «اشغال» نوشته صادق زیباکلام، «همشرقی، هم غربی» نوشته افشین متین، «کارنامه دولت جنگ» نوشته علیرضا بهشتی و عباس ملکی، «نامههای سیاسی دهخدا»، «سینما جهنم» و «تبار خیزش» و همچنین رمانها و نمایشنامههایی همچون «ما» نوشته یوگنی ایوانوویچ زامیاتین، «ایالات نیست در جهان» نوشته جواد مجابی و ….
دربخش ویژه این مجله پروندهای برای استاد فتحالله مجتبایی تدارک دیده شده که همراه با گفتوگویی درباره زندگینامه اوست. همچنین کتابهای دکتر مجتبایی هم مرور و بررسی شدهاند.
در بخش نقد و بررسی کتاب، یوسف اباذری در مقالهای مفصل کتاب «فرمان و دیوان» نوشته پری اندرسون را بررسی کرده است. همچنین مقالهای از فخرالدین عظیمی درباره کتاب تازه انتشار یافته علی رهنما با عنوان «پشت پرده کودتا» در این شماره منتشر شده است. مقاله مربوط به جلد هم به نقد و بررسی کتاب «میعاد در دوزخ» حمید شوکت اختصاص دارد که زندگینامه سیاسی خلیل ملکی است.
در بخش درگذشتگان نیز، کارنامه داوود فیرحی، استاد تازهدرگذشته دانشکده حقوق و علوم سیاسی و همچین اولین مجموعه داستان اصغر عبداللهی، فیلمنامهنویسی که بهتازگی درگذشته، بررسی شده است.
در بخش گزارش، ۷ کتاب تازه که در سال ۲۰۲۰ درباره ایران در جهان و به زبان انگلیسی منتشر گشته، معرفی شدهاند. از میان این کتابها میتوان به کتاب تازه انتشاریافته علی رهنما درباره سازمان چریکهای فدایی خلق اشاره کرد که اولین کتاب مفصل درباره این موضوع به زبان انگلیسی است. در بخش کتابهای خارجی کتاب «گامبی وزیر» و نویسنده آن، والتر تویس معرفی شدهاند.
در بخش تاریخ این مجله، مقالهای از افشین مرعشی، دانشآموختهٔ تاریخ دانشگاه یو. سیال.ای و از امیدهای آینده تاریخنگاری ایران درباره اولین کتابفروشیهای تهران منتشر شده است.
در بخش نهایی مجله، روندهای اجتماعی کتاب بررسی شدهاند. این بخش روندهای اقبال اجتماعی مخاطبان به کتابهای خاص را بررسی میکند. در این شماره روند چاپ و انتشار کتابهای موفقیت براساس دادههای «خانه کتاب و ادبیات ایران» در چهار دههٔ گذشته بررسی شدهاند.
غزلِ بهار ، نعمت الله ترکانی شاعر افغانستانی
مارس 8th, 2021بهــار آمــده، مــن منتــــظر به آمــــدنت
چو گل به خنده شکوفان بود لب و دهنت
شراب عافــــیت از جـــام لاله نوشـت باد
که رنگ هـــردو لبت دارد و جـلای تنت
شکـــوه قامت تو، برگ و بار فــروردین
درخــت سیــب به تن کرده باز پیرهــنت
به مقـــدم تو چمــن جلوه ی گل و سنبــل
ســـرود چلچله ها گشته شعر هر سخنـت
***
درون حجــله ی سبزینه های اردیبهـشت
گل بنفــــشه بنـازد به زلف پر شکــــنت
سیّد ضیاء ؛ «مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا»(بخش دوم)،علی میرفطروس
مارس 4th, 2021*احمدشاه وقتی از سیدضیا پرسید که چه لقبی مایل است به او داده شود؟ سید ضیاء جواب داد:«دیکتاتور»!
* ساعد مراغه ای از نسل سیاستمدارانی بود که «حفظ آب و خاک را -به هر قیمت-واجب می دانستند ، حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند. نسل ایران دوست ها.نسل مردان باتحمّل و پُرحوصله.نسل مؤمنین به قانون.نسل باورکنندگان عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد».
***
بهارا ! بِهِل* تا گیاهی برآید
درخشی ز ابرِ سیاهی برآید
درین تیرگی صبر کن شامِ غم را –
که از دامنِ شرق ماهی برآید
بمان تا در این ژرفِ یخزارِ تیره-
به نیروی خورشید راهی برآید
وطن چاهسار است وُ بندِ عزیزان
بمان تا عزیزی ز چاهی برآید
به بیدادِ بدخواه امروز سر کن
که روزِ دگر دادخواهی برآید
برین خاک، تیغِ دلیری بجنبد
وزین دشت گَردِ سپاهی برآید
(ملک الشعرای بهار)
در دوران هائی که«ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارید» شعر فارسی توانسته بخشی از تاریخ اجتماعی ایران را ثبت و ضبط کند و چنانکه در تاریخ در ادبیّات گفته ام:« در شعر فارسی تاریخ احتماعی ایران نَفَس می کشد».
سخن ملک الشعرای بهار در آستانۀ رویدادِ سوم اسفند 1299 بازتابِ آرزوی وی به «جُنبیدنِ تیغِ دلیری» و پدید آمدنِ «گَردِ سپاهی» بوده است.ترکیب واژگان و لحنِ محکم و استوارِ شعر چنان است که گوئی بهار در آرزوی ظهورِ فردی محکم و مقتدر است تا برآنهمه آشوب و آشفتگی پایان دهد،موضوعی که آرزوی عمومِ روشنفکران آن عصر بود و به قول بهار:«همه،اين را می خواستند».این انتظار محدود به تهران نبود بلکه تا تبریز و کرمان و کردستان نیز بازتاب داشت به طوری که ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﺮدوخ ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ ضمن اشاره به آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و قحط وُ غلا ی تهران و احتکارِ گندم توسط «احمدشاه علّاف»، در بیانیّه ای به فارسی بسیار بلیغ و زیبا ضمن حمایت از رضا خانِ سردار سپه نوشت:
مُلک ایران چوبِ استبداد می خواهد هنوز
(تاریخ کُرد و کردستان،صص317-325و 350-351 و خصوصاً صفحات 398 و 401-402).
در آن زمان، علاوه بر سیدضیا،شخصیّت هائی مانند سیدحسن مُدرّس،سردار اسعدبختیاری و نصرت الدولۀ فیروز (پسر فرمانفرما) « همگی در فکر کودتا بودند»(تاریخِ بیست ساله،مکّی،ج1،ص146).
سفر سیدضیاءالدین طباطبائی به روسیه و آگاهی وی از عقاید بلشویک ها از وی انسانی تُند ، انقلابی و عدالتخواه ساخته بود. این شعارها و تمایلات در روزنامۀ رعد منتشر می شد و مورد توجّه و ستایشِ شاعران و روشنفکرانی مانند ملک الشعرای بهار ،میرزادۀ عشقی، عارف قزوینی ،ایرجمیرزا و کلنل محمدتقی خانِ پسیان بود. سیدضیا به حقوق زنان نیز حسّاس بود به طوری که ضمن تأکید بر فقدان مشروعیّت و وجاهتِ قانونیِ بسیاری از نمایندگان مجلس،گفته بود:
-«این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست، مجلسِ یک عدۀ معدودی است…در ایران که نصفِ جمعیّت اش زن هست،چرا[زنان] در انتخابات شرکت نمی کنند؟…»(ص178).
سیّد ضیا در برخورد با احمدشاه!
احمدشاه سیدضیا را«بلشویکی خطرناک»می دانست چراکه گفتار و کردارِ وی در برخورد با احمد شاه ،فاقد تملّق های رایج بود. وقتی احمدشاه از سیّد ضیا پرسیدکه چه لقبی مایل است به او داده شود؟سید ضیاء به دنبال عناوین رایج (دوله،سلطنه و…) نرفت و در عوض از شاه خواست تا در اعلامیۀ انتصاب، وی را «دیکتاتور» بنامد.شاه – حیرت زده از این عنوانِ نامتعارف – به این بهانه که این لقب موجبِ «تحقیر مقام و منزلت سلطنت است»، تقاضای سیدضیا را نپذیرفت (ایران؛برآمدنِ رضاخان…،سیروس غنی،ص222)،
در روایتی دیگر : سید ضیاء در حالی که سیگاری بر لب داشت( آن هم در ماه رمضان) وارد اتاق احمد شاه شد و بدون اجازۀ شاه روی صندلیِ نشست.احمد شاه در حالیکه در اتاق قدم میزد، متوجۀ حرکات سید ضیا بود و لذا -با فریاد- از نگهبانان کاخ خواست:
– « این سیگار را از دهنِ این سید بگیرید! بیندازید بیرون!».(مکّی،ج1،ص243).
تند رَوَی های سید ضیا در مواجهه با احمدشاه و دستگیری اشراف و ثروتمندانِ معروف شاید ناشی از حسّ تحقیر و توهینی بود که به زعم سیدضیاء نسبت به «رنجبران» إعمال می شد.یادآوری آن تندرَوَی ها -حتّی بهنگام پیری- وجودِ وی را سرشار از غرور و شادمانی می کرد:
-«آه! از بعد از روز کودتا… آدمهایی که میآمدند، آدمهایی که میرفتند، اظهار ارادتهایی که میشد، فحشهایی که میخوردم، تهمتهایی که به من می زدند، حقیقتهایی که در خودِ من بود، همۀ اینها فیلمهایی تماشایی است. چشم را میبندم و به یاد میآورم که یک مرتبه پانصد نفر از دُمکلفتهای این مملکت را یک سیّدِ جلنبُر روزنامهنویس صبح روز کودتا گرفت و توی زندان کرد. خندهام میگیرد. خوشم میآید. شاید تنها وقتی است که از خودم لذّت میبرم و فکر میکنم که این من، منِ یکّه و تنها، همۀ دولهها و سلطنهها و سلطانها و فلانزادهها و فلان وکالهها را گرفتم و در حبس انداختم.چه آدم جالبی بودم». (ص36).
بازداشت عوامل انگلیس و «کابینۀ سیاه»!
سیدضیا در صبحِ روزِ کودتا با صدور اعلامیّه ای شدید اللحن و ملّی گرایانه بسیاری از اشراف ، شاهزادگان،زمینداران بزرگ و عوامل انگلیس را «که مانند زالو خونِ ملّت را مکیده اند» را دستگیرکرد .تعدادی از این شاهزادگان و اشراف بر سر درِ خانه های شان پرچم انگلیس را افراشته بودند تا بدینوسیله اعلام کنند «تحت حمایت دولت انگلیس»هستند.
اقدام دیگر سیدضیا لغو قرارداد معروفِ 1919بود؛ قراردادی که او و ملک الشعرای بهار-در ابتداء- طرفدارِ آن بود.با اینهمه،کابینۀ سیّد ضیا به «کابینۀ سیاه» معروف شد!. نگاهی به ترکیب دستگیرشدگان-خصوصاً شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما و پسرِ بزرگش – نصرت الدولۀ فیروز ( وزیر خارجۀ جوان وثوق الدوله) و کینۀ سوزانِ آنان نسبت به این «روزنامه نگارِ بی سر و پا»شاید علّتِ شهرت کابینۀ سیّد ضیا به «کابینۀ سیاه» باشد.عارف قزوینی در این باره تأکید می کند:
کابینهات از آن سیه شد نامش
هر روسیاهی را تو بودی دامش
و یا:
ای دستِ حق پشت و پناهت بازآ
چشم آرزومند نگاهت بازآ
وی تودۀ ملّت سپاهت بازآ
قربان کابینۀ سیاهت بازآ !
عبدالحسین فرمانفرما از حامیان و مدافعانِ معروفِ منافع انگلیس در ایران بود آنچنانکه ضمن داشتنِ نشان مخصوصِ افتخارِ از طرف پادشاه انگلیس ، قرار بود از طرف انگلیسی ها پادشاه عراق شود(ص 251) . پسرش – نصرت الدوله- نیز سودای کودتا در سر داشت و مدتی پیش از دولت سیدضیا،در لندن منتظر اجازۀ کودتا از دولت انگلیس بود. سیّدضیاء دراین باره می گوید:
-«…پیرتر و پول دارتر از آن ها-یعنی فرمانفرما-را گرفتم.پیش از کودتا خیلی ها خیال می کردند به حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شود تجاوز کرد…در جریان تغییرِ سلطنت از احمدشاه (به علّت نداشتن فرزند) ریش سفیدان قجَر روی انتقالِ حکومت به خاندان فرمانفرما سازش کرده بودند»(صص71 و76).
فرمانفرما املاک متعدّدی از مردم آذربایجان، کرمان،کرمانشاه ، کرج ،کردستان را غصب کرده بود. ظلم و ستمِ وی در فارس مقارن کودتای1299 چنان بود که باعث طغیان مردم فارس گردید و لذا، احمد شاه- به توصیه و اصرارِ فرمانفرما و موافقت انگلیسی ها – خواهر زاده اش (دکتر مصدّق) را حاکم فارس کرد (نگاه کنیدبه: خاطرات و تألّمات دکترمصدّق،صص121-126و341-342).
سیدضیا و مصدّق!
رویداد سوم اسفند از پُشتیبانی عموم مردم – خصوصاً روشنفکران،روزنامه نگاران،معلّمان و کارمندان دولت – برخوردار بود و در شهرستان ها هم با آن مخالفتی نشده بود،ولی سرپیچیِ دکتر مصدّق(حاکم فارس) از پذیرفتن نخست وزیری سیّد ضیا و نیز خودداری وی از اجرای فرمان احمد شاه – جهتِ اطاعت از دولت سیّد ضیاء – اوّلین چالش بزرگ دولت کودتا بود. مکاتباتِ تُندِ سیدضیا و مصدّق نشانۀ عمق اختلافِ آن دو سیاستمدار است(نگاه کنید به: خاطرات و تألّمات دکترمصدّق ،صص 129-130).
با توجه به مقام و منزلتِ عبدالحسین فرمانفرما- به عنوان دائیِ مقتدر و مورد علاقۀ دکتر مصدق- آیا دستگیری و تحقیرِ فرمانفرما و پسرش باعثِ مخالفتهای مصدّق نسبت به سید ضیاء و رضاخانِ سردار سپه(رضاشاه)-به عنوان «کابینۀ سیاه» و «پادشاهِ مخلوقِ دولت انگلیس» بود؟(خاطرات…،ص201).
نقطۀ اوج اختلافات مصدّق با سیدضیاء درجریان تصویب اعتبارنامۀ سیدضیاء در مجلس چهاردهم بود.مصدّق معتقد بود که «اقدام سید ضیاء به کودتا، مصداق اقدام علیه دولت بوده و طبق قانون انتخابات،اقدامکنندگان علیه حاکمیّت دولت صلاحیّت نمایندگی ندارند»،در حالیکه احمد شاه – بلافاصله -کودتا را به رسمیّت شناخته بود(مّکی،ج1،ص145) .احمدشاه از مصدّق(حاکم فارس)خواسته بود تا از دستوراتِ دولتِ سیّدضیا پیروی کند و این امر را در سراسرِ فارس به اطلاع عموم برساند.لذا، سرپیچیِ مصدّق از فرمان احمد شاه می توانست مصداق همان «جُرم»ی باشد که مصدّق در مجلس به سیّد ضیا نسبت می داد!
با این استدلال،مصدّق با اعتبارنامۀ سیدضیا در مجلس چهاردهم مخالفت کرد هرچند نتوانست اکثریّت آرای نمایندگان را جلب کند. درآن جلسه، دکتر مصدّق اتهامات تندی علیه سیدضیاء مطرح کرد و سیدضیا نیز در نطق طولانی و تندی به اتهامات مصدّق پاسخ داد و از خدمات خود یاد نمود.
در کتاب«سیدضیا» به این«جدال» اشارۀ گذرائی شده است ، گوئی که سیّد علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت ولی آگاهی از محتوای این پاسخ برای شناختِ بهتر شخصیّت سیدضیاء ، درک اوضاع اجتماعی-سیاسی ایران بهنگام رویداد سوم اسفند و چگونگی قدرت گیری رضا خان سردار سپه بسیار مفید است.ما گُزیده ای از متنِ این«جدال» را به دست داده ام .
گفتنی است که نصرت الدولۀ فرمانرما (پسرِ بزرگ و محبوب فرمانفرما) در عقدِ قرارداد 1919 نقشی اساسی داشت و برای این کار ، مبلغ 28000پوند از دولت انگلیس رشوه گرفته بود که – بعدها – رضا شاه وی و خانواه اش را مجبورکرد تا مبلغ مذکور را به خزانۀ خالی دولت ایران مسترد کنند و در این راه،حتّی برخی از کاخ ها و املاک فرمانفرما را مصادره کرده بود.
ضرورتِ اخلاق در سیاست!
«جدال در مجلس» آیا موجب کینۀ سیدضیا نسبت به مصدّق بود؟.در سراسر گفتگو از این«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیاء با احترام از مصدّق یاد می کند. شاید با گذشت ایام و فرونشستنِ غبارِ کینه ها وُ کدورت ها، و نیز نوعی سُنّت اخلاقی در میان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام و اعتدال بود؛ سنّتی که اختلاف را تا حدِ دشمنی بالا نمی بُرد و به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیا در بارۀ دکتر مصدّق می گوید:
-«دکترمصدّق تقوائی دارد که با آن زندگی کرده . من آن نوع تقوا را به حال او مفید و به حال ملّت ایران،مُضر می دانم،امّا هرگز نمی توانم بگویم که باید او را از یاد بُرد»(ص76).
همین سُنّت اخلاقی بود که با وجود همۀ اختلافات گذشته،به محض آگاهی از مرگ دکتر مصدّق، سیدضیا- ناگهان – جلسۀ گفتگو را ترک می کند و به کاخ سلطنتی می شتابد تا شاه را برای انجام تشریفاتِ رسمیِ خاکسپاریِ مصدّق (به عنوان نخست وزیر سابق ایران)راضی کند.
سیّدضیاء:فرش فروشِ دوره گرد!
کابینۀ سیدضیا فقط 100 روز دوام یافت و او پس از ترکِ نخست وزیری و خروج از ایران، افسرده از آرزوهای برباد رفته ، به «کارِ گِل»پرداخت:«فرشفروشِ دوره گرد»!
به روایت سیدضیا:
-«وقتی به اروپا رسیدم،یکسره رفتم برلن . چندماهی مثل آدم های گیج بودم. بعد تصمیم گرفتم کاری کنم…من تمام شور و هیجان سیاسی خود را از دست داده بودم . می خواستم یک کارِ دیگر بکنم.این بود که شدم فرش فروشِ دوره گرد…چند تا قالیچه داشتم . یکی دو تا از آن ها را – به شیوۀ ترکمن هائی که قالیچه به شهر می آورند-انداختم روی دوشم و افتادم توی خیابان ها به فرش فروشی با هیأت ایرانی و کلاهِ پوستی. مردم جمع می شدند و من کنار پیاده روُ فرش ها را پهن می کردم و برای شان می گفتم که چه نقشی دارد و می فروختم .آقا سیدضیاء طباطبائی مدیر رعد راخاک کردم و شدم آقا سیّدِ فرش فروش…» (ص98).
سیدضیا وقتی تعجّب و ناباوریِ دکتر الهی را می بیند،توضیح می دهد:
-«سرِ خودتان جدّی عرض می کنم.خدا نصیب تان نکند که آوارگی و سرگردانی آدم را به همه کار وا می دارد…[تا]فراموش کنم که چه برسرِ آرزوهایم رفته… رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را بازکردم دیدم با سیلِ تهمت وُ افتراء،مثل خاشاکی روبیده شده ام،آنهم چه تهمت هائی و از زبان چه کسانی! همۀ دوله ها و سلطنه ها و همۀ ملاذ الانام ( فقها و شریعتمداران ) و خادم الشریعه ها».(صص98-99).
سیدضیاء ضمن یادآوریِ صدارت 100روزه و آرزوهای برباد رفته اش می گوید:
-«عصَبی بودم آقا! شبها به آپارتمانم که میرفتم، در هوای سردِ برلن دوشِ آب سرد را با فشار،باز میکردم، زیرِ آن میایستادم و از شدت سرما دندانهایم کلید میشد و جیغ میزدم و زنِ صاحبخانه خیال میکرد که من از تیمارستان آمدهام»(ص99).
سیدضیا کتابی به نام«کتاب سیاه» تألیف کرده بود که شرح کودتا و ماجرای چند ماه حکومتِ خود را نقطه به نقطه در آن شرح داده بود، ولی متأسفانه از سرنوشت این کتاب خبری نداریم.به قول سیدضیا:
-«اگر روزی این کتاب را به طبع برسانم ایرانیان خواهند دید که من برای خدمت به مملکت چه کرده ام.چه ها می خواستم بکنم،و کی ها نگذاشتندکه بکنم» (ص425).
باچنان ترکیب گسترده ای از مخالفان، طبیعی بود که ادامۀ دولت سیدضیا بسیار دشوار و شکننده باشد.از این گذشته،سُنّت اشرافیِ حکومت در ایران با صدارتِ یک «روزنامه نگارِ بی سر و پا» مغایرت داشت.
در یک ارزیابی کُلّی به نظر می رسد که تصویرِ ملک الشعرای بهار از سیّد ضیاء درست و پذیرفتنی است:
-« …سید ضیاء طبعاً مردی انقلابی و با شهامت بود، اما به اصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیسم، یا فاشیسم طبق رویۀ علمی و از روی منطق و کتاب احاطه نداشت.اصل معینی نداشت.نه کمونیست بودکه همه را بکُشد،نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تند روان را و کمونیست ها را خاموش سازد، نه حزبی داشت که به هم مسلکان خود کار بدهد و باقی را بیکار سازد، نه ایل و عشیره ای داشت که اقوام خود را برمردمِ دیگر مسلّط کند و نه…لااقل صد نفر دوست مناسبِ اوضاع را با خود همدست سازد…»( تاریخ مختصرِ احزاب سیاسی، ص 95 و 960).
از بخش های جالب کتاب،گفتگوی الهی با کلنل کاظمخان سیّاح (حاکم صبح کودتای 1299) و مقالۀ «ماژور مسعودخان کیهان»(نوشتۀ خانم فاطمۀ معزّی) است،دو شخصیّتی که در کنار سید ضیا و رضاخان پازل رویداد سوم اسفند را تکمیل می کنند.
گفتگو با محمّد ساعد مراغه ای نیز بسیار ارزشمند است؛سیاستمدار برجسته ای که در هیاهوهای سیاسی خاموش و فراموش شده است.این،تنها گفتگوی موجود با ساعد مراغه ای است و صدرالدین الهی او را از نسل سیاستمدارانی می داند که «حفظِ آب و خاک را – به هرقیمت – واجب می دانستند حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند.نسلِ ایران دوست ها.نسلِ مردانِ با تحمّل و پُرحوصله.نسل مؤمنین به قانون . نسلِ باورکنندگانِ عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد» (ص 384).
***
چنانکه گفته ام : تاریخ معاصر ایران چونان آئینۀ شکسته ای است که تصاویرِ کج وُ معوجی از چهره های سیاسی ارائه می دهد، خصوصاً که این« آئینه» به زنگارِ ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) نیز آغشته است . بر ما است که با روانی روشن و ذهنیّتی بی تعصّب وُ آزاد، تکّه های این آئینۀ شکسته را در کنار هم بگذاریم و از آن، منشوری سازیم تا ابعادِ چندگانۀ شخصیّت ها و رویداد های تاریخ معاصر ایران را باز نماید.این امر-بی تردید- به غنای آگاهى های ملّی و شفافيّتِ حقيقت تاريخى کمک و یاری خواهد کرد.
30بهمن ماه1390=19فوریۀ 2012
بازنویسی:بهمن ماه1399= فوریۀ 2021
_______________
*- بِهِل:از فعلِ آرزومندیِ هَلیدن ،به معنای بگذار،باشد!
منابع:
الهی،صدرالدین:سیدضیا؛مردِ اول یا مردِ دوم کودتا،شرکت کتاب،لوس آنجلس ، 1390/2011
بهار،ملک الشعرا:دیوان اشعار ،به کوشش مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، سال 1368
—- تاریخ احزاب سیاسی، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1357
غنی، سیروس: ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادن قاجار و نقشِ انگلیسیها، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران، ۱۳۷۷
مردوخ،محمّد:تاریخ کُرد وکردستان(تاریخِ مردوخ)،ج1،کتابفروشی غریفی،سنندج، 1351
مصدّق،محمّد:خاطرات و تألّمات،به کوشش ایرج افشار ،نشرعلمی،تهران،1365
مکّی،حسین،تاریخ بیست ساله،ج 1،نشرعلمی،تهران،1361
سیّدضیاء ؛«مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا»(بخش نخست)،علی میرفطروس
فوریه 25th, 2021*سیّدضیا ضمن اینکه رابطۀ رضاخان با انگلیسی ها و ملاقات ژنرال آیرونساید با وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خود را در کودتا،کلیدی می داند.
*سید ضیا:«انقلاب روسیّه در من اثری عمیق گذاشت.من از نزدیک لنین را دیدم و در سخنرانی های متعدّدِ او حاضر بودم».
اشاره:
صدمین سالِ رویدادِ سوم اسفند1299 و فراز آمدنِ رضا خانِ سردار سپه به پادشاهی، فرصتی بود تا بسیاری از پژوهشگران به چگونگی این رویدادِ بزرگ و سرنوشت ساز بپردازند. در بارۀ مفهوم «کودتا » و إطلاقِ آن به رویداد سوم اسفند، چه بسا که اختلاف نظرهائی وجود داشته باشد ولی وجه مشخّصۀ بحث های اخیر نوعی انصاف و واقع بینی در درکِ شرایطِ سیاسی-اجتماعیِ وقوع رویداد است؛ شرایط ناگواری که اولویّتِ اساسیِ آن استقرارِ امنیّت و حفظِ یکپارچگی ایران بود نه آزادی های سیاسی.
سال ها پیش ،در مقالۀ حکومت رضاشاه و «دست انگلیسی ها» به این موضوع پرداخته ام.در این میان – امّا – نقش سید ضیاء به عنوانِ «مردِ اول یا مردِ دوم کودتای 1299» – هنوز – آغشته به ابهام و اتّهام است.گفتگوی بلند روزنامه نگارِ برجسته-دکتر صدرالدین الهی- با نام «سیّد ضیا» پرتوی است بر این شخصیّتِ مهمِ تاریخ معاصرِ ایران!
این مقاله ده سال پیش با نام «سیّدضیا؛سیاستمدارِ نفرین شده!»منتشر گردیده و اینک با اضافاتی بازنشر می یابد. ع.م
ما راویان قصّه های رفته از یادیم
ما فاتحان شهرهای رفته بربادیم
(م.امید)
مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا!
راهیابی به خلوت سیاستمدارانی که دارای زندگی طوفانی و پُرآشوبی بوده اند، کارِ بسیار دشواری است،از آن جمله،گفتگو با سید ضیاء الدین طباطبائی که از سربازی(روزنامه نگاری) به سرداری(نخست وزیری)رسید و در زندگیِ خود از توفان های بسیاری گذشته و درعرصۀ سیاست ایران تاثیرات آشکاری داشته است؛انتشار روزنامه های جنجالیِ«شرق»،«رعد»و«برق»به قول سیدضیا: «حدیثِ آتشی است که در دلِ وی بود».
سرنوشت سیّدضیاء طباطبائی پیچیدگی های«سیاست ورزی»در ایران معاصر را نشان می دهد و به ما می آموزد که زندگی ، عقاید و عملکردهای بسیاری از رجال تاریخ معاصر ایران ، «تک خطی»یا«سیاه و سفید» نیست،بلکه دارای لایه های مختلف و پیچیده ای است که با انصاف و اعتدال باید مورد بررسی قرارگیرند. سیدضیاء روزنامه نگاری ضد کمونیست بود و نشریات وی -خصوصاً روزنامه های «کاروان» و «رعد»- دارای مواضع شدید علیه حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی بودند ، با توجه به قدرت حزب توده در دولت قوام السلطنه و حضور ارتش شوروی در ایران،شاید بازداشت سید ضیاء در اسفند ۱۳۲۴ به اتّهام «اقدام علیه امنیّت کشور» و «حیف و میل اموال عمومی» ناشی از مواضع ضدکمونیستی وی بود و از این نظر،شاید بتوان مانند خلیل ملکی و دکتر مظفّرِ بقائی، سیدضیا را نیز در شمارِ قربانیان « حمّام فین حزب توده » قرار داد،هم از این رو است که پس از گذشت یک قرن از رویداد سوم اسفند1299 – هنوز نیز – زندگی و عملکردهای سیاسیِ وی آغشته به ابهام و اتّهام است.
پس از گفتگوی مفصّل با استاد پرویز ناتل خانلری با نام نقدِ بی غش ، سیدضیا دومین کتاب دکترصدرالدین الهی است که من، مثل تشنه ای که در کویر به چشمۀ زلالی رسیده باشد، آنرا -به جان- نوشیده ام و در بارۀ آن با دکتر الهی سخن ها گفته ام.این گفتگوها را می توان سرآغازِ رواجِ «تاریخ شفاهی» در ایران بشمار آورد.
ضرورتِ تجدیدِنظر در تاریخ!
در جامعه ای که از«قدّیس بودن»تا«ابلیس بودن»راهی نیست، روبرو شدن با سیاستمداری مانند سیّدضیاء الدین طباطبائی نوعی«خطرکردن» است چرا که به قول دکتر الهی:
-«خیلی مشکل است که سیدضیای مرموز، سیدضیای کودتاچی، سیدضیای رئیس الوزرای کابینۀ سیاه ،سیدضیاء فلسطینی، سید ضیای مرتجع،سید ضیائی که همه او را یک عامل سیاست خارجی می دانند، بی پرده درمقابل انسان قرار بگیرد و آدم مجبور شود در افکار وُ عقایدی که با آن بزرگ شده و مَشرَب و سرچشمه ای که در آن غُسل تعمیدِ فکری کرده،تجدیدنظر کند» (صص 13-14).
این تجدیدنظرطلبی در جامعه ای که سنگ ها را بسته و سگ ها را رها کرده اند می تواند «مخاطره آمیز» باشد و چه بسا نویسنده را با امواجی از دشنه ها و دشنام ها روبرو سازد چنانکه در بارۀ کتابِ آسیب شناسی یک شکست دیده ایم.
دکتر الهی دربارۀ تصوّرات اوّلیّه اش نسبت سیدضیا طباطبائی می گوید:
-«من در بارۀ او تصوّرِ خوبی نداشتم. نمیتوانستم با خوشبینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ما است، رو به رو شوم زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشتهاند،کوشیدهاند این نقطۀ عطف را مثل کابینهای که او تشکیل داد،سیاه معرفی کنند».(صص12-14).
کتاب سیدضیا- در واقع -حدیث نسلی است که به قدرِ مُمکنات و محدودیّت های خود برای نجات ایران از«گرداب بلا»(بقول ملک الشعرای بهار) کوشیده بود ؛ نسلی که گروهی از آن بدنبال دیکتاتوری همانند موسولینی بود،عدّه ای در سودای انقلاب لنینی و کسانی هم درصددِ دوستی با انگلیس و آلمان…عاقبتِ این کِشَش ها و کوشش ها برای برخی از آنان،«بدنامی» بهمراه داشته و برای برخی دیگر،«وجاهت ملّی» و «خوش نشینی»!…با توجه به شرایطِ دشوار و پیچیدۀ سیاست ورزی در ایران ، تنها با « نگاهِ مادرانه به تاریخ » می توان به بررسیِ تاریخ معاصر ایران نشست و از داوری های شتابزده و ناروا پرهیز کرد.
دکتر الهی، با اعتدال و انصافِ ستایش انگیزی کوشیده تا بر قضاوت های قبلیِ خود فائق آید و روایتی بی طرفانه و بی غرضانه از یکی از مهم ترین و درعین حال،مبهم ترین شخصیّت های تاریخ معاصرایران ارائه کند.الهی در پیِ«تحلیل» نیست بلکه – به عنوان یک روزنامه نگار-به دنبال «تعریف» رویدادها است تا خواننده-خود-به داوری بنشیند.حُسن سلوک، رعایت«مبادی آداب» در برخورد با شخصیّت نفرین شده ای مانند سیدضیا، تلطیف و ایجاد صمیمیّتِ خانوادگی در فضای گفتگو و در نتیجه،جلب اعتماد سیّدضیاء به سخن گفتن (که همسر دکتر الهی،خانم عترت گودرزی،در آن نقش داشته) به علاوۀ هوشیاری روزنامه نگار برجسته ای مانند صدرالدین الهی، مواردی هستند که چنین کتاب ارزشمندی را به ما -خصوصاً به نسل جوان ایران-ارمغان کرده است…و به راستی:برای روزنامه نگار پیشکسوتی مانند دکتر الهی چه موفقیتّی بزرگ تر از به حرف درآوردنِ یک «سوژهٔ خاموش»و اینکه«صیّادِ لحظه های تاریخی»باشد!.
الهی در آغازِ گفتگو، بی پرده از سیدضیا می پرسد:
– آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
سیدضیاء پاسخ می دهد:
–بله! این طور میگویند
سیدضیاء دراین باره توضیح می دهد:
-«تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند، اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضررِ این دوستی را کشیده ام اما حاضر نشدهام محو شوم».(صص11و15).
سیّدضیا دراین باره ادامه می دهد:
-«درد این جاست.درد این جاست.هیچ کس تصوّر نمی کرد یک ایرانی بتواند قدمی بردارد و متّکی به روس و انگلیس نباشد.همه،همه را قیاس به نفس می کردند…هیچ کس درایران تصوّر نمی کرد که کسی بتواند کاری بکند بدون اجازۀ روس و انگلیس…این فکر،این عقیده سبب طغیان من شد؛گفتم بایدکاری کرد. برای مرحلۀ اوّل،بدون تکیه گاه.تنها تکیه گاه من،از خود گذشتگیِ خودم بود. فداکاری خودم بود. دُورِ خودم را قلم کشیدم .برای خودم زندگانی و آتیه نخواستم.به یک کاری خواستم دست بزنم که در تاریخ ایران بی سابقه بود و شکّی نیست که اگرمن إتکائی به[انگلیس]داشتم،ممکن نبود حکومت من در مدّت سه ماه منقضی شود،زیرا انگلیس ها کسانی نیستند که هیچ وقت سیاستِ دو ماهه یا سه ماهه تعقیب بکنند.اگرمن متّکی به کسی بودم و متّکی به انگلیس ها بودم ،تمام طرفداران انگلیس ها را به حبس نمی انداختم ،آنها را به آن روزگارِ فلاکت بار نمی انداختم.یکی از شکایت هائی که از من کردند این بود که« شما قرارداد[1919]را می خواستید الغاء کنید»(ص 208).
استدلال سیدضیاء،شاید با برخی اسنادِ موجود تعارض داشته باشد، ولی بازاندیشی دراین باره را ضروری می سازد به طوری که امروزه ، پژوهشگرانی -مانند دکترهمایون کاتوزیان- ضمن اینکه رویدادِ سوم اسفند را ناسیونالیستی می نامند،گفته های سیّدضیاء دربارۀ زمینه های اجتماعیِ آن رویداد را تأئید می کنند.
سیدضیاء و موسولینی !
سیدضیاء دربارۀ گرایش خود به موسولینی می گوید:
– «فاشیسم زائیدۀ تحقیر ملّیِ ایتالیائیها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیر آمیزترین لحظات تاریخی خود به سر میبُرد. رجال ما برای خوابیدن بغلِ زنهای شان از خارجی اجازه میگرفتند.اگر قیام علیه تحقیرِخارجی فاشیزم است،بله من فاشیست بودم(ص53).
چنین گرایشی مختص به سیدضیاء نبود بلکه دیگرانی نیز در جستجوی «مردی مقتدر»و«مشت آهنین »بودند و همانند بهار درستایش موسولینی شعرهائی سروده بودند.
رویداد سوم اسفند 1299علیه احمدشاه قاجار و سپس،قدرت گیری رضاخانِ سردارسپه(رضاشاه)درچنین متنی از توقع ملّی و انتظارِ عمومی شکل گرفته بود که سیدضیاء، نخست وزیرِ آن بود.
سیدضیا در توضیح لزومِ«دیکتاتور» و «یک مشت آهنین» می گوید:
-«اوّلاً این متجدّدینِ اروپائی معنای دیکتاتور را بدکرده اند.می دانید که در رُمِ قدیم هر وقت مملکت دچار بحران می شد،«کنسول»ها-که درحقیقت اداره کنندۀ مملکت بودند-ازمیان قُضات برجسته یک نفر را به مدّت شش ماه یا یک سال –به عنون«دیکتاتور»انتخاب می کردند تا او با اقدامات فوق العاده و تدابیرِ خاص، اوضاع را روبراه کند و کار را دوباره تحویلِ«کنسول»بدهد.این سُنّت-یعنی انتخاب مردِ بحران-قریباً،هفت قرن در رُمِ قدیم سابقه داشت و بعد از قتل ژولیوس سردار ملغی شد،امّا سنّتِ وجودِ یک دیکتاتور،یعنی«مردِ بحران» همیشه وجود داشت مثلاً فکر می کنید ناپلئون بناپارت کی بود؟…»(ص303).
نکته ای که سیدضیا به آن اشاه می کند، موضوعی است که کارل مارکس آنرا «بناپارتیسم»نامیده است.یعنی، ناتوانی احزاب و رهبران سیاسی حاکم و پیدایش شخصیّتی مقتدر و بدون وابستگیِ خاص طبقاتی درجامعه ای پُرهرج وُ مرج وُ آشوب.چنانکه درمقالۀ رضاشاه و «دست انگلیسی» ها گفته ام،رضاشاه محصول چنان شرایط نابسامانی بود.
امّا کودتا…
یکی از بحث های مهم تاریخ معاصرایران،رویدادِ سوم اسفند 1299و ماجرای نخست وزیری سیدضیا،قدرت گیری رضاخان و انگلیسی دانستنِ این ماجرا است که هنوز هم در باورِ سیاسی بسیاری،حضوری حاضر دارد.سیدضیا به نحوی از سخن گفتن در بارۀ کودتا امتناع می کند ولی دکترالهی می گوید:
–«آقا نشد!ماآمده ایم که دربارۀ کودتا بپرسیم.دربارۀ اینکه پول کودتا را کی داد؟رضاخانِ سردارسپه چرا راه افتاد؟».
سیدضیا با مفهوم رایج«کودتا» مخالف است و در برابرِ توضیحِ دکترالهی دربارۀ تعریفِ سُنّتیِ «کودتا»می گوید:
-«این تعریف کودتا،مال جامعه ای ست که حکومتش به دستِ آدم هاست.در آن روز [سوم اسفند] ما با حکومتِ بی حمیّت و بی رگی که چیزی از وطن نمی دانست طرف بودیم و اگر می پرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد،برای این بود که به قول تُرک ها«بیله دیگ،بله چغندر»بود.آن شاه و آن رئیس الوزرا ، همان دیویزیون قزّاقِ بقول شما گرسنه و پاپتی هم زیادی اش بود»(ص26).
سیّدضیا ضمن اینکه رابطۀ رضاخان با انگلیسی ها و ملاقات ژنرال آیرونساید با وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خود را در کودتا،کلیدی می داند.او با دلایل متعدّدی مدّعی است که رضاخان-اصلاً- نه در فکر کودتا بود و نه به اشارۀ انگلیس ها این کار را کرده.سیّدضیا حتّی مدعی است که اعلامیۀ معروف رضا خان،بنامِ «من حُکم میکنم!» توسط او تقریر شده و «رضاخان تنها امضاکنندۀ آن بوده است».(صص47و59).
درفرازِ دیگری از گفتگو، سیدضیا-باز-تاکیدمی کند:
-«…من، قصدِ عوض کردن همه چیز را داشتم.بارها به شماعرض کرده ام که من می خواستم زمامدار مطلق العنان ایران بشوم،چون آن خدابیامرز[احمدشاه] ساخته و پرداختۀ دستِ ناصرالمُلک بود؛علاقه ای به ایران نداشت،خبرهای بورسِ پاریس برایش از اخبارِ پُشتِ دروازۀ تهران مهم تر بود.تنها او نبود؛ رجال آن روزِ ایران دو دسته بودند:یا آن ها که ایران را می خواستندتا مثل براتِ پُستی به دست خارجیان بسپارند و حوالۀ زندگی بهترِ آخرِ عمر را در فرنگ بگیرند،و یا آنها که در ایران علاقۀ آب و خاک و ملک و آباء و اجدادی داشتند و حمایت خارجی را برای حفاظت خود لازم می دیدند.احمدشاه وسطِ اینها درمحاصره بود و من می خواستم یا او به کلی عوض شود یا به کلّی از بین برود»(صص77-78).
انگلیس علیه منافع خود کودتا می کند؟
به نظرسیّد:«کودتا دو نتیجۀ بزرگ داشت: لغو قرارداد1919ایران و انگلیس و به رسمیت شناختن دولت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی»(ص49)…«این را درنظربگیرید! از این کودتائی که شد انگلیس چه بهره ای بُرد؟ اگربهره ای بوده، بهره را ایران برده،انگلستان چه بهره برد؟زیرا پلیس جنوب را من مذاکرۀ انحلالش را کردم.پلیس جنوب که منحل شد،انگلیس نمی خواست که ما روسیّه را[به رسمیّت]بشناسیم.انگلیس می آید کودتا کند تا بنده حکومت روسیه را[به رسمیّت] بشناسم؟…انگلیس مگر احمق بود؟بیاید کودتابکند[تا] قراردادش[1919] الغاء بشود؟،روسیّه [شوروی] را [به رسمیّت]بشناسد؟، …اوّلین دولتی که دردنیا حکومت شوروی را[به رسمیّت]شناخت،دولت سیدضیاء بود»(صص212-213).
سیّدضیاء و لنین!
جالب اینکه سیّدضیا رویداد سوم اسفند را تحت تاثیر انقلاب بلشویکی لنین می دانست.او در سخنرانی های آتشینِ لنین حضور داشت و می گوید:
-«انقلاب روسیه در من – که مستعد انقلاب بودم – اثری عمیق گذاشت.من از نزدیک لنین را دیدم و در سخنرانی های متعدّدِ او حاضر بودم.در آن زمان من زبان روسی را به خوبی تکلّم می کردم و حرف های لنین را خوب می فهمیدم. به همین جهت است که من همواره در همۀ نوشته ها و گفته هایم – درطول اینهمه سال- در بارۀ عظمت لنین چیزی فروگذار نکرده ام…شما نمی توانید باور کنید روزی که لنین در بالکن یکی از بناهای کارگری شهرِ پتروگراد اعلامیۀ انقلاب را خواند و من پائینِ پنجره ایستاده بودم،چگونه تحت تأثیر و زیرِ نفوذِ کارِشگفتِ او قرار گرفتم!می دانید در آن روز عظیم لنین چه گفت؟ او در اوّلین جملات نطق انقلابی خود، الغای قرار دادِ تقسیم ایران بین روس و انگلیس ،چشم پوشی از همۀ مزایا و مطالبات مالی دولت تزاری درایران، و الغای کاپیتولاسیون را اعلام کرد.کلمات لنین برای من-که در آن پائین ایستاده بودم-در حُکم بازشدنِ دریچه ای به سوی آزادی و نجات ملّت ایران بود.انقلاب روسیه درمن منشاء بزرگ ترین تحوّل فکری بود.من با دیدنِ لنین و با مشاهدۀ انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه در هر اجتماعی دست به کارِ یک تحوّل عظیم و بزرگ زد…آنچه من می توانم بگویم این است که کودتای1299 ازنقطه نظرِ شخص من،الهامی از انقلاب پتروگراد بود…انقلاب روسیه نشان داد که دنیا در دست سرمایه داران است،درحالیکه مالکین واقعیِ دنیا،کارگران و زحمتکشان هستند» (صص23و25).
گفته های سیدّضیاء را می توان پذیرفت چرا که در همان زمان،روشنفکرانی – مانند ملک الشعرای بهار- شرایطِ مرگبارِ ایران را چنین تصویر می کردند:
-« دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هر کدام یک سرِ ریسمان را گرفته، میکشیدند و آن بدبخت در میانه تقلّا میکرد. آن گاه یکی از آن دو خصم یک سرِ ریسمان را رها کرد و گفت: ای بیچاره من با تو برادرم و مردِ بدبخت (ایران) نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را رها کرده، لنین است».
براین اساس،انقلاب روسیه موجب امیدواری عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران برای آزادی از قیدِ «امپریالیسم روسیه» شده بود چنانکه عارف قزوینی نیز گفته بود:
ای لنین ! ای فرشتۀ رحمت!
قدمی رنجه کن تو بیزحمت
تخم چشم من آشیانۀ توست
بس کرَم کن که خانه،خانۀ توست
یا خرابش بکن تو یا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد
بلشویک است خضرِ راهِ نجات
بر محمد و آلِ او صلوات
اینکه «وعده های برادرانۀ لنین» تا چه حد واقعی بوده؟ و به محض تحکیمِ «حکومت شوراها» آن وعده ها دچارِ چه تغییراتی شدند؟ موضوعاتی است که می توان در این مقاله خواند.به قول شاعر:
خود را به ما چنان كه نبودی نموده ای
افسوس ! آنچنان كه نمودی نبوده ای
ادامه دارد
دکتر امیر اصلان افشار درگذشت.
فوریه 19th, 2021دكتر امير اصلان افشار دولتمرد برجسته و آخرين رئيس كلّ تشريفات دربار شاهنشاهی بر اثر بیماری کرونا چشم از جهان فرو بست.
دکتر امیر اصلان افشار از رجال خوشنام دوران پهلوی و از خدمتگذارانِ صدیق ایران بود که در بیش از 50 سال خدمت باعث خوشنامی و سرفرازی نام ایران در محافل بین المللی گردید.
در پیشگفتار کتاب خاطرات دکتر امیر اصلان افشار آورده ایم:
دكتر اميراصلان افشار در تهران متولّد شد و بسال 1935، در سن 15-14سالگی، برای تحصيلات دورهء متوسّطه، عازم آلمان (برلين) گرديد، دورانی كه آدولف هيتلر در عرصهء سياسی آلمان به قدرت میرسيد. اميراصلان افشار پس از پايان دورهء متوسّطه، وارد دانشگاه برلين گرديد و سپس در سال 1942 با درجهء دكترای رشتهء علوم سياسی از دانشگاه وين (اتريش) فارغالتحصيل شد.
دكتر اميراصلان افشار در دوران خدمت خود دارای پُستهای مهـّم و حسّاس بوده، از جمله:
ـ وابستهء سفارت ايران در هلند و رابط دادگاه لاهه به هنگام ملّی شدن صنعت نفت (1952)
ـ نمايندهء ايران در كنفرانس آسيا ـ آفريقا، باندونگ اندونزی (1955)
ـ عضو بنياد آيزنهاور (1955-1956)
ـ نمايندهء مجلس شورای ملّی در دورههای نوزدهم و بيستم و آجودان كشوری محمّد رضا شاه پهلوی (1335-1340)
ـ نمايندهء ايران در كميتهء اقتصادی مجمع عمومی سازمان ملل متّحد (1958 و 1959 و 1961)
ـ سفير ايران در اتريش (1967-1969)
ـ رئيسِ شورای حُكّام سازمان بينالمللی انرژی اتمی در وين (1968-1969)
ـ سفير ايران در آمريكا و مكزيك (1969-1973)
ـ سفير ايران در آلمان (1973-1977)
ـ و سرانجام، رئيس كلّ تشريفات دربار شاهنشاهی در آستانهء انقلاب اسلامی (1355-1357)
وسعت موضوعات و حافظهء دقيق، سرشار و رشكانگيز دكتر اميراصلان افشار، خاطرات وی را بسيار خواندنی میسازد. اين كتاب، چكيدهء بيش از 180 ساعت گفتگو است كه بين ماه های آوريل 2010 تا اكتبر 2011 در خانهء دكتر افشار در «نيس» (فرانسه) انجام شده است.
نام و یادش همیشه سبز باد!
ع.م
سیاهکل و انقلاب اسلامی:اشاره ای به زمینه های نظریِ دو رویداد،علی میرفطروس
فوریه 11th, 2021*طنزِ تلخِ تاریخ این بود که چند روز بعد از سخنرانی هُشدار دهندۀ شاه مبنی براینکه:«بین ما و قدرت های امپریالیستی برخوردی روی می دهد»، مبارزۀ مسلّحانه در «سیاهکل» علیه شاه آغاز شد!
*«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاكتیک»- در واقع – تیرِ خلاصی بود بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران.
* تاریخ اجتماعیِ ایران،تاریخ دردناکِ گسست ها و انقطاع های مرگبار است و انقلاب اسلامی انقطاعِ تازه ای در رَوَندِ تکامل اجتماعی ایران است.
***
عاشقان
سرشكسته گذشتند
شرمسارِ آوازهای بی هنگام خویش!
(احمدشاملو)
رویدادِ سیاهکل و انقلاب اسلامیِ بیشتر از زاویۀ«استبدادِ شاه» و «فقدان توسعۀ سیاسی رژیم شاه» نگریسته شده اند.به نظر می رسد که این «استدلال»،بیشتر برای توجیه یا تبرئۀ کسانی است که در این دو رویدادِ مهم نقش داشته اند و اینک در برابر پُرسشِ نسل های سوختۀ انقلابِ اسلامی ، خود را مجبور به«پاسخگوئی» می بینند:
-چرا انقلاب؟
-چرا جمهوری اسلامی؟
به نظر نگارنده،«دیکتاتوری و استبدادِ شاه» یا «فقدان توسعۀ سیاسیِ رژیم» نمی تواند روشنگرِ این دو رویدادِ مهم و سرنوشت ساز باشد چرا که در همان زمان در کُرۀ جنوبی،سنگاپور و کشورهای دیگر استبدادِ سیاسی بسیار بیشتر و شدیدتر از ایران بود،امّا دیدیم که این کشورها بدون انقلابِ قهرآمیز به آزادی و دموکراسی و پیشرفت اجتماعی رسیده اند.از این گذشته، دموکراسی به ملزوماتِ اجتماعیِ – فرهنگیِ مناسب نیاز داشت (از جمله به رهبران سیاسی فرهیخته و روشنفکرانِ روشن بین و دموکرات).فقدانِ این ملزومات بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت، مشروطه خواهانِ ما به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادیِ دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیانِ«یک کلمه»(قانون)،بی قانونی هاکردند.
تردیدی نیست که معماران و مهندسانِ جریان سیاهکل انسان های شریف، شجاع و با حسن نیّتی بودند که برای بهروزی مردم مبارزه می کردند و اگر بدانیم که بیشتر این افراد ، دانشگاهی و تحصیلکرده بودند که با استخدام در این یا آن ادارۀ دولتی می توانستند دارای زندگیِ راحت و آسوده ای باشند، آنگاه به حُسن نیّت آنان بیشتر آگاه می شویم.چنین نگاهی مبتنی بر دیدگاهی است که من آنرا« نگاه مادرانه به تاریخ»نامیده ام،هر چند که گفته اند: «گاهی جادۀ جهنّم از مسیرِ حُسن نیّت می گذرد».
در میان معماران جنبش سیاهکل،بیژن جزنی تنها فردی بود که ضمن آگاهی از تاریخ معاصر ایران و علاقه به فرهنگ و هنر ،در«تاریخ سی سالۀ ایران» به اصلاحات اجتماعی شاه نگاه مثبتی داشت و نسبت به قدرت گیری روحانیّتِ شیعه به رهبری آیت الله خمینی هشدار داده بود، ولی با ارجاع اصلاحات شاه «در راستای منافع و نیازهای بورژوازیِ وابسته به امپریالیسم» و نادیده گرفتنِ اولویّت تجدّد و توسعۀ ملّی بر توسعۀ سیاسی،جزنی نتوانست بر گرایشِ رادیکال خویش فائق آید و – عملاً – معمار جنبش مسلّحانه باقی ماند!
از این گذشته،جریان سیاهکل درفضای حنگ سرد متولّد شده بود و متأثّر از جنبش های مشابهی بود که در آن هنگام در کشورهائی مانند آلمان،ایتالیا، فرانسه، ژاپن و…جریان داشت و خصلتِ ضد آمریکائی و ضدامپرالیستی،خصلتِ اساسی شان بود. این گرایشِ ضدامپریالیستی چنان بود که از همان زمان – و قبل از «بن لادن»- حمله به بُرج های تجاریِ نیویورک آرزوی شاعران معروف و روشنفکرانِ ما بود چنانکه در شعری به نام «نیویورک» گفته شد:
او میمکد طراوتِ گلها وُ بوتههای افریقا را،
او میمکد تمامِ شهدِ گل های آسیا را،
شهری که مثلِ لانۀ زنبورِ انگبین،
تا آسمان کشیده
و شهدِ آن: دلار
یک روز،
در هُرمِ آفتابِ کدامین تموز،
مومِ تو آب خواهد گردید
ای روسپی عجوز ؟
و شگفتا که برج های تجاری نیویورک در ماهِ تموز(۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ / ۲۰ شهریور ۱۳۸۰) «در هُرمِ آفتاب» فرو ریخت!
طنزِ تلخِ تاریخ!
طنزِ تلخِ تاریخ -امّا- این بود که مبارزۀ مسلّحانۀ سیاهکل (در 19بهمن 49) چند روز بعد از سخنرانی هشدار آمیزِ شاه (در 6بهمن 49) آغازِ شده بود، هشداری مبنی براینکه:«بین ما و قدرت های امپریالیستی برخوردی روی میدهد ».
تقارن یا نزدیکیِ زمانیِ این دو حریان می تواند از زاویه های مختلفی ارزیابی شود،ولی آنچه مُسلم است اینکه در آن زمان هیچیک از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران اهمیّت سخنانِ هشدار آمیزِ شاه را درک نکردند و اهمیّتی به اصلاحات اجتماعی وی ندادند. توضیح این بی تفاوتی -از جمله- در این بود که بعد از رویدادِ 28 مرداد 32 و شکست حزب توده در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی»،چنان شکافی بین روشنفکران ایران و رژیم شاه پدید آمد که تا انقلابِ اسلامی ادامه داشت.
آل احمد و تدارک انقلاب اسلامی!
کارل پوپر می گوید:
-«اگر بنا باشد تمدّن ما به هستی ادامه دهد بايد عادت به دَم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خويشتن دورکنیم، مردان بزرگ،خطاهاي بزرگ مرتكب می شوند و مانند بعضی از بزرگترين پيشوايان گذشته،پُشتیبانِ حملۀ هميشگي به آزادی و عقل بوده اند».
به نظرِ پوپر روشنفکرانِ بسیاری –بااندیشه ها و عملکردهای خود- راهگشای حکومت های جّبار بوده اند.پوپر این دسته از روشنفکران را«پیغمبران دروغین» می نامد که آلودگی كلام شان بسیار بسیار خطرناک تر از آلودگی هوا است».جلال آل احمد-به عنوان تأثیرگذارترین روشنفکر و نویسندۀ قبل از انقلاب -مصداقِ برحستۀ سخنِ پوپر است.او نه تنها بر فضای دانشحوئی ایران و بر دانشجویانی مانند من تأثیر داشت بلکه بر شاعران و نویسندگان معروفی مانند ساعدی،براهنی،علی اصغر حاج سید جوادی و… تأثیر داشت و از این راه،در ایجادِ نوعی«افکار عمومی» علیه شاه کوشید، آنچنانکه به قول شاملو:
ما در عتابِ تو
می شکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو می شکوفیم
دربارۀ عقاید آل احمد و علی شریعتی در کتاب« ملاحظاتی درتاریخ ایران » سخن گفته ام. آل احمد «عقل ستیزیِ»خود را در لفّافۀ «غرب ستیزی» پنهان می کرد و اصلاحات اجتماعی شاه را خوار و بی مقدار می شمرد به طوری که آزادی زنان ایران را «آزادی های صوری» می نامید و معتقد بود که «مخالفتِ روحانیّت با کشفِ حجاب نوعی عملِ روشنفکرانه»بود. باورهای آل احمد در بارۀ آزادی زن ، یادآورِ عقاید آیت الله خمینی و مرتضی مطهری(در کتاب حجاب)است.آل احمد نیز می گفت:
-« درحقیقت چه کردهایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را دادهایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظِ سُنّت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیدهایم؛ به کوچه آوردهایم؛ به خودنمایی و بیبندوباری واداشتهایم که سر وُ رو را صفا بدهد و هر روز ریختِ یک مُدِ تازه را به خود ببندد و وِل بگردد. آخر ،کاری، وظیفهای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! … ما در کار آزادیِ صوریِ زنان، سالهای سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرفکنندگانِ پودر وُ ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم»(1).
آل احمد فاقد آگاهی های عمیقِ تاریخی بود و به قول خودش«تاریخ نویسی نمی کرد بلکه فقط استنباط می کرد [آنهم]خیلی هم به سرعت»…با این «بضاعت»،او در یک«استنباطِ تاریخی» معتقد بود:
-«اهل مداینِ تیسفون نان وُ خرما به دست در کوچه ها به پیشوازِ اعرابی ایستاده بودند که به غارتِ کاخ شاهی و فرشِ «بهارستان» می رفتند».
با چنین «استنباط»ی، آل احمد می گفت:در برابر جشن ها ی باشکوهِ ولادت امام زمان، «جشن نوروز دِق می کند»!
بیعت با خمینی!
در شرایطی که مرتضی مطهری و علی شریعتی به«حالتِ نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین» اشاره می کردند ،آل احمد «نان وُ خرما به دست» به پیشوازِ اعرابیِ مهاجمِ دیگری می رفت که آیت الله خمینی نام داشت.او ضمن مخالفت بامبانیِ عُرفی انقلاب مشروطه و دفاع از شیخ فضل الله نوری(به عنوان پرچمی در مبارزه با استعمار)، می گفت:
-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد (روح الله خمینی)خواهد بود».
با این اعتقاد، در سفری به قم(یا نجف) آل احمد با آیت الله خمینی بیعت کرد و از آن زمان،بسان«فقیرِ گوش به فرمان وُ فرمانبردار»، برای تدارک یک انقلاب شیعی کوشید و لذا ، خون وُ جهاد وُ شهادت را لازمۀ این انقلاب دانست:
-« ما ، سواران بر مرکب کلیّت اسلام ،بدل شدیم به حافظان قبور،به ریزه خوارانِ خوانِ مظلومیّت شهدا .درست از آن روز که ما امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستان ها از آب درآمدیم».
آل احمد حکومت شاه را«نیمه استعماری و زیر سلطۀ کمپانی های نفتی» میدانست و لذا، با ایحادِ نوعی«جبهۀ امتناع» ،اصلاحات اجتماعیِ شاه را از مشارکتِ رهبرانِ سیاسی و روشنفکرانِ کاردان،محروم ساخت. او معتقد بود: «حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است » و لذا برای رهائی از این«سُلطه»(رژیم شاه)جهاد و شهادت را توصیه کرد. با ملاقات آل احمد و دکتر علی شریعتی، مفهوم جهاد و شهادت در سخنرانی ها و نوشته های پُرشورِ شریعتی به آتشی هستی سوز بَدَل گردید و «شهید،قلب تاریخ»شد…از این زمان،«فقرِ فلسفه» با «فلسفۀ فقر»در هم آمیخت و سرشتِ اخلاقی و سرنوشتِ مبارزاتیِ فدائیان و مجاهدینِ خلق را رقم زد.
بر بسترِ این بی بضاعتی فکری و بی نوائیِ سیاسی ،بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی«یوسفِ گُمگشته»ی خود را در«کنعان»مبارزات ضدِشاهی دیدند و با نهیلیسمی ویران ساز زمزمه می کردند:
نادری پیدا نخواهد شد«امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود
ظهور آیت الله خمینی برای این دسته از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران می توانست ظهور همان اسکندر باشد!
***
سیاهکل،فقیرترین فصلِ تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایرانِ معاصر بود چرا که از این دوران،«عقل نقّاد»به«عقلِ نقّال» سقوط نمود و همه به جای اندیشیدن، نقل قول کردند.
ترکیب مبارزان سیاسی از این دوران نکتۀ بسیار مهمّی را آشکار می کند:
1-در حالیكه 90% رهبران و فعّالان سیاسیِ از جنبش مشروطیّت تا واقعۀ سیاهکل(بهمن 1349) از نیروهای سیاسی و فرهنگی بودند، حدود 85% رهبران و اعضا گروه های مبارز بعد از سیاهکل ،دانشجویان دانشكده های فنی و پلی تكنیک و صنعتی بودند؛كسانی كه نه تنها به تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران آشنایی یا علاقه ای نداشتند بلكه ضدّیت یا تحقیرِ كتاب و فرهنگ و هنر، جزو مزایا و مُضرّاتِ آنان بود.
2-با وارد شدن این نیروهای «تكنوكرات» به عرصۀ مبارزۀ مسلّحانه، جامعۀ ایران بخشی از سرمایه ها و استعدادهای علمی، صنعتی و فنی خود را در یک نبردِ خونین از دست داد.
سال ها پیش در گفتگوئی با فصلنامۀ«کاوه»گفته ام :
با واقعۀ سیاهكل ، دوران جدیدی در تاریخ روشنفكری ایران بوجود آمد كه نه غنای فرهنگیِ روشنفكران عصر مشروطیت را داشت و نه مجهز به آگاهی های ماركسیستی ـ كمونیستی حزب توده بود.«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاكتیک»- در واقع – تیرِ خلاصی بود بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران. انهدام گرائی،شهادت طلبی،فقرپرستی، تحقیر كتاب و فرهنگ و هنر، مطلق كردن استبداد سیاسی رژیم و نفی امكان هرگونه مبارزۀ صنفی و دموكراتیک، بن بست سیاسی ایران را عمیق تر ساخت. از این زمان، سلاحِ فرهنگ به چاهِ وَیلِ فرهنگِ سلاح سقوط كرد و فولكلور مذهبیِ خون و شهادت، جایگزین خِرَد سیاسی شد…تأکید بر عدالت خواهی و فلسفۀ شهادت باعث همدلی روشنفكران ماركسیست و شیعی(مجاهدین و هواداران شریعتی) گردید، شعارِ «فدائی ـ مجاهد پیوندتان مبارک!» در واقع، بیانگر وحدت سیاسی ـ استراتژیک روشنفكران ماركسیست و مذهبی بود؛ استراتژیِ واحدی كه در آن از آزادی ، دموكراسی و حقوق بشر سخنی نبود و جنبه های مثبت فرهنگ و تمدن غرب نیز ـ یكجا ـ نفی و انكار می گردید.در این دوران، مترقی بودنِ افراد و گروه ها،ابتداء از زاویۀ مخالفت با شاه و امپریالیسم ارزیابی می شد بی آنكه به ماهیّت ارتجاعی افكار و عقایدِ آنان توجۀ اساسی گردد. اینكه «اكثریتِ»بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران بهنگام انقلاب(یعنی سازمان چریكهای فدائی خلق به رهبری فرّخِ نگهدار) با اولین «كیشِ» تئوریکِ حزب توده، «مات» گردید و رهبران آن به دامان نورالدین كیانوری افتادند و بعد ، هر دوی این سازمان ماركسیستی، مجذوب توهّماتِ ضد امپریالیستی امام خمینی شدند، نتیجه همین همدلی و وحدت سیاسی ـ استراتژیک بوده است.
دموکراسی،شاه و مخالفان!
در مقاله ای نشان داده ام که در آن زمان آزادی و دموکراسی در باورهای سیاسیِ عموم رهبران و روشنفکرانِ ایران جائی نداشت و یا «مقوله ای بورژوائی و متعفّن» تلقّی می شد.
انقلاب اسلامی نمونۀ برجسته ای از یک جنبش پوپولیستی بود که در آن، رهبران سیاسی و روشنفکران- در کنارِ توده های «ماه زده»– فریاد می زدند:
-دموکراتیک و ملّی،هر دو فریبِ خلق است!
بنابراین:انقلاب اسلامی ،نمونه ای از زوال عقل و اندیشۀ سیاسیِ در یک جنبش پوپولیستی بود که نمونه های آنرا به دست داده ام.
حقیقت این است که شاه به چنان اقدامات مهمّی دست زده بوده که رهبرانِ سیاسی و روشنفکرانِ ایدئولوژی زدۀ ما از فهم و درک آن عاجز بودند؛اقداماتی که اینک حتّی دشمنان سرسخت شاه نیز به آن اذعان دارند چنانکه مهندس عزّت الله سحابی از رهبران«ملّی-مذهبی»ها تأکید می کند:
–برنامههای شاه به نفع ایران بود و ما متوجّه نمی شدیم.
در«چند مقاله» به علل انقلاب اسلامی و ظهور آیت الله خمینی پرداخته ام و
اینک با اشاره به دو نکته،یادآور می شوم که تاریخ اجتماعیِ ایران،تاریخ دردناکِ گسست ها و انقطاع های مرگبار است…انقلاب اسلامی انقطاعِ تازه ای در رَوَندِ تکامل اجتماعی ایران.
***
طبق اسناد سازمان برنامه و بودجه( تهران، 1355): شاه می خواست که تا سال 1370 ایران از استانداردهای رفاه اجتماعی،بهداشت ،سطح زندگی و پیشرفتِ کشورهای اروپائی برخوردارشود و تا سال1380 ایران ازنظر صنعتی و رفاه اجتماعی به سطحِ فرانسه،انگلیس و ایتالیا برسد.ازاین رو، توسعۀ زیر- ساخت های صنعتی و طرح های عظیم اقتصادی و اجتماعی دربرنامه های شاه بود، مانند تاسیس کارخانۀ ذوب آهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز،ماشین سازی اراک و گسترش تولیدات بخش خصوصی(مانند کارخانه های ایران ناسیونال،ارج، آزمایش و…).
درهمین دوران( فروردین ماه 57 ) روزنامه های ایران گزارش دادند که با تلاش های شاه پول ملّی ایران(ریال) درکنارِ دلار و دیگر پول های معتبر جهانی، بعنوان ارزِ بین المللی شناخته شد. ازاین گذشته، خریدِ سهام 135 کمپانی و کارخانۀ اروپائی وامریکائی و همچنین صدور تولیدات صنعتی ایران – از جمله اتوبوس و اتومبیل – به مصر،کویت،ابوظبی،رومانی و کشورهای همسایه ، نظام اقتصادی و مالیِ تازه ای در دنیا به وجودآورده بود که خوشایند دولت های غربی نبود.
پاسخ به تاریخ!
مواضعِ تُندِ شاه علیه کمپانی های نفتی و «چشم آبی ها»،خط قرمزی بود که عبورِ از آن کاسۀ صبر خدایانِ نفتی را لبریز ساخت. شاه -بعدها -دربارۀ مواضع خود علیه کمپانی های نفتی نوشت:
-« شاید اکنون همه دریابند که چرا انقلاب در سال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد… -«مبارزۀ من با زمان بود که شاید اکنون همه متوجۀ مفهوم و هدف آن بشوند و دریابند که چرا انقلاب درسال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقف کرد… باید صمیمانه اعتراف کنم که خواستم ملّت کهنسال ایران را با شتابی که شاید بیش از توانش بود،به سوی استقلال،همزیستی،فرهنگ،رفاه یعنی آنچه که تمدن بزرگ می خواندم،پیش ببرم.شایداشتباه اصلی من همین شتاب بود.می خواستم پیش از پایانِ ذخایر نفتی کشور،کارِ سازندگیِ ایران را به سرمنزل مقصودبرسانم، البته دراین رهگذر مخالفان بسیارداشتم که کوشیدند مرا از پای درآورند،درشمارِ این[دشمنان]باید بیش ازهمه از دار وُ دستۀ شرکت های بزرگ نفتی نام برد…بیش از پیش معتقدم که آمریکا – حقیقتاً – نقش بسیار بزرگی در سقوط من ایفاء کرده است…بهمین جهت بود که برای عبرت دیگران ، ایران را به عنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانیِ آن برخاستند...(پاسخ به تاریخ،صص209-210، 265 و 280).
________________
1-تمام حرف های آل احمد از کتاب غربزدگی ،نشرستیغ،تهران، 1358؛کارنامۀ سه ساله،انتشارات زمان،تهران،1355 ؛در خدمت و خیانت روشنفکران ، انتشارات خوارزمی،تهران،1347نقل شده است.
حمله به برج های تجاری نیویورک
فوریه 11th, 2021معرفی کتابِ« آذربایجان و شاهنامه»،مریم مرادخانی
فوریه 9th, 2021سجاد آیدنلو، تحقیقی دربارۀ جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه و پایگاه هزار سالۀ شاهنامه در آذربایجان را در قالب کتابی با عنوان «آذربایجان و شاهنامه» منتشر کرده است. این اثر از سوی انتشارات دکتر محمود افشار و با همکاری انتشارات سخن راهی بازار نشر شده است.
آیدنلو، در مقدمهای که بر اثر خود نوشته است، به تلقی ضدّ آذربایجانی بودن شاهنامه در نزد برخی اشاره کرده و نوشته است: «مشاهدۀ این تلقّیات دربارۀ فردوسی و شاهنامه در بین برخی از کتابدوستان و قلم به دستان آذربایجانیِ ارجمند از یک سو و جایگاه مهم و محترمِ آذربایجان و آذربایجانیان در شاهنامه از سویی دیگر، این فکر / طرح را در ذهن من ایجاد کرد که پژوهشی را در باب ابعاد گوناگون پیوندهای آذربایجان و شاهنامه آغاز کنم تا در آن ضمن روشن شدن نقش آذربایجان در متن شاهنامه و موقعیّت شاهنامه در آذربایجان و نزد آذربایجانیها در هزار سال گذشته نقدها، پرسشها و شبهاتی نیز که از جانب منتقدانِ ارجمند آذربایجانیِ فردوسی و شاهنامه مطرح میشود، به صورت علمی و مستند بررسی و توضیح داده شود».
وی با بیان اینکه از سالهای ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ موضوع این اثر را در دستور کارهای علمی خود قرار داده است، افزوده است که نتایجِ مطالعاتِ هفدههجده ساله طیّ پنج ماه کارِ پیوسته و شبانروزی، سرانجام تألیف و نوشته شد و در این اثر از برخی مقالات مرتبط با موضوع «آذربایجان و شاهنامه» نیز استفاده شده است.
بنابر آنچه در مقدمۀ «آذربایجان و شاهنامه» آمده است، مباحثِ این اثر در هفت فصل تنظیم شده است. در فصل اوّل، با عنوان «آذربایجان در شاهنامه» جایگاه و نقش آذربایجان و آذربایجانیان در داستانهای شاهنامه در هر دو بخش روایی (حماسی-اساطیری) و به اصطلاح تاریخی بررسی شده است. نخستین حضورِ داستانیِ این منطقه در شاهنامه در دورۀ پادشاهی کاوس و با ذکر نام اردویل (اردبیل) است که آزمونِ تعیینِ جانشینِ شهریار ایران (کیکاووس) در آنجا برگزار میشود و کیخسرو پس از کامیابی در این کار، آتشکدۀ مهم و معروفِ آذرگشسب را در اردبیل میسازد. بعد از آن نام آذربایجان به صورت «آذرآبادگان» ـ که ظاهراً تغییر فردوسی در وجه «آذربادگان» به ضرورتِ وزنی است ـ چندین بار در شاهنامه آمده است.
در فصل دوم این اثر با نام «ترک / ترکان در شاهنامه» توضیح داده شده که تورانیان در شاهنامه با ایرانیان همتبار و ساکن شرق و شمالشرقِ ایران هستند ولی چون در تاریخ واقعیِ ایران، همسایگان شرقی و شمال شرقیِ ایرانیان «ترک» بودند به تدریج دو واژه / مفهومِ «تورانی» (از حوزۀ روایتهای ملّی ـ پهلوانی) و «ترک» (از عرصۀ تاریخ) با هم در آمیخته و در معنا، معادل یکدیگر به کار رفته و «توران» نیز با «ترکستان» یکی پنداشته شده است.
فصل سوم کتاب «زبان ترکی در شاهنامه» نام دارد. از زمانِ ظهورِ اقوام و قبایل ترک در سدۀ ششم میلادی و جهانگشاییهای آنها از آسیای میانه تا شرق اروپا زبان ترکی در این مناطق شناخته شده بود و با زبانهای رایج در این نواحی روابط مختلفی داشته است. ایرانیان نیز از دورۀ پیش از اسلام (به ویژه عصر ساسانیان) زبان ترکی را میشناختند و با آن داد و ستدِ زبانی داشتند. به همین مناسبت در داستانهای شاهنامه، هم از زبان و خطّ ترکی نام رفته و هم از سخن گفتن و نوشتن به این زبان و خط.
فصل چهارم «آذربایجان در روایتهای ملّی ـ پهلوانی ایران (خارج از شاهنامه)» نام دارد. نگارنده در اين فصل در بعضی از منابعِ اوستایی، پهلوی، فارسی و عربیِ روایتهای ملّی ـ پهلوانی غیر از شاهنامه، حضور آذربایجان در داستانهای اساطیری، حماسی، پهلوانی و آیینیِ ایران و روابطِ شخصیتّهای حماسی ـ اساطیری تحقيق كرده كه نتيجه حاصل شده از تحقيق نشان ميدهد كه آذربایجان در سنّتِ داستانی و آیینیِ ایران بیرون از متن شاهنامه نیز جایگاه مهمّی دارد چنانکه خاستگاه و سرزمینِ اساطیری و نخستینِ ایرانیان است.
به گفتۀ آیدنلو، وی از فصل پنجم به بعد موقعیت شاهنامه در آذربایجان و نحوه و انواع توجّهاتِ آذربایجانیان به این اثر از سدۀ پنجم تا دورۀ معاصر را مورد بررسی قرار داده است. فصل پنجم با عنوان «شاهنامه در آذربایجان» مفصلترین گفتار کتاب است و در آن سیزده بخش / موضوع با شواهد متعدد و مستند مطرح شده است.
«شاهنامهشناسان و شاهنامهپژوهان آذربایجانی» فصل ششم این اثر است. در این فصل با معرفی کوتاه سیزده نفر از شاهنامهشناسان و شاهنامهپژوهان آذربایجان و مرورِ موجزِ کتابها و مقالات ایشان این نتیجه به دست آمده است که افزون بر فضلِ تقدم آذربایجان در شاهنامهشناسیِ علمی و جدید به اعتبار مقالاتِ مرحوم استاد تقیزاده، شماری از بهترین، عالمانهترین و جریانسازترین کتابها و مقالاتِ تخصصی این حوزه نیز به قلم شاهنامهشناسان و شاهنامهپژوهان آذربایجانی به ویژه استادانِ فقید دکتر ریاحی و دکتر سرکاراتی نوشته شده است و آذربایجان در کارنامهٔ فردوسیشناسی، سهم بسیار بزرگ و تأثیر نمایانی دارد.
فصل هفتم کتاب «بررسی نظریاتِ منتقدان آذربایجانیِ فردوسی و شاهنامه» نام دارد. مؤلف اظهار امیدواری کرده است که ناقدانِ گرامی این فصل کتاب را با گشادهنظری و بینشِ منطقی و علمیِ مورد انتظار از اهلِ قلم، مطالعه کنند.
نمایۀ نام اشخاص، مکانها، کتابها و فهرست منابع مطالب پایانی کتاب «آذربایجان و شاهنامه» است که در ۷۸۱ صفحه به بهای ۱۵۰ هزار تومان از سوی انتشارات دکتر محمود افشارو با همکاری انتشارات سخن منتشر شده است.
