مرگ در میان دود چراغ و کتاب‌های گشوده و ناگشوده

نوامبر 22nd, 2021

به مناسبت 26 آبان سالروز درگذشت ابراهیم پورداوود

مرگ ابراهیم پورداوود مانند زندگیش در میان کتاب‌هایش بود، چنان در طول زندگی‌اش از قلم، کاغذ و کتاب دمی جدا نشد، زنده‌یاد بهرام فره‌وشى، در مرگ استاد مى‌نویسد: «وى شب‌ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى‌خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «من هم پس از سال‌های درازی در آنجا آرام خواهم گرفت، آن چنانکه از آنجا نا آموخته بیرون آمدم، نا آموخته به آنجا باز خواهم گشت. (ماهنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1347، ص 197 – 194)» این چند جمله سخنان یکی از بنیانگذاران ایرانشناسی در ایران، دکتر ابراهیم پورداوود است، او درست پیش‌بینی کرده بود و پس از 70 سال زندگی، تلاش برای آموختن و آموزاندن و تحقیق و نوشتن در 26 ابان 1347 به مقبره خانوادگی خود در رشت بازگشت.  وى شب‌ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى‌خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود.زنده‌یاد ایرج افشار درباره خُلق و خوی مردی که سال‌ها برای آشنایی بیشتر ایرانیان با گذشته و نیاکانشان دود چراغ خورد، کتاب‌ها خواند و کتاب‌ها نوشت، می‌نویسد: «چون دانش‌آموز سال‌های دبیرستان بودم به سخنرانی‌های او می‌رفتم و سعادتی نصیب شد که با او آشنایی نزدیک پیدا کردم. آشنا شدن با پورداود بسیار ساده بود و همه را آسان به خانه‌اش می‌پذیرفت و مهربانی می‌کرد. چون کلامش آمیخته به طنز و شوخی هم بود، هم‌صحبتی‌اش دلنشین بود. گزارش اوستا برجسته‌ترین کار و یادگار پورداود است. تا کنون تفسیر و ترجمه گات‌ها، خرده اوستا، یسنا و یشت‌ها در 6 مجلد نشر شده است و از گات‌ها 2 گزارش انتشار یافته، یکی در 25 سال پیش و یکی در همین امسال و این تفسیر دوم با آن دگرگونی‌های بسیار دارد و از سر نو فراهم شده است.» این سطور جملات ایرج افشار درباره ابراهیم پورداوود، استاد دانشگاه تهران و یکی از بنیانگذاران ایران‌شناسی است.


اعتراض به حمله نظامیان به دانشگاه

گاهی برخی خاطره‌ها جزئیاتی از مفاخر فرهنگی بازگو می‌کنند که تنها خاطره نیست، بلکه بخشی از مرام و مسلک یک شخصیت فرهنگی است که فراتر از خاطره است، مثل خاطره ای از عصبانیت پورداوود درباره رفتار نظامیان پهلوی با دانشجویان دانشگاه تهران که ایرج پارسی‌نژاد، منتقد ادبی در کتاب «یادها و دیدارها» آنرا چنین روایت کرده است: «استاد دیگرم، ابراهیم پورداوود (1264- 1347) استاد زبان و تاریخ و فرهنگ ایران باستان بود با آنکه در دوره دانشجویی ما استاد در نیمه دوم هفتاد سالگی بود، آرام و شمرده سخن می‌گفت و همچنان از سلامت و سرزندگی بهره‌مند بود. رفتارش با دانشجویان توام با ادب و احترام بود و آنها را دوست می‌داشت. یادم هست در دی ماه 1341 در پی تظاهرات اعتراض‌آمیز دانشجویان، پلیس همراه با سربازان گارد  برای حمله به دانشجویان معترض به صحن دانشگاه و دانشکده‌ها ریختند و گروهی را زدند و بردند. فردای آن روز استاد پورداوود درکلاس درس خود با دلیری و صراحت به این حمله و حرکت اعتراض کرد و با قهر و خشم کلاس درس خود را نیمه تمام گذاشت.»

ابراهیم پورداوود، نخستین ترجمه فارسی از اوستا را منتشر کرد و این کارش بیشتر از سایر فعالیت‌های او مورد توجه قرار گرفت، اما وجه دیگر او که به آن هم کم و بیش اشاره شده است، ذوق شعر و شاعری اوست که پرفسور محمد اسحاق در کتاب «سخنوران نامی» درباره آن نوشته است: « …و دیگر از فضلاى مقیم برلین در آن ایام، دوست قدیمى من آ قاى میرزا ابراهیم پورداود از شعراى مستعد عصر حاضر، با طرزى بدیع و اسلوبى غریب متمایل به فارسى خالص…» خود در مقدمه پوراندخت‌نامه مى‌نویسد: «کلیه اشعارى که در رشت، تهران و بیروت انشا شده بود، پاره کرده، سوزانیدم، به استثناى چند غزلى از آنها که براى یادگارى نگه داشته‌ام و در دیوان مندرج است.»


قطرۀ ناچیزی در برابر فردوسی و خیام

دکتر محمد معین، هم درباره سرود «گوتیا اهو، خوان اشم وهو» در یادنامه پورداود آورده است: «پورداود گاه به صراحت طبع، اوزان غریب انتخاب مى‌کند و نیک از عهده برمى‌آید» پورداود بیشتر به تخصص در ایران باستان و اعتبار علمى او در این زمینه شهرت دارد و دیگر امروز کسى از پورداود به عنوان شاعر یاد نمى‌کند و خود او نیز در مقدمه پوراندخت‌نامه مى‌نویسد: «چنین دیوانى در کشورى که صد ها فردوسى و خیام داشته، قطره ناچیزى است در مقابل دریاى مواج ادبى.» اشعار او از لحاظ قالب و محتوا داراى ویژگى‌هایى است که شایستگى او را به عنوان شاعرى که باید نامش در زمره شاعران فارسى زبان ایران ثبت شود، به اثبات مى‌رسد.» (کتاب «از صبا تا نیما»)

دیگر شاگرد پورداوود که راه استاد در تالیفاتش ادامه داد؛ جلیل دوستخواه؛ او درباره‌ اهمیت گزارش پورداوود می‌نویسد: «یکی از جنبه‌های مفید و آموزنده‌ گزارش اوستای پورداوود، توجه عمیق به جهات مختلف موضوع است. او در کار خود به این اکتفا نکرده که در چارچوب مدارک پیش از اسلام، گزارشی از اوستا به عمل آورد و مختصر جست‌وجویی در این باره بکند و بگذرد؛ بلکه در بسیاری از دیوان‌های شعر و کتاب‌های مختلف فرهنگی و تاریخی پس از اسلام (اعم از عربی و فارسی) نیز رد پای مسأله مورد بحث را پیدا کرده و بدین سان رشته‌های نهایی پیوند اندیشگی فرزانگان و فرهیختگان این سرزمین را در طی سده‌های متمادی، آشکار ساخته است. از همین رو دوره‌ گزارش اوستای پورداوود را می‌توان یک فرهنگنامه‌ ایرانی به شمار آورد که اعتبار پژوهشی آن از بسیاری جهات محفوظ مانده است‌.»

پورداوود اعتقاد داشت که تا شاگرد مطلبی را خوب نفهمد نباید از او انتظار یاد گرفتن داشت. مرتضی گرجی هم در آناهیتا به احترام شاگردانش نسبت به ایشان اشاره می‌کند و این گونه می‌نویسد: «قلب دانشجویان و شاگردانش همواره لبریز محبت اوست به هنگام سخنرانی و خطابه، شنوندگان را مسحور بیان خود می‌سازد. هنگامی که از سرزمین پهناور ایران باستان گفتگو به میان می‌آورد، نشانه‌های غرور و سرافرازی در چهره‌اش نمایان می‌شود، برق دید گانش صد برابر درخشان‌تر می‌شود، گردن خود را کشیده‌تر و سر خود را بالا می‌گیرد، گویی چون سیمرغ مرزهای ایران زمین بزرگ را بر پال و پر خود دارد گفتارش همیشه دلچسب نوشته‌هایش نغز و دل نشین است. او روح و اندیشه و قلم خویش را، در تمام مدت زندگی، برای نمایاندن بزرگی‌های این سرزمین به کار برد.


مرگ در میان قطره‌های باران

اما مرگش مانند زندگیش در میان کتاب‌هایش بود، چنانکه در طول زندگی اش از قلم، کاغذ و کتاب دمی جدا نشد، زنده یاد دکتر بهرام فره‌وشى، در مرگ استاد پورداود مى‌نویسد: «… تا اینکه بامدادى پگاه- روز یکشنبه 26 آبان ماه 1347 خورشیدی- خدمتگزار او به من تلفن کرد که استاد سخت بیمار است، باران تندى مى‌بارید. خود را به شتاب به بالینش رساندم. وى شب‌ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى‌خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود. دست وى را به دست گرفتم، هنوز گرم بود، ولى دیگر زندگى در آن نبود. شب هنگام دو بار برخاسته بود، چراغ افروخته و کتاب خوانده بود و سپس آرام چشم از جهان فرو بسته بود.»

ابراهیم پورداوود، نخستین مترجم اوستا به فارسی، بنیانگذار ابران‌شناسی و استاد دانشگاه تهران در 26 آبان چشم از جهان فرو بست. 

غزلی از نادر گُلشاهی لنگرودی

نوامبر 15th, 2021

 

كجا روم  كه تو باشی و انتظار نباشد

قرار باشد و اين  حال بی قرار نباشد

گذارِ ديده نيفتاد تا كنون به دياری

كه پای حضرت غم را در آن گذار نباشد

كنار ، عرصۀ من نيست  جای عرصه خزر را

كه بحرِ خفته در اين گوشه را كنار  نباشد

فرار از همه دامی ميسّر است و ليكن

امان ز دامِ تو نادر ! ره فرار نباشد

استاد سعید شرقی:به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی!

نوامبر 13th, 2021

در هفته های اخیر جامعۀ هنری و فرهنگی ایران  سوگوار از دست رفتن هنرمندان متعدّدی بوده است،از جمله،در گذشت استاد سعید شرقی ،استاد خط و تزهیب.

سعید شرقی در شیراز و در یک خانوادۀ  اهل فرهنگ و هنر به دنیا آمده بود،پدر و پدر بزرگش مدیر مدرسۀ ابن سینا در شیراز و از بنیانگذاران روزنامۀ پارس  بودند. سعید شرقی پس از پایان تحصیل در شیراز و دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه ملّی برای ادامۀ تحصیل به آمریکا رفت.در کنار این اشتغالات،هنر خط نویسی ،خطِ زندگی اش بود لذا، پس از بازگشت از امریکا در انجمن خوشنویسان زیر نظر استاد حمید دیرین و استاد مهاجر  به تحصیل و فراگیری خط و خوشنویسی  پرداخت و تمام دوران آموزشی این رشته را تا پایان و اخذ درجۀ ممتاز انجمن به پایان رساند .او در حوزۀ خط  شکستۀ نستعلیق از مکتب استاد مجتبی ملک زاده بهره مند شد و سپس به تعلیم و تربیت نوآموزان همّت نمود.حاصل این سال ها،برگزاری نمایشگاه های مختلف و تربیت ده ها هنرجوی با استعداد بود که اینک بسیاری از آنان از سرآمدان هنر خوش نویسی هستند.

سعید شرقی هیچگاه به فکر خروج از ایران و مهاجرت نیفتاد و همواره معتقد بود که« خاک شیراز و بوی بهار نارنج را بهر کجای دنیا ترجیح می دهد».

 

 

دستخط های زیبا، دلنشین و رنگینِ سعید شرقی با تذهیب و ساده و زیبا بود و انتخاب ابیات ناب و پُرمضمون  آنها را به یکی از بارزترین شاخصه آثار وی بدل کرده است. ما نمونه هائی از دلنوشته های استاد سعید شرقی  را در لینک های زیر  منتشر کرده بودیم.

یادش سبز باد!  

https://mirfetros.com/fa/?p=19809  

https://mirfetros.com/fa/?p=18820

https://mirfetros.com/fa/?p=14947

یادِ دوست(به يادِ دکتر داریوش کارگر )،علی ميرفطروس

نوامبر 4th, 2021

                             طرح از سایت کافه لیبرال

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

این دومین باری است که از «یادِ دوست» می نویسم.بارِ نخست در بارۀ دکتر غفّار حسینی بود و این بار-امّا- در بارۀ دکتر داریوش کارگر.

هرگز نتوانسته ام مرگش را باور کنم.«رفتن»ش برای من نوعی«صَیرورَت» است،یعنی،او نمرده است بلکه در هستی، گُل ها و گیاهان  جریان دارد،شاید هم مانند «اردافِ»زردشتی ،او هم در جامه ای از شهد و شراب به «جهانی دیگر» رفته و بزودی باز خواهد گشت. هم از این رو، وقتی دوستانی در سوئد از من خواستند تا برای یادنامۀ او چیزی بنویسم، نتوانستم چرا که نوشتن در بارۀ مرگِ دوست پذیرفتن این است که او دیگر نیست و وجود ندارد.بنابراین حتّی نتوانستم به گیتی (همسر و همراهِ غمگسارش) و فروغ و مزدک تسلیتی بگویم. درست یا نادرست،نگاهِ من به مرگ اینست. شادا حافظِ شیراز که گفته است:  

بر سرِ تربت من بی می وُ مطرب منشین

تا به بویت ز لَحَد  رقص کنان برخیزم

در کتابفروشی کوچکی که حلّاج را منتشر کرده بود(۱۳۵۷)،داریوش مسئولیتی داشت .با هجومِ« داس ها و هراس ها » او نیز متواری و مخفی شد و پس از رنج و شکنج های فراوان- سرانجام- خود را به سوئد رساند…و شگفتا که سه سال قبل از تبعید و آوارگی، او «اینک وطن تبعیدگاه»را منتشر کرده بود.

برخلاف افرادی که صادق هدایت آنان را «آدم های بی حیا،پُر رو،گدامنش و معلومات فروش» می نامید،داریوش کارگر بسیار نجیب و فروتن و محجوب بود و این حُجب و حیا  زمانی بیشتر عیان می شد که می خواست سخنی به انتقاد بگوید بی آنکه به چشم هایت نگاه کند.نوعی آزادگی و بی نیازی  منشِ وی را به «سالکان طریقت» نزدیک می کرد.نثرِ نامه هایش کوتاه،موجز و رسا بود که یادآورِ نثرِ موجزِ آل احمد بود،امّا داریوش  هیچ میانه ای با آل احمد نداشت.

مانند بیشترِ  روشنفکران آن  زمان ، او نیز مدّتی وابسته به یکی از سازمان های چپ بود و در این راه،گاه بسیار افراط می کرد.مضمون بسیاری از نامه ها و گفتگوهای مان ،نقد سرکوب اندیشه و فقدان ایران گرائی در میان چپِ ایران بود

به یاد دارم که در همان سال ها شاعر و نویسندۀ چپگرائی در پاریس استاد ناتل خانلری  را «عامل سرکوب و سانسورِ رژیمِ شاه» نامیده بود و من-بی پروا- بر او شوریده بودم که«یکی از افتخارات رژیم شاه این است که وزیر فرهنگ اش،دکتر ناتل خانلری بود نه آدم مرتجعی مانند آل احمد».

داریوش نگران بود که مبادا «تند رَوَی»هایم موجب دشمنیِ«روشنفکران همیشه طلبکار» و «معمارانِ تباهیِ امروز» گردد…او حق داشت چرا که بزودی – با طرحِ نظراتم در بارۀ انقلاب اسلامی –  به قول شاملو:

-« هر گاو گند چاله دهانی/ آتشفشانِ روشنِ خشمی شد».

در سال 1364=1985 برگزاری جشن نوروز توسط کانون نویسندگان ایران در پاریس باعث انتقادهای تندِ برخی نیروهای چپ شده بود و داریوش نیز(به عنوان عضوی از کانون) می توانست آماج این انتقادات باشد. نامۀ من به او(به تاریخ 15/5/ 1985= ۲۵ اردیبهشت ۱۳۶۴) پاسخی به آن انتقادات بود:

-«روزی که کانون[نویسندگان در تبعید]تصمیم گرفت که جشن نوروز را با «سرود ای ایران» و پرچم سه رنگ آغاز کند بخوبی می دانستیم که این عمل واکنشِ تُندِ برخی  رفقا را به دنبال خواهد داشت (همچنانکه برای «شب بیژن مفید» نیز این انتظار می رفت!)… کانون نویسندگان ایران در راستای وظایف فرهنگی خود باید در تصحیح اشتباهات چپِ ایران بکوشد.

داریوش خوب من! نوشته ای:کسانی از«طاعونی به نام ناسیونالیسم» سخن می گویند و در آئینۀ کردارشان«چقدر ناسیونالیست شدن» و «خطر ناسیونالیست بودن» را «شرمگینانه»به تماشا نشسته اند و آن را «نشانۀ نرسیدن به یک تکامل فکری »می دانند… من از چنین تفکر و اندیشه ای متأسّفم!.براستی!در این عرصۀ گسترده ،ما بر کدام خاک و زمین ایستاده ایم؟ و اساساً با حافظۀ تاریخی مردمِ خود  چه رابطه ای داریم؟…بعد از 7 سال[از انقلاب اسلامی] اگر ما به تفکر و تبیین این «چرا»ها  ننشینیم،هرگونه اقدامی در آینده،بازتولیدِ اشتباهات گذشته خواهد بود. بنابراین،با اعتقاد به اینکه «گذشته،چراغِ راه آینده است» به نقد و بررسی«خویش» بنشینیم تا از«خویشتنِ خویش باروئی بسازیم» ستُرگ و استوار…دربارۀ «طاعونی به نام ناسیونالیسم»-که برخی را آنهمه بیمناک و هراسان ساخته است-باید بگویم که برخلاف آنچه که رفقا تصوّر می کنند، نگاهی به تاریخ ایران  این حقیقت را ثابت می کند که «ناسیونالیسم» [البّته نه به معنای امروزی و افراطی آن] قرن ها قبل از اروپا  در تاریخ ایران وجود داشته است .نگاهی گذرا به تاریخ جنبش های استقلال طلبانه در ایران و نگاهی به حماسه های ملّی و میهنی ما و نیز مطالعۀ آثاری چون شاهنامۀ فردوسی و تبعیدیّات شاعران عصر صفوی نشان می دهند که بسیاری از عوامل و عناصر سازندۀ ناسیونالیسم – قرن ها قبل از اروپا – در تاریخ ایران وجود داشته اند. تصوّرِ سرزمین مشترک(ایران زمین)، زبان مشترک (فارسی)، آئین های مشترک، همبستگی های ملّی ،غرور قومی  و نیز مفهوم «وطن» در تاریخ و ادبیّات ما  سابقه ای دراز دارد که از عوامل و انگیزه های مهمِ بسیاری از جنبش های اجتماعی بوده اند. مردم ما قرن ها با چنین هویّتی زیسته و بر بستر چنین هویّتی،پس از هر تهاجم و تاراجی- ققنوس وار – از خاکسترِ پریشانی ها و ویرانی ها سر بلند کرده است. به یاد بیاوریم شعرِ «ایران» را:

ای سرزمین شرقی من!

ایران!

اسطورۀ تطاول و توفان،

ای زنده در حماسۀ اشعار!

ای پایدار

        پریشان

       در خَیلِ خون وُ خنجر وُ خاکستر

ایران من!

بر صخره های ستُرگِ خراسان

روحِ بلند وُ خستۀ «عطّار» را می بينم-

که هراسان

     در ردائی از عرفان

          و با حنجره ای از خون وُ خنجر

                                      می خوانَد:

 –چنگيز!

چنگيز!

رخصتی!

رخصتی!

از کوچه های عاشقِ نيشابور

آرام و رام

                گذر کن!

اين کوچه های ملّت مغلوبی است

کز لاله های پریش

                            پریشان تر ست

وز هِق هقِ هميشۀ گريه اش

ديوار باستانیِ«نُدبه»

                        می لرزد

اين کوچه های ملّت مغلوبی است

که در تمامت تاریخش

(این رودبارِ خون)

از مهربانی وُ ايثار

سطری حتّی

       (نه سطوری)

بر وَی نرفته است

اِلاّ ستم

يا طرحِ ارغوانیِ ساطوری

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»

                                  تفسیر می کند

چنگیز!

رخصتی!

از رودِ خونِ ملتِ من اینک

در کوچه های عاشقِ نیشابور

آرام وُ  رام

             گذر کن

داریوش مهربانم! در این شرایط حسّاس تاریخی که حاکمیّت جمهوری اسلامی  هستی تاریخی ما را به مسلخِ سیاه ترین باورهای مذهبی می برَد،گرایش به میهن دوستی  و تأکید بر ارزش های ملّی و هویّت تاریخی و فرهنگی  سلاح مطمئن و مناسبی است که می تواند به مبارزات مردم ما غنا و قدرت بیشتر ببخشد».

***

در بیماریِ جانکاه و  طاقت سوزی می سوخت،با اینهمه، در کمک به اعتلای پژوهش و فرهنگ از هیچ کمکی مضایقه نمی کرد، برای نمونه:جهتِ تکمیل تحقیقاتم در ویرایش تازۀ کتاب حلّاج  از او خواسته بودم تا با مراجعه به نسخۀ خطی کتاب «اصّح التواریخ» نوشتۀ محمد بن فضل‌الله موسوی -متعلق به قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی –نکات مربوط به حلّاج را برایم فتوکُپی کند و بفرستد. دشواریِ نَفَس گیرِ تورّقِ یک نسخۀ خطیِ 560 برگی تنها برای آنانی که دستی در تحقیق دارند قابل درک است و به قول شاعر:«به دریا رفته می داند مصیبت های توفان را»…نامۀ داریوش(به تاریخ 22 مه 1999=1خردادماه  1378) نشانۀ حسِّ مسئولیّت و همّت بلندِ او بود:

«با آنکه تا الآن دو بار صفحات«اصّح التواریخ» را زیر دستگاه میکروفیلم گذاشته ام،امّا متاسفانه نتوانسته ام در این کتاب 560 ورقی بخش مورد لزوم[حلّاج] را پیدا کنم،که چه مصیبتی هم هست وقتی کتابی فهرست اَعلام  ندارد…به دل می خواستم بخش مربوط به حلّاجش را برای تو پیدا کنم،ببینم چه نوشته است که نشد، متأسفانه،یعنی پیدا نکردم.امّا تفسیر و توضیحی را که جناب شفیعی کدکنی از قصیدۀ انوری  کرده،به همراه توضیحاتی از[آرتور]«آربری»[ایرانشناس انگلیسی] را برایت کپی کرده ام و به همراه این نامه روی چشم می گذارم و ارسال می کنم. «داستان واره»ای هم در بارۀ حلّاج از داستان نویس خوب میهن مان-قاسم هاشمی نژاد-را برایت کپی کرده ام که فکر می کنم خوشت بیاید.چند وقتِ پیش خواندمش و خیلی به دلم نشست،تا نظر تو چه باشد».

***

در نامۀ  18 ژوئن 89 =28 خرداد 68 در بارۀ شعر و شاعران امروز ایران به او نوشته بودم:

-«رابطۀ هنر و هنرمند با سیاست،مسئلۀ حسّاس و پیچیده ای است که اکثر شاعران و هنرمندان ما توجّهی به آن ندارند.به نظر من 80% شعر امروز ایران و نیز در صدی اینچنین از قصۀ امروز ایران قبل و بعد از انقلاب تا حالا-نه شعر هستند و نه قصّه (در معنای تعریف شدۀ آنها).این بیماری از زمانی آغاز شد که در هجوم «سیاست زدگی» و «انقلابی گری» ،شاعران و قصّه نویسان ما نیز«سیاست زده» شدند و همۀ مسائل اجتماعی و انسانی را ابتدائاً از دریچۀ سیاست نگاه کردند و این پدیده – که با آغاز مبارزۀ مسلّحانه در ایران، قدرت بیشتری یافت،عواقب خُسران باری برای فرهنگ معاصر ما  بدنبال داشت…با چنین چشم اندازی است که وقتی به هنر و ادبیّات قبل از انقلاب نگاه می کنیم بیشتر، مُشتی شعار(در شعر)و شخصیّت های کلیشه ای(در قصّه) می بینیم.نوعی «فرهنگ انتظار» -در مفهوم مذهبیِ کلمه- که در چشم انداز خود،یا به «جامعۀ بی طبقۀ توحیدی» راه می بُرد و یا به«جامعۀ بی طبقۀ استالینی»..[ بعدها در نامه ای به دوست دیگری کتاب معروف«کلیدر» را نیز داستانی ضد تاریخی(ضدِّ تجدّد) و «صدای انقراض ایلات» نامیده بودم]. 

***

علاوه بر انتشار 9 مجموعۀ قصّه ،هنرِ خط نگاری، کتاب آرائی و انتشار 11 شماره فصلنامۀ افسانه نیز نشانۀ بضاعت فرهنگی و هنری داریوش بود. طرح روی جلد بیشترِ کتاب هایم نیز ساخته و پرداختۀ او است. وقتی با گیتی به پاریس آمد خط-نگاری بزرگ و زیبایش در بارۀ حلّاج روشنی بخشِ خانه مان شد؛ اثری که ترکیب رنگ های آئینیِ آن  یادآورِ یکی از تابلوهای ایرانِ درّودی بود:خون سیاوش! 

داریوش کارگر- بعدها – از قصّه نویسی دل بُرید و مانند شاهرخ مسکوب به جستجوی «جهان ایرانی» شتافت؛ «تولّدی دیگر».ققنوسی از خاکسترش برخاسته و در«جهان ایرانی» آغاز به پرواز کرده بود. مقالات وی در فصلنامه های معتبری مانند ایران نامه،ایرانشناسی،نامۀ بهارستان،دانشنامۀ ایرانیکا و رسالۀ دکترای وی با نامِ«اَردای ویراف نامه» در دانشگاه«اوپسالا» (سوئد) نشانۀ تولّد پژوهشگری فروتن و فرهیخته بود…دریغا که «فرصت  کوتاه بود و سفر  جانکاه».

داریوش که سال‌ها با دردِ خود  می‌ساخت و با دردِ وطن  می ‌سوخت، سرانجام بر اثر بیماری سرطان در بامداد 12 آبان 1391 = 2نوامبر ۲۰۱2 چشم از جهان  فرو بست.او در همدان چشم به جهان گشوده بود؛شهری که در آن عین القضات همدانی مورد خشم شریعتمداران قرار گرفت و از وطن خویش  طرد و تبعید شده بود.بنابراین، در «وجودِ نا موجود»ش(به تعبیر شاهرخ مسکوب) اینک شعرِ شفیعی کدکنی می تواند پُرسش و پاسخی بینِ من و او باشد:

– از همدان تا صلیب راهِ تو  چون بود ؟

-مَرکبِ معراجِ مرد جوششِ خون بود

– نامۀ شکوی که زی دیار نوشتی

بر قلم آیا چه می گذشت که هر سطر-

صاعقۀ سبزِ آسمانِ جنون بود ؟

– من نه به خود رفتم  آن طریق که عشقم

از همدان تا صلیب  راهنمون بود.

https://mirfetros.com

[email protected]

 

غزلی از محمد علی بهمنی

نوامبر 4th, 2021

زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال

مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام من است در همه حال

قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال

تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت ‚ یا کال ؟

بیا عبور کن از این پلِ تماشایی
ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال

تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتّی به بال های خیال

کتاب «تواریخ» ، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی منتشر شد

نوامبر 3rd, 2021
کتاب«تواریخ»، اثر آگاثیاس، نویسنده و سراینده نامدار رومی سدۀ ششم میلادی با ترجمۀ خوب دکتر محمود فاضلی بیرجندی   اخیراً منتشر شده است.
تواریخ کتابی است در تاریخ تحولات روم و ایرانِ همروزگار نویسنده . ولی ارزنده ترین بخش تواریخ، گزارش های روزگار ساسانیان است: از بر تخت نشستن اردشیر یکم تا به شاهنشاهی خسرو انوشه روان که همروزگار زندگانی آگاثیاس بوده است.  
آگاثیاس می نویسد که از سرگیوس، که با فرستادگان سیاسی رومی به پارس رفته، خواسته تا از کارگزاران دولت پارس گواهان و دبیره ها و بایگانی ها را درخواهد. خواهش سرگیوس در دستگاه شاهنشاهی پارس برآورده شده و بدو پروانه داده اند تا به بایگانی شاهنشاهان ساسانی برود. سرگیوس، آن مرد بافرهنگ و رای، سندهای زیادی را به رومی برگردانده و با خود به کنستانتینوپول برده است. 
نمونۀ گفتارهای معتبر آگاثیاس در بارۀ ساسانیان، گزارش بلندی است از دلبستگی خسرو، شاهنشاه پارس، به فلسفه و دوستی او با فیلسوفان. می نویسد که خسرو با نوشته ها و آرای افلاطون و ارسطو از راه گردانیده های پهلوی آثار آنان خوب آشنا بوده است.بنابراین،این گزارش اعتقاد برخی پژوهشگران مبنی بر« فقدان هرگونه فکر و فلسفه در ایران پیش از اسلام »را مورد انکار  قرار می دهد.    
آگاثیاس گزارش هایی از برخی آداب و رسوم زرتشتیان داده که گواهی است از آن چه رومیان روزگار ساسانیان از زرتشتیان و آیین آنان می دانسته اند.
گزارش آگاثیاس از جنگ خسرو، شاهنشاه پارس با ژوستینین، امپراتور روم شرقی  از ناب ترین گزارش های کتاب است. در آن جنگ سپهسالار ایرانیان “مهرمهرویه” بود. آگاثیاس از سردار پارسی با تعابیری پهلوانی یاد کرده که نشان ارج آن فرمانده دلاور ایرانی در چشم اوست. 
دریغ بر ما که مردی بدان بزرگی را نشناسیم و گزارشی از زندگانی او در دست نداشته باشیم.  
نولدکه، گزارش های آگاثیاس از بایگانی شاهنشاهی پارس را، استوار ترین و محکم ترین آگاهی ها از دوران ساسانی می داند. بنابراین،ترجمه و انتشار این کتاب اساسی را  باید به دکتر فاضلی بیرجندی  تبریک گفت. 
این کتاب در 230 صفحه از سوی نشر لاهیتا به بهای 64000  تومان  منشرشده است.
نشانی اینستاگرام ناشر:tehranketab_com

همه عالم تن است و ایران دل،علیرضا عسگری

نوامبر 3rd, 2021

پایداری و مانایی «ایران» در تاریخ جهان

سترگی و عظمت تمدن و تاریخ «ایران» دیگر مجالی برای خامی قلم اینجانب نمی گذارد، اما بعنوان یک تاریخ خوان – که مورخان قلب لشگر دفاع فرهنگی از میهن اند- لازم دیدم نکاتی چند را به تقریر آورم. نخست این که کسب تخصص در هر رشته نیازمند سالها مطالعه روشمند و دقیق است، زمانی به فردی لقب متخصص می دهیم که به قولی به درجه اجتهاد در آن علم رسیده باشد و بتواند سره را از ناسره تشخیص دهد. با این حال در جامعه علمی کنونی ما برخی دوستان و بزرگواران خارج از حیطه تخصصی خود به اظهار نظر می پردازند که سبب ایجاد مشکلاتی جدی در فهم علمی ما می شود. البته جامعه علمی باید تبادل آرا و افکار روان داشته باشد و علوم انسانی و فرهنگی ما در هم تنیده باشد تا این که مانند اکنون مجمع الجزایری دور افتاده از یکدیگر باشیم. اما مساله خروج از حیطه تخصص و قدم گذاشتن در وادی ناشناخته علمِ دیگر نه تنها کمکی به ارتقای سطح فرهنگی و علمی ما نمی کند بلکه سبب دشوارفهمی های جدی می شود.
یکی از معضلات امروز ما مواجهه نادرست جامعه شناسان با تاریخ است؛ این بزرگواران که در رشته تخصصی خود سالها مطالعه کرده اند و قلم زده اند اکنون وارد سرزمین شهریاری تاریخ شده اند – اگر نخواهم مانند مارکس بگویم ما تنها یک علم می شناسیم و آن علم تاریخ است، اما مادری علم تاریخ در میان علوم اجتماعی و فرهنگی حقیقتی کتمان ناپذیر است – و گاه اظهارنظرهایی می کنند که برای یک دانش آموخته معمولی تاریخ نیز جای تعجب دارد. علم تاریخ عرصه تفنن نیست – چنانکه هر تشنه لبی نمی تواند کامل از چشمه جامعه شناسی سیراب شود – زمانی که درباره تاریخ صحبت می کنیم، کارمان دشوار است؛ زنگار قرون، گم شدگی، تاریکی اعصار، نابودی، زوال و نسیان بر آینه مان نشسته و مورخ سالها باید با ناز و تنعم آینه را یاری دهد تا بلکه چشمه ای از نور از آن بتابد. برخلاف علم جامعه شناسی یا علم سیاست که ما بیشتر با تئوری ها و کلان نظریه و کلان روایت سرکار داریم، آوردگاه تاریخ، فکت است و جزئیات و آشفتگی اسناد. تاریخ فرمول بندی ندارد، نمی توان یک کلان نظریه برگرفت و با آن تاریخ را تفسیر و حجت را تمام کرد.
اجتهاد در علم تاریخ اراده پولادین می طلبد چراکه مانند نابینایان قدم در وادی سرگشتگی گذشته می گذارید و باید به تدریج به محیط خو کرده راه بادیه را از سراب تشخیص دهید. حال اما می بینیم که به راحتی دوستان جامعه شناس ما درباره کوچکی فردوسی و شاهنامه نظر می دهند، برای تاریخ ایران باستان منطق تعریف می کنند و آن هم منطق صفر! صحبت از گسست می کنند و نظراتی می دهند که شنونده را حیرت می آید. یکی از این بزرگوران گفته بود که « ابن خلدون در مغرب اسلامی زیست می‌کرد اما ایران در کجای این تاریخ و دوره بود؟ از سال ۶۱۵ به این طرف ایران به معنای یک تمدن و بخشی از جهان اسلام تقریبا از بین می‌رود» این جمله را حتی یک دانشجوی کارشناسی تاریخ نمی تواند بپذیرد. حمله مغول به معنای از میان رفتن ایران! آن هم بعنوان یک تمدن! نبود. حتی فتح سراسری ایران پس از ساسانیان، ورود ترک ها و سلجوقیان نیز تمدن را نتوانست از بین ببرد. زمانی که شما دارید از تمدن آن هم کهن ترین و پربارترین تمدن تاریخ جهان صحبت می کنید چگونه به راحتی حکم می دهید که با یک حمله نظامی صحرانوردان از بین رفته است؟ اگر منظور این است که دستگاه دولتی به دست بیگانگان می افتد باید گفت این اتفاق پیش از حمله مغول نیز رخ داد اما تقلیل یک تمدن به یک حاکم از درایت تاریخی به دور است. در سراسر تاریخ ایران از همان زمان باستان نیز، حتی زمانی که شهریار و حاکم انیرانی بود، اما فرهنگ و مدنیت این فلات کهن همچنان ایرانی ماند و آن بیگانه را نیز ایرانی کرد. یک رئیس قبیله ترک یا مغول که نمی توانست به اداره جامعه بپردازد. مهم ترین بخش کشوری، قلب تپنده امپراتوری یعنی دیوانسالاری دست ایرانیان ماند و این بزرگ دبیران در سده های پر آشوب تاریخ ایران سینه به سینه و دست به دست میراث تمدنی ایران را منتقل کردند. تیغ انیرانی بی قلم ایرانی در غلاف نبود که گفته اند اگر این دستار بیفتد آن تاج نیز نماند. این تمدن مانا و بزرگ ایرانی بود که اگر سرگشته ای از آسیای مرکزی هوس می کرد بدان یورش برد، آخر الامر او را در خود ذوب می کرد. مغولان آمدند و ماندند اما ایران «مغولی» نشد – چنانکه دوست جامعه شناسی به مغولستان ارادت دارد!- بلکه مغولان کم کم رخت بربری کناری نهادند و جامه شهری بر تن کردند. از یاسا هیچ نماند اما گاهان و شاهنامه برجایند. اشتباه است بپنداریم تمدن یا ایران یعنی سپاه بربری مغولی! جیره و مواجب آن سپاه را قلم یک تاجیک معین می کرد. ایران زمین چهارراه تمدنی جهان بود و هست، سده ها تلاطم و فراز و نشیب را پشت سر گذاشت اما آنان که قدم در این وادی می گذاشتند توشه ای می بردند نه آنکه خوشه ای بکارند. خار مغیلان ترکستان در خاک ایران نمی روید.
مانایی ایران به عنوان یک تمدن، یک فرهنگ و یک ملت فرهنگی پیوسته در گذر قرن ها مایه تعجب هر شرق شناسی است. حتی اسکندر مقدونی نتوانست ایرانیان را از سروری بر جهان براندازد. طولی نکشید که بزرگ دولت ایرانی اشکانی بساط یونانی را از خاک ایران جمع کرد و چهارصد سال مقابل ابرقدرت غرب، امپراتوری روم، ایستاد و میراث ایران را به دست اردشیر بابکان داد، موسس دولتی که یکی از دو چشم زمین بود. در دوره اسلامی نیز ایرانیان با پذیرش دین مبین اسلام مقابل سلطه اموی و عباسی ایستادند و شاهد مثال این امر تکیه موثق دودمان های پس از اسلام به ریشه داشتن در دوره باستانی ایران است. حتی محمود غزنوی ترک نیز نتوانست از تاثیر ایرانیت برکنار بماند و دربارش بدون عنصری و بیرونی لطفی نداشت چنانکه فخر دولت غزنوی به بونصر مشکان و بیهقی کبیر بود نه فلان امیر لشکر! آن عظمت دولت طغرل و الب ارسلان و ملکشاه بی دیوان ایرانیان سرابی بیش نبود. عظمت دولت سلجوقی به خواجه اش بود و نه تاجدارش. پندنامه سبکتکین کجا، سیر الملوک خواجه کجا! چنانکه همان پندنامه را نیز یک ایرانی به نگارش درآورده است! تاثیر این تمدن ایرانی را خصوصا زبان فارسی برجسته می کند؛ زبانی که تا مدتها زبان فرهنگی و برتر خصم ایران، عثمانی بود و تا پیش از استعمار انگلستان در هند شعرایش آقایی می کردند. اینکه دشمن آشتی ناپذیر ایرانیان شیعه، سلیم اول، به فارسی اشعاری سروده خود چه چیز را جز برتری فرهنگ و زبان فارسی (ایرانی) در غرب آسیا نشان می دهد؟ آری ایران در چالدران شکست خورد و تا پایان دولت صفوی، در جدال با ازبک و عثمانی و غربی به سر برد و آخر سر شمشیر افاغنه تختگاهش را به زیر کشید اما تمدنش را نه!
به باور من این نه دولت عثمانی که مواجه شرق با غرب مدرن بود که مسیر برتری فرهنگ ایرانی در تاریخ جهانی را تغییر داد. اما ایران پس از صفوی که تا آمدن آقامحمدخان قاجار که به ایران ثبات و نظم بخشید، درگیر بدترین کابوس های خود بود نیز هیچ وقت «تمدنش» را از دست نداد، دچار زوال شد اما از میان نرفت. دوم اما راز این مانایی تمدن و ملت ایران در تاریخ جهان چیست؟ پاسخ به این پرسش البته مفصل است اما در این مجمل همین اشاره بس که همیشه در فرهنگ و تمدن ایرانی نیروهای بالنده ای وجود دارد که حتی در دوران زوال نیز خاموش نمی مانند. بگذارید مثالی بزنم؛ امپراتوری هیتلری نیروهای بالنده ای داشت که آن را سوق داد به برساختن اقتصاد جنگی، معماری و بناهای معظم و نظم و نسق بخشیدن به آشفتگی ها اما در جنگ ویرانگر مقهور نیروهای بالنده امپراتوری های شوروی و کاپیتالیستی شد. اما نیروهای تاریخی که ملت ایران را از کوران حوادث به جلو هدایت کرده است از جنسی متفاوتند؛ این نیروها بر همبستگی فرهنگی و نه نژادی تاکید دارند و ایرانیت را یک کل فرهنگی می دانند که می تواند در مقابل سختی ها منعطف باشد. نیروهای بالنده ما نه اقتصادی بودند (امپراتوری دریایی آتن) نه نظامی (روم) نه ائتلافی (صحراگردان) بلکه فرهنگی و مدنی بودند برای همین است که با وجود فروپاشی اقتصاد، از هم گسیختن ارتش و اختلافات داخلی، همچنان ایران و ملت ایران برجای می ماند و دوباره بر می خاست چراکه ایران یک فرهنگ و مدنیت خاص در تاریخ جهان بود که با قدرت ذوب کنندگی و انعطاف و سرسختی تاریخیش تاکنون دوام آورده است. زبان فارسی بالنده ترین عنصر این نیروهای بالنده تمدنی ماست که میراث فکری مشترکی برایمان از گذشته های دور پدید آورده است. شاهنامه کبیر فردوسی، جدای از این که سند قطعی هویتی ایران است اما بنظرم به خاطر صلابت پارسی گویی فردوسی و جاودانه کردن زبان فارسی چونان نیرویی از نیروهای هویتی و ملی ما اهمیتی ویژه دارد. پس اینکه کسی بیایید و دده قورقود را برابر شاهنامه کند حتی برتر داند در بهترین حالت نشان از جهل است. تخصص نگارنده تاریخ جهان (اروپا) است و در حوزه تاریخ ایران ادعایی ندارد اما دوره سربازی تاریخ – کارشناسی تاریخ دانشگاه مادر کشور- آن قدر به اینجانب فهم و درک از مهم ترین برگ تاریخ تمدنی جهان داده است که برابر تحریف ها سخن گویم و یادآور شوم که دفاع از میهن چه در قامت سرباز چه قلم در دست مهم ترین درسی است که تاریخ به من آموخته است.
مانایی و پویایی ایران زمین نیازی به تایید ندارد اما در فضای تفنن آمیز علمی امروز ما جای تکرار و توضیح دارد. بقول ملک الشعرای بهار: «هست ایران مادر و تاریخ ایرانت پدر / جنبشی کن گرت ارثی زان پدر وین مادر است» بزرگ ترین متفکران غربی بهترین تاریخ خواندگان نیز بودند افرادی چون ماکس وبر یا نوربرت الیاس یا صدر فضلایشان، کارل مارکس. اما در ایران عزیز، دوستان با کم ترین اطلاع از بدیهیات تاریخ ایران درباره تاریخ ما فرمول بندی می کنند. باری حتی این ناآگاهی ها نیز به پیکر تمدن مانای ایران لطمه ای نخواهد زد؛ نیروهای بالنده فرهنگ و تمدن ایران به مسیر خود ادامه خواهند داد و تنها در دادگاه ابدی تاریخ است که از من عالم خواهند پرسید به کدامین حق حرف ناصواب زدی؟

منبع: تلگرام مورّخان

آرش کمانگير، به گزارش مازيار قويدل

نوامبر 3rd, 2021

 

اسطوره ها و داستان های پهلوانی، برخاسته از تاريخ وُ فرهنگ مردمان جهانند. استوره هايی که در چهارچوب داستان های شيرين و دلپسند يا رويدادهای تراژيک و اندوهبار، ملّت ها را – به ويژه در هنگامه ی  گرفتاری ها- به فردايی روشن  اميدوار می سازند.

 اسطوره ی آرشِ کمانگير، یکی از چنين اسطوره هايی است که نويسندگان و سرايندگانی چند، به بازپردازی آن پرداخته و هريک  رنگ وُ بويی  ويژه بدان بخشيده اند.

   داستان آرشِ کمانگير به گزارش دکتر مازيار قويدل، ‌تازه ترين نمونۀ چنين کوششی است.این «شعر واره» با کلامی روان است و رنگ های دلپسند و عکس های متنوّع  و نقاشی های زيبا از مهران يوسفی نشانۀ تلاش و زحمات نویسنده می باشد. داستان آرشِ کمانگير در چاپی تمییز و با کاغذی خوب  منتشر شده است.

 از مازيار قويدل تا کنون چندین کتاب در زمينه های تاريخی ، فرهنگی و آموزشی برای کودکان و نوجوانان  به چاپ رسیده است.

نشانی های ارتباط با نویسنده :

فيس بوک  https://www.facebook.com/mgasgari/

ايمیل: [email protected]

تلگرام: https://t.me/mazyarghavidel

اينستاگرام:   MazyarGhavidel

سیروس آموزگار، روزنامه‌‌نگار پیشکسوت درگذشت

نوامبر 2nd, 2021

 

سیروس آموزگار، روزنامه‌نگار پیشکسوت درگذشت

سیروس آموزگار، نویسنده  و روزنامه‌‌نگار پیشکسوت، و  وزیر اطلاعات و جهانگردیِ دولت شاپور بختیار در پاریس  درگذشت.

سیروس آموزگار در شهرستان خوی آذربایجان  رشد و پرورش یافت و تحصیلات عالیه را در  دانشگاه تهران ادامه داد.

در آغاز انقلاب اسلامی او به جبهۀ دکتر شاپور بختیار پیوست و پس از انقلاب  دستگیر و مدّتی بازداشت شد و سپس به پاریس مهاجرت کرد و در این شهر به همکاری خود با دکتر شاپور بختیار ادامه داد.

سیروس آموزگار در ایران سردبیر نشریۀ تلاش بود و با بسیاری از مطبوعات معروف آن زمان  همکاری داشت که حاصل آن  صدها مقاله و نمایشنامه بود.

یادش گرامی باد!

ایران درّودی:عارفی درمکاشفۀ رنگ ها،علی میرفطروس

اکتبر 29th, 2021

به یادِ ایران درّودی نقّاش بزرگ میهن مان  که بامداد امروز(جمعه، هفتم آبان‌ماه )چشم از جهان فروبست

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

اشاره:

قرار بود که امروز یادداشتی در بارۀ دوست فرزانه ام دکتر داریوش کارگر منتشر کنم امّا در گذشتِ دریغ انگیز ایران درّودی،آن یادداشت را به هفتۀ آینده  بُرد.این امر  – یک بارِ دیگر- نشان می دهد که «تاریخِ ما،تاریخ بیقراری ما بود».    ع.م

 

13شهریور1395=3سپتامبر2016

پس ازمدّت ها،دیشب-باردیگر- فیلم مستند«ایران درّودی؛نقاش لحظه های اثیری»را دیدم.این چهارمین فیلم مستند بهمن مقصودلو در بارۀ شخصیّت های هنری و فرهنگی ایران است.فیلم های قبلی او:«اردشیر محصص و صورتک‌هایش»(1972)،«احمدشاملو:شاعر بزرگ آزادی» (1998)،«احمدمحمود،نویسنده انسان‌گرا» (2004 )با استقبال خوبی روبرو شده بود،فیلم«ایران درّودی…»-امّا-چه از نظر محتوا و سیر منطقی رویدادها و چه از نظر کیفیّت فیلمبرداری،رنگ و نورپردازی  دارای غنای بیشتری است.این فیلم مستند حاصل چندسال کار بهمن مقصولو است که درروزهای پایانی آن،من نیزشاهدتلاش های وی درپاریس برای به انجام رساندن آن بودم،و این فرصتی بودتا با«ایران»ملاقات وگفتگوهائی داشته باشم:عاشقی جان شیفته که باوجود جایگاه بلندش درهنرایران وجهان،تواضع و فروتنی اش  برایم ستایش انگیزبود.

-«نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم.همه کس و همه چیز را متعلّق به خود دانستم.امروز -تهی از خود خواهی و تصاحب‌ها- تنها مالک تنهایی خویشم.نگاهی عاشقانه به زندگی دارم.عدم حضورم را اعلام می‌کنم.این است نظام عشق… هیچکس نبودن».

 این سخنِ«ایران»یادآورِسخنِ عارف بزرگ و همولایتی خراسانی اش-ابوسعیدابو الخیر-است که در معرفی خویش گفته بود:«هیچکس بن هیچکس».(اسرارالتوحید،بامقدّمه وتعلیقات شفیعی کدکنی،ج1،ص265).

ایران درّودی

اوّلین نقاشی ایران درّودی-بانام«سیاوش»- دراوایل سال های 50-برروی جلدمجلۀ تماشا مرا  غافلگیرکرده بود:بیان یک حماسهء تراژیک درخط ورنگ.نمی دانم که این نقاشی تا چه حد متاثّراز«سوگ سیاوشِ»شاهرخِ مسکوب(1350) بود،امّا مرا -به شدّت-تکان داده بود.

  نقاشی های ایران درّودی مارابه  تماشای تاریخ و فرهنگ ایران می بَرَد،و اگر بدانیم که واژۀ«تماشا»مشتق از کلمۀ«مشی»(راه رفتن) است،آنگاه در می یابیم که نگاه کردن به تابلوهای ایران درّودی نوعی سیر و سیاحت همراهِ باسلوک و تآمّل است،هم ازاین روست که تماشاگر در برابر هر تابلو،متوقّف و متفکر می مانَد.نقاشی های او«شبیه سازیِ»واقعیّت ها نیست بلکه ایران درّودی نقّاش فضاهای سوررئال بربسترِ واقعیّت ها است.

 ایران درّودی با تاریخ و فرهنگ و عرفان ایران پیوندی عمیق و-همانندمانیِ نقّاش-«نور»در ذهن و ضمیر هنرمندانه اش، حضوری مستمر دارد و اگربدانیم که در بینش باستانی ایرانیان،رنگ را نخستین دختر«نور» می شناختند آنگاه،تابش رنگ ها و حضور پله هائی که به نور و بلور می رسند،معنا و مفهومی خاص می یابند و بقول مولانا:

       پلّه پلّه تاملاقات خدا(نور)

بسیاری ازتابلوهای ایران،نمودارِجوانه های جوانِ جان های شعله ور از عشق است که در فضای اثیری به بلورهای نور و روشنائیِ جاوید می رسند.بنابراین می توان گفت که تابلوهای ایران درودی،مکاشفۀ عارفانۀ رنگ هاست.دراین مکاشفۀ چندصدائی و چندصورتی  است که ایران درّودی از«چشم شنوا» یاد می کند.

  نقاشی های درّودی سرزمینی است که باهمهء تطاول ها و تاراج ها و خونریزی ها و خشکسالی ها یش«ازاینگونه رُستن» را   تصویرمی کند.

 

ازاینگونه رُستن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مابا نقاشی هایش زمستان تاریخ و فرهنگ ایران(تابلوی تخت جمشید یخ زده در بعد از انقلاب اسلامی) را تجربه می کنیم ،باتابلوی«نفت»،به تطاول و تاراج «رگ های زمین، رگ های ما»دست می یازیم،با«باران نور»به کشف و شهودی عارفانه و عاشقانه می رسیم  و…با تابلوی«سیاوش»در ظلمات ظالم  زمزمه می کنیم:

    شاهِ ترکان سخن مدّعیان می شنوَد

  شرمش از مظلمۀ خون سیاوُشش باد!

زمستان

   درّودی می گوید:«تخت جمشید نبض تاریخ من است» و از این رو،تکرار نماد تخت جمشید در بیشتر تابلوهای وی نشان دهندۀ تداوم و ماندگاریِ تاریخ و فرهنگ ایران است حتّی در دورانی که«کسانی در باغچه‌ها  سنگِ دل شان را می‌کارند».از این نظر می توان ایران درّودی را ایرانی ترین زنِ نقّاش در تمام تاریخ معاصر ایران نامید.

فیلم«ایران درّودی…»در عین حال،روایت تاریخ 70-80سالۀ ایران است که ازجنگ جهانی دوم آغازمی شود و تا زمان حال  گسترش می یابد.بنابراین،فیلم بهمن مقصودلو،سَیرِ تثبیتِ وجود و حضور زن ِایرانی در تاریخ معاصر ایران نیز هست که ایران درّودی یکی از نمایندگان برجستۀ آن به شمار می رود.

                        سایت رسمی ایران درّودی:
                http://www.irandarroudi.com/

در گذشت آرامش دوستدار، فیلسوف نامدار ایرانی،علیرضا مناف زاده

اکتبر 28th, 2021

May be an image of 1 person and eyeglassesآرامش دوستدار، فیلسوف و نظریه پرداز نامدار ایرانی، عصر روز چهارشنبه، پنجم آبان ماه، در سن ۹۰ سالگی در شهر کلن آلمان درگذشت. او متولد سال ۱۳۱۰ خورشیدی در تهران بود.

آرامش دوستدار در سال ۱۳۳۶ برای تحصیل در رشتۀ فلسفه به آلمان رفت و از دانشگاه بُن دکترای فلسفه گرفت. عنوان رسالۀ دکتری او «متافیزیک اخلاق در فلسفۀ ارادۀ معطوف به قدرت نیچه» است. آرامش دوستدار پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشت و از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران فلسفۀ تدریس می‌کرد. اما پس از انقلاب در پی بسته ‌شدن دانشگاه‌ها ایران را به قصد آلمان ترک کرد و در شهر کلن ساکن شد.

آرامش دوستدار برادرزادۀ احسان‌الله خان دوستدار، یکی از همراهان و هم‌رزمان میرزاکوچک خان جنگلی، بود. او در خانواده‌ای بهایی به دنیا آمد و پرورش یافت. اما پس از تحصیل در رشتۀ فلسفه و هم‌دمی با آثار و اندیشه‌های نیچه، خدا ناباور و دین‌گریز شد.

حقیقت این است که پس از انقلاب هیچ نویسنده و نظریه‌پرداز ایرانی به اندازۀ او واکنش برنینگیخت. پرسش‌های ناشنیده و نامتعارف او دربارۀ عادت‌های فکری، ذهنیت جمعی و رفتارهای فرهنگی، سیاسی و دینی ایرانیان، گروهی را خشنود، جماعتی را آزرده، کسانی را سرگشته و گروهی را اندیشناک کرد. کسانی چه در ایران و چه در خارج بی‌پروا بر او تاختند و گهگاه تهمت‌های ناروا به او زدند و کوشیدند با تاختن به شخص او دیدگاه‌هایش را بی‌اعتبار کنند.

 آزردگی این گروه علت‌های گوناگون داشت. کسانی از میان آنان به این سبب آزرده‌ بودند که دوستدار باورهای اسلامی‌شان را به زیر تازیانۀ نقد کشیده بود . کسانی انتقاد او را از زرتشتیگری برنمی‌تافتند. یا از این آزرده‌ بودند که او سرچشمه‌های «دین‌خویی» ایرانیان را در ایران پیش از اسلام می‌جست و فرهنگ ایران باستان را نیز مانند فرهنگ ایران پس از اسلام «دین‌خو» می‌نامید و آن را محصول سیاست «شهریاری یزدان‌گزیده» می‌دانست. بعضی‌ها نیز صفاتی مانند «دین‌خویی» یا «امتناع تفکر» را که او به فرهنگ ایرانی نسبت می‌داد، توهین به خود می‌دانستند و نسبت «نیندیشیدن» را که دوستدار به «روشنفکری ایرانی» می‌داد، نسبتی ناروا و نوعی دشنام به خویشتن می‌پنداشتند و به همین سبب بر او و دیدگاه‌هایش می‌تاختند.

دوستدار معتقد بود که منتقدانش سخن او را درست نفهمیده‌اند یا نخواسته‌اند بفهمند. درنتیجه، در مقاله‌هایی که پس از چاپ کتاب‌هایش نوشت یا در شرح و بسط‌هایی که بر چاپ‌های بعدی کتاب‌هایش گاه به صورت فصل‌های تازه افزود، کوشید اندیشه‌هایش را با شرح و بسط بیشتر و با مثال‌های آشناتر توضیح دهد. او برای فهم‌پذیر کردن ایده‌هایش چندین مفهوم کلی ساخت که از مهم‌ترین و آشناترین آن‌ها می‌توان از «دین‌خویی»، «امتناع تفکر» و «فرهنگ دینی» یاد کرد. بنیاد اندیشۀ او بر گزارۀ کلی «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» استوار است. این گزاره عنوان یکی از کتاب‌های اوست.

دوستدار تفکر اصیل را در درجۀ نخست، تفکر فلسفی می‌دانست. به گفتۀ او، انسان دینی هنگامی که پرسشی می‌کند، می‌داند که پاسخ پرسش او از پیش در کلام قدسی نهفته است. یعنی پاسخی که او برای پرسش خود می‌جوید پاسخ الاهی است. در نتیجه، پاسخی نیست که استوار بر پرسش واقعی باشد و از آن برخاسته باشد و به همین سبب هرگز پاسخ نیست، بلکه «استخبار» است. یعنی پرسش از امری یا مطلبی است که قبلاً ذکری از آن رفته است. به عقیدۀ او بینش دینی ذاتاً فاقد پرسش است. او فرهنگ ایرانی را از این رو «دینی» و «دین‌خو» می‌نامید که در آن پرسش‌های اساسی فلسفی طرح نمی‌شود.

 او کتاب‌های چندی در بیان اندیشۀ خود نگاشته که به ترتیب تاریخ انتشار از آنها یاد می‌کنیم: «ملاحظات فلسفی در دین و علم» که در سال ۱۳۵۹ در تهران انتشار یافت. «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» و «درخشش‌های تیره» که اولی در ١٣٧٠ و دومی در ۱۳۸۳ از سوی انتشارات خاوران در پاریس منتشر شد. کتاب بعدی او، «خویشاوندی پنهان»، در سال ۱۳۸۷ از سوی انتشارات فروغ و نشر دنا در کلن به بازار عرضه شد و آخرین اثر چاپ شدۀ وی با عنوان «زبان و شبه‌زبان فرهنگ و شبه‌فرهنگ» در سال ۱۳۹۷ از سوی  انتشارات فروغ در آلمان منتشر گردید.

منبع:رادیو RFI

در گذشت هوشنگ چالنگی، شاعر پیشگام موج نو

اکتبر 26th, 2021

 

 

 

هوشنگ چالنگی،از پیشگامان موج نو در شعر امروز ایران در گذشت.چالنگی در سال ۱۳۲۰ در مسجدسلیمان دیده به جهان گشود و فعالیّت های خود را در همکاری با احمد شاملو در مجلۀ خوشه آغاز کرد و بزودی یکی از چهره های مطرح در شعر نو گردید.او در کنار بیژن الهی ،بهرام اردبیلی ، احمد رضا احمدی و پرویز اسلامپور  بنیانگرار مکنب نوینی در شعر ایران شد که به «موج نو» معروف گردید .این جریان شعری محصول مدرنیسم و تحوّلاتی بود که از دهۀ 1340 فضای هنری و فرهنگی ایران را تحت تأثیر  قرار داده بود. نشریۀ موج نو،مجلۀ طُرفه بود.از هوشنگ چالنگی تاکنون چندین دفتر شعراز جمله «زنگوله تنبل»، «آن‌جا که می‌ایستی»، «نزدیک با ستاره مهجور»، و «آبی ملحوظ» منتشر شده است.

هوشنگ چالنگی -در کنار منوچهر آتشی- نقش مهمّی در پرورش نسلی از شاعران جنوب داشت.علاوه بر شاعری،هنر اساسی هوشنگ چالنگی فروتنی و فرهیختگی وی بود.

یادش سبز باد!

 

 

اهمیّتِ «مشروطۀ گیلانی» در نگاهِ « فریدون آدمیّت»،دکتر ناصر عظیمی

اکتبر 23rd, 2021

به مناسبت سالگرد سقوط استبداد صغیر ( نقد مشروطۀ ایرانی)

می دانیم که اصل و اساس سقوط استبداد صغیر در ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی به همت و تلاش مجاهدین مشروطه ی گیلانی در تشکیلات «کمیته ی ستار» میسر شد . اما در تاریخ نویسی معاصر ایران به طرز عجیب و شگفت آوری نقش کانونی مشروطه خواهان گیلانی در بازگرداندن مشروطه پس از «استبداد صغیر» یعنی نظام استبدادی که به همت کودتای محمد علی شاه – لیاخوف و بمباران مجلس بازگشته بود تا اساسِ مجلسِ و مشروطه را براندازد، نادیده گرفته شده است. نادیده گرفتنی که فریدون آدمیت با در نظر داشتن ملاحظات مبادی آداب نقد، نوشته است که نویسندگان تاریخ مشروطه این مهم را تمیز و تشخیص نداده اند. به نظر می رسد که او تنها مورخِ صاحبِ سبکِ ایرانی بود که متوجه ی این نقیصه شد و آن را در کتابش، «فکر دموکراسی اجتماعی» به صراحت اما به اجمال تمام طرح کرد.
این مقاله می کوشد نشان دهد که کار فریدون آدمیت در برجسته کردن نقش«مجاهدین مشروطه ی گیلان» یا عنوانی که آدمیت به آنان «اردوی ملی»، «انقلابیان گیلان» و «مجاهدان گیلانی» داده، چه اندازه بدعتی در کار تاریخ نویسی مشروطه در ایران بوده وتا چه اندازه او بدون سوگیری سیاسی و ملاحظات زمانه ازاین واقعیت تاریخی پرده برداشته است. در واقع در این نوشته ی کوتاه ما به دنبال دو هدف هستیم: یکی آن که نشان دهیم فریدون آدمیت نگاه ویژه ای که در خور مشروطه ی گیلانی هست به این جنبش داشته و دوم این که اگر بخواهیم برای جنبش های تحت عنوان مشروطه در ایران نامی تعیین کنیم، عبارت «مشروطه ی گیلانی» بیش از عبارت «مشروطه ی ایرانی» شایسته این نامگذاری ست.
«مشروطۀ گیلانی» و «مشروطۀ ایرانی»
پیش ازهر چیز لازم است در مورد عبارت «مشروطه ی گیلانی» و « مشروطه ی ایرانی» توضیح کوتاهی ارائه شود. از نظر ما عبارت « مشروطه ی گیلانی» شایسته ی این نامگذاری است اما عبارت « مشروطه ی ایرانی» که به اعتبار درک ذهنی تنها یکی از مبارزان مشروطه از محتوای آن جنبش وضع شده و به باور ماشاء الله آجودانی گویا می باید تمام بار معنایی تحولات جنبش مشروطه در ایران را به دوش بکشد، چندان درخور و زیبنده نیست. توضیح بیشتر مطلب ضروری ست.می دانیم که ماشاء الله آجودانی اصطلاح «مشروطه ی ایرانی» را با وام گرفتن این واژه از «ثقه الاسلام تبریزی»[۱] دو باره در دوران حاضر به ادبیات ما وارد کرده و تاکید می کند که این عبارت همان معنای واقعی آن چه به نام مشروطه در ایران روی داده، محسوب می شود. مرحوم ثقه الاسلام تبریزی برای توجیه استقرار مشروطه و در تقابل با «مشروعه خواهان» که بعد از تدوین قانون اساسی در مجلس هنوز از پا ننشسته و اساس مشروطه را هدف گرفته بودند، گفته بود: «اینکه در افواه بعضی دائر است که مشروطه باید مشروعه باشد، مقصود از آن درست معلوم نشده که مقصود تبدیل سلطنت به سلطنت شرعیۀ حقیقیه است یا اصلاح سلطنت حالیه؟…اگر مقصود این است که دولت، مقید و مشروط باشد که کدام احکام شرعیه را اجرا نماید ودروضع قوانین جدید یا اجراء قواعد عرفیۀ سابقه، حکم اقرب به عدل را منظور دارد و قانونی برخلاف اصول و مذهب و خلاف مذاق مملکت وضع ننماید و بعبارت صریحه، «مشروطۀ ایرانی»، مقلدِ مشروطۀ دول خارجه نباشد، در اینصورت نزاعی نخواهد ماند و در قانون اساسی[مشروط] رعایت این نکات شده است و «مشروطۀ ایرانی» نمی خواهد که بدعتی در دین گذاشته شود و قانون عرفی را قانون شرعی الهی و واجب الاتباعِ خداوند می داند و نمی خواهد پارۀ اصول منکره را در داخل مملکت نماید … مجملاً چنان باشد که در حق ایشان خیرالظلمه[ ظلم خوب!] گفته شود و مالیات که از مردم گرفته میشود، صرف آبادی مملکت شود و لقمۀ خادمان ملت و مساکین باشد نه طعمۀ اخوان الشیاطین»( ثقه الاسلام تبریزی ۲۵۳۵: ۴۳۱ تاکید از ماست). چنان که پیداست در اینجا نویسنده برای دفاع و توجیه قانونی و شرعی مشروطه در مقابل مشروعه خواهان استدلال می کند که مشروطه ی ایرانی آن گونه که او می فهمد مخالفتی با شرع و سنت ندارد.تز اصلی ماشاء الله آجودانی در کتاب « مشروطه ی ایرانی» بر اساس این گفته ی ثقه الاسلام و افرادی نظیر آن این است که: «تبدیل مشروطه[ ی واقعی] به «مشروطۀ ایرانی» آن گونه که اینان منظور می کرده اند، یعنی تقلیل بنیادی ترین مفاهیم و اصول مشروطیت، به تعبیر امروزی ها یعنی «اسلامیزه» کردن همه ی آن مفاهیم». آجودانی در جای دیگری در همین نوشته می نویسد :« چنان که پیش تر یادآور شده ام این نوع تقلیل دادن ها و تطبیق دادن های اصول و موازین مشروطیت با اصول و قوانین شرع، داستان دراز دامنی دارد. شگفت آور این است که روشنفکران ایرانی [ در واقع منورالفکران]، نخستین گروهی بودند که درست یا نادرست اما آگاهانه برای پیش برد مقاصد سیاسی شان و به جهت ملاحظه ی امکانات و شئونات جامعه ی ایرانی، دست به چنین کاری زدند و تلاش دردناکی را آغاز کردند»( ماشاء الله آجودانی ۱۲۸۳: ۳۸ -۴۰)چنان که پیداست اگر چه آجودانی در کتابش تزی را به صورت رسمی مفروض نکرده، اما تمام تلاش سترگش در کتاب«مشروطه ی ایرانی» نشان دادن این واقعیت است که به گفته ی او به صورت شگفت آوری منورالفکران اولیه در برپایی مشروطه با تقلیل دادن مفاهیم سکولار غربی مشروطه به مفاهیم شرعی و اسلامی، موجبات اصلی کژراهه ی مشروطه را فراهم کرده اند. او از این بابت است که اصطلاح «مشروطه ی ایرانی» را با وام گرفتن از ثقه الاسلام تبریزی برای کلِ جنبش مشروطه در ایران مناسب می داند. تمام تلاش آجودانی در کتاب این است که برای این تز، به قول او با « گشاده دستی در ارائه ی نقل قول ها» شواهد لازم فراهم نماید و با وجود آن که بعد از خواندن پیش نویس کتاب « بعضی از دوستان به درستی نظر داده اند [ که این کار یعنی گشاده دستی در ارائه ی نقل و قول ها] به ساختار کتاب لطمه زده است»، اما او استدلال می کند که « این لطمه به ساختار کتاب را از آن جهت روا داشته ام که خواننده ی کتاب، نیاز چندانی به رجوع به مآخذ و منابع [دیگر] نداشته باشد»( آجودانی ۱۳۸۳: ۱۳ – ۱۴)اما واقعیت این است که با وجود ارزشمند بودن نقل و قول ها و شواهد فراوانی که آجودانی برای تز اصلی کتابِ خود ارائه کرده، می توان دو اشکال اساسی از منظر زمانی و مکانی بر این پیش فرض و ارتباط آن با شواهد ارائه شده، وارد کرد:نخست این که از منظر زمانی جنبش مشروطه را در طول سه سالی که جریان داشت باید به دو دوره ی مشخص تقسیم کرد که ویژگی های این دو دوره به هیچ وجه با هم یکسان نبودند تا بتوان آن را با عبارت واحدی چون « مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد. این نکته ای است که در کتاب بدان توجهی نشده و یا توجه اندک شده است. ازآغاز تا دوم تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی که کودتای محمد علی شاه – لیاخوف انجام شد، جنبش اگر چه درگیر با مشروعه خواهان به رهبری «شیخ فضل الله نوری» بود، اما در مجموع تحت هژمونی روحانیت مشروطه خواه و منورالفکران مشروطه قرار داشت که برای مشروع جلوه دادن مشروطه و بی اثرکردن تبلیغات مشروعه خواهان به احکامی متوسل می شدند که مشروعه خواهان نتوانند مشروطه را تکفیر کنند و در نتیجه در این دوره تاحدود زیادی می توان تز و نظریه ی آجودانی را پذیرفت و آن را مقبول دانست. اما این امر، نامعمول و آن گونه که آجودانی تاکید کرده است « شگفت آور» نیست که منورالفکران ایرانی بدان دست یازیده اند. تجربه ی زیسته در همه ی تحول آفرینی ها و انقلاب ها نیز چنین بوده و هست. مارکس در «هیجدهم برومر» به بهترین وجهی روال معمول ارجاع کنشگران اجتماعی و سیاسی به گذشته و توسل به آنان را برای آفریدن حال و آینده توضیح داده است:« شعائر و سنن تمام نسلهای مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می آورد. از اینجاست که درست هنگامی که افراد گویی به نوسازی خویش و محیط اطراف خویش و ایجاد چیزی به کلی بی سابقه مشغولند، درست در یک چنین ادوارِ بحرانهای انقلابی، ارواح دوران گذشته را بیاری می طلبند. اسامی آنان، شعارهای جنگی و لباسهای آنان را به عاریت می گیرند تا با این آرایشِ مورد تجلیل باستان و با این زبانِ عاریتی، صحنۀ جدید از تاریخِ جهانی را بازی کنند. مثلاً « لوتر»[ بنیانگذار پروتستانیسم] خود را به جامۀ « سن پل» [ ازحواریون عیسی مسیح] آراست، انقلاب سالهای۱۷۸۹ -۱۸۱۴ [ در فرانسه] به نوبت گاه به هیئت جمهوری روم و گاه به هیئت امپراتوری روم در می آید… کسیکه تازه یک زبان جدید را یاد گرفته است آن زبان را همیشه در ذهن خود به زبان مادری ترجمه می کند ولی فقط زمانی می تواند زبان جدید را فراگیرد و آن را آزادانه بکار برد که مطالب خود را بدون ترجمۀ ذهنی بیان دارد و هنگامِ صحبت از زبانِ مادری منفک شود»( مارکس۱۳۵۳: ۲۳). بر این اساس می توان گفت که مشروطه خواهان ایران نیز همانند آن یادگیرنده ی زبان که طی دو مرحله برای درونی کردن زبان جدید و استقلال ذهنی وعملی از گذشته، خود را از زبان مادری منفک می کند، در مرحله ی دوم مشروطه به سطحی از مفهوم مشروطه دست می یابد که کمتر ارجاع به گذشته می دهد.در مرحله ی دومِ مشروطه یعنی بعد از کودتای دوم تیرماه ۱۲۸۷ و برانداختن مجلس و مشروطه و فرارسیدن یک دوره ی دشوار مبارزه، نسل جدیدی از مشروطه خواهان سرافراشتند که دیگر نیازی به ارجاع به گذشته نمی دیدند و می خواستند صحنه ای جدید از جنبش بیارایند و خود را از گذشته « منفک» کنند. از این رو بعد از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف، نسل جدیدی از مبارزان مشروطه، رهبری این جنبش را تا سقوط محمد علی شاه به دست گرفتند که چه با آنان موافق باشیم و چه مخالف؛ از سنخ رهبران مرحله ی نخست و منورالفکرانی که آجودانی کدهای فراوانی به آنان برای تایید تزش ارجاع می دهد، نبودند. آنان فعالانی جوان، جسور، سکولار با اندیشه های رادیکال بودند که می توان آن ها را در همه ی مناطقی که در این مرحله از جنبش، پرچم مقابله با استبداد صغیر را برافراشته نگهداشته بودند، دید. از جمله به عنوان نمونه می توان در گیلان «حسین خان کسمایی»، «کریم خان رشتی»، «یپرم خان ارمنی»؛ در تبریز «سید حسن تقی زاده» و «حیدرخان عمواوغلی» و در اصفهان و بختیاری «سردار اسعد بختیاری» را نام برد.
بدین ترتیب وقتی از مشروطه در ایران سخن می گوییم، نمی توانیم با وجود این تفاوت ها در مرحله ی نخست و دوم، آن را با اصطلاح واحدی توصیف کنیم که «ثقه الاسلام تبریزی» آن را برای دوره ای خاص وضع کرده بود. به عبارت دیگر، از این منظر نمی توانیم اصطلاح « مشروطه ی ایرانی» را به تمام دو دوره ای که جنبش و انقلاب مشروطه در جریان بود، تعمیم دهیم.اما دومین نکته ای که می توان در خصوص نظریه ی مشروطه ی ایرانی گفت این است که جنبش مشروطه خواهی ازنظرمکانی وجغرافیایی درنقاط مختلف ایران، واجد یک خصوصیت مشترک و یکسانی نبود تا بتوان آن را با عبارت واحد «مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد. برای مثال دست کم در گیلان با ایده ی جدیدی از مشروطه ی خواهی رو به رو هستیم که اگر چه در مرحله ی نخست مشروطه نیز می توان نشانه هایی از آن دید؛ ولی در مرحله ی دوم به هژمونی اصلی این جنبش تبدیل شده بود که علاوه بر ویژگی های عام مرحله ی دوم که بدان اشاره شد، از وجه دیگری نیز برخوردار بود که نمی توان آن را در چارچوب « مشروطه ی ایرانی» به حساب آورد و آن این بود که این جنبش در گیلان با تاثیر پذیری از ایده های قفقازی انقلابی گری به تدریج از مفاهیم محافظه ی کاری مشروطه در تهران فاصله گرفت و سرانجام از آن برید و بیشتر نگاه به باکو و قفقاز پیدا کرد. به ویژه در مرحله ی دوم یعنی در دوره ای که استبداد صغیر حاکم شد و مبارزان مشروطه، دسته جمعی از گیلان به باکو وتفلیس فرار کردند و در آن جا برای مدتی با آزادی بیشتری با حامیان خود از نزدیک آشنا شدند و بعد از مدتی با تشکلی به نام « کمیته ی ستار» به عرصه ی مبارزه با استبداد صغیر بازگشتند، این ویژگی به صورت مشخص غالب شد[۲]. دگردیسی تکاملی جنبش در مرحله ی دوم مشروطه به ویژه در گیلان مشخصه ی معینی را در جنبش مشروطه ی گیلانی تثبیت کرد.[۳] از این منظر است که من مایلم از عبارت «مشروطه ی گیلانی» استفاده کنم که بسیار دقیق تر واجد خصوصیات مشخصی است که می توان در یک بررسی عمیق ترآن را خصلت یابی کرد. به عبارت دیگر اگرجنبش مشروطه در سراسر ایران را با خصیصه های متنوع خود نتوان با عبارت مشخص«مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد، جنبش مشروطه در گیلان را با ویژگی های خاص خود به ویژه بعد از برافتادن مجلس و مشروطه و در دوران استبداد صغیر به طور دقیق می توان با غلبه نگرش ویژه ای در فرادستی آن، با خصیصه های مشخص« مشروطه ی گیلانی» نام نهاد[۴]. 

«حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند»
تا جایی که نویسنده اطلاع دارد این تنها «فریدون آدمیت» بود که برای نخستین بار به کشف جدیدی در باره ی اهمیت جنبش و انقلاب مشروطه در گیلان رسید و در این کشف جدید برای نخستین بار اهمیت جنبش مشروطه در گیلان را در نگاه و نجات مشروطه در ایران برجسته دید. این برجستگی و پیش گامی او در جمله ای که در همین رابطه در باره ی جنبش مشروطه در گیلان و نقدِ روایت تاریخ نویسان ایرانی گفته نیز هویداست: «حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند».

آدمیت هیچگاه عبارت « مشروطه ی گیلانی» را به کار نگرفت، اما در محتوای نگاه او می توان این تشخصِ مفهومی را به خوبی دریافت و چنان که گفته شد این تشخص را برای نخستین‌بار تنها او در تاریخ معاصر ایران اندکی برجسته کرد و به ما یادآور شد که تاریخ‌نویسانِ ایرانی نتوانسته و یا نخواسته‌اند اهمیت این حرکتِ تاریخ‌ساز را تشخیص و تمیز دهند. او در هم‌سنجی بین نقش تبریز و بختیاری‌ها با مجاهدینِ کمیته‌ی ستّار از گیلان، در مبارزه با استبداد صغیر نوشت: «‌ با حرکت انقلابی گیلان، انقلاب نه تنها نیرو گرفت،[ بلکه] جهش تازه ای پیدا کرد با هدفی تازه: برانداختن دولت محمد علی شاه. می‌دانیم که [در آستانه‌ی فتح تهران] تبریز موضع دفاعی به‌خود گرفته بود، چه رسد به این‌که در فکرِ گرفتنِ پایتخت باشد یا عزلِ محمدعلی‌شاه را بخواهد. این کار را «انقلابیان گیلان» از عهده برآمدند. حتی چنان‌که خواهیم دید انجمن ایالتی تبریز برآن شد که ملّیون [گیلان] را از حرکت به‌سوی تهران باز دارد. اما فرماندهان حقیقی اردوی ملّی (نه سپهدار تنکابنی) آن رأی را طرد کردند. نکته‌ی با معنی دیگر این‌که، مشارکتِ اردوی بختیاریان در فتح پایتخت، [ تنها] عکس‌العملی بود در برابر پیشروی مجاهدان گیلان، ورنه بختیاریان، نخست قصد آمدن به تهران را نداشتند، بلکه در پی این بودند که فرمانروایی خود را در منطقه‌ی اصفهان به دولت مرکزی تحمیل گردانند. به‌عبارت دیگر سیاست حرکت انقلابی را مجاهدان گیلانی تعیین کردند (حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند)» (آدمیت، ۱۳۵۴: ۱۳۲ – ۱۳۳ تاکید از ماست).

لازم است یادآوری شود که مجاهدین بختیاری در ۹ دی ماه ۱۲۸۷ خورشیدی اصفهان را به تصرف خود درآوردند، اما نشانه ای برای حمله به دژ استبداد محمد علی شاهی از خود نشان ندادند. مجاهدان بختیاری تنها چهار ماه بعد یعنی پس از تصرف قزوین توسط مجاهدین مشروطه ی گیلانی با پی گیری مجاهدین گیلانی، توافق کردند که با مجاهدین مشروطه ی گیلانی در حمله به تهران همراهی و مشارکت کنند.

مجاهدین مشروطه ی تبریز نیز با همه ی جان فشانی های تاریخی و برافروختن نخستین شعله های مقاومت در برابر استبداد، در آستانه ی حمله ی مجاهدین مشروطه ی گیلانی به قزوین و یک هفته قبل از تصرف آن، در یک بزنگاه تاریخی که ما آن را گرفتار شدن در «دامِ عاملِ ناهشیارِ تاریخ» نامیده ایم، با ورود ارتش روسیه ی تزاری نتوانستند نقش تاریخی خود را تکمیل کنند و در نتیجه با اکراه و اجبار خود را تسلیم اشغالگران شهرکردند. مجاهدین مشروطه ی گیلانی اما توانستند راهی را که مجاهدین مشروطه ی تبریز شروع کرده بودند با کمیته ی موسوم به «کمیته ی ستار» پی گیرند. تقریبا همه ی نویسندگان تاریخ مشروطه ی ایران، نخواسته و یا نتوانسته اند این کارِ برجسته ی مجاهدین مشروطه ی گیلان را در سقوط استبداد آن گونه که در خورِ شان آنان بوده یا به قول آدمیت «حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ اند»، بازگویند.

در میان نویسندگان تاریخ مشروطه اما فریدون آدمیت یگانه است. او چنان که در بالا بخشی از دیدگاهش آمد تاکید می کند که در برانداختن استبداد صغیر، مجاهدین مشروطه ی گیلانی چه اندازه مصمم و با عزم راسخ عمل می کردند. یادآوری کنیم که بعد از به دست گرفتن قدرت در گیلان و برانداختن استبداد محمد علی شاهی توسط مشروطه خواهان گیلانی توسط کمیته ی ستار در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشیدی( یعنی حدود ۴۰ روز بعد از تصرف اصفهان توسط بختیاری ها)، آنان بلافاصله از اوایل اسفند با تشکیل ده دسته ی نظامی مجاهد، رهسپار قزوین و سپس تهران شدند. این تعجیل در برانداختن استبداد مطلقه ی صغیر در تهران نشان می داد که آنان به هیچ وجه یک تشکّلِ محلی در جهت منافع محدود نبودند بلکه آرمان ملی داشتند و رهایی ملت را از استبداد پی می گرفتند و به همین دلیل دسته های نظامی آنان که رهسپار پایتخت یعنی دژ استبداد بود، « اردوی ملی» نامیده می شد. اردویی که سرکوب شدگان مشروطه در تهران و زیرِ یوغِ استبداد صغیر برای رسیدنِ آن ها به پایتخت لحظه شماری می کردند.

 

ویژگی سلسه جنبانان انقلاب مشروطه در گیلان
زود بگوییم که فریدون آدمیت تفکیک معنی داری از نظر مشخصه هایی که ما برای رهبران مرحله ی نخست و دوم و جنبش مشروطه قائل هستیم، قائل نیست و یا دست کم آن را به زبانِ مفهومی ما عرضه نمی کند. او فقط از حرکت انقلابی در گیلان سخن می گوید که برای آن برجستگی زمانی مشخص با تشخص ویژه نیز قایل نیست. ولی ما از محتوای بحث آدمیت متوجه می شویم که او دارد از سلسله جنبانان انقلاب مشروطه در دوره ی دوم مشروطه یعنی بعد از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف در گیلان با زبان خاصی سخن می گوید که ترکیبی از انقلابیون جوان و جسورِ محلی و انقلابیون قفقازی تشکیل شده بود که به باور ما با رهبران مرحله ی نخستِ انقلاب مشروطه در ایران تفاوت ماهوی بسیار داشتند. زیرا این رهبران همه جوان، جسور، سکولار و از ویژگی انقلابی به مفهوم مدرن آن برخوردار بودند که در رهبران مرحله ی نخستِ مشروطه کمتر دیده می شد. اما آدمیت بدون تاکید براین که، دوره ی دوم انقلاب مشروطه واجد ویژگی های مشخصی به ویژه در رهبری آن که این زمان در جنبش انقلابی پیدا شده بود ( که در نظریه ی ما به آن تاکید می شود)، تمام داده های لازم را برای پیش فرض ما که آن را با عنوان «مشروطه ی گیلانی» از مشروطه ی به اصطلاح ایرانی که آجودانی ارائه می کند، به دست می دهد.
او می نویسد: « بدون این که به تفصیل بپردازیم، بگوییم که سلسله جنبانان جنبش[ مشروطه ی] گیلان، میرزا کریم خان رشتی[۵] و برادرش سردار محیی معزالسلطان بودند. آن دو با سران سوسیال دموکرات قفقاز در بادکوبه ملاقات سری کردند[۶]. یاری آنان را خواستند. واسطۀ [این] مذاکرات، آقا محمد وکیل التجار از نمایندگان مجلس اول[از رشت] بود[۷]. سپس میرزا کریم خان به تفلیس رفت و با روسای سوسیال دموکرات گرجستان نیز کنکاش نمود. نقشۀ منظم انقلابی ریخته شد. دسته های مجاهدین از همۀ عناصر سوسیال دموکرات، مسلمان، گرجی و ارمنی به رشت رسیدند. دو تن از نخبگان سوسیال دموکرات هم آمدند. «محمد امین رسول زاده» از بادکوبه و «سرگو اورژونیکدزه» از تفلیس. رسول زاده را می شناسیم. سرگو ( که در گیلان به همین اسم خوانده می شد) مرد انقلابی گرجی از همکاران لنین بود و پس از انقلاب اکتبر وزیر صنایع سنگین شد. به علاوه «یفرم دروشاگیست» انقلابی هم آمد. او [به گفته ی سالار فاتح] مجسمه ای از آهن بود»( آدمیت، همان : ۱۳۳ – ۱۳۴)

نکته ای که باید به نظر فریدون آدمیت بیفزاییم این است که ارتباط « سرگو اورژونیکدزه» را نباید در این زمان با تشکیلات جناح بلشویکی حزب سوسیال دموکرات روسیه که لنین آن را از جناح منشویکی( میانه ی روی) این حزب در ماه اوت سال ۱۹۰۳(مرداد ۱۲۸۲) منفک کرد و بعدا تشخص ویژه ی سیاسی در روسیه با مواضع انقلابی مشخص پیدا کرد، یکی بدانیم. در این زمان هنوز بلشویک بودن آن تشخص ویژه و انقلابی که بعدها به ویژه با تزهای آوریل ۱۹۱۷ لنین پیدا کرد، نداشت و همین امر سبب نزدیکی دو جناح منشویک و بلشویک در این زمان بود. روایت آدمیت به نظر می رسد که این نکته را چندان در نظر نمی گیرد و اورژونیکدزه را همان بلشویک بعد از آوریل ۱۹۱۷ در نظر دارد. این را می توانیم از گفته ی آدمیت در مورد « محمد امین رسول زاده» نیز دریافت که او را نیز همانند اورژونیکدزه، بدون تاملی عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه به حساب آورده و از نظر تشکیلاتی یکی دانسته است. در حالیکه می دانیم که رسول زاده ضمن آن که این زمان عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه بود اما به جناح منشویک آن تعلق داشت و بعد از آمدن به رشت و همگامی و همراهی با کمیته ی ستار در براندازی استبداد صغیر، بعد از فتح تهران در تابستان ۱۲۸۸ خورشیدی در ایران ماند و با همکاری سلیمان میرزا اسکندری، سید محمد رضا مساوات و سید حسن تقی زاده و برخی دیگر « حزب دموکرات ایران» را پایه گذاری کردند که حسین خان کسمایی از رهبران برجسته ی کمیته ی ستار که مجاهدین مشروطه ی گیلانی را برای حمله به تهران رهبری می کرد نیز از اعضای برجسته ی آن بود.
رسول زاده روزنامه نگار حرفه ای و مبارز بود. او در حزب دموکرات ایران مدیریت روزنامه ی « ایران نو» ارگان مرکزی حزب دموکرات ایران را به عهده داشت که از روزنامه های جدی این زمان در ایران محسوب می شد که در تهران انتشار می یافت[۸]

پیداست که رهبران اصلی مشروطه ی گیلانی در کمیته ی ستار یعنی کریم خان رشتی، سردار محیی و حسین خان کسمایی هیچ شباهتی با رهبران مورد نظر آجودانی در مرحله ی نخست مشروطه ندارد که آنان را با گفته ها و نوشته هایشان به تقلیل دادن مفاهیم سکولار مشروطه متهم می کند.

 

توصیف ویژگی های منحصر به فرد مجاهدین گیلانی در فتح تهران
فریدون آدمیت در نگاه به پروسه ی فتح تهران و برانداختن استبداد صغیر، نگاه ویژه ای به مجاهدین جوان، جسور و انقلابی گیلانی دارد که در هیچ کدام از نوشته های تاریخ مشروطه همان طورکه او نیز اشاره و تاکید می کند، دست کم تا این اندازه برجسته نیست. او با هوشمندی، تمامِ جوانبِ این رخداد بزرگ تاریخی را که نقطه ی پایانی بر استبداد صغیر گذاشت را دیده و این حرکت تاریخی را در اراده ی پولادین مجاهدین مشروطه ی گیلانی که آنان را در اینجا با عنوان های گوناگون « اردوی انقلابی گیلان»، « ملیون» و « جبهۀ مجاهدین گیلان » تشخص می بخشد، برجسته کرده است. چنان برجستگی که خواننده تصور می کند که اگرآنان نبودند این رخداد بزرگ به آن شکلِ انقلابی در ایران آن زمان انجام نمی شد: «اردوی انقلابی گیلان به سوی پایتخت روان شد. هر کس با روزی ده شاهی خوراک، خود را سیر می کرد. همزمان [با] فتحِ قزوین، از طرف محمد علی شاه [برای بازداشتن مجاهدین گیلان از حمله به تهران] دستخط اعادۀ مشروطیت صادر گردید(۱۴ ربیع الثانی ۱۳۲۷)[۹].
حالا این فکر از انجمن ایالتی تبریز تلقین می گردید که ملیون [اردوی مجاهدین گیلانی که قزوین را به تصرف خود درآورده و قصد حمله به تهران داشتند] از حرکت به سوی تهران منصرف گردند[!].[۱۰] سپهدار[تنکابنی در اردوی مجاهدین گیلانی] نیز مایل به آن[ فکر انجمن ایالتی تبریز] بود. اما فرماندهان اردو[ مجاهدین جوان گیلانی] نظر انجمن تبریز را رد کردند و فتح تهران و خلع محمد علی شاه را خواستند. در واقع جبهۀ مجاهدین گیلان ماهیت انقلابی داشت و به تهران که رسیدند، سردار محیی و یفرم در صدد برآمدند که با گروه ۵۰۰ نفری مجهز به بمب و موزر، شبانگاه به سلطنت آباد [ مقر محمد علی شاه] حمله برند. اما محمد علی شاه زودتر در سفارت روس تحصن گرفت(۲۷ جمادی الثانی ۱۳۲۷)[ و] جان به سلامت برد»( آدمیت، همان: ۱۳۵)

 

یونیک و یگانه بودن اقدام مجاهدین مشروطۀ گیلانی
چنان که تا کنون دیدیم، تصویر سازی فریدون آدمیت از مشروطه ی گیلانی به ویژه در مرحله ی دوم مشروطه یعنی پس از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف، تصویری نجات دهنده ی انقلاب مشروطه و عامل اصلی فروپاشی استبداد صغیری است که با تمام قدرت بازگشته بود تا همه ی جان فشانی های مبارزان در راه برقراری مشروطه و مجلس و قانون را نابود کند. آدمیت هر چند به اجمال و ایجاز در این باره سخن گفته اما تمامِ سخن را در همان چند صفحه ی کتابش گفته است.
در تصویر سازی او از مجاهدین مشروطه ی گیلانی و ارتباط وثیقی که آنان با مجاهدین و مبارزین قفقازی داشتند و الهام و امدادی که از آنان می گرفتند، همه چیز بیان شده اِلا این که او به جنبش مشروطه در گیلان تشخصِ نامیِ ویژه ای اعطاء نکرده است. همان که ما آن را با ویژگی های معین، « مشروطه ی گیلانی» گفته ایم و آن را از « مشروطه ی ایرانی» منفک و متمایز کرده ایم. توضیح آن که از نظر ما مشروطه ی گیلانی در میان مبارزات مشروطه در مرحله ی دوم که در تبریز و گیلان و اصفهان( با محوریت مجاهدین بختیاری ) به عنوان تنها کانون های مقاومت علیه استبداد صغیر محسوب می شدند، یونیک و یگانه بود.
یگانه بود زیرا تبریز با وجود آن که اولین جرقه های مقاومت علیه استبداد صغیر را برافروخت و آن را به شعله ای فروزان تبدیل کرد اما درآستانه ی پیروزی و سقوط استبداد در شرایط دشواری قرار گرفت که من آن را در جایی با عبارت «تبریزِ قهرمان در دامِ عاملِ ناهشیار تاریخ» توصیف کرده ام( ناصر عظیمی ۱۳۹۶: ۴۲۱). دامی که در اثر اشغال تبریز توسط ارتش روسیه تزاری در ۹ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی یک هفته قبل از تصرف قزوین توسط مجاهدین مشروطه ی گیلانی، فراهم شد و رهبران مبارز مشروطه ی این کانون اصلی مقاومت مشروطه خواهی به دلیل آن که جانشان توسط اشغال گران تهدید می شد به شهنبدری( سفارت) عثمانی در تبریز پناه بردند و از این تاریخ تقریبا هیچ فرصتی برای نقش آفرینی در سقوط استبداد صغیر پیدا نکردند. از شجاعت و بی باکی مجاهدین بختیاری نیز در محاصره و حمله به دژ استبداد در تهران در تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی همراه با مجاهدین مشروطه ی گیلانی همه گونه توصیف های قهرمانانه شده اما همان گونه که آدمیت تاکید کرده است آنان به دلایل گوناگون از جمله نداشتن رهبری[۱۱] ( پس از تصرف اصفهان در ۹ دی ماه ۱۲۸۷ خورشیدی) ، قصدی برای حمله به دژ استبداد محمد علی شاهی و برانداختن آن نداشتند و این تنها مجاهدین مشروطه ی گیلان بودندکه بعد از به دست گرفتن قدرت در گیلان در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشید، بدون تامل و تاخیراز همان اوایل اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی رهسپار تهران شدند و تا آخر با استواریِ قدم به پیش تاختند و انجمن ایالتی تبریز را برای رفتن به تهران با تلگراف های متعدد و توضیح مفصل مجاب کردند و مجاهدین بختیاری را نیز با دعوتشان به همراهی با خود همراه نمودند تا آن که استبداد صغیر را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند. از این منظر مشروطه ی گیلانی با نگاه ویژه ی خود ( که ما آن را الهام گرفته از مبارزات و تجارب و اندیشه های همرزمانشان در قفقاز) مستوجب تشخص ویژه با عنوان « مشروطه ی گیلانی » می شناسیم.

پانوشت ها:

_______________________
[۱] میرزا علی‌آقا تبریزی مشهور به ثقهالاسلام شهید تبریزی از مبارزان مشروطه بود که در ۹ دی ماه ۱۲۹۰ خورشیدی و پس از ماجرای اولتیماتوم روسیه به ایران و اشغال تبریز توسط ارتش این کشور، دستگیر و همراه هفت تن دیگر از مبارزان به دار آویخته شد. دقیقن همین رخداد در ماه بعد یعنی در بهمن ماه ۱۲۹۰ در رشت و انزلی اتفاق افتاد و هفت تن از مبارزان مشروطه و ضد ارتش اشغال گر روسیه در گیلان نیز توسط روس ها به دار آویخته شدند.[۲] حتا فردی چون کوچک خان نیز پس از بازگشت از تفلیس به رشت و پذیرفتن عضویت «کمیته ی ستار»، دیگر آن مشروطه خواه مرحله ی نخست نبود. ( نگاه کنید: ناصر عظیمی ۱۳۹۹، فصل دوم)[۳] این تحول را به گونه ای دیگر بعدا در جنبش و انقلاب جنگل نیز می توان دید. جنبش و انقلاب جنگل نیز در فرایند تحولی خود، به فرادستی نیروهای اجتماعی رادیکال تر از تابستان ۱۲۹۷ خورشیدی به بعد دست یافت که با نیروهای اجتماعی آغاز جنبش تفاوت ماهوی بسیار داشت( نگاه کنید، عظیمی۱۳۹۹: ۱۱۰ – ۱۳۰)[۴] به نظر می رسد که تبریز نیز در مرحله ی دوم مشروطه چنین ویژگی داشت. با این حال باید تاکید شود که با وجود این تنوع و جدانگری فکری در جنبش مشروطه در نقاط مختلف و از جمله در گیلان و تبریز، در این دوره در هیچکدام از این جنبش های محلیِ مشروطه خواهی نمی توان حتا رگه هایی از جداسری جغرافیایی و گریز از مرکز ملاحظه کرد. به نظر می رسد این گرایش ها تنها بعد از پیروزی انقلاب اکتبر و ورود تئوری بلشویکی از دروازه ی انقلاب جنگل به ایران در سال۱۲۹۹ خورشیدی و به ویژه با ارجاع به دیدگاه لنینی در جزوه ی معروف « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» است که در ایران رواج یافت. (نگاه کنید به بابک امیر خسروی۱۳۹۱)[۵] فریدون آدمیت در باره ی میرزا کریم خان رشتی تاکید می کند که :«راجع به فعالیت های سیاسی میرزا کریم خان در دورۀ تاریخی دیگر، اینجا کاری نداریم. بر او ایرادهای اصولی وارد می دانند » ( همان: ۱۳۳)[۶] آدمیت از نقش حسین خان کسمایی چیزی نمی گوید در حالیکه او به یک اعتبار رهبر ایدئوژیک این حرکت محسوب می شد. کسی که زبان فرانسه و روسی می دانست و با انقلاب کبیر فرانسه به خوبی آشنا بود. بعد از فرار مشروطه خواهان گیلانی به تفلیس او نیز به تفلیس رفت و در آن جا با اعضای کمیته ی ستار در برنامه ی ریزی حمله به سردار افخم از رهبران اصلی بود.[۷] آقا محمد وکیل التجار پدرِکریم کشاورز و فریدون کشاورز بود.[۸] آدمیت می نویسد که رسول زاده « در ۱۳۲۶ قمری(۱۹۰۸) از جانب حزب سوسیال دموکرات قفقاز به رشت آمد و در نهضت انقلابی گیلان مشارکت داشت. با مجاهدین روانۀ تهران شد و یکی از موسسان فرقۀ دموکرات ایران بود. (آدمیت : همان: ۹۷). رسول زاده بعد از بازگشت به باکو در آن جا در سال ۱۹۱۱ ( ۱۲۹۰ خورشیدی)، « حزب مساوات» را بنیانگذاری کرد که دیدگاهی نزدیک به منشویک های روسی داشت و سپس در تاسیس جمهوری دموکراتیک آذربایجان نقش اصلی ایفاء کرد که در سال ۱۹۲۰ توسط بلشویک ها سرنگون شد.[۹] برابر ۱۵ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی . در واقع همان روز تصرف قزوین این اعلامیه توسط محمد علی شاه صادر شد تا مجاهدین را از حمله به تهران باز دارد.[۱۰] تقی‌زاده به‌عنوان یکی از مشروطه‌خواهانِ بنامِ آن‌زمان و کسی که نزد مجاهدین گیلان دارای نفوذ بسیار بود و این زمان عضو انجمن ایالتی تبریز و از رهبران مقاومتِ شهر تبریز محسوب می شد، پس از اشغال تبریز توسط روس ها و تسلیم شهر، ادعا می‌کرد که اگر مجاهدین گیلانی به تهران حمله کنند، روسیه ممکن است قزوین و تهران را نیز همانند تبریز اشغال کند. کسروی می‌گوید که تقی‌زاده برای امر وطن‌پرستانه، چنین نظری نداشته است بلکه چون خود در این امر، یعنی حرکت مجاهدین گیلانی به‌سوی تهران دخالت نداشته و نمی‌توانست داشته باشد، تلاش کرده از آن جلوگیری کند: «‌آقایان تقی‌زاده و مساوات و همدستان ایشان، اینان از بسیار پیش نامبرداریِ مجاهدان را برنتافته، همیشه می‌کوشیدند جانفشانی‌های آنان را خوار و بی‌ارج نمایند و از نام و آوازه‌شان بکاهند و این هنگام کوشش بیشتر نموده، می‌خواستند نگذارند، شورش هم‌چنان پیش رفته و آخرین فیروزی به‌نام مجاهدان و جانبازان در آید و بسیار بهتر می‌شمردند که با گفتگو و دست اندرکاری خودِ ایشان به‌پایان برسد و آخرین نتیجه از ایشان باشد. این‌ها چیزهای‌ست که رفتار‌های دیرترشان نیز آن را بی‌گمان می‌گرداند» (کسروی، ۱۳۸۷: ۳۰ ، همچنین نگاه کنید ناصر عظیمی ۱۳۹۶: ۴۱۶-۴۳۰)

[۱۲] سردار اسعد بختیاری رهبر جوان و مشروطه خواه بختیاری که در واقع تنها کسی بود که در میان بختیاری ها از تمایلات برجسته ی ملی و وطنی و مشروطه خواهی مدرن برخوردار بود (و نه به قول آدمیت خواست های محلی)؛ این زمان در اروپا بود و آمدنش به اصفهان و به دست گرفتن رهبری مجاهدین بختیاری و همگامی با مجاهدی مشروطه ی گیلانی در حمله به تهران تا خرداد ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی بعد از تصرف قزوین توسط اردوی ملی گیلانی به تعویق افتاد.

منابع:
۱. آجودانی، ماشاء الله(۱۳۸۳)، مشروطه ی ایرانی، انتشارات اختران
۲. آدمیت، فریدون( ۱۳۵۴)، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، چاپ اول، انتشارات پیام
۳. امیرخسروی، بابک(۱۳۹۱)، مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران،
۴. تبریزی، ثقه الاسلام(۲۵۳۵)، مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام شهید تبریزی، به کوشش نصرت الله فتحی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی ایران
۵. عظیمی ، ناصر(۱۳۹۶)، تاریخ گیلان( از ورود شاه عباس اول به گیلان تا پایان انقلاب جنگل)، نشر فرهنگ ایلیا
۶. عظیمی، ناصر(۱۳۹۹)، جنبشی که به انقلاب تبدیل شد( از مبارزه بر علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان)، سپیدرود
۷. کسروی، احمد( ۱۳۸۷)، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان؛ بازمانده های تاریخ مشروطه، امیرکبیر
۸. مارکس، کارل( ۱۳۵۳)، هیجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمه ی محمد پور هرمزان، بی جا
به نقل از تلگرام مورّخان

آن‌که تاریخ می‌داند و آن‌که نمی‌داند،دکتر جواد طباطبایی

اکتبر 23rd, 2021

کمتر کشوری در جهان متمدن وجود دارد که کارگزاران بلندپایۀ آن به اندازۀ فرمانروایان ایران از تاریخ کشور خود بیگانه و از آن نفور باشند. البته، این تنها یکی از فضیلت‌های ملّی ماست و انحصار به فرمانروایان نیز ندارد. در این کشور، دیواری کوتاه‌تر از تاریخ ایران وجود ندارد، اما آن‌چه در این مسابقۀ رمی جَمَرات به دیوار کوتاه ایران مغفول می‌ماند این است که «در زمانه‌ای که سنگ فتنه از آسمان بر سر این کشور و مردم آن می‌بارد»، آن ریزه‌سنگ‌ها به تخته‌سنگ‌هایی تبدیل می‌شوند و بر سر همین کشور و مردم آن فرومی‌ریزند. شیطانی که ما گمان می‌کنیم به سوی او سنگ پرتاب می‌کنیم اندکی بیشتر از ما تاریخ می‌داند و چون تاریخ می‌داند در بیشتر جبهه‌ها بر ما چیره می‌شود. این‌که امروزه، به گفتۀ مسئولان، اسرائیل در مرزهای کشور جولان می‌دهد، و این‌که تا محاصرۀ ایران کامل نشد کسی از مسئولان نفهمید که چه اتفاقی دارد می‌افتد، به معنای این است که استکبار جهانی تاریخ ایران را می‌داند و مسئولان ایرانی نمی‌دانند. من دو سال پیش در نوشته‌ای با عنوان «دولت، ملّت و حکومت قانون» هشدار داده بودم که محاصرۀ ایران در حال کامل شدن است، اما گوش‌ها به گفته‌های امام جمعه‌هایی حساس بود که گمان میکردند جمهوری باکو «پارۀ تن اسلام» است و باید از آن دفاع کرد. کسی که اندکی از تاریخ و سیاست می‌دانست می‌توانست بداند که دیری است تا گرگ‌های تورکستانی‌ها دندان برای پاره کردن ایران تیز کرده‌اند و با سیاستِ «ان شاء اﷲ گربه استِ» فرمانروایان نمی‌توان چنین بحرانی را مدیریت کرد. این‌که امروز آن گرگ‌ها در مرزهای ایران جا خوش کرده‌اند، و بعید است که اندک تهدیدهای توخالی مسئولانی که برخی از آن‌ها درست نمی‌دانند چه می‌گویند اثری بر آن‌ها بگذارد، جز این نیست که آنان رایزنانی دارند که تاریخ و سیاست می‌دانند، در حالی‌که دپیلمات سابق و معاون وزارت امور خارجه و دبیر کنونی شورای «راهبردی»(کذا فی الاصل!) روابط خارجی، عراقچی، همان است که ضمن توصیه به همزیستی مسالمت‌آمیز به دو دولت ارمنستان و جمهوری باکو گفته بود که «از هر دو کشور شهروندانی در ایران زندگی می‌کنند»! این درجه از سیاست نفهمی را می‌توان با مرتبه‌ای از تاریخ و سیاست دانی مقایسه کرد که دولت اسرائیل و برخی از دولت‌های غربی و حتیٰ شرقی پیوسته از آن برخوردار بوده‌اند. اینک دلیل این‌که در جای دیگری گفته بودم همه جا دانشگاه ملّی است، در ایران نه! در جای دیگری باید توضیح دهم که همین اصطلاح «راهبردی» را دانشگاهیانی که هیچ تصوری از استراتژی نداشتند ــ یعنی اهل ادب فرهنگستان نشین ــ به دولت و ملّت قالب کرده‌اند. گویا آقایان گمان می‌کرده‌اند که استراتژی علم راه بردن است که بدیهی است هیچ معنایی ندارد! در هیچ یک از زبان‌هایی که دارای سابقۀ فرهنگی هستند، حتی در عربی، که سخنگویان آن با «العقل العربی» خود اندکی بیشتر ما این چیزها را می‌فهمند، استراتژی را ترجمه نکرده‌اند آن هم این اندازه بی‌معنا.

باری، اندکی بیشتر از بیست سال پیش، در ۱۹۹۹، یکی از برجسته‌ترین اسلام‌شناسان زندۀ زمان، برنارد لویس انگلیسی، در یک سخنرانی در مرکز موشه دایان در دانشگاه تل آویو دربارۀ جایگاه ایران گفته بود : «در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا، یا نیروی خارجی، نتوانسته‌ است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد، که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است». آن مرحوم این را گفته بود که به مسئولان اسرائیلی و غربی بفهماند که اگر بخواهند ایران را بر سر جایش بنشانند باید آن را به ایرانستان تبدیل کنند. این همان برنامه‌ای است که از سه دهه پیش در دستور کار نهادهای امنیتی و سیاست خارجی کشورهایی قرار گرفته است که از تبدیل ایران به ایرانستان سود می‌برند که تورکستان بزرگ در رأس آن قرار دارد.

این‌که ایران نیز مانند همۀ کشورهای دیگر دشمنانی مانند برنارد لویس دارد امری طبیعی است، اما این‌که همان دشمنان سخنگویانی نیز در داخل نهادهای حکومتی یک کشور داشته باشد از خلاف‌آمد عادت‌های سیاست جهانی است. یک نمونۀ اخیر و عبرت‌انگیز از بازپخش سخنان بیگانگان در داخل بیانات سردار نقدی است که گفته است : «سلسلۀ پلید هخامنشی، که بزرگ‌ترین کشتارها و خیانت‌ها را کرد، بعد از افول قدرت، کشور را دو دستی تقدیم یونان کرد. از سوی دیگر، ساسانیان هم بعد از افول قدرت کشور را به مغول‌ها تقدیم کردند.» او این نکته را نیز افزوده است که «تاریخ‌نویسان مزدور، که به سرویس‌های جاسوسی وابسته هستند، تلاش می‌کنند تاریخ کشور ما را تحریف کنند‌‌. تاریخ هشت هزار سالۀ ما را به دو هزار و پانصد سال کاهش داده‌اند.» بدیهی است که تاریخ‌نویسان مزدور کاری بسیار بدی کرده‌اند، اما اگر تاریخ دو هزار پانصد ساله تاریخ خیانت و جنایت است چه ضرورتی دارد که تاریخ آن جنایت‌ها و خیانت‌ها را به هشت هزار سال برسانیم و بیشتر عِرض خود ببریم؟ یکی از دلایل این‌که در دو دهۀ گذشته کشور چنین فجیع در محاصرۀ تورکی‌ـ عربی درآمده از تاریخ‌ندانی مسئولان است و این‌که به واقع اینان نمی‌دانند در کجا فرمان می‌رانند!

چنان‌که در جای دیگری گفته‌ام، چهار دهه پس از انقلاب فرهنگی، دانشگاه مادر، در تاریخ‌نویسی ملّی به جایی رسیده است که بنجل‌های فعال سیاسی توده‌ای نیویورکی را با ترجمه‌ای بد به دانشجویان تحمیل می‌کند و لابُدّ اعضای انقلاب فرهنگی، که حتیٰ برای الگوی مصرف آب آفتابه نیز نظری دارند، از نظارتی که بر همۀ ریزه‌کاری‌های دانشگاه دارند، به خود می‌بالند. ایران تنها کشور دارای تاریخ است که بخش عمده‌ای از تاریخ دانشگاهی آن در «کشورهای متخاصم» و به قلم فعالان سیاسی نوشته می‌شود. البته، اگر این تاریخ‌دانی دشمنان ایران و تاریخ‌ندانی مسئولان و استادان تالی‌های فاسد بسیاری نمی‌داشت می‌شد از کنار آن گذشت، اما این تاریخ‌ندانی و آن تاریخ‌دانی، در جایی، در اوضاع و احوال پرمخاطرۀ دهه‌های اخیر، به تهدیدی برای وحدت ملّی و سرزمینی تبدیل شده است. در شرایط عادی، اهمیتی ندارد که یک فعال سیاسی توده‌ای برای ایران تاریخ بنویسد و دانشگاه آن را به دانشجو تحمیل کند؛ مهم این است که دانشگاه، و استادان آن، با این ترجمه‌ها و تحمیل آن به دانشجویان، برهان قاطعی بر شکست انقلاب فرهنگی و عدم موفقیت خود به دست می‌دهند.

من هیچ کشور دیگری را که تاریخ‌نویسی در آن سابقه‌ای دست‌کم هزار ساله داشته باشد نمی‌شناسم که دانشگاه‌های آن نتوانند تاریخ‌ کشور خود را بنویسند. شمار تاریخ‌هایی که در کشورهایی مانند ایالات متحده و همۀ اروپای باختری از نویسندگان و زبان‌های بیگانه دربارۀ تاریخ آن کشورها ترجمه شده‌اند از پنج در صد تولید کتاب‌های تاریخی فراتر نمی‌رود و البته همۀ این نوشته‌های تاریخی پژوهش‌های بدیعی هستند که هیچ ربطی به یاوه‌های امثال یرواند آبراهامیان و شرکا ندارد که خیانت به کشور و تاریخ آن از همۀ جای کتاب‌های آنان می‌بارد؛ خباثت ــ یا بی‌خبری ــ مترجمان نیز که جای خود دارد که به عنوان مُقلِّدان نادان آن‌چه مرجع توده‌ای «به پیمانه ریخته آنان نوشیده‌اند». تاریخ ایران، به قول محمد علی فروغی، انباشته از این «وهن‌های» به مردم آن است که «از جهل مردم و خیانت نخبگان برای کشور حاصل شده است».

منبع

  مطلب مرتبط:

نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان،بخش(۱):علی میرفطروس

سیستان

اکتبر 11th, 2021

 

 

ضرورت احتیاط در استفاده از اسناد تاریخی،نامۀ دکتر فریدون علا به دکتر یرواند آبراهامیان

اکتبر 6th, 2021

اشاره:

بررسی تاریخ معاصر ایران غالباً به تعصّبات سیاسی و ایدئولوژیک آغشته است و این امر خصوصاً در بارۀ دوران پُرآشوب ملّی کردن صنعت نفت   نمودِ بیشتری دارد.

دکتر یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که با تکیه بر مکتب تاریخ نویسیِ نئومارکسیست های انگلیسی کوشیده تا به بررسی تاریخ معاصر ایران بپردازد. وی مدتی به حزب توده تعلّق خاطر داشت و این دو نکته باعث شده تا پژوهش های آبراهامیان دارای ضعف های سیاسی-ایدئولوژیک باشد.در مقالات نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان و آبراهامیان؛ سرگردان میان دو انقلاب به بخشی از این ضعف ها اشاره شده است.

متن زیر  ترجمۀ نامۀ دکتر فریدون علا (فرزند دولتمرد معروف؛حسین علا) به دکتر آبراهامیان است.مضمون این نامه تأکید بر نکاتی در بارۀ زندگی سیاسی حسین علا است که در کتاب دکتر آبراهامیان مورد غفلت  قرار گرفته است.

حسین علا در سال 1919 از همراهان و همکاران محمدعلی فروغی برای استیفای حقوق ایران در کنفرانس پاریس بود و عجیب اینکه در آن شرایط حسّاس تاریخی دکتر محمّد مصدّق که در سوئیس زندگی می کرد، نخواست یا نتوانست با هیأت همراهِ فروغی در پاریس همکاری یا مساعدت کند[1].

 

در سراسر دوران پهلوی ها حسین علا از دولتمردان برجستۀ آن عصر بود. سخنرانی قاطع و دلیرانۀ علا در شورای امنیّت سازمان ملل در سال 1325 باعث خروج قطعی ارتش شوروی از آذربایجان ایران و سقوط فرقۀ دموکرات شد.

نامۀ دکتر فریدون علا به دکتر آبراهامیان به ضعفی اشاره دارد که در تحقیقات بسیاری از پژوهشگران  حاکم است؛ و آن،اهمیّت دادن به برخی اسناد به عنوان «وحی مُنزل»است.نمونه ای از این اسناد که مورد استناد دکتر آبراهامیان قرار گرفته،سندی است از سازمان سیا که طی آن،خلیل ملکی متهم به گرفتن پول از سازمان سیا شده است!در حالیکه انصاف این بود که با توجه به کارنامۀ سیاسی و زندگی پُرفقر و فاقۀ ملکی، در استناد به این «سند»  تاّمل بیشتری می شد.به عبارت دیگر،احتیاط در استفاده از اسناد تاریخی برای یک پژوهشگرِ بی طرف  ضروری است.

   دکتر فریدون علا  ابتدا در دانشگاه های معتبر آمریکا  رشتۀ تاریخ خواند و سپس، تحصیلات تخصّصی خود را  در خون شناسی  به پایان برد.او بنیانگذار« مرکز ملّی انتقال خون ایران» است و در این جایگاه  برای ارتقای علمی این مرکزِ حیاتی در سطح جهانی خدمات ارزنده ای نموده است.فیلم مستند تلویزیون ایران اینترنشنال روشنگر این تلاش ها و خدمات است.

***

28 ماه اوت 2021

جناب آقای پروفسور آبراهامیان

دوستان توجه مرا به قسمتی از کتاب اخیرتان «بحران نفت در ایران، از ملّی گرائی تا کودتا» جلب کرده اند بخصوص به آنجایی که علناً صداقت مرحوم پدرم حسین علاء نخست وزیر سابق ایران را در دو نوبت زیر سئوال می‌برید.

 برخلاف علوم آزمایشگاهی که با آن‌ها آشنایی دارم، تاریخ  مقوله ای پیچیده است و ارزیابی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی در طول زمان  قابل تغییر است. هر کسی می‌تواند نظری داشته باشد ولی تاریخ‌شناس باید از مطالبی که درج می‌کند اطمینان کامل داشته باشد و ضمن رعایت احتیاط در ارزیابی اسناد ،از افترا و تهمت اجتناب نماید: در صفحۀ 119 می‌خوانیم:

«در یادداشت جداگانه‌ای سازمان اطلاعات مرکزی (CIA) تذکر داده که سفیر آمریکا در تهران، آقای هنری گریدی جهت تقویت دست علا و مغلوب کردن دشمنانش، مبلغ دلاری مستقیمی را –محرمانه- به وی پرداخت کند و با توجه به کاملاً محرمانه بودنِ این معامله ، نیازی به دریافت رسید جهت پاسخگویی وجود نداشت».

