«فروغ فرخزاد،زندگی نامهء ادبی»:فروغ،گلستان و ناگفته‌های یک عشق،محمّد عبدی

دسامبر 19th, 2016

«فروغ فرخزاد؛ زندگینامه ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده» کتاب تازه‌ای است اثر فرزانه میلانی درباره این شاعر برجسته که در دهه چهل- زمانی که تنها سی و دو سال داشت- در یک حادثه رانندگی درگذشت.

%d9%81%d8%b1%d9%88%d8%ba

در حالی که کتاب‌های داخل ایران این روز‌ها با تیراژی حدودا هزارتایی به چاپ می‌رسند، کتاب «فروغ فرخزاد» که توسط نشر «پرشین سیرکل» در کانادا به چاپ رسیده با تیراژی سه هزار نسخه‌ای و فروشی قابل توجه در کشورهای مختلف، به حادثه‌ای در عالم نشر در خارج از کشور بدل شده است.

با جنجال پیرامونی این کتاب- که با انتشار پیشاپیش یکی از نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان در فضای مجازی پا گرفت- به نظر می‌رسید با کتابی روبه‌رو خواهیم بود که بیش از متن به فرامتن و موارد حاشیه‌ای زندگی فروغ خواهد پرداخت؛ اما برخلاف این پیش فرض، با کتابی به شدت دقیق و حساب شده روبه‌رو هستیم که حاصل چند دهه کار نویسنده و مصاحبه او با ده‌ها تن از اطرافیان فروغ است که زاویه‌های مختلف و ناگفته‌ای از زندگی این یکی از تاثیر گذار‌ترین شاعران پس از نیما (و البته سازنده یکی از تحسین شده‌ترین مستندهای تاریخ سینمای ایران: «خانه سیاه است») را با ما قسمت می‌کند و بی‌شک دقیق‌ترین و کامل‌ترین زندگی نامه اوست که بدون قید و بندهای ممیزی کتاب در داخل ایران به چاپ می‌رسد.

این کتاب قطور ۵۵۰ صفحه‌ای هیچ ربطی به کتاب‌سازی‌ها و داستان‌سرایی‌های معمول درباره زندگی این شاعر جنجالی ندارد؛ در عوض نویسنده هر یافته‌ای را با زبانی سلیس و راحت، در شش بخش- که هر کدام با شعری از فروغ نامگذاری شده‌اند و پی نوشت‌های مفصل هم دارند- پیش می‌برد و در میانه روایت برای مستند کردن گفته‌های خود، گفت‌و‌گوهای اختصاصی با افراد مختلف را در‌‌ همان داخل بخش مذکور می‌گنجاند تا با کتابی متنوع روبه‌رو باشیم که ضمن اشاره به وقایع مختلف هر دوره، به بحث و تحلیل اشعار فروغ در‌‌ همان دوران می‌پردازد و در واقع شعر شاعر را به وقایع مختلف زندگی‌اش ارتباط می‌دهد و نتیجه‌گیری‌های‌ گاه جذابی را ثبت می‌کند.

از این رو چاپ نامه‌های فروغ به ابراهیم گلستان ارزش و اهمیت می‌یابد؛ به این جهت که تنها کنکاشی در زندگی شخصی او نیست، بلکه در درک و تحلیل دنیای فروغ و اشعار آخرین سال‌های عمر او – که پخته‌ترین همه آن‌ها هم هست- به کار هر محقق و علاقه‌مندی می‌آید. جدای از جذابیت‌ها و امتیازات بخش‌های مختلف کتاب، مهم‌ترین ارزش آن همین پرداختن بدون تعارف و دقیق به این رابطه شخصی سازنده – و بسیار اثرگذار در هنر فروغ- است و روایت دست اولی از آن: خانم میلانی بالاخره آقای گلستان را راضی کرده تا در ۹۴ سالگی، برای اولین بار درباره فروغ حرف بزند و نامه‌های او را به چاپ بسپارد.

پرهیز گلستان از هر نوع حرف زدن درباره فروغ حتی در صحبت‌های شخصی و خصوصی، پرهیز آشکار و غیر قابل بحثی بود که نگارنده خود طی سال‌ها به چشم دیده و در سخنان و نحوه رفتار گلستان حس کرده بود. اما تلاش و اصرار سالیان خانم میلانی سرانجام به ثمر رسیده و ابراهیم گلستان به طور مفصل برای اولین بار در این کتاب درباره فروغ و رابطه شخصیشان حرف زده است.

آقای گلستان به نگارنده گفت که خانم میلانی اول بار در اوایل دهه هشتاد (میلادی) از او خواسته که درباره فروغ برای کتابش حرف بزند؛ طبعاً جواب رد شنیده، اما سال‌ها بعد که آقای گلستان «با برادر او – عباس میلانی- و خود او بیشتر آشنا شده و جدیت‌اش را در کار دیده»، قبول کرده تا نامه‌ها را برای انتشار بدهد و با او درباره فروغ مصاحبه کند.

در این گفت‌و‌گوی سی صفحه‌ای، جدای از ردیابی اثر گلستان بر شعر فروغ- و اثر فروغ بر داستان‌های کوتاه گلستان؛ که خود می‌تواند موضوعی برای یک تحقیق گسترده باشد- گلستان خوشبختانه به طور مستقیم و صریح درباره شایعه‌ای که همزمان با چاپ این کتاب درباره ازدواج شرعی فروغ با گلستان در فضای مجازی پا گرفت حرف زده است؛ او در جواب خانم میلانی که می‌پرسد: «فروغ دلش نمی‌خواست با شما ازدواج کند؟» پاسخ می‌دهد: «به خاطر با هم زندگی کردن، داشتن یک نوع امنیت عمومی، ولی ایده آل یک زندگی مشترک فلان به کلی، هیچ وقت. اگر هم یک وقت او گفته باشد- که یادم نیست- من قبول نمی‌کردم. نه که نمی‌خواستم باهاش زندگی کنم، برای خاطر اینکه اصلاً آدم وقتی از یک کاتگوری خارج بشود، دیگر احمقانه است که یک کاتگوری معادلش یا موازی‌اش را بخواهد امتحان کند. اصلاً من با conception [نهاد] ازدواج موافقت ندارم. ازدواج چیز خیلی وحشتناکی است. ازدواج یک کنترات اقتصادی است که بین دو نفر انجام می‌گیرد؛ ارتباطی به عشق و علاقه و محبت و دوستی ندارد.» (صفحه ۱۸۷)

گلستان ضمن رد کردن همه داستان‌ها درباره به خاک سپردن فروغ در ظهیرالدوله می‌گوید این اوست که سه قبر در آنجا می‌خرد تا فروغ را دفن کنند و راز دو قبر خالی دیگر را هم برملا می‌کند: یکی برای خودش و دیگری برای فخری گلستان.

با این حال او در مراسم خاکسپاری فروغ حاضر نشد، اما جملات بعدی‌اش حکایت از دردهای ناگفته و عمیقی از مرگ فروغ دارد که معنای سکوت عمیق او را- که نیم قرن طول کشید- آشکار می‌کند: «من مرتب هر روز می‌رفتم آنجا [سر قبر فروغ]. اصلاً من یک همچی آدمی نیستم. یک روز- یک روز تعطیلی بود، جمعه بود- مثل هر روز، می‌رفتم سر قبرش. آمدم تو میدان تجریش؛ همین طور توی فکر بودم. شما باور نمی‌کنید؛ از میدان تجریش که می‌آمدم، یک مرتبه دیدم کاشان هستم. دیدم اصلاً این نمی‌شود؛ اینکه زنده نخواهد شد. اگر هم توی من بوده، که توی من هست. یک روز هم تو آینه نگاه کردم، دیدم همین طور دارم گریه می‌کنم؛ صورتم غرق اشک است…» (صفحه ۱۹۷).

منبع:سایت رادیوفردا

درستایش دگراندیشی،علی میرفطروس

دسامبر 19th, 2016

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها

درستایش دگراندیشی

28مرداد 1389=19اوت 2010

«درجامعه ای که همه،یک جور می اندیشند،دیگر کسی

نمی اندیشد».

نمی دانم که این جملهء درخشان را کجاخوانده ام ولی باید افزود جامعه ای که درآن،همه،یک جور می اندیشند،یک«ملّت» نیست بلکه یک«اُمّت»است.

تاریخِ سرکوبِ دگراندیشی و دگراندیشان درایران به قول فردوسی،«یکی داستان است پُرآب چشم»که پس از گذشت قرن ها،هنوزنیز ادامه دارد.در تاریخ معاصرایران،سلطهء پرونده ساز و دروغپردازِحزب توده و اعتقادبه اینکه«هرکه بامانیست،برمااست»براین عارضهء شوم،رنگ و لعاب تازه ای بخشیده که نمونه هایش را در برخی سایت ها و افاضات بعضی مُجریان رادیو-تلویزیون های وطنی ملاحظه می کنیم.باخودم می گویم:

-کسانی که می خواستند محموداحمدی نژاد را تغییردهند،خود،به احمدی نژاد تبدیل شده اند!

 

***

اسناد فرقهء دموکرات آذربایجان به روایت دیگر

دسامبر 7th, 2016

صعود و سقوط فرقهء دموکرات آذربایجان موضوع بسیارمهمی است که پس ازگذشت 70 سال،هنوز نیزموردتوجهء پژوهشگران قراردارد. بعدازکتاب جمیل حسنلی  بانام«فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان»(به روایت اسناد محرمانه ی آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی)،کتاب «اسناد فرقهء دموکرات آذربایجان به روایت دیگر»نوشتهء دکتر هادی هاشمیان  کتاب دیگری است که درسال های اخیرمنتشرشده است،بااین تفاوت که کتاب نخست مبتنی براسنادمحرمانهء دولت شوروی است ولی کتاب اخیر مبتنی بربخشی از 1000اسنادی است که درمرکزاسنادمجلس شورای ملّی  موجود است.

نویسنده درمقدمهء کتاب،ازچگونگی تشکیل حزب کمونیست ایران،حزب توده و تشکیل فرقهء دموکرات آذربایجان یادمی کندتاخواننده را درمتنِ موضوعی کتاب  قراردهد.

360px-%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87_%db%8c_%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%aa_%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d9%86

بخش های مهم این کتاب عبارتنداز:

1. گزارش عملیات فرماندهان ارتش علیه فرقهء دموکرات آذربایجان و نیروهای مصطفی بارزانی در کردستان که از طرف وزارت اطلاعات رژیم پهلوی تدوین شده است.

2.  اسناد اداری مؤسسات و سازمان ‌های مختلف رژیم پهلوی از شهرهای اردبیل،آستارا و تبریز.

3. اسناد اداری،اعلامیه،مرام نامه‌ها.

4. تصاویر مربوط به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی فرقهء دموکرات آذربایجان.

این کتاب در 581 صفحه،توسط مرکز اسناد کتابخانهء مجلس انتشار یافته است.

جواد رحیم لو،تبریز

غائلهء آذربایجان،ارتش سرخ وکمونیست های ما،جواد رحیم لو

دسامبر 6th, 2016

 غائله ی آذربایجان،یکی ازوقایع بسیارمهم درتاریخ معاصرایران است که هرچند بیش ازیکسال طول نکشید،اما اهمیّت آن-به مثابه ی ماجرائی علیه استفلال و تمامیّت ارضی ایران- هنورهم موردتوجه ی روشنفکران وپژوهشگران است.

اخیراً انتشاراسنادمربوط به این ماجرا بسیاری از زوایای تاریک این غائله را روشن ساخته است که ازآن میان میتوان ازکتاب جمیل حسنلی  بانام«فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان»(به روایت اسناد محرمانه ی آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی) ونیزازمقاله ی مستندوارزشمند«استالین و فرمان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان»،نوشته ی استادکاوهء بیات  نام برد.

یادآوری 21آذروسرنوشت شوم رهبران فرقه دموکرات می تواندموجب عبرت کسانی باشدکه درشرایط حساس کنونی،سوداهای شومی علیه یکپارچگی وتمامیّت ارضی ایران دارند.

ایدئولوژی ها را-عموماً-«تبلورشعورکاذب و آگاهی دروغین»تعریف کرده اند.مقاله ی حاضرنگاهی است به نظریه پردازی های یکی از ایدئولوگهای جنبش کمونیستی ایران درباره ی غائله ی آذربایجان و حضورارتش سرخ شوروی که درکتاب«دموکراسی ناقص» نوشته ی«م.ا.جاوید؟»منتشرشده است(1).این نظرات،متأسفانه، تأثیرات مخرّبی بردیدگاه های برخی ازروشنفکران وپژوهشگران صاحب نام داشته(2)واین امر،نقدوبررسی کتاب مذکوررا لازم وضروری می سازد.

                                                      ***

سقوط ناگهانی حکومت رضاشاه واشغال ایران بدست ارتش های متفقین درشهریور1320،نه تنها جامعه ی ایران را دچارهرج ومرج وآشفتگی های شدیدی ساخت بلکه ضعف قدرت مرکزی درایران وخصوصاً سلطه ی ارتش های بیگانه موجب شدتادولت های روس وانگلیس ازاین آب گِل آلود ماهی بگیرند.این آشفتگی ها وهرج ومرج ها درآذربایجان نمودبیشتری داشت وبی کفایتی مأموران دولتی درآذربایجان وتظلّم خواهی های بدون نتیجه ی مردم این منطقه،زمینه رابرای سوء استفاده ی عوامل بیگانه هموارساخت،هرچند دولت مرکزی بااعزام سرلشگرجهانبانی(وزیرکشوروقت)وارسال هدایای نقدی کوشیدتاازمردم شهرهای اهر،ماکو،تبریز،رضائیه،خوی،مراغه،مهابادوشاهپور دلجوئی کند،امّانفوذوتبلیغات عوامل دولت شوروی درآذربایجان،زمینه رابرای قدرت گیری حزب توده وسپس ظهورفرقه ی دموکرات آماده ساخت:

 

در اوایل ژوئیه 1945کمیته ی مرکزی حزب کمونیست شوروی بااحضار میرجعفر باقراوف(دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان) به مسکو،تصمیمات محرمانه ی سران حزب(به ریاست استالین)رابه وی ابلاغ کردکه طبق آن،«تدابیر لازم در مورد سازماندهی جنبش های جدایی خواهانه در آذربایجان جنوبی و سایر شهرهای ایران» پیش بینی شده بود.(فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان،ص52)

%d9%85%d8%aa%d9%86-%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ad%d8%a7%d8%af%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%a1-%d8%af%d9%85%d9%88

 

فرمان استالین برای ایجاد«فرقهء دموکرات آذربایجان»

متعاقب این دیدار، سران فرقه در نامه ای به باقراوف از«ضرورت استقرار حکومت جمهوری مستقل و دموکراتیک در آذربایجان»سخن گفتندوسپس، گروهی ازطرف نهادهای نظامی-امنیتی واقتصادی شوروی به سرپرستی عزیز علی اوف وسپس حسن حسن اوف (دبیر سوم کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی) واردتبریز شدند وطی گزارشی به سران دولت شوروی،یادآورشدند:

-«خلق آذربایجان باید از ظلم فارس ها رها شود. دولت ایران که در آستانه فروپاشی است قادر به حفظ استقلال کشور نیست..احساسات ملی و ایده تشکیل دولت مستقل در میان خلق آذربایجان بسیار قوی است… آزادی آذربایجان جنوبی و برقراری حکومت کامل دموکراتیک در آنجا و یا الحاق آن به آذربایجان شوروی تنها از طریق عصیان خلق قابل اجراست…در شرایط کنونی تنها شعار توده پسند: آزاد کردن آذربایجان از ظلم و ستم فارسها، تشکیل دولت دموکراتیک و حل مسئله ارضی است.» (فراز و فرود فرقه ی دموکرات آذربایجان ،صص 45-46)

اعضای فرقهء دموکرات باتصویراستالین

 

بدین ترتیب،میتوان غائله ی آذربایجان را مقدمه ی اشغال ایران وایجاد«ایرانستان»توسط استالین دانست که مانندتزاریست های روسیه، سالها سودای دست یافتن به آبهای گرم خلیج فارس را درسر داشت. نویسنده ی کتاب«دموکراسی ناقص»-اما- باابرازشادمانی ازسقوط«حکومت فاشیستی رضاشاه»!! بدست ارتش های متفقین و اشغال نواحی شمالی ایران توسط ارتش سرخ،غائله ی آذربایجان را«قیام مردم آذربایجان»می نامدومینویسد:

-«…درمنطقه ی شمال،ارتش سرخ ومقامات شوروی درامورداخلی دولت ومردم بهیچوجه مداخله نمی کردند…درمنطقه ی شمالی،مخصوصاً درآذربایجان،ارتش سرخ اگربامردم تماس میگرفتند،این تماس بامنتهای دوستی وتواضع وصمیمیّت همراه بود،چنانکه هنگام رفتن شان ازایران مردم بامحبت واندوه بدرقه شان میکردند…درمناطق شمالی،هیچ مداخله ای علیه آزادیهای دموکراتیک مردم نمیشد،ثانیاًارتشیان سرخ طبیعتاًنسبت به جنبش توده ای ازتشویق وکمک معنوی دریغ نمیکردند.»(ص8)  بنظرنویسنده ی«دموکراسی ناقص»:«درموردقیام آذربایجان،کمکهای مادی ومعنوی شوروی،امری طبیعی ولازمه ی انترناسیونالیسم پرولتری بود»(ص36).

«م.ا.جاوید»، غائله ی آذربایجان را«قیام آذربایجان»می داند ومعتقداست که «این قیام درحقیقت جوابی بودکه بخش پیشتاز ملّت وزحمتکشان ایران به تشبّثات فاشیستی طبقه ی حاکمه ازیکسو وبه مشی آشتی جویانه ی وپارلمانتاریستی حزب توده،ازسوی دیگر،میداد.اعلام دولت خودمختارآذربایجان بیان فشرده ی این جواب بود».(ص26)

واقعیّت اینست که برخلاف نظر«م.ا.جاوید»سوای اعضای حزب توده وفدائیان فرقه چی،استقرار ارتش سرخ وسلطه ی فرقه ی دموکرات،هیچگاه خوشایندمردم عادی،خصوصاً پیشه وران وبازرگانان ودیگراقشاراجتماعی آذربایجان نبود.درواقع،باتوجه به سنّت آزادیخواهانه  ومیهن پرستانه ی مردم آذربایجان درانقلاب مشروطیّت،شعارهای تندحزب توده وفرقه ی دموکرات وحضورارتش سرخ شوروی،مردم عادی آذربایجان را نسبت به« تمایلات ملّی ِ حکومت  پیشه وری» دچارترس وتردیدمینمود.سیاست های مالیاتی رهبران فرقه وفرارسرمایه  داران وبازرگانان ازمنطقه ودرنتیجه،بحران اقتصادی وقحطی وکمبودموادغذائی وافزایش قیمت ها،درگیری های خونین فدائیان فرقه چی بانیروهای«جمهوری کردستان»(قاضی محمد)دربارهء تقسیم نواحی تُرک نشین و… فرقه ی دموکرات رابابحران های شدیدی روبروساخت بطوری که به گزارش کنسول انگلیس درتبریز:

-«دموکرات ها درهمه ی جبهه ها وضع بدی دارند.وضع مالی شان  بسیارخراب است.ازاقدامات کُردهادر اُرومیّه مستأصل شده اند.درحالی که نیروهای نامنظم،که به گفته ی دموکرات هاتوسط مقامات ایرانی تجهیزشده اند،دراردبیل بافدائیان درگیربوده اند.اقدامات حکومت ایالتی به منظورجمع آوری غلّه برای مصارف زمستانی،بامقاومت یکسان زمینداران وکشاورزان مواجه میشودواختلاس های مالیاتی،صندوق حکومت راتهی کرده است.کمیاب شدن نان هردم حادترمیشودوحزب بایدبا مردمی طرف شودکه 90درصدشان یادشمن اندیاکاملاًبی اعتنا.دادوستد  کساداست؛هرکس پولی دربساط دارد،یاپنهان می کندیابرای اطمینان  به تهران میفرستد».(3)

%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%db%8c-%d8%af%d8%b1%d9%be%db%8c%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%a1-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%aa

 

 میهن پرستان آذری درپیکاربافرقهء دموکرات آدربایجان

 

 این مصائب،مردم آذربایجان رامجبورکردتا بین«فرقه ی دموکرات سرخ»وحکومت مرکزی تهران،دومی را انتخاب کنندضمن اینکه ازآغازسلطه ی فرقه  وحضور ارتش سرخ شوروی درآذربایجان،مقاومت های شجاعانه ای ازسوی مردم ونظامیان مستقردرآذربایجان ابرازشده بود که نمونه های از آنهارادرخاطرات رحیم زهتاب فر(سردبیرنشریه ی «آذربایجان» ویکی ازمسئولان مبارزات چریکی در«جمعیّت نجات آذربایجان»)میتوان خواند،ازجمله مقاومت و قتل بیرحمانه ی حدود 300 نیروی ژاندارمری ایران توسط فدائیان فرقه ی دموکرات که تأسف وخشم بسیاری از اهالی مردم آذربایجان را برانگیخت(4).

قوام السلطنه،بادرایت و سیاستی استثنائی ضمن توافق ظاهری با دولت شوروی( درباره ی دادن امتیازنفت شمال به شورویها)،کوشیدتاابتداء نیروهای ارتش سرخ راازمنطقه ی آذربایجان بیرون کندوسپس،باتمهیدات هوشیارانه ای کوشیدتاهوادارانش در مجلس بااین توافق ظاهری،مخالفت کنندوآنرا بی اعتبارسازند.

%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d9%88%d9%82%d9%88%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d9%87

شاه و قوام السلطنه دراندیشهء نجات آذربایجان

بدنبال توافقنامه ی قوام-سادچیکُف،درروز 4 فروردین 1325 اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد که نیروهای نظامی خود را از خاک ایران خارج خواهد کرد،اما ،«م.ا.جاوید»ضمن نام بردن از قوام بعنوان«قوام السطنه ی خائن،دشمن دیرین آزادیخواهان آذربایجان»(ص33)و«قوام السلطنه ی وطن فروش»(ص34)ناخرسندی عمیق خود راازدرایت ووطن پرستی قوام السلطنه ابرازمیکندومینویسد:

-«ازمجلس کذائی پانزدهم جزاین انتظارنمیرفت که مقاوله نامه[قوام-سادچیکُف]رابااکثریت قریب به اتفاق آرا   ردکند.بعلاوه،،خودقوام نیزبه اظهاررسمی دولت شوروی نه تنهازمان عرضه نمودن پیشنهادرابه مجلس از7ماه به 1سال کشانید،بلکه رأساً باتصویب آن درمجلس مخالفت نمود(ص35)

 «م.الف.جاوید»ضمن ستایش ازدولت شوروی برای اشغال نواحی شمالی ایران وحمایت از«فرقه ی دموکرات آذربایجان»،اساساً،مذاکره با قوام السطنه برای تخلیه ی ارتش سرخ ازایران رانادرست میداند،لذا،ضمن انتقادشدیدازشاه وقوام السلطنه ،موضع شجاعانه ی دکترمصدّق درباره ی «ضرورت تخلیه ی بدون تاخیر ایران ازنیروهای ارتش سرخ»رانیزببادانتقادوتمسخُرمیگیردومینویسد:

  -«دکترمصدّق به تاخیردرتخلیه ی کامل ایران ازارتش سرخ اعتراض نمودو… ازاینکه دولت حکیمی نتوانست ارتش استعماری رابرای براه انداختن ِ کُشت وکُشتاربه آذربایجان بفرستدبه تلخی یادمی کندوبدین ترتیب،سواربراسب سیاست موازنه ی منفی ِ خود به امدادارتجاع وامپریالیسم وبجنگ توده های زحمتکش وکعبه ی آمال شان-سوسیالیسم-میشتابد»(صص37-38)

محروم شدن فرقه ی دموکرات ازبازوی نظامی ارتش سرخ ودرنتیجه،آشفتگی وتردیدوسردرگمی درمیان رهبران این فرقه،فرصتی بودتا به بهانه ی انجام انتخابات دوره ی پانزدهم مجلس وضرورت امنیّت وانتظامات درحوزه های انتخابات،محمدرضاشاه و قوام السلطنه ازسه جبهه نیروهای ارتش ایران را واردآذربایجان سازند.

21آذر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نویسندهء«دموکراسی ناقص» درسوگ شکست غائله ی آذربایجان تأکیدمیکند:

-«شکست قیام آذربایجان،همراه باشکست موقت حزب توده…مرحله ی نوینی ازمبارزات ملّت ایران علیه ارتجاع وامپریالیسم بود…پس ازاستقرارسیاه ترین رژیم کشتاروشکنجه وحبس وتجاوزوغارتگری برآذربایجان که عاملینش در بست به محمدرضاشاه   وابسته بودند،…عده ی زیادی ازافسران میهن پرست درآذربایجان وجاهای دیگربدست دژخیمان محمدرضاشاه بخاک وخون افکنده شده بودندولی بعدها معلوم شدکه سازمان افسران آزادیخواه تحت رهبری قهرمان توده ای،خسروروزبه ،تشکیلات آهنین خودرادردرون ارتش نگهداشته وحتّی گسترش داده است».(صص 27-28).

 چنین نگاهی به غائله ی آذربایجان و«قهرمان توده ای؛خسروروزبه»که احمدشاملو-بدرستی-وی را«تنها یک جنایتکار[که] تایید او،تایید همه‌ی جلادان تاریخ است»نامیده،باعث نفرت هرایرانی آراده ای است.

 

بدنبال انتشارخاطرات دکترجهانشاهلو(معاون پیشه وری)،دیگردست اندرکاران این ماجرا،ازجمله دکترحسن نظری وبابک امیرخسروی نیز باانتشارخاطرات ونقدگذشته ی سیاسی خویش،میراث ارزشمندی برای آیندگان برجای گذاشته اند.امیدواریم که نویسنده ی کتاب«دموکراسی ناقص»(م.ا.جاوید؟)نیزبامیهن دوستی وشجاعت اخلاقی ضمن نقدمواضع گذشته ی خود،سهم خویش رادراین میراث ارزشمند ادا نماید.

21آذرماه1325وسالگردنجات آذربایجان ازچنگ نیروهای بیگانه،فرصتی است برای تقویت وگسترش همبستگی های ملّی ما.  

                                     جواد رحیملو،تبریز

                                 اول آذرماه1393خوشیدی

 

زیرنویس ها:   

1-دموکراسی ناقص(تحلیل اوضاع اقتصادی-سیاسی سالهای1320=1332)،م.ا.جاوید(؟)،نشرحقیقت،بی جا،1361.

2-برای نمونه بنگریدبه کتاب محمدشمس لنگرودی که طی آن،نویسنده ی گرامی باتکیه برکتاب«دموکراسی ناقص»(صص2 ،224و624)،حکومت رضاشاه را«حکومت فاشیستی»،«خیانتکار».و…قوام السلطنه را«نخست وزیرحیله گر»نامیده و مانند«م.ا.جاوید»با ادبیّاتی ایدئولوژیک کوشیده تاتحولات اجتماعی-فرهنگی دوران رضاشاه  را بی ارزش نماید:تاریخ تحلیلی شعرنو،ج1،بخش اوضاع ایران در دوره ی اول حکومت محمدرضاشاه پهلوی(1320تا1332)،نشرمرکز،تهران،1370،صص 170-175، 180 -184 ،210و218-242.گفتنی است که درچاپ های بعدی این کتاب نیز  همین اصطلاح درتبیین دوران رضاشاه بکاررفته است!

3-آبراهامیان،ایران بین دوانقلاب،ترجمهء کاظم فیروزمند،حسن شمس آوری،محسن مدیرشانه چی،نشرمرکز،تهران،1378،صص377-378.

4-زهتاب فر،رحیم،خاطرات درخاطرات،نشرویستار،تهران،1373،صص199-200و217-218و312-314 ؛ همچنین مراجعه کنیدبه خاطرات آیت الله میرزاعبدالله مجتهدی، بحران آذربایجان(سالهای 1324-1325)، به کوشش رسول جعفریان،تهران،1351، صص62-63و138-238و310-302

مطالب مرتبط :

دکترجواد طباطبایی در تبریز: تاريخ جمهوری باکو در دل تاريخ ايران جای دارد!

بابک امیرخسروی: آذربایجان در گلوی استالین گیر کرد!

آذربایجانِ ما

«مُجمل فصیحی»،تاریخ در پیکرهء خبر،محمود فاضلی بیرجندی‎

دسامبر 6th, 2016

 

نگاهی به کتاب«مُجمل فصیحی»

%d9%85%d8%ac%d9%85%d9%84

این کتاب را فصیح خوافی نوشته که زادهء سال 777 و درگذشتهء 845 است.

سال نگار فصیحی در چهار طبقه و دو مقاله است. چهار طبقه،از آدم تا پایان ساسانیان را در بر گرفته است.

 مقالهء نخست با «عام الفیل» آغاز شده و تا 53 سال هجری رفته. در همین دوره پیامبر اسلام متولد می شود.

مقالهء دوم از هجرت تا به سال 845 است. کتاب در این سال نیمه تمام رها شده است. نمود دیگری از زندگانی متلاطم ایرانیان: تمام ناشدگی و بی فرجامی.

فصیحی اندکی پیش از رها شدن کتابش نوشته است که مغضوب گوهرشاد خاتون شده و وی را زندان کرده اند. آیا او تاب غضب مخدومش نیاورده و دق کرده است؟

مجمل فصیحی در سه مجلد در سال 1386 منتشر شده است. در تواریخ ادبیات ایران که من دارم، از قبیل کتاب دکتر صفا، ادوارد براون، و برتلس نام این کتاب یا نویسنده را ندیدم. در سبک شناسی بهار هم چیزی از این کتاب ندیدم. شاید از آن که مجمل فصیحی پیش از این چاپ نشده. پس بایستی همت مصحح آن، محسن ناجی نصرآبادی، و نیز نشر اساطیر را ستود که کتاب گرانسنگ دیگری را از منابع ناخوانده فارسی بیرون کشیده و به ما داده اند.

من مُجمل را برای نیازی خواندم. چند نکته را می آورم:

  1. فصیحی خبرهای سالها را تابع اندازهء معینی نکرده. از سالی درچندین ورق خبر داده،از سالی فقط دو خبردارد.
  2. او مسلمان متعصّبی است و یک خبر هم از احوال زرتشتی و ترسا و یهود نیاورده است.از گبران یک جا موقع قتل جماعت آنان نام برده؛در سال 801 (ص 1004/ ج 3). ضمناً نشان آن که در این تاریخ هنوز گبران زیادی درممالک اسلامی می بوده اند. از فرقه ها فقط خبر از قرامطه و اسماعیلیان دارد که هر بار آنان را نفرین می کند.
  3. فصیحی پس از دوران باستان،دیگر نام ایران را نیاورده مگر آن زمان که مغولان سرازیر شده اند. فقط در اخبار مغولان،نام ایران را تکرار می کند.

از سرزمین های دیگر هم خبری ندارد مگر جاهایی که در تحت خلافت اسلامی واقع می شده؛ از هند و فرارود تا ارمن و آبخاز و قبرس ومصر.

  1. فقره های خبرِفصیحی بیشتر به گرد ولادت، جلوس یا نصب، وفات یا قتل می گردد، به وفات مشایخ بزرگ عنایت دارد، تاریخ آغاز یا پایان نگارش برخی کتاب ها را آورده؛(کشّاف زمخشری یا تاریخ بیهق)،خبر برخی حوادث را داده؛چون افتادن دیوار مسجد نبوی (ص 667/ ج 2) یا آغاز بنای مسجد هرات ( ص 701/ ج 2) که باز هم ربطی به دین دارد.اما در مجلد سوم، این روال عوض شده و خبرها جزیی تر است. شاید چون مشاهداتش را نقل می کند.اما در همه خبرهامواظب است که نظر ندهد.
  2. خبرهایی از رخدادهای نامعمول دارد؛چون پیدایی جانور خوفناک ناشناس در بغداد ( ص 467 / ج 2)، باران ریگ ( ص 476 ج 2) یا افسانه برای ولادت چنگیز ( ص 543 / ج 2). به آرای منجمان هم اعتنایی می کند. قیاس شود با نگاه امثال ابن مسکویه و بیان واقع ناب رخدادها از زبان ایشان!
  3. در کار فصیحی از جنگ و خون ریزی معمول تاریخ، نشانی نیست. خبر از عزیمت شاه و لشکریانبرای حرب یا گشادن شهرها می دهد و می گذرد. حتی واژه جنگ را به کار نبسته مگر جایی که جنگ بین دو قاضی بوده ( ص 727/ ج 2). از حمله های مغولان با عنوان «نهضت همایون» یاد کرده است. (صفحه های ج 3) . آیا فصیحی با دستگاه خلافت و سپس با مغولان تعارفی داشته که خبر هیچ کشتاری را حتی از هولناک ترین خون ریزی های مغولان نمی گوید؟ یا خود خلق و خوی مخصوصی داشته است؟
  4. شاید مفصل ترین خبر فصیحی آنی است که در باره فردوسی نوشته که 12 ورق است و فردوسی را به زبانی شایا ستوده است. جز او به اهل شعر عنایتی نداشته و مثلا وقتی خبر از خیام داده برایش از خداوند آمرزش می خواهد.
  5. فصیحی در برههء پس از مغول و در آستانه انقلاب احوال ایران به سوی تشیع می زیست.سال 764سخن از دعوی «تشیع» آورده.اما دیگر خود نبوده و شاهد درگرفتن شیعه گری در ایران نشد.

9. مجمل فصیحی از درون خلافت اسلامی به جهان می نگرد و دنیا را شامل همان قلمرو می شناسد. اما روایت مطبوع و متفاوتی است از تاریخ در پیکرهء خبر.

به نقل از فیس بوک:محمود فاضلی بیرجندی‎

غزلی از:فاضل نظری

دسامبر 5th, 2016

غزل امروزایران

%d9%81%d8%a7%d8%b6%d9%84-%d9%86%d8%b8%d8%b1%db%8c

بی قرار توام و در دلِ تنگم گله هاست

آه…بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخِ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفسِ پر زدنِ چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسلِ زلزله هاست

باز می پُرسمت از مسئلهء دوری وعشق

وسکوت تو جوابِ همهء مسئله هاست

حزب توده:جاسوسی بانقاب سرخ‎!

دسامبر 4th, 2016
پرداختن به رویدادها وشخصیّت های تاریخ معاصر درفضای فرهنگی ایران  اهمیّت تازه ای یافته که بسیارامیدآفرین است و نشان می دهدکه نسل کنونی روایت های انحصاری حزب توده واحزاب وسازمان های همکیشِ آن(چه دینی وچه لنینی) را به چالش طلبیده ومی کوشد روایت دیگری ازحوادث و شخصیّت های تاریخ معاصرایران  ارائه نماید.طبیعی است که دراین یاآن نکته می توان بانویسندگان نسل نوین  موافق نبود،ولی اهمیّت قضیّه دراین است که بازاندیشی وبازنویسی تاریخ معاصرایران ضرورتی است که بایدبه آن خوش آمدگفت.
یکی ازنشریات حرفه ای درایران،«اندیشهء پویا»است که درشماره هائی  ازجمله به:مصدّق و  رویداد28مرداد32،شخصیّت سیاسی وجایگاه فرهنگی محمدعلی فروغی و….پرداخته است. 
 شمارهء  38 نشریهء«اندیشهء پویا»(مهروآبان1395)بخش عمده ای ازصفحات خود را به بررسی فعالیت حزب تودهء ایران  اختصاص داده است .سردبیرنشریه-رضا خجستهء رحیمی-در«پیش درآمد»ازجمله نوشته است: 
%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87%d8%a1-%d9%be%d9%88%db%8c%d8%a72
«…مدافعان حزب توده بارها از واقع‌گرایی کیانوری درسیاست و رئالیستی بودن سیاست‌ورزی حزب محبوب‌شان درسال‌های پس ازانقلاب سخن گفته‌اند.(اگر واقع‌گرایی چنین معنای فراخی دارد، عجیب است که آن پیشتازان واقع‌گرایی، واقعیتِ پیش روی حزب‌شان را پیش‌بینی نکرده بودند). کیانوری، البته سیاستمداری واقع‌گرا بود، و در عصر تکثیر رمانتیسم انقلابی در فضای انقلابی، ‌واقع‌گراتر از آن بود که به ورطه رمانتیسم کشیده شود؛ چنانکه تروتسکی در وصف لنین گفته بود که او«کمتر تمایل داشت به جنبه زیبایی‌شناسی انقلاب بپردازد یا مزه رمانتیسم آن را زیر دندان بچشد».
نویسنده سپس به جایگاه اخلاق در سیاست های حزب توده (وخصوصاً درنزدکیانوری) پرداخته و نوشته است:
«کیانوری نیز همچون لنین، پرشور اما سرد (نه همچون تروتسکی، پرشور و گرم) مبتکرِ نوعی واقع‌گرایی در سیاست بود؛ اما واقع‌گرایی به کدام معنا؟ واقع‌گرایی و رئالیسمِ کیانوری و حزب توده در سیاست، نه بر اساس پایبندی به اخلاقی نتیجه‌گرایانه در سیاست، و نه معطوف به یک جامعه بازتر و آزادتر، که معطوف به خدمتگذاریِ اردوگاه شوروی و تضعیف اردوگاه ضدشوروی، آن‌هم به هزینۀ وداع با هر نوع اخلاقی در سیاست بود. هیچ نشنیده‌ایم حتی از پیروان حزب توده، که از فضیلتی اخلاق در مقتدای سیاسی‌شان یاد کرده باشند. کیانوری پیش از آنکه در وادی مقدّس سیاست تا قُله فعالیت حزبی بالا بیاید،به‌مانند بسیاری از همتایان مارکسیست‌ لنینیست‌اش،با اخلاق در سیاست وداع کرده بود و به احترام سیاست، نعلین اخلاق از پای درآورده بود؛ تا نشان داده باشد که در نظرش اصالت نه با اخلاق که با قدرت است؛ قدرت، فارغ از خیر و منفعت عمومی و مستقل از هرگونه دغدغهء اخلاقی.حزب توده و در رأس آن کیانوری».         

 

بازداشت اعضای کانون نویسندگان ایران در سالگرد قتل مختاری و پوینده

دسامبر 3rd, 2016

محمدمختاری ومحمدجعفرپوینده 1
در پی دعوت کانون نویسندگان ایران از مردم آزاده و دادخواه به مراسم هجدهمین سالگرد قتل تبهکارانهء جعفر پوینده و محمد مختاری در امامزاده طاهرِ کرج، روز جمعه ۱۲ آذر ۱٣۹۵ ساعت ٣ بعداز ظهر شمار زیادی از مردم و اعضای کانون در این محل حضور یافتند.اما نیروهای امنیتی و انتظامی مانع ورود شرکت کنندگان به محوطه ی گورستان شدند و با توحش و سبعیتی بی سابقه از برگزاری مراسم جلوگیری کردند.سرکوبگران، هم در مقابل درِ گورستان و هم در بیرونِ آن، جمعیتِ گردآمده برای مراسم را با تهدید و زور و قلدری و خشونتِ تمام پراکنده کردند و چند تن از اعضای کانون از جمله ناصر زرافشان،بکتاش آبتین،محمد مهدی پور و نیز مزدک زرافشان (فرزند ناصر) را با فحاشی و ضرب و شتم بازداشت کردند و با خود بردند،و همچون راهزنان بر دستان عضو دیگرِ کانون،فاطمه سرحدی زاده، چنگ انداختند و گوشی تلفن او را ربودند.
کانون نویسندگان ایران، ضمن محکوم کردن جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد قتل ننگین جان باختگان راه آزادی،محمد مختاری و جعفر پوینده،و نیز اعتراض به ضرب و شتم و بازداشت وحشیانهء اعضای خود، اعلام می کند این گونه ممانعت ها و بازداشت ها کمترین خللی در عزم راسخ این تشکل نویسندگان آزادی خواه برای پرتوافکندن بر زوایای پنهان قتل های سیاسیِ زنجیره ای وارد نمی کند و ما، چنان که بارها به صراحت اعلام کرده ایم، سرِ سوزنی از خواست محاکمه و مجازات آمران و عاملان این قتل ها واپس نخواهیم نشست.

کانون نویسندگان ایران
۱۲ آذر ۱٣۹۵

مطالب مرتبط :

با دکترغلامحسین ساعدی،علی میرفطروس

ياد ِ دوست،به ياد دکتر غفّار حسينی،علی ميرفطروس 

بازداشت دو زرتشتیِ هنردوست درایران

دسامبر 2nd, 2016

 

 

%d9%88%d9%81%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c

طبق نامهء منتشرشده ازسوی «کاته وفاداری»:

برادرِ ایرانی-آمریکایی اش(کارن وفاداری) و همسرش (آفرین نیساری)در اوایل مرداد ماه ۱۳۹۵ درایران بازداشت شده و در مدت بازداشت،اعضای خانوادهء این دو هنردوست با «پاپوش دوزی برای اخاذی مالی،تصرف اموال،و تهدیدات امنیّتی» مواجه بوده است.

دادستان تهران آنان را به«داشتن مشروبات الکلی و برگزاری مجالس مختلط»متهم کرده درحالیکه این دوموضوع  هیچ  منع ومنافاتی درآئین زرتشتی ندارد.ازاین گذشته،داشتنِ گالری یا نمایشگاه نقاشی  اختلاط زنان و مردان را  طبیعی و پذیرفتنی  می سازد.

کاته وفاداری(خواهر کارن وفاداری که در شهر واشنگتن آمریکا زندگی می‌کند) در نامهء خود یادآورشده که یک روز پس از بازداشت آنها، ماموران، این دو را با دستبند به منزل مسکونی شان برده اند، آثار هنری را از در و دیوار منزل کنده،برخی را در حیاط خانه خُرد کرده و برخی دیگررا توقیف کرده اند. پس از آن،این دو را به گالری شان برده و پس از توقیف و شکستن برخی از آثار،نمایشگاه هنری شان را مهر و موم کرده اند.

کارن وفاداری، فارغ التحصیل رشته مهندسی الکترونیک و مدیریت از دانشگاه نیویورک است و دوران دبیرستان نیز دانش آموز مدرسهء البرز بوده است. آفرین نیساری نیز فارغ التحصیل رشته معماری از ایران است. کارن وفاداری سه فرزند  دارد که هر سه در آمریکا زندگی می کنند. کارن وفاداری به همراه همسرش در منطقهء ونک (تهران) زندگی می کنند و گالری هنری به نام «آن» را اداره می کنند.به نوشتهء کاتهء وفاداری:«واضح است که تحمیل اتهام باج خواهی به فعالیت یک گالری هنری صرفاًبرای ساکت کردن هنر و بستن محمل های هنری است و هدف ارعابِ اهل هنر را دنبال می کند.»

مانند ارباب کیخسرو زرتشتی و منوچهرفرهنگی،خانوادهء کارن وفاداری نیز ازخانواده های نیکوکار و فرهنگدوستِ زرتشتی در ایران است ودر ترویج فرهنگ وهنرایران   خدمات فراوان کرده است.

بازداشت«کارن وفاداری»وهمسرش موجب نگرانی عمیق زرتشتیان ایران شده است.خانوادهء وفاداری انتظاردارد که مجامع حقوق بشری(خصوصاًخانم شیرین عبادی وعبدالکریم لاهیجی)برای آزادیِ هرجه زودترِ«کارن وفاداری» و همسرش«آفرین نیساری»-اقدام کنند. 

بادکترغلامحسین ساعدی،علی میرفطروس

دسامبر 1st, 2016

بیداری ها وبیقراری ها(14)

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

*** 

8آذرماه1364=29نوامبر1985

امروز آسمانِ پاریس  دلگرفته تر ازهمیشه بود و بارانی ریز   براین دلگرفتگی می افزود و من این شعرامیرخسرو دهلوی را زمزمه می کردم:

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار  ستاده به وداع

من،جدا گریه کنان،ابر جدا،یار  جدا

چندروزپیش(2آذر)دکترغلامحسین ساعدی دربیمارستان«سنت آنتوان»چشم ازجهان فروبست و امروز درگورستان«پرلاشز» با او وداع کرده ایم.

باساعدی درسال 1348 -بهنگام انتشارنشریهء دانشجوئی سهندتبریز- آشناشده بودم.مطب او(حوالی خیابان دلگُشا-میدان کلانتری) وگاه کافه فیروز یا کافه نادری  پاتوق هائی بودندکه هروقت ازتبریزبه تهران می رفتم،همدیگررا درآنجاها می دیدیم…

درآن زمان،سلطهء بلامنازعِ جلال آل احمد برفضای فرهنگی و روشنفکری ایران حاکم بود.او بانوعی«بازگشت به خویش»(یا به«خیش»)اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه را«ویران کردن مرزهای اجدادی توسط تراکتورها»می دانست و معتقدبودکه:«حکومت شاه زیرِ سرپوشِ ترقّیات مشعشعانه،هیچ چیز جز خفقان و مرگ و بگیر و ببند، نداشته است».این اندیشه های آل احمد بر عموم هنرمندان و نویسندگان برجسته-ازجمله بر ساعدی-تأثیر فراوان داشت.[بنابراین،ادبیّات داستانی و آثارسینمائیِ این دوره در تقابل با تجدّد و تجدّدگرائی  قابل تأمّل است].درواقع به توصیهء ساعدی بودکه دومین شمارهء نشریهء دانشجوئی«سهند»بانام و یاد«جلال آل قلم»آغازشده بود.

 

%d8%ac%d9%84%d8%a7%d9%84-2

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

جلال آل احمد،غلامحسین ساعدی ویدالله مفتون امینی

           دانشگاه تبریز،اردیبهشت ماه1346

 

درفرودگاه«شارل دوگُل»پاریس وقتی که ازهواپیماپیاده شدم،دکترناصرپاکدامن بود که مرا گرفت و ازآنجا-یکراست-به خانهء مشترک او و هماناطق رفتیم،خانه ای که منزلگاه ساعدی نیزبود.ازنخستین لحظه،آغوش ساعدی،هق هقِ گریه بودچراکه می گفت:

-با«آخرین شعر»،شنیده بودم ترا کشته اند!

ساعاتی بعد،ورود تدریجی دوستانِ کانون نویسندگان،فضای همدلی ها و همبستگی های ایران را تجدیدکرد،و من که خسته ازکوه و کمرهای کردستانِ ایران به«عروس شهرهای جهان»رسیده بودم،اینک،خودم را سالم و سرشار می دیدم.

%d8%b3%d8%a7%d8%b9%d8%af%db%8c-1

غلامحسین ساعدی نویسنده ای بود بسیار«وسیع المَشرَب» و همین امرباعث شده بودتا افراد و سازمان های مختلفی نام و شخصیّت وی را«مصادره»کنند.به همین خاطر ازطرف برخی از«رفقا»،گاه،بختیاری و سلطنت طلب و زمانی مجاهد نامیده می شد؛مسئله ای که روح حسّاس ساعدی را  جریحه دار می کرد.

درآن هیاهوها،چشم بصیرتی لازم بودتا ببیندکه او-باآنهمه طنز و خنده و شوخی-مانندصادق هدایت یکی ازتنهاترین و پریشان ترین انسان های روزگارِ مابود:

خنده می بینی ولی از گریهء دل غافلی

خانهء ما ازدرون ابر  است وُ  بیرون آفتاب

هما و ناصر -شدیداً-مراقب و مواظب بودندتا غلامحسین ازپا نیفتد.او-همانندبچه ای-بدجوری لَج کرده بود و وطن اش را می خواست درحالیکه وطنش رؤیای شیرینی بودکه درآتش جنگ و جهالت  می سوخت.درسال های نانجیب غربت و تبعید،هیچ هنرمند یا روشنفکری را ندیده ام که آنهمه -درخواب وبیداری-خوابِ وطن را دیده باشد.شایددرآن«رؤیای شیرین»بودکه ساعدی ازرفتن به بیرون  واهمه داشت،«واهمه های بی نام و نشان»ی که چندان هم بی نام و نشان نبودند.ازاین رو،گاه -باطنزی خاص-می گفت:

می خواهم بروم کمی وفات بفرمایم!».

پس ازخانهء هما و ناصر ،و اقامتی کوتاه و ناپایدار درخانهء همولایتی های خوبم (قاسم،حسین ونادرهء کاسه گری و…)من درتدارک خانه ای بودم تاهمسر و دخترخُرد سالم را اسکان دهم.بخاطر تعلّل و تأخیرسفارت فرانسه درآلمان درصدورِ ویزا،مامجبورشده بودیم که به کمک حمیدشوکت عزیز درزمستانی سخت و پُربرف،باعبورازمرزهای غیرقانونی آلمان،به فرانسه بیائیم درحالیکه من هنوز،امکانی برای اجاره کردنِ آپارتمانی 50-60متری نداشتم.دراین میان،به همّت مرتضی جان نگاهی(دوست دوران دانشجوئی ام و یکی از یاران خوبم درنشریهء«سهند» تبریز)بادکترمحمدعاصمی دیدارکردم که اززمان دانشجوئی بانشریهء «کاوه»اش درآلمان پیوندداشتم.عاصمی وقتی آشفتگی ها و نگرانی های مرادیدگفت:

-«نگران نباش!من درهفته بین پاریس ومونیخ درسفرم و نیازچندانی به آپارتمان پاریس ندارم،بنابراین، آپارتمانم -باتمام وسایل- دراختیارِ تو…».

آپارتمان عاصمی درمنطقهء کارگرنشینِ حومهء پاریس بنام«Bagnolet» و درطبفهء سیزدهمِ ساختمانی 21طبقه قرارداشت که مثل خودِ عاصمی،تمییز و مرتّب بود.

آشنائی و روابط خوب عاصمی بامسئول ساختمان های آن منطقه-«مادام راکومله»-(که باوجودپیری،زنی زیبا،جذّاب و مهربان بود)و تعریف های اغراق آمیزعاصمی ازمن بهنگام معارفه با«مادام راکومله»باعث شده بودتا من-بعدها-به لطف این زن برای برخی ازدوستانِ نویسنده و شاعرِپناهنده  آپارتمان هائی درهمین منطقه  دست و پاکنم بطوری که بعدها این منطقه را«کوی نویسندگان»می نامیدند!…درچنان شرایطی بودکه شنیدم دکترغلامحسین ساعدی نیز به همراه همسرمهربانش(بدری لنکرانی) به ساختمان شمارهء 4 نقل مکان کرده است!

گرفتاری ها و «بیگاری»های روزمرّه ام درکتابخانه های اینجا و رفت و آمدهای افراد و شخصیّت های مختلف به خانهء ساعدی،باعث می شدتا باوجودهمسایگی،کمتربه اوسربزنم.چندین باری که همدیگررا دیدیم به یادآوریِ خاطرات و خطرات سال های دانشجوئی و نشریهء «سهند»و روزهای پُرازبیم وهراس انقلاب گذشت و شب هائی که درمطّب اش(درخیابان دلگُشا) با داریوش مهرجوئی و دیگران گذرانده بودیم…

غلامحسین باوجودعلاقه اش به تُرکیِ آذری،به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران عشق می ورزید و آنرا«حلقهء  پیوند»بین همهء اقوام ایرانی می دانست آنچنانکه می گفت:

-حالاکه«جانوران آشوب زی»[مُلّاها]ایران مان رااشغال کرده اند،بایددر سنگرِ فرهنگ و زبان فارسی ارزش های ملّی مان را حفظ کنیم.زبان فارسی،ستون فقرات فرهنگ مااست.کتاب«اسرارالتوحیدِ»ابوسعیدرامی خوانم تازبان فارسی را ازیادنبرَم.

انتشارفصلنامهء«الفباء»درپاریس درراستای حفظ فرهنگ و زبان فارسی بود.او درتنهائی و تنگدستیِ تبعید-مانند یک«ارتش یک نفره»- تقریباٌ همهء کارهای«الفباء»را انجام می دادو-درعین حال-گلایه می کرد:

-«هموطنان وطن دوست برای پرداخت قیمت شراب و کباب و رُباب و هزینهء مهمانی های آنچنانی دست و دل بازند،امّاازپرداخت حق اشتراک«الفباء»پرهیز می کنند…آخه اینکه درست نیست که فلان «بنیادِبی بنیاد» یافلان فصلنامه و ماهنامه  هی ازمن مقاله و مطلب بخواهندبی آنکه بدانندکه من درچه شرایطی زندگی می کنم،گوئی که من«ماشین جوجه کَشی»برای تولیدِکتاب و مقاله هستم!!…همه، سلام فراوان می رساننددرحالیکه من نیازمندِسلام های شان نیستم،من نیازمندسلاح های شان[کمک های مالی] برای انتشار الفباء هستم…».

ساعدی چشمهء جوشانی ازطرح،طنز،نمایشنامه،فیلمنامه و مقاله بود.نمایشنامهء«اتللودرسرزمین عجایب»سقوط فرهنگ و هنرتئآتردرجمهوری اسلامی را نشان می داد.این نمایشنامه چندماه پیش(نوروز1364)به همّت کانون نویسندگان ایران(درتبعید)،با کارگردانی ناصر رحمانی نژاد-باحضوربیش از1000نفر-دریکی ازمجلّل ترین سالن های پاریس  روی صحنه آمده بود.[این نمایشنامه سپس درلندن وشهرهای دیگر اروپا اجراءشد،با بازی درخشان هومن آذرکلاه،میر علی حسینی،ناصر رحمانی نژاد، محمدجلالی،زیتلا کیهان،مسعود اسدالهی،میترا مینوئی،حمید جاودان،بابک جزنی،علی کامرانی حمید مانی،سمکو صالح زاده،منصور خلیل زاده، افخم هاتفی،فریده نویدی].

ساعدی-مانندناصرخسرو قبادیانی ،هیچگاه با«کژدُم غربت»نساخت.او-درعین حال-مانندهدایت- از«رجّاله هاو افرادگدامنش،پُررو و معلومات فروش» بیزار بود.در کانون نویسندگان ایران(درتبعید)که برخی از«رفقا»می خواستندآنرابه عرصهء«نبرد طبقاتی»تبدیل کنند،غلامحسین با حُجب و حیا و فروتنیِ ذاتیِ خود،کجروی ها و ناروائی ها و حتّی تهمت ها و توهین های آنان را تحمّل کرده بودو- بعد-«ازهمه بُریده بود»…وحالا- درگورستان پرلاشز-برخی ازآنان دررثای ساعدی دادِ سخن می دادند…

%d8%b3%d8%a7%d8%b9%d8%af%db%8c-%d8%8c%d9%be%d8%b1%d9%84%d8%a7%d8%b4%d8%b2                        

نگارنده(سمت راست)،بهنگام خاکسپاری دکترغلامحسین ساعدی

دربارانِ ریزِ آذرماه، چشمانِ انبوهِ عظیمِ سوگواران، «باران»بود…

وقتی از«پرلاشز»بیرون آمدیم،باخودم گفتم:

-«کاش انتهای سرنوشت،اینجا نبود!».

مطلب مرتبط :

ياد ِ دوست،به ياد دکتر غفّار حسينی،علی ميرفطروس

بازخوانیِ پروندۀ دکتر مظفّر بقائی

نوامبر 17th, 2016

اواخر آبان ماه 1366،پروندۀ زندگی دکتر مظفر بقائی در شرایطی  عمیقاً دشوار  بسته شد در حالیکه پروندۀ شخصیّت،عقاید و مبارزات وی درجنبش ملّی شدن صنعت نفت  همچنان باز است.

دکترمظفربقائی در دادگاه نظامی

    دکترمظفربقائی در دادگاه نظامی،آذر1340

در 60 سال اخیر،بخاطر استیلای نگاه سیاسی-ایدئولوژیک،بررسی زندگی و شخصیّت دکتربقائی بادشواری های فراوانی  همراه بوده،ولی گذشت ایّام و فرونشستنِ غُبارکینه ها و کدورت ها باعث شده تا نسل کنونی باچشمانی بینا و باز و بی تعصّب به گذشتۀ نزدیک بنگرد.در همین راستا،سال گذشته،در«ویژه نامه»ای  از زندگی،زمانه،عقاید و مبارزات دکتربقائی سخن گفته ایم.آن مقالات بقول کارل پوپر  نوعی«اوراق کردن»( Deconstruction)و ویران نمودنِ«باورهای بدیهی ومُسلّمِِ تاریخی»است،از این رو،وجه مشخصّۀ مقالات«ویژه نامه»،داوری ها و دیدگاه های نوین دربارۀ شخصیّتی است که«درحمّام فینِ تبلیغاتِ حزب توده،رگ زده شد»،در میان آن دیدگاه ها و داوری ها،نامه و شعر منتشرنشدۀ نویسندۀ شریف،شجاع و جانباخته،سعیدی سیرجانی  از اهمیّت فراوان برخوردار است که«با آشناییِ چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دستِ کم هفته ای یک بار با دکتر مظفر بقائی»،وی را «از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان»می داند. 

دوران ما،دوران شک گرائی،مدارا و فروپاشیِ افسانه های سیاسی است.آنانی که تاریخ را عرصۀ «نور» و «ظلمت»یا «قدّیس» و «ابلیس»می دانند و از«بخش های خاکستری تاریخ»غافل اند-بی تردید-کمکی به فهم و درکِ درست تاریخ معاصرایران نکرده و نخواهند کرد.

در سالگردِ درگذشتِ دکتر مظفّر بقائی،ضمن چاپ مقالۀ منتشرنشدۀ روزنامه نگاربرجسته-دکترصدرالدین الهی-امیدواریم که بازخوانی برخی مطالب و مقالات آن«ویژه نامه»در بازاندیشیِ زندگی و شخصیّت دکتر مظفّر بقائی  مفید و مؤثّر باشد. 

دکترمظفّربقائی:بچه محل خوش بَر و بالا!،دکترصدرالدین الهی

گزارش یک مرگ،محبوسی بنام«محمدکتیرائی» یا«دکترمظفربقائی»!

نامه و شعر منتشر نشده ای از سعیدی سیرجانی دربارۀ دکتر مظفّر بقائی

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(1)،علی میرفطروس

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(2)،علی میرفطروس

دکترمظفر بقائی:مردی ازخطّۀ تراژدی خیز ِکرمان،دکترمحمدعلی نجفی

بقایی مخالف خط آیت در حزب بودحمید سیف‌زاده 

دکترمظفّربقائی:بچه محل خوش بَر و بالا!،دکترصدرالدین الهی

نوامبر 16th, 2016

 

        

(1)- بچه محل خوش بر و بالا!

من بقایی را به عنوان یک «بچه محل» از سال‌های سرچشمه می شناختم واز او چند تصویری بیش   در دست ندارم و امیدوارم که این یادها بکار شناخت حقایق پنهان شده در زیر ابرِ تعصّب و یکسویه نگریستن،بیابد.

دکترالهی 3                                               

         دکترصدرالدین الهی

پدرمن،جعفر،از کارمندان و کارکنان دیرینهء وزارت دارایی بود. آن هایی که حتی در زمان ما هنوز «مالیه چی» خطاب شان می‌کردن.بچه های این نسل که با انقلاب مشروطه روئیده و در دوران سلطنت رضاشاه بالیده بودند تربیت خاص خود را داشتند. به سلسله مراتب اداری به همان چشم می‌نگریستند که به سلسله مراتب علمی. به همین جهت به «رئیس» احترام می‌گذاشتند و اگر هم عیب و علتی در کارش بود در ساز و نقاره نمی‌کوفتند. به خاطر دارم که در زمان طفلی و خُرد سالی هر ماه یکبار،جمعه ها، پدر به زیارت مرقد پدرش میرزا شمس‌الدین حکیم الهی و دو برادرش میرزا علی نقی و میرزا فضل‌الله که در «صفائیه»- گورستانی نزدیک چشمه علی تهران- می‌رفت.بعد از زیارت تربت پدر -که در حجره‌ای مدفون بود- و بعد از خواندن فاتحه برای برادران از شیخ علی خادم آن مقبره می خواست که در ِ یکی از حجره ها را باز کند تا او بر سر گور دیگری فاتحه ای بخواند. روزی بعد از چند سال وقتی از او پرسیدم که در این جا چه کسی به خاک سپرده شده؟ جواب داد:

– مرحوم داور که وزیر رضا شاه بود و از دست او خودکشی کرد،من هم عضو او در وزارت مالیه بودم. داور یک رفیق متجدّد و فرنگی مآب بود.

 بعد، دربارهء داور بسیار خواندم و شنیدم. قصد از این اشاره آن بود که روحیهء کارمندان آن زمان را تا حدّی نشان داده باشم. پدر دوستان بسیاری از آن زمان داشت که در سال‌‎های آخر عمر فقط با آن‌ها رفت و آمد می کرد. او به دوره‌های هفتگی در منزل میرزا قوام‌الدین خان مجیدی- پدر دکتر عبدالمجید مجیدی- می‌رفت و مرا هم با خود می‌برد. در این دوره‌ها،آدم هائی هم نسل او بودند و جز آن، در خود محل هم او با کسانی رفت و آمد داشت که از آن زمانه می‌آمدند، از جمله در محلهء ما مرد کم خنده و سیه چرده‌ای بود که گاهی به منزل او می رفتیم و گاهی او نزد ما می آمد. پدر، او را میرزا شهاب خان خطاب می‌کرد به همان گونه، او پدر را میرزا جعفرخان می‌خواند.

آن‌ها اغلب دربارهء انقلاب مشروطه، بگیر و ببندهای دورهء محمد علی شاه، میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و میرزا علی اکبر خان دهخدا حرف می‌زدند،آدم‌هایی که برای یک پسر کودکستانی فقط یک نام بودند. خانوادهء میرزا شهاب خان در یکی از کوچه‌های منشعب از خیابان سیروس که کوچهء اصلی آن «میرزا محمود وزیر» نام داشت می‌نشستند و ما هم اولِ خیابان سیروس در کوچهء مسجد حاج شیخ عبدالنبی. انتهای کوچهء ما به کوچه‌ء فرعی میرزا محمود وزیر می‌خوردکه میرزا شهاب در یکی از آن ها، خانه داشت. میرزا شهاب خان لهجه‌ای غیر تهرانی داشت و یک روز پدر گفت که او اهل کرمان است.

از صحبت‌های پدر و مادر فهمیدیم که پسر میرزا شهاب خان در فرنگ درس می‌خوانَد و قرار است بعد از درس بیاید تهران. یک تابستان یادمان است که پسر میرزا شهاب خان برای دیدار پدر و مادر به تهران آمد و مادرش همهء آشنایان را به نهاری مفصّل مهمان کرد و در این جا بود که ما برای اولین بار جوان بلند قامت و خوش صورت و کم لبخندی را دیدیم که از فرنگ آمده بود و او را «مظفرخان» صدا می‌زدند.

در مجالس زنانه که ما را هم راه می‌دادند صحبت از این بود که باید دستی بالا برد و برای مظفرخان زنی گرفت چون ممکن است که «آکله» های فرنگی این شاخ نبات و این توت هرات را بزنند و ببَرند. صحبت‌های زنانه که به بیرون درز می‌کرد مردها می‌گفتند میرزا شهاب خودش می‌داند که چکار می‌کند و «مظفرخان» محتاج اینجور دلسوزی‌ها نیست.

سال دوم دبستان بودیم که مظفرخان به تهران برگشت و ساکن خانهء پدر شد. صبح‌ها اغلب می‌آمد به طرف سرچشمه و از این جا راه می‌افتادبه طرف شمال که مجلس و دروازه شمیران در آن طرف بود و باز این زن‌ها بودند که حسرت قد و بالای این جوان را که فقط با لبخند مهربانانه‌ای به همهء سلام‌ها جواب می‌داد تماشا می‌کردند و آرزو داشتند که او داماد یکی از آن‌ها بشود.

دکتر مظفر بقایی پسر میرزا شهاب خان کرمانی بچه محل خوش برو بالای ما در سرچشمه بود. 

%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1%d9%85%d8%b8%d9%81%d8%b1%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%a6%db%8c-%d9%88%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1%d9%85%d8%b5%d8%af%d9%91%d9%82

      

 

 

 

 

 

 

 

 

 مهرماه1330: دکترمصدّق ودکتربقائی درراه سفربه آمریکا   

               

2) مُهره دست این و آن؟!!!

خیلی سال گذشت. ما در مدرسهء «بَدِر» درس می‌خواندیم که دکتر مصباح زاده پسرخالهء مادر به ما گفت: بیا کیهان و تابستان‌ها کار کن… و ما قدم به وادی روزنامه گذاشتیم. در سال 1331 که تهران مثل دیگ دلمهء خاله جان از سیاست روز ،پق پق می‌جوشید و عده‌ای معتقد بودند که دارند آش می‌پزند. چه آشی؟ خدا می‌داند.

ما، سرِمان توی سیاست هم بود و جهت‌های سیاسی متفاوتی ما را بی جهت به اینطرف و آنطرف می‌کشید. یک بعد از ظهری به ما گفتند در میدان بهارستان میتینگ است برو خبرش را بیاور. ما رفتیم. صحبت‌ها همان هائی بودکه در تیتر روزنامه‌ها می‌آمد. یکمرتبه دیدیم که آن آقای خوش قد و بالا -که حالا در جریان سیاسی روز تقریباً جزء نفرات اول بود- آمد و روی بالکن ایستاد و شروع به صحبت کرد.خیلی آرام و شمرده حرف می‌زد. خیلی کلماتش را سنجیده می‌گفت اما کاملاً پیدا بود که هر کلمه را قبلاً وزن کرده، چکش کاری کرده و با حساب و کتاب حرف می‌زند.حال این دکتر مظفر بقایی کرمانی در ردیف کسانی بود که از رزم آرای از میان رفته بد می‌گفت و روزنامه‌ای داشت به نام «شاهد» که از مبارزات دکتر مصدق حمایت می‌کرد. حکایت این سال‌ها و بالا و پایین شدن سیاسیِ او را احمد احرار-که ازدوستان بسیار نزدیک اوبود- هزار بار بهتر از من می‌داند. من فقط در آن سال‌ها دکتر بقایی پسر میرزا شهاب را می‌دیدم که در کسوت یک مبارز سیاسی همه کار می‌کند و من خود چندان با حرف‌هایی که او می‌زد موافق نبودم و حرف‌های «بسوی آینده» و «شهباز» را بیشتر می‌پسندیدم و به شعرهای طنز افراشته جان در «چلنگر» که گاهی به او تلنگری می‌زد بیشتر عشق می‌ورزیدم. رفقای توده‌ای زیادداشتم بدون آنکه توده‌ای باشم و همهء آن‌ها را که توده‌ای نبودند به چشم دیگری نگاه می‌کردم. فقط گاهی حرکت‌های سیاسی از پسر میرزا شهاب را که در موارد سخت  قد بر می‌افراشت بدون آنکه دلم بخواهد، سخت تحسین می‌کردم.

بیست و هشت مردادی شد. بقایی از مصدق جدا شده بود اما مطلوب روز هم نبود. اصلاً من دیگر زیاد دنبال اینکار نبودم. فقط یادم است که او را می‌گرفتند و ول می‌کردند و ما فکر می‌کردیم که بقایی یک مهرهء دست این و آن است.

%d9%87%d8%af%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%88%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%a6%db%8c صادق هدایت بامظفربقائی

 

3) صادق هدایت و دکتر بقایی

گذشت و گذشت تا با دکتر پرویز ناتل خانلری به یک گفتگوی طولانی نشستیم که در حاشیه گفتگو حرف هائی داشتیم از جمله روزی دکتر خانلری دربارهء بقایی صحبت کرد و چیزهای زیاد گفت که یک تکه از آن را در کتاب«نقد بی غش» آورده‌ام و آن را می خوانید تا به حرف‌های خانلری بیشتر برسیم:

«بعد از وقایع آذربایجان، من مدت زمان درازی در تهران نبودم و همانطور که اشاره کردم در سال 1326 روانهء فرانسه شدم. اما همان موقع که تهران را ترک می‌گفتم،در هدایت نشانه‌های افسردگی و ملال، بخوبی هویدا بود.هدایت کاملاً جبههء اندیشه‌هایش را عوض کرده بود،دوستان تازه‌ای برگزیده بود.حتی شبِ خداحافظی من، هدایت در مهمانی منزل دکتر بقایی حضور داشت و مرحوم زُهری هم آن جا بود و هدایت با دکتر بقایی دوستی می‌کرد،در حالی که جناح و جبهه بقایی با دوستان سابق او تفاوت زیاد داشت.

در فرنگ جسته و گریخته می‌شنیدم که هدایت و تنی چند از روشنفکران آن روزی از جریان بکلی روی برتافته و عکس‌العمل آن‌ها بسیار شدید بوده است.مثلاًهنگامی که دکتربقائی درمجلس متحصّن شده بود،هدایت اغلب به دیدن اومی رفت،برایش کتاب ومیوه می بُردودربحث های سیاسی آن دسته شرکت می جُست وهمین کارهابودکه می گفتندعکس العمل شدیداست.

اما در بازگشت به تهران، من این عکس‌العمل شدید را در هدایت ندیدم. یعنی در همان چند جلسه‌ای که او را دیدم هرگز از دهانش نسبت به دسته‌ای که مرتکب اشتباهات پی در پیِ سیاسی شده بودند، دشنام و یا ناسزایی نشنیدم و او با آن که کاملاً عقیده‌اش دگرگون شده بود به «رفقای« دیروزی نمی‌تاخت.

این را باید بار دیگر بگویم که هدایت مرد نجیب و در عین حال خودخواهی بود. خودخواهی او به وی اجازه نمی‌داد که اساس معتقدات خویش را نفی کند و نجابتش مانع از آن می‌شد که دوستان دیروزیش را بی دریغ دشمن بخواند. ولی در حقیقت هدایت با دیدن شکست‌های پی در پیِ آن جنبش و اشتباهات سیاسی آن دسته و به خصوص مسئله آذربایجان که با روح وطن‌پرستانه او منافات و مغایرت عظیمی داشت، از اندیشه ها و ایدئولوژی‌های آن دسته بکلی دل برکنده بود. فقط همچنان که گفتم با توجه به اصالت خانوادگی و شخصی خویش نمی‌توانست رشته‌های دوستی خصوصی خود را با سر جنبانان و بزرگان آن گروه ببرّد و از هم بگسلد. بی شبهه برای او دل برکندن از بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین مشکل بود،اما مشکل‌تر این بود که می‌دید آنچه را که چند سالی باور داشته،باز هم پوچ از آب درآمده است.به همین جهت در او نوعی بی ایمانی آمیخته به بدبینی چون نهال سر بر کرده بود و دریغ و درد که این نهال بدان هنگام که من به تهران بازگشتم بسی بالا گرفته و درختی تناور شده بود»(نقدبی غش،صص96-97).

بر این توضیح اضافه کنم که خود دکتر خانلری چند بار از بقایی بنا بر مردی که اعتقادات و باورهای خود را دارد یاد کرد و حتی توضیح داد که مهمانی خداحافظی با او را علی زُهری -یار غار و دوست دیرینه و همکار بقائی- به اشاره دکتر بقایی بر پا کرد و گفت که هدایت مدت‌ها دوبه دو با بقایی حرف می‌زد و هر دو  به نوعی تفاهم دوستانه رسیده بودند.

خانلری همچنان اضافه کرد که پس از مرگ هدایت،دکتر بقایی از جمله اولین کسانی بود که به من تسلیت گفت و حتی پیشنهاد کرد که می‌تواند امکاناتی فراهم آورد که جسد هدایت به تهران حمل شود و درایران بخاک روَد اما این پیشنهاد به جایی نرسید.

یک روز هم بخاطر دارم وقتی صحبت از جسارت و جرأت سیاسی بود خانلری گفت:

مشکل بزرگ روشنفکران سیاسی ما این است که جسارت را با وقاحت قاطی می‌کنند.»

و در برابر سئوال من که وقاحت چیست؟ و نمونهء هرکدام به نظراوچه کسانی هستند؟ به صراحت تمام گفت:

-«اگر بخواهم مثالی بزنم دکتر بقایی مثل مجّسم جرأت سیاسی است و جلال آل احمد مظهر کامل وقاحت سیاسی».

دکتر خانلری دربارهء بقایی حرف‌های دیگر هم می‌زد که در مجموع از تحسین او حکایت می‌کرد.

 

4) آخرین دیدار

آخرین باری که من دکتر بقایی را در تهران دیدم شبی در منزل مرحوم حبیب الله بلور-سر مربی کُشتی- بود که اصلاً نمی‌دانم به چه سبب او دکتر بقایی و احمد احرار را به آن جلسه دعوت کرده بود.خانهء بلور درتهران نو بودو دکتر بقایی و احرار هم به آنجا آمدند و وقتی بلور مرا به او معرفی کرد دکتر بقایی با لبخند شیرین گفت: «بله می‌شناسمشان ما بچه محلّیم.» و هنگامی که صحبت گل انداخت و من به او گفتم که همسرم -عترت گودرزی- در دانشکدهء ادبیات در رشتهء فلسفه و علوم تربیتی شاگرد او در درس اخلاق بوده است گفت: بله! خوب بخاطرم می‌آید،خوشگل‌ترین دختر دانشکده بود بارک الله به شما!

و بخاطر دارم که درسال‌های بعد از 28 مرداد که استادان مصدقی را بزحمت به دانشکده بر می‌گرداندند،دکتر بقایی که شهرت ضد مصدقی داشت و بااینهمه ممنوع‌التدریس بود به دانشکده ادبیات برگردانده شد،همچنانکه دکتر غلامحسین خان صدیقی وزیر کشور مصدق و زندانی بعد از 28 مرداد. و جالب آنکه دانشجویان -که هنوز رنگ سیاسی از چهره نشُسته وخانلری را به دلیل قبول خدمت در دستگاه دولت،طعن ولعن می‌کردند-دکتر بقایی را خیلی راحت پذیرفتند و او به کلاس‌های درسش بازگشت…

                     والسّلام

کوتاه،مثل آه…،3شعراز مرضیهء احرامی و رسول یونان

نوامبر 15th, 2016

%d9%82%d8%b7%d8%a7%d8%b1

1

آخرین قطار هم رسید

کسی نیامده است

باشاخه گلی در دست و

گنجشکی در سینه

ریلها را می شمارم.

شعر

تا خانه همراهی ام می کند!
مرضیه احرامی

2

همه چيز تمام شد

سوار قطار شدی و

حالا بايد در شهری دور باشی

در قلب من چه كار می كنی؟

رسول يونان

3

قطارها هميشه وسوسه انگيزند

يعني هميشه جايی بهتر از اينجا وجود دارد

رسول يونان

       به نقل از :کوتاه،مثل آه…

(عاشقانه های شعر امروزایران)

  بکوشش مینا راد

مجلهء«بخارا»،یادنامهء استادبهرام فرَه وَشی منتشرشد

نوامبر 15th, 2016

 

%d8%a8%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%a7

غزلی از محمدعلی بهمنی

نوامبر 7th, 2016


محمدعلی بهمنی

دلخوشم با غزلی تازه ،همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم ،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو ! در آن گستره، خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه-

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس

اکتبر 27th, 2016

   بیداری ها و بیقراری ها(13)

*هجوم بی پروای پوپر به سُنّت های فکری و روشنفکری می تواند به سانِ آذرخشی،سپهر تاریک فکری و فرهنگی ما را  روشن کند و ما را به بازاندیشیِ«مُسلّمات فکری و تاریخی»رهنمون سازد.

*به نظر پوپر : روشنفکران و متفکران بسیاری با اندیشه ها و عملکردهای خود  راهگشای حکومت های جّبار بوده اند. پوپر  این دسته از متفکران و روشنفکران را«پیغمبران دروغین»می نامد.

جامعۀ باز و دشمنان آن

19دی ماه1385=9ژانویهء2007

بلأخره امروز توانستم کتاب سنگین و پُرحجمِ«جامعۀ باز و دشمنان آن»اثر درخشان کارل پوپر را تمام کنم.کتابی که می تواند راهگشای نظریِ بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ما باشد.چندی پیش نیز کتاب مهم دیگری از پوپر با نام«اسطورهء چارچوب»(در دفاع از علم و عقلانیّت)به ترجمۀ علی پایا در ایران منتشر شده است.

روی جلد جامعهء باز و...

 

پوپر در جوانی مارکسیست بود ولی وقایع انقلاب روسیه (خصوصاٌ در زمان استالین) و نیز،ظهور فاشیسم درآلمان و اشغال اتریش،باعث بازاندیشی در مبانی ایدئولوژیک وی شد.پوپر در توضیح گرایش اولّیه اش به مارکسیسم می گوید:

-«کسی که در جوانی مارکسیست نبوده باشد،قلب ندارد،و کسی که درپیری مارکسیست باشد،عقل ندارد!».

دربارۀ ظهور دولتِ فاشیستیِ«انگلبرت دولفوس» در اتریش(1933) و سپس اشغال این کشور توسط هیتلر (1938)، پوپر بیاد می آورَد که درسال1933 یک عضو حزب ناسیونال-سوسیالیست به وی گفته بود:

-«ببینم!می خواهی بحث کنی؟من بحث نمی کنم،من شلیک می کنم!».

در چنان شرایط دشواری،پوپر ناگزیر به انگلستان مهاجرت کرد و در فضائی آزاد و دموکراتیک،به بازاندیشی عقایدش و نقد فلسفه های رایج پرداخت.انتشار کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»در سال1949 محصول این بازاندیشی ها است.در این کتاب،پوپر،نمایندگان برجستۀ جریان های معروف فلسفی (مانند افلاطون،ارسطو،هگل و خصوصاًمارکس) را مورد انتقادات شدید قرارداده زیرا به نظر پوپر:نه «مدینۀ فاضله»(افلاطون)و نه «دیکتاتوری پرولتاریا»(مارکس)،هیچیک به استقرار آزادی و دموکراسی منجر نخواهد شد بلکه این،دموکراسی لیبرال است که -باهمۀ ضعف های خود-انسان ها را به آزادی و شکوفائی خواهد رساند.

انتقادات پوپر به فلسفۀ سیاسی افلاطون،ارسطو، هگل و ماركس ازاین رو است که وی آنان را عوامل ايجاد «جامعۀبسته» می داند.منظور پوپر از «جامعهء بسته»(closed society )،جوامع قبیله ای،ثابت و بی انعطاف  است که در آن،قوانین اجتماعی و آیندهء بشری در یک تقدیر تاریخی- پیشاپیش-کشف و تثبیت  شده اند.این«کشف» و «پیشگوئی»،در مُسلّمات دینی،باورهای سیاسی-ایدئولوژیک،جبر و ضرورت تاریخی،و…انعکاس یافته و به عنوان«تابو»قابل نقد و بررسی نیستند.در حالیکه در«جامعۀ باز»(open society)،انسان براساس ارادۀ فردی،عقلانیّت و آزادی و دموکراسی می تواند به رفاه،پیشرفت و خوشبختی  نائل آید.پوپر تأکید می کند:

آینده،وابسته به خودِ ما است و ما به هیچگونه ضرورت تاریخی قائم نیستیم»(ص20).

پوپر در میان فلاسفه،به سقراط احترام و علاقهء بسیار نشان می دهد چرا که از نظر او:

-«سقراط یکی ازسلسله جنبانان اصلی جامعۀ باز بود…سقراط نشان داد که مرد ممکن است مرگ را برگزیند نه در راه تقدیر و نام بلند و چیزهای پرطمطراق دیگری ازاین دست بلکه در دفاع از آزادی اندیشۀ نقّاد…»(صص406و410).

پوپر با اندیشه ای دلیر و گستاخ،ما را به ویران کردن«بت های بازاری»(به تعبیرفرانسیس بیکن)فرا می خوانَد.به اعتقاد او:«هدف اصلی انسان،نه مالکیّت حقیقت،بلکه جستجوی مستمر آن است»،نتیجۀ منطقی چنین اعتقادی این ست که بسیاری از«حقایق ثابت،مُسلّم و بدیهی»قابل ابطال اند و«حقایق تاریخی»نیز،نِسبی،اعتباری و متغیّر و در نتیجه،قابل ابطال هستند.براین اساس:برای ساختن دنیائی تازه و بهتر،بایدساختارِ باورهای سُنّتی(دینی،حزبی،ایدئولوژیک و تاریخی) را ویران کرد.درواقع،«اوراق کردن»( Deconstruction)و ویران نمودن ساختار«تابوها و باورهای بدیهی و مُسلّم»،ازشاخصه های اصلی اندیشه های پوپراست.او تأکید می کند:

اگر بنا باشد تمدّن ما به هستی ادامه دهد بايد عادت به دَم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خويشتن دور كنيم،مردان بزرگ،خطاهاي بزرگ مرتكب می شوند و مانند بعضی از بزرگترين پيشوايان گذشته،پُشتیبانِ حملۀ هميشگي به آزادی و عقل بوده اند»(ص11).

به نظر پوپر روشنفکران و متفکران بسیاری -بااندیشه ها و عملکردهای خود- راهگشای حکومت های جّبار بوده اند.پوپر  این دسته از متفکران و روشنفکران را«پیغمبران دروغین»می نامد.

پوپر،استقرارجامعۀ مدنی،آزادی و دموکراسی را مسئله ای تدریجی و «گام به گام» می داند.او این امر را «مهندسی اجتماعی تدریجی»می نامد(صص17و354-364).در واقع،«مهندسی اجتماعی تدریجی»،یکی از پایه های اساسی اندیشه های پوپراست.او-اساساً-اصلاح طلب و مخالف کشاندن مردم به سوی انقلاب های وهم آمیز است،با اینحال،پوپر فقط در یک مورد،انقلاب،شورش یا جنگ علیه حکومت ها را تجویزمی کند:وقتی که هیچ امکانی برای اصلاحِ مسالمت آمیزِ حکومت ها   وجودنداشته باشد.

دونکته!

اما اگر دموکراسی مقوله ای تاریخی و محصول دورۀ مشخّصی از تکامل اجتماعی یا«مهندسی اجتماعی تدریحیِ انسان ها» است،آنگاه این پرسش یا ایراد مطرح می شود که چگونه می توان از نظرات فلاسفۀ گذشته(مانند افلاطون،ارسطو و هگل)دموکراسی و «جامعهء باز»را استخراج کرد؟

از طرف دیگر،پوپر تأکید می کندکه«همّت در این کتاب  بر کمک به فهم ما از توتالیتاریسم و اهمیّت و معنای پیکارهمیشگی باآن مقصور است»(ص18)،امّا،بطور سئوآل انگیزی او از کنار یکی ازنمونه های بارزِ توتالیتاریسم(استالینیسم)می گذرد.با توجه به اینکه پوپر دوران استالین و فجایع  سال های 1935-1940 را  زیسته بود،و با توجه به تجدیدچاپ کتاب در سال های بعد،این«چشم پوشی»را چگونه می توان توجیه کرد؟،این بی توجهی شاید بخاطرِ هراسِ پوپر ازطرد و تکفیر روشنفکران استالینیست (مانند«ژان پُل سارتر») بود که درآن دوران  فضای عمومی روشنفکریِ اروپا را در انحصار خود داشتند و روشنفکران و نویسندگان مخالف(مانندآرتور کویستلر،مانس اسپربر،آندره ژید، و…)را آماج اتّهامات کثیف و حملات بی شرمانه قرارداده بودند،اتهامات کثیف و بی شرمانه ای که شاید از عوامل خودکُشی نویسندۀ برجسته،آرتورکویستلر (Arthur Koestler) و همسرش بود!

درجامعۀ ما نیز روشنفکران برجسته ای(مانندخلیل ملکی،محمدعلی فروغی و دیگران)قربانی اتّهامات و حملات بی شرمانۀ برخی سرکوبگرانِ اندیشه بوده اند،بنابراین،کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن»برای ما-ایرانیان-دارای اهمیّتی مضاعف است.هجوم بی پروای پوپر به سُنّت های فکری و روشنفکری می تواند به سان آذرخشی،سپهرِ تاریک فکری و فرهنگی ما را  روشن کند و ما را به بازاندیشیِ«مُسلّمات فکری و تاریخی» رهنمون سازد.چاپ دوم این کتاب- در تیراژ 4000 نسخه-شاید نشانۀ این آذرخش باشد.کتاب«جامعۀ باز و دشمنان آن» باترجمۀ درخشان عزت الله فولادوند،در 1337صفحه،از سوی انتشارات خوارزمی منتشرشده.دو ترجمۀ خوب دیگر از این کتاب به همّت علی اصغر مهاجر و امیرجلال الدین اعلم از سوی شرکت سهامی انتشار و نشرنیلوفر   انتشار یافته است. 

غزل امروزایران،سوگل مشایخی

اکتبر 26th, 2016

%d8%b3%d9%88%da%af%d9%84

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بُغضی ابدی زنجیر است

آنچنان می فشرد فاصلهء ره  نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطهء پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است

سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش  گنگ ترین تصویر است

خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی
که چگونه نفَسَم با غم تو درگیر است 

کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی

دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است

تارهای نفسم را به زمان می بافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است

گفت وگو با استاد احمد سمیعی گیلانی:بخش دوم

اکتبر 26th, 2016

دربارهء دستورزبان فارسی،ویرایش و ترجمه 

ــ لطفاً در مورد اهمیت و لزوم ویراستاری به عنوان یک حرفه، توضیح و اهمیت این حرفه را در ایران و خارج از ایران مقایسه فرمایید. آیا موفقیت ویراستاران در ایران، آن چنان که باید باشد، هست؟

%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%d8%b3%d9%85%db%8c%d8%b9%db%8c

حرفه ویراستاری در خارج و ایران فرق هایی با هم دارد. در خارج، ویراستاری در دو سطح است. یکی سطح «کاپی اِدیتینگ» یعنی «ویرایش فنی» که خیلی هم اهمیت دارد. ویرایش فنی فقط به اصلاحِ دستور خط و اینها نیست. نکات بسیار دیگری را نیز شامل می شود که من در کتاب نگارش و ویرایش، فصلی را به آن اختصاص داده ام، یعنی همین ویرایش فنی و انواع وظایفی که یک ویراستار فنی انجام می دهد. در خارج «کاپی ادیتور» خیلی اهمیت دارد و هر ناشرِ معتبری شیوه نامه ای (House style) دارد که ویراستار فنی باید آن را اعمال کند. این شیوه نامه می تواند حاوی دستور خط، نشانه های فصل و وصل، طرح ها، شکل، شرح تصاویر، پانوشت، شیوه ضبط ارقام، ضبط اعلام، شیوه ارجاع، کتاب شناسی، اختصاری ها، طرز عنوان بندی، شیوه تهیه نمایه، و مسائلی مانند اینها باشد، ویراستار در سطح بالاتر، بیشتر ناظر مجموعه است. ناظر مجموعه معمولاً در آن رشته ای که مجموعه به آن مربوط است تخصص و حتی مرجعیت دارد. برای مثال، فرض کنید کتابی هست که هر فصل از آن را یک نفر نوشته (در کتاب های زبان شناسی هم اتفاق می افتد)، ولی روی جلد فقط اسم ویراستار نوشته شده است که در عُرف ما به جای آن ناظر مجموعه مصطلح است. ناظر مجموعه چه می کند؟ اولاً طرح تألیف را می ریزد و مشخص می کند که تألیف چه محتوا و فصل هایی داشته باشد. مثلاً زبان شناسی شاخه های متعدد دارد مانند بُنواج شناسی، واج شناسی، تکواژشناسی، نحو، معناشناسی، سبک شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی زبان. در کتابی که جامع اینها هست، هر فصل از آن به یکی از این شاخه ها اختصاص دارد. در هر شاخه، کار به کسی احاله می شود که در آن شاخه بیشتر تبحر دارد تا مقاله ای در آن زمینه بنویسد. خوب، در کاری مانند این، ابتدا باید طرح ریخته شود که رئوس مطالب و سرفصل های کتاب چه باشد، سپس تصمیم گرفته شود که حجم کتاب چقدر باشد و از این حد چقدر به هر شاخه اختصاص داده شود؛ در چه سطحی نوشته شود، مخاطبان فرضی چه کسانی باشند. همه اینها با ادیتور (ناظر مجموعه) است. او نویسندگان را انتخاب می کند. این مسائل را برای آنان بیان و به آنها تفهیم می کند. در بررسی مقاله ها ممکن است مطالبی تکراری در نوشته ها دیده شود. وظیفه ادیتور است که به متن نظم دهد، تکراری ها را حذف، و در جاهایی حتی توصیه هایی بکند. در جاهایی که روشن نیست، ابهام را رفع کند؛ و در جاهایی که زیاده روی یا زیاده گویی شده باشد، به حذف زواید یا جمع و جور کردن آنها بپردازد. البته او همه این کارها را در تعامل با نویسندگان انجام می دهد. کار خیلی دقیق و مشکل است و نویسندگان و همکاران هم باید او را قبول داشته باشند. در دانشنامه ها حتما یک «ادیتور» (ناظر، سرپرست، سر ویراستار) باید باشد تا تنظیم مدخل ها را سامان دهد، مدخل اصلی و فرعی و ارجاعی را مشخص سازد، تعیین کند که هر مدخل چقدر حجم داشته باشد، نویسندگان مقاله ها را انتخاب کند. برای مثال، در دایرة المعارف بزرگ اسلام هم مدخل «ارومیه» هست، هم مدخل «آذربایجان غربی»، و هم مدخل «دریاچه ارومیه». ممکن است در مدخل «ارومیه»، نویسنده راجع به دریاچه ارومیه به اصطلاح بسطِ مقال داده باشد. خوب؛ این مطالب در مدخل «دریاچه ارومیه» هم می آید و تکرار می شود. وظیفه ویراستار است که به مطالب اشراف داشته باشد. مثال دیگر اینکه ممکن است شخصیتی به اسامی متعدد مشهور باشد و از این جهت، گاه اتفاق افتاده است که مثلاً دو یا سه مدخل جداگانه برای یک شخص گذاشته اند. چرا؟ برای اینکه نفهمیدند همه آنها یک نفر است. امّا در مورد زبان دانشنامه، طبیعی است که هر نویسنده ای زبان خودش را دارد حال آنکه زبان دانشنامه سطح معینی دارد که باید رعایت شود. ساختار مقاله و مسائل فنی در دانشنامه مهم است از این رو ویرایش ساختاری و ویرایش فنی بسیار اهمیت پیدا می کند. به هرحال، در نزد ناشران معتبر، کتاب ها ویراستاری می شود، هر چند ممکن است اسم ویراستار در جایی از کتاب نیامده باشد. ناشران ما معمولاً مجموعه پردازی نمی کنند، چون اصولاً کارشان کمتر سفارشی است. مجموعه ها قطع، حجم و سطح زبان معینی دارند، مخاطبان آنها مفروض است. همه این مسائل حساب شده است و در ویرایش به آنها پرداخته می شود.

ــ این سؤال شاید جایش اینجا نباشد؛ امّا چون راجع به ویرایش به عنوان یک حرفه صحبت می کنیم، بد نیست که در اینجا مطرح شود. در مورد تعرفه های ویراستاری، نمونه خوانی و دیگر مراحل آماده سازی کتاب نظرتان چیست؟ آیا نباید نهادی (مثل وزارت ارشاد) در این مورد به شکل بخشنامه اظهارنظر کند و آیا نباید این تعرفه ها سال به سال تغییر کند و به شکل رسمی اعلام شود تا ناشران، مؤلفان و غیره به راحتی بپذیرند؟ از این نظر، واقعا به ویراستاران ظلم می شود.

خدمات ویراستاری به دو صورت ممکن است انجام شود: یکی به صورت موظف، یعنی ویراستار مثلاً در مرکز نشر استخدام شود؛ دیگری به صورت غیر موظف یعنی با ویراستار برای ویرایش هر اثر قرارداد ببندند. برای ویرایش به صورت کار موظف، الآن خوشبختانه ــ در صدا و سیما، مرکز نشر و جاهای دیگر ــ طبقه بندی مشاغل وجود دارد، یعنی حرفه ویراستاری وارد طبقه بندی مشاغل شده است و از این نظر ویراستار را به ویراستار 1، ویراستار 2، ویراستار 3 و ویراستار ارشد طبقه بندی کرده اند. در این حالت، ویراستار حقوقی می گیرد و کار را به شکل موظف انجام می دهد. امّا تعرفه برای موقعی است که ویراستار قراردادی کار کند یعنی کار را به شکل موظف انجام ندهد. در این مورد هم، نرخ تعرفه به دقت و غلظت ویرایش بستگی دارد: اینکه ویرایش رقیق یا غلیظ باشد. در این مورد نمی توان تعرفه دقیقی معین کرد؛ ولی هر ناشر یا ناشر معتبری می تواند تعرفه ای برحسب مثلاً ویرایش درجه 1، درجه 2، درجه 3 تنظیم کند و قرارداد را براساس آن ببندد. اکنون در تألیف تعرفه مدوّنی نیست و ناشران، برحسب عرف صنعت نشر، به چند صورت قرارداد می بندند.

گاهی به صورت مقطوع قرارداد می بندند و گاهی بر مبنای بهای پشت جلد. میزان آن هم متفاوت است: مثلاً مترجم یا مؤلف برای کتاب هایی که درآن از نظر حجم سهم کمتری دارد، مانند کتاب هایی که مصور است، 6 یا 4 درصد سهم می برد یا برای کتاب های با تیراژ زیاد یا کتاب هایی که احتمال داده می شود به چندین چاپ برسد ــ مثل کتاب های درسی که معمولاً چاپ های متعدد دارد ــ حق الزحمه ویرایش درصد کمتری است. در مورد ترجمه، گاه حتی تا 20 درصد بهای پشت جلد با مترجم قرارداد می بندند و 15 و 12 و 10 درصد هم معمول است. به هر حال، در مورد ترجمه، الآن عرفی وجود دارد؛ ولی در مورد ویرایش ــ همان طور که فرمودید ــ این عرف وجود ندارد. البته بعضی از سازمان ها تعرفه ای برای خود درنظر گرفته اند؛ اما تعرفه ای که تقریبا مشترک و عام باشد وجود ندارد. این تعرفه باید کم کم به وجود بیاید نه اینکه الزاما وزارت ارشاد چنین تعرفه ای را تنظیم کند. در هر صورت، همچنان که در مورد حق الترجمه و حق التألیف، عرفی به وجود آمده است، در مورد ویرایش هم باید عرفی به وجود بیاید. حتی به نظر من، بعضی وقت ها ویراستار سهم خیلی مهمی در کتاب دارد، آن چنان که برای هر چاپ اثر باید حق الزحمه ای بگیرد.

ــ از آنجا که یک متن معمولاً به همه ویرایش ها (فنی، ادبی، محتوایی،…) نیاز دارد، آیا بهتر نیست به جای «انواع ویرایش» در کتاب های «اصول و قواعد ویرایش»، «مراحل ویرایش» به کار برد؟

نه. مراحل ویرایش مقوله متفاوتی است. موضوع خدمات ویرایشی کتاب یا مقاله است که گردشِ کاری دارد. با سفارش شروع می شود؛ یعنی ابتدا مؤلف را انتخاب می کنند و سپس به او سفارش می دهند. مرحله بعدی ارزیابی اثر است و اینکه اثر قابل انتشار است یا نه. این ارزیابی چند نتیجه دارد: ممکن است اثر قبول یا رد و یا قبول مشروط شود یعنی مثلاً بگویند به شرطی که این کارها را مؤلف انجام دهد، اثر چاپ می شود. مرحله دیگر این است که کنترل شود شرط ها را مؤلف انجام داده است یا نه. سرانجام، تحویل اثر برای ویرایش ساختاری و محتوایی و حتی ویرایش علمی است.

انواع ویرایش به چند چیز بستگی پیدا می کند: یکی اینکه اثر مثلاً ترجمه است یا تألیف، علمی است یا ادبی، داستان است یا اثر تحقیقی دیگر اینکه، بسته به نوع اثر، خدمات ویرایش هم انواعی پیدا می کند. دیگر حوزه کاربردی اثر و مخاطب اثر و اینکه در سطح دانشگاهی است یا عام المنفعه است.

ــ با این ترتیب، ویرایش محتوایی و ادبی و… را باید جزءِ انواع به حساب آورد؟

اینها جزء انواع ویرایش است.

ــ یعنی هر متنی معمولاً به همه این مراحل نیاز دارد؟

بله، به همه اینها نیاز دارد.

ــ به نظر شما آیا استادان ادبیات فارسی یا حتی زبان شناسی می توانند بدون آموزش حرفه ای، ویرایش کند؟

نه. همان طور که گفتم، ویراستاری فن است. فرد ممکن است معلومات بسیار زیادی داشته باشد ولی نتواند ویراستار باشد. برعکس، فردی با معلومات متوسط ممکن است ویراستار خوبی باشد. به عبارت دیگر، ویرایش به عنوان حرفه، باید در نظر گرفته شود. معمولاً استادان رغبت نمی کنند ویراستار شوند، می خواهند مؤلف یا نویسنده و مدرس باشند. آنان عموما به ویرایش روی نمی آورند. اصولاً، به نظر من، ویراستاری، استعداد خاص خود را می طلبد. ویراستار بیشتر باید منتقد باشد. کسانی هستند، مثل آقای دکتر معصومی، که با یک بار ورق زدن کتاب اشکالات آن را مشخص می کنند. ویراستاری واقعا شم می خواهد، شمّی انتقادی که مثلاً زود متوجّه اشکال ها شود.

ــ این بحث در ذهن عامه است، حتی بعضی از ناشران هم که خیلی معتبر نیستند، می گویند که این کتاب را مثلاً یک نفر که متخصص زبان و ادبیات فارسی است، نوشته است. شما چطور و چرا نوشته او را ویرایش کردید؟

ببینید، از نظر ویرایش زبانی، وقتی که شخصی صاحب سبک است و شهرتی در نویسندگی دارد باید برای او حرمت زیادی قائل شد. اگر هم ویراستار تغییری را ضروری تشخیص دهد، باید این کار با اجازه صاحب اثر باشد. ولی همین استادان موقع نوشتن سهوالقلم دارند یا آن سازمان و انسجامی را که اثر باید داشته باشد به آن نمی دهند. برای مثال، نشانی کتاب شناسی را یک جا در متن می دهند یک جا در پانوشت و یک جا در آخر، یا ناقص می دهند مثلاً محل نشر و یا نام ناشر را ذکر نمی کنند. بسیاری از استادان هستند که، با وجود معلومات بسیار، از این حیث نمی توانند نظم و نسقی به نوشته خود بدهند. حتی در عنوان بندی، فصل بندی، عنوان اصلی، عنوان فرعی و مواردی مانند اینها رعایت لازم را نمی کنند. محتوای مطالبشان معتبر است ولی تنظیم مطالب با اشکال همراه است. حتی دیده شده است که در دادن نشانی یک آیه قرآن اشتباه کرده اند. در مواردی مانند اینها، به عهده ویراستار است که کار را تکمیل کند. ابتدا ممکن است دخالت ویراستار مورد پسند مؤلف واقع نشود؛ اما، اگر ویراستار آداب ویراستاری را بداند و آنها را رعایت کند، صاحب اثر به او اعتماد می کند. یکی از آداب ویراستاری این است که، در برخورد با چنین نوشته ای، حرمت آن را نگه دارد. اصولاً ویراستار وقتی کتابی را برای ویرایش قبول می کند باید مدافع آن باشد و کارهای خود را به رخ مؤلف نکشد؛ همچنین جلب اطمینان کند. مثلاً دو یا سه مورد از اشکالات را که در آنها بحثی نیست به مؤلف نشان دهد، مثلاً نشانی یک آیه را که درست داده نشده است. آن وقت صاحب اثر او به ویراستار اطمینان پیدا می کند و می فهمد که وقت گذاشته و دلسوزی کرده است. هیچ گاه به مؤلف نگویید که ارزش کارتان را خیلی بالا بردم آن چنان که عزّت نفس مؤلّف جریحه دار شود. مواردی بوده که ویراستار، با رعایت این آداب، با مؤلف دوست شده و از این طریق دوستانی در میان استادان و صاحبنظران پیدا کرده است.