به نقل از:میراث مکتوب
صادرات تولیدات صنعتی ایران
فوریه 8th, 2021یادداشت های پراکنده!،علی میرفطروس
فوریه 3rd, 2021طرح:سایت کافه لیبرال
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
اشاره:
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که -گاه- از«خواستن»تا «توانستن»،فاصله بسیار است.
در سال های مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری از دیده ها و دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری از آنها در دسترسم نیست،هر چند رونوشتِ موجودِ برخی از آن نامه ها می تواند به غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه و گذرائی است بر پاره ای از مسائلِ فرهنگی،تاریخی و سیاسیِ ما:دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که به خاطر خصلت خصوصیِ خود – گاه – روشن وُ رام وُ آرام؛ و گاه،آمیخته به گلایه وُ آزردگی وُ انتقاد است ، شاید سخنِ تبعیدیِ یُمگان (ناصر خسرو قبادیانی) -بعد از هزار سال- هنوز نیز سرشت وُ سرنوشت ما را رقم می زنَد.
این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن وُ زبان است.«حسبِ حالی» در گذارِ زمان که با تصرّفی در شعرِ حافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند
**
خمینی و برخی پژوهشگران
1 بهمن 1399 /20 ژانویه2021
مواضع رهبران سیاسی و روشنفکران ما در انقلاب اسلامی«یکی داستان است پُر آب چشم»که گوشه ای از آن را به دست داده ام.
دکتر یرواند آبراهامیان پژوهشگر پُرکار و پُرتوانی است که باجستجو در حجم عظیمی از اسناد و مدارک،کوشیده تا روایتی از تاریخ معاصرایران به دست دهد، کتاب«ایران بین دو انقلاب»نمونۀ برجسته ای از این کوشش ها است ، ولی ضعف اساسی کارهای وی،سلطۀ نوعی بینشِ مارکسیستی در تبیین تاریخِ معاصرِ ایران است.
در نقدِ کتابِ«کودتا» گفته ام که آبراهامیان براساسِ نظریات« ای.پی.تامپسون» -مورّخ انگلیسی- خود را «نئو مارکسیست»می داند.تامپسون در خانواده ای چپگرا متولّد شده و از آغازِ نوجوانی به او آموخته بودندکه «دولت ها،دروغگو و امپریالیست هستند».
براین اساس ، بخش مهمی از زندگی تامپسون در اعتقاد به مارکسیسم و استالینیسم سپری شد،ولی با گزارش تکان دهندۀ خروشچف دربیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی(سال 1956)و افشای جنایات دوران استالین، تامپسون از حزب کمونیست انگلیس دل بُرید و با نقد استالینیسم به «نئو مارکسیست ها» پیوست که مبارزۀ ضدامپریالستی یکی از مؤلّفه های اصلی آن بود.
بر اساسِ تئوری های تامپسون ،نگاهِ دکتر آبراهامیان به آیت الله خمینی سرشار از«ستایشِ های ضدِ امپریالیستی»است،سخنان تازۀ وی،آخرین تجلّیِ این نگاه است.
سال ها پیش(1988)-با استفاده از نظراتِ درخشانِ «هانا آرنت» -کوشیدم تا در یک مقایسۀ تطبیقی، مشترکاتِ عقاید خمینی با فاشیسم و نازیسم را در کتابِ ملاحظاتی درتاریخ ایران ارائه دهم.در واقع، عُمده کردنِ«خصلتِ ضدِ امپریالیستی خمینی» باعث شده بود تا ماهیّتِ فاشیستیِ عقاید وی در نظر بسیاری از روشنفکران و پژوهشگران(ازجمله دکتر آبراهامیان) پنهان بمانَد،مواضع رهبران حزب توده و فدائیانِ اکثریّت نیز نمونه های دیگری از این نظراتِ فاجعه بار بود.
دکتر آبراهامیان تأکید می کند که در بررسی عقاید خمینی،«به منابعِ اصلی و دست نوشتههای خودِ خمینی» استناد کرده است، ولی پُرسش این است که آبراهامیان چگونه از کتابِ «ولایت فقیه» یا از عملکردهای اوّلیّۀ خمینی در سرکوب جامعۀ مدنیِ ایران – خصوصاً زنان- «مواضع پیشرو» یا «ضدامپریالیستی خمینی» را استخراج کرده است؟ از این گذشته، «بیگانه ستیزی خمینی» ریشه درفرهنگِ قبیله ای و مناسبات قرون وسطائیِ صدر اسلام(قرن هفتم میلادی) داشت و لذا، چگونه می توانست دارای«خصلتِ پیشروانه»ی ضدِ امپریالیستی در دورانِ معاصر باشد؟
تامپسون معتقد بود که:«نوشتنِ تاریخ برای سلامتیِ جامعه جنبۀ حیاتی دارد»…به نظر می رسد که تجدیدِ نظر در «خصلتِ ضدِّ امپریالیستی خمینی» یا مقولۀ «کودتای 28 مرداد» از سوی دکتر آبراهامیان «برای سلامتی جامعۀ ایران جنبۀ حیاتی دارد!»،همچنانکه پژوهشگرِ شریف و شجاع،دکتر هماناطق نیز چنین کرده است!
بر بزرگانِ زمانه شده خُردان سالار
20 دی 1399 / 9 ژانویه 2021
صحبت های خامنه ای (جمعه ۱۹دی) مبنی بر« ممنوعیّتِ ورودِ واکسن های انگلیسی و آمریکائی به ایران » همه را دچارِ حیرت کرده و بر تلفات این ویروس مرگبار خواهد افزود.
فکر می کنم که ملّت ما – در این شرایط دشوار – چقدر تنها وُ بی پناه است! به یادِ قصیدۀ غمبارِ انوری می افتم که در کتابِ«تاریخ در ادبیّات» آورده ام:
خبرت هست کزين زير وُ زبَر شوم «غُزان»(۱)-
نيست يـکی پی(۲) ز خراسان که نشد زيـر وُ زبَر
خـبـرت هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود–
در هـمــه ايـران، امــروز نمـانده اســت اثـر؟
بــر بــزرگـانِ زمــانه شـده خُــردان، سـالار
بــر کريمـانِ جهان گــشتـه لئيمان، مِهتر
در مقالۀ« خیزشِ مردم و نیازهای آن »گفته بودم : مردم ما 40 سالِ است که در زندانی به بزرگی ایران از کمترین امکاناتِ یک زندگی عادی،حتّی داشتنِ آب و هوای سالم، محروم اند.دراین 40 سال، رژيم اسلامی نه تنها منابع مادی و اقتصادی جامعه را نابود كرده، بلكه مهم تر از همه، اخلاق انسانی و غرور ملّی مردم را به تباهی كشانده است.اين رژيم نه تنها جوانان را كشته و تباه كرده بلكه مهمتر از همه،حسِّ جوانی را در جامعۀ ما كشته است.نه تنها زنان و دختران را سركوب كرده، بلكه احساس زیبائی و حسِّ زن بودن را در ایران نابود كرده است…اینک برعهدۀ رهبران سیاسیِ است تا در این شرایطِ مرگ وُ زندگی راهی مناسب برای حمایت از مبارزات مردم ارائه کنند… به قول محمّد علی فروغی:
-بس که گفتم زبانِ من فرسود!
_______________
۱-اشاره به حملاتِ ویرانگرِ قبایل غُز به نواحی خراسانِ بزرگ در قرن دوازدۀ میلادی.
۲-پایه و شالودۀ بنا.
ویکی پدیای فارسی و مأمورانِ معذور!
۱۸ مهر ۱۳۹۸/ ۱۰ اکتبر۲۰۱۹
مدّت ها است که ویکی پدیای فارسی عرصۀ تُرکتازی های افرادی است که تاریخ را به اَغراض شخصی یا سیاسی- ایدئولوژیک آلوده می کنند آنچنانکه-مثلاً- انقلاب اسلامی و برخی حوادث و شخصیّت های مربوط به این رویداد از تحریف و دروغپردازی ها مصون نمانده اند.
مواضع من در بارۀ انقلاب اسلامی و تحلیل های متفاوتم از برخی شخصیّت ها و رویدادهای تاریخ معاصرایران(از جمله رضاشاه،محمدعلی فروغی و رویداد 28 مرداد32) باعث شد تا من نیز آماجِ دروغپردازی ها و مشّاطه گری های چندی باشم که به نمونه ای از آنها اشاره کرده ام .حال،با مقالۀ سینا ذکاوت این « رازِ سَر به مُهر»آشکار شده است،زیرا در نشستِ تخصّصیِ «کاربرُدها و تکنیک های ویکی پدیا در ارتباطات» گفته شده:
-«…دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکیپدیا بازی میکنند . یعنی میتوانند یک حساب کاربری را ببندند،یکی دیگر را باز کنند،اخطار بدهند،و غیره. اما آنها حتی از وزارت ارشاد هم قویتر هستند.آنها کلید را در دستِ شان دارند،درست مثل وقتی که وزارت ارشاد از انتشار یک روزنامۀ خاص ممانعت به عمل میآورد، و بنابراین آن روزنامه بهطور خودکار منتشر نمیشود».
در فیلم«بهتان» سخنانِ صریحِ مسئول سایتِ«صلح نیوز»!(یکی از ناشرانِ بُهتان و افترا علیه مخالفانِ جمهوریِ اسلامی) بیانگرِ شیوۀ رژیم در مقابله با مخالفان است.مدیر مسئول سایتِ«صلح نیوز»می گوید:
-«سیاست این است که ما باید ضدانقلاب را بی حیثیّت کنیم…حال ، خبرسازی باشد یا هر چیز دیگری…ما – در صلح نیوز – خط قرمزی در برخورد با ضدانقلاب نداریم…».
روزنامه نگارِ شجاع(محمّد نوری زاد) نیز تهدیداتِ دو تن از مأموران امنیّتیِ رژیم را اینگونه بازگو کرده است:
–آن دو مأمور با تهدید به این که:«ما بلَدیم چطور پودرَت کنیم و بلَدیم که چگونه توی صدتا سایتِ خبری و غیرخبری آبرو برایت نگذاریم…».
با آگاهی از این شیوه های حکومتی، حجمِ عظیم حملاتِ سایبری و نقدهای عنادآمیز و رذیلانه اینک برای من «قابل درک» می شود!
به دنبال آن «نشستِ تخصّصی» و اعتراض برخی سازمان های حقوق بشری -خصوصاً«سازمان عدالت برای ایران»- تحقیقات دربارۀ ویکیپدیای فارسی آغاز شده است.
امیدوارم که رَوَندِ این تحقیقات،«ویکی پدیای فارسی»را از چنگِ دشمنان آگاهی و سرکوب کنندگان اندیشه آزاد کند!
هر بهمن پیرتر می شوم…
فوریه 2nd, 2021
هر بهمن
پیرتر می شوم…
وقتی می شنوم
-هوا دلپذیر شد گُل از خاک بر دَمید
به خاطر دارم که در میانِ دود وُ
گازِ اشک آور وُ گلوله
ناگهان
بزرگ شدم
و بارانِ دروغ بارید
و من چتر نداشتم
و ناچار باور کردم
آزادی را !
آزادی، که در خورجین اش نان بود وُ آرامشِ یک سقف
برابری بود وُ صلح…
من هنوز
زیر بارانِ دروغ ایستاده ام
و هر بهمن
پیرتر می شوم…
-هوا دلپذیر نیست
.
شاعر ناشناس
در حاشیۀ خیابان انقلاب ، علی میرفطروس
ژانویه 28th, 2021از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
چهل سالگی و انقلاب
به یادِ دوستِ فروتن و فرزانه ام:
دکتر داریوش کارگر؛پژوهندۀ «نامۀ باستان».
15بهمن 1398/ 4 فوریه2020
سالگرد انقلاب اسلامی فرا می رسد؛انقلابی که «سرِ ما را سوزاند و دلِ ما را روشن نکرد». به قول حافظ :
چل سال رنج وُ غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیرِ ما به دستِ شراب دوساله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزیِّ ما ز خوانِ قَدَر این نواله بود
[مفهوم«نواله»ناظر به «لقمه ای نان» و غذائی اندک است که اینک بسیاری از مردم ما(خصوصاً کارگران) به دنبالِ آن هستند].
معمولاً چهل سالگی را زمانِ پُختگی و قوامِ عقل می دانند،زمانی که انسان با توشه ای از خودآگاهی ها و تجربه های تلخ و شیرین «قدم در راهِ بی برگشت» می گذارد و به سوی سرنوشتی محتوم (مرگ) می رود. به قول فردوسی:
چو سالِ جوان بر کشد بر چهل
غمِ روزِ مرگ اندر آيد به دل
هانا آرنت شجاعت را بزرگ ترین فضیلتِ یک فردِ سیاسی می داند، در حالیکه بسیاری از «معمارانِ تباهیِ امروز» بدون شجاعتِ اخلاقی – هنوز – از عملکردهای دیروزِشان در «انقلاب شکوهمندِ اسلامی» دفاع می کنند!
در بارۀ علل و عواملِ انقلاب اسلامی در« چند مقاله» به نکاتی اشاره کرده ام ولی هر وقت به این عکس و خبر نگاه می کنم می پُرسم : دربهمن1349= 1971 شاه با کدام «مُعجزۀ کلام» می توانست به وقوعِ آنچه که آیندۀ هولناکِ ایران را رقم می زد هشدار دهد؟ :
-«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».
چهل سال از«انقلاب اسلامی» می گذرد،گوئی که «عُمرِ قرونی بر ما گذشته است»!
ارزیابی های شتابزده و انقلاب اسلامی!
۸بهمن ۱۳۹۹/ ۲۷ ژانویۀ ۲۰۲۱
پیش از انقلاب اسلامی،جلال آل احمد در یک «ارزیابی شتابزده» در بارۀ دوران محمدرضاشاه نوشته بود:
–«حکومتی که زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است».
این ارزیابیِ تند علیه رژیم شاه در «کارنامۀ سه ساله»( 1355) منتشر شده بود.با خودم می گویم:اگر رژیم شاه « هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشت»،پس این آزادی ها و ارزیابی ها چه بود؟
آل احمد به سانِ «خسی در میقات» در جستجوی شیخ فضل الله نوری و «وحدت حوزه و دانشگاه»بود و لذا در قم یا نجف با آیت الله خمینی ملاقات و «بیعت» نموده بود .با ظهور خمینی و انقلاب 57 آل احمد به آرزویش رسید! هر چند که وی زنده نبود تا از «ثمرات انقلاب» برخوردار شود!
بعد از گذشت سال ها،گوئی که روحِ آل احمد و ارزیابی های شتابزده اش هنوز زنده است که آخرینِ نمونۀ آن،سخنِ دوست عزیزی است که با همۀ احترام و ارادتم به وی نمی توانم از آن بگذرم.به اعتقاد او:
-«فرمانرواییِ پنجاه سالۀ پهلویان نیز با همۀ دیگرگوننمایی آنها در تحلیلی بنیادی جز نمایشی آوازه گرانه … نبود و بانگ آن طبلِ میان تهی و آن «هیاهوی بسیار برای هیچ»، هرگز به گوشِ دلِ تودۀ مردم نرسید و …».
در نامه ای به وی نوشته ام:بانگِ دگرگونی های«پهلویان» اگر«به گوشِ دلِ تودۀ مردم نرسید»[!؟] امّا گوش وُ هوشِ «روشنفکرانِ توده ای» را پُرکرده بود،ولی آن تحوّلاتِ مهم در دیدۀ آنان چیزی نبود «جز نمایشی آوازه گرانه»،«طبلِ میان تهی» و «هیاهوی بسیار برای هیچ»!…
آقای فریدون جُنیدی -پژوهشگرِ شاهنامه – نیز در گفتگوئی سرشار از نفرت وُ نخوت در بارۀ محمدعلی فروغی گفته است:
-«من پیش از اینکه دربارۀ این شخص[یعنی فروغی!]صحبت کنم…من هیچ اثری از عشق به ایران در آثار فروغی نمی بینم…فروغی کدام کار را برای ایران کرد؟،هیچ کار!»(هفته نامۀ صدا،شمارۀ 139، 4آذر 1396).
شاهنامۀ فردوسی، کتابِ فرهنگ وُ معرفت وُ داد است و لذا لازم بود تا آقای جُنیدی بر کارِ بزرگِ فروغی به دیدۀ معرفت بنگرد و تعلّقاتِ سیاسیِ خود را در این باره لحاظ نکند.از این گذشته، فروغی اگر هیچ کاری نکرده باشد،حداقل حدود 90 سالِ پیش با انتخاب، تصحیح و انتشارِ«خلاصۀ شاهنامه» و ساختنِ آرامگاهِ فردوسی و نیز با برگزاریِ«هزارۀ فردوسی»،ما را با شاهنامه آشناکرد. محمدعلی فروغی در خانوادۀ فضل وُ فضیلت پرورش یافته بود و از نوجوانی در کنارِ پدرِ دانشورش با شاهنامه و فردوسی اُلفتی عمیق داشت. او در مقدّمۀ «خلاصۀ شاهنامه» می نویسد:
-«این جانب هیچگاه از فردوسی غافل و با شاهنامه بیگانه نبودهام و لیکن بیش از بیست سال قبل[یعنی سال1292خورشیدی] مناسباتی پیش آمدکه شاهنامه را از آغاز تا انجام در ظرفِ مدّت بالنّسبه قلیلی مرتّباً خواندم. تأثیری که قرائتِ کلّی آن کتاب در خاطر من بخشید فوقالعاده بود.(مقالات فروغی،ج2، چاپ دوم،انتشارات توس،تهران،1387،ص326).
نگاهی به کارنامۀ شاهنامه شناسی فروغی(مقالات فروغی،ج2،صص309-476) آگاهی ،عظمت و روش علمیِ کارِ وی را (با توجه به ممکنات و محدودیّت های آن زمان) نشان می دهد.
فروغی در پایان مقدّمۀ«خلاصۀ شاهنامه» با فروتنی و تواضع بسیار « مراتبِ امتنانِ کامل خود را از دوست فاضل [و جوانِ ]خویش،آقای مجتبیخان مینوی»ابراز می دارد که «در موقع طبع این کتاب در مراجعه به نُسَخ و تصحیحِ أوراق و تنظیم فهرست لغات به این جانب یاوریِ شایان نموده و از معلومات و ذوق سلیمِ خود مرا مستفید ساختهاند».( مقالات فروغی،ج2، ص358).
«مجتبی خان مینوی»- که بعدها استاد برجستۀ و کم نظیرِ شاهنامه شناسی شد-اوّلین آشنائی خود با شاهنامه و آگاهی از نام مستشرقانی نظیر ژول مُل، باربیه دومینار و نولدکه را مدیون سخنرانی های فروغی به سال 1296 =1917 در تالار کنفرانس دارالفنون دانسته است(نقدِ حال،انتشارات خوارزمی، تهران،1358، ص534 به نقل از مقالۀ« فروغی و فردوسی»).
فریدون جُنیدی با عُجبی عجیب و نخوتی نفرت انگیز،به گفتگوگرِ جوان، خانم بهارۀ بوذری -که با آگاهی ادعاهای وی را به چالش کشیده- می گوید:
-« من نباید از نگاهِ یک دانش آموزچهارم ابتدائی نظر بدهم.فروغی حق نداشته به شاهنامه دست بزند…به من نگوئیدکه نثرِ فروغی زیبا و روان بوده است.من 3500صفحه شاهنامه نوشتم که یک واژۀ تازی در آن نیست… همه مثل آوای بلبل چه چه می زند…البتّه نمی خواهم بگویم که فروغی را بگیرید و بیندازید در آتش…من به گوشِ خودم از یغمائی شنیدم که در یک جلسۀ بزرگداشتِ فردوسی در توس فریاد کشیدکه من این تصحیح(شاهنامه)را کردم ولی فروغی به نام خود منتشر کرده است و من هم جرأت نداشتم چیزی بگویم»!(1).
حضرت استادی تاریخ و محلِ بزرگداشت فردوسی و یا شاهدان آن«فریاد» را ذکر نمی کند! درحالیکه،روی جلدِ «منتخب شاهنامه» نشان می دهد که این کتاب در سال 1321 به اهتمامِ مشترکِ محمد علی فروغی و حبیب یغمایی منتشر شده است،لذا،به قول صائب تبریزی:
عکسِ خود را دید در مِی زاهدِ کوتاه بین
تهمتِ آلوده دامانی به جامِ باده نیست!
سال ها پیش از آتش افروزی آقای جُنیدی ،استاد حبیب یغمائی،«آتش را بر فروغی گلستان کرد» و در همۀ گفته ها و نوشته هایش جز ستایش وُ ثنا سخنی دربارۀ فروغی نگفته است.پژوهشگر شاهنامه کافی است به قصیدۀ غرّای حبیب یغمائی در سوگ فروغی(مقالات فروغی،ج1،صص 34-35) مراجعه کند تا احترام عمیق و علاقۀ شدید یغمائی نسبت به فروغی را دریابد. استاد حبیب یغمائی در پایان کتابِ «شاهنامه برای دبیرستان ها» تأکید می کند:
-«فروغی شاهنامه را بارها خوانده بود اما نه چنان که ما می خوانیم، فردوسی را می شناخت اما نه چنان که ما می شناسیم. او حکیمی بود که به فردوسی عاشق بود و شاهنامه را به حکمت و عشقِ تمام مطالعه می کرد…».(مقالات فروغی،ج1،صفحۀ سی و شش).
فروغی 90سال پیش(1930) در یادنامۀ «مودی»- از پارسیان دانشمندِ هند- به ما آموخت که:« ایران را چرا باید دوست داشت؟».
حبیب یغمائی نیز در بارۀ ایراندوستی فروغی می گوید:
-«فروغی به تمام معنا ایران را دوست داشت.وطنخواهی با حقیقت بود.از غوغا و هیاهوی عوام و حتّی خواص باک نداشت و از کسانی نبود که وجهۀ ملّیِ خود را به مصلحت کشورش ترجیح نهد… »(برای نگاهی تازه به زندگی و عقاید محمدعلی فروغی نگاه کنیدبه مقالۀ فروغی در ظلمات).
با اینهمه،آقای فریدون جُنیدی مدّعی است:
-«من هیچ اثری از عشق به ایران در آثارِ فروغی نمی بینم».
با خودم زمزمه می کنم:
-«تُفو برتو ای چرخِ گردون تُفو!…بر ما چه رفته است که « اینگونه فجیع » به تاراجِ ارزش های ملّیِ خود نشسته ایم؟. اینگونه «داوری» ها شاید ناشی از عارضه ای است که در «نگاهی به یک عارضۀ تاریخی» به آن پرداخته ام.
نمی دانم که جوانی های استاد جُنیدی در کدام سازمان سیاسی گذشته است ولی می دانم که انسان با جانی عرفانی و ذهنیّتی عقلانی می تواند چونان شاهرخِ مسکوب، رسوباتِ آن «حزب طراز نوین» را از ذهن وُ زبان بزُداید و به سانِ آئینه ای زلال، دریچۀ روشنی از تاریخِ معاصر ایران در برابرِ اکنونیان و آیندگان بگشاید…
چنین باد!
________________
1 – به یادِ«مشّاطه گرِی های فردی حسود»افتادم که می گفت:کتابِ حلّاج را حسن ضیا ظریفی در زندان شاه در کرمان نوشته است.گفتم: زندان شاه ( آنهم در شهرِی مانند کرمان)مگر کتابخانۀ عظیم دانشگاه تهران بود تا ضیاظریفی بنشیند و با زیر وُ رو کردنِ صدها کتاب و مقاله کتاب حلّاج را بنویسد!؟عقلِ سلیم هم چیزِ خوبی است!
مُنتخبِ شاهنامه
ژانویه 26th, 2021مجلۀ «بخارا»،شمارۀ ۱۴۱ منتشرشد
ژانویه 25th, 2021بخارای شمارۀ ۱۴۱ با عکس مترجم و محقّق نامدار مثنوی، رینولد نیکلسون بر روی جلد در هفتصد و چهار صفحه منتشر شد.
نویسندگان این شماره عبارتند از: محمدعلی موحد ـ بهرام بیضایی ـ سجّاد آیدنلو ـ بهاءالدین خرمشاهی ـ جلال خالقی مطلق ـ مسعود جعفری جزی ـ حسن میرعابدینی ـ امید طبیبزاده ـ جهانبخش نورائی ـ عبدالحسین آذرنگ ـ میلاد عظیمی ـ ابوالفضل خطیبی ـ احمد کریمی حکاک ـ مسعود فرهمندفر ـ مسعود حسینیپور ـ پرویز ممنون ـ سایه اقتصادینیا ـ بهرام گرامی ـ رسول رئیسجعفری ـ پریسا احدیان ـ فیلیپ تیبو ـ فریدون مجلسی ـ حامد فولادوند ـ محمود آموزگار ـ مسعود عرفانیان ـ بهمن بازرگانی ـ بهمن زبردست ـ مهدی بهخیال ـ محمد حقیقت ـ فرشته کوثر ـ رامتین نظریجو ـ حسین بهروش ـ میرزا محمد حسنی ـ عمادالدین شیخالحکمایی ـ سهراب ضیا ـ یزدان منصوریان ـ سرگه بارسقیان ـ آزیتا همدانی ـ زهرا بلدی ـ شیما بیگدلی ـ کیمیا اسدی.
بخش ویژه این شماره یادنامه رینولد نیکلسون است با نوشتههایی از: محمدرضا شفیعی کدکنی ـ مجتبی مینوی ـ عیسی صدیق ـ قاسم غنی ـ بدیعالزمان فروزانفر ـ لطفعلی صورتگر ـ حسن جوادی ـ آ. ج. آربری ـ شیما باقری اهرنجانی ـ محمدامیر جلالی ـ نصرالله پورجوادی ـ ایرج پارسینژاد ـ فرانکلین لویس ـ مصطفی حسینی ـ مجید سلیمانی.
و نگاهی داریم به فهرست این شماره:
از مثنوی
فراخوان آزادی/ محمدعلی موحد
یاد
مسکوب و خوانشِ اساطیر/ بهرام بیضایی
شاهنامهپژوهی
اوّل بهمنماه زادروزِ فردوسی نیست/ سجّاد آیدنلو
کوتهگویه (۶)/ بهاءالدین خرمشاهی
افسانههای یونانی
درختستان و نیزار/ جلال خالقی مطلق
نقد شعر معاصر
تغییر جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات (۱۵) / مسعود جعفری جزی
داستان داستاننویسی (۱۰)/ حسن میرعابدینی
تاریخ معاصر
درباره نیما و جلال، و اینکه «چقدر بیچاره است انسان»!/ امید طبیبزاده ۸۷
تحلیل فیلم
تاریخ و تخیل هنری/ جهانبخش نورائی
با نگاهی به مستند داستانی «رادیوگرافی یک خانواده» ساخته فیروزه خسروانی
فرهنگ
در متن وحاشیه فرهنگ (۷)/ عبدالحسین آذرنگ
یادنامه رینولد الین نیکلسون
یادی از رینولد نیکلسون/ محمدرضا شفیعی کدکنی
رینولد الین نیکلسون/ مجتبی مینوی
در تکریم مرحوم پروفسور ر ا. نیکلسون/ عیسی صدیق
پروفسور رنالد الین نیکلسون/ قاسم غنی
پروفسور نیکلسن/ بدیعالزمان فروزانفر
در تکریم مرحوم پروفسور نیکلسون/ لطفعلی صورتگر
رینولد نیکلسون/ حسن جوادی
درویش: رینولد آلن نیکلسون/ آ. ج. آربری/ شیما باقری اهرنجانی و محمدامیر جلالی ۲۰۰
یک نسخه باعظمت/ نصرالله پورجوادی
بهترین و منقّحترین تصحیح مثنوی/ نصرالله پورجوادی
رنلد الین نیکلسون/ ایرج پارسینژاد
رینولد نیکلسون، بزرگترین ترجمان افکار عرفانی مولانا/ فرانکلین لویس/ مصطفی حسینی
نامهای از نیکلسون به ادوارد براون/ حسن جوادی
دم مولانایی، به طریق ترجمانی از ترجمه مثنوی نیکلسون/ مجید سلیمانی ۲۶۸
آویزهها (۵۸)/ میلاد عظیمی
پژوهش ادبی
برافگند سالار بر شیر باد/ ابوالفضل خطیبی
ادبیات معاصر ایران
شعر فارسی معاصر/ احمد کریمی حکاک/ مسعود فرهمندفر
ورارود و یاران مهربان
ورارود و یاران مهربان (۱۹)/ مسعود حسینیپور
تاریخ نمایش در ایران
صدمین سال «رستاخیز» عشقی/ پرویز ممنون
سایهسار (۱۶)/ سایه اقتصادینیا
گل و گیاه در شعر فارسی
مهرگیا(ه)/ بهرام گرامی
حکایتهای باستانی (۳)/ رسول رئیسجعفری
شب شارل دوگل و ایران
گزارش شب شارل دوگل و ایران و یادی از کریم کشاورز/ پریسا احدیان ۴۰۶
مرد سیاست، شمشیر و قلم/ فیلیپ تیبو
جایگاه سیاست دوگل در فرانسه/ فریدون مجلسی
ابعاد مختلف شخصیت شارل دوگل/ حامد فولادوند
در حواشی کتاب در ایران
در حواشی کتاب در ایران (۲۸)/ محمود آموزگار
فناوری اطلاعات و نگرانیهای پیشرو
تاجیکستان
کتابها و نشریاتی از تاجیکستان (۲۶)/ مسعود عرفانیان
اندیشه
پارادایمها و ارزشهای بنیادی و کانونهای جاذبه/ بهمن بازرگانی
تاریخ نشر کتاب در ایران
خاطراتی از سالهای کار در صحافی (گفتوگو با حسن محجوب)/ بهمن زبردست ۴۶۲
اسناد تاریخی
چند نامه از دکتر علی امینی/ مهدی بهخیال
تاریخ سینمای ایران
رازها و دروغهای جشنواره کن و… چهل و دو سال حضور سینمای ایران در فرانسه/ محمد حقیقت ۵۱۱
خاطرات
دل به دل راه داره/ فرشته کوثر
موسیقی ایران
پای صحبت جواد بدیعزاده/ رامتین نظریجو
دیدگاه
در انتظار نتیجه منطقی/ حسین بهروش
ایران باستان
مجسمه شاپور اول در شهر بیشاپور/ میرزا محمد حسنی
اوراق سنگین (۹)/ عمادالدین شیخالحکمایی
گفتوگو
محمود دولتآبادی؛ کاشف توانای عالم پراسرار دل انسان
(گفتوگو با عبدالحمید صمد)/ سهراب ضیا
یادداشتهای یک کتابدار (۲۸)/ یزدان منصوریان
یاد و یادبود
درباره نویسندهای که اندکی وفات کرد/ سرگه بارسقیان
غلامحسین ساعدی و زندگی زرتیشن (به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر غلامحسین ساعدی)
رهنورد زریاب پشتوانه زبان فارسی در افغانستان بود/ آزیتا همدانی
معرفی کتاب
ترجمههای توران میرهادی/ زهرا بلدی
طریقههای شیعی ایران/ شیما بیگدلی
اکوسوفیا؛ سه بومشناسی/ کیمیا اسدی
شمارۀ چهارم نشریۀ «فرهنگ امروز» منتشر شد
ژانویه 22nd, 2021فرهنگ امروز در شماره ویژۀ نوروز خود در بخش پیشخوان با انتشار مقالهای مفصّل از دکترسیدجواد طباطبایی با عنوان «بحثی در رعایت ظرافتها و دقایق زبانی در ترجمه متون اندیشه سیاسی» به برخی دشواری های تاریخنگاری اندیشه پرداخته است.
در همین رابطه علیرضا سیداحمدیان یادداشتی در خصوص موانع معرفتی در درک پروژه فکری سیدجواد طباطبایی نوشته است و ضمن اشاره به نقدهایی که به او میشود به چرایی این مساله می پردازد که نقدهای وارده بر طباطبایی شاید جزییاتی را به چالش بکشد اما نقد مبنایی به شمار نمیروند. همچنین در این بخش نشریه فرهنگ امروز طبق روال پیشین چند کتاب از جمله «فرهنگ پسامدرن» عبدالکریم رشیدیان، «آنچه سینما هست» دادلی اندرو، «دریغ است ایران که ویران شود» فرامرز رفیع پور و چند کتاب دیگر را به نقد کشیده و گفت وگویی با علیرضا پیروزمند مولف کتاب «رابطه منطقی دین و علوم کاربردی» ترتیب داده است.
فرهنگ امروز از این شماره به بعد در سرویس گزارش، بخش جدیدی افزوده که بی شک این بخش را بیش از پیش خواندنی میکند و آن تجربهنگاری محصلین ایرانی در فرنگ است که در این ماه اختصاص دارد به گفتگو با منوچهر آشتیانی و جلال ستاری. آنان در این گفت و گو به خاطرات خود در دوران تحصیل در خارج از ایران پرداختند. همچنین در این بخش گفت و گویی با غلامرضا جمشیدیها رییس گروه جامعه شناسی شورای تحول علوم انسانی در خصوص تمهیدات کارگروه جامعه شناسی برای ایجاد تحولات ساختاری در دانش اجتماعی رایج در دانشگاه های کشور صورت گرفت. گزارش هایی از سخنان عباس کاظمی و محمدفاضلی در خصوص فعالیت مصرف کالاهای فرهنگی در تهران و سخنان ابراهیم فیاض در نشست دانشگاه در آینده و معمای برکناری علی شجاعی صائین از دیگر مباحث این بخش است.
در بخش بولتن خارجی به مناسبت درگذشت اولریش بک جامعه شناس آلمانی سوگ نوشت آنتونی گیدنز در رثای این جامعه شناس و همچنین متنی از سخنرانی بک در مدرسه اقتصادی لندن ترجمه شد. مطلبی در خصوص برنامه های رادیویی بنیامین، مقایسه آرا هایدگر و ملاصدرا در خصوص سنت، متنی از کوین شیلبراک در خصوص فلسفه دین و پاسخ آلن بدییو به سردبیر نشریه لیبراسیون از دیگر متن های ترجمه شده در این بخش هستند.
بخش سینمای شماره چهارم نشریه فرهنگ امروز ویژه سیوسومین جشنواره فیلم فجر است که تلاش کرده با چند مصاحبه و یادداشت این دغدغه را مطرح کند که چرا سیمرغ سینمای ایران بعد از گذشت سی و سه سال هنوز به قله قاف نرسیده است. در این ویژه نامه ضمن پرداختن به شمایی کلی از آنچه در این جشنواره به وقوع پیوست دو مصاحبه با بهروز افخمی و بهرام توکلی در خصوص جشنواره امسال و فیلمهای «روباه» (ساخته افخمی) و «من دیهگو مارادونا هستم» ( ساخته توکلی) ترتیب داده شده است. همچنین این بخش شامل یادداشتهایی از منتقدینی نظیر آنتونیا شرکا، کیوان کثیریان، حمیدرضا باباوند، داود زادمهر، مهیار جوادیفر و… است. علاوه بر این نظرسنجی از اهالی رسانه در خصوص بهترین ها در این دوره از جشنواره اقدام دیگر فرهنگ امروز در این ویژه نامه است.
فرهنگ امروز در اولین پرونده فلسفه علم خود با عنوان «برخورد از نزدیک» نگاهی دارد به فراز و نشیبهای حضور فلسفه علم در ایران. برای پیگیری این مهم ابتدا ترجمه ای از مقاله علی اکبر نوابی پژوهشگر فلسفه در دانشگاه سیدنی در خصوص وضعیت فلسفه علم در ایران به چاپ رسیده است. همچنین فرهنگ امروز در گفت و گویی با علی پایا عقلانیت نقاد و هیاهوی مدهای جدید فکری را پیگیری کرده است و به این مساله پرداخته که چگونه فلسفه علم به ایران ورودی بهداشتی داشت. گفت وگو با مهدی گلشنی در خصوص نحوه ورود فلسفه علم به ایران و انگیزه های فردی ایشان برای بنیان گذاری گروه فلسفه علم درایران از دیگر مباحث این پرونده است. در مقابل نیز موسی اکرمی در مصاحبه با فرهنگ امروز از زمینه ها و ضرورت ها و مشکلات پیش روی تاسیس گروه فلسفه علم در دانشگاه آزاد و تمایزات و تشابهات آن با سایر کرسی های مشابه در دانشگاه های دولتی سخن میگوید. مروری تاریخی بر وضعیت فلسفه علم درایران به قلم یاسر خوشنویس بررسی وضعیت فلسفه علم در تمدن اسلامی و اینکه فلسفه مانع یا عامل رشد نظریات علمی در تمدن اسلامی است و همچنین نگاهی مختصر به وضعیت ادامه تحصیل در رشته فلسفه علم در خارج از کشور از دیگر مطالب این پرونده است.
گفت وگوی ناشنوایان عنوان پرونده تاریخ این ماه نشریه فرهنگ امروز است. فرهنگ امروز درصدد برآمده با گشودن این پرونده به بررسی نسبت تاریخ و نظریه بپردازد. در ابتدا دبیر پرونده با طرح این پرسش که آیا اساسا تاریخ و علوم اجتماعی می توانند با هم به گفت وگو بنشینند در مقام طرح بحث ابتدا از دو گروه تاریخ پژوهان آکادمیک در سده اخیر سخن گفته و سپس به افق های جدید در امکان تعامل تاریخ و نظریه پرداخته است. در ادامه این بحث بهزاد کریمی ملاحظاتی پیرامون کاربست نظریه در تاریخ را بیان داشت و تاریخ را بیشتر در معنای معرفت شناسانه آن بازشناخته و سپس مصطفی مهرآیین نسبت تاریخ و جامعه شناسی را از منظر فراجامعه شناسی را بررسی کرده است. علیرضا ملایی توانی نیز به بحث کاربست نظریه و بحران پایان نامه نویسی در رشته تاریخ پرداخته و با بیان شمه ای از پایان نامه نویسی در رشته تاریخ به ارائه راه حل هایی برای دانشجویان در کاربرد چارچوبه نظری در پایان نامه نویسی ارائه کرد. مهم ترین بخش این پرونده مصاحبهای بلند است با دکتر حسینعلی نوذری در پاسخ به این پرسش که آیا اساسا تاریخ ورزی بدون نظریه امکان پذیر است؟ یادداشت زهیر صیامیان در پاسخ به این پرسش که آیا علم تاریخ می تواند نظریه جامعه شناختی ارائه کند و یادداشت جلال فرزانه در پاسخ به این پرسش که آیا تاریخ باوری جدید را می توان به مثابه یک نظریه قلمداد کرد و همچنین یادداشت جواد میری در پاسخ به این پرسش که آیا تبیین تاریخی بدون نظریه ممکن است و در مقابل نظریه بدون توجه به تاریخ امکان وقوع دارد؟ از جمله مطالب این پرونده است. همچنین حمید عبداللهیان با ترکیب بحث در چارچوب فلسفه، تاریخ و نظریه به بنیان های معرفتی تولید دانش تاریخی در ایران پرداخت و ابراهیم موسی پور درباره نظریه و تاریخ اجتماعی مباحثی را طرح کرد. ترجمه و تلخیص بخش چهارم کتاب لایه های زمانی راینهارت کوزلک دیگر بخش مهم این پرونده است.
فرهنگ امروز در پرونده ادبیات نیم نگاهی دارد به وضعیت ادبیات معاصر در دانشگاه های ایران. در واقع اعتراض هایی که به حق از وضعیت اسفناک ادبیات معاصر در دانشگاه ها به گوش می رسد فرهنگ امروز را بر آن داشت تا نگاهی داشته باشد به برخوردهای سهل انگارانه یا برداشت های شخصی و سلیقه ای در فضای دانشگاهی که گمان می رود نقشی اساسی در به حاشیه رفتن ادبیات معاصر فارسی داشته است. دبیر پرونده در یادداشت خود بر این نکته تاکید کرده که غرق شدن بیش از اندازه در میراث کلاسیک چیزی جز بازماندن از شناخت دقیق و موثر سلایق و علایق کنونی ادبی و فرهنگی ما به دنبال ندارد. در همین راستا محمود فتوحی به این پرسش پاسخ داده که دانشجویان رشته ادبیات معاصر با چه کسانی معاصرند و نادر امیری ملاحظاتی جامعه شناختی درباره جایگاه ادبیات معاصر در دانشگاه داشت. همچنین قدرت الله طاهری در گفت و گویی با فرهنگ امروز با طرح این مساله که ادبیات آکادمیک متن محور است نه شخصیت محور یا جامعه محور بر اصلاح مسیر پیش رو تاکید کرده است. در مقابل محمدرحیم اخوت در مصاحبه خود با این نشریه علاوه بر تاکید وجود مشکلات در دانشگاه ها روی انتقادش بیشتر به سمت دانشجویان این رشته می باشد. بحران آموزشی ادبیات معاصر مساله دیگری بود که فرهنگ امروز در گفت و گو با مریم حسینی آن را پیگیری می کند. همچنین تجربه آکادمیک در مطالعات ادبی توسط طاهره کریمی مورد بازخوانی انتقادی قرار گرفت و میراندا میناس در یادداشتی به نحوه تدریس ادبیات معاصر ترکی در دانشگا های ترکیه پرداخت. همچنین وضعیت ادبیات معاصر ایران در دانشگاه توسط علی تسلیمی، جبهه گیری کرسی های دانشگاهی مقابل نقد نو توسط مشیت علایی پیگیری شده است. ترجمه متنی از متیو مک کنزی دیویس در خصوص تحمیل معیار رسمی آکادمیک از دیگر مطالب پرونده «ادب نو در محاصره مفاخر کهن» است که در فرهنگ امروز به چاپ رسیده است.
پرسش از هستی و چیستی فقه اجتماعی موضوعی است که فرهنگ امروز در فصل ششم خود در سرویس حوزه بدان پرداخته است فرهنگ امروز با انجام چند مصاحبه تلاش کرد به پرسش هایی پاسخ دهد: از جمله اینکه فقه اجتماعی قرار است چه دردی از جامعه را درمان کند؟ اساسا کدام نیاز نقص یا کاستی در جامعه امروز مسلمانان باعث شده است تا به تازگی در گوشه و کنار مجامع حوزوی حلقه هایی برای بحث در رابطه با فقه اجتماعی شکل بگیرد؟ در این پرونده سیدعلی میرموسوی در برابر این پرسش قرار گرفت که ملاک تعریف جامعه در فقه الاجتماع چیست؟ محمود رجبی هم در پاسخ به پرسش های فرهنگ امروز اثبات وجود حقیقی برای جامعه را بسیار مشکل عنوان کرده است و ابراهیم فیاض هم تلاش میکند در برابر پرسش های فرهنگ امروز دو زیرساخت کلامی را برای ورود به وادی فقه اجتماعی تبیین کند. حسن خیری نیز از برداشت های گوناگونی که از فقه اجتماعی صورت می گیرد سخن گفته و سلیمان خاکبان از فهم گستره دین به عنوان مقدمه رویکرد اجتماعی به فرآیند تفقه و محمدباقر ربانی از جاده دو طرفه فقه و جامعه. همچنین فرهنگ امروز مروری داشت بر دیدگاه آیت الله محسن اراکی پیرامون تعریف اسلام از جامعه. اما در نهایت مواجهه صدیق اورعی با موضوع پرونده جالب توجه است اینکه اگر درباره موضوعی به فقیه مراجعه نشود آیا او خود باید به دنبال آن برود؟
شماره چهارم نشریه فرهنگ امروز به مدیر مسئولی امیرابراهیم رسولی و سردبیری بهزاد جامهبزرگ در 212 صفحه و به قیمت 10 هزار تومان منتشر و در کتابفروشیها و روزنامه فروشیهای سراسر کشور توزیع شده است.
بهائیان ایران:قمرالملوک سیف، یک عمر خدمت و درگذشت در غربت!
ژانویه 20th, 2021کیان ثابتی:ایران وایر:در دوران همهگیری ویروس کرونا، صدها پزشک و کادر درمان بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک میکنند و از سوی مردم و دولتهای کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین میشوند. اما بسیاری از این اعضای کادر درمان که در ایران درس خوانده و خدمت کردهاند، پس از انقلاب اسلامی بیکار و از تحصیلات دانشگاهی محروم شدهاند و سهم بسیاری از آنها، چوبههای دار و جوخههای آتش شده است.
جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بوده است که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضالّه» میدانند.
***
۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۱، نوزاد دختری در خانواده سیف در تهران به دنیا آمد. خانواده سیف مرفه و متدین به دین اسلام بود. جد پدری این نوزاد تازه متولد شده، شیخ «سیفالدین میرزا قاجار»، از علمای دربار قاجار و نوه عموی «ناصرالدین» شاه بود.
قمرالملوک چهار ساله بود که مادرش، «نصرتالملوک» درگذشت. او در نوجوانی، پدرش «ضیاءالدین میرزا» را هم از دست داد.
نوجوانی و تحصیلات
–
قمرالملوک را در نوجوانی برای تحصیل در دوره متوسطه، به مدرسه «ژاندارک» فرستادند. مدرسه ژاندارک از مدارس معروف دخترانه در تهران قدیم بود که توسط میسیونرهای مذهبی فرانسوی در ایران تاسیس شد. امروزه این مدرسه یکی از نقاط دیدنی برای گردشگران خارجی به شمار میرود.
قمرالملوک پس از پایان دوره متوسطه، علاقهمند به ادامه تحصیل بود اما در آن زمان، زنان فقط امکان تحصیل در دو مرکز «دارالمعلمات» و «آموزشگاه عالی مامایی» را داشتند. قمر تحصیل در رشته مامایی را آغاز کرد.
او پس از اخذ مدرک معادل لیسانس، دوره تخصصی علوم آزمایشگاهی را در «انستیتو پاستور» گذراند. در آن سالها، رشته علوم آزمایشگاهی در ایران هنوز شکل نگرفته بود و با توجه به شیوع گسترده بیماریهای واگیردار و عفونی در کشور، انستیتو پاستور به درخواست اداره کل صحیه (بهداری)، دورههایی تخصصی در علوم آزمایشگاهی را برای افراد داوطلبان دارای مدارک پیراپزشکی برگزار میکرد.
در سال ۱۳۱۵، اداره کل صحیه (بهداری) که در آن زمان تحت نظارت وزارت کشور اداره میشد، شش نفر از دختران متخصص آزمایشگاه را برای کار در آزمایشگاه تازه تاسیس مرکزی تهران استخدام کرد. یکی از این بانوان متخصص، قمرالملوک سیف بود. در این آزمایشگاه، فقط دختران مشغول به کار بودند و به دانشجویان طب که همگی پسر بودند، اجازه ورود به آزمایشگاه داده نمیشد. قمرالملوک به سرپرستی آزمایشگاه منصوب شد.
ازدواج با دکتر مسیح فرهنگی
«در سال ۱۳۱۶، یک روز دکتر “مشعوف”، رییس آزمایشگاه به اتاق من آمد. یک جوان ظریف و سبزهرو همراه ایشان بود که بعدها دکتر مسیح فرهنگی شد را به من معرفی کرد و گفت خانم سیف، این آقا برای یادگرفتن کارهای آزمایشگاهی آمدهاند، شما ایشان را راهنمایی کنید، روزها اینجا خواهند آمد. من تعجب کردم که چهطور به ایشان که محصل طب بود، اجازه دادند به این آزمایشگاه بیایند. بعدها معلوم شد او به اداره فرهنگ رفته بود و از آن طریق معرفی شده بود. از فردای آن روز، آنچه تجزیه (آنالیز) داشتیم، ایشان هم با من قدم به قدم کار میکرد. جوان بسیار مودب و خوشبرخوردی بود…»
این همکاری و آشنایی منجر به ازدواج قمرالملوک با دکتر فرهنگی شد. دکتر فرهنگی از پیروان آیین بهایی بود و قمر خانم به عنوان نوه یک روحانی شیعه بلندپایه درباری شناخته میشد. این دو در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۱۷ پس از اجرای مراسم عقد اسلامی و عقد بهایی، با یکدیگر وصلت کردند؛ پیوندی که تا اعدام مسیح فرهنگی در سال ۱۳۶۰ به جرم اعتقاد به آیین بهایی، استوار ماند.
قمر خانم اما همواره به یاد «دکتر جان» بود (نامی که دکتر فرهنگی را با آن خطاب میکرد) و در هر مجلسی مینشست، از او و خدماتش به مردم ایران تعریف میکرد.
پس از ازدواج، این دو ،خانهای در تهران اجاره کردند که طبقه بالا را برای زندگی و طبقه پایین را به مطب اختصاص دادند. قمر خانم در مطب یک آزمایشگاه کوچک هم درست کرده بود تا تشخیص بیماریها را دقیقتر انجام دهد.
اواخر سال ۱۳۱۹، با آنکه مطب پر رونقی داشت، تصمیم گرفت تهران را ترک کند و در یکی این شهرهای محتاج به پزشک ساکن شوند.
در آن روزها، بیماری «تیفوس» در گیلان شیوع پیدا کرده و شهر رشت به شدت آلوده بود. این زوج بهایی که در آن زمان صاحب نوزادی هم شده بودند، شهر رشت را جهت خدمت پزشکی انتخاب کردند و عازم این شهر شدند.
تغییر دین قمرالملوک سیف
دکتر فرهنگی هیچ گاه در مورد دیانت بهایی با قمر خانم صحبت نمیکرد. آن دو با یکدیگر بدون دخالت در عقایدشان در آرامش زندگی میکردند. اما قمرالملوک بنا به عادتی که به مطالعه داشت، کتابهای مربوط به آیین بهایی را که کنار میز تختخواب بود، میخواند. معاشرتهای هفتگی با دوستان بهایی و مشاهده اخلاق و رفتار همسرش در منزل و محل کار، او را بیشتر علاقهمند به آیین بهایی کرد؛ به طوریکه در پایان دو سال اقامت در تهران، به آیین بهایی گروید و چندی بعد رسماً در رشت بهایی شد.
پس از اقامت در رشت، هر دو در «بیمارستان پورسینا» استخدام شدند. از قمرالملوک سیف به عنوان اولین بانویی که در گیلان لابراتوار یا آزمایشگاه تشخیص بیماری پایهگذاری کرده است، نام میبرند.
«در تمام گیلان، از رامسر تا هشتپر تا لوشان فقط یک آزمایشگاه بیمارستانی بود؛ حتی بهداری سربازخانه هم آزمایشگاه نداشت. همه تجزیهها را به آزمایشگاه بیمارستان پورسینا میفرستادند و ما شدیداً مشغول کار بودیم…آن روزها مثل امروز نبود که همه مواد غذایی برای کشت میکروب آماده باشد، باید با گوشت گوساله، بویون و ژله تهیه میکردیم؛ یعنی میپختیم و این کار بزرگی بود.»
جنگ جهانی دوم
سال ۱۳۲۰، جنگ جهانی به خاورمیانه و خاک ایران کشیده شده بود. در همان دوران، خانواده قمرالملوک تصمیم به مهاجرت به عراق گرفتند. وسایل منزل را با قیمت پایین فروختند و در خرداد ۱۳۲۱ عازم عراق شدند. خانواده فرهنگی چهار نفره شده و یک نوزاد شش ماهه هم به جمع آنها اضافه شده بود. گرمای شدید، جنگ، کمبود دارو و شیرخشک و بیماری یکی از اطفال، سختی زیادی را به این خانواده تحمیل کرد. با این وصف، مصمم بودند در آنجا ساکن شوند و به مردم محروم آن منطقه کمک کنند.
وقتی اهالی کرکوک که از اقوام مختلف ترکمن، کُرد و عرب تشکیل شده بود، شنیدند پزشک ایرانی به شهرشان آمده است، به منزل دکتر فرهنگی هجوم آوردند. کم کم آوازه این زوج در شهر پیچید و بیمارانشان زیاد شد. حتی رییس اداره اقامت و خانواده عراق هم جزو بیماران آنها شدند.
مشکل اینجا بود که چون اجازه رسمی طبابت در عراق نداشتند، داروخانهها به مریضهایشان دارو نمیدادند. دکتر فرهنگی و قمرالملوک داروهای داروخانههای ورشکسته را میخریدند و به بیماران خود میدادند. همچنین با خرید پودرهای دارویی و به کارگیری فرمول داروسازی، کپسول و شربت میساختند و به مریضها میدادند.
اخراج از عراق
پس از یک سال و نیم اقامت در عراق، با فشار علمای مذهبی ایران، ایرانیان بهایی از عراق اخراج شدند. این زوج دوباره به رشت برگشتند. رییس بهداری رشت به قمرالملوک پیغام داد که پُست او در بیمارستان همچنان خالی است. قمر خانم هم بلافاصله پس از ورود به ایران، همان سمت ریاست آزمایشگاه پورسینا را برعهده گرفت و کارش را شروع کرد.
برگشت خانواده فرهنگی به رشت، همزمان با شیوع بیماری «تب راجعه» (بازگرد) در ایران بود. استان گیلان یکی از مناطقی بود که این بیماری در آن به شدت شایع شده بود. پس از بازگشایی مجدد آزمایشگاه بیمارستان پورسینا، این بخش درمانی تبدیل به مرکز اصلی تشخیص بیماری در رشت شد.
این زوج پزشک حدود ۱۰سال را در رشت اقامت گزیدند. در آن دوران، خدمات پزشکی قمرالملوک، او را به چهرهای مشهور و مورد اعتماد در بین زنان شهر تبدیل کرده بود. قمرالملوک سیف در بین بهاییان رشت هم چهرهای محبوب بود. او نخستین خانم در جامعه بهایی رشت به شمار میرفت که از طرف بهاییان شهر به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره این جامعه انتخاب شد.
زندگی در ترکیه
حدود سال ۱۳۳۰، قمرالملوک و همسرش تصمیم به اقامت در ترکیه گرفتند. آنها از یک طرف میخواستند به جامعه بهایی ترکیه که تعداد کمی بودند، کمک کنند و از سوی دیگر، مصمم به تحصیل در «دانشگاه استانبول» بودند.
همه وسایل زندگی را فروختند و سرمایهای فراهم کردند تا در ترکیه بتوانند مخارج خود را تامین کنند. آنها برای گرفتن اقامت، همراه با درس خواندن در بیمارستان دانشگاه هم شروع به کار رایگان کردند. پس از حدود شش سال و نیم، اواخر آذر ۱۳۳۹ به ایران بازگشتند.
قمرالملوک در خاطراتش مینویسد از کارهای مهم در ترکیه، جمعکردن دانشجویان ایرانی بود که خانوادههایشان در ایران بودند. قمرالملوک و همسرش این جوانان را مانند فرزندان خود قبول کرده بودند و در خانه خود از آنها پذیرایی و در موقع بیماری، آنها را معالجه و پرستاری میکردند. جوانان ایرانی هم به این زوج علاقه زیادی داشتند و مانند والدین خود در هر امری با آنها مشورت میکردند.
بازگشت دوباره به ایران
قمرالملوک پس از بازگشت به ایران، بلافاصله از طرف بهداری استان گیلان دعوت به کار شد. در آن زمان، بیماری «مالاریا» در گیلان بیداد میکرد. بهداری گیلان با توجه به تخصص و تجربهای که قمرالملوک در زمینه تشخیص و مقابله با بیماریهای واگیردار و میکروبی داشت، او را جهت همکاری در پروژه مبارزه با مالاریا استخدام کرد.
قمرالملوک چندین سال در بخش مربوط به مالاریا خدمت کرد. او مدتی بعد به ریاست اداره مبارزه با مالاریا برگزیده شد. اولین زنی در گیلان بود که این سمت را برعهده گرفت.
در کتاب «پیشگامان فرهنگ گیلان»، تالیف «مروجی»، چاپ ۱۳۸۸، از قمرالملوک سیف به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و نخستین معلمان زن در گیلان نام برده شده است.
در سالهای اولیه سکونت در رشت، این بانوی فعال فرهنگی با وجود مشغله فراوان، به دعوت رییس فرهنگ گیلان، در کلاسهای مقاطع ۱۱ و ۱۲ دبیرستانهای دخترانه، دروس «بهداشت» و «بچهداری» را به طور داوطلبانه و رایگان تدریس میکرد. این کلاسها تا زمان ترک گیلان ادامه داشتند.
انتقال به پایتخت و انقلاب
در سال ۱۳۴۷، قمرالملوک و همسرش پس از سالها خدمت پزشکی به مردم گیلان، این شهر را ترک کردند و در آپارتمان کوچکی در تهران ساکن شدند. آنها تا زمان انقلاب در تهران ساکن بودند.
انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ تمامی معادلات را عوض کرد. شامگاه ۱۷ بهمن ۱۳۵۸، چند پاسدار مسلح به آپارتمان قمرالملوک و همسرش وارد شدند. آنها پس از بازرسی منزل، مسیح فرهنگی را بازداشت کردند.
پس از یک ماه بیخبری، ملاقاتهای کابینی و حضوری آغاز شد. او خوشحال بود که «دکتر جان» دستکم میتواند در زندان طبابت کند.
اما صبح روز سوم تیر ۱۳۶۰، رادیو خبر اعدام پنج نفر را به اتهام «افساد فیالارض» اعلام کرد. یکی از آنها، مسیح فرهنگی بود.
مهاجرت پس از اعدام همسر
قمرالملوک بعد از مراسم همسرش، به شمال نزد دخترش رفت. به او اطلاع دادند که آپارتمان مسکونی آنها در تهران پلمب شده است. قمر خانم با دادگاه انقلاب تماس گرفت و سوال کرد که بر اساس چه حکمی منزل را مصادره کردهاند؟ به او گفته بودند خودش را معرفی کند تا جای زندگی جدید را به او نشان دهند! قمرالملوک که متوجه شده بود پاسداران قصد دستگیری او را دارند، به ترکیه رفت.
جامعه بهایی کانادا دولت این کشور را از سرگذشت قمرالملوک سیف مطلع کرد. در پی آن، وزیر مهاجرت وقت کانادا در تماس تلفنی با دکتر «فرهنگ فرهنگی»، دختر قمرالملوک گفت که کانادا مادرش را با آغوش باز به عنوان مهاجر میپذیرد. قمرالملوک سیف در سن ۶۹ سالگی راهی کانادا شد و در شهر «هامیلتون»، در ایالت «انتاریو» کانادا به زندگی زندگی ادامه داد.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶، قمرالملوک سیف در سن ۹۵ سالگی، دور از وطن درگذشت. او تا آخرین لحظه حیات، مثبت و پر انرژی بود و با آن که به دلیل کهولت سن به سختی راه میرفت ولی به کارهای عامالمنفعه میپرداخت.
کنفرانس مطبوعاتی شاه،بهمن 49
ژانویه 17th, 2021تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها و کامیابی ها(بخش دوم)،علی میرفطروس
ژانویه 14th, 2021*به خاطرِ مخالفت شدید روحانیّون ، کشف حجاب در زمان رضاشاه با موانع و مشکلات فراوانی همراه بود.
*تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از «اُمّت » به «ملّت » تبدیل کند.
*سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به «کمال اتاتُرک» احترام می گذاشتند و در دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را « کمالیست های واقعی » می دانستند، ولی سازمان های مارکسیستی و چریکی در ایران ، رضاشاه را «فاشیست» ، « قدّاره بند»، «یاغی» و «از رذل ترین عناصر» می نامیدند!
***
یکی ازضعف ها و کمبودهای ما در عرصۀ مطالعات تاریخی اینست که هنوز نتوانسته ایم رویدادهای تقویمی را به تاریخ تبدیل کنیم شاید به این خاطر که قهرمانان و ضدقهرمانان هنوز زنده اند. خصلتِ « ایلی-عشیره ایِ »سازمان های سیاسی و رسوباتِ ایدئولوژیک نیز رسیدن به تفاهم ملّی دربارۀ این یا آن رویدادِ مهم تاریخی را دشوار کرده اند.چنانکه گفته ام: استفاده از ايدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجيه اين يا آن رويداد تاريخى براى صاحبان آن ايدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد،اما ترديدى نيست كه«تاريخ ايدئولوژيك» يا «ايدئولوژيك كردنِ تاريخ»هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى ملّى و نيز در جهت شفافيّتِ حقيقت تاريخى نبوده است.
…اجازه دهید که به«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» طور دیگری نگاه کنیم: فرض کنید اصلاً« سردار سپه» یا رضاشاهی نبود، آیا فکرمی کنید که مثلاً منتسکیو (با کتاب معروف روح القوانین اش) اگر در ایران حکومت می کرد،آیا بهتر از رضاشاه یا محمدرضا شاه عمل می کرد؟ فکرنمی کنم، چرا؟ برای اینکه ساختار اجتماعی ایران ظرفیّت پذیرش منتسکیو را نداشت و او هم – دیر یا زود – به «اقتدارگرائی»و«تجدّدِ آمرانه» متوسّل می شد.بخاطر همین کمبودها و ضعف های ساختاری بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت ، مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیان «حکومت قانون»، بی قانونی ها کردند و…
رضاشاه و آخوندها
گفتیم که یکی از دشمنان سرسخت رضاشاه ،آخوندها و روحانیّون شیعه بودند که با حکومت رضا شاه، مقام و موقعیّت اجتماعی شان – بشدّت- تضعیف شده بود.آیت الله خمینی- که شاهد و ناظرِ«تجدّد آمرانۀ رضاشاه» بود – درکتاب صحیفۀ نور می گوید:
–« در اين عصری که من درک کردم و گمان دارم هيچ يک از آقايان درک نکرده ايد ،روحانیّت را با تمام قوا کوبیدند، به گونه ای که این حوزۀ علمیّه که آن وقت هزار و چند صد تا محصّل داشت، رسید به چهارصد نفر، آن هم چهار صد نفری توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمامِ منابر را در سرتا سرِ ایران [تعطیل کردند] تمام خُطبا را در سرتا سر ایران زبان شان را بستند».
و یا:
-«چقدرعلما را اسيرکرده… و چقدر علما را هتک حرمت کردند و چقدرعمّامه ها را از سرِ اهلِ علم برداشتند… و خدا می داند در زمان [ رضاشاه] چه کشيديم…[رضاشاه] با سرنيزه و قُلدریِ تمام ، مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».
رضاشاه و دولت انگلیس
دربارۀ دشمنی دولت فخیمۀ انگلیس با رضاشاه ،قبلاً اشاره ای کرده ایم،امّا کینه و دشمنیِ«ریدر بولارد»(وزیر مختار انگلیس در ایران)نسبت به رضاشاه-در واقع-سرنوشت رضاشاه را رقم زد. «بولارد» از آخرین رجال انگلیسی درعصراستعماربود که مانند«لُرد کُرزن» (وزیر امور خارجۀ مقتدر انگلیس)ایران را«مِلک طِلقِ انگلستان»می دانست و در همۀ امورِ اساسی ایران مداخله می کرد، موضوعی که بتدریج باعث رشد و طغیان احساسات ضد انگلیسی در جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت شد.«بولارد»در خاطرات و گزارش های محرمانه اش می نویسد:
-« برخلاف افسانه های رایج، انگلیسی ها هیچ نقشی در روی کارآوردنِ رضاشاه نداشتند».
در بارۀ سرنگون کردنِ رضاشاه، «بولارد»اعتراف می کند:
-« با پخش خبرهای نادرست از طریق رادیو دهلی و رادیو لندن ، به تخریب شخصیّت رضا شاه کوشیدیم؛ خبرهائی که روال حکومت رضاشاه را مُختل میکرد»(1).
تردیدی نبود که رضاشاه – اینجا یا آنجا- برخی ازبهترین اراضی واملاک زمینداران بزرگ را بنام خود کرده و یا رؤسای عشایر، کمونیست ها و روحانیّون را سرکوب نموده بود، امّا بازتاب اغراق آمیزاین اقدامات توسط رادیو«بی بی سی»یا«رادیو دهلی» باعثِ «مختل شدن روال حکومت رضا شاه »شد.مثلاً:در نخستین روزهای اشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، این رادیوها اعلام کردند که در ایران مواد خوراکی وجود ندارد، چون رضاشاه آنها را به آلمان ها فروخته است!!
و یا: گزارش های مغرضانۀ«میس لمبتون»(ایران شناس معروف و مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتیِ سفارت انگلیس درایران) دربارۀ «ثروت افسانه ای رضاشاه» و خصوصاً«سرقت جواهراتِ سلطنتی و خارج کردن آنها توسط رضا شاه از ایران»، گزارش هائی که نادرست بودن آن ها توسط وزیرِ دارائی وقت(عباسقلی گلشائیان) و هیات مستقلی ازنمایندگان مجلس مورد تائید قرارگرفته بود، با اینهمه ،پخشِ این دروغپردازی ها تأثیرات عمیقی در جامعۀ ایران گذاشت که هنوز نیز در ذهن وُ زبان بسیاری جاری است.
یکی از جلوه های«مختل کردن روال حکومت رضاشاه» توسط انگلیسی ها تشدید حسِّ سوء ظنِ رضا شاه به نزدیک ترین دوستان و یاران خود بود،مانندعلیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقیزاده، محمدعلی فروغی (2).در چنان شرایطی وقتی در سوم شهریور1320 ارتش های روس و انگلیس ایران را إشغال کردند تنها، دولتمردِ برجسته محمدعلی فروغی بود که با وجود بیماری و ضعف شدیدِ جسمی توانست کشتی توفان زدۀ ایران را از «گردابِ فنا» نجات دهد(3).
تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از«اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند. تجربۀ کشورهائی مانند ترکیه، مصر، تونس و…نشان می دهد که جریان«ملّت سازی» یا «دولت-ملّت» Nation-State)) در این کشورها با نوعی «استبداد منوّره» همراه بود.استاد محمود حسابی( پدرِ علم فیزیک درایران) دربارۀ چگونگی تاسیس دانشگاه تهران نمونه ای از«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» را بیان می کند:
– رفتیم حضورِ رضاشاه…وقتی صحبت هایم در بارۀ لزوم تاسیس دانشگاه تهران و فوایدش تمام شد،رضاشاه پرسید:
– برای تحقّق این کارها چقدرزمان لازمه؟
گفتم: 3 تا 5 سال.
رضاشاه گفت:
-همین که شما حاضرید کاری انجام دهید تا دستم بسوی خارجی ها دراز نشود،غنیمت است.هرکاری از دستم برآید انجام خواهم داد…
دکترحسابی یادآوری می کند:
– تشکرکردم و خواستم از کاخ سلطنتی خارج شوم که رضاشاه صدایم کرد:
-برای این آرزوهائی که داری چقدر پول لازم داری؟
دکترحسابی می گوید:من یک حساب مختصرکردم و گفتم: اگر هزارتومان مرحمت بفرمائید کافیه؟
سه روز از ملاقات من با رضاشاه نگذشته بود که صدهزارتومان حواله شد برای تاسیس دانشگاه تهران.مبلغ این حواله به قدری برای علی اصغرحکمت(وزیرفرهنگ رضاشاه)عجیب و باور نکردنی بود که حد نداشت چون آن روزها در تهران یک کوچه و خانه هایش را به هزار تومان میخریدند! دکترحسابی ادامه می دهد:
-برای تخصیصِ زمینِ دانشگاه تهران نیز با کالسکه مرا بردند به پارک جلالیّه که محل مشقِ سواره نظام بود.رضاشاه پرسید:
-چقدر از اینجا را می خواهی؟
گفتم:به اندازۀ این میدانِ مشقِ سربازان کافیه!
رضاشاه ، وزیر جنگ را صدا کرد و گفت:
-کُل این پادگان را خالی می کنی، می بری « دوشان تپّه» و همه را می دهی برای تاسیس دانشگاه تهران. زمین های آقای اتحادیّه را هم میخری و به این ضمیمه می کنی….
به قولِ دکترحسابی:
-«این پول و آن زمین، حاصلش شد دانشگاهِ تهران!».
رضاشاه و اتاتُرک: تفاوت ها و شباهت ها!
تفاوت ها:
1-تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتاتُرک در دو بَستر اجتماعیِ متفاوت ظهورکرده بود .اتاتُرک – در واقع- میراث خوارِ اصلاحات اجتماعی دوران امپراتوری عثمانی بود که تا دروازه های شهرِ«وین» (اتریش)ادامه داشت.این گسترۀ سیاسی و جغرافیائی باعث شده بود تا رجال سیاسی عثمانی با فرهنگ و قوانین اروپائی آشنا شوند و اصلاحاتی را در امورِ قضائی و قانونی انجام دهند ، مثلاً:«سلطان سلیمان عثمانی»(دراواسط قرن 16میلادی)- بخاطرتوجه اش به اصلاحات اجتماعی و استقرار قوانین عُرفی و گسترش آموزش و پرورش نوین- به«سلطان سلیمان قانونی» شهرت داشت، «تنظیمات» یا اصلاحاتی که کم و بیش تا فروپاشی امپراتوری عثمانی درجنگ جهانی اوّل و ظهور«اتاترک» ادامه داشت.در حالیکه رضاشاه میراث خوا رِ ایرانِ ویران و آخوندزدۀ دوران قاجارها بود.
2-«اتاتُرک»در شهرِ«سالونیک» پرورش یافته بود؛شهری که کم و بیش با فرهنگِ اروپائی آشنائی داشت،در حالیکه رضاشاه در روستای کوچکی بنام«آلاشتِ»مازندران بدنیا آمده بود که فاقد کمترین امکانات آموزشی و پرورشی بود.
3- «اتاترک» در دانشگاهی تحصیل کرده بود که شیوۀ تعلیم و تربیت آن ابتداء تحت تأثیر تعلیمات مدرسۀ عالیِ نظامیِ«سَن سیر» (Saint-Cyr ) فرانسه و بعد، آلمان قرار داشت.
4-اتاترک باسفر به پاریس و برخی دیگراز شهرهای اروپائیِ با فرهنگ ،زبان و مدنیّت اروپائی آشنا شد، شرایطی که رضاشاه، از آن محروم بود.
5- بَستر اصلاحات اجتماعی اتاتُرک (بخاطرتجربه های دوران امپراتوری عثمانی) مناسب و تقریباً آماده بود. رواج تصوّف و عرفان درآناطولی ترکیه(مانند گروه های بَکتاشیّه، مولویّه و غیره) باعثِ رواج تساهل و مدارای مذهبی در آن کشور شده بود و این امر باعث شده بود تا تجدّدگرائی اتاتُرک با مقاومت کمتری روبرو گردد.
شباهت ها:
1- رضاشاه و اتاتُرک از درونِ نظام سیاسی حاکم (سلسلۀ قاجاریّه و خلافت عثمانی) برخاسته بودند.
2-هر دو از بطن و متنِ آشفتگی های جنگ جهانی اول ظهور کرده بودند.
3-هر دو شخصیّت از طرف پادشاه یا سلطان وقت به مأموریّت های مهمی اعزام شده بودند و با استفاده از این«فرصت» به تحکیمِ محبوبیّت و موقعیتِ سیاسی-نظامی خود برای استقرارِحاکمیّت آینده پرداختند.
4-مانند عموم روشنفکران و ملیگرایان ایرانی- که در شخصیّت رضاخانِ سردارسپه نوعی« مُنجی» و«مُصلح اجتماعی» را مشاهده می کردند، روشنفکران ترک نیز در هیأتِ اتا ترک«رهبری فرهیخته» را می دیدند که می توانست بر إشغال و اغتشاشِ پس از جنگ جهانی اوّل خاتمه دهد.
5-هر دو شخصیّت – در آغاز کار- با نوعی تسامح و «احترام به مقدّسات اسلامی مردم»، کوشیدند تا نیروهای مذهبی و غیر مذهبیِ جامعه را به دُورِ خود جمع کنند.
6- هم درایران و هم در ترکیه تجدّد گرائی ابتداء از طرف كارمندان دولتی و بخشی از شهرنشینانِ باسواد و مرفه مورد استقبال قرار گرفت.
7- تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتا تُرک با مقاومت های سختِ نیروهای متعصّبِ مذهبی روبرو شده بود.درترکیه هم -مانند ایران – ازطرف مردم عادی شکایت هائی در اعتراض به «کشف حجابِ اجباری» و برداشتنِ آمرانۀ چادر از سرِ زنان توسط «آژان»ها و پاسبان ها ابراز شده بود. «جنبش شيخ سعيد» درشرق ترکیه و ماجرای«شیخ بُهلول»( رویدادِ مسجد گوهرشاد درمشهد) تبلورِ اعتراض نیروهای متعصّب مذهبی بود.
8- در برخورد با دولت نوپای بلشویکیِ روسیه، هم رضاشاه و هم اتا تُرک «سیاستِ مماشات و میانه رَوَی» در پیش گرفتند هرچند که اتاتُرک در نامههای خود به لنین و استالین آنان را «رفیق» خطاب میکرد.
این شباهت ها در اقداماتِ رضاشاه و اتاترک برای توسعۀ ملّی و تجدّدِ اجتماعی چشمگیر بود ، از جمله:
۱-جدائی دین ازسیاست و مبارزه با روحانیون؛
2-ایجاد دادگستری نوین و تدوین قوانین مدنی به جای قوانین و محاکم شرعی؛
3-کشف حجاب و تلاش برای آزادی زن و تامین برابری حقوق زنان با مردان؛
4-آموزش وپرورش اجباری برای همگان؛
5-ترویج ملّی گرائی و تلاش برای جایگزین کردن هویّت ملّی به جای هویّت اسلامی؛
6-احداث دانشگاه و دها مدارس حرفه وُ فن و کوتاه کردن دست آخوندها ازآموزش و پرورش جامعه؛
7-تغییر لباس و عمّامه و كلاه و تعویض آنها با لباس ها و کلاه های اروپائی؛
8-سرکوبِ سران ایلات و عشایر و تمرکز آنها در شهرها؛
9- ایجاد شناسنامه و اجبار کردن مردم به داشتن نام خانوادگی؛
10-تشویق و تدریس موسیقی در مدارس و ایجاد نوعی«هوای تازه»در فضای آموزشی ایران و ترکیه.
کشفِ حجاب : رضاشاه و اتاتُرک
ضرورتِ کشف حجاب قبل از جنبش مشروطیّت در عقاید روشنفکران وجود داشت ،به طوری که مثلاً میرزا آقاخان کرمانی «حجابِ بی مروّت زنان»را« بذرِ مزروعِ تازیان» می دانست.
با جنبش مشروطیّت زنانی مانند«بدری تُندَری»(فانی) و «عالمتاج قائم مقامی» (ژاله) به آزادی زنِ از قید وُ بندهای قرون وسطائی پرداختند. این خواست منجر به ایجاد«مجمعِ کشف حجاب» شده بود که به طور مخفیانه توسط میرزا ابوالقاسم خان مراغه ای و همسرش،شهنازِ رشدیّه(دخترمیرزا حسن خان رشدیّه تبریزی) تشکیل می شد…همزمان با ظهور رضاخان سردار سپه (درسال های 1298-1299) نشریاتی مانند«زبان زنان» ، «عالم نسوان» ،«نامۀ بانوان » و«جهان زنان» و شعرهای ملک الشعرای بهار،عارف قزوینی،عشقی ،ابوالقاسم لاهوتی ،ایرج میرزا و پروین اعتصامی کشف حجاب و ضرورت آزادی زن را در سپهر سیاسی-فرهنگی ایران بازتاب دادند ولی به خاطر ساختار مذهبی جامعه و مخالفت شدید روحانیّون،انجامِ این امر با موانع و مشکلات فراوانی همراه شد، گوئی همه منتظر دستی بودند تا به قول ایرج میرزا دراین باره«فتح باب» کند:
نقاب بر رخ زن سدِّ بابِ معرفت است
کجاست دستِ حقیقت که فتح باب کند
درخیابان های تهران، زنان و مردان- جدا ازهم – در دو طرفِ پیاده رو حرکت می کردند( چیزی شبیه به زنانه-مردانه کردن اتوبوس ها درتهران و یا عدم اجازۀ زنان برای حضور در ورزشگاه های جمهوری اسلامی).با توجه به این خط کِشی ها و موانع مذهبی،رضاشاه سعی می کرد که برای آماده سازی مردم به بیحجابی از هر راهِ ممکن استفاده کند، ازجمله ، تشویق و آزادگذاشتنِ زرتشتی ها ، ارمنی ها و بهائی ها به بی حجابی بود.