به آن صورتی که شما بیان کرده‌اید برداشت خواننده این است که نخست وزیر وقت واقعاً مبلغ قابل توجهی پول به عنوان رشوه دریافت کرده است. بدیهی است که خوانندۀ عادی جهت تأیید واقعیات دسترسی به پرونده مورد نظر ندارد، [یعنی یادداشتی به تاریخ 23 آوریل 1951 از طرف معاونت برنامه‌ریزی آقای فرانک ویزنر (Frank Wisner) خطاب به معاونت CIA آلن دالس (Alen Dulles) موجود در آرشیو محرمانه CIA  که در سال 2017 به وسیلۀ وزارت خارجه آمریکا منتشر شده است] ولی با خواندن یادداشت آقای ویزنر (روابط خارجی ایالات متحده آمریکا 1952 تا 1954 ایران 1951 تا 1954- اداره تاریخ نویس، سند شماره 18، آوریل 23، 1951) توجۀ خواننده فوراً به حذف استادانۀ مطالب اصلی در رابطه با این موضوع جلب می شود: یعنی این یادداشت داخلی به طور وضوح نشان می‌دهد که پیشنهاد ویزنر هنوز به تصویب ریاست CIA و وزارت خارجه نرسیده است. به علاوه- همانطوری که در پاراگراف چهارم یادداشت آشکار است-روح  دولت ایران و علاء از پیشنهاد پرداخت این وجه کاملاً بی‌خبر بود، در این پاراگراف می‌خوانیم:

– «قبل از آنکه به استحضار علاء برسد ادارۀ هماهنگی سیاست (CIA) لازم می‌داند که کلّ مبلغ مورد تصویب قرار خواهد گرفت و قسط اول هر چه زودتر به دست آن‌ها خواهد رسید».

به علاوه، باید به این نکته توجه داشت که طرح این یادداشت فقط چهار روز قبل از سقوط کابینۀ علاء (در تاریخ 27 آوریل) بوده و در نتیجه ،اجرای طرح پیشنهادی ویزنر بلا اجرا، نامربوط و بی‌اعتبار شد.

جنابعالی  تذکر هیچکدام از این نکات بسیار اساسی را مهم ندانسته اید. این‌جا است که شیوۀ تاریخ نگاری جنابعالی در ویرایش ماهرانه و حذف انتخابی مطالب اساسی  روشن می‌شود.

در جای دیگر همین فصل کتاب (صفحه 118-119) به این نکته اشاره می‌شود که گرایش ضد مصدّقیِ مقامات آمریکایی و حتی سرچشمۀ عملیات آژاکس (Ajax) در اوایل سال 1951، قبل از آنکه دکتر مصدق رئیس دولت بشود آغاز شده بود! مدارک بی‌شمار آرشیوها این ادعا را انکار می‌کنند. مثلاً اقدامات اوریل هریمن فرستادۀ ویژۀ رئیس جمهور آمریکا به تهران  برای میانجی‌گری مسئله نفت، یا موفقیت مک گی و کریدی (Mc Gee & Grady) در تعدیل سیاست‌های شرکت نفت ایران و انگلیس و وادار کردن آن‌ها به پذیرفتن مدل آرامکو و متقاعد کردن مقامات بریتانیا که اصل ملی شدن نفت ایران را بپذیرند و بالاخره ،تقلیل بعضی برنامه‌های افراطی بریتانیا -مانند عملیات پیشنهادی باکانیر (Operation Buccaneer) که حتی شامل اشغال شهرنفت خیزِ  آبادان بود.

یادآور می‌شوم که دیپلماسی آمریکا با پشتکار و مهارت علاء بود که در شورای امنیّت سازمان ملل آذربایجان را از چنگ شوروی نجات داد.

شرح غائله آذربایجان در کتاب‌تان «ایران بین دو انقلاب» (1982) صفحات 411 و 412 و آشنایی با نوشته های اخیرتان دربارۀ دوران مصدق ناچار خواننده را به این نتیجه می‌رساند که به عنوان تاریخ شناس مشهور، بی‌طرفی و بی غرضیِ جنابعالی فدای تعصّبات ایدئولوژیک شده است.

 

با نهایت احترام

فریدون علاء

به نقل از سایت علی میرفطروس

__________________________

[1]– مصدّق در کتاب خاطرات و تألّمات(ص118) می نویسد:«در[سوئیس]بودم که قرارداد 1919 معروف به قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید که باز تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کارِ تجارت پردازم.مقدارِ قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود، خریداری[کردم] به ایران فرستادم…».

 

 

 شاه‌کُش:نگاهی به نقش نورالدین کیانوری در سوءقصد بهمن۱۳۲۷ در پرتو سندی نویافته،بهمن زبردست

اکتبر 6th, 2021

 

سوءقصد به شاهان در تاریخ معاصر ایران امری معمول بوده، چنان‌که به‌تقریب از آغاز شاهی دودمان قاجار تا پایان شاهی دودمان پهلوی، شاهان یک‌درمیان مورد یک و گاه دو سوءقصد قرار گرفته‌اند. از این بابت در میان شاهان می‌توان واپسین شاه پهلوی را رکورددار دانست. تا جایی که می‌دانیم دو بار بیگانگان برای سوءقصد به او برنامه‌ریزی کردند[1] و دو بار هم توسط ایرانیان مورد سوءقصد قرار گرفت و هر بار هم به‌نحو معجزه‌آسایی جان به‌در برد تا در پایان در غربت و تنهایی و از سرطان بمیرد.

سندی که بهانۀ نوشتن این نوشته شده، قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران به تاریخ 10 اسفند 1335در‌بارۀ نخستین سوءقصد به جان شاه در پانزدهم بهمن 1327 و نقش دکتر نورالدین کیانوری در آن است که در پایان عیناً و بدون هیچ ویرایشی از روی نسخه‌ای که برای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستاده شده و حال توسط مرکز ویلسون از  بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه استخراج و منتشر شده است نقل می‌شود. اهمیت این سند از آنجا است که تنها سند رسمی تایید نقش یکی از رهبران حزب تودۀ ایران در   سوءقصد به شاه توسط کمیتۀ مرکزی این حزب است و تا جایی که من می‌دانم  نه‌تنها متن آن در هیچ کتاب یا مقالۀ پژوهشی فارسی نقل نشده، بلکه حتی به وجود چنین سندی هم در جایی اشاره‌ای نشده است.

آن روز، یعنی جمعه پانزدهم بهمن 1327، چند دقیقه‌ای به ساعت 3 بعدازظهر مانده بود که خودروی محمدرضا پهلوی، شاه 29 سالۀ ایران که با وقت‌شناسی همیشگی برای شرکت در جشن سالگرد تاسیس دانشگاه تهران، نهاد نوپای پایه‌گذاری شده توسط پدرش، به آنجا رفته بود، به رانندگی امیرصادقی از در بزرگ دانشگاه وارد و جلوی در دانشکدۀ حقوق ایستاد و شاه از آن پیاده شد.[2] او تازه از خودرو پیاده شده بود و به سوی صف هیئت ‌دولت در جلوی دانشکدۀ حقوق می‌رفت که ناگهان صدای تیری برخاست.

یکی از خبرنگاران که از بقیه جدا شده و به‌سرعت خودش را به شاه رسانده بود، با هدف گرفتن سر او پیاپی به سویش شلیک کرد. شاه با نشست و برخاست و حرکات زیگزاگ می‌خواست از برخورد تیرها جلوگیری کند. سه تا از تیرها کلاه شاه را سوراخ کرده و چهارمی از روی روی لب و گونۀ راستش گذشته و پنجمی هنگامی که او برگشته بود از پالتو و لباس او گذشته و کتفش را زخمی کرده بود. افراد گارد، ضارب را که بعدتر از روی کارت شناسایی‌اش مشخص شد ناصر فخرآرایی نام دارد، درجا کشتند و شاه که آسیب چندانی ندیده بود رهسپار بیمارستان یوسف‌آباد شد و مراسم به‌هم خورد، اما کار به همین‌جا ختم نشد و به فاصلۀ اندکی با اعلام حکومت نظامی و انتساب ضارب به حزب تودۀ ایران، این حزب از سوی دولت منحل اعلام و مراکز آن در تهران و شهرستانها اشغال شد.[3]

رویدادی که روایت ساده و خلاصه‌شده‌ای از آن گذشت، تاثیر مهمی بر تاریخ معاصر ایران گذاشت و مانند بیشتر سوءقصدهای سیاسی و بسیاری از مرگهای طبیعیِ مردان سیاسی این سرزمین، از قتل خواجه نظام‌الملک طوسی در دهم رمضان سال ۴۸۵ قمریدتا کنون، در هاله‌ای از ابهام پیچیده شده. چنان‌که نه‌تنها افراد و جریانهای سیاسیِ پشت این سوءقصد محل بحث و مناقشه هستند، بلکه حتی خود این رویداد که روزِ روشن و دربرابر چشم بسیاری از دولتمردان و خبرنگاران آن روز رخ داده هم با روایتهای کاملاً متفاوتی نقل شده است.

 ذهن بدبین ایرانی آن‌چنان به بافتن تارهای توطئه بر گرد رویدادهای سیاسی خو گرفته که شخصی مانند دکتر علی‌اکبر سیاسی، رییس وقت دانشگاه تهران که آن‌روز هم در محل حادثه حضور داشت، حتی دربارۀ برگزیدن دانشگاه تهران به‌عنوان محل سوءقصد، که کاملاً هم تصادفی بود، می‌نویسد: “این‌که چرا دانشگاه را برای این منظور انتخاب کرده بودند؟ گفته شد به این دلیل که اگر سوءقصد کاملاً موفقیت‌آمیز می‌شد، حکومت و قدرت جدید بهانه‌ای داشت که استقلال این دستگاه را از بین ببرد و آن را زیر سلطه و نظر خود درآورد. و اگر موفقیت‌آمیز نبود لااقل سبب شود که اوّلاً، پنج استاد توده‌ای، که محرک ضارب محسوب می‌شدند، از دانشگاه به‌حق اخراج گردند؛ ثانیاً، شاه نسبت به دانشگاه دل‌چرکین و بدبین شود و از توجه و عنایت به آن خودداری کند. این دو منظور عملی شدند، هم پنج استاد توده‌‌ای دانشگاه را ترک گفته متواری شدند، و هم رفتار شاه نسبت به دانشگاه و رییس آن تغییر ماهیّت داد.”[4]

از شرح روایتهای متضاد روز حادثه که خوانندگان می‌توانند در کتابهای پنج گلوله برای شاه، نوشتۀ محمود تربتی سنجابی و راز ناگشوده، نوشتۀ دکتر ماشاالله ورقا[5] شماری از آنها را بخوانند می‌گذریم و تنها به ارتباط این رویداد با جریانهای سیاسی آن روز، و به‌ویژه یکی از همان پنج استاد توده‌‌ای، یعنی دکتر نورالدین کیانوری که در آن زمان عضو هیئت‌اجراییۀ حزب تودۀ ایران و مسئول تشکیلات کلّ این حزب بود، می‌پردازیم.

پیش از هر چیز بد نیست روایت خود شاه را از عامل این سوءقصد بدانیم. به روایت او، “معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و درعین‌حال نشانه‌هائی از تماس او با حزب منحله توده بدست آمد. نکته جالب آنکه معشوقه او دختر باغبان سفارت انگلیس در تهران است.” [6] اینکه عامل اصلی سوءقصد چه کسی بود، پرسشی بود که در ذهن شاه باقی ماند، چنانکه هشت سال بعد آن را از علی امینی پرسید و هنگامی که “امینی به عنوان امری بدیهی پاسخ داد: اعلیحضرت به خوبی می‌دانند که عامل اصلی سوءقصد چه کسی بود – رزم‌آرا.” [7] تنها گفت که این دیگر از آن حرف‌هاست.

چه در همان زمان و چه بعدها، کسانی سپهبد رزم‌آرا ،که آن روز رییس ستاد ارتش بود، را در پس این سوءقصد دانستند و به مواردی مانند حضور نداشتن او در مراسم دانشگاه تهران، هرچند دلیلی هم برای حضورش در آنجا نبود، فرمان آماده‌باش به پادگانهای تهران در روز پانزدهم بهمن، که مصادف با روز بزرگداشت دکتر ارانی توسط حزب تودۀ ایران بود، و جملۀ “این که دیگر قرار نبود!” ضارب پس از شلیک سربازان به سویش، که مطلقاً درست نبود، استناد کردند. [8]

از میان عوامل متهم به نقش داشتن در این سوءقصد، عجیب‌تر از دولت بریتانیا یا سپهبد رزم‌آرا، حزب تودۀ ایران و عضو هیئت‌اجراییه و مسئول تشکیلات کلّ آن یعنی دکتر کیانوری است، چرا که مخالفت با ترور فردی، همواره یکی از تفاوتهای بنیادی میان احزاب کمونیستِ راست‌کیش با بسیاری از گروهایی مارکسیستی دیگر بوده. جدای اینکه چقدر این روایت درست باشد، داستان معروفی وجود دارد که در همۀ زندگینامه‌های لنین نقل شده و آن این است که ولادیمیر هفده ساله، هنگام اعدام برادرش الکساندر در 1887، به‌جرم برنامه‌ریزی برای سوءقصد به تزار هم‌نامش، الکساندر سوم، به خواهرش گفته بود، “نه، ما نباید این مسیر را انتخاب کنیم.”[9]

نخستین سند منتشر شدۀ ساواک، که نشان از آگاهی این سازمان از نقش کیانوری در این سوءقصد دارد سندی به تاریخ سال 1352 است،[10] پیش از این، حتی در کتاب سرهنگ زیبایی هم به نقش کیانوری اشاره‌ای نشده،[11] که نشان از بی‌خبری ساواک از این موضوع، دست‌کم تا سال 1343 است.

نخستین پژوهشی که به نقش کیانوری دراین‌باره پرداخت، نوشتۀ بیژن جزنی در زندان است که سالها بعد منتشر گردید. جزنی در این نوشته، به‌گونۀ شگفتی‌آوری خطوط کلی داستان را به‌خوبی شرح می‌دهد. به نوشتۀ او، “گفته شده است که فخرآرائی و چند تن از دوستان او از اعضای حزب توده بودند، و قصد خود را توسط یکی از رهبران –احتمالاً کیانوری– به‌اطلاع رسانده بودند. حزب پیشنهاد آن‌ها را ظاهراً رد کرده بود. ولی کیانوری بطور ضمنی آن را تایید کرده بود.” [12]

جدای از پژوهش جزنی که تا پس از انقلاب انتشار عمومی نیافت، نخستین کسی که از نقش کیانوری در سوءقصد به شاه سخن گفت و سخنانش بازتاب گسترده‌ای یافت، فریدون کشاورز بود. روایت کشاورز از این موضوع که همراه با شاخ‌وبرگها و حدس‌وگمان‌های نادرستی مانند ارتباط کیانوری با اشرف پهلوی و دربار است، خطوط کلی ماجرا را که در قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی هم آمده به درستی بازگو می‌کند، اما حتی او نیز به قطعنامه اشاره‌ای ندارد و تنها به ثبت موضوع در صورت‌جلسات کمیتۀ مرکزی اشاره می‌کند.[13]

پس از انتشار خاطرات دکتر کشاورز، انور خامه‌ای نیز که عامل اصلی سوءقصد به شاه را رزم‌آرا می‌دانست، با نقل خاطرات کشاورز، شاخ‌وبرگ بیشتری به آن داده، احتمال اطلاع و نقش مقامات اتحاد شوروی از این موضوع را هم مطرح نمود،[14]

سپس دکتر غلامحسین فروتن نیز در کتاب خاطراتش، با نقد هر دو روایت، روایت سومی را بازگو نمود که با ردّ شاخ‌وبرگها و حدس‌وگمان‌های دو روایت پیشین، بر نقش فردی کیانوری در سوءقصد تاکید داشت. گرچه او هم مانند کشاور به صدور قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی دراین‌باره اشاره‌ای نمی‌کند، اما می‌نویسد که، “عمل کیانوری در حادثه 15 بهمن در مسکو در کمیته مرکزی مورد بحث قرار گرفت و پروندۀ آن به پلنوم چهارم کمیته مرکزی تسلیم شد. اعضای پلنوم همه با این پرونده آشنایی پیدا کردند. برخی از اعضاء در این پلنوم و ازجمله کشاورز در این مورد سخن راندند. پرونده امر به مقامات شوروی مراجعه داده شد. آنها هم به هیئت رئیسه پلنوم توصیه کردند که به بحث پایان داده شود. حملات و جنجال کشاورز علیه کیانوری جنبه شخصی داشت، از راه دلسوزی برای حزب نبود. عیب این جنجال در این بود که چنان چه مطلب به خارج درز می‌کرد و به گوش مقامات امنیتی ایران می‌رسید امکان داشت و شاید هم مسلم بود برای ارگانی مشکلات تازه‌ای پدید آورد.”[15] فریدون آذرنور که خود از شرکت‌کنندگان در پلنوم بوده هم، روایت عجیبی از گم شدن این پرونده در پلنوم دارد.[16]

روایتهای خود کیانوری از این سوءقصد را باید به دو دستۀ جداگانه بخش‌بندی کرد. نخست، روایت او در سال 1358 و پیش از بازداشتش است که با تعبیرِ حسن‌قصد از آن یاد کرده، کوچکترین اشاره‌ای به نقش خود در آن نمی‌کند،[17] دوم روایت او در سال 1371 و پس از بازداشت است که با فاش شدن نقشش در ماجرا، از آن سخن می‌گوید، اما باز به قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب دراین‌باره کوچکترین اشاره‌ای نمی‌کند، و مدعی می‌شود که پلنوم چهارم اتهامات علیهش را مردود دانسته.[18]

جدا از ایراداتی که بابک امیرخسروی به روایت کیانوری وارد کرده،[19] روایت کیانوری در موارد مهمی نیز با روایت خود ارگانی تفاوت دارد. برای نمونه کیانوری به اینکه  ارگانی نه عضوی ساده، بلکه معاون انتظامات حزب بوده و حداقل باید دو یا سه بار در هفته، اوضاع داخلی حزب، ورود و خروج اعضا یا افراد و اتفاقاتی که می‌افتاد را به او گزارش می‌کرده، اشاره‌ای نمی‌کند. همچنین برخلاف روایت خودش که می‌گوید رادمنش به او گفته، “حزب ما بطور اصولی با ترور مخالف است و ما ترور را وسیله‌ای برای پیشبرد انقلابی نمی‌دانیم”، به روایت ارگانی حتی این را هم به او نگفته و تنها گفته، “من موضوع را با اعضای کمیته مرکزی مطرح کردم، آنان معتقدند در این مملکت ممکن است مسائلی پیش بیاید که به ما ارتباطی ندارد.” و هنگامی که ارگانی از او می‌پرسد، “پس شما موافقید؟” پاسخ می‌دهد، “گفتم به ما مربوط نیست، هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.” هنگامی هم که از او درخواست اسلحه می‌کند، می‌گوید، “اسلحه را هم خودتان تهیه کنید.” همچنین برخلاف گفتۀ او که هر چند وقت یک‌بار ارگانی نزدش می‌آمده و از وضع فخرآرایی خبر می‌داده و او هم یک بار به ارگانی گفته، این شخص را ول کن، به عقیده من او آدم نرمالی نیست، برعکس به روایت ارگانی این کیانوری بوده که چند بار از او پرسیده، “چطور شد، رفیقتان کاری نکرد؟” [20]

پرده‌پوشی نقش کیانوری در این سوءقصد، در حزب تودۀ ایران تا اندازه‌ای بود که برای نمونه حتی محمد‌مهدی پرتوی، مسئول سازمان مخفی حزب هم از این موضوع بی‌خبر بود و در هنگام بازجویی، رزم‌آرا را در پس این حادثه می‌دانست.[21]

تک‌روی و گرایش به حادثه‌جویی کیانوری، که ضمن توبیخ باعث برکناری او از مشاغل تشکیلاتی در هیئت‌اجرائیه برکنار شد، سالها بعد و در زمانی که حزب خود را جدی‌ترین مدافع نظام برآمده از انقلاب می‌دانست، با تشکیل سازمان نظامی و عضوگیری پنهانی از بالاترین رده‌های ارتش و شهربانی، پنهان کردن سلاح و دادن اطلاعات محرمانۀ نظامی به کشورهای بیگانه، بدون اینکه حتی اعضای هیئت دبیران حزب را در جریان این تصمیم‌ها بگذارد، یک بار دیگر بهانۀ غیرقانونی شدن حزب را فراهم کرد.[22]

گرچه موضوع نقش کیانوری در سوءقصد به شاه، در پلنوم چهارم مطرح شد، اما خواه به دلیل توصیۀ مقامات اتحاد شوروی و خواه به دلیل پرهیز از دادن توجیهی به حکومت پهلوی برای اثبات درست بودن انحلال حزب و نیز پرهیز از ایجاد گرفتاری برای ارگانی، برخلاف قطعنامۀ مربوط به تصمیمات اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانۀ رهبری حزب در دوران پس از 28 مرداد 1332، در این مورد قطعنامه‌ای به تصویب نرسید، یا اگر رسید در مجموعه اسناد منتشر شدۀ پلنوم نشانی از آن نیست .[23] اینکه متن قطعنامۀ کمیته مرکزی به خط چه کسی است را نمی‌توان قطعاً گفت، امّا بنا به شواهدی، ازجمله نمونۀ خطّ دکتر کیانوری در برگه‌های بازجویی‌اش، گمان می‌کنم خطّ او باشد،[24] که اگر این گمان درست باشد، نوشتن متن قطعنامه به خط خود او جالب‌توجه است.

در متن قطعنامه به قطعنامۀ دیگری هم به تاریخ  27 نوامبر 1952، برابر با 6 آذر 1331، که متاسفانه به متن آن دسترسی نداریم اشاره می‌شود، که بر اساس آن گویا در جلسۀ مشورتی برخی از اعضای کمیتۀ مرکزی در مهاجرت، اکثریت اعضا کیانوری را از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئت‌اجرائیه معاف کردند، هرچند در عمل سالها گذشت و هیچ اقدامی در این‌باره صورت نگرفت.

در پایان به امید دسترسی پژوهشگران به همۀ اسناد مهم تاریخ معاصر ایران، از آوردن نام اعضای کمیته مرکزی که پیشتر در نوشتۀ دیگری آورده بودم می‌گذرم و به متن سند می‌پردازم:

اوّل مارس 1957 برابر با 10 اسفند 1335

 

قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران دربارۀ حادثه 15 بهمن 1327

4 فوریه 1949 مصوب اوّل مارس 1957

  1. دربارۀ ماهیّت حادثه – در بهمن‌ماه 1327 از طرف ناصر فخرآرائی سوءقصدی بجان شاه ایران رخ داد. اعمّ از اینکه سوءقصدکننده بسابقۀ احساسات ضدسلطنت و تروریستی خود دست باین عمل زده باشد یعنی فرد ازجان‌گذشته‌ای باشد که تصوّر میکرده است میتواند با ترور تحوّلی در کشور ایجاد کند یا اینکه احیاناً بنا به‌تحریک محافل امپریالیستی و محافل مربوط به طبقات حاکمۀ ایران باینکار اقدام نموده باشد – درهرحال عمل او در وراء هرگونه اطّلاع، تصمیم یا اقدام حزب تودۀ ایران بوده و حزب و رهبری آن بنا بسیاست اصولی خود که با هرگونه ترور انفرادی مخالف است در اینکار کوچکترین دخالتی نداشته است.

ارتجاع ایران، الهامگران امپریالیستی که از مدّتها پیش درصدد جستن بهانه‌ای برای غیرقانونی اعلام کردن حزب تودۀ ایران بودند از این حادثه بدون هرگونه تحقیقی و بلافاصله و بی‌آنکه ادنی دلیلی در دست داشته باشند علیه حزب استفاده کردند و اندیشۀ دیرین خود را برای راندن حزب ما باختفاء عملی ساختند. با آنکه بعدها پروندۀ منظّمۀ دلایل  عدم دخالت حزب ما را در این حادثه شامل بود ارتجاع نه‌فقط از تصمیم خود عدول ننمود بلکه آنرا تشدید کرد.

رفیق کیانوری برای نخستین بار در زندان برای رفقا جودت و قاسمی افشاء نمود که رفیق ارگانی عضو حزب تودۀ ایران با ناصر فخرآرائی عامل ترور تماس داشته و رفیق ارگانی نیز در این امر با رفیق کیانوری بمثابه مسئول تشکیلات تماس گرفته است. بدینسان دو تن از رفقای حزبی یعنی رفیق کیانوری عضو هیئت‌اجرائیه حزب و مسئول تشکیلات کلّ حزب در آن ایّام و رفیق ارگانی از کادرهای حزب با این جریان تماس یافتند. با انکه این رفقا در بروز اندیشۀ ترور شاه در ذهن ناصر فخرآرائی و عزم او برای اجراء این اندیشه دخالتی ندارند ولی از آنجا که با یک جریان تروریستی تماس یافتند کمیتۀ مرکزی حزب خود را موظّف میداند که کم‌وکیف این تماس و حدود مسئولیت رفیق کیانوری عضو هیئت‌اجرائیه کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران را در این حادثه دقیقاً روشن کند و کلیّه تدابیر لازم را برای جلوگیری از تکرار این نوع پدیده‌ها در حیات حزبی اتخاذ نماید.

  1. حدود مسئولیت رفیق کیانوری – کمیتۀ مرکزی پس از استماع گزارش کمیسیون رسیدگی که در جلسۀ 5 مارس 1956 برای اجراء یک سلسله تحقیقات حزبی انتخاب شد، پس از آشنا شدن با پروندۀ منظّمۀ امر و آراء اعضاء کمیسیون (رفقا اسکندری، ]علی[ امیرخیزی و ]احسان[ طبری) و بحث و شور در ]ا[طراف موضوع حدود مسئولیت رفیق کیانوری را باتکاء اسناد و مدارک موجود در موارد زیرین مسلّم میشمارد:
  2. هنگامیکه رفیق ارگانی نقشۀ ترور شاه را به رفیق کیانوری اطلاع میدهد رفیق کیانوری نه‌تنها ویرا به احتراز جدّی از تماس با تروریست که مخالف با برنامۀ حزب است و در شرایط انروز حزب بویژه میتوانست عواقب شومی ببار آورد توصیه نمی‌کند بلکه به رفیق ارگانی وعده میدهد که این مطلب را با رفقای هیئت‌اجرائیه درمیان گذارد و سپس هم باو اطّلاع میدهد که این مطلب را با برخی از رفقا درمیان گذاشته است.
  3. با انکه اهمیّت این مسئله بویژه در شرایط انروز حیات حزب ما که دشمن می‌کوشید به او تاخت تازه‌ای بیاورد روشن بود رفیق کیانوری این مسئله را بطور سطحی و سرسری در هیئت‌اجرائیه مطرح میکند و صراحت کامل تصمیم جلسه را در این مورد خواستار نمی‌شود و چنانکه حوادث بعدی نشان میدهد توصیۀ جلسه را نیز باقتضای برخی شیوه‌های نادرست که در طرز کار حزبی او وجود داشته است در جهت صحیح آن درک نمی‌کند.
  4. باوجوداینکه هیئت‌اجرائیه حزب دخالت حزب را در این امر منع مینماید رفیق کیانوری در طرز ابلاغ به رفیق ارگانی براساس که بنا بگفتۀ وی برای خود او دست داده بود طوری از تصمیم هیئت‌اجرائیه سخن میگوید که برای رفیق ارگانی استنباط غلط دیگری حاصل میشود و رفیق ارگانی اجراء این امر را در حکم وظیفه‌ای برای خویش میشمرد.
  5. باانکه در ملاقات سوم با ارگانی رفیق کیانوری مشاهده میکند که رفیق ارگانی کماکان به تماس با تروریست ادامه میدهد نه‌فقط ویرا مورد توبیخ قرار نمیدهد و از عمل بازنمی‌دارد بلکه به بیانات او بنحوی سرسری نگریسته و هیئت‌اجرائیه را نیز از این جریان بی‌خبر میگذارد. با انکه رفیق کیانوری بدرستی برخی علل ذهنی این خطاها مانند غرور، خامی و بی‌تجربگی، عدم توجّه به عواقب وخیم یک جریان حادثه‌جویانه وسهل‌انگاری و بی‌اهمیّت گرفتن و جدّی نگرفتن موضوع اظهارات ارگانی در اوّلین ملاقات با او، عدم درک اهمیّت موضوع و ناتوانی در پیداکردن راه مقابله با چنین مسئله را خواه درضمن تحقیقات و خواه در پلاتفرم خویش تصریح میکند، ولی این انتقاد هنوز کافی و کنکرت نیست. رفیق کیانوری باید خطای خود را در موارد مصرّحه در این قطعنامه بپذیرد. رفیق کیانوری مرتکب نقض سیاست حزب که احتراز از هرگونه حادثۀ ماجراجویانه تروریستی را توصیه میکند و نقض انضباط حزبی شده است و بهمین جهت درخورد مجازات حزبی است. کمیتۀ مرکزی ضمناً در برخورد با این اشتباهات شخصیّت رفیق کیانوری و خدمات او را به نهضت ما درنظر میگیرد، درنظر میگیرد که این حادثه متعلّق بزمانی است که رفیق کیانوری باندازۀ کافی تجربۀ حیاتی و حزبی نداشته است و رشد عمومی حزب و نهضت نیز در مراحل اولیّه بوده است. کمیتۀ مرکزی در برخورد باین اشتباه هم‌چنین اهمیّت جدّی تحکیم مبادی وحدت حزب و رهبری آنرا در شرایط کنونی بحران عمومی حزب درنظر میگیرد لذا برآنست که:

اولاً – موافق با تصمیم متّخذه در قطعنامۀ 27 نوامبر 1952 جلسۀ مشورتی برخی از اعضاء کمیتۀ مرکزی در مهاجرت که مورد تائید اکثریت افراد جلسه بود و رفیق کیانوری نیز پس از آمدن بمهاجرت و آشنائی با آن سند آنرا درست دانست رفیق کیانوری از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئت‌اجرائیه معاف شود و بویژه فعالیّت رفیق کیانوری در رشته‌های تبلیغی و تدریسی انجام گیرد. رفیق کیانوری باید بکوشد اعتماد لازم کمیتۀ مرکزی را باین نکته که در کلّیۀ موارد با انضباط و احترام کامل بکار جمعی رفتار میکند جلب نماید، تا هرچه زودتر هرگونه محدودیّتی در مورد ارجاع مسئولیّت بایشان برداشته شود.

ثانیاً – کمیته مرکزی رفیق کیانوری را بسبب تمام طرز عمل وی در حادثۀ 15 بهمن قابل توبیخ میداند.

ثالثاً – رفیق کیانوری خود را طبق مضمون این قطعنامه باید انتقاد نماید.

  1. ارزیابی روش رهبری حزب دراین‌باره – در مسئله مورد بحث روش رهبری حزب نیز قابل انتقاد است. خطاهای رهبری حزب به نحو زیرین است:
  2. هنگامیکه رفیق کیانوری مسئلۀ مهمّی را در جلسۀ هیئت‌اجرائیه ولو بطور سطحی و سرسری مطرح ساخت رهبری میبایست بدان توجّه لازم را معطوف دارد و از کم‌وکیف آن اطّلاع حاصل کند ولی رهبری حزب از اجراء چنین وظیفه‌ای غفلت نمود.
  3. پس از انکه حوادث بوسیلۀ رفیق کیانوری افشاء شد رهبری در موقع مناسب اقدامی برای تحقیق تشکیلاتی منظم و رسیدگی عینی و عادلانه‌ای در مورد این مسئله بعمل نیاورد.

درست است که در شرایط خاص و مشخّص انروز چنین رسیدگی دشوار بود ولی پس از فرار رفقا از زندان و بویژه در شرایط حکومت مصدّق بارها فرصت مساعد برای انجام این عمل موجود بود. رهبری از طرفی رفیق کیانوری را بمثابۀ کسی که در حادثه‌جوئی خطرناکی شرکت داشته با محیط احتراز و احتیاط محصور میسازد و از طرف دیگر او را در مقامات حسّاسی مانند مسئول تشکیلات تهران، مسئول تهیّۀ اسلحه، مسئول اعزام افراد بخارج، عضو ستاد تدارک قیام و غیره و غیره میگذارد. این روش متناقض نمی‌توانست او را قانع کند که رهبری شیوۀ صحیحی را درمورد اشتباه او دنبال میکند.

  1. روش رهبری حزب در مهاجرت ]که[ عمل رسیدگی مقدّماتی باین موضوع را انجام میدهد و قطعنامه‌ای باکثریّت قاطع آراء صادر میکند ولی آنرا در آرشیو خود مدفون نگاه میدارد بدون اینکه دربارۀ این تعلیق تصمیم بنوبۀ خود تصمیمی اتخاذ شود. با این عمل رهبری در مهاجرت به بقاء ابهام و محیط ناسالم کمک میکندو حال انکه خود در قطعنامۀ موردبحث احتراز از ابقاء ابهام در نظائر این مسائل را توصیه میکند. بنابر مراتب فوق کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران از روش خود انتقاد مینماید.

                                               کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

                                                        اول مارس 1957

 

ترجمه شده: [امضا] (و.ساوِلیِوا)

یادداشت

قطعنامه‌های کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران” دربارۀ برخی تصمیم‌های اشتباه‌آمیز و بلانکیستی رهبری حزب پس از کودتای 19 آگوست 1953″ (به تاریخ 14 مارس 1957) و “در مورد رویدادهای4 فوریه 1949” (به تاریخ 1 مارس 1957) )

از این مطالب در تهیۀ مقالۀ “دربارۀ وضعیت در حزب تودۀ ایران” که در شمارۀ 2 “بولتن اطلاعات” منتشر شده استفاده شده است.

آن. آنیسیموف

27 آوریل 1957

رئیس بخش [امضای ناخوانا]

27 آوریل 1957

[به] بایگانی

و. گوربانوف

7 مه 1957

 [مُهر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی:

14057

24 مارس 1957

بازگشت به بخش عمومی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی]

[1] . ولادیمیر کوزیچکین، کاگ‌ب در ایران، ترجمۀ اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، تهران، بی‌نا، 1370، صص 282-280 و  حسن ماسالی ، نگرشی به گذشته و آینده: پنجاه سال مبارزه در راه آزادی، جلد 1، ویسبادن، مالتی کالچرال سنتر، 1392، ص. 403.

[2] . اطلاعات 80 سال، جلد1، تهران، موسسه اطلاعات، 1387، ص. 88.

[3] . همان، ص. 89.

[4] . علی‌اکبر سیاسی، یک زندگی سیاسی، تهران، نشر ثالث، 1386، صص. 272-271.

[5] . ماشاالله ورقا، راز ناگشوده، بی‌جا، انتشارات روزبه، 1395. کتاب دکتر ورقا باوجود تفصیل فراوان و اشاره به منابع متعدد، کوچکترین اشاره‌ای به قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران دربارۀ حادثه 15 بهمن 1327 و نقش مشخص کیانوری، که گمان نمی‌رود نویسنده از آن بی‌خبر بوده باشد ندارد.

[6] . محمدرضا پهلوی، ماموریت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، ص. 94.

[7] . غلامرضا افخمی، زندگی و زمانۀ شاه، واشنگتن، زانتوس دیزاین، 1391، ص. 215.

[8] . جامی (جبهۀ آزادی مردم ایران)، گذشته چراغ  راه آینده است، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، 1371، ص. 515.

[9] . رابرت سرویس، لنین: زندگی انقلابیِ سرخ، ترجمۀ بیژن اشتری، تهران، نشر ثالث،  1390، ص. 88.

.[10] چپ در ایران به روایت اسناد ساواک: حزب توده در آلمان شرقی، بی‌جا ، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1392، ص. 317.

.[11] علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بی‌جا، بی‌نا، 1343، صص. 454-446. 

[12] . بیژن جزنی، طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، ص. 34.

[13] . فریدون کشاورز، خاطرات سیاسی، تهران، نشر آبی، چاپ دوم، 1380، صص. 124-109.

[14] . انور خامه ای، از انشعاب تا کودتا، تهران، انتشارات هفته، 1363، صص. 147-123.

[15] . غلامحسین فروتن، یادهایی از گذشته، خاطرات دکتر غلامحسین فروتن، تهران، انتشارات سخن، 1380 ص. 165.

[16] . ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، ص. 278. روایتهای دیگری از چگونگی طرح موضوع ارتباط کیانوری با سوءقصد به شاه در پلنوم را می‌توانید در این منابع بیابید: عنایت الله رضا، ناگفته‌ها، تهران، نشر نامک، 1391، صص 186-185 و پرویز اکتشافی و حمید احمدی: خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، تهران، نشر ثالث، 1381، صص 202-201.

[17] . نورالدین کیانوری، حزب تودۀ ایران و مسائل میهن انقلابی ما، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1361، ص. 570.

[18] . نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، صص. 186-183.

[19] . امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران (نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری)،  تهران، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، 1375، صص. 223-216.

[20] . عبدالله ارگانی و محمود تربتی سنجابی: پنج گلوله برای شاه، تهران، چاپ دوم، 1381، صص. 86-85. روایت دیگری از ماجرا را هم که مرتضی زربخت با تفاوتهایی از قول ارگانی بازگو کرده می‌توانید در این منبع ببینید: مرتضی زربخت و حمید احمدی: خاطراتی از سازمان افسران حزب توده ایران، تهران، انتشارات ققنوس، 1382، صص. 222-216.

[21] . حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی(1368-1320)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1387، ص. 121.

[22] . محمدعلی عمویی، صبر تلخ، جلد سوم، برلین، 1399، صص. 804-796. به روایت عمویی، او نخستین بار در هنگام بازداشت از وجود سازمان نظامی و پنهان کردن سلاح اطلاع پیدا کرده.

[23]. خسرو شاکری (بزرگ – د): اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد 1، تهران، انتشارات علم، بی‌تا، صص. 384-359.

.[24] حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی(1368-1320)، پیشین، صص. 221-220.

 

به نقل از نشریۀ نگاه نو،شمارۀ 130،تابستان 1400

ترجمۀ«تاریخ‌نامۀ یوحنا سکوپای نیکیو» به همّتِ محمود فاضلی بیرجندی

اکتبر 6th, 2021

ترجمۀ فارسی  «تاریخ‌نامۀ یوحنا سکوپای نیکیو» به همّتِ محمود فاضلی بیرجندی از سوی انتشارات«بَرسَم»  منتشر شده است.
یوحنا نیکیو، تاریخ‌نگار قبطی و اسقف شهر نیکیو  در  اواخر سدۀ هفتم میلادی بود. این تاریخ‌نامه  از آفرینش آدم  در نزد قبطیان  و نیز از رویدادهای تاریخی تا  چیرگی اعراب مسلمان  سخن گفته است. تاریخ‌نامۀ یوحنا نیکیو  نکته‌های مهمی دارد که در تواریخ دیگر نیست. از ارزش‌های ویژه‌ی این ‌کتاب آگاهی‌هایی است که از سرزمین پارس داده است .همچنین  گزارش‌هایی از حملۀ مسلمانان به فرماندهی عمرو عاص به  سرزمینی است که بعدها  مصر نامیده شده و زبان ساکنان آن به عربی تغییر یافت.
 از برجسته‌ترین نکات این تاریخ‌نامه  روایتی جالب از ریشۀ قوم پارس و گزارشی  نادر از لشکرکشی کمبوجیه به مصر است. 


از محمود فاضلی بیرجندی،ترجمه های ارزشمندی در  تاریخ منتشر شده است،از جمله:

  • پارت‌ها و روزگارشان
  • شاهنامه و پژوهش‌های تازه
  • تذکره اربیل
  • یادداشت‌های محرمانه کنسولگری انگلستان در سیستان و قاینات
  • تاریخ سبئوس  

تاریخ‌نامه یوحنا سکوپای نیکیو در ۲۴۹ صفحه با بهای ۷۰ هزار تومان ازسوی انتشارات برسم منتشر شده است.
علاقمندان می توانند این کتاب را از طریق شماره‌‌ تلفن های ۸۸۳۲۵۳۲۹ و ۸۸۳۲۵۳۳۰ و ۸۸۳۲۵۳۳۱ و یا  از طریق نشانی اینترنتی زیر  تهیّه فرمایند: 

https://amordadnews.com/product/

قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران،بخش دوم ،علی میرفطروس

اکتبر 1st, 2021

بخش نخست

*تحقیقات موجود از جدائی قاطعی كه میان افكار اولیۀ شاعران و متفكران و عقاید دورۀ كمال شان موجود است غافل اند.

*توجه کنیم که«حافظِ قرآن خوان» چقدر از خرابات،پیرِ مغان، باربد، نکیسا، سیاوش، کیخسرو، جمشید، فریدون، جامِ جم، مانی، مهر، خسرو، شیرین، آتشکده و زرتشت  یاد کرده و چه مقدار مثلاً از شخصیّت های اسلامی، تقریباً هیچ!.

                                                                             طرح از:کافه لیبرال

منحنیِ شخصّیت و دوره بندیِ اندیشه ها 

سركوب‌های خونین دگراندیشان به آیندگان آموخت كه:«زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد».در چنان شرایطی است كه حافظ تأكید كرده :

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

 و یا:
در این وادی به بانگ سیل بشنو
كه صد من خون مظلومان به یک جو
پرِ جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا كودكان، آتش فروزند
سخن گفتن كرا یار است اینجا
تعالی الله چه استغناست اینجا[23]
مولوی نیز در سدۀ  هفتم هجری/ سیزدهم میلادی شِكوه می كرد:
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها كشیده در گلیم[24]
لذا، حافظ به «رندان خرابات»توصیه می كرد:
اگرچه باده فرَح بخش و باد، گل بیز است
ببانگ چنگ مخور می، كه محتسب تیز است
در آستین مرقّع، پیاله پنهان كن
كه همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است

یغمای جندقی(شاعر عصر قاجار)كه در بارۀ «زاهدانِ ریائی» می گفت:

نه زاهد بهرِ پاسِ دین ننوشد می، از آن ترسد-

كه گردد آشكارا وقتِ مستی، كُفر پنهانش…

سرانجام برای حفظ جانش از تكفیر امام جمعه شهر، توبه كرد و چنین سرود:
ز شیخ شهر، جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا  گر بدین كافر نمی كردم، چه می كردم[25]

در چنان شرایطی فضل الله نعیمی(بنیانگذار فرقۀ حروفیّه)برای مصون ماندن از تكفیر شریعتمداران می گفت:
تا به من ره نبَرَد كس بجز از من، هرگز
در صُورهای پراكنده از آن می آیم[26]  
عمادالدین نسیمی (شاعر بزرگ حروفی) نیز سرکوب دگراندیشان را چنین توصیف  می کرد:

اگر کسی به تو رمزی ز سِرِّ حق گوید

چو مُلحدش بسرآری به خنجرِ خونخوار[27]

و لذا، توصیه می کرد:
مكن آه ای دلِ پر غم! بپوش اسرارِ دل محكم
كه نامحرم، خطابین است و می باید خموش آمد[28].

بنابراین، روایت اسحق افندی در بارۀ حروفیان می تواند درست باشد:
حروفیّه، اسرار خویش را پنهان و حقیقتِ عقاید خود را كتمان می كنند چرا كه بیم دارند علمای اسلام به حقیقتِ عقایدشان آگاه شوند و آنان را محو و نابود  سازند»[29]  
پیدایش فرقه های باطنی و یا رواج «تقیّه» با توجه به چنان شرایط دشواری  قابل درک است.استفاده از لفّافۀ مذهب و عرفان در بیان عقاید نشانۀ هوشمندی متفكرانی است كه در برابر استفادۀ شریعتمداران از دین – به‌عنوان حربه‌ای علیه اِبراز هرگونه آزاداندیشی- كوشیدند تا با همان سلاح (مذهب) علیه مذهب و پاسداران آن عمل كنند. این امر – با توجه به محدودیّت‌های تاریخی،درجۀ آگاهی مردم و ظرفیّت وجدان عمومی جامعه- تنها شیوۀ ممكنِ مبارزه برای مصون ماندن از تكفیر و سركوب شریعتمداران بود.
 استفاده از كنایه و استعاره ، باعث می‌شد تا افكار حقیقی این شاعران و متفكّران برای اكثریّت مردم ناشناس بماند به‌همین جهت، این کوشش ها و كشاکش های فکری با آنكه الهام‌بخش قهرمانی‌ها و فداكاری‌های بزرگ در نبرد با استبداد مذهبی شدند اما نتوانستند تا حدِّ جنبش‌های اجتماعی ارتقاء یابند بلكه در نهایت، به‌صورت جریانات كم‌دوام فرقه‌ای و «روشنفكری» ظهور كردند.

تحقیقات موجود از جدائی قاطعی كه میان افكار اولیۀ شاعران و متفكران و عقاید دورۀ كمال شان موجود است غافل اند در حالیکه می دانیم شخصیّت (یعنی: منِ اجتماعی و فرهنگی انسان) پدیده‌ای است متحوّل كه در جریان روابط و حوادث اجتماعی شكل می‌گیرد و قوام می‌یابد.بر این اساس، ما معتقدیم كه در سده های گذشته بسیاری از متفكران و شاعران آزاداندیش  در آغاز، مذهبی بوده‌اند (و غیر از آن نیز نمی‌توانستند باشند). ما تبلور این تفكّرات و تعلّقات مذهبی را در آثار اولیۀ همۀ شاعران و متفكران سده های گذشته  مشاهده می‌كنیم. در این باره كافی است كه به ابنِ راوندی اشاره نماییم:

ابن راوندی(در سدۀ 3 هجری/9 میلادی) یكی از بزرگان مذهبی به‌شمار می‌رفت بطوریكه رسالاتش، مدّت‌ها مورد رجوع و استفادۀ شیعیان بود، اما او در آخرین دوران زندگی خود، از عقاید اسلامی برگشت و مرتد شد و در مخالفت با اسلام  رسالات متعددی نوشت. راوندی در كتاب های الدامغ ،نَعت الحکمه،التّاج و الزمرّد  قرآن را مردود دانسته و به تمام پیغمبران (خصوصاً به پیغمبر اسلام) تاخته است. او در كتاب «الدّامغ» تأكید می‌كند:

خدا، همچون دشمن خشمگینی‌ست كه داروئی جز كشتن او نیست».

 راوندی پس از ارتداد از اسلام، مورد تكفیر و تعقیب قرار گرفت و متواری شد و در سال 301ه‍/913م در گمنامی و آوارگی درگذشت. او دارای 114 رساله بود كه متأسفانه امروزه اثری از آنها در دست نیست و ما تنها از طریق «ردیّه»های مخالفان با عقاید وی آشنا می شویم [30]

***

حملات و هجوم‌های پی‌درپی و دست‌به‌دست گشتنِ حكومت‌ها  نیز باعث موّاجیّت (گوناگونیِ) عقاید فلسفی شاعران و اندیشمندان بود. وجود نظرات گوناگون در بارۀ دین و فلسفۀ هستی در آثار بسیاری از شاعران و متفكران ایرانی، ناشی از شرایط گوناگونِ سیاسی و اجتماعی آنان بوده است. در آن «شبِ تاریک و بیم موج و گردابی چنان هائل» شاعر بزرگی مانند حافظ چه بسا که دارای عقاید متفاوتی بوده و لذا،اگر با تورّقی در دیوان حافظ ،او را  مسلمانی بنامیم كه «قرآن را به چهارده روایت می‌خوانده» تمام سخن نیست[31]،توجه کنیم که«حافظِ قرآن خوان» چقدر از سیاوش، مغان ، پیرِمغان ،خرابات ، جمشید ، فریدون، جامِ جم ، کیخسرو، باربد ، نکیسا ، مانی ، مهر، خسرو،  شیرین ، آتشکده و زرتشت  یاد کرده و چه مقدار مثلاً از شخصیّت های اسلامی، تقریباً هیچ!.

مهم این‌ست که نشان دهیم حافظ در طول زندگی پرآشوب و خصوصاً در آخرین دورۀ حیات خود، چه سیر و سلوكی كرده  است؟ چرا که خوانندۀ نكته‌بین در اشعار حافظ ابیات فراوانی می‌یابد كه به‌روشنی گرایش‌های مختلف و گاه متضادِ حافظ در برخورد با مذهب و فلسفۀ هستی را نشان می‌دهند. به‌عنوان مثال: او تأكید می‌كند كه در مكتب «پیر مغان» (پیشوا و رهبر زرتشتی) به معرفت و آگاهی رسیده و از جهل و گمراهی نجات یافته است:
آن روز بر دلم درِ معنا گشوده شد
كز ساكنان درگه پیرِ مغان شدم
و یا:
بندۀ پیر مغانم كه ز جهلم برهاند
بر این اساس، حافظ، ضمن قبول «حكایت معقول پیر مغان»، عذر و امتناع خود را از پذیرش قول فقهای اسلامی ابراز می كند:
پیر مغان حكایت معقول می كند
معذورم ار محالِ تو باور نمی كنم

یا:
دولت پیرِ مغان باد كه باقی سهل است
دیگری گو برو وُ نام من از یاد ببر
و یا:
حافظ! جناب پیرِ مغان مأمنِ وفا است
من ترکِ خاكبوسی این در نمی كنم
و اینچنین است كه حافظ می كوشد تا «آئین دین زرتشتی»را دو باره زنده كند:
بباغ، تازه كن آئین دین زرتشتی
كنون كه لاله برافروخت آتش نمرود

بر این همه،باید افزود که آخرین شعرهای حافظ در هجوم اوباش و پاسداران بوسیلۀ زنان خانه «بخاطر وحشتی كه بدیشان دست داده بود»از میان رفت و از ترس اینكه «مبادا از آن[شعر] ها مضرّتی به حافظ رسد، جمیع مُسوّدات را پاره پاره كردند و در آب شستند»[32]

نمونۀ دیگر، نظامی گنجوی است.او در نخستین دورۀ شاعری، مسلمانی متعبّد است (كتاب مخزن الاسرار)، در اواسط دوران زندگی، شاعری هوسباز، پرشور و بزمی است(منظومۀ هفت گنبد) و در پایان زندگیش، شاعری فرزانه که در جستجوی «آب حیات» و نوعی «مدینۀ فاضله» است. (منظومۀ اسكندر نامه).

 

شاعری ناشناخته!

در بیشترِ تذکره های ادبی و تاریخ ادبیّات های موجود(از جمله کتاب گرانسنگِ استاد ذبیح الله صفا) به زندگی و اشعارِ عماد الدین نسیمی،شاعر بزرگ فرقۀ حروفیّه در سدۀ 8 هجری/14 میلادی  اشاره ای نشده است. در ایران استاد دکتر صادق کیا نخستین کسی است که  به فرقۀ حروفیّه عنایت نموده و  در«واژه نامۀ گرگانی»(1330) و مقالۀ«آگاهی های تازه از حروفیان» (1333)،از عماد الدین نسیمی  یاد کرده است.

در کتاب کوچک نگارنده در دوران دانشجوئی(«جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان»،1356 )اشاراتی به زندگی،اشعار و عقاید نسیمی شده است. 

 اشعارِ عمادالدین نسیمی  نشان می دهند که وی نیز زمانی معتقد به مذهب شیعه بوده و اشعاری در مدح حضرت محمد، علی و سایر امامان شیعه سروده است از جمله:

خدا را مصطفی را مرتضی را

حسن شاه و حسینِ کربلا را

به زین العابدین آن سرورِ دین

محمد باقر  آن شاهِ رجا را…

نسیمی را ز لطف خود ببخشای

شفیع آورده است آلِ عبا را[33]

ضعف پرداخت و کیفیّت نازلِ این شعر نشان می دهد که متعلّق به ایّام جوانی یا دوران ابتدائی شاعری نسیمی است،امّا در دوران کمال،عمادالدین نسیمی اشعاری به غایت زیبا سرود که گاه به غزلیّات سعدی و حافظ  پهلو  می زنند.ما این موضوع را در بخش«خلّاقیّت و جایگاه ادبیِ نسیمی» مورد بررسی قرار داده ایم، ولی اگر بدانیم که مانند نظامی گنجوی،خاقانی شروانی ، فلکیِ شروانی و اوحدی مراغه ای  نسیمی نیز اهل آذربایجان بوده و به زبان تُرکی دیوان مهمّی دارد،آنگاه ارزشِ ادبی و خلّاقیّت هنریِ اشعارِ فارسی او  دو چندان می شود.

از جملۀ خلّاقیّت های شعری نسیمی،استفادۀ او از ظرائف کلامی و دقّت در بکارگیری حروف و کلماتِ همساز(همصدا)است.آگاهی نسیمی از هنر موسیقی به غنای شعری وی می افزود، مثلاً: در سطرِ زیر تکرارِ صدای« ز » (در کلمات زاهد ، ذکر، زلف) و کلمۀ «بتاب»(هم به معنای پیچ و تاب در رابطه با زلف،و  هم به معنای خشم و قهر در رابطه با زاهد) ظرفیّت شگفت انگیزی به شعر می دهد:

زاهد چو ذکرِ زلفِ تو کردم  بتاب رفت

یا : تکرار حرف« ر » و صدای بلند «آ» در بیت زیر  تصویرِ«دار» را در ذهن خواننده  عینیّت بیشتری می بخشد:

سرِ ما ز سِرِّ  عشقش  سرِ دار  دارد آری!

سرِ مَحرمِ «اناالحق»  سرِ  پایدار باشد

همچنین، در بیت زیر  تکرار حروف «ق» و«ت»(ط )و صدای بلندِ«آ »(در کلماتِ  قیام ،قامت، قیامت، طرف، تو و لطیف) به فضای حسّی شعر  برای تصوّرِ «بلندیِ قامتِ یار » می افزاید:

ای ز قیامِ قامتت  هر طرفی قیامتی

جز تو که دارد اینچنین خوب و لطیف قامتی

 نسیمی یکی از بی پروا ترین شاعران در مبارزه علیه «زاهدان ریائی» بود. در اوج اختلافات مذهبیِ«هفتاد و دو ملّت»،او از همبستگی و یگانگیِ انسان ها یاد می کرد و با دریغ  می گفت: 

طرّار بُرد گر همه را  هست روا،چون

یک مرد در این قافله  بیدار نباشد

نسیمی در اواخر زندگی به عقایدی دست یافت که سرانجام – مانند حلّاج – سرنوشت خونینِ وی را  رقم زد:

بیرون ز وجودِ خود خدا را

زنهار! مجو که گفتمت فاش

گوئی که به غیرِ ما  کسی هست؟

از خویش تو این حدیث  متراش

اینگونه عقاید و اشعار باعث شد تا نسیمی به شهر حَلب مهاجرت کند ولی در این شهر نیز از تکفیر و تهدید در امان نماند و…سرانجام  در آستانۀ 49 سالگی به فتوای شریعتمداران نسیمی را  زنده زنده پوست کندند و پیکرش را برای عبرت مردم  به دار آویختند[34]

 

تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی 

نكتۀ دیگر ، درک تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی در آثار شاعران و متفكران سده های گذشته است. به‌ عبارت دیگر، تعریف یا تمجید از حضرت محمّد یا علی -لزوماً- دلیلی بر اعتقادِ فلسفیِ آنان به خدا یا اسلام نیست، بلكه این امر، ضمن رعایت افكار عمومی، ناشی از یک گرایش اجتماعی بوده است،چنان‌كه شاعرانی از لنین یاد نموده و او را ستایش و تمجید كرده‌اند.مثلاً: عارف قزوینی که ابتداء در لباس روحانیت بود و تحت تأثیر تُرک های عثمانی، شعر «اتحاد اسلام» را سروده بود،با پیروزی انقلاب بلشویک ها در روسیه، بسوی لنین جلب شد و در ستایش او چنین گفت:
ای لنین، ای فرشتۀ رحمت

كن قدم رنجه، زود، بی زحمت

تخم چشم من آشیانۀ تست

 هین، بفرما كه خانه خانۀ تست[35]

این«گرایش اجتماعی»در میان بسیاری از شاعران،روشنفکران و رجال سیاسیِ بعد از مشروطیّت رواج داشت چندانکه سیّد ضیا طباطبائی نیز شیفتۀ عقاید لنین بود .ابوالقاسم لاهوتی نیز ابتداء مذهبی بود و در ستایش حضرت علی می گفت:

ای علیِ عالیِ عالی نژاد

ای ولیِ والیِ والا نهاد

من به توام عاشق و دلباخته

والۀ آنم که تو را ساخته

لاهوتی پس از گرایش به «راهِ  لنین» چنین سرود:

تودۀ­ رنجبرانیم که با راهِ لنین / در همه روی زمین

متحد بهرِ عوض کردن دنیا شده‌ایم / همه دانا شده‌ایم[36]

فرّخی یزدی هم ابتداء گرایش های اسلامی داشته و در مدح اسلام، شعر می سرود[37]

بنابراین، دوره بندی آثار شاعران و  متفکران ایران برای ترسیم منحنی شخصّیتِ آنان  بسیار ضروری است.

چنین تفسیری از تاریخ اجتماعی و ادبی ایرانِ بعد از اسلام،پذیرفتنی‌تر است.در پرتو تجربه‌های هولناکِ امروز، اینک به شرایط دشوار دگراندیشانِ دیروز آگاه تر می شویم.بر این اساس،بازخوانی متون ادبی و منابع تاریخی  چشم‌ اندازهای نوینی برای شناختِ قاب ها و نقاب های اندیشه  در تاریخ ایران خواهد گشود.

مهرماه ۱۳۶۹

_______________________________

پانویس ها:

[23] -بیت ها از دیوان حافظ، به تصحیح ابوالقاسم انجوی شیرازی است.

[24] – مثنوی معنوی،به خط سید حسن میرخانی، دفتر چهارم، ص360

[25] – نگاه كنید به: غزلیات یغمای جندقی، ص6؛ تذكرة اختر، احمد گرجی نژاد تبریزی (اختر)، ج1، ص748؛ تذكرۀ منظوم رشحه، تصنیف محمدباقر رشحه اصفهانی، ص82.

[26] -دیوان فارسی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی، ص19

[27] -دیوان نسیمی،ص253

[28] -همان ، ص87 

[29] – كاشف الاسرار و دافع الاشرار،قطع جیبی،طبع اسناتبول،1291 هجری، ص5.

[30] – برای بحثی مفصّل در بارۀ ابن راوندی و عقاید وی،نگاه كنید به: مِن تاریخ الالحاد فی الاسلام، عبدالرحمن بدوی،مقالۀ پاول کِروس،طبع الثانیه،سینا للنشر،قاهره،1945، صص89-219؛ خاندان نوبختی، عباس اقبال آشتیانی صص87-94؛ دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظر احسان یارشاطر، ج4، صص571-573؛ بیست گفتار، مهدی محقّق، صص189-228؛ حلّاج،علی میرفطروس، 122-126؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، مقالۀ رضا رضازاده لنگرودی، صص 531-539.

[31] – در بارۀ «قرآن خوانی حافظ» و حدودِ این ادعا، نگاه كنید به مقالۀ ارزشمند دكتر باستانی پاریزی، «حافظ چندین هنر»در: حافظ شناسی، ج7، صص34-36 و40-42 و73.

[32] – این روایت تذكرۀ «عرفات العاشقین» (تقی الدین اوحدی) به ترتیب، در مقدمۀ حافظ یكتایی و شاملو آمده است. برای آگاهی از اوضاع اجتماعی-سیاسی و مذهبی زمان حافظ نگاه كنید به: مطلع السعدین و مجمع البحرین، كمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، قسمت اول، به اهتمام عبدالحسین نوائی، صص290-299؛ حافظ، مقدمۀ انجوی شیرازی؛ تاریخ عصر حافظ، دكتر قاسم غنی؛ از كوچۀ رندان، دكتر عبدالحسین زرین كوب، خصوصاً صفحات 57-74

[33]– دیوان فارسی نسیمی،ص257،نسخۀ رستم علی اف منقول از نسخۀ استانبول

[34] – انباء الغُمر بانباء العُمر،ابن حجر عسقلانی، ج7 ،طبع بیروت،1406ه/1986میلادی،ص 271 ،  بدائع الزهور فی وقایع الدهور،ابن ایاس، ج2،طبع قاهره،1404ه/1984،ص36

[35] – نگاه كنید به: از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ج2، صص349-350 و351؛مقایسه كنید با شعر «مدح مولای متقّیان علی» سرودۀ نیمایوشیج كه از شعرهای اولیّۀ اوست و گویا بخاطر تعریض (یا تعرّضِ) گروهی متعصّب از بی اعتنائی نیما نسبت به حضرت علی سروده شده است زیرا كه در آغاز قطعه، نیما خطاب به «مدعی» می گوید:
گفتی ثنای شاهِ ولایت نكرده ام / بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
 مجموعه آثار نیما، دفتر اول، بكوشش سیروس طاهباز، ص635.

[36] – دیوان کامل ابوالقاسم لاهوتی‌،با مقدمه و تصحیح مجتبی برزآبادی فراهانی‌، نشراوستا فراهانی،تهران،1380،‌ص475

[37] – نگاه كنید به: دیوان فرخی یزدی، صص 191-193. با سپاس از دوست فرزانه ام داریوش كارگر، كه این دو مورد را به من یادآور شده است.

 

برندگان جوایز نوبل، پولیتزر و تونی خواستار آزادی سه نویسنده ایرانی شدند

سپتامبر 29th, 2021

گروهی از برندگان جوایز نوبل، پولیتزر و تونی در نامه‌ای خطاب به ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری اسلامی ایران، خواستار آزادی سه تن از نویسندگان دربند ایرانی شدند.

این خبر را انجمن قلم آمریکا (پِن آمریکا)، سازمانی غیرانتفاعی که از سال ۱۹۲۲ در نیویورک تأسیس شده و در زمینه پیشرفت ادبیات و حقوق بشر فعالیت دارد روز سه‌شنبه ششم مهر اعلام کرد.

«پن آمریکا» خبر می‌دهد که فهرست معتبری از برندگان نوبل، برندگان جایزه پولیتزر، نمایشنامه‌نویسان برنده جایزه تونی و نویسندگان پرفروش جهانی با امضای نامه‌ای خطاب به ابراهیم رئیسی خواستار آزادی بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان مهابادی از زندان در ایران شدند.

در میان کسانی که این نامه را امضا کرده‌اند می‌توان به بازیگرانی چون الک بالدوین و مریل استریپ، نویسندگانی چون جان گرین، مارگارت اتوود، جنیفر اگان و خالد حسینی، آهنگسازانی چون استیون سوندهایم و ده‌ها فرد مشهور دیگر اشاره کرد.

در این نامه آمده است: «زمان آن فرا رسیده که دولت ایران به حق بیان نویسندگان، شاعران و اندیشمندان ایرانی احترام بگذارد».

امضاکنندگان نامه می‌افزایند: «از شما، ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری ایران، می‌خواهیم به حبس ناعادلانه بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان مهابادی پایان دهید و همه کسانی را که در ایران به دلیل استفاده از حق آزادی نویسندگی زندانی هستند، آزاد کنید».

اتهامات این سه نویسنده «عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار خبرنامه داخلی کانون، آماده‌کردن کتاب پژوهشی دربارهٔ تاریخ پنجاه ساله کانون برای انتشار داخلی، بیانیه‌های کانون، حضور بر مزار جان‌باختگان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای جعفر پوینده و محمد مختاری و شرکت در مراسم سالانه احمد شاملو» اعلام شده است.

دادگاه با این اتهامات، آقایان آبتین و خندان را هر کدام به شش سال زندان و کیوان باژن را نیز به سه سال و شش ماه زندان محکوم کرده است.

«پن آمریکا» اخیراً این سه نویسنده زندانی ایرانی را برای کسب جایزه «آزادی نوشتن» در سال ۲۰۲۱، انتخاب کرده است.

کانون نویسندگان ایران روز پنجم مهرماه به مناسبت گذشت یک‌سال از زندانی بودن این سه نویسنده بیانیه‌ای صادر کرد و نوشت که ادامهٔ اجرای حکم این سه عضو کانون نویسندگان را «سرکوب آزادی بیان و اقدامی جنایتکارانه» می‌داند.

کانون نویسندگان ایران خبر می‌دهد که «حتی درخواست مرخصی آنان در شرایط بحرانی کرونا با وجود ارائهٔ پروندهٔ پزشکی‌شان با مخالفت مراجع قضایی روبه‌رو شده است».

منبع:رادیو فردا

Exposition d’œuvres iraniennes

سپتامبر 29th, 2021

Exposition salon coquelicot 1 er édition

Après avoir présenté des événements internationaux en collaboration avec l’association Corps & Esprit MANI avec succès, la municipalité de Chambourcy a le plaisir de vous annoncer un événement atypique avec une sélection d’artistes membres de l’association Iranian Artists.

 

Une exposition d’art NFT et d’art physique qui aura lieu pour la première fois dans les Yvelines ! Vanecha Roudbaraki, artiste cotée et inauguratrice du salon Coquelicot a Chambourcy exposera ses œuvres physiques avec  Azad AminEhsan NasriMeysam AhmadiMina MouhebatiNoushin BodaghiSamaneh Liaghat et Vahid Tehranchi, ainsi que de nombreux autres artistes de l’association  Iranian Artists. Des œuvres NFT seront exposées dans une galerie virtuelle sur écran, pendant qu’une sélection d’œuvres sera diffusée sur vidéoprojecteur. Bravour3, jeune artiste créatrice de bijoux fantaisie camboricienne également, exposera ses créations à l’occasion de ce premier salon.

Vernissage le 7 octobre – 18h

La ville ainsi que les deux associations sont enchantées de recevoir comme invité d’honneur Reza Deghati, photojournaliste de renommée internationale, qui exposera ses œuvres. Ce jour-là, vous aurez le privilège d’assister à une performance de musique traditionnelle iranienne avec un artiste de talent accompagné d’autres artistes comédiens français et iraniens qui feront une brève présentation de l’art persan.

Exposition Du vendredi  8 au dimanche 10 Octobre 2021

10h – 18h Salle Hubert Yencesse 

 35 rue de Gramont, 78240 Chambourcy

NFT est un acronyme pour l’anglicisme « Non Fungible Token ». Le token non fongible est donc unique avec droit d’auteur, et ne peut pas se substituer à un autre actif.

بازداشتِ عزیزِ قاسم‌زاده؛هنرمند سرشناس و سخنگوی کانون معلّمان گیلان!

سپتامبر 28th, 2021

طرح از سایت کافه لیبرال

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کُشتنِ چراغ آمده است.

( احمد شاملو )

عزیز قاسم‌زاده، سخنگوی کانون صنفی فرهنگیان و هنرمند سرشناس گیلان، در روز یکشنبه چهارم مهر ماه بازداشت شد. بازداشت قاسم‌زاده  بهنگام  مصاحبه با شبکۀ تلویزیونی«من‌ و تو» صورت گرفت و لذا، لحظات حملۀ مأموران حکومتی به خانه اش و دستگیری وی تا زندان بطور زنده از تلویزیون«من‌ و تو» پخش شد.

عزیز قاسم زاده در موسیقی سُنّتی و  فولکلوریک ایران  اجراهای مهمّی دارد و  آثاری از شاعران امروزِ ایران(از جمله نیما، احمد شاملو ، سهراب سپهری و محمدعلی بهمنی) را نیز اجراء کرده است.بخشی از هنر آوازِ عزیز قاسم زاده را در اینجا ببینید.

او چندی پیش در نامۀ تُندی به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به ممنوعیّت کنسرتش در شهرستان لنگرود اعتراض کرده بود. 

بازداشت این هنرمند نجیب و سرشناس باعث خشم و حیرتِ عموم فرهنگیان ایران شده است گوئی که مسئولان حکومتی با بازداشت نمایندگان معلّمان (مانند محمود بهشتی لنگرودی،اسماعیل عبدی ،محمد حبیبی،رسول بداقی، اسماعیل گرامی، جواد ذوالنوری، حسین غلامی و محمد عابدی )به جای حل مسئله، در صدد پاک کردنِ صورت مسئله هستند.بازداشت  عزیز قاسم زاده سخنگوی کانون فرهنگیان گیلان در حالی انجام شده که اعتراضات صنفی معلمان ایران نسبت به مشکلات معیشتیِ خود در بسیاری از شهرها جریان دارد.

عزیز قاسم‌زاده که در سال ۹۶ نیز به‌دلیل فعالیت صنفی با برخورد نیروهای امنیتی مواجه شده بود، چند روز پیش با انتشار یادداشتی انتقادی دربارۀ طرح رتبه‌بندی نوشته بود: «انتظار این‌که در آموزش و پرورش تحول و سوگیری به سود معلمان باشد، امیدی کاذب است؛ گرچه اعتراضات هرگاه به شکل گسترده‌تر انجام شود، توازن قوا می‌تواند در نهایت بر هم زننده‌ی همه‌ی حیله‌ها علیه منافع معلمان باشد».

در سال‌های اخیر و با تشدید بحران اقتصادی و گسترش فقر در میان اقشار گوناگون جامعه، ‌معلمان ایران اعتراض‌های صنفی بسیاری را شکل داده‌اند که اغلب این اعتراضات نیز متوجه مشکلات معیشتی بوده اما با برخوردهای امنیتی مواجه شده است.

عزیز قاسم زاده،صدای هنر،آزادیخواهی و عدالت طلبی است

بکوشیم تا صدای او باشیم!

با استفاده از گزارش خبرگزاری ها

همایش بزرگداشت احمد کسروی

سپتامبر 28th, 2021

          برای گرفتن اطلاعات از برنامه های همایش در زوم، و کلاب هاوس:
savepasargad.com

اعضای زندانی کانون نویسندگان ایران را آزاد کنید!

سپتامبر 27th, 2021

امروز پنجم مهر ماه ۱۴۰۰، یک سال از به بند کشیدن سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران، رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن می‌گذرد. سه عضو پیشین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران در پی پرونده‌سازی وزارت اطلاعات و با حکم بیدادگاه قوه‌ی قضاییه در مجموع به ۱۵سال و ۶ ماه حبس محکوم و درست در بحبوحه‌ی همان روزهای هول‌انگیزی به زندان افکنده شدند که مرگ و میر گسترده‌ی ناشی از همه‌گیری ویروس کرونا، روزانه صدها قربانی می‌گرفت و این روزها همچنان رو به اوج است.

مشارکت در تدوین کتاب «۵۰ سال کانون نویسندگان ایران»، انتشار بیانیه‌های کانون، حضور بر مزار محمد مختاری و محمدجعفر پوینده و شرکت در مراسم سالگرد شاعر بزرگ احمد شاملو، مصداق اتهام‌های واهی و بی اساس «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» منتسب به این سه عضو کانون نویسندگان ایران است.

افزون بر این، در این یک سال نیز همچون گذشته، حکومت با تشدید غارتگری و فساد سیستماتیک خود بر فقر و فلاکت مردم افزوده است و در پاسخ به آزادی‌خواهی، حق‌طلبی و مطالبه‌گری آن‌ها، زندان‌ها را از معترضان و منتقدان انباشته است. در مقابل خواست اجتماعی «آزادی بیان و اندیشه و نشر بی هیچ حصر و استثنا برای همگان» نیز پاسخ حاکمان مثل همیشه جز سرکوب نبوده است.

دفاع از آزادی بیان، مخالفت با سانسور و عضویت در کانون نویسندگان ایران به صدور حکم‌های سنگین برای سه نویسنده انجامید. اجرای حکم زندان خندان، آبتین و باژن به‌رغم اعتراض‌های مردم آزادی‌خواه، افکار عمومی و مراجع حق‌طلب بین‌المللی، حتی در شرایط اوج همه‌گیری ویروس کرونا و کشتار هر روزه‌ی ناشی از آن، چیزی جز ادامه‌ی همان سیاست قتل‌های سیاسیِ زنجیره‌ای و به خاموشی کشاندنِ نویسندگان و دگراندیشان نیست؛ تا آن‌جا که حتی درخواست مرخصی آنان در این شرایط بحرانی با وجود ارائه‌ی پرونده‌ی پزشکی‌شان با مخالفت مراجع قضایی روبه‌رو شد.

اعضای مستقل، آزادی‌خواه و سانسورستیز کانون نویسندگان ایران با بیش از نیم‌قرن مبارزه در راه راستین آزادی بی هیچ حصر و استثنای اندیشه و بیان در برابر تهدید، بازداشت و زندان سرافرازانه ایستاده و حتی از جان خود نیز گذشته‌اند.

کانون نویسندگان ایران خواهان آزادی بی قید و شرط رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن است و ادامه‌ی اجرای حکم این سه عضو کانون را سرکوب آزادی بیان و اقدامی جنایتکارانه می‌داند.

کانون نویسندگان ایران
پنجم مهر ماه ۱۴۰۰

سادات اشکوری: در ۸۳ سالگی نمی‌توانم بروم کارگری

سپتامبر 26th, 2021

 

 

کاظم سادات اشکوری: در ۸۳ سالگی نه بیمه دارم و نه حقوق بازنشستگی و در این سن نمی‌توانم بروم کارگری کنم.

به گزارش ایسنا، کاظم سادات اشکوری، شاعر و پژوهشگر ادبیات عامه بیش از ۶۵ سال است که قلم می‌زند و حدود ۵۰ کتاب در حوزه ادبیات و مردم‌شناسی دارد. او متولد سال ۱۳۱۷ در روستای «نارنه»‌ اشکور است. شعرهای او و جواد مجابی زمانی در روزنامه‌های محلی قزوین چاپ می‌شد، اما نخستین یادداشتش در سال ۱۳۳۶ در مجله آشنا به سردبیری احمد شاملو به چاپ رسید و همین باعث شد تصمیم بگیرد برای اولین‌بار در هجده‌سالگی با این شاعر دیدار کند. اولین شعر اشکوری در سال ۱۳۳۷ در مجله‌ امید ایران چاپ شد. ۱۰ سال بعد از اولین ملاقات با شاملو، در حالی‌که کار رسمی در بانک را به سودای هنر و ادب رها کرده بود به تهران آمد، دانشجوی رشته‌ جغرافیای انسانی و اقتصادی شد و هم‌زمان در مجله‌ خوشه به سردبیری شاملو نیز شروع به کار کرد. در دوران دانشجویی با محمد هاشمی رفسنجانی و مهشید نونهالی هم‌کلاس بود و علی‌اکبر ولایتی، احمد ناطق نوری و مسعود رجوی نیز از هم‌دانشگاهی‌هایش بودند. اشکوری به جز مجله‌ خوشه در روزنامه اطلاعات و مجله بامشاد، آدینه، دنیای سخن و بسیاری مجلات دیگر نیز فعالیت کرده است. او پژوهش‌هایی در حوزه مردم‌شناسی داشته که در مجلات مرتبط منتشر شده است. همچنین مدتی در مرکز مردم‌شناسی و در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه فعالیت داشته است.

کاظم سادات اشکوری در پی تماس ایسنا برای مصاحبه درباره موضوعی در حوزه ادبیات شفاهی با اشاره به ناامیدی و ناخوشی روحی خود می‌گوید: گاه به دوستان روزنامه‌نگار می‌گویم شما با خود فکر کرده‌اید که با فلانی که می‌خواهید صحبت کنید، چطور زندگی می‌کند؟ ۴۱ سال است از حقوق مادی و بیمه محروم شده‌ام. قبلا دو سه کتاب درمی‌آوردم و چندرغاز حق تألیف می‌دادند و هفت _ هشت کتاب ویرایش می‌کردم تا چیزی دستم بیاید. الان این‌ها تعطیل شده‌، هر روز هم که می‌روی چهار قلم وسیله بخری، می‌بینی قیمت‌ها چندبرابر شده است. این مسأله‌ بزرگی است. من اهل این کشورم و همه عمرم را در این کشور گذرانده‌ام. ۸۳ سالم است و نمی‌توانم بروم کارگری کنم. کجای دنیا چنین چیزی است؟!

این پژوهشگر فرهنگ عامه بیان می‌کند: من توقعی از کسی و آقایان وزارت ارشاد ندارم زیرا اگر قرار بود کاری کنند، در این ۴۱ سال می‌کردند. توقعی ندارم. چه بسا این توقع را داشته باشم بیایند و کتابخانه من را بخرند. معامله می‌کنم، کتابخانه‌ای دارم که می‌فروشم تا چهار روز دیگر اگر زنده باشم، بتوانم زندگی کنم. من بیش از ۶۵ سال است که قلم می‌زنم، ۴۰ عنوان کتاب چاپ‌شده دارم و ۱۰ کتاب چاپ‌نشده. در زمینه شعر و تحقیق و مردم‌شناسی و نقد ادبی و ترجمه کار می‌کنم. آدم باید خیلی روحیه داشته باشد که با این وضعیت  گفت‌وگو کرده و دانش و اطلاعاتش را منتقل کند؛ خیلی سخت است.

او می‌افزاید: شاید ۵۰ درصد از دوستان من از این کشور رفته‌اند اما من ماندم، می‌توانستم زمانی که عذرم را از کار اداری خواستند، بروم اما ماندم زیرا عاشق فرهنگ این مملکت هستم. کسی که از ایران رفته و اهل آن کشور هم نیست، هم حقوق بازنشستگی دارد و هم دوا و درمانش مجانی است و هم برنامه‌های تفریحی رایگان برایش ترتیب می‌دهند. اما من در این کشور زندگی کرده‌ام و در این سن و سال چنین وضعیتی دارم.

«مُنشآت» خان احمد گیلانی،مریم مرادخانی

سپتامبر 25th, 2021

 

عباس پناهی کتاب «منشآت» خان احمد گیلانی را تصحیح کرد. این کتاب به عنوان سیصد و شصت و سومین اثر از آثار مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب روانۀ بازار نشر شد.

گیلان، یکی از ایالات مهم و تأثیرگذار در تاریخ ایران از دوره‌های کهن تاریخی تا دورۀ معاصر بوده است. در دورۀ باستان و اوایل دورۀ اسلامی به دلیل نقش قوم دیلم در تحولات سیاسی عصر باستان، بیشتر این سرزمین «دیلمی» خوانده می‌شد.

خوشبختانه دربارۀ تاریخ گیلان در عصر صفوی، منابع تاریخی محلی ارزشمندی بر جای مانده است. با این حال تاریخ‌های محلی این دوره همانند دیگر متون تاریخی هم‌عصر خود، تنها برخی حوادث سیاسی را که پیرامون زندگی امیران، به‌ویژه مناسبات سیاسی و نبردهای آنان با حکومت‌های محلی رقیب صورت می‌پذیرفت، گزارش کرده‌اند.

خوشبختانه یادداشت‌هایی از احمد خان گیلانی مشهورترین شخصیت کیایی گیلان بر جای مانده است که بیانگر تاریخ فکری و اجتماعی عصر خود می‌باشد.

عباس پناهی، مصحح «منشآت» خان احمد گیلانی، این اثر را به جهت دربرداشتن نامه‌ها و فرامین با محتوای اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی و هنری، گنجینه‌ای ارزشمند از دورۀ پایانی حکومت امیران کیایی می‌داند و آن را مأخذی برای شناخت اوضاع فکری و دینی گیلان سدۀ دهم و یازدهم هجری قمری قلمداد می‌کند.

پناهی این کتاب را براساس نسخۀ موجود در کتابخانۀ مرکزی آستان قدس تصحیح کرده است که دارای 163 نامه بوده و از منظر وی کامل‌ترین نسخه به‌شمار می‌آید.

پناهی در مقدمه‌ای که بر «منشآت» نوشته است، این نسخه را نسبت به نامه‌ها و یادداشت‌های دیگری که از احمدخان در آرشیوها و مجموعه‌های مختلف نگه‌داری می‌شود، دارای اعتبار ویژه‌ای ارزیابی کرده است؛ زیرا این نسخۀ تازه‌یاب نزدیک‌ترین نسخه به زمان حیات احمدخان بوده و با توجه به دربرداشتن نامه‌های جدید چاپ نشده، برخی از زوایای تاریخ گیلان در دورۀ صفویه را بازگو می‌کند.

به گفتۀ این مصحح، علاوه بر یادداشت‌های خان احمد، رساله‌ای نیز در قلمرو علم پزشکی و گیاهان دارویی تحت عنوان رسالۀ «عین الفیوض» اثر احسن خواجکی بن مسعود بن ابراهیم خلجی در متن «منشآت» گنجانده شده است. پناهی اسناد حاضر را برای بررسی و پژوهش‌های مربوط به گیلان عصر صفوی مهم برشمرده و آن را منبع اصلی خوانده است.

این مصحح در بخشی از مقدمه به حیات خان احمد گیلانی پرداخته و او را آخرین کار کیای سلسلۀ کیاییان گیلان معرفی کرده است که یکی از مقتدرترین امیران محلی این سرزمین پس از اسلام به‌شمار می‌آید، اما حکومت او مقارن با سلطنت دو پادشاه قدرتمند دورۀ صفوی، یعنی شاه طهماسب و شاه عباس اول، بوده است. به عبارتی حکمرانی در سایۀ پادشاهانی که سلاطین عثمانی را به زانو درآورده بودند، بسیار مشکل بوده است.

حکومت خان احمد گیلانی در دورۀ شاه عباس به اتمام رسید و با این پایان، عمر سلاطین محلی در شمال ایران خاتمه یافت و سرزمین گیلان وارد مرحلۀ جدید حیات تاریخی خود شد.

پناهی در ادامۀ مقدمۀ خود به روابط خان احمد با حکومت صفوی بعد از آزادی از زندان پرداخته و نیز به جنگ‌های خان احمد با جمشید خان اسحاقی نیز نگاهی داشته است.

تأثیرات عصر شاه محمد خدابنده‌لو بر حکومت خان احمد و مناسبات او با شاه عباس از دیگر مطالبی است که می‌توان در مقدمه از آنها بهره برد. آن‌طور که از نوشتۀ پناهی برمی‌آید، خان احمد بعد از مأیوس شدن از به دست آوردن حکومت، به انجام امور عام‌المنفعه در بغداد مشغول شد و در همان شهر درگذشت و در نجف به خاک سپرده شد. شاه عباس از شنیدن خبر مرگ وی خوشحال شد و بعدها دختر او را به عقد خود درآورد.

آنچه در مقدمه قابل تأمل است ذکر این نکته است که از شاه عباس با تمام اقتدارش در تاریخ گیلان با نام «گُجَستَک (پلید و ناپاک)» یاد می‌شود که با پایان بخشیدن به عمر دودمان‌ کیایی و اسحاقیه و همچنین نابودی کامل آثار مادی و معنوی عصر امیران محلی، این سرزمین را به عنوان بخشی از قلمرو شخصی خود درآورد. داستان مبارزات دهقانان گیلانی از این دوره تا عصر مشروطیت پاسخی به حکومت مرکزی جهت عدم اطاعت از حاکمان غیرگیلانی و حاکمیت زور و جور بود.

«منشآت» حاوی بیش از صد نامه، مکاتبه و عریضه‌هایی است که خان احمد گیلانی نوشته و عباس پناهی آن را تصحیح کرده و مریم شاد‌محمدی نیز کار ویراستاری آن را بر عهده داشته است. مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب این اثر را در 235 صفحه به قیمت 63 هزار تومان با جلد شومیز و به بهای 88 هزار تومان با جلد سخت منتشر کرده است.

منبع:میراث مکتوب:

قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران(۱) ،علی میرفطروس

سپتامبر 23rd, 2021

مقدّمه ای بر شکل شناسی جنبش های اجتماعی در ایران

*در دوره‌ای كه مردم جز دین و الهیّات باورهای دیگری نمی‌شناختند ، هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی می‌كرد.

* تجربه‌های هولناکِ سال های اخیر ، ما را با شرایطِ طاقت سوزِ دگراندیشانِ گذشته  آشنا می کند و به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.

 به اندیشیدن خطر مکن!

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

                         به کُشتنِ چراغ آمده است*

نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن با حکومت ها خاصِّ جامعۀ ایران نبوده بلکه این امر، در همۀ نظام‌های پیش سرمایه‌داری وجود داشته است بطوریكه سده های طولانی در اروپا،كشیش گنجینۀ دانش را در اختیار داشت و فلسفه نیز «دربان کلیسا»بشمار می رفت.كلیسا با قدرت مذهبی و سیاسی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیّت) بود.
در چنان شرایطی، جنبش‌های اجتماعی و تفكراتِ فلسفیِ دگر اندیشان، به ناگزیر از صافی باورهای مذهبی می‌گذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت. در اروپا حتّی تا اواخر سدۀ 18 و اوایل قرن 19 میلادی نیز عموم جنبش‌های اجتماعی به‌صورت جنبش‌های دینی ظهور كرده‌اند از آن جمله،جنبش بزرگ«آناباتیست»ها كه قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را  انكار می‌كردند.[2]

به‌ عبارت دیگر: در دوره‌ای كه مردم جز دین و الهیات باورهای دیگری نمی‌شناختند،هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی می‌كرد [3].استفادۀ دگراندیشان از لفّافۀ مذهبی اولاً:ضرورتی برای مصون ماندن از تكفیر شریعتمداران بود؛ و ثانیاً: وسیله‌ای برای كسب پایگاهِ اجتماعی  بشمار می رفت.

بسیاری از آثار ادبی و تاریخیِ ایران از ترس و بیم دگراندیشان در ابراز عقاید خود حكایت می‌كنند چنانكه خیّام نیشابوری در سدۀ چهارم هجری/دهم میلادی یادآور می‌شود:
اسرارِ جهان، چنانكه در دفتر ماست
گفتن نتوان، كه آن وبالِ سرِ مااست
چون نیست در این مردم نادان، اهلی

نتوان گفتن هرآنچه در خاطر مااست[4]

و یا:

خورشید به گِل نهفت می نتوانم

 و اسرار زمانه، گفت می نتوانم

از بحرِ تفكرم برآورد خِرَد –

دُرّی كه ز بیم، سُفت می نتوانم[5]

عبدالرّحمن جامی( شاعر سدۀ نهم هجری/ پانزدهم میلادی) معتقد بود:

من آن نیَم که پیِ حفظ اعتقاد عوام

کَشم عنانِ ارادت ز نُقل و باده و جام

درآی ساقی و در ساغرِ بلورین ریز

شراب لعل  علی رغمِ کالانعام[افرادِ نادان و جاهل]

از آن شراب که چون از خودت خلاص دهد

نه اسم و رسم گذارد تو را نه ننگ و نه نام

ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق

یکی ست عابدِ اوهام و عابدِ اصنام

به سرِّ این سخن آن زنده پی برَد جامی!

که هم ز کفر مبرا بُوَد هم از اسلام[6]

 جامی در اشاره به تسلّط و تزویرِ شریعتمداران تأكید می‌كند:

شیخِ خودبین كه به اسلام برآمد نامش
نیست جز زَرق و ریا قاعدۀ اسلامش
دامِ تزویر نهاده است خدا را مپسند
كه فتد طایرِ فرخندۀ ما، در دامش[7]
یا:
منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام
نتوانیم، ولیكن به دل انكار كنیم[8]

وقتی‌كه عارف معروفی مانند جامی برای بیان باورهای خود  دچار آنهمه ترس و تهدید بوده، بی‌شک شرایط برای دیگران به‌مراتب دشوارتر و خطرناک‌تر بوده است.

اینكه رهبران «اخوان الصفا» در پنهان داشتن آراء حقیقی خود اصرار داشتند و در آغازِ«رسائل» خود به پیروان اصلی  هشدار می دادند تا آن«رسالات را در دسترس كسی قرار ندهند مگر آنکه[آنکس] آزاده و متفكر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد»[9] ؛
 اینكه قرمطیان در روابط درونی خود از نوعی خط رمزی بنام «مُقرمَط» استفاده می كردند بطوریكه كسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویّت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا «راز»ی را فاش نسازد[10]؛
اینكه حلاّج پس از «مطالعۀ سخت كوشانه در ادیان و عقاید مختلف» [11] ضمن آشنائی با اندیشمندان بزرگی مانند محمد زكریای رازی، در آخرین دورۀ زندگی اش از عرفان عبور کرده و در كودتا علیه خلیفۀ عباسی دست داشته و در نامه های خود به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می كرده بطوریكه بقول ابوعلی مسكویه:

جز نویسندگان و گیرندگان آن، كس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود»[12] ؛
اینكه عبدالرحمن جامی  در بیان عقاید فرقه های صوفیّه تأكید می كند که در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند كه شكل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افكار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراكی با تصوّف نداشت و حتی مخالف آن بود [13] ؛ 
اینكه مقدّس اردبیلی (مرگ بسال 993ه‍/1584م) در ذكر مُلحدان آن دوران، یادآور می شود:

اكثر ملحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیّه) را، سپر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود كرده اند…»[14] ؛
اینكه بسیاری از مورّخین و عقیده‌ شناسان در بیان فرقه‌های الحادی تأكید كرده‌اند كه:هر چندگاه، یكی از این مُفسدانِ بی‌دین و ملحدانِ شقاوت- ‌قرین، در لباس قلندری یا در سِلک دراویش جلوه‌گر شده… آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت  آشكار كنند، لذا «برای صید مردم»،دعوت خود را در لباس مذاهب باطنی یا فرقه‌های صوفیّه انتشار می‌دادند[15]؛ 
اینكه آثارِ برخی شاعران و نویسندگان به زبان استعاره و كنایه سروده شده و یا از زبان شیر، روباه، گاو، زاغ و… (كلیله و دمنه) یا موش و گربه (عبید زاكانی) نوشته شده است؛
اینكه متفكر معروف دورۀ مشروطیّت، فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش «مكتوبات» انتخاب كرده و آنها را تحت نام‌های ساختگیِ «كمال‌الدوله» و «جلال‌الدوله» نوشته است و در ابتدای این کتاب تأكید می‌كند:

اجازه ندارید به هیچ‌كس نام مُصنّف را اظهار كنید مگر به كسانی كه ایشان را محرم راز شمرده باشید» و یا «این نسخه را باید به كسانی كه به معرفت و امانت و انسانیّتِ ایشان، وثوق كامل داشته باشید، نشان بدهید»[16]

همه و همه ناشی از حاكمیّت استبداد سیاه و خشنی بود كه بنام دین، هرگونه عقاید یا مخالفی را به‌عنوان الحاد یا ارتداد سركوب می‌كرد: مُلحدان و متفكّران دگراندیش را زنده‌زنده می‌سوختند، سر می‌بریدند، پوست می‌كندند، دوشقّه می‌كردند و یا با مقراض (قیچی)، پیكر آنان را پاره‌پاره می‌كردند:

 مؤلف كتاب «تاریخ آل سلجوق»در ذكر حكومت ملک محمد سلجوقی در كرمان (551-536ه‍/1141-1156 م) می‌نویسد:

ملک محمد به غایت خونریز بود… زاهدِ عمّانی را ملک، تعظیم بسیار می كرده، بابا می خواند. شیخ برهان الدین احمد كوبنانی گوید: روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم كه حدِّ یک خروار (300 كیلو) كاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود.پرسیدم كه این كاغذها چیست؟ملک گفت: فتوای ائمۀ شرع، هرگز هیچكس را نكشتم، الا كه ائمه فتوا دادند كه او كشتنی است»[17]  

مؤلف «تاریخ شاهی» نیز در بارۀ اختناق حاكم در این دوران تأكید می كند:

–  «مرد با زنِ خود -در جامۀ خواب- ترسیدی كه سرّی گفتی یا رازی در عبارت آوردندی[18]
سیف بن محمد هروی در ذكر حوادث سال 700 هجری/1287میلادی می نویسد:

-«در این سال، ملک فخرالدّین حكم فرمود كه عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی كه به روز بیرون آید، شمس‌الدین قادسی كه مُحتسب است، چادر او را سیاه كند و او را سر برهنه به محلّت‌ها و كوی‌ها برآرَد تا تجربۀ دیگران باشد… و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامۀ حدودِ شرعِ نَبَوی، در زنجیر كشید و به‌كارِ گِل كشیدن و خشت زدن مأمور گردانید…»[19]   

ابوالقاسم مسعود خُجندی (فقیه شافعی) نیز برای كشتار باطنیان و دیگر فرقه‌های «ضالّه»، دستور داد تا خندق‌ها كندند و در آنها آتش افروختند… و باطنیان را می‌آوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش می‌افكندند و زنده‌زنده می‌سوختند [20]

مؤلف تاریخ یمینی در ذکر سرکوب«روافض»درعصرسلطان محمود غزنوی یادآور می شود:

-«سلطان جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان تجسّس کرد…از اماکن و مسکن متفرق و شهرهای مختلف همه را به درگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند…همه را مُثله گردانید»[1]

[1] تاریخ یمینی،ص370.همچنین نگاه کنید به: اسرار التوحید،ج2،تعلیقات استاد شفیعی کدکنی،ص643

خواجه نظام‌الملک در ذكر سركوب قرامطه و باطنیان به‌ وسیلۀ سلاطین غزنوی  یادآور می‌شود:

-«در شهرها افتادند و هركه را از ایشان می یافتند، می كشتند… پس،هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می كُشتند و غارت می كردند تا چنان شد كه در ماوراء النهر و خراسان، یكی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن كه ماند، در آشكارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند… و یكبارگی به زمین فرو  شد»[21]

محمد طاهر قمی (مرگ سال 1098ه‍/1688م) در ذكر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود:

-«آنان عقاید خویش را آشكار  نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند»[22]

بخش دوم

 پانویس ها:

* از شعرِ«در این بُن بست»،احمد شاملو

[2] – در بارۀ جنبش آناباتیست ها، نگاه كنید به:

Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258.

[3] -بنابراین سخن استاد  غلامحسین صدیقی که جنبش های ایرانیان بعد از حملۀ تازیان – از جمله جنبش خُرّمدینان(بابک خُرّمدین) را «جنبش های دینی»نامیده اند، باید با توجه به این «نقاب دینی» مورد نأمّل قرار داد.نگاه کنید به:

Gholam hossein Sedighi, Les Mouvements religieux iraniens au IIeet au IIIesiecle de I’hegire, Paris,1938

جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری،به کوشش یحیی مهدوی،تهران،1372

برای بررسی و نقد منابع و تحقیقات مربوط به جنبش خُرّمدینان (بابک خُرّمدین)نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در: فصل‌نامۀ ایران‌نامه ،چاپ آمریکا، زمستان ۱۳۶۹، شمارۀ ۳۳، صفحات ۵۷ تا ۸۹ 

https://mirfetros.com/fa/?p=23531

[4] -رباعیات خیّام، بكوشش حسن دانشفر، ص184

[5]-همان، ص168

[6]-دیوان كامل جامی، ویراستۀ هاشم رضی،ص559،غزل شمارۀ 1009

[7] – همان، ص 568،غزل شمارۀ 1031

[8] – همان،ص455،غزل شمارۀ 739

[9] – رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا(برادران صفا و دوستان وفا)، ج1، بیروت 1377ق/1957م ،صص42 و43.اخوان الصفا  از نخستین كانون های علمی و فلسفی در سدۀ چهارم هجری /دهم میلادی بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تكفیر شریعتمداران، ناشناخته اند، اما عقاید آنان، مشتمل بر 52 رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در بارۀ ریاضیات (بعنوان ریشۀ همۀ علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و… می باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعكس است. بطور كلی، اخوان الصفا معتقد بودند كه فلسفه، فوقِ شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می باشد.آنها عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می دانستند و عقاید واقعی خود را در لفّافه ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سِحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده اند. برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، صص319-332؛ مقالۀ محمدتقی دانش پژوه، مجلۀ مهر،شماره های 6 و 10 و 11، 1331، صص353-357 و 605-610 و 709-714،دائرة المعارف بزرگ شیعه،ج7 ،تهران،1377، صص 242-271

Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103.

[10] –  قرمطیان از بزرگترین جنبش های اجتماعی در سده های سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است، در تاریخ اسلام، گفتگو در بارۀ جنبش قرمطیان آلوده به شدیدترین دشمنی ها است و از این رو،عقاید و تعلیمات رهبران این جنبش با ابرهای ضخیمی از تهمت و افترا پوشیده شده است. برخی تحقیقات موجود، این جنبش را «اسماعیلی» و از «شیعیان تند رو» دانسته اند در حالیکه اقدامات قرمطیان در حمله به «خانۀ كعبه»و مصادرۀ اشیاء و جواهرات درونِ آن و نیز  کَندن یا به یغما بُردنِ «حَجرالاسود» و… با اصول اسلامی مغایرت داشت. بیشترِ رهبران این جنبش، ایرانی بوده اند. قرمطیان، با تشكیلات منظّم و مخفی و با رادیكالیسمِ خود، در جغرافیای سیاسی اسلام «نیروئی هول انگیز» بشمار می رفت.از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزش های اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفۀ یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر كردند. نگاه كنید به:الـجامع فی أخبار القرامطة، سهیل زکّار،دمشق، التکوین، ۲۰۰۷م؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیّه، سامی العیاش، صص67-248؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه،فرهاد دفتری،صص139- 141؛ تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص97-113؛ رضا رضازادۀ لنگرودی،جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام،صص127-210؛حلّاج،علی میرفطروس،صص70-84

[11] – دیوان حلاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص84.

[12] – تجارب الاُمَم، ج1، ص81.

[13] – نگاه كنید به: نفحات الانس، صص 13-17.

[14] – حدیقة الشیعه، صص575 و600.

[15] – از جمله نگاه كنید به: نقاوة الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص514؛ روضة الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج8، ص275؛ عالم آرای عباسی، اسكندربیک منشی، ج1، ص473؛ كامل، ابن اثیر، ج13، صص68 و90؛ الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی، ص169؛سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص285؛ بُستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص417.

[16] – نگاه كنید به : فریدون آدمیّت، اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص110 و 230-234 و 237.

[17] – تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص34؛ سلجوقیان و غُز در كرمان، صص44-45..مقایسه کنید با سلجوقیان و غُز در كرمان، صص44-45؛ بدائع الازمان فی وقایع کرمان ، تاریخ افضل ص 28

[18] – تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص87. مقایسه كنید با: سلجوقیان و غُز در كرمان، ص39؛ عالم آرای عباسی، ج3، ص1109. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاكم بر این دوران نگاه كنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج3، صص166-168؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص511.

[19] – تاریخ نامۀ هرات، سیف بن محمد هروی، صص441-442.

[20] – نگاه كنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص212.مقاسه کنید با روایت لطیفی  در سوزاندن گروهی از حروفیان،از جمله تمنّائی شاعر،در سال 804 هجری /1401 میلادی به اتّهام داشتن و نشر عقاید حروفی در زمان سلطان بایزید اول عثمانی:تذکرۀ لطیفی،کتابخانۀ اقدام،استانبول،1314 هجری،صص110-111

[21] – سیاست نامه صص263-264 و 272-273.

[22] – تحفة الاخیار، ص3، برای آگاهی از شیوه های شكنجه و كشتارِ دگر اندیشان از جمله نگاه كنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج1، ص164؛ تاریخ گردیزی، صص184 و251 و291 و391؛ عالم آرای عباسی، ص473؛ تذكره میخانه، مُلّا عبدالنبی فخرالزمانی، ص616؛ جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان(نُقطویان)، علی میرفطروس، صص69-70 و97-98، 105 و107؛  مقالۀ«كشتار وحشتناک اسماعیلیان»، عبدالرفیع حقیقت، ارمغان،مهر و آبان 1355، صص 375-383؛ حلّاج،علی میرفطروس، صص110-114 ،230 و250.

 

 

معرّفی کتاب«تاریخ زبان‌های ایرانی»

سپتامبر 22nd, 2021

این کتاب راویتگر تاریخ زیان‌های ایرانی است و آثار برجای ماندۀ این زبان‌ها را، که ارزشمندترین میراث نیاکانمان است، معرفی می‌کند.

 «تاریخ زبان‌های ایرانی»

 حسن رضائی باغ‌بیدی استاد مدرسه عالی زبان و فرهنگ، دانشگاه اوساکا

ناشر: سازمان سمت

تعداد صفحه: ۱۹۸ صفحه

 قیمت: ۳۲ هزار تومان

 کتاب حاضر برای دانشجویان رشتة زبان‌شناسی در مقطع کارشناسی‌ارشد به عنوان منبع اصلی برای درس «تاریخ و سیر تحول زبانهای ایرانی» و منبع جنبی برای درس «زبان‌شناسی تاریخی ـ تطبیقی»، تدوین شده است. همچنین از این کتاب می‌تواند برای درس «زبانها و گویشهای ایرانی» در مقطع دکتری رشتة زبان‌شناسی و درس «فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران» در مقطع دکتری رشتة زبان و ادبیات فارسی نیز استفاده کرد. امید است علاوه بر جامعة دانشگاهی، سایر علاقه‌مندان نیز از آن بهره ‏مند شوند.

نگارنده همۀ تلاش خود را به کار برده است تا در این کتاب تصویری کلی، اما دقیق، از تاریخ زبانهای ایرانی و ساخت دستوری آنها در اختیار خواننده قرار دهد. امید است که نتیجۀ کار چنین بوده باشد. کتاب از هفت فصل تشکیل شده است.

نویسنده فصل نخست را به زبان‌های هند و اروپایی اختصاص داده است. در همین فصل بیان شده است: «آنچه امروزه تحت عنوان خانواده زبان‌های هندواروپایی شناخته می‌شود، مجموعه بازماندگان زبانی واحد به نام هندواروپایی آغازین است که سخنگویان آن حدوداً در فاصله سال‌های ۴۵۰۰-۳۶۰۰ ق‌م می‌زیستند (پارپولا ۲۰۰۲ الف: ۷۹). درباره خاستگاه هندواروپاییان نظریه‌های مختلفی ارائه شده است (مهم‌ترین آثار در این زمینه عبارتند از: رنفرو ۱۹۸۷؛ مالوری ۱۹۹۱؛ گامکرلیذره و ایوانف ۱۹۹۵)، اما نظریه ماریا گیمبوتاس، باستان‌شناس آمریکایی لیتوانی‌تبار، طرف‌داران بیشتری دارد. او خاستگاه هندواروپاییان را دشت‌های جنوب روسیه، در شرق رود دنیپر، شمال قفقاز و غرب و رشته‌کوه‌های اورال می‌داند. به اعتقاد او، گروه‌هایی از هندواروپاییان در حدود سال‌های ۴۰۰۰ تا ۳۵۰۰ ق‌م به سوی غرب سرازیر شدند، در فاصله سال‌های ۳۵۰۰ تا ۳۰۰۰ ق‌م منطقه وسیعی را تا شرق اروپای مرکزی به اشغال خود درآوردند و سرانجام به یونان، غرب آسیای صغیر و شرق مدیترانه گام نهادند.»

در فصل دوم به زبان‌های آریایی پرداخته شده است. نویسنده درباره زبان‌های آریایی می‌نویسد:‌ «زبان‌های آریایی شاخه‌ای از خانواده بزرگ زبان‌های هندواروپایی را تشکیل می‌دهند. همه زبان‌های آریایی یازمانده زبانی باستانی هستند که می‌توان آن را آریایی آغازین نامید. در قرن نوزدهم میلادی، اصطلاح زبان‌های آریایی در برخی از منابع به غلط برای خانواده بزرگ زبان‌های هندواروپایی به کار می‌رفت (اشمین ۱۹۸۷: ۶۸۴). حتی اکنون نیز در برخی از منابع فارسی (مثلا: درخشانی ۱۳۸۲: ۴۳) این کاربرد غلط مشاهده می‌شود.»

فصل سوم زبان‌ ایرانی آغازین بحث شده است. نویسنده در این فصل با اشاره به اینکه زبان ایرانی آغازین مادر همه زبان‌هایی است که با عنوان زبان‌های ایران باستان است می‌گوید: «زبانی را که اقوام ایرانی پس از جدایی از هم‌نژادان خویش مورد استفاده قرار می‌دادند، می‌توان ایرانی آغازین، ایرانی مشترک یا ایرانی باستان نامید. این زبان درواقع مادر همه زبان‌هایی است که تحت عنوان زبان‌های ایرانی باستان، زبان‌های ایرانی میانه و زبان‌های ایرانی نو می‌شناسیم».

فصل چهارم را به زبان‌های ایرانی باستان اختصاص یافته است. نویسنده در این فصل به زبان‌هایی مانند اوستایی، سکایی باستا، فارسی باستان، مادی و دیگر زبان‌های ایرانی باستان پرداختته است. همچنین در این فصل به ساخت زبان‌های ایرانی باستان از جمله؛ آوا شناسی، صرف و نحو اشاره شده است.

فصل پنجم این اثر زبان‌های ایرانی میانه شرقی را شامل شده است. زبان‌های ایرانی میانه اصطلاحا به آن دسته از زبان‌های ایرانی گفته می‌شود که پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی در سال ۳۳۰ ق‌م، تا مدتی پس از فتح ایران به دست سپاهیان عرب و کشته شدن یزدگرد سوم در سال ۳۱ ق/ ۶۵۱ م، در میان اقوام ایرانی‌تبار رواج داشت. که آنها را به دو دستته شرقی و غربی تقسیم می‌کنند.  زبان‌های ایرانی میانه شرقی شامل: بلخی، خوارزمی، سُغدی، سکایی میانه و دیگر زبان‌های ایرانی میانه شرقی است. 

فصل ششم زبان‌های ایرانی میانه غربی را به بحث گذارده است. این فصل در ادامه فصل پنجم به زبان‌های میانه غربی پرداخته شده این زبان‌ها خود شامل؛ پارتی و فارسی میانه هستند.  

و فصل هفتم و نهایی این کتاب زبان‌های ایرانی نو است. نویسنده در اشاره به این زبان‌ها آورده است: «زبان‌های ایرانی نو زبان‌هایی هستندکه پس از سقوط سلسله ساسانی در سال ۳۱ ق/ ۶۵۱ م، به تدریج در مناطق مختلف پدیدار شدند و با آن‌که برخی از آن‌ها هم‌زمان با برخی از زبان‌های ایرانی میانه رایج بودند، از لحاظ ساختاری تحول‌هایی در آن‌ها مشاهده می‌شود که آن‌ها را از زبان‌های ایرانی میانه متمایز می‌سازد. مهم‌ترین و متداول‌ترین زبان ایرانی نو، فارسی دری است. دیگر زبان‌ها و گویش‌های ایرانی نو را که شمارشان به صدها می رسد، برپایه قرابت‌های ساختاری و جغرافیایی به دو گروه غربی و شرقی تقسیم می کنند.»

در پشت جلد کتاب نیز درج شده است: «خانواده زبان‌های ایرانی یکی از کهن‌ترین شاخه‌های زبانی در خانواده بزرگ زبان‌های هند و اروپایی است. زبان اوستایی از کهن‌ترین زبان‌های ایرانی است که تاریخ آن به حدود اواسط هزاره دوم پیش از میلاد باز می‌گردد و زبان فارسی رایج‌ترین زبان ایرانی در عصر حاضر است. اکنون زبان‌ها و گویش‌های ایرانی را، نه تنها در جای‌جای ایران و افغانستان و تاجیکستان بلکه در پهنه وسیعی از ترکستان چین در شرق (سَریکُلی) تا اقصا نقاط آسیای صغیر در غرب (کردی)، و از ماورای قفقاز در شمال (آسی) تا حاشیه جنوبی خلیج فارس (کُمزاری)  می‌توان شنید. این کتاب راویتگر تاریخ زیان‌های ایرانی است و آثار برجای مانده این زبان‌ها را، که ارزشمندترین میراث نیاکانمان است، معرفی می‌کند.»

منبع:فرهنگ امروز

معرفی و بررسی شمارۀ هجدهم مجلۀ سیاست‌نامه

سپتامبر 22nd, 2021

شمارۀ تازۀ فصلنامۀ سیاست‌نامه با تصویری از فیودور داستایوفسکی و پرونده‌ای به مناسبت دویستمین سالروز میلاد او به مدیرمسئولی و سردبیری حامد زارع از امروز روی دکه روزنامه‌فروشی‌ها و پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها قرار گرفت.

شماره جدید سیاست نامه منتشر شد/پرونده‌ای برای داستایوفسکی - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

 اما سیاست‌نامه هجدهم از چه مطالبی تشکیل شده است؟ ابتدا زارع در سرمقاله خود که با عنوان «شیوه شهرآشوبی» نوشته شده به نقد آل‌احمد پرداخته و نوشته «غرب‌زدگی مفهومی فوق‌العاده مستعدی بود که به جای اینکه در خاک فلسفه و تاریخ رشد کند و دستمایه تدوین افقی جهت شرح وضع نسبت ما و غرب شود، توسط آل‌احمد برای توصیف وضع معاصر ما به کار رفت و بدین‌خاطر کارکرد فکری خود را از دست داد. اگر نزد فردید غرب‌زدگی به معنای عدم خودآگاهی تاریخی بود، نزد آل‌احمد به معنای نشناختن رمز سازمان و ساختمان ماشین است. به همین ترتیب اگر غرب‌زدگی نزد فردید تا زمانی تداوم داشت که حجاب معانی را به کناری بزنیم، غرب‌زدگی نزد آل‌احمد تا زمانی تداوم دارد که ماشین را خودمان بسازیم. گذار از یک صورت‌بندی فلسفی – تاریخی به یک فرمول ایدئولوژیک و سیاسی، تحول و تطوری بود که مفهوم غرب‌زدگی از فردید تا آل‌احمد طی کرد. در نظر آل‌احمد ما به عنوان اسیران دست غرب که از آستین تکنولوژی جدید بیرون آمده است، از اصل خویش دور افتاده‌ایم. عمر جلال آل‌احمد برای طرح نظریه‌ای برای بازگشت به اصل خویش قد نداد و این وظیفه بر عهده‌ی یک روشنفکر «شورشی» به نام علی شریعتی افتاد. روشنفکری که در سرمقاله شماره پیشین سیاست‌نامه درباره او سخن گفتیم.» پس از سرمقاله چند یادداشت منتشر شده است «چهارراه ایرانشهر» نوشته روح‌الله اسلامی، «ترکان یهودی» نوشته کاظم آذری سیسی، «اسب تروای امت اسلامیِ اردوغان» نوشته مهدی صادقی و «طالبان و آینده افغانستان» نوشته سید محمود کمال آرا از جمله این یادداشت‌ها هستند. پرونده این شماره به مناسبت هشتادوهشتمین سالروز تولد رضا داوری اردکانی به رئیس فرهنگستان علوم ایران اختصاص داده شده است. ابتدا کتابشناسی او به قلم حسین مسرت آمده است و سپس یادداشت‌هایی از محمدمنصور هاشمی، بیژن عبدالکریمی، مصطفی محقق داماد و غلامرضا اعوانی درباره داوری اردکانی منتشر شده است. مطلب آخر پرونده نیز پاسخ‌های مکتوب داوری اردکانی به پرسش‌های سیاست‌نامه است که تحت عنوان «من جستجوگر اُفق‌های گشوده‌ام» منتشر شده است. او در این مصاحبه در پاسخ به پرسشی درباره روشنفکری دینی می‌گوید: «برای کسی که معنی اصطلاح روشنفکر و روشنفکری را بداند، روشنفکری دینی مفهومی متناقض و بی­وجه می­نماید. پس من سعی کردم در حد توان خود بی­وجهی وجود و مفهوم روشنفکری دینی و نامناسب بودن این تعبیر را نشان دهم و یکبار آن را چیزی مثل آبغوره فلزی دانستم. روشنفکری دینی تجدد و اقتضاهای آن را نمی­شناخت و در این سودا بود که چیزی را در قواعد و رسوم تجدد بگنجاند که با آن سازگار نبود و در آن نمی­گنجید و بعضی قواعد و رسوم فرهنگ جدید را نیز دینی می انگاشت. البته اغلب بانیان این سودا خیلی زود به محال بودن تمنای خود پی بردند و از آن بنحوی رو گرداندند. هرچند که با منتفی شدن داعیه روشنفکری بعضی آثار و عکس­العمل­های آن کم و بیش باقی ماند. در این اواخر هم گاهی آن باقی مانده­ها را در مناسبت­های خاص به عنوان آسیبی که روح و جان مستعدان ما را از پرداختن درست به مسائل کشور و جهان باز داشته است نقد می­کنم. روشنفکری دینی در نظر من از اول اهمیت نداشت اما وقتی یک امر سطحی و بی­اهمیت ارواح و جان ها را تسخیر می­کند نمی­توان نگران سطحی شدن جانها نبود و به آن بی­اعتنا ماند. توجه کنیم که طرح علوم انسانی دینی در پی روشنفکری دینی به وجود آمد و جلوه تازه­ای از آن در صورتی ظاهراً مخالف بود.» پایان‌بخش پرونده نیز بخشی از ناداستان «مهاجر یونان کوچک» نوشته حامد زارع است. در بخش مقاله این شماره «همروی فقه سیاسی با فلسفه سیاسی» نوشته صادق حقیقت، استاد دانشگاه مفید آمده و در بخش ترجمه «محمدتقی انصاری‌پور، استاد دانشگاه ادیان و مذاهب تکثرگرایی دینی؛ بنیادگرایی دینی» به فارسی برگردانده شده است. در بخش پژوهش نیز  «هنر اجتماعی ایران» نوشته محمدرضا مریدی، استادیار دانشگاه هنر به زیور طبع آراسته شده است. سیاست‌نامه در بخش کارنامه به سراغ حسین بنایی رفته و علاوه بر اینکه گفتگویی با او کرده، بخشی از کتابش با عنوان لیبرالیسم پنهان را به فارسی ترجمه کرده است. مهدی نکوئی مترجم در مقدمه خود درباره کتاب بنایی چنین نوشته است: «لیبرالیسم در ایران، برخلاف ایدئولوژی‌های رقیب فرصت چندانی برای خودنمایی در ایران مدرن نیافته است. این موضوع از آنجا عجیب به نظر می‌رسد که مفاهیم لیبرال برای تغییرات اجتماعی و سیاسی مختلف  بیش از یک قرن در ایران قدمت دارد و از زمان فروپاشی سلطنت قاجار تا تبدیل کشور به یک دولت ملی رواج داشته است. ایده‌های سیاسی لیبرال که عمیقا در ذهن و افکار ریشه دواند اما در عمل خودنمایی نکرد، ما را به بررسی گسترده‌تر پیشرفت‌های روشنفکری مختلف از زمان جنبش اصلاح‌طلبی (تجددخواهی) و مشروطه‌خواهی عصر قاجار در اواخر قرن نوزدهم وامی‌دارد. در همین دوره، ایده‌های شیعه‌گرایی، سکولاریسم، سوسیالیسم، ملی‌گرایی و سلطنت‌طلبی رواج داشته و در هر دوره‌ای یکی از آنها بر بقیه غالب شده است. کتاب «لیبرالیسم پنهان»، به بررسی انتقادی دلایل کمرنگ اما اثرگذار بودن لیبرالیسم در فضای سیاسی و روشنفکری ایران پرداخته و فروماندگی‌های اخلاقی آن را می‌جوید. کتاب لیبرالیسم پنهان در 5 فصل تنظیم شده است: مقدمه که به معرفی لیبرالیسم پنهان اختصاص یافته، فصل دوم به جنبه‌های مختلف لیبرالیسم سیاسی در ایران مدرن پرداخته و در فصل‌های بعدی شبح غرب‌زدگی، آزادی‌خواهی بدون لیبرالیسم و نتیجه‌گیری (لیبرالیسم‌های نامرئی) گنجانده شده است. خلاصه این فصول را با تمرکز بر آزادی‌خواهی بدون لیبرالیسم می‌خوانید. شروین مقیمی در بخش رساله مقاله‌ای بلند با عنوان «ایدئالیسم ماکیاولی» نوشته است. عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ابتدای مطلب مفصل خود چنین می‌نویسد: «شهریار ماکیاولی به طور کلی به عنوان اثری شناخته می‌شود که نمودگار رئالیسم در سیاست است. رئالیسم ماکیاولی در این معنا در زمره‌ی مضامینی است که  علی‌الظاهر اکثر قریب به اتفاق شارحان و دانشوران بر سر آن توافق نظر دارند. رئالیسم ماکیاولی به طور مشخص با رجوع به فصل پانزدهم شهریار وضوح پیدا می‌کند؛ یعنی جایی که ماکیاولی به شهریار پیشنهاد می‌کند که برای در امان‌ماندن از خطر اضمحلال، می‌بایست «قابلیت خوب‌نبودن را بیاموزد». استفاده‌ی ماکیاولی از کلمه‌ی «خوب» در اینجا، ناظر بر آن چیزی است که پیشتر نزد فیلسوفان سیاسی کلاسیک با «امر شریف و زیبا» برابر انگاشته می‌شد. اما ماکیاولی کمی قبل از آنکه به این اصل اشاره کند، از این امر پرده بر می‌دارد که قصد او در این کتاب، «نوشتن چیزی سودمند برای هر کسی است که آن را می‌فهمد». بدین ترتیب ماکیاولی کوشش اسلاف خویش در اینهمان‌ نشان‌دادن «امر خوب/سودمند» با «امر شریف و زیبا» را ذیل خیال‌پردازی‌های آنان در باب جمهوری‌ها و شهریاری‌ها رده‌بندی کرده و تصریح به تمایز ریشه‌ای میان آنها را مصداق بیان «حقیقت موثر» اعلام می‌دارد. کنارنهادن پروژه‌ی اینهمان‌ نشان‌دادن «امر خوب/سودمند» و «امر شریف و زیبا» و چرخش به سوی حقیقت موثر، در نظر اکثر قریب به اتفاق شارحان و دانشوران نشانه‌ی گسست اساسی ماکیاولی از «ایدئالیسم» فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک و به جای آن دفاع از یک روایت «رئالیستی» از سیاست و مقتضیات آن بوده است. آموختن خوب‌نبودن، همان آموختن «فضیلت عاری از مخدّر اخلاق»[1] است که بعدها از سوی نیچه به شدت مورد تحسین قرار گرفت. بخش داستان جلد نیز که به داستایوفسکی اختصاص داده شده  با مطلب «روح‌نگارِ مدرنیته» نوشته حامد زارع  و «روشنای برلین و شامِ تارِ سیبری» نوشته حیدر خسروی آغاز می‌شود.  سپس گفتگوهای امیرعلی مالکی با دبورا مارتینسن، ولگا مایوروا ، روزاموند بارتلت و کلیر وایتهد آمده است. سپس رضا داوری اردکانی مقاله «دیده‌بان آینده تجدد» را درباره داستایوفسکی نوشته است.  در ادامه نیز «کِشتِ تُخمِ ادب در زمینِ فلسفه» نوشته امیر مازیار، «داستایوفسکی و کافکا» نوشته امیر نصری، «جایگاهِ جلوتِ فلسفة داستایفسکی» نوشته زهرا محمدی و نهایتا «آیرونیسم داستایوفسکی» نوشته امیرعلی مالکی منتشر شده است. در بخش  نقد احمد بستانی، استادیار دانشگاه خوارزمی به سراغ هانری کربن رفته و هرمنوتیک کیهانی او را مورد انتقاد قرار داده است. در بخش جستار سید ناصر سلطانی، استدیار دانشگاه تهران (پردیس فارابی) مطلبی تحت عنوان «فقدان درک تاریخی از قانون‌اساسی» را در نقد ناصرکاتوزیان نوشته و در مقام جمع‌بندی چنین نوشته است:  «کاتوزیان مانند بسیاری دیگراز انقلابیون و روشنفکران‌از مشروطیت سلب اعتبار کرده بود و آن‌را تجربه‌ای شکست‌خورده می‌فهمید و به‌آن ارجاع نمی‌داد. چنین درکی‌از مشروطیت،‌که تحولی در حقوق بود و نظام حقوقی جدید زاده آن بود، برای حقوقدانان خطای عظیمی است و این خطای تاریخی در نظام آموزشی دانشکده حقوق وارد شده و همه استادان و دانش آموختگان این دانشکده‌را در چنین بیراهه­ای انداخته است. بدین ترتیب کوشش‌های کاتوزیان، علاوه بر نقص‌هایی بسیاری‌که داشت،‌از این نقصان نیز رنج می‌برد و بنابراین در غیبت ارجاع به‌مشروطیت آثار او درباره قانون‌اساسی بر پایه‌های تاریخی و تجربه تاریخی استوار نشده بود و تیرک‌های مشروطیت زیر سقف‌های لرزان پیش‌نویس هیئتی نبودکه او نیز در جرگه اعضای آن بود و ازاین‌رو نمی­توانست بازتابی‌از منافع ملی باشدکه در صفحه تاریخ ظاهر شده بود. کاتوزیان، به‌طور خاص و انقلابیون، به‌طور عام، درنیافتندکه خرد و دوراندیشی در اینجا می‌بایست به‌تاریخ و حاصل تجربه برآمده‌از آن ضمیمه شود و آن‌را تکمیل کند نه آن‌که در راهی جدا افتد و خیال کندکه می‌تواند معجزه‌ای و خدمتی بزرگ بزاید. غوغا و طمطراق کاتوزیان در پاسخ به‌رحیمی چنان گوش فلک‌را کر می‌کردکه گویی آن هیئت در پیش‌نویس‌از چه خلقتی پرده برخواهد داشت.» شایان ذکر است رسول جعفریان، استاد دانشگاه تهران مطلب دوم بخش جستار را با عنوان «دردِ مزمنِ ناامنی حقوقی» نوشته است. در قسمت کتاب فصل به اثر تازه همایون کاتوزیان پرداخته شده و در قسمت کتب‌شناسی نیز به آثار آیت‌الله حسینعلی منتظری پرداخته شده است. شماره هجدهم سیاست‌نامه در 300 صفحه و به قیمت 70000 تومان در دسترس است.