ــ نظر شما در مورد مترجمی که قبلاً ویراستار بوده، چیست و میزان موفقیت او را در مقایسه با یک مترجم غیر ویراستار چگونه ارزیابی می کنید؟

ویراستاری، به خصوص ویراستاری ترجمه، را کسی باید قبول کند که خودش لااقل بالقوه مترجم خوبی باشد و به نظر من بالفعل هم باید مترجم خوبی باشد؛ یعنی اول باید با عالم ترجمه آشنا شده باشد نه اینکه مثلاً ترجمه هایی را خوانده باشد. صِرفِ خواندن کافی نیست چرا که در خواندن توجه نمی شود که مترجم چه کرده که اثرش به این صورت درآمده است. باید خودش در واقع اهل درد باشد، خودش مترجم باشد تا ویراستارِ ترجمه هم باشد. نمی شود کسی مترجم نباشد و ویراستار ترجمه باشد. البته ویراستاری فنی روی متن ترجمه غیر از ویراستاری ترجمه است. متن ترجمه را هم، اگر به یک ویراستار فنی بدهید، او می تواند کار ویراستاری فنی را روی آن انجام بدهد بدون اینکه لزوما مترجم باشد.

ــ منظورم کسی است که ویرایش انجام داده و با همه نثرها و نیز حساسیت های کار ویرایش آشنا است، مثل اینکه نثر باید روان و روشن و شفاف باشد؛ چنین شخصی در مقایسه با کسی که این مرحله را پشت سر نگذاشته است و با آن حساسیت های کار ویرایش آشنا نیست، مترجم بهتری می شود یا نه!

خوب، بله. اگر مثلاً ویراستاری زیردست ویراستار کارکشته ای تعلیم گرفته باشد و علاوه بر آن کاری که انجام می دهد، مرحله ای آموزشی را گذرانده باشد، برای مثال، ترجمه هایی را که ویراستار مجرّبی ویرایش کرده دیده و زیردست او کار کرده باشد، تا حدی با فوت و فن ترجمه آشنا شده است و البته آمادگی بسیار بیشتری دارد برای اینکه مترجم شود.

ــ در مورد ویرایش ترجمه قدری توضیح بفرمایید. بعضی مترجمان، ویرایش ترجمه را با ترجمه اشتباه می گیرند و خیلی از موارد مبهم یا نامفهوم در ترجمه خود را به ویراستار می سپارند و در واقع ویراستار ترجمه می کند نه ویرایش. به نظر شما اشکال کجا است؟ آیا نباید در بررسی یک ترجمه برای چاپ بخشی از کار و شاید مهم ترین بخش را به ویراستار بسپارند تا از نظر ویرایش پذیری یا ناپذیری متن را تأیید کند؟

یکی از مراحل ارزیابی اثر ــ ترجمه یا تألیف ــ برعهده ویراستار است به این معنی که او باید بگوید که اثر اصلاً قابل ویرایش هست یا نیست. فرض کنید لباسی را به لباسشویی می دهید. او از همان ابتدا به شما می گوید که کدام لکه پاک شدنی و کدام پاک نشدنی است یا مثلاً در مورد لکه ای می گوید که پاک می شود ولی باید دید که مثلاً به یک آب پاک می شود یا به صد آتش هم نمی رود که، در این صورت، اصلاً آن را قبول نمی کند. به هرحال، نوشته باید تا حدی قابل قبول باشد. گاهی ناشر، بنا به ملاحظاتی، می خواهد اثری را چاپ کند که در حد قابل قبولی هم نیست و ویراستار هم مجبور است ویرایش آن را بپذیرد. کتاب هایی هم هست که ویرایش آنها چندان مهم نیست، مثلاً کتابی که شعله اش زود خاموش می شود، مثل برق می آید و می رود. برای مثال، موقعی که گاگارین به ماه سفر کرده بود، کتابی درباره اش منتشر شده بود که می بایست زود ترجمه شود و ترجمه اش به بازار آید و اگر زمان می گذشت تازگی خود را از دست می داد، با توجه به اینکه پیشرفت علوم فضایی بسیار سریع است. در این شرایط، ناشر متن اصل کتاب را در اختیار دو یا سه مترجم قرار داد و طی مثلاً یک هفته ترجمه اش تمام شد، ویرایش هم نشد و به همان شکل کتاب را چاپ کردند. ولی بعضی کتاب ها هم مثل کتاب های درسی، فرهنگ، مرجع یا دانشنامه هست که همه به آنها مراجعه می کنند و اگر مثلاً در یک کتاب درسی یک غلط وجود داشته باشد، این غلط در واقع یک میلیون غلط می شود چون یک میلیون دانش آموز آن را می خوانند و آن غلط در ذهنشان جامی گیرد و آنان مطلب را با همان غلط منتقل می کنند. در اینجا ویرایش خیلی اهمیت پیدا می کند. کتاب هایی هم هست که فقط یک بار چاپ می شود و خواننده هم به زبان و موارد دیگر اهمیت زیادی نمی دهد و فقط مطلب برایش مهم است؛ همین قدر که مطلب را برساند کافی است. در این گونه موارد، باید دید که اثر اصلاً ارزش ویرایش کردن دارد و اگر دارد، تا چه حد باید ویرایش شود. در مورد کتاب های درسی، هر چه ناشر مایه بگذارد، هم از نظر مادی و هم از نظر کار، کم است؛ چرا که هم تیراژهای خیلی بالایی دارد و هم اینکه مرتب تجدید چاپ می شود.

ــ اعمال رسم الخط را در یک اثر تا چه اندازه مهم می دانید؟ و در مواردی که رسم الخط های متفاوت به غلط منجر نمی شود (مثل سرهم بودن یا سوا بودن «ها»ی جمع)، ملاک به نظر شما چیست؟

به نظر من، رسم الخط آن قدر که در مورد آن تأکید می کنند مهم نیست. الآن در رسم الخط تشتت زیاد است؛ با وجود این، ما همه آثار و نوشته ها را می خوانیم و می فهمیم. البته این تشتت هرچه کم شود بهتر است و نظم و نسقی پیدا می کند. بخش زیادی از به اصطلاح معیار و نرمالیزه شدن زبان به خط بستگی دارد. برای مثال، الآن عده ای می گویند «مَحَبَّت» و عده ای می گویند «مُحِبَّت» یا «شَجاعت» و «شُجاعت». دلیل این تلفّظ های متفاوت این است که زیر و زبرها در خط منعکس نمی شود؛ یعنی خصلتِ خط باعث شده است که این کلمه معیار نشود و هرکسی آن را به نوعی تلفّظ کند. بنابراین، تا حدی که لازم است و خط اجازه می دهد، بهتر است نظم و نسقی به خط بدهیم و معلوم شود که مثلاً حد و مرز کلمه چیست، از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود. مسئله جدانویسی و سرهم نویسی از نظر حد و مرز کلمات زیاد مهم نیست؛ چون، وقتی اجزای کلمه جدا هم نوشته شوند، نزدیک هم نوشته می شوند و معلوم می کند که یک کلمه است. به علاوه، در زبان فارسی حروف منفصل وجود دارد که به هیچ وجه به حرف بعد از خود متصل نمی شوند. بنابراین، انفصال و اتصال نقش قاطعی ندارد؛ ولی به هر حال تکلیف باید روشن باشد. نمی شود که مثلاً مدخلی در یک فرهنگ سرهم و در فرهنگ دیگر جدا نوشته شود. بهتر است که به طرف معیار کردن خط حرکت کنیم؛ امّا ــ چنان که اشاره شد ــ خط در فهم خوانندگان تأثیر و نقش زیادی ندارد. خوانندگان هر دو صورت را می خوانند و اصولاً ویژگی خط فارسی این است که شما کلمات را نمی خوانید بلکه بازشناسی می کنید؛ یعنی اول، در بافتِ جمله و سخن، آن کلمه را بازشناسی می کنید و بعد می خوانید. برای مثال، «معیّن» و «معین» را حتی اگر هیچ کدام تشدید نداشته باشد، در بافت تشخیص و تمیز می دهید؛ حتی واژه «کتاب» اگر نقطه هم نداشته باشد، بیشتر از دو صورت خوانده نمی شود: «کباب» یا «کتاب» که با بازشناسی می توان تشخیص داد کدام صورت مدّنظر است. همیشه اول بازشناسی می کنید و بعد می خوانید. واژه ها که در فارسی زیر و زبر ندارد و پیش از بازشناسی، مشخص نمی شود که مثلاً «برد» را «بَرَد»، «بُرْد»، «بَرْد» یا «بُرَد» باید خواند.

چنان که ملاحظه می کنید، دستور خط نقش زیادی ایفا نمی کند و بیشتر بافت است که نقش دارد و ما را در خواندن درست یک کلمه راهنمایی می کند. البته بسیاری جاها هم هست که نمی توان بازشناسی کرد مثلاً مواقعی که کلمه مهجور و ناآشناست و حتی ممکن است فکر کنید که غلط است. این حالت، به ویژه در متون کهن، بسیار اتفاق می افتد یا درمورد اسامی خاص مثل اسم شهر یا ده کوره ای که شما نمی شناسید و در نتیجه نمی توانید بازشناسی کنید، یا اسم خارجی است و باز هم امکان بازشناسی وجود ندارد. در مواردی مانند اینها، واژه ها باید خیلی دقیق و خوب نوشته شده باشد. در مورد ارقام هم وضع چنین است. عدد را نمی توان حدس زد که درست است یا نه. البته می توان گفت غلط است ولی درست آن را نمی توان حدس زد. برای مثال، اگر در جایی نوشته شده باشد 1524 قمری، می دانید که لااقل عدد 5 اشتباه است منتها نمی دانید چه عددی باید به جای آن قرار دهید. خلاصه اینکه، به نظر من، دستور خط در بازشناسی سهم زیادی ندارد.

ــ به نظر می رسد اگر در یک اثر خاص هماهنگی و یکپارچگی در رسم الخط ها باشد، بهتر است. برای مثال، اگر در یک مقاله «های»ی جمع را در جایی سوا نوشتیم، در کل مقاله آن را رعایت کنیم.

بله. در این حد واقعا لازم است؛ یعنی هر ناشری باید به هر حال شیوه نامه ای داشته باشد و آن را در اختیار ویراستار قرار دهد تا او اِعمال کند. آن شیوه نامه هم باید طوری باشد که تکلیف برای ویراستار روشن باشد. بعضی شیوه نامه ها هست که موارد استثنای زیادی در آنها وجود دارد یا قاعده درست تنظیم نشده است یا کلیّت ندارد و خلاصه اینکه ویراستار در اعمال آن دچار مشکل می شود. مهم این است که شیوه نامه تکلیف ویراستار را روشن کند و اینکه کسانی آن را قبول داشته باشند یا نداشته باشند زیاد مهم نیست.

ــ فعالیت فرهنگستان زبان و ادب فارسی را (با توجه به اینکه جناب عالی عضو پیوسته فرهنگستان هستید) در زمینه رسم الخط چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا ملاک در مسائل مختلف رسم الخط، در رسم الخط مصوب فرهنگستان، معیار علمی بوده است یا رأی اکثریت اعضا؟

ببینید، در دستور خط بسیاری از زبان شناسان، از جمله آقای دکتر میلانیان، معتقدند که معیار باید علمی باشد و حتی آزمایش هایی میدانی هم در این زمینه انجام گیرد و به اصطلاح مسائل تست بشود. من به این نظر معتقد نیستم. به اعتقاد من، خط غیر از زبان است. زبان تحول، تتبع، تکامل و رشدی طبیعی دارد که من و شما نمی توانیم در آن دخالت کنیم. ولی خط این طور نیست. خط از ابتدا تا به حال دچار به اصطلاح تغییراتی شده که این تغییرات به دست اشخاص انجام گرفته نه جامعه زبانی. جامعه زبان اصلاً خط نداشته است. اشخاص بودند که ابتدا مثلاً فرض کنید «ب» و «پ» را یک جور می نوشتند بعد برای «ب» سه نقطه گذاشتند؛ فرد دیگری مثلاً برای «گ» سرکش گذاشت؛ یا «ج» و «چ» یک جور نوشته می شد، بعد برای «چ» یک علامت جداگانه گذاشتند و همین طور «ژ» و «ز» که برای «ژ» سه نقطه گذاشتند. همه اینها را اشخاص انجام دادند. چنان که شاهدیم در خطِ موجود یکدستی وجود ندارد، به ویژه در مورد سرهم نویسی و جدانویسی. یک واحد زبانی را گاهی جدا و گاهی سرهم می نوشتند. حتی قواعد عربی را در آن داخل کردند؛ مثلاً وقتی می خواستند آخر کلمه ای را «اُو» بخوانند نه «اُ»، بعد از آن یک «الف» می گذاشتند مثلِ واژه عربی «قالوُا». بنابراین، اصلاح خط، کار امروز نیست بلکه از ابتدا انجام شده تا به اینجا رسیده است. یکی از دلایل این اصلاحات این است که این خط برای زبان فارسی اختراع نشده است. خط عربی هم دچار تحول شده است. زمانی، در این خط، نقطه وجود نداشت، خط کوفی بود، بعد خطِ نسخ جای آن را گرفت. نسخه های خطی زیادی داریم که در آنها نقطه به هیچ وجه به کار نرفته یا خیلی کم به کار رفته است؛ از جمله آنها نسخه خطی تاریخ سیستان که خیلی کم نقطه دارد و مرحوم بهار آن را تصحیح کرده است. با این حال، در این آثار هم، واژه ها بازشناسی می شد و می شود. بنابراین، تصرف و اصلاح خط امروزی نیست. از پیش بوده و هنوز هم هست و الآن ضرورتش بیشتر شده است. بعضی ها اصلاح خط را به هیچ وجه ضروری نمی دانند. برای مثال، آقای نجفی می گوید ما تا به حال با این خط سروکار داشتیم و مسئله حادّی هم پیش نیامده است، پس چرا اصلاً این مسئله مطرح شده است؟

امّا اوضاع امروز با شرایط قدیم فرق دارد. در گذشته، سواد خیلی محدود بود. معدودی می توانستند بخوانند. آنهایی هم که می توانستند بخوانند نزد استاد می خواندند؛ یعنی اگر اشکالی در خواندن آنها وجود داشت، استاد آن را رفع می کرد. نسخه هایی که در برابر استاد خوانده می شد و نیز نسخه هایی که به خط خود مؤلف نوشته می شد اعتبار بیشتری داشت. بنابراین، آن موقع اصلاً ضرورتی برای اصلاح خط احساس نمی شد و با این حال، خط را اصلاح کردند؛ مثلاً چنان که اشاره شد، «ک» را از «گ»، «ر» را از «ز»، «چ» را از «ج»،… متمایز کردند. امّا امروز مردم نوشته هایی را می خوانند که چه بسا اصولاً با آنها مأنوس نباشند. استاد هم نیست که به آنها کمک کند. سواد عمومیت پیدا کرده است، مطبوعات هم هست، برخلاف آن وقت ها که روزنامه و مجله نبود، فقط کتاب های معینی بود آن هم نسخه خطی کتاب ها. هر کس هم که می خواست آنها را بخواند، پیش استاد می خواند. پس لازم است در خط خود تجدیدنظری بکنیم که خواندنش آسان شود. البته، به نظر من، مقصود فقط آسان خواندن نیست بلکه خط باید کمک بکند که حدّ و مرز کلمات و ساخت کلمات را هم تشخیص بدهیم. در بعضی جاها ساخت کلمه معلوم است. برای نمونه، واژه «کتابخانه» را در نظر بگیرید. هر دو جزء این واژه ــ یعنی «کتاب» و «خانه» ــ را اهل زبان دیده است. همچنین دیده است که «کتاب» را با «ب» بزرگ می نویسند. اما، وقتی «خانه» به آن می پیوندد، «ب» بزرگ به «ب» کوچک تبدیل می شود. البته، همیشه ساختار کلمه آشکار نیست. در این مسائل، بحث و حرف بسیار است. ممکن است استدلال هایی هم در رد این نتیجه گیری ها وجود داشته باشد. من به اینها کاری ندارم. به طور کلی می گویم که الآن خط در واقع ابزاری است برای ویراستاران و حروف نگاران (یعنی برای کاربران خط). امروزه خط را نمی نویسند بلکه می زنند. در مورد سرهم نویسی یا جدانویسی هم باید گفت یک موقع است که شما می خواهید نامه ای دوستانه بنویسید. در اینجا هر طور که امّا بخواهد می نویسید. ممکن است شکسته هم بنویسید و حتی نقطه هم نگذارید. زمانی هم هست که اثری چاپ می شود. در اینجا دیگر متن نوشته نمی شود بلکه زده می شود. در زدن هم، از نظر آسان یا دشوار بودن، تفاوتی نمی کند که سرهم یا جدا باشد. به علاوه، در مسئله سرهم نویسی یا جدانویسی، باید دید کدام را اگر ملاک بگیریم قاعده استثنا پیدا نمی کند یا کم استثنا پیدا می کند. استثنایی که ناگزیر سرهم نویسی پیدا می کند این است که بعضی حروف منفصل است و به هیچ وجه نمی توان آنها را سرهم نوشت. در کتاب نگارش و ویرایش، بیست و یک مورد نشان داده شده است که، اگر بخواهیم مبنا را سرهم نویسی قرار دهیم، مجبوریم آنها را استثنا کنیم. برای مثال، «خانه زاد» را نمی توان سرهم نوشت چون حرف آخر آن «ه» غیرملفوظ است. بنابراین، به قول آقای دکتر حق شناس، وقتی کوه را نمی توانیم نزد خودمان بیاوریم، خودمان باید به طرف کوه برویم. اصرار روی جدانویسی برای آن است که استثناها یا کم شود یا قاعده مند شود. اگر استثنا قاعده مند هم شود، خوب است. در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، موضع معتدلی اختیار شده: نه سرهم نویسی ملاک قرار داده شده نه جدانویسی بلکه در مواردی نظرداده شده که حتما باید سرهم نوشت و در مواردی حتما جدا، در مواردی هم، مخیر گذاشته شده است. البته این جواز، تشتت ایجاد می کند ولی انعطاف پذیری فرهنگستان را منعکس می کند و اینکه در این مورد نخواسته است خیلی قاطع عمل کند. علت این انعطاف پذیری هم وجود دو رویکرد است: یکی رویکرد گذشته نگر که، برطبق آن، باید کاری کرد نسل های بعد هم بتوانند متون گذشته را راحت بخوانند؛ دیگری، رویکرد آینده نگر، که، براساس آن، آموزش سهل تر است. فرهنگستان روی هیچ یک از این رویکردها تکیه نکرده، هر دو را مدنظر قرار داده یعنی راه وسط را انتخاب کرده است. خوب، خصلت فرهنگستان این است: نمی تواند از راه اعتدال منحرف شود.

ــ شاید بتوان با توجه به ساخت واژه در زبان شناسی، برای سوا یا سرهم نویسی ها توجیه علمی ارائه داد؛ برای مثال، استقلال تکواژها یکی از این موارد است که براساس آن می توان همه عناصر یک واژه را سوا نوشت؛ و همین طور، برای موارد دیگر هم بتوان توجیه های علمی داد و قدری از این بحث ها و مناقشه ها کاست.

بعضی عناصر در زبان و از جمله در زبان فارسی هست که آنها را لااقل با خطی که داریم نمی توان جدا کرد، مثل پی واژه ها. در واژه «خوبی» نمی توان «ی» را از «خوب» جدا کرد. بعضی عناصر هم هستند که اصلاً هیچ وقت جدا به کار نمی روند و جدا نوشته نمی شوند، مثل وندها که همیشه باید به یک تکواژ مستقل بچسبند. «مند» را، که در پایان بعضی واژه ها مثل «دانشمند» و «زورمند» هست، هیچ گاه جدا به کار نمی برید (مثلاً در واژه «زورمند») یا جدا نمی نویسید (مثلاً در واژه «دانشمند»). این عناصر را ماهیتا باید سرهم نوشت مگر اینکه قبل از آنها حروف منفصل باشد، مثل همین واژه «زورمند» که «ر» را نمی توان به «م» چسباند. البته، در این موارد هم بین «مند» و تکواژه قبل از آن هیچ فاصله ای نباید باشد. تفاوت خط لاتینی با خط فارسی این است که در خط لاتینی همه حروف در چاپ جدا از هم اند، منتها مرز کلمات کاملاً مشخص است؛ یعنی معلوم است یک کلمه از کجا شروع و به کجا ختم می شود: بین حروفِ داخلِ یک کلمه فاصله ای وجود ندارد و تقریبا بی فاصله است ولی بین دو کلمه فاصله وجود دارد. در خط لاتینی، هم یک اشکال کوچک هست و آن این که یک کلمه مرکب را در آن خط یا سرهم می نویسند یعنی میان اجزای آن فاصله ای نمی دهند یا بین این اجزا یک نیم خط (hyPhen) می گذارند و یا گاهی به کلی جدا از هم ــ بدون hyPhen ــ می نویسند (و این تفاوت ها ناشی از دو شیوه امریکایی و انگلیسی است. ولی اشکال فقط در همین سطح است و اگر دو فرهنگ را باز و با هم مقایسه کنید، می بینید که بسیاری از کلمات به یک شکل نوشته شده و تشتّت خط خیلی کم است. خطّ فارسی طوری است که دامنه اعمال سلیقه در آن باز است. حتی یک نفر ممکن است، بدون هیچ دلیل و قاعده ای، یک واحد زبانی را در یک جا جدا و در جای دیگر سرهم بنویسد. خوب، خصلت خط ما چنین است و ما ناگزیریم با این خط بسازیم چون نمی خواهیم این خط را تغییر بدهیم. پس راه افراط و تفریط پیش نگیریم و به طریقی با آن کنار بیاییم؛ هر چند که باید توجه داشته باشیم که این خط جوابگوی زبان ما نیست منتها ناچار به حفظ آنیم، مثل سیب ترشی که یک گاز می زنید و تا آخر ناچار می شوید آن را بخورید.

ــ در پایان بحث ویرایش، خواهشمند است در مورد بعضی از مسائل بحث انگیز در ویرایش توضیح بفرمایید؛ از جمله:

 ـ مطابقه فعل و فاعل، مخصوصا موقعی که فاعل بی جان و جمع است.

علت وجود مسائل بحث انگیز در ویرایش این است که در دستورها توضیح خیلی روشنی درباره این موارد داده نشده است، به علاوه، این گونه مسائل به تحقیق نیاز دارد، هم از نظر دستور تاریخی و هم از جهت دستور زبان معاصر. درباره مطابقه فعل و فاعل، مقاله هایی نوشته شده است. شادروان استاد مینوی نظر داده اند در مورد اعمال و افعالی که مخصوص انسان است، فعل با فاعل مطابقت می کند؛ چرا که این افعال فقط از انسان سر می زند. همین اعمال اگر به موجود بی جانی نسبت داده شود، در واقع او، انسان فرض شده است و در این مورد حکم مطابقه درباره آن اعمال می شود. البته هنوز خیلی بررسی نشده است که این حکم تا چه حد عمومیت و کلیت دارد. امروزه در نوشته های علمی گرایش به آن است که فعل را با فاعل مطابقت دهند تا از ابهام بکاهند و دقیقا معلوم شود که فاعل کدام است. برای مثال، در ترجمه یک متن از عربی به فارسی در بسیاری موارد، مرجع ضمیر به راحتی پیدا می شود، مثلاً مرجع ضمیر مؤنث در زبان عربی مؤنث است. ولی در فارسی این طور نیست. «او» هم مؤنث است هم مذکر. بنابراین، مرجع آن هر دو جنس می تواند باشد و باید پیدا شود. در زبان فرانسه هم ضمیر مذکر متفاوت و متمایز از مؤنث است. یادم می آید کتابی از ژرژ ساند ترجمه می کردم که عنوانش Elle et Luiبود. elle یعنی «او»ی مؤنث و Lui یعنی «او»ی مذکر. نمی توانستم بنویسم او و او. مجبور شدم عنوان دیگری برایش انتخاب کنم که در نهایت عنوان دلدار و دلباخته را برای آن برگزیدم. بنابراین، پیدا کردن مرجع ضمیر در زبان فارسی گاهی مشکل تر از زبان عربی یا فرانسه است؛ چون، در آن دو زبان، با قرائنی، مرجع ضمیر را راحت تر می توان پیدا کرد. در زبان فارسی، اگر متن علمی باشد، با مطابقتِ فعل و فاعل، راهی برای یافتن مرجع به وجود می آید. در اینجا، گرایش بیشتر به مطابقت دادن است. شیرازی ها، که خیلی آداب دان هستند، برای اشیا هم احترامی قائلند؛ مثلاً نمی گویند «کتابتان آنجا است» بلکه می گویند «کتابتان اونجان» (چون کتاب متعلق به شماست و شما احترام دارید، «کتابتان» هم احترام دارد). درباره مطابقت فعل و فاعل، آقای کامیار وحیدیان مقالاتی نوشته اند؛ آقای دکتر صادقی هم در دستور خود آن را متذکر شده اند. ولی این مسئله هنور به طور مدوّن در دسترس دانش آموزان قرارنگرفته است. قواعدی در این زمینه وجود دارد؛ امّا معلوم نیست که این قواعد با استقرای تام استخراج شده است یا با استقرای ناقص. باید در این زمینه تحقیق شود. البته زبان مدام در حال تحوّل است؛ بنابراین، نمی توان به کاربردِ قدما هم استناد کرد. در حال حاضر باید دید گرایش طبیعی زبان به کدام طرف است، به طرف مطابقت یا عدم مطابقت.

 ـ در مورد تیره کوچک (hyPhen) بین اعداد و اینکه آیا عدد کوچکتر باید سمت چپ باشد و عدد بزرگ تر سمت راست، یا برعکس.

سلیقه من این است که به همان ترتیب که کلمات را می نویسم و می خوانیم اعداد را هم بنویسیم و بخوانیم. از آنجا که خط فارسی از راست به چپ نوشته و خوانده می شود، بهتر است مثلاً در داخل پرانتزی که جلوی اشخاص می آید، اول سال تولد و بعد سال وفات را به ترتیب از راست به چپ بنویسیم. اگر اعدا را از چپ به راست بنویسم، باید یک مرتبه از راست به چپ بخوانیم، بعد برگردیم و از چپ به راست بخوانیم. این به نظر من از نظر ذهنی اشکال ایجاد می کند. البته ما اعداد را معمولاً از چپ به راست می نویسیم ولی در داخل متن فارسی، به عقیده من، بهتر است که آن را از راست به چپ بنویسم.

در همین جا که بحث عدد پیش آمد، مطلبی را در مورد «سده» توضیح می دهم: من در ویرایش ــ شاید کمی دخالتِ زائد هم باشد ــ هر جا که «سده» می نویسند، آن را به «قرن» تبدیل می کنم. به نظر من، نشاندن «سده» به جای «قرن» فقط به دلیل ذائقه سره نویسی صورت گرفته است. در قدیم، منظور از «سده» فقط همان «جشن سده» بود و به هیچ وجه به «قرن»، «سده» نمی گفتند. به علاوه، «قرن» را در واژه هایی مثل «صاحبقران»، «قِران» و «مقارِن» و بسیاری اشتقاقات دیگر هم داریم، چرا باید، فقط به انگیزه سره نویسی، آن را عوض کنیم؟ جامعه زبانی ما، به مقتضای طبع سلیم خود، هیچ گاه به سره گرایی روی خوش نشان نداده است.

ــ در مورد اعداد مخفف چه؟ برای مثال، گاهی درمورد شماره صفحه ها به جای اینکه بنویسیم 76 ـ 72، می نویسیم 6 ـ 72. حالا اگر از راست به چپ بنویسیم (72 ـ 6)، اشکال ایجاد نمی شود؟

در این گونه موارد باید به همان صورت که شما می گویید بنویسیم، یعنی 72 سمت چپ و 6 سمت راست تا 6 نزدیک 2 باشد نه نزدیک 7. امّا من در مواردی مانند این، به این دلیل که در مصرف کاغذ اسراف نشود، صرفه جویی نمی کنم. اصولاً در زمان حاضر، من اعتقادی به صرفه جویی کاغذ ندارم. در همین جا بد نیست، به این بهانه، به این مسئله هم اشاره کنم که بعضی استادان، در ردّ استفاده از «ی» به جای همزه یا به اصطلاح نشانه اضافه روی «ها»ی غیرملفوظ، گفته اند که در متن فارسی، که پر از چنین حالت اضافه ای است، اختیار «ی» به جای همزه باعث می شود مقدار بیشتری کاغذ مصرف شود. شما قدری تأمل کنید و ببینید در طراحی یک مجله چقدر کاغذ «حرام» می شود (مجلّه پر از فضاها و صفحه های سفید است). در گذشته، یک نسخه خطی را که می خواستند بنویسند، اصلاً عنوان ها را در سطر جدا نمی نوشتند؛ چون، در آن موقع، کاغذ گران و کمیاب بود. امّا امروز این طور نیست. الآن طراحانِ کاغذ اسراف کن زیاد حاشیه یا به اصطلاح «هواخور» می گذارند. از آن گذشته، به هرحال سطر آخر بسیاری از پاراگراف ها، تمام فضای سطر را نمی پوشاند و بخش زیادی از سطر سفید باقی می ماند، یا فضاهای سفید عمودی که برای شروع فصل ها و بخش ها در نظر می گیرند، اینها همه تماما اسراف در مصرف کاغذ است. ضمنا امروزه، در کاغذ اسراف نمی شود، چون کاغذ باطله بازیافت می شود و حتی در ساختن تختِ کفش از آن استفاده می کنند. بنابراین، مسئله اسراف در مصرف کاغذ نباید ملاک قرار گیرد. حتی در مقایسه ای که بین دو کتابت یک متن زبان فارسی ــ یکی به خط فارسی دیگری به خط لاتینی ــ انجام داده ایم، معلوم شده است که چون در خط فارسی نمی توان فاصله سطور را به اندازه خط لاتینی کم گرفت، حجم صورت نوشتاری متن به خط فارسی حداقل51 زیادتر از حجم نوشتاری همان متن به خط لاتین می شود. پس با ملاک قرار دادن عدم اسراف در مصرف کاغذ باید به این نتیجه برسیم که خط فارسی را لاتینی کنیم. خلاصه، در این گونه موارد، من صرفه جویی را صلاح نمی دانم. البته، در بعضی جاها، کاربرد علائم اختصاری ــ مثل استفاده از «ص» به جای «صفحه» ــ خوب است؛ ولی در بسیاری جاها چنین کاری لزومی ندارد. به هرحال، با این چیزها در مصرف کاغذ اسراف نمی شود.

ــ در مورد سال ها چه؟ برای مثال، 37 ـ 1323 یا 1323 ـ 37 ؟ و در مورد شماره تلفن ها، اگر بخواهیم صرفه جویی نکردن در کاغذ را مبنا قرار دهیم، آن وقت برای شماره تلفن های یک اداره مثلاً 9 ـ 25869121، باید 9 شماره تلفن بنویسیم.

در شماره تلفن خیر. در مواردی مثل شماره تلفن، عدد خلاصه باید نزدیک آن رقمی باشد که جانشین می شود؛ یعنی در اینجا حتما باید از چپ به راست نوشته شود.

در زبان لاتین، و از جمله زبان انگلیسی، که متن از چپ به راست است، چنین مشکلی وجود ندارد؛ یعنی متن نویسی با ریاضی نویسی یکی و همسو است.

 ـ در مورد شکل کسره اضافه بعد از «های» غیر ملفوظ، نظرتان را بفرمایید مثلاً آیا «خانه احمد» درست است یا «خانه ی احمد»؟

این را فرهنگستان همان همزه در نظر گرفته، منتها برای کتاب های درسی در سطح معیّنی مجوز داده از «ی» استفاده شود با این اعتقاد که «ی» از نظر آموزشی بهتر است و این نظر کسانی است که در آموزش و پرورش تجربه دارند. بنابراین، در کتاب های درسی، به ویژه کتاب های دوره ابتدایی، کاربرد «ی» مجاز و بلکه بهتر دانسته شده است. من هم تابع نظر فرهنگستان هستم ــ موافق باشم یا مخالف. به هرحال، در فرهنگستان چنین تصویب شده است.

ــ آیا این اشکال پیش نمی آید که بچه ها به نوشتن «ی» عادت کنند؛ و سپس برایشان سخت باشد که آن را کنار بگذارند و از «ء» استفاده کنند؟

ببینید، همان معلمی که به بچه ها درس می دهد و به اصطلاح دیکته آنها را تصحیح می کند، وقتی خودش می خواهد یادداشتی برای اولیای دانش آموزان بنویسد، این موارد را اصلاً رعایت نمی کند. بنابراین، نباید در این مورد زیاد دغدغه داشت، چون کودک، به هرحال، بازشناسی می کند و می فهمد که مثلاً این همزه جای همان «ی» آمده است.

 ـ در مورد برخورد با واژه های دخیل در زبان فارسی نظرتان چیست؟ آیا با این واژه ها باید با دستور و قواعد زبان فارسی برخورد کرد یا همان شکل اصلی اش را حفظ کرد. برای مثال، آیا اسامی عربی را با پسوندهای جمع ساز فارسی باید جمع بست یا همان قواعد جمع بستن عربی را در مورد آنها به کار برد، مثل جمع به «ات» یا «ین» یا «ون» و یا جمع مکسر و یا موارد دیگری مانند اینها؟ در مورد واژه های غربی که چنین می کنیم، برای مثال، می نویسیم ایده آلیست ها، رفرمیست ها،… چرا درمورد واژه های عربی چنین نکنیم مثلاً چرا بعضی معتقدند معلمین باید نوشت نه معلمان؟

مرحوم گنابادی بسیار تأکید می کرد که جمع عربی و مکسر به کار نبریم. من با این نظر موافق نیستم، به دو علت: یکی اینکه گاهی اینها اصلاً تفاوت معنایی یا کاربردی پیدا می کنند، مثلاً «باغات» با «باغ ها» فرق دارد یا «مقامات» با «مقام ها» فرق دارد؛ در جایی باید «باغ ها» به کار برد و در جایی «باغات». یا «مداخل» (به معنای «درآمد») با «مدخل ها» فرق کاربردی دارد. یعنی در بعضی از بافت ها نمی توان، به جای «مداخل»، «مدخل ها» به کار برد. گاهی هم این استفاده با توجه به سبک نویسنده است؛ برای مثال، فرض کنید به مرحوم قزوینی می گفتند جمع مکسّر به کار نبرید. خوب، سبک نگارش او به کلّی به هم می خورد. بنابراین، در مواردی مانند این، به هیچ وجه نباید تعصب به خرج داد. در زبان فرانسه، جمع «داتوم» (datum) یعنی «داده»، «داتا» (data) و یا با تلفظ انگلیسی آن «دیتا»ست. این جمع، جمع یونانی است نه فرانسه. اگر براساس قواعد زبان فرانسه می خواستند این واژه را جمع ببندند، باید می گفتند «datums» (یعنی به آخر واژه، «s» می افزودند گرچه آن را نمی خواندند). ولی فرانسویان هم از جمع یونانی استفاده می کنند. مواردی مانند این را باید به شمّ زبانی و سبک و سلیقه نویسنده موکول کرد. گاهی تبدیل جمع مکسّر به جمع فارسی تولید اشکال می کند؛ مثلاً «علما» یک شأن دارد و «عالمان» شأنی دیگر. در بعضی جاها هم مجبوریم از شکل و صورت عربی استفاده کنیم؛ برای مثال، «دارالمعلمین» را نمی توانیم «دارالمعلمان» بنویسیم، یا «روحانیون» را «روحانیان». البته برخی «روحانیان» هم می نویسند ولی «روحانیون» با «روحانیان» تفاوت باریکی دارد. بیشتر به نظر می رسد که وقتی کل مدنظر است، بهتر است از جمع عربی استفاده شود و وقتی فردفرد یعنی کثرت در نظر است، به کارگیری جمع فارسی بهتر است. به هر حال، بار معنایی و بافت کاربرد این دو متفاوت است. در مورد مترادف های فارسی و عربی هم همین طور است. مثلاً «ثمره» و «میوه» یا «نظر» و «نگاه» دو کاربرد متمایز دارند: «ثمره» را بیشتر در موارد معنوی به کار می برند و «میوه» را بیشتر در مسائل مادی. نمی توانید بگویید «میوه این کار فلان بوده»، باید بگویید «ثمره این کار» یا مثلاً باید بگویید «در نظر اول»، هر چند که الآن می گویند «در نگاه اول». بی علّت نیست که در اینجا «نظر» گفتند نه «نگاه»؛ چون «نظر» همانند معادل عربی آن بیشتر در موارد معنایی و مجرّد کاربرد دارد ولی «نگاه» (شکل فارسی «نظر») را بیشتر برای موارد «ذات» یا ملموس به کار می بریم. استفاده از واژه «میوه» در جایی که باید از «ثمره» استفاده شود واقعا مضحک می نماید. چرا این تمایز را که خود به خود در زبان به وجود آمده و قشنگ هم است از بین ببریم؟ ممکن است موفق شویم و آن را از بین ببریم آن چنان که نسل های آینده عادت کنند که دیگر «ثمره» نگویند و «میوه» بگویند؛ ولی این کار چه حسنی دارد؟ حتی یکی از معانی «نتیجه» در عربی، «فرزند» است که در متون فارسی هم به کار رفته است، مثل «نتیجه آدم» یعنی «بنی آدم»؛ امّا «نتیجه» را الآن فقط درمورد چیزهای مجرّد به کار می برند. البته در مورد اخلاف، «نوه و نتیجه» می گوییم.

باید گفت که اینها به طور طبیعی در زبان وارد شده و نقشی پیدا کرده اند: و حذفشان به سلیقه خودمان و به طور تصنعی (نه طبیعی) باعث می شود رنگینی و تنوع در کلام و آن تمایزات و ظرایفی که در کلام وجود دارد، ازبین برود و اینها واقعا به زبان فارسی صدمه می زند.

ــ در جایی مثل تبدیل «معلمین» به «معلمان» که اشکالی ایجاد نمی کند؟

بله؛ در این گونه موارد اشکالی ندارد.

ـ در مورد جمع در جمع که در گذشته هم، نمونه دارد مثل مردمان، ابزارها و… نظرتان چیست و آیا اصولاً می توان برای اثبات نظرهای ویرایشی یا نگارشی به متون کهن مراجعه کرد و مطابق آنها عمل کرد؟

بینید، مقوله ای داریم به نام «اسم جمع» که جمع بسته می شود؛ مثل «گلّه» که می شود «گله ها»، یا «رمه» که می شود «رمه ها». حتی «خیلی» را هم جمع می بندند و می گویند «خیلی ها». و این در زبان، طبیعی است. «مردم» را هم می توان جمع بست و گفت یا نوشت «مردمان». به نظر من، در چنین مواردی باید، با توجه به سیاق کلام، دید که کدام راحت تر، بهتر، قشنگ تر و زیباتر است. نباید منعی در نظر گرفت،و به عبارت دیگر، تابویی ایجاد کرد و گفت که هیچ گاه نباید از «مردمان» استفاده کرد.

ــ آیا مردمان درست است؟

بله.

 ـ در مورد افزودن پسوند «گاه» به اسامی مکان مثل جایگاه و…

درست است که «گاه» پسوند مکان است و در نتیجه معنای مکانی دارد ولی، به نظر من، کاربرد آن با اسامی دارای معنای مکان مثل «جایگاه» اشکالی ندارد. ضمنا «جایگاه» با «جای» فرق معنایی و کاربردی دارد؛ مثلاً «جایگاه بلند» با «جای بلند» فرق معنایی دارد.

ـ در مورد به کار بردن ضمیر «آنان» به عنوان مرجع اسامی جاندار و «آنها» برای غیرجاندار؟

در زبان امروز «آنها» را به جای «آنان» به کار می برند؛ منتها «آنان» به نظر من محترم تر است. یعنی آنجا که ما می خواهیم احترام قائل شویم، بهتر است از «آنان» استفاده کنیم.

 ـ درمورد کاربرد مفهومی بعضی واژه ها مثل «بعد»و«پس»:«بعد»برای مکان (مثال:خانه او بعد از خیابان24 است)، و «پس» برای زمان (مثال: پس از غروب).

تبدیل «بعد» به «پس»، یا برعکس، از این جهت نیست بلکه به علّت راحتی تلفظ و ادای کلام است. برای مثال، «پس از» و «بعد از» را در نظر بگیرید. حرف میانی «بعد» «ع» است که تلفظ آن با همزه یکی است و تلفظ همزه های میانی در زبان فارسی قدری ثقیل است؛ ولی کاربرد «بعد» در ترکیب یاد شده هم هیچ اشکالی ندارد به سلیقه خود نویسنده بستگی دارد.

 ـ در مورد حذف «که» در بعضی ساخت ها، مثل «بسیاری معتقدند (که) در این مورد باید به آرای عموم مراجعه کرد»؛ یا «از» به عنوان متمم بعضی معرف ها، مثل بعضی (برخی) (از) فیلسوفان؟

چنان که قبلاً هم اشاره شد، بسامد بعضی از عناصر در زبان آنقدر زیاد است و جای آنها در جمله چنان تثبیت شده است که می توان وجود آنها را حدس زد و اهل زبان عموما اشکالی نمی بینند که اینها را حذف کنند. اصولاً، در زبان، آنچه قابل پیش بینی است بار اطلاعاتی ندارد یا بار اطلاعاتی بسیار ضعیفی دارد و به همین دلیل قابل حذف شدن است.

 ـ در مورد اهمیت وجود یا نبود فاصله(sPace) در بین واحدهای زبانی به هنگام تایپ؟

در صورتی که جدانویسی را ملاک قرار دهیم و مجاز بدانیم، برای اینکه حد و مرز کلمه روشن شود، باید به دو نوع فاصله قائل بود: یکی فاصله میان دو کلمه (دو کلمه بسیط یا دو کلمه مرکب یا یکی بسیط و یکی مرکب، فرق نمی کند)؛ دیگری فاصله میان اجزای یک کلمه (اجزای یک کلمه ممکن است دو یا چند کلمه بسیط باشد یا یک یا چند کلمه بسیط و با «وند»). بنابراین، باید دو نوع فاصله به کار برد: یکی فاصله میانی دو کلمه؛ دیگری، فاصله میان لختی (یعنی میان اجزای یک کلمه). فاصله میان دو کلمه باید بیشتر (از فاصله میان اجزای یک کلمه مرکب یا مشتق) باشد تا دو کلمه کاملاً از هم متمایز شوند.

ــ لطفا نظرتان را در مورد قانون کپی رایت و رعایت آن در ایران بفرمایید. اهمیت و لزوم اعمال این قانون در چیست؟

این بحث زمانی مطرح و در مطبوعات هم منعکس شد. کسانی، از جمله مرحوم کریم امامی با پیوستن ایران به قانون کپی رایت موافق و برخی، از جمله آقای دریابندری مخالف بودند. هر یک نیز استدال هایی داشتند که حالا نمی خواهم آنها را بیان و تکرار مکرّرات کنم. ولی من خود با قانون کپی رایت موافقم و حتی فکر می کنم یکی از اقداماتی که باید در برنامه ریزی ترجمه انجام شود همین رعایت قوانین کپی رایت است. البته رعایت این قانون ممکن است محدودیت هایی به وجود آورد؛ ولی اگر سبک و سنگین شود، به نظر من، کفّه به سود ورود ما به قانون کپی رایت سنگینی می کند.

ــ در مورد کلاس های ویرایشی که به شکل پراکنده در طول زمانی محدود در بعضی نهادها برگزار می شود، نظرتان چیست؟ آیا با توجه به مدت کم این دوره ها و فاصله ای که در این دوره ها می افتد، این کلاس ها کارآیی خواهد داشت؟

این دوره ها دو نوع هستند: یک نوع دوره هایی که مرکز نشر تشکیل می دهد. این دوره هانسبتا بلندمدت اند (مثلاً دو سال طول می کشد و چهار ترم است) و تا به حال مفید فایده بوده است. در هر دوره، چهارپنج نفری از شرکت کنندگان ویراستاران کارآزموده ای شده اند. اینها علاقه مند بودند، پرورش داده شدند و جذب مؤسسات و مراکز نشر شدند؛ که به نظر من دستاورد مطلوبی بوده است. نوع دوم دوره های کوتاه مدت است که حاصل زیادی نداشته و حتی از جهاتی نتیجه منفی داشته است؛ زیرا کسانی که این دوره را دیده بودند به ناشران مراجعه می کردند و می گفتند ما دوره ویراستاری را گذرانده ایم و ویراستاریم، در حالی که واقعا ویراستار نبودند. ناشران هم نمی توانستند تشخیص دهند که اینها واقعا ویراستار هستند یا نه. به نظر من، برای آموزش ویراستاری، طول مدت، حداقل باید همان باشد که در دوره های مرکز نشر در نظر گرفته شده است و حتی اساسا با همان سرفصل ها و دروسی که در آنجا آموزش داده می شود. شاید آن سرفصل ها را هم بتوان تکمیل هم کرد یعنی درس های تازه ای به آنها اضافه کرد. کمال مطلوب این است که آموزش ویراستاری در رشته ای دانشگاهی در مقطع فوق لیسانس انجام گیرد (زمانی صحبت آن بود و هنوز هم فکر می کنم بحث آن مطرح باشد). در انگلستان (لااقل تا آنجا که من می دانم) آموزش ویراستاری، دوره بسیار جدی و نسبتا طولانی دارد و کسانی که آن دوره را می گذرانند، در صنعت نشر نقش واقعا مؤثری دارند.

ــ آیا اثر یا آثاری (تألیف یا ترجمه) در زمینه زبان شناسی، ویرایش یا موارد دیگر در دست تدوین دارید؟

از آثاری که الآن در دست دارم، یکی ترجمه کتاب زیباشناسی است که امیدوارم سال دیگر بتوانم آن را تمام کنم. متن اصلی کتاب 470 صفحه است. که فقط ترجمه 50 صفحه آن مانده است. کتاب بسیار جامع و خوبی در زیباشناسی است که می توان گفت تاکنون نظیر آن به زبان فارسی منتشر نشده است. کتاب دیگر،سبک شناسی نظم است که برای سازمان سمت تدوین می کنم و امیدوارم، بتوانم در بهار سال 1385 آن را به اتمام برسانم. تعهدات دیگری هم دارم که هنوز اجرای آنها را شروع نکرده ام. از جمله کتاب بودا از یاسپِرس که قرارداد ترجمه آنها را با انتشارات خوارزمی بسته ام. دو کتاب دیگر به نام های مسیح و کنفوسیوس نوشته یاسپرس را قبلاً ترجمه کرده ام که قرار است با بودا در یک جلد در انتشارات خوارزمی منتشر شود. امسال که فرصت نمی شود ترجمه آن دو کتاب را تمام کنم. ان شاءالله سال دیگر بتوانم این کار را انجام دهم. در حوزه زبان شناسی کاری برای دانشگاه تربیت معلم انجام دادم که آقای دکتر حق شناس راهنما و ناظر آن بودند. ساختار نسبتا نوی دارد. مقدماتی درباره نشانه شناسی و نظریه اطلاعات هم در آن هست. آقای دکتر حق شناس توصیه کردند آن را با مباحث دیگری از زبان شناسی کامل کنم، ازجمله مباحث واژه شناسی، تکواژشناسی و نحو. اگر فرصتی دست داد، کتاب را تکمیل می کنم. این هم در برنامه کارم هست. حالا چه وقت فرصت شود، با خدا است.

ــ اگر مطلبی در بین پرسش ها جا مانده است که به نظر شما باید توضیح داده شود (در زمینه های مختلف)، بفرمایید.

عرض کنم فقط، به عنوان کسی که عمری از او گذشته است، به خود حق می دهم حاصل تجربیات خود را به جوانان تحصیلکرده و پژوهشگر منتقل کنم. به نظر من، نسل جوان ما، اگر بخواهد وارد تحقیق علمی یا کار ادبی شود، به ابزارهایی نیاز دارد. از جمله آنها، یکی زبان خارجی است که در این مورد زبان انگلیسی ضروری است هر چند کافی نیست و به نظر من دو یا سه زبان مهم خارجی را باید یاد بگیرند. برای امر تحقیقی زبان انگلیسی بسیار ضروری است، آن هم نه درحد ابتدایی و متوسط بلکه در حدی که بتوانند متون رشته خود را بخوانند و بفهمند و ترجمه کنند و به آن زبان مطلب بنویسند، چون هم مخاطب یا خواننده بیشتری خواهد داشت احیانا هم در ایران، آن زبان خارجی که عموم تحصیلکرده ها با آن آشنا هستند زبان انگلیسی است. کم اند کسانی که زبان انگلیسی ندانند. شمار کسانی که زبان های خارجی دیگری جز زبان انگلیسی بدانند در بسیاری از کشورها چندان قابل ملاحظه نیست. الآن، در کشورهای عربی و جاهای دیگر، زبان انگلیسی رواج پیدا کرده است. بنابراین، یک نویسنده حتی با داشتن تعصب در زبان های خارجی دیگر، مثل زبان فرانسه ترجیح می دهد مقاله اش را به زبان انگلیسی بنویسد. حتی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، برای دادن امتیاز به مقالاتی که در نشریات معتبر چاپ می شوند، به مقالاتی که به زبان انگلیسی منتشر می شود، به مراتب بیشتر از همان مقاله که به زبان فارسی نوشته و در مجلات فارسی زبان چاپ شده باشد، امتیاز می دهد. توصیه دیگرم این است که با رایانه آشنا شوند. اگر به این دو (زبان انگلیسی و رایانه) تسلّط نداشته باشند، باید گفت به معنا و به اعتباری کم سوادند. امروز باسواد به کسی می گویند که انگلیسی بلد باشد و با رایانه هم آشنا باشد. البته به زبان خودش هم باید مسلط باشد. از زبان خود و فرهنگ گران مایه خود نباید غافل باشیم، که برای ما اصل همین است.

پایان

منبع: پژوهشگران، شماره 4 و 5

بخش نخست:

گفت وگو با استاد احمد سمیعی گیلانی:بخش نخست

Persia on the National Geographic

اکتبر 25th, 2016

the original superpower

2016

 

 

history-persia

بیداری ها و بیقراری ها(12)،علی میرفطروس

اکتبر 13th, 2016

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی «یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که -گاه- از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

*** 

از«بیگاری»تا«بیکاری»!

16آبان 1366=7نوامبر1987

 عمیقاً حس می کنم که زیرپایم  خالی است ومن- به سان بیدی درباد- سرگشته و پریشانم.«عروس شهرهای جهان»(پاریس)،بتدریج داردچهرهء واقعی اش را نشان می دهد.

 باتوجه به حوادث ناگواری که دراین حوالی می گذرد و حضورِ هرروزهء«داس ها و هراس ها»،گاهی حس می کنم که بقول شاعر:«ناگه شنوی خبر  که آن جام شکست»…بهمین جهت،تمام روزهایم درکتابخانه های اینجا-به«بیگاری»می گذرد:درانبوهی از کتاب های بو گرفته و کهنه و تاریخی.درجستجوی روایت های مربوط به هجوم های متعدّدِِ قبایل مختلف به ایران ونتایج شوم این حملات درفروپاشی ساختارهای اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی ایران هستم تا درپرتوآن،علل عقب ماندگی ها وانقطاع های فرهنگی ایران را  بشناسم(1).

تلاش هایم برای پیداکردن کاری مناسب(مثلاًدریک کتابخانه)باناکامی روبروشده(بااین توجیه مسخرهء مسئولان که«بخاطرتحصیلات عالیهء شما.طبق قوانین فرانسه،شمادراینجا نمی توانیدبعنوان یک کتابدارمعمولی وخُرد،کارکنید».

«موسیو…»،ازمسئولین کتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه«سانسِیَه»-(سوربُن جدید)که دراوایل آمدنم به پاریس، همراهِ دوست عزیزم -دکترغفّارحسینی- ضیافت نهاری درخانه اش ترتیب داده بود(باغذای خوشمزهء ایرانی همسرمهربانش)حالا-گوئی-مرانمی شناسد!![…]ظاهراً هویّت«پناهندگیِ»من برایش خوشآیندنیست.

به یادِ علی اکبردهخدا می افتم که درتبعیدِپاریس به دوست مشروطه خواه و ثروتمندش درلندن نوشته بود:

برای من پاریس حکم طهران و تبعید،حکم تکفیر و گرسنگی در غربت،حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همه‌ء این مصایب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشه‌ء خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌زد و با اشارات روحانی،بستگی مرا به خود و رابطه‌ء خودش را با من ظاهر می‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستانِ پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطنِ بی حقیقت  نمی‌توانم تصوّر بکنم…»(2).

 1-این بررسی ها بعدها در کتاب«ملاحظاتی درتاریخ ایران»منتشرشده است.

2- متن کامل نامهء علی اکبردهخدا را دراینجابخوانید.

***

حَلَب؛شهرشهید
 
2مهرماه 1395=23 سپتامبر 2016
 
  درخبرهاآمده است که«هواپیماهای روسی و سوری،دست کم 60بار شهرحلب را بمباران کرده اند»بطوریکه بسیاری ازدولت های غربی ازآن بعنوان«جنایت جنگی»یا«جنایت علیه بشریّت»یادکرده اند.
 شهرحلب(مانندنیشابورِما)تاریخ خونین وپُرغُصّه ای دارد چون بخاطرموقعیّت ممتازِبازرگانی و تدارکاتی،بارها موردحملات و هجوم های ویرانگراقوام مختلف بوده است.
حلب بخاطرداشتن بناهای تاریخی و بازارهای قدیمی،یکی ازشگفت انگیزترین شهرهای خاورمیانه است وبسیاری ازآثارتاریخی آن بعنوان«میراث تاریخ وتمدّن بشری» توسط یونسکو به ثبت رسیده است.ازدیرباز این شهر محل سکونت اقوام مختلف بودبطوریکه درقرن 8هجری/14میلادی شهرحلب،مسکن و مأوای بسیاری از ایرانی هاوترک زبانان بود،بهمین جهت،پس ازقتل رهبرحروفیان(فضل الله نعیمی استرآبادی)وتعقیب و آزارشریعتمداران،عمادالدین نسیمی-شاعر و متفکربرجستهء حروفیان-به حَلَب گریخته بودو بخاطرحضورایرانی ها وترک زبانان،نسیمی توانست درحلب به تبلیغ عقاید«انسان-خدائی» و نشرِشعرهایش بپردازد.
  درسال هائیکه مشغول تکمیل رسالهء دانشگاهی ام دربارهء«جنبش حروفیان» و «عمادالدین نسیمی» بودم،به توصیهء استادم پروفسور«Jean Calmard»قرارشدتابرای یک«تحقیق میدانی» وبازدیدازمحل قتلِ فجیعِ نسیمی در «ارک تاریخی حلب»و بازدیدازآرامگاه وی،به حلب سفرکنم.
%d8%a7%d8%b1%da%a9-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%ad%d9%84%d8%a8
  ولی باهمهء  عشق و اشتیاقم- بخاطرروابط حَسَنهء جمهوری اسلامی بادولت سوریه و احتمال وجودخطراتی-ازاین سفرپرهیزکردم…حالا می بینم که ازحَلَب،این«نگین شهرهای عربی»،جز ویرانه ای  باقی نمانده است…بابُغضی درگلو،شعر«جُغدجنگِِ»ملک الشعرای بهاررا زمزمه می کنم:

فغان زجنگ وُ  مُرغوای او

که تاابد بُریده باد   نای او

ُبریده باد نای او وُ  تاابد

گسسته وُ شکسته،پرّ وُ پای او

دومین شمارهء «فصلنامهء آرمان» منتشرشد

اکتبر 13th, 2016

%d8%a2%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85

 

دومین شمارهء فصلنامهء آرمان (تابستان1395) منتشرشد.این فصلنامه،نشریهء«بنیادفرهنگی آرمان»(درلوس آنجلس)است که به همّت دکترساموئل دیّان پایه گذاری شده است.این شمارهء فصلنامهء آرمان  دارای مقالات تازه و مطالب متنوعی درزمینهء تاریخ وفرهنگ ایران است،ازجمله:

شاهنامه در درازنای سده ها:سرگذشت یک شاهکار(احمدکریمی حکّاک)،تأمّلی درهویّت ایرانی(رامین جهانبگلو)،پیشینهء گاهشماری درجهان،ایران کهن وایران کنونی(ناصرانقطاع)،یزیدیان وباورهای دینی آنان(نصرت الله ضیائی)،دیباچه ای درشناخت تداوم اندیشه ها وآئین های ایرانی دربعدازاسلام(علی میرفطروس)*،تبارشناسی ومعناشناسی متفاوتی برای تمثیل نی:معنای عرفانیِ نی درمتون یهود(شیریندُخت دقیقیان)،فرهنگ مختصرمبانی مثنوی(مهدی سیّاح زاده)،پیرامون یادداشت های دکترقاسم غنی(فضل الله رضا)،آفرینش خِرَدآفرین یاپیدایش خِردگُزینی:خداناباوری یا بی خدائی(اشاکورش امیرجاهد)،و…شعرهائی از: محمدرضاشفیعی کدکنی،اسماعیل خوئی وجهانگیرصداقت.

فصلنامهء آرمان زیرنظرشورای سردبیران وبامدیریّت مهدی سیّاح زاده   منتشرمی شود.

*-این مقاله درشمارهء آیندهء «تازه ها»  منتشرخواهدشد

نشانی فصلنامهء آرمان:

Arman Cultural Foundation

P.O.Box 4884

West Hills, CA 91308

745-3032 (Tel: +1 (310

  Email: [email protected]

  http://armanfoundation.com/   

 

شهرهای ساسانی

اکتبر 13th, 2016
%d8%b4%d9%87%d8%b1

پژوهش های مربوط  به دوران ساسانی  درسال های اخیر   ازاهمیّت زیادی برخوردار شده است که کتاب دکتر تورج دریایی بانام«شاهنشاهی ساسانی»ازآخرین نمونه های آنست(این کتاب توسط استادزنده یادمرتضی ثاقب فر ازانگلیسی به فارسی  ترجمه ومنتشرشده است). دورهء ساسانی درعین حال بخاطررشدوگسترش شهرنشینی و ایجادشهرهای بزرگ نیزازاهمیّت فراوانی برخورداراست.کتاب پیگولوسکایا بانام«شهرهای ایران درروزگارپارتیان وساسانیان»(باترجمهء درخشان دکترعنایت الله رضا)دراین باره  اطلاعات ارزشمندی به دست می دهد.

کتاب «شهرهای ساسانی»تألیف دکتر رضا مهرآفرین کوشش تازه ای است  دربارهء این موضوع مهم واساسی. نویسنده تحقیق خودرا دربارهء اشکال هندسی بناهای دورهء ساسانی و کم وکیف مناسبات شهرنشینی درآن دوران پُرشکوه  به شرح زیر منتشرکرده است:   

تاریخ سیاسی و اجتماعی ساسانیان

جغرافیای تاریخی شهرهای ساسانی

شهر و ریخت شناسی آن در دوره ساسانی

شهرهای مدور

شهرهای مستطیل شکل

شهرهای بدون شکل منظم

جمع بندی

تصاویر

منابع

نمایه

کتاب«شهرهای ساسانی»در229 صفحه از سوی انتشارات سمت، درسال 1393منتشر شده است.

غزل امروزایران،قیصر امین پور

اکتبر 11th, 2016

 

قیصر امین پور
 
خوبِ من! حیف است حال خوب مان را بد کنیم
راهِ رود جاری احساس مان را سد کنیم
 
عشق، در هر حالتی خوب است؛خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با “اگر” یا “شاید” آن را بد کنیم
 
دل به دریا می‌زنم من…دل به دریا می‌زنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم
 
جای حسرت خوردن و ماندن،بیا راهی شویم
پای مان را نذرِ راه و قسمتِ مقصد کنیم
 
می‌توانی،می‌توانم،می‌شود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا “نباید” را “فقط باید” کنیم
 
زندگی جاریست؛ بسم الله…از آغاز راه…
نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم
 
آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد
…پس بیا با عشق،فصل بُغض مان را رد کنیم

سایه سارِ عرفان و ادبیّات ایران،علی میرفطروس

سپتامبر 29th, 2016

  ازدفتر« بیداری ها و بیقراری ها »           

سایه سارِعرفان وادبیّات ایران

22مهرماه1389=14اکتبر2010

به دوستِ جان شیفته ام دکتر«م.ر»می گفتم:

-اگرسنگر و سایه سارِ عرفان وادبیّات ما نمی بود،در برابرِ رذالتِ گستردهء دلقکان و دَغلکاران و مشّاطه نویسانِ گزافه گو  چگونه می شد پایدارماند؟

اسرارالتوحید شیخ ابوسعیدابو الخیر رامطالعه می کردم که در دوجلد(در1063صفحه)به همّت استادشفیعی کدکنی،ازسوی انتشارات آگاه منتشرشده است.مقدّمه،تعلیقات و توضیحات تاریخی،ادبی و عرفانی استادشفیعی کدکنی-خود-کتابی است بسیارارزشمندو گرانمایه وپُربار.

 عرفان ایرانی با ویژگی هائی(مانند رقص،سماع،نی،دَف،تساهل درفرایضِ شرعی،تأکیدبرشادزیستی و خصوصاًمفهوم عشق)ازتصوّف اسلامی متمایزمی شودوهمچنانکه دردیباچهء ویرایشِ تازۀ کتاب حلّاج نوشته ام:این امر تجلّی تداوم اندیشه های ایرانیِ عصرساسانی پس ازحملهء اعراب است،هم ازاین روست که ابوسعید،حلّاج،بایزیدبسطامی،ابوالحسن خَرَقانی،شیخ شهاب الدین سُهروردی و قاضی القُضات همدانی را ادامه دهندگان«حکمت خُسروانی ایران باستان»نامیده اند.

 ابوسعیدابوالخیر یکی ازنمایندگان برجستۀ عرفان ایرانی بودکه مانندبسیاری از عارفان و اندیشمندان نواندیش-دچار مصائب و رنج وشکنج های متشرّعین و متعصّبین بودچنانکه«جملۀ ائمۀ فِرَق باشیخ به انکار بودند»و«محضرهاساختند و خط نبشتندکه:اینجامردی آمده است ازمیهنه و دعوی صوفئی می کند و مجلس می گوید…و پیوسته دعوت های باتکلّف می کند و سماع می فرماید و جوانان رقص می کنند[که]این،نه سیرتِ زاهدان و نه شعارِصوفیان است.وخلق به یکبار روی به وی نهاده اند و گمراه می گردند…زودخواهدبودکه فتنه ای عام ظاهرشود»…[پس]«اتّفاق کردندشیخ راباجملۀ صوفیان بر دارکنند برسرِچهارسو[بازار]»(صص68-69و173).

درکنار آن تکفیرها و توهین ها و انکارها،بودندعارفان و آزادگان بزرگی که شخصیّت و عقایدابوسعیدرا ستایش می کردندچنانکه وقتی ابوسعیددرراه سفرحج به خَرَقان رسید،ابوالحسن خَرَقانی به ابوسعید گفت:

یاشیخ! مامی بینیم که هرشب  کعبه گردِتو  طواف می کند،ترابه کعبه چه کار؟…توعزیزترازآنی که ترا به مکّه برند،کعبه را به تو آرندتاترا طواف کند»(صص137و138).

 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است:محمدعلی بهمنی

سپتامبر 28th, 2016

محمدعلی بهمنی

 

 

 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است 
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من!نه این که مرا شعر تازه نیست  
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست          
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
            تا این غرل شبیه غزل های من شود              
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
    گاهی ترا کنار خود احساس می کنم       
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
  خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

«طفل صدساله ای به نام شعرنو»منتشرشد

سپتامبر 27th, 2016

 

%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%b1%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%8c%d9%86%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c

 

 

 

کتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو»،گفت و گوی دکترصدرالدین الهی باشاعربزرگ ایران،نادرنادرپوراست.این گفت وگو مصاحبهء مکتوب ومفصّلی است که بیش از یک سال(ازخردادماه1371 تا آبان ماه1372)بین دکترالهی و نادرنادرپور جریان داشته ومتن آن هرهفته درنشریهء معروف روزگارنوِ اسماعیل پوروالی درپاریس منتشر شد و موردتوجهء صاحب نظران قرارگرفته بود واینک  متن کامل آن باویراستاری دکترمحمدحسین مصطفوی(یکی ازدوستان وهمکاران نزدیک نادرپوردربرنامه های«گروه ادب امروز»دررادیوتلویزیون ایران)انتشاریافته است.«طفل صدساله…»نوعی تاریخ فشردهء شعرمعاصراست و کم وکیف مباحث آن،بی تردیدبه غنای مباحث مربوط به شعرامروزایران  می افزاید.

ما درآینده به نقدوبررسی این کتاب خواهیم پرداخت.

کتاب«طفل صدساله ای به نام شعرنو» باحروفی چشم نواز و چاپی نفیس،در433صفحه ازسوی«نشرتاک»(درلوس آنجلس)منتشرشده است.

برخی ازمطالب وبخش های کتاب:

ازقُدما تا نیما

ازنیما تا ما

نگاهی ازدوسو

نظم گرایان

درمکتب نیما

مکتب نیما وشعرزنانه

درمکتب سخن

و….           

علاقمندان و کتابفروشی ها می تواننداین کتاب راازطریق«انتشارات تاک»(لوس آنجلس)دریافت دارند:

 

          Taak Publishing Inc

             1839 Ygnacio valley Road   

  suite # 121   

 Walnut Creek.CA 94598

USA

 :Email  

[email protected]

 

 

 

نامه‌ای از فروغ فرّخزاد

سپتامبر 25th, 2016

فروغ فرخزاد نامه بسیار می‌نوشت. نامه‌های او، مثل شعرهایش آزاد و جسور و بی‌پروا بود و گوشه‌های مهمی از زندگی و عوالم او را بازگو می‌کرد. تا امروز، بیش از هشتاد نامه از فروغ به چاپ رسيده،‌ اما نامه‌های بسیار دیگری از او هنوز منتشر نشده باقی است.[1]

«زندگینامۀ ادبی فروغ فرخزاد» کتابی است در شرف انتشار از دکتر فرزانه میلانی، استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه ویرجینیای آمریکا، که در این کتاب سی نامه‌ی مهم از فروغ را هم برای نخستین بار منتشر می‌کند.

یکی از این نامه‌ها را خانم میلانی پیش از انتشار کتاب در اختیار آسو گذاشته است که منتشر کنیم. این نامه را فروغ به دوست نقاش‌اش، مهری رخشا نوشته بود که در ایتالیا زندگی می‌کرد.ا

این نامه ازسایت فرهنگی واجنماعی  اسو   نقل می شود.


۲۷ بهمن ۱۳۳۶

مهری ‌جانم، امیدوارم حالت خوب باشد. از اینکه این‌قدر دیر کاغذ می‌نویسم تعجب نکن. می‌خواستم به تو بفهمانم که کاغذ ننوشتن چه مزه دارد! اما شوخی می‌کنم. تو که می‌دانی من اهل این صحبت‌ها نیستم. نمی‌دانم چرا امشب دلم می‌خواهد که با تو صحبت کنم. هوا یک‌ طور عجیبی شده. آدم جنون بهار را زیر پوستش حس می‌کند. یک مدتی توی خیابان راه رفتم، بعد آمدم خانه. از روزی که تو رفته‌ای، زندگی من هر روز یک فرمی داشته. اما روی‌هم‌رفته همه‌چیز همان‌طور پیش آمد که باید پیش می‌آمد. یعنی می‌خواهم بگویم که من حالا همه‌ی قضایا را به همان فرم و شکلی که اتفاق می‌افتد، می‌‌پذیرم و انتظار دیگری ندارم.

یادت هست من تازه راحت شده بودم آن شب کنسرت، و جریانات بعدی را که خبر داری. مثل این بود که یک تکه الماس در تاریکی شب درخشید و خاموش شد و من فکر کردم که دیگر تمام شد. یک چیز شومی در من بیدار شده بود که در مقابلش تسلیم بودم. مدتی خودم را خالی و خفه می‌دیدم. به شکل یک مشت آب شده بودم که توی گودال جمع می‌شود و بوته‌ها رویش را می‌پوشانند و توی خودش می‌‌گندد و تبخیر می‌شود. و هیچ فکر نمی‌کردم که باز هم یک‌طوری بشود تا چند وقت پیش، یک شب رفته بودم منزل تو، مثل همیشه آن‌وقت پیچ رادیو را باز کردم، باز هم صدای او. نمی‌دانم چرا ‌یک‌مرتبه بعد از مدتی خودم را پیدا کردم. شکل خودم شدم. آن‌وقت به او تلفن کردم. از نوع همان دیوانگی‌ها که تو می‌دانی. همیشه اولین کلمه‌ی او در تلفن، که آمیخته با یک نوع تعجب و خوشحالی غیرمنتظره است، مرا تکان می‌دهد و مستم می‌کند و اطمینان و اعتماد مسخره‌ای در من به وجود می‌آورد. بقیه را می‌دانی. یعنی اینکه باز دویدم و رفتم و تا شب همه‌ی حرف‌هایی را که در عمرم از دهان او نشنیده بودم، شنیدم. به من گفت: «دیگران مثل آب هستند، می‌آیند و می‌روند، اما تو ریگ ته جویی. می‌‌مانی، می‌‌مانی و باز هم وقتی نگاه کنم، می‌بینم که هستی.» یک حالت گنگ و ناشناسی داشتم. مثل درختی شده بودم که در اولین روزهای بهار از یک خواب سرد و طولانی بیدار شده و جنبش و رشد جوانه‌ها را در زیر پوست نازکش احساس می‌کند. و در یک انتظار خاموش و پُرهمهمه‌ای نفس می‌کشد. وقتی که از او جدا شدم، نمی‌دانم چرا دلم می‌خواست توی خیابان‌ها بدوم و سرم را به دیوارها بکوبم. نمی‌دانم چرا دلم می‌خواست یک نفر به صورتم سیلی بزند. یک چیزی در من بیدار شده بود و هِی بالا می‌آمد، مثل آب دریا، و جسم من ظرفیتش را نداشت. آن‌وقت به خودم گفتم احمق، با این‌همه عشق و با این‌همه زندگی که او به تو می‌بخشد، دیگر حساب چه چیز را می‌کنی و به چه چیز ارزش می‌گذاری؟ در من شعر می‌جوشید و من باز هم دیوانگی کردم. یعنی همه‌ی آدم‌های احمق را که دوستم داشتند، گذاشتم کنار. همه‌ی نقشه‌ها و برنامه‌های عمرانی! به هم ریخت. به قول بچه‌ها، برنامه‌ی تشکیل خانواده! آن‌چنان کُن‌فیَکون شد 

که  دیگر محال است تا آخر عمر کسی حاضر شود مرا بگیرد. اما مهری‌جان، چه اهمیت دارد؟ در عوض، من هر روز که او را می‌بینم، مثل این است که توی شیشه‌ی عطر می‌غلطم و حل می‌شوم. دیگر از زندگی چه می‌خواهم؟ همیشه فکر می‌کنم که مرگ جلویم ایستاده. من زندگی را چنگ نمی‌زنم، اما از آنچه هم که به من زندگی می‌بخشد، پرهیز نمی‌کنم. یک روزی همه‌چیز تمام می‌شود. مهری‌جانم، به‌خدا تمام می‌شود. من و تو و او و عشق و این مسخره‌بازی‌ها، و آن‌وقت دیگران می‌آیند می‌نشینند یک فنجان قهوه یا یک دیگ حلوا می‌خورند، به قدر یک رساله‌ی دکتر فروزانفر راجع به مولانا! پشت سر ما بد می‌گویند و همه‌ی دقِ‌دلی‌ها و واماندگی‌هایشان را بروز می‌دهند و بعد غائله ختم می‌شود. یک سنگ یک‌متری و یک گودال تاریک و یک غرولند نکیر و منکر. می‌بینی که دارم مزخرف می‌نویسم. اما من این زوال دردناک را در همه‌چیز حس می‌کنم و می‌بینم. و از این حرص و شتابی که در حرکات و زندگی مردم وجود دارد، از این حرصی که به خاطر حفظ قراردادهای پوچی از قبیل خانواده، آبرو، گوهر عفت، وفاداری و چند تا کلمه‌ی دیگر نظیر همین‌ها که نوشتم می‌زنند، فقط خنده‌ام می‌گیرد.

مهری‌جانم، به اینجا که رسیدم، دیدم که همه‌اش از خودم نوشته‌ام. این شاید خودخواهی باشد، اما ما بدبخت‌ها، هرقدر هم که بخواهیم خودمان را از این قید رهاشده نشان بدهیم، باز هم اسیر «خودِ» خودمان هستیم. یعنی من با دکتر سیّار چه فرقی دارم؟ او هم وقتی می‌نشیند، از اسهال خونی‌اش صحبت می‌کند، چون این «درد» اوست و اگر همدردی می‌جوید، از این نوع است و مطمئن باش که تمام دوستانش یا اسهال خونی دارند یا زخم معده. و همین موضوع علت نزدیکی و دوستی آنهاست و دکتر چیزی از «خودش» را در دیگری جسته، یعنی خودش را جسته و به او می‌پردازد. من هم تا به تو می‌رسم، از این عشق وامانده‌ی خودم صحبت می‌کنم، برای اینکه می‌دانم تو هم درد مرا داری و خلاصه ما همیشه وقتی نقشی از خودمان را در دیگری دیدیم، به دنبال آن می‌رویم تا تنها نباشیم. این هم فلسفه‌ی سراپا مزخرف من که خودم هم نفهمیدم چطور تمام شد.

اینجا در تهران هیچ خبری نیست. زندگی مثل همیشه می‌گذرد و همه‌ی ماها اسیر ضعف‌ها و بدبختی‌های خودمان هستیم. من می‌خواهم شاعر بزرگی بشوم. صفیّه دلش می‌خواهد تعداد عشاقش را زیاد کند. فخری آزادی بیشتری می‌طلبد و بقیه همه از همین نوع‌اند. و همه خیال می‌کنیم که آدم‌های مهمی هستیم، در حالی که همه‌مان در اشتباه هستیم و زندگی دارد ما را فریب می‌دهد و به دنبال خودش می‌کشاند و ما بدبخت‌ها هم از صبح تا شب توی سروکله‌ی هم می‌زنیم. نامه‌ات خیلی قشنگ بود. درست همان چیزهایی را نوشته بودی که من فکر می‌کردم باید بنویسی، یعنی دید و درک تو نسبت به آن محیط و اجتماع اصلاً برایم غیرمنتظره نبود. رُم خیلی زیباست، اما یادت هست که یک دفعه برای تو نوشته بودم که آدم نمی‌تواند فقط با زیبایی زندگی‌اش را پُر کند. زندگی را باید با زندگی پُر کرد و من در رُم زندگی نکردم. امیدوارم تو مثل من نباشی. شنیده‌ام ایرانی‌ها در آنجا بر علیه تو صف‌بندی کرده‌اند و مشغول ذکرخیر رفته‌ها، یعنی بنده، هستند. بهِت گفته بودم و حالا خودت می‌بینی که چقدر از این خاله‌زنک‌بازی‌ها و اداهای جنوب‌شهری در آنجا رواج دارد. من که به کسی بدی نکردم و متأسفم که در رُم چرا زندگی‌ام خیلی زاهدانه گذشت. شاید علتش این بود که شرایط مناسبی پیش نیامد که آدم خودش را نشان بدهد. در هرحال از قول من به آنها بگو آن احمقی که در اروپا هم وقتش را صرف این کارهای مضحک و مبتذل می‌کند، آنقدر کوچک است که آدم دلش می‌سوزد جوابش را بدهد و، گذشته از همه‌ی این حرف‌ها، از این قسمت نامه‌ام دلم به هم خورد. حیف است که نامه‌ام را خراب کنم و این موضوع اگر ختم شود، بهتر است.

مهری‌جان، در آنجا که هستی، حرف‌ها و عقاید پوچ را از مغزت دربیاور و دور بریز. یک روزی باید بمیریم و آن‌وقت اگر حسرت و آرزویی در دلمان باقی مانده باشد، می‌دانی که خیلی تلخ است. این جوانی مثل یک شعله‌ی آفتاب است و زود غروب می‌کند. و آن‌وقت زندگی آدم یخ می‌زند. هیچ‌چیز زیباتر و عظیم‌تر از پیوند نیست. اینکه آدم تنش را به تن موجودی که دوست دارد بچسباند و در جریان لحظه‌های طوفانی به خدا برسد. بقیه همه‌اش مسخره است. یک لحظه دوست داشتن هم عشق است. نمی‌دانم چه می‌نویسم. باز مطابق معمول «ودکا» خورده‌ام. دست‌هایم در یک گیجی خوبی مثل موجودات مستقلی روی کاغذ حرکت می‌کنند و من با تعجب کلمات را نگاه می‌کنم و خودم را می‌بینم. همان حالت سردرگمی که در من است، گمان می‌کنم که در نامه‌ام هم باشد. هر حرفی حرف دیگر را نقض می‌کند و در عین حال من به همه‌ی این حرف‌ها هم معتقدم. آیا می‌توانی بگویی که من چه هستم؟ خودم فکر می‌کنم که این یک حالت تکامل است، چون در دنیایی که فلسفه، وجود مرا در یک لحظه نفی و اثبات می‌کند، یعنی من خودم نمی‌دانم که هستم یا نیستم، دیگر داشتن یک عقیده‌ی ثابت نسبت به یک موضوع خاص و به‌اصطلاح زیر یک علم سینه زدن مسخره است. همه‌چیز درست و بجاست و همه‌چیز را باید قبول کرد. من هم همین‌طورم. در هر حال می‌خواستم به یادت بیاورم که اگر هم حقیقتی در زندگی وجود داشته باشد، در آن لحظه است که انسان از خودش درمی‌آید یا در خودش گم می‌شود. و یک نیروی جادویی و سحرآمیزی آدم را می‌کشد نمی‌دانم به کجا، فقط می‌کشد، و اینها همه در آن یک لحظه است و تو یادت باشد که تنها با زیبایی‌ها خوش نباشی. اگر پُررو شده‌ام، علتش هوای بهار است. امسال اصلاً زمستان نداشتیم. یک آواز و جنبش شیرین و چندش‌آوری در هوا وجود دارد. درست مثل این است که بهار دارد به زندگی‌های گذشته‌اش فکر می‌کند. یادم هست که با پای لخت روی علف‌ها راه می‌رفتم. هروقت کنار Tevere [2] رفتی، یاد من هم باش. من آنجا را خیلی دوست داشتم. آب یک عمق سبز تیره‌ای داشت و درخت‌ها، وزکرده و سبک، مثل کف صابون بودند. اگر برایم نامه نوشتی، از حال و کار خودت برایم بنویس. همه‌چیز را بنویس. اینجا حال همه‌ی بچه‌ها خوب است. یعنی من دیگر جز با بانو و فخری با دیگران معاشرتی ندارم. فقط خبر دارم که خوب هستند. از عشقت برایم بنویس. من ظرفیت همه‌چیز را دارم. شاید زیاد فاسد شده‌ام و شاید خیلی آدم شده باشم. فعلاً که مستم، یعنی سرم دارد می‌افتد روی نامه.

از قول من به شهرزاد اگر دیدی سلام برسان.

 

قربان تو

فروغ


[1] مثلاً مجید روشنگر از خاطره‌ای یاد می‌کند که «مربوط می‌شود به صدوچند نامه و کارت‌پستالی که فروغ از اروپا برای یکی از دوستانش فرستاده بود. این دوست، پس از مرگ فروغ، کپی تمام این نامه‌ها را در اختیار ما گذاشت و خواست که ما آن نامه‌ها را چاپ کنیم. من همه‌ی آن نامه‌ها را خواندم. نخستین واکنش من این بود که زمان چاپ آنها اکنون نیست. در آن نامه‌ها بیشتر مطالب در‌‌باره‌ی مسائل زندگی خصوصی فروغ بود. و همچنین قضاوت‌های حاد او در‌‌باره‌ی افرادی که هنوز زنده بودند و هنوز هم زنده هستند. برخی از آن نامه‌ها از چنان لحنی برخوردار بود که به نظر من ــ در صورت چاپ آنها ــ جیغ همه را در می‌آورد. نظر من این بود که زمان انتشار این نامه‌ها باید تا سال‌های سال به تعویق بیفتد. معهذا، برای آن‌که یک‌تنه به قاضی نرفته باشم، با پوران فرخزاد، خواهر فروغ، در منزل ایشان ملاقاتی کردم و موضوع نامه‌ها و فکر انتشار آنها را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان هم نظر مرا تأیید کردند و به این ترتیب چاپ آن نامه‌ها به آینده موکول شد. و آن نامه‌ها را عیناً به آن دوست دیرین فروغ برگرداندم. اکنون که دارم این سطور را می‌نویسم، افسوس می‌خورم که کاش نسخه‌ای از آنها را نگاه داشته بودم. اهمیت تاریخی آن نامه‌ها بسیار زیاد است و انتشار آن‌ها ــ در زمان مناسب خود ــ ضرورت حتمی دارد. اما دیگر نمی‌دانم بر سر آن کاغذها چه آمد.» (مجید روشنگر، تولدی دیگر و چند خاطره، دفتر هنر: ویژه‌ی هنر و ادبیات، سال اول، شماره‌ی 2، پاییز 1373، ص134) و حسین منصوری، به نقل از نورمحمد منصوری، می‌گوید که فرخزاد بیش از یکصد نامه برای نورمحمد فرستاده است که امیدوارم آن‌ها هم روزی به چاپ برسند. وقتی نامه‌های بیشتری علنی شوند و متن نامه‌های چاپ‌شده به صورت دست‌نخورده در دسترس همه قرار گیرند، نکات پراهميت و زیادی درباره‌ی زندگی فرخزاد روشن خواهد شد. نامه‌های او مدرک معتبری است كه راهگشای زندگی‌نويسان آينده‌ی او خواهد بود.

[2] تِوِره سومین رود طولانی ایتالیاست.

سفر خلیل ملکی به انگلستان به روایت ابراهیم گلستان

سپتامبر 24th, 2016

در ماه های اولی که جنگ دوم دنیاگیر پایان گرفته بود و ابتدای کار دستگاهِ تازه روی کار آمدهِ دولت کارگر در انگلستان بود چند روزنامه نویس ایرانی دعوت شدند به لندن برای دیدن آسیب های جنگ و تماشای کوششی که می گفتند آغاز مرحله تازه ای ست در سیاست و رفتار بریتانیا و حتی، در اجرای نوع تازه و آرام و عادلانه برنامه ها و هدف های سوسیالیسم. مقصودِ ناگفته از این دعوت این هم بود که نوعی کمک باشد به حذف اعتقاد ریشه دارِ ضد انگلیسی رایج در ایرانِ پر از جوششِ چپ آن روز، و کم کند از نفوذ فکری شدید شوروی، که شور عاطفی بود در واقع و بهره می گرفت از همان اعتقادهای ضدانگلیسی مردم؛ و همچنین، از میل منطقی به نوعی موازنه می آمد. و این هر دو در آن روز زیر پوشش پیروزی شگرف شوروی پس از آن همه ازخودگذشتگی های مطلقاً بی نظیر مردمش در جنگ، بگو بی نظیر در تاریخ، که قاپندهِ تمامی تحسین های بی خدشه بود و پشتوانه اطمینان و دلبستگی به آن واحد عظیم جغرافیایی و انسانی در هیکل و شمایل و حکم و ارادهِ نیمه رب نوعی نو، با اسم و عزم و قلب فلزی، رایج کننده این پندار ایمان وار که آن کشور بهشت آزادی و ترقی و عدل است. که می شد، هم، چنین باشد. و کاشکی بود.
در دنبال آن دعوت، در لندن در یک پذیراییِ آرام انگلیسی وار یکی از روزنامه نگارهای ایرانی پا زد بر قواعد و رسم قناعت به ردّوبدل کردن لبخندهای قلابی، و با ذکر یک واقعیت اجتماعی و سیاسی ناهنجار آرامشِ ادب آلودهِ بساط پذیرایی را درهم ریخت – هم در حضور نماینده سیاسی ایران در انگلستان، و هم بی اعتنا به میزبان آن دعوت اصلی که دولت بریتانیا بود و شخص شاخص و نماینده اش در آن پذیرایی، وزیر خارجه اش ارنست بوین بود که مرد محکم و سنگین و از ریشه دارترین کارکشته های اتحادیه ها و حزب کارگر انگلستان بود. بوین، پس از جنگ اول، از کارگر ساده بودن به راه افتاده بود در اعتصاب بزرگ و عمومی دهه بیست از سازمان دهندگی در آن اعتصاب رسیده بود به شهرت، تا بعد در زمان جنگ دوم در کابینه ائتلافی چرچیل شد وزیر کار و سرپرست نظم دادن به تولیدهای صنعتی در حالی که بر وسیع ترین اتحادیه های کارگری، که اتحادیه «کارگران عمومی و حمل و نقل» بود، تسلط داشت. وقتی هم که با وجود اینکه جنگ هنوز هم بود مردم حکومت چرچیل را کنار گذاشتند و اسطوره وار بودنش را گذاشتند برای باقی دنیا و حزب کارگر را به حکومت رسانیدند او رسید به بالاترین و مؤثرترین وزارت ها و شد وزیر خارجه تا شاید افول امپراتوری را، اگر نه وادارد، آهسته تر سازد. و آن شب، یا از سیاست یا از لطف، برای اثر گذاشتن روی روزنامه نگاران ایرانی در آن مهمانی هم صحبت به آنها شد، کاری که تا آن وقت و با چنین مقصود در مورد ایرانیان، از هر دسته و در هر مقام که باشند اتفاق نیفتاده بود.
در آن زمانه رسم بود روبرو شدن به ساده ترین فرد از انگلیسی ها همراه باشد با هول و لرز و فخر و سکوت و قبول حس حقارت. «ول کن، دردسر درست نباید کرد» که اندرز رایج بود وقتی می رسیدی به کاری که ربط داشت به انگلیسی ها، یا در حضورشان بودی، دیگر می شد حکم حیاتی و پرهیز دادن از مخافت خطر…

و هم چنین، تشویق و توصیه به غنیمت شمردن فرصت برای بند و بست، و به ابزار آمادگی شدن به خدمت دربست به نیرویی که قوتش از ضعف دیگران می آمد و از وانمود کردنش به زور داشتن، زوری که بیشتر هو بود و از ضعف حریفان.
وقتی که نامه دعوت برای رفتن به انگلستان رسیده بود به روزنامه «رهبر»، که ارگان حزب توده ایران بود، انگار جرثومه وبا باشد از باز کردنش ابا کردند بی آنکه بدانند مضمون نامه چیست. جرأت برای باز کردن نامه هم نبود چون انگ و نام سفارت بریتانیا به رویش بود. آن را هنوز باز نکرده رد کردند پیش کمیته مرکزی حزب. آنجا هم همان هراس از هرچه انگلیسی بود میل و هوای پذیرفتن دعوت را از میان می برد. خاصه در قبال قدرت و پرهیز از بدگمان شدنِ کارگزارهای شوروی، اما امکان می داد به هل دادن رقیب های محتملِ رهبران حزب به توی گود تهمتِ مرسوم و ناروا ولی مفید به کوبیدن رقیب. از این فرصت بهره گرفتند و رفتن به لندن به دعوت انگلستان را گذاشتند بر عهده خلیل ملکی که هم نویسنده برجسته روزنامه «رهبر» بود هم پیشینه نقار و ناسازگاری به رفتار رهبران حزب را داشت، هم جزو گروه ارانی و پنجاه وسه تن رفته بود به زندان، هم در آغاز برپاکردن حزب توده در این کار شرکت نکرده بود چون، ازجمله، بیرون و در تبعید دور بود از تهران، و هم حالا عضو «هیئت تفتیش» بود که این دومین دستگاه رهبری حزب بود. و روی هم رفته از قدرت شخصیتش می هراسیدند. ملکی با گروه کوچک روزنامه نگاران دیگر رفت به لندن.
خلیل ملکی اندیشمند ساده و کوشا، و در عمل ناآشنا به قلق های سیاست بود. ناآشنائیش به قلق ها و دوز و بند از خِنگ بودن نبود، از ساده و صریح بودن بود. او در آلمانِ دوره جمهوری «ویمار» درس خوانده بود و اندیشه هایش در همان دوره «ویمار» ریشه داشت که بیشتر بستگی به دقت و منطق داشت، نه به تقلب و تقلا و پشت هم اندازی و خشونت و خرده شیشه داشتن در فکر و در رفتار برای رسیدن به جاه از راه دسیسه، و در نتیجه و ناچار تن دادن متقابل به توطئه بازی، به دسته بندی، به درگیری با هرچه پیش بیاید خاصه که بیرون بوده باشد از حدود پیش بینی، که لازم می آورد همیشه چشم چشم کردن که حمله غافل کنندهِ بعدی کی از چه کس باشد و از کدام سوی می آید -که این، ناگزیر، ماهیت و هویت دیگر نه به الگوی اساسی قصد و عمل می دهد تنها، اصلاً تغییر در روح و در روش شخص انسانِ دست اندرکار می سازد. آمادگی به کارکرد آن مشخصات در حق هر که روبرو باشد، و انتظار پایدار و مستمر به دریافت آن مشخصات از هر که روبرو باشد پیچ خوردگی در روح و فکر می سازد، که این با روح و فکر او سازگار نمی شد. بارآمدن و رشد در روزگار درس خواندن در آلمان در رشته دانش دقیقی که شیمی بود، دیدار جامعه پرتلاطم بعد از جنگ، و بودن در آن، و کشانده شدن به آن را شناختن، با توجه و میل به بحث در ریشه ها و در چرخش هاش، و رسیدن به محیط مطالعه در سوسیالیسم و سوسیالیست شدن در آن آلمان، تمام در چشم انداز باز و فضایی بود گشاده تر، اروپایی، لوتری، پرسنده، دور از فرهنگ و سنت دربسته و انحصارخواهِ ارتودوکسی و شرقی. سنجش شرط اساسی بود، و شرط اساسی سنجش آزاده بودن بود در پرسیدن و فهمیدن، نه قید و اطاعت گردن گذاشتن به فرمان فردی. او خو گرفته بود به نظم ضوابط علمی، به دقت در پیشبرد تجربه، به تعمق، به استدلال، به استقامت و تسلسل منطق، به رسیدن به حل مسئله از راه بررسی بی بستگی به خواهش و گرایش هوس و قصدهای فرعی و سطحی. برداشت سال های زندانش از رفتار و روحیه هایی که در هم زندانیان خود دیده بود بدبینش کرده بود به پاکی شان، یا دست کم به پایداریشان در کار آرمان هایی که بایستی به هم وابسته شان می کرد. می دید بیشتر بهانه ای به هم وابسته شان کرده ست. خود را تنها می دید. تنها نه یعنی که فرد بی همتا، یعنی تنهای بی همدم. و ناخوشایندشان می دید خود را دور می گرفت از آنها، و این او را برایشان اگر نه بیگانه، دست کم بددماغ و سخت نشان می داد. تنها بود و تنهایی او را تشنه معاشرت می کرد اما نه با کسانی که آن چنان می شناخت یا می دید درگیر چشم دوخته بودن به همچشمی های زهرناکشان هستند. در نتیجه حس ها و دریافت های ضدشان در او فشرده می شد بی آنکه این تراکم تدریجی را چندان خودش ملتفت باشد. این تصویر اوست در ذهن من از آغاز آشنایی مان در میان سال های بیست (چهل به تقویم میلادی).
در سی سال بعد از آن، تحول در او حتی جهت های تغییرش را هم دگرگون کرد. اما نباید که دیده ها و تجربه سال های تا آن زمان هنوز درنیامده، و همچنان هنوز بعد را، این جا، پیشرس بیاورم، بیامیزم به وصف حال دوره ای که بود و در گذار بود و از مراحل آینده اش هیچ نمی دیدی و هیچ هم نمی شد دید یا دانست، که آن، بهتر، بماند برای فرصت و وقت حکایت دورانی که آینده بود و بعدها آمد، هرچند در این زمانه بود که ریشه های آینده رشد می کردند. خطا یا تقلب است که، وارونه، آنچه را در آینده ها آمد شیشه تیره ای کنی، یا به هر رنگی، برای دیدن چیزی که در گذشته ها گذشت. شفاف باید دید. رنگین نکرده باید دید، درست باید دید، آزاد باید دید، با حواس مسلط، به روشنی، و جز چشم باز چیزی نباید باشد میان آنچه هست و قوّه درّاکه ات که، باز، شفاف باید و بی خدشه باید گفت. و این دو، هیچ یک، ارضاء توقعات روز هیچ کس نباشد، نیست. آن روزها، در گذشتِ آنچه می گذشت، زمینه ای می شد و جزئی از شرایطی برای آنچه بعد پیش می آمد، در حدهای فردی و جمعی، با ربط اجتماع و رویدادهایش به شخصیت، به هر آدم، همواره با اثرهای گیرنده و دهنده ای که در میان آنان است. در آن زمان، همان زمان پیش، در آغاز، پیش او حس ها و حادثه ها زمینه ای برای تکرویش فراهم می آوردند، و تکروی تضمین تداوم اندیشه ها و مایه مناعت و استقلال و سرفرازیش می شد – چیزهایی که پیش دیگران نبود یا کم بود و جایش مُدام تقلاشان بود برای کسب نام در آن روز، و تهیه مقدمه های مقام در فردا، تمام با تکیه و توجه و امید به قدرت سنگینی که مثل بختک بود و، از بیرون، نقش و وظیفه تقدیر را با زمختی به هرچه بود تحمیل می نمود، حتی به خود، ندانسته، ضد صلاح و چیزی که دست کم باید برای خود می خواست. ملکی در میان جمع زودتر از هر کسی هویت بختک را به جا آورد.
من از آن نقطه در زمان است که می گویم. در آن نقطه از زمان، آن روز، او برای چنگ زدن به نام یا مقام تقلا نداشت. کاری هم که او در آن پذیرایی رسمی در لندن کرد از طرحی نبود که دیگری کشیده باشد و دستور داده باشد به او برای اجرایش. آن برخورد را زمانه پیش آورد. حاصل نیازی بود که در اجتماع و مردم او بود و او شناخته بودش و می کوشید آن را به اجتماع خود بشناساند، که اجتماع غافل بود، و غافل ماند و از غفلت به غفلت دیگری غلتید. و در این میانه تا آنجا که من دیدم او همیشه تنها ماند، بی همدم، اگرچه پادوهای جعلقی هم بودند که گرد او به جوش و جهل می جستند. و عاقبت، به سرنگونیش کمک کردند ولی آنها را در حساب دیگری بگذار.
کاری که ملکی در آن پذیرایی کرد یک تیراندازی نبود از دور، پنهان شده درلای سطر و پشت ستون های صفحه یک روزنامه، با بیانی مثل وروره های مکرر و از تکرار ساییده که هر روز از هرکس در هر روزنامه می خواندی. این حمله مستقیم تن به تنی بود، در یک نقطهِ کانونی، به مخ و مرکز سیاست حریف، رو در رو، گرفتن گریبان وزیر خارجه انگلیس که مَرد! رفتار دولتت، گرچه در اول به دستور تو نبوده است و نباشد و از نیم قرن پیش و بیشتر شکل و قرار گرفته باشد، رفتاری ست ضد هر حساب و معنایی که داشته باشی برای آزادی و استقلال و اختیار انسان امروزی. چرا نشود من بتوانم بروم در خانه خودم نگاه کنم ببینم که وضع چگونه است آنجا؟ اشاره ملکی به وضع آن قلمرو وسیع نفت خیز بود در خوزستان که در تمام مرکزهای نفتی اش اجازه و جای اقامت و دیدار دستگاه ها، چه اداری چه صنعتی، نبود برای هر کسی که خدمت آن شرکتِ دولت وار نفت نمی بود. ارنست بوین تحمل این حمله ناگهانی غافلگیر را کرد شاید چون واکنش ها در این موارد میان انگلیسی ها در انگلستان و در زمینه فرهنگ و عادت و آداب انگلیسی شان فرق دارد به آنچه در میان ایرانیان و در خود ایران و در زمینه فرهنگ و عادت و آداب ایرانی اتفاق بیفتد. این هم هست که شاید بوین، میان مهمانی، راهی جز این نداشت. ملکی گفته بود هر که هستی باش، حرف حق اینست، حالا اگر کسی، از جمله دیپلمات های اتوکشیده ایرانی در لندن، و هر جا، به خِنِس پِنِس می افتادند، که افتادند، بیفتند؛ حرف حق زدن ترس و رنجاندن ورنمی دارد، ترسیدن کمک به حریف است در حرف حق کُشتن.
رهبران حزب در تهران هم از شنیدن حکایت این برخورد به خِنِس پِنِس افتادند. شاید ملکی، از اول، نه ملتفت به هُلی بود که دوستان دستگاه رهبری بهش دادند، و نه شاید اکنون به فکرش رسیده بود که کاری که می کند آنها را خواهد کشاند به غیظی غلیظ و تند هرچند پوشیده به در لبخندهای به تأیید و آفرین گفتن ولی، در هر حال، هم غیظ هم غلیظ، و هم تلخ. برای روزنامه خوان های حزب توده این نویسنده سنگین نویس شان، مثل فشفشه های شب چراغانی، سینه سیاه شب را درانده بود و در آسمان تیره ستاره های رنگارنگ ترکانده بود. برای خواننده امروز، شصت سال و بیشتر بعد از آن تاریخ، چندان میسر نیست درک درستِ اندازه و اثرهای آن اقدام. باورکردنی نبود، گفتگو که هیچ، اصلاً سر برداشتن و ایستادنِ ساده، چه خواسته در افتادن به یک وزیر خارجه، آن هم وزیر خارجه انگلیس، که در همان زمان هم داشت با فکر استقلال هند، با فکر تشکیل اسرائیل، با هرجور تغییر در نظام پیش از جنگ در امپراتوری، مخالفت می کرد اگرچه خودش، مثل حزب کارگرش، نمونه این تغییر بود و در خلال چنین تغییر و از اثر آن رسیده بود به آن اقتدار و آن رتبه.
ولی حرف ملکی کار خود را کرد. چند هفته بعد شرکت نفت انگلیس و ایران دفترهای ارتباط و دادن اطلاعات به روزنامه ها را در تهران و در آبادان فراهم کرد. در تهران یک خاورشناس سابقه دار بریتانیایی را، دکتر لارنس لاکهارت را که نویسنده کتاب هایی درباره نادرشاه و همچنین شهرهای ایران بود به بازکردن چنین دفتری گماشت، و جفری کیتینگ، یک خبرنگار زِبِل را که عکسبردار ارتش هشتم بریتانیا در نبردهای شمال آفریقا بود به سرپرستی چنین اداره در آبادان. بعد از کمی مدت، در فروردین ۱۳۲۶، یک دسته کمابیش جامع روزنامه نگاران تهران را دعوت کردند و با هواپیما بردندشان به آبادان و به میدان های نفت خیز خوزستان. خلیل ملکی و من هم در آن میان بودیم.
* این متن همراهِ دیگر مقالات ابراهیم گلستان در مطبوعاتِ سال های ۱۳۲۳ به این طرف، بناست در کتابی با عنوان «از راه و رفته و رفتار» منتشر شود.

غزل پائیزی،فرهادشریفی

سپتامبر 22nd, 2016

%d8%ba%d8%b2%d9%84-%d9%be%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%b2%db%8c

 

 

 

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسهء صبرم از این دیر آمدن لبریز شد

تیر،دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد

مهر،با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد

بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد

کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد…

خط نگاریِ استادسعیدشرقی

سپتامبر 15th, 2016

استادسعید

آئینۀ زوال و انحطاط ایران!،علی میرفطروس

سپتامبر 14th, 2016

بیداری ها و بیقراری ها(10)

 

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»(ناصرخسرو قبادیانی)-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

                                                                                     ***           

3شنبه 15 شهریور1395=6سپتامبر2016

درسال1357 به همراه دوست عزیزم دکتر ضیا صدرالاشرافی به دیدارنویسندۀ فاضل و مُصحّح معروف-محمدمشیری- رفته بودم؛آذربایجانیِ آذر به جانی که شورِ ملّی را با فرهنگدوستی و فرزانگی باهم داشت.ارمغان آن دیدار کتاب «رستم التواریخ» تالیف محمد هاشم آصف-معروف به«رستم الحکما»بودکه به همّت محمدمشیری  درسال 1352 منتشرشده بود.پس ازگذشت سال ها از انتشاراین کتاب،بازخوانی و شباهت های موضوعی آن بامسائل و مصائب امروزِ ایران  برایم حیرت انگیز بود:آئینۀ زوال و انحطاط ایران کنونی!

 واقعیّت اینست که بااقتدار روحانیّت شیعه در ایران،میهن ما-بارها-به جنگ های خانمانسوز کشانده شده و از این طریق،خسارات عظیمی به منافع ملّی و تمامیّت ارضی ایران واردگردیده است،حملۀ محمود افغان (در دوران سلطان حسین صفوی)،جنگ های ایران و روس و عقد قراردادهای گلستان و ترکمانچای(در زمان فتحعلیشاه قاجار)و جنگ ایران و عراق(در آغاز جمهوری اسلامی)نمونه هائی از آن است.