نخستین کنسرتِ بی نقاب وُ حجابِ قمر الملوک وزیری در «گراند هتلِ»خیابان لاله زار (در سال ۱۳۰۳)،«آتش به خرمنِ زاهد زد» ،«دیوار های ممنوعه» را فرو ریخت ، ترس و تردید را از دل وُ جانِ زنان ایران زدود و «مرغِ سحر» بانگِ رسای آزادی شد.
با این زمینه سازی ها، وقتی در 1310 خورشیدی هیأتی از زنان خارجی از سوی «جامعۀ ملل» وارد تهران می شدند،به دستور رضاشاه اعلام شد که:«زنان باید در برداشتن حجاب خود آزاد باشند و اگر فردی یا مُلّایی متعرّض آنان شود، شهربانی باید از زنانِ بیحجاب حمایت کند».
یک سال بعد (در آذرماه 1311) به دستور رضاشاه،تشکیل «کنگرۀ نسوان شرق» و حضور زنانِ بیحجاب از کشورهای مختلف در تهران، فرصت دیگری بود برای عادی سازی بی حجابی درمیان مردم.این کنگره به ریاست«شمس پهلوی»برگزار شده بود و درآن، از بی حجابی به عنوان«مظهری از تمدّن» یاد شده بود.
این آماده سازی ها، روحیۀ امنیّت و اعتمادِ به نفس را در زنان ایران تقویت کرد به طوری که چند سال بعد،حضورِ زنان بی حجاب درخیابان های معروف تهران(مانند لاله زار) چشمگیربود.همۀ این رویدادها،زمینه هائی بودند برای اعلام کشف حجاب در17دی 1314.
رضاشاه در خرداد ماه 1313 به تركيه رفت ولی چند سال پیش از سفربه ترکیه اقداماتی در جهت بهبود حقوق زنان و تلاش هائی برای زمینه سازیِ کشف حجاب انجام داده بود. اسناد و مدارک مربوط به رَوَند کشف حجاب در زمان رضاشاه و بازتاب آن درنشریات خارجی توسطِ وزارت امورخارجۀ ایران (درسال 1355) منتشرشده و بخشی ازاین اسناد در کتابِ«رَوَندِ کشف حجاب» (تالیف حمید بصیرتمنش) چاپ شده اند…دریکی از اسناد می خوانیم که درخردادماه 1304 نشریۀ «بیرمنگام پُست»(چاپ انگلیس)نوشت:
-« دخترانِ رضاشاه بدستورِ پدر چادر از سر برداشته و سوار بر اسب در خیابان های تهران گردش کرده اند».
درتاريخ 6 سپتامبر 1931م / 4 شهريور1310 خورشیدی( 3سال قبل از سفر رضا شاه به ترکیه)روزنامۀ معروف ترکیه بنام«مليّت»(چاپ استانبول) نوشت:
-«رضاشاه نزديک به پانصد تن از زنان ايراني را به دربار دعوت کرد و پس ازنطقی، از آنها خواست تا چادرهای شان را بردارند و آنان نيز با خرسندی، فرمان شاه را پذيرفتند».
این اقدام-چنانکه گفتیم- می توانست متأثّر از پیرامونیان رضاشاه (مانند محمدعلی فروغی ، تیمور تاش و علی اصغر حکمت) و روشنفکرانِ «انجمن ایران جوان» باشد که خواستارِ «اصلاحاتِ اجتماعی به سبک اروپا» بودند.
بنابراین ، اعتقاد به«مُدلِ اتاتُرکی» در تبیین اصلاحات رضاشاه مُنصفانه نیست زیرا وقتی عکس های مربوط به کشف حجاب درخانوادۀ رضاشاه و اتاترک را باهم مقایسه کنیم، می بینیم که اقدامات رضا شاه از شجاعت و جلوۀ بیشتری برخوردار است،ازجمله اینکه همسر و دختران رضاشاه ( برخلافِ همسرِ آتاتُرک) کلاه و پوشاک اروپائی داشتند نه حجابِ اسلامی.
همسر و دختران رضاشاه در اوّلین مراسم 17 دی 1314
اتاتُرک و همسرش،لطیفه
به نظر می رسد که رفعِ حجاب و رعایت برخی دیگر از حقوق زنان در زندگی خصوصیِ اتاتُرک جائی نداشت زیرا، در حالیکه مجلس ملّی ترکیه در 17 فوریۀ 1926 طبق قوانین سوئیس به«طلاق با حق تصمیمگیریِ مرد»پایان میداد و زنان از حقوق مساوی در ارث برخوردار می شدند، اتاتُرک درغیابِ همسرِ بیمارش (فکریّه)- که برای معالجه و مداوا به اروپا روانه شده بود- با دختری به نامِ «لطیفه»ازدواج کرد.«فکریّه» به محض اطلاع از این موضوع به ترکیه بازگشت،اما هرگز اجازۀ دیدار با همسرش را نیافت و سرانجام در اثر بی اعتنائی های اتا تورک با شلیک گلوله به زندگیاش خاتمه داد…همسر دوم اتاتُرک( عکس بالا ) نیز عاقبتِ خوشی نداشت.«لطیفه» ازخانواده ای ثروتمند و تحصیلکردۀ رشتۀ حقوق و سیاست در دانشگاه سوربنِ پاریس بود .او در اکثر سفرها آتاتورک را همراهی می کرد و زمانی از طرفِ اتاترک «فرمانده» و«بانوی قرارگاه» نامیده می شد ولی بخاطر مشاجرات خصوصی و خانوادگی بزودی توسط اتاتُرک طرد شد بی آنکه این «طلاقِ یکطرفه» موجب رضایتِ لطیفه بوده باشد (4).
گفتنی است که سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به کمال اتاتُرک احترام می گذاشتند و حتّی در برابر دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را «کمالیست های واقعی»می دانستند، در حالیکه سازمان های چریکی و مارکسیستی در ایران رضا شاه را «فاشیست» ، « قدّاره بند» ، «یاغی» و از « رذل ترین عناصر » می نامیدند!(5).
چنان نگاهی به رضاشاه و تحدّدگرائی او و تداوم آن در زمان محمد رضاشاه- در واقع- میخ هائی بودند بر تابوتِ نوزادِ نیمه جانِ تجدّد درایران.
رضاشاه نهالِ تجددگرائی را درشوره زارِ بازمانده از دورانِ قاجار کاشته بود. این نهال نورس به مراقبت و مواظبت رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ایران نیاز داشت،امّا بخاطر سلطۀ ایدئولوژی های فریبا(چه دینی و چه لنینی) و حملۀ روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320،این نهالِ نورس، پایمالِ دشمنان ایران شد و با انقلاب اسلامی- بارِ دیگر- جامعۀ ایران دچارِ انقطاع تاریخی شد.(برای آگاهی از نظرات نگارنده در بارۀ انقلاب اسلامی نگاه کنید به:چند مقاله).
تجدّدگرائی دورانِ رضا شاه – با همۀ ضعف ها و کمبودهایش – کامیابی های فراوانی داشت و اگر جمهوری اسلامی- با همۀ تبلیغاتِ شدید و گسترده- هنوز نتوانسته فرهنگ، اخلاقیّات و «ارزش»های خود را -خصوصاً درمیان زنان ایران- تثبیت کند، به یُمنِ تجدّدگرائیِ دوران رضاشاه و محمد رضا شاه است.
به طوری که گفته ام:
آیندگان به تکرارِ دو بارۀ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که ما- اکنونیان- رو در رو با تاریخ، گذشته وُ حال را از چنگِ تفسیرهای انحصاری یا ایدئولوژیک آزاد کنیم. برای داشتنِ فردائی روشن و مشترک، امروز،باید تاریخی ملّی و مشترک داشته باشیم.
_________________________
پانویس ها:
1-سخن وزیر مختار انگلیس درایران یادآورِ موج حیرت انگیزِ تبلیغاتِ رادیوها – تلویزیون های خارجی علیه شاه در آستانۀ انقلاب اسلامی است که موجبِ«مختل شدن روالِ حکومت شاه» و در نتیجه،باعثِ خروج وی از ایران شد.
2-گفتنی است که آتاتُرک نیز نسبت به برخی دوستان و یاران نزدیکش در«حزب جمهوريخواه مترقی» با خشونت وُ خشم رفتار کرده بود.
3- به روایت دکترعیسی صدیق(ادیب،نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران) با توجه به بیماری شدید و ضعفِ جسمی فروغی:«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی پذیرفتن نخست وزیری میتواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:
-«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم مُجسّم شود؟».نگاه کنیدبه:یادگارِ عُمر(خاطراتی ازسرگذشت دکتر عیسی صدیق)، تهران،1353،ص28
4- نگاه کنید به کتاب«اتا تورک»نوشتۀ تُرک شناس معروف آندرو مانگو ، ترجمۀ هوشمند دهقان، نشر پیام امروز، تهران،1395، صص 513- 514 ، 591 و631
5-برای نمونه نگاه کنید به: دموکراسی ناقص ، م.الف.جاوید(محمّد امینی؟)، نشرسازمان اتحادیۀ کمونیست های ایران،1357،صص5-7
ما در کجای تغییر ایستادهایم؟،فرشاد قربانپور
ژانویه 13th, 2021حکومت، پانزده دقیقۀ بعد کجاست؟ آیا پاسخی قطعی برای آن وجود دارد؟ بدون شک پاسخ نه است.
هانا آرنت در نوشتارهای خود پیرامون نظامهای دیکتاتوری به سه پرده از حیات این نظامها اشاره کرده و زندگی آنها را در سه فاز تقسیم میکند.
به گمان او این سه فاز عبارتند از:
۱-فاز اول: اکثریت مردم سرمست از ایدئولوژی به دنبال رهبران خود راه میافتند، انگار بهشت گمشدۀ خود را یافتهاند، ایدئولوژی را دربست میپذیرند و خواهان کوچکترین تغییری در آن نیستند.
۲-فاز دوم: واقعیات چهرۀ خود را نشان داده و هیچ کدام از وعدههای رهبران تحقق نیافته است و مردم از نظام دلزده و مایوس میشوند، در این فاز گروهی به فکر اصلاحات میافتند ولی به دلایل متعدد از جمله این که اصول ایدئولوژی را نمیتوان تغییر داد، اصلاحات سرانجام راه به جایی نمیبرد.
۳-فاز سوم: فازِ نهایی نظامهای دیکتاتوری است که در این فاز متولیّانِ تمامیتخواه سعی میکنند از خشونت عریان استفاده کنند. از بین همفکران سابق، هر کس با آنها کوچکترین زاویۀ دیدی داشته باشد را از دایره خودیها میرانند، تصفیههای گسترده شروع میشود و دایره خودیها کوچک و کوچکتر و ناکارآمدیها عمیقتر و تعداد مخالفین بیشتر و بیشتر میشود و نهایتاً سیل اعتراضات میآید و همه چیز را با خود میبرد.
ما در کجا هستیم؟
اکنون پرسشی که مطرح میشود این است که بسنجیم ما در کجای این مراحل قرار داریم؟. این پرسش و ارزیابی، از آن رو اهمیت دارد که نسبت جامعه را با تحول و به سخن دیگر، فاصلۀ جامعه را با تغییر نشان خواهد داد. اینکه در ابتدای مسیر هستیم و یا در انتهای آن و یا شاید هم در میانۀ راه.
فاز اول
مساله این است که ما از دورۀ زمانیِ انقلاب گذشتهایم. فاز اول را میتوان در فیلمهایی دید که از دهه ۶۰ به یادگار مانده و در آن آیتالله خمینی برای سیل هواداران انقلابی که بخش عظیمی از ایرانیان را دربر میگرفت سخن میگفت. با هر سخنرانی او سیل جمعیت روانه هدف میشد. جریان حزبالهی و به دنبالش خط امام شکل گرفته و همه سرمست از قدرت به دنبال کوبیدن مشتها بر دهان آمریکا و استکبار بودند. دورهای بود که میگفتند هرچه امام گفت، شدنی است.این فاز تا پایان حیات آیتالله خمینی ادامه داشت.
فاز دوم
آرنت نمیگوید در صورت فقدان رهبر اولیه، جریان چگونه پیش خواهد رفت. اما آنچه روی داد این بود که با فقدان رهبر نخست، مسیر با رهبر دوم ادامه یافت. شاید در تقسیمبندی آرنتیِ مساله، سال ۱۳۶۸ را بتوان پایان فاز اول دانست. جنگ تمام شده بود و همه منتظر بودند تا آرمانها به ظهور برسند. هنوز عدهای در آرزوی جامعۀ بی طبقه توحیدی بودند. برخی نیز شعارهایی همچون تبدیل ایران به ژاپنِ اسلامی را سر میدادند. اما رفته رفته واقعیتها خودش را نشان داد.
واقعیت چه بود؟ اینکه نمیشود هم ایدئولوژیک بود و هم توسعه یافت. پس در این میان چه باید کرد؟ بین تغییر بنیادهای فکری و یا تغییر هدف، ما دومی را انتخاب کرده و توسعه را فدای ایدئولوژی کردیم. پس بدرود ژاپن اسلامی!
برای این آرزو بیش از یک دهه وقت صرف شد. این دهه، دهۀ اصلاحات بدون نام بردن از آن بود. دورهای بود که واقعیت در حال نشان دادن چهرۀ تلخش بود. اینکه ما عقبافتاده و توسعه نیافتهایم. در این زمان، اتفاق مهمی هم در دنیا رخ داد. اقتصاد به جای ایدئولوژی در صدر نشست. انقلابها و رویکردهای انقلابی در سطح جهان دیگر ارزشش را از دست میداد.
فاز سوم
اما در ایران اصلاحات اقتصادی هاشمی به اصلاحات سیاسی خاتمی پیوند خورد. رویکرد سیاسی اصلاحات با برآمدن دولت خاتمی بود و این را شاید بتوان در آن تقسیمبندی آرنتی آغاز فاز دوم دانست. این دوره، دورۀ راندن خودیها و انقلابیون نخست از خیمۀ انقلاب نیز بود که در فاز سوم تحلیل هانا آرنت آمده است. هر چند که در یک تحلیل میتوان راندن خودیها را حتی پیشتر از این به زمان مغضوب شدن آیتالله منتظری، آیتالله آذری قمی و حتی آیتالله شریعتمداری به عقب برد.
در واقع راندن خودیها همیشه و همه جا همزاد انقلابها است و از فردای پیروزی آغاز میشود.
اما ابتدای دهه ۸۰، بن بست اصلاحات خاتمی بود. هرچند که همین اصلاحات شکست خورده را نیز تا پایان دورۀ خاتمی کشاندند. با این حال اگر بخواهیم تاریخ دقیقی تعیین کنیم شاید بتوان توقیف سلام را مبنایی نزدیکتر به حساب آورد. در پی این رویداد ابتدا چهرههایی مانند آیتالله موسوی خوئینیها و عبدالله نوری مغضوب شدند و سپس کار به دیگرانی همچون محمد خاتمی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی و… کشیده شد.
خشونت
هر چند پیشتر، اتفاقهایی مانند اعتراضات قزوین، مشهد و اسلامشهر، قتلهای زنجیرهای و… حکومت را وارد فازِ خشونت کرده بود، اما میتوان مبنای خشونت علیه آزادیخواهی و دموکراسیطلبی و قانونگرایی را در تیر ۷۸ تعیین کرد. پس از این بود که تمام اعتراضها با خشونت و قدرت پاسخ داده شد، این روند در آبان ۹۸ به حدی خارج از تصور رسید. خشونتی که مشاهده شد را در تحلیل آرنتی مساله میتوان جای داد که هانا آرنت در فاز سوم از آن حرف میزند.
اما یک مساله! هانا آرنت دربارۀ مدت زمان هر فاز صحبتی به میان نمیآورد. برای نمونه اگر فاز نخست،در جمهوری اسلامی از سال ۵۷ تا سال ۶۸ طول کشیده باشد و فاز دوم را در پایان جنگ و برآمدنِ دولت هاشمی جستوجو کنیم، مشاهده میکنیم که این دو فاز از نظر زمانی با هم برابر نیستند که البته طبیعی است. اما پرسش اینجاست که نقطۀ صفر فاز سوم را باید در کجا بگذاریم؟ در تیر۷۸؟ در خرداد ۸۸؟ در دیماه ۹۶ یا آبان ۹۸ و یا شاید هنوز فاز سوم شروع نشده باشد.
نقطۀ آغازین
به گمان من این نقطۀ آغازین فاز سوم را میتوان خرداد ۸۸ دانست. بنابراین فاز نخست ۱۱ سال و فاز دوم ۲۰ سال طول کشید. هیچ دانشی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان مدت زمان فاز سوم را ارزیابی کرد. شاید فاز سوم بیشتر از دو فاز دیگر طول بکشد و یا شاید هم نه. اما به نظر میرسد هنوز مسیری طولانی را طی نکردهایم.
اکنون در کجا هستیم؟
آرنت در تقسیمبندی خود، دورهای را تحلیل میکند که حتی عملکرد دونپایهترین کارگزاران حکومتی نه تنها به پای حکومت نوشته میشود، بلکه شخص اول نیز از آن عملکرد دفاع میکند. به گمان هانا آرنت در این دوره: « رهبرِ توتالیتر نمیتواند انتقاد از زیردستانش را تحمل کند، زیرا آنها پیوسته به نام او عمل میکنند. اگر او بخواهد خطاهایش را تصحیح کند، باید آنهایی را که به خطاهای او عمل کردهاند از میان بردارد. اگر او بخواهد مسئولیت اشتباهاتش را به دوش دیگران اندازد، باید آنها را بکُشد». به نظر او در این دوره نباید ارکان مختلف حکومت را مستقل از راس حکومت مورد نقد قرار داد. چرا؟ که در این دوره شخص اول «تنهاکسیست که… در صورت قرار گرفتن در تنگنا، نمیتواند بگوید که چرا از من میپرسی، از رهبر بپرس». (توتالیتاریسم)
به گمان من، امروز جامعه در این مرحله است. امروز هر کسی هر کاری که میکند، آن کار را به نظام و شخص اول کشور گره میزند. کارهایی انجام میشود که شخص اول میخواهد و کارهایی انجام نمیشود چون شخص اول نمیخواهد…
-زمانی برجام خوب بود، اما اکنون دیگر نه
-زمانی مذاکره و نرمش خوب بود اما اکنون دیگر نه
-دولت آینده باید جوان و انقلابی باشد
-واکسن خارجی خوب نیست
و…
در این مسیر هر کس مخالف است بهتر است از قطار پیاده شود. چرا که حاکمیت آرایش دفعِ به خود گرفته نه جذب.
هانا آرنت در وضع بشر مینویسد: «توتالیتاریسم فردیت انسانها را خرد میکند و شخصیت انسانها را به هیچ تقلیل میدهد تا جایی که دیگر هیچ کس مگر شخص اول دیده و شنیده نشود بنابراین با وجود اینکه تودههای میلیونی نمایش داده میشوند و در همه جا هستند اما در واقع هیچکس در هیچ جا حضور ندارد و در نهایت همه در بدبختی و فلاکت با هم شریک و برابرند ولی در عمق ماجرا هیچ جهان مشترکی در جامعۀ دیکتاتور زده وجود ندارد زیرا فردیت انسانها به کناری زده شده است». جامعه امروز در چنین شرایطی قرار دارد. اما آنچه این شرایط را قابل تحمل میکند، یک نوع دوگانگی کوچک و ریز در بدنه و ساختارهای حکومتی است. بین دولت و حاکمیت، بین مجلس و دولت، بین حزبالهیها و حاکمیت و بین مردم با حزبالهیها و… و اینجاست که ما نفس میکشیم.
اینجاست که به قول هانا آرنت« در نظام هاي ديكتاتوري همه چيز خوب به نظر ميرسد حتي ١٥ دقيقه قبل از فروپاشي». و حکومت باید از آن زمانهایی هراس داشته باشد که در آن زمانها برخی از کارگزاران حکومتی« شخصاً تصمیم میگیرند، در چنین هنگامههایی اخلاقی عمل کنند».
در واقع آنچه که کارل یاسپرز در مقالهی “گناه سیاسی” مطرح میکند مبنی بر اینکه:« همه اعضای جامعه مسئول شیوۀ حکومت جامعهاند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در «گناه سیاسی» حکومت شریک و مقصر است». سبب میشود، روزی همه بیدار شوند و دیگر دست از تبعیت بردارند و آنوقت است که حرکت بزرگ رخ خواهد داد با این ایده که« هدف نهایی هر انقلاب، آزادی است»هرچند که در عمل چنین نیست.
فرشاد قربانپور- روزنامهنگار
منابع :
کتابهای هانا آرنت : توتالیتاریسم، انقلاب، خشونت و اندیشههایی دربارهٔ سیاست و انقلاب، وضع بشر
غزلی از حسین مُنزوی
ژانویه 12th, 2021
زبـــاغِ پیرهنت چون دریچـــه ها واشد
بهشتِ گمشده پشت دریچه پیدا شد
رهــا ز سلطۀ پاییـز در بهــــارِ اطاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد
به دیدن تو همه ذره های من شد چشم
و چشــم ها همه سر تا به پا تماشا شد
تمــام منظره پوشیده از تـو شد یعنـی:
جهان به چشمِ دلِ من دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه
بــه نام تـــو كـه در آمیختم گوارا شد
نفت و کنفرانس«دوحه»،اندرو اسکات کوپر
ژانویه 11th, 2021نبرد سرنوشتساز در «دوحه»:
معاملۀ نفتیِ مخفیانۀ سرنگون ساز
اندرو اسکات کوپر
اشاره:
پروفسور اندرو اسکات کوپر( Andrew Scott Cooper)،استاددانشگاه های آمریکا و کارشناس برجستۀ خاورمیانه و نفت است.پایاننامۀ دکترای وی در دانشگاه ویکتوریا(نیوزیلند)تأتیرات شوک نفتی سال ۱۹۷۳ بر روابط ایران و آمریکا را مورد بررسی قرار میدهد.کوپر بااعتدال و انصاف علمی،ضمن بررسی اسناد و متن مذاکرات دولتمردان آمریکا-که از«طبقه بندی محرمانه»خارج گردیده-چشم انداز تازه ای دربارۀ نفت و نقش آن در سرنگونی رژیم شاه گشوده است.به جرأت می توان گفت که این مقاله تجدیدنظر اساسی در تحلیل های موجود را لازم و ضروری می سازد.کوپر در کتاب های «سلاطین نفت»و«سقوط بهشت»نیز در این باره سخن گفته است.
متن زیر ترجمۀ مقاله ای است که درپائیزسال 2008 درنشریۀ معتبر Middle East با نام زیر منتشرشده است:
.Showdown at Doha: The Secret Oil Deal ThatHelped Sink the Shah of Iran
تیتر مقاله، عکس ها وجملات تأکیدی(سیاه) درمتنِ ترجمه افزودۀ این تارنما است.
***
چه چیزی به سقوط فاجعهبار درآمدهای نفتی ایران در ژانویهی ۱۹۷۷ انجامید؟ تاکنون،سیاست،مذهب، فرهنگ، و اقتصاد به عنوان عوامل زمینهسازِ سقوط نظام سلطنتیِ ایران در سال ۱۹۷۹معرفی شده و مورد بررسی قرار گرفته اند. نحوهی روابط بین مقامات ارشد ایالات متحده و شاهِ ایران؛ مردی که هنری کیسینجر او را به عنوان «یکی از نادرترین رهبران دنیا، یک متحد بیچون و چرا، و کسی که شناختاش از جهان شناخت ما را نیز وسعت بخشیده است» میستایید، مدّتها در هالهای از ابهام قرار داشت و تا همین اواخر، اسنادی که بتوانند بخشی از غبار این ابهام را بزدایند از دسترس پژوهشگران به دور بوده اند[1] از طبقهبندی خارج شدن اوراق مربوط به برنت اسکوکرافت (Brent Scowcroft)، مردی که در دولتهای نیکسون و فورد خدمت کرده است،درک ما را از ریشههای انقلاب ایران عمق بسیار بخشیده است.این اوراق آشکار میسازند که در سال ۱۹۷۶ ایالات متحده و عربستان سعودی برای کاهش قیمتهای نفت با یکدیگر تبانی کردند؛امری که ناخواسته زمینهساز بحران مالیای شد که اقتصاد ایران را بیثبات و قدرت شاه را متزلزل گردانید.
در نُه روز نخست ژانویهی ۱۹۷۷،اقتصاد ایران در پیِ آشفتگی غیرمعمولِ بازارهای جهانی نفت دستخوش آسیب عظیمی شد.صدها میلیون دلار از درآمدهای پیشبینیشدهی کشور به علّت سقوط ناگهانی ارزش صادرات روزانهی نفت محو شد، و این در حالی بود که کل تولید نفت در مقایسه با ماه پیش از آن %۳۸ کاهش یافته بود[2]. خونریزشِ مالی (financial hemorrhage) دولت را وادار کرد که بودجهی خود را بازنگری کند، صرف هزینه در پروژههای جدید را متوقف سازد،برنامههای کمکهای خارجی را به حال تعلیق درآورد، و ۵۰۰ میلیون دلار وام اضطراری از بانکهای امریکایی و اروپایی طلب کند[3]. علّت مستقیم بحران مالی ایران تصمیم قاطعانهی عربستان سعودی به سرپیچیدن از ارادهی دیگر اعضای سازمان کشورهای صادرکنندهی نفت (اُپک) مبنی بر افزایش قیمتهای نفت در اجلاس دسامبر ۱۹۷۶ در دوحهی قطر بود.وزیر نفت عربستان سعودی،شیخ احمد زَکی یمانی، اعلام داشت که دولت متبوع او با فروش نفت خام خود به قیمتی نازلتر،با افزایش قیمت آن مقابله خواهد کرد[4].تهدید یمانی به سرازیر کردن سیلآسای نفت ارزان به بازار هیچگاه عملی نشد،اما سیستم دوقیمتی اوپک تا شش ماه برقرار ماند و ضربهی سهمگینی به درآمدهای مالی دولت ایران زد. بعدها، اقتصاددانان ارشد شاه اعتراف کردند که دولت آنها به هیچ وجه احتمال سقوط بهای نفت و کاهش تولید را در نظر نگرفته بود[5]. برآوردهای دولت ایران از درآمدهای نفتیاش خوشبینانه بود، و هزینههای این دولت بر اساس درآمدهایی تنظیم شده بود که به وقت خود تحقق نیافتند.اما آنچه در پیش بود از این هم ناگوارتر بود. کوشش دولت به برقرار کردن مجدد انضباط مالی تنها سبب افزایش وخامت بحران شد. بودجهی به شدّت انقباضی دولت موجب افزایش بیکاری و ناآرامی اجتماعی شد که «زمینهی پیدایش وضعیت کلاسیک جامعهای که آمادهی انقلاب است، را فراهم کرد.»[6] واکنش شخصِ شاه به رفتار سعودیها جانانه و دندانشکن بود. محمد رضا پهلوی برای بهبود اقتصاد بیمار و کمخون کشورش، و همچنین افزایش قدرت خود، به قیمتهای بالای نفت چشم اُمید بسته بود، همزمان با تلاشهایش برای توسعهی اقتصادی، اقدامات مخاطرهآمیز آزادسازی سیاسی را نیز در داخل به اجرا در آورده بود. در دوم ژانویهی ۱۹۷۷، شاه نااُمیدانه اظهار داشت که «ما ورشکسته شده ایم» و «به نظر همه چیز محکوم به سکون شده است. در این اوضاع بسیاری از برنامههایی را که برای آنها برنامهریزی کرده بودیم، باید به عقب بیندازیم… شرایط سختی در پیش داریم [7].
سال ۲۰۰۸ سیاُمین سالگرد وقوع ناآرامیهایی است که به وقوع انقلاب ایران انجامید و نهایتاً سرنگونی حکومت باستانی ایران، خروج خاندان سلطنتی از کشور، و از بین رفتن یکی از همپیمانان راهبردی امریکا در غرب آسیا و حوزهی خلیج فارس را در پی داشت. با وجود این که در تحلیل انقلاب ایران، تمرکز پژوهشگران به بررسی ریشههای داخلیِ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی این انقلاب معطوف بوده است، نقش منابع مالی دولت، و مشخصاً درآمدهای نفتی آن، در وقوع این فاجعه کمتر مورد توجه قرار گرفته است. انقلاب ایران مشابهتهای بسیاری با دو انقلاب بزرگ دیگر؛ یعنی انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه دارد. هر سهی این دگرگونیهای عظیم پیآمدِ یک بحران مالی بوده اند[8] .خبرنگاران خارجی مستقر در تهران در سال ۱۹۷۷ به خوبی نوسانات درآمدی ایران را در آن سال ثبت و گزارش کرده اند[9]. اما علت اصلی تصمیم عربستان سعودی به مقابله کردن با افزایش بهای نفت توسط اپک در دسامبر ۱۹۷۶، و بخصوص نقش دولت فورد در اتخاذ این تصمیم شوم تاکنون شرح داده نشده است.
اوراق اسکوکرافت که شامل رونوشت مذاکرات، یادداشتهای کتبی، و مکاتبات بین رؤسای جمهور امریکا، نیکسون و فورد، وزیر خارجه، هنری کیسنجر، وزرای دولت، و مقامات ارشد دولتهای خارجی است، تجدید نظر در فرضیههای سنتی در باب «روابط ویژه»ی ایران و ایالات متحده در دههی ۱۹۷۰ را ضروری میسازد.این اوراق نشاندهندهی وجود تنشهای حاد بین شاه و کاخ سفید در خصوص قیمتگذاری نفت است و همچنین آشکار میسازد که نارضایی کاخ سفید از بابت بیاعتنایی شاه به نگرانیهایی که در باب تهدید اقتصاد جهانی از ناحیهی بهای بالای نفت وجود داشته است، رو به تزاید بوده است. تصویری که رونوشتِ مذاکرات از شاه ترسیم میکند، بسیار با تصویر «شاهِ امریکا» تفاوت دارد؛ این رونوشتها همپیمان سرسختی را به تصویر میکشد که از گردن نهادن به خواستههای دو رئیسجمهور جمهوریخواهِ محافظهکار و مقامات ارشد دولت امریکا، از جمله هنری کیسینجر، که بزرگترین ستایشگر شاه و معمار همپیمانی راهبردی ایالات متحده و ایران در دههی ۱۹۷۰ بود، سر باز میزند. در خصوص نحوهی واکنش به رفتار شاه ایران، رئیس جمهور و مشاوران او دچار دودستگی بودند. هنری کیسینجر به همکاران ناشکیبای خود هشدار میداد که اعمال فشار به شاه ایران برای پایین آوردن بهای نفت ممکن است بر خطر سر کار آمدن یک «رژیم رادیکال» به جای شاه بیفزاید.[10] این اوراق به تفصیل جزئیات تلاشهای پرزیدنت فورد در جهت بازداشتن شاه از افزایش بهای نفت در اجلاس اپک در دسامبر ۱۹۷۶ را بازگو میکند. بعدها معلوم شد این پیروزی بسیار گران تمام شده است. همان اندازه که نفت موجب نزدیک شدن رؤسای جمهور امریکا و خاندان پهلوی شده بود، موجب بروز اختلاف و جدایی بین آنها نیز شد.
در اینجا، اوراق اسکوکرافت را در پنج برههی زمانی مجزا مورد بررسی قرار میدهیم. این دورهی زمانی از ژوئیهی ۱۹۷۴؛ همان واپسین روزهای زمامداری نیکسون آغاز میشود، و در پیِ آن دورهی پرآشوب تصدّی جرالد فورد فرا میرسد که در ژانویهی ۱۹۷۷ که فورد و کیسینجر خود را برای واگذاری قدرت به رئیس جمهور منتخب جیمی کارتر آماده میکنند، به پایان میرسد.
ژوئیه تا اوت ۱۹۷۴:
«رویارویی ما با او به سرنگونی او میانجامد»
در ساعت ۱۰:۰۰ صبح روز سهشنبه، نهم ژوئیهی ۱۹۷۴، وزیر خزانهداری،ویلیام سایمن، وارد اتاق بیضی شکل در کاخ سفید شد تا پیش از عزیمتاش به خاور میانه و اروپا با رئیس جمهور، ریچارد نیکسون، رایزنی کند. گر چه در آن روزها نبرد نیکسون برای حفظ قدرت در پی رسوایی واترگیت به روزهای آخر خود رسیده بود، اما با این حال هنگامی که سایمن جهت گفتگو را به سمت محمد رضا پهلوی، شاه ایران گردانید،رئیس جمهور با علاقه، توجه و هوشیاری تمام وارد گفتگو شد.
بیل سایمن در میان جمهوریخواهان آدم تکرویی به حساب میآمد. او پیش از آن که به واشنگتن بیاید، در یکی از شرکتهای معتبر وال استریت به نام سالومون برادرز (Salomon Brothers) شراکت داشت. او در سال ۱۹۷۳ به عنوان معاون جورج شولتز، وزیر خزانهداری، مسؤولیت بیاجر و مزد تخفیف اثرات تحریم نفتی اعراب را عهدهدار شده بود، و بدان سبب، لقب «قیصر انرژی» (energy czar) را دریافت کرده بود. افزایش سرسامآور بهای نفت رکود عمیقی را به ایالات متحده تحمیل کرده بود، و همین علت کافی بود که شاه ایران کاملاً مورد توجه بیل سایمن واقع شود. امتناع شاه در پیوستن به تحریم نفتی،قدر و منزلت دولتمردی بزرگ را نصیب او ساخته بود.با این حال، توافقنامهی نفتی تهران در دسامبر ۱۹۷۳ که منجر به چهار برابر شدن بهای نفت ظرف مدت ۱۲ ماه شده بود، زاییدهی خود او بود[11]
به رغم این، اعلیحضرت همایونی محمد رضا شاه پهلوی، آریامهر، شاهنشاه ایران و سایهی خدا در دل ریچارد نیکسون محبتی نسبت به خود ایجاد کرده بود. بیست سال بود که این دو مرد یکدیگر میشناختند و میستودند. ایران پایگاه ایالات متحده در غرب آسیا و حافظ معبر دسترسی به خلیج فارس بود. ایران یکی از تولیدکنندگان عُمدهی نفت و قدرت برتر نظامی در منطقه بود.میادین نفتی ایران روزانه ۶ میلیون بشکه نفت روانهی بازار میکردند[12]، ناوگان دریایی این کشور عبور روزانه ۲۵ میلیون بشکه نفت از منطقهی خاور میانه برای فرو نشاندن عطش اروپا، ژاپن، اسرائیل، و ایالات متحده را تضمین میکرد،[13] و نیروهای مسلح او، مجهّز به پیشرفتهترین تسلیحات،حفاظ مستحکمی را بین اتحاد جماهیر شوروی و خلیج فارس تشکیل میداد. در پی تصمیم بریتانیا به خروج قوای نظامی خود از خلیج فارس به سال ۱۹۷۱، دولتهای جانسون و نیکسون توافق کردند که شاه را برای پر کردن خلأ ناشی از خروج بریتانیاییها تسلیح کنند. در نوامبر ۱۹۷۱، هنگامی که شاه قوانین بینالمللی را نقض کرد و سه جزیرهی سوقالجیشی در تنگهی هرمز، ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک، را به تصرف در آورد، دولت واشینگتن مخالفتی ابراز نداشت.مطبوعات امریکا ایران را «غول معابر نفتی» نام نهادند.[14] تا پایان حکومت شاه در ایران،ایالات متحده حضور نظامی چندانی در منطقه نداشت.ریچارد نیکسون قدردانی خود را از شاه با توصیف او به عنوان «بهترین دوست ما» نشان داد.[15] ستایش نیکسون از شاه صرفاً ناشی از عواطف شخصی او نبود. در یک موقعیت دیگر نیکسون آرزو کرد که «کاش در جهان رهبران بیشتری با چنین قوهی بصیرتی وجود میداشت. قدرت مدیریت شاه، اساساً، ناشی از دیکتاتوری معنوی و عطوفتآمیز او است.» [16]. معاون جرالد فورد، نلسون راکفلر، که یکی از دوستان قدیمی خانوادهی پهلوی بود، در جلا او را با اسکندر کبیر مقایسه میکرد و در خفا تصدیق میکرد که نهادهای دموکراتیک امریکا میتوانند از سیاست مشت محکم شاه درس بیاموزند: «او به زودی به ما خواهد آموخت که امریکا را چگونه اداره کنیم.» [17] اسدالله علم، محرم اسرار شاه و وزیر دربار او، در یادداشتهای روزانهی خود به یاد میآورد که چگونه هنری کیسینجر «با گفتن این که چقدر آرزو داشت که پرزیدنت فورد شاه را الگوی خود قرار دهد، او را میستود [18].»
وزیر خزانهداری[سایمن] گفتگوی خود با نیکسون را در نهم ژوئیهی ۱۹۷۴ با اصرار بر این نکته آغاز کرد که رئیس جمهور میباید کاری برای مقابله با افزایش بهای نفت بکند.سایمن ابراز داشت که «امکان انجام برخی اقدامات قاطعانه وجو دارد.» سایمن قانع شده بود که اگر بتوان رضایت شاه را برای معکوس کردن روند بهای نفت جلب کرد، آنگاه بقیهی اعضای اُپک نیز در همین مسیر قدم خواهند گذاشت. او متحیر بود که چرا نه رئیس جمهور و نه وزیر خارجه از شاه درخواستی برای کاهش بهای نفت نکرده اند. نیکسون پاسخ داد که او پیشتر مسألهی بهای بالای نفت را با ملک فیصل، پادشاه عربستان سعودی، مطرح کرده است: «من به طور خصوصی، این موضوع را با [ملک] فیصل در میان گذاشته ام، و به او گفته ام که شما میتوانید از افزایش بهای نفت ممانعت کنید. ما مایل ایم که راههای جدیدی برای برخورد با این وضعیت بیابیم، اما اگر شاه قیمتها را بالا نگه دارد، آنها نمیتوانند کار چندانی از پیش برند.کویت هم همین وضعیت را دارد [19].»
بیل سایمن: آیا امکان تحت فشار قرار دادن شاه وجود دارد؟
ریچارد نیکسون: قرار نیست تو به آنجا [به ایران] بروی.
ب س: نه! ما فکر کردیم که میتوان در حالی که مشغول مذاکره با اعراب هستیم، پیشنهاد شیرینی هم به ایرانیها بدهیم.
ر ن: او بهترین دوست ما است. اگر قرار باشد فشاری به ایران وارد شود باید از جانب من باشد.
ب س: در شگفت ام. او و ونزوئلا با هم قیمت نفت را تعیین میکنند.بدون آنها، بهای نفت اینگونه نمیبود … وضعیت کنونی آزاردهنده است – شمار اندکی تولیدکنندهی نفت وجود دارد که پول زیادی در اختیار دارند و نمیدانند آن را کجا خرج کنند،در همین حال، بانکها و نهادهای مالی دچار مشکل هستند. بهای نفت بیثباتی عظیمی در بازارهای مالی بینالمللی به وجود آورده است [20]
سفر سایمن به پایتختهای اروپایی و خاورمیانهای خبرساز شد.در فرانسه او پادشاه ایران را «یک احمق» توصیف کرد … «او[شاه]می خواهد که تبدیل به یک ابَرقدرت بشود. او همهی درآمدهای نفتی خود را در داخل کشور، و عمدتاً در تجهیزات نظامی سرمایهگذاری میکند.» [21] توهینی که سایمن نسبت به شاه کرد، حسابشده بود: او با این کار پیامی به عربستان سعودی میفرستاد مبنی بر این که نگرانیهای آنها را درک میکند و آمادهی معامله است.
ملک عبدالله و جرالدفورد
ماهها بود که سعودیهایی که به محافظهکاری و مخفیکاری شهره بودند، بی سر و صدا با هر کسی که ممکن بود در واشنگتن به سخن آنها گوش فرا دهد، تماس گرفته بودند. ملک فیصل متوجه خسارتهای سیاسی و مالیای شده بود که بهای بالای نفت به شرکای تجاری و سرمایهگذاری عربستان سعودی در غرب وارد میکرد. یکی از منتفعشوندگان از آن آشفتگی نفتی، عراق بود که به شدت توسط اتحاد جماهیر شوروی حمایت میشد، و دیگری ایران که درآمدهای نفتیاش هزینههای تشکیل یک نیروی متعارف نظامی در منطقهی خلیج فارس را تأمین میکرد. این دو کشور دشمنان قدیمی عربستان بودند.
در همین اوضاع و احوال،سایمن با شیخ یمانی طرح دوستی ریخت. هر دو نفر، بر اساس برآوردهایشان، بر سر این نتیجه به توافق رسیدند که به حراج گذاشتن یک میلیون بشکه نفت عربستان در روز بهای نفت را به ۷ دلار در ازای هر بشکه کاهش خواهد داد.[22] هنگامی که شاه از این معامله باخبر شد و تهدید کرد که با کاهش تولید نفت ایران با این اقدام مقابله خواهد کرد، این توافق ناکام ماند [23]. این تهدید شاه دلیل انکارناپذیری در اختیار سایمن قرار داد که شاه جلوی اقدامات صادقانه برای کاهش بهای نفت میایستد. در سیام ژوئیهی ۱۹۷۴،او خلاصهی نتایج سفر خود را به نیکسون ارائه داد. او به استحضار رئیس جمهور رساند که اگر قرار است کاری برای جلوگیری از بروز یک فاجعهی اقتصادی جهانی انجام شود،باید به سرعت، و پیش از آن که زمان از دست برود،نسبت به آن اقدام شود.
ب س: [ملک] فیصل میگوید که او تا کنون تا آنجا که در توان داشته،به تنهایی و بدون پشتیبانی ما تلاش کرده است. شاه تهدیدکرده است که تولید خود را کاهش خواهد داد.
ر ن: او دوست خوب ما است، اما دست به بازی دشواری با نفت زده است.
ب س: فیصل از ما در برابر شاه درخواست کمک کرده است.در عربستان سعودی، بین طرفداران افزایش بهای نفت و طرفداران افزایش میزان تولید نفت یک جنگ داخلی در جریان است. فیصل واقعاً خواستار کمک ما در برابر شاه است. در گفتگوهایی که با دیگر وزرا داشتم، به آنها گفتم که احتمالاً عربستان سعودی برای ۱۵۰ سال دیگر هم نفت دارد،در حالی که ایران تنها تا ۱۵ سال دیگر نفت خواهد داشت. شاید ایران بتواند در این ۱۵ سال صنعت خود را پیریزی کند، تا به هنگام پایان یافتن منابع نفتیاش بتواند نفت خود را تأمین کند.
ر ن: باید بررسی کرد که چه کارهایی میتوان انجام داد.باید با شاه ملاقات و با او مذاکره کنم.
ب س: شاه،ما را دارد. هیچ کس با او مقابله نخواهد کرد.کشورهای تولیدکننده باب گفتگو را به روی مصرفکنندگان بسته اند، و آنها را از ما دور نگاه داشته اند. اشمیت صدر [اعظم آلمان] گفت که: «اگر قیمتها پایین نیایند، احتمالاً مجبور خواهم شد علیه شرکتها دست به اقدام بزنم، و شخصاً با تولیدکنندگان برخورد کنم.» این مسأله نهایتاً اقدام جدّی ایالات متحده را ضروری خواهد کرد.
ر ن: مثل چی؟ باید بررسی کرد و اقدامات مناسب را پیدا کرد. باید با تو، کِن (Ken)، هنری (Henry)، و برنت (Brent) گفتگو کنم.
ب س: مسألهی دشواری است. قبلاً فکر میکردم مسألهی انرژی از جنس تراز پرداختها است. الآن از کاهش یکبارهی تولید نگران ام [24]
بیل سایمن واقعاً باور داشت که از جانب نیکسون مسؤولیت یافته است که با تمایل شاه به قیمتهای بالاتر نفت مقابله کند [25] .کمتر از یک هفته بعد،در سوم اوت ۱۹۷۴، یک گروه کاری از مقامات ارشد وزارتخانههای خزانهداری و خارجه برای استماع نظرات سایمن تشکیل جلسه دادند.[26] این بحثی بود که کیسینجر، به طور مشخص، علاقهای به آن نداشت. نظر او این بود که قیمتهای بالای نفت هزینهی ضروریای است که برای ثبات خاورمیانه باید پرداخت.[27] مجلهی سیاست خارجه (Foreign Policy) اخیراً مقالهای را انتشار داده است که دیدگاه کیسینجر را شرح میدهد. احتمال جانبداری حکومتهای پادشاهی محافظهکاری چون ایران «برای مقابله با امریکا به علت حمایتاَش از اسرائیل اندک است» و درآمدهای بالای نفت این امکان را برای حاکمان این دولتهای طرفدار امریکا به وجود آورده است تا اقتصادهای خود را توسعه دهند، ارتشهای خود را تجهیز کنند، و جلوی بروز هرج و مرج اجتماعی را بگیرند[28] .کیسینجر آن جلسهی سوم اوت را با بیان این امور بدیهی افتتاح کرد:
هنری کیسینجر: نظر شما این است که وضعیت نفت به این شکل ادارهشدنی نیست؟.
ب س: بله. ادامهی این وضعیت موجب تغییر و تعدیل عظیمی خواهد شد – سود و زیان این وضعیت کاملاً قابل ارزیابی است. وابستگی اروپا به نفت و پول اعراب در حال افزایش است.
ه ک: این نکته را هم باید در نظر بگیرید که وقوع یک جنگ دیگر بین اعراب و اسرائیل نامحتمل نیست.آیا ارادهی واقعی برای کاهش بهای نفت در اعراب وجود دارد، و تا چه حدّ؟
ب س: اگر تولید نفت [توسط تولیدکنندگان غیرعرب]کاهش نیابد، بهای نفت تا ۳۰ درصد تنزل خواهد کرد. ما کاهش تولید نفت را اقدامی غیردوستانه تلقی خواهیم کرد، و درصورتی که این اقدام از سوی ایران به اجرا در آید،ما میتوانیم عرضهی تسلیحات نظامی را به ایران متوقف سازیم.
ه ک: پرسش نخست این است که چه کسی با این واکنش احتمالی مقابله خواهد کرد، ایالات متحده به تنهایی، یا ایالات متحده به همراه اروپا و ژاپن؟ پرسش دوم این است که پس از آغاز این بازی جریان رویدادها به کدام سمت و سو خواهد کشید؟ من تصور میکنم که الجزایر و بسیاری از دیگر کشورها از ایران حمایت خواهند کرد[29]
کیسینجر خطر اتکای بیش از حد به سعودیها را به همکاراناش گوشزد میکرد. در نظر او اگر قرار باشد که سعودیها «تنها تأمینکنندگان نفت ما باشند، آنگاه هر وقت که اراده کنند میتوانند ما را تحت فشار قرار دهند. … نظر نهایی من این است که باید بسیار با احتیاط پیش رفت.» به عقیدهی کیسینجر ایالات متحده آمادگی رویارویی با تولیدکنندگان نفت را نداشت. «ما باید آمادگی استفاده از قوهی قهریه را داشته باشیم … استفاده از قوهی قهریه به وقت ضرورت همیشه یکی از سیاستهای ما بوده است.» کیسینجر درک کرده بود که شکیبایی همکاراناش رو به اتمام است: «با این همه من آماده ام تا با شاه به طور خصوصی گفتگو کنم» [30] .کلام پایانی جلسه اظها نظر بدبینانهی رئیس فدرال رزرو، آرتور برنز (Arthur Burns)، بود: » حرکت ما در جهان صنعتی رو به سوی یک فاجعه دارد. مضایقه کردن تسلیحات از ایران جلوی این سرانجام را نخواهد گرفت [31] .
هنگامی که پنج روز بعد،ریچارد نیکسون از ریاست جمهوری کناره گرفت، فرصت بیل سایمن برای رودررویی با شاه و کاهش بهای نفت از دست رفت. هنری کیسینجر، مصمّم به حفظ میدانداری خود به هر قیمت لازم، از پیشامد واترگیت بهره برد تا شاه را برای دو سال ارزشمند دیگر محافظت کند،اما روند حوادث نشان داد که پیروزی تاکتیکی و کوتاهمدّت کیسینجر بر بیل سایمن مشکلات درازمدّت عدیدهای را به رئیس جمهور جدید،جرالد فورد، که در نهم اوت ۱۹۷۴ زمام امور را در واشنگتن به دست گرفت،تحمیل کرد.
چند ماه نخست ریاست فورد متلاطم و پریشان بود. در این چند ماه،نیکسون استعفا داده بود،فورد در تصمیمی جنجالی رئیس جمهور پیشین را عفو کرده بود،بتی فورد، بانوی اول امریکا، مبتلا به سرطان سینه شده بود، ترکیه به قبرس تهاجم نظامی کرده بود،بحران خاور میانه و ویتنام ادامه داشت،و در کنار همهی اینها بحران انرژی نیز همچنان یک دردسر بزرگ بود. در این اوضاع و احوال، فورد برای گذر از این مصائب خود را به راهنمایی هنری کیسینجر و سیاست خارجی او متکی ساخته بود.این کیسینجر بود که مسألهی نفت و شاه را در روز یکشنبه، ۱۷ اوت، از نو مطرح کرد. رونوشت مکالمات آن روز نشان میدهد که کیسینجر در خصوص فعالیتهای بیل سایمن و سعودیها نگران بود:
ه ک: بیل سایمن خواستار روردرویی با شاه است. او متعقد است که در صورت همراهی شاه سعودیها قیمتها را پایین خواهند آورد.من تردید دارم که سعودیها در این رویارویی پا به میدان بگذارند. در بین همهی اعراب،سعودیها از همه بیدلوجرأتتر اند. البته ماهرانه مانور داده اند. من فکر میکنم سعی سعودیها این است که به ما بگویند که قصد برگزاری یک حرّاج را دارند،اما حرّاجی که هیچ وقت به پایان نخواهد رسید.آنها به ما اجازه نخواهند داد که با نفت ارزان زندگی کنیم، اما برای نفت ارزان هم با ما نخواهند جنگید.اگر آنها وارد این مبارزه شوند این احتمال وجود دارد که عرصهی قدرت را به رادیکالها واگذار کنند. شاه آدم خشن و متوسط الحالی است. اما او بهترین دوست ما است.او تنها کسی است که میتواند در برابر شوروی بایستد.ما برای ایجاد موازنه با هندوستان به وجود او نیاز داریم. رویارویی ما با او [بر سر بهای نفت] به سرنگونی او میانجامد. میتوانیم فروش تسلیحات را به او متوقف کنیم یا کاهش دهیم، ولی این کار تنها فرانسویهایی را که جایگزین ما خواهند شد، خوشحال میکند.
جرالد فورد: او به تحریم نپیوست.
ه ک: درست است.سایمن هم این حقیقت را میپذیرد.راهبُردِ درگیر شدن با شاه بیاثر است.ما مشغول بررسی راههای دیگر هستیم.
ج ف: وقتی که مصرفکنندگان سازماندهی شوند،و مذاکره با تولیدکنندگان آغاز شود،اگر این فرآیند آنچنان که تو میپنداری مُثمر ثمر باشد،آنگاه چه خواهی کرد؟
ه ک: ما در حال سازماندهی مصرفکنندگان هستیم. سپس خواهیم کوشید تا در حد امکان از طریق کمیسیونهای مشترک اتکای اقتصاد آنها را به اقتصاد خود افزایش دهیم. در آن صورت قدرت و نفوذ لازم را خواهیم داشت و اروپاییها نمیتوانند تنها به وقت بحران دست به دامن ما شوند. ما قصد داریم که سرمایهی آنها را درگیر کنیم.هنگامی که شاه ساماندهی مصرفکنندگان توسط ما را مشاهده کند،شرایط را درک خواهد کرد، به شرط این که فعالیت ما در نظرش تهدیدآمیز جلوه نکند. احتمالاً در ماه اکتبر بعد از سفر به شوروی با او نیز دیداری خواهم داشت، و در خصوص مناسبات دوجانبه با او گفتگو خواهم کرد.
ج ف: آیا او خواهان قیمتهای بالاتر است؟
ه ک: بله. او منابع محدودی دارد. او میداند که سودآوری صنعت پتروشیمی بیشتر است، و این که سعودیها در همهی زمینهها سهم بیشتری از شرکتها دریافت میکنند. ما تا پیش از اواسط سال ۱۹۷۵ آمادگی رویارویی با تولیدکنندگان را نخواهیم داشت. باید زمینه را مهیّا کنیم [32]
کیسینجر در این اظهارات خود به پنج نکتهی فوقالعاده اشاره میکند. او میپذیرد که شاه نقش اصلی را در کاهش بهای نفت دارد.او میپذیرد که از تلاشهای شاه در جهت افزایش بهای نفت،از پیش خبر داشته است. او پیشنهاد کمک از جانب سعودیها را به دلیل معتبر و جدی نبودن آنها رد میکند. غیر از مسألهی فروش تسلیحات نظامی،او میپذیرد که از نفوذ ایالات متحده بر یکی از مهمترین همپیماناناش کاسته شده است. نکتهی بسیار حائز اهمیت در اظهارات کیسینجر هشداری است که او به فورد میدهد مبنی بر این که به باور او حکومت شاه ضعیفتر از آن چیزی است که در نگاه نخست به نطر میآید؛ رویارویی با شاه بر سر قیمتهای نفت ممکن است در عمل به «سرنگونی» او بینجامد. دستیار کیسینجر، وینستون لُرد، وضعیتی را که گرفتار آن بودند،این گونه برای کیسینجر توصیف کرده بود: «موضوع قیمتهای نفت را میتوان تا حدودی از موضوع روابط با ایران تفکیک کرد.با این حال، اگر ما با استفاده از نفوذ خود بر شاه فشار نیاوریم، امری که هزینههای سیاسی را به هر دو طرف تحمیل خواهد کرد،احتمال این که توجه شاه به مسألهی بهای نفت معطوف شود،اندک خواهد بود [33].
سه سال و نیم قبل از وقوع انقلاب ایران و بیش از پنج سال قبل از گروگانگیری کارکنان سفارتخانهی امریکا در تهران،راهبرد نیکسون-کیسینجر در تخفیف تمایل شاه به قیمتهای بالاتر نفت و تسلیحات پیشرفته جواب معکوس گرفت. کیسینجر، دیرهنگام، آنچه را که دیگران سالها پیش فهمیده بودند،درک کرد: محمد رضا پهلوی یک ملّیگرای پرشور ایرانی بود که به شدت به انگیزههای ستایندگان امریکایی خود بیاعتماد بود. هنگامی که فورد در سپتامبر ۱۹۷۴ علناً خواستار کاهش بهای نفت شد،شاه با این جملهی بهیادماندنی پاسخ داد: «هیچ کس نمیتواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچ کس نمیتواند به نشانهی تهدید انگشتاش را به سوی ما بگرداند، چون ما نیز انگشت خود را به سوی او خواهیم گرداند [34].» یکی از مأموران اطلاعاتی ایالات متحده که در برابر این واکنش مبهوت شده بود، در توصیف شاهنشاه ۵۵ سالهی مغروری که تاج و تخت خود را با یک کودتای سیا در ۱۹۵۳ بازیافته بود،چنین نوشته است: «او کودک ما بود، اما الآن دیگر بزرگ شده است» [35]
مه تا ژوئن ۱۹۷۵:
«یک عملیات چتربازی در عربستان سعودی»
شاه به واشنگتن آمد.در مه ۱۹۷۵، در واشنگتن پرچمها به احترام محمد رضا شاه پهلوی و شهبانو فرح به اهتزاز درآمدند.پایتخت ایالات متحده در مدت سی و چهار سال تکیهی شاه بر تخت طاووس نُه بار افتخار میزبانی اعلیحضرت را یافته بود،و در این نُه بار سفر به واشنگتن، شاه با شش رئیس جمهور امریکا دیدار کرده بود.جرالد فورد هفتمین رئیس جمهور امریکا بود که در دهمین دیدار شاه از واشنگتن از او میزبانی میکرد.به افتخار میهمانان عالیقدر ایرانی ضیافت شام باشکوهی با حضور بزرگان صنعت و تجارت امریکا در کاخ سفید برگزار شد.در آن ضیافت آن مارگرت (Ann Margret) که لباس چندانی هم به تن نداشت، با رقص و آوازش زینتبخش مجلس بود.مجلهی تایم در وصف این ضیافت چنین نوشت: «این ضیافت نه از ضیافتهای لاس وگاس چیزی کم داشت، و یقیتاً نه از ضیافتهای تهران … بیتردید این ضیافت باشکوهترین ضیافت رسمیای است که واشنگتن در سالهای اخیر شاهد آن بوده است» [36] .اندی وارهُل در این ضیافت شرکت کرد؛ وزیر خزانهداری و خانم سایمن حضور نیافتند. [37]
شاه در دو جلسهی ۹۰ دقیقهای خصوصی با فورد،کیسینجر،و برنت اسکوکرافت گفتگو کرد.پیش از برگزاری اولین جلسه در ۱۵ مه ۱۹۷۵، کیسینجر شاه را با همان واژگان نیکسون توصیف کرد: «مردی سرسخت، غیراحساساتی، و توانا. او کسی است که دارای بینش ژئوپلیتیک است.» گزارش توجیهی کیسینجر به رئیس جمهور «اهمیت فوقالعاده»ی سفر شاه را توضیح میداد. [38] او اصرار داشت که فورد مخالفت شاه را بر سر موضوع نفت بر نینانگیزد؛ چرا که ممکن است این امر مایهی رنجش شاه شود. «شاه از انتقادات نمایندگان کنگره و رسانههای عمومی امریکا در خصوص قیمتگذاری نفت ناراحت است … مشکل بزرگی که ما با شاه داریم، مسألهی بهای نفت است.» [39] در عوض وزیر خارجه به فورد توصیه میکرد که به سادگی از کنار این مسأله بگذرد.این توصیه برای مردی که اقبال سیاسیاش بر اثر یک رکود ناشی از افزایش بهای نفت، تیره و تار شده بود، بسیار قابل توجه بود: «به نظر من تلاش شما برای مباحثه با شاه بر سر این که رشد قیمتهای نفت سریع یا زیاد بوده است، ثمر چندانی نخواهد داشت؛ چرا که او کاملاً به درستیِ آنچه انجام داده است، باور دارد و طرح این مسأله تنها مایهی رنجش او میشود.»[40]
زمانی که فورد و کیسینجر برای استقبال از شاه انتظار میکشیدند،کیسینجر دیگر بار به رئیس جمهور یادآوری کرد که بر سر مسألهی نفت از شاه انتظار کمک نداشته باشد: «مسألهی نفت را یادآوری میکنم. او به شما تودهنی خواهد زد، ولی ایرادی ندارد.» کیسینجر مرموزانه اضافه کرد:»دربارهی خاور میانه از او سؤال کنید. او دربارهی عربستان سعودی نگران است. ما به او گفته ایم که در صورت بروز بحران در عربستان با فرستادن چتربازان خود عکسالعمل نشان خواهیم داد.شما به او بگویید که از وجود برنامهریزی برای مقابله با پیشامدهای احتمالی باخبر هستید.» [41]
رونوشت مذاکرات جلسهی آن روز نشان میدهد که شاه و وزیر خارجه گفتگوی پرشوری داشته اند. فورد و اسکوکرافت در آن جلسه همچون میهمانانی جلوه کرده اند که دیرهنگام وارد ضیافت شام فرد دیگری شده اند. مسألهی نفت نیز در آن گفتگوها مطرح شد،اما کاملاً در یک فضای متفاوت. گر چه موضوع قیمت نفت ایران مطرح نگردید،لیکن ذخایر عظیم نفت عربستان موضوع بحث واقع شد.شاه اعلام کرد که او دربارهی آیندهی خاندان حاکم بر عربستان بدبین است. کمتر از دو ماه پیش، ملک فیصل به دست یکی از شاهزادگان جوان سعودی مورد سوءقصد قرار گرفته و کشته شده بود. پس از آن واقعه،شاه برای ارزیابی قدرت ملک خالد و امیر فهد،ولیعهدی که صحنهگردان واقعی قدرت در عربستان بود به آن کشور سفر کرد.شاه در آن گفتگو [در واشنگتن]،بیتوجه به طنز موقعیت، اعلام کرد که او در در برابر خاندان سلطنتی سعودی دربارهی اغماض آنها از رسیدگی به فساد دربار سعودی سخن رانده است.
محمد رضا پهلوی: من با سعودیها صحبت کرده ام. به آنها گفتم که شما به پول نیاز ندارید، آنچه بدان نیاز دارید حکومت پاک است.
ه ک: آنها به هر قرارداد ۱۰ درصد اضافه میکنند.
م ر پ: این حداقلاش است. فرانسویها ۲۰ درصد اضافه میکنند. من این را به [ولیعهد] فهد گفتم، و او از این موضوع آگاه است.اگر آنها نتوانند ارتشا را برچینند،و آدمهای غیروابسته با خاندان ]سلطنت[ را به کار نگیرند، گرفتار بیثباتی خواهند شد.
ه ک: آیا افرد غیر وابسته به خاندان سعودی آنها را از قدرت سرنگون نخواهند کرد؟
م رپ: نه، حضور آنها ثبات و استقرار را به حکومت آنها ارزانی خواهد کرد [42].
پرزیدنت فورد با گفتن این که کیسینجر ایدهی تصرف ذخایر نفتی عربستان سعودی را در صورت بروز بحران مطرح کرده است،به گفتگو ملحق شد: «هنری واکنش ما در برابر تحولاتی که منجر به قدرتگیری فردی شبیه قذافی در عربستان شود، به اطلاع شما رسانده است. من بار دیگر بر آن صحّه میگذارم.» شاه از این که اطمینان شخصی فورد را دریافت کرده بود،خرسند بود – «ایدهی خوبی است» – و اضافه کرد که به نظر او باید از مصر نیز برای پیوستن به نیروهای تهاجمی دعوت کرد.شاه که انور سادات، رئیس جمهور مصر، را تحسین میکرد، آشکارا دغدغهی تدارکات عملیاتی چنان تهاجمی را داشت: «بنابراین ما باید میزان مشارکت مصر در چنین تهاجمی را به تفصیل مورد بحث قرار دهیم.اگر چنان تهاجمی کاملاً غیرعربی باشد،ممکن است مقامتهایی در مقابل پدید آید،اما مشارکت اعراب دردسرساز است» [43] .کیسینجر چندان مطمئن نبود.
ه ک: تصور حضور ارتش مصر در عربستان سعودی مرا مضطرب میکند.حمایت سیاسی خوب است؛ شاید اندکی نیروی نظامی مصری مناسب باشد.
ج ف: قدرت نظامی سعودیها چقدر خوب است؟
م ر پ: خیلی خوب نیست. قوای نظامی آنها اندک است. [44]
در روز جمعه، ۱۶ مه، رئیس جمهور و شاه در اتاق بیضیشکل برای دقایقی تنها بودند. کیسینجر تأخیر کرده بود. جرالد فورد محتاطانه موضوع ممنوعهی قیمتهای نفت را پیش کشید. از نظر سیاسی، او آزادی انتخاب اندکی داشت؛ رئیس جمهور امریکا نمیتوانست در حالی که امپراتور نفت در کاخ سفید بود، نسبت به مسألهی افزایش بهای نفت بیتفاوت بگذرد.شاه واکنش تندی نشان نداد.کیسینجر وارد اتاق شد و موضوع بحث به برنامهی عظیم آقای وزیر برای کمک به شاه که اقتصادش دچار مشکل شده بود، تغییر کرد. قیمتهای بالای نفت موجب کاهش بسیارِ تقاضای غرب شده بود، و این موضوعی بود که شاه در باب آن سخن نگفته بود. همزمان با غرب ایران نیز دچار رکود اقتصادی شده بود [45]. کیسینجر از ایدهی شاه برای خرید نزدیک به یک میلیون بشکه از نفت مازاد در اختیار شاه استقبال کرد، امّا نظر به اینکه مشکلات اقتصادیای که گریبانگیر فورد شده بود خود ناشی از قیمتهای بالای نفت بود،زمان طرح این پیشنهاد توسط کیسینجر با دقت و ظرافت انتخاب نشده بود.[46]
در جلسهی روز دوم موضوعات مختلفی مورد بحث قرار گرفت،از جملهی این موضوعات بحث ثبات در پاکستان بود: شاه گفت که او اجازه نخواهد داد که هندوستان ایالت بلوچستان پاکستان را اشغال کند، و او خود به تنهایی آن را تصرّف خواهد کرد.بعد از آن، بحث به موضوع درگیری دو عضو ناتو؛ یعنی ترکیه و یونان بر سر قبرس کشیده شد.شاه و کیسینجر تمایل خود به دُور زدن تحریم تسلیحاتی ترکیه توسط کنگره از طریق رساندن سلاح به ترکیه از طریق ایران را ابراز داشتند. کیسینجر فورد را آگاه ساخت که ایالات متحده آن اندازه سلاح و تجهیزات نظامی در اختیار شاه قرار داده است که «او میتواند اقلام مازاد خود را در اختیار دیگران بگذارد و ما دوباره آن اقلام را تأمین میکنیم.» شاه نگرانی خود را در باب درز اخبار این معامله ابراز کرد: «مردم شما باید دهانشان را ببندند … لازم است که مردم شما سخنی در باب معاملهی اقلام تسلیحاتی مازاد نزنند.» وقتی که رئیس جمهور ختم جلسه را اعلام کرد از صمیم قلب از شاه به خاطر آمدناش تشکر کرد: «هنری به من گفت که اگر من خواستار صحبت با فردی باشم که درکی عینی از جهان دارد، آن کس شما هستید. من این نظر را تأیید میکنم.» شاه در حین خارج شدن پاسخ داد که «اُمیدوارم در انتخابات پیروز شوید.» [47]
روز بعد،شنبه، ۱۷ مه ۱۹۷۵،اوضاع آشفته شد. شاه که چند صد متر آن طرفتر از کاخ سفید در یک کنفرانس خبریِ خداحافظی سخن میگفت، اعلام کرد که به دنبال یک افزایش دیگر در بهای نفت است. مقامات ایرانیِ همراه شاه از افزایش ۳۵ درصدی سخن میگفتند[48] .یکی از تیترهای روزنامهها چنین بود: «شاه تشریف فرما میشوند و امریکا تعظیم میکند» [49]. هر چند جرالد فورد در برابر ادای این خبرِ بیموقع توسط شاه خاموشی گزید، اما مردان گرداگرد او ساکت نماندند. آنها تصمیم گرفتند که کاری انجام دهند،بخصوص بیل سایمن، وزیر خزانهداری،مدتها در انتظار چنین موقعیتی بود.
ژوئیه – سپتامبر ۱۹۷۶:
«شایعات دربارهی تبانی ما رو به گسترش است»
در این سال، بعد از آن سفر شوم شاه به واشنگتن روابط ایالات متحده و ایران دستخوش تغییرات بسیار شد.در درون دولت امریکا یک نزاع سخت حول خیانت شاه در گرفت. تصمیم اعلامشده توسط شاه مبنی بر افزایش ۲۵-۲۰ درصدی قیمتهای نفت در سال ۱۹۷۷ بیش از همه مایهی نگرانی بود.در سال ۱۹۷۶ اقتصاد امریکا اندکی بهبود یافته بود و مشاوران جرالد فورد،بخصوص الن گرینسپن،رئیس شورای مشاوران اقتصادی،از رئیس جمهور ملتمسانه تقاضا میکردند که دست به اقدامات ضروری بزند.آنها محاسبه کرده بودند که افزایش قابل ملاحظهی قیمت نفت اُپک احتمالاً موجب کاهش GNP ایالات متحده و افزایش بیکاری و تورّم خواهد شد. [50] افزایش بهای نفت به آن اندازه که مدّ نظر شاه بود میتوانست موجب ورشکستگی بریتانیای کبیر، فرانسه، و ایتالیا شود،دموکراسیهای نوپا در اسپانیا و پرتقال را فرو پاشد، و در ایالات متحده نیز زمینهساز یک بحران بانکی گسترده شود. اقتصاد جهانی نمیتوانست یک جهش دیگر در قیمتهای نفت را جذب کند.
بیل سایمن احساس کرد که سرانجام روند حوادث به نفع او تغییر جهت داده و بعد از دو سال، نوبت نقشآفرینی بیشتر عربستان سعودی فرا رسیده است. [51] مرگ ملک فیصل در ۱۹۷۵ نسلی را به قدرت رساند که مصمّم بود که از قدرت نفتی عربستان برای افزایش نفوذ راهبرُدی آن کشور و بهبود روابط با ایالات متحده بهرهبرداری کند.آنها مصمّم بودند که هر آنچه را که برای جلب اطمینان خاطر سیاستگذاران و دیپلماتهای امریکایی لازم بود،انجام دهند. و آنها حقیقتاً نسبت به نیّات شاه نسبت به خود هراس داشتند.تنها راه برای محدود ساختن توسعهی قدرت نظامی شاه کاهش توانایی او در هزینهکردن بیمحابای پول بود.با این وجود،ممکن است عامل دیگری نیز دخیل بوده باشد. ممکن است کسی سعودیها را از نیّت شاه-کیسینجر برای تصرف ذخایر نفتی عربستان در صورت بروز ناآرامی در پادشاهی سعودی آگاه کرده باشد. شیخ یمانی به کرّات با اظهارات جنجالی با جیمز ایکینز،سفیر ایالات متحده در ریاض، درگیر شده بود. او شاه را فردی با «بیثباتی روانی شدید» توصیف کرده بود.او واشنگتن را متهم میکرد که آگاهانه و عامدانه قدرت نظامی شاه را افزایش داده اند تا او «سواحل عربی» را اشغال کند. یمانی تهدید میکرد که «اما اگر ایران موفق شود بخشی از سواحل عربی را تصرف کند، تنها به ویرانههای سوزان در آتش دست خواهد یافت، و مصرفکنندگان غربیِ نفت با یک فاجعه مواجه خواهند شد.» ایکینز که از گفتگوهای شاه با فورد و کیسینجر بیاطلاع بود به یمانی اطمینان خاطر میداد که جای نگرانی نیست؛ کل این ایده «دیوانگی محض» است[52] .یمانی به ایکینز گفته است که «هر گاه شاه از قدرت کنار برود،ممکن است یک رژیم خشن و ضدامریکایی در تهران سر کار بیاید.» [53]
در ساعت ۱۰:۳۰ صبح جمعه، نهم ژوئیه ۱۹۷۶، فورد و کیسینجر میزبان یک هیأت عالیرتبه از مقامات سعودی به سرپرستی شاهزاده عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود بودند. رئیس جمهور از «موضع قدرتمندانهی آنها در مخالفت با افزایش قیمتهای نفت» قدردانی کرد. در آخرین نشست وزرای نفت اُپک در بالی شیخ یمانی با مخالفت خود با افزایش بهای نفت جلوی چنان اتفاقی را گرفته بود.باقی اعضای اُپک توافق کردند که تا نشست بعدی در دوحه پایتخت قطر در ماه دسامبر قیمتهای نفت را در همان حد حفظ کنند.رئیس جمهور که آزمون انتخابات را در پیش رو داشت و نیازمند حفظ اطمینان اقتصادی در دورهی تبلیغات ریاست جمهوری بود، قدردان ژست نمایشی شیخ یمانی بود.فورد میدانست که سعودی ها در مقابل،خواهان مابهازائی درخور هستند:
ج ف: طمینان دارم که شما از تلاشهای ما برای برقراری استقرار سیاسی در لبنان آگاه هستید.ما همچنین خواهان دستیابی هر چه سریعتر ثبات در کل خاور میانه هستیم.
امیر عبدالله: مخمصهای که ما گرفتار آنیم گسترش شایعات در خصوص تبانی ما و شما است. آنچنان که اطلاع دارید،این شایعات را دشمنان مشترک ما، کمونیستها، پخش میکنند. [54]
امیر عبدالله بیرودربایستی به رئیس جمهور یادآوری میکرد که دولت او با ایستادن در برابر افزایش بهای نفت در اُپک خطر عظیمی را متوجه خود کرده است.آنچه سعودیها در مقابل انتظار داشتند اطمینان یافتن از دوستی و حمایت امریکا بود.عبدالله خواستار کمک بیشتر ایالات متحده به انور سادات در مصر شد،فهرستی از شکایات دربارهی سرهنگ معمّر قذّافی در لیبی ارائه کرد،حضور پایگاههای شوروی در سومالی را مطرح ساخت، و از رفتار غیرقابلپیشبینی ملک حسین، پادشاه اردن، سخن گفت. آن دیدار بسیار برای رئیس جمهور مسرّتبخش بود: «به شما اطمینان میدهم که بعد از انتخابات در راستای اهداف و اصولی که شما در ذهن دارید،عمل خواهیم کرد [55].»