منبع:فرهنگ امروز

[1] . moraline-free virtue

پیشنهاد روشی نو در آموزش زبان فارسی، مازيار قويدل

سپتامبر 22nd, 2021

 

اين روش، روش نوین و بسيار ساده ای است که در کمتر از ۱۲ ساعت به نوآموزان توانايی خواندن و نوشتن می بخشد.

   با بهره گيری از اين روش آزمايش شده، نوآموزان از ۵ سال به بالا توانستند در ۱۲ هفته و هر هفته ۴۵ دفيقه تا يک ساعت، فارسی بياموزند. در ميان اين نوآموزان، کودکان و جوانان از درونِ ميهن و همچنين از ترکيه، دانمارک با پيروزی دوره آموزش را به پايان رساندند و اينک به خواند کتاب پايه دو و بالتر پرداخته اند.

روش آموزش:

   آموزش با سرودخوانی آغاز می شود و نوآموز در نخستين گام به از بَر کردنِ سرودها می پردازد و پس از توانايی خواندن سرودی که از بر دارد، با نگاه کردن به کتاب و با ياری گرفتن از بزرگترها، اندک اندک با واژه ها آشنايی پيدا می کند.

   آموزش الفبا همزمان با واژه شناسی همراه است زيرا در هر سرود يک يا دو حرف/ واک، با رنگ ديگری (در کتاب آموزشی پايه يکِ نگارنده)، به نمايش درآمده است. به گونه ای که بی آنکه سخنی از آن به ميان آيد، نگاه نوآموز به سوی حرف رنگين کشيده می شود و با پرسشی که خود به ميان می کشد يا آموزگار به او يادآور می شود واژه ها را می آموزد.

  دانش آموزان همراه در دوره ی آموزشی، پس از چهار نشست با نوشتن آشنايی پيدا کردند. بدينگونه که از آنها خواسته شد، سرودی را که خوانده اند نقاشی کنند و آنرا بخوانند. اين روش بسيار کارآمد شد به گونه ای که نوآموزان ۵ ساله نيز با توانايی بسيار آن را پشت سر گذاشتند. 

  روش پيشنهادی با کتاب پايه یک نگارنده آغاز می شود.

کتابی که با سرودهايی آهنگين،‌ آسان و دلپسند آغاز و با سرودهایِ ديگر، به گونه ای دنبال می شود که واژه هايش در پيوند با آموزش پيشين هستند و نوآموز را به آسانی با واژه ها و الفبا آشنا می کند.

   اين روش با نوآموزان ۵ ساله آغاز شد و با بزرگساالانی که از خانواده ايرانی در بيرون از مرزها زاده شده بودند دنبال گرديد و برای همه ی آنها با پيروزی همراه بود و‌هست.

   دانش آموزان پس از گذراندن پيرامون ۱۲ هفته يا کمتر توانستند به خواندن کتاب پايه دو آموزشی يا بالاتر بپردازند.

   شماری از نوجوانان نيز به شاهنامه خوانی روی آورده اند که نمونه روش آموزش، چه خواندن و نوشتن و شاهنامه خوانی، در يوتیوب در دسترس همگان می باشد.

دوستداران می توانند در اين نشانی از يوتیوب، به آنها دسترسی داشته باشند.

https://www.youtube.com/channel/UCcWqNupQpThvXodpkaVjbnQ

   اميد که با بهره گيری از اين روش و با بهينه شدن آن از سوی کارشناسان و دانش آموختگانِ فارسی زبان به گسترش آموزش  این زبان در جهان  یاری شود.

چهارشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۰

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱

 

دورۀ پائیزی کارگاه داستان‌نویسی شهرنوش پارسی‌پور

سپتامبر 21st, 2021

روزنامه‌نگاران مستقل ایران: در برابر سانسور و سرکوب روزنامه‌نگاران سد محکمی بسازیم!

سپتامبر 18th, 2021

تحریریه روزنامه نگاران مستقل ایران در بیانیه ای که در کانال تلگرامی خود منتشر کرده، به سرکوب گسترده ی روزنامه نگار و سانسور مطبوعات اعتراض کرده و از روزنامه نگاران کشور خواسته است تا در برابر فشارها و سرکوب ها ایستادگی کنند:

چند دهه است سرکوب روزنامه‌نگارانی که قلم‌شان را برای روشنگری و آشکارسازی فساد و تبعیض طبقاتی در جامعه چرخانده‌اند، ادامه داشته است. بارها دیده‌ایم که رسانه‌های وابسته و بله‌قربان‌گوی نهادهای امنیتی برای روزنامه‌نگاران مستقل طراحی‌های سوخته نوشتند و پرونده‌سازی کردند. روزنامه‌نگارانی احکام ممنوع‌الکاری گرفتند و بسیاری دیگر زندانی و خانه‌نشین شدند. زیر سایه همین خطوط قرمزی که بر سطور جراید کشیده می‌شد، روزنامه‌نگاران وابسته از سوی نهادهای امنیتی به مطبوعات وارد شده و دیگرانی حکم اخراج از کار می‌گرفتند. در دولت حسن روحانی تعدادی از خبرنگاران قلم‌شان را فروختند و کم هستند آنانی که حاضر نشدند، قلم‌فروشی کنند.

این هرز قلمی که این سال‌ها مطبوعات را در گیشه‌ها مهجور کرده و دولت را به حمایت مالی از مطبوعات کشاند، نتیجه بلافصل سانسور بود. اما در این میان اندک خبرنگارانی بودند که قد علم کردند و در این هیاهو مقاومت کردند و اعتبار قلم را نگه داشتند. مطالب این خبرنگاران است که خوانده می‌شود و آنان هستند که از یاد نرفته‌اند.

دوستان و همکاران روزنامه‌نگار امروز بر ماست که در فضای همین خبرنگاران مستقل دست اتحاد داده و نگذاریم دست کم فرآیند بازداشت و سرکوب خبرنگاران نرمالیزه شود. باید با هر ابزاری که در دست داریم نشان دهیم که سکوت پاسخ ما نیست. امروز بیش از هر وقتی باید از حقوق صنفی خود به ویژه دستمزد دفاع کنیم چراکه این امر علاوه بر تاثیر مستقیم بر معیشت ما، بر استحکام سانسور بر مطبوعات نیز موثر بوده است و نیز ساده‌تر می‌توان خبرنگاری که قسط عقب افتاده دارد، خرید. امروز بر ماست که بجنبیم و حقوق پایمال شده خود را بازستانیم.

با ادامه بازداشت همکارانمان مخالفت ورزیم و نسبت به بازداشت همکاران خود واکنش نشان دهیم. این روزها برخورد با روزنامه‌نگاران از سوی نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی زیر نظر اژه‌ای نشان داد که آنها هیچگونه احترامی برای جامعه خبرنگاری قائل نیستند، این چیزی بود که ما پیشتر نیز شاهد آن بودیم و بر ما پوشیده نبود.

طی آخرین گزارش‌های انتشار یافته از سوی همکاران، بازپرس شعبه دوم دادسرای اوین علیرغم تعیین وثیقه و پذیرفتن آن، در پاسخ به پدر امیرعباس آذرموند، روزنامه نگار اقتصادی گفته «هر وقت صلاح بدانم او را آزاد می‌کنم!»

تحریریه روزنامه نگاران مستقل ضمن محکوم کردن این دست برخوردهای غیرانسانی که مصداق شکنجه سفید بازداشتی و خلاف قانون است، از روزنامه‌نگاران می‌خواهد هرچه زودتر به اقدامات جمعی و متحدانه برای سازماندهی فضایی برای مقابله با سرکوب دست بزند. هرچه آنها سرکوب را بیشتر کنند، ما نیز باید قوی‌تر باشیم. بنابراین از همین تریبون فراخوان می‌دهیم حاضریم تمام روابط مالی و فسادآمیز مدیران رسانه‌ها با نهادها از جمله دستگاه‌های قضایی را که شما برای ما ارسال می‌کنید، بدون ذکر نام شما در این کانال منتشر کنیم. از همینجا فراخوان می‌دهیم که با هر ابزاری و به ویژه در آکسیون‌ها و حرکت‌های جمعی و متحدانه نسبت به ادامه بازداشت بدون ضابطه و غیرقانونی همکارمان امیرعباس آذرم‌وند واکنش نشان دهید تا دستگاه سرکوب تصور نکند، اعمال فشار بر جامعه خبرنگاری آسان خواهد بود.

همچنین از مدیران و سردبیران رسانه‌ای که در سرکوب روزنامه‌نگاران اخراج و خانه‌نشین کردن آنان در راستای سانسور نقش دارند، نام ببریم و آنها را پیش چشم جامعه بگذاریم. ما پیش نیز در این کانال به برخی از این موارد پرداختیم. امروز مردم باور دارند که مطبوعات طرف دردهای آنها نیست. امروز دو صف مقابل هم شکل گرفته که یکی سرکوبگر است و دیگری در رنج و تبعیض و سرکوب. این انتخاب با ماست که در این موقعیت تاریخی کدام طرف بایستیم.

در مقابل این وظیفه بر دوش ما روزنامه‌نگاران مستقل است که عملاً اعلان جنگ کنیم. اگر تعداد ما به اندازه خبرنگاران وابسته نیست، اما قدرت حق‌گویی و همراهی جامعه با ما بیش از این‌ها است و امروز باید به این موضوع واقف باشیم. ما این قدرت را داریم که در برابر سانسور و سرکوب سد محکمی بسازیم!

جایزۀانجمن قلم آمریکا به سه نویسندۀ زندانی در ایران اهدا می‌شود

سپتامبر 17th, 2021

انجمن قلم آمریکا، پِن، سه نویسنده ایرانی زندانی را برای کسب جایزۀ «آزادی نوشتن» در سال ۲۰۲۱، انتخاب کرده است.

این جایزه هر سال برای مبارزه با تعقیب نویسندگان و دفاع از آزادی‌ بیان اهدا می‌شود.

به گزارش آسوشیتدپرس، این نهاد ادبی آمریکایی روز پنج‌شنبه ۲۵ شهریورماه آبتین بکتاش نویسنده-کارگردان، کیوان باژن رمان‌نویس و روزنامه‌نگار، همچنین رضا خندان (مهابادی) نویسنده منتقد را برنده جایزه «پن/ آزادی نوشتن باربی» انتخاب کرده است.

هر سه این نویسنده و فعالان مدنی عضو کانون نویسندگان ایران هستند که پارسال با اتهاماتی نظیر «تهدید امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام» در مجموع هر سه به ۱۵.۵ سال زندان محکوم شدند.

کانون نویسندگان ایران همان زمان علت اصلی محکومیت آنها را «مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان» عنوان کرده بود.

انجمن قلم آمریکا با انتشار بیانیه‌ای گفته است این نویسندگان ایرانی تجسم روحیه‌ای هستند که به کار انجمن جان می‌بخشند: «آنها نویسندگانی هستند که نه تنها ایده‌های خود را به روی کاغذ می‌آورند، بلکه با زندگی بدون ترس و فداکاری بی‌حد و حصر در خدمت آزادیهایی هستند که پشتوانه هنر، فرهنگ و خلاقیت است».

این بیانیه می‌گوید سه نویسنده زندانی ایرانی با دست گرفتن جبهه رهبری جامعه ادبی ایران چراغ راه نویسندگان و متفکران بی‌شماری هستند که توان تصور، همبستگی و چالش سرکوب در بدترین شرایط را با علم به اینکه تنها نیستند، به دست آورده‌اند.

مراسم اهدای جایزه قرار است ۵ اکتبر، حدود سه هفته دیگر در موزه تاریخ طبیعی آمریکا برگزار شود.

هنوز مشخص نیست که چه کسی به نمایندگی از این سه عضو زندانی کانون نویسندگان جایزه را دریافت خواهد کرد.

رضا خندان و بکتاش آبتین، دو عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و کیوان باژن عضو پیشین این هئیت است.

اتهامات این سه نویسنده «عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار خبرنامه‌ داخلی کانون، آماده‌کردن کتاب پژوهشی در باره‌ی تاریخ پنجاه ساله‌ کانون برای انتشار داخلی، بیانیه‌های کانون، حضور بر مزار جانباختگان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای جعفر پوینده و محمد مختاری و شرکت در مراسم سالانه‌ احمد شاملو» اعلام شد.

دادگاه با این اتهامات آقایان آبتین و خندان را هر کدام به شش سال زندان و کیوان باژن را نیز به سه سال و شش ماه زندان محکوم کرد.

منبع:رادیو فردا

 

۱۱سپتامبر:ريشه ها و باز انديشی ها،علی ميرفطروس

سپتامبر 9th, 2021

 

 

  * بنياد گرائی اسلامی، واکنشِ قهرآميزِ مسلمانان افراطی در مقابله بـا نفوذِ فرهنگ و ارزش هـای غربی است.

* بنيادگرائی اسلامی – به صورت جنبشی تمامیّت خواه و ايدئولوژيک – شبـاهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد.

* سال ها پیش از 11سپتامبر 2001 برخی  شاعران و روشنفکران ایران آرزومندِ انفجارِ برج های تجاریِ نیویورک بودند!

***

اشاره:

در سال های 1347 تا 1357 «بازگشت به مذهب به عنوان یک استراتژی و اسلام به عنوان یک ایدئولوژی» ضربه ها و زیان های جبران ناپذیری به رَوَند اندیشۀ سیاسی در ایران وارد کرد و باعث«تعطیلی تفکر»شد چندان که می توان گفت ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی از نتایج آن بود.جنبۀ دیگرِ آن باور ، غرب ستیزی و مخالفت با دستآوردهای غربی،مانند آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود. بنظر دکتر شریعتی:«نهضت تشبّه به غربی همچون توفانی بُرج و باروی تعصّب را  فرو ریخت و راه برای نفوذ غربی و ویرانی ارزش های تاریخی و سُنّتی و اخلاقیِ ملّت های شرقی  باز شد و مردم ما  در برابرِ آن بی دفاع ماندند».[1]

بر این اساس،سال ها پیش از 11سپتامبر 2001 برخی روشنفکران ایران  – در کسوتِ «آمریکا ستیزی» – آرزومندِ انفجارِ برج های تجاری نیویورک بودند و… شگفتا که این برج ها- طبق پیشگوئی شاعر معروفی-در ماهِ«تموز» (یکی از ماه های تابستان) «در هُرمِ آفتابِ تموز» فرو ریخت!.     

تجربه های هولناکِ سال های اخیر در ایران ،شکستِ «دینِ حکومتی» و «حکومت دینی» و فرو پاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک،«نو اندیشانِ دینی» را نیز دچار چالش های بزرگی ساخته است.اینک می توان گفت که جامعۀ ایران با «عبور از شریعتی» و «اسلام سیاسی» آیندۀ روشنی را در چشم اندازِ خود ترسیم می کند.  

متن زیر بخشی از گفتگو با فصلنامۀ تلاش است که در سپتامبر 2002 منتشر شده است.پس از گذشت حدود 20 سال و در بیستمین سالگرد 11 سپتامبر و قدرت گیری دو بارۀ طالبان در افغانستان،باز خوانیِ این گفتگو  شاید موجبِ تأمّلی گردد. 

***

نخستين گامها همواره طنينی پايدار می يابند!

امروزه واژۀ بنيادگرائی اسلامی در ذهن، تصويری است هولناک از جهالت و تعصّب مذهبی، ايمان کور و نفرت آميخته به تهاجمِ خشونت بار عليه هر آنچه «غيرخودی» و خارج از حيطۀ اخلاق و ارزش های اسلامی است.
شايد برای جهان، ۱۱ سپتامبر و برای ما انقلاب اسلامی، اجتناب ناپذير می نمود تا به عمق ويرانگری و تخريبِ بنيادگرائی اسلامی پی بريم. اما در آستانۀ انقلاب ۵۷، علی ميرفطروس از انگشت شمار روشنفکرانی بود که نسبت به ظهور اين پديدۀ ويرانساز هشدار داد. وی در موج فزايندۀ اسلامگرائی در انقلاب ۵۷ کوشش علمی و تحقيقی خود را بر کانون اصلی خطر  نشانه رفت و توجۀ خود را روی پايه های فکری و آرمان های سياسی ـ اجتماعی رهبران مذهبی انقلاب متمرکز ساخت. در پيگيری اين خط فکری علی ميرفطروس به الگوهای آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندی ها را در آثار مختلف خويش- بويژه «اسلام شناسی»(فروردین 1357) و «ملاحظاتی در بارۀ تاريخ ايران»(1988) نمودار سازد.
اسلام شناسی (که ميرفطروس خود، آنرا «کتاب کوچک اسلام شناسی» می نامد) از جمله گام های نخست و بزرگ در مسير تقدّس زدائی و عيان نمودن چهرۀ واقعی حکومت های صدر اسلام بود که تاريخی سرشار از جنگها، خشونت ها، خونريزی ها و بی عدالتی ها دارند.
امروزه فضای فکری و روشنفکری ما، سرشار از تلاش های ارزشمند در بررسی و نقد گذشته است و آثار ارزشمندی در بازشناسی اسلام نگاشته می شوند، اما طنين نخستين گام های علی ميرفطروس همواره در حافظۀ تاريخی جامعۀ ما، پايدار خواهد ماند.              فصلنامۀ تلاش

تلاش : آقای ميرفطروس! ۱۱ سپتامبر، به قيمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنيادگرايان اسلامی در اين واقعه آشکار است، اما بر سرِ دلائل و ريشه های آن  موضعی يگانه وجود ندارد. نشريۀ تلاش با توجه به اينکه از مدت ها پيش تصميم داشت شمارۀ سپتامبر خود را به واقعۀ ۱۱ سپتامبر، ريشه ها و پيامدهای آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد، با توجه به آشنائی با ديدگاه های شما در مورد اسلام گرائی، نقش روشنفکران مذهبی در تحولات ايران و بنيادگرائی اسلامی نمی توانست از نظرات شما در مورد ريشه های فکری حوادثی نظير ۱۱ سپتامبر صرف نظر نمايد. لذا باز هم ما با پرسش هائی نزد شما آمديم. جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور ۱۱ سپتامبر، حيران و فاقد زبان مشترکی است. عده ای بر اين نظرند که اين، واکنشی است در برابر تحميل يکجانبه و عجولانۀ ارزش های دمکراتيک جوامع غربی به جوامع اسلامی. برخی از «ستيز فرهنگ ها» سخن می گويند و اقدامات خشونت باری نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمنی و بعضاً بغض و کين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بويژه در ميان عرب ها می دانند و عده ای ديگر عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر را ناشی از ناسازگاری، حقارت و احساس یأسِ انسان هائی می دانند که در اثر مواجهه با دگرگونی های پرشتاب و بنيادين در راستای مدرنيزاسيون، شاهدند که چگونه ارزش ها و سُـنّت های مقدّس شان بی اعتبار می شوند و روند ميرائی و زوال را می پيمايند. از نظر شما ريشۀ اين کنش های فاجعه بار را در کجا بايد جُست؟
ميرفطروس : بنيادگرائی اسلامی را می توان واکنش قهرآميز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غرب دانست. در واقع با حضور و سلطۀ استعماری انگليس و فرانسه (و بعد آمريکا) در کشورهای عربی، جوامع اسلامی خود را مورد هجوم «اروپای استکباری و مسيحی» احساس کردند، غربی که بنظر اين مسلمانان، در حال تدارک حملات ويرانگری عليه ارزش های دينی و فرهنگی شان بوده است. با چنين حس و حالتی، جوامع اسلامی خود را مانند قربانيان مظلومی می ديدند، قربانيان مظلومی که در يک حالت مرگ و زندگی، خود را «برحق» می دانستند تا در برابر هجوم ارزش های غربی ايستادگی کنند.
بنيادگرائی اسلامی، اساساً يک ايدئولوژی جهان سومی است و بهمين جهت در کشورهای دموکراتيک و پيشرفته و صنعتی، پايگاهی ندارد. اين ايدئولوژی از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماری غرب در کشورهای مسلمان آشکار شد که در مصر و سوريه بصورت گروه «اخوان المسلمين» و در ايران بصورت گروه «فدائيان اسلام» ظاهر گرديد. پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين های اشغال شدۀ فلسطين و خصوصاً شکست حقارت بار اعراب از اسرائيل (در جنگ شش روزۀ ۱۹۶۷ و اکتبر ۱۹۷۳) و حمايت بيدريغ دولت های غربی از اسرائيل، به کينه و نفرت جوامع اسلامی نسبت به «غرب»  بُعد ديگری داد و با توجه به نفرت تاريخی مسلمانان نسبت به يهوديان ـ که در سراسر تاریخ اسلام  آشکار است- اين مسائل، به «جهادِ» مسلمانان عليه «غرب استکباری» و «اسرائيل غاصب» مشروعیّت دينی و سياسی داد.
تفسير واقعۀ ۱۱ سپتامبر بعنوان «برخورد» يا «جنگ تمدن ها»که در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون ارائه شده  شايد اغراق آميز باشد چرا که ابتدا بايد وجود چيزی بنام «تمدّن اسلامی» را احراز کرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربی پرداخت … «تمدّن اسلامی» – اساساً ـ يک مسئلۀ تاريخی است و مانند بسياری از پديده های تاريخی اينک تنها در افسانه های تاريخی می تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر: تمدن اسلامی، قرن ها است که مُرده است و مُردگان، امکان گفتگو ندارند!
بنظر من، ريشۀ واقعۀ ۱۱ سپتامبر را بايد در تعاليم اسلام جستجو کرد. اين، مسئله ای است که متأسفانه در تحليل های مربوط به واقعۀ ۱۱ سپتامبر توجهی به آن نشده است. ببينيد! قرآن کتابی است که کلمۀ «قتال» (کشتن) و اشتقاقات اين کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که می توان آنرا «مانيفست خشونت» ناميد. از طرف ديگر: در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به «پيغمبر مسلّح» مشهور است، پيغمبری که بقول دکترشريعتی برای پيشبرد عقايدش می گفت: «يا از سرِ راهِ من کنار برويد! و يا نابود می شويد!».
فلسفۀ سياسی حضرت محمد در اين جملۀ معروف او خلاصه شده که می گفت:
-«من آمده ام که دِرو کنم نه بکارم! بهشت، در زيرِ سايۀ شمشيرِ عربان است».
در تاريخ اديان بزرگ جهان، هيچ دينی را نمی توان يافت که مثل اسلام برای پيشبرد تعاليم و انديشه هايش، اينهمه به تهديد و قتل و ارعاب متوسّل شده باشد. در واقع، تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمی توان فهميد مگر اينکه ابتداء خصلتِ خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.
مسئلۀ ديگر، مفهوم «شهادت» در اسلام است که نوعی حقانیّت دينی و تاريخی به «شهيد» می دهد که طی آن، اگر چه فرد (شهيد) از زندگی دُنيوی دست می شويد، اما با شهادت خويش به «لقاالله» نائل می گردد و در «آن دنيا» جاويد می مانَد. اين چنين است که بقول شريعتی: «شهيد، قلب تاريخ است» يا بقول مرتضی مطهری: «شهيد، شمع تاريخ است»…اعتقاد به «شهادت»، از خود- بيگانگیِ فرد را دامن می زند و در ارتکابِ عمل باعث نوعی «بی حسی اخلاقی» می گردد که طی آن، هر عمل و جنايتی «مشروع» می شود؛ اعتقادی که بی باکی، جسارت و دليری مجاهدان اسلامی را بر می انگيزد و معمولاً باعث «پيروزی حق بر باطل» می گردد. فاجعۀ۱۱ سپتامبر، بارزترين نمونۀ اين اعتقاد و «پيروزی» است!
  بنيادگرائی اسلامی – بصورت جنبشی تمامیّت خواه و ايدئولوژيک – چه در حوزۀ عمل و چه در حوزۀ عقايد، شباهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد.(نگاه کنيد به بخش سومِ ملاحظاتی در تاريخ ايران).

تلاش: حتماً خاطرتان هست که در گفتگو با تلاش (شمارۀ ۴) در پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدّن ها گفتيد: «من اصلاً به چيزی بعنوان «تمدّن اسلامی» معتقد نيستم، همچنانکه تمدّن مسيحی، علوم اسلامی و اقتصاد اسلامی هم بنظرم نادرست می باشند». آيا می توان گفت گروه های بنيادگرای اسلامی که وظيفۀ خود را دفاع از «فرهنگ و هویّت اسلامی» ـ حتّی به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ می دانند در اصل، بازتاب و نتيجۀ تلاش های روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی می کنند مشخّصه های يک تمّدن خيالی را در مقابله با تمّدن مدرن ترسيم نمايند؟
ميرفطروس: بنيادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی «روشنفکرانه» و غيرتوده ای داشت و حضورِ آن، بيشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس می شد، اما چندان نمی توان آنرا «بازتاب و نتيجۀ تلاش های روشنفکران اسلامی» دانست، بلکه – بتدريج – يعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داری و ورود ارزش های غربی به جوامع اسلامی، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشيۀ شهرهای بزرگ، اين بنيادگرائی از حالت گروهی و «روشنفکری» به جنبشی گسترده و مردمی بدل گرديد. جنبش های اسلامی اگرچه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهری» بشمار می آيند، اما از نظر انديشه و ايدئولوژی، حامل انديشه ها و ارزش های قبيله ای و پيش سرمايه داری هستند.در اين ايدئولوژی،«حکومتِ صدر اسلام» چنان «ايده آليزه» گرديده که در باورِ توده های مسلمان، دوران حضرت محمد و ۴ خليفه «راشدين»، دوران اوج آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و برادری بشمار می آيد!.

مشخّصه های اين «تمّدن خيالی»، روانِ آسيب ديده و روح تحقير شدۀ مسلمانان را تسکين می داد: فريب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعۀ ما نيز کشيده شد بطوری که مثلاً بعضی از روشنفکران ملّی – مذهبیِ (مانند دکتر شريعتی) انتشار کتاب «سير تحوّل تدريجی قرآن» (نوشتۀ مهندس مهدی بازرگان) را «کشفی همسنگِ کشف اسحق نيوتن» دانستند!!

تلاش: به «روشنفکران ملّی- مذهبی» اشاره کرده ايد، اين کلمۀ روشنفکران ملّی ـ مذهبی واقعاً چقدر می تواند درست باشد؟
ميرفطروس: کاربرد اصطلاح «ملّی – مذهبی» هم مانند بسياری از کلمات و اصطلاحات سياسی ديگر (مثل محافظه کار، ميانه رو، اصلاح طلب و غيره) دارای ابهام، اشتباه و آشفتگی است. اين کلمۀ «ملّی- مذهبی» نشانۀ همان التقاط فکری و فلسفی روشنفکران ما از انقلاب مشروطيّت تاکنون است. به زعم اين دسته از روشنفکران، هویّت ملّیِ ما بر دو پايۀ ايرانیّت و اسلامیّت استوار است. خوب! اولين اشکال اين «تعريف» اينست که: پس آن ميليون ها ايرانیِ زرتشتی، ارمنی، کليمی ، آسوری و بهائی در کجای اين «هویّت ملّی» جای دارند؟ (می دانيم که مثلاً در طول قرن های سلطۀ اسلام، زرتشتی ها در حفظ آئين ها و عقايد ملّی ما نقش اساسی داشته اند).

از اين گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» – اساساً – با «ملّت» و ملی گرائی مخالف است بهمين جهت است که بسياری از کشورهای متمّدن (مانند مصر و سوريه) با پذيرش اسلام، در اُمـّت اسلامی، منحل و مضمحل شده اند. در اين ميان فقط ما – ايرانيان – بوديم که با اسلام به گونه ای خاص و شايد هم «رندانه» و «هنرمندانه» برخورد کرده ايم، يعنی بجای آنکه در تمامیـّت اسلام، ذوب شويم، برخوردی خاص و ايرانی با آن داشته ايم، بعبارت ديگر، در طول تاريخ ايرانِ بعد از اسلام، هويت ملّیِ ما از طريق زبان فارسی و آئين هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام (با همۀ فرقه های متعدّد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» اين روند تاريخی بوده است، با توجه به اينکه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، علمای اسلامیِ ما بيشتر «عرب زده» بودند و ۹۰ درصد آثار و تأليفات اين «حضرات» به زبان عربی نوشته شده، هویّت ملّیِ ما جز در زبان فارسی، شعر و عرفان و حماسۀ ما پايگاه و پناهگاهی نداشت از اين طريق بود که حس ملّیِ ما از گذشته به آينده تداوم يافت. شما اين مسئله را در هيچيک از کشورها و ملّت های مسلمان ديگر نمی توانيد ببينيد…واقعاً اين چه «تمدن اسلامی» است که از خودش حتّی يک صفحه کتاب نداشت، بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورّخين و متفکرانش، ايرانی بودند و حتّی دستور زبان و صرف و نحو اين «تمدن اسلامی» را يک نفر ايرانی انديشمند – بنام سيبويه نحوی- تهيه و تدوين کرده بود…در سال های اخیر- با استقرارِ حکومت اسلامی-،اسلام و روشنفکران ملّی -مذهبیِ ما – در يک موقعیّت استثنائی – تمام بضاعت و توان فکری، فلسفی و سياسی خود را «عرضه» کرده اند که نتيجه اش: همين شکست و شرمساری بزرگ است که روی دست ملت ما باقی گذاشته اند. اين شکست و شرمساری ـ يک بار ديگر- اين حقيقت را ثابت می کند که جامعۀ ما تا زمانی که از اين صحرای کربلای احساس و انديشه، از اين فلکلورِ عزا و مرثيه و زاری، از اين «دينخونی» و بردگی روحی و از اين دُورِ باطلِ اسلام سياسی بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايستۀ خود را در جهان شتابان و پيشرفتۀ امروز  بدست آورَد. برای نمونه نگاه کنيد به دو کشور هند و پاکستان بعد از استقلال: يکی با تکيه بر يک سياست غيردينی، به يکی از بزرگترين دموکراسی های جهان بدل شد، اما ديگری (پاکستان) با تکيه بر اسلام و اسلامیّت به نمونه ای از استبداد سياسی، فقر، عقب ماندگی و بنيادگرائی اسلامی… اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا  قرن هاست که انسان ايرانی را دچار «از خود بيگانگی» و عدم تعادل کرده است. انسانی که بجای «سر»، همواره با «دل»ش می انديشد. انسانی که هميشه «آينده» را در نابودی «حال» جستجو کرده است. دوستانی که بعنوان «حفظ ارزش های ثابت و سنّت ها» در حفظ و تداوم سلطۀ اسلام تلاش می کنند، در واقع بی اعتقادی خود را به انديشۀ مدرن، خِرَدگرائی و اصالت فرد  عيان می کنند. من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما – به سبک دکتر شريعتی- بخواهند يک «شيعۀ علوی» يا يک «اسلام نَبَویِ»ديگر برای جامعۀ در حال تحوّل ايران «اختراع» کنند. در حاليکه مسئلۀ ما – امروز – مسئلۀ «قبض و بسط شريعت» نيست. ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام – بايد به ايران بيانديشيم و آرمان های خيالی «تمدن اسلامی» را به افسون شدگان اصلی آن (يعنی اعراب مسلمان) واگذار کنيم. آنهمه جشن وُ اميد وُ تلاش وُ شادی وُ شادخواری در فرهنگ ايرانِ پيش از اسلام، برای ما ذخائر ارزشمندی برای رسيدن به يک ايران مدرن، شاد و سرفراز  بشمار می روند…

به نقل از فصلنامۀ تلاش ، چاپ هامبورگ آلمان ،شمارۀ 9،مرداد-شهریور1381

___________________________

[1] – علی شریعتی،اسلام شناسی،مجموعه آثار17،صص147-148

 

۱۱ سپتامبر،جهانگیر صداقت فر

سپتامبر 8th, 2021

ناگهان

غریو تندر

از حنجرِ ابرینه یی ز سوده ی سیمان؛

ناگهان

انفجارِ غرّش شیون

از تصادم لاشه ی آدم با سنگ و شیشه و آهن؛

ناگهان بر آوارِ سفالینه ی وحشت

جهنم ِ آتش و رستخیزِ بی قیام ِ ارواح ِ سوخته…

و سپس، هیچ-

هیچ بجز ظلام محض-

                          در حضورِ آفتابِ شرم زده.

صیحه،

         صیحه،

                  صیحه

یا ایهاالناس!

            اینک جهش ِ جهل

                                 در آفرینش ِ معکوس.

نه، نه،-

نیک و بد را نبردی به میان اندر نبود

حرامزادگان ِ ابلیس- به ترفندی شگرف-

بلاهت را در آسمان ِ نیمروزِ تمدّن به جولان فراز آمده بودند.

آنک،

تا دیدرس ِ بی باوران ِ دریده چشم

فوّاره های خروشان ِ خون

در هرم فضیلتِ موهومی بخار می شدند؛

و نفْس ِ صواب

در گندابِ خرافه خفه می شد.

آنگاه،

در درنگ لحظه ی شوم

تاریخ مویه کنان ترجمان ِ فاجعه شد،

جهان

      – سرخورده از خفتِ رسالتِ معدوم-

بر جهازِ سرگشته ی جاودانگی راه دگر گرفت،

و زمان

          – در شمارش معکوس-

گردش ز سر گرفت.

لوس آنجلس- 13 سپتامبر 2001

همایش بزرگداشت احمد کسروی

سپتامبر 8th, 2021

بنیاد میراث پاسارگاد برگزار می کند:

همایش بزرگداشت احمد کسروی

همزمان با سالروز تولد او

نهم، دهم، یازدهم مهر1400ـ اول، دوم، سوم اکتبر 2021

با شرکت و حضور مجازی شخصیت های فرهنگی و اجتماعی

نوشتاری، دیداری و شنیداری

وب سایت، تلویزیون، یوتیوب، زوم، کلاب هاوس

*****

افراد، رسانه ها و سازمان هایی که مایل به همراهی و همکاری در این همایش هستند

لطفا با ایمیل و یا تلفن زیر تماس بگیرند

ایمیل آدرس [email protected]:

تلفن: +1 832-8778111

https://savepasargad.com/

توطئۀ اشغال افغانستان توسط پاکستان،فریدون مجلسی 

سپتامبر 8th, 2021

 

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند!

توطئه اشغال افغانستان توسط نیروهای پشتونی با حمایت ارتش پاکستان صورت مسأله افغانستان را از تلاش ملتی برای رهایی از پیله تعصب و خرافه به صورت تلاش مردمان سرزمینی اشغال شده برای استقلال و آزادی در آورده است. تا زمانی که آن سرزمین‌ها بخشی از یک امپراتوری بزرگ ایرانی از سند تا فرات بودند، مسائل قومی در هویت فرهنگی و برابری سنتی گم بود. پس از نادر شاه آن سرزمین مورد حاکمیت دو قوم پشتونی قلجایی و دورانی قرار گرفت که ضمن مجادلات خونین با یکدیگر، از آنجا که به شاهرگ اصلی فرهنگی مردم یعنی زبان مشترک فارسی متصل بودند، حکومت آن قوم که یک سوم جمعیت کشور را تشکیل می‌داد بیگانه تلقی نمی‌شد. از آغاز تشكيل افغانستان حکومت همواره با پشتون‌ها بود و دیوان و فرهنگ فارسی. دشمنی با  فارسی از زمان سلطه انگلیس آغاز شده که از اشتراک آن زبان و فرهنگ با دربار هند نگران بودند و خواهان جایگزینی انگلیسی به جای فارسی به عنوان ابزار حاکمیت و اداره دیوان در هند بودند. وقتی روسیه قدم به آسیای مرکزی گذاشت، زبان فارسی را زبان مشترک خانات مرو و خیوه و بخارا و تاجیکستان یافت، آنها نیز با تفکیک جغرافیایی و کوچک کردن دامنه جغرافیایی فرهنگ فارسی به مبارزه با آن برخاستند تا جا برای سلطه روسی و روسیه باز شود. فارسی همواره قربانی جاه‌طلبی‌های بیگانگان در این منطقه بوده است. اما زمانی که نوبت به آمریکاییان رسید نیز خصومت متقابلشان را با جمهوری اسلامی ایران به ستیز با فرهنگ و تاریخ ایرانی بسط دادند و در قانون اساسی آن كشور فارسی را تحت الشعاع زبان اقلیت یک سومی پشتون قرار دادند. اما عملا این فارسی مدرن خراسانی است که در زادگاه اصلی خود در بلخ و بامیان و بخارا و هرات و نیشابور بالیده و با استیلای در خور خود به این پهنای جغرافیایی هویت فرهنگی و علمی و هنری و ارزش و اعتبار تاریخی و جهانی بخشیده است. اکنون سرزمین خراسانی افغانستان هدف توطئه و تجاوز ناشیانه کسانی قرار گرفته است که می‌خواهند ضربه را به رگ و ریشه هویتی و فرهنگی ملتی بزرگ و فراتر از مرزهای سیاسی وارد کنند. هویت خراسانی افغانستان هویتی تاریخی و ملی است، هویت پشتونی در کنار و همراه آن واجد چنین ارزش‌هایی است و فارغ از آن هویتی قبیله‌ای و قومی است! اکنون که آمریکا به کمک پاکستان و عربستان با اهداف گوناگون از توسعه‌طلبی ارضی تا انتقام جنگ‌های نیابتی و تا دشمنی بر سر اسرائیل به سلطه پشتونی بر افغانستان پرداخته‌اند، ناگهان به همان مقاومت برخورد کرده که سلاح اصلی آن فارسی است که نسبت به آن، که اصل و ریشه آن ملت است، اهانت روا داشته‌اند. مقاومت استان کوچک پنجشیر نشان می‌دهد که اگر نبود توطئه خائنانه اشرف غنی در «تسلیم افغانستان به قوم خودش» هر یک از استان‌های آن کشور با چنین مقاومتی هرگز به پابرهنگان پشتونستانِ پاکستان اجازه نمی‌دادند که کشورشان را اشغال کنند. اکنون پنجشیر مقاومت می‌کند. یا می‌توانند با عبور از سالنگ و رسیدن به مرز تاجیکستان و تصرف سرزمین خراسانی بدخشان وضعیت خودشان را برای دریافت پشتیبانی قومی و بین المللی تثبیت کنند یا استانشان به دست طالبانِ آسیب پذیر می‌افتد و از  این پس با جنگ چریکی آزادیبخش مواجه خواهند بود، که اربابی چون پاکستان از عهده این امپریالیسم کاریکاتوری بر نخواهد آمد. عربستان نیز از دوران تقویتِ وهابیت داعش پرور عبور کرده و نمی خواهد غولی را از بطری خارج کند که با توجه به تحولات اجتماعی آن کشور دامنگیر خودش خواهد شد. اما پاکستان باید به یاد داشته باشد که با تقویت این هویت متعصب اگر بخواهد خواب آزاد کردن کشمیر را با همین سلاح و روش ببیند خون کشمیریان را خواهد ریخت و از پس هند بر نخواهد آمد. پاکستان هنوز بر سرزمین‌های قبائلی و پشتونی خودش سلطه ندارد و درگیری کشوری قومی در جنگ اشغالگرانه وحدت خودش را در برابر هویت‌های تاریخی و منسجم تر سندی و پنجابی و قوم مهاجر اردو در کراچی از دست خواهد داد. مقاومت استقلال‌طلبانه خراسانیان افغانستان محاسبات اشغالگران را بر هم خواهد زد. 

منبع:روزنامه آرمان ملی/ سه شنبه ١٦ شهريور ١٤٠٠

با افغانستانِ اندوه!،علی میرفطروس

سپتامبر 2nd, 2021

 

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

سقوط ناگهانی افغانستان به دست طالبان و انفعال حیرت انگیزِ ارتش 300 هزارنفری این کشور، یادآورِ تسلیم ارتش نیرومند ایران بهنگام قدرت گیری آیت الله خمینی است، و عجیب تر اینکه سقوط محمد رضا شاه نیز در دولت دموکرات های آمریکا و در کنفرانس «دوحه» (قطر) رقم زده شده بود.[1]

  افغانستان در بیست سالۀ اخیر دوره ای از  رشدِ نهادهای مدنی، رونق فرهنگی و شکوفائی هنری را تجربه کرده بود. بازگشت هزاران افغان مقیم ایران و اشتغال آنان در رسانه های نوشتاری و دیداری این کشور  به گسترش زبان فارسی  کمک فراوان کرده بود. فروش نشریات فارسی و کتاب های چاپ ایران و حضور فیلمسازان و دیگر هنرمندان ایرانی در افغانستان   به این همدلی ها  و همزبانی ها افزوده بود.این دوره را می توان «بهارِ 20 سالۀ افغانستان» نامید.

افغانستان ، تاجیکستان،ایران و بخشی از ازبکستان به عنوان چهار حلقۀ مهمِ«بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی» همواره از اهمیّت فراوان برخوردار بوده اند،سخن زیبای نجیبِ بارور، شاعر افغانستانی، گویای همین پیوند تاریخی و فرهنگی است:

زادگاهِ رستم و شاهان ساسانی یکی‌ست
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی‌ست

ارزش خاک بخارا وُ سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر وُ لعل بدخشانی یکی‌ست

ما اگرچون شاخه‌ها دوریم ازهم  عیب نیست
ریشۀ کولابی وُ بلخی وُ تهرانی یکی‌ست

از درفش کاویان  آواز دیگر می‌رسد:
بازوان کاوه وُ شمشیر سامانی یکی‌ست…

مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک می‌دانی یکی‌ست

«تاجکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه می‌خوانی، یکی‌ست!

دریغا که جمهوری اسلامی این «بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی»را به عرصۀ«صدور انقلاب اسلامی»تبدیل کرده و  در هجوم طالبان نیز مرزهای ایران را به روی افغانیانی که در واقع، هموطنان فرهنگی ما هستند  بسته است!

***

 با سُلطۀ طلبان، افغانستانِ افغان(گریان) بار دیگر واردِ «تونلِ وحشت» می شود،هر چند که طالبان در برابرِ نسل نوین و آگاهِ افغانستان با مقاومت ها و چالش های فراوانی روبرو خواهند شد.با خود می گویم:

– کاش شیرهای«پنجشیر» بخروشند! کاش گُرگ های قندهار  بهراسند!

به یاد شعرِ اندوهبار خاقانیِ شروانی شاعر قرن دوازدهم میلادی می افتم که در اشاره به حملۀ قبایلِ «غُز» به خراسان بزرگ (که افغانستان امروز نیز بخشی از آن بود) با حسرت و آه  سروده بود:

آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد

و آن نیلِ مَکرمت که شنیدی سراب شد

آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود-

اکنون به پای پیلِ حوادث خراب شد

صبح، آهِ آتشين ز جگر بر کشيد و گفت:

دردا کــه کـارهای خراسان بر آب شـد

خاقانی از شکل و شمایلِ «غُز»ها به صورتی یاد می کند که نشانۀ خصلت بیابانی و نیمه وحشی آنان است ؛نشانه هائی که بی شباهت به شکل و شمایلِ طالبان امروز نیست:« ﺟﻮقِ ﻟﺌﻴﻢ» (گروهِ پَست)،«گوژ پُشت»،« کژ سیرت»،« پنج پایِ آبی» (ﺧﺮﭼﻨﮓ) و«چارپا»(خر):

  جوقی لئیم، یک دو سه کژ سیر و گوژ سار

چون پنج پای آبی و چون چار پای خاک

خاقانی در  همین قصیده از حملۀ غُزها به عنوان«بادِ صَرصَر»(باد سخت و شدید) و از خراسان به عنوان «جزیرۀ وحشت»یاد می کند که می باید از آن گریخت:

خواهی که جان به شطِّ سلامت برون بری

بگریز از این جزیرهٔ وحشت فزای خاک[2]

اینکه خاقانی شروانی از آن سوی آذربایجان نسبت به سرنوشت خراسانِ بزرگ  نگران و گریان است نشانۀ وجود نوعی همبستگی ملّی است که در درازای تاریخ  اقوام مختلف ایران را  بهم پیوند داده است،هچنانکه حافظِ شیراز نیز در یاد آوری از ارس و آذربایجان  می گفت:

ای صبا گر بگذری بر ساحلِ رودِ ارس

بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کن نفس

منزلِ سلمی[معشوقِ حافظ] که بادش هر دَم از ما صد سلام

پُر صدای ساربانان بینی و بانگِ جرس

محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

کز فراقت سوختم ای مهربان، فریاد رس!

صرف نظر از اشتباهات و خام اندیشی های«جو بایدن»و کارشناسان سیاسی-نظامی وی در خروج شتابزده از افغانستان و گذشته از جدال ها و بی تدبیری های رهبران سیاسی آن کشور، سلطۀ دو بارۀ طالبان را باید در ساختارِ قبیله ایِ افغانستان جستجو کرد. این امر- بار دیگر- ضرورت«توسعۀ ملّی» و تقدّم آن بر دموکراسی را  یادآور می شود.از این دیدگاه، سیاست رضا شاه در سرکوب «خان»های قبایل و عشایر و کوچاندنِ آنان به شهرها و انجام نوعی« تجدّد آمرانه »برای ساختنِ«ایران نوین» پذیرفتنی می نماید. به اعتقاد من،اگر«ارزش ها» و اعتقاداتِ طالبانیِ جمهوری اسلامی- پس از 42 سال سرکوب خونین و تبلیغات گسترده – نتوانسته بر روانِ جامعۀ ایران(خصوصاً زنان و جوانان) چیره گردد،به یُمن توسعۀ ملّیِ دوران رضاشاه و محمدرضاشاه  بوده است.

***

در جاده های غربتِ تبعید – بار دیگر – صدای اندوهبارِ محمد کاظم کاظمی را می شنَوم که در کنارِ ده ها شاعر،نویسنده و هنرمندِ رعنای افغانستانی زمزمه می کند: 

غروب در نَفَسِ گرمِ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

https://mirfetros.com

[email protected]

____________________________

پانویس ها:

[1] برای بحثی در بارۀ علل و عوامل انقلاب ایران (که من آنرا«کودتای انقلابی» نامیده ام)،نگاه کنید به مقالات نگارنده در:« چند مقاله در بارۀ انقلاب اسلامی ».

[2] برای شعر خاقانی و دربارۀ غُزها و نتایج شومِ حملات شان در فروپاشی مناسبات شهری در ایران  نگاه کنید به:

علی میرفطروس،تاریخ در ادبیّات، نشرفرهنگ،کانادا،2006،صص19-28؛همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=286

 

بنیاد میراث پاسارگاد در آستانۀ هفدهمین سالگرد تاسیس 

آگوست 29th, 2021

 

بیست و نهم اگوست امسال، آغاز هفدهمین سال تاسیس «بنیاد میراث پاسارگاد» و شروع کار سایت «نجات پاسارگاد»(1) است. این بنیاد، ابتدا به صورت کمیته ای برای جلوگیری از آبگیری نابخردانه ی سد سیوند، و در جهت نجات آرامگاه کوروش بزرگ، و آثار تاریخی دشت پاسارگاد از رطوبت زدگی شروع به کار کرد.

این اقدام که همراهی، هزاران تن از مردمان فرهنگ دوست ایرانی در داخل و خارج و همین طور مردمانی از کشورهای دیگر جهان را با خود داشت، توانست آغازگر جنبشی فرهنگی در تاریخ معاصر ایران باشد.

اهمیت  بنیاد ما از آنجاست که اولین سازمان فرهنگی ست، که به شکلی مدنی و با مبارزه ای گسترده، رویاروی یکی از سخت ترین شیوه های فرهنگ ستیزی و تبعیض فرهنگی معاصر ایستاده و از میراث های فرهنگی سرزمینی دفاع کرده که تاریخ و فرهنگی شناخته شده دارد.

برای اعضا و همراهان بنیاد میراث پاسارگاد، افتخارآفرین است که شانزده سال پیش توانستند با جمع آوری نزدیک به صد و پنجاه هزار امضا، با اسم و آدرس کامل از مردمان ایران و جهان و یاری گرفتن از رسانه های دیداری و شنیداری فرهنگ دوست و همچنین همراهی سازمان های فرهنگی غیرایرانی، حکومت وقت را وادار کنند، با کم کردن 25 متر از بلندای دریاچه سد سیوند، آثار جهانی مهمی را از  ویرانی نجات دهند.

و خوشبختانه به پشتوانه ی همین همبستگی عظیم فرهنگی بود، که پیشنهاد نام گذاری «روز کوروش بزرگ» یعنی روز صدور منشور حقوق بشر او، از سوی بنیاد میراث پاسارگاد، بلافاصله با استقبال مردمان ایران و مردمان برخی از کشورهای همزبان و یا هم فرهنگ روبرو شد.

در شانزده سال گذشته بنیاد میراث پاسارگاد نه تنها توانست، از طریق وب سایتی که به طور اختصاص در اختیار میراث فرهنگی و طبیعی است، مردم علاقمند را در جریان رویدادهای میراث فرهنگی در سراسر ایرانزمین بگذارد،  بلکه در سال 2012 اقدام به تاسیس سازمان دیگری نيز نمود، به نام «صدای میراث فرهنگی جهانی» تا صدای میراث فرهنگی ایرانزمین، و کشورهای دیگری باشد که گرفتار حکومت هایی بی توجه، دیکتاتور زده و یا جنگ زده هستند.(2).

در این مدت ما توانسته ایم بیش از هشت هزار خبر وگزارش مستند در ارتباط با یافته ها، حفاری ها، و  ویرانگری های میراث فرهنگی  و طبیعی  را برای مطلع کردن مردمان و سازمان هایی چون یونسکو منتشر کنیم. و در کنار آن از پرداختن به موضوع های فرهنگی مهمی چون تاریخ، آموزش و پرورش، جشن های ایرانی، حقوق بشر، و برجسته کردن بخش های دیگری از فرهنگ خردمدار و سکولار ایرانی نیز غافل نبوده ایم.

ما باور داریم که توجه جدی به آن بخش از فرهنگ ایرانی که قابلیت به روز شدن با جهان پیشرونده را دارد، می تواند بیش از هر چیز در پالایش جامعه از واپسگرایی و جهل و به دست آوردن آزادی و دموکراسی موثر و کارآ باشد.

به این ترتیب در آغاز هفدهمین سالگرد تاسیس بنیاد میراث پاسارگاد،  ضمن این که خود را همچنان موظف به تلاش در راهی که برگزیده ایم می دانیم  سپاس فراوان داریم از همه ی کسانی که در این راه همراه و پشتیبان ما بوده و یا خواهند بود.

 شکوه میرزادگی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

آگوست 2021- شهریور 1400

————-

1– savepasargad.com

2-http://worldculturalheritagevoices.org/

ویکی پدیای فارسی و مأمورانِ معذور،علی میرفطروس

آگوست 20th, 2021

از دفترِبیداری ها و بیقراری ها

۱۸ مهر ۱۳۹۸/ ۱۰ اکتبر۲۰۱۹

محسن سالک،مدیر ارشد ویکی پدیای فارسی(نفر دوم از سمت راست):

 -«دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکی‌پدیا بازی می‌کنند…آنها حتّی از وزارت ارشاد هم قوی‌تر هستند.آنها کلید را در  دست‌ِ شان دارند».

مدّت ها است که ویکی پدیای فارسی عرصۀ تُرکتازی های افرادی است که تاریخ را به اَغراض شخصی یا سیاسی- ایدئولوژیک آلوده می کنند آنچنانکه-مثلاً- انقلاب اسلامی و برخی حوادث و شخصیّت های مربوط به این رویداد  از تحریف و دروغپردازی ها  مصون نمانده اند،نمونۀ آشکار این دروغپردازی ها و تحریف ها  را می توان در عکس های مربوط به رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ دید که طی آن در گرمای ۴۰درجۀ مرداد ماه ،سربازان و «اراذل و اوباش کودتاچی» لباس های زمستانی پوشیده اند!!

در نشستِ تخصّصیِ «کاربرُدها و تکنیک های ویکی پدیا در ارتباطات» گفته شده:

  -«…دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکی‌پدیا بازی می‌کنند . یعنی می‌توانند یک حساب کاربری را ببندند،یکی دیگر را باز کنند،اخطار بدهند،و غیره. اما آنها حتی از وزارت ارشاد هم قوی‌تر هستند.آنها کلید را در  دست‌ِ شان دارند،درست مثل وقتی که وزارت ارشاد از انتشار یک روزنامۀ خاص  ممانعت به عمل می‌آورد، و بنابراین آن روزنامه به‌طورِ خودکار منتشر نمی‌شود».

به روایت محسن سالک،مدیر ارشد ویکی پدیای فارسی:

«ویکی‌پدیا منبع نیست. اگر هم منبع باشد، منبع معتبری نیست. ویکی‌پدیا برای خواندن و دریافت سطحی از ماجراهاست نه چیزی بیشتر. کسی نمی‌تواند بگوید من چیزی را در ویکی‌پدیا خوانده‌ام و حتماً درست است».

با مقالۀ سینا ذکاوت و اعتراض برخی سازمان های حقوق بشری -خصوصاً«سازمان عدالت برای ایران»- تحقیقات دربارۀ ویکی‌پدیای فارسی آغاز شده است.

امیدوارم که رَوَندِ این تحقیقات،«ویکی پدیای فارسی»را از چنگِ دشمنان آگاهی و سرکوب کنندگان اندیشه   آزاد کند!

در همین باره:

مأموران معذور!،علی میرفطروس

 

بازشناسی بحران کنونی افغانستان،سخنرانی دکترچنگیز پهلوان

آگوست 18th, 2021

 

 

 

«بازشناسی بحران کنونی افغانستان»
سخنرانی:
دکتر چنگیز پهلوان
یکشنبه ۲۲ اوت ۲۰۲۱
ساعت ۱۷ ( به وقت لندن)
برگزار کنندگان:
کتابخانه مطالعات ایرانی
مرکز فرهنگی کاسپین
این برنامه در اتاق زوم، و آدرس زیر برگزار می‌شود:
https://us02web.zoom.us/ 

We are delighted to invite you to our third lecture of 2021, which is a talk by Dr. Changiz Pahlavan (Author, Academic and Researcher) on Sunday 22 August 2021 at 5:00 pm (UK time). Please see below further details of this event and how to join the Zoom meeting.
The title of the lecture is:  «بازشناسی بحران کنونی افغانستان»  


Date: Sunday 22 August 2021

Time: 5:00 PM (UK time)

Join Zoom Meeting At:
https://us02web.zoom.us/j/86337780954?pwd=bitZa2NUME5UVEZySHR6WjhoMUhrdz09 

Meeting ID: 863 3778 0954

Passcode: 327704
We look forward to seeing you at this event on 22 August.With kind regards, 

Library for Iranian Studies
(Caspian Cultural Centre)

عصرِ عُسرت و معمّای 28 مرداد،(بخش پایانی)،علی میرفطروس

آگوست 15th, 2021

طرح از:کافه لیبرال

* در آستانۀ 28 مرداد،تهران تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ دولت مصدّق بود و لذا، تانک ها و زره پوش های حاضر در خیابان های تهران  واحد های نظامیِ وفادار به دکتر مصدّق بودند.

*چرا سربازان و درجه داران از دستوراتِ فرماندهان خود  سرپیچی کردند!

* اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی در بارۀ 28 مرداد!

بخش نخست

بخش دوم

بخش سوم

پُشتِ پردۀ 28 مرداد 

 سیاست را «هنر تحقّقِ ممکنات» تعریف کرده اند در حالیکه به قول خلیل ملکی:« مصدّق با سیاستِ همه چیز یا هیچ چیز ، همه چیز را از دست می داد».نگرانی مصدّق از لکّه دار شدنِ وجاهتِ ملّیِ نیز رسیدن به توافقی ممکن و مقدور را دشوار می کرد و لذا، مصدّقِ اصلاح طلب و مشـروطه خـواه ،گاه به سوی اصلاح و زمانی بسوی انقلاب کشیده شده بود.

بر اساس شواهد موجود دولت مصدّق در بحران های اجتماعی، سیاسی و مالی در حال سقوط بود آنچنانکه یک سال پبش از 28مرداد خلیل ملکی به مصدّق هشدار داده بود که «در شرایط  فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم  سراسر کشور را فراگرفته است»[1] 

دکتر محمد علی موّحد -به درستی- می نویسد:

  -« اینک پس از گذشت سالیان دراز – که شور و التهاب شگفتِ آن روزها فرامـوش گشـته اسـت – در یـک نگرش منطقی و واقع بینانه بنظر می رسد که دکتر مصـدّق در تیرمـاه 1331 ،بهتـرین موقـع، و هـم بهتـرین دستاویز را برای کنارجوئی انتخاب کرده بود. در آن زمان، هنوز سرطان نفاق و شقاق پنجه در پیکـر نهضـت ملّی ایران، محکم نکرده بود.هنوز حرمت و اعتبار دکتر مصدّق و آیت الله کاشانی لطمـه نخـورده بـود… از اسناد و مدارکی که برای ما باقی مانده، این استنباط حاصل نمی شود که دکتر مصدّق تا پایان زمامداری خود بـه موفقیـّت خود در حلّ مسئلۀ نفت یقین داشت. در واقع هم، چنین باوری به کلّی غیر واقع بینانه بود… ما ـ حتّی ـ فکر نمی کنیم که دکتر مصدّق می توانست به سهولت، کودتای 28 مرداد را سرکوب کند و یک یا چند ماه دیگر دوام بیاورد.وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تیر 1331 به کلّی متفاوت بود».[2]

  مهندس زیرک زاده نیز -که تا آخرین لحظات در کنار مصدّق بود- معتقد است:

– «جنبش (نهضت ملّی)، پس از جدائی ها و تفرقۀ پایه گذاران آن، محکوم به زوال بـود و هـیچ چیـز او را نجات نمی داد.[حتّی پس از مغلوب کردنِ کودتاچیان] از هر طرف طغیانی و در هر شهرستان آشوبی برپا می شد.خاموش کردن آتش طغیان ها پول و قشون می خواهد،دولت مصدّق نه پول داشت و نه قشون و در این شرایط  دولت محکوم به شکست بود»[3]

با آگاهی از این«سقوطِ مُسلّم»،بنظر می رسد که مصدّق در جستجوی دستآویزی بود تا از آن ورطه  سربلند بیرون آید.برگزاری رفراندومِ غیر دموکراتیک برای انحلال مجلس، امتناع مصدّق از قبول فرمان عزلش توسط شاه(چنانکه خود-قبلاً -به دکتر سنجابی گفته بود) [4]،پنهان کردن فرمان عزل از نزدیک ترین یارانش (خصوصاً از دکتر غلام حسین صدیقی،وزیر کشور) و وانمود کردنِ ابلاغ فرمان عزل به عنوان «کودتا» و…تبلورِ این «دستآویز» بود.از طرف دیگر، مصدّق که در عرصۀ شطرنج سیاست ایران شخصیّت هائی مانند قوام السلطنه را «مات» کرده بود،در واپسین لحظات زمامداری خود شاید نمی خواست به وزیر کشورِ سابق و رقیب کنونی اش،سرلشکر زاهدی ببازد.

 ما به رَوَند یا چگونگی وقوعِ رویدادِ 28 مرداد در کتابِ« آسیب شناسی یک شکست»پرداخته ایم،در اینحا  اشاره به چند نکتۀ اساسی را لازم  می دانیم:       

 

فرماندهان کودتا در زندان

   پس از امتناع دکتر مصدّق از  قبول فرمان عزلش توسط شاه و ماجرای شبِ ۲۵ مرداد ۳۲، گارد شاهنشاهی با بیش از ۷۰۰ سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر مصدق و دکتر فاطمی، کاملاً منحل یا خلع سلاح شده و فرماندهان کودتا نیز زندانی شدند.به قول سرهنگ خلبان ،غلامرضا نجاتی  هوادار پُرشور دکتر مصدق:

 -«در نیروی هوایی، بیش از ۸۰ در صد افسران وِ درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که در روزهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱و ۲۸ مرداد ۳۲ کرده بودند، نتوانستند حتی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند. در مردادماه ۱۳۳۲ در تهران، پنج تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند، نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند»[5]

سرهنگ سررشته، از افسران وفادار به مصدّق نیز تأئید می کند:

-« به عقیدۀ من[در روز 28 مرداد]کُلیۀ تیپ های مستقر در پادگان های تهران به حکومـت ملّـی آقـای دکتر مصدّق وفادار بودند»[6].

بنابراین، می توان نظر برخی کارشناسان را پذیرفت که«نیروهای هوادار كودتا بطور حتم برای اجرای یك عملیـّات محدود شهری نیز نیروی لازم را در اختیار نداشتند».[7]

  اگر بپذیریم «حقیقت آن است که دشمن نیز  برآن  گواهی دهد»،سخن بابک امیر خسروی- به عنوان یکی از دشمنان سرسخت شاه در مقطع 28 مرداد-  می تواند قابل قبول یا تأمل باشد. بابک امیرخسروی،عضو برجستۀ حزب توده «به مثابۀ یكی از كادرهای باز ماندۀ فعّالِ آن ایـّام  و در پاسخ به ندای وجدان و پوزش از ملّت ایران » می گوید:

-« من به شاهد یا نوشتۀ معتبری در تأیید این نظر كه گویا «واحدهای منظّم ارتش به هواداری از كودتاچیان در گوشه‌های شهر وارد عمل شدند»، دست نیافتم …پافشاری من بر این نكته كه رویداد 28 مرداد، اقدامی از پیش برنامه‌ریزی شده نبود، چالش صِرف روشنفكری نیست.بلكه تلاش در جهت ارائۀ تصویری از واقعیـّت است كه به گمان من، بیشتر به حقیقت نزدیك است…برخلاف اظهارات كیانوری و برخی دیگر، هیچ واحد منظّم ارتشی در ماجرای رویداد 28 مرداد شركت نداشت…برای روز 28 مرداد، نه كودتائی برنامه‌ریزی شده بود، و نه اساساً دشمنان نهضت ملّی قادر به اجرای برنامه‌ای بودند …».[8]

 

تانک ها در خیابان ها

    دکتر مصدّق -بارها- مخالفت خود را با استقرار حکومت نظامی در دولت های قبلی اعلام کرده بود،امّا شگفتا که بیشتر دوران حکومت 28 ماهۀ مصدّق نیز تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ گذشت. برخی پژوهشگران حضور تانک ها و زره پوش های نظامی در خیابان های تهران را «بهترین دلیلِ کودتای نظامی در 28مرداد» دانسته اند آنچنانکه عکس این تانک ها  زینب بخش کتاب دکتر آبراهامیان و دیگر پژوهشگران است بی آنکه به این واقعیّت اشاره شود که در  28 مرداد،تهران  تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ دولت مصدّق بود و لذا، تانک ها و زره پوش های حاضر در خیابان های تهران -اساساً- واحد های نظامیِ وفادار به دکتر مصدّق بودند.

 

 

 

 

 بابک امیر خسروی ضمن ارادت و احترام به دکتر مصدّق، تأکید می کند:

   -«تانك‌ها و نیروهای زرهی كه خانۀ مصدّق را ویران كردند، متعلّق به همان واحدهائی بودند كه سرتیپ كیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سركوب و متفّرق كردن آشوبگران  راهیِ خیابان‌ها كرده بودو یا تانك‌هائی بودند كه فرماندهی بعضی از آن‌ها در دست افسران توده‌ای، نظیر شادروان قربان‌نژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت كه به خاطر نبودِ رهنمود و سرگردانی در خیابان‌ها، در خدمت كودتاچیان قرار گرفت».[9]

امیر خسروی در گفتگو با نگارنده  تأکید کرده:

-بدور از تعصّبات سیاسی و در ارزیابی تازه، اینـک مـن، بـیش از گذشـته، واژۀ کودتا را برای تبیین رويداد 28 مرداد 32 ،نادرست می دانم« [10]

 

روانشناسی و روحیّۀ توده ها

در بررسی حوادث روز 28 مرداد  توجه به رفتار، روانشناختی و روحیـّۀ  مردم عادی،درجه‌داران و نفرات ردۀ پائین ارتش و نیروهای انتظامی   بسیار مهم است. از روز 26 مرداد به دستور دولت مصدّق در مراسم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان های ارتش نام شاه و سرود شاهنشاهی  حذف شد و این امر موجب حیرت یا مخالفت درجه داران و سربازان بود بطوری که گروهبانی در یکی از پادگان ها در حالیکه سرنیزۀ خود را از غلاف بیرون کشیده بود،جلو آمد و فریاد زد:«به سلامتی شاه!»و متعاقب آن،سربازان به مدّت 15 دقیقه  برای شاه هورا کشیدند[11]

با چنان روحیّه و روانی در سراسر روزهای 26 تا 28 مرداد  ما شاهد سرپیچی سربازان،درجه داران و سایر نظامیان از دستورات فرماندهان خود بودیم بطوری که به روایت دکتر صدیقی،وزیر کشور مصدّق،سرهنگ اشرفی،فرماندارنظامی تهران از عدم اطاعت سربازان از دستورات وی و پیوستن آنان به شعارهای«زنده باد شاه!» یاد می کند!.سرگرد فریدون آذر نور،عضو بلند پایۀ سازمان افسران حزب توده ،در گفتگو با نگارنده از دیده ها و شنیده های خود در این باره سخن گفته است[12]

بابک امیر خسروی یادآور می شود:

-« بی‌تردید، در پیدایش و تكوین [سقوط مصدّق]، تندروی‌ها و چپ‌نمائی‌های حزب توده در روزهای 25، 26 و به ویژه 27 مرداد، مؤثّر بود…كارزار تبلیغاتی حزب توده در حمله و ناسزاگوئی به شاه، شعار ضدِّ سلطنت و جمهوریخواهی كه عصر روز 27 مرداد به اوج خود رسید، و كُلّاً مجموعۀ اقدامات تحریك‌آمیزی كه در تهران و شهرستان‌ها، چه از سوی توده‌ای‌ها و چه حكومتیان و احزاب ملّی صورت گرفت، نه فقط احساسات لایه‌هائی از ارتشی‌ها و نیروهای انتظامی را جریحه‌دار نمود و به تعـرّض واداشت، بلكه حتّی بخشی از مردم را نیز رَماند و به صفوف مخالفان راند و یا به ناظران منفعلی مبدّل ساخت.پائین كشیدنِ مجسّمه‌های رضاشاه و محمّد رضاشاه در تهران و شهرستان‌ها، حمله به آرامگاه رضاشاه و قصد تخریب آن، برگزاری ده‌ها و ده‌ها میتینگ موضعی به ابتكار حزب توده در خیابان‌ها و میدان‌های شهرهای مختلف علیه سلطنت؛ یورش به مغازه‌ها و ادارات برای پائین كشیدن عكس شاه و خانوادۀ سلطنتی، توهین و ناسزاگوئی به آنان،درگیری با كَسَبه و مردم،بسیاری را آزُرد و موجب رَمیدن آن‌ها از حكومت مصدّق شد. آنگاه كه آن اَعمال با شعارِ برپائی جمهوری دموكراتیك به میدان‌داری توده‌ای‌ها و قدرت‌نمائی‌های آنها توأم گشت، بسیاری از مردم را به وحشت انداخت و نسبت به آیندۀ كشور نگران ساخت.این فكر  قـّوت گرفت كه در نبودِ شاه، دكتر مصدّق و سازمان‌های سیاسیِ ضعیف و هوادار او، توان مقابله با حزب تودۀ ایران كه از حمایت شوروی برخوردار بود، نداشته باشند….واقعیـّت اینست كه ما[توده ای ها] غرق در دنیای خودمان بودیم.كتاب‌ها و رُمان‌هائی كه می‌خواندیم،شیوۀ زندگی ما،دامنۀ معاشرت ما-حتّی با خانوادۀ خود- و محافلی كه آمد وُ شد داشتیم عالَم خود را داشت و ما را بتدریج از مردم جدا ساخته بود.در درون و عمق جامعه، واقعیـّت‌هائی جریان داشت كه ما نمی‌دیدیم و یا نادیده  می ‌انگاشتیم،ازجمله:ذهنیـّت تودۀ مردمِ آن ایـّام در قبال شاه و رژیم سلطنتی بود. این مقوله، یك بارِ فرهنگی داشت كه طی سده‌ها و هزاره‌ها، در ناخودآگاهِ تودۀ مردم  ریشه دوانده بود…سلطنت و شاه در جهان‌بینی و ناخودآگاهِ مردم، نوعی قُدّوسیـّت داشت،گوئی بخشی از فرهنگ ما بود»[13]

   در چنان شرایطی سرهنگ نجاتی -که برای دفاع از اقامتگاه مصدّق شتافته بود-با حیرت فراوان مشاهد می کند:

-«عجیب اینکـه هزاران تن از مردم تهران در کنار خیابان ها یا بر پشتِ بـام هـای مجـاور خانـۀ مصـدّق، نظاره گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند!«[14]

مصدّق-بعدها -به وکیل مورد اعتماد خود ،سرهنگ بزرگمهـر گفتـه بود:

-«بهترین حالت، همین بود که پیش آمد« .[15]

 

روایت مردی که هرگز  دروغ نگفت!

  در مقالۀ « خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها!» گفته ایم که ملکی مردِ اخلاق بود و می گفت اگر سیاست با اخلاق همراه  نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد.بر این اساس، دکتر کاتوزیان معتقد است که «خلیل ملکی در تمام زندگی اش  دروغ نگفته بود».

 موضعگیری متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد هر چند که در نظر برخی از دوستانش نوعی«انتحارِ سیاسی»بشمار می رفت، ولی او  راستگوئی را وظیفۀ انسانی،سیاسی و شاید تاریخی خود می دانست.

 خلیل ملکی -مانند بابک امیر خسروی- در توضیح فضای روحی-روانی مردم پس از خروج شاه از ایران یادآوری می کند:

-«تظاهرات تحریک آمیزِ توده ای ها  رفته رفته شدیدتر می شد و مؤتلفین و پشتیبانان نهضت ملّی متدرّجاً نگران و نگران تر می شدند…روشنفكران و دانشگاهیان  نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به كجا می‌رویم؟ … پشتیبانان نهضت  مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند.عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟»[16]

 

ضرورت یک تفکیک!

آنچه که در بررسی مقالات ملکی در آستانۀ 28 مرداد32  مهم است ،تفکیکِ مقالاتی است که از طرف «هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم» منتشر شده و مقالاتی که با نام و امضای شخصِ خلیل ملکی  انتشار یافته اند. مقالات دستۀ اوّل چه بسا منعکس کنندۀ نظرات شخصِ ملکی نباشند بلکه بازتاب «نظرات اکثریّت هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم» باشند که با دیدگاه های ملکی مخالف بودند.

هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم به رهبری مسعود حجازی و محمد علی خُنجی معتقد به «حمایت بی قید و شرط» یا «بی چون و چرا» از دولت مصدّق بودند،در حالیکه روشِ ملکی در برخورد با دولت مصدّق،«سیاست اتحاد و انتقاد»بود. به عبارت روشن تر، از دو ماه پیش از 28 مرداد خلیل ملکی با برخی رهبران اصلی حزب نیروی سوم (مانند حجازی و خُنجی) اختلافات اساسی داشت[17].

به خاطر این اختلافات، ملکی- به عنوان تئوریسین حزب نیروی سوم – مدّتی پیش از 28 مرداد در حزب و نشریات حزبی حضور چندانی نداشت. به روایت ملکی:

-« ادارۀ روزنامه و مخصوصاً سرمقاله‌های ۲۶، ۲۷، و ۲۸ مرداد به قلم آن دو خائن بوده است. من در شعار‌ها و نوشته‌های روزنامۀ نیروی سوم دخالتی نداشتم… پس از ۲۸ مرداد برای اینکه از شرِّ خُنجی و حجازی آسوده شوم، خود را به وسیلۀ همان نمرۀ تلفن به فرمانداری نظامی معرفی کردم و با پای خود به آنجا رفتم و بازداشت شدم… ».[18]

  با چنان اختلافاتی، پیش از 28 مرداد خلیل ملکی از سَیر حوادث  بسیار نگران و حتّی عصبانی بود و این عصبانیّت بیشتر متوجۀ کسانی مانند مسعود حجازی و  محمد علی خُنجی بود که حزب نیروی سوم را «مقلّدِ بی چون و چرای دکتر مصدّق» ساخته بودند در حالیکه ملکی با اشاره به سخن مصدّق خطاب به شاه مبنی براینکه: «اعلیحضرت باید سلطنت کنند نه حکومت»، مصدّق را مخاطب قرار می‌داد و می‌گفت:

– «شما باید حکومت کنید نه سلطنت!».

   ملکی از قدرت گیری و فعالیّت های گستردۀ حزب توده در زمان مصدّق  بسیار نگران بود و مانند دکتر بقائی توجۀ دکتر مصدق را به سرنوشت عبرت‌آموزِ«ادوارد بنش»،رئیس جمهور چکسلواکی، جلب می‌کرد که با کمونیست‌های وابسته به شوروی مماشات کرد و عاقبت ناچار شد قدرت سیاسی را به آن‌ها تسلیم کند.

  در تحلیل های دکتر آبراهامیان و برخی دیگر از پژوهشگران، قدرت سیاسی- نظامیِ حزب توده در سال 32 «اغراق آمیز»خوانده شده است.ما از«جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده»در این دوران یاد کرده ایم ، در اینجا اشاره می کنیم که کشف شبکه های سازمان نظامی حزب توده و  امکانات حیرت انگیزِ آن  نشان داد که نگرانی های خلیل ملکی و دکتر مظفر بقائی از خطرِ احتمال کودتای نظامی توسط حزب توده  درست و واقعی بوده است.

  اوج اختلافات ملکی با مصدّق در مسئلۀ رفراندومِ برای انحلال مجلس تبلور یافت. جناح حجازی-خُنجی معتقد بود که «تصمیم دکتر مصدّق برای انحلال مجلس از طریق رفراندوم  علامت واقع بینی و تسلّط او بر همۀ جریانات و فعل و انفعال های سیاسی کشور است».[19]

ملکی-امّا- شدیداً با انجام رفراندوم مخالف بود و آنرا به زیان دولت مصدّق و باعث شکافِ بیشتر در صفوف جبهۀ ملّی می دانست و تأکید می کرد:

-« معلوم نیست وضع مملکت پس از رفراندم به کجا خواهدکشید؟».

  پس از خروج شاه از ایران،خلیل ملکی در تظاهراتِ ضدِ شاهی جبهۀ ملّی در میدان بهارستان سخنرانی نکرد بلکه – با عصبانیّتی آشکار – پس از بازگشت به باشگاهِ حزبِ نیروی سوم،در اقدامی حیرت انگیز،مخالفِ سیاسی-عقیدتیِ خود دکتر محمد علی خُنجی را به رهبری حزب معرّفی کرد گوئی که در روز 25 مرداد ملکی با انتخاب دکتر خُنجی می خواست انزجارِ خود را از سخنرانی های تُند و اقداماتِ افراطی هیأت اجرائی حزب نیروی سوم  و برخی رهبران جبهۀ ملّی ابراز کند.در طول روزهای 26 تا 28 مرداد به خواست مصدّق  ملکی مردم را به آرامش ،خالی کردن خیابان ها و بازگشت به خانه ها  تشویق کرده بود.

 

اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی!

  از شامگاهِ 28 مرداد تا اوّل شهریور1332،ملکی در «غُربتی غریب» به نوشتنِ اعلامیّۀ بلندِ 28 مرداد پرداخت.چهار روز پس از رویداد 28 مرداد اعلامیّۀ «حزب نیروی سوم»به قلم خلیل ملکی باعثِ حیرتِ رهبران و مسئولان این حزب شد. در این سندِ حزبی اگرچه برخی نظرات سیاسیِ«هیأت اجرائیّۀ حزب»(که عموماٌ مخالف نظرات ملکی بودند) لحاظ شده بود،با اینحال،مسئولان حزب- خصوصاً مسعود حجازی و محمدعلی خُنجی- از انتشار آن خودداری کردند و آنرا «سندِ انحراف» و «خیانتِ ملکی» نامیدند زیرا در آن اعلامیّه، ملکی حتّی یک بار هم از «کودتای 28 مرداد» نامی نبُرده بود. [20]

لحن اعلامیّۀ ملکی چنان بود که ضمن پذیرفتنِ«سقوط دکتر مصدّق از مقام نخست وزیریِ ملّت ایران» پایانِ دورۀ نخست ‌وزیری وی را نیز اعلام می کرد.نکتۀ مهم دیگر این بود که به گفتۀ ملکی «یک حزب سوسیالیست [نیروی سوم] نمی تواند دنباله رویِ حتّی ملّی ترین دولت ها [مصدّق؟]باشد».

  در این اعلامیّه ،خلیل ملکی  اقدامات و عملکردهای حزب توده را باعث تضعیف و سقوط مصدّق دانست و بر مبارزه علیه حزب توده-به عنوان یکی از دشمنان اصلی ملّت ایران- تأکید کرد.

  در اعلامیّۀ 28مرداد، ملکی اعتقاد دیرین خود به قانون اساسی و حکومت مشروطه را تکرار کرد و در بارۀ چهارچوب مبارزات آینده نوشت:

 -«در شرایط حاضر می توانیم هدف های انقلابی نهضت ملّی و حتّی اصلاحات داخلی را در چهارچوب قانون اساسی و حکومت مشروطه با وسایل سیاسی و اجتماعیِ مسالمت جویانه به دست آوریم…باید درجۀ تولید  بالا روَد و در هرحال،زارع و کارگر دراین مرحله از مبارزه اگر نتوانند از تمام دسترنجِ خود استفاده کنند، حداقل متناسب با قرون اخیر  وضع زندگی برای آنها  مهیّا و آماده باشد».

ملاقات ملکی با شاه در سال 1339 ،حمایت او از اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه،تلاش برای حقوق زنان و  کارگران و مخالفت ملکی با شورش ارتجاعی 15 خردادِ آیت الله خمینی برای تحقّقِ آن خواست ها بود.

 

نظر ملکی در بارۀ اراذل و اوباش!

دربارۀ رویداد 28مرداد از نقش«اراذل و اوباش»در سرنگونی دولت مصدّق  بسیار سخن رفته است ، گوئی که همۀ مردم تهران که در آن روز نقشی در این رویداد سرنوست ساز  داشته اند،«اراذل و اوباش» بودند!

خلیل ملکی ضمن اشاره به نارضائی ها و نگرانی های مردم عادی از شرایط اقتصادی  و تحریکات و  اقدامات حزب توده در تضعیف دولت مصدّق ، در13 فصل  به آسیب شناسی و نقاط ضعف جنبش ملّی شدن صنعت نفت  پرداخته است. او در این تحلیل،حزب توده را بزرگ ترین دشمن نهضت ملّی دانسته است. در پایان‌،در پیوستی بنام«درباره 28 مرداد» ملکی در بارۀ نقش اراذل و اوباش در روز 28 مرداد تأکید می کند:

-«تصور اینکه در آن روز کودتاچیان با به راه‌انداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهه ملی(بورژوازی ملی)درآوردند تصور ساده‌لوحانه‌ای است. جملاتی از این قبیل که گویا تنها تکیه‌گاه حکومت، ‌اوباش و رجاله‌ها می‌باشند و نظایر آن عاری از روح مارکسیستی است»[21]

ملکی در بارۀ علل و عوامل شکست دولت مصدّق می نویسد:

-«اگر ما پس از پیروزی[در ملّی کردنِ صنعت نفت] دچار شکست شدیم تقصیر از خودِ ما بود. اگر رهبری نهضت به یک سلسله اقدامات که درهمان زمان می شد به آن ها توجه داشت ـ دست می زد، و از طرف دیگر اگر از یک سلسله اقدامات خودداری می شد، هم از شکست جلوگیری می شد و هم نهضت ملی پیروزمندانه جلو می رفت. منظور ما اینست که شکستِ نهضت ملی ایران از آنگونه حوادث تاریخی نیست که وقوع آن حوادث جبری است بلکه از آن نوع حوادثی است که با رهبری صحیح و داشتن یک ایدئولوژی مناسب می شد از آن اجتناب کرد» [22]

  ملکی که حدود دو هفته پیش از 28 مرداد32 به مصدّق هشدار داده بود:« این راهی که  شما  می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم باشما خواهیم آمد!»،بعد از نوشتنِ اعلامیّۀ 28 مرداد،خود را به مسئولان و قراولانِ «جهنّم» (زندان) معرّفی کرد و سپس به زندان فلک الافلاک تبعید شد.

***

  عرصۀ تحقیقات تاریخی، عرصۀ نسبیـّت ها و ارزیابی های متغیّر است و لذا نگارنده – بجای ارائۀ «نظرات قطعی و مُسلّم» – کوشیده تا با طرح سئوالاتی، خواننده را به بازاندیشی در بارۀ رویداد 28 مرداد  فراخوانَـد.چنانکه گفته ایم: استفاده از ایدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجیه این یا آن رویداد تاریخى براى صاحبان آن ایدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد، امّا تردیدى نیست كه«تاریخ ایدئولوژیك»یا«ایدئولوژیك كردن تاریخ»هیچگاه در خدمت آگاهى و بیدارى ملّى و نیز در جهت شفافیتِ حقیقت تاریخى نبوده است.

 آیندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط كه امروز ما -اكنونیان ـ رو در رو با تاریخ، گذشته و حال را از چنگ تفسیرهاى انحصارى یا ایدئولوژیك آزاد كنیم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك، امروز باید تاریخى ملى و مشترك داشته باشیم.

***

ترجمۀ انگلیسی بخشی از کتاب« آسیب شناسی یک شکست»

The 1953 ‘Coup d’etat’ in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan

 

[1] روزنامۀ شاهد، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۳۱

[2] موحـّد، ج 1 ،ص 508؛ ج 2 ،صص 859-860 و صفحات دیگر

[3] ـ زیرك زاده، صص136و 31

[4]   ـ «آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس[مادۀ افیونی] كشیده‌اید!شاه فرمانِ  عزل مرا نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی ‌كنیم » ، سنجابی، امیدها و ناامیدی ها، صص 134-135 و 138؛ تاریخ شفاهی هـاروارد، نـوار شـمارۀ 11

[5]    جنبش ملّی شدن صنعت نفت، چاپ هفتم، ص۳۸۶

[6] سررشته،حسینقلی،خاطرات من،تهران،1367،ناشر نویسنده، صص 116-118 

[7] برای نمونه نگاه کنیدبه:كاوۀ بیات ،فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی، سال 4، شمارۀ 15، تابستان 1382، تهران، ص 293

[8] امیرخسروی،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375، صص 581-628

[9] امیرخسروی،پیشین، صص 615-616و 634 و 643و صفحات دیگر

[10] گفتگوي نگارنده با بابک امیر خسروي، پاریس، 15 مه 2011

[11] مجلّۀ تهران مصورّ،6 شهریور1332

[12] نجاتی،گفتگو با دکترغلامحسین صدیقی،جنبش ملّی شدن نفت ایران،نشرانتشار،تهران،1366،ص541؛،گفتگوی نگارنده با سرگرد فریدون آذرنور، پاریس، 25 مهر  1372

[13] امیر خسروی،پیشین،صص617-626

[14] مصدّق، دولت ملّی و کودتا (مجموعۀ گفتگوها و مقالات)، بکوشش مهندس عـّزت الله سحابی،نشر طرح نو،تهران،1381، ص227

[15] مصاحبۀ عبدالله برهان با سرهنگ جلیل بزرگمهر: کارنامۀ حزب توده و راز شکست مصدّق، ج 2 ،نشر علم،تهران،1378،ص 190

[16] نبرد زندگی شمارۀ  10 ،26 اردیبهشت 1335 ،به نقل از:ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی،بکوشش عبدالله بُرهان،نشرمرکز، تهران،1377، ص205

[17] دربارۀ این اختلافات نگاه کنیدبه:رویدادها و داوری ها،مسعود حجازی، انتشارات نیلوفر، تهران،1375،صص95-123و591

[18] متن دفاعیّات خلیل ملکی در دادگاه نظامی، در اطلاعات، ۱۸ اسفند ۱۳۴۴.

[19] حجازی،پیشین،صص101و 103

[20] برای متن این اعلامیّه نگاه کنید به:مجموعه مقالات خلیل ملکی،بکوشش رضا آذری شهرضائی،ج4،نشر اختران،تهران،1396،صص2589-2595 ؛حجازی،مسعود، رویدادها و داوری ها،انتشارات نیلوفر،تهران،1375،صص129-135

[21] خلیل ملکی،  درس ۲۸ مرداد از لحاظ نهضت ملی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده ،انتشارات پردیس دانش،تهران، ۱۳۹۴،ص399

[22] خلیل ملکی ، مجلۀ «نبرد زندگی» ، شمارۀ ١٠ ، ٢۶ اردیبهشت ١٣٣۵، به نقل از:ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی،بکوشش عبدالله بُرهان،پیشین.

ناتمامی، شعری از پروین سلاجقه

آگوست 14th, 2021

 

 

ترکیبی از قفس
                و رهایی
                    هستی
تو
مشروطۀ ناتمامی
بر طاقچۀ حسرت
شکست و پیروزی در جدالی
که جمهوری چشمانت
      راه به جایی
                  نمی برد

تو
تقویم منی
با سیل نگاهت
          به دریا می ریزم      
در طغیان عاشقی ات
              گم می شوم
به تو
می آویزم   
در تو
ویران می شوم…

از دفتر شعر در ارتفاع شانه هایت  برف  می بارد 
نشر سیب سرخ

نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان،بخش(۱):علی میرفطروس

آگوست 14th, 2021

*آبراهامیان معتقد است که«آمریکا در اوایل سال ۱۹۵۰ خطر حزب توده را جدّی نمی گرفت».او فراموش می کند که این«عدم جدیّت»ناشی از آن بود که سازمان سیا در سال ۱۹۴۹ تأسیس شده بود و به عنوان یک سازمان نوپا در اوایل سال ۱۹۵۰ هنوز امکانی برای ارزیابی قدرت حزب تودۀ ایران نداشت.

طرح مسئله:

انقلاب مشروطیّت ایران(1906) بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی و ترکیب نیروهای درونی آن نتوانست به بسیاری از خواست ها و شعارهایش  تحقّق بخشد. حکومت 16سالۀ رضا شاه هر چند که بخشی از خواست ها و شعارهای روشنفکرانِ مشروطیّت (مانند دادگستری نوین،آزادی زنان،ایجاد دانشگاه و مدارس نوین،توسعۀ صنعتی و تجدّد احتماعی) را جامۀ عمل پوشاند،با اینحال،بخاطر محدودیّت های تاریخی و ساختاری جامعه و نیز بخاطر جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط ارتش های متّفقین و عواقب آن، حامعۀ مدنی درایران نهادینه نشد و لذا،شعارهای استقلال ،آزادی ،استقرار قانون،اصل تفکیک قوا  و توسعۀ ملّی تا آغازِ ملّی شدن صنعت نفت (1329)و روی کارآمدنِ دولت دکتر مصدّق در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران باقی ماند.

جنبش ملّی شدن صنعت نفت بر بستر آن ضعف های اجتماعی و محدودیّت های تاریخی آغاز شد.در واقع،  ملّی شدنِ صنعت نفت،جنبشی بود «به ظاهر جمع و در باطن پریشان»که نیروهای آن هر یک به دنبال سود و سوداهای خود بودند و لذا،طبیعی بود که این نیروهای متنافر -دیر یا زود- در برابرِ  هم قد عَلَم کنند.

با توجه به نکات بالا،در تحقیقات مربوط به دوران کوتاه حکومت دکتر مصدّق و وقوع رویداد 28 مرداد 32، عموماً نوعی اراده گرائی دیده می شود،گوئی که دکتر  مصدّق می توانست آزادی،دموکراسی و«مشروطۀ سلطنتی به سبک انگلستان» را در جامعۀ روستائی-عشیره ای ایران( با 90% مردم بی سواد که زنان نیز در آن هیچگونه حق و حقوقی نداشتند)تحقّق بخشد. به عبارت دیگر، با آن ساختارِ نازلِ اجتماعی و ضعفِ نهادهای مدنی تحقّقِ چنان آرمان هائی بسیار دشوار و یا غیر ممکن بود.هم از این رو ،در آن دوران،جامعه بود،امّا جامعۀ مدنی نبود، پارلمان بود، ولی فرهنگِ گفتگو (Parler) و سلوک پارلمانی نازل بود و لذا در مسائل مهم و سرنوشت ساز خیابان و هیجانات خیابانی حرف اوّل را می زد[1].بنابراین،سخن مهندس احمد زیرک زاده-از رهبران جبهۀ ملّی و از یاران نزدیک مصدّق- مبنی بر شکست محتوم دکتر مصدّق پذیرفتنی است:

  « به نظر من جنبش[ملّی شدن صنعت نفت] پس از جدائی و تفرقۀ پایه گذاران آن،محکوم به زوال بود و هیچ چیز او را نجات نمی داد…در آن شرایط ،دولت[مصدّق] محکوم به شکست بود.آنکه از اوضاع ایرانِ آن روز با خبر است و به خود زحمتِ تأمّل و تفکر می دهد این پیشآمدها را می تواند حدس بزند»[2]

محمد علی موحّد نیز یاد آور می‌شود:

«از اسناد و مداركی كه برای ما باقی مانده، این استنباط حاصل نمی‌شود كه دكتر مصدّق تا پایان زمامداری خود به موفقیـّت خود در حلّ مسئلۀ نفت «یقین» داشت. در واقع هم‌، چنین باوری به كلّی غیر واقع‌بینانه بود… ما ـ حتّی ـ فكر نمی‌كنیم كه دكتر مصدّق می‌توانست به سهولت، كودتای 28 مرداد را سركوب كند و یك یا چند ماه دیگر دوام بیاورد. وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تیر 1331 به كلّی متفاوت بود».[3]

 

اسناد سازمان سیا:

«وحی مُنزل»؟یا مصالحِ تحقیق؟

حقیقت-و خصوصاً حقیقت تاریخی- امری نِسبی و اعتباری است که ارزش و اعتبار آن در طول زمان، متغیّر و متحوّل می شود،هم از این روست که گفته اند: هرتاریخی،تاریخ معاصراست.یکی از ضعف های اساسی بیشتر پژوهشگران، تکیۀ مطلق بر اسناد و گزارش های مقامات انگلیسی و آمریکائی است،در حالیکه می دانیم که این گزارش ها چه بسا آلوده به ملاحظات سیاسی و حتّی اَغراض  شخصیِ مأموران و مقامات انگلیسی و آمریکائی می باشند.به عبارت دیگر:برخی از این گزارش ها نشان از شیوۀ رایجی دارد كه طی آن،مأموران به منظور بزرگنمائیِ عملكرد خود و بالا بردن سطح عملیـّات شان در راه انجام مسئولیـّت‌ها و مأموریـّت‌های محـّوله ـ بدان مبادرت می‌كنند تا به این‌ ترتیب موفقیـّت حاصله را یكسره،نتیجـۀ درایت، ابتكار و خلاقیـّت خود وانمود كننـــد.گاه،این شیوۀ بزرگنمائی،آنچنان پیش می‌رود كه با دست بُردن در اسناد،با مستندات قطعی،تعارض یافته و به افسانه یا به«عملیـّات محیـّرالعقول» پهـلــو می‌زنــد، نمونۀ درخشان این اسناد  کتاب ضد کودتا نوشتۀ کرمیت روزولت و یا این گزارش سازمان سیا مبنی بر«رابطۀ دکترحسین فاطمی با انگلیسی ها» است!

اسناد اخیرِ وزارت امور خارجۀ آمریکا،هر چند که دارای اطلاعات تازه ای در بارۀ وقایع مربوط به روز 28مرداد نیست،امّا شامل آگاهی های مفیدی دربارۀ روابط دیپلماتیک ایران و آمریکا دردوران حکومت مصدّق است،از جمله اینکه  بخاطر سرسختیِ دکتر مصدّق در برابر انگلیسی ها و تزلزل و تردیدِ شاه به انجام کودتا و اعتقاد وی به برکناری مصدّق از طریق قانونی(پارلمان)،سه ماه پیش از 28مرداد، سفیرانگلیس در آمریکا(Sir Roger Makins) پیشنهادکرده بود که از طریق سرتیپ محمود امینی (رئیس ژاندارمری دولت مصدّق و برادرِ وزیرِ دربار)کودتائی همزمان علیه مصدّق و شاه صورت گیرد تا برادرِ ناتنیِ شاه(شاهپور عبدالرضا پهلوی)را به سلطنت برسانند.این نکتۀ تازه  نشان می دهد که سرنگونی دولت مصدّق  دارای زوایای دیگری نیز بود که با انتشار اسناد آرشیوِ وزارت خارجۀ انگلیس، آشکارتر خواهد شد.

با اینهمه،احتیاط علمی حُکم می کند که اسناد سازمان سیا و دولت انگلیس را تا حدِّ «وحی مُنزل»بالا نبریم بلکه بکوشیم که این گزارش ها را با مقایسه با اسناد و روایت های شاهدان عینی  موردِ ارزیابی و استفاده قراردهیم.

***

 انتشار کتاب کودتا اثر دکتر آبراهامیان را می توان امری فرخنده در تحقیقات مربوط به رویدادِ 28 مرداد 32 به شمار آورد[4]هر چند که -گاه- تفسیرهای ایدئولوژیکِ نویسنده به کتابِ وی آسیب رسانده است و شگفتا که آبراهامیان در گفتگوی اخیر خود با اعتقاد به اینکه «کودتای 28 مرداد راهِ بنیادگرائی مذهبی را گشود»،گام تازه ای در تحریف حقایقِ مربوط 28 مرداد برداشته است!.در حالیکه برخی نویسندگان، دوران مصدّق را «دوران رشد و شکوفائی روحانیّت در ایران » دانسته اند.(نگاه کنید به مقالۀ« دین و عالمان دینی در اندیشه و کردار دکتر مصدّق»: دولت ملّی، مصدّق و کودتا،زیر نظرمهندس عزّت الله سحابی، انتشارات طرح ‌نو ،تهران، 1380،صص417-401.در بارۀ پیدایش «ملّی ـ مذهبی ها» در عرصۀ سیاست ایران، نگاه کنید به کتاب علی رهنما: نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملّی، انتشارات گام نو،تهران،1384، صص126-99).

در این مقال ما فقط به چند نکته اشاره می کنیم با این تأکید که انگیزۀ نوشتن این نقد،سخن ناروای دکتر آبراهامیان در بارۀ یکی از شریف ترین و شجاع ترین روشنفکران ایران-خلیل ملکی- است،به قول ابوالفضل بیهقی:«بزرگامردا که او بود!»،مردی که«پیروزی اش پس از مرگش بود» و نامش –هنوز-انگیزۀ نقد وُ نظرهای تازه است!

آبراهامیان از مورّخان نئومارکسیست است که شیوۀ تحلیل وی متکّی به نظرات اندیشمندِ نئو مارکسیستِ انگلیسی، «ای.پی.تامپسون» است.تامپسون معتقد بود:«نوشتن تاریخ برای سلامتی جامعه جنبۀ حیاتی دارد».او در خانواده ای چپ گرا متولد شده بود و از آغازِ نوجوانی به او آموخته بودند که «دولت ها،دروغگو و امپریالیست هستند». براین اساس،بخش مهمی از زندگی تامپسون در اعتقاد به مارکسیسم و استالینیسم سپری شد،ولی با گزارش تکان دهندۀ خروشچف در بیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی (سال 1956)و افشای جنایات دوران استالین،تامپسون از حزب کمونیستِ انگلیس دل بُرید و با نقد استالینیسم به «نئومارکسیست ها»یا «چپ نوین»پیوست[5]

دکتر آبراهامیان نیز از مارکسیسم و استالینیسم به «نئومارکسیسم»رسید و اینک در پرتوِ نظرات تامپسون،تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران را موردِ ارزیابی و بررسی قرارمی دهد،کتاب ایران بین دو انقلاب بازتاب اعتقادِ وی به نظرات تامپسون است[6]

کتاب اخیر آبراهامیان «کودتا:سیا و ریشه‌های روابط ایران و ایالات متحده در عصر جدید»می کوشد تا علل و عوامل سقوط دولت مصدّق را در فصل های زیر بررسی کند:

ملّی کردن نفت(29-114)،مذاکرات ایران و انگلیس (115-198)،کودتا( 199-268) و میراث(۲۶۹-۲۹۲).

آبراهامیان از نخستین پژوهشگرانی است که سال ها است برمفهوم کودتا در 28 مرداد 32  تأکید می کند.بنابراین،نخستین نکته دربارۀ کتاب آبراهامیان این است که با توجه به اختلاف گسترده در انتساب مفهوم«کودتا»به ماجرای روز 28 مرداد، شاید این نام بر روی جلد کتابِ وی چندان مناسب نباشد چرا که پیشایش خوانندۀ کنجکاو را در برابر نوعی پیشداوری  قرار می دهد.

از این گذشته،ارزیابی و نقد منابع،اصل مهمی است که پایه های تئوریکِ هر پژوهش علمی را استوار می کند،خصوصاً اگر موضوع پژوهش،دوران پُرآشوب دکتر مصدّق و رویدادِ پُر راز و رمزِ 28 مرداد 32 باشد.آبراهامیان با بررسی گستردۀ اسناد و گزارش های مقامات انگلیسی-گاه-آنها را تا حد«وحی مُنزَل»بالا برده و به اغراض سیاسی یا انگیزه های فردیِ نهفته دراین گزارش ها توجۀ چندانی نکرده است،این نکته –چنانکه خواهیم گفت- در بارۀ بی اطلاعیِ مقامات انگلیسی و آمریکائی از قدرت نظامی-تشکیلاتی حزب توده چشمگیر است.

-با وجود اعتقاد آبراهامیان به«نئومارکسیسم»(مکتب تامپسون)،به نظر می رسد که نویسنده تعلّقِ خاطری به حزب توده دارد و کتابش را با رنگ و بوی «مارکسیسیم توده ای» آمیخته است؛تعلّق خاطر و رنگ و بوئی که در«دشمنی با امپریالیسم آمریکا» تجلّی می یابد:

-تکیه بر سخنان اخیرِ  نورالدین کیانوری در توجیه عمکردهای حزب توده در روز 28مرداد،

-عُمده کردن –و حتّی اولویّت دادن-به نقش حزب توده در قیام 30تیر  و کمرنگ نمودنِ نقش تعیین کنندۀ کاشانی،دکترمظفربقائی،حسین مکّی و ابوالحسن حائری زاده،

-بی توجهی به خاطرات و روایت های شاهدان عینیِ رویداد 28 مرداد(مانند بابک امیرخسروی و دکتر انور خامه ای،محمد علی عموئی، خلیل ملکی و دیگران)،

-نوعی«نیّت خوانی»دربارۀ مذاکرات برخی مقامات و شخصیّت های خارجی، مثلاً:هریمن،فرستادۀ ویژۀ آمریکا به تهران،

-بی توجهی به« نقش و نقشۀ دکترمصدّق در روز 28 مرداد »،

 -بی توجّهی به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیلِ موردِ اعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر)در بارۀ رویداد 28 مرداد،

-بی توجهی به پُرسش های بی پاسخ ؛پُرسش هائی که پاسخ به آنها-چه بسا-مفهوم کودتا را در ذهن و ضمیرِ آبراهامیان دگرگون می کرد،

و سرانجام:اظهار نظرِ حیرت انگیزِ آبراهامیان مبنی براینکه«در روز 28 مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی 35 تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از 9 ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!

روی جلد کتاب با عکسی از چند تانک نظامی آراسته شده تا شاید مفهوم  کودتای نظامی را در ذهن خواننده،عینیّتِ بیشتری بخشد،در حالیکه ما  نشان داده ایم بخاطر انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز 28 مرداد و سیاست آشتی کنانِ فرماندۀ نظامی و انتظامیِ منصوبِ مصدّق( سرتیپ محمد دفتری) با فرماندهانِ تانک ها و در نتیجه،ندانم کاری نظامیان،این تانک ها در خیابان های تهران سرگردان بودند که در نهایت به خدمت مخالفان مصدّق درآمده بودند.

 

 

 

مردم با تصرّف این تانک ها،ایستگاه رادیو تهران را اِشغال کردند (ساعت12و12دقیقه)،و این درشرایطی بود که طبق اسناد سازمان سیا:سرلشکر زاهدی تا ساعت4 و نیم بعدازظهر در خانه های امن،پنهان و متواری بود!.نگاهی به این عکس ها،ترکیب تظاهر کنندگان در روز 28 مرداد را  آشکارمی کند.

 

خوابِ آشفتۀ نفت!

آبراهامیان هدفِ کتاب«کودتا» را چنین اعلام کرده است:

-«این کتاب سعی می کند کودتا را به طور کامل و قطعی درچهارچوب تضاد بین امپریالیسم و ناسیونالیسم،بین جهان اول و جهان سوم و بین اقتصادهای توسعه یافتۀ صنعتی و کشورهای توسعه نیافته ای قرار دهد که به صادرات مواد خامِ خود  وابسته اند.از آنجا که نزاع بر سرِ نفت بود،این کتاب توضیح می دهد که ایالات متحده در این بحران همانقدر سرمایه گذاری کرده بود که بریتانیاکرده بود…در فاصلۀ سال های 1330تا 1332 نه انگلیسی ها و نه آمریکائیها،هیچیک،به هیچ طریق حاضربه قبولِ ملّی شدنِ واقعی نفت نبودند» (صص22-23،کلمات سیاه ازنگارنده است). 

آبراهامیان با استناد گسترده به گزارش های دولت انگلیس،به اختلافِ کلیدی مربوط به نفت می پردازد و این«کلید»را«کنترُل نفت» می داند،این کنترُل«برای ایران به معنای قدرتِ اکتشاف،تولید و صدور نفت توسط ایران بود»، کلمه ای که «در سراسرِ طول این بحران،دائماً در اسناد داخلی دولت انگلیس تکرار می شود…از آنجا که مبارزه، بر سرِ کنترلِ نهائی بود نه بر سرِ درآمد، حصول سازش تقریباً غیرممکن بود»(صص115-123).

بدین ترتیب:آبراهامیان «به طورکامل و قطعی»، مسئلۀ نفت را پایه و مایۀ اصلی کودتا می داند و برخلاف بسیاری از پژوهشگران «ترس از استقرار کمونیسم و خطر استیلای حزب توده در سرنگونی دولت مصدّق»را ناچیز می شمارد.در عین حال،آبراهامیان این نکتۀ اساسی را ناگفته می گذارد که با توجه به فقدان امکاناتِ مالی و فنّیِ لازمِ دولت مصدّق،«این کنترُل برای ایران به معنای قدرتِ اکتشاف ،تولید و صدور نفت توسط ایران »تا چه اندازۀ واقع بینانه بود؟

در بارۀ ضرورتِ به رسمیّت شناختن ملّی شدن صنعت نفت و رسیدن به یک توافق پایدار و منصفانه،هندرسون در همین گزارش( 6 نوامبر 1951) تأکید کرد:

هر موافقتنامه ای که اجازه دهد یک کارگزار خارجی،مفهوم واقعی اصل ملّی کردن صنعت نفت را-حتّی در ظاهر-نادیده بگیرد،بسیار ناپایدار خواهد بود،چنین موافقننامه ای هر دولت ایرانی را-که اعتبار آن را به رسمیّت بشناسد-به طور مداوم و خطرناکی در رویاروئی با هیجانات احساسات ملّی  قرار خواهد داد».

بی تردید مسئلۀ نفت در ایران -هماره -سرنوشت ساز بوده و بهمین جهت گفته ایم که تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است ،این موضوع نه تنها در دوران دولت مصدّق بلکه در زمان رضا شاه – و خصوصاً در سقوط  محمد رضا شاه – نقش اساسی داشت. با اینهمه،محاسبات نادرست و آرمانی و در نتیجه،سرسختی مصدّق در مذاکرات نفت ،نارضائی عمومی و نفوذ و خصوصاً حضور گستردۀ حزب توده در زمان مصدّق و خطر استیلای شبَحِ سرخ در طرح آمریکا و انگلیس(ت.پ.آژاکس)و انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز 28 مرداد فاکتور های  اساسی در سقوط دولت مصدّق بودند.

واقعیّت این است که  آمریکا در آغاز ملّی شدن صنعت نفت(1329/1951)، علاقۀ چندانی به منابع نفتی ایران  نداشت بطوریکه هندرسون(سفیر آمریکا در ایران) در 6 نوامبر 1951  /14 آبان 1330 به وزیر امور خارجۀ آمریكا نوشت:  

-«اگر تصـّور شود كه به خطر افتادن منافع تجاری ما ـ مانند به خطر افتادن منافع حاصل از نفت ایران یا اجرای شیوۀ 50/50 در تقسیم سودِ حاصله از فروش نفت ـ ممكن است تحقّق یافتن این هدفِ اساسی آمریكا و انگلیس را در دراز مدّت به خطر اندازد، اینگونه منافع تجاری احتمالاً در درجۀ دوّم اهمیـّت قرار دارند. باید به خاطر آورد كه عامل نوینی در صحنۀ خاور میانه وارد شده است. تبلیغات شوروی و سازمان‌های كمونیستی تلاش می‌كنند تا رهبری نهضت‌های ملّی را به چنگ آورند».

در آن زمان،دکتر مصدّق در مقابله با تحقیرها و اجحافاتِ دراز مدّت دولت انگلیس گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادۀ خود داشت و لذا-با توجه به قراردادِ 50/50 بین شرکت آرامکو و عربستان-او می توانست با تکیه بر شعارهای حداقلّی (و نه حداکثری)برای حل موقّتِ مسئلۀ نفت انعطاف بیشتری داشته باشد چرا که در آن زمان طبق اسناد (گزارشات 9 و 15 ژانویۀ 1952/ 18 و 24 دی ماه 1330)قراردادِ 50/50 مورد قبول دولت های آمریکا و انگلیس بود.آبراهامیان- امّا -این پیشنهاد را رد می کند با این توجیه که انگلیسی ها و آمریکائی ها قلباً علاقه ای به حلِ مسئلۀ نفت نداشتند،در حالیکه کارشناسان برجستۀ نفتی(مانند فوأد روحانی که از افراد مورد اعتماد مصدّق بود)پیشنهاد بانک جهانی یا آخرین پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را«منطبق با مقرّرات قانون ملّی شدن نفت»می دانستند.فوآد روحانی معتقد بود:

بدون تردید[این پیشنهاد]بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید…بزرگترین مزیّت پیشنهاد این بود که تسلّطِ ایران بر ادارۀ نفت را تأمین می کرد.»[7]

محمدعلی موحّد تأکید می کند:

«به نظر می رسد که موضعِ منفیِ مصدّق در برابر پیشنهاد تجدید نظرشدۀ بریتانیا وآمریکا اشتباه بود.دکتر مصدّق می توانست پیشنهاد مشترک بریتانیا وآمریکا را به عنوان مبنای توافق بپذیرد و کشور را از بلیّاتی که پیامدِ ردِّ آن بود،مصون نگاه دارد…آنچه مصدّق می خواست نه تنها به بهای فروپاشی جبهۀ جهان غرب در برابر کمونیسم تمام می شد،بلکه ساختار امتیازات را در سراسرِ جهان، متزلزل می ساخت»[8]

دکترکاتوزیان نیز معتقد است:

«اگر نگوئیم که رد پیشنهاد بانک جهانی بزرگترین اشتباه مصدّق در تمام دوران زندگی سیاسی اش،دست کم،بزرگترین اشتباه او در دوران نخست وزیری اش بود»[9]

در چنان شرایطی،مسئلۀ نفت به مسئله ای«ناموسی»و «مناقشه بر سرِ همه چیز یا هیچ چیز» بدَل شده بود.خلیل ملکی در انتقاد از این سیاست، نوشته بود:

ـ«رهبری زمانی واقع بین است که تابع احساسات نباشد،نیـروهای فعّال و ذخیرۀ خود را بتواند خوب حساب و برآورَد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست،حساب کند و هیچ اقدام بی موردی که نتیجه اش حتماً شکست است،به عمل نیاورَد…رهبریِ واقع بین در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز،«سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدف های اعلام شده نه تنها مجاز،بلکه ضروری است … بدور انداختن شعارِ «یا همه چیز یا هیچ چیز»ضروری است(زیـرا) دنیای مـا، دنیای نِسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم…به امیدِ ایده آلِ مطلقِ«همه چیز یا هیچ چیز»،همه چیز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد،ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد»[10]

باوجود بُن بست مذاکرات نفت و 3 ماه پیش از سقوط  دولت مصدّق،هندرسون در آخرین تلاش دوستانۀ خود (در 7 مه 1953 / 18 اردیبهشت 1332) از دولت آمریكا خواست تا برای حل اختلافات موجود، تلاش توانمند دیگری را آغاز كند چرا كه در غیر این صورت «تاریخ ممكن است از ما به نیكی یاد نكند»[11]

بنابراین، برخلاف نظر آبراهامیان،مسئلۀ نفت نمی تواند دلیل«کامل و قطعی» برای سرنگونی دولت مصدّق و وقوعِ رویداد 28 مرداد  به شمارآید.