 مؤلف«رستم التواریخ»،محمد هاشم آصف،در زمان حکومت سلطان حسین صفوی می زیست و به عنوان شاهد و ناظرعینی،اوضاع ناگوارِسیاسی-اجتماعی و دینی آن دوران را تصویر کرده است؛دورانی که رواج خرافات مذهبی،بی مسئولیتی اجتماعی،انحطاط اخلاقی،زوال فرهنگ عمومی و اختلافات سُنّی و شیعه،کشور ما رابه تباهی و فروپاشی کامل کشانده بود.

درکتاب«تاریخ درادبیّات»نشان داده ایم که درسلطنت شاه عبّاس کبیر (1587-1629میلادی)با تقویت سیاستمداران ایرانی تبارِ گرجی و تاجیک درمقابل فقهای آمده از نواحی عربی(جبَل عامل لبنان و…)،ایران،دورانی از تجدّدگرائی،آبادانی،رشد اقتصادی و رفاه و امنیّت عمومی را تجربه کرده بود،امّا،این بهارِ کوتاهِ ترقی و تجدّد و آن پایتخت شاد و شکوهمند(اصفهان) باسلطۀ مطلقۀ روحانیون شیعه و«خَرصالحان و زُهّادِ بی معرفت»درزمان سلطان حسین صفوی(معروف به«مُلّاحسین»)رو به ویرانی و پریشانی گذاشت و بقول مؤلف«رستم التواریخ»:«خورشيدِ رخشانِ نصف جهان»،به«ماهِ مُنخسِف»و به«ماتمكـده ای دردمنـد»تبدبل شد(صص-71-72و194).رَوَند این فروپاشی و انحطاط اجتماعی سال ها پیش ازحکومت سلطان حسین آغازشده بود بطوریکه شاعربزرگ آن عصر-صائب تبریزی-سال ها پیش از آن  نسبت به حضور و حاکمیّت«دست و دهن آب کشان»(آخوندها) هشدار داده بود:

برحذرباش که این دست وُ دهن آب کشان-

خانمانسوزتر از سیل بلا می باشند

*

تا از این بعد چه از پرده برآید،کامروز-

دُورِپرواریِ عمّامه وُ قُطرِ شکم است

    *

عقل وُ فِطنت به جُوی نستانند

دُور،دُورِ شکم وُ دستار است 

 طبق برخی تألیفات ملّا محمد باقرمجلسی،علمای شیعه به سلطان حسین صفوی تلقین کرده بودندکه«حکومت صفوی تا ظهور امام زمان،باقی و برقرار خواهد ماند»،ازاین رو:

اعیان و اکابر و اشراف و سرهنگان چنان از شرابِ نخوت و غرور،مست شده بودند که هریک-مانندفرعون-دَم ازتبختر و تکبّر و عُجب و جاه و جلال می زدند»(ص89).

رواج خرافات دینی چنان بود که به روایت«رستم التواریخ»:

امور خَرصالحی و زاهدی چنان بالاگرفت [که]امور عقلیّه و کارهای موافقِ حکمت و تدبیرِ درامور  نیست و نابود گردید»(ص98).

این امر باعث شد تا افراد نادان،سودجو و «مقدّس نما»به مقام های مهم گمارده شوند و رشوه گیری،اختلاس و مصادرۀ اموال مردم به شیوۀ رایجِ حاکمان تبدیل گردد.درکتاب«رستم التواریخ»ما چهرۀ شیخ مصباح یزدی، شیخ احمدجنّتی،شیخ احمد خاتمی،شیخ صادق لاریجانی،شیخ محمدیزدی،عَلَم الهُدی،الله کرَم،سردار نقدی،سرلشکر فیروزآبادی،محسن رفیقدوست و دیگران را به خوبی مشاهدمی کنیم،چنانکه دربارۀ«سیدالله خان»(حاکم اصفهان)می خوانیم:

ازمرتبۀ علّافی به انبارداری و از انبارداری به کدخدائی و از کدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هر چه دلش می خواست ازقوّه به فعل در می آوُرد[ازجمله]دفترهای هزارسالۀ ایران را که در سرای جهانشاهی…بوده،همه رابه یراق آتشبازی  صرف نمود…و کتابخانۀ مبارکه را به بادِ فنا داد و سررشتۀ حساب را از دست اهل ایران  گم نمود و احتساب را از ایران برانداخت»(ص210).

صائب تبریزی -درآستانۀ ظهور آن تباهی و سلطۀ وحشت بزرگ– شرایط اجتماعی ایران را چنین تصویر کرد که گوئی از روزگارِ کنونیِ ما سخن می گفت:

ز دشمن روی می کردندپنهان پیش از این مردم

شونداکنون ز وحشت،دوستان از دوستان پنهان

*

روشندلی نماند در این باغ و بوستان

با خود مگر چو آبِ روان   گفتگو کنم

*

چنان ناسازگاری،عام شد در روزگار ما

که طفل از شیر مادر،استخوان اندر گلو دارد

درآن شرایط نابسامان سیاسی-اجتماعی،وقتی محمود افغانِ سُنّی مذهب در سودای حمله به اصفهان بود،در دربار صفوی،علمای شیعه به شاه سلطان حسین می گفتند:

این نابخردِ کافر[محمودافغان] چگونه جرأت و جسارتِ دست درازی به ملک صاحب الزمان دارد؟! الساعه با خواندن وِرد و دُعا  او را دود هوا می کنیم…».(جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص140).

6ماه بعد،پس از محاصرۀ 6 ماهۀ اصفهان و قحط و غلا و تلفات گسترده* با ورود محمودافغان به اصفهان،حکومت امام زمانیِ«سرهنگان»و«زُهّادِ بی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،دودِ هوا شد…

*-مورخین دراین باره گزارش های هولناکی داده اند،ازجمله نگاه کنیدبه:مجمع التواریخ،مرعشی صفوی،51؛لارنس لکهارت،انقراض دولت سلسلۀ صفويه،ص193؛جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص145؛سقوط اصفهان،به روایت کروسینسکی،بازنویسی سیدجوادطباطبائی،صص51-66

 

 

استادابراهیم پورداود و ایران‌شناسی

سپتامبر 13th, 2016

استادابراهیم پورداوود از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در نشر فرهنگ، زبان و ادبیات پیش از اسلام، اشتیاق نشان داد و سال‌های سال به پژوهش و کاوش در آن پرداخت.

       %d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%af%d8%a7%d9%88%d8%af

ایشان در سحرگاه آدینه 20 بهمن 1264 خورشیدی در سبزه میدان رشت در خانه‌ای که تا چند سال پیش دبستان عنصری نام داشت، تولد یافت. در شش‌سالگی به مکتب‌خانه‌ای فرستاده شد که پدرش برای تربیت فرزندان خود برپا کرده بود. پس از آن به مدرسۀ علمیۀ «حاج حسن» به مدیریت سیدعبدالرحیم خلخالی در مسجد صالح‌آباد رفت.

در سال 1283 به اتفاق برادرش سلیمان و استادش سیدعبدالرحیم خلخالی وارد تهران شد و به تحصیل طب پرداخت و نزد محمدحسین‌خان سلطان الفلاسفه، قانون ابن سینا، شرح اسباب و شرح نفیسی را فراگرفت؛ اما پس از مدتی طب را رها کرد و از راه بغداد به بیروت رفت و در مدرسۀ آمریکایی‌ها زبان و ادبیات فرانسه را آموخت؛ پس از دوسال‌ونیم به ایران بازگشت و در شعبان 1328 قمری به اروپا رفت و فرانسه را برای اقامت و تحصیل گزید. نخست در دبیرستان شهر بووه و پس از آن در دانشگاه پاریس حقوق آموخت. در هنگام جنگ جهانی به همراه علامه قزوینی، مهدی ملک‌زاده و اشرف‌زادۀ تبریزی روزنامۀ «ایرانشهر» را به قصد مبارزه با روس و انگلیس در جمادی‌الاول سال 1332 قمری منتشر کرد. پس از شش ماه از پاریس به بغداد رفت و در آنجا ساکن شد و روزنامۀ «رستخیز» را منتشر کرد که پس از انتشار چند شماره، عراق توسط انگلیس اشغال شد و او از بغداد به کرمانشاه رفت و در آن شهر چند شمارۀ «رستخیز» را منتشر کرد.

بعد از مدتی و با نفوذ و گسترش انگلیس بر منطقه به آلمان رفت و در برلین ساکن شد. در سال 1302 خورشیدی به ایران بازگشت و پس از دو سال سکونت در ایران در سال 1304 به دعوت پارسیان هند به آن کشور رفت و به مدت دو سال به مطالعۀ فرهنگ و تمدن ایران باستان همت گماشت و تفسیر اوستا را آغاز کرد. پس از چند سال سکونت در اروپا و هند در سال 1317 برای اقامت دائم در وطن وارد تهران شد و در دانشگاه تهران به تدریس «تاریخ تمدن ایران پیش از اسلام» و «زبان اوستا» پرداخت و نیز به عضویت پیوستۀ فرهنگستان ایران درآمد. او سرانجام در سحرگاه روز یکشنبه 26 آبان 1347 در 83سالگی جهان را بدرود حیات گفت و در آرامگاه خانوادگی‌اش در رشت به خاک سپرده شد.

گزارش گات‌ها، پوراندخت‌نامه (دیوان اشعار)، یزدگرد شهریار (منظومه)، ایرانشاه، فرهنگ ایران باستان، هرمزدنامه، آناهیتا، خوزستانما و … از کتاب‌های زنده‌یاد پورداود هستند.

در این کتاب در پنج فصل به زندگی و آثار زنده‌یاد ابراهیم پورداود پرداخته شده است. در فصل اول زندگی‌نامه و آثار او آورده شده است. از مطالب خواندنی این فصل مقاله‌ای با عنوان «ابراهیم پورداود» است که از ایرج افشار آورده شده و او در این مقاله به تفصیل دربارۀ ایشان سخن گفته است. در قسمتی از این گفتار آمده است: «بی‌گمان در کشور ما تنها دو‌سه تن را توان یافت که در کار خود پرکارند و پرمایه و بی‌توقع و یکی از آنها پورداود می‌باشد. دیگران نام‌خواه و نان‌خواره‌اند. همه چیز را برای ارضای آرزوها و امیال خویش می‌جویند و چون نامور شدند، از کار خود دست می‌شویند و تنها به همان خودپسندی دیرین و فطری دل خوش می‌کنند؛ اما او چنین نیست». (ص 21(

فصل دوم با عنوان «کلیات» دربردارندۀ 23 مقاله و یادداشت دربارۀ پورداود و آثار اوست. در مقاله‌ای به قلم رضا نوزاد با عنوان «اوستادی روزنامه‌نگار و روزنامه‌نگاری اوستاد» به جنبۀ روزنامه‌نگاری پورداود پرداخته شده است. در این مقاله می‌خوانیم: «چندوجهی بودن و در هر وجه به کمال راه پردن، از جمله خصایص بزرگان و اساتیدی همچون استاد ابراهیم پورداود می‌باشد. استاد بی‌بدیلی که جدای از بازگردانی متن کهن‌ترین کتاب دینی ایرانی ـ اوستا ـ به فارسی و کتاب‌های مرتبط با آن، در تألیف فرهنگ و تاریخ ایران باستان و سرودن شعر و نوشتن مقالات ادبی و تاریخی و …. نیز سرآمد همگنان بود. یکی از وجوه پورداود روزنامه‌نگاری اوست که کمتر مورد دقت و بازبینی قرار گرفته است. استاد در مدت شش سال و مابین حدود بیست‌وپنج تا سی‌سالگی گام‌هایی در روزنامه‌نگاری برداشته بود که در این مختصر به ایجاز در این‌باره نوشته می‌شود». (ص 181)

در فصل سوم نه مقاله به عنوان منتخبی از مقالات پورداود آورده شده است که به ترتیب عبارتند از: میهن، پرچم، نام‌های دوازده ماه، پول، برنج، سراجه و البرز، چهارشنبه‌سوری، پیش‌گفتار بر کتاب فرهنگ مرعشی و مؤخره.

فصول چهارم و پنجم نیز اختصاص یافته است به اسناد و تصاویری از استاد پورداود.

فهرست مطالب کتاب:

فصل اول: زندگی‌نامه و سالشمار و آثار

فصل دوم: کلیات

فصل سوم: برگزیده مقالات استاد پورداود

فصل چهارم: اسناد

فصل پنجم: عکس‌ها و تصاویر

مشخّصات کتاب:عباسی، هوشنگ، استاد ابراهیم پورداود و ایران‌شناسی، تهران، آوای کلار، 396 صفحه، شمارگان: 1200 نسخه، 1395.

منبع: کتابخانۀ تخصصی ادبیات

ای عشق…،غزلی از:قیصر امین پور

سپتامبر 13th, 2016

قیصر امین پور

ای عشق! ای ترنم نامت ترانه ها!

معشوق آشنای همه عاشقانه ها!

ای معنی جمال به هر صورتی که هست!

مضمون و محتوای تمام ترانه ها!

با هر نسیم دست تکان می دهد گلی

هر نامه ای ز نام تو دارد نشانه ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت

گل با شکوفه، خوشه گندم به دانه ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز

دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها

باران قصیده ای است تر و تازه و روان

آتش ترانه ای است به زبان زبانه ها

اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست

شبنم چگونه دم زند از بیکرانه ها؟

کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوی تو

چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم

سودا کند دمی به همه جاودانه ها

کشتارزندانیان سیاسی سال 67 :مسئله ای ملّی وبین المللی!،علی میرفطروس

آگوست 30th, 2016

  بیداری ها وبیقراری ها(8)

 *خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) باید-همانندحقوقدان برجسته،دکترپیام اخوان- این مسئلهء ملّی را درمراجع بین المللی   طرح وتعقیب نمایند!

*اگراین جنایات  منجربه روشن شدن حقیقت و گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی آزادودموکراتیک گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشان،آرام و قرار خواهندگرفت.

***

7شهریور1395=28اوت2016

این روزها،سالگردقتل عامِ زندانیان سیاسی درزندان های جمهوری اسلامی است.بقول احمدشاملو:

گفتند:

-«نمی خواهیم

نمی خواهیم که بمیریم».

گفتند:

دشمن اید!

     دشمن اید!

        خلقان را دشمن اید».

چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
     چه به سادگی
            کشتند».             

خاوران

انتشارفایل صوتی آیت الله منتظری،بیست و هشتمین سال کشتارزندانیان سیاسی ایران درتابستان 67 را از اهمیّت بی نظیری برخوردار می کند.انعکاس گستردهء این فایل صوتی درمحافل سیاسی،مطبوعاتی و رسانه ای ایران،موضوع کشتارسال67را به طورحیرت انگیزی به میان اقشارمختلف مردم برده  و باتوجه به طیف گستردهء بازماندگان قربانیان این جنایت(وجنایاتی مانندسینمارکس آبادان،قتل عام روستای قارانادرکردستان و قتل های بی شمارِ دیگر…)فرصت مناسبی برای دادخواهی ملّت ایران فراهم  کرده است.این امر،مسئولیت خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) را دوچندان می سازدتا-همانندحقوقدان برجستهء بین المللی،دکترپیام اخوان– بااستفاده از تریبون های حقوق بشری،ضمن تمرکزروی حقیقت یابی و حقیقت گوئی دربارهء ابعاد،آمران و عاملان این جنایت ملّی،آنرا درمحافل بین المللی  طرح وتعقیب نمایند.

خوشبختانه مدتی است که«انتقام»درباورِ بسیاری از خانواده هاوبازماندگانِ قربانیان این فاجعهء فجیع،جائی نداردبلکه درنظرآنان:کشف حقیقت و شناخت عاملان و آمران این جنایت،مقدّمهء اجرای عدالت است. دراین راستا،روایتِ اصلاح طلبانی که در زمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت های حسّاس بوده اند،درکشف حقیقت،حصولِ عدالت و آرامش روحیِ بازماندگان قربانیان  بسیار اساسی خواهدبود.تنها دراین صورت است که می توان از شعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت.

اگر این جنایات  منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک ازطریق رفراندوم آزادگردد(البتّه نه توسط یادرچهارچوب رژیم اسلامیِ حاکم بلکه تحت نظرمحافل بین المللی)،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشانِ میهن محبوب،آرام وقرار خواهندگرفت.

 

دربیست و هشتمین سال کشتار«زیباترین فرزندان آفتاب»وعاشق ترینِ شقایق های میهن،رُباعیِ ابوسعیدابی الخیر را زمزمه می کنم:

سرتاسرِ دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل وُ دیده  برآن رنگی نیست

درهیچ زمین وُ هیچ فرسنگی نیست

کزدست غمت،نشسته دلتنگی نیست

بیداری ها وبیقراری ها(7)،علی میرفطروس

آگوست 24th, 2016

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-هنوزنیزسرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

                                                                                       ***                                            

                                       سالگرد28مرداد32
30مردادماه1395=20 اوت2016
امسال،سالگرد28مرداد بابررسی ها و باورهای تازه ای همراه بوده وافسانهء 60سالهء حزب توده(دراَشکال لنینی یا دینی آن) موردچالش ها و نقدهای جدّی صاحب نظران قرارگرفته است،گفتگوی خانم عاطفهء شمس بادکتراحمد  نقیب زاده،استادعلوم سیاسی دانشگاه تهران،ازآن جمله بود.این امر،نویدبخشِ افقی تازه دربررسی حوادث این دوران است وبرای نگارنده،نوعی پیروزی نظری به شمارمی آیدکه در«خط سوم»ترسیم شده است. 
دراین میان معدودی ازتلویزیون های معروف- برخلاف عُرف رسانه ای- همچنان برطبل«کودتا»کوبیدند.مُجری یکی ازهمین تلویزیون ها عنایت کرده بودتا درباره«کودتای 28مرداد32»بامن گفتگوکند.
پرسیدم:دربارهء چی؟
گفت:دربارهء کودتای 28مرداد…
گفتم:معمولاًمجریان برنامه ها-قبل ازورودبه بحث-لباس تعلّقات سیاسی شان را  بر رخت آویزِ بیرونِ استودیو  آویزان می کنند تانسبت به موضوع برنامه  بیطرف باشندو-مثلاً- از28مردادبعنوان«رویداد»،«حادثه»یا«واقعه»یاد می کنندتا واقعیّتِِ به اصطلاح«کودتا»ازمتن بحث وگفتگو ها   استنتاج یااستخراج شودچون این موضوع- پس از60سال-تازه داردازلابلای ابرهای دروغ و جعل و تحریف  خارج می شودوبجای«منازعهء سیاسی» بعنوان یک«موضوع تاریخی»موردنقدهای اساسی قرارمی گیرد…
سخنم- ظاهراً- برای این مُجریِ محترم،«خوشآیند»نبود…

                                     دکترعلی اکبرترابی  

31تیرماه1395=21ژوئیه2016

امروزخبرشده ام که دکترعلی اکبرترابی،استادممتازجامعه شناسیِ دانشگاه تبریز،چشم ازجهان فروبست.

بادکترترابی درسال های48-49دردانشگاه تبریزآشناشده بودم.حضوراودر«محفلِ مثنوی عبدالله واعظ»به این آشنائی ورفاقت  غنای بیشتری می داد.

دکترترابی برخی ازمقالات وشعرهایش رابانام««حلّاج اوغلو»منتشرمی کردوشایدهمدَمی های من بااین«فرزندحلّاج»درتدوین و تألیف کتاب حلّاج  بی تأثیرنبود.

درآن زمان چندکتابفروشی مهم و معتبردرتبریز بودکه معروف ترین آنها،کتابفروشی«شمس» و «نوبل»درخیابان شهناز بود.کتابفروشی شمس،بیشترپاتوق دوستان صمدبهرنگی(بهروزدهقانی،علیرضانابدل،غلامحسین فرنود) ودیگرروشنفکران چپ بود.پاتوق اصلی من-امّا- کتابفروشی نوبل بودکه مدرن و بزرگ تر می نمود،باپلّه ای درانتهای مغازه که دفترِکاررا ازفضای عمومی کتابفروشی جدامی ساخت.

برخی روزها باعبدالله واعظ ودکترترابی،نهاررا مهمان«رحیم آقا وطنخواه»(صاحبِ فرزانهء کتابفروشی نوبل)بودیم،باماست ونان وسبزی که غذای دلخواهِ عبدالله واعظ بود.

دل کَندَنم ازدانشگاه شیراز(1347)وآغازِ حضورمن در دانشگاه تبریز(سال 1348)باچاپ نقدبلندم برکتاب«اشکِ مهتابِ»مهدی سُهیلی(برنامه سازمعروف رادیو)همراه بود.مهدی سهیلی باوجودتلاش های ارزنده اش درترویج شعرکلاسیک ایران(خصوصاً شعرهای سبک هندی)بانوعی«شعر»،ضمن ترویجِ عوام پسندی درشعرامروز،دارای ادعاهائی درشعرمعاصربودکه یادآورِ«گرتوشاهِ دخترانی،من خدای شاعرانم»بود.نقدمن-بانامِ«اشکی براشک مهتاب»-درمجلهء تهران مصوّر منتشرشده بود وبازتاب زیادی داشت و این امر زمینهء مناسبی برای آشنائی هایم باشاعران،نویسندگان و روشنفکران مقیم تبریزشد،ازجمله بااستادشهریار،مفتون امینی،دکترعلی اکبرترابی،غلامحسین فرنود،حسن شمس آوری،بهروزدهقانی،عبدالحسین ناهید،رحیم رئیس نیا،حسین محمدصدیق زاده،م.راما،،یوسف نراقی،کاظم سعادتی،بهروزمرباغی،بهرام حق پرست،مرتضی نگاهی،ایرج ورزنده،شهرام امامی،بهروزرفیعی،عادل صمدی و….اندیشهء انتشارنشریهء دانشجوئی سهندحاصل این آشنائی ها ودوستی هابودکه دکترترابی نیز در انتشارآن  همدلی وهمراهی فراوان داشت،نشریه ای که به قول صاحب نظری«چون بُمبی درعرصهء روشنفکری ایران منتشرشده بود».

دکترعلی اکبرترابی-همانند دکترامیرحسین آریانپور -استادی سخنور و معلمی اندیشمند،فروتن و بسیار محبوب بود و به همین جهت،کلاس های درسش بخاطر انبوه دانشجویان دانشکده های مختلف،درآمفی تئآتردانشگاه تشکیل می شد.به جرأت می توان گفت که کتاب ها وکلاس های درس دکترترابی در رُشد و پرورش نسلی ازروشنفکران آن عصر   تأثیرفراوان داشت.

 

بیداری ها وبیقراری ها(6)،علی میرفطروس

آگوست 8th, 2016

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

یادداشت های 28مردادی!

کودتای 28مرداد و«وُدکای روسی»!

28مرداد1388=19 اوت2009

 منوچهر پیروزانسان شریف،نجیب و نازنینی است ؛هم اهل قلم است و هم اهل قدم و کارهای نیک.باآنکه دررژیم گذشته،دارای مقام و موقعیّت مهمی بوده،ولی درمهاجرت برای اینکه محتاجِ«ازمابهتران»نباشد،مغازه ای بازکردتا همهء آنچه که عطر و طعم ایران دارد را دراینجا عرضه کند.وجودنوعی عزّت نفس ومناعت طبع درمنوچهر برایم احترام انگیز و زیبا است.

پستوی مغازه اش،پاتوق دلپذیری بود که گاه،شاهرخ[مسکوب]،ایرج پزشکزاد ودیگران را  هم می شددرآنجا دید؛باشیرینی های تازه و خوشمزهء هماخانم و انواع و اقسام کتب و نشریات فارسی.

ازدوران خدمتش دراستان فارس-و خصوصاً نواحی بندرعباس وخلیج فارس-حکایت های جالبی دارد که به کارِ پژوهشگران و جامعه شناسان می خُورَد.بارهابه او توصیه کرده ام که این خاطرات را بنویسد و منتشرکند،ولی او-هربار-می گوید:«این نیزبگذرد»…

چندروز پیش زنگ زدوگفت:

-قراری بگذاریم تابایکی از«شاهدان عینیِ 28مرداد»دیدار و گفتگوکنیم.

«شاهدعینی»از اعضای سابق حزب توده درتهران بودکه مانند خیلی ازتوده ای هابعداز28مرداد مقاطعه کار شده بود و ازاین طریق به زندگی و امکانات مالی بسیارخوبی رسیده بود و گویا می خواست که در سرِپیری به حزبِ دوران جوانی اش،«ادای دَین»کند.

کتاب«آسیب شناسی یک شکست»در دستش بود و پس ازسرکشیدنِ آبجوئی تَگَری گفت:

-باآنکه«پیرمرد»[مصدّق]ازهمه خواسته بودتا درخانه های مان بمانیم و ازهرگونه تظاهراتی خودداری کنیم،من مثل خیلی ازاعضا و هواداران حزب-درروز28مرداد درخیابان های تهران بلاتکلیف و سرگردان بودم و نمی دانستم چه کنم؟به تانک های ارتشی  نگاه می کردم که -مثل ما- ویلان و سرگردانِ خیابان ها بودندو اقدام قاطعی نمی کردند.این«بی عملی»برایم خیلی عجیب بود.وقتی علّت را از رفیقم -محسن- پرسیدم ،گفت:

-مثل اینکه عوامل کودتا باپخش«ودکای روسی» بسیاری ازافسران را  مست  و منگ کرده اند…من خودم برخی ازافسران  را دیده ام که ازفرط خوردن«وُدکای روسی»درجوی های خیابان های پهلوی و شاهرضا درازکشیده بودندو سرودانترناسیونال می خواندندو «شعبان بی مخ» هم با دوستانِ اراذل و اوباش اش درخیابان های تهران«نفس کِش»می طلبید و عربده می کشید…».

وبعد،به کیف کهنه اش دست بُرد و گفت:

-بفرمائید!اینهم چندسند!

شعبان بی مُخ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

28mordad1332،سربازان،ویکی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

              سایت«ویکی پدیا»:

سربازان وفادار به شاه در برابر مجلس شورای ملی در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی  

 

 

نگاهی به«اسناد»کردم وگفتم:

-آقای مهندس!گرمای 40درجهء روز28مرداد32 بااین لباس های زمستانی؟!!،ظاهراً«شعبان بی مُخ»و دوستان اراذل و اوباش اش هم «ودکای روسی»زده بودند!!

گفت:این«اسناد»را فلان سایت معروف و تلویزیون معتبر هم پخش کرده اند.

گفتم:برآنها حَرَجی نیست،شنونده وبیننده بایدعاقل باشد…

طنزِتُندِکلامم را به خودش گرفت و باشرمندگی گفت:

-بله!حق باشمااست!!!!

 

    «عوامل محترمِ کودتای 28مرداد»!!

10مرداد1383=31ژوئیهء2004

بامهندس  هوشنگ کردستانی بیش از20سال است که درپاریس آشناشده ام؛نمونه ای از ایراندوستی،ادب واخلاق سیاسی که بهنگام «انقلاب شکوهمنداسلامی»،جزوِجناح چپِ جبههء ملّی(مخالف خط دکترکریم سنجابی و دیگران) بود و به همین جهت،بدنبال یک تظاهرات اعتراضی و حُکمِ مُرتدِحضرات علیه او،دفتر و دارائی اش مصادره شد و بدون کمترین امکانات مالی به پاریس آمد.
باوجودارادت عمیق مهندس کردستانی به دکترمصدّق و اعتقادبه«کودتای 28مرداد»،بهترین روابط دوستانه و خانوادگی بین ما برقراراست که دوستان،آنرا«نمونه ای ازاخلاق و مدارای سیاسی» می نامند.
باری…«مهندس کردستانی»زنگ زده بود که:رهبریکی ازاحزاب معروفِ ملّی  ازایران آمده و می خواست برای دیدارفرزندش به آمریکابرود ولی بامراجعه به سفارت آمریکادرپاریس،مُهر قرمز به پاسپورتش زده  اند و ازدادنِ ویزا به وی خودداری کرده اند،و لذااو-دراین پیرانه سری- نتوانسته به دیدارفرزندش برود…
مهندس خواسته بودتا اگرمی توانم با«فرح پهلوی»تماس بگیرم شاید او بتواندکاری کند.
من که معمولاً ازاینگونه«درخواست»ها  پرهیزمی کنم،گفتم:سعی می کنم…
غروب باشهبانو تماس گرفتم و ماجرا راگفتم و خصوصاًتأکیدکردم که این دوست،یکی از یاران  و هواداران دکترمصدّق و مخالف خط سیاسی شمااست…
شهبانو بابزرگواری خاصی،بدون آنکه فوراً جواب«نه!»بگوید،گفتند:
-شمامی دانیدکه این آمریکائی ها دیگرخطِ مارا نمی خوانند،بااینحال،ببینم چه کارمی شودکرد!
 دو روزبعد،ازسفارت آمریکا بااین دوست تماس گرفتند و گفتند:
-تشریف بیاورید! ویزای شما آماده است!…
قبل ازسفربه آمریکا،این دوست مصدّقی زنگ زد و ضمن تشکر،پرسید:باتوجه به مردودشدنِ ویزای من درسفارت آمریکا،نمی دانم چه کسی این کارِمحبّت آمیزرا انجام داده است؟!
با خنده و شوخی گفتم:
-همان «عوامل محترمِ کودتای 28مرداد»!!!…و کُلّی خندیدیم!
درهمین باره:

کودتای شیلی وشجاعت اخلاقی روشنفکران،علی میرفطروس

لیلی گلستان:ما اهل فرهنگ جان به‌ لب هستیم!

جولای 28th, 2016

لیلی گلستان،نویسنده ومترجم ،گالری دارِصاحب نام، در نامه‌ء سرگشاده‌ای خطاب به حسن روحانی از فشارها و محدودیت‌هایی که بر اهل فرهنگ و آثار هنری تحمیل می‌شود به شدّت گلایه کرد. او اهل فرهنگ را آبروی مملکت خوانده و از روحانی می‌خواهد آنها را دریابد.

لیلی گلستان

 

مصائب نشر و سینما

گلستان در این نامه به رمان «کلنل» محمود دولت‌آبادی اشاره می‌کند که در ایران مجوز انتشار نگرفته اما ترجمه‌های ناقص نسخه آلمانی آن «روی تمام بساطی‌ها ریخته» است.

او همچنین از دو کتاب ترجمه شدهء خود نام می‌برَد که مجوز تجدید چاپ ندارند، اما نسخهء افست شده آنها کنار خیابان‌ها به فروش می‌رسد و در قفسه کتاب فروشی‌ها هم دیده شده است.

این مترجم در ادامه نوشته است: «از عمل کیارستمی بگویم که منجر به مرگش شد یا از فرش قرمزی که برای ورود جسدش پهن کردند! از فیلم “۵۰ کیلو آلبالو” بگویم که بعد از سه ماه گفتند: از دستمان در رفته بود! و لغو مجوز شد.»

«۵۰ کیلو آلبالو» ساخته مانی حقیقی، فرزند لیلی گلستان و نعمت حقیقی، فیلمبردار است که پس از انتقاد برخی مراجع تقلید و رسانه‌های اصول‌گرایان افراطی پروانه نمایش آن حدود یک ماه پیش لغو شد.

متولّیان «هیچ‌کاره» فرهنگ!

گلستان با اشاره به نمونه‌هایی از جمله «قلع و قمع کتاب‌ها»،«لغو مجوز آخرین لحظه کنسرت‌ها»، ایجاد محدودیت برای شجریان و ممنوع‌الخروج کردن پرویز تناولی، نقاش و مجسمه‌ساز، از ناتوانی متولّیان فرهنگی دولت در برخورد با این محدودیت‌ها انتقاد کرد.

او در این نامه  نوشت: «متولیان فرهنگ و هنرمان که فقط نظاره‌گرند، دست‌هایشان را به هم می‌مالند، سری تکان می‌دهند و می‌گویند:در بضاعت‌مان نیست. یعنی نمی‌توانیم؛ یعنی قدرتش را نداریم؛ یعنی هیچ کاره‌ایم.»

به نقل از:روزنامهء شرق

تفاوت حجاب در خانوادۀ اتا تُرک و رضاشاه

جولای 10th, 2016

 

 

اتاتُرک و همسرش ،لطیفه                    

 

 

همسر رضاشاه ،شمس و اشرف پهلوی                                    

                   در ۱۷دی  ۱۳۱۴                                                      

سیّدضیاء:سیاستمدارِ نفرین شده!،علی میرفطروس

جولای 7th, 2016

 *کتاب سیدضیاء،حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»به قدرِ مُمکنات و محدودیّت های خود کوشیده بود.نسلی که «حفظ آب و خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلهء خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها،نسل مردانِ باتحمّل وُ پُرحوصله،نسل مؤمنین به قانون،نسل باورکنندگان عدالت وُ خیر،نسلی که تکرارِ آن شاید میسّر نباشد»

*سرنوشت سیدضیاء طباطبائی پیچیدگی های«سیاست ورزی» در ایران معاصر را نشان می دهد و به ما می آموزد که زندگی و شخصیّت رجال تاریخ معاصر ایران،«تک خطی»و یا «سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف و پیچیده ای است.

 

                                                        سیدضیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ما راویان قصّه های رفته ازیادیم

مافاتحان شهرهای رفته بربادیم

         (م.امید)

راهیابی به خلوت سیاستمدارانی که دارای زندگی طوفانی،پُرآشوب وپُرابهامی بوده اند،کاربسیاردشواری است،ازآن جمله،گفتگوباسیدضیاءالدین طباطبائی،دولتمردِ پُرآوازه و پُرجنجالی که ازسربازی(روزنامه نگاری) به سرداری(نخست وزیری)رسید و درزندگی سیاسی خود،ازتوفان های بسیاری گذشته و هربار درعرصهء سیاست ایران تاثیرات آشکاری داشته است.انتشارروزنامه های«شرق»،«رعد»و«برق»بقول سیدضیاء،«حدیث آتشی است که در دلِ وی بود».

سرنوشت سیّدضیاء طباطبائی پیچیدگی های«سیاست ورزی»در ایران معاصر را نشان می دهد و به ما می آموزد که برخلاف روایت های حزب توده- زندگی و عقایدرجال تاریخ معاصرایران،«تک خطی»یا«سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف و پیچیده ای است که باانصاف و اعتدال بایدموردبررسی قرارگیرند.

بعد از گفتگوی مفصّل با استاد پرویز ناتل خانلری با نام نقدبی غش ، سیدضیا دومین کتاب دکترصدرالدین الهی است که من، مثل تشنه ای که در کویر به چشمهء زلالی رسیده باشد،آنرا -به جان- نوشیده ام و دربارهء آن با دکترالهی سخن ها گفته  ام.

 درجامعه ای که از«قدّیس بودن»تا«ابلیس بودن»راهی نیست، روبروشدن با سیاستمداری مانندسیّدضیاء طباطبائی نوعی«خطرکردن» است چراکه:«خیلی مشکل است که سیدضیای مرموز،سیدضیای کودتاچی،سیدضیای رئیس الوزرای کابینهء سیاه،سیدضیاء فلسطینی،سیدضیای مرتجع،سیدضیائی که همه او را یک عامل سیاست خارجی می دانند،بی پرده درمقابل انسان قراربگیرد و آدم  مجبورشود در افکار و عقایدی که با آن بزرگ شده و مشرَب و سرچشمه ای که درآن غسل تعمیدِ فکری کرده، تجدیدنظرکند»(ص13-14).

 بنابراین،باورهای رایج دربارهء سیّدضیاء و آن مشرب و سرچشمهء فکری که درآن«غسل تعمیدِفکری کرده ایم»-چه بسا-به سان«شیشهء کبود»(مولانا)،راهِ نگاه دقیق و شفّاف را فروبندد:

من دربارۀ او تصور خوبی نداشتم. نمی‌توانستم با خوش‌بینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ماست، رو به ‌رو شوم، زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشته‌اند، کوشیده‌اند این نقطۀ عطف را مثل کابینه‌ای که او تشکیل داد، سیاه معرفی کنند».(سیدضیا،صص12-14).

  امّا،دکترالهی،بااعتدال و انصافِ ستایش انگیزی برقضاوت های رایج  فائق آمده و کوشیده تا روایتی بی طرفانه و بی غرضانه از یکی ازمهم ترین و درعین حال،مبهم ترین شخصیّت های تاریخ معاصرایران ارائه کند.او در پیِ«تحلیل»ماجراها نیست بلکه-به عنوان یک روزنامه نگار- بدنبال«تعریف»یا روایت رویدادها است تا خواننده-خود-به داوری و قضاوت بنشیند.

 بی تردید،حُسن سلوک،رعایت«مبادی آداب»دربرخوردباشخصیّت نفرین شده ای مانندسیدضیا،تلطیف و ایجاد صمیمیت خانوادگی درفضای گفتگو و درنتیجه،جلب اعتمادسیّدضیاء(که همسر دکترالهی،خانم عترت گودرزی-درآن نقش فراوان داشته)،به علاوۀ هوشیاری روزنامه نگاربرجسته ای مانندصدرالدین الهی،مواردی هستندکه چنین کتاب ارزشمندی را به ما-خصوصاً به نسل جوان ایران-ارمغان کرده است…و به راستی:برای یک روزنامه‌نگار چه موفقیتّی بزرگ تر از به حرف درآوردن یک«سوژهٔ خاموش»و اینکه«صیّادلحظه های تاریخی»باشد!.

کتاب سیدضیا-درواقع-حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»(بقول ملک الشعرای بهار)،به قدرِممکنات و محدودیّت های خودکوشیده بود:یکی درسودای دیکتاتوری همانندموسولینی بود،دیگری بدنبال انقلاب لنینی و کسانی هم درصدد دوستی با انگلیس و آلمان و…عاقبتِ این کِشَش ها و کوشش هابرای برخی ها،«بدنامی» و عقوبت سنگینی داشته و برای برخی دیگرنیز«وجاهت ملّی»و«خوش نشینی»!،هم ازاین روست که دکترالهی در آغازِ گفتگو،بی پرده می پرسد: 

– آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟

سیدضیاء پاسخ می دهد:

-بله! این طور می‌گویند.                     

سیدضیاء دراین باره توضیح  می دهد:

-«تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر می‌کند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می‌شود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم،ضرر این دوستی را کشیده‌ام،اما حاضر نشده‌ام محو شوم».(صص11و15).

 سیّد درتوضیح ماهیّتِ وابستگی خود به انگلیس می گوید

-«درد این جاست.درد این جاست.هیچ کس تصوّرنمی کرد یک ایرانی بتواند قدمی بردارد و متّکی به روس و انگلیس نباشد.همه،همه راقیاس به نفس می کردند…هیچ کس درایران تصوّر نمی کرد که کسی بتواندکاری بکندبدون اجازهء روس و انگلیس…این فکر،این عقیده  سبب طغیان من شد؛گفتم بایدکاری کرد.برای مرحلهء اوّل،بدون تکیه گاه.تنهاتکیه گاه من،ازخودگذشتگیِ خودم بود.فداکاری خودم بود،دُورِ خودم را قلم کشیدم.برای خودم زندگانی و آتیه نخواستم.به یک کاری خواستم دست بزنم که درتاریخ ایران بی سابقه بود و شکّی نیست که اگرمن اتکائی به[انگلیس]داشتم،ممکن نبود حکومت من در مدّت سه ماه منقضی شود،زیرا انگلیس هاکسانی نیستند که هیچ وقت سیاستِ دوماهه یاسه ماهه تعقیب بکنند.اگرمن متّکی به کسی بودم و متّکی به انگلیس هابودم تمام طرفداران انگلیس ها رابه حبس نمی انداختم ،آنها را به آن روزگارِفلاکت بار نمی انداختم.یکی از شکایت هائی که از من کردنداین بود که«شماقرارداد[1919]رامی خواستید الغاء کنید…»(ص208).

 استدلال سیدضیاء،شاید با برخی اسنادِ موجود تعارض داشته باشد،ولی،بازاندیشی دراین باره را ضروری می سازد بطوری که امروزه،برخی ازپژوهشگران -ماننددکترهمایون کاتوزیان -ضمن اینکه کودتای سوم اسفند1299را ناسیونالیستی نامیده اند،بسیاری ازگفته های سیّدضیاء دربارۀ کودتای 1299 را تأئید می کنند. 

 سیدضیاء و موسولینی! 

 سیدضیاء دربارهء گرایش خود به موسولینی می گوید:

– «فاشیسم زائیده تحقیر ملّیِ ایتالیائی‌ها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر می‌بُرد.رجال ما برای خوابیدن بغل زن‌هایشان از خارجی اجازه می‌گرفتند.اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است،بله من فاشیست بودم.»

 چنین گرایشی مختص به سیدضیاءنبودبلکه دیگرانی نیز در جستجوی«مردی مقتدر»و«مشت آهنین»  بودند و همانندبهار درستایش موسولینی شعرهائی سروده بودند.

 کودتای 1299علیه احمدشاه قاجار و سپس،قدرت گیری رضاخان سردارسپه(رضاشاه)درچنین متنی از توقع ملّی و انتظارِعمومی شکل گرفته بود که سیدضیاء،نخست وزیرِآن بود.

 سیدضیادرتوضیح«دیکتاتور»و ضرورت ظهورِ «یک مشت آهنین»می گوید:

 -«اوّلاً این متجدّدینِ اروپائی معنای دیکتاتور را بدکرده اند.می دانید که در رُمِ قدیم هروقت مملکت دچار بحران می شد،«کنسول»ها-که درحقیقت اداره کنندهء مملکت بودند-ازمیان قُضات برجسته  یک نفر را به مدّت شش ماه یا یک سال –به عنون«دیکتاتور»انتخاب می کردندتا او با اقدامات فوق العاده و تدابیرخاص،اوضاع را روبراه کند و کاررادوباره تحویل«کنسول»بدهد.این سُنّت-یعنی انتخاب مردِ بحران-قریباً،هفت قرن در رُم قدیم سابقه داشت و بعدازقتل ژولیوس سردار  ملغی شد،امّا سنّتِ وجودِ یک دیکتاتور،یعنی«مردبحران»همیشه وجودداشت مثلاً فکر می کنیدناپلئون بناپارت کی بود؟…»(ص303).

نکته ای که سیدضیا به آن اشاه می کند، موضوعی است که کارل مارکس آنرا «بناپارتیسم»نامیده است.یعنی،ناتوانی احزاب و رهبران سیاسی حاکم و پیدایش شخصیّتی مقتدر و بدون وابستگیِ خاص طبقاتی درجامعه ای پُرهرج و مرج و آشوب و آشفتگی.چنانکه درمقالۀ رضاشاه و «دست انگلیسی ها!» گفته ایم،رضاشاه محصول چنان شرایط نابسامانی بود.

…امّاکودتا

 یکی از بحث های مهم تاریخ معاصرایران،کودتای سوم اسفند 1299و ماجرای نخست وزیری سیدضیا،قدرت گیری رضاخان وانگلیسی دانستنِ این ماجرا است که هنوز هم در باورِ سیاسی بسیاری ازما،حضوری حاضردارد.سیدضیا به نحوی ازسخن گفتن دربارهء کودتا  می گریزد ولی الهی می گوید:

-آقانشد!ماآمده ایم که دربارۀ کودتا بپرسیم.دربارۀ اینکه پول کودتا راکی داد؟رضاخانِ سردارسپه چرا راه افتاد؟

 سیدضیا با مفهوم رایج«کودتا» مخالف است و در برابرِ توضیحِ گفتگوگر دربارهء تعریف سنّتیِ«کودتا»می گوید:

  -«این تعریف کودتا،مال جامعه ای ست که حکومتش به دست  آدم هاست.درآن روز [سوم اسفند]ما باحکومت بی حمیّت و بی رگی که چیزی از وطن نمی دانست طرف بودیم و اگرمی پرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد،برای این بود که به قول تُرک ها«بیله دیگ،بله چغندر»بود. شاه و آن رئیس الوزرا،همان دیویزیون قزاقِ بقول شماگرسنه و پاپتی هم زیادی اش بود»(ص26).

 سیّدضمن اینکه شایعهء رابطهء رضاخان با انگلیسی ها و ملاقات ژنرال آیرونسایدبا وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خود را در کودتا،کلیدی می داند.او با دلایل متعدّدی مدّعی است که رضاخان-اصلاً- نه در فکرکودتابود و نه به اشارهء انگلیس ها این کار را کرده.سیّدضیا حتّی مدعی است که  اعلامیۀ معروف رضاخان،بنامِ «من حُکم می‌کنم!» توسط او تقریر شده و «رضاخان تنها امضاکنندۀ آن بوده است». (صص47و59).

درفرازِدیگری ازگفتگو،سیدضیا-باز-تاکیدمی کند:

-«…من،قصدِ عوض کردن همه چیز را داشتم.بارها به شماعرض کرده ام که من می خواستم زمامدار مطلق العنان ایران بشوم،چون آن خدابیامرز[احمدشاه]ساخته و پرداختهء دست ناصرالمُلک بود؛علاقه ای به ایران نداشت،خبرهای بورس پاریس برایش  از اخبارپُشت دروازهء تهران مهم تر بود.تنها اونبود؛رجال آن روزِ ایران  دو دسته بودند:یاآن ها که ایران را می خواستندتا مثل براتِ پُستی به دست خارجیان بسپارند و حوالهء زندگی بهترِ آخر عمر را در فرنگ بگیرند،و یا آنها که درایران علاقهء آب و خاک و ملک و آباء و اجدادی داشتند و حمایت خارجی را برای حفاظت خود لازم می دیدند.احمدشاه وسط اینها درمحاصره بود و من می خواستم یا او به کلی عوض شود یا به کلّی ازبین برود»(صص77-78).

به نظرسیّد:«کودتا دونتیجهء بزرگ داشت:لغوقرارداد1919ایران و انگلیس و به رسمیت شناختن دولت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی»(ص49)…«این را درنظربگیرد! ازاین کودتائی که شد در حقیقت انگلیس چه بهره ای بُرد؟اگربهره ای بوده،بهره را ایران برده،انگلستان چه بهره برد؟زیرا پلیس جنوب را من مذاکرهء انحلالش را کردم.پلیس جنوب که منحل شد،انگلیس نمی خواست که ما روسیه را[به رسمیّت]بشناسیم.انگلیس می آید کودتا کند تابنده حکومت روسیه را [به رسمیّت]بشناسم؟…انگلیس مگر احمق بود؟بیاید کودتا بکند[تا]قراردادش[1919] الغاء بشود؛روسیه[شوروی] را[به رسمیّت] بشناسد،سفیرروسیه را به تهران بپذیرد…اوّلین دولتی که دردنیا حکومت شوروی را[به رسمیّت]شناخت،دولت سیدضیاء بود»(صص212-213).

سیّدضیاء وانقلاب لنین!

جالب اینکه سیّدضیا «کودتای1299»را تحت تاثیرانقلاب بلشویکی لنین می دانست.او در سخنرانی های آتشینِ لنین حضور داشت و می گوید:

انقلاب روسیه درمن –که مستعد انقلاب بودم-اثری عمیق گذاشت.من ازنزدیک لنین را دیدم و در سخنرانی های متعدّد او حاضر بودم.در آن زمان  من زبان روسی را به خوبی تکلّم می کردم و حرف های لنین را خوب می فهمیدم.به همین جهت است که من همواره درهمۀ نوشته ها و گفته هایم درطول اینهمه سال در بارۀ عظمت لنین  چیزی فروگذار نکرده ام…شما نمی توانیدباور کنید روزی که لنین دربالکن یکی ازبناهای کارگری شهرِ پتروگراد اعلامیۀ انقلاب راخواند و من پائینِ پنجره ایستاده بودم،چگونه تحت تأثیر و زیرِ نفوذِ کارِ شگفتِ او قرار گرفتم.می دانیددر آن روز عظیم لنین چه گفت؟ او در اوّلین جملات نطق انقلابی خود،الغای قراردادِ تقسیم ایران بین روس و انگلیس(قرارداد1907)،چشم پوشی ازهمهء مزایا و مطالبات مالی دولت تزاری درایران،و الغای کاپیتولاسیون را اعلام کرد.کلمات لنین برای من که در آن پائین ایستاده بودم-درحکم بازشدنِ دریچه ای به سوی آزادی و نجات ملّت ایران بود…انقلاب روسیه درمن منشاء بزرگ ترین تحوّل فکری بود.من با دیدنِ لنین و بامشاهدۀ انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه در هر اجتماعی دست به کارِ یک تحوّل عظیم و بزرگ زد…آنچه من می توانم بگویم این است که کودتای1299ازنقطه نظرشخص من،الهامی ازانقلاب پتروگرادبود…انقلاب روسیه نشان داد که دنیا در دست سرمایه داران است،درحالیکه مالکین واقعیِ دنیا،کارگران و زحمتکشان هستند».(صص23و25).

شاید با تاثیر از عقایدِ لنین بود که سیّدضیاء ضمن تأکید برفقدان مشروعیّت و وجاهت ملّی بسیاری ازنمایندگان مجلس،گفته بود:«این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست،مجلس یک عدۀ معدودی است…درایران،جمعیتش نصف اش زن هست،چرا[زنان]درانتخابات شرکت نمی کنند؟…»(ص178).

در درستیِ گفته های سیدّضیاء نمی توان تردید کرد چرا که در همان زمان،بسیاری از روشنفکران و شاعران ایران درستایش لنین  شعرها سروده بودند،ازجمله عارف قزوینی گفته بود:

ای لنین ! ای فرشتۀ رحمت!
قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانۀ توست

بس کرَم کن که خانه،خانۀ توست

آیا با الهام از اقدامات لنین بود که سیدضیاء در نخستین روز نخست وزیری خود،بسیاری از ثروتمندان،مالکین و زمینداران بزرگ و رجال وابسته به انگلیس را دستگیر و زندانی کرده بود؟؛کسانی که برسر-درِ خانه های شان  پرچم انگلیس را افراشته بودندتا بدینوسیله اعلام کنندکه«تحت حمایت انگلیس»هستند.ازجملۀ این دستگیرشدگان،عبدالحسین میرزا فرمانفرما-شاهزادۀ قاجار و پسرِ بزرگش،نصرت الدولۀ فیروزبود.عبدالحسین فرمانفرما،اراضی و املاک متعدّدی از مردم آذربایجان و کرمان و کرمانشاه و کرج و کردستان و فارس را تصرف کرده بود.او که ابتداء مخالف انقلاب مشروطه بود،به محض آشکار شدن پیروزی مشروطه خواهان،لباس مشروطه خواهی به تن کرد و پس ازانقلاب،«به مشروطه اش رسید»و تا نخست وزیری،وزیر امور خارجه و وزیر«عدلیّه»ارتقاء مقام یافته بود؛ارتقاء مقامی که سیدضیا-شدیداً-مخالف آن بود(ص179).«نورمن»-وزیرمختارانگلیس درتهران-از«غیرمردمی بودنِ شدید»و«غارت و درنده خوئیِ شدیدِ فرمانفرما،آنچنان که حتّی برای یک شاهزادۀ ایرانی غیرعادی است»یادمی کند(غنی،سیروس،ایران،برآمدن رضاخان،برافتادن قاجار…،ص66.مقایسه کنیدبا:آدمیّت،ایدئولوژی نهضت مشروطیّت،تهران،1355،ص479).

نصرت الدولۀ فرمانفرما(پسربزرگ و محبوب فرمانفرما) نیز درعقدقرارداد1919 نقشی اساسی داشت و برای این کار،مبلغ 28000پوند از انگلستان رشوه گرفته بودکه-بعدها- رضاشاه  وی و خانواه اش را مجبورکرد تا مبلغ مذکور را به خزانۀ خالی دولت ایران مسترد کنند و در این راه،حتّی برخی ازکاخ ها و املاک فرمانفرمای بزرگ را مصادره کرده بود.بقول سیدضیا:

-«…پول دارتر ها از آن ها-یعنی فرمانفرما-را گرفتم.پیش از کودتاخیلی هاخیال می کردند به حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شود تجاوزکرد…در جریان تغییرسلطنت از احمدشاه(به علّت نداشتن فرزند)ریش سفیدان قجَر،روی انتقال حکومت به خاندان فرمانفرما سازش کرده بودند»(صص71و76).

باتوجه به جایگاه عبدالحسین فرمانفرما-بعنوان بزرگِ خاندان فرمانفرما و دائیِ مقتدر و موردعلاقۀ دکترمصدق-آیا دستگیری و تحقیر فرمانفرما در موضعگیری های آیندۀ مصدّق نسبت به سیدضیاء و رضاخان(سردارسپه)تاثیرداشت؟شاید برخی اختلافات این سه شخصیّت مهم از این زاویه نیز قابل بررسی باشد.نقطۀ اوج این اختلافات درجریان تصویب اعتبارنامۀسیدضیاء-درمجلس چهاردهم-بود.مصدّق درآن جلسه،اتهامات تندی علیه سیدضیاء،مطرح کرده بود،و سیدضیا نیز در نطق طولانی و شدیدالحنی،به اتهامات مصدّق پاسخ داده بود.درکتاب دکترالهی در بارۀ این«جدال» اشارهء گذرائی شده،گوئی که سیدضیاء علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت.ولی آگاهی ازمحتوای این پاسخ برای شناخت بهتر شخصیّت سیدضیاء،درک اوضاع اجتماعی-سیاسی بهنگام انجام «کودتای 1299» و چگونگی قدرت گیری رضاخان (سردارسپه)بسیار مفیداست.ما گُزیده ای ازمتن این«جدال»را به دست داده ایم

از«اختلاف نظر»تا«دشمنی»!

 این«جدال» آیا بیانگرِ کینهء سیدضیانسبت به مصدّق بود؟.جدا ازلحن تند سیّدضیاء و اتهامات مطروحه علیه مصدّق درمجلس،در سراسر گفتگو با دکترالهی ازاین«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیاء با احترام از مصدّق یاد می کند.شاید گذشت ایام  و  فرونشستنِ غبارِ کدورت ها،و نیز نوعی سُنت اخلاقی در میان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام و اعتدال بود؛سنّتی که اختلاف را تا حدِ دشمنی بالا نمی بُرد و به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیادربارهء دکترمصدّق تأکیدمی کند:

-«دکترمصدّق تقوائی داردکه با آن زندگی کرده.من آن نوع تقوا را به حال او مفید و به حال ملّت ایران،مضر می دانم،امّا هرگز نمی توانم بگویم که باید او را از یاد بُرد»(ص76).

 همین سنّت اخلاقی بود که با وجود همۀ اختلافات گذشته،به محض آگاهی از مرگ دکترمصدّق،سیدضیا-ناگهان-جلسۀ گفتگو را ترک می کند و  به کاخ سلطنتی می شتابدتا شاه را برای انجام تشریفاتِ رسمیِ خاکسپاریِ مصدّق(به عنوان نخست وزیر سابق ایران)راضی کند.

سیّدضیاء:فرش‌فروشِ دوره‌گرد!

 سیدضیا از شوکت و منزلت صدارتِ چندماهه اش سودی نبرد،به همین جهت،پس ازترک نخست وزیری و عزیمت به آلمان،افسرده از آرزوهای برباد رفته، به«کارِگِل»پرداخت:  «فرش‌فروشیِ دوره‌گرد»!

‌ -«وقتی به اروپارسیدم،یکسره رفتم برلن.چندماهی مثل آدم های گیج بودم.بعدتصمیم گرفتم کاری کنم…من تمام شور و هیجان سیاسی خود را از دست داده بودم.می خواستم یک کارِ دیگر بکنم.این بود که شدم فرش فروشِ دوره گرد…چندتا قالیچه داشتم.یکی دو تا از آن ها را-به شیوۀ ترکمن هائی که قالیچه به شهر می آورند-انداختم روی دوشم و افتادم توی خیابان ها به فرش فروشی با هیأت ایرانی کلاه پوستی.مردم جمع می شدند و من کنارپیاده رُو  فرش ها را پهن می کردم و برای شان می گفتم که چه نقشی دارد و می فروختم.آقاسیدضیاء طباطبائی مدیر«رعد»راخاک کردم و شدم آقاسیّدِ فرش فروش…» (ص98).

سیدضیا وقتی تعجّب و ناباوری الهی را می بیند،توضیح می دهد:

-«سرِ خودتان جدّی عرض می کنم.خدانصیب تان نکندکه آوارگی و سرگردانی  آدم را به همه کار  وا می دارد…[تا]فراموش کنم که چه برسرِ آرزوهایم رفته.رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را[که]بازکردم دیدم با سیلِ تهمت و افتراء،مثل خاشاکی روبیده شده ام.آنهم چه تهمت هائی و از زبان چه کسانی!…همۀ دوله ها و سلطنه ها و همۀ ملاذ الانام(فقها و شریعتمداران)و خادم الشریعه ها»(صص98-99).

این اقدامات سیدضیاء علیه «خادم الشریعه ها»و روحانیّون(باتوجه به تأثیرات وی از اندیشه های لنین)چه بسا کینه های نویسندگان اسلامی آینده را علیه سیدضیاء بدنبال داشته و لذا،اینگونه روایت ها(مانندروایت حاج مهدی عراقی،ازرهبران فدائیان اسلام) را باید با احتیاط و تردید  تلقّی کرد.

  سیدضیاء دریادآوری دوران صدارتش و تاثیرات و عکس العمل های آن درغربت می گوید:

  -«عصَبی بودم آقا!شب‌ها به آپارتمانم که می‌رفتم،در هوای سردِ برلن  دوش آب سرد را با فشار،باز می‌کردم، زیرِ آن می‌ایستادم و از شدت سرما دندان‌هایم کلید می‌شد و جیغ می‌زدم و زنِ صاحبخانه خیال می‌کرد که من از تیمارستان آمده‌ام»(ص99).

                                                       ***

 کتاب سیدضیا سرشار از آگاهی های تاریخی و نکات تازه و ناگفته است،ازجمله: حضورسیدضیا در انقلاب مشروطیّت،گرایش اولیّهء سیدضیا به انقلاب روسیه و حضورنزدیک وی درسخنرانی های آتشین لنین،دوستی سید و دهخدا و فریدون توللی،نخستین سخنرانی رضاخان میرپنج(سردارسپه)بانام«برای نجات و آزادی»،گُزیده ای ازبیانیه های حزب ارادۀ ملّیِ سیدضیا و… 

 ازبخش های درخشان این کتاب،یکی گفتگوی دکتر الهی با محمدساعدمراغه ای است؛سیاستمدار برجسته ای که درهیاهوی هوچی گری های سیاسی،خاموش و فراموش شده است.دیگری، مصاحبه با کلنل کاظم‌خان سیّاح(حاکم صبح کودتای1299و از همکاران سید ضیاء و رضاخان) است.

 دکترالهی درتنها گفتگوی موجود با محمدساعدمراغه ای،او را«ازنسل سیاستمدارانی می داندکه« حفظ آب و خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلۀ خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها.نسل مردان باتحمّل و پُرحوصله،نسل مؤمنین به قانون.نسل باورکنندگان عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد»(ص384).

سیدضیا کتابی است که باید-بارها-آنرا خواند تا به شخصیّت واقعی یکی ازچهره های نفرین شدۀ تاریخ معاصرایران پَی بُرد.روشن است که پاره ای ازمندرجات این گفتگوها-چنانکه دکترالهی نیزاشاره کرده- می تواند محل اختلاف و گفتگوی پژوهشگران باشد،اختلاف و گفتگوئی که ضرورت بازگوئی و بازنویسی تاریخ معاصرایران را دو چندان می کند.این گفتگوها با حضور و همکاری بانو عترت گودرزی(الهی) درچندین جلسه(در طول سال های 1343تا1347)ضبط،تقریر و تدوین شده و نثرِ فاخر و شیوای دکترالهی(مانندنثرِ پاورقی های درخشانش درمطبوعات آن سال ها)به کتاب،ارزشی مضاعف داده است.

کتاب سیدضیاء در388صفحه،باحروفی چشم نواز وبه بها35دلار ازسوی شرکت کتاب(لوس آنجلس)،منتشرشده است.

30بهمن ماه1390=19فوریۀ 2012

 

استادرحیم مسلمانیان قبادیانی:حافظهء ادبیات‌ تاجیک

جولای 7th, 2016
شهزادهء سمرقندی
 

یکشنبه ۳ ژوئیه، جامعه تاجیکستان مردی را به خاک سپرد که از اولین معرفی کنندگان ادبیات تاجیک به مردم ایران بود. پروفسور رحیم مسلمانیان قبادیانی که سال‌ها در ایران می‌زیست و پلی میان ادبیات تاجیکستان و ایران بود در هشتاد‌سالگی درگذشت. رحیم مسلمانیان که در اواخر عمر به بیماری فراموشی دچار شده بود در سال‌های اخیر به تاجیکستان بازگشته بود.

مسلمانیان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شهاب فرخیار، روزنامه‌نگار ایرانی مقیم دوشنبه و از دوستان دیرینهء رحیم مسلمانیان، در گفت‌وگو با رادیو زمانه گفت: رحیم مسلمانیان در طول فعالیتش در ایران از قدردانی و توجه ویژه برخوردار بود و در معرفی دانشنامه‌ای آسیای میانه یکی از پیشگامان بود. آقای فرخیار می‌گوید رحیم مسلمانیان در جوانی یکی از دانشجویانی بود که در برابر مقاله تندی که ضد هویت تاجیکی در مسکو چاپ شده بود اعتراض کردند و در رسمیت دادن به زبان پارسی-تاجیکی در تاجیکستان سهم ارزشمندی داشتند.رحیم مسلمانیان در سال‌های جنگ داخلی تاجیکستان مجبور به ترک وطن شد و ایران را برای اقامت پذیرفت. او در طول ۱۵ سال اقامت و فعالیت خود در ایران در دایره المعارف اسلامی نوشتن چندین مدخل را بر عهده داشت و در کنار آن مقاله‌های علمی و ادبی بسیاری در رسانه‌های داخلی ایران به چاپ رساند.

به گفته آقای فرخیار، با اینکه رحیم مسلمانیان گرایش زیادی به فعالیت‌های سیاسی نداشت اما از آنجا که فعالیت در حوزه‌های زبان و ادبیات در دوران شوروی یک پدیده سیاسی محسوب می‌شد، او نیز به طور ناخواسته وارد سیاست شد.

زمانی که رحیم مسلمانیان در تهران بود، تلاش‌های زیادی کرد که در یکی از دانشگاه‌های تهران کرسی ویژه «پارسی فرارود» راه اندازی شود اما موفق نشد. با وجود این از نظر شهاب فرخیار، رحیم مسلمانیان توانسته از فرصت اقامت در ایران درست و به خوبی استفاده کند و همزمان با اینکه در محفل‌های ادبی و علمی ایران شرکت داشته، به محل‌های دوردست و شهرهای مختلف ایران سفر کند و با گویش محل‌های گوناگون ایران آشنا بشود.

 

به نقل از:رادیوزمانه

 جدال سیدضیا طباطبائی با دکترمصدّق!

جولای 7th, 2016

به نقل از مشروح مذاکرات مجلس شورای ملّی

(جلسۀ 3، سه‌شنبه 16 اسفندماه 1322).

 

 

سیدضیاطباطبائی:خدا را شکر که زنده ماندم تا در روزهای محنتِ وطن، ندای هموطنان را شنیده جان بی مقدار خود را در طبق اخلاص نهاده تقدیم نمایم. پس از بیست و سه سال غربت از ایران، پس از بیست و سه سال غزلت و انزوا و آوارگی امروز افتخار دارم در این محوطه‌ای که خاطره‌های شیرین و تلخ و فراموش نشدنی از آن دارم حضور پیدا کنم. امروز اگر تیرهای تهمت، بدنامی، افترا، ناسزا به من پرتاب می‌شود افسرده نیستم زیرا سی و هفت سال پیش با پدر همین اسعد (اشاره به رئیس مجلس) با برادر همین اسعد و با هزاران آزادیخواهان دیگر در همین محل از دهانه‌های توپ گلوله بر سر ما می‌بارید و ما تحمل کردیم و امید خود را از آتیه ایران سلب نکردیم بطوریکه آقایان میدانند بیست و سه سال بود از ایران دور بودم و خیال مراجعت را نداشتم پس از وقایع شهریور دوستانم از تهران وولایات بمن مراجعه کردند و تقاضا نمودند که به ایران برگردم خودداری کردم شش ماه یکسال دو سال گذشت بالاخره چون که همیشه جوانمرد بودم و جوانمردی را صفت خود و آباء و اجداد خود می‌دانستم دیدم سرزمینی که مرا تربیت کرده، بزرگ کرده، من به او قرض داشتم و در حداقل دعوت دوستانم را باید بپذیرم این بود که به ایران مراجعت کردم پس از مراجعت به ایران در خیال این نبودم که وکیل شوم یا وزیر شوم یا رئیس الوزراء شوم یا رئیس مجلس شوم هیچکدام از اینها نبود.در ۲۳ سال قبل- که رئیس الوزراء و فعّال مایشاء ایران بودم- اگر می‌خواستم، اگر مایل بودم این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان مسند باقی باشم، ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران، به قیمت محو یک ملتی زمامدار شماها باشم. این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم. پس از ورود من به ایران در تهران شنیدم اهالی یزد مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کرده‌اند. تعجب کردم زیرا چنانچه عرض کردم قصد اشغال مقامی را نداشتم. گفتم بعد از ۲۳ سال می‌روم ایران مملکت محنت زدۀ خود را به بینم ،اگر توانستم خدمتی می‌کنم، اگر نتوانستم خدمتی بکنم یا در ایران می‌مانم یا چنانچه ۲۳ سال از این مملکت دور بودم باز هم مراجعت می‌کنم، خبر وکالت بنده از یزد مرا تکان داد و نمی‌خواستم قبول کنم زیرا به کسی ننوشته بودم و از هیچیک از رفقا و دوستان خودم یا اهالی یزد تقاضا نکرده بودم. در همین حال دچار یک محظوری شدم و آن این بود که ۳۲ سال قبل اهالی یزد پدر مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردند. ۲۴ سال پیش هم خود من وکیل شدم که وقایع کودتا پیش آمد. این مرتبۀ سوم بود، اخلاقاً نمی‌توانستم به اهالی یزد بگویم که من شانۀ خود را از زیر بار مسئولیت خالی می‌کنم. اصرار اهالی یزد و تلگراف متوالی که به من مخابره کردند و اصرار دوستانم باعث شد که من وکالت را قبول کردم بعلاوه یک دلیل دیگری هم داشت؛ در ۲۴ سال پیش روزی که از خود گذشتم و وجود خودرا مؤثر در نجات و استقلال ایران قرار دادم ،روز خطر بود، امروز هم روز خطر بود چونکه خطر را دیدم آمدم اینجا بایستم برای اینکه اگر بتوانم به ملت خودم،به وطن خودم، به ایران عزیز خدمت بکنم و چنانچه عرض کردم مدعی هستم وجود من مؤثر در سیاست و استقلال ایران بود و عنقریب بفاصلۀ چند دقیقه آقایان خواهند شنید (خطاب به آقای دکتر مصدق) اگر صدای بنده یک قدری بلند است برای اینکه حضرتعالی بشنوید!) از دو ماه به اینطرف شنیده شد که با اعتبارنامۀ من مخالف هستند. دوستان من نگران بوده و من هم نگران بودم ولی نگرانی من از این بود که اعتبارنامۀ من با سکوت و خاموشی بگذرد و مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من موافقت کند زیرا اگر مخالف نمی‌شد یک حقایقی را نمی‌توانستم بگویم. ممنونم. از صمیم قلب که این زحمت را حضرتعالی و بعضی از آقایان دیگر از من رفع فرمودید،چرا منتظر چنین روزی بودم ؟زیرا ۲۳ سال سکوت کردم هر دشنامی، هر ناسزائی، هر تهمتی، هر افترائی را قبول کردم و حاضر نشدم برای وجاهت خود، برای تبرئۀ خود اسراری را فاش کنم که مصالح عالیۀ ایران را بخطر اندازم. ۲۴ سال تحمل، ۲۴ سال صبر کافی بود. آقای دکتر مصدق السلطنه! بزرگترین فداکاری من در دورۀ زندگانی من این بود که سکوت کردم و آنچه را می‌دانستم نگفتم و پرده حقایق را پاره نکردم و آقایان بعضی می‌گویند چرا در عرض مدت بیست سال که از ایران دور بودم سکوت کردم؟ در روزهائی که بدبختی های ایران را دیدم چرا صدای خود را در نیاوردم اکنون دلیلش را بجنابعالی و آقایان عرض می‌کنم تا چهار سال پنجسال بعد از کودتا تمام جراید، مجلس شورای ملی و جوانها، پیرها روشن فکرها ،تاریک فکرها همه از اوضاع راضی بودند شکایتی نبود.پیش آمد ِ کودتا سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود مایۀ امیدواری آتیه بود .من در مملکت خارجه بودم جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش می‌آمدند کسی را نمی‌دیدم همه اظهار مسّرت از پیش آمدها می‌کردند و بعضی هم یا راست یا دروغ اظهار تأسف می‌کردند که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد. این احساسات مردم و ملت بود.این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت تا آن تاریخ دلیل نداشت که من در ممالک خارجه بوده از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم. از ۳۰۵ تا ۳۱۰ باز آثار ظاهریه خوب بود و اگر[چه] در معنی و باطن بعضی ها ناراضی بودند لکن بطور کلی طبقات هیئت اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود دویست نفر محصل و جوانها به اروپا می‌آمدند. آمدن این جوان ها نتیجۀ ثمرۀ نخلی بود که من کاشته بودم. می‌دیدم خیلی خوب هر سال جوان ها می‌آیند تحصیل می‌کنند هر سال چند صد نفر جوان می‌آیند چه می‌کنند!.پس دلیل نداشت تا سنۀ ۱۰ شکایتی بشود اما از سنه ۱۰ به بعد که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد وضع مملکت بجائی رسیده بود که اگر در پاریس یک روزنامه فرانسوی در سطر بر ضد شهریار ایران می‌نوشت فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع می‌کرد سفارت ایران را از پاریس احضار می‌کرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون می‌کرد آن رُعبی که طهران را گرفته بود در نیتجه یک وضعیّاتی که حالا نمی‌خواهم بگویم دیگران را هم فرا گرفته بود در یک همچو موقع من کجا می‌توانستم چیزی بگویم یا صدای خود را در بیاورم یا بنویسم و وقتی که نوشتم به چه وسیله‌ای به ایران بفرستم و یا وقتی که فرستادم چند صد نفر که کاغذهای من می‌رسد به آن‌ها به محبس نیفیند پس من اگر این کارها را نکردم خدمتی کرده‌ام به ایران اما راجع به آقای دکتر مصدق و اظهاراتی که فرمودند من انتظار نداشتم که ایشان در ضمن صحبت از یک حدودی که محاورات رجال سیاسی آنها را قبول کرده‌اند خارج شوند و من منتظر نبودم که یک چیزهائی را به من بگویند که من یک چیزهائی را بر خلاف میل خودم عرض کنم و بجناب آقای رئیس مجلس اطمینان می‌دهم که آنچه را عرض می‌کنم به قصد اسائه ادب نیست و اگر یک حقایقی بخودی خود وقیح است تقصیر من نیست. 

آقای دکتر[مصدّق] را بنده میدانم و سابقه هم دارم با من غرض شخصی داشتند جز غرض شخصی چیز دیگری نبود این غرض شخصی ایشان در جای خود باقی است ولی ایشان یک نکته را فراموش کردند فرمودند وقتیکه اینجا تشریف آوردند فرمودند که ۲۰ سال بود از ملت ایران دور بودند این هم صحیح است به این معنی خیال می‌کنند که هنوز مردم ایران را با عوام فریبی می‌شود اغفال کرد غافل بودند که در این مجلس شورای ملی عناصر مشخص و ممیزی هستند که اعمال فداکارانه را از اظهارات عوام فریبانه جدا می‌کنند این یک حقیقتی است آقای دکتر مصدق السلطنه یک اختلاف اساسی است و آن این است که من از بدو زندگی خودم عوام فریب نبوده‌ام و عوام فریبی را بزرگترین خیانتی به هیئت اجتماعیّه میدانم. اگر آقای دکتر مصدق السلطنه و امثال ایشان عوام فریب نبودند و حقایق را بمردم می‌گفتند ایران سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد در جنگ بین المللی در سنه ۱۹۱۴ که مخاطراتی متوجه ایران شد فقط سید ضیاءالدین بود که در روزنامه‌ها اعلام کرد نباید ایران با روس و انگلیس جنگ بکند و از در ستیزه درآید. بی عدالتی‌های آنها را تحمل کند و صبر کنند و منتظر روز بهتری شوند. شما و امثال شما ای آقای دکتر مصدق السلطنه! برای وجاهت خودتان، برای اموال خودتان، برای منفعت خودتان که از مستوفی گری و خرید خالصه و از کاغذ سازی و از چه و از چه جمع کردید و نتوانستید آنها را حفظ بکنید صدای تان را در نیاورید، حقیقت را به مردم نگفتید، مردم را گمراه کردید وایران را به آن جنگ به آن ویرانی و فلاکت و ادبار انداختید. روزهائی که جنگ تمام شد آقای مصدق السلطنه! ایرانِ ویران، ایرانِ سرگردان، ایرانِ گرسنه جز شما چند نفر وجهای نالایق چیز دیگری نداشت. بلی آقای مصدق السلطنه! در دوره‌های پیش هیچکس جز من از همه چیز نگذشت در مقابل هوچی ها و نادانان (ولی امروز دورۀ عوام فریبی،دورۀ اغفال،دورۀ سکوت گذشته‌است) آنروز در نتیجه نتوانستند مرا یاری بکنندالبته هر کس آزاد است تمام اهالی مملکت تمام برادران من از دوست و دشمن همه آزاد کسانیکه بی غرض هستند کسانیکه مدعی هدایت افکارند قبل از اتخاذ تصمیم از من توضیح بخواهند از من علت و موجبات اصول را بپرسند پس از آنکه شنیدند اگر قانع شدند واضح می‌شد اگر قانع نشدند آنوقت حق دارند که فحش بدهند ناسزا بگویند هر نسبتی که می‌خواهند بدهند. 

آقای دکتر مصدق السلطنه! یکی از افتخارات من این بود که مقدماتی را فراهم آوردم که روزنامه نویس، رئیس الوزراء بشود و ایران را از دست شما سلطنه‌ها و دوله‌ها نجات پیدا کند، بلی آقای مصدق السلطنه! بلی قربان! این سید ضیاءالدین بود که شماها را بچنگ آورد. چند سال بود از استبداد نمی‌گویم در همین دورۀ مشروطه، همین مردم بدبخت، اسیر چند تا سلطنه‌ها و دوله‌ها بودند. دیگر سایر مردم  وزن نداشتند، کوچک، روزنامه نویس بودند این[سُنّت] را من شکستم این خدمت را من به ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامه نویس رئیس الوزراء یا به عقیدۀ شما صدر اعظم ایران می‌شود. ای خاک به سر اشخاصی که این فرصت را دادند و این بی قابلیتی خود را فراهم آوردند. اما راجع به محبوسین اولا کسی حبس نشد آقای مصدق السلطنه تحت نظر قرار گرفتن و حبس شدن دو مطلب است کسی حبس نشد تحت نظر قرار گرفت حالا فرض کنیم حبس شد (دکتر مصدق- استغفرالله) شما می فرمائید استغفرالله دعوا نداریم (یک نمکی هم در مجاورت باشد بد نیست) در مملکت ایران از قبل از مشروطه و پس از مشروطه حبس کردن مردم یکی از امور عادی بود در دوره سابق، حُکام ولایات یا وزراء در طهران  مردم بیچاره را حبس می‌کردند. خود حبس کردن بخودی خود با آنکه بر خلاف قانون بود و غلط بود امری بی سابقه نبود چیزی که بی سابقه بود این بود که سلطنه‌ها و دوله‌ها و ملک‌ها و ممالک‌ها را بگیرند این را تصدیق می‌کنم (خنده حضار) پیدایش این سابقه با بنده‌است و تمام مسئولیت آنرا هم به عهده می‌گیرم واگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند هزارها ایرانی بدبخت که قرون متوالیه در محبس این دوله‌ها، مله‌ها. سلطنه‌ها، ممالک‌ها با هزار ذلت و بدبختی روزگار میگذرانیدند فهمیدند که می‌شود دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها را هم گرفت. ملتفت شدید آقای دکتر مصدق السلطنه! و اما اینکه اینها چرا حبس شدند رئیس الوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد خواهد شنید یک عده‌ای بدون اینکه بجان آن‌ها بحیات آنها به مال آنها تعرض شود در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند اگر جنابعالی میفرمائید بد و خوب را با هم گرفتند مقصود دشمنی و عداوت نبود نخواستم مال کسی را ببرم چنانچه نبردم جز یکعده از کسانیکه سیاست مملکت را فلج می‌کردند و کارها را اداره نمی‌کردند و جز منفی بافی و عوام فریبی کار دیگری نمی‌نمودند آنها را دستگیر کردم در آنموقع دو موضوع مهم در پیش بود آقای مصدق السلطنه (بنده متأسفانه حافظه‌ام خوب نیست از این جهت است شما را بهمان اسم سابق خطاب می‌کنم) دو موضوع مهم بود که برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمی داشت: یکی مسئله ارتباط با ممالک متحده شوروی و یکی مسئله قرارداد ایران وانگلیس این دو موضوع، این دو مسئله، این دو نکته، آلت بازی دسائس رجال تهران از دوله و ملک و سلطنه شده بود سه سال بود نمایندگان مجلس شورای ملی متعاقب عقد قرارداد انتخاب شده بودند غالب شان هم در طهران بودند این وکلاء جرأت نداشتند مجلس شورای ملی را باز کنند. سیاسّیون تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند چرا؟ گفتند خوب اگر مجلس شورای ملی[باز]شد قرارداد را قبول کنیم یا رد کنیم؟ کو آن مردی که قبول کند؟ کو آن مردی که رد کند؟ پس بهتر این است که مجلس شورای ملی نباشد با دولت سویت شوروی که سه سال است بما پیشنهاد کرده‌است که ما همسایه هستیم دوست هستیم عهدنامه ببندیم کو مردی که جرئت داشته باشد بگوید به بندیم و کو آن مردی که بگوید ما نمی‌بندیم. پس بهتر این است که هیچ نشنویم و صدامان در نیاید این آقایانی که توقیف شدند حبس نشدند و تحت نظر بودند بطوریکه میدانند قبل از ریاست وزرائی من بود ولی مسئولیت آن واقعه را من به عهده می‌گیرم.شانه خالی نمی‌کنم.چرا شانه خالی نمی کنم؟زیرا آنموقع بعد اعلیحضرت پهلوی شدند در کارها ما با هم مشاوره می‌کردیم و آنچه من می‌گفتم ایشان می‌کردند حالا که ایشان دور هستند من سزاوار اخلاقیم نیست که ایشان را مسئول بدانم نه! مسئولیت را خود من بعهده می‌گیرم وخودم را برای خاطر جنابعالی تبرئه نمی‌کنم حالا چرا؟ بعد صحبت می‌کنم و اما اینکه می‌خواستم جنابعالی را بگیرم حبس کنم (دکتر مصدق- تحت نظر می‌خواستید بگذارید) نه جنابعالی را بواسطۀ خیانتی که کردید می‌بایستی حبس کنم برای اینکه شما مجرم هستید شما می‌خواستید تمام عشایر فارس را بشورانید و اشرار را به شورش تحریک کردید،شما خواستید اردو کشی بکنید، خواستید برادر کُشی بکنید. شما مجرم بودید شما جانی بودید ولی چرا ترتیب اثر ندادم برای این که روحیه و قدرت فکری شما را می‌دانستم ،فکر شما فلج بود . می‌دانستم با تمام فعالیت تان هیچ کاری نمی‌توانید بکنید و یک چیز دیگر هم بود که نخواستم این افتخار را بشما بدهم که بواسطۀ حبسِ شما  شخصیتی برای شما قائل شوم (دکتر مصدق- پس تلگرافات برای چه بود؟) تلگرافات را برای این کردم آقای دکتر مصدق السلطنه من فعّال ما یشاء بودم. در آن موقع در ایران از شما بزرگترها- گردن کلفت ترها را گرفتم به حبس انداختم شما را نخواستم حبس بکنم شما را هم می‌توانستم. (دکتر مصدق- نتوانستید) نه اشتباه می‌کنید بشما تلگراف کردم که من برای ایران کار می‌کنم. دست بدست هم بدهیم و این مملکت بدبخت را نجات بدهیم و منتظر بودم اول بجای اینکه شخصیّت روزنامه رعد و کوچکی جسمی سیدضیاء را در نظر بیاورید، عرایض او را، تمنای او را ،التماس او را که بنام ایران است بشنوید و او را هدایت کنید! راهنمائی کنید! به این جهت آن تلگراف را کردم که اتفاقاً در عرض این ۲۲ سال این تلگراف برای جنابعالی یک سندی شد. شما می‌خواستید کسب وجاهت بکنید این است که تلگراف سید ضیاءالدین را پس از ۲۰ سال در این مملکت نشان داده‌اید (دکتر مصدق- تلگرافات دیگر هم هست) یکی اش را نشان بدهید(دکتر مصدق- بین خودمان باشد پس خلاصه پس از اینکه جنابعالی این تلگرافات را کردید آن اقدامات را کردید) چون من نمی‌خواستم برادرکُشی بشود و این هم برای جنابعالی جای مسّرت است که تمام اهل ایران هیچ جا با من مخالفت نکردند جز سرکار. تمام اهل ایران هیچ جا مخالفت نکردند. سکنه این مملکت از ولایات دهات، ایلات، عشایر همه اقدام مرا و حکومت مرا تبریک گفتند. (دکتر رادمنش- بجز آذربایجان و گیلان) آنوقت گیلان در تحت تشکیلات مختلط  اشغال شده بود آقای دکتر رادمنش! قسمت گیلان در اظهار فکر خودش آزاد نبود آقای دکتر رادمنش!

دکتر رادمنش:اینجا مجلس روضه خوانی نیست! (زنگ رئیس).ایشان حق ندارند به دکتر مصدق حمله بکنند.یعنی چه!

رئیس:اینجا صحبت بین الاثنین نکنید.،هر کسی حرفی دارد بعد حرف بزند.

سیدضیاء:اما مسئله کودتا.آقای دکتر مصدق السلطنه! قضایا را باید تفکیک کرد. یکی صورت ظاهر امر است، یکی صورت باطن امر است. صورت ظاهر امر این است که دسته‌ای از قوای قزاق بتهران وارد شدند در شب دوشنبه شهر تهران را اشغال کردند و سه روز بعد من رئیس الوزرای ایران شدم یعنی اعلیحضرت مرحوم احمدشاه معین الملک را فرستاد بمنزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم به قصر فرح آباد و پس از دو ساعت مذاکره دستخط ریاست وزراء را با اختیارات نامه بمن تفویض کرد راجع بقضایای تا ساعت ریاست وزرائی من  شما فرصت داشتند در عرض این ۲۰ سال سئوال کنید توضیح بخواهید از مرحوم احمدشاه از فرماندۀ قوای قزاق و از افراد صاحبمنصبان قزاق سئوال کنید و شما سئوال نکردید و در مجلس شورای ملی هم وکیل بودند. 

از اعلیحضرت پهلوی که سردار سپه و وزیر جنگ بودند و شما هم در این پارلمان بودید و به دفعات هم نطق فرمودید و نطقتان را من خواندم، می‌بایستی بپرسید،چرا نپرسیدید؟ آنچه من مطّلع ام این است، صورت ظاهرش این است که میفرمائید من مسبّب این اوضاع هستم و من این اوضاع را فراهم کرده‌ام و چنانچه اخیراً فرمودید یعنی در آخر مذاکرات خودتان فرمودید با تحریک و دست دیگران من این کار را کردم.برخلاف اظهار شما و بسیاری با آنکه چند ماه بعد از کودتا وقتی که آقای سردار سپه وزیر جنگ ما بودند، اعلامیه منتشر کردند و مسئولیت کودتا را بعهدۀ خود گرفتند و چون در آنموقع شما آن اعلامیه را در تهران دیدید و خواندند نمی‌بایست دیگر از من سؤال بکنید ولی بعلت آن اظهاری که کردم ،آن مسئولیت را بعهده می‌گیرم برای اینکه بدانید چرا من مسئولیت را بعهده می‌گیرم. وضعیّات قبل از کودتا را باید درنظر بیاورید. مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود در بعضی از ایالات ما یک تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی مشغول جنگ و ستیز بود و در همان موقع خزانۀ مملکت  خالی بود در همان موقع عده افراد قشونی و ژاندارمری و امنیّه و نظمیّه در ایران چهل هزار نفر بود حقوق آنها هشت ماه و ده ماه عقب افتاده بود .چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از گیلان و مازندران آمده بودند که می‌بایست از خزانۀ دولت زندگانی کنند و چون در خزانۀ دولت پولی نبود همه ماهه وزراء و رئیس الوزراهای ایران باید به سفارت انگلیس ملتجی شده برای دویست هزار تومان ماهیانه به اسم موراتوریم گدائی بکنند و این دویست هزار تومان را بین این و آن تقسیم کنند عدلیه و نظمیه و امنیه و ژاندارمری هشت ماه مواجب شان عقب افتاده بود .تمام تشکیلات هیئت اجتماعیه مختل شده بود .شاه مملکت  تازه از اروپا برگشته بود. بواسطه این وضعیّات و بواسطۀ خبر رفتن قشون انگلیس از ایران  هراسان بود و مرحوم احمدشاه می‌خواست ایران را ترک کند و مراجعت کند و وقتی گفته شد که چرا مراجعت نمی‌کنید؟ گفت: من در امان نیستم .اگر قشون انگلیس برود چگونه می‌توانم در پایتختِ خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته، زندگانی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چه کنم؟ احمدشاه مرحوم به سفارت انگلیس ملتجی شد. از وزیر مختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند قشون انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد. مستر نرمان وزیر مختار انگلیس پس از مخابره با لندن به شهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلستان بودجه این قشون را تصویب نمی‌کند قشون نمی‌تواند در ایران بماند. احمدشاه گفت حالا که قشون نمی‌تواند در ایران بماند احمدشاه گفت حالا که قشون نمی‌تواند بماند من می‌روم .گفتند نباید بروی. گفت حالا که نباید بروم پس در طهرانِ گرسنه، طهرانِ بیچاره، تهرانِ خواب آلود، دوله‌ها و ملک ها و سلطنه‌های غفلت کار و سیاسیّون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اوقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون بود .آنوقت بود که سید ضیاءالدین، همان سیدضیاءالدینی که در بهار جوانی در ۱۸ سالگی خون خود را وقف ایران کرده بود و اکنون ۳۸ سال  زیادی زندگانی می‌کند، آن سید ضیاءالدینِ آن روز بفکر شماها بود .بفکر زن و بچه شماها، به فکر شهر طهران، به فکر مملکت، به فکر ایران افتاد. از خودگذشت. بالاخره رئیس الوزراء شد. تمام اسرار کودتا را نمی‌توانم بشماها بگویم. ادراک آقای دکتر بزرگتر از آنست که حقایق دیگری را بفهمد. هر روز محکمۀ علنی عدالت ملی تشکیل شد، اول کسی که برای محاکمه حاضر شود سیدضیاءالدین است. آنچه می‌گویم مدرک دارم .خلاصه رئیس الوزراء شدم .اولین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم مشاورالممالک سفیر کبیر ایران در مسکو که بدون تأمل عهدنامۀ شوروی را امضاء کند. اولین اقدام من این بود. (دکترمصدق: آه آه) دومین اقدام من الغای قرارداد ایران و انگلیس بود. می فرمائید این قرارداد ملغی بود. تصدیق می‌کنم. عملاً ملغی بود ولی یک وضعیت بغرنجی ایجاد کرده بود که افراد را خسته و وضعیّت را فلج کرده بود. ما ۶۰۰ هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقب افتادۀ کمپانی نفت جنوب و این ششصد هزار لیره آنوقت شاید دو ملیون تومان می‌شد در هر حالیکه دولت ایران برای صد هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدائی بکند.بانک شاهی این پول را نمی‌داد در خزانه هم پول نداشتیم .از گمرک نمی توانستیم چیزی بگیریم چونکه وسیلۀ نبود .تا هم دولت حرف می‌زد می‌گفتند آقا تکلیف قرارداد را معین کنید یا بگیرید یا بدهید .قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود یک مانعی بود که اولا افکار عمومی را متزلزل داشت هیچکس نمی‌دانست قرارداد هست یا نه . وکلاء نمی‌دانستند به مجلس شورای ملی که می‌روند آقا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند من آمدم این را الغا کردم و اما اینکه فرمودید آیا از لرد کرزن مشاوره کردم و استیذان کردم این نکته بین خود ما است این نکته را دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند ،این نکته را یک مدیر روزنامه می‌فهمد بدون مشاوره با دولت انگلیس بدون استیشار با سفیر انگلیس و لرد کرزن من با مسئولیت خودم این قرارداد را الغا کردم .یعنی منِ مدیر روزنامه ملغی کردم که معلوم شود می‌شود  کرد ،بهمین جهت لرد کرزن از من رنجید تا هفت حَمَل[فروردین] یعنی یک ماه و سه روز حکومت مرا [به رسمیّت]نشناخت و خدا میداند چه اندازه همین رنجش لردکرزن تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران. این را من نمیدانم، خدا میداند.اما اینکه این چه نوع کودتائی بود آقای دکتر!حکومت ملی یعنی چه؟ حکومت ملی مرکّب است از قوۀ مقنّنه و قوۀ قضائیه و قوۀ مجریّه. قوۀ مقنّنه وجود نداشت، پارلمانی نبود، سیاست مشروطیتی نبود.

دکتر مصدق السلطنه: مستشارمالیه که آوردید نفرمودید.

سیدضیاء الدین:صبر کنید جوابش را عرض می‌کنم. مجلس شورای ملی وجود نداشت پس از تعطیل دورۀ سوم ،وکلاء کرسی خودشان را ول کردند و مملکت را به پیش آمد واگذار کردند تا آن روزی که من رئیس الوزرای ایران شدم. تمام رئیس الوزراءها و دولت‌های شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل می‌داد تنها رئیس الوزراء و دولتی که بشهادت خدای متعال بدون مداخلۀ سفارت اجنبی تشکیل شد دولت من بود. بله دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند این نکته را یکنفر مدیر روزنامه می‌فهمد. هر کسی را بهر کاری ساختند. میل آن را بر سرش انداختند اعلیحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار فرمود و دستخط هم بمن داد و اختیارات تام هم بمن داد حالا داخل این بحث نمی‌شوم که این مقدمه را من چیده بودم یا دیگران چیده بودند. بعقیدۀ حضرتعالی صحیح بود یا غلط نتیجه اش را به بینیم چه بود؟ (دکتر مصدق: قرار بود) شما فارس را بر ضد من شوراندید. قوم و خویش‌های مرا فرار دادند. شما و امثال شما در طهران دسائس کردید. شما مسئولید در پیشگاه خدا، در پیشگاه تاریخ ،در پیشگاه ملت ایران. من جز اینکه جان بدهم چه می‌کردم .نتیجۀ کودتا چه بود؟ چهل هزار نفر قشون پراکندۀ ایران از ژاندارمری و قزاق و پلیس و امنیه در تحت ادارۀ یک سرباز لایق که اسمش رضاخان میرپنج بود جمع شدند،اداره شدند، امنیّت در مملکت فراهم شد طهران از خطر گذشت،شاه راضی شد بماند .خود شاه هم که مرعوب بود دید در طهران هم قوه هست .در طهران هم کسانی هستند که جرأت دارند بگویند که ما زنده هستیم و می‌خواهیم زنده باشیم ما نمی‌خواهیم تسلیم شویم .با این ارادۀ ما و از جان گذشتگی ما شاه ایران هم جرأت گرفت فقط وقتی که دستخط ریاست وزراء را بمن داد از من قول گرفت پس از اینکه امنیّت در مملکت مستقر شد،وسائل مسافرت او را به اروپا فراهم کنم،من هم وعده دادم و بعد نتوانستم و همانکه نتوانستم بین بنده و آن مرحوم بهم خورد.بیچاره مرحوم احمدشاه در نتیجۀ بی قابلیتی و عدم لیاقت دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها قبل از تشکیل کابینۀ اینجانب و پس از آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد ،تلگرافی به دربار انگلستان و به مقامات عالیه مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند،جوابی نیامد.کودتا بپا شد پس از آنکه امنیّت برطرف شده تجدید شد،پس از آنکه امضای عهدنامۀ شوروی شد یک مسئلۀ بغرنج و غامضی بین ما و همسایۀ که مناسبات تاریخی سیاسی اجتماعی اقتصادی ما را بیکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم هم سرحد هستیم حل شده و روابط حسنه ایجاد گردید. در طهران و مملکت یک آسایش فکری برای همه ایجاد شد .یک کار دیگری هم کردم که آنرا فراموش کرده بودم و حالا در نتیجه تذکر آقای دکتر یادم آمد و از تذکر آقای دکتر خیلی خوشحال شدم زیرا من آنرا فراموش کرده بودم و آن مسئله پلیس جنوب بود .بطوریکه میدانید پلیس جنوب را چند سال قبل از من داده بودند و پس از آنکه من رئیس الوزراء شدم یکی از اقداماتم این بود که به وزیر مختار انگلیس اظهار کردم من نمی‌توانم پلیس جنوب را در تحت ادارۀ افسران انگلیسی قبول کنم و باید متحمل بشود و منضمِ ژاندارمری ایران گردد .ژنرال فریزر را بطهران احضار کردم (آنوقت ماژور فریزر بود) و جلسۀ در هیئت وزراء تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود و از بابت مخارج گذشته قبول کردند که دولت انگلستان از ایران فعلا ادعائی نکند، ولی ژنرال فریزر گفتند کی این اردو را تحویل خواهد گرفت آیا افسرهای طهرانی شما که دیروز همدست آلمانها بودند؟ گفتم نه. من از دولت سوئد پنجاه نفر صاحبمنصب برای ایران احضار کرده‌ام که تشکیلات ژاندارمری ایران را منظم کنند و به آقای علاء که در همانموقع در لندن بودند در این بابت تلگرافاً دستور دادیم که برود به استکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود. گفت خوب حالا تا وقتی که صاحب منصب‌ها بیایند ما چه بکنیم؟ بین بنده و ماژرفریزر موافقت حاصل شد عدۀ صاحب منصبان انگلیسی که دویست نفر بودند به چهل نفر تنزّل یابد و تا مدت یکسال درخدمت دولت ایران باشند و مطیع او امر وزیر کشور باشند و بمجرد اینکه صاحبمنصبان سوئدی به ایران آمدند صاحبمنصبان انگلیسی لوازم خودشان را بگیرند و بروند زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر آن تکلیف را بمن نمی‌کرد من نمی‌دانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمی‌توانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمی‌توانستم یک قوۀ که در آن موقع امنیّت جنوب را عهده دار بود و اگر چه جنابعالی ملاقات رسمی با آنها نمی‌کردید ولی تشریف داشتن جنابعالی در فارس به تکیۀ آنها بود، پس من پلیس جنوب را منحل کردم.

 دکتر مصدق:احضار فرمودید 

سیدضیاء الدین:منحل کردم و ثلث یا نصف آن را هم به اصفهان احضار کردم ودر اصفهان ماندند. 

 دکتر مصدق:به طهران احضار فرمودید؟

سیدضیاء:خیر! به اصفهان احضار کردم و چنانچه گفتم علاقۀ من در انحلال پلیس جنوب چه بود؟ گذشته از اینکه باستقلال و سلامت مملکت ما لطمه وارد میاورد. در بدو امر که ما با دولت همجوار شوروی دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمی‌خواستیم در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت ادارۀ افسران یک مملکتی باشد که در آنموقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و همدیگر را نشاخته بودند.

دکتر مصدق السلطنه:پس چرا به طهران احضار کرده بودید؟ 

سیدضیاء: عرض کردم کی آمدند بطهران. عرض می‌کنم تازه هم به طهران احضار کرده باشم از وظایف من است وقتی که شما رئیس الوزراء شدید احضار نکنید من بودم کردم بشما هم مجبور نیستم توضیح بدهم بشما هم اجازه نمی‌دهم که در شئون رئیس الوزرائی من داخل بحث شوید و از من استیضاح کنید که چرا آنرا خوردید؟ چرا آن کار را کردید؟ میلم بود بجنابعالی هم توضیح نمی‌دهم جنابعالی از اوامر شهریار ایران سرپیچی کردید من بشما چیزی نگفتم حکم دولت مرکزی را دور انداختید (دکتر مصدق- پاره کردم) من چیزی نگفتم خلاصه موفقیت حکومت من در انحلال پلیس جنوب موفقیت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من مساعدت کردند و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آنموقع مطالبه نکنند امتنان دارم. اقدام دیگر من در آن موقع شروع به اصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط مالیه برای من نهایت مسرّت است که ایرانیها می‌توانند بگویند که یک روزی یک دولتی داشتیم که دزد نبود و دزدی نکرد. این افتخار مال شماها است .مال ملت است زیرا من فرزند این مملکتم چونکه فرمودید دیگران مُحرّک من بودند باید این را بگویم. 

روزی نمایندۀ کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و از من تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال خشتاریا را به او بدهم. گفتم من نمی‌توانم. گفت چرا؟ گفتم بدو دلیل. دلیل اول اینکه مطابق عهدنامۀ ایران با حکومت شوروی امتیازاتی را که حکومت شوروی بایران مسترد داشته ما حق نداریم بهیچ دولت اجنبی دیگری بدهیم دیگر اینکه دادن امتیاز از حقوق من نیست و از مختصات مجلس شورای ملی است صحبت هائی شد حرفهائی زد پس از آنکه دید نمی‌تواند مرا قانع کند زبانی گشود که بمذاق من خوش نیامد جواب دادم آقای مسترفلان من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس منافع کمپانی‌های انگلیسی را فدا کنم و چنین هم کردم و اینجا هم خدا میداند تا چه اندازه این اظهار من در بودن و نبودن من در ایران تأثیر کرد امتیاز راه شوسه طهران به قم را که یک کمپانی انگلیسی سالها بود اشغال کرده بود الغاء کردم و ژنرال‌های انگلیسی و کلنل‌های انگلیسی که برای قرارداد بطهران آمده بودند از طهران بیرون کردم.