شاه نسبت به تلاش سعودیها برای کسب حمایت امریکاییها بیتوجه نبود. «آنها قصد چه کاری دارند؟» این سؤالی بود که او از اسدالله علم پرسیده است و علم در یادداشتهای روزانهی خود ثبت کرده است. «آنها یا کاملاً سادهلوح هستند یا این که طرح شومی در ذهن دارند که ما باید آن را خنثی کنیم» [56]. آن دو مرد در خصوص افول ستارهی کیسینجر دچار تردید شده بودند. علم مینویسد «خدمت ایشان عرض کردم که تردید دارم بتوان به حسن نیّت کیسینجر برای مسألهی قیمتهای نفت بیش از این اتّکا کرد.اعلیحضرت نیز پذیرفتند که ایشان نیز در این خصوص دچار تردید هستند.» [57] شاه در خصوص نیّات سعودیها در شگفت مانده بود – ثابت نگاه داشتن یا کاهش بهای نفت درآمدهای آنها را نیز کاهش میداد.شاه در این اندیشه بود که «این آمریکاییهای خونخوار تصور میکنند که میتوانند با آلت دست قرار دادن سعودیها و اتکا به ذخایر عظیم نفت آنها به هدف خود برسند.» [58]
در واشنگتن، کیسینجر دریافته بود که روابط ایران و ایالات متحده به یک نقطهی سرازیری خطرناک رسیده است. گزارشهای اطلاعاتی و تحلیلهای اقتصادیای که به شاه آسیب میرساند به واشنگتن پست درز کرده بود. جک اندرسن، مقالهنویس واشنگتن پست، مشتاقانه همهی این گزارشها را لفظ به لفظ انتشار داده بود؛ اثر انگشتان بیل سایمن در همهی این گزارشها مشهود بود.اندرسن سه هفته پیش از انتشار یک گزارش وزارت خزانهداری که به شدت از شاه انتقاد میکرد،بخشهایی از آن را عیناً منتشر ساخت.[59] تصمیم فورد مبنی بر کنار گذاشتن نلسون راکفلر به عنوان نامزد معاونت ریاست جمهوری در انتخابات پیش رو انزوای رو به افزایش شاه در پایتخت را تقویت کرد.شاید برانگیختن دشمنی دانلد رامسفلد، وزیر دفاع جدید پرزیدنت فورد، توسط شاه اثر مخربتری بر موقعیت او در واشیگتن داشت. دانلد رامسفلد، همچون سلف خود در وازدت دفاع، جیمز شلفینگر، در خصوص میزان تعهد ایالات متحده در حمایت از ایران تردید داشت. در نوزدهم ژانویه ۱۹۷۶،در یک اتاق پذیرایی خصوصی در پنتاگون با ژنرال حسن توفانیان،مسؤول ارشد تدارکات ارتش ایران،دیدار کرد.توفانیان،به درستی پنتاگون را متهم میکرد که هزینهی تسلیحات امریکایی را برای جبران هزینهی خرید نفت ایران افزایش داده است.در آن جلسهی ملاقات، طرفین صدای شان را بر روی هم بلند کردند، و یکدیگر را مورد بیحرمتی قرار دادند. رامسفلد فساد ایرانیها را مسبّب افزایش هزینهی تأمین تسلیحات ایران معرفی کرد، و هشدار داد که «تلاش نکن که مرا دور بزنی. یادت باشد،همهی صادرات را باید من و کیسینجر تأیید کنیم.» یکی از مقامات ارشد پنتاگون روابط دفاعی ایران و ایالات متحده در باقی آن سال را این گونه توصیف کرده است: «سرد،کاملاً سرد، بیش از آنچه که کسی را یارای نشان دادن آن باشد.» از آن زمان به بعد رامسفلد نیز به جمع سایمن و دستهی همسُرایان مقامات ارشد دولت که نسبت به نیِّات شاه مشکوک بودند، و خواستار تحت کنترل در آوردن برنامههای راهبردی، مالی، و نظامی او بودند، پیوست. [60]
اشاره به این موضوع نیز بجا است که در سی و یکم ژوئیه ۱۹۷۶، کمیتهی روابط خارجهی سنا گزارش بیپردهای را انتشار داد که در خصوص فروش بیقید و شرط تسلیحات به ایران هشدار میداد و اعتبار کیسینجر را به عنوان یک استراتژیست مورد تردید قرار میداد: «ادلهی اندکی وجود دارد دالّ بر این که رئیس جمهور و وزیر خارجه پیامدهای درازمدت روابط نظامی ایران و ایالات متحده را در زمینهی سیاست خارجه درک کرده باشند.» [61]
در ۱۳ اوت ۱۹۷۶، وزیر خارجه در خصوص آنچه که تلاشهای دیگر وزرای دولت در جهت بیاعتبار ساختن و بیثبات کردن شاه ایران میپنداشت، با رئیس جمهور رو به رو شد. لحن صدای کیسینجر حاکی از نااُمیدی و نگرانی عمیق بود:
ه ک: آنچنان که میدانید، فردا به ایران خواهم رفت. این بدترین زمان برای چنین سفری است. وزرای خزانهداری و دفاع در حال تعقیب شاه اند. سایمن هر جا که میرود از خطرناک بودن شاه و این که او نباید سلاحهای عجیب و غریب داشته باشد،سخن میگوید. و [معاون وزیر دفاع رابرت] السورث و شخص وزیر دفاع نیز هر دو ضدّایرانی هستند.
ج ف: شاه دوست خوبی است.او با تحریم [نفتی ۱۹۷۳] همراهی نکرد.ما نمیخواهیم که صدای روزنامهها را در بیاوریم.
ه ک: شما تا پیش از نوامبر نمیتوانید کاری انجام دهید،اما وزارتخانههای خزانهداری و دفاع مشغول فعالیت در یک کارزار شوم اند.
ج ف: من با دان [رامسفلد]صحبت خواهم کرد چرا که ایران برای ما اهمیت بسیار دارد.
ه ک: ما داریم با آتش بازی میکنیم. ما ترکیه و اینک ایران را دور انداخته ایم. در هر حال در ایران مسأله دشوارتر خواهد بود. اگر از دست شاه خلاص بشویم، با یک رژیم رادیکال مواجه خواهیم شد.[62]
کیسینجر به سمت کاخ شاه در کرانههای دریای مازندران پرواز کرد و در مقابل انظار عمومی، تعهد ایالات متحده را نسبت به رژیم پهلوی ابراز کرد.شاه در کنفرانس مشترک خبری خود با کیسینجر در خصوص توانایی ایالات متحده در «از دست دادن» یک متحد راهبُردی ابراز تردید کرد[63] .کیسینجر بدون معطلی اعلام کرد که دولت فورد به زودی فروش تسلیحات به ایران به ارزش ۱۰ میلیارد دلار را به عنوان بخشی از یک قرارداد تجارت پنج ساله به ارزش ۵۰ میلیارد دلار تصویب خواهد کرد.[64] حتی اگر کیسینجر با وزرای خزانهداری و دفاع دولت فورد بر سر این موضوع رایزنی کرده بوده باشد، وزیر خارجه با تلاش برای تعمیق بیشتر روابط کشورش با شاه و رژیم به شدت متزلزل او دو همکار خود در دولت را به مبارزه طلبیده بود. کیسینجر در ۱۳ اوت به دفتر رئیس جمهور باز گشت و منتقدان شاه را مورد نکوهش قرار داد.[65] وزیر خارجه تقاضای خود از رئیس جمهور را مبنی بر سازماندهی مجدّد وزارتخانههای خزانهداری و دفاع تکرار کرد:
ه ک: ما متوجه این موضوع نیستیم که سیاستهای داخلی ما چه تأثیراتی بر این مردم میگذارد. این گزارش [سناتور]همفری (Humphrey) یک فاجعه است. ما دوستی بهتر از شاه نداریم. او کاملاً پشتیبان ما است.
ج ف: [سناتور هوبرت] همفری آلان در چه وضعیتی است؟
ه ک: او الآن احساس بدی دارد. رئیس سابق کارمندان السورث که این مطالعه را انجام داد برای همفری کار میکند و باب ]السورث[ ضدّایرانی است. آن موقع یهودیان میخواستند که فروش سلاح به خاور میانه را متوقف سازند و سر و صدای زیادی در کنگره به پا کرده بودند. [66]
هشداری که کیسینجر میداد شاید تا حدودی ناشی از شناخت او از رخدادهای نگرانکنندهی داخل ایران در ۱۹۷۶ بود؛ در آن سال برگزاری جشن های پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی موجی از انزجار را در جامعهی ایران گسترده بود [67] .از اوایل دههی ۱۹۷۰،دانشگاههای ایران در آشوب و هرج و مرج تقریباً دائمی به سرمی بردند،و در همین زمان،مقامات بلندپایهی ایرانی و کارکنان امریکایی و داراییهای آنها به شدت آماج حملات تروریست های مسلّح قرار داشت.
در اکتبر ۱۹۷۴، یک گزارش محرمانهی سازمان اطلاعات مرکزی امریکا چنین نتیجهگیری کرد که «برنامهی توسعهی بلندپروازانهی اقتصادی و نظامی شاه زمینهساز بروز مشکلات اقتصادی برای کشور شده است. هزینههای هنگفت (در کنار ورود جریان عظیمی از سرمایه) منجر به افزایش نگهانی قیمتها شده است.» [68] این گزارش اشاره میکند که هجوم کارگرانِ فاقد مهارتهای شغلی به شهرها موجب افزایش بیکاری گردیده است. مازاد تولید نفت ایران در کنار اقتصاد داخلیِ به شدت ملتهب این کشور یک رکود عمیق را در سالهای ۷۶-۱۹۷۵ به وجود آورده است.در فوریه ۱۹۷۶، شاه از کیسینجر خواست تا دولت فورد بر شرکتهای نفتی امریکایی فشار آورد که «نفت خام سنگین بیشتری از ایران خریداری کنند.» او تهدید کرد که اگر معاضدت امریکا را به سرعت دریافت نکند، «در سیاست خارجی خود تجدید نظر خواهد کرد.» تصوّر کیسینجر همواره این بود که خریدهای نظامی شاه از ایالات متحده به هیچ وجه صدمهای به اقتصاد ایران وارد نمیکند. [69] اما هنگامی که او به پرزیدنت فورد توصیه کرد که پاسخ مثبتی به درخواست کمک شاه ندهد، نشان داد که به وجود این ارتباط پی برده است: «ما به طور ضمنی متوجه شده ایم که تصمیم شاه به کاهش آهنگ برنامهی توسعهی دفاعیاش این تأثیر مثبت را به همراه دارد که فرصت توسعهی متناسب نیروی انسانی و زیرساختهای ضعیف ایران را فراهم میکند.» [70]
در ۱۹۷۶، شمار مقامات سیاسی امریکایی در واشنگتن که نسبت به نیّات شاه مشکوک بودند، در هر دوجناح چپ و راست سیاسی امریکا رو به افزایش بود. جلسهی بعدی اُپک آخرین صحنهی رویارویی بین طرفداران افزایش بهای نفت به رهبری ایران و سعودیهای طرفدار آرامش و ثبات بود.رئیس جمهور ایالات متحده تصمیم گرفت که در این بازی روی سعودیها شرط ببندد.در روز جمعه ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۶،او با دومین هیأت نمایندگی سعودیها ملاقات کرد.او برای هیأت سعودی توضیح داد که اقتصادهای غرب به تدریج در حال خروج از رکود هستند،»اما هر گونه افزایش [در بهای نفت] در دسامبر آینده یا در سال آتی، نه تنها برای اقتصاد ایالات متحده بسیار مُخرب خواهد بود،بلکه برای متحدان صنعتی ما نیز که به طور نسبی در وضعیت شکنندهتری هستند، فاجعه به بار خواهد آورد.»
امیر سعود، وزیر خارجهی عربستان سعودی، به رئیس جمهور اطمینان خاطر داد که ملک خالد همچون تابستان گذشته مصمم به جلوگیری از افزایش [بهای نفت] است،اما دستیابی به این مقصود کاری دشوار و وابسته به نحوهی برخورد شما با ایران و ونزوئلا خواهد بود.اعلیحضرت فرموده اند که تنها افزایش اندک بهای نفت مورد پذیرش ایشان قرار خواهد گرفت و ایشان قطعاً از هر گونه افزایش بهای نفت بیش از ۵ درصد ممانعت به عمل خواهند آورد.امیر سعود مجدداً به فورد تأکید کرد که مهار قیمتها به توانایی او در «جلب حمایت ایران و ونزوئلا» بستگی دارد، «اما بدون چنان حمایتی مهار قیمتها کاری به غایت دشوار خواهد بود.» فورد در مقابل اظهار داشت که او هر گونه مصوبهی مجلس را که فروش تسلیحات به عربستان سعودی را ممنوع سازد، وتو خواهد کرد. او قول داد که در جهت حل و فصل مشکل خاور میانه تلاش کند و بر ایران نیز فشار وارد خواهد ساخت تا موضع خود را بر سر بهای نفت تعدیل کند[71] .
جرالد فورد در نامهای که به تاریخ ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ به شاه ایران نوشت با محکمترین عبارات ممکن به او نسبت به پیامدهای صعود مجدد قیمتهای نفت هشدار داد. او استدلال شاه را دالّ بر این که قیمتهای نفت بازتاب افزایش تورّم در غرب است، رد کرد. او هشدار داد که یک ترقی دوبارهی قیمتها ممکن است برای اقتصاد جهان فاجعهبار باشد چرا که «تراز پرداختهای بسیاری از کشورها در وضعیت بحرانی قرار دارد، در بسیاری از کشورهای در حال توسعه که انرژی خود را از طریق واردات تأمین میکنند نیز تراز پرداختها حقیقتاً وضعیت اسفناکی دارد. بسیاری از کشورها واقعاً به نهایت توانایی استقراض خود رسیده اند.» قیمتهای بالاتر نفت ممکن است موجب «افزایش تنش در سیستم مالی بینالمللی شود» و اقتصاد جهانی را به ورطهی رکود باز گرداند. فورد به صراحت نشان داد که در بارهء نگرش قصیالقلب شاه کاسهی صبرش لبریز شده است. فروش جنگندههای F16 «و دیگر تجهیزات نظامی» به ایران در معرض خطر قرار گرفته بود. او اعتقاد داشت که «حمایت ایران از تصمیم اُپک به افزایش قیمتهای نفت در این برههی زمانی بهانهی لازم را به دست آنهایی خواهد داد که تا کنون به روابط ما حمله میکرده اند.» [72]
مسؤولیت تحویل این نامه به اعلیحضرت همایونی در ۳۱ اکتبر ۱۹۷۶ بر عهدهی سفیر ایالات متحده، ریچارد هلمز، گذاشته شد که از آشنایی او با شاه دهها سال میگذشت و احتمالاً پیامدهای آنچه را که قرار بود انجام دهد میدانست. هلمز پس از انجام آن مأموریت یک تلگرام کوتاه اما پرشور به واشنگتن مخابره کرد که ماهیت ناخوشایند دیدار او با شاه را تأیید میکرد:
-«من و اعلیحضرت به مدت ده دقیقه بحثی پرحرارت دربارهی جنبههای مختلف مسألهی افزایش بهای نفت با یکدیگر انجام دادیم. لطفاً به رئیس جمهور اطمینان دهید که نتیجهی نشست ماه دسامبر اُپک هر چه که باشد، من همهی توان خود را به کار بردم تا اعلیحضرت را کاملاً از موضع امریکا، دیدگاههای امریکا، و دلایل امریکا در مخالفت با یک افزایش قیمت در آیندهی نزدیک آگاه سازم.» [73]
محمد رضا پهلوی به مدت سی سال بر ایران حکمفرمایی کرده بود. او از جنگ،اشغال نظامی،نخست وزیران مداخلهگر،تبعید،همپیمانان خائن،گلولههای سوءقصدکنندگان،دسیسههای دربار،شورش کمونیستها، و تلاشهای بیشمار برای کودتا جان سالم به در برده بود. او بیشتر از دوگل، مائو، و چرچیل حکومت کرده بود. او از سرنوشت متحدان امریکا نظیر نگو دین دیم (Ngo Dinh Diem) در ویتنام جنوبی عبرتها گرفته بود و میکوشید که هم اجتنابناپذیر باشد و هم دستنیافتنی. او احساس میکرد که دوست خوبی برای امریکا بوده است. پاسخ او احساس عمیق خشم و تحقیر یک امپراتور مغرور را نشان میداد که توسط یک سفیر دونمایه مورد سرزنش قرار گرفته است. تاریخ آن نامه اول نوامبر ۱۹۷۶ بود،اما ظاهرا به سفیر ایران در واشنگتن دستور داده شده بود که نامه را بعد از تأیید شکست جرالد فورد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۷۶ تحویل دهد. محتوای نامه دلیل این امر را نشان میدهد.
نامه این گونه آغاز میشد، «آقای رئیس جمهور عزیز.» در ادامه شاه خطاب به رئیس جمهور امریکا از اعتیاد ناسالم کشور او به نفت ارزان سخن راند. او از پذیرش این که مشکلات اقتصادی در غرب ناشی از قیمتهای بالای نفت است، سر باز زد. «ناکامی یا ناتوانی» بریتانیای کبیر و فرانسه در «برقراری نظم در خانهی خود از طریق تلاش برای کسب موفقیت در اجرای تعدیلهای ضروری در اقتصادشان به واسطهی اقدامات داخلی» توجیهکنندهی «اقدام ما به خودکشی» با پایین آوردن قیمتهای نفت نیست. او اشاره کرد که برنامهی خودکفایی انرژی دولت فورد شکست خورده است. او سپس سخنان نسبتاً چشمگیری اظهار میدارد. او تهدید نیشداری را خطاب به رئیس جمهور ایالات متحده مطرح میکند. تهدید چنین است: «در صورت وجود مخالفت با ایرانِ شکوفا و به لحاظ نظامی قدرتمند در کنگره یا کانونهای دیگر، باز هم منابع بسیاری برای تأمین احتیاجات ما وجود دارد، و زندگی ما در دستان آنها نیست. اگر این کانونها مسؤولیت خود را نشناسند، مایهی تأسف است،اما اگر مسؤولیتشناس باشند، از نگرش خود نسبت به کشور من متأسف خواهند شد.این لحن تهدیدآمیز و نگرش پدرمآبانهی این کانونها است که بیش از هر چیز دیگر واکنش ما را برمیانگیزد [74] .«
نوامبر-دسامبر ۱۹۷۶:
«من خواهان هیچ گونه رویارویی نیستم»
«روابط ویژه»ی واشنگتن و تهران به لبهی پرتگاه رسیده بود. سیاست هنری کیسینجر در نازپروری شاه نه برای محمد رضا پهلوی سودمند بود و نه برای جرالد فورد. اینک این دو مرد چون دو دشمن رو در روی یکدیگر ایستاده بودند. بدتر از همه این که کیسینجر با به تأخیر انداختن امری گریزناپذیر تنها موجب قدرتیابی بیشتر اما موقتی شاه شده بود و از طرف دیگر چند گزینهی ناخوشایند پیش روی فورد باقی گذارده بود که همگی پرمخاطره و غیرجذّاب بودند. شکلگیری یک بحران کاملاً احساس میشد. در اواخر نوامبر ۱۹۷۶، آرتور برنز (Arthur Burns)، رئیس فدرال رزرو، به فورد و راکفلر گفت که او «بسیار نگران» احتمال تصویب یک افزایش دو رقمی [بهای نفت] توسط اُپک در نشست ماه دسامبر در دوحه است. او بر این عقیده بود که شاید بد نباشد که فورد برای تقاضا جهت ثابت ماندن بهای نفت در رأس هیأتی به خاور میانه سفر کند.سطحی بودن این ایده کیسینجر را به جوش آورد.نظر او در این خصوص در میان گفتگوهای او در ۲۳ نوامبر ۱۹۷۶ قابل تشخیص است:
ه ک: رفتن شما احتمالاً موجب خوارداشت شما خواهد شد. اگر میخواهید که تحقیرنشده از این سفر باز گردید، باید این سفر حتماً موجب عدم افزایش قیمت نفت شود. نظرم دربارهی سفر معاون رئیس جمهور نیز، البته با تأکید کمتر، همین است.اگر واقعاً احساس قدرت میکنید، میتوانید به این سفر بروید … اما کار دیگری که میتوانید انجام دهید، این است که سفرای آنها را احضار کنید.
ج ف: میخواهم اطلاعات کامل دربارهی وضعیت اقتصادی و پشتیبانی اقتصادی در اختیار داشته باشم.
ه ک: در خصوص مسألهی اقتصاد شما کاملاً با شاه اتفاق نظر خواهید داشت. او به شما نشان خواهد داد که چگونه قیمت تسلیحاتی که ما به او میفروشیم، نسبت به سالهای گذشته، ۸۰ درصد افزایش یافته است. بهترین استدلال،استدلال سیاسی است – این که در صورتِ هر گونه افزایش، شما آنها را مجازات خواهید کرد، و این که آنها در حالی که به کمک ما در خاور میانه احتیاج دارند، نباید خود را از چشم ما بیندازند. ارائهی چنان توصیهای از جانب برنز کاملاً غیرمسؤولانه است.
برنت اسکوکرافت:او نگران اثر این افزایش بر بازارهای مالی جهان است.
ه ک: مخالفتی ندارم. فقط راهکار او را برای حل مسأله صحیح نمیدانم. شاید بتوانیم [افزایش قیمتها را] به تأخیر بیندازیم. اول سفیر عربستان را احضار خواهم کرد. زاهدی [سفیر ایران] بیشک آدم ابلهی است. آنچه که او گزارش میدهد، ارتباطی به آنچه شما به او میگویید، ندارد. [75]
در روز دوشنبه، ۲۹ نوامبر ۱۹۷۶، سفیر عربستان، عبدالله علی علیرضا، به کاخ سفید دعوت شد. فورد سناریوی روز رستاخیز (doomsday scenario) پیشنهادیِ برنز را مطرح کرد، مبنی بر این که این تنها شوروی و افراطیون سیاسی هستند که از پریشانی اقتصادی منتفع میشوند. فورد اظهار داشت که «ما در پرتقال تلاشهای بسیاری کرده ایم تا یک دولت میانهرو را بر سر کار بیاوریم و نفوذ کمونیستها را از بین ببریم … تشدید وخامت اوضاع اقتصادی ممکن است پیشرفتی را که به آن دست یافته ایم، از ما بستاند. در ایتالیا دولت گریبانگیر مشکلات اقتصادی عدیدهای است که اگر موفق به حل آنها نشود ممکن است مجبور به واگذاری قدرت به کمونیستها شود.هم اینک بریتانیای کبیر مشغول مذاکره با IMF، صندوق بینالمللی پول، برای دریافت وامی جهت برقراری ثبات پولی خود است. شاید ربط مستقیمی نداشته باشد، اما استرالیاییها نیز بخشی از ارزش پولشان را از دست داده اند.» [76] او به تصریح روشن کرد که اگر عربستان سعودی خواهان شراکت راهبردی با ایالات متحده است، باید همچون یک متحد عمل کند. دوستی تعهّدآور است:
ج ف: من با تمام توان برای عربستان سعودی جنگیده ام و از نزدیکی بیشتر روابط بین دو کشور حمایت کرده ام … اما وقتی مردم امریکا شاهد افزایش قیمتی هستند که چنان پیامدهای ناگوار فراگیری در سطح جهان به بار می آورد،آنگاه کار من بسیار دشوار خواهد شد. من میخواهم که به شما کمک کنم، اما وقتی اقتصاددانان من با من دربارهی این موضوع سخن می گویند که ممکن است افزایش قیمت [نفت] خروج اقتصاد جهان را از رکود به خطر اندازد،چارهای ندارم جز این که برای حل این مشکل همکاری شما را خواستار شوم … میدانم برای پادشاه عربستان این کاری دشوار است، همچنان میدانم که او برای تحقق هدف مشترکمان تلاش میکند، اُمیدوارم که شما نگرانی عمیق مرا در خصوص مشکلات سیاسی و اقتصادی پیش رویمان به ایشان منتقل کنید … هم اکنون خروج جهان از رکود اقتصادی کاملاً محتمل است، اما این وضعیت در شماری از مناطق دنیا بسیار شکننده است و بیم دارم که ممکن است این فرصت در آن نقاط از بین برود [77]
سفیر عربستان اظهار داشت که دولت او با این سخنان همدلی دارد، ولی مجبور است که با احتیاط قدم پیش بگذارد. او چنین گفت که «ما در عین پرهیز از فرو پاشاندن اُپک هر آنچه در توان داشته باشیم انجام خواهیم داد.» او اضافه کرد که «اما اگر شما بتوانید به بعضی از دیگر اعضا اعمال فشار کنید، این فشار قطعاً سودمند خواهد بود. شاید شما بتوانید با اعمال نفوذ خود دیگر تولیدکنندگان را متقاعد سازید.» این سخن اشارهی صریحی به ایران، وزنهی سنگین سیاسی این کارتل، بود. او از فورد برای حمایتاش از فروش سیستم موشکی ماوریک (Maverick missile system) و پایداری او در برابر تلاشهای کنگره در جهت ممانعت از فروش تسلیحات به عربستان سعودی قدردانی کرد. این تلاشها مورد قدردانی قرار گرفت، ولی دولت او نگرانی دیگری نیز داشت: فعالیتهای اسرائیل در جنوب لبنان: «اُمیدوارم این همسایه را در جنوب مهار کنید. بدون حضور نیروهای سوری در این منطقه، شبهنظامیان آزادی عمل کامل خواهند داشت.»[78]
پرزیدنت فورد اظهار داشت که چنین نتیجهای مطلوب او نیز هست: «ما مشغول همکاری با اسرائیلیها بر سر این مسأله هستیم و من اُمیدوارم که مسألهی لبنان حل و فصل شود.» در خاتمهی این دیدار او قول داد که این مسائل را به فرماندار کارتر نیز منتقل کند: «من اهمیت همکاری دو کشور در جهت نیل به اهداف مشترکمان را برای رئیس جمهور بعدی کاملاً تشریح خواهم کرد [79] .»
در روز جمعه، سوم دسامبر، کیسینجر به رئیس جمهور گفت که حامل خبر خوشی است: شاه در موضعاش تغییراتی داده است.»فکر میکنم شاه دارد پیغامی به ما میرساند. او اینک از افزایش ۱۰ درصدی سخن میگوید،بنابراین من حدس میزنم که این افزایش بین ۷ تا ۸ درصد خواهد بود.» او با پیشنهاد فورد مبنی بر دعوت از سفیر ایران برای انجام یک گفتگو موافقت کرد، «تنها این گونه است که میتوانیم مستقیماً منظور شاه را متوجه شویم.» [80] اما دیدار فورد با اردشیر زاهدی، سفیر ایران، در روز ۷ دسامبر ۱۹۷۶ رضایتبخش نبود. کیسینجر که در هر دو جلسهی ملاقات با سفرا غایب بود،بار دیگر شاه را دست کم گرفته بود. رونوشت گفتگوهای فورد با زاهدی حاکی از تنشآمیز بودن آن گفتگو است و به هیچ وجه خصومت طرفین نسبت به یکدیگر در آن مخفی نیست؛ در ضمن این گفتگو ،زاهدی آشکار میسازد که کیسینجر از ایرانیها درخواست کرده بود که تا معلوم شدن نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۷۶ سخنی از افزایش بهای نفت به میان نیاورند.زاهدی به فورد تذکر میدهد که در آن سال شاه یک بار افزایش قیمت های نفت را به تأخیر انداخته است؛ او توانایی انجام مجدد چنان کاری را نداشت:
ج ف: مشاوران من در این نکته که اقتصاد دنیا در وضعیت خوبی به سر نمیبرد، اجماع نظر دارند. هر گونه افزایشی در بهای نفت ممکن است تأثیرات ناگواری بر ساختار مالی دنیا بر جای بگذارد.
اردشیر زاهدی: قیمتها افزایش خواهند یافت.چه افزایشی از نظر شما مناسب تلقّی خواهد شد؟
ج ف: عدم افزایش تنها راه برای بیمه کردن دوبارهی اقتصاد جهان است.
ا ز: این امر امکانپذیر نیست.
ج ف: من با ارائهی واقعیات با شما سخن میگویم. هر گونه افزایشی اقتصاد را به خطر میاندازد، در مقابل عدم افزایش محرّک اقتصاد خواهد بود. بهترین گزینهی بعدی به عقب انداختن این افزایش است. آیا این مسأله امکانپذیر است؟
ا ز: هم اکنون این نیز غیرممکن است.اگر در اوایل پاییز این مسأله مطرح میشد – وقتی که من و آقای وزیر خارجه حول و حوش این موضوع با هم شوخی میکردیم – یا اگر در ماه مارس این مسأله را مطرح میکردید، اجابت آن آسانتر میبود.اما کیسینجر به من گفت که تا پایان انتخابات صبر کنید. من میدانم که شما [در جریان کارزار انتخابات ریاست جمهوری] چگونه دربارهی ایران سخن گفته اید و شاه عمیقاً از این بابت قدردان شما است.تصور نمیکنم هیچ یک از کشورهای عضو اُپک با به عقب انداختن افزایش قیمتها موافقت کنند، چرا که این ایده در نظر آنها حرف زور جلوه خواهد کرد.
ج ف: دقیقاً به همین دلیل است که من از شما درخواست کرده ام که بیسروصدا به اینجا بیایید. من خواهان درگیری نیستم، و به همین دلیل است که این ملاقات خصوصی برگزار شده است. حرف شما این است که عدم افزایش یا تأخیر افزایش هیچکدام مورد قبول نیستند. با ۴۰ درصد نیجریهایها شروع کنید. فاجعه به بار خواهد آمد[81].
الن گرینسپن به این جلسه ملحق شد.او برای آقای سفیر[زاهدی] توضیح داد که افزایش قیمتها در سال ۱۹۷۳ «بسیار بیثبات کننده بودند … با این وجود،آن موقع سازگار شدن با افزایش بهای نفت آسانتر بود چرا که استقراض ممکن بود و قرضدهندگان و قرضگیرندگان انعطاف لازم برای آن کار را داشتند. اما اینک چنان انعطافپذیریای وجود ندارد. ساختار مالی بینالمللی به شدت ضعیف شده است.» هر گونه افزایش مجدّد قیمتهای نفت ممکن است به فروپاشی اطمینان سرمایهگذاران و صاحبان کسبوکار بینجامد و سیستم بانکی را به حال احتضار بکشاند.» فورد اضافه کرد که «هر گونه افزایش قیمت نفت به شدت خطر بروز بحرانهای مالی، سقوط دولتها،و حتی خطر بروز بحرانهای نظامی را میافزاید» [82] .آقای سفیر این گونه پاسخ داد که دیگر برای این سخنان بسیار دیر شده است؛ آنها باید انتظار افزایشی را که کمتر از ۱۰ درصد نخواهد بود،داشته باشند.
در روز سهشنبه، ۱۴ دسامبر، سفیر عربستان، عبدالله علی علیرضا، شادمانه و با خبرهای خوش به کاخ سفید بازگشت. تنها چند ساعت به آغاز مراسم گشایش اجلاس اُپک در دوحه مانده بود. او قصد داشت به رئیس جمهور اطمینان دهد که دولت او آماده در میدان حاضر است:سعودیها اجازهی افزایش بیش از ۱۰ درصد را نخواهند داد، » و [ما] امیدواریم که این افزایش حتی رقمی بین ۶ تا ۷ درصد باشد. از این افزایش، ۵ درصد اساساً ناشی از سازوکار درونی شرکتهای نفتی است.» [83] فورد قدردانی عمیق خود را ابراز داشت.
سعودیها حتی از آنچه که قول داده بودند نیز فراتر رفتند. یمانی اعلام کرد که دولت او خواهان عدم افزایش قیمتها در سال ۱۹۷۷ است. به غیر از امارات عربی متحده، دیگر اعضای اپک به این سخنان وقعی ننهادند و بر سر افزایش ۱۰ درصدی بهای نفت در ژانویه ۱۹۷۷ به توافق رسیدند. قرار بود که در نیمهی سال نیز ۵ درصد به این افزایش قیمتها اضافه شود تا روی هم رفته افزایش قیمتها در سال بعد به ۱۵ درصد برسد. یمانی هیأتهای نمایندگی اعضای اپک را با گفتن این سخنان حیرتزده کرد: عربستان سعودی قیمت پیشنهادشده توسط رقبای خود را خواهد شکست و تولید نفت خود را از ۶/۸ میلیون بشکه در روز به ۶/۱۱ میلیون بشکه افزایش خواهد داد. او بر همگان آشکار ساخت که سعودیها، یعنی بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده نفت جهان،سرانجام آقای خانهی خود شدهاند.[84] «یمانی با هدف مقابله با ایران به اجلاس اپک رفته بود»، این جملهای است که یکی از ناظران آمریکایی اظهار داشت.به نظر این ناظر آنچه در ذهن یمانی میگذشت این بود: «ما به شاه نشان خواهیم داد که رئیس اپک کیست«. [85] به نظر میآید که یکی از دیگر مخاطبان سعودیها، جیمی کارتر، رئیسجمهور منتخب ایالات متحده بوده است. یمانی پیش از پرواز از دوحه بیپرده به خبرنگاران گفت که «ما از غرب،به خصوص از ایالات متحده،انتظار داریم از آنچه انجام دادیم، قدردانی کند.» [86]
ژانویه ۱۹۹۷:
«اگر میخواهیم که جان سالم به در ببریم، باید کمربندهای مان را محکم ببندیم»
در چهارم ژانویه ۱۹۷۷ در اتاق بیضی شکل کاخ سفید،جرالد فورد و هنری کیسینجر آخرین هفتههای خود را بر مسند قدرت سپری میکردند.کیسینجر از نتیجهی نشست دوحه رضایت داشت:»افتخار آنچه که بر سر قیمتهای اپک آمد از آنِ ما است.من گفته بودم که سعودیها نقش اصلی را در این میان ایفا میکنند. تنها آنها هستند که میتوانند تولید را برای مهار کردن قیمتها افزایش دهند. آنچه رخ داد نتیجه دیپلماسی ما بود.» [87] فورد در مقابل نظری ابراز نکرد.
ناتوانی این کارتل در عدم حل و فصل مناقشهاش بر سر قیمت بیشترین تأثیرش را بر ایران گذاشته بود.در اواخر ۱۹۷۶ رژیم پهلوی با یک بحران حادّ اعتبار و نقدینگی روبهرو شد.درپی افزایش چشمگیر بهای نفت در سال ۱۹۷۳،هنگامی که خزانهی ایران لبریز از میلیاردها دلار درآمد مازاد نفتی بود، محمدرضا شاه پهلوی تصمیم خطرناکی گرفت مبنی بر این که این وجوه را به جای سرمایهگذاری در خارج از کشور به اقتصاد ایران تزریق کند. [88]
شاه چه در عرصهی اقتصاد و چه در عرصه ی روابط خارجی،یک قمارباز بود. او شیفتهی نظریهی «فشار عظیم» (Big Push) بود که بیان میداشت که کشورهای در حال توسعه میتوانند طی یک نسل با هزینه کردن درآمدشان به جای پسانداز کردن آن، اقتصاد خود را مدرنیزه کنند. این مفهوم مُدِ روز،کاملاً با بلندپروازیهای همایونی اعلیحضرت همخوانی داشت. در ژانویه ۱۹۷۴ او اعلام کرد که طی ده سال استاندارد زندگی در ایران به سطح آلمان غربی خواهد رسید: حرکت اجباری ایران به سمت «تمدن بزرگِ» شاه رو به پیش بود. [89] راهبردِ مخاطرهآمیز او به تداوم قیمتهای بالای نفت ایران بستگی داشت و برنامه پنجم بلندپروازانهی دولت او که الگوی مخارج و اولویتهای ایران را از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۸ تعیین میکرد، کاملاً بر این مبنا طرحریزی شده بود.افزایش هزینههای سازمانهای کشوری و لشکری نه تنها مجاز بود بلکه تشویق نیز میشد: در بهار ۱۹۷۵ ایران «به مراتب بیشتر از درآمدهای نفتیاش هزینه میکرد: تعهدات دولت در برابر ۲۱ میلیارد دلار درآمدش بالغ بر ۳۰ میلیارد دلار بود». [90]
در اوایل ۱۹۷۴، زمانی که ایرانیها سرمست دلارهای نفتی خود بودند، این احتمال به خاطر کسی خطور نمیکرد که ممکن است تقاضای جهانی برای نفت گران و از جمله تقاضا برای نفت ایران تنزّل یابد. این همان پیشآمدی بود که در عمل اتفاق افتاد.در سال ۱۹۷۴ اقتصادهای غرب به علت افزایش سرسامآور هزینههای انرژی دچار یک رکود عظیم شدند.سقوط تقاضا برای نفت و افزایش اقدامات صرفهجویانه در ایالات متحده،اروپا و ژاپن به یک عرضهی بیش از اندازهی نفت انجامید که رکود حادی را به کشورهای حوزهی خلیجفارس تحمیل کرد. از رونق افتادن بازار نفت بخصوص برای ایران پیامدهای ناگواری به دنبال داشت. سیاست «فشار عظیم» مشکلات متعددی برای ایران به بار آورد: تزریق دهها میلیارد دلار پول نفت به جامعهای با اکثریت جمعیت بیسواد و اقتصادی در حال رشد موجب شکست و پریشانی گسترده شده بود.در ۱۹۷۶ شهرهای ایران شاهد کمبود موادغذایی،خاموشیهای گسترده و ترافیکهای نفسگیر بودند.جوانان روستایی ایران که فاقد مهارتهای شغلی بودند به شهرها هجوم آوردند،اما بسیاری از مشاهداتشان در شهر، آنها را بر ضد حکومت بر میانگیخت.فشارهای تورمی ناشی از دو برابر شدن سالانهی شاخص قیمت[کالاهای مصرفی]دوبرابر شدن سالانهی شاخص قیمت کالاهای مصرفی به معنی ۱۰۰ درصد بودن تورّم است، که در آن دوره چنین چیزی پیش نیامده است.[احتمالاً منظور نویسنده دورقمی شدن نرخ تورّم است؛ یعنی تورّمی بیش از ۱۰ درصد. مترجم]، موجب افزایش مشکلات اقتصادی و وخامت فزایندهی وضع معیشت ایرانیان شد [91].در ژوئن ۱۹۷۵، هنگامی که در شهر مذهبی قم مردم دست به شورش زدند، نرخ تورم ۲۰ درصد برآورد میشد. [92] واکنش دولت اعمال کنترلهای قیمتی و جلوگیری از اعلام و انتشار شاخص تورم بود[93] . دو ماه بعد تورم از ۳۰% نیز فراتر رفت. [94]
این وضعیت وخیم اجتماعی و اقتصادی محمدرضا شاه را واداشت تا در سال ۱۹۷۶ از سانسور مطبوعات بکاهد و فعالیتهای ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) را محدود سازد.
بیماری شاه، وخامت اوضاع اقتصادی،و تیرگی روابط با ایالات متحده احتمالاً شاه را به استیصال کشانده بوده است.حکومت پهلوی با اقتصادی روبهرو بود که به تعبیر سازمان برنامه و بودجهی شاه «از کنترل خارج شده بود» اما در این وضعیت دشوار دیگر پول هنگفتی هم در بساط نداشت.در حقیقت، دولت برای پرداخت دیون خود، ایفای تعهدات خارجی خود، و ارائهی خدمات اجتماعی همچون گذشته بر نتیجهی نشست ماه دسامبر اُپک در دوحه حساب کرده بود.[95] دوحه برای شاه مرز بین مرگ و زندگی، و پل گذر از وضعیتی پرآشوب و دشوار بود. شاه نیز همچون پرزیدنت فورد، و شاید بیشتر از او، گروگان بازار نفت شده بود. جای شگفتی نیست که تصمیم امریکاییها و سعودیها در بر هم زدن نشست دوحه و بریدنِ ریسمان نجات شاه چنان ضربهی شدیدی به شاه و کشور او وارد آورد.[96] دولت فورد که اثرات افزایش بهای نفت بر اقتصاد امریکا را با دقت و به تفصیل بررسی کرده بود،ظاهراً هیچگاه نکوشیده بود تا اثر احتمالی عدم افزایش قیمت را بر شاه و اقتصاد ایران ارزیابی کند. این امر یک قصور چشمگیر اطلاعاتی بود که پیامدهایش به سرعت در کاخ نیاوران هویدا گشت.
شکست نشست دوحه، و تصمیم عربستان سعودی به کاهش بهای نفت و افزایش میزان تولید نفت خود، اقتصاد ایران را در سراشیبی سقوط قرار داده بود.رهبران ایران حتی اگر میتوانستند آنچه را که در حال وقوع بود،درک کنند،زمان اندکی برای عکسالعملِ متناسب در اختیار داشتند.با آغاز سال ۱۹۷۷، فروش نفت ایران حدود ۲ میلیون بشکه در روز کاهش یافت.اسدالله عَلم، وزیر دربار و نزدیکترین دستیار شاه،این مشاهدهی تیره و تار را در یادداشتهای روزانهی خود ثبت کرده است: «ما تا آخرین سِنتِ خود را خرج کردیم تا با یک حرکت عربستان سعودی کیش و مات شویم» [97]. علم در نامهای به شاه در ۱۶ ژانویهی ۱۹۷۷ تصویر غمانگیزی از سال پیش رویشان ترسیم میکند: «اعلیحضرت، ما هم اینک با یک وضعیت خطرناک و هراسآور مالی روبهرو ایم. برای این که جان سالم به در ببریم، باید کمربندهایمان را محکم ببندیم.» [98] در اوایل ماه فوریه، نخست وزیر،امیر عباس هویدا، به طور خصوصی به علم گفت که «او یک جوّ اضطراب را در کشور احساس میکند، هر چند نمیتواند ریشههای آن را تشخیص دهد.»[99].در ماه آوریل، علم هر جا که نظر میکرد، «نشانههای نحوستی هراسانگیز را به چشم میدید.» [100]. یک ماه بعد، او ناخشنودی شاه را از خواندن گزارش یک روزنامۀآلمانی که ایران را «در آستانۀ نقطۀ جوش» توصیف میکرد،در یادداشتهای روزانهی خود ثبت کرد.[101] در لندن، سرمقالهی روزنامهی تایمز ایران را در حال لغزش به سمت «آشوب فراگیر» توصیف میکرد، و «نشانههای خطرناک هرج و مرج اجتماعی» را در این کشور مشاهده مینمود.[102]
در ماه مارس ۱۹۷۷، برنامهی پنجم دولت به کناری گذاشته شد؛ برآوردها، اهداف،و نمودارهای خوشبینانهی آن همگی «غیرقابلتحقق» تلقی شدند[103]. علاوه بر ثابت ماندن تحمیلی مخارج دولت،کاهش فراوان درآمدهای نفتی،دولت را مجبور به تجدید نظر در خریدهای نظامی خود از ایالات متحده نمود.پروژههای عظیم و پراعتباری همچون پایگاه دریایی چابهار به بایگانی سپرده شدند[104].در اوت ۱۹۷۷،شاه جمشید آموزگار، وزیر نفت خود را جایگزین امیر عباس هویدا کرد. نرخ تورم غیررسمی در تابستان آن سال بین ۳۰ الی ۴۰ درصد تخمین زده میشد، در همین دوره تخمینها حاکی از تنزل ۵۰ درصدی تولیدات صنعتی بود[105].اقدامات متهوّرانهی نخست وزیر جدید برای آرام کردن اوضاع اقتصادی، خود باعث بروز مشکلات دیگری شد.برنامهی شدیداً انقباضی آموزگار که شامل قطع یارانههای پرداختی به گروههای قدرتمند دارای منافع خاص، از جمله ملّاهای ایران، بود بسیاری از کارگران غیرماهر را از کار بیکار کرد،خشم بسیاری از ایرانیها را بر انگیخت، و موجبات وحشت طبقهی متوسط را فراهم کرد.[106] همان موقع گزارشگران خارجی از تهران گزارش کردند که شمار بسیاری از جوانان بیکار روزهای خود را با پرسه زدن در خیابانهای شهرهای ایران سپری میکنند[107].آمار بیکاری در سال ۷۷-۱۹۷۶ ناقص و غیرقابلاعتماد است، اما یک مطالعهی بازار کار ایران در سالهای پیش از انقلاب که بعدها توسط جیمز اسکویل (James Scoville) به انجام رسید، نتیجهگیری میکند که «در اواخر دهه ی ۱۹۷۰، بازار کار در شهرها دچار آشفتگی بسیار بود.مهاجران غیرماهر به شهرها، بویژه به تهران، هجوم آورده بودند؛ مشاغل کارخانهای به هیچ وجه رشد پیشین را نداشتند؛ و شمار افراد بیکار یا نیمهبیکار به شدت افزایش یافته بود.چندین میلیون از افراد بیکار یا نیمه بیکار که بسیاری از آنها به تازگی به شهرها مهاجرت کرده بودند، در خیابانهای شهرهای ایران سرگردان بودند.در چنین اوضاع و احوالی،رکود جهانی و تغییر سیاست توسعه آثار زیانباری به دنبال داشت [108] .نیکی کدی (Nikkie Keddie)، تاریخنگار، چنین مینویسد: «افزایش ناگهانی میزان بیکاری،بخصوص میان افراد نیمهماهر و غیرماهر، آن هم بعد از افزایش انتظارات،وضعیت کلاسیک جامعهای در آستانهی انقلاب را به وجود آورده بود.» [109]
حتی پایان یافتن سیستم قیمتگذاری دوگانهی اُپک در ژوئیهی ۱۹۷۷ کمکی به بهبود اوضاع نکرد. هر چند عربستان سعودی در تلاش خود در جهت سرازیر کردن نفت به بازار موفقیت چندانی به دست نیاورد، اما توانست آن میزان نفت را که برای ثابت ماندن قیمتها تا پایان آن سال لازم بود،به بازار تزریق کند.
آخرین صحنهی نبرد سرنوشتسازِ ایران و عربستان سعودی نقطهی عطفی در روابط پیچیدهی امریکا با دو پادشاهی محافظهکار در منطقه، و پایان راهبردِ «دو ستونه» (two pillar) نیکسون-کیسینجر در محافظت از منطقهی خلیج فارس در برابر قدرتیابی رادیکالها بود. سعودیهای سربهزیر و فرمانبردار توانستند در دل امریکاییها جای ایران سرکش را بگیرند. امتناع شاه از تسلیم شدن در ماههای منتهی به نشست دوحه و آمادگی سعودیها به قربانی کردن منافع و حیثیت خود در جهان عرب،حس سپاسگزاری را در دستگاه سیاست خارجی امریکا به وجود آورد.مقالات بسیاری در روزنامههای امریکایی انتشار یافت که عنوان آنها زمانی برای مقالات مرتبط با ایران در دورهی محمد رضا پهلوی به کار میرفت. «عربستان سعودی از پس اعصار سر بر میآورد»، عنوان یکی از مقالات لسآنجلس تایمز بود[110].نیویورک تایمز شیخ یمانی را «تَلیرَندِ دنیای نفت» توصیف کرد[ Talleyrandدیپلمات نامدار فرانسوی در سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی بود. مترجم] و به خوانندگان خود بشارت داد که در خاور میانه قدرت جدیدی از پسِ اعصار سر بر آورده است: «نفوذ سعودیها رو به افزایش است»[111].یک امریکایی با «ریشههای عمیق» در عربستان سعودی قویاً اعلام کرد که پادشاهی کویر «بهترین جهنّمی است که تا کنون وجود داشته است.» طی مدّت زمانی بسیار کوتاه، سعودیها جایگاه ایران را به عنوان استوارترین و وفادارترین همپیمان امریکا در منطقهی خلیج فارس از آنِ خود کردند.
منبع:چراغ آزادی
[1] – نگاه کنید به
Henry A. Kissinger, White House Years (New York: Little Brown & Company, 1979), p. 1261.
[2] – نگاه کنید به
«Iran Reports Exports of Oil Decline 34.7%,» The New York Times, January 12, 1977.
در ژانویه ۱۹۷۷ صادرات روزانهی نفت در مقایسه با دسامبر ۱۹۷۶، ۵/۳۴ درصد کاهش یافت. کاهش ناگهانی در تولید نفت ۳۸ درصد بود. نگاه کنید به
«How the Opec Fight Will Be Won,» The Economist, January 15, 1977, p. 78.
[3] -نگاه کنید به
«Iran Confirms Oil Output Slump,» The Times, January 28, 1977.
«Shah Feels Pinch From Loss of Exports,» The Times, February 18, 1977.
برای جزئیات وامهای بانکی مراجعه کنید به
Iran’s Cabinet Agrees On a $500 Million Loan To Narrow Its Deficit, The New York Times, January 17, 1977.
[4] -یمانی تهدید به افزایش۵۰ درصدی تولید نفت عربستان کرد. نگاه کنید به
Yamani Says Saudis Can Raise Output of Oil By 50%, The New York Times, January 15, 1977.
[5] -نگاه کنید به
Hossein Razavi and Firouz Vakil, The Political Environment of Economic Planning in Iran, 1971-1983: From Monarchy to Islamic Republic, Westview Special Studies on the Middle East (Boulder and London: Westview, 1984), p. 90.
دکتر حسین رضوی از ۱۹۷۶ تا نوامبر ۱۹۸۱ به عنوان یکی از مدیران دفاتر سازمان برنامه و بودجهی ایران خدمت کرده است. دکتر فیروز وکیل نیز از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۹ در این سازمان خدمت کرده است. این دو در تبعید شیوههای بودجهبندی و فرآیندهای مالی ایران در دههی ۱۹۷۰ را به طور قطعی تهیه کردند. مطالعهی کتاب کمحجمی که محصول تلاش آنها است، برای پژوهندگان ضروری است. این دو با این اثر پژوهشگران را مدیون خود ساخته اند.
[6] -نگاه کنید به
Nikki R. Keddie with a section by Yann Richard, Roots of Revolution: An Interpretive History of Modern Iran (New Haven and London: Yale University Press, 1981), p. 177.
[7] -شاه این سخنان را در حضور اسدالله علم، وزیر دربار امین و وفادار خود، اظهار کرده بود. نگاه کنید به
Asadollah Alam, The Shah and I: The Confidential Diary of Iran’s Royal Court, 1969-1977 (New York: St. Martin’s Press, 1991), p. 535.
[8] -برای کسب اطلاعات بیشتر در خصوص نقشی که هزینههای دولت در شدت بخشیدن به انقلاب فرانسه داشته است، نگاه کنید به
Philip T. Hoffman and Jean-Laurent Rosenthal, «New Work in French Economic History,» French Historical Studies, Vol. 23, No. 3 (Summer 2000);
Thomas J. Sargent, «The Macroeconomic Causes and Consequences of the French Revolution,» Federal Reserve Bank of Minnesota, December 1991, http://www.minneapolisfed.org;
Eugene Nelson White, «The French Government and the Politics of Government Finance,» The Journal of Economic History, Vol. 55, No. 2 (June 1995), pp. 227-255.
برای یافتن جزئیات بحران مالیِ پیش از انقلاب در روسیهی تزاری در سالهای ۱۷-۱۹۱۶ نگاه کنید به
Gregory M. Dempster, «The Fiscal Background to the Russian Revolution,» European Review of Economic History, Vol. 10, pp. 35-50;
Orlando Figes, A People’s Tragedy: The Russian Revolution 1891-1924 (London: Pimlico, 1996); and Robert Service, A History of Modern Russia, From Nicholas II to Putin (London: Penguin Books, 2003).
[9] -رابرت گراهام، گزارشگر خاورمیانهای تایمز مالی، که بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ در تهران مستقر بود، نسبت به دیگر روزنامهنگاران درک عمیقتری از اوضاع ایران داشت. نگاه کنید به
Robert Graham, Iran: The Illusion of Power (London: Croom Helm Ltd., 1978), pp. 99-100.
کتاب گراهام هنوز هم اصلیترین منبع برای درک فراز و فرود قدرت حکومت پهلوی است. گراهام در این کتاب مینویسد که نوسانات درآمدهای نفتی ایران در سال ۱۹۷۷ اقتصاد ایران را «به شدت دچار نوسان ساخت». او مینویسد: «انتظار آن بود که نفت ۷۸ درصد از منابع برنامهی پنج سالهی اقتصادی دولت را تأمین کند … تأثیر چنان نوساناتی در تقاضای جهانی بسیار چشمگیر بود … بالغ بر ۵/۳ میلیارد دلار از هزینههای دولت کاسته شد و محاسبهی درآمدهای سال آتی با فرض ۱۰ درصد کاهش در فروش کلی نفت مجدداً انجام شد، و نرخ رشد هدف ۱۳ درصدی نیز تعدیل گردید.»
[10] – نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 8/3/76, folder «Ford, Kissinger, Scowcroft,» Box 20, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[11] -در سال ۱۹۷۳، درآمد دولت ایران از محل فروش هر بشکه نفت خام از ۸۵/۱ دلار به ۰۰/۷ دلار صعود کرد، و تا پایان ۱۹۷۴ به رقم ۲۱/۱۰ دلار در هر بشکه رسید. درآمدهای نفتی دولت از ۸/۲ میلیارد دلار در سال ۷۳/۱۹۷۲ به ۶/۴ میلیارد دلار در سال ۷۴/۱۹۷۳ رسید، و در سال ۷۵/۱۹۷۴ به ۸/۱۷ میلیارد دلار صعود کرد. نگاه کنید به
Razavi and Vakil, The Political Environment of Economic Planning in Iran, 1971-1983, p. 63.
[12] -نگاه کنید به
Arnaud de Borchgrave, «Colossus of the Oil Lanes,» Newsweek, May 21, 1973, p. 40.
[13] -نگاه کنید به
«It Was Like Coming Home Again,» The New York Times, July 29, 1973.
[14] -نگاه کنید به
De Borchgrave, «Colossus of the Oil Lanes,» p. 40.
[15] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 7/9/74, folder «Nixon, William Simon,» Box 4, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[16] -نگاه کنید به
Tim Weiner, Legacy of Ashes: A History of the CIA (New York: Random House, 2007), p. 368.
[17] -نلسون راکفلر این سخنان را در جریان سفرش به ایران در مارس ۱۹۷۶ اظهار کرد. خانوادهی راکفلرها و خاندان پهلوی روابط گرمی با هم داشتند. نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, pp. 476-477.
[18] – نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 395.
علم در جایی دیگر در خاطراتاش ثبت کرده است که هنگامی که کیسینجر مطلع شد که شاه هر روز ۱۳ ساعت کار میکند، به هیجان آمد: «بنابراین ایشان سختکوشترین دولتمرد در همهی دنیا هستند. من قبلاً تصور میکردم که این افتخار را برای خود حفظ کرده ام. مردی به بزرگی شاه وجود ندارد. این را جهت خوشایند شما نمیگویم، عین حقیقت است.» نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 500.
[19] -نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 7/9/74, folder «Nixon, William Simon,» Box 4, National Security Adviser. Gerald R. Ford Library.
[20] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 7/9/74, folder «Nixon, William Simon,» Box 4, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[21] -نگاه کنید به
«Simon Calls Shah Quote ‘Misleading’,» The Washington Post, July 16, 1974.
[22] -نگاه کنید به
«Nixon Let Shah Drive Up Oil Prices,» The Washington Post, June 1, 1979.
[23] -نگاه کنید به
«Saudi Arabia and Iran In Oil-Price Stalemate,» The New York Times, September 10, 1974.
ملک فیصل از این امر هراس داشت که هر گونه اقدام یکجانبه از طرف او در جهت کاهش قیمتها ممکن است به ایجاد شکاف در اُپک منتهی شود و افراطگرایی پانعربی را در میان اعراب برانگیزاند. در ثانی، شاه میتوانست از تولید نفت خود به همان اندازه که سعودیها در مزایده به حراج میگذاشتند، بکاهد.
[24] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 7/30/74, folder «Nixon, William Simon,» Box 4, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[25] -سایمن لحظهای را که نیکسون شکست مزایده را فهمید، به یاد میآورد، «او خودنویساش را میان دندانهایش گذاشت، سر آن را محکم بیرون کشید، و با شتاب روی یک تکه کاغذ یادداشتی نوشت. سایمن متوجه شد که معنی آن یادداشت این است که نیکسون با شاه تماس خواهد گرفت. نگاه کنید به
«Nixon Let Shah Drive Up Oil Prices,» The Washington Post, June 1, 1979.
[26] -حاضران جلسهی سوم اوت ۱۹۷۴ عبارت بودند از وزیر خزانهداری، بیل سایمن، وزیر خارجه، هنری کیسینجر، رئیس فدرال رزرو، آرتور برنز، معاون وزیر خارجه، رابرت ایگرسل، معاون وزیر خارجه در امور اقتصادی و سیاسی، تامس اندرز، و معاون و دستیار رئیس جمهور در امور امنیت ملی، برنت اسکوکرافت.
[27] -کیسینجر تا کنون هرگز به طور کامل نگفته است که تا چه اندازه از نیت شاه به افزایش قیمتها در دسامبر ۱۹۷۳ باخبر بوده است. والتر ایساکسن، زندگینامهنویس کیسینجر، میگوید که «کیسینجر بعدها تأیید کرد که احتمال میداده است شاه برای خرید تسلیحات جدید، قیمت هر بشکه نفت را یکی دو دلار افزایش دهد.» نگاه کنید به
Walter Isaacson, Kissinger: A Biography (New York: Simon & Schuster, 1992), p. 563.
بر اساس یادداشتهای علم افزایش قیمت نفت و میزان آن پیشاپیش و به صورت محرمانه به اطلاع ریچارد هلمز، سفیر امریکا، رسیده است، لیکن او معنای واقعی آن خبر را به درستی درک نکرده است. نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, pp. 348-356
علم کاملاً درست گفته است. محتملترین توضیح، ناکامی سفیر امریکا و وزارت خارجهی این کشور در درک درست سازوکار اقتصاد قیمتگذاری نفت بوده است. ظاهراً هلمز تصور میکرده است که قرار است قیمت نفت به ۷ دلار در هر بشکه برسد. اما در واقع ۷ دلار حاشیهی سود تولیدکنندگان نفت بود. علم در یادداشتهای خود مینویسد که هنگامی که هلمز به اشتباه بزرگ خود پی برد، «به غایت پریشان حال شد.» شاه احساس میکرد که شکایت امریکاییها از میزان افزایش قیمت نامنصفانه است. شاه بر این باور بود که افزایش قیمت او بیش از اندازه نیست – عراق، ابوظبی، و کویت خواهان آن بودند که قیمت نفت به جای ۱۲ دلار به ۱۴ دلار در هر بشکه افزایش یابد.
[28] -نگاه کنید به
Stephen D. Krasner, «The Great Oil Sheikdown,» Foreign Policy, No. 13 (Winter 1973-1974), p. 133.
آنچنان که کراسنر توصیف میکند، «سقوط قیمتها موجب میشود که درآمد کشورهای تولیدکنندهی نفت به سطحی کمتر از میزان مخارج کنونیشان برسد … از بین رفتن آن انحصار چندجانبه ممکن است به ظهور رژیمهای رادیکالی بینجامد که آماده اند درآمدهای نفتی را صرف اهداف سیاسی کنند، و منجر به افزایش نفوذ روسها در این کشورها شود و ماجراجوییهای نظامی این دولتها را در پی داشته باشد.»
[29] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/3/74, folder «Kissinger, Simon, Burns, Ingersoll, Enders,» Box 4, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[30] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/3/74, folder «Kissinger, Simon, Burns, Ingersoll, Enders,» Box 4, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[31] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/3/74, folder «Kissinger, Simon, Burns, Ingersoll, Enders,» Box 4, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[32] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/17/74, folder «Ford, Kissinger,» Box 5, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[33] -تأکید روی جملهی پایانی در اصلِ این سند، نوشته شده توسط وینستون لرد، وجود دارد. نگاه کنید به
Briefing Memorandum to the Secretary of State from S/P Winston Lord, Department of State, Strategies for the Oil Crisis and the Scenario for September 28 Meeting, September 21, 1974, p. 6, The National Security Archive: Iran: The Making of U.S. Policy, 1977-80.
[34] -نگاه کنید به
«Shah Rejects Bid By Ford For Cut In Prices Of Oil,» The New York Times, September 27, 1974.
[35] -نگاه کنید به
«Kissinger to Press Shah On Oil Costs,» The Washington Post, November 1, 1974.
[36] -نگاه کنید به
«Friends Well Met,» Time, May 26, 1975, p. 21.
[37] – فهرست میهمانان ضیافت شام کاخ سفید به تاریخ ۱۶ ماه مه ۱۹۷۵ در صفحهی B3 در روزنامهی واشینگتن پست انتشار یافت.
[38] – نگاه کنید به
Memorandum to President Ford from Secretary of State Henry Kissinger, «Strategy for Your Discussions with the Shah of Iran,» May 13, 1975, p. 1.
[39] -نگاه کنید به
«Strategy for Your Discussions with the Shah of Iran,» p. 5.
[40] -نگاه کنید به
Memorandum to President Ford from Secretary of State Henry Kissinger, «Strategy for Your Discussions with the Shah of Iran,» May 13, 1975, The National Security Archive: Iran: The Making of U.S. Policy, 1977-80.
[41] -نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 5/15/75, folder «Ford, Kissinger,» Box 11, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[42] -نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 5/15/75, folder «Ford, Kissinger, Iranian Shah Mohammed Reza Pahlavi,» Box 11, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[43] -نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 5/15/75, folder «Ford, Kissinger, Iranian Shah Mohammed Reza Pahlavi,» Box 11, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[44] -نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 5/15/75, folder «Ford, Kissinger,» Box 11, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library. Also, Memoranda of Conversations, 5/15/75, folder «Ford, Kissinger, Iranian Shah Mohammed Reza Pahlavi,» Box 11, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[45] -شاه و مقامات ایرانی میدانستند که در ایران مشکلات اقتصادی و آشوبهای اجتماعی همزمان با هم رخ میدهند. او دلایل موجّهی برای تمایل به باز گرداندن سریع ثبات به وضعیت مالی ایران داشت. یک ماه بعد از دیدار شاه از کاخ سفید، در شهر مذهبی قم شورشهایی بر ضد دولت به وقوع پیوست. این شورشها پیشدرامد رخداد عظیمتری بود. نگاه کنید به
«Iranian Riots Reported As Militants Fight Changes,» The New York Times, June 11, 1975.
[46] -ایران روزانه ۷۰۰٫۰۰۰ بشکه نفت مازاد بر احتیاجاتاش تولید میکرد. کیسینجر طرح یک معاملهی تهاتری محرمانه را پیشنهاد داد که بر مبنای آن ایرانیها در ازای اوراق خزانهداری (قرضه) امریکا بر اساس یک نرخ ثابت و از پیش تعیین شده نفت خود را به امریکا میفروختند و سرانجام اوراق خزانهداری را صرف خرید کالاهای امریکایی میکردند. نفت خریداریشده برای مقابله با تحریم نفتی بعدی ذخیره میشد. تولید نفت ایران با تمام ظرفیت حیاتی بود: هر گونه تنزّل میزان تولید موجب صعود قیمتها میشد. هنگامی که کیسینجر این ایده را با الن گرینسپن، رئیس وقت شورای مشاوران اقتصادی فورد، در میان گذاشت، گرینسپن از آن استقبال کرد. او اظهار داشت که «این کار ساختار قیمتی اُپک را در هم میشکند … و قدرت آن را خواهد شکست.» این ایده تنها یک اشکال داشت. «هزینهی این طرح به سعودیها تحمیل خواهد شد، و آنها این طرح را دوست نخواهند داشت … تولید نفت ایران با ظرفیت کامل فشارهای حادّی بر سعودیها وارد خواهد کرد.» این طرح جسورانه اما غیر قابل اجرا بود و سرانجامی نیافت. بیشترین مخالفت در برابر این ایده از جانب بیل سایمن ابراز شد. نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 6/16/75, folder «Kissinger, Alan Greenspan, Under Secretary Robinson,» Box 12, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[47] – نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 5/16/75, folder «Ford, Kissinger, Iranian Shah Mohammed Reza Pahlavi,» Box 11, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[48] -نگاه کنید به
«New Oil Price Rise Expected By Shah,» The Washington Post, May 18, 1975.
[49] -نگاه کنید به
«America Bows Low As the Shah Pays a Visit,» The Washington Post, May 22, 1975.
[50] – استدلالهای اقتصادی دولت امریکا در مخالفت با افزایش قیمت نفت توسط اُپک در یک گزارش توجیهی به تاریخ دوم دسامبر به سفارت امریکا در تهران مخابره شد. نگاه کنید به
EB/ORF: PKBulletin: MW, 12-2-76, Subject: Impact of Another Oil Price Increase, National Security Archives, IV C(I) 36.
[51] -در همین اثنا بیل سایمن ارتباطات خود را با سعودیها گسترش میداد. او بعد از ترک عرصهی سیاست به جفری رابینسون، زندگینامهنویس شیخ یمانی، اظهار داشت که «در میان بهترین خاطرات من از چهار سال و نیم بسیار بسیار هیجانانگیزی که در سمتهای مختلف در دولت خدمت کردم، خاطرات مربوط به روابطم با شیخ یمانی بالاترین جایگاه را دارند … او مدتی د خانهی من در مکلین (ویرجینیا) اقامت کرد. او حتی طالع مرا هم خواند.» سایمن حتی تصدیق میکند که آن دو مرد میکوشیدند راوبطشان دور از چشم هنری کیسینجر باشد. «ما مرتباً با یکدیگر به طور محرمانه مکاتبه میکردیم. ما برای ارتباط از راهی که آن را «کانال پشتی» مینامیدیم، استفاده میکردیم. آن پیغامها از کانال وزارت خارجه رد و بدل نمیشد. روش ارتباطی ما شخصیتر بود.» نگاه کنید به
Jeffrey Robinson, Yamani: The Inside Story (London: Simon & Schuster, 1988), p. 203.
[52] -روایت ایکینز از گفتگو با یمانی – که به شکل رونوشت به واشینگتن مخابره شد – ۱۳ ماه بعد در واشینگتن پست در ستونی به قلم جک اندرسن انتشار یافت. نگاه کنید به
«Saudis Suspect an Iran-U.S. Plot,» The Washington Post, September 17, 1976.
روابط اندرسن با بیل سایمن در پینوشتِ ۵۱ مورد اشاره قرار گرفته است.
[53] -نگاه کنید به
«Kissinger Cleared Iran’s Oil Gouge,» The Washington Post, December 5, 1979.
[54] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 7/9/76, folder «Ford, Kissinger, Saudi Deputy Prime Minister Abdallah bin Abd al-Aziz-Saud,» Box 20, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[55] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 7/9/76, folder «Ford, Kissinger, Saudi Deputy Prime Minister Abdallah bin Abd al-Aziz-Saud,» Box 20, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[56] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 396.
[57] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 4.
[58] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 434.
رابرت گراهام متوجه شده که شاه «دائماً سعودیها را دست کم میگیرد» و قدرت آنها را در قیمتگذاری نفت، در حالی که بزرگترین تولیدکنندهی نفت بودند، ناچیز میپندارد. نگاه کنید به
Graham, Iran: The Illusion of Power, p. 100.
[59] -نگاه کنید به
«OPEC Challenged on Oil Price Rise,» The New York Times, May 31, 1975.
ستون جک اندرسن در واشینگتن پست افشای اطلاعات توسط دیگر مقامات رسمی در واشینگتن از جمله مقامات کاخ سفید، پنتاگون ، و سیا را باب کرد. هدف از افشای عمدی این اطلاعات گیج کردن رقبا، و آزمودن افکار عمومی پیش از طرح سیاستهای مناقشهبرانگیز بود. شاه یکی از خوانندگان حریص واشینگتن پست بود و بعید است که ماهیت شخصی و نیشدار اطلاعاتی که علیه او درز داده میشد، را درک نکرده باشد.
[60] -نگاه کنید به
Richard T. Sale, «Arms Quarrels Strain US-Iran Ties,» The Washington Post, May 13, 1977, p. 1.
[61] -نگاه کنید به
Don Oberdorfer, «Study Says Nixon OKd Unrestricted Iran Arms sales,» The Los Angeles Times, August 2, 1976, p. A1.
[62] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/3/76, folder «Ford, Kissinger, Scowcroft,» Box 20, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[63] -نگاه کنید به
«Shah Cautions U.S. Against Arms Cut,» The New York Times, August 7, 1976.
[64] -نگاه کنید به
«U.S. Support of Shah of Iran Reinforced By New Pledges During Kissinger’s Visit,» The Wall Street Journal, August 9, 1976.
[65] -هنری کیسینجر در جلد سوم کتاب خاطراتاش، Years of Renewal، سخن از «رفاقت پرشور» خود با بیل سایمن میگوید: «این رفاقت برجستهترین رابطهی من بود، چرا که ما در خصوص راهبرد اختلاف نظر داشتیم، و با این حال جانانه از موضع خود دفاع میکردیم.» اما، اسناد اسکوکرافت به سادگی گویای آن است که کیسینجر دو بار از فورد درخواست کرده است که کابینهی خود را بعد از انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۷۶ آرایش دوباره دهد، و در هر دو بار خواهان عزل سایمن از سمت خود بوده است. در کتاب Years of Renewal کیسینجر شخصیت سایمن را میستاید («سبکبال، به غایت پرانرژی، و دوستداشتنی») اما در عین حال رویکرد راهبردی او را نمیپسندد. او حقیقتاً نگران اعتماد بیش از اندازهای سایمن به سعودیها و فشار فراوانی بود که او به شاه وارد میکرد. نگاه کنید به
Henry Kissinger, Years of Renewal (New York: Simon & Schuster, 2000), pp. 669-672.
[66] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/13/76, folder «Ford, Kissinger, Scowcroft,» Box 20, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[67] -نزدیکان شاه تیره و تار شدن فضای اجتماعی در سال ۱۹۷۶ در ایران را تشخیص داده بودند. شهبانو فرح با هوشیاری، صحنهی سیاسی ایران را نظاره میکرد: «نجواهای حاکی از نارضایتی در سراسر کشور شنیده میشد … من از وجود نوعی بیماری در این فضا آگاه بودم.» جشنهای بزرگداشت سلطنت در ۲۱ مارس ۱۹۷۶ برگزار شد: «بخصوص در آن روز متوجه شدم که چیزی بین مردم و سلطنت تغییر کرده است. آن را همچون سوزی تا مغز استخوانم احساس کردم.» نگاه کنید به
Farah Pahlavi, An Enduring Love: My Life With the Shah (New York: Miramax Books, 2004), pp. 258-261.
[68] -نگاه کنید به
CIA Confidential Document, Iran: An Overview of the Shah’s Economy, 1974-10-16, National Security Archive Doc. IV B-3.
گزارش سیا از اقتصاد ایران بسیار سنگین به تحریر در آمده است.
[69] -کیسینجر در ۱۹۸۲ چنین نوشت، «حرفهای کذب بسیاری دربارهی روابط شاه و ایالات متحده زده می شد … خریدهای نظامی شاه در یک دههی پیش از سرنگونیاش ربطی به سقوط او نداشت.» نگاه کنید به
Henry Kissinger, Years of Upheaval (Boston: Little Brown & Company, 1982), pp. 667-670.
کیسینجر بعد از بازنشستگیاش دفاع جانانهای از سیاستهای دولتهای نیکسون و فورد در دههی ۱۹۷۰ در خصوص شاه به عمل آورد. با این وجود، شگفتآور است که در کتاب خاطرات سه جلدی او، با این که تصاویر بسیاری وجود دارد، هیچ تصویری از شاه درج نشده است. آن کتاب مملو از تصاویر آقای وزیر خارجه در کنار همهی رهبران دنیا در بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ است، با این حال اثری از حتی یک تصویر از امپراتوری که در آن دوره در اوج اقتدار قرار داشت، در این کتاب خاطرات وجود ندارد. کتاب خاطرات ۴۵۴ صفحهای جرالد فورد نیز به همان اندازهی کتاب کیسینجر در خصوص مطالب مرتبط با شاه پُر از خالی است. به رغم صرف وقت و توجهی که فورد در خاطراتش به مسائل مرتبط با شاه، نفت، و ایران کرده است، به جز یک ارجاع ضمنی به ایران، او همهی اشارات به محمد رضا پهلوی و کشورش را از کتاب حذف کرده است. نگاه کنید به
Gerald R. Ford, A Time to Heal (New York: Harper & Row, 1979), p. 244.
[70] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Presidential Correspondence with Foreign Leaders: Iran — The Shah, Box 2, Gerald R. Ford Library.
[71] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 6/16/75, folder «Ford, Saudi Arabian Foreign Minister Prince Saud bin Al-Saud,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[72] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Presidential Correspondence with Foreign Leaders: Iran — The Shah, Box 2, Gerald R. Ford Library.
[73] -نگاه کنید به
State Department Telegram, For the Secretary From the Ambassador, October 31, 1976, The National Security Archive: Iran: The Making of U.S. Policy, 1977-80.
[74] – نگاه کنید به
National Security Adviser, Presidential Correspondence with Foreign Leaders: Iran — The Shah, Box 2, Gerald R. Ford Library.
[75] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 11/23/76, folder «Ford, Kissinger, Scowcroft,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[76] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 11/29/76, folder «Ford, Saudi Ambassador Ali Alireza,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[77] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 11/29/76, folder «Ford, Saudi Ambassador Ali Alireza,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[78] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 11/29/76, folder «Ford, Saudi Ambassador Ali Alireza,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[79] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 11/29/76, folder «Ford, Saudi Ambassador Ali Alireza,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[80] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 12/3/76, folder «Ford, Kissinger,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[81] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 12/7/76, folder «Ford, CEA Chairman Greenspan, Iranian Ambassador Ardeshir Zahedi,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[82] – نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 12/7/76, folder «Ford, CEA Chairman Greenspan, Iranian Ambassador Ardeshir Zahedi,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[83] -نگاه کنید به
National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 12/14/76, folder «Ford, Saudi Ambassador Ali Alireza,» Box 21, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford Library.
[84] -سعودیها قیمت نفت خود را تنها ۵ درصد افزایش دادند. لذا اعلام این موضوع در دوحه این علامت را به صنعت نفت میداد که نفت عربستان سعودی ۱۰ درصد ارزانتر از نفت دیگر تولیدکنندگان قابل خریداری است. نگاه کنید به
«Saudi Arabia’s Oil Minister Urges A 6-Month Price Freeze For OPEC,» The New York Times, December 15, 1976; «OPEC Is Likely To Lift Prices 5% to 10% If Mood of Moderation At Oil Talks Lasts,» The Wall Street Journal, December 16, 1976;
«Oil Cartel Sharply Split Over Issue of Price Hike,» The Los Angeles Times, December 16, 1976;
«Split In Opec Brings Two-Tier Oil Price Rises of 5% and 10%,» The Times, December 17, 1976;
«Saudi Arabia Flexes Its Economic Muscle, And the World Reacts,» The Wall Street Journal, December 20, 1976.
[85] -نگاه کنید به
«The Strain on OPEC,» Newsweek, January 24, 1977, p. 47.
[86] -نگاه کنید به
«Oil Price Rise Will Hold at 5%, Saudi Official Says,» The Los Angeles Times, December 18, 1976.
[87] -نگاه کنید به
Memoranda of Conversations, 1/4/77, folder «Ford, Kissinger,» Box 21, National Security Adviser, Gerald R. Ford Library.
[88] -برای مطالعهی تحلیل نقش شاه در سیاستگذاریهای مالی و برنامهریزی اقتصادی کوتاهمدت و بلندمدت ایران، و اتخاذ نظریهی اقتصادی «فشار عظیم» توسط او نگاه کنید به
Jahingir Amuzegar, The Dynamics of the Iranian Revolution: The Pahlavis’ Triumph and Tragedy (Albany: State University of New York, 1991), Chapter 11, pp. 171-192;
Razavi and Vakil, The Political Environment of Economic Planning in Iran, 1971-1983, Chapter 4, pp. 61-99.
[89] -شاه این سخنان را در مصاحبه با مجلهی اشپیگل آلمان اظهار کرده بود. این مصاحبه در غرب بازتاب گستردهای یافت. در ایالات متحده این مصاحبه توسط Special Features نیویورک تایمز توزیع شد و در چندین روزنامه از جمله در واشینگتن پست به چاپ رسید. نگاه کنید به
The Washington Post as «The New Power of Oil: An Interview With the Shah of Iran,» The Washington Post, February 3, 1974.
[90] – نگاه کنید به
Harry B. Ellis, «Iran’s Race to Modernize Before the Oil Runs Out,» Christian Science Monitor, January 2, 1976.
[91] -نگاه کنید به
Ellis, «Iran’s Race to Modernize Before the Oil Runs Out.» Iran was hit by two types of inflation driven by «a shortage of goods relative to demand and steadily rising prices for the nation’s burgeoning imports.»
[92] -برای خواندن روایتی از شورشهای قم نگاه کنید به
Eric Pace, «Iranian Riots Reported as Militants Fight changes,» The New York Times, June 11, 1975.
اسوشیتد پرس نرخ تورم ایران را ۲۰ درصد گزارش کرد. این گزارش در نیویورک تایمز به چاپ رسید. نگاه کنید به
«Drop in Oil revenue Cited,» The New York Times, June 17, 1975.
[93] -نگاه کنید به
Razavi and Vakil, The Political Environment of Economic Planning in Iran, 1971-1983, pp. 88-89.
کارزار کنترل قیمتها توسط دولت آتش خشم بازاریان را شعلهور کرد. بر اساس برآوردهای انجامشده بین ۸ تا ۱۰ هزار نفر از خردهفروشان و صنعتگران به اتهام «گرانفروشی» دستگیر شدند. کنترل قیمتها موجب اختلالات بیشتر در اقتصاد کشور گردید.
[94] – نگاه کنید به
Razavi and Vakil, The Political Environment of Economic Planning in Iran, 1971-1983, p. 82.
[95] -فیالواقع، بنا به عقیدهی دو اقتصاددان ایرانی، رضوی و وکیل، از اوایل ۱۹۷۵ اقتصاد ایران «از کنترل خارج شده بود.» تلاشهای دولت برای آرام کردن اوضاع اقتصادی تنها موجب وخامت بیشتر شرایط شد. نگاه کنید به
Razavi and Vakil, The Political Environment of Economic Planning in Iran, 1971-1983, p. 83.