 

ناسیونالیسم ایرانی و موضع  دولت آمریکا

آمریکا از آغاز ملّی شدن صنعت نفت،رفتاری همدلانه و حمایت آمیز نسبت به دولت ایران داشت و از ناسیونالیسم ایرانیان در برابرِ دولت انگلستان پشتیبانی می کرد.در این دوران، در دیده و دیدگاه سیاستمداران ایران (خصوصاً دكتر مصدّق، دكتر فاطمی، دكتر بقائی، مكّی و دیگران) آمریكا، نه تنها «بهترین دوست ایران»بود،بلكه این كشور«مهد آزادی» و «قبله‌گاهِ آزادیخواهان و ملیّون ایران» بشمار می‌رفت که «باید ایران را از این مرگ و فنا نجات دهد»[12]

با چنان جایگاهی،در اختلافات نفتی بین ایران و انگلیس و تهدیدات دولت انگلیس برای حملۀ نظامی به ایران و یا در پاسخ به اوّلین پیشنهاد انگلیسی ها در انجام كودتا علیه دولت مصدّق،آمریكا نه تنها با آن طرح و توطئه ها مخالفت کرده بود بلکه عموم دولتمردان آمریکا با كمك‌های مالی، نظامی‌ و عمرانی به تقویت و تحكیم دولت مصدّق مصمـّم بودند زیرا كه در آن زمان، حمایت از ناسیونالیسم و دولت‌های ملّی از هدف‌های استراتژیك آمریكا در مقابله با نفوذ كمونیسم بود.دولتمردان آمریكا معتقد بودند که بی توجـّهی به گرایش‌ها و آرمان‌های ملّی در منطقۀ خاور میانه، باعث رانده شدن مردمان این منطقه به سوی اردوگاه شوروی می‌شود.آنان اعتقاد داشتند كه ناسیونالیسم در كشورهای خاورمیانه، بُرج و باروی مستحكمی ‌در مقابله با كمونیسم شوروی است.

در اول سپتامبر1951/ ۹ شهریور ۱۳۳۰،«Webb»(کفیل وزارت امورخارجۀ آمریکا)خطاب به وزیرامورخارجۀ آمریکا تأکید کرد:

-«سیاست آمریکا در بارۀ ایران در درجۀ نخست به گونه ای طراحی شده تا مانع آن شود که وضعیّت کنونی منجر به از دست رفتنِ ایران شود.

هدف مشترک ما[آمریکا و انگلیس]در ایران در صورتی به بهترین وجه تحقّق می یابد که نفوذ آمریکا در آن کشور بر اساس روشی دوستانه و روشن بینانه نسبت به مسئلۀ نفت  استوار شده باشد،…حمایت همه جانبه از کلیّۀ اقدامات گذشته یا آتیِ انگلستان،بدون شک آمریکا را در هدف و مواضع معارضه با ناسیونالیسم در ایران،همسو با شرکت نفت ایران و انگلیس- و آنچه به زیان مصالح هر دو کشور ما است-قرار خواهد داد.

من اطمینان دارم که هر دو کشور[آمریکا و انگلیس] توافق داریم که وضعیّت سیاسی داخلی ایران به خوبی نشان می دهد که اینک ناسیونالیسم در ایران نیروئی واقعی و پوینده است، بنابراین ، آمریکا باور ندارد که راهِ تحقّق هدف های مشترک ما بتواند این باشد که هر کدام روشی را در عمل برگزینیم که به نظر برسد که مخالف تمایلات مشروع مردم ایران می باشد».

همین موضع،در پایان گزارش ستاد مشترک ارتش آمریکا(به تاریخ10 اکتبر1951) نیز تکرار شده بود.

براین اساس،هندرسون در گزارش 27 سپتامبر 1951 (6 مهرماه 1330) توصیه کرد:

1-« اطمینان دارم كه وزارت امور خارجه، هیچ‌گاه به فشاری كه ظاهراً به ایالات متحده وارد می‌شود تا بریتانیا برای دستیابی به برخی اهداف خود در ایران، از نیروهای نظامی یا تهدید در بكارگیری آن استفاده كند، تن در نخواهد داد… این حقیقت را نمی‌توان نادیده گرفت كه ورود نیروهای ارتش انگلیس به ایران در این مقطع زمانی… چیز دیگری جز تجاوز مسلّحانه محسوب نمی‌گردد.

2- سیاست خارجی ما، در پنج سالۀ گذشته به طور كلّی مبتنی بر مخالفت با تجاوز بوده است.ما كمك‌های مالی عظیمی در اختیار ملّت‌های مختلف گذاشته‌ایم تا آنها را قادر سازیم در مقابل تجاوز، بهتر مقاومت كنند.ما جان بسیاری از آمریكائی‌ها را قربانی کردیم و با صرف منابع فراوان ،بسیاری از ملّت‌ها را نیز در كشور كُره به فداكاری‌های مشابه تشویق كرده‌ایم تا از تجاوز جلوگیری كنند، حال اگر ما به تجاوز از سوی یكی از متّفقین و دوستان خود[انگلستان] تن در دهیم، در نزد جهانیان،اعتباری را كه برای پشتیبانی از آرمان‌گرائی كسب كرده‌ایم،كاملاً از دست خواهیم داد و مسلّماً به بزرگ‌ترین ریاكاری و دو روئی متّهم خواهیم شد. [در صورت تسلیم به خواست انگلیس] پرچم اصولی را كه برافراشته‌ایم و تاكنون توانسته‌ایم اكثر ملل جهان را به دوُرِ آن گرد آوریم، بدور خواهیم افكند».

 

خلیل ملکی و سازمان سیا!

آبراهامیان(ص222)-و نیزدرگفتگوباسایت «ایران وایر»-خلیل ملکی را به «گرفتنِ پول ازسازمان سیا» متهم کرده است و می گوید:

-«ما می دانیم که حتّی پیش از1953هم سازمان سیا به آن چیزی که«حزب تیتوئیست ها»می نامیدند،یعنی«حزب زحمتکشان» پول می داد،حالااین پول را احتمالاً از طریق«مظفربقائی»می رساندند،امّا برای خلیل ملکی،خام خیالی می بود که نداند پول دارد از سازمان سیا می آید».

اینگونه«نیّت خوانی»ها(آنهم درموردِ64 سال پیش)به دوراز احتیاط و انصاف علمی است.ما درمقالۀ دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده! در بارۀ شخصیّت دکتربقائی سخن گفته ایم و از قول زنده یادسعیدی سیرجانی یادآور شده ایم :

-«باآشنایی چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دستِ کم هفته ای یک بار،به من این حق را می دهد که دکتر بقائی را از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم».

حزب توده از آغازتشکیل حزب زحمتکشان،آنرا«حزب زحمتکشانِ آمریکا»می نامید [13]و با توجه به امکانات گستردۀ آن حزب،اینگونه تبلیغات می توانست بر ذهن و زبان جامعه  تأثیربگذارد و افکارعمومی بسازد.علاوه بر ده ها نشریه و روزنامه،اینگونه تبلیغات-گاه -توسط رادیو باکو و رادیو مسکو نیز تکرار می شد،رادیوئی که به قول سفیرآمریکا در ایران« ملکۀ امواج رادیوئی در منطقه »بود که « در هر زمان می توان تبلیغات شان را روی امواج کوتاه و بلند-به زبان های گوناگون- شنید».

   سخن دکترآبراهامیان در بارۀ خلیل ملکی یادآورِ اتهامات حزب توده علیه وی است که ابراهیم گلستان(همراه و همرزمِ ملکی)از آن سخن گفته .

در واقع، زندگی و سرنوشت خلیل ملکی،تراژدیِ زندگی روشنفکران مستقل  وشجاع در جهان سوم است که ضمن به جان خریدنِ انواع و اقسام  آزارها و اتهام ها، اگربخواهند میهن شان را آباد و آزاد کنند، خانه شان راخراب می کنند.از این گذشته،پژوهشگری مانند دکترهمایون کاتوزیان- که از نزدیک شاهد زندگی سیاسی ملکی بود-تأکیدکرده که خلیل ملکی در تمام دوران زندگیِ سیاسی خود-با وجود فقرمالی-از نجابت،پاکدامنی و فضیلتِ استثنائی برخورداربود و هماره زمزمه می کرد:

ما،نان به خونِ جگر خوردیم

زیرا که نرخِ روز  ندانستیم [14]

خلیل ملکی«عاقبت اندیش»بود ولی«عافیت اندیش»نبود،و هم  از این رو بود که درمیان جمعی از یاران مصدّق به وی  گفته بود:

آقای دکتر مصدّق!این راهی که شمامی روید به جهنّم است ولی ما تا جهنّم هم  بدنبال شما خواهیم آمد».[15]

خلیل ملکی با آزادمنشی و شجاعت اخلاقیِ کم نظیر،هیچگاه نخواست«وجیه الملّه»بمانَد و نخواست –برخلاف بسیاری ازروشنفکران و رهبران سیاسی آن عصر-حقیقت را قربانی واقعیّتِ سازد،از این رو،او،نه مطلوب روشنفکران عوام بود و نه،محبوبِ عوام روشنفکر.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام،لذا،-بارها-به قول خودش:از بروتوس ها و نزدیک ترین یارانش«از پُشت خنجر خورد».

خلیل ملکی در شناخت رژیم هولناک استالینی در شوروی،پیشاهنگ بسیاری از روشنفکرانِ چپِ فرانسه(مانند:روژه گارودی،سارتر،و سیمون دو بوار)بود.

مسئلۀ دریافت کمک مالی از آمریکا را باید در « Contexte» یا بافتارِ زمانی 64سال پیش بررسی کرد:زمانی که آمریکای جوان وتازه پا در کشورهای خاورمیانه،هنوز به «امپریالیسم جهانخوار»تبدیل نشده بود و چنانکه گفتیم، بسیاری از سران و رهبرانِ ملّی شدن صنعت نفت(مانند دکترحسین فاطمی،حسین مکّی،دکترمظفر بقائی،خلیل ملکی و…)آمریکا را مهد آزادی می دانستند که«باید ایران را از این مرگ و فنا نجات دهد».

باچنین اعتقادی بود که دکترمصدّق نیز ضمن درخواست کمک های مالی،در مذاکرات مربوط به نفت با«مک گی»،معاون وزیرامورخارجۀ آمریکا،مقامات این کشور را«مانند یک برادر و دوست صمیمی » قلمداد کرده بود [16]

مسعودحجازی،از رهبران حزب زحمتکشان(نیروی سوم)ضمن اشاره به ملاقات خود،خلیل ملکی و برخی دیگراز مسئولان حزبی(ازجمله،مهندس قندهاریان،مهندس وفائی و امیرقلی) با علی جلالی-نویسنده و سردبیرمجلۀ اطلاعات هفتگی-از پیشنهاد کمک مالیِ علی جلالی به حزب زحمتکشان (نیروی سوم) به منظور ارتقای مبارزه علیه حزب توده یاد می کند بی آنکه کسی بداند جلالی از مأموران سازمان سیا بوده است.جلالی در این دیدار تأکید می کند:

عده ای از بازرگانان که علاقه مند به نحوۀ مبارزات حزب زحمتکشان  علیه حزب توده هستند،علاقه دارند که این مبارزه ادامه یابد و معتقد به تقویت حزب زحمتکشان هستند وهیچگونه شرط و یا درخواستی در برابر این کمک مالی  مطرح نمی کنند و کمکِ آنها صِرفاً برای هزینه های روزنامه و توسعۀ انتشارات است…و شرط یاخواستۀ دیگری ندارند»[17]

از این گذشته،با توجه به کمک های مالی و تدارکاتیِ  دولت شوروی به حزب توده  برای انجام تظاهراتِ چندهزارنفری و انتشار حدود 100 نشریه  با نام های مختلف [18]، شاید دکترمظفر بقائی و خلیل ملکی برای مبارزات ضد توده ای خود دریافتِ کمک از دولت آمریکا را امری مشروع و مُجاز می دانستند .گفتنی است که در سندِ تازه منتشر شده (به تاریخ19می 1953/ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۳۲)،مقامات آمریکائی  گفته اند که «بخاطر مواضع اخیرخلیل ملکی علیه شاه، ما دیگر به نیروی سوم کمک نمی‌کنیم».

بطوریکه گفته ایم:با شکست استالینیسم و فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک، اینک بهتر و روشن‌تر می‌توانیم شخصیّت و عقاید خلیل ملکی را بشناسیم. اقبال روزافزون نسل نوین روشنفکران ایران به عقاید وی نشانۀ این واقعیّت است که «روشنفکران تنها»نباید مرعوبِ دروغپردازی های سرکوب گرانِ اندیشه شوند. پیروزی نظریِ خلیل ملکی-همچنین- نشان می دهد که قدرتِ حقیقت،از حقیقتِ قدرت(تبلیغات حزب توده و دیگران)نیرومندتر است.

متاسفانه آبراهامیان دربارۀ برخی پژوهشگران به  معرفت و مدارا سخن نگقته ازجمله، در مخالفت با نظرِ زنده یاد دکترسپهر ذبیح ،سردبیر سابق روزنامۀ باخترامروزِ حسین فاطمی و استاد تاریخ معاصر ایران در آمریکا) می گوید:

-«سپهر ذبیح- که تا وقتی هنوز به عنوان پژوهشگرِ ثابت،مقیم دائمیِ آستانۀ انستیتو هُووِر نشده بود،هوادارِ دوآتشۀ جبهۀ ملّی بود…»(ص105).

آبراهامیان،دکتررضا شیخ الاسلامی-استاد مطالعات ایرانی در دانشگاه آکسفورد-را نیز«طوطی صفت» می نامد که«همان دیدگاه آماده و کلیشه ای غربی ها را تکرار و چون آینه ای نظرات سیاست سازانِ انگلیسی را بازتاب می دهد»(ص147).

روشن است که طنز تلخ و اتهام نهفته در این سخنان ،شایستۀ پژوهشگری مانند آبراهامیان نیست چرا که هنوز همۀ اسناد و گزارش ها(خصوصاً اسناد وزارت امورخارجۀ انگلیس)منتشر نشده و لذا،هیچ پژوهشگری در بارۀ رویدادِ پُر رمز و رازِ 28مرداد32 نمی تواند«کاشفِ تمام حقیقت» باشد.از این گذشته،دکتر آبراهامیان خود نیز برای تألیف و تحقیق کتابش از کمک های مالی و تدارکاتیِ همین مؤسسات  سود برده است[19]

بخش دوم

مطلب مرتبط

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش نخست)

____________________

[1] برای نمونه نگاه کنیدبه:مشروح مذاکرات مجلس،خرداد ماه 1332؛باختر امروز،17خرداد1332؛مقایسه کنید با سخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس): مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332

[2] – زیرک زاده،پرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،نشر نیلوفر،تهران،1376،ص312

[3] – موحّد،خواب آشفتۀ نفت ج2، نشر کارنامه، چاپ دوم، تهران،1384،صص859-860

[4] – متن انگلیسی کتاب درسال2013 در 302صفحه درنیویورک منتشرشده است.این کتاب به ترجمۀ چهارمترجم از سوی چهار ناشر در تهران منتشرشد ولی ترجمۀ دکتر ناصر زرافشان(انتشارات نگاه،تهران،1395)پس از مدتی از سوی مقامات دولتی جمع آوری گردید.ما در نقد این کتاب ازترجمۀ زرافشان بهره برده ایم تا بدین وسیله به کوشش های وی و ناشرکتاب،ادای دین کرده باشیم.

در ارجاع به اسناد وزرارت امور خارجۀ آمریکا،ما از کتاب «اسنادسخن می گویند»، ترجمۀ احمدعلی رجائی و مهین سُرُری(رجائی) نیز بهره برده ایم تا در این باره،«فضل تقدّم» و «تقدّم فضل»را رعایت کرده باشیم.

[5] – نگاه کنیدبه کتاب:هیوز- وارینگتن،پنجاه متفکر کلیدی در زمینۀ تاریخ،ترجمۀ محمدرضا بدیعی،تهران،1386،صص464-473

[6] نگاه کنیدبه:ایران بین دو انقلاب،ترجمۀ کاظم  فیروزمند،حسن شمس آوری و محسن مدیرشانه چی،نشرمرکز،تهران،1378،صص4و7

[7] -روحانی،فوآد،تاریخ ملّی شدن صنعت نفت ایران،انتشارات جیبی، تهران، 1353، صص335-338

[8] – روحانی،فوآد،صص335-338

[9] – کاتوزیان،خاطرات مصدّق،انتشارات جبهۀ ملّی،لندن،1988،ص44-45

[10] – ماهنامۀ علم و زندگی، شمارۀ 7، شهریور 1331

[11] – Henderson to The Department of State,May 7, 1953, telegram 4348-888,2553/5-753

[12] – برای نمونه نگاه کنیدبه:باختر امروز،مقالۀ حسین فاطمی،شمارۀ3،دوشنبه 10مردادماه 1328

[13] – نگاه کنیدبه:به سوی آینده،16مرداد1330و22مهرماه1331

[14] – نگاه کنیدبه مقدمۀ مستوفای دکترهمایون کاتوزیان بر خاطرات سیاسی خلیل ملکی،چاپ اروپا،1360؛همچنین نگاه کنیدبه مقالۀ نگارنده بانام «ملکی،روشنفکری تنها!».

[15] – ملکی،خاطرات سیاسی،ص104؛سنجابی،کریم،امیدها و ناامیدی ها،نشرجبهۀ ملّی،لندن،1368،ص138

[16] – همچنین نگاه کنیدبه:غلامحسین مصدّق،در کنار پدرم،به کوشش غلامرضا نجاتی،نشر رسا،تهران، 1369،صص179،182-198

[17] – رویدادها و داوری ها(1329-1339)،نشر نیلوفر،تهران،1375،صص54-55

[18] – امیرخسروی،بابک،نگاه از درون به  نقش حزب تودۀ ایران،ص350؛حدادی،بهمن،«مطبوعات توده ای«در:حزب تودۀ ایران،ج2،صص256-286.وابستۀ مطبوعاتی سفارت انگلیس در ایران گزارش داد که «جبهۀ آزادی[با اکثریّتِ اعضای نفوذی حزب توده]بر بسیاری از 172 روزنامه،نشریه و گاهنامه ای که در سال 1325 منتشر می شد،نفوذ داشت».آبراهامیان،پیشین،ص274

[19] -نگاه کنید به پیشگفتار نویسنده در کتاب ایران بین دو انقلاب،صص2-3

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

آگوست 13th, 2021

سیف الدین محمد فَرَغانی

 (شاعرِ عصرِ مغول) 

            

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
  هم رونق زمان شما نیز بگذرد
                          وین بومِ محنت از پیِ آن تا کند خراب
                          بر دولت-آشیان شما نیز بگذرد
      باد خزانِ نکبتِ ایّام، ناگهان 

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد 

                      آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
                        بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
                       چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد
                        بیدادِ ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّشِ شیران گذشت و رفت
این عوعویِ سگان شما نیز بگذرد
                         بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
                         هم  بر چراغدان شما نیز  بگذرد
 زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
  ناچار   کاروان شما نیز  بگذرد

                   این مملکت ز کسان به شما ناکسان رسید
                         دوران نـاکسانِ شما نیز  بگذرد

          بر تیرِ جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز  بگذرد

 

 

آگوست 8th, 2021

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش سوم)،علی میرفطروس

آگوست 6th, 2021

 

                                                                                    طرح از:کافه لیبرال

*ورایِ بحث های بی پایانی که حدود ۷۰ سال جامعۀ سیاسی ایران را به خود مشغول کرده ،ابتداء باید به پرسش های اصلی و مقدّم بر بحثِ «کودتا» پاسخ داد!

*خلیل ملکی به دکتر مصدّق:«در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم  سراسر کشور را فراگرفته است».

*مصدّق خطاب به دکتر سنجابی:«آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس(مادۀ افیونی) كشیده‌اید!،شاه فرمان عزلِ مرا نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی ‌كنیم!».

بخش نخست

بخش دوم

به سوی 28 مرداد

در حالیکه از آغاز اردیبهشت 32 رهبران سیاسی  درگیرِ جنگی تمام عیار شده بودند،با فرا رسیدنِ 28 مرداد  جامعۀ ایران شاهدِ دگرگونی های شگفتی بود.

مردمی که در شعارها و وعده های مصدّق  بهروزی خود را می دیدند،با بُن بستِ مذاکرات نفت و تداوم تحریم ها و فشارهای اقتصادی، روز به روز از مصدّق ناامید شده بودند. دو سال پیش از 28 مرداد 32 در سفر به آمریکا(مهر 1330) مصدّق به ترومن و اچسُن، وزیرخارجۀ دموکرات آمریکا گفته بود:

نیروهای مسلّح و پلیس ایران مدت 2 ماه است كه هیچگونه حقوقی دریافت نكرده‌اند و خودِ این امر، به تنهائی خطر مهمی‌ بشمار می‌رود. بودجۀدولت، با كسری حدود چهارصد میلیون تومان روبرو است و فقر و آشوب در سراسر كشور، گسترده است. معلّمین مدارس، حقوق ماهیانه‌ای به مبلغ یكصد تومان ـ كه معادل 25 دلار است ـ دریافت می‌كنند، این مبلغ به دشواری هزینۀپرداخت اجارۀیك اطاق را در ماه كفایت می‌كند،در نتیجه:بسیاری از معلّمین، هوادار و متمایل به كمونیسم شده‌اند، و این افكار را در سراسر مدارس كشور ترویج می‌دهند»[1].

خلیل ملکی – یک سال پیش از 28 مرداد– به مصدّق هشدار داده بود:

آقای دکتر مصدّق! در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم  سراسر کشور را فراگرفته است» [2]  

رفراندوم:آری!یا نه!

یکی از ویژگی های جنبش های پوپولیستی آشوب زائی و آشوب زیسـتی است.این امر باعث می شود تا جامعه – هر بار- از بحرانی به بحرانی دیگر و از عصبیّتی به عصبیّت دیگر پرتاب شود.فقدان اعتدال و سُلطۀ شور و شعار بر شعور و عقلانیّت سیاسی باعث می شود تا رهبر جنبش،شکست های خود را به «دشمن» و «عوامل خارجی» نسبت دهد . در واقع،«دشمن» موضوع مرکزیِ نگاه ها و دیدگاه های رهبر است. در فقدان برنامـۀ دقیق و روشـن ، رهبر می کوشد تا با ایجاد بحران های تازه، کشتیِ طوفان زدۀ قدرت خود را به ساحل عافیت بکشاند.

درچنان شرایطی اعلام برگزاری«رفراندوم برای انحلال مجلس» به اختلافات موجود بین نیروهای نهضت ملّی افزود.انحلال مجلس هفدهم در حالی صورت می گرفت که نمایندگان آن در انتخاباتی تحث نظارت دولت مصدّق انتخاب شده بودند.از این گذشته،شیوۀ غیر دموکراتیکِ برگزاری رفراندوم نیز با گفته ها و باوری های دیرین مصدّق مبنی بر« استقرارِ دموکراسی و انجام انتخابات آزاد » مغایرت داشت.حیرت انگیز اینکه، دو صندوقِ جداگانه برای اخذِ آرای مخالفان و موافقان تعیین شده بود ،شیوه ای که در تاریخ انتخاباتی جهان سابقه نداشت چرا که مخالفان -با برگه های «نه!» و در محلّی جداگانه -چه بسا – موردِ شَتم وُ شماتتِ هوادارانِ حزب توده و دیگران قرار می گرفتند. محمّد علی موحـّد- با وجود علاقه و احترام عمیق نسبت به مصدّق- می‌نویسد:

-«انحلال مجلس ـ البتّه ـ به موجب تفسیراصل 48 قانون اساسی در اختیار شاه بود، امّا مصدّق نمی‌خواست آن تفسیر را به رسمـّیت بشناسد و حاضر نبود چنین تقاضائی را از شاه بكند و می‌دانست كه در صورت تقاضا هم، شاه آن را نخواهد پذیرفت. بنابراین، تنها راهِ انحلال مجلس، توسل به رفراندوم بود، امّا رفراندوم در ایران سابقه نداشت و برخی از اعضاء فراكسیون نهضت ملّی آنرا  نمی‌پسندیدند».[3]   

 

           

                    موافقان رفراندوم انحلال مجلس

دکتر غلامحسین صدیقی(وزیر كشور)،دکتر کریم سنجابی، خلیل ملکی،احمد رضوی،دکتر مظفر بقائی،مهندس حسیبی، اصغر پارسا و برخی دیگر از سران جبهۀ ملّی با رفراندومِ انحلال مجلس  مخالف بودند و آنرا مغایرِ قانون اساسی و «زمینۀ قانونیِ عزل مصدّق از طرف شاه» می دانستند و حتّی دکتر عبدالله معظّمی(رئیس مجلس و هوادار مصدّق)در اعتراض به این تصمیم مصدّق از ریاست مجلس استعفاء داد. مهندس حسیبی در یادداشت های روزانۀ خود  یادآوری می کند که به همراهِ تنی چند به نزدِ مصدّق رفته و او را از رفراندوم برای تعطیل مجلس برحذر داشته است[4] 

دكتر غلامحسین صدیقی،وزیر کشور مصدّق،در بارۀ غیر قانونی بودنِ رفراندوم  می گوید:

ـ «گریه كردم و به دکترمصدّق گفتم: هر چه شما بگوئید ما اجرا می‌كنیم، امّا رفراندوم [برای انحلال مجلس] كار درستی نیست»[5]    

دکتر صدیقی بیاد می آورَد که محمود نریمان(یکی از شریف ترین و صدیق ترین یاران مصدّق) به او گفته بود:

«تاریخ، ما را به خاطر این اشتباه [رفراندومِ انحلال مجلس] نخواهد بخشید».

خلیل ملکی در مخالفت با رفراندوم به مصدّق هشدار داده بود:

-«آقای مصدّق!این راهی که شما می روید به جهنّم است ولی ما تا جهنّم نیز با شما  می آئیم!»[6]   

دكتر بقائی و علی زُهری نیز  خطاب به دکتر مصدّق گفتند:

-«به شرط اینكه نخست‌وزیر از تصمیم خطرناك انحلال مجلس دست بردارد، حاضر هستیم به فوریـّت از نمایندگی مجلس شورای ملّی استعفاء كرده و از مجلس مستقیماً  خود را تسلیم زندان شما نمائیم».[7]

دکتر سنجابی(حقوقدان) معتقد بود که طبق قانون اساسی،در غیابِ مجلس،شاه حـّقِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد و لذا به مصدّق گفته بود:

شما (اگر) مجلس را ببندید، در غیاب آن،ممكن است فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود، آن وقت چه می‌كنید؟».

مصدّق با زبانی تلخ و توهین آمیز به دکتر سنجابی پاسخ داد:

ـ «آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس[مادۀ افیونی] كشیده‌اید!…شاه فرمان عزل مرا نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی‌كنیم»[8]

این روایت ها نشان می دهند که با وجود هشدارهای سران جبهۀ ملّی،دکتر مصدّق تصمیم گرفته بود تا فرمان عزلِ خود را نپذیرد و لذا،فرمان شاه حتّی اگر در روزِ  روشن و توسط فردی غیر نظامی به وی ابلاغ  می شد،در تصمیم مصدّق تغییری داده نمی شد؛نکتۀ مهمّی که بسیاری از پژوهشگران  آنرا نادیده گرفته اند!

روزنامۀ نیویورک تایمز ضمن اینکه اقدام مصدّق در انجام رفراندوم را با اقدام هیتلردر آلمان نازی شبیه دانست،نوشت:

-«طرز اجرای رفراندوم،مسخره آمیزبوده و نه تنها اصل رأی مخفی  رعایت نشد بلکه درخیابان هائی که به محل اخذ آرای مخالفینِ انحلال مجلس منتهی می شد،نوشته شده بود:آنهائی که دراین محل رأی می دهند خائنین به وطن هستند». [9] 

خبرنگار روزنامۀ معتبرLe Monde  (چاپ پاریس) از تهران در بارۀ چگونگی انجام رفراندومِ انحلال مجلس با تیترِ «اخذ آرای موافق و مخالفِ انحلال مجلس، در 2 مركز مختلف، انجام شد!» گزارش داد:

-«… بنظر می‌رسد كه یك توافق ضمنی بین حزب توده و جبهۀ ملّی برقرار شده است، به این شكل كه طرفداران جبهۀ ملّی در میدان سپه و طرفداران حزب توده در ایستگاه (راه آهن) آراء خود را به صندوق بریزند.  تمام سفارتخانه‌ها بسته‌اند و حدود سه هزار نیروی نظامی ‌از 4 نقطۀ محل اخذ رأی و نقاط استراتژیك تهران محافظت می‌كنند… گروه‌های وابسته به حزب توده خیلی عظیم‌تر هستند و طولِ صف‌های آنان به چند صد متر بالغ می‌شود. شعارها و پلاكاردهای جبهۀ ملّی حاكی از اعلام حمایت از دكتر مصدّق و درخواست انحلال مجلس است، در حالیكه شعارهای حزب توده ـ اساساً ـ علیه مجلس و درخواست تشكیل مجلس مؤسّسان برای تغییر رژیم فعلی است. نحوۀ اخذ رأی، مخفی نیست زیرا نه فقط یك محل جداگانه برای كسانی كه می‌خواهند رأی منفی بدهند در نظر گرفته شده بلكه هر یك از شركت كنندگان در این رفراندوم باید ورقه‌ای را پـُر كنند كه اسم و آدرس خود را روی آن بنویسند.

محلّی كه برای اخذ رأی طرفداران مجلس در نظر گرفته شده، مقابل مجلس است و روی یك پلاكاردِ بزرگ این جمله بچشم می‌خورد:

ـ «كسانی كه اینجا رأی می‌دهند، مخالف انحلال مجلس هستند»

تا ساعت 9 به وقت محلّی، فقط سه نفر برای اعلام رأی «نــــه» در این صندوق حضور یافتند و از این سه نفر تعداد زیادی عكس گرفته شد و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند.» [10]   

روزنامۀ معروف واشنگتن پُست نیز نوشت:

-«چیزی به سقوط دولت دکتر مصدّق توسط مجلس باقی نمانـده بـود کـه وی پیشدسـتی کـرد و مجلس را منحل نمود».[11]

به جرأت می‌توان گفت كه در صورت عدم انحلال مجلس در این رفراندوم بی سابقه و غیر دموکراتیک، از وقوع رویدادهای 25 تا 28 مرداد 32 نیز جلوگیری می‌شد. هندرسون درگزارش 4 اسفند1331به«تحقیرِ مستمرِ شاه توسط مصدّق»اشـاره کـرده بـود [12].مصدّق ضـمن محدود کردن اختیارات مالی و قانونی شاه جوان،بستن دفاتر شاهپورها و شاهدخت هـا ،اخـراج مـادر و خواهر شـاه بـه خـارج ،ممنـوع کـردن رجـال سیاسـی و نظـامی کشور از ارتبـاط مسـتقیم بـا شـاه  هرگونه «شئونات متصوّرۀ شاه» را برباد داده بود[13]،با اینهمه، به قول حسین مکّی و ماتیسون (كاردار سفارت آمریكا در تهران)تا قبل از انجام رفراندوم:

شاه، آرام و سر به راه، در دست‌های مصدّق بود».[14]  

هندرسون-سفیر کارکُشتۀ آمریکا- در گـزارش 10 مـارس 1953(19 اسـفند 1331)رَوَنـد حرکت های آیندۀ مصدّق را چنین توصیف می کند:

-«زمانی همه امیدوار بودند که مصدّق می تواند مشکل نفت را حل و فصل کند و مصدّق نیز مخالفان خود را با این حربه می کوبید که«آنان در راه او سنگ اندازی و مانع تراشی می کنند»، ولی اینک [با آخـرین پیشـنهادات آمریکا و انگلیس] برای خودِ مصدّق روشن شده که راهِ فرار ندارد. پیشنهادهای اخیر انگلیس دربـارۀ غرامـت ـ چه در صورتِ ردّ و چه در صورتِ قبول ـ به سقوط مصدّق منجر خواهد شد[زیرا] پرحرارت ترین اعضای جبهۀ ملّی که جزو نزدیکان دکتر مصدّق اند، با این پیشنهادها مخالفت می کنند و مصـدّق ناچـار اسـت کـه بـا آنـان همدل و همراه باشد. در چنین شرایطی، مطمئن ترین راه این است که او ابتداء به دربار بپـردازد و کـانون تمرکز مخالفانش را برچیند و آنگاه شکست مذاکرات نفت را اعلام کند». هندرسون در همین گزارش تأکید می کند:

-«مصدّق که انگلیسی ها را بیرون رانده، مجلس شورای ملّی را فلج و مجلس سنا را نیـز منحـل کـرده، همـۀ سیاستمداران معروف را تار وُ مار و صاحب منصبان ارشـدِ لشـکری و کشـوری را برکنـار نمـوده و چندین عضو خاندان سلطنتی را به تبعید فرستاده، اینک به سراغ شاه رفته اسـت. شـاید بعـد از شـاه، نوبـت مجلس باشد که بخواهد خود را از شرِّ آن نیـز برهانـد… مصـدّق مانند بسیاری از اعضای خاندان قاجار، کینه ای پنهـانی نسـبت بـه شاه دارد. او شاه را به چشم «فرزند آن شیـّاد و ستمکار» [رضاشاه] می نگـرد کـه همـواره در تضـعیف  قدرت و اعتبار او می کوشد».[15]

  مصدّق گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادۀ خود داشت، امّا او در توفانِ عُسرت ها و عصبیـّت های سیاسی،نتوانست این بارِ امانت یا گـوهرِ عـزّت و اسـتقلال را به ساحل پیروزی برساند. خلیل ملکی در انتقاد از سرسختی و عدم انعطاف مصدّق در مسئلۀ نفت یادآور شده بود:

-«رهبری زمانی واقع بین است که اوّلاً تابع احساسات نباشـد، نیــروهای فعــّال و ذخیـرۀ خـود را بتوانـد خـوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بی مـوردی کـه نتیجه اش حتماً شکست است، به عمل نیاورَد. ثانیاً: رهبری واقع بین باید تقاضاها و خواسته های خود را نیز نه مطابق آخرین و بـالاترین آمـال و آرزوهـای خـود، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد… رهبری واقع بین در هـدف و ایـدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز، سازشکاری برای رسیدن به قسمتی از هدف هـای اعـلام شـده نـه تنهـا مجاز، بلکه ضروری است… دور انداختن شعار «یا همه چیز یا هیچ چیز» ضروری است (زیـرا) دنیای مـا، دنیـای نِسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم… به امید ایده آل مطلقِ «همه چیز یا هیچ چیز»، همه چیـز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد«. [16]

در آن شرایط بی انعطاف و «همه چیز یا هیچ چیز»،طرح«ت. پ. آژاكس»توسط دولت های انگلیس و آمریکا تدوین شد؛طرحی که اضمحلال حزب توده را نیز هدف اصلی خود قرار داده بود و بیشتر به یک«طرح کودکانه»شباهت داشت تا به یک«طرح کودتا» و لذا، چنانکه نشان داده ایم  شكست آن محتوم و مُسلّم بود.

پُرسش های بی پاسخ!

جُدا از بحث های بی پایانی که حدود ۷۰ سال جامعۀ سیاسی ایران را به خود مشغول کرده ،ابتداء باید به پرسش های اصلی و مقدّم بر بحثِ «کودتا» پاسخ داد!

۱- با توجـّه به بیماری و خستگی‌های مصدّق که یک سال پیش از 28 مرداد خود را«فدائی باز نشسته»[17] می نامید و معتقد بود که:«مردم از دولتی كه زیاد سرِ كار بماند حمایت نمی‌كنند و خسته می‌شوند»[18]آیا او در جستجوی راهی بود تا شرافتمندانه و غرور آمیز  قدرت سیاسی را ترک کند؟

۲-با وجود هشدارهای یاران نزدیک مصدّق، چرا وی در انجام رفراندوم انحلال مجلس اصرار داشت؟

 ۳-  چرا وی از پذیرفتنِ فرمان عزل خود توسط شاه خودداری کرد؟

۴- با توجه به بن بست یا شکست مذاکرات مربوط به نفت،آیا مصدّق تصمیم گرفته بود تا شاهنامۀ زندگی سیاسی اش را با نوعی تراژدی به پایان برَد؟

۵- آیا مصدّق می خواست تا مانند یک«قهرمان مظلوم » از میدان نبرد با دولت انگلیس بیرون آید؟

 پاسخ به این پُرسش ها -متأسفانه-در تحقیقات بیشترِ پژوهشگران  مفقود یا مغفول است ولی با توجه به روایت برخی یاران مصدّق می توان به آنها اندیشید شاید روشنگرِ«معمّای 28 مرداد» باشند.

مهندس زیرک زاده -که تا آخرین لحظات در کنار مصدّق بود- می گوید:

«مصدّق چون ازسقوط دولت خود مطمئن بود برای حفظ آبروی ملّت ایران[؟] بهتر خواست که دولت ملّیِ او با یک کودتای خارجی سرنگون شود تا با یک جنگ داخلی که می توانست رنگ ایرانی بگیرد» [19]  

به روایت دکتر غلامحسین صدیقی:

– وقتی خانۀ دکتر مصدق را غارت می کردند، وی(دکتر صدیقی) به اتفاق دکتر مصدق و دکتر شایگان  می‌روند از دیوار بالا، روی پُشت بام همسایه در گوشه‌ای می‌نشینند. دکتر شایگان می‌گوید: «بد شد!»، مصدّق یک مرتبه از جا می‌پرَد و می‌گوید:

چی بد شد!؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو ابَرقدرت ما را ساقط کردند. خیلی هم خوب شد! چی‌چی بد شد؟!». [20]

ادامه دارد

https://mirfetros.com

[email protected]

 

[1] Foreign relations of the United States, vol. X, n° 147, p. 328 –

همچنین نگاه کنید به ملاقات مصدّق با هندسون در 13 ژانویۀ 1952/22 دی ماه 1331

Henderson to the Department of State, January 15, 1952, telegram 2640-888,10/1-1552

[2]– روزنامۀ شاهد،  دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۳۱ 

[3]– موحـّد، ج 2، صص 762ـ763.

[4]– موحـّد، ج 2، ص 763

[5] – نراقی، احسان، آزادی (مجموعۀ مقالات و مصاحبه ها)،نشرافکار، تهران، 1383، ص 192

[6]– ملکی، خاطرات سیاسی، با مقدمۀ محـّمد علی کاتوزیان، ص 104؛سنجابی،  ص138

[7] -اطّلاعات، شنبه 10 مرداد 1332؛ روزنامۀ شاهد،11مرداد1332؛ در بارۀ سایر مخالفت ها با رفراندوم انحلال مجلس، نگاه کنیـد بـه: باخترامروز، شماره های 15،13، 25،23،22 و27 تیر1332؛اطّلاعات، 22-28 تیرماه و 11 مرداد 1332؛ شاهد، شماره های 22 تا ۲۴ تیرماه و 11 مرداد 1332

[8] – سنجابی،امیدها و ناامیدی ها، صص 134-135 و 138؛ تاریخ شفاهی هـاروارد، نـوار شـمارۀ 11؛ مقایسـه کنیـد بـا روایـت دکتر کاتوزیان،پیشین، ص230 ،در پاسخ مصدّق به دکتر غلامحسین صدیقی.

[9] New York times, August 4, 1953 –

[10] -Le Monde, 4 aout, 1953, p. 12

مقایسه كنید با گزارش روزنامۀ اطّلاعات، 13 مردادماه 1332

[11] Washington Post, August 4, 1953

[12]  Henderson to the Department of State, February 23, 1953, telegram- 788,00/2-2352

[13] نگاه کنید به: «نامۀ شاه به مادرش» در: رستمی، فرهاد، پهلوی ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، ج1 ،صص249-250

[14] – مکّی،ج1،ص19

Mattison to the Department of State, July 17, 1953, telegram 788,00/7-1753

[15]  Henderson to The Department of State, March 10, 1953, telegram -788.00/3-1053

مقایسه کنیدبا نظر حسین مـکّی،خاطرات، ج 1 ،ص 191؛ گفتگو با حسین مکّی، فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران، بهار 1376 ،ص191؛ دکتر مظفّر بقائی، خاطرات، صص254-266

[16]-خلیل ملکی،مقالـــۀ«تحلیـــل مختصـــری ازگذشـــته بـــرای ترســـیم راه آینـــده »،در:نبردزندگی،ســـال اول،شمارۀ26 ،10 اردیبهشت،1335،صص27-59     

[17] -مصدّق، نامه‌ها، ج1، ص105

[18]– موحـّد، ج1، ص432 به نقل از یادداشت 18 خرداد 1331 مهندس كاظم حسیبی

[19] -زیرك زاده، پرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، ص138

[20]- نراقی، پیشین، صص191-192

 

بیادِ هرات،حمیرا نکهت دستگیرزاده

آگوست 5th, 2021

ای همدم همیشۀ من آشنای من
بی تو هزار غصه دمد از نوای من

ای شهر پر سخاوت من ، بارگاه نور
در تو نهفته است بهار صدای من

خاموش می‌شوم ز تو تا دور مانده‌ام
آغاز هر ترنّمِ من هر نوای من!

در مستی حضور تو آواز می‌شوم
ای احتیاج جاری بی انتهای من

کو گرمیِ حضور تو ای سرزمین مهر؟
تا نام تو سوار بود بر صدای من

ای زادگاه ساده‌گی عشق‌های پاک
دیریست نغمۀ نگشودی به نای من

در تارهای آبی آوازهای نور
آذینِ نام توست شبان صدای من

بازم هزار نغمه به هر واژه اندر است
آغاز کن مرا که تویی ابتدای من

هلند

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش دوم)،علی میرفطروس

جولای 29th, 2021

* از فروردین تا  ۲۸ مرداد ۳۲ سازمان ها، احزاب و شخصیّت های سیاسی – در  قهر وُ غوغا – نوزادِ نیمه جانِ جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت را به گورِ ناکامی و شکست کشاندند.

* در آن دوره گروه های مختلفِ سیاسی برای پیشبُردِ هدف های خود از «چماقداران»استفاده می کردند.این پدیدۀ شوم – بعدها – در سازمان کمونیستی «احیا» حضوری خونین داشت.

بخش نخست مقاله

طرح از:کافه لیبرال

از انتقاد تا انتقام!

  از اواخرِ فروردین ماه تا 28 مرداد 32 سپهرِ سیاسی ایران نمایشگاهی از دشنام ها و تهدیدهای رهبران سیاسی ،روزنامه ها و نمایندگان مجلس بود [1] عبدالرحمن فرامرزی-روزنامه نگارمعروف،سردبیر روزنامۀ کیهان و نمایندۀ مجلس- در اعتراض به اینگونه تحریکات گفت:

-«اینکه وضع نمی شود که هر وقت دولت دلش خواست و مجلس نسبت به آن خواستۀ دولت نظری داشت و اظهار عقیده ای کرد،یک عدّه را تحت حمایت یک مشت چاقوکش به مجلس بیاورند و با جار و جنجال و فحش و هتّاکی و کتک- کاری،نمایندگان را مرعوب کنند و وادار نمایند که طبق نظرِ دولت،رأی دهند… اینکه مجلس نیست.اینکه مشروطه نیست.اینکه رأی آزاد نیست.این،«بده! یا می کُشمت» است»[2]

 

در 25 فروردین 1332،شاه  عدم تمایل خود به برکناری دکتر مصدّق را به حسین علا(وزیر دربار) ابراز کرده بود[3] با اینحال،مهندس احمد رضوی از طرف مصدّق در ملاقاتی با شاه (26فروردین) مراتب نارضایتی مصدّق را به شاه اعلام کرد و تأکید نمود که فردا (27 فروردین) با تعطیلی ادارات دولتی، کارخانه ها، مدارس و دانشگاه ها تظاهرات عظیمی با حضور دکتر مصدّق علیه کارشکنی های شاه و دربار برگزار خواهد شد.در این ملاقات،رضوی با لحنی تهدید آمیز  به شاه توصیه کرد:اعلیحضرت همایونی به هیچوجه خودشان را در مقابل نهضت ملّی ملّت ایران قرار ندهند…و طوری نباشد که مخالفین نهضت،مقام سلطنت را نقطۀ تمرکزی برای خودشان قرار دهند[4]  

   در 27 فروردین 32 تظاهرات گسترده ای در تهران و شهرهای مهم دیگر به حمایت از مصدّق برگزار شد که منجر به زخمی شدنِ بسیاری و تخریب خانه ها و مغازه های مردم گردید[5] این تظاهراتِ خشونت بار و تهدید رؤسای عشایر قشقائیِ هوادارِ مصدّق در شیراز برای حمله به تهران ، شاه را -بار دیگر- ناامید و نژند ساخت.بدنبال این تظاهرات،دکتر فاطمی نیز در دو ملاقات با شاه  مراتب ناخشنودی مصدّق از حضور حسین علا در دربار را به اطلاع شاه رساند و از شاه خواست« تا برای نشان دادن همکاری با مصدّق حسین علا را برکنار کند»[6] شاه نیز برای جلب رضایت مصدّق از حسین علا خواست تا در 3 اردیبهشت 32 استعفاء دهد[7]

   یکی از نتایج روحی این فشارها، قوّت گرفتن دو بارۀ اندیشۀ خروج از ایران در شاه بود که در نهم اسفند1331 ناکام مانده بود . اعلامیّۀ مسئول جدید وزارت دربارِ(ابوالقاسم امینی) مبنی بر سفرِ ملکه ثریا به اروپا در اردیبهشت 32 شاید نخستین گام برای خروج شاه از ایران بود [8] این وقایع -باردیگر-باعث نگرانی رهبران سیاسی و از جمله برخی یاران نزدیک مصدّق گردید به طوری که حسین مکّی معروف به«سربازِ فداکارِ وطن»از مصدّق جدا شد و آخرین پُلِ ارتباط  بین مصدّق، شاه و نیروهای «ملّی- مذهبی» فرو ریخت[9] مکّی معتقد بود:

-«منظور مصدّق، ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود، اختیاراتی که او گرفته بود، چرچیل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت…منظور مصدّق از گرفتن اختیارات  تعطیل مشروطیـّت و انحلال مجلس بود…مصدّق،مرتکب اشتباهی می شود که زیان های فاحش و جبران ناپذیری برای ایران دارد»[10].

  در چنان شرایطی،رهبران حزب توده در نامۀ سرگشاده ای به مصدّق از«توطئه ای به صورت یك کودتای نظامی علیه استقلال و حاکمیّت ملّی ایران» خبر دادند و از مصدّق خواستند تا فرماندۀ نیروی هوائی (تیمسار هدایت‌الله گیلانشاه)را دستگیر کند.در این نامه، رهبران حزب توده تأکید کردند که« بزودی حزب تودۀ ایران،اسرار کودتای آینده را فاش می کند و عاملین آن را معرّفی خواهد کرد»[11]

  سه هفته پس از نامۀ رهبران حزب توده،دکتر فاطمی، وزیر امور خارجۀ دولت مصدّق، از کشف«کودتای افسران بازنشسته»و بازداشت سرلشکر عبدالحسین حجازی و برادران رشیدیان خبر داد که با مشارکت سرلشکر زاهدی مشغول «توطئه و تحریک به نفع یک کشور اجنبی» بودند.[12] ؛اتّهامی که بخاطر بی پایه بودنِ آن،باعث آزادی فوری سرلشکر حجازی گردید.چندی بعد نیز فاطمی از بازداشت قریب الوقوع«افسران بازنشسته که مردم را تحریک کرده اند»خبر داد[13].اینگونه خبرها ضمن شباهت به تبلیغات حزب توده ،آیا ناشی از رقابت ها و اختلافات موجود بین دکتر فاطمی و سرلشکر زاهدی بود؟ در ماجرای «اسناد خانۀ سدان» نیز فاطمی-در رادیو- مدّعی شده بود که «یـك گـونی سـند از ارتبـاط زاهـدی بـا سفارت انگلیس و شرکت نفت بدست آمده»ولی وقتی سپهبد کمـال-رئـیس کُلِ شـهربانی دولت مصدّق- از فاطمی جویای سند و مدرک شد،دکتر فاطمی به او گفته بود: «حرف، بادِ هواست! مدرک نمی خواهد!»…معلـوم شـد کـه  اصلاً مدرکی علیه سرلشکر زاهدی نبود»[14]     

   

قتل مشکوک!

   در اوّل اردیبهشت 1332 قتل سرتیپ محمود افشار طوس – رئیس شهربانی دولت مصدّق-گام تازه ای به سوی خشونت و خون در عرصۀ سیاسی ایران بود. افشار طوس پایه گذار و دبیر کلِ«سازمان افسران ناسیونالیست»هوادار مصدّق بود. این سازمان نظامی از نظر ایدئولوژیک  مخالف سرسخت حزب توده بشمار می رفت.از این گذشته،افشار طوس در صدَدِ آشتی بین دکتر بقائی و مصدّق بود و لذا، ربودن و کُشتنِ وی می توانست توسط کسانی انجام شده باشد که مخالفِ آن سازمان نظامی و این آشتی و تفاهم سیاسی بودند.

  در این دوره قتل های مشابهی توسطِ «کمیتۀ ترور سازمان افسران حزب توده» – به رهبری  خسرو روزبه و نورالدین کیانوری – صورت گرفته بود و کوشش  شده بود تا آنها را به دربار و خاندان سلطنتی نسبت دهند، از جمله، احسان طبری دربارۀ هدف از قتل روزنامه نگار معروف محمد مسعود تأکید می کند:

-«قتل محمد مسعود برای ایجاد یك شوك عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو  روزبه اطمینان داشت كه قتل ،صدر صد به حساب دربار تمام خواهد شد»  

   قتل افشار طوس و متهم کردنِ دکتر مظفّر بقائی(دشمن آشتی ناپذیرِ حزب توده) بی تردید برای آن حزب دارای فواید سیاسی بود. در مقالۀ نقش احتمالی حزب توده در قتل افشار طوس ما به این موضوعِ مهم  پرداخته ایم.

در همین ماه(اردیبهشت 32) خلیل ملکی در یک دیدارِ سه ساعته با شاه کوشید تا بین شاه و مصدّق آشتی و تفاهم ایجاد کند[15]  

  در 30 اردیبهشت1332مصدّق در ملاقاتی دو ساعته با هندرسون با لحنی ملایم و معتدل نسبت به دولت انگلیس، ضمن اشاره به لزوم پایان یافتنِ «تمایلات جاه طلبانۀ انگلیسی ها»،برضرورتِ حلِ اختلافات موجود تأکیدکرد و گفت:

نگران است که برای جلوگیری از سقوط ایران به دست کمونیست ها  کمک های مالیِ قابل ملاحظۀ آمریکا به ایران،بسیار دیر صورت گیرد»[16]

 

سرهای بُریده!

   یکی از نشریّات هوادار دکتر مصدّق روزنامۀ معروف شورش متعلّق به کریم پورِ شیرازی بود که مقالاتی تحریک آمیز و شایعاتی بی اساس علیه مخالفان  و برخی اعضای خاندان سلطنتی-خصوصاً اشرف پهلوی- منتشر می کرد؛مقالاتی که انتشارِ آن -گاه – موجب گلایۀ محمد رضا شاه شده بود. کریم پور شیرازی در نخستین شمارۀ شورش (22 بهمن1329) «مانیفستِ» خود را -با رنگ خونین- چنین اعلام کرده بود:

«من ملّت ایران را به شورش و انقلاب  دعوت می کنم».

  نگاهی به شماره های مختلفِ شورش نشان می دهد که این روزنامه تا 28 مرداد32 به انتشارِ مقالات تند و تحریک آمیز ادامه داده است و این امر-چه بسا-دکتر مصدّق  را از تصمیم گیری های معقول و مناسب  بازداشت. اوجِ تحریکاتِ روزنامۀ شورش در 3مرداد 32 بود که در صفحۀ نخستِ خود با چاپ کاریکاتوری،سرهای بُریدۀ آیت الله کاشانی،دکتر بقائی ،حائری زاده و دیگران را به نمایش گذاشت و نوشت:

دولتی که با خون و آتش بوجود آمده، بایستی مظهرِ قصاص و انتقام باشد».

 

 شورش در همین شماره ضمن تقاضای انحلال مجلس ،اعلام نمود که مصدّق بزودی دربارۀ «انجامِ رفراندوم برای انحلال مجلس»سخنرانی مهمّی ایراد خواهد  کرد.نشریات حزب توده نیز با اعلام حمایت از انحلال مجلس،تبلیغات گسترده ای را علیه مخالفان مصدّق آغاز کردند.شباهتِ تیتر و محتوای مقالات نشریات هوادارِ دکتر مصدّق با نشریات حزب توده در این دوران  حیرت انگیز است!.

در شمارۀ ۱۰ مرداد ۱۳۳۲ شورش مدعی شد:

-«تنها انحلال مجلس کافی نیست! باید بساطِ این دربارِ اجنبی پرست هم برچیده شود».

  در چنان فضائی،مصدّق برای نمایش قدرت به دوستانِ دیروز و مخالفان امروزش ( کاشانی،دکتر مظفر بقائی،حسین مکّی و حائری زاده)و نیز برای نشان دادنِ اقتدارش به شاه و دولت های آمریکا و انگلیس شاید حمایتِ حزب توده را  مفید می دانست [17] ولی این«نمایشِ قدرت» در نزدِ مخالفان مصدّق – خصوصاً دکتر مظفّر بقائی- اتحادِ استراتژیکِ دکتر مصدّق و حزب توده برای حذف شاه و رژیم سلطنتی بشمار می رفت،[18] آنچه که این گمان ها را تقویت می کرد گذشتۀ سیاسی حزب ایرانِ نزدیک به مصدّق بود که در ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان (سال 1325) با حزب توده وحدت کرده بود[19].

 

جنگ تمام عیار!

   كارل پوپر، وظیفۀ یك سیاستمدار صدیق را خوشبخت كردن جامعه یا تقلیل بدبختی‌هایش می‌داند و می‌گوید:در آنجا كه سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می‌مانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از كار كناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.

  در شرایطی كه به قول خلیل ملکی:مصدّق،سیاستِ «همه چیز یا هیچ چیز» را در پیش گرفته بود، شاه ـ توسط حسین مكـّی و حسین علاء ـ به مصدّق پیغام داد كه با توجه به حساسیـّت انگلیسی‌ها و بن‌بست مذاكرات نفت، بهتر است كه از كار، كناره گیرد و هر كس كه او (مصدّق) صلاح بداند (مانند حسین مكـّی یا الهیار صالح) را به نخست وزیری انتخاب كند تا مذاكرات نفت از حالت بن‌بست،خارج شود و جامعه نیز از حالت التهاب و آشفتگی بیرون آید، امّا مصدّق ضمن رد این پیشنهاد، پاسخ داد:

ـ «حالا می‌خواهید برای من، نخست وزیر هم تعیین كنید؟» [20]

  در این میان، اعتراض نمایندگان اقلیـّت مجلس مبنی بر «قانون شكنی‌های مصدّق و استفادۀ یكسویۀ دولت مصدّق از رادیو و پخش تبلیغات مغرضانه و متّهم كردن اشخاص صالح و میهن‌پرست كه سدِّ راهِ دیكتاتوری آقای دكتر مصدّق می‌باشند» فضای سیاسی ایران را تیره ‌تر ساخته بود[21]

 بیکاری، گرانی و نارضایتی های عمومی ناشی از تحریم و «اقتصادِ بدونِ نفت»،باعث شده بود تا مسئلۀ نفت فراموش شود آنچنانکه در ملاقات با سفیر آمریکا، هندرسون،مصدّق به وی گفته بود:

-«بهتر است مسئلۀنفت را فراموش کنید و تلاش خـود را برای دریافت کمک مالی از آمریکا متمرکز نمائید»[22]

 سنگربندی های سیاسی،آشوب های روزمرّه و بُن بست مذاکرات نفت موجب اختلاف در میان رهبران جبهۀ ملی شده بود. مهندس حسیبی در این ایـّام  از رواج احساس عدمِ رضایت در میان وكلای طرفدار دولتِ مصدّق سخن می‌گوید. حسیبی در یادداشت ۳تیر ماه ۳۲ می نویسد که وكلای نهضت با دكتر صدیقی ـ وزیر كشورـ درافتاده بودند و دکتر صدیقی در حضورِ خودِ مصدّق به وی گفته بود:

-«شما می‌خواهید وزیر و دستگاه دولت، نوكر شما باشد!»[23]

  مصدّق حدود دو سال از ملاقات با شاه  خودداری کرده و حتّی از شرکت در مراسم رسمی سلام نوروزی نیز  پرهیز نموده بود.او در خاطراتش می نویسد:

-«از نُه اسفند[1331] به بعد،به دربار نرفتم و چند مرتبه هم كه آقای ابوالقاسم امینی كفیل وزارت دربار[جانشین حسین علا]مذاكره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرتِ  همایون شاهنشاهی به خانۀ دكتر غلامحسین(پسرم) كه بین خانۀ من و كاخ اختصاصی واقع شده بود،تشریف بیاورند،موافقت ننمودم»[24]

  از این گذشته،اقداماتِ تندِ برخی یاران نزدیک مصدّق نیز به ترس و تردیدهای شاه نسبت به انگیزه های مصدّق افزود و این امر بتدریج،شاهِ جوان را به دامان مخالفان مصدّق انداخت که از«بی عملی» و «بی ارادگی شاه»عصبانی و آزرده بودند.

  در حالیکه رادیوی دولتی و روزنامه های هوادار مصدّق و حزب توده در کارزارِی حیرت انگیز،دکتر مظفّرِ بقائی را به قتل افشار طوس متّهم کرده بودند ، مصدّق-ناگهان- افرادِ دیگری را در مظانِّ اتّهام قرار داد.به روایت نصرالله شیفته ، سردبیر باختر امروز،دکتر مصدّق با احضارِ ابوالقاسم امینی(کفیل وزیر دربار) به وی گفت:

 -«برو به شاه بگو تحریک می کنی که  رئیس شهربانی  و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟ و از یک طرف در مصاحبه ها  دَم از همکاری با دولت می زنی؟. حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حقِّ خودش برسد ، من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب  می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را -که دستِ دربار و سرلشکر زاهدی و پسر او [در آن] به چشم می خورَد- به دنیا اعلام می کنم…» [25]  

   استیضاح دولت مصدّق توسط علی زُهری به اتّهام «شکنجۀ متهمان به قتل افشار طوس»و نیز اتهام حسین مکّی(عضوِ هیئتِ نظارت بر اندوختۀ اسکناس) دربارۀ چاپ غیرقانونیِ اسکناس توسط دولت مصدّق و نگرانی های مصدّق از رأی عدم اعتمادِ مجلس باعث شد تا وی در بعد از ظهر 5 مرداد 32 طی یک پیام رادیویی مردم را به رفراندوم برای انحلال مجلس فراخوانَد.

   آیت الله کاشانی -مانند بسیاری از سران جبهۀ ملّی – رفراندوم برای انحلال مجلس شورای ملّی را مغایر قانون اساسی و اصول مشروطیّت می دانست و در اعلامیّه هائی مصدّق را «صیـّاد آزادی ایران» و «یاغی طاغی» نامید كه«در كشور مشروطــۀایران، به خیال خداوندگاری افتاده است»و«آن شـّرِ خودسر  محكوم به شكست [است] و تسلیم چوبۀدار خواهد شد»[26]

در چنان فضائی،سخنرانیِ تندِ مصدّق علیه مخالفان  بسانِ «زدی ضربه ای، ضربه ای نوش کن!» تلقّی شد. در این سخنرانی ،مصدّق شدیداً به مخالفان خود حمله کرد و در واقع به کاشانی،بقائی،حائری زاده و دیگران اعلان جنگ داد [27]

   بدین ترتیب،كسانی كه چندی پیش در قتل هژیر و رزم‌آرا  شادمانی نموده بودند اینک در زنجیرۀ عُسرت و عصبـّیت ‌های تازه،در برابرِ یكدیگر صف‌آرائی می‌ كردند.

  طبق اعلام دولت مصدّق قرار بود که در 12 مرداد 32 رفراندومِ انحلال مجلس در تهران برگزار شود.با توجه به آشوب های روزانۀ مجلس و فقدان آزادی و امنیّتِ مخالفان رفراندوم،اعضای «فراکسیون آزادی و نجات نهضت ملّی» در نشستی اعلام کردند که ضمن تحصّن در مجلس و شکایت به سازمان ملل،سلسله سخنرانی هائی در بیتِ آیت الله کاشانی برگزار می کنند[28]

   این سخنرانی های شبانه معمولاً با اخلال و اغتشاش همراه بود که شاید عوامل حزب توده نیز در آن نقش داشتند،امّا در شبِ 11 مرداد  حملۀ به خانۀ کاشانی باعثِ کشته شدنِ فردی بنام محمّد حدّاد زاده و زخمی شدن گروهی از حاضران شد و این امر،فضای سیاسی جامعه را خونین تر ساخت.حمله زمانی روی داد که تهران تحتِ حکومت نظامی دولت مصدّق بود و لذا ،مخالفان، حمله به خانۀ کاشانی را«کارِ عوامل و هواداران دکتر مصدّق»دانستند[29]  

  چماقداران!

  نکتۀ مهم اینکه در مطبوعاتِ موافقان و مخالفان مصدّق،از«چماقداران» و «اراذل و اوباش»یاد شده که در ایجاد این آشوب ها نقش اساسی داشتند.این امر نشان می دهد که در آن دوره گروه های مختلفِ سیاسی، از«چماقداران»برای پیشبُردِ هدف های خود استفاده می کردند. در مقالۀ «حزب توده و آشوب های خیابانی!»نشان داده ایم که این پدیدۀ شوم  در  حزب توده نیز رایج بود و بعدها در سازمان کمونیستی «احیا» حضوری خونین داشت.

از این گذشته،«شهید دُزدی» توسط مخالفان و موافقان و کوششِ هر دو طرف برای تصاحبِ «شهیدِ عزیزِ ما» جلوۀ دیگری از ضعف اخلاق و فرهنگ سیاسی بود. [30]

بدین ترتیب:می توان گفت که از فروردین تا  28 مرداد 32 بیشترِ سازمان ها، احزاب و شخصیّتهای سیاسی – در قهر وُ غوغا – نوزادِ نیمه جانِ جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت را به گورِ ناکامی و شکست کشاندند.

ادامه دارد

یادداشتی دربارۀ ضرورت رهبری:

«ایران باید صدا داشته باشد!»،علی میرفطروس

[email protected]

[1] برای نمونه نگاه کنید به: مذاکرات مجلس،خردادماه 1332؛باختر امروز ، 17خرداد1332؛مقایسه کنیدبا سخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس)،مذاکرات مجلس،7خرداد1332

[2]روزنامۀ اطلاعات،25 فروردین1332

[3] Henderson to the Department of State, April 15, 1953, telegram 788,00/4-1553

[4] روزنامۀ اطلاعات،27 فروردین1332

[5] نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات ،27 و 29 فروردین1332

[6] موحّد،ج2،صص747-748

[7] روزنامۀ اطلاعات،5 اردیبهشت1332

[8] روزنامۀ اطلاعات،5 اردیبهشت1332

[9] مکّی،کتاب سیاه: سالهای نهضت ملی از نهم اسفند 1331 تا مرداد 1332 ،ج 6،ص434

[10] مکـّی،پیشین، ج1 ،ص197؛ مکّی، وقایع سی ام تیر، ص361؛ کوهستانی نژاد،اختیارات ،اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمد مصدّق، صص 198-200

[11] نگاه کنید به:« نامۀ سرگشادۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران به نخست وزیر»، نشـریۀ رزم آوران،16شـهریور1331. در ماجرای ابلاغ فرمان عزل مصدّق نیز حزب توده -پس از روزها و هفته ها تبلیغات گسترده مبنی بر«کودتای قریب الوقوع» -سرانجام از «وقوع کودتای نظامی در بامداد25 مرداد32» خبر داد و شگفت انگیز اینکه این خبر  پیش از اعلامیّۀ بامدادیِ دولت مصدّق،در شمارۀ صبحگاهی روزنامۀ «شجاعت»-ارگان حزب توده-منتشر شده بود!

[12] روزنامۀ اطلاعات،شمارۀ 21مهرماه1331

[13] روزنامۀ اطلاعات،شماره های 11و12 اسفند1331

[14] نگاه کنیدبه:گوشه ای از خاطرات سپهبد سید عزیزالله کمال،بی جا،1361، ص145

[15] خاطرات سیاسی خلیل ملکی، شرکت سهامی انتشار ، چاپ دوم، پاییز ۱۳۶۸، ص ۱۱۱

[16] Henderson to the Department of State, May 20, 1953, telegram 110.11 DV/5-2053

[17] نگاه کنیدبه گزارش های 3و 21مرداد32 ماتیسون،کاردار سفارت آمریکا در تهران:

Mattison to the Department of State, July 25, 1953, telegram

788,00/7-2553

Mattison to the Department of State, August 16, 1953, telegram

788,00/8-1253

[18] نگاه کنیدبه:روزنامۀ شاهد،شماره های اردیبهشت و خرداد و خصوصاً 6 مرداد32،روزنامۀ اطلاعات،21 اسفند1331 و 5 خرداد1332؛همچنین نگاه کنید به سخنرانی مهدی میراشرافی:مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332.

[19] برای آگاهی از اتحاد حزب ایران با حزب توده در ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان نگاه کنید به:خاطرات احمد زیرک زاده، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،صص93-107

[20] گفتگوی نگارنده باسیدجلال الدین تهرانی ،پاریس،22خرداد1366

[21] نگاه كنید به روزنامۀ اطّلاعات، شماره‌های 19 اردیبهشت تا 10 مردادماه32

[22] Henderson to The Department of State, January 20, 1953, telegram 2803, 788.00/1-2052

[23] موحـّد، ج 2، ص 762، مقایسه كنید با اعتراض مهندس احمد رضوی به مصدّق: روزنامۀ شاهد، 24 تیرماه 1332

[24] مصدّق، خاطرات و تألّمات، ص267.

[25] شیفته،نصرالله،زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر مصدق، نشر کومش ، 1376،تهران،ص 141

[26] نگاه كنید به: دهنوی، مجموعه‌ای از مكتوبات، سخنرانی‌ها و پیام‌های آیت‌الله كاشانی، ج3، صص394-398 و 407-411

[27] برای متن سخنرانی دکتر مصدّق،نگاه کنیدبه:باختر امروز،5مرداد32.

[28] روزنامۀ اطلاعات،6 مرداد 32

[29] برای نمونه نگاه کنیدبه:مقالۀ تندِ دکتر مظفّر بقائی، روزنامۀ شاهد،12 مرداد 1332

[30] نگاه کنیدبه:کوهستانی نژاد،مسعود،مردادِ خاموش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران،1391، صصص199-220

 

کارون،فریدون تولّلی

جولای 28th, 2021

بَلَم آرام چون قویی سبكبال

به نرمی بر سر كارون همی رفت

به نخلستان ساحل قرصِ خورشیــــد

ز دامان افق بیرون همی رفت 

 

شفق بازی كنان در جنبش آب

شكوهِ دیگر و راز دگر داشت

به دشتی پر شقایق باد سرمست

تو پنداری كه پاورچین گذر داشت 

 

جوان پارو زنان بر سینه ی موج

بلم می راند و جانش در بلم بود

صدا سر داده غمگین در رهِ باد

گرفتار دل و بیمار غم بود: 

-« دو زُلفونِت بُوِد تارِ رُبابُم

چه می خواهی از این حال خرابُم »

« تو كه با مو سرِ یاری نداری

چرا هر نیمه شو آیی به خوابُم » 

 

درون قایق از باد شبانگاه

دو زلفی نرم نرمك تاب می خورد

زنی خم گشته از قایق بر امواج

سر انگشتش به چین آب می خورد 

 

صدا چون بوی گل در جنبش آب

به آرامی به هر سو پخش می گشت

جوان می خواند سرشار از غمی گرم

پِیِ دستی نوازش بخش می گشت: 

-« تو كه نوشُم نِئی نیشُم چرایی

تو كه یارُم نِئی پیشُم چرایی »

« تو كه مرهم نِئی زخمِ دلُم را

نمك پاش دل ریشُم چرایی » 

 

خموشی بود و زن در پرتو شام

رخی چون رنگِ شب نیلوفری داشت

ز آزار جوان دلشاد و خرسند

سری با او، دلی با دیگری داشت 

 

ز دیگر سوی كارون زورقی خُرد

سبك بر موجِ لغزان پیش می راند

چراغی كورسو می زد به نیزار

صدایی سوزناك از دور می خواند:

نسیمی این پیام آورد و بگذشت:

« چه خوش بی، مهربونی از دو سر بی »

جوان نالید زیر لب به افسوس:

« كه یك سر مهربونی، درد سر بی »

 

 

 

بیا با اشک کارونی بسازیم ،جهانگیر صداقت فر

جولای 28th, 2021

 

 

 

 

 

آنگه که شاعرِ شیراز-

                      پر کشیده در آسمانِ خیال-

از آشفته حالی‌ِ دلداده ئی سرود

که در بلمی،

          بدانسان که قوئی فراغ بال،

“به نرمی بر سرِ کارون همی‌ رفت”،

و بر آرام آبگینه دیده بود

                       انعکاسِ شکوهِ شفق را 

وقتی‌ که شاهینِ آتش بالِ آفتاب

“ز دامانِ افق بیرون همی‌ رفت”،

هرگز باور نداشت 

که روزی زورقِ عاشقانِ جوان 

در ساحل آن رودِ پُرتپش 

                       به گل خواهد نشست

و لای و لوش اش

                 در سلطه‌ی عطش

به مزارِ خشت زارانی خشک و خاموش 

                                     مسخ خواهد شد،

و که خرّمی

          هر آینه

                 از شهر‌هایِ خورشید و نخل و خاطره

رخت بر خواهد بست.

***

آه، شاعر جان

             چه خوب که نیستی‌

تا مرگِ جانگدازِ شطِ نشاط را شاهد باشی‌،

و بنگری که خورشیدِ داغدارِ خوزستان

این زمان 

         در گلوگاهِ خیلِ تشنگان غروب می‌‌کند،

و شفق اکنون

از خونِ نخل‌هایِ سوخته ست 

                           که گلگون است.

نه،

   خوشا که نیستی‌ که ببینی‌

 چگونه در حسرتِ آب

قلبِ عاشقانِ جوان غرقه در خون است،

کاین نقشِ خشکسارِ منکسر

نعشِ کارون است.

****     

تیبوران- ۲۲ جولای ۲۰۲۱

با احترام به شعرِ “کارون” فریدون توللی

در گذشت دکترحبیب لاجوردی، موسس و مدیر پروژۀتاریخ شفاهی ایران

جولای 26th, 2021

حبیب لاجوردی، مدیر پروژه تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، روز یکشنبه سوم مرداد در سن ۸۶ سالگی در شهر واشینگتن درگذشت.

آقای لاجوردی دانش‌آموخته رشته اقتصاد در دانشگاه هاروارد بود و پس از انقلاب سال ۵۷، پروژه‌ تاریخ شفاهی ایران را بنیان گذاشت که تاریخ‌دانان و منتقدان بسیاری موفقیت و تاثیرگذاری آن را تایید می‌کنند.

این پروژه مصاحبه با ده‌ها شخصیت تاریخی ایران را دربرمی‌گیرد که در قرن چهاردهم هجری شمسی تا سال ۱۳۶۰ در رویدادهای سیاسی ایران نقش ایفا کردند، از جمله شاپور بختیار چهره شاخص جبهه ملی و آخرین نخست وزیر حکومت پهلوی، علی امینی و جعفر شریف امامی دو دیگر نخست وزیر ایران در دوره پهلوی، مظفر بقایی نماینده سابق مجلس شورای ملی، کریم سنجابی رهبر جبهه ملی ایران و وزیر خارجه دولت موقت، و ناصر قشقایی از بزرگان ایل قشقایی و یاران محمد مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت.

آقای لاجوردی همچنین یکی از مدیران گروه صنعتی بهشهر پیش از انقلاب بود که خانواده وی آن را بنیان گذاشته بود و پس از انقلاب نیز حکومت ایران اموال خاندان او را مصادره کرد.

منبع:رادیو فردا

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش نخست)،علی میرفطروس

جولای 21st, 2021

*نظریۀ «پوپر»مبنی بر«نِسبی بودنِ حقایق تاریخی» پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را باید فروتن کند تا تحقیقاتِ خود را در بارۀ این یا آن رویداد تاریخی،«حقایقِ مُسلّم» نپندارند!

* با کمک ابزارهای ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) «تاریخ» به «افسانه»  آغشته شده است.

 

طرح از:کافه لیبرال

چشم ها را باید شُست

جور دیگر باید دید

(سهراب سپهری)

 «عُسرت» معمولاً به «فقر وُ فاقۀ مالی»اطلاق می شود،در این مقاله امّا،ما بیشتر به فقرِ اخلاقی ، فقدان اعتدال و آینده نگریِ سیاسی در سال های ملّی شدنِ صنعت نفت  نظر داریم.

  با گذشت حدود 70 سال و با وجودِ پژوهش های متعدّد، رویداد  28 مرداد 32 هنوز در حافظۀ تاریخی ما حضوری حاضر دارد.بنظر می رسد که در این باره  ما هنوز نتوانسته ایم تقویم را به تاریخ  تبدیل کنیم آنچنانکه این رویداد – به سانِ زنجیری- ما را در اسارتِ گذشته نگهداشته و در این اسارت چه بسا که آینده را قربانی این گذشتۀ ناشاد کرده ایم،وقوع انقلاب اسلامی  محصول این«اسارتِ در گذشته»بود؛ و گرنه،در تاریخ معاصر جهان،ملّت های متعدّدی،گذشتۀ ناشادِ شان را به پُلی برای تفاهمِ  ملّی و رسیدن به آینده ای روشن تبدیل کرده اند؛ چنانکه «اریک اشناک» – از رهبران حزب سوسیالیستِ آلنده – گفته است:

«در بحرانی که ما از آن آسیب فراوان دیدیم،حزب ما نیز از بازیگران اصلی بوده و از این بابت،پوزشی به ملّت خود بدهکاریم».

 

«پُرسش»؟یا«پَرستش»؟

  «اسارتِ در گذشته»جلوۀ دیگری نیز داشت،و آن،فقدانِ«پُرسش» و سُلطۀ «پَرستشِ شخصیّت»در نزدِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود که باعث شد تا از بازاندیشی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی غفلت شود.میراث حزب توده  در قضاوتِ شخصیّت های سیاسی نیز جلوۀ دیگری از این عارضه بود:

هر که با ما نیست بر ما است».

مصداقِ این سخن، شخصیّت حسین مکّی است که در ملّی شدن صنعت نفت نقش اساسی داشت آنچنان که به «سربازِ فداکارِ وطن» شُهرت یافت و در استقبال از او -در بازگشت از سفر آمریکا- شهر تهران تقریباً تعطیل شده و شعارِ«مکّی در قلبِ ملّت»،خیابان های تهران را پوشانده بود.

 

مکّی نخستین شخص در دل و دیدۀ مصدّق بود و گاه از او بعنوانِ «جانشین مصدّق» یاد می شد امّا به محض اختلاف با مصدّق ، مکّی به «سربازِ خطاکارِ وطن» تنزّل یافت! [1]

   نوعی«مظلومیّت» و «قربانی شدن» نیز باعث تداومِ «پرستش» و مانعِ واقع بینی در ارزیابی شخصیّت های این دوران شده است و اگر این«مظلومیّت»  با شیعه گرائیِ تاریخیِ ما بهم آمیزد،آنگاه،به راز و رمزِ تداومِ  28 مرداد  آگاه تر می شویم.با توجه به شکستِ سنگین حزب توده و دستگیری و اعدام بسیاری از افسران آن و با توجه به زرّادخانۀ تبلیغاتیِ آن حزب در مصادرۀ ترانۀ شور انگیزِ«مرا ببوس!»(با صدای گُلنراقی) و انتساب آن به «افسران شهید توده ای»،اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که حزب توده در تداوم «عاشورای 28 مرداد»نقش اساسی داشته است.به این ترتیب،با کمک ابزارهای ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) تاریخ به افسانه  آغشته شده است.

  کسانی که رویدادهای تاریخی را به عزاداری های مذهبی تبدیل می کنند حق دارند که در غبارِ امام زاده های سیاسی  فروتر روند ، امّا نسل یا نسل های کنونی ایران ضمن فرا رفتن از این گذشتۀ پُرقهر وُ غبار،اینک در بارۀ شخصیّت های ممتاز و مغضوبِ تاریخ معاصر داوریِ دیگری ابراز می کنند؛عنایت به رضا شاه، محمّد علی فروغی، قوام السلطنه،سید حسن تقی زاده و خلیل ملکی نشانۀ رشدِ آگاهی ملّی در«نگاهِ مادرانه به تاریخ» است.

   پوپر در کتاب « جامعۀ باز و دشمنان آن »تأکید می کند که«حقایق تاریخی» مقوله های اعتباری،نِسبی و در نتیجه،قابل تردید و تغییر هستند. پوپر با تکیه بر فلسفۀ کانت ،شک کردنِ در«باورهای مُسلّم» را پایۀ اندیشه های خود قرار می دهد:«همه چیز قابل شک است اِلّا خودِ شک».با چنان اندیشه ای، پوپر- دلیرانه- ما را به ویران کردنِ «بُت های بازاری» و «پیغمبرانِ دروغین» فرا می خوانَد.این امر،باید پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را  فروتن کند تا تحقیقاتِ خود را «حقایق مُسلّم» نپندارند.

  بر این اساس،نگارنده نیز که روزگاری معتقد به «کودتای 28مرداد 32» بود، در رَوَند تحقیقات خود به دیدگاهِ دیگری رسید.کتاب«آسیب شناسی یک شکست» -به سانِ««کوزه»ای از «بحر»- کوششی ناتمام برای تبیین این دیدگاهِ تازه بود.هدفِ اصلیِ کتاب ارائۀ طرحی بود از آسیب شناسیِ اندیشه و کُنشِ سیاسی از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی.در این«طرح» بسیاری از بحث ها – ضرورتاً – به اختصار  محدود  شده بود. می خواستیم نشان دهیم که انقلاب مشروطه چرا از فاضلآب انقلاب مشروعه(اسلامی) سردرآورد؟ چرا مشروطه خواهانِ ما به اقتدار گرائی و استبداد گرویدند؟، آزادیخواهان ما چرا آزادیِ دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدعیـّانِ حکومت قانون،چرا بی قـانونی هـا نمودنـد؟.بنابراین، «آسیب شناسیِ یک شکست»- به سانِ آینه ای – ضعف ها و ظرفیّت های ما را در رسیدن به آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی عیان می ساخت . هر چند که افرادی به جای نگریستن در این آینه به شکستنِ آن پرداختند،ولی، کتاب -به سانِ جویباری- از درونِ سنگ ها و سنگواره ها عبور کرده و توانسته نگاه دیگری را طرح و تثبیت کند.چاپ های متعدّدِ کتاب نشانۀ کامیابی نگارنده در این راهِ دشوار است.مقالۀ حاضر گُزیده ای است از چاپ پنجم  که با إضافات بسیار در حدود 800 صفحه منتشر خواهد شد.

***

   جامعۀ ایران-از انقلاب مشروطیّت- به خاطرِ فقدان طبقات نوین اجتماعی و نداشتنِ ساختارهای مدرن مدنی-اساساً-جامعه ای بوده که ظرفیّت لازم برای استقرارِ آزادی و دموکراسی نداشت چرا که در یک «جامعۀ شبه فئودالی» سخن گفتن از آزادی و دموکراسی  افسانه ای بیش نیست. به همین جهت، از مشروطیّت تاکنون ما شاهد باز تولید و تکرارِ اقتدارگرائی هستیم.در این راستا، مصدّق نیز تا وقتی که در اقلیّت(اپوزیسیون) بود،شهامت فراوانی برای انتقاد و مخالفت داشت،امّا وقتی به حکومت رسید،فهمید که مشکلات ایران را با شعار و «مخالف‌خوانی» نمی‌توان برطرف کرد.او که رضا شاه و محمد علی فروغی را «انگلیسی» و «خائن»خوانده بود،بعد از رسیدن به حکومت  دریافت که به قول ابوالفضل بیهقی:«پهنای کار چیست؟»[2]

 بر این اساس،دکتر مصدّق که زمانی دادنِ هرگونه اختیارِ قانونگذاری«حتّی به دولتِ موردِ اعتمادِ جامعه»را «مغایر قانون و مایۀ تزلزل حكومت ملّی می‌دانست»[3] در دورانِ کوتاهِ حکومت اش ضمن انحلال عالی ترین مرجع قضائی ایران (دیوانعالی  کشور) و کسبِ «اختیارات فوق العاده»، خود به قانونگذاری پرداخت!

 جلوۀ دیگری از ضعف ساختارِ اجتماعی آن زمان،تلفیق دین و سیاست بود که باعث می شد شخصیّتی مانند دکتر مصدّق برای پیشبُرد هدف های سیاسیِ خود از نام ها و نمادهای اسلامی(خصوصاً شیعه) استفاده کند،موضوعی که «سکولاریسمِ مصدّق» را محدود می کرد.ادبیّات سیاسی این دوران  سرشار از مفاهیمی مانند قصاص و خون و شهادت است و از همین زمان است که ما شاهد پیدایشِ مفاهیم «ملّی-مذهبی»یا«دموکرات اسلامی» هستیم، پوستر انتخاباتی جبهۀ ملّی نمونه ای از تلفیق دین و سیاست بود.

 

  برخی پژوهشگران با عُمده کردنِ «دست خارجی» از علل داخلیِ سقوطِ دولتِ مصدّق غافل اند در حالیکه آشوب ها و اختلافاتِ داخلی  سهمِ زیادی در این امر داشته اند.لذا،هر تحلیلی در بارۀ سقوطِ آسانِ دولتِ مصدّق بدون توجه به علل و عوامل داخلی  ناقص و گمراه کننده خواهد بود.

   چنانکه گفته ایم، رویدادِ 28مرداد 32  نه «کودتا» بود و نه یک «قیام ملّی » بلکه این رویداد  حاصلِ مجموعۀ عوامل کوچک و بزرگی بود که سرانجام باعثِ سقوط دولت مصدّق گردید.[4]

  دکترمصدّق پیدایشِ جبهۀ ملی را«بر ‌اساس تجمّع عده‌ای از مدیران جراید» می دانست، بنابراین نقشِ مطبوعات و «مدیران جراید» در جریان ملّی شدنِ صنعت نفت و اختلافات بعدی آنان  در دسته بندی های سیاسیِ آینده  تأثیر داشت.از این رو، بازخوانی مطبوعات آن دوره -به عنوان «آئینۀ روح و روانِ جامعه»- ما را با روحیّه و روانِ نیروهای سیاسی آن عصر آشنا می کند.نامِ برخی از این نشریّات  محتوای درونیِ آنها را  فاش می کند،مانند:

شورش،

شلّاق،

آتش،

شفق انقلاب،

زنگِ انقلاب،

حمله،

کارزار،

شُعلۀ خشم،

مُشتِ کارگر،

واهمه،

رزم،

و آخرین نبرد.

   بنابراین سخنِ رحیم زهتاب فرد-سردبیر روزنامۀ ارادۀ آذربایجان-در بیانِ فضای پُردِشنه و دشنامِ آن عصر  بسیار روشنگر است.در همین سال ها،حزب توده در تهران و شهرستان ها ده ها  نشریه و روزنامه با حدود 100 نام مختلف منتشر می کرد که در ساختنِ افکار عمومی  نقش فراوان داشتند.[5] نشریات و روزنامه های دیگر نیز- هر یک – به سودای سودِ خویش بودند چندانکه در آستانۀ 28 مرداد 32 روزنامۀ شلّاق شعارِ «برچیده باد اساسِ حکومت مشروطه» را تیترِ اوّلِ خود ساخته بود.

  عصرِ پُرآشوبِ ملّی شدن صنعت نفت و خصوصاً ماه های منجر به 28مرداد 32  نمونۀ غم انگیزی از «عَصرِ عُسرت» بود؛عصری که در آن،از فضیلت تا رذیلت و از مخالفت تا دشمنی  راهی نبود و انتقاد تا حدِّ انتقام فرا می رفت.این «عُسرت»، هم حاصلِ بحران های مالیِ و اقتصادیِ ناشی از تحریم نفت بود، و هم  ناشی از فقدان اخلاق، ادب و اعتدال در میان رهبران سیاسی.در واقع، از نخستین زمزمه های ملّی شدن صنعت نفت حوادث حیرت انگیزی در سپهرِ سیاسیِ ایران روی داد،از جمله: ترور محمد رضا شاه (۱۵بهمن۱۳۲۷) ، قتل عبدالحسین هژیر،وزیر دربار(۱۳ آبان ۱۳۲۸) و قتل سپهبُد حاجعلی رزم آرا ، نخست وزیر ( ۱۶ اسفند 1329).چنان فضائی از عُسرت و عَصَبیّت  بسیاری از شخصیّت های مهم سیاسی را در غرقابِ خود فرو بُرده بود آنچنانکه حقوقدان برجسته ای مانند دکتر مصدّق در مجلسِ شورای ملّی خطاب به نخست وزیر وقت ،سپهبُد رزم آرا گفته بود:

خدا شاهد است اگر ما را بکُشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بارِ حکومتِ این جور اشخاص نمی‌رویم.به وحدانیّتِ حق، خون  می‌کنیم ،خون می‌کنیم، می‌زنیم، و کشته می‌شویم(با خشم خطاب به رزم آرا) اگر شما نظامی هستید ،من از شما نظامی‌ترم ،می‌کُشم! همین‌جا شما را می‌کُشم»[6]

   عبدالقدیر آزاد، نمایندۀ سبزوار نیز از «ضرورت گلوله و هفت‌تیر در كشتنِ خائن‌ها» سخن گفت.[7]

  غلامرضا فولادوند،نمایندۀ شاهرود نیز در اعتراض به رُعب و وحشتِ حاکم بر مجلس تأکید کرد:

     -«صحبت كردن در این مجلس بسیار خطرناك است زیرا جماعتی كه تظاهر به وطن‌پرستی می‌كنند، اگر یك وكیلِ واقعاً وطن‌پرست خواست در اینجا حقایقی را به اطلاع مردم ایران برساند، به انواع و اقسام [وسائل] بیاناتش را تحریف می‌كنند و آبرویش را می‌بَرند…» [8]

  در چنان فضائی جشنوارۀ ۷۰ هزار نفری به مناسبت قتل رزم‌ آرا ( 18  اسفند 1329)در میدان بهارستان برگزار شد که عمومِ رهبران جبهۀ ملّی در آن حضور داشتند و دكتر فاطمی در سرمقالۀ  باختر امروز  قتل رزم‌آرا و هژیر (وزیر دربار) توسط فدائیان اسلام را «دو نمونه از علاقۀ مردمِ  رشیدِ پایتخت به آزادی آراء و عقاید خویش» اعلام كرده بود![9]

 جشنوارۀ بزرگ جبهۀ ملّی و سپس،عفو و آزادیِ خلیل طهماسبی(قاتل رزم آرا) جلوۀ دیگری از«عُسرت» و فقدان اخلاق  در میان رهبران سیاسی و نمایندگانِ مرعوبِ مجلس بود.اینکه حسین مکّی در کتاب چند جلدیِ«سال‌های نهضت ملی» این دوره را«کتاب سیاه» نامیده،شاید ناظر بر این عُسرت ها و عصبیّت ها بوده است!

  بنابراین،جنبش ملّی شدن صنعت نفت با خشونت و تهدید و ترورِ مخالفان آغاز شده بود و پایانش نیز  می توانست با عصبیـّت و قهر و خشونت  همراه باشد.

 

مقتدرترین نخست وزیر

   بی تردید دکتر مصدّق  مقتدرترین و محبوب ترین نخست وزیر ایران در بعد از مشروطیّت بود.او نمایندۀ خواست تاریخی ملّت ایران در مقابله با اجحافات و مداخلات دولت استعماری انگلیس بود که سال ها پیش در سخنِ شاعرانی مانند ملک الشعرای بهار ، عارف قزوینی و دیگران تبلور  یافته بود.[10]

  مصدّق ملّی کردن نفت را «یگانه راهِ علاج درد های بی درمان ایران» میدانست و معتقد بود که با ملّی کردنِ صنعت نفت،ایران می تواند«در مدّت کوتاهی راهِ تمدّن، پیشرفت و ترقی را پیموده و خود را به جلودارانِ تمدّن امروزیِ عالم  برساند»[11]

  تحقّقِ چنان آرمان شریفی به آگاهی های عمیق از مناسبات جهانی نفت و نیز به مهندسان و کارشناسان نفتی نیاز داشت.از این گذشته، نگرانیِ اغراق آمیز مصدّق به«حفظِ وجاهت ملّی» و نگاه اخلاقی وی به مسئلۀ نفت و اینکه «اگر با شرکت نفت کنار بیایم،بدنام می شوم و مخالفینم خواهند گفت که مصدّق کشورش را فروخته است»،دستِ مصدّق را  می بست و «هنرِ تحقّقِ ممكـنات»را از او سلب می کرد و به قول خلیل ملکی«سیاستِ همه چیز یا هیچ چیز»باعث می شد تا مصدّق «همه چیز را از دست بدهد». برای نمونه:

1-عدمِ استقبال مردم از «اوراقِ قرضۀ ملّیِ دولت مصدّق»در مرداد 1330 نشان داد که سیاستِ مصدّق مبنی بر«اقتصاد بدون نفت» کامیاب نبوده و این امر موجب تورّم،گرانی،بیکاری و نارضایتیِ کارگران،معلّمان و دیگر کارمندان کم درآمدِ دولت شده بود.

2- در اوج بحران مالی،عموم کارشناسان نفتی پیشنهادِ بانک جهانی را بهترین پیشنهاد برای حلّ موقّتِ اختلاف بینِ دولت مصدّق و شرکت نفت انگلیس  می دانستند. براساسِ این پیشنهاد، بانک جهانی حاضر بود که در مدّت دو سال- به هزینۀ خود -صنعت نفت ایران را اداره کند و در آمدِ حاصل از فروش نفت را به سه قسمت مساوی تقسیم نماید:دو قسمت  به ایران و انگلیس پرداخت می شد و قسمت سوم تا رفع اختلاف ایران و انگلیس در بانک جهانی ذخیره  می گردید.به نظر کارشناسان:این پیشنهاد در حُکم یک «آتش بس» بود که طی آن  دولت مصدّق  می توانست به اقتصادِ ورشکستۀ خود سامان دهد.ظاهراً مصدق مایل به قبول این پیشنهاد بود، ولی برخی از یاران و مشاوران مصدّق (خصوصاً کاظم حسیبی) وی را از این توافق بازداشتند.مهندس حسیبی در توجیه مخالفت خود به مصدّق گفته بود:«مردی روحانی در خواب به من گفته که شما حتماً پیروز می شوید!»، رؤیائی که مصدّق نیز برای ملّی کردنِ صنعت نفت به آن توسّل جُسته بود!

   ردِّ پیشنهاد بانک جهانی باعثِ تداومِ تحریم نفت ایران شد و مصدّق مجبور گردید تا سیاست«ریاضت اقتصادی» یا «اقتصاد بدون نفت» را در پیش گیرد. به عقیدۀ بسیاری از کارشناسان:اگر دولت مصدّق پیشنهاد بانک جهانی را پذیرفته بود، رویداد 28 مرداد نیز اتفاق نمی افتاد.

  مصدّق وظیفۀ اصلی خود را«خاتمۀ کارِ نفت»اعلام کرده بود ولی در برابرِ موانع و بن بست های موجود،ضمن فرا فکنی و طرح مسائلِ دیگر – مانند درخواستِ اختیارات فوق العاده برای قانونگذاری،تقاضای مسئولیّت وزارت جنگ (دفاع) از شاه و یا طرح «لایحۀ قانون امنیّت ملّی» – مخالفت های تازه ای را علیه دولت خود برانگیخت.

   اعتقاد به اینکه:«مجلس باشگاهی از خائنین به مصالح ملّت است» و « هر جا ملّت است،آنجا مجلس است»باعث شد تا بتدریج خیابان جای پارلمان را بگیرد چنانکه با تهدیدِ مصدّق به استعفاء و کشاندنِ مردم به خیابان ها مجلس شورای ملّی – با اکثریّتی ضعیف – مجبور شد تا به دکتر مصدّق،«اختیارات فوق العاده» برای قانونگذاری  واگذار کند[12]

ادامه دارد

[1] برای آگاهی از ارج وُ اعتبار حسین مكّی در دل وُ دیدۀ مصدّق،نگاه كنید به سنجابی،امیدها و ناامیدی‌ها،لندن،1368،ص185.همچنین نگاه كنیدبه نامه ‌های مصدّق به حسین مكّی:مصدّق و نطق های تاریخی او،صص 15-32. برای نمونه‌ هائی از استقبال و ستایش‌ روزنامه ها از حسین مكّی نگاه كنید به: روزنامۀ اطلاعات،شماره های 16 و 17 آذر1331؛باختر امروز،شماره های11و16 آذر1331؛ سال‌های نهضت ملّی (كتاب سیاه)، ج6، صص157-164.

[2] -«…مَرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست؟».تاریخ بیهقی،تصحیح علی اکبرفیّاض،ص88

[3] روزنامۀ اطّلاعات، 18 دی‌ماه 1331 ؛ كی استوان، ج2، ص260؛ موحـّد، ج2، ص 571. همچنین  نگاه کنیدبه مشروح مذاکرات مجلس، دورۀ ششم،1 مرداد 1306؛دورۀ چهاردهم،20فروردین 1323.

[4] تأکید براین موضوع به خاطر اینست که «فرد غیر امینی» ضمن نادیده گرفتنِ  اصلاحیّۀ پیوست کتاب  و کوشش برای نوعی« کتابسازی »،در یک کارزارِ حیرت انگیر  مدّعی شده که من رویداد 28 مرداد را«قیام ملّی»دانسته ام!!

[5] برای آگاهی از نشریات حزب توده نگاه کنید به چهل سال در سنگر مبارزه،مقالۀ«مطبوعات توده ای»،بهمن حدّادی ،تهران،1360،صص 256-286 

[6] مذاکرات مجلس شانزدهم، 8 تیرماه 1329

[7] نگاه كنید به:مذاكرات مجلس شانزدهم، 5 دی ماه 1329

[8] نگاه كنید به:مذاكرات مجلس شانزدهم، 5 دی ماه 1329

[9] باختر امروز،20 اسفند 1329

[10] چنانکه ملک الشعرای بهار در این باره گفته بود:

ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد

نه«بیوَراسب» کرد وُ نه«افراسیاب» کرد

از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت-

ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد

بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه

از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد…

دیوان ملک الشعرای بهار،ج1،انتشارات توس، تهران،1380، ص642

[11] مشروح مذاکرات مجلس شانزدهم،9 آبان و 8 دی ماه 1329

[12] برای آگاهی از مذاکرات و منازعات«اختیارات فوق العاده» نگاه کنیدبه: کوهستانی نژاد، مسعود،اختیارات،اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمّد مصدّق،نشر نی، تهران،1383

 

 

 

 

امّا و اگرهای حمایت حزب توده از مصدق‌،گفتگو با فریدون مجلسی

جولای 20th, 2021

 

امیرحسین جعفری: 30 تیر 1331 شاید برای نسل جدید صرفا یادآور نام خیابانی در تهران باشد؛ اما پشت سر این نام واقعه‌ای عظیم از جنس مطالبات سیاسی ملت ایران جریان دارد كه در ارتباط با شخصیت‌های مختلف تاریخی از ‌جمله حزب توده ایران، محمد مصدق، قوام‌السلطنه، شاه، آیت‌الله كاشانی و جبهه ملی قرار دارد كه هر‌كدام جزئیات بسیاری را در بر می‌گیرند. به مناسبت شصت‌و‌نهمین سالگرد این واقعه و بررسی آن رخداد تاریخی با فریدون مجلسی، دیپلمات پیشین و محمد عبدخدایی گفت‌وگو کردیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

‌مجلسی: كاش بعد از 30 تیر  الله‌یار  صالح نخست‌وزیر شده بود

‌فریدون مجلسی درباره روز 30 تیر به نقل خاطرات خود و تحلیل سیاسی این موضوع پرداخت و به «شرق» گفت: «من خودم آن روز را به طور كامل در خاطر دارم. برادران من نیز در تظاهرات شركت داشتند و اطمینان دارم با توجه به محبوبیت فوق‌العاده‌ای كه مصدق در آن زمان نزد مردم داشت، این اتفاق یك قیام بزرگ بود. برای اولین بار در قیام 30 تیر بود كه حزب توده كه مواضع خود را از شوروی می‌گرفت، اكنون به حمایت از مصدق برخاسته بود و آنها هم كه امكانات تبلیغاتی گسترده‌ای داشتند و بزرگ‌ترین تحصیل‌كردگان و روشنفكران را در اختیار داشتند كه همراه با صفوف كادرهای حزبی خودشان آنها هم در این قیام شرکت كردند كه بعدها می‌شود گفت شكست نهضت مصدق هم تا حدود زیادی در اثر همین واردشدن حمایت ویرانگر حزب توده بود. در همین مورد هم حزب توده قطعا از شوروی دستور گرفته بود».

مجلسی درباره علت حمایت شوروی از مصدق در 30 تیر گفت: «علت، بالارفتن نفوذ حسین فاطمی بود كه گرایش‌های چپ داشت و شعارهای ضد امپریالیستی می‌داد و احتمال زمینه‌سازی بیشتری را برای ورود شوروی به سیاست ایران روشن می‌كرد و غرب نیز از مصدق قطع امید كرده بود؛ بنابراین فرصت مناسبی برای شوروی و حزب توده ایجاد شد كه زمینه‌ای را برای دوران بعد از قیام برای خود فراهم كند. این بحث مطرح است برای اینكه گرچه حزب توده در 30 تیر تأثیر انضباطی و صفوف مرتب كارگری داشت؛ اما نیروی پیاده كف خیابان كه جلوی گلوله ایستاد كسانی بودند كه بیشتر گرایش‌های مذهبی داشتند و با فتوای آیت‌الله كاشانی در اعتراض به روی‌كار‌آمدن قوام به خیابان آمده بودند و ضمنا باید بگویم طرفداران اصلی مصدق جامعه تحصیل‌كرده، قضات، كارمندان و… كسانی بودند كه چندان به حزب توده هم تمایل نداشتند؛ اما دارای انضباط نیز نبودند و با لباس اتوكشیده در تظاهرات‌ها شركت داشتند و كسانی نبودند كه اهل خاكی‌شدن برای فعالیت سیاسی باشند و خیلی اروپایی‌وار رفتار می‌كردند و در صحنه آن قیام افرادی كه عملیاتی بودند و افرادی كه در 28مرداد مقابل مصدق قرار گرفتند، در 30 تیر نقش مهمی داشتند».

مجلسی در ادامه نقش نیروهای خیابانی در واقعه 30 تیر را این‌گونه تشریح كرد: «شعبان جعفری در 28 مرداد زندان بود؛ اما عوامل او در صحنه بودند. در 30 تیر نیز طیب نقش مهمی داشت كه بسیار بزرگ‌تر از شعبان جعفری به حساب می‌آمد. رمضان یخی و… نیز بودند كه ضمنا متدین نیز بودند و این طیف دسته‌های عزاداری را در تهران برگزار می‌كردند كه تابع حزب توده یا مصدق نبودند».

او سپس از علل سیاسی وقوع 30 تیر گفت: «در گزارش‌هایی كه من خوانده‌ام، اولا 30 تیر هنگامی برگزار شد كه مصدق از دادگاه لاهه برمی‌گشت و مصدق بعدا نوشت اعلام رأی لاهه بعد از 30 تیر به دولت ابلاغ شد و افسوس می‌خورد كه اگر زودتر این حكم ابلاغ شده بود، نیازی به استعفا نبود. مصدق قدم به قدم برنامه‌ای را با هوشمندی پیش می‌برد كه به عقیده شخصی من دلیل آن كنارگذاشتن نهایی پهلوی بود كه نسبت به آن كینه شخصی هم داشت و در آن زمان شرایط طوری بود كه شاه از محبوبیت بعد از رضاشاه برخوردار بود و در امور دولت و سیاست خارجی دخالت نمی‌كرد؛ اما به هر حال گروه‌های مخالف او در عرصه بودند و مصدق فكر می‌كرد بتواند فرماندهی كل قوا را از شاه بگیرد. در این مرحله است كه برای اولین بار شاه در مقابل او مقاومت می‌کند و مصدق استعفا می‌دهد كه می‌توانست به خروج او از عرصه منجر شود؛ اما با مقاومت حزب توده و آیت‌الله كاشانی این قیام صورت می‌گیرد و شاه ناچار می‌شود قوام را عزل و مصدق را به‌عنوان نخست‌وزیر معرفی كند و مجلس نیز رأی اعتماد را به مصدق داد؛ اما به‌سرعت جبهه ملی اول از درون فرو‌می‌پاشد و دكتر مصدق كه فریاد‌های قیام ملی را به حساب اعتبار شخصی خودش گذاشته بود، خواسته‌هایش بیشتر شد كه به‌تدریج مجلس سنا و شورای ملی را منحل كند تا به جایی برسد كه شخصا اختیارات قانون‌گذاری را به دست بگیرد و بتواند به برنامه نهایی خودش كه جمهوریت بود، برسد؛ اما در مرحله 30 تیر مردم توانستند با نشان‌دادن یك وحدتی قدرت خود را نشان دهند؛ اما بعداز‌آن هر گروه سهم خود را خواست. مثلا آیت‌الله كاشانی می‌خواست احكام شرعی‌تری اجرا شود و طرفداران او بیشتر در دولت باشند و حزب توده هم در آن دوره آزادی عمل بیشتری می‌خواست كه شاید برای ترساندن آمریكایی‌ها در اختیارش قرار گرفت كه اثر عكس داد».
مجلسی در ادامه درباره اسناد سفارتخانه‌های خارجی درباره 30 تیر توضیح داد: «با خواندن گزارش‌های منتشرشده سفارتخانه‌ها در آن زمان همه را دخالت در امور داخلی تلقی می‌كنیم. گزارش‌های انگلیس البته هنوز منتشر نشده؛ اما آن بخش‌هایی كه تاكنون منتشر شده است، طبیعی است كه از مصدق ناراضی هستند؛ اما آمریكایی‌ها چندان ناراضی نیستند و نظرشان بر قرارداد 50-50 است؛ اما در مهر 1330 كه فاطمی جانشین حسین نواب شد، قطع رابطه با انگلیس اجرا شد و این اتفاق را می‌توان یك خطای بزرگ به شمار آورد. هرچند مردم از سوابق انگلیس آزرده بودند؛ اما نمی‌دانستند در عالم سیاست بین‌المللی شما می‌توانید یك شركت را ملی كنید و یك امر قانونی است و انگلیسی‌ها نیز بار‌ها این كار را انجام داده بودند؛ اما به شرط پرداخت زیان‌های آنها؛ انگلیسی‌ها می‌گفتند پالایشگاه آبادان را شما نساختید و شبكه توزیع نفت نیز ساخت شركت مشترك نفت است؛ اما آقای فاطمی بر حسب جوانی گفت انگلیسی‌ها این‌قدر سود برده‌اند كه غرامت معنی ندارد؛ در‌حالی‌كه در عرصه بین‌المللی این حرف قابل بیان نیست كه متأسفانه با بریده‌شدن این روابط ایران از سوی دادگاه‌ها از فروش حداقل نفت هم بازماند و به‌عنوان فروش مال غیر جلوی فروش نفت ایران گرفته شد و سیاستی را به‌عنوان اقتصاد بدون نفت برای دلخوشی و وادار‌كردن مردم به پایداری انجام دادند كه سرنوشت آن نیز مشخص شد».

او در پایان گفت: «آرزو می‌كردم بعد از 30 تیر چنان‌که پیشنهاداتی هم شده بود آقای الله‌یار صالح كه مردی شریف و از اعضای با‌صلاحیت و معتدل جبهه ملی بود، به نخست‌وزیری می‌رسید و می‌توانست با او بهتر كشور اداره شود و این اقدام بزرگ تاریخی را كه در ایران صورت گرفته بود، به‌جای شكست و فروپاشی به یك امید برساند».

روزنامه شرق/ سه شنبه 29 تیر 1400

حزب توده و آشوب های زمان مصدّق،علی میرفطروس

جولای 20th, 2021

*در حوادث سیاسی سال های ۳۰-۳۲  از پدیدۀ«چماقداران»و«اراذل و اوباش»سخن ها رفته ولی به نقش حزب توده در استفاده از این پدیدۀ شوم اشاره ای نشده است!

*بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن – درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد  بسیار دشوار خواهد بود.

  اشاره:

حزب توده  به عنوان بزرگ ترین و منسجم ترین حزب کمونیست خاورمیانه ، در حادثه آفرینی های سیاسی-اجتماعیِ دوران حکومت مصدّق نقش مهمّی داشته است.این حزب- با ده ها عضو در حسّاس ترین پُست های نظامی و انتظامی- خطرِی جدّی برای نظام سیاسی ایران بشمار می رفت،مثلاً ، سروان ماشاالله ورقا، عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی کُل کشور، مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی بود همچنانکه ستوان عبدالله مهاجرانی، عضو دیگر سازمان افسران حزب توده، محافظ و «بادیگاردِ»سرلشکر  زاهدی و نیر سروان پولاد دژ،معاون و مشاورِ مورد اعتمادِ سرتیپ تیمور بختیار ،فرماندار نظامی تهران بعداز 28مرداد بودند!.[1]

 حزب توده که در سال 1325 سه وزیر توده ای را به کابینۀ قوام السلطنه تحمیل کرده بود،دارای چنان قدرتی بود که  به روایت یکی از یاران نزدیک مصدّق:

 –«از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده،می‌توانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند»[2].

 با اینهمه،پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان،بدون عنایت  به تمایلات سلطه جویانۀ دولت شوروی در ایران،قدرت حزب توده را «ناچیز» و «اغراق آمیز» می دانند. ما ضمن نشان دادن جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده ،معتقدیم که نقشِ آن حزب در تغییر و تحوّلات سیاسی ایران سرنوشت ساز بود. به نظر نگارنده بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن- درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد  بسیار ناقص و دشوار خواهد بود.

با این مقدّمه،یادآور می شویم که در حوادث سیاسی سال های 30-32    از پدیدۀ«چماقداران» و «اراذل و اوباش» بسیار سخن رفته سردمدارانِ این پدیدۀ شوم -از جمله شعبان جعفری- در دوره هائی مورد حمایت و تشویقِ برخی شخصیّت ها و روزنامه های ملّی – از جمله روزنامۀ باختر امروز– بودند،با اینهمه،در بررسی های این دوران به نقش حزب توده در استفاده از این شیوۀ شوم  اشاره ای نشده است.

مقالۀ زیر نگاهی است کوتاه به آشوب ها و حادثه آفرینی های حزب توده در دوران زمامداریِ دکتر مصدّق؛ دورانی که «بُهتان،سُلطه گرائی و سرکوب» در عرصۀ سیاسی ایران رایج بود و شگفتا که سال ها بعد نیز این شیوۀ سرکوب در برخی گروه های سیاسیِ خارج از کشور  حضوری خونین داشت،خصوصاً در سازمان کمونیستی «احیا».

***

 دوران 28 ماهۀ حكومت دکتر مصدّق یکی از پرآشوب‌ترین دوره ها بعد از انقلاب مشروطیـّت بود.در آن دوران، حزب توده بخاطر قدرت سیاسی ـ تشكیلاتی‌اش، در عرصۀ سیاست ایران خود را «نیروی اول» می‌دانست كه در رویدادهای مهم می‌بایست«حرف اول» را بگوید.از این رو،حزب توده خود را همسنگِ ملّتِ ایران ارزیابی می کرد و لذا،حل مسئلۀ نفت را مشروط به «پیروزی حزب ما، یعنی ملّت ایران» می‌دانست[3].

با چنان سودائی برای كسب هژمونی و سلطۀ سیاسی، از اسفندماه 1331 تا مردادماه 1332 براندازی سلطنت و استقرار «جمهوری دموكراتیك توده‌ای»، هدف اساسی حزب توده بود: «ما شاه نمی‌خواهیم! برچیده باد سلطنت!».[4]با این اعتقاد،از آغاز نهضت ملّی شدنِ صنعت نفت، رهبران حزب توده امید و علاقه‌ای به «دولت وابسته به امپریالیسم دكتر مصدّق» نداشتند و لذا در سراسر آن دوران، حزب توده با ایجاد اعتصابات و حادثه‌آفرینی‌های خیابانی به تضعیفِ دولت مصدّق پرداخت،در این باره کافی است بدانیم که در فاصلۀ یک سال، ۲۰۰ اعتصاب كارگری رخ داد كه برخی از آنها اقتصادی و سیاسی و برخی صرفاً سیاسی بود [5].این اعتصابات و اعتراضات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت می‌كرد.نشریات حزب توده-خصوصاً «بسوی آینده»- ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می دادند و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت می‌كردند.[6] 

حزب توده در نشریۀ تعلیماتی خود (شمارۀ 12) به هواداران حزب توصیه كرده بود:

-«توده‌ها وقتی حرف ما را می‌پذیرند كه تجربۀ روزانه هم مؤیـّد آن باشد. وقتی كه برقراری حكومت نظامی در خوزستان، 23 تیر، 14 آذر1330 و سازش با بانك بین‌المللی سخنان ما را در بارۀ مصدّق و دار و دسته‌اش تأئید كرد… حوادث بهترین مددكارِ ما هستند… باید حوادث بیدار كننده را آفرید و جبهۀ ملّی را در برابر آن قرار داد و ما می‌توانیم این كار را بكنیم… پس اگر می‌خواهیم جبهۀ ملّی را رسوا كنیم باید او را به میدان عمل بكشیم…»[7]

با چنان«رهنمود»ی، حزب توده ـ كه بعد از ماجرای سوءقصد به شاه ( 15 بهمن 1327) هنوز غیرقانونی بود ـ در لباس سازمان‌ها و تشكّل‌های صنفی و سندیكائی، مبارزات گسترده‌ای را علیه دولت مصدّق و آمریكا سازمان می‌داد. برای نمونه: در تظاهرات«دوچرخه‌سواران صلح‌دوست» وابسته به « جمعیـّت هواداران صلح» در 14 تیرماه 1330، شعارهای تظاهركنندگان «صلح‌دوست» چنین بود:

ـ اعدام ماك آرتور، فرماندار نظامی آمریكا در ژاپن

ـ اخراج مستشاران آمریكائی از ایران

ـ به رسمیـّت شناختن چین كمونیست

 این شعارها باعث خشم و مخالفت احزاب ملّی و گروه‌های غیركمونیست شد كه در نتیجۀ آن، تعدادی کشته و مجروح گردیدند . بابك امیرخسروی ـ كه در آن زمان از مسئولان اصلی تظاهرات‌های حزب توده بود ـ در بارۀ تظاهرات غیرقانونی حزب توده در 23 تیر 1330 یادآور می‌شود:

-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند كه چوب ‌های پلاكارد و پرچم‌ها را طوری تهـّیه بكنند كه بتوان از آن‌ها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده كرد.بسیاری از شركت‌كنندگان در جیب‌های خود فلفل و پنجه بوكس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقام‌كِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند»[8].

  انور خامه‌ای نیز در بارۀ «علل واقعی حادثه‌آفرینی‌های حزب توده» می‌نویسد:

-«اغتشاش در كارخانه‌ها و دبیرستان‌ها و دانشگاه، اغلب بدین سان پدید  می ‌آمد كه توده‌ای‌ها به مصدّق و جبهۀ ملّی حمله می‌كردند و آنها را نوكر انگلیس و آمریكا می‌خواندند و در نتیجه،خشم طرفداران مصدّق را برمی‌انگیختند و حادثه، آفریده می‌شد! به موازات این حوادث، حزب توده از هر فرصتی استفاده می‌كرد برای اینكه میتینگ‌ و راه‌پیمائی به راه اندازد. اگر زد و خوردی، كشت و كشتاری، خونریزی پیش آمد،كه هوالمطلوب،اگر نیامد كه [حزب توده] قدرتِ خود و ضعف حكومت مصدّق را نشان داده است».[9]

  انور خامه‌ای در بارۀ تحریكات حزب توده برای حادثه‌آفرینی‌ها به شیوه‌ای اشاره می‌كند كه می‌توان آنرا «میتینگ‌های زنجیره‌ای»نامید . وی ضمن اشاره به حوادث خونین 23 تیر و 14 آذر 1330،در بارۀ حادثه‌آفرینی حزب توده در 8 فروردین 1330 از قول یكی از مسئولان آن حزب می‌گوید:

-«هفتۀ جهانی جوانان دموكرات[وابسته به حزب توده] از روز اول فروردین تا هفتم در كانون [ جوانان حزب توده] با شكوه و برنامۀ مجلّل اجرا شد. هزاران جوان پسر و دختر به كانون رفت و آمد می‌كردند و برنامه‌ها و واریته‌های مختلف تماشا نمودند و قرار شد روز آخر جشن، میتینگ اختتامیـّه در میدان فوزیه داده شود. از صبحِ روزِ میتینگ بین افراد انتظامات بسته‌های نمك و فلفل كه مخلوط شده و در كاغذ بسته شده بود ـ پخش گردید كه برای مقابله با افراد مخالف و مأمورین انتظامی، از آن استفاده نمایند. چوب‌های كوچك به مقدار زیادی برای زد و خورد تهیـّه شده بود و از شبِ قبل،عده‌ای در كانون جوانان، چوب می‌بریدند، ظاهراً برای دستۀ پرچم و باطناً برای نزاع. چوب‌هائی به قطر 5 سانتیمتر و به بلندی 30 سانتیمتر… همان شب، نادر شرمینی [مسئول سازمان جوانان حزب توده] كه مخفی بود، آخر شب بطور ناشناس به كانون می‌آید و كار تهیـّۀ فلفل نمك و بریدن چوب‌ها را از نزدیك- شخصاً- كنترل می‌نماید…صبح روز 8  فروردین  ارسلان ‌پوریا ـ كه مسئول كلّی انتظامات بود ـ به مسئولین كمیته‌های محلّی به نسبت اعتمادی كه به آنها داشت ـ دستور شرمینی را ابلاغ می‌كرد، مثلاً به تربتی ـ مسئول محل 4 ـ می‌گفت: «محسن! امروز با این چوب‌ها و فلفل نمك‌ها كار داریم و باید ـ جدّاً ـ پوزۀ پلیس و مخالفین بخاك مالیده شود». تربتی جواب داد:«حتماً از پیروزی احزاب مخالف بر صفوف خودمان جلوگیری خواهدشد»و ارسلان پوریا اضافه كرد:« نه!نفهمیدی! كاوه(شرمینی)دستور داده است به هر نحوی شده، امروز باید دعوا بشود، زد و خورد بشود»… این جملات هنوز در گوش من طنین‌انداز است… در این حادثه‌آفرینی 2 نفر كشته و بیش از50 نفر زخمی شدند. همین امر،مدرك جدیدی برای اثباتِ«آزادی ‌كُشی» و «نوكرِ استعمار بودنِ دكتر مصدّق» به دستِ حزب توده داد» .[10]

حزب توده  در بیانیّه ای ضمن محکوم کردن دکتر مصدّق، تظاهرات روز 23 تیر 1330 را «توطئۀ خونین فاشیستی»نامیده بود.