دکتر مصدق:شما انگلیسی‌ها را عاجز کردید؟

سیدضیاء:اگر عاجز نکرده بودم آقای دکتر مصدق السلطنه! مستر نرمان شریفترین وزیر مختار انگلیس در ایران از خدمت وزارت خارجۀ انگلیس خارج نمی‌شد.بله[عاجز] کردم .خلاصه تا بوده‌ام خیلی کارها کرده‌ام حالا که نمی‌خواهم تمام آنها را اینجا عرض کنم با اینکه هر چه عرض می‌کنم خارج از موضوع منست ولی هر چه تاکنون عرض کرده‌ام بس است. کوتاه کنیم من این کارها را کردم و تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ وقت با کمالِ وداد با هم کار می‌کردیم و من شخصاً از ایشان گله‌های شخصی ندارم .اگر اختلافاتی هست در نظریات سیاسی است. من پس از آنکه از ایران حرکت کردم… یک مقتضیاتی پیش آمد که آنهم از اسرار کودتا است که من بودنِ خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم با طَیب خاطر ایران را ترک کردم .کسی مرا بیرون نکرد .اگر اطلاعی ندارید بشما می‌گویم روزی که من از طهران حرکت کردم شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود. در طهران قوۀ قزاق نبود. قزاقها را به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم .در تحت امر سردارسپه هزار و هشتصد یا دو هزار نفر افراد مرکزی بودند .در همان موقع من قادر بودم هر چه می‌خواستم بکنم کسی مرا بیرون نکرد و طرد نکرد و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم بشما توضیح بدهم .من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماهۀ من روحی در ایران دمید که تا ده سال بعد از من ایران در عداد ملل زندۀ دنیا بشمار آمد هر چه در ایران امروزه دیده می‌شود مولود کودتا است اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم، در انتخابات دورۀ پنجم اهالی طهران مرا بوکالت انتخاب کردند رأی دادند پس از اینکه دیدند من وکیل می‌شوم همین آراء حومۀ که امروز جنابعالی را به اینجا آورد آوردند در آراء انتخابیه و نگذاشت من اکثریتی حاصل کنم پس جنابعالی آقای دکتر فعلا موضوع را بمیان آوردید موضوع سلطنت را بمیان آوردید. شما بعد از ۲۳ سال از مرحوم احمدشاه مدافعه می‌کنیددر صورتیکه شما همان کسی بودید که در همین تریبون آنچه فحش و ناسزا و بی احترامی بود به احمدشاه کردید در نطقتان کردید (دکتر مصدق- کی؟) دیشب در نطقتان دیدم و بعد اینجا آنچه توانستید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت پهلوی کردید (دکتر مصدق- کی؟) در صورتی که علاء و تقی زاده مخالفت خودشان را اظهار کردند بدون اینکه تملّقی بگویند (پس از مجلس، شما رفتید چکمه پوشیدید و نتیجۀ همین چکمه پوشی شما این بود که داماد شما، برادر زادۀ شما که مجرم ترین رئیس الوزراءهای این مملکت بود (دکتر مصدق- بمن چه؟) شما می‌خواستید دختر خودتان را بفرستید بوسیلۀ دخترتان بااو نصیحت کنید.بلی همان داماد شما که جوان های این مملکت را به محبس کشید، قوۀ قضائیۀ این مملکت را محو کرد (دکتر مصدق- هوچی گیری نکنید) قوۀ قضائیه را در اجرائیه مداخله داد. اینها یک حقایقی است که باید گفته شود. اینها را کسی فراموش نمی‌کند باقی می‌ماند. بگذارید باقی بماند شالودۀ سعادت ایران ته ریزی شده بود ولی من سردار سپه را رئیس الوزراء نکردم من ریاست وزراء را به ایشان ندادم. من ایشان را بپادشاهی برنگزیدم. تمام ملت، تمام مملکت خدمات او را تا پنجسال بعد از حرکت من تقدیر می‌کرد و امروز هم مقتضّیات مملکت را مناسب نمیدانم که یک قضیۀ که چند سال پیش در غیبت من پیش آمده و امروز شما برای دشمنی من وعوام فریبی خودتان تجدید می‌کنید امروز ما در مملکت مواجه با یک بدبختیهائی هستیم، با یک بیچارگی هائی هستیم ،با یک مصائبی هستیم و فقط سزاوار است از قضایائی بحث کنیم که مجرمیّت مرا ثابت کند نه اینکه کی شاه بود؟ و چطور بود؟ و چطور رفت؟ اینکه مصائب بیست ساله را ذکر می‌کنید و مرا مسبّب بدبختی‌های ایران میدانید مثل این است که مسئول شهادت حسین ابن علی در صحرای کربلا حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد زیرا اگر پیغمبر اسلام را نیاورده بود، بنی امیه هم پیدا نمی‌شد، معاویه هم پیدا نمی‌شد. حسین ابن علی هم کشته نمی‌شد به همان اندازه که جد اکرمم پیغمبر مسئول فجایع کربلا است من هم مسئول فجایع بیست ساله هستم !مطلبی را فرمودید ولی جرأت نداشتید و جرأت نکردید وقایع را روشن بگوئید و اشاره کردید ولی من جرأت دارم و با جرأت می‌گویم (دکتر مصدق- البته!).

گفتید کودتای انگلیسی بود و این کودتا را انگلیس ها کردند. قضیه خیلی مضحک است. انگلستان برای اجرای قرارداد، کودتا نکرد برای الغای آن چرا کودتا می‌کند بشنوید مردم! تعجب کنید! سه سال قرارداد امضا شد آنچه من مطلعم، آنچه من اطلاع دارم در هیچ تاریخی، هیچ سفارت انگلیس بدولت ایران فشار نیاورد که این قرارداد را اجرا بکند می‌خواست اجرا بکند می‌خواست اجرا نکند وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمی‌خواهد کودتا کند برای الغایش چرا کودتا بکند؟ پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این مسائل را فهمید.باید از مردم بود تا این حقایق را دانست. باید از طبقۀ اشراف ملک و دوله و سلطنه نبود. باید کسی باشد که تمام دورۀ زندگانی خودش فکرش صرف جمع مال از طرق غیر مشروعۀ مستوفی گری و خالصه خوری نباشد تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان گذشته می‌تواند به یک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه، ادراکات ناقصه از قوۀ درک آن عاجز است. خیر آقا! این کودتای انگلیسی نبود. انگلیسی‌ها پیش بین هستند انگلیس‌ها سیاست سه ماهه ندارند اگر انگلستان می‌خواست سیاست سه ماهه داشته باشد کار انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود نخیر این یک کودتای انگلیسی نبود (دکتر مصدق- پس چه بود؟) فداکاری سیدضیاءالدین بود حالا این اظهارات من شما را قانع نکرد حقایق دیگری هست که من نگفتم و نمی‌گویم اگر می‌خواهید بدانید محکمۀ علیای عدالت ملی را تشکیل دهید من برای محاکمه حاضر هستم (دکتر مصدق- تعلیق بامر محال میفرمائید) من مسئولیت مسبّب بودن وقایع سوم حوت[اسفند] را بعهده می‌گیرم در مقابل خدا، در مقابل تاریخ ،در پیشگاه ملت ایران از این کودتا برای خودم بهرۀ نبردم جز یک مزاج علیل. نه دزدی کردم، نه کسی را کشتم ،دستم بخون کسی آلوده نشد، مال کسی را نبردم، خانۀ کسی را خراب نکردم فقط یک عده کسانیکه معتاد نبودند در تاریخ زندگانی خودشان حبس بشوند، تحت نظر گرفتم در آن روزهای تاریک تنها من و فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را ازخرابی و تجزیه نجات دادم.از این اظهارات قصدم تحریک آقایان نمایندگان نیست برای تصویب اعتبارنامۀ من. علاقۀ شخص من محرّک بودن و نبودن در مجلس نیست و کسانیکه بمن محبت یا بی لطفی دارند فقط باید وجدان خود را حاکم عرایض من و وقایع تاریخی قرار بدهند. من طالب مقام نیستم ،طالب شهرت نیستم ،طالب راحتی و جمع مال نیستم. دو ماه پیش بمن تکلیف شد[که] سفارت امریکا و ریاست هیئت اعزامیه را به ممالک خارجه قبول کنم، من نکردم. اگر پول می‌خواستم به واشنگتن می‌رفتم. اگر شهرت، می‌خواستم،به واشنگتن می‌رفتم .اگر مقام و عیش و راحتی و ذوق ملک و ملک و دوله و سلطنه داشتم به واشنگتن می‌رفتم .من اینجا ماندم و اینجا هم می‌مانم برای ایران

خلاصه من چه باشم ،چه نباشم امیدوارم آقایان وکلای ملّت وضعیّات بدبخت مملکت خودمان را تشخیص بدهند، کوشش من در افتتاح مجلس برای من یک حقیقتی بود. فقط این بود که مجلس ناقص را از نبودنش بهتر می‌دانستم از لحظۀ اول مصمم شدم اتحاد و اتفاق خودم را نشان بدهم با هیچ اعتبارنامۀ مخالفت نکردم نه اینکه اعتبارنامه‌ها و انتخابات تمام مراحل قانونی و حقیقی خود را طی کرده بود نه! برای این نبود! برای این بود که موقع مملکت را مناسب با تعویق افتتاح مجلس ندیدم. این دو روزه در روزنامه برداشتند به آقایان وکلای ملت حمله کردند که چرا اعتبار نامه‌ها را اینطور تصویب کردید و یک نسبت‌های ناسزائی به اکثریت دادند. خواهش می‌کنم از فحش روزنامه‌ها افسرده نشوید. شما یک وظیفۀ نمایندگی دارید.من چه در مجلس باشم چه در مجلس نباشم خواهان مجلس هستم و کوشش خواهم کرد شماها را در مقابل دشمنان مجلس مدافعه کنم. من عظمت و استقلال فکر مجلس را خواهان هستم زیرا تمام مظهر قدرت ملی با این مجلس است.

 آقایان نمایندگان! این ایام بدترین ایام تاریخ ایران است. این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است. این دورۀ ایمان است. این دوره دورۀ بی ایمانی است. این عصر، عصر دانش و خردمندی است. این عصر، عصر نادانی و بی خردی است این فصل، فصل روشن است این فصل، فصل تاریکی است بهار امید در پیش است زمستان ناامیدی در برابر عفریت بدبختی دامن نیستی را گسترده و فرشتۀ سعادت پرو بال خود را گشوده چرا؟ زیرا همه چیز داریم و هیچ نداریم. هیچ نداریم و همه چیز داریم. از آنچه گفتم و شنیدید و گوش هم داده‌اید شاید تباین و تناقص تشخیص دهید بنظر من اگر تباینی باشد در عقول و افهام است. اگر تناقضی باشد در سنجش و ادراک است و اگر اختلافی باشد در تشخیصات است. همه میدانید جرا این ایام بدترین ایام تاریخی ایران است. اکنون به بینید چگونه این ایام بهترین ایام تاریخی ایران است. اگر ماها، اگر ایرانیان اگر کسانی که سرنوشت این مردم بدبخت را در دست گرفته‌اند با فداکاریهای خود، با از خودگذشتگی‌های خود، با خداشناسی و مردم دوستی خود و اخلاص و چشم پوشی‌های خود،قدم هائی بردارند آنوقت است که ما می‌توانیم بگوئیم این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است .اگر مفهوم اضمحلال را بدانیم. اگر روزهای تاریکی که برای نسل آتیه در پیش است بنظر آوریم. نسلی که هنوز از کتم عدم بعرصۀ وجود نیامده و جز ذلت و ادبار و فلاکت میراثی برای وی تهیه نشده با دیدۀ عبرت بنگریم و با یک تکان، خود را از لعنت و سرزنش ابدی رهائی بدهیم اگر با اخلاص و ایمان به خدا قرض خود را به ملتی که ما را پرورش داده ادا کنیم آنوقت است که با شیرین ترین وجهی روشنی و بهار سعادت ایران را در پیش خود دیده با جلوه ترین صفحات تاریخ ایران را بوجود آورده‌ایم. پس هر چه هست در ماست آقایان! اگر شماها فداکاری بکنید بجای چشم‌های اشکبار در آتیۀ نزدیکی با لب‌های خندان، پیشانی‌های گشوده، سیمای متبسّم ایرانیان را نگریسته، همدیگر را ،یکدیگر را شادباش خواهید گفت. آنوقت است که آثار اهتزازات فکر روشن ایرانی، شعشۀ الهامات الهی، جلوۀ تجلیات معرفت انسانی، شعلۀ عشق خدا پرستی، یعنی مردم دوستی نتیجۀ اخلاص خدمتگزاران با تقوای ملت و ارزش واقعی دوستان صمیمی ایران را ملاحظه و مشاهده خواهیم کرد آمین یا رب العالمین».

عروسیِ خون،علی میرفطروس

جولای 2nd, 2016

ازدفترِ بیداری ها و بیقراری ها 

عروسی خون!

31خرداد1380=21ژوئن2001

امروز سالروز قتل سعید سلطانپور است:شاعر،کارگردان و هنرمندِ تئاتر،عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و بنیانگذارِ هنرکدهٔ آناهیتا.

سعید  فارغ التحصیل دانشکدهء هنرهای زیبا بود که با اجرای درخشانِ نمایشنامه های چهره‌های سیمون ماشار ( برشت) ،مرگ در برابر ( هنچوف ) ، سه خواهر ( چخوف )،آموزگاران و -خصوصاً- دشمن مردم (ایبسن) درتئآتر مدرن ایران درخشیده بود.وقتی قرار شد برای فیلم حلّاج ،قهرمان اصلیِ فیلم را انتخاب کنیم،هم شاملو ،هم کارگردان فیلم(حبیب کاوش) و هم من، سعید را برای نقش اوّل(حلّاج) انتخاب کرده بودیم.درواقع،شخصیّتِ عاصی و شورشی،کلامِ استوار و پُرشورِ سعید،و خلّاقیّت های هنری او-کاملاً-نمایندۀ شخصیّت شورشیِ حلّاج بود هر چند که او می گفت:

-وقت ندارم چون از24ساعتِ شبانه روز،25ساعت درسازمان هستم…

سعید عضو سازمان چریک های فدائی(اقلیّت)،مخالف سرسختِ جمهوری اسلامی و«خط امام» و درنتیجه،مخالفِ آشتی ناپذیرِ حزب توده و«اکثریّتِ»(فدائیان حزب توده)بود.با این دیدگاه،من-ماننددوستم،عطا نوریان(یکی ازپرُکارترین و شریف ترین مترجمانِ روزگار ما)- مدّت بسیارکوتاهی همراه او شده بودیم،ولی خیلی زود فهمیدم که« من،مردِ این کار نیستم!».تازه ازدواج کرده بودم و دخترم-«سالیا»-تزئینِ آب وُ آینه وُ شقایق بود.از این گذشته،سر و صداهای انتشار کتاب اسلامشناسی و  حلّاج و نقدآیت الله مطهری ،  میردامادی و دیگر«آیات عظام»باعث شده بود تا من کمتر آفتابی باشم:نه حضوری درسخنرانی های رایج آن روزها داشتم و نه عکس وُ مصاحبه ای در نشریات معتبرِ آن زمان( یادِ «ناهید موسوی»،از مجلهءتهران مصوّر،و«هوشنگ گلمکانی» از روزنامهء آیندگان بخیر! که برای گفتگو آمده بودند ولی من رخصتِ این گفتگوها را نداشتم)به همین جهت،خیلی ها خیال می کردندکه نویسندۀ حلّاج،پیرمرد 70-80 ساله و عصا به دستی است! در حالیکه من در آن زمان حدود 28 سال داشتم. در کانون نویسندگان ایران(درکوچۀ مشتاق،نزدیک دانشگاه تهران) وقتی سیاوش کسرائی مرا به اسماعیل جانِ خوئی معرّفی کرده بود،ناگهان اسماعیل مرا بغل کرد وُ پرسید:

-حالِ بابا چطوره؟

من و سیاوش حیرت زده، به هم نگاه کردیم که اسماعیل خوئی چرا از پدرم  می پرسد؟،ولی زود فهمیدیم که «سوء تفاهمی»شده و لذا سیاوش کسرائی گفت:

-نه اسماعیل جان!آقای میرفطروس،نویسندۀ حلّاج،خودِ ایشان هستند!!

27 فروردین 1360 من نیز به عروسی سعید دعوت شده بودم،ولی حسّی مشکوک مرا از رفتن  بازداشته بود…شب بود که توسط غلامحسین ساعدی با خبرشدم که سعید را در مراسم عروسی اش گرفته اند و باوجود مقاومت سعید در برابرِ پاسداران،سرانجام،باشلیکِ تیرِهوائی در مجلس عروسی،او را با خود بُرده اند!

سعیدسلطانپور درعروسی

 

بامداد روز 31خرداد 60-پس از گذشت فقط دوماه ازدستگیری سعید-رادیو-تلویزیون های رژیم اسلامی خبر دادندکه سعیدسلطانپور اعدام شده است،سرنوشتی همانند گارسیالورکا و نمایشنامه اش:عروسیِ خون.

به عکس عروسیِ سعید و لیلا(قزل ایاغ)درخانۀ آشنای«شهرآرا» نگاه می کنم و از سعید می پُرسم:

-باکشورم چه رفت؟

با کشورم چه رفت-

که زندان‌ها

      از شبنم و شقایق

                              سرشاراند…

Iranian-American Women Writers

جولای 1st, 2016

                     in Irvine University Park Library

Iranian-American Women Writers

تصویر زن در نگارگری

جولای 1st, 2016

کتاب «تصویر زن در نگارگری» پژوهشی درباره نگاه نگارگران قدیم به موضوع «تصویر زن» است. 

 

تصویرزن

 

در این کتاب ویژگی های تصویری زنان در نگاره ها از جوانب مختلف بررسی شده است.نویسنده کتاب به بررسی ویژگی های معنوی زنان نمونه از منظر اسلامی،عرفانی و ادبی پرداخته و بر مبنای آن بیان می کند که چگونه ویژگی های ظاهری و باطنی به نمایش درآمده از این زنان در نگاره‌های اصیل تاریخ نگارگری ایران، با توسل به بیان توان بصری نگاره ها، آیینه بازنمای این اوصاف شده است. 

موقعیت ها و شخصیت های مختلف زن در نگارگری
مطالب این کتاب که در چهار فصل کلی تدوین شده نشان می دهد چگونه نگارگران مسلمان ایرانی تصویری از وجود زن ارائه کرده اند که در آن، زیبایی باطن و ظاهر در صورتی صاحب کمال و موقر جمع شده و لطافت و زیبایی ظاهری زن در نمودی بصری، با صفت متانت و صلابت او عجین شده است.عناوین این فصول عبارتند از «زن در آیات و روایات اسلامی»،«زن در حکمت و عرفان و ادب فارسی»، «بررسی زیبایی شناسی زن در نگارگری بر اساس موازین عرفانی و ادبی»،«شخصیت‌های مختلف زن و موقعیت‌های آنها در نگارگری». 

مباحث فصل‌های اول و دوم، بررسی اجمالی موقعیت و جایگاه زن از نظر اسلام و سپس در منظرحکما،عرفا و ادباست که مبنای زیبایی‌شناسی نگارگری در تصویر زن قرار می‌گیرد.مختصّات و ویژگی‌های منحصر به فرد این زیبایی شناسی به تفصیل در فصل سوم بیان می‌شود. 

در فصل سوم خصایص تصویر زنان در نگاره‌ها از جوانب گوناگون بررسی می‌شود. برخی از این خصیصه‌ها به جنبه‌های روحانی زن اشاره دارد و با تعمق بیشتر می‌توان دریافت اصول زیبایی شناسی نگاره‌ها چنان است که ما را از توجه نگارگر به حقیقت زیبایی مطمئن می‌سازد. 

در فصل چهارم موقعیّت و شخصیّت زن در نگارگری بر اساس تنوع آن‌ها طبقه‌بندی و مدنظر قرار گرفته است.در این فصل،یازده گروه از زنانی که در نگاره‌ها ترسیم شده‌اند،شناسایی و ویژگی هریک از آنها در نگارگری بیان شده است.این مباحث نشان می‌دهد  گرچه زنان جایگاه متنوع و متفاوتی در نگاره‌ها دارند اما در همه حال شأن و مقام زن هرگز خدشه‌دار نمی‌شود. 

در بخشی از فصل دوم این کتاب می‌خوانیم:
عفت و حیا نه تنها در سیما و اندام زنان منظور می‌شود، بلکه به حالات وی نیز تسری می‌یابد. بدین لحاظ زنان همواره در حالتی متین و موقر قرار دارند. این وقار و طمأنینه در طراحی و نقاشی از زنان، در نگارگری آن‌چنان مسلم و مسجل است که حتی شامل رقص هم می‌شود.

یک مورد دیگر استثنا وجود دارد که زن بر خلاف طبیعت خود که امتناع و خویشتن داری است، در حالت بی‌قراری ترسیم شده است. این نمونه مربوط به قصه یوسف و زلیخا در نگاره 8 اثر کمال‌الدین بهزاد است. زلیخا که مدهوش عشق یوسف (ع) است، در صحنه‌ای که طبیعتا باید خود را برای یوسف (ع) مهیا کرده باشد، به گونه‌ای نقاشی شده که نه تنها از نظر پوشش ظاهر مستور است، بلکه حتی در حالت چهره او نیز نشانی از حس گناه‌آلود وجود ندارد. 

نگارگر بسیار هنرمندانه برای نمایش طلب و خواستهء افزون زلیخا برای یوسف، وی را در جامه‌ای به رنگ‌های گرم نارنجی و سبز مایل به زرد نقش کرده و لباس یوسف (ع) را به نشانهء عصمت و پاکی،تماماً سبز نقاشی کرده است… 

«تصویر زن در نگارگری» نوشته راضیه یاسینی در 234 صفحه،با شمارگان دو هزار نسخه و به قیمت 33 هزار تومان،از سوی انتشارات علمی و فرهنگی چاپ و منتشر شده است.

ایبنا

دراین زمانهء بی های و هویِ لال پرست،محمدعلی بهمنی

جولای 1st, 2016

 

محمدعلی بهمنی
در این زمانه ی بی های و هویِ لال پرست
خوشا به حال کلاغانِ قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباورِ خیال پرست
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده ها چه غریب وُ نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نا مردم زوال پرست

غزلی از:فاضل نظری

جولای 1st, 2016

 

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

به این صحرا که من می آیم از آن،اعتمادی نیست

 

به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها؟

در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

 

نه تنها غم ،سلامت بادگفتن های مستان هم-

گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست

 

چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم

نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

 

کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق!

برای آخرین سوگندها  وقت زیادی نیست

 

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست!

تو وقتی با منی دیگر مرا بیمِ معادی نیست

 

 

بیداری ها وبیقراری ها(۳)،علی میرفطروس

ژوئن 22nd, 2016

ملینامرکوری وشیرین عبادی

24خرداد1395=13ژوئن2016

 در سال های 1967-1974،هنرمندبرجستهء یونانی«ملینا مرکوری» با مبارزات پیگیر و سفرهای متعدّد به کشورهای مختلف،ضمن جلب نظر دولت های جهانی،در یک کارزارِمبارزاتی توانست یونان را از چنگ دیکتاتوری سرهنگ ها آزاد کند.

    مرکوری2

حال،سئوآل اینست که ما -بااینهمه هنرمند و حقوقدان جهانی- چرا نتوانسته ایم کاری کنیم؟و اصلاً فلسفۀ وجودی کسانی مانند خانم شیرین عبادی(برندهء جایزۀ صلح نوبل)چیست؟و درحالیکه مردم ما سال ها است برای برگزاری یک مهمانی ساده ،یک اعتراض صنفی و کارگری ،شلاق ها می خورند،انتشارِ هرازگاهیِ گزارشی دربارهء این یا آن زندانی سیاسی چه دردی را دوا می کند؟

عبادی ونوبل

75میلیون ایرانی در زندان بزرگی بنام ایران  اسیر و زندانی هستند،چرا این «دلواپسان حقوق بشر»،در اقدامی هماهنگ و متشکل و جهانی،برای انجام یک همه پرسی آزاد و دموکراتیک(زیر نظرسازمان های بین المللی)اقدام نمی کنند؟تا جهانیان بدانندکه مردم ایران- اساساْ-«حکومت آیات عظام» را نمی خواهند.

باز  این  شعرِ«رنه کاستیلو»(شاعرِ تیرباران شدۀ گواتمالائی) را زمزمه می کنم:

روزی خواهد آمد كه ساده‌ترين مردم ميهن من
روشنفكران ابتَرِ كشور را استنطاق خواهند كرد
و خواهند پرسيد:
روزی كه ملّت
   به مانند يک بخاری كوچک و تنها 
                                  فرو می مُرد
                                        به چه كاری مشغول بوديد؟

 

 

غزل امروزایران،جواد کلیدری

ژوئن 11th, 2016

 

بارانِ کـم کـم از نفس افتادهء بهــــار!

 بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟

 حسّی برای تازه شدن نیست در دلم

 از آسمان ساکت شعرم برو کنـــــــار!

 از دست های خشک تو آبی نمی چکد

 بیزارم از دو قطرهء با منّت ات، نبـــار!

باغی کـــه زیر پای تو پژمُرد و دَم نزد-

 اندام زخم خوردهء من بود روزگار!

 «بر ما گذشت نیک و بد اما…» تو بی خیال

 پاییز باش و بعد زمستان، چـــــرا بهــــــار؟

 دیگر کسی بــــه باغ توجــــه نمی کند

 وقتی نداده میوه به جز نیش های خار

 با مردمِ همان طرفِ شهر باش و بس

 بُغضی گرفته راه گلو را بــــــه اختیار

 دارد بهار می گذرد با گلوی خشک

 چشمان من قرار ندارند از قـــــرار

بيداری ها و بیقراری ها(2)،علی میرفطروس

ژوئن 9th, 2016

                                     

5خرداد95=25می2016

                       حسن روحانی وتقاضای انجام رفراندوم

 ظاهراً حسن روحانی در تویترخود«برای اجرای مسئلهء بسیارمهمی که برای همه اهمیّت دارد» خواستارانجام رفراندوم شده است.

 

rohaniTw

فکرمی کنم این دومین باری است که آقای روحانی چنین پیشنهادی را مطرح می کند.جداازهدف های سیاسی پنهان این پیشنهاد(ازجمله تعیین غیرمنتظرهء احمدجنّتی به ریاست مجلس خبرگان ودرنتیجه،بیم از انتخاب رهبرآینده،خصوصاًسیدمجتبی خامنه ای)،به نظرمن اپوزیسیون  می تواندازاین پیشنهادبه نفع شعارهای خوداستفاده(یاسوء استفاده!)کند.به دوست عزیزی نوشته ام:

-بااین ماشین قراضهء«اُپوزیسیون»من  فکرمی کنم که ملّت ما به آزادی ورهائی ملّی نخواهدرسید… اپوزیسیون آزادیخواه ایران بایدازاین شعارروحانی استفاده(یاسوء استفاده کند)وآنرا به سطح یک خواست ملّی و بین المللی ارتقاء دهد.

بسیارروشن است که حکومت اسلامی حاضربه انجام یک همه پُرسی آزادودموکراتیک نخواهدبود،امّااگرسُلطهء چهل سالهء نظامیان دربرمه(میانمار)،انتخابات اخیردرآن کشوروپیروزی قاطعِ حزب«آنگ سان سوچ» رابیادآوریم،آنگاه  شایدبتوان گفت که باتوجه به ضعف وزبونی شدیدرژیم درعرصهء خارجی وباتوجه به نارضائی های گستردهء داخلی وامکانِ بروزِ شورش های کور،انجامِ همه پرسی- البته نه بامشخصّات  وتمایلات حسن روحانی- برای عبور مسالمت آمیز ازجمهوری اسلامی،می تواند  ممکن وراهگشاباشد… هدف من،راهی است که بتوان باکمترین هزینه،زودتر این شیّادان وشعبده بازان شریر  را از حاکمیّت غاصبانه به زیرکشَد،هم ازاین روست که من شیوهء پیشنهادی را«مذهب علیه مذهب»یا«رفراندوم علیه رفراندوم»می نامم. فکرمی کنم که باشعارهای خودشان(میزان رآی ملّت است) بایدبه مَصافِ اینان رفت وحالا که آقای روحانی  قدم به میدان گذاشته،چه بهتر:جاناسخن اززبان ما می گوئی…

طرح همه پُرسی(زیرنظرسازمان های بین المللی)،نقاب ازچهرهء روشنفکران ملّی و«ملّی-مذهبی»(خصوصاً عبدالکریم سروش،گنجی،کدیورو…)برخواهدداشت که سال هاست مُدعی«مرجعیّت آرای مردم»اند ولی، باکَندنِسنگرهای مصنوعی»(مانند«کودتای28مرداد»یا «قبض وبسط شریعت»و…)-عملاً -برای بقا و استمرارجمهوری اسلامی  می کوشند…

بهرحال،نظرمن فقط مبتنی براین باورِ دیرینه است که معتقدم:ادامهء1روزبیشترِحکومت اسلامی،1سال میهن مارا به عقب(یاعقب تر) خواهدبُرد.  

                                            مسئله اینست!

****

6فروردین  1395=25مارس2016

                               دستنوشته ها  نمی سوزند

دارم کتاب«دستنوشته ها نمی سوزند»رامی خوانم که حاوی نامه ها ویادداشت های روزانهء میخائیل بولگاکف وهمسرش است:روایتی ازرنج وشکنج های نمایشنامه نویس برجسته ای در دوران استیلای خونبارِاستالین.نویسندهای که باکتاب درخشان«مرشدومارگریتا»درادبیاّت معاصرروسیه  تثبیت وجاودانه شده است.چقدراین رنج وشکنج ها آشناهستند.بایدمقاله ای دربارهء آن بنویسم.

بولگاکف

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   ****

14خرداد95=3ژوئن2016

                                    دربهاران،برف می بارد!

هفتهء پیش بودکه  حجم پُرشکوه گل های سرخِ رُز دروسط حیاط ،مارا بسیارسرزنده وشاداب کرده بودولی توفان شب گذشته  آنهارا تاراج کرده است.

 شکوفه های پراکندهء درختان یاس،اینک زمین را چنان سپیدکرده اندکه ناگهان بیاداین شعرعلیرضاشهلاپور-شاعرتبریزی- افتادم:

«بهاران

         درباران

                 برف می بارد!».

 

مطلب مرتبط:

بيداری ها و بیقراری ها(1)

بیداری ها وبیقراری ها:۲۷

ژوئن 9th, 2016

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

دراشکِ ناتوانیِ خود…

26تیرماه1395=16ژوئیهء2016

من سیستانی ها و بلوچ ها را به شرافت و شجاعت و جوانمردی  می شناسم.مردمی که از دوران داستانی(اسطوره ای) و باستانی تاریخ ایران تا به امروز،مرزبانان غیور و صبوراین آب و خاک بوده اند.دردههء1350 من با برخی ازسران و «سرداران»این نواحی آشنا بودم و حضور یک دبیر بلوچستانی (با چهره ای آفتاب زده و زییا) در دبیرستان های شهرِ ما(لنگرود) و رفت و آمدهای دائمی او به کتابفروشی پدرم،به این آشنائی و شناخت  غنای بیشتری داد.

سیستان و بلوچستان ازقدیم ترین ایام   پایگاه   تمدّن و فرهنگ ایران بود و- در واقع -سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنش از شاعران عرَب زبان  و اینکه: «شعری که من اندر نیابم،چرا می باید گفت»،رخصتی برای سرودنِ شعر به زبان فارسی شد،ازاین رو،ما به سیستانی ها بسیار مدیونیم.

درزمان جانشینان یعقوب نیزسیستان پایگاهی برای ترویج زبان و ادب فارسی بود بطوری که دوران حکومت ابوجعفرصفّاری(در اواسط قرن 10میلادی)دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و علم و صنعت و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران(مانندجوئل کرَمر)دوران وی را «طلیعۀ رنسانس ایرانی-اسلامی»نامیده اند.

مؤلف«احیاء الملوک»(تاریخ سیستان تا عصرصفوی) دربارۀ تولیدات ومحصولات غذائی سیستان در زمان شاه عبّاس صفوی(در قرن 16میلادی)یادآوری می کند که مقدارِ این تولیدات آنچنان بود که «8 هزار خروار(حدود 2میلیون 500 هزار کیلو) غلّۀ سیستان توسط شاه عباس  خریداری شد»…

ویا:

«یکی از امرای هند با10هزارشتربار،به سیستان آمدند و جمیعِ اهل قافله،مهمان حاکم سیستان شدند!»…

اگرساربانان و نگهبانان هرشتر را فقط دو نفر بدانیم،تعداد افراد این قافلۀ طولانی به 20 هزار نفر می رسد.این رقم نشان می دهدکه سیستان درآن زمان ازنظرشهری  و توسعۀ کشاورزی دارای چنان موقعیّتی بود که می توانست میزبان 20هزارنفرباشد!

    امّا…امروز، مقامات مسئول دراستان سیستان و بلوچستان گزارش داده اند:«400روستای سیستان در زیر طوفانِ شن مدفون شده اند…در 2 روز اخیر وضعیت هوای سیستان به نقطۀ بحرانی رسید و 400 روستا را دفن و راه های بسیاری را مسدود و بیش از 3500 نفر را راهی بیمارستان ها کرده است».

بانگاه به عکس های این گزارش بقول شاملو :

دراشکِ ناتوانیِ خود،ساغری زدم

 

سیستان 1

سیستان 2

سیستان 3

 

 

 

 

 

 

 

 

***

سخن ملک الشعرای بهار وحکایت ما

14خرداد1395=3ژوئن2016

ملک الشعرای بهار در آستانهء اضمحلال کامل ایران- در اواخر دوران قاجار-می گفت:

وزرا باز نهادند زکف   کارِ وطن

وکلا مُهر نهادند به کام و به دَهَن

علما را شُبهه نمودند و فتادند به ظنّ

چیره شد کشور ایران را انبوهِ فِتَن

ای وطن‌خواهان! زنهار، وطن در خطر است

حالا حکایت ملّت ما با این«اُپوزیسیون»است…بقول دوستی:

-«باید علیه رهبران سیاسی و مُدعیان حقوق بشردرخارج از کشور،اعتراض و اعتصاب غذا کرد!».

               

غزلی از:محمد علی بهمنی

می 27th, 2016

              محمدعلی بهمنی


تو را گُم می کنم هر روز  وُ  پیدا میکنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ وُ تاب آتش ها  خوشا بر من

که پیچ وُ تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

تمام سایه ها را می کشم بر روزنِ مهتاب

حضورم را ز چشم شهر  حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

 

ظهور«وندالیسم قومی»و هُشدارِ وطنخواهان آذری!

می 24th, 2016
ستّار2
در نشست هم اندیشی که بین تعداد کثیری از نخبگان آذری در دانشگاه تهران برگزار شد، سخنران‌ها نسبت به شکل گیری نوعی از «وندالیسم قومی» در آذربایجان و بی توجهی مسئولان فرهنگی و سیاسی به روند واگرایی قومی هشدار دادند. در روز 22 اردیبهشت دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میزبان گروهی از فعّالان جامعهء مدنی -اعم دانشجویان، اساتید دانشگاه و نویسندگان و فرهنگیان آذربایجانی -بود که به گفته خودشان با محوریّت «ایران و جهت بررسی نگرانی های موجود در خصوص مسائل قومی در شمال غرب» گردهم آمده بودند.
از نظر سخنرانان این نشست در سالهای اخیر قوم‌گرایی شکل جدیدی به خود گرفته و گاه از حمایت‌ها و یارانه های دولتی بهره‌منده شده و سعی در تضعیف قدرت‌ملی کشور دارد. سخنرانان بر این نکته تاکید داشتند که آذربایجان همواره کانون ایرانخواهی بوده است اما در سالهای اخیر این نقش محوری در سایهء بی توجهی دولت از یک طرف و برنامه ریزی برخی کشورهای همسایه از سوی دیگر ،رو به تضعیف رفته و برخی محافل سیاسی مشخص سعی کرده اندتااین ضعف وزبونی را تشدیدکنند.
حمید احمدی و کاوه بیات دو سخنران اصلی این نشست بودند که هر دو صحبت های خود بر لزوم حفظ وحدت ملی با محوریت آذربایجان همچون گذشته تاکید کردند.
در پایان این نشست بیانیه ای قرائت شد که حاوی بخشی از دغدغه‌ها در خصوص هویت ایرانی و انسجام ملی بود. این متن بر مساله « نفوذ» جریان بیگانه گرا در مدیریت های استانی و استفاده برخی از مسئولان از ادبیات سیاسی دشمنان کشور هشدار داده و مسئولان خواسته بود در سیاست های چند سال اخیر نسبت به مسائل فرهنگی شمالغرب کشور تجدید نظر کنند. در این نشست از برگزاری چهارمین کنگرهء به اصطلاح آذربایجانی‌های جهان توسط رژیم باکو به شدت انتقاد شده و عنوان گردید که این نشست در حقیقت بهانه‌ای برای پیشبرد سیاست های ضد ایرانی رژیم باکو بوده و آذری های جهان را نیز نمایندگی نمی‌کند.
این نشست که تحت عنوان «هم اندیشی وطنخواهان آذری» در تالار کمال دانشگاه تهران برگزار می‌شد در ساعت 17 روز چهارشنبه 22 اردیبهشت پایان یافت.

Les peintures de Valérie Salem

می 24th, 2016

Galerie éphémère 8 rue Dupuis, Paris 3ème

http://www.artetmiss.org/memo/artistes/salem.html

 

Valérie Salem

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Vernissage mardi 24 Mai

de 18h à 21h30 

Du 23 au 29 mai

11h à 20h

Signes – Technique Mixte – 70 x 70

Artiste peintre depuis une douzaine d’années, élève de l’école des Beaux-Arts de Glacière, j’ai exposé à l’étranger (Chine, Toronto, Los Angeles) ainsi qu’en France, dans divers salons (Art en Capital au grand Palais, Réalités Nouvelles…). 

Prix Maxime Juan, Fondation Taylor, 2014.

Il est difficile de parler de peinture. Cependant, au-delà de l’opposition classique Abstrait/Figuratif, je dirai que ma peinture est une peinture faite de construction/déconstruction, paysages intérieurs, cloisonnement et fragmentation, déchirures …  afin de traduire de manière plastique les émotions et les pensées issues de nos entrailles !! Transformer ce qui par nature est personnel (pensées, émotions) en quelque chose d’universel. Que le spectateur se l’approprie et s’y projette pour découvrir sa propre histoire. Ma peinture est construite en variations, contrastes, et accords où alternent silences et moments forts. 

Mes inspirations sont diverses : poésie et lectures, Bible et Zohar … Mais également l’art en général et la peinture en particulier car comme le disait Picasso, « Nous sommes les héritiers de Rembrandt, Vélasquez, Cézanne, Matisse. Un peintre a toujours un père et une mère, il ne sort pas du néant ». 

Valérie Salem

89 06 52 72 06

 

 

اعتصاب غذای خانوادهء محمودبهشتی لنگرودی و همراهی و همبستگی معلّمان

می 4th, 2016

محمودبهشتی لنگرودی

 

 

خانوادهء محمود بهشتی لنگرودی، معلّم زندانی و سخنگویِ کانون صنفی معلّمان سراسرایران ،که از ابتدای اردیبهشت ماه در اعتراض به حکم ناعادلانهء دادگاه در اعتصاب غذا به سر می برد، اعلام کرده اند از ۱۲ اردیبهشت مصادف با روز معلم دست به اعتصاب غذا خواهند کرد. 
به گزارش سایت حقوق معلم و کارگر، متن پیام خانوادهء بهشتی به شرح زیر است: 

به نام خداوند دادگستر 
مسئولان محترم جمهوری اسلامی اعم از قوه قضاییه، مجریه و مقننه! 
از آنجا که عزیز دربندمان، محمود بهشتی لنگرودی، معلّم و فعّال صنفی محبوس در بندِ هفتِ زندان اوین، در اعتراض به احکام ظالمانه‌ای که توسط قضاتِ دادگاه انقلاب علیه ایشان صادر شده از روز چهارشنبه اول اردیبهشت ۹۵، تن رنجور، نحیف و بیمار خود را محروم از غذا گذاشته وبرای سومین بار در هشت ماه اخیر، دست به اعتصاب غذا زده است و درخواست برگزاری دادگاهی علنی و قانونی، با حضور هیات منصفه، مطابق اصل ۱۶٨ قانون اساسی برای رسیدگی به اتهامات خود را دارد و علیرغم اینکه به دلیل اعتصابهای مکرر و براساس شهادت مسئولان زندان، پایبند به رعایت شرایط اعلام شده اعتصاب غذاست و وضعیت خطرناکی را از سر می گذراند، تاکنون هیچ پاسخی دریافت ننموده‌است. 
هم اکنون، ما خانوادهء این آزاده دربند جهت همراهی با ایشان از روز ۱۲ اردیبهشت، مصادف با «روز معلم» و آغاز هفته‌ی معلم، در اعتصاب غذا با ایشان همراهی خواهیم نمود و از آنجا که اراده و ایمان تزلزل ناپذیر ایشان را در خود سراغ نداریم، این همراهی به مدت ۲ روز ادامه خواهد داشت. 
امیدواریم که گوش شنوا و وجدان بیداری برای این تظلم خواهی وجود داشته باشد. تاریخ و وجدان ملت آگاه ایران در آینده بر این روزها قضاوت خواهند داشت . 

ازطرف خانواده محمودبهشتی لنگرودی 
معلم زندانی و فعال صنفی معلمان

 

 

همزمان با روز معلم (۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ) جمعی از فرهنگیان اعلام کرده اند که با هدف همراهی با معلمان دربند که در اعتصاب غذا به سر می برند، ۱٣ و ۱۴ اردیبهشت ماه، اعتصاب غذا خواهند کرد. خانواده ی محمود بهشتی لنگرودی نیز از روز ۱۲اردیبهشت در اعتصاب غذا به سر میبرند.لازم به ذکر است که 12اردیبهشت،همراهی معلّمان....دوازدهمین روز اعتصاب غذای محمود بهشتی و سومین روز اعتصاب غذای اسماعیل عبدی بود.

به گزارش سایت حقوق معلم و کارگر، متن نامه ای که ضمن آن معلمان برای اعلام همبستگی با همکاران زندانی خود اعلام اعتصاب غذا کرده اند به شرح زیر است:

به نام خداوند جان و خِرَد
ناله را هرچند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

یاران!

ما هم با خانواده جناب بهشتی در اعتصاب غذا همراهی خواهیم کرد.
به همان مواردی که جناب بهشتی و جناب عبدی در اعتراض به آنها در اعتصاب غذا هستند ما هم اعتراض داریم.
آیا تقاضای زیادی است که معلمان عدالت خواهی که به ناروا بازداشت و محبوس کرده اید، مطابق اصل ۱۶٨ قانون اساسی، درخواست برگزاری دادگاه علنی با حضور هیات منصفه دارند؟
ما که خود صراحتا می گوییم اعتراض ما بر مرگ عدالت در این سرزمین است چرا شما درصدد دادن نشانی غلط هستید؟
در کجای جهان فعالیت صنفی و اعتراضات معلمان اقدام علیه امنیت ملی است؟
کجا معلمان عدالت خواه ایران موافق به خطر افتادن امنیت ملی هستند که شما چنین اتهام ناروایی را برآنها وارد می کنید؟ جز اینکه با چنین اتهام ناروایی بخواهید احکام سنگین خود را توجیه کنید.
جای بسی تاسف است که آنچنان به معلمان اطمینان دارید که فرزندانتان را با طیب خاطر به آنها می سپارید ولی همین که از حق خود دم زدند آنها را که رسولان تنویر افکارند، مشوش کننده اذهان می نامید.
براستی در کجای جهان اعتراض به حق و حقوق صنفی، آن هم توسط فرهیخته ترین قشر جامعه، حتی یک روز زندان دارد که شما سالها معلمان بی گناه را زندانی می کنید؟
این همه ستم قابل تحمل نیست و ما امضا کنندگان این نامه، روزهای دوشنبه و سه شنبه ۱٣ و ۱۴ اردیبهشت ۹۵ در اعتصاب غذا، یاران دربندمان را همراهی خواهیم کرد.

اسامی معلمان امضاکننده به شرح زیر است:
۱- نادر قدیمی ۲_ محمود جلیلیان ٣_ محمد بلوهر ۴_یوسف رفاهیت ۵_علیرضا مرادی ۶_محمد زوالفیان ۷_هادی صادقی شفق ٨-هادی شیری ۹_حمید رضا جباری ۱۰_ جعفر محمودی ۱۱- جلال نباتی ۱۲_ خدیجه شیدایی ۱٣-ایوب محمدی ۱۴ _ شیدا رضایی ۱۵- شیوا عاملی راد ۱۶_ شهلا مهرپویا ۱۷_ میراقا رضا زاده ۱٨_ لقمان ویسی ۱۹_ شعبان محمدی ۲۰_ حسن رضا رحیمی ۲۱- ولی میرزاسیدی ۲۲_ امیر گلپریان ۲٣_ محمدرضا بهنام نژاد ۲۴_ موسی الرضا جلیلی ۲۵_ ناصر عافیتی ۲۶_ سید اصغر ناقدی ۲۷_ سید هاشم خواستار ۲٨_ رضا مسلمی ۲۹_ فرشته خواجه وند ٣۰ _سعید شوکتی ٣۱_ تیمور باقری کودکانی ٣۲_ حبیب رضاپور لاسکی ٣٣_ منیژه آزادی ٣۴_ شهرزاد علم باز ٣۵ _ عزیز قاسمزاده ٣۶ – اسکندر لطفی ٣۷- شهرام جمالی ٣٨_ مریم بابایی ٣۹_ مجتبی گودرزی ۴۰_محسن رضایی ۴۱_محمود صدیقی پور ۴۲- سعید رضایی ۴٣_ مرتضی آقا بیگی ۴۴_ معصومه دهقان ۴۵_ زهرا رحیمی ۴۶_ مرضیه درود ۴۷_پروین سلیمی ۴٨_سمانه محبی ۴۹_ مهدی سعیدی ۵۰_سارا سیاهپور ۵۱_ پروانه ال بویه ۵۲_ فریده فرخنده ۵٣_ علیرضا عظیمی ۵۴_ پروین اسفندیاری ۵۵_نزهت نیسانی ۵۶_محمدرضا زمانی ۵۷_زینب پرنیان ۵٨_ صادق رضایی ۵۹- احمد ایران پناه ۶۰_سعید سعادتی پور ۶۱_عباس یگانگی ۶۲_ابراهیم محمودی ۶٣_ صاحب پور عابد ۶۴_ امید قربانی ۶۵_ عبدالله مرادی ۶۶_ حافظ کریمیان ۶۷_ علیرضا ملایری ۶٨- مهدی صمدیان ۶۹- احسان رضایی ۷۰- صاحب پور عابد ۷۱-علی پیروز ۷۲-فرنوش احمدی ۷٣-ملیحه کریم الدینی ۷۴-مریم رنود ۷۵- نرگس ملک زاده ۷۶_ امیر علیزاده ۷۷- جبار دوستی ۷٨- محمود صفدری ۷۹-مهدی طاهرخوانی ٨۰-صدیقه پاک ضمیر ٨۱-احمد حیدری ٨۲-معصومه دهقان ٨٣-لیلا ملکی ٨۴-ناهید شریفی ٨۵-سارا ملک ٨۶-افسانه عبدالملکی ٨۷-آدینه بیگی ٨٨-سارا بهشتی ٨۹-نعمت گراوند ۹۰-مسعود زینال زاده ۹۱-فرزانه ناظران پور ۹۲-محمد تقی فلاحی ۹٣-محمد تیموری ۹۴-اسماعیل جعفری ۹۵-کورش پاشا ۹۶-داود عباسی ۹۷-طاهره میثمی ۹٨-رحمن عابدینی ۹۹-فرحناز حیدری ۱۰۰-کیوان قدامی ۱۰۱-مرجان کیخسروی ۱۰۲-محمد دهقانی ۱۰٣-ابوذر بهشتی ۱۰۴-بهادر اخلاقی ۱۰۵-فروغ فریدونی ۱۰۶- زهره گچکاران ۱۰۷-حمزه شیخه پور ۱۰٨-محمد حبیبی ۱۰۹-جعفر ابراهیمی ۱۱۰-یاسر ریگی ۱۱۱-زینب بیگی ۱۱۲-ابوالفضل کیایی ۱۱٣-ناصر محمدزاده ۱۱۴-خانم باغانی ۱۱۵- غفار دیندار ۱۱۶-ملیحه ( صغری) کریم الدینی ۱۱۷-حسن جعفری ۱۱٨- علی حاجی ۱۱۹-شهریار نادری ۱۲۰- امیر لعل محمدی ۱۲۱-سهیلا زنگنه ۱۲۲-حبیب مراد علی بیگی ۱۲٣- مسعود نیکخواه ۱۲۴- محبوبه فرح زادی ۱۲۵_ لطیف روزیخواه ۱۲۶-حمزه علی نصیری ۱۲۷-سیدغیاث نعمتی ۱۲٨-داود بهشتی ۱۲۹_ مرتضی پرورش ۱٣۰_ ایرج انصاری ۱٣۱-شوگار فاتحی ۱٣۲_مصطفی حق مرادی ۱٣٣_زهرا شاهسوند ۱٣۴_امنه رضایی ۱٣۵_حمید پرویز ۱٣۶-عبدالرضا برزیده ۱٣۷_حیدر ایمانی ۱٣٨_میلاد نوروزی ۱٣۹امیر مسعود شالچی ۱۴۰_مصطفی افشار ۱۴۱_حسن کرمی ۱۴۲_یحیی تسلیمی ۱۴٣_سیروس زارعی ۱۴۴_عبدالله کاووسی ۱۴۵_صفدر احمدی ۱۴۶_جعفر حسنی ۱۴۷_رسول هنری ۱۴٨_احد پیراسته ۱۴۹_فاضل هلالی ۱۵۰_ جعفر موسوی ۱۵۱-لیلا کهنه پوشی ۱۵۲-محمد زارعی ۱۵٣-محمد رضا دهقانی ۱۵۴-سعید اصلانی ۱۵۵-اکبر زارعی ۱۵۶-هاجر فکوری۱۵۷-مجید اینانلو۱۵٨-اشرف مراد علی بیگی۱۵۹-سید حسن حسینی۱۶۰-تیمور خرسند۱۶۱-محمد اسماعیل زاده ۱۶۲-محمد هاشمی۱۶٣-بهاره احمدی ۱۶۴حسین تاجران۱۶۵-مجید کریمی۱۶۶-عزیز ناصری۱۶۷-محمد یعقوبی ۱۶٨-محمد حسن پوره۱۶۹-عشوه مهری۱۷۰-یاسمن امیر کیایی۱۷۱-بهناز صادقیان۱۷۲-حوری فخیمی۱۷٣-صابر ممبینی۱۷۴-اعظم خادمیان۱۷۵-فردوس مرادی۱۷۶-مرتضی عالمی۱۷۷-محمد رضا غضنفری۱۷٨-فاطمه مرادی۱۷۹-سجاد طلوعی۱٨۰-قاسم فلاح ۱٨۱-مقداد مراد علی بیگی۱٨۲-نسرین صالحی۱٨٣-ابراهیم ادیبی۱٨۴-حسن باقری۱٨۵-محمود اسیابانی۱٨۶-احمد برقراری۱٨۷-کتایون کمیابی۱٨٨-روح الله مرادی مهر۱٨۹-فاطمه اخوان ۱۹۰-نصرالله مراد علی بیگی ۱۹۱-صبورا صادقیان ۱۹۲-عارف فاتحی۱۹٣-ولی محمد شاملو۱۹۴-اردلان شهشهان۱۹۵-علی رضا سجادی ۱۹۶ا-شهابی۱۹۷-حبیب الله زندی۱۹٨-اسفندیار شهابی نژاد۱۹۹-علی حشمتی کلهر۲۰۰-منوچهر اقا بیگی۲۰۱-مهرزاد نظری پور۲۰۲-زهرا احمدی۲۰٣-لیلا ملکی۲۰۴-مهدی سعیدی۲۰۵-سعید عزتی۲۰۶-سیما سلمانی۲۰۷-رخشنده شانسی۲۰٨-امنه باقری۲۰۹-محمد دعاچی۲۱۰-سودابه پور حصیری۲۱۱-پروین حاجی زاده ۲۱۲-رضا رحیمی۲۱٣-اقدس مومنی ۲۱۴-سپهر بامداد۲۱۵-قاسم شکری زاده ۲۱۶-احمد نور۲۱۷-ازاده شیر کوند ۲۱٨-رضا شهابی۲۱۹-مریم ایزدیان ۲۲۰-رضا اقا محمدی ۲۲۱-معصومه قاسمی۲۲۲-زهرا اسد الهی ۲۲٣-سهیلا شریفی۲۲۴-حبیب الاحسینی۲۲۵-معصومه سید نژاد ۲۲۶-مریم اخوند زاده ۲۲۷-عیسی اسماعیل پور۲۲٨-نسرین چراغی۲۲۹-رضا عبدی ۲٣۰-محمد رضا بهنام نژاد ۲٣۱-زینب سپهری۲٣۲-کیوان دامیان۲٣٣-زهرا خماریان ۲٣۴-یوسف نژاد۲٣۵-گلرخ ابراهیمی ۲٣۶-مصطفی رحمانی ۲٣۷-مجید لنگرودی ۲٣٨-ادریس خسروی زاده ۲٣۹-علی پیروز ۲۴۰-محسن طریقی ۲۴۱-عادل شکری ۲۴۲-یوسف زارعی ۲۴٣-فاطمه دارابی۲۴۴-فریبا انصاری۲۴۵-حسن نورزاد ۲۴۶-نقی امینی ۲۴۷-مرتضی فاتحی نیا- ۲۴٨ گراوند ۲۴۹- رفعت سحرخیز ۲۵۰- مدینه حقیقت ۲۵۱- پروین منصوری ۲۵۲- حجت ایوبی ۲۵٣- نصراللهی ۲۵۴- مرتضی پرورش ۲۵۵- آرزو شاطاهری ۲۵۶- ناهید خلیل نژاد ۲۵۷- محمدحسن کریمی ۲۵٨- محبوبه فرح زادی ۲۵۹- احمد میرزایی ۲۶۰- مرتضی روزبهانی ۲۶۱- مهدی قدرتی ۲۶۲- امین الله قنواتی ۲۶٣- عقیل نظیری ۲۶۴- محمود صفدری ۲۶۵- فریدون حاتمی ۲۶۶- آمنه رضایی ۲۶۷- سمیه شهریسوند ۲۶٨- بهروز حسینی ۲۶۹- احمد محمدی راد ۲۷۰- منوچهر محمدپور- ۲۷۱- علی فتح خواه ۲۷۲- نبی الله باستان فارسانی ۲۷٣- حسن باقری ۲۷۴- لیلا همتی زاده ۲۷۵- سعید کرد کریمی ۲۷۶- محمد طلوعی ۲۷۷- سیمین سیری ۲۷٨- مهدی سعادتی ۲۷۹- شعله پاکروان ۲٨۰- مهدی شوهانی ۲٨۱- زهرا ملاکریمی ۲٨۲- نسرین خوانساری ۲٨٣- سیامک قدیری ۲٨۴- یاسمن داداش خواه ۲٨۵- بهزاد قوامی ۲٨۶- مهاباد مظهری ۲٨۷- شنو اسدی ۲٨٨- عرفان منوچهری ۲٨۹- موسی فتاحی زاده ۲٨۹- فاروق نرگسی ۲۹۰- مریم بابایی ۲۹۱- سیدحیدر هوشمند- ۲۹۲- زاهد مجیدی ۲۹٣- علی رمضانی ۲۹۴- احمد فرد ۲۹۵- سعید مهدی زاده ۲۹۶- علی اکبر ابراهیمی ۲۹۷- شیرین احمدی ۲۹٨- جواد بشیری ۲۹۹- معینی ٣۰۰- نسرین پور ٣۰۱- مژگان طاهرخانی ٣۰۲- شیرین رضایی ٣۰٣- رضا عسگری ٣۰۴- نصرت نوروزی ٣۰۵- روح الله صابریان ٣۰۶- مرجان کیخسروی ٣۰۷- احمد نور ٣۰٨- ترابی ٣۰۹- فرحناز حیدری ٣۱۰- مریم امیری ٣۱۱- رفعت شهابی ٣۱۲- فاطمه پاکیزاده ٣۱٣- سیدحسین رییس زاده ٣۱۴- امینی ٣۱۵- ابوالفضل کیایی ٣۱۶- لیلا سلیمی ٣۱۷- یوسف نژاد- ٣۱٨- مریم کرمانی پور ٣۱۹- قاسم شکری زاده ٣۲۰- وحید دهسری ٣۲۱- سوسن احمدی ٣۲۲- فرحناز حیدری ٣۲٣- افشین حاصلی ٣۲۴- فریده فرخنده ٣۲۵- داوود عباسی ٣۲۶- مانیا خلیلی پور ٣۲۷- بهمن جمشیدی ٣۲٨- فاطمه رستمی ٣۲۹- آرین قربانپور ٣٣۰- عبدالله فیض اللهی ٣٣۱- اشرف خیرخواه ٣٣۲- احمد ایران پناه ٣٣٣- محمد کریم صالحی ٣٣۴- اسکندر لطفی ٣٣۵- جلال قمری ٣٣۶- غلامرضا عمرانی پور ٣٣۷- داود آقامهدی ٣٣٨- محمد شیری ٣٣۹- فرهاد شادی ٣۴۰- زهرا احمدی ٣۴۱- محمدحسن پوره ٣۴۲- محمد داستان ٣۴٣- نسیم کایدی ٣۴۴- محسن ثقفی ٣۴۵- زارعشاهی ٣۴۶- مسعود نیکخواه ٣۴۷- عبدالرضا امانی فر ٣۴٨- مهران موایی ٣۴۹- علی بابایی ٣۵۰- فرهاد رحمانی ٣۵۱- علیرضا افکند ٣۵۲- مرضیه زائین دشت ٣۵٣- آزاده شیرکوند ٣۵۴- حسین سلیمانی ٣۵۵- علیرضا مرادی ٣۵۶- م.ر تقی زاده ٣۵۷- مرتضی الیاسی.

شعرجوان امروزایران:رؤیا ابراهیم زاده

آوریل 29th, 2016

آغوش من دروازه های تخت جمشید است
می خواستم تو پادشاه کشورم باشی
آتش کشیدی پایتخت شور و شعرم را

افسوس که می خواستی اسکندرم باشی
         ***
این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیست
مردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود
مردی که با آن جذبه ی چشمِ رضاخانیش
یک روز تنها علت کشف حجابم بود
   ***
در بازوانت قتلگاه کوچکی داری
لبخند غارت می کند آن اخم تاتاریت
بر باد دادی سرزمین اعتمادم را
با ترکمنچای خیانت های قاجاریت
   ***
در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ است
جغرافیای شانه هایت تکیه گاهم نیست
دارم تحصن می کنم با شعر بر لبهات
هر چند شرطی بر لب مشروطه خواهم نیست
  ***
من قرنها معشوقه ی تاریخی ات بودم
دیگر برای یک شروع تازه فرصت نیست
من دوستت دارم .. بغل کن گریه هایم را
لعنت به تاریخی که حتی درس عبرت نیست

 

به نقل ازکتاب در دست تدوین:

         کوتاه…مثل آه

 (100عاشقانهء شعرجوان امروز)

       بکوشش مینا راد



دشواری های تاریخنویسی درایران معاصر،علی میرفطروس

آوریل 29th, 2016

بخشی ازیک گفتگو*

*حدود80سال تحریف و جعل و دروغپردازی های حزب توده،یک سُنّت یا «سیستم فکری»درمیان روشنفکران ما بوجود آورد که  می شود  آنرا «توده ایسم»نامید!

***

…مورد دیگر، تأمّلات بنده در بارهء دشواری های تاریخنویسی در ایران معاصربود،ازجمله اینکه متأسفانه حدود80سال تحریف و جعل و دروغپردازی های حزب توده،یک سُنّت یا «سیستم فکری» درمیان روشنفکران ما بوجود آورده که عمیقاً ویرانگر و گمراه کننده  بود و می شود آنرا توده ایسم ایسم نامید.وقتی می گویم توده ایسم ،منظورم تنها حزب تودهء آقای کیانوری یااحسان طبری نیست، بلکه منظورم یک سیستم نظری و ایدئولوژیک است که شخصیّت های تاریخی را به«سیاه» و «سفید» و «قِدّیس» و «ابلیس»تقسیم می کند،بنابراین،خیلی از«ملّی»هایا«مذهبی»ها ممکن است ضد حزبِ توده ایباشند ولی بخاطرِابتلاء به توده ایسم،در ذات و جوهرِ تفکرات شان توده ای باشند،نمونه اش: افکار و عقاید جلال آل احمد.

«توده ایسم»رویدادها و شخصیّت های تاریخی را تاحدِاعتقاداتِ خدشه ناپذیر دینی  تقلیل می دهدوبنابراین موردِ پرسش یا تردیدقراردادنِ این«دُگم»ها با موجی ازهیاهو ها وُ عوامفریبی ها وُ جعل وُ افترا ها همراه است(که نمونه هایش را دربارهء کتاب«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»دیدیم).جوهر و ذات مشترک همین«سیستم نظری»بودکه در«انقلاب شکوهمنداسلامی»،خیلی از سکولارها،کمونیست ها،ملّی ها و ملّی- مذهبی ها را درکنارآیت الله خمینی  قرارداد.

خوشبختانه،الآن، نسل یا نسل هائی درایران  پدیدآمده اندکه باچشمانی باز و بینا،خواهان بازنگری تاریخ معاصرایران هستند،عرض می کنم با«چشمانی باز و بینا»چون خیلی ها چشم دارند ولی نمی بینند!اینکه حافظ می گوید:«که جامِ جم نکندسود وقتِ بی بصری»،یعنی همین.بنابراین،نه خدمات رضاشاه ومحمدعلی فروغی را می بینند ونه تحوّلات عظیم دوران محمدرضاشاه را.شادروان مهندس عزّت الله سحابی(ازرهبران جبههء ملّی ونهضت آزادی)درجلد دوم خاطراتش می نویسد:«بسیاری ازاقدامات محمدرضاشاه درجهت منافع ملّی ایران بود ولی ما-درآن زمان-آنهارا نمی دیدیم»…ویامثلاً:سال هاپیش،بنده درکتاب هاومقالاتم و همچنین در همین برنامه از محمدعلی فروغی بعنوان یکی از نجیب ترین،شریف ترین و برجسته ترین شخصیّت های  تاریخ معاصرایران یادکردم و گفته بودم:«محمدعلی فروغی شخصیّتی بودفرهنگساز نه سیاست بازکه فضل و فضیلت را باهم داشت.روزی،درایران آزادِ آینده،دانشکده هابنام محمدعلی فروغی نامگذاری خواهدشد»…گفتن این حرف ها در آن سال های بد،بسیار دشوار و حتّی دشمن آفرین بود،منتهی بنده نگاهی تاریخی و حتّی عرفانی به  مسائل دارم و لذا در برابر موجِ آن انتقادات،می گفتم:«این نیز بگذرد»…امروز می بینیم که مثلاً یکی ازبهترین نشریات روشنفکری درایران بنام «اندیشهء پویا»ویژه نامۀ ارزشمندی دربارۀ مقام فرهنگی و منزلت سیاسی محمدعلی فروغی  منتشرکرده و از اندیشهء پویا،شمارهء 31.فروغی بعنوان یک«لیبرال صبور»تجلیل کرده است.این مورد برای بنده و دوستان دیگر به منزلۀ یک پیروزی نظری برتفکرات و تبلیغات دیرپای حزب توده و «توده ایسم» است!…می خواهم عرض بکنم که حقیقت(خصوصاً حقیقت تاریخی)یک امرنِسبی واعتباری ومتکثّر است. بنابراین، در عرصۀ مطالعات تاریخی،بنده و شما فقط حامل بخشی از حقیقت هستیم نه همۀ آن.این امر باعث می شود که ما در داوری های مان دربارۀ این یا آن شخصیّت تاریخی،محتاط و فروتن باشیم،یعنی ما-با وجود اختلاف نظر دربارۀ این یا آن رویداد تاریخی یا شخصیّت سیاسی،می توانیم-بارعایت اخلاق و انصاف علمی-اختلاف نظر ِ سیاسی را تاحدِّ دشمنی های قبیله ای و «سوداگری با تاریخ» تنزّل ندهیم.نمونه هائی مانند محمدعلی فروغی،احمدکسروی،استادناتل خانلری،خلیل ملکی،دکترمظفربقائی،سیدحسن تقی زاده و دیگران ، یادآورِ این سخنِ درستِ«نیما»است آنجا که در نامه ای خطاب به احسان طبری(تئوریسین برجستۀ ادبی حزب توده)نوشت:

-«آنکه غربال به دست دارد،ازعقب ِ کاروان می آید».

درهمین شمارۀ«اندیشهء پویا»مقالاتی دربارۀ«آلکسی توکویل»(متفکربزرگ فرانسوی)،«راجر اسکروتن»(روشنفکربرجستهء انگلیسی)چاپ شده که درآنها،(مانندسرنوشت محمدعلی فروغی)تنهائیِ جانکاه و شرایط دشوارِ این روشنفکران و متفکران درمیان«احمق ها،شیّادان وهوچی ها»(یعنی مُدّعیان روشنفکری آن دوره ها)بازگو شده است.اینگونه مقالات و نشریّات نشان می دهندکه نسیم تازه ای درعرصۀ روشنفکری ایران در حال وزیدن است و«توده ایسم»درحال زوال است.

*بخشی ازگفتگوی علیرضامیبدی بانگارنده است که درتاریخ 26آوریل 2016 ازشبکهء جهانی تلویزیون پارس پخش شده است.

                                                             

 

 

غزلی از:حسین منزوی

آوریل 17th, 2016

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت
به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست
که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایت

سخنی با محمّدامینی!،شهرام فرهمند

آوریل 16th, 2016

                      حدیثِ«نویسندهء کتابِ ماندگار»!!

 

۱

 وقتی واردکتابفروشی می شوم،دوست کتابفروشم کتاب های تازه را به من معرفی می کند.می پرسم:

– حال وروزکتاب دراین ایّامِِ «بی کتابی»چگونه است؟

پاسخ می دهد:

-بستگی به نام واعتبارنویسنده دارد.مادراینجا- به طنز-کتاب ها را به«کتاب های ماندگار»و«کتاب های غیرماندگار»تقسیم کرده ایم: کتاب های ماندگار، کتاب هائی هستندکه-بعدازماه وسالها روی دست مان می مانندوخاک می خورند.این«آثارماندگار»تنهااهمیّتی که دارنداین است که درقفسه های کتابفروشی مان خاک می خورند!!.

امادستۀ دیگر،آثاری هستندکه به سابقۀ شهرت و اعتبارنویسنده،فروش می روند،مانندکتاب های سیدجوادطباطبائی،علی میرفطروس،ماشاالله آجودانی،عباس میلانی، و….

 وقتی به تعدادانبوه کتاب«سوداگری باتاریخ»نوشتۀ آقای محمدامینی درگوشۀ کتابفروشی  اشاره می کنم،می گوید:

-اینها جزو« کتاب های ماندگار»است وباوجودسفرهای مُتعدّد و پُرهزینۀ نویسندهء محترمش به شهرهاوکشورهای مختلف جهان برای آب کردن کتابش وایرادسخنرانی درجمع های 20-25نفره،متاسفانه، این کتاب–همچنان-«ماندگار»است!!!،البته،نقددقیق و روشنگرِ آقایان حسن اعتمادی و رحیم حدیدی در«ماندگاری»این کتاب،بی تأثیرنبوده است.

 دوست کتابفروشم که انگارسفرۀ دلش را می گشاید،می گوید:

-ببینید!دراین خراب آباد،هرتازه به دوران رسیده ای باسردرآوردن دراین یاآن تلویزیون،می خواهدحساب حوادث تاریخی وشخصیّت های معاصرایران را در«یک کلمه»تمام کندوبگذرد،درحالیکه هرروزکه می گذرد،باکشف اسنادتازه،زوایای تازه ای ازاین حوادث وشخصیّت ها  روشن می شوند.درواقع،پس ازگذشت80-90سال، بررسی منصفانهء زندگی وعملکرد شخصیّت های تاریخ معاصرایران (مانندرضاشاه،محمدرضا شاه،دکترمصدّق،تقی زاده ،فروغی ودیگران) تازه آغازشده است…

سخن دوست کتابفروشم  مایهء دلگرمی وامیدواری است ولی حالا که از«یک کلمه»صحبت شد خوب است این را هم بگویم که مدّتی پیش یکی ازهمین برنامه ها را  می دیدم که طی آن،آقای محمدامینی- باگشاده دستی حیرت انگیزی 57سال سازندگی وشکوفائی ایران مدرن(درزمان رضاشاه ومحمدرضاشاه) را با27ماه حکومت پُرآشوب وفقر و بی ثبات دکترمصدّق،به اصطلاح«طاق»زده بودآنچنانکه گوئی حتّی عامل کشف حجاب وآزادی زنِ ایرانی (در17دی ماه 1314 )نه رضاشاه،بلکه دکترمحمّدمصدّق بوده است!!! دریکی ازهمین برنامه ها،آقای امینی می گوید:

«شهرهای ایران درآستانۀ انقلاب 57وقدرت گیری آیت الله خمینی،روستائی شده بود».

…ولی چندلحظه بعددرهمان برنامه -دریک تناقض گوئیِ آشکار- می گوید:

-«جامعۀ ایران درآستانۀ انقلاب 57به جامعۀ اروپا  نزدیک بود».

 

 دربرنامهء دیگری،آقای امینی دراشاره به گذشتۀ سیاسی خوددرسرکوب دگراندیشان وحتّی مصدّقی ها،بانوعی «آلزایمرتاریخی»می گوید:

-«من اصلاً یادم نیست که چه گفتم.اصلاً کاره ای نبودم درآن موقع…اصلاً من طرفدارانقلاب نبودم!…».

نگارنده ونیزآقای حسن اعتمادی-بعنوان  دوتن ازاعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور-در مقالاتی اشاره کرده ایم که آقای امینی درآن زمان نه تنها«کاره ای» بوده بلکه بعنوان رهبرمخوف ترین سازمان دانشجوئی ایرانی درخارج ازکشوربانام «سازمان احیاء»،درضرب وشتم بسیاری ازمبارزان سیاسی آن دوران(حتّی مصدّقی ها،نویسندگانی مانند دکتررضابراهنی و نمایندگان سازمان های حقوق بشرآمریکا)نقشی کارسازوهدایت کننده داشته است.

 حال سئوآل این است:آقای امینی که در یادآوری وقایع 30-40سال ِ اخیرزندگی سیاسی خود، دچار«آلزایمرسیاسی»هستند ،چگونه می تواندروایتگرِصدیق وامینی دربارۀ دوران رضاشاه ومحمدرضاشاه ومصدّق باشد؟

 آیا-پس ازگذشت سال ها-هنوز زمان آن نرسیده تاآقای امینی درآئینۀ حقیقت بنگرد وبپرسدکه:درغوغای تظاهرات ها و چماقداری های آن دوران ،خودش چقدردموکرات وخصوصاً ایرانخواه  بوده است؟

2

 همچنانکه گفته بودم،قراربودکه درمقالهء«تاریخچهء چُماق وچُماقداری درتاریخ سیاسی ایران» (برمبنای عملکرد«سازمان احیا»به رهبری آقای محمد امینی درجنبش دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور)،عواقب شوم این پدیدهء ناهنجار را نشان دهم.خوشبختانه دراین فاصله،دوستانی ازرفقای کنفدراسیون ،اسنادارزشمندی را دراختیارم گذاشته اندکه ازهمهء آنان سپاسگزارم،ولی حرف هاوادعاهای تکراری آقای محمدامینی دربرنامهء«برگی ازتاریخ»(بتاریخ 6آوریل 2016)-پیرامون کشته شدن رزم آرا-باعث شده تا آن مقاله را به بعد  واگذارکنم واینک حاشیه ای برادعاهای عوامفریبانه وتکراری اخیر امینی بنویسم،«ادعاهای عوامفریبانه وتکراری» ازاین رو که این مواردچندین وچندبارازسوی آقای امینی  تکرارشده ودرهمان زمان ها پاسخ های لازم را دریافت کرده است،بنابراین،«تکرارمکرّرات»اخیر،نشانهء خالی شدن چنتهء آقای امینی درعرصهء مباحث تاریخی است!

 درسراسربرنامهء اخیر،تمام حرفِ آقای امینی  این است که چراازکتاب«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»چنین استقبال کم سابقه ای شده؟بطوری که حتّی درایران نیز(باوجودخطرات امنیّتی)چاپ های مختلف آن- بطورغیرمُجاز – تکثیر شده ولی کتاب مستطاب حضرت ایشان بقول دوست کتابفروش ما،«بادکرده» و«ماندگار»شده است.سخنان اخیر امینی،درعین حال،روانشناسی شکست ِ وی را نشان می دهد:کسی که پس ازناکامی دراستقرار«دیکتاتوری پرولتاریا»وحمایت بیدریغ ازقدرت گیری آیت الله خمینی واستقرار«دیکتاتوری مُلّاتاریا»،اینک باسنگرگرفتن درزیرنام«دکترمحمدمصدّق»،میکروفون تلویزیون اندیشه را به چماقی برای سرکوب دگراندیشان بدَل ساخته است!(بقول برخی از دوستان جبههء ملّی:تنِ دکتر مصدّق ازداشتنِ چنین«مدافعانِ مُکذَّب»درگور  می لرزد!).

آقای امینی ازنخبه کُشی درتاریخ معاصرایران  سخن گفته وتأکیدکرده که:«مرادم تنهاکُشتن نیست،کُشتنِ شخصیّتی هم هست…بیشترِنُخبه کُشی در دوران مدرن ما،جنبهء فرهنگی دارد،ماکوشش می کنیم که از ارزش نخبگان بکاهیم،نمونهء برحسته اش احمدکسروی است…»محمدامینی فراموش می کندکه خود-درکتاب مستطابِ«سوداگری باتاریخ»-وازتریبون تلویزیون اندیشه وهمصدا وهمگام باروزنامه ها وتلویزیون های جمهوری اسلامی،روزها وماه ها،شدیدترین دشنام ها وافتراها ونخبه کُشی هارا نثارِیکی ازشریف ترین نخبگان فرهنگی ویکی ازپُرکارترین نویسندگان ایران درخارج ازکشور کرده است،درحالی که سال هاپیش، بخش فارسی رادیوبین المللی فرانسه،بخاطرتلاش های شجاعانه و روشنگرانهء میرفطروس درمبارزه بابنیادگرائی اسلامی،او را«ولترایران»نامید،ولی رسانه های جمهوری اسلامی ضمن نامیدنِ میرفطروس-به عنوان«سلمان رُشدی دوم»و «احمدکسروی ثانی»-درحجمی ازمقالات تهدیدآمیز،درسودای سرکوب و نابودی وی بودند….بنابراین،سئوآل اینست که نویسندهء«سوداگری …» درسودای چیست؟ و یا همصدائی های آقای امینی بامحافل سرکوبگرِ رژیم اسلامی برای چیست؟بقول منتقدی:

به جرأت می توان گفت که در20-30سال اخیر،هیچ  منتقدی را نمی توان یافت که مانندمحمّد امینی،اینهمه،توهین وتحقیرودشنام و اتهام   نصیب یک کتاب ونویسندهء آن کرده باشد،ازاین نظر،کتاب وی[سوداگری باتاریخ] را می توان«دائره المعارف ِ اتهام ودشنام وناسزاوجعل وتحریف» نامید.

مرحوم استالین (که آقای امینی ازشیفتگان وفدائیانش بوده)درستایش ازگُستاخیِ«بوخارین»درسرکوب مخالفانش،گفته بود:

آفرین!آفرین!رفیق بوخارین برای مخالفان،استدلال نمی کند،سلّاخی شان می کند».

حالا،حکایت «رفیق امینی» است!…ادعاهای اخیر(بتاریخ 6آوریل 2016) ،نمونهء تازه ای از«سلّاخی»های آقای امینی است که به عادت«دوران خوش ِ ایدئولوژیک»،برنامه های تلویزیونی را با«میدان مبارزهء طبقاتی مرحوم لنین»عوضی گرفته است،بی سبب نیست که ما-درکنفدراسیون دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور-همانندروزنامه نگاران شریف وبرجسته ای(مانندمانوک خدابخشیان)،محمدامینی را باصفت«ممدلنین»خطاب می کردیم.

 آقای امینی-متاسفانه- تاحال،حاضر به مناظره با  دوستان صاحب نظر،ازجمله باآقایان حسن اعتمادی وخسرو فروهرو،رحیم حدیدی(جمشیدشمالی)و دوستان«شاهنامه وایران» نشده و نیزبه انتقادات روشنگرانهء این منتقدان و  نقدهای روشنگرانهء خانم دکترمهرا ملکی و خانم شهلا وطنخواه پاسخی نداده،بااینحال،درخانهء شیشه ای تلویزیون اندیشه-همچنان- به «سنگ پراکنی های تاریخی»!!مشغول است،بی آنکه بداند:  

     سنگ بدگوهراگر کاسهء زرّین به شکست

                                          قیمت سنگ نیفزاید وُ   زر،کم نشود

 دقایق زیادی ازبرنامهء اخیرآقای امینی،صَرفِ حرّافی های بی محتوا وتکرار و بزرگنمائیِ یک غلط تایپی درچاپ اول کتاب«آسیب شناسی یک شکست»(منتشرشده درسال2008)شده ،گوئی که او فراموش کرده که ما الآن درسال2016قرارداریم وازچاپ اول کتاب،8سال گذشته است!!.درصفحهء 57چاپ اول کتاب(در سال2008)دربارهء فضای پُر دشنام قتل رزم آرا(نخست وزیروقت ایران) آمده است:«درچنان فضائی،شخصیّت حقوقدان وبرجسته ای ماننددکترمصدّق ازتریبون مجلس خطاب به رزم آرا [نخست وزیر]فریادکرد:

به وحدانیّت حق،خون می کنیم!خون می کنیم!می زنیم وکشته می شویم!اگرشمانظامی هستید،من ازشما نظامی ترم! می کُشم!،درهمین مجلس شمارامی کُشم!»

چهارروزبعد،رزم آرا ،نه بدست مصدّق،بلکه بدست فدائیان اسلام  کشته شد».

  آقای امینی بانادیده گرفتن غلطنامهء پیوست کتاب،مدعی است که:«قتل رزم آرا چندماه بعدازنطق مصدّق درمجلس بوده است»،بسیارخوب!،ولی اندکی اخلاق وشرافت علمی حُکم می کندکه امینی،آخرین چاپ واصلاحات این کتاب را مورد توجه قراردهد،امّا،وی،می کوشدتابا شیوه های غیراخلاقی و غیرشرافتمندانه «حریف»را منکوب کند!،درحالیکه بانگاه به چاپ های سوم،چهارم کتاب«آسیب شناسی…» وانتشاراینترنیتی چاپ پنجم کتاب،ملاحظه می کنیم که این غلط چاپی درچاپ های اخیر وجودندارد ونیز-برخلاف ادعای اخیر امینی- صفحهء 57چاپ های سوم و چهارم کتاب«آسیب شناسی…»،اصلاً فاقدچنین بحث و موضوعی است!!

محمد امینی همهء این«افاضات کشّاف»را گفته تا مسئلهءاصلی را کمرنگ کندویا آن را«دُور»بزندونگویدکه  برازندهء حقوقدان برجسته ای ماننددکترمحمد مصدّق نبودکه ازتریبون مجلس شورای ملّی ،نخست وزیرقانونی ومیهن پرستی -مانند رزم آرا -را موردتهدیدبه قتل قراردهدزیرا طبیعی بودکه سخنان تهدیدآمیز«رهبرملّی شدن صنعت نفت»،درنزدفدائیان اسلام می توانست نوعی«مجوّز ِقتلِ رزم آرا»به شمارآید.

رزم آرا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                             رزم آرا درکناراعضای خانواده اش

 

 دربارهء نطق تهدیدآمیزدکترمصدّق درمجلس شانزدهم (8تیرماه 1329)،امینی،مدعی است که چنین متنی درآن نطق تاریخی وجودنداردو موضوع مربوط به دوران رضاشاه است!!

 بامراجعه به متن مذاکرات 8تیرماه1329مجلس شانزدهم، ملاحظه می کنیم که دکتر  مصدّق با یادآوری مختصری از مخالفتش در دوران رضاشاه،بطورمشخّص،شخصِ رزم آرا را مورد توهین وتهدیدبه قتل قرارداده بودنه رضاشاه را!

آقای امینی جشن وپایکوبی و شادمانی جبههء ملّی از قتل رزم آرا توسط فدائیان اسلام را«داستان»و نادرست می داندوتأکیدمی کند:«درشأن یک پژوهشگر[یعنی میرفطروس]نیست به آن اشاره کند»!!…درحالیکه اسنادوروزنامه های خودِ جبههء ملّی تأئیدمی کنندکه دو روز بعدازقتل رزم آرا توسط فدائیان اسلام،دكتر حسین فاطمی درصفحهء اول نشریهء باختر امروز-باابرازرضایت و شادمانی ازقتل رزم‌آرا – نوشت: درجشنوارهء 70هزارنفری میدان بهارستان عموم رهبران جبههء ملّی حضورداشتند…دکترفاطمی جشن وپایکوبی مردم در قتل رزم آرا و هژیر (وزیر دربار) توسّط فدائیان اسلام را «دو نمونه از علاقهء مردم رشید پایتخت به آزادی آراء و عقاید خویش»اعلام كرده بود!!!(نگاه کنیدبه:نشریهء باختر امروز،شمارهء 20 اسفند 1329).

 اینگونه اقدامات ستیزه جویانه و غیرمدنی-چه ازطرف مرحوم دکترمصدّق وچه ازطرف دکترفاطمی ودیگران،ناشی ازفقدان توسعهء سیاسی وضعف فرهنگ پارلمانی درایران بودوامروزه بایدموجب عبرت کسانی مانند آقای امینی باشد!

محمدامینی دربارهء تحصّن مصدّق و نمایندگان مردم دربرابرکاخ سلطنتی در22مهرماه 1328وگفتگوی مصدّق با«هژیر»برای درخواست انحلال مجلس شورای ملّی توسط شاه می گوید:

محمدرضاشاه،تنهاکسی بوده که دارای اختیاربرای انحلال مجلس بوده»،

ولی محمد امینی فراموش می کندکه مرحوم مصدق در 25مرداد32،ازهمین اختیاروفرمان قانونی شاه   سرپیچی وخودداری کرده بود!

 همهء این نمونه هاو دروغپردازی ها نشان می دهندکه برای آقای محمدامینیِسازمان احیا،روزگار  تغییری نکرده  و شیوه و گفتارش درمواجهه با دگراندیشان،هنوز-و همچنان- به روال اندیشه های سرکوبگرانهء استالینیستی  می چرخد.

امیدوارم که آقای امینی پیشنهادمناظرهء آقایان حسن اعتمادی،خسرو فَرَوَهر و رحیم حدیدی(جمشیدشمالی)یا دوستان گروه«شاهنامه وایران»را بپذیرد تا بدورازجنجال وعوام فریبی -درفضائی آزاد و متمدّنانه -برای انتشارآگاهی های واقعی و غنای حافظهء ملّی وتاریخی ایرانیان  کمک ویاری کند.همچنین ازآقای نادر دُرمانی (صاحب تلویزیون اندیشه)که این تلویزیون را«مستقل و غیروابسته»می دانند،انتظاردارم نسبت به برگزاری وانجام این مناظرهء روشنگر  همّت کنندتا ازترویج دروغ و تحریف های بیشتر دربارهء تاریخ معاصرایران  جلوگیری شود.

مطالب مرتبط :

http://mirfetros.com/fa/?p=5001 

http://mirfetros.com/fa/?p=5941

http://mirfetros.com/fa/?p=12443

http://mirfetros.com/fa/?p=12591

http://mirfetros.com/fa/?p=9811

 

 

غزلی از قیصر امین پور

آوریل 7th, 2016

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه   آب را

قیصر امین پور

 

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان  آفتاب را

حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

دو نامه از علی اکبردهخدا درتبعید

آوریل 7th, 2016

اشاره: 

پس از قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین در 24 ژوئن 1908، سوم تیر 1287، بسیاری از آزادی‌خواهان هراسیده، از ایران گریختند و دیگرانی تبعید شدند. به گزارش ایرج افشار، محمدعلی شاه چنان از بعض اینها بیزار بود که طالب خون آنها، سرشان را می‌خواست از جمله میرزا علی‌اکبرخان قزوینی (دهخدا)، میرزا اسدالله خان تبریزی (صور)، حسن تقی‌زاده، ابوالحسن معاضد‌السلطنه (پیرنیا) و بسیار دیگر (تقی‌زاده در حدود دویست نفر می‌شمارد) از آن جمله بودند. آنها ابتدا خود را به بادکوبه رسانده، از آنجا به تفلیس و سپس به اروپا رفته، در فرانسه و سوییس و انگلستان پراکنده شدند. از اسناد آن دوره (نامه‌ی میرزا آقافرشچی به معاضد‌السطلنه به روایت ایرج افشار) برمی‌آید که در اوت 1908 دهخدا به پاریس رسیده به همراه یک دو چندنفر دیگر، در پانسیونی اقامت گزیده بود. او در آنجا خیال بازچاپ صوراسرافیل را می‌پروراند. معاضدالسلطنه که از ابتدا سرمایه روزنامه را تامین کرده بود، این زمان در میان مهاجران، در لندن به همراه تقی‌زاده به سر می‌برد. دهخدا، از شدت تنگدستی، در مضیقه‌ی گذران یومیّه در پاریس مانده، از معاضدالسلطنه می‌خواست که به او پیوندد تا تسهیل مقدمات چاپ دوباره صوراسرافیل را صورت دهند. نهایت، معاضدالسلطنه به پاریس رفت و دیدار کردند. و سپس‌تر شهر ایوردون (Yverdon) در سویس را به اقامت برگزیدند و از آنجا به بازچاپ صوراسرافیل کوشیدند.

دو نامه‌ی زیر (از دهخدا به معاضدالسلطنه)از کتاب «نامه‌های سیاسی دهخدا»به کوشش استاد ایرج افشار، چاپ 1358، است که در آنها ناامیدی وشرایط نانجیب  تبعیدوغربت وآوارگی دهخدای جوان ونیز بی عاری،بی تفاوتی وعیّاشی برخی از«آزادیخواهان»نمودار است،شرایط نانجیبی که شایدبی شباهت به بی تفاوتی وبی عاریِ امروز برخی ازروشنفکر ان ورهبران سیاسی ما  نباشد.

 

دهخدا1

                    1

از پاریس به لندن – 11 اکتبر 1908

تصدقت شوم،

تعجب می‌کنید که چرا فلانی با اینکه امروز در ظاهر و معنی کسی را نزدیکتر از من ندارد در جواب کاغذ یا نوشتجات در شرح حالات خود مضایقه می‌کند؛ مطلب صحیح است.

اما برای جواب فقط باید جنابعالی خودتان را به جای من بگذارید و آن وقت به من حق دهید. یک عمر زندگی سرگردان، یک دنیا استعداد و امید هدر رفته، دو سال با خون دل زندگی و تحمل آن مخاطرات که شرحش برای جناب مستطاب عالی ضرور نیست، و از همه بدتر و موثرتر مایوس شدن از چهار نفر رفیق که برای اتکا و اتکال اخلاقی آخرین ملجاء و بالاترین مایه‌های استرضای قلب ناکام و رمیده بوده‌اند.

انسان هرقدر بر خودش مسلط باشد و هرچند که در مقابل همه نوع ناملایمات نلرزد اما وقتی که تنهایی خود را محقق ببیند، آن وقت تمام امیدهایش مقطوع و ملایمات حیات (اگر باشد) در دهنش تلختر از حنظل خواهد شد.

برای من پاریس حکم طهران و تبعید، حکم تکفیر و گرسنگی در غربت، حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همه‌ی این مصایب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشه‌ی خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌زد و با اشارات روحانی، بستگی مرا به خود و رابطه‌ی خودش را با من ظاهر می‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستان پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطن بی حقیقت نمی‌توانم تصور بکنم. و از این رو تقریبن از زندگی و آنچه که در آن هست به غایت زده و متنفرم و گمان می‌کنم که راحت در عزلت کلی یعنی مرگ است.

اما این شهد مصفا خودش مذاق مرا شیرین خواهد کرد یا باید دنبالش رفت و تحصیل کرد؟ اینجا همان نقطه‌ی تردید و موقع امتداد بلیات من شده است. و امیدوارم عنقریب یک عزم مردانه رشته‌ی این تردید را قطع کرده و مرا از این مصایب و جنابعالی را از تذکار آن برهاند.

از عشق‌آباد و ایروان دو کاغذ داشتم که قریب چهل نمره روزنامه خواسته بودند. عجب حکایتی‌ست! مردم تصور می‌کنند که من همان کسم که در طهران در میان لذایذ تام و تمام زندگی محاط به دوستان یکدل و برادران و اقوام با محبت، با اطمینان از معیشت، اگرچه با سختی، و امید مرگ در راه دوستان، وطن و پیروی مردمان راستگو خودم را در معرض مهالک کرده و می‌نوشتم آنچه را که خوب می‌دیدم و هیچ نمی‌دانند که الان یاس تا چه حد و ناامیدی من تا چه اندازه است.

وطن مرا به خود راه نمی‌دهد. دوستان به واسطه‌ی فقر من از من متنفر و فراری شده‌اند. سرابهایی که به نظر من چشمه‌های زلال می‌آمدند الان حقایق خودشان را ظاهر کرده‌اند و چند نفر هم بی اراده و فقط برای اینکه مرا بیشتر اذیت کنند و این چند ساعت یا چند روز آخری مرا هم از این تلخ‌تر و مشوش‌تر بکنند (با یک آلتی که برای شب‌نامه-نگاری هم کافی نیست و برای یک ورق چاپ کردن جان پنج نفر را می‌گیرد و آخرش هم لایقرء و نامفهوم یک ورق چرک‌آبی به دست می‌دهد) شب و روز طعن و طنز می‌زنند که فلانی کاره نیست و فکری جز وقت گذراندن ندارد.

در جواب این اشخاص فقط لازم است بگویم: برادرهای عزیز من! وزارت کردید، ریاست کردید، دزدیدید، بردید، خوردید و الان هم فرقی که در زندگی‌تان پیدا شده است همین است که پولهاتان را آورده‌اید در مملکت آزاد و باتجمل‌تری عیش می‌کنید.

اما آن کسی را که مورد ملامت قرار داده‌اید خودش تا گلو زیر قرض یک نفر زن پانسیونر است که در مقام مطالبه جوابی جز خودکشی ندارد و اهل و عیالش در طهران پریشان و معطل و گذشته از هزاران زحمت و صدمه برای نان یومیه معطلند، و امروز بعد از آنکه دیگر خودتان را تمام کرده‌اید آدمی شصت تومان برای رهایی وطن داده‌اید و اسبابی فراهم کرده‌اید که خدای واحد شاهد است فرستادن اوراقی را که با آن آلت منحوس نوشته می‌شود برای ادنی ژولیک روسیه اسباب ننگ وطن و خود من است.

آیا به که می‌توان گفت که در میان این همه وزرا، رجال، اعیان و متفرقه که امروز به تهمت وطن‌پرستی تبعید شده‌اند، آنقدر فداکاری نیست که دو هزار تومان برای فراهم کردن اسباب طبع یک ورق روزنامه صرف کنند.

در هرحال خیلی روده‌درازی نمی‌خواستم بکنم. پیش آمد. مطلب همان است که گفته‌ام. اگر واقعن حضرت عالی درصدد خدمت باشید باید به هر سرعت که هست به پاریس تشریف آورده و اقلن هزار تومان فوری برای خریدن حروف فقط (اگرچه می‌دانم شما آنقدرها از من مستغنی‌تر نیستید) حاضر کنید و بنده و شما و اگر خواست آقامیرزا قاسم خان دست به کار بشویم.

(حروفچین لایق هم درینجا از خود ایرانی‌ها ترتیب داده‌ام که با کمال خوبی حروف می‌چیند و مخارجش هم ارزان است).

العبد، علی اکبر دخو

باز مجدداً عرض می‌کنم که در انگلیس ماندن و تابع اوامر زید و عمرو شدن معنی‌ش توسعه دادن اداره‌ی خودپسندهاست [ایرج افشار این را طعن و اشاره به تقی‌زاده دانسته]. آتش مسیو برون [براون] را هم بیش از این خاموش نکنید و ایران را هم بیشتر از اینها رسوا نفرمایید. “برون” هرچه باید بکند خودش پیشتر می‌کرد و بعد از این هم خواهد کرد.        علی اکبر

 

دهخدا 2

 

       2

از پاریس به لندن – 15 نوامبر 1908

تصدّق فدایت شوم

هی وعده می‌دهید که دو روز دیگر خواهید آمد. باز کثرت مشغله جلو خیال را می‌گیرد و خلاف عهد موعود مشهود می‌شود.

این بنده بدون هیچ پرده باید عرض کنم که از کثرت بیکاری دیگر نزدیک است دیوانه بشوم و هنوز هم مطمین نیستم که آیا بعد از اینها هم کار منظمی پیدا خواهم کرد یا نه؟

عجالتاً کثرت بی‌پولی که تقریبن پیش از رسیدن به هر کاری می‌خواهد عذر ما را از مدرسه بخواهد. بعد از صد فرانک پول تلگرافهای متعدده دادن، هشتصد فرانک از آخرین پول مایه امید بستگان طهران از سفارتخانه رسید. قریب چهارصد فرانک به پانسیون مقروض بودم، دادم و یکصد فرانک از بابت دویست فرانک قرضی که (از پول امیراعظم*) به دبیرالملک داشتم دادم. یکصد فرانک هم به مرور از زید و عمر گرفته بودم. مابقی را هم یک لحاف و توشک و یک ویستون [veston] زمستانی خریدم و الان بدون هیچ خجلت، چون چیزی از شما پنهان ندارم عرض می‌کنم، سه روز است که با نان و شاه بلوط می‌گذرانم. ولی استدعا می‌کنم که این عرایض مرا به کسی ابراز نفرمایید. اینها اسرار من است که می‌خواهم بعد از مرگ من هم مخفی بماند.

در هر حال، این کاغذ را به شما می‌نویسم محض آنکه می‌دانم منتظرید. دیگر آنکه میل دارید بدانید به من چه می‌گذرد. حال من آن بود که نوشتم و کارم هم این بوده است که تا حال یک مقاله مفصلی نوشتم که دبیرالملک [دبیرالملک، حسین شیرازی با نام خانوادگی بدر، از آزادیخواهان و مبارزین علیه محمدعلی شاه بود و بعدتر چندبار به وزارت رسید]به ممتازالدوله [اسمعیل خان ممتازالدوله از مردم تبریز بود. در دوره اول وکیل مجلس شد و در انتهای آن دوره رییس مجلس بود. بعدها چندبار به وزارت رسید] داده و پس از کمی اصلاح در روزنامه دبا [Les Débats همان روزنامه‌ست که مصاحبه ارنست رنان و سید جمال الدین در آن به چاپ رسید] درج شد و مقاله دیگری هم خیلی جاذب و فوق‌العاده کشنده نوشتم و دادم ترجمه کردند در انجمن اخوت اسلامی [انجمنی که به ابتکار احمدرضا بیک از احرار عثمانی و رییس مجلس آنجا در سال 1908 در پاریس تشکیل شد و به La la fraternité Musulmane مشهور بود]در حضور احمدرضابیگ که تازه به پاریس آمده بود خواندم. فوق‌العاده اثر کرد و خیلی احمدرضا بیگ به خصوصه را متاثر نمود. گفت تا حال آنچه توانسته‌ایم کمک به آذربایجان کرده‌ایم و در همه جا که رفته‌ام مذاکره ایران و عثمانی را با هم کرده‌ام و مخصوصاً دو نفر صاحب منصب نمره اول برای فرماندهی قشون ستارخان فرستاده‌ایم و بعد از این هم قول می‌دهم که نهایت سعی خودم را در استخلاص ایران به جا بیاورم.

دیگر مقاله تشکرنامه مانند نوشتم که بیست و سه نسخهِ فرانسهِ آن را برای “دپوته” [député]ها و روزنامه‌نگارهای انگلیس از طرف کلنی ایران فرستادیم. خدا پدر حاجی میرزا آقا [حاجی میرزا آقا، پسر حسین فرشچی است که فرشی را به نام خانوادگی گرفت. در دوره اول از آذربایجان وکیل بود، مبارز و پر حرارت. پس از از توپ بستن مجلس مدتی در اروپا گذرانید و با مهاجرین همراه بود]را بیامرزد که قریب ده بیست فرانک برای خرج پست و غیره آن داد و کار صورت گرفت.

دیگر از کارهایی که خیلی مهم است و عنقریب تمام افکار عقلای فرانسه و اقلام روزنامه‌نگارهای اینجا را که تا به حال ساکت مانده‌اند به حرکت می‌آورد تحریک کردن یکی از خانم‌های شاعره و نویسندهِ مشهور [ایرج افشار در شناسایی هویت این خانم موفق نبوده است] اینجاست که برحسب گفته خودش ندیده به من عاشق بوده است و روزنامه صوراسرافیل را در «دبا» و «رِوو دو موند موزولمان» [Revue du Monde Musulman] و «ژیل بلاس» [Gil Blas] و «لو ژورنال» [Le Journal] و «رِوو اسلامیک» [Revue Islamique] و چندین روزنامهء دیگر ترجمه کرده است. این خانم در فرانسه نسبت به ایران همان احساسات را دارد که جناب پروفسور برون در لندن.

عجالتاً دوازده روز است که روزی شش هفت ساعت با این خانم مشغول ترتیب یک کنفرانسی درباره ایران هستیم. این کنفرانس که تقریباً در هفت هشت مجلس خواهد شد، مرکب است از اطلاعات کامله‌ای از تاریخ و اخلاق و آداب ایرانیان و از تغییرات مختلفه‌ای که در ازمنهِ متفاوته برای ایران دست داده و از موافقت‌نامه‌ای که اسلام حقیقی با اصول عصر حاضر دارد و نیز از تغییراتی که ایران به اسلام داد و آن را موافق حال و مشرب خود کرد. و دیگر از اولین نهضت ایرانیان به طرف اخذ اصول عصر جدید که از زمان میرزا تقی خان امیر شروع شده و از سید جمال‌الدین افغان و میرزا آقاخان کرمانی و حاجی شیخ هادی مجتهد [شیخ هادی نجم‌آبادی از علما و روحانیون آزادی‌خواه] و مرحوم امین‌الدوله و پرنس ملکم خان و ذکاءالملک [محمد حسین، پدر محمدعلی فروغی] و مرحوم میرزا علی محمد خان پرورش [روزنامه پرورش را در مصر منتشر می‌کرد] و حبل‌المتین گذشته، به ابتدای شورش اخیر ختم می‌شود و رشته‌های بعد از آن از علل شورش شروع کرده، خدمات مجلس را در این مدت به ایران با شرحی اکمل بیان می‌کند و نیز تحریکات اجانب را در اخلال کار ایران مدلّل می‌دارد و بعد از آن اوضاع کودتا و وقایع اخیر به وجهی مشبع بیان می‌کند.

این خانم به واسطهء شهرتی که در عالم مطبوعات دارد تمام روزنامه‌نگارها و رجال بزرگ و نویسنده‌های کاری و علما را تقریباً به این کنفرانسها دعوت خواهد کرد که تقریباً در هر مجلس قریب هزار نفر از این قبیل اشخاص خواهد بود و البته می‌دانید که چه اثری این اطلاعات صحیحه در اینجا خواهند بخشید و بعد از آنکه در روزنامه شروع به کار شد چطور زود به تمام دنیا سرایت خواهد کرد. برای اینکه، چنانکه مسبوقید، فقط روزنامه‌های فرانسه است که بین‌المللی و عالمگیرست و روزنامه‌های سایر بلاد هرچه هم که مهم باشد، از دایرهء دیپلوماتهای دون  تجاوز نمی‌کند.

باری اگر بلوطها پراشتلم نکنند و سلامت مزاج تا آن وقت که این کارها تمام شود زیاد از دست نرود، گمان می‌کنم که با این تنهایی و قدِچوگان شده، گویی بزنم و بعد از آن هم از خدا خواهش کنم که پیش از تحمل ننگ خودکشی، مرگ طبیعی بیاید و ازین ناملایمات یک دفعه راحتم کند.

روزنامه صوراسرافیل هنوز نوشته نشده، تقریباً هزار مشتری پیدا کرده، حتّی از بخارا هم نوشته‌اند و روزنامه خواسته‌اند. اما افسوس که… بله.

کاغذهایی که از اطراف رسیده است خیلی مضحک است. جمع کرده‌ام که بیایید و بخوانید. از جمله کاغذی از تبریز رسیده که یکصد نمره به رسم علی‌الحساب با اولین پست روزنامه می‌خواهند[کاغذی‌ست از میرزا آقا بلوری مدیر روزنامه حشرات‌الارض چاپ تبریز، موجود در کتاب “مبارزه با محمد علی‌شاه”].

نمی‌دانم به چه خیال این مطلب را جناب آقایوف [آقایوف (احمدبیک) مدیر روزنامه‌های ارشاد و حیات و ترقی در باکو بود. برای احوالش به شماره 14 روزنامه سروش مراجعه شود] انتشار داده. من فقط به او نوشته بودم که شاید پس از تحصیل سرمایه به احیای صور موفق شوم. داده است در تمام روزنامه‌ها آدرس مرا درج کرده‌اند و ظهور صور را اعلان نموده‌اند.

باری !کار رفقا هم تمام خراب است. الان در پاریس تقریباًبنده و دبیرالملک و میرزا قاسم خان و اسدالله خان یک حال داریم. جز آنکه آنها باز تکیه‌گاهی به جایی دارند و امیدی از آتیه برای خود تصوّر می‌کنند و از این رو در پانسیُن مانده طوری زندگی می‌کنند. بعکس این بنده که از ترس زیاد شدن قرض، پانسیُن را رها کرده و اینک در منزل جناب شیخ محمدخان قزوینی به قدر پهن کردن یک رختخواب روی زمین (آن هم فقط در شب) جا عاریه کرده‌ام و با سه فرانک و نیم پول که الان در کیف (یعنی آنچه که پول در تمام دنیا دارم) می‌خواهم محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت بدهم.