[96] -نگاه کنید به
«Iran reports Exports of Oil Decline 34.7%,» The New York Times, January 12, 1977, p. 66.
[97] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 537.
[98] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 537.
[99] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 538.
[100] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 539.
[101] -نگاه کنید به
Alam, The Shah and I, p. 541.
[102] -نگاه کنید به
«Growing Pains in Iran,» The Times of London, January 5, 1977, p. 13.
[103] -نگاه کنید به
Amuzegar, The Dynamics of the Iranian Revolution: The Pahlavis’ Triumph and Tragedy, p. 180.
[104] -نگاه کنید به
Eric Pace, «Iran Said To Review Arms Buying In U.S. Because of Oil Lag,» The New York Times, February 9, 1977.
[105] -نگاه کنید به
Joe Alex Morris Jr., «Is It For Real? New Broom Stirs Lots of Dust in Iran,» The Los Angeles Times, October 7, 1977.
در همین مقاله جملهای از نخست وزیر پیشین، امیر عباس هویدا، دربارهی سیاست «فشار عظیم» در سالهای بعد از ۱۹۷۳ نقل شده است، و آن این که «خیلی تند رفتیم.»
[106] -سَلَف جمشید آموزگار در سمت نخست وزیری امیر عباس هویدا بود که بعد از انقلاب اعدام شد. برادر او، فریدون هویدا، که آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل متحد بود،در خاطراتش به یاد میآورد که «آموزگار اعتبارات را محدود ساخت و هزینههای عمومی را به شدت کاهش داد.» دامنهی کاهش هزینهها توسط آموزگار به «وجوهی که برادر من برای اهداف مذهبی فراهم کرده بود و بالغ بر یازده میلیون دلار بود، گسترش یافت. این پول که از محل بودجهی سّری نخست وزیری تأمین میشد، برای تعمیر و نگهداری مساجد و مدارس قرآنی و هزینههای مشابه دیگر صرف میشد … همهی روحانیان از جمله روحانیان طرفدار خمینی از این وجوه منتفع میشدند.» برخلاف هویدای زیرک، جمشید آموزگار استعداد عوامفریبی نداشت. نگاه کنید به
Fereydoun Hoveyda, The Fall of the Shah, Translated by Roger Liddell (New York: Wyndham Books, 1979), p. 84.
[107] -گزارشگران خارجی تایمز مالی، تایمز لندن، نیویورک تایمز، واشینگتن پست، لس آنجلس تایمز، و کریستین ساینس مانیتور، همگی از ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۷ گزارشهایی دربارهی اثر بیثباتکنندهی تورم وبیکاری بالا در شهرهای ایران منتشر کردند. اما بسیاری از این گزارشها در صفحات اقتصادی این روزنامهها انعکاس یافت. شاید اگر در صفحات اخبار جهان منتشر میشد بیشتر توجه دیپلماتها و سیاستگذاران را در واشینگتن جلب میکرد. میتوان برای یک لحظه تصور کرد که اگر تصمیمسازان واشینگتن پیامدهای سیاسی و اجتماعی-اقتصادی آنچه که در صفحات اقتصادی روزنامههایشان منتشر میشد را درک میکردند، واکنشی بکلّی متفاوت نسبت به رخدادهای ایران نشان میدادند.
[108] -نگاه کنید به
James G. Scoville, «The Labor Market in Prerevolutionary Iran,» Economic Development and Social Change, Vol. 34, No. 1 (October 1985), pp. 52-53.
[109] -نگاه کنید به
Keddie, Roots of Revolution: An Interpretive History of Modern Iran, p. 177.
[110] -نگاه کنید به
Joe Alex Morris, Jr., «Saudi Arabia Comes of Age in Arab Politics,» The Los Angeles Times, February 2, 1977.
[111] -نگاه کنید به
Flora Lewis, «Saudis Influence Is Growing,» The New York Times, January 30, 1977.
دو شعر از : مهسا مُجدر لنگرودی
ژانویه 9th, 2021غزل تقدیر
اگرچه گمشده در جنگل خیال خودم-
دلم خوش است که همسایه با غزال خودم
شبی که این تن زخمی به روح خود برسد
شنیدنی ست غزلوارۀ وصال خودم
من از گداختن آفتـاب دانستـم-
مقدّر است بسوزم در اشتعـال خودم
مثال شمع که پروانه را وُ خود را سوخت-
گهی به حال تو گریم گهی به حال خودم
به زیر بارش غم خوبتر که بُگذارم
کبوترانه سرم را میـان بال خودم
دگر از این سرِ شوریده راه چاره مخواه
که عقل هم شده دیوانهای مثال خودم.
اردیبهشت ٨٨
ما با سقوط ساقه های سبز می میریم
ما گم شدیم انگار در طغیان ناامنی
شادیم اما در هجوم تلخ معضل ها
آن سرزمین خواب های امپراتوری
شاید مکانی شد برای رشد انگل ها
در مشت ها سنگ است و هر دستی تبر دارد
ما با سقوط ساقه های سبز می میریم
یک روز لبریزیم از احساس همدردی
یک روز نان از سفرۀ محروم می گیریم
با حُقّه های داغ عمری بردگی کردیم
دنیای پوچ ما فقط تکرار بازی بود
قانون ما انگار بی قانونی محض است
هر حرکتی کردیم کاری اعتراضی بود
برگیم وُ روزی از فراز شاخه می افتیم
در ذهن باران خوردۀ یک کوچۀ بن بست
ما فاتحان ناگزیرِ قلۀ تقدیر
رفتیم اما تا صعودِ «ارتفاعی پست»
ما خانه ای بی پنجره در حملۀ بادیم
ما ترسِ بعد از دیدنِ یک خواب وحشتناک
ما شادی بی رنگ یک معتاد بدبختیم
وقتی که در اوج خماری می کشد تریاک
ما توده ی بدخیم یک شهریم وُ سردرگم
ما خشم ،ما کمبود ،ما افسرده، ما محتاج
ما منگیِ هنگام یک سرگیجۀ مضحک
ما مکثِ زرد کارگر با گفتن اخراج
در حجمی از بیگانگی با خود فرو رفتیم
این قسمتی از درس های خودپسندی بود
با گریه خنداندند و با هر خنده گریاندند
انگار لذت های دنیا جیره بندی بود
ای درد باید ترجمانِ قلب ما باشی
ما عشق می خواهیم و دل، از کینه لبریز است
پایان این داد و ستد بازنده ایم انگار
چون مهربانی های ما هم نفرت انگیز است!
بیستم شهریور نود و هشت
مهسا مجدر(غزل لنگرودی)
به نقل از وبلاگ شخصیِ شاعر
تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها وکامیابی ها(بخش نخست)،علی میرفطروس
ژانویه 2nd, 2021*تجدّد یا «مهندسی اجتماعی»(به تعبیر پوپر)در ذاتِ خود آمرانه است،خصوصاً درجوامعی مانند ایران و ترکیه و تونس و مصر که فاقد ساختارهای نوین اجتماعی بودند .
*فکر«تجدّدِ آمرانه»،زمانی در بین روشنفکران ایران پیدا شد که بخاطر سیطرۀ دو استبداد سیاسی و مذهبی و حضور قاهرۀ دولت های روس و انگلیس بسیاری از آرمان های انقلاب مشروطیّت ناکام مانده بود!
***
اشاره:
متن زیر،بخشی از سلسله گفتگوهای علیرضا میبُدی با نگارنده است که بین سال های1394- 1395 از شبکۀ جهانی تلویزیون پارس پخش گردیده .این گفتگوها کوششی بود برای روشن ساختنِ زمینه و زمانۀ ظهورِ رضاشاه و تبیین مفاهیمی مانند«تجدّدِ آمرانه»یا«تجدّدگرائی وارونه»که در ذاتِ خود اصلاحاتِ دوران رضاشاه را خوار وُ بی مقدار می نمایند.
سالگرد 17دی (روز آزادی زنان ایران) فرصتی است برای بازاندیشی به متن و مضامین این گفتگو. از بانو سارا ایرانی که در تدارکِ این گفتگوی بلند همّت کرده بودند صمیمانه سپاسگزارم. ع.م
***
…در 70- 80 سال اخیر،شخصیّت رضاشاه بیش از هرشخصیّت تاریخیِ دیگری مورد تحریف وُ افتراء قرار گرفته و از این رو،ترسیم چهرۀ وی شاید مصداق این شعر سعدی باشد:
تو ای نیک بخت این نه شکل من است
و لیکن قلم درکفِ دشمن است
اساساً مقام و منزلت هر شخصیّت تاریخی را می توان از دشمنانش فهمید و لذا پرسیدنی است که دشمنان رضاشاه چه کسانی بودند؟:
اوّل: آخوندها و روحانیّت شیعه که باحکومت رضاشاه مقام و موقعیّت شان بشدّت تضعیف شده بود؛
دوم:حزب توده؛
سوم:برخی بازماندگان سلسلۀ قاجار،
چهارم:دولت فخیمۀ انگلستان که با روی کارآمدن رضاشاه،بسیاری از منافع سیاسی و منابع اقتصادی اش را از دست داده بود و لذا از طریق رادیو«بی بی سی» چنان تبلیغات دروغ و اغراق آمیزی علیه رضاشاه به راه انداخت که تاثیراتش هنوز بر فرهنگ سیاسیِ روشنفکران ایران باقی است…بنابراین ارائۀ تصویری درست و روشن از رضاشاه بسیار دشوار است.
دربرنامه های پیش،به موانع ایدئولوژیک(خصوصاً ایدئولوژی حزب توده)در نگاه به تاریخ و شخصیّت های تاریخ معاصرایران اشاره کرده ایم.به عقیدۀ من، برای بیرون آمدن ازا ین دُورِ باطلِ دروغ وُ جعل وُ تزویر و بررسی منصفانۀ تاریخ معاصر ایران،ابتداء باید به نقد«تاریخِ ایدئولوژیک» یا«ایدئولوژیک کردنِ تاریخ» پرداخت.
با این مقدّمه،باید عرض کنم که مسئلۀ ظهور رضاخانِ سردار سپه و تجدّدِ دورانِ رضا شاه از مباحثِ مشاجره انگیز در تاریخ معاصرایران است که بخاطر سیطرۀ تحلیل های حزب توده، این مسئله هم (مانند رویداد 28 مرداد 32و غیره) از حوزۀ «موضوعات تاریخی» خارج شده و به منازعات سیاسی و ایدئولوژیک آلوده شده است،به همین جهت،بنده با نظربسیاری از پژوهشگران در بارۀ«تجدّدگرائیِ وارونه» یا «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» چندان موافق نیستم.یکی از موارد مهم این اختلاف نظر،ناشی از اختلافِ متدُلوژی در نگاه به تاریخ و شخصیّت های تاریخ معاصرایران است، یعنی،بنده اوّل به ساختار اجتماعی و ضعف نهادهای مدنی و محدودیّت های تاریخی جامعۀ ایران نگاه می کنم و بعد، مقولاتی مانند آزادی، دموکراسی، تجدّد و جامعۀ مدنی را از آن استخراج می کنم ، چون به قول معروف:«از کوزه برون همان تراود که در اوست».
بنابراین وقتی از«تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه» صحبت می کنیم،ابتداء باید به موانع ساختاری و محدودیّت های تاریخی آن دوران توجه کنیم و حوادث 70-80سالِ پیش را با معیارهای امروزی مان نَسَنجیم. بنظر من،اگراین متدُلوژی را در بحث ها و تحقیقات مان لحاظ نکنیم دچار اشتباهات فاحشی خواهیم شد.
در گفتگوهای گذشته -بارها- من به نظریۀ«کارل پوپر»- مبنی بر«مهندسی اجتماعی تدریجی»-اشاره کرده ام…چرا«پوپر»ازصفتِ«تدریجی»استفاده می کند؟ برای اینکه می خواهد با تغییرات ناگهانی(مانند انقلاب)مرزبندی کند.بنابراین،پوپر تحوّلات اجتماعیِ گام به گام را توصیه می کند. مفهومِ «مهندسی اجتماعی» یعنی اینکه یک یا چند نفر روشنفکر(یا مهندس اجتماعی) در یک «اطاق فکر» – بدور از اراده و آگاهی مردم – می نشینند و از بالا برای تحوّلات جامعه برنامه ریزی یا مهندسی می کنند.با این دیدگاه، ملاحظه می کنیم که تجدّد یا مهندسی اجتماعی در ذاتِ خود آمرانه است، خصوصاً در جوامعی مانند ایران و ترکیه و تونس و مصر که فاقد توسعه و ساختارهای نوین اجتماعی بودند.
وقتی به آثار و مقالات روشنفکران آن زمان(مانند محمدعلی فروغی،ابراهیم پورداوود،علی اکبر دهخدا،سیدحسن تقی زاده،احمد کسروی،دکتر محمود افشار و دیگران) نگاه می کنیم،می بینیم که همه دارند اول از استقرار ِامنیّت اجتماعی، از حفظ تمامیّت ارضی ایران، از گسترش زبان فارسی( به عنوان پایه و مایۀ همبستگی همۀ اقوام ایرانی)،از آموزش و پرورش همگانی و باسوادکردنِ مردم ، از ایجادِ نهادهای مدرن(مانند دادگستری و دانشگاه) و از خاتمه دادن به حضورِ روحانیّت درعرصه های اجتماعی و آموزشی صحبت می کنند.
فروغی:وزارت امورخارجۀ ما وجود خارجی ندارد!
با این مقدّمات ،بایدبگویم که فکر تجدّد آمرانه،زمانی در بین روشنفکران ایران پیدا شدکه بخاطر ضعف ساختار اجتماعی و سیطرۀ دو استبداد سیاسی و مذهبی بسیاری از آرمان های انقلاب مشروطیّت ناکام مانده بود،از جمله:استقلال سیاسی،امنیّت اجتماعی،حفظ تمامیّت ارضی ایران و تجدّد اجتماعی.حضورِ قاهرۀ دولت های روس و انگلیس – و گاه تُرک های عثمانی – نیز براین ناکامی دامن می زد.دولتمردِ برجسته محمدعلی فروغی در همان زمان شِکوه می کرد:
-« وزارت امورخارجۀ ما وجود خارجی ندارد».
ازطرف دیگر،می دانیم که با وجودِ بی طرفی ایران در جنگ جهانی اوّل،خسارات عظیمی به جامعۀ ایران وارد شده بود بطوری که در قحطی بزرگ سال۱۹۱7تا ۱۹۱9،هزاران نفرازمردم تهران هلاک شده بودند و جالب اینکه پادشاه وقت( احمدشاه قاجار) برنج و ارزاق فراوانی احتکارکرده بود و با وجودِ گرفتن پول آذوقه ها به قیمتِ 400 برابر،از تحویل این آذوقه های احتکارشده به رئیس الوزرای خود(دولتمردخوشنام،مستوفی الممالک)و زرتشتی نیکوکار(ارباب کیخسرو زرتشتی) خودداری کرده بود.قوای نظامیِ انگلیس هم که ایران را در إشغال داشتند، با جلوگیری از تقسیم ارزاق(حتّی کمکهای غذائی دولت آمریکا) سعی می کردند تا حاکمیّت سیاسی و منابع ملّی ایران(خصوصا ً نفت) را در اختیارخود داشته باشند.از همین زمان است که کینه وُ نفرت مردم ایران نسبت به دولت انگلیس در ادبیّات سیاسیِ روشنفکران ایران راه یافت چرا که به قول ملک الشعرای بهار:
ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد
نه« بیوراسب» کرد وُ نه«افراسیاب» کرد
از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت-
ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد
بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه
از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد…
عارف قزوینی نیز با نفرت وُ نفرین به انگلیسی ها گفته بود:
الاهی آنکه به ننگِ ابد دچارشود-
هرآنکسی که خیانت به مُلک ساسان کرد
به اردشیرِ غَیورِ درازدست بگوی
که خصم،مُلک تو را جزوِ انگلستان کرد
از این گذشته،فقدان یک حکومت مقتدرِ مرکزی و استقلال طلبی های سران ایلات و عشایرمانند اسماعیل آقاسمیتقو(در کردستان)،شیخ خزعل(در خوزستان)،نایب حسین کاشی(در کاشان)و ده ها خان وُ جنگ سالارِ دیگر برآشفتگی ها وُ هرج وُ مرج طلبی ها موجود افزوده بود.به قول وزیر مختار انگلیس در تهران:
-«حکومت مرکزی درخارج از پایتخت،وجود نداشت».
در چنان شرایطِ آشفته و پُرهرج وُ مرجی بود که روشنفکرانی مانند ملک الشعرای بهار هشدار می دادند:
وزراء باز نهادند ز کف، کارِ وطن
وکلا مُهر نهادند به کام وُ به دهن
علما شُبهه نمودند وُ فتادند به ظنّ
چیره شد کشور ایران را انبوهِ فتن
ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است
در واقع، رضاشاه، وارث کشوری بود که به قول یکی از دیپلمات های خارجیِ مقیم تهران:
–«ایران،در واقع، مِلک متروکی بود که به حراج گذاشته شده بود و هر قدرت خارجی که قیمتِ بیشتری می داد و یا تهدیدِ پُرسر وُ صداتری بکار می بُرد،می توانست آنرا از چنگ زمامدارانِ فاسدِ قاجار بیرون آوَرَد…».
مجموعۀ آن شرایط حسّاس و ناگوار،عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران را به این باور رسانده بود که تنها یک«مشت آهنین»،«یک مرد مقتدر» و «یک دیکتاتور ترقیخواه» می تواند بر این آشفتگی ها و نابسامانی های اجتماعی پایان دهد.با این امید و آرزو ، عموم روشنفکرانِ ترقیخواه ایران،این«مرد مقتدر»و«دیکتاتور ترقیخواه» را در شخصیّتی بنام«رضاخان سردارسپه» دیدند!…و به قول ملک الشعرای بهار:
-«همه،اين را می خواستند تا آنکه رضاخان پهلوی پيدا شد و من به این مردِ تازه رسيده و شجاع و پرطاقت،اعتقادی شديد پيدا کردم».
در همین باره،ارباب کیخسرو زرتشتی( نمایندۀ مجلس شورای ملّی و رئیس انجمن زرتشتیان تهران) یادآور می شود:
– «زرتشتیان از آن پس میتوانستند گمشدگانِ خرابههای مداين را در خانۀ [رضا شاه]پهلوی پيدا كنند».
گفتنی است که همین اعتقاد در میان روشنفکران خارج ازکشور هم رایج بود، خصوصاً درنشریّۀ کاوه )به همّت سیدحسن تقی زاده( و ایرانشهر)به همّت کاظم زادۀ ایرانشهر)که دربرلین آلمان منتشر می شدند.
بنابراین:می توان گفت که رضاشاه، تبلورخواستِ اکثرِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود و همانطورکه درمقالۀ حکومت رضاشاه و« دست انگلیسی ها »گفته ام:دولت فخیمۀ انگلیس، در آوردن رضاشاه نقشی نداشت بلکه در آن زمان-با توجه به انقلاب بلشویکی در روسیه و خطر نفوذِ آن به ایران، دولت انگلیس بهنگام ظهور رضاشاه ، تابعِ شرایط روز و مقهور قدرت و نفوذ رضاشاه بود و با وجودِ کینۀ سوزان «لُرد کُرزن» (وزیر امورخارجۀ انگلیس) نسبت به رضاشاه، سِر پرسی لورِن (وزیر مختارِ انگلیس در ایران)معتقد بود:
–«رضاخان شخصیّتی بزرگتر از آن است که بتوان همانند رئیس الوزراءهای پیشین از مسند قدرت به زیرش آورد».
ظاهراً بخاطر مخالفت های دولت انگلیس با رضاشاه بود که احزاب کمونیستی آن زمان و روزنامۀ «ايزوستيا»در سال ۱۹۲۶= ۱۳۰۵از رضاشاه بعنوان«نمايندۀ بورژوازی پيشرو ايران»يادمی کرد.
با این مقدّمات ،یک لحظه فکر کنیم که اصلاً «سردارسپه» یا «رضاشاهی» نبود،ما چه می کردیم؟ آیا می بایست در«اتاق انتظارِتاریخ»می نشستیم ؟ و به ادامۀ حکومت پادشاهِ بی لیاقت وجیره خواری مانند احمدشاه قاجار راضی می شدیم که بنا بر اسنادِ انگلیسی ها: او و ولیعهدش( محمد حسن میرزا) می خواستند انگلیسی ها ناحیۀ نفت خیز خوزستان را – با نام «عربستان»- ازایران جداکنند و در عوض، مبلغی بعنوان «مواجب» یا «حقوق ماهیانه» به آنها داده شود…جالب اینکه از اوّلین اقداماتِ «رضاخان سردارسپه»،لشکرکشی به خوزستان(یعنی شاهرگ حیاتی دولت انگلیس در ایران) و دستگیری «شیخ خزعل»بود،آنهم با قشونی که حتّی لباس و کفش و پوتینِ مناسبی نداشت…باتوجه به مخاطرات عظیمِ سفر به خوزستان و وجودِ نیروهای نظامی انگلیس در منطقه،عوامل دولت انگلیس سردار سپه را از پیشروی به خوزستان برحذر می داشتند، ولی رضاخان به این هشدارها و اخطارها اعتنائی نکرد و خطاب به مأموران انگلیسی گفت:
–«خزعل،رعیّت ایران است و هیچ قانون بین المللی،دولت انگلستان را مُجاز به دخالت در امور داخلی ایران نمی کند».
به همین جهت، در عصبانیّتی آشکار،«لُرد کُرزون»(وزیرخارجۀ مقتدر و مغرورِ انگلیس) رضاخان سردار سپه را«دیوانه» و «وحشی»می نامید!
خوزستان؟یاعربستان؟
نکتۀ بسیار مهمی که در سفرنامۀ رضاشاه به خوزستان به آن اشاره شده،نام خوزستان است.رضاشاه ضمن اشاره به سرکشی های سید محمّد مُشعشع(در زمان شاه اسماعیل صفوی)یادآور می شودکه حدود و ثغوری را که صفویان به خاندان سید محمد مشعشع واگذار کردند،عربستان نامیدند تا با ایالت خوزستان مُشتبه نشود…این نامگذاریِ جعلی و نادرست- به خاطر ضعف و ناتوانی قاجارها- در آن دوران نیز رواج یافت و تمام ایالت خوزستان را عربستان نامیدند…رضاشاه تاکید می کند:
–«من در مرکز،امرکردم تا این سُنّتِ زشت را موقوف ساخته واین ایالت را به نامِ حقیقی و شریفِ خود،یعنی خوزستان بخوانند».
بنابراین اگر خوزستان بدست رضاخان سردارسپه و سرهنگ[سرلشکر] فضل الله زاهدی آزاد نشده بود،دیگر چیزی باقی نمی ماند تا در زمان دکترمصدّق ملّی شود!
از همین زمان بود که انجمن هائی مانند«انجمن ایران جوان»(به رهبری دکتر علی اکبرسیاسی و دیگران)،انجمن«ایران نو»(به رهبری علی اکبر داور)«انجمن تجدّد»(به رهبری سیدمحمد تدیّن) و غیره …بوجود آمدند.همۀ این انجمن ها و ملّی گرایان،تنها به استقلال وحفظ تمامیّت ارضی ایران، استقرار آرامش و امنیّت ملّی،توسعۀ اقتصادی و تجدّد و نوسازی اجتماعی توجه داشتند و اصلاً سخنی از استقرار آزادی و دموکراسی نمی گفتند.
دکترعلى اكبر سياسى (اولين رئيس دانشگاه تهران)در خاطراتش اشاره مى كند كه اندكى پس از تأسيس «انجمن ايران جوان» و انتشار مَرامنامۀ آن(در فروردين ماه ١٣٠٠ شمسى) سردار سپه نمايندگان انجمن را دعوت کرد.از طرف انجمن، اسماعيل مرآت(وزیر آموزش و پرورشِ بعدیِ رضاشاه)مُشرف نفیسی،محسن رئيس و خودِ دکتر سياسى به اقامتگاهِ سردار سپه رفتند.رضاخان پرسید:
-«شما جوان هاى فرنگ رفته چه مى گوئيد؟اين انجمن ايران جوان چه معنا دارد؟»…
على اكبر سياسى به سردار سپه پاسخ داد:
– «ما گروهى جوانان وطن پرست هستيم كه از عقب ماندگى ايران و فاصله اى كه ميان كشور ما و كشورهاى اروپائى وجود دارد،رنج مى بريم و قصدمان از بين بردن اين فاصله است. مَرامنامۀ انجمن ما هم بر همين پايه تدوين شده است».
سردار سپه، مَرامنامۀ«انجمن ایران جوان» را از على اكبر سياسى گرفت و با نگاهى به آن گفت:
-«اين ها كه شماها نوشته ايد،بسيار خوب است.با ترويج مَرامِ خودتان چشم و گوش ها را باز كنيد و مردم را با اين مطالب آشنا كنيد.حرف، از شما ولى عمل از من خواهد بود.به شما قول مى دهم كه همۀ اين آرزوها را برآورَم،مَرامِ شما را كه مَرام ِخودِ من هم هست،از اوّل تا آخر اجرا كنم.اين نسخۀ مَرامنامه را نزدِ من بگذاريد، چند سال ديگر خبرش را خواهيد شنيد».
گفتگو با حمید شوکت دربارۀ خلیل ملکی و کتاب«میعاد در دوزخ»
دسامبر 27th, 2020فروغ فرّخزاد؛ خطربازِ بلندپرواز ، مهشاد شهبازی
دسامبر 26th, 2020فروغ فرخزاد به روایت فرزانه میلانی
بنا بر دیدگاه فیلسوف تاریخ، هِیدن وایت، «روایتهای تاریخنویسان از گذشته، برساختههایی داستانمانند است؛ به سخن دیگر، هر داستاننویسی موضوعات و شخصیتها و رویدادهای معینی را برای بازگویی برمیگزیند یا در کانون توجه قرار میدهد و به طریق اولی موضوعات یا شخصیتها یا رویدادهای معینی را حذف میکند یا به حاشیه میراند و کماهمیت جلوه میدهد. تاریخنویسان مدعیاند که صرفاً “حقایق مسلم تاریخی” را گزارش یا بازسازی میکنند، اما روایت کردن رویدادهای تاریخ را نباید مترادف بازگوییِ “حقایق مسلم” قلمداد کرد. هر رویداد تاریخی جایگاهی وجودشناختی در جهان بیرونی داشته است، اما آنچه تاریخنگاران “حقیقت مسلم” مینامند صرفاً برساختههای زبانیِ خودشان از رویدادهاست.»(پاینده، ۱۳۹۰: ۳۹۶) بنابراین آنچه در رویارویی با یک زندگینامه بهمثابۀ یک «روایت تاریخی» باید پیش چشم داشته باشیم توجه به ماهیت تکثرگرا، غیرخطی و تفسیرگونۀ آن است و نه از پس روزنۀ تنگچشم مطلقگرایی رئالیستی به آن نگریستن و در لذت حاصل از یکسانپنداری «روایت» و «واقعیتِ» همواره دور از دسترس غرق شدن؛ چراکه ریشۀ بسیاری از بدفهمیها و داوریهای سطحیانگارانه در اینگونه نگریستن به یک تاریخِ بهروایتدرآمده است.
از همداستانی با چنین تفکری است که فرزانه میلانی، نویسندۀ زندگینامۀ ادبی فروغ فرخزاد، در بخش نخست این اثر مینویسد: «بر این باورم که زندگی در زندگینامه نمیگنجد و به روایت شدن تن نمیدهد. گریزپاست. چون باد صیدناشدنی و چون نور پراکنده است. مواج و متحرک است. در موافقترین شرایط، زندگینامه مجموعهای است از تناقضها، نادانستهها، حذفیاتی که با رشتۀ روایت به هم گره خوردهاند. مثل تور ماهیگیری، پر از حفره و سوراخ است. پر از سکوت و تصویرهای کدر. پر از تناقضها و پیچیدگیهای تو در تو. پر از سؤالهای بیپاسخمانده.» (میلانی، ۱۳۹۵: ۲۸) و از این طریق با ارائۀ تصویر روشنی از آنچه در برابر خواننده است و همچنین با تأکید بر فاصلۀ رفعناشدنیِ «واقعیتِ» زندگی یک فرد و «روایتِ» آن ــ که خود دستخوش ممنوعیتهای سرپوشگذارنده و محدودیتهای زمان، زبان و حافظه است ــ از ادعای هر گونه قطعیت و جامعیت در کار خود برائت میجوید و همچون داستاننویسی پسامدرن، به جای ایجاد توهمِ پوچِ واقعیت در خواننده با تلنگرهای شبههآفرینش، به او یادآور میشود که واقعیت به طرز بازیگوشانهای در هزارتوی تکثر روایتها در حال گریز است؛ گاه به صراحت میگوید، گاه از طریق آوردن چند روایت برای یک رویداد و گاه نیز با به نمایش گذاشتن عریانی یک شخصیت و تعارضش با نقابها و پوششهای مزورانهاش.
روایت فرزانه میلانی از زندگی فروغ فرخزاد، آنگونه که خودِ او میگوید «میخواستم روایتی یکدست ولی نه تکصدایی بیافرینم» (همان: ۱۴)، روایتی چندصدایی است؛ صداهایی که با رهبری میلانی یک سمفونی شنیدنی را میآفرینند. در واقع همچون کارگردانی که شخصیتهای فیلم خود را هدایت میکند او نیز از طریق پرسشهای گزینششدهاش تصمیم میگیرد که روایتها به چه سمت و سویی حرکت کنند و بر کدام نقطۀ تاریک زندگی یا شخصیت فروغ نور بیفکنند. میلانی طرح روایت خود را در شش اپیزود، که هر یک شخصیتهای جدیدی را وارد اثر میکنند، شکل میدهد و هر اپیزود را با یکی از وقایع مهم و کلیدی زندگی فروغ میآغازد: اقدام به خودکشی در نوجوانی، مراسم عقد ازدواج با پرویز شاپور، ورود جسورانه به قلمرو شاعری به عنوان یک حرفه، جدایی از پرویز شاپور و فرزندش کامیار، آشنایی با ابراهیم گلستان و به فرزندی پذیرفتن حسین منصوری.
در نگاهی کلی به توالی آغاز اپیزودها، اینگونه به نظر میرسد که با ساختاری خطی روبهرو هستیم؛ اما شکستهای زمانی، روایتهای بطن در بطن، ژرف شدن در پیچوتاب روان شخصیتهای فرعی (مانند محمد فرخزاد، بتول وزیریتبار، بهیندخت دارایی و ناصر خدایار) تا اندازهای روایت محوری اثر را دچار نوسان و ریتم پرکشش و تداعیهای تفکربرانگیزی را ایجاد میکنند. در این میانه شگرد روایی فرزانه میلانی به عنوان راویِ اعظم بسیار قابل توجه است؛ گاه میگوید و گاه نشان میدهد. گاه خود میگوید و گاه دیگری را وادار به گفتن میکند. گاه از کلمه ابزاری برای بیان مفهوم میسازد و گاه از سکوت. گاه هوشمندانه ذهن خواننده را به آشوبِ شک میکشد و گاه به آرامشِ اعتماد فرامیخواند.
فرزانه میلانی که در هر دو اثر خود ــ زندگینامۀ ادبی فروغ فرخزاد و قلمها، نه شمشیرها ــ به فراز و فرودهای روانی فروغ و چگونگی نمود یافتن آن در زندگی و شعرش پرداخته است، در تلاش خود برای نزدیک شدن به حقیقت فروغ فرخزاد بهعنوان انسانی طبیعی ــ اگرچه نابغه ــ تابوی «دیوانگی» را شکسته و بتوارهای پوشیده از تقدس شاعرانگی و تهی از روح شیدای آزادگی را ویران کرده است. میلانی، در این مسیر، موضوع مهم و بحثبرانگیز دیگری را نیز ــ که اغلب در فرهنگ ما مسکوت گذاشته میشود مبادا حدیث «نام و ننگ» را به میان آورد ــ مورد پرسش قرار داده است؛ موضوعی محوری که کتاب با اشاره به آن آغاز میشود و هیچگاه تا پایان اثر ذهن نویسنده را رها نمیکند: خودکشیهای مکرر فروغ فرخزاد و ردِ پای پررنگِ مرگ و ویرانی در آثار او. میلانی بر این باور است که «این حقیقتی انکارناپذیر است که مرگاندیشی در کانون اشعار فرخزاد قرار دارد و درگیری با آن در تاروپود شعر او تنیده شده است».(همان: ۳) در نگاه نخست و با مشاهدۀ بسامد بالای تصاویرِ پوشیده در لفاف مرگ و گاه حتی گرایش به مرگِ رهاننده و دعوتکننده به آرامش در شعر فروغ میتوان این گفته را تأیید کرد؛ اما اگر ژرف بنگریم لایههای پنهان دیگری نیز به چشم میآیند که پیچیدگیهای درونی فروغ فرخزاد در مقام «منِ اندیشنده» را بیشتر روشن میکنند.
کنشهای خودتخریبگرانۀ فروغ، چه به قصد اثبات «خود» و چه برای رهایی از «خود» بوده باشند، در نهایت ما را به یک سرمنشأ رهنمون میشوند: سرکوب شدنِ هویت فردی؛ سرکوبی که اغلب از تقابلی بنیادین در خانواده آغاز میشود ــ تقابل جنسیت کنشگر/سرکوبگر (مرد/پدر) و جنسیت کنشپذیر/سرکوبشده (زن/مادر) ــ و به ایجاد تعارض محوریِ خودـدیگری میانجامد. فروغ نیز که، در خانوادهای دوقطبیشده (پدر سلطهگر ـ مادر سلطهپذیر) در چرخۀ مداومِ سرکوب و عصیان، هر دو قطبِ کنشگر (حرکت/شیدایی) و کنشپذیر (سکون/افسردگی) را در خود درونی کرده بود، هرگاه «خود» را در تعارض با نقشهای جنسیتی (دختر خوب ـ همسر مطلوب ـ مادر نمونه) مییافت و یا بهتر بگوییم هرگاه که میدید حرکتش با سکون و کنشگریاش با کنشپذیری سرکوب میشود، عزمِ نبودن میکرد. گرایش به مرگ در شعر «دریافت» میتواند بر چنین تعارضی دلالت داشته باشد: «داشتم با همۀ جنبشهایم/مثل آبی راکد/تهنشین میشدم آرامآرام/داشتم لرد میبستم در گودالم/گوش دادم/گوش دادم به همۀ زندگیام/موش منفوری در حفرۀ خود/یک سرود زشت مهمل را/با وقاحت میخواند/جیرجیری سمج و نامفهوم/لحظهای فانی را چرخزنان میپیمود/و روان میشد بر سطح فراموشی/آه من پر بودم از شهوت ـ شهوت مرگ.»
کشاکشی میان سکون و حرکت، آزادی و اسارت، خود و دیگری که به دوپاره شدن روان فروغ فرخزاد میانجامد؛ زمانی او را به قعر مغاک تهیشدگی پرتاب میکند و زمانی دیگر به اوجِ سرشار شدن پرواز میدهد؛ زمانی او را در اتاق بیروزن افسردگی نگاه میدارد و زمانی دیگر بر بام شیدایی میکشاند؛ گاه سببساز خودتخریبگری میشود و گاه خودسازی، گاه نابودی به بار میآورد و گاه آفرینش. ویرجینیا وولف که همچون فروغ فرخزاد به اختلال دوقطبی دچار بود، تجربۀ این دو حدِ اوج و فرود را اینگونه شرح میدهد: «آن لحظات ناامیدی ــ میخواهم بگویم تعلیق یخزده، مثل مگسی که در شیشهای گیر کرده باشد ــ چنانکه غالباً روی میدهد، جای به شادی بیاندازهای سپردهاند.» (وولف، ۱۳۸۷: ۲۵۷) آنچه از آن به عنوان «تعلیق یخزده» یاد میشود همان سکون ویرانگری است که جای خود را به شعفی زایا و پویاییِ ذهن و تخیل میدهد.
بنا بر پژوهشهای انجامشده در زمینۀ ارتباط دورۀ شیدایی و بروز خلاقیت، اینگونه به نظر میرسد که «این لحظههای اوج و سرخوشی موجب دسترسی بهتر به واژگان، حافظه و سایر منابع شناختی میشوند. افرادی که در حال تجربۀ شیدایی هستند اغلب میتوانند بسیار باهوشتر و خلاقتر باشند و واکنشهای عاطفی تشدیدشدهای که شکوفایی نبوغ آنان را در ادبیات تسهیل میسازد، نشان دهند.» (koutsantoni, ۲۰۱۲: ۹) فرزانه میلانی، از طریق دو تن از نزدیکترین افراد به روانِ فروغ فرخزاد، دو بار به وجود این ارتباط اشاره میکند؛ یک بار در گفتوگویی با کامیار شاپور وقتی که میگوید: «فکر میکنم خود من هم این را از فروغ به ارث بردهام… من هم ناراحتی روانی دارم و مجبورم دوا بخورم. اگر نخورم، مریض میشوم. ولی از نظر خلاقیت هنری این برایم لازم است. وقتی دوا نمیخورم، خلاقیتم بیشتر میشود.» (میلانی، ۱۳۹۵: ۱۴۴) و بار دیگر در گفتوگو با ابراهیم گلستان که از فروغ اینگونه نقل قول میکند: «یک مرتبه به من گفت من اگر دیوانه هستم، از دیوانگیام میخواهم استفاده بکنم… یعنی اینکه میخواهد با شعر زندگی بکند و میداند که دیوانه بودن هلش میدهد برای شعر گفتن.»(همان: ۲۰۶)
به نظر میرسد این نوع دیوانگی یا شیدایی که بال پرواز بسیاری از نوابغ شده است ورود به سرزمینهایی بکر و فراخ را ممکن میسازد؛ سرزمینهایی فراسوی عرصههای دیرآشنای نظم و نظامهای محدودکننده که توصیفشان زبانی دیگر و واژگانی گستردهتر را طلب میکند. گویی چنین جنونی به تجربۀ چنان سطحی از تخیل منجر میشود که جانِ جانِ چیزها و حسها و ادراکات ذهنی در آنجا پرده از رخ برمیگیرد. ویرجینیا وولف نیز مانند فروغ فرخزاد این دیوانگی را، برای فراتر رفتن از مرزهای ذهنِ چارچوببندیشده و خلق ادبی، ضروری و حتی موهبتی عظیم میداند: «میتوانم به شما اطمینان دهم که تجربۀ دیوانگی فوقالعاده است. کماهمیت نپنداریدش. من هنوز بیشترین حجم آنچه را که دربارهاش مینویسم در میان گدازههای آن فورانها مییابم. دیوانگی، فرد را از هر آنچه قالبی و قطعیتیافته است ــ بهگونهای که عقل آن را شکل داده ــ رها میکند. آن شش ماه ــ نه سه ماه ــ که در بستر بودم، به من چیزهای بسیاری دربارۀ آنچه «خود» نامیده میشود، آموخت.» (Woolf, ۱۹۷۵-۸۰: ۱۸۰)
فرد در دورۀ شیدایی به درک بیواسطهای از «خود» میرسد، اما با پایان یافتن این دوره و سقوط به دنیای واقعیتهای محدودکننده، آن درکِ از خود نیز متلاشی میشود؛ هزار تکه میشود همچون تصویری که در آیینهای شکسته. شاید از همین روست که فروغ، پس از رویارو شدن با «خود»ی که میبیند و تعارض آن با «خود»ی که ادراک میکند، در آیینه میگرید: « تمام روز در آیینه گریه میکردم/بهار پنجرهام را/به وهم سبز درختان سپرده بود». (فرخزاد، ۱۳۸۴: ۲۲۷) و اگرچه به پنجرۀ رو به آسمانِ رهاییبخش پناه میبرد: «من در پناه پنجرهام» (همان: ۲۷۴) و همه چیز را از دریچۀ یک پنجره ادراک میکند: «یک پنجره برای دیدن/یک پنجره برای شنیدن» (همان: ۲۷۱)، پس از سقوطی دیگر درمییابد که «میان پنجره و دیدن همیشه فاصلهای هست».
میلانی، که «دریافت» را بسیار تأملبرانگیز میداند، معتقد است این شعر به تجربۀ دردآوری در کودکی فروغ اشاره دارد؛ دردی ناگفتنی که همواره در هالهای از ابهام باقی مانده است. اما آنچه واضح است سرکوبِ جنبشهای کنشگرانه و تهنشین شدن در قعر تسلیمی منفعلانه است. سرکوب جنسیت، فردیت و فاعلیت است که فروغ را به سمت مرگِ نجاتدهنده سوق میدهد نه یک تمایل روانیِ صرف که بتوان نامِ «مرگاندیشی» را بر آن نهاد. در حقیقت در چنین شرایطی «فرارِ به» آنقدر اهمیت ندارد که «فرارِ از» قابل توجه است. میتوان اینگونه گفت که فروغ به مرگ نمیاندیشید بلکه از وحشتِ سرکوبهای خشونتبار خانواده و جامعه آنقدر از زندگی گریزان میشد که ناگهان خود را در آغوشِ دعوتکنندۀ مرگ مییافت؛ وحشتی که حتی در واپسین سالهای زندگی نیز او را رها نکرده بود: «و مغز من هنوز/لبریز از صدای وحشت پروانهای است/که او را/در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند». مصلوب کردن پروانه با سنجاق تصویری از اسارت دردآوری است که مرگ را به دنبال دارد و در جای دیگر که میگوید: «بر او ببخشایید/بر او که گاهگاه/پیوند دردناک وجودش را/با آبهای راکد/و حفرههای خالی از یاد میبرد/و ابلهانه میپندارد/که حق زیستن دارد/بر او ببخشایید/بر خشم بیتفاوت یک تصویر/که آرزوی دوردست تحرک/در دیدگان کاغذیش آب میشود»؛ باز هم این پیوند دردناکِ «وجود» با رکودِ اسارت و فقدانهایی در زندگی است که حق بودن و پویایی را از او سلب میکند، اما به نظر میرسد که این زیستنِ آونگوار میانِ دو قطب مرگ و زندگی گاه نقابی شده است بر چهرۀ فروغ فرخزاد در مقام «منِ اندیشنده». بهراستی چگونه ممکن است فرد اندیشندهای به هستی نیندیشد؟ چگونه ممکن است به هستی بیندیشد و به نیستی نه؟ و چگونه ممکن است در فرایند «رشد دردناکش» بلوغ را درک کند و زوال را نه؟
روشن است که مرگ روی دیگر سکۀ زندگی است و زندگی آن پلی است که ما را به مرگ میرساند؛ بنابراین مسئلۀ «هستی» بهعنوان بنیادیترین اندیشۀ وجودشناختی بشر و «نیستی» بهعنوان پاسخی محتوم اما نامعلوم به پرسش «هستی» همواره در آثار اندیشندگان نمودی چشمگیر داشته است. فروغ در شعر «تولدی دیگر» درک خود را از هستیِ آمیخته با نیستی، که در آن «ادراک ماه» را با «دریافت ظلمت» میآمیزد، بیان میکند. او زوال گلها را زیبا میداند و بر این باور است که در پی هر زوال سبز شدنِ دوبارهای است و در پی هر مرگ تولدی دیگر: «دستهایم را در باغچه میکارم/سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم/و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم/تخم خواهند گذاشت.» او حتی، در اوج ایمان یأسآلودش به فصل سرد و «زندانی بودن» دانهها، هستی را امتداد نیستی میداند: «شاید حقیقت آن دو دست جوان بود/آن دو دست جوان/که زیر بارش یکریز برف مدفون شد/و سال دیگر، وقتی بهار/با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود/و در تنش فوران میکنند/فوارههای سبز ساقههای سبکبار/شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانهترین یار!» شاید همچون اندیشندگان دیگری چون مهدی اخوانثالث که میگوید «زندگی را دوست میدارم/مرگ را دشمن؛/وای! اما با که باید گفت این، من دوستی دارم/که به دشمن خواهم از او التجا بردن؟!» (اخوانثالث، ۱۳۹۷: ۱۰۵۶)
فروغ نیز در ژرفای دستوپا زدنهایش برای رسیدن به ادراکی از «چراییها» و «چهبودنهای» هستی و خسته از بیهودگی راههای پیچاپیچی که به یک «دهان سرد مکنده» میرسند، گاه به مرگ بهعنوان یک پناهگاه امن نگریسته باشد اما بسیاری اوقات نیز به نیستی نه، بلکه به هستی جاودانه اندیشیده است؛ شاید به همین سبب از روییدنهای دوباره میگوید، خود را از سلالۀ درختان میانگارد، راز فصلها را میداند و با تبار خونی گلها به زیستن متعهد میشود: «مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است/تبار خونی گلها میدانید؟» بنابراین نمیتوان نمایان شدنِ چهرۀ مرگ در شعر فروغ را همواره دلالتی بر «مرگاندیش» بودنِ او دانست. مرگ در اندیشه و شعر او گاهی سقوط از اوج شیدایی به سکون و رخوت است، گاه مسئلهای فلسفی در اندیشههای وجودشناختیِ شاعر و گاه حتی دستاویزی برای دوباره متولد شدن و تجربۀ زندگیِ جاودانه؛ بنابراین بهتر است که تمایز قائل شویم میان «مرگاندیشی» ــ که نوعی گرایش روانی مفرط به مرگ را به ذهن متبادر میکند ــ و «اندیشیدن به مرگ» در بطن «اندیشیدن به زندگی» بهمثابۀ موضوعی شناختی.
اگرچه فرزانه میلانی در شکل دادن به روایت خود از انواع عناصر داستاننویسی و شگردهای روایی تأثیرگذار بهره میگیرد، همواره راه را بر تخیلِ افسانهساز میبندد و، با دقتی وسواسگون در اعتبارسنجی منابعِ خود، به خیالپردازانِ جویای نام مجالی برای جلوهگری و مخدوش کردن روایت فروغ فرخزاد نمیدهد. اگرچه در کمال صداقت میگوید «سلیقۀ شخصیام خواهینخواهی تعیینکنندۀ بافت و ساخت روایت شده است» (همان: ۲۸)، همچنان صادق است آنجا که مینویسد: «تا جایی که در توان داشتهام در جستوجو و بازآفرینی اطلاعات درست و دقیق کوشیدهام.» (همان: ۲۹)
میلانی همچنین افزون بر نمایاندن چهرهای انسانی و نه اسطورهای از فروغ فرخزاد جایگاه حقیقی او در جنبش زنان ایران و نقش او در ایجاد و پیشبرد این جنبش را تبیین میکند: «فرخزاد همت و اندیشۀ خلاق را در خدمت یک خانهتکانی فرهنگی و ادبی قرار داد و از پیشقراولان مسلّم انقلاب سومی شد که در ایران معاصر در کنار و در درون دو انقلاب مشروطه و اسلامی بهتدریج نطفه بسته و ریشه دوانده است. این انقلاب با مفاهیم سنتی و متداول انقلاب همخوانی ندارد. رهبر و پایگاه مشخصی ندارد. تحت تأثیر یک نظریۀ خاص سیاسی یا گزینشی میان این حاکم و آن رهبر، این حزب و آن گروه نیست. راهکارهای سیاسی را نفی نمیکند، ولی بنیاد تغییر فرهنگی را نه در خونریزی و جنگ بلکه در تغییر ذهنیت زن و مرد میداند. قلم را به جای شمشیر میگذارد. کلمه را حربه میکند. از مضامین محذوف و بخش مهمی از تاریخ پنهانماندۀ ایران رفع حجاب میکند. از صحبت عام و کلی دربارۀ آزادی فراتر میرود و با حرکت از جزء به کل، ساخت و بافت قدرت را به مؤاخذه میکشد.»(میلانی، ۱۳۹۵: ۲۴۲)
به نظر میرسد کسانی که شعر فروغ فرخزاد را شعری شخصی میدانند و با نادیده گرفتن مبارزۀ جسورانۀ او برای کسب آزادی اندیشه و زبان، نقش تاریخساز او را در تحولات فرهنگی به نامی ــ گاه حتی محذوف ــ در تاریخ ادبیات ایران تقلیل میدهند هرگز درک درستی از جانِ شعر فروغ و خطر کردنهایش برای بیرون کشیدن فردیتِ زیرِ آوارِ هزارهها سرکوبماندۀ زنان نداشتهاند.
میلانی از فروغ فرخزاد «در مقام منِ اندیشندۀ دروننگر و عریانگو» (همان: ۳) سخن میگوید و در این تفسیرِ خود از فروغ واژۀ «من» را به کار میبرد نه «زن» را؛ بر «فردیت» او تأکید میگذارد نه «جنسیت» او؛ وزن را به «وجودِ» یکتکۀ او میدهد نه «زنبودگیِ» دوپارهشدۀ او. حتی در تحلیل اشعار فروغ، با دوشقه نکردن او به «فروغِ قبل از تولدی دیگر» و «فروغِ پس از تولدی دیگر»، نشان میدهد که فروغِ «اسیر» و فروغِ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در نزد میلانی یک فروغ است؛ فروغ بهمثابۀ وجودی اندیشمند در مسیر رشدِ آگاهی: «درست است که فرخزاد در هر مجموعه از حد و حدود کتاب قبلی فراتر میرود و هرگز خود را تکرار نمیکند، ولی اشعار واپسین او یک تغییر ۱۸۰درجهای نسبت به مجموعههای قبلیاش نیستند. پشتوانۀ تجربی و ادبی متفاوتی دارند. از زیبایی و ذوق و ظرافت و عمق بیشتری برخوردارند. با مسائل تازهای دستبهگریبان و حامل معناها و پیامهای متفاوتی هستند. ولی بینش آنها در کل ریشه در کتابهای قبلی دارد و بیانگر تضادهای درونی زنی از گوشت و پوست است که خواستههایش با الگوهای رایج او از نهاد خانواده همسو نیست.» (همان: ۱۷۷)
در چنین نگرشی، تولدی دیگر چیزی نیست جز امتداد عصیانهای اسیری در آن سوی دیوارهای سنتِ مردمحور؛ چراکه آگاه بودن از اسارت نیز خود سطحی از آگاهی است؛ شناخت عوامل محدودکنندۀ آزادی (دیوارها) سطحی دیگر و انجامیدن این سطوح خودآگاهی به کنشی با تکیه بر محوریتِ «خود» (عصیان) سطحی بالاتر که میتوان آن را «آگاهی کنشگرانه» نامید. روشن است که نادیده گرفتن سه دفتر اول فروغ به منزلۀ نادیده گرفتن چگونگی حرکتِ توانفرسای آن جانِ شیداست در خطِ خشکِ زمان. میلانی در یکی دیگر از آثار خود به نام قلمها، نهاین حرکت و خروج فروغ از اسارت در چارچوب سنتها را به پرواز ایکاروس از زندان با بالهای خودساخته تشبیه کرده است. او بر این باور است که سنگینی بار اسارتی که فروغ در تمام طول زندگی خود احساس میکرد همان چیزی بود که قدرت کشف پرواز را در او به وجود آورد، اما از آنجایی که تلاشِ بیوقفۀ او برای آزاد بودن همواره با احساسی از محدودیت و وابستگی شدید کنترل میشود، حتی زمانی که با چشمانی خیره به آسمان رو به سوی رهایی در حرکت است، پاهای خود را میبیند که از سنگینی وزنههایی از جنس رسوم و تعلقات پایین کشیده میشوند و زنجیرهایی محدودکننده او را از حرکت باز میدارند.
به نقل از:نشریۀ زنان امروز،شمارۀ ۳۸
—————————-
پینوشتها
۱. Words, not Swords: Iranian Women Writers and the Freedom of Movement
۲. Icarus
۳. depression
۴. mania
۵. bipolar disorder
۶. madness
۷. Oneself
منابع
۱.مهدی اخوانثالث، مجموعه اشعار، تهران، نشر زمستان، ۱۳۹۷
۲.حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران (داستانهای پسامدرن)، تهران، نیلوفر، ۱۳۹۰
۳.فروغ فرخزاد، مجموعه اشعار، قزوین، انتشارات طه ـ سایهگستر،قزوین، ۱۳۸۴
۴.فرزانه میلانی، فروغ فرخزاد/زندگینامۀ ادبی همراه با نامههای چاپنشده، تورنتو، نشر پرشین سیرکل، ۱۳۹۵
۵.ویرجینیا وولف، یادداشتهای روزانۀ ویرجینیا وولف، ترجمۀ خجسته کیهان، تهران، نشر قطره، ۱۳۸۳
۶. katerina Koutsantoni, Manic Depression in Literature: The case of Virginia Woolf, Medical Humanities (volume 38), issue 1, ۲۰۱۲
۷. Farzaneh Milani, Words, not Swords: Iranian Women Writers and the Freedom of Movement, ۱st ed. Syracuse, New York, ۲۰۱۱
۸. Virginia Woolf, The Letters of Virginia Woolf, Ed. Nigel Nicolson, ۶ vols, Harcourt, New York, 1975-80
فروغی در ظلمات،(بخش پایانی)،علی میرفطروس
دسامبر 17th, 2020به مناسبت سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی
*روابط نزدیکِ حسین گل گلاب و کلنل علینقی وزیری با فروغی این گمان را تقویت می کند که فروغی از تدوین و تنظیمِ سرودِ«ای ایران» باخبر بود.
* جایگاه محمدعلی فروغی درتاریخ و فرهنگ ایران چنان والا است که درآینده، دانشگاه ها و دانشکده ها به نام فروغی نامگذاری خواهند شد.
* فروغی، فرهنگمَرد و سیاستمدار بزرگی بود که پیروزی اش پس از مرگ بوده است.
چلچراغِ فرهنگ و معرفت
در بخش نخست از چلچراغی گفتیم که به سانِ چهل چراغ سپهرِ فرهنگ وُ اندیشۀ ایران را فروزان ساخت و در ظلماتِ شهریور 1320 و اِشغال ایران توسط ارتش های بیگانه، کشتیِ توفان زدۀ ایران را به ساحلِ امن وُ عافیت هدایت کرد.
در سال 1314 پس از واقعۀ مسجد گوهرشاد مشهد(مربوط به کشف حجاب و تغییرکلاهِ مردان) محمد علی فروغی مورد قهر وُ غَضَب رضاشاه قرارگرفت و از نخست وزیری عزل شد و به مدّت 6سال به دور از سیاست بسربُرد.درآن دوران فروغی فقط با حقوقِ «منتظرخدمتی» و حق التألیف کتاب هایش زندگی کرد[1]
با عزل فروغی و دورشدنِ او از سیاست،گوئی که بخش بزرگی از نیروهای خلّاق و سازندۀ وی آزاد شد و فروغی – به سان چلچراغی پُرفروغ – مورد توجۀ اهل فرهنگ قرار گرفت.مروری بر خاطرات روزانۀ فروغی نشان می دهد که برخلاف تصوّرات رایج ، فروغی پس ازعزل نیز- بسان انسانی بیقرار ،پُرتلاش و مسئول- دارای روابط اجتماعی بسیار گسترده و تلاش های عظیمِ فرهنگی بود، از جملۀ با:علی اکبر دهخدا، دکترقاسم غنی، علی اصغرحکمت ،دکتر صادق کیا، مسعود فرزاد، محمّد قزوینی، لطفعلی صورتگر،عیسی صدیق، رضازادۀ شفق،عباس اقبال، محمد قزوینی ، سعید نفیسی، استادجلال همائی، ملک الشعرای بهار، علی دشتی ، کمال المُلک نقّاش ، ابوالحسن ابتهاج، ابوالحسن بهمنیار،بدیع الزمان فروزانفر، غلامحسین مصاحب، غلامحسین صدیقی، حسن زرّین خط ، مسیو گُدار، محمود حسابی ، رشید یاسمی ، غلامحسین رهنما ، حبیب یغمائی ، داوود پیرنیا،حسین گل گلاب،کلنل علی نقی خان وزیری و…اگربدانیم که هریک ازاین شخصیّت ها از برجسته ترین چهره های فرهنگی زمان بودند، آنگاه به اهمیّت و شعاعِ فرهنگی فروغی آگاه تر خواهیم شد.
خاطرات روزانۀ فروغی-همچنین-این موضوع را روشن می سازد که وی در آن زمان – با وجود بیماری و ضعف جسمی- در بسیاری از نهادهای علمی و فرهنگی حضوری مؤثّر داشت از جمله: شرکت درجلسات فرهنگستان زبان ، شورای معارف(فرهنگ) ، کنفرانس ابراهیم پور داوود ، شورای کتابخانۀ مجلس ، شورایعالیِ جمعیّت شیر وُ خورشید سرخ ،کانون بانوان، شورای انستیتو پاستور و…
به قولی:«انسان بودن،دشواریِ وظیفه است»[2]و فروغی«تجسّم این دشواری وظیفه» بود چرا که درمیان آنهمه تلاش ها و گرفتاری ها ، او وظیفۀ خود می دانست تا در مراسمِ ختم فلان دوست، حضوردرعروسیِ دخترِفلان شخصیّت، رفتن به تئآتر اتلّلو یا نمایشِ «بیژن وُ منیژه» درسالن زرتشتیان و… «رفتنِ سینما با بچه ها»،همّت کند… وشگفتا که درمیانۀ آن«ازدحامِ وظیفه»، یادآور می شود که نوشتنِ فلان رساله یا بِهمان کتاب را تمام کرده است ،چنانکه در یادداشت 20 اردیبهشت 1319 می نویسد:
-«کثرتِ کار، مخصوصاً فلسفۀ هگل ، دَماغ [حوصله] مرا خسته کرده است»(ص564).
و یا در یادداشت 14خرداد1319 :
-«امروز فلسفۀ هگل را که در زمستان شروع کرده بودم،به انجام رساندم»(ص568).
در رابطه با «رفتنِ سینما با بچه ها»، گفتنی است که فروغی همسر خود را در جوانی از دست داده بود و به قول او:«برای اینکه بچه ها زیرِ دست وُ پای «پدرزن» بزرگ نشوند»، تا پایان زندگی، مُجرّد و تنها ماند و تربیت و سرپرستی آنها را خود برعهده گرفت.
«سال بد! سال باد!»
در سوم شهریور1320 ارتش های روسیه و انگلیس – با وجود اعلام بی طرفی ایران درجنگ جهانی دوم – به ایران حمله کردند . یادداشت های فروغی در این دوران بسیار کوتاه، شتابزده و«تلگرافی» است واین امر،ناشی ازشرایط اضطراری دوران جنگ بود.با اینحال این یادداشت ها دارای آگاهی های جالبی است، از جمله :
یادداشت 6شهریور1320:
–«صبح رفتیم به حضورِ اعلیحضرت[رضاشاه].همانجا بودیم که سلطنت آباد بُمب انداختند».
یادداشت روز21 شهریور 1320:
–«رادیو لندن مبارزۀ غریبی با[رضا]شاه شروع کرده است که نتایج دور وُ درازی خواهدداشت»
یادداشت 10مهر1320:
–«…شب رفتیم مهمانخانۀ دربند.درمراجعت دکتر[محمّد]سجادی [قاضی بلندپایه]را دیدم که روس ها لُختش کرده بودند…».
یادداشت 11مهر1320:
–«صبح رفتیم شمیران.شب زود برگشتیم از ترسِ روس ها…نمی دانم عاقبتِ کارِ ما با روس ها چه می شود.دولت شوروی بی کفایتی عجیبی نشان می دهد».
یادداشت 17 مهر1320 /14شعبان
–«آتشبازی امشب[به مناسبت 15شعبان، تولد مهدی صاحب الزمان؟]را که[قبلاً]تهیّه کرده بودند،موقوف کردند.چراغانی مردم را هم منع کردند».
یادداشت 23 شهریور1320:
-«…بعدازظهر برحسب تقاضای [رضا]شاه با وزیر مختار انگلیس به اتفاق [علی]سهیلی مذاکره کردم و مذاکرات مضحک بود».
موضوع این«مذاکراتِ مضحک» تصمیم دولت های روس و انگلیس برای الغای نظام پادشاهی در ایران و پیشنهاد مقام ریاست جمهوری به فروغی بود،امّا وی- با اخلاق و فضیلتی استثنائی- این پیشنهاد را نپذیرفت چرا که درشرایطِ اشغال ایران و تبعید رضاشاه وقوع آشفتگی های اجتماعی می توانست باعث فروپاشی و تجزیۀ ایران گردد.
فروغی به هنگام پذیرفتن نخستوزیری از بیماری قلبی و ضعف شدید رنج میبُرد .به روایت دکترعیسی صدیق(ادیب،نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران):«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی پذیرفتن نخست وزیری میتواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:
–«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالیترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس میکند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم مُجسّم شود؟»[3]
بدین ترتیب، در آن شرایط حسّاس و سرنوشت ساز، فروغی حفظِ یکپارچگی ایران و بقای نظام پادشاهی را بر پذیرفتنِ مقام ریاست جمهوری ترجیح داد[4].فروغی دراین باره ازروابط دوستانۀ دولتمرد برجسته،علی سهیلی با «آنتونی ایدن» (وزیر خارجۀ انگلیس) که «به زبان شیرین فارسی صحبت می کرد» بهره بُرد[5]
با کمال المُلکِ نقّاش!
نقّاشی های فروغی بُعد دیگری از شخصیّت هنری وی را آشکار می سازند و شاید توصیفِ دکتر علی اکبرسیاسی از فروغی به عنوانِ «تابلوی نقاشیِ گرانبها» ناظر براین جنبه از شخصیّت او نیز بوده است.دو نقّاشی آبرنگ و با مداد که در پایان«یادداشتهای روزانۀ فروغی»(صص 447-448) چاپ شده،از آگاهی فروغی درهنر نقّاشی حکایت می کنند.با توجه به روابط بسیار نزدیکِ پدر فروغی با کمال المُلک،وی از دوران کودکی کمال المُلک را می شناخت و بعدها « شایدنزدیک ترین فرد به او بود».فروغی درمقالۀ بلندی که به تقاضای دکترقاسم غنی نوشت،از جمله یادآور می شود:
-«پدرم در ضمن تربیت من میل داشت ازنقاشی هم بی بهره نباشم. پس کمال الملک قبول کرد که پیش او مشق کنم و چند فقره سرمشق مدادی برای من ساخت که هنوز دارم. پس از آنکه قدری پیش رفتم یک صفحه نقاشی آب و رنگ که صورت باغبانی را ساخته بود و بسیار چیز نفیسی بود به من بخشید …کمال المُلک موسیقی هم می دانست و …مصاحبت او بسیار بهجت زا بود … شعردان و شعرشناس هم بود. از فردوسی و سعدی و حافظ شعر بسیار می دانست…در پیری ارادتش به حافظ بیشتر بود و خودم از او شنیدم که می گفت: از این پس سر وُ کار من از نقاش ها با رامبران و از شعرا با حافظ خواهد بود»[6]
فروغی از مناعت طبع کمال الملک و مخالفت وی با فساد درباریان قاجار یاد می کند و از آخرین دیدارش با وی چنین می نویسد:
-« …در ایام ریاست وزرائی دومِ خودم ،در زمستان 1313 به دیدنش شتافتم و به تجدید دیدارش شاد شدم ، اما لشکرِ پیری بر سرِ او تاخته و یک چشمش نیز صدمه دیده و نابینا شده بود»[7]
از تارِ کلنل وزیری تا سرودِ«ای ایرانِ» گل گلاب!
روابط دوستانۀ فروغی با کلنل علینقی خان وزیری، داوود پیرنیا و حسین گل گلاب نشانۀ دیگری از جانِ شیفتۀ فروغی بود.او در بیش از ده موضع ازخاطراتش به دوستی نزدیکش با علینقی خان وزیری اشاره کرده است.طبق یادداشت های روزانۀ فروغی: او در جوانی به میرزا حسن کتابفروش درسِ تار و سه تار می داده و گاه به گاه با سعید الاطبّا -که از معاشران هرروزه اش بود-به شنیدن سازنوازیِ او یا آوازِ بانوئی می نشسته اند،چنانکه پدر دانشورش نیز از ذوق موسیقائی بهره مند بود. فروغی ضمن مباحثه با ناظم العلوم دربارۀ «به قاعده درآمدنِ تار»و استعداد تکاملیِ موسیقی ایرانی سخن گفته است[8]
در بارۀ رابطۀ فروغی، کلنل وزیری ، داوود پیرنیا و حسین گل گلاب -جدا ازتعلّقات ملّی و میهنی آنان- باید از آگاهی تئوریک فروغی در بارۀ موسیقی یاد کرد. کلنل علینقی خان وزیری دارای چند کتاب در بارۀ موسیقی ایرانی بود،ازجمله:«دستور تار» و« تعلیمات موسیقی،موسیقی نظری»(در سه جلد برای دورهٔ متوسطه).فروغی دریادداشت 1خرداد1318 یادآور می شود:
-«کتابِ کلنل وزیری را دادند تا بررسی کنم»[9]
یادداشت های روزانۀ فروغی درسال های 1315- 1320از کمّ وُ کَیف رابطۀ او با داوود پیرنیا (موسیقیدان و بنیانگذارِ بعدیِ برنامۀ رادیویی گلها) چیزی نمی گوید و فقط در یادداشت 8 بهمن 1318،فروغی از«رفتن به[مجلسِ]ختمِ عیالِ داوود پیرنیا» یادکرده است (ص546) ، همین نکته نشان می دهد که بین فروغی و داوود پیرنیا پیوندی عمیق وجود داشته است. جدا از علایق موسیقائی ، داوود پیرنیا فرزند حسن پیرنیا(مشیرالدوله)-مؤلّفِ کتاب سه جلدی تاریخ ایران باستان-بوده و نیز فروغی درکابینۀ مشیرالدولۀ پیرنیا-مقام وزیرِعدلیّه داشته است، موضوعی که می توانست باعث غنا و قوامِ رابطۀ فروغی با« باغبانِ« گل »های موسیقی ایران» بوده باشد.
رابطۀ فروغی باحسین گلگلاب(گیاه شناس،موسیقیدان وسرایندۀ سرود«ای ایران») نیز در همین راستا قابل درک است. فروغی در پنج یادداشت از گل گلاب یاد کرده است:
یادداشت 4 امرداد1317
-«نهار در سوهانک مهمان بدیع الزمان[فروزانفر]و گل گلاب بودیم».
یادداشت21 امرداد1317
-«غروب با دکتر[قاسم]غنی رفتم منزل فرزین،ازآنجا به سوهانک مهمان بدیع الزمان و گل کلاب بودیم…».
یادداشت 2 اردیبهشت 1319:
-«عصر با گل گلاب رفتم کمیسیون فرهنگستان».
یادداشت 15 آبان1319
-«صبح رفتم شورای بنگاه پاستُر[انستیتوپاستور].شب با دکترغنی و میرزا محمدخان[قزوینی]و [علی اصغر]حکمت مهمان بدیع الزمان و گل گلاب بودیم».
یادداشت 24 اردیبهشت1320
-«بعدازظهر بنا بود بروم به کمیسیون فرهنگستان،گل گلاب آمد…».
گل گلاب که سال ها در فرهنگستان زبان با فروغی برای پیرایش زبان فارسی از لغات بیگانه همکاری داشت، در ساختنِ سرودِ«ای ایران» نیز این«پیرایش»را رعایت کرد به طوریکه به جرأت می توان گفت که تمامِ واژگانِ «ای ایران»، فارسی اصیل است .خصلتِ حماسیِ سرود و واژگانِ محکم وُ استوار قدرت وُ غنای آن را دو چندان کرده است.
گل گلاب از شاگردان کلنل وزیری درآموختنِ تار بود و به هنگام اِشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، تحت تأثیر گرایش های ملّی و میهن پرستانۀ وزیری قرارداشت.دو ماه پس از اِشغال ایران، توضیح محمّد علی فروغی(نخست وزیر) دربارۀ«علّت قطع موسیقی كلاسیك از رادیو ایران» درصفحۀ نخست روزنامۀ اطلاعات چشمگیر بود. یک روزِ بعد(13 آبانماه 1320) روزنامۀ اطلاعات نامه ای از یکی از خوانندگان خود- به نام «جهانگیر افخمی»را منتشر می کند که در آن نویسنده خواستار ساختن و پخشِ«سرود ملی» شده بود:
-«همه میدانیم كه «سرود ملی» برای هر ملّت زنده لازم است تا به وسیلۀ آن ، احساسات ملت تحریک و تهییج شود. بنده مدتی است كه راجع به «سرود ملی» با عدۀ زیادی صحبت كردهام، و همه را با خود همعقیده دیدم. از این جهت من به نام یك عدۀ بیشمار كه شاید تمام اهالی كشور باشند، از ریاست «ادارۀ موسیقی كشور» خواستارم كه برای ما «سرود ملی» بسازند. با اطلاعات كافی كه آقای علینقی وزیری دراین فن دارند، با كمال بیصبری انتظار اعلام «سرود ملی» را دربرنامۀ رادیو تهران داریم»[10]
کلنل وزیری سابقۀ رزم در بیرجند با قوای روس ها را داشت و در همین زمان- در محفلی که مرتضی خان محجوبی در حال نواختن قطعه ای در آواز غمگنانۀ دشتی بود- مؤکداَ می خواهد تا شاگردانش تقاضای مردم برای ساختنِ سرودی ملی را جامۀ عمل بپوشانند.آیا اشارۀ وزیری از «تقاضای مردم» ناظر به نامۀ جهانگیر افخمی در روزنامۀ اطلاعات بود؟
روابط نزدیکِ گل گلاب و کلنل وزیری با فروغی این گمان را تقویت می کند که فروغی نیز از تدوین و تنظیمِ «ای ایران» باخبر بود و توضیح فروغی در روزنامۀ اطلاعات مبنی بر«علّت قطع موسیقی کلاسیک از رادیو» – در واقع – نوعی زمینه سازی برای پخش سرودِ«ای ایران» بود.
کلنل وزیری نیز درآن زمان به تدوین سرود«ای وطن»کوشیده بود و لذا، می توان گفت که گل گلاب و روح الله خالقی(شاگرد دیگر وزیری) در تنظیم و تدوینِ سرودِ«ای ایران»از توصیه های وزیری (و شاید فروغی) برخوردار بوده اند.
گفتنی است که سرود«ای ایران» -ابتدا- با صدای مشترک عبدالعلی وزیری(پسرعموی کلنل وزیری) وعبدالحسین بنان تنظیم شد و سپس توسط خودِ بنان اجراء گردید. اجرای«ای ایران» در نخستین کنسرت«انجمن موسیقی ملی ایران» در27مهرماهِ 1323 با استقبال عظیم و پُرشورِ مردم روبرو شد،زمانی که – متأسفانه – فروغی چشم از جهان فرو بسته بود.
این سرود در اوجِ شورِ ملّی ایرانیان بهنگام اِشغال ایران توسط قوای بیگانه پخش شد و استقبال حیرت انگیزِ مردم باعث شد تا وزیر فرهنگ وقت دستور دهد:همه روزه «سرود ایران» از رادیو پخش گردد.غنای شعری سرودۀ گل گلاب و تلفیقِ هنرمندانۀ آن با صدای جادوئیِ بنان و آهنگِ شورانگیزِ روح الله خالقی ، « ای ایران » را- به عنوان یک میراث ملّی – در حافظۀ جمعیِ ایرانیان ثبت کرده است.
چهره ای ملّی و بین المللی!
در تاریخ معاصرایران دولتمردانی مانند قوام السلطنه و دکترمحمّد مصدّق ، شخصیّت هائی ملّی و منطقه بوده اند ، ولی شخصیّت محمدعلی فروغی ضمن داشتنِ ویژگی های ملّی تا سطح بین المللی ارتقاء می یابد.حضورِ فروغی در ریاست جامعۀ ملل(سازمان ملل امروزی) درسال 1308 شمسی ، نشانۀ بارزِ شخصیّتِ ممتاز وی درعرصۀ جهانی بود. فروغی درسال1309 سفیرکبیرایران در ترکیه بود و در میان دولتمردان آن کشور-خصوصاً کمال آتاتورک- محبوبیّت فراوان داشت [11] و همین امر، موجب سفرموفقیّت آمیز رضا شاه به ترکیه شده بود.محسن فروغی، از پدرش محمدعلی فروغی نقل میکند : وقتی من نمایندۀ اول ایران در جامعۀ ملل شدم و به کشور سوئیس رفتم، آتاتورک به کلیۀ سفرا و وزرای مختار مقیم آنکارا گفته بود:«بزرگ ترین شخصیتی که در این مجمع عضویّت دارد، فروغی سفیر ایران است. من تاکنون مردی به این جامعی و وطنپرستی و مُطّلعی ندیدم. کاش مملکت من هم یک فروغی داشت».شاید همین اظهارنظر آتاتورک باعث شد من در جامعۀ ملل به ریاست انتخاب شوم»[12].
خصلت ها و خصوصیّت ها
حبیب یغمائی – که بخاطر مسئولیّت در تنظیم و انتشار آثار فروغی سال ها «صبح ها و عصرها و گاهی پاسی از شب گذشته» همدم وُ همرازِ فروغی بود – یادآوری می کند:
-«از خصوصیّات و حقایق زندگی او گمان ندارم که کسی چون من آگاه باشد و اگردر اظهارِ بعضی ازآن اهمال کنم،گناه کرده ام،گناهی نابخشودنی:
-فروغی به تمام معنا ایران را دوست داشت.وطنخواهی با حقیقت بود،
-از غوغا و هیاهوی عوام و حتّی خواص باک نداشت و ازکسانی نبود که وجهۀ ملّی خود را به مصلحت کشورش ترجیح نهد،
-به ثروت و تموّل-چه پول،چه زمین و امثال آنها-مطلقاً بی اعتنا بود،
-دربانک ها، نه در داخل و نه در خارج، شمارۀ حساب نداشت؛چون نه تنها موجودی نداشت بلکه مقروض هم بود،
– یک قلم مخارجش ،هزینۀ تحصیل فرزنذانش در اروپا بود.وقتی به او عرض کردم: « وزارت فرهنگ به محصّلین اعزامی هزینۀ تحصیلی می دهد،چرا از این راه خرج تان را کم نمی کنید؟ »، نپذیرفت،
– خوش محضر وُ خوش بیان بود. گاهی لطیفه های شیرین می گفت و از شنیدن لطیفه ها شادمان می شد و تبسّم می کرد،
– هیچگاه به قهقهه نمی خندید،
– بسیار مؤدّب بود،
-پیرایه هائی چون انگشتر و ساعت به دست نداشت،
-دخانیات مطلقاً استعمال نمی کرد،
-ازمشروبات الکلی دوری می جُست مگر در موارد بسیار نادر،
– فرزندانش را بسیار دوست داشت و هر وقت نامی از آنها بُرده می شد،از شادی بر می افروخت،
-اوراقِ تألیفات خود را چون:سیرِ حکمت[در اروپا]،حکمت سقراط[و افلاطون]،آئین سخنوری،و جز این ها که من متصدّی طبع همه بودم،به خط خوش پاکنویس می کرد،بی قلم خوردگی،و درنمونه های چاپخانه،عبارت را تغییر نمی داد،
-از هیچکس بد نمی گفت حتّی از کسانی که او را آزار می رساندند و ناسزایش می گفتند،
-به دوستانش که گاهی راهنمائی می جُستند،مددِ فکری می رساند، ولی از نوشتنِ توصیه خودداری داشت،
-در خطابه وُ نطق مانند نداشت.شمرده وُ ملایم وُ مستدل حرف می زد،
-خطابۀ خود را نمی نوشت،حتّی یادداشت هم نداشت[13]
فروغی و مخالفان!