 سندی محرمانه از ركن دو ارتش [سازمان اطّلاعات و امنیـّت ارتش] بتاریخ 16 فروردین‌ماه 1331 روحیـّۀ تهاجمیِ هواداران حزب توده ـ بعد از تظاهرات خونین 8 فروردین ـ را چنین گزارش كرده است:

-«جریان 8 فروردین هیچگونه تزلزلی در روحیـّۀ توده‌ای‌ها ایجاد نكرده تا آنجا كه بعضی‌ها اعتراض نموده و خواستار شده‌اند كه عده‌ای از سران نظامی و شهربانی را ـ كه همه در اینگونه جریانات شركت دارند ـ از بین ببرند و تقاضا كرده‌اند كه حزب [توده] نارنجك در اختیارشان بگذارند، امّا به همه پاسخ داده شد كه صبر كنند، زیرا اینگونه عملیـّات موقّتی ـ فعلاً ـ به ضرر ما تمام می‌شود»[11].

 با توجه به حضورِ سروان ماشا الله ورقا، رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات در شهربانی کُل کشور و رابطۀ نزدیک وی با سرتیپ افشارطوس رئیس کل شهربانی دولت مصدّق.آیا «قتل های زنجیره ای» این دوران و از جمله، قتل سرتیپ افشارطوس، و یا طرح ترورِ سرلشکر مزیّنی،رئیس اسبقِ شهربانی کل کشور در دولت مصدّق ،آیا تبلوری از انجام خواست های فوق از طرف رهبران حزب توده بود؟. 

 _____________________________

پانویس ها:

[1]  نگاه کنید به: ورقا،ماشالله ،رویدادهائی از سازمان افسران وابسته به حزب تودۀ ایران،نشر بازتاب نگار،تهران؛1382؛ ورقا،ماشالله،ناگفته هائی پیرامون فروریزی حکومت مصدّق و نقش حزب تودۀ ایران،نشربازتاب نگار،تهران،1384؛ امیر خسروی،بابک،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375،صص714-716

[2]  پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،انتشارات نیلوفر،تهران ، 1376،ص 323

[3]  روزنامۀ مردم، 27 خردادماه 1329

[4] برای نمونه نگاه كنید به: روزنامۀ «به سوی آینده»، شمارۀ 13 اسفندماه 1331

[5]  عبدالصمد كامبخش،نظری به جنبش كارگری و كمونیستی در ایران، ج1، انتشارات حزب توده، بی‌جا، 1972، ص 171، برای شرحی از اعتصابات كارگری در دوران مصدّق نگاه كنید به: ارسلان پوریا (عضو كمیتۀ ایالتی حزب توده)،کارنامۀ مصدّق و حزب توده،نشر مزدک،فلورانس،بی تاریخ، صص271، 402-406، 468-474 و صفحات دیگر؛ «اعتصابات كارگری دورۀ نخست وزیری مصدّق»، علی منوچهری و مهدی احمدی، پیام بهارستان، شمارۀ 5، تهران، 1388، صص 369-398

[6] برای نمونه هائی از مواضع حزب توده علیه دولت مصدّق ،نگاه كنید:بسوی آینده،شماره ‌های 17 آذرماه 1330؛ اوّل ديماه 1331؛10ديماه 1331؛20 بهمن 1331؛27بهمن  1331 ؛روزنامۀ شجاعت،26تیرماه 1330؛رستاخیز خلق(به جای بسوی آینده)،28تیرماه1330؛ شهباز،21 دی ماه 1331؛آخرین نبرد، 17 آذر1330

[7]  ملكی، خلیل، درس 28 مرداد از لحاظ نهضت ملّی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده، انتشارات پردیس دانش، تهران، 1394، ص 289

[8]  امیرخسروی،پیشین، ص 282

[9]  نگاه كنید به: خامه‌ای،از انشعاب تا کودتا،ج3،انتشارات هفته،تهران،1363، صص 356-358

[10]  خامه‌ای،پیشین، صص 361-363. 

[11] سازمان افسران حزب توده به روایت اسناد ساواک، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطّلاعات، تهران، تابستان 1380، ص 14.

بیانیۀ کانون نویسندگان ایران:اعتراض به شرایط مردم خوزستان

جولای 20th, 2021

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه می‌توان چشم فرو‌بست بر فجایعی که هرلحظه در گوشه و کنار کشور رخ می‌دهد؟ چندین هفته است که هزاران کارگر زحمتکش صنعت نفت، نیشکر هفت تپه و … در اعتصاب به سر می‌برند و هیچ‌کس پاسخ‌گوی مطالبات برحق آن‌ها نیست. چندین روز است که مردم خوزستان، که از بی‌آبی جان به لب‌شان رسیده، برای تأمین ضروری‌ترین نیاز زندگی خود، آب، به تظاهرات خیابانی روی آورده‌اند و به جای آب، گلوله و گاز اشک آور می‌گیرند. ماه‌هاست مردمی که سایه‌ی شوم بیماری و مرگ ناشی از همه‌گیری کرونا را بالای سر خود می‌بینند، در انتظار دریافت واکسن هستند و این روزها صف‌های طولانی را برای دریافت چیزی که ماه‌ها پیش باید دریافت می‌کردند، تاب می‌آورند. سال‌هاست که گروه بی‌شماری از مردم هر روز که از خواب برمی‌خیزند می‌بینند براثر رشد سرسام‌آور قیمت‌ها فقیرتر از دیروز شده‌اند و مجبورند گوشت، مرغ‌، میوه و لبنیات را به تدریج از سفره‌های خود حذف کنند.

با این همه، همین مردم اگر رغبت کنند و نگاهی به رسانه‌های رسمی کشور بیندازند خواهند دید که نه تنها از این نابسامانی‌ها و فریادهای اعتراض‌شان در آن‌ها نشانی نیست، بلکه چنین وانمود می‌شود که گویی “در شهر خبری نیست” و همه چیز آرام است! لازم به گفتن نیست که بخشی از روزنامه‌نگارانی که خود از همین مردمند و شریک رنج‌های مردم، شاید به میل خود بر این همه نابسامانی چشم فرو‌نبسته باشند. آن‌ها مجریان سیاست “سانسور”اَند؛ سیاستی که سال‌هاست راه تنفس فرهنگ، دانش، اقتصاد، محیط زیست و در یک کلام راه تنفس زندگی متمدنانه را بسته است؛ سیاستی که با سرپوش گذاشتن بر زشتی و پلیدی، و انکار فساد و رانت‌خواری، و در سایه‌ی استبداد مطلق، به آن‌ها مجال رشد سرطانی می‌دهد؛ سیاستی که واقعیت را سانسور می‌کند، با این گمان باطل که حقیقت هرگز از پرده برون نخواهد افتاد. واکنش‌های صریح و گسترده‌ی مردم در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که این “سیاست” از کار افتاده است. مردم خوزستان می‌دانند که خشکسالی و بی‌آبی امروز منطقه‌شان، منطقه‌ای که در سالیانی نه‌چندان دور بخش عمده‌ای از محصولات کشاورزی کشور را تولید و تأمین می‌کرد، پیامد سیاست‌های غارتگرانه و مردم‌ستیزانه‌ای است که در سه چهار دهه‌ی گذشته به اجرا در‌ آمده است. مردمی که در بخشی از سال به علت پدیده‌ی ریزگردها از هوای سالم محرومند، مردمی که گاهی در گرمای پنجاه درجه برق ندارند، مردمی که نخلستان‌ها، کشتزارها و دام‌های‌شان رو به نابودی است، مردمی که اکنون به آب آشامیدنی دسترسی ندارند، حق دارند به خیابان بیایند و اعتراض کنند‌. این مردم از تشکل‌ها، حزب‌ها و رسانه‌ی مستقل برای بیان خواسته‌های خود یکسر محرومند. این مردم، خود رسانه‌ی خویش‌اَند و هیچ‌ کس حق ندارد پاسخ آن‌ها را با گلوله و گاز اشک آور بدهد، یا برای سهولت سرکوب آنان، اعتراض‌های بر‌حق و مسالمت‌آمیزشان را “بازی کردن در زمین دشمن” بنامد.

این وضعیت درباره‌ی کارگران معترض صنعت نفت نیز صادق است‌. آن‌ها قربانیان سیاست ظالمانه‌ای هستند که با جعل کردن قراردادهای پیمانی، افزون بر آن که امنیت شغلی‌شان را به کلی از میان برده، بخشی از مزدشان را نیز به جیب پیمانکاران دزد و عزیزکرده‌های حکومتی سرازیر می‌کند که هیچ نقشی در کار و تولید ندارند. کارگران به‌حق خواستار حذف پیمانکاران و قراردادهای پیمانی‌اَند. آن‌ها به درستی، خود را کارگران صنعت نفت می‌دانند و خواستار مزد برابر با سایر کارکنان این صنعت‌اند. برخورداری از تشکل مستقل و حق اعتصاب، برابر میثاق‌های بین‌‌المللی خواست مشترک همه‌ی آن‌هاست. سیاست سرکوب، و سانسور صدای آن‌ها و توسل به سیاست تفرقه‌افکنی میان کارگران و تراشیدن نماینده‌های جعلی برای آن‌ها با هدف به شکست کشاندن مبارزاتشان، راه به جایی نخواهد برد. باید به خواست برحق این کارگران و کارگران نیشکر هفت‌تپه که با مبارزات پیگیر خود دست یک باند رانت‌خوار را از این صنعت کوتاه کردند و سایر کارگران، معلمان، پرستاران و … گردن نهاده شود.

کانون نویسندگان ایران سرکوب اعتراض‌ها و اعتصاب‌های مردم را محکوم می‌کند و بر اساس منشور خود، از حق آزادی همگان بی هیچ حصر و استثنا، برای بیان مطالباتشان دفاع می‌کند و از همه‌ی اهل قلم، روزنامه‌نگاران مستقل، فعالان اجتماعی و مردم آزادی‌خواه می‌خواهد به سانسور تن ندهند و بیانگر رنج‌های مردم و خواسته‌های برحق آن‌ها باشند‌.

کانون نویسندگان ایران
۳۰ تیر ۱۴۰۰

وقتی که کار تمام شد:حزب توده و سقوط دولت مصدّق،بهمن زبردست

جولای 20th, 2021

بخشی از کتاب در دست‌ انتشار «اسناد محرمانۀ حزب تودۀ ایران»

 

این پرسش که حزب تودۀ ایران در رویارویی با سرنگونی دولت دکتر مصدق چه باید می‌کرد ؟و اینکه حدود امکاناتش برای چنین رویاروییِ‌ تاریخ‌سازی تا کجا بود؟ پرسشی است که با گذشت بیش از هفت دهه از آن تاریخ، هنوز محل بحث و جدل تاریخ‌دانان و علاقمندان به تاریخ معاصر ایران است. به بهانۀ انتشار قطعنامه‌ای که در 23 اسفند 1335 به تصویب کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران رسیده و برای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستاده شده و حال توسط مرکز ویلسون از  بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه استخراج و منتشر شده است و در آن همۀ تصمیمات رهبری حزب در ایران برای رویارویی با دولت سپهبد زاهدی اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانه دانسته شده، نگاهی به روایتهای مختلف این موضوع می‌اندازیم.

به روایت سرهنگ علی زیبائی از روز 28 مرداد، “حزب توده در این روز هیچگونه نقشه‌ای برای مقابله با حوادثی که رخ داده بود از پیش نداشت. در تمام روز 28 مرداد از ساعتی که اوضاع دگرگون میشد در تلاش تماس با دکتر مصدق بود و لذا فرصت اتخاذ تصمیم تازه‌ای نداشت. وقتی که کار تمام شد طرفهای عصر خواستند بر اعصاب خود مسلط گردند اما اینکار هم با موانعی روبرو بود. بجای اتخاذ تصمیم بجان یکدیگر افتادند. ]…[ دکتر کیانوری معتقد به اقدام مسلحانه بود و دیگران در حالت بهت و سرگردانی نه میتوانستند پیشنهاد او را رد کنند و نه قبول لذا دستورهای ضدونقیضی از آن کمیته مبهوت و سردرگم صادر میشد. اولین دستوری که بسازمانهای تابعه داده شد آن بود که خود را برای یک دوران تازه مبارزه مخفی و دشوار آماده کنند اسناد را بسوزانند و خفاگاههای مطمئن‌تری دست‌وپا کنند ]…[  هنوز مرکب این دستورات خشک نشده بود که دستور برعکس صادر می‌گردید به این مضمون که: “تمام شبکه‌ها تماس فوق‌العاده دو ساعت بدو ساعت بگذارند تا با تقسیم اسلحه میان آنها در همه جا بمأمورین انتظامی حمله آغاز شود.”  ]…[ دستور اولی بر پایۀ نظر اکثریت هیئت اجرائیه اتخاذ شده بود و دستور دوم براساس تهدیدات دکتر کیانوری که توانسته بود آنان را مرعوب سازد. تمام سلاح حزب توده در آن ایام از چند تفنگ و چند مسلسل دستی و مقداری نارنجک و چند اسلحه کمری تجاوز نمیکرد که در اختیار دکتر کیانوری بود و آنرا به کمیته‌های محلی تهران و کمیته مرکزی سازمان جوانان تقسیم کرد. بهر کمیته‌ای درحدود یک یا دو تفنگ یک یا دو اسلحه کمری پنج تا شش نارنجک میرسید که تمام اعضاء کمیته یعنی مسئولین را هم مسلح نمیکرد چه رسد که پانزده هزار عضو ]حزب[ و سازمان جوانان در تهران و چندین هزار عضو شورا]ی متحدۀ مرکزی[ و دهقانان. تمام روز 29 مرداد شبکه‌های حزبی و سازمانی بتماس فوق‌العاده خسته‌کنندۀ خود ادامه دادند. شب این روز دستور دیگری رسید حاکی از اینکه چون سلاح به‌اندازه کافی نیست از هر کمیته چند دسته ضربتی تشکیل شود هر دسته مرکب از 20 نفر و آدرس و علامت تماس و ارتباط مسئولین هر دسته برای کمیته مرکزی ارسال گردد.

 

“روزهای بعد هم به تشکیل این دسته‌ها گذشت. کمیته مرکزی اقدام دیگری هم بعمل می‌آورد که عبارت ]است[ از برقراری تماس با مصدقی ها “نهضت مقاوت ملی“ و قشقائیها که مدعی حمایت از دکتر مصدق بودند. بموازات این اقدامات ستاد جنگی حزب توده نیز مرکب از: دکتر نورالدین کیانوری، دکتر حسین جودت، مهندس علی علوی “از کمیته مرکزی“ و خسرو روزبه، سرهنگ ]محمدعلی[ مبشری و سرگرد جعفر وکیلی از سازمان افسران و امان‌اله قریشی و گالوست زاخاریان از تشکیلات تهران تشکیل شد. تعلیمات این ستاد لازم‌الاجرا بود.”[1] از میان این نامها، مبشری در بازجویی از قریشی و زاخاریان ذکری نمی‌کند و تنها به شخصی به نام وارسته اشاره می‌کند که شناخته نشده است و شاید نام مستعار جودت باشد، گرچه نام مستعار او آذر بوده. به روایت مبشری، “وکیلی هم در جلسات اولیه شرکت نداشت ولی بعداً به عنوان عضو مشاور شرکت می‌کرد.” [2]

بنا به مطلبی که زیبائی از صفحۀ 80 برگه‌های بازجویی روزبه نقل کرده، “این ستاد هفته‌ای دو یا سه بار تشکیل جلسه میداد و عمرش نیز خیلی کوتاه بود.”[3] و باز به نقل‌قول او از صفحۀ 93 این برگه‌های بازجویی، در پی آنکه تظاهرات موضعی اعضای حزب که به دستور همین ستاد “در همان روزهای 29-30 و شاید یک هفته پس از آن صورت میگرفت جز دادن تلفات و خسته کردن نفرات نتیجه‌ای نداشت لذا ستاد تصمیماتی درباره خلع سلاح گردان مأمور کرمانشاه و ارتباط با قشقائیها و ایجاد مناطق پارتیزانی گرفت.”[4]

چنانکه زیبائی می‌گوید، “دکتر کیانوری رابط تهران و دکتر جودت رابط سازمان جوانان و شورا و مهندس علوی رابط شهرستانها بودند. تصمیمات توسط سه نفر فوق بسازمانهای تابعه ابلاغ میشد و ایده‌های جنگی را سه نفر نظامی میدادند. اما دکتر ]مرتضی[ یزدی و دکتر ]محمد[ بهرامی که کنار گذاشته شده بودند از خود سلب مسئولیت میکردند و در ستاد حزب هم اختلاف کم نبود. دکتر کیانوری و سه نفر نظامی تندتر فکر میکردند و طرفدار طرحهای ماجراجویانه‌ای بودند اما دکتر جودت و مهندس علوی در حال بهت و ترس بسر میبردند و نمی‌دانستند چه بکنند. دکتر کیانوری موفق شده بود اکثریت را بدست آورد. دکتر جودت و مهندس علوی از وضع ستاد راضی نبودند زیرا از حال اکثریت بوضع اقلیت افتاده بودند. ]…[ از دستورات ستاد نامبرده این بود که کمیته‌های محلی سازمان جوانان رهبری نظامی کمیته محلی حزبی را بپذیرند و در جوار هر کمیته محلی حزبی یکی از افسران سازمان نظامی توده با لباس شخصی در حکم مشاور نظامی قرار بگیرد. بافراد کمیته‌ها و گروه‌های ضربتی گفته شود که اینها سمپاتیزانهای نظام وظیفه دیده هستند و از اینکه افسرند سخنی بمیان نیاید. گروههای ضربتی در خارج از شهر به تمرین نظامی بپردازند و سازمان نارنجک‌سازی حزب توده باقدامات خود سرعت بیشتری بدهد. این اقدامات که با آتش‌سوزی قلعه‌مرغی و ناو ببر و غیره توأم بود اقدامات مذبوحانه‌ای بود که نمیتوانست به پیروزی کامل منجر شود. “[5]

در سندی که خواهیم دید، ازجملۀ این اقدامات به “اجراء دستبردهای پارتیزانی در شرایطی که برای آن زمینۀ لازم موجود نبود، اعمال ضربت در 30 مرداد، خرابکاری در قلعه‌مرغی، تراکت باصطلاح نارودنیکی “اعلام خطر” و غیره” اشاره شده است.

” دستبردهای پارتیزانی” اشاره به تدارک شروع جنگ پارتیزانی “در جنگل‌های شمال – کوه‌های حد فاصل گیلان و مازندران – ” است که کیانوری شرح کامل آن را در خاطراتش داده است و به روایت او چند روز پیش از آغاز عملیات درحالی‌که اعضای ستاد جزییات عملیات را بررسی می‌کنند، دکتر مرتضی یزدی عضو هیئت اجراییه که بعد از جلسۀ هیئت اجراییه، تصادفاً آنجا مانده، در بحث شرکت و به‌شدت با این کار مخالفت می‌کند و می‌گوید، “حزب تاکنون اقدام مسلحانه نکرده است، ولی با این کار اگر دستگیر شویم به جرم قیام مسلحانه اعدام خواهیم شد!” و چند روز پس از این جلسه و یک یا دو روز پیش از تاریخ عملیات هم سه افسر توده‌‌ای، که او تنها نام یکی‌شان یعنی سرگرد حسین رزمی را به یاد داشت، و قرار بود واحدهای نظامی تحت امرشان را خلع سلاح کنند و سلاحها را در اختیار حزب قرار دهند، به‌طور هم‌زمان در سه نقطۀ مختلف  دستگیر می‌شوند و به‌این ترتیب با دستگیری این سه افسر، که کیانوری دکتر یزدی را عامل ‌آن می‌داند کل عملیات منتفی می‌شود.[6]

روایت دوم، روایت مبشری در صفحۀ 71 بازجویی‌اش مندرج در کتاب سیاه[7] و نیز نقل شده از پروندۀ او در جای دیگری[8] است که می‌گوید، پس از مطالعه این جنگ پارتیزانی ناصحیح و غیرعملی تشخیص داده شد. روایت سوم هم روایت قطعنامۀ پیش‌گفته که بر اساس آن “در اثر مشورت رفقای هیئت اجرائیه تهران با رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج و توصیه‌های رفقای اخیر نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی انجام نگرفت.”

گرچه نمی‌توان نظر قطعی داد، اما از این سه روایت، اینکه در چنین موردی که به گفتۀ کیانوری، حتی یزدی که عضو هیئت اجراییه بود هم تصادفاً و چند روز مانده به انجام عملیات از آن باخبر شد، هیئت اجرائیه با بقیۀ کمیتۀ مرکزی در شوروی سابق مشورت نموده و با مشورت آنها موضوع منتفی شده باشد بعید و حذف این مورد در قطعنامۀ پلنوم چهارم هم که به آن اشاره خواهد شد، قرینه‌ای بر نادرستی آن است. روایت نخست هم که طبق آن سه افسر توده‌ای به‌خاطر خبری که یزدی داده هم‌زمان دستگیر شدند، ولی “آنها را پس از مدتی، ظاهراً به این دلیل که مدرکی علیه‌شان نبود آزاد کردند” هم چندان منطقی به‌نظر نمی‌رسد. امیرخسروی نیز که تنها از بازداشت یک، و نه سه افسر، که آن هم رزمی هم نیست و رستمی گوران است نام می‌برد، معتقد است احتمالاً بازداشت رستمی گوران بر اساس شک و گمان نسبت به توده‌ای بودنش و نه اطلاع دقیق از شرکتش در چنین برنامه‌ای بوده.[9] دراین‌میان روایت مبشری از بقیه منطقی‌تر می‌نماید.

مورد دوم، یعنی “اعمال ضربت در 30 مرداد” همان است که در روایت زیبائی هم آمد و بنا به بازجویی‌های سروان نظام‌الیدن مدنی و سرگرد جعفر وکیلی، از افسران تیرباران‌شدۀ سازمان افسران، قرار بوده که آن روز تظاهرات بزرگی مانند سی تیر 1331 با شرکت افسران توده‌ای برپا و دولت سرنگون شود.[10] چنانکه بابک امیرخسروی از یکی از اعضای کمیتۀ ایالتی تهران در آن زمان نقل می‌کند، “کیانوری به جلسۀ کمیته ایالتی تهران آمد و گفت که افراد شبکه را در چهارراه‌ها و خیابان‌ها سازمان بدهید که دست به تظاهرات بزنند. او گفت نارنجک‌هایی را که در اختیارتان می‌گذاریم، به سوی مأمورین انتظامی پرتاب کنند و شعار بدهند. به‌‎‌این‌ترتیب مردم و بازاری‌ها نیز به جنبش کشیده می‌شوند و تظاهراتی نظیر سی تیر علیه کودتا به وجود می‌آید و رژیم سرنگون می‌شود.”[11]

به روایت بیژن جزنی که در آن زمان شانزده ساله و از کم‌سن‌ترین اعضای سازمان جوانان بود، “روز 29 ]مرداد[ تماس‌های حزبی و سازمانی بهتر شده بود. حداقل 50% کادرها در سر قرار حاضر بودند. حزب تصمیم گرفت کادرهای ضربتی تشکیل دهد. افراد واجد شرایط؛ یعنی آن‌هائی که خدمت سربازی انجام داده بودند، و قدرت بدنی خوبی داشتند، و از واحدها جدا بودند. و هر بیست نفر در یک خانه دور از چشم پلیس برای ضربه زدن به دشمن آماده شدند. افسران سازمان نظامی با شتاب به این خانه‌ها اعزام شدند، تا تعلیمات لازم را به افراد بدهند. برای هر بیست نفر دو اسلحه کمری و دو نارنجک وجود داشت. این گروه‌ها 48 ساعت در خانه‌ها بسر بردند. عده‌ی قابل‌توجهی از افسران یکدیگر را شناختند و عده‌ای از آن‌ها توسط افراد غیرنظامی شناخته شدند. با همه‌ی اینها پس از 48 ساعت، این گروه‌ها مرخص شدند و افراد که انتظار عکس‌العمل حزب را می‌کشیدند، با بازگشت رفقایشان نومید شدند.”[12]

البته آموزش نظامی توسط بیست و چند نفر از افسران ارشد عضو سازمان نظامی[13] که گاه آن را هم در خانه‌های خودشان انجام می‌دادند، علیرغم آنکه بی‌احتیاطی بزرگی بود و به‌سادگی می‌توانست به لو رفتن کل سازمان افسران منجر شود، چنان‌که  در 28 شهریور منجر به بازداشت اتفاقی روزبه در حین آموزش نظامی به افراد کمیته 6 شهرری شد،[14]  همچنان ادامه یافت و احتمالاً یکی از دلایل آن هم پاسخ به اعتراض اعضای حزب به بی‌عملی رهبری بود. یوسف قریب از کادرهای حزب توده در آن زمان، در خاطراتش روایت جالبی از این اعتراضها و نیز آموزش نظامی دارد.[15]

مورد سوم یعنی خرابکاری در قلعه‌مرغی از این قرار است که به روایت زیبائی، محمد ناصر، محمدحسین و خسرو قشقایی که می‌خواستند بدانند نقشۀ حزب برای ساقط کردن دولت چیست و اینکه آیا حزب می‌تواند با رساندن فشنگ و مهمات به آنها کمک کند، از طریق سازمان حزب در شیراز ابراز تمایل می‌کنند که با نمایندۀ کمیتۀ مرکزی حزب تماس بگیرند و بعد که علی متقی به محل ایل می‌رود از او درخواست صد تا دویست هزار فشنگ و چند دستگاه بیسیم می‌کنند و سرانجام زمانی که هم آنها و هم حزب متوجه می‌شوند کاری از پیش نمی‌رود موضوع کاملاً منتفی می‌شود.[16]

به روایت کیانوری که ابتکار عمل در برقراری تماس را از جانب حزب می‌داند و ذکری هم از درخواست فشنگ و مهمات از سوی قشقایی‌ها نمی‌کند، “ما با آنها تماس گرفتیم و با آنها درخصوص مبارزه مسلحانه با رژیم کودتا مشورت کردیم. آنها موافقت کردند و گفتند که این کار با نظر جبهه ملی صورت بگیرد. و ضمناً گفتند که چون ما ایلی هستیم و فرمانده نظامی نداریم خوب است که شما چند نفر افسر آشنا به مسائل نظامی و یکی دو نفر آشنا با مسائل سیاسی نزد ما بفرستید. ما سه نفر را برای رفتن نزد قشقایی‌ها مأمور کردیم. این سه نفر عبارت بودند از: خسرو روزبه، سرهنگ علی اکبر چلیپا و علی متقی (عضو مشاور کمیته مرکزی). این سه نفر چند ماه نزد قشقاییها بودند. در همین زمان ما مطلع شدیم که گویا قرار است چند هواپیما از قلعه‌مرغی برای بمباران قشقاییها عازم شوند. دوستان ما که در نیروی هوایی بودند – در نیروی هوایی پنج افسر داشتیم – گفتند که می‌توانند این هواپیماها را از کار بیندازند. یکی از این افسران سرگرد پرویز اکتشافی بود ]…[ ما با این کار موافقت کردیم و آنها سیم‌های ارتباطات هواپیماها را کنده و مخلوط کرده بودند. تصور دوستان ما این بود که تعمیر این هواپیماها حداقل یک ماه به طول می‌کشد، ولی این کار آنقدر ناشیانه و با عجله بود که هواپیماها بیست و چهار ساعته آماده پرواز شدند. پس از مدتی قشقاییها به ما گفتند که دکتر معظمی – که رهبری جبهۀ ملی را در آن زمان داشت- با هرگونه عملیات نظامی علیه رژیم کودتا مخالفت کرده است (البته این مخالفت فردی او نبود. بقایای جبهه ملی، همه، با هرگونه مقاومت مخالف بودند). به این ترتیب افراد ما به تهران بازگشتند.”[17]

کیانوری و دیگر رهبران حزب به‌خوبی می‌دانستند که سران ایل قشقایی همانهایی هستند که هفت سال پیش دست به شورش زده بودند و “حزب توده و فرقۀ دمکرات آذربایجان پیشنهاد کردند که برای “دفع غائله” جنوب مبارزان خود را مسلح کرده به‌صورت منظم به جنوب اعزام کنند.”[18] اختلاف میان حزب و قشقایی‌ها را از آنجا می‌توان دریافت که محمد ناصر قشقایی سالها بعد در مصاحبه با حبیب لاجوردی گفت، “حزب توده یعنی نوکر روس. هرچه روسها می‌گفتند کردند.” و در پاسخ لاجوردی که گفت، حزب توده می‌گوید وقتی مصدق بی‌طرفی‌اش را ثابت کرد به او کمک کردیم، می‌افزاید، “دیگر چه کمک کردند؟ در حبس کمکش کردند؟”[19] درواقع این اختلاف، تنها سیاسی نبود و جنبۀ مذهبی هم داشت و به روایت قشقایی زمانی پس از دیدارش با یکی از اعضای ایل که گویا کمونیست بوده، نزدیکانش فنجان او را آب می‌کشند.[20]

جز این، روایت کیانوری با روایت روزبه که تنها از رفتن متقی به نزد قشقایی‌ها می‌گوید و حرفی از رفتن خودش نمی‌زند[21] هم مغایر و بعید است روزبه در آن شرایط چند ماه در میان قشقایی‌ها مانده باشد. همچنین این گفتۀ کیانوری که “در نیروی هوایی پنج افسر داشتیم” نیز درست نیست. شمار افسران شاخۀ هوایی سازمان افسران بسیار بیش از اینها بود و تنها در روز خرابکاری چهار افسر، شامل افسر سرنگهبان، افسر نگهبان، افسر آماده و افسر فنّی همگی توده‌ای و نیز استوار بی‌سیمچی پادگان هوادار حزب بودند. درخصوص علت موفق نشدن عملیات نیز روایت کیانوری درست نیست و به روایت پرویز اکتشافی، سرگرد سابق هوایی و افسر سرنگهبان در زمان حادثه که در خرابکاری شرکت داشت و بعد دید این کار در عمل موجب تبلیغ زیادی به نفع دولت زاهدی شده، علت عدم خرابکاری گسترده، امید افسران توده‌ای به سرنگونی دولت زاهدی تا چند هفته بعد بود و چنان‌که اومی‌گوید، خرابکاری شامل قطع سیمها و آتش‌سوزی با هم بوده که بخش دوم کار به درستی انجام نشده است .[22] روزبه هم در بازجویی‌هایش ضمن اینکه می‌گوید بعدتر معلوم شد اصولاً قصدی برای فرستادن هواپیما و بمباران ایل قشقایی نبوده، ناکام ماندن ایجاد آتش را مطابق با روایت اکتشافی بیان می‌کند.[23]

مورد چهارم یعنی تراکت “اعلام خطر” دقیقاً مشخص نیست. در نامۀ مشترک بهرامی، یزدی و جودت به رهبری مقیم مسکو از “اعلامیۀ اول پس از 28 مرداد نمونۀ دیگری از تظاهر روحیه بلانکیستی ]…[ و تز غافلگیری (به معنای جلوگیری کامل از پیروزی کودتا)” نام برده شده[24] ، اما به نظر می‌رسد اعلامیۀ دیگری که جزنی از آن به این شکل یاد کرده که، “در آبان 32، اعلامیه‌ای به امضای کمیته ایالتی تهران منتشر شد که طی آن کودتاچیان و همکاران آن بسختی تهدید شده بودند. اعلامیه تمام کسانی را که برضد افراد سازمان‌های حزب قدمی بردارند، تهدید به مجازات می‌کرد. افسران، فرمانداران نظامی، اعضای دادگاه‌های نظامی، روزنامه‌نگاران و بسیاری دیگر از عوامل رژیم مشمول این اعلام خطر می‌شدند.”[25] و امیرخسروی هم بدون ذکر تاریخ اعلامیه احتمالاً از همان به‌عنوان نمونه‌ای از “روحیه نارودنیکی” یاد کرده،[26]  بیشتر با این مورد مطابقت داشته باشد.

قطعنامه‌ای که متن آن در پی خواهد آمد، چهار ماه بعد از صدور، در پلنوم چهارم (وسیع) که با شرکت کمیتۀ مرکزی و شماری از کادرها، از 5 تا 26 تیر 1336[27]  “در حومه مسکو در یک ساناتوریم”[28] تشکیل شد، با حذف و اضافه‌هایی به تصویب پلنوم هم رسید و گرچه در کتاب اسناد و دیدگاهها ذکری از آن نشده،[29]  امّا در جلد یک کتاب اسناد تاریخی متن آن منتشر شده است.[30] اینکه متن قطعنامه به خط چه کسی است را نمی‌توان قطعاً دانست، امّا بنا به شواهدی گمان می‌کنم خطّ دکتر کیانوری باشد.

از آنجا که با روش تهیه‌کنندگان کتاب اسناد و دیدگاهها در حذف جاهایی که با سیاست روز حزب مطابقت نداشت و به‌صلاح نبود، آشناییم[31] و امیرخسروی هم در گفتگو با اسکندری متن منتشره توسط شاکری را تایید می‌کند،[32] می‌توانیم به این متن اتکا کنیم و با مقایسۀ آن با قطعنامۀ قبلی منتشر شده در چهار ماه پیش، نکات جالبی مانند حذف کامل عبارتهایی را که کمیتۀ مرکزی، در تاکید بر نقش خود در راهنماییِ هیئت اجراییه برای پرهیز از اقدامات ماجراجویانه آورده بود بیابیم. گرچه تفاوت این دو متن متحصر به موارد حذف‌شده نیست و گاه واژه‌هایی عوض شده یا عبارتهایی نیز افزوده شده است، اما برای حفظ سندیت متن، تنها موارد حذف شده با حروف برجسته مشخص شده.

برای خوانندگان ناآشنا با واژگان مرسوم حزب تودۀ ایران، معنای واژه کلیدیِ قطعنامه، یعنی بلانکیسم را از واژه‌نامۀ سیاسی اجتماعی این حزب نقل می‌کنم که طبق آن: “مفهوم عمومی عبارت است از تاکتیک توطئه‌گری و اقدام دسته‌ای کوچک با افکار افراطی و نحوۀ عمل و تئوری مربوطه، عدم اعتماد به توده‌ها و به لزوم مبارزۀ متشکل و اصولی آن‌ها.”[33]

برای درک دقیق‌تر موضوع، دانستن نام افراد موثر در آن، مفید است. به نوشتۀ ایرج اسکندری که در اواخر سال 1955 از وین به مسکو رفته بود، “اعضای کمیته مرکزی که در آنجا بودند و مرتب جلسه داشتند عبارت بودند از ]رضا[ رادمنش، ]احسان[ طبری، ]محمود[ بقراطی، ]احمد[ قاسمی، ]غلامحسین[ فروتن، ]عبدالحسین[ نوشین و ]علی[ امیرخیزی و بعد من هم به آنها ملحق شدم. دکتر ]فریدون[ کشاورز هم بود. بعدها جودت و کیانوری هم که قبل از پلنوم چهارم آمدند به ما اضافه شدند. ]عبدالصمد[ کامبخش بود ]…[ ]صمد[ حکیمی هم بود، ولی او بعد آمد.”[34]  اعضا به روایت کیانوری نیز با اندک تفاوتی همین‌ها هستند.[35]

اعضای هیئت اجرائیه در سال 1332 بر اساس طرح تشکیلاتی که در کتاب سیر کمونیزم در ایران آمده، عبارت بودند از محمد بهرامی، نورالدین کیانوری، حسین جودت، مرتضی یزدی و علی علوّی.[36]

نکته‌ای که در پایان ذکر آن لازم است این است که، گرچه در قطعنامه از مسئولیت جمعی هیئت اجرائیه یاد شده، اما از پنج عضو این هیئت، یزدی و بهرامی اصولاً در تصمیمهای محکوم‌شده نقشی نداشتند و عضو سوم یعنی جودت نیز با این تصمیمها مخالف بود و هر سه در نامۀ مشترکشان به رهبری حزب در مسکو هم صراحتاً این مخالفت را ذکر کرده و مسئولیت آن را مشخصاً متوجه کیانوری کرده بودند.[37] یزدی چه درهنگام بازپرسی[38] و چه در نامه‌ای که از زندان به رهبری حزب نوشت هم، بر مخالفت خود با این اقدامها تاکید می‌کرد.[39]

در مقابل، کیانوری که با پشتیبانی افسران عضو ستاد مقابله با کودتا و نیز فشار تودۀ حزبی، عامل موثر این تصمیم‌گیری‌ها بود، حتی اگر به کتاب خاطراتش هم استناد نکنیم، در روایتی از آن روزها که در زمان آزادی بازگو می‌کند هم، مطلقاً اشاره‌ای به محکوم شدن این تصمیمها توسط کمیتۀ مرکزی و پلنوم چهارم نمی‌کند.[40] البتّه در این قطعنامه به نقش او کمترین اشاره‌ای نشده، اما در قطعنامۀ مهمّ دیگری که در دهم اسفند 1335 دربارۀ نقش او در ترور شاه که منجر به غیرقانونی اعلام شدن حزب شد، به تصویب رسید، به دلیل تک‌روی و گرایش به حادثه‌جویی، ضمن توبیخ از مشاغل تشکیلاتی در هیئت‌اجرائیه برکنار شد، هرچند در رهبری حزب ماند تا در دومین دوران فعالیت علنی حزب در ایران نیز، باز با تصمیم‌های فردی و  حادثه‌جویانه، امکان غیرقانونی اعلام شدن حزب را فراهم کند.

 

قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

دربارۀ برخی تصمیمات اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانۀ رهبری حزب در دوران

پس از کودتای 28 مرداد 1332 مصوب 14 مارس 1957

  1. پس از ناکامی جنبش رهائی‌بخش ملّی درقبال کودتای منارکو-فاشیستی شاه-زاهدی، رهبری حزب در ایران یکرشته نظریات و تصمیماتی اتخاذ نمود که هدف آن جبران این ناکامی و سرنگون ساختن رژیم کودتا بود. این نظریات و تصمیمات که بر اساس تبعیّت از تمایلات خودبخودی تودۀ حزبی، پر بها دادن به قدرت خود و پیروی از اندیشۀ جبران شکست اتخاذ شد دارای جنبۀ بلانکیستی و نارودنیکی است. ازانجمله است نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی در شرایطی که برای آن زمینۀ لازم موجود نبود، اعمال ضربت در 30 مرداد، خرابکاری در قلعه‌مرغی، تراکت باصطلاح نارودنیکی “اعلام خطر” و غیره. تصمیم به ایراد ضربت در 30 مرداد عملی نشد. در اثر مشورت رفقای هیئت اجرائیه تهران با رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج و توصیه‌های رفقای اخیر نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی انجام نگرفت. لذا قسمتی از این تصمیمات جامۀ عمل نپوشید، ولی برخی از این تصمیمات مانند خرابکاری در قلعه‌مرغی انجام گرفت و تراکتهای اعلام خطر انتشار یافت. کمیتۀ مرکزی تصریح خود را دربارۀ این مسائل ضروری میشمرد.
  2. حزب تودۀ ایران یک حزب انقلابی است و بر آنست که اعمال قهر (از قیام و جنگ‌های انقلابی و عملیّات پارتیزانی گرفته تا انواع اقدامات دیگر از قبیل ایراد ضربت و غیره) درصورت تدارک دقیق آن در لحظات معیّنی از نبرد طبقاتی و جنبش رهائی‌بخش ملّی میتواند بضرورت مبرم بدل شود و حزب انقلابی نه‌تنها از اجراء این وظایف مبرم روی برنمی‌تابد بلکه جسورانه و پس از سنجش کامل با آن روبرو میشود. لذا انتقاد حزب از برخی تصمیمات شتابزدۀ هیئت اجرائیه حزب در ایران ناشی از انکار ضرورت اعمال قهر در مواردی که این اعمال قهر بوظیفۀ مبرم بدل شود نیست زیرا چنین انکاری در حکم درغلطیدن در رفورمیسم است.

حزب تودۀ ایران بر آن است که وظیفۀ اساسی حزب پرولتاریا متشکل کردن وسیع‌ترین توده‌ها بر ضد امپریالیزم و ارتجاع است و اعمال قهر در مسیر اجراء این وظیفۀ اساسی میتواند بمثابۀ لحظه‌ای ضروری شود.

اعمال قهر تنها باتکاء به تودۀ وسیعی که از آن پشتیبانی کنند و درصورت وجود شرایط ضروری مساعد اجتماعی معقول است و امکان پیروزی را با خود دارد. اعمال قهری که از پشتیبانی تودۀ وسیع برخوردار نباشد و تنها باتکاء طلایۀ طبقۀ کارگر یعنی حزب پرولتاریا انجام گیرد در حکم بلانکیزم و ماجراجوئی است. انتقاد حزب ببرخی از تصمیمات هیئت اجرائیه پس از کودتای 28 مرداد همانا ناشی از ان است که درواقع این تصمیمات بدون توجّه کافی به تأمین پایه توده‌ای وسیع و باتکاء حزب طبقۀ کارگر اتخاذ میشد و متضمن عامل پر بها دادن به نیروی خود بود. این تصمیمات و بویژه ان قسمتی از تصمیمات که جنبۀ عملی بخود گرفت مانند خرابکاری در قلعه‌مرغی و تراکت اعلام خطر تأثیرات منفی در افکار عمومی داشت و زیانهائی بحزب وارد آورد.

  1. بطور کلّی نمیتوان استفاده از نیروهای مختلف اجتماعی و تماس با آنها، منجمله با عشایر قشقائی را که بدلائل و شرایط خاصّی و در موقعی از زمان ممکن است درجهت نهضت نجات‌بخش ملّی عمل کنند مردود دانست و در عداد عملیّات بلانکیستی تلقی نمود. ولی مذاکرات بعد از 28 مرداد با سران ایل قشقائی در کادر تصمیمات هیئت اجرائیه مبنی بر قیام نابهنگام بوده که کمیتۀ مرکزی تصمیمات مذکور را تصمیمات بلانکیستی تشخیص میدهد.
  2. مسئولیت هیئت اجرائیه حزب در تهران درمورد تصمیمات و اقدامات حادثه‌جویانۀ موردبحث صرفنظر از پیشنهاد این یا آن عضو رهبری حزب مسئولیتی است جمعی زیرا اسناد و مدارک موجود روشن میکند که در اینجا عملی انفرادی و بدون اطّلاع مقامات صالح حزبی انجام نگرفته و پیشنهاد و ابتکارهای مورد بحث در جلسات صالحۀ حزبی مطرح و دربارۀ آن توافق شده است. ارائۀ پیشنهاد و طرح هرگونه ابتکاری ولو نادرست در مراجع صالحۀ حزبی خلاف تشکیلاتی نیست.
  3. روش جلسۀ مشورتی رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج که در موقع خود سندی تحت عنوان دربارۀ  خط‌مشی استراتژیک و تاکتیکی حزب در پاسخ رفقای تهران ارسال داشتند و مانع اجراء برخی تصمیمات نادرست شدند در این زمینه درست بوده است. البته باید این عامل را بسود رفقای هیئت اجرائیه در تهران تصریح کرد که فشار تودۀ حزبی و محیط خاص پس از شکست مانع ان تفکّر خونسردانه‌ای میشد که رفقای خارج بعلّت شرایط خود بدان دست داشتند.

                                                                کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

14 مارس 1957

پی‌نوشت‌ها

[1]. علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بی‌جا، بی‌نا، 1343، صص 597-595.

[2]. خسرو معتضد، شبکۀ سازمان نظامی افسران حزب تودۀ ایران، تهران، انتشارات علمی، 1379، صص 373-370.

.[3] زیبائی، پیشین، ص 597.

[4]. همان، ص 599.

[5]. همان، صص 600-599.

[6]. نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، صص 300-298.

[7]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، بی‌جا، چاپ مطبوعات، 1334، ص 263.

[8]. معتضد، پیشین، ص 371.  

[9]. بابک امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران (نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری)،  تهران، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، 1375، ص 769.

[10]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، پیشین، ص 289.

[11]. امیرخسروی، پیشین، ص 754.

[12]. بیژن جزنی، طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، ص 44.

[13]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، پیشین، ص 238.

[14]. زیبائی، پیشین، ص  608.

[15]. یوسف قریب و بهمن زبردست، به دنبال سراب، تهران، شركت سهامي انتشار، 1396، صص 149-147.

[16]. زیبائی، پیشین، صص 603-601.

[17]. کیانوری، پیشین، ص 301-300.

[18]. منصور نصیری طیبی، نهضت جنوب: فارس، قشقایی و غائله آذربایجان، تهران، نشر و پژوهش شیرازه، 1381، ص  69.

[19]. محمد ناصر قشقایی و حبیب لاجوردی: خاطرات محمد ناصر قشقایی، طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، تاریخ مصاحبه 1983، نوار 6، ص1.

[20]. همان،  نوار 5، ص6.

[21]. زیبائی، پیشین، صص 603-601.

[22]. پرویز اکتشافی و حمید احمدی: خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، تهران، نشر ثالث، 1381، صص 89-79.

[23]. زیبائی، پیشین، ص 604.

[24]. کیانوری، پیشین، ص 316.

[25]. جزنی، پیشین، ص 67.

[26]. امیرخسروی، پیشین، ص 802.

[27]. خسرو شاکری (بزرگ – د): اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد 1، تهران، انتشارات علم، بی‌تا، ص 361.

[28]. اکتشافی، پیشین، 164.

[29]. اسناد و دیدگاهها، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1360، صص 382-375.

[30]. شاکری، پیشین، 370.

[31]. شیوا فرهمند راد (ف. شیوا)، با گام های فاجعه، بی جا، انتشارات حزب دمکراتیک مردم ایران، 1368، ص 27.

[32]. ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، ص 283.

[33]. امیرهوشنگ ناظمی زاهدانی (امیر نیک‌آئین)، واژه‌نامۀ سیاسی اجتماعی، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1358، ص 56.

[34]. اسکندری، پیشین، صص 270-269.

[35]. کیانوری، پیشین، ص 303.

[36]. سیر کمونیزم در ایران از شهریور 1320 تا فروردین 1336، بی‌جا، سازمان چاپ و انتشارات کیهان، 1336، مقابل صفحۀ 240.

[37]. کیانوری، پیشین، صص 316-315.

[38]. سیر کمونیزم در ایران …، پیشین، ص 430.

[39]. قاسم نورمحمدی، جاسوسی در حزب: برادران یزدی و حزب توده ایران، تهران، جهان کتاب، 1390، صص259-258.

[40]. نورالدین کیانوری، حزب تودۀ ایران و مسائل میهن انقلابی ما، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1361، ص 584.

به نقل از: فصلنامۀ نگاه نو،شمارۀ 128

خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها!،علی میرفطروس

جولای 13th, 2021

* خلیل ملکی«روشنفکرِ عصرِ بحران ها» بود.او در چند دورۀ بحرانیِ تاریخ معاصر ایران زیسته بود و در هر دوره کوشید تا برای خروج از بحران ها پاسخی بیابد.

* درحالیکه نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد  از شورش ۱۵خرداد آیت الله خمینی حمایت و ستایش می کردند،ملکی آنرا «یک جنبش ارتجاعی» نامیده بود.

* ملکی از «روح توده ای»، از وجود يک «تودۀ بی شکل» نگران بود و آن را زمینه سازِ ظهور فاشیسم  می دانست. انقلاب ۵۷ و حاکمیّتِ«روح خدا»(خمینی) تجلّیِ نظراتِ ملکی بود!

طرح از:کافه لیبرال

اشاره:

   ۲۲ تیر ماه سالگرد خاموشیِ خلیل ملکی است.او یکی ازپیشگامان جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت بود و مانند برخی دیگر ،فرزند نفرین شدۀ این جنبش به شمار می رود.استقلال رأی، میهن دوستی و خصوصاً مبارزۀ آشتی ناپذیرِ ملکی با حزب توده باعث شد تا او نیز در «حمّام فینِ حزب توده» رگ زده شود آنچنان که عقایدش حدود ۷۰ سال برای جامعۀ سیاسی ایران ناشناخته ماند. تحقیقات اخیر بدون «تفکیکِ تقویمیِ» مقالات ملکی و جدا کردن آنها از مواضع «هیأت اجرائی حزب نیروی سوم»(که مخالفِ ملکی بود)،از مواضع او در روزهای منجر به 28 مرداد غافل اند.

  شکست استالینیسم ، فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک و اقبال روز افزون به خلیل ملکی نشانۀ فصل تازه ای از تفکر و ارزیابی در بارۀ این«روشنفکر تنها» است.   

زندگی و سرنوشت سیاسی خلیل ملکی نمونه ای از زندگی و سرنوشت روشنفکران اصیل و شریف در کشورهای «جهان سوم» است؛همانجا که  به قول فرزانه ای:«اگر بخواهید کشورتان را آزاد وُ آباد کنید،خانه تان را خراب می کنند»، و به همین جهت، سرنوشت این روشنفکران به قول فردوسی:«یکی داستان است پُرآب چشم».

 

روشنفکرِ عصرِ بحران ها

ملکی«روشنفکرِ عصرِ بحران ها» بود.او در چند دورۀ بحرانی تاریخ معاصر ایران زیسته بود،ازجمله:

 -جنگ جهانی اوّل و ظهور رضاشاه،

– تشکیل گروه«53 نفر» و پیدایش حزب توده،

-جنگ جهانی دوم و اشغال ایران،

-ظهور فرقۀ دموکرات آذربایجان،

-ملّی شدن صنعت نفت،

-رویداد28 مرداد32،

-اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه،

-شورش 15 خرداد42 آیت الله خمینی.

  ملکی به عنوان روشنفکری میهن دوست در هر دوره برای خروج از بحران ها کوشید تا پاسخی بیابد ازجمله:ستایشِ اوّلیه از تجدّدگرائی رضاشاه،پیوستن به گروهِ «53 نفر»،انشعاب از حزب توده،پیوستن به جنبش ملّی شدن صنعت نفت،  انتقاد از برخی سیاست های دکتر مصدّق،موضعِ متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد28 مرداد 32،ملاقات با محمّد رضاشاه و… اینهمه،«حدیث آرزومندی»و نشانۀ وجدان بیدار و جان بی قرار روشنفکری بود که ایران را سربلند وُ آزاد وُ آباد می خواست ولی هیچگاه با قدرت های مستقرِ سیاسی یا حزیی «سازش» نکرد و بهمین جهت، زندگی او -غالباً- در زندان و تبعید و فقر و مرارت گذشت.به قول خودش:

ما نان به نرخ خون جگرخوردیم

زیرا که نرخ روز  ندانستیم                                 

  ملکی را می توان نمونۀ متفکّری دانست که به قول «پوپر»:«هدف اصلی او،نه مالکیّت حقیقت،بلکه جستجوی مستمرِ آن است».با اینهمه،در هندسۀ فکری او،چند ضلعِ پایدار یا «اصول ثابت» وجود دارند از جمله:

۱-اعتقاد به تمامیّت ارضی ایران،

۲-اعتقاد به زبان فارسی به عنوان  زبان همۀ اقوام ایرانی،

۳-اعتقاد به عدالت اجتماعی،

۴-اعتقاد به تجدّدگرائی،آزادی های سیاسی، دموکراسی و مشروطۀ پارلمانی.

   در سال ۱۳۰۷ /۱۹۲۸خلیل ملکی به عنوان بورسیۀ دولتی زمان رضاشاه برای تحصیلِ در رشتۀ شیمی به برلین رفت.شهر برلین در آن دوره یکی از مراکز مهم فعالیّتِ روشنفکرانی مانند سیدحسن تقی زاده ، کاظم زاده ایرانشهر  و ابراهیم پورداود و دیگران بود که با انتشار نشریات کاوه ، ایرانشهر، و نامۀ فرنگستان راهی برای عبورِ ایران از منجلاب عقب ماندگی و خرافات جستجو می کردند . مهم ترین دغدغه های فکری این روشنفکران عبارت بودند از: ناسیونالیسم، زبان فارسی به عنوان یک زبان ملّی،ضرورت توسعۀ ملّی و تجدّد،حفظ استقلال و تمامیّتِ ارضی ایران،جدائی دین از سیاست، ضرورت سواد آموزی و پیکار با خرافات.دکتر جمشید بهنام در کتاب ارزشمند«برلنی ها»( اندیشمندان ایرانی در برلین: ۱۹۱۵-۱۹۳۰) این دورۀ مهم را بررسی کرده است.

  یکی از دانشجویان فعّال در برلین  تقی ارانی بود که در سال ۱۹۲۴ مقالاتی با گرایش های تند ناسیونالیسی در بارۀ«زبان فارسی» و «آذربایجان» منتشر کرده بود که عمیقاً متأثر از عقاید ناسیونالیستی نویسندگانِ کاوه و ایرانشهر  بود چندان که می گفت:

-«باید افراد خیر اندیش ایرانی  فداکاری نموده، برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند، مخصوصاً وزارت معارف باید عدۀ زیادی معلم فارسی زبان بدان نواحی فرستاده، کتب و رساله ها و روزنامجات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خودِ جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده متعهد شوند تا می توانند زبان ترکی تکلّم نکرده ،بوسیلۀ تبلیغات عواقبِ وخیم آنرا در مغز هر ایرانی جایگیر کنند.به عقیدۀ من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران برای وزارت معارف ممکن نباشد،در آذربایجان به هر وسیله ای که باشد باید اجرا شود، زیرا این امر نه فقط برای توسعۀ معارف ایران، بلکه از نقطه نظر سیاسی هم یکی از واجب ترین اقدامات است».

ارانی در «آذربایجان یا یک مسئلۀ حیاتی و مماتیِ ایران» نوشت:

-«آذربایجان چنان‌که از اسمش پیدا و آشکار است مظهرِ آتشِ مقدسی است که روشنایی فکر و حرارتِ روحِ ایرانی را در ادوارِ مختلفه به عالمیان نشان داده…این ناحیه که از ازمنۀ قدیمه مسکنِ اقوامِ آریان‌نژاد و یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدنِ ایرانی بوده، آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمامِ آریان های دنیا بدان افتخار کنند.بدبختانه پس از حملۀ وحشیانِ مشرق و تسلطِ قومِ خونخوارِ مغول-که شنایعِ اعمالِ آنها از صفحۀ تاریخ محو نشدنی است-در قسمتِ عمدۀ آذربایجان، اهالی زبانِ خود را فراموش نموده به زبانِ ترکی متکلّم شده‌اند. ترکی‌زبان بودنِ بعضی از قسمتهای ایران باعثِ اشتباهِ برخی مردمانِ بی‌اطلاع شده بدون اینکه این‌ قبیل اشخاص قدری صفحاتِ تاریخ را ورق زده از حقیقت مطلع شوند فوراً ادعا می‌کنند که این قوم ،ترک و هم‌نژاد ما هستند!.اگر چه امروز از آتشکده‌های قدیمِ ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبّتِ ایران  آتشکدۀ مُشتعل و سوزانی است. گویا نمی‌دانند که یک نفر آذربایجانی ترک‌شدن را برای خود ننگ می‌داند… گویا نمی‌دانند کلمۀ «آذری» که به آذربایجانی ها خطاب می‌کنند به معنیِ آتشی است که نیاکان شان در روحِ آنها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندن خرمنِ هوا و هوسِ دشمن ذخیره کرده‌اند. ما در اینجا توجه‌ِ تمامِ ایرانیان را به این نکتۀ مهم جلب می‌نماییم که مسئلۀ آذربایجان یکی از مهم‌ترین قضایای حیاتی و مماتیِ ایران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایران  حُکمِ سر را دارد».

  دکتر ارانی-بعدها-به «مارکسیسم مستقل» گرائید و با استالینیسم  و اطاعت کورکورانه از حزب کمونیست شوروی مخالفت کرد.به روایت دکتر انور خامه ای:

-« روزی از دکترتقی ارانی پرسیدم که اگر روزی شوروی ها به خاک ایران حمله کنند وظیفۀ ما چیست؟. دکتر ارانی گفت:

-«دفاع در مقابل شوروی ها و مبارزه با آن در جنگ یعنی دفاع از میهن».

 با تأثیر پذیری از حسِّ ملّیِ دکتر ارانی و با الهام از اندیشه های نویسندگان ایرانشهر و کاوه،خلیل ملکی به«گروه ۵۳ نفرِ»پیوست؛گروهی نوپا که -اساساً-یک محفل  مطالعاتی بود و هیچ تشکیلاتی نداشت و اعضای آن نیز دارای عقاید مُنسجم و مشترکی نبودند!

 ملکی -به عنوانِ یک ضدِ استالینیست سرکش- در سال ۱۳۵۰ برای انتشار کتاب«ظلمت در نیمروز»اثر«آرتور کوستلر» (ترجمۀ علی‌اصغر خبره‌ زاده) کوشید؛این کتاب ادعانامه ای علیه دادگاه های فرمایشی دوران استالین بود و بار دیگر،خشم رهبران حزب توده را برانگیخت.

طرح یک تصویر

  اگر بخواهیم از دو – سه ویژگیِ ممتازِ خلیل ملکی یاد کنیم  باید بگوئیم:

اولاً: ملکی مردِ اخلاق بود،یعنی می گفت که اگر سیاست با اخلاق همراه  نباشد به جهّنم های بی بازگشت  منتهی خواهد شد، نامۀ اندوهبارِ ملکی به عبدالحسین نوشین تأکیدی بر این«رُجحان اخلاق بر سیاست و ایدئولوژی»  است.به عبارت دیگر،نوعی«وظیفه گرائی کانتی»در عمل به اخلاق -بدون توقع یا تأمّل به پیامدهای آن برای نفع شخصی- از مشخّصات خلیل ملکی بود.نکتۀ جالب در این «اخلاق گرائی» تأکید ملکی بر نوعی«مروّت»و «جوانمردی» است که یاد آورِ سُنّتِ عیّاران در فرهنگ باستانیِ ایران است.بنظرِ دکتر کاتوزیان:

     -«خلیل ملکی در تمام زندگی اش  دروغ نگفته بود».

  در پیشانی نشریۀ «علم و زندگی»(نشریۀ تئوریک«نیروی سوم»به سردبیری  خلیل ملکی) نوشته شده بود:

– «مِلاک عمل نویسندگان علم و زندگی حق و حقیقت است، نه فریفتنِ عوام، نه خوشایندِ ایشان یا هراس از اِعراض شان».

در نامۀ اسفندماه۱۳۴۴ نیز ملکی تأکید می کند:

ـ «من برای سیاستمدار، همواره عقل سالم بشری ـ نه راضی كردن همه و نه فریفته بودن نسبت به عوام ـ را ملاك و معیار دانسته‌ام».

 در جامعه ای که سیاست-عموماً- با سیّاسی ،عوامفریبی و کسب«وجاهت ملّی» همراه است،این اعتقاد ملکی نوعی فضیلت بود،فضیلتی که زندگی و سرنوشت ملکی را به نوعی تراژدی  پیوند می داد.

 دوم :خلیل ملکی- اساساً – روشنفکری اصلاح طلب و فرهنگساز بود  نه سیاست باز.اعتقاد ملکی به رژیم پارلمانی مشروطه و اصلاحات و مخالفت وی با اقدامات خشونت بار برای سرنگونی رژیم  از او  متفکری واقع گرا ساخته بود.او معتقد به سوسیالیسمی در انطباق با شرایط اجتماعی ایران بود و کُپی برداری از شرایطِ کشورهای دیگر را نکوهش می کرد.ملکی به 3زبان آلمانی ،انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و دارای۱۴-۱۵ ترجمه و تالیف و صاحب صدها مقالۀ تحلیلی بود.

سوم، استقلال فکری و شجاعت اخلاقی خلیل ملکی بود.با این استقلال فکری و شجاعت اخلاقی بود که قبل از ۲۸مرداد۳۲ و نیز درسال ۱۳۴۹ ملکی دعوت محمّد رضا شاه را برای مذاکره و گفتگو پذیرفته بود.در همین ملاقات،او همانند یك متفكـّر مستقل، كوشید تا نظرات و پیشنهاداتش را به شاه ارائه کند. ملکی در آغاز گفتگو به شاه گفت:

ـ «اگر اعلیحضرت انتظار دارند من هم مانند درباریان هر چه را فرمودید تأیید كنم، مسئلۀ دیگریست، امّا اگر اعلیحضرت مایل هستند از واقعیّات موجود اجتماعی ـ آن طور كه هست نه آن طور كه مورد پسند است ـ اطلاع حاصل كنند، آنچه كه من عرض می‌كنم صحیح است».

ملکی اضافه می کند:

«این را انصاف می‌دهم كه در تمام مواردی كه من مقاومت كردم و توضیح دادم، بالاخره [شاه] قانع شدند!».

  از محتوای بحث های شاه با ملکی  آگاهی دقیقی نداریم ولی بنظر می رسد که نظرات اصلاح طلبانۀ ملکی(خصوصاًدربارۀ ضرورت اصلاحات ارضی و اجتماعی) مورد پسند شاه بود.

   پس از نادرستی ها و ناجوانمردی هائی که ملکی از برخی اعضاء و رهبران کمونیست(خصوصاً عبدالصمدکامبخش) در زندانِ «گروه ۵۳ نفر» دیده بود،او علاقه ای برای پیوستن به حزب توده نداشت،ولی پافشاری دوستان نزدیکش-خصوصاً  عبدالحسین نوشین-باعث شد تا پس از دو سال تردید، سرانجام ، در سال ۱۳۲۳ به حزب توده بپیوندد به این امید که بتواند رهبری حزب را از «اطاعت کورکورانه»از دولت شوروی برهاند.خلیل ملکی که از طرف رهبری حزب برای سامان دادن به سازمان ھای ایالتی حزب توده در آذربایجان به تبریز اعزام شده بود، به محضِ ورود به كمیتۀ شھرستان تبریز دید كه شش عكسِ استالین  را با ھم به دیوار نصب کرده اند.به روایت ملکی:

-« من پنج عكس را با دست خودم كَندم و گفتم: این یكی باشد كافی است، مشروط بر اینكه عكس خیابانی و ارانی و ستارخان و باقرخان و سایر انقلابیون ایرانی را  هم در پھلوی عكس استالین نصب کنید».

   ملکی اضافه می کند:

-«متوجّه شدم كه در كارخانه ھا عكس ھای متعدّدی از افسران و ژنرال ھای شوروی را بر دیوارھا كوبیده اند.دستور دادم این عكس ھا را بکَنند و  عكس ھایی از رھبران انقلاب مشروطه جای آنھا نصب شود».

 ملکی در همین سفر از سخنرانی به زبان ترکی برای اعضای حزب در آذربایجان پرهیز کرد و در بازگشت به تهران  طرحی را برای تثبیت و ترویج زبان فارسی در آذربایجان  به رهبری حزب ارائه داد. در غائلۀ فرقۀ دموکراتِ آذربایجان وقتی دید که رهبری حزب توده از استالین و حزب کمونیستِ شوروی دستور می گیرد از حزب توده انشعاب کرد.به عبارت دیگر،ماجرای آذربایجان آتشی بود که خرمنِ توده ایِ این«آذربایجانیِ  آذر به جان»را سوزاند و باعث بیداری ملّی او گردید.به روایت توده ایِ قدیمی محمّدعلی عموئی:

-«…نمایان شدنِ گرایشات ناسیونالیستیِ ملکی،ادّعای انشعاب کنندگان  مبنی بر «ادامه دهندگان راستین حزب تودۀ ایران» را بیش از پیش  نقش برآب کرد».

   با انشعاب از حزب توده (مهر ۱۳۲۶ نشریات و شبکه های تبلیغاتی این حزب -از جمله رادیو مسکو و رادیو باکو- در کارزاری هولناک،ملکی و یارانش را مورد کثیف ترین و بی شرمانه ترین اتهامات قرار دادند.آن تبلیغات هولناک  ملکی را تا آستانۀ خودکُشی کشاند و باعث شد تا بسیاری از«مُنشعبین»به حزب توده بازگردند.ملکی که با اصرار دوستانی مانند  عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بود؛اینک آنان را«مشّاطه گران حزب توده» و «بروتوس»می نامید و در یک ناباوری حیرت انگیز   این شعر عارفِ قزوینی را زمزمه می کرد:

          ز بس که مردمکِ دیده، دیده مردمِ بد

        کنون به مردمکِ دیده، سوء ظن دارم                                          

  جریانی كه به همّت ملكی از حزب توده انشعاب كرده بود، اساساً یك جریان فرهنگی بود.اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم كه «حزب نیروی سوم»-به رهبری خلیل ملکی- بزرگترین مجمعِ سیاسیِ روشنفکران،نویسندگان و هنرمندان ایران بود و برخی اعضاء آن بعدها از نام آوران عرصۀ فرهنگ و اندیشه شدند، از جمله، فریدون تولّلی، رسول پرویزی ، جلال آل احمد، محمد علی خُنجی، انور خامه‌ای، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهیم گلستان، بهمن محصّص، نادر نادرپور ، احمد آرام،داریوش آشوری،هوشنگ وزیری و دیگران.با اینهمه،در سال های خاموشی و فراموشی کمتر کسی از خلیل ملکی سخن گفت و اگر همّت بلندِ دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد نمی بود،چه بسا که اکنون نیز شخصیّت، آثار و اندیشه های ملکی در غبارِ کینه ها و کدورت های سیاسی  مفقود و مغفول می ماند.

  به قول دکترکاتوزیان:«ملکی در سال های آ خر عمر-به تمام معنای کلمه- غریب و تنها بود و به جز چندنفری که تعدادشان از انگشتان دست هم تجاوز نمی کرد،همه او را ترک گفته بودند».یکی از مهم ترین علل این«تنهائی» موضعگیری متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد 32 بود.در نظر بسیاری،این موضعگیری ملکی نوعی«انتحارِ سیاسی» بود ولی او  راستگوئی را وظیفۀ انسانی،سیاسی و شاید تاریخی خود می دانست و زمزمه می کرد:

عجب مدار که تنهای روزگار شدیم

نمی رویم به راهی که دیگران رفتند

[در مقالۀ«عصرِ عُسرت و معمّای 28مرداد»در این باره سخن خواهیم گفت].

***

  ملکی فرزند زمانۀ خود بود و مانند بسیاری از سیاست ورزانِ برجسته  چه بسا که برخی نظرات  وی نیز دارای ضعف ها و کمبودهائی باشد.این مقال،تنها«طرح یک تصویر» است.پس از حدود ۷۰ سال، لازم است که با درک محدودیّت های آن عصر  به نقد اندیشه هایش بپردازیم.

  مجموعه مقالات خلیل ملکی به همّت رضا آذری شهرضایی در 5 جلد از سوی نشر اختران در تهران(۱۳۹۶) منتشر شده است.نامه های خلیل ملکی نیز از منابعی است که بخشی از هندسۀ فکری ملکی را ترسیم می کند.

 این کتاب حاوی بیش از ۱۰۰ نامه است که به همّت دکتر کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد منتشر شده و در آن از جمله در بارۀ دکتر مصدّق، جبهۀ ملّی،اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه ،شورش۱۵خرداد۴۲ آیت الله خمینی،غرب زدگی آل احمد و…سخن گفته است.

یکی از دغدغه های خلیل ملکی موضوع آب و اهمیّت آن در زندگی اجتماعی و اقتصادی ایران بود.مثلاً:در نامۀ ۱۸اردیبهشت ۱۳۴۶خطاب به دوستانش در اروپا، در بارۀ اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه  می نویسد:

-«هر چند كه بارها نوشته‌ام، باز تكرار می‌كنم كه تئوری اجتماعی شاه ایران راجع به تحـّول، مترقّی است، هر چند كافی نیست…بخصوص ملّی كردن آب  همواره یكی از هدف‌های ما بوده است».

  درحالیکه نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و بسیاری از سازمان های سیاسی(خصوصاً در خارج از کشور) از شورش 15خرداد آیت الله خمینی ستایش می کردند،ملکی ضمن انتقاد از غربزدگیِ آل احمد درنامه ای به تاریخ  آوریل ۱۹۶۳= فروردین ۱۳۴۲ (یعنی ۴ ماه قبل از ۱۵خرداد)،نوشت:

-«در ایران، فعلاً یك جنبش واقعیِ ارتجاعی وجود دارد كه به اصلاحات نیم بند كنونی نیز عقیده ندارد و فئودال‌ها و برخی از روحانیون واپس‌گرا، آن [جنبش] را بوجود آورده‌اند و می‌خواهند رژیم شاه را وادار به تجدید نظر در بارۀ اصلاحات نیم بند كنند».

ملکی در نامۀ ۱۶ نوامبر ۱۹۶۳( ۲۵آبان ۴۲ )تاکید می کند:

-«… تلقّی و ارزیابی من از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران تا حدودی با مال شما فرق دارد و حتّی در مواردی با [ارزیابی] رفقای تهران نیز فرق پیدا كرده، یعنی آنها، حادثۀ پانزدهم خرداد [1342] را نوعی تفسیر می‌كنند كه به نظر من،تصـّور واهی است».

درنامۀ 13 دسامبر1963(22 آذر 1342) می نویسد:

-«… پس از 15 خرداد [1342] هیچ [اتفاق]تازه‌ و مهمّی، پیش نیامده. تفسیر اوضاع 15 خرداد به نظر من، همان است كه من كرده بودم. رفقای تهران نیز كم كم دارند به همان نتیجه می‌رسند».

  یکی از مشخّصات جنبش های فاشیستی  مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ افراد در یک جنون جمعی است. ملکی از «روح توده ای»،از وجود يک «تودۀ بی شکل»نگران بود و آنرا زمينه سازِ ظهورِ فاشسیم و توتالیتاریسم می دانست و می گفت:

-«در توده های بدون تشکّل ، يک «روح توده ای» به وجود می آيد که قضاوت ها و اَعمال آن«روح توده ای»با قضاوت و اعمال فرد فرد آنها متفاوت و احياناً متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحيح، در حين توده ای گرديدن، شخصیّت خود را از دست داده و در توده، منحّل شده و هرگونه شخصيّت و قضاوت صحيحِ خود را از دست می دهند…هرکس وقتی در توده  مُنحل شود يک احمق از     آنها ساخته می شود» (نامه ها،صص ۱۲۰ و ۳۵۴).

ماه زدگیِ شاعران و روشنفکران ایران در انقلاب 57 ،مُنحل شدنِ عقلانیّت در یک جنون جمعی و حاکمیّتِ «روح خدا» (خمینی) به قولی:تجلّیِ نظراتِ خلیل ملکی بود. *

____________________

*بخشی از گفتگوی نگارنده در برنامۀ «یاران» که در تاریخ  7 مهر 1394 (29 سپتامبر 2015) از تلویزیون پارس پخش شده و اینک با اضافاتی انتشار می یابد.با توجه به تکثیر غیر مُجازِ این گفتگو توسط«مأموران معذور» نسخه ای از آن – اخیراً – منتشر شده که در لینکِ زیر ملاحظه می کنید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بُردی از یادم…،(به یادِ «لُرِتا»،عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی)، علی میرفطروس

جولای 8th, 2021

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

* ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای به سوی وطن بود.

* تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.

*«لُرتا»:هیچ وقت نمی توانم صادق هدایت را فراموش کنم…حضورش برای ما افتخار آمیز بود. هدایت مثل یک هدیه ، یک جواهر بود».

***

  وقتی صدای سوختۀ ««لُرتا» را شنیدم به محمّد عاصمی گفتم:

 -این صدا  زخمه بر جگر و جان می زنَد! تازه فهمیدم که چرا از«قمر الملوکِ تئآتر ایران» یاد می کردی.

    6 بامداد بیدار  می شد ،حدود یک ساعت  مقابل آینه  می ایستاد و خود را «آرایش» می کرد،گوئی برای اجرای نمایشنامه ای آماده می شود.در همان حال،ترانۀ شور انگیزِ دلکش را زمزمه می کرد:

-بُردی از یادم

دادی بربادم

با یادت شادم…

طرح از:سایت کافه لیبرال

 نمی دانم! آیا او در آینه با «ایرن» (عاصمی) سخن می گفت؟یا با «لُرتا» (نوشین)؟ و یا با قمرالملوک (وزیری)؟ هرچه بود خاطرات محمّد عاصمی در بارۀ شاعران، نويسندگان و  هنرمندان برجستۀ ایران، گنجینه ای بود. نکتۀ تازه در بارۀ ترانۀ «بُردی از یادم»این بود که می گفت:

-«برخلاف آنچه که شایع است آهنگساز این ترانه،استاد مهدی خالدی نیست بلکه فردی به نام  مصطفی گرگين زاده است که كارمند راه آهن و از شاگردان غلامحسين مين باشيان بود.. گرگين زاده در سال  1325 وارد راديو شده بود و در كنار نوازندگی به آهنگسازی هم مشغول بود.این را دوستم پرویز خطیبی، شاعرِ «بُردی از یادم» به من گفت…».  

  چنانکه گفته ام:در سفرهای مشترک مان به بلژيک، مادريد و … که به همّتِ منوچهر و رامین فرهنگی ميسّر شد،از عاصمی خواسته بودم تا خاطراتش را بنويسد، امّا او اين کار را به سفرِ من به مونيخ  مشروط کرده بود.دريغا که:

-« ناگه شنوی خبر که آن جام شکست».

  عاصمی از شاگردان عبدالحسین نوشین،بنیانگذار تئآتر نوین ایران بود. او ضمن ازدواج با هنرمند پُرآوازۀ سینما و تئآتر، «ایرن»( زازیانس)،در تئآتر سعدی با ایرن، نوشین و همسرش «لُرتا» همکاری داشت.

 

                           نشسته،سمت راست،نفراول:ایرن               

                    ایستاده،سمت چپ، نفراول:محمّدعاصمی             

عبدالحسین نوشین- اساساً -اهل فرهنگ و هنر بود و نزدیک ترین دوستانش  صادق هدایت،مسعود فرزاد، سعید نفیسی، مجتبی مینوی،بزرگ علوی و ناتل خانلری بودند. در جشن «هزارۀ فردوسی»در زمان رضا شاه(مهرماه 1313) با همکاری محمد علی فروغی و مجتبی مینوی  نوشین داستان های «رودابه و زال»،«رستم و قباد» و «رستم و تهمينه» را – با بازی درخشانِ لُرِتا- به صحنه برده بود که مورد تشويق فراوان قرار گرفت به طوريکه«مدال مخصوص جشنوارۀ فردوسی»به آن دو  اهداء شد.این نمایش در سالن مجلّلِ«گراند هتل» اجرا شده بود؛جائی که چند شب پیش قمرالملوک وزیری نیز به مناسبت «هزارۀ فردوسی» خوانده بود.

همکاری با محمد علی فروغی بعدها نیز ادامه یافت چنانکه فروغی در یادداشت 3 فروردین 1317 می نویسد:

-«شب،نوشین و رفقایش آمدند برای مشق[تمرینِ]«عروسِ بی جهاز» (خاطراتِ فروغی ،ص458).

فروغی با ذکر کلمۀ«رفقا» گویا به گرایش های چپِ نوشین و دوستانش اشاره داشت.

در یادداشت جمعه 5 اسفند 1317 نیز  فروغی می نویسد:

-«بعداز ظهر  نوشین آمد،پِیَس ترجمه کرده بود». (خاطراتِ فروغی، ص 497).

  سال های بعد از  شهریور 20،سال های شکوفائی هنر تئآتر بود و با توجه به تازگی سینما در ایران،هنر تئآتر حرف اوّل را  می زد.تعدّد تئآتر های تهران در این دوران (مانند تئآتر باربد،فردوسی،نکیسا، کسری ، سعدی و فرهنگ) از یک طرف یادآور ملّی گرائی دوران رضاشاه ؛ و از طرف دیگر،نشانۀ موج نوینی از ترجمۀ آثار نویسندگان بزرگ جهان بود. گفته می شود که محمد رضا شاه نیز برای تماشای نمایشنامۀ«گربه روی شیروانی داغ»اثر تنسی ویلیامز به تئآتر کسری رفته بود (قوکاسیان،ص38).

  «لُرتا» به همراه عبدالحسين نوشين در نمايشنامه های مشهوری بازی کرد از جمله:توپاز(مارسل پانيول)،وُلپن(جانسون)،پرندۀ آبی(مترلينگ)،اتللّو (شکسپير)، رُزماری(برکلی)،در اعماق (گورکی)،اوژنی گرانده(بـالـزاک) و…امّا محمد عاصمی -که خود شاهد بسیاری از اجراهای لُرتا بود-استعدادِ شگفت انگیز او را «بازی در نمایشنامه های شکسپیر،خصوصاً نقش«دِزدِمونا»در اتللو»می دانست.

  دربارۀ «لُرتا هايراپتيان تبریزی»(نوشين) و نقش عظیم او در تئاتر نوين ايران در کتاب «آسیب شناسی یک شکست»(چاپ چهارم،صص 476-480) اشاره ای کرده ایم و حال،به همّت «زاون قوکاسیان»،منتقد فروتن و فرهیختۀ سینما و تئآتر ایران می توان شناخت دقیق تر و روشن تری از«لُرتا» داشت:بُردی از یادم. این کتاب شامل مطالب زیر است:

 درآمد/چشم‌اندازهایی بر زندگی لرتا هایراپتیان/بردی از یادم/دوست دارم هزار بار بنویسم «لرتا»/و دیگر لرتا را ندیدم/لرتا هنرمند خلق شده بود/گفتگو با نصرت کریمی/گفتگو باخانم ایرن زازیانس/فصلی از جاودانگی/ گفتگو با فهیمه راستگار /هوای حضور/ گفتگو با داریوش فرهنگ/لرتا عاشق بازیگری/ گفتگو با صدرالدین زاهد/گفتگو با لرتا/ لاله تقیان/اسفند آفتابی/ گفتگو با آربی اوانسیان /لرتای جهاندیده/ گفتگو با مهدی هاشمی/بانوی برفی/ احمد بیگدلی/روزهای لرتا/ علی خدایی/نقدها/ فهرست نمایشنامه‌ها، فیلم‌ها و سریال‌هایی که خانم لرتا بازی کرده‌اند/نمایه‌ها / تصاویر.

پدر «لُرتا» ،ارمنیِ مهاجر و مادرش ایتالیائی بود که به شغل دارو سازی اشتغال داشت. او در سال 1290 خورشیدی/ ۱۹۱۱ میلادی در «زرگندۀ تجریش»چشم به جهان گشود.کودکی«لُرتا»در فضائی از رقص و موسیقی و هنر گذشته بود چندانکه به قول لُرتا:پدرش اولین دستگاه ضبطِ صفحه را به ایران آورده بود و خوانندۀ جوانی بنام مرضیّه در یکی از اتاق‌های منزل شان -که به صورت «استودیوی ضبطِ صدا» در آمده بود -با ارکستر می خواند.( قوکاسیان،ص30).

   در آن زمان حزب توده برای بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ایران نوعی «سرپناه» بود بی آنکه از نظر ایدئولوژیک  اعتقادی به آن داشته باشند.به عبارت دیگر، تعدّد نشریات حزب توده و اجرای جشنواره های فرهنگی  برای خیلی ها «جذّاب» بود.حضور استاد سعید نفیسی،صادق هدایت، ملک الشعرای بهار و نیما یوشیج  در محافل حزب توده هم در همین راستا بود و گرنه،هیچیک از این شخصیّت های برجسته  پیوندی با حزب نداشتند هر چند که حزب توده از اعتبارِ شان برای رونق بازارِ خویش  سود می بُرد .

در بارۀ عضویت نوشین در حزب توده شاید بتوان گفت که نوشین به عنوان انسانی عدالتخواه -اساساً- با قلب اش به حزب توده پیوسته بود نه با عقل اش. این امر را در چگونگیِ پیوستنِ خلیل ملکی به حزب توده نیز می توان مشاهده کرد. ملکی که در ماجرای« 53 نفر» خیانت و خباثت بسیاری از رفقا را از نزدیک دیده بود،با نوشین رابطه ای عاطفی و بسیار صمیمانه داشت و با وجود اصرارهای نوشین ، از پیوستن به حزب توده پرهیز می کرد،ولی بلآخره یک عامل عاطفی باعث شد تا ملکی به حزب توده بپیوندد.به روایت دکتر کاتوزیان:

-«یک روز قرار ملاقات شان در خانۀ نوشین گذاشته شده بود.ملکی زودتر از دیگران به آنجا رسیده و دیده بود که در آن مسکنِ کوچک و محقّر  چگونه لُرتا-همسر نوشین-سعی می کرد که کودک شیرخواره شان را  آرام کند.تأثیر عاطفیِ دیدن این منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشین و دیگران را به پیوستن به حزب توده  بپذیرد».( نامه های خلیل ملکی،به کوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،ص20).

عاصمی در بارۀ تفاوت شخصیّت سیاسی و منشِ اخلاقی نوشین و نورالدین کیانوری می گفت:

-«جنسِ نوشین-اساساً-جنسِ دیگری بود و با آدمی مانند کیانوری -اصلاً-قابل مقایسه نبود.من در حزب،هیچوقت دلی برای دیدارِ کیانوری نداشتم.برای اینکه نگوئی ازخودم می گویم،یادآور می شوم که دکتر قاسم غنی نیز در یادداشت ها یش ضمن اشاره به «تارتوف» (قهرمان داستان مولیر) از نورالدین کیانوری چنین یاد می کند:«تارتوفِ طمّاعِ شهوترانِ مقام دوستِ پَست با تمایلات جنایت آمیز و خبیث…».

بعد از  ترور محمّدرضا شاه در دانشگاه تهران(15 بهمن 1327) و نقش احتمالی نورالدین کیانوری(مسئول کمیتۀ ترور حزب توده) ،بسیاری از رهبران و اعضای حزب توده دستگیر و زندانی شدند.نوشین نیز به اتّهام«عضویّت در حزب توده» دستگیر و به حبسی سنگین محکوم شده بود. صادق هدایت در آن زمان از دوستان نوشین و از ستایشگران «لُرتا»(همسر نوشین)بود. با توجه به اینکه سپهبد رزم آرا، رئیس ستاد ارتش ،شوهر خواهر هدایت بود،«لُرتا» از هدایت خواست تا با رفتن به نزدِ رزم آرا  موجبات آزادی همسرش را فراهم کند.هدایت هیچ میانه ای با رزم آرا نداشت و از هیچ احدی چیزی درخواست نمی کرد و همین امر،غرور و متانتِ طبعِ هدایت را دو چندان می کرد. با اینهمه،هدایت بخاطر«لُرتا»به خانۀ رزم آرا رفت و با نوعی«تَشَر»،ضمن اعتراض به دستگیری نوشین، خواستار آزادی او شد.

  بکوشش رزم آرا  حبس سنگین نوشین به سه سال تخفیف یافت و با احتساب مدّت بازداشتی، او بزودی  آزاد می شد ولی در فرار رهبران حزب توده از زندان قصر (۲۵ آذر ۱۳۲۹) نوشین نیز -خواسته یا ناخواسته- با آنان از زندان گریخت و به شوروی رفت.درکِ چرائیِ این «فرار بزرگ» بسیار دشوار است ولی طبق نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین می توان گفت که حزب توده به تئآتر سعدی و نمایشنامه های نوشین کمک مالی،تبلیغاتی و تدارکاتی می کرد و از این رو، شاید نوشین خود را «مدیونِ حزب» می دانست.از این گذشته، گویا رهبران حزب توده به نوشین گفته بودند که با رفتن به شوروی او می تواند در «مدرسۀ عالی تئآتر مسکو» تحصیل کند.

 در اوّلین ماه های فرار به شوروی ،ذهنیّت نوشین از«بهشتِ کشورِ شوراها» فرو ریخت و او را تا مرز جنون کشاند.به روایت عاصمی:

-«چند باری که نوشین را در آلمان شرقی(لایپزیک)و مسکو دیدم نوعی حسرت،  سرگشتگی و افسردگی عمیق در او آشکار بود.فروپاشیِ کعبۀ آرمان هایش باعث شده بود تا نوشین به زبان روسی علاقه ای نداشته باشد،از این رو ،او نتوانست (یا نخواست)در عرصۀ تئآتر شوروی حضور یابد.از این گذشته،درحالیکه رهبران حزب توده در مسکو و لایپزیک دارای زندگیِ راحتی بودند، زندگی نوشین بسیار ساده و حتّی فقیرانه بود».

    در آن شرایط دشوار،ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای بسوی وطن بود.کارِ درخشان او در تدوین«واژه نامک شاهنامۀ فردوسی» و همکاری او در تصحیح «شاهنامۀ چاپ مسکو» نمایندۀ عشق بی پایانِ نوشین به فرهنگ ایران بود.عبدالحسین نوشین در سال 1350«واژه نامک شاهنامه» را برای دکتر ناتل خانلری فرستاد و شگفتا که همزمان با مرگ نوشین این کتاب به همّت دکتر خانلری در سلسله انتشارات «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شده بود!

 

 

 

 با وجود تلاش های دکتر خانلری برای بازگشت نوشین به ایران،نوعی «هراسِ سیاسی» او را از این کار بازداشت.اختلافات نوشین با رهبران حزب توده در مسکو و  لایپزیک، طرح قتل او توسط کیانوری، اقدام دولت شوروی در استرداد ستوان حسین قبادی(عامل فرارِ رهبران حزب توده از زندان قصر) و اعدام وی درایران ،بیماری سرطان را در نوشین دامن زد و بر تردید های وی برای بازگشت به ایران افزود.به قول«لُرتا»:نوشين در بیمارستانی در مسکو «دق کرد»(1350).

 «لُرتا» به یاد می آورَد:

-«مشغول بازی در نمایشنامه‌ای بودم .[نوشین]برای من عکسی از خودش فرستاده بود. عکس و خبرِ مرگ با هم به‌ دستم رسید که نتوانستم تئاتر را اجرا کنم».( قوکاسیان ،ص47).

 

صادق هدایت و «لُرِتا»  

  صادق هدایت، مجتبی مینوی،سعیدنفیسی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی از ستایشگران لرتا بودند،امّا در میان این دوستان،«لُرتا» عواطف و احترام خاصی نسبت به هدایت داشت؛ عواطف و احساساتی که حتّی درسال های مهاجرت نیز در «لُرتا»ادامه داشت آنچنانکه وی در کوچه ها و کافه های وین نیز در جستجوی هدایت بود.در همین راستا،«لُرتا» در بارۀ هدایت می گوید:

-«هیچ وقت نمی توانم او را فراموش کنم،مثل شبی که با او خدا حافظی کردم. مثل شب هائی که او درِ خروجی تئآتر را باز می کرد،می ایستاد تا اول من از در  بیرون بیایم …حضورش برای ما توی تئآتر  افتخارآمیز بود.اصلاً وقتی بود،تئآتر و اجراهای ما  ارج و قُرب خاصی پیدا می کرد،یک هدیه بود. هدایت مثل یک جواهر بود» (قوکاسیان ،صص43- 44 و 49).

از راست بــه چپ: هـدايت، حسن خاشـع، نـوشیـن و «لُرتا»

 

مشترکات اخلاقیِ «لُرتا» و قمر

          

عاصمی در بارۀ مشترکات اخلاقیِ لُرتا و قمر می گفت:  

-« با توجه به محدودیّت های مذهبی آن زمان، هم قمر و هم «لُرتا» با حضورِ بی حجاب در صحنه های تئآتر و موسیقی به تقویت اعتماد به نفس زنان ایران و گسترشِ کشف حجاب و آزادی زنان ایران کوشیدند.با وجود غنای هنری،هم قمر و هم«لرتا»در تنگدستی زيستند ولی نوعی«آراستگی» و «عزّت نفس» باعث می شد تا این تنگدستی «فاش»نگردد.با اینهمه،عدالتخواهی و نوعدوستی موجب می شد که هم قمر و هم «لُرتا»به کمکِ مُستمندان بشتابند…».

«لُرتا» به زبان های ارمنی، روسی و فرانسه تسلّط داشت و با زبان آلمانی نيز آشنا بود…زندگی محقّرانۀ نوشین در مسکو و خصوصاً درگیری ها و رقابت های رهبران حزب توده در مهاجرت باعث شد تا «لُرتا » با پسر کوچکش (کاوه) از شوروی به ایران بازگردد در حالیکه «لُرتا»از کودکی زبان روسی را در مدرسۀ روس ها در تهران آموخته بود و می توانست در تئآترهای مسکو بدرخشد. «لُرتای ارمنی» حتّی از اقامتِ دائمی در کشور ارمنستان نیز خودداری کرده بود! در گفتگو با زاون قوکاسیان با فروتنی فراوان می گوید:

-«من اَجرَم را گرفته ام.من ایرانی ام،هر دِینی که داشته باشم و از هر قومی که باشم»(قوکاسیان،ص44)

بازگشت«لُرتا»به ايران(۱۳۴۳)،با تحوّلات بزرگی – از جمله در تئآتر و سینما – همراه بود.«موج نو»، فضای تازه و هنرمندان نوینی را طلب می کرد و «لُرتای خستگی ناپذیر»-پس از آنهمه رنج وُ شکنج ها- کوشید تا با این نسل نو  همراه و همکار شود. به همّتِ آربی اَوانسیان کارگردان اوانگارد و مهدی هاشمی هنرمند برجستۀ تئآتر ،«لُرتا» بار دیگر در عرصۀ تئآتر درخشید.آخرین بازی«لُرتا» در نمایشنامۀ«خلوت خُفتگان» اثرِ«پیتر گیل»بود که به کارگردانی آربی آوانسیان و همراهی سوسن تسلیمی در سال 1356 به روی صحنه رفت.

***

ظهور انقلاب اسلامی  غروبِ هنرِ رقص،تئآتر،باله و موسیقی در ایران بود و لذا، «لُرتا»-در تبعیدی خودخواسته-به اتريش مهاجرت کرد تا آخرین سال های زندگی را در کنارِ تنها يادگارِ نوشين(کاوه) بگذراند.

  در جائی گفته ام:تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.

«لُرتا» -پس از 50 سال تلاش هنری – سرانجام در هشتم فروردين ۱۳۷۷ در گورستانی در شهر ویـن آرام گرفت؛گورستانی -که خود آنرا «خلوتِ خُفتگان» می نامید.

***

  گاهی فکر می کنم که چه جان هائی! چه جان های شيفته وُ شيدائی در حريقِ حزب توده سوختند وُ خاکستر شدند: مرتضی کيوان، عبدالحسين نوشين، لُرِتـا، خليل ملکی و بسياران ديگر:

کاشفانِ فروتنِ شوکران
جويندگان شادی
در برابرِ تُندَر  می ايستند
خانه را روشن می کنند
و می ميرند».

محمّد عاصمی می گفت:

-«قمر الملوک وزیری،قمرِ آواز ایران بود و لُرتا نوشین، قمرِ تئآتر ایران…«لُرتا»-با آن لهجۀ زیبای ارمنی-دارای صدای سوخته ای هم بود».

وقتی صدای سوختۀ «لُرِتا» را شنیدم به عاصمی گفتم:

– این صدا  زخمه بر جگر وُ جان می زنَد. تازه فهمیدم که چرا از«لُرِتا» به عنوانِ «قمر الملوکِ تئآتر ایران»یاد می کردی،گوئی که سال ها پیش از انقلاب اسلامی،«لُرتا» -با شعرِ درخشانِ وحشی بافقی-«قصهٔ بی‌سر وُ سامانیِ ما» را خوانده بود. بیتِ نخست این شعر در نسخه های موجودِ صدای «لُرِتا» حذف شده است. ما متن کامل را -با تصاویری از«لُرتا»-اخیراً منتشر کرده ایم.ببینید و بشنوید:

https://www.youtube.com/watch?v=o0fdIwFbRrE

 

 

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غمِ پنهانی من گوش کنید

 قصهٔ بی‌سر وُ سامانی من گوش کنید 

گفت ‌وُ گوی من وُ حیرانی من گوش کنید

  

 

به نقل از فصلنامۀ پژوهشی آرمان،ویژۀ داوود پیرنیا

بخارای شمارۀ ۱۴۴ (تابستان ۱۴۰۰)،منتشر شد

جولای 7th, 2021

یادنامۀ میرزا حسن رُشدیّه

بخارای شماره ۱۴۴ (تابستان ۱۴۰۰) با تصویر میرزا حسن رشدیه بر روی جلد، در ۶۴۰ صفحه، در کتابفروشی‌ها و دکه‌های روزنامه‌فروشی در دسترس قرار گرفت.

نویسندگان این شماره:
شعری منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه‍ . ا. سایه) ـ محمدرضا شفیعی کدکنی ـ ژاله آموزگار ـ سجّاد آیدنلو ـ حسن میرعابدینی ـ عبدالحسین آذرنگ ـ میلاد عظیمی ـ مسعود فرهمندفر ـ مینو مشیری ـ ابوالفضل خطیبی ـ‌ رسول رئیس‌جعفری ـ حسین به‌روش ـ بهمن زبردست ـ‌ هنری میلر ـ شفق سعد ـ بهرام گرامی ـ محمود آموزگار ـ رامتین نظری‌جو ـ‌ ادموند وایت ـ گلبرگ برزین ـ هاشم رجب‌زاده ـ جوزپه پرونه ـ آنتونیا شرکا ـ فائزه مردانی ـ‌ زیبا جلالی نائینی ـ‌ پریسا نظری ـ لیلا کرمی ـ پریسا فرد ـ‌ عمادالدین شیخ‌الحکمایی ـ‌ رضا رفیع ـ آنه‌ماری شیمل ـ مصطفی حسینی ـ گفت‌وگوی مجید عباسی با استاد سخاورز ـ بیژن هنری‌کار ـ حامد مهراد ـ گلنوش زنجان‌پور ـ کیمیا اسدی ـ‌ خسرو ناقد

یادنامه میرزا حسن رشدیه با نوشته‌هایی از:
سیدمصطفی محقق داماد ـ‌ بهدخت رشدیه ـ مقصود فراستخواه ـ ناصر تکمیل‌همایون ـ محمد بقایی شیره‌جینی ـ سیدرضا باقریان موحد ـ احمد عزتی‌پرور ـ‌ پریسا احدیان ـ علی قیصری ـ رضا بابایی ـ محمدهادی خالقی ـ مجید داداش‌نژاد ـ رحیم روح‌بخش ـ سهراب یزدانی ـ ابراهیم بوچانی ـ محمدعلی صفوت ـ علی‌اشرف فتحی ـ مهرداد فردیار ـ حسین محبوبی اردکانی ـ سیدمحسن محسنی ـ علی مرادی مراغه‌ای ـ مهدی مجتهدی

در ادامه مروری می‌کنیم بر مطالب این شماره:

شعری منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه‌ . ا. سایه)
یادگار

نقد
نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکه‌ها»/ محمدرضا شفیعی کدکنی

شب «شب‌های بخارا»
علی دهباشی و شب‌های بخارا/ ژاله آموزگار

شاهنامه‌پژوهی
«اورخ» یا «اورج»، واژه‌ای ناشناخته در شاهنامه/ سجّاد آیدنلو

داستان داستان‌نویسی (۱۳)/ حسن میرعابدینی

فرهنگ
در متن و حاشیه فرهنگ (۱۰)/ عبدالحسین آذرنگ

آویزه‌ها (۶۱)/ میلاد عظیمی

زبان فارسی
سرگذشت زبان فارسی/ احسان یارشاطر/ مسعود فرهمندفر

یادنامه میرزاحسن رشدیه
روزشمار زندگی میرزاحسن رشدیه
گزارش شب میرزاحسن رشدیه/ پریسا احدیان
یاد بعضی نفرات…/ سیدمصطفی محقق داماد
وسعت فکری میرزاحسن رشدیه/ بهدخت رشدیه
عنصر عقلانیت و خردباوری/ مقصود فراستخواه
مقاومت و استقامت در نشر فرهنگ/ ناصر تکمیل‌همایون
استقامت، جسارت و اعتقاد…/ محمد بقایی شیره‌جینی
چگونگی جمع‌آوری و انتشار آثار میرزاحسن رشدیه/ سیدرضا باقریان موحد
رشدیه، میراث‌دار عقلِ غربی و عرفانِ شرقی/ احمد عزتی‌پرور
مکتوبی از میرزا حسن رشدیه/ علی قیصری
زندگی پدربزرگی که هرگز ندیده بودم/ بهدخت رشدیه
یادی از میرزا حسن رشدیه/ رضا بابایی
برگی از تاریخ شفاهی رشدیه در قم/ محمدهادی خالقی
اسناد تازه‌یاب از میرزا حسن رشدیه در روزنامه استوار قم/ مجید داداش‌نژاد
الگوگیری میرزاحسن رشدیه از عثمانی جهت بنیان‌گذاری نظام نوین آموزشی در ایران / رحیم روح‌بخش و سیدرضا باقریان موحد
تأملی بر آراء آموزشی میرزاحسن رشدیه/ سهراب یزدانی و ابراهیم بوچانی
حاج میرزاحسن رشدیه/ محمدعلی صفوت
نکته مغفول مدرنیزاسیون آموزشی در ایران/ علی‌اشرف فتحی
میرزاحسن رشدیه و آموزش معلمان/ مهرداد فردیار و سیدرضا باقریان موحد
رشدیه و معارف جدید/ حسین محبوبی اردکانی
تهمت بابیگری به رشدیه از زبان خودش/ سیدمحسن محسنی
زادروز میرزاحسن رشدیه/ علی مرادی مراغه‌ای
حاج میرزا حسن رشدیه/ مهدی مجتهدی
آسیبشناسی تعلیم و تربیت به روایت میرزاحسن رشدیه/ سیدرضا باقریان موحد

مسائل امروز
این یک داستان واقعی است/ مینو مشیری

یادداشت‌های ادبی و تاریخی (۱۰)/ ابوالفضل خطیبی

حکایتهای باستانی (۵)/ رسول رئیس‌جعفری

دیدگاه
چند قطعه درباره چیزهایی که برایم اهمیت دارند/ حسین به‌روش

تاریخ معاصر
پناهنده بی‌پناه: سرگذشت تلخ علیرضا حکمت/ بهمن زبردست

تاریخ هنر
گفت‌وشنود پابلو پیکاسو و براسای/ هنری میلر/ شفق سعد

پژوهش ادبی
عود در مِجمَر شعر فارسی/ بهرام گرامی

در حواشی کتاب در ایران (۳۱)/ محمود آموزگار

تاریخ موسیقی ایران
پای صحبت منوچهر همایون‌پور/ رامتین نظری‌جو

ادبیات جهان
نویسنده ایتالیایی نامتعارفی که کوشید فاشیست بودنش را پنهان کند/ ادموند وایت/ گلبرگ برزین

از چشمه خورشید (۶۲)/ هاشم رجب‌زاده

شب آنا وانزان
شب‌های مشترک فرهنگی و هنری میان ایران و ایتالیا/ علی دهباشی
پل فرهنگی بین ایران و ایتالیا/ جوزپه پرونه
انسانی نازنین و بانویی شریف/ آنتونیا شرکا
روایت کرد، آنچه دیگران ندیدند و روایت نکردند…/ فائزه مردانی
یک بانوی به تمام معنا اصیل ونیزی/ زیبا جلالی نائینی
دیالوگ بین فرهنگی،‌ از طریق ترجمه/ پریسا نظری
آنا وانزان، پژوهشگر و مترجمی که مرزها را گشود/ لیلا کرمی

موسیقی جهان
نغمه شادی (نیم‌نگاهی به سمفونی شماره نُه بتهوون) / پریسا فرد

اوراق سنگین
اوراق سنگین (۱۲)/ عمادالدین شیخ‌الحکمایی

طنز
همینطور منتظر بودم…/ رضا رفیع

ایرانشناسی
مروجان ادبیات فارسی در آلمان: هردر، هامر ـ پورگشتال ـ روکرت/
آنه‌ماری شیمل/ مصطفی حسینی

گفت‌وگو
توانایی‌های یک طراح (یا) از توفیق و اطلاعات تا آهنگر (روبه‌رو با استاد سخاورز)/ مجید عباسی

معرفی کتاب
دانشنامه مازندران، از آغاز تا پایان/ بیژن هنری‌کار
جستاری در مذهب اسماعیلی فردوسی/ حامد مهراد
میعاد در دوزخ/ گلنوش زنجان‌پور
کتاب کودکی/ کیمیا اسدی

یاد و یادبود
هوای باغ نکردیم و دورِ باغ گذشت!/ خسرو ناقد
در سوگ منصور اوجی

فصلنامۀ فرهنگی آرمان،شمارۀ ۱۷،ویژۀ داوود پیرنیا منتشر شد

جولای 7th, 2021

    ویژۀ داوود پیرنیا

     

شمارۀ ۱۷ فصلنامۀ پژوهش های فرهنگی آرمان در دسترس دوستداران فرهنگ و هنر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و عرفان ایران قرار گرفت.

بنیادگذار: دکتر ساموئل دیان

مدیر مسئول: دکتر مهدی سیاح زاده

سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان

فهرست آرمان ۱۷

سخن آغازین  

ساموئل دیان:  پرواز دوست. به یاد دکتر ناصر انقطاع

پروندۀ ویژه:   داوود پیرنیا و برنامه گلها  

مصاحبۀ آرمان  با جین لویسون، مسئول پروژۀ آرشیو برنامۀ گلها برای کتابخانۀ بریتانیا

احمد کاظمی موسوی: داوود پیرنیا، احیاگر موسیقیِ آیینی ایران

مرتضی حسینی دهکردی: برنامه گلها بعد از داوود پیرنیا– دوران مدیریت هوشنگ ابتهاج

اردشیر لطفعلیان: تأمّلی در زندگی و کارنامۀ سیاسی و فرهنگی حسن پیرنیا (مشیرالدوله)

در قدردانی از بانو حمیرا- به یادبود زنده یاد بانو روشنک  

پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و  فرهنگی

ستون ادب جوان با هادی بهار: شعر کاوه اثر فریدون مشیری  

جهانگیر صداقت فر:  یاد نامه ای در سوگِ شاعر، اسماعیل خویی

حسن جوادی: شرحی بر سفرنامۀ ربی بنیامین تودلا؛ بازدید جهانگرد یهودی اسپانیایی از جوامع یهودی ایران در زمان سلطان سنجر، همراه با متن سفرنامه

علی میرفطروس: ُبردی از یادم… به یادِ «لُرِتا»، عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی

اردوان مفید: سیر تحول هنرهای نمایشی در ایران، راهی دراز تا شوها و سریال های تلویزیونی

نادر مجد: موسیقی ایرانی با بیداری ملت در صبح قرن بیستم

تازه های باهَمِستان:  برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت ها و سازمان های مردم نهاد ایرانیان

شیما نیاورانی، چهرۀ فرهنگی مطرح در سوئد – اعطای جایزه بهترین فیلمنامۀ سال ۲۰۲۱ آلمان به سینماگر ایرانی- آلمانی، بهروز کرمی زاده- اپرای عروسکی مولوی و شمس، بهروز غریب پور

تاریخ

مجید جهانبانی:  رضاشاه، امان الله خان پادشاه افغانستان و سرلشکر امان الله جهانبانی

ستون “داستان من”

شهین سراج: باد صبا در ادارۀ کاریابی- بر اساس اشعار حافظ

فلسفه و عرفان

مهدی سیاح زاده- شرح داستان مثنوی مولوی: داستان شخص خفته ای که در دهانش مار رفته بود

شیریندخت دقیقیان- شرحی بر رسالۀ ایمانوئل کانت: پیرامون شرِ ریشه دار در طبیعت آدمی

ترجمۀ کامل رسالۀ ایمانوئل کانت، پیرامون شرِ ریشه دار در طبیعت آدمی از شیریندخت دقیقیان

یادبودها

به یاد وارتان گریگوریان، هموطن ارمنی و ناجی کتابخانۀ نیویورک- به نکوداشت یاد منصور اوجی  – به نکوداشت یاد پرویز کاردان

نقد، معرفی و بررسی کتاب

هادی بهار و علی سجّادی:  زبان شعر در زمان اعتراض –پروانه صراف: نوای افلاک، مقدمه ای بر موسیقی نیایشی یهودیان ایرانی– لیلا ناظرزاده: ابر آخر بهار  

تازه ها و جاودانه های شعر  

عسکر حکیم؛ فریبا صفری نژاد؛ نادر مجد؛  ملک الشعرای بهار؛ اسماعیل خویی

 

شماره ۱۶ آرمان ویژۀ محمدعلی فروغی و دیگر شماره های آرمان:

http://armanfoundation.com/publications

 

صادق سمیعی، ناشری که عاشق ایران بود،حسن امرایی

جولای 7th, 2021

صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا و از چهره‌های خوشنام فرهنگی، عصر سه‌شنبه ۱۵ تیر درگذشت.

وجه بیرونی فعالیت‌های صادق سمیعی انتشارات کتابسرا و بیش از ۴۰۰ عنوان کتابی بود که او در نزدیک به چهار دهه کار خود منتشر کرد اما وجه کمتر دیده‌شده زندگی او که دوستان نزدیک و اهالی فرهنگ و نشر با آن آشنا بودند، شخصیت استوار و پاکیزگی درون و برون او بود که توانست زیست‌بومی فرهنگی را در اطراف خود و دوستانش ایجاد کند. دفتر نشر او در الهیه تهران محل نشست‌وبرخاست اهالی فرهنگ و نشر بود. او در پایه‌گذاری و استمرار این زیست‌بوم فرهنگی نقشی ویژه و تاثیرگذار داشت.

او در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شد. عموی او، مهدی سمیعی، از چهره‌های برجسته اقتصادی دوران پهلوی بود، مدیری که بسیاری بانک مرکزی و استواری آن در سال‌های اولیه شکل‌گیری را وام‌دار او می‌دانند. مهدی سمیعی، اصفیا و عالی‌خانی و در مقامی بالاتر، ابوالحسن ابتهاج را باید معماران اقتصادی برنامه‌های اول و دوم توسعه ایران نام نهاد. از این منظر، سمیعی ناشر نیز بانکداری و درس اقتصاد را به تاسی از فعالیت عمویش دنبال کرد و در این زمینه دانش و مهارتی ویژه یافت. او تحصیلات بانکداری و اقتصاد را در بریتانیا پی گرفت و وقتی به ایران بازگشت، نزد عمویش کار بانکداری را ادامه داد و بعد از انقلاب نیز به عنوان بازرس گمرک و نیز مشاور مالی فعالیت‌هایش را دنبال کرد. خود او در گفت‌وگویی مفصل با خبرگزاری مهر گفته است که نشر برای او یک کار فرهنگی است و در زمره علاقه‌مندی‌هایش قرار دارد و بیش از‌ آنکه به او سودی برساند، بخشی مهم از هزینه‌هایش را از طریق دیگر تامین کرده است.

نخستین کتاب و رابطه آن با هاشمی رفسنجانی

نخستین کتاب انتشارات کتابسرا اثری به نام «بحران» اثر همیلتون جردن، رئیس دفتر جیمی کارتر، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا، بود که به موضوع گروگان‌گیری می‌پرداخت. وقتی کتاب منتشر شد، سمیعی آن را از طریق یکی از دوستانش که با اکبر هاشمی رفسنجانی رابطه‌ کاری داشت، به دست او رساند. او در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر در اول مرداد ۱۳۹۷ گفت: «من به خانم دکتر گفتم این کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی بده تا بخواند. خلاصه، کتاب به دست آقای رفسنجانی رسید. چند ماه که از این داستان گذشت، شبی مادرم از من پرسید به تلویزیون دسترسی داری؟‌ گفتم بله. گفت بزن آن کانالی که دارد نماز جمعه را پخش می‌کند. من هم آن کانال را گرفتم و دیدم آقای رفسنجانی دارد درباره کتاب «بحران» صحبت می‌کند. خیلی از کتاب تعریف کرد. اگر اشتباه نکنم چاپ دومش را تمام کرده بودیم. آن موقع رقم شمارگان بالا بود. چاپ اولش ۵۰۰۰ نسخه و چاپ دومش ۳۰۰۰ نسخه بود. تا حرف‌های آقای رفسنجانی را شنیدم گفتم  یک چاپ ۱۰هزارتایی از این کتاب منتشر کنند.»  اگرچه کتاب‌ آن چنان که او انتظار داشت، فروش نکرد.

خاطرات علم و اردشیر زاهدی

در میان نزدیک به ۴۰۰ کتابی که انتشارات کتابسرا به بازار نشر عرضه کرد، دو کتاب «خاطرات اسدالله علم» و «خاطرات اردشیر زاهدی» نام این ناشر را در میان علاقه‌مندان تاریخ معاصر ایران بلندآوازه کرد. کتاب خاطرات علم اطلاعات دست‌اولی از نزدیک به یک دهه آخر زندگی سیاسی و شخصی محمدرضا پهلوی در اختیار اهالی تاریخ و علاقه‌مندان قرار داد که تا پیش از آن در دسترس نبود. از این منظر، انتشار این خاطرات در آن سال‌ها یک اتفاق بزرگ و مهم در عرصه نشر و تاریخ سال‌های قبل از انقلاب بود.

سمیعی در همان گفت‌وگو با اشاره به سفرهای کاری خود به خارج از کشور و آشنایی پیش از انقلابش با دولتمردان پهلوی و خانواده‌های آن‌ها، درباره مقدمات انتشار خاطرات علم می‌گوید: «من دخترهای اسدالله علم را می‌شناختم. آن‌ها این کتاب را به علینقی عالی‌خانی سپرده بودند که زمان علم، وزیر اقتصاد بود. در چند سفری که به لندن داشتم، عالی‌خانی را دیدم و تصور می‌کردم بیشتر از من درباره بانک و بانکداری بپرسد ولی مرتب از کار نشر و کتاب می‌پرسید. من هم متعجب بودم. در یکی از سفرها به من گفت خاطرات علم پیش من است. پرسیدم که این خاطرات را چه کسی به شما داده؟ گفت دو دختر و همسرش.»

به گفته سمیعی، همسر و یکی از دختران علم با انتشار خاطرات موافق بودند اما دختر دیگرش به نام رودابه مخالف چاپ آن بود ولی در نهایت کتاب با مقدمه‌ای مفصل از عالی‌خانی درباره اهمیت این روزنوشت‌ها و نیز نقش علم در ساختار سلطنت محمدرضا شاه، به بازار آمد. نکته جالب‌توجه اینکه به گفته سمیعی جلد نخست این کتاب که خاطرات سال ۱۳۴۸ بود، گم شد و زمانی پیدا شد که شش جلد نخست منتشر شده بود. جلد هفتم کتاب که در واقع نخستین جلد از این مجموعه خاطرات است، یک دهه بعد منتشر شد. جالب‌‌تر اینکه هم‌زمان با انتشار کتاب در نشر کتابسرا، ناشران دیگر این خاطرات را منتشر کردند؛ در حالی که حق انحصاری چاپ این کتاب از آن انتشارات کتابسرا بود، ولی به دلیل آنکه کتاب ابتدا در خارج از ایران منتشر شد، ناشر ایرانی نتوانست نسبت به حقوق مادی و معنوی این اثر اقدامی صورت دهد.

کتاب دیگر خاطرات اردشیر زاهدی، یکی از دولتمردان تاثیرگذار پهلوی دوم، بود که دو جلد آن به خاطرات قبل از انقلاب زاهدی بازمی‌گشت و با رایزنی‌های او با مدیران ارشاد در ایران منتشر شد؛ اما به گفته سمیعی، به جلد سوم اجازه انتشار ندادند. سمیعی این خاطرات را در سفر خود به اروپا از شخص زاهدی گرفت: «من به عنوان نماینده بانک ماموریت‌هایی به خارج از کشور داشتم. زاهدی در سوییس زندگی می‌کرد و در یکی از این سفرها گفت من چنین کتابی دارم. من هم گفتم چاپش می‌کنم.»

کراوات‌هایی خوشنویسی‌شده با عبارت «چو ایران نباشد تن من مباد»

سمیعی عاشق ایران بود و این عشق را چه در آثار انتشاراتی و چه در ظاهر و‌  لباس‌هایش نشان می‌داد. کروات‌های مخصوص او را عمده دوستان و ناشران به یاد دارند. به‌رغم آنکه در دوره‌هایی کروات زدن ممنوع بود، او هیچ‌گاه این پوشش را رها نکرد. به گفته ویراستارش (فرید مرادی)، تعداد بی‌شماری پیراهن به رنگ‌های روشن داشت که روی همه آن‌ها کلمه «صادق» دوخته شده بود و کراوات‌های بی‌شمار دست‌دوزی داشت که مصرع معروف فردوسی «چو ایران نباشد تن من مباد» بر آن‌ها نقش بسته بود. او کتاب اطلس جهان را با همکاری انتشارات سحاب منتشر کرد که برای نخستین بار نام خلیج فارس در آن آمده بود.

با وجودی که سمیعی اهل ورزش بود، اما در سال‌های اخیر وزنش بالا رفته بود وشاید همین یکی از دلایل مرگش به شمار می‌رفت. مرادی، ناشر و ویراستار ۱۲ ساله انتشارات کتابسرا، که دوستی نزدیکی با سمیعی داشت، در یادداشتی که به یادبود او در ایلنا منتشر کرد،‌ خاطره تلخ رفتن دوستش را این‌گونه توصیف می‌کند: «صبح شنبه دوازدهم تیرماه، هنگام دیده از خواب گشودن و هنگام به درآمدن از رختخواب افت فشار داشت و زمین خورد. لحظاتی بی‌هوش شد و او را فوری به بیمارستان آسیا منتقل کردند و بستری شد. پس از آزمایش‌ها، وجود لخته‌ای خون را در گردن او تشخیص دادند؛ لخته بازیگوشی که به نحو خطرناکی به طرف مغز می‌رفت، دوشنبه‌ شب او را به کما برد و او بعدازظهر سه‌شنبه دیده از جهان فروبست.»

منبع

ایرانیّت، ملیّت، قومیّت؛ دستاوردی فوق‌العاده‌ در پژوهش،علی بنوعزیزی

جولای 5th, 2021

ترجمه هامون نیشابوری

 

ایرانیت، ملیت، قومیت،
نویسنده: اصغر شیرازی،
تهران: انتشارات جهان کتاب، ۱۳۹۵.