جناب دبیرالملک هم (محرمانه باشد) پولهای امیر اعظم را با کمال تفنّن خرج تیاتر و و گردشهای شب کرده‌اند و بیچاره الان فقط به شام و نهاری که در پانسیُن دارد قناعت کرده است.

تصدقت شوم، از شوخی بگذریم. کار من خیلی سخت است. غیر از سه فرانک و نیم در کیف و امید رجعت جنابعالی دیگر ابداً ملجایی برای خود نمی‌شناسم. ولی آمدن جنابعالی هم حالا نه ممکن است و نه من در صورتی‌که می‌بینم قدری کار از پیش برده‌اید صلاح می‌دانم. درین صورت منتها دو روز دیگر من بتوانم خودم را با این مبلغ نگاه دارم. استدعا می‌کنم اگر به حیات من اهمیت می‌گذارید اقلاً صدوپنجاه فرانک با اولین پست برای من بفرستید. یعنی قرض بدهید. این که می‌گویم قرض بدهید شوخی نمی‌کنم. برای اینکه در عوض یا برایتان خدمت خواهم کرد یا اقلا! یک روز ولو در روزنامه‌های خارجه باشد، استخدامی پیدا کرده، می‌پردازم.

خانم مذکور اصرار دارد که مرا در ماتن [Le Matin] برای نوشتن چرند پرند مستخدم کند. اما من همین را هم در صورتی‌ که ممکن باشد، بسته به اجازهء شما می‌دانم. برای اینکه اگر درصدد نوشتن صوراسرافیل باشید، آن وقت من نمی‌توانم برای هر دو  کار بکنم و زیر قرارداد ماتن هم نمی‌توان زد.

قربانت شوم، البته کوتاهی نکنید. اقلاً به قدر مخارج یک ماهه برای من بفرستید تا خودتان بیایید. از دبیرالملک کارسازی نمی‌شود.

                                                                                          قربانت، علی اکبر دهخدا

استدعا می‌کنم کاغذ مرا به احدی نشان ندهند و اگر از جناب حاجی میرزا آقا امیدی هست دنبال کنید. شاید مفید فایده باشد. قربانت می‌روم. منتظر اولین پستم.

   فرستنده:میناراد

توضیحات:

داخل کروشه وتوضیحات زیر همه از  استادایرج افشار است : 

– در این وقت معاضدالسلطنه در لندن بود و با همکاری تقی‌زاده به جلب نظر انگلیسیها نسبت به مشروطه‌خواهان مشغول شده بودند.

– امیراعظم نصرت‌الله خان که به امیرخان سردار مشهور بود و در اول سیف‌الملک لقب داشت، فرزند وجیه‌الله میرزا سپهسالار (برادر عین‌الدوله) و از شاهزاده‌های مشهور در فساد اخلاق و مستبد و ظالم بود، اما خوش خط و ناطق و گشاده دست و آشنا به شعر و ادب. چندبار در چندجا به حکومت منصوب شد. حکومت گیلان او مصادف شد با نهضت مشروطه و پس از توپ بستن به مجلس و شروع استبداد صغیر به اروپا رفت و با آزادیخواهان نشست و خاست یافت و از جمله میان او و دهخدا دوستی پیدا شد. چندان که دهخدا در نامه‌هایش جا به جا از او به خوبی یاد می‌کند و از فحوای نامه‌ها چنین برآید که به دهخدا کمک مالی می‌کرده و این درحالی که از روزنامه صوراسرافیل در زمان حکومتش به گیلان کنایه هم خورده بود و امیر به گمان آنکه تقی‌زاده با دهخدا دوست یا با روزنامه مراوده دارد نامه تلگراف نوشته بود گلایه کرده بود که “بنا بود به اعمال ناظر باشید نه به گفتار. مقصود از این انقلابات چیست؟ به توسط وزیر مختار روس جد-ن استعفا کردم که با علاءالدوله بروم. حالا نمی‌دانم دخو چرا صلاح نمی‌داند که شخص برای استفهام مقصود طرف مقامی حیله‌ی حربی به کار ببرد…”. از نامه‌ی دیگر دهخدا به اعتضادالسلطنه چنین برمی‌آید که امیر در دوره استبداد صغیر از مراجعت به ایران ناامید بوده است و میل داشته در عثمانی ماندگار شود و چون در پی کسب اجازه اقامت بود، دهخدا از معاضدالسلطنه که با احمدرضا بیک، رییس مجلس عثمانی رفاقت داشت، به وساطت خواسته بود. 

 چراغ راستی وحقیقت گوئی را  فروزان کنیم!

فوریه 17th, 2016

        

*آقای محمد امینی  مدعی است که تاکنون «160رساله  نوشته ومنتشرکرده است»،ولی بامراجعه به زندگینامه وکارنامه اش ملاحظه می کنیم که ازاین «160رساله»،هیچ اثری نیست!! 

*برخلاف ادعای امینی، فریدون آدمیّت بهترین وغنی ترین کارهای پژوهشی خودرا در زمانِ اشتغال دروزارت امورخارجه  تالیف کرده نه پس ازکناره گیری ازآن!

                                                    ****

پرازیت های جانفرسای دولتی برشبکه های ماهواره ایِ خارج ازکشور،دیدنِ یک برنامهءتلویزیونی(خصوصاٌدرتهران)را بادشواری های فراوان-وحتّی با نوعی «شکنجه»-همراه می کند،ازاین رو،بعنوان یکی ازبینندگان برنامه های تاریخی،مدیر یا صاحب«تلویزیون اندیشه»را وامدارِبینندگانی می دانم که درشرایط دشوار،اینگونه برنامه ها را دنبال می کنند.

بعنوان کسی که درعرصهء مبارزات مدنی زنان ایران،حضوری ناچیزدارد ونیزبعنوان یکی ازکسانی که به خدمات رضاشاه پهلوی درآزادی زنِ ایرانی ارجِ فراوان می نهد، چندی پیش در نامه ای ازآقای محمدامینی بخاطرجعل عکس«کشف حجاب زنان قبل ازرضاشاه آنهم درچهاردیواری یک اطاق»!!  انتقادکرده بودم.این مقاله هرچندکه بازتاب مثبتی دربرخی رسانه هاداشته(ازجمله دربرنامهء روشنگرانهء خانم دکترمِهرا ملکی)، امّاازسوی آقای امینی نه تنهاپاسخی به عذرخواهی از این جعلِ آشکار اظهار نشده بلکه«جاعل»،ضمن سکوت دراین باره-طلبکارانه-هنوز مدّعیِ «روان کردنِ راستی ها» است!!!

کشف حجاب ِمحمدامینی

 

روشن است که اگرتحریف های مطروحه دراین برنامه ها،به یکی دومورد خلاصه می شد،جای شکایت چندانی نبودولی ازآنجاکه بنظرمی رسد این شیوهء غیراخلاقی و نادرست درآقای امینی(بعنوان کادربرجستهء یک سازمان کمونیستی)«نهادینه» شده،نوشتن این مختصر را نیز ضروری می دانم.

آقای امینی باسوء استفاده ازحُسن نیّت صاحب«تلویزیون اندیشه»،برنامه های خود را به بلندگوئی برای دروغپراکنی،بزرگنمائی وتحریف تاریخ معاصر تبدیل کرده است،ازجمله:

-آقای امینی دربرنامهء «یک کلمه»(29ژانویه2016 )مدعی شده:

-فریدون آدمیّت تا زمانی که کارمندوزارت امورخارجه بود،فاقدخصلت روشنفکری بوده ودرنیتجه،تحقیقات تاریخی او آلوده به منافع ومصالح رژیم پهلوی ها بوده «چون نمایندهء دولت ایران بودوبایددرچهارچوب منافع دولت ایران وسیاست دولت  داوری می کرد…فریدون آدمیّت ازهنگامی که ازکار در وزارت امورخارجه کناره گرفت  کارروشنفکری را آغازکردوکارهای بسیار کلانی رابوجودآورد».

آدمیّت 2

چنین ادعای حیرت انگیزی درمورد دکترفریدون آدمیّت،ناشی ازناآگاهی آقای امینی نسبت به یکی ازشریف ترین وپُرکارترین پژوهشگران تاریخ معاصرایران است زیرا، بانگاه به کارنامهء درخشان آدمیّت،ملاحظه می کنیم که(برخلاف ادعای آقای امینی) فریدون آدمیّت بهترین وغنی ترین کارهای پژوهشی خودرا در زمان ِاشتغال دروزارت امورخارجه  تالیف کرده نه پس ازکناره گیری ازآن،ازجمله می توان ازپژوهش های درخشان زیرنام برد:

                                             

امیر کبیر و ایران، 1323-1324.

 فکرآزادی ومقدمهء نهضت مشروطیت ایران، 1340  

اندیشه های طالبوف تبریزی، 1346 

اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، 1349

اندیشهء ترقی وحکومت قانون(عصرسپهسالار)،1351

مقالات تاریخی، 1352

فکردموکراسی اجتماعی ونهضت مشروطیت ایران، 1354

ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، 1355

افکار سیاسی و اجتماعی اقتصادی در آثار منتشر نشدهٔ دوران قاجار(باهمکاری هماناطق)، 1356

اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی،1357

انحطاط تاریخ‌نگاری در ایران،1360

آشفتگی در فکر تاریخی،1360

شورش بر امتیازنامهٔ رژی، 1360 

      آدمیّت

ازاین گذشته،این ادعای بی پایه می تواند مشمول همهء پژوهشگران ونویسندگان شریفی باشدکه درهمهء دوران محمدرضاشاه،ضمن اشتغال درادارات ووزارتخانه های دولتی،خالق آثارارزشمندی درزمینهء تاریخ و فرهنگ بوده اند،مضافاً اینکه،اگرسخن آقای امینی دربارهء«عدم پیوندروشنفکران بادولت ها»را بپذیریم،معلوم نیست که سرنوشت روشنفکران ومتفکران بزرگ عصرروشنگری مانند«ولتر» (که دردستگاه دولت ها وپادشاهان  زیسته اند)چه می شود؟

آقای امینی درهمین برنامه مدعی شده:

-«روشنفکرکسی است که برپایهء راستی ها  داوری می کندواگراین راستی ها چیزی را براونمایان کردکه داوری اورادگرگون کرد،آن را دربرابرمردم  قرار می دهد»…وی اخیراً نیز-دربرنامهء «یک کلمه»(12/2/2016)تأکیدکرده:«به عنوان یک پژوهشگرتاریخ،سخت به راستی وراستگوئی وفاداراست»…امّابنظرمی رسدکه این«نسخه پیچی های اخلاقی» تعارفی بیش نیست و -حداقل- شامل حال آقای محمد امینی نمی شودزیرا پس ازگذشت  سال ها، آقای امینی–بعنوان رهبر سازمان کمونیستی«احیاء» درآمریکا- هنوزدربارهء کارنامهءخشونت بار ِخود  سکوت می کند!…واین درحالی است که حتّی حُجت الاسلام هادی غفّاری هم ضمن انتقادازگذشتهء خونبارخوددرضرب وشتم دگراندیشان (خصوصاًاعدام افسران ودولتمردان رژیم شاه ،ازجمله هویدا وخانم فرّخ رو پارسا)،از ملّت ایران وخصوصاًاز بازماندگان این قربانیان،عذرخواهی و«طلب مغفرت» کرده است!

 آقای«مانوک خدابخشیان»-یکی ازشریف ترین،ورزیده ترین ومحبوب ترین برنامه سازان تلویزیونی-درانتقاد  مانوکازشیوهء برخورد آقای امینی در«تلویزیون اندیشه»وخصوصاً درتقبیح کارنامهء سیاسی-ایدئولوژیک آقای امینی سخنی گفته بودکه متاسفانه،برای آقای خدابخشیان«عواقبی ناگوار»درپی داشت،اماچندی بعد،همان سخنان را مسئول سابق برنامه های«تلویزیون اندیشه»(آقای فرامرزفروزنده)نیزابرازکرد و در تقبیح دروغپردازی هاوجعلیّات آقای امینی گفته بود:

-«مصدّق دوجنبهءعُمدهء شخصیّتی دارد،هردو[جنبه]رابایدبازکرد،نه مثل شیفتگان مصدّق  بایدبود ونه مثل کاسبکاران کمونیست ِ اجداددراجدادکمونیست ِ دوران 28مردادکه احتمالاً پدرشان آبدارباشی دکترمصدّق بوده واینها هنوز به آبدارباشی زمان دکترمصدّق،مفتخراند…واینک«گربه شدعابدومسلمانا»،گرگ هائی که درلباس میش درآمدندوامان ازآنکه شمابگوئیدکه به گوشهء قبای مصدّق،کوچکترین لکّه ای بنشیند،دماراز روزگارتان[درمی آورند]وشمارابی تردید،عامل سازمان سیاورضاپهلوی می نامند».

  سخنان آقای فروزنده بطورآشکاری ناظربه توهین ها وجعلیّات آقای امینی بودکه طی آن،آقای امینی با نادیده گرفتن اصلاحیّه یا غلطنامهء پیوستِکتابِ «دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»- به «نقد» کتاب مذکور و توهین وتخریب مولف آن  در«تلویزیون اندیشه» پرداخته بود،«شاهکاری»که برخی ازمنتقدان-بدرستی-آنرا«دائره المعارف جعل و تحریف ودشنام»نامیده اند.اشارهء مسئول سابق برنامه های«تلوبزیون اندیشه»-درعین حال-ناظربه پدر آقای امینی(مرحوم نصرت الله امینی) بودکه باوجودپیشینهء مصدّقی،ازهمراهان آیت الله خمینی در«پروازآزادی»!! ازپاریس به ایران بود.

آقای امینی درگفتگوباجناب حسین مُهری(20ژانویهء2016) مدعی است که تاکنون «160 رساله  نوشته ومنتشرکرده است»،ولی باتوجه به معناومفهوم«رساله»،هرانسان آگاهی بامراجعه به زندگینامه وکارنامهء آقای امینی-ازجمله در«ویکی پدیا»-ملاحظه می کنیم که ازاین«160رساله»،هیچ اثری نیست!.نکته اینجااست که شایدآقای امینی فرق«رساله» با«مقاله»رانداند ولی برنامه سازِپُرسابقه ای مانندجناب حسین مُهری -بی تردید-ازاین تفاوت،آگاه هستندولذا سکوت ایشان نسبت به این«لاف درغربت زدن مهمانِ همیشه درصحنه» قابل درک نیست!

آقای امینی درادامهء گفتگوباآقای مُهری می گوید:

-«..درکنفدراسیون دانشجویان ایرانی فعال بودم علیه دیکتاتوری محمدرضاشاه  وبه هیچوجه ازاین کار پشیمان نیستم…نه برای کسی اسلحه ای کشیدم ونه،چماقی در دست گرفتم…».

اینهمه«راست گفتاری»!!و«روان کردن حقیقت»!!از سوی آقای امینی مایهء حیرت است چراکه هنوزمُرکّبِ قلم ِزنده یاد«دکتراحمدشایگان»(فرزنددکترعلی شایگان،ازیاران نزدیک مصدّق)خشک نشده که دربارهء چماقداری آقای محمدامینی وضرب وشتم مخالفان توسط  وی،نوشته است:

این جریانی بود كه به رهبری فردی به‌نام «محمد امینی» پسر همان[نصرت الله] امینی هدایت می‌شد… این افراد متأسفانه این سیاست غلط را داشتند كه درگیری‌های فیزیكی ایجاد می‌كردند. ما به‌شدت با ایشان مخالف بودیم و چندین‌بار هم در سازمان آمریكا كه من در آن دبیر بودم ،بحث شد كه باید این افراداخراج شوند».

ایکاش آقای امینی بجای« فراربه جلو»و پوشاندنِ گذشتهء خونبارخود،کمی هم به پُشت سر نگاه می کردوازبزرگانی ماننددکترهماناطق و دکترعبّاس میلانی می آموخت که باتواضع وشجاعت،ضمن نقدگذشتهء سیاسی خود،به بررسی تاریخ معاصرایران  پرداخته اند.

بنابراین:سوآل اینست،کسی که دربرخوردباگذشتهء نزدیک خود،صادق و راست  نیست،چگونه می توانددربارهء رضاشاه،فریدون آدمیّت، محمدعلی فروغی  ودیگران«راست گویانه»!!داوری کند؟.اینگونه کوشش ها نه تنها کمکی به روشنگری های تاریخی نمی کند بلکه -بقول زنده یاددکترفریدون آدمیّت-به «انحطاط تاریخ نگاری درایران» و«آشفتگی درفکرتاریخی»منجر می شود.

 امروزه روز،برای خراب کردن چهرهء رضاشاه وکوچک جلوه دادن خدمات بزرگِ وی،لازم نیست که به جعل عکس «کشف حجاب زنان قبل ازرضاشاه،آنهم درچهاردیواری یک اطاق»!!بپردازیدبلکه کافی است که ازهواداران سابق یا لاحق آیت الله خمینی باشیدتا به سبک رفقای ایران-فیلمی بنام«معمای شاه»بسازیدتاموردمضحکهء مردم ایران شوید.

                            شهلا وطنخواه،ازتهران

سیدجواد طباطبایی:حفظ وحدت سرزمينی ايران سياسی،يک وظيفه است!

ژانویه 31st, 2016

سید جواد طباطبایی را تاکنون بیشتر به عنوان استاد فلسفه و اندیشه‌های سیاسی شناخته‌ایم؛پژوهشگری که اصرار دارد روشنفکر نیست و در آثارش از زوال اندیشه سیاسی و انحطاط و شرایط امتناع اندیشه سخن می گوید و به شرح و بسط اندیشه‌های قدیم و جدید مشغول است، از افلاطون و ارسطو و فارابی و ابن سینا و خواجه نظام الملک و ابن خلدون گرفته تا ماکیاوللی و روسو و هابز و هگل. او اما پیش از همهء اینها استاد علم سیاست است و لابد همگان انتظار دارند تا درباره وقایع سیاسی روز در ایران و منطقه نیز سخن بگوید؛ کاری که پیش‌تر کمتر بدان مبادرت می‌ورزید و حالا گویی بیشتر متوجه آن است. 

سیدجواد

 

 

او اخیراً در واکنش به رشد سلفی‌گری و افراط‌گرایی در منطقه خاورمیانه، دامن ایران را از این امور منزه دانسته بود و بر اندیشه ایرانشهری و وحدت ملی فرهنگی ایرانیان در طول تاریخ تاکید کرده بود. حالا اما گامی جلوتر آمده و در سمپوزیوم مناسبات ایران- قفقاز درباره شرایط منطقه سخن می گوید. جواد طباطبایی روز یکشنبه چهارم بهمن ماه در مجتمع فرهنگی ورزشی وزارت کشور البته تاکید داشت که در مقام یک شهروند سخن می گوید، اما با این همه اصرار دارد که آنچه می گوید نه فرهنگی است و نه تاریخی و نه حتی سیاسی. 

او بحث خود را استراتژیک می خواند و بنا دارد با دانشی که درباره تاریخ و سیاست و فرهنگ دارد، از مناسبات استراتژیک پرده  بردارد. بر این اساس تنها به بیان ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی داخل مرزها بسنده نمی‌کند و می‌کوشد اهداف و نیت‌های کشورهای منطقه به خصوص دو رقیب اصلی ایران در منطقه یعنی عربستان و ترکیه را نیز روشن سازد. آنچه طباطبایی در مورد قدرت گرفتن این دو رقیب و آرزوها و آمال آنها می‌گوید شاید نقدپذیر باشد، اما بدون تردید حایز اهمیت و مستلزم جدی گرفتن است. آنچه می‌خوانید روایتی از این نشست است.

ایران همیشه دولت داشته است

در آغاز سخن طباطبایی با اشاره به اینکه آنچه می‌گوید ارتباط مستقیم با مباحث این جلسه ندارد و همان دغدغه همیشگی اوست، گفت: موضوع ایران به معنایی كه در سال‌های اخیر در داخل كشور مطرح شده بحث نویی است. البته ایران یك بحث كهنه یا قدیم است، اما در هر دوره‌ای با توجه به مقتضیات آن دوره آن را به نوعی می‌فهمیم. در سال‌های اخیر نیز این را به صورت متفاوتی فهمیده‌ایم و سعی می‌كنیم آن را توضیح دهیم.

 امروز من در مورد آنچه ایران هست، صحبت نمی‌كنم در جاهای مختلف مطرح كرده‌ام. فقط اشاره‌ای كوتاه می‌كنم و آن این است كه درگذشته چون ما تا حد زیادی مثل ماهی در آب بودیم، به ایران به عنوان یك كشور و بیشتر از آن به عنوان یك حوزه فرهنگی بسیار بزرگ اصلا فكر نمی‌كردیم و به این نمی‌پرداختیم كه ایران چی هست و معمولا در موردش بحث نظری مهمی نكرده‌ایم، اگرچه منابع گذشته ما پر است از اشارات و كنایه‌های بسیار جالب توجه به ایران. اما در دهه‌های اخیر و در سال‌های اخیر اتفاقاتی هم در داخل و هم در خارج ایران رخ داده و ما ناچار هستیم كه بار دیگر درباره ایران بحث كنیم. یعنی این پرسش كه چرا ایران نیازمند یك نظریه است؟ نكته‌ای است كه در ماه‌های آینده شاید بتوانم آن را دقیق‌تر بحث كنم.

بحث من استراتژیك است

نویسندهء زوال اندیشه سیاسی در ایران با طرح پرسش از این که این اتفاقات چیست؟ تاکید کرد: بحث من نه تاریخی و نه فرهنگی و نه حتی سیاسی است، بلكه بحث من استراتژیك است، یعنی دو اتفاق یكی در بیرون مرزهای ایران و دیگری در داخل مرزهای ایران در حال وقوع است. سعی می‌كنم درباره این اتفاقات چند كلمه بگویم. در بیرون مرزهای سیاسی كنونی ما یعنی ایران كوچك كه در تمایز با ایران بزرگ، یعنی ایران فرهنگی، یك ایران سیاسی است، اتفاقات مهمی در حال وقوع است. از یك سو در شرق و غرب كشور نیروهای جدیدی ظاهر شده‌اند كه از دو طرف ایران را در بر گرفته‌اند و دشمنان قسم خورده ایران هستند و البته به صورت‌های مختلف این نكته را بیان می‌كنند، مثلا از شیعه‌كشی صحبت می‌كنند كه ایرانی و شیعه تا حد زیادی یك معنا می‌دهد. البته ایرانیان سنی هم ایرانی هستند. این اتفاقاتی است كه در منطقه افتاده و ما در دهه‌های اخیر متوجه نشدیم كه ریشه این اتفاقات كجاست و تا چه حد می‌تواند برای ایران خطرناك باشد.

نویسنده مکتب تبریز در ادامه گفت: در نتیجهء انقلاب اسلامی ابتدا فهم ما از مسائل استراتژیك منطقه، واحد اُمّت بوده است و تصور ما این بود كه برای كثرت‌های این منطقه یك واحدی به اسم امت هست، اما در یكی دو دهه گذشته به خصوص بعد از جنگ صدام به تدریج متوجه شدیم كه در منطقه اتفاقات دیگری می‌افتد، البته این آگاهی به تدریج حاصل شده است، یعنی تا همین اواخر هم مشخص نبود، اما الان خودشان سندی در اختیار ما گذاشته‌اند كه  این طور بگوییم.

عربستان دولت  ندارد

طباطبایی سپس به ظهور تدریجی قدرت عربستان در منطقه اشاره کرد و گفت: اینكه عربستان به تدریج به دشمن عمده ایران در منطقه بدل شده و بخش مهمی از كشورها را (بعضی به‌طور صریح و بعضی به‌طور ضمنی) تبدیل به دشمن ایران كرده، نكته‌ای است كه اخیرا فهمیده‌ایم. بنابراین یك مركز دشمنی با ایران در عربستانی است كه نیروهایی را به تدریج علیه ایران بسیج كرده، بدون اینكه ما خیلی متوجه آنها بشویم یا منافع ما اجازه دهد كه صریح آنها را ببینیم و بیشتر از آن آنها را  بگوییم.

نویسنده مکتب تبریز گفت: البته من عضوی از مسوولان نیستم و به عنوان یك شهروند صحبت می‌كنم و بنابراین می‌توانم صریح‌تر دیدگاه هایم را بگویم. عربستان را كسانی با فكری اداره می‌كنند كه عقلانیتی در آنها دیده نمی‌شود و اندیشه‌ای هم در نظریه‌ای كه بر مبنای آن كشور را اداره می‌كنند، دیده نمی‌شود. 

یعنی به چیزی دامن زده‌اند و در دشمنی با ایران نیروهایی را آزاد كرده‌اند كه آن نیروها اگر چه دشمن ایران هم هستند، اما این امكان برای ایران هست كه بتواند از خودش دفاع كند یا حداقل این است كه دفع ضرر آنها را بكند، اما برای بخش بزرگی از خود عرب‌ها به ریاست و سردمداری عربستان این امكان بسیار كمتر است. یعنی خطر آن نیروها برای عربستان بیشتر از خطرشان برای ایران است، زیرا عربستان كشور نیست و ایران كشور است، عربستان دولت ندارد و ایران همیشه دولت داشته است، ایران یك ملت است، عربستان تا اطلاع ثانوی یك ملّت نیست.

این نیرویی كه از دو طرف ایران بسیج كرده‌اند و در راس آن عربستان یا حداقل پول عربستان قرار گرفته است، عبارت است از القاعده در سمت شرق ایران و نیروهای تكفیری و به اصطلاح دولت اسلامی داعش در مرزهای غربی ما، خطر بزرگی برای ایران است، تا اطلاع ثانوی نیز كاری كه ما می‌توانیم بكنیم این است كه دفع ضرر آنها را بكنیم، یعنی بفهمیم به چه صورت می‌توانیم از مرزهای شرق و غرب دفاع بكنیم. در جنوب دولت مهم یا كشوری كه كمابیش می‌تواند اهمیتی داشته باشد، بدیهی است كه عربستان است، اما با زائده‌های چندی كه در خلیج فارس ایجاد كرده است.

آنچه در مورد عربستان سعودی و مسوولان آن گفتم، به طریق اولی در مورد شیخ‌های این چند جزیره و چند كشور تازه ساخته‌ای كه بیشتر مراكز مالی هستند و با اتفاقی می‌تواند یك شبه تزلزل اساسی پیدا كند، نیز صدق می‌كند. یعنی كشوری مثل قطر با پول‌هایی كه نمی‌داند چه كار كند، هم دشمنان خودش را مسلح می‌كند، هم در ائتلافی ظاهر شده است كه می‌خواهد علیه همان كسانی كه خودش ایجاد كرده و خودش بسیج كرده، جنگ كند. این نشان‌دهنده یك سردرگمی عجیبی است كه این شیوخ دارند.

روسیه امروز تداوم روسیه تزاری است

طباطبایی در ادامه به مساله روسیه و قدرت های نوظهور شمال ایران اشاره کرد و گفت: اما در شمال ایران وضعیت كاملا متفاوت است. البته ایران بزرگ فرهنگی هم تا مرز چین پیش رفته است و هم بخش‌های مهمی از كشورهای كنونی عراق به حوزه فرهنگی ایران اختصاص دارد، اما تا حد زیادی ارتباط با این كشورها قطع شده است. مورد افغانستان البته متفاوت است و فعلا درباره‌اش صحبت نمی‌كنم. اما وضعیت در شمال كاملا متفاوت است. وقتی فروپاشی شوروی به پایان رسید و ما نتوانستیم كار مهمی در ارتباط با جمهوری‌های سابق شوروی انجام دهیم، به این نتیجه رسیدم كه ما برای بار دوم این جمهوری‌های جدید یا ایالت‌های سابق ایران را از دست دادیم

اینكه چه اتفاقی افتاد، بحث فعلی من نیست. اما به هر حال بخش مهمی از كشورهای شمال ایران در فاصله مرزهای ایران تا مرزهای جنوبی روسیه جزیی از ایران بزرگ فرهنگی هستند و در این مورد توضیح دادم كه چرا این مساله مهم است. بخش‌هایی از ایران در این مناطق همچنان مستقر است و ما اگر می‌توانستیم رفتار متفاوتی داشته باشیم و سیاست متفاوتی اتخاذ كنیم چه بسا می‌توانستیم یك منطقه بزرگی را بین منطقه خودمان و مرزهای جنوبی روس‌ها ایجاد كنیم. زیرا اگرچه مناسبات كمابیش خوبی با روس‌ها داریم، اما به هر حال روس‌ها ادامه شوروی و شوروی ادامه تزار هستند و روسیه در واقع یك امپراتوری است و همیشه كوشیده تا جایی كه ممكن است خودش را به ما و مرزهای ما نزدیك كند و ایران را به مرز جنوبی خودش در مناسباتش با غرب تبدیل كند. 

طباطبایی گفت: من یك بار در یك نشستی با رییس مركز مطالعات روسیه صحبت كرده‌ام و او از استالین با تحسین صحبت می‌كرد. از او پرسیدم آیا استالین را دوست داری و او گفت استالین ادامهء تزاری است كه روسیه را مقتدر كرد و بزرگ نگه داشت. بنابراین توهّمی نباید داشت كه در روسیه اتفاق مهمی رخ داده است. یعنی نمی‌تواند رخ دهد. روس‌ها به‌طور خلاصه یك تداومی دارند و آنچه می‌توانند تولید كنند، به لحاظ فرهنگی و دینی و تاریخی (كه یك مجموعه را تشكیل می‌دهند) دوام دارد. بنابراین آنچه مهم است این است كه قفقاز برای ما بسیار مهم است، البته باز تكرار می‌كنم تا بد فهمیده نشود. منظور من برای ایران بزرگ فرهنگی است و این نكته را در جای دیگر در قالب چند تز توضیح داده‌ام. یكی از آن تزها این است كه مرزهای ایران فرهنگی آنهایی هستند كه هستند. یعنی ایران هیچ ادعای فرضی بیرون مرزهای سیاسی كنونی ما ندارد و به احتمال زیاد و امیدوارم نخواهد داشت.

اما مرزهای ایران بزرگ فرهنگی آن مرزهایی است كه بود نه آن مرزهای سیاسی امروز. آن مرزهای فرهنگی متفاوت هستند. به نظرم می‌آید كه ما باید بتوانیم سیاست فعال‌تری در جهت ایجاد نوعی از بازار مشترك با مجموعه كشورهایی كه در فاصله مرزهای شمالی ما و مرزهای جنوبی روسیه هستند، داشته باشیم. در مورد این نكته البته فعلا نمی‌توانم توضیح بدهم. اما فكر می‌كنم در منطقه و در شرایط كنونی اگر بخواهیم از خودمان و از كلیت سیاسی ایران دفاع كنیم، ناچار خواهیم بود در معادلات و مناسباتی وارد شویم. امروز به نظر من مناسب‌ترین آن بخش از منطقه كه ما می‌توانیم با آنها وارد چنین مناسباتی شویم، قفقاز است.

تجدید خلافت عثمانی شكست خورده است

نویسندهء خواجه نظام‌الملک سپس به قدرت گرفتن ترکیه در سال های اخیر اشاره کرد و گفت: من از تركیه گذشتم و گفتم كه در مورد آن باید توضیح دهم. ما با تركیه همیشه به لحاظ تاریخی مناسبات پیچیده‌ای داشتیم. تا حد زیادی هم همیشه تا جنگ‌های ایران و روس و تا زمان مشروطه و حتی بعد از آن ماهیت این مناسبات را متوجه بوده‌ایم و فهمیده‌ایم. الان هم فكر می‌كنم می‌فهمیم، اما در داخل تركیه اتفاقاتی می‌افتد و آن این است كه تركیه‌ای كه در یك زمانی متوجه شده بود زمان خلافت برای همیشه گذشت و خلافت را فسخ كرده بود، امروز به صورت دیگری و به مناسبت‌های دیگری كوشش می‌كند همان را تجدید كند. ما گاهی اوقات از نوعثمانی سخن می‌گوییم و در مورد شخصی مثل اردوغان تا حدی متوجه نمی‌شویم و فكر می‌كنیم او می‌كوشد خلافت عثمانی را تجدید كند، در حالی كه به نظر من این دیدگاه اشتباه است. كاری كه اردوغان در حال انجام دادن است و از طرف ملی در حال موفقیت است و از طرف دیگری (به لحاظ دینی) در حال شكست خوردن است، این است كه یك منطقه بزرگ تركی ایجاد كند. بنابراین جاهایی كه می‌تواند با شعار اسلام جلو برود، با شعار اسلام جلو می‌رود، اما ماهیت آن چیز دیگری است. كسانی كه از نزدیك اتفاقات تركیه را دنبال می‌كنند متوجه می‌شوند كه الان در برخی دانشگاه‌های تركیه یك دبیرخانه مانندی ایجاد كرده‌اند برای ایجاد وحدت تركی بزرگی كه از مرزهای شرقی اروپا آغاز می‌شود و تا چین خواهد رفت. اما این نكته چرا برای ما مهم است. من چندین بار از طریق تلویزیون تركیه كه مدام آن را دنبال می‌كنم، دیده‌ام كه تركیه می‌كوشد یك امپراتوری بزرگ تركی در كنار ایران ایجاد كند كه سنگری برای آسیب زدن به ایران باشد.

طباطبایی این تلاش ترکیه را ناکام خواند و گفت: كار مهمی كه تركیه انجام می‌دهد این است كه می خواهد یك تركی استاندارد درست كند، مركز آن در یكی از دانشگاه‌های تركیه است. همه اینها را جمع می‌كنند تا بتوانند به تدریج یك زبان استانداردی درست كنند كه ازبكی و قرقیز و تركمن و… را در بر بگیرد، یعنی همه اینها به زبانی صحبت كنند كه آتاتورك صحبت كرده است. این تلاش كه اردوغان می‌خواهد خلافت و وحدت اسلامی را تامین كند، از همین الان شكست خورده است و به دلایل پیچیده‌ای كه نمی‌شود درباره‌اش حرف زد، موفق نمی‌شود.

وی گفت: كوشش اردوغان آن است كه یك بازار مشترك بزرگی را در یك منطقه وسیع ایجاد كند و به تدریج از طریق آن یك امپراتوری تركیه بزرگ را با ایجاد زبان و فرهنگ معیار ایجاد كند. این زبان و فرهنگ معیار، زبان و  فرهنگ تركیه  است.

طباطبایی در ادامه به تلاش های ناکام گروهی معدود که آگاهانه یا ناآگاهانه می‌کوشند در راستای این سیاست ها گام بردارند اشاره کرد و بر ضرورت کار جدی و عمیق برای ناکام گذاشتن این برنامه ها تاکید کرد و گفت: متاسفانه ما در داخل نتوانسته‌ایم كار اساسی انجام دهیم چرا كه این مسائل برای ما كاملا روشن نشده است و در جاهایی در داخل می‌تواند وجود داشته باشد و مضر باشد. این چیزی است كه من به لحاظ استراتژیك می‌توانم در رابطه با وضع كنونی‌مان بگویم. دلیل اینكه بحث ایران در چند سال اخیر مطرح شده و انعكاسی هم پیدا كرده است (باوجودی كه تحلیل نداریم) خطرهایی است كه به‌طور غریزی حس كردیم. اگرچه در مورد اكثریت نمی‌شود این حرف را بیان كرد.

فهم ما از ایران بسیار مهم است

وی گفت: طرح ایران یك سیمانی است كه از طریق آن می‌توانیم سازه‌ای كه تزلزلی در آن ایجاد شده را استحكام ببخشیم. فهم ما از ایران بسیار مهم است. تا ٣٠، ٤٠ سال پیش عمده رسانه‌ها (در معنای عام آن) در دست دولت‌ها بود. یعنی دولت كتاب تهیه می‌كرد، اما این انحصار به‌شدت از دست دولت‌ها خارج شده است و به این زودی‌ها هم به هیچ صورتی در بسته‌ترین كشورها حفظ این انحصار نمی‌تواند وجود داشته باشد. شاید تنها و آخرین مورد آن كره شمالی باشد كه توانسته انحصار را حفظ كند و مورد دومی ندارد.

طباطبایی تاکید کرد: هردولتی یا دولت ملی است یا دولت نیست. به این دلیل است كه ایران همیشه دولت بوده است. هر اسمی روی آن بگذارید فرقی نمی‌كند. این ماهیت دولت است كه مهم است. دولت ایران، دولت ملی است. عربستان هم چون ملی نیست، دولت نیست. چیزی كه آنجا هست به راحتی می‌تواند آنجا نباشد، اما ایران به راحتی نمی‌تواند نباشد. دولت ملی دارای منافع ملی است. ما تازه می‌فهمیم و كشف می‌كنیم كه منافع ملی داریم. پیش‌تر‌ها متوجه نمی‌شدیم یا به این صورت نمی‌فهمیدیم. اگرچه در بزنگاه‌هایی هم وقتی كه می‌خواستیم این كلمه را به كار نبریم، به كار بردیم.

وی گفت: اینكه در آغاز صحبتم گفتم كه ایران به یك نظریه نیازمند است، و در گذشته این نظریه را ما به این صورت نداشتیم یا این ضرورت را درست نمی‌كردیم از اینجا می‌آید. تحولات اساسی كه در مناسبات منطقه ایجاد شده است را ما تاكنون نمی‌شناختیم. تاكنون ما در مناسبات قبلی قرار داشتیم. بنابراین ایران یك تئوری بود كه ما به صورت غریزی این را حفظ كرده بودیم و با آن تئوری فكر می‌كردیم حتی اگر دانشمندانه نمی‌توانستیم این تئوری را توضیح دهیم. اما امروز این ضرورت پیدا كرده است. اتفاقی كه در منطقه در حال وقوع است. قرینه‌هایی وجود دارد كه این بحران به احتمال بسیار زیاد به ضرر ایران قوی‌تر شود. 

بدیهی است كه نه القاعده ماندنی است و نه داعش. عربستان هم به این صورت نخواهد ماند. بحران‌های عربستان حتی زودتر این كشور را متزلزل خواهد كرد و شاید باعث شد كه فكری دگر كنند. به هرحال بحران‌ها در میان مدت و در منطقه در حال تشدید شدن است. یكی از آن بحران در داخل می‌تواند اثرات مخربی برای وحدت ملی ما و سرزمینی ما به صورت ایذایی داشته باشد. یعنی كاری كه ما نباید بكنیم، انجام دهیم. مساله مهم این است كه به آنجا نرسیم. اگر بخواهیم از این بحران بگذریم ضمن اینكه كمترین آسیب به منافع طولانی مدت ایران برخورد   بكند.

تحكیم وحدت ملّی را دنبال كنیم

طباطبایی در بخش دیگری از سخنانش به اهمیت منطقهء قفقاز اشاره کرد و گفت: از سوی دیگر به تدریج به این سمت برویم كه منافع و مصالح استراتژیك ما در كدام منطقه و نواحی است. من اعتقاد دارم كه بخشی ناظر بر منطقه قفقاز است. ما در این منطقه به‌طور طبیعی دوستانی داریم. در این منطقه است كه ما می‌توانیم قطب فرهنگی‌ای كه وجود دارد را فعال كنیم، تبدیل به قطب اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیك شویم كه برای ما بسیار مهم است. برای اینكه به اینجا برسیم ما نیاز به این داریم كه پیش از هركاری امكانات تحكیم وحدت ملی را دنبال كنیم. تا جایی كه می‌شود وحدت ملی را با تاكید بر تاریخ ملی تقویت كنیم.

طباطبایی گفت: كلمه هویّت را به كار نمی‌برم چرا كه كلمه‌ای بیرون از مناسبات فرهنگی ما است و از نظر من برای ما معنی ندارد. به همین دلیل است كه تمام نیروهای گریز از مركز این كلمه را به كار می‌برند كه این كلمه ماده منفجر‌كننده‌ای دارد كه اگر نتوانیم آن را كنترل كنیم، این نیروی انفجاری برای ما بسیار مضر خواهد بود. ما یك وحدت ملی داشته‌ایم در كثرت ملی كه همیشه داشته‌ایم، ما باید بتوانیم ایران را به عنوان یك فهم جدیدی از یك وحدت تاریخی بفهمیم و از طرف دیگر این را در مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها ببریم. در مدرسه‌ها و دانشگاه‌های ما با كمال تاسف چنین كاری نتوانسته‌ایم انجام دهیم. چرا بحث ملی مغفول واقع شده است. 

دانشگاه امروز یكی از مراكز اصلی آسیب زدن به وحدت ملی است. در شرایطی كه بحران در حال تشدید شدن است نمی‌توان نسبت به این شرایط بی‌تفاوت بود. سیاستی كه دانشگاه‌ها، بسیاری از موسسه‌ها و رسانه دارند، در جهت مصالح دراز مدت ما نیستند. ما باید بتوانیم این راهی را كه آمده‌ایم و در بسیاری از جاها هم گم كرده‌ایم نگاه كنیم، به مسیر گذشته فكر كنیم و شجاعت این را داشته باشیم كه این را تصحیح كنیم. اینكه در كجاها به بیراهه رفتیم و از مسیر خارج شدیم را تصحیح كنیم. وحدت ملی و ایران مساله مهمی است. این طرف و آن طرف گفته‌اند كه این ملی‌گرایی است.

اینها حرف‌های بی‌ربطی است. كسانی این حرف‌ها را حتی در دانشگاه بیان می‌كنند كه اصلاً نمی‌دانند، ملّت چیست و ملی‌گرایی كدام است. از سوی دیگر بیشتر از آن نمی‌دانند ایران چه چیزی است كه بدانند. ملی‌گرای ایران، جزیی از ایران است. وقتی شما می‌گویید ایران، ملت درون آن است. ملی‌گرایی در جایی درست شده و از جایی آمده است كه اینها ملت نبودند و بعدا در یك شرایطی ملت شده‌اند. 

ما ملت بوده‌ایم. به همین دلیل است كه كلمه ملت به این معنا اصلاً نداریم و بعدا از طریق علوم اجتماعی جدید این كلمات را گرفتیم و nation را به ملت ترجمه كردیم. حفظ وحدت سرزمینی ایران سیاسی كنونی یك وظیفه است. اما بالاتر از آن حفظ ایران فرهنگی بزرگ هم وظیفه ما است و ایران فرهنگی بزرگ این رسالت را برای ما ایجاد كرده كه در این شرایط از كیان فرهنگی بزرگ كه داعش، القاعده و عربستان سعودی از یك طرف و تركیه از طرف دیگر، آن را تهدید می‌كند بتوانیم یك فضایی را باز كنیم كه اتفاقی كه قبلا در تاریخ افتاده است تكرار  نشود.

 

منبع: روزنامه اعتماد؛ محسن آزموده، علی ورامینی

درپاسخ به آقای محمدامینی،شهلا وطنخواه

ژانویه 21st, 2016

                          نامه ای ازایران(۲)

*آقای امینی هیچ اشاره ای به جعلِ عکسِ مربوط به«کشف حجاب زنان قبل ازرضاشاه» (آنهم درچهاردیواری یک اطاق»!!)نکرده است.

*امینی بجای سپاسگزاری ازمن -بخاطرِیادآوری دوستانه ودرست ام-سخنان بی پایه ای دررابطه باتلاش های زنان ایران برای دست یابی به آزادی ازاسارت حجاب،اظهارکرده است! 

                                                 ****

نامهء روشنگرانهء من درنقدگفتگوی آقای امینی با آقای حسین مُهری،چنانکه انتظارمی رفت،باپاسخ شتابرده و دروغ آقای امینی همراه شد(برنامهء20ژانویه2016 «برگی ازتاریخ»،درتلویزیون اندیشه).برای جلوگیری ازطولانی شدن کلام، نگارنده پاسخ به اظهارات آقای امینی را -بطورخلاصه-درزیر  می آورم:

سفرشاه 1=1

1-آقای امینی دراین گفتگوبا کم نشان دادن سن وسال خود مدعی شده که«درسن 18سالگی برای ادامهء تحصیل عازم آمریکاشده است»…درحالیکه همه می دانندکه درایران کسی درسن 17-16سالگی دیپلم  دبیرستان نمی گرفته تابقول آقای امینی:«در17 سالگی  عازم  آمریکاشود»!!

سفرشاه 2

2-آقای امینی نوشتن کتاب«دموکراسی ناقص»را به شخص مرحومی  منسوب می کندکه دستش ازدنیا و دفاع ازخود،کوتاه است.او مدعی شده که نام نویسندهء کتاب«دموکراسی ناقص»آقای«حبیب الله تیموری» است که سال ها درواشنگتن اقامت داشته وسپس به ایران رفته و ضمن انتشارترجمه های ارزشمند،به کارحسابداری مشغول  شده بود».

 نگارنده باسئوآل از خانوادهء آقای  حبیب تیموری درتهران و خصوصاً ماسوله،آنها انتساب کتاب«دموکراسی ناقص»به حبیب الله تیموری را شدیداً انکارکرده وگفته اندکه اگرسخن آقای محمدامینی درست است،نام مخفّفِ نویسنده برروی جلدکتاب،بجای «م.الف.جاوید»باید«ح.ت»(حبیب الله تیموری)باشد.

amini

3-خانوادهء زنده یادحبیب تیموری باارائهء کتابشناسی و کارنامهء فرهنگی وی یادآورشده اند که چنین کتابی درزندگی فکری حبیب الله تیموری مندرج نیست بلکه هرچه هست کتاب هائی دربارهء حسابداری وتعداداندکی ترجمه درعلوم اجتماعی است،ازجمله:
آشنایی با حسابرسی و گزارش حسابرسی (کار گروهی)
اقتصاد ایران (نوشته باری‌یر، ترجمه گروهی)
حسابداری وجوه نقد، سرمایه‌گذاری‌های کوتاه‌مدت و مطالبات (ترجمه با مصطفی گودرزی)
حسابداری بدهی‌های جاری و بدهی‌های احتمالی (ترجمه با مصطفی گودرزی)
حسابداری دارایی‌های ناشهود و مخارج انتقالی به دوره‌های آتی (ترجمه با مصطفی گودرزی)
حسابداری تغییر قیمت‌ها (ترجمه و تالیف)
شناسایی درآمد (ترجمه و تالیف)
ساختار تئوری حسابداری (ترجمه)
حسابرسی تقلبات و کارشناسی مالی دادگاهی (ترجمه)
ارزش، پول، تورم (تالیف)
مقدمه‌ای بر آمار در علوم اجتماعی (ترجمه)
راهنمای نمونه‌گیری برای حسابداری و حسابرسی
اصول اقتصاد سیاسی و مالیات‌ستانی (اثر دیوید ریکاردو)
مطالعاتی در زادورشد سرمایه‌داری (اثر موریس داب)
تئوری‌های ارزش و توزیع از زمان آدام اسمبت (اثر موریس داب)

4- ازاین گذشته به روایت خانوادهء آقای تیموری،حبیب الله تیموری از آغازجوانی بااحساسات مصدّقی  بزرگ شده بود و بااین احساسات درسال 1333[لطفاً به این تاریخ توجه فرمائید]درسال 1333برای تحصیل عازم آمریکا شده بود و برخلاف آقای امینی ،هیچ گرایشی به گروه مائوئیستیِ«سازمان اتحادیهءکمونیست ها» نداشته است.                     

5-تمام سخن من در نامهء اوّلم، متمرکزبود برعکسی درچهاردیواری یک اطاق که آقای امینی-بدروغ- آنرا «نشانهء کشف حجاب زنان در قبل ازرضاشاه»دانسته بود تابدین وسیله نقش تاریخ سازِرضاشاه در17دیماه 1314را  کم رنگ نماید.

کشف حجاب ِمحمدامینی

آقای امینی بجای پذیرفتن این جعل یا اشتباه تاریخی و بجای سپاسگزاری ازمن بخاطر این یادآوری درست-مدعی است که دررابطه با آزادی زن ایرانی ازاسارت حجاب ،کسانی کوشیده اندتا همه چیزرا به حساب رضاشاه بگذارند،گوئی«هیچ کس دیگری این کار[مبارزه درراه آزادی زنان]رانکرده،غیرازرضاشاه…باشوربختی کوشیده شده این کوشش های زنان[قبل ازرضاشاه] راپنهان کنند».

این ادعا،دروغ بزرگی است  به این دلیل روشن که  مثلاً:کتاب ارزشمند بانو«بدرالملوک بامداد»(اززنان برجستهء دوران رضاشاه ومحمدرضاشاه) بانام« زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید»( خصوصاً مجلد اول،تهران،انتشارات ابن سینا، 1348) مراحل دشوارمبارزات زنان ایران(از مشروطیّت تا زمان رضاشاه) را  بخوبی نشان داده است.

                                  بامداد.

  نخستین زنانی که وارد دانشگاه شدند:

ردیف جلو از راست به چپ: شاهزاده کاوس، شمس الملوک مصاحب، بدرالملوک بامداد، سراج النساء (از هندوستان)، مهرانگیز منوچهریان، زهرا اسکندری، بتول سمیعی‌زاده.

                                شهلا وطنخواه،ازتهران

  درهمین باره:

«کشف حجاب در دوران رضاشاه» و محمّدامینی

دکترمحمّدمصدّق،«دموکراسی ناقص» ومحمّدامینی(بخش اول):حسن اعتمادی
 
غائلهء آذربایجان،ارتش سرخ وکمونیست های ما،جواد رحیم لو

 

غزل ِ ماهی،علیرضا بديع

ژانویه 21st, 2016
ﺗﻮ ﻣﺎﻫﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ﯼ ﮐﺎﺷﯽ

ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ

ﺁﻩ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﭘﺎﮎ ﺗﻮ ﻭ ﺻﺒﺢ ﻧﺸﺎﺑﻮﺭ

ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻭ ﺣﺠﺮﻩ ﯼ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺗﺮﺍﺷﯽ

ﭘﻠﮑﯽ ﺑﺰﻥ ﺍﯼ ﻣﺨﺰﻥ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ

ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﻭ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺑﻪ ﺁﻓﺎﻕ ﺑﭙﺎﺷﯽ

ﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﺳﺒﮏ ﺳﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﺬﺭ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ

ﻫﺸﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﺮﺍﺷﯽ

«ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺮﺳﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻠﻨﺪﻡ

ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ»




چراغی در آن خانه روشن است!(در بارۀ کتابفروشی کوچک میرفطروس در لنگرود)

ژانویه 19th, 2016

              چراغی درآن خانه روشن است!

   (در بارۀ کتابفروشی کوچک میرفطروس در لنگرود)

اشاره:

متن حاضر،بخشی از گفتگوی های علیرضامیبدی با نگارنده در بارۀ تاریخ معاصرایران،فرهنگ و ادبیّات است ؛نوعی خاطره از کتابفروشی کوچکی در شهرستان لنگرود که در رشد و پرورش نویسندگان،شاعران،هنرمندان و مترجمانِ برجسته  سهم داشته است.                    

کتابفروشی میرفطروس 2

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                           1

میرفطروس:…مرحوم پدرم،حاج سیدمحمدرضامیرفطروس،صاحب اوّلین و قدیمی ترین کتابفروشی شهرستان لنگرود بود.او به رضاشاه  ارادت و احترام خاصی داشت.

شادروان حاج سیدمحمدرضامیرفطروس،موّسس کتابفروشی میرفطروس

 

 

 

 

بهنگام نوجوانیم-درسال های 1340-درست  روبروی کتابفروشی پدرم -در آنطرف خیابان-رن و شوهر بسیار محترم  و تقریباً مُسنّی بنام «پطرُس ارمنی»(از مهاجرین ارمنستان شوروی)صاحب بزرگترین مشروب فروشیِ شهر بودند که فارسی را با لهجهء خیلی قشنگی صحبت می کردند. (الآن که آن مشروب فروشی بزرگ با سقف  بلند و قفسه های پُر از مشروب را بیاد می آورم از خودم می پرسم که در شهرکوچکی مانند لنگرود،آنهمه مشروب ؟!!شاید بقول شاعر :

افتادن و برخاستنِ باده پرستان

در مذهب رندان خرابات نماز است

دختر و پسر بزرگ این خانوادۀ ارمنی در شهر ما ازدواج کرده بودند و من و برادرم«حبیب»(نوری)در دبستان،دوست و همشاگردی نوه های«پطرُس ارمنی»بودیم.

این «پطرُُس ارمنی»مورد توجۀ پدرم بود و پدرم به این آقای«پطرُس ارمنی»خیلی احترام داشت و گاه-تا آنجا که یادم هست-سَفته های «پطرُس ارمنی»را در بانک ها  ضمانت و امضاء می کرد…

-میبدی:ترکیب کتاب و شراب!

-آفرین!…و بعد،پدرم این شعر صائب تبریزی را  زمزمه می کرد:

از بس کتاب در ره میخانه داده ایم

امروز خِشت میکده ها از کتاب ما است!

می خواهم عرض کنم که با این فرهنگ و اخلاق و اندیشه بود که مردم ما درطول تاریخ با هم زیسته اند.

در کنارِ این«پطرُُس ارمنی»که در روبروی  کتابفروشی پدرم، مشروب فروشی داشت،طرف چپِ کتابفروشی،مغازه ای بود متعلّق به آقای عبدالله یوسفی که بهائی بود و نمایندۀ شرکت «پپسی کولا»بود در شهر لنگرود.

در آن زمان-در عنفوان جوانی- من از روابط صمیمانۀ پدرم با این افرادِ مختلف المذهب یابقول آخوندها« افراد کافر و نجس»خیلی تعجّب می کردم،تا اینکه روزی پدرم با اشاره به مغازۀ مشروب فروشی«پطرُس ارمنی»،به من گفت:

-میدانی این حُسن سلوک و روابط انسانی از کجا می آید؟

گفتم:نه!نمی دانم!

پدرم گفت:

-اززمان رضاشاه!…رضاشاه ما را آدم کرده است!

من امیدوارم که توانسته باشم مفهوم پیدایش«ایران نوین»و خصوصاً پیدایش«انسان نوین»در زمان رضاشاه را توضیح داده باشم.

                                          2

-میبدی:هفتۀ پیش اگر بخاطرتان باشد رسیدیم به شهر شما  و به کتابفروشی پدر شما.من عکس هائی دیدم ازاین کتابفروشی که خاطره انگیز است.فرمودید که صاحب آن مشروب فروشی که در مقابل کتابفروشی پدر بود،اسمش «دانیال پطرُس ارمنی»؟

-میرفطروس:دقیقاً!دقیقاً!،آنجا فقط مشروب فروشی بود،باسقفی بلند و حجم عظیمی از مشروبات و من الآن تعجّب می کنم که یک شهرِ کوچک ، آنهمه مشروب و مشروب خُور!!

-میبدی:تصویری داریم از کتابفروشی میرفطروس که مانند کُلبه است و عکسی از شهریار و نیما را در دو طرفِ سردر  می بینم! عکسِ فوق العاده خاطره انگیری است!…فرمودید این کتابفروشی در خیابان پهلوی لنگرود بود؟

-بله!بله!خیابان پهلوی بود و الآن نمی دانم اسمش را چه گذاشته اند…

-میبدی:حالا بلافاصله این سئوآل مطرح می شود که چرا نیمایوشیج و شهریار؟

کتابفروشی میرفطروس1

-خودِ همین دو عکس، نشان دهندۀ دو گرایش مسلّط فرهنگی و ادبی و شعری بود:«شهریار»،سرآمدِ شاعران و سرایندگان کلاسیک بود،و«نیمایوشیج» هم بنیانگذارشعر امروز ایران .درواقع پدرمی خواست که کتابفروشی، نمایندۀ این دو جریان فکری و ادبی باشد…پدرم به حافظ  و شهریار خیلی علاقه داشت…ما کتاب هائی را در ویترین قرارمی دادیم که پُرفروش بودند،مثلاً«برشت»…مثلاً یادم می ایدکه توسط پشوتن آل بویه –که درواقع آموزگارهمۀ مابود-کتاب های ابراهیم گلستان را  می خواندیم و شما می دانید که نثر ابراهیم گلستان،یک نثر فاخر و در عین حال،مشکلی است…همۀ کتاب ها را که انتشارات «روُزن»با شکل وُ شمایل ویژه ای  چاپ می کرد،همۀ این کنش ها و کوشش های فرهنگی را ما آن زمان  داشتیم،می خواندیم و بحث می کردیم…بهرحال،دوران بسیار شکوفائی بود.

میبدی:این واقعیّت داردکه نسبت به مناطق دیگرمملکت ما جوان ها درشمال ،پیشروتر و روشنفکرتر و آگاه تربودند،دلیلش چه بود؟

-فکرمی کنم که بهرحال،آن سنّت تاریخی و روابط فرهنگی باروسیۀ تزاری،و بعد،این رفت وُ آمدِ توریست ها و مسافران تابستانی و نوروزی  به شهر ما  تأثیرداشت،درواقع،لنگرود مثل چهار راهی بود برای تلاقی فرهنگ های مختلف،مثلاً تابستان ها که می شد،دریای«چمخاله»،محل تمرکز و تجمّع اقوام و فرهنگ های مختلف بودکه ازسراسرایران می آمدند و این خودش باعث می شدکه این جامعه یک «جامعهء باز» باشد…الآن حدود80سال است که این کتابفروشی جراغ فرهنگ و اندیشه را دراین شهر  روشن نگه داشته است…

-میبدی:یعنی 80سال است که این کتابفروشی سرِ پا است؟

-بله!بله!یعنی ازسال 1314 و در اینهمه سال ها توانسته شاعران و نویسندگان و هنرمندان بسیاری را از نظر فرهنگی تغذیه کند…این دسته ازشاعران و نویسندگان محصول-همانطورکه قبلاً گفته ایم-محصول شکوفائی ادبی و فرهنگی سال های 40-50 بود.ازدرون این افراد،شاعران و نویسندگان برجسته ای درآمدند که درسطح ملّی و-گاه-درسطح بین المللی مطرح اند،درشهری که حدود7-8هزارنفرجمعیّت داشت.جدا ازپیشکسوتان ادبی شهر-مانندشهدی لنگرودی و محمودپایندهء لنگرودی که درآن زمان-بعداز28مرداد32درمجلهء «امیدایران»به سردبیری محمدعاصمی،اخبارهفته را (مانندمحمدعلی افراشته)به شعر  منتشرمی کرد.مثلاٌ،آقای «پشوتن آل بویه»، ادیب و آموزگار فرهیخته ای بود که به بسیاری از شاعران،نویسندگان و جوانان شهر آموزش می داد.بهر حال،شاعران و نویسندگان وهنرمندان این شهر کوجک را می توانم چنین نام ببرم:

1-شهدی لنگرودی،شاعر

2-محمودپایندهء لنگرودی،شاعروپژوهشگر

3-مهدی اخوان لنگرودی،شاعر،سرایندهء ترانهء معروفِ گُل یخ،باصدای کورش یغمائی

4-ابراهیم شکیبائی لنگرودی

5-خانم رباب بهشتی لنگرودی،شاعر

6-حسین دُرتاج،شاعر و مؤلف نخستین مجموعه درمعرفی شعرامروزایران 

7-قاسم حاجی زاده،نقّاش 

8-مهدی غبرائی،مترجم 

9-هادی غبرائی،مترجم 

10-فرهادغبرائی،مترجم و سینماگر

11-حسین صدرائی اشکوری(حسین اقدامی)،مترجم و شاعر

12-مهدی هاشمی،هنرمند برجستۀ تئآتر و سینما

13-محمدشمس لنگرودی،شاعر

14-رضامقصدی،شاعر

15-کریم رجب زاده،شاعر

16-قاسم کشکولی،داستان نویس

17-دکتررضارضازادۀ لنگرودی،سرپرستِ بخش تاریخِ دانشنامۀ جهان اسلام

18-جعفرشفیعی لنگرودی،شاعر

19-محمدبابائی لنگرودی،شاعر

20-عطا پورحاجی،شاعر و ادیب

21-ضیاء الدین خالقی،شاعر

22-احمدخویشتن دار،شاعر

23-بهروز پورجعفر،شاعر

24-عبّاس رضیئی لنگرودی،شاعر

25-خانم نسرین ستوده؛وکیل دادگستری و مبارز برجستۀ حقوق بشر

26-خانم  مینو مرتاضی لنگرودی،فعّال سرشناس حقوق رنان

27-آرمین لنگرودی،پژوهشگر تاریخ ادیان

این اسامی-البته-شامل همۀ شاعران و نویسندگان لنگرود نیست و بنده تا آنجاکه حافظه ام یاری کرده،نام برده ام.

بهرحال،پدر و آن کتابفروشی چراغی بود که الآن هم توسط برادرم(هادی میرفطروس)روشن است.امیدوارم که چراغ  فرهنگ و اندیشه درآن شهر،همیشه روشن بماند.

-میبدی:جالب است!دریک شهری به آن کوچکی که فرمودید7-8هزارنفرجمعیّت داشت،اینهمه  چهرهء برجسته درادبیّات ایران ظهور پیداکرد…من بخاطرم هست که درآن زمان تیراژ کتاب،مجلات و روزنامه ها درشمال ایران به مراتب از هرنقطهء دیگرایران  بیشتربود و این،خودش نشان می داد که مردم آن منطقه برای علم آموزی و بدست آوردن آگاهی های بیشتر دارای اشتیاق بیشتری بودند…بنابراین کتاب را اولین بار پدرِشما بدست شما داد؟

-دقیقاًدقیقاً!…ما چند تا برادر بودیم ولی مسئولِ ویترین کتاب ها و به اصطلاح«چیدمان کتاب ها»،همیشه من بودم…خیلی بچه بودم.. مخصوصاً تابستان ها از تهران.نویسنده های معروف می آمدند و به کتابفروشی پدرم سر می زدند و به اصطلاح کتابفروشی پدر برای آنان«پاتوق»بود!

-میبدی:شما که پدرتان در یک شهر کوچک کتابفروشی داشته،می خواهم بدانم که کتابفروشی،مشکلاتی هم با دستگاه های امنیّتی داشت ؟

-نه؟ فکرنمی کنم!من یادم نمی آید.برای اینکه کتاب ها به اصطلاح مجوّز داشتند..نه!مشکل خاصی نداشتند… پدرم-ازشماچه پنهان-معتمدشهر و خیلی محبوب و محترم بودند،آدمِ خود-ویژه  و بی آزاری بود و همانطورکه در یکی از برنامه ها عرض کردم:به مناسبت نوروز، اعیان و رؤسای ادارات شهر به خانۀ ما می آمدند و به رسم تبرّک از پدرم«عیدی»می گرفتند به همین جهت، وقتی پدر فوت کردند،اصلاً شهر ، تعطیل شده بود…بهر حال بقول شاعر:

یادشان زمزمۀ نیمه شب ِمستان باد!

تانگویند که از یاد  فراموشانند

                          2

-میرفطروس: درهفتۀ گذشته، عنایت شما به کتابفروشی پدرم-در لنگرود – هم برای بنده و هم برای بیشتر کسانی که در طول 80 سال، کتاب و قلمی  از آن کتابفروشی خریده بودند،بسیار خاطره انگیزبود. از نظر جامعه شناسی و تحقیقات مَیدانی برای درک تحوّلات فرهنگی در سال های 40-50 بنده فکر می کنم که نمونۀ شهرستان لنگرود می تواند نمونۀ خوبی باشد،بهمین جهت،اشارات هفتۀ پیشِ بنده، به یکی-دو توضیح کوتاه و تکمیلی احتیاج دارد که در همین جا عرض می کنم آقای میبدی عزیز!…

 اوّل اینکه در ذکر مُدارا و تعامل بین ادیان مختلف،مانند بهائی ها و ارمنی ها (که پدرم آنرا حاصل«ایران نوین» و خصوصاً«انسان نوین»در دوران رضاشاه  می دانست)،باید به این  نکتۀ جالب هم اشاره بکنم که در آن زمان، فردی بنام «حسن اسلام نظر» صاحبِ بزرگترین میخانۀ شهر بود(حالا خودِ همین اسمِ «اسلام نظر»و رابطه اش با مِی وُ میخانه  هم  بسیار جالب می تواند باشد!!)،ولی اولین تئآترها و نمایشنامه ها در شهر لنگرود،در سالن کوچکی که همین آقای«اسلام نظر»در اختیار اهل هنر قرار داده بود، اجرا شده بود،و یا همّت و تلاش آقای احمد نزهت شعار(در تأسیس سینماهای مختلف)در رشدِ تجدّدگرائی در شهرِ ما  تأثیر داشت.

در رابطه با اجرای نمایشنامۀ معروف«اتلّلو»اثر شکسپیر در لنگرود(درسال44- 45)،باید اشاره می کردم که این نمایشنامه به کارگردانی آقایان«محمد رئیس زاده»و «داوود جوادی» انجام شده بود که هر دو از فارغ التحصیلان برجستۀ تئاتر و هنرهای دراماتیک بودند.این نمایشنامۀ عاشقانه و دراماتیک(با آن لباس ها و دکورهای به غایت هنرمندانه و با شکوه) با هنرمندیِ یکی از زیباترین و شایسته ترین دختران شهر-خانم «سیما ملماسی»-اجراشده بود…بهرحال،بقول نیما:

یادِ بعضی نفرات   روشنم می دارد».

 

سال 1345،انجمن ادبیِ دبیرستان عفت لنگرود

ازراست:محمّدشمس لنگرودی،کریم رجب زادهء لنگرودی،حسین دُرتاج لنگرودی،ابراهیم شکیبائی لنگرودی،خانم رُباب بهشتی لنگرودی،استادمحمدشهدی لنگرودی.

 

عکسی ازجوانان لنگروددرجلوی کتابفروشی میرفطروس،1345

برخی ازجوانان شهردرجلوی کتابفروشی میرفطروس،سال1354

ازراست:

نفراوّل،حبیب(نوری)میرفطروس،نفرچهارم،هادی میرفطروس(مدیرکنونی کتابفروشی).

              

 

 

  «کشف حجاب در دوران رضاشاه» و آقای محمّدامینی

ژانویه 17th, 2016

           ( نامه ای ازایران)

                                                                          ****

تحوّلات دوران رضاشاه پهلوی هرچندکه درغوغاهای سیاسی،موردبی توجهی و بی مهری روشنفکران ایران  بوده،امّاپس ازانقلاب اسلامی،ضرورت بازخوانی یابازنگری تاریخ گذشته،داوری های تازه ای را نسبت به این دوران سرنوشت ساز ایجادکرده است.این امرباعث شده تا رژیم جمهوری اسلامی- باصرف هزینه های فراوان- همچنان درسیاه نمائی وسیاه سازی دوران رضاشاه ومحمدرضاشاه بکوشد،پخش سریال پُرهزینهء«معمای شاه»درشمارِ اینگونه کوشش هااست که باآگاهی وبی اعتنائی مردم(خصوصاً زنان و جوانان ایران)وانتقادشدیدمنتقدان(حتّی درداخل رژیم)باشکست روبرو شده تاآنجاکه دست اندرکاران تلویزیون رژیم اسلامی مجبوربه توقّف این مضحکهء تاریخی شده اند،بااینحال،گوئی که برخی ازروشنفکران ایران هنوز«ازگذشت روزگار»چیزی نیاموخته اند(وظاهراً قرارهم نیست که بیاموزند!!).

آقای محمدامینی که یکی ازسردمداران مبارزات  دانشجوئی درخارج ازکشوربوده و بخاطرشیوه های نادرست در بحث وگفتگو وروشِ سرکوبگرانه درمواجهه بامخالفان فکری خود،ازکنفدراسیون دانشجویان ایرانی(درآمریکا)طرد و اخراج شده بود،دریغاکه پس ازاینهمه سال اقامت درخارج ازکشور،درنگاه به تاریخ وشخصیّت های تاریخ معاصرایران،هنوزاز«بیماری کودکی چپ روی»ورسوبات ایدئولوژیک گذشته آزادنشده است،آخرین نمونهء این رسوبات ایدئولوژیک،گفتگوی اخیرآقای حسین مُهری با آقای محمد امینی(به تاریخ 13ژانویه2016)دربارهء تحوّلات دوران رضاشاه و-خصوصاً- بی مقدارجلوه دادن اقدامات رضاشاه  در 17دی ماه 1314  وآزادیِ زنان ایران است.دراین  به اصطلاح«گفتگو»(که متاسفانه-مثل همیشه-بدون چالشگری وباسکوت سئوآل انگیزو تأئیدآمیزآقای حسین مُهری همراه بوده)،آقای امینی مدعی است که چندسال قبل ازاقدامات رضاشاه،زنان ایران اقدام به کشف حجاب کرده بودندکه نمونهء آن،عکس موجودازاعضای«انجمن نسوان ایران»است».                             

کشف حجاب ِمحمدامینیهیئت مدیرهء انجمن نسوان 

نشسته از چپ به راست: فخرآفاق پارسا، ملوک اسکندری، کبری چنانی، مستوره افشار، نصرت مشیری، صفیه اسکندری، عصمت‌الملوک شریفی.
ایستاده: مهرانگیز اسکندری، بانو چنانی، هائیده افشار، عباسه پایور، قدسیه

امّا،توجهء دقیق به این عکس نشان می دهدکه -برخلاف ادعای آقای امینی-این عکس،در چهاردیواریِ اطاقِ«انجمن نسوان»گرفته شده وبه هیچوجه نشان دهندهء کشف حجاب زنان«درملاء عام»نیست،اینگونه «کشف حجاب»را-الآن-در شرایط سرکوب شدید زنان ایران در جمهوری اسلامی(درمحافل خصوصی و خصوصاًدرعروسی ها) هم می توان یافت که بهیچوجه نشان دهندهء«کشف حجاب»وآزادی زنان درجمهوری اسلامی نیست!.این امر نشان می دهدکه  دروغ،تحریف،گزافه گوئی وتوهین   درآقای امینی،به«اخلاق ثانویّه»تبدیل شده که نمونه های آنرا درمقالات روشنگرآِقای حسن اعتمادی  و دیگران می توان یافت. 

گفتنی است که«انجمن آزادی زنان ایران»،«انجمن نسوان ایران»ودیگرانجمن ها،ادامه دهندگان مبارزات زنان ایران درانقلاب مشروطیّت بودندکه بخاطرشرایط دشوارمذهبی ومخالفت شدیدروحانیون،جلسات شان مخفیانه برگزار می‌شدوازاین گذشته،هیچ زنی اجازه نداشت که  بطورتنها درجلسات شرکت کندبلکه زنان مجبوربودندتا بهمراه یکی از اقوام یاخویشان خود درجلسات حضوریابند.حضوربرخی ازافراد و عناصرکمونیستی دربرخی ازاین انجمن ها(مانند«انجمن بیداری») وخصوصاًموضع گیری های ابهام آمیز«انجمن نسوان ایران» درقبال حکومت رضاشاه (در«کنگرهء بین المللی زنان»،تهران،آذر1311)-متاسفانه باعث تعطیلی نابهنگام این انجمن وانجمن های دیگرشد ولی اعضای آنها در انجمن دولتی«کانون بانوان» متشّکل شدندوبه فعالیّت های خود برای دست یابی به حقوق فردی وآزادی های اجتماعی ادامه دادند.(1)

بنابراین،باوجودتلاش های فراوان،زنان ایران نتوانسته بودند به خواست های شان نائل شوند،واین،تنهادرزمان رضاشاه(در17دی ماه 1314)وخصوصاٌدرزمان محمدرضاشاه (در6بهمن ماه 1342) بودکه زنان توانستندبه آرزوها وخواست های تاریخی شان دست یابند.

حق رای به زنان 5

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چشم بستنِ آقای محمد امینی یاحسین مُهری براین روَندِدشواراجتماعی و بی مقدارجلوه دادن اصلاحات اجتماعی رضاشاه،نه تنها نشانهء انصاف در«برگی ازتاریخ»نیست،بلکه-دقیقاً-کوشش درتحریف و سوداگری باتاریخ  است؛کوششی که تلاش های مذبوحانهء جمهوری اسلامی(درفیلم پُرهزینهء «معمّای شاه»)رانیز-بی اعتبار کرده وبا شکست مفتضانه  روبروساخته است!

امیدوارم که این مختصر،موردتوجه مسئولان«تلویزیون اندیشه»قرارگیرد.

                   شهلا وطنخواه،ازتهران

 

1-دربارهء این انجمن هاوتلاش ها نگاه کنیدبه:بامداد، بدرالملوک.زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید. جلد 1و2،تهران،انتشارات ابن سینا، ۱۳۴۸.

 

نامه‌ای از دکتر مصدّق به هاشمی رفسنجانی!

ژانویه 10th, 2016

اینستاگرام  هاشمی‌رفسنجانی با انتشار تصويری از دست‌خط دکتر محمّد مصدّق، نوشت:

-«در سال ١٣٤٣ بعد از اینکه كتاب «القضيّه الفلسطينّیه» را در سخت‌ترین شرایط ترجمه و منتشر کردم، مرحوم دكتر مصدق نيز كه در احمدآباد مستوفی در حصر بود، با مطالعه «سرگذشت فلسطين» پیغام داد كه از آن نهايت استفاده را كردم و حيف است كه اين كتاب بلامطالعه باقی بماند».

نامهء دکترمصدّق به هاشمی رفسنجانی

 

در تصویری که پایگاه اطلاع‌رسانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام منتشر کرده، در زیر عکس نامهء دکتر محمد مصدق نوشته شده‌: «دکتر محمد مصدق در یازدهم آذر سال ١٣٤٢ در نامه‌ای به‌همراه یک فقره چک، از کتاب سرگذشت فلسطین که توسط هاشمی‌رفسنجانی ترجمه و چاپ شده بود، تجلیل و حمایت کرد»

یادآورمی شویم که این نامه در ص 338 کتاب نامه های دکترمصدّق،بکوشش محمد ترکمان نیز چاپ ومنتشرشده است. 

کوتاه،مثل آه…،5شعرازرضاکاظمی

ژانویه 6th, 2016

 

            1 

آقاي وزير،
باید بروی بمیری!
تمامِ جاده‌ها را هم اگر صاف کنی
او دیگر برنمی‌گردد!

            2 

وقت رفتن
به دست ش سپردم ت،
اما دیگر
بازت نگرداند.
چه نارفیق است خدا

          3 

این خانه،
موریانه نداشت
یاد تو
به جان ش انداخت!

       4              

 چه غم‌انگیز استْ سرنوشتِ ماهی کوچک
وقتی به‌هوای جُفتِ خود
به اقیانوس می‌زند
و نهنگ‌ها،
عاشقَ‌ش می‌شوند!

               5

با هم که قدم می‌زنیم
حسودی‌اَش می‌شود آفتاب،
نه که هیچ‌گاه
قدم نزده است با ماه!

دکترهما ناطق، نویسنده وپژوهشگرممتاز تاریخ معاصرایران درگذشت!

ژانویه 3rd, 2016

هما ناطق، نویسنده، پژوهشگر، استاد دانشگاه سوربن و تاریخ‌نگار دوران قاجار و مشروطه، روز اول ژانویه ۲۰۱۶ در پاریس درگذشت.

هما ناطق

هما ناطق در ۱۳۱۳ در ارومیه ‌زاده شد. او در ۱۹۵۶ با بورس دولت فرانسه برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فرانسه راهی این کشور شد. علاقه او به به رشته تاریخ موجب شد ادبیات را رها کند و به دانشکده تاریخ بپیوندد. ناطق فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته تاریخ از دانشگاه سوربن دریافت کرد.

پژوهش‌های دوره دکتری او بر زندگی سیاسی سید جمال‌الدین افغانی (اسدآبادی) بود. در سال ۱۹۶۹، رساله دکتری ناطق با همکاری «مرکز ملی پژوهش‌های علمی فرانسه (C. N. R. S) با عنوان «اسلام مدرن و سید جمال‌الدین اسدآبادی» به‌صورت کتاب منتشر شد. این اولین اثر تاریخ‌نگاری پژوهشی هما ناطق بود و در زمان انتشار ماکسیم رودنسون، تاریخ‌نگار، جامعه‌شناس و شرق‌شناس مارکسیست فرانسوی بر کتاب ناطق مقدمه نوشت.

ناطق در ۱۳۴۷ به تهران بازگشت. رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، حسین نصر، اولین کتاب ناطق را خوانده بود و پیشنهاد کرد تا ناطق را در دانشگاه استخدام کنند. ناطق از سال ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۹ به تدریس در دانشکده تاریخ دانشگاه تهران مشغول بود. در این سال‌ها او به تدریس این دروس پرداخت: «جنگ‌های ایران و روسیه در سده نوزده»، «تاریخ اجتماعی دوران قاجار»، «روشنفکران عصر مشروطه»، «تاریخچه مشروطیت و قانون اساسی در ایران و عثمانی». پژوهش‌های ناطق در این مدت هم در نشریاتی تاریخی و هم در کتاب‌ها در همین حوزه‌ها منتشر می‌شد. همچنین در این دوره هما ناطق با فریدون آدمیت چندین پژوهش مشترک انجام دادند  که نتیجه آن در کتاب «افکار سیاسی اجتماعی و اقتصادی در آثار منتشر نشده در دوره قاجار» به انتشار رسید.

هما ناطق و فریدون آدمیت در پاریس

با توجه به اینکه ناطق پیش از اینکه به دانشکده تاریخ سوربون بپیوندد سال‌ها ادبیات فرانسه خوانده بود، در دانشکده تربیت معلم تهران نیز استاد ادبیات سده نوزده فرانسه شد. در سال ۱۳۵۲، برای یک سال فرصت مطالعاتی ایران را ترک کرد و به دعوت دانشکده تحقیقات خاورمیانه دانشگاه پرینستون در حوزه «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در سده نوزده» پژوهش کرد و به مدت یک سال در همان دانشگاه درس داد.

دو سال پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، به دنبال انقلاب فرهنگی، هما ناطق به فرانسه بازگشت. مدتی با عنوان پژوهشگر مستقل کار می‌کرد. او که خود یک منبع تاریخی است با پروژه تاریخ شفاهی هاروراد همکاری کرد و در گفت‌وگو با ضیاء صدقی خاطرات خود را در این آرشیو تاریخی ضبط کرد.

ناطق در سال ۱۳۶۳ به عنوان استاد تمام‌وقت در آموزشکده مطالعات ایران‌شناسی دانشگاه سوربن نوین مشغول به کار شد.

کتاب‌ها و مقالات بسیاری به زبان‌های فارسی و فرانسه از هما ناطق منتشر شده است، که از آن جمله می‌توان به «زندگی سید جمال الدین اسد آبادی در رابطه با فرانسه»، «آیین بابی»، «روشنفکران ایرانی در استانبول»، «وصیت‌نامه عباس میرزا»، «روزنامه قانون»، «زنان در مشروطیت»، «انجمن‌های شورایی در مشروطیت»، «رساله مشروطیت»، «بازرگانان در دادو ستد با بانک شاهی و رژی» و «کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی» و «کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران» اشاره کرد.

هما ناطق همچنین مترجم بود؛ او چند اثر مهم تاریخی مانند «چهره استعمارزده» اثر جامعه‌شناس فرانسوی آلبر- ممی و «آخرین روزهای لطفعلی‌خان زند» اثر هارفورد جونز را به فارسی ترجمه کرده است.

از  هما ناطق به عنوان یکی از چند زن متخصص دوران تاریخی سده ۱۹ و اوایل ۲۰ در ایران که به تاریخ از دریچهء مسئله مدرنیته و همچنین رابطه ایران و غرب نگاه می‌کرد، یاد خواهد شد.

به نقل از:رادیوزمانه

چهارعاشقانه از:نیمامعماریان،آرش شریعتی ورضاکاظمی

دسامبر 30th, 2015

 

         1

باران

آبرویم را خرید

شبیه مردی که گریه نمی‌کند

                     به خانه برگشتم!

                       نیما معماریان

2
یلدا

آخرین دلبریِ پائیز است

مانند زنی که درست لحظهٔ رفتن،

گیسوان مشکی بلندش را باز می کند…!
              آرش شریعتی

     3
باید بروم
این‌جا،
هیچ‌کدام زبانِ هم را نمی‌فهمیم
نه من-
که مُدام از تو می‌گویم
نه صاحب‌خانه-
که مُدام از اجاره بهاء!

            رضا کاظمی 

    4

پروازهیچ پرنده ای را

حسرت نمی برم

وقتی قفس

چشم های توباشد!

          رضاکاظمی

 

 

  به نقل از:  کوتاه،مثل آه…

 (100عاشقانهء شعرجوان امروز)

        بکوشش مینا راد

 

به یاد وطن،ملک الشعرای بهار

دسامبر 18th, 2015

قصیده‌ء«به یاد وطن» که به «لزنیه» معروف شده‌،آخرین قصیده‌ء استاد ملک الشعرای بهار است که به هنگام اقامت وی دربیمارستان دهکدهء«لزن Leysin  در سویس سروده شده است.قصیده ای که ضمن تصویرِزیبائی های دهکدهء «لزن»، حسرت و حرمان و غربت و اندوهِ خویش را از دوریِ وطن  ابراز می کند.بخشی از این قصیدهء غمناک را می خوانیم:

 مِه کرد مسخّر دره و کـوه «لزن» را
پُر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
گیتی به غبار دمه و میغ، نهان گشت
گفتی کــه برُفتنــد بــه جاروب، لزن را
گم شد ز نظـر کنگره‌ی کوه جنوبی
پوشیـد ز نظارگی آن وجه حسن را 
آن بیشه که چون جعد عروسان حبش بود
افکند به ســر مقنعه‌ی بُــرد یمن را 
برف آمد و بر سلسله‌ی آلپ کفن دوخت
و آمد مه و پوشید به کافور، کفن را 
کافور برافشاند کز او زنده شود کوه
کافور شنیدی کــه کند زنده بدن را
من بر زبر کوه نشسته به یکی کاخ
نظاره‌کنان جلوه‌گه سرو و سمن را 
ناگاه یکی سیل رسید از دره‌ای ژرف
پوشید سراپای در و دشت و دمن را
هر سیل ز بالا به نشیب آید و این سیل
از زیـر به بالا کند آهیختـه تن را 
گفتی ز کمین خاست نهنگی و به ناگاه
بلعید لزن را و فرو‌بست دهن را 
مرغان، دهن از زمزمه بستند، تو گویی
بردند در این تیرگی از یاد، سخن را
خور تافت چنان کز تک دریا به سر آب
کس درنگرد تابش سیمینه لگن را 
تاریک شد آفاق تو گفتی که به عمداً
یکبــاره زدند آتش، صد تل جگن را
گفتی که مگر جهل بپوشید رخ علم 
یا بـرد سفه آبــروی دانش و فن را 
گم شد ز نظر آن همه زیبایی و آثار
وین حال فرا یاد من آورد وطن را
شــد داغ دلم تازه کــه آورد به یادم
تاریکی و بـد روزی ایـران کهن را
آن روز چه شد کایران ز انوار عدالت
چون خلد برین کرد زمین را و زمن را
آن روز که از بیـخ کهن‌سال فریدون
برخاست منوچهر و بگسترد فنن را
آن روز که گودرز، پی دفع عدو کرد
 گلرنگ ز خون پسران، دشت پشن را…

محمود بهشتی لنگرودی اعتصاب غذا کرد

دسامبر 3rd, 2015

محمودبهشتی لنگرودی

 

محمود بهشتی لنگرودی سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران در زندان اوین دست به اعتصاب غذا زده است. این اعتصاب غذا از روز پنجشنبه ۵ آذر ماه شروع شده و به دلیل بی اعتنایی مسئولان در روز چهارشنبه ۱۱ آذر ماه رسانه ای شده است.
محمود بهشتی لنگرودی در نامه ای که توسط کانون صنفی معلمان منتشر شده، نوشته است:

به این وسیله اعلام می نمایم:
اینجانب محمود بهشتی لنگرودی که ۲۵ سال از عمر خود را صرف تعلیم و تربیت فرزندان این مرز و بوم کرده و بیش از ۱۵ سال نیز در قالب فعالیتهای صنفی، در خدمت فرهنگیان عزیز بوده ام، در اعتراض به حکم ناعادلانه قاضی صلواتی “مبنی بر ۹ سال حبس”، از جانب دادگاه چند دقیقه ای، از پنجشنبه، ۵ آذر ۱۳۹۴ به صورت رسمی در اعتصاب غذا به سر می برم، به این امید که مسوولان، به ویژه مسوولان قضایی با شنیدن فریاد تظلم خواهی اینجانب، نسبت به توقف اجرای حکم تا زمان اعاده دادرسی در دادگاهی صالح، علنی و با حضور هیات منصفه اقدام نمایند.
این خبر صرفا جهت ایجاد فرصت برای مسوولین جهت رسیدگی به خواسته هایم، تا این لحظه، چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴ اعلام عمومی نشد.
بدیهی است که مسوولیت هر اتفاق ناخوشایندی که طی دوران اعتصاب غذا متوجه اینجانب شود به عهده همه کسانی خواهد بود که ظلم مذکور را در حق من مرتکب شده و یا در برابر این دادخواهی سکوت و بی تفاوتی اختیار می کنند.

محمود بهشتی لنگرودی
۱۱آذر ۱۳۹۴-اوین

 

 

بیانیه­ء کانون نویسندگان ایران به مناسبت هفدهمین سالگرد قتل نویسندگان آزادی­خواه، محمد مختاری و جعفر پوینده

دسامبر 2nd, 2015

 

 

محمدمختاری ومحمدجعفرپوینده 1

در هفدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و جعفر پوینده، یاد عزیز آن جان باختگان راه آزادی را گرامی می­داریم. مرگ جانگداز آن جان­های عاشق با گذشت این همه سال هنوز بر جسم و جان آزادی­خواهان ایران و جهان آتش می­زند. سهل است، حتی یادآوری این داغ شرربار روح و روان انسان­های آزاده را می سوزاند، و ای بسا برخی کسان، از همین رو، مصلحت را در دم فروبستن و سوختن و ساختن با این داغ بدانند. اما کانون نویسندگان ایران، هم به عنوان مدافع پیگیر آزادی بیان و ادامه دهنده­ء راه پوینده و مختاری و همه­ی رهروان راه آزادی وهم در مقام جوینده­ی حقیقتِ کل قتل­های سیاسی – عقیدتیِ موسوم به زنجیره­ای، نه تنها سوختن دراین داغ را به جان می­خرد و بر این فاجعه­ء اجتماعی چشم نمی­بندد بلکه درعین مقاومت در برابر هرگونه ستم و سرکوب با صدایی هرچه رساتر برای ستمدیدگان این فاجعه دادخواهی می کند. کانون بر آن است تا زمانی که این غده­ی سرطانی همچنان در دل جامعه­ی ایران جا خوش کرده و جولان می دهد، تا زمانی که صداهای دادخواهانه و اعتراضی همچنان با داغ و درفش و سرکوب و خفقان رو به رو می­شوند، هیچ انسانی نمی­تواند خود را آزادی­خواه بنامد مگر آن که برای جراحی و از میان برداشتن این غده­ء انسان سوز و دیگر بسترهای آزادی ستیزی در جامعه ی ایران به پا خیزد.

فاجعه­ء  قتل­های سیاسی – عقیدتی در این سال­ها بی­شک از برخی جهاتِ مهم مورد اعتراض و نقد و ریشه یابی قرارگرفته است. اما زوایای پنهان و کتمان شده­ء آن به علت فضای سنگین سرکوب و اختناق همچنان ناروشن باقی مانده، و آنان که جرأت ورود به این زاویه ­ها را به خود داده ­اند، از جمله ناصر زرافشان عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل خانواده­های قربانیان این قتل­ها، متحمل هزینه­ هایی بس گزاف شده­اند. رئیس وقتِ کمیسیون اصل نود مجلس بر همین زاویه­ء  کتمان شده انگشت گذاشت آن گاه که اعلام کرد: ما در بررسی قتل­های زنجیره­ای به جایی رسیدیم که جلوتر از آن نمی­توانستیم برویم. کانون نویسندگان ایران در این سال­ها همواره بر چند نکته­ء مهم و کلیدی تأکید کرده که می­تواند این زوایای پنهان را تا حدود زیادی روشن کند. نخست این که شمار قتل­های زنجیره­ای بسی بیش از آن است که به کشتار چهار نفر یعنی  پروانه اسکندری، داریوش فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده محدود شود. از آن زمان به بعد، علاوه بر ده­ها نام دیگر، از این نام­ها نیز به عنوان قربانیان قتل­های زنجیره­ای یاد شده است: غفار حسینی، احمد میرعلایی، علی اکبر سعیدی سیرجانی، احمد تفضلی، ابراهیم زال­زاده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجی­زاده  و فرزند خردسالش، کارون. افزون بر این، قرار بود شمار دیگری از نویسندگان را با اتوبوس به اعماق دره پرتاب کنند، کشتاری دسته جمعی که البته ناکام ماند. نکته­ی دیگر آن که آمران این قتل­ها را باید در رده ­هایی بالاتر از رده­ء مأموران دست چندمی از نوع سعید امامی و مصطفی کاظمی و امثال آنها جست و جو کرد. همان مقدارِ بس ناچیز از اعترافات متهمان که به بیرون درز کرد نشانگر این حقیقت بی چون و چراست  که تصمیم گیری در مورد این قتل­ها فراتر از اختیارات کسانی بوده که به عنوان متهم معرفی شدند. اما وجه مهم دیگری که کانون بر آن تأکید کرده و همچنان می­کند این است که خفه کردن مختاری و پوینده نه قتل معمولی بلکه جنایتی مضاعف است، به این معنا که در جریان آن علاوه بر سلب حق حیات از دو انسان، آزادی­خواهی و دگراندیشی نیز به مسلخ کشیده شده است. به یاد داریم که اندکی پس از قتل­های آذر 1377، دادستان سازمان قضایی نیروهای مسلح به عنوان مرجع رسیدگی به پرونده اعلام کرد متهمان درباره­ء  مقتولان ادعاهایی دارند که باید آنها را با استناد به ماده ی 226 قانون مجازات اسلامی اثبات کنند. مادهء 226 قانون پیشینِ مجازات اسلامی چنین مقرر کرده بود: «قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق  قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات کند.» به این ترتیب، به گفته­ء مرجع رسیدگی به پرونده، قاتلان ادعا کرده بودند که پوینده و مختاری و فروهرها را به دلایل شرعی کشته ­اند. این ادعا هیچ معنایی نداشت و ندارد جز آن که این انسان­ها را به دلیل عقاید دگراندیشانه و فعالیت­های آزادی­خواهانه شان کشته ­اند. یادآور می­شویم که برخی از متهمان در دادگاه همین ادعای «استحقاق کشته شدن» را درباره­ء  مقتولان مطرح کردند، و این با وجود تمام تلاش­ها و ترفندهایی بود که پنهان کنندگانِ حقیقتِ قتل­ها برای انصراف متهمان از طرح این ادعا به کار بستند، چرا که می­خواستند و همچنان می­خواهند مواد قانونی از نوع ماده­ء فوق را، که به توحش و آدم کشی جنبه ی قانونی می دهند، محفوظ نگه دارند تا با استناد به آنها بتوانند به طور قانونی نیز صدا­های آزادی­خواهانه­ را در گلو خفه کنند. پنهان سازیِ عامدانه­ء همین حقیقت است که، به نظر کانون نویسندگان ایران، جنایتی است دیگر – علاوه بر جنایت سلب حق حیات – در حق قربانیان قتل­های زنجیره­ای، از جمله دو نویسنده­ء  آزادی­خواه و دو عضو صادق و پیگیر کانون نویسندگان ایران، محمد مختاری و جعفر پوینده. و ما همچنان دوره خواهیم کرد داستان روشنگرانه، هرچند دردناکِ، این جنایت مضاعف را بر سر هر کوی و برزن، تا آن زمان که پرده برافتد، ابعاد پنهان این جنایت برای مردم ایران و جهان سراسر آشکار شود، آمران و عاملان آن به سزای اعمال ننگین شان برسند و زمینه­ء  تکرار این توحش انسان ستیزانه از جامعهء ایران رخت بربندد.

در هفدهمین سالگرد قتل وحشیانه و تبهکارانه­ء  جعفر پوینده و محمد مختاری، روز جمعه 13 آذر 1394 ساعت 5/2 بعد از ظهر مزار آن جان باختگان راه آزادی را در امام­زاده طاهرِ کرج گلباران می­کنیم.

 

         کانون نویسندگان ایران

10 آذر 1394

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(۳)،علی میرفطروس

نوامبر 30th, 2015

ماجرای «دریفوس» و دکترمظفربقائی!

*امیل زولا:پرونده سازی علیه دریفوس، ناشی از«جنونِ و بلاهت و تخیّلات دیوانه وار و اَعمال پلیسی پَست و سُنّت های تفتیش عقاید و جبّاریّت و لذّت بردنِ چند ستاره به دوش به بهانۀ وهن آورِ صلاح دولت بود».

*دکتر بقائی:« رادیوهای دولتی از اواسط سال31 تا تقریباً زمان حاضر،همیشه،کم و بیش،برای تبلیغ برضد من و دوستان من بکار رفته است.قلم های ما را شکستند و روزنامه های ما را  توقیف کردند،در حالیکه ما هیچ  نوع وسیلۀ دفاعی نداشتیم،همه گونه وسیلۀ حمله به ما  در دست مخالفین بود».

***

شکست  سخت ارتش فرانسه از آلمان(پروس) در سال 1870 ،اسارت امپراطور فرانسه (ناپلئون سوم) و ازدست دادنِ ایالت های «الزاس»و«لورِن»،جامعۀ فرانسه را دچار سرشکستگی و شرمساری شدیدی کرده و ضرورت انتقام، فرانسویان را درگیرِ شدیدترین منازعات وطن پرستانه ساخته بود و لذا،ارتش فرانسه -بعنوان یک«قربانی»- در اذهان عمومی دارای اعتبار عاطفی شدیدی شده بود.در این میان ،ماجرای«آلفرد دریفوس» نقطۀ حساسی بود که توانست همۀ کمبودها و کینه های شکست از آلمان را متوجۀ خود سازد.

در 15 اکتبر 1894،آلفرد دریفوس،افسر یهودی ارتش فرانسه، به جرم جاسوسی و خیانت درجنگ فرانسه و آلمان ،دستگیر و در دسامبر‌‌ همان سال به تبعیدِ ابدی در جزیره ای دور افتاده بنام«جزیرۀ شیطان» محکوم شد.پس از حدود پنج سال،کشف اسناد و مدارک تازه، دریفوس را بی‌گناه نشان می‌داد و محاکمۀ وی را ناشی از یهودستیزیِ درحال رُشد در اروپا می دانست.این امر باعث بحث ها و مناظرات بسیاری در محافل حقوقی و مطبوعاتی فرانسه شد.

ماجرای-دریفوس-

در همین رابطه،در ژانویۀ 1898 امیل زولا درنامۀ اعتراض آمیزی با نام«من متهم می‌کنم!»،ماجرای دریفوس را از حوزۀ حقوقی و قانونی به عرصۀ روشنفکری  کشاند.او ضمن اعتراض به پرونده سازی علیه دریفوس،آن راناشی از«جنونِ وبلاهت و تخیّلات دیوانه وار و اَعمال پلیسی پَست و سُنّت های تفتیش عقاید و جبّاریّت و لذّت بردنِ چندستاره به دوش…به بهانۀ وهن آورِ صلاح دولت»نامید[73].

در فضائی ازهیجان و هذیان و هلهله و هیاهوی توده های عوام ،نامۀ زولا نوعی توهین به مقامات ارتش بشمارآمد و کینۀ ملّی گرایان عوامفریب را علیه وی برانگیخت بطوری که بسیاری ازخانواده های فرانسوی نام ظرفِ«ادرار»را«زولا»نامیدند.

در 13فوریۀ 1898 زولا بخاطر نوشتن«من متهم می کنم!»،دستگیر و به یک سال زندان و پرداخت سه هزار فرانک جریمۀ نقدی  محکوم شد و نشان معروف«لژیون د نور»نیز از او پس گرفته شد.

 نامۀ زولا،بی تفاوتی و سکوتِ جامعۀ روشنفکری فرانسه را  درهم شکست زیرا بلافاصله پس از انتشار نامۀ او،بیانیه‌ای با امضای حدود ۳۰۰ نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان فرانسه منتشر شد که در آن،محاكمۀ دریفوس،غیرقانونی اعلام شد و به محاكمۀ زولا نیز اعتراض گردید.

 در یک آشوب و  نزاعِ عظیم اجتماعی،پس از انتشار بیانیۀ روشنفکران،ارتش و دادگستری فرانسه مجبور به عقب ‌نشینی شدند و در احكام خود تجدید نظر كردند بطوری که در 20 ژوئیۀ 1906 با اعادۀ حیثیّت از دریفوس،تمام مراتب و درجات نظامی وی به او بازگردانده شد و دریفوس پس ازگذراندن سال های سیاه و مرگبار در«جزیرۀ شیطان»،طی مراسم باشکوهی در برابر سربازان و فرماندهانی که زمانی بر او«تُف» کرده بودند،بعنوان«شوالیه»به دریافت نشان معروف«لژیون د نور» مفتخر گردید.

                                            دکترمظفربقائی در دادگاه نظامی

دکترمظفربقائی در دادگاه نظامی

از آن روز[74]ما خائن شدیم،ما رجّاله شدیم،ما چاقوکش شدیم،از نهضت ملّی منحرف شدیم،ما قاتل شدیم،پروندۀ قتل و پروندۀ جنایت برایم ساختند ولی پروندۀ دزدی نتوانستند بسازند…ماه ها و هفته ها رادیوی دولتی و جراید منتسب به دولت های مختلف،این متهم[مظفربقائی]را زمانی قاتل و منافق و مرفقی،گاهی عامل امپریالیسم انگلیس و آمریکا،روزگاری مزدورِ سیاست شمالی و چندی نوکرِ دربار و ماجراجو و جاه طلب نامیده اند… ما  در این چندسال اخیر،هیچ نوع وسیلۀ ابرازعقیده و بیان حقایق  دراختیار نداشته ایم.رادیوهای دولتی از اواسط سال31 تا تقریبا ًزمان حاضر،همیشه،کم و بیش،برای تبلیغ برضد من و دوستان من بکار رفته است.قلم های ما را شکستند و روزنامه های ما را  توقیف کردند،در حالیکه ما هیچ  نوع وسیلۀ دفاعی نداشتیم،همه گونه وسیلۀ حمله به ما  در دست مخالفین بود… » [75].        

کیفیّت اتهامات و پرونده سازی ها علیه دکترمظفربقائی یادآور ماجرای دریفوس است.این ماجرا نیز در اوج تنش های سیاسی  و آشفتگی های اجتماعی روی داد.تنش هائی که از یکطرف باناکامی و بُن بست مذاکرات مربوط به نفت،و از طرف دیگر،با قدرت گیری روزافزون حزب توده همراه بود. چنانکه گفته ایم [76]:یکی از ویژگی‌های ذاتیِ جامعۀ توده وار( پیشامدرن)عصَبیّت،خشونت و پرخاش نسبت به«دیگران» است، این «دیگران» می‌تواند آئین‌ها و اندیشه‌های «غیرِ خودی» باشد یا یک «مُدّعیِ سیاسیِ دیگر».از این رو،جامعه در کشاکش‌های دائمی وکشمکش‌های ویرانگرِ مدّعیّان، از عصبیّتی به عصبیّتی دیگر و از خشونتی به خشونتی دیگر پرتاب می‌شود … تبلور عینی چنین شرایطی، یک«جامعۀ کلنگی» است[77]،جامعه‌ای که در آن،«کلنگ» جای«مهندسیِ آرام اجتماعی» را می‌گیرد و «تودۀ عوام» و«عوام توده‌ای» -هر دو – در مقابله با رقیب، به دشنه و دشنام و عوامفریبی  توسّل می‌جویند.رهبران سیاسی و روشنفکران چنین جامعه‌ای،عموماً، در«لحظه» زندگی می‌کنند و لذا فاقد آینده‌نگری و برنامه ‌ریزی‌های درازمدّت هستند و عموماً، منافع ملّی، تحت الشعاعِ مطامع شخصی یا مصالح سیاسی – ایدئولوژیک قرار می‌گیرد و …اینچنین است که در شرایط حسّاس و سرنوشت‌ساز، روشنفکران و رهبران سیاسی جامعه نیز با «فرهنگ کلنگی»، تیشه به ریشه می‌زنند و همراه با عقب‌مانده‌ترین اقشار جامعه،فریاد می‌کشند:

 -حوالۀ سرِ دشمن؛ به سنگِ ‌خاره کنم!