درجامعه ای که از قدیّس بودن تا ابلیس شدن راهی نیست و«اختلاف نظر»تا حدِّ« دشمنی» سقوط می کند ، محمدعلی فروغی نیز مخالفانی داشت که او را به«خیانت» و «انتحال» (سرقت آثارِ دیگران) متهم کرده بودند.دراین باره او در وصیّت به فرزندانش نوشت:
–«اگر معدودی از روی جهل یا حَسد و غرض با من عداوت ورزیدند خود ملوّث شدند و کیست که تمام سرگذشت او در دنیا مطابق مطلوبش بوده باشد؟»[14]
نجابت ذاتی محمدعلی فروغی چنان بود که با جنجال ها و هیاهوهای رایج میانه ای نداشت و لذا، پاسخ به مخالفانِ گزافه گو را «دونِ شأن خود می دانست».بااینحال،درنامۀ پُرکنایه به دوستی-دربارۀ سخنان یکی از رجال معروف آن زمان – نوشت :
-« تو میدانی که از اول عمر تا کنون نه شارلاتانی کردهام و نه خودستایی، نه هوچی بودهام و نه انتریکباز. برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیل شهرت و نام ، اسبابچینی و دسیسهکاری نکردهام. تاکنون هر مقامی را دارا شده ام -اعم از وکالت و ریاست و وزارت – بدون استثنا آن مقام دنبال من آمده است، من از پیِ آن نرفته ام. شاه و رؤسای وزرا و دوستانِ من همه بر این امر شاهدند وهیچکس نمیتوانداز روی حقیقت مدعی شود که من برای رسیدن به مقامی از او تقاضایی کرده باشم… نیز ادعا ندارم که شخصی فوقالعاده هنرمندم».
آن«هوچیگری ها» – البتّه – برجان وُ جهانِ فروغی تأثیر داشت و به قول نصرالله انتظام:« مرگش را نزدیک تر ساخت»[15]
محمدعلی فروغی در5 آذرماه 1321براثرِعارضۀ قلبی در 67 سالگی چشم از جهان فروبست.
پیروزی پس از مرگ!
چنانکه گفته ایم : تاریخ معاصر ایران چونان آئینۀ شکسته ای است که تصاویر کج وُ معوجی از چهره های سیاسی ارائه می دهد، خصوصاً که این« آئینه» به زنگارِ ایدئولوژی های فریبا(چه دینی و چه لنینی) نیز آغشته است.بر ما است که با روانی روشن و ذهنیّتی بی تعصّب وُ آزاد، تکّه های این آئینۀ شکسته را در کنار هم بگذاریم و از آن، منشوری سازیم تا ابعاد چندگانۀ شخصیّت ها و رویدادهای تاریخ معاصر ایران را بازنماید.
سال ها پیش در بارۀ فروغی نوشته بودیم :
-«جایگاه فروغی درتاریخ و فرهنگ ایرانِ معاصر چنان والا است که درآینده، دانشگاه ها و دانشکده ها به نام فروغی نامگذاری خواهند شد».
اقبالِ گستردۀ روشنفکران ، مطبوعات و نشریات ایران به زندگی وعقاید فروغی نشانۀ تحقّقِ آن آینده است آنچنانکه اینک می توان از جریانی به نام «بازگشت به فروغی» یاد کرد…دریغا که مانند فردوسی بزرگ، پیروزی فروغی نیز پس از مرگ بوده است!
[1] – به روایت حبیب یغمائی: با اینکه وزارت فرهنگ برای پرداخت حق تألیف کتاب هایش اصرارها کرد، فروغی دیناری نپذیرفت. مقالات فروغی،ج1،ص بیست و یک
[2] – وامی از احمد شاملو
[3] – مقایسه کنید با موضعِ محمد ساعد مراغه ای در برابر پیشنهاد مولوتوف، وزیرامورخارجۀ شوروی، و نیز برخوردِ شجاعانۀ ساعد مراغه ای با سِر ریدر بولارد سفیرکبیرانگلیس در ایران: خاطرات امیراصلان افشار، به کوشش علی میرفطروس، چاپ دوم، نشرفرهنگ، کانادا ،2012 ، صص142 و 148-150
[4] – نگاه کنیدبه :یادگارِ عُمر(خاطراتی از سرگذشت دکتر عیسی صدیق)،تهران،1353،ص28
[5] – ساعدمراغه ای که به زبان های روسی و انگلیسی کاملاً آشنا بود، در ملاقاتش با «ایدن»از علاقه و اصرارِ ایدن در«صحبت کردن به زبان شیرین فارسی»یاد می کند.نگاه کنید به:خاطرات سیاسی ساعد،پیشین،ص128
[6] – خاطرات فروغی،صص673-691
[7] – همان،ص690
[8] – یادداشت های روزانه،صص6-7و37و263و242
[9] – خاطرات فروغی،ص511
[10] – به نقل از تارنمای: باچراغ ترانه در کوچه باغِ خاطره .
گفتنی است که جهانگیر افخمی خبرنگار روزنامۀ اطلاعات و مترجم چند کتاب از«دیل کارنگی» و دیگران بود و بعدها ، گزارشگرِ این روزنامه در آمریکا شد.اشارۀ فروغی در یادداشت 10آذر1320 دربارۀ«ملاقات با افخمی» (ص652) می تواند ناظر بر پدرِ جهانگیر افخمی یا یکی دیگر از افرادِ خاندانِ او باشد.
[11] – نگاه کنید به روایت ساعد مراغه ای که درآن هنگام مستشارِسفارت ایران در ترکیه بود: خاطرات ساعد مراغه ای، پیشین، ص66؛ به روایت حبیب یغمائی«فروغی از دوستان و از محرمان آتاتورک بود»، مقالات فروغی،ج1،ص نوزده.
[12] – عاقلی، باقر، ذکاءالملک فروغی و شهریور بیست، انتشارات علمی، تهران،1367، ص ۲۵۱؛ مقایسه کنید با روایت حبیب یغمائی در بارۀ نظرِ آتاتورک راجع به «عظمتِ شاهنامۀ فردوسی»: مقالات فروغی،ج1، ص نوزده.
[13] – مقالات فروغی،ج1،صص بیست و هشت تا سی دو
[14] – سیاستنامه ذکاءالملک، پیشین، صص ۲۹۵-۲۹۷
[15] – خاطرات نصرالله انتظام،به کوشش محمد رضا عباسی و بهروز طیرانی،انتشارات سازمان اسناد ملی، تهران، ۱۳۷1، ص189
غزلی از محمد علی بهمنی
دسامبر 17th, 2020هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من
مگر که خواب و خیالی بنوشدَم ورنه
که آب می خورد از کاسۀ سفالیِ من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من
مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچۀ این شهرکِ خیالیِ من
اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد-
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من
هوای بی تو پریدن نداشتم آری!
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
خصالِ نظریه پردازِ زوال اندیشۀ سیاسی
دسامبر 17th, 2020بیست وسه آذر، هفتاد و پنجمین سالروز تولد دکتر سیدجواد طباطبایی است، پژوهشگر و استاد علم سیاست و اگرچه خودش چندان تمایل ندارد «روشنفکر» خوانده شود، اما بدون تردید یکی از موثرترین و بحث برانگیزترین چهره ها در فضای روشنفکری ایران در سه دهه اخیر است که همواره نوشته ها و گفته هایش مورد توجه عموم علاقه مندان به مباحث فکری در ایران قرار گرفته. اگرچه سال هاست اجازه تدریس رسمی در دانشگاه ها را ندارد و تا چند سال پیش، عمده کلاس هایش را در موسسات خصوصی برگزار و اندیشه ها و دیدگاه هایش را از طریق سخنرانی ها، گفت وگوهای مطبوعات، یادداشت ها و مقالات در مجلات و نگارش کتاب ها بیان می کرد.
اما راز جذابیت افکار و آثار و گفتار و نوشتار طباطبایی برای اهالی رسانه و علاقه مندان به مباحث فکری در ایران چیست؟ به نظر می رسد برای پاسخ به این پرسش بتوان به چند نکته اشاره کرد: نخست و پیش از هر چیز باید از اهمیت و قدرت فکر و اندیشه طباطبایی در حوزه های علم سیاست و فلسفه و اندیشه سیاسی یاد کرد. ایده ها و اندیشه های طباطبایی از زمان انتشار نخستین آثارش در اواخر دهه ۱۳۶۰ تا زمان حاضر، تاثیری بنیان برافکن در ذهن و ضمیر همه مخاطبان داشته است. حتی سرسخت ترین منتقدان و مخالفان او نیز معترفند که پرسش ها و مسائلی که طباطبایی در آثاری چون در آمدی بر زوال اندیشه سیاسی، ابن خلدون و علوم اجتماعی، خواجه نظام الملک، دیباچه ای بر نظریه انحطاط، مکتب تبریز، جدال قدیم و جدید و… طرح کرده، حتی اگر با پاسخ ها موافق نباشیم، بسیار حائز اهمیت است تا جایی که حتی اسامی برخی از این کتاب ها، بارها مورد بحث و نقد قرار گرفته است. دومین ویژگی مهم در ماندگاری و اثرگذاری طباطبایی، ماهیت و سرشت موضوعاتی است که راجع به آنها بحث می کند، مساله ایران و ایرانشهر، پرسش از زوال اندیشه سیاسی در ایران، بحث درباره انحطاط ایران و شرایط امتناع اندیشه و… مهم ترین موضوعاتی است که در دو سده اخیر، اندیشه عموم ایرانیان را مشغول کرده است.
سومین خصیصه قابل توجه طباطبایی، تکثر آثار و کتبی بودن اوست. طباطبایی در میان سایر متفکران معاصر ایرانی، از معدود کسانی است که عموم آثارش نه سخنرانی یا گفتار، بلکه نوشته هایی مکتوب با رعایت قواعد و ضوابط متون نوشتاری است، یعنی چنان که از پژوهش های دانشگاهی مکتوب انتظار می رود، روشمند و منسجم است و در آنها منابع و ماخذ مشخص است. این خصلت در جامعه ای که روشنفکرانش عموما شفاهی هستند، بسیار حائز اهمیت است. چهارمین ویژگی مهم طباطبایی که باعث شده آثارش مورد اقبال عموم اهل اندیشه قرار بگیرد، ارتباط موثر او با رسانه ها و فضای مطبوعاتی است. طباطبایی در حلقه انگشت شمار پژوهشگران و دانشگاهیانی است که از حوزه عمومی گریزان نیست و با شجاعت در آن حضور پیدا می کند. این حضور مداوم طباطبایی در رسانه ها، نقش انکارناپذیری در شهرت و فراگیری آثار و افکارش داشته است. پنجمین خصلت طباطبایی صراحت او در بیان نظرات و انتقادهایش است. در جامعه ای که اکثریت از بیان سرراست نظرات خود ابا می ورزند و همه چیز با مجامله و تعارف برگزار می شود، طباطبایی از معدود افرادی است که بدون هراس و با دقت، به نقادی دیگران می پردازد. مجموعه این ویژگی ها موجب شده که جواد طباطبایی، به رغم همه بی مهری ها و بی انصافی ها، یکی از اثرگذارترین چهره های فکری ایران معاصر به حساب آید. در طول یکی، دو سال اخیر گفته می شود فعلا برای مداوا و استراحت به ینگه دنیا سفر کرده و هر از گاهی عکس یا تصویری از او در فضای مجازی منتشر می شود. امیدواریم که هر چه زودتر با سلامتی و تندرستی به وطن بازگردد و بار دیگر کار فکری خود را از سر گیرد. با امید. محسن آزموده
منبع:سایت کافه لیبرال
لشگریان شادمانی و روشناییِ «شبِ یلدا» ،شکوه میرزادگی
دسامبر 17th, 2020 ![]()
لشگریان شادمانی و روشنایی امسال به شکلی مَجازی، یلدا را برگزار می کنند دگرباره در آستانه ی جشن یلدا ایستاده ایم؛ جشنی که گوهر آن باور به پیروزی بی تردید روشنایی ها و نیکی ها، و شکست تاریکی ها و بدی هاست. نیاکان ما، هزاران سال برای تماشای این پیروزی هر سال در شب یلدا، که آن را سالگشت تولد «مهر» یا «میترا» می دانستند، درختان را آذین می بستند، و در گذرگاه ها و بلندی ها و آتشکده ها، گرد هم می آمدند و تا برآمدن خورشید زیبا و روشنایی بخش، به جشن و پایکوبی می پرداختند. قرن ها گذشت، وانسان ایرانی، چون مردمان دیگر جهان، با شناخت طبیعت و گشوده شدن دروازه های علوم مختلف، نگاهش به تاریکی و روشنایی، اهریمن و اهورا، و استوره ها وخدایان تغییر کرد. بسیاری از جشن ها و آیین های جهان از بین رفتند و برخی شان ماندگار شدند. آیین ها و جشن های ماندگار یا آن هایی بودند که پشتوانه ای مذهبی داشتند و سازمان ها و «روحانیون»ی سخنگیر و خشن از ان پاسداری می کردند و یا آیین ها و جشن هایی انسانمدار بودند که بیشتر به طبیعت گرایش داشتند، اهل تبیعض های جنسیتی و نژادی و مذهبی نبودند، توانایی همراه شدن با علم و تمدن بشری را داشتند. و چنین بود که بیشتر جشن ها و آیین های ایرانی توانستند ماندگار شوند و تا اکنون و امروز با ما همراه باشند. در واقع یکی از مهمترین ارزش هایی که در فرهنگ ایرانی وجود دارد، جشن ها و آیین های شاد آن است. از نوشته های مستند تاریخی می توان دریافت که جشن های ایرانی در دوران باستان برای شاد بودن و با هم بودن بوجود آمدند. غیر از یاری گرفتن هوشمندانه نیاکان باستانی ما از این جشن ها، برای پیشبرد کشاورزی و اقتصاد، باور رهبران سیاسی و حتی مذهبی آنزمان بر این بود که اهورامزدا، یا خدای خرد «زمین را آفرید، آسمان را آفرید، مردم را آفرید و شادی را برای مردم آفرید». و این شادی در قامت جشن های ما چنان در فرهنگ ما جا خوش کرد که در بدترین دوران های تاریخی هم به ما انرژی ایستادگی و رویارویی با تاریکی ها و رنج ها و بدی ها را می داد. همانگونه که اکنون نیز شاهدیم که زیر سایه ی هولناک حکومت اسلامی و تبلیغات گسترده ی چهل و دوساله ی این حکومت در جهت «ثواب گریه و اندوه» و «کراهت شادمانی» همچنان مردمانی بسیار، به ويژه جوان ها، به هنگام جشن های ایرانی، چون لشگریانی منظم و همیشه آماده به جشن و پایکوبی می پردازند. تفاوت این لشگریان شادمانی با لشگریان اندوه حکومتی اکنون تبدیل به سنجه ای برای شناخت دو گروه در ایران شده است. یکی که همچنان وابسته به فرهنگ مهرآفرین، شاد، و سکولار ایرانی ست و برای داشتن یک زندگی سالم و امروزین تلاش می کند، و دیگری فرهنگ ستیز و تندخو، مستبدانه با همه ی مظاهر و قوانین امروزین می جنگد. در چنین فضایی ست که ما می توانیم به روشنی ببنیم که هنوز که هنوز است یلدای ما زنده و روشن راه ما را به شادمانی و امید رسیدن به روشنایی و نیکی باز می کند، و به ما توان ایستادگی در مقابل رنج ها و بیدادها را می دهد. متاسفانه امسال بیماری همه گیر کووید 19 امکان جشن های حضوری و همگانی را از ایرانیان داخل و خارج ایران گرفته است اما رسانه های همگانی در دسترس بسیاری از مردمان است و لشگریان روشنایی و شادمانی می توانند در حد امکان و توان شان جشن یلدای زیبا را به شکلی مجازی برگزار کنند و امسال نیز به استقبال خورشید مهرآفرین و گرما بخش ایرانزمین بروند. با مهر و روشنایی شکوه میرزادگی از سوی بنیاد میراث پاسارگاد یلدای 1399ـ 2020 www..savepasargad.com
|
شب بخارای «سیروس پرهام» برگزار شد
دسامبر 17th, 2020همزمان با هفته پژوهش در پانصد و نود و چهارمین شب از شبهای بخارا، شب «سیروس پرهام» بهصورت مجازی برگزار شد. انتشارات علمی و فرهنگی در این راستا کتاب «همگام با زمانه» را که مجموعه مقالات سیروس پرهام است، منتشر کرد.

در ادامه نادره رضایی؛ مدیرعامل انتشارات علمی و فرهنگی با اشاره به کتاب «همگام با زمانه»، به کارنامه استاد سیروس پرهام پرداخت و به خاطر همکاری طولانی و اثرگذار با انتشارات فرانکلین و علمی و فرهنگی از ایشان قدردانی کرد.وی ضمن تشکر از هایده ایلیاوی همسر دکتر پرهام به پاس یک عمر همراهی با این استاد بزرگ گفت: استاد سیروس پرهام تفکر مانایی فرهنگ سرزمینش را به دوش میکشد. ایشان به گواهی آثار پرشمار و سوابق اثرگذارش، تفکر مانایی فرهنگ اصیل سرزمینش را به دوش میکشد و بازتاب اندیشهاش، به شیوایی و زلالی در نگاشتههای ایشان جاری و در بازشناخت انگارههای علمی و بومی و هنری این سرزمین ساری است و ما به داشتن گنجینهای عظیم و تکرارناشدنی چون استاد سیروس پرهام بر خود میبالیم و تا همیشه تاریخ به تکریم از چنین بزرگی دست می فشانیم و بلندای حضور ایشان را ارج می نهیم.
سخنران بعدی، هرمز همایونپور بود. او به آغاز آشنایی با استاد سیروس پرهام پرداخت و اظهار کرد: دکتر پرهام از چند جهت برجسته است؛ در دهه 30 که نقد کتاب یا تعریف و ستایش بود یا انتقاد و تسویهحساب شخصی، پرهام پیشگام نقد درست یا به قول خودش نقد تحلیلی بود. در نقد هنری و نقد تاریخی هم پرهام پیشرو بود و با همراهی بزرگانی همچون منوچهر انور، کریم امامی و نجف دریابندری، علم ویرایش را توسعه و ترویج داد.وی در ادامه به شاخههای دیگر فعالیتهای سیروس پرهام پرداخت و کارهای او را در زمینه فرشهای عشایری فارس ستایش کرد و افزود: درحالیکه کشوری مثل سوئد 900 سال است اسناد را جمعآوری میکنند، پرهام برای اولینبار در ایران برای اینکار پیشقدم شد و در سال 1349 سازمان اسناد ایران را پایهگذاری کرد و توسعه داد.هرمز همایونپور صحبتهایش را با تبریک به انتشارات علمی و فرهنگی ادامه داد و گفت: کار انتشارات علمی و فرهنگی کار ارزشمندی است، چراکه با نشر این کتاب، از همکار ارزنده خودش قدردانی کرده است. او با تأکید بر اهمیت علمی کتابِ همگام با زمانه، به نثر کتاب هم پرداخت و گفت: نثر این کتاب در نهایت اختصار و ایجاز، دلنشین است و همه به آن معترف هستند.
پرهام بنیانگذار سازمان اسناد ملی است
دکتر پارسینژاد نیز سیروس پرهام را از پیشگامان فرهنگ معاصر ایران خواند و با اشاره به حوزههای گسترده فعالیت ایشان نشان داد که پرهام در نقد ادبی تحلیلی، ویرایش و حفظ اسناد ملی از سابقون و پیشگامان بوده است. سپس با یادآوری وضعیت نقد و تحلیل زمانۀ سیروس پرهام که عملا نقدی در کار نبود و مقالات صرفا مدح یا ذم بودهاند، بر عملکرد بدیع سیروس پرهام در نقد به معنای پرداختن به نقاط قوت و ضعف یک اثر تأکید و ادامه داد: سیروس پرهام نخستین فردی بود که به ویرایش و مقابله کتاب در موسسه فرانکلین پرداخت و پس از او منوچهر انور، فتح الله مجتبایی و نجف دریابندری راه او را ادامه دادند.
از دیگر فعالیتهای بسیار مهم سیروس پرهام که پارسینژاد به آن اشاره کرد، راهاندازی سازمان اسناد ملی ایران است. به گفته وی، «تا پیش از اقدام پرهام در راستای حفظ و نگهداری اسناد ملی، موضوع اهمیت حفظ این اوراق برای مسئولان امر مطرح نبود و از آنها برای سوخت استفاده میشد، که با همت سیروس پرهام این مرکز راهاندازی شد و آرشیو ملی در ایران پدید آمد». همچنین پارسینژاد اشاره کرد که فعالیت پرهام تنها برای حفظ اسناد مکتوب نبوده و او درباره گنجینه اشیا و آثار تاریخی ایران نیز مقالات متعددی نوشته که در کتاب «همگام با زمانه» نمونههایی از این مقالات آمده است.
پارسینژاد اقدامات پرهام را برخاسته از عشق او به ایران دانست و گفت: همین عشق و اقدامات فراوان او بزرگداشت او را ضرورت میبخشد.
سیروس پرهام، الگوی پژوهشهای فرش است
تورج ژوله؛ تاریخنگار فرش ایران، سخنران بعدی بود. وی با اشاره به تشویق دائمی دانشجویان به خواندن مقالات و آثار پژوهشی دکتر سیروس پرهام، بیان کرد: برای یک پایاننامه به یکی از دانشجویان گفتم کتاب «دستبافتهای عشایری و روستایی فارس» را طبقهبندی موضوعی کند. بیش از 40 موضوع مختلف بهغیر از موضوع اصلی کتاب، در این اثر یافت شد. موضوعاتی مثل تاریخ اجتماعیسیاسی و تاریخ فرش ایران.
وی با ستایش جایگاه علمی و فرهنگی دکتر سیروس پرهام، تأکید کرد: شیوه ایشان در حوزه پژوهشهای فرش، باید به یک الگو تبدیل و بین دانشجویان فرش ترویج شود.
این تاریخنگار فرش ایران، ضمن آرزوی سلامتی برای دکتر سیروس پرهام، از جامعه هنری خواست درباره روش و شیوه نگاه و قلم ایشان بحث و گفتوگو کنند و نتیجه اینکار منتشر شود.
مجموعۀ«سیری در هنر ایران» بینظیر است
کیانوش معتقدی؛ نویسنده، مترجم و پژوهشگر هنر اسلامی نیز در بخش دیگری از این آئین مجازی، گفت: آدمهایی از جنس سیروس پرهام، ستونهای فرهنگ و هنر ایران هستند. پرهام نهتنها در زمینه فرهنگ و هنر ایران، بلکه در زمینه ادبیات، فرش ایران، ترجمه و مجموعهای از توانمندیهایی که شاید امروز در چند نفر جمع شود، یکتنه به دوش خود کشیده و بیش از نیمقرن بدون توقف کار کرده است.
وی ادامه داد: تلاش خستگیناپذیر شخصیت اندیمشند بزرگی مثل دکتر سیروس پرهام باعث شده که فرهنگ و هنر این سرزمین باقی بماند و ما بتوانیم برای آیندگان دستاوردهایی از جنس کتابها و مقالات ایشان را به ارمغان بیاوریم و حفظ کنیم.
معتقدی به هماهنگی مطالعات سیروس پرهام با مطالعات بینالمللی و روزآمدبودن کار وی اشاره کرد و نمونی کار بینظیر او را مجموعه بزرگ «سیری در هنر ایران» معرفی کرد.
این پژوهشگر هنر اسلامی در پایان، یکی از مهمترین وجوه تلاشهای فرهنگی دکتر پرهام را تلاش ایشان در زمینه ترجمه هنر دانست: نباید فراموش کنیم که در صد سال اخیر، نهضت ترجمه در ایران بهخصوص ترجمههای هنری و ادبی مقارن با شرایط اجتماعیسیاسی خاص ایران آغاز شد. در بین گروه اول روشنفکران و دانشآموختگانی که تقریبا از سال 1300 به بعد به دنیا آمدند، دکتر پرهام با دقتنظر، چیزی اضافه بر آنچه که متن دارد، ترجمه میکند، زیرا ایشان به هنر اشراف دارند؛ بهخصوص در رشته فرش.
«همگام با زمانه» در همکاری با انتشارات علمی و فرهنگی شکل گرفت
سیروس پرهام نیز در پانصد و نود و چهارمین شب بخارا، درباره کتاب «همگام با زمانه» صحبت کرد. این پژوهشگر برجسته گفت: «همگام با زمانه» مجموعه مقالاتی است که در طول 64 سال نوشته شده و اولین مقاله در سال 1334 در مجلۀ «انتقاد کتاب» منتشر شده است.
وی در توضیح فعالیتهای خود، به نام برخی از مجلات اشاره کرد که در آنها مقالات خود را به چاپ رسانده است؛ ازجمله ماهنامه فرهنگستان، نامه بهارستان، مجله آینده و بهخصوص راهنمای کتاب به سردبیری دکتر یارشاطر و ایرج افشار.
پرهام افزود: در سالهای اخیر بخش عمده مقالات را در مجلات بخارا و نقد و بررسی کتاب تهران منتشر کرده است.
وی به زمینههای شکلگیری کتاب هم گریزی زد و گفت: با توجه به اینکه همه مقالات در دسترس نبود از انتشارات علمی و فرهنگی خواهش کردم شروع به جمعآوری این مقالات کند و در چهار بخش «پژوهش و نقد ادبی»، «پژوهش و نقد هنری»، «پژوهش و نقد تاریخی» و «زیر و بمهای ترجمه و ویرایش» به شکل کتاب به چاپ برساند. من بیش از 200 مقاله دارم ولی با صرفنظر از بعضی مقالات اولیه که آنها را نمیپسندیدم، حدود 110 مقاله را در این کتاب منتشر کردم.
جشن یلدا در دانشگاه جهانی کورش بزرگ
دسامبر 17th, 2020دانشگاه جهانی کورش بزرگ برای نخستین بار جشن زادروز ایزد مهر[شاد روز یلدا] را با شکوهی بسیار سزاوار برگزار می کند.
زمان پخش زنده ی برنامه ها:
از ساعت یک تا چهار پسین روز یکشنبه بیستم دسامبر به زمان نیویورک .
رسانه ها: یوتیوب و اینستاگرام
Website: cgiou.com
Instagram: cgiou.com
هنرمندان بسیار گرانمایه ای که نام های بزرگ دارند، از ایران – تاجیکستان – افغانستان – اروپا و آمریکا در این جشن هنرنمایی و شادی پراکنی خواهند کرد .
با اجرای چنین برنامه های شادی بخش می رویم تا با سربلندی و مهر افشانی به مردم جهان بگوییم که کریسمس همان یلدا و یلدا همان جشن زاده شدن مهر تابان است . با تماشای این برنامه ها راه را بر پیروزی مهرِ ایرانی هموار بگردانید.
بشود که او به یاری آید. بشود که او ما را گشایش بخشد. بشود که او ما را پیروزی بخشد . آن نیرومندِ هماره پیروز نافریفتنی که در سراسر جهانِ اَستومَند سزاوار ستایش و نیایش است .
آن که رزم آور پیروزگر که رزم آوران بر پشت اسب ، او را نماز برند و نیرومندی ستور و تندرستی خویش را از وی خواهند تا دشمنان را از دور توانند شناخت ، تا هَمِستاران را از کار باز توانند داشت با بر دشمنان کین توزِ بداندیش ، چیره توانند شد.
نخستین ایزد مَینوُی که پیش از دمیدنِ خورشید جاودانه ی تیز اسب ، بر فراز کوه البرز بر آید، زرینه پرتوش را بر زمین بیافشاند و بر همه ی خانمانهای ایرانی بنگرد.
از اوست که خانه های ستُرگ، زنان و مردان برازنده و فرزندان بالا بلند و دانشفر پدید آیند.
او را بستاییم و برابر آیین نیاکان زادروزش را به جشن بنشینیم و به مردم جهان نشان دهیم که آن سرو آزاده که شما آن را به زیورها می آرایید از آن ما ایرانیان است، آنکه زاده شدنش را جشن می سازید، ایزد مهر ایرانی است، کریسمس گوارای جانتان باشد و بماند، ما نیامده ایم کریسمس را از شما پس بگیریم ، آمده ایم برای نخستین بار پس از هزار و چهارسد سال به شما مردم خوب جهان بپیوندیم و صدا در صدای شما بیاندازیم و بگوییم :
زادروز ایزد مهر بر همه ی شما جهانیان خجسته باد.
فروغی در ظلمات (بخش دوم)،علی میرفطروس
دسامبر 10th, 2020به مناسبت سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی
* کمال آتاتورک:«من تاکنون مردی به جامعیّت و وطنپرستیِ فروغی ندیده ام. کاش مملکت من هم یک فروغی داشت».
* فروغی پیوندگاهِ فرهنگ و ادبیّاتِ فاخرِ ایران و فرهنگ پویای غرب بود و این دو را چنان در خود هضم وُ جذب کرده بود که فاقد برتری جوئی های قومی یا احساس حقارت در مقابل غرب بود.
* در آن «زمستانِ بی برگی»، فروغی اعتقاد داشت که فردوسی با سرودنِ شاهنامه نه تنها «ملّیّت ایرانی را إحیا کرده » بلکه « قباله و سندِ نجابتِ ملّت ایران را تنظیم فرموده است».
ویرانه ای ست کشورِ ایران
ویرانه را بها وُ ثَمَن نیست
امروز حالِ مُلک خراب ست
برمن مَجالِ شُبهت وُ ظن نیست
هر سو سپه کشند وُ رعیّت –
ایمن به دشت وُ کوه وُ دمن نیست
کشور تباه گشت وُ وزیران
گویی زبان شان به دهن نیست…
قصیدۀ یا مرگ یا تجدّد اثر درخشان ملک الشعرای بهار آینۀ تمام نمای شرایط ایران در سال 1293خورشیدی/1914میلادی است؛ قصیده ای که درآن به ضرورت تجدّدِ ساختارِ سیاسی-اجتماعی یا مرگِ محتومِ ایران تأکید شده است.
ناکامی های جنبش مشروطیّت و آشفتگی ها و آشوب های بعدی باعث شد تا لفظ مشروطه -گاه- به عنوان دشنام وُ هرج وُ مرج بکار بُرده شود . از این زمان خواست اوّلیّۀ روشنفکران ، تأمین امنیّت و حفظِ وحدت و یکپارچگی ایران شد و برای تحقّقِ آن دو خواستِ اصلی و اولیّه، وجود یک«دیکتاتوری منوّره»،«مردِ مقتدر» و«مشت آهنین»را لازم و ضروری دانستند[1].عارف قزوینی، ملک الشعرای بهار، ابراهیم پورداود ، سید حسن تقی زاده، ، کاظم زادۀ ایرانشهر، سیداحمد کسروی، علی اکبر داور، فخرالدین شادمان ، علی اکبرسیاسی ، محمود افشار…و محمدعلی فروغی آن «مردِ مقتدر» و« دیکتاتورِ ترقیخواه»را در«رضاخانِ سردارسپه» مشاهده کردند[2].
ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﺮدوخ ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ یادآوری می کند که حاکم مشروطه خواه در کردستان،«مشروطه و مشروطه طلب را ننگین و بد نام نموده است».او ضمن اشاره به قحط وُ غلا ی تهران و احتکارِ گندم توسط «احمدشاه علّاف»،در شعر بلندی می گوید:مُلک ایران چوب استبداد می خواهد هنوز
ﻣﺮدوخ ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ طی بیانیّه ای به فارسیِ بسیار زیبا درحمایت از رضاخان پهلوی می نویسد:
–«ای هموطنان! بارها گفته ام و باردیگر می گویم که امروز نقشۀ خوشبختی و بدبختی ایران بسته به یک نهضت غیورانه و یک جنبش دلیرانه است.ازیک سلسله تجارب و امتحانات برجسته ثابت شده که مفتاح سعادت ایران در دستِ با کفایتِ شخص رضاخان پهلوی است…شخصِ شخیص رضاخان را با اختیارات مطلقه قائد کبیر مملکت قرار دهیم»[3]
بدین ترتیب، در نزدِ روشنفکران آن زمان دموكراسى و آزادى هاى سياسى به آينده اى نامعلوم موكول گردید.
فروغی؛ معمارِ نجیبِ تجدّد
یکی از نتایج ناکامی های جنبش مشروطیّت، پُشت کردن به خواست ها وشعارهای تند و توجّه به ضعف وُ ظرفیّتِ جامعۀ ایران برای دستیابی به آزادی،دموکراسی و تجدّد بود.ازاین رو،مسئلۀ تعلیم وُ تربیت در ذهنیّتِ رهبران و روشنفکران آن زمان به مسئله ای اصلی بدَل گردید چراکه به قول ملک الشعری بهار: بی تربیت ، آزادی وُ قانون نتوان داشت [4].
بنابراین،مسئلۀ تربیت و ملّت سازی، همکاریِ با رضاشاه را در ذهن وُ ضمیرِ روشنفکرانی مانند فروغی تثبیت کرد. فروغی در بارۀ ضرورتِ همکاری با«حاکمِ حکیم» یا «فیلسوف- شاه» معتقد بود:
-«حکومت البتّه حق فیلسوفان نیست ولی حضور دولتمردِ فیلسوف در قدرت، بهتر از غیبت آن است چراکه در نتیجۀ این غیاب ، کارِ دولت یکسره به دست کوته اندیشان و ابلهانِ قوم خواهدافتاد»[5]
چنین باوری یادآورِ سخن افلاطون درکتاب حکمتِ سقراط و افلاطونِ فروغی است:
–«اى فرزانگان! اگر شما از حكومت دورى كنید، گروهى ناپاك آنرا اشغال خواهند كرد».
با چنان دیدگاهی فروغی می گفت:
-«…قدرت سیاسی مهم ترازآن است که کسی که سودای عدالت و ترقی کشور را داشته باشد،نسبت به آن بی تفاوت باشد یا ازآن بگریزد.حضور کسانی چون من در دستگاه حکومت می توانست جلوی برخی افراط ها را بگیرد.مانعِ تُندی شود و به اقدامات دولت جنبۀ اصلاحی ببخشد»[6]
بدین ترتیب، فروغی به دستگاهِ رضاشاهی پیوست و معمارِ نجیبِ تجدّد در ایران شد.
با توجه به آگاهی عمیق فروغی از شاهنامۀ فردوسی، شاید فلسفۀ سیاسی وی مبتنی بر شاهِ آرمانیِ شاهنامه(یعنی:جمشیدشاه، کیخسرو و فریدون)بود؛ فلسفه ای که درآن، پادشاه با فضیلت هائی مانند خِرَد،حکمت،شجاعت ، خویشتنداری و داد حکومت می کرد. فروغی به ضعف ها و ظرفیت های رضاشاه واقف بود و می دانست که بسیاری از خواست های جنبش مشروطیّت را نمی توان از وی انتظار داشت و چنانکه گفتیم در نزدِ بسیاری از روشنفکران آن زمان نیز اولویّت ، دیگر مشروطیّت نبود بلکه ایجاد امنیّت ، حفظ یکپارچگی ایران و تشکیل دولتِ مقتدرُ مرکزی بود[7].با اینهمه،در نطق مراسم تاجگذاری رضاشاه (در 15 خرداد 1305) فروغی ضمن یادآوری جایگاه بلندِ جمشیدشاه ،فریدون پیشدادی ، کیخسرو کیانی ، کوروش ، داریوش هخامنشی و انوشیروان عادل و نسبت دادن پادشاهی رضاشاه به اندیشۀ شهریاریِ ایران باستان،کوشید تا«شاهِ جدید جایگاهِ خطیرِ خود را بشناسد و بداند جانشین چه کسانی است»[8].او درمقالۀ «سلطنت ملّی» مؤلّفه های یک حکومتِ ملّی و مردمی را یادآور شده بود[9] .
از فرهنگسازی تا سیاستمداری
محمّدعلی فروغی- اساساً – فرهنگساز بود نه سیاست باز و دراین عرصه، او هم به فضل آراسته بود و هم به فضیلـت . فروغی «ساختنِ ملّت»را حاصلِ تربیت و آموزش وُ پرورشِ دراز مدّت می دانست و به نوعی مهندسی اجتماعی تدریجی اعتقاد داشت.
با توجه به بیسوادیِ عمومی ، خرافاتِ مذهبیِ گسترده ، فقر وُ فلاکت اقتصادی و فقدان «قدرتِ تشخیصِ مردم»، تربیّت و تربیت ملّت درعقاید فروغی اهمیّت اساسی داشت؛ موضوعی که از زمان جوانی و همکاری با پدرِ دانشورش درانتشارِ روزنامۀ تربیت جزوِ دغدغه های وی بود.به عقیدۀ فروغی:
-« خودِ مردم هم نمیدانند چه میخواهند؛ زیرا آنچه میخواهند واقعاً خیرِ مملکت نیست…در مملکتِ ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد،اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیروَد…افراد مردم ایران مطلقاً یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هرطبقه و جماعت و صنف باشند گذشته از دزدی و مسخرگی وهیزی، فقط یک راه پیش گرفتهاند که به اسامی مختلف: آنتریکبازی و حُقّهبازی و تملّق و هوچیگری و شارلاتی و غیره خوانده میشود و اسم جامع آن، بیحقیقتی است …اگر بپرسید چه باید کرد؟ و چاره چیست؟ بیتأمل عرض میکنم باید ملّت را تربیت کرد»[10]
مضمون فرهنگسازی و مهندسی اجتماعی تدریجی ازنظرِ فروغی عبارت بود:
-توجه به سواد آموزیِ عمومی و «تربیّت ملّت» ،
-ایجادِ دولت-ملّتِ مدرن،
-تأسیس نهادهای مدنی مدرن(مانند تأسیس دانشگاه،ایجادِ دادگستری، جدائی دین ازدولت ، آزادی زنِ ایرانی از حصارهای قرون سطائی و…).
فروغی داشتنِ دولت-ملّتِ مدرن را از عوامل اصلیِ استقلال و ترقّی ایران می دانست و معتقد بود:
–« باید کاری کرد که ملّت ایران،ملّت شود و لیاقت پیدا کند،و إلاّ زیر دست شدناش حتمی است. زیردست ِترک نشود، زیردست ِعرب – که عن قریب تربیت شدۀ انگلیس خواهد بود- میشود و اوضاعی که امروز در ملّت ایران میبینیم، جای بسی نگرانی است.» [11]
فروغی و زبان فارسی
تجدّد نیازمندِ زبان جدید بود چرا که زبان پُر تعقید وُ تکلّفِ قاجاری قادر به بیانِ ذهنیّت زمانه نبود. به عقیدۀ فروغی:
-« زبان و ادبیّات فارسی زیاده از ششصد سال است متروک و مهجور شده …از سیر طبیعیِ صحیحی که به مقتضای زمان و روزگار میبایست بُکُند بازمانده . حاصل اینکه زبان فارسی برای ادای معانی و مطالبی که امروز محل حاجت است کاملاً وافی نیست و ادبیات جدید ایرانی طبعِ ارباب ذوق کنونی را قانع و خرسند نمیسازد.» [12]
تأسیس فرهنگستان ایران به همّت فروغی و علی اصغر حکمت ( ۲۹ اردیبهشت۱۳۱۴) از جمله ، در راستای تجدّدگرائیِ زبان فارسی بود.این امر-همچنین- بازتاب تمایلات رضاشاه برای بازآفرینی هویّت ایرانی و زدودنِ لغات بیگانه ازعرصۀ فرهنگ ایران بود ، به روایت علی اصغرحکمت ، وزیر معارف[فرهنگ]:
–« اعلا حضرت، همیشه میفرمودند، برای مؤسسات و اصطلاحات قدیم، یک اصطلاحات فارسی جدید وضع کنید (همان طور که ملت همسایۀ ما، ترکیه هم نسبت به زبان ترکی کرده)؛ اصطلاحات عربی را به صورت اصطلاحات فارسی درآورید» [13]
فروغی دراشاره به هدف و هیأت فرهنگستان مینویسد:
– «به عقیدۀ من فرهنگستان هیأتی است که باید نگهدارِ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی باشد که در نتیجه،حافظِ قومیّت ایرانی است»[14]
فرهنگستان زبان در نخستین سال – به ریاست محمدعلی فروغی – توانست ۱۲۰ واژه را تدوین و تصویب نماید؛ در سال ۱۳۱۵ این واژهها به ۳۶۰ و در سال ۱۳۱۶ به ۶۵۰ واژه رسید از جمله: دادگستری)عدلیّه(،شهربانی)نظمیه(،شهرداری)بلدیّه(،هواپیما(طیّاره) و…
فروغی مليّت ايرانی را مبتنی بر فرهنگ ايرانی، و زبان فارسی را نمایشگاهِ این فرهنگ می دانست[15].نوشته های فروغی یکی از نمونه های درخشانِ نثرِ فارسی در آن دوران است. او با اعتدال،عقلانیّت و واقع بینی، ضمن پرهیز از اشتباهات«تُرک های جوان» در ترکیّه،توانست بر«بادِ سفاهتِ سَرَه نویسان» و مشتاقانِ تغییرِ خط و الفبای فارسی فائق آید. فروغی- همچنین – مخالفِ پاکسازی های قومی و زبانیِ ارامنه و کُردها توسطِ دولت ترکیه بود و به دولتمردان آن کشور توصیه می کرد:
-«…هیچ دولتی- ولو اینکه عناصرش متحد الجنس باشند- استحکام پیدا نمی کند مگر اینکه سَکَنه از حکومت خود راضی باشند. زور و قوّۀ جبریّه نمی تواند دولت را نگاه بدارد و اگرهم باشد ، موقتی است…متعرّضِ دین و مذهب و زبان و آداب و رسوم و ترتیب زندگانی مردم نباید شد و رفع هر نقص و عیبی در زندگانی و آداب مردم، باید به مدارا و بدون آزار و اذیّت و حُکم و زور و مزاحمت فراهم شود»[16]
فروغی پيوندگاهِ فرهنگ و ادبیّات فاخرایران و فرهنگ پویای غرب بود و این دو را چنان در خود هضم وُ جذب کرده بود که فاقد برتری جوئی های قومی یا نژادی و احساس حقارت در مقابل غرب بود.او-به عنوان یکی از پیشگامان تدوین قوانین عُرفی(غیرشرعی) وایجادِ دادگستری نوین درایران-ضمن تدوینِ «اصول محاکمات»(آئین دادرسی) دست روحانیّت شیعه را از محاکم عُرفی کوتاه کرد. فروغی دربارۀ مخاطرات و مشکلاتِ موجود در تدوین قوانین عُرفی(غیرشرعی)می گفت:
-«تصوّر نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحیل به کار بردیم ، با مشکلات و دسیسهها تصادف کردیم… مِنجمله این که مقدّسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند و رسالهها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رسالهها، اول اعتراض و دلیلش بر کُفری بودنِ آن قوانین این بود که درموقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا با بسم الله الرحمن الرحیم[شروع] بشود…خلاصه با مرارت و خون دلِ فوق العاده و با رعایت بسیار، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیّه بود که بر طبق آن عدلیۀ ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرّعات آنها گردید و دوم قانونی که گذشت، قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمت گذراندنش را از کمیسیون کشیده بود، امّا هنوز رسمیّت نیافته بود تا اول سال ۱۳3۰ قمری که من وزیرِ عدلیّه شدم آن قانون را به رسمیّت رسانیدم و حُکم به اجرای آن دادم»[17]
در همین راستا،نخستین اقدامات اساسی برای لغو تدریجی کاپیتولاسیون در ایران، از وزارت عدلیّۀ فروغی (در سال های 1290=1910و 1292 =1913) انجام شد. این اقدامات سرانجام در20 اردیبهشت 1306 منجر به لغوكاپیتولاسیون اروپاییان درایران گردید.
در رابطه با تجدّد و ایجاد دادگستری مدرن نیز فرهنگستان زبان به همّت فروغی کوشید تا برای مفاهیم حقوقی معادل سازی های نوینی خلق نماید.
جانِ شیفته!
در بخش نخستِ این مقال،به جانِ عرفانی و شخصیّت چند بُعدیِ فروغی اشاره کرده ایم و اینک ، ضمن تأّملِ بیشتر در این باره باید از جانِ شیفتۀ فروغی یاد کنیم:
شخصیّتِ محمدعلی فروغی تجلّیگاهِ ادب وُ فرهنگ وُ هنر ایران بود.مصاحبت و مؤآنست با شاهنامۀ فردوسی ،غزلیّات سعدی ،رباعیّات خیام و… نقّاشی و موسیقی نمایندۀ این بُعد از شخصیّت فروغی است .او- به همّتِ پدرِ فرهیخته اش- از آغازِ جوانی با شاهنامۀ فردوسی اُنسی عمیق و الفتی عاشقانه داشت آنچنان که گاه ازسرنوشت قهرمانان شاهنامه چنان متأثّر و مُنقلِب می شد که می گریست. حبیب یغمائی یادآوری می کند که بهنگام تصحیح شاهنامه ، فروغی :
-«… زمانی از شعری چنان مُنقلِب می گشت که باعث تأّثر و آشفتگی می گشت.به خاطر دارم در داستان فریدون به این بیت رسیدیم:
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی
دیدم این پیرمردِ با وقارِ آزموده ،درست چون کودکی دل شکسته گریه می کند به طوری که اشک از ریشِ سفیدش جاری است»[18]
فروغی چنان به شاهنامۀ فردوسی اعتقاد داشت که می گفت:
-«اگر من همیشه در راهِ احتیاط قدم نمیزدم و از این که سخنانم گزافه نماید احتراز نداشتم، می گفتم : شاهنامه مُعظم ترین یادگار ادبیِ نوع بشر است…»[19].
همّت بلندِ فروغی در تصحیح و تدوینِ خلاصۀ شاهنامه،رباعیّات خیّام،دیوان حافظ، کلیّات سعدی – آنهم با امکانات محدود و شرایط دشوارِ آن زمان – نشان دهندۀ ایراندوستی، بضاعت علمی وعشقِ پُرشورِ فروغی نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران است.در آن«زمستانِ بی برگی»، فروغی اعتقاد داشت که فردوسی با سرودنِ شاهنامه نه تنها «ملّیّت ایرانی را إحیا کرده »بلکه «قباله و سندِ نجابتِ ملّت ایران را تنظیم فرموده است» [20]
کمال اتاتُرک که با فروغی بسیار نزدیک بود به وی گفته بود:
– «شما ایرانیها قدرِ ملیّت خود را نمیشناسید و نمیدانید که ریشه داشتن در زمین چه نعمت عظیمی است. شما قدر بزرگان خود را نمیدانید و عظمت شاهنامه را در نمی یابید. این کتاب سندِ مالکیّت و ملیّت و ورقۀ هویّت شماست. من ناگزیرم برای ملتِ ترک چنین سوابقی دست وُ پا کنم»[21]
فروغی به غزلیّات سعدی نیز علاقۀ شگفتی داشت،شاید به این خاطرکه او غزلیّات سعدی را نمونه ای از زمینی ترین و انسانی ترین غزلیّات عاشقانه درادبیّات ایران می دانست. استاد حبیب یغمائی کوشش فروغی درتصحیحِ کلیّات سعدی را صرفاً ناشی از«عشقِ شگفت انگیز و باورنکردنیِ فروغی به سعدی»می داند.یغمائی دربارۀ جانِ شیفتۀ فروغی و نمونه ای از تأثّرات روحیِ وی ازغزلیّات سعدی یادآوری می کند:
-«با مرحوم فروغی، غزلیّات سعدی را تصحیح میکردم؛ به این غزل رسیدیم:
بختِ آئینه ندارم که در آن مینگری
خاکِ بازار نَیَرزَم که بر آن میگذری
چون این بیت خوانده شد:
خفتگان را خبر از محنتِ بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غمِ مردم نخوری
پیرمردِ بزرگوار چنان گریست که بیهوش درافتاد»[22]
[1] -برای بازتاب ضرورتِ«دیکتاتوری منوّره» در مطبوعات آن زمان نگاه کنید به:«استبداد منوّر درمطبوعات ایران، 1296-1304» ، حسن رجبی فرد ، نشر مورّخان ، تهران ، ۱۳۹۷
[2] -نگاه کنیدبه:ملک الشعرای بهار،تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، ج1، انتشارات امیرکبیر، تهران ،1357،صفحات ی،ح،ط ، 100؛ج2،ص33، مقایسه کنید با سخن احمدکسروی:زندگانی من، نشرجار، تهران ،1355، ص186.
[3] -تاریخ کُرد و کردستان، یا تاریخ مردوخ ، ج1، کتابفروشی غریفی،سنندج،1351،صص317-325و 350-351 و خصوصاً صفحات 398 و 401-402
[4] -دیوان بهار،ج1،ص811
[5] -«ازخلوت دولتمرد-فیلسوف»،جلال توکّلیان،ماهنامۀ اندیشۀ پویا،شمارۀ31،آذر-دی1394، ص78
[6] -همان
[7] -بهار یک سال قبل از کودتای 1299 ایجاد امنیّت و آرامش به دست رضا خانِ سردار سپه را در قصیده ای ستایش کرده است.برای متن این قصیده(که در چاپ اخیر دیوان بهار سانسور شده) نگاه کنید به :ماشاالله آجودانی: یا مرگ یا تجدّد،نشر فصل کتاب،لندن،1381/2002، ص24.
[8] -برای متن این خطابه نگاه کنید به:سیاستنامۀ فروغی،پیشین،صص113-118
[9] -نگاه کنید به:سیاستنامۀ فروغی، پیشین ،صص12-13
[10] -یادداشت های روزانۀ فروغی ، پیشین ، صص176 و 245؛ مقالات فروغی،پیشین،ج2،صص 69-72 ؛ خاطرات محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفائی و پژمان فیروزبخش، نشرسخن و گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار،، تهران، ۱۳۹۶، ص482
[11] -مقالات فروغی، پیشین ، ج2،ص 68
[12] – فرهنگستان چیست؟،مقالات فروغی،ج1،صص۱۸۱و187
[13] -صفائی،ابراهیم،رضاشاه کبیردرآینۀ خاطرات، وزارت فرهنگ وهنر تهران، 2535، ص 106
[14] -پیام من به فرهنگستان، مقالات فروغی،ج1،صص101-102
[15] -همان،ص101
[16] -سیاستنامۀ فروغی،پیشین،صص147-148
[17] -سخنرانی محمدعلی فروغی در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران درسال1315:مقالات فروغی، ج1،صص347-338
[18] -مقالات فروغی،ج2،صص473-474؛همچنین نگاه کنیدبه: مقالات فروغی،ج 1،صفحۀ سی و هفت؛ منتخب شاهنامه،چاپخانۀ بانک ملّی،تهران،1321، صص621-622
[19] –مقالات فروغی ،ج2،ص331
[20] -مقالات فروغی،ج2،صص319و 333
[21] -مقالات فروغی،ج1،پیشین،ص نوزده
[22] -مجلّۀ یغما، سال 29،تهران،1355، ص 195؛همچنین نگاه کنیدبه:مقالات فروغی،ج1،صص بیست و شش – بیست و هفت
در گذشتِ رهنورد زریاب نویسندۀ بزرگ افغانستانی
دسامبر 10th, 2020به گزارش خانۀ ادبیات افغانستان: محمداعظم رهنورد زریاب، نویسندۀ نامدار افغانستان، در سن 76سالگی چشم از جهان فرو بست.او یکی از نویسندگان برجسته در راهِ همبستگی و تفاهم بین فارسی زبانان همۀ کشورها و آرزومند ایجادِ« بازارِ مشترکِ فارسی زبانان» بود که طی آن، به قول آن شاعرافغانستانی:
-«مرزها دیگر اساسِ دوریِ ما نیستند».
حضورمحمداعظم رهنورد زریاب در جشنوارۀ قند پارسی و شبهای کابل همیشه مایۀ دلگرمی همگان بود .
محمداعظم رهنورد زریاب، در سال ۱۳۲۳ متولد شد. او در رشتۀ خبرنگاری دانشگاه کابل تحصیل کرد و مدتی بعد از پایان تحصیل با استفاده از یک بورس تحصیلی به بریتانیا رفت و مدرک کارشناسی ارشد گرفت. رهنورد زریاب به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان افغانستان در این سالها مطرح بوده است. از جمله آثار او عبارت اند :«هذیانهای دور غربت (طنزها)»، «آزای اندیشه و گفتار (مجموعه مقالههای پژوهشی)»، «درویش پنجم (رمان)»، «گلنار و آیینه (رمان)»، «داستانها» (مجموعه ششجلدی داستانهای کوتاه)»، «زیبای زیر خاک خفته »(گزیده داستانهای کوتاه) و … اشاره کرد.
یادش هماره سبز باد!
روایتِ قتل یک نویسنده و شاعر؛حمید حاجی زاده
نوامبر 25th, 2020-«بابا دیگر پذیرفته بود که دارد میمیرد. چشمهایش را بسته بوده و با انگشت خونی داشته یک چیزی مینوشته. اما چشمهای کارون از حدقه زده بود بیرون و داشت بابا را نگاه میکرد. میشد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود.»
فرشتۀ قاضی:این صحنهای است که ارس حاجیزاده از شب قتل پدرش و برادرش به یاد دارد؛ برادر ۹سالهاش، کارون، که «هر کجای اتاق را نگاه میکردید، جای دست کارون بود؛ انگار [خواسته بوده] فرار کند.»
حمید حاجیزاده، شاعر و نویسنده، نیمهشب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در کنار پسرک ۹سالهاش با ضربات چاقو در خانهاش در کرمان به قتل رسید. نصیب پدر از تیزی چاقوها ۲۷ ضربه بود و نصیب پسرکش ۱۰ ضربه. وزارت اطلاعات در پاسخ به پیگیریهای خانواده، نهایتاً قتل حمید و کارون حاجیزاده را «یک اشتباه ساده» خواند، اما مسئولیت قتل آنها را که در پروژه معروف به قتلهای زنجیرهای انجام شد، بهصورت رسمی نپذیرفت.
ارس حاجیزاده هنگام قتل پدر و برادرش ۱۴ ساله بود. او و برادرش اروند که دو سال از ارس بزرگتر است، اولین کسانی بودند که به صحنه قتل رسیدند. اکنون ارس پس از ۲۲ سال سکوتش را شکسته است و در مصاحبه با رادیو فردا برای اولین بار از جزئیات شبی گفته است که زندگیاش را برای همیشه دگرگون کرد:
«روزی بود که به قول داداشم ۲۵ ساعت بود، روزی که ساعت رسمی یک ساعت به عقب برمیگشت. ما عروسی بودیم. با اروند برگشتیم خانه. دیدیم چراغها خاموش است و هرچه در میزنیم بابا در را باز نمیکند. تعجب کردیم. اروند از دیوار رفت بالا و در را باز کرد. کارون و با مامان همان روز از سفر آمده بودند. [چشمم که افتاد به کارون] خیلی خوشحال شدم. کارون را خیلی دوست داشتیم. گفتم بهبه، آقا کارون آمده. اروند شروع کرد به جیغ زدن. برگشتم دیدم بابا کشته شده. به کارون نگاه کردم. از دهان و گوشش کف آمده بود. خیلی وحشتناک بود. صورت بابا کبود بود. یک زیرپوش تنش بود که کلاً سوراخسوراخ شده بود، پر از خون.»
اروند حاجیزاده هنگام قتل پدر و برادرش ۱۶ سال داشت. او، در سال ۹۲، در دلنوشتهای کوتاه در بیبیسی درباره قتل پدر و برادرش نوشته بود و حالا، ۲۲ سال بعد از آن قتل فجیع، در مصاحبه با رادیو فردا برای اولین بار جزئیات این ماجرا را شرح میدهد:
«چراغ را روشن کردم. بابا یک تشک داشت گوشه اتاق که رویش مینشست و پاکت سیگار و نوشتهها و کتابهایش کنارش بود. دیدم بابا سرش روی تشک و پاهایش اینور جلوی در است. حالت افقی در امتداد اتاق خوابیده بود و یک پتو رویش بود. تعجب کردم. هرچی صدا زدم بابا بابا، جواب نداد. رفتم جلوتر. ساعد دست بابا از زیر پتو بیرون بود. دیدم خونی است. نشستم کنار بابا لحاف را که کنار زدم، مستقیم نگاهم به سینهاش خورد و دیدم غرق در خون است. بچه بودم. شروع کردم به جیغ زدن و پریدم توی کوچه و با آجر در خانههای همسایهها را میزدم.»
اروند تا این لحظه متوجه کشته شدن برادرش کارون نمیشود:
«در کوچه نشسته بودیم گریه میکردیم. پزشکی قانونی آمد. گفتم آقای دکتر، بابام زنده است؟ گفت نه، هر دو فوت شدند. گفتم هر دو یعنی کی؟ گفت برو خودت ببین. رفتم از پنجره داخل را نگاه کردم. چشمهای کارون را دیدم که خیره مانده بود.»
اما ارس، برادر کوچکتر اروند، پیکر خونین برادر ۹سالهاش را دیده بود و به یاد میآورد:
«چیزی که مشخص بود، بابا بر اثر خونریزی مرده بود و کارون قشنگ داشت بابا را نگاه میکرد. همیشه برای ما سؤال بود که اول بابا مرده یا کارون. مشخص بود کارون توی اتاق دست و پا میزده. هر جای اتاق را نگاه میکردید، جای دست کارون بود. انگار که فرار کرده بود و خیلی ترسیده بود. چشمهای کارون از حدقه زده بود بیرون و میشد ترس را در صورتش دید. دهانش پر از خون بود. لباسهایش خونی. یک صحنه خیلی خیلی بد بود که داشت بابام رو نگاه میکرد. کاملاً شوکه بودم و حتی تا چند سال میترسیدم توی آینه توی چشمهای خودم نگاه کنم؛ اینقدر ترس داشتم. بابا قاعدتاً خیلی راحت بود. احساس میکنم دیگر پذیرفته بود که دارد میمیرد. چشمها را بسته بود. با انگشت خونی داشته یک چیزی مینوشته که مشخص نیست. آخر هم مشخص نشد.
روایت اروند حاجیزاده از قتل حمید و کارون حاجیزاده
«توی خواب مامان را بیهوش کرده بودند. پنبهای که روی دهان مامان گذاشته بودند، در اسناد و مدارک آثار صحنه قتل هست. نمیدانم چه ماده بیهوشکنندهای استفاده کرده بودند که کماثر بود، چون ما که رسیدیم، ارس رفته بود داخل اتاق روبهرو با این فکر که مامان را هم کشتهاند. با پا زده بود به مامان و مامان بیدار شده بود. گیج و منگ رفته بود بالای سر بابا. اول فکر کرده بود بابا سکته کرده، متوجه زخمها نشده بود.»
ارس روایت اروند را اینگونه کامل میکند: «مامان فکر کرد بابا سکته کرده. پای بابا را گرفت و به من گفت هنوز گرم است، زنگ بزنیم اورژانس بیاید. گفتم نه مامان، بابا و کارون را کشتند.»
ارس در گوشهوکنار خانه دنبال چاقو میگردد و یک در میان نگاهی به پدر و نگاهی به برادر، تا پلیس از راه میرسد و بیرونشان میکند برای بررسی صحنه جرم. ارس به این تکه از خاطراتش که میرسد، نمیتواند از کارون نگوید:
«با کارون بازی میکردیم. بچه بود دیگر. آدم دلش میخواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که میبوسیدم، سینه کارون بود. همانجا چاقو خورده بود. ۷/۷/۷۷ یک برنامه [ویژه در برنامه کودک تلویزیون] بود به اسم فف. من و کارون میخواستیم در این برنامه شرکت کنیم، ولی همان روز شد هفتم کارون.»
ادامه ماجرا را اروند میگوید، از وقتی که افسر آگاهی سراسیمه خود را به صحنه قتل میرسد:
«سرهنگ پوررضاقلی سر صحنه قتل نشسته بود، گریه میکرد. نصفهشب با کتوشلوار [بدون لباس فرم] آمده بود. مامان فکر کرده بود او را [بهعنوان قاتل] گرفتهاند. رفت سراغش که چرا شوهر مرا کشتی. بندهخدا در حال گریه گفته بود که من پلیس هستم، من نکشتم.»
سرهنگ پوررضاقلی چنان متأثر میشود از این قتل هولناک که کل پلیس آگاهی را برای کار روی این پرونده بسیج میکند. اما این پیگیری سه روز بیشتر دوام نمیآورد تا وقتی اصطلاح «قتل سیاسی» برای اولین بار به گوش اروند نوجوان میخورد:
«سرهنگ پوررضاقلی کلِ شعبههای آگاهی را گذاشته بود روی این قتل و کل پلیس آگاهی داشتند روی این قتل کار میکردند. اما از روز سوم دیدیم جواب سربالا میدهند. عمو و عمه [فرخنده حاجیزاده، نویسنده] که مقاومتر بودند، بیشتر پیگیر بودند. مامان هم هر روز آگاهی میرفت. سرهنگ پوررضاقلی به عمویم گفته بود که بعید میدانم کار دزد و اینها باشد، این قتل انگیزهای به اندازه چنار میخواهد. بازپرس ویژه قتل هم گفته بود اگر دست من بود، دور تا دور کشور را سیم خاردار میکشیدم و قاتل را ۴۸ ساعته تحویل شما میدادم، اما نیست، نمیتوانم. باز هم ما متوجه نبودیم که چی میگوید. من ۱۶ سال داشتم، سن و سالی نداشتم. عمویم گفت اینطور که اینها میگویند، به نظر میآید قتل پدرت سیاسی باشد. من گفتم یعنی چی؟ قتل سیاسی یعنی چی؟ قاتلی نیست؟ تا گذشت و قتل آقای مختاری و پوینده و جناب آقای فروهر و خانم فروهر رخ داد و یک لیستی هم از آلمان فرستادند که در آن لیست اسم بابا و کارون بود. آنجا بود که ما دیگر متوجه سیاسی بودن قتل شدیم.»
وزارت اطلاعات ایران با انتشار بیانیهای مسئولیت قتل پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را بر عهده گرفت و ادعا کرد گروهی از کارکنان «خودسر» این وزارتخانه در قتل آنها دست داشتهاند. این وزارتخانه اما هرگز مسئولیت قتل حمید و کارون حاجیزاده را برعهده نگرفت، همچنانکه قتل دهها دگراندیش و منتقد و نویسنده و مترجم دیگر را بر عهده نگرفت که در آن دوره زمانی هریک بهگونهای مشکوک اما معنادار به قتل رسیدند.
شانه خالی کردن وزارت اطلاعات از مسئولیت قتل حمید حاجیزاده و پسر ۹سالهاش کارون موضوعی است که همیشه اروند و ارس را آزار داده و آزارش پس از ۲۲ سال هنوز تمامی ندارد.
اروند میگوید: «این چیزی است که ما دائم با آن دستبهگریبان بودیم و همیشه ما را آزار میداد و هنوز هم آزار میدهد. زیر بار نرفتند. آقای مختاری در مراسم ختم بابا شرکت کرد و سخنرانی کرد و چند روز بعد خودشان را به قتل رساندند. [مختاری و پوینده] با بابای ما انگار جزو یک خانواده بودند. بعد میرویم جلو میبینیم که دولت قبول نمیکند، زیر بار نمیرود. از آن طرف، مردم هم همین حرف را تکرار میکنند. میگویند اگر بود، چرا دولت قبول نکرد. خب این خیلی ما را آزار میدهد، ولی دست ما از چاره کوتاه است و حرفی نمیزنیم.»
ارس که آن زمان ۱۴ ساله بوده و حالا ۳۶ ساله است، پاسخ این درگیری آزارنده ذهنی را اینطور میدهد: «طبیعی است که هیچ زمانی نمیآیند بگویند ما یک بچه ۹ ساله را کشتیم، چون واقعاً زیر سؤال میروند. آن چهار قتل را مجبور شدند قبول کنند [چون قتلها در] تهران بود. شهرستان نبود. آن موقع هم هنوز رسانهها نبودند که همهجا گفته شود. یکجورهایی از زیرش در میرفتند. حالا یک جاهایی شاید قاضی یا آقای فلانی بیاید همدردی کند، ولی فایدهای برای ما ندارد. مهم این است که آنها بپذیرند این کار را کردهاند.»
با اینهمه، اروند و ارس هیچگاه از پیگیری پرونده دست نکشیدهاند و بیش از بیست سال از عمرشان را بر سر این پیجویی گذراندهاند. این پیگیریها هرچند به التیام زخم عمیق زندگیشان نینجامیده، اما به آشکار شدن جزئیاتی منجر میشود که زخم روی زخم میگذارد.
اروند میگوید: «هر شش ماه و یک سال میرویم دادگاه میپرسیم ما چه باید بکنیم؟ سرشان را پایین میاندازند. آنها هم به هر حال انساناند. میگویند شما که میدانید چیست؟ چرا میآیید دنبالش؟ میگوییم خب اگر ما میدانیم، چرا پیگیری نمیکنید؟ سرشان را تکان میدهند و میگویند ما چهکار میتوانیم بکنیم؟ این حرفی است که میزنند. بهطور غیررسمی قبول کردهاند، ولی به طور رسمی قبول نمیکنند. آزاردهنده است و کاری نمیشود کرد.»
اینکه ندانی قاتلان پدر و برادرت چه کسانی بودهاند یک درد است و اینکه بدانی اما قاتلان در پناه حمایت نظام از پیگیری مصون باشند، درد بزرگتری است. قاتل یا قاتلانی که فرزندان مقتول حتی آنان را «جناب آقای» خطاب میکنند. اروند از دو نفر از مأموران وزارت اطلاعات که در پرونده قتل فروهرها، مختاری و پوینده بازداشت شدند نام میبرد:
«دو سال پیش من رفتم برای پیگیری پرونده. گفتند اگر کسی را میشناسیدٰ بگویید ما احضار کنیم. آن موقع وکیل پرونده آقای زرافشان بودند. یک جوری جستهگریخته به ما گفته بودند گویا عناصری که از تهران آمده بودند، جناب آقای جعفرزاده (حالا ما حسب ادب خودمان میگوییم)، جعفرزاده و فلاح بودند که آمده بودند کرمان برای انجام این کار و تیم پشتیبانی هم احتمالاً داشتند. ما گفتیم ما به این افراد مشکوک هستیم. خیلی راحت به من گفتند آدرسشان را بدهید تا ما دعوتشان کنیم ببینیم قبول میکنند کشتهاند یا نه. خب من خندیدم گفتم آقا، حرفی میزنید از آن حرفها. گفت پیگیری نکنید، به جایی نمیرسید.»
البته دادگاه بهقصد اینکه پرونده بهطور رسمی هم مختومه شود، نهایتاً به اروند و ارس پیشنهاد میدهد که درخواست دیه کنند تا از محل بیتالمال پرداخت شود و پرونده برای همیشه بسته شود. اروند و برادرش زیر بار درخواست دیه نمیروند هرچند به این هم اطمینان دارند که «تا روال، روال کنونی است، این پرونده قطعاً به نتیجه نخواهد رسید و همان جوری که برای آن چهار قتلی که پذیرفتند دادگاه نمایشی تشکیل دادند و به جایی نرسید، مسلماً پرونده بابا و کارون را قبول نمیکنند علیالخصوص به خاطر کارون، چون حساسیت ماجرا را بیشتر میکند و آبروی اینها را بیشتر میبرد و خیلی زشتترشان میکند.»
اروند ناامید است از پیگیری پرونده در نظام جمهوری اسلامی و تأکید میکند که «بعید میدانم تا روال فعلی باشد، این پرونده به نتیجه برسد» اما امیدش را در دستان مردم ایران میجوید وقتی میگوید «حالا دیگر دست مردم را میبوسیم».
حمید حاجیزاده نویسنده و شاعر بود. دو شعری که اروند از پدرش خوب بهخاطر دارد، دو غزلی است که او گویا کشته شدن خود را در آنها پیشبینی کرده بود:
«بابا در دو غزل مستقیماً اشاره کرده بود. در یکی میگوید: بر پیکر من نقش شود نقشه ایران/ پرخون چون نمایند به خنجر بدنم را. و یک غزل دیگر هست به نام گوهرشکنان که آخر آن میگوید: آخر ای خنجر مردمکش بیگانهپرست، خوش نشستی به تنم در شب خنجرشکنان/ پاس ما مردم آزاده بدارید که ما تاج برداشتهایم از سر افسرشکنان.»
۲۲ سال از قتل فجیع حمید حاجیزاده و پسرک ۹سالهاش میگذرد، اما این داغ هنوز که هنوز است در جان بازماندگان او سرد نشده و سرِ سرد شدن هم ندارد. اروند میگوید «خود من هروقت یاد آن صحنه آخر چشمهای کارون میافتم، تا چند روز اصلاً سرم را نمیتوانم بالا بگیرم» و باز تأکید میکند که دادخواهی «با روال کنونی امکانپذیر نیست. فکر نکنم دادخواهی صورت بگیرد. البته امیدوارم صورت بگیرد و یک روزی به یک جایی برسد. دادخواهی عادلانه.»
ارس، برادر کوچکتر اروند، قتل پدر و برادر ۹سالهاش کارون را فاجعهای توصیف میکند که زندگی او را به دو بخشِ قبل از چهارده سالگی و بعد از چهارده سالگی تقسیم کرد:
«قبل از چهارده سالگی واقعاً لذتبخش بود. همیشه همهچیز بود. ولی بعد از چهارده سالگی همهچیز عوض شد. خیلی رابطهها قطع شد. خیلی رفتوآمدها قطع شد. خیلیها حتی میترسند سر مزار بابای من بیایند. توی درس من، زندگی من، خیلی تأثیر گذاشت. مامانم آسیب دید، خودم آسیب دیدم، داداشم آسیب دید. در این شرایط، در این مملکتی که همهچیز مشکل دارد، شما فکر کنید ما با چه سختیای بزرگ شدیم، درس خواندیم و خدا را شکر سالم ماندیم. تبعاتش هنوز هم هست. هنوز هم ما شبها اذیت میشویم. هنوز که هنوز است، شهریور که میشود، از یکی دو ماه قبل، استرس را در خانواده ما میتوانید ببینید. یعنی کلاً رفته توی ضمیر ناخودآگاه ما. یعنی ما باید این سه ماه سال حتماً حالمان بد باشد.»
ارس به سخن که میآید، کلمات و جملات، از سرِ زخم و دردی انگار تازهٔ تازه، بیمحابا بر زبانش جاری میشود:
«سه نفر هستیم، هنوز به یاد بابا و کارون هستیم. روز پدر یک جور اذیت میشویم، روز تولدشان یک جور. این تا آخر عمر است و کاری نمیشود کرد. تبعاتی است که زمانی که قاتل میکشد، به آنها فکر نمیکند. فقط دوست دارد بکشد. ولی زندگی من یکجورهایی نابود شده، زندگی داداشم هم نابود شده. زندگی مامانم که کلاً دیگر نابود شده.»
اروند هم از این دردهای بیپایان و زخمهای التیامناپذیر میگوید و در آخر امیدواریاش به دادخواهی عادلانه را پیوند میزند به آزادیخواهی پدرش برای وطنش، برای مردمش:
«من فقط امیدوارم روال به گونهای بشود که نه تنها قتل بابا و کارون و قتلهای زنجیرهای که همه قتلهایی که این سالها، ۴۲ سال، رخ داده به نتیجه برسد و حداقل حداقل حداقل نتیجهای که داشته باشد آن چیزی باشد که مردم از جان و دل میخواهند و آن آزادی کشورشان است. بابا اگر اشعارش را بخوانید، شدیداً ملی بودند، وطنپرست بودند و آزادی کشورشان برایشان اولویت بود و امیدوارم این کشتار و این خونهایی که ریختهشده نتیجه بدهد و یک روزی کشور ما هم آزاد شود.»
ولتر و گشایشی بر تعصّبزدایی،نازنین رفیعیان*
نوامبر 24th, 2020به بهانۀ انتشار کتاب «رسالهای در بابِ مدارا و بردباری».
ولتر بسطِ اندیشه و گسترش تفکر در سطحی جهانی را توصیه میکند. او با ذکر نمونه های تاریخی واقعی، به پوچی،بطلان و بیهوده گی سَبُعیّت، تعصّب و عدمبردباری پرداخته و به سردمداران مدّعیِ دینداری ،طبقه ی روحانیّت و بزرگان کلیسا تاخته و عده ای از آنان را متهم به قدرتطلبی،مالاندوزی وثروت طلبی مینماید.
مهر ماه امسال به همت انتشارات مهراندیش، اثری منحصر به فرد از نویسنده و فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم “ولتر” به نام “رسالهای در باب مدارا و بردباری” با ترجمهی احسان دستغیب منتشر و روانه کتابفروشیها شد. این اثر اگرچه نخستین بار در سال ۱۷۶۳ میلادی انتشار یافته ، اما با توجه به مباحثی که نویسنده در این نوشته مطرح کرده و مقولاتی که از آن ها سخن میگوید، این کتاب اهمیت خود را در دوران معاصر و خصوصا یکی دو دههی اخیر کاملا حفظ کرده است. به طوری که این اثر در خود فرانسه بین سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۵ یکصد هزار نسخه فروش داشته، و در سالهای اخیر نیز به علت چند قطبی شدن جامعهی فرانسه همچنان جزء کتب مطرح میباشد. آلمان نیز به زودی در همین سال ۲۰۲۰ ترجمه ی دیگری از این کتاب را مجدا منتشر خواهد کرد. این امر می تواند بیان گر این نکته باشد که نه تنها جوامع در حال توسعه که در دوران گذار سیاسی- تاریخی خود قرار دارند، نیازمند بهرهوری از اندیشههای فلاسفهی عصر روشنگریاند، بلکه دنیای غرب و به اصطلاح بلوک توسعه یافته نیز همچنان برای حفظ صلح اجتماعی و بالطبع رشد مدنی و اقتصادی خود محتاجِ توجه جدی به مباحثی همچون مدارا، تسامح و تساهل و تنشزدایی بوده و مباحث کلیدی و چالش برانگیز این کتاب همچنان در این جوامع از اهمیتی حیاتی و بنیادین برخودار است .
قرن هجدهم میلادی در اروپا، از منظر تاریخی و ادبی دورهی پرتلاطم و با اهمیتی قلمداد می شود. اصطلاح عصر روشنگری در واقع اشاره به جنبش فلسفی و نهضتی ادبی دارد که در اروپای قرن هجدهم بر اساس خِرَدورزی شکل گرفته و هدف آن خارج کردن جامعه از فضای پیشقضاوتی، تعصب و خشونت و ایجاد تحول و اصلاحات بنیادین بوده است. از همین رو در این برههی زمانی است که شاهد توسعه و بسط مکاتب فلسفی نوین میباشیم. اندیشمندانی چون ژان ژاک روسو، مونتسکیو، دیدرو و ولتر را میتوان از سردمداران این مکاتب فلسفی در اروپا ،خصوصا در فرانسه دانست. وضعیت سیاسی و اجتماعی در اروپا و فرانسهی قرن هجدهم به سمت تغییر و تحول بنیادینی توام با دوران گذار پرتلاطمی است که در آن شاهد تغییرات گستردهی سیاسی و اجتماعی میباشیم که از مرگ لویی چهاردهم تا بروز انقلاب فرانسه و ظهور ناپلئون را شامل میشود.
فیلسوفان و اندیشمندان عصر روشنگری تفکرات و اندیشههای اجتماعی خود را بر اساس منشی انتقادآمیز و خردمندانه با به زیر سوال بردن بنیان نظام های سیاسی، خصوصا در پادشاهی فرانسه پایهریزی کردند. آنها شرایط ناسالم و به بنبست رسیده ی جامعه را زیر سوال برده و سیاستهای حاکمیت و طبقهی اشراف و روحانیون را مورد نقد قرار داده و بر آن میتاختند. آنها با زیر سوال بردن حق الهی پادشاهی، تمرکز قدرت و عدمبردباری مذهبی، در تلاش برای ایجاد طرحی نو جهت برونرفت از انسداد اجتماعی بوده و در پیگیری اهدافی کلان ،برای پیشرفت و توسعهی پایدار کشور به خود تردید راه نمیدادند و در نظر داشتند تا به جهان’ سبک نوینی از زندگی که بر محوریت سعادت،رفاه و امنیت اجتماعی استوار بوده را بشناسانند.