کمتر مبحثی مانند هویت ملی، ملی‌گرایی، و رابطه‌ی بین اقلیت‌های قومی و دولت در کانون توجه حوزه‌ی مطالعات ایرانی قرار گرفته یا موضوع بسیاری از بحث‌های سیاسی جنجالی بوده است. در خلال قرن گذشته، ایدئولوژیهای ملیگرایانه، به طور ویژه، عامل وحدتبخش جنبشهای اعتراضی، توجیهگر سیاستهای سرکوبگرانهی دولتی، و در سالهای اخیر به همراه مذهب، بنیانی برای مشروعیتبخشی به دولتی نیمهدینسالار بوده است. کتاب جدید اصغر شیرازی با عنوان ایرانیت، ملیت، قومیت افزوده‌ای چشمگیر و بهنگام به انبوه آثار مرتبط با این مباحث است و از نظر عمق و گستردگی، رعایت انصاف، و توجه دقیق به زمینه‌ی تاریخیِ مربوط به ایده‌های تحت بررسی از سایر آثار متأخر پیشی می‌گیرد.

این کتاب شامل یک مقدمه، چهار فصل طولانی، و یک کتابشناسی جامع است. در ابتدا، به بررسی تعدادی از دیدگاه‌های نظری معاصر درباره‌ی ملی‌گرایی می‌پردازد و تعاریفی عملیاتی از سه مفهوم کانونی کتاب، یعنی گرایش‌های ایدئولوژیکی‌ای که نویسنده آنها را ایرانیت، ملیت، و قومیت می‌خواند، به دست می‌دهد. او «ایرانیت» یا «ایران‌گری» را مجموعه‌ای از باورها می‌داند که هدفشان حفاظت از ایران به عنوان یک قلمرو، دولت، یا موجودیتی فرهنگی (تمدن) است. روشنفکران در کوشش‌های خود برای ترویج هویت فرهنگی ایرانیِ متمایز و حکمرانان برای تحکیم یا بسط اقتدار خود، شکل مدرن این مفهوم را به کار گرفته‌اند. بنا بر تعریف نویسنده، «ملیت» یا «ملی‌گری» ایدئولوژی‌ای است که مروج حاکمیت و حقوق مردم است و مردم را، فارغ از مذهب، قومیت، یا دیدگاه سیاسی‌‌شان، شهروندان یک دولت-ملت می‌داند و نه رعایای حاکم. در نهایت، واژه‌ی «قومیت» به گروه‌های قومی اشاره دارد، کسانی که علایق و پیوندهایشان عمدتاً مبتنی بر زبان، مذهب، نیاکان حقیقی یا خیالی است و دعاوی ارضی آنان ممکن است از مرزهای دولتی واحد فراتر برود. چهار فصلی که پس از مقدمه می‌آیند به بررسی این مضامین در طول یک قرن و نیم از تاریخ ایران، از دهه‌ی ۱۸۰۰ تا آغاز جنگ جهانی دوم و کناره‌گیری رضا شاه پهلوی از سلطنت در سال ۱۹۴۱، می‌پردازند.

فصل یک مروری است مفصّل بر آثار تنی چند از پژوهشگران برجسته، از جمله گراردو نیولی، بِرت فراگنر، احسان یارشاطر، شاهرخ مسکوب، احمد اشرف، و حمید احمدی، در رابطه با سه مضمون اصلی کتاب در دوران پیشاقاجار. همان‌گونه که نویسنده تذکر می‌دهد، مفهوم ملت، در معنای مدرن و نه معنای سنتی آن که به پیروان یک مذهب اشاره داشت، تا دهه‌های آخر قرن نوزدهم وارد گفتمان سیاسی ایران نشد. با این حال، این به معنای آن نبود که در اواخر قرن نوزدهم باید هویتی ایرانی از نو «ابداع» یا «تخیل» می‌شد. همان‌طور که بررسی جامع شیرازی نشان می‌دهد، برخی عناصر هویت فرهنگی ایرانی متمایز ــ که در دوران پیشااسلام، یا به طور دقیق‌تر، در عصر ساسانیان شکل گرفتند ــ تا سال‌ها پس از ورود اسلام بر جای مانده بودند:

در دوران اسلامی حکومت عمدتاً به دست عرب‌ها، ترک‌ها و مغول‌ها افتاد. در این دوران ترک‌ها و مغول‌های حاکم نیز قلمرو فرمان خود را ایران نامیدند … همه‌ی ساکنان آن فارس، عرب، ترک، کرد، یا هر قوم دیگر، رعایای شاه ایران و تابعان فرمان او بودند. همه‌ی آنها را به این اعتبار، ایرانی می‌خواندند. این گفته به معنی رفع انواع تفاوت‌ها و اختلاف‌ها بین این قوم‌ها و در درون آنها نبود، ولی عاملی بود که همه‌ی آنها را به هم پیوند می‌داد…. عامل دیگری که همه‌ی آنها را به یکدیگر می‌پیوست، زبان فارسی در نقش واسطه‌ی تفاهم بین وابستگان به اقوام گوناگون بود. این نقش را عناصر دیگری از فرهنگ مشترک نیز ایفا می‌کردند که بعضاً مانند ادبیات عمدتاً به واسطه‌ی زبان فارسی انتقال می‌یافتند. (صص ۱۲۷-۱۲۸)

در فصل دوم، تمرکز نویسنده‌ی کتاب بر ظهور تدریجی اندیشه‌ی ملی‌گرایانه در اواخر قرن نوزدهم است. تعدادی از روشنفکران، که اغلب سکولار بودند، در دورانی که کشورشان هنوز دچار عقب‌ماندگی اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی بود و به طور مداوم با تهدیدات قدرت‌های خارجی مواجه بود، مروج ایده‌های ملت، وحدت ملی، حاکمیت مردم، میهن، و وطن‌دوستی شدند. آنان بر حفاظت از یکپارچگی ارضی و استقلال ایران تأکید داشتند، منتقد فساد و خودکامگی حاکمان بودند، از محسنات مدرنیته و ترقی تمجید می‌کردند. به این ترتیب، یک تفاوت عمده بین ملیگرایی ایرانی و اروپایی این واقعیت بود که در اروپا ملیگرایی در بستر تمدنی مدرن پدید آمد در حالی که در ایران برآمدن ملیگرایی از بسیاری جهات بر مدرنیته تقدم داشت. در این فصل آرا و نظرات گروه‌های متعددی از اندیشمندان ملی‌گرای برجسته در اواخر عصر قاجار ارائه می‌شود، از جمله ملی‌گرایان سکولار (آخوندزاده، کرمانی، و طالبوف)، «ملی‌گرایان محافظه‌کار» (مراغه‌ای در سفرنامه‌ی ابراهیم‌بیگ و ملکم خان)، صاحب‌منصبان روشن‌اندیش قاجار (شاهزاده عباس میرزا، حاجی میرزا آقاسی، امیرکبیر، و مشیرالدوله)، و سید جمال‌الدین افغانی مروج اتحاد اسلام. سپس نویسنده از طریق بررسی دقیق مطبوعات، شکل‌گیری انجمن‌ها، مدارس، کتابخانه‌ها، و سبک‌های جدید تاریخ‌نگاری به مطالعه‌ی تأثیرات افکار این اندیشمندان بر جامعه و سیاست عصر قاجار می‌پردازد.

آخرین بخش این فصل توصیفی از واکنش‌های گروه‌های قومی مختلف، از جمله آذری‌ها، کردها، ترکمن‌ها، اعراب، و بلوچ‌ها به ظهور احساسات ملی‌گرایانه به دست می‌دهد و به طور کلی‌تر پیامدهای این تحولات را بر قیام تنباکو در  سال‌های ۱۸۹۱-۱۸۹۲ و انقلاب قریب‌الوقوع مشروطه بررسی می‌کند:

ملت تا اواخر دوره‌ی مورد نظر ما در این فصل [قرن ۱۳ ھ.ق] هنوز یک ایده بود. ملت‌گرایان ایدئولوژی ملت موجود را بیان نمی‌کردند، بلکه آنها از زبان ملتی سخن می‌گفتند که تازه باید به وجود می‌آمد، یا آنها می‌خواستند به وجود بیاورند… شرکت نخبگان اقوام در تبلیغ ایده‌ی ملت و ملت‌گرایی ایرانی سخت متفاوت و تقریباً محدود به آذربایجانی‌ها و فارسی‌زبان‌ها بود. حتی آن بخش از نخبگان کرد، عرب، بلوچ و ترکمن که خود را ایرانی می‌دانستند، بیشتر در اندیشه‌ی طایفه و ایل و در بهترین حالت، قوم و منافع آن بودند. واژه‌ی ملت در این دوره می‌رفت که معنایی جدید پیدا کند و به مفهومی مدرن تبدیل شود که عنصر اصلی آن حاکمیت ملت است… این تحول در حالی رخ می‌داد که … زیرساخت‌های تمدنی آن هنوز به وجود نیامده و پیش‌شرط‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن هنوز در حال جوانه زدن بودند. (صص ۳۳۶-۳۳۷)

فصل سوم بر انقلاب مشروطه ۱۹۰۶-۱۹۱۱ متمرکز است، انقلابی که به باور شیرازی ایده‌‌ی ملت و تأکید آن بر اصول حاکمیت مردم و حقوق بنیادین شهروندان را به واقعیت تبدیل کرد. این فصل با مرور رساله‌ی محمدعلی فروغی با عنوان حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول آغاز می‌شود رساله‌ای که شرحی مفصل از چارچوب حقوقی دولت مشروطه به دست می‌دهد. سپس به مقایسه بین مواضع و دیدگاه‌های مشروطه‌خواهان و مشروعه‌‌خواهان می‌پردازد و تحلیلی از نحوه‌ی گنجانده شدن هر دو دیدگاه در قانون اساسی ۱۹۰۶ فراهم می‌سازد. برای مثال، تأثیر دیدگاه‌های ملی‌گرایان بر قانون اساسی ۱۹۰۶ در قالب تکرار واژه‌ی ملت در معنای مدرن آن، یعنی منبع مشروعیت‌بخشِ حکومت، تبلور می‌یابد.

به همین شکل، کلمه‌ی وطن، که به طور سنتی به زادگاه فرد اشاره داشت، پیوند تنگاتنگی با ایران ــ نه صرفاً به عنوان زادگاه بلکه به عنوان مام وطن- می‌یابد. شاید اشاره به این نکته جالب باشد که حتی با نگاهی سطحی به بحث‌های تند بین هواداران رویکردی سکولار به حکومت مشروطه و کسانی که تأکید داشتند قوانین شریعت باید مبنای نظم نوین باشد، می‌توان متوجه شباهت چشمگیر آنها با بحث‌هایی شد که هفت دهه بعد در زمان تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی صورت گرفت ــ موضوعی که شیرازی در کتاب پیشین خود، قانون اساسی ایران: سیاست و دولت در جمهوری اسلامی (۱۹۹۷)، با مهارت و به تفصیل به آن پرداخته است. باقی‌مانده‌ی فصل ۳ به بررسی تأثیر جنبش مشروطه بر مطبوعات، ادبیات، احزاب سیاسی، و حیات مدنی آن دوران و همچنین طبقات اجتماعی، قبایل، زنان، و اقلیت‌های قومی می‌پردازد.

فصل چهارم با تمرکز بر دوره‌ی جنگ جهانی اول و کودتای رضاخان در سال ۱۹۲۱، به تحلیل شرایط داخلی و بین‌المللی‌ای می‌پردازد که باعث شد اغلب هواداران مشروطیت و دموکراسی، از جمله روشنفکران لیبرال، موضع خود را تغییر دهند و از دولتی مرکزی حمایت کنند که قادر باشد وحدت ملی را تضمین کند، از استقلال و یکپارچگی ارضی کشور محافظت کند، و کشور را در مسیر مدرن‌سازی و پیشرفت قرار دهد. به باور شیرازی دلایل اصلی این چرخش «ترس از تهدیدهای بیرونی و درونی و خطر از دست رفتن مملکت، استقلال آن و آسیب‌ها و آشوب‌هایی [بود] که شیرازه‌ی کشور را گسسته و تمامیت ارضی آن را تهدید می‌کردند» (ص ۶۳۰). این تهدید خارجی از جانب دو قدرت استعماری، شورویِ تزاری (بعدتر، بلشویک) و بریتانیای کبیر، و عثمانی بود. محرک این اقدامات عثمانیان، ایدئولوژی پان‌ترکیستی بود که برای برخی از ترک‌زبانان ایرانی جذابیت داشت. نمود تهدیدهای داخلی جنبش‌های جدایی‌طلبانه‌ی متعدد در آذربایجان، گیلان، نواحی کردنشین، و خوزستان بود، جنبش‌هایی که اغلب از حمایت قدرت‌های خارجی نیز برخوردار بودند. بی‌شک در واکنش به این تهدیدها بود که احساسات ملی‌گرایانه ــ یا طبق واژگان شیرازی، ایرانیت ــ غلبه و نفوذ بیشتری یافت. آنان استدلال می‌کردند که لازمه‌ی وحدت ملی، استقلال، و حفظ یکپارچگی ارضی ایران تعهدی به وحدتی عظیم‌تر، یک زبان مشترک واحد (فارسی)، دولتی متمرکز، و از همه مهم‌تر رهبری توانا و قدرتمند است ــ حتی اگر این امر به معنای دست‌کشیدن از آرمان‌های دموکراتیک جنبش مشروطیت می‌بود.

در نهایت، فصل پنجم به ارزیابی‌ای انتقادی از حکومت رضا شاه پهلوی با تمرکز بر سه مضمون اصلی کتاب می‌پردازد. از او به این خاطر ستایش شده که با آرام کردن قبایل شورشی و فایق آمدن بر جنبش‌های جدایی‌طلب به شرایط پرهرج و مرجی که کشور را تا مرز فروپاشی پیش برده بود، پایان بخشید؛ همچنین به سبب ایجاد ارتشی مدرن، بروکراسی متمرکز، اصلاح زیرساخت‌های کشور، تأسیس نظام آموزش عمومی برای دختران و پسران، و اقدامات متعدد دیگر به منظور ایجاد دولتی مدرن هم از او تمجید شده است. با این حال، قسمت عمده‌ی این فصل عبارت است از مثال‌هایی از شیوه‌ی مستبدانه‌ی حکومت وی، عدم‌تحمل هرگونه مخالفت، برخورد خشونت‌آمیز با قبایل شورشی و کسانی که به آنها سوءظن داشت (از جمله بسیاری از صاحب‌منصبان دولتی که ارج و قرب خود را از دست داده بودند)، و اشتهای ظاهراً سیری‌ناپذیر وی برای تملک زمین که اغلب با زور از مالکان خصوصی مصادره می‌شد. همچنین، از او به دلیل اجرای سیاست انحصار زبانِ مدارس، ادارات حکومتی، و رسانه‌ها به زبان فارسی و اتخاذ تعریفی یکسان‌انگارانه از ایرانیت بر مبنای این فرض که اصل و نسب تمام ایرانیان آریایی و زبان آنان فارسی است، انتقاد شده است.

انتقادات شیرازی از حکومت مستبدانه‌ی رضا شاه و سیاست‌های فرهنگی «یکسان‌ساز» او مستند و بسیار دقیق است. در حالی که بسیاری از توجیهات برای این سیاست‌ها ــ ثبات سیاسی، وحدت ملی، و مدرن‌سازی ــ با خواسته‌هایی که بسیاری از ایرانیان روشنفکر پس از پشت سر گذاشتن یکی از پرآشوب‌ترین دوره‌های تاریخ مدرن کشور مطرح می‌کردند یکسان بود اما نحوه‌ی اجرای غیردموکراتیک و ستمگرانه‌ی این سیاست‌ها باعث شد تعداد زیادی از آنان به منتقدان و مخالفان پرحرارت رضاه شاه مبدل شوند. با این همه، در هر ارزیابی انتقادی از رضا شاه باید این مسئله را در ذهن داشت که در دوران حکمرانی او، از دهه‌ی ۱۹۲۰ تا دهه‌ی ۱۹۳۰، شاه و ایرانیان به هر سو که می‌نگریستند با رژیم‌های مستبد و سرکوبگر مواجه می‌شدند. رژیم‌های ترکیه، اتحاد جماهیر شوروی، اروپای شرقی، آلمان، اسپانیا، و آمریکای لاتین نسبت به رژیم ایران در دوران حکومت رضا شاه در سیاست‌ها و نحوه‌ی برخورد با «فرودستان» و «دیگری‌های» خود چندان دموکراتیک‌تر، روادارتر، و یا غیر«یکسان‌ساز» نبودند. به‌علاوه، تمرکز بر خصایص مستبدانه و سیاست‌های استبدادی شاه موجب نادیده گرفتن این واقعیت می‌شود که ایجاد نهادهای مدرن متعدد در بخش خصوصی و دولتی و گسترش بی‌سابقه‌ی فرصت‌های آموزشی و پرورشی در داخل و خارج از کشور موجب شد طبقه‌ی جدیدی از دیوان‌سالاران، متخصصان، اهل فن، آموزگاران، روشنفکران، کارآفرینان، زنان، صنعتگران و شهروندان عادی بتوانند در ساختن جامعه‌ای مدرن و پویاتر مشارکت کنند. 

یکی از مزیت‌های ایرانیت، ملیت، قومیت پرداختن به دیدگاه‌ها، واکنش‌ها، و مشارکت اعضای گروه‌های قومی مختلف، بجز اکثریت فارسی‌زبان، در بحث‌های روشنفکری، پوشش روزنامه‌ها، و جنبش‌های سیاسی در خلال دورانی است که مد نظر کتاب قرار دارد. با توجه به ماهیت مضامین مطروحه در کتاب، بسیار اهمیت دارد که نویسنده تعهدی محققانه‌ به شمول‌گرایی و تکثرگرایی داشته باشد. در نتیجه، کمی جای شگفتی دارد که در رابطه با مباحث و تحولاتی که کتاب به آنها می‌پردازد به جایگاه، دیدگاه‌ها، و سرنوشت اقلیت‌های مذهبی ایران ــ زرتشتیان، مسیحیان (ارامنه)، یهودیان، و بهائیان ــ توجهی اندک می‌شود و یا کلاً نادیده گرفته می‌شود. با در نظر گرفتن این که ملی‌گرایان لیبرال خود را متعهد به حفاظت از حقوق بنیادین تمام شهروندان، فارغ از تعلقات مذهبی آنان، می‌دانند در تحلیل مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین جنبش‌های سیاسی در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم چگونه می‌توان به سرنوشت اقلیت‌های مذهبی بی‌اعتنا ماند؟

ایرانیت، ملیت، قومیت به سبب اتکای جامع بر منابع دست اول، توجه سنجشگرانه به آثار سایر پژوهشگران درباره‌ی این موضوع، و از همه مهم‌تر، نشان دادن زمینه‌ی تاریخی، سیاسی و فرهنگیِ تحلیل‌ها و استدلال‌های خود دستاورد پژوهشی فوق‌العاده‌ای است. این اثر نه تنها سهمی بسزا در مطالعات هویت فرهنگی و ملی‌گرایی ایرانی دارد بلکه نقش آن در مطالعه‌ی تاریخ اجتماعی و فکری مدرن ایران نیز انکارناپذیر است. باید امیدوار بود نویسنده‌ی این اثر تحسین‌برانگیز بر دنباله‌ی آن، که از وقوع جنگ جهانی دوم (نقطه‌ی پایان کتاب حاضر) تا زمان حاضر را در بر خواهد گرفت، کار کند.

منبع:آسو


علی بنوعزیزی استاد علوم سیاسی در کالج بوستون است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Ali Banuazizi, ‘Reviews,’ Iranian Studies, ۲۰۱۹, Vol. 52, Nos 5-6, 1029-1040.

معرفی کتاب «افیون روشنفکران»، اثر رمون آرون

ژوئن 29th, 2021

آرون سه اندیشه افراطی را بیان می کند: چپ ، انقلابی و پرولتاریا. آرون نشان می دهد که هر یک از این ایده ها به جای روشنگری ، ایدئولوژیک و عرفانی هستند. او همچنین یک جامعه شناسی جذاب از زندگی روشنفکرانه و یک انتقاد قدرتمند از جبرگرایی تاریخی را در نثر کلاسیک ارائه می دهد.برای این نسخه جدید ، هاروی مانسفیلد مقدمه ای درخشان ارائه می دهد. نسخه جدید همچنین شامل ضمیمه “تعصب ، پیروی و ایمان” است که مقاله ای قابل توجه است که آرون برای دفاع از افیون و برای توضیح بیشتر دیدگاه وی در مورد نقش مناسب تفکر سیاسی خود در برابر منتقدین نوشت . این کتاب مورد توجه همه دانشجویان تئوری سیاسی ، تاریخ و جامعه شناسی خواهد بود.

افیون روشنفکران، کتابی آشنا است برای کسانی که در دوره‌هایی خاص به جریان چپ تعلق داشته اما بناء بر دلایلی، از آن رویگردان شده‌اند. آنطور که باوره در مقدمه می‌گوید:«اهمیت کتاب در این است که در فردای مرگ استالین و مهم‌تر از آن در بحبوحه جنگ سرد، سومین منازعه جهانی قرن، انتشار پیدا کرد که طی آن، جهان شاهد بود که کمونیسم در تکاپوی نابودی دموکراسی لیبرال، جانشین فاشیسم و نازیسم شده بود.» در عین حال نباید از نقد رادیکال رمون آرون به سپهر سیاست و تاریخ و همچنین فلسفه و اخلاق غفلت کرد. رمون آرون، از آن جهت که از جریان چپ رویگردان شده بود، یعنی متوجه شده بود که واقعیت موجود، نه تنها نسبتی با آنچه ذهن قرار است بر واقعیت تحمیل کند، ندارد، بلکه، واقعیت، اگر قرار است از جهت نسبتی که می‌خواهد با حقیقت برقرار کند، ایدئولوژی را پس می‌زند، ماهیت دروغین رژیم شوروی را هویدا می‌کند.

کتاب «افیون روشنفکران» رمون آرون که در بهار ۱۹۵۵ انتشار یافت، مانند «خیانت روشنفکران» ژولین بندا (۱۹۲۷) و «مجمع‌الجزایر» گولاگ نوشتۀ آلکساندر سولژنیتسین که در ۱۹۷۵ به زبان فرانسه ترجمه شد، در زمرۀ معدود کتاب‌های مهم تاریخ روشنفکری فرانسه در قرن بیستم است. اهمیت این کتاب در این است که در فردای مرگ استالین و مهم‌تر از آن در بحبوحۀ جنگ سرد، یعنی سومین منازعۀ جهانی قرن انتشار یافت که در طی آن جهان شاهد بود که کمونیسم در تکاپوی نابودی دموکراسی لیبرال جانشین فاشیسم و نازیسم شده است. اهمیت کتاب در نقد رادیکالی است که ‌نه‌تنها سپر سیاست و تاریخ بلکه فلسفه و اخلاق را نیز شامل می‌شود و ماهیت دروغین رژیم شوروی را هویدا می‌سازد. اهیمت کتاب در میزان تأثیرگذاری آن در فرانسه و فراسوی مرزهای آن است: این کتاب با تأمل بر اقرارنامه‌هایی که در جریان بازجویی‌های اولیه دربارۀ اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی انتشار یافته بودند و با بهره‌گیری از جو مساعدی که انقلاب ضد توتالیتر مجارستان در اکتبر ۱۹۵۶ پدید آورده بود، به شکل‌گیری نخستین موج رویگردانی روشنفکران فرانسه از کمونیسم در سال‌های پایانی دهۀ ۱۹۵۰ کمک کرد. بازتاب وسیع این کتاب ارتباط نزدیکی با بزنگاه تاریخی سال ۱۹۵۵ و شخصیت نویسندۀ آن دارد.

دومین ویژگی امیدبخش این کتاب تقابلش با مجادلات سیاسی روز است. آرون در حالی که به موفقیت‌هایی دست یافته بود و فردی تأثیرگذار بر افکار عمومی به شمار می‌آمد، خود را در انزوا احساس می‌کرد؛ زیرا قاطبۀ همتایانش که در ساحل آرمان‌های کمونیستی پهلو گرفته بودند، او را تنها گذاشته بودند. از این‌رو واکنش مطبوعات و روشنفکران به انتشار این کتاب خنثی بود؛ زیرا در بحبوحۀ کشمکش‌های ایدئولوژیک، آرون در جبهۀ رقیب موضع گرفته بود. در مقابل در دموکراسی‌های لیبرال، استقبال از کتاب گرم و پرشور بود. از آنجایی که کتاب بر تحلیل دیالکتیکی دقیقی استوار است و شناخت درستی از مارکس و مارکسیست‌ها ارائه می‌دهد، ضمن نمایاندن حقیقت موضوع، معیاری در اختیار روشنفکران فرانسوی گذاشت تا با آن آزادی را با وضع موجود بسنجند.

به واقع این کتاب، کتابی است به قلم یک صاحب‌نظر و بیانیه‌ای است از سوی مبارز راه آزادی؛ کتابی که هم در قلمرو فلسفه و هم در ساحت ادبیات مبارزه‌طلبانه می‌گنجد. پرداختن به سپهرهای مختلف از متافیزیک گرفته تا مجادله، کیفیت اقناع‌کنندگی کتاب را افزایش می‌دهد و به آن زیبایی خاصی می‌بخشد. آرون وفاداری خود را به قهرمانان دوران جوانی‌اش ـ مارکس و وبر ـ و نیز مسیری که انتخاب کرده حفظ می‌کند. کتاب با مفاهیم متعلق به خود مارکس، از عنوان گرفته ـ با تغییر در تعریف دین به عنوان افیون توده‌ها ـ تا سازوکار ازخودبیگانگی روشنفکران و به پشت‌گرمی رادیکالیسم انتقادی که استالینیسم را از عرش به فرش می‌کشاند و ماهیت توتالیتر آن را برملا می‌کند، پاسخ مارکسیست‌ها و تبلیغات شوروی را می‌دهد. به همین شکل آرون با الهام از روش قیاسی و جامع ماکس وبر، جنبه‌های گوناگون کمونیسم را می‌کاود و به وضوح از نسبیت ارزش‌ها و نیز ایدۀ اجتناب‌ناپذیری جدال میان نظام‌های سازندۀ آنها فاصله می‌گیرد» ابرقدرت توصیف‌کردن ایالات متحده و اتحاد شوروی به معنای هم‌پایه‌کردن آنها نیست: لیبرالیسم و کمونیسم دو ایدئولوژی سیاسی‌اند که وزنی برابر ندارند.

یکی از مزایای اصلی این کتاب آن است که در برابر حامیان ماتریالیسم تاریخی و میز منادیان کلیۀ اشکال جبرگرایی ـ اقتصادی، تکنولوژیک، اجتماعی و جز آن ـ اهمیت اندیشه در سیاست و تاریخ را گوشزد می‌کند: دوگل در نوشته‌های بین دو جنگ جهانی خود همواره این نکته را در گوشۀ ذهنش داشت که «در پیروزی‌های اسکندر نقش ارسطو انکارناپذیر بوده است». آرون با مطالعۀ باورهای روشنفکران و در معرفی آنان بر این امر تأکید می‌کند که آموزه‌ها و مفاهیم تنها دست‌مایه‌ای برای یک قشر اجتماعی خاص نیستند، بلکه این باورها تأثیری عمده بر سرنوشت ملت‌ها دارند.

فهرست مطالب کتاب:

مقدمه: عقل دموکراتیک در برابر تعصبات ایدئولوؤیک/ نیکولا باور

پیش‌گفتار

بخش اول: اسطوره‌های سیاسی

فصل اول: اسطورۀ چپ

فصل دوم: اسطورۀ انقلاب

فصل سوم: اسطورۀ پرولتاریا

بخش دوم: بت تاریخ

فصل چهارم: اهل کلیسا و اهل ایمان

فصل پنجم: معنای تاریخ

فصل ششم: توهم ضرورت

بخش سوم: از خودبیگانگی روشنفکران

فصل هفتم: روشنفکران و میهن خویش

فصل هشتم: روشنفکران و ایدئولوژی‌ها

فصل نهم: روشنفکران در جستجوی دین نو

نتیجه‌گیری

نمایه

منبع


پانوشت:

علی شریعتی، حسین نصر و داریوش شایگان، و… در ایران، افیونی بودند که کاری جز ترویج ایدئولوژی نداشتند. شایگان در اواخر عمرش زمانی که دیر شد، متوجه شد، نسل او گند زده است؛ گندی که حتی مرگ بهنگام او هم، باعث نمی‌شود او و‌ نسلش را سرزنش نکرد.

 

نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین

ژوئن 25th, 2021

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اين نامه چند ماه پس از انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، (اوايل سال ۱۳۲۷) نوشته شده است.
عبدالحسين نوشين که از دوستان نزديک صادق هدايت بود با جمعی ديگر از روشنفکرانِ حزب توده به ديدن خليل ملکی می رفتند و به او اصرار می کردند تا به حزب توده بپيوندد و برای اصلاحِ راه و روش و رهبری آن حزب، آنان را ياری دهد. ملکی به دليلِ رفتارهايی که از برخی رفقايش (که اکنون در دستگاه رهبری حزب توده بودند) در زندان «پنجاه و سه نفر» ديده بود، از اين کار اکراه داشت. امّا بالاخره يک عامل عاطفی در ارتباط با نوشين سبب شد که پيشنهاد او و دوستانش را بپذيرد و در حزب توده به آنان بپيوندد. بقولی[1]: روزی که خليل ملکی برای ديدار نوشين به خانه اش رفته بود، ديد که در آن اطاقک کوچک و محقّر چگونه لُرِتا، همسر نوشين، سعی می کرد تا کودک شيرخوارشان را آرام کند. تأثير عاطفیِ ديدن اين منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشين و ديگران را جهت پيوستن به حزب توده بپذيرد.
در حزب توده، عبدالحسين نوشين از اعضاء مهم و فعّالِ جناحِ اصلاح طلب و از جمله دوستان نزديک و صميمی ملکی بود. نوشين که مانند بعضی ديگر از اصلاح طلبان، انشعاب را صلاح نمی دانست با رضايت ملکی و ديگرِ انشعابيون، درحزب توده ماند، امّا فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب و شخصِ ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا عليرغم ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیّۀشديد و افتراءآميز حزب توده عليه خليل ملکی را امضا کند.
نامۀملکی به نوشين، اندوه و افسردگی يک انديشمند معتقد به اخلاق را دربارۀ عملِ ناروای يک دوست عزيز و هنرمندِ برجسته عيان می کند و در عين حال، صفای باطن، ادب و عاطفۀسرشارِ خليل ملکی را آشکار می سازد:

دوست عزيز آقای نوشين!
چند ساعت پس از نصف شب است که اين سطور را برای شما می نويسم. خيلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات بايک نفر خائن و منحرف برای شما خيلی خوشايند نبايد باشد. گاهی خيال می کنم شما را در روی صحنۀتئاتر زيارت نمايم، ولی نمی توانم خود را راضی کنم. ايراد من [به شما] نه برای اين است که شما امضائی برای تقبيح عملی نموده ايد که مسبّبين حقيقی آن را بيشتر از من می شناسيد! برای اين نيست که من نمی خواهم و نمی توانم حتی در روی صحنۀ[تئاتر] شما را ببينم! بلکه تنفّر من از ديدن شما به اين جهت است که در مقابل اين روشِ بی شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختيار نموديد. شما که جرأت تقبيح علنی من و خامه ای [و] جواهری و غيره را داشتيد، ولی جرأت تقبيح اين روش را که خودتان نزديک تر از من به قبـُح آن هستيد نداريد. اگر من فعلاً نمی توانم اين افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانۀشما را روی صحنۀتئاتر ببينم، دارای اين افتخار هستم که بازی هنرمندانۀشما را در صحنۀسياست تماشا می نمايم. اگر من نمی توانم به اندازۀيک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشويقی به عمل آرم، در عوض يک پيشنهاد مفيد دارم:
پس از «وُلپن»[2] شما نقشی را که امروز در صحنۀسياسی بازی می کنيد در صحنۀتئاتر بازی نمائيد و شخصیّت سياسی خودتان را به مردم مجسّم سازيد؛ بی شک موفقيت بزرگی خواهيد داشت.چون من «قريحۀ» اين نوع نويسندگی را ندارم، ممکن است اين مشکل و حل آن را به عهدۀ آقای [احسان] طبری، يا رفيق طبری، بگذاريم که رفاقت چهارده سالۀخود را با [انور] خامه ای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنــه، يک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمائيد که تا ديروز عليرغم توجّۀتمام دوستان خود و عليرغم عقل و منطق، هنر و قريحۀخود را فدای سياست، يعنی وکيل شدن برای مجلس، نموده بود، ولی امروز – به عکس – تمام عقايد سياسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قريحه و هنر، يعنی فدای نتيجۀحاصل از هنر، يعنی «پول» نموده است، همان پـولـی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنۀ[تئاتر] معرفی نموده ايد، که با آن می توان وجدان اخلاقی ترين مردم را خريد!
با پول می توان شجاعت اخلاقی انسان را خريد، البته تصديق خواهيد فرمود که اين نوع خريداری لازم نيست هميشه مستقيم باشد: غيرمستقيم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتيجه را دارد   [3].
اگر يک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀخود، و يا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او – و يا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او – قبيح ترين مردم، شريف ترين افراد را خيانتکار و منحرف و عامل امپرياليسم و همرديف تروتسکی و غيره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشيند که اسم او نيز به عنوان عضو هيئت اجرائیّه در اين اتهامات به عنوان اکثريت تامّ و تمام [هيئت اجرائيه موقّت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگيرد، اسم اين را چه می توان گذارد؟
آری دوست عزيزم … نشان دادن شخصیّت يک همچو فردِ «بی شخصیّتی» در صحنۀامروز بيشتر از هر روز برای جامعۀ ايران مفيد و مؤثر است. من خوب متوجّۀاين بی شخصیّتیِ با شخصیّت ترين افراد جامعۀروشنفکران هستم و لزوم مبارزه با اين بی شخصیّتی را بخوبی درک می نمايم. شما اين مبارزه را از صحنۀ[تئاتر] شروع کنيد، و از خودتان نيز شروع نمائيد.
اگر من جرأت صراحت لهجۀگستاخانه را پيدا کرده ام، البته تعجب نخواهيد نمود. شما که لااقل در روی صحنه [تئاتر، نقش] «حادثه جو» را بازی نموده ايد، متوجه هستيد که من امروز با حادثه ای روبرو شده ام که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانه ای را توجيه می نمايد. شما خوب متوجه هستيد در اين پيس [نمايشنامۀ] سياسی که امروز در نهضت توده ای ايران به قلم آقای طبری نوشته می شود، و به کارگردانی ايشان و شرکت دکتر يزدی ها و دکتر کشاورزها و قاسمی ها و عمّه مظفر فيروزها و شوهر او [4] ، و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می شود، نقش خيانتکار به من و خامه ای و جواهری و ساير افراد شرافتمند تحميل شده است.
خوب متوجه هستيد که در اين بازی تراژيک و کميک، نقش لنين و استالين و غيره را دکتر يزدی و دکتر کشاورز و عمّه فيروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خيانتکاران را خامه ای و جواهری بازی می نمايند!
دوست عزيزم آقای نوشين! گويا فراموش نموده ايد اين انحرافات خيانتکارانه که به من نسبت داده می شود تاريخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه بايد کرد؟» [اثر اپريم اسحق، ارديبهشت ۱۳۲۵] نمی باشد. خيلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده ايد – و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصديق خواهيد نمود – که طبری و قاسمی و کيانوری و شما بوديد که اين فکر امروزی را که من تعقيب می نمايم، در من تزريق نموديد. گويا فراموش نکرده باشيد که من پس از شناختن افراد «اپورتونيست» در گوشۀخانۀخود منزوی شده بودم [5] . وقتی شما از طبری تعريف و تمجيد [کرديد] و مرا به تبعيت از فکر خودتان تشويق نموديد، من ضعف ها و خودخواهی های او را که در زندان ديده بودم برای شما تعريف کردم. شما خوب می دانيد که فکر امروزی من عيناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کيانوری آن روز تعقيب می نموديم، و گويا تنها من و خامه ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شريف و عالی وفادار مانده ايم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مريم [کيانوری] درست در عکس آن جهت حرکت می نمايند، و شما هم نقش «لش» [يعنی: رُل نعش] را بازی می نمائيد.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خيلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننموده ايد که علاوه بر اشخاص نامبرده، يک شخص ساکت و آرام نيز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نيست ولی متفکر و قضاوت کنندۀخوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستيم. آری … اگر خاطرات آن روز را فراموش کرده ايد، و اگر جرأت داريد، خواهش می کنم اين سطور را برای صادق هدايت بخوانيد. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود[6]  
من پس از نوشتن اين مراسله، حس می کنم که تمام نفرت من از شما تبديل به محبّت و صميمیّت هميشگی گرديده و حس می کنم که در يکی از شب های هفته می توانم شما را در روی صحنۀ[تئاتر] ببينم و مانند گذشته، سعی می کنم در صف اول نشسته و از نزديک به روی شما تماشا نمايم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زيرا با نوشتن اين سطور، ديگر هيچ اثری از نفرت و تحقير در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام هميشگی خود را نسبت به شما بازيافته ام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکليف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارۀشما به خودِ شما بنويسم تا بتوانم استراحت نمايم.
دوست صميمی شما

[1] – نامه های خليل ملکی، مقدمۀ امير پيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان، ص ۲۰.

[2] – Volpone، قهرمان نمايشنامه ای به همين نام از نويسندهء انگليسی، بن جانسون (B Johnson) با خصلتی روباه گونه و فريبکار.

[3] – گويا در آن زمان، حزب توده به نوشين و همسر هنرمندش لورتا وعده داده بود تا اين دو را برای شرکت در مراسمی به چکسلواکی بفرستد. از اين گذشته، تبليغات حزب توده در رونق کار تئاتر سعدی (وابسته به نوشين) بسيار مفيد و مؤثّر بود.

[4] اشاره به مريم فيروز و همسرش (نورالدين کيانوری) است.

[5] – اشاره به اينکه خليل ملکی در زندان با بسياری از ضعف ها و فرصت طلبی های رهبران حزب توده آشنا شده بود و لذا پس از آزادی، از آنان کناره گرفته و منزوی شده بود.

[6] – صادق هدايت هرگز به عضويت حزب توده در نيامد، اما در چند سال اول تشکيل آن حزب، به جناح اصلاح طلب آن متمايل بود، و به همين دليل بسياری از جلسات اين جناح در اطاقی که او در خانهء پدری اش داشت، در حضور خود او (به عنوان ناظر) تشکيل می شد، به اين دليل است که ملکی او را به شهادت می گيرد.

به نقل از:نامه های خیلی ملکی،بکوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،نشر مرکز،تهران،1381

یادداشت رضا خندان در سالروز بازداشت نسرین ستوده

ژوئن 14th, 2021

 

امروز ۲۳ خرداد سالروز بازداشت نسرین است. سه سال از آخرین بازداشت او و بیش از ۶ سال از روزهای زندان او در ۱۱ سال گذشته سپری می‌شود. مقامات امنیتی پس از این همه فشار به او و خانواده، لجوجانه او را در شرایطی بسیار غیر انسانی قرار داده‌اند که امروز جان او در خطر است.

هستند کشورهایی که فعالیت وکلای مستقل را بر‌نمی‌تابند اما این حجم از فشار به وکلای مستقل در ایران اگر نگوییم بی‌نظیر، کم‌نظیر است.

پرونده‌ نسرین کلکسیونی است از اتهام‌های گوناگون. سنگین‌ترین اتهام او تشویق به فساد و فحشاست. حکومتی که دفاع از زنان معترض به حجاب اجباری را “تشویق به فساد و فحشا” دانسته و تنها بابت این اتهام او را به ۱۲ سال زندان محکوم کرده است. این علاوه بر ده‌ها سال، زندان و شلاقی است که بابت اتهام‌های گوناگون برای او صادر کرده‌اند.

با این اتهام او را در ردیف کسانی قرار داده‌اند که مبادرت به “تشکیل خانه‌های فساد” کرده‌اند. کار او دفاع از قربانیان نقض حقوق بشر است و جهانی این کار او را می‌ستاید اما با این اتهام دستگاه قضا ننگی ابدی را برای خودش خرید از این که زن وکیلی را در تبعیدگاهی در کنار “دایر کنندگان خانه‌های فساد و فحشا” زندانی و از دیدن فرزندانش محروم کرده است؛ در حالی که بسیاری از همین زنان بابت این اتهام، حداکثر ۲ سال محکومیت دارند و بخش اعظم زندان خود را در مرخصی به سر می‌برند و برخی از آنان آزادانه برنامه‌های خود را در زندان هم ادامه می‌دهند.

شاید بد نباشد در چنین روزی حکم دومین پرونده محکومیت نسرین در دادگاه انقلاب را مرور کنیم و از یاد نبریم که چه بلایی بر سر قانون، عدالت، قضاوت و … آورده‌اند.

آخرین حکم نسرین ستوده

شماره  ۱۵۰/۲۸/۹۷
تاریخ  ۹۷/۱۱/۳۰

در تاریخ ۹۷/۱۰/۱۱، شعبه ۲۸ پرونده کلاسه ۲۰۸۹۱/۹۷ ط/د اتهامی خانم نسرین ستوده فرزند آقاجان دایر بر اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی و ضد امنیتی علیه نظام، تشویق مردم به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن، اخلال در نظم و آسایش عمومی، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی تحت نظر است، با عنایت به محتویات پرونده و بررسی‌های انجام شده و استماع مدافعات نامبرده، دادگاه ختم رسیدگی را اعلام و به شرح ذیل مبادرت به صدور رای می‌نماید.

((رای دادگاه))
در خصوص اتهام خانم نسرین ستوده فرزند آقاجان دایر بر اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی علیه نظام، تشویق به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن، اخلال در نظم و آسایش عمومی، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، ظاهر شدن بدون حجاب شرعی با عنایت به محتویات پرونده و بررسی‌های انجام شده، گزارش وزارت اطلاعات. اینکه متهم پس از اغتشاشات دیماه ۹۶ در مورخ ۹۶/۱۱/۲۲ با همدستی و تبانی با عناصر شاخص ضد انقلاب و برانداز در داخل و خارج کشور اقدام به انتشار بیانیه نموده و درخواست برگزاری رفراندوم تحت نظر سازمان سازمان ملل جهت تعیین نوع حکومت شده بود. وی به همراه شیرین عبادی، مرکزده متواری گروهک مدافعان حقوق بشر، نرگس محمدی نایب رییس گروهک کانون مدافعان حقوق بشر، پیام اخوان، جعفر پناهی، محسن سازگارا، محمد سیف‌زاده، حسن شریعتمداری، حشمت‌الله طبرزدی، ابوالفضل قدیانی، محسن کدیور، کاظم کردوانی، محسن مخملباف، محمد ملکی و محمد نوریزاد، جمعا افراد برانداز و معاند نظام جمهوری اسلامی، تعدادی از آنان متواری در خارج از کشور و تعدادی در داخل کشور بیانیه‌ی انتشار یافته از سوی متهم را امضا کرده‌اند و طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی با کلیدواژه رفراندوم کلید خورده و ادامه داده‌اند. از فعالیت‌های نامبرده، مصاحبه‌های متعدد نامبرده با رسانه‌های بیگانه و علیه جمهوری اسلامی است. نامبرده پس از حضور دختران خیابانی و کشف حجاب، در جهت گسترش فساد و فحشا در جامعه به حمایت از دختران کشف حجاب کننده در ملاء عام اقدام به انتشار فیلمی از خود در فضای مجازی نموده که در آن فیلم با کشف حجاب خود از اقدام غیرقانونی این افراد حمایت نموده است و با همدستی همسرش رضا خندان و برخی از افراد و عناصر برانداز در راستای حمایت از کشف حجاب در ملاء عام و تشویق و ترغیب افراد به بی‌حجابی به محلی که دختران خیابانی کشف حجاب کرده‌اند رفته و دسته گلی بر روی پست برق قرار داده‌اند و اقدام به توزیع پیکسل با شعار “من به حجاب اجباری اعتراض دارم” نموده‌اند. نامبرده در اجتماع غیرقانونی دراویش گنابادی در مورخه ۹۶/۱۰/۱۹ شرکت داشته و در مورخ ۹۶/۷/۲۰ به همراه اعضاء و عناصر گروهک غیرقانونی لگام اقدام به برگزاری تجمع غیرقانونی در مقابل دفتر سازمان ملل نموده و در این تجمع سخنرانی داشته است و در مورخ ۹۶/۸/۱۶ در تجمع غیرقانونی علیه نظام جمهوری اسلامی در مقابل زندان اوین مشارکت داشته است. با عنایت به محتویات پرونده و بررسی‌های انجام شده بزه‌های انتسابی در خصوص نامبرده محرز است.

دادگاه در خصوص اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور نامبرده را مستندا به ماده ۶۱۰ قانون مجازات اسلامی به ۷ سال و ۶ ماه حبس محکوم می‌نماید.
و در خصوص فعالیت تبلیغی علیه نظام مستندا به ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۱ سال و ۶ ماه با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید.
و در خصوص عضویت در گروهک غیرقانونی لگام مستندا به ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۷ سال و ۶ ماه با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید
و در خصوص تشویق به فساد و فحشاء مستندا به ماده ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۱۲ سال حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید
و در خصوص ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در ملاء عام مستندا به ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌نماید
و در خصوص نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی مستندا به ماده ۶۹۸ قانون مجازات اسلامی ۳ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌نماید
و در خصوص اخلال در نظم عمومی مستندا به ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی نامبرده را به تحمل ۲ سال حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید.
رای صادره غیابی و ظرف ۲۰ روز از تاریخ ابلاغ قابل واخواهی در این دادگاه و پس از آن قابل تجدید نظر خواهی در دادگاه‌های تجدید نظر استان می‌باشد. ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی اعمال می‌شود.

رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی
تهران – دادرس محاکم عمومی

منبع: صفحه فیسبوک رضا خندان

چرا احمد کسروی؟ علیرضا افشاری

می 30th, 2021

احمدکسروی،شخصیّتِ ممتازِ تاریخ و فرهنگ ایران،چهره ای است که عقایدش بخاطر ملاحظات مذهبی دچار بدفهمی های بسیاری شده و از همین روی شخصیّت فرهیختۀ وی هنوز در غباری از ابهام و آشفتگی پنهان است امّا با استقرار جمهوری اسلامی عنایت بیشتری به عقاید وی  شده است.مقالۀ زیر کوششی است در رفع این ابهام ها و آشفتگی ها.   

چندی پیش نظرخواهی‌ای تلگرامی درباره‌ی مفیدترین اندیشمند اثرگذار سده‌ی رو به پایانِ چهاردهمِ هجری خورشیدی بر دستِ کانالِ تلگرامیِ «جمهوری ایرانی» (ارگان یا خبرنامه‌ی «هم‌بستگی جمهوری‌خواهان ایران») انجام شد (+)، که هر چند آن «هم‌بستگی» از مخالفان نظام جمهوری اسلامی است اما چون در شبکه‌های اجتماعیِ جهانی، مانندِ تلگرام، مرزی وجود ندارد و فرسته‌ها یا پُست‌ها به راحتی دست به دست می‌شوند حاصل آن نظرخواهی را نمی‌توان محدود به مخالفان نظام یا ایرانیان خارج از کشور دانست. با فاصله‌ی کوتاهی کانالِ «آذری‌ها»، از کانال‌های خبری ـ تحلیلیِ حوزه‌ی آذربایجان که گرایشی ملی دارد، نیز نظرخواهی مشابه و محدودی (پنج روزه) را برای شخصیت‌های آذربایجانی برگزار کرد که دو شخصیت از ده شخصیتِ نظرخواهی پیشین، که آذربایجانی بودند، در آن مشترک بود (کمی پس از پایان نظرخواهی آن فرسته از روی کانال حذف شد). نتیجه‌ی هر دویِ این‌ها، با وجود قرارگیریِ طیفِ متنوعی از شخصیت‌ها، برتری احمد کسروی ــ با فاصله‌ای قابل توجه با نفر دوم ــ بود. این یادداشت، تحلیلی است در این خصوص با تمرکز بر خرده‌هایی که از کسروی گرفته می‌شود. در ضمن گوشه‌چشمی هم دارد به نقدهای جناب احمد سلامتیان، کنشگر سیاسی، بر شادروان کسروی در برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سی، که فرصتی نشد در همان موقع آن را جداگانه نقد کنم.

در نظرخواهیِ تلگرامی می‌توان ده گزینه را قرار داد، که در این نظرخواهی‌ها اگر تأکیدمان بر اندیشمند بودن و نه کنشگری و به‌ویژه سیاسی بودن باشد نام‌ها به خوبی گزینش شده بودند. در نظرخواهی نخست این نام‌ها به چشم می‌خورد: ارانی، سروش، شایگان، شریعتی، سیدجواد طباطبایی، فردید، فروغی، کسروی، نصر و یارشاطر،‌ و در نظرخواهیِ دوم این نام‌ها: آموزگار، تقی‌زاده، سیدجواد طباطبایی، ریاحی‌خویی، علامه طباطبایی، کسروی، محمدعلی موحد، منصورالسلطنه عدل و غنی‌نژاد. برای نظرخواهی نخست حدود ۳۰ هزار تن رأی دادند که شش برابر اعضای کانال «جمهوری ایرانی» در هنگام نظرخواهی بود و برای دومی  حدود ۴۵۰۰ تن که کمی کمتر از شمارِ هم‌وندانِ کانال «آذری‌ها» بود. در یکمی، کسروی ۵۸ درصد از آرا را به دست آورد و علی شریعتی با ۱۷ درصد دوم شد و در دومی، کسروی ۵۴ درصد و علامه طباطبایی ۱۵ درصد از رای‌ها را به خود اختصاص دادند.

اما چرا کسروی، که البته به‌شخصه برتریِ بی‌چند و چونش را پیش‌بینی می‌کردم، مقام نخست را با فاصله‌ای چشم‌گیر از آنِ خود کرد به‌طوری که هم گردانندگانِ کانال «جمهوری ایرانی» فاصله‌ی وی با دیگران را جالب‌توجه یافته‌اند و هم مدیر گرامیِ‌کانال آذری‌ها که با وی گفت‌وگو می‌کردم از این گزینش در شگفتی بود؟! (احتمالاً بسیاری از این دوستان باز دچار شگفتی خواهند شد که اگر نظرخواهی‌ای همگانی‌ در مورد مفیدترین شخصیت‌های سیاسی و دولت‌مردِ معاصر انجام شود نیز، با وجودِ نارضایتی شماری از کنشگران سیاسی، رضاشاه با فاصله‌ی بسیار مقام نخست را خواهد گرفت؛ در حالی که به‌سادگی کارهایی که انجام داده، هم‌چون نمونه‌ی کسروی در میان روشنفکران، واقعی و عینی و قابل محاسبه است).

دقت شود که سرشناسانِ مذهبی در هر دوی این نظرخواهی‌ها با فاصله‌ی بسیار نفر دوم شده‌اند؛ یعنی، چه شریعتی که نمادِ مذهبِ سیاسی است و انقلابیان ایران او را در مقام راهبر می‌دیده‌اند و اکنون هم بیشینه‌ی جمهوری‌خواهان کسانی هستند که در گذشته نگاهی اصلاح‌گرایانه به نظامی داشته که خود در بر سرِ کار آوردنش نقش داشته‌اند و چه علامه طباطبایی که از سرآمدانِ روحانیانِ دست به قلم و پژوهشگرِ شیعی است و فراموش نکنیم که آذربایجان از قطب‌های اصلیِ تشیع است که مردمانش، به نسبت برخی مردمانِ دیگر ایران، وابستگیِ بیشتری به مذهب دارند، و این می‌تواند نشانه‌ی فاصله گرفتنِ جامعه‌ی ایرانی از انتخاب‌های باورمندانه باشد.

در پاسخ به آن چرایی، کانال «جمهوری ایرانی» در تحلیلی که داشت این رای را «متأثر از عملکرد جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی دینی» دانسته و این که کسروی «در اذهانِ مردم به عنوان چهره‌ای که با خرافات دینی و نهاد روحانیت تقابل داشته واجد ارزش شده است» هر چند در آغازِ همان تحلیل، با ظرافت، نظرات توده‌ی مردم و افکار عمومی را سیال و وابسته به زمان دانسته است (+).

آن دلیل درست و احتمالاً مهم‌ترین برهان در گرایشِ بیشینه‌ی رأی‌دهندگان به کسروی است اما قطعاً جامع نیست و به نظرم دور از انصاف و داد آمد اگر تنها بر این وجه از کسروی تأکید شود. این یادداشت را ــ با یادِ استادِ گرامی‌ام شادروان علیرضا فرهمند، از روزنامه‌نگاران برجسته، و بحثی طولانی که با وی داشتم و در آن توجه مرا به این نکته‌ی اصلی در شخصیت کسروی، که بازگو خواهم کرد، جلب کرده بود ــ در همین راستا نوشته‌ام.

به گمانم نخستین نکته در چنین داوری‌هایی شناختِ آرمانِ افراد است. آرمانِ کسروی، هم‌چون بسیاری از بزرگانِ جنبشِ مشروطه، بهبود وضعیت ایران و ایرانی بوده که طبیعتاً برای همه‌ی مردم ایران این بهترین و مطلوب‌ترین آرمان می‌توانسته باشد و فراموش نکنیم که اصلاحِ دین، در مقام وجهی اندیشه‌ای، یکی از زیرشاخه‌های آن آرمان است. با این نگاه، خودبه‌خود بسیاری از چهره‌های آن نظرخواهی از دایره‌ی گزینشِ همگانی کنار گذاشته خواهند شد، به‌ویژه اگر رأی‌دهندگان درباره‌ی این سخن که گفتم بیندیشند. و دوم آن که کسروی در این راه تنها به وجه تئوریک و نظری نپرداخت و آستین بالا زد و خود در مقام کنشگری فرهنگی ـ سیاسی به آموزش و سازماندهی هم پرداخت که باز این مورد او را فراتر از اندیشمندانِ ایران‌گرای آن فهرست خواهد برد. و سوم آن‌که آن اندازه از شجاعت را داشت که بر اصولی که درست می‌دانست، ‌با وجودِ مخالفتِ بیشینه‌ی جامعه و تهدیدهای گروه‌های تندرو، تا آنجا پای فشرد که جان بر سرِ آرمانش نهاد؛ آن‌هم مرگی به واقع بسیار نمادین و تکان‌دهنده، که در تاریخ ما و نیز جهان تنها بزرگانی کم‌شمار چنین جان سپرده‌اند: در دادگستری‌ای که خود سال‌ها در آن کار می‌کرد و می‌بایست نمادِ دادگری باشد، در پیِ شکایتی که دولت از او کرده بود، و در فضایی که به گفته‌ی دخترش [به نقل از دوستانِ پدر]، که افتخار دیداری را با آن شادروان داشتم، مخالفانش در رویه‌های گوناگونِ دولتی و بازاری و روحانی، در هماهنگی‌ای کامل او را به قتل‌گاه کشانده بودند.

اما کسروی برای دست‌یابی به آن آرمانِ بزرگ، که تقریباً خواستِ بیشینه‌ی کنشگرانِ اصلاحی در دویست سالِ اخیر بوده است، چه وجه‌ها و سویه‌هایی را هدف قرار داد؟

یکم و مهم‌تر از همه، دگرگونیِ اندیشه؛ اندیشه‌ی ایرانی صیقل خورده و منطقی شود، درباره‌ی خرافه‌ها و ناراستی‌ها بیندیشد و آنها را از دستگاهِ فکریِ خود هَرَس کند و در یک کلام خردگرا شود و این همان دگرگونیِ بنیادینیِ بود که به بهایی گزاف جنبش نوزایی، یا به کلامیِ دقیق‌تر زایش، را در اروپا سبب شد ــ وگرنه در دوران روم هم خردگراییِ چندانی در آن سامان به چشم نمی‌خورد که نمونه‌ی بارزش در رفتارِ حاکمان با مردمانِ خود روم یا سرزمین‌های مغلوب به چشم می‌خورد. اما این صیقل خوردنِ اندیشه، که طبیعتاً با پرورشِ توانِ اندیشیدن و در نتیجه کلام یا گفت‌وگو به دست می‌آمد، هم نیازمندِ ورود به منطقه‌ی ممنوعه یا پُرپیامدِ باورهای مردم بود، هم نیازمند صیقل خوردنِ ابزارِ این کار؛ یعنی، زبان. در نهایت هم، گسترش خردمندی، برای ماندگاری و نهادینه شدن نیازمندِ بررسیِ فرآیندِ آموزش کودکان بود که در آن «ادبیات» بر دیگر موضوع‌ها چیرگی‌ داشت و «تاریخ»، که چراغ راهِ آینده است، چندان مورد توجه نبود. پس، این چهار حوزه (دین، زبان، ادبیات و تاریخ) وجهه‌ی همت او قرار گرفت.

اما کسروی جز اندیشمند بودن و روشنفکری، ‌در معنای دقیقِ کلمه نه آن‌گونه که در روزگارِ پهلوی دوم شکل گرفت، و کوششی که برای گسترش خرد به‌گونه‌ای نظری داشت مردِ کارزار بود و کنشگری مدنی نیز به شمار می‌رفت و اصلاحِ عملیِ جامعه را هم پی‌گیری می‌کرد. او، هم‌چون نیاکانِ خردمندمان، داد یا عدل را هسته‌ی اصلیِ بهبود جامعه و رضایتمندیِ مردمان می‌دانست و از این رو بود که خرقه‌ی دیانت برکند و ردای قضاوت بر تن کرد. استاد محمودی‌بختیاری واژه‌ی داد را به زیبایی چنین گزارش یا تفسیر می‌کند که قرار دادن هر چیز به جای خود. داد ــ که در همان نخستین بیانیه‌های سیاسی فرمان‌روایانِ کشور ایران (هخامنشیان) با رضایت‌مندیِ مردم، که در شکلِ «شادی برای مردم» از آن یاد می‌شود و دکتر شروین وکیلیِ گرامی به آن اشاره کرده، گره خورده ــ کلیدی‌ترین واژه‌ی فرهنگِ ایرانی یا حتا مهم‌ترین دستاورد حقوقیِ ایرانیان است که همیشه در مرکز توجه باورهای ایرانی قرار داشته و محور داوری مردم درباره‌ی درستیِ شاهان را شکل می‌داده است.

کوتاه آن‌که، تلاش‌های کسروی در دستگاه دادگستری خود داستانی است مفصل که با تیزنگریِ او به جامعه و دیدنِ احوالِ مردم در جاهایی که رفته بود همراه بود. باورِ او به داد و دادگری تا آن‌جا پیش می‌رود که دفاع از منفورترین چهره‌های زمانه‌ی خود، سرپاس مختاری و پزشک احمدی، را در محاکمات جنجالی و پر سروصدای پس از سوم شهریور ۱۳۲۰ و کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت، و در زمانی که هیچ صدای همراهی در کنارش نبود بر دوش گرفت (این رویداد خود به تنهایی شایسته‌ی تحلیل‌های بسیار و نوشتنِ داستان و ساختِ فیلم‌ است). احمد کسروی، وکیل تسخیری پزشک احمدی و مختاری بود و به درستی کوشید سویه‌ی محاکمه را به سوی استبداد و نه عاملانِ آن تغییر دهد. وی جریان محاکمه را روزانه در روزنامه‌ی خود، پرچم، منتشر می‌کرد. او، پیش از آن هم، در پرونده‌های جنجالی و مخالفِ قدرت و فضای حاکم، همچون محاکمه‌ی تقی ارانی از اعضای گروه ۵۳ نفر به عنوان وکیل تسخیری در دادگاه حاضر شده بود. اما خوب است یادآوری شود با وجود آن که این بخش از زندگیِ‌کسروی (قاضی بودن) با آن حکم جنجالی بر علیه رضاشاه در پرونده‌ای که زمین‌هایی را شاهِ مقتدر کشور گرفته بود و سپس کناره‌گیری‌اش از دستگاهِ قضا به پایان رسید و او در آن سال‌ها همواره منتقدِ برخی رویه‌ها در حکومت و دولت بود، پس از سرنگونی شاهِ قدرقدرت و در هنگامی که حتا پیرامونیان و حقوق‌بگیرانِ آن شاه شروع به بدگویی از او کرده بودند، بارها به دفاع از او پرداخت و کوشش‌هایش در سازندگی، حقوق زنان و نیز برپاییِ دادگستریِ نوین را ستود. این رفتار ویژه‌ی مردان بزرگ است که موضوع‌های ملی را از دریچه‌ی تنگِ دشمنی‌های شخصی نمی‌بینند و در داوری‌های‌شان همه‌ی اعمال فرد را ملاکِ قضاوت قرار می‌دهند. گفتنی است، در آن زمان شاید از کم‌شمار کسانی که هم‌چون کسروی به دفاع از خدماتِ رضاشاه پرداخت دکتر محمود افشار بود که او هم مقامِ معاونتِ وزارتش را در دوران رضاشاه از دست داده و مجله‌اش ــ آینده ــ بارها بر دستِ دستگاه نظارتیِ وقت توقیف شده بود! و باز چون در آغاز اشاره‌ای به پیشه‌وری داشتم این را هم یاد کنم در مرگِ رضاشاه او احتمالاً تنها چپ‌گرایی بود که در روزنامه‌اش به خانواده‌ی آن شخصیتِ برجسته‌ی تاریخ‌مان تسلیت گفت، که این کارِ او به بهای اخراجش از حزبِ نوپای توده تمام شد که گمان دارم در جریانِ غائله‌ی فرقه انتقامش را از آنان گرفت.

درباره‌ی مردِ میدان بودنِ کسروی این را هم باید افزود که کارِ دشوارِ سازماندهیِ یارانش در قالبِ حزبی، یا آن‌گونه که خود می‌گفت باهَمادی (باهمادِ آزادگان)، را هم بر دوش گرفت؛ بر این پایه‌ی درست که اگر قصدی برای دگرگونی داریم می‌بایست هسته‌ی دگرگون‌سازی از مردمانی را که در گذرِ گفت‌وگوهایی پیوسته هم‌اندیش شده و به اهمیت این دگرگونی پی برده باشند نیز برایش پدید آوریم. انجامِ چنین کارهای به‌گونه‌ای هم‌زمان، آن‌هم در حالی که کسروی روزنامه‌نگاری پُرکار بود، کاری است کارستان که تنها ویژه‌ی مردانی تاریخ‌ساز است.

با این حال، مخالفانِ کسروی بر او چند خرده‌ می‌گیرند که به آنها اشاره‌ای می‌کنم و باقیِ سخن را از لابه‌لای پاسخ به این نقدها پی می‌گیرم.

مهم‌ترینِ این مخالفت‌ها از سوی دین‌داران است و درباره‌ی نقدهایی که او بر باورِ مردمانِ هم‌عصرش داشته. در این‌جا دو نکته آشکار است که می‌تواند داوریِ ما درباره‌ی این نقد را بسازد: نخست آن‌که خرده‌گیری‌های کسروی بر تصوف، بهائیت و مادی‌گرایی، پیش از انتشارِ نقدش بر شیعه‌گرایی، نشان می‌دهد که او بر خلافِ برخی منتقدانِ بعدی اصلاً اسلام‌ستیز نیست و موضوع را محدود به نقدِ آن نمی‌داند بلکه با هر آن‌چه گمان دارد بر خطاست یا دچار آلودگی‌ها و خرافه‌ها و خردگریزی شده می‌ستیزد و دوم آن که نقد او بر مذهبِ شیعه نیز کاملاً از زاویه‌ی اسلامی و تاریخی است و بدون کوچک‌ترین توهینی، و به‌گونه‌ای مستدل. طبیعتاً مخالفانِ فکریِ او می‌بایست نقدش کنند هم‌چنان که بسیاری کرده‌اند و حتا نواب صفوی هم گمان داشت که می‌تواند با گفت‌وگو نظرِ او را برگرداند که چون پس از چند نشست هماوردِ توانِ اندیشه‌ای و برهان‌های کسروی نشد از روی نادانی و جوانی و بر خلافِ آموزه‌های شیعی، که امام صادق یا دیگر بزرگانِ تاریخی اسلام چگونه در محافل‌شان فضا برای هر نقد و استدلالی باز بود، دست به اسلحه و ترور برد. در همین راستا، به کسروی تهمتِ پیامبری هم می‌زنند که هر چند به شخصه چنین بزرگانی را شایسته‌ی چنین فرنام و صفتی می‌دانم و آنان در واقع «پیام‌آورانِ عصر خرد» هستند، اما چون برداشتِ مخالفان از این واژه «برگزیدگی از سوی خدا» است ــ که البته چنین زاویه‌ای و حتا فراتر از آن هم در تاریخِ ما، چون نمونه‌ی حلاج، پیشینه دارد ــ باید گفته شود که اصلاً چنین برداشتی از نوشته‌های کسروی و به‌ویژه کتابِ «ورجاوند بنیاد» برنمی‌آید و این سخن فقط توجیهی بر برخوردهای تند و گاه غیرانسانی‌ای است که با او و میراثش می‌شود. کسروی ورجاوندبنیاد را به عنوان «بنیاد پاک‌دینی» معرفی می‌کرد و در آن به طردِ آموزه‌های غلط و توجه به آموزه‌های درست ــ هم‌چون شایسته‌گرایی، صلح‌دوستی، دانش‌اندوزی و میهن‌دوستی ــ می‌پردازد و جوهره‌ی دین را، به زیبایی، حقیقت‌‌طلبی و خردگرایی می‌داند. پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانید.

دیگر ایراد بزرگی که بر کسروی، به‌ویژه از سوی روشنفکرانِ پسین، گرفته می‌شود شیوه‌ی برخوردِ او با میراث ادبی کشورمان است. در این‌جا هم می‌بایست به دو نکته دقت شود: نخست آن‌که در آن هنگام هنوز دیوان‌های شاعران بزرگ ایران چاپ‌‌های انتقادی نداشتند و از این رو گاه بیت‌ها یا اشعاری به آنها نسبت داده می‌شد که نادرست بود و با قصد و غرضِ کلیِ شاعرانی حکیم هم‌سویی نداشت هر چند خودِ این افزوده‌ها بخشی از تاریخِ فرهنگِ کشورمان به شمار می‌آیند و دوم آن‌که در دیوان‌های بازمانده‌ی بسیاری از شاعران، حتا اَبَرشاعرانِ بزرگ‌جاهِ ما، سخنانی وجود دارد که قابل دفاع و به‌ویژه برای کودکان آموزنده نیست. و البته این نکته‌ها را باید گذاشت در کنارِ نگاهِ دانش‌محورانه‌ای که از عصر زایش در اروپا شکل گرفت که در آن‌جا هم، بزرگانِ خِرَدگستر بر شعر و بسیاری حوزه‌های هنری هجمه‌ آوردند. این نکته‌ها می‌تواند نگاهِ ما را نسبت به آن سخنانِ تندِ کسروی که بر ادبیات می‌تاخت و مثال‌هایی از ترویج کارهای نادرست یا نگاه‌های جبرگرایانه را از آن کتاب‌ها مستند می‌آورد جامع و همه‌گیر کند و هر چند هم‌چنان بر برخی آرایش نقد داشته باشیم و آنها را نپذیریم اما دست‌کم چهارچوبِ استدلالی و حُسنِ نیت‌اش را درک کنیم و زاویه‌ی خردورزانه و مفیدگرایانه‌ی بودنِ خرده‌هایش سبب شود تأمل و اندیشه‌ای در این‌باره داشته باشیم. جالب است که کسروی، دقیقاً از همین زاویه، خواندنِ شاهنامه را سفارش می‌کند.

بر آیینِ کتاب‌سوزانیِ او هم خرده‌های بسیار گرفته می‌شود که باز برای درکِ زمینه‌های چنین اقدامی، هر چند آن را نادرست بدانیم، توجه را به مثالی اغراق‌شده جلب می‌کنم و آن این است که اگر ما گمان داشته باشیم ادعیه و اذکار (دعاها و اصولاً متن‌هایی عربی که چون بیشینه‌ی مردم نمی‌توانستند آنها را بخوانند همه را به خاطر نگاه‌های دینی‌شان ارج می‌گذاشتند) خرافه هستند و مانعِ اندیشیدن، یا بسیاری جزوه‌های احزاب انقلابی را امروزه بدآموز بدانیم، آن‌گاه چه باید بکنیم؟ آنها را از خانه‌ها، که در خانه‌های همه‌مان به‌وفور هست، گرد آورده و به کتابخانه‌ای هدیه دهیم؟!… مگر همین اینک دولتِ ما، نه تنها کتاب‌های مخالف یا بدونِ مجوز یا حتا پروانه‌دار چاپ‌شده‌ای را که بعدها نادرست تشخیص دهد، بلکه گاه کتاب‌های دینی‌ای که با هزینه‌هایی گزاف به چاپ‌های بسیار می‌رساند اما با هدیه دادن هم به پایان نمی‌رسد و جای بسیاری را در انبارها می‌گیرد خمیر نمی‌کند؟!‌ کوتاه آن‌که، به شخصه هر چند ممکن است در موردهایی با منتقدانِ کسروی هم‌سو باشم، اما گمان ندارم هر آنچه چاپ شد الزاماً نمی‌بایست از میان برود و باید همواره حفظ‌شان نمود. حتا اگر فرض کنیم کتابی ادبی از شاعری نامدار هم در آن جشنِ کتاب‌سوزان سوخته باشد به گمانم امروزه چاپی شایسته‌تر و کم‌غلط‌تر از آن کتاب در همان خانه‌هایی است که روزی کتاب پیشین از آن‌جا برداشته شده بود و این موضوعی نیست که به خاطرش کارنامه‌ی کسروی نادیده گرفته شود چرا که او کارهایش را به خاطرِ نفسِ کنشگر و روزنامه‌نگار بودن و نیز شفافیت و صداقتش اعلام می‌کرد.

خرده‌هایی که جریانِ قوم‌گرا بر کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان» می‌گیرند صدالبته مصداقِ نقد و خرده‌گیری نیست. کسروی نظری درباره‌ی زبان قدیمِ مردمانِ آذربایجان داده که برایش، هم‌چون همه‌ی پژوهشگران، مستندهای بایسته‌ای هم گرد آورده که طبیعتاً این نظر تاریخی می‌بایست نقد شود هم‌چنان که بسیاری از بزرگانِ ایران‌شناس در آن باره نظرهایی، البته مثبت و تحسین‌آمیز، داده‌اند و بعدها بزرگانی آن نظر و پژوهش را گسترش داده و نکته‌های چندی را بر آن افزودند و کسانی چون زهتابی‌فر و هیأت هم در راه نقدِ آن کتاب کوشیدند و دیگرانی چون مرتضوی و منصوری نیز نوشته‌های اینان را نقد کرده‌اند. پس، موضوع موضوعی علمی و تاریخی است که در همین زمینه هم می‌توان آن را به چالش کشید، اما معدود نظرهایی از کسروی درباره‌ی لزومِ تک‌زبانی ملت ایران البته جای نقد دارد…

هم‌چنان که تاریخِ ما گواه است ایرانیان ــ‌ در عینِ آن‌که خردمندانه کوشیدند زبانی را برای تماس‌های بیشترِ مردمانِ تیره‌های گوناگون، که هر کدام زبانی یا گویشی داشتند، برکشیده یا حتا برسازند و سپس دانسته‌ها و فرمان‌ها و قرارهای‌شان را با همین زبان مشترک به درونِ خطی ساده، برای آسان‌آموزی برای همگان که از قوم‌های گوناگون بوده‌اند، ثبت کنند که اتفاقاً بخش اعظم این نوشته‌ها مربوط به هزار سال اخیر کشورمان است که فرمان‌روایانِ ما آن خلوص تباریِ مدّ نظرِ منتقدانِ ملی بودنِ زبان فارسی را نداشته‌اند که چنین موضوعی جای هر گونه تردید در مردمی و خودجوش و توافقی بودن این زبان را از میان می‌برد ــ هیچ‌گاه اقدامی برای براندازیِ زبان‌ها یا باورهای دیگران نداشته‌اند و اصولاً کسی را به صرفِ داشتنِ زبانی دیگر «دیگری» نمی‌دیدند؛ چرا که، ملت شدن ما بر پایه‌ی زبان یا نژاد نبود (در اثباتِ لزوم وجود زبانی میانجی کافی است استدلال‌های پشتِ یادگیری زبان انگلیسی، یا در مقطعی زبان اسپرانتو را که کسروی هم بر آن چیرگی یافته بود، بخوانیم. حتا امروزه بارها با دوستانی قوم‌گرا برخورد داشته‌ام که حاضر هستند زبان انگلیسی زبان نخستِ کشور شود اما فارسی نباشد، در حالی که زبان فارسی افزون بر میانجی بودن با دیگر اقوام منطقه و به‌ویژه کشورمان، آن‌هم برای مدتی مدید به‌گونه‌ای که برای ادای هر گویشوری صیقل خورده و ساده شده، زبانی است که ذخایر فرهنگی مشترک‌مان را هم در خود نگاه داشته و دانش و عرفان و تاریخ و تجربه‌ی زیسته‌ی همه‌ی قوم‌های ایرانی را تنها می‌توان با مراجعه به آن یافت).

اما ناسیونالیسم ایرانی که در همان اوانِ جنبشِ مشروطیت در ایران پا گرفت و پشتوانه‌ی نظریِ برکشیده شدنِ رضاشاه را هم ساخت به خاطرِ خاستگاهِ غیربومی و اروپایی‌اش نگاهی قوم‌محورانه داشت که برای دولت ـ ملت شدن یگانگیِ زبان را هم هدف گرفته بود. با این حال، با تمامِ تلاش‌هایی که جریانِ قوم‌گرا برای مشابه‌سازی حکومتِ مدرنِ رضاشاه با دیگر حکومت‌های مدرن می‌کنند، به خاطرِ همین فرهنگ غنیِ بومی عملاً سخت‌گیری‌های نظامِ آموزشیِ ما در دوره‌ی رضاشاه قابلِ مقایسه با نمونه‌های اروپایی و حتا همین همسایه‌ی غربی‌مان، ترکیه، نبود که در مقطعی دست به حذفِ فیزیکیِ دیگری‌هایی که با هویت برساخته و تازه هم‌خوانی نداشتند زد یا دست‌کم هویت شماری از گروه‌های جمعیتی ساکن در آن سرزمین را منکر شد.

حال، اگر از این زاویه بنگریم، کسروی که در مرکز شکل‌گیریِ هویت ملی نوینِ ایران، یعنی آذربایجان، رشد یافت؛ هم به لحاظِ برخوردِ آن سامان با اندیشه‌های اروپایی که از راهِ قفقاز گسترش می‌یافت و «مکتب تبریز» را در دارالخلافه شکل داده بود و به‌گونه‌ای هنوز در تلاطمِ برآمده از جنبشِ مشروطه بود، و هم به لحاظِ برخوردِ نظریِ اندیشمندانِ آذری با نظریه‌پردازانِ تُرک که می‌کوشیدند نهضتِ نوپای پان‌تورانیسم را صادر کنند و به زعمِ خودشانِ مردمانِ ترک‌زبانِ دیگر جاها را به هویت تُرکی‌شان آگاه کنند، طبیعی بود که در تقابلیِ چنانی به چنین اندیشه‌ای برسد که بهانه را از دستِ دشمنی که نگاهی ارضی به سرزمین‌اش داشت بگیرد. او فرزندِ راستینِ سرزمین و زمانه‌ی خویش بود. اما امروزه، هم‌چنان که در خود کشورهای غربی هم چند دهه‌ای است که سخن از تکثرگرایی و پشتیبانی از زبان‌ها و گویش‌های غیررسمی می‌رود، می‌دانیم که آن نظر اشتباه بوده است و ما می‌باید به پشتوانه‌ی فرهنگِ غنیِ برآمده از تاریخ‌مان که در همان آغاز شکل‌گیریِ کشورِ ایران ــ یعنی حضورِ کورش بزرگ در بابِل ــ با احترام گذاشتن به فرهنگ‌های گوناگون همراه بود همه‌ی زبان‌ها را ارج گذاریم. و چه شگفت‌آور است و چه جای افتخار دارد که در زمانِ شکل‌گیریِ کشورمان، با آن که بسیار بسیار قدیم است، چنین نگاهِ به‌روز و افتخارآمیزی وجود داشته که حتا در تاریخ پیدایشِ بسیاری از کشورها که در همین یک سده هم شکل گرفته‌اند آن نگاه احترام گذاشتن به باورها و سنت‌های مردمان غایب است و به جایش نگاهِ خشکِ غلبه‌ی یک زبان یا فرهنگ بر کلِ مردمان وجود دارد و تلاش برای زدودنِ آثاری که غیرِ آن باشند و حتا گاه حذفِ فیزیکیِ حاملانِ فرهنگ‌هایی دیگر!

خرده‌ی کوچکی هم برخی بر سره‌گرایی زبانیِ کسروی می‌گیرند که آن‌هم با بی‌توجهی به دستگاهِ فکریِ پشتِ آن حرکت است. نخست آن که فارسی‌گراییِ کسروی نیز همراه با نگاهی دانشی بوده است. هم‌چنان که پیش‌تر گفتم او برای هدف خود که بهسازی فرهنگی بود نیازمندِ ابزاری توانا بود که بتواند اندیشه را به‌خوبی حمل کند و رسا و شفاف منتقل کند. برای همین در جوانی بر زبانِ اسپرانتو چیره شده و گویا نوشته‌هایی هم به آن زبان، که آن هنگام تبلیغ می‌شد می‌تواند زبانی جهانی باشد، نوشت و می‌دانیم بر زبان عربی هم تا آن اندازه مسلط و چیره بود که سبک نگارش‌اش برای خودِ ادیبانِ عرب تحسین‌برانگیز بود، اما هر چقدر که تاریخ می‌خواند و با فرهنگِ ایرانی بیشتر آشنا می‌شد گرایش‌اش به زبان فارسی و باورش به لزوم پیرایشِ آن بیشتر می‌شد، از این رو هم‌چون علامه اقبال لاهوری ــ‌ که با وجودِ تسلطش بر زبان انگلیسی تصمیم گرفت آرا و اندیشه‌های خود را به زبانِ تمدنیِ مردم منطقه‌ی خود، و نه تنها کشورش، بازگوید ــ عمل کرد. سخنم این است که این انتخابش هم اندیشیده و دانشی بود و احتمالاً، با توجه به روحیه‌اش، بدون احساس هم به موضوع می نگریست. از این رو، کوشید با زنده‌سازی پیشوندها و پسوندهای کهن زبان را توان‌مند کند که این کارهایش، در کنار کارهای بنیادینِ فرهنگستان نخست، که اتفاقاً در جاهایی ‌مورد نقدِ او بود، قطعاً در جانِ دوباره گرفتن زبان‌مان که آمالِ بزرگانِ فکری مشروطه نیز بود بی‌تأثیر نبود. این کوشش‌ها از نگاه بسیاری، به‌ویژه شماری از اندیشمندانِ برجسته‌ی این حوزه، تندروانه و زیاده‌روی بود (نمونه‌ای افراطی که به یاد دارم، ساختنِ واژه‌ی «شلپ» به جای «شیرین» در مجموعه‌ی مزه‌ها ــ تلخ، ترش، شور و شیرین ــ بود، چرا که شیرین را می‌خواست در جای درستِ خود، یعنی محصولات ساخته‌شده از شیر، به کار برد هم‌چون «سنگین» که می‌بایست برای کالاهای ساخته‌شده از سنگ به کار رود و به جایش بهتر می‌دانست که واژه‌ی گران استفاده شود)، اما نکته‌اش این‌جاست که برای هر کارش، حتا تندترین دگرگون‌سازی‌هایش که طبیعتاً هیچ‌گاه در این زبان جا نیفتاده و ماندگار نشدند، استدلالی محکم در پشت و نگاهی خردگرایانه داشت. در نهایت هم، انتخاب نهایی همان انتخابِ طبیعیِ مردمان است که واژه‌ای نوساخته جا می‌افتد یا نه، ‌و از این رو نباید نگرانِ اندیشیدن دیگران درباره‌ی پویاییِ زبان بود و این موضوع کاستی‌ای به‌شمار نمی‌رود.

در پایان دوست دارم باز به تاریخ برگردم. درباره‌ی تاریخ مشروطیت کسروی ــ ‌که استادم، شادروان مرتضی ثاقب‌فر، آن را به لحاظ زبانِ پیراسته‌اش دنباله‌ی تاریخ بلعمی می‌دانست ــ سخن‌های بسیاری گفته شده است. کسروی تاریخِ زمانه‌ی خویش را با داوری‌های مستدل شخصی‌اش که جداگانه یاد کرده برای ما ثبت نمود هم‌چنان که نخستین ترجمه از کتاب سرگذشت‌های پلوتارک، تاریخ‌نویس رومی، را هم انجام داد. از این رو نسخه‌ای که او برای دگرگونیِ سرزمین‌اش می‌نویسد برگرفته از آشناییِ ژرفِ او با تاریخ و حتا فرهنگِ مردمانِ این سامان (درون و برونِ مرزهای سیاسیِ وقت) است. نگاهِ او به صلح و مهرورزی و خردمندی و آرامش و پاک‌دینی و… هم‌چون نگاهِ شاهان خردمند دوران باستان‌مان است. با تاریخ جهان و سیاستِ روز هم آشنا بود و نوشته‌هایش در این‌باره هم جای تأمل دارند. با این حال، بر پایه‌ی آن شجاعتِ ذاتی‌اش، از نقدِ تاریخ‌نویسان اروپایی و سرشناسانِ وقت ترسی نداشت. از این رو پیشنهادهای بومی‌نگرانه و نیز نگاهِ ملی‌گرایانه‌اش خمیرمایه‌ای از دانش و خرد دارند و مگر ما می‌توانیم آینده را بدونِ شناختِ خردورزانه‌ی خویش و دانستنِ پیشینه‌ی خود و نیز نگریستنِ تیزبینانه‌ی جهان بسازیم؟ مگر می‌شود بدونِ دانستنِ پیشینه‌ی بیماری یک فرد، حساسیت‌های دارویی‌اش و میزان تندرستیِ او برایش نسخه‌ای یکسان نوشت؟… شاید اکنون، پس از صد سال تلاش برای برخاستن از گیجیِ هزارساله، در هنگامه‌ای مهم برای تعیینِ آینده‌ی کشورمان و حتا تمدن‌مان باشیم و از این رو، احساسی ننگریستن و به خاطر مخالفت با چیزی که از آن تنفری داریم عجله نکردن می‌تواند پیامدهایی تعیین‌کننده برای خودمان، فرزندان‌مان و آنچه اشاره شد داشته باشد.

پیش از کسروی، پنج کافرِ سرشناس در ایران‌زمین زیسته بودند: نخست، زرتشتِ بزرگ که همه‌ی دین‌ها و باورها و خدایان پیش از خود را نفی کرد و از این‌رو نخستین کافرِ تاریخِ جهان است؛ دوم، کورش بزرگ، که شیوه‌ی برخوردِ مداراگرانه‌اش با باورمندان به خدایانِ گوناگون، که معدودی نمونه‌ی یهودی و بابِلی از آن باز مانده و در سنتِ فرمان‌رواییِ هخامنشی نمونه‌های مهری، آناهیتایی، هومبانی و البته زرتشتی‌اش هم مستندهایی دارد، داوری درباره‌ی دینش را دشوار می‌کند تا آن‌جا که برخی، با توجه به آن که باورمندان در آن دوران تعصب‌های بسیار داشته‌اند ــ‌ حتا برخی تا امروز! ــ او را کافر می‌دانند؛ سومی، ابوبکر محمّد بن زَکَریای رازیِ بزرگ، که آرایش در ردّ دین‌ها و برخی وابسته‌های اندیشه‌ی دینی، چون معاد و نبوت، شهره‌ است و این روزها، در مبارزه با بیماری کوویدِ ۱۹، کشفِ پربحثِ او باز در زندگیِ ما رسمیتی یافته است؛ چهارمی، فردوسی بزرگ، که برخی پژوهش‌ها درباره‌ی پیوندِ او با دینی مشخص، چه زرتشتی و چه شیعی، با مستنداتی از خود شاهنامه و به‌ویژه شیوه‌ی بیانش نمی‌خواند و جای تردیدِ بسیار دارد؛ و پنجمی، خیام بزرگ که هر چند آشکارا و در زمانه‌اش موضع‌گیریِ خاصی نداشت اما رباعی‌هایش نشان از اندیشه‌ی فرادینی و رهایی‌گرایش در جامعه‌ای دارد که از مدت‌ها قبل و با حکومتِ امثالِ سلطان محمود بسته شده و رای مخالف را نه تنها برنمی‌تابید بلکه با گوینده‌اش به چوبه‌ی دار می‌سپرد! اینان،‌ به باورم، ستون‌های خردگراییِ توده‌ی ایرانی را برمی‌سازند. احمد کسروی از این دسته بود. به گمان من شاید تنها نقدِ وارد به کسروی تندمزاج و بدخُلق بودنش باشد که البته امروزه از آنها چیزی برای ما، که با آثار و آرایش کار داریم، باز نمانده است. آنچه از او مانده است و هم‌چنان و همیشه پُرتوان و راه‌گشا خواهد ماند نگاهِ خردگرایانه‌ی اوست، نه مصداق‌های سخنش که ممکن است آنها را نپسندیم یا امروزه رد شده باشند یا ما با دلایلی بتوانیم آنها را رد کنیم. می‌بایست هم‌چون او دوباره بیاغازیم:به‌نام خداوند جان و خرد!

به نقل از وبلاگ روزنامک

دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی

می 29th, 2021

«ایرانشهر» مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. «ایرانشهر» به عنوان مقوله‌ای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.

آنچه در زیر می‌آید نخستین صفحات رساله‌‌ای مستقل دربارۀ مفهوم ایرانشهر است که در ماه‌های گذشته نوشتن آن را آغاز کرده بودم اما به دلایلی که نیازی به گفتن آن نیست به انجام رساندن آن تاکنون ممکن نشده است.
                                                  سید جواد طباطبایی

***

موردِ ایران بسیار پیچیده است، زیرا اهمیت ایران در فرهنگ اسلامی، و بویژه هنر اسلامی، چنان است که کمابیش به نوعی به فرضیه‌ای نیاز داریم تا بدانیم در نخستین سده‌های فرمانروایی مسلمانان چه گذشته است. (۱)

از زمانی که نویسندۀ این سطور، در فصلی از کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، نخستین طرح از اندیشۀ ایرانشهری را عرضه کرد نزدیک به چهار دهه گذشته است. آن شهود اولیه به امکان دفاع علمی از اندیشه‌ای که در ایرانِ بزرگِ فرهنگی تدوین شده و از ویژگی‌های «ایرانشهر» است که از برآمدن ساسان تا زمان ما ادامه پیدا کرده است مربوط می‌شد. شرحی از آن شهود اولیه در مقاله‌ای با عنوان «خواجه نظام‌الملک طوسی و اندیشۀ سیاسی ایرانشهری» آمده بود و منظور این بود که می‌توان سیاستنامۀ خواجه را در ادامۀ خداینامه‌ها و سِیرَالمُلوک‌های بازمانده از دورۀ ساسانی مورد بررسی قرار داد و تفسیر کرد. (۲)

در آن مقاله، من این انتقال اندیشۀ سیاسی باستانی به دورۀ اسلامی را «ایرانشهری» خوانده بودم. به نظر نمی‌رسد که این بحث در زمان انتشار آن کتاب، و در تجدید چاپ‌های مُکرَّر، نظر کسی یا کسانی را جلب کرده باشد و در مدت نزدیک به سه دهه نیز ایراد و اشکالی به آن وارد نشد. نیازی به گفتن نیست که من آن بحث را دنبال کردم و با بررسی متن‌های بیشتری توانستم آن شهود اولیه را بیش از پیش به دلایل علمی مُستند کنم. در نوشته‌های دیگری، که به تدریج از آن پس منتشر کردم، دقت‌های دیگری را بر آن شهود نخستین افزودم و می‌توانم گفت که آن بحث مقدماتی، امروز، گسترده‌تر و، تا اندازه‌ای که در توان نگارندۀ این سطور بوده، بسیار دقیق‌تر شده است. این رسالۀ کوتاه طرحی از آن بحث در افق تاریخ‌نویسی ایران و به مثابۀ تحریری در محل نزاع در تاریخ ایران است. پیشتر باید بگویم که خاستگاه این ضرورت تجدید تحریر نوعی آسیب‌شناسی است که این بحث در میان عامّه پیدا کرد و از آن پس نیز دامنۀ آن به رسانه‌هایی که گفته می‌شود در فضای مجازی قرار دارند کشید. با ژرفایی که در دو دهۀ اخیر بحران در قلمرو اندیشیدن ایرانی پیدا کرد بحث دربارۀ «ایرانشهری» (کذا! استعمال صفت به جای اسم!) مدّعیان و مخالفانی جدّی پیدا کرد که به یکسان نمی‌دانستند – و نمی‌دانند – چه می‌گویند. (۳)

آنچه در این رساله خواهد آمد، به اجمال، این است که «ایرانشهر» مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. هر بحثی در این باره نیز تنها می‌تواند علمی و با تکیه بر مستندات تاریخی باشد. هر تاریخ‌نویسی مبتنی بر نظامی از مفاهیم و مقولات است و تاریخ‌نویس جدید نمی‌تواند تنها به آوردن توصیف رخدادها و شرح احوال شاهان بسنده کند. به این اعتبار، تاریخ ایدئولوژیِ پیکارِ سیاسی و در خدمت پیکار سیاسی نیست که هر فعّال سیاسی آن را برای مقاصد و اهداف خود به کار گیرد. تاریخ زمانی معنایی پیدا می‌کند که رخدادها در تحت نظامی از مفاهیم و مقولات فهمیده و توضیح داده شود و حاصل چنین بحث علمی نیز دانشی است که پرتوی بر فهم گذشته می‌افکند و ابزارهایی برای فهم زمان حال به دست می‌دهد.

یکی از مقولاتی که می‌تواند در نوشتن تاریخ جدید ایران به کار آید مقولۀ «ایرانشهر»، به عنوان موضوع تاریخ ایران، است و هدف من از وارد کردن این مقوله نیز جز این نبوده است. نخستین نقش این مقوله آن است که ایران، به عنوان «ایرانشهر»، وجه تمایزی میان این کشور و کشورهای دیگر وارد می‌کند و این امکان را به تاریخ‌نویس می‌دهد که بتواند ویژگی‌های آن را در تمایز با آن کشورها توصیف کند. هدف من از وارد کردن این مقوله در بررسی اندیشۀ سیاسی خواجه نظام‌الملک و تفسیر سیاستنامۀ او این بود که پرتوی بر تمایزی که میان نظام گفتاری این رساله -و به عنوان مثال «شریعتنامه‌هایی» مانند احکام السلطانیۀ ابوالحسن مارودی بغدادی دارد -بیفکنم.

نویسندگانی مانند اروین رُزنتال و لمتُن، که پیشتر این رساله‌ها را بررسی کرده بودند، متوجۀ این تمایز در نظام گفتار نشده بودند: اینان، مانند اسلام و ایران‌شناسان بسیار دیگر، گمان می‌کردند که همۀ آنچه در دورۀ اسلامی تولید شده باید به ضرورت «اسلامی» باشد و تخلّف از این قاعدۀ کلّی ممکن نیست. وانگهی، آنان این توهّم را نیز داشتند که آنچه از یک مسلمان صادر می‌شود در معنای دقیق اسلامی است. در جاهای دیگری توضیح داده‌ام که هیچ تردیدی در اعتقاد استوار خواجه به اسلام نداریم، اما در عین حال می‌دانیم او، در سیاست، اعتقادی به نظریۀ رسمی خلافت نداشت و، به تعبیر من، در اندیشۀ سیاسی «ایرانشهری» بود. به این معنا که رسالۀ او در ادامۀ سیاستنامه‌ها و خداینامه‌های باستانی ایران تدوین شده است.

بسیاری، که تصور درستی از وضع پرتعارض ایران در جهان اسلام ندارند، و بدیهیات عامیانه را ملاک عمل می‌دانند، تعارضی میان اعتقاد اسلامی خواجه و اندیشۀ سیاسی او می‌بینند، در حالی‌که حتیٰ اگر انتخاب عنوان کتاب را در نظر داشته باشیم نمی‌توانیم رسالۀ سِیَرالملوک خواجه را از سنخ «احکام‌السلطانیةها» بدانیم. رسالۀ خواجه، دهه‌هایی پس از دو رسالۀ ابوالحسن ماوردی و ابن فَرّا با عنوان «احکام‌السلطانیه»، نوشته شده و بدیهی است که خواجه آن رساله‌ها را می‌شناخت و به عنوان وزیر سلجوقیان نیز در عمل با دستگاه خلافت سر و کار داشت، اما به عنوان یکی بازماندگان خاندان‌های «دهقان» ایرانی تصور روشنی از سیر تاریخ ایران در چهار سدۀ پیش از آن داشت و می‌دانست یکی از علل و اسباب استقلال ایران این بوده که هرگز در خلافت ادغام نشد. از این‌رو، خواجه، حتیٰ اگر به عنوان مسلمان اعتقادی به خلافت می‌داشت، نمی‌توانست نظریه‌پرداز خلافت باشد. در دهه‌های پایانی سدۀ پنجم تردیدی نبود که ایران راه خود را از دستگاه خلافت جدا کرده و راه متفاوتی را هموار کرده است. جنبش‌های دهه‌های نخستین سده‌های دورۀ اسلامی چنان گسستی میان ایران و دستگاه خلافت ایجاد کرده بود که بازگشت ایران به میدان جاذبۀ خلافت غیرممکن می‌نمود. خواجه به عنوان کارگزار بلندپایۀ ایران بزرگ، حتیٰ آنجا که در سیاستنامه همین جنبش‌ها را ذیل نام عامِّ «خوارج» می‌آورد «که به هر عصری بوده‌اند»، اما با این همه می‌داند که خود او میراث‌دار همان جنبش‌ها در عصر چیرگی ترکان بر ایران است. این مطالب را در رسالۀ مستقلی دربارۀ خواجه به تفصیل توضیح داده‌ام، اما آنچه می‌خواهم اینجا بیفزایم این است که خواجه، با رعایت الزامات زمان، در رسالۀ سیاستنامه، منسجم‌ترین نظام اندیشۀ سیاسی ایرانشهری را عرضه کرد و این امکان را نیز به ما داد که بتوانیم «ایرانشهر» را به عنوان مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران به کار گیریم.

در واقع، این دفتر جستاری در تعمیم مفهوم ایرانشهر، به عنوان مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی، برای ایضاح مفهوم ایرانِ بزرگِ فرهنگی و خلاصه‌ای از پژوهش‌هایی است که نگارندۀ این سطور از چهار دهه پیش به انجام رسانده است. آنچه در این دفتر عرضه می‌شود تکرار آن سخنان نیست، بلکه کوششی برای عرضه کردن مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است که بدون آن فهم تحول تاریخی ایران ممکن نخواهد شد. چنانکه خواهد آمد، از سده‌ای پیش که تاریخ‌نویسی جدید ایرانیِ ایران آغاز شده پیشرفت چندانی نکرده است و هنوز نتوانسته‌ایم مقوله‌ها و مفاهیم آن را به گونه‌ای تدوین کنیم که با موادّ تاریخ ایران سازگار باشد و آن مواد را توضیح دهد.

ایرانشهر نامی است که ساسانیان گسترۀ قلمرو فرمانروایی خود را به آن نام می‌خواندند؛ در نخستین سده‌های دورۀ اسلامی نیز این نام شناخته شده بود و در نوشته‌های تاریخی به تکرار آمده است. در صفحه‌های آغازین این دفتر اشاره‌ای به پدیدار شدن این نام در دورۀ باستان و تحول آن خواهد آمد. این نخستین صفحه‌ها بحثی دربارۀ داده‌های تاریخی است، اما مهم‌ترین بخش این رساله کوشش می‌کند آن داده‌ها را همچون مقوله‌ای در تبیین وضع متفاوت ایران در تاریخ در نظام مفاهیم تاریخ‌نویسی وارد کند. آنچه بالاتر، در آغاز همین بخش از تاریخ‌نویس «هنر اسلامی»، اُلِگ گرابار، آوردم، مبنی بر اینکه توضیح ویژگی هنر ایران به فرضیه‌ای نیاز دارد، می‌توان به همۀ نمودهای تاریخ و تاریخ فرهنگی ایران تعمیم داد.

نخستین تاریخ‌های جدیدِ ایرانِ قدیم را تاریخ‌نویسان اروپایی نوشته‌اند. می‌دانیم که نخست ایران‌شناسان بودند که توانستند برخی از زبان‌های باستانی ایران را بخوانند و از زبان‌های سنگ‌نوشته‌های دوران باستان رمزگشایی کنند. پژوهش‌های باستان‌شناسان نیز منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران فراهم آورد که تا آن زمان برای خود ایرانیان ناشناخته مانده بود. بدین سان، منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران به دست آمد و دریافت ما از تاریخ ایران دگرگون شد. اِشکال عمده‌ای که پیوسته تاریخ‌نویسی ایران‌شناسان داشته همان است که اُسوالد اشپنگلر در زوال غرب به آن اشاره کرده: «ایران به امان لغت‌شناسان رها شده است!» (۴)

اگرچه این گفته به سده‌ای پیش برمی‌گردد، و از یک سدۀ پیش  ایران‌شناسی و تاریخ‌نویسی ایران دگرگونی‌های بسیاری به خود دیده، اما، با توجه به اینکه تدوین تاریخ ایران مشکلی است که نیاز به ایضاح معنای خودِ ایران دارد، باید گفت که هنوز همۀ مقدمات تدوین تاریخ جامع فراهم نیامده است. پائین‌تر نیز خواهم گفت که این تاریخ به مفاهیم و مقولاتی نیاز دارد که نوشته‌های تاریخی ایران‌شناسان و ایرانیان به یکسان فاقد آن‌هاست. آنچه از باب نظریه در تاریخ‌های ایرانی وجود دارد کاربرد ایدئولوژی‌های سیاسی جدید است که مهم‌ترین آن‌ها مارکسیسم و برخی دیگر از ایدئولوژی‌های حزب‌های سیاسی جدید است که در بسیاری از موارد از انتشارات دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی هم سر درمی‌آورد و پائین‌تر به یکی از آن‌ها اشاره‌ای خواهم آورد. ایراد مهم این‌گونه تاریخ‌نویسی‌ها این است که مفاهیم و مقولاتی که در آن‌ها به کار رفته به محک موادّ تاریخ ایران زده نشده است. تردیدی نیست که چنین تاریخ‌هایی بیشتر از آنکه چیزی از تاریخ ایران را روشن کند همچون بیانیه‌هایی برای حزب‌هایی مانند توده و انواع گروهک‌های تروریستی مانند فدائیان را فراهم می‌آورد و هیچ ارزش تاریخی ندارد.

به اجمال، می‌توان گفت که تاریخ ایران نیاز به مفاهیم و مقولاتی دارد که از درون موادّ تاریخ ایران گرفته شده باشد، زیرا این تاریخ ویژگی‌هایی دارد که حتیٰ اگر بتوان در جاهای دیگری برخی از همان ویژگی‌ها را پیدا کرد، اما در تاریخ ایران توضیح دیگری دارد. یکی از این ویژگی‌های تاریخ ایران تداوم تاریخی این کشور است که محمد بن جریر طبری در آغاز دورۀ اسلامی به آن اشاره کرده است. توصیف این تداوم تاریخی، چنانکه به عنوان مثال در تاریخ طبری آمده، و نیز وجوه دیگری از آن، که در نوشته‌های تاریخی و ادبی جدیدتر آمده، در صورت ظاهر، آن امری نیست که بتواند پرتوی بر یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تاریخ ایران بیفکند. تبیین این ویژگی نیاز به مقوله‌ای دارد که بتواند تاریخ ایران را از درون توضیح دهد. یکی از این مقوله‌های مهمِ تاریخِ ایران «ایرانشهر»، به عنوان مقوله‌ای برای تبیین پیوند دوره‌های پیش از شاهنشاهی ساسانی، ساسانی و دورۀ اسلامی، است.

این دفتر به ایضاح معنای همین یک مقوله اختصاص یافته است و کوشش می‌کند نشان دهد که وارد کردن مفاهیم و مقولات چگونه می‌تواند پرتوی بر تبیین تاریخی یک کشور بیفکند. از این‌رو، «ایرانشهر»، به گونه‌ای که در این دفتر به کار رفته، صِرفِ مقوله‌ای تاریخی نیست که، بر پایۀ نام کهن ایران در فارسی باستان و اوستا، نخست، در زبان پهلوی ساسانی به کار رفت و این کاربرد تا نخستین سده‌های دورۀ اسلامی نیز ادامه پیدا کرد. در این دفتر، «ایرانشهر» به عنوان مقوله‌ای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.

تاریخ ایران، از دوران باستان تا پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی، تاریخی پیوسته بوده و تاریخ‌نویس ایران، تاریخ‌نویس هر دوره‌ای که بوده باشد، نمی‌تواند تصویری کلّی از آن نداشته باشد. بدیهی است که تاریخ‌نویسی باید پژوهش‌های خود را به دوره‌ای از تاریخ محدود کند، اما همان تاریخ‌نویس نمی‌تواند تصوری از پیوندهایی که میان دوره‌های تاریخی ایران وجود دارد نداشته باشد. این حکم بویژه دربارۀ دو گروه تاریخ‌نویسان دوران باستان و دورۀ معاصر ایران مصداق پیدا می‌کند. پیوستگی در تاریخ طولانی – یعنی تاریخ آن‌چه تاریخ‌نویسان معاصر فرانسوی longue durée نامیده‌اند (۵) – هر تاریخ‌نویس ایران را مجبور می‌کند که نظری به این پیوندهای میان دوره‌های تاریخی ایران داشته باشد.

هیچ دوره‌ای، اگر بتوان گفت، ابتدا به ساکن آغاز نمی‌شود و تاریخ‌نویس نمی‌تواند تاریخ یک دوره را بدون لحاظ دورۀ پیش از آن تدوین کند. پائین‌تر، به مورد تاریخ‌نویسی یرواند آبراهامیان اشاره‌ای خواهم کرد که مبدأ آن تأسیس حزب تودۀ ایران است. وارد کردن این بُرشِ در موادّ تاریخ ایران، و قطع پیوندهای دوره‌ای از تاریخ با پیش و پس از آن، در مورد این تاریخ‌نویس، چنانکه خواهد آمد، موجب شده است که مقولات و مفاهیم ایدئولوژیکی چپ مبتذل را به طور غیرانتقادی به کار گیرد و، لاجرم، توضیحی نادرست از موادّ تاریخِ ایران عرضه کند. از سده‌ای پیش، گزینش غیرانتقادی مفاهیم و مقولات یکی از آفت‌های تاریخ‌نویسی جهان ایرانی بوده است. این آفت به این امر در تاریخ‌نویسی ایران مربوط می‌شود که تاریخ‌نویس، به جای اینکه کوشش کند مفاهیم و مقولات تاریخ دوره‌ای را که می‌نویسد بر پایۀ موادّ آن تدوین کند، و تحول تاریخی را توضیح دهد، ایدئولوژی خود را اصل قرار می‌دهد و آن قالب را بر مواد تاریخی تحمیل می‌کند. برای آبراهامیان خاستگاه تاریخ جدید ایران تأسیس حزب توده است، و بدیهی است که با تکیه بر این اصلِ موضوع او نمی‌تواند تاریخی بنویسد که، به قول میرزا آقاخان کرمانی، «امور نَفْس‌الامری» را توضیح دهد. (۶)

مورد دیگر از این نوع تاریخ‌نویسی جعل مفاهیم و تحمیل آن به تاریخ برای موجّه نشان دادن یک ایدئولوژی خاصّ است که ضرورتی ندارد اینجا به تفصیل دربارۀ آن سخن بگویم. (۷)

مفاهیم و مقولات ویژۀ هر ناحیه‌ای در تاریخ جهانی باید به محکِ موادّ کشورهای خاصّ زده شده باشد وگرنه ارزش علمی نخواهد داشت. اینکه در این دفتر دربارۀ ایرانشهر، به عنوان وجهی از تحول تاریخی ایران، بحث کرده‌ام، که برخی از ویژگی‌های آن می‌تواند تحت این مقوله توضیح داده شود، به سازگاری این مقوله با وجوهی از تحول تاریخی مربوط می‌شود. خواهم گفت که یکی از مهم‌ترین وجوه تمایزِ ایران تداومِ تاریخی آن بود. این تداوم تاریخی را می‌توان در ذیل مفهوم ایرانشهر توضیح داد که ساسانیان گسترۀ جغرافیایی فرمانروایی خود را به آن نام می‌خواندند، اما همین نام در طول زمان باقی ماند و به نام دیگری برای همان تداوم تاریخی تبدیل شد. در این دفتر، کوشش کرده‌ام مفهوم ایرانشهر را از مکان گسترۀ ایران بزرگ فرهنگی به زمان تداوم تاریخی آن منتقل کنم و توضیح دهم که چرا مفاهیم و مقولات تاریخ‌نویسی ایران را باید در ذیل همین مفهوم بنیادین جای داد.

یادداشت‌ها

۱- Oleg Grabar, The formation of Islamic art, New Haven/London, Yale University Press ۱۹۷۶، p. ۳۷.
۲- مشخصات چاپ نخست چنین است: درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی ۱۳۶۷. این کتاب در همان ویراست نخست و دوم – با تغییرات عمده و افزودن فصل‌هایی – نزدیک به پانزده بار منتشر شد. نسخۀ دوم، بازنویسی کامل ویراست دوم، همان است انتشارات مینوی خرد منتشر کرده است.
۳- از میان مخالفانِ بسیارِ اهل علمِ «ایرانشهری» می‌توانم به داوود فیرحی اشاره کنم که در چند سخنرانی و مصاحبه تا جایی پیش رفت که حتیٰ «مرگ ایرانشهری» را نیز اعلام کرد. در یکی از این سخنرانی‌ها نگارندۀ این سطور نیز حضور داشت و من همان‌جا توضیح دادم که او به درستی نمی‌داند دربارۀ چه چیزی سخن می‌گوید و همۀ ارجاعات سخنان او نیز نادرست و سخت مغلوط است. من در یکی از فصل‌های ملاحظات دربارۀ دانشگاه توضیح داده‌ام که همۀ استدلال‌های فیرحی نادرست‌اند و از دقت علمی بهره‌ای ندارند. برای اینکه نظر خودم را دربارۀ مباحث بسیار و متنوع فیرحی به اجمال بگویم این نکته را نیز می‌افزایم که فیرحی، در علم، سخت خیال‌پرداز بود و هیچ چیزی نیز درست یاد نگرفته بود و نباید سخنان او چندان جدّی گرفت.
۴- Oswald Spengler, Der Untergang des Abendlandes, München, C. H. Bech’sche Verlag ۱۹۲۷، II, S. ۲۲۹.
۵- ترجمۀ دقیق‌تر جملۀ اشپنگلر چنین است: «ایرانیت (Persertum) به دست زبان‌شناسی ایرانی افتاده است.»
۶- این اصطلاح را تاریخ‌نویس فرانسوی، فردینان برودل، در دو اثر زیر به کار برده است:
Fernand Braudel, La Méditerranée et le monde méditerranéen à l’époque de Philippe II, Paris, Flammarion ۱۹۴۹، passim. Fernand Braudel, «Histoire et sciences sociales: la longue durée»، Annales E. S. C. ، Paris, oct. -déc. ۱۹۵۸، ۷۲۵-۵۳.
۷- مورد جالب توجه پژوهش‌های تاریخ‌نویسان شوروی دربارۀ دو دورۀ تاریخی ایران، دوران باستان و دورۀ اسلامی، است. بیشتر تاریخ‌نویسانی که دربارۀ دورۀ هخامنشی و ساسانی تحقیق کرده‌اند نوشته‌های تاریخی مهمی عرضه کرده‌اند. برعکس، کمابیش همۀ پژوهشگرانی که دربارۀ دورۀ اسلامی، بویژه تاریخ معاصر، تحقیق کرده‌اند مارکسیست‌های حزبی بوده‌اند. این‌گونه تحقیقات به مقیاسی که به تاریخ معاصر نزدیک‌تر می‌شوند صبغه‌ای مارکسیستی‌تر – یعنی حزبی‌تر – و بیشتر رنگ بیانیه‌ای حزبی به خود می‌گیرند.
مورد جالب توجۀ این جعلِ مفهوم  تاریخ‌نویسیِ طیف‌هایی از جریانی سیاسی در ایران است که با اسم بی‌مسمای ملّی‌– مذهبی خوانده می‌شوند. عنوان و عنوان فرعی انگلیسی کتاب هما کاتوزیان دربارۀ «اقتصاد سیاسی ایران جدید» چنین است:
The political economy of modern Iran: despotism and pseudo-modernism, ۱۹۲۶-۱۹۷۹.
همین عنوان‌ها در ترجمۀ فارسی چنین برگردانده شده است: اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسلۀ پهلوی. چنین می‌نماید که مترجمان فارسی متوجه شده بودند که تعارضی میان عنوان و عنوان فرعی انگلیسی وجود دارد، زیرا اگر برابر عنوان اصلی «ایران مدرن» شده است، نمی‌توان در عنوان فرعی از «شِبه‌مدرنیسم» سخن گفت. وانگهی، مدرنیسم مقوله‌ای در تاریخ هنر است و اگر نویسنده می‌خواست بگوید که دورۀ پهلوی عصر تجدد نبود – که گویا قرار بود با مصدق – خلیل ملکی بیاید، اما «استبداد» مانع آن شده است – می‌بایست از شبه‌تجدد سخن بگوید که معلوم نیست معنای آن چیست؟ اینجاست که دُمِ خروسِ «مذهبیِ» «ملّییون» بیرون می‌زند. تاریخ‌نویس ملّی – مذهبی، به عنوان یک مذهبی تمام‌عیار، گمان می‌کند که مفاهیم و مقوله‌های تاریخی مانند مُثُلِ افلاطونی دستخوش صیرورت نمی‌شوند. مدرنیته مثالی در عالم معقولات است که در کشورهایی نزول پیدا می‌کند، اما «استبداد» در ایران مانع از آن شده که مثال حقیقی نزول پیدا کند و تنها «شِبه» – یعنی صورت محسوس – آن فرود آمده است. حتیٰ در اروپا که گهوارۀ تجدد بوده، برخی از مهم‌ترین کشورها، مانند آلمان، در مقایسه با انگلستان و فرانسه، اگر بتوان گفت، تجدد آمرانه‌ای داشته است. تاریخ‌نویسان آلمانی این وضع متمایز کشور خود را تحلیل کرده و علل و اسباب تحقّق آن را توضیح داده‌اند، اما از شبه‌مدرنیسم سخن نگفته‌اند، زیرا می‌دانستند که تجدد روند تاریخی طولانی است و در طول تاریخ تحقّق پیدا می‌کند. مهم‌ترین نشانه‌های دوران جدید وجود دستگاه مالی متمرکز، قشون حرفه‌ای، دادگستری با نظام قانون‌های مُدّون و نظام آموزش و پرورش ملّی است و همۀ این‌ها در عصر پهلوی اول تحقّق پیدا کرده بود. وانگهی، کاربرد غیرانتقادی اصطلاح despotism یا خودکامگی، در مورد بنیادگذار دادگستری، که در زمان او نخستین نظام حقوقی جدید ایران نیز تدوین شد، خالی از تعارض نیست، زیرا ویژگی خودکامگی فقدان یا تعطیل نظام حقوقی است. می‌توان ایرادهای بسیاری بر رضاشاه گرفت، و همۀ اقدامات و اصلاحات او گرفت، اما به این اعتبار او در معنای دقیق کلمه خودکامه نبود.

منبع:https://t.me/jtjostarha

اسماعیل خوئی چشم از جهان فرو بست!

می 25th, 2021

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اسماعیل خویی، شاعر برجستۀ معاصر پس از یک دورۀ طولانی بیماری سرانجام در 4 خرداد1400 چشم از جهان فروبست.او از بنیاگذاران کانون نویسندگان ایران بود. او همچنین از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران در تبعید و  انجمن قلم در تبعید بود.

اسماعیل خوئی  همراه با بسیاری ار نویسندگان ایرانی در خارج از کشور  صدور فتوای قتل سلمان رشدی به وسیله روح‌الله خمینی را محکوم کرد.

شعرهای خوئی آمیزه ای از عشق و عصیان و انقلاب بود.او به عنوان شاعری عدالتخواه  بسیاری از شعرهای خود را سلاح مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی ساخت.

اسماعیل خوئی در شعر «ما مرگ را سرودی کردیم»با شجاعتی استثنائی از حضورش در انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم محمدرضاشاه  ابراز تأسف و انتقادکرده بود؛نکته ای که او را از دیگر شاعران و روشنفکران ایران  ممتاز ساخت.

کتاب‌شناسی اسماعیل خویی

شعر

بی‌تاب، ۱۳۳۵، نادری، مشهد.

بر خنگ راهوار زمین، ۱۳۴۶، توس، تهران: چ۴، ۱۳۵۷، جیبی، تهران

بر بام گردباد، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ۳، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.

زان رهروان دریا، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ۳، ۱۳۵۷، جیبی، تهران،

از صدای سخن عشق، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ۳، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.

فراتر از شب اکنونیان، ۱۳۵۰، رز، تهران: چ۲، ۱۳۵۷، جاویدان، تهران.

بر ساحل نشستن و هستن، ۱۳۵۲، رز، تهران: چ۲، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.

ما بودگان، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.

کابوس خون‌سرشتهٔ بیداران، ۱۳۶۳، شما، لندن، ۲ چ.

در نابهنگام، ۱۳۶۳، شما، لندن.

زیرا زمین زمین است، ۱۳۶۳، شما، لندن.

در خوابی از همارهٔ هیچ، ۱۳۶۷، کانون فرهنگی نیما، لس آنجلس؛ چ۲، ۱۳۶۷، پیام، لندن.

گزارهٔ هزاره، ۱۳۷۰، لندن، چ ۳، ۱۳۷۸، شرکت کتاب، لس آنجلس.

از فراز و فرود جان و جهان، ۱۳۷۰، گستره، فرانکفورت.

نگاه‌های پریشان به نظم، ۱۳۷۲، لندن.

یک تکه‌ام آسمان آبی بفرست، ارس، لندن، چ ۳، ۱۳۷۸، شرکت کتاب، لس آنجلس.

غزل‌قصیدهٔ آغوش عشق و چهرهٔ زیبای مرگ – ۱۳۷۶، نشر ویژهٔ شعر، لندن، چ ۳، ۱۳۷۸، شرکت کتاب، لس آنجلس.

از میهن آنچه در چمدان دارم، ۱۳۷۶، نشر کتاب، لس آنجلس، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.

غزل‌قصیدهٔ «من» های من، ۱۳۷۷، افرا، تورنتو

غزل‌قصیدهٔ آغوش عشق و چهرهٔ زیبای مرگ و غزل قصیدهٔ «من» های من (چاپ دوم در یک دفتر)، ۱۳۷۸، نشر هومن، لس آنجلس.

نهنگ در صحرا (بیستمین دفتر شعر)، ۱۳۷۸، نشر هومن، لس آنجلس.

پژواک جان‌سرود دل‌آئینگان، انتشارات گردون، ۱۳۸۷، آ لمان، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.