 دوران پُرآشوبِ ملّی شدن صنعت نفت و خصوصاً ماه های منجربه 28 مرداد 32 نمونۀ غم انگیزی از چنین جامعه‌ای بود.درفضائی از هیجان و هذیان و هلهله و هیاهو، به روایت دکتر بقائی:

 -«رادیو و روزنامه های دولتی مرا-مرتباً- قاتل معرفی می کردند،سیل طومار و تلگراف به مجلس شورای ملّی سرازیر شد.توطئه ای برای طرد من ازمجلس،طرح و ترتیب داده بودند»[78].

 در این میان،درخواست عبدالعلی لطفی،وزیردادگستری مصدّق، ازمجلس برای سلب مصونیّت پارلمانی دکتربقائی،داغ ترین موضوع روز در پروندۀ قتل افشارطوس بشمار می رفت[79].اکثریت قاطع اعضای کمیسیون دادگستری مجلس متشکّل ازحامیان و هواداران مصدّق بود[80] و رئیس کمیسیون(سیدابراهیم میلانی،نمایندۀ مردم تبریز)دراین باره گفت:

  -«اگر پروندۀ قتل افشارطوس به دست من برسد،تصرف در پرونده،امری محال خواهد بود…من خود-کاملاً-به این مسئولیّتی که متوجۀ ماشده،واقف هستم وخودِ بنده شخصاً مسئولیّت وجدانی را بالاتر از همه چیز می دانم و بهیچوجه و به هیچ قیمتی حاضر نیستم برای آیندۀ خود،کمترین ناراحتیِ وجدان بخرم….خوشبختانه مادۀ 185 آئین نامۀ مجلس،اختیارات وسیعی برای تحقیقات و رسیدگی و بازجوئی ازمتهمین و حتّی اشخاص متفرقه در قدرت کمیسیون دادگستری گذاشته،ما اوّلاً این پرونده را دو-سه بار،مکرّر،رسیدگی خواهیم کرد و از طرفی،اگرمتهمین،مدّعی ساختگی بودن پرونده باشند و اقاریرِ متهمین را جعل و یا بر اثر اجبار بدانند،ماتمام متهمین را درکمیسیون خواهیم خواست و بار دیگر از آنها توضیح خواهیم خواست و حتی اگر ممکن است از کسانی که نامی هم از آنان در پرونده  برده شده،برای ادای توضیحات درکمیسیون دادگستری  دعوت کنیم [تا]واقعاً جای هیچگونه شبهه ای باقی نماند»[81].

کریم سنجابی،عضو حقوقدان کمیسیون دادگستری مجلس نیز متعّهد شد تا پروندۀ بقائی را با انصاف و بیطرفی  بررسی کند و در صورت احراز بی گناهی وی،چنان دفاعی از بقائی نماید که «دفاع معروف امیل زولا از دریفوس را تحت الشُعاع قرار دهد»[82].

در 7 تیرماه فرمانداری نظامی تهران اعلام کرد«تاتعیین تکلیف دکتربقائی[درمجلس]پروندۀ قتل افشارطوس به دادگاه فرستاده نخواهدشد»[83].این امر نشان می دهدکه هدف اصلی در این پرونده،شخص دکتر مظفر بقائی بوده است!

در 9 تیر ماه دکتربقائی از هیأت رئیسۀ مجلس شورای ملّی تقاضاکرد تا پروندۀ قتل افشارطوس از دست حکومت نظامی  خارج و برای بررسی به محاکم دادگستری واگذار شود و نیز هیأت رئیسۀ مجلس  با طرح سئوآلاتِ وی در کمیسیون دادگستری مجلس موافقت کند و ضمناً به او فرصت دهند که همین رونوشت پرونده ای را که در کمیسیون  موردمطالعه است،قرائت کند.بقائی همچنین از هیأت رئیسۀ مجلس تضمین خواست تا به او اطمینان دهند که پس از توضیحات وی،در پروندۀ اصلی که در اختیار دولت است،دست بُرده نشود[84].

در 29 اردیبهشت 32 دکتر بقائی از هیأت رئیسۀ مجلس شورای ملّی تقاضاکرد جلسه ای تشکیل دهند تا او مدارک مربوط به قتل سرتیپ افشارطوس را در صندوق مجلس به امانت  بگذارد[85] و سپس،در تاریخ 2خرداد 32 دکتربقائی اسناد مربوطه به جریانات اخیر را -مُهر و موم شده- در اختیارمجلس گذاشت و در صندوق اسناد مجلس ضبط گردید[86] .دکتر مصدّق از ارسال«عین پروندۀ قتل افشارطوس» به کمیسیون دادگستری مجلس خودداری نمود[87] ولی باتقاضای دو بارۀ این کمیسیون،دولت،«رونوشتِ مصدَّق(تصدیق شدۀ) پرونده»را به کمیسیون دادگستری مجلس فرستاد و قرارشد  هر روز- درحضورنمایندۀ فرمانداری نظامی و دادستان نظامی ارتش- رونوشت پرونده با اصل باهم مقایسه شود تا «اطمینان حاصل شود که دو پرونده بایکدیگر تفاوتی ندارند»[88].

مقایسۀ«رونوشت پرونده» و کم و کیف تشکیل آن و خصوصاً دفاعیّات روشنگر دکتربقائی،ضمن اینکه فضای مجلس را به نفع دکتربقائی تغییر داد[89]، بازجوئی،تحقیقات و دلایل بیشتری را ضروری ساخت،لذا، چند روز بعد،کمیسیون دادگستری مجلس  صلاح دید تا پیگیری پروندۀ اتهامی دکتربقائی را متوقّف کند و بدین وسیله خود را از فشارهای دولت و دولتیان  آزاد سازد.بنابراین،سیدابراهیم میلانی،رئیس کمیسیون دادگستری مجلس،طی مصاحبه ای مطبوعاتی اعلام کرد:

کمیسیون دادگستری[مجلس] از درخواست ارسال پروندۀ قتل افشارطوس به مجلس منصرف شده است»[90].

با تجدید انتخابات کمیسیون دادگستری مجلس و انتخاب نمایندگانی از مخالفان مصدّق،خودداری دکترمصدّق برای ارسال اصل پروندۀ قتل افشارطوس به مجلس امری مُسلّم بود.از این گذشته استیضاح دولت مصدّق به اتّهام«شکنجۀ متهمان به قتل» توسط علی زُهری[91] و نگرانی مصدّق از رأی عدم اعتماد مجلس[92] ،باعث شد تا مصدّق در 5 مرداد 1332 طی یک پیام رادیویی، مردم را به رفراندوم برای انحلال مجلس فراخوانَد.برای جلوگیری از انجام رفراندوم،اعضای فراکسیون آزادی و نهضت ملّی،در مجلس متحصّن شدند و سخنگوی اقلیّت مجلس گفت:«ما به سازمان ملل  شکایت خواهیم کرد»[93].

 برگزاری رفراندوم (درروزهای12 و18مرداد32) پروندۀ قتل افشارطوس را به موضوعی «دست دوم» تبدیل کرد و عملاً آن را از حوزۀ سیاست روز،خارج ساخت.

دکتربقائی-مانندبسیاری از یاران دکترمصدّق- رفراندوم برای انحلال مجلس را غیرقانونی می دانست[94] .او در تلگرامی به دکترمصدّق ضمن اعتراض به انجام رفراندوم تأکیدکرده بود:

 -«به شرط عدول جنابعالی از عمل غیرقانونی و خطرناک رفراندوم،حاضرم به فوریّت از نمایندگی مجلس شورای ملّی استعفاء داده و از مجلس،مستقیماً خود را تسلیم زندان شمانمایم،زیرا من همه چیز را برای نجات مملکت می خواهم و اگراین عملِ من  وطنم را از تجزیه و خطرات دیگر نجات دهد،آمادۀ تحمّل همه گونه شداید هستم….جان ما فدای وحدت ایران عزیز»[95].

با انجام رفراندوم انحلال مجلس و رویداد 25 مرداد 32 –که بقائی آنرا«کودتای ساختگی دولت مصدّق» نامید،او توسط نیروهای دولتی  بازداشت و زندانی شد.

شاهد،26مرداد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پس از 28 مرداد 32 و روی کارآمدنِ دولت سرلشکر زاهدی،بقائی سیاست های دولت وی دربارۀ ایجاد رابطه با دولت انگلیس و عقد قرارداد با کمپانی های نفتی را شدیداً مورد انتقاد قرارداد[96].او حتّی از محاکمۀ دکترمصدّق در دادگاه نظامی و نیز از شکنجۀ دستگیرشدگان توده ای انتقادکرد ونوشت:

-«این روش مبارزه با حزب توده،غلط است.درجنگ ِ میان سرنیزه و فکر،همیشه سرنیزه مغلوب شده است.کسانیکه با گرفتن یک کارگرِ ستمدیده و گرسنه نگهداشتنِ یک عائله و آزادگذاشتن سران حزب توده،تصوّرمی کنند[که]با این حزب  مبارزه می نمایند،یا نمی فهمند یا سوء نیّت دارند»[97].

بقائی در انتقاد از محاکمۀ دکترمصدّق نوشت:

    -«هیچ دادستانی حق ندارد به متّهم توهین کند.دادگاه باید بین دورانِ خدمت دکترمصدّق و زمان انحراف او  تمییزقائل شود.محکومیّت مصدّق السطنه نباید طبق میلِ دشمنان ایران،بصورت محکومیّت ملّت ایران  جلوه گر شود»[98].

 

روزنامهء شاهد،دادستان 2

 

     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                      

 «قانون امنیّت اجتماعی»؛ضررها و ضرورت ها

یکی از اختلافات اساسی دکتربقائی با مصدّق-چنانکه گفتیم- تصویب«قانون امنیّت اجتماعی»در اوّل آبان 1331بود.با توجه مذاکرات مربوط به نفت و ضرورت  ثبات و آرامش درجامعه  و نفوذ روز افزون حزب توده -خصوصاً در کارخانجات ،مدارس و دانشگاه ها و در نتیجه،اعتصابات و میتینگ های زنجیره ای آن حزب،تصویب و اجرای«قانون امنیّت اجتماعی»هر چند لازم و ضروری می نمود،امّا کلمات نسنجیده،دو پهلو و جملات قابل تفسیر در متن قانون باعث مخالفت ها و نگرانی های عموم مطبوعات و رهبران سیاسی گردید[99].ظاهراً،پس از رد طرح استقرار مجدّدِ حکومت نظامی ازطرف مجلس،دولت مصدّق همان انگیزه و اهداف استقرارحکومت نظامی را در لفّافۀ دیگری بنام«قانون امنیّت اجتماعی»دنبال می کرد.بی خبری حقوقدانان و یاران نزدیک دکتر مصدّق(مانند دکترعلی شایگان)ازکم و کیف تدوین این قانون و ابهامات و تناقضات ماهوی آن با قانون اساسی مشروطیّت ناظر به حقوق اساسی مردم-و خصوصاً،تأکید «قانون امنیّت اجتماعی» بر گزارش های غیرقابل استیناف کارمندان و رؤسای ادارات و گسترش مسئولیّت آنان تاحد«ضابطین دادگستری»به منظور مبارزه با اعتصابات و اجتماعات و «اخلالگران در نظم و آرامش عمومی»و«عاملان ایجاد اضطراب و تشویش»،این قانون خام و نسنجیده را به سان«حربۀ دو دَم»(بقول دکترعلی شایگان) آماج انتقادات شدیدی ساخت.دکتر بقائی که بخاطر مصالح نهضت ملّی و مبارزه با دولت انگلیس، درگذشته از برخی اقدامات و اختیارات غیرقانونی دولت مصدّق حمایت کرده بود،اینک ضمن قبول تأسف از حمایت های گذشته و با تأکید بر اینکه:مخالفت با دکترمصدّق«نوعی انتحار سیاسی»و«برخلاف جریان آب شناکردن»است،با یادآوری شعار اساسی حزب زحمتکشان(«ما براى راستى و آزادى قیام کرده ایم»)،به مخالفت با«قانون امنیّت اجتماعی» پرداخت و آنرا «یک سنّت خطرناک برای آینده»نامید.بقائی با قبول شرایط استثنائی کشور و ضرورت قانون های استثنائی،به ضررهای «قانون امنیّت اجتماعی»اشاره کرد و لذا «مُصرّاً از جناب آقای نخست وزیر-که عُمری را در راه آزادی و ایجاد یک عدالت اجتماعی گذرانده اند»-تقاضای لغو و عدم اجرای«این لایحه که نتیجۀ  القائات دشمنان دوست نمای ملّی ایران می باشد»را نمود[100].

سخنگوی دولت(حسین فاطمی) اگر چه در برابر انتقادات نمایندگان مجلس وعدۀ ترمیم و حتّی لغو این قانون را داده بود[101]،امّا هیچ اقدامی در این باره انجام نشد.به جرأت می توان گفت که اگر«قانون امنیّت اجتماعی»با مشورت و شفّافیّت بیشتری تدوین و تصویب می شد،چه بساکه از آنهمه تنش های سیاسی-آنهم درشرایط حسّاس مذاکرات مربوط به نفت-جلوگیری می شد.

 

 

 

 

 

 

 

دکتر بقائی ضمن هشدار از اجرای این قانون،پرسیده بود:

-«آیا در آینده،این قانون -بعنوان یک سابقۀ خطرناک- آلتِ دست و ابزاری برای اختناق آزادیِ ما نخواهد شد؟آیا هم اکنون این قانون برای ازبین بردن صمیمی ترین دوستان و سربازان نهضت ملّیِ ما بکار نخواهد رفت؟آیا این قانون وسیله نخواهدشد که توده ای ها و ایادی نقاب زدۀ استعمارسیاه و سرخ  در ایجاد یک خفقان عمومی و بالنتیجه ،ایجاد یک محیط پُر از یأس و عدم اعتماد بکوشند؟…»[102].

 رَوَند حوادث آینده نشان داد که نگرانی های دکتربقائی در این باره  درست بوده زیرا بعد از 28 مرداد 32 و با ادامۀ انتقادات بقائی از دولت زاهدی،وی براساس همین«قانون امنیّت اجتماعی»-بارها- دستگیر و به شهرهای دورافتاده و نواحی گرمسیر تبعید گردید.بقائی دراین باره می گوید:

من ازقانون امنیّت اجتماعی آقای دکترمصدّق   مُنتفع شدم زیرا بوسیلۀ این قانون بود که موفق شدم قسمت های عُمده ای از وطن عزیزمان را –از جزیرۀ هرمز تا منطقۀ اراک،ازمنطقۀ جیرفت تا خاک بلوچستان- دیدن کنم…در طی دو سال اولیّۀ حکومت تیمسار زاهدی-دائماً-به استناد همین قانون،در تبعیدبودم»[103].

 

 

دفترکاربقائی 1

  دفتر کارِ دکتر بقایی پس ازبازداشت وی درفروردین ۱۳۶۶

 

نمای بیرونی 1

     نمای بیرونی خانۀ دکتر بقایی کرمانی

 

_________________________

پانویس ها:

[73]ـ سارتر،پیشین،ص142

[74]– اشارۀ دکتربقائی به کشف «اسنادخانهء سدان»،نمایندۀ شرکت نفت انگلیس درتهران است.ذکرنام یکی ازبستگان نزدیک مصدّق موجب بروزاختلاف بین بقائی ومصدّق شده بود.برخی ازاین اسناد درشورای امنیّت سازمان ملل متحدونیزدردادگاه لاهه برای استیفای حقوق ایران  مورداستنادواستفادۀ دکترمصدّق قرارگرفت. 

75– بقائی،مظفر،چه کسی منحرف شد؟…،صص130 ،140 ،284و299-301 

[76]– ایران درگذر ِ روزگاران،نشرشورآفرین،تهران،1390،صص169-234.

[77]ـ تعبیر«جامعۀ کلنگی»ازدکترمحمدعلی(همایون) کاتوزیان است.

[78]بقائی،پیشین،ص284

[79]ـمشروح مذاکرات مجلس،29اردیبهشت1332؛ روزنامۀ اطلاعات،29اردیبهشت1332

[80]ـ نگاه کنیدبه عکس هاواسامی مندرج در:روزنامۀ اطلاعات،30اردیبهشت1332

[81]ـ روزنامۀ اطلاعات،30اردیبهشت1332

[82]ـ نگاه کنیدبه:مشروح مذاکرات مجلس،31اردیبهشت1332؛همچنین نگاه کنیدبه پاسخ علی زُهری به دکترسنجابی،مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332؛روزنامۀ اطلاعات،31اردیبهشت و7خرداد1332

[83]ـ روزنامۀ اطلاعات،7تیرماه1332

[84]ـ روزنامۀ اطلاعات،9تیرماه1332

[85]ـ روزنامۀ اطلاعات،29اردیبهشت1332

[86]ـ روزنامۀ اطلاعات،2خردادماه1332

[87]ـ روزنامۀ اطلاعات،4و17خرداد1332.وزیر دادگستری مصدّق،عبدالعلی لطفی یادآور می شود:«…آقای دکترمعظّمی[رئیس مجلس]نامه به من نوشت که برای روزاستیضاح،پرونده[قتل افشارطوس]رابفرستید.من نامه راپیش ایشان[دکترمصدّق]بردم.تغیّر ِ فوق العاده کرد که:«نامه رابگذارکنار.فردا هم  وزراء نبایدبه مجلس بروند».بنده دیدم این دستور صحیح نیست.فردارفتم به مجلس که به آقای دکترمعظّمی بگویم:آقای نخست وزیر پرونده[قتل افشارطوس] را نمی دهد،شما صبر کنیدتا من قدری او را نرم کنم و این پرونده را برای استیضاح بگیرم».مصدّق درمحکمۀ نطامی،ج 1،ص49

[88]ـ روزنامۀ اطلاعات،25و26خرداد1332

[89]ـ روزنامۀ اطلاعات،9تیر 1332

[90]ـ روزنامۀ اطلاعات،10خرداد 1332

[91]ـ روزنامۀ اطلاعات،10تیرماه 1332

[92]ـ دکتربقائی معتقداست که جواب دولت مصدّق به استیضاح زهری «به منزلۀ انتحار بود»…[زیرا]بامدارکی که علی زُهری جمع کرده بود،دولت مصدّق« خُرد می شد». بقائی،پیشین،صص286-287

[93]ـ روزنامۀ اطلاعات،6اردیبهشت1332

[94]ـ نگاه کنیدبه روزنامۀ شاهد،14مرداد32

http://iranshahr.org/?p=16252

[95]ـ نگاه کنیدبه روزنامۀ شاهد،11مرداد32

[96]ـ نگاه کنیدبه روزنامۀ شاهد،شماره های 31مردادتا7مهرماه1332

[97]ـ نگاه کنیدبه روزنامۀ شاهد،2آبان ماه 1332

[98]ـ روزنامۀ شاهد،شمارۀ 30 آبان 1332.کاتوزیان ازروی اسناد و مدارک موجود به این نتیجه رسیده که شاه و زاهدی درآغاز«حاضر بودند مصدّق را رهاکنند به این شرط که به احمدآبادبرود و در هرحال  سکوت اختیار کند.حتّی پس ازانجام محاکمۀ بدوی درآذرماه 1332،شاه تماس هائی دراین باره گرفته وخواسته بود که توسط یوسف مُشار به راه حلّی برسد».کاتوزیان،استبداد،دموکراسی ونهضت ملّی،نشرمرکز،تهران،1372،ص142

[99]ـ دربارۀ«قانون امنیّت اجتماعی» وبازتاب های آن نگاه کنیدبه:کوهستانی،پیشین،صص432-507

[100]ـ روزنامۀ شاهد، 3و8 آبان 1331؛مشروح مذاکرات مجلس،11آبان ماه1331

[101]ـ روزنامۀ باخترامروز،11آبان1331

[102]ـ روزنامۀ شاهد، 22 آبان 1331

[103]ـبقائی،چه کسی منحرف شد؟…،ص253

 

مطالب مرتبط:

        ویژه نامهء دکترمظفربقائی کرمانی:

دکترمظفّربقائی؛قربانی ِ«حمّام فین ِ»حزب توده!: علی میرفطروس ؛

نامه وشعرمنتشرنشده ای ازسعیدی سیرجانی دربارهء مظفربقائی

 دکترمظفّربقائی؛ مردی ازخطّهء تراژدی خیز ِکرمان: دکترمحمدعلی نجفی

 بقائی مخالف خط حسن آیت  درحزب بود: حمیدسیف زاده

                           گزارش یک مرگ: 

محبوسی بنام«محمدکتیرائی» یا«دکترمظفربقائی»!

عماد الدّین نسیمی،شاعرحروفی(2)،علی میرفطروس

نوامبر 29th, 2015

بررسی منابع و مآخذ

بخش دوم

۳- منابع دست دوّم:

تذکره نویسان متأخّر نیز اشاراتی به زندگی، اشعار و چگونگی قتل عمادالدین نسیمی نموده اند که عموماً از منابع دست اوّل اقتباس شده اند از جمله:

علی قلی خان داغستانی (واله) بسال ۱۱۶۱ /۱۷۴۸ در «ریاض الشعرا» از محل تولّد و اشعار نسیمی یاد کرده که بنظر می رسد از کتاب «عرفات العاشقین» اخذ کرده باشد (۳۷).

رضاقلی خان هدایت بسال ۱۲۶۰ /۱۸۴۲ در «ریاض العارفین» ضمن نقل رباعیاتی از نسیمی، یادآور شده که نسیمی بسال ۸۳۷ هجری در حلب «منصوروار، پا بر دار ِِشهادت گذاشت»(۳۸). هدایت در کتاب دیگر خود به زندگی و اشعار عمادالدین نسیمی پرداخته است(۳۹).

اسحق افندی بسال ۱۲۸۸ /۱۸۷۱ در «کاشف الاسرار» (بزبان تُرکی) کینهء سوزانی نسبت به حروفیان ابراز داشته است. وی منسوب کردن حروفیان به قرامطه ،از تقسیم نان و پنیر و شراب در آئین های حروفی یاد کرده که یادآور همین آئین در جنبش خرّمدینان (بابک خرّمدین) است. افندی، به بعضی حوادث که به قتل عام حروفیان و بکتاشیّه منجر شده نیز اشاره نموده است. این کتاب اگر چه جزو منابع متأخر بشمار می رود، اما بخاطر نقل بخش هائی از متون و آئین های حروفیان، دارای ارزش فراوان است. اسحق افندی هیچ اشاره ای به زندگی یا عقاید عمادالدین نسیمی نکرده است(۴۰).

در این زمان، محمد رفعت در کتاب «مرآت المقاصد فی دفع المفاسد» (به تُرکی) فصل مستقلی به حروفیان اختصاص داده که طی آن به عقاید عمادالدین نسیمی نیز اشاره کرده است. این کتاب در شناخت بعضی عقاید و آئین های بکتاشیّه نیز بسیار ارزشمند است(۴۱).

تذکرهء «روز روشن» (تألیف ۱۲۹۶/۱۸۷۸)، ضمن ذکر تعدادی از غزلیات نسیمی، به قتل فجیع او اشاره کرده و شعر میرفرخی گیلانی را در چگونگی قتل عمادالدین آورده است(۴۲).

در «ریحانـ الادب»(۴۳)، «شمع انجمن»(۴۴)، «تذکرة الشعراء»(۴۵)، «صبح گلشن»(۴۶)،«فارسنامهء ناصری»(۴۷)، «آثارعجم»(۴۸) نیز از زندگی، اشعار و سرنوشت عمادالدین نسیمی یاد شده است.

کتاب «نهرالذّهب فی تاریخ حَلَب» تألیف محمد کامل الغزی، اطلاعات ارزشمندی دربارهء جغرافیا، صنایع و حوادث تاریخی شهر حلب بدست داده است. در جلد دوّم این کتاب، به قتل عمادالدین نسیمی در شهر حلب بسال ۸۲۰ /۱۴۱۷، اشاره شده و در جلد سوّم از حکومت سلطان مؤیّد (سلطان مصر) و حاکم شهر حلب (یَـشبَک) یاد شده است. این کتاب، علاوه بر نسیمی، از شخصی بنام «ابوبکر ارمنازی» یاد کرده که به سال ۱۰۱۸ /۱۶۰۹ در شهر حلب به اتهام کفر، گردنش را زدند و جسدش را سوزاندند(۴۹).

محمد راغب الطبّاخ در کتاب پرارج «اعلام النُبـَلا» بسیاری از وقایع تاریخی و سیاسی شهر حلب را گرد آورده و در این مورد به منابع دست اول استناد کرده است. جلد دوّم این کتاب (دربارهء حملهء تیمور به حلب و ایام حکومت سلطان مؤیّد) و خصوصاً جلد سوّم آن برای مطالعهء ما بسیار ارزشمند است. الطبّاخ در «ذکر مَقتَل سید علی عمادالدین نسیمی»، روایت ابن العجمی را دربارهء چگونگی محاکمه و قتل نسیمی نقل کرده است(۵۰).

محمدعلی تربیت در کتاب «دانشمندان آذربایجان» از فضل الله استرآبادی و سال قتل او یاد کرده و به قیام حروفیان به رهبری دختر فضل الله استرآبادی در زمان جهانشاه قراقوینلو اشاره نموده است. بنظر تربیت: پس از قتل فضل الله، عمادالدین نسیمی و دیگر رهبران حروفی به آناطولی گریخته و در خانقاه های بکتاشیّه عقاید حروفی را ترویج کردند(۵۱).

۴- مطالعات و تحقیقات جدید:

پروفسور ادوارد براون نخستین محقّقی است که در تهیه، تدوین و انتشار آثار و رسالات ّحروفیان خدمات ارزنده ای کرده و مقالات متعدّدی در معرّفی ادبیات و تعالیم حروفیان نوشته است(۵۲). بخاطر تعقیدها و پیچیدگی های کلامی، پروفسور براون در مطالعهء رسالات حروفیّه نتوانسته به آراء و عقاید حقیقی آنان دست یابد، بهمین جهت، او معتقد است که: «از نظر ادبی ِخالص، بیشتر این کتب و آثار، چندان قدر و قیمتی ندارند». براون این آثار را شامل «یک رشته افکار درهم و آشفته و نامفهوم که دارای تعالیم خیالی و عجیب و غریب هستند» می داند. براون اشارهء کوتاهی نیز به اشعار عمادالدین نسیمی کرده است (۵۳).

پروفسور گیب در کتاب «تاریخ شعر عثمانی» با تأکید بر دشواری درک و فهم رسالات حروفیّه، نخستین محقّقی است که صفحاتی را به زندگی و اشعار نسیمی اختصاص داده و ضمن آن، نمونه هایی از غزلیات و رباعیات تُرکی وی را ذکر کرده است. پروفسور گیب، نسیمی را عارف نامیده و اشعار او را «زیباترین اشعار عارفانه در ادبیات تُرکی» دانسته است (۵۴).

پروفسور کلمان هوار در مقدمهء «مجموعهء رسائل حروفیّه» (به فرانسه) و خصوصاً پروفسور رضا توفیق در تحقیق خود: (به ضمیمهء همین کتاب) پیدایش حروفیّه و عقاید فلسفی فضل الله حروفی را بررسی کرده اند. پروفسور رضا توفیق وجود عناصر نوافلاطونی و وحدت وجودی را در عقاید حروفیّه نشان داده و معتقد است که «مذهب حروفیّه در مجموع جز کاریکاتوری از مذاهب بزرگ نیست.» در مقدمهء این کتاب، بطور بسیار مختصر به شعر و عقاید نسیمی نیز اشاره شده است(۵۵).

بر اساس تحقیقات گیپ، استاد لویی ماسینیون نیز در دو کتاب ارزشمند خود، ضمن اینکه معتقد است «فرقهء حروفیّه در میان ترکمانان قراقوینلو پدید آمده»، حروفیان را جریانی از نوقرمطیان دانسته و صفحاتی را به عقاید و اشعار نسیمی اختصاص داده است. ماسینیون نسیمی را «یکی از اولین شاعرات تُرک آذری، عارفی وحدت وجودی و در همین حال، در پیوند با سران نظامی بکتاشیه» دانسته است(۵۶).

ج. ک. بیرج در تحقیق خود دربارهء بکتاشیه ،ضمن اعتقاد به اینکه حروفیّه و بکتاشیه دو فرقهء دارای سیستم فکری جداگانه اند، مختصراً به زندگی و سرنوشت عمادالدین نسیمی اشاراتی کرده است(۵۷).

پروفسور ف. بابینگر نیز شرح کوتاهی دربارهء زندگی عمادالدین نسیمی نوشته که ارزشمند است (۵۸).

استاد هلموت ریتر در تحقیق بی نظیر خود، مفصّلاً به زمینه های تاریخی علم حروف در فرهنگ اسلامی و به زندگی، عقاید، خانواده و پیروان فضل الله نعیمی پرداخته و ضمن آن، اشارهء کوتاهی نیز به عمادالدین نسیمی نموده است (۵۹).

پروفسور آلساندرو بوزانی نیز در مقالهء خود به حروفیّه پرداخته، اما اشارهء چندانی به عمادالدین نسیمی نکرده است(۶۰).

پروفسور ک. بوریل در رسالهء دانشگاهی خود، رباعیات تُرکی و فارسی نسیمی را بررسی کرده و در ابتداء به زندگی، آثار، عقاید و سبک ادبی عمادالدین نسیمی پرداخته است. او نیز نسیمی را «مسلمان و عارفی اعلیٰ» بشمار آورده است(۶۱).

پروفسور اسکارچیا آمورتی ،اندیشه های حروفی در «دیوان فارسی عمادالدین نسمی» را پی گیری کرده است (۶۲).

محقّقان جمهوری آذربایجان، تحقیقات متعدّدی دربارهء جنبش حروفیان و زندگی و اشعار عمادالدین انتشار داده اند. این تحقیقات با آنکه تحت تأثیر گرایش ها و تفسیرهای ایدئولوژیک (مارکسیستی) قرار دارند اما هر یک در شناخت زندگی و عقاید عمادالدین نسیمی مفید می باشند. از این تحقیقات، ابتداء باید از کتاب سلمان ممتاز یاد کرد که در واقع اولّین تحقیق دربارهء زندگی و اشعار عمادالدین نسیمی در جمهوری آذربایجان است(۶۳).

سپس اسماعیل حکمت در «تاریخ ادبیاتِ آذربایجان» ضمن بررسی اشعار نسیمی، عقاید او را حاوی عناصری از اندیشه های نوافلاطونی دانسته و تأثیر عمیق نسیمی بر شاعران اُزبک و آذربایجان را یادآور شده است(۶۴).

م. قلی زاده در رسالهء دانشگاهی و در نوشته های دیگر خود، حروفیسم را بررسی کرده و آنرا «یک جریان ارتجاعی و اسرارآمیز» دانسته اما در تحلیل عقاید نسیمی کوشیده است تا بین اندیشه های ارتجاعیِ حروفی و جنبه های مثبت عقاید نسیمی، فرق اساسی قائل شود(۶۵).

فؤاد قاسم زاده نیز در مقاله ای بمناسبت ششصدمین سال تولد نسیمی، نظر محققان تُرک دربارهء عمادالدین نسیمی را بررسی کرده است(۶۶).

جهانگیر قهرمانوف در مقدمهء دیوان تُرکی عمادالدین نسیمی و نیز در مقالهء کوتاهی، به نسخه های خطی دیوان نسیمی و به تغییرها و تحریف های موجود در اشعار وی اشاره کرده است(۶۷).

حمید آراسلی نیز در رسالهء کوچک اما ارزشمند خود به زندگی، اشعار و سرنوشت نسیمی پرداخته است(۶۸).

حمید محمدزاده در مقدمهء خود بر «دیوان فارسی نسیمی» زندگی، اشعار و عقاید عمادالدین نسیمی را بررسی کرده و تأثیرپذیری های شعری نسیمی از حافظ را نشان داده است (۶۹).

واقف اصلان اوف نیز درمقدمهء کوتاه خود بر گُزیده ای از اشعار عاشقانهء نسیمی، به جنبه هائی از افکار فلسفی نسیمی اشاره نموده است(۷۰).

گذشته از نمایشنامهء «نسیمی» نوشتهء فریدون آشوراوف (۷۱)حسین آیان نیز رسالهء دکترای خود را (در دانشگاه باکو) به بررسی زندگی، عقاید و اشعار نسیمی اختصاص داده (۷۲). همچنین است مقالهء «نسیمی» به قلم عیسی حسین اوف (۷۳). اکرم جعفر نیز در مقاله ای بنام «عظمت نسیمی» به زندگی، عقاید و تأثیر عمادالدین بر شاعران آذربایجان اشاره کرده است(۷۴).

در کشور ترکیه، نخستین بار شمس الدین سامی در کتاب «قاموص اَعلام» به زندگی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی اشاره نموده(۷۵) و سپس پروفسور رضا توفیق در تحقیق مفصّل خود به عقاید حروفیان پرداخته است- که در صفحات قبل بدان اشاره کرده ایم- پس از وی، فواد کؤپرولو در کتاب خود از عمادالدین نسیمی و تأثیر شگرف او بر اشعار فضولی، شاه اسماعیل خطائی و بنانی یاد کرده(۷۶). همین مؤلف در مقالهء کوتاهی بنام «نسیمی» نیز از اشعار و عقاید او سخن گفته است(۷۷).

ابراهیم الگون در رسالهء دانشگاهی خود بنام «سیّد نسیمی» زندگی و جنبه هائی از شخصیّت و عقاید عمادالدین را بدرستی نشان داده است(۷۸).

محقّق معروف تُرک، استاد عبدالباقی گولپینارلی در آثار خود به فرقهء حروفیّه پرداخته و فصل مستقل و مفیدی نیز به زندگی و عقاید عمادالدین نسیمی اختصاص داده است (۷۹). همین مؤلّف، فهرست کاملی از آثار و رسالات حروفیان را منتشر کرده که بسیار ارزشمند می باشد(۸۰).

نویسندهء دیگری بنام کاراهان در «دانشنامهء تُرک»، مقالهء مفیدی دربارهء عمادالدین نسیمی و فرقهء حروفیّه نوشته است(۸۱).

از میان محقّقان عرب، عبّاس عزّاوی در کتاب «تاریخ العراق» فصل مستقلی به زندگی و عقاید فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی اختصاص داده و طی آن، اطلاعات مفیدی ارائه کرده است. همین مؤلف در «الکاکائیّه فی التاریخ» نیز اشاراتی به حروفیان نموده است(۸۲).

محمد اسعد طلاس در «آثارالاسلامیه والتاریخیّه فی حلب» (۸۳)، و خیرالدین اسدی در دو کتاب «موسوعــﺔ حَلَب» و «احیاء حلب و اسواقها» ضمن اشاره به موقیّت جغرافیائی آرامگاه نسیمی، از محاکمه و قتل وی در شهر حَلَب یاد کرده اند (۸۴).

شیخ عبدالحسین امینی نجفی نیز در کتاب خود به زندگی و اشعار فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی اشاره کرده است (۸۵).

دکتر کامل مصطفی الشیبی در کتاب «تشیّع و تصوّف» فصل جامع و ارزشمندی به پیدایش فرقهء حروفیّه و عقاید فضل الله نعیمی اختصاص داده و ضمن آن، اشارهء کوتاهی به عمادالدین نسیمی نموده است(۸۶). الشیبی متأسفانه هیچ اشاره ای به زحمات و تحقیقات استاد صادق کیا و پروفسور هلموت ریتر نکرده است.

در ایران، گذشته از مقالهء کوتاه و مفید ناصرالدین شاه حسینی(۸۷)، نخستین بار استاد صادق کیا به معرفی فرقهء حروفیّه پرداخته است. او ضمن کوشش های ارزندهء خود در بازشناسی و باز خوانی متون استرآبادی فرقهء حروفیّه، بر اساس منابع دست اوّل، به شرح زندگی و تعالیم فضل الله نعیمی پرداخته و بطور مختصر به زندگی و عقاید عمادالدین نسیمی نیز اشاره کرده است. تحقیقات و زحمات استاد صادق کیا الهام بخش همهء پژوهش های بعدی دربارهء حروفیان است (۸۸).

استاد احسان یارشاطر در «شعر فارسی در عهد شاهرخ» (۸۹) و استاد ذبیح الله صفا در «تاریخ ادبیات در ایران» (۹۰) اشاره ای به اشعار و احوال عمادالدین نسیمی نکرده اند، اما اطلاعات ارزشمندی از شرایط اجتماعی- فرهنگی دوران مورد مطالعهء ما بدست داده اند.

علاّمه علی اکبر دهخدا در «لغت نامه»، از اشعار و سرنوشت فضل الله استرآبادی(نعیمی) و عمادالدین نسیمی یاد کرده است(۹۱).

در «فرهنگ سخنوران»(۹۲)،«دانشمندان و سخن سرایانِ فارسی»(۹۳)،«بزرگان شیراز»(۹۴) نیز از زندگی و اشعار عمادالدین نسیمی یاد شده است.

استاد سعید نفیسی، عمادالدین نسیمی را از شاعران نامی زمان خود دانسته که «بسیاری از شاعران عصر، شاگرد یا پیرو سبک او بوده اند»، اما هیچ ذکری از اشعار وی نکرده و مختصراً به چگونگی قتل نسیمی اشاره نموده است(۹۵). نفیسی در مقدمهء «کلیّات قاسم انوار» نیز به حوادث مربوط به حروفیان اشاره کرده است(۹۶).

حمید فرزام نیز در مقالهء مفیدی به رابطهء «فرقه های صوفیه و حروفیّه» پرداخته و ضمن ارائهء تاریخچهء علم حروف به تأثیر عقاید ابن عربی بر افکار فضل الله استرآبادی اشاره کرده است(۹۷).

س. جویا در مقدمهء «دیوان فارسی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی»، اشارات مفیدی به جنبش حروفیّه و زندگی و عقاید نسیمی نموده است(۹۸).

رضا خسروشاهی(۹۹)،محمدجواد مشکور(۱۰۰)، غلامحسین متین(۱۰۱)، علی خادم علماء(۱۰۲)، غلامحسین بیگدلی(۱۰۳) و سید علی صالحی(۱۰۴) نیز به زندگی و سرنوشت عمادالدین نسیمی اشاره کرده اند.نگارنده نیز در کتاب کوچک«جنبش حروفیّه …» ضمن تأکید بر باورهای مادی و «این جهانیِ» برخی حروفیان ،به اشعار و عقاید نسیمی اشاره کرده است(۱۰۵). عزت الله بیات(۱۰۶)، اسماعیل حاکمی(۱۰۷)، ابوذر ورداسبی(۱۰۸)و عبدالرفیع حقیقت(۱۰۹) و ولی الله ظفری(۱۱۰) نیزبه اشاراتی به زندگی واشعارنسیمی نموده اند.کوشش های رضا باغبان(۱۱۱) و محمد تقی خمارلو(۱۱۲) در ترجمه و گردآوری مقالاتی دربارهء زندگی و عقاید عمادالدین نسیمی ارزشمند هستند.

دکتر جواد هیئت در دو کتاب خود، به زندگی و جایگاه برجستهء عمادالدین نسیمی در ادبیات آذری اشاره کرده است (۱۱۳).

حسن سادات ناصری در مقاله ای از محقّقانی که «بجای تحلیل درست عرفانیِ مطالب ذوق آمیز نسیمی، مطالبی خاص خود، یا برداشت های دور از معتقدات عرفان خداشناس آورده اند» انتقاد کرده اما دربارهء مفهوم «مطالب ذوق آمیز نسیمی» توضیحی نداده بلکه در توضیح فلسفه اعتقادی حروفیان دچار تردید و تناقض گویی شده است(۱۱۴).

یعقوب آژند در کتاب «حروفیّه در تاریخ» به زندگی و سرنوشت فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی اشاره کرده است (۱۱۵). این کتاب اساساً شامل حوادث و رویدادهای تاریخی مربوط به این فرقه است، امّا، مؤلف به «گرایش های دنیاگرایانه و برداشت های این جهانی و مادی بخشی از حروفی ها» تأکید کرده است. 

یدالله جلالی پندری نیز در مقدمهء نسخهء جدیدی از «دیوان نسیمی» به زندگی و سرنوشت عمادالدین نسیمی پرداخته است. وی ضمن اینکه نسیمی را «شاعری متوسط» دانسته، مانند آژند، با تأکید بر «افکار مادی بعضی حروفی ها» کوشیده است تا بین عقاید فضل الله استرآبادی (رهبر و بنیانگذار حروفیّه) و افکار جانشینانش، فرق و فاصله قائل گردد(۱۱۶).

منابع عمومی

«ظفرنامه» تألیف شرف الدین علی یزدی (بسال ۸۲۸ /۱۴۲۴) تاریخ رسمی دورهء تیموری است که بخش هائی از آن بر اساس کتاب «ظفرنامهء شامی» (تألیف ۸۰۷ /۱۴۰۴) قرار دارد: مؤلف کتاب، خود شاهد بسیاری از جنگ ها و حوادث دوران تیمور و شاهرخ تیموری بوده است، لذا این کتاب در شناخت شرایط اجتماعی و سیاسی دوران مورد مطالعهء ما ارزشمند می باشد(۱۱۷).

کتاب ابن عربشاه با نام «عجایب المقدور فی نوائب تیمور» یا «زندگی شگفت آور تیمور» «تألیف سال ۸۵۰ /۱۴۳۶) نیز از منابع مهم این دوران است. مؤلف، خود از جمله کسانی بوده که در فتح دمشق بوسیلهء تیمور (سال ۸۰۴/۱۴۰۱) به سمرقند کوچانیده شد، او سپس به سرزمین عثمانی- نزد سلطان محمد اوّل- رفت. کتاب ابن عربشاه شرح جنگ ها، خونریزی ها و حوادث سیاسی دوران تیمور است که اگر چه کمی اغراق آمیز نوشته شده، اما از ارزش تاریخی فراوان برخوردار است. این کتاب، همچنین برای آگاهی از احوال سلاطین عثمانی و آق قوینلو بسیار مفید می باشد(۱۱۸).

«تزوکات تیموری» تألیف یا تحریر ابوطالب حسینی تُربتی، حاوی نکات تاریخی و مطالب اجتماعی – اقتصادی دورهء تیموری است و ما را با مناسبات اقتصادی و اَشکالِ «تزوکات» (سازمان ها و نهادهای اجتماعی و نظامی) این زمان آشنا می کند(۱۱۹).

کتاب «منشاءالانشاء» اثر نظام الدین عبدالواسع نظامی نیز مأخذ بسیار ارزشمندی است که حاوی اطلاعات مفیدی دربارهءانواع مالیات ها، حرفه ها و پیشه های رایج در دوران مورد مطالعهء ما می باشد(۱۲۰).

در همین زمان، جهانگرد معروف اسپانیائی کلاویخو در «سفرنامه»اش، اطلاعات ارزنده ای از اوضاع اجتماعی ایران در زمان تیمور بدست داده است. فصل های دوازدهم تا چهاردهم این کتاب (دربارهء شهر سمرقند) از ارزش بیشتری برخوردار است(۱۲۱).

یوسف بن تغری بردی (در گذشته بسال ۸۷۵ /۱۴۷۰) در دو کتاب «المنهل الصافی» و «النجوم الزاهر»، اطلاعات ارزنده ای از شخصیّت ها و وقایع این دوران، خصوصاً دربارهء حوادث ایّام حکومت سلطان مؤیّد، بدست داده است(۱۲۲).

کتاب «دیاربکریّه» تألیف قاضی ابوبکر طهرانی، تنها کتاب مستقل دربارهء حکومت های قراقوینلو و آق قوینلو بشمار می رود. این کتاب در سال ۸۷۵ / ۱۴۷۰ م تألیف شده و اوضاع آذربایجان و عثمانی (مناطق فعالیّت حروفیان) در قرن نهم هجری / پانزدهم میلادی را گزارش کرده است(۱۲۳).

«روضـة الصفا» تألیف میرخواند (بسال ۸۸۹ /۱۴۸۰) تاریخ عمومی مفصّلی است که جلد ششم آن از اهمیّت بیشتری برخوردار است(۱۲۴)، همچنین جلد سوّم «حبیب السِیَر» تألیف خواند میر (بسال ۹۰۶ /۱۵۰۰). این کتاب نیز حوادث دوران حکومت تیمور و شاهرخ تیموری و وقایع مربوط به حروفیان را گزارش کرده است(۱۲۵).

«تذکرة الشعراء» تألیف دولتشاه سمرقندی (بسال ۸۹۶ /۱۴۹۱) دربارهء احوال شاعران این دوران و ذکر وقایع حکومت تیمور و شاهرخ، حاوی اطلاعات مفیدی است. مؤلّف، متأسفانه به احوال و اشعار عمادالدین نسیمی یا فضل الله نعیمی اشاره ای نکرده است(۱۲۶).

در کنار این منابع، کتب دیگری نیز وجود دارند که در شناخت دوران مورد مطالعهء ما مفید هستند، از جمله: «منتخب التواریخ مُعینی» (معین الدوله نطنزی)، «لُبّ التواریخ» (یحیی قزوینی)، «کتاب السّلوک» (تقی الدین مقریزی)، «ظفرنامه» (شامی) و …

پانویس ها:

۳۷ – ریاض الشعرا، نسخة خطی کتابخانه ملی ملک، بشمارهء ۴۳۰۱.

۳۸ – ریاض العارفین، روضهء دوم، تهران، ۱۳۱۶، صص ۱۴۱ – ۱۴۳ و ۴۰۶ – ۴۰۷.

۳۹- مجمع الفُصحا، ج ۴، تهران، ۱۳۴۶، صص ۳۴ – ۳۵ و ۵۵.

۴۰- کاشف الاسرار و دافع الاشرار، قطع جیبی، طبع استانبول، ۱۲۹۱ /۱۸۷۴.

۴۱- مرآت المقاصد فی دفع المفاسد، استانبول، ۱۲۹۲ هـ، صص ۱۲۵ – ۱۵۵ و خصوصاً صفحات ۱۳۴ – ۱۳۶، ۱۴۱ و ۱۴۷ – ۱۵۳.

۴۲- تذکرهء روز روشن، مولوی محمد مظفر حسین صبا، تهران، ۱۲۴۳، صص ۸۱۸ – ۸۲۰.

۴۳- ریحانـ الادب، میرزا محمد علی مدرس، ج ۶، چاپ دوّم، تبریز، بدون تاریخ، صص ۲۱۸- ۲۱۹.

۴۴- شمع انجمن، سید محمد صدیق حسن خان بهادر، چاپ سنگی، کلکته، ۱۲۹۲ ق، ص ۴۶۷.

۴۵- تذکر الشعراء، چاپ علیگر هند، ۱۹۱۶ م، ص ۱۳۱.

۴۶- صبح گلشن، سید علی حسن خان بهادر (نسیم)، چاپ سنگی، کلکته، ۱۲۹۵ هـ، صص ۵۳۴-۵۴۳

۴۷- فارسنامهء ناصری، ج ۲، چاپ سنگی، طهران، ۱۳۱۴ه، ص۱۵۱.

۴۸- آثار عجم، تهران، ۱۳۶۲، ص ۱۳۱.

۴۹- نهرالذّهب فی تاریخ حلب، طبع حلب، بدون تاریخ، ج ۱، صص ۱۶ – ۲۰ و ۱۰۱ – ۱۱۴؛ ج ۲، ص ۳۸؛ج۳ صص ۲۲۶ و ۲۴۲ و ۲۷۸.

۵۰- اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، طبع الثانی، حلب، ۱۴۰۸ /۱۹۸۸ ، ج ۲، صص ۳۸۷ – ۴۲۰ ، ج ۳، صص ۱۴-۱۵ و خصوصاً ۱۶-۱۷.

۵۱- دانشمندان آذربایجان، طبع مجلس، ۱۳۱۴ ش، صص ۳۸۶-۳۸۸.

۵۲- Browne, G. “Some notes on the literature and Doctrines of the Hurufi Sect”, in : Journal of the Royal Asiatic Society, London, 1898, pp. 61-94; “Further notes on the literature of the Hurufi, and their connection with the Bektashi order of dervisches”, in: J.R.A.S., London 1907, pp 533-581.

همچنین نگاه کنید به: تاریخ ادبی ایران، ج ۳، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۷ ش، صص ۵۰۵-۵۲۳ و ۶۵۶-۶۶۱.

۵۳- J.R.A.S. 1898, pp 62, 67-68, 78-79

54- Gibb, E.J.W: A History of Ottman Poetry, Vol 1, London, 1900, pp 343-368.

55- Huart, C: Textes persans relatifs à la secte des Houroufis, Lyden-London, 1909, pp i-xx, 219-313; Ecyclopédie de L´Islam, Tome 2, Leyden-Paris, 1927, pp 359-360

56- La Passion de Hallàj, tome 2, Paris, 1975, pp. 261-268; Recueil de Textes inédits…., Paris, 1929, p 151.

57- Birge, T. K: The Bektashi order of dervishes, London, 1937, pp. 59, 70,112,281.

58-Babinger, F: Encyclopédie de L´Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1939, pp. 964-967; “Von Amurath zu Amurath” in: Oreins, Vol 3, N° ۲, Leiden, 1950, pp. 245-250

همچنین نگاه کنید به چاپ جدید این مقاله در:

First Encyclopedia of Islam, Leiden-New York, Tome 6, 1987, p. 902.

59- Retter, H: “Die Anhänge der Hurufisekte”, in: Orien, Vol 7, N° ۱, Leiden, 1954, 1-54

و نگاه کنید به ترجمهء فارسی این مقاله بنام «آغاز فرقهء حروفیّه»، ترجمهء حشمت مؤیّد، در: مجلهء فرهنگ ایران، ج ۱۰، تهران، ۱۳۴۱، صص ۳۲۲- ۳۹۳.

۶۰- Bausani, A. Encyclopedie de L´Islam, Tome 3, Leyde-Paris, 1971, pp. 620-622.

61- Burill, K: The Quatrains of Nesimi: Fourteenth century Turkic Hurufi, New York-Paris, 1972, pp. 25-33, 35-42, 53-107

62- Amoretti, B.S: “Crakterestiche Hurufie del Divano Persiano di Nesimi”, in: Studi Iranici, Roma, 1977, pp. 267-286.

63- عمادالدین نسیمی، معارف و مدنیّت، باکو، ۱۹۲۶

۶۴- آذربایجان ادبیاتی تاریخی، ج ۱، باکو، ۱۹۲۶، صص ۱۷۶-۱۸۵.

۶۵- حروفیسم و نمایندگان آن در آذربایجان، (به زبان روسی)، صص ۱۴۹-۱۹۷؛ آذربایجان ادبیاتی تاریخی، ج ۱، صص ۲۶۴-۲۹۳. همچنین نگاه کنید به پیام نوین، شمارهء ۵، فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۵ ش، صص ۴۷-۵۱. با تشکر از دوستان عزیزم: دیان بوگدانویچ و اکبر مسکویچ برای ترجمهء متن روسی.

۶۶- مجلهء آذربایجان، شمارهء ۷، باکو، ۱۹۶۹، صص ۱۹۹-۲۰۴.

۶۷- عمادالدین نسیمی اثرلری، باکو، ۱۹۷۳؛ صص ۵-۷۹؛ مجلهء آذربایجان، شمارهء ۵، سال ۱۹۷۰، صص ۲۰۵-۲۰۸. همچنین نگاه کنید به ترجمهء این مقاله در مجلهء پیام نوین، شمارهء ۵، تهران، فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۵ ش، صص ۵۲-۵۳.

۶۸- عمادالدین نسیمی، حمید آراسلی، باکو، ۱۳۷۳.

۶۹- دیوان فارسی سید عمادالدین نسیمی، مقدمه، صص ۵- ۲۰

۷۰- Nassimi Poesie, traduit par A. Karvovki, Moscou, 1973, pp. 5-13

همچنین نگاه کنید به: مجلهء پیام یونسکو، شمارء ۵۳، سال پنجم، تهران، ۱۳۵۲ ش، صص ۳۸-۴۱.

۷۱- نسیمی، (نمایشنامه)، فریدون آشوراوف، ۱۳۵۳.

۷۲- عمادالدین نسیمی، باکو، ۱۹۷۳.

۷۳- نسیمی، باکو، ۱۹۷۵. از وجود این دو تحقیق توسط دوست عزیزم پروفسور م. ن. عثمانوف آگاه شده ام.

۷۴- مقاله هائی پیرامون زندگی و خلاقیّت عمادالدین نسیمی، صص ۱۲۹-۱۴۴.

۷۵- قاموس اعلام، ج ۶،استانبول، ۱۳۱۶هـ، ص ۴۵۷۶.

۷۶- تورک ادبیاتنده، ایلک متصوّفلر، ۱۹۱-۱۹۲.

۷۷- «نسیمی دیر»، مجلهء حیات، سال اول، نمرهء ۲۰، استانبول، ۱۹۲۷، ص ۲

۷۸- Seyyit Nesimi: Hayati ve Sahsiyeti, Istanbul, 1944-1945.

79- Nesimi, Usuli, Ruhi, Istanbul, 1953, pp. 3-10, 29-62; Turkiye de Mezhepler Ve Tarikatler, Istanbul, 1969, pp. 143-159; Islam Ansiklopedisi, Vol 9, Istanbul, 1960, pp. 206-207.

همچنین نگاه کنید به: مولویّه بعد از مولانا، تهران، ۱۳۶۶ ش، صص ۳۷۷-۳۸۵

۸۰- Hurufilik metinleri katalogu, Ankara, 1973.

81- Turk Ansiklopedisi, Vol 25, Ankara, 1977, pp. 202-203.

82- تاریخ العراق بین احتلالین، طبع بغداد، ۱۳۵۷ /۱۹۳۹ ، ج ۲، صص ۲۴۶-۲۵۴؛ ج ۳، صص ۴۵-۵۵؛ الکاکائیّه فی التاریخ، بغداد، ۱۹۴۹، صص ۵۳-۵۴، ۶۷ و ۱۰۸.

۸۳-الآثاراسلامیّه والتاریخیّه فی حلب، دمشق، ۱۳۷۶ /۱۹۵۶ ،صص ۲۵۳-۲۵۴.

۸۴- احیاء حَلَب واسواقها، طبع دمشق، ۱۹۸۴ ، صص ۲۹۲ و ۳۶۴؛ موسوعـﺔ حَلَب المقارنة، ج ۷، طبع حلب، ۱۴۰۸ /۱۹۸۸ ، صص ۲۸۵-۲۸۶

۸۵- شهداء الفضیلة، طبع بیروت، ۱۴۰۳ /۱۹۸۳، صص ۸۵ و ۱۰۴-۱۰۵.

۸۶- تشیّع و تصوّف، ترجمهءعلیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران، ۱۳۵۶ ش، صص ۱۶۹-۲۲۳ و خصوصاً صص ۱۷۶-۱۷۷.

۸۷- ماهنامهء اطلاعات، شمارء ۵، تهران، ۱۳۲۹ ش، صص ۲۱-۲۳.

۸۸- واژه نامهء گرگانی، تهران، ۱۳۳۰ ش، صص ۹-۲۲،۲۶-۲۷، ۳۰-۳۱، ۲۸۰-۳۱۳. همچنین نگاه کنید به مقالهء «آگاهی های تازه از حروفیان»، مجلهء دانشکدهء ادبیات دانشگاه تهران، سال دوم، دی ماه ۱۳۳۳ ش، صص ۳۹-۶۵؛ نُقطویان و پَسیخانیان، انتشارات انجمن ایوانویچ، ۱۳۲۰ یزدگردی، صص ۵۷-۵۸

۸۹- شعر فارسی در عهد شاهرخ( نیمهءاوّل قرن نهم)، تهران، ۱۳۳۴ ش.

۹۰- تاریخ ادبیات در ایران، ج ۴، تهران، ۱۳۵۱ ش.

۹۱- لغت نامه،ذیل «نسیمی» و «فضل الله استرآبادی».

۹۲- فرهنگ سخنوران، عبدالرسول خیامپور، تبریز، ۱۳۴۰ش، ص ۶۰۱

۹۳- دانشمندان و سخن سرایان فارس، محمد حسین رکن زاده-آدمیّت، ج ۴، قسمت دوّم، تهران، ۱۳۴۰ش، صص ۶۶۲-۶۶۵.

۹۴- بزرگان شیراز، رحمت الله مهراز، تهران، ۱۳۴۸ ش، ص ۳۰۸.

۹۵- تاریخ نظم و نثر در ایران، ج ۱، تهران، ۱۳۴۴ ش، صص ۵ و ۳۳۵ -۳۳۶.

۹۶- کلیّات قاسم انوار، تهران، ۱۳۳۷ ش، مقدمه، صص ۷-۸ و ۱۵-۱۶، ۶۸، ۷۰، ۷۴- ۷۷و ۸۷و ۸۹.

۹۷- چهارمین کنگرهء تحقیقات ایرانی، ج ۲، شیراز، ۱۳۵۳ ش، صص ۲۲۲- ۲۳۶.

۹۸- دیوان فارسی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی، مقدمه، تهران، ۱۳۵۴ ش، بدون شمارهء صفحه.

۹۹- شعر و ادب فارسی در آسیای صغیر، تهران، ۱۳۵۰ ش، ص ۱۷۰.

۱۰۰- تاریخ تبریز تا پایان قرن نهم هجری، تهران، ۱۳۵۲ ش، صص ۶۸۹- ۷۰۰ و ۷۹۴-۷۹۵؛ « فتنهء حروفیّه در تبریز»: مجلهء بررسی های تاریخی، شمارهء ۴، انتشارات ستاد بزرگ ارتشتاران، تهران، ۱۳۵۵ ش.

۱۰۱- روزنامهء کیهان، ویژه نامهء هنر و اندیشه، شمارهء ۱۰۲۰۹، ۱۶ تیرماه ۱۳۵۶ ش.

۱۰۲- «نسیمی از حافظ»: کیهان اندیشه، شمارهء ۳۴، تهران، ۱۳۷۰ ش، صص ۱۷۸-۱۸۴.

۱۰۳- دیوان فارسی عمادالدین نسیمی شروانی، تهران، ۱۳۶۶ ش، مقدمه، صص۵-۲۰ ؛ حافظ شناسی، ج ۵، تهران، ۱۳۶۶ ش، صص ۱۵۸-۱۶۷.

۱۰۴- ققنوس در شب خاکستری، تهران، ۱۳۶۸ ش، صص ۱۱-۷۸.

۱۰۵- جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان (نُقَطویان)، تهران، ۱۳۵۶ ش، صص ۴۰ و ۴۸-۵۱

۱۰۶- بررسی تاریخی، شمارهء ۵، تهران، آذر- دی ۱۳۵۷ ش، صص ۲۲۹-۲۴۲.

۱۰۷- مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، شمارهء ۱ و ۲، ۱۳۵۶ ش، صص ۲۲۲- ۲۲۸.

۱۰۸- سرخ جامگان و نمدپوشان (حروفیّه)، تهران، ۱۳۵۷ ش. برای نقد و بررسی این کتاب، نگاه کنید به مقالهء سید جواد صدر بلاغی: نقد تاریخ، تهران، ۱۳۵۷ ش، صص ۱۳-۲۴.

۱۰۹- تاریخ جنبش سربداران و دیگر جنبش های ایرانیان در قرن هشتم هجری، تهران، ۱۳۶۰ ش، صص ۳۰۸-۳۱۳.

۱۱۰- حبسیّه در ادب فارسی، تهران، ۱۳۶۴ ش، صص ۱۲۷-۱۳۰. برای نقد و بررسی این کتاب، نگاه کنید به مقالهء دکتر مهدی نوریان: نشر دانش، سال ششم، شمارهء ۱، تهران، ۱۳۶۴ ش، صص ۱۶-۱۹.

۱۱۱- مقاله هائی پیرامون زندگی و خلاقیّت عمادالدین نسیمی، تبریز، ۱۳۵۷ ش.

۱۱۲- عمادالدین نسیمی و نهضت حروفیّه، تبریز، ۱۳۵۸ ش.

۱۱۳- نگاهی به تاریخ ادبیات آذربایجان (به تُرکی) ج ۱، تهران، ۱۳۵۸ ش، صص ۲۶-۲۸؛ تاریخ زبان و لهجه های تُرکی، نشرنو، تهران، ۱۳۶۵ ش، صص ۱۹۰-۱۹۳.

۱۱۴- حافظ شناسی، ج ۷، تهران، ۱۳۶۶ ش، صص ۱۹۱-۲۴۰.

۱۱۵- حروفیّه در تاریخ، تهران، ۱۳۶۹ ش.

۱۱۶- دیوان عمادالدین نسیمی (زندگی و اشعار)، تهران، ۱۳۷۲ ش.

۱۱۷- ظفرنامه، ج ۱ و ۲؛ تهران، ۱۳۳۶ ش.

۱۱۸- عجائب المقدور فی نوائب تیمور (زندگی شگفت آور تیمور): تهران، ۱۳۳۹ ش.

۱۱۹- تزوکات تیموری، از روی نسخهء چاپی آکسفورد، تهران، ۱۳۴۲ ش.

۱۲۰- منشاءالانشاء، ج ۱، تهران، ۱۳۵۷ ش.

۱۲۱- سفرنامه، تهران، ۱۳۳۷ ش.

۱۲۲- المنهل الصّافی، ج ۲، مصر، ۱۹۸۴؛النجوم الزاهر، ج ۱۴، مصر، ۱۹۷۲.

۱۲۳- کتاب دیاربکریّه، تهران، ۱۳۵۶ ش.

۱۲۴ – روضـة الصفا، ج ۶، تهران، ۱۳۳۹ش، خصوصاً صفحات ۶۹۰ – ۶۹۴.

۱۲۵- حبیب السیر، ج ۳، تهران، ۱۳۳۳ ش، خصوصاً صفحات ۶۱۵- ۶۱۸.

۱۲۶-تذکرةالشعراء، تهران،۱۳۳۸ش، خصوصاً صفحات ۲۴۷-۲۴۸.

عماد الدّین نسیمی،شاعرحروفی(۱)،علی میرفطروس

نوامبر 28th, 2015

بررسی منابع و مآخذ

بخش نخست

به نقل ارتارنمای ایرانشهر

اشاره:

« تشخیص و ترتیب منابع، یکی از اساسی ترین کارها در پژوهش های تاریخی است. شناخت این منابع، پشتوانهء اعتبار هر پژوهش تاریخی بشمار می رود. بررسی منابع زندگی و عقاید عمادالدّین نسیمی (شاعر و متفکّر بزرگ حروفی) کوششی است در راه شناخت و شناساندن منابع تحقیق دربارهء یکی از بزرگترین شاعران و متفکّران ایران در قرن ۸ هجری / ۱۴ میلادی.»

 (هفت گفتار، علی میرفطروس، ص۶)

تارنمای ایرانشهر بنا بر خصلت علمی و آکادمیک مقالات خود، پس از انتشار دو بخش از کتاب «عماد الدّین نسیمی»، نشر ِ بخش «بررسی ِ منابع و مآخذِ» این کتاب را برای پژوهندگان و خصوصاً دانشجویان، بسیار مفید و آموزنده می داند.

در متن این مقاله، شمارهء سمت راست، تاریخ هجری و شمارهء سمت چپ، تاریخ میلادی است.

یادآوری می کنیم که چاپ اول و دوم کتاب نسیمی در سال های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۹ منتشر شده است.

***

آمیختگی یا التقاطی بودن تعالیم حروفیّه، تحقیق در تاریخ و تعالیم این فرقه را دشوار می سازد. تعصّب ها و دشمنی های منابع مخالف نیز کار تحقیق را دشوارتر می کند. از این گذشته، سرّی بودن این فرقه و مِهی از رمز و راز که عقاید حروفیّان را پوشانیده، پژوهشگر را با مشکلات فراوانی روبرو می سازد.

 حروفیّان، گنجینۀعظیمی از اشعار و رسالات منثور به زبان های فارسی و تُرکی از خود بیادگار گذاشته اند که بیانگر تعالیم، آئین ها و اعتقادات آنان است.[1]

 آگاهی های اولیّه دربارۀزندگی و عقاید عمادالدّین نسیمی را در کتب اصلی حروفیّان می توان یافت. خوشبختانه دو کتاب شعر (به فارسی و تُرکی)از عمادالدّین نسیمی باقی مانده که از خلال آنها می توان جوهر اندیشه ها و عقاید وی را شناخت. ما این منابع حروفی را «منابع دست اوّل خاص» می نامیم.

 در کنار این منابع، مآخذی وجود دارند که توسط معاصران نسیمی نوشته شده و دارای اطلاعات تاریخی، جغرافیایی و سیاسی پرارزشی دربارۀدوران مورد مطالعۀما می باشند. این منابع، «منابع دست اوّل عام» نامیده می شوند.

تعدادی از کتب تاریخی و تذکره های ادبی از زندگی و اشعار عمادالدّین نسیمی یاد کرده اند که عموماً تحت تأثیر برداشت های عرفانی و اعتقادات اسلامی نویسندگان شان قرار دارند.این دسته از منابع «منابع دست دوم» بشمار می روند.

بررسی جنبش حروفیّان از آغاز قرن بیستم در میان شرق شناسانِ غربی، محققّان جمهوری آذربایجان، نویسندگان عرب و تُرک و نیز در بین محققّان ایرانی از غنای فراوانی برخوردار بوده است. این تحقیقات، از دیدگاه های مختلف، ما را با محتوای اجتماعی و فلسفی عقاید حروفیّان و پاره ای با زندگی، عقاید و اشعار عمادالدّین نسیمی آشنا می کنند. ما این دسته از تحقیقات را «مطالعات و تحقیقات جدید» می نامیم.

گروهی از کتب تاریخی مربوط به قرن نهم / پانزدهم نیز برای درک شرایط سیاسی- اجتماعی عصر عمادالدّین نسیمی اهمیّت بسیار دارند. ما این آثار را «منابع عمومی» می نامیم.

منابع دست اوّلِ خاص

در شمار منابع دست اوّل، ابتداء باید از دیوان فارسی و تُرکی عمادالدّین نسیمی نام برد. اوّلین دیوان فارسی نسیمی در سال ۱۲۶۰ /۱۸۴۲ و سپس در سال ۱۲۹۸ /۱۸۷۸ در استانبول انتشار یافت. متن تُرکی دیوان نسیمی، ابتداء در سال ۱۹۲۶ و سپس در سال ۱۹۶۹، بمناسبت ششصدمین سالروز تولّد نسیمی، در باکو منتشر شد. چاپ نسبتاً خوبی از دیوان فارسی نسیمی (بر اساس نسخۀخطی کتابخانۀلنینگراد و کتابخانۀتفلیس) به همّت حمید محمدزاده به سال ۱۹۷۲ در باکو منتشر شده است[2] .در این متن، متأسفانه بسیاری از اشعار فضل الله نعیمی (بنیانگذار فرقۀحروفی) در شمارِ اشعار نسیمی آمده است. متن دیگری از دیوان نسیمی به همّتِ رستم علی اوف منتشر شده، در این چاپ، اشعار فضل الله نعیمی، جداگانه در ابتدای کتاب آمده است[3]. اما در نسخۀرستم علی اوف برخی اشعار نسیمی بنام نعیمی ثبت شده است. این متن، دارای اشتباهات فراوانی است که ما نمونه هائی از آنها را در زیرنویسِ مقدمۀکتاب (صص ۹ و ۱۴) و نیز در متن تحقیق خود بدست داده ایم.

اشعار نسیمی اگر چه بشکل رایج (بر اساس ترتیب الفبائی قافیه ها) تنظیم شده، اما مطالعۀاین اشعار، دوره های متفاوتِ فکری و شاعری نسیمی را نشان می دهد.

در «بشارت نامه» (به تُرکی) که در سال ۸۱۱ /۱۴۰۹ بوسیلۀیکی از شاگردان و پیروان نسیمی، بنام رفیعی[4] تألیف شده، مؤلف از عمادالدّین نسیمی به بزرگی و احترام عمیق یاد نموده است. رفیعی تأکید کرده که او بوسیلۀنسیمی با اندیشه های حروفی آشنا شده است[5]. رفیعی در منظومۀدیگر خود نیز از فضل الله نعیمی و عمادالدّین نسیمی یاد کرده است[6].«بشارت نامه» یکی از مهمترین آثاری است که در سراسر آن، وجود اندیشه های حروفی چشمگیر است.

در «استوانامه» نوشتۀامیرغیاث الدّین محمّد (تألیف ۸۴۶ /۱۴۴۳) از عقاید فضل الله استرآبادی، خانوادۀوی و نیز از رهبران حروفی پس از قتل فضل الله و دسته های مختلف این فرقه در شهرهای ایران سخن رفته است. «استوا نامه» ضمن نقل بخش هائی از «جاودان نامه» و «محبّت نامه» (اثر فضل الله استرآبادی) از یکی از شعرهای نسیمی یاد کرده که بوسیلۀفضل الله نعیمی و پیروانش خوانده می شد. این رساله خصوصاً در شناخت عقاید دسته های مختلف حروفی پس از قتل فضل الله استرآبادی و انشعابات مربوط به این فرقه، اهمیّت بسیار دارد[7]. غیاث الدّین محمّد در سند دیگری از مصائب حروفیّان و دستگیری، شکنجه و محاکمه پسران فضل الله پس از سوء قصد به شاهرخ تیموری (۸۳۰ /۱۴۲۷) یاد کرده است.[8]

در «شرح قصیدۀسید شریف» که در حوالی سال های ۸۰۰ – ۸۱۰ /۱۳۹۷ – ۱۴۰۷ تألیف شده، مؤلف بهنگام نسخه برداری از «جاودان نامه» و دیگر رسالات حروفی در شهر تبریز، از دیدار و صحبت خود با سید علی (عمادالدّین نسیمی) یاد کرده است.[9]

علاوه بر منابع فوق، در ذکر عقاید حروفیّان، ما از منابع دست اوّلی مانند «دیوان نعیمی»، «جاودان نامۀکبیر» و «محبّت نامه» (تألیف فضل الله نعیمی) «صلوات نامه» (اشقورت دَدَه) و «مجموعۀرسائلِ حروفیه» (گردآوری پروفسور کلمان هوار) استفاده کرده ایم.

منابع دست اوّل عام:

در این دسته از منابع، ابتداء باید از کتاب «اِنباء الغُمر بابناءالعُمر» تألیف ابن حَجَر عسقلانی (در گذشته بسال ۸۵۲ /۱۴۴۹) یاد کرد. ابن حَجَر از فقهای بنام اهل سُنّت در قرن نهم / پانزدهم بود که مدت ۲۱ سال در قاهره مسند قضاوت داشت[10] کتاب او نوعی تاریخ است که شامل حوادث مهمّ سال های ۷۷۳ تا ۸۵۲ /۱۳۷۱ تا ۱۴۴۸ است. جلد هفتم این کتاب، حوادث دوران حکومت سلطان مؤیّد (خلیفۀمصر) و چگونگی محاکمه و قتل عمادالدّین نسیمی را گزارش کرده که بسیار ارزشمند است.[11]

احمدبن سبط ابن العجمی (در گذشته بسال ۸۸۴ /۱۴۷۹) در کتاب ارزشمند «کُنوزالذّهب» شرح جالبی از وضعیّت جغرافیائی و اقتصادی شهر حلب و حوادث سیاسی- تاریخیِ این شهر ارائه داده است. ابن عجمی از فقهای بزرگ شافعی در شهر حلب بود. او در کتاب خود روایت ابن حَجَر را دربارۀمحاکمه و قتل نسیمی نقل کرده است.[12]

کتاب «السّیف المُهَنّد فی تاریخ الملک المؤیّد» تألیف محمودبن احمدالعینی (تألیف حدود ۸۳۰ /۱۴۲۷) منبع مفیدی دربارۀخاندان و حکومت سلطان مؤیّد (خلیفۀمصر و تأئید کنندۀفتوای قتل عمادالدّین نسیمی) می باشد. این کتاب تا حوادث سال ۸۱۹ /۱۴۱۶ (یکسال قبل از قتل نسیمی) را گزارش کرده است.[13]

رسالۀ«مجمع التّهانی» تألیف محمد طوسی واقعۀسوء قصد به سلطان شاهرخ تیموری بدست احمد لُر حروفی (بسال ۸۳۰ /۱۴۲۷) را گزارش کرده. مؤلف این رساله، مدت ها در خدمت شاهرخ تیموری و پسرش (بایسنغُر) بوده و در رساله اش کینۀسوزانی نسبت به حروفیّان ابراز نموده است. وی همچنین از دستگیری و کشتار گروهی از حروفیّان پس از سوء قصد به شاهرخ خبر داده است[14]

«زبدالتواریخ»، اثر حافظ ابرو (تألیف سال ۸۳۰ /۱۴۲۷) از منابع مهم این دوران است. مؤلف مدتی در خدمت سلطان شاهرخ تیموری بوده و مشاهدات خود را به رشتۀتحریر درآورده است. بخش چهارم این کتاب برای آگاهی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی این زمان و خصوصاً فعالیت حروفیّان و جریان سوء قصد به شاهرخ تیموری توسط احمد لُر، اهمیّت بیشتری دارد.[15]

«مطلع السّعدین» تألیف عبدالرّزاق سمرقندی (بسال ۸۷۶ /۱۴۷۱) یکی دیگر از منابع مهم دوران تیموری است که اطلاعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ارزشمندی از قرن نهم / پانزدهم بدست داده. جلد دوم این کتاب (دوران حکومت شاهرخ) از تازگی و اهمیّت بیشتری برخوردار است زیرا مؤلف، خود، شاهد و ناظر بسیاری از حوادث بوده و جریان کارد خوردنِ شاهرخ بدست احمد لُر را گزارش کرده است.[16]

ابن ایاس در کتاب «بدائع الزّهور» ضمن ذکر حوادث ایّام سلطان مؤیّد به عقاید و چگونگی قتل نسیمی در شهر حَلَب اشاره کرده است.[17]

کتاب شمس الدّین محمد سخاوی (در گذشته بسال ۹۰۲/۱۴۹۶) یکی از منابع مهم دربارۀشخصیّت های قرن نهم/ پانزدهم است. این کتاب در ذکر شرح حال فضل الله نعیمی، از عمادالدّین نسیمی نیز یاد کرده که بقول او: «در زمان حکومت سلطان مؤیّد پوست کنده شد و بقتل رسید»[18]

تذکرۀ«مجالس العُشّاق» اثر کمال الدّین حسین گازُرگاهی (تألیف سال ۹۰۸ /۱۰۵۲)، شاید نخستین تذکرۀفارسی است که از اشعار عمادالدّین نسیمی یاد کرده. موضوع این کتاب، توضیح عشق و عاشقی در نزد شاعران است که خالی از اغراق و مبالغه نیست. این مؤلف ضمن اشاره به چگونگی دستگیری، محاکمه و قتل نسیمی، به اقدامات و مبارزات حروفیّان در زمان شاهرخ تیموری نیز اشاره نموده است[19]

«مجُمل التواریخ» تألیف فصیحی خوافی (بسال ۸۴۶ /۱۴۴۲) درحقیقـت نوعی وقایع نامه یا سالشمار دوران تیموری است که به شاهرخ تیموری اهداء شده است. جلد سوم این کتاب به حوادث عصر شاهرخ اختصاص دارد و طی آن، به وقایع مربوط به حروفیّان و از جمله به حادثۀسوء قصد به شاهرخ تیموری بوسیلۀاحمد لُر اشاره شده است[20]

طاش کؤپری زاده (بسال ۹۶۸ /۱۵۷۰) در «الشقایق النُعمانیّه» شرح حال ۵۲۱ تن از علماء، فقها و عرفای اسلامی را آورده است. مؤلف، سالها قاضی القضات شهر استانبول بوده و گزارش ارزنده ای از فعالیّت، دستگیری، محاکمه و سوزاندن گروهی از پیروان فضل الله حروفی در زمان سلطان محمّد عثمانی بدست داده، اما از زندگی، عقاید و سرنوشت عمادالدّین نسیمی سخنی نگفته است[21]

در همین زمان عبدالوهّاب شعرانی (در گذشته بسال ۹۷۳ /۱۵۶۵) از قتل و کشتار زنادقه و از جمله از پوست کندنِ ابوبکر نابلسی در مصر خبر داده و سپس به پوست کندن و قتل عمادالدّین نسیمی در شهر حلب اشاره کرده است[22]

تقی الدّین کاشی در تذکرۀمفصّل «خلاصـ الاشعار و زبد الافکار» (تألیف سال های آخر قرن ۱۰ /۱۶)در ذکر اشعار و احوال شاعران قرن هشتم و نهم/ چهاردهم و پانزدهم، از عمادالدّین نسیمی و اشعار او نیز یاد کرده است[23]

حافظ حسین کربلائی بسال ۹۷۵ /۱۵۶۷ در «روضات الجنان» ضمن ذکر مزارِ پیر ترابی (حروفی) از عمادالدّین نسیمی یاد کرده است. این کتاب به قیام گروهی از حروفیّان (به رهبری دختر فضل الله نعیمی) در زمان جهانشاه قراقوینلو و قتل و سوزاندن آنان پرداخته است.[24]

در همین زمان، عاشق چلبی نیز در کتاب «تذکره» (به تُرکی) از عمادالدّین نسیمی یاد کرده که «منصوروار، سر بر دارِ  شهادت نهاد.» وی همچنین از شاعری بنام تمنّائی یاد کرده که در زمان سلطان بایزید دوم به جرم حروفی بودن، محکوم و سوزانده شد[25]

«احسن التواریخ» اثر حسن بیگ روملو (تألیف سال ۹۸۵ /۱۵۷۷) برای آگاهی از حوادث دوران حکومت شاهرخ تیموری بسیار ارزشمند است. این کتاب همچنین مأخذ ارزنده ای است برای شناخت اوضاع سیاسی- اجتماعی نواحی آذربایجان در زمان حکومت های قراقوینلو و آق قوینلو و وقایع حکومت عثمانی در این دوره. روملو گزارش ارزشمندی از چگونگی دستگیری و قتل فجیع عمادالدّین نسیمی بدست داده که گویا از «مجالس العُشاق» اخذ کرده باشد. او در ذکر وقایع سال ۸۳۰ و ۸۴۶ /۱۴۲۷ و ۱۴۴۲ از کارد خوردن سلطان شاهرخ بوسیلۀاحمد لُر حروفی و نیز از قیام حروفیّان و کشتار آنان بدستور جهانشاه قراقوینلو یاد کرده است[26]

لطیفی (در گذشته بسال ۹۹۱ /۱۵۸۲) در کتاب «تذکره» (به زبان تُرکی) از عمادالدّین نسیمی سخن گفته است. بگفتۀاو، عمادالدّین مقلّد شبلی و شاه نعمت الله ولی بوده و با علم حروف نیز آشنائی داشته است. لطیفی نیز از اشعار و احوال تمنّائی ِ شاعر یاد کرده که به اتهام تناسخ، الحاد و زندقه، در زمان سلطان بایزید دوم، محکوم به مرگ گردیده و سوزانده شد[27] در همین زمان حسن چلبی در «تذکر الشعراء» ضمن اینکه نسیمی را اهل «نسیم» در حوالی بغداد دانسته، مختصراً به زندگی و سرنوشت نسیمی اشاره کرده است[28]

«روضات الجنّات» تألیف معین الدّین اسفزاری (بسال ۸۹۹ /۱۴۹۴) نیز از منابع ارزشمند این دوران است. مؤلف در روضۀ سیزدهم، واقعۀکارد خوردن شاهرخ بوسیلۀاحمد لُرِ حروفی را گزارش کرده است[29]

در سال ۱۰۰۷ /۱۶۹۸ مصطفی عالی افندی در کتاب «کُنه الاخبار» از دستگیری و آتش زدن گروهی از حروفیّان در زمان سلطان محمد عثمانی یاد کرده و طی آن به سرنوشت عمادالدّین نسیمی نیز اشاره کرده است[30] مولانا حامدی، شاعرفارسی زبان دربار عثمانی نیز در قصیده ای به نام «اشارت به سوزانیدن حروفیّان در رُم» به این واقعه پرداخته است[31]

مُلاحشری تبریزی بسال ۱۰۱۱ /۱۵۰۱ روایت «روضات الجنّان»- در اشاره به مزارِ میرترابی و کشتار حروفیّان در زمان جهانشاه- را در کتاب «روضۀ اطهار» تکرار کرده است[32]

تقی الدّین اوحدی در تذکرۀ«عرفات العاشقین» (تألیف حدود ۱۰۲۳ /۱۶۱۳) از اشعار و زندگی فضل الله نعیمی و عمادالدّین نسیمی یاد کرده و نام کوچک نسیمی را «سید جلال الدّین» و اصلِ وی را «شیرازی» دانسته است که «نزد دشمن و دوست برخلاف اولیای سابقه، کلمه ای چند بر زبان می آورد که صدق دعوی الوهیّت می شد.»[33]

حاجی خلیفه چَلَبی (در گذشته بسال ۱۰۶۷ /۱۶۵۷) در «کشف الظّنون» ذیل «دیوان نسیمی» به زندگی و قتل عمادالدّین اشاره کرده و تاریخ قتل او را سال ۸۲۰ /۱۴۹۷ دانسته است[34]

محمّد بن دارابی شیرازی بسال ۱۰۷۶ /۱۶۶۶ در «لطایف الخیال» [35]و نیز ابن عماد حنبلی بسال ۱۰۸۰ /۱۶۷۰ در «شَـذَرات الذّهب» به زندگی عمادالدّین نسیمی اشاره نموده و از کثرت پیروان او در شهر حلب یاد کرده اند[36]

بخش دوم

[1] -ما، در یک رسالۀ دانشگاهی در مدرسۀ مطالعات عالیۀ دانشگاه سوربن (پاریس، ۱۹۹۳) آثار اصلی، منابع و تحقیقات مربوط به حروفیان را معرفی کرده ایم. نگاه کنید به:

MIRFETROUS, Ali: Le Mouvement Horufi, vol. 1, Etude des sources originelles et des recherches modernes, Edition Soleil, Canada, 1994.

همچنین نگاه کنید به ترجمۀ این رساله در: ایرانشناسی، شمارۀ ۳، پائیز ۱۳۷۳، مریلند(امریکا)، صص ۵۸۲-۵۹۵؛ شمارۀ ۴، زمستان ۱۳۷۳، صص ۸۴۲-۸۵۴؛ شمارۀ ۱، بهار ۱۳۷۴، صص ۲۰۶-۲۱۷.

[2] -دیوان سید عمادالدّین نسیمی، با مقدمه، مقایسه و تصحیح حمید محمدزاده، باکو، ۱۹۷۲.

[3] -دیوان فارسی فضل الله نعیمی تبریزی و عمادالدّین نسیمی شیروانی، به اهتمام رستم علی اوف، با مقدمۀ س. جویا، تهران، ۱۳۵۴. دو چاپ دیگر از دیوان فارسی نسیمی، اخیراً به کوشش غلامحسین بیگدلی و یدالله جلالی پندری منتشر شده است.

[4] -دربارۀ رفیعی نگاه کنید به:

A History of Ottoman Poetry, by E. J.W.Gibb, volume 1, London, 1900, pp. 369-380

[5] -بشارت نامه، نسخۀ خطی کتابخانۀ دانشگاه کمبریج، به شمارۀ ۵۶۹ OR، برگ های b11-a54

[6] -گنجنامه (به تُرکی)، استانبول، ۱۹۴۶، صص ۴ و ۹.

[7] -استوانامه، نسخه خطی کتابخانه ملی پاریس Encien Fonds Persan, No 24

[8] -«نامه ای از پسر فضل الله حروفی»: نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، سال ۱۹، شمارۀ ۲، صص ۱۷۵-۱۹۷. این سند به همّت دکتر حسین آلیاری از بخش نسخ خطی فارسی کتابخانۀ ملّت (استانبول) بدست آمده است. اما برخلاف نظر دکتر آلیاری و برخلاف تیتر این سند، نامۀ مذکور متعلق به پسر فضل الله حروفی (نعیمی) نیست بلکه این نامه نوشتۀ امیر غیاث الدّین محمّد، نویسندۀ «استوانامه» است. در سراسر این نامه، نویسنده خود را «فقیر» و پسر فضل الله را «حضرت امیر» نامیده است. از این گذشته، در پایانِ نامه (ص۱۹۷) نام غیاث الدّین محمّد و تاریخ تحریر نامه (۸۳۶ /۱۴۳۳) آمده است. غیاث الدّین محمّد در «استوانامه» نیز از دستگیری، اسارت و مصاحبت خویش با «امیر نورالله» (پسر فضل الله نعیمی) در قلعۀ بدلیس یاد کرده است. نگاه کنید به: استوانامه، برگ های a23 و b 26. همچنین نگاه کنید به:

Hurufilik Metinleri katalogu, Ankara, 1973, p. 56.

[9] -شرح قصیدۀ سید شریف، نسخۀ خطی کتابخانۀ دانشگاه کمبریج، به شمارۀ ۶۲Or. ، برگ b 14. همچنین نگاه کنید به: Hurufilik Metinleri, p. 128

[10] -دربارۀ ابن حَجَر عسقلانی نگاه کنید به دانشنامۀ ایران و اسلام، ج ۳، زیر نظر احسان یارشاطر، تهران، ۱۳۵۵، صص ۴۹۳-۴۹۸.

[11] -اِنباء الغمر بانباءالعمر، طبع الثانیه ۱۴۰۶ /۱۹۸۶ ، ج ۷، صص ۴۷ و ۲۶۹ -۲۷۱.

[12] -کنوزالذَهَب فی تاریخ حَلَب، نسخۀ عکسی کتابخانۀ دارالکتب قاهره، بشمارۀ ۳۸۹۶۸ ح (در سه جلد)، نسخۀ خطی کتابخانۀ واتیکان، بشمارۀArabi, MS No 235. نسخۀ واتیکان تنها شامل فصل ۶-۱۲ است که اطلاعاتی دربارۀ مدارس، مساجد، خیابان ها و آبادانی شهر حلب بدست می دهد. با تشکر از دوست ایرانشناس ایتالیایی من، خانم «پائولا اورساتی» که فصل های نسخۀ واتیکان را برایم فرستاده است.

[13] -السیف المهنَد فی تاریخ الملک المؤیّد، نسخۀ کتابخانۀ ملّی پاریس، بشمارۀ ar.1723- خصوصاً باب دهم، برگ های ۵۴-۶۰.

[14] -از مؤلف این رساله، اطلاع چندانی در دست نیست. دولتشاه سمرقندی در تذکر الشعراء (صص ۳۴۱-۳۴۷) او را از شاعران و صاحب منصبان عصر شاهرخ تیموری و سلطان بابِر دانسته است. آگاهی ما از این رساله، ابتداء از طریق مقالۀ ارزشمند استاد صادق کیا می باشد. نگاه کنید به: «آگاهی های تازه از حروفیّان»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران، سال دوم، دیماه ۱۳۳۳ ، صص ۴۳-۴۹. اصل این رساله بشمارۀ ۴۷۷، نسخۀ خطی، جزء سوم، در کتابخانۀ ملک تهران موجود است.

[15] -زبدهة التواریخ، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملک تهران، بشمارۀ ۴۱۶۴.

[16] -مطلع السعدین و مجمع البحرین، ج ۲، چاپ لاهور، ۱۳۶۰ هـ. خصوصاً صص ۵۸۳-۵۹۲.

[17] -بدائع الزهور فی وقایع الدّهور، ج ۲، طبع قاهره، ۱۴۰۴ / ۱۹۸۴، ص ۳۶

[18] -الضوءاللامع لاهل القرن التاسع، ج ۳ (جزء ۶)، بیروت، بدون تاریخ، صص ۱۷۳ –۱۷۴.

[19] -مجالس العُشـّاق، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی پاریس، بشمارۀ SUPPL, Persan, 1559، مجلس چهل و هشتم، برگ های a 165 تا a 168؛ نسخۀ چاپ کانپور (هند)، ۱۳۱۴ /۱۸۹۷، مجلس چهل و هشت، صص ۱۶۲ و ۱۶۴

[20] -مجمل التواریخ، ج ۳، مشهد، ۱۳۳۹ ، ص۲۶۱

[21] -الشقایق النُعمانیّه فی علماء الدوله العُثمانیّه، بیروت، ۱۳۹۵ هـ/۱۹۷۵ م، صص ۳۷ – ۳۹.

[22] – الیواقیت و الجوهر فی بیان عقایدالاکابر، جزء اول، طبع مصر، ۱۳۷۸ هـ/۱۹۵۹ م، ص ۱۵

[23] – خلاصـ الاشعار و زبد الافکار، رکن سوم، نسخۀ خطی کتابخانۀ فخرالدین نصیری امینی. با تشکّر از دوست فاضلم دکتر رضا تورجانی که فتوکپی این نسخه را در اختیارم گذاشته اند.

[24] – روضات الجنان و جنّات الجنان، تهران، ۱۳۴۴، صص ۴۷۸- ۴۸۱

[25] – عاشق چلبی، تذکره سی (مشاعرالشعرا)، لندن، ۱۹۷۱، برگ a 133.

[26] -احسن التواریخ، تهران، ۱۳۴۹، صص ۱۹۲-۱۹۴ و ۲۰۲، ۲۱۰-۲۱۱و ۲۴۶.

[27] -تذکره (به تُرکی)، استانبول، ۱۳۱۴ هـ. صص ۱۱۰-۱۱۱ و ۳۳۲ -۳۳۳. دربارۀ تمنائی همچنین نگاه کنید به تاریخ امپراطوری عثمانی، ج ۱، ص ۷۸۸.

[28] -تذکرة الشعراء، ج ۲، آنکارا، ۱۹۱۸، ص ۹۸۵.

[29] -روضات الجنات فی اوصاف مدینۀ هرات، ۱۳۳۸، ج۲،صص ۸۴-۸۶.

[30] -کنه الاخبار، رکن چهارم، کنستان تینوپل (قسطنطنیه)، بی تاریخ، صص ۱۸۲ – ۱۸۴.

[31] -کلیات دیوان مولانا حامدی، طبع استانبول، ص ۲۸۴

[32] -روضۀ اطهار، روضۀ چهارم، چاپ سنگی، تبریز، ۱۳۰۳ هـ. ق، ص ۷۲، برای نقد و بررسی این کتاب نگاه کنید به مقالۀ عزیز دولت آبادی در: نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، سال ۱۸ (۱۳۴۵)، صص ۱۳۳- ۱۵۱.

[33] -عرفات العاشقین، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی ملک، بشمارۀ ۵۳۲۴، برگ b 550.

[34] -کشف الظنون، ج ۱، طبع بغداد، ۱۹۴۱، ص ۸۱۷.

[35] -لطایف الخیال، نسخۀ خطی کتابخانه ملی ملک، بشمارۀ ۴۳۲۵.

[36] -شَذَرات الذهب فی اخبار مَن ذَهَب، ج ۷، طبع قاهره، ۱۳۵۱ هـ/۱۹۳۳ م، ص ۱۴۴.

بخش دوم

  دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(۲)،علی میرفطروس

نوامبر 18th, 2015

نگاهی تازه به قتل سرتیپ افشار طوس

*سرتیپ افشار طوس در صدَد آشتی بین دکتر بقائی با مصدّق بود و لذا ربودن و کشتنِ وی  مغایر با این آشتی طلبی و تفاهم بود!

*قتل ها و ترورهای مشابه در این دوران نقش احتمالی حزب توده در قتل افشار طوس را برجسته می کند.

*احسان طبری:«قتل محمد مسعود برای ایجاد یك شوكِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو  روزبه اطمینان داشت كه قتل ،۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد». 

  ***

قتل سرتیپ افشارطوس،اهداف وانگیزه ها:                 

در فروردین 1332،در حالیکه حسین مکّی و دیگران،برای آشتی و تفاهم بین شاه و دکتر مصدّق تلاش می کردند،نشریۀ شهباز (ارگان حزب توده)خبر تکوین یک کودتای نظامی با شرکت شاه،حسین علا،سرلشکر زاهدی،کاشانی و«اقلیّت مزدور پارلمان» را تیتر اول خود ساخت[1]. یک روز بعد از انتشار خبر شهباز،جنازۀ سرتیپ محمود افشار طوس-رئیس شهربانی دولت مصدّق- در کوه های حوالی لشکرک پیدا شد[2].چند روز پیش از این قتل،حسین ذبیح پور-کارمندشهربانی و کارآگاه  و محافظ ویژۀ سرتیپ افشارطوس- نیز بطور فجیعی بقتل رسیده و جسدش در کوه های اطراف کرج کشف شده بود[3].

قتل افشار طوس،ضمن بی ثبات کردن فضای عمومی جامعه،دو هدف زیر را دنبال می کرد:

1-تشدید اختلاف بین شاه و مصدّق و در نتیجه،تحکیم موقعیّت سیاسی حزب توده.

2- بدنام کردن و متهم نمودنِ برجسته ترین دشمن حزب توده-دکتر مظفر بقائی-و تشدید اختلاف بین دوستانِ دیروز و دشمنانِ امروز (مصدّق،کاشانی،بقائی و مکّی).

با وجود نارضایتی افشار طوس از ساختارسُنّتی ارتش و عدم ارتقای درجۀ سرهنگی وی به سرتیپی،در این زمان،او با محمدرضاشاه و دربار،دشمنی یا اختلافی نداشت و حتّی به قول پسر دکتر مصدّق:«افشارطوس، نوکر شاه بود»[4].ملکه ثریّا نیز در خاطرات خود از افشار طوس بعنوان«دوست محمدرضا»[شاه]یاد می کند[5].

 افشار طوس مدّت ها مسئول املاک سلطنتی بود و در پایان دادن به غائلۀ آذربایجان(پیشه وری)و سرکوب تظاهرات نیروهای حزب توده در اصفهان،همدان و کرمانشاه شرکت داشت.به روایت یکی از نزدیکان سرتیپ افشار طوس:او از شیفته گاه رضاشاه بود و می گفت:«دکترمصدّق یک رضاشاهِ باسواد است»[6] .افشار طوس در زمان حکومت مصدّق(1331) به تأسیس«سازمان افسران ناسیونالیست»پرداخت و دبیر کُل آن سازمان شد [7]،ترکیب اعضای موسّس این سازمان و حضور نظامیانی مانند سرتیپ«حسین آزموده»(دشمن سرسخت حزب توده و دادستان بعدی دادگاه مصدّق) [8] نشان دهندۀ این است که این سازمان نظامی-اساساً-در مقابل«سازمان نظامی حزب توده»قرار داشت.سرهنگ مصوّر رحمانی-از نخستین اعضای سازمان- یادآور می شود:

هیأت مدیرۀ موقّت[سازمانِ افسرانِ ناسیونالیست]در صدد برآمد با سربازگیری از بین افسران سالم و فداکار،یک هستۀ انقلابی روشنفکر به وجود بیاورد»[9].

 قتل افشارطوس در شرایطی صورت گرفت که بخاطر حکومت نظامی دولت مصدّق،تحرّکات مخالفان وی،خصوصاً در منطقۀ پُر رفت و آمدِ وقوع جنایت(خیابان صفی علیشاه /خانقاه) شدیداً تحت مراقبت و نظارت مأموران دولت بود. وجود«باشگاه افسران بازنشسته»(به رهبری سرلشکر زاهدی) و چند حزب سیاسی مخالف دولت،ازجمله «حزب سومکا»،باعث تشدید این نظارت و مراقبت بود [10].به گزارش روزنامۀ اطلاعات:خانۀ حسین خطیبی(متهم اصلی)بیست قدم با«حزب سومکا» فاصله داشت[11]،یکی از خانه های مخفی و  مهم سازمان افسران حزب توده و مرکز بایگانی اسناد و اسامی شبکۀ افسران این حزب نیز در خیابان صفی علیشاه بود. مرکز حزب ایران به رهبری داریوش فروهر نیز در این خیابان قرار داشت و «سیاه جامگان»این حزب فعالیّت های نیروهای ضد مصدّقی را زیر نظر داشتند. افراد و عناصر سازمان نظامی حزب توده در این مراقبت ها،بسیار فعّال بودند چنانکه بقول نورالدین کیانوری:

  -«افرادسازمان افسری ما  در تمام واحدهای مهم عملیّاتیِ ارتش و حتّی گارد شاهنشاهی  حضورداشتند و به این ترتیب،خبر همۀ توطئه‌ها ـ در همان لحظۀ تدارك ـ به ما می‌رسید»[12].

 این شرایط شدید امنیّتی  ربودن و جابجائی پیکرِ سرتیپ افشارطوس از خانه ای در خیابان شلوغِ صفی علیشاه/خانقاه به کوه های اطراف تهران را  دشوار  و حتّی غیرِ ممکن می ساخت.با توجه به سابقۀ حزب توده در ربودن و کشتنِ محافظِ سرتیپ افشارطوس و پنهان کردن جنازۀ وی در کوه های اطراف تهران،می توان انگشت اتّهام قتل افشارطوس را از دکتر بقائی به سوی حزب توده  نشانه گرفت!

  سرتیپ افشارطوس

        سرتیپ افشارطوس   

  با انتشار خبر ناپدید شدن سرتیپ افشار طوس،ابتداء یوسف بهرامی(رئیس ادارۀ آگاهی شهربانی تهران)مسئول بررسی و کشف جنایت شد،ولی بلافاصله(در 2 اردیبهشت)،بدستور دکترمصدّق،سرهنگ امیرهوشنگ(قدرت الله)نادری بهمراه سرهنگ حسینقلی سررشته،معاون فرمانداری نظامی،رئیس رکن دو(سازمان تجسّس و اطلاعات ارتش) و هوادار سرسخت دکتر مصدّق،مسئول شناسائی عامل یا عاملان جنایت شدند.دکترغلامحسین صدیقی،وزیر کشور دولت مصدّق،ضمن دیدار با سرهنگ سررشته،نظر وی مبنی بر«گرفتن اجازۀ دائمی و اختیارات فوق العادۀ قانونی جهت پیگیری پرونده» را پذیرفت[13]

 پس از چند روز،فرمانداری نظامی تهران،ضمن اعلام اسامی 13تن از مخالفان شناخته شدۀ دولت،تأکیدکرد که دستگیرشدگان با مظفربقائی ارتباط داشته و بقائی را از عوامل قتل افشار طوس معرّفی کرده اند[14].یکی از وجوه مشترک این متهمین،دشمنی شدید آنان باحزب توده بود.مثلاً، سرلشکر علی اصغر مزیّنی-رئیس سابق شهربانی دولت مصدّق-از دشمنان سرسخت حزب توده به شمار می رفت.به گزارش«میدلتون»(کاردار سفارت انگلیس در ایران ):

  -«سرلشکرمزّینی  کسی بود که می توانست باشدّت عمل با حزب توده برخورد کند»[15].

 مزیّنی معتقد بود که:«بزرگ ترین خطرِ مملکت ما همین خطر کمونیست ها»است از این رو«در تمام دوران ریاست شهربانی خود،با توده ای ها مبارزۀ  شدیدی کرد و با تمام قدرتی که داشت در سرکوب آنها کوشید»[16].او–بارها- به خطرِ سلطۀ حزب توده بر ایران  هشدار داده بود[17].وی به همراه تیمسار غلامعلی بایندُر و تیمسار دکترمنزّه در تظاهرات روز 9 اسفند1331 -برای جلوگیری ازخروج شاه از ایران- حضور داشت[18].

 برادر زادۀ سرلشکر مزیّنی-که بخاطر جنجال های قتل افشارطوس مجبور به تغییر نام خود از مزیّنی به«مزیّن»شده بود[19]نیز دشمن سرسخت حزب توده به شمارمی رفت بطوریکه برای قلع و قمع حزب توده،ایجاد«سازمان مخصوص مبارزه با خائنین»(توده ای ها)را پیشنهاد می کرد[20].

 سرلشکر مزّینی،تحصیلات نظامی خود را در فرانسه تمام کرده و درجنگ جهانی دوم نیز از طرف ارتش برای دیدن جبهه به فرانسه اعزام شد و مدتی در آنجابود[21].با توجه به آشوب های مستمرِ خیابانی توسط حزب توده،فدائیان اسلام و دیگر گروه های سیاسی در آن هنگام،سرلشکرمزیّنی-براساس سیستم نیروهای انتظامی کشورهای اروپائی- معتقد به ایجاد«واحد پلیس منظّم »برای جلوگیری از اینگونه آشوب های خیابانی بود.هدف اصلی این طرح،برخورد با حادثه آفرینی های روزانۀ حزب توده و سازمان های وابسته به آن بود.مزیّنی می گفت:«مطمئن بودم که با اجرای آن[پروژه]،به بسیاری از بی نظمی ها و خودسری های شهر خاتمه داده خواهد شد».این طرح انتظامی مورد موافقت شاه و مصدّق بود،ولی دکتر فاطمی(معاون و سخنگوی دولت مصدّق)با آن مخالفت کرد[22].