کتاب ” رساله ای در باب مدارا و بردباری “ قسمتی از نهضت و پردهای از مبارزهای است که در قرن هجدهم ، فیلسوفان برای اشاعهی بردباری و سعهی صدر به پیش برده اند. این مبارزه با هدف ارتقای سطح اندیشهی انسان در برابر ظلمت و جهل و بسط تفکری که مدارا و سعهی صدر را بر حذف و خشونت ارجح میداند شکل گرفته تا از خلال آن نیز، آرزوی نویسنده برای جبران عقب افتادگی در زمینهی روشنفکری و اخلاق، و بالطبع رشد سطح اجتماعی،اقتصادی و سیاسی کشورش حاصل شود. رسالهای در باب مدارا و بردباری از جمله نگارش های مطرح قرن هجدهم محسوب می شود، از این رو که علاوه برمباحث مربوط به دستگاه عدالت و قضا در دوران خود، تعلق و پیوند آن با جریان فلسفی عصر روشنگری نیز بسیار حائز اهمیت است.
وُلتِر ( فرانسوا ماری اَروئِه )، نویسنده، فیلسوف و شاعری که از جمله اصلیترین چهرهّهای فرانسویِ عصر روشنگری در قرن هجدهم میلادی است.او از حامیان اصلاحات اجتماعی و آزادیهای مدنی و مذهبی و تجارت آزاد در دورهای است که تیغ سانسور و اختناق ،جامعه ی فرانسه را درنوردیده است. در فرانسه از وی به عنوان متفکری دلیر که در دفاع از حقوق مدنی، آزادی بیان و اندیشه، پیوسته کوشیده و به تقبیح و انتقاد از بی عدالتی ها و جو نفاق و تزویز در نظام سیاسی قبلی فرانسه پرداخته یاد میکنند.
نویسندهای جامعنگر که آثار ادبی غنی و متنوعی از خود به جا گذاشته است. بسیاری از آثار و رمان های او به سبکی مباحثه برانگیز و جدل آمیز نگاشته شده است ضمن اینکه ولتر پیوسته منتقدِ شرایط عدم توازن قدرت و مالیات بین طبقه ی اول جامعه (روحانیون)، طبقهی دوم (اشرافیان) و طبقهی سوم (شامل طبقه ی متوسط و عوام که عمده ی مالیات ها را بر دوش میکشیدند) در زمان خود بوده است. مبارزه و چالشِ ولتر در این اثر با قلمی منحصر به فرد و گاهاً تیز ، که هنر استدلال و طنز را با هم در می آمیزد همراه شده است. نویسنده با عبور از روایات تاریخی و تفاسیر متون دینی و تشکیک در برخی از آنها، خواننده را دعوت به اندیشیدن، تامل و تفکر نموده و تشویق به مدارا و بردباری مذهبی مینماید و جامعه را ترغیب میکند که به آزادی هر شهروند احترام بگذارد.
در این اثر، نویسنده به تقبیحِ سوءاستفادههای مرسوم و نهادینه شده توسط حاکمیت سیاسی و خصوصا مذهبی پرداخته و رویداد قضایی معاصر زمان خود ،که همان پرونده ی اعدام ژان کالاس است را مبنا و بستری برای آغاز اثر مکتوب خود بیان میدارد.
او با روایت محکومیت ژان کَلَس، بازرگانی پروتستان که قربانی افراطیگری مذهبی شده داستان خود را آغاز میشود. پرونده ژان کالاس پروندهای قضایی است که در آن به صورت سراسیمه حکم به اعدام پدر خانوادهای پروتستان داده شده است. فضا و جو حاکم در شهر آکنده از تعصب و جهل، فریاد میزند که ژان کالاس پسر خود را به قتل رسانده است. پسری که به زعم دستگاه قضایی میخواسته کاتولیک بشود و از این رو خانوادهاش رو در روی او قرار گرفته اند. این رویداد که بین سالهای ۱۷۶۱ تا ۱۷۶۵ در جریان بوده و از جمله قضایای با اهمیت در میان مناقشات بین کاتولیکها و پروتستانها در دوران معاصر تلقی میشود.
ولتر کارزاری به دفاع و حمایت از او (ژان کالاس) تشکیل می دهد و به دنبال آن با انتقاد و نقد از دستگاه قضایی وقتِ فرانسه و نقصها و سوءاستفادههای فراوانی که در دادگاهها وجود دارد، افراطیگری مردم و قوانین و مقررات ضد پروتستانی را مورد بررسی قرار می دهد ، و بدین طریق به دفاع از اندیشه ی خود در باب مدارا و بردباریِ جهانشمول ، و روشنگری پیرامون این تفکر و نظریهاش میپردازد.
او با بررسی فرآیند حقوقی این پرونده در شهر تولوز، غیر مستقیم به فساد موجود در قوه قضاییه تاخته و جهل و خرافات مردم را از جمله علل به انحراف کشیده شدن دستگاه عدالت قلمداد میکند و همچنین با زیر سوال بردن توحش بخشی از مسیحیان در طول تاریخ به انتقادی شدید از افراطیون مسیحی، خصوصاً انجمن عیسویها (ژزوئیت) میپردازد و آنها را ازجمله سردمدارانِ اختلافات و تفرقه و مناقشهها در جامعه عصر خود توصیف مینماید.
ولتر تلاش دارد تا تصویری و خلاصهای از تاریخ تعصب و سبعیت را ترسیم کند و و رویدادهای برجستهای که در آن میل به تعصب، افراط و خشونت’ دنیا را تحت تاثیر قرار داده گوشزد نماید. او از قتلعامهایی که به نام دین و آیین رخ داده و در برابر آن از سودمندیها و فوایدی که بردباری و تحمل در طول تاریخ داشته سخن میگوید. نویسنده از این منظر به بررسی تاریخ اروپا، آسیا و دنیای جدید که همان آمریکاست میپردازد و تا تاریخ روم باستان و یونان قدیم پیش میرود و به این نکته اشاره میکند که آنان که اینک منش و دیدگاه روشنفکر و اندیشمندانهای دارند متوجه سوءاستفاده های بسیاری از سمت کلیسا در طول تاریخ شدهاند.
همچنین بارها در طول کتاب تاکید می نماید که حقوق انسانی بههیچوجه نمیتواند بر مبنایی غیر از حقوق طبیعی قرار بگیرد، و اصل اساسی و فراگیر جهانیِ این دو حقوق این است که: «آنچه را که برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم نپسند.» حال با پیروی از این اصل چگونه میتوان پذیرفت که شخصی به شخصی دیگر بگوید: «آنچه را که من اعتقاد دارم،تو نیز اعتقاد داشته باش، و از اعتقاد خودت دست بردار، وگرنه هلاک خواهی شد.».
ولتر از کتاب مقدس به عنوان منبعی برای موضوع مورد بحثش بهره میگیرد و از جنبههای مختلف به تحلیل آن میپردازد.او از متون انجیلی به این نتیجه میخواهد برسد که در این کتاب برعکس آنچه بسیاری از پیروانش قلمداد و تفسیر میکنند ، تشویق به تعصب و عدم مدارا نشده است و معتقد است که پیام مسیح را منحرف کردهاند و از اینجا حمله ی جانانهای را متوجه مدعیان دین کرده وبر خرافات و انحرافات و تحریف تاریخ به شدت میتازد. او همچنین به انتقاد از مناسک بیشمار مذهبی میپردازد و آنها را سرچشمه ی مناقشهها بین مردم میداند و ورای این تقبیح مذهبی ، توصیه ی اکید و واجب بر ایجاد مدارا و بردباری بین ملتها، نشان میدهد که این مناسک مذهبی تا چه اندازه میتوانند تفرقه انگیز بوده و باعث شوند که انسان در پوسته ی دین مانده و پیام اصلی و بنیادین مذهب را دریافت ننماید. او دعوت به آزادی در انجام مناسک مینماید و محور تفکر خود را براساس خداباوری قرار میدهد و عبور از پوستهها را لازم، و هرگونه شکل و شمایلی از خشونت ، چه در عرصه ی مذهبی و چه در عرصه ی اجتماعی را تقبیح میکند. و بالاخره نویسنده معتقد است که مسئولیتها ابتدا نزد خود انسان است و عنوان میکند: خداوند به مردم قابلیتهای بسیاری داده است اما آنها از این قابلیت ها به بدی استفاده میکنند”. از نظر او این بر عهدهی خود مردم است که روابط بین خود را اصلاح کنند و بهینه سازند و با کمک عقل و خرد، مهرورزی و بردباری، در عرصه جامعه و مذهب به صلح برسند.
نویسنده در این اثر در تلاش است که اهدف چندوجهی و چندگانهی خویشتن را به جامعه انتقال دهد که از جمله ی آن: دعوت به بردباری و مدارا، تقبیح و رسوا کردن افراطیگری مذهبی و تحسین و ستایش خردورزی و عقلگرایی است. ولتر در پایان نیز بسط اندیشه و گسترش تفکر در سطحی جهانی را توصیه میکند. او با ذکر نمونه های تاریخی واقعی، به پوچی،بطلان و بیهوده گی سبعیت، تعصب و عدمبردباری پرداخته وبه سردمداران مدعی دینداری ،طبقه ی روحانیت و بزرگان کلیسا تاخته انتقاد و عده ای از آنان را متهم به قدرتطلبی،مالاندوزی وثروت طلبی مینماید.
در واقع با نگاهی به آثار ترجمهشدهٔ ادبیات فرانسه به زبان فارسی می توان گفت جای خالی این کتابِ ‘رسالهای در باب مدارا و بردباری” که پرسمان و مباحث آن پیوسته محلی از مناقشه و جدال بوده و اهمیت بیبدیل خود را نیز همچنان حفظ نموده، احساس میشد.با مطالعه دقیق و عمیق این کتاب می توان ادعا کرد که مترجم این اثر، «احسان دستغیب » ،با آگاهی از این موضوع قدم به ترجمهی این کتاب گذاشته است؛ با این دریافت که مباحث مطرح شده توسط نویسنده از اهمیتی بنیادین در توسعهی عرصههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برخوردار بوده، و ناگزیر و پیوسته در جوامع امروزی و در بحث حکمرانی مورد نیاز است .
مشخصات کتاب: رسالهای در باب مدارا و بردباری، ولتر، ترجمه احسان دستغیب، انتشارات مهراندیش
*فارغالتحصیل علوم ارتباطات اجتماعی
منبع:فرهنگ نو امروز
میعاد در دوزخ: زندگی سیاسی خلیل ملکی،نوشتۀ حمید شوکت
نوامبر 22nd, 2020- نویسنده: حمید شوکت
- تعداد صفحات: 484
- سال چاپ: 1399
- ناشر: انتشارات فروغ،آلمان
خلیل ملکی تبریزی برای ما بیگانهای آشناست. بیگانه بودنش در نگاه نخست سخنی غریب مینماید، چرا که در این سالها حرف و سخن بسیار دربارهاش گفته و شنیدهایم. سالهایی که نه تندی و درشتی، که بردباری و مدارا سکۀ رایج و پیمانۀ سنجش نیک و بد زمانه بودهاند. ملکی در این سالها همواره با ما و سرآمد ما بوده است. راه و رسم او را در تمام این سالها، چارۀ هر درد و مرهم هر زخمی انگاشتهایم تا به عیار و اعتبار همان سکۀ رایج و پیمانۀ سنجش، هرچه از او دور میشویم به ما نزدیکتر شود.
شاهبیت غزل زندگی اندوهبارش را چنان سرودهایم که هیچ اسارتی را برنمیتابید و اسیر توده نبود تا در چشم خطاپوشمان حقیقت دیگری پنهان بماند که توده را بهصرف توده بودن، بهصرف تهیدستی، کمال راستی و درستی پنداشته بود. گویی در سرسرای تاریخ، آیینهای در غبار برابرش نهاده باشیم که در آن تصویری از او نه آنگونه که بود، که آنگونه که میانگاریم و میپنداریم نقش بسته باشد. آیینهای شکسته به تاوان تندی و درشتی روزگار سپری شده که جز خاک و خاکستر پیامد دیگری بر جای ننهاده باشد. ما ملکی، این بانگ فروخفتۀ فرودستان را از آغاز تا پایان، آوای رسای هشدار بیپژواک چنین روزگاری انگاشتهایم. خورشید تابانی که بار دیگر سر برآورده است تا ظلمت برخاسته از تندی و درشتی خطاهای بیشمارمان را فروبکاهد و فکر و اندیشهمان را جلا و درخششی تازه بخشد. بیآنکه لختی درنگ کنیم و بیندیشیم و ببینیم آیا بهراستی چنین است که میپنداریم یا اینکه ملکی تنها نجوای بیگانهای آشنا، نجوای ازخودبیگانگی ماست که بار دیگر سر برافراشته است؟
برای تهیّۀ این کتاب ارزشمند با نشر فروغ در آلمان تماس بگیرید:
Tel.:0049 221 92 35 707
غزلی از نجمۀ زارع
نوامبر 22nd, 2020
نوشتهام بـه دلِ شعرهـــای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز
هوا بد است، بِکِش شیشهی حسادت را
کــه دور باشد از اینجا هـــوای غیرمجـــاز
بــه کوچـــه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند ز هم این دو تای غیرمجاز
دل است، من به تو تجویز میکنم ـ دیگر
مبـــاد پُک بزنــی بر دوای غیــــر مجــــاز!
ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است
مرا ببر بـه همین سینمای غیرمجاز
تو ـ صحنههای رمانتیک و جملههای قشنگ
کـــه حفظ کردهای از فیلــمهای غیرمجــاز
زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنــی از خدای غیرمجــــاز!
جلال الدین ملکشا،شاعربزرگ کردستان ایران در گذشت
نوامبر 9th, 2020
بادرگذشت جلال الدین ملکشا،شاعر پُرآوازۀ کردستان ایران،یکی از چهره های برجستۀ شعر کُردی چشم از جهان فرو بست.
ملکشاه فعالیّت های شعری خود را در سال های 1350 با نشریات خوشه و فردوسی آغازکرد و از همان زمان مورد توجۀ شاعرانی مانند احمدشاملو قرارگرفت.شعرهای فارسی او در آن زمان از غنای عاشقانه و شوریدگی های اجتماعی برخوردار بود.
پس ازانقلاب اسلامی این شاعر پُراستعداد بیشترِ کوشش خود را صرف سرودنِ شعرهای کُردی کرد و به یکی از چهره های برجستۀ شعر و ادبیّات کردی تبدیل شد.
ملکشاه شاعری نجیب و فروتن بود که بیشتر در انزوائی جانکاه زندگی کرد .او به علّت سکتۀ قلبی در روز ۱۱ آبان ۱۳۹۹ در سن ۶۹ سالگی در شهر سنندج درگذشت .
مشروطیّت:ضعف ها و ظرفیّت های یک جنبشِ ناتمام(بخش سوم)،علی میرفطروس
نوامبر 5th, 2020
*دموكراسى محصول نظام سرمایه دارى است، لذا، درغیابِ سرمایه دارى در ایران نه جنبشِ مشروطیّت و نه حکومت رضاشاه، نمی توانست حاملِ آزادی و دموکراسی باشد.
* در توضیحِ وقوع انقلاب اسلامی،من به تحلیل هاى عامیانۀ «اختناق سیاسى = انقلاب» اعتقادى ندارم.
*طبقِ«تئوری پروپاگاندا»یِ ادوارد برنیز، من انقلاب اسلامی و ظهورِ آیت الله خمینی را یک «کودتای انقلابی» نامیده و براساس تحقیقات پروفسور اسکات کوپر آنرا «کودتای نفتیِ عربستان و آمریکا علیه شاه» دانسته ام.
***
اشاره:
عنایت خوانندگان ارجمند به دو بخشِ این گفتگو نشانۀ امیدبخشی از آگاهی ملّی و رهائى از قیدِ روایتِ انحصارىِ تاریخ است. طبیعی است که دربارۀ این شخصیّت سیاسی یا آن رویداد تاریخی ، بسیاری از ما نظرِ مشترک یا مُشابهی نداشته باشیم ، ولی – چنانکه گفته ام – اهمیّت کار در این است که با فروتنی و شجاعت اخلاقی برای روشنگری و غنای حافظۀ تاریخی جامعه بکوشیم.
دیدگاه های تاریخی در پرتوِ مطالعات و اسناد تازه، تکامل می یابند.دراین راستا، در تکمیل یکی از مواردِ این گفتگو(دربارۀ علل و عوامل انقلاب اسلامی)درکتاب «آسیب شناسی یک شکست»(2008) و سپس در« چند مقاله دربارۀ انقلاب اسلامی»، تأکید کرده ام که تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است و براین اساس، سقوط رضاشاه، دکترمحمد مصدّق و محمدرضا شاه را ناشی از پافشاری آنان در مقابله با کمپانی های نفتی دانسته ام.
با این اعتقاد ، طبق تئوری پروپاگاندایِ ادوارد برنیز (Edward Bernayse) من انقلاب اسلامی و ظهورآیت الله خمینی را یک«کودتای انقلابی» نامیده و براساس تحقیقات پروفسوراسکات کوپر آنرا «کودتای نفتیِ عربستان و آمریکا علیه شاه» دانسته ام.
چنین دیدگاهی -البتّه – خوشایندِ بازیگرانِ«انقلاب شکوهمندِ اسلامی» نیست ولی انتشارِاسنادِ محرمانۀ دولت آمریکا به این نظریّه قدرت و قوام بیشتری بخشیده است.
امیدوارم که بحث های مطروحه درگفتگو بانشریۀ تلاش (پس از گذشتِ حدود ۲۰ سال از انتشارِ آن) بتوانند درآسیب شناسیِ جامعۀ ایران و ضعف ها و ظرفیّت های آن برای استقرارِ آزادی، دموکراسی و جامعۀ مدنی روشنگرباشند. ع.م
***
تلاش : امروزه از سوى نیروهاى مدافع دموكراسى در ایران، رویكردِ گسترده اى به مسئلۀ تقسیمِ قدرت و احاله و انتقال قدرت سیاسى به نهادهاى دموكراتیك و منتخب مردم، آزادى احزاب و سازمان هاى مختلف مشاهده مى شود. از سوى دیگر، گروهى از نیروها، شخصّیت ها و سازمان هاى سیاسى نسبت به پا فشارى برمطالبات فوق و تحولات سریع و غیرقابل كنترل هشدارداده و به نتایج تلخِ احتمالىِ آن براى امنیّت كشور و یكپارچگى و حفظ نظم و شیرازۀ امور اشاره مى كنند.تجربه هاى دوران پس از انقلاب مشروطه (یعنى وجود دولت هاى ناپایدار، مجلس های ناتوان و آشفتگى عمومى كشور) و همچنین،تجربۀ سال هاى پس از شهریور١٣٢٠ و تبدیل ایران به میدان جدال قواى بیگانه و عدمِ قدرت دولت هاى وقت در استقرار نظم و یكپارچگى و حفظ استقلال كشور و همچنین جدال وُ ستیزِ دائمى میان احزاب و سازمانهاى سیاسى، به قوّتِ استدلال نظریۀ دوم یارى مى رسانند.
تجربه هاى تاریخى فوق ملت ایران را دچار تردید، تزلزل و بدبینى نسبت به احزاب و دموكراسى و آزادی هاى سیاسى نموده است.در باورِ بسیارى، وجود آزادى هاى سیاسى ـ اجتماعى وفعالیت احزاب و سازمان ها معادل با تضعیف حكومت و عدم قدرت آن در ادارۀ امور و توقف جریان عادى زندگى مردم مى باشد…
میرفطروس : روشن است كه حملات و هجوم هاى پى در پى و دست بدست گشتنِ حكومت ها، باعث بى تفاوتى و بى اعتنائى مردم نسبت به امورِ جارى زندگى گردید ؛ فلسفۀ « دَم را غنیمت است!» ، «خوش باش!» ، «زندگى روى آبه!» و«عمرِ دو روزه» بازتاب روحى و روانى این ناكامى ها و نابسامانى هاى اجتماعى بود.این نابسامانى ها و ناكامى ها ـ بتدریج ـ مردم ما را به «درون» كشانید و باعث رواج تصوف وعرفان گردید.در بى اعتنائى ها و بى تفاوتى هاى مردم ، دولتها و حكومت ها مى آمدند وُ مى رفتند بى آنكه اعتماد جامعه را بخود جلب نمایند. این امر، شكاف بینِ «دولتى ها» و «ملّتى ها»را عمیق تر ساخت بطوریكه كارها و اقدامات «دولتى ها» هیچ ربطى به خواست وعلاقۀ «ملى ها» نیافت.
از طرف دیگر:سركوب ها و تجربه های تاریخی به مردم ما نشان داده بود كه «زبانِ سرخ، سرِ سبز مى دهد بر باد!». بنابراین: فرهنگ تقیّه به اخلاق و ارزش اجتماعى بدل گردید. همۀ این عوامل، تردید و تزلزل و بدبینى نسبت به مقولۀ سیاست را تشدید و تقویت كرد.این تلقى كه «سیاست، بى پدر ـ مادر است» نشان دهندۀ تردید و بدبینى جامعۀ ما نسبت به سیاست است.
بدین ترتیب: مردم از كوچه ها و خیابان هاى سیاست و اجتماع به زاویۀ خانه ها رانده شدند و خانه، «مأمن امن»، «خلوت اُنس» و «كانون گرم خانواده» گردید. این امر، ضمن تضعیفِ حسِ مسئولیتِ اجتماعى، شكاف تاریخى موجود بین دولت و ملّت را عمیق تر ساخت بطوریكه بهترین اقدامات و اصلاحات «دولتى ها» ، نه تنها هیچ علاقه واعتنائى درمیان«ملتى ها»(ملى ها) بوجود نیاورد بلكه عموماً باعث مخالفت ملیّون گردید.
رواج ماركسیسم ـ لنینیسم در ایران و خصوصاً رونق مبارزات چریكى ، به نیهیلیسم ویران سازِ روشنفكران ما،روح تازه اى بخشید و حسِ مسئولیت شهروندى در نوسازى یا مهندسى اجتماعى را ضعیف و ضعیف تر ساخت بطوریكه در مبارزه با حكومت وقت، حتى به نابودى منابع آب رسانى و انفجار شبكه هاى تولید برق پرداختند، گوئى كه روح چنگیز یا تیمور لنگ در ما حلول كرده بود.
در تواریخ دورۀ تیمورى آمده است كه در حمله شاهرخ تیمورى به سیستان(در سال ١٢٩٤ میلادى) وقتى لشگریان شاهرخ از محاصره و فتح سیستان، خسته و مأیوس شدند، میرساقى (مشاورِ سلطان شاهرخ كه جمعى از اقوام او بدست سیستانى ها كشته شده بودند)به سلطان شاهرخ گفت:
-«نوعى از فتح اینست كه كل مملكت را خراب سازیم و بندها(سدها)را از رودِ هیرمند برداریم»…
لذا سپاه سلطان شاهرخ را بر سرِ سدِ «هاونگ» بُردند. هاونگ سدى بود عظیم كه آبادى و رونق منطقۀ سیستان، از وجود آن بود بطوریكه محلات و شهرهاى دور ـ تا دوازده فرسنگ (حدود ٧٢ كیلومتر) از آبِ آن سد استفاده مى كردند. سپاهیان شاهرخ، این سد بزرگ و سایر سدها و بندها را خراب كردند و به قولى:
-«تیشه به ریشۀ مردم زدند و سدهاى چند هزار ساله را شكستند».
تلاش : بهر حال از نظر شما این دو دلى و تردید ملت ایران چگونه و با چه نتیجه اى خاتمه خواهد یافت؟ آیا وطن پرستى و اشتیاق بى پایان ایرانیان براى حفظ آب و خاك – بار دیگر- ما را درچنبرۀ حكومت هاى استبدادى نخواهد گذاشت؟ یا اینكه ما قادر خواهیم شد در پیوند آزادى و دموكراسى از یكسو، و حفظ امنیت، تمامیّت ارضى و حكومتى قدرتمند اما دمكراتیك از سوى دیگر راهى بیابیم؟
میرفطروس:درحوزۀ آزادى و دموكراسى ما داراى تمرین و تجربه چندانى نیستیم.دوره هاى كوتاهِ آزادى هاى سیاسى(در بعد از مشروطیت و سال هاى ١٣٢٠-١٣٣٢) چندان موفق و پر بار نبوده زیرا احزاب و ایدئولوژى هاى سیاسىِ آن زمان بیشتر به شور مردم تكیه داشتند تا به شعورمردم.
پس از استقرار امنیّت اجتماعى،توسعه صنعتى و رفاه نسبى مردم،ظاهراً محمدرضاشاه، درنظر داشت كه با ایجاد فضاى باز سیاسى،جامعه را بتدریج به سمت اصلاحات سیاسى و تمرین دموكراسى هدایت كند و گویا تشكیل جناح هاى پیشرو، سازنده و اندیشمند (سال ١٣٥٤/١٩٧٥) در درونِ رژیم براى انجام اصلاحات تدریجى سیاسى درجامعه بود.اینكه این اصلاحات سیاسى ، ضعف ها و محدودیّت ها و نارسائى هاى خودش را داشت،تردیدى نیست،اما سئوال اینست كه روشنفكران ما ـ یعنى اپوزیسیون و مخالفان شاه ـ براى ارتقاء این اصلاحات سیاسى ، چه طرح و برنامه اى ارائه كرده بودند؟ این را به این خاطر مى گویم كه یك نظام سیاسى را تنها سران آن نظام تعیین نمى كنند، بلكه اپوزیسیون نیز در هدایت یا انحراف آن ، نقش مهمى دارد. با توجه به بى اعتنائى روشنفكران ما به اصلاحات اجتماعى رژیم شاه، اینكه الآن و امروز بسیارى چراغ بدست در بدر بدنبال «جناح اصلاح طلب» در درون رژیم اسلامى هستند و براى پاره اى اصلاحات ، به آستانۀ «دوم خرداد» ، دخیل بسته اند، نه تنها طنز تاریخ، بلكه بیشتر یك ریشخند تاریخ است!
من فكر مى كنم كه با این فرهنگِ فرتوت سیاسى،با این امام زاده بازى هاى سیاسى ـ مذهبى، ما راهِ درازى براى رسیدن به جامعۀ مدنى و دموكراسى در پیش داریم. هنوز بسیارى از دوستان ما ، در فضاى دسته بندى هاى قبل از انقلاب، نفس مى كشند، از نقدهاى صریح و صادقانه، فرو مى ریزند و چنگ برچهرۀ حقیقت مى كشند.بسیارى از رهبرانِ سیاسى و روشنفکرانِ ما ـ هنوزـ از گورستان ها و روحِ مردگان،«الهام» مى گیرند. پس از ٢٣ سال تجربۀ یكى ازخونین ترین و هولناك ترین حكومت های جهان معاصر، ملت ما اینك در آستانۀ خیزش ها و جنبش های عظیم و سرنوشت ساز است. تجربۀ مشروطیت و دیگر جنبش هاى اجتماعى در ایران معاصر این حقیقت را آشكار مى كنند كه ملّت ما، در پرورش اتحاد و درهم آمیزى و همآوازى علیه استبداد ، اقدامات حیرت انگیزى از خود نشان داده است.دراین رابطه،چیزى كه این روزها فكرم را مشغول كرده اینست كه صدها روشنفکر، نویسنده،دانشمند،دانشگاهى،حقوقدان وهنرمند ایرانى درخارج از كشور حضور دارند، اما این جمعیّتِ عظیم تا حال هیچ اقدامِ كارسازِ مشتركى براى حمایت از مبارزات مردم ما برای استقرارِ آزادى و دموكراسى درایران انجام نداده اندهرچند گروه هائى-به شكل جزیره هاى پراكنده ـ دراین راه کوشیده و مى كوشند، اما در این شرایطِ حساس داخلى و منطقه اى، حمایت از مبارزات مردم ما ـ خصوصاً زنان،دانشجویان،کارگران و معلمان به همّت وهمبستگى هاى بیشترى نیاز دارد. رژیم اسلامى ایران نه تنها امكانات اقتصادى ومادى جامعۀ ما را چپاول و نابود كرده، بلكه ـ مهمتر از همه ـ غرور ملى و روحیّۀ انسانىِ مردم ما را به تباهى كشانده است.ایكاش١5٠ تا ٢٠٠ تن از روشنفكران،نویسندگان، دانشگاهیان وهنرمندان بنام ایرانى مقیم خارج از كشور، طى نامۀ سرگشاده اى به رهبران كشورهاى جهان خواستار شوند كه رژیم جمهورى اسلامى را براى انجام یک رفراندم آزاد و دموكراتیك ( زیر زیرنظر ناظران بین المللی ) جهت احرازِ مشروعیّت یا عدم مشروعیّتِ آن ، تحت فشار قرار دهند ، با این تأكید كه هرگونه قراردادِ تجارى و خصوصاًمعاهدۀ نفتى ازسوى این كشورها با رژیم اسلامى قبل ازانجام این رفراندم و احرازمشروعیّت سیاسى رژیم،از نظر ملت ایران، باطل وغیرقانونى خواهد بود. من فكر مى كنم كه انتشاراین نامه و امضاء ها، فصل تازه اى در مبارزات مردم ما خواهد بود.
چند نکته دربارۀ«تجدّدطلبىِ وارونه»!
تلاش : شما با نظریۀ«تجددطلبى وارونه»(یعنى مدرنیته اى كه عنصر«فردیّت» و«حقوق فردى»در آن غایب بوده و ناگزیر نمى توانسته نتایجى جز باقى ماندن كشور در عقب ماندگى ببار آورَد) موافق نیستید.آیا از نظر شما «فردگرائى»و«حقوق فردى»لزوماً عنصرِمحورىِ رشد وشكوفائى همۀ جوامع از جمله جامعۀ ما نیست؟
میرفطروس: من درسراسراین گفتگو،كوشیده ام تا نشان دهم كه چرا و چگونه به علت فقدان مالكیت خصوصى، مفهوم «فرد»و «حقوق فردى»در تاریخ و فرهنگ ما نتوانست شكل بگیرد و روى همین اصل، چرا تجدّد و جامعۀ مدنى در ایران قوام نیافته است.در واقع ،ایران در حملات و هجوم هاى پى درپىِ ایلات و عشایر از تكامل طبیعى و رشد موزون تاریخى باز ماند و برخلاف جوامع غربى، دچار تأخیرها یا وقفه هاى متعدّد در رسیدن به تجدّد و جامعۀ مدنى گردید.
واضعانِ اصطلاح «تجددطلبىِ وارونه» در بررسى علل عدم رشد و شكوفائى تجددگرائى درایران ـ اساساً ـ به نمونه یا مدل جوامع غربی (اروپائى) نظر دارند و خواهان همان مدرنیتۀ اروپائى در ایران هستند در حالیكه گفته ایم كه بدلایل تاریخى، جغرافیائى ، سیاسى و اجتماعى ، تفاوت هاى بنیادین و اساسى، جامعۀ ایران را ازجوامع غربى متمایز مى سازد(ازجمله و خصوصاً منشاء پیدایش دولت در ایران، سلطۀ مالكیت دولتى بجاى مالكیت خصوصى ، استبداد پایدار سیاسى، توزیع قدرت از بالا به پائین،گسست ها وانقطاع هاى متعدّد تاریخى و درنتیجه: فقدان تحولات طبیعی و تاریخى دوران ساز، (مثل رنسانس دركشور)اگر بپذیریم كه درغرب،تجددگرائى و دموكراسى همراه و همزادِ سرمایه دارى بوده اند، در غیاب سرمایه دارى در ایران ، سخن گفتن از مدرنیته یا تجدّدگرائى به سبك غربی،«سالبه به انتفاء موضوع» است.
مى خواهم بگویم كه مى توان از روى مدل هاى اروپائى براى جامعۀ ایران، «نسخه»ها نوشت، امّا همانطوریكه دیدیم هیچیك ازاین«چه باید كرد؟»ها راهگشاى جامعۀ ما نبوده است.
واضعان اصطلاح«تجددطلبى وارونه»ظاهراً مخالف چنین راه حلى هستند و معتقدند كه «بد وُ خوب كردن مظاهر تمدن یا تجدد غرب، نادرست و ناصواب است».مثلاً در كتاب«تجدّد طلبى و توسعه در ایران معاصر» ( تألیف دکترموسی غنی نژاد) كه بخش هائى از آن در همین نشریۀ تلاش چاپ شده، نویسنده محترم معتقدند:
-« تجزیۀ تمدن غربى به مؤلفه هاى خوب و بد ، خصلتِ عمدۀ تجددطلبى وارونه است»…
یا:«ویژگى هاى تجددطلبى وارونه، تجزیۀ تمدن جدید غربى به عناصر تشكیل دهندۀ آن از مفید و غیرمفید، درست و نادرست، لازم و غیرضرور است»…
و یا : «هیچ دلیلى وجود ندارد بپذیریم كه رضاشاه – واقعاً – جوهر تمدن غربى را دریافته بود و مى خواست ایران را بسوى یك جامعۀ متجدّد و از نوع غربى سوق دهد»…
اینگونه نظرات، آیا یادآور نظرات كسانى نیست كه در چند دهۀ پیش معتقد بودند:«ایرانى از سر تا پا باید فرنگى گردد»…واقعاً! كدام ساختار اقتصادى یا كدام بافتارِ فرهنگى ـ اجتماعىِ ایران شبیه به غرب بود تا بر اساس آن، رضاشاه بتواند «واقعاً جوهر تمدن غربى» را درك كند؟ و اساساً با آن ساختار ایلى ـ قبیله اى،او چگونه مى توانست«ایران را بسوى یك جامعۀ متجدّد از نوعى غربى سوق دهد»؟ بنظرمن نه تنها رضاشاه،بلكه حتى دكتر محمد مصدّق (كه تحصیلات عالى حقوق را درغرب بپایان بُرده و ظاهراً«جوهر تمدن غربى»را نیز بخوبى درك كرده بود) نیز نمى توانست تجددگرائى و جامعۀ مدنى از نوع غربى را درایران پیاده كند،همچنانكه تفكر سیاسى و برخی اقداماتش با اندیشۀ سیاسى مدرن(ازجمله با دموكراسى و حكومت قانون)تفاوت هاى آشكار داشته است(چیزى كه نویسندۀ محترم ـ به درستى ـ آن را نشان داده اند).
در بررسى نظراتِ واضعان«تجددگرائى وارونه» مى توان به انتقادات یا سئوالات دیگرى پرداخت، از جمله:
آیا «بالا رفتن آگاهى و دانش (كه آنهمه مورد تأكید تجدّدطلبان زمان مشروطه بود) موجب تحول در اندیشۀ سنّتى و سازگارى آن با اسباب و لوازم دنیاى مدرن نمى گردد»؟ (ص ٢٤).
آیا: «تجدّد، قبل از اینكه به سواد و دانش و آگاهى مربوط باشد، بیشتر به اصول عقیدتى و ارزش ها بستگى دارد»؟ (ص ٢٧).
آیا واقعاً: «تحول در ارزش ها، الزاماً نیازى به گسترش آگاهى و دانش ندارد»؟ (ص ٢٨) لذا: این سخن فلاسفه كه گفته اند: «آگاهى، نردبان آزادى است» آیا نادرست است؟
آیا واقعاً: «ما از خود هیچگاه علوم انسانى نداشته ایم و نداریم و این علوم (انسانى) تنها در حوزۀ اندیشۀ جدید قابل تصوراند؟» (ص 55)، پس آیا نمایندگان واقعى این علوم انسانى، یعنى حافظ ، سعدى، مولوى، فردوسى، بیهقى، ابن سینا، خیام و شاملو در تاریخ و فرهنگ ما خیالى یا مجعول اند؟
آیا: «با اشغال نظامى ایران توسط متفقین و سقوط رضاشاه… وعده وُ وعیدهاى عریض و طویلِ پیشرفت و تجدّد… توخالى از آب در آمد… و تجدّدطلبىِ اقتدارگرایانۀ رضاشاهى مفتضحانه رنگ مى بازد؟» (ص ٤١).
آیا اشارۀ نویسنده به عدم مقاومت پایدارِ ارتش كوچك و نوپاى ایران(درحملۀ ناگهانى ارتش هاى مجهز شوروى و انگلیس به ایران در جنگ جهانى دوم) و تلقّىِ آن به عنوان «فروپاشى سریع و حیرت انگیز» (ص ٤٢) منصفانه است؟
با توجه به فقدان مالكیت خصوصى وعدم پیدایش مفاهیم فرد و حقوق فردى و روند ناموزون تكامل اجتماعى در ایران، آیا رضاشاه و محمد رضاشاه (مثل پادشاهان بى لیاقت قاجار) مى بایستى دست روى دست مى گذاشتند و تا پیدایش«شرایط مناسب» ، براى نوسازى و تجددگرائى در ایران هیچ اقدامى نمى كردند؟
ما مى توانیم ـ و حق داریم ـ مخالف اقتدارگرائى یا دیكتاتورى دوران رضاشاه یا محمد رضا شاه باشیم ، اما كدام انصاف علمى مى تواند به تحولات بنیادى و ایران سازِ آن دوران چشم فرو بندد و یا این تحولات را خوار و بى مقدار جلوه دهد؟ (اشاره به تحولات ساختارى دوران رضاشاه یا محمد رضا شاه ،در حوزۀ بحث هاى ما نیست اما تورّقى كوتاه در كتاب «سالار زنان ایران» فقط گوشه اى از تحولات گستردۀ این دوران مربوط به حقوق و آزادى ها و جایگاه اجتماعى زنان ایران ـ را روشن مى كند).
بنظر من: اگر ارتش مدرن و مجهز صدام حسین ـ با همۀ حمایت هاى جهانى اش در طول ٨ سال جنگ ـ نتوانست میهن ما را تصرف كند و از ایران، كویت دیگرى بسازد، و یا طالبان حاكم بر ایران در طول بیست و چند سال آموزش و پرورشِ همه جانبه و تبلیغات گسترده، اگر نتوانستند از ایران یك افغانستان دیگر بسازند،از جمله به یمنِ وجود مبانى و میراث هاى تجددگرائى دوران رضاشاه و محمدرضاشاه بوده است.
نویسندۀ محترم در بررسى موانع تحول اقتصادى ـ اجتماعى در ایران كنونى ـ بدرستى ـ معتقدند که «یك شبه نمى توان همگى اصلاحات ریشه اى و ساختارى را عملى نمود» )ص ١٤٢(« این راه ـ یقیناً ـ دشوار و پیچیده است»( ص ١٤٣ )…« در ایران به شیوۀ كشورهاى پیشرفتۀ صنعتى ـ مانند انگلستان ـ نمى توان خصوصى سازى نمود، زیرا ساختار مالى، اقتصادى و حقوقى مناسب براى این كار در كشور ما وجود ندارد» (ص ١٤٠)…با اینحال درارزیابى دوران رضا شاه ومحمد رضاشاه دکترغنی نژاد این ملاحظات ساختارى را ازیاد مى برَد وخواستارِ«تجددگرائى ازنوع غربى»میشود!
تلاش :شما در كتاب« رو در رو با تاریخ » گفته اید كه «برخلاف دیگر انقلاب هاى مهمِ جهان كه در شرایط انحطاط اجتماعى رخ داده اند،انقلاب سال ٥٧ ایران در دوران توسعۀ ملى و رونق تجدّدِ اجتماعى روى داده است» ، درحالیكه آنچه را كه شما دوران رشد توسعۀ ملى و رونق تجدّد ارزیابى مى كنید، متفكران دیگر، «دوران تسلط اندیشۀ ناسیونالیستىِ متمایل به غرب كه فاقد آزادى، لیبرالیسم سیاسى، احترام به حقوق و آزادى هاى فردى و قانونمدارى بوده»مى دانند.آنها براین نظرند كه« تنها به دلیل همین بى توجهى و پایمال ساختن مؤلفه هاى فوق در ایران، آن تفكرِ ناسیونالیستىِ غرب گرا در كنار سایر ایدئولوژى هاى دیگر موجب شكست یا بهتر بگوئیم،موجبِ پا نگرفتن جامعۀ مدنى و عدم رشد و توسعۀ همه جانبۀ كشور گردیده». نظر شما در بارۀ اینگونه تحلیل ها چیست؟
میرفطروس: حقیقت اینست كه من به تحلیل هاى عامیانۀ ماركسیستى و تئورى هاى ساده انگارانۀ «اختناق سیاسى = انقلاب» اعتقادى ندارم چرا كه تحولات سیاسى در كرۀ جنوبى، برزیل ، اسپانیا و شیلى نشان مى دهند كه این كشورها ـ باوجودِ مشكلات عظیم سیاسى و تنش هاى عمیق اجتماعى – توانستند بدون انقلاب از حكومت هاى فردى و استبدادى به آزادى و دموكراسى سیاسى سَیر نمایند. بهمین جهت، من با نظر شما و دوستان دیگر مبنى بر اینكه: «تنها همین بى توجهى و پایمال كردنِ آزادى هاى سیاسى موجب شكست توسعۀ همه جانبۀ كشورگردید» موافق نیستم.
از این گذشته، روند مدرنیسم و توسعه و تجدّد اجتماعى در ایران، سببِ پیدایش طبقۀ متوسط شهرى شده بود كه بتدریج بر اختناق و ساختار سیاسى رژیم شاه تأثیر گذاشته بود و بطوریكه گفتم پیدایش جناح هاى اندیشمند ،سازنده و پیشرو، و فضاى بازسیاسی نشانه هائى براى ایجاد اصلاحات درساختار سیاسى رژیم بود.گفتنى است كه بى توجهى به آزادى و دموكراسى مختص رضاشاه یا محمد رضاشاه نبود بلكه این بى توجهی، درعقاید بیشترِ روشنفكران آن دوره نیز وجود داشت با این تفاوت اساسى كه در نزدِ روشنفكران عصر رضاشاه،احالۀ دموكراسى و آزادى هاى سیاسى به آینده اى نامعلوم به علتِ ساختاراجتماعى و فقدان شرایط ذهنى و فرهنگى جامعه(خصوصاً بى سوادى عمومى) بود ، درحالیكه در دوران محمدرضاشاه،مقولاتى مانند آزادى و دموكراسى درباورِ روشنفكران ما، مقولاتی«متعفّن» و«بورژوائى»قلمداد مى شدند، لذا در دستگاه فكرى ومفهومى روشنفكران ما جائى نداشتند. به عبارت دیگر:جامعۀ توحیدى روشنفكران دینى یا جامعۀ سوسیالیستىِ روشنفكران لنینىِ ما زمانى مى توانست متحقق گردد كه از نقیض آن (یعنى آزادى و دموكراسى) اثرى نباشد ادبیات و ایدئولوژى هاى سیاسى ٣٠-٤٠ سال قبل از انقلاب ٥٧ بهترین شاهد این مدعا است،مثلاً جلال آل احمد(یعنى معروف ترین و جنجالى ترین روشنفكر و نویسنده آن زمان) معتقد بود:« ما نمى توانیم ازدموكراسى غربى سرمشق بگیریم…احزاب و سازمان هاى سیاسى در كشورهاى غربى منبرهائى هستند براى تظاهراتِ مالیخولیا آمیزِ آدم هاى نامتعادل و بیمارگونه… لذا تظاهر به دموكراسى غربى، یكى از نشانه هاى بیمارى غرب زدگى است».(نقل به معنا)
من به بسیارى ازروشنفكرانِ عصرمحمدرضاشاه،«روشنفكران همیشه طلبكار» لقب داده ام،کسانی كه در دستگاه فكرى و فلسفى شان نه تنها هیچ طرح و برنامه اى براى نوسازى كشور یا مهندسى اجتماعى نداشتند بلكه ضمن چشم بستن بر تحولات جارى جامعه ، مسیح وار، صلیبِ یک « نه بزرگ» را بر شانه هاى خویش حمل مى كردند وهمانطوركه گفتم بى آنكه بدانند یك نظام سیاسى را تنها عوامل آن نظام تعیین نمى كنند، بلكه اپوزیسیون و مخالفان نیز در سازندگى یا تخریب آن نظام ، نقش دارند. گویا در خطاب به این دسته از روشنفكران و رهبران سیاسى بود كه افلاطون مى گوید:
-«اى فرزانگان! اگر شما از حكومت دورى كنید، گروهى ناپاك آنرا اشغال خواهند كرد».
با آن«نه بزرگ!»وبا آن«جبهۀ امتناع» بود كه روشنفكرانى مانند جلال آل احمد در برابر اصلاحاتِ اجتماعى شاه یا به نفى وانكار پرداختند ویا معتقد شدندكه:«خلیل ملكى سوسیالیسم را در دهان حكومتِ شاه گذاشته است و شاه این برنامه ها (اصلاحات ارضى، حقوق زنان و كارگران، تحصیل و تغذیۀ رایگان، سپاه دانش و…) را از امثال خلیل ملكى دزدیده است»…و درآن میانه كسى نبود كه بگوید: بسیارخوب،چه مانعى دارد؟ حالا كه شاه طرح و برنامه هاى خلیل ملكى را پذیرفته و اجرا مى كند ، چرا ما از آن حمایت و پشتیبانى نكنیم؟.
با این خصلت«روشنفكرانِ همیشه طلبكار»بود كه آل احمد ـ بعنوان معروف ترین و تأثیرگذارترین نویسنده و روشنفكرِ آن زمان – دربارۀ تحولات و اصلاحات اجتماعى دوران محمد رضاشاه -غیرِ منصفانه – قضاوت مى كرد:
-«حكومتى كه در زیر سرپوشِ ترقیات مشعشعانه، هیچ چیز جز خفقان و مرگ و بگیر وُ ببند نداشته است»!!
آل احمد ـ و بسیارى دیگر ازروشنفكران آن زمان ـ با غرب ستیزى و با ایجاد رابطه بین ماشینیسم و فاشیسم ـ در واقع،عقل ستیزى و بدویّتِ روستائى خود را پنهان مى كردند.
ما ـ جوانان و دانشجویان آن دوره ـ در چنان فضائى از بى خِرَدى هاى سیاسى ـ فرهنگى بالیدیم و با «نون والقلم» و «سنگى بر گورى»ى آل احمد ـ در واقع ـ سنگى بر گورِ تجدّدگرائى و توسعۀ ملى گذاشتیم.
مى خواهم بگویم كه درآن زمان ، ریش سفیدان سیاست و فرهنگ ما با شعارِ«اصلاحات اجتماعى آری!،استبداد سیاسى،نه!» مى توانستند به تعادل و تفاهم اجتماعى كمك كنند و با حمایت از اصلاحات شاه درجهت تجدّد ملى وتوسعۀ اجتماعى،ازسوق دادن جامعه به یك انقلابِ وهم آلود جلوگیرى كنند… اصلاً در شرایط دشوار و حساس است كه روشنفكرانِ واقعى جَنَم عقلى و جسارت اخلاقى شان را نشان مى دهند و بى هراس از سرزنش هاى «خار مغیلان» به راهیابى و چاره جوئى هاى عقلانى، همّت مى كنند به این معنا، در تاریخ معاصر ایران من فقط سه نفر را مى شناسم كه عقلانیت سیاسى، شهامت اخلاقى و فضل وُ فضیلت را با هم داشتند:یكى محمد على فروغى (ذكاء الملك) بود، یكى خلیل ملكى و سومى هم: دكتر غلامحسین صدیقی.
روشنفكران عصرمشروطیت و رضاشاه ـ اساساً ـ متكى براندیشه هاى متفكران عصر روشنگرى (مانند روسو، ولترومنتسكیو) بودند،درحالیكه روشنفكران عصرمحمد رضاشاه ـ عمدتاً ـ متكى بر آراء وعقاید لنین و ماركس و مائو و چه گوارا (و حتى انور خوجه!!) بودند، (به نظر من، این دوره، یكى از فقیرترین و حقیرترین دوره هاى اندیشۀ سیاسى درایران بشمار مى رود).
روشنفكران عصرِمشروطه و رضاشاه درپىِ نوسازى و مهندسى اجتماعى بودند،درحالیكه در عصرمحمدرضا شاه ، روشنفکرانِ ـ عموماً ـ در پىِ سرنگونى و ویرانى بودند:
-« سقوط عاطفه هاى لطیف را در خود
باید
امشب جشن بگیرم
من، این زمان، رسا وُ منفجرم
ـ مثل خشم ـ
و مثل خشم
توانایم
و مى توانم دیوان شعر حافظ را
بردارم
و برگ برگش را
با دست هاى خویش
پاره پاره كنم
و مى توانم در رهگذار باد
قد افرازم
و باغى از شكوفه وُ شبنم را
پرپر كنم
و مى توانم حتى
ـ حتى از نزدیك ـ
سر بریدن یك تا هزار برّۀ نوباوه را
نظاره كنم…
كه گفته است كه ویران شدن تماشائى نیست؟
كه گفته است كه ویران شدن غم انگیز است؟
جنوب شهر ویران خواهد شد
ـ و جاى هیچ غمى نیست ـ
جنوب شهر را آوارِ آب
ویران خواهد كرد
شمال شهر را
ویرانىِ جنوب…».
این نیهیلیسم هولناك، این فلسفۀ ویرانگر، واین فرهنگِ خشونت و خون كه مى توانست ـ به راحتى ـ «باغى از شكوفه وُ شبنم را، پرپر كند» و ـ حتّى از نزدیك ـ «سر بریدنِ یك تا هزار برّۀ نوباوه را نظاره كند»،فرهنگ و فلسفۀ تقریباً همۀ شاعران و روشنفكران ما بود. با این بضاعت فكرى و فلسفى ـ بارها ـ از خودم پرسیده ام:«اگر ما بجاى رضاشاه یا محمد رضاشاه بودیم،آیا بهترعمل مى كردیم؟» و پاسخ داده ام: مُسلّماً نه!
این گذشتۀ بى افتخار باید ما را در نگاه و بررسى شخصیت هاى گذشته فروتن كند. بنظر من: هم میرزا تقى خان امیركبیر، هم میرزامحمد حسین خان سپهسالار (مشیرالدوله ) ، هم رضاشاه و هم مصدّق وُ محمد رضاشاه، ایران را سربلند وُ آباد مى خواستند ، اگر چه ـ هر یك ـ محدودیت ها ، ضعف ها و اشتباهات خود را داشتند.
به هرحال،دربارۀ انقلاب ٥٧، حدود ده سال پیش(1993/1370) درکتاب« دیدگاه ها »مسائلی را طرح كرده ام.اینك با اشارۀ كوتاه به آن مسائل، مى توان ملاحظات یا پرسش هاى تازه اى را مطرح كرد:
معمولاً انقلاب ها یا علل داخلى دارند یا علل خارجى. در بارۀ علل و زمینه هاى داخلى انقلاب ٥٧ باید گفت كه تا ٦ ماه پیش از سال ٥٧ هیچ نشانه اى از یك انقلاب ـ آنهم از نوع اسلامى آن ـ در ایران وجود نداشت.رژیم شاه اگر چه با دشوارى هائى در زمینۀ گرانى اجناس و كمبود مسكن روبرو بود، اما این مشكلات آنچنان نبود كه آبستنِ یك انقلاب عظیم باشد.
از نظراقتصادى، در آستانۀ انقلاب ٥٧ درآمد سرانۀ مردم اگر چه به شكل ناعادلانه اى توزیع مى شد با اینحال در مقایسه با دیگر كشورهاى درحال توسعه، رقم بالائى بود(بیش از دوهزار دلار). اكثریتِ مردم شهرها نسبت به سال هاى پیش ، وضع مادى بهترى داشتند و طبقۀ متوسط شهرى ( كارمندان و حقوق بگیران)از رفاه مناسبى برخوردار بودند. در این میان، آتش سوزى سینما ركس آبادان (در28 مردادماه ٥٧) به تأثرات و هیجانات مردم دامن زد. این فاجعۀ هولناك (كه بدست مذهبى هاى متعصّب هوادارِ خمینى انجام شده بود) بُعد تازه اى به مبارزات مردم علیه شاه داد.
درعرصۀ خارجى،رژیم شاه نه مدیون بانك هاى خارجى بود ونه در جنگ با همسایگانش(مثلاً عراق) ضعیف وناتوان شده بود بلكه ازنظرمالى و اقتصادى،ایران درآن زمان داراى چنان قدرت و بضاعتى بود كه به بسیارى از كشورهاى اروپائى و آسیائى و آفریقائى وام و یا كمك مالى داده بود هر چند كه درآمدهاى سرسام آورِ نفتى و بى برنامه گى هاى رژیم در سرمایه گذارىِ درستِ این درآمدها باعث نوعى اختلال در ساختار اقتصادى ایران شده بود.
بنابراین در بارۀ علل و عوامل انقلاب ٥٧، مى توان این ملاحظات یا سئوالات را مطرح كرد:
١ ـ حضور اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى در مرزهاى ١٩٠٠ كیلومترى با ایران و تحركات و تحریكات دائمى این دولت براى دست یابى به آب هاى خلیج فارس و سلطه بر ایران (توسط حزب توده و عوامل و سازمان هاى وابسته)،
٢ ـ تحولات سیاسى در افغانستان وخطرِ ایجاد یك رژیم كمونیستى وابسته به شوروى و حضور ارتش سرخ در این كشور، آیا خطر كمونیسم در ایران و در نتیجه: ضرورت ایجاد یك «كمربند سبز» در مقابله با ارتش سرخ را در ذهن و ضمیر دولت هاى غربى (خصوصاً آمریكا) تقویت نكرده بود؟
٣ ـ استقلال طلبى هاى شاه درمیان كشورهاى منطقه وخصوصاً رهبرىِ وى درهدایت سازمان اوپك جهت استقلال وافزایش قیمت نفت و انعكاسات این افزایش قیمت یا «شوك نفتى» بر اقتصاد اروپا و آمریكا وخصوصاً تهدیدات صریح شاه در افزایش هرچه بیشتر قیمت نفت و سپردن تأسیسات نفتى ایران به دست متخصّصان و مهندسان ایرانى و… آیا خوشایند دولت هاى آمریكائى و اروپائى بوده؟
٤ ـ سوداى شاه در ایجاد یك ارتش مدرن و بسیار قدرتمند (با توجه به حسّاسیّت ژئوپولیتیكى ایران در منطقه) و تلاش هاى پى گیر شاه براى خرید و احداث نیروگاه اتمى و ارتقاء ایران به یك قدرت اتمى در منطقه، آیا باعث نگرانى دولت هاى اروپائى و آمریكائى نبود؟
5 ـ معاهدۀ الجزایرومذاكرات پیروزمندانۀ شاه با رژیم عراق(صدام حسین)در استیفاى حقوق تاریخى ایران در «اروند رود»(شط العَرب) و در نتیجه: تغییرتوجۀ ارتش عراق از مرزهاى ایران به اسرائیل و شعارهاى ضد اسرائیلى رژیم عراق ( كه بعد از جمال عبدالناصر، سوداى رهبرى پان عربیسم را در سر داشته) تا چه حد مورد رضایت اسرائیلى ها و آمریكائى ها مى توانست باشد؟
6 ـ همۀ این استقلال طلبى ها و خصوصاً تأكید شاه بر ناسیونالیسم ایرانى و تاریخ تمدن ایران باستان آیا در ذهن وُ ضمیر دولت هاى آمریكا و اروپا از شاه تصویر یك «یاغى» یا «سركش» را تداعى نمى كرد؟
بهرحال دریادآورى انقلاب ٥٧ نمى دانم چرا همیشه این سخن چرچیل یا یكى از وزیران امور خارجۀ انگلستان بیادم مى آید كه گفته بود:
-«دولت انگلیس درآسیا دوستان دائمى ندارد بلكه منافع دائمى دارد».
این ها سؤالاتى است كه پس از ٢٣ سال فاصله، امروز مى توان بهتر و روشن تر به آنها پاسخ داد و ازاین طریق مى توان به زمینه ها،علل و عوامل ظهور«امام خمینى» و ضرورت انقلاب ٥٧ پى برد.
متأسفانه ، نوعى ماهیّت گرائى مطلق در ارزیابى رژیم شاه (بعنوان یك رژیم وابسته و دست نشانده) روشنفكران ما را از درك تضادهاى محمد رضاشاه با دولت هاى اروپائى و آمریكائى باز داشت. در واقع، در فضائى از اشتباهات یا ندانم كارى هاى سیاسى، هر یك از ما آتش بیارِمعركۀ انقلاب بودیم.
زادهگانِ زُهدانی مشترک،شعری از جهانگیر صداقت فر
نوامبر 3rd, 2020
بسی پیش از آن که این لقب
در گندابهی تلبیس
تخم ریختن بیاغازد،
من تو را “برادر” خطاب کرده بودم.
نه به مصداقِ تخلّصی که خوش آیندِ شأنِ تو باشد–
نه،
بل،
به راستی،
ما هر دو
زادهگانِ زُهدانی مشترکیم،
که بر سرِ سفرهی پستانِ یکی مادر
هم نوالهگان بودیم.
[تو را،
و مرا،
داغی از تیغِ خصمی یگانه
به یادگار
بر سینه نقش است].
دریغا،
نظرگاهت را، اما
ابرینهیی از کینه آنچنان پرده برکشیده بود،
که دوست را از دشمن باز نشناختی
و با خشمی مشکوک
به جان و جهانم به تلخی
تاختی.
سرنوشتِ ما را از خونی همگون به گلبرگِ شقایق برنبشته اند.
هم سرگذشت!
عطوفتِ دست ات را به دستِ من بسپار
تا طنینِ طپش هامان را هم نوا کنیم ؛
ما زخمِ مشترکیم:
بیا تا به تاوَلِ ملالِ هم اعتنا کنیم.
بیا یکدگر را دوباره
صمیمانه
برادر صدا کنیم.
لوس آنجلس- ۱۹ ژانویه ۲۰۱۲
بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن،دکتر جلال ایجادی
نوامبر 3rd, 2020
کتاب «بررسی تاریخی و هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن» از جلال ایجادی، یک نوشته تحقیقی آکادمیک در زمینه اسلام شناسی و پژوهش علمی در باره قرآن بشمار میآید. این کتاب، یک شناخت علمی قرآن منطبق بر روش تاریخی هرمنوتیک، را عرضه نموده و بدور از توهم و تقدس، شرایط پیدایش و شکل گیری و تغییرات تاریخی قرآنی را توضیح میدهد. قرآن منشا جادوئی ندارد بلکه محصول تاریخ اجتماعی و سیاسی قلمرو سامی و عربی و قدرت سیاسی خلافت عربی است. این پژوهش به خواننده اجازه میدهد تا تاریخ واقعی و مضمون تاریخی قرآن درک شود. این کتاب در راستای تحقیقهای گوناگونی است که در غرب متولد شده و در همسویی با آثاری است که در زمینه جامعهشناسی دین و تاریخ علمی ادیان در دانشگاههای غرب تدریس میشود. این کتاب نه تنها یک پژوهش علمی است بلکه افزون برآن، متکی بر جامعهشناسی نقادانه دین بوده و حامل اندیشهای است که با مدرنیته فرهنگی و فلسفی و اجتماعی گره خورده است.
اسلام شناسی رایج در ایران مجموعهای از تبلیغات اسلامگرایان است و فاقد ارزش علمی میباشد. دیدگاه اسلامی فاقد درک فلسفی و تاریخ انتقادی میباشد و در طول تاریخ سدی در برابر دانش و گسترش فرهنگ نو بوده است. توسعه فکر مدرنیته در ایران مشروط به نقد علمی قرآن و اسلام میباشد. مطالعه کتاب «بررسی تاریخی و هرمنوتیکی و جامعه شناختی قرآن»، یک ضرورت تاریخی برای جامعه روشنفکری و سیاسی و شهروندان آگاه بشمار میآید.
برای تهیّۀ کتاب بانشانی نشرمهری(در لندن)تماس بگیرید:
فراخوان انجمن جهانی قلم در بارۀ سه نویسندۀ زندانی در ایران
نوامبر 1st, 2020کانون نویسندگان ایران
متن ترجمه شدهی فراخوان انجمن جهانی قلم
ایران: نویسندگان بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن در زندان
شبکه اقدام فوری
در ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۰ سه نویسندهی ایرانی، بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن به خاطر نوشتههای انتقادیشان برای تحمل احکام زندان خود، روانهی اوین شدند. انجمن جهانی قلم بر این باور است که اتهامات علیه این سه نویسنده، نقض حق آزادی بیان است و به این ترتیب خواهان آزادی آنها از مقامات ایرانی شده است.
سلیل تریپاتی (Salil Tripathi)، رئیس کمیتهی نویسندگان دربندِ انجمن بینالمللی قلم، در اینباره میگوید: «بکتاش آبتین، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن هرگز نمیبایست محاکمه و محکوم میشدند و خاصه در شرایط کنونی که کووید ۱۹ در ایران شایع شده است به هیچ وجه نباید زندانی شوند. این نویسندگان صرفاً به دلیل نقد مستمر دولتهای وقت در ایران تحت تعقیب و آزارقرارگرفتهاند. شگفت آن که یکی از اتهامهای این نویسندگان حضور بر سر مزار نویسندگان مخالف است. در زمان شیوع عالمگیر ویروسی که تأثیری جدی بر اوضاع ایران گذاشته است، اولویت دولت ایران باید حفظ سلامت عمومی باشد نه مرعوب ساختن و به زندان افکندن نویسندگان.»
لطفاً اقدام کنید و با عنایت به نکات زیر لغو احکام زندان نویسندگان نام برده را درخواست کنید:
● واداشتن مقامات ایران به فسخ اتهامات علیه نویسندگان، بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن. این محکومیتها، تخلف آشکار از مادهی 10 میثاق بینالملل حقوق مدنی و سیاسی (ICCPR) است که ایران یکی از اعضای آن است؛
فراخوان برای آزادی فوری و بی قید و شرط آنها؛
● از مقامات دولت ایران بخواهید به سوءِ استفاده از نظام قضایی برای اذیت و آزار نویسندگان پایان دهند و تمام کسانی که صرفاً برای استفاده از حق آزادی عقیده و بیان به زندان افکنده شدهاند را بی درنگ آزاد کنند. درخواستهای خود را برای مقامات زیر در ایران بفرستید:
• رئیس قوهی قضائیهی جمهوری اسلامی ایران، حجت الاسلام ابراهیم رئیسی
نشانی: ایران، تهران، خیابان ولی عصر، بن بست عزیزی، شماره ۴، روابط عمومی قوهی قضائیه جمهوری اسلامی ایران
ایمیل: [email protected]
توییتر: @Iran_UN (انگلیسی)
• رئیس جمهوری اسلامی ایران، حسن روحانی
نشانی: ایران، تهران، میدان پاستور، خیابان پاستور، دفتر رئیس جمهوری اسلامی ایران
ایمیل: [email protected]
توییتر: @HassanRouhani (انگلیسی) و @Rouhani_ir (فارسی)
لطفا رونوشت درخواستها را به سفارت ایران در کشور خودتان ارسال کنید: https://embassy.goabroad.com/embassies-of/iran
خواهشمندیم انجمن بینالمللی قلم را از هر یک از اقدامات خود و پاسخهایی که دریافت کردید، مطلع کنید.
همچنین از اعضای انجمن جهانی قلم دعوت میشود که هرگونه اطلاعات خود را از بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن و کارزارهای مبارزاتی مراکز خود را از طریق رسانههای جمعی به اشتراک بگذارند.
اعضا دعوت میشوند به:
● انتشار مقاله و نظرها در مطبوعات ملی یا محلی با تأکید بر پروندهی بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن و مورد آزادی بیان در ایران؛
● به اشتراک گذاری اطلاعات دربارهی بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن و فعالیتهای کارزاری خود از طریق رسانههای اجتماعی.
لطفاً انجمن جهانی قلم را از فعالیتهای خود مطلع سازید.
سابقه:
خندان (مهابادی)، آبتین و باژن اعضای کانون نویسندگان ایران (IWA) هستند و هر کدام از آنان آثار بسیاری دربارهی تاریخ [ادبیات] ایران، جامعهشناسی و نقد ادبی نوشتهاند. آنها در ماه مه ۲۰۱۹ (اردیبهشت ۱۳۹۸) به دو اتهام تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی و اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور محاکمه و به زندان محکوم شدهاند. یکی از مصادیق این اتهامها اثر مشترکی است دربارهی تاریخ کانون نویسندگان ایران، نهادی که دهها سال است که حکومتهای وقت ایران را به نقد کشیده است. مصداق دیگر این اتهامها حضور بر سر مزار شاعران و نویسندگان مخالف حکومت است. خندان (مهابادی) و آبتین هر یک به شش سال و باژن به سه سال و نیم زندان محکوم شدهاند. آنان از نخستین جلسهی دادگاه خود در ژانویهی ۲۰۱۹ (دی ماه ۱۳۹۸) تا کنون از حق داشتن وکیل مدافع محروم بوده اند و در واکنش به این محرومیت از دفاع از خود خودداری کردهاند. از آن زمان تا کانون هرکدام از این نویسندگان با قرار وثیقه یک میلیارد تومانی (تقریبا معادل دویست و چهل هزار دلار برای هر یک) آزادند.
در مارس ۲۰۲۰ (اسفند ۱۳۹۸) نویسندگان نامبرده برای اجرای احکام حبس به زندان فراخوانده شدند. اما، به علت خطر جدی ابتلا به ویروس کووید -۱۹، از معرفی خود به زندان سرباز زدند. در همین تاریخ، مقامات دولت ایران به علت شیوع کووید -۱۹ در زندانهای کشور، شماری از زندانیان را به طور موقت آزاد کردند. تا اواخر آوریل ۲۰۲۰ (اوایل اردیبهشت ۱۳۹۹) بیش از صد هزار زندانی آزاد شدند و این درحالی بود که از درون زندانها خبرهایی از شورش زندانیان و شیوع بیماری گزارش میشد.
انجمن بینالمللی قلم نگران شمار زیادِ نویسندگان و کنشگرانی است که در ایران تنها به دلیل استفاده از حق آزادی بیان خود بازداشت یا زندانی شدهاند. فهرستی که از سال ۲۰۱۹ در اختیار این انجمن است شامل نویسندگان بسیاری است که درایران یا در زندان به سر میبرند و یا دوران محاکمهی خود را میگذرانند. این امر نقض صریح تعهدات بینالمللی جمهوری اسلامی ایران در قبال قوانین بینالمللی مربوط به حقوق بشر است؛ نقضی که عمدتاً به محدودسازی آزادی بیان، آزادی تشکل و آزادی تجمعهای مسالمتآمیز مربوط میشود. نگرانی انجمن بینالمللی قلم دربارهی نویسندگان زندانی به ویژه آنگاه بیشتر میشود که شیوع کووید -۱۹ و گزارشهای مربوط به خشونت در زندانهای ایران را نیزدر نظر بگیریم.
مشروطیّت:ضعف ها و ظرفیّت های یک جنبشِ ناتمام(بخش دوم)،علی میرفطروس
اکتبر 30th, 2020
*سالها پيش از ظهور آيت الله خمينى،فلسفۀ «ولايت»(چه دينى، چه لنينى)و تئورى انقلاب اسلامى بوسيلۀ روشنفكران و«فیلسوف»هاى ما تدوين شده بود،فلسفه اى كه ضمن مخالفت با نهالِ نورسِ تجدّدگرائىِ عصر رضا شاه و محمد رضاشاه، سرانجام، گورى براى جامعۀ ما كَند كه همۀ ما در آن خفتيم.
* مفهومِ«تجدّدگرائى وارونه» در نقدِ تجددگرائى عصر رضاشاه و محمد رضاشاه دقیق یا درست نیست.
* براى رهائى از دروغ بزرگى كه ما را در بر گرفته، شهامت و شجاعت اخلاقى فراوانى لازم است.
***
نشریۀ تلاش: گفتگو با على ميرفطروس را در اين شماره پى مى گيريم.امّا براى يادآورى، توجّۀ خوانندگان گرامى را به محورهايى از بخش نخستِ اين گفتگو جلب مى نمائيم:
على ميرفطروس دربارۀ علّت اصلى رويكرد كنونى روشنفكران ايرانى به انقلاب مشروطه، پيش از هرچيز به تحليل از ماهيّت اين حركت بزرگ تاريخى ملّت ايران به مثابۀ «عصيان و طغيانى درمرزِ انحطاط و پوسيدگى» پرداخته وازآن بعنوان لحظۀ بيدارىِ ملّتى ياد مى كند كه«پس ازقرن ها سکوت و سكونِ ناشى از تحجّر و استبداد به خود مى آيد».
خواست ها و عقايد روشنفكران نهضت مشروطه به قول على ميرفطروس «يك قرن جلوتر از عقايد روشنفكران و رهبران سیاسى در انقلاب ۵۷ بود» امّا چرا آن مطالبات وعقايد و «به خود آئىِ ملّىِ» آنگونه كه مى بايست ببار ننشست؟
دراين باره ميرفطروس بر«بُن بست هاى اساسى »كه ريشه در شرايط جغرافيائى،تاريخى، اجتماعى و اقتصادى كشورمان داشته، تكيه نموده و توجّۀ خواننده را به «ضرورت تعمّق بيشتردرتاريخ ایران و مسئلۀ دولت»و چگونگى پيدايش آن در ايران،رابطۀ دولت و ملّت، فقدان مالكيّت خصوصى، مسئلۀ تمركز قدرت و نقش و اهميّت اقتدار حكومتى در حفظ استقلال، امنيّت و تماميّت ارضیِ كشور جلب مى کند.
به دليل همين شرايط خاص و متفاوتِ كشورمان نسبت به كشورهاى غربى است كه على ميرفطروس دربحثِ «سُنّت ومدرنيته »نسبت به«همانند سازى ايران با جوامع غربى» هُشدار داده و از« تقليلِ پيدايش تجدّد واستقرار جامعۀ مدنى به اراده گرائى»انتقاد مى كند.
در پايان، ميرفطروس رهائى از چنگِ«اين فرهنگ كربلا و تعزيه، اين آئین قربانى و شهادت،اين فرهنگ عزا و مصيبت وُ زارى و اين امام زاده بازى هاى سياسى ـ مذهبى» را راهگشاى ايران بسوى تجدّد، جامعۀ مدنى، آزادی و دموكراسى مى داند.اكنون نظرخوانندگان را به ادامۀ اين گفتگو جلب مى كنیم. (نشریۀ تلاش،آبان 1380).
***
تلاش : با توجه به آنچه كه شما در بارۀ ضعف ها و محدوديّت هاى تاريخى گفته ايد و خصوصاً با توجه به ساختارهاى عقب ماندۀ اقتصادى و فرهنگى جامعه ، آيا – واقعاً -رضاشاه و محمد رضاشاه مى توانستند اصلاحات اجتماعى شان را بدون اقتدار سياسى يا ديكتاتورى پيش ببرند؟
ميرفطروس : من فكر مى كنم كه اين، سئوال مهمى است كه پاسخ روشن و منصفانه به آن،«مسئله ساز» باشد.«مسئله ساز»به اين معنا كه بخاطر تنگ نظرى هاى سياسى ـ ايدئولوژيك، داورىِ شفّاف و روشن در اين باره ممكن است ما را با تهمت هاى فراوان روبرو نمايد.به هرحال به قول تولستوی: «ما بايد از چيزهائى سخن بگوئيم كه همه مى دانند ولى هر كس را شهامتِ گفتن آن نيست».
دوران رضاشاه و محمد رضاشاه با آنكه درخشان ترين دوران در صد سال اخير است، با اينحال از نظر شناخت واهميّت واقعى آن،از تاريك ترين، مبهم ترين و آشفته ترين دوره هاست.شناخت واقعى اين دوران خصوصاً بدان جهت اهميّت دارد كه ما را به زمينه هاى رشد يا علل عدم رشدِ تجدّد و مدرنيته درايران، آگاه مى كند.بهمين جهت درمقايسۀ جوامع غربى،من تعبيرهائى مانند«تجدّدگرائىِ وارونه» را در نقدِ تجددگرائى عصر رضاشاه و محمد رضاشاه دقیق یا درست نمى دانم ، به اين دليل روشن كه – اساساً- مقايسۀ تجدّدگرائى در ايران با تجدّدگرائى در اروپا يك قياس نادرست يا «مَع الفارق» است. واقعاً كدام نهاد سياسى ، اقتصادى يا اجتماعىِ ما شبيه جوامع غربى بوده تا بر اساس آن ما نيز بتوانيم تجددگرائى غربى يا «غيرِ وارونه» داشته باشيم؟ خودِ همين مسئلۀ پيدايشِ «دولت» درايران و تفاوتش با مفهوم اروپائى دولت؛همين سُنّت تاريخى و درازمدت توزيع قدرت از بالا به پائين و يا همين حملات وحكومت هاى ايلى و گسست ها وانقطاع هاى متعدّدِ تاريخى ـ فرهنگى كه سراسرِ تاريخ ايران را رقم زده اند به اندازۀ درّه اى عميق ، جامعۀ ما را از جوامع غربى جدا مى كنند.
مى خواهم بگويم كه تلقّى ما از تجددگرائى(مدرنيته)بسيار آشفته است چرا كه عموماً فراموش مى كنيم كه ما از تجددگرائى در ايران صحبت مى كنيم و نه مثلاً در فرانسه و انگلستان، و از ياد مى بريم كه رشد مدرنيته در كشورهاى اروپائى نيز يكدست وُ هماهنگ نبوده بطوريكه مثلاً زمانى كه فرانسه و انگلستان دوران رشد مدرنيته را تجربه مى كردند؛ جامعۀ آلمان در يك دوران كشاورزى یا فئودالى دست و پا مى زد.هر يك از كشورهای غربى در رسيدن به مدرنيته راه ها،مسائل و مشكلات خودشان را داشتند،همچنانكه ژاپن(كه از نظرِتاريخى و فرهنگى به ما نزديك تراست)نيزنه ازطريق دموکراسی و آزادی های سياسى بلكه پس از حمله نظامى متفقين(خصوصاً آمريكا) و«از بالا» به تجدّد و مدرنيته رسيده است.
بر اين مسائل تأكيد مى كنم تا بعنوان يك متدلوژى از غلطيدن به «اينهمانى» و شبيه سازىِ جامعۀ ايران با جوامع اروپائى پرهيز كنيم. بسيارى از روشنفكران ما ـ سال ها ـ با رونويسى ازبرنامه هاى حزب كمونيست شوروى وكوبا و چين،كوشيدند تا براى جامعۀ ايران «چه بايدکرد؟» بنويسند.عده ای هم با گره زدنِ انديشه هاى سارتر و هانرى كرُبَن به عقايد شيخ مرتضى مطهرى و علامه طباطبائى، كوشيدند تا «آسيا در برابر غرب» را عَلَم كنند. گروهى هم در لواى مبارزه با «غرب زدگى» و ضرورت «بازگشت به خويش» ضمن هدايت جامعه به «سرچشمه هاى اصيل تشيّع علوى» كوشيدند تا جامعۀ ايران را به «خيش» و دوران گاوآهن برگردانند و در اين ميان چيزى كه ناديده گرفته شد ، انديشه هاى متفكران عصر مشروطيت و بعد ، عقايد روشنفكرانى مانند محمد على فروغى، سيد احمد كسروى، كاظم زادۀ ايرانشهر، ملک الشعرای بهار و ديگران بود…و اينچنين بود که « دروازه هاى تمدّن بزرگ » از فاضلآب هاى انقلاب اسلامى سر درآورد. درواقع ، سالها پيش از ظهور خمینی ، فلسفۀ«ولايت»(چه دينى، چه لنينى)و تئورى انقلاب اسلامى بوسيلۀ روشنفكران و«فیلسوف»های ما تنظيم وتدوين شده بود،فلسفه اى كه ضمن مخالفت با نهال هاى نورسِ تجدّدگرائىِ عصر رضا شاه و محمد رضاشاه ، سرانجام، گورى براى جامعۀ ما كَند كه همۀ ما در آن خفتيم.