شاعر خلقم، دهن میهنم (کهنسرودها)، ۱۳۷۸، نشر هومن، لندن، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.

جهان دیگری می‌آفرینم، ۱۳۷۹، آرش استکهلم.

عشق این خردِ برتر، ۱۳۷۹، یوتاچ، آستین.

تا انفجار گریه، ۱۳۷۹، یوتاچ، آستین.

Voice of Exile، سال ۲۰۰۲، امگا، آتلانتا

مجموعهٔ جهار دفتر (کیهان درد، سنگ بر یخ، از بام آه، جانانهٔ شعر و جان زیبایی) در یک کتاب، ۱۳۸۲، بنیاد اسماعیل خویی، آتلانتا.

زین سایه سار پربرگ، ۱۳۸۴، تهران، آگاه.

قهقاه ناشنیدنی مرگ، ۱۳۹۰، لندن، پرینت تو دی به کوشش دخترش سبا خویی.

مجموعه رباعیات به زبان انگلیسی، ۱۳۹۳، لندن، ترجمه لطفعلی خونجی، نقاشی روی جلد اثرِ محمد قاسمی زاده، چاپ اچ اند اس مدیا، لندن.

من با منِ من بگو مگویی دارم (مجموعه رباعی)، ۱۳۹۵، نشر اچ اند اس مدیا، لندن.

نوشته‌ها

حافظ (ویراستهٔ دوکتاب از محمود هومن)، ۱۳۴۷، توس، تهران؛ چاپ ۴، جیبی، تهران.

جدال با مدعی، ۱۳۵۰، سپهر، تهران؛ چاپ ۲، ۱۳۵۷، جاویدان، تهران.

از شعر گفتن، ۱۳۵۰، سپهر، تهران.

شعر چیست؟ (بحثی با محمود هومن)، ۱۳۵۵، امیر کبیر، تهران، چاپ ۲، امیر کبیر، تهران.

آزادی، حق و عدالت (مناظره با احسان نراقی)، ۱۳۵۶، سپهر، تهران؛ چاپ ۲، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.

شناخت‌نامه، اردشیر محصص، ۱۳۵۷، جیبی، تهران.

ترجمه

در پوست شیر، از: شون اوکیسی، ۱۳۵۰، رز، تهران؛ چاپ ۳، ۱۳۵۷، امیرکبیر، تهران.

چنین گفت زرتشت، از: نیچه، کتاب اول (با داریوش آشوری)، ۱۳۵۲، زمان، تهران.

هارون و دریای قصه‌ها، از: سلمان رشدی، ترجمه شعرها ،(سینا سلیمی)، کتاب نخست، ۱۳۷۰، باران، استکهلم

 

 

 

درگذشت زبانشناس برجسته دکتر محمدرضا باطنی

می 11th, 2021

بیانیۀ کانون نویسندگان ایران  

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

محمدرضا باطنی (۱۴۰۰-۱۳۱۳) نویسنده، مترجم، فرهنگ‌نویس، زبان‌شناس و عضو دیرین و متعهد کانون نویسندگان ایران شامگاه سه‌شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۰ درگذشت.

باطنی اگرچه به سبب فقر خانواده کودکی دشواری داشت و در دوازده سالگی برای تأمین معاش خانواده مجبور به ترک تحصیل و کار شد، اما با سخت‌کوشی  و عشق به تحصیل و کسب دانش در کلاس‌های شبانه شرکت کرد و به درس‌آموزی ادامه داد. می‌گفت: «مادرم به من آموخت که چشم به مال دنیا ندوزم، عزت نفس خود را با هیچ چیز معامله نکنم، صورتم را با سیلی سرخ نگه دارم ولی جلو ناکسان گردن کج نکنم». پس از اخذ دیرهنگام مدرک دیپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد و ضمن کار، در رشته‌ی زبان انگلیسی در دانشگاه پذیرفته شد. پس از لیسانس برای تحصیل در دوره‌ی فوق لیسانس در دانشگاه لیدز انگلستان پذیرفته شد و با درجه‌ی ممتاز از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. محمدرضا باطنی از نخستین دانش‌آموختگان و پژوهشگران علم زبان‌شناسی در ایران بود که از سال ۱۳۴۶ در دانشگاه تهران به تدریس و پژوهش مشغول بود. او را به درستی پایه‌گذار زبان‌شناسی نوین در ایران می‌دانند. باطنی به مسائل اجتماعی و فرهنگی زمانه‌ی خود توجه داشت و در این زمینه‌ها مقالاتی می‌نوشت که در مطبوعات آن دوران از جمله «آیندگان» به چاپ می‌رسید. همکاری او با «آیندگان» برای چند سال ادامه داشت، اما همین که احساس کرد این روزنامه به سمت قدرت سیاسی گرایش می‌یابد به این همکاری پایان داد. پس از انقلاب نیز در نشریاتی همچون «آدینه» و «دنیای سخن» مطلب می‌نوشت که بحث‌های او با ابوالحسن نجفی درباره‌ی غلط و درست در زبان فارسی با عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم» در «آدینه» بسیار مورد توجه قرارگرفت. پس از انقلاب، در دوران «انقلاب فرهنگی» با دست‌اندرکاران این «انقلاب» درگیر شد و خطاب به آنان گفت: «فرهنگ، انقلاب بر نمی‌دارد». چنین شد که نام او در فهرست استادان اخراجی قرارگرفت و در نهایت مجبور به بازنشستگی شد. باطنی سپس به ترجمه روی آورد  و تا پایان عمر، کار ترجمه را در کنار سایر کارهای علمی و پژوهشیِ خود ادامه داد. او ترجمه‌های بس ارزشمندی را به عرصه‌ی چاپ رساند، ازجمله «زبان و زبان شناسی» (رابرت هال)، «زبان شناسی جدید» (مانفرد بی­یرویش)، «درآمدی بر فلسفه» (بوخینسکی)، «ساخت و کار ذهن» (بلیک مور)، «مغز و رفتار» (فرانک کمپ بل). از سال ۱۳۶۴ کار فرهنگ‌نویسی را آغاز کرد که تا واپسین سال‌های عمر او با شوق و علاقه‌ای که به زبان و زبان‌شناسی داشت ادامه یافت. حاصل این کارها علاوه بر فرهنگ‌های انگلیسی- فارسی و فارسی – انگلیسی که ویرایش‌های متعدد از آن‌ها به چاپ رسید، مجموعه‌ای از فرهنگ‌ها به عنوان «پویا»ست که با سرپرستی او و به همت انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شد. فرهنگ یک جلدیِ انگلیسی – فارسیِ معاصر برنده‌ی جایزه‌ی نخست کتاب سال جمهوری اسلامی شد، اما او از شرکت در مراسم اهدای جایزه امتناع کرد. از باطنی همچنین تألیف‌های بسیاری در زمینه‌ی زبان و زبان‌شناسی به جا مانده که در دانشگاه‌ها تدریس شده  و همواره  از دروس مهم و پایه‌ای دوره‌های زبان‌شناسی بوده است، از جمله «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»، «مسائل زبان‌شناسی نوین»، «نگاهی تازه به دستور زبان»، «چهار گفتار درباره‌ی زبان»، «زبان و تفکر»، و «پیرامون زبان و زبان‌شناسی».

محمدرضا باطنی نویسنده‌ای مستقل، متعهد، و آزادی‌خواه بود که هرگز به قدرت روی خوش نشان نداد و داغ همکاری با نهادهای فرهنگی حکومتی را به دل آنان گذاشت. از زمان عضویت خود در کانون نویسندگان ایران همواره و در بدترین شرایط سرکوب با آنچه در توان داشت از فعالیت‌های آزادی‌خواهانه‌ی کانون دفاع کرد. در مجامع و گردهمایی‌های کانون شرکت می‌کرد و بیانیه‌های کانون را در اعتراض به سرکوب و تحدید آزادی بیان امضا می‌کرد. او در کنار عشق به دانش و اعتلای فرهنگ، تعهدی پایدار به انسان و آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همگان داشت و تا آخرین روزهای عمر پرثمر خود از کوشش برای دست‌یابی به اهداف انسانی خود دست نکشید. محمدرضا باطنی با ارسال پیامی صوتی از بستر بیماری و در واپسین روزهای زندگی‌اش خطاب به اعضای کانون چنین گفت: «به همه‌ی اعضای کانون نویسندگان درود می‌فرستم و از کوشندگان و مدیریت کانون، که چراغ این محفل فرهنگی را در این ظلمت عمیق که بر کشور ما سایه افکنده است فروزان نگه داشته‌اند، تشکر می‌کنم. من اگر چه از نطر جسمی ناتوان شده‌ام، ولی تا زنده‌ام قلب و دلم با کانون نویسندگان خواهد بود.»

کانون نویسندگان ایران درگذشت محمدرضا باطنی، این انسان دلیر، شریف و آزاده و این نویسنده و پژوهشگر سخت‌کوش و فرزانه را به خانواده، دوستان، دوستداران او و به جامعه‌ی فرهنگی مستقل کشور تسلیت می‌گوید. جسم او از جمع اعضای کانون رخت بربست، لیکن نام و یاد او برای همیشه در ذهن و زبان همه‌ی فرهنگ‌پروران آزادی‌خواه زنده خواهد ماند.

کانون نویسندگان ایران۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰

ترورِ شاه در دانشگاهِ تهران:۱۵بهمن ۱۳۲۷

می 10th, 2021

 

 

 

در حاشیۀ«ایران باید صدا داشته باشد»،علی میرفطروس

می 7th, 2021

* در این روزهای حسّاس و سرنوشت ساز،چشمانِ بازِ«ندا»ها و «نوید»ها منتظرِ عزم و ارادۀ همۀ ما است،ولی مسئولیّت های شاهزاده رضا پهلوی-بخاطر موقعیّتِ ممتازِ  وی در عرصۀ  ملّی و بین المللی-از همه بیشتر  است.

* چهل سال «گفتگو» و انتشارِ«منشورهای پُرشور» بهترین سال های زندگی مبارزان ایرانی را  برباد داده است بی آنکه بتوانند آلترناتیوِ ملّی و موجّهی ارائه کنند!

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

 یادداشتِ« ایران باید صدا داشته باشد»مورد عنایت بسیاری از خوانندگان قرار گرفته  است.

کسانی که به رابطۀ من با شاهزاده رضا پهلوی  آشنا هستند می دانند که در همۀ این سال ها-به دور از تعارفاتِ گمراه کننده-سخنی جز به صداقت و صراحت نگفته ام به این امید که با عبور از گذشتۀ ناشاد(مانند رویداد 28 مرداد، انقلاب اسلامی و…) بتوانیم راهی بسوی آشتی ملّی و آینده ای روشن بگشائیم .از فرزانگانی مانندمحمدعلی فروغی،دکتر غلامحسین صدیقی،خلیل ملکی و دکتر شاهپور بختیار آموخته ام که در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز – بی سودای نام و ننگ – باید ایران را از «گرداب فنا»نجات داد،هر چند که با مخالفتِ «روشنفکران عوام»و«معمارانِ تباهی امروز» همراه بوده باشد.

 

طرح از:کافه لیبرال

 نمی دانم! در«یادداشت های علَم»خوانده ام؟ یا از دکتر امیر اصلان افشار  شنیده ام که اسدالله عَلَم از هوش و ذکاوتِ ولیعهد در نزدِ محمد رضاشاه تعریف ها می کرد.شاه گفت:

-بله!می دانم!ولی در مواقع حسّاس  شاهزاده از مسئولیّت ها فرار می کند!

 در دیدارها و گفتگوهایم با شاهزاده ،نگران این داوری بوده ام و اینک از خود می پُرسم:مواضع اخیرِ شاهزاده آیا مصداقی از سخن شاه است؟ این مواضعِ شتابزده و حیرت انگیزِ – و گاه آشفته و متناقض- زمانی ابراز شده که مرکّبِ «پیمان نوینِ شاهزاده» هنوز خشک نشده است!

باورهای اخیرِ شاهزاده در بارۀ«اولویّت جمهوری بر پادشاهی» بسیار خام  و نادرست است چرا که نگاهی به کشورهای جمهوری و پادشاهیِ مشروطه نشان می دهدکه دموکراسی،آزادی های سیاسی و رفاه اجتماعی در بسیاری نظام های مشروطه  عمیق تر و استوارتر است.

تناقض آشکار موضعگیری های اخیر در آنجا است که شاهزاده -خود- هماره تأکید کرده که شکل حکومت(جمهوری یا پادشاهی)موضوعِ الآن و امروزِ نیست بلکه موضوع امروز،رسیدن به پای صندوق رأی است…حال با عُمده کردنِ جمهوریت گویا اعتقاد دیرینِ فوق را از یاد بُرده اند!

 روشن است که پس از رسیدن به پای صندوق رأی ، شاهزاده حق دارند از هرگونه مسئولیتِ سیاسی  انصراف و استعفا دهند،امّا تا آن زمان،هرگونه فرا- فکنی یا فرار از مسئولیّت سیاسی و مبارزاتی  توهین به جوانانی است که باشعارِ«رضاشاه،روحت شاد!»و «ولیعهد کجایی به دادِ ما بیایی»خیابان های ایران را به خونِ خود گلگون کرده اند.این سخن به معنای آن نیست که همۀ تظاهرکنندگان در خیابان های ایران خواستار بازگشت رضا پهلوی بودند بلکه به این معنا است که جمهوریخواهان ما(با طیف های پراکنده شان) هنوز چهرۀ شایسته ای از خود ارائه نکرده اند و لذا به جای«برخورد سَلبی» (مخالفت با رضا پهلوی) لازم است که به دنبال ترمیم کمبودهای خود باشند.

 چهل سال «گفتگو» و انتشارِ«منشورهای پُرشور» بهترین سال های زندگی مبارزان ایرانی را  برباد داده است بی آنکه بتوانند آلترناتیوِ ملّی و موجّهی ارائه کنند!.سخنِ  ملک الشعرای بهار در نکوهشِ بی مسئولیـّتی رهبران سیاسی و ضرورت اتحاد،شاید اشاره ای به دوستان جمهوریخواه و نیز کنایه ای به«میثاق» یا «پیمانِ نوینِ» شاهزاده  و مواضع اخیر وی باشد:

ما نگفتیم در اوّل که نجوئیم نفاق؟

یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق؟

به کجارفت پس آن عهد وُ چه شد آن میثاق؟

چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق؟

كس نگويد ز شما خانۀ من در خطر است

ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است  

***

 سال ها پیش گفته ام که «ملینا مرکوری»،هنرمندِ پُرآوازۀ یونانی،در یک کارزارِ بین المللی ضمن جلب حمایت دولت های جهانی توانست به رژیم دیکتاتوریِ سرهنگ های یونان خاتمه دهد.حال،پُرسش اینست که ما -با اینهمه  حقوقدان، هنرمند،نویسنده،سینماگر، روزنامه نگار،استاد دانشگاه و فعّالِ حقوق بشر در خارج ازکشور و با وجودِ ده ها شبکۀ رادیو-تلویزیونی- چرا نتوانسته ایم کاری کنیم ؟و اصولاً فلسفۀ وجودی کسانی مانند خانم شیرین عبادی(برندۀ جایزۀ صلح نوبل) چیست؟.در حالیکه همه در زندانی به بزرگی ایران زندانی هستند انتشارِ هر از گاهیِ گزارشی دربارۀ این یا آن زندانی سیاسی چه دردی را درمان  می کند؟به قول شاعر:

سرشک از رُخم  پاک کردن چه حاصل؟

علاجی بکن  کز  دلم  خون نیاید

 در این روزهای حسّاس و سرنوشت ساز،چشمان بازِ«ندا»ها و «نوید»ها منتظرِ عزم و ارادۀ همۀ ما است،ولی مسئولیّت های شاهزاده رضا پهلوی-بخاطر موقعیّتِ ممتازِ وی در عرصۀ ملّی و بین المللی- از همه بیشتر است . انجام این مسئولیّت ها ضمن افزایشِ امید مردم ،می تواند به تداومِ جنبشِ کارگران،معلّمان،زنان و دیگر نیروها  کمک و یاری نماید. به عبارت دیگر: کسی که در همۀ این سال های سیاه،شعله های امید به فردای روشن را در  دلِ مردم ما -خصوصاً نسل جوان -فروزان ساخته،اینک -با انصراف از مسئولیّت های ملّی خود- نباید به سانِ شاه سلطان حسین صفوی(معروف به مُلّا حسین) یا در هیأتِ احمد شاه قاجار (معروف به عَلّاف) جلوه نماید. تاریخ، ما را نخواهد بخشید!

 واپسین جملات مقالۀ پیشین من خطاب به شاهزاده  می تواند حُسنِ ختامی بر این مقال باشد:

– وظیفۀ شما تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. روشن است که در عُرف حقوق بین الملل  هیچ دولتی در آغاز شما را به رسمیّت نخواهد شناخت،امّا اگر«ویترین سیاسیِ»شما از شخصیّت های محبوب،موجّه و ملّی تشکیل شود،آنگاه در محافل بین المللی  صدای شما شنیده خواهد شد.به قول محمدعلی فروغی:

-ایران باید  صدا داشته باشد!

https://mirfetros.com

[email protected]

غزل،فاضل نظری

می 6th, 2021

 

دلواپسِ گذشته مباش وُ غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم سرش را به باد داد

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد!

 

  گریز از دوزخ،شعری از جهانگیر صداقت فر

می 6th, 2021

به گوش 

        از شنیدنِ  

و به چشم

          از دیدنِ اخبار

                      هشدار

و با نیشِ تَشَر به کودکِ احساس

                              حکمِ زنهار داده ام،

زیرا که صحنِ روزگار

                    همه آشوبِ جنگ و فتنه و نیرنگ،

و تکرارِ مکررِ حادثاتِ بد آهنگ است؛

و گنجایشِ گنبدِ آفاق

در برابرِ حجمِ مرثیه‌هایِ استغاثه

                              بسی‌ تنگ است.

 

بایگانِ حافظه را 

               به حذفِ خاطره‌هایِ تلخ،

و حفظِ حلاوتِ یادهایِ شاد انجام

                              اخطار داده ام.

***

اینک

      زیبایی را دریافتن،

و حظِّ حضور

             در این مجالکِ اندک را

                                  مغتنم برشمردن،

و حرمتِ حیات را به خاطر سپردن،

و آسودن

        آسودن

               آسودن

                        آه

تن دردادن به ناگزیریِ تمکین

                            اراده ئی برسنجیده می‌‌نمود

که توانِ تحمل را

                سرانجام

                        نهایتی‌ست،

و در غایتِ استیصال

تغافل 

     خود چه طُرفه عنایتی‌ست!

***

و من اکنون

بی‌ اعتنا به شرم آجینِ شبنم بر جبین

چشم و گوش بسته از کنارِ مرز‌هایِ فلک زده می‌‌گذرم.

تیبوران- ۲۷ آپریل ۲۰۲۱

نقدی بر تاریخ نویسی یرواند آبراهامیان،سیدجواد طباطبائی

می 6th, 2021

بخشی از مقالۀ« ملیّت‌سازی جعلی»، سرمقالۀشمارۀ شانزدهم سیاست‌نامه، نوروز ۱۴۰۰، صص۸-۴

منبع

«ایران باید صدا داشته باشد!»،علی میرفطروس

آوریل 22nd, 2021

بازخوانی یک یادداشت

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

-«ایران باید صدا داشته باشد…ایران افکار عامه ندارد.اگر افکار عامه می‌داشت به این روز نمی‌افتاد و همۀ مقاصد حاصل می‌شد. اصلاحِ حالِ ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است … افسوس، بس که گفتم زبان من فرسود».

سخن محمدعلی فروغی در کنفرانس صلح پاریس(1919) پس از گذشتِ 100سال  گوئی امروز نیز سرشت و سرنوشت ایران  را تشکیل می دهد.

در بارۀ«خیزشِ مردم و نیازهای آن »در مقاله ای سخن گفته ام.سال ها پیش به شاهزاده رضا پهلوی گفتم:

– وظیفۀ شما  تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. روشن است که در عُرف حقوق بین الملل  هیچ دولتی در آغاز شما را به رسمیّت نخواهد شناخت،امّا اگر«ویترین سیاسیِ»شما از شخصیّت های محبوب،موجّه و ملّی تشکیل شود،آنگاه در محافل بین المللی صدای شما شنیده خواهد شد…

***

 دریغا که در این قافلۀ غافل، نَه تنی هوشیار است و نَه چشمی بیدار تا صدائی بقول محمدعلی فروغی«صدای ایران» باشد.خیلی ها- لمیده بر بسترِ ایدئولوژی ها و مصالح سیاسی خود – مجنون وار برای«لیلای وطن»،قصّه ها و مرثیه ها می گویند بی آنکه گامی کارساز برای نجات وطن بردارند:

جمله مجنونند وُ لیلای وطن در دستِ غیر

هی لمیده،صحبت از لیلی و مجنون می کنند

بهرحال، این روزها شعرِ ملک الشعرای بهار  بدجوری روح وُ روانِ مرا  تسخیر کرده است:

ای خطۀ ایرانِ مهین! ای وطن من!
ای گشته به مهرِ تو عجین  جان وُ تن من
دردا وُ دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافتۀ خویش  نداری کفنِ من
بسیار سخن گفتم در تعزیتِ تو
آوخ که نگریانَد کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخن های مرا خلق
کز خونِ من آغشته شود پیرهن من

 دور از تو گل وُ لاله وُ سرو  وُ  سَمنم نیست

 ای باغِ گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنِ من

 امروز همی گویم با محنتِ بسیار:

 –دردا وُ دریغا! وطن من ، وطن من

مطلبِ مرتبط:

بیداری ها وبیقراری ها(3)،علی میرفطروس

 

جایگاه ویژۀ زنان در الواح هخامنشی تخت جمشید،دکتر مریم دارا

آوریل 21st, 2021
حقایق جزئیات تاریخ امپراطوری هخامنشی 

مریم دارا ( استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه ها پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری )با بیان اینکه الواح هخامنشی حقایق جزئیات تاریخ این امپراطوری را حتی درباره زنان بازگو می کنند تصریح کرد: مادرانی که در تخت جمشید کار می کردند پس از فرزند دار شدن پاداش می گرفتند و زنان نقش مهمی در اقتصاد این دوران داشتند .

 مریم دارا استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه های پژوهشگاه  با بیان این مطلب گفت : الواح به دست آمده در باروی تخت جمشید و خزانه آن الواح هخامنشی ؛ به زبان و خط عیلامی هخامنشی، فارسی باستان، آرامی و حتی فریجی نوشته شده اند که با وجود کوچک بودن اندازه، اطلاعات بسیار ارزشمندی ارائه می کنند.
او افزود:این اطلاعات از آن روی اهمیت دارند که بر خلاف کتیبه های شاهی هخامنشی که در آن ها از ساتراپی ها و پیروزی های شاهان خبر داریم در این الواح از زندگی روزمره کارکنان تخت جمشید و مسایل مالی و اداری امپراطوری مطلع می شویم.
این زبان شناس تصریح کرد :همچنین بر خلاف کتیبه های شاهی که در آن ها بزرگنمایی برای پیروز جلوه دادن شاهان نوشته می شد این الواح حقایق جزئیات تاریخ امپراطوری را حتی درباره زنان بازگو می کنند.
دارا با بیان اینکه بیشتر این الواح به صورت تکه تکه یا خردشده به دست آمده اند اما شکل این الواح متنوع و متناسب با محتوای کتیبه آن ها است گفت : بیشتر این الواح زبانی شکل و کمتر به صورت تخت هستند و الواح تخت بزرگ ترشامل روزنامه یا گزارش پرداخت ها در یک شهر یا محل هستند.
 او بیان کرد :برچسب ها دارای متن کوتاه و مخروطی شکل بودند و به کالاها متصل می شدند و نامه ها نیزگاه  پی نوشت داشتند که مشخص می کرد نویسنده، برنده و دریافت کننده نامه کیست و کتیبه آن ها نیز عمدتاً در همه وجه ها و حتی کناره ها نیز نوشته می شدند.
استادیار پژوهشکده زبان شناسی ، متون و کتیبه ها اظهار داشت :گزارش پرداخت، جیره یا دستمزد، پاداش، مجوز سفر ، دستمزد ،گزارش سفر کارمندان مسافر، نامه، امور مرتبط با جشن ها، صورتحساب، قیمت، حکم و ابلاغ، رسید نقل وانتقال و اسکان، صورت اجناس انبارشده، رسید مالیات و امور اجتماعی و زندگی روزمره موضوعات و اموری هستند که در الواح تخت جمشید به چشم می خورند و اطلاعات فراوانی درباره‌ جزئیات تاریخ هخامنشی ارائه می کنند ،همچنین در الواح خرانه آورده شده که این دستمزد گاه به شکل نقره پرداخت می شد.
به گفته او ، در باروی تخت جمشید بیشتر الواح شامل دستمزد و جیره، اسناد اداری و مالی، مالیات، انبار کردن اجناس، حمل و نقل و پرداخت ها می شوند و در واقع با مطالعه آن ها مشخص می گردد که چه کسی با چه سمتی به چه دلیل به چه میزان از چه جنسی جیره یا دستمزد دریافت می کرده است.
 دارا با بیان اینکه کالاهایی که به شکل دستمزد یا پاداش پرداخت می شدند شامل مواد خام، غله (گندم و جو)، انواع میوه، روغن، آرد، نان یا حیوانات اهلی همچون گاو و گوسفند بودند گفت: این پرداخت ها روزانه، ماهیانه یا سالیانه انجام  می شد.
او تصریح کرد : حتی مادرانی که در تخت جمشید کار می کردند پس ازفرزند دار شدن پاداش می گرفتند که این پاداش به نسبت جنسیت پسر یا دختر متفاوت بود.
این زبان شناس با اشاره به اینکه الواح هخامنشی در محوطه های دیگر مانند بلخ و بین النهرین نیز به دست آمده اند گفت: موضوعات متنوعی در الواح هخامنشی محوطه های عراق (بین النهرین باستان) ذکر شده که عمدتاً به اکدی نوشته شده است.
به گفته وی ، در بابل الواح شامل قرارداد خریدوفروش زمین و خانه، نامه، سفته، وام، اجاره، گروگذاری، مالیات، مسائل مربوط به کاخ شاهی و رفت وآمد به پرسپولیس و سایر مناطق امپراطوری می شود که در آن ها نام های فارسی و بابلی افراد نیز آورده شده است.
دارا با بیان اینکه در سایر محوطه های بین النهرین الواح بیشتر مربوط به مسائل مالی و اقتصادی و امور رایج مردم است گفت: در تمامی ‌الواح به دست آمده از محوطه های مختلف هخامنشی مشاغل آن زمان نیز مانند نجاری، فلزگری، حجاری، رده های مختلف روحانیون، حسابداری، آشپزی و مهتری آورده شده است.
او افزود:بر اساس کتیبه های الواح تخت جمشید جیره سفر کارکنان تخت جمشید به شوش، بابل و سایر مناطق امپراطوری نیز مشخص بود و حتی جیره غذای مرکب در اصطبل یا هنگام سفر در الواح آمده است.
این پژوهشگر و زبان شناس خاطرنشان کرد: همچنین این کتیبه ها کمک می کنند که تقویم مورد استفاده هخامنشیان شامل نام ماه ها (به فارسی باستان و عیلامی) و سال ها را بدانیم ، خدایانی که پرستش می کردند را بشناسیم و با اوزان و مقادیر و نام مکان ها و اشخاص آشنا شویم.
وی افزود: این الواح گاه ممهور می شدند که برای این کار از مهرهای استامپی و استوانه ای استفاده می شد و گاه کتیبه دارنده مهر را نیز داشتند که به انواع خط های رایج در امپراطوری هخامنشی نوشته می شدند.
او اظهار داشت :حتی زنان درباری نیز مهر داشتند و در امور اقتصادی شرکت می کردند  که برخی از آن ها را به کمک همین اثر مهرها می شناسیم.
دارا گفت : با قیاس الواح تخت جمشید با سایر الواح هخامنشی در محوطه های دیگر تنوع موضوعات و در عین حال شباهت سیستم اداری در ساتراپی های مختلف مشخص می شود و بازگشت یا به دست آمدن هر لوح قطعه ای از پازل شناسایی جزئیات تاریخ هخامنشی را روشن می سازد.
گفتنی است ، 1783لوح هخامنشی بعد از 82سال از موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو به کشور بازگشت و  با حضور وزیر میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی  در موزه ملی رونمایی شد .
منبع: پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری

«شاهرخِ مسکوب»،از دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور

آوریل 21st, 2021
 (به‌مناسبتِ سال‌روزِ درگذشتش)
 
نخستین‌بار در دورانِ کارشناسی، هنگامِ مطالعهٔ نقد ‌و ‌بررسی‌های رستم ‌و ‌اسفندیار، با نام مسکوب آشنا شدم. البته در آن روزها درکِ چندان روشنی از آن تحلیل‌ها نداشتم.
 بارِ دوم هنگامِ خواندنِ «خوشه‌های خشمِ» جان اشتاین‌بک، این نام را به‌عنوانِ مترجم درکنارِ نامِ عبدالرحیمِ احمدی دیدم. احمدی گویا کتابی دربابِ اقتصاد هم داشت یا ترجمه‌کرده‌بود که به‌مناسبتی تورقی کرده‌بودمش. پیدا بود او نیز نثرِ خوبی دارد. این‌بار البته دانشجوی کارشناسیِ ارشد بودم و دورانِ فترت و فراغتِ میانِ اتمامِ واحدهای درسی و انتخاب و التهابِ نوشتنِ پایان‌نامه را می‌گذراندم؛ پایان‌نامه‌ای که به‌درستی نمی‌دانستم از کجا باید آغازش‌کرد، چه و چگونه و اصلاً چرا بایدش نوشت؟! در این تردیدهای دردناک، شاید برای سرگرم‌کردنِ خود یا گریز از افسردگیِ ناشی از آن بلاتکلیفی‌ها، چندین رمانِ برترِ جهان را فهرست‌کردم و افتادم به جانشان. یکی از این آثار خوشه‌های خشم بود. نثرِ ترجمه آن‌قدر فارسی بود که گمان نمی‌بردی ترجمه‌شده؛ مثلِ برگردان‌های محمد قاضی و دریابندری. و گویا این نخستین اثری است که از مسکوب منتشر شده‌بود.
 
در همان سال‌ها سراغِ یکی‌دو مجموعه‌مقاله‌ و گفتار از مسکوب را هم گرفتم («داستانِ ادبیات» و «هویتِ ایرانی و زبانِ فارسی). در اولی، آثاری ازجمله «افسانهٔ» نیما و «سه‌تابلوِ» عشقی را تحلیل کرده‌ و در دومی که گویا محصولِ چند سخنرانی‌اش بود سرگذشتِ زبان فارسی و تأثیرِ آن را بر هویّتِ ایرانی. بی‌تعارف بگویم، گرچه همین آثار نیز نکته یا نکاتی آموختنی کم ندارد، اما چندان اثری از قلمِ درخشان و نگاهِ تلخِ خوشِ مسکوب، مسکوبی که بعدها بیش‌تر و بهتر شناختمش، در آن‌ها دیده‌نمی‌شد . قلمی که گاه حتی زیادی خوب می‌شد و برخی، ازجمله استاد خرمشاهی، به‌درستی اشاره‌کرده‌بودند نثر همان بهتر که در آثارِ تحقیقی، آن‌قدرها هم «خوب» و هم‌چون «غزلی منثور» نباشد. این قلمِ «خیلی خوبِ» مسکوب، که نمی‌بایستی در پژوهش آن‌چنان می‌بود، نخست در اوایلِ دههٔ پنجاه، در «سوگِ سیاوش» جلوه‌می‌کند و بعدها در اواخرِ همان دهه در «در کوی دوست» پررنگ‌تر می‌شود و گاه به شعرِ منثور پهلومی‌زند. مسکوب در هر دو اثر، شعر و تاریخ و «اسطوره» را، که به‌درستی رویای جمعی‌اش خوانده‌اند، درهم‌می‌آمیزد و تفسیرها نیز گاه رهاتر و فراتر از متنی است که بنا بوده بدان پرداخته‌شود؛ و بسا که این «دالِّ» دل‌انگیز و نثرِ درخشان، خوانندهٔ بی‌تاب را سوی خویش می‌کشاند نه مدلول و مصداقی که بنا بوده درباره‌اش بخوانَد. در این آثار، جانبِ توازن میانِ زیباییِ نثر و ذاتِ روشن‌گرانهٔ پژوهش، کم‌تر نگاه‌داشته‌شده و نویسنده در این‌جاها بیش‌تر «نویسنده» است تا «تحلیل‌گر» یا «منتقد».
و این شاید که بتوان‌گفت و گفته‌اند نقصان، البته مزیّتِ دیگر نوشته‌هایی است که مسکوب در آن‌ها از عالمِ کودکی، خانواده و خلوتِ خویش گفته و به رویاهای بربادرفتهٔ تاریخ و اجتماع، و نیز سرنوشتِ کشورش پرداخته («گفتگو در باغ»، «سوگِ مادر» و درنهایت «روزها در راه»). آثاری که گاه جانبِ تلخ و صادق هدایت‌وارِ شخصیتِ مسکوب در آنها بُروز دارد؛ به‌خصوص «روزها در راه» که در آن به روایتِ زندگی‌ِ خویش در سال‌های اقامتِ در فرانسه پرداخته.
 
 نثرِ مسکوب، که گویا کم‌تر دربابِ آن نوشته‌اند، در تمامیِ این آثار می‌درخشد؛ نثری تن‌درست و پاکیزه، ودرعینِ‌حال چابک و پرتکاپو و امروزین. این نثرِ ماندگار را در برگردان‌های او از تراژدی‌ها و اساطیرِ جهان نیز می‌توان دید، ازجمله «اُدیپِ» سوفوکل.
 
شاهرخِ مسکوب جانبِ جذّاب و متناقضِ دیگری نیز داشت و آن گرایشِ هم‌زمان و توأمانِ اوست به اردوگاهِ چپ، درکنارِ دلی که داشت و برای ایران‌ می‌تپید؛ هرچند او هرچه پیش‌تر می‌آید بنابه‌ روشن‌گری‌ها و ضرورت‌ها، از چپ، اگر نگوییم کناره،  فاصله می‌گیرد. شاید مرارت‌کشیدن‌‌های مسکوب از این‌جهت، تاحدی قابلِ مقایسه باشد با دیگر سرگشتهٔ این عوالم یعنی سیاوشِ کسرایی. 
 
امروز اگر بخواهم درخشان‌ترین اثرِ مسکوب را انتخاب کنم، همان اثری است که نخستین‌بار از او خوانده‌ام: «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار». اثری که بارها به‌مناسبت و بی‌مناسبت خواندمش و هربار احساس‌کردم چه سرنوشتِ غم‌انگیزی دارد انسان‌. زمانی بنابه‌ضرورتی حدودِ ده‌ تحلیل دربابِ رستم ‌و ‌اسفندیار را خواندم. حالا که به بقایای تأثیرِ آن آثار بر ذهنِ خود می‌اندیشم، می‌بینم شاید بیش‌ترین سهم از آنِ همان مقدمهٔ مسکوب است بر رستم‌ و اسفندیار. چندتای دیگرش هم عبارت‌ اند از: داستانِ داستان‌ها ( از استاد اسلامیِ ندوشن)؛ بیچاره اسفندیار! (از زنده‌یاد سعیدیِ سیرجانی)؛ تراژدیِ قدرت در شاهنامه ( از زنده‌یاد مصطفی رحیمی)؛ و فصلی که استاد سعیدِ حمیدیان در «درآمدی بر اندیشه و هنرِ فردوسی»، به اسفندیار اختصاص‌داده‌اند.
 
به نقل از کانال گذشته ها
@azgozashtevaaknoon

شمارۀ ۱۶ فصلنامۀ پژوهش‌های فرهنگی آرمان منتشر شد

آوریل 13th, 2021

 

بنیادگذار: دکتر ساموئل دیان
مدیر مسئول: دکتر مهدی سیاح زاده
سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان

بنیاد غیرانتفاعی آرمان، شماره جدید فصلنامه پژوهش های فرهنگی آرمان را تقدیم به خوانندگان می دارد.  پروندهء ویژهء این شماره به پژوهش های نوینی پیرامون محمدعلی فروغی اختصاص دارد. پیشاپیش از خوانندگان برای به اشتراک گذاشتن آرمان در رسانه ها و شبکه های اجتماعی سپاسگزاریم.  فهرست بخش های گوناگون این شماره از این قرار است:

فهرست آرمان ۱۶
ساموئل دیان: یادبود دوست، زنده یاد دکتر حسین حقیقی

پروندۀ ویژه: گفتگوهای امروز با افق های محمدعلی فروغی
حسن جوادی: نقش های محمدعلی فروغی، ادوارد براون و لرد کرزن در جریان صلح ورسای و قراداد ۱۹۱۹

گفت و گوی آرمان با پرویز فروغی
علی سجادی: اشغال ایران توسط روس و انگلیس در شهریور ۱۳۲۰-نامه رضاشاه به پرزیدنت روزولت و پاسخ آن- به یاد محمدعلی فروغی
محمد حسین ابن یوسف: برداشت های تاثیرگذار برشناختی که از زنده یاد محمد علی فروغی دارم
مجید جهانبانی: خاطراتی دربارة ذکاءالملک فروغی
احمد کاظمی موسوی: محمدعلی فروغی، اندیشه گری خودباور…
اردشیر لطفعلیان: محمدعلی فروغی چهرة به یاد ماندنی در فرهنگ و ادب ایران

پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و فرهنگی
گفتگوی آرمان با اردوان مفید: آفرینش نمایش “شهر قصه”
معرفی هنرمند: نگاهی به شیوه های نقاشی بانو روشنک حاتمی – میرزایی
هادی بهار: تحلیل شعر زمستان اخوان ثالث از سه دیدگاه ادبی، سیاسی و اجتماعی
جمشید شیرانی: زنخ در ادبیات ک سیک فارسی

تازه‌های باهَمِستان: برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت‌ها و سازمان‌های مردم نهاد ایرانیان
رونمایی از تارنمای مولوی شناسی دکتر مهدی سیاح زاده گالری های پویا افشار، هنرمند نقاش و کاریکاتوریست؛ گفتگوی آرمان با ایدالی صمد، خواننده، هنرپیشه و مدل بلژیکی-ایرانی؛ پرواز همای: خواننده ای از نسل نو؛

تاریخ
مرتضی حسینی دهکردی: رفورم ساماندهی به سیستم متریک ایران
جواد مفرد کهلان: پژوهشی پیرامون اینهمانی زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد با سلسله کیانیان

ستون “داستان من: زهرا کرمی- ماجرای مردن من

فلسفه و عرفان
مهدی سیاح زاده: بازنویسی داستان مثنوی مولوی: داستان “خر برفت و خر برفت”
شاهرخ تندرو صالح: پژوهش دربارة نوشتن در غربت یا دیاسپورای ایرانی
مصاحبه شاهرخ تندرو صالح با شیریندخت دقیقیان پیرامون نوشتن در غربت

یادبودها
به نکوداشت یاد عباس صفاری، شاعر- به نکوداشت یاد گلنوش خالقی، موسیقیدان پیشتاز- به نکوداشت یاد پروین عالی پور، هنرمند آواز و موسیقی لری

نقد، معرفی و بررسی کتاب
سانسور و حکایت اولیس جیمز جویس و ترجمهء دکتر رضا بدیعی
منوچهر کوهن: سرزمین من، بانوی من

شعر:
مرضیه شاه بزاز- پدرام- شیدا محمدی- جهانگیر صداقت‌فر

لینک آزاد برای خواندن فصلنامه
http://armanfoundation.com/wp-content/uploads/2021/04/arman16.pdf

بیانیۀ صدها نویسنده و درخواست آزادی بکتاش آبتین

آوریل 10th, 2021

روز جمعه ۲۰ فروردین ماه، ۳۳۷ تن از نویسندگان، شاعران و اھالی مستقل قلم و فرھنگ طی بیانیه‌ای، ضمن ابراز نگرانی نسبت به شیوع ویروس کرونا در زندان اوین و ابتلای بکتاش آبتین، خواستار آزادی وی و سایر نویسندگان و فعالان فرهنگی در بند شدند.

کانون نویسندگان ایران هفته گذشته از بستری شدن بکتاش آبتین در بهداری زندان اوین به دلیل ابتلا به کرونا خبر داده بود. بکتاش آبتین و رضا خندان (مهابادی) دو عضو زندانی کانون نویسندگان ایران پیشتر با توجه به شرایط بحرانی کرونا، با ارائه‌ پرونده‌ پزشکی‌شان درخواست مرخصی کرده بودند که با مخالفت مراجع قضایی روبه‌رو شد.

به گزارش «هرانا» متن بیانیه به شرح زیر است:

«ما نویسندگان، شاعران و اھالی مستقل قلم و فرھنگ، مصرانه خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط بکتاش آبتین، رضا خندان مھابادی، کیوان صمیمی، کیوان باژن و سایر نویسندگان و فعالان فرھنگی در بند ھستیم. با توجه به اخبار موحشی که از شیوع بیماری کرونا در زندان اوین و ابتلای برخی از ھمکاران در بندمان به این بیماری منتشر شده است، مسوولیت تام و تمام حفظ جان و سلامتی آنان را بر عھده شما می دانیم. در این شرایط وخیم، به مرخصی فرستادن زندانیان سیاسی و عقیدتی، خصوصا نویسندگان در بند، کمترین اقدامی بود که شما در راستای صیانت از جان ارزشمند ھمکاران ما می توانستید انجام دھید. اکنون که متاسفانه بکتاش آبتین درگیر بیماری مھلک کرونا شده است، با یقین بدین موضوع که درمان او باید حتما در خارج از محیط زندان پیگیری و انجام شود، از شما (قوه قضاییه، دولت و سازمان زندان ھا) می خواھیم تا پیش از وقوع فاجعه های جبران ناپذیر، او و دیگر یاران اھل قلم در بندمان را به فوریت آزاد کنید! بکتاش آبتین و یارانش، چشمان بینای فرھنگ این سرزمین ھستند و ھرگونه آسیب به جان و سلامت آنان، لطمه ای گران به پیکره ی فرھنگ این مرز و بوم به شمار می آید.

در پایان، امیدواریم ھمه دگر اندیشان، فعالان فرھنگی مستقل و نویسندگان آزادی‌خواه، که جرمی جز باور راسخ به آزادی بیان و آزادی قلم ندارند، ھر چه زودتر از حبس و بند ناروا رھایی یابند و به آغوش خانواده ھا و دوستدارانشان بازگردند.»

امضا کنندگان:

۱ ابراهیمی حامد/ ۲ ابراهیمی مرضیه/ ۳ ابوالفتحی احمد/ ۴ اجرایی پاکزاد/ ۵ احراری امین/ ۶ احمدی امین/ ۷ احمدی پویا/۸ اختصاری فاطمه/ ۹ ارسطویی شیوا/ ۱۰ اروند بهدین/ ۱۱ اسحق (امیر)قمی محمد/ ۱۲ اسکندری سعید/ ۱۳ اسکندری عباس/ ۱۴ اسلامی راد حمید/ ۱۵ اشکانی اشکان/ ۱۶ اشکیانی‌ای زهره/ ۱۷ اصغری حسن/ ۱۸ اعرابی مبین/ ۱۹ افراز حسن/ ۲۰ افشار هدی/ ۲۱ اقبال زاده شهرام/ ۲۲ اکبری حسین/ ۲۳ البرزی معصومه/ ۲۴ الفت محدثه/ ۲۵ الیکایی نرگس/ ۲۶ امینی آلاله/ ۲۷ انصاری فر هوشیار/ ۲۸ انیسی آرش/ ۲۹ اوجاقی حورالعین/ ۳۰ اورند مژگان/ ۳۱ اونق عبدالرحمان/ ۳۲ ایرانی ابوالقاسم/ ۳۳ ایرانی سهیل/ ۳۴ ایرانی شهلا/ ۳۵ آبادی مهران/ ۳۶ آبیز علیرضا/ ۳۷ آدم‌عارف سهند/ ۳۸ آذرآیین قباد/ ۳۹ آذرفر مهشید/ ۴۰ آرمات سعید/ ۴۱ آسایش محمدکریم/ ۴۲ آشور محمد/ ۴۳ آقاجانی وحید/ ۴۴ آقارضایی مرضیه/ ۴۵ آموزگار انیس/ ۴۶ بُداقی رسول/ ۴۷ باباچاهی علی/ ۴۸ بابازاده افشین/ ۴۹ بابایی پرویز/ ۵۰ باختری حسین/ ۵۱ باقری ارسلان/ ۵۲ باقری حسن/ ۵۳ بایسته داوود/ ۵۴ بخارایی احمد/ ۵۵ بخشی اندیشه/ ۵۶ بداغی حجت/ ۵۷ بداقی رسول/ ۵۸ بذرافشان رجب/۵۹ برزویی افسانه/ ۶۰ بوبرد شاپور/ ۶۱ به آیین مجید/ ۶۲ بهادروند فانوس/ ۶۳ بهره‌مند شیما/ ۶۴ بهشتی نصرت/ ۶۵ بهنام علیرضا/۶۶ بهنام مجید/ ۶۷ بی آزار مروارید/ ۶۸ بی زارگیتی آزاده/ ۶۹ بیانی محمد/ ۷۰ پارسا مانی/۷۱ پارسا پسند اشکان/ ۷۲ پاکزاد هادی/ ۷۳ پژوهش حمید/ ۷۴ پورفریاد آریا/ ۷۵ پوری احمد/ ۷۶ پوشانه میلاد/ ۷۷ پیرزاد شاهین/ ۷۸ پیرزادکمالی‌نژاد شاهین/ ۷۹ ترابی شیرین/ ۸۰ ترابی فریبا/ ۸۱ تقی زاده هادی/ ۸۲ توکلی امین/ ۸۳ تیکنی امیرحسین/ ۸۴ تیموری ناصر/ ۸۵ جلالی سمیه/ ۸۶ جلیل زاده ستار/ ۸۷ جلیلی داوود/ ۸۸ جواهری مشهدی مریم/ ۸۹ جودکی میترا/ ۹۰ چالشتری علی/ ۹۱ چایچی رضا/ ۹۲ چمنی امیر/ ۹۳ چهارمحالیان آتفه/ ۹۴ حبیب الله مهدی/ ۹۵ حبیبیان روزبه/ ۹۶ حجتی بهاره/ ۹۷ حسنی فائزه/ ۹۸ حسینی آتـبین/ ۹۹ حسینی دانیال/ ۱۰۰ حسینی زبیده/ ۱۰۱ حسینی سمیرا/ ۱۰۲ حسینی سهراب/ ۱۰۳ حمزوی نوید/ ۱۰۴ حمزه فریبا/ ۱۰۵ حیدر قباد/ ۱۰۶ حیدری بهرام/ ۱۰۷ حیرانی رضا/ ۱۰۸ خان‌بهادر رضا/ ۱۰۹ خلیل‌نژاد میثم/ ۱۱۰ خندان مهابادی پرویز/ ۱۱۱ خندان مهابادی خسرو/ ۱۱۲ خندان مهابادی شهناز/ ۱۱۳ خندان مهابادی مهری/ ۱۱۴ خوش قدم علیرضا/ ۱۱۵ خیامی فروغ/ ۱۱۶ دارایی زاده بهنام/ ۱۱۷ داودی حموله سریا/ ۱۱۸ دبیری جواد/ ۱۱۹ دیندارلو سمیه/ ۱۲۰ ذوالفقاری محمد/ ۱۲۱ راد یلدا/ ۱۲۲ رادنیا آیدا/ ۱۲۳ رجایی پیروز/ ۱۲۴ رجایی حسین/ ۱۲۵ رجایی سهیلا/ ۱۲۶ رجایی فروغ/ ۱۲۷ رجایی کوروش/ ۱۲۸ رحمانی اسماعیل/ ۱۲۹ رحمانی هاتف/ ۱۳۰ رحیم زادگان رضا/ ۱۳۱ رحیمی نگار/ ۱۳۲ ردایی علی اکبر/ ۱۳۳ رسولی رحیم/ ۱۳۴ رضازاده ریحانه/ ۱۳۵ رضایی سارا/ ۱۳۶ رضایی محمد/ ۱۳۷ رضوی غزاله/ ۱۳۸ رفیعی محمدتقی/ ۱۳۹ رنجبر امید/ ۱۴۰ روانبخش آزاده/ ۱۴۱ روشن علیرضا/ ۱۴۲ روشن زاده پیمانه/ ۱۴۳ روشنفکر پیام ۱۴۴ ریحانی تورج/ ۱۴۵ رئیس‌المحدثین مهدی/ ۱۴۶ زاده سارا/ ۱۴۷ زارعی سارا/ ۱۴۸ زارعیان آزاده/ ۱۴۹ زاهد عابد/ ۱۵۰ زرعی سینا/ ۱۵۱ زرگر شهره/ ۱۵۲ زعیم کورش/ ۱۵۳ زنگنه میلاد/ ۱۵۴ سالاری مسعود/ ۱۵۵ سایانی جهانگیر/ ۱۵۶ سبحانی حسام/ ۱۵۷ سرفراز جلال/ ۱۵۸ سعیدی سارا/ ۱۵۹ سعیدی سعیده/ ۱۶۰ سلطانی طارمی سعید/ ۱۶۱ سلیمانی آلاله/ ۱۶۲ سنجوری امیر/ ۱۶۳ سوادکوهی قارن/ ۱۶۴ سیدعلی‌اکبر سیدنوید/ ۱۶۵ سیدیان سمیه/ ۱۶۶ سیستانی وحیده/ ۱۶۷ شاکری یکتا محمدعلی/ ۱۶۸ شاه چشمه جلیل/ ۱۶۹ شبانکاره آذر/ ۱۷۰ شریعتی خدیجه/ ۱۷۱ شریعتی مریم/ ۱۷۲ شعبانی اسداله/ ۱۷۳ شعبانی محمد/ ۱۷۴ شعردوست صبا/ ۱۷۵ شمس ناهید/ ۱۷۶ شنطیا رضا/ ۱۷۷ شوریان شقایق/ ۱۷۸ شهامت مظاهر/ ۱۷۹ شیرزادی حسین/ ۱۸۰ شیری نازنین/ ۱۸۱ صابر بیژن/ ۱۸۲ صابری مهدی/ ۱۸۳ صابری نژاد جلال/ ۱۸۴ صادقی سمیه/ ۱۸۵ صادقی لیلا/ ۱۸۶ صادقی مرجان/ ۱۸۷ صادقیانی ایوب/ ۱۸۸ صالحی سیدعلی/ ۱۸۹ صالحی علامه مانی/ ۱۹۰ صفار مانی/ ۱۹۱ صفار نیما/ ۱۹۲ صفار سفلایی مینا/ ۱۹۳ صفدری حسن/ ۱۹۴ صفری جمال/ ۱۹۵ ضیایی ایرج/ ۱۹۶ طالشی منا/ ۱۹۷ طالعی جواد/ ۱۹۸ طاهری سوسن/ ۱۹۹ طاهری صمد/ ۲۰۰ عابدی کیوان/ ۲۰۱ عارفانی مازیار/ ۲۰۲ عاطفه جواد/ ۲۰۳ عباس پناه لطیف/ ۲۰۴ عباس پناه محمدشریف/ ۲۰۵ عباسی مرضیه/ ۲۰۶ عباسیان امیر/ ۲۰۷ عبدالهی علی/ ۲۰۸ عرب نژاد سکینه/ ۲۰۹ عرجونی ناهید/ ۲۱۰ علاسوند عادل/ ۲۱۱ علوی‌برازجانی رامین/ ۲۱۲ علیخانی مریم/ ۲۱۳ عمادی اسدالله/ ۲۱۴ غیجی مریم/ ۲۱۵ فتحی منیژه/ ۲۱۶ فتحی زاده نسیبه/ ۲۱۷ فخرزاده مهدی/ ۲۱۸ فدایی اصل میلاد/ ۲۱۹ فراستی رضا/ ۲۲۰ فرهادپور امید / ۲۲۱ فرهنگ ابوالقاسم/ ۲۲۲ فرهیخته مسعود/ ۲۲۳ فریدی مریم/ ۲۲۴ فلاح قاسم/ ۲۲۵ فلاح مهرداد/ ۲۲۶ قاسمی جواد/ ۲۲۷ قامشلو سیروس/ ۲۲۸ قانون پژمان/ ۲۲۹ قدرتی فاطمه/ ۲۳۰ قرایى فرناز/ ۲۳۱ قربانی شیده/ ۲۳۲ قره خانی مهسا/ ۲۳۳ قندی حمید/ ۲۳۴ قوامی پور ابراهیم/ ۲۳۵ قوچانی حمیدرضا/ ۲۳۶ کاظمی سیمین/ ۲۳۷ کاظمی مهران/ ۲۳۸ کاظمی حسنوند سمیه/ ۲۳۹ کامرانی نامدار/ ۲۴۰ کاوسی فر ندا/ ۲۴۱ کبگانیان مسعود/ ۲۴۲ کرمی محمدرضا/ ۲۴۳ کریمی برهان/ ۲۴۴ کریمی حسین/ ۲۴۵ کشاورز محمد/ ۲۴۶ کشوری فرهاد/ ۲۴۷ کمالی روزبه/ ۲۴۸ کهریزی ثریا/ ۲۴۹ کهنه‌چیان ناهید/ ۲۵۰ کیانی کیا لیلا/ ۲۵۱ گُردی الهام/ ۲۵۲ گرایلی پیروز/ ۲۵۳ گرجی خالق/ ۲۵۴ گرجی محسن/ ۲۵۵ گل محمدی پوریا/ ۲۵۶ گنابادی محمد/ ۲۵۷ گودرزی سجاد/ ۲۵۸ گیلانی اشرف/ ۲۵۹ گیوا شاهرخ/ ۲۶۰ لاریان پیام/ ۲۶۱ لیاقی داریوش/ ۲۶۲ مبشری کریم/ ۲۶۳ محمدزاده پدرام/ ۲۶۴ محمدزاده هبیب/ ۲۶۵ محمدی شیدا/ ۲۶۶ محمودى آرش/ ۲۶۷ محمودى نسیم/ ۲۶۸ مختاری سهراب/ ۲۶۹ مدیرشانه چی محسن/ ۲۷۰ مرادی شاهو/ ۲۷۱ مرادی محمد/ ۲۷۲ مرتجا محمدحسن/ ۲۷۳ مردانی رادا/ ۲۷۴ مردانی محمود/ ۲۷۵ مروج محمد/ ۲۷۶ مزینانی افسانه/ ۲۷۷ مسعودی فریبرز/ ۲۷۸ مسعودیان شهین/ ۲۷۹ مسلمی‌پور ایمان/ ۲۸۰ مشگی حمید/ ۲۸۱ مصدق فروغ/ ۲۸۲ مطلب‌زاده بهروز/ ۲۸۳ مظفر مقدم سروش/ ۲۸۴ معمار داریوش/ ۲۸۵ معماری نیا مصطفی/ ۲۸۶ معینی کربکندی نرگس/ ۲۸۷ مقدم مجتبی/ ۲۸۸ مکارمی نسترن/ ۲۸۹ مکی زاده تفتی حسین/ ۲۹۰ ملک پور البرز/ ۲۹۱ ملکی‌آور فرزانه/ ۲۹۲ منتظری احمد/ ۲۹۳ منتظری سعیده/ ۲۹۴ منصف اسماعیل/ ۲۹۵ منصور گرگانی آرش/ ۲۹۶ منصوری عه‌تا/ ۲۹۷ موسوی پژمان/ ۲۹۸ موسوی سید مهدی/ / ۲۹۹ موسوی نژاد مهدی/ ۳۰۰ مهدوی  حسن/ ۳۰۱ مهدی پور عمرانی روح اله/ ۳۰۲ مهدی زاده ابراهیم/ ۳۰۳ مهر محمود/ ۳۰۴ میرحسینی احسان/ ۳۰۵ میرزایی سارا/ ۳۰۶ میرزایی سودابه/ ۳۰۷ میرزایی شادی/ ۳۰۸ میرزایی عباس/ ۳۰۹ میرزایی محمد‌حسین/ ۳۱۰ میرعبدالله یانی محترم/ ۳۱۱ میری مسعود/ /۳۱۲ میناب بتی/ ۳۱۳ نادری نشوان/ ۳۱۴ ناصری فریاد/ ۳۱۵ نجفی عبدالمجید/ ۳۱۶ نجومی افسانه/ ۳۱۷ نژاد حسن طلا/ ۳۱۸ نصرتی احسان/ ۳۱۹ نظری علی/ ۳۲۰ نعمت‌اللهی حمید/ ۳۲۱ نعمتی غلامعلی/ ۳۲۲ نورایی یلدا/ ۳۲۳ نوروزی ایرانزاد کیارش/ ۳۲۴ نیستانی مازیار/ ۳۲۵ وارسته فرزین/ ۳۲۶ واسعی پژمان/ ۳۲۷ هاشمی زاده علی/ ۳۲۸ هزاره مهدی/ ۳۲۹ همتی علی/ ۳۳۰ هومانی هنگامه/ ۳۳۱ هیالی هادی/ ۳۳۲ یادگاری بردیا/ ۳۳۳ یاوری مریم/ ۳۳۴ یوسفی حمید/ ۳۳۵ یوسفی نازنین/ ۳۳۶  خویی اسماعیل/ ۳۳۷ رضا اکوانیان.

 

شماره های مختلف روزنامۀ شورش

آوریل 6th, 2021

مقدّمه ای بر شعرِ چنگ‌نوازِ سیستانی:اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است،علی میرفطروس

مارس 9th, 2021

* نوروز – هماره – به سانِ یک«پُل» همۀ اقوام ایرانی را به هم «پیوند» داده است. 

***

با اين‌همه غم

در خانۀ دل

اندکی شادی بايد

که گاهِ نوروز است

اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است

هجوم های پی در پیِ قبایلِ بیابانگرد به ایران و نتایجِ شوم شان در  ویرانیِ شهرها و فروپاشی مناسبات شهرنشینی ،«یکی داستان است پُر آب چشم» که گزارشی از آن را در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» (۱۹۸۸) ارائه  کرده ام. هر یک از اين حملات – در واقع – شمشيری بود که جامعۀ ايران را از ريشه و گذشتۀ تاریخیِ خويش قطع کرد بطوريکه ما مجبور شديم – هر بار- از صفر آغاز کنیم، هم ازاین روست که گفته ام:

تاریخ ایران، تاریخ دردناکِ گُسست ها و انقطاع های متعدّد است!

در تکرارِ حملات و هجوم های ویرانگر، ایرانیان تنها در زبان فارسی و جشن ها و آئین های ملّی(خصوصاً نوروز) توانستند نوعی تداومِ تاریخی را سامان دهند.به عبارت دیگر:نوروز – هماره -به سانِ یک«پُل» همۀ اقوام ایرانی را به هم «پیوند» داده است. 

«اندکی شادی باید…»برگی از «یادداشت های روزانه ام» بود که حدود ۳۵ سال پیش در نشریۀ «کاوه» (چاپ مونیخ، به سردبیری دکتر محمّدعاصمی) و ماهنامۀ «مهاجر»(چاپ دانمارک) و سپس در کتابِ «ديدگاه ها»منتشر شده و از همان زمان ، این شعرِ کوتاه برای بسیاری – در سراسرِ جهان – طلایۀ نوروز گردیده است بی آنکه به فضای عمومیِ سرایشِ شعر  اشاره ای کرده باشند.

پس از گذشتِ حدود ۳۵ سال از نخستین انتشارِ «اندکی شادی باید…»،اینک شرحِ زیر برای درکِ شرارتِ تازیان و صدای پُرشَرَرِ چنگنوازِ سیستانی  می تواند مفید باشد: دیروزی که بی شباهت به امروز نیست!

در یادداشتی نوشته ام :

سیستان از قدیم ترین ایّام  پایگاه تمدّن و فرهنگ ایران بود چنانکه سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنشِ شاعران عرَب زبان و اینکه:« شعری که من اندر نیابم ، چرا می باید گفت!» رخصتی شد برای سرودنِ شعر به زبان فارسی.

جانشینان یعقوب نیز در ترویج زبان و ادب فارسی کوشیدند بطوری که دوران حکومت ابو جعفر صفّاری(در اواسط قرن دهم میلادی) دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران  دوران وی را«طلیعۀ رنسانسِ ایرانی-اسلامی»نامیده اند. 

 در حملۀ تازیان به ایران ،سیستانیان مقاومتِ بسیار  و تازیان  خشونتِ بسیار نمودند چندانکه ربيع ‌بن زياد (سردار عرب) برای إرعاب مردم و کاستن از شورِ مقاومتِ آنان  دستور داد:

صَدری(بُلندائی) بساختند از آن کُشتگان [يعنی اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند]… و هم  از آن کُشتگان، تکيه‌گاه ها بساختند و رَبيع ‌بن زياد بر شُد و بر آن بنشست…[بدین ترتیب] اسلام در سیستان متمکّن شد و قرار شد که هر سال از سيستان  هزار هزار (يک ميليون) درهم به اميرالمؤمنين دهند با هزار وَصيف (کنیزک و غلام)»…ولی سیستانیان -باز-«ردّت آوردند» و حاکمانِ عرب را از شهر بیرون کردند.(۱).

 در آن شرایط سوخته و سوگوار بود که وقتی سپاهيان «قُتيبه» نیز سيستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگ‌نواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون وُ آتش بود-از کشتارها و جناياتِ «قُتيبه» قصّه‌ها می‌گفت و اشکِ خونين از ديدگانِ آنانی که بازمانده بودند،جاری می‌ساخت و خود نيز،خون می‌گريست…و آنگاه، بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:

 

 

-«با اين‌همه غم

در خانۀ دل

اندکی شادی بايد

که گاهِ نوروز است

اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است».

 

 

 

 

 

 

__________

۱- ملاحظاتی در تاریخ ایران،علی میرفطروس،نشر فرهنگ،کانادا،۱۹۸۸= ۱۳۶۶،صص۴۸ ،۷۴ و۸۰.

https://mirfetros.com

[email protected]

تولّددیگرِِ«کتاب امروز» پس از نیم قرن

مارس 8th, 2021

 

مجله «کتاب امروز» پس از هشت انتشارِ شمارۀ ماندگار و توقّف ۵۰ ساله به همّت انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.

کتاب امروز مجلۀ بررسیِ کتاب ایران است و در صفحات خود به مرور، بررسی و نقد تازه‌های نشر می‌پردازد.

این مجله در دهۀ ۵۰ در دو دوره و هشت دفتر به همّت شخصیّت‌های شناخته‌شده‌ای، چون کریم امامی، نجف دریابندری و ابوالحسن نجفی و با حمایت شرکت سهامی کتاب‌های جیبی منتشر می‌شد. پس از آن هشت دفتر ماندگار، انتشار این مجله متوقف شد.

در فرهنگ ادبیات فارسی به سرپرستی محمد شریفی در مقاله کوتاهی دربارۀ این مجله آمده است: «کتاب امروز از نشریات تخصصی در زمینه کتاب بود که در دو دوره از مهر ۱۳۵۰ تا پاییز ۱۳۵۲ و بهار ۱۳۵۳ تا زمستان ۱۳۵۳ هشت دفتر (شماره) از آن زیر نظر کریم امامی و با سرمایه شرکت کتاب‌های جیبی منتشر شد و از نشریات خوب در زمینه تألیف، ترجمه و نقد کتاب به شمار می‌آمد.»

 بهاءالدین خرمشاهی نیز درباره این مجله ماندگار در خاطره کتاب دوستان نیم قرن اخیر معاصر می‌نویسد: کتاب امروز، مجله‌ای کم‌برگ، اما پُربار، که از اوایل دهه ۱۳۵۰ شمسی به صورت فصلنامه به سردبیری استاد کریم امامی منتشر شده است. این اثر یکی از کتاب‌پژوه‌ترین مجلاتی است که در ایران انتشار یافته است. همکاران این نشریه عده‌ای از برجستگان تألیف و ترجمه و ویرایش و نشرپژوهی در ایران نیم‌قرن پیش بوده‌اند.

حال در آستانه بهار ۱۴۰۰، دوره جدیدی از این مجله به صاحب‌امتیازی مؤسسه انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است. مدیرمسئول مجله نادره رضایی است و متین غفاریان؛ دبیر شورای نویسندگان آن را برعهده دارد.

 این مجله در دوره جدید خود دارای چند بخش است. بخش مرور تازه‌ها که در آن تازه‌ترین و مهم‌ترین کتاب‌های تازه‌انتشار‌یافته معرفی و بررسی شده‌اند؛ کتاب‌هایی همچون «اشغال» نوشته صادق زیباکلام، «هم‌شرقی، هم غربی» نوشته افشین متین، «کارنامه دولت جنگ» نوشته علیرضا بهشتی و عباس ملکی، «نامه‌های سیاسی دهخدا»، «سینما جهنم» و «تبار خیزش» و همچنین رمان‌ها و نمایشنامه‌هایی همچون «ما» نوشته یوگنی ایوانوویچ زامیاتین، «ایالات نیست در جهان» نوشته جواد مجابی و ….

دربخش ویژه این مجله پرونده‌ای برای استاد فتح‌الله مجتبایی تدارک دیده شده که همراه با گفت‌وگویی درباره زندگی‌نامه اوست. همچنین کتاب‌های دکتر مجتبایی هم مرور و بررسی شده‌اند.

در بخش نقد و بررسی کتاب، یوسف اباذری در مقاله‌ای مفصل کتاب «فرمان و دیوان» نوشته پری اندرسون را بررسی کرده است. همچنین مقاله‌ای از فخرالدین عظیمی درباره کتاب تازه انتشار یافته علی رهنما با عنوان «پشت پرده کودتا» در این شماره منتشر شده است. مقاله مربوط به جلد هم به نقد و بررسی کتاب «میعاد در دوزخ» حمید شوکت اختصاص دارد که زندگی‌نامه سیاسی خلیل ملکی است.

در بخش درگذشتگان نیز، کارنامه داوود فیرحی، استاد تازه‌درگذشته دانشکده حقوق و علوم سیاسی و همچین اولین مجموعه داستان اصغر عبداللهی، فیلم‌نامه‌نویسی که به‌تازگی درگذشته، بررسی شده است.

در بخش گزارش، ۷ کتاب تازه که در سال ۲۰۲۰ درباره ایران در جهان و به زبان انگلیسی منتشر گشته، معرفی شده‌اند. از میان این کتاب‌ها می‌توان به کتاب تازه انتشاریافته علی رهنما درباره سازمان چریک‌های فدایی خلق اشاره کرد که اولین کتاب مفصل درباره این موضوع به زبان انگلیسی است. در بخش کتاب‌های خارجی کتاب «گامبی وزیر» و نویسنده آن، والتر تویس معرفی شده‌اند.

در بخش تاریخ این مجله، مقاله‌ای از افشین مرعشی، دانش‌آموختهٔ تاریخ دانشگاه یو. سی‌ال.‌ای و از امید‌های آینده تاریخ‌نگاری ایران درباره اولین کتاب‌فروشی‌های تهران منتشر شده است.

در بخش نهایی مجله، روند‌های اجتماعی کتاب بررسی شده‌اند. این بخش روند‌های اقبال اجتماعی مخاطبان به کتاب‌های خاص را بررسی می‌کند. در این شماره روند چاپ و انتشار کتاب‌های موفقیت براساس داده‌های «خانه کتاب و ادبیات ایران» در چهار دههٔ گذشته بررسی شده‌اند.

 

غزلِ بهار ، نعمت الله ترکانی شاعر افغانستانی

مارس 8th, 2021

بهــار آمــده، مــن منتــــظر به  آمــــدنت

چو گل به خنده شکوفان بود لب و دهنت

شراب عافــــیت از جـــام لاله نوشـت باد

که رنگ هـــردو لبت دارد و جـلای تنت

شکـــوه قامت تو، برگ و بار فــروردین

درخــت سیــب به تن کرده باز پیرهــنت

به مقـــدم تو چمــن جلوه ی گل و سنبــل

ســـرود چلچله ها گشته شعر هر سخنـت

***

درون حجــله ی سبزینه های اردیبهـشت

گل بنفــــشه بنـازد  به زلف پر شکــــنت

سیّد ضیاء ؛ «مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا»(بخش دوم)،علی میرفطروس

مارس 4th, 2021

بخش نخست

*احمدشاه وقتی از سیدضیا پرسید که چه لقبی مایل است به او داده شود؟ سید ضیاء جواب داد:«دیکتاتور»!

* ساعد مراغه ای  از نسل سیاستمدارانی بود که «حفظ آب و خاک را -به هر قیمت-واجب می دانستند ، حتّی اگر به آنها  وصلۀ خیانت بچسبانند. نسل ایران دوست ها.نسل مردان باتحمّل و پُرحوصله.نسل مؤمنین به قانون.نسل باورکنندگان عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد».

***

بهارا ! بِهِل* تا گیاهی برآید

درخشی ز ابرِ سیاهی برآید

درین تیرگی صبر کن شامِ غم را –

که از دامنِ شرق  ماهی برآید

بمان تا در این ژرفِ یخزارِ تیره-

به نیروی خورشید راهی برآید

وطن چاهسار است وُ بندِ عزیزان

بمان تا عزیزی ز چاهی برآید

به بیدادِ بدخواه  امروز سر کن

که روزِ دگر  دادخواهی برآید

برین خاک، تیغِ دلیری بجنبد

 وزین دشت  گَردِ سپاهی برآید

(ملک الشعرای بهار)

در دوران هائی که«ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارید» شعر فارسی توانسته بخشی از تاریخ اجتماعی ایران  را ثبت و ضبط کند و چنانکه در  تاریخ در ادبیّات گفته ام:« در شعر فارسی  تاریخ احتماعی ایران  نَفَس می کشد».

سخن ملک الشعرای بهار در آستانۀ رویدادِ سوم اسفند 1299 بازتابِ آرزوی وی به «جُنبیدنِ تیغِ دلیری» و پدید آمدنِ «گَردِ سپاهی» بوده است.ترکیب واژگان و لحنِ محکم و استوارِ شعر چنان است که گوئی بهار در آرزوی ظهورِ فردی محکم و مقتدر است تا برآنهمه آشوب و آشفتگی پایان دهد،موضوعی که آرزوی عمومِ روشنفکران آن عصر بود و به قول بهار:«همه،اين را می خواستند».این انتظار محدود به تهران نبود بلکه تا تبریز و کرمان و کردستان نیز بازتاب داشت به طوری که ﻣﺤﻤّﺪ ﻣﺮدوخ ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ ضمن اشاره به آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و قحط وُ غلا ی تهران و احتکارِ گندم توسط «احمدشاه علّاف»، در بیانیّه ای به فارسی بسیار بلیغ و زیبا  ضمن حمایت از رضا خانِ سردار سپه نوشت:

مُلک ایران  چوبِ استبداد می خواهد هنوز

(تاریخ کُرد و کردستان،صص317-325و 350-351 و خصوصاً صفحات 398 و 401-402).

در آن زمان، علاوه بر سیدضیا،شخصیّت هائی مانند سیدحسن مُدرّس،سردار اسعدبختیاری و نصرت الدولۀ فیروز (پسر فرمانفرما) « همگی در فکر کودتا بودند»(تاریخِ بیست ساله،مکّی،ج1،ص146).

  سفر سیدضیاءالدین طباطبائی به روسیه و آگاهی وی از عقاید بلشویک ها از وی انسانی تُند ، انقلابی و عدالتخواه ساخته بود. این شعارها و تمایلات در روزنامۀ رعد  منتشر می شد و مورد توجّه و ستایشِ شاعران و روشنفکرانی مانند ملک الشعرای بهار ،میرزادۀ عشقی، عارف قزوینی ،ایرج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌میرزا و کلنل محمدتقی خانِ پسیان بود. سیدضیا به حقوق زنان نیز حسّاس بود به طوری که ضمن تأکید بر فقدان مشروعیّت و وجاهتِ قانونیِ بسیاری از نمایندگان مجلس،گفته بود:

   -«این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست، مجلسِ یک عدۀ معدودی است…در ایران که نصفِ جمعیّت اش  زن هست،چرا[زنان] در انتخابات شرکت نمی کنند؟»(ص178).

سیّد ضیا  در برخورد با احمدشاه!

 احمدشاه  سیدضیا را«بلشویکی خطرناک»می دانست چراکه گفتار و کردارِ وی در برخورد با احمد شاه ،فاقد تملّق های رایج بود. وقتی احمدشاه از سیّد ضیا پرسیدکه چه لقبی مایل است به او داده شود؟سید ضیاء به دنبال عناوین رایج (دوله،سلطنه و…) نرفت و در عوض از شاه خواست تا در اعلامیۀ انتصاب، وی را «دیکتاتور» بنامد.شاه – حیرت زده از این عنوانِ نامتعارف – به این بهانه که این لقب موجبِ «تحقیر مقام و منزلت سلطنت است»، تقاضای سیدضیا را نپذیرفت (ایران؛برآمدنِ رضاخان…،سیروس غنی،ص222)،

در روایتی دیگر : سید ضیاء در حالی که سیگاری بر لب داشت( آن هم در ماه رمضان) وارد اتاق احمد شاه شد و بدون اجازۀ شاه  روی صندلیِ نشست.احمد شاه در حالیکه در اتاق قدم می‌زد، متوجۀ حرکات سید ضیا بود و لذا -با فریاد- از نگهبانان کاخ خواست:

– « این سیگار را از دهنِ این سید بگیرید! بیندازید بیرون!».(مکّی،ج1،ص243).

تند رَوَی های سید ضیا در مواجهه با احمدشاه و دستگیری اشراف و ثروتمندانِ معروف شاید ناشی از حسّ تحقیر و توهینی بود که به زعم سیدضیاء نسبت به «رنجبران» إعمال می شد.یادآوری آن تندرَوَی ها -حتّی بهنگام پیری- وجودِ وی را سرشار از غرور و شادمانی می کرد:

-«آه! از بعد از روز کودتا… آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند، آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفتند، اظهار ارادت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، فحش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوردم، تهمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که به من  می زدند، حقیقت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که در خودِ من بود، همۀ اینها فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی تماشایی است. چشم را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندم و به یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورم که یک مرتبه پانصد نفر از دُم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کلفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های این مملکت را یک سیّدِ جلنبُر روزنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویس  صبح روز کودتا گرفت و توی زندان کرد. خنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. خوشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. شاید تنها وقتی است که از خودم لذّت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برم و فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم که این من، منِ یکّه و تنها، همۀ دوله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سلطنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سلطان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و فلان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و فلان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وکاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را گرفتم و در حبس انداختم.چه آدم جالبی بودم». (ص36).

بازداشت عوامل انگلیس و «کابینۀ سیاه»!

   سیدضیا در صبحِ روزِ کودتا با صدور اعلامیّه ای شدید اللحن و ملّی گرایانه  بسیاری از اشراف ، شاهزادگان،زمینداران بزرگ و عوامل انگلیس را «که مانند زالو خونِ ملّت را مکیده اند» را دستگیرکرد .تعدادی از این شاهزادگان و اشراف بر سر درِ خانه های شان پرچم انگلیس را افراشته بودند تا بدینوسیله اعلام کنند «تحت حمایت دولت انگلیس»هستند.

  اقدام دیگر سیدضیا  لغو قرارداد معروفِ 1919بود؛ قراردادی که او و ملک الشعرای بهار-در ابتداء- طرفدارِ آن بود.با اینهمه،کابینۀ سیّد ضیا به «کابینۀ سیاه» معروف شد!. نگاهی به ترکیب دستگیرشدگان-خصوصاً شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما و پسرِ بزرگش – نصرت الدولۀ فیروز ( وزیر خارجۀ جوان وثوق الدوله) و کینۀ سوزانِ آنان نسبت به این «روزنامه نگارِ بی سر و پا»شاید علّتِ شهرت کابینۀ سیّد ضیا به «کابینۀ سیاه» باشد.عارف قزوینی در این باره تأکید می کند:

کابینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ات از آن سیه شد نامش 

 هر روسیاهی را تو بودی دامش

و یا:

ای دستِ حق پشت و پناهت بازآ 

چشم  آرزومند نگاهت بازآ 

وی تودۀ ملّت سپاهت بازآ 

قربان کابینۀ سیاهت بازآ  !

  عبدالحسین فرمانفرما از حامیان و مدافعانِ معروفِ منافع انگلیس در ایران بود آنچنانکه ضمن داشتنِ نشان مخصوصِ افتخارِ از طرف پادشاه انگلیس ، قرار بود از طرف انگلیسی ها پادشاه عراق شود(ص 251) . پسرش – نصرت الدوله- نیز  سودای کودتا در سر داشت و مدتی پیش از دولت سیدضیا،در لندن منتظر اجازۀ کودتا از دولت انگلیس بود. سیّدضیاء دراین باره می گوید:

-«…پیرتر و پول دارتر از آن ها-یعنی فرمانفرما-را گرفتم.پیش از کودتا خیلی ها خیال می کردند به حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شود تجاوز کرد…در جریان تغییرِ سلطنت از احمدشاه (به علّت نداشتن فرزند) ریش سفیدان قجَر روی انتقالِ  حکومت به خاندان فرمانفرما  سازش کرده بودند»(صص71 و76).

  فرمانفرما املاک متعدّدی از مردم آذربایجان، کرمان،کرمانشاه ، کرج ،کردستان را غصب کرده بود. ظلم و ستمِ  وی در فارس مقارن کودتای1299 چنان بود که باعث طغیان مردم فارس گردید و لذا، احمد شاه- به توصیه و  اصرارِ فرمانفرما و موافقت انگلیسی ها – خواهر زاده اش (دکتر مصدّق) را حاکم فارس کرد (نگاه کنیدبه: خاطرات و تألّمات دکترمصدّق،صص121-126و341-342).

سیدضیا و مصدّق!

   رویداد سوم اسفند از پُشتیبانی عموم مردم – خصوصاً روشنفکران،روزنامه نگاران،معلّمان و کارمندان دولت – برخوردار بود و در شهرستان ها هم با آن مخالفتی نشده بود،ولی سرپیچیِ دکتر مصدّق(حاکم فارس) از پذیرفتن نخست وزیری سیّد ضیا و نیز خودداری وی از اجرای فرمان احمد شاه – جهتِ اطاعت از دولت سیّد ضیاء – اوّلین چالش بزرگ دولت کودتا بود. مکاتباتِ تُندِ سیدضیا و مصدّق نشانۀ عمق اختلافِ آن دو سیاستمدار است(نگاه کنید به: خاطرات و تألّمات دکترمصدّق ،صص 129-130).

   با توجه به مقام و منزلتِ عبدالحسین فرمانفرما- به عنوان دائیِ مقتدر و مورد علاقۀ دکتر مصدق- آیا دستگیری و تحقیرِ فرمانفرما و پسرش  باعثِ  مخالفتهای مصدّق نسبت به سید ضیاء و رضاخانِ سردار سپه(رضاشاه)-به عنوان «کابینۀ سیاه» و «پادشاهِ مخلوقِ دولت انگلیس» بود؟(خاطرات…،ص201).

 نقطۀ اوج اختلافات مصدّق با سیدضیاء درجریان تصویب اعتبارنامۀ سیدضیاء در مجلس چهاردهم بود.مصدّق معتقد بود که «اقدام سید ضیاء به کودتا، مصداق اقدام علیه دولت بوده و طبق قانون انتخابات،اقدام‌کنندگان علیه حاکمیّت دولت صلاحیّت نمایندگی ندارند»،در حالیکه احمد شاه – بلافاصله -کودتا را به رسمیّت شناخته بود(مّکی،ج1،ص145) .احمدشاه از مصدّق(حاکم فارس)خواسته بود تا از دستوراتِ دولتِ سیّدضیا پیروی کند و این امر را در سراسرِ فارس به اطلاع عموم برساند.لذا، سرپیچیِ مصدّق از فرمان احمد شاه می توانست مصداق همان «جُرم»ی باشد که مصدّق در مجلس به سیّد ضیا نسبت می داد!

 با این استدلال،مصدّق با اعتبارنامۀ سیدضیا در مجلس چهاردهم مخالفت کرد هرچند نتوانست اکثریّت آرای نمایندگان را  جلب کند. درآن جلسه، دکتر مصدّق اتهامات تندی علیه سیدضیاء مطرح کرد و سیدضیا نیز در نطق طولانی و  تندی به اتهامات مصدّق پاسخ داد و از خدمات خود یاد نمود.

در کتاب«سیدضیا» به این«جدال» اشارۀ گذرائی شده است ، گوئی که سیّد علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت ولی آگاهی از محتوای این پاسخ برای شناختِ بهتر شخصیّت سیدضیاء ، درک اوضاع اجتماعی-سیاسی ایران بهنگام رویداد سوم اسفند  و چگونگی قدرت گیری رضا خان سردار سپه  بسیار مفید است.ما گُزیده ای از متنِ این«جدال» را  به دست داده ام .

  گفتنی است که نصرت الدولۀ فرمانرما (پسرِ بزرگ و محبوب فرمانفرما) در عقدِ قرارداد 1919 نقشی اساسی داشت و برای این کار ، مبلغ 28000پوند از دولت انگلیس رشوه گرفته بود که – بعدها – رضا شاه  وی و خانواه اش را مجبورکرد تا مبلغ مذکور را به خزانۀ خالی دولت ایران مسترد کنند و در این راه،حتّی برخی از کاخ ها و املاک فرمانفرما را مصادره کرده بود.

ضرورتِ اخلاق در سیاست!

  «جدال در مجلس» آیا موجب کینۀ سیدضیا نسبت به مصدّق بود؟.در سراسر گفتگو از این«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیاء با احترام از مصدّق یاد می کند. شاید با گذشت ایام  و فرونشستنِ غبارِ کینه ها وُ کدورت ها، و نیز نوعی سُنّت اخلاقی در میان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام و اعتدال بود؛ سنّتی که اختلاف را تا حدِ دشمنی بالا نمی بُرد و به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیا در بارۀ دکتر مصدّق می گوید:

-«دکترمصدّق تقوائی دارد که با آن زندگی کرده . من آن نوع تقوا را به حال او مفید و به حال ملّت ایران،مُضر می دانم،امّا هرگز نمی توانم بگویم که باید او را از یاد بُرد»(ص76).

 همین سُنّت اخلاقی بود که با وجود همۀ اختلافات گذشته،به محض آگاهی از مرگ دکتر مصدّق، سیدضیا- ناگهان – جلسۀ گفتگو  را ترک می کند و  به کاخ سلطنتی می شتابد تا شاه را برای انجام تشریفاتِ رسمیِ خاکسپاریِ مصدّق (به عنوان نخست وزیر سابق ایران)راضی کند.

سیّدضیاء:فرش ‌فروشِ دوره‌ گرد!

کابینۀ سیدضیا فقط 100 روز  دوام یافت و او پس از ترکِ نخست وزیری و خروج از ایران، افسرده از آرزوهای برباد رفته ، به «کارِ گِل»پرداخت:«فرش‌فروشِ دوره گرد»!

به روایت سیدضیا:

-«وقتی به اروپا رسیدم،یکسره رفتم برلن . چندماهی مثل آدم های گیج بودم. بعد تصمیم گرفتم کاری کنم…من تمام شور و هیجان سیاسی خود را از دست داده بودم . می خواستم یک کارِ دیگر بکنم.این بود که شدم فرش فروشِ دوره گرد…چند تا قالیچه داشتم . یکی دو تا از آن ها را – به شیوۀ ترکمن هائی که قالیچه به شهر می آورند-انداختم روی دوشم و افتادم توی خیابان ها به فرش فروشی با هیأت ایرانی و کلاهِ پوستی. مردم جمع می شدند و من کنار پیاده روُ  فرش ها را  پهن می کردم  و برای شان می گفتم که چه نقشی دارد و  می فروختم .آقا سیدضیاء طباطبائی مدیر رعد راخاک کردم و شدم آقا سیّدِ فرش فروش…» (ص98).

سیدضیا وقتی تعجّب و ناباوریِ دکتر الهی را می بیند،توضیح می دهد:

-«سرِ خودتان جدّی عرض می کنم.خدا نصیب تان نکند که آوارگی و سرگردانی  آدم را به همه کار  وا می دارد…[تا]فراموش کنم که چه برسرِ آرزوهایم رفته… رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را بازکردم دیدم با سیلِ تهمت وُ افتراء،مثل خاشاکی روبیده شده ام،آنهم چه تهمت هائی و از زبان چه کسانی!  همۀ دوله ها و سلطنه ها و همۀ ملاذ الانام ( فقها و شریعتمداران ) و خادم الشریعه ها».(صص98-99).

  سیدضیاء ضمن یادآوریِ صدارت 100روزه و آرزوهای برباد رفته اش می گوید:

-«عصَبی بودم آقا! شب‌ها به آپارتمانم که می‌رفتم، در هوای سردِ برلن  دوشِ آب سرد را با فشار،باز می‌کردم، زیرِ آن می‌ایستادم و از شدت سرما  دندان‌هایم کلید می‌شد و جیغ می‌زدم و زنِ صاحبخانه خیال می‌کرد که من از تیمارستان آمده‌ام»(ص99).

 سیدضیا کتابی به نام«کتاب سیاه» تألیف کرده بود که شرح کودتا و ماجرای چند ماه حکومتِ خود را نقطه به نقطه در آن شرح داده بود، ولی متأسفانه از سرنوشت این کتاب  خبری نداریم.به قول سیدضیا:

-«اگر روزی این کتاب را به طبع برسانم ایرانیان خواهند دید که من برای خدمت به مملکت چه کرده ام.چه ها می خواستم بکنم،و کی ها نگذاشتندکه بکنم» (ص425).

باچنان ترکیب گسترده ای از مخالفان، طبیعی بود که ادامۀ دولت سیدضیا بسیار دشوار و شکننده باشد.از این گذشته،سُنّت اشرافیِ حکومت در ایران با صدارتِ یک «روزنامه نگارِ بی سر و پا» مغایرت داشت.

  در یک ارزیابی کُلّی به نظر می رسد که تصویرِ ملک الشعرای بهار از سیّد ضیاء   درست و  پذیرفتنی است:

-« …سید ضیاء طبعاً مردی انقلابی و با شهامت بود، اما به اصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیسم، یا فاشیسم طبق رویۀ علمی و از روی منطق و کتاب احاطه نداشت.اصل معینی نداشت.نه کمونیست بودکه همه  را بکُشد،نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تند روان را و کمونیست ها را خاموش سازد، نه حزبی داشت که به هم مسلکان خود   کار  بدهد و باقی را بیکار سازد، نه ایل و عشیره ای داشت که اقوام خود را برمردمِ دیگر مسلّط کند و نه…لااقل صد نفر دوست مناسبِ اوضاع را با خود همدست سازد…»( تاریخ مختصرِ احزاب سیاسی، ص 95 و 960).

از بخش های جالب کتاب،گفتگوی الهی با کلنل کاظم‌خان سیّاح (حاکم صبح کودتای 1299) و  مقالۀ «ماژور مسعودخان کیهان»(نوشتۀ خانم فاطمۀ معزّی) است،دو شخصیّتی که در کنار سید ضیا و رضاخان  پازل رویداد سوم اسفند را تکمیل می کنند.

گفتگو با محمّد ساعد مراغه ای نیز بسیار ارزشمند است؛سیاستمدار برجسته ای که در هیاهوهای سیاسی  خاموش و فراموش شده است.این،تنها گفتگوی موجود با ساعد مراغه ای است و صدرالدین الهی او را از نسل سیاستمدارانی می داند که «حفظِ  آب و خاک را – به هرقیمت – واجب می دانستند حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند.نسلِ ایران دوست ها.نسلِ مردانِ با تحمّل و پُرحوصله.نسل مؤمنین به قانون . نسلِ باورکنندگانِ عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد» (ص 384).

***

   چنانکه گفته ام : تاریخ معاصر ایران چونان آئینۀ شکسته ای است که تصاویرِ کج وُ معوجی از چهره های سیاسی ارائه می دهد، خصوصاً که این« آئینه» به زنگارِ ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) نیز آغشته است . بر ما است که با روانی روشن و ذهنیّتی بی تعصّب وُ آزاد، تکّه های این آئینۀ شکسته را در کنار هم بگذاریم و از آن، منشوری سازیم تا ابعادِ چندگانۀ شخصیّت ها و  رویداد های تاریخ معاصر ایران را باز نماید.این امر-بی تردید- به غنای آگاهى های ملّی و شفافيّتِ حقيقت تاريخى  کمک و یاری خواهد کرد.

30بهمن ماه1390=19فوریۀ 2012

بازنویسی:بهمن ماه1399= فوریۀ 2021

_______________

*- بِهِل:از فعلِ آرزومندیِ هَلیدن ،به معنای بگذار،باشد!

منابع:

الهی،صدرالدین:سیدضیا؛مردِ اول یا مردِ دوم کودتا،شرکت کتاب،لوس آنجلس ، 1390/2011

 بهار،ملک الشعرا:دیوان اشعار ،به کوشش مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، سال 1368

—- تاریخ احزاب سیاسی، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1357

غنی، سیروس: ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادن قاجار و نقشِ انگلیسی‌ها، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران، ۱۳۷۷

مردوخ،محمّد:تاریخ کُرد وکردستان(تاریخِ مردوخ)،ج1،کتابفروشی غریفی،سنندج، 1351

مصدّق،محمّد:خاطرات و تألّمات،به کوشش ایرج افشار ،نشرعلمی،تهران،1365

مکّی،حسین،تاریخ بیست ساله،ج 1،نشرعلمی،تهران،1361

https://mirfetros.com

[email protected]

سیّدضیاء ؛«مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا»(بخش نخست)،علی میرفطروس

فوریه 25th, 2021

*سیّدضیا ضمن اینکه رابطۀ رضاخان با انگلیسی ها و ملاقات ژنرال آیرونساید با وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خود را در کودتا،کلیدی می داند.

*سید ضیا:«انقلاب روسیّه در من اثری عمیق گذاشت.من از نزدیک  لنین را دیدم و در سخنرانی های متعدّدِ او حاضر بودم».

اشاره:

   صدمین سالِ رویدادِ سوم اسفند1299 و فراز آمدنِ رضا خانِ سردار سپه  به پادشاهی، فرصتی بود تا بسیاری از پژوهشگران به چگونگی این رویدادِ بزرگ و سرنوشت ساز  بپردازند. در بارۀ مفهوم «کودتا » و  إطلاقِ آن به رویداد سوم اسفند، چه بسا که اختلاف نظرهائی وجود داشته باشد ولی وجه مشخّصۀ بحث های اخیر نوعی انصاف و واقع بینی در درکِ شرایطِ سیاسی-اجتماعیِ وقوع رویداد است؛ شرایط ناگواری که اولویّتِ اساسیِ آن  استقرارِ امنیّت و حفظِ یکپارچگی ایران بود نه آزادی های سیاسی.

سال ها پیش ،در مقالۀ حکومت رضاشاه و «دست انگلیسی ها» به این موضوع پرداخته ام.در این میان – امّا – نقش سید ضیاء به عنوانِ «مردِ اول یا مردِ دوم کودتای 1299» – هنوز – آغشته به ابهام و اتّهام است.گفتگوی بلند روزنامه نگارِ برجسته-دکتر صدرالدین الهی- با نام «سیّد ضیا» پرتوی است بر این شخصیّتِ مهمِ تاریخ معاصرِ ایران!

این مقاله  ده سال پیش با نام «سیّدضیا؛سیاستمدارِ نفرین شده!»منتشر گردیده و اینک با اضافاتی  بازنشر  می یابد.     ع.م

ما راویان قصّه های رفته از یادیم

ما فاتحان شهرهای رفته بربادیم

                (م.امید)

مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا!

راهیابی به خلوت سیاستمدارانی که دارای زندگی طوفانی و پُرآشوبی بوده اند، کارِ بسیار دشواری است،از آن جمله،گفتگو با سید ضیاء الدین طباطبائی که از سربازی(روزنامه نگاری) به سرداری(نخست وزیری)رسید و در زندگیِ خود از توفان های بسیاری گذشته و درعرصۀ سیاست ایران تاثیرات آشکاری داشته است؛انتشار روزنامه های جنجالیِ«شرق»،«رعد»و«برق»به قول سیدضیا: «حدیثِ آتشی است که در دلِ وی بود».

سرنوشت سیّدضیاء طباطبائی پیچیدگی های«سیاست ورزی»در ایران معاصر را نشان می دهد و به ما می آموزد که زندگی ، عقاید و عملکردهای بسیاری از رجال تاریخ معاصر ایران ، «تک خطی»یا«سیاه و سفید» نیست،بلکه دارای لایه های مختلف و پیچیده ای است که با انصاف و اعتدال باید مورد بررسی قرارگیرند. سیدضیاء روزنامه نگاری ضد کمونیست بود و نشریات وی -خصوصاً روزنامه های «کاروان» و «رعد»- دارای مواضع شدید علیه حزب توده  و اتحاد جماهیر شوروی بودند ، با توجه به قدرت حزب توده در دولت قوام السلطنه و حضور ارتش شوروی در ایران،شاید بازداشت سید ضیاء در اسفند ۱۳۲۴ به اتّهام «اقدام علیه امنیّت کشور» و «حیف و میل اموال عمومی» ناشی از مواضع ضدکمونیستی وی بود و از این نظر،شاید بتوان مانند خلیل ملکی و دکتر مظفّرِ بقائی، سیدضیا را نیز  در شمارِ قربانیان « حمّام فین حزب توده » قرار داد،هم از این رو است که پس از گذشت یک قرن از رویداد سوم اسفند1299 – هنوز نیز – زندگی و عملکردهای سیاسیِ وی  آغشته به ابهام  و اتّهام است.

 پس از گفتگوی مفصّل با استاد پرویز ناتل خانلری با نام نقدِ بی غش ، سیدضیا دومین کتاب دکترصدرالدین الهی است که من، مثل تشنه ای که در کویر به چشمۀ زلالی رسیده باشد، آنرا -به جان- نوشیده ام و در بارۀ آن با دکتر الهی سخن ها گفته ام.این گفتگوها را می توان سرآغازِ رواجِ «تاریخ شفاهی» در ایران  بشمار  آورد.

ضرورتِ تجدیدِنظر در تاریخ!

  در جامعه ای که از«قدّیس بودن»تا«ابلیس بودن»راهی نیست، روبرو شدن با سیاستمداری مانند سیّدضیاء الدین طباطبائی نوعی«خطرکردن» است چرا که به قول دکتر الهی:

-«خیلی مشکل است که سیدضیای مرموز، سیدضیای کودتاچی، سیدضیای رئیس الوزرای کابینۀ سیاه ،سیدضیاء فلسطینی، سید ضیای مرتجع،سید ضیائی که همه او را یک عامل سیاست خارجی می دانند، بی پرده درمقابل انسان قرار بگیرد و آدم  مجبور شود در افکار وُ عقایدی که با آن بزرگ شده و مَشرَب و سرچشمه ای که در آن  غُسل تعمیدِ فکری کرده،تجدیدنظر کند» (صص 13-14).

  این تجدیدنظرطلبی در جامعه ای که سنگ ها را بسته و سگ ها را رها کرده  اند می تواند «مخاطره آمیز» باشد و  چه بسا نویسنده را با امواجی از دشنه ها و دشنام ها روبرو سازد چنانکه در بارۀ کتابِ آسیب شناسی یک شکست دیده ایم.

  دکتر الهی دربارۀ تصوّرات اوّلیّه اش نسبت سیدضیا طباطبائی می گوید:

-«من در بارۀ او تصوّرِ خوبی نداشتم. نمی‌توانستم با خوش‌بینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ما است، رو به ‌رو شوم زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشته‌اند،کوشیده‌اند این نقطۀ عطف را مثل کابینه‌ای که او تشکیل داد،سیاه معرفی کنند».(صص12-14).

کتاب سیدضیا- در واقع -حدیث نسلی است که به قدرِ مُمکنات و محدودیّت های خود برای نجات ایران از«گرداب بلا»(بقول ملک الشعرای بهار) کوشیده بود ؛ نسلی که گروهی از آن  بدنبال دیکتاتوری همانند موسولینی بود،عدّه ای در سودای انقلاب لنینی و کسانی هم درصددِ دوستی با انگلیس و آلمان…عاقبتِ این کِشَش ها و کوشش ها برای برخی از آنان،«بدنامی» بهمراه داشته و برای برخی دیگر،«وجاهت ملّی» و «خوش نشینی»!…با توجه به شرایطِ دشوار و پیچیدۀ سیاست ورزی در ایران ، تنها با « نگاهِ مادرانه به تاریخ » می توان به بررسیِ تاریخ معاصر ایران نشست و از داوری های شتابزده و ناروا  پرهیز کرد.

 دکتر الهی، با اعتدال و انصافِ ستایش انگیزی کوشیده تا بر قضاوت های قبلیِ خود  فائق آید و روایتی بی طرفانه و بی غرضانه از یکی از مهم ترین و درعین حال،مبهم ترین شخصیّت های تاریخ معاصرایران ارائه کند.الهی در پیِ«تحلیل» نیست بلکه – به عنوان یک روزنامه نگار-به دنبال «تعریف» رویدادها است تا خواننده-خود-به داوری بنشیند.حُسن سلوک، رعایت«مبادی آداب» در برخورد با شخصیّت نفرین شده ای مانند سیدضیا، تلطیف و ایجاد صمیمیّتِ خانوادگی در فضای گفتگو و در نتیجه،جلب اعتماد سیّدضیاء به سخن گفتن (که همسر دکتر الهی،خانم عترت گودرزی،در آن  نقش داشته) به علاوۀ هوشیاری روزنامه نگار برجسته ای مانند صدرالدین الهی، مواردی هستند که چنین کتاب ارزشمندی را به ما -خصوصاً به نسل جوان ایران-ارمغان کرده است…و به راستی:برای روزنامه ‌نگار پیشکسوتی مانند دکتر الهی  چه موفقیتّی بزرگ تر از به حرف درآوردنِ یک «سوژهٔ خاموش»و اینکه«صیّادِ لحظه های تاریخی»باشد!.

الهی در آغازِ گفتگو، بی پرده از سیدضیا می پرسد: 

آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟

سیدضیاء پاسخ می دهد:

بله! این طور می‌گویند                     

سیدضیاء دراین باره توضیح  می دهد:

 -«تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان  ضرر می‌کند، اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می‌شود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضررِ این دوستی را کشیده ام اما حاضر نشده‌ام محو شوم».(صص11و15).

 سیّدضیا دراین باره ادامه می دهد:

 -«درد این جاست.درد این جاست.هیچ کس تصوّر نمی کرد یک ایرانی بتواند قدمی بردارد و متّکی به روس و انگلیس نباشد.همه،همه را قیاس به نفس می کردند…هیچ کس درایران تصوّر نمی کرد که کسی بتواند کاری بکند بدون اجازۀ روس و انگلیس…این فکر،این عقیده  سبب طغیان من شد؛گفتم بایدکاری کرد. برای مرحلۀ اوّل،بدون تکیه گاه.تنها تکیه گاه من،از خود گذشتگیِ خودم بود. فداکاری خودم بود. دُورِ خودم را قلم کشیدم .برای خودم زندگانی و آتیه نخواستم.به یک کاری خواستم دست بزنم که در تاریخ ایران بی سابقه بود و شکّی نیست که اگرمن إتکائی به[انگلیس]داشتم،ممکن نبود حکومت من در مدّت سه ماه منقضی شود،زیرا انگلیس ها کسانی نیستند که هیچ وقت سیاستِ دو ماهه یا سه ماهه تعقیب بکنند.اگرمن متّکی به کسی بودم و متّکی به انگلیس ها بودم ،تمام طرفداران انگلیس ها را به حبس نمی انداختم ،آنها را به آن روزگارِ فلاکت بار نمی انداختم.یکی از شکایت هائی که از من کردند این بود که« شما قرارداد[1919]را می خواستید الغاء کنید»(ص 208).

 استدلال سیدضیاء،شاید با برخی اسنادِ موجود  تعارض داشته باشد، ولی بازاندیشی دراین باره را ضروری می سازد به طوری که امروزه ، پژوهشگرانی -مانند دکترهمایون کاتوزیان- ضمن اینکه رویدادِ سوم اسفند را ناسیونالیستی می نامند،گفته های سیّدضیاء دربارۀ زمینه های اجتماعیِ آن رویداد را  تأئید می کنند. 

 سیدضیاء و موسولینی !

 سیدضیاء دربارۀ گرایش خود به موسولینی می گوید:

– «فاشیسم زائیدۀ تحقیر ملّیِ ایتالیائی‌ها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیر آمیزترین لحظات تاریخی خود به سر می‌بُرد. رجال ما برای خوابیدن بغلِ زن‌های شان از خارجی اجازه می‌گرفتند.اگر قیام علیه تحقیرِخارجی   فاشیزم است،بله من فاشیست بودم(ص53).

 چنین گرایشی مختص به سیدضیاء نبود بلکه دیگرانی نیز در جستجوی «مردی مقتدر»و«مشت آهنین »بودند و همانند بهار درستایش موسولینی شعرهائی سروده بودند.

 رویداد سوم اسفند 1299علیه احمدشاه قاجار و سپس،قدرت گیری رضاخانِ سردارسپه(رضاشاه)درچنین متنی از توقع ملّی و انتظارِ عمومی شکل گرفته بود که سیدضیاء، نخست وزیرِ آن بود.

 سیدضیا در توضیح لزومِ«دیکتاتور» و «یک مشت آهنین» می گوید:

 -«اوّلاً این متجدّدینِ اروپائی معنای دیکتاتور را بدکرده اند.می دانید که در رُمِ قدیم هر وقت مملکت دچار بحران می شد،«کنسول»ها-که درحقیقت اداره کنندۀ مملکت بودند-ازمیان قُضات برجسته  یک نفر را به مدّت شش ماه یا یک سال –به عنون«دیکتاتور»انتخاب می کردند تا او با اقدامات فوق العاده و تدابیرِ خاص، اوضاع را روبراه کند و کار را دوباره تحویلِ«کنسول»بدهد.این سُنّت-یعنی انتخاب مردِ بحران-قریباً،هفت قرن در رُمِ قدیم  سابقه داشت و بعد از قتل ژولیوس سردار  ملغی شد،امّا سنّتِ وجودِ یک دیکتاتور،یعنی«مردِ بحران» همیشه وجود داشت مثلاً فکر می کنید ناپلئون بناپارت کی بود؟…»(ص303).

نکته ای که سیدضیا به آن اشاه می کند، موضوعی است که کارل مارکس آنرا «بناپارتیسم»نامیده است.یعنی، ناتوانی احزاب و رهبران سیاسی حاکم و پیدایش شخصیّتی مقتدر و بدون وابستگیِ خاص طبقاتی درجامعه ای پُرهرج وُ مرج وُ آشوب.چنانکه درمقالۀ رضاشاه و «دست انگلیسی» ها گفته ام،رضاشاه محصول چنان شرایط نابسامانی بود.

امّا کودتا…

 یکی از بحث های مهم تاریخ معاصرایران،رویدادِ سوم اسفند 1299و ماجرای نخست وزیری سیدضیا،قدرت گیری رضاخان و انگلیسی دانستنِ این ماجرا است که هنوز هم در باورِ سیاسی بسیاری،حضوری حاضر دارد.سیدضیا به نحوی از سخن گفتن در بارۀ کودتا  امتناع می کند ولی دکترالهی می گوید:

«آقا نشد!ماآمده ایم که دربارۀ کودتا بپرسیم.دربارۀ اینکه پول کودتا را کی داد؟رضاخانِ سردارسپه چرا راه افتاد؟».

  سیدضیا با مفهوم رایج«کودتا» مخالف است و در برابرِ توضیحِ دکترالهی دربارۀ تعریفِ سُنّتیِ «کودتا»می گوید:

 -«این تعریف کودتا،مال جامعه ای ست که حکومتش به دستِ آدم هاست.در آن روز [سوم اسفند] ما با حکومتِ بی حمیّت و بی رگی که چیزی از وطن نمی دانست طرف بودیم و اگر می پرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد،برای این بود که به قول تُرک ها«بیله دیگ،بله چغندر»بود.آن شاه و آن رئیس الوزرا ، همان دیویزیون قزّاقِ بقول شما گرسنه و پاپتی هم زیادی اش بود»(ص26).

 سیّدضیا ضمن اینکه رابطۀ رضاخان با انگلیسی ها و ملاقات ژنرال آیرونساید با وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خود را در کودتا،کلیدی می داند.او با دلایل متعدّدی مدّعی است که رضاخان-اصلاً- نه در فکر کودتا بود و نه به اشارۀ انگلیس ها این کار را کرده.سیّدضیا حتّی مدعی است که اعلامیۀ معروف رضا خان،بنامِ «من حُکم می‌کنم!» توسط او تقریر شده و «رضاخان تنها امضاکنندۀ آن بوده است».(صص47و59).

درفرازِ دیگری از گفتگو، سیدضیا-باز-تاکیدمی کند:

-«…من، قصدِ عوض کردن همه چیز را داشتم.بارها به شماعرض کرده ام که من می خواستم زمامدار مطلق العنان ایران بشوم،چون آن خدابیامرز[احمدشاه] ساخته و پرداختۀ دستِ ناصرالمُلک بود؛علاقه ای به ایران نداشت،خبرهای بورسِ پاریس برایش از اخبارِ پُشتِ دروازۀ تهران مهم تر بود.تنها او نبود؛ رجال آن روزِ ایران  دو دسته بودند:یا آن ها که ایران را می خواستندتا مثل براتِ پُستی به دست خارجیان بسپارند و حوالۀ زندگی بهترِ آخرِ عمر را در فرنگ بگیرند،و یا آنها که در ایران علاقۀ آب و خاک و ملک و آباء و اجدادی داشتند و حمایت خارجی را برای حفاظت خود لازم می دیدند.احمدشاه وسطِ اینها درمحاصره بود و من می خواستم یا او به کلی عوض شود یا به کلّی از بین برود»(صص77-78).

انگلیس علیه منافع خود کودتا می کند؟

به نظرسیّد:«کودتا دو نتیجۀ بزرگ داشت: لغو قرارداد1919ایران و انگلیس و به رسمیت شناختن دولت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی»(ص49)…«این را درنظربگیرید! از این کودتائی که شد انگلیس چه بهره ای بُرد؟ اگربهره ای بوده، بهره را ایران برده،انگلستان چه بهره برد؟زیرا پلیس جنوب را من مذاکرۀ انحلالش را کردم.پلیس جنوب که منحل شد،انگلیس نمی خواست که ما روسیّه را[به رسمیّت]بشناسیم.انگلیس می آید کودتا کند تا بنده حکومت روسیه را[به رسمیّت] بشناسم؟…انگلیس مگر احمق بود؟بیاید کودتابکند[تا] قراردادش[1919] الغاء بشود؟،روسیّه [شوروی] را [به رسمیّت]بشناسد؟، …اوّلین دولتی که دردنیا حکومت شوروی را[به رسمیّت]شناخت،دولت سیدضیاء بود»(صص212-213).

سیّدضیاء و لنین!

  جالب اینکه سیّدضیا  رویداد سوم اسفند را تحت تاثیر انقلاب بلشویکی لنین می دانست.او در سخنرانی های آتشینِ لنین حضور داشت و می گوید:

 -«انقلاب روسیه در من – که مستعد انقلاب بودم – اثری عمیق گذاشت.من از نزدیک  لنین را دیدم و در سخنرانی های متعدّدِ او حاضر بودم.در آن زمان  من زبان روسی را به خوبی تکلّم می کردم و حرف های لنین را خوب می فهمیدم. به همین جهت است که من همواره در همۀ نوشته ها و گفته هایم – درطول اینهمه سال- در بارۀ عظمت لنین  چیزی فروگذار نکرده ام…شما نمی توانید باور کنید روزی که لنین در بالکن یکی از بناهای کارگری شهرِ پتروگراد اعلامیۀ انقلاب را خواند و من پائینِ پنجره ایستاده بودم،چگونه تحت تأثیر و زیرِ نفوذِ کارِشگفتِ او قرار گرفتم!می دانید در آن روز عظیم لنین چه گفت؟ او در اوّلین جملات نطق انقلابی خود، الغای قرار دادِ تقسیم ایران بین روس و انگلیس ،چشم پوشی از همۀ مزایا و مطالبات مالی دولت تزاری درایران، و الغای کاپیتولاسیون را اعلام کرد.کلمات لنین برای من-که در آن پائین ایستاده بودم-در حُکم بازشدنِ دریچه ای به سوی آزادی و نجات ملّت ایران بود.انقلاب روسیه درمن منشاء بزرگ ترین تحوّل فکری بود.من با دیدنِ لنین و با مشاهدۀ انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه در هر اجتماعی دست به کارِ یک تحوّل عظیم و بزرگ زد…آنچه من می توانم بگویم این است که کودتای1299  ازنقطه نظرِ شخص من،الهامی از انقلاب پتروگراد بود…انقلاب روسیه نشان داد که دنیا در دست سرمایه داران است،درحالیکه مالکین واقعیِ دنیا،کارگران و زحمتکشان هستند» (صص23و25).

 گفته های سیدّضیاء را می توان پذیرفت چرا که در همان زمان،روشنفکرانی – مانند ملک الشعرای بهار- شرایطِ مرگبارِ ایران را چنین تصویر  می کردند:

-« دو دشمن از دو سو  ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هر کدام یک سرِ ریسمان را گرفته، می‌کشیدند و آن بدبخت در میانه  تقلّا می‌کرد. آن گاه یکی از آن دو خصم یک سرِ ریسمان را‌‌‌‌ رها کرد و گفت: ‌ای بیچاره من با تو برادرم و مردِ بدبخت (ایران) نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را‌‌‌‌ رها کرده، لنین است».

 براین اساس،انقلاب روسیه موجب امیدواری عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران برای آزادی از قیدِ «امپریالیسم  روسیه» شده بود چنانکه عارف قزوینی نیز گفته بود:

ای لنین ! ای فرشتۀ رحمت!
قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانۀ توست

بس کرَم کن که خانه،خانۀ توست

یا خرابش بکن تو  یا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد
بلشویک است خضرِ راهِ نجات
بر محمد  و آلِ او  صلوات

 اینکه «وعده های برادرانۀ لنین» تا چه حد  واقعی بوده؟ و به محض تحکیمِ «حکومت شوراها» آن وعده ها دچارِ چه تغییراتی شدند؟ موضوعاتی است که می توان در این مقاله خواند.به قول شاعر:

خود را به ما چنان كه نبودی  نموده ای   

افسوس ! آنچنان كه نمودی  نبوده ای

ادامه دارد

https://mirfetros.com

[email protected]

 

 

دکتر امیر اصلان افشار درگذشت.

فوریه 19th, 2021

دكتر امير اصلان افشار دولتمرد برجسته و  آخرين رئيس كلّ تشريفات دربار شاهنشاهی بر اثر بیماری کرونا  چشم از جهان  فرو بست.

دکتر امیر اصلان افشار  از رجال خوشنام دوران پهلوی و از خدمتگذارانِ صدیق ایران بود که در بیش از 50 سال خدمت   باعث خوشنامی و سرفرازی نام ایران در محافل بین المللی گردید.

در پیشگفتار کتاب خاطرات دکتر امیر اصلان افشار  آورده ایم:

دكتر اميراصلان افشار در تهران متولّد شد و بسال 1935، در سن 15-14سالگی، برای تحصيلات دورهء متوسّطه، عازم آلمان (برلين) گرديد، دورانی كه آدولف هيتلر در عرصهء سياسی آلمان به قدرت می‌رسيد. اميراصلان افشار پس از پايان دورهء متوسّطه، وارد دانشگاه برلين گرديد و سپس در سال 1942 با درجهء دكترای رشتهء علوم سياسی از دانشگاه وين (اتريش) فارغ‌التحصيل شد.

دكتر اميراصلان افشار در دوران خدمت خود  دارای پُست‌های مهـّم و حسّاس بوده، از جمله:

ـ وابستهء سفارت ايران در هلند و رابط دادگاه لاهه به هنگام ملّی شدن صنعت نفت (1952)

ـ نمايندهء ايران در كنفرانس آسيا ـ آفريقا، باندونگ اندونزی (1955)

ـ عضو بنياد آيزنهاور (1955-1956)

ـ نمايندهء مجلس شورای ملّی در دوره‌های نوزدهم و بيستم و آجودان كشوری محمّد رضا شاه پهلوی (1335-1340)

ـ نمايندهء ايران در كميتهء اقتصادی مجمع عمومی سازمان ملل متّحد (1958 و 1959 و 1961)

ـ سفير ايران در اتريش (1967-1969)

ـ رئيسِ شورای حُكّام سازمان بين‌المللی انرژی اتمی در وين (1968-1969)

ـ سفير ايران در آمريكا و مكزيك (1969-1973)

ـ سفير ايران در آلمان (1973-1977)

ـ و سرانجام، رئيس كلّ تشريفات دربار شاهنشاهی در آستانهء انقلاب اسلامی (1355-1357)

 وسعت موضوعات و حافظهء دقيق، سرشار و رشك‌انگيز دكتر اميراصلان افشار، خاطرات وی را بسيار خواندنی می‌سازد. اين كتاب، چكيدهء بيش از 180 ساعت گفتگو است كه بين ماه‌ های آوريل 2010 تا اكتبر 2011 در خانهء دكتر افشار در «نيس» (فرانسه) انجام شده است.

نام و یادش همیشه   سبز باد!

ع.م

سیاهکل و انقلاب اسلامی:اشاره ای به زمینه های نظریِ دو رویداد،علی میرفطروس

فوریه 11th, 2021

*طنزِ تلخِ تاریخ این بود که چند روز بعد از سخنرانی هُشدار دهندۀ شاه مبنی براینکه:«بین ما و قدرت های امپریالیستی  برخوردی روی می دهد»، مبارزۀ مسلّحانه در «سیاهکل» علیه شاه  آغاز شد!

*«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاكتیک»- در واقع – تیرِ خلاصی بود بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران.

* تاریخ اجتماعیِ ایران،تاریخ دردناکِ گسست ها و انقطاع های مرگبار است و انقلاب اسلامی  انقطاعِ تازه ای در رَوَندِ تکامل اجتماعی ایران است.

عاشقان
سرشكسته گذشتند
شرمسارِ آوازهای بی هنگام خویش!