 

اسراراستعفای سرلشکرمزیّنی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 سرلشکرمزیّنی برای جلوگیری از فعالیّت چاقوکشانی مانند شعبان جعفری و تظاهرات و حادثه آفرینی های فدائیان اسلام نیز اقداماتی انجام داد و موجب تبعید فدائیان اسلام به بندرعباس گردید[23].او برای نخستین بار در ایران«پلیس مدارس» را- به سبک کشورهای اروپائی- تأسیس کرد و در تأمین امنیّت مدارس و آسودگی خاطرخانواده ها کوشید چون معتقد بود که«در تمام دنیا به اطفال احترام  می گذارند»،در حالیکه در همین زمان،حزب توده با شعارهای عوامفریبانه می نوشت:

 -«پدران!مادران!اطفال خود را از چاقوی دولتیِ شعبان بی مُخ و عشقی و فروهرها   رها سازید!»[24].

 اختلاف نظر دکتر فاطمی با سرلشکر مزیّنی،موجب شد تا 4 روز قبل از تظاهرات خونین 14 آذر 1330،سرلشکر مزیّنی از ریاست شهربانی کُل کشور استعفاء دهد و امیرتیمور کلالی سرپرست موقّت شهربانی گردد که بدنبال آن، تظاهرات عظیم هواداران حزب توده روی داد.حزب توده ضمن محکوم کردن این رویداد خونین،آن را «رسواترین اَشکال دیکتاتوریِ فاشیستی»و مصدّق را«پیشوائی که در میان حصاری از سرنیزه پنهان شده است»نامید [25].

 دشمنی سرلشکر مزیّنی با حزب توده ،می توانست  وی را آماج انتقامجوئی رهبران آن حزب  سازد بطوری که«گروه ترور حزب توده» به رهبری کیانوری،در صدَد بود تا سرلشکرمزیّنی را به قتل برساند[26].

مزینی

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در حالیکه هنوز پروندۀ متّهمان به قتل افشارطوس تکمیل نشده و به مقامات قضائی ارائه نگردیده بود،برخلاف عُرف قانونی،پخش«اعترافات» دستگیرشدگان از طریق روزنامه ها[27] و رادیو و تکرارِ چند بارۀ این«اعترافات»در طول روز،نشان از سناریوی خطرناکی می داد که اوّلین قربانی آن،دکتر مظفّر بقائی بود.دکتر عبّاس دیوشلی-تئوریسین حزب زحمتکشان و از یاران نزدیک دکتربقائی-نیز در شمار این قربانیان بود[28].دکتربقائی در اعتراض به این شیوۀ غیرقانونی و نامتعارف گفت:

   -«دستگاه رادیو که اقاریر متهمین و تمامِ آن مسخره بازی ها را ساعت ها و روزها گذاشت،هیچ توجه نکردند که در کجای دنیا چنین چیزی سابقه داشته‌است؟ یک موردی پیدا کنید که در دنیا سابقه داشته باشد. یکی پرونده‌اش پیش از اینکه بسته شده باشد،پیش از اینکه تحقیقات به نتیجه رسیده باشد اقاریر را توی رادیو بخوانند آنوقت در تفسیر سیاسی رادیو هم یک عده‌ای که هنوز اتهام و مجرمیّت شان محرز نشده[را]مرتباً لجن مال بکنند.اینها هیچ جای دنیا سابقه ندارد»[29].

 

چرادکترمظفربقائی؟

خسرو روزبه(مسئول کمیتۀ ترورسازمان افسران حزب توده) در علت انتخاب محمد مسعود برای ترور می گوید:

 -«فکرمی کردیم برای گم کردن راه ،برای اینکه دستگاه پلیس نتواند سمت لازم را برای پیداکردن گروه ما[کمیتۀ 8 نفرۀ ترور حزب توده] بیابد،ما باید اولاً از کسی شروع کنیم که دارای دستجات مخالف زیادی باشد.محمدمسعود از این جهت،ایده آل بود زیرا از یک طرف با دستۀ مسعودی ها و روزنامۀ اطلاعات سخت درآویخته بود،از طرف دیگر با قوام السلطنه و گروه طرفداران او مخالف بود و جنگ و جدال های زیادی باهم داشتند…از یکطرف نیز روزنامه اش خواننده داشت و مقالاتی که علیه نهضت جهانی طبقۀ کارگر منتشر می ساخت،می توانست تأثیر منفی داشته باشد»[30].

 به جرأت می توان گفت که بسیاری از این«مشخّصات»در دکتر مظفر بقائی نیز  وجود داشت چون بقائی نیز -عملاً-در چند جبهه می جنگید و «دارای دستجات مخالفِ زیادی بود»،ازجمله:

-موضع تند دکتر بقائی پس از قیام  30تیر 1331 و تأکید او برتعقیب عاملان کشتار مردم  و محاکمۀ قوام السلطنه [31]،

-کینۀ سوزان بقائی  نسبت به حزب توده،

– جدال های بقائی با شخصیّت های جبهۀ ملّی (مانند دکتر فاطمی،مهندس زیرک زاده، و….)،

-مخالفت های بقائی با مصدّق در بارۀ کسب«اختیارات فوق العاده» و خصوصاً با«قانون امنیّت اجتماعی»،

-و انجام رفراندوم برای انحلال مجلس،متهم کردن مصدّق به مماشات باحزب توده و…

 همۀ این موارد می توانستند دکتر بقائی را -بعنوان کسی که« دارای دستجات مخالف زیادی بود»-طعمۀ مطلوبی برای ترور شخصیّتش توسط حزب توده سازند بطوری که این امر در فضای کینه ورزی ها و کدورت های سیاسی،نه تنها مخالفتی را برنیانگیزد بلکه–مانند ترور محمد مسعود- با«استقبال»نیز روبرو گردد!

 

سازمان افسران حزب توده و قتل سرتیپ افشارطوس

       نام ها و نشانه ها!

  «امیل زولا» دراعتراض به پرونده سازی علیه«آلفرد دریفوس»:آن را «ناشی ازجنون و بلاهت و تخیّلات دیوانه وار و اَعمال پلیسی پَست و سُنّت های تفتیش عقاید و جبّاریّت و لذّت بردنِ چندستاره به دوش…به بهانۀ وهن آورِ صلاح دولت» نامیده بود.آیا در ماجرای قتل افشارطوس و پرونده سازی علیه دکتربقائی نیز همین شیوه  بکار رفته بود؟

  از ترکیب افسران فرمانداری نظامی تهران بهنگام تعقیب قتل افشار طوس و چگونگی تنظیم پروندۀ دستگیرشدگان،آگاهی کاملی نداریم،ولی می دانیم که در این زمان -و نیز تا مدتی بعد از سقوط دولت مصدّق-برخی از اعضای برجستۀ سازمان نظامی حزب توده  در فرمانداری نظامی تهران و دادستانی ارتش  دارای پُست های مهم و حسّاس بودند آنچنانکه سرهنگ محمدعلی مبشـّری و سرهنگ حبیب‌الله فضل‌الهی در مقام دادیار دادگاه نظامی و معاون سرتیپ حسین آزموده، مسئول رسیدگی به پرونده‌های دستگیرشدگان توده‌ای بودند[32].سرهنگ فضل‌الهی و نیز سروان محمّد پولاددژ(عضو دیگر سازمان نظامی حزب توده و معاون سرهنگ(سپهبد) محسن مُبصـّر در ادارۀ تجسّس و اطّلاعات ارتش برای شكار افسران توده‌ای و مُشیر وُ مشاورِ سرتیپ تیموربختیار[33] )جزو مأمورینی بودند كه در جریان بازرسی از خانه‌های حزبی و سازمانی افسران توده‌ای «هرچه توانستند اسناد و مداركی را كه می‌توانست اسرار و مشخصـّات اعضای سازمان افسران را برملا كند،از بین بردند»و بدین ترتیب«تقریباً همۀ ضررها و خطرات احتمالی كه موجودیـّت سازمان [نظامی حزب توده] را تهدید می‌كردند، خنثی شدند»[34].

  در رابطه با پروندۀ قتل سرتیپ افشارطوس،شاید برخی افراد-مانندسرهنگ نادری و سرهنگ سررشته-در ساختنِ این پرونده  نقش داشته اند[35].برخی اعضای سازمان نظامی حزب توده –خصوصاً سرگرد علی اکبر بهمنش(دادیار یا دادستان پرونده)و سروان محمد پولاددژ نیز شاید در این ماجرا فعّال بوده اند.سروان «محمدپولاددژ» در بازجوئی و اعتراف گیری از متهمان به خشونت و بیرحمی معروف بود.او در قتل برخی از مخالفان حزب توده مشارکت مستقیم داشت. [36].بنابراین،باتوجه به دشمنی شدید دکتربقائی باحزب توده،چه بسا که این افراد در مراحل بازجوئی و تنظیم پرونده،اعترافاتِ ناروائی به منظورِ بدنام کردن و متهم نمودن دکتر بقائی از دستگیرشدگان اخذ کرده باشند[37]؛اقداماتی که هم حزب توده را از حضور یک دشمن خطرناک،خلاص می کرد؛و هم برخی اطرافیان دکتر مصدّق را از شرِّ یک رقیب یا مخالف سرسخت  خلاص می کرد.دکتربقائی ضمن حملات شدید به این«پرونده سازی های رسوا»،بر«شکنجۀ دستگیرشدگان جهت اخذِ اقرار» تأکیدکرد و در گفتگو با خبرنگاران گفت:

از مدّت ها قبل بعضی ها در صددِ ساختنِ پرونده برای ما بوده اند و ما مطمئن هستیم که این جریان[قتل افشارطوس]چنانچه به محاکم[دادگستری]بکَشد،بصورت تاریخی درخواهد آمد»[38].

    دربارۀ پروندۀ قتل افشارطوس،دکتربقائی افزود:

  –«رادیو در تمام سرویس های خود،روزی چندبار و چند هفتۀ متوالی مشغول قرائت و پخش نوارهای ادعائی ِمتهمین بقتل شد و این عملِ خلافِ قانون و بی سابقه در دنیا و برخلاف نصِّ مادۀ 144 فقط به این منظور بود که ما را در مقابل ملّت ایران و دنیا   قاتل معرفی کنند»[39].

 پروندۀ قتل سرتیپ افشارطوس -چنانکه گفته ایم-ماجرای پیچیده ای است،امّا،آنچه که تاکنون مورد توجۀ پژوهشگران قرار نگرفته،شرکت احتمالی«کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده»در قتل افشارطوس و یا نقش افسرانِ وابسته به آن حزب در پرونده سازی علیه دکتر مظفّر بقائی است.نام ها و نشانه های این فرضیّه  عبارتند از:

1-در درون حزب توده بخشی بنام«شعبۀ احزاب» بود،که وظیفۀ آن، نفوذ،خبرگیری و در نتیجه،ایجاد اخلال و اختلاف در صفوف احزاب و سازمان های رقیب بود.جدا از«شعبۀ احزاب»،بخشی نیز به نفوذ در ارگان های ستادِ ارتش و پادگان های مختلف-مانند دژبان لشکر1،لشکر2زرهی،وزارت جنگ،ادارۀ مهندسی ارتش-اختصاص داشت. بوسیلۀ این بخش،اخبار و اطلاعات داخلیِ ارتش و همچنین آمارِ اسلحه و مُهمّاتِ ارتش و… به حزب توده گزارش می شد.سرقت پرونده های جاسوسان خارجی و بخشنامه های محرمانۀ ارتش نیز بوسیلۀ افراد این شعبه انجام می شد و در اختیار حزب توده قرار می گرفت.مسئول این شعبه  با سروان محمد پولاددژ و سروان شهربانی[نورالله]شفا ارتباط داشته و بوسیلۀ این دو افسر[پولاددژ و شفا]عملیّات دائرۀ تجسّس رکن 2 ستاد ارتش و شهربانی و مبارزات این دو دستگاه نوپای امنیّتی علیه حزب توده و افراد آن،به حزب توده گزارش می شد[40].

 سروان پولاددژ،معاون سرهنگ(سپهبد) محسن مبصّر-رئیس رکن دو ارتش و کاشف «دفترچۀ رمزِ»سازمان افسران حزب توده- بود.به روایت نورالدین کیانوری:

 -«پولاددژ در رکن دوِ ستاد ارتش کار می کرد و اطلاعات گرانبهائی به حزب می رساند»[41].

2- گرایش ملّی گرایانه سرتیپ افشارطوس و سابقۀ او در سرکوب نیروهای حزب توده بهنگام  فرماندهی هنگ پیاده  و ریاست شهربانیِ شهرهای اصفهان،کرمانشاه و همدان-طبیعتاً-موردِ خشم و کینۀ رهبران حزب توده بود.

3- تأسیس«سازمان افسران ناسیونالیست»(هوادار مصدّق)توسط سرتیپ افشارطوس و مخالفت ذاتی آن سازمان با ایدئولوژی«سازمان افسران حزب توده»،از آغاز برای مسئولان سازمان نظامی حزب توده(خسرو روزبه ونورالدین کیانوری)ناگوار و ناخوشایندبود و اگردرست باشد که«دکتربقائی نیز در جلسات اولیّۀ سازمان افسران ناسیونالیست شرکت کرد و سپس حسین خطیبی[متهم نخست پروندۀ قتل افشارطوس]را بعنوان جانشین خود در این گروه معرّفی نمود»[42]،آنگاه به شدّت و علّت کینه ها و پرونده سازی های حزب توده  علیه این دو  آگاه تر می شویم.

4- سرتیپ افشارطوس در صدَد آشتی بین بقائی و دیگر رهبران جبهۀ ملّی با مصدّق بود. در گفتگوی دکتر فاطمی با هندرسون(سفیرآمریکا)نیز فاطمی به سفیرگفت:بقایی از افشار طوس خواسته بود تا میان او و مصدّق  میانجی گری کند[43].در گزارشی دیگر گفته شده که:«برخی از مقامات می گویندکه افشارطوس در نظر داشته که با استفاده از دوستی با[حسین] خطیبی،روابط بین یکی از نمایندگان[دکتربقائی]را با آقای نخست وزیر و دولت التیام داده و توافقی بوجود آوَرَد»[44].بنابراین ربودن و کشتن افشارطوس توسط بقائی  مغایر با این آشتی طلبی و تفاهم و تنها به نفع حزب توده بود که از تفاهم و آشتی بین مصدّق،شاه و دکتربقائی  واهمه داشت.

5- قتل ها و ترورهای مشابه در این دوران نقش احتمالی حزب توده در قتل افشارطوس را برجسته می کند،مانندقتل احمد دهقان(سردبیر ضدتوده ای مجلّۀ تهران مصوّر)،حسام لنکرانی(عضو فعّال و مسئول چاپخانه و انتشارات حزب توده)،محمّد مسعود(سردبیرروزنامۀ مرد امروز).احسان طبری دربارۀ هدف از قتل محمدمسعود توسط«کمیتۀ ترور سازمان افسران حزب توده» تأکید می کند:

قتل محمدمسعود برای ایجاد یك شوك عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو[روزبه] اطمینان داشت كه قتل،۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد»[45].

به روایت انور خامه ای:

اکثرمردم تصوّر می كردند كه این ترور به دستور دربار انجام گرفته است….روزنامه های وابسته به سیاست انگلیس و حزب توده نیز این شبهه را تقویت می كردند و با گوشه و كنایه، ترور مسعود را كارِ دربار و هدف از آن را اختناق مطبوعات و مقدمۀ دیكتاتوری شاه جلوه می دادند،مثلاً،روزنامۀ مردم(ارگان حزب توده)در سرمقالۀ خود می نوشت:«حكومت دیكتاتوری بیست ساله نخستین اقدام خود را با ترور یكی از مدّعیان جراید آغاز نمود.قتل محمد مسعود اعلام خطری است برای تمام كسانی كه از تجدید دوران دیكتاتوریِ گذشته وحشت دارند.اگر دولت در كشف ریشه های قوی این جنایت سهل انگاری كند،آن وقت ملت ایران حق دارد مظنون شود و تصوّر كند كه مقامات بالاتر در این نقشۀ بی باكانه و فجیع  بی دخالت نیستند»[46].

6- قتل 4 تن ازمأموران اطلاعاتی و تجسّس رکن دوم ارتش،بنام های محسن صالحی، داریوش غفاری،آقا برار فاطری، پرویز نوایی توسط «کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده» و سر به نیست کردنِ اجسادِ کُشته شدگان در چاه های اطراف تهران[47] و نیز نقشۀ قتل سرلشکر مزیّنی(رئیس کل شهربانی دولت مصدّق)،ربودن سرهنگ(سپهبد) محسن مبصّر،سرهنگ زیبائی ،سرگرد سیاحتگر و دیگران [48] و دستور کیانوری برای کشتنِ پرویز شیرینلو و عبدالحسین نوشین (که انجام نشد) [49]،احتمال دست داشتن سازمان نظامی حزب توده در قتل افشارطوس را تقویت می کند.

7- رابطه و همکاری «ماشاالله ورقا»-عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس ادارۀ اطّلاعات و مراقبت در شهربانی كلّ كشور با سرتیپ افشارطوس حوزۀ نفوذ حیرت انگیز حزب توده را در بین افسران شهربانی نشان می دهد.«ورقا»ضمن  ریاست بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی،مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانواده سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود![50].

8- رئیس آگاهی شهربانی و مسئول پروندۀ قتل افشارطوس،سرهنگ امیر هوشنگ( قدرت الله) نادری،به روایت دکتربقائی،عضو حزب توده بوده و به همین جرم درکرمان به 6ماه حبس محکوم شده بود[51].نادری از مؤسّسین«گروه افسران ناسیونالیست»بود[52]ولی بقول سرهنگ سررشته:سرگرد هوشنگ نادری روز 2 اردیبهشت[روز قتل افشارطوس] با درجۀ سرهنگ دومی و به طرزی مشکوک  ریاست آگاهی شهربانی را به عهده گرفت…« در واقع، سرهنگ نادری با حرکاتی مشکوک و مرموز،خود را در شهربانی جا می کند»[53].

 9- در حالیکه کمیسیون دادگستری مجلس به علّت نداشتن اصل پرونده و فقدان دلایل،پیگیریِ«سلب مصونیّت پارلمانی از دکتربقائی» را متوقّف کرده بود و بازپرس و دادیارِ ناظرِ این پرونده(سروان پرویز قانع و سرگرد موسی رحیمی لاریجانی)مدّت ها در تنظیم پرونده  و ارائۀ آن به دادگاه  تمارض یا پرهیز نموده بودند،دادستان اصلی پرونده-سرهنگ احمد قربانی-نیز در اقدامی سئوآل انگیز«به علّت کارهای زیادِ روزانه»،شخصاً از حضور در دادگاه برای دفاع از کیفرخواست خودداری کرد،«لذا،سرگرد توپخانه علی اکبر بهمنش-دادیارِ دادسرای موقّت نظامی -را به سِمتِ نمایندگی دادستان تعیین و به محضر دادگاه  معرفی می نماید»[54]

   به گفتۀ نورالدین کیانوری:

   -«بسیاری از دادیاران و بازپرس ها  ازرفقای ما بودند»[55].

   سرگرد علی اکبر بهمنش،از یاران نزدیک خسرو روزبه-مسئول«کمیتۀ ترور حزب توده»-بود و در فرارِ روزبه از زندان(مهرماه1332)،نقش داشت[56].به روایت سروان محمّدجعفر محمّدی،عضوسازمان نظامی حزب توده:

   -« سرگرد علی اکبر بهمنش باشجاعت بی نظیری از متّهمان به قتل[افشارطوس]…بازجوئی نمود»[57].

  10- نام برخی دیگر از افسران سازمان نظامی حزب توده،مانندسروان شهربانی محمد درمیشیان،در این پرونده،احتمال حضور اعضای آن سازمان در پروندۀ قتل افشارطوس را  پُررنگ تر می کند.سروان شهربانی جواد درمیشیان پس از کشف سازمان نظامی حزب توده،دستگیر و به 15سال حبسِ محرّد با کار محکوم شده بود[58].سرگرد آذرنور(عضو برجستۀ سازمان افسران حزب توده)تأکید می کند:

   -«سروان درمیشیان،یکی از اعضای سابقه دارِ سازمان نظامی[حزب توده]و رئیس کلانتری ناحیۀ شاپور(سبزه میدان)افسری کاردان و به معنای واقعیِ کلمه مسلّط به امور و رموز شهربانی بود.به علاوه،دارای نفوذ فراوان برروی شعبان بی مُخ بود که دستورات او[سروان درمیشیان]را کودکانه اجراء می کرد»[59].

   11- نکتۀ دیگر ،گزارش های  فردی بنام سرهنگ «نیک اعتقاد»-رئیس بخش سیاسی ادارۀ آگاهی تهران است که گزارش هایش بیشتر  در بارۀ فعالیّت های مخالفان مصدّق بوده است [60].در محاکمۀ متهمان به قتل سرتیپ افشارطوس  به گزارش های این فرد اشاره و استناد شده،در حالیکه بقول احمدنصیری،وکیل مدافع یکی از متهمان:«نیک اعتقاد یکی از توطئه کنندگان[درپروندۀ قتل افشارطوس]بوده است»[61].

  از وابستگی های سیاسی یا حزبی سرهنگ نیک اعتقاد اطلاعی نداریم،امّامی دانیم که برادرِ وی- ستوان یکم سیاوش نیک اعتقاد-از اعضای سازمان افسران حزب توده بوده که پس از کشف آن سازمان،به 8سال حبس محکوم شده بود[62].با توجه به حضور و نفوذ حیرت انگیز افسران حزب توده در مقامات حسّاس ارتش و شهربانی،آیا گزارش های سرهنگ نیک اعتقاد دربارۀ بقائی آغشته به تعلّقات وی به حزب توده و در نتیجه، آلوده به کینه علیه دکتر بفائی بود؟

12- و سرانجام،سرتیپ محمود کیانوری(برادر نورالدین کیانوری)از دوستان نزدیک سرتیپ افشارطوس و گویا از بنیانگذاران«سازمان افسران ناسیونالیست» بود[63].

سرتیپ محمودکیانوری با خواهر عبدالصمدکامبخش ازدواج کرده بود،در حالیکه کامبخش از اعضای گروه کمونیستی«53نفر»،از رهبران برجستۀ حزب توده و نویسندۀ کتاب معروف«نظری به جنبش های کارگری و کمونیستی ایران»بود. کامبخش-همچنین-شوهرِ خواهرِ نورالدین کیانوری(اختر کیانوری)بود[64].این پیوند دوجانبه –باتوجه به قدرت گیری روزافزون حزب توده و احتمال انجام یک کودتا – چه بسا،بر دیدگاه ها و انگیزه های سیاسی سرتیپ محمودکیانوری تأثیر داشت [65].نورالدین کیانوری  می گوید:

   -«افشارطوس را من شخصاً می شناختم.او همشاگردی برادر من-محمود-در دانشکدۀ افسری بود…آن دو تاآخر،دوست ورفیق صمیمی هم بودند…مصدّق که به قدرت رسید،از اولین کسانی که درجۀ سرتیپی گرفتند،افشارطوس و محمود،برادرم بودند»[66].

سرتیپ محمود کیانوری علاقۀ خاصی به نورالدین کیانوری داشت آنچنانکه ضمن اعزام وی به آلمان جهت ادامۀ تحصیل،کتاب نورالدین کیانوری بنام«ساختمان های درمانی وبهداشت»را بهنگام  فرار و اختفای وی  منتشرکرده بود[67].

در گزارش محرمانۀ 19خرداد1331 رکن دو (سازمان اطلاعات وتجسّس ارتش) از یکی دیگر از برادران کیانوری بنام «سرهنگ بازنشسته[احمد]کیانوری» یادشده است که در خیابان صفی علیشاه[محل قتل سرتیپ افشارطوس]منزل دارد[68].نورالدین کیانوری در بارۀ این برادر می نویسد:

-«احمدکیانوری …چون از جوانی روحیۀ سرکشی داشت…تنها تا درجۀ سرهنگی پیش رفت و پس ازگرفتاری من درسال1327  بازنشسته شد»[69].

  اگراین داده ها با اطلاعات افسران درگیر با این ماجرا-خصوصاً سروان محمد پولاددژ- تکمیل شوند،آنگاه می توانیم از ماجرای قتل سرتیپ افشارطوس و چرائی متهم کردن دکتر مظفر بقائی تصویر نسبتاً کاملی داشته باشیم. [70].

                                         

مصدّق افراد دیگری را متّهم می کند!

ربودن و قتل فجیع افشارطوس  فضای سیاسی و پارلمانی ایران را بشدّت عصَبی و آشفته‌ساخت و باعث شد تا بار دیگر،انتقام و اتهام جای انصاف و اعتدال را بگیرد.این قتل فجیع ،تلاش های حسین مکّی و دیگران برای ایجاد تفاهم و بهبودرابطه بین مصدّق و شاه   را نقش برآب کرد بطوریکه به روایت نصرالله شیفته،سردبیر روزنامۀ باخترامروز:مصدّق با احضارابوالقاسم امینی (کفیل دربار) به وی گفت:

   -«برو به شاه بگو تحریک می کنی؟ که  رئیس شهربانی  و من و دکتر فاطمی  را بکُشند؟و از یک طرف درمصاحبه ها  دَم از همکاری با دولت میزنی؟. حالا که کار ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی  و داخلی مصاحبه ای ترتیب  می دهم و اسرار ربودن افشار طوس و قتل او را که دست دربار  و سرلشکر زاهدی و پسر او به چشم می خورَد  به دنیا اعلام می کنم… »[71].  

همۀ این اقدامات،ضمن تشدید اختلاف بین نیروهای نهضت ملّی،باعث تحکیم موقعیّت سیاسی حزب توده می شد که بااستفاده«ازاین آب گِل آلود»، خود را برای تسخیر قدرت سیاسی  آماده می کرد.به روایت مهندس زیرک زاده:

-« از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده هر وقت می‌خواست می‌توانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند…» [72]     

______________________________

پانویس ها:

[1]ـ نگاه کنیدیه:شهباز،5اردیبهشت1332

[2]ـ روزنامۀ اطلاعات،3اردیبهشت1332

[3]ـ روزنامۀ اطلاعات،3و16-17اردیبهشت1332

[4]ـ دكتر غلامحسین مصدّق، تاریخ شفاهی هاروارد، (نوار شمارۀ 11)

 5-Le Palais des Solitudes, p142

[6]ـ حجازی،مسعود،رویدادهاوداوری ها،نشرنیلوفر،تهران،1375،ص69

[7]ـدربارۀ«سازمان افسران ناسیونالیست»نگاه کنیدبه:مصور رحمانی،غلامرضا (سرهنگ ستادهوایی)،کهنه سرباز،نشررس‍ا،،تهران، 1377،صص206-213

8ـ مصور رحمانی ،ص213؛سررشته،حسینقُلی،خاطرات من(یادداشت های دورۀ 1310-1334)،،ناشرنویسنده،تهران،1367،ص97

[9]ـ مصور رحمانی ،ص212

[10]ـ نگاه کنیدبه: روزنامۀ اطلاعات، 18-25فروردین 1332

[11]ـ روزنامۀ اطلاعات، 2اردیبهشت1332

[12]ـکیانوری،نورالدین،خاطرات،نشراطلاعات،تهران،1371،ص264.مقایسه کنیدبا:«اطلاعات جدیدی دربارۀ توقیف افسران عضوسازمان نظامی حزب توده»،روزنامۀ کیهان،24شهریور1333؛ورقا(رئیس دایرۀ اطلاعات و مراقبت شهربانی  مصدّق و عضوسازمان نظامی حزب توده)،فروریزی حکومت مصدّق،صص15-17و135-136و155-؛ورقا،در سایۀ بیم و امید،صص15-17؛زبردست،بهمن،به دنبال سراب[گفتگو با دکتر یوسف قریب]،شرکت سهامی انتشار،تهران،1369،ص16

[13]ـ سررشته، 1367،ص41.سرهنگ سررشته ،خود را مسئول اصلی کشف و پیگیری قتل سرتیپ افشارطوس می داندکه با ادعاهای همکارش- سرهنگ نادری -مغایر و متناقض است.او روایت سرهنگ نادری -مندرج درکتاب«اسنادی پیرامون توطئۀ قتل افشارطوس»(محمدترکمان)-را«تماماً ساختگی و غیر واقعی»می داند(صص44و99).روایت سررشته دربارۀ چگونگی جستجو و کشف قتل سرتیپ افشارطوس بیشتتربه یک«سناریوی سینمائی»شبیه است که طی آن، سرتیپ افشارطوس بصورت فردی ساده لوح و فاقد شناخت و هوشیاری یک عنصر نظامی-امنیّتی تصویرمی شودکه گویا قاتلین،او را«چنان اغفال می کنندکه رفتن به محل قتل را حتّی به معاونین خود و خانواده اش  اطلاع نمی دهد» !!.سررشته،پیشین،صص39و54-60

[14]-برای متن اعلامیّۀ فرمانداری نظامی تهران، نگاه کنیدبه:روزنامۀباخترامروز،12اردیبهشت1332؛روزنامۀ اطلاعات،13اردیبهشت1332

[15]ـ

OF70321/91466,November 7,1951

[16]ـ نگاه کنیدبه:«اسراراستعفای سرلشکرمزیّنی اززبان خودش»،خواندنیها،شمارۀ92،1331،ص13

[17]ـبرای نمونه  نگاه کنیدبه گفتگوی وی  باخبرنگاران:روزنامۀ اطلاعات،22مهرماه1330.

[18]ـ سرشار،هما،خاطرات شعبان جعفری،نشرناب،لوس آنجلس،1381،ص124

[19]ـ روزنامۀ کیهان،18خرداد1332

[20]ـ نگاه کنیدبه: سازمان افسران حزب توده به روایت اسنادساواک،صص47-48

[21]ـ روزنامۀ اطلاعات،7اردیبهشت 1332

[22]ـ نگاه کنیدبه:«اسراراستعفای سرلشکرمزیّنی…»،پیشین،،ص11

[23]ـ سرلشکرمزیّنی ضمن تکذیب استخدام شعبان جعفری قبل ازرویداد 14آذر1330 می گوید:«همینکه من رفتم[10آذر1330] ،همان روز او[شعبان جعفری]را آوردندواستخدام کردند…بعدمی خواستندموضوع شعبان جعفری را به حساب من بگذارندوبگویندکه  درزمان من استخدام شده.من فوری یک کاغذبه آنهانوشتم وتمام جریان را به آنهاگفتم،دیگرچیزی نگفتندوکاغذمرا هم منتشرنکردندزیرامی دانستندکه برای خودشان خوب نیست».همان،ص13

[24]ـ نگاه کنیدبه:نشریّۀ راهنمای ملّت(وابسته به حزب توده)، 17آبان ماه 1330

[25] نگاه کنیدبه:نشریۀ شهباز،21دی ماه1331؛به سوی آینده،27بهمن ماه1331؛روزنامۀ شجاعت(بجای به سوی آینده)26تیرماه 1330 .دربارۀ این رویدادخونین نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،شماره های 15آذرتا10دی ماه1330؛باخترامروز،11دی ماه1330؛روزنامۀ کیهان،14و16آذرماه1330

[26]ـ روایت انورخامه ای در:برهان،عبدالله،کارنامۀ حزب توده،ج1،صص258-259. سرلشکر مزیّنی-سرانجام- پس ازانقلاب اسلامی شناسائی و بازداشت شد و در مهر ماه1360 اعدام گردید. روزنامۀ کیهان،7مهرماه1360

[27]ـ روزنامۀ اطلاعات،14،13و15اردیبهشت32

[28] ـ نگاه كنید به روزنامۀ شاهد،15اردیبهشت 1332

[29]– نگاه کنیدبه مشروح مذاکرات مجلس، 5شنبه31اردیبهشت 1332

[30] ـ اعترافات خسروروزبه،ص28،به نقل اززیبائی،کمونیزم درایران،ص437

[31] ـ شگفتاکه درآستانۀ انقلاب اسلامی وروی کارآمدن آیت الله خمینی ودربرابرچاره جوئی های شاه،دکتربقائی به شاه توصیه کرده بود:«فردی مانندقوام السلطنه که قدرت مقاومت و پایداری داشته باشد».دکترامیراصلان افشار(آخرین رئیس کل تشریفات محمدرضاشاه)درگفتگوبانگارنده،25ژانویهء 2014

[32] ـ در جریان دادرسی و محاكمۀ دكتر مصدّق نیز، سرهنگ مبشـّری معاون سرتیپ آزموده و سرهنگ فضل‌الهی از جمله بازپرسان دكتر مصدّق بود. روزنامۀ اطّلاعات، 6 مهرماه 1332؛ خواندنیها، شمارۀ 3، 10 مهرماه 1333، ص14 به نقل از: خسروپناه، ص200

[33] ـ نگاه كنید به مبصـّر،محسن،نقدی برکتاب ارتشبدسابق حسین فردوست وگزیده هائی ازیادمانده های نویسنده،بکوشش  افشین مبصّر،نشرکتاب ایران،لندن،1996،صص310-319 مقایسه کنیدبانظرسروان محمدجعفرمحمّدی،در:امیرخسروی،صص714-715؛زیبائی،پیشین،ص555

[34]ـ نگاه کنیدبه: عموئی،محمدعلی،دُر ِزمانه،صص47-48، مقایسه كنید با روایت سرگرد فریدون آذرنور، در خسروپناه، ص39

[35] ـ درجلسات دادگاه،حسین عبده،وکیل یکی ازمتهمین،ضمن تأکیدبر«قساوت»بجای«قضاوت»دراین پرونده،سرهنگ نادری وسرهنگ سررشته را درساختن این پرونده متهم کردونصیری،وکیل مدافع برادرحسین خطیبی(متهم ردیف اول) تناقضات پرونده را  نشان داد.نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،17-18آبان32.سرهنگ سررشته (ص54)تأکیدمی کند:«اعترافات حسین خطیبی[متهم ردیف اول ودوست بسیارنزدیک دکتر بقائی]،درست ساعت 2صبح …وتنهادرحضورمن  انجام شد».

[36]– نگاه كنید به:اعترافات سروژ استپانیان و خسرو روزبه،در:زیبائی، پیشین،صص553-554،مقایسه کنیدبا:خاطرات سپهبد محسن مبصّر،درگفتگوباحبیب لاجوردی،نشرصفحۀ سفید،تهران ،1390،صص36-38؛ سپهبد محسن مبصّر،ارتشبد سابق حسین فردوست و گزیده هائی از یادمانده های نویسنده،بکوشش افشین مبصّر،نشرکتاب ایران،لندن،1996،صص310-319

[37]ـ مهندس کاظم حسیبی دریادداشت16اردیبهشت خود از قول حسین مکّی می نویسد:«با شکنجه، از حسین خطیبی اقرار گرفته اندکه بقائی در ربودن افشارطوس  واردبوده است»:موحد،خواب آشفتۀ نفت ،ج2،ص744.درجلسات دادگاه،حسین عبده،وکیل یکی از متهمین،ضمن تأکیدبر«قساوت»بجای«قضاوت»در این پرونده،سرهنگ نادری و سرهنگ سررشته را در ساختن این پرونده متهم کرد و نصیری،وکیل مدافع نصیرخطیبی،برادر حسین خطیبی،متهم ردیف اول، تناقضات پرونده را  نشان داد.نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،17-18آبان32.برای آگاهی ازدفاعیّات وکلای مدافع متّهمین و اظهارات شهود و ادعای شکنجۀ متّهمان برای گرفتن اقرار،نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،شماره های 11مهرماه تا28آبان 1332؛ درویش، سودابه،«جریان محاکمۀ سرتیپ افشار طوس»،نشریۀ قضاوت،شماره های 21-22،تهران،بهمن و اسفند1382و فروردین1383. برای آگاهی از متن بازجوئی دستگیرشدگان نگاه کنیدبه:ترکمان،پیشین، تهران،1363.برای تحقیقی تازه و متفاوت نگاه کنیدبه: سیف زاده،حمید،گواه تاریخ، قم، 1389؛شمشیری،مهدی،اسرارمستند قتل سرتیپ افشارطوس،تکزاس(آمریکا)،2011.

[38] ـ روزنامۀ اطلاعات،7 اردیبهشت1332

[39]– بقائی،چه کسی منحرف شد؟،ص284

[40] ـ سازمان افسران حزب توده به روایت اسنادساواک ،پیشین،صص207،210و299-300.سرهنگ(سپهبد)مبصّر-رئیس  سازمان اطلاعات وتجسّس ارتش(رکن دو )تعداد مأموران رکن دو  در تهران و شاید در سراسر ایران را  9  می داند در حالیکه در همان زمان سازمان نظامی حزب توده با600افسر ِورزیده درتمام ارکان و پُست های حسّاس ارتش فعّال بود.نگاه کنیدبه:مبصّر،پیشین،صص307-308

[41] ـ کیانوری،خاطرات،ص339

[42]- ترکمان،پیشین،ص8

[43]– موحد،پیشین،ص 748؛همچنین نگاه کنیدبه:

Minute by  Rotinie , May 1,1953,FO 371/104565

به نقل از: عظیمی،حاکمیت ملّی و دشمنان آن،ص 200.

[44] ـ روزنامۀ اطلاعات، 6و7اردیبهشت1332؛مقایسه کنیدبا:ترکمان،ص8

[45]ـ طبری، احسان،كژراهه، ص85.

[46]ـ خامه ای،ازانشعاب تا کودتا،انتشارات هفته،تهران،1363،صص95-96

[47]ـ نگاه کنیدبه:اعترافات خسرو روزبه،ابوالحسن عبّاسی و سروژ استپانیان:زیبائی،پیشین،،صص404- 405 و548-554؛کیانوری،پیشین،ص158

[48]ـ اعترافات خسروروزبه…،زیبائی،پیشین،ص 555

[49]ـ به نقل ازبابک امیرخسروی،ازکادرهای برجستۀ  مرکزی حزب توده.

[50]ـ نگاه کنید به: ورقا،ماشالله ،رویدادهائی از سازمان افسران وابسته به حزب تودۀ ایران،نشر بازتاب نگار،تهران؛1382؛ ورقا،ماشالله،ناگفته هائی پیرامون فروریزی حکومت مصدّق و نقش حزب تودۀ ایران،نشربازتاب نگار،تهران،1384؛ 

[51]ـمصاحبۀ مطبوعاتی دکتربقائی،روزنامۀ شاهد،16اردیبهشت1332

[52]ـ مصوّر رحمانی،پیشین،ص 213؛سررشته،پیشین،ص98

[53]ـسررشته،صص20-21،44و 98 .نکتۀ عجیب اینکه سرهنگ نادری باوجود ارتقای درجۀ سرهنگی توسط مصدّق( در2 اردیبهشت )،ظاهراً باسرلشکر زاهدی نیز پیوند داشته.اردشیرزاهدی ازرابطۀ نزدیک سرهنگ هوشنگ نادری با خود و پدرش (سرلشکرزاهدی)در روزهای منجربه 28مرداد32یادمی کند.نگاه کنیدبه:زاهدی،خاطرات،صص1146-148و155.

[54]ـ روزنامۀ کیهان،11مهرماه1332

[55]ـ کیانوری،ص158.

[56]ـنگاه کنیدبه: مرتضی زربخت،افسرخلبان،عضوبرجستۀ سازمان افسران حزب توده،مجلّۀ آدینه،شمارۀ 121-122،آبان 1376،ص79

[57]ـ محمّدی،محمدجعفر،پس ازنیم قرن:رازپیروزی کودتای28مرداد،نشرفروغ،آلمان،1382،ص147.

[58]ـ نگاه کنیدبه:لیست افسران محکوم توده ای:کتاب سیاه،صص356

[59]ـ امیرخسروی،ص712

[60]ـ برای نمونه هائی ازاین گزارش ها نگاه کنیدبه: گل محمدی،احمد،جمعیّت فدائیان اسلام به روایت اسناد،ج2،مرکزاسنادانقلاب اسلامی،تهران،1382،اسنادشمارۀ  260تا265،صص474-480 ؛دکتربقائی به روایت اسنادساواک،ج1،مرکزبررسی اسنادتاریخی وزارت اطلاعات،تهران،1382،ص132؛مسعود کوهستانی نژاد،مرداد خاموش،مرکزاسناداسلامی،تهران،1389،صص261،160و 518

[61]ـ نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات،شماره های 16-18آبان 1332؛سیف زاده،پیشین،صص746

[62]ـ نگاه کنیدبه:لیست افسران محکوم توده ای:کتاب سیاه،ص356

[63]ـ

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF_%D8%A7%D9%81%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%B7%D9%88%D8%B3

متاسفانه فهرست کامل اعضای مؤسس «سازمان افسران ناسیونالیست»در دست نیست و سرهنگ مصوّررحمانی نیزباذکر ِ«اسامی زیر،ازجمله افرادتشکیل دهندۀ سازمان بودند»(ص213) بطورسئوآل انگیزی ازذکراسامی دیگرافراد-ازجمله سرتیپ محمودکیانوری- پرهیزکرده است.

[64]ـکیانوری،پیشین،ص34.

[65]ـ کیانوری( ص58 )تأکیدمی کندکه «بازداشت عبدالصمدکامبخش[درگروه معروف به« 53نفر»]برخانوادۀ ما  بسیارناراحت کننده بود به ویژه که برادرم محمود،تازه افسرشده بود».

[66]ـ کیانوری،پیسین،صص257-258

[67]ـ کیانوری،پیسین،ص58

[68]ـ سازمان افسران حزب توده به روایت اسنادساواک،پیشین،ص17.گفتنی است که سازمان نظامی حزب توده درناحیهء محل قتل سرتیپ افشارطوس(خیابان صفی علیشاه/خانقاه)دارای«خانهء تیمی»بوده است.برای نمونه نگاه کنیدبه:مبصّر،پیشین،صص317-318

[69]ـ کیانوری،پیسین،ص34

[70]ـ چنانکه گفته ایم،سروان محمّدپولاددژ،عامل نفوذی سازمان نظامی حزب توده در فرمانداری نظامی تهران و معاون سرهنگ محسن مبصّر-رئیس رکن دو ارتش- و مشاور نزدیک سرتیپ تیمور بختیار بود که به روایت کیانوری:«اطلاعات گرانبهائی از سازمان اطلاعات وامنیّت ارتش در اختیاررهبری حزب قرارداده بود».طبق اعترافات خسرو روزبه و دیگران،سروان پولاددژ در قتل برخی از مخالفان حزب توسط«کمیتۀ ترورحزب توده»نقش مستقیم داشت.پس ازکشف سازمان افسران حزب توده ،سروان پولاددژ از معدود افسرانی بود که توسط رهبری حزب توده به خارج از کشور منتقل شد و این امر،شاید بخاطر موقعیّت ممتاز و اطلاعات گرانبهای سروان پولاددژ از«کمیتهء ترورحزب توده»بود.سروان پولاددژ درجریان انشعاب مائوئیست ها ازحزب توده در بهمن ماه سال 42 (گروه قاسمی،فروتن وسغائی)،پولاددژ نیزبه «سازمان انقلابی حزب توده» پیوست( کیانوری،صص339و430).امیداست که دوستان ونزدیکان سروان محمدپولاددژ یا اعضای شاخص«سازمان انقلابی حزب توده»و نیز آقای بابک امیرخسروی -که درواقع تاریخ زندۀ حزب توده می باشد-به منظور روشن شدن بخش مهمی از تاریخ حزب توده، اطلاعات خویش را دربارۀ سرنوشت«سروان محمد پولاددژ»(مبهوت)در اختیار نگارنده قرار دهند.

[71]ـ شیفته،نصرالله، زندگینامه  و مبارزات سیاسی  دکتر مصدق، نشر کومش،1376تهران،ص 141

[72]ـ زیرک زاده،ص323.

بنيادگرايی اسلامی و انقلاب ايران

نوامبر 14th, 2015

 

بهروز رفيعی: شما از جمله معدود کسانی هستيد که چه قبل و چه بعد از انقلاب 57، دربارهء اسلام کتاب‌هائی منتشر کرده ايد و نسبت به حاکميت يک حکومت مذهبی هشدار داده ايد.

با استقرار حکومت اسلامی در ايران و با توجه به رويدادهای سيزده سال اخير، به نظر می رسد که جامعهء ايران دچار يک ترديد اساسی دربارهء دين(هم به‌عنوان يک مقولهء ايمانی و هم به‌عنوان يک ايدئولوژی حکومتی) شده است. در حقيقت ما اينک شاهدِ عقب‌نشينی تفکر مذهبی در اذهان عمومیِ جامعه هستيم. می خواهم بدانم که شما فراگردِ اين عقب‌نشينی را چگونه می بينيد؟

 

علی ميرفطروس: قبل از هرچيز بگويم که مذهب -به‌عنوان يک اعتقاد خصوصی و شخصیِ افراد- هميشه مورد احترامم بوده است، به همين جهت، با آنکه من معتقد به مذهب نيستم، امّا با دوستان مذهبی‌ام -هميشه- روابط صميمانه ای داشته ام. بنابراين در نظر من، برخورد با دين -اساسآ- از ديدگاه توسعهء اجتماعی مطرح است. روشن است که دين -به‌عنوان يک پديدهء اجتماعی- از ديرباز با انسان‌ها زيسته و رشد کرده است. در حقيقت: گرايش يا نيازِ جامعه به مذهب، علل اساسی‌تری از آنچه تا کنون در تفکرات مارکسيستی مطرح بوده دارد و به نوعی، با نيازها و ارضاهای روحی، عاطفی، اخلاقی و شخصی انسان‌ها وابسته است. مذهب‌گرايی که اينک در کشورهای کمونيستی سابق مشاهده می شود، زمينه های عميق روانی و معنوی دارد. حتی قتل عام کشيش ها و راهبه ها در مکزيک به وسيلهء توده های روستايی جايگاه و منزلت دين را در اين کشور از بين نبرده است. در حقيقت: انسان‌ها از طريق دين به بسياری از مسائل وجودی، متافيزيکی و اخلاقی خود پاسخ می دهند. بنابراين: “واقعيت مذهب” امری بديهی و روشن است، امّا بديهی تر و روشن تر از آن اين‌ست که مذهب، تنها يک عنصر تشکيل دهندهء واقعيت اجتماعی است نه آفرينندهء کل اين واقعيت. فاجعه از آنجا آغاز شد که علمای مذهبی کوشيدند تا “واقعيت مذهب” را به “حاکميت مذهب” تبديل کنند و همهء قوانين اجتماعی، اقتصادی، سياسی(از جمله آزادی و دموکراسی) را از دين اخذ و استخراج نمايند. عَدَم تعادل بين اين واقعيّت اجتماعی(دين) و واقعيّت های اجتماعی ديگر(مانند آزادی، دولت و سياست) باعث شده تا جامعه ها همواره با خودکامگی مذهبی و در نتيجه با بحران های عظيم اجتماعی-سياسی روبرو باشند.

بنابراين: هدف، اعلام يک “جنگ مقدّس” عليه اسلام يا مسيحيّت نبوده و نيست بلکه منظور، پايان دادن به حاکميت دين در عرصه های حيات سياسی-اجتماعی و هنری جامعه است. به نظر من: تا زمانی که “جدايی دين از دولت”(سياست) بوجود نيايد، نه آزادی و استقلال و نه توسعهء ملّی -هيچيک- به انجام نخواهند رسيد. مفاهيم بنيادی و فلسفهء سياسی در غرب(از جمله آزادی، دموکراسی و حقوق بشر) و بخش مهمّی از دستآوردهای علمی و فرهنگی جوامع مدرن، حاصل رهائی انسان غربی از اسارت اقتدار دينی است. حاصل دورانی است که انسان، نگاه خود را از متافيزيک به هستیِ خاکی (فيزيک) تغيير داد و فهميد که هيچگونه پيشرفتی ممکن نيست مگر با گسستن از قيد الهيّات و راندن مذهب از حيات اجتماعی جامعه به زاويهء کليساها. متأسفانه برخورد روشنفکران لائيک ما با مذهب، هميشه بگونه ای بوده که گوئی ايشان يا اصلآ لائيک نيستند و يا اساسآ با چيزی بنام اسلام در جامعه مواجه نبوده‌اند.(از اين نظر، روشنفکران و “فيلسوف”های ما، حدود صدسال از روشنفکران دورهء مشروطيّت مثل ميرزا فتحعلی آخوندزاده و ميرزا آقاخان کرمانی عقب هستند.) طبيعی است که وقتی روشنفکران جامعه به مسئوليت های خود در نقدِ اسلام و مذهب پای‌بند نباشند، از توده های مردم چه انتظار؟ در اينجاست که ميدان برای تُرکتازیِ فقها و شريعتمداران در شکل دادن به اذهان توده ها خالی می ماند.

“عقب نشينی تفکر مذهبی در اذهان عمومی” -که به آن اشاره کرده ايد- دستآورد بسيار بسيار مهمّی است که اگر چه با تجربه کردنِ يکی از سياه ترين و خونين ترين حکومت های تاريخ معاصر بدست آمده، امّا -بی ترديد- در تکامل تاريخی جامعهء ايران، بسيار موثر خواهد بود. برای به‌زانو درآوردن غول مذهب و در شيشه کردن کامل و قطعی آن، اگر زمانی باشد، اينک و اکنون، آن زمان فرا رسيده است. هرگونه مجاملهء روشنفکران ما با مذهب و سستی در طرد و انزوای آن از حيات اجتماعی-سياسی جامعه، امر دموکراسی و توسعهء اجتماعی در ايران را -بار ديگر- با بن‌بست روبرو خواهد ساخت.

آنچه که در اين سال ها بر جامعهء ما گذشته، می تواند چشم‌اندازی باشد که از آن بهتر و روشن تر بتوانيم تاريخ ايرانِ بعد از اسلام و محدوديت ها و مشکلات متفکران قرون گذشته در بيان عقايدشان را درک کنيم.

 

رفيعی: در کنار اين عقب‌نشينی تفکر مذهبی هنوز کسانی هستند که با توسّل به “اسلام راستين” و “تشيّع انقلابی” مدعی اسلام ديگری هستند و …

 

ميرفطروس: کسانی که تصوّر می کنند “حکومت اسلامی” ربطی به “خمينيسم” ندارد و استقرار “اسلام راستين” يا “جمهوری دموکراتيک اسلامی” را مژده می دهند -بی ترديد- آزمايش خونين‌تر و هولناک‌تری را برای مردم ما تدارک می بينند. طبيعی است که اسلام -به‌عنوان يک مقولهء ايمانی- در نزد اشخاص مختلف، می تواند تعبيرها و تفسيرهای مختلفی داشته باشد، امّا در عرصهء واقعيت های تاريخی، کسانی که با چگونگی استقرار اسلام در شبه جزيرهء عربستان و ممالک مفتوحهء اسلامی آشنا هستند، شباهت های شگفت و فراوانی بين عملکردهای سياسی-اجتماعی و مذهبی “حضرت محمّد” (و ابوبکر و عمر و عثمان و علی) با “آيت الله خمينی” می يابند (چه قبل و چه بعد از کسب قدرت) و براين نکته تأکيد می کنند که “اسلام راستين” (يعنی اسلام نَبَوی و عَلوی) همين است که ما اينک در ايران شاهد و ناظر آن هستيم: در اين باره -مثلآ- می توانيم آيه های “مکّی” حضرت محمّد (مبنی بر “لااکراه فی الدّين”، و استقرار حکومت مستضعفين) را با وعده های “آيت الله خمينی” در پاريس (مبنی بر آزادی همهء احزاب و اديان و استقرار قسط و عدالت اجتماعی) و نيز آيه های “مدنی” حضرت محمّد (مبنی بر قلع و قمع متحدّين يهودی و مسيحی خود) را با عملکردهای بعدی “خمينی” در ايران (مبنی بر حذفِ گام بگام “متحدّين ديروز”، تعطيل همهء احزاب آزاديخواه، توقيف روزنامه های مستقل و سرکوب اقليّت های قومی و مذهبی) را با هم مقايسه کنيم.

 

رفيعی: امّا ايدئولوژی اسلامی هم، از آزادی و دموکراسی سخن می گويد. اخيرآ يکی از متفکران “اسلام راستين” -حتی- کتابی دربارهء “حقوق بشر در اسلام” نوشته و …

 

ميرفطروس: درست است! آنان نيز از آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی صحبت می کنند، امّا آزادی در چهارچوب اسلام. در عقايد آنان، آزادی با اسارت در دين آغاز می شود. در نظر اين متفکران، “اسلام، عين آزادی و آزادی، عينِ اسلام” تلقّی می شود. به‌همين جهت است که علامه طباطبائی، مطهری، شريعتی و رجوی تأکيد می کنند: “اگر بنا باشد عدالت و آزادی باشد، امّا از نام و ياد خدا و اسلام خبری نباشد، ما از چنين آزادی و عدالتی بيزاريم”. يا به قول آقای مسعود رجوی: “حکومت اسلامی هرگز مشابهتی با دمکراسی غربی ندارد”. در بينش نظريه‌پردازان اسلامی، تعارض بين حاکميت مردم و حقوق بشر با تئوری “ولايت” (ولايت امام، رهبر، يا ولی فقيه) آنچنان آشکار است که تنها نسخه‌نويسان دارالشفای جامعهء بی‌طبقهء توحيدی آنرا تجاهل می کنند. اعتقاد به “ولايت” (يعنی رهبری جامعه بوسيلهء امام، رهبر مذهبی يا ولی فقيه) و نابالغ دانستن مردم برای اظهار نظر و انتخاب، مشخصهء اساسی فلسفهء سياسی اسلام (خصوصآ شيعه) است. به همين جهت: اسلام به خاطر سرشت ضدّ دموکراتيک خود، هيچگاه نتوانسته و نخواهد توانست حامل آزادی، دموکراسی و حقوق بشر باشد.

تناقض اساسی حكومت‌های اسلامی معاصر در اين‌ست كه از يک طرف، جامعه يا نيازهای اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی-سياسی امروز زندگی می كند و از طرف ديگر، رهبران اسلامی كوشش می كنند تا اين جامعه را با قوانين 1400 سال پيش رهبری نمايند. در حكومت اسلامی ايران، مسئلهْ ديگری هم برعوامل بی ثباتی و هرج و مرج اضافه می شود و آن اينكه: فقدان مركزيت واحد و تعدد مراجع تقليد (بر خلاف مذهب سنی) و در نتيجه: تعدٌد مراكز تصميم گيری دينی (اجتهاد، فتوی) در مذهب تشيع، دستگاه دينی يا حكومت اسلامی را بسوی نوعی آنارشيسم و هرج و مرج سوق می دهد. آشوب ها و هرج و مرج ها و درگيری های درونی و اقدامات فلج‌كننده كنونی (خصوصآ در قوه مجريه) خصلت ملوک الطوايفی نهادهای اجرائی جمهوری اسلامی ايران را نشان می دهد و همانطور كه گفتيم: اين آنارشيسم، هم ناشی از اصول اعتقادی و هم ناشی از ساختار تشكيلاتی مذهب شيعه در حكومت ايران است.

 

رفيعی: در كنار عقب نشينی تفكر دينی در اذهان عمومی ايرانيان، ما امروزه شاهد اوج گيری بنيادگرائی در كشورهای مسلمان هستيم. نوعی تب اسلامگرائی در سراسر كشورهای اسلامی بچشم ميخورد… آيا اين بمعنای آنست كه اسلام، امروزه “مدينهْ فاضلهْ نوين”ی را نمايندگی می كند؟ اساسآ “بنيادگرائی” را شما چگونه تحليل می كنيد و چرا اينک (در اين 10- 15 سال اخير) در كشورهای اسلامی، خود را نشان داده است؟

 

ميرفطروس: “تب اسلام‌گرائی” -البته- غير قابل انكار است، اما عمومی يا سراسری نيست. از يک ميليارد مسلمانان جهان، حدود دويست سيصد ميليون نفر اينک دچار اين تب اسلامگرائی هستند. از اين گذشته، “تب اسلام‌گرائی” در همه كشورها يكدست نيست، مثلآ در افغانستان، الجراير، لبنان، پاكستان، و مصر، ما با تلقی خشنی از حكومت اسلامی روبرو هستيم. تنوع جنبش های اسلامی در جهان، در عين حال بيانگر تنوع نيروهای اجتماعی تشكيل دهنده آنهاست. همچنين بايد دانست كه اسلام‌گرائی در كشورهائی كه به نوعی افراط گرائی حكومت های اسلامی را تجربه كرده اند (مانند: سودان، پاكستان و ايران) رو به افول است. در كشورهائی كه دارای حكومت های سنتی اسلامی هستند و تماس فرهنگی چندانی با فرهنگ غرب نداشته اند و مهاجرت چندانی هم به شهرهايشان صورت نگرفته، موج اسلامگرائی قوی نيست (مثل: عربستان سعودی و كويت) در عوض: كشورهائی كه در آنها حكومت ها فاقد مشروعيت سياسی هستند و مردم از آزادی و دموكراسی محرومند و دولت ها، تجربه طولانی در رابطه با غرب و فرهنگ غربی دارند، موج اسلامگرائی در آنها گسترده تر است (مانند: مراكش، تونس، مصر و الجزاير). لازم است تآكيد كنم كه: در هيچيک از كشورهای صنعتی جهان، اسلام نفوذ چندانی ندارد، بنابراين می توان گفت كه اسلام و حكومت اسلامی -اساسآ- يک “ايدئولوژی جهان سومی” است.

موج “اسلام‌گرائی”، قبل از انقلاب اسلامی ايران، بطور پراكنده و نا متشكل وجود داشت (مثلآ: اخوان المسلمين در مصر و سوريه و فدائيان اسلام در ايران) اماٌ پيروزی آيت الله خمينی و استقرار يک حكومت اسلامی در ايران، باعث برجستگی، تشويق و تحرک موج های اسلامگرائی در خاورميانه و شمال آفريقا شده است.

درباره علت يا علل رشد “بنيادگرائی اسلامی” می توان به عوامل متعدد و مختلفی اشاره كرد، از جمله:

1 – سقوط امپراطوری عثمانی و سلطهْ امپراطوری های استعماری انگليس و فرانسه (و بعد آمريكا) در كشورهای خاورميانه، باعث شد تا “غربی”ها تسلط سياسی-فرهنگی خود را در اين كشورها گسترش دهند. مردم كشورهای مسلمان خاورميانه (كه تا ديروز در چشم “غربی”ها بعنوان يک “دشمن” و يا يک “رقيب مغرور” و “قابل احترام”، جلوه می كردند) با تسلط استعمارگران به “بربرها” و “نيمه وحشی ها” تنزل كردند. از همان آغاز، جوامع اسلامی خود را مورد تهاجم دولت های غربی احساس کردند. آنان خود را مانند قربانيان مظلومی حس می كردند كه دشمنان شان (اروپاي مسيحي و بعد اسرائيل صهيونيست) در تدارک حملات دردآوری عليه ارزش های فرهنگی و دينی شان بودند. بنابراين: با آغاز استعمار فرانسه و انگليس (و بعد آمريكا) اسلام به “دژ” احساسات مردمی عليه بيگانگان تبديل شد. با اينحال بايد تآكيد كرد كه جنبش های اسلامی در اين دوران، اساسآ “خصلت روشنفكری” داشتند و متشكل از “منور الفكر”ها و متفكران جوامع اسلامی آن زمان بودند: (سيد جمال الدين اسدآبادی، محمد عبده، رشيد رضا، جنبش سَلفيّه) . اينان با پايه گذاري “رنسانس اسلامي” يا “النباء”(بيداری) و با طرح شعار “بازگشت به خويش” و “كسب هويت اسلامی” و با تفسير نوين (شبه علمی) از اصول اسلامی، كوشيدند تا از يكطرف بر عقب ماندگی تاريخی جوامع خود، غلبه كنند و از طرف ديگر با نفوذ فرهنگ غرب مقابله نمايند.

2 – پيدايش دولت “اسرائيل” در سرزمين های اشغال شده اسلامی و حمايت كشورهای غربی از آن، باعث شكوفائی و تشديد تعصبات اسلامی و موجب ظهور كينه و مخالفت با “غرب” گرديد.

3 – ناتوانی جنبش های استقلال طلبانه خاورميانه، شمال آفريقا و خصوصآ شكست ناسيوناليسم عرب (ناصريسم) در مصر و سوريه، درماندگی حكومت های مذكور در استقرار آزادی و عدالت اجتماعی و در نتيجه: تداوم حكومت های فردی و استبدادی در كشورهای خاورميانه، زمينهْ مساعدی برای روكردن توده های مردم به “ايدئولوژی رهائی بخش اسلام” بود. در اينجا، دوران “صدر اسلام” (حكومت حضرت محمد) چنان ايده آليزه شد كه در آن گوئی آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و برادری، در اوج بود.

4 – شكست اعراب از اسرائيل در جنگ 6 روزه 1867 و اكتبر 1973 كه در آن ؛ دولت های غربی -پنهان و آشكار- در كنار اسرائيل بودند.

5 – رشد مناسبات سرمايه دارانه در كشورهای خاورميانه و شمال آفريقا. از اوايل سالهای 1970 با صعود قيمت نفت و سرازير شدن دلارهای نفتی، ساختار سنتی كشورهای خاورميانه دگرگون شد. در بعضی از كشورها، اين دگرگونی، شتاب بی سابقه ای داشت . اين شتاب، واكنش فرهنگ سنتی حاكم بر اين كشورها در برابر فرهنگ بيگانه (غربی) را بدنبال داشت. توجه به اقتصاد “تک محصولی” (نفت) و عدم توجه دولت ها به رشد و گسترش صنعت كشاورزی و در نتيجه: خانه خرابی و كوچ روستائيان به شهرها و نواحی صنعتی (خصوصآ به حاشيه پايتخت ها) و پيدايش طيف گسترده ای از “حاشيه نشينان” در شهرها، تركيب اجتماعی نوينی را بوجود آورد. اين “حاشيه نشينان” كه از فرهنگ و ذهنيت سنتی و روستائی نبريده بودند و در مناسبات جديد شهری نيز جايگاهی نداشتند، در حقيقت كسانی بودند كه از روستا ها “رانده” و در شهرها “مانده” بودند و برای مبارزه با فقر، بی ثباتی، بی عدالتی و دست يافتن به آرامش روحی و معنوی، سلاحی جز مذهب و سنت در دست نداشتند و لذا در جنبش های اعتراضی آينده می توانستند بهترين و فداكارترين ارتش برای اپوزيسيون اسلامی در كشورهای مسلمان باشند. بهمين جهت، بر خلاف جنبشهای اسلامی اوليه، جنبش های اسلامی نوين، خصلتی توده ای و مردمی يافت.

6 – رشد آزادی و دموكراسی سياسی در كشورهای اسلامی با رشد شتابان مناسبات سرمايه‌دارانه در اين كشورها تناسبی نداشت. استبداد و اختناق سياسی، فقدان آزادی بيان و وجود سانسور كتاب و مطبوعات و هراس حكومت‌ها از “شبح كمونيسم” باعث شد تا اين جوامع از “حافظهء تاريخی” و غنای سياسی-فرهنگی محروم بمانند. در حقيقت: استبداد سياسی و فقدان آزادی و دموكراسی، در كنار بحران‌های اقتصادی-اجتماعی، دو زمينهء اساسی برای رشد و گسترش “بنيادگرائی اسلامی” می‌باشند. در فقدان تشكل‌های دموكراتيک و احزاب سياسی، “مساجد” در حقيقت “زرادخانه”ای بودند كه ارتش “حاشيه‌نشينان”، تهی‌دستان و خرده‌بورژوازی شهری را به سلاح “شهادت” و “الله اكبر” مجهز می‌كردند. در عرصهء روشنفكری هم “غرب زدگی” تبديل به حربه‌ای عليه تجددگرائی و مخالفت با روشنفكران غير مذهبی گرديد. (در ايران “جلال آل احمد”)

 

رفيعی: با اين توضيحات، فكر می كنم -الان- بتوانيم دربارهء “انقلاب اسلامی ايران” صحبت كنيم. درباره انقلاب ايران “آيت‌الله خمينی” و استقرار حكومت اسلامی در ايران، مقالات و كتاب‌های فراوانی چاپ و منتشر شده‌اند. اكثر اين تحقيقات، انقلاب اسلامی ايران را از ديدگاه ساختاری -بر اساس “رشد ناموزون سرمايه داری” و “مدرنيزاسيون شتابان جامعهء ايران”- بررسی كرده‌اند، چيزی كه شما هم -در علل بنيادگرائی اسلامی- به آن اشاره كرده‌ايد…

 

ميرفطروس: اول اجازه بدهيد درباره خصلت “اسلامی” يا “غير اسلامی” انقلاب ايران اشاره ای بكنم. می دانيم كه قبل از پيدائی “جمهوری اسلامی” جامعه ما، بطور مشخص سه رويداد مهم سياسی-اجتماعی را پشت سر گذاشت:

اوٌل: انقلاب مشروطيت.

دوم: جنبش ملی كردن صنعت نفت.

سوم: شورش 15 خرداد 42.

توجه به اين سه دوره مهم در بحث ما از اين نظر اهميت دارد كه می تواند پاسخی به ماهيت “اسلامی” يا “غير اسلامی” انقلاب 57 بدست دهد.

انقلاب مشروطيت ايران، در حقيقت تبلور اجتماعی مقابله بدعت (تجدّد) با سنت (شريعت) بود. متفكران مشروطه برای اولين بار كوشيدند تا هويت‌ملی را جايگزين هويت اسلامی سازند. نوعی رنسانس (يعنی بازگشت به تاريخ و فرهنگ و تمدن ايران باستان) در عقايد متفكران مشروطه (مانند ميرزا آقا خان كرمانی، ميرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت كه يادآور انديشه های متفكران دوره رنسانس اروپا (يعنی بازگشت به فرهنگ و تمدن يونان و رم باستان) بود. متفكران دوره مشروطيت نيز مانند متفكران عصر رنسانس اروپا، معتقد بودند كه راز رهائی جامعه از درماندگی و فلاكت تاريخی، گسستن از فرهنگ دينی و رهائی از سلطه اسلامی است. با چنين ديدگاهی، در انقلاب مشروطيت، روزنامه ها و گروهای سياسی، شعارها و خواست های مردمی -عمومآ- غيراسلامی بودند، و مشروعه -عليرغم داشتن رهبران برجسته ای مانند “شيخ فضل‌الله نوری” -نتوانست بر هواداران مشروطه پيروز شود. انزوای اجتماعی و سياسی مشروعه خواهان آنچنان بود كه چاپخانه های تهران و مراكز استان ها، از چاپ و انتشار اعلاميه های آنان خوداری می كردند. جالب است بدانيم كه تعدادی از علمای اسلامی نيز -خواسته يا ناخواسته – خود، در حقيقت، ايدئولوگ مشروطه‌خواهی بودند (مانند علامه محمد حسين نائينی).

در جنبش ملی كردن صنعت نفت به رهبری “دكتر مصدق” نيز عليرغم حضور رهبران مذهبی برجسته ای مانند “آيت الله كاشانی” رهبری جنبش -اساسآ- دردست نيروهای “غير اسلامی” (لائيک) بود. اعلاميه ها و نشريات آن زمان، به روشنی فضای غيرمذهبی جنبش مردم را نشان می دهند. در اين زمان نيز، نشريات و روزنامه های مهم، اتحاديه های كارگری، كشاورزی، زنان و كميته اصناف -بطور كلی- فاقد خصلت اسلامی بودند.

در شورش 15 خرداد 42 نيز توده های شهری و روستائی -عمومآ- پاسخی به ندای “آيت الله خمينی” ندادند، بهمين جهت، اين شورش -در يكی دو روز اول- در تهران و قم خاموش شد.

مطمئنآ شما قبول داريد كه چه در انقلاب مشروطيت، چه در جنبش ملی كردن صنعت نفت و چه در 15 خرداد 42، جامعه ايران به اصطلاح “اسلامی تر” از سال 57 بود و “انقلاب اسلامی” می بايست در اين سه دوره مهم از تاريخ سياسی ايران صورت می گرفت نه در سال 57 كه بخاطر رفرم ارضی و اجتماعی شاه (در سال 40) و تحولات اقتصادی و اجتماعی متعاقب آن، مذهب (بعنوان يک آرمان حكومتی) اساسآ به حاشيه “حوزه”ها و “تكيه”ها رانده شده بود و اساسآ نقشی در تحولات سياسی-اجتماعی ايران نداشت.

 

رفيعی: فراموش نكنيم كه در سال های 50 -57 شبكهْ عظيمی از مساجد و مدارس ديني در سراسر كشور وجود داشت. “ملا”ها با تبليغات خود از طريق اين شبكه عظيم، در حقيقت، مناديان و پيشاهنگان “انقلاب اسلامی” در شهرها و روستاها بودند. اين شبكه عظيم مساجد و مدارس اسلامی -در حقيقت- عامل بسيار مهمی در بسيج و سازماندهی نيروهای مذهبی در سال 57 بودند.

 

ميرفطروس: تلقي از مساجد و مدارس اسلامی به عنوان “شبكه عظيمی در سازماندهی و بسيج توده ای در سال 50 – 57” تا حدود زيادی اغراق آميز است، زيرا كه قبل از انقلاب 57، اين شبكه ها -پنهان و آشكار- تحت نظر دولت (سازمان اوقاف و ساواک) قرار داشتند و از عملكردهای سياسی ناچيز برخوردار بودند. يكی از رهبران مذهبی انقلاب 57 تاكيد كرده كه: “بزرگترين نقطه قوت ما، بی سازمانی ماست“.

از اين گذشته، برای روستائيان ايران، تبليغ انديشه هاي “خمينی” بمعنای “بازگشت اربابان به ده” و بمنزله استقرارمجدد “روابط ارباب و رعيتی” بود، بهمين جهت، روستاها -عليرغم باورهای اسلامی خود- در مجموع از حوزه تبليغات سياسي ملاها بر كنار بودند و لذا نقشی در انقلاب 57 نداشتند. همين جا گفتنی است كه حكومت “رضا شاه” اگر چه بر سيادت قطعی علمای مذهبی خاتمه نداد، اما بر منافع مادی و معنوی آنان، ضربه های جدی وارد ساخت. اصلاحات اجتماعی سال هاى 40 “محمدرضاشاه” نيز به سلطه بلامنازع علماي مذهبي و محاكم شرع در شهرها و روستا ها خاتمه داد (كنترل املاک موقوفه، بودجه بندی مدارس مذهبی و مساجد از طريق اداره اوقاف) بهمين جهت است كه “آيت الله خمينی” در سخرانی های خود آنهمه به “اين پدر و پسر” ابراز تنفر و انزجار كرده است.

نيروهای فعال سياسی-فرهنگی در سال های 50 (روشنفكران و دانشجويان) -اكثرا- نيروهای غيرمذهبی بودند. رشد روز افزون نيروهای غيرمذهبی و انزوای نيروهای اسلامی در عرصه حيات سياسی-فرهنگی جامعه، انچنان بود كه بقول “دكتر شريعتی” و “حجه الاسلام خاتمی” (وزير ارشاد اسلامی): “دانشگاه ها، مرعوب هياهوی تبليغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه های ايران “قاچاقی” زندگی می كردند. در اين دوران، مدرنيسم و ماركسيسم در دو جبهه باورهای اسلامی را مورد هجوم قرار دادند...”

با اين تركيب: در حوادثي كه به انقلاب 57 منجر شد، اولين گروههاي اعتراضی عليه رژيم شاه، روشنفكران لائيک و دانشجويان بودند: “ده شب”(كانون نويسندگان ايران) و ادامه آن در دانشگاه “آريامهر”(شب شعر سعيد سلطانپور) به اعتراضات و اعتصابات دانشجوئی دامن زد. براي اولين بار، شركت كنندگان در آن شب ها، به خيابان ريختند و مبارزه ضد دولتی را عمومي كردند. تنها پس از اعتراضات روشنفكران و اعتصابات دانشجويان بود كه نيروهای مذهبی (بازاريان و طلاب) جرات يافتند و شروع به اعتراض، بستن بازارها و راهپيمائی كردند. شعارهای مردم تا دی ماه 57، شعارهای دموكراتيک و غير اسلامی بود (آزادی مطبوعات، آزادی زندانيان سياسی و …) تنها در آستانه انقلاب (بهمن ماه) ما شاهد شعار “حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح اللٌه” و يا “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” بوديم و از اين زمان بود كه “حاشيه نشينان شهری” هم قدم به ميدان انقلاب گذاشتند.

انقلاب ايران يک “انقلاب شهری” بود و جايگاه و پايگاه آن، مراكز شهرها بود. روستائيان (كه نصف جمعيت ايران را تشكيل مي دادند) همانطور كه گفتيم در انقلاب 57 حضور نداشتند. از اين گذشته: وجود اقوام مختلف سنی مذهب در ايران (كردها، تركمن ها و بلوچ ها) عملا چيزی بنام “حكومت اسلامی” به رهبری “خمينی” شيعه مذهب را برای بخش عظيمی از مردم ايران، منتفی می ساخت. بهمين جهت چه قبل و چه بعد از روی كار آمدن خمينی -نواحی سنی نشين ايران، هيچگاه با عقايد سياسی-مذهبی او همراه نشدند.

علاوه بر اين‌ها، انقلاب ايران بر اساس ميانگين سنّیِ عناصرِ فعّال و کارسازِ آن (دانشجويان، دانش‌آموزان، خرده‌بورژوازی مدرن شهری و کارمندان) اساسآ يک انقلابِ جوان بود. اين طيف گسترده ولی فعّال، پرشور و جوان، از نظر سياسی نه خاطره‌ای از “خمينی” و شعارهای او در 15 خرداد 42 داشت و نه حافظه‌ای از تاريخ معاصر ايران، به همين جهت -با توجه به پويايی و جوانی خود- از يک راديکاليسم کورِ سياسی برخوردار بود. با اين خصوصيات، نيروهای انقلابی در سال‌های 50-57 با «رد تئوری بقاء» و با نفی سلاح فرهنگ به ترويج فرهنگِ سلاح و شهادت‌طلبی پرداختند. طبيعی است که در فقدان احزاب سياسی مستقل(جبهه ملی…) و عدم حضور شخصيت‌های سياسی سرشناس در سال 57، مذهب و مساجد می‌توانستند جايگاه و پناهگاه مناسبی برای ابراز حضورِ جمعی در مخالفت با شاه باشند. مضافآ اينکه مصادف شدن تظاهرات خيابانی مردم با ماه محرّم و خصوصآ نزديکی “تاسوعا و عاشورا”، فرصت استثنائی برای حضور جمعی مردم و تغيير شعارها در قالب اسلامی بود. به جرأت می‌توان گفت که در سال 57 اگر شخصيّتی -مانند مصدّق- وجود می‌داشت، قدرت گيری “خمينی” بسيار بسيار بعيد می‌بود. جالب است يادآور شوم که اکثر علمای مذهبی و مراجع تقليد (مانند شريعتمداری، گلپايگانی، خوئی و …) در سراسر حوادث 57، موضعی محافظه‌کارانه در مخالفت با شاه داشتند. بنابراين: اشتباه است اگر انقلاب ايران را “اسلامی” بناميم.

 

رفيعی: به‌هرحال نظر شما دربارهء انقلاب 57 و چگونگی يا چرائی پيروزی “خمينی” چيست؟

 

ميرفطروس: معمولآ انقلاب ها يا علل داخلی دارند و يا علل خارجی. دربارهء علل و زمينه های داخلی انقلاب ايران، بايد گفت که تا شش ماه قبل از بهمن 57 هيچ نشانه ای از يک انقلاب اسلامی و سقوط شاه وجود نداشت. رژيم شاه اگرچه با دشواری هائی در زمينه های گرانی اجناس و کمبود مسکن روبرو بود، امّا اين مشکلات، آنچنان نبود که آبستن يک انقلاب عظيم اجتماعی باشد. از نظر اقتصادی، در آستانهء انقلاب 57 درآمد سرانهء مردم اگرچه به شکل ناعادلانه‌ای توزيع می شد، با اين حال بيش از دوهزار دلار بود (که نسبت به کشورهای جهان سوّم، رقم بسيار بالائی بود). اکثريت مردمی که در شهرها زندگی می کردند -نسبت به سال‌های پيش- وضع مادّی بهتری داشتند و خرده‌بورژوازی شهری(حقوق بگيران) که بعد از اصلاحات اجتماعی شاه، گسترش چشم گيری يافته بودند، از رفاه مناسبی برخوردار بودند. در اين ميان، آتش سوزی “سينما رکس” آبادان(در مرداد 57) به تأثرات و هيجانات عمومی مردم دامن زد. اين فاجعهء هولناک (که به‌دست مذهبی های متعصّبّ هوادار “خمينی” انجام شده بود) بُعد تازه ای به مبارزات مردم عليه شاه داد.

انقلاب ايران،آیاحاصل “توطئهء خارجی” نبود؟. بايد بگويم: در عرصهء خارجی، رژيم شاه نه مديون بانک‌های خارجی بود و نه در جنگ با همسايگانش (مثلآ عراق) ضعيف و ناتوان شده بود. روی کار آمدن “کارتر” در سال 1976 از همان آغاز، باعث نگرانی های شديد شاه بود زيرا که شاه -سُنتأ- از دوستان پشتيبان جناح “جمهوری‌خواه” بود. افزايش قيمت نفت در “اوپک” (که از جمله با اصرار و پافشاری شخص شاه صورت گرفته بود)، تهديدات شاه جهت افزايش باز هم بيشترِ قيمت نفت و تأکيد او به لغو قراردادِ کمپانی‌های نفتی و ادارهء کامل منابع و صنايع نفتی ايران به‌وسيلهء مهندسان ايرانی، وجود نوعی تفرعن و غرور ملّی (در اشاره به تاريخ و تمدّن ايران باستان) و طرح های بلندپروازانهء شاه در مدرنيزه کردن ايران و تظاهر به نوعی “استقلال‌طلبی” نسبت به غربی‌ها (که در مصاحبه‌های شاه با خبرنگاران خارجی خود را نشان می داد) همه و همه “خوشايند” کمپانی های نفتی و دولت‌های اروپايی و آمريکائی نمی توانست باشد (به‌ياد دارم که در گرماگرم انقلاب 57 و قبل از روی کار آمدن خمينی، راديو “بی بی سی” گفته بود: «با پيروزی انقلاب اسلامی، ايران، رويای “تمدن بزرگ” و پنجمين قدرت نظامی-سياسی-اقتصادیِ جهان را برای هميشه فراموش خواهد کرد و در آينده، به ايفای نقشی شبيه کشور افغانستان، اکتفا خواهد کرد.»

نوعی “ماهيت‌گرائی مطلق” در ارزيابی شاه “به‌عنوان “رژيم وابسته” و “دست‌نشاندهء امپرياليسم”) روشنفکران ما را از درک تضادهای نسبی و لحظه ای شاه با دولت های اروپائی و آمريکا بازداشت… به هر حال: تأکيد “کارتر” بر “نقض فاجعه بار حقوق بشر در ايران” (با توجه به اينکه در اين زمان، بيش از بيست حکومت ديکتاتوری -نظير “شيلی”- در جهان وجود داشت) و متعاقب آن، شروع يک کارزار عظيم و اغراق آميز تبليغاتی در مطبوعات بين المللی (مبنی بر وجود صدهزار زندانی سياسی در ايران و …) وجود يک اپوزيسيون فعّال، متشکل و گستردهء ايرانی در خارج از کشور(کنفدراسيون) که به‌صورت يک “دولت” در کشورهای اروپائی و آمريکائی عمل می کرد و رهبران آن -عمومآ- به خاطر تموّل و تمکّن خانوادگی، برای تحصيل، سال ها بود از ايران خارج شده بودند و لذا درک درستی از تحوّلات اقتصادی-اجتماعی ايران بعد از اصلاحات ارضی و اجتماعی سال های 40 به بعد نداشتند و به‌همين جهت دچار يک رمانتی‌سيسم انقلابی و راديکاليسم کور در رابطه با مسائل سياسی ايران بودند (محاصرهء تهران از طريق شهر يا روستا؟ انقلاب مسلحانهء دهقانی به سبک چين، انقلاب کارگری به سبک شوروری و … انواع طرح ها و تئوری هائی که کمترين پيوندی با مسائل جامعهء ايران نداشت). همهء اين عوامل خارجی در تحوّلات ايران و سقوط شاه، نقش داشتند.

 

رفيعی: فکر می‌کنم بها دادنِ زياد به “عوامل خارجی” در انقلاب ايران، چندان درست نباشد، به‌هرحال انقلاب 57 را توده‌های مردمی بوجود آوردند که از ظلم و ستم و بی‌عدالتی رژيم شاه به جان آمده بودند و …

 

ميرفطروس: من هم که گفتم… اقدامات شاه در صنعتی کردن و نوسازی جامعه با تدوين و ترويج فکر علمی و تکنولوژيک و ايجاد نهادهای مستقل سياسی و دموکراتيک همراه نبود. تمرکز بيش از حد قدرت در دست شاه، فساد مالی و خودسری سران رژيم، عَدَم مشارکت واقعی مردم در نظام سياسی جامعه، تلقّی هرگونه اختلاف نظر سياسی به دشمنی با نظام (حتی در درون دربار و طبقهء حاکمه) و خصوصآ سُلطهء جهنمی “ساواک” بر شئون سياسی-فرهنگی کشور، عوامل مهمی در ايجاد نارضائی و بحرانِ سياسی جامعه بودند، با اين‌حال بايد پذيرفت که روشنفکران و نيروهای فعّال سياسی نيز به‌جای مبارزه با “ديکتاتوری شاه” (جهت اعادهء حقوق دموکراتيک مردم) با اتّخاذ “مبارزهء مسلحانه هم استراتژِی، هم تاکتيک” در سوق‌دادن رژيم به خشونت و تشديد اختناق سياسی، سهم فراوان داشتند. در اين ميان، جدا از تبليغات روشنفکران اسلامی (خصوصآ “دکتر شريعتی” و “مجاهدين”) که نوعی سوسياليسم و “جامعهء بی‌طبقهء اسلامی” را شعار خود ساخته بودند، روشنفکران “لائيک” و پيشآهنگان آزادی و دموکراسی نيز به‌جای تدوين فلسفهء سياسی نوين برای جامعهء نوين و درحال تحوّل ايران، هر يک با ذهنيّتی آشفته و با فلسفه‌بافی‌های مخرّب خود، به شبهه‌آفرينی و ترويج فلسفهء سياسی اسلام پرداختند. مثلآ: “حزب توده” از “اسلام نوين انقلابی به رهبری آيت الله خمينی” سخن گفت و يا “جلال آل احمد” با سفر به “خانهء کعبه” و دفاع از مرتجع‌ترين شخصيّت انقلاب مشروطيت (شيخ فضل الله نوری) و شخص “خمينی” (در شورش ارتجاعی 15 خرداد 42) به تبليغ “اسلام گرائی” يا “بازگشت به خويش” و مخالفت با دموکراسی پرداخت و “وحدت روشنفکر و روحانيت” (حوزه و دانشگاه) را توصيه کرد. “دکتر علی‌اصغر حاج‌سيّدجوادی”(جامعه‌شناس و نويسندهء معروف) نيز با انتشار کتاب «طلوع انفجار» در سال 56 که با آيه‌ای از قرآن آغاز می‌شد، انقلاب محمّد را “بزرگترين انقلاب تاريخ بشر” و پيام محمّد را “پيام يک انقلابی کامل تمام‌عيار زمينی” شمرد و “بازگشت به برابری و مساوات اسلامی” را وظيفهء اصلی انقلاب دانست و عجيب اينکه، بعضی از متفکران رسمی رژيم مانند دکتر سيّدحسين نصر (رئيس انجمن شاهنشاهی فلسفه)، احسان نراقی و داريوش شايگان نيز به‌جای تدوين فلسفهء کلاسيک ايرانی، خود، به‌تدوين و ترويج “فلسفهء اسلامی” پرداختند… در واقع، هم روشنفکران چپ و هم روشنفکران راست –هريک به نوعی- معتقد به بنيادگرائی و تئوری ولايت بودند که در آن، آزادی نه شناخته شده بود و نه –اساسآ- در فلسفهء سياسی روشنفکران ما جائی داشت. بديهی است که تجدّدگرائی، با آزادی و دموکراسی همراه است. تجدّدگرائی در آزادی می‌شکفد و در دموکراسی پُربارتر می‌شود. هم “رضاشاه” و هم “محمّدرضاشاه” تنها به امنيّت ملّی، توسعهء اقتصادی و نوسازی کشور، نظر داشتند و از استقرار آزادی غافل بودند. ظاهرآ آنان از آزادی و دموکراسی، درکی جز هرج و مرج نداشتند. به قول “داريوش همايون”: “در شرايطی که همه چيز از “آريامهر” برمی‌خاست و همه کس با نام “آريامهر” به‌قدرت می‌رسيد، مخالفت با شاه و گفتن “مرده باد شاه!” به افراد اهميّتی می‌داد که دانشجويان و روشنفکران و سياستمداران ايرانی را به‌دنبال خود می‌کشيد…” اينچنين بود که در فقدان آزادی سياسی و عدم مشارکت واقعی مردم، تجدّدگرائی‌ها و تمايلات ناسيوناليستی “رضاشاه” و “محمّدرضاشاه” در ميان روشنفکران ايرانی (و حتی در بين تئوريسين‌های رسمی رژيم) از حمايت و همدلی صادقانه برخوردار نبود و لذا در “روز واقعه” –وقتی که شاه “صدای انقلاب مردم” را شنيد- قلعه‌های رژيم از مدافعان واقعی و مردمی، خالی ماند…

بنابراين: من بهاء زيادی به عوامل خارجی در انقلاب ايران نمی دهم، اگر بر اين نکات تأکيد کرده ام برای اينست که به نظر من اين عوامل خاجری در رويدادهای سال 57 –واقعآ- نقش داشته اند. وقتی ما –امروزه- خودمان، در آمريکا و اروپا شاهديم که شبکه های ارتباط جمعی (راديوها، تلويزيون ها و روزنامه ها) چگونه “افکار عمومی” می سازند، آنگاه به نقش “حکومت سازان” در انقلاب ايران آگاه تر می شويم. آيا برای شما عجيب نيست که دولت های آمريکائی و اروپائی (خصوصآ فرانسه) در بارهء جنبش بنيادگرايان اسلامی در الجزاير (به رهبری “شيخ عباس مدنی”) تقريبآ سکوت کرده اند؟ چرا؟ برای اينکه اين دولت ها، حضور يک “حکومت اسلامی بنيادگرا” در منطقهء آفريقا را به نفع خود نمی دانند. اين سکوت و بی تفاوتی را با غوغای عظيم و اغراق آميز شبکه های ارتباطی آمريکا و اروپا (خصوصآ بی بی سی) در قبال انقلاب ايران مقايسه کنيد (راديوهائی که نقش “پيام رسانِ امام خمينی” به درون جامعهء ايران بودند)… اين چنين شد که توده های ما، عکس “امام” را در “ماه” ديدند و روشنفکران و تحصيلکرده های ما (حتّی در درون هيأت حاکمه) گمان کردند که: “خمينی به چهار زبان زندهء دنيا صحبت می کند”!! (در اين باره، کتاب خانم مهشيد اميرشاهی به نام “در حَضَر” بسيار خواندنی است)… به هر حال به قول فرزانه ای: “زندگی کوتاه است، ولی حقيقت دورتر می رود و بيشتر عمر می کند، بگذار تا حقيقت را بگويم”. چنانکه گفتم: بعد از آوار سهمگين جمهوری اسلامی، و بعد از فروريختن ديوارهای دُگم و تعصّب ايدئولوژيک، ما بايد بيش از پيش فروتن باشيم. بايد دوستدار حقيقت بود، اگر چه اين حقيقت با اساس ايدئولوژی و تفکّرمان مخالف باشد. متأسفانه در گذشته، روشنفکران ما حقيقت را –بارها- قربانی منافع زودگذرِ سياسی و مصالح ايدئولوژيک خود کرده اند (از روشنفکران چپ گرفته تا روشنفکران رسمی و راست) و معدود کسانی هم که تن به اين حقيقت گوئی دادند، به وسيلهء همين روشنفکران ،مورد تهمت و توهين و دشنام قرار گرفتند (نمونه اش زنده ياد خليل ملکی). آنچه اينک می تواند پهنهء تفکرات ما را روشن تر و گسترده تر کند و ما را از فلاکت تاريخیِ اين “ثنويت مانوی”(شرّ مطلق يا خير مطلق، سياهی مطلق يا سفيدی مطلق) نجات دهد، داشتن شهامت اخلاقی، ديد انتقادی و تحقيق و ابرازِ شجاعانهء حقايق است.

پوری سلطانی،«مادر ِکتابداری نوین در ایران»درگذشت!

نوامبر 9th, 2015

پوری سلطانی،از بنیانگذاران وپیشگامان کتابداری علمی و نوین در ایران روز شانزدهم آبان ماه در سن 84 سالگی در بیمارستانی در تهران در گذشت.

پوری سلطانی

 

پوری سلطانی در سال 1310 در همدان دیده به جهان گشود و در جوانی با مرتضی کیوان، شاعر،نویسنده ومنتقدادبی برجسته ازدواج کرد،ازدواجی که تنها سه بهار ازآن گذشت.مرتضی کیوان درعمرکوتاه خودبرشاعران ونویسندگان همعصرخود ،ازجمله احمدشاملو،شاهرخ مسکوب،سیاوش کسرائی،سایه و… تأثیرفراوانی داشت.

چند ماهی پس ازرویداد28مرداد32ودرهم شکستن شبکهء نظامی حزب توده، کیوان مأمور اختفاء ونگهداری سه تن از افسران( بنام های  سروان مختاری، محقق و مهدی اکتشافی) شد.این افراد غیاباً در دادگاه نظامی محکوم به اعدام شده بودند.ازاین گذشته،رهبری حزب توده  بافرصت طلبی یاسوء استفاده،ازخانهء این نویسندهء شریف بعنوان محل برگزاری جلسات مسئولان برجستهء سازمان افسران حزب توده(مانند وکیلی، بهزادی، مبشّری، سیامک و سبزواری) استفاده کرد وهمین امر باعث دستگیری ،محاکمه واعدام  شتابزدهء مرتضی کیوان گردید.

پوری سلطانی پس ازمرگ نابهنگام  مرتضی کیوان،به فعالیّت های فرهنگی پرداخت ودرنشرواشاعهء کتاب وکتابخوانی وترویج شیوهء کتابداری علمی ومدرن درایران   نقش  فراوان داشت وبهمین جهت ازسوی صاحب نظران به«مادرکتابداری نوین ایران»شهرت یافت.

پوری سلطانی در مراسم بزرگداشت خود،که به همّت مجله بخارا در خرداد 94 برگزار شد،ازوضعیّت کتابخانه ملی ابراز نگرانی کرد و گفت: «کتابخانه‎ ملی را مثل بچه‎ام دوست داشتم و هنوز هم دلم برایش می‌‎تپد و شور می‌‎زند…کتابخانه‌ها، به ویژهء کتابخانه ملی که مادرِ سایر کتابخانه‎‌ها محسوب می‌‎شود، پشتیبان همه فعالیت‎های فرهنگی و آموزشی هر کشور است. افسوس که هنوز این مسئله برای بسیاری از مسئولان ما نامفهوم است».

پوری سلطانی  باوجودِتلخکامی های سیاسی،تحولات فرهنگی پس از28مرداد32 را بخوبی دنبال می کرد وخصوصاًدربارهء تحوّلات فرهنگی سال های 1340 معتقدبود:

به نظر من دههء 40 دههء فوق‌العاده‌اي بود. برای اينكه پايه‌های كتابداری ايران در آن زمان گذاشته شد. در آن زمان انجمن كتابداری ايران راه‌اندازی شد، دوره فوق‌ليسانس كتابداری پايه‌گذاری شد، شورای كتاب كودك پا گرفت، كانون پرورش فكری راه افتاد. مركز خدمات، مركز مدارك علمی همه در آن دههء به وجود آمدند و خب همهء اينها نشان می دهد كه چه رشد و بالندگی وجود داشته است. بخصوص انجمن كتابداري بسیار مهم بود به دليل اينكه به‌ طور گسترده‌ای در سطح كشور كلاسهای آموزشی برقرار می كردند و بهترين اساتيد در آن كلاسها تدريس می كردند.».

 

      کتاب ِیادونام «پوری سلطانی»همواره گشوده باد!

شعری از:قیصرامین پور

اکتبر 30th, 2015

 

 

قیصر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به مناسبت 8 آبان، سالروز خاموشی قیصر امین پور 

 
حرفهای ما هنوز ناتمام …
تا نگاه میکنی ،وقت رفتن است.
بازهم همان حکایت همیشگی،
پیش از آنکه باخبر شوی، لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود.
آه…

ای دریغ وُ حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود؛
                   دیر می شود.

 

 

خُنیاگران آذربایجان

اکتبر 7th, 2015
خنیاگران آذربایجان

«خنیاگران آذربایجان» عنوان کتابی است که مجموعه‌ای از سروده‌های حماسی عاشیق‌ها؛ صاحبان موسیقی مقامی آذربایجان را ارائه می‌کند.

موسیقی عاشیقی نوعی‌از موسیقی مقامی شهرهای تُرک‌نشین ایران است. بر اساس برخی متون تاریخی این موسیقی از قرن هفتم میلادی وجود داشته است. عاشیق‌ها (که آشیق هم نوشته می‌شود) نوازندگان و خوانندگانی بوده و هستند که به‌خصوص نسل‌های گذشته آن‌ها به بداهه‌نوازی و بداهه‌سرایی در مجالس مختلف شهره بوده‌اند. ساز عاشیق یک ساز زهی است که با دست انگشت نواخته می‌شود و در نواحی مختلف «قوپوز» یا «ساز» نامیده می‌شود.

بخش عمده کتاب پیش رو شامل گزیده‌هایی از سروده‌های حماسی ۱۲ عاشیق مشهور آذربایجان با ترجمه فارسی آن‌ها و توضیحاتی درباره زمان و مناسبت اشعار است. مجموعه سروده‌های این کتاب بازتابی از احساسات این هنرمندان در دورانی هستند که خاک ایران را هجوم بیگانگان تهدید می‌کرده است.

همچنین احمدی، نویسنده کتاب با اتکا به پژوهش‌های انجام‌شده، مقدمه‌ای در شرح تاریخچه و معرفی انواع مختلف این نوع موسیقی نوشته است که در بخشی از آن می‌خوانیم: «عاشیق هنرمندی آگاه و عالم به مسائل حِکمی، دینی و احکام شرعی است. او هنرمندی مردمی است و در هنرهای شاعری، آهنگ‌سازی، خوانندگی، نوازندگی، هنرپیشگی و داستان‌سرایی مهارت دارد.»

۱۲ فصل این کتاب که ۱۲ منظومه نامیده شده‌اند، «عاشیق قوربانی و حماسه او در جنگ چالدران»، «ساری عاشیق»، «عاشیق خسته قاسیم»، «عاشیق علعسگر و حماسه او در جنگ جهانی اول»، «عاشیق از نگاه عاشیق ولی عبدی»، «شهید عاشیق بشیر شهریاری و حماسه او در هشت سال دفاع مقدس»، «عاشیق حسن اسکندری و حماسه وطن»، «عاشیق فتح‌الله رضایان و حماسه‌سرایی و حماسه‌نوازی او از هشت سال دفاع مقدس»، «عاشیق عادل‌الیفی؛ عاشق حماسه‌سرایی و حماسه‌نوازی از وطن»، «عاشیق حسن جنّتی و حماسه بهمن»، «عاشیق اکبر صادقی و حماسه‌سرایی و حماسه نوازی او از ماه بهمن» و … نام دارند.

دو فصل بعدی کتاب به معرفی «مالک رهنما بهزاد» شاعر پیشکسوت حماسه‌سرای عاشیق‌ها و «بهمن حمیدی ایران» آهنگساز حماسی آذربایجان اختصاص‌یافته‌اند. همچنین فصلی به شرح و توضیح ۱۵ اصطلاح موسیقی عاشیقی می‌پردازد.

دیگر تألیفات نویسنده
از عمار احمدی (متولد ۱۳۵۴) تاکنون کتاب‌های «اوخشامالار (آواها، نجواها و ناله‌های مادران شهید)» (اختر ۱۳۸۸)، «تاجداران ایران: مقــاومت عشــایر شاهســـون در مقابل تجاوزهای روسیه به خاک ایران» (آریتان ۱۳۹۰)، «ساوالان ایگیدلری‫ = عیاران سبلان‬» (اختر ۱۳۸۹)، «شب برفی: مجموعه خاطرات برگزیده اولین، دومین و سومین جشنواره خاطره‌نویسی دفاع مقدس استان اردبیل» (ساوالان ایگیدلری‫، 1392)، «علمداران جهاد: یادنامه شهدای پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان اردبیل» (قلمرو فرهنگ‫، ۱۳۸۸)، «عمّار مرید علی (ع)» (یایلیق، ‌‫‌۱۳۸۹)، «ناغیل (قصه‌ها و حکمت‌ها)» (حافظ اندیشه، ‌‫۱۳۸۷)، «‌‫ابوذر مرید علی‮‬‌‫» (ساوالان ایگیدلری‫، ۱۳۹۱)، «‌‫تاریخ آذربایجان‮‬‌‫: اقتباس و ترجمه از تاریخ دیرین ترکان ایران پروفسور محمدتقی زهتابی‮» (ساوالان ایگیدلری‫، ۱۳۹۲)، «‌‫در پیش درویش‮‬» (ساوالان ایگیدلری‫، ۱۳۹۱) و «کور پهلوان آذربایجانین اونودولموش تراژئدیسی‮» (یایلیق‮‬‌‫، ۱۳۹۰) منتشر شده‌اند.

چاپ اول کتاب «خنیاگران آذربایجان – نقش عاشیق‌های آذرایجان در حماسه‌سرایی و حماسه نوازی» در ۱۵۰ صفحه، با شمارگان ۲۵۰۰ نسخه و طراحی روی جلد سامان خضر، با بهای ۶ هزار و ۵۰۰ تومان،از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است.