بطوريكه گفتم:دورۀ رضاشاه و محمد رضاشاه آنطور كه بايد و شايد مورد بررسى قرار نگرفته است. بيشتر تحليل هاى منتشر شده در بارۀ اين دوران بدور از انصاف و اعتدال است.اين تحليل ها درواقع مانند آينه هاى شكسته اى هستند كه تصاوير آشفته و مغشوشى از واقعيت ها بدست مى دهند. اين امر، ناشى از اينست كه بيشتر نويسندگان ما با زخم ها و كينه هاى آن ايّام به حوادث و شخصيت هاى آن دوران نگريسته اند و با نوعى تعلقات و تعصّبات سیاسی- ايدئولوژيك و عُمده نمودن اين يا آن رويداد سياسى ، كوشيده اند تا مسائل و مصائبِ آن دوران را بررسى كنند. من فكر مى كنم براى رهائى از دروغ بزرگى كه ما را در بر گرفته، شهامت و شجاعت اخلاقى فراوانى لازم است.
رضاشاه ـ در واقع ـ محصول شرايط عينى و ذهنى جامعۀ ايران بود.او،حاملِ همۀ تناقضات،تضادها، ترديدها و تحولات دورانش بو د. رضاشاه نه آتاتورك بود و نه دكتر مصدّق. او ـ بر خلاف آتاتورك ـ نه اهل كتاب و قلم بود و نه مانند دكتر محمّد مصدّق و ديگران دانشگاه ديده و اروپا رفته.او ـ بدرستی ـ «فرزند زمانۀ خود بود»، با همۀ ضعف ها، محدوديت ها، قدرت ها و كمبودها. به عبارت ديگر: او كسى بود كه پائى در استبداد عصر قاجار و پاى ديگرى در آيندۀ تحولات و تغييرات اساسى داشت. خصلتِ عميقاً نظامى ، پُرتحكّم و پُرديسيپلينِ رضاشاه، از او انسانى خشك و بى انعطاف و مُنضبط مى ساخت كه نه تنها هيچ دركى از آزادى و دموكراسى نداشت بلكه ـ اساساً ـ آزادى و دموكراسى را با هرج و مرج هاى سياسى و آشفتگى هاى اجتماعىِ رايج ، يكى مى پنداشت. از اين گذشته، برخلاف نظر بسيارى، رضاشاه وقتى به قدرت رسيد كه ازمشروطيت ، چيزى باقى نمانده بود و ايران – بين دو سنگِ آسياب قدرت های روس و انگليس – هر روز خُردتر و ضعيف تر شده بود، آنچنانكه يك روز،دولت روسيه فلان امتياز را می گرفت و روز ديگر دولت انگليس خواستار بهمان امتياز و قرار داد بود.تقسيم ايران بين دو اَبَر قدرتِ روس و انگليس ( در سالهاى ١٩٠٧ و ١٩١٥)چيزى بنام ايران و ملت ايران باقی نگذاشته بود. بعدها، انقلاب١٩١٧روسيه و مسائل داخلى آن كشور، ايران را به «كولونى» يا مستعمرۀ دولت انگليس تبديل كرده بود بطوريكه دركنفرانس صلح پاريس(١٩١٩)هيأت اعزامى ايران (به سرپرستی محمدعلی فروغی)برای استیفای خسارات جانی ومالیِ ناشی از جنگ را به كنفرانس راه ندادند.! وضع به گونه اى بود كه بقول وزير مختار انگليس: «ايران مِلك متروكى بود كه به حراج گذاشته شده بود و هر دولتى كه پول بيشترى يا زورِ بيشترى داشت ، مى توانست آنرا تصاحب كند».
در بُعد سياسى، بعد از شكست استبداد صغير محمد على شاه(١٩٠٨-١٩٠٩) و آغاز مشروطيّت دوم، آرايش اوليۀ نيروهاى مشروطه خواه بكلى تغيير يافته بود بطوريكه -بار ديگر- مالكين بزرگ و سرانِ ايلات و عشاير در مجلس و تركيب كابينه ها حاكم شدند و اين تركيب جديد، مُهرِ خويش را بر روندِ حوادث و جريانات سياسى آينده باقى گذاشت.
بى ثباتى هاى سياسى و فقدان امنيّت اجتماعى و بازرگانى ، باعث گرديده بود تا هر يك از سران ايلات و رجال سياسى و بازرگانان براى حفظ منافع وموقعيت خويش و مصون ماندن از تعرّضات و تجاوزات رایج ، خود را تحت الحمايۀ يكى از دو قدرت بزرگ (روس يا انگليس) قرار دهند. رجال صديق و موجّهى(مانند مشيرالدوله ومستوفى الممالک) نيز يا مجبور به مسامحه و مصالحه و مماشات بودند و يا ـاساساً ـازسرپرستى و مسئوليت دولت ها استعفاء مى دادند و سكوت مى كردند. حد متوسطِ زمانِ حيات و دوام كابينه ها دراين دورانِ ٢٠ ساله ، دو ـ سه ماه بود (تنهادر١٠ سال اولِ مشروطیّت 36بار كابينه عوض شد!).گروهى ازمحققان اين دوران را« عصرسقوطِ كابينه ها »ناميده اند.به قول محمدتقی بهار و حسين مكى (در تاريخ بيست سالۀ ايران) :اوضاع داخلى چنان آشفته و پريشان بود كه هيچ يك از رجال سياسى،حاضر نمى شدند پستِ نخست وزيرى را قبول كنند.نتيجۀ اين بحران ها و آشفتگى ها اين بود كه هيچ خِشتى براى سازندگى ايران گذاشته نمی شد و هيچ طرحى برای توسعۀ اجتماعى و صنعتى كشور به اجراء در نمى آمد.جنگ جهانى اول(1914 -١٩١٨)آخرين ضربۀ كارى را بر پيكرِ نيمه جانِ ايران وارد كرده بود و جامعۀ ما، در تلاطم ناامنى ها و آشفتگى هاى جدید شاهدِ دُور تازه اى از هرج و مرج هاى سياسى ـ اجتماعى شد…اينچنين بود كه مثلاً شيخ خزعل با حمايت نيروهاى انگليس، مالك الرقاب شاهرگ حياتى اقتصاد ايران ـ يعنى مناطق نفت خيز خوزستان- شده بود و مناطق نفت خيز دیگر نيز،مِلك طلقِ سرانِ بختيارى و ديگر ايلات بشمار مى رفت .بر همۀ اين ناتوانى ها و آشفتگى ها، حكومت آيات عظام و نفاق و جدال فرقه هاى مذهبى را نيز بايد افزود كه با تقسيم كردن جامعه به شيخى، كريمخانى ، حيدرى،نعمتى، شيعه ، سُنّى ، يهودى ، زرتشتى و نصارى (مسيحى) ، هريك محلات ، مدارس و بازارهاى خود را داشتند و حتّى از روابط عادىِ انسانى باهم پرهيز مى كردند. اين امر، باعث پراكندگى و تضعيف همبستگى هاى ملّى شده بود.درچنين شرايطى، روشنفكران ترقيخواه و رجال برجستۀ سياسى ،مى كوشيدند تا هويّت ملى را به جاى هويّت اسلامى و وفادارى هاى ملى را جانشين تعلّقات ايلى و اسلامى نمايند.
آشوب ها وآشفتگی های سیاسی-اجتماعی بعد از مشروطيت(تا زمان رضاشاه)به اين دسته از رهبرانِ سياسى و روشنفكران آموخته بود كه جامعۀ ايران تا به استقلال و اقتدار سياسى، امنيّت ملى و توسعۀ اجتماعى نرسد ، سخن گفتن از آزادى و دموكراسى، بيهوده است.بهمين جهت، خواستِ دموكراسى و آزادى خواستِ مركزى و اصلى روشنفكران آن عصر نبود بلكه خواست هاى اساسى ، تأمين امنیّت ، حفظ تماميت ارضى ايران،استقرار نظم و قانون،استقلال واقتدارسياسى،ايجاد قدرت و دولت مرکزی، جدائى دين ازسياست و كوتاه كردن دستِ مُلّاها ازعرصه هاى آموزشى و قضائى، توسعه آموزش و پرورش و سوادآموزى و رشد تكنولوژى و صنعت بود.
على اكبر سياسى (اولين رئيس دانشگاه تهران) در خاطراتش اشاره مى كند كه رضاشاه اصلاحاتش را از مرامنامۀ«انجمن ايران جوان» اقتباس كرده بود بطوريكه اندكى پس از تأسيس «انجمن ايران جوان» و انتشار مرامنامۀ آن (در فروردين ماه ١٣٠٠ شمسى) سردار سپه، نمايندگان انجمن را به نزد خود فراخواند. از طرف انجمن، اسماعيل مرآت، نفيسى، محسن رئيس و خودِ او (سياسى) به اقامتگاه سردار سپه رفتند. سردارسپه مى پرسد:
-«شما جوان هاى فرنگ رفته چه مى گوئيد؟ اين انجمن ايران جوان چه معنا دارد؟»…
على اكبر سياسى پاسخ مى دهد:
– « ما گروهى جوانان وطن پرست هستيم كه از عقب ماندگى ايران و فاصله اى كه ميان كشور ما و كشورهاى اروپائى وجود دارد، رنج مى بريم و قصدمان از بين بردن اين فاصله است. مرامنامۀ ما هم بر همين پايه تدوين شده است»…
سردار سپه، مرامنامه را از على اكبر سياسى گرفت و با نگاهى به متنِ مرامنامه مى گويد:
-«اين ها كه نوشته ايد، بسيار خوب است. با ترويج مرامِ خودتان چشم و گوش ها را باز كنيد و مردم را با اين مطالب آشنا كنيد. حرف از شما و عمل از من خواهد بود. به شما قول مى دهم كه همۀ اين آرزوها را برآورَم ، مرام شما را كه مرام خودِ من هم هست ، از اول تا آخر اجرا كنم . اين نسخۀ مرامنامه را نزد من بگذاريد، چند سال ديگر، خبرش را خواهيد شنيد»(نقل به معنا).
ترديدى نيست كه دولت انگليس در قدرت گيرى رضاشاه، منافع و مصالح خود را جستجو مى كرد (با توجه به پيدايش دولت كمونيستى شوروى در مرزهاى شمالى ايران و تمايلات ضد كمونيستى رضاشاه) اما من به چيزى بنام «وابستگى» يا «عامل انگليس بودن رضاشاه» معتقد نيستم. منابع معتبر (خصوصاً اسناد و گزارش هاى مأموران انگليس) بر استقلال و ميهن دوستى رضاشاه تأكيد مى كنند .خوشبختانه امروزه در پرتو مطالعات و تحقيقاتِ ارزندۀ محققّانی مانند كتاب دكتر سيروس غنى، ما مى توانيم درك بهتر و روشن ترى از چگونگى به قدرت رسيدن رضاشاه داشته باشيم.
مى خواهم بگويم كه رضاشاه بيش و پيش از آنكه از طريق سرنيزۀ سربازانش به حكومت و قدرت برسد،ازطريق حمايت هاى ملى و مردمى-خصوصاً با پشتيبانى عموم رهبران و روشنفكرانِ ترقیخواهِ آن عصر به قدرت رسيد، مانند سيد احمد كسروى، سعيد نفيسى، اقبال آشتيانى ، محمد على فروغى ، على اكبر سياسى،ايرج ميرزا، عارف قزوينى، محمود افشار، على دشتى، محمد تقى بهار، كاظم زادۀ ايرانشهر،ابراهيم پورداوود،على اكبر داور،سيد حسن تقى زاده و سليمان ميرزا اسكندرى(رهبر حزب سوسياليست و پدر معنوى حزب توده ايران) و تا مدتى هم با حمايت دكتر محمد مصدق . بنابراين در آن شرايط مشخصِ تاريخى بقول شاهرخ مسكوب:«رضاشاه، تقديرِ تاريخى جامعۀ ايران بود». ایرج ميرزا همان زمان در بارۀ اوضاع اجتماعى – سياسى ايران گفته بود:
زراعت نيست،صنعت نيست،ره نيست
اميدى جز به سردارِ سپه نيست.
نگاهى به اسناد و ادبيات سياسى اين دوران، تمايل شديد روشنفكران مترقى و مردم عادى به ظهور يك«مشت آهنين»،يك«مرد مقتدر»ويك«ديكتاتور ترقيخواه»رابخوبى نشان مى دهد.به عبارت دیگر: در ذهن وُ زبان روشنفكران آن عصر، حكومت رضاشاه بر پايۀ ناسيوناليسم ، تجدّد ، اقتدارگرائی ، استقرارِ امنيّت ، توسعۀ اجتماعى و صنعتى شكل گرفته بود و استقرارِ دموكراسى و آزادى هاى سياسى به آينده اى نامعلوم موكول شده بود.
تلاش : حكومت و ساختار قدرت سياسى در بحث هاى «سُنّت و مدرنيته» يكى از محورهاى اصلى مجادلات نظرى است.اگر اجازه دهيد در اينجا به طور ويژه به«حكومت و قدرت سياسى» از زواياى گوناگون بپردازيم. مقدمتاً از يك نگاه تاريخى به برآمدن حكومت ها در ايران آغاز كنيم.
امروز يكى از نقدهاى اساسى، نقد حكومت هاى اقتدارگرا در ايران – به عنوان زمينۀ مهم پايدارىِ استبداد سياسى – مى باشد. اما بر مبناى اسناد و شواهد تاريخى كه شما ارائه مى دهيد، پرسش ما اين است كه خودِ اين شرايط تاريخى يعنى ضرورت مقابله ومقاومت دربرابرِ دست اندازى ها،تجاوزات، قتل ها وكشتارها ودرنتيجه،گسستگى شيرازۀ امور در ادارۀ كشورتا چه ميزان به تداوم حكومت های استبدادى مشروعيت بخشيده ؟ و آيا جراحات عميق ناشى از اين ناملايمات بر ذهنيّت تاريخى ملّتِ ايران، زمينه ساز قَدَرقدرتى و سلطۀ بلامنازع حكومت ها در برقرارى امنيّت، آرامش، نظم و ادارۀ اموركشور نيست؟
ميرفطروس : در بحث از قدرت و سُنّت پايدارِ استبداد سياسى در ايران به اين نكتۀ اساسى بايد توجه داشت كه در فقدان مالكيت خصوصى، اساساً چيزى بنام «فرد» و«حقوق فردى» نمى توانست مطرح باشد.(در جوامع غربى،مالكيت خصوصى،پايۀ همۀ ارزش ها و تحولات حقوقى و اجتماعى خصوصاً در پيدايش جامعۀ مدنى بوده است). آسمانِ خسيس و كمبود آب و بارندگى در ايران، باعث گرديد تا انسانِ ايرانى به جاى توجه به طبيعت مادى(فيزيك)همواره چشم به آسمان ها(متافيزيك) داشته باشد و از خدا طلب بركت و باران نمايد (درست برخلاف انسان اروپائى)، با اينهمه، همّتِ بلندِ نياكان ما با احداث قنات هاى عظيم و استخراج آب هاى زيرزمينى،باعث شد تا بر اين فقر طبيعى فائق آيند مثلاً حدود هزار سال پيش ناصر خسرو قباديانى در سفرش به منطقۀ خشك و كويرىِ گناباد ( درغربِ خراسان)از قناتى ياد مى كند كه بيش از ٣٠٠ متر عمق و ٤ فرسنگ (٢٤ كيلومتر)طول داشته است. حدود ١٥٠٠ سال پيش نيز آسيابى كه بوسيلۀ قنات دولت آباد يزد(توجه كنيد به اسم«دولت آباد») كار مى كرد، روزى هزار من (حدود ٤٠٠٠ كيلو) گندم را آرد مى كرد.خودِ يزدى ها دربارۀ اين قنات مى گفتند كه:«از فراوانىِ آب و استعداد، پهلو به دجلۀ بغداد مى زنَد».
درهجوم هاى دائمى قبايل مختلف به ايران،اين تأسيسات توليدى و منابع آبيارى ويران می شدند و اين امر، سلطه و مديريت حكومت ها(برای حفاظت، سرمايه گذارى و تعمير منابع و تأسيسات آبیاری) را تقويت كرد.سلطه مالكيت دولتى بر شبكه هاى آبيارى ومنابع توليدى و وابسته بودنِ تودۀ مردم (رعايا) به سلطان، پیدایشِ«حقوق فردى» يا استقلال «فرد» و ظهورِ سازمان ها و اصناف مستقل از حكومت یا دولت را منتفى مى ساخت.نگاهى به «سياست نامه»ها (از «نامۀ تنسر» تا «سياست نامه»(خواجه نظام الملك) يا«سلوك الملوك» (روزبهان اصفهانى) نشان مى دهد كه در طول تاريخ ايران، مردم ( و حتى وزراء و اشراف و بازرگانان) جزوِ رعاياى سلطان بودند كه هيچ «حق»ى نداشتند جز وظيفه و تكليف در اجراء يا اطاعت از اوامرِ سلطان ، چرا كه به قول خواجه نظام الملك: «رعيّت،رمه، و پادشاه، شبانِ رعيّت است».
تكرار وُ تداوم حملات قبايل بيابانگرد و ضديّت آنان با شهر و مظاهر شهرنشينى و درنتيجه: ويرانىِ مداوم شهرهاى بزرگ و سپس انتقال قبايل مهاجم و استقرار آنان در شهرها، بتدريج، فرهنگ «شبان ـ رمگى»را درجامعۀ ايران، تقويت و تثبيت كرد.(اصطلاح «شبان- رمگى»از زنده ياد محمدمختاری است).
فقدانِ«حقوق فردى»و بى ارزشى «فرد»آنچنان بود كه حتى مردم شهرها و روستاها اجازۀ دفاع از خود ومقاومت در برابر مهاجمان را نداشتند به طوريكه موردِ موآخذه و حتّى مجازات سلاطين وقت قرار مى گرفتند، مثلاً به قول ابوالفضل بيهقى:
-«وقتى سلطان محمود غزنوى در سفر به بلخ ، بازارِعاشقان [ و چه اسم زيبا و شگفتى است این «بازارِعاشقان» در آن هنگامۀ حملات و هجوم ها و خونريزى ها!] بارى! وقتى سلطان محمود در سفر به بلخ، بازارِعاشقان را سوخته ديد، با عِتاب وعصبانيّت به مردم گفت:
-«مردمانِ رعيّت را با جنگ كردن چه كار باشد؟ تاوانِ اين (ويرانى) از شما خواسته آيد، تا پس از اين،چنين [از خود دفاع] نكنيد…كه رعيّت، جنگ نكند!».
حملات و هجوم هاى پى در پى و پريشانى ها و نابسامانى هاى دائمى، بتدريج انديشۀ «امنيّت به هر قيمت» را به يك ضرورت اجتماعى تبديل كرد و لذا ، فكرِ«سلطانِ جائر(ظالم) و امنيّت لازم» را در ذهن و ضمير مردم ما پذيرفتنى كرد. در واقع، وجود «خدايگان» و«بنده»درتاريخ ايران سابقه اى ديرپا و دراز مدت دارد.اين سنّت ديرپا، و ترويج شهادت طلبى و ايثار به اضمحلال قطعىِ«فرد» (جزء)در«كل مطلق»(خدا، قطب يا مرشد كامل) شتاب بيشترى بخشيد و باعثِ تداوم و تقويت استبداد سياسى درايران گرديد. در سايۀ اين اضمحلال فرد است كه دراشعار بیشترِ شاعران ایران ، ضمیرِ «من»-به عنوان يك فرد آزاد و مستقل- حضورچندانى ندارد.شاعران ما حتّى دربيانِ خصوصى ترين حالات وعواطف خويش از ضمير«ما» استفاده كرده اند: اينكه عاشق، وجودِ«خود» را نفى مى كند و با فناى در معشوق،از«خود» چيزى باقى نمى گذارد، روى ديگرِاين اضمحلالِ «فرد» و«فرديّت» است.
در آستانه قرن ١٦ ميلادى، در حاليكه جوامع غربى (اروپائى)، دستاوردهاى فلسفى و علمى دوران رنسانس را تجربه مى كردند، در ايران با استيلاى قزلباشانِ صفوى، آخرين شعلۀ دانش وُ فلسفه وُ انديشه خاموش گرديد.حكومت ٢٤٠ ساله سلاطين صفوى با رسميّت بخشيدنِ زورمندانۀ تشيّع و تثبيتِ آن در ذهن و ضمير مردم ما،دوران جديدى از اختناق و تعصّبات دينى،رواج خرافات مذهبى وهراس و استبداد سياسى را در ايران گسترش داد به طوريكه بسيارى از محققان- به درستى- اين دوران را «تونلِ وحشت» ناميده اند. بدين ترتيب : فقرِ فلسفه با فلسفۀ فقر (درويشى) و «ايمانِ به سلطه» با «سلطۀ ايمان» درآميخت و دورانِ ديگرى از اسارت و اضمحلال فردىِ ما آغاز گرديد.
در دوران معاصر،سلطۀ ايدئولوژى هاى ماركسيستى ـ لنينيستى و احزاب«طرازنوين» جاى «قطب» و «استادِ ازل» را گرفت و كيشِ شخصيّت در ستايش از استالين، مائو و لنين تبلور يافت. نتيجه اين شد كه«فرد مستقل» به «عنصرى حزبی» و«عقل نقّاد» به «عقل نقال» سقوط كرد و عموم رهبرانِ سیاسی و روشنفکران بجاى تحليل و تفكر، ازاستالين، مائو و لنين «نقل قول» کردند:
در پسِ آينه، طوطى صفتم داشته اند
آنچه استادِ ازل گفت بگو، مى گويم
چرا دکارت پنهان از چشمها زندگی میکرد؟
اکتبر 29th, 2020
دکارت بهعنوان یکی از پنج فیلسوف بزرگ تاریخ محسوب میشود: افلاطون، ارسطو، دکارت، کانت و هگل. در شخصیت سرآمد فرانسوی خود درخشانترین نمودهای آن کشور را متجلی ساخت. به همین دلیل چنان به نماد فرانسه بدل شد که یکی دربارهاش گفت: دکارت خود فرانسه است؛ و این یعنی سرآمدی ملتها بیش از آنکه در شخصیت فرماندهان نظامی و سیاسی متجلی شود در شخصیت ادیبان، شاعران و فیلسوفان تجسم مییابد؛ و این باز بدین معناست که سرآمدی روح یا اندیشه بالاترین نوع سرآمدی است.
بهطورکلی وقتی نام دکارت یا دکارتیسم برده شود فوری آن تصویری بسیار پراکنده در همهجا به ذهنمان میآید که میگوید دکارتیسم همان فلسفه دقت و معیار درست و محاسبات سرد عقلانی است. اینجا یک عقل دکارتی وجود دارد همانطور که عقلانیت دکارتی وجود دارد. حتی قصاب به روش دکارتی برایت گوشت تکه میکند! بدون شک تا حد زیادی این درست است؛ اما ما فراموش میکنیم پایهگذار عقلانیت دکارتی تا آن حدی که ما تصور میکنیم «عقلانی» نبود بلکه لحظههایی را گذرانده که کمتر چیزی که میتوان درباره آنها گفت، خارج از حدود عقل و توازن سفتوسخت منطقی قرار میگیرند و آنهم پیش از آنکه حقیقت درخشان برای او روشن شود و ضربه فلسفی بزرگش را بزند.
زندگی عجیب
در حقیقت خود زندگی شخصی او خالی از غرابت و استثناها از عموم آدمیان نبود. آنطور که معروف است دکارت که سال ۱۵۹۶ در فرانسه متولد شد جز مدتهایی کوتاه و منقطع در آن زندگی نکرد. به نظر میرسد همانند جهانگرد سیار گاهی به آن سفر میکرد.
چنین گفتهای دارد: «وقتی فرد برای مدتی طولانی از کشورش دور شود و بعد به آنجا برگردد احساس میکند جهانگردی غریبه است». هیچ دلیل شخصی وجود نداشت که او را بر ترک وطنش وادارد. او در یک خانواده متمکن و در طبقه بالای اجتماعی متولد شد. از هیچچیزی که او را مجبور به ترک کشور کند رنج نمیبرد. او جز اقلیت تحتفشار پروتستانت نبود و به اکثریت مسلط کاتولیک وابسته بود. بااینحال فرانسه را ترک کرد و جز بهندرت و فقط برای حلوفصل برخی مسائل خانوادگی یا دیدار با برخی دانشمندان و دوستان در پاریس به آن برنمیگشت. اینگونه است که میبینیم پایهگذار عقل علمی نوین و افتخار فرانسه و فرانسویهای بیش از دوسوم عمرش را در خارج از فرانسه سپری کرد؛ و این بدین معناست که او پسازآنکه هلند را بهعنوان موطن خود انتخاب کرد بیش از آنکه فرانسوی باشد هلندی بود. در حقیقت هلند در آن زمان از فرانسه آزادتر بود. اندیشمندان از زمان دکارت به آنجا میرفتند تا آزادانه فکر کنند و تألیفاتشان را در آن کشور منتشر کنند چون فرانسه همچنان بنیادگرای تاریکاندیش بود که آزادی روح و اندیشه را خفه میکرد. آمستردام همانند بیروت پیشین برای فرهیختگان عرب بود.
اما به نظر میرسد دلیل دیگری برای دوری گزیدن دکارت وجود داشت؛ و آنهم عشق تنهایی و انزوا به شکل بیسابقه و بینظیر. این مرد دوستدار زندگی و مردم آنچه از آن بسیار هراس داشت این بود که مردم تنهایی و زندگی شخصی او را جدی نگیرند و او این را بهمثابه تعدی به خود میدید. نویسنده سرگذشت او دراینباره این داستان را مینویسد:
-«وقتی هنوز در پاریس بود و تبعیدگاه را انتخاب نکرده بود اهل ادب و هنر از هر گوشه و کناری دور او گرد میآمدند… از او میخواستند پس از هویدا شدن نشانههای نبوغ و سرآمدی، قلمبهدست بگیرد. هرروز پیش او میرفتند و ساعتهای طولانی دور او گرد میآمدند و به او اجازه نفس کشیدن و استراحت نمیدادند. همان زمان تصمیم گرفت بیخبر محل سکونت خود را تغییر دهد. خانهای در قلب منطقه سان جرمن اجاره کرد و دور آن را با سکوت و پنهانکاری گرفت. به پیشخدمتش گفت: کاملاً ممنوع است که کسی محل سکونت من را بداند. من میخواهم تنها و بهدوراز همه باشم. دریکی از روزها پیشخدمت در خیابان میرفت که دوست صمیمی دکارت او را دید و با اشتیاق و علاقه سراغش را از او گرفت و پس از اصرار زیاد و پرسش و پاسخ پیشخدمت تن به میل او داد و محل سکونتش را به او گفت. آن دوست به او گفت: فوری پیش او میرویم تا ببینیم چه میکند. وقتی به خانه رسیدند گامهایشان را آرام کردند تا متوجه آنها نشود و رم بکند. درنهایت آرامش وارد آپارتمان شدند و دوست به سمت اتاقخواب دکارت رفت و او را از لای در تماشا کرد و با صحنه عجیبی روبهرو شد. دید دکارت به پهلو خوابیده و چشمانش را مانند کسی که مدتی به خوابرفته رویهم گذاشته است. بعد ناگهان از تختخواب جست زد تا پشت میزش بنشیند و چیزهایی روی کاغذ یادداشت کند. بعد به رختخواب و به همان حالت قبل برگشت، دوباره چشمانش را رویهم گذاشت و منتظر ماند تا افکار در سرش جمع شوند و آنها را میچلاند همانطور که آب را از ابر میگیرد، بعد دوباره جستی میزد و میرفت پشت میز و عصاره افکارش را روی کاغذ میریخت. مسئله همینطور بارها و بارها تکرار شد تا هرچه داشت به پایان برسد. پسازآن بیرون آمد و لباس تنش کرد. درهمان لحظه دوستش سرفه کوچکی کرد و در زند تا به دکارت بگوید تازهرسیده و چیزی ندیده است»
دکارت پس از سفر به کشورهای شمال اروپا احساس شادی بزرگی کرد چون کسی او را در محله نمیشناخت و کسی توجهی به او نداشت. درنتیجه او برعکس برخی روشنفکران عرب که اگر مردم هرروز برای آنها طبل نکوبند و سرنا ننوازند نمیتوانند زندگی کنند… احساس خوشبختی بیاندازه میکرد از اینکه به میل خود در بازارها و خیابانها میچرخید بیآنکه کسی بداند او دقیقاً کیست؛ و اینهمه آن چیزی بود که میخواست. اگر میفهمیدند او کیست بسیار میرنجید و بهسرعت محل زندگیاش را و حتی شهر را تغییر میداد. دکارت از چه میترسید؟ چه کسی او را تعقیب میکرد؟
اینجا باید این پرسش را پیش بکشیم: راز اینهمه جستوجوی هوسناک تنهایی و انزوا برای دکارت چه بود؟ به این بسنده نکرد که خانهاش در پاریس را تغییر دهد و وطنش را بهطورکلی تغییر داد و به هلند رفت. به این بسنده نکرد از خانه و خانوادهاش بیرون بزند بلکه بهطورکلی وطن و هموطنانش را ترک گفت. در حقیقت دکارت میدانست که رو به مسئله بزرگی دارد. احساس میکرد در درون خود یک بمب ساعتی فلسفی دارد که حجم متراکم میراثی را منفجر میکند و مسیحیت اروپایی را از تاریکی قرنها نجات میدهد. میدانست ناچار است پیش از ساختن ویران کند؛ و این چیزی است که قدرتهای جبروتی مسلط و چیره اجازه آن را نمیدهند. میدانست که «خانه جدید برافراشته نمیشود مگر بر آوار خانه قدیم» همانطور که او بهصراحت در کتاب مشهورش میگوید: گفتار در روش. میدانست باید از همه روابط گذشته آزاد شود تا بتواند برای غرب، خرد آزاد جدید را پایهگذاری کند. حتی ناچار است از خود یا افکار موروثی قدیمش نیز آزاد شود آنطور که خود دریکی از تأملات عالیاش میگوید: «و اکنون پسازآنکه خود از همه قیدوبندها آزادشدهام و پسازآنکه برای خود هرگونه آسایش و عزلت آرام را مهیا ساختم، بهطورجدی به سمت مأموریت اساسی خود میروم: ویران ساختن بیوقفه همه افکار گذشتهام». اینهمه میل به تکهتکه کردن و ویران ساختن برای چه؟ چون انباشتههای میراثی خفهکننده بود و همانند وضعیت امروز جهان عرب دیگر غیرقابلتحمل شده بود. دیگر آنکه همچون همه سرآمدان بزرگ، میخواست در دیوار بسته تاریخ شکافی ایجاد کند؛ و آنگاه تاریخ نفس راحتی میکشد. به این باید صحنه بسیار بسیار مهمی را افزود: دکارت میدانست که تحت تعقیب است بلکه مورد تهدید حذف فیزیکی از سوی تاریکمنشان است اگر مسئلهاش پیش از موعد رو شود. به همین دلیل بسیار مراقب بود و با قسمهای شدید میگفت در دین آبا و اجدادش اخلاص دارد و جز آن نمیپذیرد؛ و همه برای ترس از این بود که او را پیش از تکمیل تألیفات فلسفی و آغاز انقلاب فکریاش برای دورههای بعد بکشند؛ و این بدین معناست که او میدانست آنها میدانند او کیست و چشمهای مراجع بالا بر او قرمز شده است؛ و بههیچوجه به او اجازه نمیدهند اصول ثابت ملت و مقدسات آن را ویران کند: یعنی خرافات موروث دینی؛ و این همان چیزی است که در حقیقت جرأت آن را نیافت اما کلیدش را داد. سپس شاگردش اسپینوزا پس از او آن را محقق ساخت.
اینگونه بود که دکارت گامبهگام به نقطه سرنوشتساز نزدیک میشد. سال ۱۶۱۹ برای انجام سفر شخصی هلند را به مقصد آلمان ترک کرد تا خود و حقیقت را جستوجو کند. حیران و سرگشته بود پیش از آنکه پس از تلاشی سخت به آن برسد. شب ۱۰ نوامبر سه خواب دید که او را بهشدت تکان دادند. کار چنان خطرناک بود که از جهت روانی او را به مرز جنون کشاند؛ و آن زمان لحظه مهمی را فهمید که جز بزرگان بزرگ درنمییابند: لحظه کشف بزرگ و تجلی. لحظه جوشش حقیقت پنهانشده در طی قرنها. پسازآنکه دکارت از آن همهمه سالم بیرون آمد حس کرد گویی وحی از بالا بر او نازلشده است. خدای را بر آن نعمت سپاس گفت. ارزش آن غیرقابل محاسبه بود. کسی که از میان آدمیان حقیقت را داشته باشد مالک گنجی است. او از بزرگترین میلیاردرهای جهان ثروتمندتر است! اینگونه بود که دکارت دانش والا و روش والاتری را کشف کرد که اروپا را به سمت راه رهایی راهنمایی میکند و حتی آن را گلدسته روشنایی ملتها خواهد ساخت. اینگونه حیرتها و دردها از فلسفه بزرگ دکارتی باریدن گرفت: یعنی روش عقلانی که غرب را از طریق علم و تکنولوژی به سیطره بر طبیعت رساند.
هاشم صالح
برگرفته از الشرق الوسط
منبع:سایت لیبرال دموکراسی
چيستی و چرايیِ ايرانشهر در گفتوگو با تورج دريايی استاد تاريخ دانشگاه كاليفرنيا
اکتبر 28th, 2020*ايرانشهر توهّم و اغراق نيست.
*من كاملا با نظر دكتر طباطبايي همعقيده هستم و فكر ميكنم كه ايشان درست ميفرمايند. اما براي من مساله ايرانشهر اولا يك مساله تاريخي در دوره ساساني است ثانيا يك مساله فرهنگي است. به نظر من ابعاد فرهنگي ايرانشهري يا ايراني با ما هست و ما هر قدر هم سعي كنيم، نميتوانيم اين را انكار كنيم. البته در طول تاريخ اين ايده دستخوش تغيير و تحول ميشود.
محسن آزموده
مفهوم «ايرانشهر» در اشاره به قلمروي فرهنگي و تاريخي ايران به ويژه در سالهاي اخير و از جمله در نتيجه مباحث دكتر سيدجواد طباطبايي در محافل روشنفكري ايران بحثبرانگيز شده است. ايرانشهر در اين بيان، هم اشاره به يك سرزمين جغرافيايي و هم دلالت بر يك فرهنگ سياسي و اجتماعي و اقتصادي دارد كه در طول هزارهها بهرغم فراز و نشيبهاي فراوان تداوم داشته و همواره ققنوسوار از پس وقايع و رويدادها از خاكستر آنچه ويران شده و سوخته سر برآورده است. مفهوم ايرانشهر همچنين از سوي منتقدان مورد نقدهاي تند نيز قرار گرفته است. اين منتقدان معتقدند كه ايرانشهر نام رمزي براي گرايشهاي افراطي ناسيوناليستي است و آن را متهم به باستانگرايي و نژادگرايي و تاكيد بر نوعي خاصگرايي و در نتيجه ديگريسازي ميكنند. اما آيا به راستي چنين است؟ آيا مفهومي به اسم ايرانشهر در واقع واقعيتي تاريخي نداشته و امري برساخته ناسيوناليستهاي معاصر است؟ در بيان مدافعان مفهوم ايرانشهر اين مفهوم به چه معناست و بر چه امري دلالت ميكند؟ اين پرسشها را با تورج دريايي، پژوهشگر و تاريخنگار حوزه مطالعات ايران و استاد تاريخ، مطالعات و فرهنگ ايراني دانشگاه كاليفرنيا در ميان گذاشتيم. دكتر دريايي، رييس مركز ايرانشناسي سامئول مارتين جردن در دانشگاه كاليفرنيا، ارواين و از اعضاي هيات ويراستاري نشريه نامه ايران باستان است و آثار فراواني در زمينه تاريخ ايران باستان به ويژه عصر ساسانيان نگاشته كه بسياري از آنها به فارسي ترجمه شده است ازجمله تاريخ و فرهنگ ساساني با ترجمه مهرداد قدرت ديزجي، شاهنشاهي ساساني، ترجمه مرتضي ثاقبفر، شهرستانهاي ايرانشهر ترجمه شهرام جليليان، ناگفتههاي امپراتوري ساسانيان ترجمه آهنگ حقاني و محمود فاضليبيرجندي.
ابتدا بفرماييد از ديد شما «ايرانشهر» چيست و به چه چيزي دلالت دارد؟ آيا يك به يك قلمرو سرزميني تاريخي اشاره دارد و آيا به يك فرهنگ و تاريخ نظر دارد؟
تورج دریائی:من حدود 20 سال است كه در زمينه مفهوم ايرانشهر كار ميكنم البته در پژوهشهاي خودم راجع به اين مفهوم عمدتا به دوره ساساني و تداوم ايرانشهري در اين دوره ميپردازم. اين ايده بعد تاريخي- فرهنگي دارد. براي من ايرانشهر ايدهاي است كه از ابتداي دوره ساساني يعني از قرن سوم ميلادي به وجود آمده است. ايرانشهر به معناي شهر يا سرزمين ايرانيان است. يعني هر جايي كه ايرانيان زندگي ميكردند، ايرانشهر است. ايراني كه امروز در آن زندگي ميكنيم همين ايرانشهر است و ميتوانيم اسم آن را ايرانشهر بگذاريم. ايران و ايرانشهر مكمل يكديگر هستند و ميتوان از هر كدام از اين اسمها استفاده كرد. فرهنگي كه در دوره ساساني به وجود ميآيد، فرهنگ ايراني يا ايرانشهري است. البته در طول تاريخ اين فرهنگ ايراني كه به وجود ميآيد، پوياست و دستخوش تغيير اقوام مختلف و اديان گوناگون است. دورههاي مختلف هر كدام يك لايه(layer) ديگري بر اين فرهنگ ايرانشهري اضافه كردهاند. اما هنوز قسمتي از آن هست زيرا زيربناي آن ديد ايرانشهري است. زماني ميتوانيم بگوييم ايرانشهري نيست كه براي مثال موقعي كه نوروز را جشن نگيريم. ما نوروز را از دوره ساساني در تقويم به طور مشخص داشتيم البته پيش از آن هم بوده است. زماني كه نوروز را جشن نگيريم، ندانيم كه مهرگان كي هست، ميتوانيم بگوييم كه ايرانشهري نيست. اما وقتي تمام اين مباني فرهنگي ايرانشهري را امروز با خودمان همچنان داريم بايد بدانيم كه مديون همان دوره قديم هستيم.
سابقه و ديرينه مفهوم ايرانشهر چيست و نخستينبار اين مفهوم كجا و كي به كار رفته و سير تحولي آن در طول تاريخ به چه صورت بوده است؟
اولينبار كردير موبد بزرگ قرن سوم ميلادي در كتيبهاش نقشهاي را براي ما ترسيم ميكند كه در آن ميگويد كه ايرانشهر كجاست. در زمان حكومت پادشاهي شاپور اول در قرن سوم ما يك شاهنشاهي پرعظمت بزرگي داشتيم اما باز هم به ديد ايرانيان در درون اين شاهنشاهي قسمتي ايرانشهر بوده است. كردير در كتيبه مذكور استان به استان براي ما توضيح ميدهد كه ايرانشهر كجاست كه تقريبا همان مرزهاي امروزي ايران و قسمتي از عراق، افغانستان و آسياي ميانه را شامل ميشود و حتي شايد قسمتي در آن سوي درياي خليجفارس هم باشد. در طول تاريخ و حتي در دوره ساساني بهتدريج به ايرانشهر، «اران» يا ايران ميگويند و اين نام ميماند. حالا اين ايراني كه هست، دستخوش تغييراتي در دوره ساساني ميشود و اين تغييرات بسيار مهم است، زيرا باعث ميشود تنها براي كساني كه زرتشتي هستند ايده ايراني بودن مهم نباشد بلكه مسيحيان و مانويان و… هم اين ايده را ميپذيرند. در حقيقت همه شهروند ايران ميشوند، به همين دليل است كه با آمدن اسلام هنوز تا به امروز ايده ايران با ما تا به امروز مانده است. اين بسيار مهم است.
نسبت ايرانشهر با ايران امروزي چيست؟ برخي متفكران و انديشمندان معاصر مثل دكتر سيدجواد طباطبايي از انديشه ايرانشهري و تداوم آن در طول تاريخ تفكر و فرهنگ در ايران ياد ميكنند. نظر شما در اين باره چيست و نسبت آنچه شما به عنوان ايرانشهر مطرح ميكنيد با ايرانشهر در اين مفهوم چيست؟
من كاملا با نظر دكتر طباطبايي هم عقيده هستم و فكر ميكنم كه ايشان درست ميفرمايند. اما براي من مساله ايرانشهر اولا يك مساله تاريخي در دوره ساساني است ثانيا يك مساله فرهنگي است. به نظر من ابعاد فرهنگي ايرانشهري يا ايراني با ما هست و ما هر قدر هم سعي كنيم، نميتوانيم اين را انكار كنيم. البته در طول تاريخ اين ايده دستخوش تغيير و تحول ميشود.
منتقدان دفاع از مفهوم ايرانشهر، آن را مفهومي برساخته(constructed) و معاصر و ايدئولوژيك ميخوانند كه از سوي ناسيوناليستهاي باستانگرا براي تاكيد بر پيشينه «با شكوه» و «با عظمت» ايران به كار رفته و دستاورد آن را جز غيريتسازي و ايجاد «توهم تاريخ پرشكوه» نتيجهاي در بر ندارد. پاسخ شما به اين انتقادات چيست؟
خير. من معتقد نيستم كه ايده ايرانشهري يك ايده ساختگي است. اگر هم ساخته شده است در 1800 سال پيش ساخته شده و يك پيشينه نيز دارد. اين پيشينه ايرانيان هستند يعني كساني كه دستكم از زمان داريوش خودشان را ايراني ميخواندند. اگر بخواهيد ميتوانيد عقبتر هم برويد. در اوستا نزديك به 3 هزار سال پيش يا بيشتر به ايران اشاره شده و كساني هستند كه خودشان را ايراني ميخواندند، اما دستكم ميدانيم در 1800 سال پيش كساني گفتهاند كه ما در ايرانشهر زندگي ميكنيم. اگر به اين معنا بگوييم اين ايده «برساخته»(constructed) است، اشكالي ندارد. هر ايدهاي بالاخره در دوره و زمانهاي خاص ساخته شده است. بر اين اساس ميتوانيم بگوييم كه ايده ايرانشهر هم 1800 سال پيش ساخته شده و اصلا يك تعبير يا ايده معاصر نيست. اينكه ساخت اين ايده را معاصر بخوانيم كاملا اشتباه است و طرح چنين ادعاهايي به دليل بيسوادي افرادي است كه نه زبانهاي باستاني ميدانند و نه متون تاريخي و كهن را ميشناسند. من نميدانم چرا مساله ايراني بودن بايد يك مساله ايدئولوژيك باشد. به هر حال ما يك تاريخ و گذشتهاي داريم و اين موضوع قسمتي از تاريخ و گذشته ماست. مساله شكوه و عظمت نيست بلكه موضوع تداوم يك فرهنگي است كه يكسري دادههايي دارد و شماري دستاوردهايي داشته كه هنوز با ماست. البته در طول زمان تغيير كرده و اين نكته بسيار مهمي است. مساله ايران و ايرانشهري اصلا ربطي به نژاد در قرن بيستويكم ندارد.
به نظر شما طرح مفهوم ايرانشهر در شرايط كنوني جهان در ميانه نخست سده بيستويكم ميلادي چه اهميتي دارد و چه نتايج و پيامدهايي بر آن مترتب است؟
امروز در دنيا همه به دنبال هويت خودشان هستند. در دوراني زندگي ميكنيم كه شاهد جهاني شدن(globalism) هستيم كه اصلا من نميگويم اين امور بد هستند. اما به هر حال هر تمدني يك هويتي دارد و اتفاقا خيلي خوب است كه ما در اين آشفته بازار بيهويتي بدانيم كه كي هستيم، از كجا آمدهايم و سير اين تاريخ چه بوده است؟ چگونه ايرانيها در طول زمان تغيير پيدا كردهاند. بحث از يك نژاد نيست. ايراني بودن يعني كسي كه به فرهنگ و تمدن ايران پايبند است و ميتواند در اين مرزها هم زندگي كند و حتي فراتر از آنها باشد. اگر ندانيم كه از كجا ميآييم و هويتمان چيست، قاعدتا در قرن بيستويكم پيروز نخواهيم بود و گيج و گنگ ميشويم. در قرن بيستويكم اگر هويتمان را از دست بدهيم، خودمان را هم ميبازيم. اين نكته بسيار مهمي است. اينكه انسان بداند كه ايرانشهري چيست و فرهنگ ايراني به چه معناست اصلا توهم يا اغراق نيست. اگر ما نوروز را جشن ميگيريم، اگر ميدانيم كه مهرگان چيست، اگر آداب و سنن خودمان را ميدانيم و ميدانيم كه تفكر و ديد ما نسبت به جهان چه بوده، نه فقط اشكالي ندارد بلكه اتفاقا يك نكته مثبت و خوب است. من البته كاملا موافقم كه اين هويت فرهنگي بايد با لوازم و شرايط امروزين بشر همخواني داشته باشد. اما نبايد خودمان را كاملا ببازيم و همه چيزمان را بدهيم تا يك چيز ديگري بشويم. آن وقت بيهويت ميشويم. به همين دليل فكر ميكنم كه هويت خيلي مهم است و اين هويتي است كه نه نژادپرستانه است و نه با كس ديگري تناقض دارد. ما بايد خودمان را بشناسيم كه چه كساني هستيم.
منبع:سایت کافه لیبرال
کوروش؛ از استوره تا واقعیت، آرمین لنگرودی
اکتبر 27th, 2020از دیدگاه بیشتر ایرانیان کوروش بیشتر از آنکه یک شخصیت تاریخی و سیاسی باشد، یک استورهی فراانسانی و فرازمانی است. و یا دست کم «نمایهای» است که در هالهی استورهای و مهآلود تنیده شده در پیرامون او، یافتن یک انسان و یا یک شخصیت واقعی ناشدنی مینماید. و این نکته برآیند دو فاکتور الف) شناخت نارسای تاریخی ما از چگونگی شکلگیری امپراتوری او و ب) روش نادرست و جانبدارانه در پژوهش در منابع نارسای بجا مانده از دوران باستان میباشد. بیگمان درآمیختن این دو فاکتور، سختی راستیآزمایی در چگونگی شخصیت واقعی «بنیانگزار پادشاهی هخامنشی» را چند برابر میگرداند.
اینگونه است، که ما با وجود نوشتههای بیشمار در بارهی کوروش هنوز هم با این پرسش روبروییم که براستی او که بود؟ یک «منجی» بشریت؟ و سرآغاز «هومانیزم» تاریخی؟ و در همین راستا بانی نخستین منشور «حقوق بشر» در تاریخ؟ یا یک فرمانروای سیاسیسپاهی شایسته،که در راه نگهداری و گسترش کرانهی سرزمینش سیاست بخردانهای را بنیان نهاد که در ادامهی خود، چهرهی تاریخ پس از خود را به روش شگفتانگیزی به نگارش درآورد؟ و اگر همهیاینها، چگونه و با کدام روند گذر از هر یکی به دیگری؟
بگمان من کوروش نه یک شخصیت فراانسانی بود و نه آن رهایی دهندهی بشریت. و حتا نه آن کسی که بتنهایی بتواند تاریخ زمان خود و آینده را پایه نهاده و یا دگرگون کند. ولی چنین برمیآید که تاریخ در جریان خود، همین کوروش «زمینی» را به پادشاهی تبدیل کرد، که بسیاری از ویژگیهای «آسمانی» را در استورهی خود گنجانیده و جاودانه کرده است. بیگمان این دگردیسی بیش از هر چیز به یک تواناییبنیادین نیاز داشت، که در سرشت انسانی کوروش نهفته بود: توانایی آموختن از رویدادهای سیاسی، اجتماعی و تاریخی پیش از خود در منطقه و بکارگیری این آموزشها در شکلدادن به سبکِ فرمانروایی آینده.
این«سبک» فرمانروایی کوروش سرآغاز خود را در یک نگرش واقعگرایانهای مییافت، که بر پایهی آن، فرمانروایی در یک کشور را از فرمانروایی بر انسانها جداییناپذیر میدید. حکومتی که برای گسترش مرزهای کشور و ادامهی استواری خود، نمیتوانست نسبت به افکار و اعتقادات و بدینوسیله به خواستههای مردم – گذشته از تیره و نژادشان – بیاعتنا بماند. این روش فرمانروایی – حتا در دوران مدرن نیز – بیشتر از آنکه به واقعیت شبیه باشد به یک افسانه میماند. و این همان کلید چگونگی دگردیسی کوروش به یک استوره بود: ویژگی افسانهها باورمند نبودن آنهاست و باورپذیر شدنشان به کنش قهرمانان استورهای نیازمند. استورهی کوروش نتیجهی آن دستاورد سیاسی و اجتماعیای است، که با وجود شکلگیری زمینیاش – شوربختانه – «بیمانند» و از همین رو «رویایی» باقی ماند.
از کوروش گفتهها بسیار است ولی آموختهها اندک. شاید بزرگترین پندی که بتوان از کوروش آموخت این نکته باشد؛ که «چگونه میتوان به تاریخ خود یک معنی داد»؟ به گفتهای دیگر: دوران کوروش برجسته کردن این نکته است، که «اگر بتوان آنچه را که از تاریخ آموخته میشود، برای بهینه کردن مدیریت آیندهی خود بکار بست، این همان معنی دادن به تاریخ است». انسان بردهی (جبر) تاریخ نیست، بلکه شکلدهنده و سازندهی آن است. بنا بر این «پرمعنیو یا بیمعنی» بودن تاریخ یک سرزمین نیز، نتیجهی میزان کنش انسانی در سازماندهی بهینهی آیندهی آن با درسآموزی از گذشتهی بشری است. اما این آموزش کوروش در کردار چگونه شکل گرفت؟ برای شناخت این پروسه باید نگاهی کوتاه به پروسهی گسترش فرمانروایی کوروش در فراسوی مرزهای آغازینش بیافکنیم:
پس از بپایان رسیدن سلطنت «هُووَخْشَتْرَه»(۲) بر امپراتوری ماد، دوران بالندگی مادها تقریباً به پایان رسید و ازآنزمان به بعد حکومت مادها بر مناطق خود تنها با اتکا بر زور و خشونت استوار بود. این روش فرمانروایی موجب ناخشنودی بسیاری از طبقات اشرافی ماد از جانشینان ” هُووَخْشَتْرَه ” شد و این امر به روی آوردن آنها به پارسیان – که تا به آنزمان بعنوان دستیاران ماد حکومت میکردند – و پناه بردن به آنها انجامید. کوروش دوم (کوروش کبیر) هم با استفاده هوشیارانه از این موقعیت و با پشتیبانی پادشاه بابل (نبونید یا نبونعید) توانست حکومت مادها را برکنار و به پادشاهی سرزمینهای ماد و پارس برسد. در اینجا ما شاهد آن هستیم که کوروش برای نخستین بار بعنوان “رهایی دهنده” یک تیره (در اینجا مادها) و با همراهی اشرافیت آنها اقدام به اشغال یک سرزمین مینماید.
کوروش با شکست دادن “لیدیه” – که در آنزمان مرکزش در آسیای صغیر و در شهر سارد (استان مانیسای فعلی ترکیه) بود – پایهی حکومت جهانی خود را گذاشت. اگرچه حکومت جهانی پارسیان در این منطقه با کوروش آغاز شد، ولی اوج قدرت خود را بعدها در دوران داریوش اول تجربه کرد.
گام بعدی که ما از کوروش میشناسیم، تسخیر بابل است. در آنجا کوروش از شکافی که در طبقهی روحانیون بابل ایجاد شده بود استفاده کرد و با بدست آوردن پشتیبانی بخش بزرگی از روحانیون آنجا، خود را بنام نمایندهی “مردوک” خدای بابل معرفی و بار دیگر بعنوان رهاییدهندهی مردم آنجا وارد بابل شد. اینکار با تاجگذاری او بعنوان پادشاه بابل در برابر مجسمهی مردوک به نحو بسیار پسندیدهای بر طبق فرهنگ و رسوم بابلی به انجام رسید. در این زمان کوروش بسیاری از قومهایی را که در بابل بعنوان شهروندان دونپایه شناخته میشدند آزاد کرد. من در اینجا توجه خوانندگان را به این نکته جلب میکنم، که کوروش در اینزمان پس از “رهایی” مادها، بابلیها و اقوام اقلیت دیگر همچون یهودیها در منطقه – خواسته یا ناخواسته – به یک منجی و یا شخصیت استورهای-مذهبی تبدیل گردیده بود، امری که ما هنوز هم آثارش را در مقام او در دین یهود شاهد هستیم.
پیش از بررسی چگونگی این تبدیل بر پایهی آموزشهاییکه کوروش تا به آنزمان از تاریخ منطقه آموخته بود، لازم میبینم به دو بخش از منشور پرآوازهی او اشاره کنم که گویای هستههای اصلی این آموزشها هستند. من این متن را از زبان آلمانی ترجمه کردهام:
بخش اول – بریدهای است از توضیح سرشت خدایی حکومت کوروش، که در این نوشته اینگونه آمده است:
«و مردوک (یعنی خدای بابلیها) صمیمانه در پی یک فرمانروای دادگر بود تا دست او را بگیرد. کورش – شاه اَنشان – را بخواند و فرمانروایی جهان به او داد. […] او (کورش) با راستی و داد آن را پذیرفت. مردوک سرور بزرگ نگهبان مردم خویش با شادی کارهای نیک و قلب دادگر او (کوروش) را بدید و فرمان داد تا او به شهر مردوک (بابل) برود. او (مردوک) در حالی که همانند یک دوست کورش را همراهی می کرد او را به بابل رساند. سپاهیان زیاد کوروش – که شمارشان مانند آب رودخانه بیشمار بود – مسلح در کنار او بودند. مردوک بدون جنگ و نبرد کوروش را به شهر خود بابل در آورد».
بخش دوم – که در اینجا میآید، گفتاری است از زبان کوروش. من نگاه خواننده را به فرازهایی که در اینجا بکار گرفته میشوند فرا میخوانم، چرا که بگمان من این فرازها بیسبب انتخاب نشدهاند:
«…. من (کوروش) خدایانی را که در آنجاها (یعنی در سرزمینهای تازهاشغالی) زندگی می کردند به جای خود باز گردانیدم و مکانی را فراهم آوردم تا آنها در خانهی جاودانی خویش جای گیرند. همهی مردم آنها (یعنی مریدان این خداها) را با یکدیگر متحد کردم و زیستگاه آنان را دوباره سامان بخشیدم. خدایان سومر و اکد را که نبونید برخلاف خواست سرور خدایان (مردوک) به بابل آورده بود اجازه دادم تا به فرمان مردوک – سرور بزرگ – بیمزاحمت به معبدهای خود (یعنی در سومر و اکد) نقل مکان دهند».
همانگونه که دیده میشود، در بخش اول این گفتارها، پادشاهی ِکوروش بعنوان خواست خدای بابل معرفی میگردد. یعنی این خدای بابل بود که کوروش را برای بدست گرفتن فرمانروایی بابل انتخاب و او را به سرزمین بابل درآورد. این امر – یعنی گرفتن یک سرزمین بدرخواست خدای آنجا – چیزی مگر درهمآمیختن دین و قدرت نیست. در بخش دوم این نقلقول ما با سیاست جدید و مهمی روبرو هستیم، که چهرهی تاریخ جهانی را – باز هم خواسته یا ناخواسته – دگرگون کرد. این سیاست بر دو نکتهی پایهای و بنا شده بر درونمایهی متن بخش اول استوار بود:
نکتهی نخست: کوروش از شناختی که در جریان تاریخ درگیریها و همکاریهای اقوام هندواروپایی و سامی پیش از خود بدست آورده بود، میدانست که باورهای مردم را نمیتوان به آسانی نابود کرد. او بجای مبارزه با ادیان و خدایان دیگر ملتها، آنها را (آنگونه که خود میگوید) «به جای اصلی خود باز میگرداند» و «زیستگاه وابستگان این ادیان و خدایان را دوباره سامان میدهد». با اینکار اما در واقع کاری که انجام گرفت – گذشته از جنبهی تبلیغاتی متن این منشور – بازگرداندن این خدایان به مناطق خود و بدینوسیله محدود کردن اعتبار این خدایان در آن مناطق و در بین مردم خود بود.
نکتهی دوم: کوروش از بابلیان و سایر اقوام سامی آموخته بود که چگونه میتوان دین را به خدمت حکومت درآورد و بدینوسیله قوانین کشوری را با باورهای مردم یک سامان سازگار ساخت. قوانینی کشوریای که شکستن آنها بطور خودکار بعنوان شکستن قوانین خدایی برداشت میشد. این همان درهم آمیختن دین با حکومت بود، که پیش از او (و در اصل) یکی از خصایص سرزمینهای سامی – و از جمله یهودی – بحساب میآمد. با این ایده میشد در مواقع لزوم، مردم را هیجانزده به میدان آورد و منافع دینی آنها را با منافع کشور “یکی” کرد. و در نهایت جنگهای کشوری را به مرتبهی جنگهای مذهبی و مقدس ارتقا داد. بر مبنای همین سیاست کوروش – و جانشین اصلی او یعنی داریوش اول – در بابل بر طبق اعتقاد بابلیان، در آسور بر طبق آموزش دینی آسوریان، در اکد بنام خدای اکدی، در اورشلیم با تکیه بر خواست یهوه و در مصر بنا بر سنتهای مصری حکومت میکردند. آنها در واقع بدینوسیله روحانیون این مذاهب را – همانگونه که در مورد مردوک و یهودیان دیدیم – به سخنگویان دولت خود تبدیل کرده بودند، کمااینکه همین نکته، کلید پیروزی آنها در بسیاری از جنگهای بعدی – که بنا بر شواهد موجود بدون خونریزیهای زیاد به انجام میرسید – هم بود. داریوش بعدها این سیاست را گسترش داده و خود را بعنوان ابزار دست خدای آریایی “اهورا مزدا” معرفی و از دیگر مذاهب بعنوان “وابستگان خدایان دیگر” یاد میکرد(۳).
این گفتهها تا به اینجا نشانگر چند نکتهی پایهای هستند که تاریخ سیاسی و عقیدتی بعدی منطقه و بعدها اروپا و بدینگونه جهان را شکل دادند. این نکتهها بگمان من برای فهم شکلگیری باورها، دینها و فرهنگهایی که پس از دوران هخامنشیان سر برآوردند بسیار مهم هستند:
نخست: آزادی منطقهای ادیان مختلف و هماهنگ کردن این ادیان با سیاستهای منطقهای، همزمان بمعنی جدا کردن آنها از سیاست حکومت مرکزی هم بود. این سیاست اگرچه به همهی ادیان آزادی میداد، ولی همزمان از اهمیت و برتری هر کدام از آنها بر دیگری جلوگیری میکرد. قبول مذاهب دیگر و برسمیت شناختن آنها ریشهی سیاستی شد، که بعدها به ماهیت عقیدتی حکومت در این مناطق کمتر اهمیت میداد. در اینجا هدف فقط حفظ قدرت در مناطق امپراتوری بود. این همان نکتهای بود، که بطور مثال در زمان شکلگرفتن حکومت عربی در منطقهی میانرودان پس از سقوط ساسانیان نیز، به قبول نسبتاً آسان سلطهی عربها توسط اشراف ایرانی بسیار کمک کرد.
دوم: با مرکزیت دادن به ادیان، حکومت میتوانست آنها را بهتر کنترل کرده و یا از تأثیر نارضایتی مردم این مناطق – که اغلب بشکل مذهبی بروز داده میشدند – بر دیگر نقاط جلوگیری نماید. بگمان من (بعنوان نمونه) اهمیت “اورشلیم” بعنوان مرکز دین یهود بیشتر از دوران هخامنشیان شروع شد(۴).
سوم: سیاست آزادی ادیان، به آنها موقعیت آشنایی با یکدیگر را میداد، بطوریکه ما امروزه میدانیم که این تبادل عقیدتی، پایهی فرهنگ مذهبی امروزی اروپا را شکل داده است. بدون شک بدون این دوران مراودهیمذاهب، ما شاهد پیدایش مذهبی همچون مسیحیت نمیتوانستیم باشیم.
چهارم: تعدد مذاهب به رواج تعدد خدایان مورد قبول در تمامی مناطق هم میانجامید. این فرهنگ در بین ادیان پیش از یهود در کنعان، سومر، فنیقیه، یونان و حتا در میانرودان وجود داشت. این به این معنی بود، که پیروان یک خدا (مثلاً بعل) در کنعان (شمال سوریه) به هنگام اقامت در میانرودان به معبد خدای آنجا یعنی مردوک رفته و در آنجا عبادت میکردند. برای همین هم میان این خدایان شباهتهای بسیار زیادی وجود داشت، بطوریکه ما ویژگیهای بعل را در مردوک بابلی و یا زئوس یونانی هم میتوانیم بیابیم.
پنجم: پذیرش خدایان محلی به یکی از موانع اصلی گسترش ادیان ایرانی در دیگر مناطق تبدیل شد، بطوریکه از یکطرف ادیان ایرانی، همچنان ایرانی باقی ماندند، ولی در مقابل، اینکار به زمینهی مناسبی برای پیدایش ترکیبهای «جمعگرایانه» (Synkretismus) از چندین مذهب تبدیل شد، که نمونهاش را ما در ادیان عرفانی مییابیم، که در جهانبینی خود تصویری از موزائیکهای ادیان مختلف ارائه میدادند(۵). تعداد این ادیان در آنزمان آنچنان کم نبود.
گذشته از این نکاتی که من در اینجا برشمردم، هخامنشیان در جریان حکومت خود بر یک امپراتوری بزرگ به ابداعات بزرگی دست زدند، که از نظر زیرساختی و سیاسی آیندهی اروپا را نیز رقم زد: از جملهی آنها میتوان از نوآوریهایی نام برد، که من در اینجا از آنها فهرستوار یاد می کنم:
ابداء پست؛ که لازمهی آن ساختن جادهها و راههای سراسری امپراتوری بود. طبیعی بود که ساختن راه، آشنایی و نزدیکی ملتها و ایدههای آنان را با یکدیگر آسانتر میکرد.
ابداء سازمانهای مدیریت کشور؛ که ایدهی اولیه آنرا داریوش احتمالاً در زمان اقامت خود در سرزمین نیل (در زمان کمبوجیه) از مصریها آموخته بود، هر چند که نمونهی این سیستم در ایلام و بابل نیز احتمالاً وجود داشت.
پایهگذاری سیستم دبیران؛ متشکل از هزاران نویسنده و کارمند، که در طول زمان گرداندن و ادارهی کشور را برای پادشاه آسان میکردند. همین سیستم اداری بعدها در زمان شکلگیری اسلام دلیل آن شد که عربها، عملاً حکومت کردن را به ایرانیان واگذار کنند، چون خود از اینکار و در نتیجه از ادارهی کشور ناتوان بودند.
بر پایهی همین سیستم اداری کشور، تقسیم کشور به بیست استان (خشتراپاون) شکل گرفت(۶). در بالای هر خشتراپاون (ساتراپ) یک شاهزاده و یا یکی از وابستگان نزدیک به دربار قرار داشت. با این سیاست داریوش هخامنشیان اعضای مهم خانواده سلطنتی را در یک مقام شایستهی خود قرار میدادد و آنها را در حکومت شریک میکردند. متقابلاً این شاهنشینها بودند که در موارد بحرانی، پادشاه جدید را انتخاب میکردند. این سیستمی بود که شاید بتوان آنرا با سیستم فدرال کنونی در اروپا مقایسه کرد. بنابر این سیستم، پادشاهی ایرانی بنوعی یک سیستم انتخابی بود. مقام شاهنشاه یا “شاه شاهان” در واقع تأکید را نه بر شاه اول، بلکه بر شاهان دیگر میگذاشت؛ “شاه شاهان”! یعنی شاه منتخب و یا مورد قبول دیگر شاهان کشور! ما تکامل این سیستم را بعدها در سُنَّت پادشاهی “گُتیک” در اسپانیای سدهی ششم میلادی شاهد هستیم. یک برنوشت از این سیستم را بعدها هراکلئوس، قیصر بیرانس در مناطق روم شرقی به اجرا گذاشت، که به رفرمهای هراکلئوس معروفند و تحت نام «Thema» انجام گرفتند.
کشف راههای آبی به سرزمینهای جدید امپراتوری: شاید برای بسیاری از خوانندگان این نوشته تازگی داشته باشد، اگر گفته شود که برای اولین بار راه آبی از هندوستان به مصر – از طریق دور زدن شبه جزیرهی صحرای عرب – در زمان داریوش انجام گرفت.
اینها تا به اینجا همه دلایلی هستند که تاریخدان آلمانی «ارنْست کورنهمان» را بر آن داشتند تا از کوروش و داریوش بعنوان دو نابغهی تاریخ هندواروپایی نام بَرَد، که پایههای آن سیستم و فرهنگی را بنیان نهادند که ساختارشان هنوز هم در اروپا دیده میشود(۷).
تمامی مناطق و فرهنگهایی که در سرزمین وسیع هخامنشی با یکدیگر پیوند داده شده بودند، بعدها در امپراتوری سلوکیان و بعدها ساسانیان و همچنین بخش بزرگی از آن در امپراتوری روم همچنان باقی ماندند. بدینوسیله آن سیستمی، که با کوروش در دوران هخامنشیان در مناطق امپراتوری آنها بنا شده بود، بعدها در زمان سلوکیان توسط یونانیها برگرفته و بعدتر با جانشینی امپراتوری روم بجای حکومت سلوکیان به رومیها سپرده شد.
دستاوردهای کوروش اگر چه با یک سیاست «واقعگرایانه» آغاز شدند ولی در ادامهی خود به سیستمی تبدیل شدند که در جهان غرب بیشتر از هر چیز با درونمایهی انسانی خود برجسته میگردد. در نزد بیشتر ایرانیان میراث اصلی کوروش، که همانا فرمانروایی بر پایهی آزادی و کثرت عقاید بود، در برابر جهانگشاییهای او – که به آنها ویژگی «برتری قومی» داده میشد – بفراموشی سپرده شد. دودمان شاهنشاهان بعدی، اگرچه تلاش در برپایی دوبارهی گسترهی فرمانروایی ایران باستان را داشتند، با فراموش کردن سخاوت هخامنشیان در زمینهی پایدادن به خدایان و باورهای دیگر، در عمل راه پیدایش ادیان «یگانهپرست» را هموار نمودند. کاری که در ادامهی خویش به پیدایش ایدهی «یک سرزمین، یک دین» در دوران ساسانیان انجامید و این همان تفاوت هستهای آیین زرتشت در دوران هخامنشیان – که بر پایهی «دوبُنی» و «خرد جهانی» بنا شده بود – و همین آیین در دوران ساسانیان – که خصیصهای «توحیدی» و «منوپولیستی» داشت – بود. خصیصهای که – که شاید ناخواسته – هموار کنندهی راه برای برآمدن اسلام در ایران شد. بر همین پایه، شیوهی برخورد خسرو پرویز ساسانی با عقاید مردمان شکست خورده، هیچ شباهتی به شیوهی سخاوتمندانهی کوروش هخامنشی نداشت(۸).
اهمیت کوروش اگرچه در نزد بسیاری از ایرانیان بیشتر به پیروزیها و یا گسترش مرزهای کشور – و از اینطریق پایدادن به برتری «نژادی و قومی» – پیوند زده میشود، از دیدگان جهانی اما بیشتر از جنبهی انسانی آن مورد توجه قرار میگیرد. نکتهای که در جستار زیر از تاریخشناس آلمانی «اویگن تویبلر» – در مورد اهمیت تاریخ ایران در دوران باستان اینگونه بیان گردیده است(۹):
«ایران کشوری است که درونمایهی تاریخ جهانشمول آن در تاریخ انسانی چندهزار سالهی اخیر تا کنون سنجهی درست داوری و ارج سزوار خویش را نیافته است. بدون تردید اهمیت تاریخ جهانشمول این مردم از دیدگاه انسانی نیز – همچون قهرمانان اساتیری و تاریخی و آموزشهای دینی این سرزمین– همیشه جاودانه خواهد ماند».
—————————————————————————–
پانویس ها:
1) این نوشته یک بخش از سخنان نگارنده در گفتگوی اینترنتی با «جمهوری بیخدایان» در بارهی «نقش ایرانیان در پیدایش فرهنگ امروزی اروپا» است، که در تاریخ ۱۰ اکتبر ۲۰۲۰ مطابق با ۱۹ مهر سال ۱۳۹۹ بطور زنده پخش شد.
2) هُووَخْشَتْرَه: پارسی باستان: hUvaxštra، اکدی: mÚ-ak-sa-tar ، یونانی: Kyaxares، ماد: Ḫavachštra، ایلامی: Šattarrida، آسوری: Kaštarita و بابلی: Hašatritti.
3) در این باره نگاه کنید به متن آلمانی کتاب «مطالعاتی در بارهی جمعگرایی دوران باستان در ایران و یونان» نوشتهی شرقشناس آلمانی “هانس هاینریخ شِدر”:
»Studien zum Antiken Synkretismus aus Iran und Griechenland«; Reitzenstein, R., Schaeder, H. H. 1926. Vieweg & Teubner (Verlag)
4) در این باره گواهیهایی وجود دارند، که سرشت «یهودی» بودن معبد اول اورشلیم را – بمعنی مذهبی که ما امروزه میشناسیم – به چالش میکشند. از جملهی این گواهیها میتوان از نام خود این شهر یاد کرد که بمعنی «شهر اجسام آسمانی» است: اور + شالیم = شهر + اجسام آسمانی (ماه، ستاره و …). این نام به احتمال بسیار زیاد از معبد اولیهای میآید که به خدایان کنعانی (اجسام آسمانی) تعلق داشت. شالیم (Šalim) نام یکی از این خدایان اوگاریتی نیز بود. بعدها اما در جریان برآیش «یَهْوِه» (که بنا بر اساطیر کنعانی در کوههای جنوب خانه داشت) بعنوان «خدای پیروزمند» و «یگانه» در مبارزه با دیگر خدایان کنعانی (که در کوههای شمال خانه داشتند) این مفهوم نیز تغییر کرد.
5) بنقش کشیدن درونمایهی این ادیان را میتوان در این شعر مولوی بزیبایی دید:
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم نه ترسا نه یهودم من، نه گبرم نه مسلمانم.
6) به یونانی به این تقسیمات «ساتراپ» میگفتند که بفارسی شاید بتوان به «مناطق خودگردان» و یا «شاهنشین» ترجمهکرد. در این زمینه نکاه کنید به ویکیپدیای فارسی.
7) ارنْست کورنهمان؛ «تاریخ جهانشمول منطقهی مدیترانه»؛ (متن آلمانی) ص.ص. ۱ تا ۶۲.
»Weltgeschichte des Mittelmeerraumes«; Ernst Kornemann; Verlag C.H. Beck München1967.
8) در این باره نگاه کنید به کتاب «چگونه مسلمان شدیم؟» نوشتهی نگارنده، از انتشارات فروغ در کلن آلمان.
9) از بخش «ایران و دوران باستان» در کتاب «تیخه؛ مطالعات تاریخی» (متن آلمانی) ص.ص. ۹۷ تا ۱۱۵.
EugenTäubler, „Iran und die Alte Welt“ im Buch »Tyche, Historische Studien«; Leipzig, Teubner; 1926.
اکتبر 2020
بنیاد میراث پاسارگاد
Www.savepasargad..com
—
عبّاس معیّری،استادِ مینیاتور،نقّاش و مجسّمه سازِ سرشناس درگذشت
اکتبر 24th, 2020عباس معیّری، استاد مینیاتور ایرانی، نقاش و مجسّمه ساز سرشناس، بامداد روز شنبه ۳ آبان/ ۲۴ اکتبر، در بیمارستان «سن ژوزِف» پاریس درگذشت. او که تا پیش از شروع نبرد نابرابر با بلائی که اینک در سراسر جهان گریبان همگان را گرفته است، چابک و پُرکار بود و هر روز نقش تازه میزد و شیفتگان مینیاتور ایرانی را آموزگاری میکرد، هنگام رخت بربستن ۸۰ سال داشت.
به گزارش رادیو فرانسه، عباس معیری، صورتگر هزار نقش جاودانه که در هر یک صد روح شاعرانه موج میزند، قلم آخر بر پردۀ هستی کشید و نگارهای دیگر بر بوم زندگی زد و رفت.
او که با کمانۀ رنگ، نقش میسرائید و با زخمه بر سنگ، پیکر میسرود، آفریدههای خود را به یادگار بگذاشت و بگذشت.
«استاد»، چنانکه از او یاد میکردند و میکنند، براستی «نازنین» بود. گفتاری همواره «نرم» پیش میآورد و این چنین «همه دلها به قید خویش» میداشت.
دلبستگی و دلدادگی به فرهنگ سرزمین خود در او چنان بود که میگفت پس از پنجاه سال زندگی در فرانسه «هنوز هم هنگامی که چشم بر هم میگذارم، طلوع یا غروب خورشید در تخت جمشید در نظرم پدیدار میشود».
تخت جمشید که یادآور ابتدا و انتهای کار بازیگری او در ایران است، خمیرمایۀ ابدی «شیوۀ کار» او در نقاشی و پیکرتراشی نیز شد.
عباس معیری هنگامی که در سال ۱۳۴۶ در قامت «سیاوش در تخت جمشید» به هدایت فریدون رهنما به این «ویرانۀ پهناور» گام گذارد، جوان باریک اندامی بود که پایان دادن به نبرد میان دو تیرۀ رو در رو را اندیشه میکرد. او در این فیلم، چنانکه نگاه و خواست رهنما بود، گذشته را به حالِ آن روز پیوند میزد و هر چند خلعت شاهزادۀ افسانۀ کهن فردوسی را در بر داشت، به روزگار خویش میاندیشید. میگوید «من که هموارۀ دفترچۀ نقاشی خود را همراه داشتم، در دورۀ فیلمبرداری، از سنگ نگارههای تخت جمشید روبرداری و طراحی میکردم و همان، پایه گذار شیوهای شد که بعد در نقاشی و مجسمه سازی انتخاب کردم».
شاید از همین روست که در تابلوهای او نگارههای نوین دست بر گردن زمانههای اساطیری دارند و دنیای کهن، زمان از دست رفته، و جهان امروز، بریده از روزگار دیروز نیست.
عباس معیری سه سال پس از «سیاوش»، در سومین جشن هنر شیراز، این بار در کسوت «شاه موبد» در نمایشنامۀ «ویس و رامین» نوشتۀ مهین تجدد و به کارگردانی آربی آوانسیان یکبار دیگر «در کنار ستونهای ۲۵۰۰ سالۀ تخت جمشید» ظاهر شد و بار دگر «تشنگی فرهنگی» خود را از چشمۀ الهام خویش تسکین داد.
او همان سال برای تکمیل دانش و کاردانی خود راهی فرانسه شد و دل در گرو این فرهنگ نیز گذاشت.