        (احمدشاملو)         

  رویدادِ سیاهکل و انقلاب اسلامیِ بیشتر از زاویۀ«استبدادِ شاه» و «فقدان توسعۀ سیاسی رژیم شاه» نگریسته شده اند.به نظر می رسد که این «استدلال»،بیشتر برای توجیه یا تبرئۀ کسانی است که در این دو  رویدادِ مهم  نقش داشته اند و اینک در برابر پُرسشِ نسل های سوختۀ انقلابِ اسلامی ، خود را مجبور به«پاسخگوئی» می بینند:

-چرا انقلاب؟

-چرا جمهوری اسلامی؟

  به نظر نگارنده،«دیکتاتوری و استبدادِ شاه» یا «فقدان توسعۀ سیاسیِ رژیم» نمی تواند روشنگرِ این دو رویدادِ  مهم و سرنوشت ساز باشد چرا که در همان زمان در کُرۀ جنوبی،سنگاپور و کشورهای دیگر  استبدادِ سیاسی  بسیار بیشتر و شدیدتر از ایران بود،امّا دیدیم که این کشورها بدون انقلابِ قهرآمیز به آزادی و دموکراسی و پیشرفت اجتماعی رسیده اند.از این گذشته، دموکراسی به ملزوماتِ اجتماعیِ – فرهنگیِ مناسب  نیاز داشت (از جمله به رهبران سیاسی فرهیخته و روشنفکرانِ روشن بین و دموکرات).فقدانِ این ملزومات بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت، مشروطه خواهانِ ما به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادیِ دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیانِ«یک کلمه»(قانون)،بی قانونی هاکردند.

تردیدی نیست که معماران و مهندسانِ جریان سیاهکل  انسان های شریف، شجاع و با حسن نیّتی بودند که برای بهروزی مردم  مبارزه می کردند و اگر بدانیم که بیشتر این افراد، دانشگاهی و تحصیلکرده بودند که با استخدام در این یا آن ادارۀ دولتی  می توانستند دارای زندگیِ راحت و آسوده ای باشند، آنگاه به حُسن نیّت آنان  بیشتر آگاه می شویم.چنین نگاهی مبتنی بر دیدگاهی است که من آنرا« نگاه مادرانه به تاریخ»نامیده ام،هر چند که گفته اند: «گاهی جادۀ جهنّم از مسیرِ حُسن نیّت می گذرد».

 در میان معماران جنبش سیاهکل،بیژن جزنی تنها فردی بود که ضمن آگاهی از تاریخ معاصر ایران و علاقه به فرهنگ و هنر ،در«تاریخ سی سالۀ ایران» به اصلاحات اجتماعی شاه  نگاه  مثبتی داشت و نسبت به قدرت گیری روحانیّتِ شیعه به رهبری آیت الله خمینی  هشدار داده بود، ولی با ارجاع اصلاحات شاه «در راستای منافع و نیازهای بورژوازیِ وابسته به امپریالیسم» و نادیده گرفتنِ اولویّت تجدّد و توسعۀ ملّی بر توسعۀ سیاسی،جزنی نتوانست بر گرایشِ رادیکال خویش فائق آید و – عملاً – معمار جنبش مسلّحانه  باقی ماند! 

 از این گذشته،جریان سیاهکل درفضای حنگ سرد متولّد شده بود و متأثّر از جنبش های مشابهی بود که در آن هنگام در کشورهائی مانند آلمان،ایتالیا، فرانسه، ژاپن و…جریان داشت و خصلتِ ضد آمریکائی و ضدامپرالیستی،خصلتِ اساسی شان بود. این گرایشِ ضدامپریالیستی چنان بود که از همان زمان – و قبل از «بن لادن»- حمله به بُرج های تجاریِ نیویورک  آرزوی شاعران معروف و روشنفکرانِ ما بود چنانکه در شعری به نام «نیویورک» گفته شد:

او می‌مکد طراوتِ گل‌ها وُ بوته‌های افریقا را،

 او می‌مکد تمامِ شهدِ گل های آسیا را،

 شهری که مثلِ لانۀ زنبورِ انگبین،

تا آسمان کشیده

 و شهدِ آن: دلار

یک روز،

 در هُرمِ آفتابِ کدامین تموز،

مومِ تو  آب خواهد گردید

          ای روسپی  عجوز ؟

و شگفتا که برج های تجاری نیویورک در ماهِ تموز(۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ / ۲۰ شهریور ۱۳۸۰) «در هُرمِ آفتاب» فرو ریخت!                 

طنزِ تلخِ تاریخ!

  طنزِ تلخِ تاریخ -امّا- این بود که مبارزۀ مسلّحانۀ سیاهکل (در 19بهمن 49) چند روز بعد از سخنرانی هشدار آمیزِ شاه (در 6بهمن 49) آغازِ  شده بود، هشداری مبنی براینکه:«بین ما و قدرت های امپریالیستی  برخوردی روی میدهد ».

  تقارن یا نزدیکیِ زمانیِ این دو حریان می تواند از زاویه های مختلفی  ارزیابی شود،ولی آنچه مُسلم است اینکه در آن زمان هیچیک از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران اهمیّت سخنانِ هشدار آمیزِ شاه را درک نکردند و اهمیّتی به اصلاحات اجتماعی وی ندادند. توضیح این بی تفاوتی -از جمله- در این بود که بعد از رویدادِ 28 مرداد 32 و شکست حزب توده در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی»،چنان شکافی بین روشنفکران ایران و رژیم شاه  پدید آمد که تا انقلابِ اسلامی ادامه داشت.

آل احمد و تدارک انقلاب اسلامی!

کارل پوپر می گوید:

-«اگر بنا باشد تمدّن ما به هستی ادامه دهد بايد عادت به دَم فرو بستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خويشتن  دورکنیم، مردان بزرگ،خطاهاي بزرگ مرتكب می شوند و مانند بعضی از بزرگترين پيشوايان گذشته،پُشتیبانِ حملۀ هميشگي به آزادی و عقل بوده اند».

به نظرِ پوپر  روشنفکرانِ بسیاری –بااندیشه ها و عملکردهای خود- راهگشای حکومت های جّبار بوده اند.پوپر  این دسته از روشنفکران را«پیغمبران دروغین» می نامد که آلودگی كلام شان بسیار بسیار خطرناک تر از آلودگی هوا است».جلال آل احمد-به عنوان تأثیرگذارترین روشنفکر و نویسندۀ قبل از انقلاب -مصداقِ برحستۀ سخنِ پوپر است.او نه تنها بر فضای دانشحوئی ایران و بر دانشجویانی مانند من  تأثیر داشت بلکه بر شاعران و نویسندگان معروفی مانند ساعدی،براهنی،علی اصغر حاج سید جوادی و… تأثیر داشت و از این راه،در ایجادِ نوعی«افکار عمومی» علیه شاه کوشید، آنچنانکه به قول شاملو:

ما  در  عتابِ تو
        می شکوفیم
در شتابت
ما 
 در کتابِ تو   می شکوفیم

دربارۀ عقاید آل احمد و علی شریعتی در کتاب« ملاحظاتی درتاریخ ایران » سخن گفته ام. آل احمد «عقل ستیزیِ»خود را در لفّافۀ «غرب ستیزی» پنهان می کرد و اصلاحات اجتماعی شاه را خوار و بی مقدار  می شمرد به طوری که آزادی زنان ایران را «آزادی های صوری» می نامید و معتقد بود که «مخالفتِ روحانیّت با کشفِ حجاب نوعی عملِ  روشنفکرانه»بود. باورهای آل احمد در بارۀ آزادی زن ، یادآورِ عقاید آیت الله خمینی و مرتضی مطهری(در کتاب حجاب)است.آل احمد نیز می گفت:

-« درحقیقت چه کرده‌ایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را داده‌ایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظِ سُنّت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده‌ایم؛ به کوچه آورده‌ایم؛ به خودنمایی و بی‌بندوباری واداشته‌ایم که سر وُ رو را صفا بدهد و هر روز  ریختِ یک مُدِ تازه را به خود ببندد و وِل بگردد. آخر ،کاری، وظیفه‌ای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! … ما در کار آزادیِ صوریِ زنان، سال‌های سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرف‌کنندگانِ پودر وُ ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم»(1).

  آل احمد فاقد آگاهی های عمیقِ تاریخی بود و  به قول خودش«تاریخ نویسی نمی کرد بلکه فقط استنباط می کرد [آنهم]خیلی هم به سرعت»…با این «بضاعت»،او در یک«استنباطِ تاریخی» معتقد بود:

-«اهل مداینِ تیسفون  نان وُ خرما به دست در کوچه ها به پیشوازِ اعرابی ایستاده بودند که به غارتِ کاخ شاهی و فرشِ «بهارستان» می رفتند».

با چنین «استنباط»ی، آل احمد می گفت:در برابر جشن ها ی باشکوهِ ولادت امام زمان، «جشن نوروز  دِق می کند»!

بیعت با خمینی!

در شرایطی که مرتضی مطهری و علی شریعتی به«حالتِ نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین» اشاره می کردند ،آل احمد «نان وُ خرما به دست» به پیشوازِ اعرابیِ مهاجمِ دیگری می رفت که آیت الله خمینی نام داشت.او ضمن مخالفت بامبانیِ عُرفی انقلاب مشروطه و دفاع از شیخ فضل الله نوری(به عنوان پرچمی در مبارزه با استعمار)، می گفت:

اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد (روح الله خمینی)خواهد بود».

با این اعتقاد، در سفری به قم(یا نجف) آل احمد با آیت الله خمینی بیعت کرد  و از آن زمان،بسان«فقیرِ گوش به فرمان وُ فرمانبردار»، برای تدارک یک انقلاب  شیعی کوشید و لذا ، خون وُ جهاد وُ شهادت را  لازمۀ این انقلاب دانست:

-« ما ، سواران بر مرکب کلیّت اسلام ،بدل شدیم به حافظان قبور،به ریزه خوارانِ خوانِ مظلومیّت شهدا .درست از آن روز که ما امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستان ها از آب  درآمدیم».

 آل احمد حکومت شاه را«نیمه استعماری و  زیر سلطۀ کمپانی های نفتی» می‌دانست و لذا، با ایحادِ نوعی«جبهۀ امتناع» ،اصلاحات اجتماعیِ شاه را از مشارکتِ رهبرانِ سیاسی و روشنفکرانِ کاردان،محروم ساخت. او معتقد بود:  «حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است » و لذا برای رهائی از این«سُلطه»(رژیم شاه)جهاد و شهادت را توصیه کرد. با ملاقات آل احمد و دکتر علی شریعتی، مفهوم جهاد و شهادت  در سخنرانی ها و نوشته های پُرشورِ شریعتی به آتشی هستی سوز  بَدَل گردید و «شهید،قلب تاریخ»شد…از این زمان،«فقرِ فلسفه» با «فلسفۀ فقر»در هم آمیخت و سرشتِ اخلاقی و سرنوشتِ مبارزاتیِ فدائیان و مجاهدینِ خلق را  رقم زد.

 بر بسترِ این بی بضاعتی فکری  و  بی نوائیِ سیاسی ،بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی«یوسفِ گُمگشته»ی خود را در«کنعان»مبارزات ضدِشاهی دیدند و  با نهیلیسمی ویران ساز  زمزمه می کردند:

نادری پیدا نخواهد شد«امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

   ظهور آیت الله خمینی برای این دسته از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران  می توانست ظهور همان اسکندر باشد!

***

سیاهکل،فقیرترین  فصلِ تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایرانِ معاصر بود چرا که از این دوران،«عقل نقّاد»به«عقلِ نقّال» سقوط نمود و همه به جای اندیشیدن، نقل قول کردند.

 ترکیب مبارزان سیاسی از این دوران نکتۀ بسیار مهمّی را آشکار می کند:

1-در حالیكه 90%  رهبران و فعّالان سیاسیِ از جنبش مشروطیّت تا واقعۀ سیاهکل(بهمن 1349) از نیروهای سیاسی و فرهنگی بودند، حدود 85% رهبران و اعضا گروه های مبارز بعد از سیاهکل ،دانشجویان دانشكده های فنی و پلی تكنیک و صنعتی بودند؛كسانی كه نه تنها به تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران آشنایی یا علاقه ای نداشتند بلكه ضدّیت یا تحقیرِ كتاب و فرهنگ و هنر، جزو مزایا و مُضرّاتِ آنان بود.

2-با وارد شدن این نیروهای «تكنوكرات» به عرصۀ مبارزۀ مسلّحانه، جامعۀ ایران بخشی از سرمایه ها و استعدادهای علمی، صنعتی و فنی خود را در یک نبردِ خونین از دست داد.

 سال ها پیش در گفتگوئی با فصلنامۀ«کاوه»گفته ام :

با واقعۀ سیاهكل ، دوران جدیدی در تاریخ روشنفكری ایران بوجود آمد كه نه غنای فرهنگیِ روشنفكران عصر مشروطیت را داشت و نه مجهز به آگاهی های ماركسیستی ـ كمونیستی حزب توده بود.«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاكتیک»- در واقع – تیرِ خلاصی بود بر پیكرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران. انهدام گرائی،شهادت طلبی،فقرپرستی، تحقیر كتاب و فرهنگ و هنر، مطلق كردن استبداد سیاسی رژیم و نفی امكان هرگونه مبارزۀ صنفی و دموكراتیک، بن بست سیاسی ایران را عمیق تر ساخت. از این زمان، سلاحِ فرهنگ به چاهِ وَیلِ فرهنگِ سلاح سقوط كرد و فولكلور مذهبیِ خون و شهادت، جایگزین خِرَد سیاسی شد…تأکید بر عدالت خواهی و فلسفۀ شهادت باعث همدلی روشنفكران ماركسیست و شیعی(مجاهدین و هواداران شریعتی) گردید، شعارِ «فدائی ـ مجاهد پیوندتان مبارک!» در واقع، بیانگر وحدت سیاسی ـ استراتژیک روشنفكران ماركسیست و مذهبی بود؛ استراتژیِ واحدی كه در آن  از آزادی ، دموكراسی و حقوق بشر سخنی نبود و جنبه های مثبت فرهنگ و تمدن غرب نیز ـ یكجا ـ نفی و انكار می گردید.در این دوران، مترقی بودنِ افراد و گروه ها،ابتداء از زاویۀ مخالفت با شاه و امپریالیسم ارزیابی می شد بی آنكه به ماهیّت ارتجاعی افكار و عقایدِ آنان  توجۀ اساسی گردد. اینكه «اكثریتِ»بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران بهنگام انقلاب(یعنی سازمان چریكهای فدائی خلق به رهبری فرّخِ نگهدار) با اولین «كیشِ» تئوریکِ حزب توده، «مات» گردید و رهبران آن به دامان نورالدین كیانوری افتادند و بعد ، هر دوی این سازمان ماركسیستی، مجذوب توهّماتِ ضد امپریالیستی امام خمینی شدند، نتیجه همین همدلی و وحدت سیاسی ـ استراتژیک بوده است.

دموکراسی،شاه و مخالفان!

 در مقاله ای نشان داده ام که در آن زمان  آزادی و دموکراسی در باورهای سیاسیِ عموم رهبران و روشنفکرانِ ایران  جائی نداشت و یا «مقوله ای بورژوائی و متعفّن» تلقّی می شد.

 انقلاب اسلامی  نمونۀ برجسته ای از یک جنبش پوپولیستی بود که در آن، رهبران سیاسی و روشنفکران- در کنارِ توده های «ماه زده»فریاد می زدند:

-دموکراتیک و ملّی،هر دو فریبِ خلق است!

 بنابراین:انقلاب اسلامی ،نمونه ای از زوال عقل و اندیشۀ سیاسیِ در یک جنبش پوپولیستی بود که نمونه های آنرا به دست داده ام.

حقیقت این است که شاه به چنان اقدامات مهمّی دست زده بوده که رهبرانِ سیاسی و روشنفکرانِ ایدئولوژی زدۀ ما از فهم و درک آن  عاجز بودند؛اقداماتی که اینک حتّی دشمنان سرسخت شاه  نیز به آن اذعان دارند چنانکه مهندس عزّت ‌الله سحابی از رهبران«ملّی-مذهبی»ها تأکید می کند:

برنامه‌های شاه به نفع ایران بود و ما متوجّه نمی ‌شدیم.

 در«چند مقاله» به علل انقلاب اسلامی و ظهور آیت الله خمینی  پرداخته ام  و

اینک با اشاره به دو نکته،یادآور می شوم که تاریخ اجتماعیِ ایران،تاریخ دردناکِ گسست ها و انقطاع های مرگبار است…انقلاب اسلامی  انقطاعِ تازه ای در رَوَندِ تکامل اجتماعی ایران. 

***

  طبق اسناد سازمان برنامه و بودجه( تهران، 1355): شاه می خواست که تا سال 1370 ایران از استانداردهای رفاه اجتماعی،بهداشت ،سطح زندگی و پیشرفتِ کشورهای اروپائی برخوردارشود و تا سال1380  ایران ازنظر صنعتی و رفاه اجتماعی  به سطحِ فرانسه،انگلیس و ایتالیا برسد.ازاین رو، توسعۀ زیر- ساخت های صنعتی و طرح های عظیم اقتصادی و اجتماعی دربرنامه های شاه بود، مانند تاسیس کارخانۀ ذوب آهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز،ماشین سازی اراک و گسترش تولیدات بخش خصوصی(مانند کارخانه های ایران ناسیونال،ارج، آزمایش و…).

درهمین دوران( فروردین ماه 57 ) روزنامه های ایران گزارش دادند که با تلاش های شاه  پول ملّی ایران(ریال) درکنارِ دلار و دیگر پول های معتبر جهانی، بعنوان ارزِ بین المللی  شناخته شد. ازاین گذشته، خریدِ سهام 135 کمپانی و کارخانۀ اروپائی وامریکائی  و همچنین صدور تولیدات صنعتی ایران – از جمله اتوبوس و اتومبیل – به مصر،کویت،ابوظبی،رومانی و کشورهای همسایه ، نظام اقتصادی و مالیِ تازه ای در دنیا به وجودآورده بود که خوشایند دولت های غربی نبود. 

پاسخ به تاریخ!
 مواضعِ تُندِ شاه
 علیه کمپانی های نفتی و «چشم آبی ها»،خط قرمزی بود که عبورِ از آن  کاسۀ صبر خدایانِ نفتی را لبریز ساخت. شاه -بعدها -دربارۀ مواضع خود علیه کمپانی های نفتی  نوشت:

-« شاید اکنون همه دریابند که چرا انقلاب در سال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد…مبارزۀ من با زمان بود که شاید اکنون همه متوجۀ مفهوم و هدف آن بشوند و دریابند که چرا انقلاب درسال 57 وقوع یافت و همه چیز را متوقف کرد… باید صمیمانه اعتراف کنم که خواستم ملّت کهنسال ایران را با شتابی که شاید بیش از توانش بود،به سوی استقلال،همزیستی،فرهنگ،رفاه یعنی آنچه که تمدن بزرگ می خواندم،پیش ببرم.شایداشتباه اصلی من همین شتاب بود.می خواستم پیش از پایانِ ذخایر نفتی کشور،کارِ سازندگیِ ایران را به سرمنزل مقصودبرسانم، البته دراین رهگذر مخالفان بسیارداشتم که کوشیدند مرا از پای درآورند،درشمارِ این[دشمنان]باید بیش ازهمه از دار  وُ دستۀ شرکت های بزرگ نفتی نام برد…بیش از پیش  معتقدم که آمریکا – حقیقتاً – نقش بسیار بزرگی در سقوط من  ایفاء کرده است…بهمین جهت بود که برای عبرت دیگران ، ایران را به عنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانیِ آن برخاستند...(پاسخ به تاریخ،صص209-210، 265 و   280).

________________

1-تمام حرف های آل احمد از کتاب غربزدگی ،نشرستیغ،تهران، 1358؛کارنامۀ سه ساله،انتشارات زمان،تهران،1355 ؛در خدمت و خیانت روشنفکران ، انتشارات خوارزمی،تهران،1347نقل شده است.

https://mirfetros.com

[email protected]

حمله به برج های تجاری نیویورک

فوریه 11th, 2021

معرفی کتابِ« آذربایجان و شاهنامه»،مریم مرادخانی

فوریه 9th, 2021

سجاد آیدنلو، تحقیقی دربارۀ جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه و پایگاه هزار سالۀ شاهنامه در آذربایجان را در قالب کتابی با عنوان «آذربایجان و شاهنامه» منتشر کرده است. این اثر از سوی انتشارات دکتر محمود افشار و با همکاری انتشارات سخن راهی بازار نشر شده است.

آیدنلو، در مقدمه‌ای که بر اثر خود نوشته است، به تلقی ضدّ آذربایجانی بودن شاهنامه در نزد برخی اشاره کرده و نوشته است: «مشاهدۀ این تلقّیات دربارۀ فردوسی و شاهنامه در بین برخی از کتاب‌دوستان و قلم به دستان آذربایجانیِ ارجمند از یک سو و جایگاه مهم و محترمِ آذربایجان و آذربایجانیان در شاهنامه از سویی دیگر، این فکر / طرح را در ذهن من ایجاد کرد که پژوهشی را در باب ابعاد گوناگون پیوندهای آذربایجان و شاهنامه آغاز کنم تا در آن ضمن روشن شدن نقش آذربایجان در متن شاهنامه و موقعیّت شاهنامه در آذربایجان و نزد آذربایجانی‌ها در هزار سال گذشته نقدها، پرسش‌ها و شبهاتی نیز که از جانب منتقدانِ ارجمند آذربایجانیِ فردوسی و شاهنامه مطرح می‌شود، به صورت علمی و مستند بررسی و توضیح داده شود».

وی با بیان اینکه از سال‌های ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ موضوع این اثر را در دستور کارهای علمی خود قرار داده است، افزوده است که نتایجِ مطالعاتِ هفده‌هجده ساله طیّ پنج ماه کارِ پیوسته و شبان‌روزی، سرانجام تألیف و نوشته شد و در این اثر از برخی مقالات مرتبط با موضوع «آذربایجان و شاهنامه» نیز استفاده شده است.

بنابر آنچه در مقدمۀ «آذربایجان و شاهنامه» آمده است، مباحثِ این اثر در هفت فصل تنظیم شده است. در فصل اوّل، با عنوان «آذربایجان در شاهنامه» جایگاه و نقش آذربایجان و آذربایجانیان در داستان‌های شاهنامه در هر دو بخش روایی (حماسی-اساطیری) و به اصطلاح تاریخی بررسی شده است. نخستین حضورِ داستانیِ این منطقه در شاهنامه در د‌ورۀ پادشاهی کاوس و با ذکر نام اردویل (اردبیل) است که آزمونِ تعیینِ جانشینِ شهریار ایران (کی‌کاووس) در آنجا برگزار می‌شود و کیخسرو پس از کامیابی در این کار، آتشکدۀ مهم و معروفِ آذرگشسب را در اردبیل می‌سازد. بعد از آن نام آذربایجان به صورت «آذرآبادگان» ـ که ظاهراً تغییر فردوسی در وجه «آذربادگان» به ضرورتِ وزنی است ـ چندین بار در شاهنامه آمده است.

در فصل دوم این اثر با نام «ترک / ترکان در شاهنامه» توضیح داده شده که تورانیان در شاهنامه با ایرانیان هم‌تبار و ساکن شرق و شمال‌شرقِ ایران هستند ولی چون در تاریخ واقعیِ ایران، همسایگان شرقی و شمال شرقیِ ایرانیان «ترک» بودند به تدریج دو‌ واژه / مفهومِ «تورانی» (از حوزۀ روایت‌های ملّی ـ پهلوانی) و «ترک» (از عرصۀ تاریخ) با هم در آمیخته و در معنا، معادل یکدیگر به کار رفته و «توران» نیز با «ترکستان» یکی پنداشته شده است.

فصل سوم کتاب «زبان ترکی در شاهنامه» نام دارد. از زمانِ ظهورِ اقوام ‌‌و قبایل ترک در سدۀ ششم میلادی و جهان‌گشایی‌های آنها از آسیای میانه تا شرق اروپا زبان ترکی در این مناطق شناخته شده بود و با زبان‌های رایج در این نواحی روابط مختلفی داشته است. ایرانیان نیز از دورۀ پیش از اسلام (به ویژه عصر ساسانیان) زبان ترکی را می‌شناختند و با آن داد و ستدِ زبانی داشتند. به همین مناسبت در داستان‌های شاهنامه، هم از زبان و خطّ ترکی نام رفته و هم از سخن گفتن و‌ نوشتن به این زبان و خط.

فصل چهارم «آذربایجان در روایت‌های ملّی ـ پهلوانی ایران (خارج از شاهنامه)» نام دارد. نگارنده در اين فصل  در بعضی از منابعِ اوستایی، پهلوی، فارسی و عربیِ روایت‌های ملّی ـ پهلوانی غیر از شاهنامه، حضور آذربایجان در داستان‌های اساطیری، حماسی، پهلوانی و آیینیِ ایران و روابطِ شخصیتّ‌های حماسی ـ اساطیری تحقيق كرده كه نتيجه حاصل شده از تحقيق نشان ميدهد كه آذربایجان در سنّتِ داستانی و آیینیِ ایران بیرون از متن شاهنامه نیز جایگاه مهمّی دارد چنان‌که خاستگاه و سرزمینِ اساطیری و نخستینِ ایرانیان است.

به گفتۀ آیدنلو، وی از فصل پنجم به بعد موقعیت شاهنامه در آذربایجان و نحوه و انواع توجّهاتِ آذربایجانیان به این اثر از سدۀ پنجم تا دورۀ معاصر را مورد بررسی قرار داده است. فصل پنجم با عنوان «شاهنامه در آذربایجان» مفصل‌ترین گفتار کتاب است و در آن سیزده بخش / موضوع با شواهد متعدد و مستند مطرح شده است.

«شاهنامه‌شناسان و شاهنامه‌پژوهان آذربایجانی» فصل ششم این اثر است. در این فصل با معرفی کوتاه سیزده نفر از شاهنامه‌شناسان و شاهنامه‌پژوهان آذربایجان و مرورِ موجزِ کتاب‌ها و مقالات ایشان این نتیجه به دست آمده است که افزون بر فضلِ تقدم آذربایجان در شاهنامه‌شناسیِ علمی و جدید به اعتبار مقالاتِ مرحوم استاد تقی‌زاده، شماری از بهترین، عالمانه‌ترین و جریان‌سازترین کتاب‌ها و مقالاتِ تخصصی این حوزه نیز به قلم شاهنامه‌شناسان و شاهنامه‌پژوهان آذربایجانی به ویژه استادانِ فقید دکتر ریاحی و دکتر سرکاراتی نوشته شده است و آذربایجان در کارنامهٔ فردوسی‌شناسی، سهم بسیار بزرگ و تأثیر نمایانی دارد.

فصل هفتم کتاب «بررسی نظریاتِ منتقدان آذربایجانیِ فردوسی و شاهنامه» نام دارد.‌ مؤلف اظهار امیدواری کرده است که ناقدانِ گرامی این فصل کتاب را با گشاده‌نظری و بینشِ منطقی و علمیِ  مورد انتظار از اهلِ قلم، مطالعه کنند.

نمایۀ نام اشخاص، مکان‌ها، کتاب‌ها و فهرست منابع مطالب پایانی کتاب «آذربایجان و شاهنامه» است که در ۷۸۱ صفحه به بهای ۱۵۰ هزار تومان از سوی انتشارات دکتر محمود افشارو با همکاری انتشارات سخن منتشر شده است.

به نقل از:میراث مکتوب

صادرات تولیدات صنعتی ایران

فوریه 8th, 2021

یادداشت های پراکنده!،علی میرفطروس

فوریه 3rd, 2021

طرح:سایت کافه لیبرال

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که  می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که -گاه- از«خواستن»تا «توانستن»،فاصله  بسیار است.

در سال های مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری از دیده ها و دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری از آنها در دسترسم نیست،هر چند رونوشتِ موجودِ برخی از آن نامه ها می تواند به غنای این یادداشت ها بیفزاید.

«بیداری ها و بیقراری ها»تأمّلات کوتاه و گذرائی است بر پاره ای از مسائلِ فرهنگی،تاریخی و سیاسیِ ما:دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعید که به خاطر خصلت خصوصیِ خود – گاه – روشن وُ رام وُ آرام؛ و گاه،آمیخته به گلایه وُ آزردگی وُ انتقاد است ، شاید سخنِ تبعیدیِ یُمگان (ناصر خسرو قبادیانی) -بعد از هزار سال- هنوز نیز سرشت وُ سرنوشت ما را رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن وُ زبان است.«حسبِ حالی» در گذارِ زمان که با تصرّفی در شعرِ حافظ  می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

**

 خمینی و  برخی پژوهشگران 

1 بهمن 1399 /20 ژانویه2021

مواضع رهبران سیاسی و روشنفکران ما  در انقلاب اسلامی«یکی داستان است پُر آب چشم»که گوشه ای از آن را به دست داده ام.

دکتر یرواند آبراهامیان  پژوهشگر پُرکار و پُرتوانی است که باجستجو در حجم عظیمی از اسناد و مدارک،کوشیده تا روایتی از تاریخ معاصرایران به دست دهد، کتاب«ایران بین دو انقلاب»نمونۀ برجسته ای از این کوشش ها است ، ولی ضعف اساسی کارهای وی،سلطۀ نوعی بینشِ مارکسیستی در تبیین تاریخِ معاصرِ ایران است.

در نقدِ کتابِ«کودتا» گفته ام که آبراهامیان براساسِ نظریات« ای.پی.تامپسون» -مورّخ انگلیسی- خود را «نئو مارکسیست»می داند.تامپسون در خانواده ای چپگرا متولّد شده و از آغازِ نوجوانی به او آموخته بودندکه «دولت ها،دروغگو  و  امپریالیست هستند».

براین اساس ، بخش مهمی از زندگی تامپسون در اعتقاد به مارکسیسم و استالینیسم سپری شد،ولی با گزارش تکان دهندۀ خروشچف دربیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی(سال 1956)و افشای جنایات دوران استالین، تامپسون از حزب کمونیست انگلیس دل بُرید و با نقد استالینیسم به «نئو مارکسیست ها» پیوست که مبارزۀ ضدامپریالستی یکی از مؤلّفه های اصلی آن بود.

بر اساسِ تئوری های تامپسون ،نگاهِ دکتر آبراهامیان به آیت الله خمینی سرشار از«ستایشِ های ضدِ امپریالیستی»است،سخنان تازۀ وی،آخرین تجلّیِ این نگاه است.

 سال ها پیش(1988)-با استفاده از نظراتِ درخشانِ «هانا آرنت» -کوشیدم تا   در یک مقایسۀ تطبیقی، مشترکاتِ عقاید خمینی با فاشیسم و نازیسم را در کتابِ ملاحظاتی درتاریخ ایران ارائه دهم.در واقع، عُمده کردنِ«خصلتِ ضدِ امپریالیستی خمینی» باعث شده بود تا ماهیّتِ فاشیستیِ عقاید وی  در نظر بسیاری از روشنفکران و پژوهشگران(ازجمله دکتر آبراهامیان) پنهان بمانَد،مواضع رهبران حزب توده و فدائیانِ اکثریّت نیز نمونه های دیگری از این نظراتِ فاجعه بار  بود.

 دکتر آبراهامیان تأکید می کند که در بررسی عقاید خمینی،«به منابعِ  اصلی و دست نوشته‌های خودِ خمینی» استناد کرده است، ولی پُرسش این است که  آبراهامیان چگونه از کتابِ «ولایت فقیه» یا از عملکردهای اوّلیّۀ خمینی در سرکوب جامعۀ مدنیِ ایران – خصوصاً زنان- «مواضع پیشرو» یا «ضدامپریالیستی خمینی» را استخراج کرده است؟ از این گذشته، «بیگانه ستیزی خمینی» ریشه درفرهنگِ قبیله ای و مناسبات قرون وسطائیِ صدر اسلام(قرن هفتم میلادی) داشت و لذا، چگونه می توانست دارای«خصلتِ پیشروانه»ی ضدِ امپریالیستی در دورانِ معاصر باشد؟

 تامپسون معتقد بود که:«نوشتنِ تاریخ برای سلامتیِ جامعه جنبۀ حیاتی دارد»…به نظر می رسد که تجدیدِ نظر در «خصلتِ ضدِّ امپریالیستی خمینی» یا مقولۀ «کودتای 28 مرداد» از سوی دکتر آبراهامیان «برای سلامتی جامعۀ ایران  جنبۀ حیاتی دارد!»،همچنانکه پژوهشگرِ شریف و شجاع،دکتر هماناطق نیز چنین کرده است!

بر بزرگانِ زمانه  شده  خُردان سالار

20 دی 1399 / 9 ژانویه 2021

 صحبت های خامنه ای (جمعه ۱۹دی) مبنی بر« ممنوعیّتِ ورودِ واکسن های انگلیسی و آمریکائی به ایران » همه را دچارِ حیرت کرده و بر تلفات این ویروس مرگبار  خواهد افزود.

فکر می کنم که ملّت ما – در این شرایط دشوار – چقدر تنها وُ بی پناه است! به یادِ  قصیدۀ غمبارِ انوری می افتم که در کتابِ«تاریخ در ادبیّات» آورده ام:

خبرت هست کزين زير وُ  زبَر شوم «غُزان»(۱)-

نيست يـکی پی(۲) ز خراسان که نشد زيـر وُ زبَر

خـبـرت هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود

در هـمــه ايـران، امــروز نمـانده اســت  اثـر؟

بــر بــزرگـانِ زمــانه  شـده خُــردان،  سـالار

بــر کريمـانِ جهان  گــشتـه لئيمان، مِهتر

در مقالۀ« خیزشِ مردم و نیازهای آن »گفته بودم : مردم ما  40 سالِ است که  در  زندانی به بزرگی ایران از کمترین امکاناتِ یک زندگی عادی،حتّی داشتنِ آب و هوای سالم، محروم اند.دراین 40 سال، رژيم اسلامی نه تنها منابع مادی و اقتصادی جامعه را نابود كرده، بلكه مهم تر از همه، اخلاق انسانی و غرور ملّی مردم را به تباهی كشانده است.اين رژيم نه تنها جوانان را كشته و تباه كرده بلكه مهمتر از همه،حسِّ جوانی را در جامعۀ ما كشته است.نه تنها  زنان و دختران را سركوب كرده، بلكه احساس زیبائی و حسِّ زن بودن را در ایران نابود كرده است…اینک برعهدۀ رهبران سیاسیِ است تا در  این شرایطِ مرگ وُ زندگی  راهی مناسب برای حمایت از مبارزات مردم  ارائه کنند… به قول محمّد علی فروغی:

-بس که گفتم  زبانِ من   فرسود!

_______________

۱-اشاره به حملاتِ ویرانگرِ قبایل غُز به نواحی خراسانِ بزرگ در قرن دوازدۀ میلادی.

۲-پایه و شالودۀ بنا.

 

ویکی پدیای فارسی و مأمورانِ معذور!

۱۸ مهر ۱۳۹۸/ ۱۰ اکتبر۲۰۱۹

 مدّت ها است که ویکی پدیای فارسی عرصۀ تُرکتازی های افرادی است که تاریخ را به اَغراض شخصی یا سیاسی- ایدئولوژیک آلوده می کنند آنچنانکه-مثلاً- انقلاب اسلامی و برخی حوادث و شخصیّت های مربوط به این رویداد  از تحریف و دروغپردازی ها  مصون نمانده اند.

 مواضع من در بارۀ انقلاب اسلامی و تحلیل های متفاوتم از برخی شخصیّت ها و رویدادهای تاریخ معاصرایران(از جمله رضاشاه،محمدعلی فروغی و  رویداد 28 مرداد32) باعث شد تا من نیز آماجِ دروغپردازی ها و مشّاطه گری های چندی باشم که به نمونه ای از آنها اشاره کرده ام .حال،با مقالۀ سینا ذکاوت این « رازِ سَر به مُهر»آشکار شده است،زیرا در نشستِ تخصّصیِ «کاربرُدها و تکنیک های ویکی پدیا در ارتباطات» گفته شده:

  -«…دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکی‌پدیا بازی می‌کنند . یعنی می‌توانند یک حساب کاربری را ببندند،یکی دیگر را باز کنند،اخطار بدهند،و غیره. اما آنها حتی از وزارت ارشاد هم قوی‌تر هستند.آنها کلید را در  دست‌ِ شان دارند،درست مثل وقتی که وزارت ارشاد از انتشار یک روزنامۀ خاص  ممانعت به عمل می‌آورد، و بنابراین آن روزنامه به‌طور خودکار منتشر نمی‌شود».

در فیلم«بهتان» سخنانِ صریحِ مسئول سایتِ«صلح نیوز»!(یکی از ناشرانِ بُهتان و افترا علیه مخالفانِ جمهوریِ اسلامی) بیانگرِ شیوۀ رژیم در مقابله با مخالفان است.مدیر مسئول سایتِ«صلح نیوز»می گوید:  

   -«سیاست این است که ما باید ضدانقلاب را بی حیثیّت کنیم…حال ، خبرسازی باشد یا هر چیز دیگری…ما – در صلح نیوز – خط قرمزی در برخورد با ضدانقلاب نداریم…».

 روزنامه نگارِ شجاع(محمّد نوری زاد) نیز تهدیداتِ دو تن از مأموران امنیّتیِ رژیم را اینگونه بازگو کرده است:

–آن دو مأمور با تهدید به این که:«ما بلَدیم چطور پودرَت کنیم و بلَدیم که چگونه توی صدتا سایتِ خبری و غیرخبری  آبرو  برایت نگذاریم…».

 با آگاهی از این شیوه های حکومتی، حجمِ عظیم حملاتِ سایبری و نقدهای عنادآمیز و رذیلانه  اینک برای من «قابل درک» می شود!  

  به دنبال آن «نشستِ تخصّصی» و اعتراض برخی سازمان های حقوق بشری -خصوصاً«سازمان عدالت برای ایران»- تحقیقات دربارۀ ویکی‌پدیای فارسی آغاز شده است.

امیدوارم که رَوَندِ این تحقیقات،«ویکی پدیای فارسی»را از چنگِ دشمنان آگاهی و سرکوب کنندگان اندیشه   آزاد کند!

https://mirfetros.com

[email protected]

هر بهمن پیرتر می شوم…

فوریه 2nd, 2021
هر بهمن
    پیرتر  می شوم…
وقتی می شنوم
-هوا دلپذیر شد گُل از خاک بر دَمید
به خاطر دارم که در میانِ دود وُ
                          گازِ اشک آور وُ گلوله
                  ناگهان
                     بزرگ شدم
و بارانِ دروغ بارید
و من چتر نداشتم
و ناچار باور کردم
آزادی را !
آزادی، که در خورجین اش  نان بود وُ آرامشِ یک سقف
برابری بود وُ صلح…
من هنوز 
         زیر بارانِ دروغ ایستاده ام
و هر بهمن 
           پیرتر  می شوم…
-هوا دلپذیر نیست
.
شاعر ناشناس

در حاشیۀ خیابان انقلاب ، علی میرفطروس

ژانویه 28th, 2021

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها 

چهل سالگی و انقلاب

به یادِ دوستِ فروتن و فرزانه ام:

 دکتر داریوش کارگر؛پژوهندۀ «نامۀ باستان».

15بهمن 1398/ 4 فوریه2020

سالگرد انقلاب اسلامی  فرا می رسد؛انقلابی که «سرِ ما را سوزاند و دلِ ما را روشن نکرد». به قول حافظ :

چل سال رنج وُ غصه کشیدیم و عاقبت

تدبیرِ ما به دستِ شراب دوساله بود

بر آستان میکده  خون می‌خورم مدام

روزیِّ ما ز خوانِ قَدَر  این نواله بود

[مفهوم«نواله»ناظر به «لقمه ای نان» و غذائی اندک است که اینک بسیاری از مردم ما(خصوصاً کارگران) به دنبالِ آن هستند].

  معمولاً چهل سالگی را  زمانِ پُختگی و قوامِ عقل می دانند،زمانی که انسان با توشه ای از خودآگاهی ها و تجربه های تلخ و شیرین «قدم در راهِ بی برگشت» می گذارد و به سوی سرنوشتی محتوم (مرگ) می رود. به قول فردوسی:
چو سالِ جوان بر کشد بر چهل

غمِ روزِ مرگ  اندر آيد به دل

   هانا آرنت  شجاعت را بزرگ ترین فضیلتِ یک فردِ سیاسی  می داند، در حالیکه بسیاری از «معمارانِ تباهیِ امروز» بدون شجاعتِ اخلاقی – هنوز – از عملکردهای دیروزِشان در «انقلاب شکوهمندِ اسلامی» دفاع می کنند!

در بارۀ علل و عواملِ انقلاب اسلامی در« چند مقاله» به نکاتی اشاره کرده ام   ولی هر وقت به این عکس و خبر  نگاه  می کنم  می پُرسم : دربهمن1349= 1971 شاه با کدام «مُعجزۀ کلام» می توانست به وقوعِ آنچه که آیندۀ هولناکِ ایران را رقم می زد  هشدار دهد؟ :

بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».

  چهل سال از«انقلاب اسلامی» می گذرد،گوئی که «عُمرِ قرونی بر ما گذشته است»!

 

 

 

ارزیابی های شتابزده و انقلاب اسلامی!

۸بهمن ۱۳۹۹/ ۲۷ ژانویۀ ۲۰۲۱

  پیش از انقلاب اسلامی،جلال آل احمد در یک «ارزیابی شتابزده» در بارۀ دوران محمدرضاشاه نوشته بود:

«حکومتی که زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است».

 این ارزیابیِ تند علیه رژیم شاه در «کارنامۀ سه ساله»( 1355) منتشر شده بود.با خودم می گویم:اگر رژیم شاه « هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشت»،پس این آزادی ها و ارزیابی ها چه بود؟

  آل احمد به سانِ «خسی در میقات» در جستجوی شیخ فضل الله نوری و «وحدت حوزه و دانشگاه»بود و لذا در قم یا نجف با آیت الله خمینی ملاقات و «بیعت» نموده بود .با ظهور خمینی و انقلاب 57  آل احمد به آرزویش رسید! هر چند که وی  زنده نبود تا از «ثمرات انقلاب» برخوردار شود!

 بعد از گذشت سال ها،گوئی که روحِ آل احمد و ارزیابی های شتابزده اش هنوز زنده است که آخرینِ نمونۀ آن،سخنِ دوست عزیزی است که با همۀ احترام و ارادتم به وی  نمی توانم از آن بگذرم.به اعتقاد او:

-«فرمانرواییِ پنجاه سالۀ پهلویان نیز با همۀ دیگرگون‌نمایی آنها در تحلیلی بنیادی جز نمایشی آوازه گرانه … نبود و بانگ آن طبلِ میان تهی و آن «هیاهوی بسیار برای هیچ»، هرگز به گوشِ دلِ تودۀ مردم نرسید و …».

در نامه ای به وی نوشته ام:بانگِ دگرگونی های«پهلویان» اگر«به گوشِ دلِ تودۀ مردم نرسید»[!؟] امّا گوش وُ هوشِ «روشنفکرانِ توده ای» را پُرکرده بود،ولی آن تحوّلاتِ مهم در دیدۀ آنان  چیزی نبود «جز نمایشی آوازه گرانه»،«طبلِ میان تهی» و «هیاهوی بسیار برای هیچ»!…

  آقای فریدون جُنیدی -پژوهشگرِ شاهنامه – نیز در گفتگوئی سرشار از نفرت وُ نخوت  در بارۀ محمدعلی فروغی گفته است:

-«من پیش از اینکه دربارۀ این شخص[یعنی فروغی!]صحبت کنم…من هیچ اثری از عشق به ایران در آثار فروغی نمی بینم…فروغی کدام کار را برای ایران کرد؟،هیچ کار!»(هفته نامۀ صدا،شمارۀ 139، 4آذر 1396).

  شاهنامۀ فردوسی، کتابِ فرهنگ وُ معرفت وُ  داد  است و لذا لازم بود تا آقای جُنیدی بر کارِ بزرگِ فروغی به دیدۀ معرفت بنگرد و تعلّقاتِ سیاسیِ خود را در این باره  لحاظ نکند.از این گذشته، فروغی اگر هیچ کاری نکرده باشد،حداقل حدود 90 سالِ پیش با انتخاب، تصحیح و انتشارِ«خلاصۀ شاهنامه» و ساختنِ آرامگاهِ فردوسی و نیز با برگزاریِ«هزارۀ فردوسی»،ما را با شاهنامه آشناکرد. محمدعلی فروغی در خانوادۀ فضل وُ فضیلت پرورش یافته بود و از نوجوانی در کنارِ پدرِ دانشورش  با شاهنامه و فردوسی اُلفتی عمیق داشت. او در مقدّمۀ «خلاصۀ شاهنامه» می نویسد:

  -«این جانب هیچگاه از فردوسی غافل و با شاهنامه بیگانه نبوده‌ام و لیکن بیش از بیست سال قبل[یعنی سال1292خورشیدی] مناسباتی پیش آمدکه   شاهنامه را از آغاز تا انجام در ظرفِ مدّت بالنّسبه قلیلی مرتّباً خواندم. تأثیری که قرائتِ کلّی آن کتاب در خاطر من بخشید  فوق‌العاده بود.(مقالات فروغی،ج2، چاپ دوم،انتشارات توس،تهران،1387،ص326).

نگاهی به کارنامۀ شاهنامه شناسی فروغی(مقالات فروغی،ج2،صص309-476) آگاهی ،عظمت و روش علمیِ کارِ وی را (با توجه به ممکنات و محدودیّت های آن زمان) نشان می دهد.

 فروغی در پایان مقدّمۀ«خلاصۀ شاهنامه» با فروتنی و تواضع بسیار « مراتبِ امتنانِ کامل خود را از دوست فاضل [و جوانِ ]خویش،آقای مجتبی‌خان مینوی»ابراز  می دارد که «در موقع طبع این کتاب در مراجعه به نُسَخ و تصحیحِ أوراق و تنظیم فهرست لغات به این جانب  یاوریِ شایان نموده و از معلومات و ذوق سلیمِ خود  مرا مستفید ساخته‌اند».( مقالات فروغی،ج2، ص358).

 «مجتبی خان مینوی»- که بعدها استاد برجستۀ و کم نظیرِ شاهنامه شناسی شد-اوّلین آشنائی خود با شاهنامه و آگاهی از نام مستشرقانی نظیر ژول مُل، باربیه دومینار و نولدکه را مدیون سخنرانی های فروغی به سال 1296 =1917 در تالار کنفرانس دارالفنون دانسته است(نقدِ حال،انتشارات خوارزمی، تهران،1358، ص534 به نقل از مقالۀ« فروغی و فردوسی»).

   فریدون جُنیدی با عُجبی عجیب و نخوتی نفرت انگیز،به گفتگوگرِ جوان، خانم بهارۀ بوذری -که با آگاهی  ادعاهای وی را به چالش کشیده- می گوید:

 -« من نباید از نگاهِ یک دانش آموزچهارم ابتدائی نظر بدهم.فروغی حق  نداشته به شاهنامه دست بزند…به من نگوئیدکه نثرِ فروغی  زیبا و روان بوده است.من 3500صفحه شاهنامه نوشتم که یک واژۀ تازی در آن نیست… همه مثل آوای بلبل چه چه می زند…البتّه نمی خواهم بگویم که فروغی را بگیرید و بیندازید در آتش…من به گوشِ خودم از یغمائی شنیدم که در یک جلسۀ بزرگداشتِ فردوسی در توس فریاد کشیدکه من این تصحیح(شاهنامه)را  کردم ولی فروغی به نام خود منتشر کرده است و من هم جرأت نداشتم چیزی بگویم»!(1).

  حضرت استادی تاریخ و محلِ بزرگداشت فردوسی و یا شاهدان آن«فریاد» را ذکر نمی کند! درحالیکه،روی جلدِ «منتخب شاهنامه» نشان می دهد که این کتاب در سال 1321 به اهتمامِ مشترکِ محمد علی فروغی و حبیب یغمایی  منتشر  شده است،لذا،به قول صائب تبریزی:

عکسِ خود را دید در  مِی زاهدِ کوتاه بین

تهمتِ آلوده دامانی  به جامِ باده نیست!

سال ها پیش از آتش افروزی آقای جُنیدی ،استاد حبیب یغمائی،«آتش را بر فروغی گلستان کرد» و در همۀ گفته ها و نوشته هایش جز ستایش وُ  ثنا  سخنی دربارۀ فروغی نگفته است.پژوهشگر شاهنامه کافی است به  قصیدۀ غرّای حبیب یغمائی در سوگ فروغی(مقالات فروغی،ج1،صص 34-35) مراجعه کند تا احترام عمیق و علاقۀ شدید یغمائی نسبت به فروغی را دریابد. استاد حبیب یغمائی در پایان کتابِ «شاهنامه برای دبیرستان ها» تأکید می کند:

-«فروغی شاهنامه را بارها خوانده بود اما نه چنان که ما می خوانیم، فردوسی را می شناخت اما نه چنان که ما می شناسیم. او حکیمی بود که به فردوسی عاشق بود و شاهنامه را به حکمت و عشقِ تمام  مطالعه می کرد…».(مقالات فروغی،ج1،صفحۀ سی و شش).

  فروغی 90سال پیش(1930) در یادنامۀ «مودی»- از پارسیان دانشمندِ هند-  به ما آموخت که:« ایران را چرا باید دوست داشت؟».

حبیب یغمائی نیز در بارۀ ایراندوستی فروغی می گوید:

فروغی به تمام معنا ایران را دوست داشت.وطنخواهی با حقیقت بود.از غوغا و هیاهوی عوام و حتّی خواص  باک نداشت و از کسانی نبود که وجهۀ ملّیِ خود را به مصلحت کشورش ترجیح نهد… »(برای نگاهی تازه به زندگی و عقاید محمدعلی فروغی نگاه کنیدبه مقالۀ فروغی در ظلمات).

با اینهمه،آقای فریدون جُنیدی مدّعی است:

-«من هیچ اثری از عشق به ایران در آثارِ فروغی  نمی بینم».

با خودم زمزمه می کنم:

   -«تُفو برتو ای چرخِ گردون تُفو!…بر ما چه رفته است که « اینگونه فجیع » به تاراجِ ارزش های ملّیِ خود نشسته ایم؟. اینگونه «داوری» ها شاید ناشی از عارضه ای است که در «نگاهی به یک عارضۀ تاریخی» به آن  پرداخته ام.  

  نمی دانم که جوانی های استاد جُنیدی در کدام سازمان سیاسی  گذشته است  ولی می دانم که انسان با جانی عرفانی و ذهنیّتی عقلانی می تواند  چونان شاهرخِ  مسکوب، رسوباتِ آن «حزب طراز نوین» را از ذهن وُ زبان بزُداید و به سانِ آئینه ای زلال، دریچۀ روشنی از تاریخِ معاصر ایران در برابرِ اکنونیان و آیندگان بگشاید…

چنین باد!

________________ 

1 – به یادِ«مشّاطه گرِی های فردی حسود»افتادم که می گفت:کتابِ حلّاج را حسن ضیا ظریفی در زندان شاه در کرمان نوشته است.گفتم: زندان شاه ( آنهم در شهرِی مانند کرمان)مگر کتابخانۀ عظیم دانشگاه تهران بود تا ضیاظریفی بنشیند و با زیر وُ رو کردنِ صدها کتاب و مقاله  کتاب حلّاج را بنویسد!؟عقلِ سلیم هم  چیزِ خوبی است!

مُنتخبِ شاهنامه

ژانویه 26th, 2021

مجلۀ «بخارا»،شمارۀ ۱۴۱ منتشرشد

ژانویه 25th, 2021

بخارای شمارۀ ۱۴۱ با عکس مترجم و محقّق نامدار مثنوی، رینولد نیکلسون بر روی جلد در هفتصد و چهار صفحه منتشر شد.
نویسندگان این شماره عبارتند از: محمدعلی موحد ـ بهرام بیضایی ـ سجّاد آیدنلو ـ بهاءالدین خرمشاهی ـ جلال خالقی مطلق ـ مسعود جعفری جزی ـ حسن میرعابدینی ـ امید طبیب‌زاده ـ جهانبخش نورائی ـ عبدالحسین آذرنگ ـ میلاد عظیمی ـ ابوالفضل خطیبی ـ احمد کریمی حکاک ـ مسعود فرهمندفر ـ مسعود حسینی‌پور ـ پرویز ممنون ـ سایه اقتصادی‌نیا ـ بهرام گرامی ـ رسول رئیس‌جعفری ـ پریسا احدیان ـ فیلیپ تیبو ـ فریدون مجلسی ـ حامد فولادوند ـ محمود آموزگار ـ مسعود عرفانیان ـ بهمن بازرگانی ـ بهمن زبردست ـ مهدی به‌خیال ـ محمد حقیقت ـ فرشته کوثر ـ رامتین نظری‌جو ـ حسین به‌روش ـ میرزا محمد حسنی ـ عماد‌الدین شیخ‌الحکمایی ـ سهراب ضیا ـ یزدان منصوریان ـ سرگه بارسقیان ـ آزیتا همدانی ـ زهرا بلدی ـ شیما بیگدلی ـ کیمیا اسدی.
بخش ویژه این شماره یادنامه رینولد نیکلسون است با نوشته‌هایی از: محمدرضا شفیعی کدکنی ـ مجتبی مینوی ـ عیسی صدیق ـ قاسم غنی ـ بدیع‌الزمان فروزانفر ـ لطفعلی صورتگر ـ حسن جوادی ـ آ. ج. آربری ـ شیما باقری اهرنجانی ـ محمدامیر جلالی ـ نصرالله پورجوادی ـ ایرج پارسی‌نژاد ـ فرانکلین لویس ـ مصطفی حسینی ـ مجید سلیمانی.

 و نگاهی داریم به فهرست این شماره: 

از مثنوی
فراخوان آزادی/ محمدعلی موحد

یاد
مسکوب و خوانشِ اساطیر/ بهرام بیضایی

شاهنامه‌پژوهی
اوّل بهمن‌ماه زادروزِ فردوسی نیست/ سجّاد آیدنلو

کوته‌گویه (۶)/ بهاءالدین خرمشاهی

افسانه‌های یونانی
درختستان و نیزار/ جلال خالقی مطلق

نقد شعر معاصر
تغییر جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات (۱۵) / مسعود جعفری جزی

داستان داستان‌نویسی (۱۰)/ حسن میرعابدینی

تاریخ معاصر
درباره نیما و جلال، و اینکه «چقدر بیچاره است انسان»!/ امید طبیب‌زاده ۸۷

تحلیل فیلم
تاریخ و تخیل هنری/ جهانبخش نورائی
با نگاهی به مستند داستانی «رادیوگرافی یک خانواده» ساخته فیروزه خسروانی

فرهنگ
در متن وحاشیه فرهنگ (۷)/ عبدالحسین آذرنگ

یادنامه رینولد الین نیکلسون
یادی از رینولد نیکلسون/ محمدرضا شفیعی کدکنی
رینولد الین نیکلسون/ مجتبی مینوی
در تکریم مرحوم پروفسور ر ا. نیکلسون/ عیسی صدیق
پروفسور رنالد الین نیکلسون/ قاسم غنی
پروفسور نیکلسن/ بدیع‌الزمان فروزانفر
در تکریم مرحوم پروفسور نیکلسون/ لطفعلی صورتگر
رینولد نیکلسون/ حسن جوادی
درویش: رینولد آلن نیکلسون/ آ. ج. آربری/ شیما باقری اهرنجانی و محمدامیر جلالی ۲۰۰
یک نسخه باعظمت/ نصرالله پورجوادی
بهترین و منقّح‌ترین تصحیح مثنوی/ نصرالله پورجوادی
رنلد الین نیکلسون/ ایرج پارسی‌نژاد
رینولد نیکلسون، بزرگ‌ترین ترجمان افکار عرفانی مولانا/ فرانکلین لویس/ مصطفی حسینی
نامه‌ای از نیکلسون به ادوارد براون/ حسن جوادی
دم مولانایی، به طریق ترجمانی از ترجمه مثنوی نیکلسون/ مجید سلیمانی ۲۶۸

آویزه‌ها (۵۸)/ میلاد عظیمی

پژوهش ادبی
برافگند سالار بر شیر باد/ ابوالفضل خطیبی

ادبیات معاصر ایران
شعر فارسی معاصر/ احمد کریمی حکاک/ مسعود فرهمندفر

ورارود و یاران مهربان
ورارود و یاران مهربان (۱۹)/ مسعود حسینی‌پور

تاریخ نمایش در ایران
صدمین سال «رستاخیز» عشقی/ پرویز ممنون

سایه‌سار (۱۶)/ سایه اقتصادی‌نیا

گل و گیاه در شعر فارسی
مهرگیا(ه)/ بهرام گرامی

حکایت‌های باستانی (۳)/ رسول رئیس‌جعفری

شب شارل دوگل و ایران
گزارش شب شارل دوگل و ایران و یادی از کریم کشاورز/ پریسا احدیان ۴۰۶
مرد سیاست، شمشیر و قلم/ فیلیپ تیبو
جایگاه سیاست دوگل در فرانسه/ فریدون مجلسی
ابعاد مختلف شخصیت شارل دوگل/ حامد فولادوند

در حواشی کتاب در ایران
در حواشی کتاب در ایران (۲۸)/ محمود آموزگار
فناوری‌ اطلاعات و نگرانی‌های پیش‌رو

تاجیکستان
کتاب‌ها و نشریاتی از تاجیکستان (۲۶)/ مسعود عرفانیان

اندیشه
پارادایم‌ها و ارزش‌های بنیادی و کانون‌های جاذبه/ بهمن بازرگانی

تاریخ نشر کتاب در ایران
خاطراتی از سال‌های کار در صحافی (گفت‌وگو با حسن محجوب)/ بهمن زبردست ۴۶۲

اسناد تاریخی
چند نامه از دکتر علی امینی/ مهدی به‌خیال

تاریخ سینمای ایران
رازها و دروغ‌های جشنواره کن و… چهل و دو سال حضور سینمای ایران در فرانسه/ محمد حقیقت ۵۱۱

خاطرات
دل به دل راه داره/ فرشته کوثر

موسیقی ایران
پای صحبت جواد بدیع‌زاده/ رامتین نظری‌جو

دیدگاه
در انتظار نتیجه منطقی/ حسین به‌روش

ایران باستان
مجسمه شاپور اول در شهر بیشاپور/ میرزا محمد حسنی

اوراق سنگین (۹)/ عماد‌الدین شیخ‌الحکمایی

گفت‌وگو
محمود دولت‌آبادی؛ کاشف توانای عالم پراسرار دل انسان
(گفت‌وگو با عبدالحمید صمد)/ سهراب ضیا

یادداشت‌های یک کتابدار (۲۸)/ یزدان منصوریان

یاد و یادبود
درباره نویسنده‌ای که اندکی وفات کرد/ سرگه بارسقیان
غلامحسین ساعدی و زندگی زرتیشن (به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر غلامحسین ساعدی)
رهنورد زریاب پشتوانه زبان فارسی در افغانستان بود/ آزیتا همدانی

معرفی کتاب
ترجمه‌های توران میرهادی/ زهرا بلدی
طریقه‌های شیعی ایران/ شیما بیگدلی
اکوسوفیا؛ سه بوم‌شناسی/ کیمیا اسدی

شمارۀ چهارم نشریۀ «فرهنگ امروز» منتشر شد

ژانویه 22nd, 2021

فرهنگ امروز در شماره ویژۀ نوروز خود در بخش پیشخوان با انتشار مقاله‌ای مفصّل از دکترسیدجواد طباطبایی با عنوان «بحثی در رعایت ظرافت‌ها و دقایق زبانی در ترجمه متون اندیشه سیاسی» به برخی دشواری های تاریخنگاری اندیشه پرداخته است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در همین رابطه علیرضا سیداحمدیان یادداشتی در خصوص موانع معرفتی در درک پروژه فکری سیدجواد طباطبایی نوشته است و ضمن اشاره به نقدهایی که به او می‌شود به چرایی این مساله می پردازد که نقدهای وارده بر طباطبایی شاید جزییاتی را به چالش بکشد اما نقد مبنایی به شمار نمی‌روند. همچنین در این بخش نشریه فرهنگ امروز طبق روال پیشین چند کتاب از جمله «فرهنگ پسامدرن» عبدالکریم رشیدیان، «آنچه سینما هست» دادلی اندرو، «دریغ است ایران که ویران شود» فرامرز رفیع پور و چند کتاب دیگر را به نقد کشیده و گفت وگویی با علیرضا پیروزمند مولف کتاب «رابطه منطقی دین و علوم کاربردی» ترتیب داده است.

 فرهنگ امروز از این شماره به بعد در سرویس گزارش، بخش جدیدی افزوده که بی شک این بخش را بیش از پیش خواندنی می‌کند و آن تجربه‌نگاری محصلین ایرانی در فرنگ است که در این ماه اختصاص دارد به گفتگو با منوچهر آشتیانی و جلال ستاری. آنان در این گفت و گو به خاطرات خود در دوران تحصیل در خارج از ایران پرداختند. همچنین در این بخش گفت و گویی با غلامرضا جمشیدیها رییس گروه جامعه شناسی شورای تحول علوم انسانی در خصوص تمهیدات کارگروه جامعه شناسی برای ایجاد تحولات ساختاری در دانش اجتماعی رایج در دانشگاه های کشور صورت گرفت. گزارش هایی از سخنان عباس کاظمی و محمدفاضلی در خصوص فعالیت مصرف کالاهای فرهنگی در تهران و سخنان ابراهیم فیاض در نشست دانشگاه در آینده و معمای برکناری علی شجاعی صائین از دیگر مباحث این بخش است.

در بخش بولتن خارجی به مناسبت درگذشت اولریش بک جامعه شناس آلمانی سوگ نوشت آنتونی گیدنز در رثای این جامعه شناس و همچنین متنی از سخنرانی بک در مدرسه اقتصادی لندن ترجمه شد. مطلبی در خصوص برنامه های رادیویی بنیامین، مقایسه آرا هایدگر و ملاصدرا در خصوص سنت، متنی از کوین شیلبراک در خصوص فلسفه دین و پاسخ آلن بدییو به سردبیر نشریه لیبراسیون از دیگر متن های ترجمه شده در این بخش هستند.

بخش سینمای شماره چهارم نشریه فرهنگ امروز ویژه سی‌وسومین جشنواره فیلم فجر است که تلاش کرده با چند مصاحبه و یادداشت این دغدغه را مطرح کند که چرا سیمرغ سینمای ایران بعد از گذشت سی و سه سال هنوز به قله قاف نرسیده است. در این ویژه نامه ضمن پرداختن به شمایی کلی از آنچه در این جشنواره به وقوع پیوست دو مصاحبه با بهروز افخمی و بهرام توکلی در خصوص جشنواره امسال و فیلم‌های «روباه» (ساخته افخمی) و «من دیه‌گو مارادونا هستم» ( ساخته توکلی) ترتیب داده شده است. همچنین این بخش شامل  یادداشت‌هایی از منتقدینی نظیر آنتونیا شرکا، کیوان کثیریان، حمیدرضا باباوند، داود زادمهر، مهیار جوادی‌فر و… است. علاوه بر این نظرسنجی از اهالی رسانه در خصوص بهترین ها در این دوره از جشنواره اقدام دیگر فرهنگ امروز در این ویژه نامه است.

فرهنگ امروز در اولین پرونده فلسفه علم خود با عنوان «برخورد از نزدیک» نگاهی دارد به فراز و نشیب‌های حضور فلسفه علم در ایران. برای پیگیری این مهم ابتدا ترجمه ای از مقاله علی اکبر نوابی پژوهشگر فلسفه در دانشگاه سیدنی در خصوص وضعیت فلسفه علم در ایران به چاپ رسیده است. همچنین فرهنگ امروز در گفت و گویی با علی پایا عقلانیت نقاد و هیاهوی مدهای جدید فکری را پیگیری کرده است و به این مساله پرداخته که چگونه فلسفه علم به ایران ورودی بهداشتی داشت. گفت وگو با مهدی گلشنی در خصوص نحوه ورود فلسفه علم به ایران و انگیزه های فردی ایشان برای بنیان گذاری گروه فلسفه علم درایران از دیگر مباحث این پرونده است. در مقابل نیز موسی اکرمی در مصاحبه با فرهنگ امروز از زمینه ها و ضرورت ها و مشکلات پیش روی تاسیس گروه فلسفه علم در دانشگاه آزاد و تمایزات و تشابهات آن با سایر کرسی های مشابه در دانشگاه های دولتی سخن می‌گوید. مروری تاریخی بر وضعیت فلسفه علم درایران به قلم یاسر خوشنویس بررسی وضعیت فلسفه علم در تمدن اسلامی و اینکه فلسفه مانع یا عامل رشد نظریات علمی در تمدن اسلامی است و همچنین نگاهی مختصر به وضعیت ادامه تحصیل در رشته فلسفه علم در خارج از کشور از دیگر مطالب این پرونده است.

گفت وگوی ناشنوایان عنوان پرونده تاریخ این ماه نشریه فرهنگ امروز است. فرهنگ امروز درصدد برآمده با گشودن این پرونده به بررسی نسبت تاریخ و نظریه بپردازد. در ابتدا دبیر پرونده با طرح این پرسش که آیا اساسا تاریخ و علوم اجتماعی می توانند با هم به گفت وگو بنشینند در مقام طرح بحث ابتدا از دو گروه تاریخ پژوهان آکادمیک در سده اخیر سخن گفته و سپس به افق های جدید در امکان تعامل تاریخ و نظریه پرداخته است. در ادامه این بحث بهزاد کریمی ملاحظاتی پیرامون کاربست نظریه در تاریخ را بیان داشت و تاریخ را بیشتر در معنای معرفت شناسانه آن بازشناخته و سپس مصطفی مهرآیین نسبت تاریخ و جامعه شناسی را از منظر فراجامعه شناسی را بررسی کرده است. علیرضا ملایی توانی نیز به بحث کاربست نظریه و بحران پایان نامه نویسی در رشته تاریخ پرداخته و با بیان شمه ای از پایان نامه نویسی در رشته تاریخ به ارائه راه حل هایی برای دانشجویان در کاربرد چارچوبه نظری در پایان نامه نویسی ارائه کرد. مهم ترین بخش این پرونده مصاحبه‌ای بلند است با دکتر حسینعلی نوذری در پاسخ به این پرسش که آیا اساسا تاریخ ورزی بدون نظریه امکان پذیر است؟ یادداشت زهیر صیامیان در پاسخ به این پرسش که آیا علم تاریخ می تواند نظریه جامعه شناختی ارائه کند و یادداشت جلال فرزانه در پاسخ به این پرسش که آیا تاریخ باوری جدید را می توان به مثابه یک نظریه قلمداد کرد و همچنین یادداشت جواد میری در پاسخ به این پرسش که آیا تبیین تاریخی بدون نظریه ممکن است و در مقابل نظریه بدون توجه به تاریخ امکان وقوع دارد؟ از جمله مطالب این پرونده است. همچنین حمید عبداللهیان با ترکیب بحث در چارچوب فلسفه، تاریخ و نظریه به بنیان های معرفتی تولید دانش تاریخی در ایران پرداخت و ابراهیم موسی پور درباره نظریه و تاریخ اجتماعی مباحثی را طرح کرد. ترجمه و تلخیص بخش چهارم کتاب لایه های زمانی راینهارت کوزلک دیگر بخش مهم این پرونده است.

فرهنگ امروز در پرونده ادبیات نیم نگاهی دارد به وضعیت ادبیات معاصر در دانشگاه های ایران. در واقع اعتراض هایی که به حق از وضعیت اسفناک ادبیات معاصر در دانشگاه ها به گوش می رسد فرهنگ امروز را بر آن داشت تا نگاهی داشته باشد به برخوردهای سهل انگارانه یا برداشت های شخصی و سلیقه ای در فضای دانشگاهی که گمان می رود نقشی اساسی در به حاشیه رفتن ادبیات معاصر فارسی داشته است. دبیر پرونده در یادداشت خود بر این نکته تاکید کرده که غرق شدن بیش از اندازه در میراث کلاسیک چیزی جز بازماندن از شناخت دقیق و موثر سلایق و علایق کنونی ادبی و فرهنگی ما به دنبال ندارد. در همین راستا محمود فتوحی به این پرسش پاسخ داده که دانشجویان رشته ادبیات معاصر با چه کسانی معاصرند و نادر امیری ملاحظاتی جامعه شناختی درباره جایگاه ادبیات معاصر در دانشگاه داشت. همچنین قدرت الله طاهری در گفت و گویی با فرهنگ امروز با طرح این مساله که ادبیات آکادمیک متن محور است نه شخصیت محور یا جامعه محور بر اصلاح مسیر پیش رو تاکید کرده است. در مقابل محمدرحیم اخوت در مصاحبه خود با این نشریه علاوه بر تاکید وجود مشکلات در دانشگاه ها روی انتقادش بیشتر به سمت دانشجویان این رشته می باشد. بحران آموزشی ادبیات معاصر مساله دیگری بود که فرهنگ امروز در گفت و گو با مریم حسینی آن را پیگیری می کند. همچنین تجربه آکادمیک در مطالعات ادبی توسط طاهره کریمی مورد بازخوانی انتقادی قرار گرفت و میراندا میناس در یادداشتی به نحوه تدریس ادبیات معاصر ترکی در دانشگا های ترکیه پرداخت. همچنین وضعیت ادبیات معاصر ایران در دانشگاه توسط علی تسلیمی، جبهه گیری کرسی های دانشگاهی مقابل نقد نو توسط مشیت علایی پیگیری شده است. ترجمه متنی از متیو مک کنزی دیویس در خصوص تحمیل معیار رسمی آکادمیک از دیگر مطالب پرونده «ادب نو در محاصره مفاخر کهن» است که در فرهنگ امروز به چاپ رسیده است.

پرسش از هستی و چیستی فقه اجتماعی موضوعی است که فرهنگ امروز در فصل ششم خود در سرویس حوزه بدان پرداخته است فرهنگ امروز با انجام چند مصاحبه تلاش کرد به پرسش هایی پاسخ دهد: از جمله اینکه فقه اجتماعی قرار است چه دردی از جامعه را درمان کند؟ اساسا کدام نیاز نقص یا کاستی در جامعه امروز مسلمانان باعث شده است تا به تازگی در گوشه و کنار مجامع حوزوی حلقه هایی برای بحث در رابطه با فقه اجتماعی شکل بگیرد؟ در این پرونده سیدعلی میرموسوی در برابر این پرسش قرار گرفت که ملاک تعریف جامعه در فقه الاجتماع چیست؟ محمود رجبی هم در پاسخ به پرسش های فرهنگ امروز اثبات وجود حقیقی برای جامعه را بسیار مشکل عنوان کرده است و ابراهیم فیاض هم تلاش می‌کند در برابر پرسش های فرهنگ امروز دو زیرساخت کلامی را برای ورود به وادی فقه اجتماعی تبیین کند. حسن خیری نیز از برداشت های گوناگونی که از فقه اجتماعی صورت می گیرد سخن گفته و سلیمان خاکبان از فهم گستره دین به عنوان مقدمه رویکرد اجتماعی به فرآیند تفقه و محمدباقر ربانی از جاده دو طرفه فقه و جامعه. همچنین فرهنگ امروز مروری داشت بر دیدگاه آیت الله محسن اراکی پیرامون تعریف اسلام از جامعه. اما در نهایت مواجهه صدیق اورعی با موضوع پرونده جالب توجه است اینکه اگر درباره موضوعی به فقیه مراجعه نشود آیا او خود باید به دنبال آن برود؟ 

شماره چهارم نشریه فرهنگ امروز به مدیر مسئولی امیرابراهیم رسولی و سردبیری بهزاد جامه‌بزرگ در 212 صفحه و به قیمت 10 هزار تومان منتشر و در کتابفروشی‌ها و روزنامه فروشی‌های سراسر کشور توزیع شده است.

بهائیان ایران:قمرالملوک سیف، یک عمر خدمت و درگذشت در غربت!

ژانویه 20th, 2021

کیان ثابتی:ایران وایر:در دوران همه‌گیری ویروس کرونا، صدها پزشک و کادر درمان بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک می‌کنند و از سوی مردم و دولت‌های کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین می‌شوند. اما بسیاری از این اعضای کادر درمان که در ایران درس خوانده و خدمت کرده‌اند، پس از انقلاب اسلامی بی‌کار و از تحصیلات دانشگاهی محروم شده‌اند و سهم بسیاری از آن‌ها، چوبه‌های دار و جوخه‌های آتش شده است.

جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بوده است که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضالّه» می‌دانند. 

***

۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۱، نوزاد دختری در خانواده سیف در تهران به دنیا آمد. خانواده سیف مرفه و متدین به دین اسلام بود. جد پدری این نوزاد تازه متولد شده، شیخ «سیف‌الدین میرزا قاجار»، از علمای دربار قاجار و نوه عموی «ناصرالدین» شاه بود.
قمرالملوک چهار ساله بود که مادرش، «نصرت‌الملوک» درگذشت. او در نوجوانی، پدرش «ضیاءالدین میرزا» را هم از دست داد.

نوجوانی و تحصیلات

قمرالملوک را در نوجوانی برای تحصیل در دوره متوسطه، به مدرسه «ژاندارک» فرستادند. مدرسه ژاندارک از مدارس معروف دخترانه در تهران قدیم بود که توسط میسیونرهای مذهبی فرانسوی در ایران تاسیس شد. امروزه این مدرسه یکی از نقاط دیدنی برای گردش‌گران خارجی به شمار می‌رود.

قمرالملوک پس از پایان دوره متوسطه، علاقه‌مند به ادامه تحصیل بود اما در آن زمان، زنان فقط امکان تحصیل در دو مرکز «دارالمعلمات» و «آموزشگاه عالی مامایی» را داشتند. قمر تحصیل در رشته مامایی را آغاز کرد.

او پس از اخذ مدرک معادل لیسانس، دوره تخصصی علوم آزمایشگاهی را در «انستیتو پاستور» گذراند. در آن سال‌ها، رشته علوم آزمایشگاهی در ایران هنوز شکل نگرفته بود و با توجه به شیوع گسترده بیماری‌های واگیردار و عفونی در کشور، انستیتو پاستور به درخواست اداره کل صحیه (بهداری)، دوره‌هایی تخصصی در علوم آزمایشگاهی را برای افراد داوطلبان دارای مدارک پیراپزشکی برگزار می‌کرد.

در سال ۱۳۱۵، اداره کل صحیه (بهداری) که در آن زمان تحت نظارت وزارت کشور اداره می‌شد، شش نفر از دختران متخصص آزمایشگاه را برای کار در آزمایشگاه تازه تاسیس مرکزی تهران استخدام کرد. یکی از این بانوان متخصص، قمرالملوک سیف بود. در این آزمایشگاه، فقط دختران مشغول به کار بودند و به دانشجویان طب که همگی پسر بودند، اجازه ورود به آزمایشگاه داده نمی‌شد. قمرالملوک به سرپرستی آزمایشگاه منصوب شد.

ازدواج با دکتر مسیح فرهنگی

«در سال ۱۳۱۶، یک روز دکتر “مشعوف”، رییس آزمایشگاه به اتاق من آمد. یک جوان ظریف و سبزه‌رو همراه ایشان بود که بعدها دکتر مسیح فرهنگی شد را به من معرفی کرد و گفت خانم سیف، این آقا برای یادگرفتن کارهای آزمایشگاهی آمده‌اند، شما ایشان را راهنمایی کنید، روزها این‌جا خواهند آمد. من تعجب کردم که چه‌طور به ایشان که محصل طب بود، اجازه دادند به این آزمایشگاه بیایند. بعدها معلوم شد او به اداره فرهنگ رفته بود و از آن طریق معرفی شده بود. از فردای آن روز، آن‌چه تجزیه (آنالیز) داشتیم، ایشان هم با من قدم به قدم کار می‌کرد. جوان بسیار مودب و خوش‌برخوردی بود…»

این همکاری و آشنایی منجر به ازدواج قمرالملوک با دکتر فرهنگی شد. دکتر فرهنگی از پیروان آیین بهایی بود و قمر خانم به عنوان نوه یک روحانی شیعه بلندپایه درباری شناخته می‌شد. این دو در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۱۷ پس از اجرای مراسم عقد اسلامی و عقد بهایی، با یک‌دیگر وصلت کردند؛ پیوندی که تا اعدام مسیح فرهنگی در سال ۱۳۶۰ به جرم اعتقاد به آیین بهایی، استوار ماند.
قمر خانم اما همواره به یاد «دکتر جان» بود (نامی که دکتر فرهنگی را با آن خطاب می‌کرد) و در هر مجلسی می‌نشست، از او و خدماتش به مردم ایران تعریف می‌کرد.

پس از ازدواج، این دو ،خانه‌ای در تهران اجاره کردند که طبقه بالا را برای زندگی و طبقه پایین را به مطب اختصاص دادند. قمر خانم در مطب یک آزمایشگاه کوچک هم درست کرده بود تا تشخیص بیماری‌ها را دقیق‌تر انجام دهد.

اواخر سال‌ ۱۳۱۹، با آن‌که مطب پر رونقی داشت، تصمیم گرفت تهران را ترک کند و در یکی این شهرهای محتاج به پزشک ساکن شوند.

در آن روزها، بیماری «تیفوس» در گیلان شیوع پیدا کرده و شهر رشت به شدت آلوده بود. این زوج بهایی که در آن زمان صاحب نوزادی هم شده بودند، شهر رشت را جهت خدمت پزشکی انتخاب کردند و عازم این شهر شدند.

تغییر دین قمرالملوک سیف

دکتر فرهنگی هیچ گاه در مورد دیانت بهایی با قمر خانم صحبت نمی‌کرد. آن دو با یک‌دیگر بدون دخالت در عقایدشان در آرامش زندگی می‌کردند. اما قمرالملوک بنا به عادتی که به مطالعه داشت، کتاب‌های مربوط به آیین بهایی را که کنار میز تخت‌خواب بود، می‌خواند. معاشرت‌های هفتگی با دوستان بهایی و مشاهده اخلاق و رفتار همسرش در منزل و محل کار، او را بیشتر علاقه‌مند به آیین بهایی کرد؛ به طوری‌که در پایان دو سال اقامت در تهران، به آیین بهایی گروید و چندی بعد رسماً در رشت بهایی شد. 

پس از اقامت در رشت، هر دو در «بیمارستان پورسینا» استخدام شدند. از قمرالملوک سیف به عنوان اولین بانویی که در گیلان لابراتوار یا آزمایشگاه تشخیص بیماری پایه‌گذاری کرده است، نام می‌برند.

«در تمام گیلان، از رامسر تا هشت‌پر تا لوشان فقط یک آزمایشگاه بیمارستانی بود؛ حتی بهداری سربازخانه هم آزمایشگاه نداشت. همه تجزیه‌ها را به آزمایشگاه بیمارستان پورسینا می‌فرستادند و ما شدیداً مشغول کار بودیم…آن روزها مثل امروز نبود که همه مواد غذایی برای کشت میکروب آماده باشد، باید با گوشت گوساله، بویون و ژله تهیه می‌کردیم؛ یعنی می‌پختیم و این کار بزرگی بود.»

جنگ جهانی دوم

سال ۱۳۲۰، جنگ جهانی به خاورمیانه و خاک ایران کشیده شده بود. در همان دوران، خانواده قمرالملوک تصمیم به مهاجرت به عراق گرفتند. وسایل منزل را با قیمت پایین فروختند و در خرداد ۱۳۲۱ عازم عراق شدند. خانواده فرهنگی چهار نفره شده و یک نوزاد شش ماهه هم به جمع آن‌ها اضافه شده بود. گرمای شدید، جنگ، کمبود دارو و شیرخشک و بیماری یکی از اطفال، سختی زیادی را به این خانواده تحمیل کرد. با این وصف، مصمم بودند در آن‌جا ساکن شوند و به مردم محروم آن منطقه کمک کنند.

وقتی اهالی کرکوک که از اقوام مختلف ترکمن، کُرد و عرب تشکیل شده بود، شنیدند پزشک ایرانی به شهرشان آمده است، به منزل دکتر فرهنگی هجوم آوردند. کم کم آوازه‌ این زوج در شهر پیچید و بیماران‌شان زیاد شد. حتی رییس اداره اقامت و خانواده عراق هم جزو بیماران آن‌ها شدند.

مشکل این‌جا بود که چون اجازه رسمی طبابت در عراق نداشتند، داروخانه‌ها به مریض‌هایشان دارو نمی‌دادند. دکتر فرهنگی و قمرالملوک داروهای داروخانه‌های ورشکسته را می‌خریدند و به بیماران‌ خود می‌دادند. هم‌چنین با خرید پودرهای دارویی و به کارگیری فرمول داروسازی، کپسول و شربت می‌ساختند و به مریض‌ها می‌دادند.

اخراج از عراق

پس از یک سال و نیم اقامت در عراق، با فشار علمای مذهبی ایران، ایرانیان بهایی  از عراق اخراج شدند. این زوج دوباره به رشت برگشتند. رییس بهداری رشت به قمرالملوک پیغام داد که پُست او در بیمارستان هم‌چنان خالی است. قمر خانم هم بلافاصله پس از ورود به ایران، همان سمت ریاست آزمایشگاه پورسینا را برعهده گرفت و کارش را شروع کرد.

برگشت خانواده فرهنگی به رشت، هم‌زمان با شیوع بیماری «تب راجعه» (بازگرد) در ایران بود. استان گیلان یکی از مناطقی بود که این بیماری در آن به شدت شایع شده بود. پس از بازگشایی مجدد آزمایشگاه بیمارستان پورسینا، این بخش درمانی تبدیل به مرکز اصلی تشخیص بیماری در رشت شد.

این زوج پزشک حدود ۱۰سال را در رشت اقامت گزیدند. در آن دوران، خدمات پزشکی قمرالملوک، او را به چهره‌ای مشهور و مورد اعتماد در بین زنان شهر تبدیل کرده بود. قمرالملوک سیف در بین بهاییان رشت هم چهره‌ای محبوب بود. او نخستین خانم در جامعه بهایی رشت به شمار می‌رفت که از طرف بهاییان شهر به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره این جامعه انتخاب شد.

زندگی در ترکیه

حدود سال‌ ۱۳۳۰، قمرالملوک و همسرش تصمیم به اقامت در ترکیه گرفتند. آن‌ها از یک طرف می‌خواستند به جامعه بهایی ترکیه که تعداد کمی بودند، کمک کنند و از سوی دیگر، مصمم به تحصیل در «دانشگاه استانبول» بودند.

همه وسایل زندگی را فروختند و سرمایه‌ای فراهم کردند تا در ترکیه بتوانند مخارج‌ خود را تامین کنند. آن‌ها برای گرفتن اقامت، همراه با درس خواندن در بیمارستان دانشگاه هم شروع به کار رایگان کردند. پس از حدود شش سال و نیم، اواخر آذر ۱۳۳۹ به ایران بازگشتند.

قمرالملوک در خاطراتش می‌نویسد از کارهای مهم در ترکیه، جمع‌کردن دانشجویان ایرانی بود که خانواده‌هایشان در ایران بودند. قمرالملوک و همسرش این جوانان را مانند فرزندان خود قبول کرده بودند و در خانه خود از آن‌ها پذیرایی و در موقع بیماری، آن‌ها را معالجه و پرستاری می‌کردند. جوانان ایرانی هم به این زوج علاقه زیادی داشتند و مانند والدین خود در هر امری با آن‌ها مشورت می‌کردند.

بازگشت دوباره به ایران

قمرالملوک پس از بازگشت به ایران، بلافاصله از طرف بهداری استان گیلان دعوت به کار شد. در آن زمان، بیماری «مالاریا» در گیلان بی‌داد می‌کرد. بهداری گیلان با توجه به تخصص و تجربه‌ای که قمرالملوک در زمینه تشخیص و مقابله با بیماری‌های واگیردار و میکروبی داشت، او را جهت همکاری در پروژه مبارزه با مالاریا استخدام کرد.

قمرالملوک چندین سال در بخش مربوط به مالاریا خدمت کرد. او مدتی بعد به ریاست اداره مبارزه با مالاریا برگزیده شد. اولین زنی در گیلان بود که این سمت را برعهده گرفت.

در کتاب «پیشگامان فرهنگ گیلان»، تالیف «مروجی»، چاپ ۱۳۸۸، از قمرالملوک سیف به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و نخستین معلمان زن در گیلان نام برده شده است.

در سال‌های اولیه سکونت در رشت، این بانوی فعال فرهنگی با وجود مشغله فراوان، به دعوت رییس فرهنگ گیلان، در کلاس‌های مقاطع ۱۱ و ۱۲ دبیرستان‌های دخترانه، دروس‌ «بهداشت» و «بچه‌داری» را به طور داوطلبانه و رایگان تدریس می‌کرد. این کلاس‌ها تا زمان ترک گیلان ادامه داشتند.

انتقال به پایتخت و انقلاب

در سال ۱۳۴۷، قمرالملوک و همسرش پس از سال‌ها خدمت پزشکی به مردم گیلان، این شهر را ترک کردند و در آپارتمان کوچکی در تهران ساکن شدند. آن‌ها تا زمان انقلاب در تهران ساکن بودند.

انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ تمامی معادلات را عوض کرد. شامگاه ۱۷ بهمن ۱۳۵۸، چند پاسدار مسلح به آپارتمان قمرالملوک و همسرش وارد شدند. آن‌ها پس از بازرسی منزل، مسیح فرهنگی را بازداشت کردند.

پس از یک ماه بی‌خبری، ملاقات‌های کابینی و حضوری آغاز شد. او خوشحال بود که «دکتر جان» دست‌کم می‌تواند در زندان طبابت کند.

اما صبح روز سوم تیر ۱۳۶۰، رادیو خبر اعدام پنج نفر را به اتهام «افساد فی‌الارض» اعلام کرد. یکی از آن‌ها، مسیح فرهنگی بود.

مهاجرت پس از اعدام همسر

قمرالملوک بعد از مراسم همسرش، به شمال نزد دخترش رفت. به او اطلاع دادند که آپارتمان مسکونی آن‌ها در تهران پلمب شده است. قمر خانم با دادگاه انقلاب تماس گرفت و سوال کرد که بر اساس چه حکمی منزل را مصادره کرد‌ه‌اند؟ به او گفته بودند خودش را معرفی کند تا جای زندگی جدید را به او نشان دهند! قمرالملوک که متوجه شده بود پاسداران قصد دستگیری او را دارند، به ترکیه رفت.

جامعه بهایی کانادا دولت این کشور را از سرگذشت قمرالملوک سیف مطلع کرد. در پی آن، وزیر مهاجرت وقت کانادا در تماس تلفنی با دکتر «فرهنگ فرهنگی»، دختر قمرالملوک گفت که کانادا مادرش را با آغوش باز به عنوان مهاجر می‌پذیرد. قمرالملوک سیف در سن ۶۹ سالگی راهی کانادا شد و در شهر «هامیلتون»، در ایالت «انتاریو» کانادا به زندگی زندگی ادامه داد.

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶، قمرالملوک سیف در سن ۹۵ سالگی، دور از وطن‌ درگذشت. او تا آخرین لحظه حیات، مثبت و پر انرژی بود و با آن ‌که به دلیل کهولت سن به سختی راه می‌رفت ولی به کارهای عام‌المنفعه می‌پرداخت.

شاه در کنفرانس مطبوعاتی ۶ بهمن ۱۳۴۹

ژانویه 17th, 2021

تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها و کامیابی ها(بخش دوم)،علی میرفطروس‎‎

ژانویه 14th, 2021

*به خاطرِ مخالفت شدید روحانیّون ، کشف حجاب در زمان رضاشاه  با موانع و مشکلات فراوانی همراه بود.

*تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از «اُمّت » به «ملّت » تبدیل کند.

*سازمان های چریکی و مارکسیستیِ ترکیه به «کمال اتاتُرک» احترام می گذاشتند و در دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را « کمالیست های واقعی » می دانستند، ولی سازمان های مارکسیستی و چریکی در ایران ، رضاشاه را «فاشیست» ، « قدّاره بند»، «یاغی» و «از رذل ترین عناصر»  می نامیدند!

***

بخش نخست

 یکی ازضعف ها و کمبودهای ما  در عرصۀ مطالعات تاریخی اینست که هنوز نتوانسته ایم رویدادهای تقویمی را به تاریخ تبدیل کنیم شاید به این خاطر که قهرمانان و ضدقهرمانان  هنوز زنده اند. خصلتِ « ایلی-عشیره ایِ »سازمان های سیاسی و رسوباتِ ایدئولوژیک  نیز رسیدن به تفاهم ملّی دربارۀ این یا آن رویدادِ مهم تاریخی  را  دشوار کرده اند.چنانکه گفته ام: استفاده از ايدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجيه اين يا آن رويداد تاريخى براى صاحبان آن ايدئولوژى ها اگر چه  مى تواند «موجّه» باشد،اما ترديدى نيست كه«تاريخ ايدئولوژيك» يا «ايدئولوژيك كردنِ تاريخ»هيچگاه در خدمت آگاهى و بيدارى ملّى و نيز در جهت شفافيّتِ حقيقت تاريخى نبوده است.

…اجازه دهید که به«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» طور دیگری نگاه کنیم: فرض کنید اصلاً« سردار سپه» یا رضاشاهی نبود، آیا فکرمی کنید که مثلاً منتسکیو (با کتاب معروف روح القوانین اش) اگر در ایران حکومت می کرد،آیا بهتر از رضاشاه  یا محمدرضا شاه عمل می کرد؟  فکرنمی کنم، چرا؟ برای اینکه ساختار اجتماعی ایران  ظرفیّت پذیرش منتسکیو را نداشت و  او هم – دیر یا زود – به «اقتدارگرائی»و«تجدّدِ آمرانه» متوسّل می شد.بخاطر همین کمبودها و ضعف های ساختاری بود که در تمامتِ دوران پس از مشروطیّت ، مشروطه خواهان ما  به استبداد گرویدند؛ آزادیخواهان ما، آزادی دیگران را  پایمال کردند و حامیان و مدّعیان «حکومت قانون»، بی قانونی ها کردند و…

رضاشاه و آخوندها

  گفتیم که یکی از دشمنان سرسخت رضاشاه ،آخوندها و روحانیّون شیعه بودند که با حکومت رضا شاه، مقام و موقعیّت اجتماعی  شان – بشدّت- تضعیف شده بود.آیت الله خمینی- که شاهد و ناظرِ«تجدّد آمرانۀ رضاشاه» بود – درکتاب  صحیفۀ نور می گوید:

« در اين عصری که من درک کردم و گمان دارم هيچ يک از آقايان درک نکرده ايد ،روحانیّت را با تمام قوا  کوبیدند، به گونه ای که این حوزۀ علمیّه که آن وقت  هزار و چند صد تا محصّل داشت، رسید به چهارصد نفر، آن هم چهار صد نفری توسری خورده، چهارصد نفری که نتواند یک کلمه صحبت کند. تمامِ منابر را در سرتا سرِ ایران [تعطیل کردند] تمام خُطبا را در سرتا سر ایران زبان شان را بستند».

و یا:

-«چقدرعلما را اسيرکرده… و چقدر علما را هتک حرمت کردند و چقدرعمّامه ها را از سرِ اهلِ علم برداشتندو خدا می داند در زمان [ رضاشاه] چه  کشيديم…[رضاشاه] با سرنيزه و قُلدریِ تمام ، مراسم اسلامی را تعطيل کرده بود».

رضاشاه و دولت انگلیس

 دربارۀ دشمنی دولت فخیمۀ انگلیس با رضاشاه ،قبلاً اشاره ای کرده ایم،امّا کینه و دشمنیِ«ریدر بولارد»(وزیر مختار انگلیس در ایران)نسبت به رضاشاه-در واقع-سرنوشت رضاشاه را رقم زد. «بولارد» از آخرین رجال انگلیسی درعصراستعماربود که مانند«لُرد کُرزن» (وزیر امور خارجۀ مقتدر انگلیس)ایران را«مِلک طِلقِ انگلستان»می دانست و در همۀ امورِ اساسی ایران مداخله می کرد، موضوعی که بتدریج باعث رشد و طغیان احساسات ضد انگلیسی در جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت  شد.«بولارد»در خاطرات و گزارش های محرمانه اش  می نویسد:

-« برخلاف افسانه های رایج، انگلیسی ها هیچ نقشی در روی کارآوردنِ رضاشاه  نداشتند».

  در بارۀ سرنگون کردنِ رضاشاه، «بولارد»اعتراف می کند:

با پخش خبرهای نادرست از طریق رادیو دهلی و رادیو لندن ، به تخریب شخصیّت رضا شاه کوشیدیم؛ خبرهائی که روال حکومت رضاشاه را مُختل می‌کرد»(1).

 تردیدی نبود که رضاشاه – اینجا یا آنجا- برخی ازبهترین اراضی واملاک  زمینداران بزرگ را بنام خود کرده و یا رؤسای عشایر، کمونیست ها و روحانیّون را سرکوب نموده بود، امّا بازتاب اغراق آمیزاین اقدامات توسط رادیو«بی بی سی»یا«رادیو دهلی» باعثِ «مختل شدن روال حکومت رضا شاه »شد.مثلاً:در نخستین روزهای اشغال ایران توسط ارتش های روس و انگلیس، این رادیوها اعلام کردند که در ایران مواد خوراکی وجود ندارد، چون رضاشاه آنها را به آلمان ها فروخته است!!

 و یا: گزارش های مغرضانۀ«میس لمبتون»(ایران شناس معروف و مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتیِ سفارت انگلیس درایران) دربارۀ «ثروت افسانه ای رضاشاه» و خصوصاً«سرقت جواهراتِ سلطنتی و خارج کردن آنها توسط رضا شاه از ایران»، گزارش هائی که نادرست بودن آن ها توسط وزیرِ دارائی وقت(عباسقلی گلشائیان) و هیات مستقلی ازنمایندگان مجلس  مورد تائید قرارگرفته بود، با اینهمه ،پخشِ این دروغپردازی ها  تأثیرات عمیقی در جامعۀ ایران گذاشت که هنوز نیز در ذهن وُ زبان بسیاری  جاری است.

یکی از جلوه های«مختل کردن روال حکومت رضاشاه» توسط انگلیسی ها  تشدید حسِّ سوء ظنِ رضا شاه به نزدیک ترین دوستان و یاران خود بود،مانندعلی‌اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، حسن تقی‌زاده، محمدعلی فروغی (2).در چنان شرایطی  وقتی در سوم شهریور1320 ارتش های روس و انگلیس ایران را إشغال کردند  تنها، دولتمردِ برجسته  محمدعلی فروغی  بود که  با وجود بیماری و ضعف شدیدِ جسمی  توانست کشتی توفان زدۀ ایران را از «گردابِ فنا» نجات دهد(3).

تجدّد آمرانۀ رضاشاه کوشید تا جامعۀ ایران را از«اُمّت» به «ملّت» تبدیل کند. تجربۀ کشورهائی مانند ترکیه، مصر، تونس و…نشان می دهد که جریان«ملّت سازی» یا «دولت-ملّت» Nation-State)) در این کشورها با نوعی «استبداد منوّره» همراه بود.استاد محمود حسابی( پدرِ علم فیزیک درایران) دربارۀ چگونگی تاسیس دانشگاه تهران نمونه ای از«تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» را بیان می کند:

– رفتیم حضورِ رضاشاه…وقتی صحبت هایم در بارۀ لزوم تاسیس دانشگاه تهران و فوایدش  تمام شد،رضاشاه پرسید:

– برای تحقّق این کارها  چقدرزمان لازمه؟

گفتم: 3 تا 5 سال.

رضاشاه گفت:

-همین که شما حاضرید کاری انجام دهید تا دستم بسوی خارجی ها  دراز نشود،غنیمت است.هرکاری از دستم برآید انجام خواهم داد…

 دکترحسابی یادآوری می کند:

– تشکرکردم  و خواستم از کاخ سلطنتی خارج شوم که رضاشاه  صدایم کرد:

-برای این آرزوهائی که داری چقدر پول لازم داری؟

دکترحسابی می گوید:من یک حساب مختصرکردم و گفتم: اگر هزارتومان مرحمت بفرمائید کافیه؟

سه روز از ملاقات من با رضاشاه نگذشته بود که صدهزارتومان حواله شد برای تاسیس دانشگاه تهران.مبلغ این حواله به قدری برای علی اصغرحکمت(وزیرفرهنگ رضاشاه)عجیب و باور نکردنی بود که حد نداشت چون آن روزها در تهران یک کوچه و خانه هایش را به هزار تومان  میخریدند! دکترحسابی  ادامه می دهد:

-برای تخصیصِ زمینِ دانشگاه تهران نیز با کالسکه مرا بردند به پارک جلالیّه که محل مشقِ سواره نظام بود.رضاشاه پرسید:

-چقدر از اینجا را می خواهی؟ 

گفتم:به اندازۀ این میدانِ مشقِ سربازان  کافیه!

 رضاشاه ، وزیر جنگ را صدا کرد و گفت:

-کُل این پادگان را خالی می کنی، می بری « دوشان تپّه» و همه را می دهی برای تاسیس دانشگاه تهران. زمین های آقای اتحادیّه  را هم میخری و به این  ضمیمه می کنی….

به قولِ دکترحسابی:

-«این پول و آن زمین، حاصلش شد دانشگاهِ تهران!».

 

 رضاشاه و اتاتُرک: تفاوت ها و شباهت ها!

تفاوت ها:

   1-تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتاتُرک  در  دو بَستر اجتماعیِ متفاوت  ظهورکرده بود .اتاتُرک – در واقع- میراث خوارِ اصلاحات اجتماعی دوران امپراتوری عثمانی بود که تا دروازه های شهرِ«وین» (اتریش)ادامه داشت.این گسترۀ سیاسی و جغرافیائی باعث شده بود تا رجال سیاسی عثمانی با فرهنگ و قوانین اروپائی آشنا شوند و اصلاحاتی را در امورِ قضائی و قانونی  انجام دهند ، مثلاً:«سلطان سلیمان عثمانی»(دراواسط قرن 16میلادی)- بخاطرتوجه اش به اصلاحات اجتماعی و استقرار قوانین عُرفی و گسترش آموزش و پرورش نوین- به«سلطان سلیمان قانونی» شهرت داشت، «تنظیمات» یا اصلاحاتی که کم و بیش تا فروپاشی امپراتوری عثمانی درجنگ جهانی اوّل و ظهور«اتاترک» ادامه داشت.در حالیکه رضاشاه  میراث خوا رِ ایرانِ ویران و آخوندزدۀ دوران قاجارها بود.

 2-«اتاتُرک»در شهرِ«سالونیک» پرورش یافته بود؛شهری که کم و بیش با فرهنگِ اروپائی آشنائی داشت،در حالیکه رضاشاه در روستای کوچکی بنام«آلاشتِ»مازندران  بدنیا آمده بود که فاقد کمترین امکانات آموزشی و پرورشی بود.

3- «اتاترک» در دانشگاهی تحصیل کرده بود که شیوۀ تعلیم  و تربیت آن  ابتداء تحت تأثیر تعلیمات مدرسۀ عالیِ نظامیِ«سَن سیر» (Saint-Cyr ) فرانسه و بعد، آلمان قرار داشت.

4-اتاترک باسفر به پاریس و برخی  دیگراز شهرهای اروپائیِ با فرهنگ ،زبان و مدنیّت اروپائی  آشنا شد، شرایطی که رضاشاه،  از آن  محروم بود.

5- بَستر اصلاحات اجتماعی اتاتُرک (بخاطرتجربه های دوران امپراتوری عثمانی) مناسب و تقریباً آماده بود. رواج تصوّف و عرفان درآناطولی ترکیه(مانند گروه های بَکتاشیّه، مولویّه و غیره) باعثِ رواج تساهل و مدارای مذهبی در آن کشور شده بود و این امر باعث شده بود تا تجدّدگرائی اتاتُرک  با مقاومت کمتری  روبرو گردد.

شباهت ها:

1- رضاشاه و اتاتُرک از درونِ نظام سیاسی حاکم (سلسلۀ قاجاریّه و خلافت عثمانی) برخاسته بودند.

2-هر دو از بطن و متنِ آشفتگی های  جنگ جهانی اول  ظهور کرده بودند.

3-هر دو شخصیّت از طرف پادشاه یا سلطان وقت به مأموریّت های مهمی  اعزام شده بودند و  با استفاده از این«فرصت» به تحکیمِ محبوبیّت و موقعیتِ سیاسی-نظامی خود برای استقرارِحاکمیّت آینده  پرداختند.

4-مانند عموم روشنفکران و ملی‌گرایان ایرانی- که در شخصیّت رضاخانِ سردارسپه نوعی« مُنجی» و«مُصلح اجتماعی» را مشاهده می کردند، روشنفکران ترک نیز در هیأتِ اتا ترک«رهبری فرهیخته» را می دیدند که می توانست بر إشغال و اغتشاشِ پس از جنگ جهانی اوّل  خاتمه دهد.

5-هر دو شخصیّت – در آغاز کار-  با نوعی تسامح و «احترام به مقدّسات اسلامی مردم»، کوشیدند تا نیروهای مذهبی و غیر مذهبیِ جامعه را به دُورِ خود جمع کنند.

6- هم درایران و هم در ترکیه  تجدّد گرائی  ابتداء از طرف كارمندان دولتی و بخشی از شهرنشینانِ باسواد و مرفه  مورد استقبال قرار گرفت.

7- تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه و اتا تُرک با مقاومت های سختِ نیروهای متعصّبِ مذهبی  روبرو شده بود.درترکیه هم -مانند ایران – ازطرف مردم عادی شکایت هائی در اعتراض به «کشف حجابِ اجباری» و برداشتنِ آمرانۀ چادر از سرِ زنان توسط «آژان»ها و پاسبان ها  ابراز شده بود. «جنبش شيخ سعيد» درشرق ترکیه و ماجرای«شیخ بُهلول»( رویدادِ مسجد گوهرشاد درمشهد) تبلورِ اعتراض نیروهای متعصّب مذهبی بود.

8- در برخورد با دولت نوپای بلشویکیِ روسیه، هم رضاشاه و هم اتا تُرک «سیاستِ مماشات و میانه رَوَی» در پیش گرفتند هرچند که اتاتُرک در نامه‌های خود به لنین و استالین آنان را «رفیق» خطاب می‌کرد.

  این شباهت ها در اقداماتِ رضاشاه و اتاترک برای توسعۀ ملّی و تجدّدِ اجتماعی چشمگیر بود ، از جمله:

۱-جدائی دین ازسیاست  و مبارزه با روحانیون؛

 2-ایجاد دادگستری نوین و تدوین قوانین مدنی به جای قوانین و محاکم شرعی؛

3-کشف حجاب و تلاش برای آزادی زن و تامین برابری حقوق زنان با مردان؛

4-آموزش وپرورش اجباری برای همگان؛

5-ترویج ملّی گرائی و تلاش برای جایگزین کردن هویّت ملّی به جای هویّت اسلامی؛

6-احداث دانشگاه و دها مدارس حرفه وُ فن و کوتاه کردن دست آخوندها ازآموزش و پرورش جامعه؛

7-تغییر لباس و عمّامه و كلاه  و تعویض آنها با لباس ها و کلاه های اروپائی؛

8-سرکوبِ سران ایلات و عشایر و تمرکز آنها در شهرها؛

9- ایجاد شناسنامه و اجبار کردن مردم به داشتن نام خانوادگی؛

10-تشویق و تدریس موسیقی در مدارس و ایجاد نوعی«هوای تازه»در فضای آموزشی ایران و ترکیه.

  کشفِ حجاب : رضاشاه و  اتاتُرک

 ضرورتِ کشف حجاب قبل از جنبش مشروطیّت در عقاید روشنفکران وجود داشت ،به طوری که مثلاً میرزا آقاخان کرمانی «حجابِ بی مروّت زنان»را« بذرِ مزروعِ تازیان» می دانست.

 با جنبش مشروطیّت زنانی مانند«بدری تُندَری»(فانی) و «عالمتاج قائم مقامی» (ژاله) به آزادی زنِ از قید وُ بندهای قرون وسطائی  پرداختند. این خواست  منجر به ایجاد«مجمعِ کشف حجاب» شده بود که به طور مخفیانه توسط  میرزا ابوالقاسم خان مراغه ای و همسرش،شهنازِ رشدیّه(دخترمیرزا حسن خان رشدیّه تبریزی) تشکیل می شد…همزمان با ظهور رضاخان سردار سپه (درسال های 1298-1299) نشریاتی مانند«زبان زنان» ، «عالم نسوان» ،«نامۀ بانوان » و«جهان زنان» و شعرهای ملک الشعرای بهار،عارف قزوینی،عشقی ،ابوالقاسم لاهوتی ،ایرج میرزا  و پروین اعتصامی  کشف حجاب و ضرورت آزادی زن را در سپهر سیاسی-فرهنگی ایران  بازتاب دادند  ولی به خاطر ساختار مذهبی جامعه و مخالفت شدید روحانیّون،انجامِ این امر با موانع و مشکلات فراوانی همراه شد، گوئی همه منتظر دستی بودند تا به قول ایرج میرزا دراین باره«فتح باب» کند:     

نقاب بر رخ زن  سدِّ بابِ معرفت است

کجاست دستِ حقیقت که فتح باب کند

 درخیابان های تهران، زنان و مردان- جدا ازهم – در دو طرفِ پیاده رو  حرکت می کردند( چیزی شبیه به زنانه-مردانه کردن اتوبوس ها درتهران و یا عدم اجازۀ زنان برای حضور در ورزشگاه های جمهوری اسلامی).با توجه به این خط کِشی ها و موانع مذهبی،رضاشاه سعی می کرد که برای آماده ‌سازی مردم به بی‌حجابی از هر راهِ ممکن استفاده کند، ازجمله ، تشویق و آزادگذاشتنِ زرتشتی ها ، ارمنی ها و بهائی ها به بی حجابی بود.

نخستین کنسرتِ بی نقاب وُ حجابِ قمر الملوک وزیری در «گراند هتلِ»خیابان لاله زار (در سال ۱۳۰۳)،«آتش به خرمنِ زاهد زد» ،«دیوار های ممنوعه» را  فرو ریخت ، ترس و تردید را از دل وُ جانِ زنان ایران  زدود  و «مرغِ سحر»  بانگِ رسای آزادی شد.

 با این زمینه سازی ها، وقتی در 1310 خورشیدی هیأتی از زنان خارجی از سوی «جامعۀ ملل» وارد تهران می شدند،به دستور رضاشاه اعلام شد که:«زنان باید در برداشتن حجاب خود  آزاد باشند و اگر فردی یا مُلّایی متعرّض آنان شود، شهربانی باید از زنانِ بی‌حجاب  حمایت کند».

 یک سال بعد (در آذرماه 1311) به دستور رضاشاه،تشکیل «کنگرۀ نسوان شرق» و حضور زنانِ بی‌حجاب از کشورهای مختلف در تهران، فرصت دیگری بود برای عادی سازی بی حجابی درمیان مردم.این کنگره به ریاست«شمس پهلوی»برگزار شده بود و درآن، از بی حجابی به عنوان«مظهری از تمدّن» یاد شده بود.

این آماده سازی ها، روحیۀ امنیّت و اعتمادِ به نفس را در زنان ایران تقویت کرد به طوری که چند سال بعد،حضورِ زنان بی حجاب درخیابان های معروف تهران(مانند لاله زار) چشمگیربود.همۀ این رویدادها،زمینه هائی بودند برای اعلام کشف حجاب در17دی 1314.

رضاشاه در خرداد ماه 1313 به تركيه رفت ولی چند سال پیش از سفربه ترکیه اقداماتی در جهت بهبود حقوق زنان و تلاش هائی برای  زمینه سازیِ کشف حجاب انجام داده بود. اسناد و مدارک مربوط به رَوَند کشف حجاب در زمان رضاشاه و بازتاب آن درنشریات خارجی  توسطِ  وزارت امورخارجۀ ایران (درسال 1355) منتشرشده و بخشی ازاین اسناد در کتابِ«رَوَندِ کشف حجاب» (تالیف حمید بصیرت‌منش) چاپ شده اند…دریکی از اسناد می خوانیم که درخردادماه 1304 نشریۀ «بیرمنگام پُست»(چاپ انگلیس)نوشت:

دخترانِ رضاشاه بدستورِ پدر  چادر از سر برداشته و سوار بر اسب  در خیابان های تهران گردش کرده اند».

  درتاريخ 6 سپتامبر 1931م / 4 شهريور1310 خورشیدی( 3سال قبل از سفر رضا شاه به ترکیه)روزنامۀ معروف ترکیه بنام«مليّت»(چاپ استانبول) نوشت:

 -«رضاشاه نزديک به پانصد تن از زنان ايراني را به دربار دعوت کرد و پس ازنطقی، از آنها خواست تا چادرهای شان را بردارند و آنان نيز با خرسندی، فرمان شاه را پذيرفتند».

این اقدام-چنانکه گفتیم- می توانست متأثّر از پیرامونیان رضاشاه (مانند محمدعلی فروغی ، تیمور تاش و علی اصغر حکمت) و روشنفکرانِ «انجمن ایران جوان» باشد که خواستارِ «اصلاحاتِ  اجتماعی به سبک اروپا» بودند.

بنابراین ، اعتقاد به«مُدلِ اتاتُرکی» در تبیین اصلاحات رضاشاه  مُنصفانه نیست زیرا وقتی عکس های مربوط به کشف حجاب درخانوادۀ رضاشاه و اتاترک را باهم  مقایسه کنیم، می بینیم که اقدامات رضا شاه از شجاعت و جلوۀ بیشتری برخوردار است،ازجمله اینکه همسر و دختران رضاشاه ( برخلافِ همسرِ آتاتُرک) کلاه و پوشاک  اروپائی داشتند نه حجابِ اسلامی.

همسر و دختران رضاشاه در اوّلین مراسم 17 دی 1314

اتاتُرک و همسرش،لطیفه

به نظر می رسد که رفعِ حجاب و رعایت برخی دیگر از حقوق زنان  در زندگی خصوصیِ اتاتُرک  جائی نداشت زیرا، در حالیکه  مجلس ملّی ترکیه در 17 فوریۀ 1926 طبق قوانین سوئیس به«طلاق با حق تصمیم‌گیریِ مرد»پایان می‌داد و زنان از حقوق مساوی در ارث  برخوردار می شدند، اتاتُرک درغیابِ همسرِ بیمارش (فکریّه)- که برای معالجه و مداوا به اروپا روانه شده بود- با دختری به نامِ «لطیفه»ازدواج کرد.«فکریّه» به محض اطلاع از این موضوع به ترکیه بازگشت،اما هرگز اجازۀ دیدار با همسرش را نیافت و سرانجام در اثر بی‌ اعتنائی های اتا تورک با شلیک گلوله به زندگی‌اش خاتمه داد…همسر دوم اتاتُرک( عکس بالا ) نیز عاقبتِ خوشی نداشت.«لطیفه» ازخانواده ای ثروتمند و تحصیلکردۀ رشتۀ حقوق و سیاست در دانشگاه سوربنِ پاریس بود .او در اکثر سفرها  آتاتورک را همراهی می کرد و زمانی از طرفِ اتاترک «فرمانده» و«بانوی قرارگاه» نامیده می شد ولی بخاطر مشاجرات خصوصی و خانوادگی  بزودی توسط اتاتُرک  طرد شد بی آنکه این «طلاقِ یکطرفه» موجب رضایتِ لطیفه بوده باشد (4).

گفتنی است که سازمان های چریکی و  مارکسیستیِ ترکیه به کمال اتاتُرک  احترام  می گذاشتند و  حتّی در برابر دادگاه های نظامیِ آن کشور ؛ خود را «کمالیست های واقعی»می دانستند، در حالیکه سازمان های چریکی و  مارکسیستی در ایران  رضا شاه را  «فاشیست» ، « قدّاره بند» ، «یاغی»  و  از « رذل ترین عناصر »  می نامیدند!(5).

 چنان نگاهی به رضاشاه و تحدّدگرائی او و تداوم آن در زمان محمد رضاشاه- در واقع- میخ هائی بودند بر تابوتِ نوزادِ نیمه جانِ تجدّد درایران.

رضاشاه نهالِ تجددگرائی را درشوره زارِ بازمانده از دورانِ قاجار کاشته بود. این نهال نورس به مراقبت و مواظبت رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ایران  نیاز  داشت،امّا بخاطر سلطۀ ایدئولوژی های فریبا(چه دینی و چه لنینی) و حملۀ روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320،این نهالِ نورس، پایمالِ دشمنان ایران شد و با انقلاب اسلامی- بارِ دیگر- جامعۀ ایران  دچارِ انقطاع تاریخی شد.(برای آگاهی از نظرات نگارنده در بارۀ انقلاب اسلامی نگاه کنید به:چند مقاله).    

تجدّدگرائی دورانِ رضا شاه – با همۀ ضعف ها و کمبودهایش – کامیابی های فراوانی داشت و اگر جمهوری اسلامی- با همۀ تبلیغاتِ شدید و گسترده- هنوز نتوانسته فرهنگ، اخلاقیّات و «ارزش»های خود را -خصوصاً درمیان زنان ایران- تثبیت کند، به یُمنِ تجدّدگرائیِ دوران رضاشاه و محمد رضا شاه است.

به طوری که گفته ام:

 آیندگان به تکرارِ دو بارۀ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که ما- اکنونیان- رو در رو  با تاریخ، گذشته وُ حال را از چنگِ تفسیرهای انحصاری یا ایدئولوژیک  آزاد کنیم. برای داشتنِ فردائی روشن و مشترک، امروز،باید تاریخی ملّی و مشترک داشته باشیم.

_________________________

پانویس ها:

1-سخن وزیر مختار انگلیس درایران  یادآورِ موج حیرت انگیزِ تبلیغاتِ رادیوها – تلویزیون های خارجی علیه شاه در آستانۀ انقلاب اسلامی است که موجبِ«مختل شدن روالِ حکومت شاه» و در نتیجه،باعثِ خروج وی از ایران شد.

2-گفتنی است که آتاتُرک نیز نسبت به برخی دوستان و یاران نزدیکش در«حزب جمهوريخواه مترقی» با خشونت وُ خشم  رفتار کرده بود.

3- به روایت دکترعیسی صدیق(ادیب،نویسنده و سومین رئیس دانشگاه تهران) با توجه به بیماری شدید و ضعفِ جسمی فروغی:«هنگامی که فرزندان فروغی به او توصیه کردند که در این شرایط بحرانی  پذیرفتن نخست وزیری می‌تواند به بهای جانش تمام شود»، فروغی گفت:

-«مملکت ۶۰ سال مرا در آغوش خود پرورده و درهای نعمت را به روی من گشوده و مرا به عالی‌ترین مقامات کشوری رسانده است و اکنون که رئیس مملکت احساس می‌کند که ایران به خدمت من احتیاج دارد، چگونه ممکن است از رمقی که برایم باقی است دریغ کنم  ولو اینکه پایانِ حیات در نظرم  مُجسّم شود؟».نگاه کنیدبه:یادگارِ عُمر(خاطراتی ازسرگذشت دکتر عیسی صدیق)، تهران،1353،ص28

4- نگاه کنید به کتاب«اتا تورک»نوشتۀ تُرک شناس معروف  آندرو  مانگو ، ترجمۀ هوشمند دهقان، نشر پیام امروز، تهران،1395، صص 513- 514 ، 591 و631 

5-برای نمونه نگاه کنید به: دموکراسی ناقص ، م.الف.جاوید(محمّد امینی؟)، نشرسازمان اتحادیۀ کمونیست های ایران،1357،صص5-7

 https://mirfetros.com/  

[email protected]