موسیقی آذربایجان در کتاب‌های فارسی
بر اساس آمار وب‌سایت کتابخانه ملی از سال ۱۳۷۴ تا امروز بیش از ۴۰ کتاب با موضوع موسیقی آذربایجان منتشر شده است که عناوین برخی از مهم‌ترین‌های آن‌ها از این قرار است:

– «ت‍ح‍ق‍ی‍ق‍ی در م‍وس‍ی‍ق‍ی س‍ن‍ت‍ی آذرب‍ای‍جان» – س‍ل‍ی‍مان ه‍اش‍مزاده – ج‍ه‍اد دان‍ش‍گ‍اه‍ی، واح‍د دان‍ش‍گ‍اه اروم‍ی‍ه، ۱۳۷۷

– «تاریخ دیرین موسیقی آذربایجان» – رافیق ایمرانی – مترجم مجید تیموری‌فر – تبریز: اختر، ‌‫۱۳۸۷

– «اصول آهنگسازی و مبانی موسیقی آذربایجان» – اوزئیر حاجی‌بیگ‌اف – ترجمه مسعود فصیحی – تهران: چنگ، ‌‫۱۳۸۸

– «آذربایجانین موسیقی تاریخی: ان قدیم دؤور لردن بیزیم ارایاقدر» – رافیق ایمرانی – مترجم مجید تیموری‌فر – ‌‫تبریز‫: اختر‫، ۱۳۸۲

– «آذربای‍جان م‍وغاملاری: موغام اویره ن‍جی لری اوچون: آذربای‍جان م‍وس‍ی‍قی م‍کتبی نی‍نیایین لاریندان» – یازان ح‍سن هرگلی – تبریز: ش‍ان‍ل‍ی، ۱۳۷۹

– «آذرب‍ای‍جان خ‍ل‍ق م‍وس‍ی‍ق‍ی سی نی‍ن اس‍اس‍لاری = م‍ب‍ان‍ی م‍وس‍ی‍ق‍ی م‍ردمی آذرب‍ای‍جان» – ع‍زی‍ز ح‍آج‍ی‌ب‍گ‍وف – به آه‍ت‍م‍ام ک‍ری‍م م‍ش‍روطه‌چ‍ی – ت‍ه‍ران: دنی‍ا‫، ۱۳۶۷

– «س‍رگ‍ذش‍ت پ‍ن‍ج‍آه س‍ال‍ه هن‍رمندان م‍وسیقی ای‍رانی در آذربای‍جان: ردیف‌های م‍وس‍ی‍ق‍ی اص‍ی‍ل ای‍رانی» – م‍ح‍م‍دح‍سن عذاری – سال نشر نامعلوم

– «سیر ت‍طور هنر در آذربای‍جان (نق‍اشی، خ‍وشنوی‍سی، نمایش و م‍وس‍ی‍ق‍ی)» -‌ روح‌ال‍ل‍ه ع‍ب‍اس‌خ‍ان‍ی – س‍روش (ان‍ت‍ش‍ارات ص‍دا و سی‍ما)، ۱۳۸۲

– «شور – بایاتی قاجار موغاملاری» – اکرم ممدلی – فن‌آذر‫، ۱۳۸۹

– «قوپوزنوازان دل‌سوخته‌ی آذربایجان» – حسین محمدزاده‌صدیق؛ به اهتمام ناصر به‌نژاد – تهران: تکدرخت‫، ‌‫۱۳۸۸

– «مجموعه مقالات برگزیده و چکیده مقالات همایش منطقه‌ای بلاغت، زیبایی‌شناسی و موسیقی شعر فارسی در دانشگاه پیام نور استان آذربایجان غربی مرکز ماکو اسفند 1» – به کوشش حجت‌اله قهرمانی – ارومیه: فرسار، ‌‫۱۳۹۱

– «موسیقی عاشیق‌های آذربایجان» – حمید سفیدگرشهانقی – مرکز موسیقی حوزه هنری – شرکت انتشارات سوره مهر‫، ۱۳۹۱

– «موسیقی آذربایجان: (عاشیق‌ها)» – گردآوری محمد افتخاری – انجمن موسیقی ایران، ‌‫۱۳۷۴

– «موغامات آذربایجان» – مؤلف رامیز زهراب‌اوف؛ با پیشگفتار عارف ملک‌اوف؛ یادداشت غلامحسین فرنود – ترجمه مجید تیموری‌فر – تبریز: اختر‫، ۱۳۸۸

– «مو‍قام م‍وسی‍قی م‍قامی آذربای‍جان» – رامز زهراب‌اف؛ ترجمه ع‍لاال‍دین ح‍سی‍نی – س‍روش (ان‍ت‍ش‍ارات ص‍دا و سی‍ما)‌‫، ۱۳۷۸

– «ن‍غ‍م‍ه‌ه‍ای آذرب‍ای‍جان‍ی» – گردآوری و ویرأیش علی برلیانی – چنگ‫، ۱۳۸۲

– ‌‫«آذربایجان موغاملاری» – گردآوری اکرم ممدلی – اعظم‫، ۱۳۹۱

– «پژوهش‌های علمی درباره تئوری موسیقی مقامی و موغامی فولکوریک آذربایجان» – محمد صالح اسماعیلاو – علی گرانمهر – تبریز: گلباد‫، ۱۳۹۲

– «سلماس عاشیق گلنگینه بئر باخیش» – کاظم عباسی، توحید ملک‌زاده دیلمقانی – ارومیه: آینا‫، ۱۳۹۳

به نقل از:ایلنا

غزل امروزایران،مهدی موسوی

سپتامبر 30th, 2015

 

این روزهــا  کـــــه آینه هم  فکــر ظاهر است

هرکس که گفته است خدا نیست کافراست

با  دیدن  قیافهء  این  مردمان ِ خوب

باید قبول کرد که گندم مقصّر است

آن سایه ای که پشت سرت راه می رود

گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است

کمتر  در  این  زمانه  بـــه  دل  اعتماد  کن

وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است

آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم

حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است

در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ

تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است

دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود

بمبی هنوز در چمدان مسافر است

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی،پابلو نرودا

سپتامبر 30th, 2015

پابلو نرودا

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکُشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ء عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏ های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی-
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
*
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن 

  پابلو نرودا ترجمه از احمد شاملو

شاهنامه در دو بازخوانی

سپتامبر 30th, 2015

 شاهنامه در  دو بازخوانی

کتابی است در برگیرنده یادداشت های شاهرخ مسکوب بر شاهنامه فردوسی، چاپ های بروخیم و مسکو، به تنظیم و ویرایش مهری بهفر.

شاهرخ مسکوب در سال های 1327 تا 1333 در ایران و از 1358 به بعد در فرانسه، به هنگام خواندن شاهنامه و در حاشیه آن- بار اول در حاشیه چاپ بروخیم و بار دوم در حاشیه چاپ مسکو- یادداشت هایی از حس و نظر و تأثر آنی اش در مواجهه با متن می نویسد. و کار ویرایش و تنظیم این یادداشت ها، اگر چه چیزی به قدر و جایگاه مسکوب نمی افزاید، اما انگیزه انتشار یادداشت های اشخاص طبعاً این نیست که بر اعتبار و اهمیت آنان بیفزاید، مسئله فراهم آمدن تصویری کامل تر از آنها و امکان درک و شناخت بهترشان است. مسئله حفظ نوشته ها، اسناد و یادداشت های به میراث مانده است. و این که به خصوص ما، حفظ نوشته ها و یادداشت های شخصی و غیر شخصی را مشق کنیم و دور انداختن و از بین بردن نوشته ها با معیار ارزش داورانه ی سلیقه و پسند خودمان را به کنار نهیم. مشقی برای نگه داشتن نوشته ها، خاطره ها، عکس ها، نامه ها و… (از مقدمه کتاب)

ویراستار هدف از نشر این کتاب را، تنظیم و ارائه درست و امانتدارانه یادداشت ها به خوانندگان آثار مسکوب قلمداد نموده و شیوه ی ارائه را، آن دسته از ابیاتی انتخاب کرده که مسکوب بر آنها یادداشتی نوشته بود.

ابیات موردنظر شاهرخ مسکوب که در بیت یاب فهرست شده است، به همراه نمایه ای از عناوین و مقولات موردبحث او،  نیز فهرستی از موارد نقد و انتقاد وی که در انتهای کتاب آمده است در استفاده از یادداشت ها مفید و مؤثر خواهد بود.

این کتاب از سوی فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم در تهران به سال 1393 و در 1054 صفحه و با قیمت 65000 تومان راهی بازار نشر گردیده است.

نرگس ارقشی

فخر به تغافل،جهانگیر صداقت فر

سپتامبر 25th, 2015

 

جهانگیر صداقت فر

 
آنان اکنون توانگرانند

با شادمستی هاشان

                               -پُر هلهله در شب‌های بدر-

و خورشیدِ بخت‌شان شکوهمندانه بی‌ کسوف

و بانگِ شباهنگِ قهقهه شان

پیش آهنگِ اذانِ سپیده .

ما شب زنده دارانِ بی‌ نصیب

سیاهی را

در قصیده‌هایِ تلخ سرودیم

و با طلوعِ بی‌ رغبتِ آفتابی بی‌ رمق

دل خوش داشتیم .

اندیشیدن

گواهِ معصومیّت ما بود

و ما

 -امّا-

به همین سفره‌ء  بی‌ رونق

غافلانه قناعت کردیم .

[میا‌‌نِ آنان و ما

به جز یقینِ میلاد و مرگ-

                          پنداری

هیچ وجهی به تشابه نیست ].

                          ***

آه ،

گناه از سپهرِ بی‌ سهیل نبود ،

نه –

شگفتیِ ماجرا از این قرار است

که ما

تنها به اندیشیدن

دل بسته بوده ایم

و این دلخوش‌کنک

               -به تغافل –

طریقِ رستگاری ما شد !

 

تیبوران – ۸ آپریل ۲۰۱۵

کوتاه،مثل آه…. سه شعراز:رضاکاظمی

سپتامبر 23rd, 2015

 

1

 

من «ها» می‌کنم
پنجره‌ء تو را بخار می‌گیرد
تو روی بخار، لبخند می‌کشی
شمعدانی‌های من می‌شکفند.
می‌بینی؟!
زمین، کوچک‌تر از آن بود که فکر می‌کردیم

 

 
2

 

هرکجا بروی
دوباره بازمی‌گردی
مثل نامه‌ای که هر دو روش
نشانیِ من است!

 

 
3

در تمام حنجره‌هایی که تو را می‌خوانند
قناری کوچکِ دست‌آموزی هست
که دفتر نُت‌های مرا
دوره می‌کند هر شب

 

 
به نقل از:کوتاه؛مثل آه(عاشقانه های شعرامروزایران)،بکوشش میناراد

در دست تنظیم وانتشار

28مرداد32 و«پرسش های بی پاسخ درسال های استثنائی»!،علی میرفطروس

آگوست 7th, 2015

                     ( روایت یک شاهدعینی)

*برای بسیاری ازپژوهشگران ما تأمل دربارۀ«نقش ونقشۀ دکترمصدّق درروز28مرداد» وانفعال حیرت انگیز ِوی دراین روزسرنوشت ساز،هنوزازاهمیّت لازم برخوردارنیست.

* بزرگ ترین بازندۀ رویداد 28مرداد32،حزب توده ودولت شوروی بود،ازاین رو،باسقوط حیرت انگیزدولت مصدّق وبربادرفتن طرح«ایرانستان ِ وابسته به شوروی»، «لاورنتیف»(سفیرشوروی) درتهران خودکشی کرد.

* بنظرمی رسدکه رویداد 28مرداد-بعنوان یک«کودتا»-برای بسیاری ازرهبران سیاسی وروشنفکران ایران،سنگری است که درپناه آن،اشتباهات سیاسی شان را- درحمایت ازآیت الله خمینی و«انقلاب اسلامی»- پنهان یاتوجیه می کنند.

* با وجودطرح کودتای «ت.پ.آژاکس»،باوجودفرمان عزل مصدّق توسط شاه ودرحالیکه همۀ نیروهای نظامی وانتظامی دراختیارمصدّق بودند،ایراندوستی،آینده نگری وانفعال حیرت انگیزمصدّق،سرنوشت دولت وی را درروز28مرداد32 رقم زد؛نقش ونقشه ای که باشخصیّت اصلاح طلبانه ومنش مسالمت جوی مصدّق هماهنگ وهمساز بود.شایدبه این خاطربودکه مصدّق به وکیل مورداعتمادش،سرهنگ بزرگمهر،گفته بود:«بهترین حالت همین بودکه پیش آمد!».

* اهمیّت روایت مهندس زیرک زاده دراین است که وی ازنادرافرادی بود که ازنخستین تاآخرین لحظات روز 28مرداد درکنارمصدّق شاهدعینی ِ تصمیم گیری های مصدّق دراین روزسرنوشت ساز بود.

دریافت  پی دی اف

دریافت  مایکروسافت وورد

بقایی مخالف خط آیت در حزب بود

جولای 23rd, 2015
Hamid-Seifzadeh
 
حمید سیف‌زاده عضو حزب زحمتکشان  ایران
 
بقایی مخالف خط آیت در حزب بودحمید سیف‌زاده ازاعضای قدیمی حزب زحمتکشان ایران است.اودر گفت‌وگو با روزنامۀ شهروندامروزدربارۀ رابطۀ حسن آیت و دکترمظفربقایی و سال‌های عضویت آیت در حزب زحمتکشان ایران گفته است.ازحمیدسیف زاده تاکنون کتاب های زیرمنتشرشده اند:
-گواهی تاریخ
-دفاع ازتاریخ
-افشارطوس که بود؟وچگونه کشته شد؟
سه رساله درباب تاریخ.
 
 
• برخی از افراد از ارتباط حسن آیت و مظفر بقایی در سال‌های پس از انقلاب و نقش پنهانی بقایی در برخی تصمیم‌گیری‌ها و تصمیم‌سازی‌ها سخن می‌گویند. در ابتدا می‌خواهم نظر شما را در این باب بدانم.
این فرمایشات عمدتا ساختگی است و مستندی برای تایید سخنان آنها وجود ندارد. من در کانادا بودم که شنیدم آقای بازرگان طی یک سخنرانی در عید مبعث گفته‌اند که در جریانات انقلاب در حالی که ما برای دموکرات کردن قانون اساسی در مبارزه بودیم، شخص روشنفکری که حزب و دفتر داشت، در حزب خود سخنرانی کرد و گفت که تاکنون به روحانیت ظلم شده و باید به آنها امکان ویژه‌ای داد که در اداره مملکت سهیم باشند. آقای بازرگان، این فرد را مظفر بقایی معرفی کرده و گفته بود نوار سخنرانی ایشان نزد آقای سحابی است. من وقتی این سخن را شنیدم، مصمم شدم که متن آن نوار را بیابم. خدمت آقای سحابی رسیدم و از ایشان خواستم که نسخه‌ای از‌آن نوار را داشته باشم یا حداقل آن را برای من بگذارید تا بشنوم. اما چنین نواری را به من ندادند. این را هم بگویم که جزوه اصلاح پیش‌نویس قانون اساسی که از سوی حزب زحمتکشان برای مجلس خبرگان فرستاده شده و مورد استناد این آقایان قرار می‌گیرد، هم جزوه‌ای است که توسط دکتر پارسی و آقای وحیدی تنظیم شده و با اضافاتی از سوی آنها همراه شده بود که دکتر بقایی آنها را تایید نکرده بوده است.

• در نهایت درخواست شما برای دستیابی به آن نوار مورد اشاره به کجا رسید؟
من آن نوار را خواستم و‌آنها پاسخی نداشتند. آقای سحابی گفت که من چنین نواری ندارم. بنابراین از آنها خواستم که این جمله را مکتوب برای من بنویسند. آنها مرا به فرصتی دیگر حوالت دادند و من بارها تماس گرفتم تا بالاخره در نهایت به من گفتند که آن مکتوب آماده است و من می‌توانم بگیرم.
• شما آیا عضویت آیت در حزب زحمتکشان را به یاد دارید و خاطره آن روزها در ذهن‌تان هست؟
بله، آیت انسانی زحمتکش و خودساخته بود. در سال ۱۳۴۳ من در بانک سپه کار می‌کردم که از قم به تهران تبعید شدم. دفتر حزب زحمتکشان در خیابان شیخ هادی بود به نام سازمان نگهبانان آزادی. من در آنجا با‌آیت‌ آشنا و دوست شدم. آیت از همان زمان در اندیشه تشکیل یک حکومت شیعی و به دنبال راه‌اندازی یک تشکیلات بود. من آن زمان مخالف او بودم. اما آیت در سال ۴۶-۴۵ این تشکیلات خودش را راه‌اندازی و عضوگیری خود را به صورت شفاهی و پنهانی آغاز کرد.

دکتر مظفر بقایی
 

• آیا حزب زحمتکشان در جریان این ماجرا بود؟
بله حزب اطلاع پیدا کرد. شکری را که از نزدیکان آیت و همکار او در آن ماجرا بود اخراج کردند و آیت را هم مستعفی کردند. بیشتر دیوشلی دنبال این مساله بود. آیت را به علت آن اقدامات موازی، ۶ ماه مستعفی شناختند تا اگر تغییر رویه نداد، اخراج شود که او هم رعایت نکرد و در نهایت در سال ۴۷ به طور رسمی از حزب اخراج شد. البته او بعد از آن هم رابطه خود با بچه‌های حزب را ادامه می‌داد و حفظ می‌کرد.

• دیدگاه آیت در آستانه انقلاب ۵۷ چگونه بود؟
یادم هست سال ۵۶ بود که یک روز دیدم ایشان در مسجد جوادالائمه سخنرانی دارد. من نتوانستم به آن جلسه بروم ولی شب آن روز با او تماس گرفتم و پرسیدم که در چه راهی هستی و چه می‌کنی؟ او گفت در راه انقلاب. گفتم یعنی چه؟ مگر شما الان می‌توانید کاندیدایی برای نخست‌وزیری داشته باشید؟ او گفت که پیدا می‌شود. از او پرسیدم که آیا بقایی را صاحب صلاحیت می‌دانی، که او گفت بقایی پیر شده است. وقتی هم من گفتم که بقایی آنقدرها هم پیر نشده است، او از صحبت‌های من اظهار ناراحتی کرد. البته من خودم هم در آن زمان بر بقایی خرده می‌گرفتم که چرا برای همراهی با موج انقلاب تعلل می‌ورزد.

حسن آیت
حسن آیت
 

• راه بقایی در این زمان به نظر می‌رسید که متفاوت از‌آیت باشد.
بله، بقایی می‌گفت من به جایی که گم باشد نمی‌روم و در جاده بن‌بست پای نمی‌گذارم و وقتی نمی‌دانم چه خبر است، وارد ماجرا نمی‌شوم.

• مشکل اصلی او چه بود؟
او منتقد نیروهایی بود که جلودار شده و در دولت موقت هم عرصه حکومت را در دست گرفته بودند. او معتقد بود که آنها صلاحیت ندارند.
خب، مشکل بقایی با نهضتی‌ها و مصدقی‌ها، مشکل تاریخی بود که خالی از مسائل شخصی هم نبود.
او علاوه بر این از موقعیت توده‌ای‌ها هم بیمناک بود. بنابراین به صورت جدی حاضر نشد که بعد از انقلاب هم وارد سیاست شود و کناره نشست. او شخص آقای خمینی را به واسطه مبارزاتش قبول داشت و بسیار به ایشان احترام می‌گذاشت اما با بسیاری از دست‌اندرکاران امور خود را همخوان نمی‌دید. یک بار من در قم از آقای پسندیده خواستم که وقتی را برای دیدار آقای بقایی و اعضای حزب با امام تعیین کنند که ایشان هم به آقای توسلی گفتند و وقتی مقرر شد، من از قبل با یوسفی‌زاده که از اعضای حزب بود مشورت کرده بودم و او هم پذیرفته بود.اما وقتی در دفتر حزب به دکتر بقایی گفتم که قرار ملاقاتی با امام گذاشته‌ایم، دکتر گفت که چرا از قبل مشورت نکردید. گفتم که به یوسفی‌زاده گفته بودم و آقای بقایی هم گفت که خوب است،‌ شما به ملاقات امام بروید ولی من بهتر است که نیایم. ایشان گفت که اعضای کمیته مرکزی به این ملاقات بروند و نامه‌ای را هم داد و گفت این نامه را قبل از رفتن نزد امام بخوانید و با نظر اکثریت هر تغییری که خواستید در آن بدهید و بعد خدمت امام بدهید.

• شما گویا یک فتوکپی از آن نامه گرفته‌اید. درست است؟
بله، ولی نمی‌دانم الان کجاست.

• محتوای‌آن نامه چه بود؟
دقیقا به خاطر ندارم ولی حاوی مطالب مهمی بود در باب قانون اساسی. بقایی معتقد بود که احتیاجی به ارائه یک قانون اساسی جدید نیست و باید همان قانون سابق را با حذف بندهای مربوط به سلطنت احیا کرد. او معتقد بود که طرح یک قانون اساسی جدید، مشکلات جدید و فراوانی را به همراه خواهد آورد.

• ولی آیا آن پیش‌نویس اولیه از نظر بقایی مشکلی داشت؟
او معتقد بود که این پیش‌نویس جدید،‌ مخالفانی را به همراه خواهد داشت و بنابراین هم یک جنگ داخلی بر سر قانون اساسی می‌انجامد.

• پس چرا آن متن اصلاحیه‌ای که از سوی حزب به خبرگان قانون اساسی داده شد حاوی دیدگاه‌های متفاوتی بود از آنچه که شما اکنون از دکتر بقایی می‌گویید؟
آن جزوه و اصلاحیه مورد تایید بقایی نبود. کاری بود که الشریف، پارسی و وحیدی انجام دادند و برای همین هم منجر به سخنرانی بقایی و اعلام وصیت‌نامه سیاسی شد.

• یعنی این دودستگی در حزب جدی شده بود؟
بله، یک عده خواهان همراهی با نهضت اسلامی بودند و دکتر[بقائی] مخالف بود.برخی نکات مطرح درآن جزوۀ اصلاحیۀ پیش‌نویس قانون اساسی را که از طرف حزب[زحمتکشان] برای خبرگان قانون اساسی فرستاده بودند، بقایی خط زده بود و برخی اعضا با این حال اضافه کرده بودند.

• آیا شهید آیت با آن جریان مقابل در داخل حزب ارتباطاتی داشت؟
بله، داشت. ولی در کل شما توجه داشته باشید که آقای آیت از قبل از انقلاب به دنبال ادارۀ حکومت توسط شیعیان بود و تز صفویه را تأیید می‌کرد.

منبع:شهروندامروز

نامه و شعر منتشر نشده ای از سعیدی سیرجانی دربارۀ دکتر مظفّر بقائی

جولای 23rd, 2015

                 (بخشی ازنامۀ سعیدی سیرجانی به احمد احرار)                              

 

سعیدی سیرجانی 2

 

 

 

 

 

باآشنایی ِ چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبت ِ دست ِکم هفته ای یک بار،به من این حق را می دهد که او[دکترمظفربقائی] را از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم»             سعیدی سیرجانی
(مقدّمهء منظومهء افسانه ها)

 

 

 

از تهران به پاریس

دوست بسیار عزیزم

خنده نتوانم به آسانی کنم             گریه هم باید که پنهانی کنم

زیستن اززندگی کردن جداست       زندگی مانند زندانی کنم

قسمت ما گرکه شد اندوه ورنج      روزوشب نفرین به نادانی کنم

…..

مرگ دوست مشترکمان را که با شهامت زیست، با شهامت مُرد به تو یاردرد آشنا تسلیت می‌گویم. من معتقدم این شخصیّت ممتاز را که در قرن ما بی مانند بود مصدق کُشت ولی[خمینی]زنده کرد تا روزگاران بگذرد و تاریخ قضاوت کند.به هر حال،مرگی بسیار ناجوانمردانه و دردآور بود.هشت ماه شکنجه و نرساندن انسولین،مغز او را ازکار انداخت و جسم خُرده شده‌اش را به نام محمد کتیرائی در بیمارستان «بقیه الله»! می‌خواستند تحویل خانواده‌اش بدهند و بالاخره پس از چانه زدن‌ها و اخذ وجه او را به نام حقیقی‌اش به بیمارستان مهر بردند، ولی دوستانش هر چه کردند بی‌ثمر بود آخر هم نه اجازۀ تشییع دادند نه اجازۀ ترحیم و در جائی که وصیّت کرده بود- یعنی کنار دوستش علی زهری- دفنش نکردند.


                                 دستخط سعیدی سیرجانی

به هر حال هر چه می‌خواهند بگویند.اعتقاد من دربارۀ آن مرد که بزرگش می‌دانستم این است.دراین میان،هم فدیه وهدیه‌ای به روس‌ها داده شد و هم وصیّتنامۀ اوکه در صندوق مجلس به امانت گذاشته شده بود و متضمن حقایقی بسیار مهم بود دچار سرنوشتی نامعلوم شد، گوئی حکومت ازمرگ اوهم می‌ترسد …
اما برایت بگویم از فال حافظی که یکی از دوستان بسیار قدیم او و وابستگان من در شبی که صبح آن،جسم ِ درهم ریخته اش را تحویل داده بودند، گرفته بود و جواب ِ عجیب او که جزء نوادر فال حافظ محسوب می شود.
می گفت: شب خوابم نمی بُرد و بیش از پیش نگران بودم.ساعت دو بعد از نیمه شب متوسّل به حافظ شدم.این پاسخ ِ عجیب آمد که بخصوص بیت چهارم و پنجم آن حیرت آور است:
کََتََبتُ قصّة شوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیدۀ خود
اَیا منازلَ سَلمی فاَینَ سَلماکی
عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای است
انَا اَصطبرتُ قَتیلاً و قاتلی شاکی
کرا رسد که کند عیب دامن پاکت
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل
چو کلک صُنع،رقم زد به آبی و خاکی

ز وصف حُسن تو حافظ چگونه نطق زند
که همچو صُنع خدایی، ورای ادراکی
کَتَبت … قصه شوق خود را با چشم گریان نوشتم
اَیا منازل … ای جایگاه های سلمی، پس سلمای تو کجاست؟ (توجه دارید که سلمای ما را در یک منزل نگهداری نمی‌کرده‌اند).
اَنا اضطربت … من از کشته شدن می‌تپم و کُشندۀ من شِکوه گر است!
ضمناً همانطور که خاطر عالی مسبوق است واقعه در شعر حافظ بکرّات به معنی مرگ آمده است.
و امّا دردنامه‌ای که من ساخته ام:

                                         دستخط سعیدی سیرجانی

                                            دردنامه

گر زندگی برای بقائی وفا نداشت                

                                           او هم بدین جهان پلید اعتنا نداشت

او اعتنا نداشت به چیزی بغیر عدل              

                                       چون غیر عدل و عقل برایش بها نداشت

هر تهمتی که بود بر آن شیردل زدند            

                                        آن مرد هم از اینهمه تهمت ابا نداشت

خوش باوریست درد جگرسوز جانخراش       

                                       دردی که هیچگاه در ایران دوا نداشت

او گفت«نه»، بهر که به او گفت حرف مفت   

                                     جز این خصیصه هیچ گناه و خطا نداشت

گوئی «وفا نداشت بقائی»؟ بچشم من       

                                     اوجز به راستی و درستی، وفا نداشت

او خویش را به هیچ ستم آشنا نکرد           

                                    هر چند غیر جور و ستم آشنا نداشت

تبعید و دستگیری و زندان و انزوا               

                                      جز این چهار، یار دگر همنوا نداشت

آخر چه کرده بود که اینگونه جان سپُرد       

                                     آن مرد ِ پاکباز که هیچ ادعا نداشت

او نوکر کسی نشد و نوکری نکرد             

                            او جز به نفس ِ خود به کسی اتـّکا نداشت

او سربلند زیست ولی دل شکسته مُرد     

                              کس در زمانه مرگِ چنین جانگزا نداشت

مردانه پافشرد و دلیرانه جان سپُرد           

                                 جز اعتقاد خویش که فرمانروا نداشت

مرد وطنپرست چه خواهد بجز وطن؟        

                              در این دیار مُرد، جز ایران که جا نداشت

او وانکرده بود یکی دکّۀ دو نبش               

                          او نهضتی دو رویه که در این سرا نداشت

روزی که«رستخیز»درین مُلک شدعَلَم       

                                 او طاقت تحمّل این تُحفه را نداشت

بنوشت و گفت آنچه که بایدنوشت و گفت  

                                 اما در این دیار یکی همصدا نداشت

او بهر سربلندی ایران ستیز کرد              

                                پروائی از ملامت شاه و گدا نداشت

او پیش هیچکس سر تعظیم خم نکرد      

                               او غیر پیشگاه خدا «پیشوا» نداشت

مُردن بنام،نیک تر از زندگی به ننگ          

                             مرگی برای خویش بجز این روا نداشت

او یک نفَس به راه فریب و دغا نرفت       

                                  او لحظه‌ای تحمّل روی و ریا نداشت

ایمن نبود روز و شب از کید اهرمن        

                                  یک روز هم نبود که او ماجرا نداشت

مردی شریف آمد و مردی شریف رفت     

                                سرمایه ای بجز شرف از ابتدا نداشت

هرگز به دستگاه خیانت بلی نگفت       

                                 پروائی از مصیبت و بیم از بلا نداشت

در چشمهای کور که خور جلوه گر نبود   

                            در گوش‌های کر که حقیقت صدا نداشت

از ابتدا معلم اخلاق بود و بس         

                               غیر از خِرَد به چنتۀ خود کیمیا نداشت

                   گفتم رثای مرد بزرگی ز روی درد

                    این دردنامه بود زبان رثا نداشت

به امید دیدار- قربانت. ع
66/9/14

          درهمین باره:

دکترمظفّربقائی؛قربانی ِ«حمّام فین ِ»حزب توده!:علی میرفطروس

دکترمظفر بقائی:مردی ازخطّۀ تراژدی خیز ِکرمان،دکترمحمدعلی نجفی

جولای 23rd, 2015
                         (بخشی ازیک مقاله)
 
*مظفر بقائی کتیبه‌ای است تاریخی از اصول اخلاق،وتشخّص آکادمیک ومنشِ یک انسان آریائی از خطّۀ تراژدی خیز ِکرمان.
                                        ***
در اولین برخورد،بزرگی و تواضع ِ همراه با موهبت ذاتی او احساس می‌شد. تربیت شده‌ای بود در خانه‌ای با فضیلت وبا صمیمیّت یک معلم که می‌آموزاند و می‌آموزد داد وستد فکری با دیگران داشت. در دیدار اول،ریشۀ بسیاری ازتعرّض‌ها وحسادت‌ها و ترس‌ها را نسبت به او دریافتم.او فرد معمولی در میان دیگران نبود…ازسطح معیارهای خُرد وحرف های کم ارزش دوربود.از خصیصه‌های حقیرانۀ سیاسی نفرت داشت.او استاد اخلاق و فلسفه وزیباشناسی دانشگاه تهران بود.همه بر اوچشم دوخته بودند و مراقب او،چون همه آفریننده وحشت بودند.او یک شاخص اجتماعی -انسانی و سیاسی بود.

دکترمظفربقائی کرمانی
اولین ملاقات با اورا مدیون یک روزنامه نگار هستم،احساس کردم گویی سال‌ها است او را می‌شناسم و حرکات و سکنات زیبا و شفّاف او را پیش از آن دیده‌ام.
دکترمظفربقائی کرمانی مُسمّائی ازنامش بود،وانعکاسی کامل‌ از درس زیباشناسی که خود آن را تدریس می‌کرد.مانندیک نوجوان،خالص وکیمیا بود.زندگی‌های حقارت بار،هرگز به حریم او راه نیافت.با خودش و با دیگران راست و پاک بود و با دوستانش هم-عنان.هرگز واهمه‌ای از چیزی و یا کسی نداشت.با راستی ِ یک انسان بزرگ درجستجوی هدف غائی ِ خود بود …آزادی ازخود، و از «خود رهاشدن» رابه دست آورده بود،لذا پرتوان گام برمی‌داشت وگام‌هایی سالم.دربسیاری ازخصوصیات،او را همسان«سموئیل جانسون»،ادیب،فیلسوف،ناقد،مورالیست وفرهنگ شناس انگلیسی می‌دیدم،وعملکردش با این خصوصیات،اورا هدف حملۀ افراد سیاسی کم مایه و کوتاه اندیشۀ این مرز و بوم قرارمی‌داد.صحبت او،آدمی را به ماورای زمان سوق می‌داد و در همان لحظه، فضیلت زیبا را به گوش شنونده می‌نشاند و زیبائی فضیلت را.
درطنزهای هوشیارانه و«افوریسم»‌ها(کلام قصار)زیبا،خصوصیات ذهنی پرتوان خودرامنعکس می‌کرد.مانندحکمای باستان،بی نیاز بود و درست بسان آنان می‌زیست ودرعطوفت نیزدرهمان سطح بود.زندگی ساده و فشردۀ او،آدمی را به یاد شخصّیت‌های تاریخی بزرگ ما-مانند قاضی بُستِ تاریخ بیهقی می‌انداخت که درتقوا وعظمتش «خواجۀ بزرگ بگریست».
دکترمظفربقائی همیشه از پدرش با واژۀ جمع یاد می‌کرد و این دلنشین بود، این حفظ حرمت پدر و خانواده از خصائص خانواده‌های با فرهنگ و حتی معمولی مردم حاشیۀ کویراست و قدرتی است که خانواده‌ها را محفوظ داشته است.
در تذکره‌ها میرزا شهاب کرمانی را با واژۀ دانشمند نام برده‌اند و وکیل دوره‌هائی ازمجلس شورای ملّی.بقائی ازخطه‌ای بودکه پیش ازآن مردانی مانندمیرزارضای کرمانی،ناظم‌الاسلام،میرزاآقاخان بردسیری وشیخ احمدروحی را به این سرزمین ایثار کرده بودواو فشردۀ همۀ آن‌ها بود و لوحِ تاریخی همه شان. پیشینیان را پیشوا گردید و پسینیان را سرمشق و عنوان الکتاب شد.
بقائی قهرمانی را در ذات داشت ولذا درسن 77 سالگی با آنکه همۀ شئون او تعهّد شده بود«ساحل امان»راشایستۀ خود وپیری وفرسودگی را-دربرابرجوانان-مانع ِ تأکید برمسئولیت خود ندید و مانند «ساوانارولا» به خرمن آتش زد …پیری را حرمت بخشید و جوانان را نیرو داد و مسئولیت را بر عرشه نشاند.
از عوام‌النّاس دلگیر بود ولی هیچگاه شکوه‌ای از او شنیده نمی‌شد،جز آنکه وادار شود.آنگاه کوتاه و مؤدّبانه سخنانی گلایه آمیز بر زبان می‌راند:
-«آخ از این عوام الناس!»
و سری تکان می‌داد.
به همان گونه که شیفتۀ زیبائی بود،از زشتی‌های زندگی متنفّر بود و در ردّ آن ،کوتاهی نمی‌کرد، و در میان راه هم متوقف نمی‌شد و معامله گر نبود و کار آکادمیک او هم با همین ویژگی- که خاص خردمندان دوران باستان است- گره خورده بود.
در زندگی سیاسی نخست به سراغ قوام السلطنه رفت و چون در وی مقصود خود را ندید،او را رها کرد.گرچه در اواخر نسبت به او تغییر نظر داده بود.
در مسئلۀ ملی شدن نفت،یکی از کانال‌های اصلی طرح ملی شدن بود و همکار دکترمحمد مصدق. بقائی-امّا- درعمل،اطرافیان ضعیف و بعضی زدوبندچیان «ملی مآب»را نپذیرفت وبه اعتراض رفت، وجدائی او ازدکتر مصدق هنگامی صورت گرفت که مسئلۀ اختیارات فوق العاده،انحلال مجلس و رفراندوم پیش آمد.همین رفراندومی که به استناد آن،خمینی حکومت حقّۀ خود را پایه گذاری کرد و شکی نیست که رأی اکثریت نزدیک به تمام مردم را نیز به دست آورد…
بقائی دستگاه شاه را هم نمی‌پذیرفت و هم او بود که در مورد«حزب رستاخیز» تلگراف دو صفحه‌ای را به عنوان هشدار در نقض قانون اساسی کشور به شاه مخابره کرد، و او یگانه فرد میدان در این باره بود.
دکتر بقائی می‌بایستی در سطح کشور«ناظر»می‌بود نه«بازیگر».تشکیل حزب سیاسی و ورود مستقیم به سیاست اشتباه او بود.او- و معدودی امثال او- می‌بایستی در رأس تشکیلات خاصی بالاتر قرار می‌گرفت وناظر برکل امور کشور و سیر کارها می‌شد.ارگان«نظارت بر قانون اساسی کشور»-ارگانی که ازآغازمشروطه جایش خالی بود ودرهمۀ کشورهای دمکراتیک وحتی نیمه دمکراتیک وجود دارد- جای دکتر بقائی بود.این ارگان ملی می‌بایستی توسط افرادخوشنام جبهۀ ملی و سایر افراد با ارزش پایه گذاری می‌شد و بدون شک بزرگترین خدمت را به جامعۀ ایران در حفظ مبانی و حقوق مردم انجام می‌داد و کارها به تدریج به روال ملّی و درست می‌افتاد،اما پول نفت هوش‌ها را از سر حاکم و محکوم ربوده بود.
                                       ****
دکتر بقائی با مطالعۀ همه گونه کتاب-مخصوصاً از منابع فرانسوی- به زیست خود جلوه می‌داد و با اندیشه‌های بلند و افراد بزرگ همراه می ماند.درمکاتباتش از جزئیات کتاب مهابهارگرفته تا آخرین نکتۀ یک اثر ادبی ایرانی یا غربی بچشم می‌خورد.با اشراق هند و آریائی آشنائی کامل داشت.
روزی ‌گفت:«هزار سال ادبیات ضد واعظ و فقیه داشتیم و باز گول واعظ و فقیه را خوردیم!»،اما- در واقع-چنین نیست،ما مغلوب جامعه‌های برتر از خود،به علت نادانی‌های قابل پیش‌گیری خود- گردیدیم … گول همان کسانی راخوردیم که در مسئلۀ تنباکو چون قرارداد را سودمند ندیدند فتوائی جعلی به نام میرزای شیرازی منتشر کردند و پول وغرامت-هر دو- را از ما گرفتند،واین اولین قهرمان سازی در تاریخ معاصر ما است. فتوائی بر مبنای شایعه در یک بازی سیاسی- مذهبی برای مردم ساده لوح و بی اطلاع ِ آن زمان ما.
بار دوم قهرمان ِ بازی،جبهۀ ملی بود و بارسوم،سید روح الله خمینی. بار اول پس گرفتن اصل و غرامت بود، اما بار دوم دادن امتیازاتی بود به خاطرشرایط بعدازجنگ دوم وموقعیت حسّاس و ژئوپولیتیکی ایران.گامی بود مثبت و به سود ایران و بعد،همۀ منطقه.اما بار سوم پس گرفتن پول‌های نفت از سراسر منطقه و چند کار جزئی دیگر بود!
برخلاف بسیاری ازتحصیل‌کرده‌های ما،دکتربقائی نسبت به بیگانه هرگزاحساس کمبود و حقارت نداشت وبابیگانه؛حساب جاری باز نکرده بود ونمی‌توانست مزدور کسی گردد و این بود که در همۀ ادوار گرفتاری داشت! و این مشکلِ ِ کارِ بقائی در زمینۀ سیاسی بود.
دکتر بقائی بازنشستگی سیاسی را به معنای سکوت حقارت باری که در این سال ها همه جا را فراگرفته،مردود می‌شناخت ومعتقد بود که کار سیاسی نکردن غیر از آدم بودن و شخصیت آدمی داشتن است.آدمی تا لحظۀ مرگ مسئول است زیرا بخشی از جامعه است.دکتر بقائی درپایداری دربرابر زشتی‌ها و تأکید بر مسئولیت،رکورد جدیدی برجای گذاشت و این تأکید را به بهای جان خود نوشت.
سقراط جام شوکران را به حکم قانون سرکشید،اما بقائی، قهرمان یک تراژدی اجتماعی- سیاسی زنده بود که بین دو گزینش یکی را انتخاب کرد،خودرفت ولی ارزش‌ها را تعالی داد.در واپسین لحظات رفتن، این عبارت به گونه‌ای بر نواری ثبت شد:
-«اکنون کارخود را به پایان می‌رسانم تا تاریکی و نادانی را محکوم کنم ونشان دهم که زور و زمان ِ فرساینده، نفی مسئولیت نمی‌کند.اراده‌ای که با شیر مادران وبا فضیلت نیاکان ما به ارث آمده است، اکنون وقت آن رسیده که بر زندگی نامعلوم خود پایانی بگذارم وبا گذشتۀ خود پایدار بمانم. من به مردم کشورم -به عنوان پیوند و حق شناسی- جز این راه را نمی‌توانم پیمود.من هنوز نمایندۀ مردم کرمان و کشورم هستم.»
کرمان و حاشیۀ کویر همواره با فاتحان و ستمگران با زبان تراژدی سخن رانده و با تراژدی با آنان روبرو گردیده است.
                               ****
دکتر بقائی در انگلیس
به انگلیس آمدوپیغام داد.برای دیدارگرانبهایش به آن جارفتم.روز سوم ازمن خواست که «کانتربری» برویم …کمی تعجّب کردم.وارد صحن کلیسا شدیم،گفت:به زیارت قبر «توماس بکت» برویم…چون با ماجرای«توماس بکت» آشنا بودم،برایم معمائی شد.قبر«بکت» را درآن روز شکافته دیدیم.بقائی در آن جا بر حاشیۀ مرمرین مزار«بکت»ایستاد ودرحدود ده دقیقه،مکثی سنگین داشت.معمائی برای ذهن کنجکاو من شد.او برای دیدن کلیسا نیامده بود … این جا گویا کاری داشت و درست با صاحب این قبر! لحظه‌های یک انسان ِ در مراقبت فرو رفته، برایم گرامی آمد.در پشت سر، و کمی در کنارش هم چنان ماندم.به چه می‌اندیشید؟ به مقتولی از قرن یازدهم؟ (1)
  آن روزدرکناردکتربقائی درقطار نشسته بودم ولی مخیّله‌ام به برخوردهای مردان بزرگ تاریخ مشغول بود.اینان که تاریخ به«نه» ی بزرگ شان نیاز دارد.تراژدی سازان تاریخ،انبوه کم عدد و پرنشان آنان … آنان که برای ادای نقشی پا به این جهان می‌گذارند، «نه» هایی که بدون آن‌ها سرنوشت جامعۀ انسانی معلوم نبود.سوارقطارشدیم.دراندیشه،«توماس بکت»را با «نه» ی بزرگش-سر به آسمان کشیده می‌دیدم-در کنار فردی که درست پا جای پای او گذاشته بود
برج کلیسای «کانتربری» در پیچ و خم قطار از چشمم محو شد و برج تاریخ در ذهنم مجسّم گردید که تنها حساب های درشت را نگاه می‌دارد …چند ماهی نگذشت که دیدم، نه، او هم-عنان دستِ اول ِ بکت است و در همان ردیف. با همۀ اصرارها نتوانست تأکید بر مسئولیت «نه» گفتن را رها کند و مانند هم-عنان خود به کشور بازگشت تا توسط عوامل حکومتی ترورشود.روزی که خبر از پا درآوردن او از زندان رسید، مجدّداً صحنه آن روز در ذهنم مجسّم شد … این بار به گونه‌ای دیگر … دکتر بقائی در آن ده دقیقه با« توماس بکت» چه گفت و گوئی داشت؟ به کسی که «نه» خود را از او الهام گرفته بود چه گفت؟ آیا به او گفت:
-«نگران نباش!اگر «نه» ترا بکار بردم،حرمت آن را نگاه خواهم داشت و من،هم-سرشت تو هستم و خدایان از این چاشنی به سرشت من هم افزوده اند».
دکتر بقائی نشان داد که درموردش «طیف حرمت» مطرح نیست بلکه «ذات حرمت» مطرح است، درغیراین صورت، ناآگاهی‌های خود را از تراژدی‌های بزرگ تاریخ نشان داده‌ایم.او بسان خدایان، مجرد زیست
مانند یک قهرمان به مسئولیت احترام گذاشت
مظفر بقائی کتیبه‌ای است تاریخی از اصول اخلاق،وتشخّص آکادمیک ومنشِ یک انسان آریائی از خطّۀ تراژدی خیز ِکرمان.
 
                                         محمد علی نجفی
                                                سوئد
درهمین باره:
 
دکترمظفّربقائی؛قربانی ِ«حمّام فین ِ»حزب توده!:علی میرفطروس
     

دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده!(۱)،علی میرفطروس

جولای 23rd, 2015

بازخوانی یک روایت

چکیدۀ بخش نخست:

*بخاطر عدم تدوین آگاهی های تاریخی یا فقدان تمرکز تجربه های سیاسی، در جامعۀ ما هنوز مرزِبین «قهرمان» و «ضد قهرمان» و«قدّیس» و «ابلیس» بسیار لغزان و سیّال است.

*دکترمظفربقائی از نخستین قربانیان «ترورشخصیّت» در تاریخ معاصر ایران است که بسان خلیل ملکی در«حمّام فینِ حزب توده» رگ زده شد.

*با انشعاب از حزب توده،خلیل ملکی و برخی از یاران او به همراه دکتربقائی «حزب زحمتکشان ملّت ایران» را تشکیل دادند.این حزب از نظر تشکیلاتی و تئوریک،بزرگترین و سازمان یافته ترین حزب سیاسی ایران در مقابله با حزب توده بود و از این رو،کینه و نفرت رهبران حزب توده را برانگیخت.حدود  100 روزنامه ونشریۀ وابسته به حزب توده،و نیز رادیو مسکو و «رادیوپیک ایران»،زرّادخانۀ عظیم حزب توده علیه دکتربقائی و خلیل ملکی بود.

*سعیدی سیرجانی در بارۀ دکترمظفّربقائی: «با آشنایی چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دستِ کم هفته ای یک بار،به من این حق را می دهد که دکتربقائی را از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم»!

*پدر مظفربقائی از مبارزان جنبش مشروطیّت و از بنیانگذاران نخستین مدارس نوین درکرمان بود.

* مادر مظفربقائی از نخستین زنانی بود که قبل از«کشف حجاب»توسط رضاشاه(17دی ماه 1314) اقدام به برداشتن حجاب کرده بود.

*دکتر مظفر بقائی ابعاد مختلفی از زندگی سیاسی،فرهنگی و دانشگاهی را تجربه کرده بود و از این نظر،در میان رهبران سیاسی و روشنفکران زمان خویش،برجسته و ممتازبود.او مدتی در کنار استاد ابراهیم پورداوود،دکترماهیارنوائی،دکترمحمدجوادمشکور و دکتر محمدمعین به تدریس ایرانشناسی و تاریخ و فرهنگ ایران باستان  پرداخته بود.

*صادق هدایت از دوستان نزدیک و ازشیفتگان دکتر مظفربقائی بود که بهنگام سخنرانی های آتشین بقائی،در مجلس حضور می یافت و بهنگام تحصّن بقائی برایش شیرینی و گُل  می بُرد!

*وجود نوعی ناسیونالیسم ستیزنده و مهاجم در هدایت و بقائی بر دوستی و رابطۀ آن دو  تأثیر داشت با این تأکید که ناسیونالیسم مهاجم بقائی بیشتر،سیاسی و متوجۀ انگلیسی ها بود ولی ناسیونالیسم هدایت-اساساً-فرهنگی بود و رنگی ضد اسلامی و ضدعربی داشت.

*بقائی خطاب به دکترمصدّق:«… در طول مبارزاتی که کرده ام،پاداش های بزرگی گرفته ام و در اثر توجهء مردم به افتخارات زیادی نائل شده ام،ولی از نظر شخصی و احساس خصوصی،بزرگ ترین افتخاری که نصیب من شد،این بود که درهنگام استیضاح من از دولت ساعد،مرحوم صادق هدایت،سه دفعه برای شنیدن استیضاحِ من درجلسهء مجلس حاضر شد.معنای این جمله را کسانی درک می کنند که افتخار شناسائی  هدایت را داشتند».

*دکتر بقائی نیز -مانند عموم رهبران برجستۀ  جنبش ملّی شدن صنعت نفت-دارای ضعف ها یا اشتباهاتی بود،امّا آن اشتباهات،امروزه باید«چراغ»ی برای رسیدن ما به آزادی باشدنه «چماق»ی برای حذف و سرکوب دگراندیشان!

*دکترمظفّربقائی:«اگر جوانان این مملکت در مقامی قرار بگیرند که بتوانند حرف های طرفین دعوا را بشنوند،من یقین دارم بهتر از جوانانِ هر مملکت دیگری  قضاوت خواهند کرد».

برای دریافت این نوشتار در  وُرد لطفاً  کلیک کنید.

برای دریافت این نوشتار در   پی دی اف لطفاً  کلیک کنید.

پانزدهمین سالگرد جاودانگی ِ احمد شاملو

جولای 21st, 2015
                         اطلاعیهء کانون نویسندگان ایران
• کانون نویسندگان ایران همراه با دوستداران فرهنگ و ادب و جوانان آزادی خواه، روز جمعه، دوم مرداد مزار احمد شاملو را گلباران می کند …

شاملو
                    انسان دشواری ِ وظیفه است (الف . بامداد)
 
مردم آزاده ی ایران!
در پانزدهمین سالگرد درگذشت شاعر بزرگ معاصر احمد شاملو (الف . بامداد)، یاد او را پرشورتر از همیشه گرامی بداریم.
شاملو شاعر آزادی و نماد مقاومت روشنفکران و اهل قلم آزاداندیش ایران در برابر استبداد، جهل، ستمگری، ابتذال و سانسور بود.
در تاریخ کهنسال کشور ما کم نیستند شاعرانی که نام بلند و پرآوازه شان بر تارک فرهنگ بشری می درخشد و جهانیان مردم ایران و زبان فارسی را به اعتبار نام و آثار آنان می شناسند و می سنجند. شاملو بی تردید یکی از آن نام های بلند و پرآوازه است.
مردم فرهنگ دوست ایران در پانزده سال گذشته نشان داده اند که به رغم تمام ممانعت ها و تنگ نظری هایی که حتی سنگ مزار شاعر را تاب نیاوردند، بیش از پیش آثار او را پاس می دارند و از کلام شاعرانه ی او برای زندگی و زیبایی الهام می گیرند.
الف. بامداد راهگشای شیوه ای نو در شعر فارسی، سراینده ی بخشی از زیباترین و ماندگارترین سروده های زبان فارسی، گردآورنده ی گنجینه ی زبان و فرهنگ مردم کوچه و بازار در کتاب ارزشمند “کوچه” آغازگر سبک و سیاقی نو در روزنامه نگاری ادبی و فرهنگی، و از اعضای برجسته و قدیمی کانون نویسندگان ایران بود.
کانون نویسندگان ایران همراه با دوستداران فرهنگ و ادب و جوانان آزادی خواه، روز جمعه، دوم مرداد ماه سال ۱٣۹۴، ساعت پنج عصر، با حضور در گورستان امامزاده طاهر کرج، مزار احمد شاملو (الف بامداد)، شاعر عشق، عدالت و آزادی را گلباران می کند. 

کانون نویسندگان ایران
۲۹/۴/۱٣۹۴

بیدادِ «تازه‌ به دوران رسیده ‌های فرهنگی»!

جولای 19th, 2015

 «تازه‌ به دوران رسیدگی»یکی از مفاهیم جدید اجتماعی است؛ مفهومی که در جامعهء ما قابل رؤیت و در حال رشد است. تازه‌به‌دوران رسیدگی به نوکیسگی نیز شناخته می‌شود. کارشناسان اجتماعی و تاریخ فرهنگی تازه به دوران رسیدگی را عاملی آسیب‌زننده به جامعه می‌دانند و معتقدند نباید نسبت به آن بی‌توجه بود.

                            مانا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

افشین داورپناه -مردم‌شناس و عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ وهنر- در این باره می گوید: «نوکیسگی» به عنوان نتیجه عینی/ ذهنی نوعی بی‌سامانی در شرایط فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کشور اگر چه به طور عمومی موضوع قابل توجهی در ایران معاصر به شمار می‌رود، اما «نوکیسگی فرهنگی»، «نوکیسگی دانشگاهی» یا «تازه به دوران رسیدگی فرهنگی»، پدیده جدیدتر و قابل توجه‌تری است، به ویژه اینکه «نخبگی» و «نخبه‌پروری» در جامعهء ایران را نشانه رفته و آن را به شدت تضعیف و تهدید می‌کند. نوکیسگی در بین اهل فرهنگ و پژوهش به مراتب تاسف‌بارتر از «نوکیسگی» در بین مردم عامی است.

تعریف شما از «تازه به دوران رسیدگی» چیست؟

افشین داورپناه: «تازه به دوران رسیدگی» زمانی رخ می‎دهد که شخص، به طور ناگهانی و بدون داشتن شایستگی‌ها، آموزش‌ها و طی کردن مراحل لازم، به دلیل فراهم شدن فرصت‌هایی ویژه برای‌شان، به ثروت، مقام یا هر موقعیت مهم دیگری، دست پیدا کند من در اینجا، برای روشن‌تر شدن دایره مفهومی موضوع، بین «نوکیسگی» و «تازه به دوران رسیدگی» کمی تفاوت قائل می‌شوم؛ در واقع، «نوکیسگی» را زیر مجموعه «تازه به دوران رسیدگی» قرار بدهیم؛ در این نگاه، نوکیسگی شرایطی است ناگهانی که فرد را به طور ناشایسته‌ای به ثروت یا منابع می‌رساند، اما «تازه به دوران رسیدگی» می‌تواند در ابعاد فرهنگی نیز رخ بدهد. این که برخی افراد بدون اینکه شایستگی لازم را داشته باشند ـ بر اساس روابط یا تعلق به گروهی خاص ـ یک موقعیت دانشگاهی یا یک مدیریت فرهنگی را تصاحب می‌کند.

چرا این نوکیسگی یا تازه به دوران رسیدگی را آسیب‌زا و خطرناک تصوّر می‌کنید؟

افشین داورپناه: «تازه به دوران رسیدگی فرهنگی» پدیده شومی است که «نخبگی» و «نخبه‌پروری» در جامعه ایران را نشانه رفته و آن را به شدت مخدوش کرده و در معرض تضعیف و تهدید قرار داده‌است! ظهور نوکیسه‌ها در بین اهل فرهنگ و پژوهش به مراتب تاسف‌بارتر از «نوکیسگی» در بین مردم عامی است! وقتی «فرهیخته‌نمایی» و «نخبه نمایی» در جامعه رواج پیدا می‌کند، فرهیختگی و نخبگی در جامعه، به ابتذال کشیده شود؛ در چنین جامعه‌ای نمی‌توان به نیروی نخبگی و تحقّق شایسته سالاری و عدالت امیدوار بود.

منبع:سایت فرارو

درهمین باره:

http://libertyforiran.com/fravahar/?p=887

http://libertyforiran.com/fravahar/?p=959

 

رهبران جبهۀ ملّی در باشگاه شعبان جعفری

جولای 8th, 2015

روزنامۀ باخترامروز،شمارۀ 914،شنبه29شهریور1331

-« از ساعت هفت تا ده بعد از ظهر چهارشنبه، جشن آبرومندی در ورزشگاه شعبان جعفری (خيابان شاهپور، مقابل كوچــۀ كربلائی عباسعلی، جنب سينما جهان) بر پا بود كه بيش از چهل نفر از نمايندگان مجلس شورای ملّی و عدۀ زيادی از رجال و محترمين و روزنامه‌نگاران در اين جلسه حضور داشتند.

كاشانی زاده به نمايندگی از آيت‌الله كاشانی در اين مراسم حضور داشت. سپهبد جهانبانی و صدری ـ رئيس تربيت بدنی ـ و مديران باشگاه‌های ورزشی پايتخت نيز حضور داشتند.ضمن سخنرانی، از دكتر مصدّق و آيت‌الله كاشانی از طرف ورزشكاران و حُضّار، تجليل خاصی بعمل آمد و كودك 7 ساله‌ای سخنرانی كوتاهی ايراد و او نيز با فريادِ «زنده باد مصدّق» به سخنرانی خود خاتمه داد. سپس مراسم ورزشی بی‌سابقه شروع شد و بعد،مهندس حسيبی سخنرانی مُهيـّجی دربارۀ ورزش و تندرستی و تشويق ورزشكاران بعمل آورد و مقارن ساعت 10، اين جشن ورزشی كه در نوع خود جالب توجـّه بود، پايان يافت و نمايندگان جبهــۀ ملّی ـ بخصوص دكتر شايگان،حائری‌زاده، مْشار،دكتر مْعظّمی‌ و مهندس حسيبی ـ از اين پيشرفتِ باشگاه شعبان جعفری، اظهار قدردانی نموده و اميدوار بودند كه بزودی، باشگاه آبرومندی به كمك ورزش دوستان تشكيل كه خدمات ورزشی اين باشگاه توسعه يابد.»

گزارش یک مرگ،محبوسی بنام«محمدکتیرائی» یا«دکترمظفربقائی»!

جولای 1st, 2015

دکتر مظفّربقائی کرمانی درفروردین ماه1366 بازداشت شد و به زندان معروف«اوین» انتقال یافت.این دومین بازداشت اودرجمهوری اسلامی بود.ازاین زمان تا اواخرآبان1366که به خانوادۀ دکتر بقائی اطلاع داده شد می توانند جنازۀ او را در بیمارستان مهر تحویل بگیرند، به هیچیک ازافراد خانواده یا دوستان وی اجازۀ ملاقات با او داده نشده بود.

mb
هنگامی که بستگان دکتر بقائی در بیمارستان مهر به سراغ او رفتند سیاستمدار 77 ساله وازرهبران برجستهء ملّی کردن صنعت نفت،بر اثر تحمّل شکنجه(ضرب وشتم،محروم ماندن ازآب و غذا و دارو، بویژه انسولین) اعضای بدنش از کار افتاده بود و درحال اغماء(حیات نباتی) بسر می بُرد.11 روز وی در همین حالت باقی ماندو بی آنکه چشم باز کند یاسخن بگوید سرانجام درسپیده دم  25 آبان 1366 جان سپُرد.وزن بدن بقائی که پیش ازبازداشت شدن از 100 کیلو تجاوزمی‌کرد،درهنگام انتقال به بیمارستان به 40 کیلو نمی‌رسید وازاو جزپوست و استخوانی باقی نمانده بود.
مأمورین امنیّتی جنازۀ دکتر بقائی را درمحلی که خودشان تعیین کرده بودند به خاک سپردند واز تحویل دادن جسد به خانوادۀ وی یا برگزاری هر نوع مراسمی جلوگیری کردند.
اما بستن و بایگانی کردن پروندهء مرگ دکتر بقائی آسان نبود زیرا گواهی فوت و پروانۀ دفن به نام «مظفر بقائی» صادر شده است در حالی که دکتر بقائی در اوین با نام مجعول «محمد کتیرائی» زندانی شده بودوباهمین نام،دو باراززندان به بیمارستان انتقال یافته بود وپروندۀ پزشکی وی به همین نام تنظیم شده است.
از طرف دیگر در حالی که وزارت اطلاعات و مراجع امنیّتی جمهوری اسلامی در بیانیه‌های رسمی خود اعلام کرده بودند «دکتر بقائی براثراعادۀ سیفلیس ِمُزمن درگذشته است»،پزشکان بیمارستان مرگ را«ناشی از متوقف شدن فعالیت های ارگانیک بدن» ذکرکردند. بدین ترتیب،پروندۀ مرگ بیماری به نام«محمد کتیرائی»که از زندان اوین به بیمارستان مهر منتقل شده بود و با نام مظفر بقائی گواهی فوت او صادر شد،مدتی در بیمارستان بلاتکلیف ماند و دستگاه امنیّتی جمهوری اسلامی راه حلّی برای این مشکل پیش بینی نشده پیدا نکردند.
دراطلاعیه‌ای که 27آبان1366ازطرف مسئولان جمهوری اسلامی انتشاریافت چنین آمده است:«مظفربقائی رئیس حزب منحلۀ زحمتکشان ایران روز دوشنبه براثرعود بیماری سیفلیس در بیمارستان مهر تهران جان سپُرد.وی چندی پیش براثر پیشرفت مرحلۀ سوم بیماری سیفلیس از بازداشتگاه به بیمارستان منتقل شد و سرانجام در این بیمارستان مُرد. بقائی از عناصر مرموز تاریخ معاصر ایران بود که قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایجاد تفرقه و توطئه نقش مؤثری داشته است.وی درشهریور1365سفری مشکوک به آمریکا انجام داد و پس از بازگشت از آمریکا دستگیر شد. گزارش‌هایی در دست است که نشان می‌دهد در آمریکا آقای بقائی برای معرفی گروه سیاسی خود به عنوان آلترناتیو میانه رو تلاش می‌کرده است».
پس از مرگ دکتر بقائی،اطلاعاتی دربارۀ چگونگی آخرین بازداشت و آخرین ماه‌های زندگی وی از داخل زندان اوین به دست آمده است.
دکتر بقائی مردی فربه و درشت اندام بود که وزن بدنش از 100 کیلو گرم تجاوز می‌کرد.اوعادت داشت که روزانه بیش از 50 سیگار دود کند.ضمناً مجبور بود از لحاظ ابتلاء به بیماری قند بطور منظم از «انسولین» استفاده کند.
هنگامی که او را بازداشت کردند و به زندان اوین بردند به وی یادآور شدند که او با نام «محمد کتیرائی» زندانی خواهد بود و اگر بخواهد از مشکلات بعدی برحذر بماند باید این نام را بپذیرد و با مأمورین بازجوئی همکاری کند.آنگاه،مانند سایر زندانیان سیاسی،دکتر بقائی را چندین هفته در زندان مجرّد و تاریک نگه داشتند تا از لحاظ روانی به نقطۀ پایان مقاومت خود برسد. پس از آن،یک روز،بازجوی«وزارت اطلاعات»به سراغ او رفت.طرفین،در پشت میزی روبروی هم نشستند و بازجو، در حالی که زندانی را «محمد کتیرائی» خطاب می‌کرد سئوالاتی را در میان گذاشت. زندانی ساکت ماند. بازجو گفت:
– آیا شما قصد دارید از دادن جواب خودداری کنید؟
زندانی پاسخ داد:
– شما از شخصی به نام محمد کتیرائی سئوال می‌کنید که من او را نمی‌شناسم. من دکتر مظفر بقائی هستم!
بدینسان نخستین بازجوئی متوقّّف شد وبازجو به مقامات مافوق خود گزارش داد که زندانی او از «همکاری» خودداری می‌کند.
درروزهای بعد-برای آنکه دکتربقائی را تحت فشار بگذارندوبه«همکاری» وادار کنند برسختگیری‌ها افزودند. به او از پُشتِ سر دستبند زدند.یکبار در حالی که چشمهایش را بسته بودند او را سوار اتومبیل کردند.مسافتی راندند و به او گفتند که اگر وصیّتی دارد بکند زیرا او را می‌برند که اعدامش کنند. بعد، در نقطه‌ای پیاده شدند.زندانی را رو به دیوار نگهداشتند و از بغل گوش او شلیک کردند.
دکتر بقائی در دوران زندگی سیاسی خود به برخورداری از نیروی مقاومت شگفتی‌آور شهرت داشت و حتی دشمنان سیاسی وی اعتراف داشتند که او شخصی متهوّر و قویدل و تسلیم ناپذیر است.هنگامی که در زندان اوین نتوانستند با این اقدامات او را برای «همکاری»حاضر کنند،انسولین و داروهای دیگر او را قطع کردند.ازنظرپزشکی،این کار،مرگ تدریجی زندانی بودو موجب شد تابقائی توان جسمی خود را از دست بدهد و به حال اغماء بیفتد.ناچار،او را به بیمارستان مهرمنتقل کردند.چندروزبه نام«محمدکتیرائی» در بیمارستان تحت درمان قرار گرفت وهنگامی که سلامت خود را تا حدودی بازیافت،دوباره،او را به زندان بردند.
در زندان،مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با دکتر بقائی دیداری کردند و به او گفتند باید برای انجام یک مصاحبۀ تلویزیونی و اعتراف به جاسوسی برای آمریکا و انگلیس (نظیر مصاحبه با رهبران حزب توده و مصاحبه‌ای که با راجر کوپر انگلیسی صورت گرفت) حاضر شود،درآن صورت وسایل آسایش او فراهم می‌شود و احتمالاً از زندان آزاد خواهد شد.سیاستمدار سالخورده در پاسخ گفت: 

«من برای مصاحبۀ تلویزیونی آماده‌ام،اما مشروط به آن که در جواب گفتن به سئوالات،آزاد باشم!».
این بار،بهای سرسختی دکتربقائی بسیارسنگین بود:سه روز،تمام داروها و همچنین آب و غذای او را قطع کردند و در نتیجه بدنش بکلی از کار افتاد. هنگامی که برای بار دوم او را از زندان به بیمارستان مهر منتقل کردند فقط نفس می‌کشید، نه قادر به خوردن و آشامیدن بود و نه قادر به حرف زدن.
سرانجام دربامداد 25 آبان 1366 دکترمظفربقائی بانام مستعار«محمدکتیرائی»چشم ازجهان فروبست.بازداشت ومرگ دکتربقائی یادآور«قتل های زنجیری»درهمان دوران است درحالیکه هیچیک از«مدافعان حقوق بشر»(چه درداخل وچه درخارج ازکشور)سخنی ازدستگیری،شکنجه ومرگ وی نگفته بودند!
سعیدی سیرجانی در مورد دستگیری و مرگ مظفّر بقائی گفته بود:
-«من در سفر بودم که خبر آخرین گرفتاری دکتر بقائی را شنیدم و بلافاصله به چند نفری که در اتاقم نشسته بودند گفتم «کارش تمام شد!»و با قاطعیّت برای شان استدلال کردم که مردی که من می‌شناسم از این هردم بیلهایی نیست که بشود گریمش کرد و پشت تلویزیون آوردش و به خوردم نخوردمش انداخت. او شاگرد مکتب سقراط است و یقین دارم مثل سقراط مرد ِ مردانه به استقبال اجل خواهد رفت».
                                            همایون داوودی

خطرچوب بدستان«سازمان احیاء»(به رهبریِ محمّدامینی)،شهرام فرهمند

می 20th, 2015

 *سازمان کمونیستی«احیاء»-به رهبری«محمدامینی»-مخوف ترین وخونبارترین سازمان سیاسی درخارج از کشوربوده که باعث مضروب ومجروح کردن نویسندگان معروفی ماننددکتررضابراهنی ونمایندگان سازمان های حقوق بشر بوده است!    

                                               *****   

چماقداری و«اراذل واوباش»پدیده های شومی هستند که نه تنهاتاریخ انقلاب مشروطیّت و سال های ملّی شدن صنعت نفت را خونین کرده،بلکه تاآستانهء انقلاب 57نیز  تداوم داشته است.تأسف بارتر اینکه:این پدیدهء شوم  و سرکوبگر درمیان برخی از سازمان های مخالف شاه درخارج ازکشور(درسال های1350)نیز  رواج داشته ولذا،طنزتاریخ است که افرادوسازمان هائی که گویا برای««احیاء آزادی»و«رهائی خلق»مبارزه می کردند،خودازپیشگامان سرکوب دگراندیشان درخارج ازکشور بوده  و هستند.سندِ زیر  دربارهء سازمان کمونیستی«احیاء»به رهبری فردی بنام «محمدامینی» است که به روایت شاهدان عینی:«مخوف ترین وخونبارترین سازمان سیاسی درخارج ازکشوربوده که باعث مضروب ومجروح کردن نویسندگان معروفی ماننددکتررضابراهنی ونمایندگان سازمان های حقوق بشر بوده است».                   

  نویسنده-بعنوان عضوی ازکنفدراسیون دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور و شاهدو ناظرفعالیّت های سرکوبگرانهء سازمان«احیاء»-امیدواراست که درآینده، طی مقالهء مستندی ضمن اشاره به «سیرچماقداری ازانقلاب مشروطیّت تاانقلاب اسلامی»نشان  دهدکه آقای محمدامینی باوجودبدترین دشنام ها به دکترمصدّق،اگرامروز،شخصیّت مصدّق را زیور سخنان خویش می سازد،نه ناشی از «ملّی گرائی»یا تحوّل فکری وی،بلکه مصداقی از این سخن حافظ است:

خرقه پوشی ِ وی   ازغایت دینداری نیست

جامه ای برسر ِصدعیب ِ نهان پوشیده است

                           شهرام فرهمند

مطالب مرتبط:
 
دکترمحمّدمصدّق،«دموکراسی ناقص» ومحمّدامینی(بخش اول):حسن اعتمادی
 
غائلهء آذربایجان،ارتش سرخ وکمونیست های ما،جواد رحیم لو

 

زبان فارسی و هویّت نوین ایرانی در اندیشه‌های محمدعلی فروغی،علی اصغر حقدار

می 9th, 2015

فروغی

زبان‌ فارسی‌ و بازسازی‌ آن‌ به‌ گونه‌ای‌ که‌ بتواند بازگوکننده‌ی‌ مسائل‌ زمانه‌ی‌ جدید باشد، یکی‌ از دغدغه‌های‌ اصلی‌ محمد علی‌ فروغی‌ بود؛ چرا که‌ فروغی‌ زبان‌ را آیینه‌ی‌ روح‌ هر قوم‌ و بهترین‌ وسیله‌ی‌ اظهار افکار و احساسات‌ می‌دانست‌ و در شرایط‌ جدید که‌ امر ترجمه‌ را برای‌ اخذ معارف‌ و علوم‌ از اروپاییان‌ و دنیای‌ نوین‌ ضرورت‌ داده‌ بود، زبان‌ در رابطه‌ی‌ تنگاتنگ‌ و ارگانیک‌ با هویت‌ قرار می‌گرفت‌. وی‌ به‌ حدی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ اهمیت‌ می‌داد که‌ در کنار تحقیقات‌ زبان‌شناختی‌ و بازپرداختی‌ از متون‌ فارسی‌ قدیم‌، نخستین‌ فرهنگستان‌ زبان‌ را با هدف‌ ترویج‌ زبان‌ فارسی‌ و پالایش‌ آن‌ از واژه‌های بیگانه‌ در سال‌ ۱۳۱۴ خورشیدی‌ راه‌اندازی‌ کرد؛ فروغی‌ در اشاره‌ به‌ اهمیت‌ فرهنگستان‌ می‌نویسد: «به‌ عقیده‌ من‌ فرهنگستان‌ هیئتی‌ است‌ که‌ باید نگهدار زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ باشد که‌ در نتیجه‌ حافظ‌ قومیت‌ ایرانی‌ است‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۰۱) فروغی‌ بر پایه‌ی‌ دریافت‌ خود از موقعیت‌ محوری‌ زبان‌ فارسی‌ در حفظ‌ و نگهداری‌ ملیت‌ ایرانی‌ به‌ مساله‌ی‌ ترجمه‌ اشاره‌ کرده‌ و به‌ ایراد ترجمه‌ی‌ همه‌جانبه‌ و رد دخالت‌ همه‌جانبه‌ی‌ ترجمه‌ می‌پردازد؛ نخست‌ فروغی‌ به‌ این‌ واقعیت‌ معترف‌ است‌ که‌ «شیوه‌ زندگانی‌ ما ایرانیان‌ هم‌ بر اثر ارتباط‌ با خارجیان‌ از مدتی‌ پیش‌ تغییر یافته‌ است‌ و دامنه‌ی‌ این‌ تحول‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ هم‌ کشیده‌ شد و نتیجه‌ آن‌ شد که‌ اسلوب‌ و سیاق‌ نگارش‌ و سخن‌ گفتن‌ ما تا حدی‌ تغییر یافت‌. من‌ تصور می‌کنم‌ که‌ این‌ دگرگونی‌ بیش‌ از این‌ هم‌ دامنه‌ خواهد گرفت‌. دلیل‌ آن‌ هم‌ ازدیاد و نشر ترجمه‌های‌ خارجی‌ و انتشار آن‌ها در مملکت‌ ماست‌.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳، ص‌۸۶) سپس‌ وی‌ به‌ تبادل‌ زبان‌ها پرداخته‌ و می‌نویسد: «صریحاً اعلام‌ می‌دارم‌ که‌ زبان‌ یک‌ مملکت‌ با استعانت‌ از لسان‌ کشور دیگر وسایل‌ فقر زبان‌ خود را فراهم‌ نمی‌سازد. بالعکس‌ به‌ این‌ طریق‌ رو به‌ غنا و گسترش‌ می‌رود.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳، ص ‌۸۷) چراکه‌ «به‌ عقیده‌ من‌ امروز ایرانی‌ به‌ واسطه‌ی‌ این‌ که‌ در گذشته‌ فکرش‌ همواره‌ مشغول‌ به‌ عربی‌ بوده‌ و اکنون‌ به‌ زبان‌های‌ اروپایی‌ گرفتار و در آن‌ مستغرق‌ گردیده‌ است‌، با زبان‌ فارسی‌ بیگانه‌ است‌ و قوه‌ی‌ تصرف‌ و لغت‌‌سازی‌ همواره‌ متوجه‌ به‌ الفاظ‌ عربی‌ است‌ و اگر با عربی‌ هم‌ آشنا نباشد، گرفتار تعبیرات‌ اروپایی‌ است‌ و در هر حال‌ فارسی‌ نمی‌داند. پس‌ اول‌ باید یک‌ مدت‌ ذهن‌ خود را به‌ فارسی‌ صحیح‌ فصیح‌ مأنوس‌ سازد و ورزش‌ دهد تا کم‌‌کم‌ این‌ قوه‌ را دریابد و در آن‌ هنگام‌ به‌ مقصودی‌ که‌ در این‌ فصل‌ دنبال‌ می‌کنیم‌ به‌ خوبی‌ و آسانی‌ خواهد رسید.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۵۶)

این‌ فرهنگستان‌ در همان‌ سال‌ اول‌ فعالیت‌ خود که‌ تحت‌ ریاست‌ فروغی‌ بود، توانست‌ ۱۲۰ واژه‌ را به‌ تصویب‌ رساند؛ در پایان‌ سال‌ ۱۳۱۵ این‌ واژه‌ها‌ به‌ ۳۶۰ عنوان‌ و در سال‌ ۱۳۱۶ واژه‌های‌ مصوب‌ فرهنگستان‌ به‌ ۶۵۰ واژه‌ رسید؛ با گسترش‌ نظام‌ بوروکراسی‌ اداری‌، در سال‌ ۱۳۱۷ فرهنگستان‌ زبان‌ به‌ وزارت‌ فرهنگ‌ واگذار شد و مدیریت‌ آن‌ که‌ بعد از فروغی‌، به‌ وثوق‌الدوله‌ محول‌ شده‌ بود، به‌ وزیر فرهنگ‌ انتقال‌ یافت‌. (فرهنگستان‌ چیست‌؟ ۱۳۵۳، ص‌۱۷۰).

در زمینه‌های‌ فرهنگی‌، فروغی‌ هم‌ به‌ تصحیح‌ متون‌ کلاسیک‌ فارسی‌ مبادرت‌ ورزید و هم‌ در تحقیقات‌ زبان‌ شناختی‌ و فقه‌اللغه‌ وارد شد؛ یکی‌ از اصلی‌ترین‌ متن‌های‌ بر جای‌ مانده‌ از فروغی‌، رساله‌ی‌ «پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌« است‌ که‌ وی‌ آن‌ را به‌ سال‌ ۱۳۱۵ خورشیدی‌ نوشته‌ است‌؛ فروغی‌ در ابتدای‌ رساله‌ از ارتباط‌ منطقی‌ و ارگانیک‌ زبان‌ و فرهنگ‌ در تمدن‌ انسانی‌ سخن‌ می‌آید و اهمیت‌ حفظ‌ و گسترش‌ زبان‌ فارسی‌ را یادآور می‌شود. (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان ‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۱).

فروغی‌ اما در رابطه‌ با ادب‌ کهن‌ فارسی‌، تصحیح‌ متون‌ کلاسیک‌ فارسی‌ را وجه‌ همت‌ قرار داد؛ می‌توان‌ این‌ گونه‌ از فعالیت‌های‌ فروغی‌ را حلقه‌ی‌ رابط‌ ادب‌ دوستی‌، توجه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ از یک‌ سو و ایده‌های‌ ایرانیگری‌ و ملیت‌خواهی‌ فروغی‌ از دیگر سو خواند؛ (ر.ک‌: تلخیص‌ شاهنامه‌ ـ۱۳۱۰ خورشیدی‌) تصحیح‌ دیوان‌ حافظ‌ (۱۳۱۶) و تصحیح‌ گلستان‌ سعدی‌ (۱۳۲۰) که‌ با جدیت‌ و پشتکار تمام‌ به‌ انجام‌ رسیدند، حکایت‌ از روحیه‌ی‌ ادب‌شناسی‌ و ملیت‌‌خواهی‌ فروغی‌ دارند؛ به‌ سخن‌ فروغی‌ «ایرانیان‌ و عموم‌ فارسی‌ زبانان‌ نعمت‌ خدادادی‌ دارند که‌ قدرش‌ را به‌ درستی‌ نمی‌دانند و آن‌ ادبیات‌ فارسی‌ است‌؛ یعنی‌ آثار قلمی‌ که‌ از دانشمندان‌ ایرانی‌ باقی‌ مانده‌ است‌.» (ادبیات‌ ایران‌۱۳۵۳،ص‌۲۲۴)

اما فروغی‌ در پالایش‌ و روزانه‌ کردن‌ زبان‌ فارسی‌، گسترش‌ ارتباطات‌ فرهنگی‌ را مدنظر دارد و از آن‌جا که‌ زبان‌ فارسی‌ در مکان‌ تلاقی‌ فرهنگ‌ها قرار گرفته‌ و برای‌ بیان‌ مفاهیم‌ جدید، آمیخته‌ با واژگان‌ خارجی‌ شده‌ است‌، از نظر فروغی‌ باید با حفظ‌ اصالت‌ زبان‌ فارسی‌ آن‌ را در توضیح‌ مفاهیم‌ و پدیده‌های‌ نوین‌ روزآمد کرد. فروغی‌ می‌نویسد: «شیوه‌ی‌ زندگانی‌ ما ایرانیان‌ هم‌ بر اثر ارتباط‌ با خارجیان‌ از مدتی‌ پیش‌ تغییر یافته‌ است‌ و دامنه‌ی‌ این‌ تحول‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ هم‌ کشیده‌ شد و نتیجه‌ آن‌ شد که‌ اسلوب‌ و سیاق‌ نگارش‌ و سخن‌ گفتن‌ ما تاحدی‌ تغییر یافت‌. من‌ تصور می‌کنم‌ که‌ این‌ دگرگونی‌ بیش‌ از این‌ هم‌ دامنه‌ خواهد گرفت‌. دلیل‌ آن‌ هم‌ ازدیاد و نشر ترجمه‌های‌ خارجی‌ و انتشار آن‌ها در مملکت‌ ماست‌.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳،ص‌۸۶)

بنابراین‌ زبان‌ که‌ آئینه‌ تمام‌نمای‌ فرهنگ‌ یک‌ جامعه‌ است‌، باید بر اساس‌ نیازهای‌ نوین‌ و برآمده‌ از تاریخ‌ زبان‌ فارسی‌، پالایش‌ و شکوفا شود: «…زبان‌ یک‌ مملکت‌ با استعانت‌ از لسان‌ کشور دیگر وسایل‌ فقر زبان‌ خود را فراهم‌ نمی‌سازد. بالعکس‌ به‌ این‌ طریق‌ رو به‌ غنا و گسترش‌ می‌رود.» (نفوذ زبان‌های‌ بیگانه‌ در زبان‌ فارسی‌۱۳۵۳،ص‌۸۷)

پس‌ به‌ سخن‌ فروغی‌، فرهنگ‌ ایرانی‌ در زبان‌ فارسی‌ متجلی‌ شده‌ و نماد هویت‌ ایرانی‌ است‌: «من‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ دلبستگی‌ تمام‌ دارم‌؛ زیرا گذشته‌ از این‌ که‌ زبان‌ خودم‌ است‌ و ادای‌ مراد خویش‌ را به‌ این‌ زبان‌ می‌کنم‌ و از لطائف‌ آثار آن‌ خوشی‌های‌ گوناگون‌ فراوان‌ دیده‌ام‌ نظر دارم‌ به‌ اینکه‌ زبان‌ آیینه‌ فرهنگ‌ (culture) قوم‌ است‌ و فرهنگ‌ مایه‌ی‌ ارجمندی‌ و یکی‌ از عامل‌های‌ نیرومند ملیت‌ است‌. هر قومی‌ که‌ فرهنگی‌ شایسته‌ی‌ اعتنا و توجه‌ داشته‌ باشد زنده‌ و باقی‌ است‌ و اگر نداشته‌ باشد نه‌ سزاوار زندگانی‌ و بقاست‌ و نه‌ می‌تواند باقی‌ بماند.»(پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۱)

حال‌ دیگر ملیت‌ در زبان‌ ظاهر می‌شود و زبان‌ جایگاه‌ فرهنگ‌ است‌ و آن‌ کسی‌ که‌ دلداده‌ی‌ ایرانیت‌ است‌، بایستی‌ زبان‌ فارسی‌ را با کارآمد کردن‌ آن‌ برای‌ مفاهیم‌ جدید پاس‌ دارد، آن‌ چنان‌ که‌ خود فروغی‌ بر این‌ باور بود و به‌ صراحت‌ می‌نوشت‌: «من‌ چون‌ دوستدار ایرانم‌ و به‌ ملیت‌ ایرانی‌ دلبستگی‌ دارم‌ و ملیت‌ ایرانی‌ را مبنی‌ بر فرهنگ‌ ایرانی‌ می‌دانم‌ و نمایش‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌ نمی‌توانم‌ دل‌ را به‌ زبان‌ فارسی‌ بسته‌ نداشته‌ باشم‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۱)

محمدعلی فروغی

فروغی‌ در پاسداری‌ از زبان‌ فارسی‌ نیز به‌ نهادینه‌ کردن‌ آن‌ در سازمانی‌ که‌ به‌ حک‌ و اصلاح‌ آن‌ بپردازد نظر دارد و بر پایه‌ی‌ ضرورت‌ زمانه‌، به‌ ایجاد فرهنگستان‌ زبان‌ فارسی‌ پرداخت‌: «به‌ عقیده‌ی‌ من‌ فرهنگستان‌ هیأتی‌ است‌ که‌ باید نگهدار زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ ایرانی‌ باشد که‌ در نتیجه‌ی‌ حافظ‌ قومیت‌ ایرانی‌ است‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۰۱) با ایجاد نهادی‌ برای‌ رشد و تعالی‌ زبان‌ فارسی‌، بازخوانی‌ سیر تاریخی‌ آن‌ و جداسازی‌ سره‌ از ناسره‌ برای‌ فارسی‌ زبانان‌ از وظایف‌ اهل‌ ادب‌ و اعضای‌ فرهنگستان‌ است‌: «زبان‌ فارسی‌ چنان‌ که‌ از گذشتگان‌ به‌ ما رسیده‌ است‌ عیبی‌ دارد و نقصی‌ و از آن‌رو که‌ ما باید آن‌ را به‌ آیندگان‌ باز بگذاریم‌ خطرهایی‌ در پیش‌ دارد پس‌ وظیفه‌ی‌ ما این‌ است‌ که‌ تا بتوانیم‌ عیب‌ و نقص‌ گذشته‌ را رفع‌ کنیم‌ و خطر آینده‌ را پیش‌بندی‌ نماییم‌.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۰۴) اما عیب‌هایی‌ که‌ زبان‌ فارسی‌ را آفت‌زده‌ کرده‌اند: «عیب‌ زبان‌ فارسی‌ آمیختگی‌ آن‌ به‌ عربی‌ است‌ و نقص‌ آن‌ این‌ که‌ از جهت‌ اصطلاحات‌ فقیر است‌ حتی‌ با این‌که‌ آمیختگی‌ به‌ عربی‌ را عیب‌ ندانیم‌ و آن‌ را نگاه‌ بداریم‌ باز به‌ سبب‌ ترقیاتی‌ که‌ در چهارپنج‌ قرن‌ اخیر در علم‌ و حکمت‌ و صنعت‌ روی‌ داده‌ فاقد بسیاری‌ از اصطلاحات‌ هستیم‌ که‌ به‌ آن‌ سبب‌ زبان‌ ما همه‌ مرادف‌های‌ امروزی‌ ما را به‌درستی‌ نمی‌تواند ادا کند.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص ‌۱۰۴)

با این‌ حال‌ آفاتی‌ تازه‌ نیز زبان‌ فارسی‌ را تهدید می‌کنند: «اگر در گذشته‌ این‌ عیب‌ در زبان‌ ما پیدا شده‌ که‌ آمیخته‌ به‌ عربی‌ گردیده‌ است‌ در آینده‌ این‌ خطر در پیش‌ است‌ که‌ عیبش‌ بیش‌ شود به‌ این‌ که‌ آمیخته‌ به‌ زبان‌های‌ بیگانه‌ دیگر گردد.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳، ص‌۱۰۵) بنابراین‌ راه‌ حل‌ معقول‌ و عملی‌ برای‌ حفظ‌ و حراست‌ از هویت‌ زبان‌ فارسی‌ باید اندیشیده‌ شود: «کلیه‌ی‌ این‌ نکته‌ باید رعایت‌ شود که‌ اصلاح‌هایی‌ که‌ در زبان‌ در نظر داریم‌ باید به‌تدریج‌ واقع‌ شود. هرچند این‌ نکته‌ در هر نوع‌ اصلاحی‌ در آداب‌ و رسوم‌ یک‌ قوم‌ باید مرعی‌ باشد ولیکن‌ در امر زبان‌ شاید از هر امر دیگر واجب‌تر است‌. اصلاحی‌ که‌ به‌ شتاب‌ و ناگهانی‌ بشود زیان‌ می‌رساند و رنج‌ می‌دهد و چون‌ بسا هست‌ که‌ فکر در آن‌ باب‌ پخته‌ نشده‌ طبایع‌ را آزرده‌ می‌کند و عاقبت‌ سر نمی‌گیرد و شاید که‌ به‌ اصلاحات‌ سودمند ضروری‌ هم‌ لطمه‌ می‌زند. زبان‌ یک‌ قوم‌ را اگر ناگهان‌ تغییر دهند فرضاً که‌ شدنی‌ باشد ارتباط‌ او را با گذشته‌ پاره‌ می‌کنند و این‌ خلاف‌ مصلحت‌ است‌. گذشته‌ی‌ ملت‌ مانند تنه‌ و بیخ‌ درخت‌ است‌ که‌ هرچه‌ استوارتر و تنومندتر باشد شاخ‌ و برگش‌ قوی‌تر و شاداب‌تر و بارورتر خواهد بود البته‌ پیرایش‌ درخت‌ هم‌ واجب‌ است‌ اما نه‌ چنانکه‌ به‌ تنه‌ و ریشه‌ صدمه‌ برسد.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۲۸).

ایده‌ها و نهادسازی‌ فروغی‌ برای‌ زبان‌ فارسی‌ و آفت‌زدایی‌ از آن‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ «ما ایرانی‌های‌ امروز نسبت‌ به‌ زبان‌ خود بیگانه‌ شده‌ایم‌ و سررشته‌ ازدست‌ ما در رفته‌ است‌ ملکه‌ی‌ فصاحت‌ و تسلط‌ بر زبان‌ را فاقدیم‌ باید به‌ ما تعلیم‌ شود که‌ زبان‌ چیست‌ و لفظ‌ و اصطلاح‌ چه‌ معنی‌ و چه‌ شرایط‌ دارد و همچنین‌ بسیاری‌ چیزهای‌ دیگر.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۳۹).

فرهنگستان‌ نه‌ نهادی‌ برای‌ دستوری‌ کردن‌ زبان‌ فارسی‌، بلکه‌ برای‌ نظم‌ دهی‌ به‌ امر اساسی‌ کارآمد کردن‌ زبان‌ فارسی‌ بایسته‌ است‌: «به‌ عقیده‌ی‌ من‌ امروز ایرانی‌ به‌ واسطه‌ی‌ این‌که‌ در گذشته‌ فکرش‌ همواره‌ مشغول‌ به‌ عربی‌ بوده‌ و اکنون‌ به‌ زبان‌های‌ اروپایی‌ گرفتار و در آن‌ مستغرق‌ گردیده‌ است‌ با زبان‌ فارسی‌ بیگانه‌ است‌ و قوه‌ی‌ تصرف‌ و لغت‌سازی‌ ندارد اگر با عربی‌ آشنا باشد ذهنش‌ در لغت‌سازی‌ همواره‌ متوجه‌ به‌ الفاظ‌ عربی‌ است‌ و اگر با عربی‌ هم‌ آشنا نباشد گرفتار تعبیرات‌ اروپایی‌ است‌ و در هر حال‌ فارسی‌ نمی‌داند پس‌ اول‌ باید یک‌ مدت‌ ذهن‌ خود را به‌ فارسی‌ صحیح‌ فصیح‌ مأنوس‌ سازد و ورزش‌ دهد تا کم‌کم‌ این‌ قوه‌ را دریابد و در آن‌ هنگام‌ به‌ مقصودی‌ که‌ در این‌ فصل‌ دنبال‌ می‌کنیم‌ به‌خوبی‌ و آسانی‌ خواهد رسید.» (پیام‌ من‌ به‌ فرهنگستان‌۱۳۵۳،ص‌۱۵۶).

در نهایت‌ این‌که‌ «با این‌ همه‌ زبان‌ فارسی‌ و ادبیات‌ ایرانی‌ محتاج‌ به‌ اصلاح‌ و تکمیل‌ است‌. نقص‌ و عیب‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ چیست‌؟ این‌ است‌ که‌ زیاده‌ از ششصد سال‌ است‌ متروک‌ و مهجور شده‌ بلکه‌ بدتر یعنی‌ به‌دست‌ نااهل‌ افتاده‌ و سلیقه‌های‌ کج‌ و معوج‌ در آن‌ به‌کار رفته‌ و عملیات‌ ناهنجار نسبت‌ به‌ آن‌ واقع‌ شده‌ از سیر طبیعی‌ صحیحی‌ که‌ به‌ مقتضای‌ زمان‌ و روزگار می‌بایست‌ بکند بازمانده‌ و حاصل‌ اینکه‌ زبان‌ فارسی‌ برای‌ ادای‌ معانی‌ و مطالبی‌ که‌ امروز محل‌ حاجت‌ است‌ کاملاً وافی‌ نیست‌ و ادبیات‌ جدید ایرانی‌ طبع‌ ارباب‌ ذوق‌ کنونی‌ را قانع‌ و خرسند نمی‌سازد.» (فرهنگستان‌ چیست‌۱۳۵۳،ص‌۱۸۱).

در تبارشناسی‌ زبان‌ فارسی‌ ذکاءالملک‌ فروغی‌ بر این‌ باور است‌ که‌ «ظاهراً این‌ است‌ که‌ این‌ زبان‌ فرزند فرس‌ قدیم‌ است‌ و موسوم‌ به‌ زبان‌ دری‌ بوده‌ است‌. فرس‌ قدیم‌ زبانی‌ است‌ که‌ در دوره‌ی‌ پادشاهان‌ هخامنشی‌ در جنوب‌ ایران‌ معمول‌ بوده‌ و امروز به‌ کلی‌ فراموش‌ شده‌ و آثاری‌ که‌ از آن‌ باقی‌ مانده‌ منحصر به‌ چند کتیبه‌ است‌ که‌ به‌ خط‌ میخی‌ در سنگ‌ یا فلز منقوش‌ است‌.» (فرهنگستان‌ چیست ‌۱۳۵۳، ص‌۱۸۲).

در گذر تاریخ‌ و تحولاتی‌ که‌ ایران‌زمین‌ از سر گذرانده‌، زبان‌ فارسی‌ آسیب‌ دیده‌ و از آن‌ اصل‌ اولیه‌ی‌ خود عدول‌ کرده‌ است‌. فروغی‌ در اشاره‌ به‌ زمینه‌های‌ تاریخی‌ این‌ مساله‌ می‌نویسد: «استیلای‌ عرب‌ در ایران‌ یکی‌ از اسباب‌ و عللی‌ بود که‌ در زبان‌ فارسی‌ تحولی‌ کلی‌ داد و مهم‌ترین‌ آن‌ تحولات‌ همانا اختلاطی‌ است‌ که‌ زبان‌ ما با زبان‌ عرب‌ پیدا کرد و در نتیجه‌ی‌ این‌ که‌ دولت‌ ایرانی‌ از میان‌ رفت‌ و دین‌ ایرانیان‌ از زردشتی‌ به‌ اسلام‌ تبدیل‌ یافت‌ زبان‌ فارسی‌ از حیثیت‌ و اعتبار افتاد.» (فرهنگستان‌ چیست ‌۱۳۵۳،ص‌۱۸۴).

از طرف‌ دیگر تکانه‌ای‌ که‌ رویارویی‌ با فرهنگ‌ مدرنیته‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ وارد آورده‌، بر نواقص‌ آن‌ افزوده‌ و از این‌ جهت‌ هم‌ زبان‌ فارسی‌ نیازمند اصلاح‌ شده‌ است‌: «منقصت‌ مهم‌ زبان‌ فارسی‌ کنونی‌ هم‌ این است‌ که‌ برای‌ ادای‌ معانی‌ و مطالبی‌ که‌ امروز محل‌ حاجت‌ است‌ به‌درستی‌ وافی‌ نیست‌ چونکه‌ در ظرف‌ چهارصد سال‌ اخیر علم‌ و معرفت‌ و صنعت‌ در نزد اروپاییان‌ ترقیات‌ فاحش‌ کرده‌ که‌ ما ایرانی‌ها به‌ واسطه‌ی‌ بدبختی‌هایی‌ که‌ در این‌ مدت‌ داشتیم‌ توجه‌ لازم‌ نسبت‌ به‌ آن‌ ننموده‌ایم‌ و زبان‌ خود را برای‌ بیان‌ آن‌ مطالب‌ و پرورانیدن‌ آن‌ معانی‌ نورزیده‌ و آماده‌ نساخته‌ایم‌ و این‌ تکلیف‌ سنگینی‌ است‌ که‌ برعهده‌ی‌ ایرانی‌های‌ این‌ دوره‌ است‌ و در این‌ باب‌ هم‌ فرهنگستان‌ باید دستیاری‌ به‌سزا بنماید.» (فرهنگستان‌ چیست‌۱۳۵۳،ص‌۱۸۷)

با توجه‌ به‌ نقص‌های‌ زبان‌ فارسی‌ و لزوم‌ بازسازی‌ آن‌ منطبق‌ با نیازهای‌ جدید، ایرانی‌ بی‌نیاز از ادبیات‌ پیشینیان‌ نیست‌ و آگاهی‌ از سنت‌ ادبی‌، پایه‌ی‌ اساسی‌ نوسازی‌ در زبان‌ فارسی‌ است‌: «به‌ چندین‌ جهت‌ ما را به‌ کتاب‌های‌ پیشین‌ نیاز است‌. نخست‌ اینکه‌ آثار پدران‌ ماست‌. دوم‌ اینکه‌ تاریخ‌ علم‌ و حکمت‌ از آن‌ها برمی‌آید. سوم‌ اینکه‌ گذشته‌ از سیر تاریخی‌ علم‌ که‌ شناختش‌ همیشه‌ محل‌ حاجت‌ است‌ بسیاری‌ از آن‌ کتاب‌ها به‌ خودی‌ خود مورد استفاده‌ است‌ و منسوخ‌ نمی‌شود.» (مقدمه‌ی‌ ترجمه‌ی‌ فن‌ سماع‌ طبیعی‌۱۳۵۵، ص‌۱۲۶).

فروغی‌ خود نیز به‌ تجویز فرهنگی‌اش‌ عمل‌ می‌نماید و متونی‌ را از قدما تصحیح‌ یا ترجمه‌ می‌کند: «این‌ جانب‌ که‌ همه‌ عمر گرفتار مشاغل‌ دولتی‌ بودم‌ از آنجا که‌ به‌ علم‌ و معرفت‌ عشق‌ داشتم‌ و نیز اشتیاق‌ به‌ اینکه‌ تا بتوانم‌ کار تحصیل‌ علم‌ را بر دانش‌پژوهان‌ آسان‌ کنم‌ تفنن‌ و تفریح‌ خود را در تألیف‌ و ترجمه‌ کتب‌ یافتم‌ و از جمله‌ هوس‌ها که‌ در دل‌ پروردم‌ این‌ بود که‌ حکمت‌ قدیم‌ و جدید را به‌ دسترس‌ طالبان‌ علم‌ بگذارم‌، و چون‌ در حکمت‌ مشاء کتابی‌ معتبرتر از شفا نیست‌ با بال‌ شکسته‌ اندیشه‌ی‌ بلندپروازی‌ به‌ سرم‌ زد و بر آن‌ شدم‌ که‌ هر اندازه‌ از آن‌ کتاب‌ گرانبها را بتوانم‌ به‌ فارسی‌ درآورم‌.» (مقدمه‌ی‌ ترجمه‌ی‌ فن‌ سماع‌ طبیعی‌۱۳۵۵، ص‌۱۲۷).

* بخشی از «صد سال اندیشه‌های ایرانی» برگرفته از رُخ‌نامه (فیس‌بوک) نویسنده.

بهار غم انگیز!،هوشنگ ابتهاج(سایه)

آوریل 2nd, 2015
 Ù†ØªÛŒØ¬Ù‡ تصویری برای هوشنگ ابتهاج

بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست 
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد
که آیین بهاران رفتش از یاد؟
چرا می نالد ابر برق در چشم؟
چه می گرید چنین زار از سرِ خشم؟
چرا خون می چکد از شاخهء گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟
که در گلزار ما این فتنه کرده است؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قُمری چون غریبان؟
چرا پروانه گان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمی خواند سرودی؟
چرا ساقی نمی گوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفته ست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست؟
چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
بهار آمد؟ گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست؟
که این، لب بسته و آن،رخ نهفته ست؟ 
مگر دارد بهار نورسیده-
دل و جانی چو ما،در خون کشیده
مگر گل،نوعروس شوی مُرده است؟
که روی از سوگ و غم در پرده بُرده است؟
مگر خورشید را پاس زمین است؟
که از خون شهیدان شرمگین است؟
بهارا تلخ منشین! خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو ! چهره بگشای!
بهارا خیز و زان ابرِ سبکرو
بزن آبی بروی سبزهء نو
سر وُ رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دستِ گل افشان
گلی بر دامنِ این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا ،بنگر این دشت مشوّش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا ،بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربُن چون دشنه خونریز
بهارا، بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا،بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا ، دامن افشان کن ز گلبُن
مزار کُشته گان را غرقِ گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشقِ دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم  رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخهء بشکسته،خشک است
چو فردا بنگری پُر بیدمشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
برآید سرخ گل خواهی نخواهی
وگرنه خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین! شاد بخرام
بده کامِ گل و بِستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان برآییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار

 

گفتگوئی به مناسبت نوروز‎

مارس 25th, 2015


ارمغان چهل سالۀ پارس

مارس 9th, 2015

 
روزنامه وروزنامه نگاری درایران معاصردارای فراز و فرودهای فراوانی است که بازتاب تحوّلات سیاسی- اجتماعی جامعۀ ایران می باشد.بعد از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه،حضور و نفوذ حزب توده در ایران نوعی «مطبوعات حزبی» در ایران بوجود آورد که هر چند در مدرنیسم ادبی ایران تاثیر فراوان داشت،اما،این روزنامه ها بخاطر وابستگی به حزب توده و منافع و مصالح دولت شوروی،نمی توانستند دارای خصائل ملّی و میهنی باشند.در این میان روزنامه های چندی در تهران و شهرستان ها منتشر می شدند که بدور از جنجال های سیاسی و حزبی،ناشر ادبیات ،فرهنگ ،تمایلات ملّی و ایراندوستانه بودند،از آن جمله بود«روزنامۀ پارس» که به همّت فضل الله شرقی از سال 1320 تا سال 1360در شیراز منتشر می شد. فضل الله شرقی ضمن مدیریّت روزنامۀ«پارس»،مدیریّت مدرسۀ «ابن سینا»در شیراز را برعهده داشت و از این طریق،خدمات ارزنده ای نمود.خصلت آموزشی و پرورشی«پارس»باعث شده بود تا این روزنامه مورد توجۀ خانواده های بسیار قرار گیرد.

روزنامۀ «پارس»نه تنها پایگاهی برای شاعران و نویسندگان استان پارس(مانند فریدون توللی،حمیدی شیرازی،لطفعلی صورتگر،علیرضا میبُدی،هاشم جاوید، پرویز خائفی،صادق همایونی و ابوالقاسم فقیری) بود،بلکه میعادگاهی برای انعکاس مقالات و اندیشه های شاعران و نویسندگان برجسته(مانند استاد محیط طباطبائی، مسعود فرزاد،احمد آرام،رعدی آذرخشی،جمالزاده،علی اشتری،مهرداد اوستا،باستانی پاریزی،استاد ذبیح الله صفا،پژمان بختیاری،سیمین بهبهانی،فروغ فرّخ زاد،مشفق کاشانی،فریدون مشیری،مظاهر مصفّا،رهی معیّری،استاد سعیدنفیسی،حبیب یغمائی،ابوالقاسم حالت ،خسرو فرشیدور،عماد خراسانی،استاد پرویزخانلری) بشمارمی رفت.کتاب «ارمغان چهل سالۀپارس»آئینۀ تمام نمای تلاش های 40 سالۀ آقای فضل الله شرقی در انتشار این روزنامۀ فرهنگی،اجتماعی و سیاسی است.آقای عزیز شرقی،مولّف کتاب، با دقت و حُسن انتخابِ مقالات و اشعار این دورۀ 40ساله،در واقع،خواننده را به بوستانی ازگل های رنگارنگ می برَدکه یاد آور سخن زیبای سعدی شیراز در دیباچۀ گلستان است:

به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببَر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
این گلستان همیشه خوش باشد

کتاب«ارمغان چهل سالۀ پارس»بامقدمۀ دکترمنصور رستگار فسائی، به کوشش آقای داریوش نویدگوئی و با خط-نگاری های هنرمندانۀ استاد سعید شرقی،به قطع بزرگ(رحلی)،در407صفحه توسط انتشارات نوید شیراز منتشر شده است.

                                                        

مطلب مرتیط:
خوشنویسی ِاستادسعیدشرقی